جاوز 11 کارگر افغانی به یک کودک کار که منجر به مرگ او شد یکی از دردناکترین خبرهای این روزهای صفحات حوادث بوده است. خبر تجاوز اما در چند ماه گذشته در رسانهها زیاد دیده و خوانده شده، به گونهای که نگاهی به خبرهای چند ماه گذشته حاکی از آن است که هر ماه حداقل 10 مورد تجاوز رسانهای شده است. خبرنگار قانون 40 مورد از مهمترین موارد رسانهای شده تجاوز را بررسی کرده که نتیجه آن حقایق تاملبرانگیز و البته آزاردهندهای را در بر دارد.
بررسی 40 مورد تجاوز رسانهای شده از آبان 89 تا مهر 90 یعنی تقریباً یکسال گذشته، حاوی نکات قابل توجهی است. در 15 درصد از 40 مورد بررسیشده، متجاوز از قربانی شناخت قبلی داشته و در 75 درصد متجاوز از قربانی هیچگونه شناخت و آشنایی نداشته است.
تقریباً 43 درصد تجاوزها گروهی و حدود 57 درصد تجاوزها فردی بوده است. بررسیها نشان می دهد که 65 درصد متجاوزان اقدام به ربودن قربانیان کردهاند. در 20 درصد موارد، متجاوزان در پوشش راننده تاکسی و مسافرکش و در 15 درصد در پوشش انواع مامور (کارشناس شهرداری، مامور اداره گاز، مامور نیروی انتظامی و...) اقدام به ربودن قربانی و تجاوز کردهاند. توزیع جغرافیایی 40 مورد تجاوز رسانهای شده نشان میدهد که 60 درصد تجاوزها در مرکز کشور، 5/12 (دوازدهونیم) درصد در شمال کشور، 5/12 درصد در غرب کشور، 5/7 (هفتونیم) درصد در شرق و 5/7 (هفتونیم) درصد در جنوب واقع شده است.
به گزارش قانون از 24 مورد تجاوز در مرکز کشور، 15 مورد تجاوز در استان تهران اتفاق افتاده است و این یعنی 37 درصد ازکل موارد تجاوز رسانهای شده متعلق به استان تهران بوده است. این آمار هم نشان از بالا بودن وقوع این جرم در تهران و هم پوشش رسانهای بیشتر آن در استان تهران میباشد. طبق آمارهای کشوری هم تهران، جرمخیزترین ناحیه به لحاظ تجاوز جنسی است. عجیب ترین مورد تجاوز گروهی، مربوط به تجاوز بیش از 13مرد (خبر اولیه حکایت از تجاوز 50 مرد داشت، اما بعد از تکذیبها و تاییدهای مکرر خبر تحت تعقیب بودن 20 مرد و در نهایت دستگیری 13 مرد توسط مسئولان قضایی تایید شد.) به یک زن در کاشمر خراسان و شنیعترین مورد تجاوز گروهی، 14 نفر به چند زن و دختر در مقابل دیدگان خانوادههای قربانیان در خمینی شهر بوده است. شنیعترین تجاوز فردی هم مربوط به تجاوز پدری به نوزاد دختر سه ماههاش در تاکستان است
حدود 5 سال پیش ازدواج کردم و در نهایت بیچارگی توانستم یک طبقه آپارتمان با مبلغ 3میلیون پول پیش و 130هزار تومان اجاره کنم.بعدهر سال صاحبخانه بیمعرفت و خدانشناس به مبلغ پول پیش اضافه کرد تا اینکه در آبا ماه 1389 مبلغ را به 12 میلیون تومان پیش و اجاره 170 هزار تومان تبدیل کرد .تا اینکه در تیرماه سال 90 به من اعلام کرد که واحد آپارتمان را فروخته و باید نقل مکان کنم. سرتون را درد نیارم که من 13 مرداد خانه پیدا کردم و بلند شدم و آپارتمان را تحویل آقای لطفی (صاحبخانه) دادم و این نامرد به من گفت که باید 200هزار تومان پیش من بماند تا من تمام قبوض آب و برق ...را حساب کنم. خلاصه امروز که که به این آدم نامرد زنگ زدم به من گفت :ای بابا آدم حسابی به خاطر 100 هزار تومان که پیش من داری زنگ میزنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ میدونی من فکر میکردم که تو از این پول میگذری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟من این چند سال خانه را مفت به تو داده بودم ؟؟؟؟ حالا که اینطور شد من اصلا پولی به تو نمیدم و تو هرکاری که دوست داری بکن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفتم عجب!!!واقعا به نظر شما از انسانیت فقط اسمش مونده؟ واقعا این آقا فکر میکنه که خیلی زرنگ است و دیگر هیچ جوابی در آخرت نباید بدهد؟ واقعا من آدم احمقی بودم که پول را دو دستی تقدیم کردم و مثل همه مستاجر ها پدر صاحبخانه را درنیاوردم؟
یکی از غم انگیزترین ازدواجهای جهان در لبنان برگزار شد. در این مراسم ازدواج، دختر 8 ساله به نام خلود که سالهاست مبتلا به سرطان است با دوست بیمارش، کریم 12 ساله ازدواج کرد.
به گزارش جهان این مراسم در حقیقت بزرگترین آرزوی خلود بود او همیشه به دوستان و خانوادهاش میگفت دوست دارد قبل از مرگش لباس سفید عروسی به تن کند. این مراسم در یکی از سالنهای بزرگ و مجلل بیروت برگزار شد و خانواده این عروس و داماد با اشک و آرزوی شفا برای این دو کودک جشن با شکوهی برپا کردند.
لباس عروس توسط طراح مدل لباس معروف «زهیر مراد» دوخته شده و یکی از طراحان چهره مشهور، کار آرایش این دو کودک را انجام داده بود. خلود و کریم برای نخستین بار یکدیگر را در بیمارستان کودکان سرطانی دیدند و از همان ابتدا با هم دوستان صمیمی شدند.
ابوسعید ابوالخیر سالها در شهر نیشابور درس داشت. روزى در روستایى دعوتش کردند. گفتند: هر چند نفر که مىخواهى، با خودت بیاور. ده نفر از شاگردهایش را با خود برد.
بعضى از شهرهاى ایران قدیم را که من دیده بودم، دستشویى آن آخر حیاط بود. پشت بیشتر حیاطها نیز کوچه بود. چاله مستراح را بیرون کوچه مىکندند و روى آن طاق مىزدند. بعد از دو سه ماه که پر مىشد، مىآمدند، روى نجاسات خاک مىریختند و مخلوط مىکردند و با گاله مىبردند.
ابوسعید با شاگردانش داشت رد مىشد. در جایى، طاق چاه مستراح را برداشته بودند و هنوز خاک نریخته بودند که حمل کنند. شاگردان بینى را گرفته بودند و دوان دوان رد شدند، اما دیدند ابوسعید نیست، نگاه کردند، دیدند کنار چاله مستراح ایستاده و دارد سر تکان مىدهد. جلوى بینى خود را نیز نگرفته است. چند دقیقهاى گذشت و بعد همگى راه افتادند.
شاگردان گفتند: استاد! بوى این کثافتها به شما نخورد؟ گفت: چرا. گفتند:
پس چرا جلوى بینى خود را نگرفتید؟ گفت: چون که این فضولات شکم آدمىزاد به من گفتند: ابوسعید! به این شاگردهاى بىمعرفت بگو: چرا فرار کردید، کجا رفتید؟ ما چند ساعت قبل، عناصر خیلى با ارزشى بودیم که ما را در بهترین مغازهها، در ویترینها مىچیدند، خیلى تمیز، خوش رنگ و عالى بودیم. شماها ما را خریدید و خوردید و چند ساعت میهمان شما بودیم، شما ما را به این روز در آوردید. اکنون از ما فرار مىکنید؟
اگر حیات و زندگى فقط شکم باشد، آخرش چیست؟ یعنى خداوند متعال میلیاردها چرخ را معطل کرد و انسانى را ساخت، تا این که کارخانه کودسازى شود؟ بله، متأسفانه عدهاى همین گونه هستند.
شخصى از دیگرى پرسید: آقا از گرگان تا کرمان چقدر فاصله است؟ گفت: یک متر. گفت: حالا من از تو پرسیدم، تو عاقلى یا دیوانهاى. گفت: نه من عاقلم. گفت:گرگان مىدانى کجاست؟ گفت: بله گرگان را مىشناسم. گفت: کرمان را مىدانى کجاست؟ گفت: بله، تمام کرمان را هم مىشناسم، گفت: پس چرا مىگویى یک متر، بیش از هزار کیلومتر فاصله است. چطور یک متر است. گفت: اکثر مردم پایبند به دین نیستند، پایبند به پول و شکم هستند، اینها را مىگویند گرگان، کرمان هم یک مترى زمین است که این مردم را چال مىکنند، تما این میت کرم مىافتد، از گرگان تا کرمان یک متر است.
میرزا جواد آقا ملکى تبریزى - استاد اخلاق امام (ره)- در نجف، شاگرد چهرههاى برجستهاى بودند که در نهایت به آخوند ملاحسینقلى همدانى مىرسد که داستان زندگى او نیز داستان عجیب و شنیدنى است؛ که بعد از شیخ انصارى در مقام مرجعیت شیعه قرار گرفت، ولى مرحوم آیت الله سید على شوشترى اجازه نداد که او مرجع تقلید شود، گفت: خدا شما را براى مرجع تقلید شدن نیافریده است، اگر طبل مرجعیت بزنید، قیامت گریبانت را مىگیرند، خدا تو را ساخته است که با این نفَس و علمى که به تو داده است، انسان بسازى، نه فقه و اصول بگویى. ایشان نیز قبول کردند:
به مى سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید |
که سالک بىخبر نبود ز راه و رسم منزلها |
|
چقدر خوب است که شخص بیدارى در گوش خواب زدهاى بگوید: راه تو این نیست و او نیز قبول کند. گفت: تو اگر مىخواهى مرجع تقلید شوى، باید در جهنم بروى. تو مسیر دیگرى را باید طى کنى.
حاج آقا حسین مىفرمودند: شب چهار شنبه به مسجد جمکران رفته بودم. آن مسجد قدیمى که چقدر با روح و با معنویت بود. چه کسانى آنجا نماز خواندند. من خودم چه نمازهایى و چه حالهایى را آنجا دیدم و چه دعاهایى را دیدم که مستجاب شد.
گفت: نماز صبحم را در آنجا خواندم و پیاده به قم برگشتم. نزدیک ظهر بود، گفتم: اکنون که تا اینجا آمدهام، بروم جمالِ «جمال السالکین» حاج میرزا جواد آقاى ملکى تبریزى را زیارت کنم. کار دیگرى نداشتم، فقط مىخواستم بروم تا ایشان را ببینم، چون انسان با دیدن این چهرهها، به یاد خدا مىافتد.
گفت: درب را زدم. درب را باز کردند، گفتم: آقا تشریف دارند؟ گفتند: براى نماز آماده شدهاند و الان روى جانماز رفتند. داخل تشریف بیاورید. آهسته که صداى پاى من شنیده نشود آمدم و پشت سر ایشان ایستادم که نماز ظهر را با او بخوانم. هنوز تکبیرة الاحرام را نگفته بودند و در مقدمه ورود به نماز، این آیه شریفه را خواندند:
«وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنِیفاً»
«وجه» یعنى همه وجودم؛ روح و قلب و عقل من باور کردند. این آیه را که مىخواند، گویا داشت خدا را مىدید. مانند سیل از محاسن ایشان اشک روى لباس ایشان مىریخت و بعد دو دست خود را بلند کردند:
احرام گرفتهام به کویت |
لبیک زنان به جستجویت |
|
من براى بدن خودم نماز نمىخوانم، حال خدایا! دوست دارى در قیامت مرا به جهنم ببرى، ببر. آن چیزى که براى من لذت دارد، خواسته توست. بخواهى به جهنم نیز مىروم و صدایم درنمىآید. راستگوترین انسان فرمود:
«فهَبَنِى یا الهى و سیّدى و مُولاى و رَبّى صَبرتُ عَلى عَذابِک فَکیف أصبِرُ عَلى فِراقِکَ»
براى این که رضایت تو را جلب کنم، با پاى خودم در آتش مىروم و صدایم نیز درنمىآید.
تکبیرة الاحرام نماز یعنى همه چیز را با اشاره دستم پشت سر گذاشتم؛ زن، فرزند، پول، مال، حسابهاى بانکى، عروس، داماد، نوه، همه را پشت سر ریختم، من ماندم و تو.
گفت: میرزا جواد آقا «الله اکبر» را گفت و از دنیا رفت. این نماز است. نگاه خدا به انسان که نگاهى با محبتتر، عاشقانهتر، تربیتىتر و پرمنفعتتر از این نیست.
قطعه زیبا در کتاب «کامل ابن اثیر» است، خیلى مسأله مهمى است. از بس که بار معنوى این قطعه سنگین است، کوه، تحمل آن را ندارد.
شخصى شجاعِ شمشیرزنِ پرقدرتِ قویى به نام «عبیدالله بن حرّ جعفى» در سایه حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام- ایامى که حضرت در کوفه زندگى مىکردند- بود، و از همه مواهب حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام بهرهمند بود. جنگ صفین برپا شد. این شخص خود را غرق اسلحه کرد و به معاویه پیوست و سه ماه تمام با امیرالمؤمنین علیه السلام جنگید. بعد که جنگ تمام شد و امیرالمؤمنین علیه السلام به کوفه برگشتند، این شخص با معاویه به شام برگشت، چون مىترسید که به کوفه برود.
معاویه در آنجا سفرهاش را خیلى چرب کرد که دیگر هوس کوفه نکند و همانجا بماند. او نیز جوان بود و زن جوانى داشت که با همه وجود عاشق همسر خود بود.
در کوفه شایعه کردند که «عبیدالله بن حرّ جعفى» در جنگ کشته شده است. این شایعه یقینى شد و همسر او بعد از چهار ماه و ده روز رفت شوهر کرد.
خبر ازدواج کردن او به شام و به شوهرش رسید. البته کار اشتباهى نکرده بود، چون یقینى بود و براى او مسلم شده بود که کشته شده است و لذا رفت و شوهر کرد.
«عبیدالله بن حرّ جعفى» به معاویه گفت: من مىخواهم به کوفه بروم، معاویه گفت: براى چه؟ گفت بروم و خود را نشان دهم که من زندهام تا همسرم را پس بگیرم. گفت: بیچاره! اگر پاى تو به کوفه برسد، مأموران على بن ابىطالب علیه السلام تو را بگیرند، تکه تکه مىکنند. اینجا بمان! من زیباترین دختران را از شامیان براى تو مىگیرم.
گفت: من فقط همسر خودم را مىخواهم. گفت: تو چگونه مىتوانى همسر خود را پس بگیرى؟ گفت: بهترین راه براى پس گرفتن آن، حضرت على علیه السلام است.
یعنى هر انسان الهى در این حدّ است که دشمن به خیرِ او صد در صد امیدوار است. معاویه گفت: من نمىدانم تو چه مىگویى، مىخواهى بروى، برو، ولى تکه تکهات مىکنند.
به کوفه آمد. محلّ حکومت امیرالمؤمنین علیه السلام در مسجد است. به مسجد رفت، دید رجال سیاسى، کشورى و لشگرى آمدهاند، امیرالمؤمنین علیه السلام نیز به نوبت به مشکلات مردم رسیدگى مىکنند. وقتى خلوت شد، آمد رو به روى امیرالمؤمنین علیه السلام نشست. خیلى مهم است که از ایشان نترسند؛ یعنى انسان به گونهاى زندگى کند که از او نترسند.
تا چشم امیرالمؤمنین علیه السلام به عبیدالله افتاد، همین یک جمله را فرمودند: آیا کار درستى بود که در حکومت من زندگى کنى و بعد غرق در اسلحه بروى و همراه معاویه علیه من بجنگى؟ گفت: على جان! من نیامدهام که مرا محاکمه کنى، من گرفتارم، آمدهام تا مشکل مرا حل کنى. حضرت فرمودند: مشکل خود را بگو.
در یک کلمه، شیعه یعنى کانون محبت، عشق، علاقه، جذب، مگر این که طرف مقابل قابلیت جذب را نداشته باشد و مجذوب نشود، البته شما باید سر جاذبه و محبت خود باشید.
در زندگى مورچگان خیلى کتاب نوشته شده است. دانشمندانى عمر خود را خرج کردند تا زندگى مورچه را بررسى کنند که چگونه است. گروهى مورچه در لانه مورچگان هستند که دانشمندان اسم آنها را مورچه پرخور گذاشتهاند که چند برابر مورچههاى دیگر مىخورند، البته فقط ماده شیرین مىخورند.
اینها مىخورند و مىخورند تا خود را به خمره شیره تبدیل کنند. این مواد خورده شده را هضم نمىکنند، فقط به اندازه ذخیره بدن خود هضم مىکنند و بقیه را نگه مىدارند. بعد در لانه خود را برعکس آویزان مىکنند، یعنى خلقتى دارند که مىتوانند به طاق بچسبند و آویزان شوند. مورچهها در پاییز و زمستان از لانه بیرون مىروند و آذوقه گیر نمىآورند، درست هم هستند، مفت خور نیستند، مىروند براى خوردن پیدا نمىکنند، رو به روى اینها مىآیند و دهان خود را باز مىکنند
و شاخکها را تکان مىدهند، یعنى گرسنهایم، آنها نیز دهان خود را باز مىکنند و به اندازهاى که اینها سیر شوند، از آن شیرینى و شیره خود در دهان مورچه گرسنه مىریزند.
مورچه گرسنه با این که خیلى از این غذا خوشش مىآید، اما فردا دوباره به سراغ این خمره زنده نمىآید، بلکه دوباره بیرون مىآید، اگر خود را سیر کرد، کرد، اگر نه، غروب برمىگردد، دوبار دهان را باز مىکند تا او شیره را در دهانش بریزد و او را سیر کند. گویا اینها:
«تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى»
را عمل مىکنند.
شیعه باید خمره شیرینى و عسل باشد. اگر پرخورى مىکند- نه پرخورى با دهان- پرخورى با دخل و درآمد؛ یعنى روزىِ اضافه به دستش آمد، واقعاً منتظر است ببیند که کدام انسان شیعه، سنى، بىدین، با دین، ضعیف الایمان، چه مشکلى دارند، برود و مشکل او را حل کند که آن بىدین بگوید: اگر دین این گونه است، پس من را نیز با این دین آشتى بده.
ادامه حکایت عبیدالله بن حرّ جعفى
فرمود: مشکل خود را بگو. اى على مرتضى! اى کارفرماى قضا! شما که با مردم این گونه رفتار کردید، شما که با دشمنى که با تو جنگیده این گونه رفتار کردید، بالاتر از این، وقتى در محضر مبارک حضرت رضا علیه السلام- بنا به نقل شیخ صدوق در کتاب «عیون اخبار الرضا» که نزدیک به زمان حضرت امیر علیه السلام بوده است، چون صدوق خیلى با ایشان فاصله نداشته است و روایاتش از سرچشمه است- صحبت از جنگ جمل شد، یک نفر با عصبانیت فریاد زد: خدا از اول تا آخر کسانى را که با على علیه السلام جنگیدید لعنت کند، امام هشتم علیه السلام فرمودند: جلوى دهانت را بگیر، بگو:
خدا لعنت کند کسانى که با على علیه السلام جنگیدند، الّا آنهایى که توبه کردند. گفت: یابن رسول الله! مگر جنگ با على علیه السلام توبه دارد؟ فرمود: بله. خدا از توبه کنندگان آن گذشت، تو چرا آنها را لعنت مىکنى؟
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
«کُونُوا دُعاةً لِلنّاس بِغَیرِ السِنَتِکُم»
مردم را بدون زبان و حرف زدن، با عمل، رفتار و کردار خود، به خدا دعوت کنید. این کارها زیباترین جاى هزینه کردن عمر است.
حضرت على علیه السلام فرمودند:
مشکل خود را بگو. گفت: در کوفه شایعه کردهاند که من کشته شدهام، بعد شنیدم که همسرم رفته و شوهر کرده است. اکنون من آمدهام و همسرم را مىخواهم. نزد شوهرِ همسرم رفتم، خیلى قوى و قلدر است، به او گفتم که من شوهر این خانم بودم، اما او گفت: اگر کلمه دیگرى حرف بزنى، تو را مىکشم. من چه کنم؟
حضرت به قنبر فرمودند: برو به این مرد قوىِ شجاع بگو که على علیه السلام تو را کار دارد. قنبر رفت، گفت: «یا رجل اجب امیرالمؤمنین» على علیه السلام با تو کار دارد. گفت:
چشم. به مسجد و محضر مبارک امیرالمؤمنین علیه السلام آمد. حضرت فرمودند: این ازدواجى که تو کردى درست است، چون یقین داشتى عبیدالله کشته شده است، اما هنوز زنده است. شما از این خانم چشم بپوش. گفت: على جان! از من حامله هست. فرمود: عیبى ندارد، شما چشم بپوش. گفت: چشم، على جان! امام علیه السلام به عبیدالله و شوهر این زن فرمود: بروید.
حضرت سؤال کردند: چه وقتى بچه به دنیا مىآید؟ گفتند: چهار ماه دیگر. به قنبر فرمودند: برو خانه خوبى براى آن زن با خرج من اجاره کن و خدمتکار نیز براى او بگذار. شوهر اول و شوهر دوم کاسب و پولدار هستند، اما حضرت مىگوید که دشمن من کرایه خانه و پول خدمتکار را ندهد، شوهر این زن نیز ضرر نکند، پول اجاره را من مىدهم.
بچه که به دنیا آمد، اگر پدر بچه دوست دارد بچه را ببرد و به دایه بدهد، دوست ندارد، همین خانم او را شیر بدهد، از شیر که گرفتند، بیاید و بچه را ببرد.
به عبیدالله فرمود: بچه که به دنیا آمد، شما مىتوانید دست همسرت را بگیرى و ببرى. داستان خاتمه یافت. عبیدالله نیز بىترس و لرز از حضرت على علیه السلام خداحافظى کرد و رفت. این کار یعنى عبادت خدا.
شخصى خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، عرض کرد: على جان! هزار دینار در این شهر نزد فلان شخص گذاشتم و به مدینه آمدم، اکنون مىگویند که او مرده است. به پسرش مراجعه کردم، گفتم: من نزد پدر شما هزار دینار امانت گذاشتم، آمدهام بگیرم. پسرش گفت: والله پدر ما در هیچ کجا، نه در دفترى و نه در وصیتش، چیزى نگفته است.
طلبکار گفت: على جان! من واقعاً به این پول نیاز دارم، چه کنم؟ حضرت فرمودند: من نمىگذارم که حق تو پایمال شود. به پسر بدهکار فرمود: بیرون مدینه، پشت تپهاى مىروى و آنجا مىایستى، تعداد سگ مىآیند که یکى از سگها از همه زشتتر و بدترکیبتر است، به او بگو: چنین کسى آمده و مىگوید که من هزار دینار نزد تو امانت گذاشتهام، آن را کجا گذاشتهاى؟
امیرالمؤمنین علیه السلام این قدرت را دارد که گوشه پرده برزخ را کنار بزند و به پسر میّت بگوید که پدرت را ببین. نه این که حضرت آنها را به دنیا آورده باشد، چون عالم برزخ، عالمى بین دنیا و آخرت است.
سند وجود برزخ بین دنیا و آخرت در قرآن است:
«وَ مِنْ وَرائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ»
یعنى شما چهار دنیا را باید طى کنید؛ رحم مادر، دنیا، برزخ و قیامت. قیامت آخرین مرز است که دیگر بعد از آن دنیایى وجود ندارد.
نه این که امیرالمؤمنین علیه السلام آنها را از برزخ به دنیا آورده باشند، بلکه پسر را فرستاد و گوشه پرده را کنار زد که آن دنیاى برزخ را ببیند.
پسر رفت، بین آن چند سگ، به سگى که از همه سیاهتر، بدتر و زشتتر بود، گفت: پدر! چنین داستانى است، آیا این طلبکار راست مىگوید؟ گفت: این هزار دینارش، در خانه و زیر فلان دیوار است. آدرس داد، گفت: برو بردار و به او بده. اى پسر! این را نیز به تو بگویم که تنها راهى که در این عالم درست است، راه على علیه السلام است و ما بىراهه رفتیم و گرفتار شدیم. این راه ما راه على علیه السلام نیست، بلکه راه ضدّ على علیه السلام است و روندگان در راه ضدّ على علیه السلام، بعد از مرگ، به همین صورت محشور مىشوند.
در قرآن مىخوانید:
«وَ إِذَا الْوُحُوشُ حُشِرَتْ»
خدا حیوانها را نیز محشور مىکند، یعنى همین حیوانها، والّا پروردگار که حیوان دیگرى را در قیامت نمىآورد. آنهایى که انسان آفریده شدند، ولى
«فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ»
سگ هار شدند و به همه مىپرند اگر چه شکل فعلى او شکل انسان دو پا است، ولى در قیامت مانند چهار پا محشور مىشوند.
گفت: پسرم! ما که دیگر تمام دربها به رویمان بسته شده است. ولى به تو بگویم که راه سالم فقط راه على علیه السلام است. جالب این است که علماى اهل تسنن نیز این معنا را مىدانند، نه عوام آنان.
تفسیرى از تفاسیر علمى، به نام تفسیر «مفاتیح الغیب» است که نویسندهاش اهل شهررى بوده، به نام فخر رازى، که رازى یعنى اهل رى. اى فخر رازى از علماى رده اول اهل تسنن است. او در تفسیر سوره فاتحة الکتاب بحث مىکند که آیا ترک
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» سوره فاتحه نمازِ واجب، جایز است؟ اگر نگوید، نمازش صحیح است یا نه؟ آنهایى که مکّه رفتهاند، دیدند که امام جماعت مکه، وقتى «اللّه اکبر» مىگوید، مقدارى مکث مىکند، بعد مىگوید: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ»** یعنى «بِسْمِ اللَّهِ» آن را مىدزدد و نمىگوید. فخر مىنویسد: آیا ترک «بِسْمِ اللَّهِ» جایز است؟ و آیا «بِسْمِ اللَّهِ» را آهسته باید گفت- مانند علماى مدینه، چون مذهب علماى مدینه با علماى مکه فرق مىکند- یا باید بلند گفت؟ مىگوید: بسیارى از علماى بزرگ «بِسْمِ اللَّهِ» را نمىگویند، ما از آنها پیروى کنیم و نگوییم؟ بسیارى «بِسْمِ اللَّهِ» را آهسته مىگویند، ما نیز آهسته بگوییم؟ چه باید کرد؟
مىگوید: من جستجو و تحقیق کردم که در امت پیامبر صلى الله علیه و آله- حرف انسان سگ نما را یادتان نرود که به پسرش گفت: راه على علیه السلام درست است- گفت: من دقت کردم، یقین پیدا کردم که على بن ابى طالب علیه السلام در تمام نمازها «بِسْمِ اللَّهِ» را بلند مىگفت و من در این مسأله به على علیه السلام اقتدا مىکنم، چون راه او حق است؛ یعنى نمازهایم را با «بِسْمِ اللَّهِ» مىخوانم و بلند مىگویم.
مرحوم فیض کاشانى نوشته است: در حروف مقطعه قرآن، اگر حروف تکرارى مقطعه را حذف کنید و تمام آنها را ترکیب کنید و جمله بسازید، این جمله در مىآید: «صراط على حق نمسکه»؛ در این دنیا فقط راه على علیه السلام حق است. فقط در این راه حرکت کن! ما نیز به آن راه چنگ انداختهایم. این حروف مقطعه قرآن است که حرف خداست. اهل سنت مىگویند: ما در راه پیغمبر هستیم، ولى ما با هزار دلیل ثابت کردیم که در راه پیغمبر صلى الله علیه و آله نیستند. یک دلیلش این است که پیغمبر صلى الله علیه و آله در غدیر خم فرمودند: على بر شما ولایت دارد. دو ماه بعد، پیغمبر صلى الله علیه و آله از دنیا رفتند، شما ابوبکر را ولىّ خودتان کردید. شما کجا در راه پیغمبر هستید؟
این هدیه براى ملک الموت؛ «رضا الخصماء» که تمام طلبکارها را تا نمردهاى از خودت راضى کنى. اگر راضى نکنى چه مىشود؟ این را باید از قرآن و روایات بررسى کنیم تا ببینید در قیامت چه افتضاحى به بار مىآید؟ مال مردم خوردن آسان نیست.
اسلام، این آیین پاک الهى که آیین همه پیامبران است، بر مهرورزى پافشارى شگفتى دارد، زیرا کاربرد مهر و محبّت از امور دیگر بیشتر و سریعتر است.
اسلام اجازه نمىدهد که انسان مهر و محبتش را از دیگران گرچه هم کیش و هم رنگ او نیستند دریغ بدارد.
حضرت صادق علیه السلام در حالى که سوار بر مرکب به سوى مدینه در حرکت بودند و هوا به شدت گرم بود، چشم مبارکشان به شخصى افتاد که در آن گرماى سخت از شدت تشنگى روى زمین افتاده، بیم مرگش مىرود، به پیادهاى از یارانش که آب در اختیار داشت فرمودند به سوى او شتاب و او را سیراب کن، عرضه داشت من او را مىشناسم، از مسیحیان مدینه است، چه نیازى که به فریاد او برسیم!
حضرت فرمود: من به دین او کار ندارم، او تشنهاى در حال مرگ است که بر ما لازم است به او یارى دهیم، به سرعت به او آب برسان تا از این حالت نجات یابد «1».
ما باید نسبت به قلب خود در مسأله مهر و محبّت در حدى کار کنیم که تبدیل به دریایى موّاج از عشق و محبّت شویم و با کمال شوق و اشتیاق همگان را در همه امور حیات و زندگى مثبت از مهر و محبّت خود سیراب نماییم.
پیامبران خدا کردارشان و زبانشان براى تبلیغ دین، کردار و زبانى غرق مهر و محبّت بود، روش محبّتآمیزشان و حوصله عجیبى که در این زمینه به خرج مىدادند مردم را به آیین حق جذب مىکرد.
حضرت رضا علیه السلام درباره روش محبّتآمیز پیامبر صلى الله علیه و آله و حوصله شگفتآور آن حضرت در دعوت به نماز از اهل بیتش مىفرماید:
هنگامى که آیه:
[وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاةِ...] «2».
و خانوادهات را به نماز فرمان بده...
نازل شد، پیامبر به مدت نه ماه هر روز در پنج وقت نماز بر در خانه على و فاطمه علیهم السلام مىآمد و مىگفت: خدا شما را مورد مهر و رحمت قرار دهد، براى نماز آماده شوید «2».
مهرورزى با دشمن
این پیشنهاد مهم و با ارزشى است که حضرت حق در قرآن به بندگانش داده است. در مثل مىگویند: دوست اگر هزار نفر باشد کم است و دشمن اگر یک نفر باشد زیاد است.
ما مردم مؤمن نباید میان خود دشمن داشته باشیم و اگر افرادى با ما دشمناند لازم است این پیشنهاد معنوى حضرت محبوب را به کار بندیم تا کینهورزان به ما تبدیل به مهرورزان شوند.
[وَ لا تَسْتَوِی الْحَسَنَةُ وَ لَا السَّیِّئَةُ ادْفَعْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ فَإِذَا الَّذِی بَیْنَکَ وَ بَیْنَهُ عَداوَةٌ کَأَنَّهُ وَلِیٌّ حَمِیمٌ] «3».
نیکى و بدى یکسان نیست. [بدى را] با بهترین شیوه دفع کن؛ [با این برخورد متین و نیک] ناگاه کسى که میان تو و او دشمنى است [چنان شود] که گویى دوستى نزدیک و صمیمى است.
محبّت به بدکاران براى توبه
این فقیر از سال هزار و سیصد و چهل و پنج شمسى که به توفیق حضرت حق و لطف و عنایت او قدم بر منبر گذاشتم و به عرصه تبلیغ دین راه یافتم، محبّت و مهرورزى به بدکاران را چه در مجالسى که خود آنان به من مراجعه مىکردند و چه در مواردى که افرادى آنان را به من معرفى مىکردند، به تجربه گذاشتم و به خواست خداى مهربان در بسیارى از موارد نتیجه مثبت داشت.
شبى از شبهاى ماه مبارک رمضان در سال (1354 ش) پس از منبر جوانى با شکل و قیافه غربى و با لباسى که بیشتر به لباس دختران و زنان مىنمود، نزد من آمده، گفت: شغلى دارم که لحظه به لحظهاش گناه و معصیت و سبب تحریک شهوات حیوانى است. شغلم در خیابانى پر از سینما و کاباره و پر از مردم بىدین و معصیتکار در مغازهاى دوخت و دوز پیراهن و لباس دخترانه و زنانه است!
باید اولًا بدن آنان را که اکثر بىحجاب و بدحجاب و غربى مسلکاند جهت دوخت لباس اندازهگیرى کنم و پس از دوخت اولیه براى مرتبه دوم بر بدنشان اندازهگیرى نمایم و به اصطلاح غربى پُرُوْ کنم.
یکى دو شب است در این مجلس شرکت مىکنم و تا اندازهاى به حلال و حرام خدا و فرهنگ پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام آشنا شدهام، خود را بسیار گنهکار و دور از خدا حس مىکنم، علاقه دارم مسیرم عوض شود و به راه خدا منتقل شوم.
لحظاتى او را مورد مهر و محبّت قرار دادم و به او گفتم: بر اساس آیات قرآن و روایات، راه توبه به روى تو باز است و خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام و اولیاى حق امثال شما را دوست دارند و با آغوش پر مهر و محبّت مىپذیرند و حضرت حق هماکنون که پشیمانى و جداً مىخواهى از این شغل با همه جاذبه پرقدرتش دست بردارى از همه گناهان گذشتهات گذشت مىکند و از نظر پاکى پروندهات چنان که از مادرت متولد شدهاى خواهى شد.
پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
«التَّوبَةُ تَجُبُّ مَا قَبلَها» «4».
توبه گناه پیش از خود را قطع مىکند و از بین مىبرد.
و امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«التَّوبَةُ تَستَنْزِلُ الرَّحمَةَ» «5».
توبه مهر و رحمت را نازل مىکند.
و رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«التَّائِبُ مِنَ الذَّنبِ کَمَن لاذَنبَ لَهُ» «6».
توبهکننده از گناه چون کسى است که گناهى بر او نیست.
جوان زنانهدوز بسیار بسیار تحت تأثیر قرار گرفت و وعده توبه حتمى داد.
سالها از این ماجرا گذشت، انقلاب اسلامى به پیروزى رسید، مستکبران جهانى به وسیله عراق جنگ خونینى را بر ایران اسلامى تحمیل کردند، در ایام جنگ، روزى به شهر مقدس قم که خود از طلاب حوزهاش بودم رفتم، از کنار خیابان ارم نزدیک قبر زکریا بن آدم عبور مىکردم، از آن طرف خیابان شخصى مرا صدا زد، خواستم طرف او بروم، احترام کرده او به جانب من آمد، دیدم روحانى بزرگوار و وزینى است که آثار عبادت و سجده از پیشانىاش نمایان است و چهرهاى نورانى دارد به من گفت: من همانم که پیش از انقلاب اسلامى در یکى از شبهاى ماه رمضان براى توبه از شغلم که زنانهدوزى بود به شما مراجعه کردم، پس از توبه و تصفیه به طلبگى روى آوردم و بعد از طى مقدمات تحصیل به قم آمدم و در دروس خود موفق شدم، فعلًا امام جماعت مسجدى هستم که بیش از دویست جوان در آن شرکت مىکنند و تاکنون حدود شصت نفر از این مسجد در جبهه به شرف شهادت رسیدهاند.
گنهکار باانصاف و معصیتکارى که هنوز چراغ وجدانش در برابر طوفان هواى نفس خاموش نشده، وقتى که معارف الهیه را بشنود و بفهمد و بکار بندد، موج محبّت به پروردگار و پیامبر صلى الله علیه و آله و امامان علیهم السلام، از عرصهگاه باطنش ظهور مىکند و او را به گردونه تصفیه باطن مىکشاند و اعضا و جوارحش را در فضاى عمل صالح قرار مىدهد و نهایتاً تبدیل به منبعى از فیوضات حق و کراماتى نسبت به دیگران مىگردد.
حضرت امام صادق علیه السلام از پیامبر خدا صلى الله علیه و آله روایت مىکند که خداى عزّوجلّ فرمود:
«... وَمَا تَقَرَّبَ إلَىَّ عَبدٌ بِشَىءٍ أحَبَّ إلَىَّ مِمَّا افْتَرضْتُ عَلَیهِ وإنَّهُ لَیَتَقَّربُ إلَىَّ بِالنَّافِلَةِ حَتَّى أُحِبَّهُ فَإذا أَحْبَبْتُهُ کُنتُ سَمعَهُ الَّذِى یَسْمَعُ بِهِ وَبَصَرَهُ الذَّى یُبصِرُ بِهِ وَلِسانَهُ الَّذِى یَنطِقُ بِهِ وَیَدَهُ الَّتى یَبْطِشُ بِهَا إنْ دَعَانِى أجَبتُهُ وَإنْ سَأَلَنِى أعطَیْتُهُ...» «7».
بنده به چیزى محبوبتر براى من از آنچه بر او واجب کردهام به من تقرب نجسته و هر آینه با انجام مستحبات به من تقرب مىجوید تا جایىکه به او محبّت مىورزم، پس چون به او محبّت مىورزم گوش او مىشوم که به آن مىشنود و چشم او مىگردم که به آن مىبیند و زبان او مىشوم که با آن سخن مىگوید و دست او مىشوم که با آن دلاورى و دلیرى مىورزد، اگر دعا کند دعایش را مستجاب مىکنم و اگر از من بخواهد به او عطا مىکنم.
واعظ دلسوز و مهربان
در سن نوجوانى بودم که به وسیله شخصى مؤمن با سخنرانىِ واعظى باسواد و دانشمند و صاحبنفس که از هر گروهى در مجالس او شرکت مىکردند، آشنا شدم.
گرچه در آن زمان از سخنرانىهاى او که حاوى مسائل بسیار بالاى عرفانى و تفسیرى و پر از لطایف و اشارات ملکوتى بود بهرهاى نمىگرفتم ولى چهره الهى او و کیفیت صداى معنوى وى و تسلط باطنى که بر مجلسیان خود داشت مرا مجذوب او کرد و تا زنده بود تا جاییکه امکان داشت در جلسات نورانى او شرکت مىکردم و به تدریج با آشنا شدن با سبک و سیاق سخنرانى هایش از آن منبع فیض بهره مىبردم.
سالها از درگذشت او گذشت، با شخصى که همواره با او بود و از منابرش استفاده شایانى برده بود و گاهى هم به اشاره خود او در پایان منابرش با صدایى گرم و جذاب ذکر مصیبت مىکرد آشنایى پیدا کردم.
به من گفت آن مرد الهى در یکى از مساجد تهران در خیابانى که پیش از انقلاب اسلامى از خیابانهاى پر از فساد تهران بود در ایام فاطمیه به سخنرانى دعوت شد و مرا هم براى توسل به اهل بیت علیهم السلام در پایان منبر آن بزرگوار دعوت کردند.
در آن منطقه آلوده و خیابان بىنور، محل پر از گناه، استقبال قابل توجهى از مجلس او شد، شب دهم پس از پایان منبر کنار منبر نشست تا همه جمعیت پس از پذیرایى متفرق شدند و او هم چنان نشسته بود، بانى مجلس حق الزحمه منبر او را در پاکتى محترمانه به او تقدیم کرد و رفت، او ماند و من و خادم مسجد، به او گفتم: چرا حرکت نمىکنید، خادم مىخواهد در مسجد را ببندد، از جاى برخاست با هم بیرون آمدیم، به من گفت شنیدهام زنان جوان بدکاره در این خیابان مىایستند تا مردان هرزه به سراغشان آیند و شبى را با آنان به سر برند، گفتم: چنین مشهور است.
گفت: به شدت به هوس افتادهام که من هم امشب با یکى از این زنان وارد گفتگو شوم و به عنوان مشترى با او طرح رابطه بریزم!
به او گفتم شوخى مىکنید؟ گفت: هرگز، در این زمینه نیّت جدى و عزم استوار دارم!
گفتم: شما در میان مردم به ویژه اهل ایمان از موقعیت خاصى برخوردار هستید و افراد بسیارى از هر گروهى به شما ارادت مىورزند، شما به خاطر سیادت و خانواده و علم و دانش معروف خاص و عام مىباشید، اگر یک نفر شما را در حال گفتگو با یکى از این زنان ببیند عوارض سنگینى بخصوص از نظر آبرو و وجاهت و شخصیت براى شما به بار مىآورد!
پاسخ داد: من تصمیم خود را گرفتهام و این کار را انجام مىدهم و اگر شما ترس و وحشت دارید مىتوانید از من جدا شده، به سوى منزل خود بروید.
من خود را در مخمصهاى عجیب گرفتار دیدم، از این که او را تنها بگذارم امتناع داشتم، نهایتاً با او ماندم تا ببینم کار به کجا مىرسد؟
وارد خیابان شد، مشغول قدم زدن شد، به زنى جوان که دنبال مشترى مىگشت رسید، با او وارد گفتگو شد، زن وقتى او را در لباس پیامبر دید شگفتزده شد، به او گفت: شما اشتباه نیامدهاى؟! گفت: نه؛ من هم چون دیگران مشترى هستم، به لباس و قیافه من چکار دارى؟
بالاخره زن را با گفتگویى محبّتآمیز و نرم و به تعبیر قرآن مجید «
لیّن
» تسلیم خود نمود و وى را حاضر کرد که آن شب را با او باشد، قرار قیمتى که آن زن گذاشته، چهل تومان براى یک شب بود و چهل تومان در آن زمان، پول قابل توجهى بود و گرههاى مختلفى را باز مىکرد.
پاکت ده شب منبر خود را از جیب بیرون آورد وبه سوى آن زن گرفت و گفت در این پاکت چهارصد تومان جهت مخارج ده شبانهروز تو قرار دارد، ایام مصادف با ایام فاطمیه و نزدیک به شبهاى شهادت صدیقه کبرى فاطمه زهرا علیها السلام است، تو را به جدهام فاطمه سوگند مىدهم این پول ناقابل را از من بگیر و به احترام این ایام، ده شبانهروز خود را از آلودگى و بىعفتى و قرار گرفتن در آغوش نجس مردهاى هرزه حفظ کن!
آن زن پس از لحظهاى مکث اشک از دو چشمش جارى شد و گفت:
بدون دریافت این پول توبه جدى مىکنم، سید دانشمند، واعظ دلسوز مهرورز و با محبّت به آن زن گفت: به جدهام سوگند پول را پس نمىگیرم، باید این پول را از من بپذیرى و عاقبت آن پول را به او قبولاند، زن به سوى خانهاش رفت و ما هم به طرف خانه خود رفتیم.
آن زن از مشترىهاى مسجد و منبر و به ویژه مجالس آن مرد الهى شد و به تدریج با آموختن قرآن و مسائل شرعیه و احکام دینیه و معارف الهیه زنى مذهبى و دلسوز زنان و دختران گشت و سالیانى دراز از طریق امر به معروف و نهى از منکر زنان و دختران را با دین آشنا مىکرد و دو سه سال پس از انقلاب از دنیا رفت.
این داستان نورانى و برخورد ملکوتى مرا به یاد حدیثى بسیار مهم از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله انداخت که براى تیمن و تبرک آن را مىآورم، باشد که شما خواننده عزیز با راهنمایى این حدیث شریف در مسیرى قدم بردارید که خیر دنیا و آخرت شما را تأمین نماید.
«یَلْزَمُ الحقُّ لِأُمَّتِى فِى أرْبَعٍ: یُحِبُّونَ التَّائِبَ وَیَرْحَمُونَ الضَّعِیْفَ وَیُعِیْنُونُ المُحْسِنَ وَیَستَغْفِرُونَ لِلْمُذْنِبِ» «8».
«اداى» حق در چهار چیز بر امت من لازم است: به توبهکننده عشق بورزند، به ناتوان رحم کنند، به نیکوکار کمک نمایند و براى گناهکار آمرزش بخواهند.
راستى چه روایت مهمى است و چه قطعه با ارزشى است، وقتى در این روایت دقت مىکنیم مىبینیم پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله به شدت مىخواهد امت، دریایى از عشق و محبّت و مهر و عاطفه باشند و اگر امت به این روایت عمل کند مدینه فاضله تحقق پیدا مىکند، مشکلات حل مىشود، گرهها باز مىگردد، خلأهاى روحى و باطنى کمبودهاى معنوى و روانى و نواقص اجتماعى برطرف مىشود.
جهاد، مقابله با بىمهرى
ممکن است کسى بگوید دین خدا که جز محبّت چیزى نیست، چنان که گفتهاند:
«هَلْ الدِّینُ إلّاالْحُبّ» «9».
و در قواعد این دین به اندازهاى که سفارش به محبّت و مهرورزى شده است، در هیچ فرهنگى نشده است، پس چرا از برنامههاى اصولى این دین جنگ است؟
باید گفت: برخورد اولیه همه پیامبران به ویژه پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله با دشمنان برخورد تبلیغى و فرهنگى آن هم بر اساس مهر و محبّت بوده است.
وظیفه رسولان الهى بشارت و هشدار بود، بشارت به نتایج کارهاى مثبت و هشدار به عاقبت زیانبار کارهاى منفى.
آنان با مردم سر جنگ و ستیز نداشتند، آنان طبیبانه برخورد مىکردند تا مردم از بیمارىهاى معنوى رهایى یابند و عاشقانه برخورد مىکردند تا مردم دچار عذاب قیامت و بلاهاى دنیایى نگردند.
ولى هواپرستان متعصب و شهوترانان بىقید و بند و آنان که تحمل حقایق را نداشتند و زندگى را جز بر محور شکم و شهوت نمىدیدند، براى خاموش کردن صداى هدایتگر فرستادگان خدا شروع به جنگ کردند و پیامبران هم به ناچار براى دفاع از خود و مؤمنان و حفظ دین به پاى خاستند.
عقلى و شرعى نبود که دشمن ابتدا به حمله کند و طرف مقابلش دست روى دست بگذارد تا دشمن هر چه مىخواهد انجام دهد.
علاوه بر این، پیامبران در برخورد با دشمن، قوانینى را ارائه کردند که باز نشان از مهرورزى آنان به انسان و عشق آنان به نجات بشر از هلاکت ابدى بود.
این نکته را هم نباید از نظر دور داشت که بسیارى از همرزمان پیامبر از ایمان قوى و خصال پسندیده و اوصاف حمیده برخوردار بودند تا جایى که دشمنى دشمنان و کینه مثبت آنان به طرف مقابل سبب انحراف آنان از صراط مستقیم و عدالتورزى و احسان نمىشد.
[وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثِیرٌ فَما وَهَنُوا لِما أَصابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا وَ اللَّهُ یُحِبُّ الصَّابِرِینَ] «10».
انبوهى دانشمندانِ الهى مسلک [و کاملان در دینِ] به همراه آنان جنگیدند، پس در برابر آسیبهایى که در راه خدا به آنان رسید، سستى نکردند و ناتوان نشدند و [در برابر دشمن] سر تسلیم و فروتنى فرود نیاوردند؛ و خدا شکیبایان را دوست دارد.
بنابراین جنگ در دین خدا بر اساس حفظ نفوس محترمه و اموال و نوامیس مردم و حراست از ارزشها و ابلاغ فرهنگ سعادتبخش حق و ریاضت دادن به نفس براى تزکیه و تربیت است و بر مجاهد واجب است نیّت خود را در جنگ براى خدا قرار دهد و هدفش فقط و فقط اطاعت از خدا و بندگى حضرت او باشد و سعى کند در هنگام جنگ همه خواستههاى حق را رعایت کند و از کمترین ستمى به دشمن و کار ناحقى نسبت به طرف مقابل بپرهیزد و بر مجاهدان است که اگر دشمن درخواست امان کند چنانچه زمینه فراهم باشد، او را امان دهند و از وى با محبّت بخواهند که اسلام را با آزادى و اختیار بپذیرند و اگر نپذیرفتند از کمترین اجبار نسبت به آنان براى پذیرش دین امتناع ورزند زیرا دین اجبارى فاقد اعتبار و ارزش است و عمل بر اساس آن کمترین اجر و پاداشى در پیشگاه حضرت حق ندارد، از این رو صاحب شریعت حلال و حرام از اجبار کردن مردم به پذیرش دین نهى فرموده است.
پی نوشت ها:
(1)- وسائل الشیعة: 2/ 50.
(2)- طه (20): 132.
(2)- «عَنِ الرِّضَا علیه السلام فِى هَذِهِ الآیَةِ قَالَ: خَصَّنَا اللَّهُ بِهَذِهِ الْخُصُوصِیَّةِ إِذْ أَمَرَنَا مَعَ الْأُمَّةِ بِإِقَامَةِ الصَّلَاةِ ثُمَّ خَصَّنَا مِنْ دُونِ الْأُمَّةِ فَکَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله یَجِىءُ عَلَى بَابِ عَلِیٍّ وَ فَاطِمَةَ بَعْدَ نُزُولِ هَذِهِ الآیَةِ تِسْعَةَ أَشْهُرٍ کُلَّ یَوْمٍ عِنْدَ حُضُورِ کُلِّ صَلَاةٍ خَمْسَ مَرَّاتٍ فَیَقُولُ الصَّلَاةَ رَحِمَکُمُ اللَّهُ وَ مَا أَکْرَمَ اللَّهُ أَحَداً مِنْ ذَرَارِىِّ الْأَنْبِیَاءِ بِمِثْلِ هَذِهِ الْکَرَامَةِ الَّتِى أَکْرَمَنَا بِهَا وَ خَصَّنَا مِنْ دُونِ جَمِیعِ أَهْلِ بَیْتِهِم». الأمالى، شیخ صدوق: 533، مجلس 79؛ بحار الأنوار: 79/ 196، باب 1؛ تفسیر الصافى: 2/ 83.
(3)- فصلت (41): 34.
(4)- عوالى اللآلى: 1/ 237، فصل 9، حدیث 150؛ مستدرک الوسائل: 12/ 129، باب 86، حدیث 13706.
(5)- غرر الحکم: 195، حدیث 3835؛ مستدرک الوسائل: 12/ 129، باب 86، حدیث 13707.
(6)- عیون اخبار الرضا علیه السلام: 2/ 74، باب 31، حدیث 347؛ بحار الأنوار 6/ 21، باب 20، حدیث 16.
(7)- الکافى: 2/ 352، باب من آذىالمسلمین...، حدیث 7؛ بحار الأنوار: 72/ 155، باب 57، حدیث 25.
(8)- الخصال: 1/ 239، حدیث 88؛ بحار الأنوار: 6/ 20، باب 20، حدیث 10.
(9)- الخصال 1/ 21، حدیث 74؛ بحار الأنوار: 66/ 237، باب 36، حدیث 5.
(10)- آل عمران (3): 146.