ــ محمدرضا فشاهى
محمدرضا فشاهى، البته نسبت به جنبش بابیت نخستین، دیدگاهى مثبت داشته و بهرغم انتقاد از شخص باب، به عنوان کسى که "با وجود تسلط [؟!] بر فلسفه و عرفان، از آیین سیاست و مبارزه اجتماعى، آگاهى چندانى نداشت و به نوشتن رساله و بزرگداشت طلسمات و بازى با اعداد دل خوش کرده بود"، فصلى از کتاب خویش (از گاتها تا مشروطیت) را با لحنى جانبدارانه به موضوع باب و آشوب هواداران وى در زمان محمدشاه و ناصرالدینشاه قاجار اختصاص داده و از آنها با عنوان "نهضتى انقلابى" یاد کرده است.
دیدگاه فشاهى در مورد فرقه بهائیت، اما، از اساس، سخت منفى است و آن را از بابیتِ (نخستین) جدا کرده و به عنوان گروهی ارتجاعى و وابسته به قدرتهاى بیگانه، آماج انتقاد و حمله ساخته است. به اعتقاد وى: دودستگى میان بابیان (پس از مرگ باب) و تقسیم آنها به دو گروه "ازلیان" (به ریاست یحیى صبح ازل) و "بهائیان" (به ریاست حسینعلى بهاء) یکى از عوامل مهم شکست جنبش بابیه بود. زیرا به اعتقاد او: "این واقعه،، نیروى "بابیان" را تحلیل برد" و پس از آن:
"صبح ازل روحیه انقلابى را رها نمود و گوشه عزلت اختیار نمود و به پیروان اندکش، بسنده کرد و دست از مبارزه با قاجاریه کشید... از طرف دیگر، بهاءالله نیز به دامن سیاستهاى بیگانه (روس و انگلیس) پناه برد و زیرکانه جنبههاى انقلابى نهضت را تضعیف نمود و "اخلاق" را به جاى آن قرارداد و با ناصرالدینشاه از در سازش درآمد.
او به پیروان خود سفارش مىنمود که: "باید کشته شدن را بر کشتن ترجیح داد" و در دورانى که "ناسیونالیزم" ایرانى، براى مبارزه با تسلط سیاسى و اقتصادى بیگانه و نیز حکومت فئودال محلى دستنشانده آن، به منزله یکى از حیاتىترین سلاحهاى توده و روشنفکران ایران بود، به مبارزه با این سلاح پرداخت و گفت: "لیس الفخر لمن یحبّ الوطن بل الفخر لمن یحب العالَم" [حب وطن افتخارى ندارد، حب جهان افتخار دارد!] و بدین وسیله "جهان وطنى" را رسماً تائید نمود و سر انجام در یکى از الواح خود (لوح سلطان)، خود را "غلام و عبد" و "ناصرالدینشاه" را "ملیک زمان" اعلام نمود.
بعدها جانشین او، عباس افندى، رسماً به دفاع از محمدعلىشاه در مقابل مشروطهخواهان برخاست و در یکى از الواح خود چنین نوشت: "طهران، حضرت ایادى امر الله، حضرت على قبل اکبر علیه بهاء الابهى (هو الله)
اى منادى پیمان، نامهاى که به جناب منشادى (حاجى سید تقى) مرقوم نموده بودید ملاحظه گردید و به دقت تمام مطالعه شد... از انقلاب ارض طا (تهران) مرقوم نموده بودید، این انقلاب در الواح مستطاب مصرح و بىحجاب، ولى عاقبت سکون یابد و راحت جان حاصل شود... و سریر سلطنت کبرى در نهایت شوکت استقرار جوید و آفاق ایران به نورانیّت عدالت شهریارى (محمدعلىشاه) روشن و تابان گردد...
مکدر مگردید، جمع یاران الهى را به اطاعت و انقیاد و صداقت و خیرخواهى به سریر تاجدارى دلالت نمایید، زیرا به نصّ قاطع الهى، مکلَّف برآناند.
زنهار، زنهار، اگر در امور سیاسى، نفسى از احبّاء مداخله نماید، یا آنکه بر زبان کلمهاى براند...
بارى، گوش به این حرفها مدهید و شب و روز به جان و دل بکوشید و دعاى خیر نمایید و تضرع و زارى فرمایید تا... در جمیع امور نوایاى خیریه اعلیحضرت شهریارى واضح و مشهور، ولى نوهوسانى (مشروطهخواهان) چند گمان نمایند که کسر نفوذ سلطنت، سبب عزّت ملت است. هیهات، هیهات، این چه نادانى است... اعلیحضرت شهریارى الحمدلله شخص مجرّباند و عدل مصوَّر؛ عقل مجسَّم و حلم مشخّص و... و السلام على من اتبع الهدى، 11 ج 1 سنه 1325 [قمرى] ع ع". "
فشاهى در ادامه افزوده است: "سیاست دفاع از محمدعلىشاه و دولت روس تزارى تا هنگام پیروزى مشروطهخواهان و فرار محمدعلىشاه ادامه یافت و پس از آن، این فرقه یکسره در دامن دولت انگلیس درغلطید. "[8]
5ــ احسان طبرى
احسان طبرى، از مخالفت حسینعلى بهاء (مؤسس بهائیت) با "تعصبات ملى و دینى"، که بهائیان بدان افتخار مىکنند، تلقى مثبتى نداشته و این آموزه را موجب بدآموزیهایى چون انصراف ملتها از مبارزات اجتماعى ــ سیاسى خویش، و تعطیلی هرگونه قیام و جنگ (اعم از دفاعى یا تجاوزى) از سوى آنان، دانسته است.
به نوشته طبرى: "بهاءاللَّه اعلام داشت که همه افراد بشر بارِ یک دار و برگ یک شاخسارند و با تعصبات ملى و دینى مخالفت ورزید... بر اساس اصل اخوت عمومى افراد بشر و نفى تعصب، به ناچار بهائیه با مبارزه اجتماعى، مخالفت با دولت، نبرد طبقاتى، قیام و انقلاب، جنگ اعم از دفاعى یا تجاوزى مخالفاند و این توصیه صلح کل در واقع به توصیه انصراف از نبرد طبقاتى مىانجامد و به بهائیگرى رنگ جهان وطنى و صلحگرایى منفعل مىدهد. به همین جهت برخى بهائیگرى را ایدئولوژى قشر لال بورژوازى (کمپرادر) مىدانند که سازش با دولت وقت و سازش با استعمارطلبان، لازمه ادامه "کسب" آنها است. "
طبرى، در ادامه مطلب، از روابط عباس افندى (جانشین حسینعلى بهاء) پس از فروپاشى عثمانى و سیطره بریتانیا بر فلسطین) با مقامات انگلیسى سخن گفته و نوشته است: "درباره رابطه محافل بهائى با امپریالیسم انگلستان و امریکا مطالب زیادى گفته مىشود. جهان وطنى بهائیان و عقاید ضدانقلابى آنها و دورى آنها از مذهب مسلط در کشور ما و وجود مراکزى از آنها در امریکا و اروپا و کیفیت نیمهمخفى کار آنها و همبستگى درونى آنها، همه و همه به این شایعات مایه مىدهد. آنچه که مسلّم است نمىتوان هر بهائى را یک عامل بیگانه دانست، ولى در وجود رابطه مابین مراکز عمده بهائى، مانند مراکز داشناک و صهیونیست (صهیونیسم) با محافل امپریالیستى تردیدى نیست و مىتوان حدس زد که سازمانهاى جاسوسى امپریالیستى از قبیل سیا و اینتلجنسسرویس از سازمان بهائى براى مقاصد خود استفاده مىکنند.... "
احسان طبرى در پایان خاطرنشان ساخته است: "بانو بهیّه ربّانى، سازمانگر عمده محافل روحانىِ بهائى (پس از شوقى افندى) در مصاحبهاى که در تابستان 1976 با روزنامه فرانسوى "لوموند" کرد، تأکید نمود که بهائیان همهجا به دولتهاى موجود و قوانین موجود احترام مىگذارند و در کادر آن عمل مىکنند. مخبر لوموند پرسیده که آیا در افریقاى جنوبى محافل بهائى وجود دارد و چون پاسخ شنید آرى، این سؤال بجا را مطرح کرد که مابین شعار برادرى انسانى بهائیان و احترام به قوانین نژادگرایانه رژیم آپارتاید در پرتوریا چه تناسبى مىتواند وجود داشته باشد؟ البته بانو ربّانى به این سؤال نتوانست پاسخ مقنع بدهد و از آن طفره رفت. بهائیانى که خلق و میهن خود را دوست دارند باید با دیدگان باز از افتادن در دام عمال امپریالیستى همکیش خود که از اعتقاد آنها به سود مراکز اساسى جنایت و دزدى جهانى استفاده مىکنند، بپرهیزند. "[9]
آنچه گذشت، نمونهاى بود از افکار و آراء نویسندگان و محققان ایرانى معاصر (از جناحها و گرایشهای مختلف و حتی متضادّ فکری و سیاسی) راجع به ماهیت استعمارى بابیت و بهائیت، که مؤیّد آن را مىتوان در کلام بسیارى دیگر از پژوهشگران و نویسندگان این سرزمین نشان داد، همچون: دکتر عبدالحسین نوایى، [10] مهدى بامداد، [11] حسن اعظام قدسى "اعظام الوزاره"، [12] محمود محمود، [13] سید احمد خان ملک ساسانى، [14] ابوالفضل قاسمى، [15] سید محمد باقر نجفى، [16] بهرام افراسیابى، [17] دکتر على اکبر ولایتى، [18] دکتر عبدالهادى حائرى، [19] دکتر یوسف فضایى، [20] ابوالفضل شکورى، [21] دکتر سید سعید زاهد زاهدانى، [22] عبدالله شهبازى، [23] حسین آبادیان، [24] مصطفى آیت مهدوى، [25] رضا زارع، [26] و بسیارى افراد دیگر.
پینوشتها
[1]ــ خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ وزیر مختار بریتانیا در دربار ایران در عهد سلطنت مظفرالدینشاه قاجار، ترجمه شیخالاسلامی، چ1، ص102
[2]ــ از زمان عباس افندی (جانشین میرزا حسینعلی بهاء)، مرکز بهائیت از عکا به حیفا (هر دو، واقع در اسرائیل کنونی) انتقال یافت ـ ع. منذر.
[3]ــ بهائیگری، تهران، 1323، چاپخانه پیمان، صص90ــ89
[4]ــ تاریخ مشروطه ایران، چاپ 5: مؤسسه چاپ و انتشارات امیرکبیر، تهران، 1340. ش، ص291
[5]ــ انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، اسماعیل رائین، مؤسسه تحقیقی رائین، تهران، 1357، ص291
[6]ــ حقوق بگیران انگلیس در ایران، صص333ــ332
[7]ــ ر. ک: امیرکبیر و ایران، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص 258-256؛ همان: متن کامل، چاپ دوم: مؤسسه مطبوعاتى امیرکبیر، تهران 1334، صص 208-207. آدمیت در چاپ پنجم این کتاب (چاپ شرکت سهامى انتشارات خوارزمى، تهران 1355، ص 457) گفتار فوق را تلخیص کرده و با اشاره به ماجراى اعطاء لقب سِر و نشان دولتى از سوى لرد آللنبى (حاکم انگلیسى حیفا) به عباس افندى، مىافزاید: "از آن پس عنصر بهائى چون عنصر جهود، به عنوان یکى از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. طرفه اینکه از جهودان نیز کسانى به آن فرقه پیوستهاند، و همان میراث سیاست انگلیس به آمریکائیان نیز رسیده" است.
[8]ــ رک: از گاتها تا مشروطیت، محمدرضا فشاهی، فصل: "نهضت باب؛ رنسانس و رفرماسیون"، ص216 به بعد.
[9]ــ جامعه ایران در دوران رضاشاه، احسان طبری، صص119ــ117
[10]ــ رک: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، توضیحات و مقالات به قلم عبدالحسین نوایی، چاپ 2، تهران، بابک، 1351، صص204ــ203
[11]ــ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج2، صص202ــ201
[12]ــ خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، تهران، کارنگ، 1379، ج2، ص902 به بعد.
[13]ــ محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، چ4، تهران، اقبال، 1361، ج2، صص529ــ528
[14]ــ خان ملک ساسانی، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، چ3، تهران، بابک با همکاری انتشارات هدایت، بیتا، صص103ــ102
[15]ــ الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، ج4: خاندان هویدا، گماشته صهیونیسم و امپریالیسم، تهران، رز، 1357
[16]ــ بهائیان، چاپ 2، تهران، مشعر، 1383، فصل: حمایت سیاستهای خارجی از بهائیت، ص588 به بعد.
[17]ــ بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، ص406 به بعد.
[18]ــ علیاکبر ولایتی، ایران و تحولات فلسطین 1357ــ1317. ش/1979ــ1939. م، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارج، 1380، ص149 به بعد.
[19]ــ عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، چ2، تهران، امیرکبیر، 1364، ص90
[20]ــ یوسف فضایی، تحقیق در تاریخ و عقاید شیخیگری، بابیگری، بهائیگری... و کسرویگری، تهران، عطایی، 1383، صص197ــ194
[21]ــ ابوالفضل شکوری، جریانشناسی تاریخنگاریها در ایران معاصر، تهران، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، 1371، صص39، 317ــ316، 483 و 511
[22]ــ سید سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، چاپ 2، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص145 و 225ــ224
[23]ــ عبدالله شهبازی، "جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران"، تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش27، پاییز 1382
[24]ــ حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1383، ص210 به بعد.
[25]ــ مصطفی آیت مهدوی، "موضع بابیان، ازلیان و بهائیان درباره "ملیت""، مؤلفههای هویت ملی در ایران، مجموعه مقالات، ص279 به بعد.
[26]ــ رضا زارع، ارتباط ناشناخته؛ بررسی روابط رژیم پهلوی و اسرائیل (1357ــ1327)، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1384، ص366 به بعد.
اختلاف در نظر و تحلیل همواره وجود داشته و مورخان و محققان را به دستههای مختلفی تقسیم و دستهبندی نموده است، اما در کنار اختلافات، مشترکاتی نیز وجود دارد که باید به آنها توجه نمود، در این صورت شناخت بهتری از تحولات مورد بررسی حاصل میآید. اختلاف در نظر و تحلیل همواره وجود داشته و مورخان و محققان را به دستههای مختلفی تقسیم و دستهبندی نموده است، اما در کنار اختلافات، مشترکاتی نیز وجود دارد که باید به آنها توجه نمود، در این صورت شناخت بهتری از تحولات مورد بررسی حاصل میآید.
نکتهای که درخصوص بهائیت در خور تأمل است اشتراک نظر و توافق مورخان و محققان (با وجود گرایشهای متنوع سیاسی و فکری) در وابستگی سران بهائیت به استعمار میباشد. مقاله پیشرو، اشتراک نظر آنها را نشان داده است.
مورخان و محققان ایرانى درباره وجود پیوند میان باب و بابیت نخستین با کانونهاى استعمارى، دو نظر متفاوت ابراز کردهاند. عدهای از آنها، با استناد به دستهای از قرائن و شواهد تاریخى، که به سادگی نمیتوان از کنار آنها عبور کرد، قدرتهاى استعمارى را در ایجاد و پیدایش اصل جنبش بابیگرى دخیل و مؤثر مىدانند و عدهای دیگر، بابیت را، در بنیاد، جنبشی خودجوش شمرده و بر این باورند که مداخله قدرتهاى استکبارى در این جنبش، پس از شروع و گسترش آن بوده است.
مورخان و محققان یادشده، اما، نوعاً درباره دست داشتن دولتهاى استعمارى در ایجاد بهائیت (یا دست کم: تقویت و پیشبرد آن) تقریباً متفقاند و حتى بسیارى از کسانى که "بابیگرى" را جنبشى بهاصطلاح خلقى و انقلابى شمرده، درباره "بهائیت" تصریح کردهاند که از اساس، ریشهاى استعمارى داشته است.
در این زمینه به دیدگاه گروهی از مورخان معاصر ــ که با وجود تعلق به گرایشها و جناحهای مختلف فکری و سیاسی، نسبت به بهائیت، نگاهی واحد: نگاه منفی، دارند ــ اشاره شده است.
1ــ محمد جواد شیخالاسلامى
دکتر شیخالاسلامى ــ استاد فقید دانشگاه و نویسنده و مترجم پراطلاع معاصر ــ خاطرات سیاسى سر آرتور هاردینگ (استاد اعظم فراماسونرى، و وزیرمختار بریتانیا در ایران زمان مظفرالدینشاه) را به فارسى ترجمه کرده و بر آن تعلیقاتی افزوده است. مستر هاردینگ در بخشى از خاطرات خود، با لحنى جانبدارانه، از بابیان و بهائیان یاد کرده و جناب شیخالاسلامى با تعریض به حمایت سفیر بریتانیا از آنان نوشته است:
"در عرض یکصد سال اخیر، بابیان و بهائیان ایران همیشه از خطّ مشى سیاسى انگلستان در شرق پیروى کردهاند و ستایش وزیرمختار انگلیس از آنها امرى است کاملاً طبیعى. "[1]
2ــ احمد کسروى
احمد کسروى، از کسانی است که با بهائیان از نزدیک بحث و گفتوگو داشته و آثارشان را بررسی و نقد کرده است. وی، رهبرى بهائیت را در آغاز پیدایش، بسته و پیوسته به استعمار تزارى دانسته، و در ادوار بعد (مشخصاً در اواخر جنگ جهانى اول) با امپراتورى بریتانیا در پیوند شمرده است. چنانکه متقابلاً رهبرى گروه ازلیان (میرزا یحیى صبح ازل، برادر کوچک بهاء) به قبله لندن نماز مىگزارده است. کسروى نوشته است: "آنچه دانستهایم [حسینعلى] بهاء در تهران با کارکنان سیاسى روس همبستگى مىداشته، و این بوده چون به زندان افتاد روسیان به رهایىاش کوشیده و از تهران تا بغداد غلامى از کنسولخانه همراهش گردانیدهاند. پس از آن نیز دولت امپراتورى روس در نهان و آشکار هوادارى از بهاء و دسته او نشان مىداده. این است در عشقآباد و دیگر جاها، آزادى به ایشان داده شد.
از آن سو انگلیسیان به نام همچشمى که در سیاست شرقى خود با روسیان مىداشتند، به میرزا یحیى صبحازل که از بهاء جدا گردیده دسته دیگرى به نام ازلیان داشت، پشتیبانى مىنمودهاند. بهویژه پس از آن که جزیره قبرس، که نشیمنگاه ازل مىبود، به دست ایشان افتاده که دلبستگىشان به او و پیروانش بیشتر گردیده.
چاپ کتاب نقطه "الکاف" که پرفسور براون به آن برخاسته و آن "مقدمه" دلسوزانهاى که نوشته، اگرچه عنوانش دلسوزى به تاریخ و دلبستگى به آشکار شدن آمیغهاى تاریخ است، ولى انگیزه نهانىاش پشتیبانى از ازل و بابیان مىبوده.
سالها چنین مىگذشته و از دو دسته، آن یکى پشتیبانى از روسیان مىدیده و این یکى از هوادارى انگلیسیان بهره مىجسته، و این پشتیبانى و هوادارى در پیشامدهاى درون ایران نیز... [بىتأثیر] نمىبوده، تا هنگامى که جنگ جهانگیر گذشته [جنگ جهانى اول] پیش آمده. چون در نتیجه آن جنگ، از یکسو دولت امپراتورى روس با سیاستهاى خود برافتاد و از میان رفت و از یکسو دولت انگلیس به فلسطین، که عکا کانون بهائیگرى در آنجاست، [2] دست یافت. از آن سوى تا این هنگام میرزا یحیى مرده و دستگاه او به هم خورده و ازلیان، چه در ایران و چه در دیگرجاها، سست و گمنام گردیده بودند. این پیشامدها آن حال پیش را از میان برده است.
یکى از داستانهایى که دستاویز به دست بدخواهان بهائیگرى داده و راستى را داستان ننگآورى مىباشد آن است که پس از چیره گردیدن انگلیسیان به فلسطین، عبدالبهاء درخواست لقب "سر" (Sir ) از آن دولت کرده و چون دادهاند، روز رسیدن فرمان و نشان در عکا جشنى برپا گردانیده و موزیک نوازیدهاند و در همان بزم پیکرهاى برداشتهاند. پیداست که عبدالبهاء این را شوندِ پیشرفت بهائیگرى و نیرومندى بهائیان پنداشته و کرده، ولى راستى را جز مایه رسوایى نبوده است و جز به ناتوانى بهائیان نتواند افزود. "[3]
دیدگاه فوق را، کسروى در "تاریخ مشروطه" خود نیز، آنجا که در پی تحلیل چرایى و چگونگىِ حمایت ازلیان از مشروطه و حمایت بهائیان از استبداد میباشد، بازتاب داده است: "ما اگر بخواهیم همبستگیای را که میان بهائیان و ازلیان ــ دو گروه منشعب از فرقه بابیه ــ با مشروطه بوده، بهراستى روشن گردانیم، باید بگوییم: بهائیان هواخواه خودکامگى و ازلیان هواخواه مشروطه بودند... در جنبش مشروطه، چون دولت انگلیس هواخواه آن مىبود، ازلیان پا به میان نهادند. ما تنها در اینجا نام خاندان دولتآبادى را مىبریم. حاجى میرزا هادى ــ پدر یحیى دولت آبادى ــ بزرگ این خاندان، نماینده صبح ازل در ایران بود. از آن سوى، چون دولت امپراتورى روس، دشمنى با مشروطه نشان مىداد، بهائیان با دستور عباس افندى عبدالبهاء، خود را از مشروطه کنار گرفته از درون هواخواهان محمدعلىمیرزا مىبودند. "[4]
3ــ اسماعیل رائین
رائین، کتابی خواندنی با عنوان "انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی" دارد که ضمن شرح انشعابها و دودستگیهای متعدد و مستمر در بین بابیت و بهائیت، وابستگی آنان به بیگانگان (روسها، انگلیسیها، امریکاییها و صهیونیستها) را به طور مستند بازگو کرده است.
اسماعیل رائین نیز (همچون کسروى) معتقد است که در تحولات و انشعاباتى که پس از قتل علىمحمد باب در میان یاران و هواداران وى رخ داد، بهائیها سهم روس تزارى شدند و ازلیها، بهویژه پس از سلطه انگلیسىها بر قبرس (و بیرون آوردن آن از چنگ عثمانى) در سهم لندن قرار گرفتند. [5] رائین این گروهها را مورد توجه خاص و حمایت ویژه بیگانگان دانسته و معتقد است رهبرى بهائیت، از آغاز تا امروز، مجموعاً بین روس تزارى، انگلیس و امریکا دست به دست شده است: "از سیصد سال قبل تاکنون، خارجیان همیشه به فرقههاى مذهبى در ایران و خاورمیانه توجه خاصى داشتند و حمایت از آنان را از اصول سیاست خود مىشمردهاند. "
از جمله این اقلیتها تشکیل فرق مختلف "بابى"، "ازلى" و "بهایى" و همچنین فرقه اسماعیلیه را مىتوان نام برد. چنانکه مىدانیم، پس از ایجاد دودستگى میان پیروان سیدعلىمحمد باب، صبح ازل به ریاست "ازلیان" و میرزا حسینعلى بهاءالله به ریاست فرقه "بهایى" رسیدند. بهطوریکه در اسناد و مدارک بایگانى عمومى انگلیس و بایگانى عمومى هند دیده مىشود و همچنین بسیارى از مورخان خارجى نیز نوشتهاند، این دو فرقه در بدو تأسیس از پشتیبانى خارجیان برخوردار بودهاند. لرد کرزن، سیاستمدار مشهور انگلیسى، در کتاب "ایران و مسئله ایران" تصریح مىکند: "صبح ازل که در قبرس سکنى داشت، مقررّى خاصى از حکومت انگلستان دریافت مىنمود و در عین حال روسها هم از وى حمایت مىکردند. چنانکه تا اواخر انقراض حکومت روسیه تزارى، دربار سلطنتى روس از هیچ گونه کمک و جانبدارى از بهائیان مضایقه نمىکرد و در مقابل قبرس، عشقآباد کانون بهائیان شد. " ولى با سقوط حکومت تزارى و تسلط انگلیسها بر سرزمین فلسطین و تنزل مقام و موقعیت و کاهش سازمان ازلیان، انگلیسها لقب "سر" را به پیشواى بهائیان دادند و چنین وانمود کردند که بهائیان از حمایت آنان برخوردارند. اما بهتدریج که بهائیان توسعه و نفوذ جهانى پیدا کردند، به جانب امریکاییان روى آوردند و با گسترش دامنه بهائیت در امریکا، در این سرزمین پهناور به فعالیت پرداختند و از انگلیسیها روى برتافتند. "[6]
3ــ فریدون آدمیت
دیدگاه دکتر فریدون آدمیت، بهویژه نسبت به بهائیان، به شدت منفى است. از نظر او، دو مسلک بهائیت و ازلیت، که از بابیت انشعاب شده، دو "مذهب سیاسى" هستند که طی تاریخ، با استعمار روس و انگلیس در پیوند بوده و از لطف و حمایت آنها بهره داشتهاند.
وى با اشاره به درگیرى و اختلاف بین پیروان باب، و تفرقه آنان به دو گروه بهائى (هواداران میرزا حسینعلى بهاء) و ازلى (مریدان میرزا یحیى صبح ازل)، خاطرنشان ساخته است: "در اوایل سال 1285. ق بهاءاللَّه و اتباعش را به عکا، و صبح ازل و اصحابش را به جزیره قبرس، که در آن موقع جزء امپراتورى عثمانى بود، فرستادند. میرزا حسینعلى کاغذى از ادرنه به ناصرالدینشاه مىنویسد و در آن، شاه را "ظلاللَّه فىالارضین" خطاب مىکند و خود را "عبد ذلیل" مىخواند و این پیشواى مذهبى التجا و انابت مىکند که اجازه داده شود به ایران بازگردد (عین این نامه فعلاً در یکى از کتابخانههاى بزرگ اروپا موجود مىباشد). کرزن نیز از صبح ازل یاد کرده مىنویسد: "فعلاً در جزیره قبرس مىباشد و دولت انگلیس یک مقرّرى درباره او و اتباعش برقرار نموده است. "
چنانکه ملاحظه مىگردد، ازلیان (بابیان) به حمایت انگلیس پشتگرم، و روسها نیز میرزا حسینعلى و بالنتیجه بهائیان را زیر حمایت گرفته بودند و به همین جهت است که ادوارد براون به طبع "نقطه الکاف" [از کتابهاى تاریخى کهن بابیه] که جانشینى صبح ازل را ثابت کرده و مقام میرزا حسینعلى را غصبى مىنماید، دست یازیده و یک مقدمه پر آب و تابى بر آن نوشته که اگر درست در آن دقت شود، از یک دست، بابىها را حمایت نموده، غم آنان را مىخورد و از دست دیگر، بهائیان را تحقیر کرده پرده از روى مقام غصبى آنان برمىدارد.
انسان وقتى که کتاب "یک سال در میان ایرانیان" تألیف ادوارد براون را مطالعه مىکند مىبیند این مرد دانشمند انگلیسى چگونه با عبا و ردا و تسبیح و سجاده در ایران مسافرت کرده و در یزد و کرمان به تریاک کشیدن نیز مشغول شده و بیشتر مصاحبت خود را با مردم عوام مىکند و محور صحبت او در همهجا و همهوقت از بابیگرى مىباشد، آن وقت مىفهمد این افسر آزموده انگلیسى چقدر در نشر عقاید بابیگرى کوشیده و چه خدمت بزرگى به دولت خود کرده است.
به همین جهت والنتین چیرول، مخبر معروف روزنامه تایمز، که از جمله کسانى بود که در مورد پیمان نحس 1907، وزارتخارجه انگلیس با وى مشورت کرد، در کتاب معتبر خود "مسئله شرق وسطى" یا "چند مسئله سیاسى راجع به دفاع هندوستان"، بهائیان را جاسوس روسها معرفى مىکند. وى کاپیتان تومانسکى را از مبارزترین مأموران و عاملان آن دولت قلمداد مىنماید، و حتى اشاعه بابیگرى را نتیجه علاقه روسها و اقدام در انتشار آثار آنان مىداند. این مورخ معتبر اضافه مىکند که تومانسکى در این راه به دولت متبوع خود خدمت کرد. ما هم با همین سنخ استدلال، ادوارد براون انگلیسى را از کسانى مىدانیم که مأموریتهاى رسمى در اشاعه این مذهب سیاسى داشته است و با انتشار آثار بابیها و نوشتن مقالات متعدد درباره آنها مساعى زیادى به خرج داده.
جنگ بینالمللىِ گذشته در سرنوشت بابیها مؤثر گردید و سقوط حکومت تزار به عمر حمایت آنان از بهائیان خاتمه بخشید. از آن طرف سرزمین فلسطین به دست انگلیسها افتاد و بهائیان را به سوى خود کشیدند. "[7]
4
" به یاران بشارت دهید که کلیدهای قصر (باغ) توسط حکومت اسرائیل تسلیم بیت العدل گردید . این مکان مقدس که حضرت بها الله پس از خروج از عکا در آن اقامت فرمودند، اکنون مفروش می گردد تا هنگام افتتاح باب تشرف برای زائران مهیا باشد. شوقی. "!!
مجله "اخبار امری" ، "ارگان رسمی محفل ملی بهائیان ایران" ، شماره 8_9 ، آذر_دی 1329 ه. ش.
" هر چه ساختمان مقام اعلی پیشرفت می کند، به همان اندازه شهرت و آوازه آن زیادتر می شود، و نه تنها اهالی حیفا، بلکه همه مردم کشور اسرائیل به آن مباهاتی می کنند، و چون از تعالیم امر می شنوند، از منظور ما و همچنین از عملی که در کشور آنها انجام می دهیم، بی نهایت تمجید می کنند. "!!
نامه اول ژانویه 1952 ، هیات بین المللی بهائی، حیفا، اسرائیل
" مقارن با لیله صعود حضرت عبد البها، بر حسب توصیه شهردار حیفا، وزیر مالیه اسرائیل، سندی امضا نمود که به موجب آن از قطعه زمینی به مساحت 1300 متر، خلع ید فوری به عمل آمد. این اقدام تاریخی مقدمه آنست که به زودی سند مالکیت زمین مزبور، از طرف حکومت اسرائیل به جامعه بهائی که حال مشغول تاسیس و تحکیم مرکز اداری خویش در آن ارض مقدس می باشد، انتقال یابد. "!!
نامه 27 نوامبر 1954 برابر با 6 آذر 1333 ، هیات بین المللی بهائی، حیفا، اسرائیل
" ... جالب و مهم است که هر قدر اشخاص در دوائر دولتی، مقامشان بالاتر است، ادب و احترام و اطاعتشان نسبت به امر بهائی بیشتر است، به همین طریق، مقامات عالیه در انجام امور نظر مساعد تری داشته و در موارد لازم از کمکی دریغ نمی نمایند. "!!
مجله "اخبار امری" ، "ارگان رسمی محفل ملی بهائیان ایران" ، شماره 5، شهریور 1331 ه. ش.
سران غیر محترم بیت العدل :
اگر چه رهبران فرقه شما، آنقدرها بلند نظر نبودند که بتوانند با یک درایت و آینده نگری، از همان ابتدای ورود بها الله (حسینعلی نوری) به فلسطین اشغالی، به فکر جایگزین کردن دولت اسرائیل با سایر دول غربی که تا آنزمان گاه مخفی و گاه علنی به حمایت از تشکیلات بهائی پرداخته بودند، بیفتند، اما این فکر در دوره های بعد در ذهن سران بهائی نقش بست. من در این قسمت اسنادی را مشاهده کرده ام که ثابت می کند قبل از اینکه این فکر به مغزهای آقایان بهائی خطور کند، فکر سوء استفاده از این رهبران در سازمان های جاسوسی اسرائیل به تصویب رسیده بود. ملاقاتهای مکرر با رئیس جمهوران مختلف اسرائیل که از زمان عبد البها (عباس افندی) به شدت رواج یافت، قراردادهای مشترک همکاری جامعه بهائی و دولت کثیف اسرائیل، و صدها مورد دیگر نشان از این طرز فکر دارند، لیکن از آنجائیکه حرف بی سند، آن هم وقتی بحث دین به میان می آید، مانند دروغ، بی پایه و اساس است، لذا در اینجا نیز فقط متون اسنادی را که از همکاری سران بهائیت (همان اعضای اصلی بیت العدل) و رهبران اصلی این دیانت قلابی و استعماری، صرفا از منابع مستند خودتان به دست آورده ام (با ذکر منبع دقیق) می نویسم، و صدها و شاید هزاران سندی را که مطمئنا پشت پرده این اسناد امضا شده، چون هنوز اسناد کامل را جمع آوری نکرده ام، به بعد می سپارم، اگر چه اسناد بالا مشکی است نمونه خروار! به همین منظور کتابی را تحت عنوان بهائیت و اسرائیل در سایت قرار می دهم که در آن اسناد اسکن شده به همراه سیر کامل ادغام بهائیت و صهیونیزم را خواهید دید. پس ادامه بحث را به کتابخانه و خواندن این کتاب موکول می کنم. باشد تا با ایمان به حمایت بی قید و شرط دولت اسرائیل از تشکیلات بیت العدل، چه در قدیم و چه در حال حاضر، به این واقعیت پی ببرید که فرقه ساختگی بهائیت که روزی ادعای جهانی شدن دین و نسخ اسلام و ظهور منجی بشریت را داشت، تا چه حد بازیچه دست جلادان و خونخواران تاریخ قرار می گیرد و در آغوش همین رژیم غاصب بدنام ماوی می گیرد، و سران آن که ادعای تقدس و عصمتشان به آسمان هفتم بلند است، با همین جلادان جلسات می گیرند، همفکری می کنند، نقشه می کشند، برنامه ده ساله امضا می کنند!!، و هر طرح مهم جهانی خود را با ضد انسانی ترین رژیم حاضر در جهان یعنی دولت اشغالگر اسرائیل هماهنگ می کنند، و به اراجیف بی معنا و شعارهای عوام فریبانه کتب پر از غلط و تناقض و دروغ خود نیز عمل نمی کنند. پس چه شد تساوی انسانها، چه شد حقوق بشر، چه شد وحدت عالم انسانی، چه شد صلح عمومی؟ این ها بود آنهمه شعارهای دروغین؟ همه بشر به جهنم؟ فقط و فقط کاخ کرمل باید با شکوه ترین کاخ باشد!؟ به قیمت خون همه مظلومان جهان؟ بدبخت ها از فقر می میرند، شماها دلتان را فقط به ساختمان مقام اعلی خوش کرده اید!! تو ایران جوونهای پسر و دختر بهائی رو سر کار گذاشتید، همه زندگیشون و جوونیشون رو برای شما دارند فدا می کنند، به شماهائی دل خوش کردند که فکر می کنند به وحی الهی متصل و معصوم از خطا و گناهید، و دارید همه زندگیتون رو برای حل مشکلات جهان بشری فدا می کنید؟! آنقدر مسخشون کردید که بدبخت ها جرات نمی کنند سؤال کنند که شما اونجا چه غلطی تا حالا کردید جز دفتر زدن و کاخ ساختن! سؤال نمی کنند شما تو اسرائیل چیکاره اید؟ چرا هر چی حکومت که با هر چی دین و آزادی و انسانیت در جهان هست دشمنه و مثل آب خوردن داره قتل عمومی انجام میده، یعنی آمریکا، انگلیس و اسرائیل باید از بهائیت حمایت کنند؟ چرا فقط همین دولتها، هیچ کاری که بهتون ندارند بماند، "در موارد لازم از کمکی به امر مبارکتون دریغ نمی نمایند."!!! اینجوری دارید به داد بشریت می رسید؟! ... باشه. هر جور امر مبارکتونه! ما که از اول میدونستیم کارتون به اینجا می کشه . دینی که پیغمبرش و خداش بجای اینکه الگوی جهانیان باشه، آنقدر خل باشه که بعد از 160 سال، سوژه پایان نامه روانشناس ها قرار بگیره ( اینجا را ببینید )، و امام زمانی که به جای حمایت از منافع ملی و مبارزه با فقر و فساد و جنگ و خونریزی، به سفارت روسیه پناهنده بشه و به جای دوستی با ملل مظلوم آنزمان، دست دوستی به سوی بریتانیا که به شهادت همه تاریخ، بزرگترین استعمارگر آنزمان بوده دراز کنه و برای دوام حکومت روسیه کثیف و بریتانیا و آمریکای استعمارگر، لوح ادعیه صادر کنه!! معلومه که از نوکری و وطن فروشی به اسرائیل سر در می آره! شماها که آدم نمی شید، دعا می کنیم بچه های معصومی که خانواده هاشون مسخ شعارهای دروغ محض شماها شدند، زودتر نجات پیدا کنند و مثل شماها جاسوس بالفطره از آب در نیاند. سران بیت العدل : (فانتظروا، انا معکم من المنتظرین) ادامه بدید تا ببینیم با این کارها کجا رو می گیرید!
یکی دیگر از راه های شناخت و نقد یک فرقه یا دین و مذهب و یا یک حکومت ،دقت در قوانین مورد توجه آنها و قوانین و مقررات وضع شده توسط آنهاست .بسیار واضح است که هرمسلکی قوانینی را دارد که مطابق با عقاید و اصول آن فرقه و مسلک است.و بطو ر کلی آنچه را وضع می کند و قبول دارد ،از اصول اساسی و پایه آن فرقه طراوش می کند. حال با این دیدگاه به برخی از خورده قوانین فرقه بهائیت نظر می افکنیم تا بیش از پیش همه چیز بر ما روشن شود .
( این که می گوئیم خورده قوانین بدین منظر است که مقررات این قوم یا از دیگر فرقه ها اخذ شده است و یا اینکه بنابر مصلحت سردمداران آن فرقه توسط رهبرانشان وضع شده که برای مردم چندان سودی ندارد و علاوه بر آن باعث محدودیت هائی در مراودات و زندگی روزمره آنها شده است . و همگان خوب می دانند که فلسفه وجودی قوانین راحتی مردم است که با وضع و اجرای آنها در پی امنیت و آرامش و رفع محدودیت ها هستند.)
- بهائیان همچون وهابیون معتقد هستند که همه معابد باید ویران شوند حتی کعبه. این مورد به صراحت از زبان محمد علی باب و حسینعلی بها بیان شده است و حتی گفته اند که بیت جناب باب در شیراز باید از نو بنا شود و مقدس شمرده شود.این قانون دامن همه مذاهب را می گیرد یعنی مسیحیان باید کلیسا ها را از دست بدهند و مسلمانان مساجد و کعبه را و دیگر مذاهب نیز به همین ترتیب باید شاهد از دست دادن نماد مذهبی و مقدس خود باشند.
نکته:
الف : اسلام واقعی چنین قانونی را وضع نکرده است و شاهد بر مدعا وجود کلیسا ها و دیگر معابد و اقلیت های مذهبی در ایران است که با آرامش همچون دیگر مسلمانان زندگی می کنند و طبق حکم اسلام فقط بهای ناچیز آن را می پردازند. و در قبال آن در ضمان دولت اسلامی بسر می برند.
ب : این قانون بوی تفرقه می دهد و از آن به خوبی فهمید می شود که استعمارگران و شیاطین در پی آن هستند که ادیان و مذاهب به نبرد با هم برخیزند و هر یک به طریقی از عقاید و کیان خود دفاع کند . این امر باعث از بین رفتن قدرت و قوای آنهاست و در پی آن نابودی به دست یکدیگر و حاصلش این می شود که دیگر هیچ قدرتی سد راه شیاطین نیست تا مانع رسیدن به اهداف شوم و منافع نامشروع آنها شود .این طرحی است بسیار زیرکانه که مجریان آن باید بدانند که حکم داربستی را برای مهندسین این طرح شوم دارند که پس از اتمام بنای ساختمان آنها نیز بر چیده می شوند.
2- همانطور که مسلمانان برای ادای فرائض و مناسک خود قبله ای دارند و رو به کعبه می کنند بهائیان نیز برای نمازهای 9 رکعتی خود رو به قبر منحوس مؤسس این فرقه ، یعنی حسینعلی بها می کنند. بها در عکا سرزمین فلسطین اشغالی مدفون است .
3- قوانین ازدواج از دو کتاب اقدس و بیان :
الف : مهریه زنان شهری 19 مثقال طلای خالص و زنان روستایی 19 مثقال نقره باشد.
این قانون عین تبعیض است و هیچ چیز نمی تواند آن را توجیه کند . باید از آنها پرسیده شود که چه فرقی بین زن روستایی با زن شهری است جز آنکه شهریان از امکانات بیشتری بهره برده و زندگی راحت تری دارند بر خلاف روستایی که از ضیق وکمبود امکانات رنج می برد. و در سختی زندگی می کند.و شاید بهتر بود که این امتیاز عاید روستائی می شد.
ب : بر بهائیان واجب است برای بقاء نسل ازدواج کنند و اگر این امر میسر نشد، زن جواز آمیزش با مرد دیگر را دارد تا از او بچه دار شود.
قسمت دوم این قانون بسیار فجیع و مروج روابط نامشروع و فساد جنسی است چون با این بهانه که موقعیت و شرایط ازدواج برام مهیا نیست افسار این میل حیوانی را گسیخته و بدون هیچ قید و بندی تن به خواهش های شیطانی ونفسانی می دهند .حال آنکه قافلند از نتایج این امر که بخشی از آن عنوان می شود:
1- این آزادی باعث اختلات نطفه می شود. زیرا یک زن به این بهانه ، با اهدافی دیگر ، خود را دراختیار یک مرد قرار می دهد اگر به هدف خود نرسید دست به دامان مرد دیگری می شود. هر عاقلی می داند که در این صورت هیچ کنترلی ممکن و قابل اجرا نمی باشد.
2- شیوع و ازدیاد بیماری های مقاربتی که بدلیل عدم ازدواج نظارتی بر آن نیست. هم اکنون که نظارتی بر ازدواج صورت می گیرد و قبل از ایراد خطبه عقد آزمایشی جبری انجام می شود بازهم مواردی مشاهده می شود که از این قانون تخلف نموده و بدون دقت عقد خوانده می شود و پس از آن برای ثبت محضری یک آزمایش هم می دهند. و گوئیا محضر را با یک عمل از پیش انجام شده روبرو می کنند.
3- عدم تعهد مرد نسبت به زن و زندگی و آن طفل نامشروعی که حاصل غفلت و لذت آنهاست.
4- عدم تعهد زن نسبت به مرد و در نهایت نسبت به آن طفل نامشروعی که ممکن است مرضی گرفته باشد که حاصل رابطه جنسی کنترل نشده آنهاست.
5- آن طفلی که به دنیا می آید تکلیفش چیست؟ آیا حق دارد از کانون گرم خانواده نصیبی ببرد. یا باید قربانی این قانون پوچ و فساد انگیز شود. زن و مردی که ازدواج نکرده اند هیچ دلیلی ندارد که بعد از انجام آمیزش با هم زندگی کنند.و این یعنی فاجعه!...
دلایل دیگری هم از لحاظ پزشکی و انسانی می شود اقامه کرد که مجال آن نیست . علاوه بر آن اگر گوش شنوائی باشد همین اندازه کفایت می کند.
اما نکته ای که قابل تامل است این می تواند باشد که ممکن است این قانون را رهبران بدین جهت قراردادند که اگر مرتکب هوسرانی شده ومردم از آن مطلع شوند بتوانند گند خود را اینچنین بپوشانند. تا علاوه بر حفظ آبرو مردم از دور آنها پراکنده نشوند.
ج : ازدواج حرام در بهائیت ، ازدواج با زن پدر است. عباس افندی (عبد البها) فتوی می دهد که در زمان ضعف و قلت بهائیان ازدواج با نزدیکان حرام نیست .دلیل آنهم افزایش جمعیت و تقویت این فرقه است. این قانون در حقیقت با قانون (ب) یکی می باشد و به عبارتی شاید مؤید آن باشد.
نسبت به این مورد قضاوت را به شما خواننده عاقل می سپارم تا با ابزار غیرت و ایمان و انسانیت به نقد آن بپردازید که این برای من بسی ارزشمند است.
لازم به ذکر است که اگر از این فرقه به مذهب اسمی برده می شود بر مبنای مجاز است زیرا تاکنون هیچ عالمی که تخصصش در بحث مذاهب و ملل نحل محرض است جایگاهی برای این فرقه در مباحث ادیان و مذاهب پیدا نکرده و علاوه بر آن این قوم با خصوصیات خاصه خود در تعریف مذهب نمی گنجد.وجالب آنکه بعد از گذشت حدود یک قرن ونیم (160 سال) از تاسیس این فرقه تا کنون یک کشور اسلامی هم این مسلک را به رسمیت نشناخته است. همین خود یک ضعف بزرگ برای آنهاست که عاجز از حل و فصل این مشکل هستند.
4- تمام اشیاء در نزد بهائیان پاک است حتی بول ( ادرار ) و غائط ( مدفوع ) سگ و خوک ...
یک بچه ممیز (کسی که خوب و بد را از هم تشخیص می دهد) هم می داند که بول و غائط نجس است و از آن دوری می کند. و حال آنکه رهبران این قوم که مدعی فهم و درک عظیم هستند چنین احکامی را از خود می سازند. بماند که از دیدگاه پزشکی آنهم از نوع مورد قبول آنها (غربی نه اسلامی) دوری از این نجاسات توصیه شده است . و این ظاهر قضیه است که این پزشکان می بینند. باطن قضیه را که دین کاملی چون اسلام متعرض آن شده است عنوان نمی کنیم.
5- همه بهائیان باید بر این اعتقاد داشته باشند که خلقت جهان وتدبیر آن به حسینعلی بها سپرده شده و این از جانب خداست. چنان که در کتاب اقدس بها توسط خودش در بحث الوهیت عنوان شده که الوهیت و ربوبیت نام من است.
جالب است این ادعا که روزگاری فرعون و نمرود داعیه دار آن بودند و مردم خام و جاهل را با ابزار زور و قدرت مجبور به اطاعت می کردند. و حال مردم امروزی که دم از عقل و علم می زنند علاوه بر آنکه درس نگرفته هیچ که همچون گذشتگان در این عقیده خود لجاجت می ورزند.
6- اطلاع رسانی کامل از محیط زندگی بر بهائیان واجب است. تشکیلات بهائیان تک تک افراد بهائی را موظف کرده که اخبار کامل و اتفاقات محیط خود را به بیت العدل برساند که این هم از طریق محافل محلی و ملی صورت می گیرد. این عمل بسیار ثواب دارد. وهمین امر باعث تشویق اذهان بهائیان به سمت انجام هرچه بهتر این عمل می شود.
پشت پرده این قانون جاسوسی است اگر به عرف هر کشوری رجوع کنیم و چنین قانونی را عنوان کنیم می گوید که این جاسوسی و خیانت است. وحال انکه بهائیان با احساس خرسندی از این عمل در جهت تحقق بهتر آن قدم بر می دارند.
این قانون هم بوی استعمار و شیطان می دهد . زیرا بدون پرداخت هیچ هزینه ای از اسرار و اتفاقات یک کشور مطلع می شوند. و نیازی به ریسک کردن در جهت فرستادن جاسوس ندارند.
7- مقداری از پول بهائیان (19%) به عنوان حقوق الله است که باید به بیت العدل رسد و در اختیار آنها قرار گیرد.
با یک حساب سر انگشتی می توان دریافت که میلیارد ها ریال پول از کشور های مختلف خارج وبه عنوان حقوق الله به بیت العدل می رسد و این یعنی رونق چرخه اقتصادی اسرائیل، 9 نفری که در بیت العدل دسترسی به این پول ها دارند به هیچ وجه مورد حسابرسی قرار نمی گیرند و لذا می توانند این پول ها را هر طور که می خواهند خرج کنند.
یکی از نجات یافتگان از چنگال بهائیت به نام مهناز رئوفی در کتاب خاطرات خود با نام سایه شوم چنین عنوان می کند که ایرانیان در بین بهائیان جهان بیشتر از همه به بیت العدل پول می فرستند. که این مطلب از طف آنها عنوان شده ومورد تقدیر قرار گرفته اند . بهائیان خام ایرانی چنین می پندارند که هر چه پول بیشتری بدهند باعث می شود که رضایت بیت العدل نسبت به آنها بهتر جلب شود و لذا چنان در راه آن انفاق می کنند که در بین بهائیان جهان سرشناس می شوند.این پول ایرانی است که از این طریق خارج و در چرخه اقتصادی اسرائیل داخل می شود و ما غافل از آنیم که همین پول ها علاوه بر ضرر اقتصادی برای ما تبدیل به گلوله شده و به سمت مردم مظلوم فلسطین شلیک می شود. حال این رگ غیرت مسلمان آزاده ایرانی است که باید خود را در این مسئاه نشان دهد!...
این بود برخی از قوانین شیطانی این فرقه کهارائه و نقد شد. مسلما در ذهن شریف شما خواننده این مطالب نقد های بهتری ایجاد می شود که مشتاقم آنها را بدانم . لذا منتظر نظرات شما در مورد مطالب این مقاله و نقد شما هستم.!
فاصله و مغایرتی که میان کشورهای استعماری و کشورهای تحت سلطه در اندیشه و منش وجود داشته، "تاثیرگذاری" را به عنوان اولویت نخست آنها مطرح کرده و چگونگی تحقق آن، همچون یک دستور کار، همواره توان فکری و عملی آنان را به خود مشغول کرده است. فرقهگرایی به جهت فقدان اصالت و پیوستگی با بیگانگان، اهرمی مورد اعتنا در این مسیر تلقی شده است و ازهمینرو، فرقههایی چون بهائیت مورد توجه، نفوذ و استفاده قدرتهای استعماری اعم از شرقی و غربی بودهاند. مقاله پیش رو با استفاده از کتاب مشهور اسماعیل رائین "انشعاب در بهائیت" مروری بر این موارد دارد.
اسماعیل رائین، روزنامهنگار و مورخ آثار آشنای عصر پهلوی است که آثار متعددی در رشته تاریخ معاصر ایران دارد، اما شهرت وی عمدتاً مرهون تحقیقات گستردهای است که در موضوع فراماسونری در ایران و جهان دارد و کتاب سه جلدی او: "فراموشخانه و فراماسونری در ایران"، در زمان انتشار خود، اثری نو و بیبدیل در این زمینه محسوب میگشت.
"انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربّانی"، [1] یکی از آخرین آثار تحقیقی رائین است که به موضوع بهائیت (و بابیت) و پیوندهای استعماری و اختلافات داخلی آن اختصاص دارد.
اسماعیل رائین در این کتاب سعی کرده است به دور از تعصب و گرایش فکری خاص، جریان بهائیت را با ارائه اسناد و مدارک معتبر در سه محور کلی بررسی کند:
1ــ انشعاب و اختلاف در بین بهائیان؛
2ــ موضعگیری کشورهای روسیه، انگلیس، امریکا و اسرائیل در قبال آنها؛
3ــ نفوذ در مراکز دولتی و مداخله در امور سیاسی.
1ــ انشعاب و اختلاف در بهائیت
محور اصلی کتاب رائین، نشان دادن اختلافات و انشعاباتی است که در این فرقه به وجود آمده است. این نکته از آن رو شایان اهمیت است که گویی انشعاب و دستهبندی، از آغاز، جزئی تفکیکناپذیر از بهائیت و بهائیگری بوده است، کما اینکه هنوز سیزده سال از مرگ میرزا علیمحمد شیرازی (باب) نمیگذشت که اولین انشعاب کلان، با پیدایش فرقههای بهائی و ازلی در این جمع آغاز شد، و افرادی را که تا دیروز دست در دست یکدیگر در برابر قوای دولتی و همه جامعه میایستادند و کشته میدادند، به دو دسته کینهتوز و دشمن مبدل ساخت که همه نیروی خود را صرف انهدام یکدیگر میکردند و گاه با خوراندن سم یا سوءقصدهای گوناگون به حریف، یکدیگر را از میان برمیداشتند. کار جدایی و افتراق بدانجا کشید که حتی گروهی، روحیه ماکسول را متهم کردند که وی شوهر خود (شوقی ربانی) را مسموم کرده است.
نویسنده "تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی" نوشته است: "احمد سهراب از فرمان شوقی سرباز زد و وصیّتنامه (انتصاب شوقی به جانشینی عبدالبهاء) را ساختگی تلقی نمود و طرفدارانی پیدا کرد که به نام سهرابیان نامیده میشوند و بهائیان امریکا عموماً پیرو او میباشند. پس از مرگ شوقی نیز شخصی به نام میسن ریمی که شوقی او را به لقب پرزیدنت مفتخر نموده ادعا نمود که (ولی امرالله) میباشد و طرفدارانی در برخی کشورها پیدا کرد. جمشید معانی در اندونزی ادعای جدید نمود و خود را (سماءالله) نامید. بنابراین فرقههای ذیل را از بدو پیدایش میرزا علیمحمد باب تاکنون میتوان نام برد: بابی، ازلی، بیانی، مرآتی، بهائی، ثابتین، ناقضین، سهرابی، طرفداران میسن ریمی، جمشیدی و.... "[2]
همین اختلافنظرها و تشتت آرا، همراه دیگر عوامل، باعث شد بهائیت که خود را دین و آیین تازهای میداند، و نخستین ویژگی یک آیین اعلام آن و تبلیغ در میان گروههای مختلف مردم است، به صورت جامعهای بسته و نیمهسری درآید. میسن ریمی که خود را جانشین شوقی ربانی، و دومین ولیّ امر، میدانست نوشته است: "لازم میداند که حقایق مودعهای را که جنبه عمومی داشته و در عین حال سرّی نباشد، به استماع یاران جامعه سامیه بینالمللی بهائی برساند. درحالیکه به هیچ عنوان چنین قصدی ندارم که مقاصد و مطالبی را که جنبه سرّی داشته باشد در معرض افکار عمومی اهل بهاء قرار دهم؛ زیرا در ارض اقدس در این اوان هیأت ایادیان اکثراً و بالاتفاق مصمم گردیدند که کلیات تصمیمات و اقداماتی که معمول میدارند بایستی صرفاً جنبه سرّی داشته و غیر از بیست و هفت نفس ایادیان، در خارج میان مؤمنین و مؤمنات و بهطور کلی جامعه امر به هر عنوان بسط و توسعه نیافته و افشاء نگردد. "[3]
2ــ موضعگیری دولتهای استکباری در قبال بهائیان
الف) روسیه تزاری:
چندی بعد از اعدام باب در تبریز، سه تن از بهائیان به ناصرالدینشاه سوء قصد کردند، ولی این سوءقصد، نافرجام ماند و مرتکبان آن، دستگیر شدند. حسینعلی بهاء در آن زمان نهایت کوشش را به کار برد تا مداخله خود را در امر سوءقصد انکار کند، ولی پناهنده شدن او به سفارت روس و حمایت علنی سفیر روسیه تزاری از وی سبب شد شاه ایران، مهد علیا (مادر شاه) و سایر درباریان بیشتر به وی مظنون شوند و طرح توطئه سوءقصد را از جانب او بدانند. در تاریخ "نبیل زرندی" (این تاریخ از آن رو اهمیت دارد که اکثر صفحات آن، نقل قول از خاطرات عبدالبهاء میباشد، به ویژه آنکه تمام متن تاریخ را بعد از تکمیل، خود عبدالبهاء ملاحظه و تصویب نموده است. ) چنین آمده است: "حضرت بهاءالله سواره به سمت اردوگاه شاه، که در نیاوران بود، حرکت کردند، در بین راه به سفارت روس، که در زرگنده نزدیک نیاوران بود، رفتند. میرزا مجید، منشی سفارت روس، از او مهمانی و پذیرایی نمود، جمعی از خادمین حاجی علیخان حاجبالدوله [فرّاشباشی ناصرالدینشاه]، حضرت بهاءالله را شناختند و او را از توقف حضرت بهاءالله در منزل منشی سفارت روس آگاه ساختند... فوراً مأموری فرستاد تا بهاءالله را از سفارت تحویل گرفته به نزد شاه بیاورد. سفیر روس از تسلیم بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزید و به بهاءالله گفت که به منزل صدراعظم بروید و کاغذی به صدراعظم نوشت که باید بهاءالله را از طرف من پذیرایی کنی و در حفظ این امانت بسیار کوشش نمایی، و اگر آسیبی به بهاءالله برسد و حادثهای رخ دهد شخص تو مسئول سفارت روس خواهی بود. "[4]
شوقی ربانی، چهارمین پیشوای بهائیت، بعد از شرح واقعه گفته است: "... سفیر روس از تسلیم بهاءالله امتناع ورزید و از هیکل مبارک تقاضا نمود که به خانه صدراعظم تشریف ببرند. ضمناً از مشارالیه به طور صریح و رسمی خواستار گردید امانتی را که دولت روس به وی میسپارد در حفظ و حراست او بکوشد. "[5]
این اعترافات به روشنی نشان میدهد که نه تنها پرنس دالگورکی، سفیر روس، حامی بهائیان بوده، بلکه به طور کلی دولت روسیه تزاری از این فرقه حمایت میکرده است. پس از اینکه میرزاحسینعلی بهاء از سفارت روس به زندان منتقل شد، سفیر روس ــ که با استناد به مقررات کاپیتولاسیون از اتباع روس در ایران حمایت میکرد ــ به دفاع از او و تلاش برای نجات جانش برخاست. نویسنده بهائی نوشته است: "قنسول [کذا] روس که از دور و نزدیک مراقب احوال بود و از گرفتاری بهاءالله خبر داشت پیغامی شدید به صدراعظم فرستاد و از او خواست که با حضور نماینده روس و حکومت ایران تحقیقات کامل درباره بهاءالله به عمل آید... و حکم نهایی درباره آن محبوس بزرگوار اظهار گردد... و در نتیجه بهاءالله از حبس خلاص شدند. "[6]
امانالله شفا (بهائی مستبصر) نوشته است: "وقتی رابطه بهاءالله با آقای کینیاز دالگورکی برای دولت ایران آفتابی شد، دیگر دولت روس نمیتوانست از وجود بهاءالله در ایران برای ادامه برنامه خود استفاده نماید، و از طرفی اگر ایشان در ایران میماند، ممکن بود به دست مسلمانان کشته شود، این چند موضوع سبب شد که جناب سفیر نقشه دیگری بریزد، مقدمات اعزام وی را به جانب دیگر فراهم ساخت، و با وسایلی آنچنان صحنهسازی نمود که میرزا حسینعلی از ایران تبعید گردد، تا در خارج بهتر بتواند به وسیله آن وجود نازنین به هدفهای خویش نایل شود.... "[7]
ب) انگلیس:
در مورد مناسبات انگلیس ــ و کلاً قدرتهای استعماری ــ با باب و بابیگری، دو نظر مختلف بین پژوهشگران وجود دارد. گروهی ظهور فرقه باب را از اساس، بر ساخته بیگانگان میشمارند و گروه دیگر، مداخله قدرتهای خارجی در این جریان را، پس از پیدایش و گسترش آن میدانند. اما هر دو گروه در این نکته اتفاق نظر دارند که پس از ظهور باب و ایجاد آشوب توسط پیروان وی در نقاط مختلف ایران (نظیر مازندران، یزد و زنجان)، قدرتهای بیگانه (که همواره در پی ماهی گرفتن از آب گلآلودند و نان اختلاف و آشوب بین ملتها و دولتها را میخورند) وارد عمل شدند و هر یک به شیوه خاص خود، کوشیدند از این فرقه به سود خویش بهره گیرند.
در سال 1850. م که در شهر یزد بلوای خونینی توسط بابیان به وقوع پیوست و به فرار حاکم شهر و پناه بردن او به ارگ دولتی منجر شد، نخستین گزارش نماینده دولت انگلیس در ایران به وزارت امورخارجه آن کشور ارسال گردید که نکته ظریفی را بیان میکرد: "اگر اصول عقاید این واعظ (میرزا علیمحمد باب) که چیز تازهای در بر ندارد، به حال خود گذاشته شود، بدون شک بیاهمیت بودنش معلوم خواهد شد و رو به زوال خواهد گذاشت، تنها شکنجه و عقوبت است که میتواند آنان را از افول و خفّت نجات بخشد.... "[8]
در قضیه سوءقصد به ناصرالدینشاه، نماینده انگلیس طی گزارشی که در آن فرقه باب را هم معرفی کرده، چنین گفته است: "در کمال اعتماد و اطمینان، تصور و تأیید میشود که سوءقصد نسبت به شاه از انتقام بابیها سرچشمه میگیرد. "[9] یکی از متهمان اصلی این سوءقصد، شخص حسینعلی بهاء (مؤسس بعدی "بهائیت") بود که به همین اتهام، دستگیر و به زندان افکنده شد، ولی ــ چنانکه گذشت ــ با پا در میانی جدی سفیر روسیه از زندان و مرگ نجات یافت و به عراق تبعید شد.
پس از انشعاب بابیه به دو گروه بهائی (اتباع حسینعلی بهاء) و ازلی (اتباع یحیی صبح ازل، برادر بهاء) و تبعید بهائیان توسط دولت عثمانی به عکای فلسطین، تدریجاً انگلیسیها با بهائیان ارتباط برقرار کردند و بهویژه در اواخر دوران جنگ جهانی اول (که امپراتوری روسیه از بین رفت) انگلیسیها به حمایت از بهائیان برخاستند. مهمترین اقدامی که در این ایام انجام شد، دادن لقب "سر" و نشان "نایت هود" از طرف دولت انگلیس به فرزند و جانشین بهاء، عبدالبهاء، بود. شوقی ربانی در این باره گفته است: "پس از اختتام جنگ (جنگ جهانی اول) و اطفای نایره حرب و قتال، اولیای حکومت انگلستان از خدمات گرانبهایی که حضرت عبدالبهاء در آن ایام مظلم نسبت به ساکنین ارض اقدس و تخفیف مصائب و آلام مردم آن سرزمین مبذول فرموده بودند، در مقام تقدیر برآمدند و مراتب احترام و تکریم خویش را با تقدیم لقب "نایت هود" و اهدای نشان مخصوص از طرف دولت مذکور حضور مبارک ابراز داشتند. "[10] عبدالبهاء نیز در تأیید دولت انگلیس لوحی صادر کرده که رونوشت آن در جلد سوم کتاب مکاتیب عبدالبهاء آمده است. وی در نامهای برای امپراتوری انگلیس، اینچنین دست به دعا برداشته است: "اللهم ایّد الامپراطور الاعظم جورج الخامس انگلترا بتوفیقاتک الرحمانیه، و ادم ظلّها الضلیل علی هذه الاقلیم الجلیل بعونک و صونک و حمایتک، انک انت العزیز الکریم. "[11] یعنی: "پروردگارا امپراتور بزرگ، ژرژ پنجم، پادشاه انگلستان را به توفیقات رحمانی خود مؤید بدار و سایه بلندپایه آن کشور را بر این منطقه به یاری و حمایت خویش مستدام بدار. تو نیرومند و عالی و عزیز و کریم میباشی"!
در جنگ جهانی اول، بهائیت علیه عثمانیها با ارتش انگلیس در سرزمین فلسطین همکاری کردند و متقابلاً انگلیسیها مجدّانه از جان عبدالبهاء و خویشاوندان او (در برابر عثمانیها) حمایت نمودند. این مطلب در نوشته شوقی چنین آمده است: "... احبّای انگلستان چون بر خطرات شدیدهای که حیات مبارک (عبدالبهاء) را تهدید میکرد اطلاع یافتند، بلادرنگ برای تأمین سلامت آن وجود اقدس، اقدامات و مساعی لازمه را مبذول داشتند. لرد کرزن و سایر اعضای کابینه انگلستان نیز رأساً و مستقیماً از وضع مخاطرهآمیز حیفا استحضار حاصل نمودند. از طرف دیگر لرد لامینگتون با ارسال گزارش فوری و مخصوص به وزارتخارجه آن کشور، نظر اولیای امور را به شخصیت و اهمیت مقام عبدالبهاء جلب نمود. و چون این گزارش به لرد بالفور، وزیر امورخارجه وقت رسید، در همان یوم وصول، دستور تلگرافی به جنرال آلنبی، سالار سپاه انگلیس در فلسطین، صادر و تأکید نمود که به جمع قوی در حفظ و صیانت حضرت عبدالبهاء و عائله و دوستان او بکوشد.... "[12] ارتباط بین بهائیان و انگلیسیها به جایی رسید که پیشوای بهائیت "جان افراد ایرانی را نیز فدای انگلستان" میکرد. عباس افندی در سفر به انگلیس نوشته است: "خوش آمدید، خوش آمدید، اهالی ایران بسیار مسرورند از اینکه من آمدم اینجا و الفت بین ایران و انگلیس است. ارتباط تام حاصل میشود و نتیجه به درجهای میرسد که به زودی افراد ایران جان خود را برای انگلیس فدا میکنند، و همینطور انگلیس خود را برای ایران فدا مینماید، از اصل، ملت ایران و انگلیس یکی بودند،.... "[13]
ج) امریکا:
عباس افندی، هنگامی که امریکا را صاحب نفوذ و پیشرفت سریع یافت، به جانب آن روی آورد. او در سفر به امریکا گفته است: "امشب من نهایت سرور دارم که در همچو مجمع و محفلی وارد شدم. من شرقی هستم، الحمدالله در مجلس غرب حاضر شدم و جمعی میبینم که در روی آنان نور انسانیت در نهایت جلوه و ظهور است... "[14] عباس افندی سپس امریکاییان را تشویق کرده است که به ایران هجوم آورند و در این کشور سرمایهگذاری کنند و به قول نویسنده "تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی": "آقای عباس افندی روزی تمامیت ارضی کشوری را میفروشد که هیچگونه وابستگی بدان نداشته است. و روزی هم دندان طمع دیگران را نسبت به معادن کشور ایران تیز مینماید. هنگامی که به امریکا رفته بود، برای خوشامد آنان گفته: از برای تجارت و منفعت ملت امریکا ملکتی بهتر از ایران نه. چه، که مملکت ایران مواد ثروتش همه در زیر خاک پنهان است. امیدوارم ملت امریکا سبب شوند که آن ثروت ظاهر شود.... "[15]
از طرف دیگر همانطور که شناسایی بهائیت ابتدا در امریکا آغاز شد، در به رسمیت شناختن موقوفات بهائی نیز همین قاره پیشقدم گردید. بدینترتیب که بهائیان امریکایی موفق شدند در مدت کوتاهی عوارض و مالیاتهای موقوفات بهائی را لغو کنند و حتی تسهیلات و مساعدتهایی نیز برای بهائیانی که صرفاً به امور بهائیت مشغول بودند، به وجود آورند. به موجب موافقتنامه و اسنادی که در سالهای 1928، 1929، 1935، 1938، 1939، 1941 و 1942 به تصویب فرمانداران ایالات مختلف رسید، موقوفات بهائی بهنام "محفل مرکزی بهائیان امریکا" یا "رفقای جامعه بهائیت" ثبت شد. [16]
د) اسرائیل
دوران رهبری شوقی افندی (نوه و جانشین عبدالبهاء) در زمان سیطره و "قیمومت" تحمیلی انگلیس بر مردم فلسطین (1920ــ1948) و سپس تشکیل حکومت غاصب اسرائیل (1948) گذشت. شوقی، که در حیفا (از شهرهای فلسطین اشغالی) میزیست، با این دو حکومت، روابط صمیمانه داشت و متقابلاً از حمایتهای بیدریغ آن دو برخوردار بود.
برقراری روابط صمیمانه با دشمنان ملت مسلمان و ستمدیده فلسطین توسط شوقی، دلایل و علل گوناگونی داشت که یکی از آنها، کینه عمیق او نسبت به مسلمانان بود که از عصر باب و بهاء به او به ارث رسیده بود و در نوشتههای او ــ به ویژه "لوح قرن" ــ کاملاً بازتاب دارد.
بابیان و بهائیان به علت درگیریهای سخت و خونینی که از همان آغاز پیدایش، با مسلمانان (در ایران) داشتند با پیروان این آیین بیش از دیگران کینهتوزی میکردند و هنوز هم میکنند. در گزارش نماینده انگلیس در ایران به وزارتخارجه آن کشور آمده: "گرویدن به بابیگری صحیح است، ولی اعمال زور مجاز نیست مگر به مسلمانان که قتلشان در همه موارد مجاز میباشد، زیرا آنها دشمنان باب و مریدانش هستند، و همچنین افول مذهب اسلام تقدیر آسمانی است. "[17] لذا چهارمین پیشوای بهائیت درصدد برآمد با استفاده از اختلافات دیرین مسلمانان و یهودیان، سرزمین اسرائیل را مرکز اصلی بهائیان قرار دهد و دولت یهود را به صورت پناهگاه بلکه تکیهگاه جهانی این فرقه درآورد. از طرف دیگر از مظاهر دشمنی دیرین یهودیان نسبت به مسلمانان این بود که از هر نیروی ضداسلامی حمایت میکردند، مخصوصاً که سرزمین اسرائیل در محاصره کشورهای اسلامی قرار داشت (و هنوز هم دارد)، لذا مسلک بهائیت را جزء مذاهب رسمی در کشور اسرائیل قرار دادند، ضمن اینکه، جلب سرمایهداران بزرگ ــ که بهائیان و مخصوصاً رهبران این فرقه ــ در رأس آنها قرار داشتند و طبعاً سرمایههای خود را در این سرزمین نوبنیاد به کار میانداختند، به سود حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل بود. اگر مجموعه این عوامل به تدفین رهبران بهائی در این سرزمین افزوده شود ــ که خود مرکز مقدسی برای بهائیان میشود و هر سال گروههای کثیری را با سرمایههای کلان و مخارج گزاف به سوی این سرزمین سرازیر میکند ــ انگیزه تفاهم فوقالعاده بهائیان و اسرائیلیان بیشتر و بهتر درک میگردد.
شوقی ربانی طی نقشه دهساله خود ضمن هدف بیستوچهارم، حمایت از دولت اسرائیل را بر همه دولتهای جهانی ترجیح داده و به بهائیان توصیه کرده است که در تأسیس شعب محافل روحانی و ملی بهائیان فقط: "... در ارض اقدس بر حسب قوانین و مقررات حکومت جدیدالتأسیس اسرائیل... اینگونه محافل را بهوجود آورید. "[18] اما وقتی به بهائیان ممالک ایران، عراق، انگلستان و آلمان برای تشکیل شعب محافل روحانی و ملی را توصیه نمود، هیچگاه به رعایت قوانین و مقررات این ممالک اشاره نکرده است.
3ــ نفوذ در مراکز دولتی و مداخله در امور سیاسی
بهائیان از آغاز فعالیتهای خود، طی تبلیغاتی که میکردهاند و هنوز هم میکنند، شرکت در امور سیاسی را برای عموم پیروان خود ممنوع اعلام کرد و آنان را از مداخله در سیاست محروم ساختهاند، تا آنجا که حتی شرط ورود و حضور افراد در جامعه بهائیت را همین امر قرار دادهاند. اما از همان روزی که پس از اعدام باب، به ناصرالدینشاه سوءقصد شد تا به امروز، کار بهائیان خواه ناخواه، با سیاست پیوند خورده و بارها این امر به اثبات رسیده است که بهائیان ایران، در امور مختلف سیاست ایران مداخله کردهاند و مهمتر از آن، به گروههای سیاسی بینالمللی بستگی دارند. از پناهنده شدن بهاءالله به سفارت روس پس از سوءقصد به ناصرالدینشاه و حمایت علنی سفیر و دولت روسیه از وی (که قبلاً بدان اشاره شد) تا حمایتهای انگلیس و امریکا و خصوصاً رابطه میان اسرائیل و بهائیان، همگی نشاندهنده ورود این فرقه به عرصه سیاست است.
پس از مرگ شوقی افندی، اختلافی که از مدتها پیش بین زعمای بهائیت پیدا شده بود، خصوصاً بر سر تملک و تصاحب میراث او، یکباره از پرده بیرون افتاد و کار شکایت گروههای مخالف از یکدیگر حتی به محکام قضایی و دادگستری نیز کشیده شد. اسماعیل رائین جزئیات یکی از این شکایتها را همراه اسناد آن در کتاب خود آورده و نشان داده است که چگونه بهائیان با سندسازی و تبانی با مأموران دولتی، توانستند با مصالحه میراث شوقی به آقای دکتر علیمحمد ورقا و سپس واگذاری آن اموال از طرف وی به شرکت امناء، میراث چند میلیاردی شوقی ربانی در ایران را ــ بدون اینکه حتی مالیات بر ارث یا مالیات بر دو صلح انجامشده را به دولت بپردازند ــ تصاحب کنند و در اختیار گروه مورد نظر خود قرار دهند. [19]
در نمونهای دیگر، مأموران ثبت، گورستان عمومی واقع در امیرآباد تهران (قبرستان گلستان جاوید) را که پلاک 3742 بخش 3 تهران را داشت و به موجب نص صریح قوانین ثبتی متعلق به شهرداری تهران بود، به شرکت بهائیان (شرکت امناء) واگذار کردند، اما آنها با وجود اعتراض شهرداری و شورای عالی ثبت، این گورستان را به قطعات متعدد تقسیم نمودند و به اشخاص مختلف فروختند. [20] سند دیگری که آقای رائین از اعمال نفوذ بهائیان در مراکز دولتی ارائه داده مربوط است به سرشماری عمومی آبان 1345. هر چند بهائیت در ایران به رسمیت شناخته نشدهاند، در آن ایام سران آن با گرفتن پستهای مهم دولتی، به همه پیروان این فرقه دستور دادند که هنگام پرسش آمارگران، مذهب خود را رسماً "بهائی" اعلام کنند. از طرف دیگر به دستور مسئولان امر، میبایست از ثبت عنوان "بهائی" در جدول مربوط به دین، خودداری میشد. با وجود این باز هم گروهی از افراد متعصب بهائی، مذهب خود را رسماً "بهائی" قید کردند. یک نمونه از فرم سرشماری را آقای رائین در کتاب خود آورده است که به خانواده آقای شاپور راسخ مربوط میباشد. در این فرم چهار نفر اعضای اصلی خانواده، دین خود را "بهائی" قید کردهاند و فقط مستخدم منزل، پیرو آیین اسلام بوده است. نکته جالب اینکه آقای شاپور راسخ که با چنین تعصبی، بهرغم دستور دولت، مذهب خود را در برگ سرشماری "بهائی" قید کرده، سالها ریاست مرکز سرشماری مرکز آمار ایران را عهدهدار بوده است. [21]
پی نوشتها:
[1]ــ اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، تهران، مؤسسه تحقیقی رائین، بیتا.
[2]ــ همان، صص16ــ15 (به نقل از: مرتضی احمدی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، چ سوم، 1346، ص85).
[3]ــ همان، ص199
[4]ــ همان، صص104ــ103، به نقل از تاریخ نبیل زرندی.
[5]ــ همان، ص106 (به نقل از: قرن بدیع، ج 2، ص15)
[6]ــ همان، ص106 و 107 (به نقل از: مرتضی احمدی، تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، همان، ص53)
[7]ــ همان، ص112 (به نقل از: نامهای از سن پالو، ص316)
[8]ــ همان، صص39ــ38
[9]ــ همان، ص65
[10]ــ همان، ص118 (به نقل از: قرن بدیع، ج 3، ص399).
[11]ــ همان، ص121
[12]ــ همان، صص122ــ121
[13]ــ همان، ص123 (به نقل از: خطابات عبدالبهاء، سخنرانی در منزل میس کراپر، ج 1، 1911).
[14]ــ همان، ص124 (به نقل از: خطابات عبدالبهاء، ج اول، ص33)
[15]ــ همان، ص125ــ124 (به نقل از: پرنس دالگورکی یا تاریخ و نقش سیاسی رهبران بهائی، ص76).
[16]ــ همان، صص251ــ246
[17]ــ همان، ص45
[18]ــ همان، ص170 (به نقل از قرن بدیع، قسمت چهارم، ص162)
[19]ــ همان، صص 289ــ260 و 359ــ317
[20]ــ همان، صص 264ــ262 و 277ــ274 و 293
[21]ــ همان، صص243ــ242
ج - طلاق
مسالة طلاق در مسلک بهائیت بدین قرار است که: بهاء در اقدس (ص 20، س 2) می گوید:
اگر میان زن و مرد کدورتی حادث شد مرد نمی تواند زن خود را طلاق دهد و باید یک سال صبرکند و ممکن است در این مدت رائحة دوستی و مهربانی در میان آنها استشمام بشود و چون یک سال گذشت مانعی ندارد طلاق بدهد .
محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 169.
نکات :
1- اگر مرد عزم طلاق زنش را داشته باشد باید 19 ماه کناره گیری نماید، اگر در خلال این مدت پشیمان گردید، و از عزم خود منصرف شد، به همان حال باقی خواهند ماند، و گرنه بعد از انقضاء 19 ماه طلاق می دهد،
2- هنگامی که طلاق واقع شد دیگر رجوع به زوجة طلاق داده شده جایز نیست تا 19 روز بگذرد و بعد از آن می تواند رجوع کند
3- هر زنی را می شود 19 مرتبه طلاق داد و سپس حرام ابدی می شود.
4- طلاق در نزد بهائیان به دست هر دو از زن و مرد داده شده، و صیغة خاصی هم ندارد بلکه صیغه اش همان انقضای یکسال است. اگر انقضاء سال حاصل شود جدائی میان زن و مرد به خودی خود حاصل می گردد بی آنکه حضور شهود عدلین هم لازم باشد.
تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابی، ص 258.
د - ازدواج موقت
بهاء در کتاب اقدس گفته است:
خداوند ازدواج موقت را حرام کرده است در این دورة پاک، مردم از هوی پرستی منع شده اند تا متلبس به لباس پرهیزگاری باشند .
نکات :
1 - ازدواج با بیش از دو زن حرام کرده ولی خدمت گرفتن دختر باکره را حلال و بی عیب دانسته است.
به همین دلیل، بهائیان ازدواج شرعی و قانونی با بیش از دو تن از زنان را مباح نمی دانند اما ارتباط حرام را جایز می شمارند.
عامر النجار، البهائیة و جذورها البابیة، ص 102.
2 - از نظر اسلام ازدواج با 9 گروه از زنان آنها حرام است ولی در مسلک بهائیت فقط یک گروه حرام می باشند و آن گروه تنها زنان پدران است.
بهاء الله (میرزا حسین علی نوری) در کتاب اقدس (ص 30، سطر 10) اظهار می دارد: من برای شما ازدواج با زنان پدرانتان را حرام کردم و از ذکر حکم پسران حیاء می کنم.
دکتر ـ ح ـ م ـ ت، محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 162، دوم، کتاب سرای سعادت، تهران، 1338 ش، و به احمد ولید سراج الدین، البهائیة و النظام العالمی الجدید، ج 2، ص 277، اول، داودی، دمشق، 1994 میلادی
و به همین دلیل، هیچ یک از بزرگان بهائیت چه شوقی افندی، چه عبدالبهاء و پسرش عباس، در کتابهایشان به غیر از حرام بودن نکاح زنان پدران، کسی را از نزدیکان، چه خواهران، و چه دختران آنها، و چه دختران برادران، و چه عمه ها و خاله ها، و چه مادرانی که انسان شیر آنها را خورده (مادران رضاعی) و خواهران رضاعی، مادر زن، جمع کردن میان دو خواهر در زوجیت و... متعرض نشده اند تا جایی که عباس عبدالبهاء فتوی به حلال بودن ازدواج با نزدیکان می دهد و می گوید:
مادامی که بهائیون ضعیف و در قلت هستند نکاح نزدیکان از زنان حرام نمی باشد، تا اینکه بهائیت تقویت شود و تعدادشان فزونی پیدا بکند.
عامر النجار، البهائیة و جذورها البابیة، ص 101، اول، دارالمنتخب العربی، بیروت، لبنان، 1419 هـ، 1999 میلادی.
و لذا محمد فاضل در کتاب "الحراب فی صدر البهاء و الباب" به نقل از محمد مهدی خان صاحب کتاب "مفتاح باب الابواب" تصریح می کند: حتی ازدواج با زنانی که در نزد یهودیان و مسیحیان حرام بوده، بهائیان تجویز کردند.
عامر النجار، البهائیة و جذورها البابیة ص 279، چاپ دارالمدنی، جده، 1407 هـ. 1986 میلادی.
و جلال الدین شمس در تعلیقی که بر قول بهاء در کتاب اقدس زده می گوید:
اکتفاء بهائیان به تحریم ازدواج با زنان پدران، و سکوت از ذکر سائر زنان اقارب، دلیل قاطعی بر جایز بودن ازدواج با آنان و حلال بودن آنها به مردان نزدیک می باشد. سپس تصریح می کند: ما نمی دانیم علت حیا "بهاء" از ذکر حکم پسران نوجوان چیست؟ که می گوید: "ما حیا می کنیم حکم پسران را ذکر کنیم." بلی سکوت او از ذکر حکم پسران سبب شده است که عده ای از پیروان وی به این عمل زشت (لواط) مرتکب شوند، و ذکر نکردن بهاء را، دلیل عمل خود قرار دهند.
عامر النجار، البهائیة و جذورها البابیة، ص 101.
*********
منابع ذیل برای مطالعة بیشتر معرفی می گردد:
1- مرتضی مطهری، مجموعة آثار، ج 19، انتشارات صدرا.
2- کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، (3 جلد در یک جلد)، چاپ 6، نقش جهان، تهران، 1336 ش.
3- سید حسن کیائی، بهائی از کجا و چگونه پیدا شده؟، چاپ سوم، تهران، 2535 آذر ماه.
در کتاب "گنجینة احکام" (ص 136) از قول بهاء الله نیز نقل می کند که:
ازدواج عبارت است از این که بعد از رضایت مرد و زن و رضایت پدر و مادر آن دو، در محلی از اتقیاء حاضر شوند، و خطبة عقد را به کمال روح و ریحان تلاوت نمایند .
همان، محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 162
و در کتاب "اقدس"، میرزا حسین علی نوری می گوید:
ازدواج در کتاب "بیان" به رضایت طرفین محدود بوده ولی ما می خواهیم دوستی و اتحاد برقرار باشد، لذا آن را بعد از رضایت طرفین مشروط به اذن پدر و مادر می دانیم تا کینه و عداوتی میان مردم حاصل نشود، ما مقاصد دیگری هم در این حکم داریم و این کار مطابق قضاء واقع شد.
افراسیابی، بهرام، تاریخ جامع بهائیت، ص 253، دهم، مهرفام، تهران، 1382 ش
خطبة عقد نکاح در مسلک بهائیت:
الف - عقد نکاح
1- هنگامی که دختر و پسر به سن بلوغ شرعی (15) سال) رسیدند، می توانند از همدیگر خواستگاری کنند .
2- قبل از تمام شدن 15 سال چه از ناحیة دختر و چه پسر خواستگاری جایز نیست.
3- مدت شرعی میان خواستگاری و اجرای عقد نکاح معتقدند که این مدت نباید بیش از 95 روز باشد. احمد ولید سراج الدین، البهائیة و النظام العالمی الجدید، ج 2، 279.
4- پس از وقوع خواستگاری زن و مرد در محلی برای اجرای عقد نکاح حاضر می شوند و مهریه را تعیین می کنند، چون بدون آن، دامادی تحقق نمی پذیرد،
5- عقد نکاح را که عبارت از "دو جمله" است می خوانند.
مرد بگوید: همة ما برای خدا هستیم و از خدا راضی می باشیم (انّا کلّ للّه راضون.)
و زن نیز بگوید: همة ما برای خدا هستیم و از خدا راضی می باشیم. (انّا کلّ للّه راضیات) .
و یا طبق گفتة "بیان" در (باب 7 از 1/6) هر دو بگویند: من پروردگار آسمان ها و زمین هستم. و پروردگار هر چیزی که دیده می شود و هر چیزی که دیده نمی شود و پروردگار عالمین هستم. (انا الله ربّ السموات و ربّ الارض ربّ کلّ شی ربّ ما یری و رب ما لا یری رب العالمین.)
6- بعد از آن قبالة نکاح را بنویسند و امضاء کنند تا میان آنها وثیقه باشد.
7- نباید میان اجرای عقد و زفاف بیشتر از یک روز فاصله انداخته شود.
ب - مهریه
1- مهریه در مسلک بهائیت از جایگاه مهمی برخوردار است بگونه ای که بدون ذکر مهریه، عقد باطل است.
2- مهریه باید در مجلس عقد با حضور شهود از طرف زوج به زوجه به صورت نقد پرداخت گردد.
3- مقدار آن بنابر دستور "میرزا حسین علی نوری" چنان که در اقدس (ص 19، سطر 2) تصریح کرده است: برای شهری ها 19 مثقال طلای خالص، و برای روستائیان 19 مثقال نقره می باشد. و اگر بخواهند بیشتر از آن قرار دهند باید 19 تا 19 ترقی کنند تا 95 مثقال و نمی توانند تجاوز کنند اگر قیراطی از 95 بالا رود و یا از 19 مثقال کمتر شود جایز نیست.
بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت، ص 374، و محاکمه و بررسی باب و بهاء، ج 2، ص 150، محمد محمدی اشتهاردی، بابی گری و بهایی گری، ص 198.
*********
منابع ذیل برای مطالعة بیشتر معرفی می گردد:
1- مرتضی مطهری، مجموعة آثار، ج 19، انتشارات صدرا.
2- کشف الحیل، عبدالحسین آیتی، (3 جلد در یک جلد)، چاپ 6، نقش جهان، تهران، 1336 ش.
3- سید حسن کیائی، بهائی از کجا و چگونه پیدا شده؟، چاپ سوم، تهران، 2535 آذر ماه.
پس از جنگ جهانی دوم، رژیمهای وابسته و دیکتاتور در کشورهای مختلف ، قدرت را به دست گرفتند و اختناقی سنگین را بر مردم خویش حاکم کردند. متقابلا آزادیخواهان نیز برای رهایی از یوغ این رژیمها به مقابله پرداختند و در نتیجه زندانها پر از نخبگان و فرزانگان آن کشورها شد.
در بررسی عملکرد بهائیت در این کشورها ، منابع بهائی ناخواسته به مطالبی اشاره کردهاند که حیرتانگیز است و پرده از اسرار مگوبرمی دارد و نقش بهائیت را در خدمت به دیکتاتورهای این کشورها روشن میسازد و آن اینکه یکی از اقدامات بهائیان، عملیات تبلیغ بر روی زندانیان سیاسی بوده است تا بدین ترتیب آنها را از جرگه مخالفان خارج ساخته و در صف وفاداران به حکومتها قرار دهند. در زیر با نحوه اجرای این سیاست در دو کشور چاد (آفریقا) و فیلیپین (آسیا) آشنا میشویم:
پس از جنگ جهانی دوم، رژیمهای وابسته و دیکتاتور در کشورهای مختلف ، قدرت را به دست گرفتند و اختناقی سنگین را بر مردم خویش حاکم کردند. متقابلا آزادیخواهان نیز برای رهایی از یوغ این رژیمها به مقابله پرداختند و در نتیجه زندانها پر از نخبگان و فرزانگان آن کشورها شد.
در بررسی عملکرد بهائیت در این کشورها ، منابع بهائی ناخواسته به مطالبی اشاره کردهاند که حیرتانگیز است و پرده از اسرار مگوبرمی دارد و نقش بهائیت را در خدمت به دیکتاتورهای این کشورها روشن میسازد و آن اینکه یکی از اقدامات بهائیان، عملیات تبلیغ بر روی زندانیان سیاسی بوده است تا بدین ترتیب آنها را از جرگه مخالفان خارج ساخته و در صف وفاداران به حکومتها قرار دهند. در زیر با نحوه اجرای این سیاست در دو کشور چاد (آفریقا) و فیلیپین (آسیا) آشنا میشویم:
چاد
این کشور در دوران استعمار، مستعمره فرانسه بوده و به دلیل مقاومت مسلمانان، فرانسه جنایات گستردهای در قتل علما و از بین بردن مساجد، مدارس قرآن و آثار اسلامی مرتکب شد. 1 سال 1960 این کشور استقلال یافت اما فرانسویان هنگام خروج، اداره چاد را به افراد مسیحی سپردند که این سیطره تا سال 1990 ادامه داشت و از جمله از سال 1960 تا سال 1975 ژنرال مسیحی تمبلبای قدرت را در دست داشت. او در سال 1962 تمام احزاب به استثنای یک حزب را منحل کرد که این امر میزان آزادی و مشارکت سیاسی را در رژیم او نشان میدهد.2
در دوران 30 ساله (1990 ـ 1960) به دلیل فشار همهجانبه بر مسلمانان و وضع مالیاتهای سنگین، زمینه برای قیام آنها فراهم شد که با مبارزات فراوان و تحمل زندان و شکنجه و سختیهای فراوان، سرانجام در سال 1990 مسلمانان که در «جنبش نجات ملی» مجتمع شده بودند، قدرت را در دست گرفتند.3
اینک ببینیم که عناصر بهائی در دوران پس از استقلال چاد (سال 1960 به بعد) در این کشور چه نقشی را ایفا میکردند؟ در این زمینه شاید بیان یک مورد ما را بسنده باشد چرا که در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. به نوشته مجله «اخبار امری» یک معلم بهائی در یکی از شهرهای چاد پس از هماهنگی با مسؤولان زندان برای تبلیغ، میان زندانیان میرود. او پس از چند هفته با ارسال نامه، گزارشی از اقدامات خود و بازخورد آن را برای نشریه مذکور بیان میکند: «رئیس زندان شهر بایبوکام به من اطلاع داد که یک نفر زندانی میخواهد تسجیل [=بهائی] شود» وی سپس ضمن ابراز شادمانی از این خبر بر مقاومت آن فرد در مقابل بازجویان تصریح میکند و میگوید: «بخصوص که زندانی مذکور هرگز مایل نبوده چیزی را اقرار کند» او وقتی به سراغ زندانی میرود، متوجه میشود که او در حقیقت به بهائیت ایمان نیاورده و برای فرار از شکنجه، به این فرقه تمسک جسته است. مبلغ بهائی مینویسد: «به ملاقاتش رفتم ولی اظهار داشت که از وقتی که یکی از رفقای او بهائی شده، اولیای زندان نسبت به او مهربان شده و دیگر از تهدید و تخویف خبری نیست. رئیس زندان هم تأیید کرد که از وقتی که آنها بهائی شدهاند، نسبت به آنها سختگیری نمیشود.» 4
در منابع بهائی، مورد مشابه دیگری از فعالیت بهائیان بر زندانیان سیاسی ـ اما هزاران کیلومتر دورتر از چاد یعنی در قاره آسیا و کشور فیلیپین ـ وجود دارد که از یک هماهنگی کامل میان بهائیت با رژیمهای دیکتاتوری برای شکستن روحیه مقاومت در آزادیخواهان حکایت میکند که در ادامه به آن میپردازیم:
فیلیپین
ابتدا مستعمره اسپانیا بود اما پس از درگیری با امریکا که به شکست اسپانیا انجامید، این کشور در سال 1898 در برابر 20 میلیون دلار به امریکا واگذار شد.5 پس از آن تا سال 1946 در استعمار امریکا قرار داشت. در این دوران امریکاییها به منظور مسخ فرهنگی مسلمانان اقداماتی انجام دادند که تعداد بیشتر کلیساها از مساجد در اکثر شهرهای مسلماننشین از آن جمله است. فشار زائدالوصف امریکا بر مسلمانان در دوران استعمار و سپس استقلال ظاهری ـ و ادامه سلطه امریکا توسط حکومتهای دستنشانده ـ موجب شد که مسلمانان جبهه آزادیبخش مورورا پایهگذاری کنند که این جبهه با انشعاباتی که در آن صورت گرفت بعدها نیز به مبارزات خویش ادامه داد.
در اوضاعی که دولت فیلیپین روابط عمیقی با ایالات متحده دارد و سیاست اسلامزدایی توسط امریکا در فیلیپین دنبال میشود و مسلمانان مبارزات مستمری را برای حفظ هویت اسلامی و احقاق حقوق مسلم خویش آغاز کردهاند بهائیت وارد این کشور میشود. توضیح آن که:
هنگامی که رژیم دست نشانده امریکا در فیلیپین با خشونت حکمرانی میکرد، هزاران نفر از آزادیخواهان بر ضد آن قیام کردند و به زندانهای مخوف افتادند، چرا که آنها حضور پایگاههای امریکایی را در کشور خود بر نمیتافتند.
در این اوضاع بهائیت دست به کار ودولت فیلیپین که میدانست آموزههای این فرقه چه نقش مهمی در حرکتهای کلی و ضد استعماری دارد، بشدت از آنها حمایت کرد و تمام امکانات را در اختیارشان قرار داد تا به راحتی و با دست باز به فعالیت بپردازند در این میان، مبارزان فیلیپینی بویژه در مناطق مسلماننشین که جزء اصلیترین هدفهای تبلیغی گروههای بهائی بودند به نقش منفی و استعماری این هیاتها پی برده و به مقابله با آنها پرداختند و از جمله در یک عملیات غافلگیرانه و هشدار دهنده، 3 تن از مبلغان بهائی را که از ایران به آن نواحی رفته بودند، اعدام انقلابی کردند و با این اقدام خود، ضمن وارد آوردن شوک سنگین به تشکیلات بهائیت، پیام خود را نیز به آنها تفهیم نمودند.
برای پی بردن به نقش منفی ومخرب این فرقه در آن کشور کافی است بدانیم در شرایطی که خانوادههای زندانیان سیاسی امکان ملاقات با عزیزان خود را نداشتند،دولت فیلیپین اجازه داده بود که هیاتهای تبلیغی بهائی به میان زندانیان برود تا باکسب خبر و شکار مبارزان، ضمن ایجاد شکاف در محبوسان، روحیه انقلابی را نیز در آنان بخشکانند. گزارش زیر که در نشریه رسمی بهائیان استخراج شده است، به خوبی نقش مخرب فرقه مذکور را از زبان یک زن بهائی به نام حشمت الله اشراقیان که از سوی بهائیان ایران برای تبلیغ به آن کشور رفته بود،نشان میدهد:
بنابر دعوت محفل مقدس ملی، به مانیلا رفتم. خانمی از مهاجرین امریکایی و... مهماندار من بودند، خیلی محبت و احترام فوقالعاده نمودند. روز بعد، برنامه صحبت در زندان بود... دکتر مهاجر و اشراقیان هم هفته قبل از زندان دیدن کردند، نمیدانم برایتان نوشتهام یا نه ؟
عده زندانیان 9 هزار نفر است. آنهایی که محکوم به مجازات سخت یا حبس ابد یا محکوم به مرگ هستند، در این زندان میباشند. قریب یکسال و نیم پیش، امر مبارک [=بهائیت] به داخل زندان نفوذ نمود. هم اکنون 900 بهائی در آنجا داریم... رئیس زندان میگفت: ای کاش که همه بهائی شوند تاما از شر [مبارزین] خلاص شویم. مقامات مربوطه احترام فوق العاده به امر میگذارند. بهائیان در سر تاسر فیلیپین آزادند که از زندان [بهائی] درآن تشکیل میشود.
در میان این نفوس یعنی [زندانیان] دکتر و وکیل و دانشجویان دانشگاه و غیره هستند. وارد شدن به زندان حتی برای اقوام زندانیان کار آسانی نیست. باید اجازه مخصوص از چندین محل بگیرند، آن وقت از پشت میلههای زندان صحبت کنند، حتی کشیشهای کاتولیک. ولی برای بهائیان همین که در ماشین از دور گفتیم. بهائی، آناً اجازه دادند.
خلاصه پس از عبور از درهای آهنین وارد زندان [شدیم] و به محل زندانیان رفتیم... نه تنها بهائیها جمع شدند، غیر بهائیها هم آمدند. معاون ایادی،6 پروفسور سمیناگو، مرا معرفی نمود، پس از آن شروع به صحبت کردم وایشان ترجمه به زبان محلی مینمود برای اشخاصی که انگلیسی نمیدانستند.
چندین آسایشگاه مختلف را دیدن کردیم و در هر کجا مطالبی بر ایشان گفتم. در محل مسلمانان، مباحثه با 2 ملای مسلمان که مدتی است زندانی هستند، خیلی جالب بود، از 7صبح تا 2 بعد از ظهر همین طور حرف زدم... باری بعد از صرف غذا در رستوران آنجا مجدداً باز گشتیم و تا ساعت 5 بعداز ظهر آنجا بودیم. خاطرات خوش آن روز همیشه در خاطرم است.7
پینوشتها:
1. چاد، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1378، ص 210. همان، ص 370. همان، ص 411. اخبار امری، سال 1352، ش 8، صص 271 ـ 5270. فیلیپین، دفتر مطالعات سیاسی و بینالمللی، 1382، ص 619. شوقی افندی برای تبلیغ بهائیت شبکهای بینالمللی ایجاد کرد و 27 نفر را در را‡س آن قرار داد وآنها را ایادی امرالله نامیدتا هر یک امور مربوطه را در بخشی از جهان بر عهده بگیرد،پس از چندی برای هر یک از آنها چندین معاون در نظر گرفت که به آنها مغاون ایادی میگفتند 7. آهنگ بدیع، سال بیست ویکم (1345)،ش 1، ص 19
منبع : سایت ایران سهراب
http://www.iransohrab.ir
برغم مخالفت شدید مرحوم امیرکبیر با باب و بهاء، میرزا آقا خان نوری (رقیب و عامل قتل امیر) با حسینعلی بهاء روابط صمیمی و همکاری سری داشت. ذیلاً نخست با منش اخلاقی و مواضع سیاسی میرزا آقاخان آشنا میشویم و سپس روابطش با بهاء را بررسی میکنیم.
1. میرزا آقا خان نوری؛ پیوند با انگلیس (و روس)
مورخان نوعاً میرزا آقاخان نوری اعتمادالدوله (1281ـ1222ق) را فردی «انگلوفیل و تحتالحمایه انگلیس» میشمارند و بر تباهی اخلاق و اعمال او، بویژه نقشش در فرایند عزل و قتل امیرکبیر اتفاق دارند. سخن را از بستگی او به بیگانگان آغاز میکنیم:
به نوشته دکتر منصوره اتحادیه: میرزا آقاخان «قبل از صدارت رسماً تحتالحمایه دولت انگلیس بود» . 1 دیگران همچون عباس اقبال، فریدون آدمیت و عبدالرضا هوشنگ مهدوی نیز بر همین باورند 2 و اسناد و منابع خارجی هم به این نکته صراحت دارند. مری شیل، همسر کلنل شیل (سفیر انگلیس در زمان امیر) با اشاره به نکته فوق مینویسد: پس از عزل امیر، و تـصـمـیم ناصرالدین شاه به واگذاری صدارت به میرزا آقاخان، شاه سه روز آقاخان را در کاخ سلطنتی زندانی کرد و از وی خواست که یکی از دو راه را انتخاب کند: «قبول صدراعظمی شاهنشاه و یا ادامه دادن به نوکری سفیر انگلیس» . وی نیز برای «تعیین تکلیف خود و رهایی از محبس... پیغامی به سفارت انگلیس» فرستاد «تا بداند که صلاح کارش چیست؟ جواب سفارت این بود: مسلماً قرار داشتن در تحت حمایت انگلیس از تاج کیانی هم برتر است، ولی چون میرزا آقاخان جهت صدراعظمی ایران برگزیده شده بهتر است خودش در این باره تصمیم بگیرد، و به این ترتیب نظر شاه تأمین شد و صدراعظم با دست کشیدن از تحت الحمایگی انگلستان» صدارت را از آن خود ساخت.3
کلنل شیل نیز پس از آن ماجرا در نامه 18 نوامبر 1851 به پالمرستون وزیر خارجه انگلیس نوشت: «از آنجا که الغای تحتالحمایگی به زور از اعتمادالدوله [میرزا آقاخان] گرفته شده، نمیدانم آن را معتبر بدانم یا اینکه اگر روزی اعتمادالدوله را دستگیر و یا تبعید کردند، میتوانم به پشتیبانی او به عنوان عنصر تحتالحمایه انگلیس دخالت کنم؟ البته در هر حال اگر به سفارتخانه روی آورد پناهش خواهم داد» .4
حقوق بگیری از سفارت، اتهام دیگر آقا خان است.5 پس از عزل او، سفیر ایران در دربار تزار طی گفتگو با وزیر خارجه روسیه خاطرنشان ساخت که: میرزا آقاخان «از بدو امر... بستگی به دولت انگلیس داشت و... اعتقاد بعضی» این بود «که از دولت انگلیس، موظف هم بوده» است. وزیر خارجه روسیه نیز سخنان وزیر مختار ایران را «تصدیق» کرد.6 او کراراً برای حل مشکلات و پیشبرد اهداف خود به سفارت انگلیس ملتجی شده است.7
گروهی از مطلعین، نوری را در مقدمات ایجاد «فراموشخانه فراماسونری» توسط ملکم خان ارمنی در ایران، دخیل و مؤثر میشمرند 8 و بعضی از نویسندگان پا فراتر نهاده و (همچون سعید نفیسی) آقاخان را عضو فراموشخانه ملکم و حتی (همچون خان ملک ساسانی) عضو گراند لژ انگلیس میدانند.9
با چنین خصوصیاتی، میرزا آقاخان (در حیات سیاسی خود) راهی جز رعایت دستورات لندن نداشت. آدمیت از وی به عنوان «صدراعظم بیگانه پرست» یاد میکند 10 که «یکسره تسلیم سفارت انگلیس بود» .11 دیگران نیز وی را «همواره زیر چتر حمایت بریتانیا» 12 و «صورتاً و معناً از کارکنان انگلیس» دانستهاند.13 آقاخان حتی اسرار محرمانه ایران را به انگلیسیها لو میداد.14 آدمیت مینویسد: «در گزارشهای وزیر مختار انگلیس بارها میخوانیم که میرزا آقاخان اسرار سیاسی دولت را در امور داخلی و همچنین گفتگوهای امیر [کبیر] را با سفارتخانههای خارجی، به طور «محرمانه» به سفارت انگلیس در تهران خبر میداده است.15
جالب است که میرزا آقاخان، در اواخر دوران صدارت (که اوضاع را برای بقایش مساعد نمیدید) به روسها نزدیک شد16 و به همین دلیل هم پس از عزل وی توسط ناصرالدین شاه، تزار از شاه ایران مصراً درخواست کرد که جان او محفوظ مانده و خونش ریخته نشود!17
2. تباهی اخلاق
آقاخان، افزون بر فساد سیاسی، تباهی اخلاقی نیز داشت. خودنمایی و تکبر نسبت به مردم و در عین حال چاپلوسی در برابر شاه، همراه با هرهری مسلکی، پولپرستی، خودفروشی و نیرنگ، از سیئاتی است که مورخان ایرانی در کارنامهاش نوشتهاند.18 کلنل شیل، در نامه به پالمرستون راجع به او مینویسد: «دامنش ملوث به پول پرستی است و مطلقاً در قید آن نیست که از چه راهی به دست میآورد» .19 در نامه دیگر نیز میگوید: «از آنجا که میرزا آقاخان آدم ناقلا و نیرنگسازی است» امیرکبیر «از او بدش میآید. بعلاوه مردی است به نهایت خودفروش» .20 آقاخان، خود، فاسد بود و متأسفانه رفتارش بر شاه جوان نیز تأثیر سوء مینهاد.21
او به دلیل سوء سیاستهایش ـ بر خلاف امیرکبیر ـ بـین مردم محبوبیتی نداشت، بلکه خود و حتی بستگانش مورد نفرت مردم قرار داشتند22 و فیالمثل تجار کشور در جریان درگیری ایران و انگلیس در زمان صدارتش، از کمک به دولت سرباز زدند.23 بیجهت نیست که برخی از رنود، به عنوان ماده تاریخ مرگ او (1281ق) تعبیر «عثمان ثانی» را ساختند.24 شاه نیز به وی بیاعتماد بود و لذا، چنانکه گذشت، در آستانه صدارت از وی تعهد گرفت که به دولت ایران خیانت نکند.25
دشمنی با امیرکبیر، و توطئه بر ضد وی تا مرحله عزل و قتل او 26، بیکفایتی و تعلل در دفاع از مرزها و مصالح ایران در جریان درگیری انگلیسیها با ایران بر سر هرات و افغانستان (که به تجزیه هرات از کشورمان انجامید)27 و نیز اخلال در کار دارالفنون28، خبطها و خیانتهایی است که کارنامه سیاسی آقاخان را سیاه کرده است. در ماجرای درگیری نظامی ایران و انگلیس بر سر هرات، نامهای محرمانه به سفیر انگلیس نوشت و در آن، ضمن بری شمردن ذمهاش از جنگ با انگلیس، شاه را عامل کشاکش با بریتانیا خواند و برای خود «کما فیالسابق بستگی به دولت انگلیس را طالب» شده و وعده داد که کلاً بر وفق «منظورات آن دولت» اقدام خواهد کرد. این نامه به دست شاه افتاد و میرزا سعید خان انصاری (دستیار امیرکبیر، و وزیر خارجه ایران پس از قتل آن بزرگمرد) پس از عزل آقاخان، برای منصرف ساختن روسها از حمایت او، آن را به روسها نشان داد.29
این بود منش و روش میرزا آقاخان؛ ناراست مردی که تاریخ، قضاوتی سخت منفی نسبت به او دارد و به قول برخی مورخان، که پروندهاش را نیک بررسیدهاند: «دزدترین دزدان، رسواترین رسوایان، و خائنترین خائنان» ادوار تاریخ ماقبل معاصر ایران است.30
اینک که با ماهیت و مواضع میرزا آقاخان آشنا شدبم نوبت آن است که روابط و مناسبات او با حسینعلی بهاء را بررسی کنیم:
3. میرزا آقاخان و حسینعلی بهاء
سابقه روابط بهاء و میرزا آقاخان، به دوران پدرشان: میرزا عباس نوری (پدر بهاء) و میرزا اسدالله خان نوری (پدر آقاخان) میرسد و میرزا عباس اساساً ترقی سیاسیش را در پایتخت با نویسندگی در دفتر لشکر (اداره حسابداری وزارت جنگ) آغاز کرد که ریاست آن با پدر آقاخان بود.31
به گفته منابع بهائی: زمانی که آقاخان توسط میرزا آقاسی تنبیه بدنی و جریمه مالی شد و به کاشان تبعید گردید، آقاخان توان پرداخت وجه را نداشت و بهاء به کمک او آمد و پول لازم را برای او تهیه کرد و در طول تبعید نیز به وی کمک مالی داد.32 چنانکه قبلاً گذشت، جرم آقاخان در آن واقعه، از جمله، داشتن ارتباط با سفارت انگلیس بود 33 و حتی آقاخان کوشیده بود «سفیر انگلیس را حامی خود» قراردهد که البته شاه نپذیرفته بود.34
نوری، طبق نوشته مطالع الانوار، با نظر امیرکبیر مبنی بر خشکاندن ریشه غائله بابیان به وسیله اعدام باب، مخالف بود. علاوه بر این، امیر، پیرو کشف برخی از توطئههای بابیان بر ضد او و دولت در تهران، بهاء را در 1267ق به عراق تبعید کرد، اما پس از برکناری وی، میرزا آقاخان رسماً از بهاء دعوت کرد به تهران برگردد و پس از بازگشت نیز او را توسط برادرش (جعفرقلی خان) یک ماه تمام در منزل برادر، مورد پذیرایی گرم قرار داد.35 سپس هم بهاء را به ده افجه انتقال داد که از مستملکات خود آقاخان بود.36
به نوشته عباس امانت (مورخ بهائیتبار):بهاء «که همولایتی صدراعظم بود، از دیرباز با نوری و خانوادهاش آشنایی داشت. امیر کبیر در 1267 هـ . ق وی را به عتبات تبعید کرده بود. او پس از بازگشت از این سفر ماهها مهمان صدراعظم بود و قبل از سوء قصد در خانه جعفر قلی خان، یکی از برادران میرزا آقاخان نوری، در شمیران به سر میبرد...» .37 ابوالقاسم افنان، مورخ معاصر بهائی، نیز مینویسد: آقاخان «در وقت ورود» بهاء از عراق «به طهران...، برادرش جعفرقلی خان را مأمور میهمان داری و پذیرایی از حضرت بهاءالله نمود. او در افجه در باغ شخصی خودش وسائل پذیرایی فراهم ساخت و ایشان به باغ تشریف بردند» و سران بابیه به دیدار او میرفتند.38
از نامه سلیمان خان تبریزی (از عناصر مهم بابیه) پس از تبعید امیرکبیر به کاشان خطاب به سید جواد کربلایی (از بزرگان بابیه) برمیآید که بابیان به حکومت میرزا آقاخان خوشبین بودند و صدارتش را مایه پـیـشـرفـت کـارشـان مـیشـمـردنـد. سـلـیـمان خان مینویسد: «امیرنظام بحمدالله تمام شد، معزول ابدی گردید. الان در باغ فین کاشان محبوس است. میرزا آقا خان اعتمادالدوله وزیر و صدراعظم گردید. ان شاءالله امورات بهتر نظم خواهد گرفت. البته جناب ایشان [حسینعلی نوری] باید خیلی زود تشریف فرما شوند که وجود مبارک ایشان مثمر ثمر است» .39
مطالع الانوار، از منابع مهم بهائی، مینویسد: آقا خان «برای حفظ مقام خویش در اول میخواست میانه اصحاب باب و دولت، صلح و آشتی برقرار سازد ولکن واقعه تیراندازی به [ناصرالدین] شاه مانع مقصود او شد...» . 40 حتی پس از ترور نافرجام شاه توسط بابیان و تعقیب سخت آن جماعت از سوی دربار، میرزا آقا خان در صدد مخفی کردن بهاء (که متهم به همدستی با ترویستها بود) برآمد 41، که البته خود بهاء، با احساس خطر شدید، پیشنهاد آقا خان را نپذیرفت و «شتابزده» خود را به خانه شوهر خواهرش: میرزا مجید آهی، رساند که منشی سفارت روسیه بود و در زرگنده (محل ییلاقی سفارت روس) و در مجاورت خانه سفیر روس (پرنس دالگوروکی) مینشست و پس از آن نیز شخص سفیر، به شرحی که در متون معتبر بهائیت آمده، بهاء را تحت حمایت آشکار و پیگیر خود گرفت و با سرسختی تمام، موجبات رهاییش از حبس و قتل، و خروج بیخطرش از ایران را فراهم ساخت. (ایام: در مقاله «حسینعلی بهاء؛ پیوند دیرپا با روس تزاری» مفصلاً به این مطلب پرداخته شده است).
پس از دستگیری بابیان به جرم قتل شاه نیز، زمانی که بهاء (علی رغم پناهندگی به خانه امن فامیلش: منشی سفیر روسیه) توسط میرزا علی خان حاجبالدوله (فراشباشی دربار) دستگیر و حبس شد، میرزا آقاخان، بابت این عمل شدیداً نسبت به حاجبالدوله «عداوت» نشان داد و حتی، به نشانه اعتراض، در مقام استعفای از صدارت برآمد، که البته شاه، از حاجب الدوله حمایت کرد و استعفای وزیر را نپذیرفت.42
این سوابق، سبب شده است که منابع بهائی، نسبت به میرزا آقاخان نوری (با همه منفوری او نزد ملت ایران) لحنی جانبدارانه اتخاذ کنند و اقدامات او زمان صدارت در حمایت از بهاء را با آب و تاب گزارش کنند.43
پینوشتها:
1-گوشههایی از روابط خارجی ایران (1280ـ1200ق)، منصوره اتحادیه، ص 2285. میرزا تقی خان امیرکبیر، عباس اقبال، ص 319؛ امیر کبیر و ایران، فریدون آدمیت، صص 701 ـ 699؛ «میرزا آقاخان تبعه انگلیس بود یا تحت الحمایه؟» ، عبدالرضا هوشنگ مهدوی، اطلاعات سیاسی ـ اقتصادی، ش 81-82، ص 125.3. خاطرات لیدی شیل، ترجمه دکتر ابوترابیان، ص 4223. امیرکبیر و ایران، ص 700 5. میرزا تقی خان امیرکبیر، ص 318 6. یکصد سند تاریخی دوران قاجاریه، ابراهیم صفایی، ص 65 7. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، خان ملک ساسانی، 1/14 ـ 15؛ مجله محیط، سال 1، ش 2، مهر 1321ش، ص 55، به نقل از: مقاله کنت دوگوبینو، مندرج در: مجله پاریس، سال 40، ش 4، فویه 1933؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86 8. ر.ک، افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشده دوران قاجار، فریدون آدمیت و...، ص 65 9. ر.ک، فراموشخانه و فراماسونری در ایران، اسماعیل رائین، 1/522 ـ 522، 10. امیرکبیر و ایران، ص 648 11. همان، ص 642 12. آدمها و آیینها در ایران...، کارلاسرنا، ترجمه علی اصغر سعیدی، ص 99.13. گزارش ایران...، مخبرالسلطنه، ص 83 و نیز ص 1474. امیرکبیر و ایران، ص 699 15. همان، ص 196، به نقل از: تلگراف شیل به پالمرستون، 21 ژوئن 1850 و 4 اوت 161851. ر.ک، یکصد سند تاریخی، ص 69. 17. همان، ص 66. 18. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، 1/17، 22ـ21 و 45؛ خاطرات و خطرات، مخبرالسلطنه، ص 79؛ شرح حال رجال ایران، بامداد، 4/364 و 19368. امیرکبیر و ایران، ص 698 20. همان، ص 698 21. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، 1/2217. ر.ک، گوشههایی از روابط خارجی ایران...، ص 283؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86 و 89 23. سه سال در ایران، فوریه، ص 56 ـ 57 24. یغما، سال 14، ش 5، مرداد 1340ش، یادداشتهای فرهاد میرزا25. اسناد و نامههای امیرکبیر، تدوین سید علی آل داود، ص 26220. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، 1/3 ـ 5 و 43ـ42؛ امیر کبیر و ایران، ص 704، 725، 736، 744 و...؛ خلسه، اعتمادالسلطنه، ص 86 ؛ رجال دوره قاجار، حسین سعادت نوری، ص 20 27. ر.ک، سیاستگران دوره قاجار، 1/32 ـ 29. و نیز: امیر کبیر و ایران، صص 640 ـ 648 ؛ شرح زندگانی من، مستوفی، 1/81 ـ 84؛ یکصد سند تاریخی، ص 67 ؛ رجال دوره قاجار، صص 139ـ 138؛ حقوق بگیران انگلیس در ایران، رائین، صص271 ـ 275؛ گوشههایی از ورابط خارجی ایران...، ص 280 و 28282. میرزا تقی خان امیر کبیر، عباس اقبال، صص484 ـ 29485. یکصد سند تاریخی، ص 68 30. امیرکبیر و ایران، ص 31759. شرح حال رجال ایران، 6 /32127. بهاء الله شمس حقیقت، ح.م. بالیوزی، ترجمه مینو ثابت، ص 129 33. سیاستگران دوره قاجار، 1/ 14 ـ 3415. خلسه، ص 86، از زبان خود میرزا آقاخان در محاکمهای خیالی.35. مطالع الانوار ... ، ترجمه و تلخیص عبدالحمید اشراق خاوری، مؤسسه ملی مطبوعات امری، 134 بدیع، ص 590 36. همان، ص 591 37. قبله عالم، عباس امانت، ص 288. نیز ر.ک، توضیحات و تعلیقات دکتر عبدالحسین نوایی در کتاب فتنه باب، صص 201 ـ 38200. عهد اعلی...، ص 39493. همان، ص 493 40. مطالع الانوار، ص 598 41. ر.ک، همان، صص 592 -593 42. روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، ص 957، یادداشت 16 ذیقعده 1311ق43. برای نمونه ر.ک، مطالع الانوار، ص 506 و بعد.
آقای میرزا حسینعلی تراشیدن موی سر را جایز ندانسته و دستور داده موی سر از حد گوشها تجاوز نکند (1) عکسهایی که از جناب بهاء در دست است نشان میدهد ریش آقا بلند و خرمنی از موی بر روی شانه آن بزرگوار ریخته است (2) این هم نمونه ای از دستورات بهاء که فقط برای اغنام صادر نموده و شخصا اجرا نمی کرده است. برای اینکه مو یا پشمهای صورت سهمی از خدایی (بهاء ) برده باشد به یاران سفارش نموده است در موقع دعا این جمله را تلاوت کنید . اللهم انی اسئلک بشعراتک التی یتحرک علی صفحات الوجه (3) « بگوئید خدایا قسم میدهم تورا به موهائی که بر صورتت می جنبد » بهائیان دربرابر این ایراد نظیر صدها سوال و اشکال جوابی ندارند جز اینکه مانند سید مهدی گلپایگانی که بهائیت به بزرگی و عظمت او افتخار و قلم فرسائی کرده در برابر این پرسش غافلگیر شود و با پاسخ خود دانش و فضلش را به مردم بنمایاند اینک شرح مباحثه سید مهدی گلپایگانی بهائی با یکی از معترضین...
« آخوندها اعتراض می کنند درباره اللهم انی اسئلک بشعراتک ... سید مهدی میگوید خدائی که دست دارد و چشم دارد مگر نباید مو داشته باشد و شما میدانید اگر خدا با داشتن سایر اعضاء سرش بی مو باشد البته کچل خواهد بود و ما بهائیان به خدای کچل اعتقاد نداریم (4)از گفتار سید مهدی(بهایی) چنین استنباط میشود خداوند جسم است و ریش هم باید داشته باشد در صورتیکه مبلغان بی جهت خود را به زحمت انداخته و دست و پا میکنند به نحوی بهاء را تبرئه نمایند غافل از اینکه آقای میرزا حسینعلی این جمله را در شان خود گفته است .
بدیهی است خدای جهان جسم نیست و جا ومکان معینی نداشته همه جا هست، عِلمش بر همه چیز و هر جا احاطه دارد گوش و دست و پا و ریش ندارد دست او اشاره به قدرت و توانایی آن ذات مقدس و شنیدن و دیدن ایزد تعالی همان علم پروردگار بر تمام مخلوقات و کائنات است.
« فتبارک الله الذی لا یبلغه بعد الهمم و لا یناله حدس الفطن الاول الذی لاغایة له فینتهی ولا اخر له فینقضی » ص 278 نهج البلاغه ترجمه فیض الاسلام
با ذکر این مطالب مُسَلم است بهائیان یا لااقل آنان که به گفته های رهبران و نویسندگان بهائی ایمان دارند مشرکند و جایشان در آتش خواهد بود «انه من یشرک بالله فقد حرم الله علیه الجنة و ماویه النار وما للظالمین من انصار - هرکس به او شرک آورد خدا بهشت را بر او حرام گرداند و جایگاهش آتش دوزخ باشد و ستمکاران عالم را هیچ کس یاری نخواهد کرد آیه72 سوره مائده». پس دانستیم خدای ریش دار همان جناب میرزا بهاء هستند، ضمناً لازم است بهائیان در چاپهای بعدی کتاب مصابیح گفته گلپایگانی را « که اشخاص ناشناس تصور میکردند فکرش مغشوش بوده (5) بدین طریق اصلاح کنند و بنویسند اگر صورت خدا بی مو باشد کوسه خواهد بود و ما بهائیان به خدای بی ریش اعتقاد نداریم.
* * * *
«پیغمبران و کتابهای آسمانی، فرستادگان خدای خدایان یعنی بهاء هستند»
میرزا حیدر علی اصفهانی ظاهراً از بهائیان دو آتشه و طرفدار پرو پا قرص میرزا حسینعلی و عباس عبدالبهاء و از مبلغان طراز اول این طایفه بوده، وی عقیده خود را در کتابی بنام بهجة الصدور نوشته و از قول بهاءالله یاد آور شده هر چه میگوئیم و می نویسیم تفسیری ندارد و فقط مقصود معنای ظاهری کلمات است.
مینویسد : فانی (میرزا حیدر علی ) و این نفوس (بهائیان) موقنیم که حضرت بهاءالله آسمانی است که از آفاقش شموس انبیا و مرسلین اشراق نموده مرسل رسل و منزل کتب رب الارباب و سلطان مبدا و مآب است و بقدر یک صندوق نوشتجات و صحف و الولح و آیات از حضرت احدیتش موجود و منتشر است و جمیع را کتب آسمانی و صحف ربانی و تورات صمدانی و انجیل رحمانی و قرآن یزدانی و بیان جلیل واجب الاتباع میدانیم و در همه بیانات مبارکش صریح است که آیاتش تاویل و باطن ندارد و ظاهرش مقصود و مامور... (6)
از بهائیان میپرسیم یک صندوق کتاب نوشته های بهاء کجاست؟ و در دست چه کسی می باشد؟ جواب میدهند مگر نمیدانید وظیفه بهائیان فقط این است ادعاهای میرزا بهاء و عباس افندی و شوقی را بپذیرند تا راه برای سوء استفاده عدهای شناخته شده هموار نگردد. وای بر آن مردمی که بدروغ مدعی شوند رهبرشان یک صندوق کتاب نوشته است !! اگر مکررات نوشته های بهاء را حذف کنیم چیزی جز شرح ادعاها (خدا آفرینی تا فانی و عبد و ذلیل بودن ) و... باقی نمی ماند راستی محتویات آن کتابها چیست؟ شهر فرنگ و از همه رنگ..... باید خواند و پی برد.
نویسندگان بهائی و شوقی افندی نوشتهاند به دستور میرزا حسینعلی بسیاری از نوشتههایش در شط ریخته میشد (7) چرا؟ و چرا جناب خدا( بهاء)! که مرسل رسل و منزل کتب بود ! و از هزاران سطر کمتر از یک دهم آن را انتخاب میکرد؟ زیرا پس از مطالعه نوشتههایش می دید برای حفظ آبروی نویسنده باید در شط]اب یا رود [بریزد. میپرسیم برای چه میرزا حسینعلی تحریرات خود را در آب می ریخت؟ میگویند مردم لیاقت شنیدن آن را نداشتند. یعنی آقای بهاء کار بیهودهای انجام میداد که پس از نوشتن مجبور می شد نوشتههایش را نابود کند. دستهائی که باب و بهاء را عَلم کردند استثمارکنندگان و مُزدورانی بودند که می دانستند اعتقاد به توحید سبب همبستگی مسلمانان است و اتحاد موجب میشود راه برای غارت و چپاول و سوء استفاده های گوناگون بسته شود لذا دست به دامن این مدعیان کاذب شدند که خود را رب الارباب « یعنی پروردگار پروردگاران جهان و آفریدگار معرفی کنند (8)
چنانکه ملاحظه میفرمائید خواستیم معنی رب الارباب را از قول یکی از نویسندگان بزرگ بهائیت (اشراق خاوری) نقل کنیم و به اطلاع برسانیم او هم پیدایش بهاء را ظهور الله و میرزا حسینعلی را منزل کتب و مرسل رسل دانسته نه رسول و نبی (9)
* * * *
با توجه به شواهد و دلایل مندرج در صفحات پیش به عقیده بهائیان نسبت به شخص میرزا حسینعلی پی بردیم و به یقین دانستیم نویسندگان بهائی او را خدای جهان و خالق هستی ها و مرسل پیغمبران و.... می دانند.
میرزا حیدر علی مبلغ بهائی موقعی خواست به عشق آباد روسیه برود اما از جانب میرزا بهاء به او اطلاع داده شد از آن مسافرت صرف نظر کند. از طرفی دوستانش پیشنهاد کردند بنا به مصلحت و مقتضیات روزگار به شیراز و یزد نرود. حیدر علی ناراحت شد و نامهای برای بهاء نوشت و متذکر شد خدایا چه کنم اصفهان تهران و عشق آباد را تو نهی فرمودی شیراز و یزد هم دوستانت صلاح ندیدند(10)
آیا میرزا حیدر علی نمی فهمید بهاء نمی تواند مرسل پیامبرن ومنزل کتابهی آسمانی باشد؟ آیا ماموریت داشت با این حزب ودسته همکاری کند؟ در شماره های بعد طبق مدارکی که از کتابهای بهائیت نقل می شود این موضوع روشن خواهد شدو
روزی میرزا حیدر علی خواست پای آقای بهاء را ببوسد اینک شرح ماجرا از قول میرزا حیدر علی:
«...فانی(حیدرعلی)خواست پای مبارک (بهاء) را زیارت کند و ببوسد .... چون روبروی فانی تشریف میآوردند جای نقش دیوارم بود و چون روی مبارک را به طرف آخر می فرمودند...یک قدم،دوقدم و سه قدم بقصد و عزم خود را انداختن روی پای مبارک و بوسیدن و سجده نمودن از جای حرکت مینمود چون توجه به طرف فانی می فرمودند هیمنه جمال وجلال، فانی را به مقر خود راجع و جمادش می فرمود. سه چهار مرتبه این قسم پیش رفت و برگشت را ملاحظه فرمودند و...فرمودند همانجا بایست... بقدری این بیان مبارک مسرت بخشید که تا ذرات تراب جسدش را باد به هر طرف ببرد از آن کلمه مسرور و فرخنده و متباهی است (11)
هر چه آن خسرو کند شیرین بود
بشر تا چه حد در دریای بی خبری و انحطاط غوطه می خورد که حاضر است در برابر شخصی ضعیف و ناتوان سجده کند و با شنیدن کلمه « بایست» آن چنان شاد می گردد و ادعا می کند تا باد ذرات خاک بدنش را به این سو و آن سو می برد خوشحال است. در حالیکه همین نویسنده اعتراف نموده آقای میرزا حسینعلی تحت تسلط دولت روس قرار گرفته و بهائیان از حمایت بی دریغ دربار روسیه برخوردار بودهاند(12)
«ختم الله علی قلوبهم وعلی سمعهم وعلی ابصارهم غشاوة ولهم عذاب عظیم - قهر خدا بر دلها و گوشهای ایشان مهر نهاده و بر دیدههاشان پرده افکنده که فهم حقایق و معارف الهی را نمیکنند و برای ایشان عذاب سختی است - آیه 7 سوره بقره»
* * * *
«بهاءالله به راز دلها آگاه است»
یکی از مبلغان بهائیت به نام محمد طاهر یزدی در عکا در نظر گرفت که در حضور مبارک با لسان قلب بعرض برساند زیرا می دانست که هر فکری به خاطرش خطور کند جمال قدم (بهاء) به آن آگاه است و هر مسئلتی که در قلب داشته باشد بدون آنکه بر زبان جاری سازد از لسان مبارک (بهاء صادر خواهد شد.(13)
اطاعت و بندگی و ستایش مخصوص و برای یکتا خدای جهان آفرین می باشد. تنها خداوند بزرگ است که هر چه در پنهان و آشکار است میداند «والله یعلم ما تسرون و ما تعلنون-آیه19 سوره نحل» و آنچه خلق در دل پنهان کنند یا آشکار سازند همه آگاه است «و ربک یعلم ما تکن صدورهم و ما یعلنون-آیه69 سوره قصص». مسلمانان معتقدند مطابق آیات قرآن (آیه50سوره انعام-قل لا اقول لکم عندی خزائن الله و...- آیه65سوره نمل - قل لا یعلم من فی السموات و الارض الغیب الا الله و...و...) علم غیب مخصوص خداوند است و پیامبران باذن پروردگارمی توانند با عالم غیب مرتبط گردند (عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احداالا من ارتضی من رسول....-آیه26سوره جن
از آقایان بهائیان می پرسیم با توجه به اینکه آقای میرزا حسینعلی خود را رسول و نبی ندانسته گاه مدعی خدایی شده ،گاه مظهر خدا و بالاخره خدا آفرین و ناگهان مظلوم ،عبد ذلیل ،بی علم فانی و خلاصه آنکه هر لحظه به رنگی در آمده چگونه میتوان باور نمود الاقل این موجود بدستور خداوند بزرگ از سر ضمیر آگاه بوده،جز اینست که بگوئیم پروردگار متعال درباره چنین افرادی وعده عذاب وجهنم داده است
این فصل را با ذکر دو سطر از مقدمه یکی از کتابهای بهائیان خاتمه میدهیم .عزیز الله سلیمانی بهائی می نویسد:«نگارنده خاکسار جبین ستایندگی بر زمین بندگی نهاده به کمال عجز و انکسار از آستان جمال قدم (بهاء) مسئلت مینماید که این بینوا (عزیزالله سلیمانی) را دربقیه ایام زندگی نیزمشمول تاییدات خویش گرداند» (14). با توجه به کلیه مطالب پیش که بدون شک مورد قبول بهائیت است آنانکه عقلا الوهیت انسانی عاجز را نمی پذیرند انفصال خود را از جرگه بهائیان اعلام و از این حزب که در زمان ضعف حکومت قاجار بدست استعمار گران برایرانی تحمیل شده کناره گیری نمایند از لجاجت بپرهیزند و به صف خدا پرستان و دینداران واقعی بپیوندند به امید آن روز.
پی نوشت ها :
1-صفحه 313 گنجینه حدود و احکام
2-در صفحه 240 کتاب بهاء الله تالیف فیضی به افشان بودن گیسوان و محاسن میرزا حسینعلی اشاره شده است
3-کتاب ادعیه محبوب صفحه 123
4-صفحه 26 و 27 مصابیح هدایت جلد سوم
5-صفحه 18 مصابیح هدایت جلد سوم بهائیان در چاپ دوم این کتاب جمله مذکور را خذف کردند
6-صفحه399 بهجة الصدور
7-صفحه 6 مقدمه گنج شایان
8-صفحه44 لغات آخر کتاب قاموس ایقان جلد4
9-صفحه305 قاموس ایقان جلد اول
10-صفحه231 بهجة الصدور
11-صفحه249 بهجة الصدور
12-صفحه128 بهجة الصدور
13-صفحه316 مصابیح هدایت جلد پنجم
14-مقدمه جلد 5 کتاب مصابیح هدایت