از زیبایی هاى بسیار مهم اخلاقى و حسنات باطنى، گذشت و چشم پوشى از ستم قابل گذشتى است که کسى از روى جهل و تعصّب و کینه و خشم و حسادت و تنگ نظرى به انسان روا داشته است.
بىتردید هر انسانى در معرض کینه و خشم و حسد و تنگ نظرى خویشان و اطرافیان و آشنایان و دیگر مردمان است، اگر بخواهد در مقام انتقام از آنان برآید، که زیان و ضررش از ستمى که دیده بیشتر است یا باید گناهى چون گناه ستم کنندگان مرتکب شود تا زخم ستم دیدگى اش بهبود نسبى یابد. ولى اگر برابر با خواسته ى حق که انسان را در قرآن مجید به عفو و گذشت فرمان داده گذشت کند، هم خشنودى خداى مهربان را جلب کرده و هم به پاداش عظیم حق دست یافته و هم از ضرر و زیان انتقام- که محصول تلخ کینه و خشم است- در امان مانده است.
خداى عزیز در قرآن مجید فرمان داده است:
«... فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا حَتَّى یَأْتِیَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ...» «1».
گذشت کنید و انتقام گرفتن را وا گذارید تا خدا عقوبتش را براى خطاکار بیاورد.
«... فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» «2».
از ایشان گذشت کن و انتقام گرفتن را وا گذار، زیرا خدا نیکوکاران را دوست دارد.
«وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ» «3».
و باید گذشت کنید و انتقام گرفتن را وا گذارید، آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد و خدا بسیار آمرزنده ى مهربان است.
«... وَ یَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّیِّئَةَ...» «4»*.
خردمندان بدى را به وسیله ى خوبى دفع مىکنند.
«... وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» «5».
و اگر گذشت کنید و از انتقام درگذرید و ببخشایید (مورد آمرزش قرار مىگیرید) زیرا خدا بسیار آمرزنده ى مهربان است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
ألا أدُلُّکُمْ عَلَى خَیرِ أخلاقِ الدُّنْیَا وَالآخرةِ؟ تَصِل مَن قَطَعَک وَتُعْطِى مَن حَرَمَک وَتَعْفُو عَمَّن ظَلَمَک «6»
. آیا شما را بر بهترین اخلاق دنیا و آخرت راهنمایى کنم؟ صله ى رحم با کسى که از تو بریده و عطا کردن به کسى که تو را از عطایش محروم کرده و گذشت از کسى که به تو ستم ورزیده است.
پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
ینادى منادٍ یَومَ القِیامَةِ مِن بُطنانِ العَرْشِ: ألا فَلیقُم کُلُّ مَن أجرهُ عَلىَّ. فَلَا یَقومُ إلّا من عُفِىَ عَن أخیه... «7»
روز قیامت ندا دهندهاى از باطن عرش ندا مىدهد: آگاه باشید کسى که پاداشش بر عهده ى من است برخیزد. پس برنمىخیزد مگر کسى که از برادرش گذشت کرده است.
و نیز رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
إنّ العَفوَ یَزیدُ صَاحِبَهُ عِزّاً فَاعْفُوا یُعِزَّکُمُ اللَّهِ «8»
بىتردید عفو و گذشت عزت دارنده اش را مىافزاید، پس گذشت کنید تا خدا شما را عزّت دهد.
روزى هفتاد بار گذشت کن
مردى به پیامبر اسلام عرضه داشت: خدمتکارى دارم که گاهى اشتباه مىکند و زمانى که کارى را به او واگذار مىکنم با نقص انجام مىدهد و چه بسا کارى را از او مىخواهم ولى انجام نمىدهد، حدّ و مرز گذشت به چنین خدمتکارى چه اندازه است؟ رسول اسلام فرمود: از طلوع آفتاب تا هنگام غروب، حدّ و مرز گذشت از خدمتکارى که اشتباه کرده یا سستى ورزیده، هفتاد بار است!!
گذشت قیس بن عاصم
به احنف بن حیس گفتند: تو با این که عرب هستى چرا این اندازه بردبار و آسان گیر و باگذشتى؟ در حالى که باید تندخو و خشن و تلخ باشى! گفت: من درس گذشت و عفو را از قیس بن عاصم آموختم، یک بار میهمانش بودم به خدمتکارش گفت: غذا بیاور. او غذا را در ظرفى سنگین وزن حمل کرد، در راه ظرف غذا که در حال جوشیدن بود از دستش رها شد و بر سر فرزند قیس افتاد و او را کشت. خدمتکار لرزه بر اندامش افتاد ولى قیس زیر لب گفت: هیچ راهى براى حلّ مشکل این خدمتکار نمىیابم جز این که او را آزاد نمایم؛ به او گفت:
تو در راه خدا آزادى، مىتوانى هرجا که خواستى بروى. سپس گفت: اگر او را نزد خود نگاه مىداشتم تا چشمش در چشم من بود خجالت مىکشید، بنابراین او را آزاد کردم تا هم در اضطراب نباشد و هم در حال شرمندگى به سر نبرد!
من هم مانند تو اشتباه مىکنم
عوف بن عبداللَّه خدمتکارى داشت که هرگاه اشتباه مىکرد به او مىگفت:
دقیقاً تو هم مانند آقا و مولایت عوف بن عبداللَّه هستى، به همان صورت که تو نسبت به مولایت که من هستم اشتباه مىکنى من هم شبانه روز چند بار نسبت به مولایم اشتباه مىکنم. دو نفرى ما در این زمینه یکى هستیم.
روزى خدمتکار مرتکب کارى شد که عوف بن عبداللَّه به شدت خشمگین شد، وى را صدا زد و گفت: امروز چنان مرا به خشم آوردى که مىخواستم تو را به عقوبت سختى دچار کنم، ولى به تو مىگویم در راه خدا آزادى که حق زدن از من سلب شود، برو که خدا تو را به من سفارش کرده که از تو گذشت کنم.
گذشت حضرت یوسف از برادران
برادران یوسف به خاطر حسدورزى به یوسف، او را با حیله و تزویر از دامن پرمهر پدر و آغوش محبت وى جدا کردند و در بیابان کنعان پس از این که او را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند، پیراهن از بدنش درآوردند و او را به چاه انداختند، ولى هنگامى که در سفر سوم مصر او را شناختند و وى را در اوج قدرت و عظمت دیدند در برابر آن همه ستم جز این جواب را- که قرآن مجید بیان داشته- نشنیدند:
«... لا تَثْرِیبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ یَغْفِرُ اللَّهُ لَکُمْ وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ» «9».
امروز بر شما ملامت و سرزنشى نیست، خدا شما را مورد مغفرت قرار مىدهد و او مهربانترین مهربانان است.
گذشت امام سجّاد از کنیز خطاکار
امام از کنیزش خواست آب به روى دستش بریزد تا براى نماز آماده شود، ناگاه آفتابهى پرآب از دست کنیز رها شد و با سر حضرت سجاد علیه السلام برخورد کرد و سر آن حضرت را شکست. امام به جانب او سر برداشت. کنیز گفت: خدا مىگوید خشم خود را فرو خورید. امام فرمود: خشم را فرو خوردم. کنیز گفت:
و از مردم گذشت کنید. حضرت فرمود: خدا از تو بگذرد. کنیز گفت: خدا نیکوکاران را دوست دارد. حضرت فرمود: برو که براى رضاى خدا آزادى «10».
گذشت شگفت انگیز پیامبر
امام باقر علیه السلام فرمود: زن یهودیّهاى را که گوشت گوسفندى به زهر آمیخته و به عنوان هدیه خدمت رسول خدا آورده و آن جناب از آن تناول فرموده بود، دستگیر کردند و به محضر رسول خدا آوردند. حضرت به او فرمود: چه چیزى تو را به انجام این کار واداشت؟ گفت: نزد خود فکر کردم اگر پیامبر است این گوشت زهرآلود به او زیان نمىرساند و اگر پادشاه است مردم از او راحت مىشوند. پیامبر او را بخشید!! «11»
برخورد کریمانه با خدمتکار
امام صادق علیه السلام خدمتکارش را دنبال کارى فرستاد، خدمتکار در بازگشت تأخیر کرد، امام به دنبال او رفت، وى را در حال خواب یافت، بالاى سرش نشست و به باد زدن او مشغول شد تا خدمتکار از خواب برخاست. حضرت فرمود: فلانى به خدا سوگند حق تو نیست که هم شب بخوابى و هم روز، شب براى خوابیدن حق تو است و روز براى انجام کار حق ماست «12».
نصیحت امام سجاد علیه السلام به دلقکى بیکار
امام صادق علیه السلام روایت مىکند: دلقکى بیکار در مدینه بود که اهل مدینه از دلقک بازى و سخنانش به خنده مىآمدند. روزى به مردم گفت: این مرد مرا خسته و درمانده کرد (منظورش حضرت على بن الحسین علیه السلام بود).
آن گاه به مردم خطاب کرد که هیچ کارى از کارهاى من او را به خنده نیاورده و به ناچار باید ترفندى به کار گیرم تا او را بخندانم!
امام ششم علیه السلام مىفرماید: روزى على بن الحسین علیهما السلام در حالى که دو نفر از غلامانش او را همراهى مىکردند از منطقهاى عبور مىکردند، آن دلقک به سوى حضرت آمد و رداى مبارکش را از پشت سرش ربود، دو خدمتکار حضرت او را دنبال کردند و ردا را از دستش گرفته به جانب حضرت آوردند و به دوش مبارکش انداختند. حضرت در حالى که خود را از چشم انداز آن دلقک پنهان مىداشتند و دیده از زمین برنمىگرفتند به دو خدمتکارش فرمودند: این چه اتفاقى بود که رخ داد؟ گفتند: مردى دلقک است که مردم مدینه را مىخنداند و از این راه نان مىخورد! امام فرمود: به او بگویید واى بر تو! براى خدا روزى است که در آن روز، بیکاران و بیعاران زیان مىکنند «13».
عطا و بخشش به کسى که تو را محروم نموده
این برنامهى بسیار زیباى اخلاقى از حقایق باارزشى است که خداى مهربان به پیامبر بزرگوارش سفارش کرده است و ریشه در لطف و رحمت و کرامت حضرت حق دارد. چه بسا انسان به حوادثى تلخ مبتلا مىشود و روزگار از او روى بر مىتابد و بسیارى از درها به روى او بسته مىشود و مشکلات وى را در تنگنا قرار مىدهد و به نظر مىآورد که اگر به فلان شخص که از اقوام یا دوستان است مراجعه کند و آبرو مایه بگذارد و از او درخواست کمک نماید او با روى باز از انسان استقبال مىکند و با چهرهاى گشاده انسان را مىپذیرد و با بزرگوارى و کرم، مالى را در جهت حل مشکل در اختیار قرار مىدهد. ولى وقتى به او مراجعه مىشود در حالى که قدرت بر حلّ مشکل انسان دارد بر طبل مأیوس کردن انسان مىکوبد و آدمى را از خود مىراند و به عرصهى محرومیت از عطایش مىنشاند.
با چشیدن چنین زهر تلخى از دست او، خداى مهربان فرمان مىدهد که اگر چنین شخصى چون تو دچار مشکل شود و در تنگنا قرار گیرد و در حالى که تو در گشایش و وسعت مالى قرار گرفتهاى براى حلّ مشکلش به تو مراجعه کند، تو آن روزى را که در سختى و تنگدستى به او مراجعه کردى و او تو را از عطایش محروم ساخت مانع عطاى خود به او قرار مده، بلکه با بىتوجهى کامل در رابطه با حالت بخیلانهى او، دست عطایت را به سویش بگشا واو را به عرصهى محرومیت از لطف و احسانت منشان و با گشادهرویى و خوش خلقى از عطایت بهرهمندش ساز.
چنین کارى که باید گفت تلافى کردن بدى به خوبى است از زیباترین حالات اخلاقى و از نقاط قوّت روحى و از بهترین کارهاى انسان است.
بیایید یاران به هم دوست باشیم |
همه مغز ایمان بىپوست باشیم |
نداریم پنهان ز هم عیب هم را |
که تا صاف و بىغش به هم دوستباشیم |
بود غیب ما و شهادت برابر |
قفا هم به طورى که در روست باشیم |
بود دوستى مغز و اظهار آن پوست |
چه حیف است ما حامل پوست باشیم |
چو ما را به حق دوستى مىرساند |
بیایید با دوستى دوست باشیم |
مکافات بد را نکویى بیاریم |
اگر بد کنیم آن چنان کوست باشیم |
بکوشیم تا دوستى خوى گردد |
به هر کو کند دشمنى دوست باشیم |
نداریم کارى به پنهانى هم |
همین ناظر آنچه در روست باشیم |
ز اخلاق مذمومه دل پاک سازیم |
بر اطوار یارى که خوشخوست باشیم |
بود سینهها صاف و دلها منور |
چو آیینه کان مظهر روست باشیم«14» |
احسان پیامبر به اهل مکه
پیامبر بزرگوار اسلام سیزده سالى که در شهر مکه مردم را به هدایت الهى فرا خواند از ناحیهى مردم دچار آسیبها و رنجها و بلاهاى گوناگونى شد.
برخى از یارانش را با شکنجه هاى گوناگون کشتند، عدهاى را از دیار و وطن آواره کردند، گروهى را به شدت مورد آزار قرار دادند و از هر جهت به خود آن حضرت سخت گرفتند و او را به آزارهاى بدنى و روحى دچار ساختند، تهمت جنون و سحر و دروغگویى به او زدند و بارها با سنگ و چوب به وى حمله کردند، پس از مهاجرت به مدینه جنگهاى سختى به او تحمیل نمودند.
زمانى که اسلام و اهلش در سایه ى قرآن به اوج قدرت رسیدند به فرمان پیامبر بىآن که اهل مکه خبردار شوند مکه را محاصره کردند و با پیروزى- بدون خون ریزى- به مسجد الحرام درآمدند و همان سخنى را که یوسف با برادرانش گفت، به اهل مکه گفتند که امروز هیچ ملامت و سرزنشى بر شما نیست بروید و راحت باشید که همهى شما را آزاد نمودم، سپس به اهل مکه با رویى گشاده احسان و نیکى کرد و بهترین درس اخلاق را به مردم جهان و بویژه به قدرتمندان آموخت!
صله ى رحم با کسى که با تو قطع پیوند نموده
مسأله ى صله ى رحم از مسائل بسیار مهمى است که قرآن مجید و روایات بر آن تأکید فراوان دارند.
قرآن و روایات به انسان سفارش دارند که اگر یکى از افراد خانوادهات با تو قطع پیوند کرد تو با او قطع رابطه مکن بلکه مسأله ى صله ى رحم را نسبت به او به کار بگیر و از این راه به تلطیف روح او کمک کن و وى را در بند لطف و محبت خود انداز.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 109.
(2)- مائده (5): 13.
(3)- نور (24): 22.
(4)- رعد (13): 23.
(5)- تغابن (64): 14.
(6)- کافى: 2/ 107، باب العفو، حدیث 2؛ بحار الانوار: 68/ 399، باب 93، حدیث 2.
(7)- عدد القویه: 156؛ بحار الانوار: 68/ 403، باب 93، حدیث 11.
(8)- کافى: 2/ 121، باب التواضع، حدیث 1؛ بحار الانوار: 68/ 419، باب 93، حدیث 49.
(9)- یوسف (12): 92.
(10)- بحار الانوار: 68/ 398، باب 93. کنیز این آیهى قرآن را خواند «وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»، آل عمران (3): 134.
(11)- اصول کافى: 2/ 108، باب العفو، حدیث 9؛ بحار الانوار: 68/ 402، باب 93، حدیث 9.
(12)- کافى: 2/ 112، باب الحلم، حدیث 7؛ بحار الانوار: 68/ 405، باب 93، حدیث 17.
(13)- امالى صدوق: 220، المجلس التاسع و الثلاثون، حدیث 6؛ بحار الانوار: 68/ 424، باب 93، حدیث 66.
(14)- فیض کاشانى، دیوان اشعار، غزل 611.
«آخرالزمان» اصطلاحی است که طی سالهای اخیر بارها شنیده ایم و هر چه پیش می رویم بر کاربرد آن افزوده می شود.
گرچه آخرالزمان از اعتقادات خاص شیعه است و ریشه در تفکر اسلامی دارد اما منحصر به مسلمانان نیست و معادلهای این کلمه، در ادیان دیگر کاربرد وسیع و متنوعی دارد. حتی در مکاتب و مباحث سیاسی غیر دینی نیز بحثهای متعددی راجع به آن صورت گرفته است.
آنچه که در بین تمامی ادیان و حتی مکاتب غیر دینی راجع به «آخرالزمان» مشترک است، اشاره به مقطعی از تاریخ انسان است که در آن، بشر به عالی ترین برنامه و اسلوب اداره زندگی اجتماعی دست یافته و به وسیله آن فصل نوینی از همزیستی متعالی توأم با صلح، آرامش، عدالت و رفاه جهانی را آغاز می کند. تأکید ادیان و فرهنگهای متأثر از آن بر اجتماع انسانها در قالب «مدینه فاضله»، «آرمان شهر»، «شهر سالم»، «اورشلیم»، «اتوپیا» و... دقیقا مبتنی بر همین اعتقاد است. البته یکی از وجوه تمایز اعتقاد به آرمان شهر و جامعه موعود بر پایه ادیان الهی با اعتقاد به این موضوع بر پایه مکاتب دست ساز بشر (مکاتب اومانیستی)، دیدگاه های ارائه شده در زمینه ریشه تأسیس چنین جامعه ای است. پیروان ادیان آسمانی، ریشه آن را در «ظهور منجی آخرالزمان» می دانند و پیروان ایسمهای منحرف غیر دینی، آن را ثمره سیر تکاملی جوامع انسانی دانسته و پایان تاریخ می نامند.1
به هر حال آنچه مسلم و انکارناپذیر است، انتظار تمام عالم برای فرا رسیدن روز موعود و نجات انسان از پلیدیها و زشتیها و آغاز حکومت صالحان بر کره خاکی است و البته مترقی ترین، کامل ترین و صحیح ترین باور، اعتقاد آخرالزمانی شیعه مبنی بر ظهور امام دوازدهم(ع)، حجت غایب، حضرت ولی اللّه الاعظم، ارواحنا فداه، می باشد.
شیعیان براساس وعده های داده شده از سوی رسول اکرم(ص) و ائمه طاهرین(ع) منتظر تحقق موعد قیام و ظهور قائم آل محمد(ع) هستند و برای این انتظار نیز تکالیف و وظایفی دارند. فرهنگ انتظار طی قرون گذشته، نیروی محرکه خیزشهای بزرگ عدالت خواهانه و ظلم ستیز بوده که قیام شکوهمند امام راحل(ره) را می توان آخرین آن نامید. از سوی دیگر روایات و متون متعدد، نشانه های مختلفی را برای مشخص نمودن احوالات آخرالزمان و اشاره به عصر ظهور ذکر کرده اند که این بخش، همیشه مورد توجه خاص و عام بوده است.
در سالهای اخیر مباحث پیرامون فرا رسیدن دوره آخرالزمان در میان پیروان ادیان مختلف رشد چشمگیری یافته که اعتقاد به رجعت و ظهور مسیح در سال 2000 میلادی در میان برخی از فرق مسیحی، از آن جمله بود. همچنین اعتقادات بحث انگیز مسیحیان انجیلی (مسیحیان صهیونیست و یهودیان درباره آخرالزمان و طرح تفکرات جنجالی همچون نبرد آرماگدون (هرمجدون)، تخریب مسجدالاقصی و... از این دست است. ارائه عجولانه نظریه هایی همچون پایان تاریخ، به منظور منحرف نمودن تفکر فطری منجی خواهی نیز دلیل بر رشد همین باور ارزیابی می شود. البته هدف این نوشتار پرداختن به این دسته از مطالب نیست و واشکافی آنها نیاز به مباحث مشروح جداگانه ای دارد، اما توجه به موارد یاد شده لازم است، تا بدانیم احساس فرا رسیدن آخرالزمان در تمام ادیان شکل گرفته است.
آنچه در اینجا مورد توجه است، باور نزدیک بودن تحقق وعده ظهور مهدی موعود(ع)، در بین اکثریت شیعیان و محبین خاندان عترت(ع) است. شواهد و مستندات قابل توجه دلالت بر این امر دارند که این مسئله از حد یک آرزو و امید صرف فراتر رفته و به لطف ذات احدی در حال فرا رسیدن و محقق شدن است. ان شاءاللّه .
به نظر می رسد برای اثبات این مدعا ذکر نکاتی که در زیر می آید کفایت کند:
اول، آیة اللّه ناصری در سخنرانی ای در مدینة النبی که در رجب سال گذشته صورت گرفته مطالبی را در زمینه بشارت به نزدیکی ظهور حضرت بقیة اللّه الاعظم(ع) بیان کرده اند.
ایشان در این سخنرانی ابتدا مطلبی را به نقل از حضرت آیة اللّه العظمی بهجت بیان می کند و سپس خطاب به مخاطبان می گوید:
خدا می داند زمان ظهور نزدیک است.2
دوم، حضرت آیة اللّه العظمی مکارم شیرازی فرموده اند:
همانطور که برای حضرت مهدی(ع) یک غیبت صغرا و یک غیبت کبرا است؛ یعنی درست مانند آفتاب [که] وقتی می خواهد پنهان شود ابتدا قرص خورشید پشت افق پنهان می شود ولی هوا نیمه روشن است و کم کم این روشنایی برچیده و تاریک می شود، برای ظهورش هم یک ظهور کبرا و یک ظهور صغرا است؛ مانند موقعی که آفتاب می خواهد طلوع کند قرص خورشید هنوز پیدا نشده اما هوا نیمه روشن است و بعد خورشید دیده می شود. مرحله غیبت ایشان در دو مرحله واقع شده است و ظهور ایشان هم ظهور صغرا و هم ظهور کبرا دارد. در ظهور صغرا توجه مردم به امام زمان(ع) زیاد می شود و همه جا صحبت از امام زمان (ع) است و جلسات امام زمان(ع) پر شور می شود و بحثهای امام زمان (ع) همه جا را می گیرد. وضع طوری می شود که مردم تشنه و آماده می شوند. ما تصور می کنیم که در این عصر و زمان؛ ما ان شاءاللّه در بین الطوعین ظهور حضرت مهدی(ع) قرار داریم. من فراموش نمی کنم پنجاه سال قبل مؤسساتی که به نام حضرت مهدی(ع) بود خیلی کم بود و کتابهایی که درباره حضرت مهدی(ع) نوشته شده بود به اندازه امروز نبود و سخن از امام مهدی(ع) به این گستردگی نبود، اگر کسی چهل یا پنجاه سال قبل مسجد جمکران می رفت در بهترین شبها ده یا بیست نفر بودند اما الان صدها نفر در بعضی از شبهای حساس هستند. ما به سوی طلوع کبرا پیش می رویم.3
سخنان فوق از بزرگانی است که ما به راستگویی و تقوای آنها اعتماد کامل داریم و ضمنا این مطالب در لفافه و ابهام بیان نگردیده بلکه صراحتا نوید نزدیک بودن زمان ظهور را می دهد.
در خصوص توجه خاص به امام مهدی(ع)، ذکر این نکته مناسب است که در دیداری که حجة الاسلام ری شهری نماینده ولی فقیه در امور حج به همراه دست اندرکاران حج گذشته، با مقام معظم رهبری داشتند، آقای ری شهری یکی از ویژگیهای حج امسال را توجه ویژه حجاج تمام کشورها به امام زمان(ع) برشمرد.4
اکنون سؤال این است که در این شرایط وظیفه ما به عنوان جامعه شیعی که خود را پیرو و سرباز آن حضرت می دانیم و نیز براساس وعده های داده شده که اصل سپاه حضرت مهدی(ع) متشکل از ما (یاران سید خراسانی که 200 هزار تا یک میلیون نفر ذکر گردیده است) چیست؟
وظایفی که شیعیان در آستانه ظهور دارند، متعدد و مختلف است و لازم است کارشناسان موضوع به تبیین، معرفی و تبلیغ آن بپردازند. در اینجا بخشی از وظایفی مد نظر است که به گسترش فضای منجی خواهی می انجامد. آیة اللّه مکارم در ادامه مطالب فوق، این بخش از وظایف را برشمرده اند. ایشان می فرمایند:
اگر می خواهیم به آن ظهور کمک کنیم، این ظهور صغرا را توسعه دهیم. همین بحثهای مختلف درباره حضرت را میان جوانان، بزرگسالان، زنان، مردان، مسلمانان و غیر مسلمانان توسعه دهیم و به اینترنت بکشانیم. خلاصه با امواج، نام مهدی(ع) را به همه دنیا برسانیم و این ظهور صغرا را پررنگ کنیم تا نام حضرت مهدی(ع) در همه جلسات حضور پیدا کند. من معتقدم اگر این کار را بکنیم این یک مصداق عملی دعای تعجیل فرج می شود.5
بیان فوق، کلید اصلی راهکار انجام وظیفه است و مابقی کار، اجرایی کردن آن است. در سالهای اخیر مکررا مباحثی را راجع به «جنبش نرم افزاری» شنیده ایم، خصوصا در فرمایشات مقام معظم رهبری بارها به آن اشاره شده است. ما در حوزه مهدویت و انتظار ظهور نیز نیاز به چنین جنبشی داریم، البته از چند زاویه، که سعی می شود به بخشهایی از آن به تفکیک اشاره شود:
1. یکی از مشکلات بزرگ جامعه علمی ما، ترجمه ای بودن علوم در حوزه علوم انسانی خصوصا علوم سیاسی و جامعه شناسی است. ما در این حوزه ها مصرف کننده صرف تولیدات غرب هستیم و آنها نیز آنچه را که براساس اهداف شان می باشد تحویل ما داده اند. غرب در هجوم فرهنگی خود سعی در سکولاریزه کردن جوامع، خصوصا جوامع اسلامی داشته و برای موجه جلوه دادن این امر، ضمن موفق قلمداد کردن جامعه غربی، علت آن را پایبندی به اصولی همچون لیبرالیسم و سکولاریسم تبلیغ کرده است. تأمل و دقت در سیاستگذاریها و واشکافی استراتژیهای غربی به خوبی آشکار می سازد که آنها از حربه جدایی دین از سیاست فقط برای خلع سلاح جوامع غیر غربی خصوصا اسلامی بهره برده اند و این در حالی است که خود دقیقا براساس آموزه های دینی و تصورات اعتقادی شان از آینده جهان (همچون اعتقاد آرماگدونی) به برنامه ریزی، سیاستگذاری و تدوین استراتژی اقدام نموده اند. لذا در گام نخست باید ضمن دوری جستن از باورهای غلط و مسمومی که به وسیله شبیخون فرهنگی و استعماری غرب در جوامع اسلامی رسوخ یافته، نسبت به بومی کردن علم بر پایه اعتقادات اسلامی خصوصا در حوزه علوم انسانی گام برداریم.
2. در گام بعدی، همین جنبش نرم افزاری می بایست در حوزه علوم مهدوی شکل گیرد. در این زمینه باید کاری گسترده و هدفمند بر روی احادیث و روایات برجای مانده پیرامون مسئله آخرالزمان و ظهور منجی و نیز پیشگوییها و اعتقادات ادیان و فرق مختلف در این خصوص، به عمل آید و سپس صحیح و ناصحیح آن از هم جدا شده و براساس مطالب صحیح آن و با توجه به شرایط روز، اقدام به تولید فکر، علم و فرهنگ انتظار شود. باید این باور را تقویت کنیم که اعتقاد به مهدویت می تواند به مثابه برترین شاخص و منبع برای تدوین علم و استراتژیهای راهبردی در حکومت اسلامی عمل نماید. با باور فوق به بازنگری، بازخوانی و بازنویسی سیاستهای کلان در عرصه داخلی و خارجی پرداخته و با برداشتی اصولی و ضمنا واقع بینانه، تمامی حرکتها را در راستای زمینه سازی آنچه که به آن وعده داده شده است جهت دهیم.
3. دنیای امروز سراسر ظلم است و ستم و بی عدالتی. فریاد دادخواهی مردم ستمدیده و زجرکشیده در تمام جهان بلند است. مکاتب جنجالی که با تبلیغات، وعده رفع مشکلات و ایجاد جهانی بهتر را می دادند یک به یک به زباله دان تاریخ پیوستند. جهان غرب که لیبرال دموکراسی را برترین نسخه اداره جوامع می دانست و نوید پایان سعادتمندانه تاریخ را می داد، خود به شکست دموکراسی معترف است. سردرگمی و استیصال ثمره لائیسیته در جهان به اصطلاح متمدن امروز است. فطرت حقیقت جوی انسانها میدان بروز یافته و دین دیگر مخدر به حساب نمی آید بلکه کیمیای عصر حاضر است. آشفتگی و پریشانی بر همه مستولی گشته و تمنای مصلح آخرالزمان می رود که به خواسته تمام بشر تبدیل شود. در چنین شرایطی بزرگ ترین وظیفه ما ترویج «منجی طلبی» است. در عصر ارتباطات و با و جود ابزارهایی همچون شبکه جهانی (اینترنت)، دیگر هیچ بهانه ای برای عدم ارتباط با جهان تشنه عدالت وجود ندارد. باید با ملل مختلف ارتباط برقرار کنیم. اشتراکات عقیدتی پیرامون منجی و مصلح آخرین را کشف و تقویت نماییم. با تأکید بر اشتراکات، اصل منجی خواهی را تعمیم داده، عمومی و جهانی سازیم. سپس در شرایطی به دور از تفرقه، امکان معرفی منجی واقعی؛ یعنی حضرت حجة ابن الحسن(ع) را فراهم آوریم. تأسیس پایگاه های اینترنتی متعدد و متنوع، تألیف و ترجمه متون و مقالات به زبانهای مهم دنیا، برقراری رابطه با مراکز عقیدتی، اجتماعی و روشنفکران ملل مختلف، ایجاد امکان تبادل افکار و نظرات، درباره موضوع منجی و مصلح جهانی و... اقداماتی است که می تواند با بسیج امکانات مالی و فنی و توان علمی و اجرایی به مرحله اجرا درآید. تا کنون دنیای غرب ما را به چالش کشیده و با سوء استفاده از فناوری ارتباطی نوین به نشر افکار، عقاید و توطئه های خویش پرداخته است؛ اما از این پس این ماییم که بایستی با استفاده بهینه از همان ابزار تکنولوژیک، به اثبات برتری اعتقادمان راجع به آخرالزمان، ظهور منجی و عدالت و صلح بی پایان بپردازیم. ان شاءاللّه در آن شرایط، پیروان راستین مذاهب الهی همنوا با شیعیان جهان، ظهور منجی موعود را از خدای یکتا خواستار خواهند شد.
4. در کنار این اقدامات، تک تک ما باید مطالعاتمان را درباره امام مهدی(ع)، عصر ظهور و اتفاقات و مسائلی که در آن زمان به وقوع خواهند پیوست بالا ببریم تا هنگام قرار گرفتن در آن شرایط، هم از افتادن در گرداب فتنه ها در امان باشیم و هم هر کداممان وظیفه خویش را بشناسیم. بنا بر بسیاری از اخبار، اتفاقات متصل به ظهور از ماه رجب آغاز می شود و تا محرم بعد (بیش از شش ماه) و هنگام قیام قائم(ع) ادامه می یابد، ما باید از هم اکنون بر تمام این دوره پر از تلاطم و شور اشراف داشته باشیم تا به هنگام عمل، از میزان خطا کاسته شود. ما باید آسیبهای تفکر مهدوی را نیز خوب بشناسیم، یکی از آفتها و آسیبهای جدی در سالهای اخیر، جریانهای انحرافی است که مروج انتظار واپسگرا و مخرب هستند. واشکافی این جریانها کمک بزرگی به اصالت تفکرات حوزه ظهور خواهد کرد. ما باید از هم اکنون نگاهمان را به دنیای اطراف تغییر دهیم و از پنجره مهدویت به تمام تحولات جهان بنگریم.
ما باید مهدی(ع) را باور کنیم.
پی نوشتها:
1 .اشاره به فرضیه «پایان تاریخ» نوشته «فرانسیس فوکویاما».
2 .برگرفته از فایل تصویری سایت تخصصی موعود تحت عنوان «پیرمردتر از شما هم ظهور را درک می کند».
3 .فصلنامه علمی ـ تخصصی انتظار ویژه امام مهدی(ع)، سال دوم، شماره پنجم، پاییز 1381 به نقل از سایت تخصصی موعود.
4 .واحد مرکزی خبر، گزارش دیدار دست اندرکاران حج با آیة اللّه خامنه ای.
5 .به مأخذ سوم رجوع شود.
اى خدایى که چیزى در زمین و آسمان بر تو پوشیده نیست و چگونه پوشیده شود بر تو اى خداى من، آنچه تو خود آفریدهاى. «1»
وَ انْ کُلُّ لَّمَّا جَمیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ» «2»
و همه آنان [بدون استثنا گردآورى خواهند شد و] در قیامت نزد ما احضار مىشوند.
تو منزّهى، ترسندهترین خلقِ تو در پیشگاهت داناترین آنهاست (و چرا چنین نباشد که هر چه معرفت انسان از طریق قرآن و اهل بیت و معارف الهیّه به حضرتش بیشتر شود خشیتش از مقام ربوبى بیشتر خواهد شد.
انَّما یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ» «3»
از بندگان خدا فقط دانشمندان از او مىترسند.
[ «2» سُبْحَانَکَ أَخْشَى خَلْقِکَ لَکَ أَعْلَمُهُمْ بِکَ؟ وَ أَخْضَعُهُمْ لَکَ أَعْمَلُهُمْ بِطَاعَتِکَ وَ أَهْوَنُهُمْ عَلَیْکَ مَنْ أَنْتَ تَرْزُقُهُ وَ هُوَ یَعْبُدُ غَیْرَکَ «3» سُبْحَانَکَ لَا یَنْقُصُ سُلْطَانَکَ مَنْ أَشْرَکَ بِکَ وَ کَذَّبَ رُسُلَکَ وَ لَیْسَ یَسْتَطِیعُ مَنْ کَرِهَ قَضَآءَکَ أَنْ یَرُدَّ أَمْرَکَ وَ لَا یَمْتَنِعُ مِنْکَ مَنْ کَذَّبَ بِقُدْرَتِکَ وَ لَا یَفُوتُکَ مَنْ عَبَدَ غَیْرَکَ وَ لَا یُعَمَّرُ فِی الدُّنْیَا مَنْ کَرِهَ لِقَآءَکَ]
منزّه و پاکى، ترسندهترینشان، عاملترین آنها به طاعت توست، و پستترین آنها در پیشگاهت، کسى که روزیش را مىدهى، و او غیر تو را مىپرستد.
منزّه و پاکى، کسى که برایت شریکى انگاشته و پیامبرانت را تکذیب کرده، از سلطنتت نمىکاهد، و کسى که قضایت را ناپسند دارد، قدرت ردّ کردن فرمانت را ندارد، و کسى که تواناییت را تکذیب کند، نمىتواند خود را از قهر و غلبه تو باز دارد، و کسى که غیر تو را بپرستد، از احاطه و تصرّف و عذاب تو در نرود، و هر که لقاى تو را ناپسند دارد، در زندگى دنیا ابدى و جاودانه نخواهد ماند.
لقاى خداوند
مراد از «لقاء اللّه» ملاقات معنوى و شهود باطنى در قیامت است. چون در قیامت همه وابستگىهاى انسان به مال و مقام و مدرک و منزل بریده مىشود و با روبرو شدن با پاداش و کیفر الهى، حاکمیّت مطلقه حق را درک مىکند.
قرب و لقاى حق فرع بر حبّ و عشق و انس با حق تعالى است. و آن شاخهاى از معرفت و وجدان حق مىباشد و معرفت حق بستگى به برداشتن موانع سلوک و لقاى الهى است و براى این باید حجابها را کنار زد. بدون برکنارى پردههاى حایل میان عاشق و معشوق، چهره معشوق و محبوب نمایان نمىشود. پس شناخت و رؤیت او نیز به دست نمىآید و سپس معرفتِ به خویش هم حاصل نمىشود.
حالت غفلت و منیّت و استقلال نفس و هواهاى نفسانى، پردههاى تاریک و وحشتناکند؛ که انسان را از نور ربوبى حق دور مىسازد و در منجلاب ظلمت دنیوى فرو مىبرد.
شناخت حق از مقوله نور و حبّ دنیا از سیاهترین پردهها و تاریکىهاى دل است. چنانکه امیر مؤمنان على علیه السلام مىفرماید:
الْمَعْرِفَةُ نُورُ الْقَلْبِ. «4»
شناخت، روشنى دل است.
الشَکُّ یُطْفِئُ نُورَ الْقَلْبِ. «5»
شک نورانیّت قلب را فرو مىنشاند.
مَنْ أَحَبَّ لِقاءَ اللَّهِ سُبْحانَهُ سَلا عَنِ الدُّنْیا. «6»
هر که دوستدار دیدار خداوند پاک و منزه باشد دنیا را از یاد ببرد.
هرگاه موانع شناخت خویشتن از میان برداشته شود روشنى دل و دانش و معرفت حق در وجود آدمى جلوهگر مىشود، سپس حبّ و عشق و انس پیدا مىشود و آتش عشق رفته رفته هواى بنده را در هویّت حق فانى مىسازد و او را به قرب حق و به مقام لقاى دوست مىرساند واین همان عبادت آزادگان است که حقیقت آزادى، آزادى از خود و تعلّقات آن است.
امام على علیه السلام در نهج البلاغه درباره بینش اولیاى خدا چنین مىفرماید:
إِنَّ أَوْلَیاءَ اللَّهِ هُمُ الَّذِینَ نَظَرُوا إِلى باطِنِ الدُّنْیا إِذا نَظَرَ النَّاسُ إِلى ظاهِرِها. «7»
اولیاى خدا آنانى هستند که به باطن دنیا نظر کردند وقتى که مردم به ظاهرش نگریستند.
چشم انسان با چشم همه حیوانات در دیدن ظاهر مادّیات یکسان است و انسان با این چشم سطحىنگر، پشت پرده حقیقتى را نمىبیند. بلکه براى دیدن اسرار خلقت و حقایق امور باید با چشم دل و نور باطن نگریست که حضرت مىفرماید:
«نَظَرُوا إِلى باطِنِ الدُّنْیا»
نه
«باطِنِ الْآخِرَة»
؛ زیرا اگر آدمى به حقیقت و باطن دنیا برسد در صورتى که نظر او به آثار رحمت خدا به دیده ژرف و اندیشهاى باشد به باطن آخرت و باطن حق و باطن عبادت و کلام خدا مىرسد.
اکثر مردم دنیا تنها ظاهر دنیا را مىبینند و هر چیزى را هم به ملاک سطحى ارزیابى مىکنند. با معیار ظاهرى دنیا بیشتر ارزیابىها غلط از آب در مىآید و بشر نسبت به خداوند متوقّع و گلهمند مىشود و گاهى از زندگى سیر مىشود و گاهى نسبت به عدل پروردگار و اعتقادات دینى، ضعیف مىشود. امّا آنانى که باطن نگرند و درون دریاى حقیقت شنا مىکنند هیچگاه در برابر تأثیر موجها قرار نمىگیرند؛ زیرا ریشه امواج باد است. جنبش بادها امواج را به حرکت درمىآورند. و باد هم جا به جایى هواست. بادهاى مادّى موجهایى مانند: موج ثروت، موج فقر، موج مرگ،
موج خوشى، موج شدت، موج بلا و ... تولید مىکند هر گاه اندکى تنگى در مال و منال او مىآید، مىگوید: خداوند منّان مرا خوار و سبک کرده است. و آنگاه که به مال و نعمتى مىرسد مىگوید: پروردگار مرا عزیز و گرامى داشته است. این دیدگاه کسى است که با بینش ظاهرى ارزیابى مىکند و همیشه خداوند منّان را محاکمه و محکوم مىکند و خویش را بینوا و مظلوم جلوه مىدهد.
اما خداوندى که در قرآن مجید باطن غیبت کردن را مساوى با خوردن گوشت مرده مىداند و در پى حفظ آبرو و شخصیّت انسانهاست؛ چگونه مىتواند آبروى کسى را بریزد. به یقین اگر کسى آبرویش را به باد داده، به دست خودش بر باد داده است. وگرنه اگر آدمى هزاران گناه بزرگ و کوچک در خلوت انجام بدهد؛ خداوند محال است آبروى او را ببرد.
هرگز پروردگار ستّار و بندهپرور چنین معاملهاى نمىکند. این برنامه پروردگار عالم است. اگر انسانى در دنیا از ظاهر مادّیات و لذّتهاى جسمى چشم بپوشد و به آثار خلقت و نعمتها به دیده باطنى و رحمانى نظر کند به یقین به لقاى حق شوق پیدا مىکند و گاهى در اثر شدّت حبّ، سر به بیابان مىگذارد.
بر اساس روایت امام صادق علیه السلام که مىفرماید:
مشتاق بىقرار نه میل به غذا دارد و نه از نوشیدنى گوارا لذّت مىبرد نه خواب آسوده دارد نه با دوستى انس مىگیرد و نه در خانهاى آرامش پیدا مىکند، بلکه خداوند را شب و روز بندگى مىکند به امید این که به دیدار محبوبش برسد. چنان که خداوند از موسى بن عمران درباره میعادگاه پروردگارش نقل مىکند: وَ عَجِلْتُ إِلَیْکَ رَبّ لِتَرْضَى» «8» من به سوى تو شتافتم تا خشنود شوى. «9»
جذبه شهود محبوب و دیدار لطف یار، به اندازهاى لذّت بخش و شوقانگیز است که یک لحظه آن با هیچ نعمتى در دنیا برابر نیست. عاشقان دیدار دوست چنانند که اگر افاضه معنوى از آنها بریده شود؛ روح از کالبدشان برمىخیزد.
همانگونه که امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود:
لَوْ حَجَبْتُ عَنْهُ ساعَةً لَمُتُّ. «10»
اگر ساعتى از دیدار محبوب محروم شوم جان مىدهم.
سلامى که پروردگار در بهشت نثار مؤمنان مىکند سلامى از رحمت خاصّه و اشتیاق دیدار سرچشمه مىگیرد و همه الطاف و کرامات در آنجا گرد هم مىآید.
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله حال بهشتیان را چنین توصیف مىفرماید:
در آن حال که بهشتیان غرق در نعمتهاى بهشتى هستند، نورى بر بالاى سر آنان افکنده مىشود، سر برمىآورند، آن نورِ لطف پروردگار از افق بر آنان پرتو انداخته است. ندایى برمىخیزد که سلام بر شما اى اهل بهشت و این همان است که در قرآن آمده است: سَلمٌ قَوْلًا مّن رَّبّ رَّحِیمٍ» «11» با سلام [ى پرارزش و سلامتبخش] که گفتارى از پروردگارى مهربان است.
سپس فرمود:
آنجا آنان به حق مىنگرند و نگاه لطف حق چنان آنان را مجذوب مىکند که از همه چیزها غافل مىشوند و تمامى نعمتهاى بهشتى را فراموش مىکنند و در این حال گروهى از فرشتهها از هر درى بر آنها وارد مىشوند و مىگویند
درود بر شما. «12» چه دیدار روحانگیز و باشکوهى که همه بهشتیان به شور در مىآیند.
و نیز مىفرماید:
هنگامى که اهل بهشت وارد بهشت مىشوند خداوند مىفرماید: چیز دیگرى مىخواهید بر شما بیفزاییم؟ آنان مىگویند: آیا روى ما را سفید نکردى؟ آیا ما را وارد بهشت ننمودى و از آتش رهایى نبخشیدى؟ در این لحظه پردهها کنار مىرود خداوند را به چشم دل مىبینند. در آن حال چیزى محبوبتر نزد آنان از نگاه به پروردگارشان نیست. «13» پروردگار به آنان که خواستار لقاى حقّند وعده دیدار را در روز قیامت و بهشت قرار داده است و با ابتهاج و آرامش و آسایش همگى در آنجا گرد هم مىآیند و صحنههاى شاد و نشاطانگیزى پدید مىآید که حق، پیام مىدهد:
مَن کَانَ یَرْجُواْ لِقَآءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لَأَتٍ وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» «14»
هر که امید دیدار [پاداش و مقام قرب] خدا را دارد [باید در عرصه طاعت و عبادت بکوشد]؛ زیرا زمان معین شده [از سوى] خدا [که روز قیامت است] حتماً آمدنى است؛ و او شنوا و داناست.
قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَىَّ أَنَّمَآ إِلهُکُمْ إِلهٌ وَ حِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُواْ لِقَآءَ رَبّهِفَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صلِحًا وَ لَایُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبّهِ أَحَدَا» «15»
بگو: جز این نیست که من هم بشرى مانند شمایم که به من وحى مىشود که معبود شما فقط خداى یکتاست؛ پس کسى که دیدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارش را امید دارد، پس باید کارى شایسته انجام دهد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.
ثُمَّ ءَاتَیْنَا مُوسَى الْکِتبَ تَمَامًا عَلَى الَّذِى أَحْسَنَ وَتَفْصِیلًا لّکُلّ شَىْءٍ وَهُدىً وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَآءِ رَبّهِمْ یُؤْمِنُونَ» «16»
سپس به موسى کتاب دادیم براى اینکه [نعمت خود را] بر آنان که نیکى کردند کامل کنیم، و براى اینکه همه احکام و معارفى که مورد نیاز بنىاسرائیل بود، تفصیل و توضیح دهیم و براى اینکه هدایت و رحمت [بر آنان] باشد تا به دیدار [پاداش و مقام قرب] پروردگارشان ایمان آورند.
شوق لقاى خداوند در روایات
معصومان علیهم السلام در روایات بسیارى انسان را به شوق لقاى دوست، تشویق و سفارش کردهاند:
از جمله رسول اللّه صلى الله علیه و آله در دعایش پس از هر نماز مىخواند:
وَ أَسْأَلُکَ الرِّضَا بِالْقَضاءِ وَ بَرْدَ الْعَیْشِ بَعْدَ الْمَوْتِ وَ لَذَّةَ النَّظَرِ إِلى وَجْهِکَ وَ شَوْقاً إِلى رُؤیَتِکَ وَ لِقائِکَ. «17»
خدایا! خشنودى به قضاى تو و زندگى خویش بعد از مرگ و لذّت دیدن روى تو و شوق به نگاه و دیدار تو را از درگاهت خواستارم.
و نیز حضرت به ابن مسعود سفارش فرمود:
یَا ابْنَ مَسْعُودٍ! قَصِّرْ أَمَلَکَ فَإِذا أَصْبَحْتَ، فَقُلْ: إِنِّى لا أُمْسى وَ إذا أَمْسَیْتَ، فَقُلْ: إِنِّى لا أُصْبِحُ وَ اعْزِمْ عَلَى مُفارَقَةِ الدُّنْیا وَ أَحِبَّ لِقاءَ اللَّهِ وَ لاتَکْرَهْ لِقاءَهُ فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ لِقاءَ مَنْ أَحَبَّ لِقاءَهُ وَ یَکْرَهُ لِقاءَ مَنْ یَکْرَهُ لِقاءَهُ. «18»
اى پسر مسعود! آرزویت را کوتاه گردان و چون صبح کردى، بگو: من روز را به شب نخواهم رساند و چون شب درآمد، بگو: من تا صبح زنده نخواهم ماند.
و بر جدایى از دنیا همّت گمار و دیدار خداوند را دوست بدار و دیدار او را ناخشنود مدان، همانا خداوند از دیدار کسى که دیدار او را دوست دارد، خشنود است و از دیدار کسى که او را دوست ندارد، خرسند نیست.
انس از پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله نقل مىکند که فرمود:
هر که دیدار خدا را دوست داشته باشد خدا نیز دیدار او را دوست مىدارد. و هر که دیدار خدا را خوش نداشته باشد خدا نیز دیدار او را خوش ندارد.
عرض کردند: اى رسول خدا! همه ما مرگ را ناخوش داریم! فرمود: این ربطى به ناخوش داشتن مرگ ندارد، بلکه مؤمن چون زمان مرگش فرا رسد، بشارت دهندهاى از جانب خدا مىآید و او را به آنچه به سویش مىرود بشارت مىدهد. در این هنگام براى او چیزى محبوبتر از این نیست که به دیدار خدا برود بنابراین دیدار خدا را دوست دارد و خدا هم دیدار او را دوست مىدارد. اما گنهکار چون زمان مرگش فرا رسد، سرنوشت بدى که در انتظار اوست پیش او مىآید، از این رو از دیدار خدا ناخشنود است و خدا هم از ملاقات او بیزار است. «19» همچنین در اخبار حضرت داود علیه السلام آمده است که خداوند عز و جل به او وحى فرمود:
اى داود! اگر رویگردانان از من بدانند که چه انتظارى براى آنان مىکشم و چه مهرى به آنان مىورزم و چه اشتیاقى به ترک معاصى از سوى آنها دارم، هر آینه از شوق من بمیرند و از عشق به من بندهاى بدنشان از هم جدا گردد. «20» نیکوست بدانیم از حضرت على علیه السلام پرسیده شد به چه دلیل شیفته دیدار خدا هستى؟ حضرت فرمود:
چون دیدم که خداوند، دین فرشتگان و فرستادگان و پیامبران خود را براى من برگزید، دانستم کسى که مرا چنین گرامى داشته است فراموشم نمىکند. از این رو دوستدار دیدار او شدم. «21» حضرت در نامهاى به معاویه، دلیل حرکت مبارزان و مجاهدان براى پیکار با دشمن را چنین نوشتند:
وَ أَنَا مُرْقِلٌ نَحْوَکَ فى جَحْفَلٍ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الْأَنْصارِ وَ التَّابِعینَ لَهُمْ بِاحْسانٍ شَدیدٍ زِحامُهُمْ ساطِعٍ قَتامُهُمْ مُتَسَرْبِلینَ سِرْبالَ الْمَوْتِ احَبُّ اللِّقاءِ الَیْهِمْ لِقاءُ رَبِّهِمْ. «22»
من با سپاهى از مهاجران و انصار و تابعین که راه آنان را به نیکویى پیمودند به شتاب به سوى تو مىآیم لشگرى سخت انبوه که گرد و غبارشان فضا را گرفته و جامه مرگ به تن دارند و بهترین ملاقات براى آنان، لقاى خداوند است.
در بخشى از نامهاى به مالک اشتر و اهل مصر، اشتیاق خویش را به دیدار دوست یادآور شدند:
وَ إِنّى الى لِقاءِ اللَّهِ لَمَشْتاقٌ وَ لِحُسْنِ ثَوابِهِ لَمُنْتَظِرٌ راجٍ. «23»
هر آینه من آرزومند لقاى خدایم و به پاداش نیک او منتظرى امیدوار.
و نیز در سفارشى ارزنده بشارت بزرگ را، دیدار پروردگار معرفى مىفرماید:
به آنچه خداوند شما را بدان فرمان داده است چنگ زنید؛ زیرا میان هر یک از شما و رسیدنش به شادى و دیدن آنچه دوست دارد، جز این نیست که رسول خدا صلى الله علیه و آله نزد او حاضر شود و آنچه نزد خداست بهتر و ماندنىتر است.
و بشارتى از سوى خداوند عز و جل به او رسد که در نتیجه، دیدگانش روشن شود و دیدار خدا را دوست بدارد. «24» امام صادق علیه السلام مىفرماید:
مؤمن را آسایش حقیقى نباشد مگر آنگاه که خدا را دیدار کند. در غیر اینصورت آسایش در چهار چیز است: سکوتى که به وسیله آن به احوال دل و نفس خود با آفریدگارت پى برى؛ و خلوتى که به سبب آن از گزندهاى پیدا و ناپیداى زمانه نجات یابى؛ و گرسنگىاى که به آن شهوتها و وسوسههاى شیطانى را بمیرانى؛ و شب زنده دارى که بدان سبب دلت را روشن و نهادت را تصفیه و روح و روانت را پاکیزه کنى. «25» اما کسانى که از دیدار روى پروردگار مهربان کراهت دارند در دنیا به هوسهاى زودگذر بسنده مىکنند و در قیامت بسیار گرفتار حسرتها و خسارت روحى و روانى مىشوند.
خداوند منّان درباره چنین افرادى خطاب مىفرماید:
أَوَ لَمْ یَتَفَکَّرُواْ فِى أَنفُسِهِم مَّا خَلَقَ اللَّهُ السَّموَ تِ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَیْنَهُمَآ إِلَّا بِالْحَقّ وَ أَجَلٍ مُّسَمًّى وَ إِنَّ کَثِیرًا مّنَ النَّاسِ بِلِقَآىِ رَبّهِمْ لَکفِرُونَ» «26»
آیا در [خلوت] درون خود نیندیشیدهاند؟ [که] خدا آسمانها و زمین و آنچه را میان آنهاست، جز به حقّ و راستى و براى مدتى معین نیافریده است؛ و همانا بسیارى از مردم به دیدار [قیامت و محاسبه اعمال به وسیله] پروردگارشان کافرند.
قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ کَذَّبُواْ بِلِقَآءِ اللَّهِ حَتَّى إِذَا جَآءَتْهُمُ السَّاعَةُ بَغْتَةً قَالُواْ یحَسْرَتَنَا عَلَى مَا فَرَّطْنَا فِیهَا وَهُمْ یَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ أَلَا سَآءَ مَا یَزِرُونَ» «27»
کسانى که دیدار [پاداش و مقام قرب] خدا را تکذیب کردند، یقیناً دچار زیان شدند. تا هنگامى که قیامت به طور ناگهان و غافلگیرانه به آنان رسد، مىگویند: اى بر ما دریغ و افسوس که نسبت به تکالیف و وظایف شرعى خود کوتاهى کردیم. و آنان بار سنگین گناهانشان را بر دوش مىکشند؛ آگاه باشید! بد بارى است که بر دوش خواهند کشید.
أَلَآ إِنَّهُمْ فِى مِرْیَةٍ مّن لّقَآءِ رَبّهِمْ أَلَآ إِنَّهُ بِکُلّ شَىْءٍ مُّحِیطٌ» «28»
آگاه باش! که آنان نسبت به دیدار [قیامت و محاسبه اعمال به وسیله] پروردگارشان در تردیدند. [و] آگاه باش! که یقیناً او به همه چیز [با قدرت و دانش بىنهایتش] احاطه دارد.
سرانجام وابستگى شدید به مال و حبّ دنیا و اعتماد به نفس امّاره، خودخواهى، تجمّل پرستى و فرورفتن در لجنزار شهوات و حیوانیّتِ نفس آدمى همین است که همه مراحل قیامت، از مرگ و برزخ تابهشت و دوزخ را انکار مىکند تا زمینههاى فساد خود را فراهم سازد، انسان نمىداند دنیا و نعمتهاى آن بهانهاى براى لقاى منظر حق و زندگى جاوید در آخرت است که با چهارده مرحله آغاز مىشود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- در شرح دعاى پنجاهم به مسئله احاطه علمى حق بر موجودات و اینکه ذرّهاى در تمام عالم هستى از حضرتش پوشیده نیست، به اندازه لازم اشاره شد.
(2)- یس (36): 32.
(3)- فاطر (35): 28.
(4)- غرر الحکم: 41، حدیث 1.
(5)- غرر الحکم: 72، حدیث 1068.
(6)- غرر الحکم: 141، حدیث 2491.
(7)- نهج البلاغه: حکمت 432.
(8)- طه (20): 84.
(9)- بحار الأنوار: 67/ 24، باب 43، حدیث 24؛ مصباح الشریعة: 195، باب 94.
(10)- تفسیر روح البیان: 7/ 416؛ الأمثل فى تفسیر کتاب اللّه المنزل، مکارم شیرازى: 14/ 216.
(11)- یس (36): 58.
(12)- الدرّ المنثور: 5/ 266، سنن ابن ماجة: 1/ 65، حدیث 184.
(13)- کنز العمال: 14/ 446، حدیث 39204؛ صحیح مسلم: 1/ 112.
(14)- عنکبوت (29): 5.
(15)- کهف (18): 110.
(16)- انعام (6): 154.
(17)- مکارم الأخلاق: 282، بحار الأنوار: 83/ 2، باب 38، حدیث 2.
(18)- بحار الأنوار: 74/ 103، باب 5، حدیث 1؛ مکارم الأخلاق: 451.
(19)- کنز العمال: 15/ 566، حدیث 42198؛ تفسیر ابن کثیر: 4/ 108، ذیل آیه 31- 32 سوره فصّلت.
(20)- المحجة البیضاء: 8/ 62؛ جامع السعادات: 3/ 103.
(21)- بحار الأنوار: 6/ 127، باب 4، حدیث 11؛ الخصال، شیخ صدوق: 1/ 33، حدیث 1.
(22)- نهج البلاغه: نامه 28.
(23)- نهج البلاغه: نامه 62.
(24)- بحار الأنوار: 6/ 153، باب 6، حدیث 8؛ الخصال، شیخ صدوق: 2/ 614، حدیث 10.
(25)- بحار الأنوار: 69/ 69، باب 96، حدیث 1؛ مصباح الشریعة: 115.
(26)- روم (30): 8.
(27)- انعام (6): 31.
(28)- فصّلت (41): 54.
قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم:
أوصانى ربى بتسع... وأن یکون صمتى فِکراً ومَنطقى ذِکراً ونَظرى عبرا «1»
قال على علیه السلام:
اللِسانُ میزانُ الإنسانِ، العینُ رائِدُ القَلبِ هدایة العلم: 458- 558
زبان و گفتار و خاموشى
زبان از بزرگترین نعمتهاى حضرت حق به انسان است.
زبان عضوى است که اظهار خواستههاى درون انسان و بیان نیازمندىهاى او را به عهده دارد.
زبان عضوى است که رشتههاى مختلف علوم را از مغز و قلب انسان به دیگران انتقال مىدهد.
زبان عضوى است که با سخنان لطیف و محبتآمیزش غم و غصه را از دلها مىزداید.
زبان عضوى است که گمراه را هدایت مىکند و سرنگونشده در چاه ضلالت را نجات مىدهد و دوزخى را به سوى بهشت راهنمایى مىنماید.
زبان عضوى است که مىتواند با تشویقش انسانهاى به ضعف نشسته را توانایى بخشد و هنرهاى آنان را آشکار کند و روح خلاقیّت را در وجودشان فعّال نماید و از بیکارى عاطل و باطل مانده، متحرّکى پویا و سرزندهاى دانا بسازد.
زبان اگر در مدار تربیت حق و هدایت خداى مهربان و تعلیمات پیامبران و امامان و اولیاى الهى قرار گیرد، تبدیل به کارگاهى بزرگ براى تولید خیر و نیکى مىشود و از این طریق سودى سرشار و منفعتى فراوان به صاحبش و به دیگران مىرساند.
زبان را باید در جایى که خدا به آن اجازهى سخن گفتن داده است آزاد گذاشت تا منافع دریا گونهاش را به سوى محتاجان امور معنوى و مادى سرازیر کند. و نیز باید در جایى که به آن اجازهى گفتار ندادهاند به سکوت و خاموشى نشیند تا زیان گفتار باطل و بىجایش به کسى نرسد.
از گفتار زبان در موردى که گفتن شایستهى اوست تعبیر به قول حق، قول عدل، و قول میسور و قول بلیغ و قول حسن و قول احسن شده و در موردى که باید از گفتار خوددارى ورزد و خاموشى پیشه سازد تعبیر به صمت شده است.
صالحان و شایستگان که هدایت حضرت حق چون خورشید از افق وجودشان طلوع دارد آنجا که باید بگویند مىگویند، گرچه گفتارشان براى آنان عامل رنج و زحمت شود و جانشان را در معرض خطر قرار دهد؛ و در موردى که باید خاموشى و سکوت پیشه سازند به خاموشى و سکوت مىنشینند، گرچه بسیارى از منافع ظاهرى را از دست بدهند.
صالحان با زبانشان به تجارتى برمىخیزند که سودش ابدى و هرگز کسادى و زیان در آن راه ندارد.
روایات اهل بیت علیهم السلام در رابطه با زبان و منافع و سودش اشاراتى بس لطیف و باارزش دارند که دانستنش بر همگان لازم است.
از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
الجَمالُ فِى اللِّسان «2»
. زیبایى در زبان است.
جَمالُ الرَّجُلِ فَصاحَةُ لِسَانِهِ «3»
. زیبایى مرد در گویایى و روشنگویى زبان اوست.
امیرالمؤمنین علیه السلام در روایاتى مىفرماید:
صورَةُ المَرءَةِ فِى وَجهِها وَصورَةُ الرَّجُلِ فِى مَنطِقِ «4»
. شکل و شمایل زن در چهرهى او و شکل و شمایل مرد در گفتار اوست.
الإنسانُ لُبُّه لِسانُه وَعقلُه دِینُه «5»
. مغز انسان زبان او و دینش پاى بند اوست.
کَلامُ الرَّجُلِ مِیزانُ عَقلِهِ «6»
. سخن مرد ترازوى سنجش عقل اوست.
خطرات زبان
و نیز روایات اهل بیت علیهم السلام در رابطه با زبان و زیانها و خطرات غیرقابل جبرانش مطالبى بسیار مفید و سودمند بیان کردهاند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روایاتى مىفرماید:
فِتنةُ اللِّسانِ أشَدُّ مِن ضَرْبِ السَّیْفِ «7»
فتنهى زبان شدیدتر از ضربت شمشیر است.
بَلاءُ الإنسانِ مِنَ اللِّسانِ «8»
. بلاى انسان از زبان است.
یَا عَلِىُّ! مَن خَافَ النّاسُ لِسانَهُ فَهُو مِن أهلِ النّارِ «9»
. یا على! کسى که مردم از زبانش بترسند اهل آتش است.
طُوبَى لِمَن أنفَقَ فَضَلاتَ مَالِه وَأمسَکَ فَضَلاتَ لِسانِهِ «10»
. خوشا به حال کسى که اضافههاى مالش را در راه خدا هزینه کند و از اضافههاى گفتارش جلوگیرى کند.
چون آدم، فرزندانش و فرزندان فرزندانش زیاد شدند، پیوسته نزد او سخن مىگفتند و او ساکت بود. گفتند: پدر تو را چیست که سخن نمىگویى. گفت: اى فرزندانم! خداى بزرگ زمانى که مرا از جوارش بیرون کرد از من تعهد گرفت و فرمود: گفتارت را کم کن تا به جوار من درآیى.
إن کانَ الشَرُّ فِى شَىءٍ فَفِى اللِّسان «11»
. اگر شرّى در چیزى باشد پس در زبان است.
امیرالمؤمنین علیه السلام در روایاتى مىفرماید:
حَدُّ اللِسانِ أمضى مِن حَدّ السَنان «12»
. تیزى زبان دردناکتر از تیزى نیزه است.
اللِسانُ سَبُعٌ إن أطلَقْتَه عَقَر «13»
. زبان درندهاى است که اگر رهایش کنى زخم مىزند.
کلُّ إنسان مُؤاخِذٌ بِجِنایَةِ لِسانِهِ وَیَدِهِ «14»
. هر انسان به جنایت زبان و دستش مؤاخذه خواهد شد.
کَمْ مِن إنسانٍ أهلَکه لِسان «15»
. چه بسیار انسانى که زبان او را هلاک کرد.
صلاحُ الإنسانِ فِى حَبسِ اللِسان «16»
. مصلحت انسان در حبس زبان است.
خاموشى و اندیشه
اولیاى الهى به خاطر شرور و فتنههاى زبان صمت و سکوت را در مواردى که لازم مىدانستند برابر با فرمانهاى حق شعار خود قرار مىدادند و از بیجا گفتن و بیهوده بافتن و کلام باطل و هر سخنى که مورد پسند حق نبود خوددارى مىکردند و دنیاى خلوت سکوت و خاموشى را براى تفکر و اندیشه در حقایق غنیمت مىشمردند و براى یافتن واقعیات معنوى و الهامات غیبى به حرکت فکرى مىپرداختند. چنان که پیامبر بزرگ اسلام از حضرت حق روایت مىکند که به من سفارش فرمود:
أن یکونَ صَمتى فِکراً «17»
خاموشى و سکوتم اندیشه باشد.
انسان در عرصهگاه سکوت و خاموشى هنگامى که به اندیشه مىپردازد و عقل خداداده را به کار مىگیرد، امورى علمى و هنرى و اجتماعى و مادى و معنوى به نظرش مىرسد که براى او و دیگران در صورتى که عملى شود بسیار مفید و سودمند خواهد بود.
راستى شگفتآور است که آیین مقدّس اسلام نمىخواهد و نمىپسندد حتى سکوت و خاموشى انسان بیهوده و باطل بگذرد، بلکه مىخواهد دنیاى سکوت انسان هم با همراهى فکر و اندیشه به نتایج پربار و امور پرمحصول برسد.
روایات باب سکوت و خاموشى، سکوتى را مىگویند که همراه با اندیشه و فکر باشد وگرنه سکوت بدون اندیشه کارى لغو و بیهوده است و اسلام انسان را از کار بیهوده نهى مىکند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:
عَلیکَ بِطولِ الصَمتِ فَإنّه مَطرَدَةٌ لِلشیطانِ وَعونٌ لَکَ عَلى أمرِ دِینِک «18»
. بر تو باد به طول سکوت و خاموشى زیرا سکوت موضع دور کنندهى شیطان و کمکى براى تو نسبت به کار دین تو است.
و نیز مىفرماید:
ثَلاثٌ مُنجِیاتٌ: تَکُفُّ لِسانَکَ وَتَبکِى عَلَى خَطِیئَتِکَ وَتلزَمْ بَیتک «19»
سه چیز نجات بخش است: این که زبانت را از گناهان زبان نگاه دارى و بر معاصى و خطاهایت گریه کنى و در صورتى که بیرون رفتنت از خانه موجب شر است به خانه بنشینى.
و در روایتى فرمود:
إذا رَأیتُمُ المُؤمِنَ صَمُوتاً فَادنُوا مِنهُ؛ فَإنَّهُ یُلْقِى الحِکمَةَ «20»
. هنگامى که مؤمن را بسیار ساکت و خاموش دیدید به او نزدیک شوید؛ زیرا حکمت القا مىکند.
امیرالمؤمنین علیه السلام در روایاتى مىفرماید:
اصمُت دهرَک یجلّ أمرَک «21»
. همهى روزگارت را ساکت و خاموش باش تا زندگى و کارت عظیم و بزرگ شود.
الصَمتُ رَوضَةُ الفِکر «22»
سکوت و خاموشى باغستان اندیشه است.
الزِم الصَمتَ فأدنى نَفعَه السلامَة «23»
ملازم سکوت باش که کمترین سودش سلامت است.
طوبَى لِمَن صَمت إلّامِن ذِکرِ اللَّه «24»
خوشا به حال کسى که سکوت پیشه کند مگر از ذکر خدا.
عَلیکَ بِلزومِ الصَمتِ؛ فَإنّه یُلْزِمُک السَّلامةُ وَیؤمِنُک النّدامَة «25»
بر تو باد به ملازمت سکوت و خاموشى، زیرا تو را به عرصهى سلامت مىکشاند و از پشیمانى امانت مىدهد.
لَا خَیرَ فِى السّکوتِ عَن الحقّ کما أنّه لَاخیرَ فِى القَولِ بِالجَهلِ «26»
خیرى در سکوت از گفتار حق نیست، چنان که خیرى در گفتار باطل نیست.
لَا عِبادَةَ کالصَّمت «27»
هیچ عبادتى مانند سکوت و خاموشى نیست.
امام هشتم علیه السلام فرمود:
مِن عَلَامَاتِ الفِقهِ: الحِلْمُ والعِلْمُ وَالصَّمتُ. إنَّ الصَّمْتَ بابٌ مِن أبوابِ الحِکمَةِ، وَإنّ الصَّمتَ یَکْسِبُ المَحَبَّةَ، إنَّه دَلِیلٌ عَلَى کُلِّ خَیرٍ «28»
. از نشانههاى فهم بردبارى و دانش و سکوت است. همانا سکوت درى از درهاى حکمت است و بىتردید سکوت براى انسان کسب محبت مىکند، یقیناً سکوت راهنماى به سوى همهى خیرهاست.
هشدار که هر ذره حساب است در اینجا |
دیوان حساب است و کتاب است در اینجا |
|
حشرست و نشورست و صراط است وقیامت |
میزان و ثواب است و عقاب است در اینجا |
|
آن را که حساب عملش لحظه به لحظه است |
با دوست خطاب است و عتاب است در اینجا |
|
آن را که گشودست ز دل چشم بصیرت |
بیند چه حساب و چه کتاب است در اینجا |
|
آن را که قیامت خوش و نزدیک نماید |
از گرمى تعجیل دل آب است در اینجا «29» |
|
گفتار ذکر گونه
پس از خاموشى به جا و سکوت عاقلانه، نوبت به سخن گفتن در جایى که باید سخن گفت مىرسد.
رسول اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در روایت مورد بحث که هفت قسمتش در صفحات گذشته توضیح داده شد مىفرماید: از جمله سفارشات حضرت ربّ العزه به من این بود که گفتارم ذکر باشد.
شاید منظور از ذکر در این سفارش ملکوتى سخن گفتن به صورتى باشد که گمراهى را هدایت کند، یا حکمت و علم و دانشى به مردم بیاموزد، یا فراهم آوردن زمینهاى براى رساندن صاحب حقى به حقش باشد، یا گواهى و شهادتى که قاضى را براى اجراى عدالت کمک کند، یا غم و اندوهى را از دلى پاک نماید.
اگر انسان سخنى گوید که گمراهى هدایت یابد، مصداق این روایت بسیار بسیار مهم که خطاب پیامبر به على علیه السلام است مىشود:
وَایْمُ اللَّهِ لأَن یَهدِىَ اللَّهُ عَلَى یَدَیکَ رَجُلًا خیرٌ لَکَ مِمَّا طَلَعَت عَلَیهِ الشَّمسُ وَ غَرَبَتْ «30»
سوگند به خدا اگر خدا مردى را به دست تو هدایت کند براى تو از آنچه خورشید بر آن طلوع کند و غروب مىنماید بهتر است.
اگر انسان سخنى بگوید که آن در سخن علم و دانش و حکمت به مردم بیاموزد مصداق این حدیث رسول خدا مىشود که فرمود:
مردى را روز قیامت به محشر مىآورند که براى او حسناتى چون ابرهاى انباشته یا کوههاى برافراشته است، مىگوید: پروردگارا! این همه حسنات از کجا براى من فراهم شده در حالى که من آنها را انجام ندادهام؟ خدا مىفرماید: این دانش تو است که آن را به مردم آموختى و آنان پس از تو به آن عمل کردند! «31» اگر انسان با سخن و کلام خود به مؤمنى کمک دهد تا حاجتش روا شود و به حقش برسد مصداق این روایت بسیار مهم مىگردد:
مَن قَضَى لِمؤمنٍ حاجَةً قَضَى اللَّهُ لَهُ حَوائِجَ کَثیرةً أدناهُنَّ الجَنَّةَ «32»
کسى که حاجت مؤمنى را به جا آورد و گره از کار او بگشاید، خداوند حاجتهاى بسیار او را روا مىکند که کمترین آن ورود به بهشت است.
اگر انسان با کلام خود در دادگاهى شهادت به حق دهد تا قاضى دادگاه عادلانه حکمى صادر کند، مصداق این روایت رسول خدا مىشود:
مَن شَهِدَ شَهادَةَ حَقُّ لِیُحْیِىَ بِها حَقُّ امْرِئٍ مُسلمٍ أَتَى یَومَ القِیامَةِ وَلِوَجْهِهِ نورٌ مَدَّ البَصَرِ یَعْرِفُهُ الخَلایِقَ بِاسْمِهِ وَنَسَبِهِ «33»
کسى که به حق گواهى دهد تا با گواهىاش حق انسان مسلمانى زنده شود روز قیامت مىآید در حالى که براى چهرهاش نورى است که دیده را به خود جلب مىکند.
اگر انسان با سخن خود غم و اندوهى را از دلى بزداید، مصداق این روایت امام صادق علیه السلام مىگردد:
مِن أَحَبِّ الأعمالِ إلَى اللَّهِ عزَّ وَجَلَّ إدخالُ السُّرورِ عَلَى المُؤمِنِ، إشبَاعُ جَوْعَتِهِ أو تَنْفِیسُ کُربَتِهِ أو قَضاءُ دَیْنِهِ «34»
از محبوبترین اعمال نزد خداى عزّ و جلّ وارد کردن خوشحالى و شادمانى بر مؤمن است: با سیر کردن گرسنگىاش یا برطرف کردن غم و اندوهش یا پرداخت قرض و وامش.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تحف العقول: 36؛ بحار الانوار: 74/ 140، باب 7، حدیث 8.
(2)- تحف العقول: 37؛ بحار الانوار: 74/ 143، باب 7، حدیث 24.
(3)- کنز العمال: حدیث 28775.
(4)- بحار الانوار: 68/ 293، باب 78، حدیث 63.
(5)- تحف العقول: 217؛ بحار الانوار: 75/ 56، باب 16، حدیث 119.
(6)- غرر الحکم: 209، اللسان میزان، حدیث 4032.
(7)- جامع الاخبار: 93، الفصل الثانى و الخمسون فى اللسان؛ بحار الانوار: 68/ 286، باب 78، حدیث 42.
(8)- جامع الأخبار: 93، الفصل الثانى و الخمسون فى اللسان؛ بحار الانوار: 68/ 286، باب 78، حدیث 42.
(9)- جامع الأخبار: 93، الفصل الثانى و الخمسون فى اللسان؛ بحار الانوار: 68/ 286، باب 78، حدیث 42.
(10)- بحار الانوار: 68/ 287، باب 78، حدیث 42.
(11)- بحار الانوار: 68/ 289، باب 78، حدیث 53.
(12)- غرر الحکم: 213، خطر اللسان، حدیث 4149؛ هدایة العلم: 551.
(13)- غرر الحکم: 213، خطر اللسان، حدیث 4143؛ هدایة العلم: 552.
(14)- غرر الحکم: 213، خطر اللسان، حدیث 4157؛ هدایة العلم: 552.
(15)- غرر الحکم: 213، خطر اللسان، حدیث 4159؛ هدایة العلم: 552.
(16)- غرر الحکم: 210، حسن اللسان، حدیث 4054.
(17)- تحف العقول: 36؛ بحار الانوار: 74/ 140، باب 7، حدیث 8.
(18)- معانى الاخبار: 335، باب معنى تحیة المسجد، حدیث 1؛ بحار الانوار: 68/ 279، باب 78، حدیث 19.
(19)- خصال: 1/ 85، حدیث 13؛ بحار الانوار: 68/ 279، باب 78، حدیث 20.
(20)- مستدرک الوسائل: 9/ 18، باب 100، حدیث 10083؛ میزان الحکمه: 7/ 3172، الصمت، حدیث 10827.
(21)- غرر الحکم: 216، آثار الصمت، حدیث 4249؛ هدایة العلم: 335.
(22)- غرر الحکم: 215، الصمت و أهمیته، حدیث 4221؛ هدایة العلم: 335- 337.
(23)- غرر الحکم: 216، آثار الصمت، حدیث 4262؛ هدایة العلم: 335- 337.
(24)- غرر الحکم: 118، اهمیة الذکر، حدیث 3623؛ هدایة العلم: 335- 337.
(25)- غرر الحکم: 216، آثار الصمت، حدیث 4256؛ هدایة العلم: 335- 337.
(26)- غرر الحکم: 70، حدیث 991؛ هدایة العلم: 335- 337.
(27)- غرر الحکم: 216، الصمت و اهمیته، حدیث 4236؛ هدایة العلم: 335- 337.
(28)- کافى: 2/ 113، باب الصمت وحفظ اللسان، حدیث 1؛ بحار الانوار: 68/ 294، باب 78، حدیث 65.
(29)- فیض کاشانى، دیوان اشعار، غزل 29، به اختصار. (30)- کافى: 5/ 28،، باب وصیة رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم وامیرالمؤمنین علیه السلام فى السرایا، حدیث 4؛ تهذیب: 6/ 141، باب 62، حدیث 2؛ بحار الانوار: 21/ 361، باب 34، حدیث 3.
(31)- عن محمد بن حماد الحارثى، عن أبیه، عن أبى عبد اللَّه علیه السلام، قال: قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم یجىء الرجل یوم القیامة وله من الحسنات کالسحاب الرکام أو کالجبال الرواسى، فیقول: یا رب أنى لى هذا ولم أعملها، فیقول هذا علمک الذى علمته الناس یعمل به من بعدک.
بصائر الدرجات: 5، باب 2، حدیث 16؛ بحار الانوار: 2/ 18، باب 8، حدیث 44.
(32)- بحار الانوار: 71/ 285، باب 20، حدیث 7.
(33)- کافى: 7/ 380، باب کتمان الشهادة، حدیث 1؛ بحار الانوار: 101/ 311، باب 2، حدیث 9.
(34)- کافى: 2/ 192، باب إدخال السرور على المؤمنین، حدیث 16؛ بحار الانوار: 71/ 297، باب 20، حدیث 29.
در سال 57 هجری در شهر مدینه ستاره ای دیگر از ستارگان آسمان امامت و ولایت بدرخشید و با نور خود، عالم را منور نمود . نام او «محمد» و کنیه اش «ابوجعفر» بود که بعدها به «باقر» ملقب گشت . پدرش امام زین العابدین پیشوای چهارم شیعیان و مادرش «ام عبدالله » دختر امام حسن مجتبی بودند، از این جهت هم از نظر پدر و هم از نظر مادر فاطمی و علوی بوده است . آن حضرت در سال 94 بعد از فوت پدر گرامی اش عهده دار مقام امامت و زعامت شیعیان جهان شد و در سال 114 هجری در شهر مدینه رحلت نمود و در قبرستان بقیع در کنار قبر پدر و جدش به خاک سپرده شد . (1)
دوران پرفروغ امامت آن حضرت با برخی از خلفای بنی امیه مقارن بود که عبارتند از:
1 - ولید بن عبدالملک (86 - 96)
2 - سلیمان بن عبدالملک (96 - 99)
3 - عمر بن عبدالعزیز (99 - 101)
4 - یزید بن عبدالملک (101 - 105)
5 - هشام بن عبدالملک (105 - 125)
این دوران گرچه با ظلم و فساد و خوشگذرانی و هوسرانی دستگاه خلافت بنی امیه همراه بود و امام علیه السلام در شرائط سخت و دشواری به تبلیغ احکام و مبانی اعتقادی اسلام می پرداخت، ولی نسبت به دوران زندگی دیگر ائمه علیهم السلام وضعیتی نسبتا آرام داشت . در آغاز امامت آن حضرت که با حکمرانی ولید بن عبدالملک مقارن بود، دستگاه خلافت بنی امیه در صدد کشورگشایی و گسترش قلمرو حکومت خود بود، از این رو جامعه اسلامی در داخل با فشارهای سیاسی کمتری همراه بود، همچنین «سلیمان » برادر «ولید» در مدت کوتاه خلافت خود درهای زندانهای عراق را گشود و تمام زندانیان بی گناه را که «حجاج بن یوسف » در بند کشیده بود، آزاد ساخت، و بعد از این دو «عمر بن عبدالعزیز» در زمان خلافتش خدمات زیادی را انجام داد، از جمله خدمات او عبارتند از: مبارزه با تبعیض و فساد (2) ، ممنوع کردن سب علی علیه السلام که از زمان معاویه - لعنة الله علیه - رواج پیدا کرده بود، (3) و برگرداندن فدک به خاندان اهل بیت علیهم السلام (4) . امام باقرعلیه السلام از این موقعیت نهایت استفاده را برد و زیربنای یک جنبش عظیم علمی و فکری را پایه گذاری نمود که بعد از ایشان در زمان امامت امام صادق علیه السلام به تکامل رسید .
شخصیتی بی نظیر
ائمه معصومین علیهم السلام در قله های رفیع فضیلت و کمال چنان می درخشیدند که در طول قرنها چشمان تمام بشریت را خیره کرده اند، از این رو دوست و دشمن با دیدن این کمالات و فضائل نسبت به آنان سرتعظیم فرود آورده اند و لب به تحسین گشوده اند که با مراجعه به کتب مورخین و سیره نویسان اعم از شیعه و سنی، اعتراف به عظمت آن بزرگواران به وضوح مشهود است . امام باقرعلیه السلام نیز چنان عظمت معنوی خیره کننده ای داشتند که دانشمندان دیگر مذاهب را به تحسین وادار کرده است، از جمله ذهبی و صفدی از دانشمندان بنام اهل تسنن می نویسند: «وکان احد من جمع العلم والفقه والدیانة والثقة والسؤدد وکان یصلح للخلافة (5) ; [امام باقرعلیه السلام] از کسانی است که بین علم، فقه، دیانت، وثاقت و متانت جمع کرده و برای خلافت اهلیت داشته است .»
موقعیت ممتاز علمی
از ویژگیهای ممتاز امام باقرعلیه السلام موقعیت ممتاز علمی ایشان در بین تمام دانشمندان آن زمان بود که با اظهار گوشه هایی از علم لدنی خود، ضعف و حقارت علوم اکتسابی و بشری را آشکار ساخت و تمام دانشمندان را مجذوب قدرت علمی خود نمود تا جایی که بزرگ ترین دانشمندان، خود را در مقابل عظمت علمی امام حقیر می شمردند . عبدالله بن عطاء می گوید: «ما رایت العلماء عند احد اصغر علما منهم عند ابی جعفر; دانشمندان را از نظر علمی نزد هیچ کس کوچکتر از آنها نزد ابی جعفرعلیه السلام ندیدم .» سپس اضافه می کند: «لقد رایت الحکم عنده کانه مغلوب وکان عالما نبیلا جلیلا فی زمانه;
حکم [بن عیینه] را دیدم که نزد امام علیه السلام مغلوبی بیش نبود و حال آن که «حکم » عالم برجسته و بزرگی در زمان خود بود .» (6) و در بعضی متون نقل شده که او گفته است: «کانه صبی بین یدی معلمه; [در مقابل امام باقرعلیه السلام انگار] «حکم » مانند کودکی دانش آموز نزد معلم خود بود .» (7)
این ویژگی امام چنان برجسته بود که به لقب «باقر» یعنی شکافنده علوم مشهور گردید . مورخین در توضیح این لقب امام می نویسند: «سمی الباقر لانه بقر العلم ای شقه فعرف اصله وخفیه; محمد بن علی، باقر نامید شد به خاطر اینکه او علم و دانش را شکافت و اصل و باطن علم را شناخت .» (8)
اعتراف دانشمند نصرانی به دانش امام علیه السلام
هشام بن عبدالملک، امام باقرعلیه السلام را از مدینه به شام تبعید کرد، امام علیه السلام در مدت حضور در شام، در میان مردم می نشست و سؤالات آنان را پاسخ می داد . روزی مشاهده نمود که عده ای از مسیحیها به بالای کوهی می روند، امام فرمود: این گروه به کجا می روند؟ مردم پاسخ دادند: آنها در هر سال یک روز به نزد دانشمند خود می روند و سؤالاتشان را از او می پرسند . امام علیه السلام از علم و دانش او پرسید، مردم در پاسخ عرض کردند: او عالم ترین آنهاست .
آن حضرت به اتفاق اصحاب اش همراه با مسیحیها به بالای کوه رفتند . وقتی نزد آن عالم مسیحی رسیدند از امام پرسید: آیا تو از ما مسیحیها هستی یا از امت مرحومه (مسلمانان) ؟ امام فرمودند: از امت مرحومه هستم . پس پرسید؟ آیا از دانشمندان آنان هستی یا از جاهلین آنها؟ امام فرمود: از جاهلین آنها نیستم . پس آن مسیحی رو به امام عرض کرد: آیا می پرسی یا بپرسم؟ امام فرمود: بپرس . هر سؤالی که نصرانی پرسید، امام علیه السلام جوابش را بیان فرمود، از جمله این سؤال را پرسید که: دو برادر در یک زمان متولد می شوند و در یک ساعت می میرند و در قبر واحدی دفن می شوند ولی یکی از آنان 150 سال عمر کرده و دیگری 50 سال، این دو برادر چه کسانی هستند؟ امام فرمود: این دو برادر «عزیر» و «عزره » هستند که سی سال با هم زندگی کردند، پس به امر خدا «عزیر» صد سال مرد ولی «عزره » زندگی می کرد، پس خداوند «عزیر» را زنده کرد و بیست سال با هم زندگی کردند و با هم از دنیا رفتند . در این لحظه بود که دانشمند نصرانی رو به مسیحیها کرد و گفت: «ما رایت احدا قط اعلم من هذا الرجل; هرگز احدی را عالم تر از این مرد ندیده ام .» «لا تسالونی عن حرف وهذا بالشام; تا زمانی که این مرد در شام است در مورد هیچ حرفی از من سؤال نکنید .» (9)
رسوایی هشام
روزی ابرش کلبی از هشام بن عبدالملک پرسید: «من هذا الذی احتوشته اهل العراق یسالونه; این شخص کیست که مردم کوفه او را در میان گرفته و سؤالات خود را از او می پرسند؟»
هشام در پاسخ گفت: «هذا نبی الکوفة وهو یزعم انه ابن رسول الله وباقر العلم ومفسر القرآن; او پیامبر کوفه است و خود را پسر رسول خدا و شکافنده علم و مفسر قرآن می داند .» سپس گفت: ای ابرش برو و از او سؤالی بپرس که پاسخ آن را بلد نباشد، ابرش هم چنین کرد، ولی هر سؤالی که پرسید، امام بلافاصله پاسخی دقیق برایش بیان نمود، او که از احاطه علمی امام بهت زده شده بود، بلند شد در حالی که به آن حضرت می گفت: «انت ابن بنت رسول الله حقا; تو به حق پسر دختر رسول خدا هستی .» سپس به نزد هشام آمد و گفت: «دعونا منکم یا بنی امیة فان هذا اعلم اهل الارض بما فی السماء والارض، فهذا ولد رسول الله صلی الله علیه وآله; ما را رها کنید ای بنی امیه، همانا این شخص عالمترین اهل زمین نسبت به آنچه در آسمان و زمین است می باشد، پس او فرزند رسول خداست که صلوات خداوند بر او و آل او باد .» (10)
پیشگویی رسول خداصلی الله علیه وآله
پیشگویی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه وآله در مورد امام باقرعلیه السلام برای جابر بن عبدالله انصاری و اینکه جابر در اواخر عمر توفیق زیارت امام باقرعلیه السلام نصیبش خواهد شد، بسیار معروف است که به صورتهای مختلفی نقل شده (11) و خود جابر هم در مناسبتهای مختلفی این پیشگویی را برای مردم بیان کرده است که به یک مورد از آنها اشاره می کنیم:
نقل شده که جابر بن عبد الله در مسجد رسول خدا می نشست و فریاد می زد: «یا باقر، یا باقر العلم » اهل مدینه می گفتند: جابر هزیان می گوید، جابر پاسخ می داد: به خدا قسم من هزیان نمی گویم، از رسول خدا شنیدم که فرمود: «انک ستدرک رجلا من اهل بیتی، اسمه اسمی وشمائله شمائلی، یبقر العلم بقرا; ای جابر مردی از اهل بیت من را درک می کنی که اسم او همانند اسم من است و شمائل و شکل او همانند شمائل من است، او علم را می شکافد، شکافتنی .» پس جابر می گفت: این فرمایش رسول خدا است که مرا به این کار وادار کرده است .
روزی جابر، امام باقرعلیه السلام را در حالی که خردسال بود مشاهده کرد، عرض کرد: ای پسر! روی خود را به سوی من کن، امام علیه السلام به سوی او برگشت . سپس عرض کرد: قسم به آن که جانم در دست اوست، شمائل و خصوصیات پیامبرصلی الله علیه وآله در این جوان است . از او پرسید: اسم تو چیست؟ امام فرمود: «اسمی محمد; اسم من محمد است .» جابر پرسید: فرزند چه کسی هستی؟ فرمود: فرزند علی بن الحسین علیهما السلام هستم، سپس عرض کرد: «یا بنی فدتک نفسی انت الباقر؟ ; جانم فدای تو باد، آیا تو باقر هستی؟ امام فرمود: آری . جابر سر مبارک امام را بوسید و گفت: «بابی انت وامی، ابوک رسول الله یقرئک السلام; پدر و مادرم به فدایت، پدرت رسول خدا به تو سلام می رساند» . امام علیه السلام فرمود: «علی رسول الله السلام ما قامت السماوات والارض وعلیک السلام یا جابر بما بلغت السلام; سلام بر رسول خدا مادامی که آسمانها و زمین پابرجاست و سلام بر تو ای جابر بخاطر سلامی که رساندی .» سپس جابر عرض کرد: «انت الباقر حقا، انت الذی تبقر العلم بقرا; تو به حق باقر هستی، تو کسی هستی که علم را حقیقتا می شکافی .» (12)
پایه گذاری نهضت بزرگ علمی
سه عامل بسیار مهم سبب شده بود تا ائمه قبل از امام باقرعلیه السلام نتوانند آن گونه که شایسته آنها است علوم خود را گسترش دهند و قوانین حیات بخش اسلام را به صورت کامل برای مردم بیان کنند . این عوامل عبارتند از:
الف) اوضاع سیاسی: در زمان امامت ائمه پیش از امام باقرعلیه السلام تبلیغات سوئی بر علیه خاندان عترت و طهارت صورت می پذیرفت، چنان که به دستور معاویه - لعنة الله علیه - بر منابر به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دشنام می دادند و چنان بر علیه این خاندان دروغ پردازی می کردند که بعد از شهادت آن حضرت در محراب نماز، مردم در خارج از کوفه گفتند: مگر او نماز هم می خوانده است . علاوه بر این روابط مردم با این خاندان تحت کنترل شدید حکام بنی امیه بود و پیروان آنان دستگیر و سپس شکنجه و زندانی می شدند و یا به قتل می رسیدند، از این رو شرایط به گونه ای بود که تبیین احکام و مبانی اسلامی توسط ائمه به آسانی ممکن نبود .
ب) منع کتابت و نقل حدیث: بعد از رحلت پیامبر گرامی اسلام، خلفا و حاکمان، به بهانه حفظ قرآن و مخلوط نشدن آیات الهی با احادیث نبوی و با شعار «کفانا کتاب الله; کتاب خدا ما را کفایت می کند» ، از نوشتن و نقل احادیث به شدت ممانعت می کردند و هر کس که حدیثی را نقل می کرد او را توبیخ می کردند، حتی خلیفه دوم احادیثی را که نوشته شده بود جمع آوری کرد و آنها را سوزاند . (13) این امر سبب شد که ائمه نتوانند سنت پیامبرصلی الله علیه وآله را برای مردم بیان کنند . این دستور در زمان امام باقرعلیه السلام توسط «عمر بن عبد العزیز» لغو شد و لذا آن حضرت فرصت یافت تا به احیای سنت نبوی بپردازد .
ج) جهل و نادانی مردم: این عامل سبب شده بود که مردم از چراغهای فروزنده و روشنی بخش بی بهره بمانند به حدی که وقتی حضرت علی علیه السلام فرمودند: «فاسالونی قبل ان تفقدونی; (14) قبل از اینکه مرا از دست بدهید هر چه می خواهید از من سؤال کنید» ، سعد بن ابی وقاص گفت: بگو موهای ریش من چقدر است . این جهل و نادانی حسرت تمام اندیشمندان جهان را برانگیخته است که ای کاش ما مخاطب چنین شخصیت بزرگی بودیم و از محضر او بهره مند می شدیم .
اما در زمان امام باقرعلیه السلام که اوضاع سیاسی کمی آرامتر شده بود و کتابت و نقل حدیث آزاد شده و مردم تا حدودی به ماهیت پلید حکام بنی امیه پی بردند، آن حضرت بزرگ ترین نهضت علمی جهان اسلام و تشیع را بنا نهادند و عالم اسلام را از علوم سرشار خود سیراب ساختند . در این عصر بود که تدوین فرهنگ شیعه شامل فقه، تفسیر و اخلاق آغاز شد . این رشد علمی موجب شد که درباره امام باقرعلیه السلام گفته شود: «ولم یظهر من ولد الحسن والحسین من العلوم ما ظهر منه من التفسیر والکلام والاحکام والحلال والحرام; (15) آنچه از دانشهایی همچون تفسیر، کلام، احکام و حلال و حرام از امام باقرعلیه السلام ظاهر گشت از هیچ یک از فرزندان امام حسن و امام حسین علیهما السلام ظاهر نگردید .»
از این رو رجال و شخصیتهای بزرگ علمی آن روزگار از محضر امام باقرعلیه السلام کسب فیض می کردند و شاگردان زیادی در این دانشگاه بزرگ اسلامی تربیت یافتند . شخصیتهایی همچون «جابر بن یزید جعفی » ، «کیسان سجستانی » ، «ابن مبارک » ، «زهری » ، «اوزاعی » ، «هشام ابن حکم » ، «هشان ابن سالم » و حتی برخی از بزرگان اهل سنت مانند «ابو حنیفه » ، «مالک » و «شافعی » از آثار علمی آن حضرت بهره مند شده و سخنان ایشان را بی واسطه وگاه با چند واسطه نقل نموده اند . همچنین علاوه بر مورخین و محدثین شیعه، بسیاری از مورخین و علمای اهل سنت همچون طبری، بلاذری، خطیب بغدادی، ابو نعیم اصفهانی و زمخشری، سخنان درر بار آن امام بزرگ را بیان نموده اند و در کتب آنها جمله: «قال محمد بن علی » و یا «قال محمد الباقر» فراوان دیده می شود . (16)
عبادت و زهد
از ویژگیهای بارز و فضائل اخلاقی امام باقرعلیه السلام کثرت عبادت و همچنین زهد و بی رغبتی به دنیا بود . مورخین در مورد کثرت عبادت آن حضرت نوشته اند: «ان ابا جعفر کان یصلی فی الیوم واللیلة ماة وخمسین رکعة; همانا اباجعفر (امام باقر) در طول شبانه روز 150 رکعت نماز می خواند .» (17) این موضوع موجب شده بود که برخی مشهور شدن آن امام به «باقر» را علاوه بر وسعت علم، به خاطر کثرت سجود بدانند; چنان که سبط بن جوزی از علمای اهل سنت می گوید: «انما سمی الباقر من کثرة سجوده، بقر السجود جبهته، ای فتحها; (18) همانا آن حضرت به سبب کثرت سجود، باقر نامیده شد و کثرت سجود پیشانی آن حضرت را شکافته بود .»
از دیگر سجایای اخلاقی آن امام همام، کثیر الذکر بودن ایشان بود، چنان که لحظه ای یاد خدا و ذکر حق را ترک نمی کرد . در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرمودند: «وکان ابی علیه السلام کثیر الذکر، لقد کنت امشی معه وانه لیذکر الله وآکل معه الطعام وانه لیذکر الله; (19) پدرم کثیر الذکر بود، هنگامی که با او راه می رفتم، ذکر خدا می گفت و در هنگامی که با او غذا می خوردم، ذکر خدا می گفت .»
همچنین آن حضرت هیچ رغبتی به امور دنیوی نداشته و تمام وجود خود را معطوف پروردگار خویش می ساخت و پیوسته شیعیان را نسبت به زهد و پارسایی آگاهی می داد . آن حضرت در یکی از سفارشات اخلاقی خود به جابر جعفی می فرماید: «یا جابر من دخل قلبه صافی دین الله عزوجل، شغله عما سواه، یا جابر ما الدنیا؟ وما عسی ان تکون؟ هل هی الا مرکبا رکبته؟ او ثوبا لبسته، ان المؤمنین لم یطمئنوا الی الدنیا لبقاء فیها ولم یامنوا قدوم الآخرة علیهم ولم یصمهم عن ذکر الله ما سمعوا بآذانهم من الفتنة ولم یعمهم عن نور الله ما راوا باعینهم من الزینة ففازوا بثواب الابرار، ان اهل التقوی ایسر اهل الدنیا مؤونة واکثرهم لک معونة; (20)
ای جابر! هر کس که دین بدون پیرایه خداوند عزوجل در قلبش داخل شود، او را از غیر خدا مشغول می سازد . ای جابر! دنیا چیست؟ و چه چیز می تواند باشد؟ آیا جز مرکبی است که بر او سوار شده ای؟ یا لباسی که آن را پوشیده ای؟ همانا مؤمنین به دنیا برای باقی ماندن در آن اعتماد نمی کنند، و از آمدن آخرت، خود را ایمن نمی دانند و فتنه هایی که می شنوند گوشهای آنان را از شنیدن ذکر حق کر نکرده است و زینتهای دنیائی که می بینند چشمشان را از دیدن نور خدا کور نکرده است، پس به ثواب ابرار نایل آمده اند . همانا اهل تقوی از همه کم مؤونه تر هستند و برای تو کمک کارترین می باشند .»
تواضع و حلم امام
غالب انسانها به گونه ای هستند که به مجرد اینکه حظی از دانش آموختند، خود را برتر از دیگران می بینند و خودبینی و غرور وجود آنها را فرا می گیرد، ولی اولیاء الهی و سرآمد آنها ائمه معصومین علیهم السلام با آنکه علوم فراوانی داشتند، نسبت به تمام اقشار مردم تواضع نشان می دادند . آری همیشه این گونه است که علم و دانش در صورتی که ناقص باشد، باعث هلاکت انسان می شود ولی ائمه علیهم السلام که اعلم مردم اند، در حلم و تواضع سرآمد دیگران بودند . امیر بیان، علی علیه السلام در وصف آل محمدصلی الله علیه وآله می فرماید: «هم عیش العلم وموت الجهل یخبرکم حلمهم عن علمهم; (21) آل محمد مایه حیات علم و دانشند و باعث مرگ نادانی، حلم ایشان شما را از دانش و علم آنها آگاه می سازد .»
امام باقرعلیه السلام که در علم و دانش شهره آفاق بود، در حلم و تواضع نیز گوی سبقت را از دیگران ربوده بود و به حق این فرمایش پیامبر گرامی اسلام را جامه عمل پوشانده بود که: «والذی نفسی بیده ما جمع شیی ء الی شیی ء افضل من حلم الی علم; (22) قسم به کسی که جانم در دست اوست، چیزی با چیز دیگری بهتر از جمع شدن حلم با علم جمع نشده است .»
روزی شخصی نصرانی رو به امام کرد و با وقاحت تمام گفت: «انت بقر» ولی امام علیه السلام با کمال آرامش فرمود: «لا انا باقر; نه، من باقر هستم .» نصرانی گفت: «تو فرزند آن مادری هستی که آشپز بود .» امام علیه السلام در جواب فرمود: «تلک حرفتها; آشپزی حرفه ایشان بوده است .» سپس آن نصرانی با کمال بی شرمی گفت: تو فرزند کنیز سیاه بدزبان هستی . امام علیه السلام فرمود: «ان کنت صدقت غفر الله لها وان کنت کذبت غفر الله لک; اگر تو راست می گویی خداوند او را ببخشد و اگر دروغ می گویی خداوند تو را ببخشد .» آن نصرانی وقتی چنین برخوردی را از امام دید از رفتار خود پشیمان شده و مسلمان شد . (23)
نکته بسیار مهمی که از این داستان می توان آموخت این است که ما شیعیان باید این گونه فضائل اخلاقی را سرلوحه زندگی خود قرار دهیم و با پیروی از آن امام بزرگوار و با اخلاق نیکو، دیگران را به اسلام و تشیع خوشبین سازیم .
فعالیتهای سیاسی و تبلیغی
احاطه و آگاهی نسبت به شرائط زمانی و مکانی عنصری تعیین کننده در رفتارهای انسانهای آگاه است . امام باقرعلیه السلام که مافوق زمان و مکان بود، با در نظر گرفتن نیازهای زمان و فراهم بودن زمینه های لازم، به ترویج و تبلیغ دین، تذکیه نفوس و تعلیم و تربیت انسانها می پرداخت . در این نوشتار به سه نمونه از فعالیتهای آن حضرت اشاره می کنیم:
1 - مبارزه با اسرائیلیات:
بعد از پیروزی اسلام، برخی از پیروان دیگر ادیان برای حفظ منافع خود اظهار اسلام کردند ولی در باطن مسلمان نبودند و عقائد خود را پنهان می کردند، از جمله آنان می توان به «کعب الاحبار» و «عبدالله بن سلام » اشاره کرد، این افراد از آنجا که از حمایت خلفا هم برخوردار بودند مرجعیت علمی قشری از مردم ساده لوح را بر عهده داشتند و حتی برخی از علماء بزرگ اهل سنت از آنها مطالب زیادی را نقل کرده اند . از جمله فعالیتهای این گروه این بود که افکار و خرافات و اسرائیلیات یهودیت را در قالب روایات اسلامی جعل کرده و وارد دین اسلام می کردند، از این رو ائمه علیهم السلام با این حرکت خزنده و خطرناک به شدت مقابله نمودند .
برای نمونه برخی یهودیان از جمله «کعب الاحبار» می کوشیدند، برتری بیت المقدس بر کعبه را به مسلمانان بقبولانند، از این رو احادیث جعلی در این زمینه را رواج می دادند . روزی امام باقرعلیه السلام نشسته بود و فرمود: نگاه کردن به خانه خدا عبادت است، در آن حال شخصی از قبیله «بجیله » به نام «عاصم بن عمر» نزد امام آمد و گفت: کعب می گوید: «ان الکعبة تسجد لبیت المقدس فی کل غداة; کعبه هر صبحگاه برای بیت المقدس سجده می کند .» امام علیه السلام از آن شخص که مجذوب کعب شده بود پرسید: نظر تو در مورد این سخن چیست؟ آن شخص عرض کرد: سخن کعب صحیح است . امام فرمود: تو و کعب الاحبار هر دو دروغ می گویید . آنگاه در حالی که به شدت ناراحت بود فرمود: «ما خلق الله عزوجل بقعة فی الارض احب الیه منها; خداوند مکانی محبوبتر از کعبه در روی زمین نیافرید .» (24)
2 - مبارزه با دستگاه بنی امیة:
یکی دیگر از شیوه های مبارزاتی آن حضرت این بود که مسلمانان را از وضع نابسامان و وحشتناک سیاسی آن زمان آگاه می ساخت و در مناسبتهای مختلف، فساد و ظلم بنی امیه را آشکار می نمود و مردم را از داشتن کوچکترین مقامی در حکومت منع می کرد .
«عقبة بن بشیر اسدی » (یکی از شیعیان) نزد امام باقرعلیه السلام آمد و گفت: «عریف » (25) قبیله ما مرده است و افراد قبیله می خواهند مرا جای او برگزینند، نظر شما در این مورد چیست؟ امام در جواب فرمودند: «فان کنت تکره الجنة وتبغضها فتعرف علی قومک; اگر از بهشت بدت می آید و آن را دوست نداری، عریف قوم خود باش .» سپس فرمود: «یاخذ السلطان بامرء مسلم یسفک دمه فتشرکهم فی دمه وعسی ان لا تنال من دنیاهم شی ء; حاکم، مسلمانی را گرفته و خون او را می ریزد و تو در خون او شریک آنان خواهی بود و چه بسا از دنیایشان هم چیزی به دستت نیاید .» (26)
آن حضرت حتی در برخی اوقات مسلمانان را به اعتراض بر حکام تشویق می نمودند . در روایتی از ایشان نقل شده که فرمودند: «من مشی الی سلطان جائر فامره بتقوی الله ووعظه وخوفه کان له مثل اجر الثقلین من الجن والانس ومثل اجورهم; (27) کسی که نزد سلطان ظالمی رود و او را به تقوای الهی دعوت کرده و موعظه نماید و [از قیامت] بترساند، برای او پاداشی همچون پاداش جن و انس خواهد بود .»
3 - تبلیغ جایگاه اهل بیت:
آن حضرت همان طور که مردم را از پیروی حاکمان ظلمت و تاریکی برحذر می داشتند، ایشان را به سوی اهل بیت عصمت و طهارت فرا می خواندند و در مناسبتهای مختلف و با بیانات گوناگون، عظمت و بزرگی اهل بیت را بیان می کردند . روزی در حضور هشام به مردم فرمودند: «ایها الناس، این تذهبون واین یراد بکم؟ بنا هدی الله اولکم وبنا ختم آخرکم; ای مردم، کجا می روید و به کجا رانده می شوید؟ خداوند اولتان را به وسیله ما هدایت کرد و سرانجام کار شما را به ما پایان بخشید .» پس از پایان سخنان امام، هشام دستور داد ایشان را دستگیر و زندانی کردند . در زندان، دیگر زندانیها شیفته آن حضرت شدند و از این رو هشام دستور داد که امام را به مدینه بازگردانند . (28)
پی نوشت ها:
1) الارشاد، شیخ مفید، مؤسسة الاعلمی، ص 262; بحارالانوار، مجلسی، موسسه الوفاء، ج 46، ص 213 .
2) تاریخ الخلفاء، سیوطی، مطبعة المدنی، ص 232 .
3) شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، منشورات مکتبة آیت الله العظمی مرعشی نجفی، ج 3، ص 57 .
4) سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق علیه السلام، ص 321 .
5) سیر اعلام النبلاء، ذهبی، مؤسسة الرسالة، ج 4، ص 402; تاریخ الاسلام، ذهبی، دارالکتاب العربی، ص 402; الوافی بالوفیات، صفدی، النشرات الاسلامیه، ج 4، ص 102 .
6) تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، مؤسسه اهل البیت، ص 302; البدایة و النهایة، ابن کثیر دارالکتب العلمیة، ج 9، ص 323 .
7) الارشاد، همان، ص 263 .
8) سیر اعلام النبلاء، همان، ص 402; الوافی بالوفیات، صفدی، همان، ص 102; تاریخ الاسلام، همان، ص 263 .
9) بحارالانوار، مجلسی، همان، ص 313 .
10) مناقب ابن شهر آشوب، دارالاضواء، ج 4، ص 213; بحارالانوار، همان، ص 355 .
11) تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، دارالفکر، ج 54، ص 276; بحارالانوار، مجلسی، همان، ص 226 .
12) مناقب، ابن شهرآشوب، همان، ص 212 .
13) الطبقات الکبری، ابن سعد، دارصادر، ج 5، ص 188; سیراعلام النبلاء، همان، ج 5، ص 89 .
14) نهج البلاغه، خطبه 93 .
15) مناقب ابن شهر آشوب، همان، ص 372; بحارالانوار، ج 46، ص 294 .
16) سیره پیشوایان، همان، ص 307 .
17) سیر اعلام النبلاء، همان، ج 4، ص 403; تاریخ الاسلام، همان، ص 464 .
18) تذکرة الخواص، سبط بن جوزی، موسسه اهل البیت، ص 302 .
19) حلیة الابرار، مؤسسة المعارف، ج 3، ص 402 .
20) همان، ص 408; البدایة والنهایة، همان، ص 322 .
21) نهج البلاغه، خطبه 239 .
22) بحارالانوار، همان، ج 2، ص 46 .
23) بحارالانوار، همان، ج 46، ص 289 .
24) الکافی، کلینی، دارالاضواء، ج 4، ص 254; بحارالانوار، همان، ص 354 .
25) به کسی که از طرف حاکمان رئیس قبیله باشد و احوال قبیله را به آنها گزارش دهد عریف می گفتند .
26) حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، ص 317، به نقل از رجال کشی، ص 203 .
27) الاختصاص، شیخ مفید، انتشارات اسلامی، ص 261 .
28) الکافی، همان، ج 1، ص 470 .
خواجه کائنات درباره این شترچران یمنى که مردى گمنام و شخصى ساده بود، ولى بر اثر درسگرفتن از اسلام، خیمه زندگى به بارگاه قدس کشیده، فرمود:
اویس از بهترین تابعین است به احسان و عطوفت.
خواجه انبیا گاه گاهى رو به سوى یمن مىکرد و مىفرمود:
إنّی لَأجِدُ نفَسَ الرَّحْمنِ مِنْ جَانِبِ الْیَمَنْ!
به حقیقت که بوى رحمان از جانب یمن به مشام جانم مىرسد.
و باز آن سرور کائنات مىفرمود:
آه که مرا چه اشتیاق فراوانى به دیدار آن عزیز الهى است.
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى |
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى |
|
به کسى جمال خود را ننمودهاى و ببینم |
همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگویى |
|
غم و رنج و درد و محنت همه مستعد قتلم |
تو ببُر سر از تن من ببر از میانه گویى |
|
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا |
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویى |
|
رسول عزیز اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
در امت من مردى است که به عدد موى گوسپندان ربیعه و مضر در قیامت شفاعت کند و گویند در عرب هیچ قبیلهاى به اندازه آن دو قبیله گوسپند نداشت، صحابه گفتند: این کیست؟ فرمود: عبد من عبید اللّه، گفتند: ما همه بندگان خداییم نام او چیست؟ فرمود:
اویس، گفتند: او کجاست؟ گفت: به قرن، گفتند: او تو را دیده است؟ گفت: به دیده ظاهر ندیده، گفتند: عجب چنین عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته؟ فرمود: او را به دو حالت چنین مقامى است: یکى غلبه حال، دوم تعظیم شریعت من، او را مادرى پیر است که همانند فرزندش ایمان آورده، از چشم علیل و از دست و پاى سست است، اویس به وقت روز شتر چرانى مىکند و مزد آن، بر خود و مادر خرج کند، سپس به امیرالمؤمنین فرمود: على جان! تو او را خواهى دید، از من او را سلام برسان و بگو بر امت من دعا کن.
هرم بن حیان مىگوید: چون حدیث رسول درباره شفاعت اویس شنیدم، آرزوى دیدار او کردم، به کوفه شدم و وى را طلب کردم تا او را در کنار فرات باز یافتم، وضو مىگرفت و جامه مىشست، وى را از صفتى که درباره او شنیدم شناختم، سلام کردم جواب داد و در من نگریست، خواستم دستش را بگیرم دست نداد، گفتم: رَحِمَکَ اللّهُ یا اوَیْسُ وَغَفَرَ لَکَ. چگونهاى؟ آن گاه گریستم، اویس نیز بگریست و گفت: حَیّاکَ اللّهُ یا هَرَمَ بْنَ حَیّانَ.
چگونهاى اى برادر من و تو را که به من راه نمود؟ گفتم: اى اویس! نام من و پدر من چون دانستى و مرا به چه شناختى که مرا هرگز ندیدهاى؟!
گفت: اى هرم! علیم و خبیر به من خبر داده است که روح من روح تو را شناخت که روح مؤمنان با یکدیگر آشناست، اگر چه همدیگر را ندیده باشند.
گفتم: اى اویس! آیتى از قرآن بر من بخوان که علاقه دارم از زبان تو آیهاى بشنوم، دستم گرفت و گفت: أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ. سپس زار زار بگریست و گفت: چنین گوید خداى تعالى:
[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ].
و جن و انس را جز براى این که مرا بپرستند نیافریدیم.
[وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ].
و ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو قرار دارد به بازى نیافریدهایم.
[ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ].
ما آن دو را جز به درستى و راستى به وجود نیاوردهایم، ولى بیشترشان [به حقایق] معرفت و آگاهى ندارند.
آن گاه یک بانگ کرد، پنداشتم که عقل او زایل شد، پس گفت: اى پسر حیان! چه تو را اینجا آورد؟ گفتم: تا با تو انس گیرم و به تو بیاسایم، گفت: من هرگز ندانستم که کسى که خداى را بشناخت، به هیچ چیز دیگر انس تواند گرفت و به کسى دیگر تواند آسود.
گفتم: مرا وصیتى کن، گفت: مرگ را زیر بالین دار، چون که نخفتى و پیش چشمدار که برخیزى و در خُردى گناه منگر، در بزرگى آن نگر که در وى عاصى شوى که اگر گناه خرد دارى خداوند را خرد داشته باشى و اگر بزرگ دارى خداوند را بزرگ داشته باشى.
گفتم: اویس مرا دیگر وصیتى کن، گفت: اى پسر حیان! پدرت بمرد، آدم و حوا بمرد، نوح و ابراهیم خلیل بمردند، موسى بن عمران و داود خلیفه خداى بمردند، محمد رسول اللّه بمرد، سپس گفت: من و تو از جمله مردگانیم، آن گاه صلوات فرستاد و دعایى سبک کرد و گفت: وصیت این است که کتاب خداى و راه صلاح فرا پیشگیرى و یک ساعت از یاد مرگ غافل نباشى و چون به نزدیک قوم و خویش رسى، ایشان را پند ده و نصیحت از خلق خداى باز مگیر.
از سخنان اوست:
عَلَیْکَ بِقَلْبِکَ. بر تو باد بر دل.
به این معنى که دایم دل حاضر دارى تا غیر در او راه نیابد که دل اگر به راه سلامت رود، همه اعضا و جوارح به دنبال آن به راه سلامت روند و اگر دل را مرضى حاکم گردد، همه موجودیّت انسان را به مرض کشد.
و هم سخن اویس است که فرمود:
طَلَبْتُ الرَّفْعَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى التَّواضُعِ، وَطَلَبْتُ الرّیاسَةَ فَوَجَدْتُهُ فی نَصیحَةِ الْخَلْقِ، وَطَلَبْتُ الْمُرُوَّةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الصِّدْقِ، وَطَلَبْتُ الْفَخْرَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْفَقْرِ، وَطَلَبْتُ النِّسْبَةَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّقْوى وَطَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْقَناعَةِ وَطَلَبْتُ الرّاحَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الزُّهْدِ وَطَلَبْتُ الْإسْتِغْناءَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّوَکُّلِ.
در طلب بزرگى و شخصیّت شدم، آن را در تواضع یافتم، در جستجوى ریاست شدم، آن را در نصیحت مردم یافتم، جوانمردى خواستم، آن را در راستى ظاهر و باطن پیدا کردم، در طلب فخر و افتخار برآمدم، آن را در اندک مال حلال خود یافتم، در جستجوى نسب برآمدم آن را در پرهیزکارى دیدم، در مقام شرف برآمدم آن را در قناعت یافتم، به جستجوى راحتى برخاستم آن را در زهد دیدم، در مقام بى نیازى برآمدم، آن را در اعتماد به حضرت رب العزه یافتم.
این چنین چهرههاى پاک و گوهرهاى تابناک بر فراز این خاک بسیارند که مردم باید از زندگى آنان درس گرفته و از حال و وضع آنان عبرت گیرند.
پیامبر اسلام مىفرماید: دیگر حقیقتى را که حضرت حق به من سفارش فرمود رعایت کنم این است که به هنگام خشنودى و خشم، عدالت را در مورد همگان رعایت کنم و از افراط و تفریط در برخورد با مردم بپرهیزم.
گاهى ممکن است انسان در هنگام خشنودى و رضایت، و زمان خشم و غضب دچار افراط یا تفریط در عمل و اخلاق و بویژه در تعریف و ستایش یا مذمت و سرزنش یا داورى و قضاوت شود. سفارش حضرت حق این است که چه هنگام خشنودى و چه زمان خشم و غضب از افراط و تفریط بپرهیزید و عدالت را در امورى که کنار این دو حالت باید لحاظ نمایید، مراعات کنید.
مردم در پارهاى از امور به فرامین حق بویژه در مسألهى داورى و قضاوت و شهادت و گواهى به سود و زیان طرفین نزاع، به سبب خشنودى از کسى که با او نسبت دارد و خشم بر طرف دیگر، دچار افراط و تفریط مىشوند و از این ناحیه حقّى را از صاحب حقّى پایمال و حرامى را در اختیار طرف دیگر قرار مىدهند و زمینهى خشم خدا را براى خود فراهم مىآورند.
قرآن مجید مردم را دعوت مىکند که در همهى شرایط و در همهى حالات چه در داورى میان مردم، چه در مرحلهى گواهى و شهادت و چه در هنگام حکومت و چه در وقت سخن گفتن و چه در برخورد با همسر و فرزند، عدالت را رعایت کنند و از افراط و تفریط بپرهیزند:
«إِنَّ اللَّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَ الْإِحْسانِ وَ إِیتاءِ ذِی الْقُرْبى وَ یَنْهى عَنِ الْفَحْشاءِ وَ الْمُنْکَرِ وَ الْبَغْیِ یَعِظُکُمْ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ» «2».
خدا به عدالت و نیکى نمودن و بذل و بخشش به خویشاوندان فرمان مىدهد و از زشتىها و منکرات و تجاوز نهى مىکند و شما را همواره موعظه مىکند تا متذکّر حقایق شوید.
«یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُونُوا قَوَّامِینَ لِلَّهِ شُهَداءَ بِالْقِسْطِ وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى...» «3».
اى مؤمنان قیام کننده به تکالیف و وظایف براى خدا باشید و نسبت به ملتهاى دیگر گواه عدالت و انصاف، و نباید دشمنى گروهى شما را بر آن بدارد که عدالت نورزید، عدالت به خرج دهید که عدالتورزى به تقوا نزدیکتر است.
ثمرهى عدالت
روایات اهل بیت علیهم السلام در بیان ارزش عدالت و سفارش به عدالت و پاداش عدالت و سود دنیایى و آخرتى عدالت مطلبى را فروگذار نکرده است.
امام هشتم علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت مىکند:
مَن عَامَلَ النّاسَ فَلَم یَظْلِمْهُم وَحَدَّثَهُمْ فَلَمْ یَکْذِبْهُمْ وَوَعَدَهُمْ فَلَمْ یَخْلِفْهُمْ، فَهُوَ مِمَّن کَمُلَتْ مُروَّتُهُ وَظَهَرتْ عِدالَتُه وَوَجَبَتْ اخوَّتُهُ وحَرَّمَتْ غَیبَتُهُ «4»
. کسى که با مردم داد و ستد کند و به آنان ستم نکند و در سخن گفتن با آنان دروغ نگوید و در وعده دادن به آنان تخلّف نورزد از کسانى است که جوانمردىاش کامل شده و عدالتش آشکار گشته و برادرىاش واجب و غیبتش حرام است.
امیرالمؤمنین علیه السلام دربارهى عدالت و انسان عادل و عدالتورزى مىفرماید:
العَدْلُ قِوامُ الرَّعِیَّةِ وجَمالُ الوُلاةِ «5»
. عدالت پشتیبان و نگاهبان رعیت و زینت حاکمان است.
العدلُ إنّک إذا ظُلِمتَ انصَفْتَ وَالفَضل إنّک إذا قَدرتَ عَفَوْتَ «6»
. عدالت این است که هرگاه مورد ستم قرار گرفتى نسبت به ستمکار انصاف ورزى و احسان و نیکى این است که هرگاه قدرت یافتى گذشت کنى.
اسْتَعِنْ عَلَى العَدلِ بِحُسْنِ النِیّةِ فِى الرَّعیَّةِ وَقِلَّةِ الطَّمَعِ وَکَثْرَةِ الوَرَعِ «7»
. در میان رعیت به نیت نیک و کمى طمع و فراوانى تقوا و پارسایى، بر عدالتورزى کمک بخواه.
إنّ العدلَ مِیزانُ اللَّهِ سُبحانَه الَّذِى وَضَعَه فِى الخَلقِ وَنَصَبَه لِإقامَةِ الحقّ، فَلا تُخالِفْه فِى مِیزانِه وَلَا تُعارِضْه فِى سُلطانِه «8»
عدالت ترازوى خداست که آن را در خیمهى حیات بندگانش نهاده و براى بپا داشتن حق نصب نموده، پس با او در ترازویش مخالفت نکن و رو در روى قدرتش نایست.
شَیْئَانِ لَایُوزَنُ ثَوابُهُمَا: العَفوُ وَالعَدلُ «9»
. دو چیز است که پاداش آنها وزن شدنى نیست: گذشت و عدالت.
مَن طابَقَ سِرَّه عَلانِیَّتَه وَوافَقَ فِعلَه مَقالَتَه، فَهُو الَّذِى أدّى الأمانَةَ وَتَحقَّقَت عدالَتُه «10»
. کسى که نهانش با آشکارش یکى باشد و کردارش با گفتارش موافق باشد، امانت را ادا کرده و عدالتش محقق گشته.
وسُئِل عن صِفةِ العَدل مِن الرَّجُل فَقال علیه السلام: إذَا غضّ طَرفُه عَنِ المَحارمِ وَلِسانُه عَنِ المَآثِم وَکَفّه عَنِ المَظالِم «11»
. هنگامى که- از حضرت صادق علیه السلام- در رابطه با نشانههاى عادل پرسش شد پاسخ دادند: عادل کسى است که دیده از حرام فرو پوشد و زبان از گناهان مربوط به زبان حفظ کند و دست از ستم ورزى باز دارد».
میانه روى به هنگام توانگرى و تهیدستى
نعمتهایى که از جانب خداى مهربان به انسان عنایت شده، باید در امورى هزینه شود که مورد رضاى خداست. انسان مالک حقیقى نعمتها نیست بلکه نعمتها امانتهاى الهى هستند که جهت ادارهى امور زندگى در اختیار انسان قرار گرفته و انسان این آزادى را ندارد که هرکجا و هرگونه که خواست نعمت را هزینه کند.
قرآن و روایات براى خرج کردن نعمت مواردى را مقرر کردهاند که انسان موظف است، هزینه کردن نعمت را در آن موارد رعایت کند تا سلامت خانواده و جامعه حفظ شود و نیز شایستهى پاداش حق در دنیا و آخرت گردد.
هزینه کردن نعمتها در غیر موارد مقرّر شده، ضایع کردن نعمت و تلف نمودن آن و ولخرجى و بیهوده کارى و گناه و معصیت، و به تعبیر قرآن مجید اسراف و تبذیر است؛ و هزینه کردن آن در موارد مقرّر شده میانهروى و دورى جستن از افراط و تفریط و پاک ماندن از اسراف و تبذیر است.
در رابطه با زشتى اسراف که ولخرجى و زیادهروى در هزینه کردن است و تبذیر که بر باد دادن نعمت و تلف نمودن آن است، همین بس که خداى بزرگ در قرآن مجید اعلام کرده که مسرفان را دوست ندارد و تبذیر کنندگان برادران شیطانهایند:
«وَ لا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْرِفِینَ» «12».
از اسراف بپرهیزید زیرا خدا اسراف کنندگان را دوست ندارد.
«إِنَّ الْمُبَذِّرِینَ کانُوا إِخْوانَ الشَّیاطِینِ وَ کانَ الشَّیْطانُ لِرَبِّهِ کَفُوراً» «13».
بىتردید برباد دهندگان مال و تلف کنندگانش برادران شیطانهایند و شیطان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است.
از امیرالمؤمنین علیه السلام روایت شده است:
لِلمُسْرِفِ ثَلاثُ عَلامَاتٍ: یَأکُلُ مَا لَیْسَ لَهُ وَیَلْبِسُ مَا لَیْسَ لَهُ وَیَشْتَرِى مَا لَیْسَ لَهُ «14»
براى اسرافکار سه نشانه است: آنچه را شأن او نیست مىخورد و آنچه را در خور او نیست مىپوشد و آنچه را سزاوار او نیست مىخرد.
امام صادق علیه السلام در روایتى مفصل مىفرماید: ثروت و مال و مالکیتش ویژهى خداست که آن را نزد انسان به امانت گذاشته و به او اجازه داده تا بر اساس میانهروى بخورد و بیاشامد و بپوشد و ازدواج کند و بر مرکب سوار شود و پس از این امور به تهیدستان مؤمن سود رساند و به وسیلهى آن پریشانى و پراکندگى زندگى آنان را سر و سامان دهد؛ پس کسى که مال را این گونه هزینه کند حلال خورده و حلال آشامیده و حلال سوار شده و حلال ازدواج کرده است و اگر جز این عمل کند، آن مال بر او حرام است. سپس فرمود: اسراف نکنید؛ زیرا خدا اسراف کاران را دوست ندارد. آیا به نظرت رسیده که خدا انسان را نسبت به مالى که در اختیارش قرار داده امین شمرده که مرکبى را به ده هزار درهم مىخرد در صورتى که مرکبى بیست درهمى براى او کافى است، و خدمتکارى را که به هزار دینار خریده در حالى که خدمتکارى به قیمت بیست دینار براى او بس است.
حضرت فرمود: اسراف کارى نکنید که خدا مسرفان را دوست ندارد «15».
امیرالمؤمنین علیه السلام در کلمات قصارش مىفرماید:
الإسرافُ مَذمومٌ فِى کُلِّ شَىءٍ إلّافِى أفعالِ البِرِّ «16»
اسراف و زیادهروى در هر چیزى نکوهیده است مگر در کارهاى خیر.
ألا وَإنَّ إعطاءَ هَذَا المالِ فِى غَیرِ حَقِّهِ تَبذیرٌ وَإسرافٌ «17»
بدانید که پرداخت این مال خداداده در غیر محلّش تلف کردن و اسراف است.
عَلَیکَ بِتَرْکِ التَبذیرِ وَالإسرافِ وَالتَّخَلُّقِ بِالعَدلِ وَالإنصافِ «18»
بر تو باد به رها کردن اتلاف مال و زیادهروى در هزینه کردن آن و بر تو باد به آراسته شدن به عدالت و انصاف.
الإسرافُ یَفْنى الکَثِیر «19»
زیادهروى، مال فراوان را بر باد مىدهد.
امام باقر علیه السلام فرمود:
المُسرفونَ هُم الَّذینَ یَسْتَحِلّونَ المَحارِمَ وَیَسفِکونَ الدِّماء «20»
اسراف کاران کسانى هستند که حرامهاى الهى را حلال مىشمارند و به ناحق خون ریزى مىکنند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
إنّ القصدَ أمرٌ یُحِبُّهُ اللَّهُ (عزّ وجلّ)، وَإنّ السَّرَفَ یُبغِضُهُ حَتّى طَرْحَکَ النَّوَاةَ فَإنّها تُصلِحُ لِشىءٍ، وَحَتّى صَبَّکَ فَضْلَ شَرَابِک «21»
میانهروى کارى است که خدا آن را دوست دارد، و زیادهروى را دشمن دارد تا آنجا که هسته را دور اندازى در صورتى که براى چیزى مفید باشد، و تا آنجا که اضافهى نوشیدنىات را روى زمین بریزى (در حالى که تشنهاى را سیراب نماید!)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کافى: 2/ 15، باب اخلاص، حدیث 2.
(2)- نحل (16): 90.
(3)- مائده (5): 8.
(4)- عیون اخبار الرضا: 2/ 30، باب 31، حدیث 34؛ بحار الانوار: 1/ 1، باب 39، حدیث 1.
(5)- غرر الحکم: 340، حدیث 7757؛ هدایة العلم: 380.
(6)- غرر الحکم: 446، مدح العدل، حدیث 10207؛ هدایة العلم: 380.
(7)- غرر الحکم: 341، الفصل الثالث، حدیث 7795؛ هدایة العلم: 380.
(8)- غرر الحکم: 99، الفصل الاول، حدیث 1696؛ هدایة العلم: 380.
(9)- غرر الحکم: 446، مدح العدل، حدیث 10214؛ هدایة العلم: 382.
(10)- غرر الحکم: 211، لا تقل ما لا تعرف، حدیث 4069؛ هدایة العلم: 382.
(11)- تحف العقول: 365؛ مستدرک الوسائل: 11/ 317، باب 37، حدیث 13141.
(12)- انعام (6): 141.
(13)- اسراء (17): 27.
(14)- خصال: 1/ 97، حدیث 45؛ بحار الانوار: 72/ 303، باب 78، حدیث 1.
(15)- بحار الانوار: 72/ 305، باب 78، حدیث 6.
(16)- غرر الحکم: 359، الفصل الاول، ذم الاسراف، حدیث 8120؛ هدایة العلم: 278.
(17)- غرر الحکم: 359، الفصل الاول، ذم الاسراف، حدیث 8121؛ هدایة العلم: 278- 279.
(18)- غرر الحکم: 359، الفصل الثانى، ذم التبذیر، حدیث 8138؛ هدایة العلم: 278- 279.
(19)- غرر الحکم: 359، الفصل الأول، ذم الاسراف، حدیث 8119؛ هدایة العلم: 278- 279.
(20)- نور الثقلین: 1/ 621.
(21)- بحار الانوار: 68/ 346، باب 86، حدیث 10؛ میزان الحکمه: 5/ 2462، الاسراف، حدیث 8494
آیات صریح قرآن مجید دلالت بر این معناى عظیم دارد که خداوند مهربان توبه تائبان و بازگشت عاصیان را مىپذیرد. احدى با این بشارات فراوان کتاب حق، جا ندارد از رحمت الهى مأیوس و از پذیرش عذر و توبهاش ناامید گردد. چه سندى در این عالم هستى از قرآن مجید محکمتر، و کدام کتاب به حقایق و واقعیتهاى ملکى و ملکوتى از آن گویاتر است؟
الَمْ یَعْلَمُوا انَّ اللَّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ» «1»
آیا ندانستهاند که فقط خداست که از بندگانش توبه را مىپذیرد.
وَ هُوَ الَّذى یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ یَعْفُوا عَنِ السَّیِّئاتِ» «2»
و اوست که توبه را از بندگانش مىپذیرد و از گناهان درمىگذرد.
غافِرِ الذَّنْبِ وَ قابِلِ التَّوْبِ» «3»
که آمرزنده گناه و پذیرنده توبه است.
اگر کسى در برابر بشارتهاى قرآن، در جهت اینکه حضرت محبوب پذیرنده توبه و عفو کننده سیّئات است، به ناامیدى روى آورد و مأیوس از رحمت دوست شود و تصور کند که حضرت حق او را نمىبخشد و توبه و بازگشت تأثیرى ندارد، به کفر گراییده و با قرآن مجید به معارضه برخاسته و از قبول برنامههاى الهى سرباز زده و از دایره عبودیت و بندگى بیرون رفته است.
در تفسیر دعاى شانزدهم و سى و یکم و سى و نهم، به مسئله گناه و راه علاج از معصیت، و توبه و بازگشت، و ارزش و قیمت تائب به طور مفصّل اشاره شده است.
نگارا بى تو برگ جان که دارد |
سر کفر و غم ایمان که دارد |
|
به امّید وصالت مىدهم جان |
وگرنه طاقت هجران که دارد |
|
غمت هر لحظه جانى خواهد از من |
چه انصاف است چندین جان که دارد |
|
اگر عشق تو خون من نریزد |
غمت را هر شبى مهمان که دارد |
|
نیاید جز خیالت در دل من |
بجز یوسف سرِ زندان که دارد |
|
دل من با خیالت دوش مىگفت |
که این درد مرا درمان که دارد |
|
لب شیرین تو گفتا ز من پرس |
که من با تو بگویم کان که دارد |
|
مرا گفتى که فردا روز وصل است |
امید زیستن چندان که دارد |
|
دلم در بند زلف توست ورنه |
سرِ سوداى بىپایان که دارد |
|
اگر لطف خیال تو نباشد |
عراقى را چنین حیران که دارد |
|
(فخرالدین عراقى)
[فَلَوْ لَا الْمَوَاقِفُ الَّتِی أُؤَمِّلُ مِنْ عَفْوِکَ الَّذِی شَمِلَ کُلَّ شَیْءٍ لَأَلْقَیْتُ بِیَدِی وَ لَوْ أَنَّ أَحَداً اسْتَطَاعَ الْهَرَبَ مِنْ رَبِّهِ لَکُنْتُ أَنَا أَحَقَّ بِالْهَرَبِ مِنْکَ وَ أَنْتَ لَا تَخْفَى عَلَیْکَ خَافِیَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ لَا فِی السَّمَاءِ إِلَّا أَتَیْتَ بِهَا وَ کَفَى بِکَ جَازِیاً وَ کَفَى بِکَ حَسِیباً]
و اگر نبود محلها و جایگاههایى که به عفوت که فراگیر هر چیز است امید ببندم، خود را از دست مىدادم، و از نجاتم مأیوس مىشدم. اگر کسى مىتوانست از پروردگارش بگریزد، من به خاطر این همه گناهانم، براى این که دچار عذاب نشوم، به گریز از تو سزاوارتر بودم؛ تویى که نه در زمین و نه در آسمان، رازى از تو پوشیده نیست، و آن را در عرصه گاه قیامت حاضر مىکنى، و همین بس که تو کیفر دهنده و حسابگر باشى که در کیفر و حساب، به افراد و اشخاص و آلات و ابزار نیاز ندارى.
عفو حق
گذشت و عفو حضرت محبوب بر سر تمام موجودات هستى سایه دارد.
گناه هر چه باشد، پس از اینکه گناهکار از غفلت درآمد و در مدار بیدارى قرار گرفت و به تناسب هر گناهش توبهاى بدرقه کرد، مثل اینکه نمازهاى نخوانده را به دایره قضا کشید، مال حرام را به صاحبانش مسترد داشت، روزههاى نگرفته را گرفت، رابطه خود را با گناهان شهوانى قطع کرد، برابر با بشارات حق در قرآن بدون شک و شبهه در معرض عفو دوست قرار مىگیرد و از رحمت واسعهاش بهرهمند مىگردد.
در ضمن تفسیر دعاى سى و نهم که در طلب عفو بود مسائلى باز گو شد، در اینجا نیاز به توضیح و تفسیر نیست، آنچه مهم است این است که به بیان حضرت سجّاد علیه السلام اگر تکیه گاهم به این عفو عالمگیرت نبود، بدون تردید با این گناهان رسوا کننده از دست مىرفتم، و اگر جاى فرار بود پا به فرار مىگذاشتم، ولى به قول امیر المؤمنین علیه السلام در دعاى کمیل:
وَ لا یُمْکِنُ الْفَرارُ مِنْ حُکُومَتِکَ. «4»
و گریز از حکومتت ممکن نیست.
مولاى من اگر بنا به فرار باشد از گناهم به سوى عفوت مىگریزم، و از عصیانم به منطقه رحمتت فرار مىکنم.
محبوب من! از قلب امیدوارم با خبرى، از آرزویم که چیزى جز عفو و رحمتت نیست با خبرى و مىدانى که با این امید و آرزو به تو پناه آوردهام. اى عزیزى که چیزى در این عالمِ هستى، نه در غیب آن و نه در شهودش، از تو پنهان نیست.
انَّ اللَّهَ لا یَخْفى عَلَیْهِ شَىْءٌ فِى الاْرْضِ وَ لا فِى السَّماءِ» «5»
یقیناً چیزى در زمین و در آسمان بر خدا پوشیده نیست.
رَبَّنا انَّکَ تَعْلَمُ ما نُخْفِى وَ ما نُعلِنُ وَ ما یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْ شَىءٍ فِى الْأَرضِ وَ لا فِى السَّماءِ» «6»
پروردگارا! یقیناً تو آنچه را ما پنهان مىداریم و آنچه را آشکار مىکنیم، مىدانى و هیچ چیز در زمین و آسمان بر خدا پنهان نیست.
یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لْایَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَىْءٌ» «7»
روزى که همه آنان آشکار مىشوند، [و] چیزى از آنان بر خدا پوشیده نمىماند.
الهى! اى وجود مقدّسى که با قدرت قاهرهات آنچه را از دید انسان پوشیده مانده در صحراى قیامت جهت حسابرسى حاضر مىنمایى و ریز و درشت عمل او را در برابر دیدگانش مجسم مىنمائى و با عدل و دادت با مردم محشر معامله مىکنى.
وَ نَضَعُ الْمَوازینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقیامَةِ فَلا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیْئاً وَ انْ کانَ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ اتَیْنا بِها وَ کَفى بِنا حاسِبینَ» «8»
و ترازوهاى عدالت را در روز قیامت مىنهیم و به هیچ کس هیچ ستمى نمىشود؛ و اگر [عمل خوب یا بد] هم وزن دانه خردلى باشد آن را [براى وزن کردن] مىآوریم، و کافى است که ما حسابگر باشیم.
یا بُنَىَّ انَّها انْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فى صَخْرَةٍ اوْ فِى السَّمواتِ اوْ فِى الاْرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ انَّ اللَّهَ لَطیفٌ خَبیرٌ» «9»
پسرکم! اگر عمل هموزن دانه خردلى و در درون سنگى یا در آسمانها یا در دل زمین باشد، خدا آن را [در قیامت براى حسابرسى] مىآورد؛ یقیناً خدا لطیف و آگاه است.
به ملک صبر و قناعت یگانه سلطان باش |
طمع مدار ز اهریمنان سلیمان باش |
|
ز آتش غضب و آب کبر و باد غرور |
بپوش دیده و با خاک راه یکسان باش |
|
به همّت قوى و کارهاى شایسته |
براى مردم عالم مثال و میزان باش |
|
اگر ز گردش ایّام ایمنى خواهى |
به درد مردم درمانده عین درمان باش |
|
تو را ز تربیت جسم حاصلى نبود |
به فکر تربیت و پروریدن جان باش |
|
مشو فکار از این روزگار ناهموار |
براى پست و بلند زمانه سوهان باش |
|
اگر مطیع رسول خدا نمىباشى |
تو را به جان على پس مطیع وجدان باش |
|
چنانکه فکر زمستان کنى به تابستان |
به کار خویش دمى هم به فکر پایان باش |
|
به باغ علم و ادب آشیان گزینرنجى |
میان اهل سخن بلبل خوش الحان باش |
|
(رنجى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- توبه (9): 104.
(2)- شورى (42): 25.
(3)- غافر (40): 3.
(4)- مصباح المتهجّد: 845؛ إقبال الأعمال: 707، دعاى کمیل.
(5)- آل عمران (3): 5.
(6)- ابراهیم (14): 38.
(7)- غافر (40): 16.
(8)- انبیاء (21): 47.
(9)- لقمان (31): 16.
کسانی که در پی امام عصر، معرفت امام عصر (عج) و راه یافتن به ولایت ایشان هستند باید افزون بر مطالعه و تحقیق و تدبّر در ویژگی های امامان معصوم (علیهم السلام)، در پیروی از این بزرگواران و دوری از مخالفت آن ها نیز بکوشند و خود را از همه آلودگی هایی که پیشوایان معصوم نمی پسندند، پیراسته سازند. در این صورت است که می توان امیدوار بود انوار معرفت این حجت های الهی در قلب ما راه یابد.
راههای شناخت امام زمان علیه السلام
شناخت ؛ یعنی معرفت و آشنایی عمیق و واقعی نسبت به شخصی یا چیزی و شناخت امام زمان به معنای علم و معرفت نسبت به شخصیت و مقام و منزلت آن حضرت و آشنایی با سیره و هدف وبرنامه های ایشان . شناخت، زمینه ساز اعتقاد و ایمان و در نتیجه عمل و تعهّد است. چه زیبا فرموده است امیر بیان حضرت على«ع» که : «انّ قیمة کلّ امرىء و قدرهُ معرفتُه» (بحارالانوار، ج 2، ص 184) «ارزش و منزلت هر کسى (به اندازه) معرفت او است».
شیخ صدوق (ره) درباره ضرورت معرفت امام و آن چه که هر مسلمان باید در مورد امام خود بداند،می نویسد: «بر ما واجب است که پیامبر[اسلام] و امامان پس از او را که درود خدا برآنان باد، با نام ها و ویژگی هایشان بشناسیم. این امر، فریضه واجبی است که برما لازم آمده است و خداوند عذر هیچ کس را در مورد آن نمی پذیرد، خواه جاهل [قاصر] باشد و خواه [جاهل] مقصّر». (الهدایة [فی الاصول و الفروع]، صص 28 و 29)
نویسنده کتاب ارزشمند «مکیال المکارم»، مراد و مقصود از «معرفت امام» را که در روایت ها بر آن ها تأکید شده است، چنین توضیح می دهد: «بدون تردید،مقصود از شناختی که امامان ما - درودها و سلام های خداوند بر ایشان باد - تحصیل آن را نسبت به امام زمانمان امرفرموده اند، این است که ما آن حضرت را چنان که هست بشناسیم، به گونه ای که این شناخت سبب در امان ماندن ما از شبهه های ملحدان و مایه نجاتمان از اعمال گمراه کننده مدّعیان دروغین باشد و چنین شناختی جز به دو امر به دست نمی آید:
اول شناختن شخص امام به نام و نسب و دوم، شناخت ویژگی های او. به دست آوردن این دو شناخت از اهمّ واجبات است». (مکیال المکارم فی فوائد الدعا للقائم، ج 2، ص107)
باید دانست شناخت ویژگی های امام، در عصر ما از اهمیت بیشتری برخورداراست و در واقع، این نوع شناخت می تواند در زندگی فردی و اجتماعی منتظران منشأ اثر و تحوّل باشد؛ زیرا اگر کسی به حقیقت به صفات و ویژگی های امام عصر (عج) و نقش و جایگاه آن حضرت در هستی و فقر و نیاز خود نسبت به او آگاه شود، هرگز از یاد و نام آن حضرت غافل نمی شود.
کسانی که در پی امام عصر، معرفت امام عصر (عج) و راه یافتن به ولایت ایشان هستند باید افزون بر مطالعه و تحقیق و تدبّر در ویژگی های امامان معصوم (علیهم السلام)، در پیروی از این بزرگواران و دوری از مخالفت آن ها نیز بکوشند و خود را از همه آلودگی هایی که پیشوایان معصوم نمی پسندند، پیراسته سازند. در این صورت است که می توان امیدوار بود انوار معرفت این حجت های الهی در قلب ما راه یابد
نکته ای که باید در نظر داشت، این است که شناخت امام زمان (عج) از شناخت دیگر امامان معصوم (علیهم السلام) جدا نیست. اگر کسی به طور کلی به شأن و جایگاه ائمه هدی آگاه شد، صفات و ویژگی های آن ها را شناخت و به مسئولیت خود در برابر آن ها پی برد، به یقین، به شناختی شایسته از امام عصر(عج) نیز دست می یابد.
امام باقر (علیه السلام) نیز در زمینه نقش عمل به دانسته ها در افزایش دانایی می فرماید:«هرکس به آن چه می داند، عمل کند، خداوند آن چه را نمی داند به او می آموزد».
راه های به دست آوردن معرفت
معرفت امام زمان (علیه السلام) نیز چون برخی دیگر از معرفت ها از دو طریق حاصل می شود از راه های پی بردن به مراتب و مقامات بلند امامان معصوم شیعه به طور کلی و امام عصر(عج) به طور خاص، مطالعه و تأمّل در کتاب ها و مقاله هایی است که در این زمینه نگاشته شده است. هم چنین خواندن زیارت جامعه کبیره و تأمّل و تدبّر در اوصافی که در این زیارت برای ائمه معصومین (علیهم السلام) نقل شده، در حصول معرفت نسبت به مقام و جایگاه امام در هستی بسیار م?ثر است. شاید بتوان گفت شناخت نشانه های ظهور نیز یکی از فروع شناخت امام عصر (عج) است؛ زیرا شناخت دقیق نشانه های ظهور سبب می شود انسان، فریب مدعیان دروغین مهدویت را نخورد و در دام شیّادانی که ادّعای «مهدی» بودن دارند، نیفتند.
برای ظهور منجی آخرالزمان، نشانه های حتمی و تردید ناپذیری شمرده شده است که با مشاهده آن ها به حقانیت آن منجی و این که او واقعاً همان امام منتظر؛یعنی امام مهدی (عج) است، می توان پی برد. بنابراین، بر همه منتظران لازم است که پس از شناخت کامل امام عصر (عج)،به مطالعه و شناسایی نشانه های ظهور نیز بپردازند.
در آموزه های اسلامی بر تأثیر پرهیزکاری و انجام اعمال شایسته در حصول معرفت راستین و نهادینه شدن آن در وجود آدمی بسیار تأکید شده است. بر اساس این آموزه ها انسان می تواند با عمل کردن به آموخته های خود، مرزهای دانایی اش را گسترش دهد و به آن چه نمی داند دست یابد. قرآن کریم در این زمینه می فرماید: «یاأیها الّذین آمنوا إن تتّقوا الله یجعل لکم فرقاناً؛ (سوره انفال(8)، آیه 29؛ ر.ک: سوره طلاق(65)، آیه 2 و 3)
ای کسانی که ایمان آورده اید، اگر از خدا پروا دارید، برای شما [نیروی] تشخیص حق از باطل قرار می دهد».
و در جایی دیگر می فرماید: «إلیه یصعد الکلم الطیّب و العمل الصّالح یرفعه؛ (سوره فاطر (35)، آیه 10) سخنان پاکیزه به سوی او بالا می رود و کارشایسته به آن رفعت می بخشد».
در روایتی که از امام باقر(علیه السلام) نقل شده است، در این زمینه چنین می خوانیم: «ای ابا خالد! به خدا سوگند بنده ای ما را دوست ندارد و از ما پیروی نکند تا این که خدا قلبش را پاکیزه کرده باشد و خدا قلب بنده ای را پاکیزه نمی کند تا این که تسلیم محض ما شده و با ما آشتی کرده باشد. پس چون با ما از درآشتی درآمد، خدا از حساب سخت نگاهش دارد و ازهراس بزرگ روز رستاخیز ایمنش سازد.
شناخت امام زمان (عج) از شناخت دیگر امامان معصوم (علیهم السلام) جدا نیست. اگر کسی به طور کلی به شأن و جایگاه ائمه هدی آگاه شد، صفات و ویژگی های آن ها را شناخت و به مسئولیت خود در برابر آن ها پی برد، به یقین، به شناختی شایسته از امام عصر(عج) نیز دست می یابد
بنابراین، کسانی که در پی امام عصر، معرفت امام عصر (عج) و راه یافتن به ولایت ایشان هستند باید افزون بر مطالعه و تحقیق و تدبّر در ویژگی های امامان معصوم (علیهم السلام)، در پیروی از این بزرگواران و دوری از مخالفت آن ها نیز بکوشند و خود را از همه آلودگی هایی که پیشوایان معصوم نمی پسندند، پیراسته سازند. در این صورت است که می توان امیدوار بود انوار معرفت این حجت های الهی در قلب ما راه یابد.
و اما نکته مهم:
یکی از مهمترین راههای شناخت امام زمان داشتن انتظار واقعی است. انسان منتظر، انسانی کوشا است، انسانی جهادگر و مبارز است که در مسیر اقامهی توحید و استقرار ولایت از نثار هر چه دارد دریغ نمیورزد.
چنانچه از حضرت علی (علیه السلام) حکایت شده:«کسی که چشم انتظار حاکمیت ما باشد، مانند مجاهدی است که در راه خدا به خون خویش غلطیده باشد.»
انسان منتظر نفس اماره را کنترل و شیطان را از خود دور میکند و خود را جهت استقبال از آقا امام زمان(عج) مهیا میکند. جهت استقبال از او لوح دل را از آلودگیها و گناهان میشوید و خانه دل را به یاد خدا و با صفات حمیده و پسندیدهی انسانی زینت میدهد و الا امام زمان(عج) که به هر جایی پا نمیگذارند.
آورده اند که بشر حافى در بدایت جوانى، رندى بود پرده حیا از پیش برداشته، و به شوخ چشمى و بىباکى رایت فاسقى و ناپاکى برافراشته، پیوسته مسکن او در خرابات و مصاحب خراباتیان بودى و اسباب فساد مهیا ساختى، هر شام در پرده ظلام جان معصیت به کام رسانیدى، و هر صباح از چنگ خمیده قامت، نواى حى على الصبوح شنیدى.
روزى افتان و خیزان چنان که عادت مستان و طریق هواپرستان باشد، در کوچه اى مى گذشت، ناگاه در میان راه کاغذ پاره اى دید افتاده و بسم الله الرحمن الرحیم بر آن نوشته، نفس بى ادب چشم احترام فرو بسته خواست که بگذرد، ناگاه پاسبان قصر دل که مدد توفیق ربانى است نهیب بر او زد که اى بشر، دلیرى بسیار کرده اى، خداى خود را بى شمار رنجانده اى، راه صلح گشاده دار و بیش از این بر دل تیره پرده غفلت مگذار، اى غافل از نام دوست برگذشتن ناجوانمردى تمام، و با اسماء الهى بى حرمتى کردن در مذهب مردى و مروت حرام.
این نکته در دل بشر اثر کرد، دست بر دو آن کاغذ را از خاک برداشته، بوسید و بر دیده مالید و با مقدارى عطر، مطیب و خوشبو گرانید در موضعى پاک نهاد و سپس روى به خرابات آورده در گوشه مصطبه مأوى گرفت و مشغول عمل خود گردید، لطف ازلى حسن معامله او را پسندیده، توفیق را رفیق او گردانید تا آن که به دست موسى بن جعفر (ع) توبه نمود.
داستان توبهاش چنین است: که آن حضرت از پیش خانه بشر گذشت و آواز ساز و غلغله دف شنید، کنیزکى را به در خانه دید، از آن کنیزک پرسید صاحب تو آزاد است یا بنده؟ کنیزک گفت: آزاد، آن سرور فرمود: راست گفتى اگر بنده بود بندگى مى کرد و بى ادبى نمود، و گستاخى نمى کرد! و از خداى تعالى اندیشه مى کرد، سپس از آنجا گذشت، کنیزک به درون خانه رفت و گفتگوئى که میان او و حضرت شده بود براى ارباب خود بشر بازگو کرد، بشر با شنیدن گفتار امام از خواب غفلت بیدار شد و با پاى برهنه از خانه بیرون دوید و با شتاب تمام دنبال آن حضرت روان شد، تا به محضر آن مربى حقیقى و هدایتگر واقعى رسید، خود را در پاى مبارک حضرت انداخت و بر دست همایون او رایت ندامت و توبه برافراخت، و همواره پاى برهنه بود تا به عالم بقا رخت کشید! بشر به خاطر حرمت نهادن به اسم حضرت حق محتشم و محترم هر دو سراى شد و دبدبه عزت و طنطنه حشمتش در افواه و السنه افتاد.
بنده مؤمن که پیوسته به دل و جان «و به عمل و اخلاق» این نام «و مفهومش، و این اسم و معنایش» را برمى دارد و به عطر اخلاص معطر مى گرداند و در درج دل محفوظ مى دارد بنگر «که از سوى صاحب اسم که رحمانیت و رحیمیتش ظاهر و باطن هستى را فرا گرفته» چه روح راحتى و چه بشارت و کرامتى یابد؟!