سفارش تبلیغ
صبا ویژن
در اسلام، هیچ کاری نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـمحبوب تر و ارجمندتر از تشکیل خانواده نیست . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» معراج السعاده 38

فصل: مدح و فضیلت نصیحت و خیر خواهى

مذکور شد که: ضد حسد، نصیحت است.که عبارت است از: دوست داشتن خیر ونعمتى که صلاح بوده باشد از براى مسلمین.و خلاصه آن خیر خواهى ایشان است.و آن‏از «معالى‏» صفات، و «شرایف‏» ملکات است.و هر که طالب خیر و خوبى از براى‏مسلمانان بوده باشد، در هر خیرى که به ایشان برسد شریک است.یعنى ثواب او مثل‏ثواب کسى است که: آن خیر را رسانیده است.

و از اخبار، ثابت مى‏شود که: «هر کس به سبب اعمال صالحه، به درجه نیکان نرسدو لیکن ایشان را دوست داشته باشد و در روز قیامت‏با ایشان محشور خواهد شد» . (1)

همچنان که وارد شده است: «المرء یحشر مع من احب‏» یعنى: «هر کسى محشورخواهد شد با آنکه دوست دارد» . (2)

شخصى به حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - عرض کرد که: «قیامت چه وقت‏است؟ حضرت فرمود: چه آماده کرده‏اى از براى آن؟ عرض کرد که: نماز و روزه‏بسیار مهیا نکرده‏ام و لیکن خدا و رسول او را دوست مى‏دارم.حضرت فرمود: هر که رادوست دارى با او خواهى بود» . (3)

و اخبارى که در مدح خیر خواهى بندگان خدا رسیده، بسیار، و خارج از حیز شماراست. (4)

از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - مروى است که: عظیم‏ترین مردم از جهت‏منزلت در نزد خدا در روز قیامت، راه روترین ایشان است در زمین از جهت‏خیر خواهى‏خلق خدا» . (5)

و نیز آن حضرت فرمودند که: «باید هر یک از شما خیر خواه برادر دینى خود باشد،چنان که خیرخواه خود است‏» . (6)

و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - مروى است که: بر مؤمن واجب است‏خیر خواهى برادر مؤمن خود در حضور و غیاب او» . (7)

و حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمود: «هر که سعى کند در حاجت‏برادرمؤمن خود، و نصیحت‏خیر خواهى او را نکند به خدا و رسول او خیانت نموده است‏» . (8)

و در حدیثى دیگر از حضرت صادق - علیه السلام - وارد است که: «خدا خصم اوخواهد بود» . (9)

شخصى روایت مى‏کند که: «در خدمت‏حضرت رسالت پناه نشسته بودم، آن جناب‏فرمودند که: حال، شخصى بر شما وارد مى‏شود که از اهل بهشت است.پس مردى از انصار درآمد، که آب وضو از محاسنش مى‏چکید، سلام کرد و مشغول نماز شد.وفرداى آن روز نیز آن سرور، این سخن را فرمود.باز همان مرد درآمد.و روز سوم بازبه همین دستور.چون آن حضرت از مجلس برخاستند یکى از صحابه از دنبال آن مردانصارى رفته سه شب در نزد او به سربرد ولى از او بیدارى و عبادتى ندید جز آنکه‏چون به جامه خواب گردیدى ذکر خدا کردى، و همچنان خفته بود تا براى نماز صبح‏برخاستى.و لیکن از وى جز سخن خیر نشنیدى.آن صحابه گوید: چون سه شب گذشت‏وى را گفتم که: من از پیغمبر - صلى الله علیه و آله - در حق تو چنین سخنى شنیدم،خواستم که: بر عمل و عبادت تو مطلع گردم، ولى از تو عمل بسیارى ندیدم، بگو ببینم:

چه چیز ترا به این مرتبه رسانیده و از اهل بهشت گردانیده است؟ انصارى گفت: غیر ازآنچه دیدى از من بندگى به تقدیم نمى‏رسد، جز آنکه بر احدى از مسلمانان در خودغشى نمى‏بینم، و بر خیر و خوبى که خداى - تعالى - به وى عطا کرده باشد حسدى‏نمى‏برم. آن شخص گفت: این است که تو را به این مرتبه رسانیده است.و این صفتى‏است که: تحصیل آن از ما بر نمى‏آید» . (10)

مروى است که: «حضرت موسى - على نبینا و علیه السلام - مردى را در زیر عرش‏دید، آرزوى مقام و مرتبه وى را نموده گفت: یا رب! چرا و به چه عمل بدین مرتبه‏رسیده که در سایه عرش تو آرمیده؟ خداى - تعالى - فرمود که: وى بر مردمان حسدنمى‏برد» . (11)

و مخفى نماند که غایت‏خیر خواهى و نصیحت آن است که: آنچه از براى خوددوست داشته باشى از براى برادر دینى خود نیز همان را دوست‏بدارى.

همچنان که در احادیث‏بسیار به آن تصریح شده.

صفت دوم: اهانت و تحقیر نمودن بندگان خدا و مذمت آن

و شکى نیست که: این صفت مذمومه در شریعت مقدسه حرام، و موجب هلاکت‏صاحب آن است.

از حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «خداى - تعالى - فرمود:

هر که اهانت‏برساند به یکى از دوستان من، پس کمر محاربه با من بسته است‏» . (12)

و در حدیث دیگر از آن سرور منقول است که: «پروردگار عالم - جل شانه - فرمود: به تحقیق که با من حرب کرده است هر که ذلیل کند یکى از بندگان مؤمن مرا» . (13)

و از حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - مروى است که: «هر که پست و حقیرکند مؤمنى را - خواه مسکین باشد و خواه غیر مسکین - خداى - تعالى - باز نمى‏ایستد ازپست کردن و دشمنى او، تا رجوع کند از آنچه با آن مؤمن کرده است‏» . (14)

و اخبار در این خصوص بسیار است.

و هر که نسبت میان خدا و بنده او را فى الجمله ادراک کند و ربط خاصى که میان‏خالق و مخلوق است‏بفهمد مى‏داند که هانت‏بنده، اهانت مولاى اوست.و تحقیرمخلوقى، فى الحقیقه تحقیر خالق اوست.و همین قدر در مذمت این عمل کافى است.

پس بر هر عاقلى واجب است که: دایم متذکر این معنى بوده باشد.و اخبار و آثارى‏را که در مذمت اهانت‏بندگان خدا وارد شده در نظر داشته باشد.و آنچه در خصوص‏مدح و تعظیم ایشان رسیده است نصب العین خود نماید.و خود را از این فعل شنیع‏باز دارد تا موجب رسوائى او در دنیا و آخرت نگردد.

تعظیم و احترام کردن به بندگان خدا و فضیلت آن

و مخفى نماند که: ضد این صفت، که اکرام و تعظیم و احترام داشتن بندگان خدا بوده‏باشد از شرایف اعمال، و فضایل افعال است.

و در حدیث قدسى وارد شده است که: «حق - سبحانه و تعالى - فرمود که: باید ایمن‏شود از غضب من هر که اکرام کند بنده مؤمن مرا» . (15)

و از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «هیچ بنده‏اى از امت من‏نیست که ملاطفت کند با برادر مؤمن خود، به نوعى از ملاطفت، مگر اینکه خدا ازخدمه بهشت‏خدمتکار از براى او قرار مى‏فرماید» . (16)

و از حضرت صادق - علیه السلام - مروى است که: «هر که خوارى از روى برادرمؤمن خود بردارد خداى - تعالى - ده حسنه براى او مى‏نویسد.و هر که بر روى برادرمؤمن خود تبسم کند خداى - تعالى - از براى او حسنه ثابت کند» . (17)

و فرمود: «هر که برادر مؤمن خود را مرحبا گوید، خداى - تعالى - تا روز قیامت مرحبا از براى او مى‏نویسد» . (18)

و فرمود: «هر که نزد برادر مسلم خود آید و او را اکرام کند، خداى - تعالى - را اکرام‏کرده است‏» . (19)

روزى آن حضرت به اسحق بن عمار فرمود که: «اى اسحق! به دوستان من هر قدرتوانى احسان کن، که هیچ مؤمن احسان به مؤمنى نکرد و اعانت او ننمود مگر اینکه‏صورت ابلیس را خراشید.و دل او را مجروح ساخت‏» . (20)

و از جمله امورى که آدمى را به اکرام و تعظیم مردم وا مى‏دارد، آن است که: به‏تجربه ثابت‏شده است که: هر که به هر نظرى مردم را مى‏بیند مردم نیز به آن نظر به اونگاه مى‏کنند و او را مى‏بینند.

آرى: هر کس هر چه مى‏کارد مى‏درود.

همینت پسندست اگر بشنوى که گر خارکارى سمن (21) ندروى

و بدان که: - همچنان که مذکور شد - اکرام و اعزاز جمیع طبقات مردم، به قدرى که‏سزاوار ایشان است از جمله اعمال محموده است.و سزاوار آن است که: انسان بعضى ازاصناف مردم را به زیادتى تعظیم و اکرام، اختصاص دهد، و از آن جمله اهل علم وفضل و صاحبان ورع و تقوى است.زیرا که در اخبار بسیار تاکید شدید در اکرام و تعظیم‏این دو طبقه جلیله وارد شده.

احترام پیران

و از آن جمله پیران و ریش سفیدان اهل اسلام است، که زیادتى اکرام و احترام ایشان‏بر جوانان لازم و متحتم است.

و حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «هر که مراعات کند فضل بزرگتراز خود را به جهت زیادتى سن او، و احترام کند او را، خداى - تعالى - او را از ترس‏روز قیامت ایمن مى‏گرداند» . (22)

و از حضرت صادق - علیه السلام - مروى است که: «بزرگ شمردن شیخ پیر، و تعظیم‏او، تعظیم و بزرگ شمردن خدا است‏» . (23)

و فرمود که: «از ما نیست هر که احترام نکند پیران ما را.و رحم نکند بر صغیران ما» . (24)

و از جمله کسانى که زیادتى احترام ایشان سزاوار است، بزرگ طایفه، و کریم قوم است.

و حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «هر گاه کریم قوم، و بزرگ ایشان‏بر شما وارد شود اکرام او کنید» . (25)

احترام سادات

و از جمله طوایفى که زیادتى تعظیم و اکرام ایشان لازم، و احترام ایشان متحتم‏است، سلسله جلیله سادات علویه است، که مودت و محبت ایشان، اجر رسالت، و مزدنبوت است.

و از حضرت رسالت پناهى - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «شفاعت من ثابت‏است از براى هر که اعانت کند ذریه مرا به دست، یا زبان، یا با مال خود» . (26)

و فرمود: «چهار نفر را من شفاعت‏خواهم نمود در روز قیامت، اگر چه به قدر گناه‏تمام اهل دنیا را آورده باشند:

یکى: آنکه اکرام کند ذریه مرا.

دوم: آنکه حاجت ایشان را بر آورد.

3- سیم: آنکه سعى نماید از براى ایشان در وقتى که مضطر باشند.

چهارم: آنکه به دل و زبان، با ایشان دوستى و محبت کند» . (27)

و فرمود: «اکرام کنید خوبان ذریه مرا از براى خدا.و بدان ایشان را از براى من‏» . (28)

و احادیث در فضیلت‏سادات، و اجر اکرام و تعظیم ایشان بى‏نهایت است.و آنچه‏مذکور شد از براى اهل ایمان کافى است.

پى‏نوشت‏ها:

1. رک: بحار الانوار، ج 68، ص 70، ح 127 و 128.

2. بحار الانوار، ج 68، ص 70، ح 128.

3. احیاء العلوم، ج 3، ص 172، ح 1.

4. رک: بحار الانوار، ج 74، ص 357، ح 4.و ص 358، احادیث 9- 5.

5. بحار الانوار، ج 74، ص 358، ح 8.

6. کافى، ج 2، ص 208، ح 4.و بحار الانوار، ج 74، ص 358، ح 7.

7. بحار الانوار، ج 74، ص 358، ح 5.

8. کافى، ج 2، ص 362، ح 1.

9. کافى، ج 2، ص 363، ح 4

10. محجة البیضاء، ج 5، ص 325.و الترغیب و الترهیب، ج 3، ص 548، ح 10 (با اندک تفاوتى) .

11. احیاء العلوم، ج 3، ص 163.و محجة البیضاء، ج 5، ص 326.

12. بحار الانوار، ج 75، ص 155، ح 25 و کافى، ج 2، ص 352، ح 7

13. بحار الانوار، ج 75، ص 158، ح 28 و کافى، ج 2، ص 352، ح 6.

14. کافى، ج 2، ص 351، ح 4.

15. بحار الانوار، ج 67، ص 71، ح 36.

16. کافى، ج 2، ص 206، ح 4.و بحار الانوار، ج 74، ص 298، ح 33.

17. بحار الانوار، ج 74، ص 297، ح 30 و کافى، ج 2، ص 205، ح 1

18. بحار الانوار، ج 74، ص 298، ح 31 و کافى، ج 2، ص 206، ح 2.

19. بحار الانوار، ج 74، ص 298، ح 32 و کافى، ج 2، ص 206، ح 3.

20. کافى، ج 2، ص 207، ح 9 و بحار الانوار، ج 74، ص 301، ح 38.

21. مخفف یاسمن، اسم گل خوشبوئى است.

22. بحار الانوار، ج 75، ص 137، ذیل ح 5.

23. کافى، ج 2، ص 165

24. کافى، ج 2، ص 165، ح 2.

25. محجة البیضاء، ج 3، ص 372.

26. جامع الاخبار، ص 140.

27. خصال شیخ صدوق باب الاربعة، ص 196، ح 1.

28. جامع الاخبار، ص 140



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/6/3 :: ساعت 7:37 صبح )
»» معراج السعاده 27

صفت‏شانزدهم: افتخار (فخر) و مذمت آن

و آن مباهات کردن است‏به زبان به واسطه چیزى که آن را کمال خود توهم کند.وفى الحقیقه این نیز بعضى از اقسام تکبر است. پس آنچه دلالت‏بر مذمت تکبر مى‏کنددلالت‏بر مذمت آن نیز مى‏کند.و آنچه به آن، علاج تکبر مى‏شود، علاج آن نیزمى‏شود.و آن نیز مانند تکبر، ناشى از محض جهل و سفاهت است.

و حضرت سید الساجدین - علیه السلام - فرموده است: «عجب از متکبر افتخارکننده، که دیروز نطفه بود و فردا مردارى مى‏شود» . (1)

و از حضرت امام محمد باقر - علیه السلام - مروى است که: «در روز فتح مکه‏حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - بر بالاى منبر آمد و فرمود: اى مردمان! به‏درستى که خداى - تعالى - نخوت جاهلیت، و تفاخر کردن به پدران را از شما برداشت،آگاه باشید که شما همه از آدم هستید و آدم از خاک است، به درستى که بهترین بنده‏خدا بنده‏اى است که تقوى را شعار خود سازد» . (2)

منقول است که: «روزى قریش تفاخر بر یکدیگر مى‏کردند و سلمان در آنجا حاضربود، گفت: اما من خلق شده‏ام از نطفه‏اى نجس، و مردار گندیده خواهم شد پس به نزدمیزان اعمال خواهم رفت اگر ترازوى عملم سنگین باشد من کریم خواهم بود و اگرسبک باشد لئیم خواهم بود» . (3)

و ضد این صفت، آن است که: به زبان و قول، خود را حقیر شمارى و دیگران را برخود ترجیح دهى.

