سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش دو گونه است : دانشی که مردم ناگزیر از فراگیری آن هستند و آن رنگ[ ظواهر [اسلام است و دانشی که مردم اجازه دارند آن را واگذارند و آن قدرت خداونداست . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» آگاهى و عدالت‏

 

   موسى بن عمران علیه السلام، روزى از محلّى میگذشت برسر چشمهاى در کنار کوه رسید، با آب آن چشمه وضو ساخت تا بالاى کوه رفته به نماز ایستد، در این هنگام اسب سوارى به آنجا رسید، براى نوشیدن آب از مرکب پیاده شد، وقت رفتن کیسه پول خود را فراموش کرده در کنار چشمه به جاى گذاشت، پس از او چوپانى رسید با مشاهده کیسه پول آن را برداشت و از آنجا دورشد.

پس از چوپان پیرمردى برسرچشمه آب آمد که آثار تنگدستى و ندارى از ظاهرش پیدا بود، پشته هیزمى برسر داشت آن را به جانبى نهاد و براى استراحت کنار چشمه آرمید، زمانى نگذشت که اسب سوار به آنجا بازگشت و اطراف چشمه را براى یافتن کیسه پولش جستجو کرد ولى کیسه را نیافت، به پیرمرد مراجعه نمود او هم اظهار بى اطلاعى کرد، بین آن دو سخنانى رد و بدل شد که به زد و خورد انجامید، نهایتاً اسب سوار پیرمرد را از پاى انداخت!

موسى (ع) عرضه داشت پروردگارا این چه حادثهاى بود که پیش آمد و مسئله عدالت و دادگرى در این داستان چگونه است؟!

پول را چوپان برداشت، پیرمرد مورد ظلم و ستم قرار گرفت. خطاب رسید موسى پیرمرد پدر آن اسب سوار را کشته بود، میان این دو قصاص انجام گرفت و انتقام خون به ناحق ریخته گرفته شد در ضمن پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازه پول آن کیسه بدهکار بود، از این جهت به حق خود رسید من براساس آگاهیام به اسرار از روى عدل و دادگرى حکومت میکنم. 

 

جهل فرشتگان به جایگاه معنوى خلیفه‏

از آنجا که فرشتگان داراى دانش و علمى محدوداند و مکانت و جایگاه خاصى در دیدگاه خود نسبت به حقایق دارند، و قدرت دیدن عمق هر حقیقتى را ندارند از آدم فقط بدنى مادى با عوارضش چون غضب و شهوت، و احتمالًا پدیدآمدن حرص و حسد، و کبرو عجب، و نزاع و تنازع مشاهده کردند و در مقام چنان پرسش از حضرت حق برآمدند که میخواهى در زمین کسى را قرار دهى که فساد و خون ریزى کند؟

آنان از دیدن کمالات بالقوه او که سبب خلافتش از خدا در روى زمین است عاجز بودند، آنان نمى دانستند که این موجود فقط همین بدن خاکى نیست، آنان آگاهى نداشتند که این بدن ظرف حقایقى اصیل، و واقعیاتى ملکوتى و افق طلوع روحى ویژه چون‏ نفحت فیه من روحى‏ است، این بدن معدن ظهور عقل و خرد و اندیشه و تفکر، و کارگاه تولید علم و دانش است، علم و دانشى که میلیونها کتاب و کتابخانه، و تمدنى عظیم از آن به وجود میآید، علاوه برهمه اینها نمى دانستند که از وجود این خلیفه صالحان و شایستگانى چون پیامبران، و امامان، و اولیاء حق‏ «2»، و عارفان عامل، و اندیشمندانى لایق به وجود میآید.

آنان از اسرار وجودى و رازهاى پنهانى، و مصالح حیات این موجود بى خبر بودند، و نمى دانستند که او پس از قرار گرفتنش در زمین که سیر نزولى اوست با هدایت حضرت دوست به سیر صعودى برمى خیزد و به جائى از معنویت و نورانیت و مقام و منزلت میرسد که دست هیچ فرشتهاى حتى فرشته مقرب به آن جایگاه و منزلت نمى رسد.

رسول خدا در روایاتى به عظمت انسان مؤمنى که حقاً خلیفه خداست به این صورت اشاره میکنند:

«ان المؤمن یعرف فى السماء کما یعرف الرجل اهله و ولده وانه لاکرم على الله عزوجل من ملک مقرب:» «1»

بى تردید مؤمن در آسمانها چنان که انسان اهل و فرزندش را میشناسد شناخته شده است، و قطعاً مؤمن نزد خدا از فرشته مقرّب گرامى تر است.

از قول حضرت حق نقل شده:

«وعزتى وجلالى ماخلقت من خلقى خلقاً احب الى من عبدى المؤمن:» «2»

به عزت و جلالم سوگند از آفریده هایم آفریدهاى را نزد خود محبوب تر از بنده مؤمنم نیافریده ام.

«المؤمن اکرم على الله من ملائکة المقربین:» «3»

مؤمن نزد خدا از فرشته هاى مقرب گرامى تر است.

حضرت صادق (ع) میفرماید:

«المؤمن اعظم حرمة من الکعبة:» «4»

حرمت مؤمن از حرمت کعبه بزرگ تر است.

فرشتگان نمیدانستند که این موجود مطلع الفجر مفاهیم و معانى اسماى حسناى خداست و جلوه گاه عنایات حضرت حق و مجلاى اتم حقایق ملکوتیه و فیوضات ربانیه و معارف عرشیه است.

آنان نمى دانستند که این موجود شریف و این عنصر کریم مهبط وحى الله، و مقتداى ملائکة الله، و محل نزول قرآن مجید، و منبع ولایت الله، و جایگاه عهدالله، و معدن حکمة الله است.

آنان نمى دانستند که این موجود والا، و این گوهر اعلا نسخه اسرار الهى و آئینه جمال شاهى، و خلاصه عالم هستى، و خورنده جام الستى است.

آنان آگاهى نداشتند که این موجود در عالم معنى مخاطب به این خطاب است:

توئى که مظهرذات و صفات سبحانى         به مُلک صورت و معنا توعرش رحمانی

کتاب جامع آیات و کائنات توئى             ازآن که نسخه لاریب فیه را جانى

توراست باهمه انسى ازآن که توهمه اى         از این سبب تو مسمّى به اسم انسانى        

اگر به کنه کمال حقیقت برسى               زخویشتن شنوى آن صداى سبحانى

آنان نمى دانستند که فساد و خون ریزى و فسق و فجورى که در زمین اتفاق میافتد معلول وجود افرادى است که از خودشناسى و خداشناسى بیخبرند و

خود را چون حیوانات و دریک کلمه جز بدن و خوردن و لذت بردن از شهوت چیزى نمى دانند

وَ الَّذِینَ کَفَرُوا یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ: «5»

و آنان که به راه کفر و ناسپاسى و پنهان داشتن حق رفتند سرگرم بهره گیرى از کالاها و لذت هاى زودگذر دنیایند و همواره چون حیوانات دنبال شکم چرانى هستند و جایگاهشان آتش است.

آنان نمیدانستند که این موجود به سوى آئین الهى، و شریعت ربانى، و دنیاى خلوص و عرصه گاه نفس مطمئنه راه دارد و به جائى میرسد که دست هیچ موجودى از موجودات غیب و شهود به آن جایگاه نمى رسد.

براساس عدم آگاهى فرشتگان به این حقایق معنوى بود که در پاسخ آنان فرمود:

إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ‏

بى تردید آنچه را من میدانم شما نمى دانید.

در این زمینه دانش و آگاهى بى نهایت خود را نسبت به همه حقایق و غیب و شهود هستى، و درون و برون آفرینش در کنار به وجود آوردن آدم به فرشتگان اعلام داشت، و از فحواى آیات و روایات و دعا به صراحت استفاده میشود که آگاهى او به همه موجودات پیش از به وجود آمدنشان و هنگام موجود بودنشن و پس از فناء و تغییر وجودشان و به سابق هستى و لاحق آن و همه امور مربوط به درون و برونشان و اول و آخرشان و جریان حیات و کارشان علمى فراگیر و دانشى محیط و آگاهى همه جانبهاى است، و کلّ هستى با آنچه در آن است در برابر دانش او چون نقطهاى در دایرهاى با محیط بى نهایت است و به عبارت دیگر دانش و آگاهیاش نسبت به همه موجودات و آثارشان دانشى محیط و فراگیر و ازلًا و ابداً چیزى از حضرتش پنهان و مخفى نیست و نمى تواند پنهان و مخفى شود و از حضور وجود مقدس غایب گردد.

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- بحار، ج 68، ص 19.

(2)- بحار، ج 71، ص 158.

(3)- کنزالعمال، ج 1، ص 164.

(4)- بحار، ج 68، ص 16.

(5)- محمد، آیه 12.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/17 :: ساعت 1:12 عصر )
»» اخلاص در آیات و روایات

روایات

 

جایگاه اخلاص

برای عبادت ها شرایطی تعیین شده است که مهم ترین آن، اخلاص در نیت است. اهمیت اخلاص در اعمال، تا آنجاست که عمل بی اخلاص، نه تنها مقرب نیست، یعنی شخص را به خدا نزدیک نمی کند، بلکه موجب دور شدن از بساط قرب ربوبی جَلّ وعَلی می شود. آیه های قرآنی بسیاری در این موضوع وارد شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره می کنیم:

1. «قُلْ إِنّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللّهَ مُخْلِصًا لَهُ الدِّینَ؛ بگو همانا من مأمورم که خدا را پرستش کنم و دینم را برای او خالص گردانم». (زمر: 11)

2. «وَ ادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ؛ بخوانید خدا را از سر اخلاص و در هر عبادت رو به سوی او آرید». (اعراف: 29)

3. «قُلِ اللّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصًا لَهُ دینی؛ بگو من خدای را می پرستم و دینم را خاص و خالص برای او می گردانم». (زمر: 14)

حذیفة بن یمان می گوید:

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معنای اخلاص را پرسیدم. حضرت فرمود: من از جبرئیل و او از خدا سؤال کرد. خدای سبحان نیز فرمود: اخلاص سری است از اسرار من که در دل محبوب خود قرار می دهم.

پس، اخلاص که محور اساسی در نیت است، حکمتی ملکوتی دارد که کسی جز محبوب خدا به آن نمی رسد.

یکی از راه های شناخت هرچیز، شناخت طرف مقابل آن است. در مقابل اخلاص که صفتی پسندیده و نیکوست، ریا قرار دارد. ریا، یعنی اینکه به مردم نشان دهد برای خدا کار می کند، در حالی که برای خدا نباشد. ریا در متن کارهای عبادی، به بطلان عمل می انجامد. ازاین رو، در عبادت ها نیت را شرط می کنند و ریا را باطل کننده عمل می دانند. در خطبه شعبانیه از رسول خدا صلی الله علیه و آله رسیده است که خدا را با نیت های صادق و قلب طاهر بخوانید.

نیست در لوح دلم جز اَلف قامت یار چه کنم حرف دگر، یاد نداد استادم

حافظ

در حدیثی از امام صادق علیه السلام برای ریاکار، سه نشانه ذکر شده است که عبارتند از:

1. بهجت و نشاط دارد، وقتی که مردم او را می بینند. 2. کسالت پیدا می کند، وقتی تنهاست. 3. دوست دارد ثنا کرده شود در جمیع امورش.

پیام متن:

اخلاص، یعنی انگیزه تصمیم گیری ها فقط خدا باشد و بس.

بالاترین مرتبه اخلاص

بالاترین مرتبه اخلاص، آن است که هرگاه شخص عملی را انجام می دهد، به کمترین اجر در دو عالم چشم نداشته باشد و نظر او فقط رضای حق تعالی باشد و به جز او، مقصود و مطلوبی نداشته باشد. این مرتبه از اخلاص، اخلاص صدیقین است و به این مرحله نمی رسد، مگر کسانی که در دریای عظمت الهی غرق گشته اند و واله و جیران محبت اویند.

گدای کوی تو از هشت خلد مستغنی است اسیر قید تو از هر دو عالم آزاد است

حافظ

رسیدن به این مرتبه از اخلاص فراهم نیست، مگر اینکه از همه خواهش های نفسانی دست برداری و پشت پا بر هوا و هوس زنی و دل خود را مشغول فکر و صفات و افعال پروردگار خود کنی. وقت خود را به مناجات او صرف کنی تا انوار جلال و عظمت او بر ساحت دل تو پرتو افکند و محبت و انس با او در دل تو جای گیرد.

از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده است:

اِنَّ لِکُلِّ حَقٍّ حَقیقَةُ و ما بلغَ عبدٌ حقیقةَ الاِْخلاصِ حَتّی لا یُحِبُّ أَنْ یُحَمد عَلی شَی ءٍ مِنْ عَمَلِه.

به درستی که برای هر حقی حقیقتی است و انسان به حقیقت اخلاص نمی رسد، مگر اینکه تمجید و ستایش مردم را (بر کارهای خود) دوست نداشته باشد.

و از امام صادق علیه السلام روایت است:

انسان بنده خالص نمی شود، مگر اینکه تعریف و تمجید و تکذیب او از طرف مردم در نظرش یکسان باشد. چون می داند که تعریف و تکذیب آنها واقعیت را تغییر نمی دهد. پس خوشحال نباش به تعریف کسی، چرا که تمجید، مقام انسان را در نزد خدا زیاد نمی کند و بی نیازش نمی سازد از آنچه برایش مقدر گردیده است.

پیام متن:

بالاترین مرتبه اخلاص، به کسانی اختصاص دارد که تنها برای خداوند کاری می کنند.

پست ترین مرتبه اخلاص؛ توهم اخلاص

پست ترین مرتبه اخلاص، آن است که در عمل خود قصد ثواب و خلاصی از عقاب داشته باشی و چه بسا عبادت هایی که در انجام آنها خود را به سختی می افکنی و آن را خالص از برای خدا می پنداری، حال آنکه به خطا رفته ای. از شخصی حکایت می کنند که گفت: سی سال نماز خود را که در مسجد در صف اول خوانده بودم، قضا کردم. به جهت اینکه یک روز به خاطر عذری به مسجد دیر آمدم و در صف اول جا نبود، در صف دوم ایستادم. در نفس خود خجالتی یافتم از اینکه مردم مرا در صف دوم ملاحظه کردند. دانستم که در این سی سال، دیدن مردم مرا در صف اول باعث اطمینان خاطر من بود و من به آن شاد بودم و به آن آگاه نبودم.

چه بسا در روز قیامت، اگر پرده ها کنار برود و اعمال آدمی با دقت خداوندی محاسبه شود، بر آدمی معلوم گردد که بسیاری از کارهای او از روی ریا بوده است، حال آنکه او می پنداشت برای خدا کار می کرده است. چنان که خداوند در قرآن می فرماید: «وَبَدالَهُمْ سَیَّئاتُ ما عَمَلُوا؛ ظاهر شود از برای ایشان بدی های آنچه کرده اند». (جاثیه: 33)

پس، چون روز قیامت فرا رسد و غش اعمال ظاهر شود، به جز روسیاهی و ندامت چیزی نماند.

سحر بلبل حکایت با صبا کرد که عشق روی گل با ما چه ها کرد
غلام همت آن نازنینم که کار خیر، بی روی و ریا کرد

حافظ

پیام متن:

1. عمل به انگیزه، رهایی از دوزخ و ره یابی به بهشت، پایین ترین مرحله اخلاص؛

2. گروهی در حقیقت، ریاکارند ولی خیال می کنند اهل اخلاص هستند.

فضیلت اخلاص و پستی ریا

از بسیاری روایت های وارده استفاده می شود که اخلاص، مقامی است رفیع از مقامات مقربان؛ هر که توفیق وصول به آن را یافت، به مرتبه عظیمی نایل آمده است. خدای تعالی در این باره می فرماید:

وَ ما أُمِرُوا إِلاّ لِیَعْبُدُوا اللّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ. (بینه: 5)

بندگان، مأمور به اوامر الهیه نگردیدند، مگر به آن جهت که عبادت کنند خدای را، در حالی که خالص کننده باشند از برای او دین را.

فرد مخلص، افزون بر اجرهای اخروی، در دنیا هم نزد خلق محترم است. ولی ریاکاران، افزون بر زیان اخروی و محرومیت از ثواب الهی، در دنیا هم به مقصود نخواهد رسید و نزد آن مخلوقی که برایشان ریا نمود هیچ مقام و آبرویی کسب نخواهد کرد، بلکه مصداق این آیه در سوره حج؛ «خَسِرَ الدُّنْیا وَ اْلآخِرَةَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ» خواهد شد.

از حضرت باقر و حضرت صادق علیهماالسلام روایت است:

اگر بنده ای عملی به جا آورد و قصدش رضای خدا و ثواب آخرت باشد، پس در آن کار نیت رضای مخلوقی را وارد کند، نوعی مشرک خواهد بود.

لقای پروردگار که غایت مقصود است، بسته به اخلاص است. همچنان که خداوند خود می فرماید:

فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صالِحًا وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا. (کهف: 110)

هر که آرزوی ملاقات پروردگار خود را داشته باشد، پس باید عمل صالح به جا آورد و در عبادت پروردگار خود، احدی را شریک نسازد.

در حدیثی از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نقل است:

هیچ بنده ای نیست که چهل روز عملی را به اخلاص از برای خدا به جا آورد، مگر اینکه چشمه های حکمت از دل او بر زبانش جاری می گردد.

و همو می فرماید: «عمل را برای خدا خالص کن تا اندک آن، تو را کفایت کند».

طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست

سعدی

امام رضا علیه السلام نیز فرموده است:

خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت را و دعا را از برای خدا و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند و یاد خدا را فراموش نکند، به واسطه آنچه گوش های او می شنود و دل او محزون نگردد، به سبب آنچه خدا به دیگری عطا فرموده است.

قلب روی اندود؛ نستانند در بازار حشر خالصی باید که از آتش برون آید سلیم

پیام متن:

مقدار عبادت مهم است، ولی مهم تر از آن، چگونگی به جای آوردن آن و اخلاص در آن است.

اخلاص و رهایی از دام شیطان

تا زمانی که در شخص مرتبه اخلاص وجود نداشته باشد، از شر شیطان رها نخواهد شد. زیرا خود شیطان لعین، به عزت رب العالمین قسم یاد کرده است که همه بندگان را گمراه می سازد، مگر اهل اخلاص را. چنان که از زبان او، در قرآن مجید آمده است:

قالَ فَبِعِزَّتِکَ َلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعینَ إِلاّ عِبادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصینَ. (ص: 82 ـ 83)

به عزت و جلال تو قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد، مگر خاصان از بندگانت که برای تو خالص شدند.

در این باره، در حکایتی می خوانیم: درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده بود. غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه بردارد و روانه شود تا آن درخت را قطع کند. در راه، شیطان به صورت مردی ظاهر شد، گفت: «به کجا می روی؟» گفت: «درختی است که جمعی از کافران به جای پروردگار، آن را می پرستند، می روم آن را قطع کنم.» گفت: «تو را چه به این کار.» و گفت وگو میان ایشان به طول انجامید تا امر به آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند. چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: «معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشتر باشد. هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقیران عطا کن. عابد فریب شیطان را خورد، از عزم قطع درخت درگذشت و به خانه برگشت.

هر روز سجاده خود را برمی چید، همان مبلغ در آنجا بود، برمی داشت و تصدق می کرد. چون چند روز بر این منوال گذشت، شیطان قطع وظیفه کرد و عابد در زیر سجاده خود زر نیافت. تیشه برداشت و رو به قطع درخت نهاد. شیطان سر راه بر او گرفت، باز بر سر مجادله آمدند. در این مرتبه شیطان بر عابد غالب شد و او را بر زمین افکند. عابد حیران ماند، از شیطان پرسید: «چگونه این دفعه بر من غالب شدی؟» گفت: «به سبب اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت رضای خدا قصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی و نیت تو خالص نیست؛ به این جهت من بر تو غالب گشتم.

پیام متن:

شیطان را بر اهل اخلاص راهی نیست.

ریای آشکار ـ ریای پنهان

آفت هایی که سرچشمه اخلاص را تیره و مکدر می سازد و نیت را آلوده می گرداند، گوناگون است. بعضی از آنها آشکارند و شکی در آنها نیست، مانند: ریای ظاهر و عمل به قصد خودنمایی در پیش مردم. بعضی دیگر پنهانند، مثلاً: عبادت را نزد مردم، نیکوتر از خلوت به جا آوری و در خضوع و خشوع، بیشتر بکوشی؛ با این نیت که تو الگوی مردمی و آنچه می بینند، می پذیرند و فرا می گیرند.

حال اگر به سبب جلب توجه مردم، عبادت را در حضور ایشان در نهایت خشوع به جا آوری، باید در خلوت نیز چنین باشی تا حالت خلوت و حضور یکسان باشد و نیت تو آلوده نشود. البته اگر دیده بینا داشته باشی، می بینی که این نیز فریب شیطان پلید است. تا زمانی که بنده ای به جهت مشاهده کسی، اعمال و احوالش در خلوت و جمع متفاوت باشد، عملش خالی از اخلاص است و باطن نیت او آلوده است.

پیام متن:

گاهی تشخیص دقیق ریا، کاری مشکل است که آن گاه باید به خدا پناه برد.

طریق درمان ریا

راه مبارزه با ریا کاری مانند همه اخلاق و کارهای ناپسند، دو چیز است:

نخست، توجه به علل و ریشه های آن به منظور خشکانیدن و نابود کردن آنها و سپس مطالعه در این باره برای آگاه شدن از پی آمدهای دردناکی که در انتظار آلودگان به این اخلاق نکوهیده است.

ریشه ریا، پی نبردن به حقیقت توحید است. اگر به این حقیقت توجه داشته باشیم که عزت و ذلت و روزی و نعمت، به دست خداست و دل های مردم در اراده و اختیار اوست، هرگز به خاطر جلب رضای این و آن، اعمال خود را آلوده به ریا نمی کنیم.

در قرآن کریم می خوانیم:

أَ یَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعًا. (نساء: 139)

آیا کسانی که با دشمنان خدا طرح دوستی می ریزند، می خواهند عزت و آبرو نزد آنها کسب کنند، با اینکه همه عزت ها از آن خداست.

آری، اگر ایمان و عشق حقیقی به خداوند در اعماق جان آدمی پدید آید، دلیلی ندارد که برای جلب توجه مردم و کسب عزت و ابرو نزد آنها خود را به نفاق آلوده کند.

سعدی می گوید:

صد زلت از نظر خلق در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنیم

بعضی از بزرگان علم اخلاق گفته اند ریشه اصلی ریاکاری حب جاه و مقام است که اگر ان را به دقت بررسی کنیم، به سه اصل باز می گردد:

1. علاقه به ستایش مردم از او. 2. فرار از نکوهش آنها. 3. طمع ورزیدن به آنچه در دست مردم است.

ریا، همچون آتش سوزانی است که گاه در خرمن اعمال انسان می افتد و همه را خاکستر می کند. نه تنها عبادت ها و طاعت های انسان را برباد می دهد، بلکه گناه عظیمی است که مایه روسیاهی صاحب آن در دنیا و آخرت است.

همچنین، ریا کار در دنیا به سبب ملاحظه دل مردم، همواره پریشان خاطر است؛ زیرا رضای مردم حد و پایانی ندارد و هرگاه طایفه ای را از خود خشنود می کند، گروهی دیگر از او جدا می شوند و هر که رضای مردم را با ناخشنودی خداوند بجوید، خدا بر او خشم خواهد گرفت و مردم را نیز از او ناراضی و خشمگین خواهد ساخت.

لذتی که انسان از عمل خالص و نیت پاک می برد، با هیچ خوشی و لذتی برابر نیست و همین امر برای خلوص نیت کافی است؛ زیرا این لذت برخاسته از رضایت الهی است.

یکی از راه های درمان عمل ریا، این است که انسان برای پنهان داشتن عبادت ها و حسنه های خود بکوشد و به هنگام عبادت، در را بر روی خود ببندد و هنگام انفاق و کارهای دیگر، سعی برکتمان آن کند تا به تدریج به این کار عادت کند.

پیام متن:

ریا موجب نابودی و بی ارزش شدن اعمال ما می شود، پس باید چاره ای برای آن اندیشید.

مصداق های با شکوه اخلاص

اخلاص امام خمینی رحمه الله

نمونه ای از اخلاص امام این بود که هرگز دوست نداشت در معابرعمومی طوری ظاهر شود که عده ای دور و بر ایشان را بگیرند. تاآنجا که ممکن بود، سئوالات طلبه هارا در خانه خود جواب می داد و پس از آنکه از کلاس درس خارج می شد، مسیر خلوتی را که معمولا کوچه های منتهی به منزل بود، انتخاب می کرد و به منزل می آمد. بارها دیده می شد که بعد از درس، عده ای از آقایان که دوست داشتند همراه امام حرکت کنند، به دنبال ایشان راه می افتادند. اما وقتی حضرت امام متوجه می شد، می ایستاد و می گفت: «آقایان بفرمایند و بروند».

مقام معظم رهبری نیز درباره اخلاص حضرت امام رحمه الله می فرماید:

به اعتقاد من، مهم ترین و تعیین کننده ترین راز موفقیت امام، همان اخلاص و توجه و اتصال به خدا بود.

ایشان توانست معنای «ایاک نستعین» را در عمل خود مجسم کند و به منبع لایزال قدرت الهی متصل شود. وقتی یک انسان کوچک و ضعیف و ظرف محدودی، خودش را به اقیانوس بی پایان وصل می کند، دیگر هیچ عاملی وجود ندارد که بتواند بر او فائق آید.

اگر هر انسانی همین کار را بکند، همان گونه خواهد شد. البته انسان ها به آسانی نمی توانند این کار را بکنند، ولی ایشان توانست و کرد. ما باید به قدر وسع خودمان تلاش کنیم. بزرگان در قله ها ایستاده اند، ما نیز از دامنه ها حرکت کنیم و به آن سمت پیش برویم؛ هر چند به آن قله ها هم دست پیدا نکنیم، ولی به هر حال حرکت و رفتن، فریضه و وظیفه همه ماست.

اخلاص محدث قمی رحمه الله

محدث قمی، حدیث اخلاص بود و آیه زهد. در مسیری که می رفت، اگر کوچک ترین شبهه ای در دلش رخنه می کرد که قدمش برای خدا نیست و یا وسوسه ای قلبش را می لرزاند، بدون هیچ تأملی از مسیر بازمی گشت. حتی اگر جمعیت بسیار نمازگزار، در قلبش او را متوجه خود می ساخت، ازامامت جماعت خودداری می کرد. یکی از دانشمندان معاصر حکایت می کند:

من از همان اوقات که به تحصیل مقدمات اشتغال داشته ام، نام محدث قمی را در محضر مبارک پدر بزرگوارم زیاد و توأم با تجلیل می شنیدم. وقتی برای تحصیل به مشهد مشرف شدم، زیارت ایشان را بسیار مغتنم می شمردم. چند سالی که با این دانشمند باایمان معاشرت داشتم و از نزدیک به مراتب علم و عمل و پارسایی و پرهیزکاری ایشان آشنا شدم، روز به روز بر ارادتم می افزود. در یکی از ماه های رمضان با چند تن از دوستان از ایشان خواهش کردیم که در مسجد گوهرشاد با اقامه جماعت بر علاقه مندان منت نهند که با اصرار و پا فشاری، این خواهش پذیرفته شد و چند روز نماز ظهر و عصر در یکی از شبستان های آنجا اقامه شد و بر جمعیت این جماعت روز به روز افزوده می شد. هنوز به ده روز نرسیده بود که اشخاص زیادی اطلاع یافتند و جمعیت فراوانی گرد آمدند. یک روز پس از اتمام نماز ظهر، به من که نزدیک ایشان بودم، گفت: من امروز نماز عصر را نمی خوانم، رفت و دیگر آن سال را برای نماز جماعت نیامد. در موقع ملاقات و سؤال از علت ترک نماز جماعت، گفت: حقیقت این است در رکوع رکعت چهارم متوجه شدم که صدای اقتدا کنندگان که پشت سر من می گویند: «یا الله، یا الله، ان الله مع الصابرین»، از محلی بسیار دور به گوش می رسد. این، مرا به زیادتی جمعیت متوجه کرد و در من شادی و فرحی تولید کرد و خلاصه خوشم آمد که جمعیت این اندازه است؛ بنابراین من برای امامت اهلیت ندارم.

آیت الله بروجردی و اخلاص در عمل

آیت الله سیدمصطفی خوانساری فرمود:

روزی در خدمت آیت الله بروجردی نشسته بودم، عده ای از دوستان ایشان از خدمات و کارهای آن بزرگوار تمجید می کردند. من عرض کردم که آقا در روایت دارد: «خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النّاقِدَ بصیرٌ بصیرٌ؛ عملت را خالص کن، زیرا حساب رس اعمال، کاملاً بیناست.» تا این عبارت را خواندم، اشک از دیدگانش جاری گشت و حالش دگرگون شد و رو کرد به آقایان و فرمود: بله، «خَلِّصِ الْعَمَلَ فَإِنَّ النّاقِدَ بصیرٌ بصیرٌ؛ مهم، انجام خدمات فراوان نیست، بلکه مهم، اخلاص در عمل است».

غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

حافظ

پیام متن:

توجه و تلاش بسیار عالمان و بزرگان در رعایت اخلاص.

اخلاص در کلام ولایت

مقام معظم رهبری درباره اخلاص چنین می فرماید:

اخلاص، یعنی اینکه انسان، کار را برای خدا و به عشق عمل به وظیفه انجام دهد. انسان برای هوای نفس، برای رسیدن به مال، به ثروت، به مقام، نام نیک، قضاوت تاریخ، برای انگیزه های نفسانی، برای اشباع صفت پلید حسد، طمع، حرص، زیاده طلبی و افزون طلبی، کار نکند! کار را برای خدا ومحض انجام وظیفه بکند. این، معنای اخلاص است. این چنین کاری پیش می رود. این گونه کاری مثل شمشیر برنده، هر مانعی را از سر راه برمی دارد.

ما در دوران انقلاب اسلامی، آن اخلاص را بالعینه در زندگی مردم کشورمان مشاهده کردیم و شد آنچه شد.

امام بزرگوار ما مظهر این اخلاص بود و کرد آنچه کرد. او دنیا را در مقابل اسلام، خاضع و خاشع کرد و دشمنان اسلام را به عقب نشینی واداشت. امروز هم آحاد ملت ایران، زن و مرد ملت، اقشار مختلف، مخصوصا مسئولان؛ خصوصا هر چه مسئولیت ها بالاتر برود، محتاج همین اخلاص هستیم. تا این بار را به سرمنزل برسانیم. خالصانه و مخلصانه با کسان و نزدیکان خود می ایستادیم و برای خدا مبارزه می کردیم.

حضرت علی علیه السلام دراین باره می فرماید: «وقتی در راه خدا با اخلاص و صادقانه عمل کردیم و خدای تعالی این را از ما دید، دشمن ما را سرکوب کرد و ما را پیروز ساخت».

سپس همو می فرماید:

اگر این طور نبود، این کارها انجام نمی شد: «ما قام لِلّدّین عمودٌ و لااَخْضَرَ لاِِیمانِ عوُدٌ؛ یک شاخه ایمان سبز نمی شد و یک پایه دین بر سر پا نمی ماند».

به برکت اخلاص و صدق آن مسلمانان، این پیشرفت ها انجام شد و جامعه اسلامی پدید آمد. تمدن اسلامی و این حرکت عظیم تاریخی امروز هم همان است و ملت ما و مسلمانان در همه عالم و امروز ملت عراق و پیشروان آن ملت و نیز دیگر مردمی که در هر گوشه دنیا به نام اسلام سخن می گویند، باید این درس را از علی بن ابی طالب علیه السلام فرا بگیرند.

حال ای عزیز! فکری کن و چاره ای برای خدا پیدا کن و بدان که شهرت، پیش این مردم ناچیز، چیزی نیست و این مخلوق ضعیف را قدرتی نیست. قدرت، پیش حق تعالی است که با هر زحمت و ریاضتی شده در دل خود با قلم عقل نگارش ده که «لا مُؤَثِّرَ فِی الوجودِ اِلاّ اللّه ؛ اثر گذار واقعی در جهان هستی، فقط خداوند است».

پیام متن:

اخلاص، موجب برداشتن موانع از سر راه و سبب پیروزی در راه رسیدن به مقصود است



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/17 :: ساعت 1:11 عصر )
»» قضاء حتمی و غیر حتمی2

 

 

 

 

نظامات لا یتغیر

قوانین ونظاماتی که بر جهان حکمفرما می باشند نیز غیر قابل تغییر و تبدیل اند موجودات طبیعت در تغییر و تبدیل اند اما نظامات طبیعت ثابت و لایتغیرند موجودات طبیعت متغیر و متکامل اند و در مسیرهای مختلف قرار می گیرند گاهی به سرحد کمال می رسند و گاهی متوقف می شوند گاه تند می روند و گاه کند عوامل مختلف سرنوشت آنها را تغییر می دهند اما نظامات طبیعت نه متغیرند و نه متکامل ثابت و یکنواخت اند قرآن کریم از این نظامات لا یتغیر به سنت الهی تعبیر می کند و می گوید:

سنة الله فی الذین خلو من قبل و لن تجد لسنة الله تبدیلا (7)

سنت الهی تغییر پذیر نیست سنت الهی قابل برگرداندن نیست.

مثلا اینکه عاقبت با متقیان و پاکان است و زمین از آن صالحان است سنت لایتغیر الهی است:

ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر ان الارض یرثها عبادی الصالحون (8)

ان الارض لله یورثها من یشاء من عباده و العاقبه للمتقین (9)

اینکه تا مردمی با ابتکار خودشان در اوضاع و احوال خود تغییری ندهند، خداوند اوضاع و احوال عمومی آنها را عوض نمی کند سنت لا یتغیر الهی است:

ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم (10)

اینکه وضع حکومت مردمی با وضع روحیه وافکار و اخلاق و شایستگی آنها بستگی دارد سنت تغییر ناپذیر الهی است:

و کذلک نولی بعض الظالمین بعضا (11)

اینکه اگر در میان قومی طبقه ای مترف پیدا شوند و فسق و فجور و شهوترانی و تن پروری آغاز کنند منجر به هلاکت آن قوم می گردد سنت تغییر ناپذیر الهی است:و اذا اردنا نهلک قریه امرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا (12)

اینکه اگر مردمی با ایمان مجهز باشند و شایسته عمل کنند در میدان تنازع بقا گوی سبقت را خواهند ربود و خلافت زمین در اختیار آنها قرار خواهد گرفت سنت قطعی و تغییر ناپذیر الهی است:

وعد الله الذین امنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فی الارض کما استخلف الذین من قبلهم و لیمکنن لهم دینهم الذی ارتضی لهم (13)

اینکه عاقبت و نهایت ظلم و بیدادگری ویرانی و تباهی و نابودی است سنت تغییر ناپذیر الهی است:

وتلک القری اهلکناهم لما ظلموا و جعلنا لمهلکهم موعدا (14)

الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم. (15)

نظریات دیگر

مطابق آنچه ما توضیح انقسام قضا و قدر به حتمی و غیر حتمی از وضع خاص موجودات سرچشمه می گیرد موجودی که امکانات متعدد دارد و علل مختلف ممکن است در او تاثیر کنند و هر علتی او را در یک مجرا و یک مسیر بخصوص قرار می دهد مقدرات متعددی دارد به هر اندازه که به علل گوناگون بستگی و ارتباط دارد مقدرات دارد از این رو سرنوشت و قضا وقدر چنین موجودی غیر حتمی است و اما موجودی که بیش از یک امکان درو نیست و یک مسیر بیشتر برایش ممکن نیست و جز با یک نوع علت سروکار ندارد و سرنوشتش حتمی و غیر قابل تغییر است به عبارت دیگر حتمیت و عدم ناشی از جنبه قابلی است نه جنبه فاعلی; به معنی قابلیت واحد و قابلیتهای متعدده است از این رو مجردات علوی که فاقد امکان استعدادی می باشند و همچنین موجودات طبیعت در بعضی حالات که استعداد بیش از یک آینده را ندارند سرنوشتشان حتمی است و اما آن دسته از پدیده های طبیعت که استعداد بیش از یک آینده را دارند سرنوشتشان غیر حتمی است این بود خلاصه تفسیر و توضیح قضا و قدر حتمی و غیر حتمی.

این مساله طورهای دیگر نیز تفسیر شده است بعضی به مقیاس انسان تفسیر کرده اند گفته اند واقعیتهای که تغییر و تبدیل آنها در اختیار انسان است تقدیرشان غیر حتمی است مثلا برای بشر (لااقل در حال حاضر) تغییر دادن اوضاع جوی از لحاظ گرما و سرما و برف و باران و بادها و تغییر دادن اوضاع عمومی زمین از لحاظ زلزله ها و طوفانها و سیلابها غیر مقدور است بشر چه بخواهد و چه نخواهد اینها صورت می گیرند پس آنها امور حتمیه هستند و مقدرات الهی در این امور حتمی است اما تغییر اوضاع اجتماعی و اصلاح امور به موازین عدالت و رفاه عمومی و سعادت همگانی مقدور بشر است و خواست بشر می تواند اینها را عوض کند پس اینها امور غیر حتمیه هستند ومقدرات الهی در این امور غیر حتمی است.

این تفسیر صحیح نیست زیرا علت ندارد قدرت و امکانات بشر را ملاک حتمی یا غیر حتمی بودن مقدرات قرار بدهیم زبان اخبار و آثار دین هم با این تفسیر قابل تطبیق نیست.

بعضی دیگر قضا و قدر حتمی و غیر حتمی را به مقیاس تحقق و عدم تحقق شرایط تفسیر کرده اند به این معنی که چنانکه گفتیم برخی موجودات امکانات متعدد دارند و با علل مختلف ارتباط و پیوند دارند به هر اندازه که با علل گوناگون بستگی دارند مقدرات داشته و در حقیقت سرنوشت آنها به دست آن علت است هر علتی یک سرنوشتی برای این موجود در درست دارد و هر سرنوشتی مشروط است به وقوع و تحقق آن علتی که آن سرنوشت را در درست دارد بدیهی است که درمان علل و شرایط گوناگون بعضی صورت وقوع پیدا می کنند و بعضی نه این است که عللل و شرایط اآن علل و شرایط موجود بوده است و علت اینکه آن علل و شرایط دیگر وجود پیدا کرده اند این است که علل و شرایط موجود نبوده و همینطور علل و شرایط درجه سوم وچهارم....

مقدرات حتمی یعنی مقدراتی که در چنگ علل و شرایطی هستند که آن علل و شرایط وجود پیدا می کنند و اما مقدرات غیر حتمی یعنی مقدراتی که در دست علل و شرایطی می باشند که زمیه وجود برای آنها پیدا نمی شود.

فرض کنیم شخص معین از لحاظ ساختمان جسمی استعداد دارد که اگر حفظ الصحه را رعایت کند صدو پنجاه سال هم عمر کند ولی اگر رعایت نکند عمر او به نصف تقلیل پیدا می کند مقدر او چنین است که اگر رعایت حفظ الصحه بکند صد پنجاه سال عمر کند و اگر نکند هفتاد و پنج سال آنگاه آن شخص رعایت نکرد و در هفتاد و پنج سالگی پس برای این شخص دو عمر تقدیر شده و هر دو مشروط بوده است ولی شرط یکی محقق شده و شرط دیگری تحقق نیافته است.

آن تقدیری که شرطش واقع شده و صورت واقع به خود گرفته قضا و قدر حتمی است و آنکه شرطش واقع نشده وقضا و قدر غیر حتمی است.

در مقام تمثیل این دو تقدیر مانند دو قانون است درباره یک نفر در زمینه دو شرط مختلف مثلا قانون حکم می کند اگر متهم به جرم خود اقرار کند مجازات مربوط اجرا شود و اگر اقرار نکند و دلایل دیگری هم علیه او نباشد آزاد گردد حالا اگر متهم اقرار کرد قهرا مجازات اجرا می شود قانون از جنبه اینکه اگر اقرار کرد باید مجازات شود درباره این شخص قطعیت و حتمیت پیدا کرده است و از جنبه اینکه اگر اقرار نکرد و علی الفرض دلیل دیگری هم در کار نیست باید آزاد شود قطعیت و حتمیت پیدا نکرده است.

مطابق این تفسیر مقصود از قطعیت و حتمیت در اینجا وجود پیدا کردن شرط و انطباق عملی مفاد قانون است والا قانون از این جهت که یک اصل کلی است از هر دو جهت قطعی و حتمی و غیر قابل تخلف است.

برجهان تکوین یک سلسله قوانین و نوامیس قطعی و غیر قابل تخلف حکمفرماست همه قوانین از آن نظر که قانون کلی می باشند حتمی و استثنا ناپذیر می باشندو مثلا اینکه اشخاص دارای فلان استعداد جسمی اگر رعایت حفظ الصحه بکنند عمرشان به صدو پنجاه سال می رسد قانون قطعی جهان است و هم اینکه اگر همانها رعایت حفظ الصحه نکنند عمرشان به نصف تقلیل می یابد باز قانون قطعی جهان است و این قوانین و سنن قطعی مظاهر و مجاری قضا و قدر الهی می باشند علیهذا قضا و قدر حتمی یعنی آن قانون و سنت و ناموس که شرایطش وجود پیدا کرده و عملا اجرا شده است و قضا و قدر غیر حتمی یعنی آن قانون و سنت جهانی که شرطش واقع نشده و عملا مصداق پیدا نکرده است.

این تفسیر هر چند فی حد ذاته مطلب قابل قبولی است و بعید نیست بعضی تعبیرات دینی ناظر به همین جهت باشد اما نمی توان تعبیراتی را که نام قضای لازم و غیر لازم و حتمی و غیر حتمی در اخبار و آثار دینی آمده است به این معنی حمل کرد مسلما مقصود از قضا و قدر لازم یا غیر لازم قضا و قدر قابل تغییر و غیر قابل تغییر است باز مسلما در مواردی که شرایط یک قانون کلی تحقق پیدا کرده است امکان تغییر جایی نرفته است قضیه از نظر ذات خود امکان اینکه جور دیگر صورت بگیرد داشته است. پس با فرض تحقق شرایط باز قضا و قدر جنبه غیر حتمی خود را از آن نظر که گفتیم از دست نمی دهد.

تفسیر دیگر اینکه قضا و قدر حتمی آن است که از طرف خداوند تاکید و ایجاب شده است که حتما باید واقع شود و حتما هم واقع خواهد شد ولی قضا وقدر غیر حتمی آن است که اراده خداوند نسبت به او بی طرف و بی تفاوت است و یا بی تفاوت نیست اما الزام و ایجابی هم در کار نیست همان طور که احکام تکلیف از این قبیل است گاهی یک چیز از طرف آمرو و مقنن حتم و ایجاب می شود (وجوب) و و گاهی امر و مقنن نسبت به چیزی بی طرف است از نظر او تفاوتی نیست که آن کار صورت بگیرد یا صورت نگیرد (اباحه) و گاهی آمر طرف وقوع یا عدم وقوع را ترجیح می دهد اما الزام و ایجاب نمی کند (استجاب یا کراهت).

در امور تکوینی نیز همین طور است گاهی ایجاب و الزام است و آن قضا و قدر حتمی است و گاهی بی طرفی است و یا آنکه یک طرف (وقوع یا عدم وقوع) ترجیح دارد اما الزام و ایجابی در کار نیست و آن قضا وقدر حتمی است.

این تفسیر غیر علمی ترین تفسیر این مطلب است این نفی قضا و قدر است زیرا محال است که اراده حق نسبت به حادثه خاصی بی طرف و بی تفاوت باشد و یا بی طرف نباشد ولی ایجاب نکند همان طوری که محال است حادثه ای از قانون علیت مستثنی باشد و یا تحت قانون علیت باشد اما ضرورت ایجاب در کار نباشد قیاس گرفتن حقایق تکوینی به امور عرفی و قراردادی درست نیست.

عوامل معنوی

در مثالهای گذشته آنچه راجع به علل و اسباب و عوامل موثر در تغییر سرنوشت ذکر کردیم از حدود عوامل مادی و تاثیرات آنها تجاوز نمی کرد یعنی دنیای حوادث را فقط از جنبه ابعاد مادی و روابط حسی و جسمانی در نظر گرفتیم و عواملی که در علل و معلولات شرکت دادیم تنها عوامل مادی و حسی بود بدیهی است از نظر جهان بینی مادی تنها باید به همین عوامل و روابط علی و معلولی میان آنها اکتفا کرد اما از نظر جهان بینی الهی که واقعیت را در چهار چوب ماده و جسم و کیفیات و انفعالات جسمانی محدود و محصور نمی داند دنیای حوادث دارای تار وپودهای بیشتر و پیچیده تر است و عواملی که در پدید آمدن حوادث شرکت دارند بسی افزون تر می باشند.

از نظر مادی عوامل موثر در اجل و روزی و سلامت و سعادت و خوشبختی منحرصا مادی است تنها عوامل مادی است که اجل را نزدیک یا دور می کند روی را توسعه می دهد یا تنگ می کند به تن سلامت می دهد یا می گیرد خوشبختی و سعادت را تامین یا نابود می کند اما از نظر جهان بینی الهی علل و عوامل دیگری که عوامل روحی و معنوی نامیده می شوند نیز همودش عوامل مادی در کار اجل و روزی و سلامت و سعادت و امثال این امور موثرند.

از نظر جهان بینی الهی جهان یک واحد زنده و باشعور است اعمال و افعال بشر حساب و عکس العمل دارد خوب و بد در مقیاس جهان بی تفاوت نیست اعمال خوب و بد بشر مواجه می شود با عکس العملهایی از جهان که احیانا در دوره حیات و زندگی خود فرد به او می رسد.

ایذاء جاندار اعم از حیوان و انسان خصوصا ایذاء به صاحبان حقوق از قبیل پدر و مادر و معلم آثار سوئی در همین زندگی دنیایی بار می آورد در طبیعت مکافات هست. این آثار و نتایج خود قسمتی از مظاهر قضا و قدر است بدیهی است که این گونه قضایا و ارتباطات میان حوادث و پدیده ها با جهان بینی الهی که جهان را یک دستگاه واحد زنده صاحب اراده و شعور می داند قابل توجیه است و بخشی از روابط علی و معلولی را تشکیل می دهد و اما با طرز تفکر مادی و جهان بینی ماتریالیستی قابل توجیه نیست.

از نظر جهان بینی الهی جهان هم شنواست و هم بینا; ندا و فریاد جاندارها را می شنود و به آنها پاسخ می هد به همین جهت دعا یکی از علل این جهان است که در سرنوشت انسان موثر است جلوی جریانهایی را می گیرد و با جریانهایی به وجود می آورد به عبارت دیگر دعا یکی از مظاهر قضا و قدر است که در سرنوشت حادثه ای می تواند موثر باشد یا جلوی قضا و قدری را بگیرد.

الدعا یرد القضاء [بعد ما ابرم] ابراما (16)

دعا قضا را برمی گرداند هر چند آن قضا محکم شده باشد.

و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوه الداع اذا دعان. (17)

هر گاه بندگانم مرا از تو بخواهند من نزدیکم خواسته آن که مرا بخواند اجابت می کنم.

همچنین صدقات و احسانها یکی دیگر از عوامل و مظاهر قضا و قدر است که از مجاری معنوی در تغییر و تبدیل سرنوشتها موثر است.

به طور کلی گناه و طاعت توبه و پرده دری عدل و ظلم، نیکوکاری و بدکاری، دعا و نفرین و امثال اینها از اموری می باشند که در سرنوشت بشر از نظر عمر و سلامت و روزی موثر می باشند امام صادق(ع) فرمود:

من یموت بالذنوب اکثر ممن یموت بالاجل و من یعیش بالاحسان اکثر ممن یعیش بالاعمار (18)

عدد کسانی که به واسطه گناهان می میرند ازکسانی که به واسطه سر آمدن عمر می میرند بیشتر است و عدد کسانی که به سبب نیکوکاری زندگی دراز می کنند از کسانی که با عمر اصلی خود زندگی می کنند افزون است.

مقصود حدیث این است که گناهان اجل را تغییر می دهند و احسانها و نیکوکاریها عمر را زیاد می کنند یعنی با اینکه اجل و عمر به حکم قضا و قدر الهی تعیین شده اند این امور عامل تغییر و تبدیل قضا وقدر می باشند و البته چنانکه قبلا گفته شد خود این تغییر هم به قضا و قدر الهی است.

ما در اینجا نمی توانیم به بررسی کیفیت تاثیر امور معنوی در امور مادی بپردازیم و مجاری علی و معلولی این قضیه را نشان بدهیم در اینجا نظرات فلسفی دقیقی که با تعبیرات مذهبی نیز کاملا سازگار است اظهار شده و همچنین در مقام بیان شرایط تاثیر علل معنوی نیستیم که مثلا دعا یا صدقات و همچنین ظلم و ستم و پامال کردن حقوق در چه شرایطی عکس العملهایی ایجاد می کند شاید توضیح و شرح این مطلب با توجه به قضایا و مشهودات و تجربیاتی که افراد بشر دارند کتابی پر حجم را تشکیل دهد مقصود ما فقط تذکر این نکته بود که از مثالهایی که گفته شد این توهم پیش نیاید که سلسله علل و معلولات جهان منحصر است به امور مادی و محسوس.

 

پی نوشتها:

1- رعد / 39

2- بحار الانوار [چاپ جدید] ج 5 صفحه 87

3- توحید صدوق [چاپ جدید] ص 337

4- انعام /2

5- رحمن / 29

6- شرح اصول کافی ملاصدرا ذیل حدیث 394

7- احزاب / 63

8- انبیاء ژ/ 105

9- اعراف / 128

10- رعد / 11

11- انعام / 129

12- اسری / 16

13- نور / 55

14- کهف / 59

15- حدیث نبوی.

16- سفینه البحار ماده دعا

17- بقره / 186

18- بحار الانوار [چاپ جدید] ج 1 / ص 140



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/17 :: ساعت 1:10 عصر )
»» قضاء حتمی و غیر حتمی1

 

 

 در آثار و روایات دینی و اشارات قرآنی از قضا و قدر حتمی و قضا و قدر غیر حتمی یاد شده است و چنین می نماید دو گونه قضا و قدر است: حتمی و غیر قابل تغییر غیر حتمی وقابل تغییر.

این پرسش پیدا می شود که معنی قضا و قدر غیر حتمی چیست؟ اگر حادثه خاصی را در نظر بگیریم یا علم ازلی حق و اراده او به آن حادثه تعلق گرفته است یا نگرفته است; اگر تعلق گرفته است پس قضا و قدر در کار نیست; اگر تعلق گرفته است حتما باید واقع شود والا لازم می آید علم حق با واقع مطابقت نکند و لازم می آید تخلف مراد از اراده حق که مستلزم نقصان و ناتمامی ذات حق است.

به بیان جامع تر قضا و قدر در واقع عبارت است از انبعاث و سرچشمه گرفتن همه علل و اسباب از اراده و مشیت و علم حق که علة العلل است و با اصطلاح قضا عبارت است از علم به نظام احسن که منشا و پدید آورنده آن نظام است.

والکل من نظامه الکیانی ینشا من نظامه الربانی

و از طرفی چنانچه می دانیم قانون علیت عمومی ضرورت و حتمیت را ایجاب می کند لازمه قانون علیت این است که وقوع حادثه ای در شرایط مخصوص مکانی و زمانی خودش قطعی و حتمی و غیر قابل تخلف بوده باشد، همان طور که واقع نشدن او در غیر آن شرایط نیز حتمی و تخلف ناپذیر است. علوم قطعیت خود را مدیون همین قانون اند.

قدرت پیش بینیهای علمی بشر تا حدودی است که به علل و اسباب آشنا باشد، و چون قضا و قدر ایجاب و تقدیر حوادث است از طریق علل و معلولات و در نظام سببی و مسببی، پس قضا و قدر عین حتمیت و قطعیت است علیهذا تقسیم قضا و قدر به حتمی و غیر حتمی و یا به قابل تبدیل و غیر قابل تبدیل چه معنی و مفهومی می تواند داشته باشد؟

اینجاست که این بن بست پیش می آید که یا باید مانند اشاعره به یک گونه قضا و قدر بیشتر قائل نباشیم و مقابل تبدیل بودن سرنوشت را به هر صورت و هر شکل منکر اختیاری قائل نشویم، و یا مانند معتزله منکر قضا و قدر در جریان عالم لااقل در افعال و اعمال بشر بشویم اکنون باید ببینیم راهی برای خروج از این بن بست هست یا نیست؟

مقدمتا باید گفته شود همان طوری که نظر اشاعره مبنی بر غیر قابل تبدیل بودن سرنوشت مستلزم نفی قدرت و اختیار بشر و عدم تسلط او بر سرنوشت است نظر معتزله نیز گذشته از اینکه از جنبه توحیدی و اصول قطعی علم الهی مردود است از نظر قدرت و اختیار بشر و تسلط او بر سرنوشت نیز دردی دوا نمی کند زیرا فرضا قضا و قدر را به مفهوم الهی نپذیریم با مفهومی مادی آن یعنی حکومت قطعی و تخلف ناپذیر می توانیم علیت عمومی و فرمانروایی نوامیس به اصطلاح جبری ناشی از آن چه می توانیم بکنیم؟ آیا می توانیم قانون علیت را در جریان عالم و لااقل در اعمال و افعال بشری انکار کنیم؟! معتزله و پیروان آنها این کار را هم کرده اند و منکر اصل ضرورت علی و معلولی - لا اقل در مورد افعال مختار شده اند. عده ای از دانشمندان جدید اروپایی نیز همان افکار معتزله را در این مساله ابراز داشته اند و از «اراده آزاد»، یعنی اراده ای که تابع قانون علیت نباشد سخن گفته اند و حتی ادعا کرده اند که قانون علیت فقط در دنیای مادی که از اتمها تشکیل یافته صادق است، اما این قانون در دنیای روحی و در دنیای داخلی اتمها صادق نیست ما در اینجا نمی توانیم دامنه بحث را به قانون علیت بگشانیم جوینده را به پاورقیهای جلد سوم اصول فلسفه و روش رئالیسم ارجاع می کنیم اینجا همین قدر می گوییم علت اینکه دانشمندان جدید عمومیت قانون علیت را مورد تردید قرار داده اند این است که پنداشته اند قانون علیت یک قانون تجربی است و آنگاه در مواردی که تجربیات علمی بشر نتوانسته روابط علی و معلولی را کشف کند و پدید آمدن معلولی معین را به دنبال علتی معین به دست آورد خیال کرده اند این موارد از حوزه قانون لیت خارج است.

اصولا این فرض که تمام قواعد و قوانین علمی بشر و تمام تصورات ذهنی وی از احساس و تجربه سرچشمه می گیرد از بزرگترین اشتباهاتی است گه دامنگیر بسیاری از سیستمهای فلسفی غرب شده است و به مقلدان شرقی آنها نیز سرایت کرده است.

بالجمله راه انکار علیت عمومی بسته است و با قبول آن اشکال سرنوشت غیر حتمی به جای خود باقی است خواه آنکه به جنبه الهی قضا و قدر قائل باشیم یا قائل نباشیم خلاصه اشکال اینکه هر حادثه ای - و از آن جمله اعمال و افعال بشر - از ناحیه علل و اسباب خود حتمیت پیدا می کند (قضا) و حدود و مشخصات و خصوصیات خود را نیز از ناحیه علل و اسباب و موجبات خود کسب می کند (قدر) پس علیت مساوی است با حتمیت و تخلف ناپذیری; پس امکان تغییر و تبدیل در کار نیست و از این رو تمام اعتراف کنندگان به اصل علیت عمومی - و از آن جمله مادیین - که هم ضرورت علی و معلولی و دترمینیسم را پذیرفته اند و هم می خواهند سرنوشت را قابل تغییر و تبدیل بدانند و برای انسان نقش تسلط بر سرنوشت قائل شوند دچار این اشکال و بن بست هستند علیهذا نظر معتزله مبنی بر نفی قضا و قدر به مفهوم الهی یعنی نفی احاطه و شمول اراده الهی نسبت به همه حوادث جهان و نفی اینکه علم الهی مبدا نظام کلی باشد دردی را دوا نمی کند.

توهم و محال

اگر مقصود از تغییر و تبدیل سرنوشت و غیر حتمی بودن آن از جنبه الهی این باشد که علم و اراده الهی چیزی را ایجاب کند و آنگاه عاملی مستقل که آن عامل از قضا و قدر سرچشمه نگرفته است، در مقابل آن پیدا شود و آن برخلاف آنچه مشیت و اداره و علم حق اقتضا کرده ایجاد کند و یا آنکه آن عامل مستقل خارجی علم و مشیت حق را عوض کندالبته چنین چیزی محال است و همچنین از جنبه علیت عمومی اگر مقصود این باشد که علیت عمومی چیزی را ایجاب کند و عاملی در مقابل علیت عمومی پیدا شود و آن را بی اثر کند البته محال است زیرا تمام عوامل هستی از علم و ارده حق سرچشمه می گیرد و هر عاملی که در جهان خودنمایی می کند تجلی علم و اراده حق و مظهر خواست خداوند و آلت اجرای قضا و قدر اوست و نیز هر عاملی را که در نظر بگیریم محکوم قانون علیت و مظهری از مظاهر آن است، عاملی که خود تجلی اراده حق و و مظهر خواست و و آلت اجرای قضا و قدر او نباشد یا از حوزه قانون علیت خارج بوده باشد و در مقابل آن عرض اندام کند تصور ندارد.

پس تغییر و تبدیل سرنوشت به معنی قیام عاملی در نقطه مقابل قضا و قدر یا در جهت مخالف قانون علیت محال و ممتنع است.

حقیقت ممکن

و اما تغییر سرنوشت به معنی اینکه عاملی که خود نیز از مظاهر قضا و قدر الهی و حلقه ای از حلقات علیت است سبب تغییر و تبدیل سرنوشتی بشود و به عبارت دیگر شگفت و مشکل به نظر می رسد اما حقیقت است.

شگفت تر آنجاست که قضا و قدر را از جنبه الهی در نظر بگیریم زیرا تغییر قضا و قدر از این جنبه مفهوم تغییر در عالم علوی و الواح و کتب ملکوتی و علم الهی به خود می گیرد مگر ممکن است در علم خداوند تغییر و تبدیل پیدا شود؟!! این شگفتی آنگاه به سر حد نهایی خود می رسد که حوادث سفلی و مخصوصا اراده و افعال و اعمال انسانی را سبب تغییراتی و محو و اثباتهایی در عالم علوی و برخی الواح تقدیری و کتب ملکوتی بدانیم.

مگر نه این است که نظام سفلی و عینی ناشی از نظام علوی و علمی و منبعث از اوست مگر نه این است که عالم سفلی دانی است و عالم علوی عالی؟ مگر نه این است که جهان ناسوت محکوم جهان ملکوت است حالا آیا ممکن است متقابلا احیانا نظام سفلی و لا اقل قسمتی از آن یعنی عالم انسانی در نظام علوی و علمی اثر بگذارد و سبب تغییراتی بشود ولو آنکه خود همین تاثیر نیز به موجب سرنوشت و به حکم قضا و قدر بوده باشد؟ اینجاست که سؤالات عجیب پشت سرهم خودنمایی می کند آیا علم خدا تغیییر پذیر است؟!! آیا دانی می تواند در عالی اثر بگذارد؟!! جواب همه اینها مثبت ست بلی علم خدا تغیییر پذیر است; آیا حکم خدا قابل نقص است; یعنی خدا حکم قابل نقض هم دارد بلی دانی می تواند در عالی اثر بگذارد نظام سفلی مخصوصا اراده و خواست وعمل انسان بلکه اختصاصا اراده و خواست و عمل انسان می تواند عالم علوی را تکان بدهد و سبب تغییراتی در آن بشود و این عالی ترین شکل تسلط انسان بر سرنوشت است.

اعتراف می کنم شگفت آور است اما حقیقت است این همان مساله عالی و شامخ «بداء» است که قرآن کریم برای اولین بار در تاریخ معارف بشری از آن یاد کرده است:

یمحوا الله ما یشاء و یثبت و عنده ام الکتاب (1)

خداوند هر چه بخواهد [که قبلا ثبت شده است] محو می کند و هر چه بخواهد [که قبلا ثبت نشده است] ثبت می کند و کتاب مادر [اصل و مادر همه کتابها و نوشته ها منحصرا نزد اوست.

در تمام سیستمهای معارف بشری سابقه ندارد; در میان فرق اسلامی تنها دانشمندانی از شیعه اثنی عشریه هستند که در اثر اهتداء و اقتباس از کلمات ائمه اهل بیت (علیهم السلام) توانسته اند به این حقیقت پی ببرند و این افتخار را به خود اختصاص دهند.

ما در اینجا نمی توانیم تفضیلا وارد مبحث عالی فلسفی بشویم و درست مطلب را آنچنانکه هست روشن کنیم در اینجا همین قدر اشاره کرده می گوییم مساله «بداء» ریشه قرآنی دارد و از لطیف ترین حقایق فلسفی است در میان فلاسفه شیعه نیز جز بعضی که در قرآن زیاد تدبر می کرده اند و از آثار و کلمات پیشوایان شیعه مخصوصا کلمات امام اول امیرالمومنین علی (علیه السلام) استفاده می کرده اند کسی دیگر به غور این مطلب نرسیده است.

البته در چنین مساله ای تنها تصور عامیانه عوام الناس که از پیش خود فرض احمقانه ای به نام «بداء» می سازند و سپس به مصداق «خود کشی و خود تعزیه می خوانی » آن ساخته و پرداخته خیال خود را مورد ایراد و انتقاد قرار می دهند نباید قناعت کرد.

به هر حال در این مساله مختصر نمی توانیم وارد آن مبحث عالی بشویم در اینجا کافی است مساله دو گونگی قضا و قدرها حتمی و تخلف ناپذیر و بعضی دیگر غیر حتمی وتغییر پذیر است؟ و اگر اینچنین است چگونه می توان توضیح داد؟

موجودات جهان بر دو قسم اند: برخی از آنها امکان بیشتر از یک نوع خاص از وجود در آنها نیست مانند مجردات علوی برخی دیگر این طور نیستند امکان بیش از یک نوع خاص از وجود در آنها هست و آنها مادیات می باشند موجودات مادی آنها هستند که از یک ماده خاص به وجود می آیند و زمینه به وجود آمدن موجودات دیگر می باشند مانند همه موجوداتی که محسوس و ملموس ما می باشند ماده طبیعی نقش پذیر صورتهای مختلف است ماده طبیعی استعداد تکامل دارد ماده طبیعی از بعضی عوامل طبیعت قوت و نیرو می گیرد و از بعضی دیگر نقصان پیدا می کند و یا راه فنا و زوال می گیرد ماده طبیعی استعداد دارد که با علل و عوامل مختلف مواجه شود و قهرا تحت تاثیر هر کدام از آنها یک حالت و کیفیت و اثری پیدا کند مخالف با حالت و کیفیت و اثری که از آن دیگری می توانست پیدا کند یک تخم که در زمین کاشته می شود اگر مصادف شود با آب و هوا و حرارت و نور آفتی همه او برخورد نکند از زمین می روید و رشد می کند و به سرحد کمال می رسد و اگر یکی از عوامل رشد و کمال کسر شود یا آفتی برسد به آن نخواهد رسید برای یک ماده طبیعی هزارها «اگر» وجود دارد اگر چنین بشود چنان می شود واگر چنان بشود چنین می شود یعنی اگر مواجه با فلان سلسله از علل شود چنین می شود واگر با فلان سلسله دیگر مواجه گردد چنان می گردد.

در مجردات که بیشتر از یک نحو نمی توانند وجود داشته باشند و تحت تاثیر علل و مختلف قرار نمی گیرند قضا و قدر حتمی است غیر قابل تبدیل است زیرا با بیش از یک سلسله از علل و سرو کار ندارند و سرنوشت معلول با علت است پس یک سرنوشت بیشتر ندارند و چون امکان جانشین شدن سلسله ای از علل به جای این سلسله نیست پس سرنوشت آنها حتمی است اما در غیر مجردات که امکان هزاران نقش و زندگی را دارند و تحت قانون حرکت می باشند و همواره بر دو راهیها و چهار راهیها می باشند قضا و قدرهای غیر حتمی وجود دارد یعنی یک نوع قضا و قدر سرنوشت آنها را معین نمی کند زیرا سرنوشت معلول در دست علت است و چون هر سلسله از علل را در نظر بگیریم امکان جانشین شدن یک سلسله دیگر در کار هست پس سرنوشت آنها غیر حتمی است به هر اندازه که «اگر» درباره آنها صحیح است قضا و قدرها هست و امکان تغییر و تبدیل وجود دارد.

اگر کسی به نوعی بیماری مبتلا باشد ناچار علت خاصی سبب رنجوری او شده است و این سرنوشت خاص از آن علت ناشی شده است حالا اگر این بیمار دوا بخورد و دوا علت دیگری است و سرنوشت دیگری همراه دارد با خوردن دوا علت بیمار از میان می رود یعنی سرنوشت بیمار تغییر می کند.

اگر از این بیمار دو پزشک عیادت کرده باشند و تشخیص و نسخه شان مخالف یکدیگر باشد یک نسخه مفید و شفا دهنده و نسحه دیگر مهلک و کشنده باشد باید گفت دو سرنوشت مختلف در انتظار این بیمار است و از آن نظر که از جانب بیمار هم امکان انتخاب این نسخه موجود است و هم امکان انتخاب آن نسخه پس از نظر بیمار هیچ کدام از این دو رنوشت حتمی نیست گو اینکه بالاخره یکی از آنها را انتخاب خواهد کرد و امتخاب آن بستگی دارد به یک سلسله علل آشکار و پنهان ولی این جهت موجب سلب این امکان نمی گردد; یعنی در عین اینکه یکی بالخصوص انتخاب می شود امکان اینکه انتخاب بشود و به اصطلاح امکان استعدادی انتخاب نسخه مخالف موجود و محفوظ بوده است.

پس سرنوشتهای گوناگون در کار است واین سرنوشتها می توانند جانشین یکدیگر بشوند جانشین شدن آنها نیز به حکم سرنوشت است علیهذا اگر کسی بیمار بشود و دوا بخورد و نجات پیدا کند به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر دوا نخورد و رنجور بماند و یا دوای زیان بخش بخورد و بمیرد باز به موجب سرنوشت و قضا و قدر است و اگر هم از محیط بیماری دوری گزیند و مصون بماند باز به حکم سرنوشت و قضا و قدر است. بالاخره هر چه بکند نوعی سرنوشت و قضا و قدر است و از حوزه قضا و قدر نمی تواند بیرون باشد مولوی می گوید:

همچنین تاویل قد جف القلم بهر تحریض است بر شغل امم پس قلم بنوشت که هر کار را لایق آن هست تاثیر و جزا کژ روی جف القلم کژ آیدت راستی آری سعادت زایدت چون بدزدد دست شد جف القلم خورده باده مست شد جف القلم ظلم آری مدبری جف القلم عدل آری برخوری جف القلم تو روا داری روا باشد که حق همچو معزول آید از حکم سبق که ز دست من برون رفته است کار پیش من چندین میا چندین مزار بلکه آن معنی بود جف القلم نیست یکسان نزد او عدل و ستم

سر مطلب این است که قضا و قدر چه از جنبه الهی و چه از غیر الهی عاملی در سایر عوامل جهان نیست بلکه مبدا و منشا و سرچشمه همه عاملهای جهان است هر عاملی که بجنبد و اثر از خود بروز دهد مظهری از مظاهر قضا و قدر است و تحت قانون علیت عمومی است از این رو محال است که قضا و قدر در شکل یک عامل در مقابل سایر عاملها و مجزا از آنها ظاهر شود و جلوی تاثیر عامل خاصی را بگیرد و یا یک عامل خاصی را به کاری اجبار و اکراه کند.

به همین دلیل است که «جبر» محال است جبر یعنی اکراه و اجبار انسان از طرف قضا و قدر این گونه اثر بخشیدن برای قضا و قدر که سرچشمه عوامل هستی است نه عاملی در عرض سایر عوامل هستی ممتنع است بلی برای مظهر قضا و قدر ممکن است مثل اینکه انسانی انسان دیگر را به کاری اجبار کند اما این غیر از جبر اصطلاحی است جبر اصطلاحی یعنی تاثیر مستقیم قضا و قدر بر رویا اراده انسانی به صورت یک عامل منفی برای رفع و جلوگیری یا به صورت یک عامل ثبت برای الزام و اکراه.

و به عبارت دیگر سر مطلب در امکان تبدیل سرنوشت این است که قضا و قدر، وجود هر موجودی را فقط و فقط از راه علل واسباب خاص خود او ایجاب می کند.ایجاب و ایجاد موجودی از غیر مجرای علل و اسباب خاص خود او ممتنع است و از طرف دیگر علل و اسباب طبیعی مختلف است و مواد این عالم در آن واجد استعداد متاثر شدن از چندین علت را دارند.

اگر قضا و قدر را آن طور فرض کنیم که اشاعره فرض کرده اند یعنی اصل علیت عمومی و جریان سببی و مسببی را ظاهر بی حقیقت بدانیم و یا مانند نیمه اشعریها در موارد خاصی استثنائا دخالت مستقیم و بلا واسطه قضا و قدر را در جریان امور بپذیریم مساله شکل دیگر پیدا می کند; اما چنین قضا و قدری وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.

امتیاز بشر

اعمال وافعال بشر از آن سلسله حوادث است که سرنوشت حتمی و تخلف ناپذیر ندارد زیرا بستگی دارد به هزاران علل و اسباب و از آن جمله انواع اراده ها و انتخابها واختیارها که از خود بشر ظهور می کند تمام امکاناتی که در مورد جمادات و نباتات و افعال غریزی حیوان وجود دارد و تمام «اگر»هایی که در وقوع آنها هست، در افعال و اعمال بشر هست. در رشد یک درخت وی از انجام عمل غریزی یک حیوان هزاران اگر که همان شرایط طبیعی هستند می توانند وجود داشته باشند همه آن اگرها در افعال واعمال انسان هست بعلاوه اینکه در انسان عقل و شعور و اراده اخلاقی و قوه انتخاب و ترجیح آفریده شده است.

انسان قادر است عملی را که صد در صد با غریزه طبیعی و حیوانی او موافق است و هیچ رادع و مانع خارجی وجود ندارد به حکم تشخیص و مصلحت اندیشی ترک کند و قادر است کاری را که صد در صد مخالف طبیعت اوست و هیچ گونه عامل اجبار کننده خارجی هم وجود ندارد به حکم مصلحت اندیشی و نیروی خرد آن را انجام دهد انسان مانند حیوان تحت تاثیر محرکات نفسانی و رقبتهای درونی واقع می شود اما در مقابل آنها دست بسته و مسخر نیست از یک نوع حریتی برخوردار است یعنی اگر همه عواملی که برای یک حیوان در انجام عمل غریزی فراهم است و الزاما او را وادار به عمل و حرکت می کند برای انسان فراهم باشد تازه راه فعل و ترک برای او از ناحیه عقل و اراه خودش باز است انجام این عمل مشروط است به اینکه قوه تمیز و تشخیص او همانند یک شورای عالی به تصویب برساند و قوه اراده او مانند یک قوه مجریه به کار بیفتد اینجاست که تاثیر انسان در سرنوشت خود به عنوان یک عمل مختار یعنی عاملی که پس از آنکه همه شرایط طبیعی فراهم است در انتخاب فعل و ترک «آزاد» است معلوم می شود.

معنی آزادی انسان این نیست که از قانون علیت آزاد است زیرا گذشته از اینکه آزادی از قانون علیت فی حد ذاته محال است باختیار ارتباط ندارد بلکه این گونه آزادی با اجبار یکسان است چه فرق می کند که انسان از ناحیه عامل خاصی مجبور و مکروه باشد که بر خلاف میل و خواست خود عمل بکند یا اینکه خود عمل از قانون علیت آزاد باشد و با هیچ علتی و از آن جمله خود بشر بستگی نداشته باشد و خود بخود واقع شود اینکه می گوییم بشر مختار آزاد است به این معنی است که عمل او از خواست و رضایت کامل او و تصویب قوه تمییز او سرچشمه می گیرد و هیچ عاملی او را برخلاف میل و رقبت و رضا تشخیص او وادار نمی کند; نه قضا و قدر و نه عامل دیگر.

خلاصه اینکه چون تمام علل و اسباب مظاهر قضا و قدر الهی می باشند در مورد هر حادثه ای هر اندازه علل و اسباب مختلف و جریانهای مختلف متصور باشند، قضا و قدرهای گوناگون متصور است آن جریانی که واقع می شود و صورت می گیرد، به قضا و قدر الهی است و آن جریانی هم که متوقف می شود به قضا و قدر الهی است.

نگاهی به صدر اسلام

از رسول اکرم صلی الله علیه و آله سوال شد حرزهایی به عنوان استشفا مورد استفاده قرار می گیرد (مطابق نقل غزالی در احیاء العلوم از دو حرز هر دو سوال شد)، آیا می تواند این امور جلوی قدر الهی را بگیرد؟ فرمود«انها من قدر الله » (2) یعنی خود اینها نیز از قدر الهی می باشند: تاثیر اینها در جلوگیری از بیماری نیر به قضا و قدر الهی است.

علی (علیه السلام) در سایه دیوار کجی نشسته بود; از آنجا حرکت کرد و در زیر سایه دیوار دیگری نشست به آن گفته شد یا امیرالمؤمنین; «تفر من قضاء الله؟» (از قضای الهی فرار می کنی؟) فرمود: (افر من قضاء الله الی قدر الله) (3) از قضای الهی به قدر الهی پناه می برم); یعنی از نوعی قضا و قدر به نوعی دیگر از قضا و قدر پناه می برم; یعنی اگر بنشینم و دیوار بر سرم خراب شود قضا و قدر الهی است زیرا در جریان علل و اسباب اگر انسانی در زیر دیواری شکسته و مشرف به انهدام نشیند آن دیوار بر سرش خراب می شود و صدمه می بیند و این خود قضا و قدر الهی است، و اگر خود را به کناری بکشد از خطر او مصون می ماند این نیز قضا و قدر الهی است. کما اینکه ممکن است در همان حال در یک جریان دیگر از علل و اسباب خطری دیگر متوجه او گردد که آن نیز قضا و قدر الهی است.

به هر حال، خود را از خطر دور نگه داشتن، پرهیز از امر خداست به امر خدا; فرار از قضای الهی است به قدر الهی.

حاصل آن کز وسوسه هر کو گسیخت از قضا هم در قضا باید گریخت با قضا پنجه زدن نبود جهاد زانکه این را هم قضا بر مانهاد

مجموعا از تاریخ اسلامی روشن می شود که مسلمانان صدر اول با اعتقاد راسخی که به قضا و قدر داشتند این تعلیم را آنچنان دریافت کرده بودند که با تسلط خودشان بر سرنوشتشان منافاتی نمی دیدند و مساله تغییر و تبدیل سرنوشت و اینکه خود این تغییر و تبدیلها نیر جزء قضا و قدر است نزد آنها امری مسلم بوده و لذا اعتقاد محکم آنها بر سرنوشت آنها را به سوی عقیده جبر نکشانید و آنان را بی حس و لاقید و همواره از خداوند بهترین «قضا» را طلب می کردند. چون متوجه بودند که در هر موردی انواع قضا و قدرها هست از خدا بهترین آنها را می خواستند.

عجیت این است که آنچه از خدا طلب می کردند بهترین قضاها و تقدیرهاست نه بهترین مقضی و مقدرها; این مضمون در بسیاری از دعاهای اسلامی هست شاید از همه عجیب تر این است که این مضامین در کلمات مسلمین ساده ضمیر صدر اسلام پیدا می شود.

در جلد دوم کامل ابن اثیر ذیل آیه صفحه 313 نقل از تاریخ طبری نامه ای از سعد وقاص نقل می کند که بین او و عمر رد و بدل شد سعد در ضمن نامه نوشت «وامر الله بعد ماض و قضاؤه مسلم الی ما قدر لنا علینا فنسال الله خیر القضا و خیر القدر فی عافیه » یعنی امر الهی نافذ و قضا و قدر او قطعی است تا برای ما چه مقدر کرده باشد از او بهترین قضاها و قدرها را مسئلت می نماییم.

در شرح ابن ابی الحدید بر نهج البلاغه خطبه 132 می گوید عمر بن الخطاب در یکی از سفرها که به شام رفت قبل از ورود به شام اطلاع پیدا کرد که در آنجا بیماری طاعون پیدا شده با همراهان خود درباره ورود به شام مشورت کرد همه او را منع کردند مگر ابوعبیده جراح که فرمانده مسلمین در شام بود او به عمر گفت «یا امیرالمؤمنین اتفر من قدر الله » یعنی آیا از قضا و قدر الهی فرار می کنی؟ عمر گفت:«نعم افر من قدر الله بقدر الله الی قدر الله.» یعنی از قضا و قدر الهی به حکم قضا و قدر الهی به سوی قضا و قدر الهی فرار می کنم. و همان وقت شخصی مدعی شد از پیغمبر شنیده است که اگر در شهری طاعون بود و شما در بیرون آن شهر بودید و طاعون آمد از شهر خارج نشوید عمر که قبل از شیندن این حدیث کمی مردد بود از ورود به شهر منصرف شد.

آنچه مجموعا از اخبار و روایات شیعه و سنی برمی آید این است که شخص رسول اکرم صلی الله علیه و آله مسلما مساله قضا و قدر را برای اصحاب خود طرح کرده است و امیرالمومنی علی (علیه السلام) نیز مکرر در این باب داد سخن داده است آنچه اعجاب را برمی انگیزد این است که این تعلیم بزرگ آنچنان با استادی و مهارت به مردم صدر اسلام تلقین شده است که با جبر فرسنگها فاصله داشته و آنها را جبری مسلک و در نتیجه بی اراده و غیر متکی به نفس باز نیاورده است اعم عملشان در صدر اول حاکی از این مطلب است و هم گفته هایی که کم و بیش از آنها رسیده است. بعدها که متکلمین اسلامی آمده اند و خواسته اند در این مساله بحث و استدلال و تجزیه و تحلیل کنند نتوانسته اند بین اعتقاد به قضا و قدر و اعتقاد به جبر فرق بگذارند و تا امروز که چهارده قرن تقریبا از آن زمان می گذرد کمتر افرادی در شرق و غرب عالم پیدا شده اند که توانسته باشند بین این دو عقیده فرق بگذارند.

سرچشمه اصلی

سرچشمه اصلی این نوع تعلیم که بشر را در عین اعتقاد به قضا و قدر به تسلط او بر سرنوشت نیز معتقد می کند قرآن کریم است. قرآن کریم از قضاهای متعدد نام می برد:

هو الذی خلقکم من طین ثم قضی اجلا واجل مسمی عنده (4)

اوست که شما را از گل آفرید و اجلی معین کرد و اجل نام برده شده در نزد خود اوست.

قرآن کریم در عین اینکه از لوح محفوظ و کتاب ازلی و تقدیر گذشته دم می زند و می گوید: «و لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین »، یا می گوید:«ما اصاب من مصیبه فی الارض و لا فی انفسکم الافی کتاب من قبل ان براها» در عین حال می گوید:

کل یوم هو فی شان (5)

از رسول خدا صلی الله علیه و آله سوال شد: «انحن فی امر فرغ منه ام فی امر مستانف؟» (آیا ما به کارهایی سرگرمیم که خداوند از آنها فارغ شده است، یا آنکه پس از این تکلیف آنها روشن می شود؟) فرمود:«فی امر فرغ منه و فی امر مستانف » (6) شما به کارهایی سرگرمید که هم خداوند از آنها فارغ شده و فارغ نشده است).

تغییر ناپذیری در طبیعت

گفتیم در زبان پیشوایان دین چه در دعا و چه در غیر دعا از دوگونگی قضا و قدر یاد شده است و توضیح دادیم که مجردات علوی قضا و قدرشان حتمی است برخلاف موجودات طبیعت باید اضافه کنیم نیز قضا و قدرهای حتمی و به عبارت دیگر جریانهای غیر قابل تبدیل هست در طبیعت هر موجودی مسبوق به دم است و باید از موجود دیگر سرچشمه بگیرد این قضا حتمی است هر موجود طبیعی باید راه فنا و زوال پیش بگیرد مگر اینکه تبدیل شود به موجود غیرمادی این نیز قضا و قدر حتمی است موجودات جهان طبیعت به مرحله ای می رسند که تغییر مسیر برای آنها غیر ممکن می شود یا باید معدوم شوند و یا همان جریان را طی کنند یعنی تقدیر حتمی پیدا می کنند مثلا سلول نطفه یک مرد که با تخمک یک زن جفت می شود و مجموعا یک واحد سلول را تشکیل می دهند سرشت و طینت معینی را برای آینده کودک تشکیل می دهند و صفات موروثی خاصی را در کودک بعدا به وجود می آورند که در سرنوشت آینده او موثر است بدیهی است که اگر سلول نطفه این مرد باتخمک زن دیگر جفت شده بود واحد دیگری مغایر با این واحد و سرشت و طینت دیگری مغایر با این سرشت و طینت تکوین می شد پس از تکوین یک سرشت و طینت دیگر نمی توان آن را به سرشت دیگر تبدیل کرد یعنی در این مرحله قضا و قدر حتمی می شود بسیاری از کیفیات دیگر در مراحل بعدی رحم قطعی و حتمی می شود; از این رو می بینیم که در زبان دین، رحم یکی از الواح قضا و قدر نامیده شده است.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/17 :: ساعت 1:10 عصر )
»» استناد به قرآن، در سیره امامان(ع)

)


 پیوندی پایان ناپذیر

 

بر اساس حدیث ثقلین بین قرآن و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پیوندی ناگسستنی وجود دارد. قرآن سرچشمه معارف و مکارم بوده و تمامی دانش ها و ارزش های الهی بر آن استوار گردیده است. این کلام وحی با محتوای بلند و ملکوتی خود نیاز به تفسیر و توضیح دارد؛ چرا که همه آیات مفاهیم کاملاً آشکاری ندارند و در پناه الفاظ و معانی ظاهری قرآن، مقاصدی عمیق تر، وسیع تر و ژرفایی معنوی نهفته است. ائمّه هدی که به فرمان خداوند جانشینان راستین رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم هستند، براساس لیاقت های ذاتی و کمالات ملکوتی با فراسوی این عالم ظاهر، ارتباط معنوی دارند. بنابراین، آن ستارگان درخشان در ورای تفسیر و توضیح آیات قرآن، راهنما و هادی مردم اند و آیات این کلام مقدّس را آن چنان که منظور خداوند است، تفسیر می کنند و اسرار و رموز آنها را تشریح می نمایند و بدین گونه گره از مشکلات می گشایند و گر افرادی غیر از معصوم قرآن را تبیین نمایند از حقیقت فاصله می گیرد و دچار تحریف، کذب و انحراف می شود.

پس از خاتم رسولان، «امام» قرآن را تشریح می نماید، جزئیات احکامش را بیان می کند و بدین گونه از موازین الهی صیانت می کند به نحوی که مردم می توانند به آن وجود مقدّس اعتماد کنند و در مشکلات و اختلافات به امام مراجعه کنند و با جان و دل بر دستورات و توصیه هایش گردن نهند. از این رو، در روایات معتبر از «امام» به عنوان ترجمان و بیانگر وحی الهی و قرآن ناطق نام برده شده است. به جهت همین پیوستگی قرآن و امامان است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در آخرین روزهای حیات دنیوی خطاب به مسلمانان فرمود:

«من میان شما دو امانت باقی می گذارم، کتاب خدا و عترت خودم، اگر به این دو درآویزید و چنگ زنید، هرگز گمراه نخواهید شد.»

این روایت در بسیاری از منابع روایی شیعه و سنّی آمده است و دانشمند بزرگ شیعه، مرحوم حامد حسین (متوفّای 1306 ق.) آن را از حدود دویست نفر از عالمان اهل تسنّن نقل کرده است. ائمّه دائماً با قرآن مأنوس بودند و طبق مفاهیم آن عمل می کردند. در نوشتار حاضر نمونه هایی از استناد امامان علیهم السلام به قرآن کریم از نظر خوانندگان خواهد گذشت.

 

1. حضرت علی علیه السلام

 

یکی از افراد خوارج، خطاب به امام گفت: ما این رویّه را پیش نگرفته ایم مگر برای رضای حقّ و ذخیره آخرت. حضرت علی علیه السلام این آیه از قرآن را برایشان خواند: «هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمَلاً* الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعًا»(1)؛ آیا خبر دهم شما را به زیان کارترین مردمان از روی کردارشان؟ آنان که کوشش هایشان در زندگی دنیایی تباه شد و تصوّر می کردند کاری نیکو می نمایند.(2) آری خوارج اگرچه نماز می خواندند، روزه می گرفتند و قرآن تلاوت می نمودند ولی بر روی امام معصوم علیه السلام و جانشین پیامبر شمشیر کشیدند و تصور کردند راه درستی را پیش گرفته اند در حالی که احوال و اعمالشان همه خراب و ضایع گردید.

سوده، دختر عماره، با بانوان قبیله هَمْدان بعد از شهادت امیرمؤمنان علیه السلام نزد معاویه رفت و پس از مذمّت وی و اعوان و انصارش، مطالبی در مدح و منقبت علی علیه السلام بر زبان آورد و افزود: یک بار به محضر آن امام همام رفتم، پرسید: چه حاجت داری؟ عرض کردم: مردی که برای جمع آوری زکات و صدقات به سوی ما فرستاده شده، ستم می کند. آن حضرت گریست و گفت: خدایا! تو گواهی بر حال من که ایشان را امر نکرده ام که بربندگان تو ستم کنند و حقّ تو را فراموش نمایند. آنگاه بر ورقی این آیه را نوشت: بسم الله الرّحمن الرّحیم، «و قَدْ جَآءَتْکُم بَیِّنَةٌ مِّن رَّبِّکُمْ فَأَوْفُواْ الْکَیْلَ وَالْمِیزَانَ وَلَا تَبْخَسُواْ النَّاسَ أَشْیَآءَهُمْ وَ لَا تُفْسِدُواْ فِی الْأَرْضِ بَعْدَ إِصْلَحِهَا ذَ لِکُمْ خَیْرٌ لَّکُمْ إِن کُنتُم مُّؤْمِنِینَ»(3)؛ از سوی پروردگارتان نشانه ای روشن آمده است. پیمانه و ترازو را تمام ادا کنید و به مردم کم مفروشید و از آن پس که زمین به صلاح آمده است، در آن فساد مکنید که اگر ایمان آورده اید، این برایتان بهتر است.

در ادامه آمده بود: پس چون کتاب (نوشته) ما را بخوانی که این رقعه است، دست از عمل بردار و آنچه نزد توست از کرداری که کرده ای، نگاهدار تا وقتی کسی بیاید و آن را از تو بگیرد.

سُوده می افزاید: حضرت آن رقعه را به من داده در حالی که مهر نفرموده بود، آن را تحویل آن مرد جفا پیشه دادم، او دست از اعمال خود برداشت و معزول گردید.(4)

علی علیه السلام در جنگ صفّین در حالی که با قوای معاویه به قتال پرداخته بود، از آنجا که نبرد مذکور در ماه حرام صورت گرفته بود، ولی شروع کننده اش معاویه می باشد، حضرت در حال جنگ با دشمنان، این آیه را تلاوت می فرمود: «الشَّهْرُ الْحَرَامُ بِالشَّهْرِ الْحَرَامِ وَالْحُرُمَتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَی عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَی عَلَیْکُمْ وَاتَّقُواْ اللهَ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ»(5)؛ این ماه حرام در مقابل آن ماه حرام و شکستن ماههای حرام را قصاص است، پس هرکس بر شما تعدّی کند، به همان اندازه بر او تعدّی کنید و از خدا بترسید و بدانید که او با پرهیزگاران است.(6)

 

2. امام حسن مجتبی علیه السلام

 

وقتی به آن حضرت عرض کردند: درباره شما، فتنه ای بزرگ روی بنمود. فرمود: نه، این گونه نمی باشد! در شأن من عزّت است، چنانچه خداوند می فرماید: «وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِین»(7)؛ عزّت از آن خدا، پیامبرش و مؤمنان است.(8)

امام حسن علیه السلام به حبیب بن مسلمه که مشغول عبادت بود، ولی از معاویه پیروی می نمود، فرمود: تو از معاویه متابعت نمودی تا دنیای اندک و بی اعتبار را به دست آوری. اگر تو در مسایل دنیایی قیام کنی و در امر دین تقاعد نموده ای و اگر بدی کنی و نیک گویی، آن چنان است که حق تعالی فرموده است: «خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً»(9)؛ کاری شایسته و ناشایست به هم آمیختند. ولی بد کرده ای و بد گفته ای، پس تو آنی که خداوند می فرماید: «کَلاَّ بَلْ رانَ عَلی قِلُوبِهِمْ ماکانُوا یَکْسِبُون»(10)؛ حقّا که کارهایی که کرده بودند، بر دل های آنان مسلّط شده است.(11)

چون امام با معاویه صلح نمود، در حضور مردم خطبه خواند و تأکید فرمود: صلاح در آن دیدم که با وی (فرزند سفیان) مصالحه نمایم تا جنگ و فتنه میان ما و او فرو نشیند و خون ها ریخته نشود، که حفظ دماء بهتر از خون ریختن است. و من این نکردم مگر برای صلاح و بقای شما: «وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَةٌ لَّکُمْ وَ مَتَعٌ إِلَی حِینٍ»(12)؛ و نمی دانم شاید این، آزمایشی برای شما و بهره مندی تا هنگام فرا رسیدن مرگ باشد.(13)

 

3. امام حسین علیه السلام

 

میان راه مکّه و کوفه، عبدالله بن مطیع که از عراق بر می گشت، وقتی با امام حسین علیه السلام ملاقات نمود و متوجّه شد که امام به سوی کوفه می رود، خطاب به آن حضرت عرض نمود: به کوفه مرو که اگر آنجا بروی کشته می شوی. امام در پاسخ وی این آیه را تلاوت نمود: «قُل لَّن یُصِیبَنَآ إِلَّا مَا کَتَبَ اللهُ لَنَا هُوَ مَوْلَلنَا وَعَلَی اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ»(14)؛ بگو مصیبتی جز آنچه خدا برای ما مقدّر کرده است، به ما نمی رسد. او مولای ماست و اهل ایمان بر خداوند توکّل می نمایند.(15)

در منزل عذیب هِجانات (نزدیک قادسیه) خبر شهادت قیس بن مُسَهّر صیداوی را به امام دادند. چشمان امام به اشک نشست و این آیه را تلاوت فرمود: «فَمِنْهُم مَّن قَضَی نَحْبَهُ و وَ مِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَ مَا بَدَّلُواْ تَبْدِیلاً»(16)؛ برخی بر سر پیمان خویش جان باختند و بعضی چشم به راهند و هیچ گاه پیمان خود را دگرگون نساخته اند.(17)

در راه کربلا، امام از عبیدالله بن حرّ جُعْفی خواست تا به لشکر و اصحاب او بپیوندد، او قبول نکرد و گفت: اسب خوبی دارم، تقدیم می کنم. امام از وی روی برگردانید و این آیه را تلاوت نمود: «وَ مَا کُنت متخذ المضلّین عضداً»(18)؛ من هرگز گمراهان را حامی خود نمی گیرم.(19)

ظهر عاشورا هنگامی که قیس بن اشعث، تسلیم فرمان بنی امیه شد، آن حضرت فرمود: به خدا سوگند! همچون افراد زبون تسلیم نمی شوم و مانند بردگان فرمان پذیر نخواهم بود. آنگاه این دو آیه را تلاوت فرمود:

«وَ إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ أَن تَرْجُمُونِ»(20)؛ و اگر بخواهید بر من سنگ زنید، به پروردگار خود و شما پناه می برم.

«إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُم مِّن کُلِ ّ مُتَکَبِّرٍ لَّا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ»(21)؛ من به پروردگار خود و شما، از هر متکبّری که به روز حساب ایمان ندارد، پناه می آورم.(22)

 

4. امام زین العابدین علیه السلام

 

امام سجّادعلیه السلام و سایر اسیران را در شام، در آستانه درب مسجد، نگه داشتند؛ در آن هنگام فردی سالخورده نزدیک آنان آمد و گفت: سپاس خداوندی که شما را کشت و مردم را از شوکت شما آسوده ساخت و یزید را بر شما مسلّط کرد. امام خطاب به وی فرمود: ای پیر! آیا قرآن خوانده ای؟ گفت: آری. امام فرمود: آیا این آیه را خوانده ای که می فرماید: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْراً اِلاَّ الموَدَّةَ فِی القُربی »(23)؛ گفت: خوانده ام. امام فرمود: ما «قُربی» هستیم. و افزود آیا آیه «وَ آتِ ذوی القُربی حَقَّه» را در سوره بنی اسرائیل خوانده ای؟ او گفت: آری. امام فرمود: ما «ذوی القربی» می باشیم. سپس فرمود: آیا این آیه را خوانده ای «وَاعْلَمُواْ أَنَّمَا غَنِمْتُم مِّن شَیْ ءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ و وَلِلرَّسُولِ وَلِذِی الْقُرْبَی »(24)؟ گفت: آری. امام فرمود: ما مصداق همان «قُربی » هستیم. آنگاه امام از وی پرسید: آیا آیه «إِنَّمَا یُرِیدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیرًا»(25) را خوانده ای؟ آن پیر مرد پاسخ داد: خوانده ام. امام فرمود: ای پیر! ما اهل بیتی هستیم که خداوند آیه طهارت را به ما منحصر نموده است.

آنگاه آن مرد شامی لحظه ای ساکت و نادم ماند و گفت: خدایا! از آنچه به او گفتم و از بغضی که از این ها داشتم، به تو پناه می برم. خدایا! من از دشمن محمّد و آلش بیزارم.(26)

طاووس یمانی می گوید: وقتی وارد مسجد شدم، دیدم امام سجّادعلیه السلام در آنجا مشغول عبادت است، عرض کردم: شما را در حالتی دیدم که زیاد سوز و گداز داشتید و حال آن که سه مایه امیدواری برایتان وجود دارد: اوّل آن که فرزند رسول خدایی، دوم: مشمول شفاعت جدّت هستی، سوم: رحمت پروردگار شامل حالتان خواهد شد.

امام فرمود: فرزند فرستاده خدا بودن برایم امنیت به وجود نمی آورد. زیرا خداوند در قرآن می فرماید: «فَلا أَنْسَابَ بَینَهُم یومَئذٍ وَ لا یَتَسَاءَلُون»(27)؛ (روز قیامت) هیچ خویشاوندی یا میانشان نماند و هیچ از حال یکدیگر نپرسند. و اما شفاعت جدّم نیز همان گونه است که خداوند می فرماید: «وَلا یَشْفَعُونَ اِلاَّ لِمَنِ ارْتَضی »(28)؛ و شفاعت نمی کند مگر کسانی را که خداوند رضایت دهد. و اما رحمت پروردگار: «اِنَّ رَحْمَتَ اللهِ قَریبٌ مِنَ المُحسِنین»(29)؛ و رحمت خداوند به نیکوکاران نزدیک است. ولی من نمی دانم که جزء محسنین هستم یانه؟(30)

ابن زیاد، مجلس بزمی تشکیل داد و اهل بیت امام حسین علیه السلام را در آن محفل حاضر نمود. سپس نگاهی به امام سجّادعلیه السلام کرد و گفت: تو کی هستی؟ فرمود: علی بن الحسین. گفت: مگر خدا، او را نکشت؟ امام پاسخ داد: برادری داشتم که نامش علی بود و شما او را کشتید و روز رستاخیز از این بابت بازخواست می شوید. عبیدالله بن زیاد گفت: نه، خداوند او را کشت. امام در جوابش این آیات را قرائت فرمود: «اللهُ یَتَوَفَّی الْأَنفُسَ حِینَ مَوْتِهَا»(31)؛ «وَمَا کَانَ لِنَفْسٍ أَن تَمُوتَ إِلَّا بِإِذْنِ اللهِ کِتَبًا مُّؤَجَّلاً»(32) که اشاره دارد به این واقعیت که اگر چه فرا رسیدن مرگ افراد به اذن خداوند است و قبض روح را خداوند انجام می دهد؛ ولی مرگ، عوامل دیگری می تواند داشته باشد.(33)

 

5. امام باقرعلیه السلام

 

امام پنجم علیه السلام به منظور ثابت نمودن مقام امامت در خردسالی به ائمّه، آیه ای را که در خصوص حضرت یحیی است، مورد استناد قرار می دهد: «یَیَحْیَی خُذِ الْکِتَبَ بِقُوَّةٍ وَ ءَاتَیْنَهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا»(34)؛ ای یحیی! کتاب (آسمانی) را با قوّت بگیر و ما فرمان نبوّت را در کودکی، به او دادیم.(35)

سالی امام باقرعلیه السلام و فرزندش حضرت صادق علیه السلام توسّط هشام بن عبدالملک به شام احضار گردیدند، درباریان به تیراندازی مشغول بودند و هشام اصرار ورزید که امام پنجم علیه السلام هم در این برنامه شرکت کند. حضرت کمان را برگرفت و تیر به زه آن نهاد که با پرتابش درست در وسط هدف قرار گرفت و تیرهای بعدی بر پیکان تیر اوّل فرود آمدند. هشام در ظاهر آفرین گفت ولی از همان زمان تصمیم به شهادت فروغ پنجم امامت گرفت. هشام خطاب به امام گفت: از آنگاه که خویش را شناختم تاکنون تیراندازی بدین زبردستی ندیده بودم و گمان نمی کنم کسی در روی زمین چون تو بر این کار توانا باشد! آیا فرزندت جعفر نیز می تواند چنین تیراندازی کند؟ امام فرمود: ما کمال و تمام را به ارث می بریم، همان کمال و تمامی که خداوند بر رسولش فرود آورد، آنجا که می فرماید: « الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلَمَ دِینًا»(36)؛ امروز دین شما را به کمال رسانیدم و نعمت خود را بر شما تمام کردم و اسلام را دین شما برگزیدم.(37)

امام باقرعلیه السلام در مسجدالنّبی نشسته بود، در حالی که عدّه ای از مردم خراسان و دیگران در محضر حضرت بودند و از مناسک حج می پرسیدند. قتاده بن دعامه بصری هم وارد شد تا سؤالاتی از امام بپرسد و به قول خودش اگر امام حق گفت، قبول کند و گرنه آنجا را ترک گوید. در این میان، امام خطاب به وی فرمود: وای برتو ای قتاده! خداوند عزّوجلّ مخلوقاتی دارد که راهنمایان مردم اند، آنان نمونه های برجسته در روی زمین، مُجری فرامین الهی، نجبایی در حمل علم پروردگار، برگزیدگانی از قبل خلقت موجودات و سایه نشینان عرش الهی هستند. در این لحظه، قتاده در سکوت عمیقی فرو رفت. آنگاه گفت: سوگند به خدا! نزد فقها و بزرگانی از علما نشستم ولی این قدر طپش قلب پیدا نکردم که اکنون دچار آن هستم. امام باقرعلیه السلام فرمود: آیا می دانی اکنون نزد که نشسته ای؟ تو در محضر کسی هستی که: «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللهُ أَن تُرْفَعَ وَ یُذْکَرَ فِیهَا اسْمُهُ...»(38)؛

سپس امام فرمود: ما چنین ویژگی هایی داریم. قتاده گفت: سوگند به خدا! که راست می گویی، خداوند مرا فدای تو کند.(39)

ابی جارود گفت: امام باقرعلیه السلام به من فرمود: مخالفانِ ما در باره امام حسن و امام حسین علیهما السلام چه می گویند؟

عرض کردم: می گویند: این دو، پسران رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نمی باشند. امام فرمود: به چه استدلال می کنند؟

گفتم: به فرموده خداوند در باره حضرت عیسی علیه السلام: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داود»، تا آنجا که فرمود: «وَ کُلٌّ مِنَ الصَّالحین». امام فرمود: ولی ما به این گفته پروردگار استناد می نماییم: «فَقُلْ تَعَالَوْاْ نَدْعُ أَبْنَآءَنَا وَأَبْنَآءَکُمْ وَنِسَآءَنَا وَنِسَآءَکُمْ وَأَنفُسَنَا وَأَنفُسَکُمْ»(40)؛ سپس امام از من پرسید: در این ارتباط چه می گویند؟ عرض کردم: می گویند: دختر از صُلب نیست. امام فرمود: سوگند به خداوند! از کتاب خدا برایتان ثابت می کنم که آن دو (حسن و حسین علیهما السلام)، از صلب رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم هستند و جز کافر کسی منکر آن نمی باشد. عرض کردم: فدایتان شوم، کجای قرآن است؟ امام فرمود: آنجا که می فرماید: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمْ أُمَّهَتُکُمْ وَبَنَاتُکُمْ وَأَخَوَ تُکُمْ ... وَحَلَلئِلُ أَبْنَآلِکُمُ الَّذِینَ مِنْ أَصْلَبِکُمْ»(41).

سپس به من فرمود: ای ابی جارود! از ایشان سؤال کن، آیا برای رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم جایز بود ازدواج با زنان پسرانشان؟ اگر بگویند آری جایز بود، که به خدا سوگند! دروغ است و اگر بگویند جایز نبود، پس قسم به پروردگار! آن دو پسران پیامبرند. زیرا که از صُلب او هستند و علّت حُرمت هم صُلب است.(42)

 

6. امام صادق علیه السلام

 

مفضّل بن عمر می گوید: ما جماعتی بودیم که بر درب خانه امام صادق علیه السلام تکلّم می نمودیم در ربوبیّت، که آن حضرت بیرون آمد و فرمود: نه یا خالد! نه یا مفضّل! نه یا سلیمان! نه یا نجم!: «بَلْ عِبَادٌ مُّکْرَمُونَ * لَا یَسْبِقُونَهُ و بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ ی یَعْمَلُونَ »(43)؛ بلکه آنان بندگانی گرامی هستند، در سخن بر او پیشی نمی گیرند و به فرمان او عمل می کنند.

مفضّل بن عمر می افزاید: من با نفس خود گفتم سوگند به خدا! بعد از این در باب تو جز آنچه خود گویی، نگویم.(44)

مسعدة بن صدقه می گوید: از امام صادق علیه السلام سؤال شد: آیا امر به معروف و نهی از منکر بر تمام مردم واجب است؟ فرمود: نه. عرض شد: به چه دلیل؟ فرمود: امر به معروف و نهی از منکر بر کسی واجب است که قدرت داشته باشد و او را اطاعت کنند و خود نیز خوب و بد را تشخیص دهد، نه بر شخص ناتوانی که خودش راه را نمی داند از کجا به کجا برود. در این صورت مردم را از راه راست منحرف می کند. دلیل بر این که بر تمام مردم واجب نیست، این آیه از قرآن است: «وَلْتَکُن مِّنکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی الْخَیْرِ وَیَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنکَرِ»(45)؛ باید از میان شما گروهی باشند که به خیر دعوت کنند و امر به معروف و نهی از منکر نمایند.(46)

امام صادق علیه السلام درباره افراد مسلمانی که حاکم ظالمی را دوست دارند، به این آیه استناد فرموده اند: «وَ الَّذِینَ کَفَرُواْ أَوْلِیَآؤُهُمُ الطَّغُوتُ یُخْرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَی الظُّلُمَتِ أُوْلَلِکَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَلِدُونَ »(47).

ابن ابی یعفور که مخاطب امام بوده است، می گوید: عرض کردم: مگر منظور از این آیه کفّار نمی باشند به دلیل این که می فرمایند: «والّذین کفروا...». امام فرمود: مگر کفّار در حال کفر، نور دارند که از نور به سوی تاریکی برده شوند؟ همانا منظور اشخاصی هستند که به دلیل تمایل به پیشوایان ستمگری که از جانب خدا منصوب نشده اند، از نور اسلام به تاریکی های کفر کشیده شده اند. آتش بر آنها همراه با کفّار واجب شده است. از این رو، خداوند می فرماید: «اولئک اصحاب النّار هم فیها خالدون».(48)

امام صادق علیه السلام از عبدالله بن حسن پرسید: چگونه شب را گذرانیدی؟ گفت: به خیر گذشت. اما کلامی گفت که شخص خشمگین می گوید. حضرت فرمود: یا اباعبدالله! آیا نمی دانی که صله رحم، حساب اعمال را سبک می کند؟ او گفت: شما چیزی بر زبان می آورید که من نمی دانم. امام فرمود: در این باره قرآن بخوانم؟ او پذیرفت. حضرت این آیه را تلاوت فرمود: «وَ الَّذِینَ یَصِلُونَ مَآ أَمَرَ اللهُ بِهِ ی أَن یُوصَلَ وَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ وَ یَخَافُونَ سُوءَ الْحِسَابِ»(49)؛ آنان که آنچه را خدا به پیوستن آن فرمان داده، پیوند می دهند و از پروردگارشان بیم دارند و از سختی بازخواست خداوند خوفناکند. عبدالله بن حسن گفت: از آن پس، کسی مرا ندید که قاطع رحم باشم.(50)

 

پی نوشت ها:

 

 

1. کهف / 103 و 104.

2. کشف الغمّه فی معرفة الائمّه، ج 1، ص 368.

3. اعراف / 85.

4. کشف الغمّه، ج 1، ص 231 و 232.

5. بقره / 193.

6. کشف الغمّه، ج 1، ص 336.

7. منافقون / 8.

8. کشف الغمّه، ج 2، ص 151.

9. توبه / 102.

10. مطفّفین / 14.

11. کشف الغمّه، ج 2، ص 151.

12. انبیاء / 111.

13. کشف الغمّه، ج 2، ص 146.

14. توبه / 50.

15. اخبارالطوال، دینوری، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص 294.

16. احزاب / 23.

17. تاریخ طبری، ج 5، ص 405.

18. کهف / 51.

19. امالی، صدوق، مجلس سی ام، ص 154.

20. دخان / 20.

21. مؤمن (غافر) / 27.

22. این نکته در اغلب کتب مقاتل آمده است.

23. شوری / 23.

24. انفال / 41.

25. احزاب / 33.

26. الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 242 و 243؛ اللهوف، ص 74؛ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 61.

27. مؤمنون / 101.

28. انبیاء / 28.

29. اعراف / 56.

30. کشف الغمّه، ج 2، ص 305.

31. زمر / 43.

32. آل عمران / 145.

33. مقتل خوارزمی، ج 2، ص 42.

34. مریم / 12.

35. اصول کافی، کلینی، ج 1، ص 382.

36. مائده / 3.

37. دلایل الامامه، طبری، ص 4.

38. نور / 36 و 37.

39. کافی، ج 6، ص 256.

40. آل عمران / 61.

41. نساء / 23.

42. الارشاد، شیخ مفید، ص 283.

43. انبیاء / 26 و 27.

44. کشف الغمّه، ج 2، ص 429.

45. آل عمران / 103.

46. اربعین، شیخ بهایی، ص 106.

47. بقره / 257.

48. بحارالانوار، ج 15، ص 129.

49. رعد / 21.

50. کشف الغمّه، ج 2، ص 382.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 94/3/17 :: ساعت 1:8 عصر )
»» پرخورى‏

پرخورى و سیرى از غذا، یکى از راه‏هاى تسلط شیطان بر قلب است. هر چند غذاى حلال باشد؛ زیرا پرخورى و سیرى علّت تقویت شهوات است و شهوات از برّنده‏ ترین اسلحه ‏هاى ابلیس ملعون است.
مى‏گویند: یحیى، ابلیس را با قفل‏هاى متعدّدى دید، از او پرسید: این‏ها چیست؟
گفت: شهواتى که به وسیله آن‏ها انسان را از بندگى بازمى‏دارم.
یحیى گفت: در این قفل‏ها براى من هم چیزى هست؟ گفت: آرى، زمانى که پر بخورى تو را نسبت به نماز و ذکر سنگین کرده و آن‏طور که باید نمى‏توانى نماز بخوانى و شیرینى ذکر حق را بیابى. یحیى گفت: غیر از این هم چیزى هست؟ گفت: نه.
یحیى گفت: از این پس تعهد خدایى بر من است که شکم خود را از غذا پر نکنم.
ابلیس هم گفت: به خدا قسم از این به بعد، هرگز مسلمانى را نصیحت نخواهم کرد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/16 :: ساعت 11:13 صبح )
»» دین و علم‏

علم به معناى دانستن است و یکى از مراتب آن عبارت است از: درک واقعیات و حقایق.

آن کسى که از معلومات و حقایق استفاده کند، و آن را در راه به ثمر رساندن انسانیت به کار اندازد، هم خود به سعادت نزدیک شده و هم دیگران را به خوشبختى سوق داده است.

انسان از ابتدا دانشى ندارد؛ ولى چون قوه درک علم و دانش در او هست در جستجوى حقایق و کسب معلومات مى‏کوشد.

انسان براى به دست آوردن و هماهنگ شدن با محیط، محتاج به علم و دانش است، علمى که با استمداد آن، انسان را به مسائل خلقت و نوع زندگى با برکت آشنا کند، علمى که ضامن سلامت جسم و روح او گردد، و وى را بسوى هدف عالى خلقت رهنمون شود، دانشى که بر محور فضایل اخلاقى استوار باشد و در تمام برترى‏ها مانند نوع دوستى یارى نماید؛ نه دانشى که راه بهتر کوبیدن و غارت کردن را به او بیاموزد!

شما نیز قبول دارید که تعلیم یافتگان فرهنگ امروز و مهدهاى علمى، دچار بلاها و خطاهاى خانمان سوزى هستند؛ زیرا علم در جهان امروز، از مهمترین عامل بهتر زیستن غافل است و در صورت توجه، راه درستى را نمى‏تواند پیشنهاد کند تا در پرتو آن به گوهر ارزشمند حیات حقیقى دست یابد.

بنابراین در میان تمام مکتب‏هاى عالم، تنها مکتبى که بشر را به وسیله دانش در راه بهتر زیستن تربیت مى‏کند اسلام است.

در قرآن مجید کتاب آسمانى اسلام و اخبار و روایات رسیده از رهبران عالى‏مقام اسلام، تأکید فراوانى بر فراگیرى و کسب علم و دانش شده است، آن هم نه دانش محدود و محصور؛ بلکه مطلق علمى که خدمتگذار راه انسانیت است.

اسلام آیین دانش، عقل، فطرت، وجدان و فضیلت است. قرآن براى علم و عالم مقامى بس ارجمند قائل است، تا جایى که «دین» در کتاب آسمانى اسلام به محور عقل و دانش استوار است.

قرآن مجید و روایات، جمود بر عقاید و اندیشه‏هاى غلط گذشتگان را، جنایت بر فطرت بشر و سلب مزیت عقلانى از انسان دانسته و مى‏گوید:

«متابعت از گمان و آراء و افکار و معلومات بسیارى از گذشتگان منحرف، تمسک به چیزى است که نزد خدا ارزش ندارد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/16 :: ساعت 11:11 صبح )
»» آگاهى و علم حق‏

 

 

پروردگار بزرگ در پاسخ فرشتگان که گفتند: آیا کسى را در زمین قرار میدهى که فساد میکند و خون میریزد درحالى که ما تو را همراه با ستایشت تسبیح میگوئیم و تقدیس مینمائیم فرمود: من حقایق و اسرارى میدانم که شما نمى دانید.

در رابطه با علم خدا که همان ذات بى نهایت او و فراگیر نسبت به همه چیز و محیط به کل شیئى است، و چیزى در ظاهر و باطن هستى و در عرصه غیب و شهادت از حضرت او پنهان نیست، و حضور قیومیاش نسبت به همه موجودات علم اوست باید به آیات قرآن و روایات و دعاهاى وارده از اهل بیت و امامان معصوم دقت کرد، و علم آن محبوب ازلى و ابدى را از آن دریچه هاى روشن و استوار نگریست و از افتادن در پیچ وخم سخنان فلاسفه یونان و اسکندریه و هند و فُرس و روم و تابعان آنان که نهایتاً انسان را به جائى نمى رساند و عقل و فطرت و قلب را اشباع نمى نماید پرهیز کرد.

در این زمینه نباید جز به آیات الهیه و روایات عرشیه و دعاهاى ملکوتیه تکیه کرد، که تکیه برغیر اینها مصادف با گمراهى و گم شدن در بیابان ضلالت و افتادن در چاه حیرت است.

أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَنَّ اللَّهَ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلِیمٌ: «1»

یقیناً خدا آنچه را در آسمانها و زمین است [از نظر تعداد، حجم، وزن، کیفیت، کمیت، لحظه به وجود آمدن، مدت عمر، لحظه فنا، آثار و فوائد] میداند و قطعاً خدا به همه چیز داناست.

فَلا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُونَ: «2»

پس گفتارشان تو را اندوهگین نکند، بى تردید ما آنچه را پنهان میدارند و آنچه را آشکار میکنند میدانیم.

وَ عَسى‏ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‏ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ:

و بسا چیزى را خوش ندارید درحالى که براى شما خیر است، و بسا چیزى را دوست دارید و حال آن که براى شما بد است و خدا [صلاح شما را در همه امور] میداند و شما نمى دانید.

وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما فِی أَنْفُسِکُمْ فَاحْذَرُوهُ: «3»

و بدانید که یقیناً خدا آنچه را [از افکار و خیالات و وسوسهها و تدبیرها و نقشه ها] در دورن شماست میداند.

یَعْلَمُ ما بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ: «4»

خدا آنچه را تا قیامت پیش روى آنهاست و آنچه را تا دورترین زمان پشت سر آنان است میداند.

وَ هُوَ اللَّهُ فِی السَّماواتِ وَ فِی الْأَرْضِ یَعْلَمُ سِرَّکُمْ وَ جَهْرَکُمْ وَ یَعْلَمُ ما تَکْسِبُونَ: «5»

و او در آسمانها و زمین خداست [و جائى ازحقیقت و تصرف او خالى نیست‏] نهان و آشکار شما را میداند، و نیز به آنچه از خیر و شرّ به دست میآورید آگاه است.

وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ وَ یَعْلَمُ ما فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلَّا یَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ فِی ظُلُماتِ الْأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا یابِسٍ إِلَّا فِی کِتابٍ مُبِینٍ: «6»

و کلیدهاى غیب و همه امور نهان فقط نزد اوست، و کسى جز او آنها را نمى داند و به آنچه در خشکى و دریاست آگاه است، و هیچ برگى نمى افتد مگر آن که آن را میداند و هیچ دانهاى در تاریکى هاى زمین و هیچ تر و خشکى نیست مگر آن که در کتابى روشن است.

وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّها وَ مُسْتَوْدَعَها: «7»

و هیچ جنبندهاى در زمین نیست مگر این که روزى او بر عهده خداست و او قرارگاه واقعى و جایگاه موقت آنها را میداند.

قالَ رَبِّی یَعْلَمُ الْقَوْلَ فِی السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ: «8»

پیامبر به آنان گفت: (گفتارتان را بر ضد حق پنهان مدارید) پروردگارم به هر سخنى در آسمان و زمین آگاه است و او شنوا و داناست.

قُلْ أَنْزَلَهُ الَّذِی یَعْلَمُ السِّرَّ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ إِنَّهُ کانَ غَفُوراً رَحِیماً: «9»

بگو قرآن را کسى نازل کرده است که همه نهانها را در آسمانها و زمین میداند، همانا او همواره بسیار آمرزنده و مهربان است.

یَعْلَمُ خائِنَةَ الْأَعْیُنِ وَ ما تُخْفِی الصُّدُورُ: «10»

او چشمهائى را که به خیانت [به نامحرمان مینگرد] و آنچه در سینهها پنهان میدارند میداند.

وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْواکُمْ: «11»

و خدا محل رفت و بازگشت شما و قرارگاهتان را میداند.

وَ اللَّهُ یَعْلَمُ إِسْرارَهُمْ: «12»

و خدا همه اسرار و رازهایشان را میداند.

وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُمْ: «13»

و خدا کارهایتان را میداند.

یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها ... «14»

آنچه در زمین فرو میرود و آنچه از آن بیرون میآید، و آنچه از آسمان نازل میشود، و آنچه را درآن بالا میرود میداند.

وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ: «15»

و سپاهیان پروردگارت را [که همه موجودات جهان غیب و شهادت است‏] جز خود او کسى نمى داند.

اینها نمونه آیاتى است که به آگاهى و علم همه جانبه خالق هستى و خداى مهربان که احاطه به ظاهر و پنهان همه موجودات دارد اشاره میکند.

«یا من یعلم مراد المریدین یا من یعلم ضمیر الصّامتین:» «16»

اى آن که خواسته خواستاران و راز دل خاموشان را میداند.

«وبعلمک الذى احاطه بکل شیئ:» «17»

و به علم و آگاهى است که نسبت به همه چیز احاطه دارد.

 

آگاهى و عدالت‏

موسى بن عمران علیه السلام، روزى از محلّى میگذشت برسر چشمهاى در کنار کوه رسید، با آب آن چشمه وضو ساخت تا بالاى کوه رفته به نماز ایستد، در این هنگام اسب سوارى به آنجا رسید، براى نوشیدن آب از مرکب پیاده شد، وقت رفتن کیسه پول خود را فراموش کرده در کنار چشمه به جاى گذاشت، پس از او چوپانى رسید با مشاهده کیسه پول آن را برداشت و از آنجا دورشد.

پس از چوپان پیرمردى برسرچشمه آب آمد که آثار تنگدستى و ندارى از ظاهرش پیدا بود، پشته هیزمى برسر داشت آن را به جانبى نهاد و براى استراحت کنار چشمه آرمید، زمانى نگذشت که اسب سوار به آنجا بازگشت و اطراف چشمه را براى یافتن کیسه پولش جستجو کرد ولى کیسه را نیافت، به پیرمرد مراجعه نمود او هم اظهار بى اطلاعى کرد، بین آن دو سخنانى رد و بدل شد که به زد و خورد انجامید، نهایتاً اسب سوار پیرمرد را از پاى انداخت!

موسى (ع) عرضه داشت پروردگارا این چه حادثهاى بود که پیش آمد و مسئله عدالت و دادگرى در این داستان چگونه است؟!

پول را چوپان برداشت، پیرمرد مورد ظلم و ستم قرار گرفت. خطاب رسید موسى پیرمرد پدر آن اسب سوار را کشته بود، میان این دو قصاص انجام گرفت و انتقام خون به ناحق ریخته گرفته شد در ضمن پدر اسب سوار به پدر چوپان به اندازه پول آن کیسه بدهکار بود، از این جهت به حق خود رسید من براساس آگاهیام به اسرار از روى عدل و دادگرى حکومت میکنم. «18»

 

پی نوشت ها:

 

______________________________

(1)- مائده، آیه 97.

(2)- یس، آیه 76.

(3)- بقره، آیه 235.

(4)- بقره، آیه 255.

(5)- انعام، آیه 3.

(6)- انعام، آیه 59.

(7)- هود، آیه 6.

(8)- انبیاء، آیه 4.

(9)- فرقان، آیه 6.

(10)- غافر، آیه 19.

(11)- محمد، آیه 19.

(12)- محمد، آیه 26.

(13)- محمد، آیه 30.

(14)- حدید، آیه 4.

(15)- مدثر، آیه 31.

(16)- جوشن کبیر.

(17)- دعاى کمیل.

(18)- سفینة البحار، چاپ قدیم، ج 2، ص 433.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/16 :: ساعت 11:10 صبح )
»» جوانان و محبت اهل بیت (ع)2

 

محبت تحقیقی یا تقلیدی

شکی نیست که محبت اهل بیت (ع) همچون جریان خون در بدن، جزیی از حیات ما شده است. نکته مهم این است که بدانیم آیا این محبت، امری تقلیدی یا تلقینی یا چیزی است که طبق آداب و رسوم پدران مسلمان و شیعه ما به طور عادی در جان ما رسوخ کرده و یا در اثر تحقیق و مطالعه، حاصل شده است. متأسفانه شاید به ندرت کسی را پیدا کنیم که بگوید: من گذشته از مسلمان بودن پدرانم و گذشته از این که مذهبم شیعه است، با مطالعه و تحقیق، اهل بیت (ع) را شناخته ام و به آنان دل بسته ام و حال آن که این روش برای دل بستن به پیشوایان معصوم به مراتب از محبتی که بدون تحقیق صحیح وجود دارد، بهتر و تأثیرگذارتر است.

اگر مسابقه ای از فلان کتاب مذهبی درباره اهل بیت (ع) برگزار نماییم و برگه های پرسش آن را در سطح جامعه پخش کنیم و مثلاً برای دویست نفر جوایز نفیسی را در نظر بگیریم، خواهیم دید که سیل پاسخ های ارسالی در مدت تعیین شده به هزاران عدد خواهد رسید، اما اگر همین کتاب را هر چند گران قیمت باشد، تهیه کنیم و به طور رایگان به تک تک افراد جامعه هدیه بدهیم، آن قدر در گوشه طاقچه ها می ماند تا گرد و خاک روی آن را بپوشاند.

جا دارد از اندیشمندان و ارگان های متصدی امر تبلیغ بپرسیم برای شناساندن درست اهل بیت به اقشار جامعه چه کرده اند و برای سیراب کردن انسان های شیفته ای که با ایمان خود و با تمام وجودشان در راه اهل بیت در تلاشند، چه اندیشیده اند .

آیا سرودن چند قطعه شعر یا اجرای برنامه های کوتاه و سطحی که گاهی اوقات شتاب زده تهیه می شود و از رسانه ها پخش می گردد و یا ستایش ها و تجلیل های تکراری - با توجه به حساسیت ها و موقعیت کنونی کشور و انقلاب - تناسبی با فرهنگ اهل بیت دارد؟!

زندگی در پرتو محبت اهل بیت

پاک ترین، سالم ترین و پربارترین زندگی ها، همان زندگی چهارده معصوم است. اگر در تمام جهان و زوایای تاریخ گذشتگان و معاصران به کنکاش بپردازیم، سالم تر و سازنده تر از زندگی جذاب و روح بخش معصومان نخواهیم یافت. بنابر این باید به شناخت زندگی آنان روی آوریم. به اعتقاد شیعه، آن کس که امام علی (ع) را نشناسد، پیامبر اکرم و مکتب ناب او را نخواهد شناخت، چرا که امام علی (ع) باب علم نبوت است و کسی که می خواهد وارد شهر شود، باید از در آن وارد گردد. امامان، اوصیای دوازده گانه پیامبر اسلام و آیینه تمام نمای سیمای معنوی آن حضرت و اسلام می باشند و مطابق حدیث ثقلین، آنان در کنار قرآن، دو یادگار گران بهای نبی اکرم به شمار می روند.

از طرفی، بر اساس مبانی شیعه اگر زندگی ما در جهت شیوه زندگی و سیره امامان نباشد، پوچ و بیهوده خواهد بود و این نکته از روایات فراوانی به دست می آید که ما به دو نمونه اشاره می کنیم:

امام صادق (ع): آن که ما را شناخت، مؤمن است و آن که ما را انکار کرد، کافر است و آن که ما را نشناخت ولی انکار نکرد، گمراه است.(33)

امام باقر (ع): «هر دین داری که خود را در عبادت خدا به زحمت اندازد ولی اعتقادی به امامت امامانی که خدا تعیین کرده است نداشته باشد، زحمت او در راه انجام عبادت قبول نمی شود و گمراه و سرگردان است و خداوند با اعمال او مخالف است.»(34)

ضرورت تقویت جاذبه های اجتماعی محبّان

رهنمودهای قاطع و صریح امامان برای شیعیان هر عصر، راه و روش روشنی ترسیم کرد تا در امروز و فردای جامعه اسلامی، هرگز صف شیعیان از صفوف اکثر جامعه جدا نشود و آنان به طور فعال، پر نشاط و پر شتاب برای پیشبرد اصل اسلام و مصالح مسلمانان کوشا باشند. از این رو شیعیان درهر دوره، همواره در صحنه های مختلف و در نبردهای آزادی بخش بر ضد نظام های طاغوتی عصر خویش شرکت کردند و در این راه از بذل جان و مال دریغ ننمودند. آن چه مسلّم است این که شیعه چیزی غیر از اصول و مبانی و تعالیم اسلام ندارد، بلکه در شکل واقعی و راستینش، پاسدار اصول اسلامی و خواستار حکومت حق و اجرای عدالت است.

خاستگاه شیعه، دفاع از اسلام و ولایت و عدل است. در تمام برخوردها و درگیری های شیعیان با حکّام جبّار، هدف های والایی چون: مبارزه با ظلم، ذلت، بردگی، حق کشی و دفاع از حکومت حق و ولایت اهل بیت تجلّی می کند. امام صادق (ع) شیعیان خویش را به ارائه الگوهای رفتاری برای جذب مخالفان توصیه می کرد تا همواره تربیت یافتگان مکتب جعفری، باعث افتخار و سربلندی باشند. آن حضرت به دوستان و پیروان خود می فرمود: «با قبیله های خود رفت و آمد داشته باشید، بر مرده آنان نماز بخوانید، مریضان آنها را عیادت کنید و حقوقشان را ادا نمایید. همانا فردی از شما هنگامی که صاحب تقوا و ورع در دین و صادق در گفتار و رفتار خویش باشد، ادای امانت کند و صاحب حُسن خلق با مردم باشد، گفته می شود: این، جعفری است، پس این سخن، مرا مسرور و شادمان می کند.»(35)

ویژگی های والای شیعیان، حقانیت آنان و حساسیت دشمنانشان موجب گردیده بود که از آغاز تمایز تفکر شیعی، پیشوایان بصیر و معصوم (علیهم السلام) لحظه ای از سامان دهی، پرورش روحی و معنوی، حفظ بنیان های ارزشی و تقویت جاذبه های اجتماعی شیعیان غافل نشوند و همواره در رشد و شکوفایی آنان تلاش نمایند.

پیشوایان شیعه با اقتدا به رسول اکرم (ص) توانستند شیرینی شناخت و دل نشینی معرفت ناب شیعی را در ذائقه جان های پاکان سرازیر ساخته و بر غنای ارزش های الهی آنان بیفزایند. امیر مؤمنان علی (ع) در توصیف شیعیان می فرمایند: «شیعیان ما عارفان به خدا، عاملان به اوامر الهی، اهل فضایل و صفات نیک، گویندگان سخنان صواب و صحیح، دارای غذایی اندک و لباس هایی متوسط هستند. کسانی که شیوه آنان تواضع است و دارای حلم و بردباری، تهجّد و عبادت در شب ها، اشک ریزان از خوف خدا و عفت باطن هستند؛ اینان پاک ترین پیروان من و برادران عزیز و گرامی من هستند. چقدر دوست دارم آنان را ببینم.»(36)

چرا پیامبر و ائمه الگو هستند

قرآن و احادیث همواره بهترین الگوها را معرفی می کنند و هیچ شکی نیست که پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (ع) مصداق اتمّ و اکمل آن می باشند. و این بدان دلیل است که آن بزرگواران به مقامی رسیده اند که عصمت دارند؛ یعنی هیچ گونه خطا و گناهی در اعمال و گفتارشان وجود ندارد. قرآن درباره آنها می فرماید: «انّما یرید اللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً؛ خداوند می خواهد هر پلیدی را از شما دور کند و شما را از هر عیبی پاک و منزّه گرداند.»

قرآن و احادیث معصومان بهترین و مطمئن ترین منبع تربیتی ما هستند. امام علی (ع) در نهج البلاغه این الگوها را به ما معرفی نموده اند: «و لقد کان فی رسول الله (ص) کافٍ لک فی الاسوة؛(37) و همانا رسول خدا (ص) الگوی خوبی برای شماست». باز در همان خطبه می فرماید: «شما باید پیامبر اسلام را که پاک و مطهّر است، الگوی خود قرار دهید، زیرا آن حضرت، الگوی کسانی است که در جست و جوی آن بوده و می خواهند به تکیه گاهی اعتماد داشته باشند. محبوب ترین بندگان نزد خداوند، کسانی هستند که پیامبر (ص) را الگوی خود قرار دهند.»

اهل بیت و ائمه (علیهم السلام) محبوب دل ها و معشوق انسان ها هستند. سؤالی که در این جا مطرح می شود این است که چرا این بزرگواران همه دل ها را شیفته خود کرده اند و چرا اصلاً آنها را مرده احساس نمی کنیم؟

بهترین جوابی که می توانیم به این سؤال ها بدهیم این است که ملاک دوستی آنها، جسم شان نیست، زیرا جسم آنها اکنون در بین ما نیست، بلکه فداکاری ها و از خود گذشتگی ها، تواضع و ادب، مهربانی و ضعیف پروری، عدالت و آزادگی و آزادی خواهی، احترام به انسان ها و مروّت و مردانگی آنهاست که ایشان را برای انسان ها محبوب قرار داده است.

با وجود تمام این ویژگی ها، اگر آنها رنگ الهی نمی داشتند، مسلّماً مردم این چنین عاشقانه آنها را دوست نمی داشتند. دل های ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق پیوستگی دارد و چون اهل بیت را آیت بزرگ حق و مظهر صفات او می یابند، به آنها عشق می ورزند.

آغاز فرقه گرایی

ائمه معصومین (علیهم السلام) اجرای سیره پیامبر (ص) را برای امت آن حضرت لازم می دانستند. در مقابل، وظیفه حکومت اسلامی را نیز رعایت احکام آسمانی اسلام و حفظ و اجرای کامل آن بر می شمردند، ولی حکومت های وقت که پس از پیامبر روی کار آمدند، پای بند رعایت کامل احکام اسلام و متابعت از سیره پیامبر (ص) نبودند بلکه بر اساس خواسته های سیاسی و نفسانی خود، احکام و قوانین الهی را تفسیر می کردند. این رفتار حاکمان موجب شد تا افرادی سودجود در دین الهی رسوخ نمایند و با دین های خود ساخته، زمینه حُب و بغض هایی را فراهم نمایند و طرف دارانی را نیز دور خود جمع کنند. و بدین ترتیب ریشه اختلافات و فرقه گرایی بعد از پیامبر اکرم (ص) آغاز شد. امیر مؤمنان علی (ع) درباره آنها می فرماید: «این دین اسیر دست اشرار و وسیله هوس رانی و دنیاطلبی گروهی بوده است.»(38)

بر همین اساس، عصر به عصر و نسل به نسل این اختلافات که ریشه در پیروی از نفس داشت، تقویت و فزونی یافت تا هم اینک که در جمعیت یک میلیارد نفری مسلمانان فرقه های مختلفی از شیعه و سنی وجود دارد که هر یک به استناد حدیث و روایتی، فرقه خود را حق و دیگر فِرق را شایسته پیروی و طریق هدایت نمی دانند.

یکی از مشکلاتی که ما امروز در جهان اسلام داریم ناشی از همین گروه گرایی و عدم وحدت رویه در پیروی از شریعت نبوی است که باعث شده استکبار و شیاطین بر ذخایر مادی و معنوی مسلمانان دست یازیده و به اساس حکومت و کیان و استقلال و شریعت آنان حمله کنند.

انشعاب بعد از رحلت پیامبر اکرم (ص)

در حقیقت انشعاب مسلمانان به این دلیل بود که آنان اکثراً ظاهربین بودند. عده ای از بزرگان صحابه و پیرمردهای سابقه دار اسلام راهی را رفتند که نباید می رفتند، اما عده کمی نیز بودند که وصیت پیامبر را پذیرفتند و پروانه وار دور علی (ع) را گرفتند و شخصیت ها را رها کردند؛ مانند سلمان فارسی، ابوذر غفاری، مقداد، عمار، بلال و... اینان مردمی بودند اصولی و دین دار که این درک و فهم را داشتند تا عقل و اندیشه خویش را به دست دیگران نسپارند و هیچ گاه تردید و دو دلی به خود راه ندهند.

یکی از صحابه در جنگ جمل، سخت در تردید قرار گرفته بود. از یک طرف شخصیت های بزرگ اسلام و مردان خوش سابقه را می دید که در رکاب علی (ع) وی را یاری می کردند و از طرف دیگر عایشه، همسر پیغمبر، را می دید که در مقابل حضرت علی (ع) جبهه گرفته؛ کسی که مشمول فرموده قرآن است که می فرماید: همسران پیامبر مادران امت هستند. برای این مرد بسیار تعجب آور بود که آنها رو در روی علی (ع) ایستاده اند! برایش باور کردنی نبود که طلحه و زبیر با آن حضرت بجنگند. ولی بعد از گذشت مدتی، ماهیت علی و عمار و اویس قرنی و از طرف دیگر، طلحه و زبیر و عایشه مشخص شد. آن گاه امیر المؤمنین در پاسخ آن مرد فرمود: «سرت کلاه رفته و حقیقت بر تو اشتباه شده است. حق و باطل را با میزان قدر و شخصیت افراد نمی توان شناخت.»(39)

مرجعیت ائمه در علوم مختلف

در میان ویژگی ها و برجستگی های امامان (ع)، مقام علم و عصمت آنان از جای گاه برتری برخوردار است. قرآن از آنان با اوصاف «اهل الذّکر»، «الرّاسخون فی العلم»، «من عنده علم الکتاب»، «الّذین یعلمون»، «اوتوا العلم» و... یاد کرده است. در روایات، دعاها و زیارات نیز از آنان با وصف «معدن العلم»، «خزّان العلم»، «حملة کتاب الله» و... یاد شده است.(40)

عنوان «مدینة العلم» مخصوص پیامبر بوده و باب آن فقط علی (ع) و فرزندان آن حضرت هستند. پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «انا مدینة العلم و علیّ بابها، فمن اراد المدینة فلیأت الباب؛ من شهر علمم و علی دروازه آن است، هر کس بخواهد به آن شهر در آید باید از دروازه آن وارد شود.»(41)

بعد علمی و آگاهی گسترده امامان (ع) در همه زمینه ها، از پایه های اساسی امانت و معیار تشخیص امام برگزیده از مدّعیان دروغینِ امامت در جامعه اسلامی شناخته شده بود. حضرت علی (ع) می فرماید: «آل محمد (ص) زنده کننده علم و دانایی و از بین برنده جهل و نادانی هستند.»(42)

با توجه به اوصاف سیاسی، فرهنگی و اجتماعی دوران زندگی ائمه معصومین (ع)، بعد علمی بعضی امامان در زمینه های گوناگون بیشتر آشکار شده است و بعضی به علت محدودیت های ایجاد شده و جو حاکم بر جامعه چندان فرصت فعالیت های علمی نداشته اند. امامان (ع) به تمام نیازمندی های بشر آگاه بودند و به تمام سؤالات پاسخ می گفتند که به چند نمونه اشاره می گردد:

«در عصر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان گروه های مختلفی از جمله مسیحیان و یهودیان نزد آنها می آمدند و پرسش هایی مطرح می نمودند که از جواب آنها درمانده می شدند و از حضرت علی (ع) استمداد می کردند. آن حضرت برای حفظ آبروی اسلام، به پرسش ها پاسخ می داد. هم چنین در امور قضا مواردی رخ می داد که همه در داوری آن درمانده می شدند و با داوری علی (ع) مسئله حل می گشت. ابوبکر می گوید: «خدا مرا برای مشکلی نگه ندارد که ابوالحسن مرا در نیابد و به دادم نرسد». عمر نیز می گوید: «اگر علی نبود، همانا عمر هلاک شده بود.»(43)

شاگردان زیادی با نژادهای گوناگون و از طوایف و مذاهب مختلف در کلاس درس امام صادق (ع) شرکت می کردند و بهره می بردند که در آن درس هایی مانند: فقه، حدیث، اصول، کلام، تفسیر، علوم طبیعی و... تدریس می شد. از میان آنها افراد برجسته ای تربیت شدند که گروهی از آنها در رشته های مختلف اسلامی تخصّص داشتند و اهل نظر بودند. یکی از شاگردان امام (ع)، هشام بن حکم بود که علامه عصر خود بود و کتاب های ارزش مندی تألیف کرد که تعداد آنها را 26 تا 31 جلد دانسته اند. جابر بن حیّان، پدر علم شیمی، یکی دیگر از شاگردان امام صادق (ع) بود که کتابی در هزار صفحه بزرگ شامل پانصد رساله در علوم مختلف تألیف نمود.»(44)

حضرت علی (ع) می فرماید: «ای مردم! از من بپرسید پیش از آن که مرا نیابید که من به راه های آسمان داناترم از راه های زمین، پیش از آن که فتنه و فساد (بنی امیه) پا بردارد و (مانند شتر سرکش از دست مالک رمیده) بر مهار خود گام نهد و خردهای اهلش را از بین ببرد.»(45)

در جایی دیگر می فرماید: «... به خدا قسم، اگر از هر چیز که واقع می شود تا روز قیامت بپرسید، من به شما خبر خواهم داد. از کتاب خدا بپرسید که به خدا سوگند، من بیش از همه می دانم که شب نازل شده یا روز، در دشت بوده یا در کوه.»(46)

نمونه ای از وسعت علم پیشوایان

علی بن ابراهیم از هشام روایت می کند که می گفت: بریه، از دانشمندان بزرگ نصارا بود و هفتاد سال سن داشت به طوری که همه مسیحیان به وجود او افتخار می کردند. وی مدتی عقیده اش به دین مسیحیت سست شده بود و در جست و جوی دین حق بود. به همین منظور با بسیاری از مسلمانان مباحثه کرده ولی چیزی به دست نیاورده بود. او زنی خدمت گزار داشت که مطالبش را با او در میان می گذاشت. روزی او را به حضور هشام بن حکم که از یاران خوب امام صادق (ع) بود، معرفی کردند. بریه با جمعی از نصارا به نزد هشام رفت و مشاهده نمود عده ای نزد او مشغول تلاوت قرآن می باشند. بریه به هشام گفت: «من با همه متکلّمین اسلام مباحثه کردم، ولی چیزی دست گیرم نشد. اینک نزد تو آمده ام تا با تو مناظره کنم. هشام خندید و گفت: «اگر معجزات مسیح را می خواهی، من ندارم. سپس بریه سؤالاتی را درباره دین اسلام از وی پرسید و جواب کافی شنید. آن گاه هشام از وی درباره دین مسیحیت سؤالاتی نمود، ولی نتوانست پاسخ دهد. بریه شرم سار شد و اطرافیانش از آمدن با او پشیمان شدند و هر یک به سویی متفرق گشتند.

بریه به خانه آمد و داستان را برای خدمت گزارش نقل کرد. او گفت: «اگر طالب حقّی هر کجا آن را دیدی بپذیر و سرسختی را کنار بگذار. بریه سخن او را پذیرفت و روز بعد نزد هشام آمد و گفت: آیا تو پیشوا و رهبری هم داری؟ هشام پاسخ داد: آری. بریه شرح حال او را خواست و هشام اندکی درباره نسب، عصمت، سخاوت و شجاعت امام صادق (ع) توضیح داد. سپس گفت: ای بریه! خداوند هر حجتی را که بر مردم دوران اول نصب فرموده، برای مردم دوران وسط و اخیر نیز اقامه کرده است و هیچ گاه حجت خدا و دین و سنت او از میان نمی رود.

سپس هشام به همراه بریه و خدمت گزارش برای تشرّف به خدمت امام صادق (ع) عازم مدینه شدند. آنها پس از طی مسافتی، در بین راه به حضرت موسی بن جعفر (ع) برخوردند. امام به بریه گفت: «ای بریه! علم تو به کتاب دینی ات چه مقدار است؟» عرض کرد: آن را می دانم. امام فرمودند: «تا چه حد اطمینان داری که معنای آن را بدانی؟» گفت: آن را خوب می دانم و بسیار اطمینان دارم.

سپس امام شروع به خواندن انجیل نمودند. بریه گفت: من پنجاه سال است که تو را و یا مانند تو را می جستم تا به او ایمان بیاورم. سپس بریه به همراه آن زن خدمت گزار خدمت امام رسیده و هر دو ایمان آوردند.

هشام گوشه ای از گفت و گوی میان امام صادق (ع) و بریه را چنین نقل می نماید: امام این را آیه را تلاوت فرمود: «ذریّة بعضها من بعضٍ و اللّه سمیع علیم؛(47) فرزندانی بودند، برخی از نسل برخی دیگر پدیده آمده و خدا به احوال شما شنوا و داناست». منظور دودمانِ نژاد ابراهیم و عمران است که بعضی از آنها از بعضی دیگر است.

بریه خدمت امام عرض کرد: تورات، انجیل و کتاب های پیغمبران به شما رسیده است؟ حضرت فرمودند: «اینها از خودشان به ما رسیده است؛ چنان که آنها می خواندند، ما هم می خوانیم و چنان که آنها بیان می کردند، ما هم بیان می کنیم. خداوند حجتی در زمین نمی گذارد که چیزی از او بپرسند و او بگوید: نمی دانم.»(48)

مقام ممتاز اهل بیت

اهل بیت مقام ویژه ای در میان امت اسلامی دارند و از آن جا که علوم و معارف آنها از یک منبع فوق بشری سرچشمه می گیرد، نمی توان آنها را با دیگران و دیگران را با آنها مقایسه کرد.

امام علی (ع) در خطبه دوم نهج البلاغه درباره معنویت فوق العاده اهل بیت چنین می گوید: «[آنان ] جای گاه راز خدا، پناه گاه دین او، صندوق علم او، مرجع حکم او، گنجینه های کتاب های او و کوه های دین او می باشند. به وسیله آنها پشت دین را راست کرد و تزلزلش را مرتفع ساخت. احدی از امت با آل محمد قابل قیاس نیست. هرگز نمی توان کسانی را که از نعمت آنها برخوردارند با خود آنها در یک رتبه قرار داد. آنان رکن دین و پایه یقینند. تند رُوان باید به آنان (که میانه رو اند) برگردند و کند رُوان باید سعی کنند به آنان برسند. شرایط ولایت امور مسلمانان در آنها جمع است و پیغمبر درباره آنها تصریح کرده است و آنان کمالات نبوی را به ارث برده اند. این هنگام است زمانی که حق به اهلش بازگشته و به جای اهل خود منتقل گشته است.

با توجه به فرمایش امام علی (ع) می توان گفت که: اهل بیت پایه های اسلام هستند و به وسیله آنها حق به جای خود بر می گردد. آن بزرگان دین را از روی فهم و برای عمل فرا گرفته اند و حلم و بردباری شان از میزان علمشان حکایت می کند.(49) زمین هیچ گاه از حجت های الهی خالی نیست. آنان از نظر عدد کم هستند، اما از نظر منزلت در نزد خدا از همه بزرگ ترند.

ائمه، مرجع دینی مسلمانان

اصل تبعیت از عالِم، یک اصل فطری است که در تمام امور صدق می کند و این حقیقت در خصوص زمام داری اجتماع چهره بارزتری به خود می گیرد؛ بدین معنا که زمام هدایت اجتماع باید به دست فردی سپرده شود که آگاه ترین فرد اهل زمان خود باشد.

ناخدای کشتی امت باید از قدرت تشخیص و تمیز حق از باطل، درست از نادرست و خیر از شر در حد کمال برخوردار باشد، زیرا که او راهنمای انسان ها در همه جهات و شئون زندگی آنهاست و ادای چنین وظیفه خطیری بدون بهره مندی از علم و دانش وسیع، امکان پذیر نیست. اصولاً قوام امامت و پیشوایی در مکتب وحی، به علم و دانش است، زیرا بینش توحیدی درباره رهبری جامعه اسلامی اقتضا دارد فردی که زمام امور انسان ها را به دست می گیرد به تمام مصالح و مفاسد خلق آگاه باشد تا بتواند آنها را به سوی کمال نهایی و سعادت حقیقی رهنمون گردد، پس امام باید اعلم و افضل امت باشد.

امام صادق (ع) فرمود: خداوند به واسطه ائمه دینش را روشن می کند، به وسیله آنان چشمه های دانش خودش را ظاهر می نماید. هر کس حق واجب امام را بشناسد، طعم گوارای ایمان را می چشد و فضل و زیبایی اسلام را درک می کند، زیرا خدا امام را پرچم هدایت و حجت اهل زمین قرار داد، تاج وقار و عظمت را بر سرش نهاد، نور جبار وجودش را فرا گرفته است و به وسیله سبب آسمانی تأیید می شود، مواد علومش تمام نمی شود، به چیزهایی که نزد خداست جز به وسیله اسباب نمی توان نایل شد، خداوند معرفت بندگان را قبول نمی کند، مگر به معرفت امام. امام به مشکلات وحی و معضلات سنن و مشتبهات فتنه، عالِم است. خدا همواره آنان را از نسل حسین (ع) برای مردم انتخاب می کند.(50)

امام حسن مجتبی (ع) فرمودند: ائمه از ما خواهند بود و خلافت برای غیر ما سزاوار نیست، خدا ما را در کتاب و سنت، اهل خلافت قرار داد. علم در بین ماست و اهل علم ماییم، تمام علوم نزد ما جمع است. چیزی تا قیامت حادث نمی شود حتی دیه یک خدشه، مگر این که علمش پیش ماست به املای رسول خدا (ص) و خط علی ابن ابی طالب (ع).(51)

از روایاتی که نقل شد و روایات بسیار دیگری که در این باب آمده است می توان فهمید که ائمه اطهار بسیاری از مسائل و معارف دینی را از قرآن کریم استنباط می نمودند و یکی از منابع و مدارک علمی آنان، همان کتاب آسمانی بود.

رسول خدا نیز ائمه اطهار را در کلام خود یک مرجع علمی به مسلمانان معرفی کرد و حجت بودن اقوال و اعمالشان را تأکید نمود و بارها فرمود: اگر به اهل بیت رجوع کنید و احتیاجات دینی و علمی خود را از طریق آنان کسب کنید، در ضلالت و گمراهی واقع نخواهید شد.

مرجعیت امامان در تفسیر قرآن

پیامبر اکرم (ص) در حدیث معروفِ «ثقلین» اهل بیت و قرآن را در کنار هم قرار داده است. ایشان فرمود: «این دو از هم جدا نمی شوند». مسلمانان زمانی از راه درست منحرف گردیدند که میان این دو تفکیک قائل شدند. بنابراین برای تفسیر و فهم قرآن و تشریح اهداف و معارف و مقررات آن، باید به مراجع دینی اسلام مراجعه کنیم. علی (ع) می فرماید: «زود است که بعد از من بر شما روزگاری بیاید که چیزی در آن پنهان تر از حق و درستی نبوده و آشکارتر از باطل و نادرستی نباشد... حاملان قرآن آن را واگذاشته و حافظان قرآن آن را فراموش می کنند. پس در آن روز قرآن و پیروانش از جمع مردمان رانده و مهجور می گردند و هر دو با هم در یک راه روانند و پناه گاهی میان مردم ندارند. پس قرآن و اهلش در این زمان در بین مردم هستند و در عین حال در میانشان نبوده و با آنها نمی باشند.»(52)

ائمه، استوارترین منبع در تفسیر قرآن

برترین منبع تفسیر قرآن برای شیعه، روایات تفسیری و احادیثی است که به طریق معتبر از پیامبر اکرم (ص) یا ائمه اطهار رسیده است.(53)

روایات و احادیث موجود تردیدی باقی نمی گذارد که در فهم و تفسیر قرآن، پس از تدبّر در خود قرآن، باید به سنّت معصومان (ع) مراجعه کرد و با نگریستن در قول و عمل آنان، راه حق را دریافت، زیرا از یک سو وسعت دانش آدمی در حدّی نیست که بتواند به تنهایی مفاهیم و معانی دین و کتاب خدا را دریابد و پاسخ همه سؤالات خود را به دست آورد؛ از دیگر سو گستردگی دانش و معرفت پیامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) و ارتباط مستقیم آنان با منبع وحی، گویای این مطلب است که در تبیین و تفسیر معارف قرآن و دین، مطمئن ترین و استوارترین مرجع به شمار می روند.

پیامبر (ص) فرمود: «مَثَل اهل بیت من در میان شما، مَثَل باب حطه بنی اسرائیل است که هر که در آن داخل شد، آمرزیده گشت.»(54) و باز فرمود: «مَثَل اهل بیت من، مَثَل کشتی نوح است در قومش؛ هر که در آن سوار شد، نجات یافت و هر که از آن تخلف کرد، غرق شد.»(55)

امام باقر (ع) فرموده است: جز پیامبر (ص) و اوصیای او کسی را سزا نیست که ادعا کند ظاهر و باطن تمام قرآن نزد اوست. از جمله علومی که به ما داده شده، علم تفسیر و احکام قرآن و حوادث زمان است که اگر رازْ نگه دارنده ای را می یافتیم حتماً لب به سخن می گشودیم.(56)

ائمه اهل بیت (ع) سینه هاشان آکنده از علم و دانش فراوان است و آیه شریفه «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم»(57) در شأن و مقامشان نازل شده است. آنان کسانی اند که کتاب الهی را در دست دارند، به نیکی تلاوت می کنند و بدان ایمان دارند: «الذین اتیناهم الکتاب یتلونه حقّ تلاوته اولئک یؤمنون به.»(58)

عوامل رسیدن به مطلوب در توسل به اهل بیت

1 - الگوپذیری از اهل بیت: همه مردم خصوصاً جوانان الگوپذیر بوده و رفتار و گفتار دیگران را سرمشق خود قرار می دهند. بعضی از الگوهای کاذب استفاده می کنند، اما برخی که از درک و فهم بالاتری برخوردارند و نور الهی در دل و قلب آنها تابیده، از قرآن و کلام ائمه (ع) الگوپذیری دارند. اگر جوانان جای گاه رفیع و آموزه ها و روش های امامان را در زندگی بشناسند، مجذوب آنها خواهند شد. در تعالیم دینی سفارش شده که مردم ائمه اطهار (ع) را الگو قرار دهند. در قرآن، پیامبر اسلام (ص) الگوی حسنه معرفی شده و حضرت نیز همگان را به الگوگیری از اهل بیت (ع) فراخوانده و فرموده اند: اهل بیت من میان حق و باطل جدا می کنند و پیشوایانی هستند که باید به آنها اقتدا کرد.

اگر مراکز تربیتی و فرهنگی به طور دقیق و صحیح درباره زندگانی ائمه اطلاع رسانی کنند و فضای آنها از عطر و بوی کلام و سخنان ائمه (ع) پر شود، جذابیت ویژه ای پیدا می کند. هر انسان عاقلی که در پی رسیدن به آن منابع الهی و نورانی است با کمی سعی و کوشش و همتی بلند و با توسل جستن به آن منابع نورانی راه خود را پیدا کرده و با چنگ زدن به حبل الله المتین، دنیا و آخرت خود را آباد می سازد.

2 - مداومت در زیارت و توسل به ائمه اطهار (ع): انسان برای موفقیت در هر کاری وظیفه دارد تلاش و کوشش داشته باشد. تا جدیّت در درس نباشد قبولی آخر سال عاید انسان نمی شود. اگر آدمی در کار و زندگی سختی به خود ندهد و تحمل شداید را نداشته باشد، موفق نمی شود. در زیارت و توسل به آن بزرگواران نیز تا انسان اصرار نورزد، در به رویش باز نمی شود. مگر نه این است که خداوند تعالی فرمودند: «ادعونی استجب لکم» و یا فرمودند: «من نیاز بندگان مؤمن خود را برآورده نمی سازم، چون صدای مناجات و خواهش آنها را دوست دارم». پس ائمه اطهار (ع) واسطه فیض الهی هستند و باید از آنها بخواهیم و اصرار داشته باشیم. اعتقاد ما شیعیان به آن ائمه (ع) کمتر از افراد غیر شیعه نبوده و نیست، زیرا آنها با هر مشکلی مواجه می شوند به سراغ ائمه ما می آیند، پس چرا ما غافلیم!

پی نوشت ها:

1) برگرفته از: اخلاق در قرآن، ج 1، ص 358 و 359.

2) ترجمه مصباح الشریعه، باب اول، ص 14.

3) اخلاق در قرآن، ج 1، ص 358.

4) بحارالانوار، ج 17، ص 13.

5) مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی (ع)، ص 24.

6) شرح اشارات بوعلی، ج 3، ص 383 (طبع جدید).

7) صدر المتألهین، شواهد الربوبیه، ص 147.

8) به نقل از: صدر المتألهین، مفاتیح الغیب، ص 293.

9) تحریر تمهید القواعد، ص 2.

10) فرقان (25) آیه 57.

11) سبأ (34) آیه 47.

12) همان.

13) شوری (42) آیه 23.

14) اسد الغابة، ج 4، ص 23.

15) حلیة الاولیاء، ج 1، ص 63.

16) الریاض النضرة، ج 2، ص 219.

17) الصواعق المحرقة.

18) مانند آیه 33 سوره احزاب (آیه تطهیر) که طبق روایات صحیح و متقن، در شأن علی، زهرا و حسنین (علیهم السلام) نازل شده است. هم چنین بر اساس تفاسیر قرآن، مراد از نعمت در آیه 28 سوره ابراهیم (گناهان کبیره، ج 2، ص 354) و مراد از نعیم در آیه 8 سوره تکاثر (زندگانی فاطمه زهرا و زینب کبری، نوشته شهید دستغیب، ص 129) حبّ اهل بیت (علیهم السلام) می باشد.

19) آل عمران (3) آیه 31.

20) همان، آیه 103.

21) آیة الله موسوی اصفهانی، مکیال المکارم، ج 1، ص 639.

22) برگرفته از: حسین مظاهری، جهاد با نفس، ج 4 - 3، ص 45.

23) مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی (ع)، ص 49.

24) برگرفته از: محمد داوودی، نقش معلم در تربیت دینی.

25) فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 27، ص 166.

26) شبلنجی، نورالابصار، ص 104.

27) فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج 27، ص 166؛ زمخشری، الکشاف، ج 4، ذیل آیه 23 از سوره شوری.

28) سلسلة الذهب.

29) داوود الهامی، امامان اهل بیت (ع) در گفتار اهل سنّت، ص 30 - 29.

30) محمدجواد باهنر، سخنی چند درباره خداشناسی، ص 23 - 22.

31) محمد دشتی، ترجمه نهج البلاغه، ص 248- 240.

32) میزان الحکمه، ح 15248.

33) اصول کافی، ج 1، ص 187.

34) همان، ص 183.

35) بحارالانوار، ج 7، ص 179.

36) همان، ج 78، ص 29.

37) احزاب (33) آیه 33.

38) نهج البلاغه فیض الاسلام، نامه 53، ص 1010.

39) روضة الواعظین، ص 31؛ به نقل از: مرتضی مطهری، جاذبه و دافعه علی (ع).

40) علی رفیعی، زندگانی امام رضا (ع)، ص 61.

41) میزان الحکمه، ج 1، ص 209.

42) نهج البلاغه، خطبه 239.

43) محمد محمدی اشتهاردی، سیره چهارده معصوم، ص 144 - 139؛ سیدمحمد تیجانی سماوی، آنگاه هدایت شدم، ص 241.

44) محمد محمدی اشتهاردی، سیره چهارده معصوم، ص 566 - 565.

45) سیدمحمد تیجانی سماوی، آنگاه هدایت شدم، ص 241.

46) نهج البلاغه، خطبه 231.

47) آل عمران (3) آیه 34.

48) اصول کافی، ج 1، ص 329 و 330.

49) نهج البلاغه، خطبه 227.

50) ینابیع المودة، ص 426 و 57؛ اصول کافی، ج 1، ص 202.

51) طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 6.

52) نهج البلاغه، خطبه 147.

53) مهسا فاضلی، جایگاه امام علی (ع) در تفسیر و علوم قرآنی.

54) مجمع الزوائد هیثمی، ج 9، ص 168.

55) مستدرک حاکم، ج 3، ص 151.

56) اصول کافی، ج 1، ترجمه حاج سید جواد مصطفوی.

57) عنکبوت (29) آیه 49.

58) بقره (2) آیه 121



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/16 :: ساعت 11:7 صبح )
»» جوانان و محبت اهل بیت (ع)1

 

 

محبت، از میل طبیعی انسان به یک چیز و یا لذت بردن از آن به وجود می آید؛ به عبارت دیگر، محبت، حالتی است که در دل یک موجود ذی شعور، نسبت به چیزی ایجاد می گردد که با وجود او، ملایمت و با تمایلات و خواسته هایش تناسب دارد.(1)

انسان تا چیزی را خوب نشناسد و به عمقش پی نبرد، به آن دل نمی بندد، آن را دوست ندارد و محبت و دوستی اش در دل شخص جای نمی گیرد. از امام جعفر صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «الحبُّ فرع المعرفة».(2) بر این اساس باید ریشه محبت را در معرفت جست و جو کرد.(3)

بر اساس تعریف ارائه شده، می توان گفت: محبت، یک جاذبه ادراکی است همانند جاذبه های غیر ادراکی؛ یعنی همان طور که در موجودات مادیِ فاقد شعور (مثل آهن و آهن ربا) نیروی جذب و انجذاب وجود دارد، در بین موجودات ذی شعور هم یک جذب و انجذاب آگاهانه و یک نیروی کششِ شعوریِ روشن وجود دارد که به آن محبت می گویند.

دل، پایگاه محبت و مهم ترین و فاخرترین عنصر وجود آدمی به شمار می آید. امام صادق (ع) می فرماید: «دل حرم خداست، پس جز خدا را در آن جای مده.»

گاه برخی حُسن ها و جمال ها به اندازه ای دل انگیز است که حسن و جمال ظاهری هرگز به پای آن نمی رسد. عشق به انسان های بزرگی همچون علی (ع) و دیگر اولیای خدا و پیامبران، نمونه ای از آن است. مردی از بادیه نشینان نزد رسول خدا (ص) آمد و از او درباره روز قیامت پرسید، آن حضرت فرمود: برای آن روز چه آماده کرده ای؟ عرض کرد: یا رسول الله! چیز زیادی از نماز و روزه آماده نساخته ام جز آن که خدا و رسولش را دوست دارم. پیامبر (ص) فرمود: «انسان [در آن روز] با کسی است که او را دوست دارد».(4) انس بن مالک می گوید: مسلمانان از شنیدن این مطلب بسیار شادمان شدند به اندازه ای که هیچ چیز پس از اسلام آوردن، این قدر آنان را خوش حال نکرده بود.

معنای حقیقی محبت

محبتی که قرآن دستور می دهد، آن نیست که با هر کسی مطابق میل و خوش آیند او عمل کنیم تا لزوماً به سوی ما کشیده شود و یا این که هر کسی را در تمایلاتش آزاد بگذاریم و یا آن را امضا کنیم؛ این محبت نیست، بلکه نفاق و دورویی است. محبت آن است که با حقیقت توأم باشد. محبت، خیر رساندن است، اما گاهی خیر رساندن ها به شکلی است که علاقه و محبت افراد را جلب نمی کند؛ یعنی بعضی افراد به دلیل این که محبت را با تمایلات خویش مخالف می بینند به جای قدردانی، دشمنی می کنند.(5)

در عشق های حیوانی، تمام عنایت و اهتمام عاشق به تناسب اعضا و رنگ و زیبایی پوست معشوق است و آن غرایز است که انسان را می کشد و مجذوب می سازد؛ لکن پس از اشباع غرایز، آن آتش ها به سردی می گراید.

اما عشق انسانی - هم چنان که گفتیم - حیات است و زندگی، اطاعت آور است و پیرو ساز. و این عشق است که عاشق را هم شکل با معشوق قرار می دهد و می کوشد تا جلوه ای از او باشد. خواجه نصیر الدین طوسی می گوید: عشق نفسانی آن است که مبدأش هم رنگی ذاتیِ عاشق و معشوق باشد. بیشتر اهتمام عاشق، به روش های معشوق و آثاری است که از نفس وی صادر می گردد. این عشق است که نفس را نرم و پر شوق قرار می دهد، رقّتی ایجاد می کند که عاشق را از آلودگی های دنیایی بیزار می گرداند.(6)

محبت واقعی

یکی از ویژگی های برجسته انسان، عاطفه و احساس است. اگر چه عشق و محبت از حالات عاطفی انسان است و ماهیتی درونی و روان شناختی دارد، اما زمانی واقعی و اصیل به نظر می رسد که رفتارهای ظاهری انسان تأثیرگذار باشد و آثار و شواهد آن در اعمال آدمی مشاهده گردد. لکن اگر این عاطفه و دوست داشتن بر مبنای عقل و خردورزی نباشد می تواند باعث ایجاد نتایج منفی باشد، چرا که از نظر تربیتی هر نوع عشق و محبتی، مثبت و سازنده نیست و می تواند بار منفی زیادی داشته باشد و آن بستگی به میزان مطلوبیت حقیقیِ هدف مورد نظر دارد. چه بسا افرادی که در پستوهای تو در توی عشق مجازی گم گشته و از حقیقت دور افتاده اند و در مقابل افرادی هستند که یک شبه ره صد ساله را پیموده اند و به لقای محبوب حقیقی شرف حضور یافته اند.

در دنیای امروز بسیاری از انسان ها دل به اشیا و موجوداتی می بندند که زوال پذیرند و قادر نیستند نیازهای اساسی آنها را تأمین کنند. عالم هستی سراسر اتصال، ارتباط و هم گرایی است و با نگرش تیزبینانه و عارفانه می توان رایحه عطوفت و مهربانی را از آن استشمام نمود. در حکمت متعالیه نیز این نظریه به اثبات رسیده است که عشق و حیات، دو یار جدا نشدنی از موجودات هستند که در یکایک آنها شریان دارند.(7)

این دل بستگی و محبت که در ذات اشیا نهاده شده، هم به دیگر مخلوقات وجود دارد و هم به خالق یکتا و باعث ایجاد عشق و علاقه در وجود انسان می گردد. خداوند متعال در حدیث قدسی، این دوستی و محبت را اساس و مبنای پیدایش هستی دانسته و علت غایی آن را نمایاندن خود بر موجودات و معرفت آنان به خالق خویش بر شمرده است: «من گنج نهان بودم و دوست می داشتم شناخته شوم، پس مخلوقات را آفریدم.»(8)

محبت اهل بیت (علیهم السلام) یک حقیقت اساسی و انکارناپذیر است که کمتر بدان توجه شده است. در حوزه معرفت دین و مذهب شناسی، به این اصل اساسی و ارزنده تا حدی اهمیت داده شده که در بسیاری از آیات و روایات به صورت آشکار و نهان نمایان است. آیة الله جوادی آملی می فرماید: «غایت حرکت حبّی خداوند، همانا پیدایش انسان کاملی است که حبیب اوست و رسالت حبیب خدا، ترسیم هندسه محبت است.»(9)

اهمیت محبت اهل بیت

مفسّران قرآن کریم با استناد به آیات و روایات از جمله آیات 35 تا 38 سوره نور، نور را به مفهوم قرآن مجید، ایمان و عشق، هدایت الهی، آیین اسلام، شخص پیامبر اکرم (ص)، پیشوایان معصوم (علیهم السلام) و علم و دانش، دانسته اند. جالب آن که از بطن این آیات استفاده می شود که هر چیز به هر اندازه با خدا ارتباط داشته باشد به همان اندازه نورانیت و روشنایی کسب خواهد کرد.

قرآن، نور است، چون کلام خداست؛ اسلام نور است، چون آیین اوست؛ پیامبران نورند، چون فرستادگان اویند؛ ایمان و عشق، نور است، چون رمز پیوند با اوست؛ معصومان نورند، چون حافظان آیین او بعد از پیامبرند؛ علم، نور است، چون سبب آشنایی با اوست و تمام آنها تحت الشعاع نام خدایند.

قرآن در آیه 38 سوره نور می فرماید: خدا تمامی اعمال آنان را بر معیار و مقیاس بهترین اعمال پاداش می دهد. پس با این حساب، ارتباط عاطفی و عشق و محبت به اهل بیت، اولاً: طریقه صحیح زندگی کردن را به ما خواهد آموخت و ثانیاً: ما را به نور الهی و روشنایی حق نزدیک تر نموده و از آسیب های ظلمت و تاریکی نجات خواهد داد.

مودّت، مزد رسالت

در قرآن دو آیه وجود دارد که پیامبر به دستور خداوند در برابر رسالت خود اجر و پاداش طلبیده است. یکی از آن دو آیه این است: «قُلْ ما اسألُکُمْ عَلَیهِ مِن اَجرٍ اِلاّ مَنْ شاءَ اَن یَتَّخِذَ اِلی رَبِّهِ سَبیلاً؛(10) بگو من بر رسالت خود مزد و پاداش نمی خواهم، مگر کسی را که به سوی پروردگار خود راهی پیدا کند». مقصود از جمله «ان یتخد الی ربه سبیلا» هر کار نیکی است که انسان را به سوی خدا رهبری کند؛ یعنی مزد و پاداش من این است که شما راه خدا را پیش گیرید و از او اطاعت و پیروی کنید؛ به عبارت دیگر، اسلام و ایمانِ شما بزرگ ترین آرزو و اجر و مزد من است. چنین پاداشی پیش از آن که به نفع پیامبر باشد صد در صد به نفع پیروان اوست. از این رو فرمود: «پاداشی که طلبیده ام، به سود شماست.»(11)

مقصود از لفظ «سبیلا» هر نوع عمل نیکی است که راهی به سوی خدا شمرده شود. بنابراین ایمان و اعتقاد، عمل صالح و کردار نیک، محبت به اولیای خدا و پیامبران و دوستی با خاندان رسالت، همگی از مصادیق اتخاذ سبیلی است که در این آیه ذکر شده است و از دو نظر به نفع ماست: اولاً، انس و الفت و ارتباط با خاندان علم و دانش سبب می گردد بسیاری از عقده های دینی ما گشوده شود و آن چه را نمی دانیم یاد بگیریم. طبعاً کسانی که از این خاندان دورند و پیوندی با آنان ندارند، از چنین فیضی محروم بوده، در بسیاری از مشکلات دینی باید به افرادی مراجعه کنند که به هیچ وجه قول و نظر آنان حجت و سند نیست. ثانیاً، عشق و علاقه به خاندان عصمت، خود به خود انسان را از گناه و نافرمانی باز می دارد، زیرا معنا ندارد کسی انسانی را از صمیم دل و تا سرحد عشق دوست بدارد، اما عملاً با او به مخالفت برخاسته و اموری را انجام دهد که محبوبش از آنها متنفر است.

از این بیان استفاده می شود که اگر در آیه دیگر مهر و مودّت به خاندان عصمت، اجر و مزد رسالت قرار داده شده، از آن گونه پاداش هایی است که قرآن مجید درباره آن چنین فرموده است: «قل ما سألتکم من اجرٍ فهو لکم؛(12) پاداشی که از شما خواستم، همگی به نفع شماست.»

دوستی با خاندان عصمت راهی است به سوی خدا و موجب می شود انسان حلال را از حرام، واجب را از غیر واجب و صحیح را از باطل تشخیص داده و پیوسته در صراط مستقیم باشد. از این رو قرآن دوستی با خاندان عصمت را به صورت ظاهری پاداش و اجر رسالت حساب کرده و می فرماید: «قل لا اسألکم علیه اجراً الا المودّة فی القربی ؛(13) بگو من برای تبلیغ رسالت اجر و پاداش نمی خواهم، جز بذل محبت درباره اقربا و خویشاوندانم.»

عشق به علی (ع)

ابن اثیر نقل می کند که پیغمبر (ص) به علی (ع) فرمود: ای علی! خداوند تو را به چیزهایی زینت داد که نزد بندگانش زینتی از آنها محبوب تر نیست؛ آن چنان قرارت داد که نه تو از دنیا چیزی بهره مند شوی و نه آن از تو. به تو دوستی مسکینان را بخشید که دوستت بدارند و به امانتت خشنود باشند و تو نیز به پیروی آنان شاد باشی. خوشا به حال کسی که تو را دوست بدارد و در دوستی ات راستین باشد و وای بر کسی که با تو دشمنی کند و علیه تو دروغ بگوید.

سیوطی روایت می کند که پیغمبر (ص) فرمودند: «دوستی علی، ایمان است و دشمنی وی، نفاق.»(14)

ابو نعیم نیز می گوید: پیغمبر به انصار فرمود: آیا شما را به چیزی راهنمایی کنم که اگر به آن چنگ زنید بعد از من هرگز گمراه نشوید؟ گفتند: آری یا رسول الله. فرمود: این علی است، دوستش بدارید به دوستی من و احترامش کنید به احترام من که خداوند به وسیله جبرئیل فرمانم داد تا این را برای شما بازگو کنم.(15)

روایاتی وجود دارد که در آنها نگاه به چهره علی (ع) عبادت شمرده شده است. محب طبری از عایشه روایت می کند که: «پدرم را دیدم که به صورت علی بسیار نگاه می کرد، گفتم: پدر جان! تو را می بینم که به صورت علی بسیار می نگری. گفت: دخترک! از پیغمبر خدا شنیدم که گفت: نگاه به چهره علی، عبادت است.»(16)

ابن حجر از عایشه روایت می کند که: «بهترین برادران من، علی است و بهترین عموهای من، حمزه است. یاد علی و سخن گفتن از او عبادت است.»(17)

برترین مصداق حبّ فی الله

در مکتب اسلام، دوستی و محبت اولیای خدا امری بسیار مهم، بلکه واجب است و ایمان بدون ولایت و حبّ اهل بیت (علیهم السلام) پوچ و مردود می باشد.

در قرآن کریم بارها رضایت مندی پروردگار از اهل بیت (علیهم السلام) و شأن و منزلت این بزرگواران در پیش گاه خداوند با تعابیر گوناگون بیان شده(18) و حق تعالی در موارد متعددی دوستی خود را با ایشان ابراز کرده است. هم چنین آثار و برکات فراوانی که برای صلوات بر محمد و آل محمد ذکر شده و لزوم بیان آن حتی در نمازهای یومیه، به نوعی مبیّن آن است که این خاندان در نزد خداوند متعال بسیار عزیز و گرامی هستند.

هر انسان موحّدِ پاک اندیش و بی غرض، از مجموع آیات و شواهد در می یابد که برترین مصداق «حبّ فی الله» همان دوستی با خاندان پاک رسالت و تبعیت از اهل بیت عصمت و طهارت است. خدای سبحان می فرماید: «قل ان کنتم تحبّون اللّه فاتّبعونی یحببکم اللّه و یغفر لکم ذنوبکم...؛(19) بگو [ای پیغمبر] اگر خدا را دوست دارید مرا تبعیت کنید که خدا شما را دوست دارد و گناهانتان را بیامرزد.»

هم چنین قرآن فرموده است: «و اعتصموا بحبل اللّه جمیعاً و لا تفرّقوا؛(20) همگی به ریسمان خداوند چنگ زنید و پراکنده نشوید». امام صادق (ع) فرمود: ما اهل بیت ریسمان خداوند هستیم.(21)

باز بودن راه ورود به مدار محبت اهل بیت

در بین فرق اسلامی، در فضیلت و ارزش و حتی وجوب دوستی با اهل بیت (علیهم السلام) اختلافی دیده نمی شود، لیکن در جامعه شیعی به موازات فراوانی شعائرِ دوستی با اهل بیت (ع)، لازم است بر شعور ولایتی آنان به ویژه نسل جوان تأکید بیشتری صورت گیرد و با استفاده از روش های نوی آموزش و اتخاذ شیوه های جالب و جذاب تبلیغی، شناختی صحیح از شخصیت انسانی - الهی هر یک از ائمه به آنان داده شود. البته محبت و دوستی با اهل بیت (ع) مراتب و درجات مختلفی دارد که تمام آنها منوط به اطاعت و فرمان برداری از آن بزرگواران نیست، مگر آن مرتبه از محبت که از شناخت مقام آنها در نزد خدا نشأت یابد و به دور از انگیزه های نفسانی و امور مادی و صرفاً برای رضای خدا وجود پیدا کند.

نکته ای که نباید از آن غفلت نمود این است که پیشوایان الهی در سخنان خود همه افراد اعم از مسلِم و کافر، مؤمن و فاسق، صالح و طالع را به ورود در مدار محبت آل محمد (ص) فرا خوانده اند و آن را در انحصار پاکان و نیکان ندانسته اند. با این که مبارزه با کفر و الحاد و هرگونه انحراف از مسیر توحید و تقوا، هدف پیشوایان دینی است و آنها همواره می کوشند با گفتار و کردارشان منحرفان را به کانون یکتاپرستی و پروا پیشگی جذب کنند، لکن اگر فرد یا جمعی دست از انحراف خود برنداشت و هم چنان در راه باطل پافشاری نمود، نخست او را به توبه و بازگشت به سوی خدا دعوت می کند و اگر پاسخ موافق نشنید، از نجات و رستگاری اش قطع امید نکرده، وی را به محبت آل محمد (ص) فرا می خواند و این عمل نه به معنای چشم پوشی از توحید و تقوا یا مصالحه بر سر آن بمال المصالحه دوستی با اهل بیت (ع) باشد، بلکه با زشت شمردن راه کفر و مقصّر دانستن او در ادامه راه باطل، باز وی را به دوستی با اهل بیت توصیه می نماید؛ بسان انسانی که تمام درب ها و منافذ ورود هوای سالم را به روی خود بسته و نزدیک به اختناق گردیده است و از رویِ خیرخواهی دری به روی او می گشایند.

راه های ایجاد محبت

1 - استفاده از علاقه به محبوبیت

آدمی دوست دارد که دیگران به او ابراز علاقه و محبت کنند. در جذب افراد، اظهار علاقه، بسیار مؤثّر است. به خصوص اگر آن فردی که انسان به او علاقه مند است، شخصیتی مهم و معتبر باشد، این رغبت بیشتر است، تا چه رسد به این که فرد محبوب، خدا، رسول و ائمه (علیهم السلام) باشند. باید چنین القا کرد که رشته محبت با اهل بیت، موجب می شود انسان محبوب خدا و رسول او گردد. طرح این مسئله که ائمه، دوست دارانشان را دوست دارند، باعث ایجاد محبت می شود.

2 - بیان فضیلت حبّ اهل بیت

باید فضیلت، آثار و برکات محبت اهل بیت را به صورت پیوسته طرح کرد و کانال تبلیغ محبت آنان را فعال نمود. این شیوه، محبت اهل بیت (علیهم السلام) را افزون می کند، زیرا گفتن و مطرح کردن، بسیار مؤثّر است.

3 - نیازمندی انسان به محبت اهل بیت

انسان معمولاً مجذوب کسی یا جایی می شود که گرهی از کار او بگشاید و به وی بهره برساند. از آن جا که ما غالب اوقات در معرض مشکلات و گرفتاری ها قرار داریم و به کمک نیاز پیدا می کنیم؛ مانند: هنگام مرگ، در برزخ، روز رستاخیز، هنگام عبور از صراط و...، به مدد محبت اهل بیت (علیهم السلام) می توانیم از این گرفتاری ها نجات یابیم.

رسول خدا (ص) می فرمایند: «محبت من و خاندانم در هفت جا که هول و هراس آنها عظیم است، سود می بخشد: هنگام مرگ، در قبر، هنگام رستاخیز، هنگام گرفتن نامه اعمال، وقت حساب، کنار میزان و سنجش اعمال و هنگام عبور از صراط.»

4 - با ارزش جلوه دادن محبت اهل بیت

وقتی کاری از طرف ارزش گذاران جامعه و مسئولان، مورد تقدیر و تشویق قرار می گیرد و «الگو» مطرح می شود، در دیگران هم جذبه و کشش ایجاد می کند. اگر کسی برای شعر گفتن یا قصه نوشتن درباره ائمه (علیهم السلام) تشویق شود، هم به آن بزرگواران محبت پیدا می کند و هم از این پیوند، احساس عزت و سربلندی می نماید. از این رو باید شرایطی فراهم آورد که اگر فردی درباره اهل بیت شعر گفت، شعر حفظ کرد، حدیث حفظ کرد، کتاب خواند، قصه نوشت، فیلم ساخت، تابلوی هنری کشید، یا حتی هم نام ائمه بود یا نام آنها را روی فرزند خود گذاشت، احساس افتخار و سربلندی کند.

5 - تعظیم و تکریم اهل بیت

جوانان به دلیل ویژگی الگوپذیری از مربیان، حتی از حالات و رفتار آنها هم سرمشق و نکته می گیرند. به همین دلیل نحوه برخورد مربیان با اهل بیت (علیهم السلام) در حضور فرزندان، شاگردان و جوانان بسیار مهم است. نام ائمه را با تکریم و احترام یاد کردن، همران اسمشان سلام و صلوات فرستادن، به احترام نام امام زمان (عج) برخاستن و دست بر سر نهادن، روز میلاد ائمه را جشن گرفتن و در روز وفاتشان محزون بودن، موجب می شود که جوانان نیز این گونه رفتارها را از بزرگان و مر بیان خود بیاموزند.

6 - ذکر فضایل اهل بیت

انسان ها به حکم فطرت، آرمان گرا و دوست دار قهرمانان هستند. بنابراین اگر شخصیت و فضیلت و فرهنگ اهل بیت را بشناسند، به آنان علاقه پیدا می کنند و این علاقه موجب تبعیت از آنها می گردد.

7 - گره زدن خوشی های زندگی به حیات ائمه

در زندگی روزمره باید به نحوی عمل کنیم که همواره پیوند با اهل بیت مطرح شود. برگزاری جشن، شیرینی و عیدی دادن، جشن تکلیف گرفتن، اعطای مدال و اهدای جوایز، تشویق ها و... اگر در روز تولد امامان معصوم باشد، خواه ناخواه بر دیگران تأثیر غیر مستقیم می گذارد. شب های تولد یا روزهای میلاد ائمه، در خانه ها و مدرسه هایمان باید یک حادثه خوب یا خاطره ای خوش به وجود آوریم؛ مثلاً با یک جعبه شیرینی به خانه برویم. این رفتار موجب می شود تا نام ائمه از یادها نرود.

8 - معرفی کتاب و نگارش مقاله و شعر درباره ائمه

این روش، نوعی کار فرهنگی است. با شناختن و شناساندن کتاب های خوب، جذاب و سازنده درباره اهل بیت، از علاقه بچه ها به مطالعه استفاده کنیم. کتابی که به مسابقه می گذاریم یا برای خلاصه نویسی پیشنهاد می کنیم، یا موضوعی که برای مقاله نویسی، شعر و قصه، عکس و نقاشی، روزنامه دیواری و خاطره نویسی معرفی می نماییم، اگر سوژه های آن اهل بیت باشند، بسیار مفید ست.

9 - ایجاد گروه ها و تشکّل های مذهبی

برنامه های خود جوش نوجوانان، مثل فعالیت هایی که در مناسبت های مذهبی انجام می دهند؛ از قبیل: برگزاری جشن، تشکیل هیئت های عزاداری، آراستن مساجد، حسینیه ها و تکایا، بر پا کردن ایستگاه های صلواتی، اطعام، احسان و...، همه گره زننده قلب نوجوانان با اهل بیت است. اساساً نوجوانان و جوانان زمینه های روحی مناسبی دارند، اینها را باید به کار گرفت، در محله های مختلف از خود آنان «هیئت» درست کرد و مسئولیت آن را به خودشان واگذار نمود تا فعال شوند. ایام محرّم یکی از مناسب ترین فرصت ها برای ایجاد این گونه تشکل ها به خصوص در مقطع راهنمایی و اوایل دبیرستان است.

راه کسب محبت

اصولاً راه تحصیل محبت و افزودن آن در دل، تمرکز اندیشه و توجه دل به سوی محبوب است. محبوبی که بهره های فراوانی از کمالات انسانی دارد هر قدر بیشتر مورد توجه انسان واقع شود، محبت او در دل شکوفاتر می گردد. میزان توجه انسان نیز زمانی افزایش می یابد و تأثیر عمیق در انجذاب قلبی او به محبوب دارد که معرفت و شناخت وی درباره محبوب کامل تر شود.

تفکر و اندیشه در باب عظمت مقام اهل بیت عصمت و طهارت و ائمه اطهار و شخصیت والا و فداکاری ها و از خودگذشتگی هایی که در راه اعتلای کلمه توحید از خود نشان داده اند و نیز مطالعه تاریخ پرحادثه زندگانی هر یک از آنها می تواند مقدمه توجه و ایجاد محبت بدان ها باشد. چنین توجه و تفکری اگر در روزهای خاصی باشد که به نام مقدس آن پیشوایان بزرگ منسوب است، آثار و نتایج کامل تری خواهد داشت، زیرا این ایام ظاهراً و باطناً با یک سلسله معنویات و وقایع مقدس مقارن شده است که با سایر زمان ها تفاوت بسیاردارند و لذا شرایط معنوی موجود در این ایام موجب تسهیل توجه و تأمّل درباره آن مقامات عظیم معنوی گردیده و دل مؤمن را مستعد ادراکات عالی تری می نماید و فرصت مناسبی است که در چنین ایام پر برکتی با مطالعه و تفکر پیرامون زندگانی و شخصیت امامان معصوم و نیز با توسل و دعا، زمینه توجهات قلبی و کشش روحی را به آن بزرگواران فراهم نماییم و بر معنویات خود بیفزاییم.

طرح معصوم شناسی که سال ها قبل در مدارس اجرا می شد، در این زمینه بسیار کار آمد بود و بچه ها اطلاعات خوبی را به دست می آوردند که متأسفانه مدتی است طرح های پرورشی مدارس معطل مانده است.

حضور در این گونه مکان ها و قبور منوّره ائمه اطهار (ع) نیز از عوامل مهم تحصیل محبت شمرده می شود. هر چند زیارت ارواح مقدسه حضرات معصومان از هر فاصله ای و در هر مکانی امکان پذیر است، ولی حضور در بارگاه ملکوتی آنان یعنی در مکانی که توجهات عالیه معنوی ایشان و نیز توجهات حضرت احدیت بدان مکان نسبت به هر جای دیگر بیشتر است، آثار فراوانی به دنبال خواهد داشت.

منظور اصلی از زیارت مشاهد متبرکه همانا حصول ارتباط قلبی و ایجاد رشته پیوند و محبت معنوی با زیارت شونده است. تفکر و تأمل و شناخت ظاهری پیرامون شخصیت ائمه اطهار می تواند با زیارت قبور منوّره آنان، به درک روحی و پیوند عمیق قلبی با آنها منتهی گردد، اما نباید پنداشت که حضور در این گونه مکان ها با هر شرایطی و هرگونه احوالی منجر به نتایج عالیه معنوی می شود، بلکه استفاده از فیوضات آن امکنه خاص زمانی مقدور است که زائر، با صفا و طهارت قلبی و دلی مشتاق به آن زیارت موفق گردد وگرنه دلی که آکنده از آلودگی ها و معاصی است، هرگز روزنه ای به عالم انوار ملکوتی نخواهد یافت.

راه رسیدن به محبت اهل بیت

به دست آوردن محبت اهل بیت دو راه دارد: یکی، راه عملی و دیگری، راه علمی. راه عملی بدین معناست که انسان از راهِ کار و عمل به محبت برسد و راه علمی این است که اهل بیت را چنان بشناسد که او را به محبت برساند. البته راه عملی از راه علمی بهتر و مهم تر است و کاربردش هم بیشتر می باشد.(22) دوستی و محبت، انسان را به سوی محبوب و معشوق سوق می دهد و باعث می شود که عاشق به صورت معشوق و محبوب در آید. اگر دوستی و محبت از نوع عالی آن یعنی عشق به خدا، پیامبر و ائمه اطهار (علیهم السلام) باشد، مقدس و پاک است و انسان را از خودبینی و خودپرستی بیرون می برد و به سوی خدا و پیامبر سوق می دهد و به جایی می رساند که انسانِ دوست دار و عاشق، غیر از دوستی آنها چیز دیگری نمی بیند.

«خودپرستی به مفهومی که باید از بین برود، یک امر وجودی نیست؛ به عبارت دیگر منظور این نیست که انسان علاقه وجودی به خود را از بین ببرد تا از خودپرستی برهد. معنا ندارد آدمی بکوشد تا خود را دوست نداشته باشد. علاقه به خود که از آن به حب ذات تعبیر می شود تا جایی نکوست که محبت خدا و اهل بیت فدای آن نشود. اصلاح انسان در کاستن از او نیست، در تکمیل و اضافه کردن به اوست. وظیفه ای که خلقت بر عهده انسان قرار داده، در جهت مسیر خلقت است؛ یعنی در تکامل و افزایش است، نه در کاستی و کاهش. مبارزه با خودپرستی، مبارزه با محدودیت خود است. این خود و شخصیت باید توسعه یابد تا انسان های دیگر را و بلکه همه جهان خلقت را در بر گیرد. پس مبارزه با خودپرستی، یعنی مبارزه با محدودیت خود.»(23)

مبارزه با خودپرستی، از بین رفتن گناهان، پیدا کردن راهی به سوی خدا و کامل شدن در این جهت، تقرب به خدا، ساخته شدن ابعاد وجودی انسان، سازندگی و تهذیب نفس، از جمله آثار و فواید محبت اهل بیت (ع) است.

نقش خانواده در ایجاد محبت اهل بیت

خانواده، نقشی بی بدیل در تربیت به طور کلی و در تربیت دینی به طور خاص دارد. در روایتی از حضرت علی (ع) آمده است: «اخلاق نیک نشانه سرشت نیک خانوادگی است». هم چنین در روایت دیگری پیامبر (ص) اصحاب خود را از ازدواج با «خضراء دمن» باز می دارد. وقتی اصحاب از او می پرسند که «خضراء دمن» کیست؟ می فرماید: زیبارویانی که در خانواده های ناصالح رشد کرده اند. این گفتار، خود بیان گر تأثیر سرنوشت ساز خانواده در تربیت دینی فرزندان است.

پیامبر (ص) فرمود: فرزندانتان را بر سه ویژگی تربیت کنید: محبت پیامبر، محبت اهل بیت او و خواندن قرآن که حاملان این کتاب آسمانی در روزی که هیچ سایه ای جز سایه خدا نیست همراه با پیامبران و برگزیدگان، در سایه خدا هستند.

تأثیر خانواده ها در تربیت ممکن است مثبت باشد یا منفی. بسیاری از کودکان که دچار نابهنجاری های رفتاری هستند، به خانواده های ناسالم تعلق دارند. از سوی دیگر اگر خانواده ای سالم باشد و والدین نقش های خود را به خوبی ایفا کنند، فرزندانی سالم و مفید به جامعه تقدیم خواهند کرد.(24)

به طور کلی خانواده ها برای ایجاد محبت در فرزندان می توانند از راه های زیر بهره بگیرند:

1 - نوع عکس ها و پوسترهایی که بر دیوار خانه نصب می شود، در تربیت کودک و ایجاد دوستی و محبت به اهل بیت مؤثر است. هم چنین برنامه های صوتی و تصویری و نیز کتاب ها و مجلاتی که وارد خانه می شود و والدین و دیگر اعضای خانواده از آن استفاده می کنند، به صورت مستقیم یا غیر مستقیم بر این تربیت تأثیر می گذارد.

2 - سخنان و گفت و گوهایی که در خانواده میان والدین و دیگر اعضا مطرح می شود، لحن سخن گفتن و استفاده از الفاظ احترام آمیز، بر تربیت دینی کودک تأثیر می گذارد. در خانواده ای که کودک پیوسته نام خدا و اهل بیت را می شنود و شاهد آن است که والدین هر کاری را با نام او شروع می کنند و پس از انجام هر کاری او را شکر می گویند، این رفتار خود به خود در وجود کودک نگرشی مثبت به دین و خدا و اهل بیت به وجود می آورد.

3 - از آن جا که فرزندان به ویژه در سنین خردسالی به شدت از رفتارهای والدین خود تقلید می کنند، نوع رفتار والدین در شکل گیری شخصیت دینی، اخلاقی و اجتماعی کودک بسیار مؤثر است.

والدینی که اهل نماز، روزه، دعا و توسل به اهل بیت (ع) باشند، فرزندان آنها نیز خود به خود این رفتارها را از آنان فرا می گیرند و محبّ اهل بیت می شوند.

فرقه های اسلامی و محبت اهل بیت

ولای محبت، خاص شیعه نیست و سایر فرقه های اسلامی نیز به آن اهمیت می دهند. امام شافعی که از ائمه چهارگانه اهل سنت است، در اشعار معروف خود می گوید: «ان کان رفضاً حبُّ آل محمدٍ فلیشهد الثقلان اَنی رافضی؛(25) اگر حبّ آل محمد رفض (به معنای طرد و ترک چیزی است و شیعیان را به عللی رافضی می خوانند) شمرده می شود، پس جن و انس گواهی دهند که من رافضی هستم». و هم او می گوید: ای اهل بیت رسول! دوستی شما فریضه ای است که از جانب خداوند در قرآن آمده است. از افتخارات شما این بس که درود بر شما جزء نماز است و هر کس بر شما درود نفرستد نمازش باطل است.(26)

زمخشری و فخر رازی که در بحث خلافت به جنگ شیعه می آیند، خود راوی روایتی در موضوع ولای محبت هستند. فخر رازی از زمخشری نقل می کند که پیغمبر فرمود: «من مات علی حب آل محمد مات شهیداً... و من مات علی حب آل محمد مات مؤمناً مستکمل الایمان؛(27) کسی که با حبّ آل محمد از دنیا برود، شهید از دنیا رفته... و کسی که با حبّ آل محمد بمیرد، با ایمان کامل از دنیا رفته است.»

ابن فارض، عارف و شاعر و غزل سرای معروف مصری می گوید: خدایا! اگر من به وصال تو نایل نشوم عمرم ضایع و باطل گذشته است. اکنون جز یک چیز، چیز دیگری ندارم و آن، همان پیوندی است که به ولای عترت پیمبری بسته ام که از اولاد قصّی [چهارمین جدّ پیغبر اکرم (ص) ]مبعوث شده است.(28)

بنابراین در مسئله ولای محبت، شیعه و سنی با یک دیگر اختلاف نظر ندارند، مگر ناصبی ها که از اهل بیت خشم و کینه به دل دارند.

البته در معنای محبت و دایره آن، دیدگاه ها مختلف است. ابن عربی، محبت اهل بیت را با محبت پیامبر برابر دانسته و تصریح می کند که دشمنی و خیانت به ایشان در واقع دشمنی و خیانت به آن حضرت است. در فتوحات نوشته است: کسانی که اهل بیت رسول خدا (ص) را دشمن می دارند و به آنان خیانت می ورزند، گویا با خود رسول خدا دشمنی کرده و به وی خیانت ورزیده اند... در بزرگی و سیادت، احدی را با اهل بیت برابر مدان که آنان شایسته سیادت و بزرگی هستند. خصومت و دشمنی با آنان زیان و خسران است و دوستی شان عبادت.(29)

افراط و تفریط در محبت اهل بیت

باید اعتراف کرد که مسئله محبت به اهل بیت و زیارت و احترام به قبور ائمه و پیشوایان دینی در بین شیعیان، گاهی جنبه افراط پیدا می کند؛ مثلاً بعضی به زیارت قبور ائمه بیش از حج بیت الله اهمیت می دهند یا به گریه و توسل بیش از عبادت خدا اهتمام می ورزند یا به محافل جشن و عزا بیش از جماعت روی می آورند و یا برای تزیین قبور امامان بیش از مساجد و تبلیغ دین و هدف امامان خرج می کنند.

روشن است که موضوع احترام کردن، غیر از پرستش است. ما دستور داریم که به پدر و مادر یا معلم خود احترام کنیم. همین طور است احترام به بزرگان و پیشوایان دینی، به دلیل پاکی و صلاح و خدمات آنان به دین و جامعه. قرآن درباره فضیلت مجاهدان، دانشمندان و افراد با ایمان و نیز درباره کرامت و تقوا بسیار سخن گفته است. اصولاً این ظلم است که ما هر کس و ناکس را در یک سطح و یک ارزش بدانیم و اجر زحمات و فداکاری ها و فضایل معنوی و انسانی دیگران را نادیده انگاریم. بدین دلیل ما به پیشوایان دینی خود احترام می کنیم، یا قبور آنان را پاکیزه و با شکوه نگاه می داریم. زیارت هم جز دیدار احترام آمیز چیز دیگری نیست و ما از این آمد و شدها و زیارت رفتن ها باید با هدف امامان و فضایل و محاسن اخلاقی آنان آشنا شویم و از ایشان پیروی کنیم و خود را به فضایل معنوی بیاراییم.

دعا در حرم امامان، درخواست از خداست و ما فقط او را مؤثّر می دانیم. اگر گاهی از پیشوایان دینی درخواستی می کنیم، نه بدان معناست که آنان به اراده و اختیار خود مثلاً شفا یا روزی دهند و یا گره گشایی کنند، بلکه آنها در هر مقامی که باشند، باز هم بنده خدا هستند و هیچ گونه قدرت و اراده ای خارج از فرمان و اجازه پروردگار ندارند.

پس ما همیشه در برابر خدا سجده می کنیم و زبان به ستایش مطلق او می گشاییم و از او کمک و نیرو می طلبیم و امامان را بندگان پاک و شایسته خدا می شناسیم و به همین دلیل به ایشان احترام می کنیم.(30)

افراط و تفریط در معرفی اهل بیت (ع) و اظهار محبت به آنان، از آسیب های جدی است که باید با آن مبارزه کرد. بهترین شیوه اظهار محبت به اهل بیت و معرفی آنان، رعایت اعتدال است. امام علی (ع) فرمود: «به زودی دو گروه به دلیل رفتاری که به من دارند، هلاک می گردند: دوستی که افراط کند و به غیر حق کشانده شود و دشمنی که در کینه توزی با من زیاده روی کرده و به راه باطل در آید.»(31)

پیامبر (ص) به علی (ع) فرمود: «امت من درباره تو سه گروه خواهد شد؛ گروهی شیعیان و پیروان تو خواهند بود، اینان مؤمنان واقعی اند؛ گروهی دشمن تو خواهند بود و گروهی درباره تو غلوّ خواهند کرد. ای علی! شیعیان تو در بهشت خواهند بود و دشمنان و غلوّ کنندگانت در آتش.»(32)

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 94/3/16 :: ساعت 11:5 صبح )
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 253
>> بازدید دیروز: 348
>> مجموع بازدیدها: 1325991
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب