سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ با غیرت است و هر باغیرتی را دوست دارد و به سبب غیرتش بود که همه کارهای زشت را، چه نهان و چه آشکار، حرام کرده است. [امام صادق علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» وهابیت و تحریف در تاریخ

 

 

 وهابیت مسلک یا جریانی است ساختگی و جعلی که بسیاری ار شعائر دین مانند شفاعت، توسل، تبرک،‌بنا بر قبور،زیارت و عزاداری را شرک و یا بدعت می داند و یا آن چه که منتهی به شرک و بدعت می شود.

بنیانگذار مکتب سلفی گری شخصی است به نام «احمد بن عبد الحلیم» معروف به« تیمیه حرانی دمشقی» ( 66-728ق)‌ است او به حدی هتاک بود که مورد اعتراض شدید علماء و دانشمندان برجسته اهل سنت زمان خود تا عصر حاضر قرارگرفته است . و هم اکنون افکار باطل و انحرافات او در بین امت اسلامی بعنوان « شیخ الا سلام »‌رواج داشته و گفتار وی منشا ء‌ عقاید وهابیت قرار گرفته است.

مروج این تفکر «محمد بن عبدالوهاب» است که بعد از پانصد سال ظهور کرد و دارای پیروانی شد که منتسب به عبد الوهاب شدند و بنام «وهابیت» معروف شد .(1115-1206)

وهابیت درباره عقاید، چیزی برآنچه ابن تیمیه آورده بود نیفزود و فقط بیش از آنچه او شدت عمل به خرج داده بود وهابیان تاکید ورزیده و سخت گرفتند.

روش ها

در تاریخ وهابیون هویداست که برای رسیدن به اهداف شوم خود شیوه های متعددی از قبیل تطمیع ،‌تهدید ،‌قتل را در پیش گرفته و می گیرند و نیز بنیان گذاران و مروجین وهابیت در کتب خود شیوه های متعددی برای رسیدن به اهداف خود اعمال کرده اند و تنها خود و کسانی را که از آنان پیروی می کنند مسلمانند و کسانی را که از آنان تبعیت نکنند در ردیف یهود و نصاری قرار می گیرند و متهم به شرک و کفر می شوند.

یکی از شیوه هایی که برای رسیدن به اهداف سیاسی خود بکار می برند تحریف و دست بردن در کتب تاریخی است چون دارای تعصب خشک و انجماد فکری اند هرگز نمی توانند واقعیت تاریخ را بر تابند لذا به واقعیتهای تاریخ دستبرد زده ومورد تحریف قرار می دهند.

در این نوشتار به چند نمونه از تحریفات وهابیون در تاریخ اسلام اشاره می شود آن گاه قضاوت را به خواننده واگذارمی کنیم تا چه حد از حقیقت و واقعیت فاصله گرفته اند و ادامه دهنده تعصبات جاهلی اند.

«شمس الدین ذهبی» از حفاظ اهل سنت و از شاگردان برجسته ابن تیمیه می گوید :‌ «یا لیت احادیث الصحیحین تسلم منک»( نصیحه الذهبیه صفحه 77) ای کاش احادیث کتب صحیحین از اعتراض تو در امان می ماند.

نمونه های تحریفات

1. یکی از روایاتی که مورد دستبرد این فرقه ضاله واقع شده حدیث معروف «ثقلین» است که از لحاظ سندی و متنی مورد تواتر شیعه و اهل سنت است که پیامبر اکرم (ص)‌فرمود: «‌انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی» من دو چیز گرانبها را برای شما باقی می گذارم یکی کتاب خدا و دیگری عترت من است که اهل بیت من باشد.

روایت در صحیح مسلم چنین نقل شده: «‌انا تارک فیکم الثقلینی اولهما کتاب الله ...ثم قال : واهل بیتی اذکر کم الله فی اهل بیتی» .( صحیح مسلم جزء 12) احمد بن حنبل در مسند (مسند احمد جزء22 صفحه 226،252،324، و جزء 23 صفحه 180)ابن حجر میثمی در الصواعق المحرقه (الصواق المحرقه ‌،‌صفحه 136)و سایر منابع اهل سنت مشابه این روایت قید «اهل بیتی » آمده است .

شیخ عبدالله بن باز(وی رئیس دعوت و ارشاد عربستان سعودی بوده که در سال 1420ق فوت کرده . وی تظاهرات را بدعت دانسته ومدح قومی مانند فلسطین و لبنان و ذم قومی مانند امریکا واسرائیل را گناه شمرده و نیزاز شیعیان ایران بعنوان خطرناک ترین شیعه یاد کرده است.) در جزوه کوچکی(یکی از شیوه ها ی تبلیغی وهابیون انتشار و پخش کتب بصورت جزوه کوچک است که رایگان در اختیار و در دسترس همگان قرار می دهند و به جهت سهولت در مطالعه به این شکل قرار می دهند.)که در سال1364ه.ش منتشر کرد در صفحه 8 این جزوه حدیث مزبور را چنین نقل می کند « انه صلی الله علیه و سلم خطب الناس یوم عرفه فقال :‌انی تارک فیکم ما لن تضلوا ان اعتصمتم به کتاب الله و سنتی »‌

عبد الرحمان آل الشیخ در کتاب خود به نام فتح المجید روایتی به همین مضمون نقل کرده است «‌قال الله علیه و سلم :‌انی تارک فیکم ما ان تمسکتم به لن تضلوا کتاب الله» (فتح المجید صفحه 35(

تحریف آن قدر آشکار است که بین نقل بن باز و آل شیخ که هردو پیرو یک مسلکند تفاوت وجود دارد در یکی (‌کتاب الله و سنتی) و در دیگری فقط (کتاب الله) ذکر شده است.( یکی از شبهاتی که از ناهیه وهابیت مطرح می شود و حتی بین جوانان شیعه شایع ورواج دارد این است که می گویند چه فرقی است بین « کتاب الله و سنتی» و« کتاب الله و عترتی »)

2. در کتاب مسند احمد بن حنبل درچاپهای قدیمی به هشت روایت بر می خوریم که همگی آن به برادری پیامبر (‌ص‌) ‌و علی (ع)‌ اشاره دارد و پیامبر (‌ص) ‌در همه آن روایات به امام علی (ع) ‌فرموده است «هذا اخی»( مسند احمد بن حنبل جلد 6 صفحه 129که در چاپهای بعدی همه این روایات حذف شده است) ونیز در ذیل آیه شریفه «وانذرعشیرتک الاقربین» ‌حدیث انذار را می فرماید:‌ «ایکم یوازونی علی هذا الاموال تکون بعدی اخی ووصیتی وخلیفتی.»

که در بسیاری از کتب اهل سنت از جمله طبری در تاریخ خود آورده است اما بعدها نویسنده کتاب «‌صیاه محمد (ص)‌»«‌محمد حسین هیکل» جمله «وصیتی و خلیفتی» را حذف کرده و فقط گفته: «هذا اخی وکذا و کذا» و تنها در کتاب «تهذیب الانار طبری» عبارت «ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم واسمعوا له و اطیعوا» (تهذیب الانار –طبری – جزء4 صفحه 59) موجود است و به خاطر غفلت وهابیون ازدستبرد و حذف آن در امان مانده است.

در حال حاضر کمتر کتاب یا نرم افزاری پیدا می شود که عبارت «وصیی و خلیفتی»‌ را داشته باشد و تنها به جمله «هذا اخی و کذا و کذا» اکتفا کرده اند.

اهل سنت بطور عام و وهابیون بطور خاص کتاب «صحیح بخاری» را اصح الکتاب بعد از قرآن می دانند که در چاپهای اولیه این کتاب روی جلد عنوان «‌اصح الکتاب بعد القرآن » آمده است با توجه به ارزش والای این کتاب در نزد آنان دیده می شود که دراین کتاب تحریف صورت گرفته است.

3. ابن حجر عسقلانی (حافظ علی الاطلاق اهل سنت) در شرح خود بر صحیح بخاری به نام «فتح الباری» می گوید:‌ «وتقدم فی باب المعرفه من کتاب المظالم ا فتامن ان یغضب الله لغضب رسوله فتهلکین...»( جلد 9 صفحه 246(

جالب است که بدانید در نسخه های حال حاضر از صحیح بخاری اصلا بابی به نام «باب المعرفه» در قسمت کتاب «المظالم» وجود ندارد.

حال چرا این قسمت از کتاب صحیح بخاری تغییر کرده است ؟ چون کسانی که اهل بیت پیامبر (ص)‌را آزار و اذیت می کردند مورد غضب آن حضرت واقع می شدند.

4. ابن حجر میثمی مکی شافعی متوفای «973ه.ق» در «الصواعق المحوقه» ذیل آیه 12سوره زخرف می گوید:‌ «و من ذلک ما اخرجه مسلم و ابوداود و النسائی و ابن ماجه و آخرون (المهدی من عترتی من ولد فاطمه(

علامه متقی هندی متوفای 975ق می گوید: «‌المهدی من عترتی من ولد فاطمه»(د م عن ام سلمه)‌(کنز العمال جلد 14 صفحه 264 ح 38662(

وی درابتدای کتابش بیان می کند که منظور از رمز «م» ‌یعنی صحیح مسلم (جلد1, ص 6)

محمد علی الصبیان در «اسعاف الراغبین»( ص 145) و حمزاوی مالکی در «مشارق الانوار»( ص 112)بیان کرده اند که این روایت در صحیح مسلم وجود داشته است.

جای تاسف است که این روایت در حال حاضر در کتاب صحیح مسلم نیست و بر اساس این شواهد روایت فوق از صحیح مسلم حذف شده است.

5. نمونه دیگر از تحریف در صحیح مسلم:حاکم نیشابوری در کتاب «المستدرک علی الصحیحین» می گوید:‌‌ «حدثنا ابو جعفر عن ابی سعید خدری (رض) قال: قال رسول الله (صلی الله علیه وسلم):‌ «فاطمه سیده نساءاهل الجنه الا ما کان من مریم بنت عمران» هذا حدیث صحیح الاسناد ولم یخرجاه انما تفرد مسلم باخراج حدیث ابن موسی عن النبی(ص)‌ خیر النساء العالمین اربع.»( المستدرک علی الصحیحین جلد 3 صفحه 154(

جناب حاکم می گوید: «مسلم بن حجاج (‌صاحب صحیح مسلم) ‌روایت خیر نساء العالمین اربع را بیان کرده است و این در حالی است که روایت مذکور در صحیح مسلم در حال حاضر موجود نیست.

6. عبدالله بن باز از مفتیان معروف عربستان در تعلیقی که بر شرح بخاری زده است صحابی جلیل القدر پیامبر (ص)‌ بلال حبشی را به شرک و کفر متهم می کند بخاطر این که این شاگرد رسول خدا (ص) ‌در هنگام قحطی که در زمان خلیفه دوم «عمر بن خطاب» روی داد به زیارت قبر شریف رسول اکرم (ص) رفته و به آن حضرت توسل جسته است.( شرح بخاری ،‌جزءدوم صفحه 95 چاپ دارالمعوفه ،‌بیروت)

7. علامه آلوسی درتفسیر خود بر آیه «فالمدبرات امرا»( سوره نازعات )آ‌راء علما را ذکر می کند و می گوید منظور از این آیه شریفه عبارت است از نفوس فاضله و ارواح انبیاء و اولیاء الله وبا توسل کردن به آنها،‌خداوند به فریاد شخص می رسد و شخص سوخته را نجات می دهد وبه وسیله آنها باران می باراند و مردم را یاری می رساند، ‌بعد می گوید تمام این کارها بخاطر (‌کرامتاً له)‌کرامت و بزرگی آن شخص ولی است.

وهابی ها نرم افزاری درست کرده اند که در آن تفسیرهای زیادی وجود دارد از جمله این تفاسیر،‌تفسیر آلوسی است که متاسفانه در سوره نازعات که در آن بحث توسل به ارواح اولیاء وجود دارد را حذف کرده اند.

8. آیا همه اهل سنت معاویه را به عنوان «خال المومنین» (‌دایی مومنان) ‌قبول دارند؟

ابن کثیر در تفسیر خود می گوید :«‌و هل یقال لمعاویه و امثاله خال المومنین؟ فیه قولان و نص الشافعی (رضی الله عنه) علی انه لا یقال ذلک»( تفسیر ابن کثیر دمشقی – تفسیر سوره احزاب ذیل آیه 6 جلد 3 صفحه 477- دارالکتب الحدیث – الطبقه الاولی(

ولی از آنجا که وجود حقایق سبب گرویدن پژوهشگران به سمت حق و حقیقت می شود ،‌بازهم ایادی شیطان این مطلب را تحریف کردند ولذا در این مورد کلمه «لا» را حذف کرده اند تا نشان دهند که شافعی موافق بوده است.( همان الطبقه الاولی –جمعیه احیاء التراث فی الکویت – سایت مرکز نشر اعتقادات – تصویر متن کتاب از هر دونسخه آورده شده است(

9. از دیگر تحریفات وهابیان تحریف کتاب «اذکار» امام نووی است که در «دارالهدی ریاض» زیر نظر وزارت اوقاف عربستان به چاپ رسیده است وی فصلی دارد بنام« فصل فی زیارة قبر رسول الله صلی الله علیه وسلم و اذکارها»‌ اما وقتی این کتاب را تجدید چاپ کرده اند موضوع آن را به این شیوه تحریف کردند «‌فصل فی زیاره مسجد رسول الله صلی الله علیه و سلم و اذکارها»( سایت الخیمه(

10. کتاب «فرقان القرآن» شیخ عزامی که شرحی بر اسماء وصفات است که آراء علماء اهل سنت وجماعت را طبق مذهب «امام ابوالحسن اشعری» و «ابو منصور ماتریدی» را در آن جمع آوری کرده است وعلمای اهل سنت نیز مقدمه وتعلیقاتی برآن نوشته اند وهابیان تمامی مقدمه و تعلیقات آن را حذف کرده اند(همان(

11. کتاب امام ذهبی به نام «سیراعلام النبلاء» که بحث زندگی اولیاء الله و عارفان بزرگ را آورده است که 20جلد می باشد را نیز تحریف کرده اند به این شیوه که آن کتاب را در 13 جلد چاپ کرده اند وجلد اخیر آن را که شرح حال ابن تیمیه را آورده است و در آن بحث می گوید: «‌ابن تیمیه شخصی گمراه و گمراه کننده است» آن جلد را چاپ نکرده اند(ردیه ذهبی برابن تیمیه درجزو ه جداگانه ای چاپ شده به نام نصیحه الذهبیه که درکتابخانه ها در دسترس علاقمندان است)

12. از دیگر تحریفات وهابیت حذف کامل نام امیر المومنین علی (ع)‌ از تاریخ اسلام است

در یک اقدام جدید از سوی دولت و روحانیون عربستان سعودی بخش گسترده ای از نقش حضور پر رنگ حضرت علی (ع) در تاریخ اسلام در کتاب های تاریخی و مرجع عربستان حذف شد این کار که از 15 سال پیش آغاز شده بود هم اکنون به مرحله ای رسیده است که حتی نسل های جوان عربستان حتی سایه ای از نام آن حضرت را نمی توانند در کتاب های مرجع یا تاریخی پیدا کنند.

این گزارش می افزاید در کتاب فروشی های عربستان همه کتاب های که نامی از آن حضرت ونقش ماندگار ایشان در تاریخ اسلام است جمع آوری شده است واحادیث جعلی جایگزین آنها شده است.

علی ستیزی روحانیون وهابی که از آغاز شکل گیری حکومت کنونی عربستان با کارهای مرموزانه انگلیس آغاز شده بود هم اکنون به تحریف واقعی رخدادهای تاریخی وحقایق انکار ناپدیر رسیده است.

بنابراین گزارش کتاب هایی چون «تفسیر طبری» نیز که نقش مولای متقیان اشاره داشته است جمع آوری ونسخه های جدیدی که نام آن حضرت در آن سانسور و جایگزین شده است این در حالی است که این اقدام به کتابخانه های عربستان نیز رسوخ کرده و ارسال کتاب از لبنان و دیگر کشورهای عربی به این کشور با موضوع تاریخ اسلام به شدت زیر نظر ماموران ممیزی عربستان است.

وهابیون همچنین لوح های فشرده دراین زمینه را جمع آوری کرده و لوح های فشرده جدیدی که نقش حضرت در آن سانسور شده است به بازار عرضه می کنند.

دولت عربستان همچنین به تازگی برخی از سایت های شیعی را نیز با همکاری برخی شرکت های مجازی آمریکایی فیلتر می کند.( مجله معارف – شماره 68 ،‌صفحه 55 – ویژه اساتید و گروههای معارف اسلامی دانشگاههای کشور سایت تابناک(



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/10 :: ساعت 1:51 عصر )
»» اخلاق و سیره چند بعدى امام عصر(عج)

 

 

امامان اهل بیت (علیهم السلام) به خاطر محدودیت هاى بسیار که آنان را از هر سو احاطه کرده بود ، فرصت نیافتند تا عظمت هاى وجودى خود را ابراز کنند .

امام عصر ـ امید آخرین ( عج ) ـ با عنایت و لطف خداوندى ، فرصت خواهند یافت تا آفاق پر عظمت و چند بعدى خویش را به منصه ظهور رسانند ، همچنانکه نبى اکرم (صلى الله علیه وآله) و امامان اهل بیت (علیهم السلام) پیش از این تصویر کرده بودند .

