قتى نزاعى درباره یک قطعه ملک وقفى به حضورش آوردند، عدهاى مدعى بودند که این ملک وقف نیست، در حالى که وقف نامه آن را در صندوقچهاى گذاشته و در محلى مخصوص که از هر چشمى دور بود دفن کرده بودند. و گروهى مدعى وقف بودند ولى سند و مدرکى در دست نداشتند، چند روز این مرد بزرگ الهى در حکم این واقعه مادى حیران و سرگردان بود و نمىدانست به کدام طرف حکم کند، طرفین دعوا هم اصرار داشتند مسئله با حکم سید پایان پذیرد.
رفت و آمد هر روز طرفین دعوا، براى سید ایجاد مشکل و ناراحتى کرده بود، تا روزى کسى به سوى خانه سید رفت و در زد، از افراد خانه به پشت در آمد و گفت: کیستى؟
آن مرد گفت: به آقا خبر بده مردى به نام ملا قلى جولا مىخواهد شما را ببیند، درب را باز کردند، ملا قلى وارد خانه شد و به نزد سید رفت و گفت:
آمدهام به شما بگویم باید از اینجا سفر کرده و شوشتر را رها نموده به نجف بروى و در آنجا براى همیشه اقامت کنى و بدان که وقف نامه ملک مورد دعوا در صندوقچهاى در فلان مکان دفن است.
سید على شوشترى، ملا قلى را تا آن وقت ندیده بود و او را به هیچ عنوان نمىشناخت، از دستورهایش یکه خورد، دستور داد موضعى که گفته بود حفر کردند و وقف نامه را آوردند، پس از این واقعه عجیب از قضا و قبول مرافعه دست کشید و شوشتر را به دستور آن مرد الهى ترک کرده رهسپار نجف شد تا در آنجا براى همیشه اقامت کند.
در نجف با کمال تواضع به درس فقه استاد بزرگ، فقیه سترک، خاتم المجتهدین مرحوم شیخ مرتضى انصارى حاضر شد و مرحوم شیخ هم متواضعانهتر به درس اخلاق سید حاضر مىشد.
برنامه به همین صورت ادامه داشت، تا این که مرحوم آخوند ملا حسینقلى همدانى به دنبال حقیقت برخاست و در طى راه دنبال هادى راه قرار گرفت، از شهر همدان کوچ کرد، چندى نزد یکى از علما به سر برد ولى از او چیزى نیافت، به سوى نجف رخت کشید، در محضر شیخ انصارى و سید على شوشترى حاضر شد و از محضر هر دو بزرگوار استفاده کرد و آنچه خواست نزد آن دو یافت.
به هنگامى که شیخ انصارى از دنیا رفت، آخوند ملا حسینقلى همدانى در پى نوشتن مطالب اصول و فقه شیخ برآمد.
سید شوشترى وى را از این کار منع کرد و فرمود: این کار تو نیست، دیگران هستند که فقه و اصول بنویسند، شما باید مستعدان در راه خدا را دریابید، آخوند به دستور سید، تمام نوشتهها را کنار گذاشت و از این مسئله قطع علاقه کرد و در پى تربیت قابلین برآمد.
آن مرد بزرگ الهى، عدهاى را از صبح تا طلوع آفتاب و گروهى را از طلوع خورشید تا مقدارى از برآمدن روز و جمعى را از سر شب، تا این که با لطف و مرحمت و عنایت حضرت ذوالجلال توانست سیصد نفر را تربیت کند به طورى که هر یک از آن تربیتشدگان به مقام با عظمت اولیاى اللهى رسیدند.
از جمله تربیت شدگان ملا حسینقلى همدانى مىتوان مرحوم شیخ محمد بهارى، سید احمد کربلایى، حاج میرزا جواد ملکى تبریزى، شیخ على زاهد قمى و سید عبدالغفار مازندرانى را نام برد.
صاحب «تفسیر المیزان» مرحوم علامه طباطبایى درباره سید احمد کربلایى مىگوید:
مرحوم سید اصلًا اصفهانى بوده، ولى نشو و نماى وى در کربلاى معلا بود و بعد از ادراک و رشد به تحصیل ادبیات پرداخته و چنانچه از انواع مراسلاتى که به شاگردان و ارادت کیشان خویش نگاشته، پیداست قلمى شیوا و بیانى معجزآسا داشته.
پس از تکمیل ادبیات وارد علوم دینیه گردیده و سرانجام به حوزه درس مرحوم آخوند ملا کاظم خراسانى رضوان اللّه علیه ملحق شده و دوره تعلم علوم ظاهرى را در تحت تربیت ایشان انجام داده و اخیراً در بوته تربیت و تهذیب مرحوم آیة الحق و استاد وقت، شیخ بزرگوار آخوند ملا حسینقلى همدانى قدس سره قرار گرفته و سالیان دراز در ملازمت مرحوم آخوند بوده و از همگنان گوى سبقت ربوده و بالاخره در صف اول و طبقه نخستین تلامذه و تربیت یافتگان ایشان مستقر گردید و در علوم ظاهرى و باطنى مکانى مکین و مقامى امین اشغال نمود و بعد از درگذشت مرحوم آخوند، در عتبه مقدس نجف اشرف اقامت گزیده و به درس فقه اشتغال ورزیده و در معارف الهیه و تربیت و تکمیل مردم ید بیضا نشان مىداد.
جمع کثیرى از بزرگان و وارستگان به یمن تربیت و تکمیل آن بزرگوار، قدم در دائره کمال گذاشته، پشت پاى به بساط طبیعت زده و از سکانداران خلد و محرمان حریم قرب شدند که از آن جمله است سید اجل آیت حق و نادره دهر، عالم عابد فقیه محدث شاعر مفلق مرحوم حاج میرزا على قاضى طباطبایى تبریزى که در معارف الهیه و فقه و حدیث و اخلاق، استاد این ناچیز مىباشد!!
خوانندگان ارجمند! با تمام وجود به این داستان عجیب دقت کنید، عاشق شایقى مثل ملا قلى جولا از سید شوشترى مىخواهد به نجف برو، سید با کمال شوق و عشق به درس فقه شیخ انصارى مىرود، شیخ با محبتى جانانه به درس اخلاق سید مىرود، شیخ و سید با آن شوق و عشق، آخوند ملا حسین قلى همدانى را تربیت مىکنند. او با کمال شوق و در عین عشق سیصد نفر را تا سر حد اولیاى خدایى به کمال مىرساند، یکى از آنان سید احمد کربلایى مىشود، او تعداد زیادى را در دایره شوق و عشق به مقامات الهیه مىرساند، یکى از آنان مرحوم قاضى مىشود، قاضى بسیارى از قابلین را تربیت مىنماید، یکى از آنان علامه طباطبایى صاحب «تفسیر المیزان» مىشود، علامه از نجف به قم مىآید، بالاترین تحول را در حوزه علمیه در معارف الهیه و در توجه به قرآن ایجاد مىکند، تا جایى که در بحرانىترین شرایط یعنى در زمان هجوم مکاتب مادى که نزدیک بود مانند سیل، اسلام و مسلمانان را در کام خود فرو برد، با قدرت حکمت و دانش و بینش خود و تربیت شدگانش در برابر آن طوفان به مبارزه برخاسته و براى همیشه خیمه لامذهبى و مادیگرى را از این مرز و بوم بر مىچینند!
علامه شاگردانى بزرگ چون متفکر شهید مرحوم استاد مطهرى تربیت کرد که منافع وجودى آن شهید بزرگ گمان نمىرود بر کسى پوشیده باشد، نوشتهها و نزدیک به هزار سخنرانى استاد، در طول سى سال در دفاع از اسلام و ملت اسلام در سطح بسیار وسیعى غوغا برپا کرد، نوشتهها و سخنرانىهاى آن شهید هم چون بنیانى مرصوص به سوى ابدیت راه مىپیمایند و در هر عصرى از اعصار آینده، تشنگان حقیقت را سیراب خواهد کرد.
استاد علامه طباطبایى نزدیک به هزار نفر از مستعدان و قابلان را در مدرسه تربیتى خود به رشد و کمال رساند که هر یک جهانى از علم و اخلاقند، این فرومایه ناچیز وقتى که در قم مشغول تحصیل بودم، در موقعیت و سنّى نبودم که مستقیماً از محضر پر نور او درک فیض کنم، من جز دیدار او در حرم حضرت معصومه و حضرت رضا علیهما السلام بهره دیگرى نداشتم اما نزد تربیت شدگان آن استاد، مقدارى فقه و اصول و حکمت و عرفان خواندم و به همین مقدار فیض که از خرمن تربیت شدههاى مستقیم او بردم از شکرش در پیشگاه حضرت حق عاجزم.
خواجه کائنات درباره این شترچران یمنى که مردى گمنام و شخصى ساده بود، ولى بر اثر درسگرفتن از اسلام، خیمه زندگى به بارگاه قدس کشیده، فرمود:
اویس از بهترین تابعین است به احسان و عطوفت.
خواجه انبیا گاه گاهى رو به سوى یمن مىکرد و مىفرمود:
إنّی لَأجِدُ نفَسَ الرَّحْمنِ مِنْ جَانِبِ الْیَمَنْ!
به حقیقت که بوى رحمان از جانب یمن به مشام جانم مىرسد.
و باز آن سرور کائنات مىفرمود:
آه که مرا چه اشتیاق فراوانى به دیدار آن عزیز الهى است.
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویى |
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویى |
|
به کسى جمال خود را ننمودهاى و ببینم |
همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگویى |
|
غم و رنج و درد و محنت همه مستعد قتلم |
تو ببُر سر از تن من ببر از میانه گویى |
|
همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا |
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویى |
|
رسول عزیز اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
در امت من مردى است که به عدد موى گوسپندان ربیعه و مضر در قیامت شفاعت کند و گویند در عرب هیچ قبیلهاى به اندازه آن دو قبیله گوسپند نداشت، صحابه گفتند: این کیست؟ فرمود: عبد من عبید اللّه، گفتند: ما همه بندگان خداییم نام او چیست؟ فرمود:
اویس، گفتند: او کجاست؟ گفت: به قرن، گفتند: او تو را دیده است؟ گفت: به دیده ظاهر ندیده، گفتند: عجب چنین عاشق تو و او به خدمت تو نشتافته؟ فرمود: او را به دو حالت چنین مقامى است: یکى غلبه حال، دوم تعظیم شریعت من، او را مادرى پیر است که همانند فرزندش ایمان آورده، از چشم علیل و از دست و پاى سست است، اویس به وقت روز شتر چرانى مىکند و مزد آن، بر خود و مادر خرج کند، سپس به امیرالمؤمنین فرمود: على جان! تو او را خواهى دید، از من او را سلام برسان و بگو بر امت من دعا کن.
هرم بن حیان مىگوید: چون حدیث رسول درباره شفاعت اویس شنیدم، آرزوى دیدار او کردم، به کوفه شدم و وى را طلب کردم تا او را در کنار فرات باز یافتم، وضو مىگرفت و جامه مىشست، وى را از صفتى که درباره او شنیدم شناختم، سلام کردم جواب داد و در من نگریست، خواستم دستش را بگیرم دست نداد، گفتم: رَحِمَکَ اللّهُ یا اوَیْسُ وَغَفَرَ لَکَ. چگونهاى؟ آن گاه گریستم، اویس نیز بگریست و گفت: حَیّاکَ اللّهُ یا هَرَمَ بْنَ حَیّانَ.
چگونهاى اى برادر من و تو را که به من راه نمود؟ گفتم: اى اویس! نام من و پدر من چون دانستى و مرا به چه شناختى که مرا هرگز ندیدهاى؟!
گفت: اى هرم! علیم و خبیر به من خبر داده است که روح من روح تو را شناخت که روح مؤمنان با یکدیگر آشناست، اگر چه همدیگر را ندیده باشند.
گفتم: اى اویس! آیتى از قرآن بر من بخوان که علاقه دارم از زبان تو آیهاى بشنوم، دستم گرفت و گفت: أعُوذُ بِاللّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیمِ. سپس زار زار بگریست و گفت: چنین گوید خداى تعالى:
[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ].
و جن و انس را جز براى این که مرا بپرستند نیافریدیم.
[وَ ما خَلَقْنَا السَّماءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما لاعِبِینَ].
و ما آسمان و زمین و آنچه را میان آن دو قرار دارد به بازى نیافریدهایم.
[ما خَلَقْناهُما إِلَّا بِالْحَقِّ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ].
ما آن دو را جز به درستى و راستى به وجود نیاوردهایم، ولى بیشترشان [به حقایق] معرفت و آگاهى ندارند.
آن گاه یک بانگ کرد، پنداشتم که عقل او زایل شد، پس گفت: اى پسر حیان! چه تو را اینجا آورد؟ گفتم: تا با تو انس گیرم و به تو بیاسایم، گفت: من هرگز ندانستم که کسى که خداى را بشناخت، به هیچ چیز دیگر انس تواند گرفت و به کسى دیگر تواند آسود.
گفتم: مرا وصیتى کن، گفت: مرگ را زیر بالین دار، چون که نخفتى و پیش چشمدار که برخیزى و در خُردى گناه منگر، در بزرگى آن نگر که در وى عاصى شوى که اگر گناه خرد دارى خداوند را خرد داشته باشى و اگر بزرگ دارى خداوند را بزرگ داشته باشى.
گفتم: اویس مرا دیگر وصیتى کن، گفت: اى پسر حیان! پدرت بمرد، آدم و حوا بمرد، نوح و ابراهیم خلیل بمردند، موسى بن عمران و داود خلیفه خداى بمردند، محمد رسول اللّه بمرد، سپس گفت: من و تو از جمله مردگانیم، آن گاه صلوات فرستاد و دعایى سبک کرد و گفت: وصیت این است که کتاب خداى و راه صلاح فرا پیشگیرى و یک ساعت از یاد مرگ غافل نباشى و چون به نزدیک قوم و خویش رسى، ایشان را پند ده و نصیحت از خلق خداى باز مگیر.
از سخنان اوست:
عَلَیْکَ بِقَلْبِکَ. بر تو باد بر دل.
به این معنى که دایم دل حاضر دارى تا غیر در او راه نیابد که دل اگر به راه سلامت رود، همه اعضا و جوارح به دنبال آن به راه سلامت روند و اگر دل را مرضى حاکم گردد، همه موجودیّت انسان را به مرض کشد.
و هم سخن اویس است که فرمود:
طَلَبْتُ الرَّفْعَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى التَّواضُعِ، وَطَلَبْتُ الرّیاسَةَ فَوَجَدْتُهُ فی نَصیحَةِ الْخَلْقِ، وَطَلَبْتُ الْمُرُوَّةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الصِّدْقِ، وَطَلَبْتُ الْفَخْرَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْفَقْرِ، وَطَلَبْتُ النِّسْبَةَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّقْوى وَطَلَبْتُ الشَّرَفَ فَوَجَدْتُهُ فِى الْقَناعَةِ وَطَلَبْتُ الرّاحَةَ فَوَجَدْتُهُ فِى الزُّهْدِ وَطَلَبْتُ الْإسْتِغْناءَ فَوَجَدْتُهُ فى التَّوَکُّلِ.
در طلب بزرگى و شخصیّت شدم، آن را در تواضع یافتم، در جستجوى ریاست شدم، آن را در نصیحت مردم یافتم، جوانمردى خواستم، آن را در راستى ظاهر و باطن پیدا کردم، در طلب فخر و افتخار برآمدم، آن را در اندک مال حلال خود یافتم، در جستجوى نسب برآمدم آن را در پرهیزکارى دیدم، در مقام شرف برآمدم آن را در قناعت یافتم، به جستجوى راحتى برخاستم آن را در زهد دیدم، در مقام بى نیازى برآمدم، آن را در اعتماد به حضرت رب العزه یافتم.
این چنین چهره هاى پاک و گوهرهاى تابناک بر فراز این خاک بسیارند که مردم باید از زندگى آنان درس گرفته و از حال و وضع آنان عبرت گیرند.
حضرت ابو جعفر، محمد بن علی علیه السلام در سوم صفر سال 57 هجری قمری در مدینه منوره متولد شد. پدر آن بزرگوار حضرت علی بن الحسین، امام سجاد علیه السلام و مادر گرامی اش فاطمه دختر امام حسن مجتبی علیه السلام است. به این ترتیب آن حضرت از طرف پدر و مادرش هاشمی و علوی می باشد. امام باقر علیه السلام سه سال و شش ماه با جدش امام حسین علیه السلام و 34 سال با پدرش امام زین العابدین علیه السلام زندگی کرده و 19 سال و ده ماه نیز مدت امامت آن حجت الهی به طول انجامید.
پیشوای پنجم در دوران زندگی خویش با 10 تن از خلفای ستمگر اموی (از معاویة ابن ابی سفیان تا هشام بن عبدالملک) معاصر بود و سال های امامت آن حضرت با 5 تن از همین خلفاء مقارن شد.
این 5 حاکم عبارتند از:
1- ولید بن عبدالملک (متوفی 96، ششمین خلیفه اموی)
2- سلیمان بن عبدالملک (متوفی 99)
3- عمر بن عبدالعزیز (متوفی 101)
کرامات امام باقر علیه السلام
4- یزید بن عبدالملک (متوفی 105)
5- هشام بن عبدالملک (متوفی 125)
امام باقر علیه السلام د ر دوره امامت خویش فرصت های مناسبی را برای گسترش فرهنگ اهل بیت علیهم السلام، استحکام معارف شیعی و ترویج آن در میان اقشار مختلف مسلمانان به دست آورد.
در آن دوران حساس و بحرانی، امام پنجم نهضت فکری و فرهنگی گسترده ای را آغاز نمود و شاگردان مهمی را تربیت کرد. از مهم ترین شاگردان و یاران آن حضرت می توان به: زرارة بن اعین، حمران بن اعین، حسن بن حسن بن حسن علیه السلام، زید بن علی بن الحسین علیهما السلام، سلیم بن قیس هلالی، جابر بن عبدالله انصاری، جابر بن یزید جعفی، بکیر بن اعین، ابان بن تغلب، فضیل بن سار، لیث بن بختری معروف به ابو بصیر، محمد بن مسلم ثقفی، ابو حمزه ثمالی و ... اشاره کرد. شیخ طوسی معروف ترین شخصیت نگار شیعی نام 468 نفر از شاگردان امام باقر علیه السلام را فهرست کرده است.
حضرت باقر علیه السلام در روز دوشنبه، هفتم ذی الحجه سال 114 ه . ق در سن 57 سالگی به فرمان هشام بن عبدالملک، دهمین خلیفه بنی امیه مسموم و در مدینه به شهادت رسید و در کنار مرقد پدر گرامی اش حضرت سجاد علیه السلام در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.
در مورد مقام و عظمت امام باقر علیه السلام به گفتاری حکیمانه از رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بسنده می کنیم: آن حضرت روزی از امام باقر علیه السلام یاد کرده و به جابر بن عبدالله انصاری فرمود: «انک ستدرک رجلا منی اسمه اسمی و شمائله شمائلی، یبقر العلم بقرا; ای جابر! تو مردی از خاندان مرا درک خواهی کرد که همنام و هم شمایل من است. او سرچشمه های علم و دانش را می شکافد و به دیگران توضیح داده و تفسیر می کند.»
در این مجال برآنیم که گوشه ای از کرامات و فضائل آن یادگار نبوت و ستاره فروزان علم و تقوی را بیان کنیم.
کارهای خارق العاده ای که مقرون به دعوی نبوت باشد معجزه و بدون ادعای نبوت، کرامت نامیده می شود. بنابراین کرامت به کارهای خارق العاده ای اطلاق می شود که به وسیله بنده صالح خدا و بدون ادعا ظاهر می شود و دلیل و برهانی الهی است که با اذن خداوند بر عموم مردم یا بعضی از خواص ظاهر می شود و توسط آن، مقام امامت اثبات شده و در دل ها استقرار یافته و اندیشه ها و نقشه های مخالفین و منکرین تحت الشعاع قرار گرفته و حجت الهی بر مردم شناخته می شود.
چنانکه خداوند فرموده است: «لیهلک من هلک عن بینة و یحیی من حی عن بینة » ; «تا آن ها که هلاک [و گمراه می شوند، از روی اتمام حجت باشد; و آن ها که زنده [و هدایت] می شوند از روی دلیل روشن باشد.»
البته در اصطلاح حدیث به کارهای خارق العاده ائمه علیهم السلام معجزه نیز گفته می شود. ابوبصیر در این رابطه می گوید: به امام صادق علیه السلام عرض کردم: «لای علة اعطی الله عزوجل انبیاءه و رسله واعطاکم المعجزة فقال: لیکون دلیلا علی صدق من اتی به والمعجزة علامة لله لایعطیها الا انبیاءه و رسله و حججه لیعرف به صدق الصادق من کذب الکاذب; به چه علتی خداوند بزرگ پیامبران، رسولان و شما را معجزه عطا کرده است؟ امام علیه السلام فرمود: تا اینکه دلیل روشنی برای راستگویی باشد. معجزه نشانه ای از سوی پروردگار جهانیان است و آن را به غیر از پیامبران و رسولان و امامان عطا نمی کند و این به خاطر آن است که راستی راستگو از دروغ دروغگو شناخته شود.»
از این رو امور خارق العاده ای که توسط ائمه علیهم السلام انجام می شود گاهی به عنوان معجزه و گاهی به عنوان کرامت مطرح می شود و دلیلی قاطع برای حقانیت ائمه اطهار علیهم السلام است.
در قرآن از معجزه به نام آیت یاد می شود. آیت به معنی نشانه است و چون معجزه نشانه راستگویی پیامبر و امام می باشد، آن را آیت می نامند و چون این امور خارق العاده ناتوانی دیگران را آشکار می کند، بر آن معجز یا معجزه اطلاق می شود.
استاد مطهری رحمه الله در مورد فرق معجزه و کرامت می گوید: «معجزه یعنی بینه و آیت الهی که برای اثبات یک ماموریت الهی صورت می گیرد و به اصطلاح، مقرون به تحدی است، منظوری الهی از او در کار است. این است که محدود به شرایط خاصی، است اما کرامت یک امر خارق العاده است که صرفا اثر قوت روحی و قداست نفسانی یک انسان کامل یا نیمه کامل است و برای اثبات منظور الهی خاصی نیست. این چنین امری فراوان رخ می دهد و حتی می توان گفت: یک امر عادی است و مشروط به شرطی نیست. معجزه زبان خداست که شخصی را تایید می کند، ولی کرامت چنین زبانی نیست.»
ممکن است گفته شود: کارهای خارق العاده ائمه اطهار علیهم السلام، دو قسم است. گاهی در مقام اثبات حقانیت خویش در برابر مخالفین بوده اند و گاهی در مقام تقویت ایمان در قلوب مؤمنین. می توان بر اولی نام معجزه گذاشت و دومی را کرامت نامید.
دانشمندان بزرگ امامیه همچون قطب الدین راوندی در الخرائج و الجرائح و شیخ حر عاملی در اثبات الهداة و سید هاشم بحرانی در مدینة المعاجز و مقدس اردبیلی در حدیقة الشیعه و... بر تمام کارهای خارق العاده ای که توسط ائمه اطهار انجام شده است، نام معجزه را اطلاق کرده اند. البته در بعضی از کتاب ها نیز این امور با عنوان کرامت مطرح شده است.
در هر صورت این دو لفظ در مورد ائمه اطهار علیهم السلام گاهی مترادف و زمانی مختلف استعمال شده است. بعد از توضیح کوتاهی در مورد معنی معجزه و کرامت، به نمونه هایی از معجزات و کرامات امام باقر علیه السلام می پردازیم.
امام باقر علیه السلام سال ها قبل از روی کار آمدن بنی عباس، خبر خلافت آنان و چگونگی آن را به منصور دوانقی داد.
ابو بصیر واقعه را چنین گزارش می کند: در حضور امام باقر علیه السلام در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشسته بودیم و این در روزهایی بود که حضرت سجاد علیه السلام تازه به شهادت رسیده و قبل از زمانی بود که حکومت به دست فرزندان عباس بیفتد.
در این هنگام دوانیقی و داود بن سلیمان به مسجد داخل شدند. با دیدن حضرت باقر علیه السلام، داود تنها به نزد امام باقر علیه السلام آمد، آن حضرت از او پرسید: چرا دوانیقی این جا نیامد؟ داود گفت: او جفا می کند و سخت تنگدست و پریشان است.
امام باقر علیه السلام فرمود: روزها می گذرد تا آن گاه که وی بر مردم حکومت می کند. او بر گرده مردم سوار می شود و شرق و غرب این دیار را تصاحب می کند و طول عمر نیز خواهد داشت. او آن چنان گنجینه ها را از اموال انباشته می کند که قبل از او کسی چنین نکرده است. داود بن سلیمان این خبر را به منصور دوانیقی رسانید. دوانیقی با دستپاچگی تمام به نزد امام آمد و عرضه داشت: جلال و عظمت شما مانع شد که در محضر شما بنشینیم! و بعد با اشتیاق تمام از امام باقر علیه السلام پرسید: این چه خبری است که داود به من داد؟
امام باقر علیه السلام، فرمود: آنچه گفتیم پیش خواهد آمد.
دوانیقی: آیا حکومت ما پیش از حکومت شماست؟
امام علیه السلام: بلی.
دوانیقی: آیا پس از من یکی دیگر از فرزندانم حکومت می کند؟
امام علیه السلام: بلی.
دوانیقی: آیا مدت حکومت بنی امیه بیشتر است یا مدت حکومت ما؟
امام علیه السلام: مدت حکومت شما. امام باقر علیه السلام در ادامه فرمود: فرزندان شما این حکومت را به دست می گیرند و چنان با حکومت بازی می کنند که بچه ها با توپ بازی می کنند. این خبری است که پدرم به من داده است.
هنگامی که منصور دوانیقی به حکومت رسید از پیشگویی امام باقر علیه السلام در شگفت ماند.
ابوبصیر از شاگردان برجسته امام باقر علیه السلام بود. او از بینایی محروم بود و از این جهت شدیدا رنج می برد. روزی به حضور امام باقر علیه السلام شتافته و از آن حضرت پرسید: آیا شما وارث پیامبر هستید؟
امام: بلی.
- آیا رسول خدا صلی الله علیه و آله وارث تمام پیامبران و وارث علوم و دانش های آنان بود؟
امام: بلی.
- شما می توانید مرده را زنده کنید و کور مادرزاد را معالجه نمایید و از آنچه که مردم در خانه هایشان می خورند، خبر دهید؟
امام: بلی. ما همه این ها را به اذن خداوند انجام می دهیم.
او می گوید: در این هنگام امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابابصیر! نزدیک بیا. من نزدیک حضرت رفتم. آن حضرت با دست مبارک خود روی چشمان مرا مسح نمود. در این حال من خورشید و آسمان و زمین و خانه ها و هرچه در شهر بود همه را دیدم.
آن گاه به من فرمود: آیا می خواهی که این چنین باشی و در روز قیامت حساب تو مانند بقیه مردم باشد و خداوند هرچه را اراده فرمود، همان شود یا می خواهی به حال اول برگردی و بدون حساب به بهشت بروی؟! ابوبصیر گفت: می خواهم به حال اول برگردم.
پیشوای پنجم بار دیگر دست بر چشمان ابوبصیر کشید و چشمان او به حال اول برگشت.
جابر بن یزید جعفی می گوید: از امام باقر علیه السلام پرسیدم: مراد از ملکوت آسمان و زمین که به حضرت ابراهیم خلیل الله علیه السلام، ارائه نمودند چیست؟ همان واقعه ای که خداوند متعال در قرآن شریف آن را یادآور شده و می فرماید: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات والارض » ; «و این چنین ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نشان دادیم.» پس دیدم که دست مبارک خود را به جانب آسمان برداشت و به من فرمود: نگاه کن تا چه می بینی؟ من نوری دیدم که از دست آن حضرت به آسمان متصل شده بود، چنانکه چشم ها خیره می شد. آنگاه به من فرمود: ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان و زمین را چنین دید. امام باقر علیه السلام در این لحظه دست مرا گرفته و به درون خانه برد. لباس خود را عوض کرده و فرمود: چشم برهم بگذار! بعد از لحظاتی گفت: می دانی در کجا هستیم؟ گفتم: خیر. فرمود: در آن ظلماتی هستیم که ذوالقرنین به آن جا گذر کرده بود. گفتم: اجازه می دهید که چشم هایم را باز کنم. فرمود: باز کن اما هیچ نخواهی دید. چون چشم گشودم در چنان تاریکی بودم که زیر پایم را نمی دیدم.
اندکی رفتیم باز هم فرمود: جابر! می دانی در کجائی؟ گفتم: خیر. امام فرمود: بر سر چشمه ای که خضر از آن آب حیات خورده بود، قرار داری.
آن حضرت همچنان مرا از عالمی به عالم دیگر می برد تا به پنج عالم رسیدیم. فرمود: ابراهیم علیه السلام ملکوت آسمان ها را این چنین [که تو ملکوت زمین] را دیدی مشاهده کرد. ... او ملکوت آسمان ها را دید که دوازده عالم است و هر امامی که از ما از دنیا برود، در یکی از این عالم ها ساکن می شود تا آنکه وقت ظهور قائم آل محمد صلی الله علیه و آله فرا رسد. امام باقر علیه السلام دوباره فرمود: چشم بر هم بگذار و بعد از لحظه ای فرمود: چشم بگشا! چون چشم گشودم خود را در خانه آن حضرت دیدم. آن بزرگوار لباس قبلی خود را پوشید و به مجلس قبلی برگشتیم. من عرض کردم: فدایت شوم چه قدر از روز گذشته؟ فرمود: سه ساعت.
پرورش یافتگان مکتب امام باقر علیه السلام آن چنان هوشمندانه عمل می کردند که هر کدام در هر منطقه ای که حضور داشتند، تمام مخالفین و دشمنان اسلام و اهل بیت علیهم السلام از نفوذ و عظمت آنان در هراس بودند. آنان با فعالیت های فرهنگی و سیاسی خود طرح ها و نقشه های شیطانی حکومت های ستمگر را افشا نموده و با سخنان روشنگرانه، حقانیت اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله را به گوش مردم می رساندند. این فعالیت ها آنچنان مؤثر بود که طاغوت های زمان، وجود آنان را تحمل نکرده و دستور قتلشان را صادر می کردند.
امام باقر علیه السلام در این میان از راه های مختلفی به یاران خویش کمک نموده و در حفظ جان آنان می کوشید. داستان زیر در عین اینکه یکی از کرامت های مهم حضرت به شمار می رود از شیوه های مختلف آن حضرت در یاری رساندن به دوستانش نیز حکایت دارد:
جابر جعفی یکی از مهم ترین یاران و شاگردان امام باقر علیه السلام است. او 18 سال در مدینه از محضر امام باقر علیه السلام بهره برد و هزاران حدیث نورانی را در سینه خود جای داده بود. وی داستانی شنیدنی دارد که در این جا می خوانیم:
نعمان بن بشیر در سفر به مدینه جابر را همراهی می نمود. او می گوید: هنگامی که به شهر رسیدیم مستقیما به زیارت امام باقر علیه السلام شرفیاب شدیم. موقع برگشت، وی با خوشحالی تمام از امام علیه السلام خداحافظی کرده و با هم به سوی عراق رهسپار شدیم. روز جمعه بود که به نزدیک چاه «اخیرجه » رسیدیم. در آن جا نماز ظهر را خوانده و بعد از اندکی استراحت به راه افتادیم. در این هنگام ناگاه مرد بلند قامت و گندمگونی نزد جابر آمد و نامه ای به او داد. جابر آن را گرفت و بوسید و بر چشمانش نهاد. در آن نامه نوشته شده بود: «از جانب محمد بن علی به سوی جابر بن یزید.» جای مهر در آن نامه تر و تازه بود، به همین جهت، جابر به آن مرد بلندقامت گفت: از پیش امام باقر علیه السلام چه ساعتی حرکت کرده ای؟
مرد ناشناس : همین لحظه!
جابر: قبل از نماز یا بعد از نماز؟
مرد ناشناس: بعد از نماز.
جابر به خواندن نامه مشغول شد، اما با خواندن آن هر لحظه چهره اش دگرگون می شد و نشانه های ناراحتی در رخسارش نمایان می گردید، تا اینکه به آخر نامه رسید، او نامه را با خود داشت و ما همچنان به حرکت خود ادامه دادیم. از وقتی که جابر نامه را خوانده بود ، دیگر او را شادمان ندیدم تا اینکه شب به کوفه رسیدیم و من در منزل خود به استراحت پرداختم.
چون صبح شد، به خاطر احترام و بزرگداشت جابر به نزدش رفتم. با شگفتی تمام دیدم از خانه اش بیرون آمده و به سوی من می آید اما مانند کودکان تعدادی مهره استخوانی و قاب که با آن بازی می کنند به گردن انداخته و بر یک چوب نی سوار شده و دیوانه وار می گوید:
اجد منصور بن جمهور
امیرا غیر مامور
«منصور بن جمهور را فرماندهی می بینم که فرمانبردار نیست.»
و اشعاری از این قبیل می خواند. او به من نگاه کرد و من هم به او. او به من چیزی نگفت و من هم با او حرفی نزدم. هنگامی که این شاگرد بزرگ امام باقر و دانشمند برجسته را در چنین حالی دیدم، دلم به حالش سوخت و گریه کردم. کودکان و سایر مردم به اطراف ما جمع شدند. جابر به همراه کودکان جست و خیز می کرد و به میدان بزرگ کوفه (رحبه) آمد. مردم به همدیگر می گفتند:
«جن جابر; جابر دیوانه شده است.»
به خدا سوگند چند روزی نگذشت که از جانب هشام بن عبدالملک نامه ای به والی کوفه رسید. او در آن نامه به حاکم کوفه دستور داده بود که: «مردی در کوفه به نام جابر بن یزید جعفی است، او را یافته و گردنش را بزن و سرش را نزد ما بفرست.» حاکم کوفه بعد از خواندن نامه متوجه اهل مجلس شد و گفت: جابر بن یزید جعفی کیست؟ گفتند: خدا تو را اصلاح کند. او مردی دانشمند و فاضل و محدث بود که بعد از انجام مراسم حج و برگشتن از خانه خدا دیوانه شد و هم اکنون روزها در میدان بزرگ شهر بر نی سوار شده و با کودکان بازی می کند.
حاکم به اتفاق جمعی آمد و از بالای بلندی، میدان را نگریست. او را دید که بر نی سوار است و به همراه بچه ها بازی می کند. گفت: «خدا را شکر که مرا از کشتن او بازداشت!» نعمان بن بشیر در ادامه می گوید: از این ماجرا چندی نگذشته بود که منصور بن جمهور وارد کوفه شد و گفته های جابر به حقیقت پیوست.
امامان معصوم علیهم السلام حجت های خدایی و پیشوایان هدایت و چراغ های فروزان در تاریکی ها برای تمام اهل دنیا و آخرت هستند. همچنانکه در زیارت جامعه کبیره می خوانیم: «السلام علی ائمة الهدی، و مصابیح الدجی، و اعلام التقی و ذوی النهی و اولی الحجی، و کهف الوری، و ورثة الانبیاء، والمثل الاعلی، والدعوة الحسنی و حجج الله علی اهل الدنیا والاخرة والاولی; (41) سلام بر امامان هدایت و چراغ های شب تار و پرچم های تقوی و صاحبان خرد و دارندگان عقل و پناه مردم و وارثان پیغمبران و مثل اعلا [ی الهی] و [صاحب] دعوت نیکوتر و حجت های الهی بر اهل دنیا و آخرت و اولی.»
بر این اساس امامان معصوم علیهم السلام برای تمام اهل دنیا از جن و انس و تمام گروه ها و ملت های جهان، حجت الهی و رهبر حقیقی شمرده می شوند.
همچنانکه پیامبر صلی الله علیه و آله بر جن و انس مبعوث شده بود و در آیات 29 تا 31 سوره احقاف این نکته بیان گردیده است، اوصیای او نیز چنین بودند.
با توجه به این نکات فشرده، در این رابطه 2 داستان زیر را می خوانیم:
الف) سعد اسکاف می گوید: روزی با حضرت باقر علیه السلام کار ضروری داشتم. به صحن منزل آن حضرت وارد شده و خواستم به داخل اتاق بروم. امام فرمود: «عجله نکن!» من در حیاط منزل امام علیه السلام مدتی جلو آفتاب ماندم... تا اینکه بعد از مدتی با کمال شگفتی دیدم که اشخاصی از اتاق خارج شده و به سوی من آمدند. آنان از کثرت عبادت لاغر شده بودند. به خدا سوگند! سیمای زیبا و معنوی آنان مرا آن چنان شیفته نمود که وضع خود را (ناراحتی در هوای گرم) فراموش کردم. وقتی به محضر حضرت مشرف شدم به من فرمود: «گویا تو را ناراحت کردم.» عرض کردم: آری! به خدا قسم من وضع خود را فراموش کردم. اشخاصی از نزد من گذشتند که همه یکنواخت بودند و من مردمی خوش قیافه تر از این ها ندیده بودم.
فرمود: ای سعد! آن ها را دیدی؟ گفتم: آری. فرمود: ایشان برادران تو از طایفه جن هستند. عرض کردم: خدمت شما می آیند؟ فرمود: آری می آیند و مسائل دینی و حلال و حرام خود را از ما می پرسند.
ب) ابو حمزه ثمالی می گوید: روزی جهت شرفیابی به حضور امام باقر علیه السلام اجازه خواستم، گفتند: عده ای خدمت آن حضرت هستند. به همین جهت اندکی صبر کردم تا آن ها خارج شوند. پس کسانی خارج شدند که آن ها را نمی شناختم و به نظرم غریب و ناآشنا می آمدند. اجازه شرفیابی گرفتم، داخل شدم و به حضرت عرض کردم: فدایت شوم، الآن زمان حکومت بنی امیه است و از شمشیرهای آن ها خون می چکد. (یعنی ورود افراد ناشناس برای شما خطر آفرین است). امام فرمود: ای ابا حمزه! اینان گروهی از شیعیان از طایفه جن بودند و آمده بودند تا از مسائل دینی خود سؤال کنند. آیا نمی دانی که امام حجت خداوند برجن و انس می باشد؟
ابوبصیر از دوستان روشن دل اما باقر علیه السلام در یکی از سال ها در مراسم حج به همراه آن امام طواف می کرد. او می گوید: از زیادی صداها و تکبیرهای حجاج به شگفت آمدم و به امام عرضه داشتم: «ما اکثر الحجیج و اکثر الضجیج ; چه قدر حاجی زیاد شده است و سر و صداها چه قدر بیشتر شده.»
در این موقع امام علیه السلام فرمود: «یا ابا بصیر! ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج; ای ابابصیر! چه قدر حاجی کم است اما سر و صدا زیاد است.» آیا می خواهی راستی گفته ام را ثابت کنم و خودت با چشم خویش حقیقت گفتار مرا ببینی؟
عرض کردم: چه طور ممکن است ای مولای من؟!
فرمود: «جلوتر بیا!» من به امام باقر علیه السلام نزدیک شدم. دست مبارک را بر چشم هایم کشید و چند جمله دعا کرد. در این حال من بینایی خود را باز یافتم. امام باقر علیه السلام فرمود: ای ابا بصیر! حالا به حاجیان طواف کننده بنگر. هنگامی که به جمعیت نگاه کردم، بسیاری از مردم را به صورت میمون و خوک هایی دیدم که در گرد کعبه در حالت حرکت بودند و افراد با ایمان و حاجیان حقیقی در میان آنان مانند نوری در ظلمات می درخشیدند. عرض کردم: «ای مولای من! درست فرمودی و حقیقت گفتار شما بر من ثابت شد، «ما اقل الحجیج و اکثر الضجیج; چه قدر حاجی کم و سر و صدا زیاد است.» آن گاه حضرت لب های مبارک را به حرکت در آورد و با خواندن دعائی، چشم های من به حالت اول برگشت.
تعیین مرز توحید و شرک از آن رو اهمیّت زیادى دارد که بعضى همیشه به علّت برداشتهاى غیرواقعى از برخى مفاهیم در صدد تهمت شرک به دیگر مسلمانان هستند. مثلًا در تعریف عبادت و تعیین مصادیق آن دچار انحرافى شدهاند که به امامیه- به علت دارا بودن فرهنگ شفاعت و توسّل که برگرفته از قرآن کریم و سنّت اهل بیت علیهم السلام است- نسبت شرک مىدهند.
افزون بر این، برخى از فِرَق اسلامى در تشخیص مصادیق شرک گرفتار افراط یا تفریط هستند؛ از خوارج نقل شده که صرف ارتکاب گناه بزرگ موجب کفر مىشود.
در مقابل، مرجئه مىگویند: با داشتن عقیده صحیح توحیدى، هیچ عملى به ایمان انسان لطمه نمىزند.
در توحید افعالى گفته شد که سراسر جهانِ امکان، مظهر خداى سبحان است و اعتقاد به موجودات ممکن که گاهى فعل حق و فیض او هستند، موجب شرک نخواهند شد؛ وجود همه پدیدهها وجود ممکن و ربطى است و هیچ نوع استقلالى از خود ندارند.
نیز گذشت که ارتباط ممکنات با یکدیگر، یا به نحو علت و معلولِ معهود است و یا به نحو رقیق شده آن یعنى تشأّن، و این مطلب چیزى است که نه نکول و انکار آن نشانه توحید است و نه قبول و اقرار به آن علامت شرک؛ چون رابطه علّیّت به دو گونه قابل تصوّر است:
1. علت امکانى که معلول خود وجود مىدهد و در اعطاى وجود مستقلّ است.
معتزله درباره ارتباط انسان و افعال او، به چنین استقلالى معتقدند. این اعتقاد با توحید افعالى منافات دارد و از مصادیق شرک است، گرچه شرک جلى نیست تا موجب خروج از اسلام شود.
2. عدم استقلال علّت امکانى، که علّت مانند معلول خود جلوهاى از فعل حق تعالى است و از خود چیزى ندارد. در این صورت، شرک خفى هم نیست.
بله، اگر کسى بگوید: خداى سبحان در حدوث عالم نقش داشت، ولى در بقاى آن دخالت ندارد و تدبیر جهان به دست دیگران است- چنان که برخى از مشرکان معتقد بودند- شرک جلى است.
معجزه و کرامت هم خارج از قلمرو توحید نیست و اگر براى بعضى افراد یا اشیا اثرهاى غیرعادى و اصطلاحاً معجزه ثابت شود، این تأثیر و تأثّر غیرعادى خارج از نظام علّت و معلول نیست و با توحید افعالى منافات ندارد. پس اعتقاد به تأثیرات شگفت برخى از موجودهاى امکانى تا زمانى که به فقر ذاتى آنها در همه مراحل معتقد باشیم، هرگز آسیبى به اعتقاد توحیدى وارد نمىکند.
عبادت
عبادت غیر خدا از مصادیق روشن شرک عملى است، لازم است نخست مفهوم عبادت و سپس برخى از مصادیق آن ذکر شود.
عبودیّت به معناى اظهار فروتنى و تذلّل است و عبادت در این معنا رساتر از عبودیّت است؛ زیرا عبادت یعنى نهایت فروتنى. «1» برخى از لغویان عبادت را به معناى خضوع و فروتنى دانستهاند ولى این مفهوم، معناى مطابقى آن نیست، بلکه لازم معناى اصطلاحى است. عرف هرگز عبادت را- که به فارسى به معناى پرستش است- مترادف با فروتنى نمىداند.
استاد علامه طباطبایى رحمه الله مىگوید: علّت این که خضوع معناى مطابقى عبادت نیست آن است که خضوع لازم است و با لام متعدّى مىشود، مانند:
إِن نَّشَأْ نُنَزّلْ عَلَیْهِم مّنَ السَّمَآءِ ءَایَةً فَظَلَّتْ أَعْنقُهُمْ لَهَا خضِعِینَ» «2»
اگر بخواهیم، معجزهاى بزرگ از آسمان بر آنان نازل مىکنیم که فروتنانه و بىاختیار در برابرش گردن نهند.
ولى کلمه عبادت بدون حرف جر متعدّى است. «3» فرقه وهابیون، مفهوم اله و معبود را یکى مىدانند و مىگویند: جز خدا را نباید خواند و جز به او نباید امیدوار بود و جز از او نباید طلب یارى کرد، و در تعریف توحید مىگویند: توحید انحصار عبادت در خداى سبحان است و دین انبیا همین است، خلاصه آنچه از کلمات این گروه استفاده مىشود این است که: مطلق خضوع و تذلّل عبادت است و توسّل به غیر خدا و امید شفاعت از غیر او شرک است.
حق آن است که عبادت، مطلق خضوع نیست، بلکه خضوع خاص، همراه با اعتقاد به الوهیّت و استقلال است و اگر قید الوهیّت و استقلال معبود نباشد، صرف خضوع شرک نیست.
براى دفاع از فرهنگ امامیه که در بالاترین درجه توحید نظرى و عملى قرار دارد، به اختصار به موضوع توسّل و شفاعت مىپردازیم، تا معلوم شود که هیچ یک از این دو عمل مشروع، منافى با توحید عبادى نیست.
توسّل
از ریشه «وسل» به معناى تقرّب و نزدیکى است. «وسیله» چیزى است که شخص با آن به غیر نزدیک مىشود «4» و در اصطلاح، وسیله قرار دادن ذات و مقام اولیاى الهى براى تقرّب به خدا و رسیدن به حاجت است.
توسّل به علل غیرطبیعى دو گونه است:
1. توسّل به آنها به عنوان علل مستقلّ در تأثیر و تأثر.
2. توسّل به آنها به عنوان واسطه در رساندن متوسّلان به خداى سبحان، با اعتقاد به اینکه خود آنان مظهر و آیت حق اند؛ نه بیش از آن.
بینش توحیدى هرگز اجازه نمىدهد موحّد به نوع نخست از توسّل تفوّه کند و از خودِ وسایط حاجت بطلبد، چون چنین اعتقادى هم شرک است و با توحید منافات دارد و هم با معناى اصطلاحى توسّل که تقرّب جستن به خداست، سازگار نیست.
بنابراین، معتقدان به توسّل نیز با صراحت مىگویند: از غیر خدا حاجت خواستن و غیر او را در برآوردن نیاز، مستقلّ پنداشتن شرک و موجب خروج از توحید است. ولى اگر طلب حاجت فقط از خدا باشد لیکن از راه وسایط مقدسى که در اثر عبادت خدا، مراتب معنوى والایى را کسب کردهاند از این رو مىتوانندبه اذن خدا ما را به رحمت و مغفرت و توجّه الهى نزدیک و مشمول عنایات خاصه آن حضرت کنند، این مطلب هیچ منافاتى با توحید ندارد و عقل و نقل به جواز آن حکم مىکنند.
توسّل در فرهنگ امامیه از نوع توسّل به وسایل عادى است؛ مثلًا براى کسب نور و گرما به آفتاب و براى رفع تشنگى به آب و براى برطرف شدن گرسنگى به غذا توسّل پیدا مىکنیم که توسّل به مجارى فیض الهى است. به طور مسلّم خاندان عصمت و طهارت به مراتب از این مجارى فیض مادى، برتر و بالاترند.
توسّل به انبیا و اولیا علیهم السلام نیز از این قبیل است. موحّد وقتى غذا مىخورد یا آب مىنوشد، همچون حضرت ابراهیم علیه السلام مىگوید:
وَ الَّذِى هُوَ یُطْعِمُنِى وَیَسْقِینِ» «5»
و آنکه او طعامم مىدهد و سیرابم مىکند.
و امام سجّاد علیه السلام نیز پس از صرف غذا مىفرمود:
الْحَمْدُلِلّهِ الَّذِى أَطْعَمَنَا وَ سَقَانَا، وَ کَفَانَا وَ أَیَّدَنَا و آوانَا وَ أَنْعَمَ عَلَیْنَا و أَفْضَلَ الْحَمْدُ لِلّهِ الّذى یُطْعِمُ، وَ لایُطعَمُ. «6»
سپاس مخصوص خدایى است که ما را طعام بخشید و سیراب کرد و کفایت نمود و تأیید فرمود و پناه داد و بر ما نعمت بخشید و برترین حمد بر خدایى که طعام مىدهد و کسى به او طعام نمىدهد.
ولى تصوّر ملحد آن است که: آب و نان او را سیراب و سیر مىکند، به وسایط عادى هم دید استقلالى دارد و موحّد براى هیچ یک از ذوات مقدّسه استقلال در تأثیر، شفاعت و ... نمىبیند؛ از این رو پس از اقرار به بنده خاص الهى بودن آنان، به آنها توسّل پیدا مىکند.
با این بیان، توسّل عقلًا ممکن است. ادله نقلى نیز دلالت بر وقوع این گونه توسّلات در عصر معصومان علیهم السلام دارد.
توسّل در قرآن و روایات
قرآن کریم نه تنها بر جواز توسّل دلالت دارد، بلکه همگان را به رفتن به حضور پیامبر و طلب عفو از خدا و مشمول استغفار پیامبر قرار گرفتن ترغیب مىکند:
وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیًما» «7»
و هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند، و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىکرد، یقیناً خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان مىیافتند.
منکران توسّل مىگویند: این آیه توسّل را تجویز مىکند ولى با قیود خاصى، اوّل: توسّل به شخص پیامبر صلى الله علیه و آله نه دیگران، دوّم: فقط توسّل در زمان حیات آن حضرت را، نه پس از رحلت وى را. سوّم: توسّل در حضور آن حضرت و از نزدیک را، نه از راه دور. چهارم: فقط توسّل در طلب استغفار؛ نه امور دیگر را.
ولى هیچ یک از این استثناها صحیح نیست؛ زیرا، با پذیرفتن جواز اصل توسّل، بنیان ادّعاى آنان که توسّل را ذاتاً شرک و منافى توحید مىدانند، فرو مىریزد؛ چون اگر توسّل از جهت عقلى شرک باشد، امر عقلى، تخصیصبردار نیست، نمىتوان گفت توسّل حقیقةً شرک است ولى در مواردى جایز است. توحید و شرک از مسائل نقلى و فرعى نیست تا بتوان عموم یا اطلاق آنها را تخصیص یا تقیید زد، بلکه از مسائل عقلى است و اصلى غیرقابل تخصیص است، و اگر توسّل، به معناى درخواست دعا و طلب استغفار جایز باشد، سایر مصادیق آن نیز که در اصل جامع توسّل مشترک است باید جایز باشد و نمىتوان برخى از مصادیق آن اصل جامع را روا و برخى را ناروا دانست.
افزون بر این، اگر توسّل به شخص پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله جایز است، چرا توسّل به دیگر اولیاى الهى جایز نباشد؟ در حالى که ادلّه نقلى دیگر، مؤیّد عمومیّت جواز توسّل است و اگر در زمان حیات رسول خدا توسّل به او جایز باشد پس از رحلت وى نیز جایز است؛ زیرا انبیا و اولیا، و در رأس آنان رسول خدا صلى الله علیه و آله براى همیشه زندهاند.
وقتى بر اساس نص قرآن کریم شهدا زنده باشند، «8» حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله که شهید شهداست، «2» به طور مسلم زنده است و به همین دلیل ناظر اعمال مردم است. افزون بر عرضه مستمرّ اعمال بر آن حضرت در دنیا، در آخرت نیز شاهد محکمه اعمال همگان خواهد بود، پس وى همواره زنده است و از اعمال همه آگاه و آمدن حضور آن حضرت معناى خاص خود را دارد و حضور فیزیکى او لازم نیست، اظهار پشیمانى از راه دور و درخواست طلب مغفرت از او نیز به معناى ادراک حضور اوست؛ مهم آن است که رسول خدا صلى الله علیه و آله از صدق استغاثه نادم با خبر شود.
اهل سنّت و از جمله قرطبى که از متعصّبان ایشان است، در تفسیر خود از امیرمؤمنان علیه السلام نقل کرده که: سه روز پس از دفن رسول خدا صلى الله علیه و آله عربى بیاباننشین آمد و خود را روى قبر آن حضرت افکند و از خاک آن بر سر خود ریخت و عرض مىکرد: اى رسول خدا! شما فرمودید و ما شنیدیم و شما از خدا دریافت کردید، ما هم از شما دریافت کردیم، از جمله آیاتى که بر تو نازل شد این آیه بود که:
وَمَآ أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا لِیُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ وَلَوْ أَنَّهُمْ إِذ ظَّلَمُواْ أَنفُسَهُمْ جَآءُوکَ فَاسْتَغْفَرُواْ اللَّهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُواْ اللَّهَ تَوَّابًا رَّحِیًما» «9»
و هیچ پیامبرى را نفرستادیم مگر آنکه به توفیق خدا از او اطاعت شود. و اگر آنان هنگامى که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند، و پیامبر هم براى آنان طلب آمرزش مىکرد، یقیناً خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان مىیافتند.
و من بر خود ستم کردهام و آمدهام تا تو برایم طلب آمرزش کنى. پس از قبر صدایى برخاست که تو بخشیده شدى. «10» نظیر توسّل به پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله درباره اثر پیراهن حضرت یوسف علیه السلام نیز آمده که امکان و اثر توسّل به ذوات و آثار ذوات مقدّس را بیان مىکند، حضرت یوسف علیه السلام گفت:
اذْهَبُواْ بِقَمِیصِى هذَا فَأَلْقُوهُ عَلَى وَجْهِ أَبِى یَأْتِ بَصِیرًا وَ أْتُونِى بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعِینَ» «11»
این پیراهنم را ببرید، و روى صورت پدرم بیندازید، او بینا مىشود و همه خاندانتان را نزد من آورید.
فَلَمَّآ أَن جَآءَ الْبَشِیرُ أَلْقَاهُ عَلَى وَجْهِهِفَارْتَدَّ بَصِیرًا قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّکُمْ إِنّى أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ» «12»
پس هنگامى که مژده رسان آمد، پیراهن را بر صورت او افکند و او دوباره بینا شد، گفت: آیا به شما نگفتم که من از خدا حقایقى مىدانم که شما نمىدانید؟
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مفردات ألفاظ القرآن، راغب اصفهانى: ماده عبد.
(2)- شعراء (26): 4.
(3)- تفسیر المیزان: 1/ 24، ذیل آیه 5 سوره حمد.
(4)- الصحاح: ماده وسل.
(5)- شعراء (26): 79.
(6)- بحار الأنوار: 63/ 376، باب 11، حدیث 30؛ وسائل الشیعة: 24/ 360، باب 59، حدیث 30776.
(7)- نساء (4): 64.
(7)- «وَلَا تَقُولُواْ لِمَن یُقْتَلُ فِى سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَ تُ بَلْ أَحْیَآءٌ وَ لکِن لَّاتَشْعُرُونَ» و به آنان که در راه خدا کشته مىشوند مرده نگویید، بلکه [در عالم برزخ] داراى حیاتاند، ولى شما [کیفیت آن حیات را] درک نمىکنید.؛ بقره (2): 154.
(8)- «فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلّ أُمَّةِ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هؤُلَآءِ شَهِیدًا» پس چگونه است [حال مردم] هنگامى که از هر امتى گواهى [که پیامبر آنان است بر اعمالشان] بیاوریم، و تو را بر آنان گواه آوریم؟!؛ نساء (4): 41.
(9)- نساء (4): 64.
(10)- تفسیر القرطبى: 5/ 172، ذیل تفسیر آیه 64 سوره نساء.
قرآن همه ى موجودات مادى را چه آسمانى و چه زمینى براى انسان، و انسان را براى خدا مىداند، قرآن در زمینهى امور مادى که در خدمت انسان قرار دارند مىفرماید:
«أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ» «1».
آیا شما انسانها به حقیقت مشاهده نکردید که خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین است مسخر و رام شما قرار داد؟
و در زمینهى امر معنوى مىفرماید:
«وَ اصْطَنَعْتُکَ لِنَفْسِی» «2».
و تو را براى خود انتخاب کردم.
این که انسان براى خدا انتخاب شده، مرتبه و درجهى بسیار بالایى است و از همهى درجات و مراتبى که براى انسان مقرر است بالاتر است. راستى چه شگفتآور است که همهى موجودات آسمان و زمین براى انسان و انسان براى خداست و این انسان است که باید این درجات بالقوه را به خصوص این درجهى اخیر را به مرحلهى فعلیت برساند و تا آنجا پیش رود که در محضر معنوى حق بار یابد و به قول اهل دل انسان کامل گردد.
اگر انسان مرکب وجود خود را- که به تعبیر اهل حال بُراق انسانیت براى رسیدن به معراج معنوى است و آن مرکب و براق عبارت از جسم و متعلقات آن از قبیل شکم و شهوت است- با قواعد الهى و ریاضات شرعى کنترل کند، ترقى به آن مرتبهى والا براى او حاصل مىشود؛ یعنى به آنجا مىرسد که جز خدا نداند و جز خدا نبیند و در حدّ وسع وجودش و قدرتهاى معنوىاش کارهاى شگفتانگیز از او سر مىزند!
بىتردید انسان در وادى سیر و سلوک و حرکت به سوى معراج انسانیت، براق لازم دارد و این جسم مادى براق اوست؛ و این جسم هنگامى مىتواند براق قابلتوجهى براى حرکت روح به سوى معراج معنوى باشد که تحت کنترل امور شرعیه درآید.
نکتهى بسیار مهم در این زمینه این است که: اگر سالک به درستى و راستى سلوک کند و از پیچ و خمهاى وادى طلب بر اساس موازین شرعى گذر کند شک نیست که بُراقش که در ابتداى کار صبغهى جسمانى دارد به تدریج صبغهى روح به خود مىگیرد و کارهاى خارق العاده از او سر مىزند؛ یعنى همان کارهایى که از روح برمىآید جسم نیز انجام مىدهد مثلًا طى الارض، طى اللسان و طى الخلق پیدا مىکند.
همهى ما از نظر روحى و در عالم ذهن و باطن طى الارض و طى اللسان و طى الخلق داریم؛ یعنى مىتوانیم در حالى که جسممان در محلى قرار دارد روحمان در یک چشم به هم زدن در مکه و یا دورترین نقاط عالم باشد و یا مىتوانیم در ذهن خود باغى با درختان بسیار عالى و مناظر دلنواز و داراى همه گونه امکانات خلق کنیم.
بىتردید هر کسى مىتواند از نظر ذهنى و روحى این کارها را انجام دهد و این سفرهاى دور و دراز را در عالم باطنش تحقق دهد و این امور را بیافریند و اگر با ریاضتهاى مشروع و انجام عبادتها و اخلاص جسمش رنگِ روح به خود گیرد، یقیناً طى الارض و طى الخلق و طى اللسان جسمانى پیدا مىکند. براى اطمینان یافتن شما به این حقیقت حقّه لازم است چند نمونه از کردار سالکان به حق رسیده نقل شود.
طى اللسان عارف وارسته شیخ نخودکى
نخودک نام قریهاى است نزدیک مشهد مقدس. عالم بزرگ و عارف وارسته حاج شیخ حسن على نخودکى در این قریه اقامت داشت، وى هر شب به حرم مطهر حضرت امام رضا علیه السلام مشرف مىشده و دوباره به روستاى نخودک برمىگشته است. او در این رفت و برگشت که نزدیک به هشت فرسنگ مىشده، یک ختم قرآن مىخوانده است! یعنى پانزده جزء آن را هنگام رفتن و پانزده جزء دیگر را هنگام بازگشت قرائت مىکرده است. اما چگونه و به چه کیفیت؟ مگر ممکن است انسان در چنین مسیرى با پاى پیاده آن هم هر شب یک ختم قرآن بخواند؟ آرى، او این قدرت را داشته است چون به مقام طى اللسانى رسیده بود واین همان مقامى است که براى حبیب بن مظاهر هم حاصل شده بود، آن انسان کم نظیر و عارف مخلص که حضرت حسین علیه السلام کنار بدن قطعه قطعهاش خطاب به دشمن گفت: کسى را به شهادت رساندید که هر شب یک ختم قرآن مىنمود!
پدید آمدن چشمه ى آب با دم عیسوىِ عارفى وارسته
حضرت آیت اللَّه العظمى حاج سید عبدالهادى شیرازى که از مراجع بزرگ شیعه و عارفى وارسته و سالکى ریاضت کشیده بود، کرامتى عجیب دارد که مرحوم آیت اللَّه حاج شیخ غلامرضا یزدى معروف به فقیه خراسانى نقل کرده است. او مىگوید: با گروهى از علما در معیت آیت اللَّه شیرازى از نجف به سوى کربلا مىرفتیم، در میان راه به شدّت تشنه شدیم به صورتى که راه رفتن برایمان بسیار مشکل شد.
آن مرد الهى و دارندهى دم عیسوى فرمود: بیایید پشت این تپه تا به شما آب بدهم. همهى ما به پشت تپه رفتیم و دیدیم چشمهى آبى فوران مىکند، همه آب خوردیم و تجدید وضو کردیم و لُنگها و چپیههاى خود را خیس کرده به روى سر انداختیم و پس از رفع خستگى به راه افتادیم، ولى من ناگهان متوجه شدم که در مسیر نجف به کربلا آب نبوده، لذا به پشت تپه برگشتم و دیدم چشمهى آبى وجود ندارد. شیخ مىگوید: لنگ خیس روى سر من بود ولى از چشمهى آب خبرى نبود!! این است معناى طى الخلق.
کرامتى شگفت از سالکى کم نظیر
مرحوم آیت اللَّه العظمى حاج سید احمد خوانسارى مرجعى بزرگ و عالمى ژرف اندیش بود، وى در وادى سیر و سلوک و عرفان گامهاى بلندى برداشته بود، آیت اللَّه حاج شیخ مرتضى حائرى فرزند بزرگوار مؤسس حوزهى علمیهى قم این داستان را که خود از زبان مرحوم آیت اللَّه خوانسارى شنیده بود نقل فرمود که:
من پدر سالخوردهاى داشتم، در زمانى که سفرها با مرکبهاى حیوانى انجام مىگرفت او را براى زیارت حضرت رضا علیه السلام به مشهد مىبردم، رسم کاروان این بود که در منزل آخر استحمام مىکرد و براى ورود به مشهد آماده مىشد، من در استحمام به پدرم کمک دادم و لباسهاى او را هم خود شستم، هنگام شب چون بسیار خسته بودم با همان خستگى به خواب سنگینى فرو رفتم، کاروان بدون توجه به من همان وقت شب حرکت کرد و پدر سالخوردهام را نیز با خود برد، نزدیک طلوع آفتاب از خواب بیدار شدم، چیزى به قضا شدن نماز نمانده بود، به سرعت تیمم کردم و نماز خواندم، پس از نماز همهى وجودم را در تنهایى بیابان ترس گرفت، فکر پدرم که اکنون با کاروان رفته و چه کسى از او مواظبت مىکند و چه کسى در پیاده و سوار شدن و وضو گرفتن به او یارى مىدهد مرا آزار مىداد.
در این فکر بودم که به ذهنم آمد آقا و مولاى خود حضرت حجة بن الحسن را بخوانم. بلافاصله گفتم: یا اباصالح المهدى ادرکنى. تا این استغاثه را نمودم، ناگهان در برابر دیدگانم سرور مهربانم را دیدم که فرمود: این راه را در پیش بگیر و برو. عظمت او به من مهلت نداد تا با جنابش سخن بگویم، همان راهى را که فرموده بودند طى کردم، چند دقیقهاى بیشتر نرفته بودم که منظرهاى بهتانگیز پیدا شد، قهوهخانهاى با باغى زیبا و درختانى شاداب و حوض آب و فوارهاى روح انگیز، پیاده شده و زیر درختان نشستم، برایم چایى آوردند، طعمش با چایىهاى دیگر تفاوت داشت، دو سه لیوان چایى خوردم که ناگهان متوجه شدم پول ندارم. به کسى که چایى آورده بود گفتم: آقا من پول ندارم. گفت:
کسى از تو پول نمىخواهد، این چایى براى تو خلق شده است!!
وقتى خستگىام برطرف شد از جاى برخاستم و به راه افتادم، چند دقیقهاى بیش راه نرفته بودم که دیدم به قافله رسیدم. قافلهاى که از اول شب تا صبح راه رفته و اکنون قصد دارند اطراق کنند، سراغ پدر رفتم دیدم منتظر است پیادهاش کنم. از من پرسید کجا بودى؟ گفتم: عقب ماندم، خوابم برد، سپس او را پیاده کرده و مشغول خدمت او شدم.
آرى، امام زمان علیه السلام مىتواند با یک اشاره آن قهوهخانه را با آن امکانات خلق کند و با یک اشاره مرحوم آیت اللَّه خوانسارى را طىّ الارض دهد و با یک چشم به هم زدن وى را به قافله برساند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- لقمان (31): 20.
(2)- طه (20): 41.
«4» سُبْحَانَکَ! مَا أَعْظَمَ شَأْنَکَ! وَ أَقْهَرَ سُلْطَانَکَ! وَ أَشَدَّ قُوَّتَکَ! وَ أَنْفَذَ أَمْرَکَ! «5» سُبْحَانَکَ قَضَیْتَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِکَ الْمَوْتَ: مَنْ وَحَّدَکَ وَ مَنْ کَفَرَ بِکَ وَ کُلٌّ ذَائِقُ الْمَوْتِ وَ کُلٌّ صَائِرٌ إِلَیْکَ فَتَبَارَکْتَ وَ تَعَالَیْتَ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَکَ لَا شَرِیکَ لَکَ «6» آمَنْتُ بِکَ وَ صَدَّقْتُ رُسُلَکَ وَ قَبِلْتُ کِتَابَکَ وَ کَفَرْتُ بِکُلِّ مَعْبُودٍ غَیْرِکَ وَ بَرِئْتُ مِمَّنْ عَبَدَ سِوَاکَ
منزّه و پاکى، چه بزرگ است مرتبهات، و غالب و قاهر است پادشاهیت، و شدید است نیرویت، و نافذ است فرمانت.
منزّه و پاکى، فرمان مرگ را بر همه آفریدههایت ثابت و پابرجا کردهاى، چه آن که تو را به وحدانیت مؤمن شده، یا آن که به حضرتت کافر گشته، همگى طعم مرگ را مىچشند، و به سویت باز مىگردند.
مبارک و برترى، خدایى جز تو نیست، تنها و بىشریکى، به تو ایمان آوردم، و رسولانت را تصدیق کردم، و قرآنت را پذیرفتم، و به هر معبودى جز تو کافر شدم، و از هر که غیر تو را بپرستد، بیزارى جستم.
شرک در فرهنگ اسلام عبارت است از: «انباز گرفتن براى خداوند در الوهیّت، یا شریک گرفتن در ذات یا در بندگى و اطاعت، یا در تدبیر.
در جهان هنوز گروهى که در هر عرصه چهار گونه شرک، براى خدا انبازى گرفته باشد یافت نشده جز طایفه ثنویّه که قائل به دو خدا مىباشند: یکى دانا و مصدر نیکىها و دیگرى نادان و منشأ بدىها، که اوّلى را یزدان و دوّمى را اهریمن مىنامند.
اما آنان که در بندگى و تدبیر خداى به انباز معتقدند فراوانند، مانند ستارهپرستان، ماه پرستان، خورشید پرستان و غیره.
شرک از نظر اسلام که دین توحید و ضدّ شرک است، محکوم و منکر و گناه نابخشودنى و ظلم بزرگ، و مشرک از نظر دین، پلید است.» «1» در اینجا مناسب است خلاصهاى از بحث مفصّلى که در کتاب «توحید در قرآن» درباره انواع شرک آمده، آورده شود، تا حقیقت توحید و شرک و فرق شرک جلى و خفى روشن شود:
انواع شرک
توحید نور است و شرک ظلمت، و هر جا نور نبود ظلمت است. در مقابل نور واحد، ظلمتهاى متعدّدى وجود دارد، به همین جهت در قرآن کریم، نور به صورت مفرد و ظلمت به صورت جمع (ظلمات) آمده است. پس در مقابل توحید، شرکهاى متعدّدى وجود دارد که شناخت آنها در معرفت توحید ناب، مؤثّر است.
الف) شرک در ذات
شرک ذاتى در قبال توحید ذاتى و به این معناست که کسى بپندارد در عالم هستى دو واجب الوجود و غنى بالذّات وجود دارد. این اعتقاد از نگرش دو قطبى به جهان و تقسیم آن به خیر و شر بیگانه نیست، هر چند تفاوت اساسى بین دو مطلب مزبور محفوظ است.
ب) شرک در صفات ذاتى
در بین مذاهب متعدّد کلامى، در صفات ذاتى واجب الوجود اختلاف است؛ معتزله طبق نسبتى که به آنها داده شده، قائل به تعطیل و نفى صفات ذاتى است.
محققان از امامیّه به عینیّت صفات ذاتى با ذات فتوا مىدهند و اشاعره به زاید بودن صفات ذاتى بر ذات، اعتقاد دارند.
این گونه شرک، شرک خفى است و قهراً چنین اعتقادى از لحاظ فقهى موجب خروج از قلمرو اسلام و توحید نمىشود. گرچه آثار کلامى آن محفوظ است.
ج) شرک در صفات فعلى
ابتلاى به شرک در صفات فعلى خداى سبحان بیشتر صورت مىگیرد که به برخى از آنها اشاره مىشود.
1- شرک در خالقیّت: توحید افعالى به این معنا که هیچ خالق و مؤثّرى درعالم جز خداى سبحان نیست.
2- شرک در ربوبیّت: بیشترین مناظره فرهنگى انبیا علیهم السلام پس از محاوره در شرک عبادى، با کسانى بوده که به شرک ربوبى مبتلا بودند. بلکه مىتوان گفت: سبب شرک عبادى همان شرک ربوبى است.
علت آن است که: آنچه در زندگى فردى و اجتماعى منشأ اثر بیشترى است، بیشتر در معرض آسیب و تهدید است و توحید ربوبى چون نقش فراگیر و کارسازى در حیات انسانى دارد، بیشتر مورد تعرّض شیطان و امیال نفسانى بوده است. به همین جهت در بعد تکوین و تشریع «ارباب» فراوانى پدید آمدند.
شرک ربوبى به دو صورت تکوینى و تشریعى قابل تصوّر است:
الف- شرک ربوبى تکوینى: مشرکان قبول داشتند که جهان را خدا آفریده است ولى مىگفتند: تدبیر اجزاى آن به ارباب جداگانه واگذار شده و هر یک بخشى از جهان را اداره مىکنند.
ب- شرک ربوبى تشریعى: ربوبیّت تشریعى در محدوده قانون امر و نهى است و شرک در آن به معناى پذیرش قوانین و مقرّرات غیر الهى در زندگى فردى یا اجتماعى است.
به برخى از نمونههاى تاریخى آن اشاره مىشود:
1- فراعنه مصر ادعاى ربوبیّت تشریعى داشتند و مردم را به اطاعت از خود دعوت مىکردند. آنان هرگز نمىگفتند: آفرینش مردم و نزول باران و رویش گیاهان به دست ماست، بلکه مىگفتند: تأمین سعادت شما منوط به این است که پیرو افکار و آراى ما بوده به طورى که ما قانون گذار باشیم و شما مطیع امر و تابع رأى ما باشید.
یقَوْمِ لَکُمُ الْمُلْکُ الْیَوْمَ ظهِرِینَ فِى الْأَرْضِ فَمَن یَنصُرُنَا مِن بَأْسِ اللَّهِ إِن جَآءَنَا قَالَ فِرْعَوْنُ مَآ أُرِیکُمْ إِلَّا مَآ أَرَى وَ مَآ أَهْدِیکُمْ إِلَّا سَبِیلَ الرَّشَادِ» «2»
اى قوم من! امروز فرمانروایى و حکومت براى شماست که در این سرزمین پیروز هستید، ولى اگر عذاب خدا به سوى ما آید، چه کسى ما را یارى خواهد داد؟ فرعون گفت: من جز آنچه را [صواب] مىبینم [و به آن یقین دارم و آن انکار موسى و کشتن او و تقویت حکومت من است] به شما ارائه نمىکنم، و شما را جز به راه راست هدایت نمىکنم.
در جامعه مصر، این ربوبیّت تشریعى، فراگیر و پذیرفته شده بود. به همین جهت حضرت یوسف علیه السلام در زندان براى تبلیغ توحید به همبندهاى خود چنین پند مىداد:
یصحِبَىِ السّجْنِ ءَأَرْبَابٌ مُّتَفَرّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَ حِدُ الْقَهَّارُ» «3»
اى دو یار زندان! آیا معبودان متعدد و متفرق بهتر است یا خداى یگانه مقتدر؟
کلمه «خیر» در آیه، مانند بعضى موارد دیگر «4» افعل تعیین است؛ نه افعل تفضیل.
2- مسیحیان نیز دچار شرک در تشریع بودند؛ قرآن کریم مىفرماید: آنان دانشمندان و راهبان خود و حضرت مسیح علیه السلام را ربّ خود مىدانستند:
اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبنَهُمْ أَرْبَابًا مّن دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَمَآ أُمِرُواْ إِلَّا لِیَعْبُدُواْ إِلهًا وَ حِدًا لآَّ إِلهَ إِلَّا هُوَ سُبْحنَهُ عَمَّا یُشْرِکُونَ» «5»
آنان دانشمندان و راهبانشان و مسیح پسر مریم را به جاى خدا به خدایى گرفتند؛ در حالى که مأمور نبودند مگر اینکه معبود یگانه را که هیچ معبودى جز او نیست بپرستند؛ منزّه و پاک است از آنچه شریک او قرار مىدهند.
در روایات آمده که: اینان هرگز علماى خود را پرستش نکردند، بلکه حلال و حرامِ خودساخته و احکام خلاف آنان را پذیرفتند و از این راه تحت ربوبیّت آنها درآمدند.
د) شرک در عبادت
بزرگترین مسئولیت انبیا علیهم السلام و مهمترین پیام کتابهاى آسمانى، دعوت به توحید، به ویژه توحید در عبادت است. توحید در عبادت یعنى رها شدن از پرستش غیرخدا و تنها پذیرش بندگى او.
بسیارى از مردم همراه با اعتراف به توحید خالقیّت، گرفتار انواع گوناگون شرک در عبادت هستند. برخى به صورت آشکار بت و مجسّمه را مىپرستند و برخى در مقابل فراعنه به خاک مىافتند و برخى با ریا در عبادت، غیرخدا را منظور مىکنند.
انبیا علیهم السلام وظیفه خود دانستند که هم صفحه دل انسانها را از روث شرک جلى و خفى پاک و از اسارت هواى نفس رها سازند و هم صحنه جامعه بشرى را از لوث زنگارهاى پرستش غیرخدا تطهیر کنند تا بندگان خدا با عبادت او به کرامت و حریّت واقعى خود، دست یابند.
ه) شرک در عمل
اگر شرک جلى را مخصوص بتپرستان مىدانیم، شرک خفى را نیز مىتوان شرکِ عالَم نامید؛ زیرا صمدى و صنمى هر دو به آن مبتلا مىشوند. همان گونه که توحید درجات و مراتب متعدّد دارد، شرک نیز داراى درکات متعدد است. به طورى که بیشتر کسانى که ایمان آوردهاند، کم و بیش رگههایى از شرک، در عقاید، اعمال و گفتارشان وجود دارد:
وَ مَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُم مُّشْرِکُونَ» «6»
و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند مگر آنکه [براى او] شریک قرار مىدهند.
شاید به همین جهت قرآن، مؤمنان را به کسب مراتب عالىتر ایمان به خدا و پیامبر صلى الله علیه و آله دعوت مىکند:
یأَیُّهَا الَّذِینَ ءَامَنُواْ ءَامِنُواْ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِوَالْکِتبِ الَّذِى نَزَّلَ عَلَى رَسُولِهِوَالْکِتبِ الَّذِى أَنزَلَ مِن قَبْلُ وَمَن یَکْفُرْ بِاللَّهِ وَمَلَآئِکَتِهِ وَ کُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ وَ الْیَوْمِ الْأَخِرِ فَقَدْ ضَلَّ ضَللَا بَعِیدًا» «7»
اى اهل ایمان! به خدا و پیامبرش و کتابى که بر پیامبرش نازل کرده و به کتابى که پیش از این فرستاده [از روى صدق و حقیقت] ایمان بیاورید. و هر که به خدا و فرشتگان و کتابهاى آسمانى و پیامبران او و روز قیامت کافر شود، یقیناً به گمراهىِ دور و درازى دچار شده است.
رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
انَّ اخْوَفَ ما اخافُ عَلَیْکُمْ الشِّرْکُ الْأَصْغَرِ، قالُوا وَ ما الشِّرْکُ الْأَصْغَرُ؟ قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: هُوَ الرِّیاءُ، یَقُولُ اللَّهُ تَعالى یَوْمَ الْقِیامَةِ: اذا جازَى العِبادَ بِاعْمالِهِم اذْهَبُوا الَى الَّذِینَ کُنْتُمْ تُراءُونَ فِى الدُّنْیا فَانْظُرُوا هَلْ تَجِدُونَ عِنْدَهُمُ الْجَزاءَ وَ قالَ: اسْتَعیذُوا مِنْ جُبِّ الْخِزْىِ، قیلَ: وَ ما هُوَ یا رَسُولُ اللَّهِ! قالَ: وادٍ فى جَهَنَّمَ اعِدَّ لِلْمُرائینَ وَ قالَ صلى الله علیه و آله: انَّ الْمُرائى یُنادى یَوْمَ الْقِیامَةِ یا فاجِرُ یا غادِرُ یا مُرائى ضَلَّ عَمَلُکَ وَ بَطَلَ اجْرُکَ، اذْهَبْ فَخُذْ اجْرَکَ مِمَّنْ کُنْتَ تَعْمَلُ لَهُ. «8»
آنچه بیشتر از شما مىترسم شرک کوچک است. گفتند: یا رسول اللّه! شرک کوچک کدام است؟ فرمودند: آن ریا مىباشد، روز قیامت که خداوند بندگان را پاداش مىدهد مىگوید: بروید از کسانى که براى آنها کار مىکردید پاداش خود را طلب کنید و ببینید آیا آنها مىتوانند پاداش شما را بدهند. بعد فرمود:
از چاه رسوایى به خداوند پناه ببرید. گفتند: یا رسول الله! چاه رسوایى کدام است؟ حضرت فرمود: نام یک درّهاى در جهنّم است که ریاکاران در آنجا خواهند بود. بعد فرمودند: روز قیامت به ریاکار مىگویند اى بدکار! اى مکّار! اى فریبکار! هر چه کار کردى از دست رفت و مزدت پایمال شد، اینک بروید و مزد خود را از همان کسى که براى او کار مىکردید بگیرید.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
انَّ الشِّرْکَ اخْفى مِنْ دَبیبِ النَّمْلِ وَ قالَ مِنْهُ تَحْویلُ الْخاتَمِ لِیَذْکُرَ الْحاجَةَ وَ شِبْهُ هذا. «9»
شرک در اعمال انسان مخفىتر از حرکت مورچه است و از موارد شرک آن است که انگشترى خود را در انگشت بچرخانى تا حاجتت را فراموش نکنى و یا چیزى شبیه آن.
اگر انسان مىخواهد از شرک به دور باشد باید بکوشد ایمان خود را قوى کند و به هر اندازه که ایمان خالص شود شرک وغیر خدایى بودن هم، از آن دور مىشود.
امام على علیه السلام مىفرماید:
فَرَضَ اللَّهُ الْایْمانَ تَطْهیراً مِنَ الشِّرْکِ. «10»
خداوند ایمان را جهت پاک شدن از شرک واجب نمود.
به خاطر همین فرمود:
مَنِ ارْتابِ بِالْایمانِ اشْرَکَ. «11»
هر که شک کند در ایمان، کافر شود.
مراد از این حدیث این است که: در ایمان یقین باید و هر که شک کند در آن یعنى احتمال خلاف آن بدهد هر چند احتمال مرجوحى باشد کافر است. مانند کسى که انکار کند.
و در جاى دیگر مىفرماید:
لایَصْدُقُ ایمانُ عَبْدٍ حَتَّى تَکُونَ بِما فى یَدِ اللَّهِ اوْثَقَ مِنْهُ بِما فى یَدِهِ. «12»
ایمان عبد صادق نیست مگر اینکه اعتمادش به آنچه نزد خداست از آنچه در دست خود دارد بیشتر باشد.
بنابراین با توجّه به آیات و روایات معصومین علیهم السلام در مىیابیم که:
«ریشه اصلى انحراف مشرکان آن است که خدا را آن گونه شایسته است نشناختند و به همین دلیل نامقدّس، او را تا آنجا تنزّل دادند که هم ردیف بتها قرار دادند:
وَمَا قَدَرُواْ اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ» «13»
[یهودیان بر ضدّ پیامبر اسلام به سفسطهگرى پرداختند چون] آنان خدا را آن گونه که سزاوار اوست نشناختند.
آرى، سرچشمه شرک عدم معرفت صحیح درباره خداوند است، کسى که بداند اوّلًا: او وجودى است بىپایان و نامحدود از هر نظر، ثانیاً: آفرینش همه موجودات از ناحیه او است و حتى در بقاى خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمندند، ثالثاً:
تدبیر عالم هستى و گشودن گره تمام مشکلات و همه ارزاق به دست با قدرت اوست، و حتى اگر شفاعتى هم انجام گیرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنى ندارد رو به سوى دیگر آرد.
اصلًا چنین وجودى با این صفات دوگانگى براى او محال است؛ زیرا دو وجود نامحدود از جمیع جهات، عقلًا غیرممکن است.» «14»
اثرات سوء شرک
با توجّه به این همه نشانههاى خداوند، اگر انسان دچار شرک شود باید بداند که شرک سه اثر بسیار بد در وجود او خواهد گذاشت:
1- شرک، مایه ضعف و ناتوانى و زبونى و ذلّت است در حالى که توحید عامل قیام و حرکت و سرفرازى است.
2- شرک، مایه مذمّت و نکوهش است، چرا که یک خط روشن انحرافى است در برابر منطق عقل و کفرانى است آشکار در مقابل نعمت پروردگار، و آن کس که تن به چنین انحرافى دهد در خور مذمّت است.
3- شرک، سبب مىشود که خداوند، مشرک را به معبودهاى ساختگىاش واگذارد و دست از حمایتش بردارد، و از آنجا که معبودهاى ساختگى نیز قادر بر حمایت کسى نیستند و خدا هم حمایتش را از چنین کسانى برداشته، آنها مخذول یعنى بدون یار و یاور خواهند شد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- معارف و معاریف: واژه شرک.
(2)- غافر (40): 29.
(3)- یوسف (12): 39.
(4)- «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلمٌ عَلَى عِبَادِهِ الَّذِینَ اصْطَفَى ءَاءِلَّهُ خَیْرٌ أَمَّا یُشْرِکُونَ» بگو: همه ستایشها ویژه خداست، و درود بر آن بندگانش که آنان را برگزیده است. آیا خدا بهتر است یا آنچه شریک او قرار مىدهند؟؛ سوره نمل (27): 59.
(5)- توبه (9): 31.
(6)- یوسف (12): 106.
(7)- نساء (4): 136.
(8)- بحار الأنوار: 1/ 107، باب 11، حدیث 108؛ مجموعة ورّام: 1/ 187.
(9)- بحار الأنوار: 68/ 142، باب 63، حدیث 36؛ معانى الأخبار: 379، حدیث 1.
(10)- نهج البلاغه: حکمت 252.
(11)- غرر الحکم: 87، حدیث 1463.
(12)- نهج البلاغه: حکمت 310.
(13)- انعام (6): 91.
(14)- تفسیر نمونه: 19/ 529، ذیل آیه 67 سوره زمر.
جماعت کثیری در شام گرد هم آمده بودند. امام محمد باقر(ع) تازه از پیش هشام بلند شده بود و هشام، کلی سئوال از ایشان پرسیده بود و امام، به بهترین شکل ممکن پاسخش را داده بود. وقتی بیرون آمد و آن جمعیت کثیر را دید، از نگهبان پرسید: این ها کیستند؟
نگهبان پاسخ داد: این ها قدیسان و رهبان نصاری اند. سالی یک بار دور عالم ترین شان جمع می شوند و مسائل خود را از او می پرسند.
امام محمد باقر(ع) نزد آن ها رفت و سر و روی خود را با پارچه پوشاند تا شناخته نشود.
عالم ترین علمای نصرانی آمد به روی تخت و چنان پیر بود که چشم هایش با موهای بلند ابروها پوشیده شده بود. نگاهی به جمعیت انداخت و متوجه حضور امام شد. از او پرسید: تو از مایی یا از امت محمد؟!
امام پاسخ داد: از امت محمدم.
پرسید: از علمای ایشانی یا از جهال شان؟
- از جهال ایشان نیستم.
- من از تو سئوال کنم یا تو می پرسی؟
- تو سئوال کن!
پیرمرد عالم رو به سایرین گفت: عجیب است که مردی از امت محمد می گوید که من از او بپرسم. پس پرسید: ای بنده خدا بگو ببینم کدام ساعت است که نه شب است و نه روز؟
امام پاسخ داد: ما بین طلوع فجر است.
- از کدام ساعت هاست؟
- از ساعات بهشت است و در این ساعت، بیماران ما به هوش می آیند، و دردها ساکن می شوند و کسی که شب خوابش نبرده، در این ساعت به خواب می رود. و حق تعالی این ساعت را در دنیا موجب رغبت رغبت کنندگان به سوی آخرت گردانیده، و از برای عمل کنندگان برای آخرت، دلیل واضح ساخته. و برای انکارکنندگان که عمل برای آخرت نمی کنند، حجتی گردانیده.
پیرمرد نصرانی گفت: راست گفتی... . و اما بگو از آن چه اهل بهشت می خورند و می آشامند اما بول و غائطی ندارند، نظیر آن در دنیا چیست؟
- جنین در شکم مادر می خورد و از او چیزی جدا نمی شود. نصرانی گفت مگر تو نگفتی از علمای امت محمد نیستی؟
- من گفتم از جهال ایشان نیستم.
- خب بگو از آن چه شما ادعا می کنید که در بهشت هر چه از میوه ها بخورند، باز هم میوه ها به همان حالت اول می مانند، آیا نظیری در دنیای ما دارند؟
حضرت فرمود: نظیر آن در دنیا چراغ است که اگر صد هزار چراغ از آن بیفروزند، نور آن کم نمی شود؟
پیرمرد، نصرانی مدام سئوال پشت سئوال می پرسید تا امام محمد باقر(ع) را که در آن لحظه هنوز نمی شناختش، تسلیم کند و شکست بدهد. اما امام پاسخ های محکم و متقنی می داد که نصرانی، شگفت زده می شد.
پس از مدتی پیرمرد برخاست و گفت: از من داناتری را آورده اید که مرا رسوا کنید؟! به خدا سوگند تا این مرد در شام است، من لب به سخن باز نمی کنم. هرچه می خواهید از او بپرسید. (تاریخ چهارده معصوم، علامه مجلسی)
مأمون، خلیفه عباسی، از جایی عبور می کرد. سرراهش کودکانی سرگرم بازی بودند و امام جواد(ع) نیز در بین آنان به چشم می خورد. همه کودکان با دیدن مامون گریختند؛ جز امام جواد(ع). مأمون پرسید: «تو چرا فرار نکردی؟!»
امام پاسخ داد: « خطایی نکرده ام که بابت آن بگریزم. راهت هم تنگ نیست تا لازم باشد کنار بروم. هر جا می خواهی برو!»
مأمون پرسید: « تو کیستی؟!»
امام جواد(ع) فرمود: « من محمد پسر علی پسر موسی پسر جعفر پسر محمد پسر علی پسر حسین پسر علی بن ابی طالب (ع) هستم.»
مأمون پرسید: از دانش ایشان چه بهره داری؟
فرمود: «از اخبار آسمان ها از من بپرس»
مامون خداحافظی کرد و رفت در حالی که یک باز شکاری در دست داشت و آن را در آسمان ها رها ساخت و پس از ساعتی ماهی صید کرد و آورد.
در مسیر بازگشت از امام جواد (ع) پرسید: « از اخبار آسمان ها چه می دانی؟»
امام فرمود: «پدرم از پدرانش از پیامبر خدا و او از جبرئیل و او از خداوند نقل می کرد که میان آسمان و هوا فضایی است که امواجش در تلاطم است و در آن ابرهای متراکمی است که بعضی ماهیان با آن بالا رفته اند و با شکم هایی سبز رنگ در آن زندگی می کنند؛ و پادشاهان با بازهای شکاری آن ها را صید می کنند تا علماء را بیازمایند!»
مأمون گفت: « تو و پدر جد و پروردگارت راست گفتید» (بحارالانوار، ج5، ص 65، ح 13)
در مجلسی که بنی عباس با اجازه مأمون برای آزمایش مقام علمی امام جواد (ع) برگزار کرده بودند.
یحیی بن اکثم بزرگ ترین قاضی آن روزگار برای مناظره حضور داشت.
امام جواد (ع) نیز در حالی که نه سال بیش تر نداشت وارد مجلس شد و در جایگاه مخصوصی که به سفارش مأمون برایش درست کرده بودند نشست و گروه های مختلف مردم نیز در مجلس حضور داشتند.
یحیی بن اکثم پرسید: «آیا امیرالمؤمنین (مأمون) اجازه می دهد که از ابوجعفر (امام جواد (ع)) سئوالی بپرسیم؟!»
مأمون گفت از خودشان اجازه بگیرد.
یحیی از امام پرسید: « به من اجازه سئوال می دهید؟»
امام جواد (ع) فرمود: « بپرس»
یحیی پرسید: « حکم شخص محرمی که حیوانی را صید کرده و کشته چیست؟
امام جواد (ع) فرمود: « این صید را در منطقه حَرَم کشته است یا در خارج از حرم؟ حکم کشتن صید را می دانسته یا نمی دانسته؟ عمداً کشته یا غیر عمد؟ شخص محرم، آزاد بوده یا بنده؟ کودک بوده یا بزرگسال؟ بار اولش بوده یا سابقه داشته؟ حیوان کشته شده، پرنده بوده یا خیر؟ کوچک بوده یا بزرگ؟ آیا شخص محرم به کارش اصرار دارد یا پشیمان است؟ صیدش را در شب کشته یا در روز؟ آیا شخص، در احرام عمره بوده یا در احرام حج؟»
یحیی بن اکثم که از این همه تقسیم بندی جا خورده بود، عجز و درماندگی در صورتش پیدا شد و زبانش به لکنت افتاد. همه حضار متوجه درماندگی اش شدند و مجلس به پایان رسید. وقتی فقط عده کمی از خواص ماندند، مأمون از امام جواد (ع) پاسخ قسمت های مختلف پرسش های او را خواست و امام یک یک آن ها را پاسخ دادند.
(بحارالانوار، ج 50، ص 74 تا 78، ح 3، منتهی الامال)
امام محمد باقر (ع) از فرصت پیش آمده (ضعف حکومت بنیامیه) بیشترین بهره را برد و "جهاد علمی" خویش را آغاز کرد. جهاد علمی حضرت، درسه بخش قابل بیان است:
الف) تشویق به فراگیری علوم
پایه و اساس هر فعالیتی، اندیشهسازی و سالمسازی فکر است. برای رواج علم در هر جامعهای، در گام اول باید درباره اهمیّت فراگیری دانش، ارزش و عظمت علما، شیوه فراگیری علم، برکات و آفات آن و... اندیشهسازی شود.
امام باقر (ع) به خوبی این گام اول را برداشت و سخنان گهربار و نورانی در این زمینه بیان نمود. درباره تشویق به فراگیری علم، فرمود:
"الکمال کلّ الکمال: التفقّه فی الدین، و الصبر علی النائبه ی و تقدیر المعیشه ی؛ کمال و تمام کمال، عبارت است از: فهمیدن دین، بردباری بر سختیها، و اندازهگیری معیشت".(1)
درباره روش فراگیری علوم، از پیامبراکرم(ص) نقل کرده که فرمود:
"العلم خزائن و مفاتیحه السؤال، فاسئلوا یرحمکم الله فإنّه یؤجر فیه اربعه ی؛ السائل، و المعلّم، و المسمع و المجیب لهم؛ علم گنجینههایی است و کلید آن پرسش است. پس سؤال کنید، خدا شما را رحمت کند؛ زیرا پرسش، باعث میشود چهار گروه پاداش ببرند: پرسش گر، معلّم، شنونده و کسی که جواب میدهد".(2)
نیز آن حضرت درباره جایگاه با ارزش علما و دانشمندان فرمود:
"عالم ینتفع بعلمه افضل من ألف عابد؛ عالمی که از علمش بهره برد، برتر از هزار عابد است".(3)
"والله لموت عالم احبّ الی ابلیس من موت سبعین عابداً؛ به خدا سوگند! مرگ یک عالم در نزد شیطان، محبوبتر از مرگ هفتاد عابد است".(4)
درباره شرایط فراگیری علم و اخلاص و دنیاگریزی عالم فرمود:
"انّ الفقیه حقَّ الفقیه الزاهد فی الدنیا، الراغب فی الآخره ی، المتمسک بسنه ی النبی؛ فقیه حقیقی، فقیهی است که زاهد (و گریزان از) دنیا، مشتاق آخرت و پیرو سنت پیامبر(ص) باشد".(5)
"مَن طلب العلم لیُباهی به العلماءَ، أًو یُماری السفهاءَ، أو یصرف به وجوه الناس إلیه، فَلیتبوء مقعده من النّار، انّ الرّئاسه ی لا تُصلَح اِلاّ لأهلها؛ (6) کسی که علم را برای مباهات نزد علما، یا مجادله نزد سفها و یا جلب توجه مردم به سوی خود فراگیرد، باید آتش دوزخ را جایگاه خود قرار دهد. به راستی ریاست جز برای اهلش صلاحیت ندارد".
آن حضرت همچنین درباره شبهات فرمود:
"الوقوف عند الشبهه ی خیر من الإقتحام فی الهلکه ی، وتَرکُکَ حدیثاً لم تروِه خیرٌ من روایتک حدیثاً لم تحصه؛ توقف در شبهه، بهتر از فرورفتن در هلاکت است و رها کردن حدیثی که روایت آن برایت ثابت نیست ( و از همه جهات روشن نیست)، بهتر از نقل حدیثی است که بر آن احاطه نداری".(7)
"و ما علمتم فقولوا، و ما لم تعلموا فقولوا: الله اعلم. ان الرجل ینتزع الآیه ی القرآن یخیر فیها ابعد ما بین السماء و الارض؛ آنچه میدانید، بگویید و در آنچه نمیدانید، بگویید: خدا عالم است. بهراستی، مرد آیهای از قرآن را بیرون میکشد (و به دلخواه معنی میکند و بر اثر آن)، به فاصله دوری آسمان و زمین سرنگون میگردد. (یا از معنای حقیقی دور میافتد)".(8)
هر یک از این سخنان حکمتآمیز، شاهکلیدی در تحصیل علم و نقل روایات است. آن حضرت دربارهلزوم احتیاط کامل فرمود:
"حقّ الله علی العباد أن یقولوا ما یعلمون و یقفوا عنه ما لا یعلمون؛(9) حق خدا بر بندگان(عالم) آن است که هر چه میدانند، بگویند و از آنچه نمیدانند، دست نگهدارند."
ب) نشر علوم
از نکاتی که حضرت باقر (ع) در مرحله اندیشهسازی بدان توجه نموده، توجه به نشر علوم و توسعه آن است. فقط فراگیری علوم کافی نیست، باید در راه نشر آن نیز سعی نمود. در این زمینه حضرت سخنان نغز و حکیمانهای دارد که فقط به نمونههایی اشاره میشود:
"من علّم باب هدی فله اجرُ مَن عمل به، و لا ینقص اولئک من اجورهم شیئاً؛ کسی که باب هدایت (و راه آن) را تعلیم دهد، پس اجر کسی را دارد که به آن عمل نموده است و از پاداش عمل کنندگان کاسته نمیشود".(10)
"تذاکُرُ العلم دراسه ی و الدراسه ی صلاه ی حسنه ی؛ مذاکره علمی، درس( و تعلیم) است و درس، نماز [و دعایی] است نیکو (و پذیرفته شده)".(11)
"زکاه ی العلم ان تعلّمه عباد الله؛ زکات علم آن است که آن را به بندگان خدا آموزش دهی".(12)
"رحم الله عبداً احیا العلم... یُذاکِرُ به اهل الدین و اهل الورع؛ خدا رحمت کند بندهای را که علم را زنده کند...، و زنده کردن علم، به این است که با اهل دین و اهل تقوا مذاکره کنی".(13)
به راستی که هریک از نکات پیشگفته، درهای زیادی را به روی انسان در فراگیری علم و چگونگی ارائه آن باز میکند. حالا اساسیترین پرسش رخ مینماید که: با وجود پاداش فراوان علم و منزلت والای عالم، برای فراگیری علوم اسلامی درِ خانه چه کسانی را بزنیم و خدمت چه کسانی برویم؟
در این بخش نیز امام باقر (ع) اندیشه سازی و راهنماییهایی دارد. اولاً، میفرماید که علوم قرآن را غیر از "اهل بیت" کسی دیگری ندارد:
"لیس عند احد من الناس حق و لا صوابٌ و لا احد من الناس یقضی بقضاء حق إلاّ ما خرج منّا اهل البیت؛ در نزد هیچکسی از مردم حق وجود ندارد و (سخن) صواب و درست پیدا نمیشود و هیچ یک از مردم به حق قضاوت نمیکند، مگر از ما اهل بیت باشد".(14)
و در جای دیگر فرمود: "ما یستطیع أحد أن یدّعی أنّ عنده جمیع القرآن کلّه ظاهره و باطنه غیرالاوصیاء؛ هیچ کسی توان ندارد ادعا کند که جمیع علوم قرآن، ظاهر و باطنش، در نزد اوست، جز اوصیا [و جانشینان پیامبر که امامان معصوم هستند]".(15 )
آنگاه صریحاً میفرماید که علوم اصلی قرآن در نزد اهل بیت است:
متأسفانه در جامعه اسلامی این اندیشه صحیح پذیرفته نشد، و گرنه مردم درِ خانه اهل بیت (ع) را رها نمیکردند تا به دنبال امثال: ابوهریره، کعب الاحبار و ابوحنیفه بروند.
امام باقر (ع) در کنار اندیشهسازی، از مذاهب منحرف همچون غُلات و مُرجئه، به شدت انتقاد میکند و آنان را به مردم معرفی میکند که تفصیل آن فرصت دیگری میطلبد.(17)
ج) تدوین کتب
آن حضرت علاوه بر کسب علوم ، فرهنگ سازی میکند، و کتبی را نیز از خود به یادگار میگذارد؛ همانند:
1. تفسیرالقرآن: چنانکه محمد بن اسحاق بن ندیم در الفهرست به آن تصریح نموده، میگوید: تفسیرالقرآن، کتاب محمد بن علی بن حسین، که ابوجارود زیاد بن منذر ـ رئیس جارودیّه ـ از آن نقل کرده است. و سید حسن صدر میگوید: جمعی از شیعه همچون ابوبصیر و یحیی بن قاسم اسدی نیز نقل نمودهاند و علی بن ابراهیم بن هاشم در تفسیر خود آن را از طریق ابوبصیر نقل کرده است؛(18 )
2. نسخه ی احادیث؛
3. صحیفه ی احادیث؛
4. رساله ی الی سعد الاسکاف؛
5. کتابی که زراره ی روایت کرده؛
6. کتابی دیگر که عبدالمؤمن بن قاسم آن را نقل کرده است.(19)
د) تربیت شاگردان
از مهمترین عرصههای جهاد علمی امام باقر (ع)، تأسیس دانشگاه علوم اسلامی و تربیت شاگردان فراوان در عرصههای مختلف است. تعداد شاگردان آن حضرت را 465 نفر شمردهاند.(20 )
پس از دستور عمربن عبدالعزیز به جمعآوری و تدوین حدیث، هرکدام از یاران و شاگردان برجسته امام باقر (ع) که هزاران حدیث را حفظ داشتند، با استفاده از فرصت پیشآمده، به تدوین و جمعآوری حدیث نیز پرداختند که به نام تعدادی از آنان اشاره میشود:
1. محمدبنمسلم: وی از شاگردان برجستی امام باقر (ع) در فقه و حدیث است. او اهل کوفه بود و طی چهار سال سکونت در شهر مدینه، پیوسته به محضر آن حضرت و بعد از او خدمت فرزندش حضرت صادق (ع) شرفیاب میشد و از محضر آن دو امام همام بهره میبرد. او خود گفته است: " هر موضوعی که به نظرم میرسید، از امام باقر (ع) میپرسیدم و جواب میشنیدم؛ به طوری که سی هزار حدیث از امام پنجم و شانزده هزار حدیث از امام ششم فراگرفتم".(21)
محمد بن مسلم، کتابی به نام أربعمأه ی مسئله(چهارصد مسئله) نیز دارد که مشتمل بر مجموعه پاسخهایی است که او درباره چهارصد مسئله از امامین همامین گرفته است.(22)
2. جابربن یزید جُعفی: او نیز اهل کوفه بود و برای استفاده از محضر حضرت باقر (ع) به مدینه هجرت کرد و بهرههای فراوان برد و اندوختههای خود را در قالب این کتابها به جامعه اسلامی و بشری عرضه نمود:
1. کتاب تفسیر؛ 2. کتاب نوادر؛ 3. کتاب جَمَل؛ 4. کتاب صفّین؛ 5.کتاب نهروان 6. کتاب مقتل امیرمومنین(ع)؛ 7. کتاب مقتل الحسین (ع) .(23)
3. برد الاسکاف: وی شاگرد سه امام (سجاد، باقر و صادق (ع)) بود و کتابی هم دارد.
4. ثابتبنابی صفیه: معروف به ابوحمزه ثُمالی ازدی (م95ق.)، که کتابی در تفسیر و امثال آن دارد.
5. بسّام بن عبدالله صیرفی: او نیز دارای کتاب است.
6. حجر بن زائده حضرمی: وی که از محضر امام باقر (ع) و امام صادق (ع) بهره برد، کتاب دارد.
7. عبدالمؤمن بن قاسم بن قیس انصاری: عبدالمؤمن (م147ق.) نیز کتابی دارد.
8. ابان بن تغلب بن ریاح: معروف به ابوسعید بکری جریری (متوفای 141ق.)، است.کتابی به نام فضایل، و نیز اصل دارد.(24)
9. زراره ی بن اعین: از مهمترین شاگردان معروف آن حضرت است.
از دیگر شاگردان آن حضرت که دارای آثار قلمی بودهاند، این افراد هستند:
سلام بن ابی عمره ی خراسانی، مسعده ی بن صدقه، مسمع بن عبدالملک، نصربن مزاحم منقری، عمروبن ابی مقدم، ظریف بن ناصح، محمد بن حسن بن ابی ساره، معاذ بن مسلم هراء انصاری، وهب بن عبد ربّه، کرد بن مسمع، ابوبصیر، ابوعبیده، سلیمان بن داود منقری، هیثم بن مسروق، عمرو بن خالد، حجاج بن دینار، اسحاق قمی و... .(25)
اسامی تمام شاگردان آن حضرت ـ که 465 نفر میباشد ـ در منابع گوناگون ثبت شده است.
هـ) مناظرات
نوع دیگر از جهاد علمی امامان معصوم (ع) مناظرات آنان با افراد گوناگون از مذاهب مختلف است، که مجموع این مناظرات را شیخ طبرسی در "احتجاج" گرد آورده است. در اینجا به نمونهای اشاره میشود.
ابوبصیر نقل میکند: امام باقر (ع) و فرزندش امام صادق (ع) هنگام خارج شدن از قصر هشام (خلیفه اموی) در مقابل قصر با جمعیتی انبوه روبرو میشوند. امام باقر (ع) وقتی از وضع آنها میپرسد، میگویند: اینها کشیشان و راهبان مسیحیاندکه در مجمع بزرگ سالیانه خود، منتظر آمدن "اسقف اعظم" خود هستند تا مشکلات علمی آنان را حل کند.
امام باقر (ع) همراه فرزندش به صورت ناشناس در آن مجمع شرکت کردند. طولی نکشید که اسقف اعظم وارد شد؛ در حالی که بسیار سالخورده بود. باشکوه و احترام در صدر مجلس نشست. نگاهی به جمعیت کرد. سیمای باقرالعلوم[ او را جذب کرد، پرسید: از ما مسیحیان هستی یا از امت مرحومه (مسلمانان)؟
فرمود: از امت مرحومه هستم.
پرسید: از دانشمندان آنانی یا افراد نادان؟
فرمود: از افراد نادان آنها نیستم.
پرسید: اول من سؤال کنم یا شما؟
فرمود: اگر مایلید، شما سؤال کنید.
پرسید: شما به چه دلیلی ادعا میکنید که اهل بهشت غذا میخورند و میآشامند ولی مدفوعی ندارند؟ آیا دلیل و نمونهای برای آن دارید؟
فرمود: بله، نمونه آن جنین در رحم مادر است که غذا میخورد و مینوشد، ولی مدفوعی ندارد.
گفت: عجب! گفتی از دانشمندان نیستی!
فرمود: گفتم که از نادانها نیستم (نگفتم از دانشمندان نیستم).
گفت: مرا خبر بده از لحظهای که نه از شب است و نه از روز.
حضرت فرمود: ساعتی از طلوع خورشید(26) که نه از شب است و نه از روز و در آن لحظه بیماران شفا میگیرند.
کشیش با عصبانیت پرسید: مگر نگفتی از دانشمندان نیستم!؟
فرمود: من فقط گفتم از جاهلان نیستم.
گفت: به خدا سوگند! پرسشی میکنم که در جواب آن باز بمانی.
فرمود: هرچه داری، بپرس!
گفت: خبر بده از دو مردی که با هم متولد شدند و با هم از دنیا رفتند. یکی، پنجاه سال و دیگری، 150 سال داشت.
فرمود: عزیز و عزیر.(27)
گفت: به چه دلیل عقیده دارید که نعمتهای بهشتی بر اثر مصرف کم نمیشود؟ نمونهای برای آن دارید؟
فرمود: بله، نمونه روشن آن، آتش است که اگر صد چراغ را با آن روشن کنیم، چراغ اول به حال خود باقی است.
اسقف بعد از آنکه همه سؤالات را مطرح ساخت، با عصبانیت و ناراحتی فریاد کشید: مردم! دانشمند والامقامی را آوردهاید تا مرا رسوا سازید. به خدا سوگند تا دوازده ماه، مرا در میان خود نمیبینید.
این را گفت و از مجلس بیرون رفت.(28)
سفارشی ماندگار
حسن ختام بحث را بخشی از وصیت نامی حکیمانی آن حضرت به شاگرد بزرگش، جابر جُعفی قرار میدهیم:
" .... و تو را به پنج سخن پند میدهم:
1. اگر ستم دیدی، ستم نکن.
2. چون به تو خیانت کردند، جوابشان را با خیانت مده.
3. اگر تو را تکذیب کردند، عصبانی نشو.
4. اگر تو را ستایش و مدح کردند، خوشحال نشو.
5. چون به بدی یاد شدی، بیصبری مکن و در گفتار مردم درباره خودت، تأمل کن. اگر آن را در خود مشاهده کردی، پس مصیبتِ از چشم خدای بزرگ و توانا افتادن به سببِ برافروختگیِ تو از حقیقت، گرانتر از آن مصیبت است که بترسی از چشم مردم بیفتی. اما اگر برخلاف گفتار مردم بودی، پس پاداشی است که بدون زحمت صاحب شدهای.
آگاه باش که تو دوستدار ما محسوب نخواهی شد تا (آنگونه باشی) که اگر همه مردم وطن تو بگویند که مرد بدی هستی، این گفته دلت را نفشارد و چون گفتند تو مرد نیکی هستی، مسرورت نکند؛ ولی خود را بر کتاب خدا عرضه بدار، اگر رهرو راه قرآنی... به راستی که مؤمن به پیکار با نفس خویش عنایت بسیار دارد تا بر خواستههای نفسش تسلط یابد. زمانی کجیِ نفس را راست کند و به سبب دلبستگی به خدا با خواستههای نفسانی به مخالفت برخیزد و زمانی دیگر، نفس او را بر زمین افکند".(29)
پی نوشت ها :
1. کافی،کلینی، ج1، ص32 دار الکتب الاسلامیّه، 1365ش؛ اعلام الهدایه، ج7، ص154.
2. حلیه ی الاولیاء، ج 3، ص 192؛ اعلام الهدایه، ج7، ص155.
3 . حلیه ی الاولیاء، ج3، ص183؛ اعلام الهدایه، ج7، ص155.
4 . تذکره ی الخواص، ص 304.
5 . کافی، ج 1، ص 70.
6 . همان، ص47؛ اعلام الهدایه، ج7، ص 155.
7 .کافی، ج 1، ص 63، ح9.
8 . همان، ص52.
9 . همان، ص43.
10 . کافی، ج 1، ص 35.
11 . همان، ص 41.
12 . همان.
13 . همان.
14.همان، ص 399.
15 . همان، ص 228.
16 . همان، ص222.
17 . اعلام الهدایه، ج7، ص 106- 116.
18 . تأسیس الشیعه ی لعلوم الاسلام، ص 327؛ الفهرست، شیخ طوسی، ص 98؛ المعجم المفهرس لالفاظ احادیث بحارالانوار، ج 1، ص 38؛ تدوین السنه ی الشریفه ی، ص 154-156.
19 . تدوین السنه ی الشریفه، ص154ـ 156.
20 . رجال طوسی، ص 102- 142.
21 . الاختصاص، شیخ مفید، ص201، جامعه مدرسین، قم؛ رجال کشی، ص163، ش276 ، دانشگاه مشهد؛ سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، (بخش زندگانی امام باقر (ع)).
22 . مؤلفوا الشیعه ی فی صدر الاسلام، سید عبدالحسین شرفالدین، ص 64.
23 . همان، ص36.
24 . ر.ک: وسائلالشیعه، ج 1، مقدمه، ص "یا، یب"؛ سیره پیشوایان.
25 . المعجم لالفاظ احادیث بحارالانوار، ج 1، ص38 و39؛ سیر حدیث در اسلام، ص 91- 104.
26 . آیتالله مظاهری آن را در بین طلوعین ترجمه کرده است (چهارده معصوم (ع)، ص91).
27. و به قول دیگر: عزیر و عزره.
28. ر.ک: الدرالنظیم، ص 190؛ دلائل الامامه ی، ص 106؛ اعلام الهدایه، ج7، ص 93و94؛ سیره پیشوایان، ص342و343، (با تلخیص).
29 . تحف العقول، علی بن شعبه حرّانی، ص500، قم، آل علی (ع)؛ اعلام الهدایه، ج7، ص 234- 236
قال على علیه السلام: الناسُ أبناءُ ما یُحسِنونَ هدایة العلم: 127
کسب حسنات
اهل معنى آن پاکدلانى هستند که بر اثر تحصیل بصیرت، دنیا را تجارتخانهاى براى کسب حسنات و فضایل مىدانند و آن را کشتزارى براى به دست آوردن محصولات آخرت و جهان ابدى به حساب مىآورند.
آنان دنیا را و هرچه در آن است با چشم دل مهمانخانهى حضرت حق مىبینند و خود را مهمانى که باید با مصرف کردن نعمتهاى حضرت محبوب در کار بندگى خالصانه براى خدا و خدمت به مردم قرار گیرند. و توجه دارند که جز از راه معرفت دینى و عمل به آیات الهى و آراسته شدن به حسناتى که به آنان جمال معنوى و زیبایى باطنى مىبخشد رسیدن به مقام عبادت و خدمت میسّر نیست.
آنان علاوه بر تأمین معاش مادى از راه کسب حلال بر اساس گفتار رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم که فرمود:
الکاسِبُ حَبیبُ اللَّه
کسب کننده براى روزى حلال دوست و حبیب خداست.
به کسب حسنات و فضایل و امور معنوى و روحى و تأمین نیازهاى باطنى و ساختن زندگى پاک و آخرت آباد اقدام مىکنند و در این مسیر باارزش از هیچ کوششى دریغ نمىورزند. آنان بخشى از اوقات خود را به شناخت قرآن و روایات و فهم تکالیف و مسؤولیتها اختصاص مىدهند و مىکوشند که تمام حرکات و اعمال و حالات خود را با آیات کتاب حق و روایات اهل بیت عصمت هماهنگ کنند.
این فقیر به برخى از آیات و روایاتى که همیشه اهل معنى دنبال آن بودند تا خود را با آن آیات و روایات تطبیق دهند اشاره مىکنم، باشد که همهى ما از آن آراستگان به حقایق درس بگیریم و وجود مبارکشان را در همهى امور زندگى سرمشق خود قرار دهیم.
اهل معنى و توحید
اهل معنى با به کارگیرى خرد و عقل، حق را در همهى شؤون پذیرفتند و از تکبر در برابر آن اجتناب ورزیدند و به دنبال این آیهى کریمه با همهى وجود تسلیم توحید شدند و از هر بت و طاغوتى دورى جستند و به رحمانیت و رحیمیت حضرت معبود متصل شدند:
«وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ» «1».
و معبود شما معبود یکتاست، هیچ معبودى جز او نیست، رحمتش بىاندازه و مهربانىاش همیشگى است.
اهل معنى در همهى حالات و در همهى شؤون و در همهى شرایط و در حادثههاى شیرین و تلخ، شرک نمىورزند و از اتصال به وحدانیت حق یک چشم به هم زدن غفلت نمىورزند و هر معبود باطلى را از خیمهى حیات خود نفى مىکنند و در ظاهر و باطن با هر معبود باطلى در جنگ و ستیزند.
آنان مطلع الفجر توحید ذات و توحید افعال و توحید صفاتند، و سراپا آیینهى تمام نماى اسما و صفات حضرت محبوبند.
آنان قدمشان قدم عبادت، و حرکتشان در جهت خدمت به خلق، و زبانشان زبان هدایت، و گوششان گوش شنیدن حقایق و معارف، و نیت و فکرشان خدا و آخرت، و عملشان عمل صالح است؛ و این همه را از برکت توحید و اتصال به حق و کرنش و فروتنى در برابر معبود یکتا دارند.
آنان به زبان حال و قال به محضر حضرت حبیب عرضه مىدارند:
تن خاک راه دوست کنم حسبى الحبیب |
جان نیز در رهش فکنم حسبى الحبیب |
چون عشق در سراى وجودم نزول کرد |
از خویشتن طمع بکنم حسبى الحبیب |
دل سوخت چون در آتش سوداى عشق او |
جان هم در آتشش فکنم حسبى الحبیب |
چون ناصر من اوست چو منصور مىروم |
خود را به دار عشق زنم حسبى الحبیب |
حلاج عشق چون بزند پنبهى تنم |
بر دست و بازوى که تنم حسبى الحبیب |
مهرش چو ذره ذره کند پیکر مرا |
من در هواش رقص کنم حسبى الحبیب |
دل بر کنم چو فیض ز بود و نبود خویش |
بر هرچه راى اوست تنم حسبى الحبیب «2» |
اهل معنى و نبوت
دل باختگان به حق، بصیران عاشق، عارفان صادق با توجه به حقایق اصیل و دلایل قویم و براهین جلى به این واقعیت آگاه شدند که معلمان واقعى و راهنمایان حقیقى و دل سوزان شفیق و مصلحان رفیق و آنان که خیر دنیا و آخرتشان را تضمین مىکنند و خوشبختى و سعادت امروز و فردایشان را تأمین مىنمایند، پیامبران الهى هستند.
اهل معنى وجودشان را به این شجرهى طیّبه و درخت ملکوتیّه پیوند زدند و سراپا تسلیم آن بزرگواران شدند و در همهى شؤون زندگى به آن انوار الهى اقتدا کردند.
آنان به این حقیقت قرآنى با عمق باطن توجه نمودند که امید مثبت بستن به خدا و طمع در آخرتِ آباد ورزیدن و غرق شدن در یاد خدا، فقط و فقط در سایهى اقتدا به نبوت و رسالت و اسوه و سرمشق قرار دادن پیامبر حاصل مىشود:
«لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللَّهَ وَ الْیَوْمَ الْآخِرَ وَ ذَکَرَ اللَّهَ کَثِیراً» «3».
یقیناً براى شما در همهى شؤون رسول خدا سرمشق نیکویى است، سرمشق نیکو براى کسى که پیوسته به خدا و روز قیامت امید مىبندد و بسیار یاد خدا مىکند.
اهل معنى نوحوار به اجراى مسؤولیتها و تکالیف خود ادامه مىدهند و در این راه از هیچ حادثهاى نمىهراسند و سستى و خستگى به خود راه نمىدهند.
اهل معنى ابراهیموار با بت و بتپرست و طاغوت و طاغوتپرست مبارزه مىکنند و از آتش کینه و دشمنى دشمنان و آزار و اذیت آنان هراسى به دل نمىگیرند.
اهل معنى موسىوار با فرعون درون و برون و با فرعونیان پست و زبون و با قارونها و هامانهاى زمانه مبارزه مىکنند و تا هلاک شدن ستمگران از پاى نمىنشینند.
اهل معنى عیسىوار به نجات مردم از شرّ یهودیان مادىگر و تحریفگران از خدا بىخبر و ثروتمندان غرقشده در شهوت و دنیا پرستان ستمگر برمىخیزند و به احیاى قلب و جان مردگان اقدام مىکنند و کوردلان غافل را چشم بصیرت مىبخشند، و بیماران فکرى و روانى را شفا مىدهند.
اهل معنى احمدوار قدم به بتخانهى درون و برون مىگذارند و با دست عقل، علىصفت بتها را مىشکنند و از خانهى دلها بیرون مىریزند و قلب را تبدیل به عرش رحمان و حرم محبوب مىکنند و ابوجهلها و ابولهبهاى درونى و برونى را از سر راه زندگى بندگان خدا برمىدارند.
اهل معنى ایوبوار در راه خدا صبر و استقامت مىورزند و براى حل مشکلات در آب خنک رحمت و ارادهى خدا فرو مىروند و از این راه به بهرههاى فراوان مادى و معنوى دست مىیابند و خود را با بندگى خالص به اوج رضاى دوست مىرسانند.
اهل معنى یوسفوار بر آزار برادران استقامت مىورزند و در تاریکى چاه دنیا از طریق بندگى و راز و نیاز به خدا متوسل مىشوند و در کاخ شهوت و ثروت با زلیخاى نفس مبارزه مىکنند و در زندان دنیا به خاطر خدا پایدارى و صبر مىنمایند و خود را از نردبان تقوا و استقامت به عزیزى مصر وجود مىرسانند.
اهل معنى خضروار به دنبال چشمهى معرفت و عرفانند، تا با نوشیدن از آن مایهى حیات به حیات جاودان رسند و به کشف اسرار نایل آیند و مردمان را از ظلمت تن رهایى بخشند و آنان را به این معنى آگاهى دهند که علم و معرفت و عرفان و بصیرت سرمایهى جاودانى و دستمایهى خیر دنیا و آخرت و کیمیاى طلا کنندهى مس وجود و روزنهى ورود به حقایق غیب و شهود است.
آن را که فضل و دانش و تقوا مسلم است |
هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است |
کس را به مال نیست بر اهل کمال فخر |
علم است آن که مفخر اولاد آدم است |
در پیشگاه علم مقامى عظیم نیست |
کز هر مقام و مرتبهاى علم اعظم است |
جاهل اگر چه جست تقدّم مؤخّر است |
عالم اگر چه زاد مؤخّر مقدّم است |
عالم به نور علم و یقین کاشف الغطاست |
کانوار علم کاشف اسرار مبهم است |
اى طالب فضیلت و اى سالک طریق |
اى آن که آرزوى بهشتت فراهم است |
غافل مشو که صحبت ارباب معرفت |
آب حیات و چشمهى صافى زمزم است |
دامن بکش ز صحبت نادان که فى المثل |
جهل آتش است و صحبت جاهل جهنّم است |
در معرض سوانح و در عرصهى زمان |
عالم کسى که واقف از اوضاع عالم است «4» |
اهل معنى و قرآن
اهل معنى قرآن را به عنوان کتاب زندگى، کتاب فرمانها و احکام حق، کتاب دانش و بصیرت، کتاب عرفان و حقیقت، کتاب حق و واقعیت، کتاب ذکر و حکمت و کتاب صدق و هدایت مىنگرند.
قرآن را پیشواى زندگى، دریاى نور، چراغ راهنما، شفاى دردها، شفیع قیامت مىدانند.
اهل معنى به این حقیقت یقین دارند که نزول قرآن مجید براى راهنمایى انسان به سوى حقایق غیب و شهود است، به این خاطر آنى از قرآن و هدایتش غفلت نمىورزند و صبح و شام همهى حرکات خود را با قرآن هماهنگ مىکنند.
آنان بر این آیهى شریفه تکیه دارند و از نور این آیه در همهى شؤون زندگى و حیات بهره مىگیرند:
«إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً» «5».
بىتردید این قرآن به استوارترین راه هدایت مىکند و مؤمنینى را که همواره عمل شایسته انجام مىدهند بشارت مىدهد که براى آنان پاداش بزرگى است.
اهل معنى به این آیهى کریمه توجه قلبى و عملى دارند که در آن چهار ویژگى به نفع انسان بیان مىکند:
«یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» «6».
اى مردم از سوى پروردگارتان براى شما کتابى سراسر پند و موعظه و درمان دردهایى که در سینههاست آمد و این کتاب براى مؤمنان هدایت و رحمت است.
اهل معنى پیوسته از پندها و موعظههاى قرآن بهره مىگیرند. دردهاى معنوى و بیمارىهاى اخلاقى و روحى خود را با عمل به آیات قرآن درمان مىکنند و از هدایتش نصیب مىبرند و خود را به وسیلهى قرآن مجید به رحمت بىنهایت حق متصل مىکنند.
اهل معنى نسبت به همهى آیات قرآن که به وسیلهى خدا و پیامبر و امامان براى هدایت مردمان قرائت شده است سراپا گوشند تا بشنوند و عمل کنند و سراپا هوشند تا حقایقش را بفهمند و سراپا سکوتند و هرگز از پیش خود قانونى و حکمى در برابر قرآن نمىآورند تا با این عمل و فهم و سکوت به رحمت خدا برسند.
«وَ إِذا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ» «7».
و هنگامى که قرآن قرائت شود به آن (براى عمل کردن) گوش فرا دهید و نسبت به آن سکوت ورزید (و با آوردن حکم و قانونى در برابرش زبان درازى نکنید) تا مورد رحمت قرار گیرید.
اهل معنى مىدانند که ایستادگى در برابر قرآن و آوردن قانونى و حکمى بر ضد آن نتیجهاى جز هلاکت و بدبختى ندارد و زبان بازان که از پیش خود بر خلاف قرآن قانون و حکم مىسازند و مردم را از ساحت کتاب حق دور مىکنند به عذاب ابد و آتش همیشگى دچار مىشوند.
داستانى از زیان شکستن سکوت
دو لک لک و یک لاک پشت در صحرایى سبز و خرم و در کنار درختانى پربار و چشمهاى از آب خوشگوار و رودى سرشار از مایهى حیات، روزگار به خوشى مىگذراندند.
دو لک لک با فرا رسیدن فصل خزان و هجوم باد پاییزى به محلى دیگر که داراى هواى مطبوعى بود و در آنجا آذوقه و غذا به وفور وجود داشت، سفر مىکردند و در اواسط بهار و سرسبزى صحرا به جایگاه اصلى باز مىگشتند.
لاک پشت از غیبت چند ماههى دو یار دیرین خود غم و غصه داشت و علاقهمند بود همراه آن دو دوست مهربانش ییلاق و قشلاق کند.
نزدیک فصل خزان از دو لک لک درخواست کرد که او را همراه خود به منطقهاى که از خزان و سرماى زمستان در امان است ببرند.
به او گفتند: با این کیفیتى که تو حرکت مىکنى همراهى با ما برایت میسر نیست؛ زیرا ما این سفر را در مدتى کوتاه و طى چند روز به پایان مىبریم و براى تو این قدرت نیست که مسیر سفر را حتى در طول چند ماه طى کنى، اگر علاقه دارى با ما در این سفر همراه شوى باید در برابر نقشهاى که ما براى بردن تو داریم تسلیم محض باشى و هرگز در طول سفر دهان براى سخن گفتن باز نکنى و سکوت حکیمانه و عاقلانه را نشکنى؛ زیرا شکستن سکوتت با هلاکتت مساوى خواهد بود.
لاک پشت به دو یار مهربانش قول داد در طول سفر از سکوت دست برندارد و زبان به سخن گفتن باز نکند و از فضولى در برابر نقشهى آنان بپرهیزد.
دو لک لک چوبى کوتاه و مناسب آوردند و به لاک پشت گفتند تو وسط این چوب را با دهانت محکم بگیر و ما هم دو سر چوب را با پاى خود محکم مىگیریم و سپس به پرواز مىآییم و تو را به این صورت بدون کندى و معطّلى به قشلاق مىبریم.
دو لک لک، لاک پشت را با خود برداشتند و با پروازى تیز به سوى محل مورد نظر به حرکت درآمدند. در راه از بالاى قریهاى در حال عبور بودند که اهل قریه با دیدن این منظره شگفتزده شدند و گفتند این چه داستانى است؟ دو لک لک لاک پشتى را اسیر خود کرده و با مقید کردنش به چوبى خشک او را با خود به سفر مىبرند! لاک پشت از سخن اهل قریه دلگیر شد، خواست پاسخ آنان را بدهد، مجبور به باز کردن دهان شد، باز کردن دهان همان و از اوج هوا به زمین افتادن همان و به هلاکت رسیدن همان!!
آرى، سزاى زبان درازان و قانون پردازان در برابر قرآن که مىخواهد انسان را به اوج معنویت و رشد و کمال پرواز دهد و دنیا و آخرتى آباد براى او بسازد جز سرنگونى و نگونسارى و هلاکت چیزى نیست، به همین خاطر قرآن مجید مىگوید: در برابر من فقط گوش باشید، براى به هوش بودن و عمل کردن، و سکوت باشید براى نجات یافتن، تا مورد رحمت خدا قرار گیرید و به سعادت دنیا و آخرت برسید.
اهل معنى و ولایت و امامت
اهل معنى از طریق قرآن به این حقیقت آگاهند که دین بدون امام معصوم و رهبرى و ولایت او کامل نیست و نعمت حق بىوجود او بر بندگان تمام نخواهد بود و اسلام بى امام معصوم مورد رضاى خدا نمىباشد.
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً» «8».
امروز دین شما را برایتان کامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانیدم و اسلام را براى شما [به عنوان] آیین برگزیدم.
این آیه بر اساس اغلب تفاسیر اهل سنت و همهى تفاسیر شیعه در روز هجدهم ذوالحجه که پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم به فرمان خدا على بن ابى طالب امیرالمؤمنین علیه السلام را به رهبرى و ولایت و زمامدارى امت نصب کرد نازل شد، و به این خاطر خداى مهربان بیان داشت که امروز که على بن ابى طالب به ولایت و رهبرى و ادارهى امور امت منصوب شد دین شما را برایتان کامل کردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم و اسلام را با وجود على براى شما به عنوان دین رضایت دادم.
اگر مردم پس از درگذشت پیامبر صلى الله علیه و آله، ولایت و رهبرى امیرالمؤمنین علیه السلام را مىپذیرفتند و زیر بار غیر متخصص نمىرفتند به تدریج ملتهاى جهان به اسلام مىگراییدند وسفرهى دانش و معرفت و عدل و عدالت و درستى و امانت و همبستگى و وحدت در پهنهى زمین پهن مىشد و انسان تا قیامت از تفرقه و فتنه و آشوب و پلیدى و بىدینى و فساد و شر و گناه و معصیت در امان مىماند.
حضرت باقر علیه السلام مىفرماید: فریضههاى الهى که یکى پس از دیگرى به تدریج نازل شد، ولایت و رهبرى آخرین فریضهاى بود که اعلام شد و پس از آن، آیهى اکمال دین و اتمام نعمت نازل گشت «9».
آرى، خدا فرایض را با ولایت امام معصوم کامل کرد؛ زیرا پیامبر اسلام آنچه را خدا از دانش و معرفت و علم و بصیرت نزد او به ودیعت نهاده بود به آگاهى و اطلاع على علیه السلام رساند و پس از على علیه السلام در یازده فرزندش که به فرمان حق اوصیا و جانشینان پیامبر بودند قرار گرفت و به همین خاطر اهل بیت علیهم السلام پس از قرآن به عنوان ثقل دیگر دین معرفى شدند و از سوى پیامبر اعلام شد که اگر امت به این دو ثقل تمسک جویند هرگز چهرهى سیاه و زشت گمراهى را نخواهند دید.
حضرت باقر علیه السلام دربارهى اهمیت و عظمت ولایت و رهبرى معصوم مىفرماید:
بُنِىَ الإسلامُ عَلَى خَمسٍ: عَلَى الصَّلاةِ وَالزَّکاةِ وَالصَّومِ وَالحَجِّ وَالوِلایَةِ، وَلَم یُنادَ بِشىءٍ کَما نُودِىَ بِالوَلایَةِ «10»
. اسلام بر پنج حقیقت بنا شده: بر نماز و زکات و روزه و حج و رهبرى و ولایت، و مردم را به چیزى هم چون ولایت ندا ندادهاند.
اهل معنى پس از پیامبر و قرآن حقایق و معارف و احکام و سنن و حلال و حرام و رموز و اشارات و لطایف و معانى را از طریق دارندهى ولایت و رهبرى دریافت مىکنند و احدى را به جاى آن قبول ندارند و به دستور قرآن از صاحبان ولایت حقه به عنوان اولوالامر اطاعت و پیروى مىنمایند.
از حضرت صادق علیه السلام در رابطه با معناى شجرهى طیّبه که در آیهى بیست و ششم سورهى ابراهیم ذکر شده است «11» پرسیدند. حضرت پاسخ داد:
رسول خدا ریشهى درخت و امیرالمؤمنین تنهى آن و امامان از نسل پیامبر و على شاخههاى آن و دانش و معرفت امامان میوهى آن و شیعیانِ مؤمنشان برگهاى آن هستند... «12».
اهل معنى و عمل
بینایان راه و آگاهان طریق اللَّه و عارفان شیدا که همهى ظواهر زندگى را براى دست یافتن به معنا مىخواهند بر اساس آیات کتاب خدا که آنان را به عمل صالح خوانده و به جهاد در راه دوست دعوت کرده با همهى وجود فرمان «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» «13» را با گوش جان شنیده و طوق بندگى حق را به گردن انداخته و لحظهاى از عمل غافل نمىشوند و با معرفت و همت و عشق قدم در وادى عمل مىگذارند و خالص و بىریا به کوشش برمىخیزند و پاداشش را فقط به خدا امید دارند.
«وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ...» «14».
و آنان را که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند بشارت ده که براى آنان بهشتهایى است که از زیر درختانش نهرها جارى است.
«إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» «15».
بىتردید کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادن و نماز را برپا داشتند و زکات پرداختند پاداششان براى آنان نزد پروردگارشان محفوظ است، نه هیچ ترسى بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند.
اهل معنى در عمل، اهل تجزیه و تفکیک احکام الهى نیستند؛ همهى احکام خدا و حلال و حرام او در مرحلهى عمل و ترک براى آنان یکسان است. آنان واجبات بدنى، مالى و حقوقى را بدون تفاوت گذاشتن میان آنها ادا مىکنند و در این زمینه از ملامت هیچ ملامتگرى نمىهراسند.
نهادم سر به فرمانش بکن گوهر چه مىخواهد |
سرم شد گوى چوگانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
کند گر هستیم ویران زند گر بر همم سامان |
من و حسن به سامانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
اگر روزم سیه دارد و گر عمرم تبه دارد |
من و زلف پریشانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
ز دست من چه مىآید مگر مسکینى و زارى |
زدم دستى به دامانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
دل و جانم اگر سوزد ز تاب آتش قهرش |
من و لطف فراوانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
شنیدم گفت مىخواهم سرش از تن جدا سازم |
سر و تن هر دو قربانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
نباشد گر روا در دین که خون عاشقان ریزند |
بلا گردان ایمانش بکن گو، هر چه مىخواهد |
اگر دل مىبرد از من و گر جان مىکشد از تن |
فدا هم این و هم آنش بکن گو، هر چه مىخواهد |
تو را اى فیض کارى نیست با دردى کزو آید |
به او بگذار درمانش بکن گو، هر چه مىخواهد «16» |
اهل معنى که اهل توحید و نبوت و قرآن و ولایت و عمل هستند این حقایق را در وجود خود با حسنات اخلاقى و تقواى فکرى و قلبى و روحى تکمیل مىکنند و ساختمانى ملکوتى و حصارى عرشى براى خود به وجود مىآورند که با قرار گرفتن در آن از شرّ هر شیطانى و هجوم هر خنّاسى امان مىیابند و به تدریج نیروهایى الهى در آنان ظهور مىکند که با توسل به آن نیروها کارهایى شگفت در چهارچوب واقعیات دینى و شرعى از آنان سر مىزند که باور کردنش براى ظاهر بینان مشکل و براى بیرون رفتگان از دایرهى انسانیت غیرممکن است.
استاد اخلاق ما در درس اخلاقش که در پارهاى از مجلات دینى هم چاپ شده است مىفرمود:
انسان از روح که جنبهى ملکوتى دارد و جسم که جهت ناسوتى و حیوانى دارد ترکیب شده است، از نظر روحى برتر از ملائکه و معنون به عنوان خلیفة اللَّه، مظهر اسما و صفات حق، برتر از همهى موجودات، امین اللَّه و روح است، و از نظر جسمى هم معنون به عنوان ظلوم، جهول، کفّار، عجول، هلوع و جزوع است.
این دو عنصر مادى و معنوى با هم ترکیب شدهاند و کیفیت چنین ترکیبى را هیچ کس جز حق یا کسانى که عملشان شهودى است نمىداند.
ترکیب این دو ضدّ، شاهکار خلقت است، با این ترکیب انسان میل به استکمال دارد و مىتواند به جایى برسد که به جز خدا نداند و نبیند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 163.
(2)- فیض کاشانى، دیوان شعر، غزل 57.
(3)- احزاب (33): 21.
(4)- صادق سرمد.
(5)- اسراء (17): 9.
(6)- یونس (10): 57.
(7)- اعراف (7): 204.
(8)- مائده (5): 3.
(9)- کافى: 1/ 298، باب ما نص اللَّه عز و جل و رسوله على الأئمة، حدیث 4؛ تفسیر صافى: 1/ 421.
(10)- کافى: 2/ 18، باب دعائم الإسلام، حدیث 1.
(11)- «أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا کَلِمَةً طَیِّبَةً کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» ابراهیم (14): 24.
(12)- عن عمرو بن حریث قال: سالت ابا عبد اللَّه علیه السلام عن قول اللَّه «کَشَجَرَةٍ طَیِّبَةٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ» قال: فقال: رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم اصلها، وامیرالمومِنِینَ علیه السلام فرعها، والأئمة من ذریتهما اغصانها، وعلم الأئمة ثمرتها، وشیعتهم المؤمنون ورقها، هل فیها فضل، قال قلت لا واللَّه قال واللَّه ان المؤمن لیولد فتورق ورقة فیها وان المؤمن لیموت فتسقط ورقة منها.
کافى: 1/ 428، باب فیه نکت و نتف من التنزیل بالولایة، حدیث 80؛ تفسیر صافى: 1/ 886؛ تفسیر عیاشى: 42/ 22؛ بحار الانوار: 64/ 37.
(13)- مؤمنون (23): 51.
(14)- بقره (2): 25.
(15)- بقره (2): 277. (16)- فیض کاشانى، دیوان اشعار، غزل 298
از سفارشاتى که خداى مهربان به پیامبرش داشت این بود که نظرش را به آنچه نظر مىکند نظر عبرت و پند گرفتن قرار دهد.
نظر، از جهت لغت به معناى با دقت و تأمّل نگریستن به دنیا و حوادث و احوال امتهاى گذشته براى پندگیرى و عبرت گرفتن است.
مثلًا انسان هنگامى که به خانهى مخروبهاى مىگذرد باید با نظر عبرت به آن بنگرد و دقت کند که گویا آن خانهى مخروبه پردهى گذشتهاش را نشان مىدهد که معمار و بنا و کارگرى که مرا ساختند و فروشندگانى که مصالح مرا تأمین نمودند و مالکانى که مرا خرید و فروش کردند و عروس و دامادى که در من حجله آراستند و مهمانانى که با ذوق و شوق در اتاقهایم بر سر سفره نشستند همه و همه پس از مدتى کوتاه با داشتن هزاران آرزو سر به تیرهى تراب نهادند و بدنهایشان پوسید و خوراک مار و مور شد و من براى عبرت دیگران به صورت مخروبه به جا ماندهام. تو مواظب باش که به عناصر مادى مغرور نشوى و از رعایت حلال و حرام و حقوق مردم باز نمانى که به همین نزدیکى روابط و علایقت با همهى امور مادى و خانه و زندگى قطع مىشود و به سراى دیگر براى حساب پس دادن انتقال مىیابى. و این مقدار امور مادى از دست رفتنى ارزش ندارد که تو از جان و بدن و بویژه دین و ایمانت براى به دست آوردن آن مایه بگذارى!
قرآن مجید مىفرماید:
«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُکَذِّبِینَ» «1».
بگو در زمین گردش کنید، سپس با تأمّل و دقت بنگرید که سرانجام تکذیب کنندگان حقایق چگونه بود؟!
«قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الْأَعْمى وَ الْبَصِیرُ أَ فَلا تَتَفَکَّرُونَ» «2».
بگو آن که کور دل است و حقایق و حوادث را با دیدهى دل نمىنگرد با کسى که بصیر و روشنبین است یکسانند، آیا اندیشه نمىکنید؟
«لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لِأُولِی الْأَلْبابِ...» «3».
یقیناً در داستانهاى ایشان (که قرنهاست گذشتهاند) براى صاحبان خرد پند و عبرت است.
«قُلْ سِیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الْمُجْرِمِینَ» «4».
بگو: در زمین گردش کنید پس با تأمّل و دقت بنگرید که سرانجام گنهکاران چگونه بود؟!
امیرالمؤمنین علیه السلام در روایاتى مىفرماید:
إذَا أحبّ اللَّهُ عَبداً وَعَظَه بِالعِبَر «5»
. هنگامى که خدا بندهاى را دوست بدارد او را با عبرتها موعظه مىکند.
فِى کُلِّ نَظرَةٍ عِبرة «6»
. در هر تماشاى بادقت و تأملى عبرتى است.
إنّ ذِهاب الذاهِبین لَعِبرةٌ لِلقومِ المُتَخَلّفین «7»
. در رفتن رفتگان عبرتى است براى گروه بازماندگان.
مَا أکثَرَ العِبَرَ وَأقَلَّ الإعتِبارَ «8»
. عبرتها چه زیاد و فراوان است و عبرت گیرنده چه کم و اندک است.
از امام صادق علیه السلام روایت شده است:
کَانَ أکثَرَ عِبادَةِ أبى ذرٍّ رَحِمهُ اللَّهُ عَلیه التَفَکُّرُ والإعتِبارُ «9»
. بیشتر عبادت ابوذر (رحمه اللَّه علیه) دو خصلت بود: اندیشه و عبرت آموزى.
امام صادق علیه السلام در روایتى پندآموز فرموده است:
به آنچه از دنیا گذشته عبرت گیرید، آیا دنیا براى کسى بقا و دوام داشته است؟ یا کسى از بلندقدر و فرومایه و توانگر و تهیدست و دوست و دشمن باقى مىماند؟ همچنین آنچه از دنیا نیامده با آنچه گذشته از آب به آب شبیهتر است. پیامبر فرمود: مرگ به عنوان پند دهنده و عقل از جهت راهنمایى و تقوا از نظر زاد و توشه و عبادت و بندگى به عنوان شغل و خدا از جهت مونس بودن و قرآن از نظر روشنگرى براى شما کافى است «10».
عبرتها در رباعیات بابا طاهر
به گورستان گذر کردم کم و بیش |
بدیدم حال دولتمند و درویش |
|
نه درویشى به گورى بىکفن ماند |
نه دولتمند برد از یک کفن بیش |
|
به قبرستان گذر کردم صباحى |
شنیدم ناله و افغان آهى |
|
شنیدم کلهاى با خاک مىگفت |
که این دنیا نمىارزد به کاهى |
|
اگر شیرى اگر ببرى اگر گور |
سرانجامت بود جا در ته گور |
|
تنت در خاک باشد سفره گستر |
به گردش موش ومار وعقرب ومور |
|
اگر زرّین کلاهى عاقبت هیچ |
اگر خود پادشاهى عاقبت هیچ |
|
اگر ملک سلیمانت ببخشند |
در آخر خاک راهى عاقبت هیچ |
|
مو از «قالو بلى» تشویش دیرم |
گنه از برگ و باران بیش دیرم |
|
اگر لا تقنطوا دستم نگیرد |
مو از یا ویلنا اندیش دیرم |
|
مو از جور بتان دل ریش دیرم |
ز لاله داغ بر دل بیش دیرم |
|
چو فردا نامه خوانان نامه خوانند |
من شرمنده سر در پیش دیرم |
|
صداى چاوشان مردن آیو |
به گوش آوازهى جان کندن آیو |
|
رفیقان مىروند نوبت به نوبت |
واى آن ساعت که نوبت وا من آیو |
|
درخت غم به جانم کرده ریشه |
به درگاه خدا نالم همیشه |
|
رفیقان قدر یکدیگر بدانید |
اجل سنگ است و آدم مثل شیشه |
|
دلا غافل ز سبحانى چه حاصل |
مطیع نفس و شیطانى چه حاصل |
|
بود قدر تو افزون از ملایک |
تو قدر خود نمىدانى چه حاصل |
|
دلا اصلًا نترسى از ره دور |
دلا اصلًا نترسى از ته گور |
|
دلا اصلًا نمىترسى که روزى |
شوى بنگاه مار و لانهى مور |
|
پند گرفتن حتى از راهزن
فضیل بن عیاض پیش از آن که با شنیدن آیهاى از آیات قرآن توبه کند، راهزن بود. وى در بیابان مرو خیمه زده بود و پلاسى پوشیده و کلاه پشمین بر سر و تسبیح در گردن افکنده و یاران بسیار داشت، همه دزد و راهزن. هر مال و جنس دزدیده شدهاى که نزد او مىبردند میان دوستان راهزن تقسیم مىکرد و بخشى هم خود برمىداشت.
روزى کاروانى بزرگ مىآمد، در مسیر حرکتش آواز دزد شنید. ثروتمندى در میان کاروان پولى قابل توجه داشت، برگرفت و گفت: در جایى پنهان کنم تا اگر کاروان را بزنند این پول برایم بماند. به بیابان رفت، خیمهاى دید در آن پلاس پوشى نشسته، پول به او سپرد. فضیل گفت: در خیمه رو و در گوشهاى بگذار، خواجه پول در آنجا نهاد و بازگشت. چون به کاروان رسید، دزدان راه را بر کاروان بسته و همهى اموال کاروان را به دزدى تصرف کرده بودند، آن مرد قصد خیمهى پلاس پوش کرد. چون آنجا رسید، دزدان را دید که مال تقسیم مىکردند. گفت: آه من مال خود را به دزدان سپرده بودم! خواست باز گردد، فضیل او را بدید و آواز داد که بیا. چون نزد فضیل آمد، فضیل گفت: چه کار دارى؟ گفت: جهت امانت آمدهام. گفت: همانجا که نهادهاى بردار! برفت و برداشت.
یاران فضیل را گفتند: ما در این کاروان هیچ زر نیافتیم و تو چندین زر باز مىدهى! فضیل گفت: او به من گمان نیکو برد و من نیز به خداى تعالى گمان نیکو مىبرم، من گمان او را به راستى تحقق دادم تا باشد که خداى تعالى گمان من نیز به راستى تحقق دهد «11».
عبرتها در اشعار حافظ
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم |
جرس فریاد مىدارد که بربندید محملها |
|
برو از خانهى گردون بِدَر و نان مطلب |
کان سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را |
|
هرکه را خوابگه آخر به دو مشتى خاکاست |
گو چه حاجت که به افلاک کشى ایوان را |
|
سنگ و گل را کند از یُمن نظر لعل و عقیق |
هر که قدر نفس باد یمانى دانست |
|
احوال گنج قارون کایّام داد بر باد |
در گوش دل فرو خوان تا زر نهان ندارد |
|
بر لب جوى نشین و گذر عمر ببین |
کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس |
|
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو |
یادم از کشتهى خویش آمد و هنگام درو |
|
پند و عبرت در غزل سعد کافى
بیدار شو دلا که جهان پر مزور است |
بر نخل روزگار نه برگ است و نه بر است |
|
جام بلاست آن که تو مىگویىاش دلى است |
دیگ هواست آنکه تو مىخوانى اش سر است |
|
سیم حرام اگر چه سپید است هم چو شیر |
چندین مخور تو نیز که نى شیر مادر است |
|
طاووس را بدیدم مىکند پرّ خویش |
گفتم مکن که پر تو با زیب و زیور است |
|
بگریست زار زار و بگفتا که اى حکیم |
آگه نهاى که دشمن جان من این پر است |
|
اى خواجه پر و بال تو مىدان که زرّ توست |
زیرا که شخص پاک تو طاووس دیگر است |
|
پرهیز کن ز صحبت نا اهل هان و هان |
ار چند روزى تازه و بارز چو عبهر است |
|
دانى چرا خروشد ابریشم رباب |
از بهر آن که دایم هم کاسهى خر است |
|
زنهار سعد کافى بر خلق دل مبند |
دل در خداى بند که خلاق اکبر است «12» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- انعام (6): 11.
(2)- انعام (6): 50.
(3)- یوسف (12): 111.
(4)- نمل (27): 69.
(5)- غرر الحکم: 471، مدح الاعتبار و أهمیته، حدیث 10746؛ هدایة العلم: 372- 373.
(6)- غرر الحکم: 472، حدیث 10773؛ هدایة العلم: 372- 373.
(7)- غرر الحکم: 471، مدح الاعتبار و أهمیته، حدیث 10745؛ هدایة العلم: 372- 373.
(8)- نهج البلاغه: 844، حکمت 297.
(9)- خصال: 1/ 42، حدیث 33.
(10)- قال الصادق علیه السلام: اعتبروا بما مضى من الدنیا هل بقی على أحد أو هل فیها باق من الشریف والوضیع والغنى والفقیر والولى والعدو فکذلک ما لم یأت منها بما مضى أشبه من الماء بالماء قال رسول اللَّه صلى الله علیه و آله و سلم کفى بالموت واعظا وبالعقل دلیلا وبالتقوى زادا وبالعبادة شغلا وباللَّه مونسا وبالقرآن بیانا.
مصباح الشریعه: 113، باب الثالث و الخمسون فى التفکر؛ بحار الانوار: 68/ 325، باب 80، حدیث 20.
(11)- تذکرة الاولیا.
(12)- از مؤلف کتابى به نام عبرتهاى روزگار به رشتهى تحریر درآمده که بسیارى از مطالب و مسائل و حوادث عبرت آموز در آن گردآورى شده است، علاقمندان براى به دست آوردن تفصیل این موضوع مىتوانند به آن کتاب مراجعه کنند.