ابعاد گوناگون و قابل تأسّی مردان بزرگ با گذشت تاریخ، بهتر روشن می گردد و شگفتی های کارنامه آنان با پیشرفت علم و جوامع بشری، برتری و جاویدانگی شخصیت آنان را به نمایش می گذارد.
حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام یکی از فرزانگان تاریخ، بلکه یگانه فرزانه و بزرگ مردی است که نامش در صدر مردان نامی تاریخ قرار گرفته و با گذشت قریب چهارده قرن از شهادت وی، همچنان شاهد اقبال روزافزون بشر به شناخت آن ابرمرد علم و عمل و کندوکاو جوانب گوناگون شخصیت و ویژگی های وی هستیم؛ چنان که به جرأت می توان او را مردی نامتناهی و رهبر همه قرون واعصار ویگانه انسانیت دانست.
نوشتارذیل سیری گذرادر حیات علمی و تربیتی آن حضرت دارد که امید است معرفت و بهره مندی بیش تر از راه و رسم علوی را برای خوانندگان به ارمغان آورد.
نام و نشان
امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب بن عبدالمطلّب بن هاشم بن عبدمناف در روز جمعه 13 رجب سال سی ام عام الفیل برابر با 19 مهر در شهر مکّه و درون کعبه چشم به جهان گشود. پدرش ابوطالب، که نامش عبدمناف بود، یکی از اعمام پیامبر اکرم حضرت محمّد صلی الله علیه و آله بود که بزرگ خاندان هاشم و یکی از سران مکّه و قریش به شمار می رفت. مادرش فاطمه بنت اسد نیز از دودمان هاشم بود. از این رو، آن حضرت از دو طرف به هاشم می رسد و هاشمی به حساب می آید.(1)
کنیه آن امام، ابوالحسن است و «ابوتراب» نیز خوانده شده. القاب فراوانی از وی گزارش شده که از جمله می توان به اسدالله (شیرخدا)، سیّد عرب (امیر عرب)، سیدالمسلمین، امام المتّقین و مهم تر از همه امیرالمؤمنین اشاره کرد. شیعیان لقب اخیر را بنا بر نص پیامبر صلی الله علیه و آله مخصوص آن امام دانسته و به کارگیری آن را، حتی برای سایر معصومان علیهم السلام ، مجاز نمی دانند.(2)
آن حضرت هنگامی پا به عرصه گیتی گذاشت که پدرش در سفر بود و مادرش اسم او را حیدر نهاد. پدر پس از بازگشت، نام وی را تغییر داد و «علی» نامید.(3) او، که در خاندان با اصالت و کرامت و فرهنگ عرب متولد شده بود، معلمان نخستین اش پدر و مادرش بودند که سال ها قبل برای مدتی نسبتا طولانی سرپرستی حضرت محمّد صلی الله علیه و آله را بر عهده داشتند. آگاهی های لازم از جمله کتابت را در خانواده آموخت، سرگذشت اقوام، ملل و پیامبران گذشته را از آنان و سایر آگاهان فرا گرفت و طولی نکشید که به دلیل تنگ دستی پدر و بروز قحطی، به دعوت حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله به خانه وی منتقل شد و تحت تعلیم، سرپرستی و تربیت مستقیم ایشان قرار گرفت.(4)
تعلیم و تربیت
امام علی علیه السلام داستان انتقال خود به بیت رسالت را به خاطر آورده، از پیوند تاریخی و اختصاصی خود با پیامبر این گونه یاد می کند: «شما می دانید که مرا نزد رسول خدا چه رتبت است و خویشاوندی ام با او در چه نسبت است. آن گاه که کودک بودم، مرا در کنار خود می نهاد و بر سینه خویش جا می داد و مرا در بستر خود می خوابانید؛ چنان که تنم را به تن خویش می سود و بوی خوش خود را به من می بویانید. و گاه بود که چیزی را می جوید و سپس آن را به من می خورانید. از من دروغی در گفتار نشنید و خطایی در کردار ندید ... و من در پی او بودم در سفر و حضر چنان که شتر بچه در پی مادر. هر روز برای من از اخلاق خود نشانه ای بر پا می داشت و مرا به پی روی آن می گماشت. هر سال در حراء خلوت می گزید؛ من او را می دیدم و جز من کسی او را نمی دید. آن هنگام که جز خانه ای که رسول خدا صلی الله علیه و آله و خدیجه در آن بودند در هیچ خانه ای مسلمانی راه نیافته بود، من سومین آنان بودم. روشنایی وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوّت را می شنودم.
من هنگامی که وحی بر او صلی الله علیه و آله فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم. گفتم: ای فرستاده خدا، این آوا چیست؟ گفت: «این شیطان است که از آن که او را نپرستند نومید و نگران است. همانا تو می شنوی آنچه را من می شنوم و می بینی آنچه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی و وزیری و به راه خیر می روی، و مؤمنان را امیری.»(5)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بزرگ ترین و اختصاصی ترین معلم و مربّی او بود و بر اخلاق و سجایای علمی انسانی وی تأثیر فراوان گذاشت؛ همان گونه که پیامبر از همان اوان نوجوانی در صداقت زبانزد همگان بود و مردم به او لقب «امین» دادند، امام نیز چنان که خود اشاره نمود همواره به صدق رفتار می کرد. در برابر فرهنگ غالب جاهلی، که شاخصه مهم آن را بت پرستی و اوهام گرایی تشکیل می داد، امام علی علیه السلام سرتسلیم فرود نیاورد و هرگز در برابر بت، پیشانی به خاک نسایید. وی نخستین کسی بود که از میان مردان به پیامبر ایمان آورد و ندای توحیدی و نجات بخش او را لبّیک گفت.(6)
آن حضرت در زمان اسلام آوردن، قریب ده سال سن داشت و در تمام سیزده سال دعوت پیامبر در مکّه، در خانه وی زندگی می کرد و این توفیقی استثنایی و فرصتی طلایی برای او شمرده می شد که نه تنها بیش از دیگران از پیامبر حدیث بشنود، بلکه آیات نازله قرآن کریم و شأن نزول ها و تبلیغ و تفسیر آن ها را بدون واسطه و از نزدیک فراگیرد.
اولین انتساب به جانشینی
دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله در سه سال نخست بعثت در مکّه به گونه ای پنهان انجام می گرفت و چون آیه «و اَنذِر عشیرتَکَ الأقربین» (شعراء: 214) نازل شد، پیامبر به علی علیه السلام فرمود: «خداوند مرا فرموده است خویشاوندان نزدیکم را به پرستش او بخوانم؛ گوسفندی بکش و صاعی نان و قدحی شیر فراهم کن.» علی علیه السلام چنان کرد. آن چهل تن (یا نزدیک چهل تن) از فرزندان عبدالمطّلب فراهم آمدند و همگی از آن خوردنی سیر شدند. اما همین که رسول خدا صلی الله علیه و آله خواست سخنان خود را آغاز کند، ابولهب گفت: «او شما را جادو کرد» و مجلس به هم خورد. روز دیگر پیغمبر صلی الله علیه و آله آنان را فراخواند و فرمود: «ای فرزندان عبدالمطّلب، گمان ندارم کسی از عرب برای مردم خود بهتر از آنچه من برای شما آورده ام، آورده باشد؛ دنیا و آخرت را برای شما آورده ام.»
سپس دعوت از خویشاوندان را برای پذیرش اسلام اظهار نمود و از آنان برای تبلیغ اسلام در بین سایر مردم یاری طلبید و گفت: کدام یک از شما مرا در این کار کمک می کند تا برادر و وصیّ من و خلیفه من در میان شما باشد؟ در حالی که همه مهر سکوت بر لب زده بودند، علی علیه السلام قیام کرد و گفت: «ای رسول خدا، آن منم.»(7)
بنا به بعضی گزارش ها، پیامبر سه بار از بنی هاشم یاری طلبید و همکار خود را نوید جانشینی و امامت داد و در هر بار، کسی جز علی علیه السلام از میان آنان اعلام آمادگی نکرد. سرانجام، پیامبر رو به علی علیه السلام کرد و فرمود: «این وصیّ من و خلیفه من در میان شماست. سخن او را بشنوید و از او متابعت کنید.»(8)
این اولین رویداد مهم اسلامی بود که طرح جانشینی علی علیه السلام را برای پیامبر هرچند در محدوده بنی هاشم آشکار ساخت و به خوبی هم شایستگی و آمادگی او را برای این مسئولیت سنگین و نیز نظر رضایت پیامبر را از او نشان داد. این تنها نبود، علی علیه السلام همواره یار و همکار رسول خدا بود و پیوسته، بخصوص در مواقع خطر و شرایط دشوار، از آن حضرت پشتیبانی و دفع خطر می نمود.
حمایت از پیامبر
ابن ابی الحدید از امام محمد بن حبیب نقل می کند: «ابوطالب بر جان پیغمبر می ترسید. بسا شب هنگام نزد بستر او می رفت و او را بر می خیزانید و علی را به جای وی می خواباند.
شبی علی گفت: من کشته خواهم شد. ابوطالب در چند بیت بدو چنین گفت:
پسرم! شکیبا باش که شکیبایی خردمندانه تر است و هر زنده ای می میرد.
بلایی است دشوار، اما خدا خواسته است دوستی فدای دوستی شود؛ دوستی والاگهر، کریم و نجیب. اگر مرگی رسید، تنها برای تو نیست؛ هر زنده ای می میرد.
علی چنین پاسخ داد: مرا در یاری احمد به شکیبایی می خوانی؟ به خدا، آنچه گفتم از سر ترس نبود. من دوست می دارم یاری مرا ببینی و بدانی. من پیوسته فرمانبردار تو هستم. من احمد را، که در کودکی و جوانی ستوده است، برای خدا یاری می کنم.»(9)
بر اساس همان ایمان راستین به اسلام و باور عمیق نسبت به رسالت پیامبر بود که او از هفده تا بیست سالگی همراه سایر بنی هاشم در شعب ابوطالب و در محاصره اقتصادی به سر برد و پس از پایان محاصره، با مرگ پدرش ابوطالب، نه تنها کم ترین تردیدی در مورد حمایت از پیامبر به خود راه نداد، بلکه بر میزان آن افزود و در «لیلة المبیت» (618 م) که قریب 23 سال از عمرش می گذشت، خود را سپر بلای پیامبر قرار داد و در بستر وی خوابید تا توطئه مسلّحانه دشمن برای قتل پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله او را نشانه رود.
علی علیه السلام در هفتم ربیع الاول (31 شهریور) سال اول هجرت با مادرش فاطمه بنت اسد، فاطمه دختر پیامبر صلی الله علیه و آله که بعدها همسر او شد و فاطمه دختر زبیر بن عبدالمطلب (دختر عمویش) از مکّه به مدینه هجرت کرد و این در حالی بود که جدایی وی از پیامبر در زمان هجرت، افزون بر محافظت از پیامبر، رسالت سنگین ادای امانت های مردم را که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله وجود داشت، بر دوش او نهاده بود.(10)
او در جریان ساختن مسجد، که پایگاه بی بدیل عبادی، علمی، فرهنگی، سیاسی و نظامی در صدر اسلام بود، مشارکت جدّی داشت و در جریان اجرای طرح مؤاخات بین مهاجران و انصار، طی پیمانی با پیامبر برادر گردید. این پیوند هشتم پس از هجرت و در ذی قعده سال اول هجری (اردیبهشت یا خرداد) در مدینه به وقوع پیوست.
جنگاوری
امام اول شیعیان هنوز بیش از 24 سال از عمرش سپری نشده بود که در اولین جنگ قریش با پیامبر، معروف به جنگ «بدر» شرکت کرد و با فداکاری و کشتن 35 تن از هفتاد کشته سپاه دشمن، نشان داد که در شجاعت و فنون رزمی نیز چون علم و دانایی، سرآمد روزگار خود است.(11)
در سال دوم هجرت و پس از بازگشت از نبرد بدر، در ماه رمضان، به خواستگاری فاطمه، عزیزترین یادگار پیامبر، رفت و پس از دریافت جواب مثبت، با وی ازدواج کرد. این نقطه عطفی در زندگی او به حساب می آید. علی علیه السلام در همه غزوات پیامبر، جز جنگ «تبوک» شرکت جست و کم ترین کوتاهی نسبت به نشر اسلام و اعتلای کلمه توحید و صیانت از رسالت روا نداشت.(12)
آن حضرت از نیمه شوّال تا اول ذیقعده سال دوم هجرت، قبیله یهودی بنی قینقاع را که پیمان با پیامبر را شکسته، به زن مسلمانی توهین روا داشته و پیامبر را به تمسخر گرفته بودند محاصره کرد و آنان را به تسلیم واداشت. آنان سپس به «اذرعات» شام تبعید گردیدند.(13)
در جریان جنگ «احد» در 15 شوّال سال سوم هجری (13 فروردین) نُه تن از یازده پرچمدار معروف قریش را از پای درآورد و چنان رزمید که شمشیرش شکست و پیامبر شمشیر خود، «ذوالفقار» را بدو داد و فرمود: ای علی، این جبرئیل است که میان زمین و آسمان فریاد می زند: «همانا هیچ جوانی همچون علی و هیچ شمشیری مانند ذوالفقار نیست.»(14)
در 15 رمضان سال سوم هجری، حادثه دیگری در زندگی علی علیه السلام رخ داد و آن تولّد اولین فرزندش حسن مجتبی علیه السلام بود. یک سال از این حادثه نگذشته بود که فرزند دوم وی حسین سیدالشهدا علیه السلام در سوم یا پنجم شعبان سال چهارم زاده شد و امام علی علیه السلام در این زمان 26 سال و 23 روز عمر کرده بود. در همین سال، اوبه سوگ مادر ارجمندش نشست. پیامبر خود با پیراهنش او را کفن کرد و بر او نماز گزارد و او را به نیکی ستود و به عنوان مادرش یاد کرد.(15)
از وقایع دیگر این سال می توان به پیکار یهودیان «بنی نضیر» اشاره کرد که پس از شکستن پیمان صلح، قصد کشتن پیامبر کردند. پیامبر در ماه ربیع الاول، به مدت 15 روز آنان را محاصره کرد و در روز اول محاصره، تیری از سوی آنان آمد و بر خیمه اصابت کرد. معلوم شد کسی قصد جان پیامبر را داشته است. شبانگاه علی علیه السلام ناپدید شد. به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر دادند، فرمود: «او خواهد آمد.» دیری نپایید که علی علیه السلام آمد و سر مردی یهودی به نام عزوراء را در دست داشت. پرسیدند: چه خبر است؟ فرمود: او را دیدم که با گروهی از یارانش در حال شناسایی و نفوذ به اردوگاه مسلمانان بود. او همان کسی بود که قبلاً بر خیمه پیامبر صلی الله علیه و آله تیر انداخته بود. او از پیامبر کمک خواست و آن حضرت ده تن از مسلمانان را در اختیار او قرار داد و زمانی سپری نشد که سر ده تن از همراهان عزوراء را بریده، نزد پیامبر آورد. این حادثه به تنهایی، درک بالای نظامی، شجاعت و فداکاری آن بزرگوار را به نمایش می گذارد.(16)
وصیّ رسول خدا صلی الله علیه و آله در سن 27 سالگی در جنگ «خندق» حضور یافت و در زمانی که نامداران معروف عرب، به ویژه عمرو بن عبدود، با عبور از خندق و خواندن رَجَزهای حماسی و مبارز طلبیدن، نفس ها را در سینه حبس کرده بودند و پیامبر سه بار مسلمانان را به مبارزه با او دعوت کرد، تنها او بود که هر بار به خواست پیامبر لبّیک گفت و پس از اذن پیامبر، در یک پیکار نفس گیر و بی نظیر، سر او را از تن جدا نمود و بدین وسیله، خطر عظیمی را از اسلام و مسلمانان دفع کرد و در سایه این رشادت و جان بازی، این افتخار را یافت که پیامبر فرمود: «ضربت علی علیه السلام در روز خندق، از عبادت تمام قوم تا روز قیامت برتر است.»(17)
پس از این نبرد، به حساب قبیله یهودی «بنی قریظه»، که پیمان شکنی کرده بودند، رسید. او در تسلیم و تنبیه آن قبیله نقش بی بدیلی ایفا کرد و در سال ششم هجری در سریه ای بر تیره ای از بنی اسد تاخت و پس از شکست آنان در منطقه «فدک»، با غنایم فراوان بازگشت.(18)
او در جنگ های گوناگون درگیر بود و نقش نخست را در بسیاری از آن ها بر عهده داشت؛ چنان که در جنگ «خیبر» پس از هزیمت ابوبکر بن ابی قحافه و عمر بن الخطاب و عدم توفیق آن ها در فتح، پیامبر فرمود: «فردا عَلَم را به دست کسی می دهم که خدا و رسولش او را دوست دارند و او نیز آن دو را دوست می دارد.» این جمله وسوسه فراوان سران مسلمان را برانگیخت و هر یک خود را آماده می کرد تا چنین افتخار بزرگی نصیبش شود. سرانجام، هنگامی که زمان موعود فرا رسید، رسول خدا صلی الله علیه و آله امام علی علیه السلام را طلبید و او را روانه کارزار با یهودیان خیبر نمود. او چنان پیروزی درخشانی به دست آورد که همه مسلمانان و یهودیان بی اختیار انگشت حیرت گزیدند؛ بزرگ ترین قهرمانان یهود، حارث و مرحب را به قتل رسانید و دژهای یهودیان رایکی پس از دیگری فتح کرد.(19)
علی علیه السلام ؛ شهر علم
با این همه، او پس از فراغت از پیکار، فرصت را از دست نداده، در فراگیری انواع دانش، به ویژه علوم اسلامی، فروگذاری نمی کرد؛ چنان که خود می فرماید: «هر روز و هر شب بر آن حضرت وارد می شدم. ایشان در این اوقات با من خلوت می کرد. در همه جا همراه او بودم. اصحاب رسول خدا می دانند که پیامبر با هیچ کس این گونه رفتار نمی کرد. این دیدارها گاه در خانه من بود و رسول خدا نزد ما می آمد. بیش تر این دیدارها در خانه من بود. این گونه بود که هنگامی که به خانه ای از خانه های ایشان وارد می شدم، با من خلوت می کرد و همسرانش را از مجلس ما دور می کرد و کسی جز من نزد او نبود. آن گاه که ایشان برای خلوت با من به خانه من می آمدند، فاطمه و فرزندانم نیز در کنار من بودند. هنگامی که من می پرسیدم، پاسخ می دادند و آن گاه که سکوت می کردم و پرسش هایم تمام می شد، ایشان خود شروع به سخن می فرمود.»(20)
بر اساس همان ارتباط پایدار و همه جانبه امام علی علیه السلام با پیامبر و فراگیری فوق العاده انواع علوم اسلامی از آن حضرت بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله بنا بر نقل فریقین فرمود: «من شهر دانش هستم و علی دروازه آن است. هر کسی می خواهد وارد آن شهر گردد، باید از طریق باب آن داخل شود.»(21)
در برخی نقل ها آمده است: «هر کسی در پی دانش باشد، باید توسط علی آن را پی بگیرد» و در مورد دیگر فرمود: «علیٌّ مَعَ الحقِّ و الحقُّ معَ علیٍّ یُدورُ حیثُما دارَ علیٌّ» که این به روشنی گویای اسلام شناسی بی نظیر آن حضرت و پایداری همیشگی اش بر آن است که صراط حق می باشد. در اواخر سال دهم هجرت و پس از پایان آخرین حج، که به «حجة الوداع» معروف شد، پیامبر همه مسلمانان همراه را در منطقه «غدیر خم» نگه داشت و در حضور همگان، یک بار دیگر و برای همیشه و آخرین بار، جانشین خود را اعلام نمود و فرمود: «هر که را مولا منم این علی مولای اوست. خداوندا، دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را خصم بشمار...»(22)
امیرالمؤمنین علیه السلام ؛ مشاور بلند پایه و عالم یگانه
شاید تا هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان مسلمانان بود، زمینه پذیرش و درک واقعی شخصیت علمی امام علی علیه السلام فراهم نشده بود و مسلمانان به عمق حدیث شریف نبوی، که امام علی علیه السلام را باب مدینة العلم شمرده بود، نرسیده بودند. پس از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله و بروز حوادث و رخدادهای گوناگون بود که مرجعیت یگانه علمی امام علی علیه السلام بر همگان ثابت گردید و حتی برخی که در آغاز معتقد بودند دانش یاران پیامبر صلی الله علیه و آله به سه صحابه او رسید؛ عمر، علی و عبدالله، به زودی مشاهده کردند که دانش هیچ کس با امام علی علیه السلام قابل مقایسه نیست. سرآمدان علوم اسلامی بدین واقعیت بی پرده، اعتراف نموده اند. عمر هم خود اقرار نمود: «علیٌّ اَقضانا»؛ علی در قضاوت سرآمد همگان است و بر اساس همین سرآمدی در قضاوت، که نشانگر برجستگی و بی مانندی علی علیه السلام در حدش بود، عمر بارها اعتراف کرد: «لولا علیٌّ لَهلَک عمر»،(23) و سعید بن مسیّب گفت: «هیچ فردی در میان صحابه رسول خدا سراغ ندارم که مانند علی گفته باشد: "هر چه می خواهید از من بپرسید".»(24)
ابن مسعود، که مقام بلندی در میان مسلمانان از لحاظ دانش داشت، چنین اعتراف می کند: «ما همواره گفته ایم که علی داناترین قاضی اهل مدینه است.»(25) ابن مسیب در جای دیگر اظهار می دارد: «ما به خدا پناه می بریم که معضله و شبهه علمی در میان ما به وجود آید و امام علی در جمع ما نباشد.»(26)
ابن عباس، که به «جرامق» معروف و از دانشمندان مورد اتفاق مسلمانان است، می گوید: «هر گاه فردی مورد اطمینان فتوای علی را برای ما نقل کند، ما از آن عدول نمی کنیم و فقط بدان فتوا می دهیم و عمل می کنیم.»(27)
احمد حنبل هم اشاره می کند که هیچ یک از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله به اندازه امام علی علیه السلام به قضاوت نپرداخته است.(28)
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
مَا زَالَ جَبرَئِیلُ یُوصِینِى بِالمَمَالِیکِ حَتّى ظَنَنْتُ أنَّه سَیَجْعَلُ لَهُم وَقْتاً إذا بَلَغُوا ذَلِکَ الوَقتَ أُعتِقُوا «1»
پیوسته جبرئیل مرا به غلامان و کنیزان و خدمتکاران و زیردستان سفارش مىکرد تا جایى که گمان کردم براى آنان وقت معینى قرار مىدهد که چون آن وقت برسد آزاد مىشوند.
ابوذر رحمه الله مىگوید: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:
أطعِمُوهُم مِمّا تَأکُلُونَ وألبِسُوهُم مِمّا تَلبِسُون «2»
به خدمتکاران و زیردستان از آنچه خود مىخورید بخورانید و از آنچه خود مىپوشید بپوشانید.
امام باقر علیه السلام فرمود:
أربعٌ مَن کُنَّ فِیهِ بَنَى اللَّهُ لَهُ بَیتاً فِى الجَنَّةِ: مَن آوَى الیَتِیمِ، وَرَحِمَ الضَّعیفِ، وَأشفَقَ عَلَى وَالِدَیهِ، وَرَفَقَ بِمَملُوکِهِ «3»
چهار خصلت است در هرکس باشد خدا براى او خانهاى در بهشت بنا مىکند: پناه دادن به یتیم، و رحمت آوردن به ناتوان، و مهربانى به پدر و مادر، و مداراى با مملوک و خدمتکار.
ابوذر رحمه الله مىگوید: از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم شنیدم که مىفرمود:
إخوَانُکُم جَعَلَهُمُ اللَّهُ تَحتَ أیدیکُم، فَمَن کَانَ أخُوهُ تَحتَ یَدهِ فَلْیُطْعِمْهُ مِمَّا یَأکُلُ، وَلْیَکْسُهُ مِمّا یَلْبِسُ، وَلَا یُکَلِّفْهُ مَا یَغْلِبُهُ، فإن کَلَّفَهُ ما یَغْلِبُهُ فَلیَعنِهُ «4»
غلامان و ممالیک و خدمتکاران برادران دینى شما هستند که خدا آنان را زیردست شما قرار داده است، پس کسى که برادر دینىاش زیردست اوست باید از آنچه خود مىخورد به او بخوراند و از آنچه خود مىپوشد به او بپوشاند، و او را به آنچه او را به زحمت مىاندازد تکلیف نکند و اگر تکلیف کرد لازم است به او کمک دهد.
حکایتى شگفت از حضرت سجاد علیه السلام
ابوبصیر از حضرت باقر علیه السلام روایت مىکند که آن حضرت فرمود: پدرم غلامى داشت که او را دنبال کارى فرستاد و او نسبت به انجام آن کار تأخیر کرد، حضرت با تازیانه یک ضربه به او زد، غلام گریست و گفت: خدا را اى على بن الحسین علیه السلام، مرا دنبال کارى مىفرستى و سپس تازیانهام مىزنى؟! امام باقر علیه السلام فرمود: پدرم گریست و به من گفت: به حرم رسول خدا برو و دو رکعت نماز بخوان، آن گاه بگو: خدایا على بن الحسین را از خطایش در قیامت بیامرز، سپس به غلام فرمود: برو تو در راه خدا آزادى. ابوبصیر مىگوید به حضرت باقر علیه السلام گفتم: فدایت شوم، آزادى کفارهى یک ضربت تازیانه است؛ ولى امام سکوت کرد «5».
على و بازار پیراهن فروشان
امیرالمؤمنین علیه السلام به بازار پیراهن فروشان آمد و دو پیراهن یکى را به ارزش سه درهم و دیگرى را به ارزش دو درهم خرید و فرمود: قنبر این پیراهن سه درهمى را بگیر و بپوش. او گفت: شما که منبر مىروید و براى مردم سخنرانى مىکنید به این پیراهن باارزشتر سزاوارترید. فرمود: تو جوانى و داراى هیجان جوانى هستى، من از پروردگارم حیا مىکنم به تو برترى جویم، از رسول خدا شنیدم که مىفرمود: خدمتکاران را از آنچه خود مىپوشید بپوشانید و از آنچه خود مىخورید بخورانید «6».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- امالى صدوق: 427، المجلس السادس والستون، حدیث 1؛ بحار الانوار: 71/ 139، باب 4، حدیث 1.
(2)- مشکاة الانوار: 178، الفصل الثانى و العشرون؛ بحار الانوار: 71/ 140، باب 4، حدیث 5.
(3)- ثواب الاعمال: 133؛ بحار الانوار: 71/ 140، باب 4، حدیث 6.
(4)- مجموعه ورام: 1/ 57، باب العتاب؛ بحار الانوار: 71/ 141، باب 4، حدیث 11.
(5)- الزهد: 43، باب 7، حدیث 116؛ بحار الانوار: 71/ 142، باب 4، حدیث 12.
(6)- بحار الانوار: 71/ 143، باب 4، حدیث 19
بخشش خداوند متعال و رحمت و لطف و مغفرت او در دنیا و آخرت بسیار زیاد است، ولى آن کس که رجا و امید به رحمت حق و توقّع عفو و مغفرت دارد باید با اعمال خالص و رفتار و کردار پاک، در خود زمینه شمول رحمت را فراهم نموده و فرورفتن در معصیت و آلودگى به گناه را که موجب فوت و از دست دادن این استعداد مىگردد، کنار گذارد.
آرى، همیشه درهاى رحمت و فضل و عافیت و خیر بر درهاى نقمت و نکبت و شرّ زیاده است و آب که مظهر رحمت خدا در این جهان است، بر آتش که مظهر غضب خداست سبقت دارد و آن را خاموش مىکند.
وعده و وعیدهاى الهى
با مراجعه به آیات و روایات در مىیابیم که: خداوند نسبت به پاداش و ثواب اعمال یا عقاب و عذاب اعمال بندگان از دو واژه «وعده» و «وعید» سخن به میان مىآورد.
وعده: در لغت و اصطلاح قرآن، لفظ مشترکى است که هم براى ثواب اعمال و پاداش آن و هم براى عذاب و عقاب اعمال به کار گرفته شده، ولى بیشترین استعمالش درباره ثواب و پاداش است.
امّا وعید: در لغت و اصطلاح قرآن مخصوص به عقاب و عذاب، یا به عبارت دیگر عبارت است از: ترساندن از عواقب وخیم عمل زشت، به عذاب و عقاب و تهدید کردن، و لفظ وعید منحصر در بدى و شرّ و زیان است.
بعد از روشن شدن این دو واژه باید عرض کنیم که: اعتقاد ما در باب وعده و وعید الهى این است که: هر کس را که خداوند وعده ثوابى و پاداشى به او داده باشد به طور یقین محقّق و حاصل خواهد شد و وعده الهى تخلّفناپذیر است و باید هم چنین باشد، چرا که تخلّف از وعده یا به خاطر جهل است یا عجز از انجام آن، که هیچ یک از آنها در ذات خداوند متعال راه ندارد، همچنانکه قرآن مىفرماید:
أَفَمَن وَعَدْنهُ وَعْدًا حَسَنًا فَهُوَ لقِیهِ کَمَن مَّتَّعْنهُ مَتعَ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا ثُمَّ هُوَ یَوْمَ الْقِیمَةِ مِنَ الْمُحْضَرِینَ» «1»
پس آیا کسى که وعده نیک به او دادهایم و حتماً به آن خواهد رسید، مانند کسى است که او را [فقط] از کالا و ابزار زندگى دنیا برخوردارش کردهایم، سپس او در روز قیامت از احضار شوندگان [براى عذاب] است؟!
ولى هر که را خداوند وعید داده و تهدید به عقابى کرده، لازم نیست او را عذاب کند، بلکه مختار مىباشد، اگر عذابش کند به عدل عمل کرده و اگر عفوش نماید با فضلش رفتار نموده است.
آرى، خداوند این حاکم مطلق و حق مىتواند در صورت وعید، مجرمان را عذاب و یا مورد عفو و رحمت خود قرار دهد، و این بخشش و عفو چون امرى الزامى نیست، هیچ بنده مجرمى نمىتواند اطمینان و اتّکاى بر عفو و مغفرت پیدا کند، تا بر این اساس بر جرم و جنایت خود ادامه دهد؛ زیرا ممکن است خداوند در خصوص او عمل به عدل کند نه به عفو؛ و از آن طرف هم این اختیارى بودن عفو یا عذاب موجب مىشود تا بنده دچار یأس و نومیدى از رحمت خداوند نشود.
پس این یک قاعده و قانون عقلى و عقلایى است که در محاکم دنیا براى هر حاکمى، نادیده گرفتن خوبىها و عمل ننمودن به وعده صحیح نیست و خلاف شئون حق و کرامت شمرده مىشود.
اما نادیده گرفتن بدىها و عمل نکردن به وعیدها صحیح است، چه بسا موجب کرامت و شرافت حاکم و سلطان صاحب قدرت شمرده شود.
پس همیشه باید امیدوار به رحمت خداوند بود همچنانکه امام رضا علیه السلام مىفرماید:
احْسِنْ الظَّنَّ بِاللَّهِ فَانَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ یَقُولُ: انَا عِنْدَ حُسْنِ ظَنِّ عَبْدِىَ الْمُؤمِنِ بى انْ خَیْراً فَخَیْراً وَ انْ شَرّاً فَشَرًّا. «2»
به خداوند گمان نیکو داشته باشید؛ زیرا خداوند مىفرماید: من به گمان نیکو توجّه دارم، اگر بنده مؤمن خیر در نظر بگیرد به خیر خواهد رسد و اگر شر در نظر بگیرد به شر خواهید رسید.
هشت باب بهشت و هفت باب جهنّم
وقتى خبر به رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله رسید که عثمان بن مظعون بعد از مرگ فرزندش دچار غصّه و اندوه شده و از شدّت غم و غصه در خانه، خودش را محبوس کرده و فقط مشغول عبادت شده، حضرت رسول صلى الله علیه و آله نزد عثمان آمد و فرمود:
اى عثمان! خداوند براى ما رهبانیّت و گوشهگیرى را ننوشته است. رهبانیّت امّت من در جهاد است.
اى عثمان! از براى بهشت هشت در است و از براى جهنّم هفت در، آیا تو را خوشحال نمىکند که از درى از آن وارد نشوى مگر اینکه پسر خود را در پهلو و کنارت ببینى که دست به دامن تو زده است و خود را شفیع تو به سوى پروردگارت قرار دهد.» «3» از این حدیث مشخص مىشود که همیشه رحمت خداوند بر غضب او غلبه دارد از این رو بهشت هشت در و جهنّم هفت در دارد.
البته براى بهشتى شدن باید به احادیث نگاشته شده بر هشت در بهشت و هفت در جهنّم توجّه و عمل نمود که پیامبر صلى الله علیه و آله براى ما نقل مىفرماید:
چون در شب معراج مرا به آسمانها بردند، من بهشت را دیدم که داراى هشت در بود و بر فراز هر درى چهار کلمه نوشته بود، که هر کلمه آن از تمام دنیا و آنچه در دنیاست براى کسى که بداند و عمل کند، بهتر است.
باب اوّل بهشت
1- بر بالاى در اول نوشته بود:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ
لِکُلِّ شَىْءٍ حِیْلَةٌ وَ حِیْلَةُ الْعَیْشِ ارْبَعُ خِصالٍ: الْقَناعَةُ وَ بَذْلُ الْحَقِّ وَ تَرْکُ الحِقْدِ وَ مُجالَسَةُ اهْلِ الْخَیْرِ.
خدایى به جز خداى یگانه نیست و محمد صلى الله علیه و آله فرستاده او و على علیه السلام ولىّ خدا در زمین است.
براى هر چیزى راهى و چارهاى است و راه وصول به راحتى و عیش چهار صفت است: قناعت، بذل کردن حق، ترک کینه، همنشینى با اهل خیر.
باب دوّم بهشت
2- بر بالاى در دوّم نوشته شده است:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ
لِکُلِّ شَىْءٍ حِیْلَةٌ وَ حِیْلَةُ السُّرُورِ فِى الْآخِرَةِ ارْبَعُ خِصالٍ: مَسْحُ رُئُوسِ الْیَتامى وَ التَّعَطُّفُ عَلَى الْأَرامِلِ وَ السَّعى فى حَوائِجِ الْمُؤْمِنینَ وَ التَّفَقُّدُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ.
خدایى به جز خداى یگانه نیست و محمّد صلى الله علیه و آله فرستاده او و على علیه السلام ولىّ خدا در زمین است.
براى هر چیزى راهى و چارهاى است، و راه وصول به سرور و خوشحالى در آخرت چهار صفت است: دست کشیدن بر سر یتیمان، عطوفت بر بیوه زنان و کوشش در برآوردن نیازهاى مؤمنان، تفقّد از فقیران و مسکینان.
باب سوّم بهشت
3- بر بالاى در سوم نوشته بود:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ.
لِکُلِّ شَىْءٍ حِیْلَةٌ وَ حِیْلَةُ الصِّحَّةِ فِى الدُّنْیا ارْبَعُ خِصالٍ: قِلَّةُ الْکَلامِ وَ قِلَّةُ الْمَنامِ وَ قِلَّةُ المَشْىِ وَ قِلَّةُ الطَّعامِ.
خدایى به جز خداى یگانه نیست و محمد صلى الله علیه و آله فرستاده او و على علیه السلام ولىّ خدا در زمین است.
براى هر چیزى راهى و چارهاى است و راه وصول به سلامتى در دنیا چهار صفت است: کم گفتن، کم خوابیدن، کم راه رفتن، کم خوردن.
باب چهارم بهشت
4- بر بالاى در چهارم نوشته بود:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ.
وَ مَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ ضَیْفَهُ وَ مَنْ کانَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ جارَهُ و مَنْ کانَ یُؤْمِن بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیُکْرِمْ والِدَیْهِ وَ مَنْ کانَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَلْیَقُلْ خَیْراً اوْ یَسْکُتْ.
خدایى به جز خداى یگانه نیست و محمّد صلى الله علیه و آله فرستاده او و على علیه السلام ولىّ خدا در زمین است.
کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، باید میهمان خود را گرامى بدارد و کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، باید همسایه خود را گرامى بدارد و کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، باید به پدر و مادر خود احترام بگذارد و کسى که ایمان به خدا و روز قیامت دارد، باید یا کلام خوب و گفتار خوب بگوید یا ساکت باشد.
باب پنجم بهشت
5- بر بالاى در پنجم نوشته بود:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولِ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ.
مَنْ ارادَ انْ لایُظْلَمَ فَلایَظْلِمْ وَ مَنْ أَرادَ أَنْ لایُشْتَمَ فَلا یَشْتِمْ مَنْ ارادَ انْ لایُذَلَّ فَلا یُذِلَّ وَ مَنْ ارادَ انْ یَسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى فِى الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ فَلْیَقُلْ:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ.
خدایى به جز خداى یگانه نیست و محمّد صلى الله علیه و آله فرستاده او و على علیه السلام ولىّ خدا در زمین است.
کسى که بخواهد به او ظلم نشود، باید خود او ظلم نکند، و کسى که بخواهد به او فحش ندهند، باید خود او فحش ندهد، و کسى که بخواهد ذلیل و پست نشود، باید کسى را ذلیل و پست نکند، و کسى که بخواهد به دستگیره محکم و استوار در دنیا و آخرت چنگ زند باید بگوید:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ.
باب ششم بهشت
6- بر بالاى در ششم نوشته بود:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ.
مَنْ ارادَ انْ یَکُونَ قَبْرُهُ وَسیعاً فَسیحاً فَلْیَبْنِ الْمَساجِدِ وَ مَنْ ارادَ انْ لاتَأْکُلَهُ الْدِیْدانُ تَحْتَ الْارْضِ فَلْیَسْکُنِ الْمَساجِدَ وَ مَنْ احَبَّ انْ یَکُونَ طَرِیّاً مُطِرَّاً لایَبْلَى فَلْیَکْنُسِ الْمَساجِدَ وَ مَنْ احَبَّ انْ یَرى مَوْضِعَهُ فِى الْجَنَّةِ فَلْیَکْسُ الْمَساجِدَ بِالْبُسْطِ.
خدایى به جز خداى یگانه نیست و محمّد صلى الله علیه و آله فرستاده او و على علیه السلام ولىّ خدا در زمین است.
کسى که دوست دارد قبرش وسیع و گشاد باشد، مساجد را بنا کند و کسى که دوست دارد او را کرمها در زمین نخورند، در مساجد بسیار بماند، و کسى که دوست دارد پیوسته جسدش پاک و تازه بوده و نپوسد و کهنه نشود مساجد را جاروب کند، و کسى که دوست دارد جایگاه خود را در بهشت ببیند مساجد را با فرش بپوشاند.
باب هفتم بهشت
7- و بر بالاى در هفتم نوشته بود:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ.
بَیاضُ الْقَلْبِ فى أَرْبَعِ خِصالٍ: عَیادَةُ الْمَریضِ وَ اتِّباعُ الْجَنائِزِ وَ شِراءِ الْأَکْفانِ وَ رَدُّ الْقَرْضِ.
خدایى به جز خداى یگانه نیست و محمّد صلى الله علیه و آله فرستاده او و على علیه السلام ولىّ خدا در زمین است.
تفسیر و شرح صحیفه سجادیه، ج12، ص: 370
سفیدى و روشنایى دل در چهار صفت است: عیادت کردن از مریض و تشییع کردن جنازه و خریدن کفن براى خود و اداى قرض خود.
باب هشتم بهشت
8- بر بالاى درب هشتم نوشته بود:
لا الهَ الَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلىٌّ وَلىُّ اللَّهِ.
مَنْ ارادَ الدُّخُولَ مِنْ هذِهِ الْأَبْوابِ فَلْیَتَمَسَّکْ بِارْبَعِ خِصالٍ: السَّخاءُ وَ حُسْنُ الْخُلْقِ وَ الصَّدَقَةُ وَ الْکَفُّ عَنْ اذى عِبادِ اللَّهِ تَعالى.
خدایى به جز خداى یگانه نیست و محمّد صلى الله علیه و آله فرستاده او و على علیه السلام ولىّ خدا در زمین است.
کسى که دوست دارد از این درها وارد بهشت شود باید به چهار خصلت متمسّک گردد: سخاوت، حسن خلق (اخلاق نیکو)، صدقه دادن، نگاهداشتن خود از اذیّت و آزار بندگان خداوند تعالى.
امّا ابواب جهنّم هفت در مىباشد که بر بالاى آن این احادیث نگاشته شده که پیامبر براى ما نقل مىفرماید:
باب اوّل جهنّم
1- بر بالاى در اول نوشته شده بود:
مَنْ رَجَا اللَّهَ سَعِدَ وَ مَنْ خافَ اللَّهَ امِنَ وَالْهالِکُ الْمَغْرُورُ مَنْ رَجا غَیْرَ اللَّهِ وَ خافَ سِواهُ.
هر کس امید به خدا داشته باشد سعادتمند خواهد شد و هر کس از خداوند بترسد در امان است و مرده و فانى فریب خورده کسى است که امید به غیرخدا و ترس از غیرخدا داشته باشد.
باب دوّم جهنّم
2- بر بالاى در دوّم نوشته شده بود:
مَنْ أَرادَ أَنْ لایَکُونَ عُرْیاناً یَوْمَ القِیامَةِ فَلْیَکْسُ الْجُلُودَ العارِیَةَ فِى الدُّنْیا،
مَنْ أَرادَ أَنْ لایَکُونَ عَطْشَاناً یَوْمَ القِیامَةِ فَلْیَسْقِ العِطْاشَ فِى الدُّنْیا
مَنْ أَرادَ أَنْ لایَکُونَ یَوْمَ القِیامَةِ جائعاً فَلْیُطْعِمِ الْبُطُونَ الْجائِعَةَ فِى الدُّنْیا.
هر کس مىخواهد در قیامت عریان محشور نشود، پس در دنیا عریانى را بپوشاند.
هر کس مىخواهد در قیامت تشنه محشور نشود، پس در دنیا تشنهاى را سیراب کند.
هر کس مىخواهد در قیامت گرسنه محشور نشود، پس در دنیا شکمهاى گرسنه را سیر کند.
باب سوّم جهنّم
3- بر بالاى در سوّم نوشته شده بود:
لَعَنَ اللَّهُ الْکاذِبینَ، لَعَنَ اللَّهُ الباخِلین، لَعَنَ اللَّهُ الظَّالِمِینَ.
نفرین خدا بر دروغگویان، نفرین خدا بر بخیلان، نفرین خدا بر ستمکاران.
باب چهارم جهنّم
4- بر بالاى در چهارم نوشته شده بود:
أَذَلَّ اللَّهُ مَنْ أَهانَ الإسلامَ، أَذَلَّ اللَّهُ مَنْ أَهانَ أَهْلَ البیتِ، أَذَلَّ اللَّهُ مَنْ أَعَانَ الظَّالِمینَ عَلى ظُلْمِهِمْ لِلْمَخْلُوقِینَ.
خداوند خوار و ذلیل کند کسى را که به اسلام توهین کند، خداوند خوار و ذلیل کند کسى را که به خاندان اهل بیت پیغمبر توهین کند، خداوند خوار و ذلیل کند کسى را که ستمکاران را براى ستم بر بندگان خدا، کمک کند.
باب پنجم جهنّم
5- بر بالاى در پنجم نوشته شده بود:
لاتَتَّبِعُوا الهَوَى فَالهَوى یُخالِفُ الإِیمانَ وَ لاتُکْثِرْ مَنْطِقَکَ فِیما لایَعْنِیکَ فَتَسْقُطُ مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ وَ لاتَکُنْ عَوْناً لِلظَّالِمِینَ.
از هواى نفس پیرون نکن که برخلاف ایمان است، کلام و گفتارت را در امور بیهوده زیاده مگردان که تو را از رحمت خداوند ساقط و دور گرداند، و کمک کار ستمکاران مباش.
باب ششم جهنّم
6- بر بالاى در ششم نوشته شده بود:
أَنَا حَرامٌ عَلى المُجْتَهِدینَ، أَنَا حَرامٌ عَلى الْمُتَصَدِّقینَ، أَنَا حَرامٌ عَلى الصائِمینَ.
من [جهنّم] بر تلاش کنندگان در راه خدا و صدقه دهندگان و روزه داران حرام مىباشم.
باب هفتم جهنّم
7- بر بالاى در هفتم نوشته شده بود:
حاسِبُوا نُفُوسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُحاسَبُوا وَ وَبِّخُوا نُفُوسَکُمْ قَبْلَ أَنْ تُوَبَّخُوا وَ ادْعُوا اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ قَبْلَ أَنْ تَرِدُوا عَلَیْهِ وَ لاتَقْدِرُوا عَلَى ذلِکَ.
به حساب خودتان رسیدگى کنید قبل از آنکه به حسابتان رسیدگى شود، خودتان را سرزنش کنید قبل از آنکه سرزنش شوید، خداى عز و جل را بخوانید قبل از آن که بر او وارد شوید [کنایه از مرگ] و نتوانید او را بخوانید.
البته باید توجّه داشت که: این درهاى بهشت هر کدام با رمز ویژه باز و بسته مىشود و جملات زیبا و حکیمانهاى که بر سر در تمامى هشت در بهشت به عنوان کتیبه نقش بسته، مزیّن به شهادت و وحدانیّت پروردگار و رسالت رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله و شهادت بر ولایت امیرمؤمنان على علیه السلام است که در تمام ابواب بهشت تکرار شده و این سه شهادت در ابواب جهنّم نمىباشد، که این مطلب بیانگر فلسفه و حکمتى است و آن اینکه: این سه اصل محتواى اسلام راستین است و به هیچ وجه از هم جداشدنى نیست و هر که مىخواهد مشمول رحمت الهى قرار گرفته و وارد بهشت شود، باید به این سه اصل پایبند و معتقد باشد.
از ابن عباس نقل شده که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
انَّ حَلْقَةَ بابِ الْجَنَّةِ مِنْ یاقُوتَةٍ حَمْراءَ عَلَى صَفائِحِ الذَّهَبِ فَاذا دَقَّتِ الحَلْقَةُ عَلَى الصَّفْحَةِ طَنَّتْ وَ قالَتْ: یا عَلىُّ. «4»
حلقه در بهشت، از یاقوت سرخ است که بر صفحههاى طلا نواخته مىشود.
هنگامى که حلقه بر آن صفحه بکوبد، صدا کند و گوید: یا على.
آرى، صداى کوبه در از آن جهت (یا على) است که صاحب بهشت و مهماندار اصلى بهشت، مقام ولایت است که على ابن ابى طالب علیه السلام مصداق جامع و کامل آن است.
توحید که لا اله الّا الله است |
اسلام محمد رسول اللّه است |
با این دو سخن کسى به جایى نرسد |
گر بىخبر از على ولى اللّه است |
توحید و نبوّت و امامت هر سه |
در گفتن یک على ولى اللّه است |
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قصص (28): 61.
(2)- بحار الأنوار: 67/ 366، باب 59، حدیث 15؛ الکافى: 2/ 72، حدیث 3.
(3)- بحار الأنوار: 8/ 170، باب 23، حدیث 112؛ وسائل الشیعة: 3/ 246، باب 72، حدیث 3531.
(4)- بحار الأنوار: 8/ 122، باب 23، حدیث 13؛ الأمالى، شیخ صدوق: 588، حدیث 13
عارف عاشق، حکیم بزرگ حاج ملا هادى سبزوارى
حاجى سبزوارى از حکما و فقها و عرفاى اسلامى بود، در حق آن بزرگ مرد الهى مىتوان گفت:
او از اولیاى الهى و انسانى خود ساخته و مردى در میان بزرگان اسلامى کمنظیر است.
من قسمتى از احوالات آن عارف عاشق را مستقیماً از نبیره او آقاى اسرارى که از علماى مهم سبزوارند به وقتى که در سبزوار براى تبلیغ رفته بودم و همانجا قسمت عمدهاى از جلد اول عرفان را نوشتم در دو جلسه شنیدم که آن را براى عزیزان نقل مىکنم و قسمتهاى دیگر را از کتاب «ریحانة الادب»، «تاریخ حکما و عرفاى متأخر صدرالمتألهین» و مقدمه مجموع رسایل حکیم بازگو مىکنم.
آقاى اسرارى مىگوید:
چون واجب الحج شد، فرزند چهار ساله خود ملا محمد را نزد اقوام گذاشت و با همسر خود عازم حج شد.
در بازگشت از سفر حج، همسر مهربانش از دنیا مىرود، حاجى به تنهایى از راه آب به بندرعباس مىآید و از آنجا وارد شهر کرمان مىشود.
از آنجا که لباس و عمامهاش همانند دهاتىهاى سبزوار بود، کسى آن چراغ فروزان را باور نمىکرد که از رجال شایسته علمى و از اولیاى خداست.
با وضعى که داشت وارد مدرسه معصومیه کرمان شد و از خادم آنجا درخواست حجرهاى کرد که چند شبى را در آنجا بماند، سپس به سبزوار حرکت کند.
خادم عرضه داشت: واقف این مدرسه، حجرهها را وقف بر طالبان علم نموده و ماندن کاسب یا فرد معمولى در این مدرسه جایز نیست، مگر این که شما با من عهد کنى چند روزى که در اینجا هستى در امور نظافت مدرسه و طلاب به من کمک دهى!!
حاجى جواب مثبت مىدهد و براى تأدیب نفس به کمک خادم جهت امور طلاب و نظافت مدرسه اقدام مىکند.
حاجى در آن مدرسه قصد مىکند تا ریشهکن شدن هواى نفس به کار خادمى ادامه دهد، از این جهت عزم بر ماندن مىنماید.
مدّتى که مىگذرد خادم از او مىپرسد: عیال دارى؟ مىگوید: نه، مىپرسد اگر وسیله ازدواج برایت فراهم باشد ازدواج مىکنى؟ حاجى پاسخ مثبت مىدهد، خادم مدرسه مىگوید: دخترى دارم اگر میل داشته باشى با او ازدواج کن، حاجى بدون چون و چرا با دختر خادم ازدواج مىکند، خدمت حاجى در آن مدرسه نزدیک به سه سال طول مىکشد!
در آن زمان عالم و پیشواى روحانى کرمان آقا سید جواد امام جمعه شیرازى بود.
این امام جمعه از دانشمندان و علماى جامع علوم عقلى و نقلى عصر خود به شمار مىرفت که علاوه بر مقامات علمى و واجدیت مراتب معقول و منقول پیشوایى وارسته و روشن ضمیر و دانشمندى متقى و صاحب ورع بود.
یک روز حاج سید جواد مشغول گفتن منظومه حکمت حاجى براى شاگردان بود، در حالى که حاجى در کار نظافت و جاروکشى مدرسه بود. سید در حال درس به نکتهاى مهم از مسائل عالى حکمت رسید، آن چنان که باید مسئله بیان نشد، پس از اتمام درس در حالى که سید به طرف منزل مىرفت حاجى در طریق منزل با بیانى وافى نکته را شرح داد، سید ابتدا اعتنایى نکرد، ولى وقتى به منزل رفت و در آن نکته غور کرد، بیان حاجى را بهترین بیان دید. خادم منزل را دنبال کمک خادم مدرسه فرستاد، ولى حاجى از ترس شناخته شدن با همسر کرمانى از خادم مدرسه که پدرزنش بود خداحافظى کرده و رفته بود، پس از چند سال دو طلبه کرمانى براى تکمیل تحصیل حکمت به سبزوار آمدند، چون وارد مدرسه شدند و حکیم سبزوارى را در محل درس حکمت دیدند بهت زده شدند که آه آن فردى که سه سال در مدرسه به عنوان شاگرد خادم خدمت مىکرد این مرد بود. حاجى از تغییر چهره آن دو قضیه را یافت، آنان را خواست و وضع خود را در کرمان به عنوان امانت و سرْ اعلام کرد و راضى نشد آن دو نفر طلبه داستان کرمان را بازگو کنند!!
عشق تو سراسر همه سوز و همه دردست |
وین شیوه به اندازه مردى است که مردست |
|
آن کس که درین صرف نکردست همه عمر |
بیچاره ندانم که همه عمر چه کردست |
|
زاهد چه عجب گر کند از عشق تو پرهیز |
کس لذت این باده چه داند که نخوردست |
|
عاشق که نه گرمست چو شمع از سر سوزى |
گر آتش محض است به جان تو که سر دست |
|
بس شب که بر آن در بن خاکى زضعیفى |
بنشستم و پنداشت رقیب تو که گردست |
|
اشکى که بود سرخ چو رخسار تو داریم |
ما را زتو تشریف نه تنها رخ زرد است |
|
گر هست کمال از دو جهان فرد عجب نیست |
این نیز کمالى است که آزاده و فردست |
|
شرح حال حاجى را دو فرزندش آقا محمد اسماعیل و آقا عبدالقیوم و عیال کرمانیش چنین بازگو کردهاند:
مرحوم حاجى هر شب در زمستان و تابستان و بهار و پاییز ثلث آخر شب را بیدار بودند و در تاریکى عبادت مىنمودند تا اول طلوع آفتاب. دو ساعت از روز گذشته به مدرسه تشریف مىبردند و چهار ساعت تمام در مدرسه بودند، بعد به خانه مراجعت کرده ناهار مىخوردند، ناهار ایشان معمولًا یک قرص نان بود که معمولًا یک سیر بیشتر از آن نمىخوردند، یک کاسه دوغ کمرنگ که خودشان در وصف آن مىفرمودند دوغ آسمان گون، یعنى دوغى که از کمى ماست به رنگ کبود آسمانى باشد.
شب بعد از سه ساعت عبادت در تاریکى شام میل مىکردند، شام آن جناب مقدارى برنج و اسفناج بود، بعد از کمى راه رفتن در یک بستر ناراحتى که غالباً تشک نداشت مىخوابیدند و متکاى غیر نرمى از پنبه یا پشم زیر سر مىگذاشتند.
لباس مرحوم حاجى چند سال یک عباى سیاه مازندرانى بود و یک قباى قدک سبز رنگى که به قدرى آن را شسته بودند که آرنجهاى قبا پاره شده و چندین وصله برداشته بود.
در زمستان قباى برک شکرى رنگ و شلوار برک مىپوشیدند، کتابخانهاى نداشتند، کتاب ایشان منحصر به چند جلد کتاب بود!
معاشش از این راه بود: یک روز از قنات عمید آباد داشتند و یک شبانه روز در قنات قصبه و باغى که در بیرون پشت ارک واقع است که سالى چهل تومان فایده و حاصل باغ بود و از دو قنات مذکور نیز سى خروار غله و ده بار پنبه عاید مىگردید.
قسمتى از این دخل را با کمال قناعت صرف معاش مىفرمودند و ما بقى را به فقرا ایثار و انفاق مىنمودند.
هر سال در عشر آخر صفر سه شب روضه خوانى مىکردند و یک نفر روضهخوان کریه الصوتى که در سبزوار بود و کمتر او را دعوت مىکردند دعوت مىنمودند و شبى پنج قران به روضه خوان مىدادند و نان و آبگوشت به فقرایى که شل و کور و عاجز بودند مىخورانیدند و نفرى یک قران به آنها مبذول مىداشتند و خمس و زکات مال خود را هر سال به دست خود به سادات و ارباب استحقاق مىرسانیدند و در این موقع جنس خود را وزن مىکردند و نقد خود را مىشمردند.
همه بزرگان دین بالاتفاق، آن بزرگوار را به اتصاف به ورع حقیقى و ترفع از دنیا و دنیاوى وصف کردهاند و فى الحقیقة هم سخن به راست گفتهاند.
بدین گفته از کیوان قزوینى بنگرید:
اولًا مىگویم: هیچ کس اسباب قطبیت را مانند حاج ملّا هادى نداشت، از علم و حکمت و زهد بىپایان، او از راه علم دخلى ننموده و معاشش منحصر به اجاره ملک موروثىاش بود.
و امتیازهاى تاریخى او آن بود که با توفر و تسهل اسباب ریاست، ترک هرگونه ریاستى نمود، حتى پیش نمازى نکرد و به مهمانى نرفت و با رؤساى بلدش هم بزم نشد تا از آنها پیش افتد و در صدرنشینى و سفره چینى و مجموعه غذا گذاردن و برداشتن و غلیان و دعا کردن روضه خوان و دست بوسیدن عوام رعونتى ظاهر سازد.
یک زندگى ساده بىآلایش بىخودنمایى نمود که امتیاز براى خود قائل نشد و هیچ استفاده از توجهات کامله مردم به خودش ننمود و ثروتى نیندوخت و اولادش را متجّملًا بار نیاورد و آنها را عادت به رعیتى نداد.
آن جناب داراى کراماتى بود که آن کرامات معلول مبارزههاى جانانه او با هواى نفس و ریاضات و عبادات آن بزرگوار بود.
آخوند همدانى که از مشایخ اجازه این افتاده مسکین است، براى این فقیر نقل کرد، زمانى که نزد آیت اللّه حاج شیخ عبدالنبى نورى تلمذ داشتم فرمودند، در ایام جوانى که در مدرسه مروى درس مىخواندم علاقه عجیبى به علم کیمیا پیدا کردم، در پستوى حجره کتب مربوطه را گرد آورده و سرگرم مطالعه در آن دانش بودم، پس از چندى قافلهاى از نور مازندران براى رفتن به مشهد به تهران آمد، از اهل قافله خواهش کردم مرا هم با خود ببرند، اهل قافله پذیرفتند، در مسیر راه خرجى خود را برآورد کردم دیدم چند قران کم خواهم آورد. چون به سبزوار رسیدیم اطراق کردیم، چند نفر از اهل قافله در شهر سبزوار مصمم به دیدن حاجى شدند، من هم همراه آنان رفتم، به وقت خداحافظى حاجى مرا نگاه داشت، کمبود خرجى مرا مرحمت کرده سپس فرمود: از آنچه مىخوانى دست بردار که بهترین کیمیا دانش امام صادق علیه السلام است!!
حکیم متأله آقا سید کاظم عصار مىگوید:
از کسانى که درک محضر حاجى کرده بودند و ما محضر آنان را دریافتیم و اگر تعیین نمىداشتى نقل نمىکردمى که روزى فقیرى به حضرت آن بزرگوار شد و خواستار مقدارى سرکه گردید و حاجى با آن که سخن کوتاه مىگفت به بلندى فرمود که نداریم و فقیر گفت:
به فلان گوشه زیر زمین سرکهاى هست و حاجى فرمود که درویش! از چشم تو پردهاى برگرفتهاند که چنین مىکنى، پردهها هست که باید برگیرندش!!
ناصر قاجار که از متکبران دوران و داراى اخلاق فرعونى بود مىگوید:
به هر شهرى که وارد شدم صغیر و کبیر، عالم و عامى از من استقبال کردند، تا در شهر سبزوار که معلوم شد همه افراد هر طبقه وظیفه لازم خود را معمول داشته و فقط حاجى ملّا هادى که استقبال سهل است به دیدن شاه هم نیامده است به علّت این که او شاه و وزیر نمىشناسد.
من این اخلاق را پسندیدم گفتم: اگر او شاه نمىشناسد، شاه او را مىشناسد.
یک روز در حدود وقت ناهار، فقط با یک نفر پیشخدمت که اسباب زحمت اهل علم نباشد و در آنجا ناهارى صرف کرده باشم رفته و پس از پارهاى از مذاکرات متفرقه گفتم: از شما خواهش دارم که مرا خدمتى محول فرمایید که آن را انجام دهم.
حاجى اظهار غنا و بىحاجتى کرد، اصرار کردم مفید فایده نبود، گفتم: شنیدهام شما یک زمین زراعتى دارید، خواهش مىکنم که مالیات آن را ندهید. آن را نیز با عذر موجهى رد نمود. عرضه داشتم: بفرمایید ناهارى بیاورند تا خدمت شما صرف کنم، بدون این که از محل خود حرکت کند، خادم خویش را امر به ناهار آوردن کرده، خادم در دم یک طبق چوبینه با نمک و دوغ و چند دانه قاشق و چند قرص نان پیش دست ما گذاشت.
حاجى نخست آن قرص نانها را با کمال ادب بوسیده و بر رو و پیشانى گذاشته و شکرها از ته دل به جا آورد، سپس آنها را ریز کرده در میان دوغ ریخت و یک قاشق هم پیش من گذاشت و فرمود: بخور که نان حلال است و زراعت و جفت کارى آن دسترنج خودم است، من یک قاشق خوردم، دیدم خوردن آن ناهار از عهده من بیرون است!!
ناصر قاجار پس از رفتن پانصد تومان به خدمت حاجى فرستاد که حاجى از قبول آن پول ابا کرد و فرمود: نصف آن را به فقرا و بقیه را به سایر مستحقان برسانید!!
مولى محمد بن على اردبیلى مؤلف «جامع الرواة» مىگوید:
این مرد بزرگ و راوى عظیم القدر اصلًا از اهالى بغداد و در همان شهر سکونت داشت، از ائمه طاهرین علیهم السلام سه نفر آنان را زیارت و افتخار شاگردى و نصرت و یارى آنان را داشت و فرهنگ الهى آن بزرگواران را با کمال جدیّت به دیگران تعلیم مىداد.
از وجود مبارک حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر امام هفتم علیه السلام با دو گوش خودش احادیثى را شنیده بود و از آن بزرگوار معارف عالى الهیه را شنیده و تعلیم گرفته بود.
او به خدمت عالم آل محمّد، راضى به قضاى الهى، چهره پاک امامت، شمس فضاى ولایت، اسوه عبادت، بحر معرفت، عالم باللّه و انسان آگاه، سرّ اسرار، جامع انوار، دریاى ذخّار، شجره طیّبه حضرت رضا علیه السلام رسیده بود.
او با اختر برج کرامت و سرچشمه فضیلت و کوه حلم و علم حضرت جوادالائمه ملاقات داشت و از آن جناب نقل روایت کرده است: کتب رجالى در نشان دادن شخصیت پر ارزش ابن ابى عمیر و تقواى آن چهره پاک و با برکت نوشتهاند:
او انسانى است که قدر و شأنش بسیار بزرگ و منزلت و موقعیتش نزد شیعه و سنى فوق العاده عظیم است.
او مردى است از هر جهت ثقه و مورد اطمینان که تمام علما و دانشمندان و فقها و مفسران و خطبا و نویسندگان کتب حدیث به وى اعتماد دارند و نزد خاصه و عامّه از مطمئنترین و موثقترین انسانهاست.
جاحظ ادیب بزرگ عرب درباره آن بزرگوار مىگوید:
نسبت به حضرت حق از فرمانبردارترین فرمانبرداران و در عبادت و بندگى از قوىترین بندگان و در پاکدامنى و ورع از بهترین آنان است.
مطلب بسیار عجیبى در کتب رجالى درباره آن بزرگ مرد الهى نقل مىکنند که انسان از تعجب و حیرت بهتزده مىشود و به این عظمت و بزرگى اللّه اکبر مىگوید و به فرمودهرسول خدا صلى الله علیه و آله که:
مؤمن از ملک مقرب بالاتر است.
با تمام وجود اقرار مىکند و آن این است که:
آن جناب در تمام امور حیات اعم از جهات اعتقادى و عملى و اخلاقى و عرفى و اقتصادى و فردى و اجتماعى، انسانى تک و موجودى بىنظیر در میان مردم زمانش بود و احدى نبود مگر این جلالت قدر و عظمت شأن او را مىستود و وى را در جمیع جهات انسانى عنصرى کمنظیر و منبعى الهى و محورى خدایى و والا مىدانست.
رجال زمان ائمه درباره این عارف سترگ گفتهاند:
محمد بن ابى عمیر این اسوه حسنات از یونس بن عبدالرحمن که خود محدّثى جلیل القدر است از هر جهت شایستهتر و صالحتر و از آن جناب در امور دینى فقیهتر و در دانش و بینش افضل بود.
حسودان بىدین و متکبران بىانصاف و دنیاپرستان بىشخصیت و آنان که خالى از مردانگى بودند نزد هارون از وى سعایت کردند.
او را در عین مصادره تمام اموال به زندان بردند و از وى خواستند یاران و دوستداران ائمه علیهم السلام و شیعیان فعال و مجاهدان بزرگ را به دولت ظالم بنىعباس معرفى کند و براى اقرار او از هر جهت بر وى سخت گرفتند.
در زندان از ضرب و شتم و آزار او فروگذار نکردند، به وى گرسنگى و تشنگى سخت دادند، ولى تقواى بالاى وى و عقل مستقیم او و جهاد جانانهاش با هواى نفس وى را از افشاى اسرار حفظ کرد، تا او را به حیاط زندان بردند و از پا به وسیله طناب بین دو درخت آویختند و صد ضربه تازیانه سخت به او زدند تا جایى که مىگوید: نزدیک بود در امتحان رفوزه شوم، نداى محمد بن یونس را شنیدم: دادگاه قیامتت را به یاد آور، بر آن ضربتها صبر کردم و از دادن اطلاعات به دولت هارون خوددارى نمودم و بر این تقوا و استقامت، خدا را شکر کردم.
تولد امام جواد علیه السلام، ظاهراً دیرهنگام رخ داده است زیرا در آن عصر، مردم در سنین جوانی صاحب فرزند میشدند اما حضرت رضا علیه السلام در سنین جوانی صاحب فرزند نشد و امام جواد علیه السلام در سنین میانسالی پدر، به دنیا آمدند. در اینجا میخواهیم با توجه به اوضاع شیعیان در آن روزگار، به یکی از قوانین مهم الهی که همان سنت امداد (و اضلال) میباشد، بپردازیم تا ببینیم چگونه یک تولد ظاهراً دیرهنگام، میتواند در راستای یکی از قوانین الهی قرار داشته باشد.
مبارک ترین مولود برای شیعیان
چهره دنیا در حالی به رخسار امام جواد علیه السلام منور شد که از عمر امام رضا علیه السلام بیش از چهل و پنج سال گذشته بود و این مسألهای عادی نبود و مردم سالها در انتظار بودند که از ایشان فرزندی به دنیا بیاید. کلیم بن عمران مى گوید: به امام رضا علیه السلام گفتم : دعا کنید که خداوند فرزندى به شما عنایت کند. امام فرمود: همانا خداوند یک فرزند به من عطا مى کند که او تنها وارث من خواهد بود.(1)
نگاهی به احوال شیعیان در آن عصر
امام موسی کاظم علیه السلام سالها در زندان به سر میبرد؛ اما در میان شیعیان وکیلانی تعیین فرموده بود تا به امور ایشان رسیدگی شود و از جمله وظایف وکیلان، جمع آوری پولهایی بود که مردم به عنوان خمس برای امام معصوم میفرستادند. پس از شهادت امام کاظم علیه السلام، تعدادی از این افراد که مبالغ زیادی در اختیار داشتند، امامت حضرت رضا علیه السلام را انکار کردند و به نام واقفیه مشهور شدند. برای این کار خود نیز دلایلی تراشیدند؛ مثلاً گفتند امام کاظم علیه السلام از دنیا نرفته است بلکه غیبت نموده و باز خواهد گشت.
از طرف دیگر در هنگام شهادت حضرت کاظم علیه السلام، سالیانی از عمر امام رضا علیه السلام گذشته بود اما ایشان صاحب فرزند نبودند و این مسأله برای مردم جای سوال داشت زیرا امامت فرزندان معصوم پیامبر صلی الله علیه و آله، سلسلهای پیوسته دارد و آن حضرات، همواره امام بعد از خود را در مجالس عمومی یا خصوصی معرفی میکردهاند اما امام رضا علیه السلام در آن زمان فرزندی نداشت که پس از ایشان امام باشد.
دانستن این قانون الهی، نگاه ما را در تحلیل علت تولد دیرهنگام امام جواد علیه السلام وسیع میکند؛ به عبارت دیگر، میتوان میان شکّ شکاکان، و تولد دیرهنگام امام جواد علیه السلام، رابطهای یافت و طبق همین قانون به آن پی برد
این قضیه دستمایهای برای واقفیه شده بود که بیشتر و بیشتر به آن حضرت طعن بزنند و بیفرزندی آن حضرت را دلیلی بر امام نبودن ایشان محسوب کنند. نامه "ابن قیاما" به امام رضا علیه السلام از این لحاظ قابل توجه است. او خطاب به حضرت رضا علیه السلام مینویسد: "چگونه ممکن است امام باشى در صورتىکه فرزندى ندارى" و امام علیه السلام اینگونه پاسخ دادند: "از کجا مىدانى که من فرزندى نخواهم داشت چند روزى طول نخواهد کشید که خداوند به من پسرى عنایت خواهد کرد که حق را از باطل جدا مىکند." (2)
در سال 195 هجرى چشمان این عالَم به رخسار امام محمد (جواد) علیه السلام روشن شد. مادر آن جناب کنیزی با فضیلت به نام خیزران بود و با تولد ایشان، شایعات مربوط به امام رضا علیه السلام از ذهن بسیاری از سادهانگاران از میان رفت. شاید از این روست که امام رضا علیه السلام درباره او فرموده است: "این مولودى است که براى شیعیان ما با برکت تر از او زاده نشده است."(3)
اگر ما در آن زمان بودیم
هر وقت با جریانات زندگی انبیاء و ائمه علیهم السلام آشنا میشویم جا دارد از خود بپرسیم که اگر ما در آن زمان بودیم، چه میکردیم؟ مثلاً اگر ما در زمان حضرت رضا علیه السلام بودیم و میدیدیم که در بین شیعیان معروف و محترم امام کاظم علیه السلام، افرادی وجود دارند که به امامت حضرت رضا علیه السلام ایمان ندارند و برای حرف خود دلایلی هم دارند و امام رضا علیه السلام هم با وجود گذشت سالیان دراز، دارای فرزندی نشدهاند که بتواند امام بعد از ایشان باشد؛ آیا همه اینها باعث نمیشد که امامت حضرت رضا علیه السلام را منکر شویم یا لااقل نسبت به آن تردید کنیم؟
سنتی الهی به نام امداد
تکذیب و افتراء و شک درباره ائمه علیهم السلام، موضوع عجیبی نیست. قرآن کریم نام انبیاء فراوانی را میبرد که در میان قوم خود بودند، اخلاق زیبایشان را مردم میشناختند اما نبوت آنها را انکار میکردند و ایشان را دروغگو، ساحر، مجنون و غیره میشمردند. از اینجا میفهمیم که خداوند صبوتر از آن است که در مجازات کسانی که به اولیائش توهین میکنند عجله کند؛ بلکه مهلت میدهد و مردم را آزمایش میکند.
به عبارت دیگر، خدای متعال هدایت را برای بشر میپسندد، اما از هدایت اجباری و جبرگونه بشر دوری میکند. شرایط را مهیا میکند تا هر کس خواست هدایت را برگزیند و هر کس خواست گمراهی را و در این دنیا، بازار هدایت و گمراهی هرگز خالی نخواهد شد و هر یک مشتریانی خواهد داشت.
متاع کفر و دین بیمشتری نیست گروهی این، گروهی آن پسندند
خدای متعال خود نیز به مشتاقان گمراهی کمک میرساند؛ یعنی اگر کسی با رفتار و نیتهای خود به خدا اعلام کند که هدایت را نمیخواهد، هرچند که در لقلقه زبان دعای هدایت کند؛ خداوند خواست واقعی او را که همانا گمراه شدن است، اجابت میکند و او را در راه گمراهی موفق مینماید.
در سوره اسراء، خدا درباره دو گروه سخن گفته است: یکی کسانی که فقط دنیای زودگذر را اراده میکنند و دیگر کسانی که در راه اراده آخرت، سعی شایسته میکنند و در ادامه، قانون کلی "امداد" را بیان فرموده است:
کلاُّ نُّمِدُّ هَ?ُلَاءِ وَ هَ?ُلَاءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کاَنَ عَطَاءُ رَبِّکَ محَظُورًا(4)
هر یک از دو گروه دنیاطلب و آخرت خواه را [در این دنیا] از عطاى پروردگارت یارى دهیم، و عطاى پروردگارت ممنوع شدنى نیست.
بنابراین خداوند هم به مشتاقان هدایت و هم به مشتاقان گمراهی، کمک رسانی میکند. جالب آنکه خدا در وصف قرآن نیز هر دو فعل "یهدی" و "یضل" را آورده است.
تکذیب و افتراء و شک درباره ائمه علیهم السلام، موضوع عجیبی نیست. قرآن کریم نام انبیاء فراوانی را میبرد که در میان قوم خود بودند، اخلاق زیبایشان را مردم میشناختند اما نبوت آنها را انکار میکردند و ایشان را دروغگو، ساحر، مجنون و غیره میشمردند.
قانون امداد و تحلیل ولادت دیرمانند امام نهم
دانستن این قانون الهی، نگاه ما را در تحلیل علت تولد دیرهنگام امام جواد علیه السلام وسیع میکند؛ به عبارت دیگر، میتوان میان شکّ شکاکان، و تولد دیرهنگام امام جواد علیه السلام، رابطهای یافت و طبق همین قانون به آن پی برد.
کسانی که در آن زمان از خدا، هدایت خواسته بودند، قلبشان به امامت حضرت رضا علیه السلام باز شد و نشانههای امامت را در وجود ایشان تشخیص دادند؛ در مقابل، کسانی که در دل خود از خدا تقاضای هدایت را نداشتند، در شک خود باقی ماندند و فرزند نداشتن امام رضا علیه السلام نیز دلیلی دیگر شد تا در این حالت خود باقی بمانند و در گمراهی خود تثبیت شوند.
جایگاه خود را معین کنیم
ما نیز مانند مردمی که در زمان حضرت رضا علیه السلام میزیستند، در آزمون الهی قرار داریم. چشمان ما نیز ممکن است مانند بعضی از مردم آن دوران، از دیدن واضحترین حقایق کور گردد و در این راه، نشانهها و کمکهایی هم دریافت کند. مهمتر از آنچه به زبان میگوییم، ارادههای درونی و سعی جدی ما در آن راه است. در اینجاست که اهمیت ارادههای درونی و پیگیری جدی در راه هدفهای درست، مشخص میشود.
پی نوشت:
1. بحارالانوار،ج50، ص16
2. کافی، ج1، ص320
3. کافی، ج1، ص321
4. سوره اسراء، آیه20
یک جرعه آفتاب
1. مؤمن به سه ویژگی نیازمند است: توفیق از جانب خدا، واعظی از درون و پذیرش نصحیت از هر کس که او را نصحیت نماید.[79]
2. تأخیر در توبه خود را فریب دادن، و امروز وفردا کردن زیاد، سبب سرگردانی است.[80]
3. کسی که خدا را رها کند و به سراغ غیر او برود، خداوند آن کس را به غیر خدا می سپارد.[81]
4. عزتمندی مؤمن در بی نیازی او از مردم است.[82]
5. اگر آدم نادان سکوت اختیار کند، هیچ اختلافی بین مردم پدید نمی آید.[83]
6. امر به معروف و نهی از منکر دو آفریده خداوند هستند، پس هر که آن دو را یاری کند، عزیز می شود، و هر که آن دو را وانهد خار می شود.[84]
7. اخلاق آدمی به واسطه هم نشینی با کم خردان و نادانان، تباه می شود.[85]
8. سه چیز است که در اثر آن، بنده به مقام رضوان الهی می رسد: استغفار فراوان، فروتنی و زیاد صدقه دادن.[86]
در سایه سخنان حضرت جوادالائمه(ع)
1. اظهار چیزی قبل از آنکه محکم و قطعی گردد باعث تباهی آن است.[87]
2. هر کس در کاری حضور داشته باشد ولی آن را ناپسند دارد مانند کسی است که در آن کار حضور نداشته است و هر کس در کاری حضور نداشته باشد ولی به آن کار رضایت دهد مانند کسی است که خود در آن کار حضور ]و شرکت[ نموده است.[88]
3. هر کس به گوینده ای گوش سپارد در حقیقت او را پرستیده، اگر آن گوینده از خدا گوید پس خدا را پرستیده و اگر از زبان شیطان سخن گوید، پس شیطان را پرستیده است.[89]
امام نهم که نامش «محمد» و کنیه اش «ابوجعفر» و لقب او «تقی» و «جواد» است در ماه رجب سال 195 هـ . ق در شهر «مدینه» دیده به جهان گشود.[90] مادر او «سبیکه» ـ که از خاندان «ماریه قبطیه» همسر پیامبر اسلام به شمار می رفت ـ از نظر اخلاقی در درجه والایی قرار داشت و برترین زنان زمان خود بود؛ به گونه ای که امام رضا(ع) از او به عنوان بانویی منزه و پاکدامن و بافضیلت یاد می کرد.[91]
ز القاب دیگر امام جواد(ع)، «زکی»، «مرتضی»، «قانع»، «رضی»، «مختار»، «متوکل» و «منتخب» می باشد.
پیشوای نهم، در همه دوران امامت خویش با دو خلیفه عباسی یعنی «مأمون» و «معتصم» هم عصر بوده است، که هر دو نفر آن حضرت را به اجبار از مدینه به بغداد آوردند، تا آن حضرت را کاملاً زیر نظر داشته باشند.
امام تقی جواد(ع) در سن بیست و پنج سالگی به شهادت رسید و در کنار قبر جدشف موسی بن جعفر(ع)، به خاک سپرده شد.[92]
امام خردسال
برای خداوندی که از قدرت و حکمت بی پایان برخوردار است، ساده و آسان است که به یک کودک، «نبوت» و یا «امامت» عطا فرماید. در سرگذشت حضرت عیسی مسیح(ع) که در قرآن کریم آمده است، می خوانیم که حضرت عیسی(ع) در گهواره به پیامبری رسیدو دارای کتاب آسمانی شد. قرآن مجید در این باره از زبان عیسی مسیح(ع) می فرماید:
«انی عبدالله آتانی الکتاب و جعلنی نبیاً؛ من بنده خدا هستم که به من کتاب داده و مرا پیامبر خدا داده است. (مریم: 30) به تعبیر زیبای عطار نیشابوری:
«طفل را در مهد پیغامبر کند
وز همه پیرانش بالغ تر کند»
همچنین درباره حضرت یحیی(ع) در قرآن کریم آمده است: «وَ آتیناهُ الحُکمَ صَبیاً؛ و از کودکی به او نبوت دادیم». (مریم: 12)
از این رهگذر، جای شگفتنی نیست که امام جواد(ع) در سن خردسالی به امامت رسیده باشد. «صفوان یحیی» می گوید: در زمانی که امام محمدتقی جواد، سه ساله بود، خدمت امام رضا(ع) رسیدم، و عرض کردم: اگر حادثه ای برای شما رخ دهد، امام بعد از شما که خواهد بود؟ فرمود: همین پسر من (امام جواد) گفتم: امام جواد با این سن کم؟! فرمود: چه مانعی دارد؟ مگر عیسی بن مریم(ع) در خردسالی به پیامبری نرسید؟ مقام امامت هم مانند مقام پیامبری است.[93]
همچنین «محمد بن حسن بن عمار» گوید: من دو سال نزد علی بن جعفر بن محمد (عموی امام رضا(ع)) بودم. روزی در مدینه خدمتش نشسته بودم که امام جواد(ع) بر او وارد شد. دراین هنگام علی بن جعفر برجست و بدون کفش و عبا نزد او رفت و دستش را بوسید و احترامش کرد. چون علی بن جعفر به جای خود برگشت، دوستانش او را سرزنش کرده و گفتند: شما عموی پدر او هستید، و با این همه سن و سال، چا این گونه رفتار کردید؟!
او گفت: پناه بر خدا از سخن شما، چگونه من ضیلت او را انکار کنم، در حالی که این خداوند بودکه مرا سزاوار امامت ندانست، اما این کودک را سزاوار امامت دانست.[94]
حیات معنوی امام جواد(ع)
«مأمون» در ستایشی درست ازامام جواد(ع)، می گوید: «او فقیه ترین شما و داناترین شما و داناترین شما به خداوند و رسول او و سنت و احکام اوست؛ و از همه شما بیشتر کتاب خدا را تلاوت می کند و بیش از شما به «محکم» و «متشابه» و «ناسخ» و «منسوخ» و «ظاهر» و «باطن» و «عام» و «خاص» و «تنزیل» و «تأویل» قرآن آگاه است».[95]
«یکی از اصحاب امام جواد(ع) حضرت عبدالعظیم حسنی استکه مقدار قابل توجهی حدیث از آن حضرت نقل کرده است؛ و در اثر فعالیت های او بود که شیعیان ری رو به افزایش گذاشتند.
همچنین علی بن مهزیار، دیگر صحابه امام جواد(ع) و شخصیتی پر ارج و شناخته شده در مین شیعیان است. که از آن حضرت روایاتی نیز نقل کرده است و آن حضرت در بزرگداشت وی عنایت ویژه ای داشته اند.
به نوشته نجاشی، علی بن مهزیار، با علی بن اسباط که فطحی مذهب بود، مناظراتی داشت، که در پی این مناظرات، کار بدانجا کشید که سرانجام، بحث خود را پیش امام جواد(ع) بکشانند، تا آنکه همین امر موجب شد که علی بن اسباط، از عقیده باطل خود دست بردارد و در پرتو امامت امام جواد(ع) راه درست را پیدا نماید».[96]
جود امام جواد(ع)
والاترین استعداد معنوی انسان، خدایی شدن اوست. اگر آدمی نفس خویش را از آلودگی ها پیراسته کند، پا از مقام فرشتگان، فراتر می نهد و آینه دار خداوند می شود و به رنگ و بوی پروردگار درمی آید. از آن جمله، چون خداوند، اهل جود و سخاوت می شود. امام جواد(ع)، این گونه بود؛ همانند پروردگارش جواد و سخی.
شخصی به نام ابن حدید می گوید: ما به همراه گروهی از دوستان در سفر حج بودیم که گرفتار دزدان شدیم و همه دارایی ما به سرقت رفت. چون به مدینه وارد شدیم، خدمت امام جواد(ع) رسیدیم و او را از گرفتاری و تهی دستی خود با خبر کردیم و پیش او ابرازنگرانی کردیم.
آن حضرت چون حال ما را دید، دستور داد که لباس و مقدار قابل توجهی دینار به ما بدهند؛ آنگاه فرمود: این پول ها را بین دوستانت به اندازه آ«چه از آنها به سرقت رفت تقسیم کن! من پول ها را بین آنان قسمت کردیم و دیدم به همان اندازه ای است که از من و دیگر دوستانم به سرقت رفته بود.[97]
«نجم صنعانی» می گوید: من در حضور امام رضا(ع) بودم که امام جواد(ع) را آوردند؛ به امام رضا(ع) گفتم: فدایم شوم، این همان مولود مبارک است؟ فرمود: آری، این همان کسی است که در خیر و برکت، همانند او برای شیعیان ما متولد نشده است.[98]
امام جواد(ع) و دانشی ژرف و گسترده
یکی از ویژگی های درخشان امام جواد0ع)، برخورداری ایشان از دانش فراوان، حتی در سن خردسالی بوده است «طبری» در این باره می نویسد: «زمانی که سن امام جواد به شش سال و چند ماه رسیدف پدرش به شهادت رسید و شیعیان در حیرت و سرگردانی فرو رفتند و در میان مردم اختلافنظر پدید آمدغ زیرا سن مام جواد را کم می شمردند، و نسبت به مقام علمی ایشان ناآگاه بودند».[99]
«به همین جهت، شیعیان، اجتماعاتی تشکیل ددند و دیدارهایی با امام جواد(ع) به عمل آوردند و به منظور آزمایش و حصول اطمینان از اینکه او دارای علم امامت است، پرسش هایی را طرح کردند و هنگامی که پاسخ های عالمانه و روشن کننده دریافت کردند، آرامش و اطمینان یافتند».[100]
نقل شده است که: «هشتاد نفر از فقها و علمای بغداد و شهرهای دیگر، رهسپار حج شدند و به انگیزه دیدار با امام جواد(ع) وارد مدینه شدند و به خانه امام صادق(ع) که خالی بود رفتند. در این هنگام عبدالله بن موسی، عموی حضرت جواد0ع) وارد شد و در بالای مجلس نشست. شخصی بپاخاست و گفت: این پسر رسول خداست، هر کس سؤالی دارد از وی بکند. چند نفر از حاضران سؤوال هایی مطرح کردند که عبدالله بن موسی، پاسخ های نادرستی دارد.
شیعیان سرگردان و غمگین شدند، و فقها نیز ناراحت شده، برخاسته و قصد رفتن کردند و گفتند:
اگر ابوجعفر (امام جواد(ع)) می توانست پاسخ سؤال ها را بدهأ، عبدالله بن موسی نزد ما نمی آمد و جواب های نادرست نمی داد. دراین هنگام در اطاق باز شد و شخصی وارد مجلس شدو گفت: این ابوجعفر (امام جواد(ع)) است که می آید. همه بپاخاستندو از وی استقبال کردند. امام وارد شد و نشست و همه ساکت شدند. آن گاه سؤال های خود را با امام(ع) در میان گذاشتند و وقتی که پاسخ های قانع کنند وکاملی شنیدند، شاد شدند و او را دعا کردند و ستودند و عرض کردند: «عموی شما، عبدالله بن موسی، چنین و چنان فتوی داد» حضرت فرمود: «عمو! نزد خدا بزرگ استکه در روز قیامت در پیشگاه او بایستی و به تو بگوید: با آنکه در میان امت، داناتر از تو وجود داشت، چرا ندانسته و به بندگان من، فتوا دادی؟!».[101]
ارتباط شیعیان ایران با امام جواد(ع)
ایرانیان به دوستی با اهل بیت0ع) مشهورند، و همواره با آنان در ارتباط بوده و می باشند. از جمله این امامان، حضرت جواد(ع) می باشد. «شیعیان ایران، افزون بر ارتباط با وکلای آن حضرتف در ایام حج نیز در مدینه با امام(ع) دیدار می کوند. بنابر روایتی، گروهی از شیعیان ری به دیدار آن حضرت شرفیاب شدند. قم نیز یکی از مراکز مهم شیعه بوده که در دوران امام جواد(ع) با آن حضرت در ارتباط بودند و ازوجود آن حضرت استفاده می کردند».[102]
آن حضرت امام جواد از کار فروبسته ایرانیانی که به او پناه می آوردند، گره می گشود. «شخصی از ایران در ایام حج به حضور آن حضرت رسید و گفت: حاکم ما از دوستداران اهل بیت و علاقه مند به شماست؛ من مالیات بدهکارم، اما از عهده پرداخت آن برنمی آیم. نماه ای برای او بنویسدید. تا در این باره با من سخت گیری نکند. حضرت کاغذی گرفت و بر آن چنین نوشت: «آورنده این نامه، عقیده مبارکی را از تو نقل کرد. هر عمل نیکویی که انجام دهی از آن تو خواهد بود. پس بر برادرانت نیکی کن، و بدان که خدا از تک تک اعمال تو خواهد پرسید».
آن شخص می گوید: «من نامه را از آن حضرت گرفتم و پیش از آنکه به وظن خویش برسم، خبر آن به گوش حاکم یعنی «حسین بن عبدالله نیشابوری» رسید، و او در دو فرسخی شهر به استقبالم شتافت. نوشته حضرت را به او دادم؛ آن را بوسیدو بر دیده نهاد و گفت: حاجتت چیست؟ گفتم: مالیات به حکومت بدهکارم، در حالی که توان پرداخت آن را ندارم. آن گها دستور داد که مالیت را بر من بخشودند. سپس ز زندگی ام پرسید، و من تهی دستی و بی چیزی خود را به او گفتم: و او به کارگزارانش دستور داد، تا حقوقی ماهیانه به من پرداخت گردد».[103]
زلال قلم
... قدمش مبارک بود و وجودش پرخیر و رحمت. آینه دار خدایش بود و چون پروردگارش، اهل جود و سخاوت؛ از این روی، «جوادش» لقب دادند.
با حضورش بر روی کره خاکی، نهمین فروغ امامت را به ظهور رسانید و بدین گونه پلی زد بین آسمان و زمین، تا آنان که آسمانی اند، به دامانش درآویزند و به سرچشمه نور راه یابند. و او تنها بیست و پنج سال، در میان خاکیان زیست، و هنوز جوان بود که به سوی معبودش پر کید و در جوارش آرمید.
شعر
ای باد صبا بگشا آن طره پر خم را
آور خبر از زلفش کز دل ببرد غم را
دل های پریشان را در حلقه گیسویش
جمع آر و پریشان ساز آن طره پر خم را
ای مطرب جان! رازی زان ماه حجازی گو
تا شاهد کنعانی بندد ز نوا دم را
زان طلعت سبحانی در عالم روحانی
بر عالم و آدم ریز الطاف دمادم را
وصفیش «جواد» آمد وصیفش «تقی» کان شه
شد مظهر لطف و قهر سلطان دو عالم را
چون زد قلم قدرت نقش رخ زیبایش
مشتاق جمالش کرد عشق، آدم و حاتم را
زود از چمن علام آن مرغ خوش الحان رفت
تنگ این قفس تن بود آن روح مکرم را
شد باغ جهان صد حیف زان نوگل جان محروم
بشکست رقیب از کین سروی خوش و خرم را
صیاد جفا بشکست پر بلبل عرشی را
بر روی خلایق بست باب الله اعظم را[104]
پیشوای اهل ایمان مرکز تقوا تقی
مقتدای اهل ایقان کعبه دل هاستی
حاکم حکم قضا از راه تسلیم و رضا
آمر امر قدر از همت والاستی
با شکوه مرتضی فرزند دلبند رضا
قرة العین نبی نور دل زهراستی[105]
]شکیب اصفهانی[
قاف سیمرغ حقیقت، هستی و بود تقی است
قاف تا قاف جهان در سایه جود تقی است
نیست مقصود تقی جز آنکه مقصود حق است
لاجرم حق می کند آن را که مقصود تقی است
بحر گردون گرچه غرق گوهر آمد سر به سر
قطره ای از آب تیغ گوهر اندود تقی است
گشت طالع آفتاب دولت از دامان او
دولت جاوید گو با بخت مسعود تقی است[106]
امام جواد آن شه ملک بود
که بد عالم علم غیب و شهود
دلش منبع فیض پروردگار
جلال و کمال از رخش آشکار
ز تقوی «تقی» بود آن نور پاک
ز بخشش «جواد» آن مه تابنکا
ابوجعفر آن رهبر انس و جان
فروغ خدا از جمالش عیان[107]
«آن گاه که مأمون، به امام جواد(ع): پیشنهاد ازدواج با دخترش «ام الفضل» را داد، بنی عباس پیرامون مأمون، گرد آمدند و به شدت به آن حضرت اعتراض کردند و او را از این کار بازداشتند؛ چرا که این عمل، به منزله خطری برای بنی عباس به شمار می آمد، افزون بر آن، گفتند: این جوان، کم سن و سال است و از دانش، بهره ای ندارد. مأمون گفت: شما این خاندان رانمی شناسید، کوچک و بزرگ آنها بهره بزرگی از علم و دانش دارند، می توانید او را امتحان کنید.
عباسیان از میان دانشمندان، «یحیی بن اکثم» را برگزیدند؛ و یحیی بن اکثم کسی بود کهشهرت علمی او در رشته های گوناگون علوم آن زمان، زبانزد خاص وعام بود. وی در علم فقه چیرگی فوق العاده ای داشت و با آنکه مأمون خود از نظر علمی وزنه بزرگی بود، چنان شیفته مقام علمی یحیی بود که اداره امور مملکت را به عهده ا گذاشت. و بدین گونه مجلسی تشکیل شد، و یحیی بن اکثم از امام جواد(ع) اجازه گرفتو آن گاه پرسید:
«چه می گویید درباره شخصی که محرم بوده ودر آن حال، حیوانی را شکار کرده است؟» امام جواد(ع) فرمود: «آیا این شخص، در حرم شکار کرده است یا خارج از حرم؟ آیا می دانشت که شکار در چنین جایی و چنین حالی حرام است یا نمی دانست؟ یا عمداً شکار کرده است یا سهواً؟ آیا برای اولین بار چنین کاری کرده است یا برای چندمینبار؟ شکار او از پرندگان بوده یا غیر پرنده؟ از حیوانات کوچک بوده یا بزرگ؟ در شب شکار کرده یا در روز؟ در احرام عمره بوده یا احرام حج؟»
یحیی بن اکثم که از این همه فروع که امام(ع) برای این مسئله مطرح نمود، متحیر و سرگردان شد، آثار ناتوانی و زبوبی در چهره اش آشکار شد و زبانش به لکنت افتاد؛ به گونه ای که حاضران در مجلس، به طور کامل، ناتوانی و درماندگی او را در برابر امام جواد(ع) دریافتند.»[108] و بدین گونه برگی دیگر از صحیفه دانش فراوان امام جواد(ع) ورق خورد.
«چون یحیی اکثم خواست کان بحر به طرف آرد
موجی زد و سر بکشست آن کتی محکم را
با کاخ فلک کم زن از لانه مرغان دم
ای بی خبر از اسرار در ظرف مکن یم را
گر دم زند از حکمت آن ناطقه رحمت
بر خاک فرود آرد نه چرخ معظم را[109]
]دیوان حکیم الهی قمشه ای، ص 371[
پی نوشت:
[71]. کلمات قصار، امام خمینی(ره)، ص 180.
[79]. حسن بن شعبه حرانی، تحف العقول، ترجمه و تحقیق: صادق حسن زاده، قم، آل علی، 1383، چاپ سوم، ص 827.
[80]. همان.
[81]. بحارالانوار، ج 68، ص 155.
[82]. همان، ج 72، ص 109.
[83]. همان، ج 75، ص 81.
[84]. شیخ صدوق، خصال، قم، هادی، 1385، چاپ دوم، ج 1، ص 50.
[85]. بحارالانوار، ج 75، ص 82.
[86]. علی بن عیسی اربلی، کشف الغمه، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381 هـ.ق، ج 2، ص 349.
[87]. تحف العقول، ترجمه صادق حسن زاده، ص 827.
[88]. همان، ص 825.
[89]. همان، ص 824.
[90]. ثقة الاسلام کلینی، اصول کافی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اهل بیت(ع)، با ترجمه و شرح: حاج سیدجواد مصطفوی، ج 2، ص 412.
[91]. مهدی پیشوایی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه تحقیقاتی و تعلیماتی امام صادق(ع)، 1378، چاپ هشتم، ص 529.
[92]. همان، صص 529 و 530.
[93]. مسعودی، اثبات الوصیه، تهران، اسلامیه، 1362، صص 411 و 412.
[94]. اصول کافی، ج 1، صص 109 و 110.
[95]. رسول جعفریان، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، انصاریان، 1384، چاپ هشتم، ص 471.
[96]. همان، صص 491 ـ 492.
[97]. عباس حسن الموسوی، فی سیرة و آله الاطهار، قم، انصاریان، 1384، چاپ اول، ص 462.
[98]. اثبات الوصیله، ص 410.
[99]. محمد بن جریر بن رستم طبری، دلائل الامامه، نجف، منشورات المطبعة الحیدریه، 1363 هـ. ش، ص204.
[100]. سیره پیشوایان، ص 539.
[101]. اثبات الوصیه، صص 413 و 414؛ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، تهران، مکتبة الاسلامیه، چاپ دوم، 1395 هـ. ق، ج 50، ص 98.
[102]. همان، ص 493.
[103]. کلینی، کافی، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1388 هـ. ق، ج 5، ص 111.
[104]. دیوان حکیم آیة الله الهی قمشه ای، صص 370 ـ 372.
[105]. حسین حماصیان، زندگانی چهارده معصوم(ع)، تهران، اقبال، 1376، چاپ پنجم، ص 368.
[106]. همان، ص 372.
[107]. همان، ص 377.
[108]. سیره پیشوایان، صص 544 ـ 546.
[109]. دیوان حکیم آیت الله الهی قمشه ای، ص 371
امام صادق علیه السلام فرمود:
مَن أرادَ أن یُدخِلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِى رَحمَتِهِ ویُسکِنَهُ جَنَّتَهُ، فَلْیُحْسِنْ خُلُقَهُ، وَلیُعطِ النصفَةَ مِن نَفسِهِ، وَلْیَرحَمِ الیَتِیمَ، وَلْیُعِنِ الضَّعِیفَ، وَلْیَتَواضَعْ للَّهِ الَّذِى خَلَقهُ «1»
. کسى که مىخواهد خدا او را در رحمتش درآورد، و در بهشت جایش دهد، باید اخلاقش را نیکو گرداند، و از جانب خود به همگان انصاف دهد، و به یتیم مهر ورزد، و ناتوان را یارى رساند، و براى خدایى که او را آفریده فروتنى کند.
آمرزش والدین با اعمال نیک فرزندان
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: عیسى بن مریم علیه السلام به قبرى عبور کرد که صاحبش در عذاب بود، سپس سال بعد به آن قبر عبور کرد در حالى که صاحبش دچار عذاب نبود، به پروردگار گفت: سال اوّل از این قبر عبور کردم صاحبش در عذاب بود، و سال بعد در عذاب نبود. خدا به او وحى فرمود: اى روح اللَّه! از او فرزندى شایسته به سنّ رشد رسید که جادهاى را اصلاح کرد، و یتیمى را پناه داد، پس به خاطر عمل فرزندش او را آمرزیدم «2».
پاداش یتیمنوازى
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
مَن کفّلَ یَتِیماً وکَفّلَ نَفَقَتَهُ کُنتُ أنا وهُو فِى الجَنّةِ کَهاتینِ؛ وقَرَنَ بَینَ أصبَعَیه المُسَبّحَةَ والوُسطى «3»
کسى که عهدهدار یتیمى شود و هزینهى او را نیز به عهده گیرد، من و او مانند این دو در بهشتیم و بین دو انگشت مسبّحه و وسط خود را پیوند داد (تا نزدیک بودن چنین انسانى را در بهشت با خود نشان دهد).
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
مَا مِن مُؤمِنٍ وَلَا مُؤمِنَةٍ یَضَعُ یَدَهُ عَلَى رَأْسِ یَتیمٍ مُتَرحِّماً لَهُ إلّاکَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلّ شَعرَةٍ مَرَّتْ یَدُهُ عَلَیها حَسنةً «4»
. مرد و زن مؤمنى نیست که از روى مهرورزى دستش را بر سر یتیم بگذارد مگر این که خدا به هر مویى که دستش بر آن بگذرد حسنهاى براى او مىنویسد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
إنّ الیتیمَ إذا بَکى اهتَزَّ لَه العَرشُ فَیقولُ الربّ تَبارَکَ وتَعالى: مَن هَذَا الَّذى أبکى عبدِى الَّذى سَلَبَتهُ أبوَیهِ فِى صِغَرِه؟ فَوَ عِزَّتِى وَجَلَالِى لَایَسْکُتُه أحدٌ إلّاأوجبتُ لَه الجنّة «5»
. بىتردید هنگامى که یتیم گریه کند، عرش به خاطر او به لرزه آید، پس پروردگار متعال مىفرماید: چه کسى این بندهى مرا که در کودکى پدر و مادرش را از او گرفتم به گریه انداخت؟ به عزت و جلالم سوگند احدى او را ساکت نمىکند مگر این که بهشت را بر او واجب مىکنم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
أحسِنُوا فِى عَقبِ غَیرِکُم، تُحْفَظُوا فِى عَقبِکُم «6»
به فرزندان باقى مانده از دیگران نیکى کنید تا به فرزندانى که از شما باقى مىماند نیکى کنند.
حضرت امام رضا علیه السلام فرمود:
مَن أَکَلَ مِن مَالِ الیَتیمِ دِرهَماً واحِداً ظُلماً مِن غَیرِ حَقٍّ یُخَلِّدُه اللَّهُ فِى النّار «7»
. کسى که از مال یتیم از روى ستم و به ناحق یک درهم بخورد، خدا او را در آتش جاودانه کند.
ترحم به ناتوان و یارى دادن او
از زیباترین خصلتهایى که حضرت باقر علیه السلام همهى مردم را به آن دعوت فرموده، مهرورزى به ناتوان و یارى دادن به او در مشکلات، و قیام به امور زندگى اوست تا جایى که او را از قیام به امور زندگىاش بىنیاز کند.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
ألَا وَمَن فَرَّجَ عَن مُؤمِنٍ کُربةً مِن کُرَبِ الدُّنیَا، فَرَّجَ اللَّهُ عَنهُ اثْنَیْنِ وَسَبعِینَ کُربَةً مِن کُرَبِ الآخِرَةِ وَاثْنَیْنِ وسبعینَ کُربةً مِن کُرَبِ الدُّنیَا أهوَنُها المَغْصُ «8»
آگاه باشید، کسى که از مؤمنى گرفتارى و اندوهى از گرفتارىهاى دنیایى را برطرف کند، خدا هفتاد و دو گرفتارى از گرفتارىهاى آخرت و هفتاد و دو گرفتارى از گرفتارىهاى دنیا را که آسانترینش بیمارى قولنج است از او برطرف کند.
امام صادق علیه السلام فرمود: خدا به داود علیه السلام وحى کرد:
إنّ العبدَ مِن عِبادِى لَیأتِینِى بِالحَسنةِ فأُدخِلُه الجَنّةَ. قال: یا ربِّ! وَما تِلکَ الحَسنةُ؟ قَال: یُفَرِّجُ عَنِ المُؤمِنِ کُربَتَه وَلَوْ بِتَمرَةٍ. فَقال داودُ: حَقٌّ لِمَن عَرَفَک أن لَا یَقْطَعَ رجاءَهُ مِنک «9»
بندهاى از بندگانم یک نیکى به پیشگاه من مىآورد، پس من او را وارد بهشت مىکنم. داود گفت: پروردگارا آن یک نیکى چیست؟ خدا فرمود: گرفتارى و اندوهى را از مؤمنى گرچه به وسیلهى یک دانه خرماى خشک باشد برطرف نماید. داود گفت: براى کسى که تو را شناخته سزاوار است که امیدش را از تو قطع نکند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
أربعَةٌ یَنظُرُ اللَّهُ عزّ وجلّ إلیهم یومَ القِیامةِ: مَن أقَالَ نَادِماً، أو أغاثَ لَهفَانَ، أو أعتَقَ نَسَمَةً، أو زَوَّجَ عَزَباً «10»
چهار نفرند که خداى عزّ و جلّ روز قیامت به آنان نظر رحمت مىاندازد:
کسى که از پشیمانى گذشت کند، یا اندوهگینى را یارى دهد، یا انسانى را از بند بردگى آزاد نماید، یا وسیلهى ازدواج بىهمسرى را فراهم آورد.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
مِن کفّاراتِ الذُّنوبِ العِظَامِ اغاثَةُ المَلهُوفِ وَالتَّنفِیسُ عَنِ المَکروبِ «11»
از کفارههاى گناهان بزرگ یارى اندوهگین و برطرف کردن گرفتارى گرفتار است.
امام صادق علیه السلام فرمود:
مَن نَفَّسَ عَن مُؤمِنٍ کُربَةً نَفَّسَ اللَّهُ عَنْهُ کَرَبَ الآخِرَةِ، وَخَرَجَ مِن قَبرِهِ وَهُو ثَلِجُ الفُؤادِ، وَمَن أطعَمَهُ مِن جُوعٍ أطعَمَهُ اللَّهُ مِن ثَمارِ الجَنَّةِ ومَن سَقَاهُ شَربَةً سَقَاهُ اللَّهُ مِنَ الرَّحیقِ المَخْتُومِ «12»
کسى که از مؤمنى یک گرفتارى برطرف کند، خدا گرفتارىهاى آخرت او را برطرف مىکند و از قبرش با دل خنک وارد آخرت مىگردد، وکسى که مؤمنى را طعام دهد خدا او را از میوههاى بهشت مىخوراند، و کسى که مؤمنى را با شربتى آب سیراب نماید خدا او را از رحیق مختوم سیراب مىکند.
نیکى به پدر و مادر
این جانب در کتاب نظام خانواده در اسلام که تاکنون که سال 1382 است، بیست و یک بار به چهار زبان فارسى، اردو، انگلیسى و عربى چاپ شده است به تفصیل به حقوق پدر و مادر و احسان به آن بزرگواران اشاره کردهام، به این خاطر در این بخش به ذکر چند روایت اکتفا مىکنم.
منصور بن حازم مىگوید: به امام صادق علیه السلام گفتم: برترین عمل در میان اعمال کدام است؟ فرمود:
الصَّلاةُ لِوَقتِهَا وَبِرُّ الوَالِدَینِ وَالجِهادُ فِى سَبیلِ اللَّه «13»
نماز در وقت ویژه به خودش و نیکى به پدر و مادر و جهاد در راه خدا.
ابراهیم بن شعیب مىگوید: به حضرت صادق علیه السلام گفتم:
إنَّ أبى قَد کَبِرَ جِدّاً وَضَعُفَ فَنحنُ نَحمِلُهُ إذا أرادَ الحَاجَةَ فَقالَ: إنِ اسْتَطَعْتَ أن تَلِىَ ذَلک مِنهُ فَافعَل وَلَقِّمْهُ بِیَدِکَ فَإنَّهُ جُنَّةٌ لَک غَداً «14»
پدرم جداً کهنسال شده و دچار ناتوانى گشته و هرگاه نیازى داشته باشد ما اهل خانه او را به دوش مىکشیم، حضرت فرمود: اگر بتوانى تنها خودت او را به دوش بکشى آن را انجام ده، و هنگام غذا خوردن لقمه بر دهانش بگذار؛ زیرا این گونه خدمت براى فرداى قیامت تو نگاهدارى از بلاهاست.
جابر جعفى مىگوید: شنیدم مردى به حضرت صادق علیه السلام عرضه مىدارد:
پدر و مادرى دارم که هر دو مخالف با شما و فرهنگ شما هستند، حضرت فرمود:
بَرَّهُما کَمَا تَبَرُّ المُسلِمِینَ مِمَّن یَتَوَلَّانَا «15»
به آنان همان گونه که به شیعیان ما نیکى مىکنى نیکى کن.
امام صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت فرموده:
النَظرُ إلى العالِم عِبادَةٌ، وَالنظرُ إلى الإمامِ المُقسطِ عِبادَةٌ، والنظرُ إلى الوَالِدَینِ بِرَأفَةٍ وَرَحمةٍ عِبادةٌ، وَالنَّظر إلى الأخ تودّه فِى اللَّه عزّ وجلّ عِبادةٌ «16»
نظر به عالم ربانى عبادت است، و نظر به رهبر عدالتورز عبادت است، و نظر به رأفت و رحمت به پدر و مادر عبادت است، و نظر به برادر دینى که او را براى خداى عزّ و جلّ دوست دارى عبادت است.
امام صادق علیه السلام فرمود:
عُقُوقُ الوالدَینِ مِنَ الکَبائِرِ لَأَنَّ اللَّهَ عَزَّ وجلَّ جَعَلَ العاقَّ عَصِیّاً شَقِیّاً «17»
. گناه عاق پدر و مادر شدن از گناهان کبیره است، زیرا خداى عزّ و جلّ عاق را عاصى و بدبخت قرار داده است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- امالى صدوق: 389، المجلس الحادى و الستون، حدیث 15؛ بحار الانوار: 72/ 18، باب 33، حدیث 6.
(2)- کافى: 6/ 3، باب فضل الولد، حدیث 12؛ بحار الانوار: 72/ 2، باب 31، حدیث 2.
(3)- قرب الاسناد: 45؛ بحار الانوار: 72/ 3، باب 31، حدیث 4.
(4)- ثواب الاعمال: 199؛ بحار الانوار: 72/ 4، باب 31، حدیث 9.
(5)- ثواب الاعمال: 200؛ بحار الانوار: 72/ 5، باب 31، حدیث 12.
(6)- نهج البلاغه: 833، حکمت 264.
(8)- فقه الرضا: 332، باب 85؛ بحار الانوار: 72/ 5، باب 31، حدیث 13.
(9)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 15، باب ذکر جمل من مناهى النبى (ص)؛ بحار الانوار: 72/ 18، باب 33، حدیث 8.
(9)- کافى: 2/ 189، باب ادخال السرور على المؤمنین، حدیث 5 (با کمى اختلاف)؛ معانى الاخبار: 374، حدیث 1.
(10)- خصال: 1/ 224، حدیث 55؛ بحار الانوار: 72/ 19، باب 33، حدیث 13.
(11)- نهج البلاغه: 752، حکمت 24؛ بحار الانوار: 72/ 21، باب 33، حدیث 21.
(12)- کافى: 2/ 199، باب تفریح الکرب المؤمن، حدیث 3؛ ثواب الاعمال: 149؛ بحار الانوار: 71/ 321، باب 20، حدیث 87.
(13)- کافى: 2/ 158، باب البر بالوالدین، حدیث 4؛ بحار الانوار: 66/ 392، باب 38، حدیث 71.
(14)- کافى: 2/ 162، باب البر بالوالدین، حدیث 13؛ وسائل الشیعه: 21/ 505، باب 106، حدیث 27707.
(15)- کافى: 2/ 162، باب البر بالوالدین، حدیث 14؛ بحار الانوار: 71/ 56، باب 2، حدیث 14.
(16)- امالى طوسى: 454، المجلس السادس عشر، حدیث 1015؛ بحار الانوار: 71/ 73، باب 2، حدیث 60.
(17)- علل الشرایع: 2/ 479، حدیث 2؛ بحار الانوار: 71/ 74، باب 2، حدیث 66.
بعضى از گناهان باعث پردهدرى شده و شخص گناهکار در همین دنیا رسوا مىشود.
امام سجّاد علیه السلام مىفرماید:
الذُّنُوبُ الَّتى تَهْتِکُ الْعِصَمَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ اللَعِبُ بِالْقِمارِ وَ تَعاطى ما یُضْحِکُ النَّاسَ مِنَ اللَّغْوِ وَ الْمِزاحِ وَ ذِکْرُ عُیُوبِ النَّاسِ وَ مُجالَسَةِ اهْلِ الرَّیْبِ. «1»
آن گناهانى که پردهها را مىدرد عبارت است از: نوشیدن شراب، قماربازى، ردّ و بدل کردن سخنان بیهوده و شوخى براى خنداندن مردم، ذکر عیبهاى مردم، همنشینى با مردمان بدنام.
شراب خوارى
امام باقر علیه السلام فرمود: خداوند عز و جل به پیغمبر خود وحى کرد:
چهار خصلت در جعفر بن ابى طالب مورد تقدیر و سپاس من است: رسول خدا صلى الله علیه و آله جعفر را خواست و موضوع وحى را به او گزارش داد، جعفر عرض کرد:
ما شَرِبْتُ خَمْراً قَطُّ لِانّى عَلِمْتُ انّى انْ شَرِبْتُها زالَ عَقْلى وَ ما کَذَبْتُ قَطُّ لِانَّ الْکَذِبَ یَنْقُصُ المُرُوَّةَ، وَ ما زَنَیْتُ قَطُّ لِانّى خِفْتُ أَنّى اذا عَمِلْتُ عُمِلَ بى، وَ ما عَبَدْتُ صَنَماً قَطُّ لِانّى عَلِمْتُ انَّهُ لایَضُرُّ وَ لایَنْفَعُ. «2»
من هیچ گاه شراب ننوشیدم چون مىدانستم اگر آن را بنوشم عقلم زائل مىگردد و هرگز دروغ نگفتم؛ زیرا دروغ نقص مردانگى است و هرگز زنا نکردم؛ زیرا ترسیدم که همان عمل با من بشود (و دیگران با نوامیس من زنا کنند) و هیچ گاه بتى را نپرستیدم؛ زیرا دانستم که زیان و سودى ندارند و نمىرسانند.
قمار
قمار، یکى از گناهانى است که موجب دریدن پردهها مىگردد و عامل خطرناکى براى بیدار کردن و تحریک حس انتقامجویى و دشمنى است.
که خداوند متعال در این باره مىفرماید:
إِنَّمَا یُرِیدُ الشَّیْطنُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَ وَةَ وَالْبَغْضَآءَ فِى الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَن ذِکْرِ اللَّهِ وَعَنِ الصَّلَوةِ فَهَلْ أَنتُم مُّنتَهُونَ» «3»
مسلماً شیطان مىخواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنى و کینه [سخت] اندازد، و از یاد خدا و نماز بازتان دارد؛ آیا شما [از این امور با همه زیانها وخطراتى که دارد] خوددارى خواهید کرد؟
مطالعاتى که درباره علل وقوع پارهاى از جرائم به عمل مىآید و همچنین اعترافاتى که از طرف مجرمان در بازپرسىها صورت مىگیرد نشان مىدهد که اغلب دزدها و جیببرهاى حرفهاى و چاقوکشان و افراد فاسد، تربیت شده و مولود همین مراکز و لانههاى فساد و قمار مىباشند.
سخنان شوخى و بیهوده
یکى از چیزهایى که موجب دریدن پردهها مىگردد، بیان سخنان بیهوده و شوخى براى خنداندن مردم است.
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در عقوبت این گناه مىفرماید:
انَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِکَلِمَةٍ فَیَضْحَکَ بِها جُلَساؤُهُ یَهوى بِها ابْعَدُ مِنَ الثُّرَیا. «4»
گاهى انسان سخنى مىگوید تا همنشینان خود را بخنداند ولى همان سخن او را (از نظر هلاکت و بدبختى) به جایى دورتر از ثریّا ساقط مىکند.
و در سفارشى به اباذر رحمه الله درباره سخنان بیهوده براى خنداندن دیگران چنین مىفرماید:
انَّ الرَّجُلَ لَیَتَکَلَّمُ بِالْکَلِمَةِ فِى الْمَجْلِسِ لِیُضْحِکَهُمْ بِها فَیُهوى فى جَهَنَّمَ ما بَیْنَ السَّماءِ وَ الْارْضِ. «5»
گاهى مردى سخنى مىگوید تا اهل مجلس را بخنداند پس به سبب آن به فاصله آسمان و زمین در دوزخ فرومىرود.
حکایت تمسخر حکم بن ابى العاص
حکم بن ابى العاص (پدر مروان که فرزندانش بعدها به خلافت رسیدند) از دشمنان سرسخت رسول خدا صلى الله علیه و آله در مکّه بوده و بسیار آن حضرت را مىآزرد و از همین جهت او و پسرش مروان را از مدینه به طائف تبعید کرد و از جمله اذیّتهاى وى نسبت به آن حضرت، این بود که هر گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله در کوچههاى مکّه راه مىرفت و حکم بن ابى العاص آن بزرگوار را مىدید. پشت سر آن حضرت مىآمد و از روى مسخره راه رفتن و حرکات آن حضرت را تقلید مىکرد و به این وسیله دشمنان اسلام و مشرکان را مىخنداند.
بالأخره روزى رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله روى خود را برگرداند و همچنان که وى مشغول تقلید رفتار آن حضرت بود، به او فرمود:
«کُنْ ذلکَ»
یعنى «همچنین باش»، از آن پس تا وقتى که مرگش رسید، بدنش به حال رعشه باقى بود و همیشه حالت ارتعاش داشت. «6»
عقوبت عیب جویى
یکى دیگر از گناهانى که پرده درى کرده و انسان را رسوا مىکند، عیبجویى از دیگران است.
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در این باره مىفرماید:
یا مَعْشَرَ مَنْ اسْلَمَ بِلِسانِهِ وَ لَمْیَخْلُصِ الْایمانَ الى قَلْبِهِ لاتَذُمُّوا الْمُسْلِمِینَ وَ لاتَتَبَّعُوا عَوراتِهِمْ فَانَّهُ مَنْ تَتَبَّعَ عَوْراتِهِمْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَوْرَتَهُ یَفْضَحْهُ وَ لَوْ فى بَیْتِهِ. «7»
اى مردمى که به زبان اسلام آورده ولى ایمان در دلشان نرسیده! مسلمانان را نکوهش نکنید و از عیبهاى آنان جستجو نکنید، که هر کس عیوب مسلمانان را جستجو کند خداوند عیبهاى او را دنبال کند و هر که را خداوند عیبش را دنبال کند رسوایش نماید، اگرچه در خانهاش باشد.
همنشینى با افراد ناباب
یکى دیگر از گناهانى که عاقبتى جز رسوایى براى انسان ندارد، همنشینى با افراد ناباب است.
امام على علیه السلام در این زمینه مىفرماید:
مَنْ وَقَفَ نَفْسَهُ مَوْقِفَ التُّهْمَةِ فَلایَلُومَنَّ مَنْ اساءَ بِهِ الظَّنَ. «8»
کسى که خود را در جایگاه تهمت قرار دهد اگر مورد سوءظن کسى واقع شد او را سرزنش نکند.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
مَنْ جالَسَ اهْلَ الرَّیْبِ فَهُوَ مُریبٌ. «9»
کسى که با مردم متهم مجالست کند متهم گردد.
آرى، گناه، پردههاى اجتماعى انسان را مىدرد و پردههاى انسانى که باعث کمال و امتیاز انسان از حیوان مىباشد را پاره مىکند و فضایل انسانى را به یک سو افکنده و او را به صورت حیوانى در مىآورد.
البته این جزء کوچکى از انواع و اقسام گناهان بود که غیر از عذاب اخروى، عقوبت دنیوى آن را گنهکار در این دنیا مىبیند.
عقاب اخروى گناهکاران
روایات ائمه معصومین علیهم السلام درباره انذار مردم از عقابهاى اخروى گناهان، بسیار زیاد است که به برخى از آن احادیث اشاره مىشود.
کیفر ظلم به اجیر
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
مَنْ اظْلَمَ اجیراً أَجْرَهُ احْبَطَ اللَّهُ عَمَلَهُ وَ حَرَّمَ اللَّهُ عَلَیْهِ ریحَ الْجَنَّةِ وَ انَّ ریحَها لَتُوجَدُ مِنْ مَسیرَةِ خَمْسِمِأَئةِ عامٍ. «10»
کسى که در دستمزد کسى که براى او کار مىکند ظلم نماید، خداوند عمل او را تباه و بوى بهشت را بر او حرام مىسازد با این که بوى بهشت از فاصله پانصد سال راه به مشام مىرسد.
کیفر زنا
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در عقوبت زنا مىفرماید:
مَنْ زَنَى بِإِمْرَأَةِ یَهُودِیَّةٍ اوْ نَصْرانِیَّةٍ اوْ مَجُوسِیَّةٍ اوْ مُسْلِمَةٍ، حُرَّةً اوْ امَةً اوْ مَنْ کانَتْ مِنَ النَّاسِ فَتَحَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ عَلَیْهِ فى قَبْرِه ثَلاثِمائَةِ الْفِ بابٍ مِنَ النَّارِ تَخْرُجُ عَلَیْهِ مِنْها حَیَّاتٌ وَ عَقارِبُ وَ شُهُبٌ مِنْ نارٍ فَهُوَ یَحْتَرِقُ الى یَوْمِ الْقِیامَةِ یَتَأَذَّى النَّاسُ مِنْ نَتَنِ فَرْجِهِ فَیُعْرَفُ بِهِ الى یَوْمِ الْقِیامَةِ حَتَّى یُؤمَرَ بِهِ الَى النَّارِ فَیَتَأَذَّى بِهِ اهْلُ الْجَمْعِ مَعَ ما هُمْ فِیهِ مِنْ شِدَّةِ الْعَذابِ، لِانَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْمَحارِمَ وَ ما احَدٌ اغْیَرَ مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ غَیْرَتِهِ انَّهُ حَرَّمَ الْفَواحِشَ وَ حَدَّ الْحُدُودَ. «11»
کسى که با زن یهودى یا نصرانى یا مجوسى یا مسلمان، خواه آزاد باشد یا برده، یا با هر زن دیگرى زنا کند، خداوند سیصد هزار درب از دربهاى آتش دوزخ را در قبر او مىگشاید که از آن دربها، مارها و عقربها و گدازههاى آتش به قبر او روى مىآورند و تا روز قیامت در آتش خواهد سوخت و مردم از بوى گند شرمگاه او در رنج و عذابند و او به این بوى بد شناخته مىشود، تا این که روز قیامت فرمان رسد که او را در آتش درافکنند و دوزخیان با همه شکنجهها و عذابى که بر آنان مقرّر است از (بوى بد او) در رنج و عذابند، چرا که خداوند کارهاى ناپسند را حرام کرده و هیچ کس غیورتر از خدا نیست و از غیرت اوست که کارهاى زشت را حرام کرده و حدود الهى را مقرّر فرموده است.
کیفر مصافحه و شوخى با زن نامحرم
پیامبر اعظم صلى الله علیه و آله درباره مصافحه با زن نامحرم مىفرماید:
مَنْ صافَحَ امْرَأَةً حَراماً جَاءَ یَوْمَ الْقِیامَةِ مَغْلُولًا ثُمَّ یُؤمَرُ بِهِ الَى النَّارِ. «12»
هر کس با زن نامحرم دست دهد، روز قیامت در حالى که دستهایش در زنجیر است وارد مىشود و فرمان ورود او به دوزخ صادر مىگردد.
و در ادامه حدیث مىفرماید:
مَنْ فاکَهَ امْرَأَةً لایَمْلِکُها حُبِسَ بِکُلِّ کَلِمَةٍ کَلَّمَها فِى الدُّنْیا الْفَ عامٍ فِى النَّارِ. «13»
هر کس با زن نامحرمى شوخى کند، براى هر کلمهاى که در دنیا به او گفته است هزار سال او را در دوزخ زندانى کنند.
کیفر سیلى زدن به مسلمان
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
مَنْ لَطَمَ خَدَّ مُسْلِمٍ لَطْمَةً بَدَّدَ اللَّهُ عِظامَهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثُمَّ سَلَّطَ عَلَیْهِ النَّارَ وَ حَشَرَهُ مَغْلُولًا حَتَّى یَدْخُلَ النَّارَ. «14»
کسى که به صورت مسلمانى سیلى بزند، خداوند در روز قیامت استخوانهاى او را در هم خرد مىکند و آتش دوزخ را بر او مسلّط سازد، و در حالى که به زنجیر کشیده شده به محشر درآید تا رهسپار آتش جهنّم شود.
کیفر سخن چینى
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله درباره کیفر اخروى سخن چینى بین دو نفر، مىفرماید:
مَنْ مَشى فى نَمیمَةٍ بَیْنَ اثْنَیْنِ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ فى قَبْرِهِ ناراً تُحْرِقُهُ الى یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ اذا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِ تِنِّینًا اسْوَدَ یَنْهَشُ لَحْمَهُ حَتَّى یَدْخُلَ النَّارَ. «15»
کسى که میان دو نفر به سخن چینى بپردازد، خداوند در گور، آتشى را بر او مسلّط مىکند که تا روز قیامت او را بسوزاند و چون از گور برانگیخته شود، خداوند تا زمانى که وارد دوزخ گردد، اژدهایى بر او چیره سازد تا گوشت بدن او را بگزد.
کیفر شرب خمر
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله درباره کیفر اخروى شرب خمر مىفرماید:
مَنْ شَرِبَ الْخَمْرَ فِى الدُّنْیا سَقاهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْ سَمِّ الأفاعى وَ مِنْ سَمِّ الْعَقارِبِ شَرْبَةً یَتَساقَطُ لَحْمُ وَجْهِهِ فى الآناءِ قَبْلَ انْ یَشْرَبَها فَاذا شَرِبَها تَفَسَّخَ لَحْمُهُ وَ جِلْدُهُ کَالجیفَةِ یَتَأَذَّى بِهِ اهْلُ الْجَمْعِ حَتَّى یُؤْمَرَ بِهِ الى النَّارِ. «16»
کسى که در این دنیا شراب بخورد، خداوند جامى از زهر افعىها، مارها، و عقربها براى او مهیّا مىسازد و پیش از آنکه بیاشامد (از شدّت زهرآگینى) گوشت صورتش در جام مىریزد، و پس از آشامیدن، گوشت و پوست او بسان مردار از هم پاشیده و متلاشى مىگردد و همه اهل محشر از همنشینى با او در عذابند تا زمانى که او را رهسپار دوزخ سازند.
عقاب برخى زنان در حدیث معراج
امام على علیه السلام، حدیث معراج پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله را چنین بیان مىکند:
«من و فاطمه بر رسول خدا صلى الله علیه و آله وارد شدیم، پس ایشان را در حالى که سخت مىگریست یافتیم، من عرض کردم: پدر و مادرم فدایت یا رسول اللّه! چه باعث شده که شما این چنین گریه مىکنید؟
در پاسخ فرمود: اى على! شبى که مرا به آسمان بردند (یعنى معراج) زنانى از امّتم را در عذابى شدید دیدم و آن وضع براى من سخت گران آمده و گریهام از جهت عذاب سخت آنان است که به چشم خویش وضعشان را دیدم:
زنى را دیدم که به مویش در دوزخ، معلّق و آویخته بودند که مغز سر او مىجوشید، زن دیگرى را دیدم که به زبانش در جهنّم آویزان بود و آتش در حلقوم او مىریختند، زن دیگرى را مشاهده کردم که او را به پستانهایش آویخته بودند، و دیگرى را دیدم که گوشت بدن خویش را مىخورد و آتش در زیر او شعله مىکشید، و زنى دیگر را دیدم که پاهایش را به دستهایش زنجیر کرده بودند و مارها و عقربها بر او مسلّط بودند، و زنى را دیدم کر و کور و لال که در تابوتى از آتش است و مخ او از بینیش خارج مىشود و همه بدنش قطعه قطعه است و خوره و پیسى گرفته است.
و زن دیگر را مشاهده کردم که در تنورى از آتش به پاهایش آویزان است،
و زنى را دیدم که گوشت بدنش را از پس و پیش با قیچى آتشین مىبرند، و دیگرى را دیدم صورت و دستهایش آتش گرفته و مشغول خوردن رودههاى خویش است، و زنى را دیدم که سرش سر خوک و بدنش بدن حمار است و هزار هزار نوع او را عذاب مىکنند.
و زنى را به صورت سگ دیدم که از عقب به شکم او آتش مىریزند و از دهانش بیرون مىریزد و فرشتگان با گرزهاى آتشین بر سر و پیکر او مىزنند.
پس فاطمه علیها السلام به پدرش عرض کرد: اى حبیب من! و اى نور دیدگانم! به من بگو که اینان چه کرده بودند و رفتارشان چه بود که به این عقوبت گرفتار شدند.
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
اى دختر عزیزم! اما زنى که به موى سرش آویزان در آتش بود، آن فردى بود که موى سر خویش را از نامحرمان نمىپوشانید؛ و اما آن زنى که به زبانش آویخته بود او کسى بود که با زبان، شوهر خویش را آزار مىداد؛ و آن که به پستانش آویزان بود، شوهردارى بود که از آمیزش با شوى خود امتناع داشت؛ و آن که به پاهایش آویزان در دوزخ بود کسى بود که بدون اجازه همسر خود از خانه بیرون مىرفت.
و اما زنى که گوشت بدن خویش را مىخورد آن بود که خود را براى نامحرمان زینت مىکرد؛ و اما آن که دست و پایش را به هم زنجیر کرده بودند و مارها و عقربها بر او مسلّط بودند زنى بود که درست وضو نمىساخت و لباسش را از آلودگى به نجس تطهیر نمىکرد و غسل جنابت و حیض به جاى نمىآورد و خود را نظیف نمىساخت و به نماز اهمیّت نمىداد.
و اما آن کر و کور و لال زنى بود که از غیر شوهر خویش داراى فرزند مىشد و به شوهر خود نسبت مىداد؛ و آن که گوشت بدنش را با قیچىها مىبرید زنى بود که خود را در اختیار مردان اجنبى مىگذاشت؛ و اما آن زنى که سر و رویش آتش گرفته بود و مشغول خوردن رودههاى خود بود آن کسى بود که دلّالى جنسى به حرام مىکرد؛ و اما آن که سرش سر خوک و بدنش بدن الاغ بود آن زنى بود که سخن چینى به دروغ مىنمود؛ و امّا آن که چهرهاش رخسار سگ بود و آتش در برابر او مىریختند و از دماغش بیرون مىآمد آن زن آوازه خوان و نوحهگر و حسود بود. «17»
هر کس چو من از هجر رخ یار بنالد |
از یار کجا در بر اغیار بنالد |
|
بلبل کند افغان به کنار گلى امّا |
دلباخته از دورى دلدار بنالد |
|
دل یاد چو از شاهد بازارى خود کرد |
باید به سر کوچه و بازار بنالد |
|
طالب که به ناچار جدا گشت ز مطلوب |
آن لحظه به آن واقعه ناچار بنالد |
|
از فرقت معشوق دل عاشق صادق |
بسیار به یاد آرد و بسیار بنالد |
|
صیّاد مکن منع من از ناله و افغان |
باید که چو من مرغ گرفتار بنالد |
|
یکبار چو دل یاد کند از غم آن جان |
جا دارد از این غصّه دوصدبار بنالد |
|
آن کس که بنالد ز غم یار وفادار |
کى از ستم خصم جفا کار بنالد |
|
اینسان که بود ناله مرا دور نباشد |
از ناله من گر در و دیوار بنالد |
|
با یاد رخ و طرّه جانان دل رنجى |
در روز ز غمهاى شب تار بنالد |
|
(رنجى)
«4» مَوْلَایَ ارْحَمْ کَبْوَتِی لِحُرِّ وَجْهِی وَ زَلَّةَ قَدَمِی وَ عُدْ بِحِلْمِکَ عَلَى جَهْلِی وَ بِإِحْسَانِکَ عَلَى إِسَآءَتِی فَأَنَا الْمُقِرُّ بِذَنْبِی الْمُعْتَرِفُ بِخَطِیئَتِی وَ هَذِهِ یَدِی وَ نَاصِیَتِی أَسْتَکِینُ بِالْقَوَدِ مِنْ نَفْسِی ارْحَمْ شَیْبَتِی وَ نَفَادَ أَیَّامِی وَ اقْتِرَابَ أَجَلِی وَ ضَعْفِی وَ مَسْکَنَتِی وَ قِلَّةَ حِیلَتِی]
سقوط و به رو در افتادنم، و لغزش گامم را رحمت آر، و به نادانیم با بردباریت و به بدکرداریم با احسانت به من بازگرد. من به گناهم اقرار دارم و به خطایم اعتراف مىکنم. این دست و سر من است که براى قصاص از نفسم آن را به زارى تسلیم مىکنم. به پیرى و به پایان رسیدن روزگارم، و نزدیک شدن مرگم و ناتوانى و بیچارگىام، و کمى تدبیرم رحم کن.
جز حدیث تو من نمىدانم |
خامشى از سخن نمىدانم |
|
در کمند غم تو پا بستم |
وز مىاشتیاق تو مستم |
|
دیده ما اگر چه بى نورست |
لیک نزدیک بین هر دورست |
|
ساکن است او مگر تو بشتابى |
درنیابد مگر تو دریابى |
|
گرچه ما خود نه مرد عشق توییم |
لیک جویاى درد عشق توییم |
|
طالبان را ره طلب بگشاى |
راه مقصود را به ما بنماى |
|
دل و دنیاى خویش در کویت |
همه دادم به دیدن رویت |
|
(فخرالدین عراقى)
«5» مَوْلَایَ وَ ارْحَمْنِی إِذَا انْقَطَعَ مِنَ الدُّنْیَا أَثَرِی وَ امَّحَى مِنَ الْمَخْلُوقِینَ ذِکْرِی وَ کُنْتُ مِنَ الْمَنْسِیِّینَ کَمَنْ قَدْ نُسِیَ «6» مَوْلَایَ وَ ارْحَمْنِی عِنْدَ تَغَیُّرِ صُورَتِی وَ حَالِی إِذَا بَلِیَ! جِسْمِی وَ تَفَرَّقَتْ أَعْضَائِی وَ تَقَطَّعَتْ أَوْصَالِی یَا غَفْلَتِی عَمَّا یُرَادُ بِی «7» مَوْلَایَ وَ ارْحَمْنِی فِی حَشْرِی وَ نَشْرِی وَ اجْعَلْ فِی ذَلِکَ الْیَوْمِ مَعَ أَوْلِیَائِکَ مَوْقِفِی وَ فِی أَحِبَّائِکَ مَصْدَرِی وَ فِی جِوَارِکَ مَسْکَنِی یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ.
مولاى من! هنگامى که اثر و نشانم از دنیا قطع شد و زیر خاک رفتم، و یادم از خاطر آفریدهها محو شد، و هم چون کسى که فراموش شده، در زمره فراموش شدگان قرار گرفتم، به من رحمت آر.
مولاى من! هنگامى که چهره و حالم دگرگون شود و بدنم بپوسد و اعضایم از هم بپاشند و پراکنده شوند، و پیوندهایم بگسلد، بر من ترحّم فرما.
اى واى بر بىخبرى من نسبت به آنچه که در برزخ و قیامت و کنار میزان و صراط از من خواسته مىشود!
مولاى من! مرا در برانگیختن و زنده شدنم رحم کن، و در آن روز جایگاهم را با اولیایت، و محل برآمدن و حرکتم را در میان عاشقانت، و مسکنم را در جوارت قرار ده اى پروردگار جهانیان!.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 70/ 375، باب 138، حدیث 12؛ معانى الاخبار: 271، حدیث 2؛ عدة الداعى: 213.
(2)- بحار الأنوار: 22/ 272، باب 5، حدیث 16؛ من لایحضره الفقیه: 4/ 397، حدیث 5847.
(3)- مائده (5): 91.
(4)- مجموعة ورّام: 1/ 111.
(5)- أعلام الدین: 201؛ وسائل الشیعة: 12/ 251، باب 140، حدیث 16228.
(6)- اسد الغابة: 2/ 34.
(7)- بحار الأنوار: 72/ 218، باب 65، حدیث 21؛ الکافى: 2/ 354، حدیث 2.
(8)- بحار الأنوار: 71/ 187، باب 13، حدیث 7؛ تحف العقول: 368.
(9)- بحار الأنوار: 71/ 197، باب 14، ذیل حدیث 31؛ صفات الشیعة: 9، حدیث 16.
(10)- بحار الأنوار: 73/ 332، باب 67، حدیث 1؛ من لایحضره الفقیه: 4/ 11، حدیث 4968.
(11)- بحار الأنوار: 73/ 361، باب 67، حدیث 1؛ ثواب الأعمال: 282؛ أعلام الدین: 412.
(12)- بحار الأنوار: 73/ 363، باب 67، حدیث 30؛ ثواب الأعمال: 282.
(13)- بحار الأنوار: 73/ 363، باب 67، حدیث 30؛ ثواب الأعمال: 282.
(14)- ثواب الأعمال: 284؛ أعلام الدین: 414.
(15)- ثواب الأعمال: 284؛ وسائل الشیعة: 12/ 308، باب 164، حدیث 16374.
(16)- بحار الأنوار: 73/ 364، باب 67، حدیث 30؛ ثواب الأعمال: 285.
(17)- بحار الأنوار: 18/ 351، باب 3، حدیث 61؛ عیون اخبار الرضا علیه السلام: 2/ 10، باب 30، حدیث 24.
با عرض سلام خدمت شما عزیزان
این همه ما نوشتیم و نوشتیم و نوشتیم اما .......هرگز ننوشتیم که آقای وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی جناب آقای علی جنتی
بخدا ما 32 نفر از کارکنان معاونت قرآن وعترت از اسفند ماه 92 تا کنون حقوق نگرفته ایم.
بخدا ما هم زن و بچه داریم
بخدا همه ما مستاجر هستیم
بخدا دو ماه بیمه ما قطع شده است
آیا این حدیث را نشنیده اید که حق وحقوق کارگر را تا عرقش خشک نشده است بدهید.
بخدا ما هم مسلمان هستیم
بخدا ما هم مثل خیلی از مدیران محترم، انسان هستیم
آقایان، مسئولان، علمای عزیز، ما هم شکم داریم وگرسنه هستیم و صاحبخانه از ما کرایه اش را می خواهد
آقایان محترم فقط خواستم بترسید از کسی که بجز خدا ندارد.ما هم غیر از خدا کسی دیگری ندارم تا از ما دفاع کند.
خداوکیلی اگر زمانی به چکنم چکنم افتادید یاد این کارکنان باشید.بالاخره دعا و نفرین زن و بچه این 32 نفر به همراهتان خواهد بود.