این مرد بزرگ از حکما و اولیاى الهى بود، سالها در نجف اشرف مدرسه آقا سید کاظم یزدى اقامت داشت و براى عاشقان علم، حکمت الهى و فلسفه و معقول مىگفت، قسمتى از حالات آن بزرگ مرد الهى را از زبان شاگرد حکیمش آقاى محمد تقى جعفرى عنایت کنید:
آن بزرگ به حالى که براى من اسفار همى گفت، اگر از او مى خواستندى از گفت امثله- اولین کتاب حوزه- نیز ابا نمى فرمودى!!
ایّام چهارشنبه را قبول کس نکردى و خود با خود همى گذراندى و مرا فرمود: که من روزگارى دراز به طالقان شبانى همى کردم، مگر روزى به بیابان آواى قرآن شنودم و حالى یافتم و گفتم: پروردگارا! تو نامه خویش با ما فرو فرستادى، من باید تا آخر عمر آن را در نیابم؟
و در وقت در آبادى شدم و حشم و غنم مردمان با آنان سپردم و به اصفهان شدم تحصیل را و پنج سال ببودم و آن گاه به نجف شدم و چندى به درس آخوند صاحب کفایه مى نشستم و همى دیدم که فایدتى از آن درس مرا متصور نیست و نیز شنیدم از حکیم متأله آقاى جعفرى که من بگاه تحصیل به حضرت آقا بزرگ، روزى دو مانده بود محرم سنه ارتحال وى، جرى عادت را به خدمت او شدم و شنیدم که مى گوید:
«بلند شوید بروید آقا، براى چه آمده اید آقا» و چون گفتم براى درس آمده ام گفت:
درس تمام شد، آقا پنداشتم که آن بزرگوار از سر این خیال که محرم درآمده است این سخن مىگوید و گفتم: هنوز حوزهها تعطیل نکردهاند که فرمود: مىدانم آقا من مسافرم من مسافرم، خر طالقان رفته پالانش باقى مانده، روح رفته جسدش مانده «لا اله الّا الله» و اشک از دیده ببارید به شدت و دریافتم که اخبار از ارتحال مى فرماید به حالى که مزاج او را ادنى انحرافى از صحبت نبود.
پس گفتم: با من سخنى فرمایید. گفت: آفرین آقا جان! حالا متوجه شدید حالا متوجه شدید و این بیت بر خواند:
تا رسد دستت به خود شو کارگر |
چون فتى از کار خواهى زد به سر |
|
و تهلیل برگرداند و نورانیتى سخت بر چهره او پدیدار آمد و برخاستم و دو روز بر نیامد که خبر ارتحال آن بزرگ بیاوردند وبا اسفها به مدرسه آقا سید کاظم شدیم که مقام او بود و شنیدم که سحرگاه عادت قدیم خویش را بربام برآمد و مناجاتى گفته و چون باز آمده است و دوگانه به درگاه یگانه گذاشته به حجره شده است و دیگر بر نیامده و از آن روى که پیوسته قبل از آفتاب باز از حجره برمىآمده است و به صحن مدرسه راهى مىرفته و امروز را بر نیامده است مضطرب گشتهاند و در حجره شده و دیدهاند که به حال مراقبه تکیه فرموده است و جان با جان آفرین باز داده و عالم از او یتیم مانده است و من به مشارکت مرحوم مبرور آقا سید محمد طالقانى رحمه اللّه متکفل غسل شدم و عطرى شدید به مغسل مى شنودم و آن پیکر پاک و نور تابناک به وادى السلام نهادیم.
آغازین سخن
نهمین ستاره فروزان آسمان امامت و ولایت حضرت امام محمد تقی(ع) معروف به جوادالائمه(ع) در روز دهم ماه رجب سال 195 ه.ق در مدینه دیده به جهان گشود.(1) پدر بزرگوارش حضرت علی بن موسی الرضا(ع) و مادر مکرّمه اش بانویی مصری تبار به نام سبیکه از خاندان ماریه قبطیّه همسر پیامبر اسلام(ص) بود، به طوری که امام رضا(ع) از او به عنوان بانویی قدسیه و پاکیزه یاد می کرد.(2)
امام جواد(ع) در سن هفت سالگی به امامت رسید و مدّت هفده سال رهبری شیعیان را به عهده گرفت. دوران امامت حضرتش با دو نفر از خلفای ستم پیشه عباسی به نام های مأمون و معتصم مقارن بود. آن حضرت در آخر ماه ذی قعده سال 220 ه.ق در سن 25 سالگی و در عنفوان جوانی به دستور معتصم عباسی و توسط همسر بی وفایش ام الفضل(دختر مأمون) با انگور زهرآلود مسموم و در بغداد به شهادت رسید.(3) آن بزرگوار همانند دیگر امامان معصوم(ع) دارنده تمام کمالات و فضایل اخلاقی در مرتبه اعلی بود و به رغم جوان بودن، آن چنان بر قلّه شکوهمند کمال و فضیلت قرار داشت که نه تنها دوستان و پیروانش او را ستوده اند، بلکه دشمنان کینه توز و سرسخت به مدح و ستایش آن گوهر نبوی پرداخته اند.
ایشان در سیره عملی و شیوه رفتاری خود دستورالعمل های فردی، اجتماعی و تربیتی را به شیعیان آموزش داد و از این رهگذر موفق گردید که به رغم تهاجم عقیدتی و نیرنگ بازی های دو خلیفه ملعون عبّاسی، مکتب اهل بیت(ع) را به جهانیان معرفی کند.
رهنمودهای حکیمانه امام نهم شیعیان در زمینه انسان سازی و تهذیب نفس برگ زرّینی است در کتاب تاریخ شیعه که در این نوشتار به بیان مقوله دوستی و تعامل با همنوعان از دیدگاه آن امام خواهیم پرداخت. امید است که مورد عنایت خوانندگان محترم قرار گیرد.
کیمیای سعادت
انسان موجودی است اجتماعی و پویا که به منظور تأمین نیازهای جسمی، روحی و عاطفی همیشه با همنوعان خود در حال تعامل است و بدون ارتباط با دیگران نمی تواند توانمندی های خویش را در جهت انجام وظایف فردی و اجتماعی توسعه دهد.
تمام انسان ها جهت تأمین نیاز به دلبستگی و ارتباط با همنوعان به دنبال یافتن کسانی هستند که در کنار آنان احساس آرامش، آسایش و خوشبختی کنند، لذا اسلام به عنوان جامع ترین دین در جهت تحقّق چنین هدفی آداب و ظرفیّت های وسیعی را در نظر گرفته است و از تمام راهبردها و شیوه های شناختی و عاطفی مؤثّر در امر هدایت و سعادت انسان ها استفاده می کند و در چارچوب دعوت به آموزه های نجات بخش، زمینه بالندگی، تعالی و شکوفایی فردی و اجتماعی انسان را فراهم نموده است. یکی از این آداب فرآیند دوستی و تعامل با همنوعان است که افراد را گرد هم جمع می نماید و بستر آسایش و زیبا زیستن را برای آنان مهیّا می کند.
دوستی و ارتباط با افراد صالح و فرهیخته یکی از اهرم های مهم زندگی و از عوامل سعادت و سرافرازی انسان قلمداد می شود. با دوستان شایسته و وارسته انسان می تواند از گردنه های سخت زندگی عبور کند و به اهداف و آرمان های حقیقی خویش نایل گردد.
ره یافت های دینی و روان شناختی نشان می دهد انسانی که از نعمت دوستی و تعامل با همنوعان محروم است، غریب و تنهاست چنین شخصی حرف دل خود را کتمان می کند و نمی تواند خودش را آن چنان که هست بشناسد، به طوری که در زندگی از شکوفایی عقلی محروم می گردد و نشاط و شادابی خود را از دست می دهد. امام جواد(ع) در این رابطه می فرماید: ملاقاة الاخوان نشرةٌ و تلقیحٌ للعقل و ان کان نزراً قلیلاً؛(4) دیدار و ارتباط با دوستان باعث شادابی و زیادی عقل می شود. هر چند مدت دیدار کم باشد.
از دیدگاه نهمین فروغ امامت کسانی دوستان واقعی محسوب می شوند که آیینه اخلاق، محرم اسرار و معاون افکار در مصائب و مشکلات زندگی باشند و دیگران را در راه دینداری و بالا بردن سطح معرفت یاری رسانند؛ به شرطی که در این زمینه حد اعتدال را رعایت کنند، زیرا رعایت اعتدال و میانه روی در دوستی و رفاقت ضامن بقای رشته مؤدّت است به گونه ای که این نوع دوستی کارساز و چاره ساز است و پیوند آن به قدری محکم است که هرگز گسسته نمی شود. لذا انسان باید هوشیار باشد و افرادی را برای دوستی برگزیند که لطف و رحمت خداوند شامل حال آنان باشد و کاری نکرده باشند که خشم خداوند را برانگیزند. در حقیقت دوستی با بندگان صالح گرایش به سوی رحمت خداوند و ترک دوستی با افراد ناصالح گریز از خشم و غضب اوست.
قرآن کریم در این زمینه می فرماید: یا ایّها الّذین آمنوا لاتتولّوا قوماً غضب اللّه علیهم قد یئسوا من الآخرة کما یئس الکفّار من اصحاب القبور؛(5) ای کسانی که ایمان آورده اید! با افرادی که مورد غضب خداوند واقع شده اند، طرح دوستی نیندازید، زیرا آنان از آخرت مأیوس و ناامید هستند همان طوری که کافران از خفتگان در گور ناامید شده اند.
کدام دوستی؟
دوستی و تعامل با دیگران وقتی که به خاطر خدا و بر پایه هویّت انسانی بنا شده باشد و از رنگ مطامع دنیوی پیراسته باشد، پایدار خواهد ماند، زیرا مبنایش امور ثابت و عامل انعقاد آن رضایت و خشنودی الهی است. این نوع دوستی زمینه رشد و تعالی هویّت افراد جامعه را فراهم می سازد به طوری که همه به بالاترین درجه سعادت و خوشبختی می رسند...
امام محمد تقی(ع) پیرامون دوستی و رفاقت راستین می فرماید: من استفاد اخاً فی اللّه فقد استفاد بیتاً فی الجنّة؛(6) هر کس در راه خدا برادر و دوست پیدا کند، خانه ای در بهشت به دست می آورد.
کلام گهر بار آن بزرگوار متضمّن این حقیقت است که دوستی هایی که به خاطر رضایت و خشنودی خداوند باشد، رسیدن به بهشت و برخورداری از نعمت های اخروی را بر فرد مؤمن و صالح واجب می گرداند، چون انسان صالح و با تقوا در اثر معاشرت و مصاحبت با اخیار و نیکان انجام اعمال نیک و عادات پسندیده را در نهاد خویش تقویت می کند که پیامد آن سعادت و فوز ابدی است.
امّا اگر دوستی و مصاحبت با دیگران در راه غیر خدا و بدور از تقوای الهی باشد، دیر یا زود به دشمنی تبدیل خواهد شد.
قرآن کریم می فرماید: الاخلّاء یومئذٍ بعضهم لبعض عدوٌّ الّا المتّقین؛(7) دوستان در آن روز بعضی دشمن بعضی دیگرند مگر افراد باتقوا و پرهیزکار.
رفاقت معرّف شخصیّت
شخصیّت هر انسانی را در جامعه با دوستان او می سنجند. تأثیری که گروه دوستان در رفتار، گفتار و کردار فرد به جا می گذارد، پدیده ای انکار ناشدنی است تا آن جا که می توان به واسطه دوستان به شخصیت افراد پی برد. لذا یکی از بهترین معیارهای واقعی شناخت فرد، دوستان و رفقای او هستند.
سرور کائنات حضرت محمد(ص) در این باره می فرماید: لاتحملوا علی رجلٍ بشی ءٍ حتّی تنظروا الی من یصاحب فانّما یعرف الرّجل باشکاله و اقرانه و ینسب الی اصحابه و اخدانه؛(8) درباره انسانی قضاوت نکنید مگر این که به دوستانش نظر بیفکند، زیرا هر انسانی به وسیله دوستان و همنشینان خویش شناخته می شود و به یاران و برادرانش منسوب می گردد.
اساساً دوستی با انسان های آلوده و منحرف فرد را از گروه نیکان و صالحان جدا می کند و در صف افراد شرور و ناهنجار قرار می دهد، به طوری که فرد دیگر به نصیحت انسان های وارسته و صالح توجه نمی کند و حتی نسبت به آنان سوءظن پیدا می کند. به همین علت حضرت جواد الائمه(ع) می فرماید: مجالسة الاشرار تورث سوء الظّنّ بالاخیار؛(9) همنشینی با بدان باعث می شود که انسان نسبت به افراد خوب و نیک بدبین شود. بنابراین یکی از متقن ترین معیارهای واقعی شناخت انسان دوستان و رفقای او هستند که این گونه افراد آیینه تمام نمای وجود وی می باشند، زیرا انسان به اشخاصی روی می آورد که از نظر باطنی و ساختار شخصیّت با آنان همسان است.
پرهیز از دوستی با نا اهلان
انتخاب دوست خوب اساسی ترین نقش را در موفقیّت انسان در عرصه های مختلف زندگی ایفا می کند و کم توجهی یا بی توجهی نسبت به این انتخاب، مایه بدبختی و هلاکت فرد می شود، زیرا به همان اندازه که دوستان صالح و نیکو آدمی را در رسیدن به آرمان های واقعی زندگی یاری می دهند، به همان اندازه دوستان ناشایست او را از مرحله موفقیّت دور می کنند و زمینه هلاکت و نابودی وی را فراهم می کنند. قرآن کریم درباره عواقب دوستی با نااهلان از زبان اهل جهنّم چنین نقل می کند: و یوم یعضّ الظّالم علی یدیه یقول یالیتنی اتّخذت مع الرّسول سبیلاً یا ویلنی لیتنی لم اتّخذ فلاناً خلیلا؛(10) روز قیامت انسان ظالم انگشت حسرت به دهان می گیرد و می گوید: ای کاش من در دنیا با پیامبر دوست و همراه می شدم. وای بر من! کاش فلان شخص فاسق و گمراه را به عنوان دوست انتخاب نمی کردم.
امام محمد تقی(ع) با الهام از آموزه های وحیانی در سیره خود می فرماید: ایّاک و مصاحبة الشّریر فانّه کالسّیف المسلول یحسن منظره و یقبح آثاره؛(11) از رفاقت و دوستی با انسان های بد بشدّت پرهیز کن، زیرا انسان شریر مانند شمشیر برهنه است که ظاهر زیبا و آثار زننده دارد.
آن امام بزرگوار در این کلام گهربار خاطرنشان می کند که فرد مسلمان و مؤمن باید از همنشینی و تعامل با افراد ناشایست و نالایق جداً اجتناب نماید، زیرا معاشرت و مصاحبت با این گونه افراد بذر رذایل اخلاقی را در نهاد انسان می پاشد و مایه قساوت قلب می شود و ممکن است انسان را در قهر و عذاب الهی سهیم گرداند.
روزی پدر بزرگوار امام جواد(ع) به شخصی از نزدیکان خود به نام سلیمان بن جعفر جعفری که با امام هادی(ع) رفت و آمد داشت، فرمود: چرا تو را نزد عبدالرحمان بن یعقوب می بینم و با او رابطه دوستی داری؟ سلیمان پاسخ داد: او دایی من است.
امام فرمود: او انسان منحرفی است و درباره خداوند حرف های نادرستی می زند و به جسم بودن خدا معتقد است. سلیمان گفت: او هرچه می خواهد بگوید! من فقط با وی دوست هستم. وقتی به گفته هایش اعتقادی نداشته باشم، دوستی ما چه اشکالی دارد؟ امام فرمود: یا با او دوست باش و ما را رها کن و یا ما را دوست داشته باش و با وی قطع دوستی و رابطه کن، چون ممکن نیست که هم ما را دوست داشته باشی و هم او را. بدان که اگر عذابی بر او نازل شود، دامان تو را هم می گیرد. سپس امام هادی(ع) داستان جوانی را تعریف کرد که خودش از دوستان حضرت موسی(ع) بود و پدرش از یاران فرعون، لذا در ادامه فرمود: وقتی لشکر فرعون در کنار رود نیل به حضرت موسی(ع) و پیروان او رسید، جوان از گروه موسی جدا شد تا پدرش را نصیحت کند و به راه راست هدایت نماید، امّا پدرش بصیرت و گوش شنوا نداشت و اندرز پسر در او تحولی ایجاد نکرد و سرسختانه به پیروی از فرعون ادامه داد. در این هنگام یاران موسی از رود نیل گذشتند و نجات یافتند. امّا پسر چون نزد پدرش ماند، به همراه او غرق شد. موضوع را به اطلاع حضرت موسی رساندند. اصحاب از حال جوان پرسیدند که آیا او اهل رحمت است یا عذاب؟ حضرت موسی(ع) فرمود: جوان مشمول رحمت الهی است چون با پدر هم عقیده نبود، ولی هنگامی که عذاب نازل می شود، نزدیکان افراد گناهکار نیز گرفتار عذاب می شوند و آتش شرارت بدکاران افراد صالح را نیز به کام خود فرو می برد.(12)
پرهیز از منّت گذاری
فرد مؤمن باید از هر نوع رفتاری که سبب منّت گذاشتن بر دوستان می شود، بپرهیزد. مردی نزد امام جواد(ع) آمد که بسیار خوشحال و خندان به نظر می رسید. امام علت خوشحالی اش را بپرسید، و گفت: یابن رسول اللّه! از پدرت شنیدم که فرمود: شایسته ترین روز برای شادی یک بنده روزی است که در آن، انسان توفیق نیکی و انفاق به دوستانش را به دست آورد و امروز ده نفر از دوستان و برادران دینی که فقیر و عیالوار بودند، از فلان شهرها به نزد من آمدند و من هم به هر کدام چیزی بخشیدم. به همین خاطر خوشحال شدم. آن حضرت فرمود: لعمری انّک حقیق بان تسرّ ان لم تکن احبطته او لم تحبطه فیما بعد؛(13) به جانم سوگند! شایسته است که خوشحال باشی، امّا ممکن است که اثر کار خود را از بین برده باشی یا بعداً از بین ببری او با شگفتی پرسید: چگونه عمل نیک من بی فایده می شود و از بین می رود؟ در حالی که من از شیعیان خالص شما هستم.
