در این کلمات نورانى و فرامین حکیمانه و سخنان الهى و آسمانى سخن از مسئله مهم سلامت است، آن هم سلامت در جهت معنویت انسان، معنویتى که ضامن خیر دنیا و آخرت مردم است.
سخن از مسئله با اهمیتى است که در طول تاریخ کمتر به آن توجه شده، مسئلهاى که اگر به آن توجه مىشد، سراسر حیات انسانى از طراوت و شادابى و فضیلت و حقیقت و درستى و پاکى و صفا و صمیمیت، برخوردار بود.
مشکلات گوناگون، مفاسد، معایب، کینه توزىها، تعصبات بىجا، تبعیض نژادى، ستمگرىها، نادرستىها، ناجوانمردىها، تجاوزات، جنایات، خیانتها، عصیانها، گناهان و معاصى گوناگون، شرک و نفاق و آنچه از شیطان و هواست همه و همه محصول عدم توجه انسان به سلامت معنوى است.
اکثر مردم در طول تاریخ به بهداشت جسم و سلامت بدن، با رعایت آب و هوا و خوراک و پوشاک اهمیت مىدادند و اکنون هم اهمیت مىدهند، ولى به سلامت روح و قلب و عقل و نفس در تمام تاریخ کمتر بها داده و امروز هم کمتر بها مىدهند.
غفلت از سلامتى دین
غفلت از سلامت روح و قلب که در حقیقت غفلت از حق و ایمان و روز قیامت است و محصول آن خزى دنیا و عذاب آخرت است، از اعظم گناهان و از بدترین عیوب است.
شیخ بهایى، آن عالم عارف در باب غفلت از حق و بىتوجهى به سلامت دین و روح و قلب در کتاب «سوانح» مىگوید:
«غَفْلَةُ الْقَلْبِ عَنِ الْحَقِّ مِنْ أعْظَمِ الْعُیُوبِ وَأکْبَرِ الذُّنُوبِ وَلَوْ کانَتْ آنا مِنَ الْأناتِ أوْ لَمْحَةٌ مِنَ اللَّمَحاتِ حَتّى أنَّ أهْلَ القُلُوبِ عَدوُّ الغافِلِ فى آنِ الغَفْلَةِ مِنْ جُمْلَةِ الکُفّار»:
بىتوجهى دل، نسبت به حق خدا، انبیا، امامان، حلال و حرام و معارف و حقایق از بزرگترین عیوب و گناهان است، گرچه این غفلت آنى از آنات، یا لمحهاى از لمحات باشد.
مسئله غفلت به اندازهاى قبیح است که اهل دل، غافل را به وقت غفلت، گرچه یک لحظه باشد از جمله کفار شمردهاند.
غفلت از امور معنوى و عدم توجه به سلامت باطن، به اندازهاى خطرناک است که پس از مدتى انسان غافل آن چنان محجوب از حقایق مىشود که سنگینى محجوب بودن را، با آن که از تمام کوههاى سر به فلک کشیده سنگینتر است حس نمىکند.
در معارف الهیه آمده:
مردى به موسى گفت: تو مىگویى در اثر گناه قلب آدمى سیاه مىشود، پس چرا من هر اندازه گناه مىکنم قلبم سیاه نمىشود؟
موسى گفت: سیاهى و تیرهگى دل از این بالاتر چیست که سیاهى و تیرگى قلب خود را درک نمىکنى!
انبیاى الهى و امامان بزرگوار و عاشقان و عارفان، تا لحظه مرگ از غفلت و لغزش در دین و از خطراتى که متوجه قلب است، به حضرت عزت جل شأنه پناه مىبرند، چرا که خسارتى اعظم از به خطر افتادن سلامت دین و عقل و جان نیست.
یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیرى |
بخداوندى و لطفت که نظر باز نگیرى |
|
درد پنهان به تو گویم که خداوند کریمى |
یا نگویم که تو خود واقف اسرار ضمیرى |
|
گر برانى به گناهان قبیح از در خویشم |
هم به درگاه تو آیم که لطیفى و خبیرى |
|
ور بنومیدى از این در برود بنده عاجز |
دیگرش جاى نباشد که تو بىشبه و نظیرى |
|
دست در دامن عفوت زنم و باک ندارم |
که کریمى و عظیمى و قدیمى و قدیرى «1» |
|
دین و رابطه آن با انسان
دین یعنى: رابطه فطرى و عقلى و روحى انسان با صاحب خلقت و آفرینش و عشق ورزیدن به حضرت حق.
دین یعنى: عالىترین جذبهاى که بر اثر آن انسان با تمام شؤونش به جانب حضرت اللّه کشیده مىشود و در کنار این کشش جان ناقابل را نثار تجلى او مىکند.
دین یعنى: مجموعهاى از عقاید و آرا و افکار پاک و آسمانى و اخلاق پسندیده و اعمال صالحه.
دین یعنى: حقیقتى که در پرتو آن خیر دنیا و آخرت انسان تأمین است و براى نجات از خزى دنیا و عذاب آخرت، راهى جز پیمودن راه آن نیست.
دین یعنى: مجموعه مقرراتى که براى ایجاد سلامتى در تمام شؤون حیات، از جانب حضرت حق، براى انسان مقرر شده و عمر پاک صد و بیست و چهار هزار پیامبر صلى الله علیه و آله و دوازده امام و اولیا و عاشقان و صالحان و عارفان و پاکان و نیکان و عالمان و عاملان، صرف تبلیغ آن گردیده است.
دین یعنى: راهى که، براى برپایى آن، صابران به انواع رنجها مبتلا شدند و مجاهدان فى سبیل اللّه، جان شیرین خود را در راه آن نثار کردند و پاکان امم براى برقرارى آن چه رنجها که نکشیدند!
دین یعنى: نورى که در پرتو آن گذشته و آینده جهان به آن معنایى که هست دیده مىشود و روان انسان در سایه آن به امنیت مىرسد و نفس آدمى در پرتو آن تزکیه مىشود و عقل انسان از برکت آن رشد مىیابد و جان در کنار آن ملکوتى مىگردد.
دین، اوامر و فرامین و دستورهاى الهى است و حقیقتى است که ارزش خود را از شارعش یعنى حضرت اللّه کسب مىکند و این ارزش، ارزشى است که اگر از طرف دشمنان تهدید به خطر شود، بر همه متدینین به آن اعم از پیامبر صلى الله علیه و آله و امام و فقیه و امت، واجب است براى دفع خطر از آن قیام کنند گرچه، بر سر این معرکه تمام آنان به خون سرخ خود در افتند.
ارزش دین، ارزش خداست و روگردان از دین در حقیقت روگردان از خداست و روگردان از خدا، دچار پستى و زبونى و ذلت دنیا و عذاب آخرت است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در باب حفظ دین، تا مرحله سرباختن و به خون گرم خود آغشته شدن به یارانش، در وصیتى مىفرمایند:
إعْلَمُوا أنَّ الْقُرانَ هُدَى اللَّیْلِ وَالنَّهارِ وَنُورُ اللَّیْلِ الْمُظْلِمِ عَلى ما کانَ مِنْ جُهْدِ وَفاقَةٍ فَإذا حَضَرَتْ بَلِیَّةٌ فَاجْعَلُوا أَمْوالَکُمْ دُونَ أنْفُسِکُمْ وَإذا نَزَلَتْ نازِلَةٌ فَاجْعَلُوا أنْفُسَکُمْ دُونَ دینکُمْ.
فاعْلَمُوا أنَّ الْهالِکَ مَنْ هَلَکَ دینُهُ وَالْحَریبَ مَنْ حُرِبَ دینُهُ ألا وَإنَّهُ لا فَقْرَ بَعْدَ الْجَنَّةِ ألا وَإنَّهُ لا غِنى بَعْدَ النّارِ لا یَفُکُّ أسیرُها وَلا یَبْرَأُ ضَریرُها «2».
آگاه باشید! قرآن بیانگر باطل و حق و چراغ شب و روز شماست و در شب تاریک شدت و رنج و فقر و فاقه نور راه شماست.
چون بلایى متوجه هدایت و دین شما شود، تا ممکن است با مال خود دفع خطر کنید و جان خویش را حفظ نمایید و اگر بلا و خطر با مال قابل دفع نبود، از جان مایه بگذارید تا دین شما براى شما بماند که چیزى با دین قابل معامله نیست.
بدانید که هلاک شونده کسى است که دینش نابود شده و مال از دست رفته، شخصى است که دینش از دست رفته.
آگاه باشید: آن کس که از برکت دین اهل بهشت مىشود، پس از بهشت روى فقر و بدبختى نخواهد دید.
و هر کس به خاطر نداشتن دین دچار عذاب جهنم شود، پس از جهنم روى غنى و خوشبختى نمىبیند که گرفتار جهنم آزادى ندارد و دردمند عذاب علاجى برایش نیست.
از آنجایى که دین خدا که حقایق آن منعکس در قرآن و روایات صحیحه است، مکتبى به تمام معنى سالم و خالى از هر عیب و نقص است و در وجود هر کس تجلى کند او را به وادى سلم و سلامت خواهد برد، سلامت در عقاید، سلامت در اخلاق، سلامت در اعمال، سلامت به وقت مرگ، سلامت در برزخ، سلامت در قیامت، سلامت در بهشت، از این جهت اسلام نامیده شده و نتیجه آن به عنوان سلم اعلام شده است و خداوند عزیز چون راه به دست آوردن سلامت در همه شؤون را در اسلام قرار داده و مکاتب دیگر از تحقق حقیقت سلامت در انسان عاجزند، اسلام را به عنوان دین، براى انسان پسندیده و در دنیا و آخرت هم جز اسلام سرمایهاى از انسان قبول نخواهد کرد.
اسلام در قرآن
در این زمینه به گوشهاى از آیات قرآن مجید توجه کنید:
[إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ] «3».
مسلماً دینِ [واقعى که همه پیامبرانْ مُبلّغ آن بودند] نزد خدا، اسلام است.
[وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ] «4».
و هرکه جز اسلام، دینى طلب کند، هرگز از او پذیرفته نمىشود و او در آخرت از زیانکاران است.
[الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً] «5».
امروز [با نصبِ على بن ابىطالب به ولایت، امامت، حکومت و فرمانروایى بر امت] دینتان را براى شما کامل، و نعمتم را بر شما تمام کردم، و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم.
[فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ] «6».
پس کسى را که خدا بخواهد هدایت کند، سینهاش را براى [پذیرفتن] اسلام مىگشاید.
[أَ فَمَنْ شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ فَهُوَ عَلى نُورٍ مِنْ رَبِّهِ] «7».
آیا کسى که خدا سینهاش را براى [پذیرفتن] اسلام گشاده است، و بهره مند از نورى از سوى پروردگار خویش است.
[فَإِنْ أَسْلَمُوا فَقَدِ اهْتَدَوْا وَ إِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ] «8».
پس اگر تسلیم شوند، قطعاً هدایت یافتهاند، و اگر روى گرداندند [برتو دشوار و سخت نیاید] که آنچه بر عهده توست فقط ابلاغ [پیام خدا] ست و خدا به بندگان بیناست.
[یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ] «9».
اى اهل ایمان! همگى در عرصه تسلیم و فرمانبرى [از خدا] در آیید، و از گامهاى شیطان پیروى نکنید که او نسبت به شما دشمنى آشکار است.
پی نوشت ها:
(1)- سعدى شیرازى: (مواعظ).
(2)- الکافى: 2/ 216، باب سلامة الدین، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 65/ 212، باب 23، حدیث 2.
(3)- آل عمران (3): 19.
(4)- آل عمران (3): 85.
(5)- مائده (5): 3.
(6)- انعام (6): 125.
(7)- زمر (39): 22.
(8)- آل عمران (3): 20.
(9)- بقره (2): 208.
ما انسانها اگر به صورت واقعى و با دقت عقلى رحمت حق و مهرورزى آن منبع کمالات و آثارش را بشناسیم و در عین حال خواهان سعادت ابدى و کرامت سرمدى باشیم، بىتردید تمام حرکات درون و برون خود را به کیفیتى نظام مىدهیم که به رحمت حضرت محبوب متصل شود و از این میدان، گوى سعادت برده و خوشبختى و نیکبختى خود را رقم خواهیم زد.
حرکات ناآگاهانه و جاهلانه، نه این که ما را به جایى نمىرساند بلکه دچار خسارت ابدى و زیان همیشگى مىکند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در رابطه با حرکت بر پایه معرفت به کمیل بن زیاد فرمود:
«یَا کُمَیلُ! مَا مِنْ حَرَکَةٍ إلّاوَأنْتَ مُحتَاجٌ فِیهَا إلى مَعْرِفَةٍ» «1».
اى کمیل! هیچ حرکتى نیست مگر این که تو نسبت به آن نیازمند به معرفت و شناخت هستى.
معرفت نسبت به هر حرکتى انسان را از حق و باطل بودن آن حرکت آگاه مىکند، چنانچه انسان خواهان سعادت باشد، حرکت و عمل خود را اگر هماهنگ با حق باشد انجام مىدهد و زمانى که آلوده به باطل شد ترک مىکند.
این معرفت تنها با اتصال به منابع پر فیض اسلام و توجه و دقت در فرهنگ نبى با کرامت اسلام و اهل بیت پاک آن حضرت و تعقّل و تدبّر در کتاب سراسر نور اسلام یعنى قرآن کریم میسر خواهد بود که حقایق عالم را با اتصال به این چشمههاى پر فضیلت مىتوان درک کرد و به شناخت حقیقى و معرفت واقعى دست یافت.
مهرورزى نتیجه معرفت
دقت در پهن دشت هستى و موجودات آن و اندیشه و تفکر در قرآن که وحى الهى است و تعقّل و تفکّر نسبت به پیامبران و رسالتشان ما را به این معنا آگاه مىکند که همه و همه، جلوه رحمت خدایند و خدا مىخواهد انسان به گونهاى حرکت کند که نهایتاً وجودش مطلع الفجر رحمت بىنهایت حق شود.
به همین دلیل لازم است انسان، قرآن و نبوت و امامت را که جلوههاى رحمتند بشناسد و حرکاتش را بر اساس خواستههاى حق و پیامبران و امامان جهت دهد تا رحمت رحیمیه از همه جوانب وجودش در دنیا و آخرت ظهور کند.
انسانها از همه نعمتهاى حق باید به گونهاى استفاده کنند که آن نعمتها که جلوه رحمت عاماند، پس از مصرف شدنشان به وسیله انسانها تبدیل به رحمت خاص به نفع آنان شود، این خواسته خدا از انسان است، خواستهاى که براى انسان نسبت به آن تعهدآور و مسئولیتزاست.
به عبارت دیگر: خداى رحیم- که همه هستى و امور ظاهرى و در یک کلمه مجموعه آفرینش، رحمت و مهر اوست و قرآن و پیامبران و امامان جلوههاى کامل رحمت و مهر اویند- مىخواهد انسان در عین این که مختار و آزاد است، از این اختیار و آزادى بهره مثبت برده، در سایه عقل و خرد با هماهنگ کردن حرکاتش با قرآن و نبوت و امامت، هم کانونى از مهر و محبّت شود و هم کاسب مهر و رحمت و محبّت خدا گردد.
جهان و همه موجوداتش، سفره روزى خدا و همه نعمتهایش، ظهور مهر خداوندى است و انسان در این جهان و سر این سفره نعمت، چند روزى مهمان خداست که باید در این مهمانى ادب و شرایط مهمان بودن را که همانا گذران عمر و استفاده کردن از نعمتها بر اساس هماهنگى با خواستههاى صاحب جهان و مالک سفره است، رعایت کند و کارگاه وجودش را از طریق تغذیه از سفره نعمتها تبدیل به کانون مهر و محبّت نسبت به حق و به خلق نماید و در عبادت خدا- که مهرورزى عملى نسبت به اوست- و خدمت به خلق- که مهرورزى عملى نسبت به آنان است- تا لحظه آخر عمر بکوشد و از پل مرگ با خیالى آسوده و دستى پر از عبادت و خدمت وارد جهان ابدى گردد و براى همیشه بر سر سفره بىنهایت حق که در بهشت به عنوان پاداش براى عابدان خادم آماده شده، بنشیند.
هماهنگى همه حرکات ظاهر و باطن با قرآن مجید و نبوت و امامت، در حقیقت هماهنگى با منابع مهر و رحمت و عشق و محبّت است.
هنر محبّت و مهرورزى
محبّت و عشق، محصول و میوه شیرین و پرفایده معرفت و آگاهى است؛ معرفتى که ابزارش حواس ظاهرى و باطنى است و همچون آب، چشمه شیرینى است که در کشتزار وجود به آبیارى برمىخیزد و دانههاى استعدادهاى شگرف خداداى را به فعلیت مىرساند و از وجود انسان منبعى از ایمان و اخلاق و کرامت و وقار و ادب مىسازد و وى را تبدیل به روضه رضوان معنوى و ملکوتى مىنماید.
انسان هنگامى که به وسیله قرآن و فرهنگ انبیاء و امامان معصوم و در پى مطالعه در آثار خلقت و به دنبال شنیدن حقایق از اهل بصیرت، خدا را بشناسد، یقیناً بر اثر این شناخت، قلبش نسبت به حق دریایى موّاج از محبّت و عشق به خدا مىشود و از آنجا که به طور طبیعى هر عاشق مهجورى دنبال رسیدن به وصال معشوق است، به جستجوى راه رسیدن به وصال برمىخیزد و نهایتاً به این حقیقت راهنمایى مىشود که محبّت، راه رسیدن به وصال بندگى و عبادت خالصانه است.
[فَمَنْ کانَ یَرْجُوا لِقاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صالِحاً وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً] «2».
پس کسى که دیدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را امید دارد، پس باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.
بندگى و عبادت به معناى هماهنگ نمودن همه حالات درون و برون با خواستهها و دستورات حضرت حق است که به خاطر رشد، کمال و سعادت دنیا و آخرت مردم از باب محبّت خدا به بندگان به وسیله کتابهاى آسمانى و به ویژه قرآن و به توسط پیامبران به انسان اعلام شده است، پیامبرانى که حضرت حق از شدت محبّت به مردم، آنان را برادر مردم خطاب کرده و قلب نورانى آنان را نسبت به جوامعى انسانى اقیانوسى از عشق و محبّت قرار داده و عنوان برادر بودنشان نسبت به مردم هم به چنین خاطر است، قرآن مىفرماید:
[وَ إِلى عادٍ أَخاهُمْ هُوداً...] «3».
و به سوى قوم عاد، برادرشان هود را فرستادیم...
[وَ إِلى ثَمُودَ أَخاهُمْ...] «4».
و به سوى قوم ثمود، برادرشان صالح را فرستادیم...
[وَ إِلى مَدْیَنَ أَخاهُمْ شُعَیْباً...] «5».
و به سوى مردم مدین، برادرشان شعیب را [فرستادیم]...
[إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ نُوحٌ...] «6».
هنگامى که برادرشان نوح به آنان گفت...
[إِذْ قالَ لَهُمْ أَخُوهُمْ لُوطٌ...] «7».
هنگامى که که برادرشان لوط به آنان گفت...
این برادران عاشق و با محبّت و هدایتگر و اصلاح طلب و دلسوز و مهربان، انواع آزارها و شکنجهها و رنجها را از جانب مردم تحمل کردند، ولى دست از مردم برنداشتند و به مهرورزى و هدایتگرى ادامه دادند تا خود جوامع، بر اثر پافشارى در گناه و فساد که طبیعتاً چون تیشه به ریشه است، از میان رفتند.
اینان آمدند تا فاصله مردم را با خدا به وسیله ایمان و عمل صالح و اخلاق پاک و به عبارت دیگر به سبب عبادت حق و خدمت به خلق کم کنند تا به سرسبزى حالات و اعمال مردم افزوده شود و از وجودشان شجره طیّبه به وجود آید و در هر کجا که قرار مىگیرند نسبت به خود و به دیگران دریایى از محبّت و منبعى از خیر و سود رسانى گردند.
جداشدگان از معرفت و محبت
فاصله گرفتن از حق و تعطیل کردن بندگى و عبادت و خدمت و کرامت چنان که تاریخ حیات ثابت کرده است، انسان را از نظر حالات و خلقیات و روش و منش، ابتدا تبدیل به بهیمه و سپس به درنده، آنگاه به شیطانى رجیم و ملعون و مکار و فریبنده مىکند.
آنان که از حق فاصله مىگیرند، در دنیا و آخرت گریزگاه امنى نخواهند داشت و به همین سبب قرآن مجید خطاب به آنان مىگوید:
[فَأَیْنَ تَذْهَبُونَ] «8».
پس [با انکار قرآن و روى گرداندن از آن] کجا مىروید؟.
و در آیه دیگر مىفرماید:
[فَذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمُ الْحَقُّ فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ] «9».
این است خدا، پروردگار حقیقى شما، بنابراین بعد از حق چیزى جز گمراهى و ضلالت وجود دارد؟ پس چگونه شما را از حق بازمىگردانند؟
یک بار دیگر در این دو آیه بسیار مهم دقت کنیم و با هم به دنبال حضرت دوست از فاصله گیرندگان از حقیقت بپرسیم: کجا مىروید؟
و بعد از حق آیا چیزى جز گمراهى هست؟
ابن عباس در توضیح: [فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ] مىگوید:
پیامبر صلى الله علیه و آله در میان ما مسلمانان به سخنرانى برخاست، در پایان سخنرانى فرمود:
خدا در ما اهل بیت [علیهم السلام] ده خصلت جمع کرده که در احدى پیش از ما جمع نکرده است: بردبارى، دانش، نبوت، بزرگوارى، بلند نظرى، شجاعت، اعتدال، صدق، پاکى و پاکیزگى، پاکدامنى و عفت؛ ما کلمه تقوا و راه هدایت و نمونه برتر و حجت و برهان بزرگتر و دستگیره استوارتر و ریسمان محکم هستیم، ماییم که خدا مودت نسبت به ما را به همه مردم فرمان داده، «بنابراین بعد از حق چیزى جز گمراهى نیست، به کجا مىروید؟!» «10».
ثمره اتصال و انفصال
ثمره توجه به حقیقت مهرورزى و ایجاد و ابراز مهر و محبت، اتصال به حضرت محبوب و تبدیل جان انسان به دریایى از فضیلت و معرفت و ایمان و آگاهى و رسیدن به سعادت و خوشبختى و نتیجه بىتوجهى نسبت به آن جهل و نادانى و فسق و فجور و ظلم و کینه و ضلالت و گمراهى خواهد بود.
تاریخ شاهد چهرههاى مختلفى بوده است که با اتصال به منبع مهر و محبت، محبوب و سعادتمند و با جدایى از این سرچشمه فیض مغضوب و شقاوتمند شدهاند، حال جایگاه هر یک از افراد نسبت موقعیت دنیایى آنها چه در جایگاه حکومت و سلطنت و یا علم و دانش و یا مال و ثروت و یا... متفاوت است که به هر یک از دو چهره اشارهاى مىشود مسلماً این سعادت و شقاوت ریشهاى جز در مهرورزى و محبت به معنى جامع و کامل خود نخواهد داشت.
دو چهره در مصر
قرآن مجید از دو حاکم که هر یک روزگارى در کشور مصر حکومت مىکردند سخن مىگوید، سخنى عبرتآموز و سراسر پند و موعظه، حاکمى که دریایى از معرفت و بصیرت و محبّت و کرامت و ایمان و فضیلت و صدق و حقیقت بود و حاکمى که بیابانى از نادانى، جهالت، مستى و غرور، فساد و فجور، خودبینى و کبر، گناه و معصیت بود.
یکى نسبت به مردم دلسوز و مهرورز و حلال مشکلات و آن دیگر نسبت به مردم منبعى از خشم و کینه و ایجاد کننده تنگنا و مضیقه در میان اهل کشور بود.
تفاوت این دو حاکم در قرب و دورى از حق و فاصله داشتن و نداشتن با خدا بود.
حاکم با فضیلت و مهرورز و درستکار، یوسف علیه السلام بود که قرآن مجید از وجود مبارکش تعبیر به صدیق، برگزیده حق، مخلَص، حفیظ، علیم و کریم مىکند و حاکم بىفضیلت و کینهورز، فرعون بود که قرآن مجید از او تعبیر به خودبین، خودپرست، قاتل، مفسد، ظالم، و تفرقهانداز مىنماید.
یوسف، پیش از فرعون در کاخ مصر بر صندلى حکومت قرار گرفت ولى چون با حق فاصله نداشت و بندهاى مقرب بود، براى مردم منبعى از کرامت و سودمندى و منفعت و برکت رخ نمود و فرعون پس از یوسف علیه السلام در همان کاخ و در همان کشور بر صندلى حکومت نشست ولى چون با حق فاصله داشت و مردى سرکش و عصیانگر و طاغى و یاغى بود، براى مردم منبعى از شر و زیان و خسارت و مشکل ساز رخ نمود.
حاکمان دورههاى تاریخ تا این زمان به همین صورت دو چهره بىفاصله از حق و با فاصله از حق بودند، هرگاه بندهاى مقرب به حق حاکم مردم مىشد، دنیا و آخرت مردم آباد بود و هرگاه چهرهاى ناسپاس و دور از حق بر مردم حاکم مىگشت، مردم بویژه اهل ایمان در همه امور دچار مضیقه و تنگنا مىشدند.
تفاوت این دو چهره را واضح و روشن در تفاوت ریشهاى حکومتهایشان باید دید؛ تفاوت این دو چهره، تفاوت میان نور و ظلمت و حق و باطل و صدق و فسق است.
شما یوسف علیه السلام را نمونه اعلاى حق در امر حکومت به حساب آرید و فرعون را نمونه کم نظیر باطل در امر حکومت بشمارید و حاکمان تاریخ را در فاصله نداشتن از حق و فاصله داشتن از خدا با این دو حاکم بسنجید.
دو چهره دانش
دانش و علم ذاتاً از فضایل و کرامات است که تحصیل آن مطلوب و بسیار پر ارزش مىباشد.
دانش، وسیله و ابزارى است که اگر در اختیار انسان مؤمن، با ادب، مهربان، دلسوز باشد، آن را در راه خیر و سعادت خود و خدمت به دیگران به کار مىگیرد و اگر در اختیار شخصى ناسپاس، هواپرست، مغرور و بىادب و بىمحبّت قرار گیرد، آن را به عنوان وسیلهاى براى شکم و شهوت و هواپرستى خود و گاهى زیان زدن به دیگران به کار مىاندازد.
دانشمندانى که با چراغ دانش خود راه سعادت و خیر را به مردم نشان دادند و با علم و آگاهى خود به تربیت انسانها برخاستند و دردهاى مادى و معنوى آنان را درمان نمودند، از گروه اول و دانشمندانى که از طریق موقعیت خود به گمراه کردن نسلها همت گماشتند و دانش خود را ابزارى براى حکومت ستمگران قرار دادند و زمینه بردگى انسانها را از طریق جادو کردن حواس و عقل آنان فراهم آوردند و براى هوا و هوس مشتى خائن و درندهخو اسلحههاى کشتار جمعى مانند بمب اتم و انواع بمبهاى شیمیایى ساختند تا در چند ثانیه صدها هزار نفر مرد و زن و کودک بىگناه را به کام مرگ دراندازند، از گروه دوم هستند.
شرح حیات و زندگى هر یک از این دو گروه، صدها جلد کتاب مىطلبد که حتى مشکل مىنماید از عهده یک جمع یا چند جمع علمى برآید، در اینجا از هر یک از این دو گروه به معرفى یک نمونه اکتفا مىشود تا هرکدام مثل و نمونه گروه مثبت و گروه منفى به شمار آیند.
شیخ طوسى
از چهرههاى برجسته و پر منفعت میدان دانش و بینش محمد بن حسن طوسى معروف به شیخ طوسى است که خلاصهاى از حیات پر برکت علمى او را از کتاب بسیار با ارزش «مفاخر اسلام» نوشته محقق پرکار استاد على دوانى براى شما نقل مىکنم:
شیخ طوسى به اعتراف تمام دانشمندان اسلامى که پس از وى آمدهاند یکى از بزرگترین نوابغ جهان و پیشواى فقها و متکلمین عصر خود بوده است و تا به حال نیز مجتهدین شیعه ریاست و تقدم او را در علوم فقه و اصول و کلام و تفسیر و سایر علوم اسلامى مسلّم مىدانند.
شیخ طوسى در سال سیصد و هشتاد و پنج هجرى در شهر تاریخى طوس یا روستایى از آن، دیده به جهان گشود.
علوم مقدماتى و سطح عالى فقه و اصول و حدیث و غیره را در همان طوس و شهرهاى دیگر ایران فرا گرفت و از این راه نبوغش شکوفا شد و زمینه براى ترقى و تعالى بیشتر مهیا گردید.
در سنه چهار صد و هشت که بیست و سه سال داشت و دانشمندى جوان بود که از خراسان به عراق آمد و پنج سال در بغداد نزد شیخ مفید پیشواى علماى شیعه و دیگر اساتید به تحصیل و تکمیل معلومات خویش پرداخت و بعد از رحلت شیخ مفید در سال 413 نیز قریب بیست و سه سال از محضر سید مرتضى بزرگترین شاگرد مفید استفاده سرشار برد و جمعاً از خرمن علوم آنان خوشهها چید و بر فضایل و کمالات خود افزود.
پس از وفات سید مرتضى دوازده سال با استقلال به تدریس و افادت همت گماشت و چیزى نگذشت که آوازه فضلش در همه جا طنین افکند و از هر سو طالبان علم از شیعه و سنى و زیدى و غیره به حوزه درسش روى آوردند و از علوم و فنونى که در گنجینه دل اندوخته بود بهرهمند گشتند.
شیخ طوسى بعد از وفات سید مرتضى در میان انبوه شاگردانش مفید و سید مرتضى و علماى شیعه بغداد چون از همه کس لایقتر بود، به مقام پیشوایى شیعیان رسید و ریاست فقهاى امامیه به وى منتهى گشت و در تمام وقایع ایام زندگى پر حادثه خود، به بهترین وجه از عهده مسئولیتى که داشت برآمد و شیعیان عصر اعم از خواص و عوام به وجودش مفتخر و سزاوار بودند.
شهرت بىنظیر شیخ از زمانى رو به فزونى گذاشت که به دستور حاکم عباسى القائم بأمر اللَّه کرسى تدریس علم کلام به وى اختصاص یافت و این بزرگترین موقعیت و منصب رسمى علمى بود که در مرکز حکومت آل عباس و دنیاى اهل سنت و جماعت نصیب یک عالم بزرگ شیعه آن هم عنصر ایرانى در محیط عربى گردید، این کرسى از جانب حاکم وقت به دانشمندانى تعلق مىگرفت که سرآمد دانشمندان عصر در عقاید و مذاهب باشند.
شیخ بزرگوار در سایه نبوغ و ابتکار و استعداد فوق العاده و پشتکار مخصوص به خود به حد کافى علوم لازم را از استادان فن مخصوصاً شیخ مفید و سید مرتضى و فقیه نامور حسین بن عبیداللَّه غضائرى و ابن عبدون و ابن ابىجید فرا گرفت و با وسعت نظر و احاطه کامل و دقت زائد الوصفى که در تمام فنون دینى داشت، مکتبى مخصوص به خود پدید آورد.
مکتب شیخ نه تنها مکمل مکتب شیخ مفید و سید مرتضى بود بلکه نظر به آراى جدید و نظریات عمیقى که شخصاً در اغلب ابواب فقه داشت و تحقیقاتى که در اصول و کلام و تفسیر و حدیث و رجال مىنمود، از هر جهت با سایر مکاتب امتیاز داشت.
شیخ در فقه و اصول و کلام که پایه آن را شیخ مفید و سید مرتضى گذارده بودند ابتکارات نو و مطالب محکمترى آورد و طریق نظر و استدلال و نقد و بررسى را با مبانى بهترى به روى آیندگان گشود.
مکتب شیخ و مبانى علمى وى به قدرى متین و محکم و متکى به دلیل و برهان بود که تا صد سال بعد از او هم چنان استوار و بر همان اساس پایدار ماند، به این معنا که فقهاى بعد از او در طول این مدت با استفاده از روش شیخ، اجتهاد مىکردند و بر وفق مبانى و مکتب وى تدریس و تصنیف مىنمودند و به عبارت روشنتر همه، شاگردان مکتب او به شمار مىآمدند.
علامه حلى با آن جایگاهى که در تمامى علوم و فنون اسلامى داشته و نخستین دانشمندى است که در میان شیعه و سنى ملقب به علامه شده است، مىنویسد:
أبو جعفر محمد بن حسن بن على طوسى (قدس اللَّه روحه) پیشواى علماى امامیه و رئیس طایفه، داراى جلالت قدر و منزلتى عظیم است، موثق و مورد کمال اعتماد و صداقت و صاحب نظر در اخبار و رجال و فقه و اصول و کلام و ادب بوده است و همه فضائل منسوب به اوست.
در تمامى فنون اسلام کتاب نوشته است، اوست که عقاید شیعه را در اصول و فروع مهذب نمود، جامع کمالات نفسانى در علم و عمل و شاگرد شیخ مفید محمد بن محمد بن نعمان بود».
بدون مبالغه شیخ از آیات بزرگ الهى است که از حیث بلوغ و عظمت روح و همت عالى و فکر بلند و موفقیتهاى زندگى در صف مقدم دانشمندان اسلام قرار دارد بلکه نظیر وى را در میان دانشمندان خودى و بیگانه کمتر دیدهایم.
از مزایاى شیخ آثار قلمى و فکرى اوست که هر یک نمونه کامل اندیشه عمیق و دریاى ژرف و مواج علوم وى مىباشند. نزدیک به پنجاه کتاب در فقه، اصول، تفسیر، کلام، ادعیه، رجال و تاریخ از وى به یادگار مانده است «11».
شیخ طوسى کتاب «عدّة الأصول» را براى اهل اصول و «تهذیب الأحکام» و «الاستبصار» که دو کتاب از چهار کتاب اساسى شیعه است را براى فقیهان و ده جلد «التبیان» را براى مفسران و «الفهرست» را براى علاقمندان به رجال برجسته و «تلخیص الشافى» را براى عاشقان عقاید و کتاب «الخلاف» را جهت فقه مقارن و «مصباح المتهجد» را براى عابدان و شب زندهداران و «مقتل الحسین» را براى متوسلان و «الغیبة» را براى منتظران و آیندهنگران نوشت.
بلعم باعورا
قرآن به دانشمندى اشاره دارد که از دانشش به زیان انسان و انسانیّت بهره گرفت و در حقیقت، دزدى بوده که با چراغ آمده بود تا کالاى گزیده را سرقت کند، نام این شخص در روایات بلعم باعورا است.
قرآن او را نمونه هواپرستى دانسته و وجودش را در جامعه انسانى همچون سگ به حساب آورده و وى را روى گردان از حق و اعراض کننده از آیات الهى شمرده و هدف از اشاره به او را پند دادن به مردم و عبرت آموختن به نسلها دانسته تا با خواندن داستانش بیدار وبینا شوند و از افتادن در چاه خطرناکى که او افتاد خود را حفظ نمایند.
[وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذِی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ* وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ إِنْ تَحْمِلْ عَلَیْهِ یَلْهَثْ أَوْ تَتْرُکْهُ یَلْهَثْ ذلِکَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ] «12».
و سرگذشت کسى که آیات خود را به او عطا کردیم و او عملًا از آنان جدا شد، براى آنان بخوان؛ پس شیطان او را دنبال کرد [تا به دامش انداخت] و در نتیجه از گمراهان شد.* و اگر مىخواستیم [درجات و مقاماتش را] به وسیله آن آیات بالا مىبردیم، ولى او به امور ناچیز مادى و لذتهاىِ زودگذرِ دنیایى تمایل پیدا کرد واز هواى نفسش پیروى نمود؛ پس داستانش چون داستان سگ است [که] اگر به او هجوم برى، زبان از کام بیرون مىآورد، واگر به حال خودش واگذارى [باز هم] زبان از کام بیرون مىآورد. این داستان گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند؛ پس این داستان را [براى مردم] حکایت کن، شاید [نسبت به امور خویش] بیندیشند.
آرى؛ فاصله گرفتن از حق، همه حالات انسانى را به نابودى مىکشاند و از وجود انسان، حیوانى خطرناک مىسازد که جز زیان و ضرر و خسارت و خطر چیزى براى خود و دیگران به بار نمىآورد.
پی نوشت ها:
(1)- بشارة المصطفى: 24؛ بحار الأنوار: 74/ 268، حدیث 1، باب 11؛ مستدرک الوسائل: 17/ 267، باب 7، حدیث 21302.
(2)- کهف (18): 110.
(3)- اعراف (7): 65.
(4)- اعراف (7): 73.
(5)- اعراف (7): 85.
(6)- شعراء (26): 106.
(7)- شعراء (26): 161.
(8)- تکویر (81): 26.
(9)- یونس (10): 32.
(10)- «عَنْ مَیْمُونِ بْنِ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِاللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: قَامَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فِینَا خَطِیباً فَقَالَ فِى آخِرِ خُطْبَتِهِ: جَمَعَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَنَا عَشْرَ خِصَالٍ لَمْ یَجْمَعْهَا لِأَحَدٍ قَبْلَنَا لَاتَکُونُ فِى أَحَدٍ غَیْرِنَا فِینَا الْحُکْمُ وَ الْحِلْمُ وَ الْعِلْمُ وَ النُّبُوَّةُ وَ السَّمَاحَةُ وَ الشَّجَاعَةُ وَ الْقَصْدُ وَ الصِّدْقُ وَ الطُّهُورُ وَ الْعَفَافُ وَ نَحْنُ کَلِمَةُ التَّقْوَى وَ سَبِیلُ الْهُدَىالْمَثَلُ الْأَعْلَى وَ الْحُجَّةُ الْعُظْمَى وَ الْعُرْوَةُ الْوُثْقَى وَ الْحَبْلُ الْمَتِینُ وَ نَحْنُ الَّذِینَ أَمَرَ اللَّهُ لَنَا بِالْمَوَدَّةِ «فَما ذا بَعْدَ الْحَقِّ إِلَّا الضَّلالُ فَأَنَّى تُصْرَفُونَ». الخصال: 2/ 432؛ بحار الأنوار 26/ 244، باب 5، حدیث 6.
(11)- مفاخر اسلام: 3/ 366.
(12)- اعراف (7): 175- 176.
سعى صفا و مروه
پس از طواف و نماز طواف براى سعى صفا و مروه مىروى، در آن جایگاه عظیم که نشان قدم انبیا و ائمه و اولیا و عاشقان و عارفان پیداست، به ادب قدم بردار و با کمال وقار و طمأنینه حرکت کن، اینجا جایى است که حضرت هاجر هفت بار خالصاً لوجه اللّه جهت طلب آب براى فرزندش راهپیمایى کرد، تو نیز به نحو خلوص و اخلاص براى بهدست آوردن آب رحمت و عنایت و لطف و محبت حضرت حق جهت خود و دیگران قدم بردار، آن چنان که در آخر دور هفتم از دست ساقى حقیقى به نوشیدن شراب طهور نایل آیى و با چشیدن آن مایه سعادت در عالم قلب، لذت اتصال به حقایق را بچشى.
در قسمتى از این جایگاه مقدس جاى هروله است، به وقت هروله که تمام بدن به خاطر سرعت گرفتن در قدم برداشتن به حرکت مىآید، قصد و عزمت این باشد که خانه تکانى محکمى از وجود خود بنمایى، آن چنان که تمام برگهاى هواى نفس از درخت وجودت بریزد و این شجره را که به آلودگىها به خباثت کشیدهاى، تبدیل به شجره طیبه کنى.
از حول و قوه خود با تمام وجود خارج شو که آنچه به عنوان حول و قوه تصور مىکردى، همان تصور بود، تو را و جمیع موجودات را حول و قوهاى جز حول و قوه حضرت حق نیست، در این مرحله با اتصال به حول و قوه حضرت محبوب، خود را از تمام خواهشهاى غلط نفسانى و اغواهاى شیاطین درونى و برونى نجات بده.
[فاخْرُجْ مِنْ غَفْلَتِکَ وَزَلّاتِکَ بِخُرُوجِکَ إلى مِنى وَلا تَتَمَنَّ ما لا یَحِلُّ لَکَ وَلا تَسْتَحِقُّهُ]
حرکت به سوى منى
به وقت حرکت کردن به طرف منى، قصد کن براى همیشه پرده غفلت را از برابر دیده عقل و قلب بردارى و از تمام لغزشهایت بیرون آمده و روى به جانب طاعت حق کنى و آنچه بر تو حلال نیست و به حقیقت مستحق آن نمىباشى، آرزو نکنى.
[وَاعْتَرِفْ بِالخَطایا بِعَرَفاتٍ وَجَدِّدْ عَهْدَکَ عِنْدَ اللّهِ بِوَحْدانِیَّتِهِ]
عرفات
در سرزمین عرفات که بسیار جاى مبارک و مقدسى است- و ناامید از رحمت حق در آن سرزمین، به حقیقت بدبختترین انسان روى زمین است- به گناهانت اقرار کن و از حضرت دوست طلب بخشش و عفو داشته باش و عهدت را با حضرت او تجدید کن.
و این واقعیت را با ذات قلب و جانت لمس کن که کارگزارى براى تو و همه آفرینش، جز وجود مقدس حضرت احدیت نیست.
و از همه مهمتر در هنگام بعد از ظهر در حال طهارت و رو به قبله، با اشک چشم و زارى دل و حالت خضوع و خشوع، دعاى عرفه حضرت سیدالشهدا علیه السلام را بخوان و به وقت خواندن بفهم که دعایى هم چون آن دعا در تمام دعاها نیست.
[وَتَقَرَّبْ إلى اللّهِ ذا ثِقَةٍ بِمُزْدَلِفَةٍ وَاصْعَدْ بِرُوحِکَ إلَى الْمَلَأِ الْأَعْلى بِصُعُودِکَ إلَى الجَبَلِ]
مشعر الحرام
در مشعر الحرام، قرب حضرت دوست را بجوى و بر عنایت و رحمت او تکیه کن که او هیچ سائلى را از درگاهش دست خالى برنمىگرداند و به وقت بالا رفتن از کوه مشعر، روح خود- این مسافر عالى عالم معنى- را تا ملأ اعلى با کمک حضرت حق بالا ببر.
[وَاذْبَحْ حَنْجَرَتَىِ الْهَوى وَالطَّمَعِ عِنْدَ الذَّبیحَةِ]
ذبح در منى
در سرزمین منى به وقت ذبح کردن، حنجر هوا و هوس و طمع را با کارد تیز ایمان ببر، که اگر گرگ هوا و حیوان طمع را در آن سرزمین قربانى نکنى، ضمانت حفظى براى سعادت دنیا و آخرتت نخواهد بود.
[وَارْمِ الشَّهَواتِ وَالْخَساسَةَ وَالدِّنائَةَ وَالذَّمیمَةَ عِنْدَ رَمْىِ الْجَمَراتِ]
رمى جمرات
به حقیقت به وقت رمى جمرات، ریشههاى شهوات غلط را از سرزمین هستى خویش بینداز و پستى و دنائت و صفات ذمیمه را از میدان حیات خود رمى کن.
[وَاحْلِقِ الْعُیُوبَ الظَّاهِرَةَ وَالْباطِنَةَ بِحَلْقِ رَأْسِکَ]
تراشیدن سر
با تراشیدن سر آن هم با تیغ تیز که یک موى برجاى نمىگذارد، تمام عیوب باطن و ظاهرت را بتراش و از نفس جز آیینهاى صاف و تابلویى پاک براى انعکاس حقایق ونقش واقعیتها باقى مگذار.
[وَادْخُلْ فى أمانِ اللّهِ وَکَنَفِهِ وَسِتْرِهِ وَکَلائَتِهِ مِنْ مُتابَعَةِ مُرادِکَ بِدُخُولِکَ الْحَرَمَ]
خروج از مِنى
چون از منى برگشتى، با قدم گذاشتن در حرم دوست، قدم در امان و حفظ و حراست و عنایت او بگذار و از متابعت هوا و هوس خود بگذر که با گذشتن از قید هوا، امکان دخول در امان دوست براى تو وجود دارد.
[وَزُرِ الْبَیْتَ مُتَحَقِّقاً لِتَعْظیمِ صاحِبِهِ وَمَعْرِفَةِ جَلالِهِ وَسُلْطانِهِ، وَاسْتَلِمِ الْحَجَرَ رِضىً بِقِسْمَتِهِ وَخُضُوعاً لِعِزّتِهِ]
استلام حجر
بیت حق را در حالى زیارت کن که عظمت و معرفت و جلال و بزرگوارى صاحب خانه را در خانه قلب راسخ و ثابت کرده باشى، نه این که بدن در کنار بیت باشد و دل جاى دیگر!!
و در نهایت فروتنى و عجز و خضوع و رضا به داده حق در همه امور استلام حجر کن.
در حدیث است که: حضرت عزت جمیع عهود و مواثیق و آجال و ارزاق همه موجودات را در حجر به ودیعت گذاشته است و این فقره از روایت اشاره به همین حدیث دارد.
وَوَدِّعْ ما سِواهُ بِطَوافِ الْوَداعِ.
به هنگام طواف وداع، جداً با ما سواى حضرت او وداع کن.
و به این نکته واقف شود که جز حضرت او در دنیا و آخرت براى تو رفیقى وجود ندارد.
[وَصَفِّ رُوحَکَ وَسِرَّکَ لِلِقاءِ اللّهِ یَوْمَ تَلْقاهُ بِوُقُوفِکَ عَلَى الصَّفاءِ]
وقوف بر صفا و مروه
به وقت وقوف بر صفا، روح و باطنت را براى لقاى حضرت دوست پاک و خالص کن.
[وَکُنْ ذا مُرُوَّةٍ بِفَناءِ أوْصافِکَ عِنْدَ الْمَرْوَةِ]
و چون بر مروه قرار گرفتى، اوصاف و شخصیت خود را به مردانگى، در مقابل صفات پروردگار خود فانى ببین.
و منیت و انانیت خویش را براى همیشه محو کن، تا در میدان حیات تو حاکمى و متصرفى جز حضرت دوست نماند.
[وَاسْتَقِمْ عَلى شُرُوطِ حَجِّکَ هذا وَوَفاءِ عَهْدِکَ الَّذى عاهَدْتَ بِهِ مَعَ رَبِّکَ وَأوْجَبْتَهُ إلى یَوْمِ القیامة]
بر تمامى شروط حجت و وفاى به عهدت مستقیم و پایدار و پابرجا باش و واقعیتهاى بهدست آمده از این سفر را تا روز قیامت از هجوم هر خطرى حفظ کن.
حضرت جواد الائمه علیه السلام با وجود کمى سن در علم و بردبارى و فصاحت بیان و عبادت خالصانه و سایر فضائل اخلاقى بىنظیر بودند، استعدادى شگرف و زبانى بلیغ و رسا داشتند و مسائل علمى را بالبداهه پاسخ مىفرمودند و به نظافت تن و لباس چون اجداد طاهرینش توجه بسیارى مىفرمودند.
نامه پربرکت
از مردى از قبیله بنى حنیفه از اهالى بُست و سیستان روایت شده که گفته است: در سالى که در آن حج به جا آوردم که ابتداى حکومت معتصم بود، با حضرت امام جواد علیه السلام همنشین شدم، بر سر یک سفره نشسته بودیم که در حضور دوستان حاکم عباسى به حضرت گفتم:- فدایت شوم- حاکم و والى ما مردى است آراسته به ولایت شما و دوستدار شماست، در دفتر او مالیاتى بر عهده من است.- فدایت شوم- اگر صلاح مىبینى به او نامهاى بنویس که مرا مورد لطف قرار دهد، حضرت [براى مراعات تقیه جهت حفظ جان حاکم سیستان] فرمود: او را نمىشناسم! گفتم:- فدایت شوم- همان گونه که عرض کردم از محبان شما اهل بیت علیهم السلام است و نامه شما به او براى من سودمند است.
حضرت کاغذى برگرفته، نوشتند:
بسم اللّه الرحمن الرحیم
اما بعد، حامل این نامه به نیکى از شما یاد کرد. آنچه از عملت براى تو مىماند همان است که در آن نیکى ورزیدى، پس به برادرانت نیکى کن و بدان که خداى عزّ و جلّ از اعمال تو گرچه به وزن ذرّه یا خردل باشد بازخواست خواهد کرد.
نامهبر مىگوید: خبر نامه پیش از ورودم، به حسین بن عبداللّه نیشابورى والى منطقه ما، رسیده بود. وقتى وارد سیستان شدم، به فاصله دو فرسخى شهر از من استقبال کرد، نامه را به او دادم، بوسید و بر دو دیده گذاشته، به من گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: در دفتر تو مالیاتى بر عهده من است که از پرداختش عاجزم، فرمان داد آن مالیات را از دفترش حذف کردند و گفت: تا من والى این دیارم مالیات مده سپس از عیال من پرسید، تعداد آنان را به او گفتم، دستور داد آنچه ما را اداره مىکند و بیش از آن را به ما بدهند. تا زنده بود مالیات ندادم و صله او هم تا از دنیا رفت از من قطع نشد «1».
حمایت از مظلوم
على بن جریر مىگوید: خدمت امام جواد علیه السلام نشسته بودم گوسفندى از خانه امام گم شده بود یکى از همسایههاى امام را به اتهام دزدى گرفته، نزد آن حضرت آوردند.
امام فرمود: واى بر شما او را رها کنید، او دزدى نکرده است، گوسفند در خانه فلان کس است، بروید از خانه او بیاورید.
به همان خانه رفتند دیدند گوسفند آنجا است، صاحب خانه را به اتهام دزدى دستگیر کردند، لباسهایش را پاره کرده کتک زدند، وى قسم مىخورد که گوسفند را ندزدیده است.
او را خدمت امام آوردند، حضرت فرمود:
چرا به او ستم کردهاید؟ گوسفند، خودش به خانه او داخل شده و او اطلاعى نداشته است.
آنگاه امام از او دلجویى نمود و مبلغى در مقابل لباسها و کتکى که خورده بود به او بخشید «2».
وقار و متانت امام جواد علیه السلام
گویند پس از شهادت امام رضا علیه السلام چون مردم نام مأمون را بر زبان مىآوردند، او را سرزنش و ملامت مىکردند، خواست که خود را از آن جرم و گناه تبرئه کند، به این جهت از سفر خراسان به بغداد آمد، نامهاى براى امام محمّد تقى علیه السلام نوشت و با اکرام و اعزاز او را خواست. امام به بغداد آمد. مأمون پیش از آنکه وى را ببیند، به شکار رفت.
در بین راه به گروهى از کودکان رسید که در میان راه ایستاده بودند، امام جواد علیه السلام هم در آنجا ایستاده بود، چون کودکان کبکبه مأمون را دیدند، پراکنده شدند، امام از جایگاه خود حرکت نکرد! با نهایت آرامش و وقار در جاى خود ایستاد تا آنکه مأمون به نزدیک او رسید، از دیدار کودک در شگفت گشت، عنان اسب برکشید، پرسید: چرا مانند کودکان دیگر از سر راه دور نشدید و از جاى خود حرکتى نکردید؟
در پاسخ فرمود: اى خلیفه! راه تنگ نبود که بر تو گشاد گردانم! و جرم و خطایى نداشتم که از تو بگریزم! گمان ندارم که بىجرم کسى را مجازات کنید.
مأمون از شنیدن این سخنان بیشتر شگفتزده شد!! از دیدار حسن و جمال او مجذوب او شده، پرسید: اى کودک! چه نام دارى؟!
حضرت فرمود: محمّد نام دارم! گفت: پسر کیستى؟ فرمود: فرزند على بن موسى الرضا علیهما السلام.
مأمون چون نسبش را شنید، تعجبش از بین رفت و از شنیدن نام آن امام که شهیدش کرده بود، شرمسار گردید! درود و رحمت به روان پاک او فرستاد و رفت!! چون به صحرا رسید، نگاهش بر درّاجى افتاد، بازى از پى او رها کرد، آن باز مدتى ناپیدا گشت، چون از هوا برگشت، ماهى کوچکى که هنوز زنده بود در منقار داشت.
مأمون از دیدن آن تعجب کرد. ماهى را در کف دست گرفت و بازگشت، چون به همان جا رسید که در هنگام رفتن امام جواد علیه السلام را دیده بود، باز دید که کودکان پراکنده شدند!! او از جاى خود حرکت نکرد. مأمون گفت:
محمّد، این چیست که در دست دارم؟!
حضرت از راه الهام فرمود: خداوند دریایى چند آفرید، ابر از آن دریاها بلند مىشود، ماهیان ریزه با ابرها بالا مىروند، بازهاى شهریاران آنها را شکار مىکنند!! شهریاران آن را در کف مىگیرند، خاندان نبوت را با آن آزمایش مىکنند!!
مأمون از شنیدن این سخن تعجبش زیادتر شد و گفت: به راستى تویى فرزند رضا! از فرزندان آن بزرگوار این گونه شگفتىها و اسرار دور نیست «3»!!
نیرنگ اهل باطل
مأمون هر نیرنگى مىزد که امام جواد علیه السلام را مانند خود از مردم دنیا سازد و به هوى و هوس مایل کند، نتوانست و نیرنگ او در امام اثر نکرد تا زمانى که خواست دختر خود را به خانه وى بفرستد تا زفاف و پیوند زناشوئى انجام گردد!.. در اینجا دستور داد که صد کنیزى که از همه زیباتر بودند هر کدام جامى در دست گیرند که در آن جواهرى باشد و با این جلال و شکوه در آن وقتى که امام وارد مىشود و در حجله دامادى مىنشیند! از وى استقبال کنند.
کنیزان به آن دستور رفتار کردند، امام جواد علیه السلام توجهى به ایشان نفرمود، ناچار مأمون مخارق مغنّى را خواست که مردى بود خوشآواز و ربابنواز با ریش بلند. مخارق مغنّى به مأمون گفت: اى امیرالمؤمنین! اگر این کار من براى میل دادن جواد به امر دنیاست، من کفایت مىکنم سپس در برابر امام نشست و آواز خود را بلند کرد.
چنان آوازى خواند که همه مردم خانه به نزد او گرد آمدند، آنگاه شروع به نواختن رباب و آواز خواندن کرد. مدت یک ساعت نواهاى موسیقى را نواخت، دیدند که امام جواد علیه السلام نه به سوى راست توجهى کرد و نه بسوى چپ. پس از آن امام سر خود را بلند کرد و فرمود:
اتَّقِ اللهَ یَا ذَا العَثْنُون!
از خدا بترس اى مرد ریش دراز!!
ناگهان رباب و مضراب از دست مغنّى افتاد و دیگر بهرهاى از آن نبرد تا مرد «4».
مأمون از مخارق مغنى پرسید: ترا چه شد؟!
گفت: در هنگامى که امام جواد علیه السلام به من بانگ زد، چنان لرزان گشتم که هرگز تندرست نخواهم شد.
نظر شافعى درباره امام جواد علیه السلام
کمال الدین شافعى از علماى بزرگ اهل سنت درباره امام جواد علیه السلام چنین نوشته است:
این [امام محمّد جواد] ابو جعفر محمّد دوم است [اول محمّد باقر دوم محمّد تقى]... ارزش و مرتبه بلندى را دارا است، نامش در افواه مشهور است، سعه صدر و وسعت نظر، شیرینى سخن او همه را جلب کرد و مدت افاضات او کم بود؟ سرنوشت چنین شد که در جوانى به روان کلى الهى پیوست.
زمان او کوتاه بود، افادات وى بسیار بلند بود، هر کس به وى مىرسید بىاختیار سر تعظیم خم مىکرد، از اشعه انوار افاضات علمى او بهرهمند مىگردید. سرچشمه نورى بود که همه از او روشن مىشدند، عقل و ذهن با او علم و معرفت مىیافت «5».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الکافى: 5/ 111، باب شرط من أذن له فى أعمالهم، حدیث 6؛ وسائل الشیعة: 17/ 195، باب 46، حدیث 22336؛ بحار الأنوار: 50/ 86، باب 5، حدیث 2.
(2)- بحار الأنوار: 50/ 47 باب 26، حدیث 22.
(3)- بحار الأنوار: 5/ 91، باب 5، حدیث 6.
(4)- بحار الأنوار: 50/ 61، باب 26، حدیث 37.
(5)- مطالب السؤول فى مناقب آل الرسول: 140.
کمالالدین محمّد بن طلحه شافعى که در وصف او گفتهاند: «کان من الصدور الأکابر والرؤساء المعظمین، ذا حشمة وجاه... معروفاً بالزهد فى الدنیا والاعراض عنها» در مطالب السؤول در وصف حضرت امام جواد علیه السلام چنین گفته است:
وأما مناقبه: فما اتسعت حلبات مجالها، ولا امتدت أوقات آجالها، بل قضت علیه الاقدار الالهیة بقلة بقاءه فى الدنیا بحکمها وانجالها، فقلّ فى الدنیا مقامه، وعجّل القدوم علیه زیارة حمامه، فلم تطل بها مدته ولا امتدت فیها أیامه، غیر أن اللّه عزّ وعلا خصّه بمنقبة متألقة فى مطالع التعظیم، بارقة أنوارها مرتفعة فى معارج التفضیل، قیّمة أقدارها، بادیة لعقول أهل المعرفة آیة آثارها، وهى وإن کانت صغیرة فدلالتها کبیرة.
«زشتی این جهان را دیدی و خود را از دنیا برید»
زندگانی زهرا (ع) در خانه شوهر نمونه است،چون سراسر زندگانی او نمونه است،چون خود او نمونه است،چون شوی او،پدر او و فرزندان او نمونه اند.نمونه مسلمان هایی آراسته بفضیلت و خوی انسانی.انسان هائی که از میان مردم،برمی خیزند،با مردم زندگی می کنند،چون دیگر مردم راه می روند،می خورند،می پوشند،اما از آن سوی این غریزه ها سرشتی دارند،برتر از فرشته،سرشتی پیوسته بخدا.انسانهائی که درد دیگران را دارند،یا درد مردم را می دانند و می کوشند تا با رفتار و کردار خود درمان بخش آنان باشند و اگر نتوانند در تحمل رنج و دشواری با ایشان شریک شوند.و گاه درد می کشند تا دیگران درمان یابند.چنین کسان طبیبان الهی و شاگردان حقند و بحق مصداق کامل این بیت که:
کل یرید رجاله لحیاته×یا من یرید حیاته لرجاله (1) برتری را در بزرگی روح می دانند نه در پروردن تن و آنچه تن بدان نیازمند است،و اگر به تن زنده اند برای آنست که زندگی درست را بدیگران بیاموزند.
بآنها می گویند هنگامی که با مردم زندگی می کنی دیگر تو نیستی.این مردمند که باید برای خدمت آنان زنده بمانی.در انسان دوستی تا آنجا پیش می روند که می گویند چگونه سیر بخوابم و در دور دست ترین نقطه ها انسانی گرسنه پهلو بر زمین نهد. (2) زهرا (ع) پرورده چنین مدرسه ای است.نو عروسی که جهاز او بهای یکی زره به قیمت چهار صد درهم و اثاث البیت وی چند کاسه و کوزه سفالین باشد،پیداست که در خانه شوی چگونه بسر خواهد برد.
اکنون فاطمه (ع) آماده رفتن بخانه شوهر است.پدرش آخرین درس را بدو می دهد.او پیش از این،درسهائی نظیر این درس را آموخته است.اما درس های اخلاقی باید پی در پی تکرار شود تا با تمرین عملی بصورت ملکه نفسانی در آید هر چند او نیازی به تمرین ندارد،اما هر چه باشد انسان است،و با زنان خویشاوند و همسایه در ارتباط:
-دخترم به سخنان مردم گوش مده!مبادا نگران باشی که شوهرت فقیر است!فقر برای دیگران سرشکستگی دارد!برای پیغمبر و خاندان او مایه فخر است.
-دخترم پدرت اگر می خواست می توانست گنج های زمین را مالک شود.اما او خشنودی خدا را اختیار کرد!
دخترم اگر آنچه را پدرت می داند می دانستی دنیا در دیده ات زشت مینمود. (3)
من در باره تو کوتاهی نکردم!ترا به بهترین فرد خاندان خود شوهر داده ام!شوهرت بزرگ دنیا و آخرتست (4).
خدایا فاطمه از من است و من از اویم!خدایا او را از هر ناپاکی برکنار بدار!در پناه خدا!به خانه خود بروید.در بعض روایت ها چنین آمده است:
زنها براه می افتند.اسماء دختر عمیس می ماند.
-تو کیستی؟چرا نرفتی؟
-من باید نزد دخترت بمانم.چنین شبی دختر جوان باید زنی را در دسترس خود داشته باشد.شاید بدو نیازی افتد.
قسمت اخیر این داستان را مؤلف کشف الغمه بهمین صورت آورده است.ابو نعیم اصفهانی نیز هنگام نوشتن شرح حال اسماء بنت عمیس آنرا نوشته است چنانکه نوشتیم جعفر بن ابی طالب و زن او اسماء بنت عمیس جزء نخستین دسته مهاجران حبشه اند (6) وی همراه شوهرش در سال هفتم هجرت هنگام فتح خیبر به مدینه بازگشت.هنگام بازگشت جعفر از حبشه پیغمبر (ص) فرمود بکدام یک از این دو شادمان باشم «فتح خیبر یا بازگشت جعفر» (7).
بنابر این ممکن نیست بگوئیم اسماء شب عروسی فاطمه (ع) در مدینه بوده است.اگر روایت در اصل درست باشد و اگر روایت کنندگان در نوشتن نام دچار اشتباه نشده باشند،محتملا این زن اسماء ذات النطاقین دختر ابو بکر و زن زبیر بن عوام بوده است.شگفت اینست که ابو نعیم خود نخست داستان هجرت اسماء را به حبشه و بازگشت او و مشاجره وی را با عمر بر سر اینکه مهاجران حبشه امتیازی بیش از مهاجران مدینه دارند،آورده و بلافاصله داستان گفتگوی او را با پیغمبر در شب عروسی فاطمه نوشته است (8).
یکی از فاضلان معاصر که کتابی بنام «فاطمه از گهواره تا گور» (9) نوشته و کتاب او سه سال پیش در بیروت بچاپ رسیده است،پس از آنکه با چنین مشکلات روبرو گردیده و پس از آنکه گفته های علمای پیشین را مبنی بر ناممکن بودن حضور اسماء بنت عمیس در این عروسی آورده است.گوید:
«راه حل معقول اینست که بگوئیم اسماء همان اسماء بنت عمیس است،لکن او پس از رفتن به حبشه چند بار به مکه آمده است.و چون مسافران بین این دو نقطه باید تنها عرض دریای سرخ را به پیمایند این کار چندان مشکل نیست. (10)
این مؤلف بزرگوار یک نکته مهم را فراموش کرده است،و آن اینکه وقایع تاریخی تابع فرض و تصور ما نیست.اگر اصولی و یا فقیه هنگام تعارض اخبار تا آنجا که ممکن باشد به جمع عرفی و یا جمع فقاهتی متوسل می شود،بخاطر این است که مدلول روایت اثر عملی دارد،یعنی بیان کننده یکی از احکام پنجگانه تکلیفی است و تا آنجا که ممکن باشد فقیه نباید دست از امارات بردارد.
اما چنین جمعی را در داستان های تاریخی نمی توان پذیرفت.و بر فرض که بپذیریم لا اقل باید سندی داشته باشیم که اشاراتی و لو با جمال به رفت و آمد مکرر مهاجران مکه به حبشه داشته باشد.ما می دانیم دسته ای از مهاجران حبشه پیش از هجرت،به مکه بازگشتند،و آن هنگامی بود که شنیدند و یا پیش خود تصور کردند،مردم مکه از مخالفت خود با پیغمبر دست برداشته اند. ابن هشام نام یک یک این مهاجران و تیره آنان را نوشته است.در هیچ سندی کوچکترین اشارتی به بازگشت جعفر بن ابی طالب و یا زن او اسماء بنت عمیس نیست.
آنگاه اگر امروز مسافرت از حجاز به حبشه از راه پیمودن عرض دریای سرخ آسان باشد،دلیل نمی شود که هزار و چهار صد سال پیش هم چنین آسان بوده است.کسانی که از بیم جان و یا آزار جسمانی به کشوری بیگانه پناه بردند مانند بازرگان یا سیاحت پیشه ای نبودند که پیوسته از نقطه ای به نقطه دیگر می رود.
از اینها گذشته ما سندی از قرن دوم هجری در دست داریم که داستان هجرت اسماء بنت عمیس را بتفصیل تمام نوشته است.این سند کتاب نسب قریش نوشته ابو عبد الله مصعب بن عبد الله بن مصعب زبیری است.کتاب مصعب جنبه تبلیغاتی ندارد.گزارشی دقیق است که از روی روایتهای دست اول نوشته شده وی درباره اسماء چنین نویسد:
«چون جعفر بن ابی طالب به حبشه رفت زن خود اسماء بنت عمیس را همراه خویش برد اسماء در حبشه،عبد الله،محمد و عون را برای او زاد.چند روز پس از زادن عبد الله برای نجاشی نیز فرزندی زاده شد،کس نزد جعفر فرستاد که:
-پسرت را چه نامیده اند؟
-عبد الله!
نجاشی فرزند خود را عبد الله نامید،و اسماء شیر دادن او را بعهده گرفت و بدین جهت نزد نجاشی منزلتی یافت،چون جعفر با مسافران دو کشتی عازم بازگشت شد،اسماء دختر عمیس و فرزندانش را که در حبشه زاده بودند،با خود برداشت و به مدینه آمدند و در مدینه بودند تا آنکه جعفر به موته رفت و در آنجا شهید شد. (11) این سند دیرینه ترین و در عین حال روشن ترین ماخذ درباره اسماء بنت عمیس است و ما می دانیم جعفر بسال هفتم هجرت پس از فتح خیبر بمدینه آمد.
نیز داستان هجرت جعفر جزء دومین دسته مهاجران،در سیره ابن هشام (12) و انساب الاشراف بلاذری آمده است.بلاذری نویسد:
جعفر با زن خود اسماء بنت عمیس جزء دومین دسته بود و در حبشه ماند،ابو طالب در زندگانی خود هزینه او را می فرستاد.سپس با گروهی از مسلمانان پس از فتح خیبر بمدینه بازگشت. (13)
پس روایاتی را که حاضر بودن اسماء را در مکه بهنگام مرگ خدیجه و یا بودن او را در مدینه بشب عروسی فاطمه (ع) متذکراند،باید مبتنی بر تخلیط حادثه ها با یکدیگر و شبیه دانستن نام شخصی با دیگری دانست.چنین اشتباهات در چنان گزارش ها فراوان دیده می شود.
سه روز پس از عروسی بدیدن دخترش می رود.درباره زن و شوهر دعا می کند.دیگر بار فضیلت های علی (ع) را بر می شمارد و بخانه بر می گردد.اما چنان می نماید که دوری دختر را، حتی در این مسافت کوتاه نمی تواند تحمل کند.سالهاست فاطمه شب و روز در کنارش بوده است.او علاوه بر آنکه دخترش بود،یاد خدیجه را برای او زنده نگاه میداشت.«چه کسی جای خدیجه را می گیرد؟!روزیکه مردم مرا دروغ گو خواندند مرا راستگو دانست.و هنگامی که همه مرا رها کردند دین خدا را با ایمان و مال خود یاری کرد» (14) می خواست یادگار خدیجه پیوسته در کنارش باشد،اما او اکنون همسر علی است و باید در خانه او بماند.اگر حجره ای نزدیک خانه خود برای آنان آماده کند خاطرش آسوده خواهد بود،اما ممکن است مسلمانان مدینه در زحمت بیفتند،سرانجام خواست عروس و داماد را در حجره خود جای دهد.ولی این کاری دشوار است چه هم اکنون در خانه او دو زن (سوده و عایشه) بسر می برند.حارثة بن نعمان آگاه می شود و نزد پیغمبر می آید:
-خانه های من همه بتو نزدیک است خود و هر چه دارم از آن توست.بخدا دوست تر دارم که مالم را بگیری تا آنرا در دست من باقی بگذاری.
-خدا تو را پاداش بدهد.
از این روز فاطمه و علی به یکی از خانه های حارثه منتقل میشوند. (15)
سالهای دوم هجرت و اند سال پس از آن برای پیغمبر و مسلمانان،سالهای سختی بود چه از جهت اوضاع سیاسی و چه از جهت شرائط اجتماعی و اقتصادی.روزی که پیمان مدینه بسته شد (16) ،یهودیان با آنکه از حقوق سیاسی و اجتماعی برخوردار بودند،بعللی که این کتاب تاب تفصیل آنرا ندارد، (17) دشمنی خود را با پیغمبر آغاز کردند و تا آنجا پیش رفتند که به حکم قرآن مسلمانان به یکباره رابطه خود را با آنان بریدند.تغییر قبله از مسجد اقصی به خانه کعبه کینه آنانرا با پیغمبر بیشتر کرد.دسته دیگری نیز در یثرب بسر می بردند که زیر پوشش مسلمانی بزیان مسلمانان کار میکردند.
سرکرده آنان عبد الله بن ابی بن ابی سلول بود.این عبد الله پیش از رسیدن پیغمبر به مدینه سودای حکومت شهر را در سر داشت و مقدمات ریاست او را نیز آماده کرده بودند لیکن هجرت پیغمبر از مکه بدانجا او را از این بزرگی محروم ساخت.
عبد الله و کسان او بظاهر مسلمان شدند و جانب پیغمبر را گرفتند،لیکن دل آنان با او نبود. بخصوص شخص عبد الله که هر گاه فرصتی دست می داد ضربتی کاری باسلام و مسلمانان می زد،چنانکه با عقب نشینی در جنگ احد عامل شکست مسلمانان گشت.حادثه رجیع و بئر معونه (18) را نیز که در آن بیش از چهل تن از زبده مسلمانان به شهادت رسیدند،زبان دشمنان را دراز ساخت.و قبیله های دنیا طلب خود را بدشمنان اسلام بستند.
شرایط اقتصادی نیز دشوار بود،مسلمانان مدینه و انصار تا آنجا که می توانستند از همراهی با مهاجران دریغ نمی کردند،بلکه با همه تنگدستی آنانرا بر خود مقدم میداشتند.اما مگر توان مالی مشتی کشاورز و کاسب خرده پا چه اندازه است؟غنیمت های جنگی هم رقمی نبود که نیاز نو مسلمانان را بر طرف کند و محمد (ص) که هدایت و ریاست این مردم را بعهده داشت، آنانرا بر خود و خویشاوندان و بستگان خود مقدم می داشت.اگر گشایشی در کار پیدا می شد حق مستمندان مهاجر و انصار بود.این درس را قرآن بدو و خاندانش آموخته است.اگر خدا را دوست می دارند باید لقمه را از گلوی خود ببرند و به گدایان،یتیمان و اسیران بخورانند بی آنکه بر آنان منتی نهند.و بدانند که این لقمه حق آن مستمندان است.حقی که خدا برای آنان معین فرموده در مقابل پرداخت این حق نباید چشم پاداش و یا سپاس داشته باشند.پاداش این کار نیک را در جهان دیگر خواهند گرفت.روزیکه همه چهره ها ترش و در هم رفته است، چهره آنان شاداب و لبهای ایشان خندان خواهد بود. (19)
مسلم است که علی پسر عموی پیغمبر و فاطمه دختر او در انجام دادن این فرمان سزاوارتر از دیگران بودند.این آیه ها در خانه آنان و بر آنان نازل شده است.در اجرای همین دستور اخلاقی بود که این زن و شوهر بیش از توان انسان معمولی بر خود سخت گرفتند.چهل سال پس از این تاریخ هنگامی که علی دیده از این جهان پر رنج فرو بست و بجوار رحمت پروردگار رفت،با آنکه پنجسال آخر زندگانی را در حکومت بر جهان اسلام بسر برده بود،فرزندش حسن (ع) در نخستین خطبه خود او را چنین ستود:«مردم!دوش مردی بجوار خدا رفت که از پیشینیان کسی بر او سبقت نگرفت و از پسینیان کسی بپای او نخواهد رسید.چون پیغمبر او را به ماموریتی می فرستاد جبرئیل از سوی راست و میکائیل از سوی چپ او را نگهبان بودند تا پیروز برگردد.آنچه از او بجا مانده هفتصد درم است »این سند نوشته ابن سعد در کتاب الطبقات الکبری و از قدیم ترین اسناد تاریخی و مورد استناد همه تاریخ نویسان است.
ابن عبد ربه اندلسی که در آغاز سده چهارم مرده و کتاب او در پایان سده سوم نوشته شده، مانده از او را سیصد درهم نوشته است (21).
بسیار بی انصافی است که کسی بگمان خود و یا برای گمراه ساختن مردمان ناآگاه،کتابی بنویسد و بخواهد اسلام را از دیدگاه فلسفه بشناساند آنگاه باتکاء ترجمه ای غلط از ماخذی متاخر و چند قرن پس از ابن سعد و ابن عبد ربه،علی را سرمایه دار زمان خود معرفی کند.
این بی انصافان که براهنمائی اندیشه کوتاه بین می خواهند هر حادثه ای را با تاویل های نادرست و دور از ذهن و منطق علمی،بر دریافت های غلط خویش منطبق سازند،این رنج مختصر را هم بر خود هموار نمی کنند که نخست همه اسناد را بررسی نمایند آنگاه آنرا طبقه بندی کنند و سپس با روشی که همه تاریخ نویسان بدان آشنا هستند درست را از نادرست جدا سازند.نمی توانند یا نمی خواهند خدا می داند «و من یضلل الله فماله من هاد» (22).
پی نوشتها:
1.همگان دیگر کسان را برای خود می خواهند جز تو که خود را برای دیگر کسان می خواهی. (متنبی.دیوان ص 190 ج 3) .
2.نگاه کنید به نامه امیر المؤمنین علی علیه السلام به عثمان بن حنیف (نهج البلاغه ص 50 ج 4) .
3.کشف الغمة ج 1 ص 363.
4.همان کتاب 351.
5.حلیة الاولیاء ج 2 ص 75.
6.رک.ابن هشام ج 1 ص 345 و ابن سعد ج 8 ص 205.
7.ابن هشام ج 3 ص 414.
8.حلیة الاولیاء ج 2 ص 74-75.
9.فاطمة الزهراء من المهد الی اللحد.
10.ج 2 ص 204.
11.نسب قریش ص 81.
12.ج 1 ص 345.
13.ص 198.
14.بحار ج 43 ص 131 و رک ص 21 این کتاب.
15.ابن سعد،طبقات ج 8 ص 14 و رجوع شود به الاصابة ج 8 ص 158 بخش یک و الاخبار الموفقیات ص 376.
16.رجوع کنید به تحلیلی از تاریخ اسلام،از نویسنده.ص 39-53.
17.رجوع شود به تحلیلی از تاریخ اسلام نوشته مؤلف ص 55.
18.خلاصه حادثه رجیع اینکه نمایندگانی از طائفه کنانه نزد پیغمبر آمدند،و از او خواستند، کسانی را به قبیله آنان بفرستد تا احکام اسلام را بدیشان بیاموزند پیغمبر شش تن از مسلمانان را همراه آنان کرد،ولی آنان در موضعی بنام رجیع بر این شش تن حمله بردند،چهار تن را کشتند و دو تن دیگر را به مشرکان مکه تسلیم کردند و آن دو تن در آنجا بکین کشتگان قریش در بدر کشته شدند در حادثه بئر معونه سی و هشت تن نمایندگان پیغمبر به شهادت رسیدند.
19.سورده دهر آیات 8-11.
20.الطبقات ج 3 ص 26.
21.العقد الفرید ج 5 ص 103.
22.الرعد:33.
(درسهای زندگی زناشویی حضرت علی (ع) و فاطمه (س))
امروز سالروز ازدواج دو انسان بزرگی است که چون دو دریا در هم متلاقی شدند و بهترین سمبل یک خانواده ی خدایی و موفق را ساختند . بهترین راه برای داشتن یک ازدواج صحیح و نحوه ی ارتباط مناسب باهمسر ، الگو قرار دادن این بزرگواران است.
فالصالحات قانتات حافظات للغیب بما حفظ الّده
پس زنان صالح و درستکار (در قبال همسرانشان) مطیع و متواضع و همچنین در غیاب (همسرانشان) در قبال آن چه خدا برای آنان قرار دادهاست. حفظ کننده خودشان و اسرار و اموال شوهرشان هستند. نساء آیه 34
ازدواج دو نور الهی و دو بنده ی برگزیده ویژگیهایی دارد که مشخص می کند انسانهای متعالی چگونه در زندگی شان رفتار می کنند.
درس هایی که برای زندگی همه ی ما لازم و ضروری است. نسل جوان و خانواده هایشان با اطلاع از نحوه ی ازدواج این دو بزرگوار می توانند در بسیاری از توقعات و آداب و رسوم اشتباه و دست و پاگیرشان بازنگری کرده و زندگی آنها را الگو قرار دهند.
مراسم عروسی آنها ساده و پر از صمیمیت بود. پس از تهیه جهیزیه برای حضرت زهرا (س)، پیامبر(ص) خطبهی عقد علی (ع) و فاطمه (س) را در مسجد در حضور مردم خوانده و پیامبر(ص) از علی (ع) خواست سخن بگوید، حضرت علی (ع) به پا خاست و پس از یاد و سپاس خدا به امر او سخن گفت و رضایت خود را از این ازدواج اعلام نمود.
پیامبر از عایشه و امسلمه خواست تا حضرت فاطمه (س) را برای عروسی آماده کنند، و از عمار خواست عطر خوبی تهیه کند. 1
پیامبر(ص) با خیل فرشتگان با تکبیر عروس را به خانه شوهر بدرقه کرده و فاطمه (س) در راه لباس خود را به فقیر بخشید . علی (ع) ولیمهای به میمنت عروسی با حضرت زهرا (س) تهیه و با کمک پیامبر (ص) مردم را اطعام کردند. 2
درسهای عملی که می تواند به مراسم عروسی جوانان ما رنگ و بویی دیگر بخشد :
* سادگی مراسم و در حد وسع مادی داماد
* ذکر خدا و دوری از هر گونه معصیت و گناه
* زینت و آرایش عروس در حد وسع عروس است .
اما شروع زندگی زیبا اگر بر پایه ی اعتقادات صحیح باشد به همان زیبایی ادامه خواهد یافت ، بانویی که زیور آلات دنیا برایش کم اهمیت است و به وظایف انسانی و شرعی خود عالم است در زندگی شایسته عمل خواهد کرد. شوهرداری حضرت زهرا (س) یک الگوی کامل برای بانوان مسلمان است.حضرت زهرا (س) در مدت نه سال خانهداری، بهترین الگوی شوهرداری را برای بشریت ارائه داد؛ زندگانی نه ساله پربرکت او برای همهی رهروانش بهترین الگو همسرداری است. تا دنیا و آخرت به سعادت واقعی دست یابد. این مقاله در حد بضاعت خود پارهای از زندگانی زناشویی حضرتش را ترسیم کرده، امید است با الگو گرفتن و عمل کردن به آنها در دنیا به آرامش و در آخرت در زمره پیروانش قرار بگیریم و از شفاعت او برخوردار شویم. آمین ربالعالمین.
زن مخلوقی عاطفی و احساسی است، و همواره دوست دارد معشوق شوهر خود قرار گیرد و حس عاطفی او را به نحو احسن ارضاء کند.
اطاعت کردن از شوهر
اطاعت از شوهر از صفات زنان صالحه و درستکار است که قرآن آنها را به صفت اطاعت همراه با تواضع نسبت به شوهر ستوده است (قانتات). 3
مصداق کامل این آیه به شهادت همسر بزرگوارش حضرت علی (ع)، حضرت زهرا اینچنین بوده است:
« (فاطمه) او هیچگاه مرا به خشم نیاورد و در هیچ کاری نافرمانی مرا نکرد و براستی هر وقت به او نگاه میکردم غم و اندوههایم بر طرف میشد». 4
احترام به شوهر
حضرت فاطمه (س) همواره به حضرت علی (ع) احترام فراوان میگذاشت همواره او را با لقب «ابا الحسن» صدا میزد؛
حضرت فاطمه (س) شوهرش را برای یکی از اهالی مدینه اینچنین معرفی میکند:
«علی(ع) امامی ربانی و الهی، و اندامی نورانی و مرکز توجه همهی عارفان و خداپرستان و فرزندی پاکان، گویندهی به حق و روا...» 5
خانهداری و خدمت شوهر کردن
جهاد زن به فرمایش پیامبر اسلام (ص)، «خوب شوهرداری است».
خانهداری و خدمت شوهر کردن و فراهم نمودن آسایش او، مصداق بزرگ «خوب شوهرداری» است . فاطمه (س) تمامی کارهای منزل را انجام میداد به گونهای که علی علیهالسلام نحوهی کار کردن او را در منزل اینگونه بیان میکند:
«یا رسولالله، فاطمه آنقدر آب آورده که بند مشک در سینهاش اثر گذاشته، آنقدر آسیا گردانیده است که دستهایش آبله کرده، آنقدر در نظافت خانه کوشیده که لباسهایش گردآلود و کثیف شده و آنقدر آتش زیر دیگ روشن کرده که جامعهاش، به سیاهی گراییده است» 6
قناعت ورزیدن و از همسر تقاضا نکردن
قناعت از صفات ممتاز اخلاقی به شمار میآید، علی علیهالسلام آن را پاکترین زندگی میداند:
عن علی علیهالسلام: اطیب العیش القناعة
پاکترین زندگی، قناعت است. 7
و در جای دیگر علی (ع) تفسیر «حیات طیب» قرآن را قناعت بر میشمرد:
از علی (ع) راجع به آیه «پس قطعا او را با زندگی پاکیزهای حیات بخشیم» (نحل 97) پرسیدند فرمود
حیات طیبه و پاکیزه، قناعت است» 8
زهرا (س) با تمام وجودش همسرش را در امور دینوی و اخروی یاری و مدد کردند. و لحظه به لحظه زندگانی نه سالهاش یاری و کمک روحی و معنوی علی(ع) بوده به گونهای که شوهرش او را «رکن زندگی خود میداند»
روزی حضرت علی (ع) بهخانه تشریف آوردند و به حضرت فاطمه (س) فرمودند: آیا نزد تو طعامی هست؟
فاطمه (س) فرمود: به حق آن خداوندی که پدرم را گرامی داشته است به پیغمبری و تو را گرامی داشته به وصایت، که در این بامداد نزد من هیچ غذایی نیست که برای تو حاضر کنم. دو روز بود که غذایی نداشتم به غیر آنچه نزد تو میآوردم، از خود و فرزندان خود باز میگرفتم و تو را بر خود و ایشان اختیار کردم.
حضرت فرمود: ای فاطمه! چرا در این دو روز مرا خبر نمیکردی که طعام در خانه نیست تا از برای شما طعامی طلب کنم.
فاطمه (س) فرمود: ای ابوالحسن! من شرم میکنم از خدا که تو را تکلیف کنم بر چیزی که قادر بر آن نیستی.
کمک کردن به شوهر در کارهای دنیا و آخرت
امام صادق در مورد صفات زن خوب میفرمایند:
«... همسرش را در کار دنیا و آخرتش یاری میرساند و روزگار را بر او سخت نمیکند...) 9
زهرا (س) با تمام وجودش همسرش را در امور دینوی و اخروی یاری و مدد کردند.
و لحظه به لحظه زندگانی نه سالهاش یاری و کمک روحی و معنوی علی(ع) بوده به گونهای که شوهرش او را «رکن زندگی خود میداند»
وقتی علی (ع) از مسجد برگشت و چشم حضرت زهرا (س) به او افتاد بر شانههای آن حضرت تکیه کرد و فرمود:
«روحم فدای روح تو و جانم سپر بلای تو باد ای ابوالحسن! اگر در شرایط خوب باشی من با تو هستم و اگر در شرایط بدی باشی من نیز با تو هستم.» 10
جملهی زیبای حضرت علی نسبت به ایشان که میفرمود:
«... هرگاه به او نگاه میکردم غم و اندوههایم برطرف میشد» 11
اما تنها این فاطمه (س) نبود که همسر داری شایسته ای می کرد ،بلکه همسرداری حضرت علی علیهالسلام نیز سرشار از درس هایی است که می تواند برای آقایان بهترین الگو باشد.
علی علیهالسلام امام و پیشوای متقین، الگو و اسوه ی تمام بشریت است. او که دارای شخصیتهای گوناگون و منضاد بود؛ آنکه شجاعان از شنیدن نام او در هراس بودند و تاب مقاومت در مقابل شمشیر او را نداشتند ولی در منزل همسری نرم و مهربان بود.
ارضای عاطفی همسر
زن مخلوقی عاطفی و احساسی است، و همواره دوست دارد معشوق شوهر خود قرار گیرد و حس عاطفی او را به نحو احس ارضاء کند.
علی علیهالسلام رابطهی عاطفی خود را با حضرت زهرا (س) تشبیه به یک جفت کبوتر میکند و میفرماید:
کنّا کزوج حمامة فی ایکة متمتعین بصحبة و شباب
ما همانند دو کبوتر در یک آشیانه بودیم که از نشاط، سلامت و جوانی برخوردار بودیم. 12
کمک در خانه موجب جلب محبت بیشتر همسر و رضایت الهی است علی علیهالسلام در منزل به حضرت زهرا (س) کمک میکردند و بعضی از کارهای خانه را مانند جارو کردن، دسّاس کردن گندم و ... انجام میداد
کمک و یاری به همسر
کمک در خانه موجب جلب محبت بیشتر همسر و رضایت الهی است .علی علیهالسلام در منزل به حضرت زهرا (س) کمک میکردند و بعضی از کارهای خانه را مانند جارو کردن، دسّاس کردن گندم و ... انجام میداد.
روزی پیامبر(ص) وارد خانهی علی (ع) گردید. ملاحظه نمود که آن حضرت به همراه فاطمه (س) مشغول آسیا کردن میباشند. پرسید: کدامیک از شما بیشتر خسته میباشید؟ علی (ع) عرض کرد: ای رسول خدا! فاطمه خستهتر است.
به فاطمه (س) فرمود: بلند شو دخترم.فاطمه (س) بلند شد و حضرت جای او نشسته، با علی (ع) مشغول به آرد کردن دانهها شد.
این دو بزرگوار در مشکلات و سختی ها در کنار یکدیگر بودند و رضای خداوند را در زندگی بر همه چیز ترجیح می دادند .هرچند عمر زندگی شان کوتاه بود اما سرشار از عشق و علاقه و صمیمیت و فداکاری بوده و می تواند تا آخر تاریخ یک الگوی کامل باشد. حیف است که ما شیعه ی این بزرگواران باشیم اما زندگی مان هر روز از منش و عادات رفتاری آنها دور شود.
پی نوشت ها:
[1] - 360 داستان از فضایل و کرامت فاطمه زهرا(س)، صفحه 124
[2] - همان مدکر صفحه 130- 128
[3] - نساء آیه 34
[4] - بحارالانوار جلد 43 صفحه 134
[5] - ریاحین الشریعه جلد 1 صفحه 93
[6]- همسران سازگار صفحه 215 به نقل از بحارالانوار جلد 43 صفحه 82
[7] - همسرانسازگار صفحه 92.
[8] - همسران سازگار صفحه 91.
[9] - وسایل الشیعه جلد 14 صفحه 14
[10] - 360داستان از فضایل مصائب و کرامات فاطمه زهرا(س) صفحه 151
[11] - بحارالانوار جلد 43 صفحه 134
[12] - کافی، جلد 3، صفحه481
تقوا و پرهیزکارى
لقمان در سخنان حکیمانهاش به فرزندش مىگوید: در این دنیایى که دریایى عمیق است و خلق بسیارى در آن غرق شدهاند کشتى خود را تقوا قرار داده تا این کشتى تو را از میان امواج خطر و طوفانهاى خانمان برانداز هوا و هوس سالم به ساحل نجات برساند.
تقوا از مادهى «وقى» است. وقى یعنى حصار، قلعهى حمایت، حافظ، نگهدار و سپر که این حصار محکم الهى با تمرین ترک گناه به وجود مىآید و انسان را در پناه و حمایت و حفظ خود قرار مىدهد و در نتیجه در دنیا از شرور و فتن و فساد و معصیت و گناه و تجاوز در امان قرار مىگیرد و در آخرت از عذاب دوزخ و آتش ابد مصونیت مىیابد.
از امام صادق علیه السلام از تفسیر تقوا پرسیدند: حضرت جوابى معنوى و پاسخى ملکوتى دادند:
أن لَایَفْقِدَک اللَّهُ حَیثُ أمرَک وَلَا یَراک حَیثُ نَهاک «17»
در آنجا و در موقعیت و مکانتى که فرمانت داده قرار داشته باشى (مانند بودن در همهى عبادات و بودن در عرصهى خدمت به خلق و انجام کار خیر جایت را خالى نبیند) و در آنجا که تو را نهى فرموده نباشى مشاهدهات نکند.
و این توضیح حضرت در حقیقت بیان عمق تقواست.
قرآن و آثار تقوا
آنان که علاقه دارند خود را تا آنجا که قدرت دارند و مىتوانند از دچار شدن به فتنه و فساد و گناه و معصیت و خلاصه گرفتار شدن به عذاب قیامت حفظ کنند و در این زمینهها تقوا به خرج دهند هدایت قرآن نسبت به آنان مؤثر است.
«ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ» «18».
این است کتابى که در (حقانیت) آن هیچ تردیدى نیست، (و) مایهى هدایت تقوا پیشگان است.
آنان که مىخواهند برّ و نیکى از افق وجودشان طلوع کند و به هر خیر و خوبى آراسته شوند همهى برّ و خیر و خوبى و نیکى در تقواست.
«وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنِ اتَّقى» «19».
بلکه نیکى آن است که کسى تقوا پیشه کند.
آنان که مىخواهند فرداى قیامت علم بىجهل، عزت بىذلّت، ثروت بىفقر، حیات بىمرگ به دست آورند «20» راهى جز پیشه کردن تقوا و پرهیز از همهى معاصى و روى آوردن به همهى واجباتى که به آنان تعلّق مىگیرد ندارند.
«... وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ» «21».
و از خدا بترسید، باشد که رستگار گردید.
آنان که مشتاق معیت با حق هستند و علاقه دارند همیشه و در همه جا با خدا باشند و از انس با او لذت ببرند و از سرمایهى همراهى با او و همراهى او با خود بهرهمند شوند باید تقوا پیشه کنند.
«... وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» «22».
و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقوا پیشگان است.
آنان که از سختى عقاب و جریمهى خدا بیم دارند و نمىخواهند چشم به هم زدنى دچار عذاب قیامت شوند، چارهاى جز تقوا ورزیدن ندارند.
«... وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ» «23».
و از خدا بترسید و بدانید که خدا سخت کیفر است.
آنان که دوست دارند براى آخرت خود بهترین زاد و توشه را تهیه کنند و کنار آن زاد و توشه تا ابد با آسودگى خاطر بهرهمند گردند و از هر شر و رنج و مشکلى در امان باشند باید به تهیهى تقوا برخیزند که به فرمودهى قرآن، تقوا بهترین زاد و توشه براى انسان است.
«... وَ تَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوى...» «24».
و براى خود توشه برگیرید که در حقیقت، بهترین توشه، پرهیزگارى است.
آنان که مىخواهند در همهى شؤون حیات و براى همیشه مورد محبت خدا قرار گیرند و در عرصهى محبوبیت حضرت دوست راه یابند، تنها کارى که این محبوبیت را تحقق مىدهد، تقوا است.
«... فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ» «25».
بىتردید خداوند، پرهیزگاران را دوست دارد.
آنان که علاقه دارند از کید و مکر دشمنان در امان بمانند و دوست دارند هیچ کیدى از سوى دشمن به آنان زیان نزند باید در حصار تقوا منزل گزینند و در پناه تقوا بیارامند.
کسانى که مىخواهند زحماتشان و کار و کوششان چه در مرحلهى عبادت و چه در زمینهى خدمت به خلق خدا و چه در اعمال خیر مورد قبول حضرت حق قرار گیرد و به این خاطر به بهشت ابد راه یابند واجب است تقوا پیشه کنند، یعنى درب همهى گناهان را به روى خود ببندند؛ زیرا باطن گناه آتش است و این آتش خوبىها را مىسوزاند و نمىگذارد باقى بماند تا به نقطهى قبول حق برسد!
«... إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» «26».
خدا فقط از تقوا پیشگان مىپذیرد.
کسانى که عاشق رحمت خدایند و اشتیاق رسیدن به آن را دارند و مىخواهند هم چون ماهى در دریا غرق رحمت دوست شوند باید از راه تقوا خود را به آن حقیقت الهیه برسانند و با بال تقوا به آن آسمان بىنهایت پرواز کنند.
«... وَ اتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» «27».
و پرهیزگارى نمایید، باشد که مورد رحمت قرار گیرید.
جامعه و ملّتى که دنبال برف و باران به موقع و از پى ارزاق فراوان هستند و علاقه دارند از هر درى برکات الهى به آنان ببارد و همهى مشکلاتشان از برکت آن برکات حل شود باید به ایمان و تقوا روى آرند و در این دو زمینه قدم ثابت داشته باشند.
«وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرى آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ...» «28».
و اگر مردم شهرها ایمان آورده و به تقوا گراییده بودند قطعاً برکاتى از آسمان و زمین برایشان مىگشودیم.
آنان که مىخواهند قدرت تشخیص حق را از باطل در همهى امور پیدا کنند و زشتىهایشان محو شود و مورد آمرزش حضرت حق قرار گیرند و ازفضل و احسان عظیم پروردگار بهرهمند شوند واجب است در همهى امور زندگى خویش تقوا را رعایت نمایند.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللَّهَ یَجْعَلْ لَکُمْ فُرْقاناً وَ یُکَفِّرْ عَنْکُمْ سَیِّئاتِکُمْ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ» «29».
اى کسانى که ایمان آوردهاید، اگر از خدا پروا دارید، براى شما [نیروى] تشخیص [حق از باطل] قرار مىدهد؛ و گناهانتان را از شما مىزداید؛ و شما را مىآمرزد؛ و خدا داراى بخشش بزرگ است.
روایات و تقوا
یعقوب بن شعیب مىگوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم مىفرمود:
مَا نَقَلَ اللَّهُ عَزّ وَجلّ عَبداً مِن ذُلِّ المَعَاصِى إلَى عِزِّ التَّقوَى إلّاأغنَاهُ مِن غَیرِ مَالٍ وَأعَزَّهُ مِن غَیرِ عَشِیرَةٍ وَآنَسَهُ مِن غَیرِ بَشَر «30»
. خداى عز و جل بندهاى را از ذلّت گناهان به عزت تقوا منتقل نکرد مگر این که او را بدون مال بىنیاز کرد و بدون قوم و قبیله عزت بخشید و بدون یک بشر انس داد.
امام باقر علیه السلام مىفرماید: امیرالمؤمنین علیه السلام همواره مىفرمود: براى اهل تقوا نشانههایى است که به آنها شناخته مىشوند: راستى در سخن، اداى امانت، وفاى به پیمان، کمى عجز و بخل، صلهى ارحام، مهرورزى به ناتوانان، کمى موافقت با زنان، بذل نیکى، حسن خلق، گستردگى بردبارى و پیروى دانش در آنچه که انسان را به خدا نزدیک مىکند، خوشا به حال اهل تقوا، و بر آنان باد خوبى عاقبت «31».
مردى به محضر حضرت سجاد علیه السلام آمد و گفت: من گرفتار زنانم، روزى زنا مىکنم و روزى روزه مىگیرم، آیا روزهام کفارهى زنایم مىشود؟ حضرت به او فرمود: چیزى نزد خدا محبوبتر از این نیست که اطاعت شود و از معصیت او بپرهیزند، بنابراین نه زنا کن و نه روزه بگیر، سپس او را نزدیک خود خواند و دستش را گرفت و به او خطاب کرد، عمل اهل دوزخ را انجام مىدهى و امید به ورود به بهشت را دارى؟ «32»
در وصیت پیامبر به ابوذر است:
عَلَیکَ بِتَقوىَ اللَّه فإنّهُ رأسُ الأمرِ کُلّه «33»
. بر تو باد به تقوا و خداترسى، زیرا تقوا رأس همهى کارهاست.
ایمان
ایمان که ظرف پاک و باارزشش قلب است به معناى باور واقعى و تصدیق حقیقى است.
باور داشتن خدا و قیامت و فرشتگان و پیامبران و وحى بودن قرآن ایمان است که محصولش عمل صالح و اخلاق حسنه است و از برکت آن اعمال را مىپذیرند و گناه را مىبخشند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روایتى بسیار مهم دربارهى ارزش ایمان مىفرماید:
مَا مِن شىءٍ أحبّ إلى اللَّه مِن الإیمان والعملِ الصالِحِ وَتَرکُ مَا أُمِرَ أن یُترَک «34»
. چیزى نزد خدا محبوبتر از ایمان و عمل شایسته و ترک محرماتى که به ترک آن فرمان دادهاند نیست.
امام صادق علیه السلام دربارهى ارزش مؤمن فرموده:
المُؤمنُ أعظمُ حُرمَةً مِن الکَعْبَة «35»
. مؤمن از نظر حرمت و احترام از کعبه عظیمتر است.
و در روایتى آمده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به کعبه نظر انداخت و فرمود:
مَرحباً بالبیتِ مَا أعظَمَک وأعظمَ حُرمَتک عَلى اللَّه، واللَّه للمؤمِن أعظَمُ حُرمَةً مِنک؛ لأنّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنْکَ وَاحِدَةً وَمِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلاثَة: مَالَه وَدَمَه وَأن یظن بِه الظن السوء «36»
. خوشا به بیت، چه باعظمتى و چه بزرگ است حرمتت بر خدا، به خدا سوگندن مؤمن حرمتش از حرمت تو بزرگتر است، زیرا خدا یک حرمت براى تو قرار داده و براى مؤمن سه حرمت، حرمت مال، حرمت خون و حرمت این که به او گمان بد برده شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام دربارهى ایمان فرموده:
الإیمان شجرةٌ أصلُها الیَقین، و فرعُها التُقى، وَنورُها الحیاء، وثَمرُها السّخا «37»
. ایمان درختى است که ریشهاش باور استوار قلبى و تنهاش تقوا و نورش حیا و میوهاش سخاست.
و نیز از آن حضرت روایت شده است:
أصلُ الإیمانِ حُسنُ التَّسلیمِ لِأمرِ اللَّه «38»
. ریشهى ایمان نیکو تسلیم بودن نسبت به فرمان خداست.
حضرت رضا علیه السلام فرمود:
الإیمان عقدٌ بِالقلبِ ولَفظٌ باللسانِ وعَملٌ بِالجَوارِح «39»
. ایمان اعتقاد به قلب و گفتن به زبان و عمل بوسیلهى اعضا است.
ایمان بار بسیار سنگین معنوى است که کشتى زندگى انسان را از میان امواج و طوفانهاى دریاى دنیاى مادى و از میان خطرات و فتنهها با آرامى و استوارى به ساحل نجات مىرساند.
توکل
بادبان کشتى نجاتبخش انسان توکل است، حقیقتى که قرآن و روایات انسان را براى حل مشکلات و تقویت روح و آسان شدن زندگى و ادامهى حیات دینى به آن دعوت مىکنند.
توکل تسلیم بودن به خواستههاى حق و اعتماد صد در صد به قدرت و کارگشاى او و او را در همهى امور زندگى وکیل و کارگذار گرفتن است.
انسان هنگامى که به طور جدى به خدا اعتماد کند و حضرت او را وکیل خود بگیرد، یقیناً آن محبوب مهربان و آن قادر مشکل گشا همهى زمینههاى مادى و معنوى و انسانى را به گونهاى به نفع انسان هماهنگ مىکند که امور در جریان اصلى خود قرار مىگیرد و هر کارى در جهت منافع مشروع انسان پیش مىرود.
«... فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» «40».
هنگامى که بر انجام کارى پس از طى مقدمات آن و مشورت با صالحان تصمیم گرفتى بر خدا اعتماد و توکل نما، زیرا خدا متوکّلان را دوست دارد.
«... فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى بِاللَّهِ وَکِیلًا» «41».
از منافقان و دورویان و سست دینان و یاوه گویان روى گردان و بر خدا توکل کن و خدا از نظر کارسازى و قیام به امور بندگان کافى است.
امام صادق علیه السلام مىفرماید: ابلیس گفت: پنج کس است که مرا بر آنها تسلطى نیست و دیگر مردمان در قبضهى قدرت من هستند:
مَنِ اعتَصَمَ بِاللَّهِ عَن نیّةٍ صَادِقَةٍ وَاتَّکَلَ عَلَیهِ فِى جَمیعِ أُمورِهِ، وَمَن کَثُر تَسبیحَه فى لَیلِه وَنَهارِهِ، وَمَن رَضِىَ لِأخیهِ المُؤمِنِ مَا یَرضاهُ لِنَفسِهِ، ومَن لَم یَجْزَعْ عَلَى المُصیبَةِ حِینَ تُصیبُه، ومَن رَضِىَ بِما قَسَّم اللَّهُ لَه وَلَم یَهْتَمَّ لِرِزْقِه «42»
. کسى که از روى نیت صادقه به خدا تمسک جوید و در همهى امورش بر خدا توکل نماید و تسبیحش در شب و روز زیاد باشد و براى برادر مؤمنش آنچه را براى خود مىپسندد بپسندد و بر مصیبت چون به او رسد بىتابى ننماید و به آنچه خدا از روزى، نصیب او نموده، راضى باشد و براى روزى خود تن به زحمت و رنج غیرمتعارف ندهد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از امین وحى جبرئیل پرسید توکّل بر خدا چیست؟ جبرئیل گفت:
العِلمُ بِأنَّ المَخلُوقَ لَایَضُرُّ وَلَا یَنْفَعُ، وَلَا یُعطِى وَلَا یَمنَعُ، وَإستِعمَالُ الیَأْس مِنَ الخَلقِ. فَإذَا کانَ العَبدُ کَذلک لَم یَعمَل لِأحدٍ سِوَى اللَّهِ، وَلَم یَرْجُ وَلَم یَخفْ سِوَى اللَّهِ، وَلَم یَطمَعْ فِى أحَدِ سِوَى اللَّهِ فَهذا هُوَ التَّوکُّلُ «43»
. آگاهى به این که مخلوق زیان و سود نمىزند و عطا و منع به دست او نیست و ناامید بودن از همهى خلق. چون عبد این چنین باشد براى احدى جز خدا نمىکوشد، و به احدى امید نمىبندد، و از کسى نمىترسد جز خدا، و طمع در کسى نمىکند جز خدا، این است توکل.
داستانى از توکل یک انسان باایمان
عبداللَّه هبیرى که از شخصیتهاى ایمانى و انسانى خدمتگذار و دلسوز بود سالیانى چند فقط به خاطر خدمت به مردم و پیش گیرى از ظلم در ادارات بنى امیه کارگزار بود. پس از سقوط بنى امیه بیکار شد و از خدمترسانى به مردم باز ماند و پس از هزینه کردن آخرین حقوق مالىاش در مضیقه و تنگدستى افتاد.
روزى از شدت تنگدستى و بیکارى به در خانهى احمد بن خالد وزیر مأمون که مردى بداخلاق و تندخو بود آمد. احمد که او را مىشناخت از دیدن او بسیار ناراحت شد و به او اعتنایى نکرد، عبداللَّه به طور مکرر به خانهى وزیر مراجعه کرد ولى پاسخى نشنید و محبتى ندید. احمد که از پى در پى آمدن عبداللَّه به ستوه آمده بود به غلامش گفت او را به هر صورتى که مىدانى از در خانهى من بران و به او اعلام کن که من هیچ گونه کمکى به تو نخواهم کرد!
غلام که عبداللَّه را آدم باشخصیت و انسان باوقار و بزرگوارى مىدید از دادن آن پیام تلخ خوددارى کرد و خود از نزد خود سه هزار دینار طلا به خانهى عبداللَّه برد و گفت: وزیر سلام رساندند و گفتند این مقدار پول را مصرف کنید که براى آینده هم فکرى خواهیم کرد.
عبداللَّه گفت: من به گدایى در آن خانه نیامدم، نیازى به پول وزیر ندارم، من اعتماد و توکلم به خداست، خدا کلید حلّ مشکلات مشکل داران را به دست اهل قدرت و مکنت و ثروت و مال و منال قرار داده است، امروز که احمد بن خالد وزیر مملکت است، کلید حل مشکل من از جانب خدا در دست اوست. من اگر در خانهى او مىآیم به شخص خودش کار ندارم، مرتب مىآیم که اگر کلید حل مشکل من در دست اوست از آن دست بیرون آورم و اگر نیست پس از ثابت شدنش رفت و آمدم را قطع مىکنم، پول را به صاحبش برگردان که من فردا هم به محل نخستوزیرى خواهم آمد.
احمد بن خالد روز دیگر چون چشمش به عبداللَّه افتاد، بسیار ناراحت شد و به ندیمش گفت: مگر پیام مرا به او نرساندى؟ غلام داستان برخوردش را با عبداللَّه گفت. وزیر به خشم آمد و گفت: با قدرتى که در اختیار دارم به حسابش خواهم رسید!
احمد بن خالد هنگامى که پس از گفتگویش با غلام وارد بر مأمون شد، مأمون گفت: یکى دو روز است تصمیم دارم براى استان مصر که استانى ثروتمند است استاندارى بفرستم. به نظر تو چه شخصى براى آن منطقه لیاقت دارد؟
نخستوزیر که تصمیم داشت یکى از دوستان نزدیکش را معرفى کند و به قول معروف رابطه را بر ضابطه ترجیح دهد خواست بگوید عبداللَّه زبیرى، زبانش بىاختیار پیچانده شد و گفت: عبداللَّه هبیرى. مأمون گفت: مگر عبداللَّه هبیرى زنده است؟ او مردى است عاقل و کاردان و براى این پست بسیار مناسب است. وزیر گفت: او دشمن خاندان بنى عباس است. مأمون گفت: آنقدر به او محبت مىکنیم تا دوست ما شود. وزیر گفت: او به سن کهولت رسیده و براى این پست شایسته نیست. مأمون گفت: او عقل فعال و دنیایى از تجربه است، فعلًا سیصد هزار درهم جهت خرج سفر در اختیارش بگذار تا به مصر رود و به کارگردانى آن منطقهى حاصل خیز مشغول شود.
لقمان حکیم در پایان موعظهاش به فرزندش فرمود: باید عقل ملاح کشتى زندگى و قطبنمایش دانش و علم و سکّانش صبر باشد «44»، بىتردید این گونه زندگى که کشتىاش تقوا و بارش ایمان و بادبانش توکل و ملاحش عقل و قطبنمایش دانش و سکّانش صبر باشد زندگى معقول و پربار و مفیدى است و ساحل نجاتش بهشت الهى است.
پی نوشت ها:
(1)- «وَ یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلًا قُلْ کَفى بِاللَّهِ شَهِیداً بَیْنِی وَ بَیْنَکُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتابِ» رعد (13) 43.
در مصادر روایى خاصه در روایات مختلف بیان شده است که «وَمَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْکِتَاب» حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام است.
کافى: 1/ 229، باب أنه لم یجمع القرآن...، حدیث 6؛ أمالى صدوق: 564، المجلس الثالث والثمانون، حدیث 3؛ بشارة المصطفى: 193؛ بصائر الدرجات: 212، باب 1؛ روضة الواعظین: 1/ 105؛ مناقب: 2/ 29، فصل فى المسابقة بالعلم؛ وسائل الشیعه: 27/ 181، باب 13، حدیث 33546، 33564، 33589؛ بحار الانوار: 23/ 191، باب 10، حدیث 11 و...
(2)- غرر الحکم: 254، فضیلة حسن الخلق، حدیث 5361؛ هدایة العلم: 183.
(3)- نهج البلاغه: 174، خطبهى 86.
(4)- کافى: 2/ 90، باب الصبر، حدیث 9؛ بحار الانوار: 68/ 73، باب 62، حدیث 6.
(5)- کافى: 2/ 89، باب الصبر، حدیث 4؛ تحف العقول: 281؛ بحار الانوار: 68/ 91، باب 62، حدیث 46.
(6)- کافى: 8/ 150، حدیث من ولد فى الإسلام، حدیث 132؛ وسائل الشیعه: 19/ 266، باب 6، حدیث 24559.
(7)- تحف العقول: 278؛ بحار الانوار: 75/ 135، باب 21، حدیث 3.
(8)- نهج البلاغه: 425، خطبهى 184 (معروف به متقین).
(9)- کافى: 1/ 15، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12؛ وسائل الشیعه: 15/ 206، باب 8، حدیث 20291.
(10)- تفسیر امام عسکرى: 325، التواضع وفضل خدمة الضعیف، حدیث 173؛ بحار الانوار: 72/ 117، باب 51، حدیث 1.
(11)- معانى الاخبار: 381، باب النوادر المعانى، حدیث 9؛ بحار الانوار: 72/ 465، باب 95، حدیث 4.
(12)- مصباح الشریعه: 72، باب الثانى و الثلاثون فى التواضع؛ بحار الانوار: 72/ 121، باب 51، حدیث 12.
(13)- عن أبی عبداللَّه علیه السلام قال: قدم أعرابی على النبی صلى الله علیه و آله و سلم فقال: یا رسول اللَّه! تسابقنی بناقتک هذه، قال: فسابقه فسبقه الأعرابی، فقال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم: إنکم رفعتموها فأحب اللَّه أن یضعها، إن الجبال تطاولت لسفینة نوح وکان الجودی أشد تواضعا، فحط اللَّه بها على الجودی.
الزهد: 61، باب التواضع والکبر؛ بحار الانوار: 72/ 123، باب 51، حدیث 18.
(14)- عن عبد الرحمن بن الحجاج، عن أبى عبد اللَّه علیه السلام قال: أفطر رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم عشیة خمیس فى مسجد قبا، فقال: هل من شراب، فاتاه أوس بن خولى الأنصارى بعس مخیض بعسل، فلما وضعه على فیه نحاه، ثم قال: شرابان یکتفى بأحدهما من صاحبه لا أشربه ولا أحرمه، ولکن أتواضع للَّهِ، فان من تواضع للَّهِ رفعه اللَّه، ومن تکبر خفضه اللَّه، ومن اقتصد فی معیشته رزقه اللَّه، ومن بذر حرمه اللَّه، ومن أکثر ذکر الموت أحبه اللَّه.
کافى: 2/ 122، باب التواضع، حدیث 3؛ وسائل الشیعه: 15/ 277، باب 31، حدیث 20505.
(15)- کافى: 2/ 123، باب التواضع، حدیث 11؛ بحار الانوار: 72/ 132، باب 51، حدیث 34.
(16)- بحار الانوار: 72/ 132، باب 51، ذیل حدیث 34.
(17)- عدة الداعى: 303؛ بحار الانوار: 67/ 285، باب 56، حدیث 8.
(18)- بقره (2): 2.
(19)- بقره (2): 189.
(20)- المفردات راغب.
(21)- بقره (2): 189.
(22)- بقره (2): 194.
(23)- بقره (2): 196.
(24)- بقره (2): 197.
(25)- آل عمران (3): 76.
(26)- مائده (5): 27.
(27)- انعام (6): 155.
(28)- اعراف (7): 96.
(29)- انفال (8): 29.
(30)- کافى: 2/ 76، باب الطاعة و التقوى، حدیث 8؛ بحار الانوار: 67/ 282، باب 56، حدیث 1.
(31)- خصال: 2/ 483، حدیث 56؛ تفسیر عیاشى: 2/ 213.
(32)- کافى: 5/ 541، باب الزانى، حدیث 5؛ عدة الداعى: 313؛ بحار الانوار: 67/ 286، باب 56.
(33)- خصال: 2/ 523، حدیث 13؛ بحار الانوار: 67/ 289، باب 56، حدیث 21.
(34)- بحار الانوار: 64/ 71، الأخبار، حدیث 37.
(35)- خصال: 1/ 27، حدیث 95؛ بحار الانوار: 65/ 16، باب 15، حدیث 20.
(36)- روضة الواعظین: 2/ 293، مجلس فى ذکر مناقب أصحاب الأئمة؛ بحار الانوار: 64/ 71، الأخبار، حدیث 39.
(37)- غرر الحکم: 87، حقیقة الایمان، حدیث 1441.
(38)- غرر الحکم: 87، حقیقة الایمان، حدیث 1444؛ هدایة العلم: 62.
(39)- معانى الاخبار: 186، حدیث 2؛ بحار الانوار: 66/ 65، باب 30، حدیث 13.
(40)- آل عمران (3): 159.
(41)- نساء (4): 81.
(42)- خصال: 1/ 285، حدیث 37؛ بحار الانوار: 90/ 177، باب 3، حدیث 4.
(43)- معانى الاخبار: 260، حدیث 1؛ بحار الانوار: 68/ 138، باب 63، حدیث 23.
(44)- کافى: 1/ 16، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12؛ تحف العقول: 383؛ وسائل الشیعه: 15/ 206، باب 8، حدیث 20291.
آراستگى به خوشخویى
این که گفته مىشود حسنات اخلاقى و خصایل مثبت نفسانى سبب نجات انسان در دنیا و آخرت است، سخنى به حق و کلامى بر اساس صدق و راستى است.
بسیار اتفاق افتاده که برخى از حسنات اخلاقى در برخى از کافران و مشرکان عامل نجات آنان از اعدام و روى آوردنشان به اسلام و سبب نجاتشان در آخرت شده است.
مگر نه این که تعدادى از بت پرستان، و عقیدهمندان به معبودهاى باطل به دعوت پیامبران پاسخ گفتند و از آلودگى بت پرستى و بىدینى درآمدند و به طهارت و پاکى معنوى آراسته شدند، آیا روى آوردنشان به دعوت پیامبران عاملى جز تواضع و فروتنى در برابر حق بوده است؟
مگر تواضع وفروتنى رشتهاى از حسنات اخلاقى وزیبایىهاى معنوى نیست؟
وقتى حسنات اخلاقى در دنیا عامل نجات باشد، یقیناً نجاتبخشىاش در آخرت که زمان جلوهى کامل رحمت خداست بیشتر است.
امیرالمؤمنین علیه السلام که به فرمودهى قرآن مجید در آخرین آیهى سورهى رعد همهى دانش کتاب نزد او بوده «1»، و در یک کلمه، علم او متصل به علم حضرت حق است، و پس از پیامبر هیچ انسانى هم چون او قواعد و مایههاى تربیتى و معارف الهى و انسانى را بیان نکرده است و باید انصاف داد که نمونهى راهنمایىهایش در هیچ یک از فرهنگهاى بشرى هرچند از مایههاى معنوى برخوردار باشد یافت نمىشود، دربارهى حسنات اخلاقى مىفرماید:
رَأسُ الإیمانِ حُسنُ الخُلقِ وَالتَحلّى بالصِدق «2»
. سر ایمان حسنات اخلاقى و آراستگى به صدق و راستى است.
راستى عجیب است انسان با نماز و روزه و حج و زکات و خمس و صدقه که وظیفهى بندگى اوست خداگونه نمىشود، ولى با آراسته شدن به حسنات اخلاقى در حقیقت جلوهگاه صفات حضرت رب و به تعبیر دیگر خداگونه مىشود.
تعبیر از حسنات اخلاقى و آراستگى به صدق به سر ایمان تعبیر عجیبى است. بدن داراى اسکلتى منظم و دست و پا و شکم و شهوت و خون و گوشت و رگ و پى و عصب و پوست است، ولى حیات او مرهون سر اوست، اگر سر را از بدن جدا کنند حیاتى باقى نمىماند، همین گونه اگر جاى حسنات اخلاقى و صدق و راستى در وجود انسان خالى باشد از ایمان هم خبرى نخواهد بود، و در نتیجه انسان از انسانیت که هویت و تشخّص او به آن است محروم مىماند و به قول قرآن «کَالْأَنْعامِ» مىشود و به قول امیرالمؤمنین علیه السلام:
فَالصُّورَةُ صُورَةُ إنسانٍ وَالقَلْبُ قَلبُ حَیَوانٍ «3»
. صورتش صورت انسان ولى از نظر باطن و سیرت حیوان است.
امیرالمؤمنین علیه السلام صبر در امور را هم تشبیه به سر فرموده، چنان که در روایت آمده است:
والصَّبرُ فِى الأمورِ بِمَنزِلَةِ الرَأسِ مِن الجَسَدِ، فَإذَا فَارَقَ الرَّأسُ الجَسَدَ فَسَدَ الجَسَدُ، وَإذا فَارَق الصَّبرُ الأمورَ فَسَدَتِ الأُمُورُ «4»
. استقامت و پایدارى در امور و نگاه داشتن خویش در مرزهاى معنوى و مقررات دینى به منزلهى سر نسبت به بدن است، هنگامى که سر از بدن جدا شود، بدن فاسد مىگردد، و زمانى که صبر از خیمهى امور رخت بربندد امور با رنگ گرفتن از هواى نفس و شیطان فاسد مىشود.
حضرت سجاد علیه السلام نیز صبر را نسبت به ایمان به منزلهى سر براى بدن دانستهاند:
الصَّبرُ مِن الإیمانِ بِمنزِلَةِ الرَّأْسِ مِنَ الجَسَدِ وَلَا إیمانَ لِمَنْ لَاصَبْرَ لَه «5»
. صبر نسبت به ایمان هم چون سر نسبت به بدن است و براى کسى را که در برابر حوادث تلخ و شیرین و اقبال و ادبار دنیا صبر و پایدارى نیست، ایمان نیست.
ارزش تحصیل ادب
چه مطلب شگفت آورى است که از امام به حق ناطق حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که ارزش آداب انسانى و حسنات اخلاقى به اندازهاى است که اگر دو روز عمرت را به تأخیر انداختند، یک روزش را براى تحصیل حسنات و آداب بگذار، نه براى نماز و روزه و حج و روز دیگرش را براى کمک گرفتن از حسنات براى مرگى آبرومند و معنوى:
إن أُجِّلَتْ فِى عُمُرِکَ یَوْمَینِ فَاجْعَل أحَدَهُما لِأَدَبِک لِتَسْتَعِینَ بِهِ عَلَى یَومِ مَوتِکَ «6»
. اگر دو روز عمرت را به تأخیر انداختند، یکى از آن دو روز را براى به دست آوردن ادب که حسنات اخلاقى و حقایق معنوى است قرار داده تا به وسیلهى آن براى روز مرگت یارى بجویى.
ادب و آراستگى و حسنات اخلاقى وقتى بر صفحهى باعظمت وجود انسان نقش مىبندد، انسان احساس شرافت و بزرگوارى و ارزش و کرامت مىکند و چون دریایى از خصلتهاى مثبت و ملکات معنوى را با خود دارد، دنیا و عناصرش در دیدهى او کوچک مىنماید و به همین سبب خود را به امور مادى هرچه باشد و هرچند باشد نمىفروشد، بلکه دنیا و عناصرش را نیز مطابق با مقررات قرآن و آثار اهل بیت علیهم السلام براى بیشتر کردن کرامت و شرافتش به کار مىگیرد.
از حضرت سجاد علیه السلام روایت شده است:
مَن کَرُمَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ هَانَتْ عَلَیهِ الدُّنیا «7»
. کسى که احساس شرافت و بزرگوارى مىنماید، دنیا نزد او خوار و بىمقدار است.
آرى، کسى که دریایى بىساحل از شرافت و کرامت و زیبایىهاى اخلاقى را با خود دار حکومت دنیایى و امارت بردم اگر در دست او همراه با عدالت ورزى نباشد در نظرش از کفش کهنه و پارهاى که جز خودش حوصلهى وصله بر آن را ندارد خوارتر و حقیرتر است و این ارزیابى از شخصیتى الهى و ملکوتى که همهى هستى گنجایش عظمتش را نداشت چون امیرالمؤمنین علیه السلام است، همان انسان والایى که وقتى اهل تقوا و اولیاى الهى را براى صحابى بزرگوارش معرفى مىکند، در بخشى از گفتارش مىفرماید:
عَظُمَ الخَالِقُ فِى أنفُسِهِم فَصَغُرَ مَا دُونَهُ فِى أعیُنِهِم «8»
. آفرینندهى هستى در باطنشان عظیم و غیر او در دیدگانشان کوچک و حقیر است.
زیبایىهاى اخلاقى از دیدگاه لقمان حکیم
حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام در ضمن توضیح و تفسیر عقل و بیان جنود و لشکر این نعمت بىنظیر و اشاره به منافع این گوهر و درّ گرانمایه عرصهى هستى براى شاگرد کم نظیر مکتب اسلام، آگاه خبیر و داناى بصیر، هشام بن حکم از قول لقمان حکیم آن یگانهى فرزانه، که پروردگار مهربان او را به خاطر آراسته بودنش به حسنات اخلاقى به مقام حکمت برگزید در نصیحت به فرزندش روایت مىکند که به فرزندش فرمود:
تَواضَعْ لِلحَقِّ تَکُنْ أعقَلَ النّاسِ وَإنَّ الکَیِّسَ لَدَى الحَقِّ یَسیرٌ. یَا بُنَىَّ! إنَّ الدُّنیا بَحرٌ عَمِیقٌ قَد غَرِقَ فِیها عالَمٌ کَثِیر، فَلْتَکُن سَفِینَتُکَ فِیهَا تَقوَى اللَّهِ، وَحَشْوُهَا الإیمانَ، وشِراعُهَا التَوَکُّلَ، وَقَیِّمُها العَقلَ، وَدَلیلُهَا العِلمَ، وَسُکَّانُهَا الصَّبرَ «9»
. در برابر حق تواضع و فروتنى کن تا عاقلترین مردم به حساب آیى و بىتردید انسان زرنگ و زیرک نزد حق بىمقدار و اندک است؛ زیرا ارزش انسان در تواضع به حق است نه زیرکى و زرنگى. پسرم! دنیا دریایى ژرف و عمیق است، خلق بسیارى در آن غرق شدهاند، پس باید کشتى تو در این دریا براى رسیدن به ساحل نجات تقواى الهى و پرهیزکارى باشد، و بارش ایمان، و بادبانش توکل، و ملاحش عقل، و قطب نمایش علم، و سکانش استقامت و صبر.
در این قطعهى ناب به حقایقى سعادتبخش و واقعیاتى باارزش چون تواضع و تقوا، ایمان، توکل، عقل، علم و صبر اشاره شده است که هر یک از آنها به تناسب این نوشتار نیاز به توضیح دارد.
تواضع
تواضع و فروتنى که از زیباترین خصلتهاى اخلاقى است حالتى در باطن است که انسان را وادار مىکند در برابر خدا و پیامبران و امامان و اولیا و مردمى که شایسته هستند به آنان تواضع شود نرمى نشان دهد و به خواستههاى ثمربخش آنان گردن نهد و حق را در همهى شؤونش بپذیرد.
تواضع حالتى ضد کبر است؛ کبر یعنى: آن مایهى آلودهاى که از آن ابلیس به وجود مىآید و شیاطین جنى و انسى از آن شکل مىگیرند، و چون در زمامدارى قرار گیرد او را تبدیل به فرعون مىکند، و چون سراغ ثروتمندى رود وى را به صورت قارون نمایان مىکند، و هنگامى که در مردم قرار گیرد از آنان فاسد و مفسد و یاغى و طاغى و مجرم و منافق و مشرک و کافر مىسازد.
به راستى تواضع و فروتنى سر رفعت انسان را به عرش محبوبیت نزد خدا و خلق خدا مىرساند، مردم از متکبر فخرفروش طبیعتاً نفرت دارند و از متواضع خاکسار با جان و دل استقبال مىکنند.
داستانى از تواضع امیرالمؤمنین علیه السلام
حضرت امام عسکرى علیه السلام مىفرماید: آگاهترین مردم به حقوق برادران دینى و سختکوشترینشان در برآوردن حاجات آنان، برترینشان از نظر شأن و مقام نزد خدا هستند و هرکس در دنیا به برادران دینىاش تواضع و فروتنى کند نزد خدا از صدیقین به شمار مىآید و شیعهى به حق على بن ابى طالب علیه السلام است.
سپس حضرت عسکرى علیه السلام مىفرماید: دو برادر دینى على علیه السلام- پدر و فرزندى- مهمان آن حضرت شدند. امام براى خدمت به آنان برخاست و مقدمشان را گرامى داشت و هر دو را بالاى مجلس نشاند و روبروى آنان نشست، سپس فرمان داد براى هر دو غذا آوردند و آنان از آن غذا خوردند.
آن گاه قنبر طشت و آفتابه و حولهاى آورد و خواست دست پدر را بشوید، حضرت از جا جست و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا آب روى دست آن مرد بریزد. مرد دستش را به خاک مالید و گفت: یا امیرالمؤمنین! خدا مرا ببیند که تو بر دست من با این مقام و عظمتت آب مىریزى؟! حضرت فرمود: بنشین و دستت را بشوى؛ زیرا خدا تو را و برادر دینىات را مىبیند که در این زمینهها امتیازى به تو ندارد و در خدمت به تو فضیلتى براى او نیست، برادر دینىات مىخواهد با شستن دست تو در بهشت زمینهى خدمت به نفع خودش فراهم سازد، آن هم خدمتى دهها برابر عدد اهل دنیا و بر شمار خدمتکارانى که در دنیا هستند!
پس مرد نشست و على علیه السلام به او گفت: تو را به حقى که از من مىشناسى و آن را عظیم و بزرگ مىشمارى و تواضعى که براى خدا دارى تا به آن پاداشت دهند سوگند مىدهم که مرا به آنچه که از خدمتم به تو افتخارت دادهاند واگذارى و آنچنان با آرامش دستت را به وسیلهى من بشویى که گویا قنبر آب روى دستت مىریزد!
آن مرد تسلیم تواضع على علیه السلام شد و دستش را با آب ریختن امیرالمؤمنین علیه السلام شست. وقتى کار تمام شد آفتابه را به فرزندش محمد بن حنفیه داد و فرمود:
پسرم اگر فقط فرزند این مرد مهمان من بود من خود آب به روى دستش مىریختم ولى خداى عزّ و جلّ نمىپسندد که بین پدر و پسر را چون با هم هستند فرق نگذارم، پدر به روى دست پدر آب ریخت و باید در این موقعیت پسر روى دست پسر آب بریزد. پس محمد حنفیه به روى دست پسر آب ریخت و پسر دستش را شست. آن گاه حضرت عسکرى علیه السلام فرمود: کسى که على علیه السلام را در تواضع و فروتنى پیروى کند شیعهى واقعى او است «10».
حضرت صادق علیه السلام از پدرانش روایت مىکند:
إنّ مِن التَّواضُعِ أن یَرضَى الرَّجُلُ بِالمَجلسِ دُونَ المَجلسِ، وأن یُسلِّمَ عَلى مَن یَلقى، وَأن یَترُکَ المِراءَ وإن کانَ مُحِقّاً، وَلَا یُحِبُّ أن یُحمَدَ عَلَى التَّقْوَى «11»
. بخشى از تواضع به این است که انسان در هر مجلسى وارد شد هرجا که جا هست بنشیند و براى خود جاى نشستن خاصى را در نظر نداشته باشد، و هرکه را ملاقات مىکند به او سلام دهد، و جدال و ستیز در سخن را واگذارد، گرچه حق با او باشد، و دوست نداشته باشد که او را بر تقوایى که دارد ستایش کنند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
التَّواضُعُ أصلُ کُلِّ خَیرٍ نَفیسٍ وَمَرتَبةٍ رَفِیعَةٍ، وَلو کَانَ لِلتَّواضُعِ لُغَةٌ یَفْهَمُهَا الخَلْقُ لَنَطَق عَن حَقایِقِ مَا فِى مَخفیّاتِ العَوَاقِبِ، وَالتَّوَاضُعُ مَا یکونُ للَّهِ وفِى اللَّهِ وَمَا سَواهُ مَکرٌ، وَمَن تَواضَعَ للَّهِ شَرَّفَهُ اللَّهُ عَلى کَثیرٍ مِن عبادِهِ «12»
. فروتنى ریشهى هر خیر باارزشى است و مرتبه و مقام بلندى است، اگر براى تواضع لغتى وجود داشت که مردمان آن را مىفهمیدند، هر آینه از حقایق آنچه در پنهان سرانجامها بود سخن مىگفت و تواضع آن است که در راه خدا و براى خداست و جز آن مکر و حیله است و کسى که براى خدا تواضع کند، خدا او را بر بسیارى از بندگانش شرافت مىدهد.
تواضع محمد بن مسلم
محمد بن مسلم چنان که در کتابهاى رجال آمده از اعاظم اصحاب حضرت امام باقر و حضرت امام صادق علیهما السلام و از راویان حدیث و بسیار مورد اطمینان و انسانى عادل است که روایات اهل بیت او را جزء مقربان و صدّیقان دانستهاند.
ابونصر مىگوید: از عبداللَّه بن محمد بن خالد دربارهى محمد بن مسلمپرسیدم؟ گفت: مردى بسیار بزرگوار ولى از نظر مال دنیایى تنگدست بود، امام باقر علیه السلام به او فرمود: اى محمد! فروتنى پیشه کن. زمانى که به کوفه بازگشت ظرفى بافته شده از نى که معمولًا در آن خرما مىریختند پر از خرما با ترازویى برداشت و کنار در مسجد جامع نشست و صدایش را به خرمافروشى بلند کرد.
عشیرهى او نزدش آمدند و گفتند: با این کارى که پیشه کردهاى ما را رسوا ساختى این کار در شأن تو و قبیلهى ما نیست. گفت مولایم حضرت باقر علیه السلام مرا به یکى از خصلتهاى اخلاقى و حسنات نفسى که تواضع است فرمان داده و من هرگز با پیشوا و رهبر الهىام مخالفت نمىورزم و اینجا را ترک نمىکنم تا از فروش همهى خرما آسوده شوم. قبیلهاش به او گفتند: اکنون که براى خود از شغل و کسب چارهاى نمىبینى، پس در میان بازار آسیاب داران برو و آسیاب و شترى براى آسیا کردن گندم و جو آماده کن.
تواضع شگفتآور پیامبر
امام صادق علیه السلام مىفرماید: مردى بیابانى نزد پیامبر اسلام آمد و گفت: اى پیامبر خدا! با این ناقهات با من مسابقه مىدهى؟ حضرت با او مسابقه داد و مرد بیابانى مسابقه را برد. پیامبر به او فرمود: شما شتر مرا بالا بردید، خدا دوست داشت که آن را پایین بیاورد، کوهها در برابر کشتى نوح گردنکشى کردند و کوه جودى نهایت تواضع را از خود نشان داد، خدا هم کشتى نوح را بر آن فرود آورد «13».
و نیز امام صادق علیه السلام مىفرماید:
رسول خدا شب پنج شنبهاى در مسجد قبا افطار کرد، پس از افطار فرمود آیا آبى براى خوردن یافت مىشود؟ اوس بن خولى انصارى قدحى بزرگ از آب مخلوط با عسل براى حضرت آورد، هنگامى که لب به آن قدح زد قدح را از لب مبارک دور کرد و فرمود: دو آشامیدنى است که به یکى اکتفا مىشود، من این مخلوط را نمىخورم و بر مردم هم حرام نمىکنم ولى براى خدا فروتنى مىنمایم؛ زیرا هرکس براى خدا فروتنى کند خدا او را رفعت مىدهد و هرکس تکبر ورزد خدا او را پست مىنماید، و کسى که در معیشتش میانهروى پیشه کند خدا به او روزى مىبخشد و کسى که ولخرجى کند خدا او را محروم مىنماید، و کسى که بسیار یاد مرگ کند خدا به او محبت مىورزد «14».
امام صادق علیه السلام فرمود: خدا به داود وحى کرد:
یَا دَاوُدَ کَما أنّ أقرَبَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ المُتَواضِعوُنَ، کَذلِکَ أبعَدُ النّاسِ مِنَ اللَّهِ المُتَکبِّرُونَ «15»
. اى داود! چنان که نزدیکترین مردم به خدا فروتنانند، دورترین مردم از خدا متکبرانند.
علامهى مجلسى در رابطه با تواضع مىفرماید:
تواضع ترک تکبّر و ذلت و خاکسارى در برابر پیامبر و امامان و مردم مؤمن است، تواضع نفرت از رفعت و چیرهگى است و همهى این امور موجب قرب انسان به حق و ضدش موجب دورى انسان از خداست «16».
در هر صورت تواضع و فروتنى در برابر حق و شؤون حق که از جلوههایش قبول فرمانهاى خدا و اوامر و نواهى پیامبر و خواستههاى امامان و نرمى داشتن در برابر زن و فرزند و پدر و مادر و عموم مردم است از باارزشترین زیبایىهاى اخلاق و از حسنات ملکوتیه و خصال عرشیه است.
لقمان حکیم پس از این که فرزندش را به تواضع توجه مىدهد مىفرماید:
آنان که خود را زرنگ و تیز مىدانند و تصور مىکنند این زرنگى و تیزى آنان را از حق بىنیاز مىنماید سخت در اشتباهند؛ زیرا زرنگ و تیز با همهى زرنگى و تیزیش نزد حق بىمقدار و ناچیز است و بدون حق ارزش قابل توجهى ندارد.
امام صادق علیه السلام در این قسمت روایت به دو موضوع قابل توجه اشاره مىکنند و آن این که تمام مردم در این حیات دنیا بین دو مرحله از جانب خداوند به عنوان ابتلا و آزمایش قرار دارند:
1- در نعمتاند، تا از پى آن شکر حق را آشکار کنند.
2- در شدت و رنجند، تا قدرت مقاومت و صبرشان ظاهر گردد.
انسان در ظرف خلقت و حیاتش، از نیروها و استعدادها و قواى مرموزى برخوردار است که وجود این نیروها اولًا معلول محبت خدا به انسان و ثانیاً براى رشد و تکامل انسان است.
این نیروها در وجود انسان همانند دانهها و حبههاى نباتى است که در ظرفى قرار داده و در جایى گذاشتهاند، اگر باغبان به سراغ این حبهها و دانهها برود و آنها را در زمین مستعد بکارد، آن حبهها و دانهها با تمام قدرت شروع به فعالیت کرده و با عوامل مخالف به مبارزه برخاسته و در این راه از هیچ کوشش و مقاومت و مجاهدتى کوتاهى نمىکنند تا به ثمر بنشینند و تمام منافع خود را آشکار کرده و رشد و کمال خود را نشان دهند.
اما اگر این دانهها در سرزمین مستعد قرار نگیرد و این حبهها کاشته نشود، پس از مدتى مىپوسد و جز آن که آنها را به عنوان دانهها و حبههاى فاسد کنار بریزند چارهاى نیست.
نیروها و استعدادهاى عالى انسانى حتماً و بدون شک در برخوردهاى انسان به حوادث و آلام و مصائب و شدتها و مجاهدتها و کوششها و زحمتها و نعمتها و نقمتها، شکوفا مىگردد و پس از این شکوفایى به نتایج بسیار مثبت دنیایى و آخرتى مىرسد.
و چون راهى براى شکوفایى قواى روحى و عقلى و دفاعى و نفسى بشر جز با حوادث و رنجها و به فرموده قرآن ابتلا نیست، خداوند مهربان در قرآن مجید ابتلا و امتحان را جهت انسان ضرورى و حیاتى اعلام فرموده و احدى را از این فضاى پرقیمت و پرسود استثنا ننموده است.
[أَ حَسِبَ النَّاسُ أَنْ یُتْرَکُوا أَنْ یَقُولُوا آمَنَّا وَ هُمْ لا یُفْتَنُونَ* وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَیَعْلَمَنَّ اللَّهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ لَیَعْلَمَنَّ الْکاذِبِینَ] «1».
آیا مردم گمان کردهاند، همین که بگویند: ایمان آوردیم، رها مىشوند و آنان [به وسیله جان، مال، اولاد و حوادث] مورد آزمایش قرار نمىگیرند؟* در حالى که یقیناً کسانى را که پیش از آنان بودند، آزمایش کردهایم [پس اینان هم بىتردید آزمایش مىشوند] و بىتردید خدا کسانى را که [در ادعاى ایمان] راست گفتهاند مىشناسد و قطعاً دروغگویان را نیز مىشناسد.
ثمره امتحانات الهى
به این نکته باید توجه کنید که امتحان حضرت حق مانند امتحان مدارس در دنیا نیست که براى معلم شاگردان درسخوان از تنبل معلوم شوند، خداى جهان بىامتحان به وضع ظاهر و باطن تمام هستى آگاه است، این امتحان فقط براى خود انسان و جهت رشد و کمال و شکوفایى استعدادهاى اوست، چیزى که هست انسان باید با آشنایى و توجه به قواعد الهى و حلال و حرام خداوندى و روح خدایى و اخلاق حسنه با ابتلائات و آزمایشها برخورد کند، تا محور آزمایش را بر اثر این معرفت و حوصله صد در صد به نفع خود برگرداند، در صورت جهل به معارف انسان در برخورد به حوادث چه نعمت چه شدت نه این که نمىتواند از حادثه استفاده کند، بلکه در برابر حادثه از پاى درآمده و به شکست مفتضحانه دچار خواهد شد، اگر حادثه نعمت است از پى نعمت مست شده و لا ابالى و بىدین و طاغى خواهد شد، اگر شدت است براى رفع آن ممکن است دچار دینفروشى، شرف فروشى و افتادن در دامن دشمن گردد.
در هر صورت انسان از حادثه و بلا و ابتلا و آزمایش چارهاى ندارد و فکر این که آزمایش نشود را از خود باید جداً دور کند.
به فرموده امام على علیه السلام: در هنگام امتحان است که آدمى سربلند یا سرافکنده مىشود «2».
[أَ وَ لا یَرَوْنَ أَنَّهُمْ یُفْتَنُونَ فِی کُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَیْنِ ثُمَّ لا یَتُوبُونَ وَ لا هُمْ یَذَّکَّرُونَ] «3».
آیا نمىبینند که در هر سال یک بار یا دو بار [به وسیله جهاد یا پیشآمدهاى دیگر] آزمایش مىشوند، ولى نه توبه مىکنند ونه پند مىگیرند.
در برخورد صحیح به ابتلائات الهى و آزمایشهاى ربانى، انسان داراى قدرت روحى و بینش عقلى و صفاى نفس و سلامت قلب و نفس مطمئنه و مالکیت بر هوا و نیز راهبر و راهنماى دیگران مىگردد.
[وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً] «4».
و [یاد کنید] هنگامى که ابراهیم را پروردگارش به امورى [دشوار و سخت] آزمایش کرد، پس او همه را به طور کامل به انجام رسانید، پروردگارش [به خاطر شایستگى ولیاقت او] فرمود: من تو را براى همه مردم پیشوا و امام قرار دادم.
شیوه برخورد با امتحان
ما انسانها، از جانب خدا به عقل، نفس، قلب، نبوت انبیا، امامت امامان، فقاهت فقیهان، حوادث اجتماعى، طاغوت، ثروت، فقر، مرض و صحت، زن و فرزند، رفیق و دوست، اقوام و خویشان، نعمت و مصیبت و... امتحان مىشویم و از این امتحانات و ابتلائات گریزى نداریم، تنها مسئلهاى که در این زمینهها باید رعایت کنیم برخورد صحیح ما با امتحان است که این برخورد صحیح را مىتوان از قرآن و تعلیمات اسلامى فرا گرفت و در برخورد صحیح است که جزء نیکان قرار گرفته و در صف صابران و شاکران رفته و مفتخر به بشارتهاى عالى الهى خواهیم شد.
[وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ* الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ* أُولئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَ رَحْمَةٌ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ] «5».
و بىتردید شما را به چیزى اندک از ترس و گرسنگى و کاهش بخشى از اموال و کسان و محصولات [نباتى یا ثمرات باغ زندگى از زن و فرزند] آزمایش مىکنیم و صبرکنندگان را بشارت ده.* همان کسانى که چون بلا و آسیبى به آنان رسد گویند: ما مملوک خداییم و یقیناً به سوى او بازمىگردیم.* آنانند که درودها و رحمتى از سوى پروردگارشان بر آنان است و آنانند که هدایت یافتهاند.
آرى، سلامت انسان به فرموده حضرت صادق علیه السلام در برخورد به نعمت و شدت به عنوان ابتلا و کرامت آدمى در طاعت از خداست و به تعبیر دیگر در برخورد صحیح به موارد ابتلا و خوارى و بدبختى و شقاوت انسان در برخورد به ابتلائات، در معصیت خدا و تخلف از مقررات الهى است.
مزد صبر بر امتحانات الهى
گذرگاهى خطرناکتر و در عین حال لطیفتر از گذرگاه امتحان و ابتلا نیست، انسان براى دست یافتن به قدرتهاى عالى معنوى امتحان مىشود و چون در این امتحان پیروز و سربلند شد براى ورود به عالم آخرت با سرمایهاى سنگین و حالاتى ملکوتى و الهى آماده مىگردد و به وقت ورود مورد استقبال ارواح طیبه صالحان قرار گرفته و برزخ او شعبهاى از بهشت خدا خواهد بود.
چون قیامت گردد براى شرکت در عالىترین مسابقه که هدفش جنات الهى است وارد مىشود و در آنجا مورد استقبال ملائکه رحمت و خشنودى خداى مهربان قرار مىگیرد و در وقت ورود به بهشت مخاطب به این خطاب عاشقانه مىگردد:
[وَ قالَ لَهُمْ خَزَنَتُها سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلُوها خالِدِینَ] «6».
نگهبانانش به آنان گویند: سلام بر شما، پاکیزه و نیکو شدید، پس وارد آن شوید که [در آن] جاودانهاید.
آرى، بهشت و نعمت جاوید آن و تهنیت خزنه بهشت، مزد آن صبر و حوصله و برخورد صحیحى است که به ابتلائات و آزمایشهاى الهى داشتند.
[وَ الْمَلائِکَةُ یَدْخُلُونَ عَلَیْهِمْ مِنْ کُلِّ بابٍ* سَلامٌ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدَّارِ] «7».
و فرشتگان از هر درى بر آنان درآیند.* [و به آنان گویند:] سلام بر شما به پاس استقامت و صبرتان [در برابر عبادت، معصیت و مصیبت] پس نیکوست فرجام این سراى.
مسئله حتمیت امتحان و ابتلا باید به طور دائم به وسیله پدران و مادران متعهد و معلمان دلسوز و به خصوص خطیبان و واعظان و ناصحان و پنددهندگان به فرزندان و جوانان و مردم گوشزد شود و به تمام عباد خدا براى برخورد صحیح با آزمایشهاى الهى و ابتلائات ربانى آمادگى داده شود.
رها گذاردن فرزندان و شاگردان کلاس و مردم از تعلیم این حقیقت دور از انصاف و مخالف با قواعد الهى است.
آنان که در این زمینه آمادگى لازم را ندارند، در برخورد به کمترین حادثه، محکوم حادثه مىگردند و نیروهاى الهى آنان در مدار برنامههاى ابلیسى و شیطانى قرار مىگیرد، امتحان گذرگاه لطیف و در عین حال گذرگاه و عقبه بسیار پرخطرى است.
تا درین زندان فانى زندگانى باشدت |
کنج عزلت گیر تا گنج معانى باشدت |
|
این جهان را ترک کن تا چون گذشتى زین جهان |
این جهانت گر نباشد آن جهانى باشدت |
|
کام و ناکام این زمان در کام خود درهم شکن |
تا بکام خویش فردا کامرانى باشدت |
|
روزکى چندى چو مردان صبر کن در رنج و غم |
تا که بعد از رنج گنج شایگانى باشدت |
|
روى خود را زعفرانى کن به بیدارى شب |
تا به روز حشر روى ارغوانى باشدت |
|
گر بمیرى در میان زندگى عطاروار |
چون درآید مرگ عین زندگانى باشدت «8» |
|
[وَلا سَبیلَ إلى رِضْوانِهِ بِفَضْلِهِ وَلا سَبیلَ إلى طاعَتِهِ إلّا بِتَوفیقِهِ وَلا شَفیعَ إلَیهِ إلّابِإذْنِهِ وَرَحْمَتِهِ]
راه تحصیل رضاى الهى
در پایان این بخش امام صادق علیه السلام مىفرماید:
هیچ وسیلهاى براى تحصیل رضاى الهى مگر توسل به فضل و کرم وى نیست و هیچ راهى براى راه بردن به طاعت حضرتش جز توفیق او و مهیا شدن وسایل معرفت و عبادت از طرف او نمىباشد و براى ما ناقصان و بدکاران و گنهکاران تائب، راه فرارى از عذاب و جریمه جز شفاعت انبیا و ائمه علیهم السلام آنهم به اذن و اجازه خود او و رحمت بىمنتهایش وجود ندارد.
خداوندا! به عزتت، تکبیرةالاحرام ما و حمد و سوره و رکوع و سجود و تشهّد و سلام ما را به همان صورتى که مىپسندى قرار بده و ما را از سستى و کسالت و تنبلى در فراگیرى معرفت و انجام عبادت و اطاعت نجات بده که اگر لطف تو نباشد هیچ عمل و سخن مثبتى از ما سر نمىزند و اگر عنایت و رحمت تو نباشد، هیچ راه نجاتى براى ما از عذاب دوزخ وجود ندارد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- عنکبوت (29): 2- 3.
(2)- غرر الحکم: 100، حدیث 1746.
(3)- توبه (9): 126.
(4)- بقره (2): 124.
(5)- بقره (2): 155- 157.
(6)- زمر (39): 73.
(7)- رعد (13): 23- 24.
(8)- عطار نیشابورى.
به این حدیث عجیب که شیخ متقدمین، حضرت صدوق آن را در کتاب مجالس نقل کرده، عنایت کنید «1»:
زمانى که ابن ابى العوجاء آن مادىگراى ملحد به همراه جماعتى از همراهان خود نزد امام صادق علیه السلام نشستند و آن اعتراضهاى جسورانه و بىادبانه را در مورد مسئله حج عنوان کرد، امام صادق علیه السلام فرمود:
برازندهترین سلطان فرمانده که باید برابر او سان داد و برابر امر او سر اطاعت فرود آورد و از نافرمانى او حذر کرد، خداست که منشىء ارواح و صور است.
ابن ابى العوجاء گفت: این سلطان فرمانده غایب است و تو حواله به غایب مىدهى.
امام علیه السلام فرمود: غایب آن جسم است که وقتى منتقل از مکانى به مکان دیگر شد، از مکان اول غایب است و در مکان دوم حاضر است ولى خدا که جسم نیست که انتقال برایش تصور شود، پس غایب نیست وحضور دارد، ولى ما حضور نداریم مگر بواسطه پرچم.
ابن ابى العوجاء سرافکنده برگشت، با یاران و همراهان مىگفت: من از شما خواسته بودم که مرا به روى سجادهاى بنشانید، شما مرا بر زیر پاره اخگرى، آتش مجمرى افکندید، آنان گفتند:
تو در مجلس امام صادق بس حقیر بودى!!
آرى، آن جناب غایب نیست، غایب ما هستیم که با اطاعت از دستورهاى او و پوشیدن لباس تقوا لایق حضور مىشویم، تا جایىکه به مقام فنا رسیده جز او چیزى را نبینیم.
حرمت این خانه را با فراهم آوردن خشوع و خضوع نگهدارید و چون خواستید به آن مقام بروید با خلوص نیت و پاکى همه جانبه حرکت کنید که بینایان راه با همه عظمتى که داشتند خود را در آنجا بسیار کوچک مىکردند و بسیار حقیر مىدیدند.
آرى، بزرگان دین خود را در این راه ندیده مىگرفتند و با کوچک کردن خود در تعظیم و بزرگداشت آن هر چه بیشتر مىافزودند، تاجوران محیط دین با تواضع و خاکسارى پى در پى خود را به این درگاه حق مىرساندند، حتى در اردوى امن جهان خود را مصغر و جزء مىکردند، با آن که بزرگ بودند و مکبر و کل.
از اولیاى اسلام، تواضع و خاکسارى را بنگرید تا چه حد و چه اندازه در این راه خویشتن را ناچیز مىشمردند. ائمه مسلمانان علیهم السلام آنقدر در جنب این خانه وارد شده و خود را نادیده مىگرفتند که تشخص خود را هیچگاه مانع از تکرار خاکسارى بر در این خانه قرار نمىدادند.
حج امام مجتبى علیه السلام
حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام در سفرهاى حج خود که بیست و پنج مرتبه بود، خاکسارانه پیاده راه مىپیمود و این پیادهروى نه به خاطر نداشتن مرکب سوارى بوده و نه از دریغ و مضایقه از بذل مال در راه آن، بلکه دستور مىدادند مرکبهاى سوارى را پیشاپیش یدک مىکشیدهاند و خود براى تواضع پیاده مىرفتند. تعداد مرکبها آنقدر زیاد بود که موکب خیل باعظمت مىنمود و آن قدر در شخص خواجه تواضع بود که خاکسارانه مىنمود.
به احترام حضرت امام حسن علیه السلام برادر عظیم القدرش امام حسین علیه السلام هم پیاده مىشد، حسنین علیهما السلام براى تواضع و درک ثواب پیاده راه مىرفتند ولى مرکبهاى آنان که یدک کشیده مىشد پیشاپیش مىرفت. همین که خلایق مىدیدند که حسنین علیهما السلام از عقب موکب قدم مىزدند، آن ها هم پیاده مىشدند.
آرى، هر کس معرفتش به صاحب این بیت بیشتر باشد، تواضع و انکسارش، و خشوع و خاکساریش نسبت به صاحب بیت بیشتر و عشق و علاقهاش به محبوب عالم وافرتر و کاملتر است.
اینگونه انسان است که از او جز او نمىخواهد و از وى جز وى نمىطلبد و همین انسان است که با رسیدن به بیت از بیت چشم پوشیده و محو جمال صاحب بیت مىشود و با زبان حال و اشکریزان به محضر محبوب و معشوق خود عرضه مىدارد:
با جناب تو مرا قربت جانى باشد |
ور دل آنجا برسد بیم گرانى باشد |
|
قُرب روحانى اگر هست میان دل و دوست |
چه تفاوت کند ار بُعد مکانى باشد |
|
آن نه حسنى که تغیر کند از دور زمان |
وین نه عشقى که در ایام جوانى باشد |
|
چون تو در کون و مکان هم نفسى نتوان یافت |
که دمى محرم اسرار نهانى باشد |
|
گر دلم پى به سر گنج رضاى تو برد |
مایه سلطنت هر دو جهانى باشد |
|
خاطر نازکت ار شد متغیر زعماد |
گنه از جانب این بنده جانى باشد |
|
حج امام صادق علیه السلام
امام جعفر صادق علیه السلام در سفرى از سفرهاى حج خود افتخار هم سفرى خود را به مالک بن انس داد.
وقتى به میقات رسیدند، مالک مىگوید:
هنگام احرام که راحله شتر امام علیه السلام به صحرا برسید هرچه مىخواست لبیک را به صداى بلند بگوید، صدا در گلوى او گلوگیر و متقطع مىشد و نزدیک بود از راحله بیفتد.
من گفتم: اى پسر رسول خدا! لبیک بگو، چارهاى نیست از این که بگویى، فرمود:
اى پسر ابو عامر! چسان جسارت و جرأت کنم که بگویم: «لَبَّیْکَ اللّهُمَّ لَبَّیْکَ». ترس و هراس و وحشت از آن دارم که خداى عزت و جلال به من بگوید: «لالَبَّیْکَ» «2».
امام علیه السلام است که با معرفت کامل در میقات حریم الهى حاضر مىگردد. البته مشاعر آن انسان الهى مستغرق معنویات وحى آسمانى مىشود و تمام اسرار حرم را در میقاتگاه درمىیابد و حد و حدود خود را با حد و حدود این بارگاه تطابق مىدهد، او از حد و حدود این سرحد واقف است و از همه جهات به حد و حدود خویشتن هم مو به مو آگاه است، البته وقتى با حد و حدود حریم کبریایى خود را مقابل مىبیند، لکنت در زبان مىآید و وقفه به او رخ مىدهد و مالک خود نیست.
دیدهاید که در مقابل کوه، انسان چقدر خود را کوچک مىبیند، عظمت کبریایى را کوه کوه از همه جانب فرض کنید که انسان از همه طرف کوچک مىشود.
در مقابل آن عظمت بىنهایت در بىنهایت، این موجود کوچک چه کند و چگونه بایستد و چه بگوید؟
امام صادق علیه السلام در سفر حج دیگر، افتخار هم کجاوگى خود را به ابان بن تغلب داده بودند. وى بزرگ اصحاب امام باقر علیه السلام بود و سى هزار حدیث از امام جعفر صادق علیه السلام روایت کرده است. وقتى ابان به مدینه وارد مىشده، یک ستون از مسجد الرسول صلى الله علیه و آله را به او اختصاص مىدادهاند که جلوس کرده، تدریس کند، امام علیه السلام به او فرموده بود: اى ابان! در مسجد مدینه جلوس کن و فتوى بده که من دوست دارم مثل تو در شیعیان من باشد «3»- ابان در مورد حج امام مىگوید:
وقتى امام صادق علیه السلام به سرحد حرم رسید، میلههاى اعلام حرم پیدا شد، دستور فرمود:
شتر را نگه داشتند و پیاده شد، ابان هم پیاده شد، ابان مىگوید: امام براى ورود به حرم غسل کرد، من هم غسل کردم، بعد امام دعاى ورود به حرم را خواند و گریست، سپس براى ورود به حرم پاها را برهنه کرد و با پاى برهنه در حال تواضع قدم در حرم نهاد و قدم برداشت و فرمود:
اى ابان! هر کس این عمل را بجا آورد، براى خدا، اینطور که من بجا آوردم و تو دیدى، خداى سبحان صد هزار سیئه از او محو مىکند و صد هزار حسنه براى او مىنویسد و صد هزار درجه براى او ترفیع دهد و صد هزار حاجت او را برآورد «4».
حج یا معراج ملکوتى
چون با دیده بصیرت به عمل حج بنگرى، آن را معراجى ملکوتى براى روح خواهى یافت که از برکت آن معراج، به فیوضات عالى الهى مىرسى.
یکى از بینایان راه مىگوید:
عمل حج را نمىتوان با سایر مقررات دین مقایسه نمود، چه، براى بسیارى از عبادات مانند: نماز و روزه و ذکر خداوند و مانند اینها اگر چه تأثیر و نتیجه نیکو در روحیه شخص دارد، امّا آن اثر به هر اندازه که باشد، محدود به حد معینى است، ولى عمل حج اگر از روى التفات و با رعایت ارکان و شرایط مقرره باشد و به علت عدم توجه به حقیقت آن تباه نشود، کارزارى است که انسان را به تمامى آنچه گفته شد، مىرساند.
حج در روان انسان نیرویى ایجاد مىکند که تا زنده است، در پنهان و آشکار نگهبان او خواهد بود و این همان فیض الهى است که از برکت این معراج نصیب آدمى مىگردد.
حجگزار هنگامى که مهیا مىشود از خانهاش خارج گردد، اگر به مقصود خویش و رفعت شأن خود آگاه باشد و آن را چنان که سزاوار است دریابد و به نور الهى به آن نظر افکند و بخواهد، آن راه را بر طبق هدایت و راهنمایى حضرت پروردگار طى نماید، دل او متوجه عالم دیگرى خواهد شد و از ظواهر ناپایدار به حقایقى استوار بینا مىشود.
در آن هنگام است که خواهان بىنیازى و توانایى خود مىگردد، نه آنچه تاکنون خواهنده آن بوده است و مهیاى آن مىشود که همه خواهشها و تاریکىهاى طبیعت را از خود پاک سازد!!
این نخستین اندیشه است که حجگزار احساس مىکند، یعنى تأثیر این حقیقت ملکوتى را در شناسایى مقام نفس انسانى و برترى روح از بستگى به ظواهر زندگى دنیایى.
هنگامى که حاضر میقات شد، غسل کرد و جامه احرام در بر نمود، دل او از جلال آن اندیشهها و ملکاتى که در نفس او پیدا شده است پر گشته و زندگى و همه شؤون آن را از خود دور مىافکند.
در آنجا نمىبیند خود را، مگر فردى از لشکریان خداوند متعال که آنان را خوانده و به اجابت موفق گشتهاند.
بهقول الهى آن عارف شوریده حال:
خوشا جانى که سازند آگه از اسرار پنهانش |
خوشا چاهى که بیرون آید از وى ماه کنعانش |
|
خوشا قلبى که پاک از کینه و کبر و نفاق آید |
خوشا عقلى که عشق آرد بهکوى دوست مهمانش |
|
خوشا بزمى که آنجا درس عشق و عاشقى گویند |
خوشا جمعى که زلف یار گرداند پریشانش |
|
خوشا مرغى که مىنالد بهباغى هم چو مشتاقى |
که دور افکنده دوران سپهر از وصل جانانش |
|
خوشا شادان دلى هم چون الهى با خیال او |
که عشق روى یارى مىکند سر در بیابانش |
|
هنگامى که حاجى پوشش و کیفیت خود را تغییر داد و خوارى و بیچارگى خود را آشکار نمود، بر خود لازم مىداند که دلش پاک و کردارش پاکیزه و گفتارش راست و بىآلایش باشد، کسى را از خود نرنجاند و براى خشنودى حضرت پروردگار از روى صفا و حقیقت از خود بگذرد و هستى خود را از هرگونه آلودگى و آمیختگى به اغراض، دور و متوجه حق تعالى سازد.
در نتیجه هنگامى که عملش را تمام نموده نور معرفت، دل او را گرفته و روشن ساخته و گوشههاى قلب او از همه رخنههاى ریز و باریک شرک و کفر پاک شده است و فایده عملش در همه ابعاد و زوایاى وجود او سرایت نموده، همه را اسلام آورنده و در راهى که خداوند متعال مقرر فرموده پشتیبان یکدیگر و همدست و همآهنگ و یگانه و خرسند مىبیند. نفس او به روح تبدیل گشته و گمان و اندیشه بىجاى او را تعقل و دانشهاى بىحقیقت او را حکمت و برهان جایگزین گشته است. صفات زشت او نیکو و پسندیده شده و شهوات او به عفت و پاک دامنى، خشم او به بردبارى و عزم برکارهاى خیر، لذت شخصى او به دوستى و محبت، نومیدى او از خیر و رحمت خداوندى به امیدوارى، و ناسپاسى او سپاسگزارى و آز او به توکل بر خداى، توانایى او به مهربانى، حماقت او به فهم و زیرکى، بىپروایى و رسوایى او به نیکى و پرستش خداوندى، خودخواهى او به فروتنى و نرمى، بیهودهگویى به خاموشى، برترىجویى و گردنکشى او به تسلیم بودن و از هر گزندى پاک شدن تبدیل مىگردد و اینها همه از فضائل دیگرى است که نتیجه و اثر حج است.
دورنمایى از حقیقت عبادات
انسان جامع همه استعدادهاست، قواى روحانى و ملکوتى در حدى که انسان را به عالىترین مدارج کمال برساند، در انسان قرار داده شده است و رسیدن به کمالات و حقایق براى فرزندان آدم دنیاست. حضور در دنیا، مستلزم جسم داشتن و تبعات جسم از قبیل غریزه خوردن، آشامیدن و شهوت است.
اگر راه شکم و شهوت بدون حد و مرز باز باشد، انسان به تدریج محکوم این دو برنامه شده و وجود او به درّندهاى غیر قابل تصور مبدّل خواهد شد.
راه جلوگیرى از تجاوزات شکم و شهوت- که ملتهایى را به غرقاب هلاکت انداخته- تنها عبادت است، آن هم عبادتى که وحى آن را براى آدمى تنظیم کرده باشد.
بندگان واقعى چراغ زندگى و گل گلستان حیات و گوهر گرانبهاى صدف آفرینش هستند. یکى از بینایان راه درباره عبادت چنین آورده است:
بدان که مقصود اصلى از آفرینش انسان، معرفت خداوند متعال و رسیدن به دوستى او و مأنوس شدن به حضرت اوست.
رسیدن به این مقام موقوف است بر صفاى نفس و تجرد آن، هراندازه که صفاى نفس بیشتر و وارستگى آن شدیدتر باشد، انس و علاقه آن نسبت به خداوند متعال افزونتر خواهد بود.
بدیهى است که صفاى نفس و تجرد آن منوط است به پیراستگى از شهوتهاى نفسانى و اجتناب از لذتهاى بدنى و آرزوهاى پست حیوانى و عدم تعلق به مال و منال دنیوى؛ زیرا همه اینها در صورتى که خارج از حدود شرع باشند موانعى هستند که انسان را از معارف الهى و نفحات قدسى بازمىدارد و هیچ چیز روح انسانى را از نزدیک شدن به عالم قدس که از آن نزول یافته مانع نمىشود، مگر آنچه به نام مشتهیات نفسانى نامیده شده، از قبیل غرایز حیوانى و ناستودههاى اخلاقى و کردارهاى شیطانى و هم چنان که ظرف، تا هنگامى که از آب پر مىباشد ورود هوا به داخل آن امکان ندارد، نفوس انسانى نیز تا خالى و وارسته از صفات و ملکات نکوهیده نباشد، نور الهى چنان که شایسته است قلوب آنان را روشن نخواهد نمود.
نفوس به هر نسبت که از این پلیدىها پاک شوند، انوار دانش بر دل آنها اشراق بیشترى یافته و بخششهاى یزدانى بر آنها روى مىآورد.
به عکس نفوسى که به غیر خدا اشتغال دارند، معرفت و شناسایى پروردگار و حلاوت و دوستى و انس با او در دل آنها جاى نخواهد گرفت. به هر اندازه که تجرد نفس کمال یابد، ایمان و یقین بیشتر مىشود و صفات عالیه و فضائل کمنظیر و بلندى که نفس انسانى در آن مرحله از صفا و تجرد خواهان است بر او فرود مىآید.
بدین جهت عباداتى که به منزله نردبان ترقى و راه وصول به این کمال است تشریع شده است.
پارهاى از آنها انفاق مال و بخشیدن مال است که باعث انقطاع انسان از آزمندى به دنیاست، مانند زکات و خمس و صدقات. این انقطاع همان علت غایى تشریع انفاق است که به اصطلاح دانشمندان، «غرض از تشریع» نامیده مىشود، اگر چه بهره بردن پارهاى از مردم نیز بر آن مترتب است.
بعضى از آنها خوددارى و اجتناب از شهوات و لذات است مانند روزه؛ و پارهاى از آنها به منظور پرداختن دل به یاد خداوند متعال و توجه آن به سوى او توأم با حرکات خاص گوناگون جسمى است مانند نماز.
و معرفت حاصله از فکر و نور خلقت، یا معرفتى که از به کاربردن قواعد منطقى حاصل مىگردد، در حصول آنچه گفته شد، از دوستى و انس با خداوند کافى نیست و اگر به اینها توجه و انس به خداوند و دوستى او حاصل شود، سست بوده و پایدار نمىباشد.
اما آثار کامل و شایستهاى که در نفس از مداومت و پیوستگى بر آن اعمال حاصل مىشود ثابت و استوار خواهد بود، چه همانا میان نفس و بدن ارتباطى است و فعل و انفعالات آنها در یکدیگر مؤثر واقع مىشود.
آیا هنگامى که عضوى را جراحتى برسد روان آدمى از جراحت متألم نمىشود؟ و بالعکس در مواقع هیجانات روحى و اضطرابهاى
روانى که در نتیجه عوامل مختلفى از قبیل مرگ عزیزان یا انجام کارهاى وحشتزا به انسان روىآور مىشود نمىبینى که اعضاى بدن نیز متأثر شده و قطعه گوشت میان پهلو و کتف به لرزه مىآید.
و به عبارت دیگر: عکس العمل خود را به صورت رعشه دست و پا یا پریدگى رنگ رخسار و غیره نشان مىدهد.
بنابراین، همان طور که قبلًا اشاره گردید، مقصود از وضع و تشریع عبادات این است که انسان به آن وسیله مدارج کمال را قدم به قدم پیموده و به صفات ملکوتى آراسته شود، آنچه مسلم است این که صورت ظاهرى هر عبادتى نقش و اثر مطلوبى در روح ایجاد کرده به موازات عبادات عضوى و اعمال جوارحى، آثار بسیار نیکویى در تنویر و اصلاحات نفسى از خود بجاى مىگذارد.
چنانکه با حواس خود درک مىکنیم، طهارت ظاهرى در پاکى و روشنى نفس تأثیر دارد، مثلًا هنگامى که به وضو مىپردازیم و به وسیله این عمل به طهارت ظاهرى مىپردازیم، در خاتمه این عمل عبادى یک نوع حالت صفا و انبساط در روان خود احساس مىکنیم که این حالت قبل از انجام وضو در ما نبود و علت آن همان طور که اشاره گردید، ارتباط و پیوند میان روان و تن است و گرنه ظاهر بدن از عالم محسوس است و روح نظر به اصل فطرتش، از عالم ملکوت است و موقعیت آن در این بدن مانند کسى است که از موطن اصلى خویش دور گشته و غریب افتاده باشد، بنابراین هم چنان که از معارف نفسى آثارى به بدن فرود مىآید از اعمال جوارحى هم انوارى به سوى روح بالا مىرود.
حج، این عمل عظیم اسلامى و عبادى آنچه را که سایر عبادات در بردارد، شامل است، بهعلاوه ریاضتهاى خاصى را نیز دارا مىباشد که عبارت است از ترک وطن، رنج دادن به تن، گذشتن از مال، گسیختگى از آرزوها، تحمل مشقتها، تجدید پیمان، حاضر شدن در مشاعر و آگاهى یافتن بر شعائر و دیدن آنهاست.
در افعال حج، خلوص نیت براى یاد خداى و روى آوردن به او به اقسام دیگر طاعات و عبادات نیز پدید مىآید.
با این که بعضى از اعمال حج امورى هستند که نفوس به حکمت و رموز آن آشنایى ندارند و عقول به معانى آنها پى نمىبرند (مانند افکندن سنگریزه به جمار و رفت و آمد بین صفا و مروه بر سبیل تکرار)، مع هذا نمىتوان تردید نمود که احکام خداوندى همگى داراى حکمت بالغه و مصالح و منافع عالیه است، منتهى مصلحت بعضى از آن ها روشن و بعضى پنهان و برخى به نحوى است که بیشتر عقلها به آن ها پى نمىبرند و در این قسم است که نور کمال بندگى، به تمام حقیقتش محقق مىشود؛ زیرا در اعمالى که حکمت و مصلحتش ظاهر باشد، چون انسان فطرتاً مایل به کمال است، تمایل به انجام آن عمل پیدا کرده و خود این مطلب انگیزهاى براى انجام عمل مىشود و به فرمانبردارى کمک مىنماید و کمال و حقیقت بندگى به آن آشکار نمىشود.
اما احکامى را که خداوند مقرر داشته و عقل انسان از درک حقیقت آن عاجز است و به کنه معنى و اثراتى که بر آن مترتب است راه نمىیابد و طبیعت آدمى به آن انس ندارد، پذیرفتن آن نیست مگر به جهت صدور فرمان و قصد امتثال آن از حیث این که فرمان و دستور است و اطاعت آن واجب مىباشد.
انجام این قبیل عبادات که در تزکیه نفوس و برگرداندن آنها از مقتضیات طبع و بدى و ستم و مایل گشتن نفوس به خداوند متعال و آراسته شدن به اخلاق حضرتش تأثیر کامل دارد، شایسته است که برترین انواع عبادت باشد.
ندانستن حکمت و مصلحت، خصوصیات خواسته شده در برخى از عبادات، از حیث کمیت و کیفیت، براى بعضى از مردم باعث تعجب و حیرت گشته و علت آن همانا ندانستن حقایق رازهاى تعبدات و انوار مکنونه در مجاهدات است.
هر عملى که باید به قصد قربت انجام گیرد، هر اندازه که دور از تصرفات عقلى باشد- خصوصاً اگر انسى به آن عمل نباشد و کلفت و مشقتى نیز در بر داشته باشد- حصول مقام بندگى و تعبد به آن عالىتر و ارزندهتر است و به انجام اینگونه عبادات است که جان آدمى در برابر حضرت حق تعالى قرار مىگیرد و در دو جهان به راهى که پایدار است، رهنمون مىشود.
چه عالى و شیرین است که انسان در برابر صدور تمام فرامین مولا- که سرچشمه در علم و عدل و حکمت او دارد و چیزى جز جلب منفعت براى انسان و دفع ضرر از او در بر ندارد- تسلیم باشد و آن فرامین، محض خاطر آن عزیز انجام گیرد و در درون و برون و ظاهر و باطن آدمى نسبت به آن فرامین هیچ چون و چرایى وجود نداشته باشد که چون و چرا کار متکبران و دورى از اجراى قوانین حق، راه مفسدان است.
پی نوشت ها:
(1). الأمالى: 616، مجلس التسعون، حدیث 4.
(2). الخصال: 1/ 167، حدیث 219؛ الأمالى، صدوق: 169، المجلس الثانى والثلاثون، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 47/ 16، باب 4، حدیث 1.
(3). رجال الکشى: 330، حدیث 603.
(4). الکافى: 4/ 398، باب دخول الحرم، حدیث 1؛ وسائل الشیعه: 13/ 195، باب 1، حدیث 17552؛ بحار الأنوار: 96/ 192، باب 34، حدیث 3.