بنابر آنچه یاد شد ، منش و روش و خلق و خوى مهدى منتظر ( عج ) ، و با ابعادى گسترده تر از آنچه در زندگى دیگر امامان اهل بیت (علیهم السلام) دیدیم خواهد بود .

در روایات بسیارى آمده است که دوران امام عصر ( عج ) پر از سخت گیرى و کشتار و خونریزى است ، حتى در بعض روایات آمده که خداوند متعال مهر و محبت را نسبت به دشمنان عنود از قلب مقدس امام ( عج ) بر مى دارد تا جایى که مردم مى گویند :

 

 . . . . لَیْسَ هَذا مِنْ آلِ مُحَمَّد ، لَوْ کانَ مِنْ آلِ مُحَمَّد لَرَحِمَ .

 . . . این از آل محمد نیست ، اگر از آل محمد بود رحم مى کرد .

ولى باید دانست که در زمان ظهور آن حضرت ، تمام نقاط در دست دشمن است و دشمن هم به شدت در برابر آن حضرت مقاومت مى کند ، امام صادق (علیه السلام)در این باره فرموده است :

 

... إنَّ قائِمَنا إذا قامَ ، إسْتَقْبَلَ مِنْ جَهلَةِ الناسِ أشَدَّ ممّا استَقْبَلَهُ رَسُولُ اللّه (صلى الله علیه وآله)مِنْ جُهّال الجاهِلیَّةِ . . .

. . . آنگاه که قائم ما قیام کند ، از مردمان نادان بدتر از آنچه پیامبر خدا از نادانان جاهلیت دید مى بیند . . .

 

در این صورت امام عصر ( عج ) راهى جز توسل به جهاد و جنگ و قاطعیت انقلابى در پیش رو نخواهد داشت .

وقتى که مقاومت دشمنان قسم خورده و معاند درهم شکسته مى شود ، عدل ، رفاه ، صلح و امنیت پایدار همه جا را فرا مى گیرد .

آنچه در پى مى آید ، روایاتى است که مظهر اخلاق و سیره اصلاحى امام زمان ( عج ) در سطح جهانى و آفاق بلند انسانى است .

 

در خلقت و خو همچو پیامبر (صلى الله علیه وآله)

. . . امیرمؤمنان على (علیه السلام) به حضرت حسین (علیه السلام) نگاهى افکنده ، فرمود :

 

این فرزند من آقاست چنانکه پیامبر خدا او را آقا نامید و از صلب او مردى برخواهد آمد که هم نام پیامبر شماست ، در خلقت و خو به او مى ماند . . .

 

عبداللّه بن عطا گوید : از امام صادق (علیه السلام) درباره سیرت مهدى ( عج ) پرسیدم که چگونه است ؟ فرمود :

 

آنچه پیامبر (صلى الله علیه وآله) انجام داد انجام مى دهد . . . .

 

ابن عباس از پیامبر (صلى الله علیه وآله) حدیث کرده که فرمود :

 

نهمین آنان قائم اهل بیتم و مهدى امتم ، در شمایل و گفتار و کردار ، شبیه ترین مردم به من است . . .

 

از احمد بن اسحاق بن سعد روایت است که از ابا محمد حسن بن على عسگرى (علیهما السلام) شنیدم که گفت :

 

خداى را سپاس که پیش از اینکه مرا از دنیا بیرون برد ، جانشین پس از مرا به من نشان داد که در خلقت و خوى شبیه ترین مردم به پیامبر خداست .

 

کعب الاحبار از قول قتاده آورده :

المَهْدِیُّ خَیْرُ النّاسِ . . . مَحْبُوبُ الخَلائِقِ .

مهدى بهترین مردم است . . . محبوب مخلوقات است .

 

دادگرى و عدالت پرورى

به على بن موسى (علیهما السلام) گفته شد :

یابن رسول اللّه قائم شما اهل بیت کیست ؟ فرمودند : چهارم از فرزندان من ، فرزند سرور کنیزان ، خداوند با او زمین را از ستم پاک مى سازد و از هر ظلمى تطهیر مى کند . . . چون ظاهر شود ، زمین با فروغ خدایش تابناک گردد و میزان عدل را بین مردم برقرار کرده ، کسى به دیگرى ظلم روا ندارد .

على بن عقبه از پدر خود روایت مى کند که گفت :

چون مهدى به پا خیزد ، به داد فرمانروایى مى کند و جور در روزگارش برداشته گردد . . . و هر حقى را به صاحبانش بازمى گرداند . . .

در باب نص بر  امامان  دوازده گانه ، از امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیامبر (صلى الله علیه وآله) آورده که فرمود :

 

واپسین آنان ، نام او بر وفق نام من است ، ظهور مى نماید و زمین را پر از داد مى کند چنانکه پر از جور و بى داد بود . . .

 

على (علیه السلام) از پیامبر (صلى الله علیه وآله) روایت کرده که فرمود :

 

منادى ندا در دهد : این مهدى است خلیفه خداوند ، از او پیروى کنید . زمین را پر از عدل و داد کند چنانکه پر از ظلم و جور شده بود ، آن زمان که هرج و مرج دنیا را در بر گیرد و برخى بر برخى دیگر شبیخون زنند ، نه بزرگان بر خردان رحم کنند و نه توانمندان بر ناتوانان مهر آورند . در این هنگامه است که خداوند بدو اذن خروج مى دهد .

 

امام جعفر بن محمد صادق (علیهما السلام) فرموده :

 

نخستین چیزى که از عدل قائم نمایان مى شود ، این است که ندا دهنده اى از طرف او ندا در مى دهد ، آنکه حج نافله دارد ، طواف و  استلام  حجر را به کسى که حج واجب دارد بسپارد .

 

در اینکه حضرت مهدى ( عج ) زمین را لبریز از دادگرى مى کند ، صدو بیست روایت وجود دارد .

 

صلح و امنیت

امیرمؤمنان (علیه السلام) فرمود :

 

چون قائم ما قیام کند ، . . . دشمنى از دل هاى بندگان رخت بر مى بندد .

 

امام محمد باقر (علیه السلام) فرموده است :

 

وقتى سیصد و اندى از یاران امام بر سراسر جهان فرمانروا شوند  پیر زن ناتوان از شرق آهنگ غرب کند بى آنکه کسى او را باز دارد . . . .

 

. . . على بن عقبه از پدر خود حدیث کرده است که : . . . اگر قائم قیام کند . . . راهها امن مى شود .

 

رفاه عمومى

امام محمد باقر (علیه السلام) فرموده :

 

آسیب دیدگانى که قائم اهل بیتم را درک کنند ، درمان مى یابند و ناتوانانى که او را دریابند ، توانا مى شوند .

 

امام جعفر صادق (علیه السلام) فرموده اند :

 

قائم ما اگر قیام کند ، فردى از شما کسى را مى جوید که مال به او برساند و از زکاتى که به عهده دارد بردارد اما پیدا نمى کند تا آن را از او بپذیرد و مردم بدانچه خدایشان از فضل خویش به آنان روزى کرده ، بى نیاز مى شوند .

 

امیرمؤمنان (علیه السلام) از پیامبر آورده که فرمود :

 

فرد به سوى او روى مى آورد در حالى که مال بر هم انباشته شده ، به وى مى گوید : اى مهدى به من عطا کن ، مهدى مى گوید :  هر چه خواهى  بردار !

 

امام محمد باقر (علیه السلام) فرموده است :

 

چون قائم ظاهر شود سالى دو بار به مردم بخشش مى کند و در ماه دو بار ارزاق مى دهد و بین مردم مساوات مى کند تا آنجا که نیازمند به زکات را نیابى . زکات پردازان با زکات خود به سوى نیازمندان از شیعیان مهدى مى آیند اما آنان نمى پذیرند ، پول زکات را کیسه مى کنند و بر خانه هاى شیعیان مى گردانند ، شیعیان از خانه هاى خود بیرون آمده ، به آنان مى گویند : ما نیازى به پول هاى شما نداریم .

 

امام باقر (علیه السلام) در ادامه سخنان خود فرموده است :

 

اموال مردم همه دنیا از درون و بیرون زمین براى مهدى جمع مى شود که به دنبال آن به مردم گفته مى شود : رو آورید به آنچه به خاظر آن رحم ها را قطع کردید و در آن خون هاى حرام را ریختید و به سبب آن مرتکب انواع گناه ها شدید . در اینجا امام مهدى بخشش مى کند که پیش از او هیچ کس چنان بخششها نکرده است .

 

رسول خدا (صلى الله علیه وآله) فرمود :

 

در آخر زمان خلیفه اى خواهد بود که مال را پخش مى کند و نمى شمارد .

 

از خلیفگان شما خلیفه اى است که مال را بدون شمارش پخش مى کند .

عطایش گواراستعطاؤهُ هَنِیّاً .

رسول خدا (صلى الله علیه وآله) مى فرماید :

 

وَیَمْلاَُ اللّهُ قُلُوبَ أُمَّةِ مُحَمّد غِنى .

خداوند ( در روزگار مهدى ) دلهاى امت محمد را پر از بى نیازى مى کند .

 

اصلاح اوضاع شیعیان اهل بیت (علیهم السلام)

امام على بن موسى (علیهما السلام) فرمود :

 

مهدى براى مؤمنان مایه رحمت و براى کافران مایه عذاب خواهد بود .

 

امام على بن الحسین (علیهما السلام) فرمود :

 

اگر قائم قیام کند ، خداوند آسیب را از شیعیان ما مى زداید .

 

امام محمد باقر (علیه السلام) فرمود :

 

در روزگار مهدى  خداوند در کار شیعیان ما گشایش مى آورد و اگر نیکبختى آنان را در نیابد ، سرکشى خواهند کرد .

امام على بن الحسین (علیهما السلام) :

 

چون قائم ما قیام کند ، آسیب را از هر مؤمنى برمى دارد و توانمندیش را به او باز مى گرداند .

 

امام جعفر صادق (علیه السلام) :

 

چون قائم ما قیام کند ، دوره همراهى و همدلى فرا مى رسد و فرد نیازش را از کیسه برادر خود برمى گیرد بى آنکه از او ممانعت کند .

 

امام جعفر صادق (علیه السلام) :

 

خداوند در معراج به پیامبر درباره مهدى فرمود : با او از دشمنان انتقام مى جویم ، او مایه آسایش دوستان من است و اوست که حس انتقام جویى شیعیانت را از ستمگران و منکران و کافران آرام مى کند و تشفى مى دهد .

 

رشد عقلى و توسعه علمى و اخلاقى

امام جعفر بن محمد صادق (علیهما السلام) :

 

چون قائم ما قیام کند ، دستش را بر سرهاى بندگان مى نهد که بدین طریق خردهاى آنان را جمع مى کند ( و به تشتت آرا پایان مى دهد ) و اخلاقشان را کمال مى بخشد .

 

امام محمد باقر (علیه السلام) :

 

چون قائم ما قیام کند ، دستش را بر سر بندگان مى گذارد که از این راه خردهاى آنان را ( با از بین بردن اختلاف آرا ) جمع مى کند و خردهاى آنان کمال مى یابند .

 

امام جعفر بن محمد صادق (علیهما السلام) مى فرماید :

 

قائم ما اگر قیام کند ، خداوند حواس بینایى و شنوایى شیعیان ما را توسعه مى دهد تا جایى که ( نیاز به ) وسیله اتصال میان آنان و قائم نباشد ، با آنان سخن مى گوید و آنان او را مى شنوند و به او نگاه مى کنند .

 

امام جعفر صادق (علیه السلام) :

 

علم بیست و هفت بخش است . هرآنچه پیامبران آورده اند ، دو بخش است و تا امروز مردم چیزى بیش از آن دو بخش را نمى دانند . اگر قائم ما قیام کند آن بیست و پنج بخش را برمى آورد و در میان مردم پراکنده مى کند و دو بخش یاد شده را ضمیمه کرده ، تا آنچه مى پراکند بیست وهفت بخش گردد .

 

ارزیابى نهایى

امام جعفر صادق (علیه السلام) مى فرماید :

 

دولت ما واپسین دولت است و هیچ خاندان صاحب دولتى نخواهد بود مگر اینکه پیش از ما فرمانروایى کنند تا اگر سیرت ما را دیدند نگویند چنانچه فرمانروایى از ما بود همانند سیره اینان رفتار مى کردیم ، این همان سخن خداوند است که : « فرجام کار خاص متقیان است » .

 

چگونه به امام مهدى ( عج ) سلام کنیم ؟

امام جعفر محمد صادق (علیه السلام) مى فرماید :

 

اگر کسى از شما آن قدر ماند تا اینکه او را ببیند ، آنگاه که او را دید بگوید :

السَّلامُ عَلَیْکُمْ أَهْلَ بَیْتِ الرَّحْمَةِ وَالنُّبُوَّةِ ، وَمَعْدِنَ الْعِلْمِ ، وَمَوضِعَ الرِّسالَةِ ، السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّةَ اللّهِ فِی أَرْضِهِ .

درود بر شما اى خاندان مهر ورزى و پیامبرى و سرچشمه دانش و قرارگاه پیغام گزارى ، درود بر تو اى بازمانده خداوند در زمین .

 

اگر ابعاد اخلاقى ـ انسانى حماسه بلند مهدى موعود نیک تصویر و ترسیم شود ، بى گمان انتظار ، کردارى هدفمند و فعال و پر بار و با شکوه خواهد بود .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/10 :: ساعت 1:49 عصر )
»» تسبیح و حمد و تقدیس‏

تقدیس‏

 

بزرگان از اهل لغت، و حقیقت شناسان از اهل معرفت و مفسرّان با بصیرت کلمه تسبیح را در سه مورد به کار برده اند:

1- تسیح از مادّه سباحه به معناى شناورى است چه این که این شناورى درآب باشد یا در هوا، کسى که در میان دریا و در دل امواج در حال شناکردن است و نگاه به ساحل دارد و امیدوار به رسیدن به کنار ساحل است قطعاً خود را در برابر هجوم امواج و نیروى آب نمى بازد، و بى آن که واهمهاى به خود راه دهد دست و پایش و همه بدنش با امید به نجات به کار میافتد.

وَ هُوَ الَّذِی خَلَقَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ کُلٌّ فِی فَلَکٍ یَسْبَحُونَ: «1»

و اوست که شب و روز و خورشید و ماه را آفرید که هریک پیوسته در مدارى شناورند.

2- تسبیح به معناى تلاش براى معاش است چنان که به اعتقاد بعضى از مفسران از جمله طبرسى در مجمع البیان به این معنا آمده است:

إِنَّ لَکَ فِى النَّهَارِ سَبْحاً طَوِیلًا: «2»

بى تردید تو را در روز جهت تأمین معیشت و رسیدگى به امور خود و دیگران تلاش و حرکت طولانى است و فراغتى براى عبادات ویژه چون عبادات نیمه شب نیست.

3- تسبیح در اصطلاح قرآن و روایات و دعاها به معناى تنزیه یعنى پاک دانستن خدا از هر بدى و بدخواهى و تنزیه او از امورى است که شایسته ذات حضرت او نیست.

کتاب نهایة که از معتبرترین کتاب هاى لغت است میگوید:

«التسبیح: التنزیه و التقدیس و التبرئة من النقایص:»

تسبیح یعنى پاک و پاکیزه و دور دانستن موجود از همه نقصها و کمبودهاست.

 

موجودات و تسبیح حق‏

 

کتاب خدا در بسیارى از آیاتش به این حقیقت تصریح دارد که همه موجودات جهان هستى تسبیح گوى خدایند و در ذات همه آنها درک و شعور و نوعى علم و آگاهى است، و این تسبیح نه به این معناست که وجود آنان که معلول اراده و فعل حق است دلالت بر پاک بودن ذات حضرت او از نقایص دارد، که تسبیح به این معنا معلوم همگان است بلکه مراد تسبیح قولى موجودات است که ناشى از درک و شعور و نوعى علم و آگاهى موجودات است که براساس آیه شریفه:

لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ: «3»

ما از درک تسبیح آنان عاجز و ناتوانیم، و با توجه به این آیه سخن کسانى که میگویند: تسبیح موجودات یعنى کمال وجودشان دلیل بر کمال موجدشان میباشد مردود است.

تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فِیهِنَّ وَ إِنْ مِنْ شَیْ‏ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ إِنَّهُ کانَ حَلِیماً غَفُوراً: «4»

آسمان هاى هفت گانه و زمین و هرکس در آنهاست او را تسبیح میگویند و از هرعیب و نقصى پاک میدانند و چیزى در دایره هستى نیست مگر این که همراه با ستایش تسبیح او میگوید ولى شما تسبیح آنها را نمى فهمید، بى تردید او بردبار و بسیار آمرزنده است.

در این آیه شریفه به سه حقیقت اشاره شده است:

نخست آن که همه آسمانها و زمین و آنان که در آنهایند خدا را تسبیح میگویند، احتمال دارد مراد از مَن فیهنّ‏ صاحبان عقل و خرد باشند که چنین احتمالى مصداق‏ مَن فیهنّ‏ را محدود به فرشتگان و جنّ و انس میکند، و ممکن است مراد از مَن فیهنّ‏ همه جنبندگان باشند زیرا «مَن» در آیات قرآن مجید در غیر ذوى العقول هم بکار رفته مانند:

وَ اللَّهُ خَلَقَ کُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ بَطْنِهِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ رِجْلَیْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَمْشِی عَلى‏ أَرْبَعٍ ... «5»

و خدا هر جنبندهاى را از آب آفرید، پس گروهى از آنها بر شکمشان راه میروند، و برخى از آنها به روى دوپا حرکت میکنند و بعضى از آنها به روى چهارپا راه میروند.

دوم آن که تسبیح در بخش دیگر آیه به همه موجودات جهان هستى و عرصه گاه آفرینش تعمیم داده شده میگوید: هیچ موجودى نیست مگر آن که خدا را تسبیح و حمد میگوید.

سوم آن که قاطعانه میفرماید: ولى شما تسبیح آنها را درک نمى کنید، این بخش از آیه نشان میدهد که همه موجودات نوعى درک و شعور و علم و آگاهى دارند و تسبیحشان و حمد و سپاسشان از روى شعور و آگاهى است نه این که کمال آفرینش آنها دلالت بر منزه بودن حق از هرعیب و نقص است اگر مراد از تسبیح این باشد براى همه قابل درک و فهم است و در این صورت جمله‏ وَ لکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ‏ موردى نخواهد داشت.

صریح تر و روشن تر از این جمله درباره شعور و آگاهى موجودات این آیه شریفه است:

أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الطَّیْرُ صَافَّاتٍ کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبِیحَهُ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِما یَفْعَلُونَ: «6»

آیا ندانستهاى که هرکه در آسمانها و زمین است و پرندگان بال گشوده، خدا را تسبیح میگویند، یقیناً هریک نماز و تسبیح خود را میداند، و خدا به آنچه انجام میدهند داناست.

درهرصورت بسیارى از آیات قرآن مجید تصریح به شعور و آگاهى موجودات در حدّ خودشان و تسبیح گوئى و حمد کردنشان نسبت به حضرت حق دارد و تسبیح و حمدشان با قول و نطق مخصوص به خودشان انجام میگیرد، ولى قول و نطقى که ما انسانها از درک مفهومش عاجزیم، و نمى توانیم آن را بفهمیم.

روایت بسیارمهم و قابل توجّهى براساس آیات قرآن مجید در رابطه با تسبیح موجودات از حضرت صادق (ع) به این صورت نقل شده است:

«کان داوود اذا قرء الزبور لایبقى جبل و لاحجر ولاطائرُ الاجاوبه:» «7»

هرگاه داوود به قرائت زبور برمى خاست، کوه و سنگ و پرندهاى نمى ماند مگر این که پاسخ او را میداد.

و نیز از آن حضرت روایت شده:

«نقض الجدر تسبیحها:» «8»

فرو ریختن دیوار تسبیح آن است.

احتمال دارد منظور حضرت در این روایت از تسبیح دیوار صداى مهیب آن باشد که هنگام فرو ریختنش به گوش میرسد.

و حضرت باقر در همین زمینه در روایتى میفرماید:

«اما سمعت خشب البیت تنقض؟ و ذلک تسبیحه:» «9»

آیا صداى شکستن چوبى که در ساختمان بکار رفته نشنیدى؟ همان صداى تسبیح آن است.

تقدیس حق به وسیله فرشتگان نیز به معناى پاک دانستن حضرت او از هربدى و بد خواهى است، زیرا وجود مقدس حضرت محبوب مبدء خیر است و جز خیر براى هیچ موجودى و مخلوقى اراده نمى کند، این ما هستیم که هرگونه شرّ و بدى از ما صادر میشود و مبدء و منشأش نقایص و عیوب، و بداندیشى و جهل ماست، و برماست که با کوشش و جدیت مثبت و با ایمان و اخلاق شایسته به سوى حضرت او که کمال مطلق و خیر بى نهایت است حرکت کنیم و خود را از آلودگى و ناپاکى، و ناتوانى و نادانى نجات دهیم و از تسبیح و تقدیس او درس پاکى و طهارت از نقص و عیب بگیریم و تبدیل به شجره طیبه شویم.

سخن در تسبیح و تقدیس به گستردگى صفات او و وجود موجودات گسترده است و در این اوراق نمى گنجد، آنچه قلمى شد گوشهاى بسیار اندک از این حقیقت است، حمد و مختصرى از حقایق آن در تفسیر آیه شریفه‏ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ‏ در سوره حمد گذشت، آنچه در این بخش به نظرم لازم میآید اشارهاى واضح به نطق و شعور برخى از حیوانات که در قرآن مجید و عرصه گاه دانش و علم آمده داشته باشم تا افق تازهاى براى جویندگان حقیقت باز شود.

 

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

 

(1)- انبیاء، آیه 33.

(2)- مزمل، آیه 7.

(3)- اسراء، آیه 44.

(4)- اسراء، آیه 44.

(5)- نور، آیه 45.

(6)- نور، آیه 41.

(7)- نورالثقلین، ج 3، ص 444.

(8)- بحار، ج 60، ص 177.

(9)- بحار، ج 60، ص 177.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/10 :: ساعت 1:48 عصر )
»» ویژگیهای امام

 

 
 
 
بدان که در هر عصری از اعصار، مردان الهی نغمات الهی را در گوشها طنین انداز میکنند و ایشان حضرات اولیایند که طالبین حقیقت را از رحیق صهبای ازلیّت سرمست نموده و در عالم ملکوتی و لاهوتی به تأدیب میپردازند تا بدین وسیله سلسلهی تکامل انسانی باقی و ماء معین معانی احکام که اصل اصیل غصون تربیت است در جویبار دلهای عارفان جاری گردد.[1] شیعهی امامیه ایشان را امامان و پیشوایان خود به شمار میآورد و بر این باور است که آنان از ویژگیهایی برخوردارند که دیگر انسانها از آنها بیبهرهاند. در این نوشتار تنها به دو ویژگی امام از نگاه شیعهی امامیه نظر میافکنیم.

 

چرا امام باید برترین انسانها باشد؟ بهروز محمدی منفرد

 

بهروز محمدی منفرد

یکی از ویژگیهای اساسی امام که مورد اختلاف مسلمانان واقع شده،بایستگی برتربودن امام از سایرافراد امت است. شیعهی امامیه و برخی ازعلمای اهل سنت افضلیت را از شرایط امامت میدانند[2] و در مقابل، دیگرعلمای اهل سنت و جماعت و بسیاری ازمعتزلیان و خوارج و زیدیه چنین شرطی را برای امامت قایل نشدهاند و تقدیم مفضول بر فاضل را جایز میدانند.[3]

در این نوشتار مسئلهی افضلیت امام، تنها از دیدگاه شیعه بررسی میشود.

 

گسترهی افضلیت

 

افضلیت امام دایرهی گستردهای دارد که هم شامل کمالات دنیوی و فضایل ظاهری، همانند علم ،تدبیر، ذکاوت و شجاعت و... و هم در بردارندهی سعادت و تعالی معنوی است; به این معنا که ثواب و پاداش و بهرهی اخروی او از دیگر مردم بیشتر باشد و علاوه برآن، تمامی مسئولیتهای مربوط به امر امامت را شامل میشود.

شیخ طوسی میگوید:

و یجبُ أن یکون الامامُ افضلَ من کلّ رعیته فی کونه اکثر ثواباً عند الله و فی الفضل الظاهر;[4] و باید امام از رعیتش افضل و برتر باشد، هم در بیشتر بودن ثواب نزد خداوند و هم در فضل و کمال ظاهری.

سید مرتضی نیز مینویسد:

در استحقاق برای امامت، تنها عصمت شرط نیست، بلکه شرط است که امام در فضیلت ظاهری و کثرت ثواب از دیگران برتر باشد.[5]

بنابراین گسترهی افضلیت امام شامل تمامی کمالات و فضایل ظاهری و سعادت و تعالی و ثواب اخروی میشود.

 

دلیل افضلیت امام

الف) ادلهی عقلی

 

1. تقدیم مفضول بر فاضل قبیح است.

این دلیل، تنها دربردارندهی بایستگی افضلیت امام در گسترهی کمالات دنیوی و فضایل ظاهری و همچنین ویژگیهای مربوط به امر امامت است.

علامه حلی (ره) در تبیین این دلیل میگوید:

امام یا در فضایل مساوی با امت است و یا ناقصتر از آنها و یا افضل از آنها; فرض اول محال است، زیرا در صورت تساوی بین امت و امام، ترجیح یکی بر دیگری به امامت محال[6] است; از فرض دوم نیز محال عقلی پیش میآید، زیرا عقلا ممکن نیست که مفضول بر فاضل مقدم گردد; بنابراین، فرض سوم مطلوب و متصور است.[7]

همچنین شیخ طوسی(ره) بیان میدارد:

دلیلِ این که امام باید در ظاهر افضل باشد این است که ضرورتاً تقدیم مفضول بر فاضل قبیح است; زیرا به عنوان نمونه، قبیح است که یک حاکم، کسی را رییس خطاطان چیرهدست و ماهر بکند که مانند کودکان خط مینویسد و خطش از آنان برتر نیست و همچنین قبیح است کسی را رییس فقهایی همانند ابوحنیفه و شافعی و... بکند که در فقه از آنان ضعیفتر است. آری عقلای عالم این فعل حاکم را زشت میشمارند; زیرا تقدیم مفضول بر فاضل قبیح است; و از آنجا که خداوند امام را نصب کرده است، بایستی کسی را نصب کند که در علم و گمان ما از همه افضل باشد.[8]

بنابراین، عقلا تقدیم مفضول بر افضل قبیح است و متکلمان امامیه به طرق مختلف این قاعده را در انطباق بر امامت تبیین نمودهاند.[9]

2. هدف از بعثت انبیا آن است که نفوس مردم کامل شود; بنابراین پیامبر باید در صفات کمال از مردمی که به سوی آنان برانگیخته شده است کاملتر و افضل باشد تا بتواند آنها را هدایت و کامل کند، و روشن است اگر در بین مردم کسی برتر از نبی و یا مساوی با ایشان باشد هدایت پیامبر در او تأثیری ندارد، در حالی که غرض از فرستادن رسولان این است که تمام مردم هدایت ،تزکیه و تربیت شوند و به کمال نهایی برسند. پس از روشن شدنِ این مسئله در مورد نبی، لازم است که امام نیز از مردم در صفات کمالی همچون شجاعت، کرم، عفت، صدق، عدل، تدبیر، علم و حلم و خلق و... افضل باشد; چون قائممقام و نایب پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) در تمامی امور ـ جز تلقی وحی ـ است.»[10]

این دلیل نیز لزوم افضلیت امام را در ویژگیها و فضایل ظاهری و کمالات دنیوی ثابت میکند.

3. دلیل دیگر عصمت است که به برتری امام در کمالات و ثواب بیشتر اخروی اشاره دارد.

متکلمان امامیه با ادلهای همانند «حافظ شریعت» و «امتناع تسلسل»، لزوم عصمت امام را ثابت نمودهاند.[11]

بنابراین، چنانچه کسی هم عصمت علمی[12] و هم عصمت عملی[13] داشته و از هرگونه خطا و اشتباه و گناهی ـ آن هم به سبب ایمان و یقین قلبی و اختیار خود ـ برحذر باشد، از دیگر افراد بشر که همواره مرتکب خطاها و اشتباهات و گناهان کوچک و بزرگ میشوند، برتر و افضل است و از ثواب و بهرهی اخروی بیشتری برخوردار میشود. شیخ طوسی میگوید:

وجود عصمت در امام دلالت میکند بر اینکه ثواب و بهرهی اخروی و پاداش امام بیشتر است و چنانچه عصمت امام ثابت شود، قطع پیدا میشود بر این که امام از نظر ثواب از دیگران برتر است.[14]

4. امام حجت خدا،[15] انسان کامل[16] و غایت خلقت[17] است. پژوهشگران امامیه درنوشتارهای پرشمار امامشناسی مقامات و مراتب وجودی فوق رابرای رییس عامهی انسانها در امور دین و دنیا ثابت نمودهاند و همچنین بیان کردهاند که امام قطب عالم امکان[18]و محور هستی، فلسفهی خلقت[19] و خلیفة الله در زمین است; و بدیهی است که شخصی با این درجات و مقامات عالی عرفانی از ارزش والای معنوی و متعالی برخوردار است و مقربترین شخص درگاه الهی به شمار میآید و بیتردید بهرههای معنوی و ثواب و پاداش اخروی چنین شخصی نیز بیشتر از دیگران است.

5. دلیل دیگر قاعدهی لطف است. لطف آن است که بنده را به طاعت نزدیک و از معصیت دور گرداند و امامت از بارزترین مصادیق آن به شمار میآید.[20] روشن است امامی که تنها با انگیزهی الهی و نزدیک کردن مردمان به طاعت و دور گرداندن آنها از گناه آن هم به عالیترین شکل ممکن و به نحو اتم و اکمل، سبب گردد که دیگران به خدا نزدیکتر و درنتیجه از ثواب اخروی برخوردار، و به سعادت و تعالی اخروی نایل شوند، خود از ثواب و بهرهی اخروی بیشتری برخوردار است. به یقین، خورشیدی که همگان از نعمت نورش بهره میگیرند خود از نور بیشتری برخوردار و بلکه عین نور است.

 

ب) ادلهی نقلی

 

1. (أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَی الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی);[21] آیا کسی که به حق هدایت میکند سزاوارتر است که تبعیت شود، یا کسی که هدایت نمیشود مگر اینکه او را هدایت کنند؟!

این آیه یکی از واضحترین آیات قرآن است که بر افضلیت امام دلالت دارد.[22] و از آن استفاده میشود که تقدیم مفضول (کسی که به واسطهی دیگری هدایت میشود یا اصلا هدایتپذیر نیست) بر فاضل (که دارای هدایت ذاتی است) قبیح است[23] و امام برترین انسانها در انجام مسئولیتهای امامت وکمالات ظاهری است.

 

نکات مهم آیه در دلالت بر افضلیت

 

الف) مراد از هدایت به حق، رساندن به مطلوب است، نه نمایاندن راهی که منتهی به حق میشود.

ب) مراد از (أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلاّ أَنْ یُهْدی)کسی است که به خودی خود هدایت نمیشود، که هم شامل کسانی است که به وسیلهی دیگری هدایت میشوند و هم کسانی که اصلا هدایت نمیشوند، نه بنفسه و نه بواسطهی غیر، نظیر بتها و خدایان دروغین که قابلیت هدایت به واسطه غیر را نیز ندارند.

ج) هدایت به حق به معنای رساندن به مقصد، تنها شأن خدا و کار کسی است که بنفسه هدایت شود; و هدایتش به واسطهی غیرنباشد.

یعنی بین او و خدا واسطهای در امر هدایت نباشد که شامل انبیا و اولیا میشود.»[24]

د) «امام باید معصوم از گناه و اشتباه باشد والا مهتدی بنفس نبوده و خود راه را نیافته و در هدایت محتاج به غیر است».[25]

با توجه به نکات فوق میتوان گفت آیهی ذکر شده دلالت دارد بر این که تنها کسی لیاقت و شایستگی برای امامت و پیشوایی دیگران را دارد که «خود هدایت ذاتی و بدون واسطه داشته و عمل او به هدایت خود و به تأیید الهی و تسدید ربانی صورت گرفته باشد»[26]که چنین شخصی سعید و پاک و معصوم و افضل و برترین انسانهاست و اوست که میتواند هدایتگر جامعه باشد، نه کسانی که یا اصلا هدایتشدنی نیستند و یا به واسطهی دیگری هدایت میشوند که در هر دو صورت، معصوم نبوده و مفضول هستند.

2. (قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ);[27] بگو آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند برابرند!

این آیه به خردمندان یادآور میشود که چگونه امکان دارد یک شخص عالمتر، پرهیزکارتر و شریفتر از نظر حسب و نسب، فرمانبر و مطیع کسی باشد که از او، در این موارد پایینتر و پستتر است![28]

بنابراین، با توجه به این آیه میتوان گفت امام باید افضل از دیگر افراد امت باشد.

3.امام رضا(علیه السلام) میفرماید:

امام یگانهی زمان است، کسی به مقام اونمی رسد، هیچ دانشمندی با او برابری نمیکند، بدل و مانند و همتایی ندارد، و همهی فضایل را دارد بدون آن که آنها را درخواست نماید، بلکه داشتن آن فضایل امتیازی است که خداوند به فضل خود به او عطا فرموده است و... .[29]

این روایت گواهی است بر این که فضایل امام در بالاترین سطح خود است به گونهای که هیچ یک از انسانها و خلایق به پای او نمیرسند و جایگاه او، هم در ظاهر و هم در نزد خداوند، بالاتر از همگان است، البته گفتنی است این روایت ارشاد به حکم عقل و مؤید آن است.

 

چرا امام باید معصوم باشد؟ یدالله دادجو

 

l عصمت در لغت به معنای امساک و منع است. ابن فارس میگوید:

واژهی عَصَم در لغت به معنای امساک و منع است[30] و در اصطلاح، نوعی مصونیت است که با وجود آن انسان دچار گناه و لغزش نمیشود. علامه طباطبایی میگوید: عصمت نوعی علم و دانش است که صاحبش را از گناه و خطا باز میدارد.[31]

در این نوشتار دلیلهای لزوم عصمت امام بیان میشوند.