صفت هفدهم: بغى و سرکشى و علاج آن

که عبارت است از: گردن کشى و سرکشى از فرمان کسى که اطاعت او لازم است.واین بدترین نوع از انواع کبر است، زیرا که اطاعت نکردن کسى که اطاعت او لازم است،مانند: پیغمبران و اوصیاى ایشان، منجر به کفر مى‏شود.و بیشتر طوایف کفار به این‏جهت‏بر کفر باقى ماندند و هلاک شدند، چون: یهود و نصارى و کفار قریش و غیر ایشان.و غالب آن است که: ظلم و تعدى بر مسلمین، و مقهور کردن ایشان و امثال آن‏به سبب این صفت مى‏شود.و شکى نیست که اینها همه از مهلکات عظیمه هستند.

و از این جهت‏حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «عقوبت‏بغى، زودتراز عقوبت هر بدى دیگر به او مى‏رسد» . (4)

و حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - فرمودند که: «اى مردمان، به درستى که بغى،مى‏کشد اصحاب خود را به آتش، و اول کسى که بر خدا بغى و گردن‏کشى کرد «عناق‏» ،دختر آدم بود.و اول کسى که خدا او را کشت عناق بود، و مکان نشستن او یک جریب‏در یک جریب بود، و از براى او بیست انگشت‏بود که هر انگشتى دو ناخن داشت ماننددو غربال، پس خدا بر او مسلط کرد شیرى را که به قدر فیل بود، و گرگى که به قدر شتربود و بازى که به قدر استر بود و او را کشتند.به درستى که خدا جباران را کشت درحالتى که در بهترین حالاتشان بودند و در نهایت امن و آرام قرار داشتند» . (5)

و علاج این صفت، آن است که: بدى آن را ملاحظه کند.و آنچه در مدح ضد آن،که صفت تسلیم و انقیاد است از براى کسانى که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعه‏نماید.و آیات و اخبارى را که در وجوب اطاعت‏خدا و پیغمبر و ائمه و اولو الامر،مى‏باشند و همینطور غیر ایشان، از: علما و فقهائى که در زمان غیبت امام، نایبان اویندمتذکر شود و خود را خواهى نخواهى بر اطاعت آنانى که اطاعتشان واجب است‏بدارد،و از براى ایشان قولا و فعلا خضوع و خشوع کند تا ملکه او گردد.

صفت هیجدهم: خودستایى

و آن عبارت از این است که: آدمى در مقام اثبات کمال و نفى نقص از خود برآید.

و این از نتایج عجب است.و قبح آن ظاهر و مبین است، زیرا که: هر که حقیقت‏خود راشناخت و به قصور و نقصانى که لازم ذات انسانى است‏برخورد، دیگر زبان به مدح‏خود نمى‏گشاید.علاوه بر اینکه این امرى است در نظر همه مردم قبیح، و هر که‏خودستائى نماید در نظرها بى‏وقع و بى‏مقدار و پست و بى‏اعتبار مى‏گردد.

و از این جهت امیر المؤمنین - علیه السلام - فرمود که: «تزکیه المرء لنفسه قبیحة‏» یعنى: «ستایش مرد، خود را قبیح است‏» .

و آنچه گذشت در بیان حقارت انسان و پستى او کافى است از براى بیان قبح‏خودستائى.پس سزاوار از براى هر کس آن است که: از این صفت قبیحه کناره کند، و هر سخنى مى‏خواهد بگوید در آن تامل کند، که متضمن خودستائى نباشد.

به چشم کسان در نیاید کسى که از خود بزرگى نماید بسى

مگو تا بگویند مدحت هزار چو خود گفتى از کس توقع مدار

تو آنگه شوى پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیرى به چیز

صفت نوزدهم: عصبیت

و آن عبارت است از: سعى نمودن در حمایت‏خود یا چیزى که به خود نسبت دارد،از: دین و مال و قبیله و عشیره و اهل شهر یا اهل صنعت‏خود و امثال اینها، به قول یافعل.و این بر دو قسم است، زیرا که: آن را که حمایت مى‏کند و سعى در دفع بدى ازآن مى‏کند اگر چیزى است که حفظ و حمایت آن لازم است و در حمایت کردن، ازحق تجاوز نمى‏کند و انصاف را از دست نمى‏دهد این قسم ممدوح و پسندیده، و ازصفات فاضله است.و آن را غیرت گویند، چنانکه گذشت.

و اگر چیزى را که حمایت مى‏کند، چیزى است که حمایت آن شرعا خوب نیست، یادر حمایت، از حق و انصاف تجاوز مى‏کند و به باطل داخل مى‏شود، این قسم عصبیت‏مذموم است و از رذایل صفات متعلقه به قوه غضبیه است.

و به این اشاره فرمودند حضرت سید الساجدین - علیه السلام - وقتى که از عصبیت ازاو پرسیدند.پس فرمود: «عصبیتى که صاحب آن گناهکار است آن است که: آدمى بدان‏قبیله خود را بهتر از نیکان قبیله دیگر ببیند.و عصبیت، آن نیست که: کسى قبیله خود رادوست داشته باشد، ولیکن آن است که: آدمى اعانت‏بکند قبیله خود را بر ظلم‏» . (6)

و عصبیت را که در اخبار و احادیث اطلاق مى‏کنند این قسم را مذموم مى‏خوانند وآن از صفات مهلکه و آدمى را به شقاوت ابدى گرفتار مى‏کند.

حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «هر که تعصب بکشد یا تعصب ازبراى او بکشند رشته اسلام از گردن او جدا مى‏شود» . (7)

و فرمود که: «هر که به قدر حبه خردلى عصبیت در دل او باشد خدا در روز قیامت‏او را با اعراب جاهلیت‏برخواهد انگیخت‏» . (8)

و از حضرت سید الساجدین - علیه السلام - مروى است که: «هیچ حمیتى داخل‏بهشت نمى‏شود مگر حمیت‏حمزة بن عبد المطلب در آن وقت که مشرکین بچه‏دان شتر را در حالت‏سجود معبود همایون بر سر سید کاینات افکندند غضب و حمیت، حمزه رابر آن داشت که دین اسلام را قبول نمود» . (9)

و حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - فرمود که: «فرشتگان چنان پنداشتند که‏ابلیس از ایشان است - و خداى مى‏دانست که از ایشان نیست - پس حمیت و غضب، اورا بر آن داشت که حقیقت‏خود را ظاهر کرده گفت: مرا از آتش خلق کردى و آدم رااز خاک‏» . (10)

صفت‏بیستم: کتمان حق و مذمت آن

و باعث این، یا عصبیت است‏یا جبن، و گاه باشد که سبب آن طمع باشد، و در این‏صورت هم باز منشا آن ضعف نفس و خمود قوه غضبیه است.پس به هر حال این‏صفت از رذایل متعلق به قوه غضبیه است، یا از جانب افراط یا از طرف تفریط و در ضمن‏این فت‏خبیثه، صفات خبیثه بسیار است چون: میل به یک طرف در حکم میان‏مردمان، و کتمان شهادت، و شهادت ناحق دادن، و تصدیق اهل باطل را نمودن، وتکذیب حق را کردن و غیر اینها.

و هلاکت آدمى به سبب هر یک از اینها ظاهر و روشن است و از بیان مستغنى.و برحرمت هر یک، اجماع امت منعقد و آیات و اخبار بر مذمت آنها متعدد است.پس برهر یک از اهل اسلام محافظت‏خود از آنها لازم، و اجتناب از آنها متحتم است.و هرکسى که به یکى از اینها مبتلا باشد باید سوء عاقبت آن را متذکر شود و فواید ضد آن را،که انصاف و استقامت‏بر حق است ملاحظه نماید، و خود را بر آن بدارد.و در امور،انصاف را مراعات نماید.و در جمیع احوال، متوجه خود باشد، تا خلاف آن از او سرنزند تا از عصبیت و کتمان حق خلاص گردد، و ملکه انصاف از براى او حاصل شود.

فصل: انصاف

ضد عصبیت و کتمان حق، انصاف و ایستادن بر حق است.و این دو، از صفات‏کمالیه‏اند.و صاحب آنها در دنیا و آخرت عزیز و محترم، و در نزد خالق و خلق،مقبول و مکرم است.

و حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمودند که: «ایمان بنده، کامل نیست تا در او سه خصلت‏بوده باشد: انفاق در راه خدا با وجود تنگدستى.و انصاف دادن از خود.وسلام کردن‏» . (11)

و فرمود که: «سید و آقاى جمیع اعمال، انصاف دادن از خود است‏» . (12)

و فرمود که: «هر که مواسات کند فقیرى را از مال خود، و انصاف دهد مردمان را،پس حقا که آن مؤمن است‏» . (13)

و از حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مروى است که: «آیا هر که انصاف بدهد، وآنچه حق است‏بگوید خدا زیاد نکند از براى او مگر عزت را» . (14)

و همین حدیث، کافى است از براى کسانى که از براى توهمات فاسده چشم از حق‏مى‏پوشند.

حضرت صادق - علیه السلام - فرمود که: «خبر دهم شما را از اشد چیزهائى که خدابر خلقش واجب کرده است.پس سه چیز را ذکر کردند که: اول آنها انصاف بود» . (15)

و فرمود که: «هر که انصاف بدهد مردم را از خود، مى‏پسندند او را که از براى‏دیگران حکم باشد» . (16)

و نیز فرمود که: «هرگز دو نفر در امرى نزاع نکردند که یکى از آنها انصاف بدهد ازبراى آن دیگرى و آن قبول نکند مگر اینکه آن دیگرى مغلوب مى‏گردد» . (17)

و فرمود که: «از براى خدا بهشتى است که داخل آن نمى‏شود مگر سه نفر: یکى ازآنها کسى است که: در حق خود حکم به حق نماید» . (18)

صفت‏بیست و یکم: قساوت قلب و سخت دلى و علاج آن

و آن حالتى است که آدمى به سبب آن از آلامى که به دیگران مى‏رسد و به مصایبى‏که به ایشان روى مى‏دهد متاثر نمى‏گردد.و شکى نیست که منشا این صفت، غلبه سبعیت‏است.و بسیارى از افعال ذمیمه، چون: ظلم و ایذاء کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن ودستگیرى فقرا و محتاجان را نکردن، از این صفت ناشى مى‏شود.و ضد این صفت، رقت قلب و رحیم دل بودن است، و بر آن آثار حسنه و صفات قدسیه مترتب مى‏گردد.و ازاین جهت اخبار بسیار در فضیلت آن وارد شده است. (19)

و از حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «خداى - تعالى - فرمودکه: نیکى را از مهربانان از بندگان من بطلبید و در پناه ایشان زندگانى کنید، به درستى که‏من رحمت‏خود را در ایشان قرار داده‏ام‏» . (20)

و اخبار و احادیث در مذمت قساوت قلب، و مدح رقت آن بى‏شمار و مستغنى ازشرح و اظهار است. (21)

و علاج این صفت، و ازاله قساوت، و کسب رحمت، در نهایت صعوبت است، زیراکه: قساوت، صفتى است راسخه در نفس، که ترک آن به آسانى میسر نگردد.و کسى که‏به آن مبتلا باشد باید به تدریج‏خود را از اعمالى که نتیجه قساوت است نگاه دارد ومواظبت‏بر آنچه آثار رحیم دلى و رقت قلب است نماید تا نفس مستعد آن گردد، که ازمبدا فیاض افاضه صفت رقت‏شده، ضد آن را که قساوت است‏برطرف سازد.

پى‏نوشت‏ها:

1. در نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 121 این چنین آمده: «عجبت للمتکبر الذى کان بالامس نطفة،و یکون غدا جیفة‏» .

2. کافى، ج 8، ص 246، ح 342.

3. در بحار الانوار، ج 73، ص 231

4. بحار الانوار، ج 75، ص 275، ح 11.

5. کافى، ج 2، ص 327، ح 4

6. کافى، ج 2، ص 308، ح 7.

7. کافى، ج 2، ص 308 ح 2.و بحار الانوار، ج 73، ص 283، ح 1.

8. کافى، ج 2، ص 308، ح 3

9. کافى، ج 2، ص 308، ح 5.

10. کافى، ج 2، ص 308 ح 6

11. کنز العمال، ج 1، ص 43، ح 107.

12. کافى، ج 2، ص 145، ح 7.

13. کافى، ج 2، ص 147، ح 17.

14. کافى، ج 2، ص 144، ح 4.

15. کافى، ج 2، ص 145، ح 6.

16. کافى، ج 2، ص 146، ح 12.

17. کافى، ج 2، ص 147، ح 18.

18. کافى، ج 2، ص 148، ح 19

19. رک: بحار الانوار، ج 73، ص 396- 409.و کافى، ج 2، ص 329.

20. اتحاف السادة المتقین، ج 8، ص 172.

21. رک: بحار الانوار، ج 70، ص 27، باب 44.و مستدرک الوسائل، ج 2، ص 341، باب 76.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 86/5/31 :: ساعت 11:1 صبح )
»» معراج السعاده 26

صفت‏شانزدهم: افتخار (فخر) و مذمت آن

و آن مباهات کردن است‏به زبان به واسطه چیزى که آن را کمال خود توهم کند.وفى الحقیقه این نیز بعضى از اقسام تکبر است. پس آنچه دلالت‏بر مذمت تکبر مى‏کنددلالت‏بر مذمت آن نیز مى‏کند.و آنچه به آن، علاج تکبر مى‏شود، علاج آن نیزمى‏شود.و آن نیز مانند تکبر، ناشى از محض جهل و سفاهت است.

و حضرت سید الساجدین - علیه السلام - فرموده است: «عجب از متکبر افتخارکننده، که دیروز نطفه بود و فردا مردارى مى‏شود» . (1)

و از حضرت امام محمد باقر - علیه السلام - مروى است که: «در روز فتح مکه‏حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - بر بالاى منبر آمد و فرمود: اى مردمان! به‏درستى که خداى - تعالى - نخوت جاهلیت، و تفاخر کردن به پدران را از شما برداشت،آگاه باشید که شما همه از آدم هستید و آدم از خاک است، به درستى که بهترین بنده‏خدا بنده‏اى است که تقوى را شعار خود سازد» . (2)

منقول است که: «روزى قریش تفاخر بر یکدیگر مى‏کردند و سلمان در آنجا حاضربود، گفت: اما من خلق شده‏ام از نطفه‏اى نجس، و مردار گندیده خواهم شد پس به نزدمیزان اعمال خواهم رفت اگر ترازوى عملم سنگین باشد من کریم خواهم بود و اگرسبک باشد لئیم خواهم بود» . (3)

و ضد این صفت، آن است که: به زبان و قول، خود را حقیر شمارى و دیگران را برخود ترجیح دهى.

صفت هفدهم: بغى و سرکشى و علاج آن

که عبارت است از: گردن کشى و سرکشى از فرمان کسى که اطاعت او لازم است.واین بدترین نوع از انواع کبر است، زیرا که اطاعت نکردن کسى که اطاعت او لازم است،مانند: پیغمبران و اوصیاى ایشان، منجر به کفر مى‏شود.و بیشتر طوایف کفار به این‏جهت‏بر کفر باقى ماندند و هلاک شدند، چون: یهود و نصارى و کفار قریش و غیر ایشان.و غالب آن است که: ظلم و تعدى بر مسلمین، و مقهور کردن ایشان و امثال آن‏به سبب این صفت مى‏شود.و شکى نیست که اینها همه از مهلکات عظیمه هستند.

و از این جهت‏حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «عقوبت‏بغى، زودتراز عقوبت هر بدى دیگر به او مى‏رسد» . (4)

و حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - فرمودند که: «اى مردمان، به درستى که بغى،مى‏کشد اصحاب خود را به آتش، و اول کسى که بر خدا بغى و گردن‏کشى کرد «عناق‏» ،دختر آدم بود.و اول کسى که خدا او را کشت عناق بود، و مکان نشستن او یک جریب‏در یک جریب بود، و از براى او بیست انگشت‏بود که هر انگشتى دو ناخن داشت ماننددو غربال، پس خدا بر او مسلط کرد شیرى را که به قدر فیل بود، و گرگى که به قدر شتربود و بازى که به قدر استر بود و او را کشتند.به درستى که خدا جباران را کشت درحالتى که در بهترین حالاتشان بودند و در نهایت امن و آرام قرار داشتند» . (5)

و علاج این صفت، آن است که: بدى آن را ملاحظه کند.و آنچه در مدح ضد آن،که صفت تسلیم و انقیاد است از براى کسانى که اطاعتشان واجب است رسیده مطالعه‏نماید.و آیات و اخبارى را که در وجوب اطاعت‏خدا و پیغمبر و ائمه و اولو الامر،مى‏باشند و همینطور غیر ایشان، از: علما و فقهائى که در زمان غیبت امام، نایبان اویندمتذکر شود و خود را خواهى نخواهى بر اطاعت آنانى که اطاعتشان واجب است‏بدارد،و از براى ایشان قولا و فعلا خضوع و خشوع کند تا ملکه او گردد.

صفت هیجدهم: خودستایى

و آن عبارت از این است که: آدمى در مقام اثبات کمال و نفى نقص از خود برآید.

و این از نتایج عجب است.و قبح آن ظاهر و مبین است، زیرا که: هر که حقیقت‏خود راشناخت و به قصور و نقصانى که لازم ذات انسانى است‏برخورد، دیگر زبان به مدح‏خود نمى‏گشاید.علاوه بر اینکه این امرى است در نظر همه مردم قبیح، و هر که‏خودستائى نماید در نظرها بى‏وقع و بى‏مقدار و پست و بى‏اعتبار مى‏گردد.

و از این جهت امیر المؤمنین - علیه السلام - فرمود که: «تزکیه المرء لنفسه قبیحة‏» یعنى: «ستایش مرد، خود را قبیح است‏» .

و آنچه گذشت در بیان حقارت انسان و پستى او کافى است از براى بیان قبح‏خودستائى.پس سزاوار از براى هر کس آن است که: از این صفت قبیحه کناره کند، و هر سخنى مى‏خواهد بگوید در آن تامل کند، که متضمن خودستائى نباشد.

به چشم کسان در نیاید کسى که از خود بزرگى نماید بسى

مگو تا بگویند مدحت هزار چو خود گفتى از کس توقع مدار

تو آنگه شوى پیش مردم عزیز که مر خویشتن را نگیرى به چیز

صفت نوزدهم: عصبیت

و آن عبارت است از: سعى نمودن در حمایت‏خود یا چیزى که به خود نسبت دارد،از: دین و مال و قبیله و عشیره و اهل شهر یا اهل صنعت‏خود و امثال اینها، به قول یافعل.و این بر دو قسم است، زیرا که: آن را که حمایت مى‏کند و سعى در دفع بدى ازآن مى‏کند اگر چیزى است که حفظ و حمایت آن لازم است و در حمایت کردن، ازحق تجاوز نمى‏کند و انصاف را از دست نمى‏دهد این قسم ممدوح و پسندیده، و ازصفات فاضله است.و آن را غیرت گویند، چنانکه گذشت.

و اگر چیزى را که حمایت مى‏کند، چیزى است که حمایت آن شرعا خوب نیست، یادر حمایت، از حق و انصاف تجاوز مى‏کند و به باطل داخل مى‏شود، این قسم عصبیت‏مذموم است و از رذایل صفات متعلقه به قوه غضبیه است.

و به این اشاره فرمودند حضرت سید الساجدین - علیه السلام - وقتى که از عصبیت ازاو پرسیدند.پس فرمود: «عصبیتى که صاحب آن گناهکار است آن است که: آدمى بدان‏قبیله خود را بهتر از نیکان قبیله دیگر ببیند.و عصبیت، آن نیست که: کسى قبیله خود رادوست داشته باشد، ولیکن آن است که: آدمى اعانت‏بکند قبیله خود را بر ظلم‏» . (6)

و عصبیت را که در اخبار و احادیث اطلاق مى‏کنند این قسم را مذموم مى‏خوانند وآن از صفات مهلکه و آدمى را به شقاوت ابدى گرفتار مى‏کند.

حضرت رسول - صلى الله علیه و آله - فرمود که: «هر که تعصب بکشد یا تعصب ازبراى او بکشند رشته اسلام از گردن او جدا مى‏شود» . (7)

و فرمود که: «هر که به قدر حبه خردلى عصبیت در دل او باشد خدا در روز قیامت‏او را با اعراب جاهلیت‏برخواهد انگیخت‏» . (8)

و از حضرت سید الساجدین - علیه السلام - مروى است که: «هیچ حمیتى داخل‏بهشت نمى‏شود مگر حمیت‏حمزة بن عبد المطلب در آن وقت که مشرکین بچه‏دان شتر را در حالت‏سجود معبود همایون بر سر سید کاینات افکندند غضب و حمیت، حمزه رابر آن داشت که دین اسلام را قبول نمود» . (9)

و حضرت امام جعفر صادق - علیه السلام - فرمود که: «فرشتگان چنان پنداشتند که‏ابلیس از ایشان است - و خداى مى‏دانست که از ایشان نیست - پس حمیت و غضب، اورا بر آن داشت که حقیقت‏خود را ظاهر کرده گفت: مرا از آتش خلق کردى و آدم رااز خاک‏» . (10)

صفت‏بیستم: کتمان حق و مذمت آن

و باعث این، یا عصبیت است‏یا جبن، و گاه باشد که سبب آن طمع باشد، و در این‏صورت هم باز منشا آن ضعف نفس و خمود قوه غضبیه است.پس به هر حال این‏صفت از رذایل متعلق به قوه غضبیه است، یا از جانب افراط یا از طرف تفریط و در ضمن‏این فت‏خبیثه، صفات خبیثه بسیار است چون: میل به یک طرف در حکم میان‏مردمان، و کتمان شهادت، و شهادت ناحق دادن، و تصدیق اهل باطل را نمودن، وتکذیب حق را کردن و غیر اینها.

و هلاکت آدمى به سبب هر یک از اینها ظاهر و روشن است و از بیان مستغنى.و برحرمت هر یک، اجماع امت منعقد و آیات و اخبار بر مذمت آنها متعدد است.پس برهر یک از اهل اسلام محافظت‏خود از آنها لازم، و اجتناب از آنها متحتم است.و هرکسى که به یکى از اینها مبتلا باشد باید سوء عاقبت آن را متذکر شود و فواید ضد آن را،که انصاف و استقامت‏بر حق است ملاحظه نماید، و خود را بر آن بدارد.و در امور،انصاف را مراعات نماید.و در جمیع احوال، متوجه خود باشد، تا خلاف آن از او سرنزند تا از عصبیت و کتمان حق خلاص گردد، و ملکه انصاف از براى او حاصل شود.

فصل: انصاف

ضد عصبیت و کتمان حق، انصاف و ایستادن بر حق است.و این دو، از صفات‏کمالیه‏اند.و صاحب آنها در دنیا و آخرت عزیز و محترم، و در نزد خالق و خلق،مقبول و مکرم است.

و حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - فرمودند که: «ایمان بنده، کامل نیست تا در او سه خصلت‏بوده باشد: انفاق در راه خدا با وجود تنگدستى.و انصاف دادن از خود.وسلام کردن‏» . (11)

و فرمود که: «سید و آقاى جمیع اعمال، انصاف دادن از خود است‏» . (12)

و فرمود که: «هر که مواسات کند فقیرى را از مال خود، و انصاف دهد مردمان را،پس حقا که آن مؤمن است‏» . (13)

و از حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مروى است که: «آیا هر که انصاف بدهد، وآنچه حق است‏بگوید خدا زیاد نکند از براى او مگر عزت را» . (14)

و همین حدیث، کافى است از براى کسانى که از براى توهمات فاسده چشم از حق‏مى‏پوشند.

حضرت صادق - علیه السلام - فرمود که: «خبر دهم شما را از اشد چیزهائى که خدابر خلقش واجب کرده است.پس سه چیز را ذکر کردند که: اول آنها انصاف بود» . (15)

و فرمود که: «هر که انصاف بدهد مردم را از خود، مى‏پسندند او را که از براى‏دیگران حکم باشد» . (16)

و نیز فرمود که: «هرگز دو نفر در امرى نزاع نکردند که یکى از آنها انصاف بدهد ازبراى آن دیگرى و آن قبول نکند مگر اینکه آن دیگرى مغلوب مى‏گردد» . (17)

و فرمود که: «از براى خدا بهشتى است که داخل آن نمى‏شود مگر سه نفر: یکى ازآنها کسى است که: در حق خود حکم به حق نماید» . (18)

صفت‏بیست و یکم: قساوت قلب و سخت دلى و علاج آن

و آن حالتى است که آدمى به سبب آن از آلامى که به دیگران مى‏رسد و به مصایبى‏که به ایشان روى مى‏دهد متاثر نمى‏گردد.و شکى نیست که منشا این صفت، غلبه سبعیت‏است.و بسیارى از افعال ذمیمه، چون: ظلم و ایذاء کردن و به فریاد مظلومان نرسیدن ودستگیرى فقرا و محتاجان را نکردن، از این صفت ناشى مى‏شود.و ضد این صفت، رقت قلب و رحیم دل بودن است، و بر آن آثار حسنه و صفات قدسیه مترتب مى‏گردد.و ازاین جهت اخبار بسیار در فضیلت آن وارد شده است. (19)

و از حضرت پیغمبر - صلى الله علیه و آله - مروى است که: «خداى - تعالى - فرمودکه: نیکى را از مهربانان از بندگان من بطلبید و در پناه ایشان زندگانى کنید، به درستى که‏من رحمت‏خود را در ایشان قرار داده‏ام‏» . (20)

و اخبار و احادیث در مذمت قساوت قلب، و مدح رقت آن بى‏شمار و مستغنى ازشرح و اظهار است. (21)

و علاج این صفت، و ازاله قساوت، و کسب رحمت، در نهایت صعوبت است، زیراکه: قساوت، صفتى است راسخه در نفس، که ترک آن به آسانى میسر نگردد.و کسى که‏به آن مبتلا باشد باید به تدریج‏خود را از اعمالى که نتیجه قساوت است نگاه دارد ومواظبت‏بر آنچه آثار رحیم دلى و رقت قلب است نماید تا نفس مستعد آن گردد، که ازمبدا فیاض افاضه صفت رقت‏شده، ضد آن را که قساوت است‏برطرف سازد.

پى‏نوشت‏ها:

1. در نهج البلاغه فیض الاسلام، حکمت 121 این چنین آمده: «عجبت للمتکبر الذى کان بالامس نطفة،و یکون غدا جیفة‏» .

2. کافى، ج 8، ص 246، ح 342.

3. در بحار الانوار، ج 73، ص 231

4. بحار الانوار، ج 75، ص 275، ح 11.

5. کافى، ج 2، ص 327، ح 4

6. کافى، ج 2، ص 308، ح 7.

7. کافى، ج 2، ص 308 ح 2.و بحار الانوار، ج 73، ص 283، ح 1.

8. کافى، ج 2، ص 308، ح 3

9. کافى، ج 2، ص 308، ح 5.

10. کافى، ج 2، ص 308 ح 6

11. کنز العمال، ج 1، ص 43، ح 107.

12. کافى، ج 2، ص 145، ح 7.

13. کافى، ج 2، ص 147، ح 17.

14. کافى، ج 2، ص 144، ح 4.

15. کافى، ج 2، ص 145، ح 6.

16. کافى، ج 2، ص 146، ح 12.

17. کافى، ج 2، ص 147، ح 18.

18. کافى، ج 2، ص 148، ح 19

19. رک: بحار الانوار، ج 73، ص 396- 409.و کافى، ج 2، ص 329.

20. اتحاف السادة المتقین، ج 8، ص 172.

21. رک: بحار الانوار، ج 70، ص 27، باب 44.و مستدرک الوسائل، ج 2، ص 341، باب 76.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 86/5/31 :: ساعت 10:57 صبح )
»» معراج السعاده 6

سعى در استیلاى قوه عاقله بر سایر قوا

پس هر که را از اندک‏هوشى بوده باشد، و دشمن نفس خود نباشد، بر او لازم است‏سعى در استیلاى قوه عقلیه، و جد و جهد در «استیفاى‏» (20) سعادت ابدیه، و صرف وقت‏در تحصیل صفات جمیله، و دفع اخلاق رذیله.و پیرامون شهوات نفسانیه و لذات‏جسمانیه نگردد مگر به قدر ضرورت.

پس، از غذا«اقتصار» کند به آنچه در صحت‏بدن به آن احتیاج، و به جهت‏بقاى‏حیات از آن لابد و «لا علاج‏» (21) است.و روزگار خود را در تحصیل الوان طعامها و اقسام‏غذاها ضایع و تلف نکند.و اگر هم از این تجاوز کند، این قدر طلبد که موجب ذلت درنزد اهل و عیال نباشد، و زیاده از این‏«وبال‏» ، (22) و باعث‏خسران «مآل‏» (23) است.

و از جامه و لباس، اقتصار کند بر آنچه بدن را بپوشاند، و دفع سرما و گرما کند.و اگراز این مرتبه درگذرد به قدرى جوید که در نظرها خوار، و در برابر همگان بى‏اعتبارنگردد.

و از مجامعت، نخواهد مگر آنچه به آن حفظ نوع و بقاى نفس و نسل متحقق شود.

و بپرهیزد از اینکه غریق لجه شهوات نفسانیه و گرفتار قیود و علائق دنیویه شود، و ازاین جهت‏به شقاوت ابد و هلاکت‏سرمد رسد.

پس اى معشر اخوان و گروه برادران! از براى خدا بر خود رحمت آرید، و بر نفس‏خود ترحم کنید، بیدار شوید پیش از آنکه همه راهها بر شما بسته شود.و راهى طى‏کنید قبل از آنکه پاى شما شکسته گردد.و دریابید خود را که وقت در گذر است.غافل‏ننشینید که عمر کوتاه و مختصر است.چاره بسازید پیش از آنکه ریشه اخلاق رذیله مستحکم شود، و صفات ردیه عادت گردد، و لشکر شیطان مملکت دل را تسخیر کند، و تختگاه دل، مقر سلطان شیطان شود، و جوانى تو که وقت قوت و توانائى است‏سپرى‏گردد. بلى‏«آنا فآنا» (24) تو روى به ضعف و پیرى و ناتوانى مى‏روى، و صفاتى که درنفس تو هست محکم و قوى مى‏گردد.

خاربن در قوت و برخاستن خارکن در سستى و در کاستن

تو که در جوانى مقابله با حزب شیطان نکردى، که هنوز احاطه بر ملک دلت نکرده‏بودند، چگونه در پیرى با ایشان مجاهده کنى؟!

«و لا تیاسوا من روح الله‏»

یعنى:

«اما در هیچ حال نومیدى از رحمت‏خدا روا نیست (25) و در هر وقتى باید به قدر قوه سعى و اجتهاد نمود)» .

منقول است از شیخ کامل فاضل احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه، (26) که استاداست در علم اخلاق، و اول کسى است که از اهل اسلام که در این فن شریف تصنیف وتالیف نمود که گفته: «من در وقتى از مستى طبیعت هشیار، و از خواب غفلت‏بیدارشدم که مایه جوانى بر باد رفته بود، و پیرى مرا فرا گرفته و عادات و رسوم در من‏مستحکم گشته، و صفات و ملکات در نفس من رسوخ کرده بود، در آن وقت دامن‏اجتهاد بر میان زدم، و به مجاهدات عظیمه و ریاضات شاقه، نفس خود را ازخواهشهاى آن باز داشتم، تا آنکه خداوند عالم مرا توفیق کرامت فرموده و خلاصى ازمهلکات حاصل شد» .

پس اى جان برادر! مایوس مباش و بدان که درهاى فیض الهى گشاده است، و امیدنجات از براى هر کسى هست.و لیکن چنان نپندارى که صفا و نورانیتى که از نفس فوت‏مى‏شود به جهت کدورت و تیرگى که از معصیت در حالتى حاصل مى‏شود، تدارک آن‏ممکن باشد، و توان نوعى نمود که صفایى که اگر معصیتى صادر نشده بود حاصل‏مى‏شد توان تحصیل نمود، زنهار، این اندیشه‏اى است محال، و خیالى است فاسد، زیراکه نهایت امر آن است که: آثار این معصیت را به افعال حسنه محو نمایى، در این وقت‏نفس مثل حالتى مى‏شود که آن معصیت را نکرده بود.

پس به این حسنات روشنایى و سعادتى حاصل نمى‏گردد و اگر معصیت را نکرده بودو این حسنات از او صادر مى‏شد، از براى او در دنیا صفا و بهجتى، و در عقبى درجه‏اى هم مى‏رسید، و چون ابتدا معصیت کرده بود این صفا و درجه از دست او رفت، و فایده‏حسنه، محو آثار معصیت‏شد و بس.

فصل سوم: قواى چهارگانه سر منشا نیکیها و بدیها

از آنچه گذشت روشن شد که: از براى انسان اگر چه قوى و جوارح بسیار است،و لیکن همه آنها به غیر از چهار قهرمان، مطیع و فرمانبردارند، و ایشان را مدخلیتى درتغییر و تبدیل احوال مملکت نفس نیست، و آنچه منشا اثر و باعث نیک و بد صفات، وخیر و شر ملکات هستند از این چهار قوه‏اند.پس همه اخلاق نیک و بد از این چهارپدید آید، و منشا صفات خیر و شر اینها هستند.

و لیکن، خیرات و نیکیهاى قوه عاقله در حال تسلط و غلبه آن است، و بدیها و شرورآن در حالت زبونى و عجز آن در تحت‏سایر قوا، و آن سه قوه دیگر بر عکس این‏اند،زیرا که: آثار خیر و نیکوئیهاى آنها در حالت ذلت و انکسار و عجز ایشان در نزد عقل‏است، و شرور و آفات ایشان در وقت غلبه و استیلاى آنها است‏بر عقل.

فصل چهارم: در بیان اینکه قوه عقلیه ادراک کلیات کند، و قوه وهمیه ادراک جزئیات نماید

بدان که: شان قوه عقلیه وهمیه، ادراک امور است.و لیکن اولى ادراک کلیات راکند و دومى تصور جزئیات را.و چون هر فعلى که از بدن صادر مى‏شود، افعال جزئیه‏است، پس مبدا تحریک بدن در جزئیات افعال به تفکر و رویه قوه وهمیه است، و از این‏جهت آن را «عقل عملى‏» و «قوه عامله‏» مى‏نامند، و اولى را «عقل نظرى‏» و «قوه عاقله‏» .

و شان قوه غضبیه و شهویه تحریک بدن است، و این دو مبدا تحریک‏اند.اما غضبیه،مبدا حرکت‏بدن است‏به سوى دفع امور «غیر ملائمه‏» (27) از بدن، و شهویه، مبدا حرکت‏آن است‏به سوى تحصیل امور ملائمه.

پس اگر قوه عاقله بر سایر قوا غالب شود، و همه را مقهور و مطیع خود گرداند، البته‏تصرف و افعال جمیع قوا بر وجه صلاح و صواب خواهد بود، و انتظام در امر مملکت‏نفس و نشاه انسانیت‏حاصل خواهد گردید.و از براى هر یک از قوا، تهذیب و پاکیزگى‏به هم خواهد رسید.و هر یک را فضیلتى که مخصوص به آن است‏حاصل خواهد شد.

پس، از تهذیب و پاکیزگى قوه عاقله، صفت «حکمت‏» حاصل مى‏شود، و از تهذیب قوه عامله، ملکه «عدالت‏» ظاهر مى‏گردد، و از تهذیب غضبیه، صفت «شجاعت‏» به هم‏مى‏رسد، و از تهذیب شهویه، خلق «عفت‏» پیدا مى‏شود.و این چهار صفت، اجناس‏اخلاق فاضله‏اند، و سایر صفات حسنه مندرج در تحت این چهار، یعنى: از این چهارصفت ناشى مى‏شوند، و این چهار صفت مصدر هستند. همچنان که: «حکمت‏» ، مصدر «فطنت‏» «فراست‏» ، (28) حسن تدبیر و توحید و امثال آن مى‏شود، و «شجاعت‏» ، منشا صبر،علو همت، حلم، و قار و نحو اینها مى‏گردد، و «عفت‏» ، سبب سخاوت، حیا، امانت،گشاده‏رویى و مانند اینها مى‏شود.

پس، سر همه اخلاق حسنه این چهار فضیلت است:

اول «حکمت‏» : و آن عبارت است از: شناختن حقایق موجودات به طریقى که‏هستند، و آن بر دو قسم است: «حکمت نظرى‏» ، و آن علم به حقایق موجوداتى است‏که وجود آنها به قدرت و اختیار ما نیست.و «حکمت عملى‏» ، و آن علم به حقایق‏موجوداتى است که وجود آنها به قدرت و اختیار ماست، مانند افعالى که از ما صادرمى‏شود.

دوم «عفت‏» : و آن عبارت است از: مطیع بودن قوه شهویه از براى قوه عاقله، وسرکشى نکردن از امر و نهى عاقله تا آنکه صاحب آن از جمله آزادگان گردد، و ازبندگى و عبودیت هوا و هوس خلاصى یابد.

سیم «شجاعت‏» : و آن عبارت است از: انقیاد و فرمانبردارى قوه غضبیه از براى عاقله، تا آنکه آدمى نیفکند خود را در مهالکى که عقل حکم به احتراز از آنها کند، ومضطرب نشود از آنچه عقل حکم به عدم اضطراب از آنها مى‏کند.

چهارم «عدالت‏» : و آن عبارت است از: مطیع بودن قوه عامله از براى قوه عاقله، ومتابعت آن عاقله را در جمیع تصرفاتى که در مملکت‏بدن مى‏کند، یا در خصوص‏بازداشتن آن غضب و شهوت را در تحت اقتدار و فرمان عقل و شرع.

و بعضى عدالت را تفسیر نموده‏اند به اجتماع جمیع قوا، و اتفاقشان بر فرمانبردارى عاقله، و امتثال اوامر و نواهى آن به نحوى که هیچ گونه مخالفتى از ایشان سر نزند.ووالد ماجد حقیر طاب ثراه در کتاب «جامع السعادات‏» ، تفسیر اول را اختیار کرده وفرموده‏اند که: «تفسیر ثانى و سایر تفاسیر دیگر، که بعضى از علماى علم اخلاق از براى‏عدالت کرده‏اند، از لوازم آن است نه عین آن‏» . (29)

فصل پنجم: کارفرمائى قوه عامله

چون دانستى که: جنس همه فضایل چهار فضیلت مذکوره است، که هر یک ازتهذیب و پاکى یکى از قواى اربع حاصل مى‏شود، و سایر فضایل و اخلاق حسنه‏مندرج‏اند در تحت این فضایل، بدان که بسیارى از علماى اخلاق از براى هر یک از این‏چهار فضیلت انواعى ذکر کرده‏اند که مندرج‏اند در تحت آنها.

و لیکن والد ماجد حقیر - قدس سره - در «جامع السعادات‏» (30) فرموده‏اند که: این‏خلاف مقتضاى نظر است، زیرا که بعد از آنکه معلوم شد که عدالت، انقیاد قوه عامله‏است از براى قوه عاقله در کار فرمودن خود قوه عاقله و قوه غضبیه و شهویه، ظاهرمى‏شود که: جمیع صفات فضایل و اخلاق حسنه به سبب کارفرمائى قوه عامله مى‏شودآن سه قواى دیگر را.پس حقیقت هر صفت نیکى از یکى از این سه قوه و منسوب به‏آن است، که حصول آن فضیلت از آن قوا به واسطه قوه عامله، و ضبط و ربط وکارفرمائى آن باشد.و لیکن، مجرد این، باعث نمى‏شود که آن فضیلت را نسبت‏به قوه‏عامله دهند، با وجود اینکه حقیقت مصدر آن، قوه‏اى دیگر است.همچنان که هر گاه‏قوه عامله مطیع عاقله نشده باشد رذایل سایر قوا را نسبت‏به آن نمى‏دهند.پس امرى ازبراى قوه عامله باقى نمى‏ماند مگر محض اطاعت و انقیاد از براى عاقله.و ظاهر است‏که: این خود اگر چه فضیلتى است در غایت کمال، و عدم آن رذیله است موجب «نکال‏» ، (31) بلکه همه فضایل و رذایل از لوازم این دو است، ولیکن موجب فضیلتى دیگرشود و عدمش باعث رذیلتى دیگر گردد، که تعلق به یکى از این سه قوه دیگر نداشته‏باشد نمى‏شود، بلکه هر صفتى از فضایل یا رذایل متعلق است‏به قوه عاقله یا غضبیه یاشهویه به توسط قوه عامله.و از براى عامله - بنفسها - فضیلت و رذیلتى دیگر نمى‏شودمگر محض کارفرمائى، و اگر این موجب استناد هر فضیلتى که به آن سبب حاصل‏مى‏شود به قوه عامله بودى، بایستى جمیع فضایل مستند به قوه عامله باشد، و همه‏مندرج در تحت عدالت‏بوده باشند.و شمردن بعضى از فضایل را از انواع عدالت: بدون‏بعضى دیگر، صحیح نخواهد بود.

پس مقتضاى نظر صحیح آن است که گفته شود: همه فضایل مندرج‏اند در تحت آن‏سه فضیلت دیگر، که «حکمت‏» «شجاعت‏» و «عفت‏» بوده باشد، و اضداد آنها متعلق‏اند به قواى ثلاث «عاقله‏» «غضبیه‏» و «شهویه‏» .

و از این، ظاهر مى‏شود که: جمیع اخلاق حسنه و صفات ذمیمه، انواعى هستندمندرجه در تحت‏سه صفت مذکوره، و اضداد آنها متعلق‏اند به یکى از قواى عاقله،غضبیه و شهویه، یا به دو قوه از آنها یا به سه قوه از آنها، که به کارفرمایى قوه عالمه‏باشد.

مثال آنکه متعلق به یکى از آنها است: مثل «علم و جهل‏» ، که متعلق‏اند به قوه عاقله،و «حلم و غضب‏» ، که متعلق‏اند به قوه غضبیه، و «حرص و قناعت‏» ، که متعلق‏اند به قوه‏شهویه.

و آنکه متعلق به دو قوه یا سه قوه است‏به این نحو است که: از براى آن، اصنافى‏چندند که بعضى متعلق به قوه‏اى و بعضى متعلق به قوه‏اى دیگر است، مثل «حب جاه‏» ،که اگر مقصود از آن برترى بر مردم و تسلط بر خلق باشد از مقتضیات قوه غضبیه است.

و اگر مطلوب از آن جمع مال و «تنقیح‏» (32) امر اکل و جماع باشد از متعلقات قوه شهویه‏است.و همچنین «حسد» ، اگر باعث آن عداوت باشد از دمائم قوه غضبیه است، و اگرسبب آن خواهش نعمت محسود باشد از رذائل قوه شهویه است.

یا به این نحو است که: از براى آن، دو یا سه بالاشتراک مدخلیتى است در نوع آن‏صفت فضیلت‏یا رذیلت، یا در صنفى از اصناف آن، مانند: حسدى که منشا آن،عداوت، یا توقع وصول آن نعمت‏به حاسند، بعد از زوال آن از محسود باشد.و مثل‏غرور، چنان که آدمى بالطبع مایل به چیزى باشد که خیر او نباشد و از راه جهل آن راخیر پندارد.

پس اگر آن چیز از مقتضیات قوه شهویه است، این صفت رذیله خواهد بود و متعلق‏به قوه عاقله و شهویه، و اگر مقتضاى قوه غضبیه باشد این صفت رذیله متعلق خواهد بودبه قوه عاقله و غضبیه، و اگر از مقتضیات غضبیه و شهویه باشد، این صفت رذیله متعلق‏خواهد بود به سه قوه عاقله، غضبیه و شهویه.

و مراد از تعلق صفتى به قواى متعدده و بودن از رذائل یا فضائل آنها، این است که:

از براى هر یک از آن قوا اثرى در حدوث و حصول آن صفت‏بوده باشد، به این معنى‏که: از جمله علل فاعلیه آن باشد.پس، اگر مدخلیت قوه در صفتى مجرد باعثیت‏باشد،به این معنى که: آن قوه باعث‏شده باشد که آن قوه دیگر آن صفت را ایجاد کند که‏موجد صفت آن قوه ثانیه باشد که اولى باعث‏باشد، آن صفت از جمله متعلقات قوه‏ثانیه شمرده خواهد شد نه اول، مانند غضبى که حاصل شود از تلف گردیدن یکى از ملایمات قوه شهویه، که در حقیقت متعلق به قوه غضبیه است، اگر باعث ایجاد قوه‏غضبیه این غضب را، قوه شهویه شده باشد.

و چون دانستى که جمیع فضایل و رذائل متعلق‏اند به یکى از قوه عاقله یا غضبیه یاشهویه، یا به دو قوه از آنها یا به سه قوه، بدان که ما در این کتاب چنان که والد ماجد در «جامع السعادات‏» ذکر کرده‏اند، اول اوصاف حسنه و صفات رذیله را که متعلق‏اند به‏قوه عاقله بیان مى‏کنیم، و سپس آنچه را که متعلق است‏به قوه غضبیه ذکر مى‏نمائیم.وپس از آن اوصافى را که منسوب است‏به قوه شهویه شرح مى‏دهیم، بعد از آن صفاتى راکه متعلق‏اند به دو یا سه قوه از این قوا، بیان مى‏نمائیم.

فصل ششم: اجناس صفات رذیله

شکى نیست که: در مقابل هر صفت نیکى خلق بدى است که ضد آن است.و چون‏دانستى که اجناس همه فضایل چهارند، پس معلوم مى‏شود که اجناس صفات رذایل نیزچهارند:

اول: جهل، که ضد حکمت است.

دوم: جبن، که ضد شجاعت است.

سوم: شره، که ضد عفت است.

چهارم: جور، که ضد عدالت است.

ولیکن این به حسب «مؤداى نظر» (33) است، اما تحقیق مطلب آن است که: از براى هرفضیلتى حدى است مضبوط و معین، که به منزله وسط است، و تجاوز از آن خواه به‏جانب افراط و خواه به طرف تفریط مؤدى است‏به رذیله.

پس هر صفت فضیلتى که وسط است‏به جاى مرکز دایره است، و اوصاف رذایل به‏منزله سایر نقطه‏هایى است که در میان مرکز یا محیط فرض شود.و شکى نیست که‏مرکز، نقطه‏اى است معین و سایر نقاط متصوره در اطراف و جوانبش غیر متناهیه‏اند.

پس بنابر این، در مقابل هر صفت فضیلتى، اوصاف رذیله غیر متناهیه خواهد بود، ومجرد انحراف از صفت فضیلتى از هر طرفى موجب افتادن در رذیله خواهد بود.واستقامت در سلوک طریقه اوصاف حمیده به منزله حرکت در خط مستقیم، و ارتکاب‏رذایل به جاى انحراف از آن است.و چون خط مستقیم در میان دو نقطه نیست مگریکى، و خطوط منحنیه میان آنها لا محاله غیر متناهیه است، پس استقامت‏بر صفات نیک نیست مگر بر یک نهج، و از براى انحراف از آن مناهج‏بى‏شمارى است.

و این است‏سبب در اینکه اسباب بدى و شر بیشتر است از اسباب و بواعث‏خیر ونیکى.و از آنجا که پیدا کردن یک چیز معین در میان امور غیر متناهیه مشکل، و وسطرا یافتن فیما بین اطراف متکثره مشکلتر است، پس استقامت‏بر آن و ثبات در آن «اصعب‏» (34) از هر دو است، و لهذا جستن وسط از میان اخلاق، که آن حد اعتدال است واستقامت‏بر آن، در غایت صعوبت است.و از این جهت است که: بعد از آنکه سوره «هود» به برگزیده معبود نازل شد، و در آنجا امر به آن بزرگوار شد که:

«فاستقم کما امرت‏»

یعنى: «بایست و ثابت‏باش همچنانکه ترا امر فرموده‏ایم‏» . (35)

فرمود: «شیبتنى سورة هود» یعنى: «پیر کرد مرا سوره هود» . (36)

و مخفى نماند که وسط بر دو قسم است: حقیقى و اضافى.حقیقى آن است که‏نسبت‏به آن، طرفین حقیقتا مساوى بوده باشد.مثل نسبت چهار به دو و شش.و وسط‏اضافى آن است که نزدیک به حقیقى باشد عرفا.و بعضى تفسیر نموده‏اند به اینکه‏نزدیکتر چیزى است‏به وسط حقیقى که ممکن است از براى نوع یا شخص.و وسطى که‏در علم اخلاق معتبر است و امر به استقامت و ثبات بر آن شده آن وسط اضافى است،زیرا که یافتن وسط حقیقى و رسیدن به آن متعذر، و استقامت و ثبات بر آن غیر میسراست.و چون معتبر، وسط اضافى است و اختلاف آن ممکن است، به این جهت است‏که: اوصاف حمیده گاه به اختلاف اشخاص و احوال و اوقات مختلف مى‏شود.پس بساباشد مرتبه‏اى از مراتب وسط اضافى فضیلت‏باشد به نظر شخصى یا حالى و وقتى، ورذیله باشد نسبت‏به غیر آن.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 8:12 صبح )
»» معراج السعاده 5

فصل اول: قواى چهارگانه و تبعیت‏سایر قوا از آنها

بدان که: - همچنان که گذشت - تن، مملکتى است که خداوند عالم آن را به اقطاع‏روح مجرد مقرر فرموده، و از براى روح در این مملکت، از اعضاء و جوارح و حواس‏و قواى ظاهریه و باطنیه، لشکر و خدم بسیار قرار داده، که بعد از این شمه‏اى از آنهامذکور خواهد شد، و

«ما یعلم جنود ربک الا هو». (1)

و هر یک را خدمتى معین و شغلى مقرر تعیین داده، و از میان ایشان قواى اربع که:

«عقل‏» «شهوت‏» «غضب‏» و «وهم‏» باشد، حکم کارفرمایان و سران لشکر و عمال‏مملکت دارند، و سایر قوا، زیردستان و فرمان برانند.

و شان «عقل‏» ، ادراک حقایق امور، و تمیز میان خیرات و شرور، و امر به افعال جمیله و نهى از صفات ذمیمه است.

و فایده ایجاد «قوه شهویه‏» ، بقاى بدن است، که آلت تحصیل کمال نفس است، زیراکه: زیست‏بدن چند روزى در این دنیا، موقوف است‏به تناول غذا، شراب، تناکح وتناسل.و احتیاج آنها به قوه شهویه روشن و ظاهر است.

و ثمره «قوه وهمیه‏» فهمیدن امور جزئیه است، و دانستن دقایق امورى که به وسیله‏آنها به مقاصد صحیحه مى‏رسند.

و شغل «قوه غضبیه‏» آن است که: دفع مضرتهاى خارجیه را از بدن نموده، و نیز اگرقوه شهویه یا وهمیه اراده سرکشى و خودسرى کرده، و قدم از جاده اطاعت عقل بیرون‏نهند، ایشان را مقهور نموده، به راه راست آورد، و در تحت اقتدار و تسلط عقل بازدارد.

و بدان که هیچ یک از قواى ظاهریه و باطنیه را به غیر از این چهار قهرمان، در هیچ‏وقتى خیال فرمانروایى و اندیشه سرورى نیست، بلکه هر یک محکوم حکم حاکم خطه‏بدن‏اند.

اما این چهار سرهنگ

یکى از آنها که عقل است، وزیر پادشاه است که روح باشد، و هماره در تدبیر آن‏است که روح از مقتضاى صوابدید او تجاوز ننموده، و انقیاد اوامر و نواهى آن را نماید، تا به حسن کفایت و تدبیر آن، امر مملکت را «منسق‏» (2) و مضبوط کند و پادشاه راتهیه اسباب سفر عالم قرب، سهل و آسان باشد.

و دوم که شهوت است، مانند عامل خراج است، و طماع، دروغزن، فضول و «تخلیطگر» (3) است، و هر چه وزیر که عقل است گوید، شهوت، هواى مخالفت آن کند،و همیشه طالب آن است که راه روح را زده و او را محکوم حکم خود نماید.و مانندبهایم و چهارپایان غرق لجه شهوات نموده، و به هر چه او را امر نماید از مشتهیات «اکل‏» «شرب‏» «جماع‏» «مرکب‏» «لباس‏» «مسکن‏» و امثال آن، روح بدون آنکه درارتکاب آن با وزیر مشورت نموده و صواب و فساد آن را فهمیده باشد، متابعت نماید.

و سوم که غضب است، به «شحنگى‏» (4) آن شهر منصوب است، و تند و تیز و بى‏باک‏و شریر است، همه کشتن و بستن و زدن و شکستن و ظلم و ایذاء و عداوت و بغض راطالب است.و در صدد آن است که: پادشاه را که روح است فریب دهد، تا به آنچه اواشاره نماید، عمل کند، و فرمان عقل را اطاعت ننماید، و او را چون سباع درنده، همه‏شغل، دریدن و ایذاء بوده باشد.

و چهارم که وهم است، شغل آن مکر، خدعه‏«تلبیس‏»، (5) خیانت و فتنه است، ومى‏خواهد که سلطان مملکت‏بدن، مطیع و منقاد او شود تا به هر چه فرمان دهد ازفریفتن و شیطنت و افساد و مکر، اطاعت نموده تجاوز نکند.

و به سبب اختلاف هواهاى این قواى اربع، و تفاوت آراى این چهار سرهنگ است‏که پیوسته مملکت‏بدن میدان محار به آنها و معرکه تنازع ایشان است.گاهى در آنجاآثار فرشتگان و اعمال قدسیان ظاهر مى‏شود، و زمانى که افعال بهایم و چهارپایان از آن‏هویدا مى‏گردد، و ساعتى مشغول شغل سباع و درندگان است، و لحظه‏اى مظهر آثارشیطان مى‏شود.و همیشه چنین است تا اینکه غلبه کلیه از براى یکى از این قوا حاصل‏شود، و دیگران مقهور حکم او گردند.در این هنگام پیوسته آثار آن یک از نفس سرمى‏زند و صاحب آن داخل در عالم آن مى‏شود.

پس اگر سلطنت از براى قهرمان عقل باشد، در مملکت نفس آثار ملائکه ظاهرمى‏گردد، و احوال مملکت انتظام به هم مى‏رساند، و صاحب آن داخل در صنف‏فرشتگان مى‏شود، و همیشه چنین است.و اگر غلبه از براى دیگران باشد، آثار آنها درآنجا پیدا مى‏شود و مملکت‏خراب و ویران گشته، و امر معاش و معاد اختلال به هم‏مى‏رساند، و صاحب آن داخل در حزب بهایم یا سباع یا شیاطین مى‏شود، نعوذ بالله من ذلک.

قوه عاقله

و مخفى نماند که: منشا نزاع و سبب جدال در مملکت نفس، قوه عاقله است، زیرا که‏آن، مانع سایر قوا مى‏شود از اینکه آثار خود را به ظهور رسانند، و نمى‏گذارد که نفس‏را مطیع و منقاد خود سازند، چون که اعمال و افعال آنها خلاف صوابدید عقل ومخالف مقتضاى آن است.

اما آن سه قوه دیگر را با یکدیگر نزاعى نیست، از این جهت که: هیچ یک به خودى‏خود منکر فعل دیگرى نیستند، و ممانعت از اعمال دیگرى نمى‏نمایند مگر به اشاره‏عقل تواند شد که: بالذات یا به جهت‏بعضى عوارض خارجیه، بعضى از این قوا راضعفى، و بعضى را غلبه و قوتى باشد، و لیکن این نه به جهت معاندتى است که فیما بین‏ایشان باشد، بلکه به این سبب است که: در نفوس سایر حیوانات که از قوه عاقله خالى‏اندمنازعه نیست، اگر چه مختلف‏اند در قوه‏اى که در آنها غلبه و تسلط دارد.همچنان که‏غلبه در جند شیاطین از براى قوه واهمه است، و در خیل سباع از براى قوه غضبیه است،و در حزب بهایم از براى شهویه.و همچنین در نفوس ملائکه نیز منازعه نیست ومجادله راه ندارد، زیرا که قوه ایشان منحصر است در عاقله، و از آن سه قوه دیگر خالى‏هستند، پس ممانعت و تدافع در آنها نیست.

و از اینجا روشن مى‏شود که: جامع همه عوالم و محل جمیع آثار، انسان است که ازمیان جمیع مخلوقات، مخصوص شده است‏به قواى متخالفه و صفات متقابله، و از این‏جهت است که مظهریت اسماء «متقابله الهیه‏» (6) به او اختصاص دارد.و مرتبه قابلیت «خلافت ربانیه‏» (7) به او تعلق گرفته، و عمارت عالم «صورت و معنى‏» (8) در خور اوست.وخلعت‏سلطنت اقلیم غیب و شهود برازنده قامت او.و طایفه ملائکه اگر چه مخصوص‏اندبه رتبه روحانیت و مبتهج و مسرورند به لذات عقلیه و انوار علمیه، و لیکن در عالم‏جسمانیت که یکى از عوالم پروردگار است ایشان را تسلطى نیست.

و اجسام فلکیه اگر چه بنابر قواعد حکماء، صاحب نفوس مجرده هستند، (9) اما آنها را از اوصاف متضاده و طبایع مختلفه خبرى نیست، منازل هولناک و راههاى خطرناکى‏طى نکرده‏اند، و سنگلاخهاى نزاع و جدال قوا را از پیش برنداشته‏اند، و بار گران تقلب‏در «اطوار» (10) نقص و کمال را بر دوش نکشیده‏اند، و زهر جانگزاى انقلاب صفات واحوال را نچشیده‏اند، و بر خلاف انسان‏اند که چون به مرتبه کمال رسد احاطه به جمیع‏مراتب نموده، و سیر در طورهاى مختلفه، کرده و عالم جماد و نبات و حیوان و ملائکه‏را در نور دیده، و به مرتبه «مشاهده وحدت‏» (11) برسد.

پس انسان نسخه‏اى است جامع ملک و ملکوت، و معجونى است مرکب از عالم امرو خلق.

حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مى‏فرماید که: «حق - سبحانه و تعالى - مخصوص گردانید ملائکه را به عقل، و ایشان را بهره از شهوت و غضب نداد.ومخصوص ساخت‏حیوانات را به شهوت و غضب، و آنها را از عقل بى‏نصیب کرد.ومشرف گردانید انسان را به همه اینها، پس اگر شهوت و غضب را مطیع و منقاد عقل‏گرداند افضل از ملائکه خواهد بود، زیرا که خود را به این مرتبه رسانیده و با وجود منازع،و ملائکه را منازع و مزاحمى نیست‏» . (12)

و از این معلوم مى‏شود که: اگر مطیع شهوت و غضب شود پست‏تر از حیوانات‏خواهد بود، زیرا که اطاعت آنها را نموده با وجود معین و یاورى مثل عقل، و سایرحیوانات را معینى نیست.

فصل دوم: لذت و الم قواى چهارگانه

چون شناختى که آدمى را چهار قوه است که حکم سرهنگان دارند: نظریه عقلیه،وهمیه خیالیه، سبعیه غضبیه، و بهیمیه شهویه. بدان که به ازاى هر یک از اینها لذتى است‏و المى، و لذت هر یک در چیزى است که مقتضاى طبیعت و مناسب جبلت آن است که‏به جهت آن خلق شده‏اند، و المش در خلاف آن است.

پس، چون مقتضاى عقل و سبب ایجاد آن، معرفت‏حقایق اشیاء است، لذت آن درعلم و معرفت، و الم آن در جهل و حیرت است.

و مقتضاى غضب، چون قهر است و انتقام، لذتش در غلبه و تسلط است، و المش درمغلوبیت.

و شهوت، چون مخلوق است از براى تحصیل غذا و سایر آنچه قوام بدن به آن‏است، لذتش در رسیدن به آنها، و المش در حرمان و ممنوعیت از آنها است.و همچنین‏است در وهمیه.

پس همچنان که قوا در آدمى چهارند، همچنین هر یک از لذت و الم نیز بر چهارقسم‏اند: عقلیه، خیالیه، غضبیه و شهویه.و بالاترین لذتها، لذت عقلیه است که به‏اختلاف «احوال‏» ، (13) مختلف نمى‏شود و سایر لذات در جنب آنها قدر و مقدارى نداردو ابتداى امر آدمى میل او به سایر لذات است، و هر چند جنبه حیوانیت قوت مى‏گیرداین لذات نیز قوى‏تر مى‏گردد.و چندان که ضعف در قوه حیوانیت‏حاصل گردد این‏لذات نیز ضعیف‏تر مى‏گردند.و در بدو امر لذات عقلیه از براى آدمى نیست، زیرا که‏آنها حاصل نمى‏شوند مگر از براى نفوس مطهره از رذایل، و «متحلیه‏» (14) به فضایل.

و بعد از آنکه آدمى به مرتبه درک لذات عقلیه رسید، هر چند قوه عقلیه زیادمى‏شود و تسلط عقل بر سایر قوا زیاد مى‏گردد، لذات آن هم اتم مى‏شود، و همه روزه‏در قوت و شدت است، و نقص و زوالى از براى آن نیست.

منحصر نبودن لذات در لذات جسم

و عجب از کسانى که چنان پندارند که: لذات منحصر است در لذات جسمیه، وغایت کمال انسان را در رسیدن به لذت «اکل‏» و «شرب‏» و «نکاح‏» و «جماع‏» و امثال‏اینها مى‏دانند، و نهایت‏سعادت آن را در التذاذ به این لذات گمان مى‏کنند.

اینان لذات نشاه (15) آخرت و منتهاى مرتبه انسانیت را نمى‏دانند، مگر در رسیدن به‏وصال غلمان و حور، و خوردن انار و سیب و انگور، و کباب و شراب.و المها وعقابهاى آن عالم را منحصر مى‏کنند در آتش سوزنده و عقرب گزنده، و «گرز» (16) گران و «سرابیل قطران‏» . (17)

و از عبادات و طاعات و ترک دنیا و بیدارى شبها نمى‏طلبند مگر رسیدن به آنها و نجات از اینها را.آیا اینان نمى‏دانند که چنین عباداتى عبادت مزدوران‏و بندگان است، و امثال این کسان، ترک کرده‏اند لذات جسمیه کم را که به بیشتر آن‏برسند، و گذارده‏اند اندک آن را که زیادت را دریابند؟ و غافل‏اند از اینکه: امثال این‏چیزها چگونه کمال حقیقى انسان، و باعث قرب به پروردگار ایشان است، و کسى که‏گریه‏اش از ترس سوختن آتش، یا عبادتش از شوق وصال حوران دلکش است، مقصوداز روزه‏اش طعامهاى الوان، و از نمازش امید لقاى حور و غلمان باشد، چگونه او را ازاهل بساط قرب خداى - تعالى - مى‏توان شمرد، و به چه کمال استحقاق تعظیم و توقیردارد؟ ! آرى نیست اینها مگر از غفلت از ابتهاجات روحانیه و لذات عقلیه، و منحصردانستن لذت و الم در جسمیه. گویا به گوش ایشان نرسیده که سید اولیاء - علیه السلام - مى‏فرماید:

«الهى ما عبدتک خوفا من نارک، و لا طمعا فى جنتک، و لکن وجدتک اهلا للعبادة‏فعبدتک‏» یعنى: «خداوندا! من عبادت ترا نمى‏کنم به جهت ترس از آتش دوزخت، یا ازطمع شوق در نعیم بهشتت، و لکن ترا سزاوار پرستش یافته، پس بندگى ترا مى‏کنم‏» . (18)

و بالجمله لذتهاى جسمانیه را اعتبارى، و در نظر اهل بصیرت قدر و مقدارى نیست،در این لذات انسان با بهایم و حشرات و سایر حیوانات شریک‏اند، و چه کمال است درآنچه انسان در آن مشارکت‏حیوانات عجم باشد، و در استیفاى آنها نفس ناطقه مجرده، خادم قوه بهیمیه گردد.

و عجب‏تر آنکه: طایفه‏اى که لذات را منحصر در اکل، شرب، جماع، مسکن، لباس،حشم، مرکب، و جاه و منصب مى‏دانند، و کسانى را که از اینها بى‏نصیب‏اند محروم‏مى‏شمارند، و بر آنها افتخار مى‏کنند و بزرگى به آنها مى‏فروشند، هرگاه به کسى‏برخورند که ترک شهوات کرده و پشت پا بر لذات دنیویه زده، در خدمت و نهایت‏تواضع و فروتنى و مذلت و شکستگى مى‏نمایند و خود را در جنب ایشان از زمره اشقیامى‏دانند.

و چگونه نیل به لذات جسمیه کمال باشد، و حال اینکه همگى دامن کبریاى خالق‏عالم را از لوث این لذات پاک مى‏کنند، و مى‏گویند که: اگر نه چنین باشد نقص لازم خواهد آمد.پس اگر اینها کمال بودى بایستى که از براى مبدا کل نیز ثابت‏باشد.و اگرنه این است که این لذات قبیح هستند، چرا صاحب آنها شرم از اظهار آنها دارد، و سعى‏در پوشیدن آنها مى‏کند؟ و چرا اگر کسى را پرخواره و شکم پرست‏خوانند تغییر درحالش به هم مى‏رسد و حال اینکه هر کسى طالب نشر در کمال خود است.بلکه‏فى الحقیقه لذات جسمانیه لذت نیستند، بلکه دفع آلامى چندند که از براى بدن حاصل‏مى‏شوند.

پس آنچه را در وقت «اکل‏» ، لذت مى‏دانى نیست مگر دفع الم «گرسنگى‏» .و آنچه‏را در وقت «مجامعت‏» ، لذت مى‏شمارى نیست مگر ازاله کردن «منى‏» .و از این جهت‏است که: سیر را لذتى از اکل نیست، و این خود ظاهر است که خلاصى از الم، غیر ازمرتبه کمال است.

و چون این معلوم شد و دانستى که: در لذات جسمیه کمالى نیست، و شناختى که‏انسان در قوه عاقله و لذات عقلیه شریک ملائکه قدسیه است، و در قواى غضبیه، شهویه،بهیمیه و لذات جسمیه، شبیه سباع و بهائم و شیاطین است، بر تو معلوم مى‏شود که هریکى از این قوا در آن غالب و طالب لذات آن مى‏شود، شریک مى‏شود با طایفه‏اى که‏این قوه منسوب به آن است تا آنکه غلبه به سرحد کمال رسد، در این وقت‏خود آن‏مى‏شود، و داخل در آن حزب مى‏گردد.

پس، اى جان برادر! چشم بصیرت بگشا و باهوش باش، و ببین که خود را در کجاداشته و مرتبه خود را به کجا رسانیده‏اى.

و بدان که: اگر قوه شهویه تو بر سایر قوا مسلط شده تا اینکه اکثر شوق تو، و بیشترفکر تو در کار اکل و شرب و جماع و سایر لذات شهویه است، و اکثر اوقات در آراستن‏طعامهاى لذیذه، و یا خواستن زنهاى جمیله است، خود را یکى از بهایم بدان و نام انسان‏بر خود منه.

و اگر تسلط و غلبه در تو از براى قوه غضبیه است، و پیوسته خود را مایل منصب وجاه، و برترى بر عباد الله مى‏بینى، و طالب زدن، بستن، انداختن، شکستن، فحش، دشنام‏و اذیت «انام‏» (19) هستى، خویش را سگى گزنده و یا گرگى درنده مى‏دان، و خود را اززمره انسان مشمار.

و اگر استیلا و قهر از براى قوه شیطانیه است، و همیشه در فکر مکر و حیله و تزویر وخدعه و بستن راههاى مخفیه از براى رسیدن به مقتضاى غضب و شهوت است، خود راشیطانى دان مجسم و خارج از حزب بنى‏آدم.

و اگر تسلط و استیلا از براى عقل باشد، و پیوسته در صدد تحصیل معرفت الهیه، وکسب ملکات ملکیه باشى، و فکر تو مقصور بر عبادت پروردگار، و اطاعت رسول‏مختار، و طلب راه سعادت و وصول به مرتبه قرب حضرت آفریدگار باشد، خود راانسان حقیقى مى‏دان، که عالم آن از عالم ملائکه مقدسه بالاتر، و رتبه‏اش از رتبه ایشان‏والاتر است.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 8:10 صبح )
»» معراج السعاده 3

فصل هفتم: مفاسد بیمارى نفس و فوائد صحت آن

زنهار اى جان برادر! تا حدیث‏بیمارى روح را سهل نگیرى، و معالجه آن را بازیچه‏نشمارى، و مفاسد اخلاق رذیله را اندک ندانى، و صحت روح را به صحت‏بدن قیاس‏نکنى.و چگونه عاقل چنین قیاس کند، و حال آنکه مقصود از صحت‏بدن از براى‏کسانى که از روح و صلاح و فساد آن فراموش کرده‏اند، نیست مگر زندگانى پنج روزه‏دنیا، و زیست کردن در این عاریت‏سرا.و بر مرض آن مفسده‏اى مترتب نمى‏شود مگربازماندن از لذات خسیسه جماع و غذا و امثال اینها.و اما اخلاق ذمیمه که بیمارى روح‏از آنها است، باز مى‏دارد آدمى را از رسیدن به لذت سعادت ابد، و پادشاهى سرمد.وهر یک از آنها پرده‏اى است ظلمانى، که مانع «اشراقات‏» (35) انوار الهیه، و عایق فیوضات «نفحات‏» (36) رحمانیه است، و مسامحه در معالجات آنها آدمى را به هلاکت دائمه وشقاوت ابدیه مى‏رساند.و صحت روح و اتصاف آن به محاسن اخلاق باعث زندگانى‏ابدى و حیات حقیقى است.

و بعد از آنکه ساحت نفس انسان از اخلاق ناپسند، پاک، و به صفات ارجمند به‏ترتیب مقرر آراسته گردد، مستعد قبول فیضهاى غیر متناهیه «رب الارباب‏» ، (37) بلکه به‏سبب آن رفع حجاب مى‏شود.و صور جمیع موجودات در آئینه دلش ظاهر مى‏شود،و در این هنگام موجودى مى‏شود تام الوجود، ابدى الحیات، «سرمدى البقا» ، (38) قامتش‏سزاوار خلعت‏خلافت الهیه، و «تارکش‏» (39) لایق تاج سلطنت و ریاست معنویه.و مى‏رسدبه بهجتها و لذتهائى که هیچ دیده مانند آن ندیده، و به خاطر هیچ آفریده نگذشته.

و از این رواست که سید رسل - صلى الله علیه و آله و سلم - فرموده:

«لو لا ان الشیاطین یحومون على قلوب بنى آدم لنظروا الى ملکوت السموات و الارض‏»

یعنى:

«اگرنه این مى‏بود که لشکر شیاطین اطراف دلهاى بنى آدم را فرا گرفته‏اند، هر آئینه مشاهده مى‏کردند حقایق موجودات «عوالم علویه و سفلیه‏» (40) را، و مطلع مى‏شدند بر آثار قدرت کامله حق - سبحانه و تعالى - در آنها» . (41)

همچنان که تطهیر نفس از جمیع صفات خبیثه، مورث رفع جمیع «پرده‏هاى ظلمانیه‏» ، (42) و کشف حقایق جمیع موجودات امکانیه مى‏گردد.و همچنین ازاله بعضى ازآنها نیز باعث صفائى و روشنایى در نفس مى‏شود.و بالجمله به قدرى که آئینه نفس اززنگ کدورات عالم طبیعت پاک مى‏شود صور موجودات عوالم قدس در آن ظاهرمى‏گردد، و به همان مقدار سزاوار بساط قرب پروردگار مى‏شود.

مفاسد بیمارى نفس و فوائد صحت آن و به این سبب خاتم انبیاء - صلى الله علیه و آله‏و سلم - فرموده‏اند:

«ان لى مع الله حالات لا یحتملها ملک مقرب و لا نبى مرسل‏» . (43)

یعنى:

«مرا با خداى حالاتى چند است که هیچ ملک مقربى و پیغمبر مرسلى طاقت و توانائى آن را ندارد» .

و هر کسى که در مقام سلوک راه سعادت باشد، و مراقبت از احوالات خود نماید،به قدر استعداد و قابلیت‏خود بر مى‏خورد به آنچه مى‏رسد به او از الطاف ربانیه وفیوضات رحمانیه، و لیکن فهم ما ادراک فوق رتبه خود را نمى‏کند اگر چه باید از بابت‏ایمان به بعثت، تصدیق و اقرار به آن نماید.همچنان که ما ایمان داریم به نبوت و خواص‏پیغمبرى و لیکن حقیقت آنها را نمى‏شناسیم.و عقول قاصره ما احاطه به کنه آنهانمى‏کند، چنانچه احاطه ندارد جنین به عالم طفل، و طفل نمى‏داند عالم ممیز را، و ممیزعامى نمى‏فهمد عالم علماء را، و علماء نمى‏شناسند عالم انبیاء و اولیاء را.

و به حکم عنایت ازلیه درهاى رحمتهاى غیر متناهیه الهیه بر روى هر کسى گشاده، وبخل و «ضنت‏» (44) از براى احدى نشده، و لیکن رسیدن به آنها موقوف است‏به اینکه آئینه‏دل صیقل داده شود، و از کدورات عالم طبیعت پاک شود، و زنگ اخلاق ذمیمه از آن‏زدوده گردد.پس حرمان از انوار فیوضات الهیه، و دورى از اسرار ربوبیه، نه از بخل‏مبدا فیاض است، «تعالى شانه عن ذلک‏» (45) بلکه از پرده‏هاى ظلمانیه ذمایم صفات وعوایق جسمانیه است که بدن آدمى را احاطه نموده است.

هر چه هست از قامت ناساز بى‏اندام ماست‏ورنه تشریف تو بر بالاى کس کوتاه نیست‏و مخفى نماند که آنچه از علوم و معارف و اسرار که آدمى به واسطه تطهیر نفس وتصفیه آن مى‏فهمد، نه مانند این علومى است که از «مزاوله‏» (46) کتب رسمیه و ادله عقلیه‏گرفتاران عالم طبیعت و محبوسان زندان و هم و شهوت مى‏فهمند، بلکه آنها علوم‏حقیقیه نورانیه‏اند که از انوار الهیه و الهامات حقه ربانیه مستفاد شده‏اند.و چندان ظهورو جلا و نورانیت و صفا از براى آنها هست که قابل شک و شبهه نیستند، و این علمى‏است که حضرت فرمودند:

«انما هو نور یقذفه الله فى قلب من یرید» . (47)

«یعنى: علم، نورى است که حق - تعالى - مى‏افکند آن را در هر دلى که مى‏خواهد».

و حضرت امیر مؤمنان - علیه السلام - درکلمات بسیار، اشاره به این علم فرموده‏اند، و از آن جمله در وصف راستین از علمامى‏فرمایند:

«هجم بهم العلم على حقیقة البصیرة، و باشروا روح الیقین، و استلانوا ما استوعره المترفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون و صحبوا الدنیا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى‏» (48) .

یعنى:

«علم به ایشان هجوم آورده است، ایشان به بصیرت و بینائى و به‏حقیقت روح و یقین رسیده‏اند.و نرم و آسان شده است از براى ایشان، آنچه سخت ومشکل است‏بر دیگران از اهل عیش و تنعم در دنیا، و یار و انیس شده‏اند، آنچه‏وحشت مى‏کنند از آن جاهلان، و زندگانى مى‏نمایند در دنیا به بدنهایى که روح آنهاتعلق به عالم اعلى دارد» .

و در مکان دیگر مى‏فرماید:

«قد احیى عقله، و امات نفسه، حتى دق جلیله، و لطف غلیظه، و برق له لامع کثیر البرق، فابان له الطریق، و سلک به السبیل‏» . (49)

یعنى:

«زنده کرد دل خود را و میرانید نفس خود را، تا آنکه ناهموارى و درشتى او لطیف و هموار شد. و درخشید از براى او نورى درخشنده.پس ظاهر و هویدا کرد از براى او راه حق را، وبرد او را در راه، تا رسانید او را به مطلوب‏» .

ولیکن، مادامى که صفحه دل از نقوش اخلاق ذمیمه پاک نگردد، این قسم علم ومعرفت در آن مرتسم نشود، زیرا که علوم و معارف، عبادت باطنى است، همچنان که‏نماز، طاعت ظاهر است.و همچنان که تا ظاهر از جمیع نجاسات ظاهر، پاک نباشد نمازصحیح متحقق نمى‏شود، همچنین تا از باطن، جمیع نجاسات باطنیه را که صفات خبیثه‏است زایل نکنى، نور علم صحیح مبرا از شوائب شبهات بر آن نمى‏تابد.و چگونه‏مى‏تواند شد که دل ناپاک، منزل علوم حقه شود، و حال اینکه افاضه علوم بر دلها ازعالم «لوح محفوظ‏» (50) به وساطت ملائکه مقدسه است که وسائط فیض الهى هستند.

علم بدون تزکیه، علم نیست

و پیغمبر - صلى الله علیه و آله و سلم - فرمود:

«و لا تدخل الملائکة بیتا فیه کلب‏» .

یعنى:

«ملائکه داخل نمى‏شود بر خانه‏اى که در آن سگ باشد» . (51)

پس، هرگاه خانه دل مملو از صفات رذیله که سگان درنده هستند باشد، چگونه. ملائکه که حمله علوم و معارف‏اند داخل مى‏شوند؟ و از اینجا معلوم مى‏شود که کسانى‏که عمر خود را صرف تحصیل علم از طریق مجادلات کلامیه و استدلالات فکریه‏نموده‏اند، و از تزکیه نفس از صفات ذمیمه غافل مانده‏اند، بلکه دلهاى ایشان متعلق به «قاذورات‏» (52) دنیاى دنیه، و نفوس ایشان منقاد قوه غضبیه و شهویه است، از حقیقت علم‏بى‏خبر، و سعى ایشان بى‏ثمر است.و آنچه را تحصیل کرده‏اند و علم پندارند، بر خلاف‏واقع است، زیرا که علم حقیقى را بهجت و سرور و صفا و نورى است، و دلى را که نورعلم واقعى در آن داخل شد مستغرق لجه عظمت‏خداوند جلیل، و محو مشاهده جمال‏جمیل مى‏شود، و التفات به غیر او نمى‏کند.و غایت همت اکثر این اشخاص تحصیل‏زخارف دنیا، و حصول منصب و جاه و شهرت در بلاد، و تسخیر قلوب عباد است.و نه‏همین است که صفات خبیثه و اخلاق رذیله، مانع از طلوع انوار علوم حقیقیه از مطلع‏فیوضات الهیه باشد و بس، بلکه بدون تزکیه نفس و تصفیه قلب، عبادات ظاهریه رااثرى، و طاعات بدنیه را ثمرى نیست.و چه فایده مترتب مى‏شود بر آراستن ظاهر وکاستن باطن.

قال الله - سبحانه - :

«ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر»

یعنى:

«نماز، باز مى‏دارد نمازگزاران را از اعمال زشت و منکر» . (53)

اگر نماز با خباثت‏باطن و اخلاق سیئه مقبول خداوند بى‏نیاز بودى، پس چرا مى‏بینى‏اکثر مردم را که هر روز نماز پنجگانه به جا مى‏آورند، و هر ساعت چندین منکر ومعصیت از ایشان صادر مى‏شود؟!

و حضرت فرمودند:

«الصلوة معراج المومن‏»

یعنى:

«به واسطه نماز مؤمن عروج مى‏کند به معارج قرب پروردگار» . (54)

پس اگر آنچه مى‏کنیم نماز باشد چرا بجز تنزل و هبوط از خود نمى‏یابیم؟!

گرنه موش دزد در انبان ماست گندم اعمال چل ساله کجاست؟

اول اى جان دفع شر موش کن بعد از آن در جمع گندم جوش کن

و مثال کسانى که مواظبت‏بر عبادات جسمیه مى‏کنند، و صفاى دل و پاکى آن وظلمت نفس و ناپاکى آن را فراموش کرده‏اند، و التفاتى به آن نمى‏کنند مانند قبور مردگان است که ظاهر آن را زینت نمایند، و در باطن آن مردار گندیده پنهان است.یامثل خانه‏اى است ظلمانى و تاریک که چراغى بر بام آن نهند.یا چون مرد دهقانى است که تخمى افکند و آن تخم سبز شود، و با آن گیاهى که زرع را تباه مى‏کند بروید، و آن‏شخص سر آن گیاه را قطع کند و از بیخ آن غافل ماند، تا آنکه قوت گیرد و همه‏محصول آن را فاسد و خشک نماید.یا شبیه شخصى است که بدن او را «جرب‏» (55) فراگرفته باشد، و طبیب حاذق امر فرماید که: دوائى بنوشد که ماده جرب را از باطن قلع‏نماید، و طلائى را بر ظاهر بدن بمالد که اثر آن را از ظاهر دفع کند، و او دوا را ترک‏کند و به طلا اکتفا نماید، و هر چه به طلا دفع شود، از چشمه باطن «اضعاف‏» آن منفجرگردد تا او را هلاک سازد.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 8:7 صبح )
»» معراج السعاده 2

فصل چهارم: حقیقت و ماهیت آدمى

چون که دانستى که: هر کسى مرکب است از نفس و بدن، پس بدان که حقیقت‏آدمى و آنچه به سبب آن بر سایر حیوانات ترجیح دارد همان «نفس‏» است که از جنس‏ملائکه مقدسه است.و «بدن‏» امرى است عاریت، و حکم مرکب از براى نفس دارد،که بدان مرکب سوار شده و از عالم اصلى و موطن حقیقى به این دنیا آمده، تا از براى‏خود تجارتى کند و سودى اندوزد، و خود را به انواع کمالات بیاراید، و اکتساب‏صفات حمیده و اخلاق پسندیده نماید، و باز مراجعت‏به وطن خود نماید.یا هر بدنى‏حکم شهرى را دارد آفرینش، که پادشاه کشور هستى که حضرت‏آفریدگار است، هر بدنى را «اقطاع‏» (25) روحى که از زادگاه عالم تجرد است مقرر فرموده‏تا از منافع و مداخل آن شهر تهیه خود را دیده، و مسافرت به عالم قدس کند و سزاوارخلوتخانه انس گردد. و در این بدن شریک است‏با سایر حیوانات، زیرا که هر حیوانى رانیز بدنى است محسوس و مشاهد، مرکب از دست، پا، چشم، گوش، سر، سینه و سایراعضاء.به این سبب بر هیچ حیوانى فضیلتى ندارد، و آنچه باعث افضلیت آدمى بر سایرحیوانات مى‏شود آن جزء دیگر است، که «نفس ناطقه‏» باشد که حیوانات دیگر را این‏جزء نیست.

و بدان که بدن، امرى است فانى و بى‏بقاء که بعد از مردن از هم ریخته مى‏شود، واجزاى آن از یکدیگر متفرق مى‏گردد و خراب مى‏شود، تا باز وقتى که به امر پروردگار - تعالى - اجزاء آن مجتمع شود، و به جهت ثواب و حساب و عقاب زنده کرده شود.

اما «نفس‏» ، امرى است‏باقى، که اصلا و مطلقا از براى آن فنائى نیست، و بعد ازمفارقت آن از این بدن و خرابى تن، از براى آن خرابى و فنائى نیست و نخواهد بود.واز این روست که خداوند - سبحانه - مى‏فرماید:

«و لا تحسبن الذین قتلوا فى سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون‏» (26)

یعنى:

«گمان نکنى که آن کسانى که در راه خدا کشته شدند و جان خود را درباختند مرده‏هستند، بلکه ایشان زنده‏اند نزد پروردگارشان و روزى داده مى‏شوند» .

و دیگر مى‏فرماید:

«ارجعى الى ربک‏». (27)

یعنى: «اى نفس، رجوع و بازگشت کن به‏نزد پروردگار خود همچنانکه در اول از نزد او - سبحانه - آمدى‏» .

و نیز از این روست که پیغمبر خدا - صلى الله علیه و آله و سلم - در روز بدر به شهداى بدر ندا مى‏فرمود:

«هل وجدتم ما وعد ربکم حقا»

یعنى: «اى کشته شدگان در راه‏خدا! آیا آنچه را که پروردگار شما به شما وعده داده بود حق و راست‏یافتید؟».

آنگاه‏بعضى از اصحاب عرض کردند: یا رسول الله ایشان مرده‏اند چگونه آواز مى‏دهى ایشان‏را؟

حضرت فرمود: «انهم اسمع منکم‏».

یعنى: «ایشان از شما شنواترند و فهم و ادراک ایشان الآن از شما بیشتر است‏» . (28)

و ظاهر است که شنیدن ایشان در آن وقت نه به همان بدنى بود که در صحراى بدرافتاده بود، بلکه به نفس مجرده باقیه بود.

فصل پنجم: سیر به عالم بالا با جنبه روحانى

از آنچه مذکور شد دانسته شد که: از براى انسان دو جنبه است: یکى جنبه «روحانیت‏» ، که مناسبت دارد به سبب آن با ارواح طیبه و ملائکه مقدسه.و دیگرى‏جنبه «جسمانیت‏» که مشابهت دارد به جهت آن با حیوانات، از بهائم و سباع.و به‏واسطه آن جزء جسمانى چند روزى در این عالم هستى زیست مى‏نماید و مقام مى‏کند.

سپس به واسطه جزء روحانى مسافرت به عالم اعلى مى‏کند و در آنجا همیشه مقام‏مى‏سازد و مصاحبت مى‏کند با ساکنان عالم قدس، به شرطى که در مدت اقامت در دنیا میل به آن عالم نموده همه روزه در ترقى باشد، تا جانب جزء روحانى بر جسمانى‏غالب شود، و کدورات عالم طبیعت را از خود بیفشاند و در او آثار روحانیت پیداگردد.

و چون چنین باشد مى‏رسد به جائى که با وجود اینکه در این دنیا هست، هر لحظه ازسیر به عالم بالا با جنبه روحانى «مبادى فیاضه‏» (29) کسب فیوضات مى‏کند، و دل او به نورالهى روشن مى‏شود.و هر چه علاقه او از جسم و جسمانیات کمتر مى‏گردد، روشنائى‏دل و صفاى خاطرش زیاد مى‏شود، تا زمان مفارقت از این دنیا رسد تمامى پرده‏هاى‏ظلمانى طبیعت از پیش دیده بصیرتش برداشته مى‏شود، و حجابهاى «عوایق هیولانیه‏» (30) از چهره نفسش دور مى‏گردد، و در آن وقت از دل او جمیع اندوه‏ها و المها بیرون‏مى‏رود، و از همه حسرتها و محنتها فارغ مى‏شود، و مى‏رسد به سرور ابدى و راحت‏سرمدى.هر لحظه او را از اشعه جمال ازل نورى تازه، و هر دم او را از «مواید» (31) احسان «لم یزل‏» (32) فیضى بى‏اندازه حاصل مى‏گردد.و باشد که با وجود بقاى در دنیا، هرگاه ریشه‏جمیع علایق دنیویه را از زمین دل برکند، پیش از ارتحال به عالم بقاء، این حالات ازبراى او حاصل شود، و در این هنگام مال و عیال بر خود «کل‏» (33) و وبال مى‏بیند، مگر به‏قدر ضرورت.بلکه از تن و بدن خود دلگیر مى‏شود و طالب سفر آخرت مى‏گردد، و به‏زبان حال مى‏گوید:

حجاب چهره جان مى‏شود غبار تنم

خوشا دمى که از این چهره پرده برفکنم

بدن او مقیم خطه خاک، و دل او مصاحب سکان عالم افلاک، بجز مراد خدا رانجوید و سخنى که نه از براى اوست نگوید، و راهى که نه به سوى اوست نپوید، تا برسدبه مجاورت ملا اعلا، و محرم گردد در محفل قرب مولى.و بیابد آنچه را که هیچ‏چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به هیچ خاطرى خطور نکرده.و ببیند آنچه را که‏در کتاب الهى اشاره به آن شده که:

«فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعین‏». (34)

یعنى: «هیچ کس نمى‏داند آنچه ذخیره شده است از براى ایشان از چیزهائى که دیده‏ها را روشن مى‏کند» .

فصل ششم: لذت و الم جسم و روح

چون که دانستى که: آدمى را روحى و بدنى است که هر کسى مرکب است از این‏دو، باید بدانى که هر یک از این دو جزء را المى و لذتى و محنتى و راحتى و مرضى وصحتى است.

و آلام و محنتهاى بدن عبارت است از: امراض و بیماریها که عارض بدن مى‏گردد،و جسم را لاغر و نحیف مى‏کند، و آن را از درک لذات جسمانیه باز مى‏دارد، و بامسامحه در معالجه به هلاکت منجر مى‏شود.و «علم طب‏» موضوعى است از براى بیان‏این امراض و معالجات آنها.

و آلام و بیماریهاى روح عبارت است از: اخلاق ذمیمه و صفات رذیله، که موجب‏هلاکت و بدبختى روح است، و باز مى‏دارد آن را از درک لذات روحانیه، و رسیدن به‏سعادت ابدیه.و آن را محروم مى‏گرداند از مرافقت محرمان خلوتخانه انس، ومجاورت عالم قدس.

و صحت و راحت روح، عبارت است از: اتصاف به اوصاف قدسیه و ملکات ملکیه،که موجب قرب حضرت بارى، و باعث نجات و رستگارى است.و تفصیل این امراض‏و معالجات آنها در «علم اخلاق‏» است که در این کتاب بیان مى‏شود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 8:6 صبح )
»» معراج السعاده1

باب اول: در بیان بعضى مقدمات نافعه، از بیان حالات نفس و منفعت فضایل اخلاق و مضرت رذایل آن

فصل اول: شناختن نفس مقدمه شناختن خدا

بدان که کلید سعادت دو جهانى، شناختن نفس خویشتن است، زیرا که شناختن آدمى‏خویش را اعانت‏بر شناختن آفریدگار خود مى‏نماید.چنانکه حق - تعالى - مى‏فرماید:

«سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق‏»

یعنى: «زود باشد که‏بنمائیم به ایشان آثار قدرت کامله خود را در عالم و در نفسهاى ایشان، تا معلوم شودایشان را که اوست پروردگار حق ثابت‏» . (1)

و از حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - منقول است که: «من عرف نفسه فقدعرف ربه‏» یعنى: «هر که بشناسد نفس خود را پس به تحقیق که بشناسد پروردگار خودرا» . (2)

و خود این ظاهر و روشن است که: هر که خود را نتواند بشناسد به شناخت دیگرى چون تواند رسید، زیرا که هیچ چیز به تو نزدیک‏تر از تو نیست، چون خود را نشناسى دیگرى را چون شناسى؟

تو که در علم خود زبون (3) باشى عارف کردگار چون باشى

تاثیر شناختن نفس در تهذیب اخلاق

و نیز شناختن خود، موجب شوق به تحصیل کمالات و تهذیب اخلاق و باعث‏سعى در دفع «رذائل‏» (4) مى‏گردد، زیرا که آدمى بعد از آنکه حقیقت‏خود را شناخت ودانست که: حقیقت او «جوهرى‏» (5) است از «عالم ملکوت‏» ، (6) که به این عالم جسمانى‏آمده باشد، که به این فکر افتد که: چنین جوهرى شریف را عبث و بى‏فایده به این عالم‏نفرستاده‏اند، واین گوهر قیمتى را به بازیچه در صندوقچه بدن ننهاده‏اند، و بدین سبب‏در صدد تحصیل فوائد تعلق نفس به بدن بر مى‏آید، و خود را به تدریج‏به سر منزل‏شریفى که باید مى‏رساند.

و گاه است که گوئى: من خود را شناخته‏ام، و به حقیقت‏خود رسیده‏ام.زنهار زنهار،که این نیست مگر از بى‏خبرى و بى‏خردى.عزیز من چنین شناختن را کلید سعادت‏نشاید، و این شناسائى ترا به جائى نرساند، که سایر حیوانات نیز با تو در این شناختن‏شریک‏اند، و آنها نیز خود را چنین شناسند.زیرا که: تو از ظاهر خود نشناسى مگر سر وروى و دست و پاى و چشم و گوش و پوست و گوشت، و از باطن خود ندانى مگر این‏قدر که چون گرسنه شوى غذا طلبى، و چون بر کسى خشمناک شوى در صدد انتقام‏برآئى، و چون شهوت بر تو غلبه کند مقاربت‏خواهش نمائى و امثال اینها، و همه‏حیوانات با تو در اینها برابرند.

پس هرگاه حقیقت تو همین باشد از چه راه بر «سباع‏» (7) و «بهائم‏» (8) ، مفاخرت‏مى‏کنى؟ و به چه سبب خود را نیز از آنها بهتر مى‏دانى؟ و اگر تو همین باشى به چه سبب‏خداوند عالم ترا بر سایر مخلوقات ترجیح داده و فرموده:

«و فضلناهم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا»

یعنى: «ما تفضیل دادیم فرزندان آدم را بر بسیارى از مخلوقات خود» (9) .

و حال اینکه در این صفات و عوارض، بسیارى از حیوانات بر تو ترجیح دارند.

پس باید که: حقیقت‏خود را طلب کنى تا خود چه چیزى، و چه کسى، و از کجاآمده‏اى، و به کجا خواهى رفت.و به این منزلگاه روزى چند به چه کار آمده‏اى، تو رابراى چه آفریده‏اند.و این اعضا و جوارح را به چه سبب به تو داده‏اند، و زمام قدرت واختیار را به چه جهت در کف تو نهاده‏اند.

و بدانى که: سعادت تو چیست، و از چیست، و هلاکت تو چیست.

و بدانى که: این صفات و ملکاتى که در تو جمع شده است‏بعضى از آنها صفات‏بهایم‏اند، و برخى صفات سباع و درندگان، و بعضى صفات شیاطین، و پاره‏اى صفات‏ملائکه و فرشتگان.

و بشناسى که: کدام یک از این صفات، شایسته و سزاوار حقیقت تو است، و باعث‏نجات و سعادت تو، تا در استحکام آن بکوشى.و کدام یک عاریت‏اند و موجب خذلان‏و شقاوت، تا در ازاله آن سعى نمائى.

و بالجمله آنچه در آغاز کار و ابتداى طلب، بر طلب سعادت و رستگارى لازم‏است آن است که: سعى در شناختن خود، و پى‏بردن به حقیقت‏خود نماید، که بدون آن‏به سر منزل مقصود نتوان رسید.

فصل دوم: ترکیب انسان از جسم و نفس

اگر خواهى خود را بشناسى، بدان که: هر کسى را از دو چیز آفریده‏اند: یکى این بدن‏ظاهر، که آن را تن گویند، و مرکب است از: گوشت و پوست و استخوان و رگ و پى وغیر اینها.و آن از جنس مخلوقات همین عالم محسوس است، که عالم جسمانیات‏است.و اصل آن مرکب از عناصر چهارگانه است که «خاک، آب، باد و آتش‏» است، وآن را به همین چشم ظاهرى مى‏توان دید.

و یکى دیگر «نفس‏» است که آن را روح و جان و عقل و دل نیز گویند، و آن‏جوهرى است «مجرد» (10) از عالم ملکوت، و گوهرى ست‏بس عزیز از جنس فرشتگان و «عقول قادسیه‏» ، (11) و درى است‏بس گرانمایه از سنخ مجردات، که خداى - تعالى - به‏جهت مصالحى چند - که شمه‏اى از آن مذکور خواهد شد - به قدرت کامله خود ربطى‏میان آن و این بدن ظاهرى قرار داده و او را مقید به قید علاقه این بدن و محبوس درزندان تن نموده، تا وقتى معین و اجلى موعود، که قطع علاقه نفس از بدن مى‏شودرجوع به عالم خود مى‏کند.

و این نفس را به چشم ظاهر نتوان دید بلکه دیده نمى‏شود مگر به بصیرت باطنیه.وهر گاه حدیث نفس یا روح، یا جان، یا دل، یا عقل مذکور شد همین جزء اراده مى‏شود،بلکه هرگاه انسان و آدم نیز گفته شود، به غیر از این، چیز دیگر مراد نیست، زیرا - چنانکه مذکور خواهد شد - حقیقت انسان و آدمى همین است.

پس بدن، آلتى است از نفس که باید به آن حالت‏به امورى چند که مامور است قیام‏نماید.

و بدان که: شناختن حقیقت «بدن‏» ، امرى است‏سهل و آسان، زیرا دانستى که آن ازجنس مادیات است و شناخت‏حقایق مادیات، چندان صعوبتى ندارد.و اما «نفس‏» ، چون که از جنس مجردات است‏به حقیقت او رسیدن و او را به کنه، شناختن در این‏عالم میسر نیست، - رو مجرد شو مجرد را ببین - و از این جهت‏بود که بعد از آنکه‏حضرت رسول - صلى الله علیه و آله و سلم - شرح حقیقت او را خواستند حضرت بیان‏نفرمود، خطاب رسید که:

«و یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى‏» (12)

یعنى: «از تو از حقیقت روح سئوال‏مى‏کنند، بگو که «روح‏» از امور پروردگار است و از عالم امر (13) است‏» .

و بیش از این رخصت نیافت که بیان کند.

بلى هر گاه نفس انسانى خود را کامل نموده باشد، بعد از قطع علاقه از بدن و حصول تجرد از براى آن مى‏تواند شد که آن را بشناسد.بلکه هر گاه در این عالم نیز کسى نفس‏خود را کامل نموده باشد و بخواهد به سر حد کمال برساند و علاقه او از بدن کم شود،دور نیست که تواند فى الجمله معرفت‏به نفس بهم رساند.

فصل سوم: راه شناختن نفس

بدان که: آنچه گفتم آدمى را غیر از همین بدن مادى و صورت حسى، جزوى دیگرهست مجرد، که آن را «نفس‏» مى‏گویند، اگر چه فهمیدن و دانستن آن صعوبت داردولیکن هر گاه کسى به نظر تحقیق، تامل کند این مطلب بر او ظاهر و روشن مى‏شود،زیرا که: هر که ساحت دل خود را از غبار عالم طبیعت پاک کند و علایق و شهوات‏حیوانیت را اندکى از خود دور نماید و آئینه دل را از زنگ کدورات این عالم‏فى الجمله جلائلى دهد و گاه گاهى در دل را بر روى اغیار نابکار ببندد و با محبوب‏حقیقى خلوتى نماید و با حضور قلب، متوجه به عالم انوار شود و با نیت‏خالص مشغول‏به مناجات حضرت پروردگار گردد و گاهى تفکر در عجایب ملک و «ملکوت‏» (14) جمال و «جبروت‏» (16) قادر ذو الجلال کند، البته از براى او حالتى نورانى و «بهجتى‏» عقلى حاصل مى‏شود که به سبب آن یقین مى‏کند که‏ذات او از این عالم جسمانى نیست، بلکه از عالم دیگر است.

و راهى دیگر که به سبب آن بتوان دانست که آدمى را غیر از این بدن، جزئى دیگراست که از جنس بدن نیست، «خواب‏» است، که در خواب، راه حواس بسته شود و بدن‏از حرکت‏بازماند و چشم از دیدن، و گوش از شنیدن بسته، و تن در گوشه‏اى ساکن وبى‏حس شود و با وجود این، در آن وقت آدمى در آفاق و اطراف عالم مشغول‏سیر کردن باشد و با اصناف خلایق در گفتن و شنودن.بلکه اگر نفس را فى الجمله صفائى‏باشد در عالم ملکوت راه یابد، و از آنجا امور آینده را ببیند و بشناسد و بر مغیبات،مطلع شود، به نوعى که هرگز در بیدارى و در وقتى که این بدن در نهایت هوشیارى است‏نتواند بدان رسید.

و راه دیگر آنکه: آدمى را قوت معرفت همه علمها و صنعتها است، و با آنهاپى مى‏برد به حقایق اشیاء و مى‏فهمد امورى چند را که نه از این عالم است و نه مى‏داندکه از کجا این امور داخل قلب او شده و از کجا فهمیده و دانسته.بلکه گاه است که: دریک لحظه، فکر او از مشرق به مغرب و از «ثرى‏» تا «ثریا» (17) رود، با آنکه تن او در عالم‏خاک محبوس و ایستاده.

و بالجمله این مطلب امرى است که بر هر که اندکى تامل نماید، مخفى و پوشیده‏نمى‏ماند.و در کتاب الهى و اخبار ائمه معصومین در مقامات متعدده اشاره به آن شده،مثل قول خداى - تعالى - که خطاب به سید رسل مى‏فرماید:

«قل الروح من امر ربى‏» (18)

یعنى: «بگو در جواب کسانى که سؤال مى‏کنند از تو ازحقیقت روح انسان، که: «روح‏» از جمله کارهاى الهى است و از عالم امر است‏» .

«الا له الخلق و الامر» (19)

«یعنى: عالم امر، خدا را است، و عالم خلق خدا را» .

هر چه به مساحت و «کمیت‏» در آید آن را «عالم خلق‏» گویند و روح انسانى چون مجرد است آن را مقدار و کمیت نباشد.

و دیگر مى‏فرماید:

«یا ایتها النفس المطمئنة ارجعى الى ربک راضیة مرضیة‏». (20)

و دیگر مى‏فرماید:

«و نفس و ما سویها فالهمها فجورها و تقویها قد افلح من زکیها و قد خاب من دسیها». (21)

و از پیغمبر - صلى الله علیه و آله - مروى است که فرمودند:

«من عرف نفسه فقد عرف ربه‏»

یعنى: «هر که شناخت نفس خود را پس مى‏شناسد پروردگار خود را» . (22)

و معلوم است که: شناختن این بدن جسمانى که امرى است‏سهل و آسان، چندان‏مدخلیتى در معرفت پروردگار ندارد.

و از حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مروى است که فرمودند:

«خلق الانسان ذا نفس ناطقه‏» (23)

یعنى: «انسان خلق کرده شد صاحب نفسى که به سبب آن ادراک معقولات مى‏کند» .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 8:5 صبح )
»» رستگار نمی شوند

لا یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ (21)
ظالم رستگار نمی شود
لا یُفْلِحُ الْمُجْرِمُونَ (17)
مجرم رستگار نمی شود
لا یُفْلِحُ السَّاحِرُونَ (77)
ساحر رستگار نمی شود
لا یُفْلِحُ الْکافِرُونَ (117)
کافر رستگار نمی شود


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 7:58 صبح )
»» انسان الهی

 

مشخصات انسان الهی

از مشخصات انسان الهی این است که دیدار او انسان را به یاد خدا، زیبایی و خوبی می اندازد و در مواقعی که دیگران عصبانی می شوند او نمی شود و جاهایی که دیگران بخاطر منافعشان شروع به غیبت می کنند او نمی کند و انسان الهی غیب است و به ظاهر در کنار ما نشسته ولی در واقع بر قله انسانیت تکیه زده والهی بودن انسان به ظاهر انسان نیست چون هر کسی می تواند ظاهرش را به آن شکل در بیارورد.

 

هدف

در زندگی مهم این  نیست که به ایده آل زندگی تان برسید بلکه مهم این است که در مسیر رسیدن به ایده آل زندگی تان حرکت کنید.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/5/27 :: ساعت 7:57 صبح )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 36
>> بازدید دیروز: 317
>> مجموع بازدیدها: 1325426
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب