واپسین ماههای عمر پیامبر خدا(ص) همانند ابر رحمت از روی سر مردم آن روز می گذشت. آن بزرگوار همراه هزاران میهمان دیگر خانه خدا، که از ضیافت رسمی حضرت حق برمی گشتند، به نزدیکی سرزمین «جحفه » رسید. در آخرین محدوده میقات، جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و اولین پیام رسالت بعد از توحید را، که اهمیتش به اندازه 23 سال رسالت بود، بر پیامبر(ص) ابلاغ کرد تا او برای آخرین بار پیام ولایت (1) را بازگوید و حجت را بر مردم آن روز و نسل های آینده تمام کند. از اینرو در آن جمعه مبارک در سه منزلی میقات جحفه (2) فرمان تجمع حاجیان از بیت برگشته را صادر کرد. بلال اذان نماز را شروع نمود و پیامبر خدا(ص) کلام وحی نازل شده بر خویش را چنین زمزمه کرد: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته، و الله یعصمک من الناس ان الله لا یهدی القوم الکافرین (3) . ای پیامبر آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده کاملا به مردم برسان; اگر آن را [به جهاتی مانند تقیه و ...] ابلاغ نکنی، رسالت خداوند را انجام نداده ای. خداوند تو را از جمیع خطرات [احتمالی] نگاه می دارد و خداوند جمعیت کافران [لجوج] را هدایت نمی کند. پس از اجتماع مردم، درست کردن جایگاهی از جهاز شتران برای پیامبر گرامی اسلام و برگزار شدن نماز ظهر به جماعت (4) ، رسول خدا(ص) در برابر آنان ایستاد، ولی ایستادنش هیات خاصی داشت; زیرا می خواست وحی را ابلاغ کند و در آخرین حج خود به آنان بگوید که، خلا وجودی رسالت را امامت پر خواهد کرد، وصایت جایگزین آن خواهد شد و زمین از حجت خالی نخواهد بود. شما در پناه زعامت وصی من به سعادت همیشگی خواهید رسید. او پرچمدار دینی، سیاسی، اجتماعی و الهی شما خواهد بود و شما را به ساحل نجات خواهد رساند. تثبیت امامت توسط پیامبر(ص)پیامبر گرامی اسلام(ص) به خاطر حساسیت و موضع گیری های بعضی از افراد در برابر اعلان وصایت علی بن ابی طالب(ع) آن را برای مدتی پنهان داشته، و ابلاغش را به تاخیر انداخته بود. حال تصمیم داشت این امر عظیم و پر برکت را اعلام کند. بنا بر این سکوت مردم را شکست و سخنانش را چنین آغاز کرد: ایها الناس انی قد نبانی اللطیف الخبیر... ای مردم، بخشنده نعمت ها و آگاه به دقایق خلقت به من خبر داد که هر پیامبری نصف پیامبر قبلی خویش عمر کرده است و من گمان دارم که بزودی باید دعوت خدای را اجابت کنم. همانا من و شما همگی مسؤولیم; آیا من رسالتم را به شما نرسانده ام؟! همگی پاسخ دادند: ما گواهیم که تو رسالت خویش را انجام دادی، ما را پند دادی و در راه خدا جهاد کردی; خداوند جزای خیر به شما عنایت کند. بعد همگی خدای را بر گفتار خویش شاهد گرفتند. آنگاه پیامبر خدا(ص) فرمود: آیا شما بر اینکه خداوند تنها معبودی است، جز او معبودی نیست، محمد بنده و پیامبر اوست و بهشت و دوزخ و برانگیخته شدن بعد از مرگ امری حتمی است،شهادت ندادید؟ همگی در جواب گفتند: آنچه را فرمودی مورد گواهی و اقرار ما است. بعد فرمود: بارالها، خود بر تصدیق اینان گواه باش. سپس چنین ادامه داد: ای مردم، خداوند ولی و سرپرست و اختیاردار من است و من بر شما و همه مؤمنان ولایت دارم. آگاه باشید، هر کسی که من ولی او بودم، علی ابن ابیطالب[علیه السلام] مولای او خواهد بود. پروردگارا، هر کس او را دوست دارد، دوست بدار و هر کس با وی دشمنی کند، دشمن بدار (5) . واقعه غدیر و راویانروایات بیانگر واقعه غدیر، خطبه پیامبر خدا(ص) و معرفی علی بن ابی طالب به وسیله آن حضرت، متواتر است و بیشتر کتب تفسیری و تاریخی اهل سنت و شیعه را فرا گرفته است. محدثینی چون ابوسعید خدری و عبدالله بن عباس، هر یک به طور جداگانه، حدیث غدیر را با یازده طریق نقل کرده اند و براء بن عاذب آن را با سه طریق باز گفته است; افراد دیگری مانند جابر بن عبدالله انصاری، عمار یاسر، سلمان فارسی، عمر بن خطاب، زید بن ارقم و همسرش نیز آن را نقل کرده اند (6) . دانشمند عالی مقام، پاسدار بزرگ ولایت حضرت علامه امینی(ره) در این باره چنین می نویسد: حدیث غدیر را یکصد و ده تن از صحابه و یاران پیامبر خدا(ص) و نیز هشتاد و چهار نفر از تابعین نقل می کنند. آن بزرگوار سپس از سیصد و شصت نفر از نویسندگان و کتب معروف اسلامی نقل می کند: حدیث غدیر از قطعی ترین روایات متواتر است. چنانچه کسی در تواتر این روایت تردید کند، نمی تواند هیچ حدیث متواتر دیگری را بپذیرد (7) . امت در پرتو امامتاعلان امامت علی بن ابی طالب(ع) طرفداران اسلام ناب محمدی(ص) را مسرور کرده، سره را از ناسره و طالبان حقیقت را از جویندگان زر و زور جدا کرد. تزویرگرانی که حالاتشان نشان دهنده معتقدات و بینش آنان بود. خداوند این دو پیامد مهم را برای پیامبرش چنین بازگو می کند: الیوم یاس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم اخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا (8) . یاس و ناامیدی کافران، کوردلان از خدا بی خبر که اسلام حقیقی را پنهان داشتند را فرار گرفت، شما از [تحرکات] آنان هیچ وحشتی به خود راه ندهید و فقط از من بترسید. [به مؤمنین بگو] امروز [با نصب امامت و رهبری] دین شما را کامل و نعمتهای خود را بر شما تمام کردم و اسلام را برای شما دین قرار دادم. بعد از معرفی پیامبر خدا(ص) نیروهای متعهد و مؤمن پیشوای خود را یافتند و سعی کردند در همه دوران کارهای خود را بر محور وجودی امامشان انجام دهند. آنها حضرت علی(ع) را چنان یافتند که پیامبر(ص) فرموده بود: علی مع الحق و الحق مع علی یدور معه حیثما دار (9) هر جا علی وجود دارد حقیقت آنجاست و هر جا حقیقت است علی آنجاست همیشه گفتار، کردار و وجود علی بن ابی طالب(ع) محور حق است. بدین ترتیب غدیر روز بلوغ حق، عزت، شکوه و توان اسلام شد. در آن روز امامت عزت و امید نبوت شد. مردم از عمق جان دست علی را می فشردند و می گفتند: بخ، بخ لک یا علی اصحبت مولای و مولی کل مؤمن و مؤمنة (10) ; آفرین بر تو، آفرین بر تو ای فرزند ابوطالب; تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدی. حسان بن ثابت، شاعر معروف، آن روز از پیامبر خدا (ص) اجازه خواست و در باره واقعه بزرگ اسلامی چنین سرود: ینادیهم یوم الغدیر نبیهم بخم و اسمع بالرسول منادیا فقال و من مولاکم و ولیکم فقالوا و لم یبدوا هناک التعادیا الهک مولانا و انت ولینا فلن تجدن منا لک الیوم عاصیا فقال له قم یا علی فاننی رضیتک من بعدی اماما و هادیا فمن کنت مولاه فهذا ولیه فکونوا له اتباع صدق موالیا هناک دعا اللهم وال ولیه و کن للذی عادی علیا معادیا (11) پیامبر خدا(ص) آنان را در روز غدیر ندا داد، چه ندای ارزشمندی. او فرمود: مولای شما و سرپست شما چه کسی است؟ آنان بی درنگ گفتند: خدای تو مولای ماست و تو سرپرست و ولی امر مایی. ما هرگز از فرمان تو سرپیچی نخواهیم کرد. در آن هنگام، پیامبر(ص) به علی فرمود: برخیز من تو را انتخاب کردم تا بعد از من امام و رهبر باشی. بعد فرمود: هر کس من مولا و رهبر اویم این مرد مولا و رهبر او خواهد بود; پس شما همگی، از سر صدق، از او پیروری کنید. بارالها، دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار. رسول خدا(ص) از حسان بن ثابت تقدیر و تشکر کرد و از خداوند خواست پیوسته او را با روح القدس تایید کند (12) ; زیرا او از آرمان پیامبر(ص) که تثبت جانشینی علی بن ابی طالب بود حمایت کرده، مردم را نیز به حمایت طلبید. اشعار او برای همیشه در تاریخ باقی ماند و سند عزت و افتخارش شد. عید غدیر سنت جاویدپیامبر خدا(ص) دوست داشت عید غدیر، که جشن ولایت و تعیین رهبری است، برای همیشه باقی بماند و مسلمانان در همه اعصار آن را زنده و جاوید بدارند; زیرا یاد علی، نام علی و غدیر علی چیزی جز استمرار رسالت و اسلام ناب محمدی(ص) نیست. در بسیاری از کتابهای تاریخی چنین می خوانیم: در روز غدیر، بعد از انتصاب علی بن ابی طالب(ع) به جانشینی پیامبر(ص)، رسول خدا در خیمه اختصاصی خویش نشست و فرمان داد امیر مؤمنان(ع) در خیمه دیگری به تنهایی بنشیند. سپس دستور داد تا همه مردان، یکی پس از دیگری، داخل خیمه آن حضرت شوند و بر امام و رهبر آینده خویش تبریک و تهنیت گویند. چون مردان همگی تبریک گفتند، رسول خدال(ص) به زنان نیز فرمان داد تا داخل خیمه آن حضرت شوند و تبریک گویند. پس زنان نیز تبریک گفتند (13) . این فرمان پیامبر خدا(ص) معنایی جز بیعت نداشت. آن حضرت دوست داشت این سنت الهی برای همیشه در میان مسلمانان باقی بماند و عیدی از اعیاد مسلمین شود. امام صادق(ع) در جمع یارانش بود; از عید غدیر و هجدهم ذی حجه سال دهم هجری سخن به میان آمد، آن حضرت از جدش پیامبر خدا(ص) چنین نقل کرد: یوم الغدیر افضل اعیاد امتی و هو الیوم الذی امرنی الله - تعالی ذکره - فیه بنصب اخی علی بن ابی طالب علما لامتی یهتدون به من بعدی و هو الیوم الذی اکمل الله فیه الدین و اتم علی امتی فیه النعمة و رضی لهم الاسلام دینا (14) ; برترین عیدهای امت من روز غدیر است و آن روزی است که خداوند مرا امر کرد که علی [علیه السلام] را رهبر امت اسلامی قرار دهم تا مردم بعد از من به وسیله او هدایت شوند; و آن روزی است که خداوند [با اعلام وصایت و امامت علی(ع)] دین خویش را کامل و نعمت هایش را بر امت تمام کرد; و دین اسلام را [به عنوان آیین همیشگی] برای آنان انتخاب کرد. «امام رضا(ع) و عید غدیر»فیاض بن محمد طوسی، که 90 سال از عمرش گذشته بود، در سال 259 ه.ق در طوس در برابر جمعی چنین گفت: روز عید غدیر همراه گروهی در خدمت علی بن موسی الرضا (علیه السلام) بودیم. آن حضرت به مناسبت عید غدیر همه ما را جهت افطاری نگه داشت، برای خانواده های این گروه غذا فرستاد و لباس و انگشتر و نعلین هدیه کرد. آنگاه درباره فضیلت روز غدیر و آنچه پیش آمده بود سخن گفت و از پدر گرامی و اجدادش چنین نقل کرد: در زمان جدم امیرالمؤمنین (علیه السلام) عید غدیر با روز جمعه مصادف شد، حضرت آن روز نماز جمعه را اقامه کرده، خطبه ای مفصل خواند و مردم را به برپا داشتن عید ولایت و وصایت بسیار تشویق و ترغیب کرد. آنگاه حضرت رضا(ع) خطبه جدش را برای ما نقل کرد (15) . پس برگزاری عید سعید غدیر خواسته پیامبر خدا(ص) اهل بیت(ع) و همه مسلمانان بوده است. از سوی دیگر، بنی امیه و بنی عباس همواره سعی می کردند مراسم عید سعید غدیر به فراموشی سپرده شود، زیرا احیای این سنت الهی چیزی جز مشروعیت حکومت اهل بیت - علیهم السلام - نبود. از این رو تا نیمه قرن چهارم این شعار اسلامی از سوی حکومتها فراموش شده بود. سر انجام وقتی که آل بویه قدرت پیدا کرد، عید سعید غدیر را رسمیت بخشید. در سال 352 ه.ق معزالدوله مراسم عید غدیر و نیز سوگواری عاشورا در دربار برپا کرد. در سایه حکومت آل بویه این مراسم بتدریج در گوشه و کنار علنی شد (16) . به هر حال، عید سعید غدیر در تاریخ فراز و نشیب بسیار دیده است و این خود بر اصالت این شعار اسلامی و الهی گواهی می دهد. فاطمه زهرا(س) برای احیای حادثه غدیر و تعیین وصایت و ولایت، که خواسته دیرینه رسول خدا(ص) بود، بعد از رحلت پدر در کنار قبور شهدای احد به محمود بن لبید فرمود: «و اعجبا اعجبا انسیتم یوم غدیر خم؟... اشهد الله تعالی لقد سمعت رسول الله [صلی الله علیه وآله] یقول: علی خیر من اخلفه فیکم، و هو الامام و الخلیفة بعدی... (17) » شگفتا، آیا حادثه عظیم غدیر خم را فراموش کرده اید؟!... خدا را گواه می گیرم خود شنیدم که رسول خدا(ص) فرمود: علی بهترین کسی است که او را در میان شما جانشین خود قرار می دهم، علی [علیه السلام] امام و خلیفه بعد از من است... امروز نیز جشن گرفتن عید سعید غدیر چیزی جز احیای شعائر اسلامی نیست. برگزاری این عید پیامبر و اهل بیت (علیهم السلام) را خوشحال می کند; پس لازم است در هر کوی و برزنی پرچمهای شادی برافراشته شود، مؤمنان به دیدار یکدیگر بشتابند و این روز را تبریک گویند. پی نوشتها: 1ء - در تفسیر آیه شریفه: و انذر عشیرتک الاقربین (خویشان نزدیک خود را هشدار ده) آمده است که پیامبر خدا (ص) در اولین مرتبه ابلاغ نبوت در برابر چهل نفر از خویشاوندان خود بعد از ایمان آوردن علی(ع) او را جانشین و خلیفه بعد از خود انتخاب کرد. الکامل و التاریخ، ابن اثیر، ج 2، ص 63; مسند احمد بن حنبل، ج 1، ص 111; حقایق پنهان، احمد زمانی، ص 15. 2- در نزدیکی جحفه غدیر خم با فاصله سه میل (5670 متر) واقع شده، در آنجا چشمه آبی جاری بوده، درختان زیادی وجود دارد. پیامبر خدا(ص) در برگشت از حجة الوداع علی بن ابی طالب(علیه السلام) را به مقام وصایت و جانشینی خود منصوب کرد. معجم معالم الحجاز، عاتق بن غیث البلادی، ج 2، ص 124; جمهرة اللغة، زکی احمد صفوت، ج 1، ص 108. 3- مائده /67. 4- چون پیامبر خدا(ص) همانند دیگران در سفر بود نماز ظهر را به جماعت خواند نه جمعه. 5- اصول کافی، ج 1، ص 295، ح 3; تهذیب، ج 3، ص 263، ح 66; بحارالانوار، ج 23، ص 141، ح 92. 6- المیزان، ج 6، ص 60 - 61. 7- الغدیر، ج 1، ص 151 - 14. 8- مائده /3. 9- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید،ج 18،باب 77،ص 72. 10- بحارالانوار، ج 21، ص 388. 11- محمد بن علی بن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 37; الغدیر، ج 2، ص 34; بحارالانوار، ج 21، ص 388; علمای اهل سنت همچون خوارزمی مالکی و گنجی شافعی و جلال الدین سیوطی نقل کرده اند. 12- بحارالانوار، ج 21، ص 388. 13- الغدیر، ج 1، ص 271; از میان کسانی که به آن حضرت تبریک گفت عمر بن خطاب بود. او به آن حضرت دست و داد و گفت، هنیئا لک یا ابن ابی طالب...مبارک و گوارا باد بر تو مقام وصایت و امامت، ای پسر ابوطالب. 14- بحارالانوار، ج 97، ص 110; علامه مجلسی(ره) در موسوعه گرانقدر خویش - بحارالانوار - بابی به نام باب فضل یوم الغدیر و صومه باز کرده و روایت مختلفی آورده است. 15- بحارالانوار، ج 94، ص 112. 16- کامل ابن اثیر، ج 8، ص 549. 17- علامه شمس الدین جزری، اسمی المناقب، ص 32; بحارالانوار، ج 36، ص 353; کفایة الاثر، ص 26; نهج الحیاة، ص 38; غایة المرام، ص 96; احقاق الحق، ج 1، ص 7،26; حدیث فوق را فاطمه معصومه - سلام الله علیها - دختر موسی بن جعفر(ع) نقل کرده است. |
امام هادی(ع) نمونه ای از انسان کامل و مجموعه سترگی از اخلاق اسلامی بود. «ابن شهر آشوب» در این باره می نویسد:
«امام هادی(ع) خوش خوترین و راست گوترین مردم بود. کسی که او را از نزدیک می دید، خوش برخوردترین انسان ها را دیده بود و اگر آوازه اش را از دور می شنید، وصف کامل ترین فرد را شنیده بود. هرگاه در حضور او خاموش بودی، هیبت و شکوه وی تو را فرا می گرفت و هرگاه اراده گفتار می کردی، بزرگی و بزرگواری اش بر تو پرده در می انداخت. او از دودمان رسالت و امامت و میراث دار جانشینی و خلافت بود و شاخساری دل نواز از درخت پربرگ و بار نبوت و میوه سرسبد درخت رسالت ...».(1)
امام در تمام زمینه های فردی، اعم از ظاهری و اخلاقی، زبانزد همگان بود. «ابن صباغ مالکی» در این راستا می نگارد:
«فضیلت ابوالحسن، علی بن محمد الهادی(ع) بر زمین پرده گسترده و رشته هایش را به ستاره های آسمان پیوسته است. هیچ فضیلتی نیست که به او پایان نیابد و هیچ عظمتی نیست که تمام و کمال به او تعلق نگیرد. هیچ خصلت والایی بزرگ نمی نماید مگر آنکه گواه ارزش آن در وی آشکار است. او شایسته، برگزیده و بزرگوار است که در سرشت والا پسندیده شده است ... هر کار نیکی با وجود او رونق یافته. او از نظر شکوه، آرامش، پاکی و پاکیزگی بر اساس روش نبوی و خلق نیکوی علوی آراسته شده که هیچ فردی از آفریدگان خدا به سان او نیست و به او نمی رسد و امید رسیدن به او را هم ندارد».(2)
نیکو و به جاست این قسمت از نوشتار، به زیبایی های طبع او آراسته گردد:
1. عبادت
ایجاد ارتباط عاشقانه با معبود و معشوق ازلی و عبادت فراوان، از ویژگی های برجسته امام هادی(ع) است. در این باره نوشته اند: «همواره ملازم مسجد بود و میلی نیز به دنیا نداشت. عبادتگری فقیه بود. شب ها را در عبادت به صبح می رساند بی آنکه لحظه ای روی از قبله برگرداند. با پشمینه ای بر تن و سجاده ای از حصیر زیر پا به نماز می ایستاد. شوق به عبادتش به شب تمام نمی شد. کمی می خوابید و دوباره برمی خاست و مشغول عبادت می شد. آرام زیر لب قرآن را زمزمه می کرد و با صوتی محزون آیاتش را می خواند و اشک می ریخت که هرکس صدای مناجات او را می شنید، می گریست. گاه بر روی ریگ ها و خاک ها می نشست. نیمه شب ها را مشغول استغفار می شد و شب ها را به شب زنده داری می گذراند.(3) شبانگاه به سجده و رکوع می افتاد و با صدایی محزون و غمگین می گفت: خداوندا، این گناهکار پیش تو آمده و این نیازمند به تو روی آورده، خدایا، رنج او را در این راه بی پاداش مگذار! بر او رحمت آور و او را ببخش و از لغزش هایش درگذر».(4)
2. ساده زیستی
از دیگر ویژگی های برجسته اخلاقی امام هادی(ع)، ساده زیستی و دوری از دنیا بود. در این زمینه نیز آمده است: «از دنیا چیزی در بساط زندگی نداشت. بنده ای وارسته از دنیا بود. در آن شبی که به خانه اش هجوم آوردند، او را تنها یافتند با پشمینه ای که همیشه بر تن داشت و خانه ای که در آن هیچ اسباب و اثاثیه چشم گیری دیده نمی شد. کف خانه اش خاک پوش بود و بر سجاده حصیری خود نشسته، کلاهی پشمین بر سر گذاشته و با پروردگارش مشغول نیایش بود».(5)
3. دانش
یکی از محورهای اساسی و از سترگ ترین پشتوانه های امامت، دانش امام است که بر اساس آن بشریت از کوره راه های نابودی رهایی می یابد. شخصیت علمی امام هادی(ع) از همان دوران کودکی و پیش از امامت ایشان شکل گرفته بود. مناظره های علمی، پاسخ گویی به شبهه های اعتقادی و تربیت شاگردان برجسته نمونه های برجسته ای از جایگاه والای علمی امام هادی(ع) است. او در همان کودکی مسائل پیچیده فقهی را که بسیاری از بزرگان و دانشمندان در حلّ آن فرو می ماندند، حل می کرد. گنجینه ای پایان ناپذیر از دانش و چکاد نشینی در بلندای بینش بود. دشمن ساده اندیش به خیال در هم شکستن وجهه علمی ایشان، مناظره های علمی تشکیل می دهد، ولی جز رسوایی و فضاحت ثمره ای نمی بیند. از این رو، به بلندی مقام امام اعتراف می کند و سر تسلیم فرود می آورد.(6)
با این همه، متوکل، مانع نشر و گسترش علوم از سوی ایشان می شده همواره در تلاش بود تا شخصیت علمی امام بر مردم
آشکار نشود. از این رو، امام را تحت مراقبت شدید نظامی گرفته بود و از ارتباط دانشمندان علوم و حتی مردم عامی با ایشان جلوگیری می کرد. دشمنان، پرتو گیتی فروز آن آفتاب علم و معرفت را می دیدند و خفاش صفت با چشمانی شب زده به خیال شب پرستی، از فروزندگی اش چشم فرو می بستند و با شمعی به جنگ آفتاب می رفتند و مناظره به راه می انداختند. با این حال، امام با صبری بی پایان، لحظه ها را به کار می گرفت و تیرگی جهل را با نور دانش خود می زدود. او در بیان پرتوافشانی چهارده خورشید تابنده علم می فرمود:
اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرف است. تنها یک حرف آن نزد آصف [بن برخیا] بود که وقتی خدا را بدان خواند، زمین برای او در هم پیچیده شد و تخت بلقیس را نزد سلیمان نبی آورد. آن گاه زمین گسترده شده و به حال اول خود برگشت. تمام این ها در یک چشم برهم زدن انجام گرفت، ولی نزد ما هفتاد و دو حرف از آن وجود دارد که یک حرف آن نزد خدا مانده [و بقیه را به ما داده[ که در خزانه دانش غیب او به خودش اختصاص دارد.(7)
او به تمامی زبان های عصر خود از قبیل هندی، ترکی، فارسی و... آگاه بود و حتی نوشته اند که در جمع فارسی زبانان به زبان خودشان سخن می گفت.(8)
اظهار نظرهای «یزداد نصرانی»، شاگرد «بختیشوع» درباره دانش امام هادی(ع) بسیار مهم است. او پزشک مخصوص دربار معتصم بود. چیرگی امام در دانش، به اندازه ای او را مجذوب خود کرده که در توصیف مقام علمی ایشان گفته بود: «اگر بنا باشد آفریده ای را نام ببریم که از جهان غیب آگاهی داشته باشد، او (امام هادی(ع)) خواهد بود». این سخن نتیجه تنها دیدار کوتاه او با امام بود.(9)
4. آگاهی از اسرار
براساس روایات فراوان، امام معصوم(ع) هر گاه بخواهد از چیزی که بر او پوشیده است، آگاه شود، خداوند او را بدان آگاه خواهد ساخت. امام علی النقی(ع) نیز به سان دیگر پیشوایان، از غیب خبر می داد، آینده را به وضوح می دید. از درون افراد آگاه بود و زمان مرگ افراد را می دانست.
«ابوالعباس احمد ابی النصر» و «ابو جعفر محمد بن علویه» می گویند: «شخصی از شیعیان اهل بیت(ع) به نام عبدالرحمان در اصفهان می زیست. روزی از او پرسیدند: سبب شیعه شدن تو در این شهر چه بود؟ گفت: من مردی نیازمند، ولی سخنگو و با جرئت بودم. سالی با جمعی از اهل شهر برای دادخواهی به دربار متوکل رفتم. به در کاخ او که رسیدیم، شنیدیم دستور داده امام هادی(ع) را احضار کنند. پرسیدم: علی بن محمد کیست که متوکل چنین دستوری داده؟ گفتند: او از علویان است و رافضی ها او را امام خود می خوانند. پیش خود گفتم شاید متوکل او را خواسته تا به قتل برساند. تصمیم گرفتم همان جا بمانم تا او را ملاقات کنم. مدتی بعد سواری آهسته به کاخ متوکل نزدیک شد. باوقار و شکوهی خاص بر اسب نشسته بود و مردم از دو طرف او را همراهی می کردند. به چهره اش که نگاه کردم، محبّتی عجیب از او در دلم افتاد. ناخواسته به او علاقه مند شدم و از خدا خواستم که شرّ دشمنش را از او دور گرداند. او از میان جمعیت گذشت تا به من رسید. من در سیمایش محو بودم و برایش دعا می کردم. مقابلم که رسید، در چشمانم نگریست و با مهربانی فرمود: خداوند دعاهای تو را در حق من مستجاب کند، عمرت را طولانی سازد و مال و اولادت را بسیار گرداند.
وقتی سخنانش را شنیدم، از تعجب ـ که چگونه از دل من آگاه است؟ ـ ترس وجودم را فرا گرفت. تعادل خود را از دست دادم و بر زمین افتادم. مردم اطرافم را گرفتند و پرسیدند چه شد. من کتمان کردم و گفتم: خیر است ان شاء اللّه و چیزی به کسی نگفتم تا این که به خانه ام بازگشتم. دعای امام هادی(ع) در حق من مستجاب شد. خدا دارایی ام را فراوان کرد. به من ده فرزند عطا فرمود و عمرم نیز اکنون از هفتاد سال فزون شده است. من نیز امامت کسی را که از دلم آگاه بود، پذیرفتم و شیعه شدم.(10)
«خیران اسباطی» نیز در زمینه آگاهی امام از اسرار می گوید: نزد ابوالحسن الهادی(ع)، در مدینه رفتم و خدمت ایشان نشستم. امام پرسید: از واثق (خلیفه عباسی) چه خبر داری؟ گفتم: قربانت شوم! او سلامت بود و ملاقات من با او از همه بیشتر و نزدیک تر است. اما الآن حدود ده روز است که او را ندیده ام. امام فرمود: مردم مدینه می گویند: او مرده است. گفتم: ولی من از همه او را بیشتر می بینم و اگر چنین بود، باید من هم آگاه می بودم. ایشان دوباره فرمودند: مردم مدینه می گویند او مرده! از تأکید امام براین کلمه فهمیدم منظور امام از مردم، خودشان هستند.
سپس فرمود: جعفر (متوکل عباسی) چه؟ عرض کردم: او در زندان و در بدترین شرایط است. فرمود: بدان که او هم اکنون خلیفه است. سپس پرسید: ابن زیّات(11) (وزیر واثق) چه شد؟ گفتم: مردم پشتیبان او و فرمانبردارش هستند. امام فرمود: این قدرت برایش شوم بود. پس از مدتی سکوت فرمود: دستور خدا و فرمان های او باید اجرا شوند و گزیری از مقدّرات او نیست. ای خیران، بدان که واثق مرده، متوکل به جای او نشسته و ابن زیات نیز کشته شده است. عرض کردم: فدایت شوم، چه وقت؟! با اطمینان فرمود: شش روز پس از اینکه از آنجا خارج شدی».(12)
5 . سخنوری
گفتار امام، شیرین و سرزنش ایشان تکان دهنده بود. به گونه ای که آموزگارش در کودکی شیفته سخنوری او گردید. آن گاه که لب به سخن می گشود، روح شنونده اش را تازگی می بخشید و چون او را عتاب می کرد، کلامش چون شمشیری آتشین از جمله های نغز، پیکره دشمنش را شرحه شرحه می کرد.
آن گاه که خصم برای عشرت طلبی خود از او می خواهد شعری بخواند تا بزم خود را با آن کامل کند، لب به سخن می گشاید، چند بیت می خواند و آن چنان آتشی از ترس در وجود او می اندازد که بزم و عیش اش را تباه می سازد و جهان را پیش چشمان شب پرست دشمن تیره و تار می کند. امام می سراید:
ـ بر بلندای کوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالی که مردان نیرومند از آنان نگهبانی می کردند، ولی کوه های بلند هم به آنان کمکی نکرد.
ـ سرانجام پس از دوران شکوه و عزت از جایگاه های خویش به زیر کشیده شده و در گودال های قبر افتادند و در چه جای بد و ناپسندی منزل گرفتند.
ـ پس از آن که به خاک سپرده شدند و فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دستبندها، تاج ها و زیور آلات و آن لباس های فاخرتان؟
ـ کجاست آن چهره های ناز پرورده و پرده نشین تان؟
ـ قبرهاشان به جای آنها ندا در می دهد: بر آن چهره های ناز پرورده اکنون کرم ها می خزند.
ـ چه بسیار خوردند و آشامیدند، ولی اکنون پس از آن همه شکم بارگی ها، خود، خوراک کرم ها می شوند.
مستی از سر متوکل پرید. جام شراب از دستش به زمین افتاد. تلوتلوخوران از ترس فریاد می کشید. حاضران می گریستند و متوکل، سخت حیران و وحشت زده، آن قدر گریست که ریشش خیس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچینند.(13)
6. مهربانی
امام بسیار مهربان بود و همواره در رفع مشکلات اطرافیان تلاش می کرد و حتی گاه خودرا به مشقّت می انداخت. آن هم در دورانی که شدت سخت گیری های حکومت بر شیعیان به اوج خود رسیده بود. «محمد بن علی» از «زید بن علی» روایت می کند: «من به سختی بیمار شدم و شبانه، پزشکی برای درمان من آوردند. او نیز دارویی برایم تجویز کرد. فردای آن روز هر چه گشتند، نتوانستند آن دارو را بیابند. پزشک دوباره برای مداوای من آمد و دید حالم وخیم تر شده است، ولی چون دید دارو را به دست نیاورده ام، ناامیدانه از خانه ام بیرون رفت.
اندکی بعد فرستاده امام هادی(ع) به خانه ام آمد. او کیسه ای در دست داشت که همان دارو در آن بود. آن را به من داد و گفت:
ابوالحسن به تو سلام رساند و این دارو را به من داد تا برایت بیاورم. او فرمود: آن را چند روز بخور تا حالت بهبود یابد.
دارو را از دست او گرفتم و خوردم و چندی بعد به کلی بهبود یافتم».(14)
7. احترام به اهل دانش
امام، به مردم به ویژه دانشمندان و اهل علم احترام فراوان می گذاشت. در تاریخ آمده است: روزی امام در مجلسی نشسته بودند و جمعی از بنی هاشم، علویان و دیگر مردم نیز در آن مجلس حضور داشتند که دانشمندی از شیعیان وارد شد. او در مناظره ای اعتقادی و کلامی، تعدادی از ناصبیان و دشمنان اهل بیت: را مجاب و رسوا ساخته بود. به محض ورود این شخص به مجلس، امام از جای خود برخاست و به نشانه احترام به سویش رفت و او را نزد خود در بالای مجلس نشانید و با او مشغول صحبت شد. برخی از حاضران از این رفتار امام ناراحت شده و اعتراض کردند. امام در پاسخ آنان فرمود: اگر با قرآن داوری کنم، راضی می شوید؟ گفتند: آری. امام تلاوت فرمود: (ای کسانی که ایمان آورده اید، هنگامی که به شما گفته شد: در مجلس جا برای دیگران باز نمایید، باز کنید. تا خداوند [رحمتش را [برایتان گسترده سازد. و چون گفته شد برخیزید، برخیزید تا خداوند به مراتبی [منزلت [مؤمنانتان و کسانی را که علم یافته اند بالا برد)(15) و نیز فرموده است: (آیا کسانی که دانشمند هستند با آنان که نیستند برابرند؟)(16) خداوند مؤمن دانشمند را بر مؤمن غیر دانشمند مقدم داشته، همچنان که مؤمن را بر غیر مؤمن برتری داده است. آیا به راستی آنکه می داند و آنکه نمی داند، مساوی است؟ پس چرا انکار و اعتراض می کنید؟ خدا به این مؤمن دانشمند برتری داده است. شرف مرد به دانش اوست، نه به نسب و خویشاوندی اش. او نیز با دلایلی محکم که خدا به او آموخته، دشمنان ما را شکست داده است.(17)
8 . بخشش
بخشندگی با خون و گوشت اهل بیت: آمیخته بود. آنان همواره با بخشش های خود، دیگران را به شگفتی وا می داشتند. گاه آن قدر می بخشیدند که رفتارشان در شمار معجزه به شمار می آمد، تا آنجا که در این مقام در توصیف حضرت هادی(ع) می گفتند: «انفاق امام هادی(ع) به قدری بود که جز پادشاهان کسی توانایی انجام آن را نداشت و مقدار بخشش های ایشان تا آن زمان از کسی دیده نشده بود و در جغرافیای اندیشه ها نمی گنجید».(18)
اسحاق جلاب می گوید: «برای ابوالحسن(ع) گوسفندان بسیاری خریدم. سپس مرا خواست و از منزلش مرا به جایی برد که بلد نبودم و فرمود تا تمامی این گوسفندان را میان افرادی که خود دستور داده بود، پخش کنم».(19)
بی آنکه دیگران متوجه شوند، آنان را از نسیم بخشندگی خود می نواخت و مورد تفقد
(20)
ای ابا هاشم! علّت آنکه من سخن آغاز کردم، آن است که گمان کردم می خواهی از برخی مشکلات خود شکایت کنی. دستور داده ام دویست دینار طلا به شما بدهند که با آن مشقت را بر طرف سازی. آن را بگیر و به همان مقدار بسنده کن».(21)
9. سخت کوشی
امام علی النقی(ع) پیشوای بزرگ شیعیان و بزرگ خاندان هاشم بود. درآمدهای اسلامی همه به دست او می رسید و می توانست از آن بهره مند شود؛ چرا که حق او بود، ولی به سان پدران خود دوست داشت از حاصل دسترنج خود بهره گیرد و نیازهای زندگی اش را با زحمت خود فراهم آورد. «علی بن حمزه» می گوید: «ابوالحسن(ع) را دیدم که به سختی مشغول کشاورزی است؛ به گونه ای که عرق از سر و رویش جاری است. از ایشان پرسیدم: فدایت شوم! کارگران شما کجایند [که شما این گونه خود را به زحمت انداخته اید]؟
در پاسخ فرمود: ای علی بن حمزه! آن کس که از من و پدرم برتر بود، با بیل زدن در زمین خود روزگار می گذراند. دوباره عرض کردم: منظورتان کیست؟ فرمود: رسول خدا، امیرمؤمنان و همه پدران و خاندانم خودشان کار می کردند. کشاورزی ازجمله کارهای پیامبران، فرستادگان، جانشینان آنها و شایستگان درگاه الهی است».(22)
10. بردباری
شکیبایی از برجسته ترین صفات مردان بزرگ الهی است؛ زیرا برخوردهای آنان با مردم نادان بیشتر از همه است و آنان برای هدایت شان باید صبر پیشه سازند تا این گونه دروازه ای از رستگاری را به رویشان بگشایند.
«بریحه عباسی»، گماشته دستگاه حکومتی و امام جماعت دو شهر مکه و مدینه بود. او از امام هادی(ع) نزد متوکل سخن چینی و سعایت کرد و برای او نگاشت: «اگر مکه و مدینه را می خواهی، علی بن محمد(ع) را از این دو شهر دور ساز؛ زیرا مردم را به سوی خود فرا خوانده و گروه بسیاری نیز به او گرایش یافته و از او پیروی می کنند».
در اثر سعایت های بریحه، متوکل امام را از جوار پر فیض و ملکوتی رسول خدا(ص) تبعید کرد و ایشان را به سامرا فرستاد. در طول این مسیر، بریحه نیز با ایشان همراه شد.
در بین راه رو به امام کرد و گفت: «تو خود بهتر می دانی که من عامل تبعید تو بودم. سوگندهای محکم و استوار خورده ام که چنانچه شکایت مرا نزد امیرالمؤمنین (متوکل) و یا حتی یکی از درباریان و فرزندان او کنی، تمامی درختانت را در مدینه به آتش کشم و خدمت کارانت را بکشم و چشمه ها و قنات های مزرعه ات را ویران سازم. بدان که در تصمیم خود مصمم خواهم بود». امام(ع) با چهره ای
گشاده در پاسخ بریحه فرمود: «نزدیک ترین راه برای شکایت از تو، این بود که دیشب شکایت تو را به درگاه خدا عرضه کنم و من شکایتی را که نزد خدا کرده ام، نزد غیر خدا و پیش بندگانش عرضه نخواهم کرد».
بریحه که رأفت و بردباری امام را در مقابل سعایت ها و موضع زشتی که در برابر امام گرفته بود دید، به دست و پای حضرت افتاد و با تضرع و زاری از امام درخواست بخشش کرد. امام نیز با بزرگواری تمام فرمود: «تو را بخشیدم!»(23)
11. شکوه و هیبت
از آنجا که امام معصوم، کانون تجلی قدرت و عظمت پروردگار و معدن اسرار الهی و قطب عالم امکان است، قداست معنوی و شکوه و وقار بسیار دارد. در زیارت جامعه کبیره از زبان امام هادی(ع) می خوانیم:
«هر بزرگ و صاحب شرافتی در برابر بزرگواری شما و شرافتتان سر فرود آورده و هر خود بزرگ بینی به اطاعت شما گردن نهاده است. هر زورگویی در برابر برتری شما فروتن شده و همه چیز در برابر شما خوار و ذلیل است».(24)
«محمد بن حسن اشتر» می گوید: «من همراه پدرم، بیرون کاخ متوکل با جمعی از علویان، عباسیان و جعفریان ایستاده بودیم که امام هادی(ع) آمد. تمام مردم برای ادای احترام و بزرگداشت ایشان از مرکب های خود پایین آمدند و صبر کردند تا ایشان وارد کاخ شود. پس از آن، برخی زبان به گلایه گشودند و گفتند: چرا ما باید به این پسر بچه احترام بگذاریم و از مرکب هایمان به احترامش پیاده شویم؟ نه شرافت او از ما بیشتر است و نه بزرگ سال تر از ماست. به خدا سوگند که وقتی بیرون آمد، دیگر از مرکب هایمان پیاده نمی شویم.
ابو هاشم جعفری در رد سخن آنها گفت: به خدا سوگند که همگی شما با خواری و خفت پیاده خواهید شد. پس از مدتی، امام از کاخ متوکل بیرون آمد. صدای تکبیر و تهلیل مردم به آسمان برخاست و همگی مردم، حتی آنان که گله مند بودند، از اسب هایشان پیاده شدند. آن گاه ابو هاشم رو به آنان کرد و گفت: شما که گفتید به او احترام نمی گذارید
(25)
پی نوشت ها:
1. مناقب آل ابی طالب، ابو جعفر محمد بن علی ابن شهر آشوب السروی المازندرانی، بیروت، دار الاضواء، بی تا، ج 4، ص 401.
2. فصول المهمة فی معرفة الائمة، ابن صباغ مالکی، بیروت، دارالاضواء، 1409 ق، ج 2، ص 268.
3. ائمتنا، علی محمد علی دخیلّ، بیروت، دار مکتبة الامام الرضا، چاپ ششم، 1402 ق، ج 2، ص (ع)21.
4. همان، ص 257.
5. همان، ص 217 ؛ اصول کافی، محمد بن یعقوب الکلینی، تهران، مکتبة الصدوق، 1381 ق، ج 1، ص 502؛ بحار الانوار، محمد باقر المجلسی، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ق، ج 50، ص 211.
6. الفصول المهمة، ص 267.
7. دلائل الامامة، محمد بن جریر بن رستم الطبری، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، 1369 ق، ص 219 ؛ اصول کافی، ج 1، ص 230 ؛ مناقب آل ابی طالب، ج 4 ص 406.
8. بحار الانوار، ج 50، ص 130.
9. دلائل الامامة، ص 221.
10. سفینة البحار، شیخ عباس قمی، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی جا، ج 2، ص 240.
11.او وزیر معتصم و واثق بود که مخالفان را در تنوری می انداخت که کف آن میخ های آهنی بزرگی قرارداشت. مردم به شدت از او متنفر بودند. متوکل بعد از به قدرت رسیدن او را در همان تنور انداخت. علی بن الحسین المسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، برگردان: ابوالقاسم پاینده، تهران،انتشارات علمی و فرهنگی، 0(ع)13، چاپ چهارم، ج 2، ص 489.
12. الارشاد، محمد بن محمد بن النعمان المفید، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1378 ش، ج 2، ص 424؛ کشف الغمة فی معرفة الائمه، علی بن عیسی الاربلی، تهران، دار الکتب الاسلامیة، بی تا، ج 3، ص 236.
13. تذکرة الخواص، ابن الجوزی، تهران، مکتبة النینوی الحدیثه، ص 361 ؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.
14. الارشاد، ج 2، ص 433.
15. مجادلة: 11.
16. زمر: 9
17. الإحتجاج، احمد بن علی بن ابی طالب الطبرسی، قم، انتشارات اسوه، 1416، چاپ دوم، ج 2، ص309.
18. مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 409.
19. اصول کافی، ج 1، ص 498.
20. اعیان الشیعة، سید محسن امین، بیروت، دار التعارف للمطبوعات، بی تا، ج 2، ص 37.
21. بحار الانوار، ج 50، ص 129.
22. من لا یحضره الفقیه، شیخ صدوق، بیروت، دارالصعب، بی تا، ج 3، ص 216.
23. اثبات الوصیة، علی بن الحسین المسعودی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، 1343 ش، ص 196.
24. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی، قم، انتشارات اسوه، 1379 ش، چاپ چهارم، زیارت جامعه کبیره.
25. حیاة الامام علی الهادی(ع)، باقر شریف قرشی، بیروت، دار الاضواء، چاپ اول، 1402 ق، ص 24.
شخصى به درون مسجد الحرام، کنار کعبه آمد، به ابوذر گفت: چنان به على علیهالسلام دارى نگاه مىکنى که پلک نمىزنى، مست قیافه على علیهالسلام هستى. ابوذر گفت: چه مىگویى؟ من کنار پیغمبر صلىاللهعلیهوآله نشسته بودم، هیچ کس بین من و رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فاصله نبود، پیغمبر صلىاللهعلیهوآله به من فرمود:
« النظرُ اِلى على بن ابى طالب عبادةٌ والنظر الى الوالدین برأفةٍ و رحمةٍ عبادة »
ابوذر! نگاه به چهره على عبادت است. نگاه به صورت پدر و مادر از روى رأفت و رحمت عبادت است، یعنى پیش خدا، حد و اندازه حق پدر و مادر تا حد حق على علیهالسلام بالا رفته است.
« و النظر فى المصحف عبادةٌ »
نگاه کردن به صفحه قرآن، ولو آن را نخوانى، عبادت است.
« و النظر الى الکعبة عبادة »
موسى بن جعفر علیهالسلام نشسته بودند و داشتند براى یارانشان صحبت مىکردند، فرمودند:
یک مردى خدمت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله آمد، گفت: حق پدر و مادر را برایم بگویید؟ حضرت به این مرد فرمودند: یک بار پدر و مادرت را با اسم صدا نکن، خدا اجازه نمىدهد، صدایش مىخواهى بکنى، بگو: مادر! پدر!
« و لا یمشى بین یدیه » جلوتر از او راه نرود « و لا یجلس قبله » بگذار آنها بنشینند، بعد تو بنشین، زودتر ننشین.
فرمود: بین مردم هم طورى رفتار نکن که مردم بگویند: لعنت به پدر و مادرت.
در هر شغلى کار مىکنى، اینقدر با مردم بد رفتار نکن که از پلههاى آن اداره که پایین مىآیند، ده دفعه بگویند: لعنت به پدر و مادرش.
فرمود: اگر طورى با مردم رفتار کردى که باعث فحش مردم به پدر و مادرت بشوى، عاق هستى.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله فرمودند:
حق پدر بر فرزند این است که وقتى پدر عصبانى مىشود، پسر در مقابل عصبانیت او آرام باشد.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىفرماید:
سه کار براى شما نسبت به پدر و مادر واجب است؛ یک: در هر حالى از آنها تشکر کنید. دوم: از آنها اطاعت کنید، نهى آنها را در غیر از معصیت خدا گوش کنید. سوم: در آشکار و پنهان خیرخواه آنها باشید.
رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مىفرماید:
خدا به فرزندى که عاق پدر و مادر است، خطاب مىکند: « إعمل ما شئت » هر کارى مىخواهى بکن « فأنى لا أغفر لک » من بناى آمرزیدن تو را ندارم.
مىخواهى همه روزها را روزه بگیر، و همه شبها را عبادت کن.
حالا تکلیف این بچه چیست که خدا مىگوید: من اصلاً تو را نمىبخشم؟ ماه رمضان مىخواهد روزه بگیرد، شبها بیاید گریه کند، آیا او را نمىبخشند؟
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: اگر زندهاند، هر دو را راضى کند، اگر مرده باشند، براى آنها قرآن و نماز بخواند، تا آنها راضى شوند و خدا بچه را بیامرزد.
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: از گناهانى که هوا را تاریک مىکند، عقوق پدر و مادر است.
شخصی به امام صادق علیهالسلام گفت: پدرم یک خانه برایم خریده است، و پولش را خودش داده، من هم با زن و بچهام نشستهام، الان اصرار دارد که خانه را بده.
« فقال: بئس ما صنع والدُک » خیلى پدرت کار بدى مىخواهد بکند، خیلى زشت است، اما « فإن أنتَ خاصمته فلا ترفع علیه صوتک ».
اگر خانه را از تو بگیرد، یک بار هم سرش داد نکش، و اگر او سر تو داد کشید، تو در مقابل فریاد او، صدایت را بلند نکن.
امام زین العابدین علیهالسلام مىفرماید:
شخصى خدمت پیغمبر صلىاللهعلیهوآله آمد، گفت: یا رسول الله! زنا انجام دادم، شراب خوردم، قمار کردم، از دیوار مردم بالا رفتم، به گوش مردم زدم، به نامحرم نگاه کردم، دروغ گفتم « ما من عملٍ قبیحٍ الا قد عملته » گناهى در این عالم نیست که در این پرونده کثیف و سیاه من نباشد، راهى هست که من توبه کنم؟
حضرت فرمودند: پدر و مادرت زنده هستند؟ گفت: مادرم مرده، ولى پدرم زنده است، فرمود: اگر کل آن گناهان را مىخواهى خدا ببخشد « فأذهب فبرّه » برو به پدرت نیکى کن.
گفت: چشم، من خیلى مىترسیدم که در قیامت به جهنم بروم، خدا توبهام را قبول نکند، فرمود: نترس، اگر به پدرت محبت کنى، خدا همه گناهانت را مىبخشد.
وقتى از مسجد بیرون رفت، پیغمبر اکرم صلىاللهعلیهوآله فرمود: « لو کانت أمّه »(1) کاش مادرش زنده بود، اگر امروز مىرفت، مادر را مىدید و مىبوسید و محبت مىکرد، با همین یک روز، خدا کل گناهان گذشتهاش را مىبخشید.
دعاى پدر و مادر مانند کامپیوتر است، من مطلبى را در آیات و روایات گم مىکنم، به آنها مىگویم یک دعا کنید، نیم ساعت بعد از دعاى آنها مطلب پیدا مىشود.
پیغمبر صلىاللهعلیهوآله گفتند: یک جوانى که هر روز نماز جماعت مىآمد، دارد مىمیرد. فرمود: عجله کنید! بالاى سرش برویم. آمدند و داخل اتاق نشستند، دیدند دارد مىمیرد، فرمود: جوان! من پیغمبر تو هستم.
گفت: فدایت شوم، فرمود: بگو «لا اله الا الله» زبانش بند آمد. جوان! الان ملک الموت مىرسد، بگو: «لا اله الا الله» مىخواست بگوید، ولى زبانش قفل مىشد.
پیغمبر صلىاللهعلیهوآله سریع فرمود: مادر دارد؟ گفتند: بله، فرمود: صدایش کنید.
آمدند و به مادر آن پسر گفتند: رسول خدا صلىاللهعلیهوآله تو را مىخواهد، عجله کن، بیا.
آمد، عرض کرد: یا رسول الله! چه مىخواهید؟ فرمود: از دست این پسر ناراحت هستى؟ گفت: با او قهر هستم. فرمود: زبانش بند آمده، گفت: به جهنم، بگذار بند بیاید. پیغمبر «رحمةٌ للعالمین» است، دارد مىسوزد که یکى دارد بىدین مىمیرد، فرمود: مادر! از او راضى شو.
گفت: نمىخواهم، چرا؟ گفت: دلم سوخته است. فرمود: عیبى ندارد، با تو کارى ندارم. به یارانشان رو کردند، فرمودند: سریع در این حیاط هیزم جمع کنید، مادر گفت: هیزم براى چه مىخواهید؟ فرمود: مىخواهم آتش درست کنم و تا نمرده او را داخل آتش بیاندازم. گفت: بچه من را؟ فرمود: بله، بچه تو را. گفت: مگر من مىگذارم. فرمود: آخر چون تو از او ناراضى هستى، دارد جهنم مىرود، من مىخواهم او را در دو هیزم بسوزانم، مىگویى نه، پس چطور راضى مىشوى که به جهنم برود؟ گفت: من غلط کردم، خدایا بچهام را ببخش.
خوش به حال آنهایى که پدر و مادرشان زنده هستند، من هر دو سه شب یک بار به پدر و مادرم مىگویم: موتور مىخواهد کند کار کند، سحر بلند مىشوید یک دستى بلند کنید، حل مىشود، تلفن مىکنم و مىگویم: جمعیت اضافه شده، مطلب بیشترى مىخواهم، سحر بلند مىشوید، دست بلند کنید، یک کتاب هزار صفحهاى را باید همهاش را نگاه کنم، پدر و مادرم که دعا مىکنند، تا باز مىکنم چیزى را که مىخواهم در همان کتاب و همان صفحه مىبینم، گشتن دیگر نمىخواهم.
موسى علیهالسلام به پروردگار گفت: الهى! تک و تنها به کوه طور آمدهام، هیچ کس غیر از من و تو نیست، من را موعظه کن.
فرمود: موسى! با من باش، بعد خدا ساکت شد. دوباره موسى گفت: « ربِّ أوصنى » خدایا! من را موعظه کن. دوباره خدا فرمود: با من باش.
باز گفت: « ربّ أوصنى » من را موعظه کن. خدا فرمود: با من باش.
بار چهارم هم همین را گفت، خطاب رسید: « أوصیک بأُمِّک » تو را به رعایت مادرت توصیه مىکنم.
دوباره گفت: خدایا! من را موعظه کن. دوباره خدا فرمود: موسى! مادرت. دوباره گفت: خدایا! من را موعظه کن. خطاب رسید: موسى! پدرت.(1) چون وقتى پیغمبر شد، مادرش زنده بود.
تمام درهاى رحمت خدا را با دست پدر و مادر مىشود باز کرد، گناهان گذشته را با یک لبخند آنها مىشود به بخشش رساند. مردم مىتوانند با محبت به پدر و مادر، خودشان را به رحمت خدا برسانند.
تواضع کنید، کسانى که با پدر و مادرتان قهر هستید، اگر تلفن دارند، سحر یک تلفن بزن، بگو: خدا و پیغمبر از من خواستهاند که از شما عذرخواهى کنم، اگر عصبانى شدند و گوشى را گذاشتند، تلفن نکن، صبح برو در بزن، اگر راهت ندادند، سرت را بگذار روى دیوار و گریه کن تا راهت دهند، چون هیچ پدر و مادرى تحمل گریه بچهاش را ندارد.
سلامت قلب انسان، تنها در سایه ایمان به اللّه و انبیا و ائمه علیهم السلام و قیامت و ملائکه و صفات حق میسر است و بس.
کدام قلب در دوره حیات از قلب انبیا و اولیا و صلحا و مؤمنان واقعى سالمتر بود؟
اخلاق و اعمال انبیا و شایستگان از عباد حق، نمایشگر سلامت عالى قلب آنان بود.
تحصیل ایمان به حق و شؤون حق کار مشکلى نیست. با کمترین دلیل مىتوان به عظیمترین مسئله، یعنى وجود حق رسید.
باور کردن خدا و توجه به حضرت او و رسیدن به درجه یقین، راهى نیست که کسى نتواند آن را طى کند، یا قدرت تحقق نسبت به آن را نداشته باشد.
وصیت نامه ابن طاوس
سید اجل رضى الدین ابوالقاسم على بن موسى بن طاووس که از اعاظم علما و عرفاى شیعه است، مسئله رسیدن به حق و باور کردن آن و شؤونش را در ضمن وصیت نامهاى به فرزند عزیزش گوشزد مىکند:
فرزندم! بسیارى از دانشمندان و علما را دیدم که راه رسیدن به حقایق عالى را که حضرت حق براى عباد و بندگانش آسان کرده، سخت گرفتند.
شناخت و باور کردن حضرت رب العزه و روى آوردن به او را که بسیار آسان است، همراه با پیچیدهترین دلایل و براهین و استدلالات فلسفى و عقلى و علمى کردند که براى توده مردم فهمش بسیار مشکل و گاهى یاد گرفتنش محال مىنمود.
کتب گذشته آسمانى و قرآن شریف از دلایل بسیار آسان و فطرى براى نشان دادن صاحب خلقت و آفرینش پر است، دلایل و براهینى که فهم و قبولش براى همه کس آسان و سهل است و نشانگر وجود مقدس به وجود آورنده موجودات و گرداننده گردنده شوندگان است.
علوم پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و همه انبیاى گذشته، در آسان نشان دادن این راه و این که انسان مشرف به شرف تکلیف است، همان مسیر کتاب خداست.
دانشمندان ما تا اواخر زمان حضرت عسکرى علیه السلام و اوایل غیبت امام عصر براى نشان دادن واقعیتهاى همان راه را طى کردند که قرآن نشان داده است.
اکنون بر اساس آیات کتب آسمانى و علوم پیامبر و ائمه طاهرین علیهم السلام و سیره اولیاى الهى و دانشمندان بزرگ به تو مىگویم:
چون در وجود خود دقت کنى، بدون تردید به این حقیقت متوجه مىشوى که جسم و روح و حیات و عقل و آنچه که از آمال و احوال خارج از اختیار توست به دست خودت و پدرت و مادرت و پدران و مادران گذشتهات به وجود نیامده؛ زیرا به حقیقت و یقین برایت روشن است که تو و آنان از تحقق این حقایق به طور مسلم عاجز هستید و چون آفتاب روز براى تو آشکار است که اگر تو و آنان قدرت بر انجام این امور را داشتید، قطعاً بین شما و آرزوها و خواستههایتان مانعى پدید نمىآمد و به کام مرگ، کشیده نمىشدید؛ زیرا وقتى اختیار به وجود آمدن و آمال و آرزو دست خود انسان باشد، مسئله مانع بین انسان و خواستههایش و تبدیل حیات به مرگ، اصلًا معنا ندارد.
آرى، دیگرى این موجودات گوناگون و شگفتانگیز را آفریده و هم اوست که کارگردان همه آنان است و تو سخت نیازمند به شناخت او و صفات حضرت او هستى.
خردهاى بىپرده، اندیشههاى صحیح، همه و همه بدون چون و چرا به صانع و فاطر و خالق معترفند و این حقیقت را که اصل همه حقایق است، تصدیق دارند.
چیزى که هست در ذات و ماهیت و صفاتش، به خاطر اختلاف در مسیر اختلاف دارند و این اختلاف هم با رجوع به سفیران حقیقى او یعنى انبیا و ائمه علیهم السلام بدون تردید قابل علاج است، در هر صورت اصل مسئله را عقلا و اندیشمندان و متفکران با توجه به وضع خود و پدران و مادران خود و سایر موجودات انکار ندارند.
پسرم! من وقتى به ساختمان محکم وجود خودم دقت مىکنم، ساختمانى که عقل عقلا را حیران کرده، مىبینم از جواهر و اعراض، عقل ملکوتى و نفس و روح ساخته شدهام.
آیا این جواهر و اعراض و عقل و نفس و روح، خودشان در خلقت و ترکیب و شؤون حیاتى من، دخالت داشتند؟
فکر مىکنم، دقت مىنمایم، پىجویى مىنمایم، انصاف مىدهم، مىبینم خود آنان به زبان حال به من مىگویند: ما عین عجز و فقریم و اگر در خلقت و آفرینش تو دخالت داشتیم، این همه برنامههاى جدید و تغییرات و دگرگونىها در تو معنا نداشت.
اینان همه فریاد مىزنند: ما را در این همه تدبیرهاى گوناگون در آفرینش تو دستى نیست.
عقل و روح و نفس به زبان حال مىگویند: تو مىدانى که بر ما نسیان و مرگ و ذلت و سستى عارض مىشود و این همه معلول این است که ما در حکومت دیگرى بسر مىبریم، حکومتى که ما را از نقص به کمال و از کمال به نقص مىکشاند و به هر صورتى که اراده کند در ما ایجاد دگرگونى مىکند.
فرزندم! چون این حقیقت را یافتى که جواهر و اعراض و عقول و نفوس و اروح در همه موجودات در عجز و فقر مساوىاند، به حق و حقیقت روشن مىشود که براى جمیع آفریدهها آفرینندهاى هست که از هر گونه عجز و فقرى که در موجودات هست، پاک و منزه است و هیچ گونه تغییر و تبدیل و تحول و دگرگونى که از عوارض ما ضعیفان و فقیران است در وجود مقدس او راه ندارد، اگر راه داشت، او هم مانند ما محتاج و فقیر بود و محتاج و فقیر نمىتواند کارگردان این خانه باعظمت هستى و آفریدههاى گوناگونش باشد «1».
در زمینه شناخت خدا و یقین پیداکردن به حضرت او و رسیدن به حریم معرفت حضرتش به آیات: 164 سوره بقره، 95 تا 99 سوره انعام، 5 و 6 سوره یونس، 3 و 4 سوره رعد، 66 تا 69 سوره نحل، 20 تا 25 سوره روم، 3 تا 5 سوره جاثیه مراجعه کنید.
چون از طریق قرآن و دانش رسول اللّه و علوم ائمه علیهم السلام که آسانترین راه و محکمترین مسیر است به حضرت او یقین حاصل کردید، آن گاه به آیات دیگر قرآن که مسأله رسالت، امامت، ملائکه، هدایت، قیامت مطرح است رجوع کنید، تا با پیوند خوردن به آیات توحید و آیات دیگر قلب شما از تمام بیمارىهاى مهلک شک و تردید، وسوسه و اغراض، قساوت و ظلمت، دنائت و پستى و از همه بدتر جهل و غفلت شفا یافته و به مأمن امن و به منطقه سلامت برسد، در این صورت است که کارگردان وجود شما از طرفى گیرنده فیوضات ربانیه مىشود و از طرف دیگر پخش کننده آن فیوضات به تمام اعضا و جوارح و به مردم دیگر مىباشد.
در اینجاست که باید با تمام هستى بر خاک تواضع سر بگذارى و از پیشگاه مقدس او براى یافتن سلامت قلب توفیق شکر بخواهى؛ زیرا به نعمتى دست یافتهاى که در تمام آفرینش، ما فوق آن نعمت وجود ندارد.
بر توست که هر لحظه براى حفظ این سلامت که منشأ سلامت در نفس و روح و اخلاق و عمل است بکوشى و گاهى یا همیشه به وقت سحر برخیزى و در آن خلوت عاشقانه روى بر خاک گذارى و با تمام وجود در حال زارى و اشکریزى به محضر مقدس آن جناب عرضه بدارى:
اى باد برو اگر توانى |
برخیز سبک مکن گرانى |
|
بگذر سحرى به کوى جانان |
دریاب حیات جاودانى |
|
بارى تو نهاى چو من مقید |
از وى به چه عذر باز مانى |
|
خاک در او ببوس و از ماش |
خدمت برسان چنان که دانى |
|
دارم به تو من توقع اینک |
چون خدمت من بدو رسانى |
|
گر هیچ مجال نطق یابى |
گویى به زبان بىزبانى |
|
ما تشنه و آب زندگانى |
در جوى تو رایگان تو دانى |
|
با ما نظر عنایت اى دوست |
گر بهتر از این کنى توانى «2» |
|
اخلاق و نفس
نفس در وجود انسان عامل حیات و مرگ ظاهر و علت حیات و مرگ باطن است.
نفس تابلویى است که در وقت ولادت هیچ نقشى جز استعدادهاى محض بر آن نیست، اگر از ابتدا به این حقیقت توجه شود که این تابلو در برابر نقاش عادل و عالم و حکیم یعنى حضرت حق قرار بگیرد، عالىترین محسنات اخلاقى از وجود و کرامت و فضیلت و شرف و حقیقت و سخا و درستى و مروت و مردانگى و تواضع و... بر آن نقش خواهد زد، در این صورت انسان با آن محسنات اخلاقى، داراى سلامت نفس خواهد بود و به فرموده قول حضرت صادق علیه السلام به طور جدى براى حفظ آن سلامت که به توفیق حق در ناحیه نفس بدست آمده، باید بکوشد.
اما اگر به نفس توجهى نشود، در برابر قلم شیاطین قرار خواهد گرفت، آن گاه هر نقش ضد حقى که آنان بخواهند بر این تابلو نقاشى خواهند کرد و از انسان در جهت اخلاق رذیله و ذمایم و رذایل هیولایى خواهند ساخت که نمونهاش در هیچ صحرا و دریا و بیابان و جنگلى یافت نخواهد شد.
نفس، اگر بىنقش خدایى بماند، زحمت و کوشش انسان نسبت به او در حقیقت پروراندن گرگ خطرناکى است.
نفس را باید از حالت نفسى یعنى حالت حکومت غرایز و شهوات و امیال به سوى عالم معنى و ملکوت وجود، سیر داد که در این مسافرت، آنچه نصیب انسان مىشود، گوشى نشنیده و چشمى ندیده و زبانى قدرت وصف آن را پیدا نکرده است.
در حالت اولى نفس نمانید که این حالت، در ارتباط با حالت حیوانات است.
عارف بزرگوار مرحوم شاهآبادى صاحب کتاب «رشحات» مىگوید:
آدمى، در مرحله نفس تمام همتش مصروف به تدبیر امور ظاهر بدن و زندگانى عالم دنیا و ظواهر و مظاهر طبیعت است.
چنانچه خداى تعالى در آیه شریفه اشاره فرموده:
[زُیِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ مِنَ النِّساءِ وَ الْبَنِینَ وَ الْقَناطِیرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَ الْفِضَّةِ وَ الْخَیْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَ الْأَنْعامِ وَ الْحَرْثِ] «3».
محبت و عشق به خواستنىها [که عبارت است] از زنان و فرزندان و اموال فراوان از طلا و نقره و اسبان نشاندار و چهارپایان و کشت و زراعت، براى مردم آراسته شده است؛ این ها کالاى زندگىِ [زودگذرِ] دنیاست و خداست که بازگشت نیکو نزد اوست.
کسانى که شهوات عالم دنیا از زن و فرزند و زیورآلات و وسایل سوارى و دامدارى و کشاورزى در نظر آنان جلوه کرده است و هم چون پیره زالى که چهره کریه خود را آرایش نموده و چین و چروکهاى صورتش را در زیر خمیرهاى آرایشى از چشم بینندهها پنهان مىدارد، دنیا نیز مظاهر شهوات خود را با آرایشهاى ساختگى در چشم آنان جلوه داده و از آنهمه نعمتها و بهجتهاى ابدى دائمى به این لذتهاى فانى زودگذر قانعشان ساخته است.
چنین افرادى هنوز از مرتبه نفس پا فراتر نگذاشتهاند و هم چون چهارپایان در چراگاه دنیا مىچرند.
[یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعامُ] «4».
و مىخورند، همان گونه که چهارپایان مىخورند.
و زبان حالشان گویاى این دعاست:
[رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا وَ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ] «5».
پروردگارا! به ما در دنیا [کالاى زندگى] عطا کن. و آنان را در آخرت هیچ بهرهاى نیست.
پس اى سالک مجاهد بر توست که در حالات این گونه افراد تأمل نموده و خود را هم ردیف آنان نکنى و به هر زحمتى هست خود را از این مرحله نجات بخشى.
اى دل زغیر دوست تبرا نکردهاى |
جز آرزوى نفس تمنا نکردهاى |
|
در جستجوى طلعت چون آفتاب او |
خود را چو ذره بىسر و بىپا نکردهاى |
|
هر تیره شب به خون جگر رو نشستهاى |
هر صبحدم زیارت دلها نکردهاى |
|
در هر دیار خیمه عزت زدى ولى |
در خاطر شکسته دلى جا نکردهاى |
|
هرگز به ذکر و فکر و تقرب نجستهاى |
هرگز به صبر و شکر تولا نکردهاى |
|
هر صبح در خصومت و هر شام در بلا |
یک روز میل صلح و مدارا نکردهاى |
|
در صورتى که عجایب معنى ندیدهاى |
در خانهاى تفرج صحرا نکردهاى |
|
امروز لاف زنده دلى مىزنى عماد |
لیکن به عمر خود شبى احیا نکردهاى |
|
یا رب کدام جرم که از ما نیامدست |
یا رب کدام فضل که با ما نکردهاى «6» |
|
اخلاق اولیاى الهى
حسنات اخلاقى، عبارت از واقعیاتى است که رابطه انسان را با حضرت حق و جهان خلقت و عباد الهى بر اساس صحیح و در جهت تأمین خیر دنیا و آخرت قرار مىدهد.
در این زمینه گذشته از آیات قرآن مجید، روایات بسیار مهمى در جوامع حدیث آمده که ذکر چند نمونه از آن روایات لازم است، امید است حقایقى که در روایات آمده، در هر خوانندهاى باشد، چون عامل سعادت اوست و سلامت نفسش در گرو آن هاست، با تمام وجود در حفظش بکوشد و در هر کس نیست، براى تحقق وجودش به آن حقایق، اقدام عاجل نماید.
بزرگى از مملکت شام خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام رسید، حضرت به او فرمودند:
اى مرد بزرگ! خداوند عزوجل بندگانى را آفریده که از باب عنایت به آن ها دنیا را در نظرشان محل بسیار تنگى جلوه داده، پس آنان را نسبت به دنیا و ثروت دنیا بىرغبت نموده است.
اینان مردمى هستند که تمام رغبت و میل را به دار السلامى دارند که خداوند در قرآن مجید آنان را به آن جایگاه عالى دعوت فرموده است.
در تنگى معیشت، داراى صبر و استقامتند به این معنى که به خاطر ضیق معیشت به حرام دچار نمىشوند.
بر بلاها و مکروهات و پیش آمدها صابرند و به آنچه از کرامت نزد حضرت حق است، مشتاقند.
جان خود را در راه خواسته خدا بذل مىکنند و خاتمه کار آنان شهادت است.
خدا را در حالى ملاقات مىکنند که از آن ها خشنود است، اینان از مرگ واهمهاى ندارند، چون مىدانند مرگ راه درگذشتگان و باقىماندگان است.
غیر طلا و نقره براى آخرت خود توشه مىگیرند، لباس آنان لباس خشن است و بر قوت در حد قناعت اهل تحملند، زیادى از رزق خود را انفاق مىکنند، در راه خدا دوست دارند و براى خدا دشمنى مىورزند، اینان چراغهاى روشن حق در اجتماعند و اهل نعمتِ دوست در عالم آخرت والسلام «7».
امام باقر علیه السلام مىفرماید: در نوشتهاى از حضرت على بن الحسین علیهما السلام یافتیم:
ألا إنَّ أولیاءَ اللّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنُونَ. إذا أَدُّوا فَرائِضَ اللّهِ وَأخَذُوا سُنَنَ رَسُولِ اللّهِ وَتَوَرَّعُوا عَنْ مَحارِمِ اللّهِ وَزَهِدُوا فى عاجِلِ زَهْرَةِ الدُّنْیا وَرَغِبُوا فیما عِنْدَ اللّهِ وَاکْتَسَبُوا الطَّیِّبَ مِنْ رِزْقِ اللّهِ لِوَجْهِ اللّهِ لا یُریدُونَ بِهِ التّفاخُرَ وَالتَّکاثُرَ ثُمَّ أنْفَقُوا فیما یَلْزِمُهُمْ مِنْ حُقُوقٍ واجِبَةً فاولئِکَ الَّذینَ بارَکَ اللّهُ لَهُمْ فیما اکْتَسَبُوا وَیُثابُونَ عَلى قَدَّمُوا لِآخِرَتِهِمْ «8».
آگاه باشید، اولیاى خدا را خوف و حزنى نیست، آن گاه این آیه را بدینصورت توضیح داده بودند:
اولیاى خدا را این علامات در کار است: ادا کننده واجبات حقند، اخذ کننده سنن رسول اللّه، از محارم خدا در پرهیزند، به زر و زیور زودگذر دنیا زاهدند، به آنچه نزد خداست داراى میل و رغبتند، حلال از روزى را کسب مىکنند و قصد تفاخر و تکاثر با آن ندارند، حقوق واجب مالى خود را مىپردازند، خداوند به کسب آنان برکت داده و به آنچه به آخرت فرستادهاند از جانب حضرت حق جزا داده مىشوند.
امام باقر علیه السلام مىفرماید:
موسى بن عمران على نبینا و علیه السلام به پروردگار عرضه داشت: خداوندا! برگزیدگان از خلقت کیانند؟
پاسخ شنید: آن کس که داراى سخاوت بسیار است، قول صادقانه دارد، متواضعانه حرکت مىکند، کوه از جا کنده مىشود و اینگونه عبادم از راه من منحرف نمىگردند.
عرضه داشت: کدام یک از بندگانت در دار قدس بر تو وارد مىشود؟ خطاب رسید: آنان که به دنیا نظر ندارند، اسرار دینشان فاش نمىشود، بر حکومت خویش رشوه نمىگیرند، حق در قلب آنان است، صدق برزبانشان تجلى دارد، اینان در دنیا زیر پوشش من و در آخرت در دار قدس نزد من هستند «9».
عَنْ أبى جَعْفَرٍ علیه السلام قالَ: سُئِلَ النَّبىُّ صلى الله علیه و آله عَنْ خِیارِ الْعِبادِ فَقالَ: الَّذینَ إذا أحْسَنُوا إسْتَبْشَرُوا، وَإذا أساؤُوا اسْتَغْفَرُوا وَإذا اعْطُوا شَکَرُوا وَإذا ابْتَلَوا صَبَرُوا وَإذا أغْضَبُوا غَفَرُوا «10».
امام باقر علیه السلام مىفرماید: از پیامبر سؤال شد، نیکان از عباد خداوند کیانند؟ حضرت فرمود:
زمانى که نیکى کنند، شاد مىشوند و هرگاه بدى کنند، طلب مغفرت مىنمایند، چون به آنان نعمتى عطا شود، شکر مىکنند و چون به بلا دچار شوند، استقامت مىکنند و به وقت غضب از طرف خود گذشت مىنمایند.
در هر صورت این ها حقایقى است که باعث سلامت نفس انسان است و در این فضاى سالم است که انسان، حق خدا و بندگان خدا را آن چنان که هست ادا خواهد کرد و این دارندگان این سلامتند که باید به فرموده حضرت صادق علیه السلام در صدد حفظ آن باشند.
عظمت و کرامت انسان، پس از ایمان در ارتباط با پاکى نفس او از رذایل و آراستگیش به حسنات است.
الهى قمشهاى، آن عارف عاشق مىگوید:
امشب چه خوش است روزگار من |
کآمد به کنار من نگار من |
|
بنشست به باغ دل گل حسنش |
برخاست زراه دیده خار من |
|
نقش دل و دیده شد خیال او |
بگرفت نهان و آشکار من |
|
آهویى چشمى چه شیر مست افکند |
مژگانش پنجه بر شکار من |
|
چشمش که به غمزه غارت دل کرد |
زد خیمه ناز در دیار من |
|
مىکوش که قدر خویش بشناسى |
اى گوهر جان هوشیار من |
|
پی نوشت ها:
(1)- علم الیقین: 24.
(2)- فخرالدین عراقى.
(3)- آل عمران (3): 14.
(4)- محمد (47): 12.
(5)- بقره (2): 200.
(6)- عماد فقیه کرمانى.
(7)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 384، من الفاظ رسول اللّه صلى الله علیه و آله...، حدیث 5833؛ الأمالى، صدوق: 395، المجلس الثانى والستون، حدیث 4؛ بحار الأنوار: 66/ 272، باب 37، حدیث 4.
(8)- تفسیر العیاشى: 2/ 124، حدیث 31؛ بحار الأنوار: 66/ 277، باب 37، حدیث 11.
(9)- الأمالى، مفید: 85، المجلس العاشر، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 66/ 278، باب 37، حدیث 13.
(10)- الکافى: 2/ 240، باب المؤمن وعلاماته، حدیث 31؛ صفات الشیعة: 45، حدیث 64؛ بحار الأنوار: 66/ 305، باب 37، حدیث 26.