 

دلیل عقلی

 

امامت مقام و منصبی است که خداوند تعالی به امام ارزانی داشته است. امام شخصیتی است که به غیر از دریافت و ابلاغ وحی، از تمام شئون پیامبر(صلی الله علیه وآله) برخوردار است و بدین روی مقام امامت از عصمت انفکاکناپذیر است; زیرا «مقام امامت، آن گونه که از کتاب و سنت بر میآید، در رهبری سیاسی جامعهی اسلامی خلاصه نمیشود، بلکه دنبالهی نبوت و کامل کنندهی رسالت است. چنین تصویری از مسئله، پیامبر و امام را در کنار هم مینشاند و دلایل عقلی عصمت را به قلمرو امامت نیز میکشاند. با این تفاوت که در این جا، به جای ابلاغ وحی، از تبیین معارف وحیانی سخن میرود.»[32]

متکلمان و دانشندان برجستهی شیعه برای اثبات و لزوم عصمت امام به دلایلی تمسک جستهاند که به برخی از آنها اشاره میشود:

 

1. برهان امتناع تسلسل

 

بر مبنای این برهان، امام باید معصوم باشد; چرا که «اگر امام معصوم نباشد باید امام دیگری باشد تا او را به راه صواب هدایت و خطای او را اصلاح کند; پس آن امام دیگر، امام و معصوم است; اگر او هم معصوم نباشد، امام سوم لازم است و هکذا; و چون تسلسل محال است، باید به معصوم منتهی شود; پس امام باید معصوم باشد.[33]

علامه حلی در شرح تجرید الاعتقاد میگوید:

اگر امام معصوم نباشد، تسلسل لازم میآید و تسلسل باطل است (تالی); پس معصوم نبودن امام نیز باطل است (مقدّم).

بیان ملازمه این است که مقتضی وجوب نصب امام عبارت است از امکان خطا و اشتباه مکلفان; پس اگر همین مقتضی در حق امام نیز ثابت باشد، او نیز نیاز به امام دیگری دارد که در این صورت تسلسل پیش میآید; بنابراین باید به امامی منتهی شود که او از خطا و اشتباه و گناه مصون است و او امام واقعی است.

 

2. برهان حفظ شریعت

 

آیین پاک و شریعت ناب محمدی(صلی الله علیه وآله) برای زمان محدودی نیامده، بلکه تا روز قیامت ضامن سعادت و رستگاری پیروان و رهروان خود است; بنابراین حفظ این آیین واجب است. از سوی دیگر، پاسداری از شریعت در صورتی امکانپذیر است که حافظ و نگهبان و پاسدار آن، شرایط لازم و کافی برای حفظ آن را داشته باشد; یعنی کسی که مسئولیت حفظ شریعت را به عهده دارد، باید بتواند شریعت را بدون کمترین تغییر و تحریف حفظ نماید و برای مکلفان بیان کند. بدین روی میتوان گفت:

1. شریعتی که پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) آورده است بر عموم مکلفان تا روز قیامت واجب است; پس پیوسته به حافظی نیاز دارد که بدون هرگونه تغییر و تحریفی آن را برای مکلفان بازگوید; زیرا در غیر این صورت، تکلیف به ما لا یطاق لازم خواهد آمد.

2. آن ناقل و حافظ باید معصوم باشد; زیرا در غیر این صورت احتمال تغییر و تحریف در شریعت وجود دارد; بنابراین برای مصون ماندن آن از تغییر و تحریف، چارهای جز این نیست که حافظ آن مصون از هر خطا و گناه و اشتباه باشد و او کسی جز معصوم نیست.[34]

به تعبیر علامه شعرانی:

امام حافظ شرع است; اگر معصوم نباشد چگونه حفظ شرع کند؟ شرع را کسی باید حفظ کند که به دو صفت، متصف باشد: یکی اینکه همهی اسرار شرع را نیک بداند، به راه یقینی، نه از طریق ظنی; و دیگر آن که هوای خویش را در حفظ شرع به کار نبندد و احتمال چنین امور در وی داده نشود; و آن غیر معصوم نباشد.[35]

 

دلیل نقلی

 

دلایل نقلی متعددی از آیات و روایات برای لزوم عصمت امام وجود دارد که به برخی از آنها اشاره میکنیم:

1. آیهی اولی الامر

خداوند تعالی میفرماید:

(أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ);[36] از خدا و رسول و اولیالامر اطاعت کنید.

آیهی شریفه بدون هیچ گونه قید و شرطی بر وجوب اطاعت از اولیالامر دلالت میکند و در آیات دیگر هم چیزی که مدلول این آیه را مقید کند وجود ندارد.

(أَطِیعُوا اللّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ...)، معنایش این نیست که اولی الامر را در جایی که معصیت نکنند و تا به خطایشان واقف نشدید اطاعت کنید و هرگاه خطایی دیدید آن را با قرآن و سنت پیغمبر(صلی الله علیه وآله) راست نمایید.

به ویژه این که خداوند قیدهای واضحتر از این را که به مراتب پایینتر از اطاعت مفترضهی امام است بیان فرموده است; مثل:

(وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بِی ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما);[37] به انسان نسبت به نیکی به پدر و مادر سفارش کردیم و اگر آنان تلاش کردند تا به آنچه علم نداری به من شرک بورزی، از آنان اطاعت نکن.

پس چرا در این آیه که اساس دین و ریشهی تمام خوشبختیهای انسانی است، چیزی از این قیود را ذکر نکرده است؟ با اینکه در آن بین رسول و اولیالامر جمع کرده و برای هر دو یک اطاعت خواسته است. برای رسول که امر به معصیت خدا یا اشتباه در حکم محال است; و اگر در اولیالامر محال نبود، چارهای نبود جز آن که قید آن را ذکر نماید و (چون قید ذکر نشده) پس آیه مطلق است و لازمهاش آن است که در اولی الامر هم قایل به عصمت شویم.»[38]

همچنین خداوند تعالی در آیهی شریفه به طور مطلق و بدون مقید کردن به چیزی، امر به اطاعت اولیالامر کرده است. از سوی دیگر، هیچگاه خداوند کفر و عصیان را برای بندگانش نمیپسندد، حتی اگر به نحو اطاعت از شخص دیگری باشد; بر این مبنا، اطاعت از اولی الامر، در صورتی که به عصیان امر کنند، حرام است; در نتیجه، مقتضای جمع بین این دو امر این است که اولی الامر، که اطاعتشان به طور مطلق واجب است، تنها معصومان(علیهم السلام)هستند که مطلقاً هیچ معصیتی از آنان صادر نمیشود.[39]

 

تطبیق اولیالامر بر ائمه(علیهم السلام)

 

طبق بیان پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله) مصادیق و افراد اولی الامر همان ائمه(علیهم السلام) هستند. ابن بابویه از جابر بن عبدالله انصاری روایت میکند که وقتی آیهی شریفهی اولی الامر نازل شد، گفتم: یا رسول الله خدا و رسول را شناختیم، اولی الامر که خداوند اطاعتشان را همراه اطاعت تو قرار داده چه کسانی هستند؟ فرمود: جابر، آنان جانشینان من و پیشوای مسلمیناند. پس از من، اول ایشان علی بن ابی طالب است و پس از وی حسن و حسین و علی بن الحسین و فرزند علی، محمد معروف در تورات به باقر، که تو وی را خواهی دید ـ وقتی او را دیدی سلام مرا به او برسان ـ و سپس صادق، جعفر بن محمد و بعد موسی بن جعفر و علی بن موسی و محمد بن علی و علی بن محمد و حسن بن علی و بعد همنام و همکنیهی من که حجت خدا و بقیةالله او در روی زمین و نزد بندگان است و فرزند حسن بن علی که خدا به دست وی مشرق و مغرب زمین را خواهد گشود... .[40]

 

2. حدیث ثقلین

 

پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه وآله)فرمود:

من دو چیز گرانبها در میان شما میگذارم: کتاب خدا و عترت و اهلبیتم; تا زمانی که به این دو تمسک کنید، هرگز گمراه نخواهید شد. این دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا کنار حوض کوثر بر من وارد شوند.

در این حدیث، کتاب و عترت در کنار یکدیگر محور هدایت به شمار آمدهاند و دیگر آن که در این روایت بر جداییناپذیری قرآن و عترت تأکید شده است. اگر اهلبیت معصوم از گناه و خطا نبودند، پیروی از آنان همواره موجب هدایت نمیگردید و جداییناپذیری آنان از قرآن، معنای روشنی نمییافت.[41]

[1]. ر. ک: علی اللهوردیخانی، نبوت و امامت، (مشهد، 1379)، پشت جلد کتاب.

[2]. ر.ک: شیخ احمد غزنوی، اصول الدین، تحقیق: دکتر عمرو فسیق، (بیروت: دارالبشائر الاسلامیة)، ص 275; و ابن تیمیه که از سلفیان به شمار میآید میگوید: «تولیة المفضول علی الفاضل ظلم عظیم». ر.ک: میلانی، الامامه، ص275; و هم چنین از اشعری نقل شده است که: «امام باید افضل اهل زمان خود باشد; زیرا تقدیم مفضول برفاضل قبیح است.» ر.ک: تفتازانی، شرح المقاصد، تحقیق: عبدالرحمن عمیره، (قم: منشورات رضی)، ج 5، ص246; و هم چنین ماوردی و فراء لزوم این شرط را برای امام متذکر شدهاند ر. ک: الاحکام السلطانیه، محمدبن حسین الفراء، اعلام اسلامی، (تهران، 1406)، ص 7.

[3]. ر. ک: عبدالجبار معتزلی، المغنی، ج 20، ص 203، (قاهره: دار المصر للتألیف، و ر. ک: شرح المقاصد، ج5، ص233.

[4]. شیخ طوسی، الاقتصاد، (تهران: منشورات مکتبة جامع چهل ستون)، ص 190.

[5]. اقتباس از: شریف المرتضی، الشافی فی الامامة، (قم: ناشر اسماعیلیان، چ دوم)، ج اول، ص 328.

[6]. مراد از محال، استحالهی ذاتی نیست بلکه مراد آن است که عقلا وقوع آن قبیح است.

[7]. ر. ک: علامه حلی، کشف المراد، تحقیق آیت الله سبحانی، (قم: مؤسسه امام صادق)، ص 187.

[8]. شیخ طوسی، همان، ص 191.

[9]. ر. ک: علامه حلی، باب حادی عشر، (قم: انتشارات نوید اسلامی،) ص 75 و ر. ک: سید مرتضی، همان.

[10]. اقتباس از: محسن خرازی، بدایة المعارف الالهیه، (قم: مرکز مدیریت حوزهی علمیه)، ج 2، ص 1 ـ 50.

[11]. ر. ک: کتابهای متعدد کلام، بخش عصمت و ر. ک: علی ربانی گلپایگانی، فصلنامهی انتظار، ش 11 و 12 بهار و تابستان 1383، ص 72 به بعد.

[12]. عصمت از خطا و اشتباه.

[13]. عصمت از گناه.

[14]. الاقتصاد، همان.

[15]. قال ابی جعفر(علیه السلام): «و الله ما ترک الله ارضاً منذ قبض آدم(علیه السلام) الاّ و فیها امام یُهتدی به الی الله و هو حجّته علی عباده و لا تبقی الارض بغیر امام حجة و لله علی عباده». ر. ک: ملاصدرا، شرح اصول کافی، (تهران: مؤسسه تحقیقات و مطالعات فرهنگی، 1367) ص 485 به بعد.

[16]. علی ربانی گلپایگانی، «فلسفه امامت»، فصلنامهی انتظار، ش 7; بهار 82، ص 43.

[17]. ر. ک: علی اللهوردیخانی، نبوت و امامت، (مشهد: آستان قدس رضوی)، ص 74.

[18]. ر. ک: جلال الدین آشتیانی، شرح مقدمهی قیصری، (قم: انتشارات دفترتبلیغات اسلامی)، ص 726.

[19]. علی ربانی گلپایگانی، همان.

[20]. ر.ک: مجلهی صباح، ش 11و12، ص 56 ـ 65.

[21]. سورهی یونس، آیهی 35.

[22]. میلانی، همان، ص 76.

[23]. ر.ک: علامه حلی، الرسالة العدلیه، ص83 و ر.ک: شبر، حق الیقین، ج 1، ص 140.

[24]. محمد حسین طباطبایی، المیزان، (قم، جامعه مدرسین)، ج 10، ص 60، ذیل آیه 35 سورهی یونس.

[25]. همان، ج 1، ص 271، ذیل آیهی 124، سورهی بقره.

[26]. همان.

[27]. سورهی زمر، آیهی 9.

[28]. علامه حلی، نهج الحق، ص 268.

[29]. کلینی، اصول کافی، ج 1، ص 201.

[30]. احمد بن فارس، معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 331.

[31]. محمد حسین طباطبایی، المیزان، (اسماعیلیان، چ 1)، ج 5، ص 78.

[32]. حسن یوسفیان، پرسمان عصمت، تحقیق مرکز مطالعات و پژوهشهای فرهنگی حوزه علمیه، ص 52.

[33]. علامه شعرانی، ترجمه و شرح تجریدالاعتقاد، ص 510.

[34]. ابن میثم بحرانی، قواعد المرام، (ناشر مکتبة آیت الله مرعشی نجفی، چ 2)، ص 178.

[35]. علامه شعرانی، همان، ص 510.

[36]. سورهی نساء، آیهی 59.

[37]. عنکبوت، آیهی 8.

[38]. ترجمه المیزان، ج 4، ص 568.

[39]. محاضرات فی الالهیات، جعفر سبحانی، تلخیص علی ربانی گلپایگانی، ص 541.

[40]. ترجمهی المیزان، ج 4، ص 588.

[41]. الغدیر، ج 3، ص 297، پرسمان عصمت، ص 55.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/10 :: ساعت 1:47 عصر )
»» توکّل، کلید توانگری

 


تکیه بر تقوا و دانش، در طریقت، کافری است

راهرو، گر صد هنر دارد، توکّل بایدش.

 

توکّل چیست؟

توکّل، به معنای اعتماد به خداوند در تمام کارها و تکیه بر اراده اوست. امام جواد(ع) می فرماید: «اعتماد بر خداوند متعال، بهای هر چیز گرانی است و نردبان رسیدن به هر بلندی».3 چنین توکّلی، با اعتقاد به این که همه امور، با اراده و مشیت خداوند سامان می گیرد و آنچه او مقدّر کند، جز به صلاح نخواهد بود، موجب می گردد که علل و عوامل عادّی دنیایی که موجب ایجاد موانع و مزاحمت های روحی (از قبیل: نومیدی، عدم اعتماد به نفس، ترس، سستی اراده و عدم تعادل) می شوند، بی اثر شوند و یا اثر آنها خنثا شود و قاطعیت و عزم و اراده فرد، تقویت گردد: «هر که کار خود را به خدا بسپارد، پشتش قوی می گردد».4 پیامبر(ص) نیز می فرماید: «هر که دوست دارد نیرومندترین مردم باشد، باید به خداوند، توکّل کند».5

کسی که به خداوند توکّل کند، دیگر نگران نتیجه کار خود نخواهد بود و با اراده قوی، به انجام دادن تکالیف خود در زندگی خواهد پرداخت. چنین نگرشی، روحیه انسان را در برابر سختی ها محکم و استوار می کند. دکتر نورمان پیل می گوید: «توکّل به خدا، به عنوان یک نگرش مذهبی، فرد را در برابر ناملایمات زندگی، توانا می کند و نیروی روحی بیشتری را در اختیار آدمی قرار می دهد. همچنین او بهتر می تواند سختی ها و مشکلات زندگی را قبول کند».6

 

توکّل باید حقیقی باشد

آثار و فواید بسیار زیاد توکّل، وقتی به دست می اید که مفهوم توکّل، به درستی درک شود. همان طور که گفته شد، توکّل به معنای اتّکا به قدرت خداوند و واگذار کردن نتیجه امور به اوست و اعتقاد به این که هر امری، با اراده خداوند، صورت می گیرد: «ایمان بنده ای، راست نیست، مگر آن که اعتمادش به آنچه در دست خداوند است، بیشتر باشد از آنچه در دست خویش دارد».7

چنین اعتقادی، موجب احساس آرامش و بی نیازی در انسان می شود. از طرفی، سنّت خداوند بر این قرار گرفته که با امدادهای غیبی خود، توکّل کنندگان را یاری دهد: «هر که بر خدا توکّل کند، امور سخت برای او نرم و آسان می شود و اسباب و وسیله ها، برایش فراهم می گردد و در آسایش، راحتی و کرامت، جای می گیرد»8 و «هر که از خدا یاری جوید، خداوند، او را یاری خواهد کرد».9

بنا بر این، لازمه توکّل، داشتن حسن نیت به خداوند است و اعتقاد به این که خداوند، جز صلاح و خیر، چیز دیگری برای کسی نمی خواهد و آنچه برای انسان مقدّر کرده، به او خواهد داد: «هر که اطمینان داشته باشد که آنچه خدا برایش مقدّر کرده، به او می رسد، دلش آرام می گیرد»10 و این که در هر پیشامدی، خیری نهفته است، اگر چه حکمت آن، پوشیده باشد. با این اعتقاد، انسان از زندگی خود راضی خواهد بود و بر قضا و قدر الهی، خشنود می گردد: «ریشه خشنودی، حسن اعتماد به خداست»11 و «هر که به بهره و نصیب خود خشنود شود، راحت گردد».12

چنین حُسن نیتی، توفیق و یاری خداوند را در پی خواهد داشت: «کسی که حُسن نیت داشته باشد، توفیق، او را یاری خواهد کرد».13

امام صادق(ع)، می فرماید: «همانا خداوند، کمک به بندگان را به میزان انگیزه آنان مقدّر فرموده است. پس هر کس که از نیت درست برخوردار باشد، از حمایت کامل خداوند نیز برخوردار خواهد بود و کسی که نیتش درست نباشد، به همان اندازه که کوتاهی کرده، از کمک کمتری نیز برخوردار خواهد بود».14

پس لازم است که نیت های خود را خالص کنیم تا بیشترین بهره را از حمایت خداوند دریافت کنیم. همان گونه که پیامبر فرموده است: «خداوند می فرماید: هر گاه دل بنده ام را بنگرم و دریابم که از روی اخلاص و برای خشنودی من، طاعتم را به جای آورد، هدایت و تدبیر امور او را خود به عهده می گیرم».15

 

توکّل و دیگر هیچ؟!

ممکن است برداشت نادرستی از توکّل، این ذهنیت را به وجود آورد که در صورت توکّل بر خدا، دیگر احتیاجی به تلاش و زحمت نیست؛ امّا چنین تصوّری، درست بر خلاف مفهوم توکّل است؛ زیرا توکّل، به معنای واگذار نمودن نتیجه امور به خداوند و راضی بودن بر تقدیرات الهی است و این، وظیفه انسان را سنگین تر می کند؛ چرا که کاری که برای خداوند انجام گیرد، باید کامل تر و بی نقص تر انجام شود تا سزاوار پیش کشی خداوند را داشته باشد. مَثَلِ کسی که توکّل کند و تلاش نکند، مانند کشاورزی است که بدون کاشتن دانه، در انتظار محصول است. امام رضا(ع)، می فرماید: «کسی که از خدا توفیق بخواهد، ولی تلاش نکند، خود را مسخره کرده است».16

حکیم سنایی نیز چنین می سراید:

راه جُستن ز تو، هدایت از او

جَهد کردن از تو، عنایت از او.

از نشانه های توکّل در مراتب بالاتر را می توان ناامید شدن از غیر خدا و تنها، دل بستن به آنچه در نزد اوست (تمام زمین آسمان) دانست. جبرئیل امین، در پاسخ پیامبر که از او درباره توکّل سؤال کرده بود، چنین می فرماید: «توکّل، دانستن این مطلب است که مخلوق، نه زیانی می زند و نه سودی می رساند، نه اعطا می کند و نه جلوگیری می کند: چشم امید از خلق بریدن! هر گاه بنده چنین باشد، دیگر برای احدی جز خداوند، کار نمی کند و امید و بیمش از کسی جز خداوند نیست و چشم طمع، به هیچ کس جز خداوند ندارد».17

پیامبر(ص) نیز می فرماید: «هر که می خواهد توانگرترین مردم باشد، باید به آنچه در دست خداست، اطمینان بیشتری داشته باشد تا به آنچه در دست غیر اوست».18

مهم ترین اثر توکّل، احساس انتقال قدرت الهی به انسان است. کسی که به خداوند توکّل می کند، در واقع، با قدرت نامحدود الهی، پیوند خورده و به نیرویی دست یافته که هیچ چیز را یارای برابری با آن نخواهد بود: «هر که به خدا توانگر شود، مردم به او نیازمند می شوند».19

و چه کلامی دل نشین تر از این وعده الهی که: «هر که (در هر کاری) به خدا توکّل کند، خدا او را کفایت خواهد کرد».20

 

پی نوشت ها:

1 . ر.ک: سوره رعد، ایه 28.

2 . به سوی کامیابی، ج3، ص53.

3 . بحار الأنوار، ج78، ص364، ح5.

4 . غرر الحکم، ح8308.

5 . منتخب میزان الحکمة، ج2، ص1087.

6 . روان شناسی موفّقیت در کنکور، ص26.

7 . نهج البلاغة، حکمت 302.

8 . شرح غرر الحکم و دُرر الکلم، ج5، ص425.

9 . غرر الحکم، ح7763.

10 . همان، ح8763.

11 . همان، ح3805.

12 . همان، ح7737.

13 . همان، ح 9186.

14 . بحار الأنوار، ج70، ص211.

15. منتخب میزان الحکمة، ج1، ص321.

16 . بحار الأنوار، ج78، ص356.

17 . منتخب میزان الحکمة، ج2، ص1087.

18 . الکافی، ج2، ص139، ح8.

19 . منتخب میزان الحکمة، ج2، ص781.

20 . سوره طلاق، ایه 3.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/10 :: ساعت 1:42 عصر )
»» هلاکت به خاطر حرص و حسد


در تفسیر بعضى از آیات قرآن مجید آمده:
زمانى که نوح سوار کشتى شد و به دستور خداوند از هر نوع موجود زنده جفتى را در کشتى آورد، ناگهان چشمش به پیرمردى خورد که او را نشناخت، فرمود: چه کسى تو را داخل کشتى کرد؟ پاسخ داد: خودم آمدم و آمدنم براى این است که به قلب یارانت دست‏اندازى کنم تا جایى که قلبشان با من و بدن‏هایشان با تو باشد.
نوح فریاد زد: اى دشمن خدا! از کشتى بیرون شو، تو موجودى هستى که خدایت از پیشگاه رحمت و مغفرتش طرد کرده است.
ابلیس به نوح گفت:
پنج چیز مردم را به هلاکت مى‏نشاند، سه مرحله آن را برایت مى‏گویم و از دو قسمت‏ دیگرش که ابزار مهم من براى به دام انداختن فرزندان آدم است چشم مى‏پوشم!!
خداوند به نوح فرمود:
احتیاجى به بیان آن سه قسمت نیست، از او بخواه آن دو قسمت را برایت بگوید.
شیطان گفت: دو برنامه‏اى است که مرا تکذیب نمى‏کنند و دو مسئله است که به آن دو با من مخالفت نمى‏ورزند. اى نوح! حرص و حسد، مردم را هلاک کرد، به خاطر آتش حسد خرمن عبادتم سوخت و ملعون شده و از پیشگاه محبّت حق رانده شدم و با حرص بود که درخت ممنوع بهشت را بر آدم مباح کردم و به وسیله حرص بود که آدم را از بهشت محروم نموده و به حاجتم رسیدم!!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/9 :: ساعت 3:13 عصر )
»» درمان دینى‏

بشریت براى درمان این همه مصیبت و بدبختى و این که خود را از سقوط و انحطاط برهاند، چاره‏اى جز رجوع به اسلام ندارد.

آیین مقدس اسلام چون جهانى و ابدى است و مقرراتش منحصر در جماعت و طایفه خاص یا زمان و مکان مشخصى نیست، در روش قانونى خود مصالح‏ و مفاسد واقعى انسان را در نظر گرفته و قانون خود را متوجه کسى مى‏داند که مصداق انسان است، مرد یا زن، سیاه یا سپید، غنى یا فقیر، عرب یا عجم، قوى یا ضعیف، عالم یا جاهل.

اسلام آیینى است که مقررات عالى خود را به دو بخش ثابت و متغیر «1» تقسیم کرده است، بخش اول که روى اساس آفرینش انسان و مشخصات ویژه او استوار است را، به نام دین و شریعت اسلامى نامیده و در پرتو آن انسان را به سوى سعادت همه جانبه رهبرى مى‏نماید. خداى متعال در قرآن مى‏فرماید:

«روى خود را به سوى دین نموده و استوار و ثابت قدم باش، در حالى که میانه روى را روش خود قرار دهى، دین همان مقتضاى آفرینش خدایى است که مردم را روى همان نوع خلقت آفریده و خلقت خدایى تغییرپذیر نیست، دینى که بتواند انسان را اداره کند همانست» .

بخش دوم: مقرراتى است که قابل تغییر است و بر حسب مصالح مختلف زمان و مکان اختلاف پیدا مى‏کند، البته به عنوان آثار ولایت عامه مشروط به نظر رهبر اسلام و جانشینان و منصوبین از طرف اوست‏ «1»، که در شعاع مقررات ثابته دینى و برحسب مصلحت زمان و مکان آن را تشخیص داده و اجرا نماید؛ «2» چنین آیینى همیشه پاسخ‏گوى احتیاجات بشر است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/9 :: ساعت 2:56 عصر )
»» وهابیت ، حنبلى ها و خوارج

 

 

فرقه وهابى و فرقه حنبلى

اگرچه نویسندگان ایرانى معاصر محمد بن عبدالوهاب (1) و برخى از نویسندگان عثمانى، وى را حنفى‏مذهب دانسته ‏اند (2) ولى با توجه به نحوه تعلیمات او و موافق بودن آنها با مذهب حنبلى و این که پدرش و برادرش از علماى حنبلى بودند و پیروانش همواره خود را حنبلى مى‏دانسته ‏اند، دیگر شکى باقى نمى ‏ماند که بنیانگذار مسلک وهابیت در آغاز امر، مذهب حنبلى داشته است و این مسلک از مذهب حنبلى سرچشمه گرفته است و عموم بنیان‏گذاران عقائد وهابیت، مانند: ابو محمد بربهارى، ابن بطه، ابن تیمیه و ابن قیم و محمد بن عبدالوهاب همه از علماى حنبلى بوده‏اند و به همین جهت وهابیان، خود را از اهل سنت وجماعت و حنبلى ‏مذهب مى ‏دانند.

« صبحى محمصانى‏ » دراین باره مى‏نویسد:

«... رواج مذهب حنبلى از سه مذهب دیگر اهل سنت و جماعت کمتر است. مجدد این مذهب سالها پس از وى دو مجتهد بزرگ اسلام ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم بودند، و سالها بعد، در قرن دوازدهم هجرى محمد بن عبدالوهاب تجدید نظرى در آن مذهب کرد و عقیده دینى خود را بر مذهب حنبلى استوار ساخت و مذهب جدیدى پدید آورد که به نام او مذهب وهابى خوانده مى‏شود و اکنون در عربستان سعودى رواج دارد» (3) .

ولى طبق نوشته دکتر زکى وهابیها از دو جهت‏با حنبلیها تفاوت دارند:

یکى اینکه تقلید از غیر پیشوایان چهارگانه اهل سنت‏یعنى مالک و ابو حنیفه و شافعى و ابن حنبل را منع مى‏کنند و مذاهب دیگر و از جمله مذاهب شیعه را قبول ندارند.

دوم این که وهابیها در برخى از مسائل فرعى، هرگاه رایى متکى به نص جلى از کتاب و سنت از یکى از پیشوایان سه‏ گانه (غیر از احمد حنبل) صادر شده باشد و به صدور آن یقین کنند، به آن راى عمل مى‏کنند و در آن مساله به خصوص به راى احمد حنبل عمل نمى‏کنند.

دکتر زکى در دنباله آن مى‏افزاید:

«مذهب وهابى هم مانند فرقه‏هاى دیگر مذهبى و سیاسى و اجتماعى، دستخوش دگرگونیهایى شده است و اختلاف سلیقه در درک تعالیم آن و کیفیت اجرا و عمل به آن اثر گذاشته است.

از جمله مى‏بینیم که عبدالعزیز آل سعود، که پیشوا و امام وهابیان به شمار مى‏رفت، در سال 1934 میلادى بعد از جنگى که میان او و امام یحیى پادشاه شیعى‏مذهب (زیدى) یمن رخ داد، با امام یحیى عهدنامه دوستى مبنى بر اخوت اسلامى امضاء کرد و در آن عهدنامه اعتراف نمود که ملک یحیى، حاکم شرعى یمن است که این خود اعتراف ضمنى به مذهب زیدى است‏با این که اعتراف مذکور باآنچه قبلا گفته شد که وهابیها، مذاهب دیگر غیر از مذاهب اربعه را قبول ندارند، منافات دارد» (4) .

البته گذشته از این دو امر میان وهابیها و حنبلیها تفاوتهاى دیگرى نیز وجود دارد از جمله احمد بن حنبل و پیروانش گرچه قسمتى از امورى را که وهابیان منع مى‏کنند، آنها هم منع مى‏کردند و گاهى هم از جمله در زمان بربهارى شدت عمل به خرج مى‏دادند و تبدیل به فتنه مى‏شد، ولى به کفر فرقه‏هاى دیگر اسلامى حکم نمى‏کردند و شهرهاى اسلامى را دارالکفر نمى‏دانستند و کسانى را که به زیارت قبر مطهر رسول‏اکرم صلى الله علیه وآله و یا یکى از بزرگان دین مى‏رفتند، تکفیر نمى‏کردند و مشرک نمى‏خواندند.

 

شباهت وهابیها به خوارج

از نظر محققان، مسلک وهابیت‏شباهت زیادى با مسلک خوارج دارد و چنین مى‏نماید که کیش وهابى ادامه تاریخى فکر خارجیگرى و اندیشه خوارج است. و مى‏دانیم که فرقه خوارج در جنگ صفین از جریان حکمیت پیدا شد که خود داستان مفصلى دارد ریشه اصلى و پایه اعتقادات خوارج را چند چیز تشکیل مى‏دهد:

1- تکفیر على علیه السلام و عثمان و معاویه و اصحاب جمل و اصحاب تحکیم، به‏طور کلى کسانى که به حکمیت رضا دادند.

2- تکفیر کسانى که قائل به کفر کسانى که یادآور شدیم، نباشند.

3- ایمان تنها عقیده قلبى نیست، بلکه عمل به اوامر و ترک نواهى، جزء ایمان است.

4- وجوب قیام و شورش بر ضد حاکم وامام ستمگر (5) .

این گروه آشوبگر و شورشى با این عقاید تند افراطى به جائى رسیدند که تمام مسلمانان را کافر و همه را مهدورالدم و مخلد در آتش مى‏دانستند.

مرحوم علامه امین در کتاب گرانقدر « کشف الارتیاب فى اتباع محمد بن عبدالوهاب ‏» درباره شباهتهاى وهابیها به خوارج بحث نسبتا مفصلى دارد که خلاصه آن را در اینجا ذکر مى‏کنیم:

1- شعار خوارج این بود که: «لا حکم الا لله‏» (حکومتى جز حکومت‏خدا نیست) و این کلمه حقى است که از آن باطل اراده شده است. چنانکه امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود: آرى این کلمه به خاطر مطابقتى که با قول خداوند «ان الحکم الا لله‏» دارد، کلمه حقى است ولى از آن باطل اراده شده است، مقصود خوارج از این کلمه این است که کسى نمى‏تواند امیر و حاکم باشد و در مسائل دینى نمى‏توان به «حکمیت‏» پرداخت‏بدین‏جهت‏حکمیت صفین را کفر و گناه مى‏پنداشتند در صورتى که در خود قرآن مردم در موارد اختلاف به حکمیت و داورى فرا خوانده شده‏اند آنجا که مى‏فرماید:

«و ان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله و حکما من اهلها..» . (6)

«هرگاه ترسیدید که میان زن و شوهر اختلاف پدید آید، داورى از خانواده مرد و داورى از خانواده زن برگمارید» .

و در آیه دیگر مى‏فرماید: «...یحکم به ذوا عدل منکم..» . (7)

« دو نفر عادل از شما داورى کند و حکم نماید» .

همچنین شعار وهابیها این است که : «لا دعاء الا لله، لا شفاعه الا لله، لا توسل الا بالله ، لا استغاثه الا بالله و...» دعا، شفاعت، توسل و مددخواهى جز از خدا و براى خدا نیست و این سخن، درست است ولى وهابیها منظور نادرستى از آن اراده کرده‏اند.

آرى دعا ، شفاعت، توسل و استغاثه از خداست و در حقیقت ‏خداست که خوانده مى‏شود و براى رفع ناملایمات و بدیها و جلب فائده، تنها به او توسل مى‏شود و کمک و مددکار واقعى او است و امر شفاعت ‏به دست اوست. اما مقصود وهابیان آن است که نباید کسى را که خداوند بزرگش کرده، باخواندن او، ما نیز او را بزرگ بداریم و به او توسل بجوئیم تا در پیشگاه خداوند براى ما شفاعت کند و براى ما دعا نماید.

2- شباهت دیگر وهابیان با خوارج آن است که خوارج خیلى به ظاهر مقدس بودند و نسبت ‏به نماز و تلاوت قرآن اهتمام زیاد مى‏ورزیدند، حتى از کثرت سجده، پیشانى آنها پینه بسته بود و طالب حقیقت‏ بودند. چنانکه امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود:

«لا تقاتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب ‏الحق فاخطاه کمن طلب الباطل فاصابه‏» (8) .

«پس از من با خوارج نجنگید، زیرا کسى که در جستجوى حق بوده و خطا کرده مانند کسى نیست که طالب باطل بوده و آن را یافته است‏» .

آرى خوارج مردمانى بودند که شدیدا از محرمات اجتناب مى‏کردند تا آنجا که یکى از آنان خوکى را با شمشیر کشت، دیگرى اعتراض کرد و گفت: این عمل تو فساد در روى زمین است و باز یکى در سر راه خود خرمائى پیدا کرد و آن را برداشت و در دهان گذاشت دیگرى رسید و خرما را از دهان او بیرون آورد که چیز حرامى خوردى! !

وهابیها نیز این چنین‏اند به ظاهر تعصب در دین دارند و در مسائل دینى سختگیرند، نماز را به موقع مى‏خوانند و در عبادت خدا خود را خسته مى‏کنند و در طلب حق‏اند ولى راه خطا مى‏پیمایند و از محرمات شدیدا اجتناب مى‏نمایند تا آنجا که ازتلگراف که حکم شرعى آن معلوم نیست، استفاده نمى‏کنند از شواهد تعصب و مقدس‏مآبى آنها آن که من خودم یک نفر نجدى (وهابى) را دیدم ریالهاى جدید را با ریالهاى کهنه با تفاوت صرف مى‏کرد، مردى خواست‏به او ریال قدیم با اضافه ریال جدید بدهد، وهابى فورا گفت: نه هرگز این رباست. دلال یهودى همراه او بود وقتى که خواست از او جدا شود، یهودى گفت: ما را دعا کن. گفت: خداوند تو را هدایت کند، آنگاه رو به من کرد و گفت: این مرد یهودى است.

3- شباهت‏ سوم وهابیها با خوارج این است‏خوارج جز خود، بقیه مسلمانان را کافر مى‏دانستند و مى‏گفتند کسى که مرتکب گناه کبیره مى‏شود، در آتش مخلد خواهد بود و همچنین خون و مال مسلمانان جز خود را حلال مى‏دانستند و فرزندان آنها را اسیر مى‏کردند و مى‏گفتند کشور اسلامى اگر گناه کبیره در آن آشکار گردد، تبدیل به کشور کفر مى‏شود. آنان عبدالله بن خباب صحابه پیامبر را که روزه بود و قرآن به گردن خود حمایل کرده بود، با همسرش که آبستن بود، بى‏رحمانه کشتند و شکم زنش را پاره کردند زیرا که او از على بن ابیطالب علیه السلام تبرى نجست و به او گفتند به حکم همین قرآنى که حمایل کرده‏اى، تو را مى‏کشیم! آرى او را در کنارنهر آب سر بریدند و خونش را بر جوى روان ساختند. خوارج هرگاه زنان مسلمان را اسیر مى‏گرفتند آنها را میان خود خرید و فروش مى‏کردند و ...

وهابیها نیز وضعى مشابه آنها را دارند، آنان سایر مسلمانان را مشرک مى‏دانند و خون و مال آنها را حلال مى‏شمارند و مسلمانان را مشرک خطاب مى‏کنند و کشورهاى اسلامى را سرزمین کفر معرفى مى‏نمایند و هجرت از آنها را لازم و ضرورى مى‏دانند و کسى را که نماز راترک کرده، اگرچه منکر آن نباشد، واجب‏ القتل مى‏شمارند (9) .

سلیمان بن عبدالوهاب در رساله‏اى که در رد برادرش محمد بن عبدالوهاب نوشته، مى‏گوید: ابن قیم گفته خوارج دو ویژگى داشتند که به جهت آن از سایر مسلمانان و پیشوایان آنان جدا شدند:

نخست آن که از سنت فاصله گرفته و آنچه را که سنت نیست، سنت پنداشتند.

دوم این که مسلمانان را به سبب ارتکاب گناه کافر دانستند و در اثر آن حکم به حلیت‏خون و مال آنها دادند و سرزمین اسلام را سرزمین کفر شمردند.پس سزاوار است که مسلمانان از این دو اصل و پایه غلط برحذر باشند و از نتایج آن دو اصل: دشمنى مسلمانان و لعن و سرزنش آنان و حلال شمردن خون و مال آنها و به‏طور کلى از هر بدعتى، بپرهیزند و این ویژگى که او براى خوارج گفته است، بعینه در وهابیان وجود دارد.

4- همان‏طورى که وهابیها در شبهه‏هاى خود به ظاهر برخى از آیات که به زعم آنها به کفر مرتکب کبیره دلالت دارند، استناد کرده‏اند وهابیها نیز در این شبهه به ظواهر بعضى آیات و ادله که گمان مى‏کنند بر حرمت و شرک بودن اشتغاثه و استعانت از غیر خدا، دلالت دارند، تمسک جسته‏اند، چنانکه در بحث از عقائد وهابیان بیان شده است.

5- خوارج جنگ و قتال و قیام بر ضد حکام اسلام را حلال مى‏شمارند زیرا به عقیده آنها، همه‏آنها ائمه ضلال و گمراهى هستند، عقیده وهابیها نیز همینطور است.

6- خوارج باکى ازمرگ نداشتند و آن را با آغوش باز استقبال مى‏کردند زیرا چنان مى‏پنداشتند که پس از مرگ به بهشت‏خواهند رفت. گویند یکى از آنها در جنگ نیزه‏اى خورد و او همینطور خود را به دشمن رسانید و او را بکشت و این جمله را مى‏خواند: «و عجلت الیک رب لترضى!» «به سوى تو پروردگارا شتاب کردم تا از من خشنود شوى‏» وهابیها نیز در میدان چنگ از خودگذشتگى و فداکارى نشان مى‏دهند و به گمانشان اگر مردند راهى بهشت مى‏شوند و در جنگ این رجز را مى‏خوانند: «هبت هبوب‏الجنه; وین انت‏یا باغیها» .

7- خوارج مردمان قشرى و کوته‏نظر و کودن بودند، در عین‏حال که از خوردن خرمائى که در سر راه افتاده بود، خوددارى مى‏کردند و کشتن خوک وحشى را در بیابان، فساد در زمین مى‏پنداشتند ولى کشتن صحابى پیامبر را که روزه‏دار بوده و قرآن به گردن داشته واجب مى‏دانستند و تمام مسلمانان را کافر تصور نموده و هرگناه کبیره را کفر تلقى مى‏کردند. روزى گروهى از مسلمانان با خوارج روبه‏رو شدند، خوارج از آنها پرسیدند، شما کیستید؟ یکى از مسلمانان که خیلى باهوش بود، گفت: بگذارید من پاسخ دهم. او چنین پاسخ داد: ما طائفه‏اى از اهل کتاب هستیم به شما پناه آورده‏ایم تاکلام خدا را بشنویم، سپس ما را به نقطه امنى برسانید. خوارج به همدیگر گفتند پیمان پیامبر رامحترم بدارید بخشى از قرآن را به آنها بخوانید و کسى را بر آنان بگمارید تا آنها را سالم به نقطه امن برسانند، به عبدالله بن خباب صحابى پیامبر گفتند: نظرت درباره على بن ابیطالب چیست؟ او شروع به مدح و ثناى على علیه السلام کرد به او گفتند: تو از کسانى هستى که مرید نام اشخاص هستید او راکشتند به نحوى که گذشت.

وهابیها نیز از اینگونه قشرى‏گرى و کوته‏نظرى دارند از یک طرف رحمت فرستادن و ذکر گفتن را حرام مى‏دانند و در حلیت تلگراف تردید نشان مى‏دهند و استعمال دخانیات راحرام و مرتکبش را مجازات مى‏کنند، ولى از سوى دیگر مسلمانان را کافر و مشرک مى‏دانند و خون و مالشان راحلال دانسته و قتلشان را به بهانه این که از صاحبان شفاعت طلب شفاعت مى‏کنند و به مقربان ربوبى توسل مى‏جویند، لازم مى‏شمارند.

8- در مورد خوارج رسول خدا صلى الله علیه وآله فرموده: همچنان که تیر از کمان رها مى‏شود، آنان از دین خارج مى‏شوند و در حدیثى دیگر فرموده: خوارج چنان در مسائل دینى زیاده‏روى مى‏کنند که سرانجام مانند تیرى که از کمان جدا شود، از دین خارج مى‏شوند.

راجع به وهابیان نیز احادیثى از رسول خدانقل شده که امام احمد بن حنبل در مسند خویش به آن اشاره کرده است (10) . مضمون حدیث این است: ابن عمر گوید: رسول خدا صلى الله علیه وآله فرمود: خدایا کشور شام را براى ما مبارک گردان! خدایا کشور یمن رانیز براى ما مبارک گردان، حاضران گفتند سرزمین نجد را نیز مبارک فرما، رسول خدا صلى الله علیه وآله باز در حق شام و یمن دعاى خویش را تکرار فرمود، حاضران باز سرزمین نجد را اضافه کردند پیامبر فرمود: نه این سرزمین، با میمنت ومبارک نیست در اینجا آشوب‏ها رخ مى‏دهد و حوادث تکان‏دهنده‏اى پدید مى‏آید شاخ شیطان از این نقطه سر بیرون مى‏آورد.

بخارى هم این حدیث را در کتاب فتن از ابن عمر روایت کرده و در نوبت‏سوم پیامبر جمله مذکور را فرمود. ترمذى نیز این حدیث را در مناقب روایت کرده است.

احمد در مسند از عبدالله بن عمر و مسلم در صحیح خود این سخن پیامبر را نقل کرده‏اند که آن حضرت درحالى که رو به مشرق داشت، فرمود: «الا ان الفتنه هیهنا الا ان الفتنه هیهنا من حیث‏یطلع قرن الشیطان‏» (11) «آگاه باشید که فتنه از آنجاست، آگاه باشید که فتنه از آنجاست از این جهت که شاخ شیطان پدیدار مى‏گردد» .

بخارى هم در کتاب فتن «باب آشوب از سمت مشرق‏» از ابن عمر روایت کرده که پیامبر به طرف منبر مى‏رفت و مى‏فرمود: آشوب ازاینجاست، آشوب از اینجاست، آنجا که شاخ شیطان درآید یا فرمود: آنجا که آفتاب سر درآورد.

در حدیث دیگر باز بخارى از ابن عمر نقل مى‏کند که او از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیده که در حال توجه به سمت مشرق مى‏فرمود: آشوب از همین‏جاست آنجا که شاخ شیطان درآید.

در حدیث دیگر مسلم به سند خود از سالم بن عبدالله او هم از پدرش نقل مى‏کند که پیامبر درحالى که رو به مشرق بود، فرمود: «ها ان الفتنه هیهنا ها ان الفتنه هیهنا ها ان‏الفتنه هیهنا من حیث‏یطلع قرن‏الشیطان‏» (12) . «سه بار فرمود: فتنه آنجاست، از آن جهت که شاخ شیطان (از آنجا) ظاهر مى‏گردد» .

در کتاب قاموس مى‏گوید: «شاخ شیطان و دو شاخ آن، یاران و پیروانش مى‏باشند یا منظور نیروى آن و انتشار و تسلطش در روى زمین است‏» (13) .

قسطلانى مى‏گوید: شیطان به هنگام طلوع آفتاب سرش را به آن نزدیک مى‏کند تا ستایش کنندگان آفتاب به آن نیز سجده کنند.

مسلم در صحیح خود این حدیث نبوى را نقل کرده که: «راس الکفر نحو المشرق‏» و در روایت دیگر فرموده: «الایمان ایمان والکفر قبل المشرق‏» یعنى ایمان در یمن است و کفر از سوى مشرق مى‏باشد.

دو حدیث اول که در آنها اسم «نجد» برده شده، بقیه احادیثى را که کلمه مشرق و مطلع شاخ شیطان در آنها به کار رفته، تفسیر مى‏کند و روشن مى‏سازد که منظور از مشرق همان سرزمین نجد مى‏باشد، زیرا «نجد» در مشرق مدینه قرار دارد و نیز از مجموع احادیث روشن مى‏گردد که مقصود از مشرق که درمقابل حجاز آورده شده، همان «نجد» مى‏باشد.

پس این که از بعضى از وهابیان نقل شده که گفته‏اند: مقصود از «نجد» سرزمین عراق است، چون آنجا بلندتر از حجاز است و «نجد» از نظر لغت‏به سرزمین مرتفع مى‏گویند، کاملا بى‏پایه و بى‏اساس است زیرا هرکجا کلمه «نجد» به کار برده شود و قیدى بر آن اضافه نگردد، منظور همان سرزمین نجد است چون که «نجد» نام سرزمینى است از قدیم تاکنون اهل آن را نجدى مى‏گویند و پادشاه آن را پادشاه نجد مى‏نامند و سخن اهل لغت همچنین اشعار عرب در این باره صراحت کامل دارد.

در صحاح مى‏نویسد: نجد سرزمین عربى است و آن را «غور» گویند و غور سرزمین «تهامه‏» است و هر زمین مرتفعى از تهامه گرفته تا سمت عراق را نجد نامند.

در مصباح مى‏نویسد: «نجد سرزمین معروفى است از بلاد عرب پشت‏ سرزمین عراق و آن جزو حجاز نیست، اگرچه جزو جزیره‏العرب محسوب مى‏شود» .

این بود نظر گروهى از اهل لغت که همگى صراحت دارند که عراق غیر از نجد و حجاز و یمن و شام است و منظور از «نجد» مقابل «تهامه‏» است که «غور» نیز نامیده مى‏شود علاوه بر این که سخن صحابه به رسول خدا که خود اهل حجاز و در حجاز بودند «نجد ما نیز مبارک باد» خود شاهد بر آن است که مقصود از «نجد» همان نجد حجاز است، یعنى سرزمین وهابیها که در مشرق حجاز قرار دارد. پس سخن وهابیان که مى‏گویند منظور از «نجد» عراق است، کاملا واهى و بى‏اساس مى‏باشد.

و در کتاب «قاموس الامکنه والبقاع‏» مى‏نویسد: «نجد سرزمینى است واقع در مشرق حجاز و آن دو ناحیه است: نجد حجاز و نجد عارض. قرمطى‏ها و مسلیمه کذاب و وهابیان از این سرزمین سر درآورده‏اند و مرکز آن «ریاض‏» است که سى هزار جمعیت دارد» .

پس حدیث نبوى که فرمود: شاخ شیطان و فتنه و آشوب در نجد پدیدار مى‏شود، اشاره به خروج مسلیمه کذاب و قرمطى‏ها و وهابیهاست.

از دانشمندانى که این احادیث را بر وهابیان تطبیق کرده و نیکو استدلال نموده، شیخ سلیمان بن عبدالوهاب برادر محمد بن عبدالوهاب است. وى پس از نقل این روایات مى‏نویسد:

«اقول اشهد ان رسول الله صلى الله علیه وآله لصادق فصلوات‏الله و سلامه و برکاته علیه و على آله و صحبه اجمعین لقد ادى الامانه و بلغ الرساله‏».

«مى‏گویم شهادت مى‏دهم که پیامبر راست فرمود و رسالت‏خویش را ادا کرد» .

قال الشیخ تقى‏الدین فالمشرق عن مدینته صلى الله علیه وآله شرقا و منها خرج مسلیمه‏الکذاب الذى ادعى النبوه و هو اول حادث حدث بعده و اتبعه خلائق...» «ابن تیمیه گفته: مشرق مدینه بود که مسلیمه کذاب از آنجا ظهور کرد و مدعى نبوت شد واین نخستین رویداد بدى بود که پس از رحلت آن بزرگوار رخ داد و عده‏اى از مردم از او تبعیت نمودند» .

اینکه پیامبر فرمود: «ان الایمان یمانى و الفتنه تخرج من المشرق‏».

«ایمان یمنى است و آشوب و فتنه از طرف مشرق است‏»،

و این جمله را کرارا فرموده خود هشدارى بود که مردم در رویدادهاى این سرزمین بیندیشند و با آگاهى آنها را بسنجند و زود فریب مدعیان آنجا را نخورند. چرا پیامبر مکرر براى حجاز و اهل آن دعا کرد ولى از دعا درباره «نجد» خوددارى فرمود؟ اگر بنا بود آداب و سننى که در حجاز و یمن و مکه و مدینه رواج داشت، آداب ضد دینى و شرک و کفر محسوب شود، پس چرا پیامبر آن مناطق را دعا کرد ولى سرزمین «نجد» را که این آداب و سنن در آنجا ریشه‏کن شده، دعا نکرد. شما وهابیها فقط سرزمین خود را سرزمین اسلامى مى‏دانید و سایر کشورها و شهرهاى اسلامى را بلاد کفر مى‏پندارید، این عقیده و رفتار شما با سخن و دعاى پیامبر چگونه سازگار است؟ !

پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله که از همه حوادث مهم و غیر مهم خبر مى‏دهد، اگر مى‏دانست که سرزمین نجد و زادگاه مسلیمه کذاب بعدها دارالایمان خواهد بود و امت‏برگزیده در آنجا به وجود خواهد آمد، حتما در حق شما و سرزمین شما دعا مى‏کرد.

آرى شما برخلاف سخنان رسول خدا صلى الله علیه وآله سرزمین فتنه و آشوب را دارالایمان و شهرهاى مکه و مدینه و یمن را دارالکفر مى‏خوانید و هجرت از آنها را لازم مى‏شمارید... (14)

از اخبارى که به احتمال قوى بر وهابیها تطبیق مى‏کند، سخن رسول خدا صلى الله علیه وآله در حق «ذوالخویصره‏» تمیمى است که فرمود: از قوم و خویش این مرد کسانى به وجود آیند که قرآن مى‏خوانند لیکن آیات قرآن از حنجره آنان فراتر نمى‏رود و در دلشان نمى‏نشیند، آنان همچون تیرى که از کمان جدا شود، از دین فاصله مى‏گیرند، مسلمانان را مى‏کشند و بت‏پرستان را آزاد مى‏گذارند، هرگاه من آنان را درک کنم، همه‏شان را نابود مى‏کنم.

برخى از رؤساى خوارج از قبیله تمیم یعنى قبیله شخص «ذوالخویصره‏» بودند، محمد بن عبدالوهاب نیز از همین قبیله تمیم مى‏باشد و حدیث‏بر حال او و پیروانش نیز تطبیق مى‏شود.

9- خوارج آیات قرآن را که درباره کفار و مشرکین نازل شده بود، بر مسلمانان و مؤمنان تطبیق مى‏کردند وهابیها نیز این چنین مى‏کنند و آیات مربوط به مشرکان را بر مؤمنان تطبیق مى‏نمایند.

در خلاصه‏الکلام مى‏نویسد: در صحیح بخارى از عبدالله بن عمر در وصف خوارج نقل شده که پیامبر فرمود: آنان آیاتى را که راجع به کفار است، بر مؤمنان شامل مى‏دانند. و در حدیث دیگر باز از ابن عمر در غیر بخارى نقل شده است که پیامبر فرمود:

«اخوف ما اخاف على امتى رجل متاول للقرآن یضعه فى غیر موضعه‏»

«خطرناکترین چیز بر امت من مردى است که قرآن را تاویل کند و آن را بر افرادى شامل بداند که شامل نیست‏» .

از ابن عباس روایت‏شده که: «لا تکونوا کالخوارج تاولوا آیات القرآن فى اهل القبله...» . «همچون خوارج نباشید که آیات قرآن را تاویل مى‏کنند و شامل اهل قبله و مسلمانان مى‏دانند» در صورتى که آن آیات در حق اهل کتاب و مشرکین نازل شده است. آنها معنى این آیات را درک نکردند، خونها ریختند و اموال غارت کردند و درحالات وهابیان مى‏بینیم که عین همین کارها را وهابیها نیز کردند.

10- همچنان که خوارج مسلمانان را مى‏کشتند ولى بت‏پرستان و مشرکان از شر آنها در امان بودند، وهابیها نیز چنین مى‏کردند در هیچ تاریخى نقل نشده که وهابیان باکفار جنگ کرده باشند آنان هرچه کشته‏اند، از مسلمانان کشته‏اند، بى‏آنکه گناهى از آنها سر زده باشد. کافى است که به تاریخ آنها مراجعه کرده و کشتار بى‏رحمانه آنها را در حمله به مکه و مدینه و طائف، کربلا و یمن و نجف و سایر بلاد اسلامى از نظر بگذرانیم در صورتى که درهمین زمان، کفر و الحاد در روى زمین گسترده و عالمگیر شده بود وهابیان به فکر پیکار با آنان برنیامدند، بلکه با انگلیسیها و دیگر بیگانگان ساختند و مسلمانان را قتل عام کردند.

11- در حق خوارج گفته شده، «کلما قطع منهم قرن نجم قرن‏» (15) «هرگاه شاخى از آنها قطع شود شاخى دیگر بروید و ظاهر گردد» . بارها خوارج ریشه‏کن شدند، باز گروهى از جاى دیگر سر بلند کردند و همینطورند وهابیان، شریف با آنها پیکار کرد و محمد على پاشا آنها را از بن برانداخت و فرزندش ابراهیم پاشا به مرکز درعیه حمله کرد و آن را با خاک یکسان ساخت ولى باز از جاى دیگر سر درآوردند و فتنه و آشوب بپا کردند (16) .

جمعیت‏خوارج که در اواخر دهه چهارم قرن اول هجرى در اثر یک اشتباه خطرناک به وجود آمده بودند، بیش از یک قرن و نیم دوام نیاوردند و در اثر تهورها و بى‏باکیهاى جنون‏آمیز مورد تعقیب خلفا قرار گرفتند و خود و مسلکشان را به نابودى و اضمحلال کشاندند و در اوائل دولت عباسى یکسره منقرض گشتند ولى این مسلک خطرناک اثر خود را باقى گذاشت.

افکار و عقاید خارجیگرى در سایر فرق اسلامى نفوذ کرد و طرز فکر خارجیگرى در مسلک وهابیت‏به شکلى مقدس‏مآبانه‏تر و خشونت‏آمیزتر و مصیبت‏بارتر احیا شده و رواج دارد و موجب بروز فاجعه‏هائى در قلب عالم اسلام گشته و مى‏شود بنابراین فرقه خوارج اگرچه منقرض شده، ولى مکتب و طرز فکر خارجگیرى در جهان اسلام باقى است.

 

پی نوشت‌ها:

 

1) ناسخ‏التواریخ: ج‏1، ص 119، 120 جلد قاجار - روضه‏الصفاى ناصرى، ج‏9، ص 381- مسیر طالبى: ص 408.

2) سلیمان فائق بک، تاریخ بغداد، ص 152.

3) صبحى محمصانى، فلسفه‏التشریع، ص 45 و 48.

4) المسلمون فى العالم الیوم، ج‏3، ص 63 و 64 بنا به نقل وهابیان، ص 9- 298.

5) فضل بن شاذان، الایضاح، ص 48 به بعد چاپ دانشگاه تهران. دکتر مشکور تاریخ مذاهب اسلامى، ص 41، - 71- ملل و نحل شهرستانى، شرح احمد فهمى محمد قاهره، 1948 ص 170- 222.

6) سوره نساء، آیه 35.

7) سوره مائده: آیه 95.

8) نهج‏البلاغه، کلام شماره 61.

9) رساله دوم از رسائل الهدیه‏السنیه، ص 65 و 86.

10) مسند احمد بن حنبل: ج‏2، ص 118.

11) صحیح مسلم: ج‏2، ص 559.

12) صحیح مسلم: ج‏2، ص 560.

13) قرن‏الشیطان و قرناه امته و المتبعون لرایه او قومه و انتشاره و تسلطه.

14) الصواعق الالهیه فى الرد على الوهابیه، ص 43- 44.

15) از کلمات مولاى متقیان على علیه السلام.

16) کشف الارتیاب، از ص 112 تا 117 مقدمه سوم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/9 :: ساعت 2:50 عصر )
»» پیامبر دوباره اهل بیت

 

 

مروری بر زندگی حضرت علی اکبر(ع)

علی پسر بزرگ حسین(ع)هر چند سرور جوانان دوره خودش بود، هر چند بهترین داشته های عقبی و دنیای حسین(ع)بود، هر چند تاریخ زندگانی علی اکبر در نور پرفروغ خورشید زندگانی حضرت امیرالمؤمنین(ع)، امام حسن(ع)و امام حسین(ع)کمی ناپیداست اما آنچه که پیداست اینکه همین ها که از تاریخ مانده، نظر به بزرگی و بزرگواری و جوانمردی جوان حسین(ع)دارد.چه او به شهادت پدرش شبیه ترین بود به پیامبر(ع)در آفرینش و منش و گویش و شاید اگر غوری کنید در زندگی او، قبول کنید روز خوبی است روز ولادت حضرت علی اکبر برای روز جوان.
اولین پسر حسین، به دنیا آمد؛ یازدهم ماه شعبان ؛ ماه پیامبر(ص).شاید به همین خاطر این قدر شبیه پیامبر(ص)بود.بچه را گذاشتند توی دامان پدربزرگش، علی(ع).پرسید اسمش را چه گذاشتید؟ حسین(ع)سرش را انداخت پایین و گفت اگر هزار پسر داشته باشم، اسم همه را علی می گذارم.
پیامبر(ص)که رفت پیش خدا همه ناراحت شدند.اما بی تابی حسین(ع)که کودکی بیشتر نبود، چیز دیگری بود.بغض و گریه هایش آتش می زد به زمین و آسمان.شاید به همین خاطر خدا پیامبری کوچک تر به او داد، علی اکبر تا زخم دوری پیامبر(ص)را دوا کند.
حسین(ع)که می خواست نماز بخواند، علی(ع)بلند می شد و اذان می گفت.حسین(ع)پسر کوچکش را بغل می زد و می بوسید، از فرط شیرینی و زیبایی.می بویید و می بوسید، گاه پیشانی و گاه حنجره اش را.
علی از پدرش انگور خواست.کجا؟ تاکستان؟ نه مسجد!کی؟ تابستان؟ نه!
حسین(ع)از ستون سمجد انگور گرفت و داد به علی(ع)که اصلاً تاب بی تابی اش را نداشت.مگر حسین(ع)چه کم دارد ازصالح(ص)که از کوه شتر بیرون می آورد.
مسیحی ای دوان دوان آمد به مسجد النبی.گفتند از مسجد بیرون برو،اینجا جای مسلمانان است.گفت:«دیشب خواب دیدم پیامبر(ص)شما را و مسیح را.مسیح گفت مسلمان شو، شدم.حالا آمده ام خدمت نزدیک ترین شما به پیامبرتان تا مسلمان شوم.
همه حسین(ع)را نشان دادند.مرد خوابش را برای حسین(ع)گفت.حسین(ع)علی را صدا زد.مرد علی را که دید گفت:«خودش است.پیامبر(ص)است».خودش را انداخت روی پای علی و گفت :«خوش آمدی یا رسول الله!».
بین عرب ها رسم بود که اگر مهمان دوست بودند،شب ها بالای خانه یا بلندی آتش درست می کردند که هرمهمان یا در راه مانده ای بفهمد اگر به آنجا برود پذیرایی خواهد شد.شب ها هر کس به مدینه نزدیک می شد،آتشی را از دور می دید؛ آتشی بزرگ.علی اکبر هیزم آتش مهمان نوازی اش را زیاد می کرد که هر مهمان و فقیر و درمانده ای آن را ببیند.
چرا نکند این کار را اگر شبیه ترین انسان ها به پیامبر(ص)باشد.
مسافری در مدینه پرسید کاروانسرا دارد اینجا.راهنمایی اش کردند.رفت تا رسید به درباز خانه ای.جوانی سراسیمه و پابرهنه آمد استقبال، از همان قاب در.بعداً فهمید کاروانسرا خانه علی پسر حسین(ع)است و مهمان نواز پابرهنه همان علی.
حسین(ع)حج را نیمه گذاشت و گذشت؛ از مکه که کمی دور شد به سمت کربلا، توی راه، روی اسب، حسین(ع)یک لحظه خوابش برد و بیدار شد.
-انا لله و انا الیه راجعون و الحمدلله رب العالمین.
علی اکبر نزدیک شد و پرسید:«پدر جان چیزی شده؟»
حسین(ع)گفت:«درخواب سواری را دیدم که گفت این گروه را می سپارند و مرگ در پی آنها دوان است.فهمیدم که خبرمرگ می دهد» .
علی اکبر گفت:«خدا بد نیاورد.ما برحق نیستیم؟»
حسین(ع)سربلند کرد و گفت:«به خدا برحقیم».
علی اکبر بی درنگ جواب داد:«پس چه ترس؟ برحق می میریم و پای حق جان می دهیم».
سحرگاهان روز عاشورا.
-الله اکبر ...الله اکبر.
صدای پیامبر(ص)پخش شد توی سپاه حسین(ع).
-اشهدان محمد رسول الله.
صدای پیامبر(ص)که به رسالتش گواهی می داد، می رسید به سپاه عمر سعد.خیلی از اینها صدای او را شنیده بودند و حالامی گفتند محمد(ص)به کربلا آمده.هیچ زمینی بی پیامبر نبوده و انگار پیامبر کربلای حسین(ع)، اکبر است.
روز عاشورا حسین(ع)رفت و خطابه ای خواند.این بار زن ها و بچه ها که صدایش را می شنیدند به گریه افتادند و بی تاب شدند.
حسین(ع)به عباس و علی اکبر گفت:«آنها را آرام کنید.گریه زیاد در پیش دارند».
حسین(ع)می دانست چه کسی را برای آرام کردن زن ها و بچه ها بفرستد.می دانست قلب آنها توی دست های کیست؟
علی با همه وداع کرد.همه زن ها و بچه های فامیل نگرانش بودند.چشم چراغشان داشت می رفت میدانی که هرکه رفته بود،برنگشته بود.می گفتند:«به غربت ما رحم کن، ما تحمل دوری تو را نداریم».
علی اما وظیفه اش دفاع از امام زمانش بود، نه زن ها و بچه های خانواده وفامیل.
یاران حسین(ع)که یکی یکی پیشانی برخاک گذاشتند و پا بر افلاک،نوبت بنی هاشم شد و علی،پسر بزرگ حسین(ع)جلو آمد.حسین(ع)گفت:«علی جلویم راه برو.می خواهم تماشایت کنم».
علی راه می رفت و حسین(ع)بغض کرده بود.حسین(ع)آتش فشانی شده بود که بیرون نمی ریخت.علی را بغل زد.حسین(ع)بی قرار بود؛ خیلی زیاد.علی زودتر قصد رفتن کرد.شاید ترسید بابایش حسین(ع)جان بدهد.
علی اکبر که رفت سمت میدان، حسین(ع)نگاه نا امیدانه ای به او کرد و کمی دنبالش رفت.دست بلند کرد به آسمان و گفت:«خدایا شاهد باش شبیه ترین انسان در صورت و سیرت و سخن به پیامبرت رابه میدان می فرستم.ما هر وقت دلتنگ پیامبر(ص)می شدیم،او را نگاه می کردیم.خدایا برکات آسمان و زمین را از آنها بگیر.تفرقه شان بینداز.خدایا...».
حسین(ع)می مرد شاید، اگر زینب سراغش نمی آمد و او را نمی برد.
علی که پا می گذارد وسط میدان، همه دشمن در بهت فرو می رود.آنهایی که پیامبر(ص)را دیده اند شک می کنند به جنگ با او.عمر سعد فریاد می زند او محمد(ص)نیست، او علی پسر حسین(ع)است.
شاید یادش رفت ادامه اش را بگوید.او علی پسر حسین(ع)پسر فاطمه دختر محمد است.
یک نفر جلوتر آمد و فریاد زد:«ای علی!تو با امیرالمؤمنین یزید فامیلی.ما بستگان او را مراعات می کنیم.اگر می خواهی امان نامه می دهیم».
علی می دانست این قوم اهل مراعات هیچ حقی نیستند که گفت:«اگر اهل مراعات هستید، حق خویشاوندی رسول خدا بالاتر است».
علی مبارز طلبید.کوفی ها هیبت پیامبر گونه او را که دیدند و نسبتش به حضرت علی(ع)را فهمیدند، ترسیدند.هیچ کس جلو نرفت.
عمر سعد، طارق ابن کثیر را صدا زد و گفت:«سر این جوان را بیاور و هر چه می خواهی بگیر».
طارق گفت:«تو می خواهی حکومت ری را بگیری، آن وقت من با او بجنگم.نمی دانی جوان کیست؟ ...حالا اگر حکومت موصل را ضمانت کنی شاید بروم».
عمر سعد ضمانت کرد و انگشترش را به نشان تعهد داد به طارق.
نه حکومت موصل را دید و نه توانست از انگشتر استفاده کند.فقط ضربت شمشیر جوانی هاشمی را چشید.
اولین نفر طارق پسر کثیر با وعده حکومت موصل آمد به میدان و بی سر برگشت.برادرش آمد انتقام بگیرد، نصفش برگشت.پسرش آمد، اسبش برگشت.هر کس آمد، برنگشت.علی آن قدر دشمن بر زمین زد که دیگر کسی برای جنگ تن به تن جرات میدان آمدن نداشت.
علی ایستاده بود و کسی از دشمن نمی آمد.ناچار شد به حمله.به چپ سپاه دشمن می زد، همه فرار می کردند به راست.به راست سپاه می زد، فرار می کردند به چپ.به قله سپاه می زد، پراکنده می شدند توی صحرا.
مثل گله گوسفندی که شیری بینشان افتاده باشد.آن قدر دشمن از دم تیغ گذراند که عطش امانش را برید.افسار اسب را گرداند و برگشت سمت خیمه ها.
بار دوم که برمی گشت میدان جنگ،حسین(ع)فریاد زد:«به زودی به دست پدربزرگم پیامبر(ص)سیراب می شوی».رفت و جنگید.از کشته پشته ساخت.آن قدر جنگید تا تیری گلویش راپاره کرد و نیزه ای به قلبش فرو شد و چیزی به سرش کوفته شد.فریاد زد:«پدر جان حالا پیامبر(ص)با کاسه ای آب سیرابم کرد».
و علی سیراب از دنیا رفت.
حسین(ع)دوان دوان آمده بود بالای سر علی اکبر اما زنده بودنش را ندیده بود.فقط دیده بود علی پا به زمین می کشد.گفت:«الان کمرم شکست».بعد گفت:«علی اکبر!بعد از تو خاک بر سر دنیا!».آفتاب کج شده بود انگار.ریگ های دشت فوران کرده بودند.دنیا خاک بر سر شده بود بعد از علی.
توی مجلس، یزید رو کرد به امام سجاد(ع)و گفت:«اسم تو چیست؟».گفت:«علی!».یزید تعجب کرد و گفت:«شنیدم علی پسر حسین(ع)را خدا در کربلا کشت».
امام(ره)گفت:«او برادرم علی اکبر بود به دست مردم نادان به شهادت رسید».
یزید باز هم تعجب کرد:«دوعلی در یک خانواده؟».
و جواب شنید:«سه علی که دوتایش را شما شهید کردید.پدرم اگر باز هم پسر می داشت نامش را علی می گذاشت به کوری چشم دشمنان علی(ع)».
او از همه به پیامبر(ص)شبیه تربود واز همه به پدرش نزدیک تر.شاید به خاطر همین در کربلا زیر پای پدر دفن شد.آن چنان که ضریحش با ضریح امام حسین(ع)ممزوج شد.شنیده اید که ضریح حسین(ع)شش گوشه دارد.
با نگاهی به :
لهوف /سید ابن طاووس، ترجمه عباس عزیزی، صلات، 1384.
یاران شیدای حسین بن علی(ع)/آقا تهرانی، مرتضی، میم، 1384.
حضرت علی اکبر شبیه پیامبر،شهید ولایت/گلی زواره، غلامرضا، قیام، 1374.
علی اکبر علیه السلام /موسوی مقرم، عبدالرزاق، ترجمه امیر حسین لولاور، صیام، 1380.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/9 :: ساعت 2:48 عصر )
»» سالروز ولادت حضرت علی اکبر 11 شعبان

 



اوج کمال تو را در قامت سروگون و خُلق رسول گونه ات باید جست. آنگاه که بین «صورت» و «سیرت» و زیبایی «جسم» و «روح» جمع کردی، و جوانی شدی در حد کمال:
جمع صورت با چنین معنی ژرف
نیست ممکن جز ز سلطانی شگرف
مولوی
تاریخ، تو را مانندترین جوان به اشرف مخلوقات می داند و به خلق و خوی احمدی، نزدیک ترین. و آنگاه که صحیفه عاشورا ورق می خورد، و آخرین گفت وگوی تو با پدر مرور می شود، تنها تو را می یابیم که آتش اشتیاق پدر به دیدار رسول خدا صلی الله علیه و آله را در آن سال های جان گداز فراق پیامبر، فرو می نشاندی. و همین افتخار، تو را بس که پدر، تنها تو را شبیه ترین مردم به پیامبر صلی الله علیه و آله دانست، و فقط دیدار جمال تو را مایه فرونشاندن عطش اشتیاق خویش به دیدار جدش حضرت رسول صلی الله علیه و آله، معرفی کرد؛ و این است اعتراف پدر به بزرگی پسر جوان: «غُلامٌ اَشْبَهُ النّاسِ خَلْقاً و خُلْقاً وَ مَنْطِقاً بِرَسولِک صلی الله علیه و آله و کنّا اِذَا اشْتَقْنا الی نَبیک نَظَرْنا اِلَیه؛ جوانی است که از لحاظ اندام و اخلاق و گفتار، از همه مردم به رسول تو شبیه تر است و هر گاه ما مشتاق دیدار پیامبر صلی الله علیه و آله می شدیم به او می نگریستیم».1
گفت: کای فرزند، مُقبل آمدی
آفت جان، رهزن دل آمدی
کرده ای از حق، تجلی ای پسر
زین تجلی، فتنه ها داری به سر
راست بهر فتنه قامت کرده ای
وه کزین قامت قیامت کرده ای
نرگست با لاله در طنّازی است
سنبلت با ارغوان در بازی است2

دورنمایی از زندگی
حضرت علی اکبر علیه السلام، فرزند امام حسین علیه السلام، شجاع ترین جوانان بنی هاشم بوده است. مادرش لیلا دختر ابی مُرَّة بن مسعود ثقفی است. ایشان در حدود سال 34هـ. ق، در اواخر خلافت عثمان بن عفان، در مدینه متولد شد. آن حضرت از جدش امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل حدیث کرده است. بنابر گزارش تاریخ نویسان، پسران امام حسین علیه السلام شش نفر بوده اند، به نام های عبدالله، جعفر، محمد، علی اکبر، علی اوسط و علی اصغر.3
ابوالفرج اصفهانی نقل کرده است که روزی معاویه از اطرافیان پرسید: سزاوارترینِ مردم به خلافت چه کسی است؟ گفتند: شما. گفت: نه، سزاوارترینِ مردم به خلافت، علی بن الحسین علی اکبر) است که جدش رسول خداست، و در او شجاعت بنی هاشم و سخاوت بنی امیه و امتیازات ثقیف با هم گردآمده است. بر اساس صحیح ترین روایت، حضرت علی اکبر علیه السلام از همه فرزندان امام حسین علیه السلام بزرگ تر بوده است.4


حق مداری علی اکبر علیه السلام
علی اکبر علیه السلام جوانی حق مدار بود که هیچ گاه گِرد باطل نگشت، و در مقام اهتمام به حق گرایی، تا آنجا پیش رفت که تنها «حق مداری» و «حق گرایی» را عامل رهایی از ترس از مرگ می دانست. به این داستان زیبا در این باره توجه کنیم:
امام حسین علیه السلام در راه کربلا، در سحرگاهی زیبا سوار اسب خود بود که خوابی اندک بر او چیره شد، و چون بیدار گردید، چند مرتبه فرمود: «اِنالله وَ اِنّااِلَیه راجعون و الحمدلله ربّ العالمین» حضرت علی اکبر علیه السلام که سوار بر اسب خویش بود، بی درنگ خود را به پدرش رساند و عرض کرد: ای پدر! فدایت شوم، این استرجاع و حمد برای چه بود؟ امام فرمود: هم اکنون خواب، مرا در ربود و در عالم رؤیا دیدم که کسی ندا داد: «این قوم می روند و سرنوشت مرگ هم به سوی آنان می شتابد.» دانستم که ما به سوی مرگ می رویم. علی اکبر علیه السلام پرسید: ای پدر! مگر ما به حق نیستیم؟ امام فرمود: آری پسرم، به خدایی که بازگشت همه خلایق به سوی اوست سوگند، که ما بر حق هستیم. علی اکبر علیه السلام عرض کرد: پس، از مرگ هراسی نداریم. امام چون این سخن دل نشین و زیبا را از فرزند جوانش شنید، چنین او را دعا کرد: خداوند، تو را جزای خیر بدهد که چه فرزند نیکویی برای پدر هستی.5
علامه محمدتقی جعفری در این باره می گوید:
حضرت علی اکبر علیه السلام چنین گفت: آیا ما بر حق نیستیم؟ گفت اگر بر حق هستیم، می رویم. ای جوانان عزیز! این را می گویند سعادت. و الا با ثروت زیاد، اگر آگاه باشید، هر لحظه خواهید گفت: این ثروت کلان در اختیار من است، درحالی که چه گرسنه هایی امشب از گرسنگی نتوانستند به خواب بروند. همچنین اگر علم زیاد داشته باشید و فقط برای آرایش خودتان باشد، خواهید گفت، چه بسیارند جاهل هایی که ما می توانستیم یک کلمه از اینها را به آنان تعلیم دهیم. پس محال است کسی که آگاه است، در این دنیا خنده مطلق داشته باشد. چه آن که ثروت کلان دارد و چه آن که علم فراوان دارد، همواره دغدغه و دل مشغول هایی دارد. پس سعادت را باید در جای دیگری جست. علی اکبر علیه السلام سعادت را در حق مداری می داند، و چون خود را بر حق می داند، پس هراسی هم از مرگ ندارد. اگر ناگهان به انسان بگویند که آیا اکنون حاضر هستی به جهان دیگر بروی و در پیشگاه خدا حاضر شوی، اگر گفت: «بله»، این شخص سعادتمند است. والا کدام امتیاز دنیا به طور مطلق و بدون نگرانی به انسان دست می دهد؟ اما زیبایی ها، مثل کارد دولبه است. این مثال از یکی از بزرگان است: «شخص زیبا اگر شخصیت نداشته باشد، هم خود و هم دیگران را زخمی می کند». اگر مسئله ثروت را بگویید، آدم محاسبه کند که اگر اکنون این ثروت کلان که در اختیار اوست، آیا دیگران هم از آن بهره مندند؟ اگر قدرت در اختیار من است، آیا واقعاً از این قدرت، خوب استفاده می کنم؟ این مسائل مطرح است. و این اوج سعادت یک جوان است که سعادت حقیقی را درست تشخیص می دهد، و آن را تنها در دل حق محوری می جوید، و میوه آن را نیز به طور نقد در همین دنیا می چیند، و آن، هراس نداشتن از مرگ است.6


شجاعت علی اکبر علیه السلام
جوان شجاع را همگان می ستایند و هیچ کس جوان ترسو را جوانی برازنده نمی داند. شجاعت، یکی از مؤلفه های اصلی شخصیت هر جوانی است که اوج این فضیلت را در شخصیت والای علی اکبر علیه السلام می بینیم.
آن حضرت، نمونه آشکار جوانی شجاع بوده است. پرورش در خاندانی که همه در شجاعت، شهره بودند، از او جوانی بی باک و شجاع در برابر دشمن ساخته بود. رجزخوانی استوار حضرت علی اکبر علیه السلام در برابر دشمنانش در روز عاشورا، دورنمایی از شجاعت این جوان بی باک را به تصویر می کشد:
من علی بن حسین بن علی هستم. سوگند به خانه خدا که ما سزاوارتریم به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله.
سوگند به خدا که نباید در مورد ما آن مرد نابکار ابن زیاد) حکم کند. من آن قدر با نیزه بر شما دشمنان می کوبم که نیزه خم شود.
آن قدر با شمشیر بر شما خواهم زد که شمشیر، تاب بردارد و درهم پیچد؛ ضربه زدنی از جوان هاشمی نسبِ علوی تبار
جنگ است که به راستی، حقایق باطن آدمیان را آشکار می سازد و صدق و راستی آنها را در ادعای خویش ظاهر می گرداند
و سوگند به خدا که پروردگار عرش است، ما به شما پشت نخواهیم کرد، و سپاهیان شما را رها نمی سازیم، تا آن هنگام که خودتان شمشیرهای تیز را در غلاف ها برگردانید.7
کالبدشکافی سه سخن امام حسین علیه السلام درباره حضرت علی اکبر بعد از شهادت او
1. آنگاه که علی اکبر علیه السلام به شهادت رسید، امام حسین علیه السلام خطاب به او فرمود: «لَقَدِ اسْتَرَحْتَ مِنْ همِّ الدُّنْیا وَ غَمِّها؛ علی جان! از غم و اندوه دنیا آسوده شدی».8 باری، مرگ برای انسان های بزرگ و آزاد، رهایی از غم و اندوه و آغاز آسایش و راحتی ابدی است. آنها هرگز از مرگ، هراسی ندارند و آن را تنها، پلی برای رسیدن به آسودگی جاودانه می دانند. این سخن امام حسین علیه السلام خطاب به فرزند جوانش، حکایت از آن دارد که مرگ برای علی اکبر، نه پدیده ای نامأنوس و وحشت آور، بلکه به مثابه پلی برای رسیدن به خانه آسایش جاودانه و سرای استراحت همیشگی بوده است. تصویر چنین مرگی را که البته برآمده از یک زندگی پاکیزه و به دور از وابستگی هاست ـ حکیم نظامی گنجه ای، این گونه به نظم درآورده است:
گر مرگ رسد چرا هراسم
کان راه به توست می شناسم
تا چند کنم زمرگ فریاد
چون مرگ ازوست مرگِ من باد
این مرگ که باغ و بوستان است
کاو راه سرای دوستان است
گر بنگرم آنچنان که رای است
این مرگ، نه مرگ؛ نقل جای است
از خورد گهی به خوابگاهی
وز خوابگهی به بزم شاهی
خوابی که به بزم توست راهش
گردن نکشم ز خوابگاهش
چون شوق توهست خانه خیزم
خوش خُسْبَم و شادمانه خیزم9
2. این روزها، روابط عاطفی بسیاری از پدران و فرزندان، کم رنگ شده و کوتاهی های برخی پدران در تربیت فرزندان، به بروز ناهنجاری های اخلاقی و رفتاری در فرزندان، و رعایت نکردن حرمت پدری از سوی آنان انجامیده است. پیامد آشکار این مسئله نیز آن شد که بودن پدر و فرزند در کنار یکدیگر، با تحمل کردن همدیگر و نوعی تکلف همراه گردیده و این دو را به دو آشنا بیشتر شبیه کرده تا پدر و فرزند. اما وقتی روابط پدری چون امام حسین علیه السلام را با فرزند جوانی چون علی اکبر بررسی می کنیم، رابطه ای همراه با عواطف، عشق و دل دادگی می بینیم. در این روابط، هم پدر وظیفه پدری اش را خوب ادا می کند، و هم پسر، با وظایف خویش، کاملاً آشناست. شاهد چنین ارتباط عاطفی و عاشقانه و گرمی میان این پدر و پسر، سخن سوزمندانه پدر، در شهادت پسر است، آنگاه که فرمود: «عَلَی الدُّنْیا بَعْدَک الْعَفی؛ پسرم پس از تو، خاک بر سر این دنیا.»10 این سخن نشان می دهد که پسر جوان، نزد پدر چنان جایگاهی داشت، و دلربایی او از پدر تا بدان پایه بود، که گویا همه لذت و جاذبه دنیا برای پدر، در این جوان خلاصه شده بود، و اکنون که جوان از دست رفت، دیگر، خاک بر سر دنیا! و این نمونه ای از بهترین الگوهاست برای همه پدران و پسرانی که به دنبال شیرین ترین و صمیمی ترین ارتباط پدر و فرزندی هستند.
گفت که ای تازه گل باغ من
رفتی و خون شد دل پر داغ من
ای علی، ای نوگل بستان یار
خاک پس از تو به سر روزگار
بی تو اگر باغ جهان بی صفاست
نوگل مهرش همه خار جفاست
ای علی، ای سرو و گل باغ عشق
ای ز ازل بر دل تو داغ عشق
بی تو مها! تیره رخِ ماه و مهر
بی تو شها! خاک به فرقِ سپهر11
3. امام حسین علیه السلام خیرخواه همه بود؛ حتی دشمنانش؛ و از خدا سعادت آن ها را نیز می طلبید. این امام رئوف، تنها یک بار لب به نفرین گشود؛ و آن، هنگامی بود که دشمنان، پسرش را از او گرفتند؛ آنجا بود که فرمود: «قَتَلَ الله قَوماً قَتَلُوک؛ خدا بکشد قومی را که تو را کشتند».12
رحمت از این قوم دغا بازگیر
نیست کن این فرقه شوم شریر
قهر بر این فوج تبهکار کن
کیفر این دوزخیان، نار کن
زود بده کیفر کردارشان
در دو جهان ساز زیان کارشان13
و این درسی بزرگ است برای همه پدران، که برای فرزند جوانشان حرمت قائل شوند و عواطف را در روابط پدر و فرزندی جدی بگیرند؛ همان گونه که حسین علیه السلام با فرزند جوانش، علی اکبر چنین روابط دوستانه و عاشقانه ای داشت و دورنمایی از این انس و الفت ژرف با فرزند، در نفرین پدر در حق قاتلان پسر بازتاب یافته است.
آنگاه که باید میان پسر و خدای پسر، یکی را برگزید
گرچه در اسلام درباره مهر و محبت پدر به فرزند، سفارش فراوانی شده است، باید مراقب بود که این محبت، انسان را از یاد خدا باز ندارد، و در مقام انتخاب، میان عشق به فرزند و عشق به خداوند، دل بستگی به فرزند، بر عشق به آفریدگار پیشی نگیرد؛ چنان که حسین علیه السلام با وجود عشق شدید به جوانش، علی اکبر، آنگاه که می بایست در عروجی ملکوتی به دیدار خدایش بشتابد. نگذاشت که چهره دلربای جوانش، او را از این دیدار باز دارد. عمان سامانی در اشعار عارفانه اش تصویری بسیار زیبا از این انتخاب به دست داده است:
کرده ای از حق، تجلی ای پسر
زین تجلی، فتنه ها داری به سر
از رخت مست غرورم می کنی
از مراد خویش دورم می کنی
گه دلم پیش تو، گاهی پیش اوست
رو که در یک دل نمی گنجد دو دوست
بیش ازین، بابا دلم را خون مکن
زاده لیلی، مرا مجنون مکن
همچو چشم خود به قلب دل متاز
همچو زلف خود، پریشانم مساز
حایل ره، مانع مقصد مشو
بر سر راه محبت سد مشو
نیست اندر بزم آن والا نگار
از تو بهتر گوهری بهر نثار
هر چه غیر از اوست سد راه من
آن بت است و غیرت من، بت شکن14
علی اکبر، الگویی کامل برای جوانان
علی اکبر علیه السلام «ناز» جوانی را با «نیاز» به پروردگار همراه کرد و بدین گونه صورت زیبا را با سیرت دل ربا در آمیخت. او خداوندگار ادب بود، و شور و طراوت جوانی، هرگز وی را از دایره ادب، به ویژه در برابر پدر، خارج نکرد.
این آموزگار جوان، رمز مانایی و جاودانگی را به جوانان آموخت: حق محوری، ادب و فروتنی. ادبش در برابر پدر، تنها به دلیل روابط عاطفی نبود؛ بلکه پدر را امام و مقتدای خویش می دانست. پدر نیز فقط بدان سبب که علی فرزند او بود، بدو عشق نمی ورزید؛ بلکه او را جوانی نجیب، پاک دامن و پرهیزکار می دید و ازاین رو، او را گرامی می داشت. گرچه هیچ پدری نمی تواند حسین علیه السلام باشد، و هیچ جوانی علی اکبر علیه السلام؛ راه حسینی بودن و علی اکبر گونه بودن، به روی همه پدران و پسران باز است.


پی نوشت ها:

1. سید بن طاووس، لهوف، ص 130.
2. عمان سامانی، گنجینه اسرار و قصائد، ص 62.
3. جمعی از نویسندگان، دائرة المعارف تشیع، ج 11، ص 418.
4سید مصطفی حسینی دشتی، معارف و معاریف، ج 4، ص 233، 319.
5. دائرة المعارف تشیع، ج 11، ص 419.
6. محمدتقی جعفری، امام حسین علیه السلام شهید فرهنگ پیشرو انسانیت، صص 398 و 399.
7. علی نظری منفرد، قصه کربلا، صص 332 و 333.
8. همان، ص 334.
9. حکیم نظامی گنجه ای، کلیات خمسه، ص 430.
10لهوف، ص 132.
11. نغمه حسینی، ص 161.
12. لهوف، ص 132.
13. نغمه حسینی، ص 160.
14. گنجینه اسرار و قصاید، صص 62 و 63.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/9 :: ساعت 2:46 عصر )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 108
>> بازدید دیروز: 274
>> مجموع بازدیدها: 1326120
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب