«قارون بهره عظیمى از ثروت داشت، خزینهها و صندوقها و انبارهایش انباشته از مال و جنس بود که قرآن مىفرماید:
إنَّ مفاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ اولِى الْقُوَّةِ»
حمل کلیدهایش بر گروهى نیرومند گران و دشوار مىآمد.
قارون در میان قوم خود روزگار را به عیّاشى و خوشگذرانى سپرى مىکرد و لباسهاى فاخر مىپوشید و با تجمّل و آرایش از خانه بیرون مىآمد.
قصرها براى خود ساخته و در آن جا خدمتگزاران مخصوص به کار گرفته بود و همیشه در تلاش زیاد کردن غلامان و حشم خویش وقت سپرى مىکرد و در پى این بود که از هر لذّتى خود را برخوردار و سیر سازد و حرص و عطش خود را فرو نشاند، او مىخواست به آخر حدّ تنعّم رسیده چشم و دلش سیر شود.
مال دنیا از آغاز، اساس زینت و بهجت دنیا بوده و وسیله زندگى و قوام آن است، ولى این مرد شیطانزده آن را وسیله طغیان و مایه تکبّر ساخته و با داشتن آن، غرور و نخوت مىفروخت.
بیچاره گمان مىکرد او تافته جدا بافته است و کسى نه حق دارد و نه مىتواند همدوش او باشد، تا چه رسد به این که او را مقهور خود سازد.
او چنین مىپنداشت که همه مردم مسخّر و زیردست اویند و لذا وقتى صحبت مىکرد باید همه سرها را به زیر افکنند و هر وقت اشاره مىکند باید به خدمتش حاضر باشند. غلامانش همین معانى را معمول مىداشتند، هر وقت صدا مىزد:
پسر بیا؟ در شتافتن به سویش از یکدیگر سبقت مىجستند.
او توقّع داشت این انسانهاى زیردستش بندههاى خالص باشند و آن بیچارگان هم این معنا را بر خود واجب دانسته، واى بر آن خدمتگزارى که خیال نافرمانى وى را به دل بگذراند و محرومیت نصیب آن غلامى که در اطاعتش دیر بجنبد.
قارون در تاریخ بشریت مردى استثنایى و نوظهور نبود، هستند مردمى که راه و رسمشان این است که چون در خود قدرتى دیدند پا از گلیم خود بیرون مىکنند و به مردم ظلم کرده، سلطنت و قدرت خود را بر دیگران تحمیل مىنمایند و علىرغم ایشان جبروت و سطوت خود را به خورد آنان مىدهند.
اى کاش این طبقه توانگر کمى کوتاه مىآمدند و معناى زندگى صحیح را مىفهمیدند و راه روشن آن را مىیافتند.
آرى، اگر مىیافتند مىفهمیدند که تنها داشتن مال گردن مردم را براى انسان خاضع نمىکند و مردم به طوع و رغبت در برابر انسان سر فرود نمىآورند، بلکه بنده احسانند، وقتى این مردم را مىتوان مطیع ساخت که آنان را از خیر خود سرشار نمود و شکم گرسنهشان را سیر گردانید، تنها در این صورت دلها به سوى انسان معطوف گشته و انسان مىتواند خوبىها را جلب و شرور زیادى را از خویش دور سازد و علاقه مردم را متوجه خویش ساخته و آنان را به دور خود گرد آورد.
علاوه بر این مىتواند از این راه رضاى خدا را هم به دست آورده و خوبىهاى مردم را با ثواب و جزاى خدایى تلافى کند و در نتیجه به خیر دنیا و آخرت برسد.
ولى چه باید کرد که مال دنیا چشم دل را کور و غرور ناشى از زرق و برق آن بصیرتها را از بین مىبرد، لذا به هر اجتماعى سر بزنیم از برخى از مردم جز ریاکارى نمىبینیم و جز تعارفاتى حاکى از نفاق نمىشنویم و جز با محرومیت و ناله مظلومان برخورد نمىنماییم.
