سفارش تبلیغ
صبا ویژن
وفاداری، عامل الفت گرفتن [مردم با شخص] است. [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» از قیصر امین پور

سفر ایستگاه

قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود

و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
          به نرده های ایستگاه رفته
                                     تکیه داده ام!

 

دستور زبان عشق

دست عشق از دامن دل دور باد!
می توان آیا به دل دستور داد؟

می توان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟

موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟

آنکه دستور زبان عشق را
بی گذاره در نهاد ما نهاد

خوب می دانست تیغ تیز را
در کف مستی نمی بایست داد

 

سطرهای سپید

واژه واژه
سطر سطر
صفحه صفحه
فصل فصل
گیسوان من سفید می شوند
همچنان که سطر سطر
صفحه های دفترم سیاه می شوند


خواستی که به تمام حوصله
تارهای روشن و سفید را
رشته رشته بشمری
گفتمت که دست های مهربانی ات
در ابتدای راه
خسته می شوند
گفتمت که راه دیگری
انتخاب کن:
دفتر مرا ورق بزن!
نقطه نقطه
حرف حرف
واژه واژه
سطر سطر
شعرهای دفتر مرا
مو به مو حساب کن!



روز مبادا

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها...


مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل ذخیره می کنم :
باشد برای روز مبادا !
اما
در صفحه های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می داند ؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد !

* * *
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه باید ها...

هر روز بی تو
روز مبادا است !



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/11/16 :: ساعت 4:36 عصر )
»» ??سال زندگى مردعاشق درغار

گروه حوادث ـ محمد غمخوار، خبرنگار اعزامى «ایران»: مرد غارنشین که ?? سال قبل به خاطر ناکامى در عشق، سر به جنگل گذاشته همچنان ادامه زندگى در غار تاریک را به حضور در خانه روستایى و میان مردم ترجیح مى دهد. ?? سال بیشتر نداشت. با این حال هر روز در مسیر رفت و آمد دختر مورد علاقه اش مى نشست تا لحظه اى او را ببیند.اگر یک روز او را نمى دید تا فردا خوابش نمى برد. چند بار از او خواستگارى کرد اما هر بار خانواده «نگار» به او جواب رد دادند.

 
با این حال «عزیز» با دیدن دختر جوان ضربان قلبش تندتر مى شد و پاهایش قدرت حرکت نداشت. اما یک روز هر چه منتظر ماند از او خبرى نشد. همزمان با غروب خورشید، غمزده و بى روحیه به خانه برگشت. صبح به محض طلوع آفتاب سریع خود را به نزدیک خانه آنها رساند. ساعت ها گذشت اما باز هم از «نگار» خبرى نشد. دلشوره و اضطراب یک لحظه هم رهایش نمى کرد. تمام آبادى را به دنبالش گشت. اما هیچ کس جرأت بیان حقیقت به عزیز را نداشت. همه خود را از موضوع بى اطلاع نشان مى دادند.پسر جوان هر روز افسرده تر و گوشه گیرتر مى شد. یکى از دوستان «عزیز» که طاقت دیدن غم و انتظار بیهوده او را نداشت سرانجام حقیقت را به او گفت: «عزیزجان، دختر مورد علاقه ات از اسب افتاد و مرد»! باور موضوع برایش امکان نداشت اما عصر چند روز بعد در پى اطمینان از مرگ دختر مورد علاقه اش دیوانه وار برآشفت و راهى جنگل شد.بلافاصله جست وجو ها براى یافتن جوان عاشق پیشه آغاز شد. اما هیچ ردى از او به دست نیامد. در پى ناپدید شدن جوان عاشق هر کس حرفى مى زد. یکى مى گفت عزیز به خاطر ناکامى در عشق خودکشى کرده. دیگرى مى گفت حیوانات وحشى او را دریده اند و... سال ها گذشت و کم کم ماجراى عاشق گمشده به فراموشى سپرده شد. اما چندى قبل و صبح یک روز بهارى که اهالى روستاى «جیرده» فومن سرگرم کار روزانه بودند ناگهان مردى را دیدند که با موهاى بلند، ظاهرى ژولیده و لباس هاى پاره وارد روستا شد. مرد غریبه با تعجب و حیرت به اهالى و خانه هاى روستا خیره مانده بود. کودکان با دیدن او از ترس به خانه ها دویده ویا کنار والدین شان پناه مى گرفتند. مرد غریبه شبیه مردهاى جنگلى کتاب هاى قصه و فیلم ها بود. او زیر سایه درختى نشست و ناگهان مشغول شعر خواندن شد. یکى از اهالى برایش غذا برد اما او فقط مقدارى نان و ماست خورد. پس از خوردن غذا، بدون این که حرفى بزند دوباره راهى جنگل شد. از آن روز به بعد مرد جنگلى هر چند روز یک بار به روستا مى آمد و از اهالى نان و ماست مى گرفت. سرانجام او یک روز مهر سکوتش را شکست و سرگذشت تلخ زندگى اش را بازگو کرد. او عزیز بود. جوانى که در ?? سالگى به خاطر ناکامى در عشق، دل از خانه و خانواده کنده و راهى جنگل شده بود. عزیز هم اکنون ?? پائیز از عمرش را پشت سر گذاشته و در غارى میان جنگل هاى انبوه روستاى جیرده از توابع دهستان «آلیان» فومن زندگى مى کند.یکى از دوستانش وقتى متوجه شد دوستش هنوز زنده است در ??? مترى غار براى او کلبه اى چوبى ساخت. اما او علاقه اى به زندگى در روستا ندارد و همچنان اصرار دارد در غار کوچکش زندگى کند.عزیز علاقه زیادى به عکس گرفتن دارد اما نمى تواند چند دقیقه یک جا ثابت بایستد. روزها در جنگل و روستاهاى اطراف گشت مى زند اما با غروب آفتاب هر جا که باشد به غار بازمى گردد.او مى گوید: «?? سال است که در غار زندگى مى کنم. دیگر به آنجا عادت کرده ام و دل کندن از غار تاریک برایم سخت است. تنهایى را دوست دارم و زندگى در میان مردم آزارم مى دهد. در این ?? سال هرگز غذاى گرم نخورده ام. روزها را با خوردن آب و میوه ها و گیاهان جنگلى به شب مى رسانم.»اما یک روز هنگامى که عزیز در حال عبور از کوچه اى در روستا بود با یک موتوسیکلت تصادف کرد. بنابراین اهالى او را به درمانگاه بردند. در آنجا مرد جنگلى مجبور شد پس از ?? سال حمام کند. عزیز در مدت ?? سال غارنشینى فقط یک بار به حمام رفته است. او چند روز قبل، پس از پنج سال سرانجام راضى شد موهایش را کوتاه کند. ظاهر ژولیده او و غده اى که پشت گردنش قرار دارد، باعث ترس کودکان مى شد که با اصرار اهالى سرانجام رضایت داد سرو وضعش را مرتب کند. «دوست نداشتم موهایم را کوتاه کنم اما اهالى روستا مجبورم کردند برخلاف خواسته ام عمل کنم.» عزیز که در بین اهالى به «عزیز غارنشین» شهرت یافته حافظه خوبى هم دارد. تا کلاس چهارم دبستان درس خوانده و هنوز چند بیتى از شعرهاى کتاب هاى درسى سال هاى تحصیل مقطع ابتدایى آن موقع را حفظ است.عزیز همچنین یک بیت شعر درباره عشق خود سروده است که هر وقت دلگیر مى شود آن را زمزمه مى کند.او درباره سرگذشتش مى گوید: «تا ??سالگى مثل بقیه اهالى در روستا زندگى مى کردم. اما مرگ ناگهانى دختر مورد علاقه ام زندگى ام را عوض کرد. به همین خاطر در سوگ یگانه نگارم آواره کوه و جنگل شدم.»اهالى روستا به زندگى با مرد غارنشین عادت کرده اند. او به کسى آسیب نمى رساند. تنها مشکل اهالى، نوع رفتار عزیز است. یکى از اهالى مى گوید: او همانند ?? سال قبل رفتار مى کند و رفتارهایش انسان را به یاد انسان هاى عصر حجر مى اندازد. خورشید کم کم خود را از سینه کش کوه پائین مى کشد. عزیز در سیاهى جنگل ناپدید مى شود. او در غار سکویى درست کرده که تختخوابش است. گفت وگوى خبرنگار اعزامى «ایران» با اهالى روستا و مرد غارنشین در شماره بعد چاپ خواهد شد.

 

 

روزنامه ایران 24 آذر



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/11/16 :: ساعت 4:30 عصر )
»» بهشت

-  بهشت به دوری همین اتاق کناریست
                   اگر در آن اتاق
                              دوستی در انتظار نشسته باشد
چقدر باید شکیبا باشد این جان
                                      تا تاب بیاورد
      صدای پایی که نزدیک می شود
                                      دری که باز می شود !
به نقل از کتاب «کیمیا  5 » 
شعری از امیلی دیکنسن با ترجمه ی استاد الهی قمشه ای


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/11/16 :: ساعت 4:17 عصر )
»» قورباغه ها

قورباغه ها

Once upon a time there was a bunch of tiny frogs.... Who arranged a running competition.

روزی از روزها گروهی از قورباغه های کوچیک تصمیم گرفتند که با

هم مسابقه ی دو بدند .

The goal was to reach the top of a very high tower.

هدف مسابقه رسیدن به نوک یک برج خیلی بلند بود .

A big crowd had gathered around the tower to see the race and cheer on the contestants. ...

جمعیت زیادی برای دیدن مسابقه و تشویق قورباغه ها جمع شده بودند ...

The race began....

و مسابقه شروع شد ....

Honestly,no one in crowd really believed that the tiny frogs would reach the top of the tower.

راستش, کسی توی جمعیت باور نداشت که قورباغه های به این کوچیکی بتوانند به نوک برج برسند .

You heard statements such as:

شما می تونستید جمله هایی مثل اینها را بشنوید :

"Oh, WAY too difficult!!"

" اوه,عجب کار مشکلی !!"

"They will NEVER make it to the top."

"اونها هیچ وقت به نوک برج نمی رسند ."

or:

یا :

"Not a chance that they will succeed. The tower is too high!"

"هیچ شانسی برای موفقیتشون نیست.برج خیلی بلند ه !"

The tiny frogs began collapsing. One by one....

قورباغه های کوچیک یکی یکی شروع به افتادن کردند ...

Except for those, who in a fresh tempo, were climbing higher and higher....

بجز بعضی که هنوز با حرارت داشتند بالا وبالاتر می رفتند ...

The crowd continued to yell, "It is too difficult!!! No one will make it!"

جمعیت هنوز ادامه می داد,"خیلی مشکله!!!هیچ کس موفق نمی شه !"

More tiny frogs got tired and gave up....

و تعداد بیشتری از قورباغه ها خسته می شدند و از ادامه دادن منصرف

...

But ONE continued higher and higher and higher....

ولی فقط یکی به رفتن ادامه داد بالا, بالا و باز هم بالاتر ....

This one wouldn"t give up!

این یکی نمی خواست منصرف بشه !

At the end everyone else had given up climbing the

tower. Except for the one tiny frog who, after a big effort, was the only one who reached the top!

بالاخره بقیه ازادامه ی بالا رفتن منصرف شدند.به جز اون قورباغه

کوچولو که بعد از تلاش زیاد تنها کسی بود که به نوک رسید !

THEN all of the other tiny frogs naturally wanted to

know how this one frog managed to do it?

بقیه ی قورباغه ها مشتاقانه می خواستند بدانند او چگونه این کا ر رو

انجام داده؟

A contestant asked the tiny frog how he had found the strength to succeed and reach the goal?

اونا ازش پرسیدند که چطور قدرت رسیدن به نوک برج و موفق شدن رو پیدا کرده؟

It turned out....

و مشخص شد که ...

That the winner was DEAF!!!!

برنده ی مسابقه کر بوده !!!

The wisdom of this story is:

Never listen to other people"s tendencies to be negative or pessimistic. ... because they take your most wonderful dreams and wishes away from you -- the ones you have in

your heart!

Always think of the power words have.

Because everything you hear and read will affect your actions!

نتیجه ی اخلا قی این داستان اینه که :

هیچ وقت به جملات منفی و مأیوس کننده ی دیگران گوش ندید... چون

اونا زیبا ترین رویا ها و آرزوهای شما رو ازتون می گیرند--چیز هایی که از ته دلتون آرزوشون رو دارید !

هیشه به قدرت کلمات فکر کنید .

چون هر چیزی که می خونید یا می شنوید روی اعمال شما تأثیر میگذاره

Therefore:

پس :

ALWAYS be....

همیشه ....

POSITIVE!

مثبت فکر کنید !

And above all:

و بالاتر از اون

Be DEAF when people tell YOU that you cannot fulfill your dreams!

کر بشید هر وقت کسی خواست به شما بگه که به آرزوهاتون نخواهید

رسید !

Always think:

و هیشه باور داشته باشید :

God and I can do this!

من همراه خدای خودم همه کار می تونم بکنم

Pass this message on to 5 "tiny frogs" you care about.

این متن رو به 5 تا "قورباغه کوچولو" که براتون اهمیت دارند بفرستید .

Give them some motivation!! !

به اون ها کمی امید بدید !!

Most people walk in and out of your life......but FRIENDS Leave footprints in your heart

آدم های زیادی به زندگی شما وارد و از اون خارج میشن... ولی

دوستانتون جا پا هایی روی قلبتون جا خواهند گذاشت

*موفق باشی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 86/11/16 :: ساعت 4:12 عصر )
»» شگفتیهای نهج البلاغه 4

آفرینش مورچه

سخن امام درباره آفرینش مورچه: اگر در بزرگى آفرینش بیندیشید و نعمتهاى فراوان خلقت را بدیده آرید براه هدایت باز میگردید و از شکنجه آتش آخرت به هراس مى‏افتید ولى در دلها بیمار و چشمها نابیناست آیا به آفریده‏هاى کوچک نمى‏نگرید که چگونه آفرینش آنها استوار و ترکیبشان منظم است و خداوند براى آنها چشم و گوش آفریده و پوست و استخوانشان را آراسته است ؟  
بمورچه و کوچکى پیکر و نازکى اندامش نگاه کنید که بگوشه چشم نمیآید و اندیشه به آفرینش آن راه نمى‏یابد ، چگونه بروى زمین راه مى‏رود و براى بدست آوردن روزیش مى‏جنبد و دانه را به لانه‏اش میبرد و انبار مى‏کند و در تابستان براى زمستانش فراهم مى‏آورد و بگاه گرما براى سختى سرمایش ذخیره مى‏کند ، خداوند روزى او را کفالت مى‏فرماید و به تناسب نیازش روزیش مى‏دهد ، خداى منت گزار از او بى‏خبر نیست و پروردگار پاداش بخش بى‏بهره‏اش نمیگذارد هر چند در شکاف سنگهاى صاف و سخت باشد و اگر در اندامهاى گوارش و در پائین و بالاى آن و سازمان هاضمه آن و چشم و گوشى که در سر دارد بیندیشى بشگفتى مى‏افتى و از بیان شگفتیهاى پیکرش ناتوان میمانى .  
پس بلند مرتبه است خداوندى که پیکرش را بپا داشت و ساختمان اندامش را بر بنیان هندسه‏اش بنا کرد و هیچکس را در آفرینش او شریک نگرفت و از یاورى یارى نخواست و اگر درست بیندیشى در مى‏یابى که آفریدگار مورچه همان آفریدگار درخت خرما است که با وجود امتیاز پدیده‏ها و اختلاف جنبندگان دقتى یگانه بکار برده است و موجودات ریز و درشت و سنگین و سبک و توانا و ناتوان را یکسان آفریده است ، همچنین است آفرینش آسمان و هوا و باد و آب ، پس به آفرینش خورشید و ماه و گیاه و درخت و آب و سنگ و آمد و شد شبانه‏روز و جوش و خروش دریاها و فراوانى کوهسارها و بلندى تیغها و گونه‏گونى واژه‏ها و زبانهاى مختلف بژرفى نگاه کن و بیندیش ، پس واى بر آنکس که خداى اندازه‏گیر و پر تدبیر را انکار کند ، آنها چنین مى‏پندارند که در دنیا بمانند گیاهى بدون کشاورز روئیده‏اند و با اینکه چهره‏اى گونه‏گون بدون سازنده‏اند ولى در گفتار و اندیشه خویش برهانى ندارند آیا ممکن است که ساختمانى بدون سازنده پدید آید و یا کارى بدون کارگرى انجام پذیرد ؟



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/13 :: ساعت 2:2 عصر )
»» شگفتیهای نهج البلاغه3

آفرینش ملخ

گفتارى از امام درباره خلقت ملخ: و نیز اگر خواهى درباره آفرینش ملخ بیندیش که خدایش دو چشم سرخ بخشید و آنرا چون چراغى در حدقه‏اى درخشنده جا داد و گوشى پنهان برایش قرار داد و دهانى مناسب در سرش باز گشود و احساسى نیرومند به او بخشید و دندانهائى که با آن گیاه را خورد میکند و داسهائى که با آن مى‏درود ، کشاورزان از هجوم او بهراس مى‏افتند و اگر همه‏شان فراهم آیند توان بیرون راندنش را ندارند ، تا اینکه بکشتزارها درآید و بهره‏اش را برگیرد با اینکه تمام پیکرش از یک انگشت نازک ، کوچکتر است .  
پس خجسته است پروردگارى که همه آفریده‏ها خواه و ناخواه بدرگاهش سجده میبرند و پیشانى‏ها و رخهایشان را به آستانش مى‏سایند و در برابرش ابراز ناتوانى و فرمانبرى مى‏کنند و از بیم حشمتش به اظهار بندگى میپردازند ، پرندگان در گرو فرمان اویند دریا اندامشان را مى‏آراید و روزیشان میدهد و گروههایشان را به آمار مى‏آورد ، پس این کلاغ است و این عقاب و این کبوتر است و این شتر مرغ ، هر پرنده‏اى را بنامش میخواند و روزیش مى‏دهد ابرهاى پربار را پدید میآورد تا بارانهاى خود را ببارند و هر گروه از ابرها را بجائى میفرستد تا زمینهاى خشک را سیراب کنند و پس از مردگى با رویش گیاهان زنده شوند



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/13 :: ساعت 2:0 عصر )
»» شگفتیهای نهج البلاغه 2

آفرینش طاووس

سخنى از امام درباره شگفتى‏هاى آفرینش طاووس: پدیده‏هاى آفرینش را بشگفتى بیافرید ، برخى را جاندار و برخى را بیجان ، گروهى را بى‏جنبش و گروهى را در چرخش و با نازک کاریهاى آفرینش براهینى روشن بر توانائى بى‏پایانش بر پا داشت بدانسان که خردها بزرگیش را پذیرفتند و در برابر فرمانش تسلیم شدند ، دلایل یگانگیش در گوشها آواز میدهند و ما را به پذیرش یکتائیش میخوانند .  
و پرندگان گوناگونى بیافرید که در شکافهاى زمین و دره‏هاى ژرف و ستیغ کوهها آشیان گیرند با پرهاى رنگارنگ و اندامهاى گونه‏گون که مهار فرمان او را بگردن دارند و با پر و بالهاى خویش در هواى گشاده و فضاى گسترده پرواز مى‏کنند و آنها را با همه شگفتیهائى که در آفرینش خود دارند بدون نمونه و نقشه قبلى بیافرید و بر استخوانهایشان پرده‏هائى از پوست و گوشت فرو کشید و برخى از آن پرندگان را بجهت سنگینى اندام از پرواز در اوج هوا باز داشت تا در نزدیکى زمین بپرواز آیند و پر و بال هر دسته را برنگى بیافرید و نگارهائى در آنها پدید آورد و با صنعت دقیق خویش هر یک را در قالب رنگى ریخت که رنگى دیگر در آن نیامیخت و طوقى رنگین بپرنده‏اى بخشید که از رنگهاى دیگر ممتاز گردید .  
و از شگفت‏انگیزترین آفریده‏هاى او طاووس است که پیکرش را در نهایت اعتدال بیاراست و رنگهایش را به نیکوترین گونه ، بنگاشت بالهایش را بهم پیوست و دمش را بدرازى کشید که چون بسوى جفتش روى آورد آن دم را چون چترى بگشاید و از آن سایبانى بر سرش بسازد ، همچون کشتیبانى که بادبان کشتى را بهر سوى بگشاید ، حیوانک برنگهایش مینازد و به آهستگى و فخر میخرامد تیغ بالهایش گویا از سیم خام است و بر پرهایش دایره‏هائى رنگین از طلاى ناب و پاره‏هاى زبرجد که اگر بالهایش را بگیاهان مانند کنى ، مثل دسته گلى رنگ برنگ است و اگر بجامه‏اى تشبیه کنى بمانند پارچه‏هاى پرنگار و قماش رنگین یمنى است و اگر بزیورها مانند شود همچون نقره‏هاى سپید گونه‏اى است که گوهرها بر صفحه مرصعش بدرخشد ، مستانه و شادمان میخرامد و بر دم و بالهایش مى‏نگرد و از زیبائى پیراهنش بقهقهه مى‏افتد و از رنگهاى زیبایش به خنده میآید ولى چون بپاهایش نگاه میکند بناله مى‏افتد و بانگ برمى‏آورد و میگرید ، گویا فریاد رسى میجوید و براى ناله‏هاى دردناکش گواهى میخواهد زیرا پاهایش باریک و زشت است مانند پاى خروسى که نه سپید و نه سیاه باشد و از ساقهایش خارهائى پنهان برآمده است .  
افسرى سبز رنگ و پرنقش و نگار بر فراز یالش برخاسته و برآمدگى گردنش بمانند ابریقى است زیبا و کشیده و بلند که تا زیر شکمش با رنگى سبز و تند کشیده شد همچون حریرى رنگین که بمانند آینه صیقل یافته ، گویا خود را بچادرى سیاه پیچیده که از بسیارى شادابى و خرمى سبز گونه است و از شکاف گوشش خطى بباریکى سر قلم بدرخشش گلى سفید کشیده شده که در متنى سیاه میدرخشد و از هر رنگى در پیکر خود بهره‏اى یافته و با شادابى به آن رنگها جلاء و درخشندگى داده است تا رنگها بهتر بجلوه افتد ، همچون شکوفه‏هائى پراکنده بدون آنکه از قطره باران و تابش آفتاب پرورش یافته باشد و گاه پرهایش میریزد و جامه‏اش از تن مى‏افتد و پى‏درپى پرهایش همچون برگهاى درخت مى‏ریزد ولى بجایش پر هائى دیگر میروید و چندان بر مى‏آید که بچهره نخستین باز میگردد ، بدانسان که با رنگهاى پیش اختلافى ندارد و رنگى در غیر جاى خویش پدید نمى‏آید .  
و اگر به یکى از موهاى نازک پرهایش نگاه کنى گاهى سرخ گلرنگ و گاهى سبز زبرجدى و زمانى زرد طلائى بنظر میآید ، پس چگونه دریافتهاى ژرف انسان را توان درک اینهمه شگفتى‏هاست و چگونه اندیشه‏ها میتواند بعمق اینهمه زیبائى فرو رود ؟ و یا زبان ستایش گران بتوصیف نظمهاى دقیقش بپردازد ؟ خیالها از درک کوچکترین جزئى از اینهمه زیبائى ناتوانست و زبانها از بیان اینهمه هنر مندى الکن .  
پس پاک است پروردگارى که خردها از ستایش یکى از آفریدگانش ناتوانند با اینکه این آفریده‏اى که در برابر چشمها جلوه میکند پدیده‏اى محدود است که از نقشها و نگارهائى ترکیب یافته و زبانها نتوانند بوصفش بپردازند و بشایستگى بشناختش نائل آیند .  
پس پاک است پروردگارى که پیکر جانورانى کوچک همچون مورچه و پشه و حیواناتى بزرگ همچون فیل و نهنگ را بیاراست و مقرر فرمود که هر جنبده‏اى که روحى در پیکر دارد بسرانجام مرگ رسد و نابودى فرجام کارش باشد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/13 :: ساعت 1:59 عصر )
»» شگفتیهای نهج البلاغه 1

آفرینش شبپره

خطبه‏اى از امام درباره آفرینش شبپره: ستایش شایسته خداوندى است که زبان ستایشگران از دریافت ژرفاى شناختش بازماند و خردها را از درک بزرگیش باز داشت بدانسان که براى رسیدن به ملکوت نامتناهیش راهى نیافت اوست خداى حاکم و پایدار و آشکار ، پایدارتر و آشکارتر از آنچه بچشم آید خردها نتوانند ذات بى‏انتهایش را بمرزبندى کشانند تا نمونه‏اى براى او بنظر آورند ، آفریدگان را بدون نقشه‏اى قبلى بیافرید بى‏آنکه با کسى بمشورت پردازد و از یاورى یارى بخواهد پس آفریدگانش را بفرمان خود بیافرید و بفرمانبرى خویش واداشت آنها فرمانش را پذیرفتند و نافرمانى نکردند و امرش را گردن نهادند و به مخالفت برنخاستند .  
از نازک کاریهاى آفرینش و شگفتى‏هاى حکمت او که در پیچیدگیهاى خلقتش مى‏نگریم ، آفرینش شبپرگان است که روشنى او را به تنگى مى‏کشاند و تاریکى متراکمى که همه زنده‏ها را فرو میگیرد او را بجنبش و پرواز مى‏آورد ، چشمهایش بهنگام تابش خورشید در مسیر حرکت نابیناست و در پرتو آفتاب نمى‏تواند خود را بمقصدش برساند و درخشش خورشید او را از دیده‏ورى و پرواز باز میدارد و بناچار در آشیانه تاریک خود میماند و بیرون نمى‏آید و پلکها را در تمام روز بر هم میگذارد و تاریکى شب را براى بدست آوردن روزیش چراغ راهش میسازد و سیاهى شباهنگام ، دیده‏اش را از بینائى باز نمى‏دارد ، تاریکى انباشته شب راه را بر پروازش نمى‏بندد و چون خورشید پرده از چهره‏اش برمیدارد و روشنى روز همه جا را فرا میگیرد و نور آفتاب حتى سوراخ سوسمارها را روشن میکند ، شبپره دیده بر هم میگذارد و روزى خود را که در تاریکى شب بدست آورده بکام میگیرد .  
پس پاک است خدائى که شب را براى او روز قرار داد تا به دنبال روزى رود و روز را براى او شب ساخت تا به خواب و آرامش پردازد و براى او بالهائى از گوشت بیافرید که بمانند لاله گوش انسان است که پر و استخوانى ندارد ولى شاه رگهاى این بالها بخوبى نمودار است ، دو بال او نازک نیست تا بهنگام پرواز پاره شود و کلفت و سخت نیست که سنگین باشد و از حرکتش باز دارد ، او بچه‏اش را بهنگام پرواز با خود دارد و کودکش به او پناه میبرد هر جا مادرش فرود آید او هم فرود مى‏آید و بهر جا پرواز کند به پرواز مى‏آید و هرگز از او جدا نمى‏شود تا آنکه اندامش استوار گردد و بالهایش براى پرواز ، توان یابد و راههاى حرکت و پیدا کردن روزى را باز یابد .  
پس منزه است آفریدگارى که همه چیز را بدون نمونه و نقشه‏اى پیشین بیافرید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/13 :: ساعت 1:58 عصر )
»» راه رفتن. دویدن. پرواز

وقتی راه رفتن آموختی، دویدن بیاموز. و دویدن که آموختی ، پرواز را.
راه رفتن بیاموز، زیرا راه هایی که می روی جزیی از تو می شود و سرزمین هایی که می پیمایی بر مساحت تو اضافه می کند.

دویدن بیاموز، چون هر چیز را که بخواهی دور است و هر قدر که زودباشی، دیر.
و پرواز را یاد بگیر نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن که به اندازه فاصله زمین تا آسمان گسترده شوی.

من راه رفتن را از یک سنگ آموختم ، دویدن را از یک کرم خاکی و پرواز را از یک درخت.
بادها از رفتن به من چیزی نگفتند، زیرا آنقدر در حرکت بودند که رفتن را نمی شناختند! پلنگان، دویدن را یادم ندادند زیرا آنقدر دویده بودند که دویدن را از یاد برده بودند.
پرندگان نیز پرواز را به من نیاموختند، زیرا چنان در پرواز خود غرق بودند که آن را به فراموشی سپرده بودند!

اما سنگی که درد سکون را کشیده بود، رفتن را می شناخت و کرمی که در اشتیاق دویدن سوخته بود، دویدن را می فهمید و درختی که پاهایش در گل بود، از پرواز بسیار می دانست!
آنها از حسرت به درد رسیده بودند و از درد به اشتیاق و از اشتیاق به معرفت.

***
وقتی رفتن آموختی ، دویدن بیاموز. ودویدن که آموختی ، پرواز را. راه رفتن بیاموز زیرا هر روز باید از خودت تا خدا گام برداری. دویدن بیاموز زیرا چه بهتر که از خودت تا خدا بدوی. و پرواز را یادبگیر زیرا باید روزی از خودت تا خدا پر بزنی.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/6 :: ساعت 4:50 عصر )
»» « نَفَختُ فیه مِن روحی »

من‌ شدم‌ نی‌ و تو شدی‌ نی‌زن، مرا گذاشتی‌ روی‌ لبهایت‌ و دمیدی. نفست‌ که‌ توی‌ تنم‌ ریخت، هوا پر شد از موسیقی‌ دوست.
فرشته‌ها به‌ رقص‌ آمدند و زمین‌ دور خودش‌ چرخید.
نواختن‌ من، جشن‌ ملکوت‌ بود و پایکوبی‌ هستی. دم‌ تو آتش‌ بود و نوای‌ نی، عشق.

من‌ شدم‌ نی‌ و تو شدی‌ نی‌زن. اما فراموشم‌ شد که‌ نی‌ اگر خالی‌ نباشد، نی‌ نیست. پر شدم. دیگر برای‌ تو جایی‌ نمانده‌ بود. مرا گذاشتی‌ روی‌ لبهایت‌ و باز هم‌ دمیدی؛ اما دیگر صدایی‌ نیامد. فرشته‌ها گریستند و شیطان‌ دور نی‌ات‌ رقصید.
این‌ روزها نسیم‌ از سمت‌ بهشت‌ می‌وزد. این‌ روزها هوا‌ بوی‌ تو را دارد. این‌ روزها صدای‌ ساز تو می‌آید و من‌ دوباره‌ به‌ یاد می‌آورم‌ که‌ من‌ نی‌ بودم‌ و تو نی‌زن.
آه، آی‌ یگانه، ‌ای‌ نی‌زن! این‌ نی،‌ دلتنگِ‌ دم‌ِ توست. دلتنگِ‌ نواختنت. نیِ‌ کوچکت‌ را بنواز.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/11/6 :: ساعت 4:18 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 755
>> بازدید دیروز: 133
>> مجموع بازدیدها: 1366940
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب