أربعٌ مَن کُنّ فِیهِ کَمُلَ إسلامُهُ، وَأعِینَ عَلَى إیمانِهِ، وَمُحِّصَتْ عَنهُ ذُنُوبُه، وَلَقِىَ رَبَّهُ وَهُو عَنْهُ راضٍ، وَلَو کَانَ فِیمَا بَینَ قَرنِه إلَى قَدَمِهِ ذُنُوبٌ حَطَّها اللَّهُ عَنهُ، وَهِىَ: الوَفاءُ بِما یَجعَلُ اللَّهُ عَلى نَفسِهِ، وَصِدقُ اللِسانِ مَعَ النّاسِ، وَالحَیاءُ مِمّا یَقبَحُ عِند اللَّهِ وعِند النّاسِ، وَحُسْنُ الخُلُقِ مَعَ الأهْلِ وَالنّاسِ. وَأربعٌ مَن کُنّ فِیه مِن المُؤمِنِینَ أسکَنَه اللَّه فِى أَعلَى عِلِیّینَ فِى غُرَفٍ فَوقَ غُرَفٍ فِى محلّ الشَّرَفِ کلّ أشرف: مَن آوَى الیتیمَ وَنَظَر لَهُ فَکان لَه ابا رَحیماً، وَمن رَحِم الضّعیف وأعانَه وَکَفاه، وَمن أنفقَ علَى والِدَیهِ ورَفَق بِهما وبِرَّهُما وَلَمْ یَحزُنْهُما، وَمَن لَم یَخرِقَ بِمَملوکِه وَأعَنَه عَلى مَا یَکلِفُه وَلَم یَستَسِعَه فِیمَا لَایُطِیقُ «1»
چهار چیز است که اگر در کسى باشد اسلامش کامل است، و بر ایمانش یارى مىگردد، و گناهانش را از او پاک مىکنند، و خدا را در حالى که از او خشنود است ملاقات مىنماید، و اگر ما بین سر تا قدش گناهانى باشد خدا آنها را از پروندهاش فرو مىریزد و آن چهار چیز عبارت است از: وفا کردن به پیمانى که براى خدا بر عهدهى خود قرار مىدهد، و راستگویى با همهى مردم، و شرم و حیا از کارهایى که نزد خدا و مردم زشت است، و خوش اخلاقى با خانواده و همهى مردم. و چهار چیز است کسى که از مؤمنین در او باشد خدا او را در اعلى علیین در غرفههایى بالاى غرفهها در شریفترین محل جاى مىدهد: کسى که یتیمى را پناه دهد و به او نظر محبت اندازد و نسبت به وى پدرى مهربان باشد، و کسى که به ناتوان رحم کند و او را یارى دهد و امورش را کفایت نماید، و کسى که هزینهى پدر و مادرش را بپردازد و با آنان مدارا کند و نسبت به هر دو نیکى ورزد و آنان را غصهدار ننماید، و کسى که به حقوق غلام و کنیز و خدمتکارش تجاوز نکند و او را بر آنچه تکلیف مىکند یارى دهد و او را در امورى که در طاقت او نیست به کار نگیرد.
در این روایت بسیار باارزش به هشت خصلت پسندیدهى اخلاقى اشاره شده است: وفا به پیمان، راستى در زبان، حیا از امور زشت، خوش اخلاقى با خانواده و همهى مردم، یتیم نوازى، ترحم به ناتوان، نیکى به پدر و مادر، رعایت حق خدمتکار.
امام باقر علیه السلام مىفرماید: هنگامى که چهار خصلت اوّل در انسان ظهور کند چهار پاداش نصیب او مىشود:
اولین پاداش کامل شدن اسلام اوست، به این معنى که عمل به این چهار خصلت، اسلام و مسلمانىاش را از مرتبهى ضعیف به مرتبهى کامل ارتقا مىدهد و به اسلامى پابرجا و ثابت مىرسد؛ اسلامى که از هر حادثه و طوفانى و گناه و معصیتى محفوظ مىماند و دست تطاول و غارت به آن نمىرسد، و اسلامى مىشود که در قیامت مورد قبول حضرت حق واقع خواهد شد، و اسلامى که هر نوع خسارتى را از انسان دفع خواهد کرد.
«وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ» «2».
و کسى که جز اسلام دینى را بخواهد هرگز از او پذیرفته نخواهد شد و او در آخرت با نداشتن اسلام از زیانکاران واقعى است.
پاداش دومش این است که او را بر ایمانش که مرتبهاى فوق اسلام است یارى مىدهند تا به نقطهى پرنور یقین برسد، یقینى که در قلبش چون نور خورشید فرار دهندهى ظلمت شک و تردید و وسواس و دودلى نسبت به حقایق است، یقینى که در استوارى و ثبات و استحکام و پابرجایى به جایى مىرسد که هجوم حوادث تلخ و شیرین کمترین اثر تخریبى در آن نخواهد داشت، یقینى که براى مؤمن نورى ملکوتى و عرشى است و به تعبیر روایات نور اللَّه است و مؤمن به همه چیز و به همه کس به وسیلهى آن نور مىنگرد، لذا تشخیص حق از باطل در همهى شؤون و همهى حوادث براى او آسان مىگردد.
«یُثَبِّتُ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا بِالْقَوْلِ الثَّابِتِ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ...» «3».
خدا اهل ایمان را در دنیا و آخرت به ایمان ثابت و استوار پابرجا و ثابت قدم مىدارد.
امام باقر علیه السلام از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت مىکند:
إتّقوا فِراسَةَ المُؤمِنِ فَإنّهُ یَنظُرُ بِنورِ اللَّه «4»
از هشیارى و تیزبینى مؤمن بپرهیزید، زیرا او با کمک نور خدا به همه چیز و همه کس مىنگرد.
سومین پاداشش پاک شدن گناهان از پروندهى اوست. آرى، کسى که به این چهار خصلت آراسته شود به تدریج باطنش به حسنات خو مىگیرد و خصلتهاى پسندیده در وجودش چون رنگى ثابت و پابرجا مىشوند و نهایتاً سبب محبوبیت و مقبولیت او نزد خدا مىگردد و خدا هم به پاس محبتى که به او مىورزد هدیهاى چون پاک شدن گناهانش به او مىبخشد.
پاداش چهارمش دیدار و لقاى پاداش اخروى حق و مقام حضرت محبوب است در حالى که آن دیدار و لقا توأم با رضاى خدا از اوست و لذت این رضا و خشنودى خدا از انسان- که لذت قلبى است- از لذت بهرهگیرى از نعمتهاى بهشت عنبر سرشت- که لذت جسمى است- به مراتب بیشتر و بهتر است.
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست |
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست |
|
خوش مىدهد نشان جلال و جمال یار |
خوش مىکند حکایت عزّ و وقار دوست |
|
دل دادمش به مژده و خجلت همى برم |
زین نقد قلب خویش که کردم نثار دوست |
|
شکر خدا که از مدد بخت کار ساز |
بر حسب آرزوست همه کار و بار دوست |
|
سیر سپهر و دور قمر را چه اختیار |
در گردشند بر حسب اختیار دوست |
|
گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند |
ما و چراغ چشم و ره انتظار دوست |
|
کحل الجواهرى به من آر اى نسیم صبح |
زان خاک نیکبخت که شد رهگذار دوست |
|
ماییم و آستانهى عشق و سر نیاز |
تا خواب خوش که را برد اندر کنار دوست |
|
دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک |
منت خداى را که نیم شرمسار دوست «5» |
|
حضرت امام باقر علیه السلام مىفرماید: و آراسته شدن به چهار خصلت پسندیدهى دیگر- که در متن روایت مطرح است- سبب ورود به اعلاعلیین و غرفههایى فوق دیگر غرفهها در محل باارزش، آن هم برخوردار از همهى ارزشها خواهد بود!
اینک شما را به توضیح هر هشت خصلت که از عالىترین خصلتهاى انسانى است توجه مىدهم.
وفاى به عهد
انسان خداجو و مؤمن گاهى کار مثبتى را چه در جهت مالى و چه در جهت اخلاقى و چه در جهت خانوادگى و اجتماعى براى خدا متعهد مىشود که آن را انجام دهد، باید به این معنى توجه داشته باشد که وفاى به عهد امرى لازم و واجب است و قرآن مجید و روایات نسبت به این حقیقت تأکید و پافشارى دارند.
«... وَ أَوْفُوا بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ کانَ مَسْؤُلًا» «6».
به عهد و پیمان وفا کنید، زیرا عهد و پیمان مورد بازپرسى است.
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعِیلَ إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ...» «7».
به کتاب زندگى اسماعیل توجه کن، بىتردید او انسانى وفادار به عهد و پیمان بود.
«وَ الَّذِینَ هُمْ لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُونَ» «8».
و اهل ایمان کسانى هستند که رعایت کنندگان امانت و پیمانند.
شخصى به نام ابومالک مىگوید: به حضرت على بن الحسین علیه السلام گفتم مرا به همهى قوانین دین خبر ده، حضرت فرمود:
قَولُ الحَقّ وَالحُکمُ بِالعَدلِ وَالوَفاءُ بِالعَهدِ «9»
. گفتار حق و حکومت به عدالت و وفاى به عهد همهى قوانین دین است.
حسین بن مصعب مىگوید: از حضرت صادق علیه السلام شنیدم که مىفرمود:
ثَلاثَةٌ لا عُذرَ لأحدٍ فِیها: أداءُ الأمانَةِ إلى البَرِّ وَالفَاجِرِ، وَالوَفاءُ بِالعَهْدِ لِلبَرِّ وَالفاجِرِ، وَبِرُّ الوالِدَیْنِ بَرَّیْنِ کَانَا أوْ فاجِرَیْنِ «10»
. سه چیز است که در عمل به آن براى احدى هیچ عذرى نیست: اداى امانت به نیکوکار و بدکار، وفاى به عهد نسبت به نیکوکار و بدکار، نیکى به پدر و مادر چه این که هر دو نیکوکار باشند و چه بدکار!
موسى بن جعفر علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت مىکند که آن حضرت فرمود:
لَا دِینَ لِمَن لَاعَهْدَ لَهُ «11»
. کسى که پاىبند به عهد و پیمانش نیست دین ندارد!
اهل بیت و وفاى به عهد
در شأن نزول آیهى شریفهى «یُوفُونَ بِالنَّذْرِ» «12» شیعه و سنى روایت کردهاند که دربارهى امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است.
داستان نزول آیه به این سبب است که حضرت حسن و حسین بیمار شدند، رسول خدا و جمعى از چهرههاى برجسته از آن دو بزرگوار عیادت کردند. پیامبر هنگام عیادت به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: اگر به خاطر بهبود دو فرزندت نذرى را بر عهده مىگرفتى در شفاى آنان بىاثر نبود. آن حضرت و فاطمهى زهرا علیهما السلام نذر کردند که اگر خداى مهربان آن دو را شفا دهد سه روز روزه بگیرند، فضهى خادمه هم به دنبال آن دو بزرگوار متعهد سه روز روزه گرفتن شد.
حسن و حسین پس از آن نذر شفا یافتند در حالى که خاندان طهارت پس از شروع روزه جهت افطار چیزى نداشتند، امیرالمؤمنین علیه السلام سه پیمانه جو از بازار قرض گرفت که در برابرش پارچهاى پشمین براى قرض دهنده ببافد، جو را به خانه آورد، حضرت زهرا علیها السلام آن را آسیاب کرد و نان پخت و على علیه السلام پس از نماز مغرب نان را جهت افطار بر سر سفره گذاشت که ناگهان مسکینى به آنان مراجعه کرد و درخواست کمک نمود، همهى اهل خانه نان خود را به او بخشیدند و با آب افطار کردند؛ شب دوم هم یتیمى طلب غذا کرد باز همهى خانواده نان خود را به او دادند، و شب سوم اسیرى دق الباب کرد و این بار هم همهى خانواده سهم خود را به او بخشیدند و جز با آب افطار نکردند.
روز چهارم در حالى که نذرشان را ادا کرده بودند، على علیه السلام همراه دو فرزندش نزد پیامبر آمدند، چون پیامبر در حسن و حسین از شدت گرسنگى ضعف و ناتوانى دید گریست. در این وقت جبرئیل با سورهى «هَلْ أَتى» به حضرت نازل شد «13».
نتیجهى وفاى به عهد از طرف انسان این است که خداى مهربان هم به وعدههایش نسبت به نیتهاى صادقانه و عملهاى مثبت و خلق و خوى پسندیدهى مؤمن که پاداش عظیم دنیایى و آخرتى است وفا کند، چنان که در قرآن مجید به این واقعیت خبر داده است:
«وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ» «14».
به پیمان من (که فرمان ما و احکام و حلال و حرام من است) وفا کنید تا من هم به عهدى که نسبت به شما (در جهت پاداش بخشى به شما) دارم وفا کنم.
هشام بن سالم مىگوید: به حضرت صادق علیه السلام گفتم: پسر پیامبر، مؤمن را چیست که وقتى دعا مىکند چه بسا براى او مستجاب مىشود، و چه بسا مستجاب نمىشود؟ در حالى که خدا فرموده: «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» «15»؛ مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم.
حضرت فرمود: هنگامى که عبد، خدا را در دعایش به نیت راستین و قلب مخلص بخواند دعایش پس از وفاى به تعهداتش به خدا مستجاب مىگردد، و اگر خدا را بدون نیت راستین و بدون قلب مخلص بخواند دعایش مستجاب نمىشود، آیا خدا نفرموده به عهدم وفا کنید تا به عهدى که به شما دارم وفا کنم؟
پس کسى که وفا کند نسبت به او وفا خواهد شد «16».
راستى در زبان
صدق در گفتار و راستگویى از عالىترین صفاتى است که حضرت حق از همهى انسانها خواسته است و همهى پیامبران الهى و امامان معصوم و اولیاى خدا به این صفت زیبا آراسته بودند. مؤمن، خدعه در گفتار و غش در کلام و دروغ در سخن ندارد، بلکه همه جا و با همه کس بر اساس دستور شرع و حکم عقل سخن به راستى و صدق مىگوید و از دروغ و گفتار خلاف حقیقت مىپرهیزد.
در فصول گذشتهى این نوشتار دربارهى زبان و وظایفش تا جایى که اقتضا داشت مطالبى گفته شد.
آنچه که در این بخش شایان ذکر است این است که خدا و پیامبران و امامان به شدت از دروغ و دروغگو متنفرند و در آیات کتاب خدا لعنت و دورى از رحمت بر دروغگویان مقرّر شده است.
«فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ» «17».
پس لعنت و دورى از رحمت خدا را بر دروغگویان قرار مىدهیم.
در روایتى بسیار عجیب مىخوانیم که: مردى خدمت امیرالمؤمنین علیه السلام آمد، در حالى که آن حضرت کنار یارانش قرار داشت، به حضرت سلام کرد، سپس گفت: به خدا سوگند من تو را دوست دارم و عاشق تو هستم. حضرت فرمود:
دروغ گفتى. آن مرد گفت: به خدا سوگند دوستت دارم و این سخن را تا سه بار تکرار کرد. حضرت فرمود: دروغ گفتى، آن گونه که مىگویى نیستى؛ زیرا خدا ارواح را دو هزار سال پیش از بدنها آفرید، سپس دوستداران ما را به ما عرضه کرد، به خدا سوگند روح تو را در آنان که به ما عرضه شدهاند نمىبینم. آن مرد ساکت شد و دیگر به گفتارش باز نگشت! «18»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- امالى مفید: 166، مجلس 21، حدیث 1؛ بحار الانوار: 66/ 380، باب 38، حدیث 38.
(2)- آل عمران (3): 85.
(3)- ابراهیم (14): 27.
(4)- کافى: 1/ 218، باب المتوسمین الذین ذکرهم اللَّه، حدیث 3؛ بحار الانوار: 64/ 74، باب 2، حدیث 4.
(5)- حافظ، دیوان اشعار، غزل شماره 60.
(6)- اسراء (17): 34.
(7)- مریم (19): 54.
(8)- مؤمنون (23): 8.
(9)- خصال: 1/ 113، جمیع شدائع الدین ثلاثة أشیاء، حدیث 90؛ مستدرک الوسائل: 11/ 316، باب 37، حدیث 13139.
(110)- خصال: 1/ 123، ثلاث خصال لا عذر فیها، حدیث 118؛ بحار الانوار: 72/ 92، باب 47، حدیث 2.
(11)- نوادر راوندى: 5؛ بحار الانوار: 72/ 96، باب 47، حدیث 20.
(12)- انسان (76): 7.
(13)- در تفاسیر و مصادر شیعه و سنى این مطالب ذکر شده است: تفسیر کبیر (فخر رازى): 30/ 243، ذیل آیهى «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ...»؛ مجمع البیان: 10/ 514؛ تفسیر کشاف: 4/ 670؛ غایة المرام: 368؛ فرائد السمطین: 2/ 53؛ الدر المنثور: 6/ 299؛ تفسیر قمى: 2/ 390؛ تفسیر برهان: 10/ 135؛ تفسیر المیزان: 20/ 212.
(14)- بقره (2): 40.
(15)- مؤمن (40): 60.
(16)- اختصاص: 242؛ بحار الانوار: 90/ 379، باب 24، حدیث 23.
(17)- آل عمران (3): 61.
(18)- کافى: 1/ 438، باب معرفتهم اولیاءهم، حدیث 1؛ بحار الانوار: 26/ 119، باب 7، حدیث 5.
حضرت جوادالائمه (ع) همانند دیگر حضرات معصومان (ع)، جان و روحش با کلام الهی (قرآن) مأنوس و همدم بود، به گونه ای که یکی از القاب آن امام همام را ترجمان القرآن(1) ذکر کرده اند.
امام جواد (ع) بر این باور بود که آیات قرآن باید در جامعه فراگیر شود و تمام مسلمانان در گفتار و رفتار و استدلالهای روزمره خود از این کتاب و معارف بلند آن بهره گیرند، به همین جهت سعی می کرد که در گفتگوها و معاشرت و برخورد با مردم به آیات قرآن استناد کند. هنگامی که آن حضرت با خیل مردمی که به دلیل سنّ کم او در امر امامتش به حیرت افتاده بودند روبه رو شد، با روشهای مختلف و با استناد به آیات الهی به پاسخگویی و زدودن شبهات و ذهنیات پرداخت.
علی بن اسباط، یکی از یاران امام رضا و امام جواد علیهماالسلام می گوید:
روزی به محضر امام جواد(ع) رسیدم، در ضمن دیدار، به سیمای حضرت خیره شدم تا چهره (قیافه) او را به ذهن خود سپرده، پس از بازگشت به مصر برای ارادتمندان آن حضرت بیان کنم.(2)
درست در همین لحظه، امام جواد(ع) که گویی تمام افکار مرا خوانده بود، در برابر من نشست و به من توجّه کرد و فرمود: ای علی! همانا خداوند درباره امامت، حجّت آورده همانطور که درباره نبوّت حجت آورده است. خداوند درباره حضرت یحیی (ع) می فرماید: ...وَآتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا؛(3) ما به یحیی در کودکی فرمان نبوّت دادیم.
و درباره حضرت یوسف (ع) می فرماید: وَ لَما بَلَغَ أَشدّهُ آتیناه حُکْما وَ عِلْما؛(4) هنگامی که او به حدّ رشد رسید، به او حکم (نبوت) و علم دادیم.
و همچنین درباره حضرت موسی(ع) می فرماید: وَ لَما بَلَغَ أَشُدّهُ وَاسْتَوی آتَیْناهُ حُکْما وَ عِلْما؛(5) و چون به سنّ رشد و بلوغ رسید، به او حکم (نبوّت) و علم دادیم.
بنابراین، همانگونه که ممکن است خداوند، علم و حکمت را در سنّ چهل سالگی به شخصی عنایت کند، ممکن است همان حکمت را در دوران کودکی نیز عطا کند.(6)
در موردی دیگر، امام جواد(ع) در پاسخ اعتراض کنندگان، این آیه را خواند: قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُوا إِلَی اللّهِ عَلَی بَصِیرَةٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی. ..؛(7) بگو: این راه من است که من و پیروانم با بصیرت کامل همه مردم را به سوی خدا دعوت می کنم.
امام جواد(ع) به عنوان پاسدار حریم وحی از تفسیرهای نابجا و غیر عقلانی آیات قرآن جلوگیری کرده و علماء و دانشمندان را به سوی فهم صحیح آیات قرآن راهنمایی می فرمود. در اینجا به دو مورد اشاره می کنیم:
1 روزی در مجلس معتصم، برخی از دانشمندان به آیه ای استناد کرده و یک حکم شرعی صادر نمودند. امام جواد(ع) که در آن جلسه حضور داشت، خطای آنان را گوشزد نموده و تفسیر صحیح را برای حاضران بیان نمود.
تفسیر عیاشی ماجرای آن مجلس را چنین آورده است: در زمان معتصم عباسی، عوامل خلیفه عدّه ای دزد را - که راههای عمومی در بین شهرها را برای مسافرین و کاروانهای حج نا امن کرده بودند - دستگیر کرده و از مرکز خلافت در مورد چگونگی مجازات آنان خواستار دستور بودند. خلیفه در مورد این حادثه حساس، مجلس مشورتی تشکیل داده و از دانشمندان عصر، کیفیت اجرای حد شرعی را در مورد آنان خواستار شد. آنان گفتند: قرآن در این مورد بهترین راهکار است، آنجا که می فرماید: إِنَّمَا جَزَاء الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِی الاَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مِّنْ خِلافٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الاَرْضِ؛(8) کیفر کسانی که با خدا و رسول او به جنگ و محاربه برمی خیزند و در روی زمین در اشاعه فساد تلاش می کنند، این است که: اعدام شوند یا به دار آویخته گردند یا دست و پای آنان به عکس یکدیگر قطع شود و یا این که از سرزمین خود تبعید گردند.
آنان به خلیفه پیشنهاد کردند طبق این آیه، یکی از کیفرهای فوق را در مورد تبهکاران انتخاب کند. معتصم عباسی در همان جلسه از امام جواد(ع) نیز نظر خواست. آن حضرت اوّل از اظهارنظر خودداری کرد، امّا وقتی که با اصرار خلیفه مواجه شد، نظر خود را چنین اعلام کرد: اینان در استدلال به آیه شریفه خطا کردند. استنباط حکم شرعی از این آیه شریفه دقت
بیشتری می طلبد و باید تمام جوانب مسئله در نظر گرفته شود و نسبت به جرمهای مختلف، کیفرها فرق می کند؛ زیرا این مسئله صورتهای مختلف و احکام جداگانه دارد:
الف) اگر این راهزنان فقط راه را ناامن کرده اند؛ نه کسی را کشته و نه مال دیگری را به غارت برده اند، مجازات آنان فقط حبس است و این همان معنای نفی از ارض است.
ب) اگر راه را ناامن کرده و افراد بی گناهی را کشته اند، امّا به مال دیگران تجاوز نکرده اند، مجازات آنان اعدام است.
ج) اگر امنیت را از راههای عمومی سلب کرده، انسانهای بیگناه را کشته و مال مردم را نیز به غارت برده اند، کیفر آنان باید سخت تر باشد؛ یعنی اوّل دست و پایشان را به عکس یکدیگر قطع می کنند، پس به دار مجازات آویخته می گردند.
معتصم این نظریه را پسندیده و به عامل خود دستور داد، طبق نظر امام جواد (ع) عمل کند.(9)
2 زرقان، یکی از دوستان صمیمی احمد بن ابی داود، قاضی بغداد بود. او می گوید: روزی دوستم احمد را دیدم که از مجلس معتصم - هشتمین خلیفه عباسی - می آید؛ امّا خیلی افسرده و ناراحت است. گفتم: چرا این قدر ناراحت و افسرده ای؟ پاسخ داد: امروز در مجلس خلیفه، ابوجعفر ابن الرضا(ع) چنان مرا عاجز و درمانده کرد که آرزو کردم، ای کاش بیست سال پیش از این مرده بودم و مثل چنین روزی را نمی دیدم!! گفتم: مگر چه شده؟ گفت: امروز در مجلس خلیفه نشسته بودیم، شخصی را به اتهام دزدی پیش خلیفه آوردند و او به سرقت اعتراف کرد. در این حال، معتصم به دانشمندان و فقهای مجلس رو کرده و گفت: چگونگی اجرای حد الهی بر این دزد را بیان کنید! دست او را چطور قطع کنیم؟
من گفتم: دست دزد را باید از مچ قطع کرد. خلیفه پرسید، به چه دلیل؟ گفتم: به دلیل آن که دست، انگشتان و کف تا مچ را شامل می شود و خداوند در آیه تیمم فرموده: فَامْسَحُواْ بِوُجُوهِکُمْ وَأَیْدِیکُم مِّنْهُ؛(10) (با خاک پاک تیمم کنید) از آن، بر صورت (پیشانی) و دستها (تا مچ) بکشید.
بسیاری از علماء در این نظریه با من موافقت کرده و آن را تأیید نمودند. امّا عدّه ای دیگر گفتند: باید دست را از آرنج برید. خلیفه پرسید: به چه دلیل؟ گفتند: به دلیل آیه وضو که می فرماید:
فاغْسِلُواْ وُجُوهَکُمْ وَأَیْدِیَکُمْ إِلَی الْمَرَافِقِ؛(11) (هنگام اقامه نماز) صورت و دستها را تا آرنج بشویید. خداوند متعال حدود دست را در این آیه تا آرنج معین کرده است. برخی نیز فتوا دادند که: باید از شانه،
دست را قطع کرد و استدلال می کردند که دست از انگشتان تا شانه را شامل می شود.
خلیفه با مشاهده اختلاف آراء در میان فقها متحیّر شده و به محمد بن علی علیهما السلام رو کرده و گفت: ای ابا جعفر! در این موضوع شما چه می گویید! او پاسخ داد: علماء گفتارهای خود را بیان کردند و شما شنیدید؛ مرا از بازگو کردن نظریه ام معاف بدار! خلیفه گفت: شما را به خدا سوگند نظر خود را در این موضوع بیان کنید.
امام جواد (ع) فرمودند: اکنون که قسم دادی، به ناچار نظر خود را می گویم: این حدود که علمای مجلس تعیین کردند صحیح نیست، بلکه باید چهار انگشت او، بدون انگشت ابهام، بریده شود.
خلیفه گفت: دلیل شما برای این مدعا چیست؟ حضرت پاسخ داد:
پیامبر اکرم (ص) فرموده است: السجود علی سبعة اعضاء: الوجه والیدین و الرکبتین والرجلین؛ سجده با هفت عضو انجام می شود: پیشانی، دو (کف) دست، دو زانو و دو (انگشت ابهام) پا. ای خلیفه! هرگاه دست را از مچ، یا از مرفق جدا کنند، دیگر دستی برای سجده باقی نمی ماند؛ در صورتی که خداوند متعال در قرآن می فرماید: و انّ المساجد لله؛ مواضع سجده مخصوص خداوند است. و هر چه برای خدا باشد بریده نمی شود . معتصم از این استدلال قرآنی شگفت زده شد و آن را تصدیق نمود. آنگاه دستور داد انگشتان دزد را طبق نظر امام (ع) بریدند.(12)
پی نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 102،ص 22، ح 12.
2. از سخن علی بن اسباط استفاده می شود که آن حضرت در آن زمان پیروانی هم در مصر داشته است و آنان علاقه مند بوده اند با خصوصیات جسمی حضرت آشنا شوند.
3. سوره مریم، آیه 12.
4. سوره یوسف، آیه 22.
5. سوره قصص، آیه 14.
6. اصول کافی، ج 1،ص 384.
7. سوره یوسف، آیه 108.
8. سوره مائده، آیه 33.
9. تفسیر العیاشی، مکتبة العلمیة، تهران، ج 1،ص 315.
10. سوره مائده، آیه 6.
11. همان.
12. وسائل الشیعه، ج 28،ص 253.
«7» اللَّهُمَّ إِنِّی أُصْبِحُ وَ أُمْسِی مُسْتَقِلًّا لِعَمَلِی مُعْتَرِفاً بِذَنْبِی مُقِرّاً بِخَطَایَایَ أَنَا بِإِسْرَافِی عَلَى نَفْسِی ذَلِیلٌ عَمَلِی أَهْلَکَنِی وَ هَوَایَ أَرْدَانِی وَ شَهَوَاتِی حَرَمَتْنِی «8» فَأَسْأَلُکَ یَا مَوْلَایَ سُؤَالَ مَنْ نَفْسُهُ لَاهِیَةٌ لِطُولِ أَمَلِهِ وَ بَدَنُهُ غَافِلٌ لِسُکُونِ عُرُوقِهِ وَ قَلْبُهُ مَفْتُونٌ بِکَثْرَةِ النِّعَمِ عَلَیْهِ وَ فِکْرُهُ قَلِیلٌ لِمَا هُوَ صَائِرٌ إِلَیْهِ سُؤَالَ مَنْ قَدْ غَلَبَ عَلَیْهِ الْأَمَلُ وَ فَتَنَهُ الْهَوَى وَ اسْتَمْکَنَتْ مِنْهُ الدُّنْیَا وَ أَظَلَّهُ الْأَجَلُ «9» سُؤَالَ مَنِ اسْتَکْثَرَ ذُنُوبَهُ وَ اعْتَرَفَ بِخَطِیئَتِهِ سُؤَالَ مَنْ لَا رَبَّ لَهُ غَیْرُکَ وَ لَا وَلِیَّ لَهُ دُونَکَ وَ لَا مُنْقِذَ لَهُ مِنْکَ وَ لَا مَلْجَأَ لَهُ مِنْکَ إِلَّا إِلَیْکَ
خدایا! روز را به شب، و شب را به روز مىرسانم، در حالى که عملم را اندک مىشمارم، به گناهم معترفم، به خطایم اقرار دارم. من به سبب اسراف بر نفسم از طریق گناه خوارم، عمل زشتم هلاکم کرده، هوسم مرا پست کرده، شهواتم مرا از رحمتت محروم نموده، از تو درخواست مىکنم اى مولایم! درخواست کسى که نَفْسش محض آرزوى درازش به پوچى و سرگرمى و بیهوده کارى دچار شده، و بدنش به خاطر نگران نبودن از عذاب و عقاب، و دورى از عبادت و تنپرورى، غافل مانده. از این جهت رگ و پىاش در آرامش به سر مىبرد، و اضطراب و لرزشى ندارد، و دلش به سبب فراوانى نعمت به فتنه لذّت مفتون شده، و اندیشهاش نسبت به فرجام کارش اندک است.
از تو درخواست مىکنم؛ درخواست کسى که آرزو بر او چیره شده و هوى و هوس او را به فتنه انداخته، و دنیا بر او مسلّط گشته، و مرگ بر سرش سایه انداخته. از تو درخواست مىکنم؛ درخواست کسى که گناهانش را بسیار و فراوان شمرده، و به خطایش اعتراف کرده؛ درخواست کسى که پروردگارى جز تو و سرپرستى غیر تو، و نجات دهندهاى از تو و پناهگاهى از تو جز به سوى تو ندارد.
امام سجّاد علیه السلام در این فراز از دعا، سرنوشت انسان را از دیدگاه الهى مورد بحث قرار داده و به تمامى دانشمندان و محقّقان جهان مىفهماند که انسان حقیقتى دارد فراتر از مادّه جسم و آن روح متعالى انسان است، برخلاف مادىگرایان که فقط انسان را در محدوده جسم و مادّه مىبینند.
آرى، از منظر الهى نیک بختى و هلاکت چیزى است غیر از دیدگاه مادّى گرایان که معتقدند: در این دنیا هر که آزادتر باشد و آزادانه عمل کند و زرنگتر و چابکتر باشد و در اشباع قواى حیوانى خود تلاش کند، در زندگى موفّق و پیروز و خوشبخت شده است.
دیدگاه الهى ارزش انسان و انسانیّت را فراتر و والاتر از این چیزهاى زودگذر دنیوى و مادّى مىداند و انسان را در مدار قانون الهى و در محضر بارى تعالى مىبیند و سعى و تلاش و همّتش این است که از این قانون تجاوز نکرده و در مسیر حق قدم بردارد.
بنابراین: اختلاف این دو گروه در اصل ساختار انسانیّت است که انسان چه حقیقتى دارد، روشن است که بر اساس شناختها از گوهر انسانى، مفهوم سعادت و محرومیّت فرق مىکند.
از این رو بر پایه نگرش محقّقان اسلامى، انسان موجودى ابدى و لایزالى بوده و حیات همیشگى دارد و تمام سعادت او تکامل بُعد غیرمادى او مىباشد که به تدریج از مرحله تعلّق به بدن گرفته تا به اوج خود که همان تجرّد تام است، برسد و اگر جز به سوى این مرحله قدم بردارد زیانکار گردیده است هر چند این راه، دشوار و روندگان آن بسیار اندک هستند.
اگر به دستورهاى خداوند که هماهنگ با ذات انسانى و پیشرفت و آیندهنگرى او مىباشد دقیق عمل شود، او را خوشبخت خواهد کرد والّا بنابر فرمایش امام سجّاد علیه السلام انسان در اثر تباه کردن خود خوار مىشود و عمل ناپسند، او را هلاک و پست مىکند.
تفسیرى بر کلمه اسراف
اگر مىخواهیم انسانیّت انسان از بین نرود باید از اسراف بر نفس پرهیز کنیم و اسراف همان تجاوز از حدّ و قانون آفرینش و قانون تشریع است.
این نیز روشن است که در یک نظام صحیح هر گونه تجاوز از حدّ موجب فساد و از هم گسیختگى مىشود، به تعبیر دیگر سرچشمه فساد اسراف است و نتیجه اسراف فساد است.
البته اسراف معانى گستردهاى دارد.
گاهى به معنى ساده آن مانند خوردن و آشامیدن:
کُلُواْ وَاشْرَبُواْ وَلَا تُسْرِفُواْ» «1»
بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید.
گاهى در انتقامگیرى و قصاص بیش از حد:
فَلَا یُسْرِف فّى الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنصُورًا» «2»
پس وارث مقتول نباید در کشتن زیاده روى کند؛ زیرا او [با قوانین صحیح و درستى چون دیه و قصاص] مورد حمایت قرار گرفته است.
گاه در انفاق و بذل و بخشش بیش از اندازه:
إِذَآ أَنفَقُواْ لَمْ یُسْرِفُواْ» «3»
و آنان که وقتى انفاق مىکنند، نه از حدّ معمول [و متعارف] مىگذرند.
گاه در داورى کردن و قضاوت نمودنى که منجر به کذب و دروغ شود:
وَ قَالَ رَجُلٌ مُّؤْمِنٌ مّنْ ءَالِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ إِیمنَهُ أَتَقْتُلُونَ رَجُلًا أَن یَقُولَ رَبّىَ اللَّهُ وَقَدْ جَآءَکُم بِالْبَیّنتِ مِن رَّبّکُمْ وَ إِن یَکُ کذِبًا فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَإِن یَکُ صَادِقًا یُصِبْکُم بَعْضُ الَّذِى یَعِدُکُمْ إِنَّ اللَّهَ لَایَهْدِى مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّابٌ» «4»
و مرد مؤمنى از خاندان فرعون که ایمانش را پنهان مىداشت، گفت: آیا مردى را مىکشید که مىگوید: پروردگار من خداست؟ و بىتردید از سوى پروردگارتان براى شما دلایل روشنى آورده است، و اگر دروغگو باشد دروغش به زیان خود اوست، و اگر راستگو باشد برخى از عذابهایى که به شما وعده مىدهد به شما خواهد رسید؛ زیرا خدا کسى را که اسرافکار و بسیار دروغگوست، هدایت نمىکند.
گاه در اعتقادات است که منجر به شک و تردید مىشود:
وَ لَقَدْ جَآءَکُمْ یُوسُفُ مِن قَبْلُ بِالْبَیّنتِ فَمَا زِلْتُمْ فِى شَکٍّ مّمَّا جَآءَکُم بِهِحَتَّى إِذَا هَلَکَ قُلْتُمْ لَن یَبْعَثَ اللَّهُ مِن بَعْدِهِ رَسُولًا کَذَ لِکَ یُضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُّرْتَابٌ» «5»
بىتردید یوسف پیش از این دلایل روشنى براى شما آورد، ولى شما همواره نسبت به آنچه که آورده بود در تردید بودید، تا زمانى که از دنیا رفت، [پس از مرگ او] گفتید: خدا هرگز بعد از او پیامبرى مبعوث نخواهد کرد، اینگونه خدا هر اسرافکار تردید کنندهاى را گمراه مىکند.
گاهى به معنى برترى جویى و استکبار و استثمار آمده:
مِن فِرْعَوْنَ إِنَّهُ کَانَ عَالِیًا مّنَ الْمُسْرِفِینَ» «6»
از فرعون که متکبّرى سرکش از زمره اسرافکاران بود.
و بالاخره گاهى به معنى هر گونه گناه مىآید:
قُلْ یا عِبَادِىَ الَّذِینَ أَسْرَفُواْ عَلَى أَنفُسِهِمْ لَاتَقْنَطُواْ مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» «7»
بگو: اى بندگان من که [با ارتکاب گناه] بر خود زیاده روى کردید! از رحمت خدا نومید نشوید، یقیناً خدا همه گناهان را مىآمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
با توجّه به آیات فوق، رابطه اسراف و فساد به خوبى آشکار مىشود.» «8»
اسراف و فساد در زمین
براى روشن شدن بیشتر جا دارد کلام مرحوم علّامه طباطبایى رحمه الله در تفسیر گران سنگ «المیزان» را نیز متذکّر شویم که مىگوید:
«عالم هستى یک پارچه نظم و صلاح است و حتى با تضادّى که گاهى در میان اجزاى آن دیده مىشود، تألیف و التیام و هماهنگى فراوان دارد، این نظام به سوى اهداف صالحى در جریان است و براى هر یک از اجزاى خود، خط سیرى تعیین مىکند، حال اگر یکى از اجزا از مدار خود خارج شود و راه فساد را پیش گیرد، میان آن و سایر اجزاى این جهان درگیرى ایجاد مىشود، اگر توانستند این جزء نامنظّم اسرافکار را به مدار اصلیش بازگردانند چه بهتر والّا نابودش مىکنند، تا نظام به خط سیر خود ادامه دهد.
انسان که یکى از اجزاى این عالم هستى است از این قانون عمومى مستثنى نیست، اگر بر اساس فطرت، بر مدار خود حرکت کند و هماهنگ نظام هستى باشد به هدف سعادتبخش که براى او مقدّر شده است مىرسد، اما اگر از حدّ خود تجاوز کند و قدم در جاده «فساد در ارض» بگذارد، نخست خداوند او را گوشمالى مىدهد و با حوادث سخت و دردناک او را هشدار مىدهد، چنان که در قرآن مىفرماید:
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِى النَّاسِ لِیُذِیقَهُم بَعْضَ الَّذِى عَمِلُواْ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ» «9»
در خشکى و دریا به سبب اعمال زشتى که مردم به دست خود مرتکب شدند، فساد و تباهى نمودار شده است تا [خدا کیفر] برخى از آنچه را انجام دادهاند به آنان بچشاند، باشد که [از گناه و طغیان] برگردند.
اما اگر این هم مؤثّر نیفتاد و فساد در اعماق جان او ریشه دوانید، خداوند با عذاب استیصال صفحه زمین را از لوث وجود چنین کسانى پاک مىکند.
و از اینجا روشن مىشود که چرا در آیات قرآن، خداوند اسراف را با فساد در ارض و عدم اصلاح، هماهنگ ذکر کرده است.» «10»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف (7): 31.
(2)- اسراء (17): 33.
(3)- فرقان (25): 67.
(4)- غافر (40): 28.
(5)- غافر (40): 34.
(6)- دخان (44): 31.
(7)- زمر (39): 53.
(8)- تفسیر نمونه: 15/ 307- 308، ذیل آیه 151 و 152 سوره شعراء.
(9)- روم (30): 41.
(10)- تفسیر المیزان: 15/ 306- 307، ذیل آیات 141- 159 سوره شعراء
عدى از با وفاترین یاران امیرالمؤمنین علیه السلام و از عاشقان دلباخته آن حضرت بود.
عدى به دست پیامبر صلى الله علیه و آله ایمان آورد و در جمل و صفین و نهروان در رکاب امام على علیه السلام براى اعتلاى کلمه حق جنگید و در جمل یک چشمش را در راه خدا از دست داد.
زمانى بین او و معاویه ملاقات دست داد، معاویه به او گفت: فرزندانت چه شدند؟
گفت: همه آنها در رکاب على شهید شدند. معاویه گفت: على در حق تو انصاف روا نداشت که فرزندانش زنده ماندند، ولى فرزندان تو در رکابش کشته شدند. عدى گفت: آه که من انصاف را در حق على رعایت نکردم که او در محراب عبادت شهید شد و من هنوز زندهام!!
معاویه گفت: بدان که هنوز قطرهاى از خون عثمان باقى است و آن قطره خونخواهى نشود مگر به خون شریفى از اشراف یمن.
عدى گفت: سوگند به خداى، آن دلها که از خشم و غضب نسبت به تو آکنده بود هنوز در سینههاى ماست و آن شمشیرها که با آنها با تو مىجنگیدیم اکنون بر دوشهاى ماست، اگر قدمى از طریق خدیعت به ما نزدیک شوى قدمى براى ریشه کن کردن شرّت به تو نزدیک شویم، دانسته باش که قطع حلقوم و سکرات مرگ بر ما آسانتر است از این که سخن ناهموار در حق محبوبمان على بشنویم.
در عصر معتضد عباسى مأمور بیت المال از دنیا رفت و قرض بسیارى از خود به جا گذاشت، در حدى که تمام ما ترک میت به تمام قرضهایش فراگیر نبود!
معتضد، عبداللّه سلیمان را نزد ابو حازم قاضى فرستاد که خلیفه چهل هزار دینار از مأمور طلبکار است، طلبش را از ماترک عنایت کن.
عبداللّه پیام معتضد را به ابوحازم رساند، ابوحازم به فکر فرو رفت، سپس سر برداشت و گفت: تأدیه این چهل هزار دینار به یک نفر کمال بىانصافى است، خلیفه هم یکى از طلب کارهاست باید دید چه مقدار به او مىرسد، انصاف آن است که ما ترک بین تمام طلبکارها به نسبت تقسیم شود، عبداللّه متحیر شد و به قاضى گفت: خونت را هدر منما.
قاضى گفت: من از طریق انصاف دورى نکنم و راه خطا نپیمایم، عبداللّه نزد معتضد آمد و جریان را بیان کرد، معتضد قدرى فکر کرد، سپس گفت: ابوحازم راست گفته است که من هم یکى از طلبکارانم، او انصاف داده من نیز از طریق انصاف بیرون نروم .
ابن سکیت دانشمندى بزرگ و شجاع شیعه معاصر متوکّل عباسى است، متوکّل از جانیان و بیرحمان به نام روزگار است.
متوکّل به وقت مستى و شرابخوارى کارهاى بسیار زشتى انجام مىداد، از جمله شیر گرسنهاى را به جان بىگناهى مىانداخت و گاهى مار خطرناکى را در آستین افراد جاى مىداد و بسیارى از اوقات کوزه و سبوهاى پر عقرب به گفته او در مجلسش مىشکستند تا عقربها به جان مردم بیفتند!!
ابن سکّیت از ائمه شعر و ادب و نحو و لغت و حامل لواى علوم غریبه و از ثقات و افاضل امامیه بغداد و مورد تصدیق و توثیق علماى رجال و ارباب سیر و با خبر از علوم قرآنیه و از شاگردان فراء و ابن الاعرابى و ابو عمرو شیبانى بود.
داراى چهارده تألیف در علوم مختلفه است، او نسبت به امیرالمؤمنین علیه السلام شدیداً عشق مىورزید و از خواص اصحاب حضرت جواد و هادى علیهما السلام بود.
یک روز متوکل از او پرسید: دو فرزند مرا بیشتر مىپسندى یا حسن و حسین و فاطمه را؟!
ابن سکّیت در برابر این موجود باطل و باطل گوییش با کمال شجاعت و به خاطر حفظ دینش فریاد زد: قنبر، غلام على نزد من از تو و پسرانت افضل است، متوکل دستور داد زبان از پس حلقش بیرون کشند و غلامان وى را زیر پاى خود لگدمال نمایند.
او پس از تحمل این مصیبت به رضوان الهى واصل شد و درس حفظ دین را گرچه به قیمت از دست رفتن دنیا تمام شود براى روزگار به یادگار گذاشت
خلاصه زندگی امام هادی علیه السلام
امام علی النقی علیه السلام در سال 212 ق در یکی از محلات مدینه به دنیا آمده و پس از شهادت پدر گران قدرشان امام جواد علیه السلام ، در هشت سالگی به امامت رسیدند. ایشان تا 22 سالگی که به دستور متوکل، دهمین خلیفه عباسی، به سامرا تبعید شدند، در مدینه زندگی می کردند. سرانجام آن حضرت، در 42 سالگی و پس از 33 سال امامت پربار، بر اثر زهری که با دسیسه مُعْتَز، سیزدهمین خلیفه عبّاسی، توسط معتمد عباسی به آن حضرت خورانده شد، به شهادت رسیدند و در منزل خود در شهر سامرا به خاک سپرده شدند.
اصالت و شرافت نسب امام هادی علیه السلام
امامان پاک ما، علاوه بر پدران برگزیده و شایسته، از مادرانی نیکوکار و پاک دامن برخوردار بوده اند که توانسته اند با توجه و عنایت خاص الهی و تربیت صحیح و شایسته، به مقامات والای معنوی برسند. پدربزرگوار امام هادی علیه السلام امام جواد علیه السلام و مادر گران قدرشان «سمانه مغربیّ» معروف به «سیّده ام الفضل»، بانویی خداترس و صاحب کمالات بود.
عالم بزرگ، سید مرتضی در کتاب عیون المعجزات، در شأن سمانه می نویسد: «او از بانوانی بود که در مقام عبادت خدا، نهایت خشوع و خضوع را داشت و پیوندش با خدا بسیار گرم و تنگاتنگ بود».
آغاز امامت
امام جواد علیه السلام پیش از به امامت رسیدن فرزند گران قدرشان امام هادی علیه السلام ، در فرصت های مناسبْ ضمن آماده کردن زمینه لازم، آشکارا به امامت و جانشینی آن حضرت علیه السلام اشاره می کردند. به عنوان نمونه، هنگامی که آن حضرت علیه السلام در سال 220ق از مدینه به سوی بغداد می رفتند، یکی از یارانشان به نام اسماعیل بن مهران از ایشان پرسیده بود: «امامِ بعد از شما کیست؟» و امام جواد علیه السلام در پاسخ فرموده بودند: «امر امامت بعد از من، به عهده پسرم علی (امام هادی علیه السلام ) می باشد».
الهام خبر شهادت امام جواد علیه السلام به امام هادی علیه السلام
امامان گران قدر ما، همواره مورد عنایت خاصّ خداوند قرار داشتند و همین امر، موجب شده بود تا آن حضرات، از علم غیب و کرامات متعددی برخوردار باشند. هنگامی که امام جواد علیه السلام در بغداد به شهادت رسیدند، امام هادی علیه السلام در مدینه، و نزد سرپرست خویش ابو زکریا به سر می بردند. ایشان ناگهان به شدت اندوهگین شده و گریه شدیدی را آغاز کردند. هنگامی که ابو زکریا علت ناراحتی ایشان را جویا شد، آن حضرت علیه السلام در پاسخ فرمود:«در این لحظه پدرم به شهادت رسید» و هنگامی که از ایشان پرسیده شد که «این خبر را چه کسی به شما داد؟»، آن حضرت علیه السلام در پاسخ فرمود: «از عظمت خداوندی چیزی در وجودم وارد شد که پیش از این، آن را نمی شناختم، پس دانستم که پدرم [در این لحظه] به شهادت رسید».
فضایل اخلاقی امام هادی علیه السلام
امام هادی علیه السلام یکی از پیشتازان دانش، تقوا و کمال است که وجودش، مظهر فضایل اخلاقی و کمالات نفسانی و الگوی حق جویان و ستم ستیزان می باشد. با وجود ارتباط اندک ایشان با مردمْ به واسطه محدودیت های شدید حکومتی، دانشمندان، شرح حال نویسان و حتی دشمنان اهل بیت علیهم السلام به تحسین و تمجید آن وجود الهی و فضایل اخلاقی شان پرداخته اند، چنان چه ابوعبیداللّه جنیدی درباره ایشان چنین می گوید: «سوگند به خدا، او بهترین مردم روی زمینْ و برترین آفریده های الهی است.» هم چنین ابن حجر ـ که از عالمان اهل سنت است ـ در شرح حال ایشان می نویسد:«او در دانش و بخشش، وارث پدرش بود» و ابن شهر آشوب نیز چنین می گوید: «امام هادی علیه السلام خوش قلب ترین و راست گفتارترین مردمانْ و شاخه ای برکشیده و برگزیده از بوستان نبوتْ و میوه ای چیده شده از درخت رسالت بود».
علم امام هادی علیه السلام
امام علی النقی علیه السلام در زمانی زندگی می کرد که مناظرات فقهی و مجادلات کلامیِ مکتب های گوناگونِ فلسفی، در همه جا، به بالاترین حدّ خود رسیده بود. آن حضرت علیه السلام در جامعه علمی آن زمان، با وجود حضور علمای کلام و بزرگان فلسفه، محل مراجعه و حلّ و فصل مناقشات و مجادلات کلامی و فلسفی بود و با سخنان گران بهای خویش و نوشتن نامه های گوناگونْ به حلّ مسائل و بالا بردن سطح آگاهیِ طالبان علم و فضیلت کمک می کرد.
مبارزات فرهنگی
در دوران خلافت عباسیانْ به ویژه در عصر امامت امام هادی علیه السلام ، مکتب های مختلفی به وجود آمدند که برای اثبات ادعاهای باطل خویش، صحنه های ناگواری را به وجود می آوردند. در این میانْ خلفای عباسی نیز برای کم رنگ جلوه دادن اسلام حقیقی، به تأیید این مکتب ها می پرداختند و کار به جایی رسید که بخش مهمی از حوزه تدریس امام هادی علیه السلام در راه مبارزه با این مکتب ها و گروهک ها قرار گرفت. هم چنین آن حضرت در راستای مبارزه عقیدتی و فرهنگی خویش با طاغوت ها، به تعلیم «زیارت جامعه» به مسلمانان پرداختند.
امام هادی علیه السلام و نهضت های علویان
در زمان امامت امام هادی علیه السلام ، قیام ها و نهضت های علویان در بیش تر موارد با انگیزه براندازی حکومت عباسی و جایگزین کردن نظام اسلامی آغاز می شد. ولی با این که زمام داران عباسی دچار خوش گذرانی و ضعف و مشکلات داخلی فراوانی بودند، هیچ گاه از علویان و حرکت های آنان، حتی در دورترین نقاط کشور پهناور اسلامی غافل نبودند.از طرف دیگر، پیشوای دهم علیه السلام در شرایطی به سر می برد که قادر به هم یاری با حرکت ها و نهضت های آنان نبود، ولی با این حالْ در فرصت های پیش آمده، از دلداری و اظهار تمایل قلبی و اعلام پشتیبانی معنوی خویش از آنان دریغ نمی ورزید.
امام در مدینه
امام هادی علیه السلام ، حدود 14 سال از دوران 33 ساله امامت خویش را در مدینه سپری کردند و در این مدت، با استفاده از ضعف و آشفتگی دستگاه خلافت عباسی، با فرستادن نمایندگان خود به نقاط دور و نزدیکْ به گسترش و تبیین مبانی اسلامی، بررسی و حل مشکلات دینی ـ اقتصادی مردمْ و هدایت و رهبری آنان می پرداختند. انجام این امور، موجب افزایش محبوبیت و موقعیت ایشان در مدینه شد، به طوری که قدرت موضع گیری و تحمیل هر امری بر آن حضرت علیه السلام ، از فرماندار آن شهر گرفته شد و سرانجام بر اثر توطئه و بدگویی بدخواهان، متوکل عباسی تصمیم گرفت تا آن حضرت علیه السلام را به سامرا فراخواند.
واکنش امام به تبعید
هنگامی که متوکّل از موقعیت و محبوبیت امام هادی علیه السلام در مدینه آگاه شد، تصمیم به احضار آن حضرت علیه السلام به سامرا گرفت و برای رسیدن به این مقصود، یکی از فرماندهان خود به نام یحیی بن هرثمه را همراه سیصد سرباز و نامه ای آمرانه آمیخته با لحنی دوستانه به مدینه فرستاد.
در این میان، مردم مدینه که از آینده مبهم امام علیه السلام در سامرا بیم ناک بودند و از سویی دیگر، دوری از امام علیه السلام برایشان مشکل بود، با ورود یحیی بن هرثمه به مدینه، با اعتراض خود خواستار ماندن امام علیه السلام در مدینه شدند. امام علیه السلام با وجود پایگاه مردمی قابل ملاحظه، مصلحت را در مخالفت علنی و موضع گیری آشکار بر ضد دستگاه خلافت ندیدند و به این ترتیب، ایشان سه روز پس از دریافت نامه متوکّل، در سال 234 ق همراه اعضای خانوده خویش، مدینه را به قصد سامرا ترک کردند.
کینه توزی متوکّل
هنگامی که متوکل به واسطه افزایش محبوبیت امام هادی علیه السلام در مدینه و گسترش فعالیت های ایشان، آن حضرت علیه السلام را به سامرا، مرکز خلافتش احضار کرد، به منظور توهین و تحقیر ایشانْ دستور داد کاروان آن حضرت را در کاروان سرای ویژه مستمندان که به «خانُ الصّعالیک» معروف بود، فرود آورند و پس از گذشت یک روز، به دستور متوکل، آن حضرت و همراهانشْ به خانه ای که از قبل برای تحت نظر قرار دادن ایشان در نظر گرفته شده بود، منتقل شدند.
فعالیت های امام هادی علیه السلام در سامر
هنگامی که امام هادی علیه السلام برای تحت نظارت قرار گرفتن دقیق تر، از مدینه به سامرا تبعید شدند، با وجود شرایط سخت حاکم و محدودیت های حکومتیِ فراوان، از انزوا دوری گزیدند و در هر فرصتی، هنگام رویارویی با اقشار گوناگون جامعه و حتی شخص خلیفه، از طریق استناد به آیات قرآنی و ارائه دلایل متعدد، به اثبات امامت خویش می پرداختند. هم چنین ایشان در برابر تبلیغات سوء و زهرآگین منحرفان از خطّ امامت، مانند گروه های غُلات، واقفیه و صوفیه، موضع می گرفتند و افکار مسلمانان را در برابر توطئه های آنان روشن می ساختند. حضرت امام هادی علیه السلام در نهایت دقت و احتیاط و در شعاعی محدود، سعی در آماده ساختن اذهان مسلمانان، برای پذیرش مسأله غیبت امام عصر علیه السلام در آینده داشتند.
یکی از کرامات حضرت
امام هادی علیه السلام همواره غم خوار مردم بودند و به شیوه های گوناگون و حتی کمک گرفتن از علوم الهی و امدادهای غیبی، به یاری آن ها می شتافتند. امام هادی علیه السلام نیز همانند نیاکان ارج مند خویش، چنین اقداماتی انجام می دادند.
شخصی به نام «زید بن علی» نقل می کند که: شبی به علت بیماری سختی که داشتم، محتاج پزشک شدم و او برای مداوا، داروی کم یابی تجویز کرد. ناگهان و درحالی که پزشک هنوز خانه ام را ترک نکرده بود، یکی از خدمت کاران امام هادی علیه السلام همراه همان داروی مورد نیاز به خانه ام آمد و ضمن تحویل دارو، گفت که امام هادی علیه السلام سلام می رساند و می فرماید «از این دارو چند روز استفاده کن.» دارو را گرفتم و نوشیدم و سلامت خود را بازیافتم».
شکوه و هیبت معنوی امام هادی علیه السلام
نقل می کنند که هر گاه امام هادی علیه السلام برای انجام کاری به خانه متوکل می رفتند، جمعیت مقابل خانه، چه دوست و چه دشمن، به احترام ایشانْ از مرکب های خویش پیاده می شدند. در این میان، یک بار عده ای بعد از عبور آن حضرت علیه السلام به علت این که ایشان را به دلایل واهی، شایسته احترام نمی دانستند، سوگند یاد کردند که دیگر هنگام رویارویی با آن حضرت علیه السلام به ایشان احترام نگذارند، ولی مدتی نگذشته بود که باز در همان روز و هنگام خروج امام علیه السلام از منزل متوکل، همگان دوباره به نشانه احترام از مرکب های خویش پیاده شدند و هنگامی که فردی به نام ابوهاشم، با یادآوری سوگندشانْ علت احترام آنان را به آن حضرت علیه السلام جویا شد، در پاسخ گفتند: «سوگند به خدا که ما نتوانستیم خود را نگه داریم و ناگزیر [از هیبت آن حضرت علیه السلام به نشانه احترام] پیاده شدیم».
شهادت امام هادی علیه السلام
شهادت در راه خدا و تبلیغ آیین حق و حقیقت، زینت اولیای الهی و نشانی از آزادگی و سازش ناپذیری آنان در برابر طاغوت های زمان است. امامان معصوم ما علیهم السلام همگی به فیض شهادت رسیدند و چه سعادتی بالاتر از این مقام و منزلت که انسانی، فدای هدف و آرمان مقدّس خویش گردد.
امام هادی علیه السلام نیز نمونه بارزی از مردان خدایی بود که پس از تحمل زندان های مکرر و آزار و شکنجه های روحی و جسمی که در راه خدا و در مسیر ترویج مکتب ارزشمند اسلام متحمل شد، سرانجام در سال 254 ق و در 42 سالگی، به دستور معتز، سیزدهمین خلیفه عباسی و توسط معتمد عباسی به وسیله زهرْ مسموم، و در منزل خود در شهر سامرا به خاک سپرده شد.
آفتاب عالم
ای در سپهر مجد و شرف، رویت آفتابدر بزم ما بتاب و رخ از دوستان متاب
تو آفتاب عالمی و از افول توافتاده است در همه ذرات انقلاب
ای آیت توکل و ای آیه ی رضادیدی جنایت از متوکل تو بی حساب
گاهی دهد مکانِ تو در برکة السبّاعگاهی درون محبس دشمن به پیچ و تاب
تو زاده بزرگ جوانان جنّتیای از ستمْ شهید شده در گه شباب
آن شربتی که داد به اجبار دشمنتگویا شرنگ مرگ شد و آتش عذاب
کآتش به جسم و جان تو پروانه سان فتادو ز سوز زهرْ جسم تو چون شمع گشت آب
احمد احمدی بیرجندی
مذمت تکبر
همه ما در زندگی فراز و نشیب های متعددی را پشت سرگذاشته ایم و مهم این است که در هر یک از این موقعیت ها، عملکردی مثبت ارائه بکنیم. بنابراین، شایسته است هنگامی که به مقام و موقعیتی والا دست می یابیم، تکبر و خودپسندی را از خویش دور کرده و به همه افراد به یک اندازه احترام بگذاریم، چنان چه امام هادی علیه السلام در این باره می فرمایند: «غضب بر آن که زیر دست توست، پستی است».
ارزش شکرگزاری
همه ما انسان ها در طول زندگی خویش، از نعمت های بی کران الهی برخوردار می شویم و شایسته است به شیوه های گوناگون به شکرگزاریِ خداوند متعال بپردازیم و چه سعادتی بالاتر از این که خداوند را به دلیل این که توفیق شکرگزاری از نعمت هایش را به ما داده، سپاس گوییم؛ چرا که نعمت ها، فناشدنی اند، ولی سپاس و شناخت عطاکننده، زوال ناپذیر است. امام هادی علیه السلام در این باره می فرمایند: «شکرگزار به خودِ شکر، سعادت مندتر از نعمتی است که باعث شکر شده است؛ زیرا نعمتْ کالای دنیاست و شکرِ نعمتْ [کالای [دنیا و آخرت».
در زلال کلام نور
دنیا بازاری است که گروهی در آن [برای آخرت] سود برند و گروه دیگر زیان.
حسادت، موجب نابودی پاداش ها و کشاندن عذاب به سوی حسود است.
جدال و کشمکش لفظی، دوستی دیرین را تباه می سازد.
بسیار استغفار و حمد کن که در این صورت، همه سعادت و خیر دنیا و آخرت را به دست می آوری.
بی نیازی، در همان اندکی است که به تو می رسد و رضا در همان است که تو را کفایت می کند.
خودبینی، بازدارند از دانش جویی و دعوت کننده به ناسپاسی و نادانی است.
هر که قدر خود را نداند، از شر او ایمن نباشد.
وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِبًا أَوْ کَذَّبَ بَایتِهِ إِنَّهُ لَایُفْلِحُ الظلِمُونَ» «1»
ستمکارتر از کسى که بر خدا دروغ بسته، یا آیات او را تکذیب کرده، کیست؟ یقیناً ستمکاران، رستگار نخواهند بود.
مىگوید:
آیه درباره کافران نازل شده، از این رو مردم در شمول آن بر غیر کافر غفلت مىکنند، در صورتى که آیه دو گروه دیگر را شامل مىشود، یکى کسى که خود را مسلمان مىنامد یا دیگران او را مؤمن و مسلمان مىشمرند ولى بر خدا دروغ
مىبندد، مانند اینکه: گفته او سخن مشرکان است، یعنى غیرخدا را ولىّ مىگیرد و او را مىخواند تا نزد خدا شفاعتش کند، و دیگرى کسى است که با نظر خود چیزى را به دین خدا مىافزاید. «2» این سخن که توسّل به بزرگان دین و طلب شفاعت از آنان موجب کفر و شرک است، ناشى از عدم بررسى معناى دقیق شفاعت نزد امامیّه است. وهّابیان افراطگرى خاصى دارند که مرهون نگرش ساده آنان به معانى دقیق توسّل و شفاعت است که شفاعت را خواندن غیر خدا مىدانند و بر اساس آیه شریفه:
وَ أَنَّ الْمَسجِدَ لِلَّهِ فَلَا تَدْعُواْ مَعَ اللَّهِ أَحَدًا» «3»
و مساجد ویژه خداست، پس هیچ کس را با خدا مپرستید.
و آیه:
وَ یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَایَضُرُّهُمْ وَ لَایَنفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلَآءِ شُفَعؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبُونَ اللَّهَ بِمَا لَایَعْلَمُ فِى السَّموَ تِ وَلَا فِى الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَ تَعالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ» «4»
و آنان به جاى خدا چیزهایى را مىپرستند که نه زیانى به آنان مىرسانند و نه سودى به آنان مىدهند؛ و مىگویند: اینان شفیعان ما نزد خدایند. بگو:
آیا خدا را به شفیعانى خبر مىدهید که آنها را در آسمانها و زمین [به عنوان شفیع] نمىشناسد؟ او از آنچه که شریک او قرار مىدهند، منزّه و برتر است.
از آن نهى مىکنند.
ولى این سخنان از جهاتى مخدوش است و مهمترین اشکال، مغالطه محتوایى آن است. به همین جهت بزرگان و علماى امامیه، به ویژه متأخّران، این قبیل موضوعات را به دقّت مورد تحلیل قرار داده و با دلایل متقنْ شفاعت را اثبات کرده و از اشکالات و شبهات منتقدان به خوبى پاسخ دادهاند.
همان گونه که اشاره شد، یکى از اشکالات بر شفاعت این است که: درخواست شفاعت از اولیاى الهى عبادت غیر خداست و نظرى است که مشرکان نسبت به معبودهاى خود داشتند:
وَ یَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَایَضُرُّهُمْ وَ لَایَنفَعُهُمْ وَ یَقُولُونَ هؤُلَآءِ شُفَعؤُنَا عِندَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبُونَ اللَّهَ بِمَا لَایَعْلَمُ فِى السَّموَ تِ وَلَا فِى الْأَرْضِ سُبْحَانَهُ وَ تَعالَى عَمَّا یُشْرِکُونَ» «5»
و آنان به جاى خدا چیزهایى را مىپرستند که نه زیانى به آنان مىرسانند و نه سودى به آنان مىدهند؛ و مىگویند: اینان شفیعان ما نزد خدایند. بگو:
آیا خدا را به شفیعانى خبر مىدهید که آنها را در آسمانها و زمین [به عنوان شفیع] نمىشناسد؟ او از آنچه که شریک او قرار مىدهند، منزّه و برتر است.
پاسخ آن است که: بین تقاضاى شفاعت از اولیاى الهى از جانب مؤمنان، و درخواست شفاعت از بتها از جانب مشرکان، تفاوت جوهرى است.
مشرکان معتقد بودند اولًا، خدا موجود مقدس و والا و برتر از عبادت بندگان است و بشر نمىتواند او را بشناسد و بپرستد. ثانیاً، خدا تدبیر امور عالم، از جمله زندگى بشر را به فرشتگان و اختران و انسانهاى مقرّب واگذار کرده است، و انسان براى تقرّب به خدا باید آنها را عبادت کند:
أَلَا لِلَّهِ الدّینُ الْخَالِصُ وَ الَّذِینَ اتَّخَذُواْ مِن دُونِهِ أَوْلِیَآءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِیُقَرّبُونَآ إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِى مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لَا یَهْدِى مَنْ هُوَ کذِبٌ کَفَّارٌ» «6»
آگاه باشید! که دین خالص ویژه خداست، و آنان که به جاى خدا سرپرستان و معبودانى برگزیدهاند [و مىگویند:] ما آنان را جز براى اینکه ما را هر چه بیشتر به خدا نزدیک کنند، نمىپرستیم. بىتردید خدا میان آنان [و مؤمنان] درباره آنچه که اختلاف مىکنند [و آن آیین توحید و شرک است] داورى خواهد کرد؛ قطعاً خدا آن کس را که دروغگو و بسیار ناسپاس است، هدایت نمىکند.
و چون اداره جهان و سرنوشت ما به آنان سپرده شده، براى رفع نیاز و دفع ضرر باید به پیشگاه آنان تضرّع کرد. از این رو در برابر تمثال و مجسّمه بتها به عبادت و خضوع آن مدبّران مىپرداختند، که باعث شد به مرور زمان همین بتها معبود جاهلان و عوام مشرکان قرار گیرد:
قَالَ أَتَعْبُدُونَ مَا تَنْحِتُونَ» «7»
[به آنان] گفت: آیا آنچه را [با دست خود] مىتراشید، مىپرستید؟!
مشرکان بر این اساس، از بتها، یا از فرشتگان و بزرگان بشر درخواست شفاعت مىکردند. قرآن نیز این کار را نکوهش مىکند که چرا مشرکان غیر از خدا چیزى را عبادت مىکنند که هیچ ضرر و نفعى براى آنان ندارد، و مىگویند: اینها شفیعان ما پیش خدا هستند.
اما مؤمنان چنین اعتقادى نسبت به اولیاى الهى ندارند و هرگز آنان را نمىپرستند؛ زیرا بر این باورند که غیر از خدا، هیچ کس صلاحیّت عبادت را ندارد:
وَ مَآ أُمِرُواْ إِلَّا لِیَعْبُدُواْ اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدّینَ حُنَفَآءَ وَ یُقِیمُواْ الصَّلَوةَ وَ یُؤْتُواْ الزَّکَوةَ وَ ذَ لِکَ دِینُ الْقَیّمَةِ» «8»
در حالى که فرمان نیافته بودند جز آنکه خدا را بپرستند، و ایمان و عبادت را براى او از هرگونه شرکى خالص کنند، و حقگرا باشند، و نماز را برپا دارند، و زکات بپردازند؛ و این است آیین استوار و ثابت.
هُوَ الْحَىُّ لَآإِلهَ إِلَّا هُوَ فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدّینَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبّ الْعالَمِینَ» «9»
اوست زنده [بىزوال]، هیچ معبودى جز او نیست، پس او را در حالى که ایمان و عبادت را براى او [از هر گونه شرکى] خالص مىکنید، بپرستید.
همه ستایشها ویژه خدا پروردگار جهانیان است.
مؤمنان، تنها خدا را ربّ و مدبّر عالم مىدانند و معتقدند خدا، هم
«ربّ العالمین»
و مدبّر همه جهان هستى و هم ربّ یکایک موجودات و انسانهاست.
قُلْ أَغَیْرَ اللَّهِ أَبْغِى رَبًّا وَهُوَ رَبُّ کُلّ شَىْءٍ وَلَا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَیْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى ثُمَّ إِلَى رَبّکُم مَّرْجِعُکُمْ فَیُنَبّئُکُم بِمَا کُنتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ» «10»
بگو: آیا جز خدا پروردگارى بجویم در حالى که او پروردگار هر چیزى است؟! و هیچ کس جز به زیان خود [عمل زشتى] مرتکب نمىشود، و هیچ سنگین بارى بار گناه دیگرى را بر نمىدارد؛ سپس بازگشت همه شما به سوى پروردگارتان خواهد بود، پس شما را به [حقّانیّت] آنچه درباره آن [با مردم مؤمن] اختلاف مىکردید، آگاه مىکند.
و او را از همه به خود نزدیکتر مىدانند:
وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنکُمْ وَ لکِن لَّاتُبْصِرُونَ» «11»
و ما به او از شما نزدیکتریم، ولى نمىبینید.
و بر این اعتقادند که خدا به بندگانش نزدیک است و حوایج آنها را از خود برطرف مىسازد:
وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِى عَنّى فَإِنّى قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِى وَلْیُؤْمِنُواْ بِى لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» «12»
هنگامى که بندگانم از تو درباره من بپرسند، [بگو:] یقیناً من نزدیکم، دعاى دعا کننده را زمانى که مرا بخواند اجابت مىکنم؛ پس باید دعوتم را بپذیرند و به من ایمان آورند، تا [به حقّ و حقیقت] راه یابند [و به مقصد اعلى برسند].
و از خود انسان به وى نزدیکتر است تا جایى که بین او و قلبش حایل مىشود:
یأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ اسْتَجِیبُواْ لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یُحْیِیکُمْ وَاعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِوَأَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ» «13»
اى اهل ایمان! هنگامى که خدا و پیامبرش شما را به حقایقى که به شما [حیات معنوى و] زندگى [واقعى] مىبخشد، دعوت مىکنند اجابت کنید، و بدانید که خدا میان آدمى و دلش حایل و مانع مىشود [تا حق را باطل و باطل را حق مپندارد] و مسلماً همه شما به سوى او گردآورى خواهید شد.
و از وساوس درونى او نیز آگاه است:
وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسنَ وَ نَعْلَمُ مَا تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ» «14»
همانا انسان را آفریدیم و همواره آنچه را که باطنش [نسبت به معاد و دیگر حقایق] به او وسوسه مىکند، مىدانیم، و ما به او از رگ گردن نزدیکتریم.
افزون بر این، مؤمنان، براى هیچ کس در عالم، جز خدا استقلالى در کار معتقد نیستند، حتى درباره پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله که از هر ولىّ و ملکِ مقرّبى برتر است، معتقدند که بدون مشیّت خدا، مالک هیچ نفع و ضررى براى خود- چه رسد به دیگران- نیست:
قُل لَّآأَمْلِکُ لِنَفْسِى ضَرًّا وَ لَانَفْعًا إِلَّا مَا شَآءَ اللَّهُ لِکُلّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ فَلَا یَسْتْخِرُونَ سَاعَةً وَ لَایَسْتَقْدِمُونَ» «15»
بگو: من براى خود قدرت دفع زیان و جلب سود ندارم، مگر آنچه را که خدا بخواهد؛ [وظیفه من فقط ابلاغ پیام خداست] براى هر امتى سرآمدى معین و اجلى محدود است، هنگامى که اجلشان سرآید، نه لحظهاى پس مىمانند و نه پیش مىافتند.
و فرشتگان مقرّب الهى را مطیع محض او مىدانند که بدون اذن و امر او گفتار و کردارى از خود ندارند:
لَا یَسْبِقُونَهُبِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ» «16»
در گفتار بر او پیشى نمىگیرند، و آنان فقط به فرمان او عمل مىکنند.
مؤمنان معتقدند چنان که همه آفرینش هستى و تدبیر عالم به دست خداست:
أَلَا لَهُ الخَلْقُ وَالْأَمْرُ تَبَارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ» «17»
آگاه باشید که آفریدن و فرمان [نافذ نسبت به همه موجودات] مخصوص اوست؛ همیشه سودمند و با برکت است، پروردگار عالمیان.
همه شفاعت هم از آنِ اوست:
قُلْ لّلَّهِ الشَّفعَةُ جَمِیعًا» «18»
بگو: شفاعت، یکسره ویژه خداست.
و هر شفیعى باید از جانب آن مدبّر عالم، مأذون در شفاعت باشد.
یُدَبّرُ الْأَمْرَ مَا مِن شَفِیعٍ إِلَّا مِن بَعْدِ إِذْنِهِ ذَ لِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ أَفَلَا تَذَکَّرُونَ» «19»
همواره کار جهان را [با قوانینى استوار و منظم] تدبیر مىکند. [کار] هیچ واسطهاى [در همه جهان هستى براى جابجایى عناصر وترکیب اجزا وبه جریان انداختن امور] جز پس از اذن او نیست. این است خدا، پروردگار شما، پس او را بپرستید؛ آیا متذکّر [حقایق] نمىشوید؟
چنان که مشفوعٌ له (شفاعت شونده) باید از ناحیه خداوند تعیین گردند:
یَعْلَمُ مَا بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ مَا خَلْفَهُمْ وَ لَایَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضَى وَ هُم مّنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُونَ» «20»
خدا همه گذشته آنان و آیندهشان را مىداند، و جز براى کسى که خدا بپسندد شفاعت نمىکنند، و آنان از ترس [عظمت و جلال] او هراسان و بیمناکند.
و بدون تردید بتهاى بىشعور که مالک هیچ چیز نیستند صلاحیّت شفاعت کردن را ندارند:
أَمِ اتَّخَذُواْ مِن دُونِ اللَّهِ شُفَعَآءَ قُلْ أَوَ لَوْ کَانُواْ لَایَمْلِکُونَ شَیًا وَ لَایَعْقِلُونَ» «21»
[نه اینکه بىخبران، درباره قدرت خدا نمىاندیشند] بلکه به جاى خدا [از بتان] شفیعانى براى خود گرفتهاند. بگو: آیا [از آنها شفاعت مىخواهید] هر چند مالک چیزى [و اختیاردار شفاعتى] نباشند و علم و عقلى نداشته باشند [و پرستندگان خود را نشناسند؟]
اما فرشتگان، پیامبران و حتى مؤمنان از شفاعت به معناى دعا و طلب مغفرت، برخوردارند.
قرآن درباره فرشتگان مىفرماید:
تَکَادُ السَّموَ تُ یَتَفَطَّرْنَ مِن فَوْقِهِنَّ وَالْمَلئِکَة یُسَبّحُونَ بِحَمْدِ رَبّهِمْ وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَن فِى الْأَرْضِ أَلَآ إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» «22»
نزدیک است آسمانها از فرازشان [به سبب عظمت وحى] بشکافند و فرشتگان، پروردگارشان را همواره همراه با سپاس و ستایش تسبیح مىگویند، و براى کسانى که در زمین هستند، درخواست آمرزش مىکنند؛ آگاه باشید! بىتردید خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
و درباره پیامبران چنین مىفرماید:
وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیًما» «23»
و هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند، و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىکرد، یقیناً خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان مىیافتند.
همچنین درباره مؤمنان چنین آمده است:
وَ الَّذِینَ جَآءُو مِن بَعْدِهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَ لِإِخْوَ نِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالْإِیمَانِ وَ لَاتَجْعَلْ فِى قُلُوبِنَا غِلًّا لّلَّذِینَ ءَامَنُواْ رَبَّنَآ إِنَّکَ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ» «24»
و نیز کسانى که بعد از آنان [انصار و مهاجرین] آمدند در حالى که مىگویند: پروردگارا! ما و برادرانمان را که به ایمان بر ما پیشى گرفتند بیامرز، و در دلهایمان نسبت به مؤمنان، خیانت و کینه قرار مده.
پروردگارا! یقیناً تو رؤوف و مهربانى.» «25»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- انعام (6): 21.
(2)- تفسیر المنار: 7/ 294، ذیل آیه 21 سوره انعام.
(3)- جن (72): 18.
(4)- یونس (10): 18.
(5)- یونس (10): 18.
(6)- زمر (39): 3.
(7)- صافّات (37): 95.
(8)- بیّنه (98): 5.
(9)- غافر (40): 65.
(10)- انعام (6): 164.
(11)- واقعه (56): 85.
(12)- بقره (2): 186.
(13)- انفال (8): 24.
(14)- ق (50): 16.
(15)- یونس (10): 49.
(16)- انبیاء (21): 27.
(17)- اعراف (7): 54.
(18)- زمر (39): 44.
(19)- یونس (10): 3.
(20)- انبیاء (21): 28.
(21)- زمر (39): 43.
(22)- شورى (42): 5.
(23)- نساء (4): 64.
(24)- حشر (59): 10.
(25)- توحید در قرآن، جوادى آملى: 2/ 593- 602، با تلخیص.
معاون اول رئیس جمهور با بیان اینکه به اجرای فاز دوم قانون هدفمندی یارانه ها نزدیک میشویم، گفت: راه انصراف را در خصوص دریافت یارانه نقدی تا پایان سال 93 باز خواهیم گذاشت.
چنانچه افرادی که می خواهند متقاضی دریافت یارانه نقدی باشند، سری به بیمارستانها بزنند و وضعیت نامطلوب بهداشت و درمان را ملاحظه کنند، به طور قطع از دریافت یارانه نقدی انصراف داده و دست دولت را در ارائه خدمات هر چه بهتر به بخش درمان باز خواهند گذاشت.
کامنت های کاربرانی که بیشترین + رو گرفتن
اقای جهانگیری شما هم سری به سفره مردم بزنید
اقای جهانگیری، یه سری به پرونده ی دانه درشت های فساد بیمه و نفت و بانک و ... بزنید همه چیز را متوجه می شوید
لطفا دست از تحقیر مردم بردارید. مردم خودشون می دونن تو بیمارستان ها چه خبره هرکسی تو خانواده و فامیلش مریض داشته یا داره. مشکل اینه که مردم مطمئن نیستند این پول واقعا صرف بهداشت درمان و رفاه مردم بشه. تا وقتی تکلیف دزدها و غارتگران بیت المال به طور شفاف و علنی مشخص نشه مردم اعتماد نمی کنند. پس تا آن روز پول را می گیریم و خودمان به نیازمندان و بیماران کمک می کن
شما هم سری به بانکها بزنید تا ببینید چقدر قسط میدهیم
جناب آقای جهانگیری توجهی هم به دریافت پزشکان از بیمارستانها داشته باشید و اینکه یک متخصص برای یک ماه هفتاد میلیون تومان تحت عنوان کارانه دریافت که هیچ توجیه منطقی و هیچ عدالتی در پشت آن وجود ندارد.
آقای جهانگیری پر شدن بیمارستان از بی غذایی ? فقر ? اعصاب خراب ? بی پولی ? بیکاری و........... هست نه به خاطر یارانه
دولت روزانه بیش از 150 میلیون دلار از فروش نفت درامد داره. تو این مدت چه کار مثبتی جز حرف تحویل مردم داده. قیمت ها افسار گسیخته که با آمار بانک مرکزی در مورد تورم تناقض شدید داره. قیمت انرژی هم که 24 درصد گرون شد. اضافه حقوق کارکنان دولت هم که با سیستم جدید مالیات از حقوق بگیران که به حداقل رسید. بابا یه کم انصاف. نفت که ملیه و مال همه است.
جناب جهانگیری عزیز ، شما هم شب ها چرخی در خیابان های اداری تهران بزنید و ببنید که تمام ساختمان های دولتی شب ها چراغ هایشان مثل تالار های عروسی روشن است . خودرو های دولتی را می بینید که با خانواده مشغول گردش در شهر هستند ! مردمی که به اقای روحانی رای دادند نجیب و در عین حال آگاه و دانا هستند ! شما یک پل به ما نشان دهید ما به شما سی و سه پل را نشان خواهیم داد ! اول از خودتان شروع کنید ! این دستگاه های عریض و طویل و کم بازده و بودجه حرام کن دولتی را جمع و جور و بهینه کنید . سپس به مردم گزارش کارتان را بدهید ! آنگاه خواهید دید که مردم چگونه پاسخ شما را خواهند داد ! یادم است زمان جنگ نوجوان بودم و می دیدم که دارا و ندار چگونه خالصانه به جبهه ها کمک می کردند . متاسفانه در این سال ها مردم فراموش شده اند !
پناه بر خدا. یکی نیست بگه مردم از اون بیمارستان هایی که شما میگید خبر دارند. شما یه سری به اون بیمارستان ها بزنید... هر کاری دارید میکنید حداقل با این نوع حرف ها داغ مردم را تازه نکنید.
نه ما خودمان می دانیم در بیمارستان ها چه می گذرد ماشالا به برکت این پارازیت ها و آلودگی هوا و محصولات غیراستاندارد چینی همه مان یا مریض هستیم یا در فامیل مریض داریم!
آقای جهانگیری
شما یه سری به بانک ها بزنید
شما و دولتمردان یه سری به پرت انرژی در ادارات دولتی بزنید
شما و دولتمردان یه سری به پاداشهای مدیرانتان بزنید
شما و دولتمردان یه سری به وجدانتان بزنید
حالا اگر انصراف دادیم ولی وضع بیمارستانها و درمان بهتر نشد و درعوض عدهای گردن کلفتر شدند چه کسی جوابگو است؟ راهی برای انصراف از انصراف هم در نظر گرفتهاید؟!
یه طوری می گن انگار مدیریت درمان دست مردم بوده که حالا بدهکار دولت شدن.
ما نسیه کار نمی کنیم. شما اوضاع رو درست کن مام همون روز انصراف میدیم.
قطر در پارس جنوبی ماهانه یک میلیارد و هفتصد میلیارد دلار بیشتراز ایران نفت وگاز استخراج میکنه با دلار 3000 تومانی میشه 51000000000000 تومان جمعیت قطر یک میلیون نفره این پول تقسیم به یک میلیون کنید میشه 5100000 یعنی بخاطر بی کیفایتی و بی برنامگی ماهانه پنج میلیون صدهزار تومان از سرمایه ملی مملکت به هر قطری یارانه داده می شود حالا آمدن چسبیده به ماهی 45000 تومانی که به مردم یارانه میدن و هر روز التماس میکنه میگه تورخدا بیاید یارانه تون ببخشید البته این تنها یک نمونه است ، در میادین مشترک نفتی با سایر کشورها همچون عراق و امارات وعربستان وغیره وضعیت از این بهتر نباشه بدتر نیست یعنی داریم به کل مردم های کشورهای همسایه بصورت مستقیم و غیر مستقیم از ثروت مردم یارانه میدن حالا برای این چندرغاز ارازنتر بودن پول بنزین و آب و گاز و برق و غیره که البته با توجه به حداقل درآمد مردم سایر کشورآنقدرهم ارزان نیست بلکه گران نیز می باشداین همه جنجال و هیاهو راه انداخته اند
برای نمونه آمریکا حداقل درآمد شش میلیون در ماه قیمت بنزین 3000 تومان در لیتر در ایران حداقل حقوق شصدهزار تومان در ماه قیمت بنزین 700 تومان یعنی حداقل حقوق در آمریکا 10 برابر ایران ولی قیمت بنزین 4 برابر ایران است چرا راه دور می ریم همین قطر ها که مردمشون جزء پردرآمدترین مردم دنیا هستن تازه ماهی پنج میلیون صد هزار توان نیز ما بهشون یارانه می دیم بنزین می خرن 1500 تومان
من انصراف بدم که امثال بابک زنجانی ها که تعدادشونم کم نیست گردن کلفت تر بشن. نه داداش ما نیستیم
هر دولتی میاد با هزارتا وعده و وعید آخر کار اکثریت مردم فقیرتر و دزدان بیت المال و رانت خواران گردن کلفت تر... کدوم وعده بعد از دادن یارانه محقق شد که حالا مردم به شما اعتماد کنند؟ قاچاق سوخت متوقف شد؟ کیفیت نان بهتر شد؟ مصرف سوخت پایین اومد؟ شرایط اقتصادی مردم خوب شد؟ و.... "
کشور کره جنوبی تنها منبع زمینی اش آهک است وضع اقتصاد مردمش را ببینید. سوء مدیریت شما و سایر دوستانتان در دولت های گذشته عامل بدبختی مردم است. به خدا قسم تمام مردم هم انصراف دهند وضع مملکت همین است.
با توجه این که حضرت حق در آیات قرآن مجید، و به زبان پیامبران و امامان همه انسانها را دعوت به تقوا کرده، و از آنان خواسته است در همه شئون زندگى و در هر قدمى که برمىدارند و قلب را به هر نیتى که مىسپرند تقواى الهى یعنى اجتناب از هر حرامى که در رابطه با هر شأنى از شئون حیات است رعایت کنند بىتردید اجراى این فرمان نورانى و پر برکت از طرفى، و اتصال به تقوا از طرف دیگر براى انسان منافع و آثارى خواهد داشت.
اگر تقوا را چون درختى پاک و شجرهاى طیبه تصور کنیم که همین گونه هم هست، پس باید اعتراف کنیم که این درخت باید و قطعاً ثمرات و محصولات بسیار مفیدى در عرصهگاه حیات دنیا و آخرت انسان از خود ظهور دهد.
این اوراق اگر بخواهد همه ثمرات و منافع تقوا را از طریق قرآن و روایات بیان کند بدون شک به چندین جلد خواهد رسید و از مسیر تفسیر دیگر آیات شریفه کتاب مجید حق باز خواهد ماند، ولى براى این که مطالعه کنندگان محترم از این خرمن پرفیض خوشهاى برگیرند به ترتیب سورههاى قرآن به گوشهاى از منافع و آثار تقوا اشاره مىشود.
فلاح و رستگارى
وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ: «1»
نسبت به خدا در همه امورتان پروا کنید تا هماى فلاح و رستگارى را در آغوش بگیرید.
فلح در لغت به معناى شکافتن است، و از آنجا که زارع و کشاور زمین را با گاو آهن مىشکافد و هر گونه مانع رشد دانهها را از میان برمىدارد، و زمین را آماده تخم پاشى و رشد گیاه مىکند عرب به او فلاح مىگوید.
کسى که با رعایت تقوا در همه شئون حیات، موانع راه سعادت دنیا و آخرت را بر طرف مىکند، و آنچه را سد راه خوشبختى است مىشکافد و حرکت در راه حق را ادامه مىدهد یقیناً به فلاح و رستگارى که همانا نعمت جاوید الهى در قیامت است مىرسد.
راغب اصفهانى در کتاب المفردات خود که بیان و توضیح لغات قرآن است مىنویسد: فلاحى که اهل تقوا و آراستگان به ایمان در قیامت به آن مىرسند عبارت است از: دانش و معرفت بىجهل، عزت به ذلت، حیات بىمرگ، ثروت و غناى بىفقر است.
معیت و همراهى با حق
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ: «2»
و از خدا پروا کنید و بدانید بىتردید خدا همراه با پرهیزکاران است.
اجتناب و دورى انسان از همه آلودگىهاى ظاهر و باطن، و جدا زیستن آدمى از فساد و گناه و معصیت که عامل طهارت و پاکى است، زمینه ساز معیت و همراهى خدا با آدمى است، و خداى مهربان با هر کس معیت و همراهى داشته باشد مسلماً از آفات و فتنهها در دنیا، و بلاها و عذابها در آخرت در امان خواهد بود.
اهل خدا، و مسافران به سوى دوست، و سالکان راه محبوب ترک همه گناهان را رکن و اساس تقوا دانسته، و بناى آباد دنیا و آخرت را مبتنى بر آن مىدانند و از چهار منزل مراقبت آن را اول منزل و پایه آن برشمردهاند:
«الاول ترک المعاصى و هذا هو الذى بنى علیه قوام التقوى و اسس علیه اساس الآخرة و الاولى، ما تقرب المتقربون بشیئ اعلى و افضل منه.
الثانى الاشتغال بالطاعات مع حضور القلب.
الثالث عدم الغفلة.
الرابع الحزن الدائم قال: انى لا اسکن الا فى قلب محزون.» «3»
اولین مرحله و منزل مراقبت ترک همه گناهان است، و این ترک و آزاد زیستن از معاصى است که پایههاى تقوا بر آن بنا شده، و اساس آخرت و دنیاى صحیح را بر آن نهادهاند، بندگان مقرب خدا که با ارزشترین انسانهایند به چیزى برتر و بهتر از ترک همه گناهان به خدا تقرب نجستهاند.
در معارف الهیه آمده: موسى از خضر پرسید آراسته به کدام حقیقت شدهاى که به من مأموریت دادهاند از تو بخشى از اسرار و واقعیات را بیاموزم، و با چه وسیله به این مرتبه و مقام رسیدهاى؟! خضر در پاسخ گفت: به ترک همه گناهان. دومین مرحله مراقبت مشغول بودن به طاعات و عبادات با حضور قلب است.
و سومین مرحله آن خالى بودن از غفلت و بىخبرى نسبت به حقایق هستى است.
و چهارمین آن اندوه دائم و حزن همیشگى نسبت به عمر گذشته و فرصتهاى از دست رفته و کوتاهى در عبادت است.
حضرت حق جل و علا فرمود: من جز در دل محزون سکونت نمىگیرم!
مصون ماندن از عذاب سخت
وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ: «4»
از خدا پروا کنید و بدانید مسلماً خدا در کیفر بسیار سختگیر است.
آرى کسى که به فرمانها و احکام حضرت حق گردن ننهد، و زحمات و کوشش پیامبران و امامان را که جز هدایت انسان به سوى خیر دنیا و آخرت هدفى نداشتند قدردانى ننماید، و آئین و دین خدا را به مسخره بگیرد، و معبود خود را هواى نفس خویش قرار دهد، و به راه یاغیان و طاغیان برود مستحق سختترین کیفر و شدیدترین عقاب و عذاب است، و هر کس از خدا پروا کند و به حفظ خویش از گناهان و فسق و فجور برخیزد، و در همه شئون زندگى تقواى الهى را رعایت نماید البته از کیفر سخت او براى ابد در امان خواهد ماند.
مصون ماندن از نقشه هاى خائنانه دشمنان
وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا لا یَضُرُّکُمْ کَیْدُهُمْ شَیْئاً: «5»
و اگر صبر و تقوا پیشه کنید و در میدان جهاد پایدار بمانید و از دوستى و موالات با دشمنان خدا بپرهیزید، نقشههاى خائنانه و کید و حیله آنان اندک زیانى به شما نخواهد رسانید.
در این آیه شریفه خداى عزیز استقامت در میدان جنگ، و اجتناب از دوستى و معاشرت با دشمنان را مانع و سدى سخت در برابر اثر گذارى نقشه و تدبیر شیطانى یاغیان و طاغیان مىداند.
آرى اگر مسلمانان در برابر دشمنان خدا سستى نشان دهند، و از خود مقاومتى به میدان نیاورند، و راه دوستى و معاشرت و آمیزش با دشمنان را باز بگذارند، سزاوار شکست و ذلت مىشوند، و نقشه و تدبیر خائنانه دشمنان بر تمام شئون حیات آنان اثر مىگذارد، و از این طریق زیانها و خسارتهاى غیر قابل جبرانى به مسلمانان وارد مىآید.
ایمان به خدا و قیامت، و توحید و طاعت اقتضاء مىکند که انسان در میدان هر جهادى تا پیروزى قطعى استقامت ورزد، و در همه امورش از تکیه بر دشمنان و پناه بردن به ولایت و دوستى آنان بپرهیزد، تا از زیان نقشههاى آنان در امان بماند، زیرا کسى که به خدا توکل مىکند و بر آزمایشات الهى استقامت مىورزد، و فقط به یارى او چشم مىدوزد، در هر میدانى نسبت به خواسته بر حقش چیره مىشود، و بر دشمنانش پیروز مىگردد، و در حفاظت نیکوى پروردگارش محفوظ مىماند.
ولى آن که از غیر خدا توقع یارى مىکند، و به خودش واگذار شده قطعا از یارى پروردگارش و نصرت و حفظ خدایش محروم خواهد ماند.
من استعان بغیر الله فى طلب
فان ناصره عجز و خذلان: «6» آن که در خواسته و طلبى از غیر خدا یارى بخواهد، بىتردید یار او ناتوانى و خوارى است.
شکر و سپاسگزارى
فَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ: «7»
پس تقواى الهى پیشه کنید تا شاکر و سپاسگزار نعمتهاى خدا شوید.
ناسپاسى و کفران نعمت به این است که انسان نعمتهاى عنایت شدهى حضرت حق را در گناه و معصیت هزینه کند، و شکر و سپاس نعمت به این است که همه نعمتها را در راه طاعت و عبادت و احسان به خلق خدا خرج نماید.
هنگامى که انسان به دنبال روح تقوا از معاصى و گناهان اجتناب ورزد، و از قدم گذاشتن در وادى فسق و فجور بپرهیزد البته نعمتها در مسیر ویژه خودش یعنى در همان جائى که خدا فرموده مصرف مىشود، و مصرف نعمت برابر با فرمان حق سپاس حق و بلکه عین شکر است.
تحصیل بهشت و قرار گرفتن در کنار سفرهى ابدى حق
لکِنِ الَّذِینَ اتَّقَوْا رَبَّهُمْ لَهُمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها نُزُلًا مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ لِلْأَبْرارِ: «8»
ولى کسانى که تقواى پروردگارشان را پیشه کردند براى آنان بهشتهائى است که از زیر درختانش نهرها جارى است، در آن جاودانهاند، این بهشتها سفره کاملى از انواع نعمتها از سوى خداست، و آنچه نزد خداست براى نیکان بهتر است.
آرى اهل تقوا یعنى مردان و زنانى که از گناهان ظاهر و باطن اجتناب مىکنند و به فرمانها و احکام الهى گردن مىنهند، و به حسنات اخلاقى و کردار پسندیده آراستهاند سزاوار بهشتهاى جاویدان و سفرهى کامل نعمتهاى ابدى حق هستند.
اینان که خداى مهربان از وجودشان تعبیر به ابرار نموده برخلاف اشرار که قانع به نعمتهاى زودگذر و از دست رفتنى مىباشند، و با خدا و قیامت و پاداشهاى الهى رابطهاى ندارند، از طریق ایمان و طاعت و عبادت و خدمت علاوه بر بهرهگیرى از روزى حلال خدا در دنیا، موفق به کسب خوشنودى حق و بهشتهاى ابدى و سفره پرنعمت جاوید حضرت محبوب مىشوند.
قبولى اعمال
إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ: «9»
جز این نیست که خدا کوششهاى اهل تقوا را مىپذیرد.
اهل تقوا که باطن خویش و کوششها و اعمالشان را از آلوده شدن به رذایل اخلاقى و کار و کردارشان را از ریا و خودنمائى حفظ مىکنند شایستهاند که حضرت حق همه مجاهدات ظاهرى و باطنى آنان را قبول کند به این خاطر در این آیه شریفه با قاطعیت قبولى اعمال آنان اعلام مىنماید.
امنیت از بیم و حزن
فَمَنِ اتَّقى وَ أَصْلَحَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: «10»
پس کسانى که در مدار تقوا قرار گرفتند و امور خود را به کمک فرهنگ حق اصلاح نمودند بیمى و حزنى بر آنان نخواهد بود.
آرى انسانى که به خاطر تأمین سعادت دنیا و آخرتش، و تحصیل خوبىها و کمالات، و مصون ماندن از خسارتهاى معنوى و زیانهاى روحى از ورود به عرصه معصیت اجتناب مىکند، و خود را از آلوده شدن به فسق و فجور حفظ مىنماید، و با همه وجود چون گوسپندى که از گرگ مىگریزد از گناه فرار مىکند، و با بکار گرفتن احکام الهى و قواعد شرعى و راهنمائىهاى حضرت حق و پیامبران و امامان به اصلاح ظاهر و باطن خود مىپردازد، و به سوى رشد و اوج انسانیت حرکت مىکند چرا از عاقبت کارش بترسد، و از هزینه کردن عمرش غصه و اندوه به خود راه دهد؟!
عقاب و عذابى در انتظار او نیست که بترسد، و چیزى را در مسیر عمر از دست نداده که محزون و اندوهگین شود، آنچه به انتظار چنین انسان باتقوا و مصلحى است پاداش عظیم الهى است و رضایت و خوشنودى ارحم الراحمین، پس زمینهاى براى بیم و اندوه به خاطر تقوا و اصلاح براى او نیست.
قدرت فراگیر در جهان
اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَ اصْبِرُوا إِنَّ الْأَرْضَ لِلَّهِ یُورِثُها مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ: «11»
از خدا کمک بخواهید، و صبر و استقامت پیشه سازید، بىتردید مالکیت زمین براى خداست، آن را به هر کس از بندگانش بخواهد به ارث مىدهد و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است.
اگر جامعه و ملتى همه با هم در همه امورشان از حضرت حق که قدرتى بىنهایت و کارگزارى حکیم است یارى و کمک بخواهند، وجود مقدس او درخواستشان را اجابت مىکند و به آنان براى به نتیجه رسیدن کارشان یارى مىدهد، و اگر در برابر حادثهها چه حادثهمالى و چه حادثه اجتماعى و نیز در برابر آزمایشات الهى و هم چنین در عرصه انجام عبادت و خوددارى از گناه صبر و استقامت از خود نشان دهند، به پیروزى و رستگارى قطعى مىرسند، و از شکست و ذلت مصون مىمانند.
چنین ملتى با همراه داشتن یارى حق، و با صبر و استقامتى که آنان را چون فولاد آب دیده مىکند به مرز قدرت فراگیر مىرسند و یقیناً مىتوانند حکومتى جهانى بر اساس فرهنگ الهى برپا کنند.
مصونیت از حرامخوارى
فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلالًا طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ: «12»
از آنچه بهره و غنیمت به دست مىآورید در حالى که حلال و پاکیزه است بخورید، و از خدا پروا کنید، یقیناً خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
تقواى الهى پس از آن که با تمرین ترک گناه، و توجه به حضرت حق، و روىکرد به قیامت به صورت روحى مقاوم در باطن انسان تحقق پیدا کند، همچون سپر محکم و استوارى براى آدمى خواهد بود که حملات سهمگین هر حرامى به ویژه حرامهاى مالى را که جاذبههاى شدیدى دارد در هم مىشکند، و عرصه زندگى و حیات انسان را از ورود این خطر عظیم و خسارتهاى غیر قابل جبرانش در مصونیت قرار مىدهد.
انسان باتقوا و پرهیزگار که از سکوى تقوا با چشم دل و دیدهى بصیرت خدا را مىنگرد، و صحنههاى عظیم قیامت را مشاهده مىنماید، قدرت رفتن به سوى مال حرام را ندارد، و دست پاک و الهىاش به سوى لقمه حرام دراز نمىشود، و جز به حلال طیب و پاک خدا قناعت نمىورزد.
محبوبیت در پیشگاه خدا
إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ: «13»
بىتردید خدا اهل تقوا را دوست دارد.
عشق و محبت ویژه حق از افق وجود هر انسانى طلوع نمىکند، این کیمیاى حیات بخش، و اکسیر اعظم را در ظرف وجود هر کسى قرار نمىدهند، این رشته نورانى را به گردن قلب هر انسانى نمىاندازند، هر بىسر و پائى را در فضاى عشق و محبت نمىپذیرند، و هر کسى را چوب انداز در گردونه محبوبیت قرار نمىدهند، از شرایط زیبا و پرقیمت ورود به میدان محبت حق و عرصه محبوبیت حضرت رب داشتن سرمایه بسیار پرسود تقواست، حقیقتى که عامل جذب محبت او به سوى انسان، و سبب تحقق آن براى آدمى است.
کسى که محبوب مالک مالکان، و رب ارباب، و منبع غنا و استغنا، و چشمهى کمالات بىنهایت، و دریاى بىپایان کرامت، و ریشه حق و حقیقت، واصل و بنیان خلقت و خلاصه ارحم الراحمین و اکرم الاکرمین گردد، آیا مىتوان سود و نفعى که از جانب آن محب به محبوب مىرسد به شماره آورد و به محاسبه کشید؟!
دیوانه کنى هر دو جهانش بخشى
دیوانه تو هر دو جهان را چه کند
به دست آوردن بشارت دنیائى و آخرتى از سوى حق
الَّذِینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ لَهُمُ الْبُشْرى فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ لا تَبْدِیلَ لِکَلِماتِ اللَّهِ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ: «14»
آنان که ایمان آوردند، و پیوسته تقوا پیشه کردند، براى آنان در دنیا و آخرت «نسبت به دست یافتن به مقامات و مراتب عالى و بهشتهاى جاویدان و خوشنودى حق مژده و بشارت است» براى حقایق الهیه و خواستههاى ربانیه تغییرى نیست، این است آن رستگارى بزرگ.
براى پرهیزکاران بنابر آیات قرآن مجید و روایات و معارف الهیه از جانب خدا به وسیله الهام یا رؤیاى صادقه مژدهى بشارت است که به دنبال تقوا این سرمایه عظیم معنوى به درجات و کمالات رفیعه در دنیا مىرسند، چنان که به حضرت یوسف آن پاکدامن بىنظیر و متقى بىبدیل مقامات و مراتب آیندهاش را در خواب نشان دادند، و منازل و درجات اهل تقوا را به وسیله وحى و زبان پیامبران و امامان مژده دادهاند که بىتردید به آن منازل و درجات در عرصهگاه قیامت خواهند رسید چنان که در قرآن مجید آمده:
لِلَّذِینَ اتَّقَوْا عِنْدَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ أَزْواجٌ مُطَهَّرَةٌ وَ رِضْوانٌ مِنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبادِ: «15»
براى آنان که تقوا پیشه کردند، نزد پروردگارشان بهشتهائى است که از زیر درختانش نهرها جارى است، در آن جاوید و ابدى هستند، و نیز براى آنان همسرانى پاکیزه و خوشنودى و رضایت از سوى خداست و خدا بیناى به بندگان است.
رهائى از دوزخ
ثُمَّ نُنَجِّی الَّذِینَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظَّالِمِینَ فِیها جِثِیًّا: «16»
سپس اهل تقوا را نجات مىدهیم و ستمگران را در دوزخ در حالى که براى ابد به زانو در آمدهاند رها مىکنیم. تقواى اهل تقوا سپر استوارى است که آنان را گرچه از مسیر دوزخ به سوى بهشت حرکت کنند از آتش و عذاب حفظ مىکند، و نمىگذارد نسبت به آتش و شراره و حرارت آن اندک چیزى احساس کنند، ولى آنان که نخواستند به این سپر محکم، و مانع مستحکم مسلح شوند و نخواستند در سایه عبادت و طاعت و خدمت به خلق نیروئى معنوى و قوى و گامى استوار پیدا کنند، در قیامت اندک مصونیتى از عذاب نخواهند داشت، و همانطور که در دنیا به سوى بندگى حق و خدمت به خلق گام برنداشتند، در قیامت نیروى گام برداشتن به سوى بهشت را نخواهند داشت و در دل آتش دوزخ به زانو خواهند آمد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره 189.
(2)- بقره 194.
(3)- تذکره المتقین شیخ مفید بهایى ص
(4)- بقره 196.
(5)- آل عمران 120.
(6)- تفسیر محىالدین، ج اول ص 215.
(7)- آلعمران 123.
(8)- آلعمران 198.
(9)- مائده 27.
(10)- اعراف 35.
(11)- اعراف 128.
(12)- انفال 69.
(13)- توبه 7.
(14)- یونس 63- 64.
(15)- آلعمران 15.
(16)- مریم 72