امام فرمود: با همین سخنی که گفتی، کارهای نیک و انفاق های خود را در حق دوستان از بین بردی، او توضیح خواست و آن حضرت، این آیه را تلاوت کرد: یا ایّها الّذین آمنوا لاتبطلوا صدقاتکم بالمنّ و الاذی؛(14) ای مؤمنان صدقه ها و بخشش های خود را با منّت و اذیّت کردن باطل نکنید.
مرد گفت: من که به آن افراد منّت نگذاشتم و آزارشان ندادم.
امام فرمود: همین که گفتی: چگونه عمل نیک من بی فایده می شود و از بین می رود؟ و یقیناً خود را جزء شیعیان خالص ما قرار دادی، ما را آزردی! آن مرد بعد از اعتراف به تقصیر خود پرسید: پس چه بگویم امام فرمود: بگو من از دوستان شما هستم. دوستان شما را دوست دارم و دشمنان شما را دشمن می دارم.(15) مرد قبول کرد و امام جواد فرمود: الآن قد عادت الیک مثوبات صدقاتک و زال عنها الاحباط؛(16) اکنون پاداش بخشش هایت به تو برگشت و حبط و بی اثر بودن آن زایل شد.
راهبردهای تحکیم دوستی
1 مشورت و همفکری: مشورت در امور یکی از مؤلّفه های تحکیم دوستی و تعامل با دیگران و یکی از عوامل جذب دوستان می باشد.
در قرآن کریم فرآیند مشورت در چند آیه مورد توجه قرار گرفته است و از همه مهم تر این که سوره ای به نام شوری در این کتاب آسمانی وجود دارد. خداوند برای زنده کردن شخصیّت انسان ها و تحکیم رفاقت و تعامل با یکدیگر به پیامبر(ص) دستور می دهد که در کارها با مسلمانان مشورت کن: ...و شاورهم فی الامر فاذا عزمت فتوکّل علی اللّه...؛(17) و با آنان در امور مشورت کن و هنگامی که تصمیم گرفتی، بر خدا توکّل کن.
پیامبراکرم(ص) قطع نظر از وحی آسمانی چنان فکر نیرومندی داشت که نیازی به مشاوره نداشت، امّا برای این که از یک سو مسلمانان را به اهمیّت مشورت متوجه سازد و از سوی دیگر نیروی فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد، در امور عمومی مسلمانان که جنبه اجرای قوانین الهی را داشت، جلسه مشاوره تشکیل می داد و برای رأی افراد صاحب نظر ارزش خاصّی قائل بود؟ به طوری که برای احترام به دوستان از رأی خود صرف نظر می نمود؛(18) بنابراین گاهی انسان قادر به تصمیم گیری نیست. در چنین مواقعی می توان با دوستان صالح و نیک اندیش مشورت نمود و از نظرات آنان در پیشبرد اهداف خویش بهره گرفت. کسانی که با دوستان شایسته و خوب مشورت می کنند، در کارهایشان پشیمان نخواهند شد. نهمین
امام شیعیان در این راستا می فرماید: ثلاثٌ من کنّ فیه لم یندم: ترک العجلة و المشورة و التّوکّل عند العزم علی اللّه؛(19) سه ویژگی در هر انسانی باشد از کار خود پشیمان نمی شود: در کار خود عجله نکند، مشورت و همفکری با دوستان و نزدیکانش داشته باشد و هنگامی که تصمیم می گیرد که کاری را انجام دهد، بر خداوند توکّل نماید. بنابراین مشورت با دوستان در تحکیم دوستی و گسترش تعامل مؤثر است، چرا که انسان در مشورت با دیگران علاوه بر این که از نظرات مختلف بهره می برد، برای دوستان خود نیز شخصیت و احترام قائل می شود و یقیناً احترام به دیگران افزایش محبّت آنان را در پی خواهد داشت.
2 خوش رویی: یکی دیگر از راهبردهای تحکیم دوستی و جذب دوستان حقیقی و یاران صمیمی خوش رویی و گشاده رویی در معاشرت با دیگران است. امام نهم شیعیان در این زمینه چنین تصریح نموده اند: انّکم لن تسعوا باموالکم فسعو هم بطلاقة الوجه و حسن اللّقاء؛(20) شما هرگز با مال و منال دنیا نمی توانید به مردم توسعه دهید و آنان را راضی کنید. پس تلاش کنید تا با گشاده رویی و خوش برخوردی آنان را راضی نمایید.
از آن جایی که انسان برای تداوم زندگی و غلبه بر مشکلات و پیمودن راه تکامل به همراهان و همفکران نیازمند است، لازم است که این عامل کارساز را در معاشرت با دیگران به کار گیرد و هر روز دوستان زیادی را برای خود کسب کند که این امر در پرتو خوش خلقی و گشاده رویی با دیگران تحقق می یابد. به همین دلیل است که مولای متقیان حضرت علی(ع) ناتوان ترین افراد جامعه را کسانی می داند که از به دست آوردن دوست و رفیق عاجز باشند، لذا می فرماید: اعجز النّاس من عجز عن اکتساب الأخوان و اعجز منه من ضیّع من ظفر به منهم؛(21) ناتوان ترین مردم کسی است که از پیدا کردن دوست، ناتوان باشد و عاجزتر از او کسی است که دوستانی را که به دست آورده از دست دهد.
3 دیدار و همدردی: شایسته است که فرد مسلمان روابط اجتماعی خود را با دیگران تقویت کند و با برادران دینی و دوستان خود دیدار و همدردی داشته باشد، زیرا گوشه گیری از مردم و فاصله گرفتن از آنان عواقب زیانباری را به دنبال دارد و ارتباط و تعامل با دیگران سبب جذب دوستان می شود. بدین سبب امام جواد(ع) می فرماید: ثلاث خصالٍ تجتلب بهنّ المحبّة: الانصاف فی المعاشرة و المواساة فی الشدّة و الانطواع و الرّجوع علی قلبٍ سلم؛(22) با سه چیز محبّت دوستان جلب می شود: انصاف داشتن در برخوردها و دیدارها، همدردی با آنان در سختی ها و راحتی ها و داشتن قلب سلیم.
همیشه با مال و مناصب دنیوی نمی توان دل ها را رام کرد. دیدار و ملاقات دیگران همراه با برخورد محبت آمیز مانند باران بهاری لطافت، نشاط و سرسبزی را به دنبال دارد. گاهی دیدار صمیمانه معجزه می کند و تحوّل می آفریند، به طوری که تداوم آن پیوند رفاقت و دوستی را عمق و ژرفا می بخشد. بنابراین دیدار و برخورد صادقانه با دیگران سرآمد فضایل اخلاقی و سجایای انسانی است و امام محمد تقی(ع) مانند سایر پیشوایان معصوم در سیره خود آن را از مؤلّفه های مهم خوشبختی و بهزیستی قلمداد می کند، زیرا این پدیده تعامل بین افراد را در جامعه مسلمین مستحکم می نماید و دوستان آنان را زیاد می کند.
پی نوشت ها:
1. بعضی ولادت آن بزرگوار را در ماه مبارک رمضان سال 195 ه.ق می دانند. نک: الارشاد، شیخ مفید، ص 16.
2. بحارالانوار، علّامه مجلسی، ج 50، ص 15.
3. اصول کافی، کلینی، ج 2، ص 492.
4. منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 2، ص 229.
5. سوره ممتحنه، آیه 13.
6. موسوعة کلمات الامام الجواد(ع)، ج 2، ص 352.
7. سوره زخرف، آیه 67.
8. تفسیر نمونه، آیت اللّه مکارم شیرازی و دیگران، ج 15، ص 73.
9. امالی شیخ صدوق، ص 531.
10. سوره فرقان، آیات 28 27.
11. منتهی الآمال، ج 2، ص 228.
12. بحارالانوار، ج 74، ص 95.
13. همان، ج 68، ص 159.
14. سوره بقره، آیه 264.
15. بحارالانوار، ج 74، ص 159.
16. همان، ص 160.
17. سوره آل عمران، آیه 159.
18. نک: تفسیر نمونه، ج 3، ص 146 142.
19. کشف الغمّه فی معرفة الائمه(ع) علی بن عیسی اربلی، ج 2، ص 343.
20. امالی شیخ صدوق، ص 531.
21. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتی، ص 626، حکمت 12.
22. بحارالانوار، ج 75، ص 82
... وَأربعٌ مَن کُنّ فِیه مِن المُؤمِنِینَ أسکَنَه اللَّه فِى أَعلَى عِلِیّینَ فِى غُرَفٍ فَوقَ غُرَفٍ فِى محلّ الشَّرَفِ کلّ أشرف: مَن آوَى الیتیمَ وَنَظَر لَهُ فَکان لَه ابا رَحیماً، وَمن رَحِم الضّعیف وأعانَه وَکَفاه، وَمن أنفقَ علَى والِدَیهِ ورَفَق بِهما وبِرَّهُما وَلَمْ یَحزُنْهُما، وَمَن لَم یَخرِقَ بِمَملوکِه وَأعَنَه عَلى مَا یَکلِفُه وَلَم یَستَسِعَه فِیمَا لَایُطِیقُ «1»
. و چهار چیز است کسى که از مؤمنین در او باشد خدا او را در اعلى علیین در غرفههایى بالاى غرفهها در شریفترین محل جاى مىدهد: کسى که یتیمى را پناه دهد و به او نظر محبت اندازد و نسبت به وى پدرى مهربان باشد، و کسى که به ناتوان رحم کند و او را یارى دهد و امورش را کفایت نماید، و کسى که هزینهى پدر و مادرش را بپردازد و با آنان مدارا کند و نسبت به هر دو نیکى ورزد و آنان را غصهدار ننماید، و کسى که به حقوق غلام و کنیز و خدمتکارش تجاوز نکند و او را بر آنچه تکلیف مىکند یارى دهد و او را در امورى که در طاقت او نیست به کار نگیرد.
یتیم نوازى
یتیم به آن انسانى مىگویند که یا به خاطر مرگ پدر از نوازش و محبت پدرانه محروم شده، یا به سبب مرگ مادر از آغوش عاشقانهى مادرانه بىبهره گشته، یا هر دو منبع لطف و فیض و عشق و محبت را از دست داده است.
از وظایف الهى و تکالیف قرآنى و مسؤولیتهاى اسلامى اهل ایمان توجه همه جانبه به یتیمان براى جلب خشنودى خداست.
قرآن مجید و روایات در ضمن بیان مطالبى لطیف و اشاراتى دقیق، و سفارشاتى عمیق و توصیههایى بسیار مهم مردم را به رعایت حقوق همه جانبهى یتیمان دعوت کرده و این کار را از اعظم عبادات و افضل قربات شمردهاند.
حق یتیم آن چنان عظیم است که قرآن بیست و سه بار از یتیم یاد کرده، و فصل جداگانهاى در روایات اهل بیت علیهم السلام به این برنامهى بسیار مهم اختصاص یافته است.
قرآن مجید نسبت به ایتام این عناوین را به کار گرفته است:
احسان به یتیم، اکرام به یتیم، اطعام یتیم، انفاق به یتیم، امر ازدواج یتیم، پناه دادن به یتیم، کار براى یتیم، حفظ مال یتیم، خوردن مال یتیم، برخورد قهر آمیز با یتیم.
آیات کریمهى قرآن به ترتیب عناوین بالا عبارت است از آیاتى که در این سطور مىنگارم:
احسان به یتیم
«وَ إِذْ أَخَذْنا مِیثاقَ بَنِی إِسْرائِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلَّا اللَّهَ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً وَ ذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ...» «2».
و یاد کنید هنگامى را که از بنى اسرائیل پیمان گرفتیم که جز خدا را نپرستید و به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و تهیدستان احسان و نیکى کنید.
اکرام به یتیم
«کَلَّا بَلْ لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ» «3».
چنین نیست که خدا شما را خوار و پست کرده باشد، بلکه علّت خوارى و پستى شما این است که یتیم را گرامى نداشتید و حقوقش را رعایت ننمودید.
از آیهى شریفه استفاده مىشود که هرکس به اکرام یتیم و رعایت حق او برخیزد، مورد اکرام حضرت حق قرار مىگیرد و در پیشگاه حضرت ربّ رفعت مقام مىیابد.
اطعام به یتیم
«وَ یُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى حُبِّهِ مِسْکِیناً وَ یَتِیماً وَ أَسِیراً» «4».
و پیوسته در عین دوست داشتن طعام براى خودشان آن را به تهیدست و یتیم و اسیر مىخورانند.
در این آیهى شریفه خداى مهربان اطعام به یتیم را از اعمال قابل تقدیر اهل بیت علیهم السلام شمرده است، اهل بیتى که به فرمودهى پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم، هم سنگ قرآن و در همهى امور زندگى براى همهى مردم سرمشق حسنه هستند.
انفاق به یتیم
«یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُونَ قُلْ ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْنِ وَ الْأَقْرَبِینَ وَ الْیَتامى وَ الْمَساکِینِ وَ ابْنِ السَّبِیلِ...» «5».
از تو مىپرسند چه چیزى را انفاق کنند، بگو: آنچه را از مال انفاق مىکنید به پدر و مادر و خویشان و یتیمان و تهیدستان انفاق کنید.
ازدواج یتیم
«وَ ابْتَلُوا الْیَتامى حَتَّى إِذا بَلَغُوا النِّکاحَ...» «6».
یتیمان را نسبت به امور دینشان و اخلاق و رفتارشان و نحوهى تصرف در اموالشان تا زمانى که براى ازدواج آماده شدند و مسألهى نکاح براى آنان سهل و آسان آمد آزمایش کنید، اگر توان ازدواج داشتند اموالشان را در اختیارشان قرار دهید...
«وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تُقْسِطُوا فِی الْیَتامى فَانْکِحُوا ما طابَ لَکُمْ مِنَ النِّساءِ...» «7».
و اگر مىترسید که در ازدواج با یتیمان نتوانید عدالت را رعایت کنید پس با آن کس از زنان که خوشایند شماست ازدواج کنید.
حفظ مال یتیم
اگر از پدر یتیم یا مادرش یا از هر دو نفر مالى براى یتیم باقى ماند بر سرپرست یتیم واجب است که در حفظ آن مال بکوشد، و پس از رشد یتیم- سن تشخیص مسائل مربوط به امور مالى- آن مال را تا دینار آخر در اختیار او قرار دهد.
«وَ آتُوا الْیَتامى أَمْوالَهُمْ وَ لا تَتَبَدَّلُوا الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَ لا تَأْکُلُوا أَمْوالَهُمْ إِلى أَمْوالِکُمْ إِنَّهُ کانَ حُوباً کَبِیراً» «8».
اموال یتیمان را به خود آنان بدهید و مال نامرغوب خود را با مال مرغوب آنان جابه جا نکنید، و اموال آنان را به ضمیمهى اموال خود نخورید، زیرا این کار گناهى بزرگ است.
«... فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً فَادْفَعُوا إِلَیْهِمْ أَمْوالَهُمْ وَ لا تَأْکُلُوها إِسْرافاً وَ بِداراً أَنْ یَکْبَرُوا...» «9».
پس اگر از آنان رشد و صلاحیتى در کارگردانى زندگى و تصرف در اموال یافتید اموالشان را در اختیارشان بگذارید، و اموالشان را به خیال این که مبادا کبیر شوند از روى اسراف و شتاب نخورید...
خوردن مال یتیم
تصرف در اموال یتیمان بدون مجوز شرعى، و خوردن آنچه در مالکیت آنان است گناهى بسیار سنگین و سبب دچار شدن به عذاب الهى است.
«إِنَّ الَّذِینَ یَأْکُلُونَ أَمْوالَ الْیَتامى ظُلْماً إِنَّما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ ناراً وَ سَیَصْلَوْنَ سَعِیراً» «10».
بىتردید کسانى که اموال یتیمان را از روى تجاوز و ستم مىخورند جز این نیست که در شکمهایشان آتش مىخورند و به زودى در آتش برافروخته درآیند.
پناه دادن به یتیم
از امورى که بسیار پسندیده و باارزش و از خصلتهاى نیک انسانى است پناه دادن به یتیم است.
پناه دادن به یتیم براى مصون ماندن او از آفات و بلاها و حوادث تلخ و قرار گرفتنش در مدار امنیت و تربیت و رشد و صلاح لازم کار بسیار باارزشى است که حضرت حق به خود نسبت داده است، و در حقیقت کسى که یتیم را پناه دهد کارى الهى انجام داده است.
«أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتِیماً فَآوى» «11».
آیا خدا تو را یتیم نیافت پس پناهت داد؟
برخورد نامناسب با یتیم
از کارهاى زشتى که بنا بر روایات اهل بیت علیهم السلام عرش را به لرزه مىآورد برخورد نامناسب و قهر آمیز با یتیم است، برخوردى که دل او را مىسوزاند و اشکش را جارى مىکند و او را در فشار روحى قرار دهد.
خداى مهربان که ولى و سرپرست حقیقى ایتام است و مردم مؤمن را وکیل خود در این سرپرستى گرفته از این که با یتیم برخورد قهر آمیز شود نهى فرموده است:
«فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ» «12».
و اما یتیم، از وظایف و تکالیفت دربارهى او این است که با وى برخورد قهر آمیز ننمایى.
کار براى یتیم
تا زمانى که یتیم قدرت بر انجام کارهاى خود را ندارد، و به این خاطر ممکن است زیان و ضررى متوجه او شود بر اهل ایمان و دلسوزان تکلیف است که به خاطر خدا کار لازم را براى او انجام دهند.
کار براى یتیم از چنان ارزشى برخوردار است که قرآن مجید مىفرماید: دو پیامبر چون موسى و خضر علیهما السلام با هم مىرفتند تا به قریهاى رسیدند، از اهل آن قریه درخواست طعام کردند ولى اهل آن قریه از این که آن دو مسافر ملکوتى را مهمان کنند امتناع ورزیدند، در آن قریه دیوارى را یافتند که نزدیک به انهدام و خرابى بود، پس خضر علیه السلام به تعمیر و استوار ساختن آن اقدام کرد و پس از بیان مطالبى به موسى علیه السلام گفت: دیوار متعلق به دو طفل یتیم در این شهر بود که زیر آن دیوار گنجى متعلق به آن دو یتیم قرار داشت، دو یتیمى که پدرشان مردى صالح و شایسته بود، خدا اراده کرد که آن دو یتیم به سن رشد برسند تا در سایهى رحمت پروردگارت گنجشان را (که من با تعمیر و استوار کردن دیوار دور از دستبرد قرار دادم) استخراج کنند «13».
روایات و یتیم
امام صادق علیه السلام فرمود:
مَن أرادَ أن یُدخِلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ فِى رَحمَتِهِ ویُسکِنَهُ جَنَّتَهُ، فَلْیُحْسِنْ خُلُقَهُ، وَلیُعطِ النصفَةَ مِن نَفسِهِ، وَلْیَرحَمِ الیَتِیمَ، وَلْیُعِنِ الضَّعِیفَ، وَلْیَتَواضَعْ للَّهِ الَّذِى خَلَقهُ «14»
. کسى که مىخواهد خدا او را در رحمتش درآورد، و در بهشت جایش دهد، باید اخلاقش را نیکو گرداند، و از جانب خود به همگان انصاف دهد، و به یتیم مهر ورزد، و ناتوان را یارى رساند، و براى خدایى که او را آفریده فروتنى کند.
آمرزش والدین با اعمال نیک فرزندان
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: عیسى بن مریم علیه السلام به قبرى عبور کرد که صاحبش در عذاب بود، سپس سال بعد به آن قبر عبور کرد در حالى که صاحبش دچار عذاب نبود، به پروردگار گفت: سال اوّل از این قبر عبور کردم صاحبش در عذاب بود، و سال بعد در عذاب نبود. خدا به او وحى فرمود: اى روح اللَّه! از او فرزندى شایسته به سنّ رشد رسید که جادهاى را اصلاح کرد، و یتیمى را پناه داد، پس به خاطر عمل فرزندش او را آمرزیدم «15».
پاداش یتیمنوازى
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
مَن کفّلَ یَتِیماً وکَفّلَ نَفَقَتَهُ کُنتُ أنا وهُو فِى الجَنّةِ کَهاتینِ؛ وقَرَنَ بَینَ أصبَعَیه المُسَبّحَةَ والوُسطى «16»
کسى که عهدهدار یتیمى شود و هزینهى او را نیز به عهده گیرد، من و او مانند این دو در بهشتیم و بین دو انگشت مسبّحه و وسط خود را پیوند داد (تا نزدیک بودن چنین انسانى را در بهشت با خود نشان دهد).
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
مَا مِن مُؤمِنٍ وَلَا مُؤمِنَةٍ یَضَعُ یَدَهُ عَلَى رَأْسِ یَتیمٍ مُتَرحِّماً لَهُ إلّاکَتَبَ اللَّهُ لَهُ بِکُلّ شَعرَةٍ مَرَّتْ یَدُهُ عَلَیها حَسنةً «17»
. مرد و زن مؤمنى نیست که از روى مهرورزى دستش را بر سر یتیم بگذارد مگر این که خدا به هر مویى که دستش بر آن بگذرد حسنهاى براى او مىنویسد.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
إنّ الیتیمَ إذا بَکى اهتَزَّ لَه العَرشُ فَیقولُ الربّ تَبارَکَ وتَعالى: مَن هَذَا الَّذى أبکى عبدِى الَّذى سَلَبَتهُ أبوَیهِ فِى صِغَرِه؟ فَوَ عِزَّتِى وَجَلَالِى لَایَسْکُتُه أحدٌ إلّاأوجبتُ لَه الجنّة «18»
. بىتردید هنگامى که یتیم گریه کند، عرش به خاطر او به لرزه آید، پس پروردگار متعال مىفرماید: چه کسى این بندهى مرا که در کودکى پدر و مادرش را از او گرفتم به گریه انداخت؟ به عزت و جلالم سوگند احدى او را ساکت نمىکند مگر این که بهشت را بر او واجب مىکنم.
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
أحسِنُوا فِى عَقبِ غَیرِکُم، تُحْفَظُوا فِى عَقبِکُم «19»
به فرزندان باقى مانده از دیگران نیکى کنید تا به فرزندانى که از شما باقى مىماند نیکى کنند.
حضرت امام رضا علیه السلام فرمود:
مَن أَکَلَ مِن مَالِ الیَتیمِ دِرهَماً واحِداً ظُلماً مِن غَیرِ حَقٍّ یُخَلِّدُه اللَّهُ فِى النّار «20»
. کسى که از مال یتیم از روى ستم و به ناحق یک درهم بخورد، خدا او را در آتش جاودانه کند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- امالى مفید: 166، مجلس 21، حدیث 1؛ بحار الانوار: 66/ 380، باب 38، حدیث 38.
(2)- بقره (2): 83.
(3)- فجر (89): 17.
(3)- انسان (76): 8.
(5)- بقره (2): 215.
(6)- نساء (4): 6.
(7)- نساء (4): 3.
(8)- نساء (4): 2.
(9)- نساء (4): 6.
(10)- نساء (4): 10.
(11)- ضحى (93): 6.
(12)- ضحى (93): 9.
(13)- «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما فَوَجَدا فِیها جِداراً یُرِیدُ أَنْ یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً* قالَ هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً* أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ غَصْباً* وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً* فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً وَ أَقْرَبَ رُحْماً* وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما وَ یَسْتَخْرِجا کَنزَهُما رَحْمَةً مِنْ رَبِّکَ وَ ما فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً» کهف (18): 77- 82.
(14)- امالى صدوق: 389، المجلس الحادى و الستون، حدیث 15؛ بحار الانوار: 72/ 18، باب 33، حدیث 6.
(15)- کافى: 6/ 3، باب فضل الولد، حدیث 12؛ بحار الانوار: 72/ 2، باب 31، حدیث 2.
(16)- قرب الاسناد: 45؛ بحار الانوار: 72/ 3، باب 31، حدیث 4.
(17)- ثواب الاعمال: 199؛ بحار الانوار: 72/ 4، باب 31، حدیث 9.
(18)- ثواب الاعمال: 200؛ بحار الانوار: 72/ 5، باب 31، حدیث 12.
(19)- نهج البلاغه: 833، حکمت 264.
(20)- فقه الرضا: 332، باب 85؛ بحار الانوار: 72/ 5، باب 31، حدیث 13.
«1» رَبِّ أَفْحَمَتْنِی ذُنُوبِی وَ انْقَطَعَتْ مَقَالَتِی فَلَا حُجَّةَ لِی فَأَنَا الْأَسِیرُ بِبَلِیَّتِی الْمُرْتَهَنُ بِعَمَلِی الْمُتَرَدِّدُ فِی خَطِیئَتِی الْمُتَحَیِّرُ عَنْ قَصْدِی الْمُنْقَطَعُ بِی «2» قَدْ أَوْقَفْتُ نَفْسِی مَوْقِفَ الْأَذِلَّاءِ الْمُذْنِبِینَ مَوْقِفَ الْأَشْقِیَاءِ الْمُتَجَرِّینَ عَلَیْکَ الْمُسْتَخِفِّینَ بِوَعْدِکَ «3» سُبْحَانَکَ! أَیَّ جُرْأَةٍ اجْتَرَأْتُ عَلَیْکَ! وَ أَیَّ تَغْرِیرٍ غَرَّرْتُ بِنَفْسِی!
پروردگارا! گناهم مرا از گفتار باز داشته، و رشته سخنم به خاطر شدّت شرمندگى از هم گسیخته، بهانه و عذرى و دلیل و برهانى برایم نیست. به بلا و مصیبتم که گناهان من است اسیرم، در گرو کردارم رفتهام، سرگردان خطاهاى خود هستم، در اراده و آهنگم نسبت به امور سرگردانم، با تمام وجود درماندهام، خود را در جایگاه خواران گنهکار واداشتهام؛ جایگاه تیره بختانى که بر تو جرى شدهاند، و وعدهات را سبک شمردهاند.
منزّه و پاکى. با چه جرأت نسبت به روى گردانى از دستورهایت دلیر شدم؟! و با کدام عامل هلاکت، خود را به نابودى انداختم؟!
گناه یا نافرمانى از قانون الهى و دینى، موجب عقوبت و کیفر در عالم دنیا و عالم آخرت مىشود که با توجّه به این بحث، وضعیّت گناهکار در دنیا و آخرت روشن مىگردد.
عقاب دنیوى گنهکاران
بعضى از گناهان در همین دنیا موجب کیفر شده و در نابود کردن شخص گنهکار شتاب مىکنند که در تفسیر حدیث ذیل به آن پرداخته مىشود:
امام سجّاد علیه السلام در این باره مىفرماید:
وَالذُّنُوبُ الّتى تُعَجِّلُ الْفَناءَ: قَطیعَةُ الرَّحِمِ، وَ الْیَمینُ الفاجِرَةُ وَ الْأقْوالُ الْکاذِبَةُ وَ الزِّنا وَ سَدُّ طَریقِ الْمُسْلِمینَ وَ ادِّعاءُ الْامامَةِ بِغَیْرِ حَقٍّ. «1»
گناهانى که در نابودى افراد شتاب مىکند، قطع رحم، سخنان دروغ و زنا و سدّ راه مسلمانان کردن، و ادعاى امامت و رهبرى به ناحق است.
قطع رحم
قطع رحم از گناهانى است که باعث کوتاهى عمر مىشود. و اگر نگاهى به آشنایان و یا فامیل و نزدیکان خود کنید، افراد زیادى را خواهید دید که در اثر قطع رحم عمرشان کوتاه شده است یا در اثر صله رحم و رسیدگى به حال خویشان و اقوام خود، عمرى دراز و پربرکت کردهاند.
یکى از اصحاب، به امام صادق علیه السلام عرض مىکند:
برادران و عموزادگانم خانه را بر من تنگ کردهاند و از همه خانه، یک اطاق براى من گذاشتهاند و من اگر در این باره اقدام کنم مىتوانم خانه را از آنها بگیرم.
امام علیه السلام فرمود:
اصْبِرْ فَانَّ اللَّهَ سَیَعْجَلُ لَکَ فَرَجاً، قالَ: فَانْصَرَفْتُ وَ وَقَعَ الْوَباءُ فى سَنَةِ احْدَى وَ ثَلاثینَ و مَائَةٍ فَماتُوا وَ اللَّهِ کُلُّهُمْ فَما بَقِىَ مِنْهُمْ احَدٌ قالَ: فَخَرَجْتُ، فَلَمَّا دَخَلْتُ عَلَیْهِ، قالَ: ما حالُ اهْلِ بَیْتِکَ؟ قالَ: قُلْتُ: قَدْ ماتُوا وَ اللَّهِ کُلُّهُمْ فَما بَقِىَ مِنْهُمْ احَدٌ، فَقالُ: هُوَ بِما صَنَعُوا بِکَ وَ بِعُقُوبَتِهِمْ ایَّاکَ وَ قَطْعِ رَحِمِهِمْ بُتِرُوا أَتُحِبُّ انَّهُم ضَیَّقُوا عَلَیْکَ، قالَ: قُلْتُ: إِى وَاللَّهِ. «2»
صبر کن خداوند براى تو گشایشى فراهم خواهد آورد. راوى گوید: من خوددارى کردم تا در سال صد و سى و یک وبائى آمد که به خدا قسم همه هلاک شدند و یک نفر از آنها باقى نماند.
پس از این جریان به نزد امام صادق علیه السلام رفتم، همین که مرا دید، فرمود: حال اهل خانهات چطور است؟ عرض کردم: به خدا همه آنها مردند و یک نفر از ایشان باقى نماند. فرمود: این به واسطه آن رفتارى بود که با تو کردند و آزارى که به تو رساندند و قطع رحم کردند. آیا دلت مىخواست که زنده باشند و بر تو تنگ گیرند، عرض کردم: آرى، به خدا سوگند.
قسم و گفتار دروغ
یکى دیگر از گناهانى که باعث کوتاهى عمر مىشود، قسم دروغ است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در این باره مىفرماید:
مَنْ حَلَفَ عَلى یَمینٍ وَ هُوَ یَعْلَمُ أَنَّهُ کاذِبٌ فَقَدْ بارَزَ اللَّهَ بِالْمُحارَبَةِ وَ انَّ الْیَمینَ الْکاذِبَةَ تَذَرُ الدِّیارَ بَلاقِعَ مِنْ اهْلِها وَ تُورِثُ الْفَقْرَ فِى الْعَقِبِ. «3»
کسى که به دروغ قسم بخورد و بداند که دروغ است به جنگ خدا رفته و همان قسم دروغ، خانهها را بىصاحب و بىخانمان گرداند، و موجب فقر فرزندان گردد.
در زمان امام مجتبى علیه السلام مردى به دروغ مدّعى شد که من هزار درهم از حسن بن على علیه السلام طلب دارم، حضرت با آن مرد براى محاکمه نزد شریح قاضى رفتند، شریح رو به امام حسن علیه السلام کرد و گفت: شما قسم مىخورى که بدهکار نیستى؟ حضرت فرمود:
انْ حَلَفَ خَصْمى اعْطِیهِ، فَقالَ شُرَیْحٌ، لِلرَّجُلِ قُلْ: بِاللَّهِ الَّذى لا الهَ الَّا هُوَ عالِمُ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ، فَقالَ الْحَسنُ علیه السلام: لا اریدُ مِثْلَ هذا، لکِنَ قُلْ: بِاللَّهِ انَّ لَکَ عَلَىَّ هذا وَخُذِ الْأَلْفَ، فَقالَ الرَّجُلُ ذلِکَ وَ اخَذَ الدَّنانیرُ، فَلَمَّا قامَ خَرَّ الى الْارْضِ وَ ماتَ. «4»
اگر این مرد قسم بخورد من پول را به او مىدهم شریح رو به آن مرد کرده گفت: بگو! به خداى یگانه که داناى نهان و آشکار است قسم مىخورم؛ حضرت فرمود: نه، نمىخواهم اینطور قسم بخورى، بلکه بگو! به خدا من این مبلغ را از تو طلب دارم و به دنبال آن هزار درهم را بگیر.
مرد همانگونه قسم خورد و پول را گرفت ولى به محض آنکه از جا برخاست، به رو افتاد و مُرد.
عقوبت دنیوى زنا
زنا از گناهانى است که روایات، بیانگر عقوبت دنیوى این عصیان و گناه است.
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
اذا ظَهَرَ الزِّنا مِنْ بَعْدى کَثُرَ مَوْتُ الْفُجْأَةِ. «5»
هر گاه پس از من زنا شایع شود مرگ ناگهانى بسیار گردد.
و نیز مىفرماید:
یا مَعْشَرَ الْمُسْلِمینَ! إِیّاکُمْ وَ الزِّنا فَإِنَّ فِیهِ سِتَّ خِصالٍ: ثَلاثٌ فِى الدُّنْیا وَ ثَلاثٌ فِى الْآخِرَةِ، فَأَمَّا الَّتى فِى الدُّنْیا فَإِنَّهُ یُذْهِبُ بِالْبَهاءِ وَ یُورِثُ الْفَقْرَ وَ یَنْقُصُ الْعُمْرَ وَ أَمَّا الَّتى فِى الآخِرَةِ فَإِنَّه یُوجِبُ سَخَطَ الرَّبِّ وَ سُوءَ الْحِسابِ وَ الْخُلُودَ فِى النَّارِ. «6»
اى گروه مسلمانان! از زنا پرهیز کنید که در آخرت شش خصلت و اثر سوء وجود دارد: سه در دنیا و سه در آخرت، اما آن سه که در دنیا است: جمال و زیبایى را مىبرد و پریشانى و تنگدستى مىآورد و عمر را کوتاه مىکند، و اما آن سه که در آخرت است: موجب خشم خدا و بدى حساب و همیشگى در آتش دوزخ گردد.
حکایت موسى علیه السلام و بلعم باعورا
در تاریخ آمده که: زنا موجب نابودى جمع زیادى گردیده است. یکى از وقایع تاریخ داستان موسى علیه السلام و بلعم است که نوشتهاند:
وقتى موسى علیه السلام در وادى تیه از دنیا رفت، یوشع بن نون وصى او بنى اسرائیل را به همراه خود برداشت و براى فتح شهرهاى شام (یا شهر اریحا) حرکت کرد، و چون به آنجا رسید و شهر را محاصره کرد، حاکم شهر، بلعم باعورا که در اثر عبادت مستجاب الدعوه بود خواست و به او گفت: باید بروى و بر یوشع و لشگریانش نفرین کنى. بلعم برخواست و بر الاغ خود سوار شد و به راه افتاد، ولى الاغ اطاعت نکرده و بالاخره آن حیوان را زیر ضربات شلاق کشت و خود پیاده براى نفرین رفت، ولى جریانى دید که نتوانست نفرین کند و بالاخره نزد حاکم آمد، گفت: راهى براى نفرین بر اینها نیست، اما براى نابود ساختن اینها راه دیگرى را به شما نشان مىدهم و آن راه این است که زنان زناکار و فواحش را زینت کنید و به عنوان خرید و فروش میان آنها بفرستید و راه دلربائى را به آنان بیاموزید و آنها را تعلیم کنید که اگر کسى از لشگریان یوشع خواست با آنها در آویزد از او ممانعت نکنند.
دستور بلعم را اجرا کردند و در نتیجه رفت و آمد زنان زناکار، لشگریان یوشع با زنان درآمیختند و به نوشته مورّخان در نتیجه شیوع این عمل در میان لشگریان، مرض طاعون در آنها پیدا شد و در فاصله چند روز هفتاد یا نود هزار نفر آنها مردند. «7»
سدّ طریق مسلمانان
راهزنى از آن دسته فسادهاى روى زمین است که در حکم محاربه و مبارزه با خدا و پیامبر اوست و خداوند براى چنین کسانى کیفر سخت مقرّر فرموده است:
مِنْ أَجْلِ ذَ لِکَ کَتَبْنَا عَلَى بَنِى إِسْرَ ءِیلَ أَنَّهُ مَن قَتَلَ نَفْسَا بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِى الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا وَمَنْ أَحْیَاهَا فَکَأَنَّمَآ أَحْیَا النَّاسَ جَمِیعًا وَلَقَدْ جَآءَتْهُمْ رُسُلُنَا بِالْبَیّنتِ ثُمَّ إِنَّ کَثِیرًا مّنْهُم بَعْدَ ذَ لِکَ فِى الْأَرْضِ لَمُسْرِفُونَ* إِنَّمَا جَزَ ؤُاْ الَّذِینَ یُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِى الْأَرْضِ فَسَادًا أَن یُقَتَّلُواْ أَوْ یُصَلَّبُواْ أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَأَرْجُلُهُم مّنْ خِلفٍ أَوْ یُنفَوْاْ مِنَ الْأَرْضِ ذَ لِکَ لَهُمْ خِزْىٌ فِى الدُّنْیَا وَلَهُمْ فِى الْأَخِرَةِ عَذَابٌ عَظِیمٌ» «8»
به این سبب بر بنىاسرائیل لازم و مقرّر کردیم که هر کس انسانى را جز براى حق، [قصاص] یا بدون آنکه فسادى در زمین کرده باشد، بکشد، چنان است که همه انسانها را کشته، و هر کس انسانى را از مرگ برهاند و زنده بدارد، گویى همه انسانها را زنده داشته است. و یقیناً پیامبران دلایل روشنى براى بنىاسرائیل آوردند، سپس بسیارى از آنان بعد از آن در روى زمین به [تجاوز از حدود حقّ و فساد و] زیادهروى برخاستند.* کیفر آنان که با خدا و پیامبرش مىجنگند، و در زمین به فساد و تباهى مىکوشند، فقط این است که کشته شوند، یا به دارشان آویزند، یا دست راست و پاى چپشان بریده شود، یا از وطن خود تبعیدشان کنند. این براى آنان رسوایى و خوارى در دنیاست، و براى آنان در آخرت عذابى بزرگ است.
کیفرهایى که در آیه فوق آمده، حق اللّه است و از جانب حکومت یا مردم قابل عفو و تبدیل نیست، عقوبت باید همراه با عدالت باشد چون فسادها و خصوصیّات مفسدان متفاوت است. کیفر راهزنى و سرقت، قطع دست و پاست و کیفر قتل و راهزنى و سرقت مسلّحانه قطع دست و پا و دار آویختن است.
در شأن نزول آیه فوق آمده است که:
گروهى از مشرکان مکّه به مدینه آمده، مسلمان شدند ولى چون بیمار بودند به فرمان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به منطقه خوش آب و هوایى در بیرون مدینه رفته و اجازه یافتند از شیر شترهاى زکات بهره ببرند و چون سالم شدند، آنان سه نفر چوپانهاى مسلمان را گرفته دست و پایشان را بریدند و چشمانشان را کور کرده، شتران را به غارت بردند و از اسلام هم دست کشیدند. رسول خدا صلى الله علیه و آله دستور داد آنان را دستگیر کنند و همان فسادهایى را که درباره چوپانان مرتکب شده بودند بر سر خودشان بیاورند. پس آیه فوق نازل شد و حضرت حکم محارب و قطع را برگزید. «9»
جان کسى که در زمین فساد مىکند و یا براى جان مردم ارزشى قائل نیست، بىارزش است. تجاوز به حقوق یک فرد، تهدید امنیّت جامعه است و کسى که مسلمانان را تهدید کند و به روى آنها اسلحه بکشد هر چند قتل و غارتى صورت نگیرد، باز هم مفسد در زمین است و توبه او در حق اللّه اثر ندارد نه حق النّاس و رضایت صاحبان حق باقى است. حتى هر گونه داد و ستد و بهرهگیرى از اموال او هم نامشروع است.
محمد بن حسن صفّار به امام حسن عسگرى علیه السلام نوشت:
رَجُلٌ إِشْتَرى مِنْ رَجُلٍ ضَیْعَةً أَوْ خادِماً بِمالٍ اخَذَهُ مِنْ قَطْعِ الطَّرِیقِ أَوْ مِنْ سَرِقَةٍ هَلْ یَحِلُّ لَهُ ما یَدْخُلُ عَلَیْهِ مِنْ ثَمَرَةِ هَذِهِ الضَّیْعَةِ أَوْ یَحِلُّ لَهُ أَنْ یَطَأَ هذا الْفَرْجَ الّذى اشْتَراهُ مِنْ السَّرِقَةِ أَوْ مِنْ قَطْعِ الطَّرِیقِ. فَوَقَّعَ عَلَیْهِ السَّلامُ: لا خَیْرَ فى شَىءٍ، أَصْلُهُ حَرامٌ وَ لایَحِلُّ اسْتِعْمالُهُ. «10»
شخصى از مردى ملک کشتزارى یا خدمتکارى را با مالى که از راهزنى یا دزدى گرفته، مىخرد، آیا میوه و محصول آن کشاورزى و آمیزش با آن کنیز حلال است یا نه؟ حضرت نوشتند: هیچ خیرى در آن نیست؛ اصلش حرام و استفاده از آن هم حلال نیست.
مدّعیان باطل امامت
دانشمندان در تعریف امامت به طور جامع و حقیقى گفتهاند:
امامت یعنى پیشوایى و زمامدارى کلّى و کامل در تمام امور دینى و دنیوى.
خداوند منّان در قرآن مجید، امامت را منصب و مقامى بلند مرتبه و خطیر قرار داده است و خطاب بر پیامبر خویش حضرت ابراهیم علیه السلام مىفرماید:
وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَ هِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنّى جَاعِلُکَ لِلنّاسِ إِمَامًا قَالَ وَ مِن ذُرّیَّتِى قَالَ لَایَنَالُ عَهْدِى الظلِمِینَ» «11»
و [یاد کنید] هنگامى که ابراهیم را پروردگارش به امورى [دشوار و سخت] آزمایش کرد، پس او همه را به طور کامل به انجام رسانید، پروردگارش [به خاطر شایستگى ولیاقت او] فرمود: من تو را براى همه مردم پیشوا و امام قرار دادم. ابراهیم گفت: و از دودمانم [نیز پیشوایانى برگزین].
[پروردگار] فرمود: پیمان من [که امامت و پیشوایى است] به ستمکاران نمىرسد.
در برخى از آیات آن مرد الهى در ردیف اخیار و صالحان و قانتان و صدّیقان و صابران و وفا کنندگان برشمرده شده است؛ زیرا در عرصه آزمایشهاى سختى قرار گرفت و سربلند و موفّق بیرون آمد. حضرت ابراهیم علیه السلام در هر آزمایشى که موفّق مىشد به مقامى مىرسید. در مرحله نخست عبداللّه شد سپس به مقام نبى اللّه و پس از آن رسول اللّه و خلیل اللّه و در نهایت به مقام امامت و رهبرى مردم منصوب گردید.
سپس مقام امامت را براى نسل خود هم درخواست کرد ولى پاسخ شنید که: این مقام، عهدى الهى است که به انسان شایسته عطا مىشود.
آیه فوق مقام امامت را «عهد» و پیمان معرّفى کرده است. ا گر کسى به عهد خداوند وفادار بماند و اطاعت نماید، خداوند هم قول یارى و پیروزى را وفا خواهد کرد.
و نیز این آیه از جمله آیاتى است که پشتوانه فکرى و اعتقادى شیعه مىباشد که امام باید معصوم باشد و مقام امامت به ظالم و منافق نخواهد رسید. و با انتخاب مردم یا شورا و قیام مسلّحانه به دست نمىآید.
و نیز تا شخصى به مرتبه یقین نرسد و با حقایق و عوامل غیب متّصل نگردد و تا با چشم دل، ملکوت و باطن عالم هستى را مشاهده نکند، به مقام امامت و ولایت راه نمىیابد. در صورتى شخص سزاوار دریافت مقام امامت است که در برابر حوادث دشوار صبر و بردبارى کند و از عهده امتحانات الهى برآید. بر نفس خویش مسلّط باشد و گرد گناه نگردد. در انجام وظیفه و عمل به دستورهاى خداوند با استقامت و پایدار باشد.
امام على علیه السلام در نامهاى بسیار خیرخواهانه و شفّاف به معاویه، حجّت در امامت جامعه را بر او تمام مىکند و مىفرماید:
فَإِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِأَمْرِ هَذَا الْأُمَّةِ قَدِیمًا وَ حَدیثاً؛ أَقْرَبُها مِنَ الرَّسُولِ وَ أَعْلَمُها بِالْکِتابِ وَ أَفْقَهُها فِى الدِّینِ؛ أَوَّلُهُمْ إِسْلاماً وَ أَفْضَلُهُمْ جِهاداً وَ أَشَدُّهُمْ بِما تَحْمِلُهُ الرَّعِیَّةُ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ اضْطِلاعاً. «12»
شایستهترین مردم به امر حکومت کسى است که از همه مردم به رسول خدا نزدیکتر باشد، به کتاب خدا داناتر و در دین فقیهتر باشد. در قبول اسلام بر دیگران سبقت داشته باشد، جهادش در راه خدا بهتر باشد. در انجام وظایف پیشوایى از همه نیرومندتر باشد.
متأسّفانه برخى آدمهاى بىمایه و حسود با دسیسهها و تبلیغات دروغین بر مردم چیره شدند و با ادّعاى خلافت و رهبرى جامعه اسلامى، بسیار به دین اسلام ضربه زده و سبب تفرقه واختلاف در بین مسلمانان شدند. این مدّعیان گروهى را هم به دنبال خود گمراه نمودند و به عذاب جاویدان آخرت گرفتار کردند.
روایاتى درباره مدّعیان دروغین امامت
رسول اللّه صلى الله علیه و آله مىفرماید:
قالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: لَأُعَذِّبَنَّ کُلَّ رَعِیَّةٍ فِى الْإِسْلامِ أَطاعَتْ إِماماً جائِراً لَیْسَ مِنَ اللَّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ إنْ کانَتْ الرَّعِیَّةُ فى أَعْمالِها بَرَّةً تَقِیَّةً ... «13»
خداوند عز و جل فرموده است: هر مردمى از امّت اسلام که از پیشواى ستمگرى که از سوى خداوند متعال نیست؛ فرمان برد عذاب خواهم کرد. هر چند آنان در کارهایشان نیکوکار و پرهیزکار باشند.
امام باقر علیه السلام درباره آیه:
وَ یَوْمَ الْقِیمَةِ تَرَى الَّذِینَ کَذَبُواْ عَلَى اللَّهِ وُجُوهُهُم مُّسْوَدَّةٌ أَلَیْسَ فِى جَهَنَّمَ مَثْوًى لّلْمُتَکَبّرِینَ» «14»
و روز قیامت کسانى را که بر خدا دروغ بستند مىبینى که صورتهایشان سیاه است؛ آیا در دوزخ جایگاهى براى متکبّران نیست؟
قالَ: مَنْ قالَ: إِنِّى إِمامٌ وَ لَیْسَ بِإِمامٍ ... «15»
فرمود: در روز قیامت آنانى را که به خدا دروغ بستهاند سیه روى مىبینى؛ مراد کسى است که بگوید من امام هستم، در حالى که امام نیست.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
ثَلاثَةٌ لایُکَلِّمُهُمُ اللَّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ لایُزَکِّیهِمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ:
مَنِ ادَّعَى إِمامَةً مِنَ اللَّهِ لَیْسَتْ لَهُ، وَ مَنْ جَحَد إِماماً مِنَ اللَّهِ وَ مَنْ زَعَمَ أَنَ لَهُما فِى الْإِسْلامِ نَصِیباً. «16»
سه نفرند که خداوند در روز قیامت با آنان سخن نمىگوید و به صداقت آنان مهر تأیید نمىزند و عذابى دردناک دارند:
هر که به دروغ ادّعاى امامت از جانب خدا کند و هر که امام از جانب خدا را انکار کند و هر که بپندارد که این دو فرد از اسلام بهرهاى دارند.
و نیز فرمود:
مَنِ ادَّعَى الْامامَةَ وَ لَیْسَ مِنْ أَهْلِها فَهُوَ کافِرٌ. «17»
هر که ادّعاى امامت کند در حالى که شایستگى آن را ندارد، کافر است.
و نیز فرمود:
مَنْ خَرَجَ یَدْعُو النَّاسَ وَ فِیهمْ مَنْ هُوَ أَفْضَلُ مِنْهُ فَهُوَ ضالٌّ مُبْتَدِعٌ. «18»
هر که قیام کند و مردم را به اطاعت خویش دعوت نماید؛ با اینکه در میان آنان برتر از او هست، چنین شخصى گمراه و بدعت گذار است.
در تاریخ اسلام بعضى در کنار ائمه اطهار علیهم السلام ادّعاى مقام امامت و ولایت نمودند و اکنون هم ادامه دارد؛ براى خویش مذهب و فرقه ساختند و گروهى از مردم نادان و ساده لوح را از دین خدا خارج کردهاند، و به صف باطل و نفاق پیوستند.
جعفر کذّاب، مدّعى دروغین امامت
یکى از کسانى که ادّعاى به ناحق امامت نمود، جعفر بن على النقى برادر امام حسن عسکرى علیه السلام است. او مردى فاسد و عیّاش و دروغگو بود. پس از شهادت امام حسن عسکرى علیه السلام به دروغ ادّعاى امامت نمود و در این برنامه بسیار آشکارا اصرار مىکرد و گروهى از مردم را هم به گمراهى و هلاکت کشاند. او در سال 271 به سن چهل و پنج سالگى در سامرا درگذشت.
حضرت حجة بن الحسن علیه السلام در پاسخ نامه پرسشهاى اسحاق بن یعقوب فرمودند:
اما درباره عمویم جعفر و فرزندانش، امر آنها همانند امر برادران یوسف است. «19» ابوخالد کابلى مىگوید: به حضرت امام سجّاد علیه السلام عرض کردم: امام بعد از شما کیست؟ فرمود:
فرزندم محمد که دانش را مىشکافد. پس از او فرزندش جعفر است که نام او نزد ساکنان آسمان صادق است. عرض کردم: چرا نام او صادق است؟ فرمود:
زیرا پنجمین فرزندش به نام جعفر به دروغ ادّعاى امامت نماید، او در نزد خدا جعفر کذّاب است که بر خدا دروغ مىبندد در این وقت اشکهاى امام جارى شده و فرمود: گویا مىبینم همان جعفر کذّاب خلیفه ستمگر زمان را وادار به جستجوى ولىّ خدا و امام غائب که خدا حافظ اوست، مىکند. پس همانطور شد که فرموده بود. «20» حضرت حجة ابن الحسن علیه السلام در برخى قضایا که جعفر با ادّعاى خود حکم مىکرد، ظاهر شده و او را رسوا مىساخت، وقتى که امام حسن عسکرى علیه السلام رحلت فرمود، یارانش در خانه آن حضرت گرد آمدند تا بر ایشان نماز بخوانند ناگهان دیدند نوجوانى نورانى آمد و دامن جعفر را گرفت و او را از کنار پدرش دور کرد و خود بر جنازه پدرش نمازش خواند و جعفر کذّاب مات و مبهوت مانده بود و قدرت سخن گفتن نداشت وقتى نماز بر پدرش پایان یافت از میان مردم ناپدید گشت. «21»
رسوایى دنیوى بعضى گناهان
بعضى از گناهان باعث پردهدرى شده و شخص گناهکار در همین دنیا رسوا مىشود.
امام سجّاد علیه السلام مىفرماید:
الذُّنُوبُ الَّتى تَهْتِکُ الْعِصَمَ شُرْبُ الْخَمْرِ وَ اللَعِبُ بِالْقِمارِ وَ تَعاطى ما یُضْحِکُ النَّاسَ مِنَ اللَّغْوِ وَ الْمِزاحِ وَ ذِکْرُ عُیُوبِ النَّاسِ وَ مُجالَسَةِ اهْلِ الرَّیْبِ. «22»
آن گناهانى که پردهها را مىدرد عبارت است از: نوشیدن شراب، قماربازى، ردّ و بدل کردن سخنان بیهوده و شوخى براى خنداندن مردم، ذکر عیبهاى مردم، همنشینى با مردمان بدنام.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 70/ 375، باب 138، حدیث 12؛ معانى الاخبار: 271، حدیث 2؛ وسائل الشیعة: 16/ 282، باب 41، حدیث 21556.
(2)- بحار الأنوار: 71/ 133، باب 3، حدیث 103؛ الکافى: 2/ 342، حدیث 3.
(3)- بحار الأنوار: 101/ 283، باب 6، حدیث 24؛ أعلام الدین: 402.
(4)- بحار الأنوار: 43/ 327، باب 15، ذیل حدیث 6؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 7.
(5)- بحار الأنوار: 70/ 369، باب 138، حدیث 3؛ الکافى: 2/ 374، حدیث 2.
(6)- الخصال: 1/ 320، حدیث 2؛ روضة الواعظین: 2/ 462.
(7)- الکامل، ابن اثیر: 1/ 68- 70؛ مروج الذهب: 1/ 30.
(8)- مائده (5): 32- 33.
(9)- الکافى: 7/ 245، حدیث 1؛ تفسیر العیاشى: 1/ 314، حدیث 90.
(10)- الکافى: 5/ 125، حدیث 8؛ وسائل الشیعة: 17/ 86، باب 3، حدیث 22048.
(11)- بقره (2): 124.
(12)- بحار الأنوار: 32/ 429، باب 11، حدیث 390؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید: 3/ 210.
(13)- بحار الأنوار: 25/ 110، باب 3، حدیث 1؛ ثواب الاعمال: 206.
(14)- زمر (39): 60.
(15)- الکافى: 1/ 372، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 25/ 111، باب 3، حدیث 6.
(16)- الکافى: 1/ 373، حدیث 4؛ بحار الأنوار: 25/ 113، باب 3، حدیث 10.
(17)- الکافى: 1/ 372، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 25/ 112، باب 3، حدیث 7.
(18)- بحار الأنوار: 25/ 115، باب 3، حدیث 18؛ غیبة النعمانى: 115.
(19)- بحار الأنوار: 50/ 227، باب 6، حدیث 1؛ الخرائج و الجرائح: 3/ 1113.
(20)- بحار الأنوار: 50/ 227، باب 6، حدیث 2؛ الخرائج و الجرائح: 1/ 268.
(21)- بحار الأنوار: 50/ 332، باب 5، حدیث 5؛ الخرائج و الجرائح: 3/ 1102.
(22)- بحار الأنوار: 70/ 375، باب 138، حدیث 12؛ معانى الاخبار: 271، حدیث 2؛ عدة الداعى: 213
ین وجود مبارک و منبع فیض و محلّ رحمت، فرزند خان قشقایى بود.
در ایام جوانى به دنبال اسبسوارى و کشاورزى و تربیت حشم و غنم پرداخت و به دنبال جمعى رفیق از طایفه خود، روزگار به خوشى مى گذارند.
در همان ایام به تارزنى شوق وافر پیدا کرد و پس از مدتى هنر تارزدن بیاموخت و در جمع دوستان به تارزنى اشتغال مى ورزید.
شنیده بود در اصفهان در این زمینه استاد بسیار ماهرى هست، براى فروش اجناس ایلاتى و اصلاح تارش که خراب شده بود و تکمیل تحصیل موسیقى به اصفهان روى آورد.
در بازار اصفهان گذرش به مدرسه صدر افتاد، از حال و هواى آنجا خوشش آمد، صبح و عصر براى تفنّن به آنجا مى رفت.
روزى به وقت رفتن به مدرسه صدر از کنار مغازه اى در جنب مدرسه مى گذرد، ژنده پوش درویشى که صاحب نفس بود او را صدا مى زند، فرزند خان وارد مغازه مى گردد، ژنده پوش از وطن و حرفت و نسب او جویا مى شود. جهانگیر، شرح حال خود و علاقه اش را به تکمیل تحصیل موسیقى و به خصوص تار با او در میان مى گذارد، چون گفتارش به پایان مى رسد، درویش در او خیره مى شود و مى گوید:
گرفتم در این فن، فارابى وقت شدى، ولى بدان که مطربى بیش، از کار در نخواهى آمد!
جهانگیر خان فریاد زد: مرا از خواب غفلت بیدار کردى، هان بگو اکنون چه باید کرد که خیر دنیا و آخرت من در آن باشد؟ درویش الهى در پاسخش چنین گفت:
این گونه استنباط کرده ام که تو را فضاى این مدرسه پسند افتاده، در همین جا حجره گرفته به تحصیل علوم الهى مشغول باش!
جهانگیر خان مى گوید: از همت نَفَس آن ژنده پوش و یمن راهنماییش بدین مقام رسیدم.
جهانگیر خان در تحصیل علوم الهى به مقامات ارجمندى رسید، شاگردان زیادى از محضر پر فیضش به درجات عالى فقهى و اخلاقى و عملى رسیدند.
یکى از شاگردان او مرحوم آیت اللّه العظمى حاج آقا حسین بروجردى طباطبایى است که پس از مرحوم آیت اللّه حایرى به تقویت حوزه پر برکت قم برخاست و از تأثیر نفس گرم او حوزه هفتصد نفرى قم داراى ده هزار محصّل در رشته هاى گوناگون علوم اسلامى شد.
حوزه قم پس از آن، صداى اسلام را به گوش جهانیان رساند و چشمهاى اهل دل را از اطراف و اکناف جهان بدین ناحیه دوخت.
در این حوزه دانشمندان بزرگى در علوم فقه، اصول، ادب، کلام، تفسیر، تاریخ، خطابه و نویسندگى تربیت شدند.
مرحوم فسایى درباره جهانگیرخان مى گوید:
با این که در مراتب علمیه سرآمد ارباب عمائم است، از لباس بزرگان ایلات از سر تا پا بیرون نرفت، او مانند افراد ایل کلاه و زلف دارد.
حاج شیخ عیسى بن فتح اللّه شاگرد خان مىگوید: سرکار خان، موى بلند مى داشتى و به حنا خضاب مى فرمودى.
جناب خان به حاج شیخ عیسى فرموده بود: زمینى دارم به قشقایى و از مال الاجاره آن چهل تومان است به یک سال، زندگى خویش را تأمین مى کنم.
استاد جلال الدین همایى که به یک واسطه، شاگرد آن مرحوم بود درباره خان مى گفته:
جهانگیرخان در اثر شخصیت بارز علمى و تسلّم مقام قدس و تقوا و نزاهت اخلاقى و حسن تدبیر حکیمانه که همه در وجود او مجتمع بود، تحصیل فلسفه را که مابین علما و طلاب قدیم سخت موهون و با کفر و الحاد مقرون بود از آن بدنامى به کلّى نجات داد و آن را در سرپوش درس فقه و اخلاق، چندان رایج و مطلوب ساخت که نه فقط دانستن و خواندن آن موجب ضلالت و تهمت نبود، بلکه مایه افتخار و مباهات مىشد.
وى معمولًا یکى دو ساعت از آفتاب برآمده در مسجد جارچى سه درس پشت سر هم مىگفت که درس اولش شرح لمعه و بعد از آن شرح منظومه و سپس درس اخلاق بود و بدین ترتیب فلسفه را در حشو فقه و اخلاق به خورد طلاب مىداد.
جابرى گوید:
اگر شارب مسکرى یا فاعل منکرى را شبانه گرفته به مدرسه آورده براى اجراى حد، آن مرحوم مى فرمود: حبسش کنند تا به هوش آید. بعد خود آن جناب نیمه شب رفته او را رها و از مدرسه بیرونش برده و با اندرز حکیمانه به راه راستش مى آورد.
وحید گوید: من از جهانگیرخان با این که چندین سال در محضر درسش حاضر بودم، هیچگاه دعوى شعر و شاعرى نشنیدم و پس از رحلت وى از شاعرى و شعر وى به وسیله شیخ محمد حکیم که به وى محرمترین اشخاص بود آگاه شدم که این اشعار از اوست:
تا یاد چین زلف تو شد پاى بست ما |
رفت اختیار عقل و سلامت ز دست ما |
|
از صرف نیستى چو کسى را خبر نشد |
عشقت چگونه کرد حکایت زهست ما |
|
غمگین مشو گر از ستمش دل شکستهاى |
کار زد به صدهزار درست این شکست ما |
|
از دشمنان ملامت و از دوستان جفا |
بودست سرنوشت ز روز الست ما |
|
گشتم زهجر غرقه دریاى اشک خویش |
تا ماهى وصال کى افتد به شصت ما |
|
از آقا محمد جعفر دهاقانى خادم مدرسه صدر در مسئله فوت خان منقول است که:
بیمارى ایشان در کبد بود، میرزا مسیح خان دکترش بود، وقتى خان بیماریش شدید شد، من رفتم دنبال دکتر میرزا مسیح خان، گفت: شما چه نسبتى با خان دارید؟ گفتم:
خادمش هستم، دکتر گفت: من نمى آیم، خان آدم کوچکى نیست، من براى عیادت مى آیم. آمدم جریان را براى خان گفتم، خان فهمید گفت: برو بگو براى عیادتم بیاید، آن گاه طبیب به خدمتش آمد، خان تبسم کرد و به او گفت: هر چه تو مى دانى من هم مى دانم من چاق شدنى نیستم.
میرزا مسیح خان رفت، دکتر شافتر خارجى را آورد، دکتر شافتر نسخه نوشت، دواهاى نسخه را از مریضخانه انگلیسى ها تهیه کردیم، ولى خان آنها را نخورد!!
سه چهار ساعت از شب گذشته بود که خان گفت رختخواب را رو به قبله کنید، سپس یک لیوان آب خورد و پس از خوردن آن به ذکر حق مشغول شد و چند لحظه بعد از دام تن و دنیا خلاص شد.
تمام علما در آن شب حاضر شدند، جماعت انبوهى آمده بودند، تشییع مفصلى از او شد و آیت اللّه آقا نجفى بر او نماز گذارد و در تکیه ترک دفنش کردند رحمة اللّه علیه رحمة واسعة.
مؤلف کتاب «تاریخ حکما و عرفاى متأخر صدر المتألهین» نزدیک به پنجاه و دو نفر از شاگردان خان را نام مى برد که هر یک از اعاظم مراجع تقلید و حکما و عرفا و فلاسفه الهى بوده و هر کدام منشأ آثار و برکات عظیمى در پیشبرد فرهنگ الهى و نبوت انبیا و امامت امامان علیهم السلام بودند.
از امور بسیار پسندیده که به انسان ارزش مىدهد و مرتبه و مقام او را نزد حق و خلق رفعت مىبخشد، شرم و حیا کردن از امور قبیح و زشت است؛ امورى که خدا و انسانهاى والا و عاقل قبیح و زشت مىشمارند.
حیا، که مایهى اولى و اصلىاش از سوى خدا در وجود انسان نهاده شده است، باید به وسیلهى مربیان دلسوز رشد و نمو داده شود و با نصیحت و موعظه و تذکر تقویت گردد تا وجود انسان در برخورد به امور قبیح و زشت از آلوده شدن و اتصال به خبائث امساک و امتناع ورزد.
مربیان باید این معنا را تعلیم دهند که حیاى مورد نظر حیاى ناشى از عقل و خرد است که قدمهاى انسان را از رفتن به سوى گناه باز مىدارد و از گرفتار شدن نفس به آلودگیها مانع مىشود، نه حیایى که ناشى از جهل و نادانى است که سبب مىشود انسان از پرسشهاى علمى و به جا و از قدم نهادن در وادى عبادت و خدمت به خلق باز بماند که در این گونه موارد جاى حیا کردن نیست؛ زیرا این گونه حیا انسان را از رشد و کمال مانع مىشود و در فیوضات الهى و رحمت حق را به روى او مىبندد.
از رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده است:
الحَیاءُ حَیاءَانِ: حَیاءُ عَقْلٍ وَحَیاءُ حُمْقٍ، فَحَیاءُ العَقلِ هُوَ العِلْمُ، وَحَیاءُ الحُمقِ هُوَ الجَهْلُ «1»
. حیا بر دو گونه است: حیاى عقل و حیاى حماقت؛ حیاى عقل ناشى از نادانى است و حیاى حماقت ناشى از نادانى است.
حیاى عاقلانه، حیاى پیامبران و امامان و اولیاى الهى است که در حیات آنان یکى از پرقدرتترین اسلحههایى بود که با آن شیاطین را مىراندند و آنان را با شکست مفتضحانهاى روبرو مىکردند.
حیا، حافظ زبان از انواع بدگویىها و حافظ گوش از گوش فرا دادن به غیبت و تهمت و حافظ چشم از نظر دوختن به نامحرمان و حافظ شکم از خوردن حرام و حافظ قدم از رفتن به مجالس خلاف خداست.
امام صادق علیه السلام فرمود:
الحَیَاءُ مِنَ الایمَانِ وَالایمَانُ فِى الجَنَّةِ «2»
. حیا از جلوههاى ایمان است و دارندهى ایمان در بهشت است.
و نیز حضرت صادق علیه السلام فرمود:
لَا إیمانَ لِمَن لَاحَیاءَ لَهُ «3»
. کسى که حیا ندارد، ایمان ندارد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به روایت امام صادق علیه السلام از طریق پدران بزرگوارش فرمود:
إسْتَحْیُوا مِن اللَّهِ حقَّ الحَیاءِ. قالُوا وَما نَفْعَلُ یَا رَسُولَ اللَّه؟ قَالَ: فإن کُنتُم فَاعِلینَ فَلَا یَبیتَنَّ أحدُکم إلّاوأجلُه بَینَ عَیْنَیْهِ، وَلْیَحْفَظ الرأسَ وَما وَعى، والبطنَ وَما حَوى، وَلْیذکُرَ القَبْرَ وَالبَلى. وَمَن أراد الآخِرَة فَلْیَدْعُ زِینَةَ الحَیاةِ الدُّنْیا «4»
. از خدا آن گونه که شایستهى حیا است حیا کنید. گفتند: اى پیامبر خدا! چه کنیم؟ فرمود: اگر حیا کننده هستید احدى از شما شب را به روز نیاورد مگر این که مرگ خود را در برابر دو دیدهى خود بیند، و سر و آنچه را از چشم و گوش و زبان در بر دارد حفظ کند، و شکم و آنچه را از خوراک در خود مىریزد از حرام نگاه دارد، و قبر و پوسیده شدن بدن را به یاد آورد.
و کسى که آخرت را مىخواهد زیور دنیا را وا گذارد.
شخصى به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم عرضه داشت: به من سفارشى ارائه دهید.
حضرت فرمود:
استَحیِى مِن اللَّهِ کَما تَستَحْیِى مِن الرّجُلِ الصّالِحِ مِن قَومِکَ «5»
. از خدا چنان که از مرد شایستهاى از قوم خود حیا مىکنى حیا کن.
خوش اخلاقى با خانواده و همهى مردم
حسن خلق به صفات و ویژگىهاى مثبتى گفته مىشود که سبب حسن معاشرت و خوبى رفتار با خانواده و مردم است، مانند نرمى به خرج دادن، بردبارى، حوصله، صبر، مهرورزى، تواضع و فروتنى، خاکسارى و انکسار. در روایتى از پیامبر اسلام نقل شده است:
خَالِقِ النّاسِ بِخُلُقٍ حَسَنٍ «6»
با همهى مردم با حسن خلق رفتار کن.
منظور به کارگیرى آن گونه اوصاف پسندیده در معاشرت با خانواده و مردم است.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
مَا یَقْدَمُ المُؤمِنُ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ بِعَمَلٍ بَعدَ الفَرائِضِ أحَبَّ إلَى اللَّهِ تَعَالَى مِن أنْ یَسَعَ النّاسَ بِخُلُقِهِ «7»
مؤمن پس از واجبات الهى عملى را به پیشگاه خداى عزّ و جلّ در نزد خدا محبوبتر از این که با اخلاقش به مردم گشایش دهد نمىآورد.
حدیثى قابل توجه
امام صادق علیه السلام مىفرماید: مردى در زمان رسول خدا از دنیا رفت، او را براى دفن به گورستان بردند ولى هرچه کلنگ زدند ذرهاى از زمین کنده نشد، شکایت نزد پیامبر بردند، حضرت فرمود: به چه علت زمین کنده نمىشود، بىتردید رفیق شما خوش اخلاق بود، کنده نشدن زمین هیچ ربطى به او ندارد، ظرف آبى برایم بیاورید. ظرف آبى براى حضرت آوردند، دست مبارکش را در آب گذاشت و از آن آب به زمین پاشید. فرمود: اکنون به کندن زمین مشغول شوید.
گورکنان شروع به کندن زمین کردند، گویا رمل نرمى بود که زیر نیش بیل و کلنگ آنان به راحتى زیر و رو مىشد «8».
حضرت رضا علیه السلام از پدران بزرگوارش از پیامبر روایت مىفرماید که آن حضرت به مردم فرمود:
عَلَیْکُم بِحُسنِ الخُلقِ؛ فَإنّ حُسنَ الخُلقِ فِى الجَنَّةِ لَامَحالةَ؛ وإیّاکُم وَسوءُ الخُلقِ؛ فَإنّ سوءُ الخُلقِ فِى النّار لَامَحالَةَ «9»
. بر شما باد به خوش اخلاقى؛ زیرا خوش اخلاقى به ناچار در بهشت است؛ و بپرهیزید از بد اخلاقى؛ زیرا بد اخلاقى بناچار در دوزخ است.
حضرت حضرت امام صادق علیه السلام از پدرانش از پیامبر روایت مىکند که آن حضرت فرمود:
إنَّکُم لَنْ تَسَعُو النّاسَ بِأموَالِکُم فَسَعُوهُم بِأخْلاقِکُم «10»
. شما هرگز نمىتوانید با اموالتان به مردم گشایش دهید، پس با اخلاقتان به آنان گشایش دهید.
حضرت موسى بن جعفر از پدرش حضرت صادق از جدش حضرت باقر علیهم السلام روایت مىکند که ام سلمه به پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم گفت: پدر و مادرم فدایت، زنى و دو مردى که در دو زمان شوهر او بودند پس از انقضاى عمرشان از دنیا مىروند و هر سه وارد بهشت مىشوند، آن زن متعلق به کدام یک از آن دو شوهر است؟ حضرت فرمود: آن را که از نظر اخلاق نیکوتر و براى خانوادهاش بهتر بود انتخاب مىکند. اى ام سلمه! حسن خلق ملازم با خیر دنیا و آخرت است «11».
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
حُسنُ الخُلقِ نِصفُ الدّینِ «12»
. اخلاق نیکو نصف دین است.
احمد بن عمران بغدادى مىگوید: ابوالحسن براى ما روایت کرد و گفت: که ابوالحسن براى ما روایت کرد و گفت: که ابوالحسن براى ما روایت کرد که حسن از حسن از حسن براى ما روایت نمود:
إنّ أحسَنَ الحَسَنِ الخُلْقُ الحَسَنُ «13»
. «به این که نیکوترین نیکى اخلاق نیک است».
در این قطعهى زیبا مراد از ابوالحسن اوّل محمد بن عبدالرحیم شوشترىاست، و ابوالحسن دوم على بن احمد بصرى است، و ابوالحسن سوم على بن محمد واقدى است، و حسن اول حسن بن عرفه عبدى، و حسن دوم حسن بن ابى الحسن بصرى، و حسن سوم حضرت مجتبى حسن بن على بن ابى طالب علیهما السلام است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به ابوذر فرمود:
اتّقِ اللَّهَ حیثُ کُنتَ، وَخالِقِ النّاسَ بِخُلقٍ حَسَن، وَإذا عَمِلتَ سَیّئةً فَاعْمَل حَسَنةً تَمحوهَا «14»
. هر کجا هستى تقواى الهى را مراعات کن، و با مردم با خوش خلقى آمیزش داشته باش، و چون گناهى مرتکب شدى حسنهاى به جا آور که آن گناه را محو کند.
حسن خلق عامل نجات
امام سجاد علیه السلام مىفرماید: سه نفر به لات و عزّى (دو بت مشهور قریش) سوگند یاد کردند که پیامبر اسلام را به قتل برسانند. امیرالمؤمنین علیه السلام به تنهایى به سوى آنان رفت و یکى از آنان را کشت و دو نفر دیگر را زنده دستگیر کرد و همراه خود نزد پیامبر آورد. رسول خدا فرمود: یکى از این دو نفر را نزدیک من آور، یکى را آورد. حضرت فرمود: بگو: لا اله الا اللَّه واشهد انى رسول اللَّه، گفت:
کوه ابوقبیس نزد من از گفتن این کلمه محبوبتر است. حضرت فرمود: او را ببر و گردنش را بزن.
سپس فرمود: آن دیگر را نزدیک کن. پس به او فرمود: دو کلمهى شهادتین را بگو. گفت: مرا هم به دوستم ملحق کن. حضرت فرمود: یا على او را هم ببر و گردن بزن. على علیه السلام او را برد تا گردنش را بزند. جبرئیل به پیامبر نازل شد و گفت: یا محمد! پروردگارت سلام مىرساند و مىگوید: او را نکش؛ زیرا خوش اخلاق و در میان قومش اهل سخاوت است. حضرت فرمود: یا على! دست نگاهدار، اینک فرستادهى پروردگار من است که به من خبر مىدهد این بت پرست، خوش اخلاق و در میان اقوامش اهل سخاوت است، مشرک زیر شمشیر گفت: این فرستادهى پروردگار تو است که حسن خلق و سخاوت من را به تو خبر مىدهد؟ فرمود: آرى. گفت: به خدا سوگند با داشتن برادرى انسانى هرگز خود را مالک درهمى به حساب نیاوردم و در جنگ ترشرویى از خود نشان ندادم و اکنون مىگویم اشهد ان لا اله الا اللَّه و انک رسول اللَّه. پس پیامبر فرمود: این مرد از کسانى است که خوش اخلاقى و سخاوتش او را به بهشت ابدى و جاوید کشانید! «15» مردى روبروى رسول خدا آمد و گفت: دین چیست؟ فرمود: خوش اخلاقى.
سپس از طرف راست پیامبر آمد و گفت: دین چیست؟ فرمود: خوش اخلاقى.
آن گاه از طرف چب پیامبر آمد و گفت: دین چیست؟ فرمود: خوش اخلاقى.
سپس از پشت سر رسول خدا آمد و گفت: دین چیست؟ حضرت به او توجه فرمود و گفت: آیا دین را نفهمیدى؟ دین این است که به خشم نیایى «16».
کمال خوش رفاقتى
حضرت صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش امام باقر علیه السلام روایت مىکند: على علیه السلام با مردى از اهل ذمّه همراه شد. مرد ذمّى به او گفت: اى بندهى خدا! قصد کجا دارى؟ حضرت فرمود: کوفه. هنگامى که بر سر دوراهى راه ذمّى تغییر کرد حضرت هم مسیرش را از کوفه به مسیر ذمّى تغییر داد. ذمّى گفت: تو خیال کوفه نداشتى؟ فرمود: آرى خیال کوفه داشتم. ذمّى گفت: راه را رها کردى؟ فرمود:
دانستم. گفت: در حالى که دانستى چرا همراه من شدى؟ فرمود: این از کمال خوش رفاقتى است که مرد دوستش را هنگام جدایى مشایعت کند و پیامبر ما این گونه به ما فرمان داده است. ذمّى گفت: پیامبر این چنین گفته است؟ حضرت فرمود: آرى. ذمّى گفت: تنها پیرو واقعى او کسى است که از او در کارهاى باارزش پیروى کرده است و من نزد تو شهادت مىدهم که من هم بر طریقه و روش تو هستم. پس ذمّى با على علیه السلام بازگشت و زمانى که حضرت را شناخت مسلمان شد «17».
در هر صورت خوش خلقى با اهل و عیال و خانواده و با همهى مردم از ارزشهاى باطنى و کرامتهاى روحى و سبب جلب محبت دیگران و مصون ماندن از بسیارى از شرور و باعث زیاد شدن روزى و جلب خشنودى و رضایت حق و عامل پاداش و جزاى عظیم در قیامت و از علل بخشوده شدن گناهان و محو شدن سیئات است.
بد خلقى و ترش رویى و عبوسى و خشونت از صفات شیطان صفتان و خوى مردم بىدین و دور از انسانیت و سبب رمیده شدن مردم از انسان و رنجش خانواده و آزار مردم و باعث سخط و غضب حق و عامل دوزخى شدن انسان و بسته شدن درهاى رحمت به روى اوست.
چه بسا خوش خلقانى که در عرصهى هولناک محشر با عمل اندک نجات یابند و چه بسا بد خلقانى که با داشتن عمل بسیار طریق نجات به روى آنان مسدود و مستحق عذاب سخت دوزخند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کافى: 2/ 106، باب الحیاء، حدیث 6؛ مشکاة الانوار: 233، الفصل الخامس فى الحیاء؛ بحار الانوار: 68/ 331، باب 81، حدیث 6.
(2)- کافى: 2/ 106، باب الحیاء، حدیث 1؛ بحار الانوار: 68/ 329، باب 81، حدیث 1.
(3)- کافى: 2/ 106، باب الحیاء، حدیث 5؛ وسائل الشیعه: 12/ 166، باب 110، حدیث 15971.
(4)- خصال: 1/ 293، حق الحیاء من اللَّه، حدیث 58؛ مستدرک الوسائل: 12/ 45، باب 62، حدیث 13476.
(5)- روضة الواعظین: 2/ 460، مجلس فى ذکر الحیاء؛ بحار الانوار: 68/ 336، باب 81، حدیث 20.
(6)- امالى طوسى: 186، المجلس السابع، حدیث 312؛ بحار الانوار: 71/ 374، باب 92.
(7)- کافى: 2/ 100، باب حسن الخلق، حدیث 4؛ بحار الانوار: 68/ 375، باب 92، حدیث 4.
(7)- کافى: 2/ 101، باب حسن الخلق، حدیث 10؛ بحار الانوار: 68/ 376، باب 92، حدیث 8.
(8)- عیون اخبار الرضا: 2/ 31، باب 31، حدیث 41؛ بحار الانوار: 68/ 383، باب 92، حدیث 17.
(10)- امالى صدوق: 12، المجلس الثالث، حدیث 9؛ بحار الانوار: 68/ 383، باب 92، حدیث 17.
(11)- امالى صدوق: 498، المجلس الخامس والسبعون، حدیث 8؛ بحار الانوار: 68/ 384، باب 92، حدیث 23.
(12)- خصال: 1/ 30، حدیث 106؛ وسائل الشیعه: 12/ 154، باب 104، حدیث 15930.
(13)- خصال: 1/ 29، حدیث 102؛ بحار الانوار: 68/ 386، باب 92، حدیث 30.
(14)- امالى طوسى: 1/ 186، المجلس السابع، حدیث 312؛ بحار الانوار؛ 68/ 389، باب 92، حدیث 46.
(15)- امالى صدوق: 105، المجلس الثانى و العشرون، حدیث 4؛ بحار الانوار: 41/ 73، باب 106، حدیث 4.
(16)- جاء رجل إلى رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم من بین یدیه، فقال: یا رسول اللَّه! ما الدین، فقال: حسن الخلق، ثم أتاه عن یمینه، فقال: ما الدین، فقال: حسن الخلق، ثم أتاه من قبل شماله، فقال: ما الدین، فقال: حسن الخلق، ثم أتاه من ورائه، فقال: ما الدین، فالتفت إلیه وقال: أما تفقه الدین هو أن لا تغضب.
مجموعه ورام: 1/ 89، باب العتاب؛ بحار الانوار: 68/ 393، باب 92، حدیث 63.
(17)- کافى: 2/ 670، باب حسن الصحابة و حق الصاحب فى السفر، حدیث 5؛ وسائل الشیعه: 12/ 134، باب 92، حدیث 15863.
«10» إِلَهِی أَسْأَلُکَ بِحَقِّکَ الْوَاجِبِ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِکَ وَ بِاسْمِکَ الْعَظِیمِ الَّذِی أَمَرْتَ رَسُولَکَ أَنْ یُسَبِّحَکَ بِهِ وَ بِجَلَالِ وَجْهِکَ الْکَرِیمِ الَّذِی لَا یَبْلَى وَ لَا یَتَغَیَّرُ وَ لَا یَحُولُ وَ لَا یَفْنَى أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُغْنِیَنِی عَنْ کُلِّ شَیْءٍ بِعِبَادَتِکَ وَ أَنْ تُسَلِّیَ نَفْسِی عَنِ الدُّنْیَا بِمَخَافَتِکَ وَ أَنْ تُثْنِیَنِی بِالْکَثِیرِ مِنْ کَرَامَتِکَ بِرَحْمَتِکَ فَإِلَیْکَ أَفِرُّ و مِنْکَ أَخَافُ وَ بِکَ أَسْتَغِیثُ وَ إِیَّاکَ أَرْجُو «11» وَ لَکَ أَدْعُو وَ إِلَیْکَ أَلْجَأُ وَ بِکَ أَثِقُ وَ إِیَّاکَ أَسْتَعِینُ وَ بِکَ أُؤمِنُ وَ عَلَیْکَ أَتَوَکَّلُ وَ عَلَى جُودِکَ وَ کَرَمِکَ أَتَّکِلُ
خداى من! به حق لازم و واجبى که در همه آفریدههایت دارى، و به نام بزرگت که به پیامبرت دستور دادى، تو را به آن تسبیح کند، و به بزرگى ذات کریمت که کهنه نمىشود، و دگرگون نمىگردد، و تغییر حال نمىیابد، و فانى نمىشود، از تو مىخواهم که بر محمّد و آل محمّد درود فرستى، و مرا با بندگیت از هر چیز بىنیاز کنى، و به خاطر ترس از تو، ارتباطم را با دنیا قطع فرمایى، و کرامت و رحمت فراوانت را به من برگردانى.
به سوى تو مىگریزم و از تو مىترسم و به تو فریادرسى مىکنم، و تو را امیدوارم و تو را مىخوانم و به تو پناه مىآورم، و به تو اعتماد مىکنم، و از تو یارى مىخواهم، و به تو ایمان مىآورم، و بر تو توکّل مىکنم، و بر جود و کرمت تکیه مىزنم.
عدهاى از اهل دل و گروهى از اهل معرفت و جمعى از آنان که باطنشان به نور عشق محبوب منوّر است، با تکیه بر قرآن مجید و روایات عقیده دارند منظور از اسم اعظم حق «ربّ» است.
اگر به آیات قرآن مجید، دقت کنید، به این معنا آگاه مىشوید که تمام انبیاى حق در هنگام برخورد با حوادث متوسّل به اسم «ربّ» شده و گره از کار بسته باز مىکردند:
آدم علیه السلام براى قبول توبهاش به درگاه حضرت حق عرضه داشت:
رَبَّنا ظَلَمنا انْفُسَنا وَ انْ لَمْ تَغْفِرْلَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَکُونَنَّ مِنَ الْخاسِرِینَ» «1»
پروردگارا! ما بر خود ستم ورزیدیم، و اگر ما را نیامرزى و به ما رحم نکنى مسلماً از زیانکاران خواهیم بود.
نوح براى نجات از بدکاران و قوم خطاکارش به حضرت حق عرضه داشت:
رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الاْرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّاراً» «2»
پروردگارا! هیچ یک از کافران را بر روى زمین باقى مگذار.
ابراهیم علیه السلام براى قبولى زحمتش نسبت به ساختن کعبه عرضه داشت:
رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنَّا انَّکَ انْتَ السَّمیعُ الْعَلیمُ» «3»
پروردگارا! [این عمل را] از ما بپذیر که تو شنوا و دانایى.
موسى علیه السلام براى رفع مشکلش به وقت فرار از مصر و قرار گرفتن در منطقه مَدْیَنْ عرضه داشت:
رَبِّ انّى لِمَا انْزَلْتَ الَىَّ مِنْ خَیْرٍ فَقیرٌ» «4»
پروردگارا! به آنچه از خیر بر من نازل مىکنى، نیازمندم.
عیسى علیه السلام براى درخواست مائده از حضرت محبوب متوسّل به این نام عظیم شد:
رَبَّنا انْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ» «5»
اى پروردگار ما! براى ما از آسمان سفرهاى پر از غذا نازل کن.
تمام انبیاى و اولیا در دعاهاى خود به این نام متوسّل مىشدند، و مشکل خود را از این طریق حلّ نمودند؛ البته شرایط مربوط به دعا را هم رعایت مىکردند، که رعایت نکردن شرایط دعا، زمینه استجابت را به بنبست مىکشاند.
در این مناجات عاشقانه هم حضرت زینالعابدین علیه السلام خداوند را به نام بزرگش قسم مىدهد.
تا نام جمال یار بردیم |
رنگ از رخ لالهزار بردیم |
|
بردیم غمت به خلوت خاک |
آرایش روزگار بردیم |
|
ز آیینه دل به سیل گریه |
عالم عالم غبار بردیم |
|
تا کشته غمزه تو گردیم |
صد شمع به هر مزار بردیم |
|
مرهم مرهم زدیم چندان |
کز داغ دل اعتبار بردیم |
|
تا شاهد عافیت گزیدیم |
ناموس ز هر کنار بردیم |
|
آزاده روى گذشت عرفى |
صد دوش به زیر بار بردیم |
|
(عرفى شیرازى)
توکل و ایمان به خدا
و در پایان دعا امام سجّاد علیه السلام بحث توکّل را مطرح کرده و مىفرماید:
«عَلَیْکَ أَتَوَکَّلُ وَ عَلَى جُودِکَ وَ کَرَمِکَ أَتَّکِلُ»
و بر تو توکّل مىکنم، و بر جود و کرمت تکیه مىزنم.
آرى، اگر انسان به خدا ایمان بیاورد و در گفتار خود ایمان و اسلام خود صادق باشد و بر کسى غیر او تکیه نکند، از امواج و طوفانهاى سرسخت نمىهراسد، چرا که ایمان واقعى از توکّل جدا نیست، اما باید توجّه داشت که: حقیقت توکّل واگذارى کار به دیگرى و انتخاب او به وکالت است و مفهوم آن این نیست که انسان دست از تلاش و کوشش بردارد و به انزوا بخزد و بگوید: تکیه گاه من خداست، بلکه مفهوم آن این است که: هرگاه نهایت تلاش و کوشش خود را به کار برد و نتوانست موانع و مشکلات را از سر راه خود کنار زند، وحشتى به خود راه ندهد، و با اتّکاى به لطف پروردگار و استمداد از ذات پاک و قدرت بىپایان او، ایستادگى به خرج دهد و به جهاد پىگیر خود همچنان ادامه دهد، حتى در جایى که توانایى دارد نیز خود را بىنیاز از لطف خداوند نداند، چرا که هر قدرتى هست بالاخره از ناحیه اوست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف (7): 23.
(2)- نوح (71): 26.
(3)- بقره (2): 127.
(4)- قصص (28): 24.
(5)- مائده (5): 114.
حضرت آخوند، از نجم آباد بدون این که کسى او را بشناسد به تهران آمده و از طلبه اى ساکن در یکى از حجره هاى مدرسه مى پرسد: هم حجره مى خواهى؟
آن مرد که ظاهرى بى پیرایه و افتاده وار مى دید، گمان آن که با فردى از بزرگان علما روبروست نبرده، گفت: اگر کسى باشد که به خدمت حجره مدد نموده، سبب آلودگى و فراغت من گردد خواهم ساخت! آخوند به فروتنى و خاموشى مثل یک نفر خادم به کار پرداخت و دو هم حجره با یک دیگر روز و شب مى گذاشتند به حدى که تازه وارد از حد دانش و مایه مصاحب خود آگاه و دیگرى بى خبر بود.
تا آن که شبى صاحب حجره در مطالعه کتابى از معقول که به درس مىخواند دیر وقت فرو ماند و حضرت آخوند را روشنى چراغ مانع خواب آمده خسته ساخت، پس سر برآورد و فرمود: شما را چیست که امشب از مطالعه بس نمى کنید و نمى خوابید!
طلبه مغرور با بى اعتنایى گفت: تو را چه کار؟ پس از چند کلمه گفتگو که به این روش در میان رفت، آخوند فرمود: مى بینم که فلان کتاب در پیش دارى و در فهم فلان عبارت درمانده اى، چه آن را غلط مى خوانى.
آن گاه برخاست و محل اشکال را صحیح خوانده، مطلب را به بیانى روشن و وافى تقریر فرموده گفت: حال مشکل حل شد برخیز و آسوده بخواب، اما با این شرط و عهد که آنچه امشب گذشت نادیده انگارى و به زبان نیارى، من همان خادم باشم و تو همان مخدوم که بودى.
بیچاره صاحب حجره در گرداب حیرت فرو رفت و تا صبح در این خیال که این چه حکایت بود؟! خواب نکرد.
فردا که از درس مقرر برگشت کتاب را نزد آن مصاحب ناشناخته خویش گذاشته تقریر روز را طلبید و بیانى بهتر و کاملتر از استاد خود شنید.
از آن وقت خاضع گشته به استفاده پرداخت و آخر بر حفظ عهد خاموشى تاب نیاورد همدرسان را خبر کرد و عاقبت کار به آنجا کشید که حضرت آخوند به درس گفتن وادار و مشهور که به تازگى ابراهیم نامى در تهران مشغول به تدریس معقول شده است!!
پس از حادثه جمل که در بیابانهاى بصره بین سپاه حضرت على علیه السلام و آتش افروزان داخلى اتفاق افتاد و در پى آن طلحه و زبیر کشته شدند و عاقبت پیروزى نصیب حق شد، پسر ابو سفیان که نمونه کاملى از عناد و نفاق و پلیدى و کفر بود و در برابر امیرمؤمنان شورش داشت، نامهاى خطاب به امام على علیه السلام به مضمون زیر نوشت:
اى پسر ابوطالب! به راهى رفتى که به زیان توست و آنچه را که به سود تو بود رها کردى و با کتاب و سنت رفتار صحیحى نداشتى و کار را به جایى رساندى که با صحابه پیامبر، طلحه و زبیر آن چنان کردى، به خدا قسم تیرى به سویت پرتاب کنم که نه آب آن را فرو نشاند و نه باد برطرف سازد، چون تیر برسد به هدف اصابت کند و چون در هدف قرار گیرد به خوبى کارگر افتد و چون کارگر شود شعلهور گردد، فریفته یاران و لشکریان خود مباش و آماده جنگ شو، من با سپاهى در برابر قرار گیرم که تاب دیدارش را ندارى!
چون این نامه به جناب مولا رسید، در پاسخش چنین نوشت: این نامهاى است از بنده خدا على بن ابى طالب برادر رسول خدا و پسر عم و جانشین و غسل دهنده و کفن کننده او و ادا کننده قرضش و داماد و پدر فرزندانش حسن و حسین که براى معاویه مىفرستد.
اى معاویه! من همانم که در جنگ بدر خویشان بتپرست و جانى تو را به دیار عدم فرستادم و عمو و دایى و جد مادرى و برادرت را به قتل رساندم، با آن شمشیر که آنها را کشتم و هم اکنون در دست من است، امروز هم مانند روزى که پیامبر آن را به دستم داد قوى دل و نیرومندم و با یارى خدا هم آغوش پیروزى.
به خدا قسم! من مانند شما هیچگاه پرستش بت نکردم و چیزى را از اسلام و کسى را بر پیامبر خدا محمّد صلى الله علیه و آله برتر ندانستم و شمشیرى جز آن که پیغمبر به من داد انتخاب نکردم، پس نیک بیندیش و هر چه خواهى کن، من به خوبى مىدانم که شیطان بر تو چیره گشته و دستخوش نادانى و سرکشى شدهاى، درود بر آن کس که از حقیقت پیروى کند و در اندیشه عواقب وخیم باشد.
حضرت مُهر فرمود و به یکى از یاران خود به نام طرمّاح تسلیم کرد که رهسپار شام شود و آن را شخصاً به دست معاویه دهد.
طرماح بن عدى قوى هیکل و بلند بالا و سخنور بود، از پیشگاه حضرت امیرمؤمنان علیه السلام رخصت طلبید و بر شتر خود سوار شد، آن گاه راه شام را پیش گرفت و با سرعت بر آمد تا وارد شام شد و یک راست به ملاقات معاویه رفت.
دربان از وى پرسید: کیستى و کجایى و که را مىخواهى؟ طرماح گفت: با یاران نزدیک معاویه ابوالاعور اسلمى و ابوهریره و عمرو عاص و مروان حکم کار دارم.
دربان گفت: اینان در باب الخضرا مىباشند، طرماح براى دیدار آنها به باب الخضرا رفت، چون نامبردگان طرماح را با هیکل درشت و اندام بلند دیدند با خود گفتند: خوب است که این مرد را طلبیده لحظهاى را به گفتگو و مزاح و تفریح بگذرانیم، همین که طرماح به نزدیک آنها رسید، پرسیدند: اى اعرابى! آیا از آسمانها خبرى نزد تو هست که به اطلاع ما برسانى؟
طرماح گفت: آرى، بىخبر نیستم، خداوند حاکم بر آسمان است و فرشته مرگ در هوا و امیرالمؤمنین على بن ابیطالب علیه السلام از قفا مىآید، پس اى مردم بدبخت! منتظر بلایى باشید که هم اکنون بر سرتان فرود مىآید.
گفتند: از کجا مىآیى؟ گفت: از نزد آزاد مردى پاک و پاکیزه سرشت، نیکو خصال و با ایمان.
گفتند: با که کار دارى؟ گفت: مىخواهم با این بدگهرى که شما او را پیشواى خود مىدانید ملاقات کنم.
حضار دانستند که وى فرستاده امیرمؤمنان علیه السلام است، از این رو گفتند: اى اعرابى! امیر ما معاویه با اطرافیان خود سرگرم مشورت در امور مملکت است و امروز نمىتوانى به حضور او باریابى.
گفت: خاک بر سر او کنند، او را با رسیدگى به امور مسلمانان چه کار؟ در آن وقت حضار، نامهاى به معاویه نوشتند که قاصدى سخنور و حاضر جواب از کوفه آمده و از طرف على بن ابیطالب حامل پیامى است براى تو، به هوش باش که در جواب او چه خواهى گفت؟ آن گاه طرماح را از شتر فرود آوردند و در مجلس خود جاى دادند تا از معاویه خبر برسد.
چون نامه به معاویه رسید و از موضوع مطلع شد، فرزندش یزید را خواست و دستور داد مجلسى را بیاراید و آنچه لازمه شوکت و حشمت دربار یک سلطان مقتدر است فراهم کند.
یزید بن معاویه صدایى گوش خراش داشت و روى بینى و چهرهاش علامت زخمى بود، چون مجلس آراسته گردید، طرماح را بار دادند تا به مجلس در آید.
چون به در کاخ رسید و دید تمام کارکنان لباس سیاه به تن کردهاند گفت: اینها کیستند که مثل موکّلین جهنم در تنگناى راه دوزخ مىباشند؟ و چون چشمش به یزید افتاد، گویى او را شناخت، به همین جهت گفت: این تیره بخت، گردن کلفت بینى بریده کیست؟
کارکنان کاخ گفتند: اى اعرابى! ساکت باش، این یزید شاهزاده ماست.
گفت: یزید کیست؟ خداوند روزى او را زیاد نگرداند و امید او را از همه جا قطع کند، اى واى که او و پدرش روزى مطرود اسلام بودند، ولى امروز بر تخت سلطنت نشستهاند.
چون یزید این سخنان را از طرماح شنید، چنان در خشم شد که خواست او را به قتل برساند، ولى چون از پدرش معاویه اجازه نداشت خشم خود را فرو خورد و گفت: اى اعرابى! حاجت خود را بگو. معاویه به من دستور داده حاجت تو را برآورم.
گفت: حاجت من این است که معاویه از منصب خود دست بردارد و خلافت را به کسى که شایسته آن است واگذار کند.
یزید گفت: این حرفها سودى ندارد، حاجت خود را بگو، گفت: حاجت من آن است که معاویه را ملاقات کنم و پیام امیرالمؤمنین على علیه السلام را به او ابلاغ کنم.
ناچار او را به مجلس معاویه درآوردند، طرماح با نعلین وارد مجلس شد و کنار در نشست، گفتند: نعلین خود را از پا بیرون آور، گفت: مگر اینجا سرزمین مقدس است که مانند موسى نعلین از پا درآورم!!
سپس رو به معاویه کرد و گفت: اى امیر گناهکار اسلام! عمروعاص که سمت مشاورت معاویه را داشت گفت: اى اعرابى! معاویه را امیر گناهکار و بزهکار خواندى و امیرالمؤمنین نگفتى؟
گفت: مادرت به عزایت بنشیند، مؤمنان ما هستیم، چه کسى معاویه را امیر ما نموده؟!
معاویه با خونسردى مخصوص به خود گفت: اى اعرابى! چه پیامى براى من آوردهاى؟
گفت: نامه مختومى از جانب امام معصومى آوردهام، گفت: آن را به من بده، گفت:
نمىخواهم قدم روى فرشهاى تو بگذارم، معاویه گفت: به وزیر من عمرو عاص تسلیم کن تا به دست من بدهد، گفت: نه نه نمىدهم؛ زیرا او وزیر پادشاه ظالم خائن است.
گفت: به فرزندم یزید بسپار تا به من تسلیم کند، گفت: ما که از شیطان خشنود نیستیم چگونه مىتوانیم به فرزندش دلخوش باشیم.
معاویه گفت: غلام خاص من پهلوى تو ایستاده است، نامه را به او بده تا به من برساند، گفت: این غلام را با پول حرام خریدهاى و به کار حرام واداشتهاى، به او هم نمىدهم.
معاویه سرگردان شده گفت: پس چگونه این نامه باید به دست من برسد؟
گفت: باید از جاى خویش برخیزى و بدون رنجش با دست خود از من بگیرى؛ زیرا این نامه مردى کریم و از آقایى دانا و دانشمندى بردبار است که نسبت به مؤمنان رؤوف و مهربان است.
معاویه ناچار از جاى برخاست و نامه را از وى گرفت و خواند، سپس طرماح را مخاطب ساخت و گفت: على را در چه حالى وداع نمودى؟
گفت: در حالى که مانند ماه شب چهارده بود و یارانش هم چون ستارگان فروزان اطرافش را گرفته بودند، یارانى که هرگاه آنان را به کارى فرمان دهد بر یکدیگر پیشى گیرند و چنانچه از چیزى نهى کند همگى دورى کنند.
اى معاویه! على مردى دلاور و سرورى برومند است، با هر سپاهى که روبرو شود آن را درهم شکند و طومارش را در هم پیچد و با هر دلیرى که مواجه گردد او را به خاک هلاک افکند و به دیار نیستى فرستد و اگر دشمنى ببیند طعمه شمشیر آبدار خویش سازد، معاویه گفت: حسن و حسین فرزندان على در چه حالى بودند؟
گفت: آنها دو جوان پاکیزه و پاکسرشت، نیکو خصلت و سالم و دو آقاى پاک دامن و دانا و دانشمند عاقل هستند که سعى در اصلاح امور دنیا و آخرت مسلمانان دارند.
معاویه سر به زیر انداخت و لحظهاى به فکر فرو رفت و گفت: اى اعرابى! راستى تو مرد سخنورى هستى، گفت: اى معاویه! اگر به حضور امیرالمؤمنین علیه السلام شرفیاب شوى، سخنوران زبان آور خیلى بهتر از من خواهى دید و مردانى مىبینى که در پیشانى آنها آثار سجود نمایان است، در عین حال همین که آتش جنگ شعلهور شود، خویش را در آن آتش اندازند و سخت قوى دل باشند، شبها تا صبح نمازگزارند و روزها روزه بدارند و هیچگاه در راه خدا مورد ملامت واقع نمىشوند، اى معاویه! اگر آنها را ببینى در گرداب مرگ فرو روى و راه نجات نیابى آرى، اى معاویه:
حرف حق گفتن و بر دار شدن پیشه ماست |
این شرابى است که بىواهمه در شیشه ماست |
|
تا که پروانه آن شمع شب افروز شدیم |
ساختن چاره ما سوختن اندیشه ماست |
|
دل ما با دل او الفت دیرین دارد |
آن که با سنگ بسازد به جهان شیشه ماست |
|
ساعتى نیست که فارغ زخیالت باشیم |
روى و موى تو شب و روز در اندیشه ماست |
|
مکن اندیشه زدل سنگى اغیار اى دل |
کانچه بر سنگ اثر بخش بود تیشه ماست |
|
رنجى این جان و سر ما و حقیقت گویى |
حرف حق گفتن و بر دار شدن پیشه ماست |
|
در این هنگام عمروعاص آهسته به معاویه گفت: اگر این مرد عرب را مورد نوازش و عطا قرار دهى، بلند نظرى تو را به بهترین وجه شرح خواهد داد.
معاویه گفت: اى اعرابى! اگر چیزى به تو بدهم از من قبول مىکنى؟ گفت: من که مىخواهم جان تو را از کالبدت درآورم چگونه عطاى تو را نگیرم، معاویه دستور داد ده هزار درهم به او بدهند و گفت: اگر کم است بگو تا افزون کنم.
گفت: دستور بده بیشتر بدهند؛ زیرا که تو از مال پدرت نمىدهى، معاویه گفت: ده هزار درهم دیگر بر آن افزودند.
طرماح گفت: اى معاویه! دستور ده تا ده هزار درهم دیگر اضافه کنند تا سى هزار درهم گردد؛ زیرا که خداوند یک و یکتاست و یک را دوست مىدارد.
معاویه دستور داد چنین کنند، ولى طرماح هر چه انتظار کشید از درهم خبرى نشد، از این رو گفت: اى پادشاه! با این مقامى که دارى مرا مسخره مىکنى؟ گفت: چطور؟ گفت:
براى این که گفتى عطایى به من بدهند که نه تو و نه من آن را نمىبینیم، تو گویى بادى بود از فراز کوهى وزید.
معاویه دستور داد عطاى او را حاضر کردند و به وى تسلیم نمودند و سپس ساکت نشست، در این وقت عمروعاص گفت: اى اعرابى! جایزه امیرالمؤمنین را چگونه مىبینى؟
طرماح گفت: این مال مسلمانان است و مربوط به معاویه نیست و از خزینه الهى است که نصیب یکى از بندگان خدا شده است. در این موقع معاویه گفت: این مرد عرب، دینار را در نظر من تاریک ساخت، آن گاه کاتب را طلبید و جواب نامه حضرت را دستور داد چنین بنویسد:
لشگرى از شام به جنگ تو مىفرستم که ابتداى آن کوفه و انتهایش به ساحل دریا برسد، هزار شتر با این لشگر خواهم فرستاد که بار آنها خردل و به عدد هر خردلى هزار مرد جنگجو باشد.
طرماح گفت: اى معاویه! على را به جنگ تهدید مىکنى؟ آیا مرغابى را به آب مىترسانى؟ به خدا قسم امیرمؤمنان خروس بزرگى دارد که تمام این دانهها را که گفتى به آسانى برمىچیند و در چینه دان انباشته کند، معاویه گفت: به خدا قسم راست مىگوید، او مالک اشتر است.
سرانجام طرماح جواب نامه را گرفت و پولها را برداشت و به جانب کوفه شتافت، بعد از رفتن او معاویه به اطرافیان خود گفت: اگر من آنچه را دارم به شما بدهم یک دهم خدمتى را که این عرب بیابانى به على نمود نخواهید کرد.
عمروعاص گفت: آرى، اگر آن فضیلت و نسبتى که على با پیغمبر دارد تو هم مىداشتى ما به مراتب بیش از این عرب براى تو فداکارى مىنمودیم.
معاویه گفت: خداوند دهن تو را بشکند و لبهایت را پاره کند، به خدا قسم این حرف تو براى من گرانتر از سخنان آن عرب است و از شنیدن آن دنیا بر من تنگ شد.
در میان خانواده امام رضا(ع)و در محافل شیعه از حضرت امام جواد(ع)به عنوان مولودی پرخیر و برکت یاد می شود; چنان که صنعانی می گوید: روزی در محضر امام رضا(ع)بودم. فرزندش ابوجعفررا که خردسال بود. آوردند. امام فرمود: این مولودی است که برای شیعیان ما با برکت تر از او زاده نشده است.
شاید چنین تصور شود که امام جواد(ع)ازامامان قبلی برای شیعیان بابرکت تر بوده است. این مطلب قابل قبول نیست. بررسی موضوع و ملاحظه شواهد و قراین نشان می دهد. تولد حضرت جواد(ع)در شرایطی صورت گرفت که خیر و رکت خاصی برای شیعیان به ارمغان آورد. عصر امام رضا(ع)مشکلات خاص خود را داشت و حضرت رضا(ع)در معرفی امام بعدی با مسایلی رو به رو گردید که در عصرامامان قبل سابقه نداشت. از یک سو، پس از شهادت امام کاظم(ع)گروهی که به «واقفیه » معروف شدند. بر اساس انگیزه های مادی، امامت امام رضا(ع)را منکر شدند و از سوی دیگر،امام رضا(ع)تا حدود چهل و هفت سالگی دارای فرزند پسر نشد. چون احادیث رسیده از پیامبر(ص)حاکی بود که امامان دوازده نفرند ونه نفر آنان از نسل امام حسین(ع)خواهند بود، فقدان فرزند برای امام رضا(ع)هم امامت خود آن حضرت و هم تداوم امامت را با پرسش رو به رو می ساخت. واقفیان نیز این موضوع را دستاویز قرار داده،امامت امام رضا(ع) را انکار می کردند. اعتراض حسین بن قیامای واسطی به امام هشتم(ع)در این باره و پاسخ آن حضرت، بر درستی این سخن گواهی می دهد. ابن قیاما که از سران واقفیه بود. درنامه ای امام رضا(ع)را عقیم خواند و نوشت: چگونه ممکن است امام باشی در صورتی که فرزند نداری؟ امام در پاسخ فرمود: از کجامی دانی من دارای فرزند نخواهم شد. سوگند به خدا، بیش از چندروز نمی گذرد که خداوند پسری به من عطا می فرماید و این پسر، حق را از باطل جدا می کند.
خطر دیگری که در این مقطع حساس شیعیان را تهدید می کرد، قدرت گرفتن مذهب «معتزله » بود. مکتب اعتزال به مرحله رواج و رونق گام نهاده بود و حکومت وقت نیز از آنان پشتیبانی می کرد. معتزلیان دستورها و مطالب دینی را به عقل خود عرضه می کردند. آنچه عقلشان صریحا تایید می کرد، می پذیرفتند و بقیه را انکارمی کردند. چون نیل به مقام امامت امت در سنین خردسالی با عقل ظاهر بین آنان قابل توجیه نبود، پرسشهای دشوار و پیچیده ای مطرح می کردند تا به پندار خود آن حضرت را در میدان رقابت علمی شکست دهند. البته امام جواد(ع)با پاسخهای قاطع از این مناظره هاسربلند برون آمده، هرگونه تردید در مورد امامت خود را از بین برد و اصل امامت را تثبیت کرد. به همین خاطر، در زمان امام هادی(ع)این موضوع مشکلی ایجاد نکرد; زیرا برای همه روشن شده بود که در برخورداری از این منصب الهی، خردسالی تاثیری ندارد.
عصر تهاجم عقیدتی
امام جواد(ع)با دو خلیفه نیرنگ باز عباسی یعنی مامون و معتصم معاصر بود. به گواهی متون تاریخی مامون مکارترین و منافق ترین خلفای عباسی است. او کسی است که برای کسب پیروزی نهایی و قطعی بر اندیشه شیعه،بسیار کوشید. هدف نهائی مامون از تشکیل مجالس مناظره با امامان شیعه،شکست آنان و در نهایت سقوط مذهب تشیع بود. او ی خواست برای همیشه ستاره تشیع خاموش گردد و بزرگترین منبع و مصدر مشکلات وخطراتی که مامون و دیگر حاکمان غاصب و ستمگر را تهدید می کرد،از میان برداشته شود. مامون به حمیدبن مهران - که در خواست مناظره با امام رضا(ع)کرده بود.- گفت: نزد من هیچ چیز از کاهش منزلت وی محبوب تر نیست.
او همچنین به سلیمان مروزی گفت: به خاطر شناختی که از قدرت علمی ات دارم، تو را به مباحثه با او(امام رضا(ع » می فرستم وهدفی ندارم جز این که او را فقط در یک مورد محکوم کنی.
در چنین عصری امام جواد(ع)قاطعانه و با صلابت دربرابرانحراف ها، کجروی ها، مسامحه ها، توهین ها و دیگر حیله ها و مکرهای خلفای باطل ایستاد و از حقانیت دین دفاع کرد. این مقاله نمونه هایی از قاطعیت و صلابت امام جواد(ع)در برابر دستگاه ستم وتزویر بنی عباس را گرد آورده است.
1- امام جواد و انتقام از قاتلان حضرت زهرا(س)
همه امامان شیعه در برابر ستمی که در باره حضرت زهرا(س)انجام شد، حساس بودند و به مناسبتهای مختلف خشم خود را از این قضیه ابراز می کردند. زکریابن آدم می گوید: خدمت حضرت رضا(ع)نشسته بودم که امام جواد(ع)را پیش او آوردند. پس آن حضرت از چهار سال کمتر بود. حضرت جواد(ع)دستهایش را بر زمین نهاد، سرش را به طرف آسمان بلند کرد و در فکری عمیق فرو رفت. امام رضا(ع)فرمود: جانم فدایت چرا در فکری؟ امام جواد(ع) فرمود: به آنچه در باره مادرم زهرا(س)انجام شد، می اندیشم. به خدا سوگند، حق قاتلانش آن است که اگر دستم به آنها برسد، آنان را سوزانده، تکه تکه کنم وریشه شان را برکنم. در این هنگام، امام رضا(ع)او را در آغوش کشید، میان دو چشمش را بوسید و فرمود: پدر و مادرم فدایت، به راستی که تو لایق امامت شیعه هستی.
2- خطبه کوبنده
شایعه انقطاع نسل امامت از امام رضا(ع)که ساخته واقفیه بودتا آنجا پیش رفت که به حد افترا رسید و گفتند: چون رنگ چهره امام جواد(ع)گندمگون است، فرزند امام رضا(ع)نیست و برای این که ثابت شود او فرزند امام رضا(ع)است باید او را نزد قیافه شناسهاببریم. بدین ترتیب، باگستاخی، امام جواد(ع)را که در آن وقت حدود دو سال داشت. نزد قیافه شناسها بردند. آنان به محض دیدن امام به سجده افتادند و خطاب به کسانی که امام را آورده بودند،گفتند: وای برشما! چگونه این کوکب درخشان و نور منیر را برامثال ما عرضه می کنید؟! به خدا قسم، او از نسلی پاک و پاکیزه واز اصلاب طاهر و مطهر است. او از ذریه علی بن ابی طالب(ع)و رسول الله(ص)است. او را ببرید و بر این کار خود استغفار کنید. دراین هنگام، امام جواد(ع)با فصاحتی بی نظیر فرمود: ستایش مخصوص کسی است که ما را از نور خودش و با دست خودش خلق کرد و از میان خلقش ما را برگزید و امین خود قرار داد. ای مردم! من محمدفرزند رضا و او فرزند کاظم و او فرزند صادق و او فرزند باقر واو فرزند زین العابدین و او فرزند حسین شهید و او فرزند علی ابن ابی طالب: است. من پسر فاطمه(س)و محمد(ص) هستم. آیا در نسب چون منی شک کرده، بر من و پدرم افترا می بندید و مرا به قیافه شناسان عرضه می کنید؟! به خدا قسم، من هم نسب شما و هم نسب قیافه شناسها را از خود شما و آنها بهتر می دانم. من ظاهر وباطن همه را می دانم و نیز می دانم چه آینده ای درانتظار شما وآنها است. این علمی است که از خداوند قبل از خلقت آسمان و زمین به مارسیده است. وقتی این خبر به امام رضا(ع)رسید، فرمود: مانند این قضیه در زمان رسول خدا(ص)نیز تکرار شد. وقتی ماریه قبطیه حضرت ابراهیم را به دنیا آورد، عده ای به او تهمت زدند وگفتند: این پسر به رسول الله شبیه نیست. در نهایت پیامبراکرم(ص)حضرت علی(ع)را مامور پی گیری قضیه کرده، فتنه سازان رارسوا ساخت و خطاب به آنان فرمود: خدا شما دو نفر را نیامرزد. وقتی آن دو از پیامبر(ص) تقاضای استغفار کردند، آیه 80 سوره توبه نازل شد:(و ان تستغفرلهم سبعین مره فلن یغفرالله لهم
آنگاه امام رضا(ع)ادامه داد: سپاس خدای را که در من و پسرم اسوه ای مانند پیامبر و پسرش قرار داد.
3- مبارزه با حدیث سازان
پس از آن که مامون دخترش را به امام جواد(ع)تزویج کرد، درمجلسی که مامون و بسیاری دیگر از جمله فقهای درباری مانندیحیی ابن اکثم حضور داشتند، یحیی به امام عرض کرد: روایت شده جبرئیل حضور پیامبر(ص)رسید و گفت: یا محمد! خدا به شما سلام می رساند و می گوید: من از ابوبکر راضی ام; از او بپرس آیا او هم از من راضی است؟ البته علامه امینی در جلد پنجم کتاب الغدیراین حدیث را دروغ و از احادیث مجعول محمد بن بابشاد دانسته است. امام فرمود: کسی که این خبر را نقل می کند باید خبر دیگری که پیامبر اسلام(ص)در حجه الوداع بیان کرد، از نظر دور ندارد. پیامبر فرمود: «کسانی که بر من دروغ می بندند، بسیار شده اند وبعد از من نیز بسیار خواهند بود. هرکس به عمد بر من دروغ بندد، جایگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حدیثی از من برای شما نقل شد، آن را به کتاب خدا وسنت من عرضه کنید. آنچه با کتاب خدا و سنت من موافق بود، بگیرید و آنچه مخالف کتاب خدا و سنت بود، رها کنید» . این روایت با کتاب خداسازگاری ندارد; زیرا خدا فرموده است: «ما انسان را آفریدیم و می دانیم در دلش چه می گذرد و ما ازرگ گردن به او نزدیکتریم » . آیا خشنودی و ناخشنودی ابوبکر برخدا پوشیده بود تا آن را از پیامبر(ص)بپرسد؟
یحیی گفت: روایت شده که ابوبکر وعمر در زمین مانند جبرئیل ومیکائیل در آسمانند. حضرت فرمود: دراین حدیث نیز باید دقت شود،چرا که جبرئیل و میکائیل دو فرشته مقرب خدایند، هرگز گناهی ازآنان سرنزده است و لحظه ای از دایره اطاعت خدا خارج نشده اند;ولی ابوبکر و عمر مشرک بوده اند. البته آنها پس از ظهور اسلام مسلمان شده اند، اما اکثر دوران عمرشان را در شرک و بت پرستی سپری کردند. بنابراین، محال است خدا آن دو را به جبرئیل ومیکائیل تشبیه کند.
یحیی روایت دیگری مطرح کرد که ابوبکر و عمر دو سرور پیران اهل بهشتند. امام فرمود: این روایت نیز از جعلیات بنی امیه است ودرست نیست; زیرا بهشتیان همگی جوانند و پیری در میان آنان وجودندارد. این حدیث را بنی امیه در مقابل حدیثی از پیامبر(ص)درمورد امام حسن و امام حسین(علیهما السلام) که فرمود: «حسن وحسین دو سرور جوانان بهشت شمرده می شوند.» جعل کرده اند.
یحیی گفت: روایت شده که پیامبر(ص)فرمود: اگر من به پیامبری مبعوث نمی شدم، حتما عمر مبعوث می شد. امام فرمود: کتاب خدا ازاین حدیث راست تر است; زیرا فرموده است: «ای پیامبر! به خاطربیاور هنگامی را که از پیامبران پیمان گرفتیم. » از این آیه صریحا برمی آید که خداوند از پیامبران پیمان گرفته است. در این صورت، چگونه ممکن است پیمان خود را تبدیل کند. علاوه بر این،هیچ یک از پیامبران به قدر یک چشم برهم زدن به خدا شرک نورزیده اند. چگونه خدا کسی را به پیامبری مبعوث می کند که بیشترعمر خود را با شرک سپری کرده است; و نیز پیامبر فرمود: «من درحالی پیامبر شدم که آدم بین روح و جسد قرار داشت.»
4- مبارزه با لهو و لعب
مامون هنگام تزویج دخترش، مجلسی ترتیب داد و از مطرب وآوازخوانی به نام (مخارق) دعوت کرد تا امام را بیازارد. مخارق به مامون گفت: اگر ابوجعفر کمترین علاقه ای به امور دنیوی داشته باشد، مقصود تو را تامین می کنم. پس در برابر امام جواد(ع)نشست و با صدای بلند شروع به نواختن عود و آوازخوانی کرد. امام به او و اطرافیانش هیچ توجه نکرد. بعد از مدتی سکوت سربرداشت و به مخارق فرمود: از خدا بترس ای ریش دراز! در این لحظه، ناگهان عود و بربط از دست وی افتاد و دستش فلج شد. وقتی مامون سبب فلج شدن دست را از او پرسید، گفت: زمانی که ابوجعفر(ع)فریادبرکشید، چنان هراسان شدم که هرگز به حالت عادی باز نمی گردم.
5- قضاوت امام و شکست فقهای درباری
زرقان محدث می گوید: روزی ابن ابی داوود را دیدم درحالی که به شدت افسرده و غمگین بود، از مجلس معتصم باز می گشت. علت را جویاشدم، گفت: امروز آرزو کردم کاش بیست سال پیش مرده بودم. پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر جواد در مجلس معتصم برسرم آمد. شخصی به سرقت اعتراف کرد و از معتصم خواست تابا اجرای کیفر الهی او را پاک سازد. خلیفه همه فقها راگردآورد. امام جواد را نیز دعوت کرد و از ما در مورد قطع دست دزد و حدود آن پرسید. من گفتم: باید از مچ دست قطع شود، به دلیل آیه تیمم که می گوید: (فامسحوا بوجوهکم و ایدیکم.
گروهی از فقها در این نظر با من موافق و عده ای دیگر مخالفت کردند و گفتند: باید از آرنج قطع شود، به دلیل آیه وضو که می گوید:(فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق
آنگاه معتصم رو به محمد بن علی(ع)کرد و پرسید: نظر شما دراین مساله چیست؟
امام فرمود: اینهادر اشتباهند. فقط باید انگشتان دزد قطع شود، به دلیل این که پیامبر(ص)فرمود: «سجده بر هفت عضو بدن تحقق می پذیرد: صورت، دوکف دست، دوسرزانو، دوانگشت بزرگ پا. بنابراین، اگر دست دزد از مچ یا آرنج قطع شود، دستی برای اونمی ماند تا سجده کند. خداوند می فرماید:(وان المساجد لله)یعنی اعضای هفتگانه سجده از آن خداست و آنچه برای خداست، قطع نمی شود. مععصم نیز جواب امام را پذیرفت و دستور داد انگشتان دزد را قطع کردند. در این لحظه من(ابن ابی داوود)از شدت ناراحتی آرزوی مرگ کردم.
6- حکم محارب
در زمان معتصم برخی از راههای مواصلاتی، بویژه راه خانه خدا،نا امن شده بود و عده ای راهزن نزدیک شهر خانقین برای کاروانهامزاحمت ایجاد می کردند. خلیفه به حاکم محل دستور داد تا راهزنان را دستگیر و مجازات کند. حاکم آنان را دستگیر کرد و منتظر ابلاغ حکم از سوی خلیفه شد. معتصم با فقها مشورت و درخواست حکم کرد. آنان در جواب به قرآن (انما جزاء الذین یحاربون الله و رسوله ویسعون فی الارض فسادا ان یقتلوا او یصلبوا او تقطع ایدیهم وارجلهم من خلاف اوینفوا من الارض)استناد کردند و گفتند: هرکدام ازاین مجازاتها اجرا شود، حاکم اختیار دارد. امام جواد(ع)فرمود: این فتوا غلط است و در این زمینه باید بیشتر دقت کرد; زیرا این افراد یا فقط راه را ناامن کرده، کسی را نکشته اند و مال کسی رانبرده اند، در این صورت فقط زندانی می شوند و این همان تبعیداست; ولی اگر هم راهها را نا امن کرده اند و هم کسی را کشته اند;باید به قتل برسند، و اگر علاوه بر این دو مورد، اموال را نیزغارت کرده اند، باید دست و پای آنان به صورت عکس قطع گردد و سپس به دار آویخته شوند.
7- مرگ فتنه گران منافق
ابوالسمهری و ابن ابی الزرقا دارای اندیشه های باطل بودند، ولی آن را آشکار نمی ساختند. آنها خود را به امام و یاران امام نزدیک کرده، از این موقعیت سوء استفاده می کردند. اسحاق انباری می گوید: روزی امام جواد(ع)به من فرمود: ابوالسمهری و ابن ابی الزرقا گمان می کنند مبلغ ما هستند، شاهدباشید من از آنان بیزارم; زیرا آنان فتنه گرو ملعونند. ای اسحاق! مرا از شرآنان راحت کن. گفتم: فدایت شوم. آیا کشتن آنان جایز است؟ فرمود: آنان فتنه می کنند و گناه آن را به من ودوستانم نسبت می دهند. قتل آنان واجب است. اگر می خواهی ازشرآنان خلاص شوی، آشکارا آنان را نکش; زیرا در این صورت بایدپیش داوران ستم پیشه شاهد بیاوری و در نهایت تو را خواهند کشت. من نمی خواهم به خاطر دو فاسد، مومنی از بین برود. این کار راپنهانی انجام بده. محمدبن عیسی می گوید: بعد از این قضیه، دیدم اسحاق همیشه منتظر فرصتی است تا این دو را به سزای اعمالشان برساند.
8- قاطعیت امام در طرد افراد ناصالح
یکی از خطراتی که همیشه بزرگان و رهبران یک مذهب یا کشور راتهدید می کند، وجود اطرافیان ناصالح است که به خاطر اغراض انحرافی، مادی یا اعتقادی پیرامون بزرگان را گرفته، بین آنان ومردم فاصله ایجاد می کنند و معمولا راههای ارتباطی آنان را بامردم قطع می کنند. اگر بزرگان مواظب این گونه افراد نباشند، چه بسا زیانهای جبران ناپذیری به بار خواهد آمدکه جبران آن مشکل است. در زمان امام جواد(ع)نیز این گونه افراد با سوء استفاده ازکمی سن امام، به خیال خود فکر می کردند می توانند بر امور امام مسلط شوند و هر طور که خواستند، عمل کنند. امام این خطر رااحساس کرد و بی هیچ اغماضی آنان را طرد کرد. ابوالعمر، جعفر بن واقد و هاشم بن ابی هاشم در شمار این افراد جای داشتند. امام درباره آنان فرمود: خداوند آنان را لعنت کند; زیرا به اسم ما ازمردم اخاذی می کنند و ما را وسیله دنیای خود قرار داده اند.
9- نهی از اظهار نظر در امور دینی
کسانی می توانند در امور دینی اظهار نظر کنند که در این کارخبره باشند. اگر سیره معصومان: را ملاحظه کنیم، احادیث بسیاری در نهی از فتوای بدون علم و اظهار نظرهای کم مایه در امور دینی می یابیم. بعد از شهادت امام رضا(ع)، وضعیت شیعیان مقداری متزلزل گردید; به حدی که برخی از بزرگان مانند یونس بن عبدالرحمان نیز دچار لغزش شدند. در تاریخ آمده است: عده ای ازبزرگان شیعه مانند ریان بن صلت، صفوان بن یحیی، یونس بن عبدالرحمان و دیگران در خانه عبدالرحمان بن حجاج در بغدادگردآمدند و در سوگ امام رضا(ع) به گریه و زاری پرداختند. یونس به آنان گفت: از گریه دست بردارید. برای امر امامت چاره ای بیندیشید و ببینید تا این کودک(امام جواد(ع » بزرگ شود، چه کسی عهده دار امامت شیعه گردد و ما مسایل خود را از چه کسی بپرسیم. در این هنگام، ریان بن صلت برخاست و گلوی یونس را فشرد و گفت: معلوم شد تو در عقیده ات در مورد امامت استوار نیستی; زیرا اگرامر امامت از جانب خدا باشد، فرقی بین طفل یک روزه و پیرمردصدساله نیست. سپس حدود هشتاد نفر از بزرگان شیعه برای انجام مراسم حج و دیدار با امام جواد(ع)عازم مدینه شدند. آنها هنگام ورود به مدینه به خانه امام صادق(ع) که در آن هنگام خالی ازسکنه بود. رفتند. بعد از مدتی عموی امام جواد(ع)(عبدالله بن موسی)وارد شد و در صدر مجلس نشست. شخصی بلند شد و گفت: عبدالله پسر رسول خدااست و هرکس پرسشی دارد، از او بپرسد. او می خواست زمینه جانشینی عبدالله بن موسی را به جای امام رضا(ع) فراهم سازد. چند نفر از حاضران مسایلی را پرسیدند، ولی عبدالله پاسخهای نادرست داد. شیعیان غمگین و ناراحت شدند و تصمیم گرفتند. مدینه را ترک کنند. در این هنگام، امام جواد(ع) واردشد، به پرسشهای شیعیان پاسخهای درست و قانع کننده داد و خطاب به عمویش فرمود: عمو! از خدا بترس; چرا با این که در میان امت داناتر از تووجود دارد، اظهار نظر می کنی؟ در قیامت چه جوابی خواهی داشت؟
10- شخص منحرف نباید امام جماعت شود
نماز جماعت یکی از میدانهای بزرگ نمایش قدرت و اتحادمسلمانان است که بر اقامه آن تاکید فراوان گردیده است. درنماز جماعت یکی از مسایل بسیار مهم، شرایط امام جماعت است. امام جماعت باید از نظر فکری و عقیدتی سالم باشد. امام جواد(ع)در این زمینه خطاب به شیعیان فرمود: به کسی که در موردخداوند قایل به تجسیم است و اعتقاداتش درست نیست، زکات ندهید وپشت سرش نماز نخوانید. و نیز فرمود: پشت سر کسی که به دینش اطمینان ندارید و نیز درباره ولایت و دوستی او باما مشکوک هستید، نماز نخوانید. ونیز فرمود: به گروه واقفیه اقتدا نکنید.
11- تشکیلات امام(ع)در برابر خلیفه
علی بن مهزیار، وکیل امام، می گوید: در سال 220 از نظراقتصادی فشار زیادی به شیعیان وارد گردید و حکومت اموال بسیاری از آنان را به عنوان مالیات مصادره کرد. در آن سال، من نامه ای به امام نوشتم و این مشکلات را بیان کردم. امام درجواب فرمود: چون سلطان به شماستم کرده است و شیعیان تحت فشار قرار دارند،امسال من خمس را فقط در طلا و نقره ای که سال بر آن گذشته است. واجب کردم. دیگر وسایل زندگی مانند حیوانات، ظروف،سودسالیانه، باغها و کالاها خمس ندارد. این تخفیف از ناحیه من به شیعیان است تا فشار دستگاه حاکم آنان را مستاصل نکند.
12- افراط و تفریط، ممنوع
خطر انحراف فکری همیشه جوامع را تهدید می کند. گروهی در باره مسایل اعتقادی راه افراط پیش می گیرند و عده ای راه تفریط.
پیامبر بزرگوار اسلام(ص)هنگام رحلت، میزان و ملاک عقیده صحیح را معرفی فرمود و کتاب و عترت را ملاک مصونیت از انحراف شمرد. متاسفانه در بین مسلمانان و شیعیان همیشه عده ای گرفتار افراطو دسته ای درگیر تفریط بودند. محمدبن سنان از کسانی است که درمحبت اهل بیت: زیاده روی می کرد. به همین جهت برخی از علمای رجال، او را به غلو متهم می کنند. او می گوید: روزی خدمت امام جواد(ع)نشسته بودم و مسایلی ازجمله اختلافات شیعیان را مطرح می کردم. امام فرمود: ای محمد! خداوند قبل از هرچیز نورمحمد(ص)و علی(ع)و فاطمه(س)را خلق کرد; سپس اشیا و موجودات دیگررا آفریده، طاعت اهل بیت: را برآنان واجب کرد وامور آنها را دراختیار اهل بیت: قرار داد. بنابراین، فقط اهل بیت: حق دارند چیزی را حلال و چیزی را حرام کنند و حلال و حرام آنان نیز به اراده خداوند و با اجازه او است. ای محمد! دین همین است. کسانی که جلوتر بروند، انحراف و کج رفته اند و کسانی که عقب بمانند،پایمال و ضایع خواهند شد. تنها راه نجات، همراهی اهل بیت: است و تو نیز باید همین راه را طی کنی.