نمىبینم در این میدان یکى مرد |
زنانند این سبک عقلان بىدرد |
|
ندیدم مردِ حق هر چند بردم |
به گرد این جهان چشم جهانگرد |
|
گرفته گَرد گِرداگرد عالم |
نمىبینم سوارى زیر آن گرد |
|
سوارى هست پنهان از نظرها |
زنامحرم زنان پنهان بود مرد |
|
بود مرد آن که حق را بنده باشد |
به داغ بندگى مرد است هر مرد |
|
بود مرد آن که او زد بر هوا پاى |
رگ و ریشه هوس از سر بدر کرد |
|
بود مرد آن که دل کَنْد از دو عالم |
به یک جا داد و گشت از خویشتن فرد |
|
بود مرد آن که با حق انس بگرفت |
به او پیوست و ترک ماسوا کرد |
|
بود مرد آن که او رست از من و ما |
برآورد از نهاد خویشتن گرد |
|
بود مرد آن که فانى گشت از خود |
ز تشریف بقاى حق بقا کرد |
|
خداوندا ز فضل خود مدد کن |
که ره یابم به مردى تا شوم مرد |
|
به مردى مىرسى اى فیض و مردى |
به شرط آن که گردى از خودى فرد |
|
(فیض کاشانى)
مردم مىدیدند هر چه گرسنگان بیشتر مىشوند او بیشتر در پى جمع آورى ثروت مىافتد و هر چه برهنگان زیادتر مىگردند او با لباسهاى فاخر خود بیشتر تجمّل و آرایش مىکند، علاوه بر این که غرور و بزرگى هم مىفروشد و همچنان راه طغیان و ظلم خود را دنبال مىکند.
لاجرم جمعى تصمیم گرفتند روح خیر را در او تحریک کرده از آن خواب گرانش بیدار سازند، لذا از درِ خیرخواهى نصیحتش کردند که مال نباید وسیله گمراهى انسان گشته و میان او و احسان به مردم و نادیده گرفتن لغزشهاى محتاجان و خوشدل نمودن و تلطف بر بیچارگان حایل گردد، بلکه بهترین وسیله است براى این که انسان بتواند به چنین کارهاى نیکى توفیق یافته نام نیک دنیا و ثواب آخرت را به دست آورد.
مضافاً بر این که احسان به خلق بهتر از خود انسان مال را نگهدارى کرده، باقى مىگذارد.
سپس اضافه کردند که ما براى مال تو کیسه طمع ندوختهایم، این تو و آن اموالت، هر چه مىخواهى از آن استفاده کن، ما پیشنهاد دیگرى به تو داریم که خیرش عاید خودت مىشود و آن این است که مگر مقصود تو غیر این است که از رزق طیّب حلال دنیا کام برگیرى؟ البته بگیر، لکن فقرا را هم در نظر داشته باش و کامیابى از دنیا، محتاجان را از یادت نبرد و به شکرانه این که خداوند به تو احسان کرده تو نیز به ایشان احسان کن تا نعمت برایت محفوظ مانده و ثروت برکت کند و از آن فقط خیر بینى و مایه درد سرت نشود.
لکن یک مرد طاغى کجا گوشش بدهکار نصیحت است و چگونه ممکن است اندرز را تا پرده دل او نفوذ داد؟ علاقه به مال شراشر دل قارون را پر کرده و جایى براى نصیحت باقى نگذاشته، به علاوه در او علوّ و استکبار به بار آورده، دیگر کجا از افراد خیر خواه حرف مىشنود؟ به نظر او این افراد کسى نیستند که به او دستور دهند و او اطاعتشان کند؟ اصولًا به اینها چه ربطى دارد که در کار او مداخله کرده و به رفتارهاى خصوصى او دست اندازى نمایند!
او در ردّ گفتار آنان با کمال خشونت گفت: من احتیاجى به نصیحت و خیر خواهى شما ندارم، عقل من خیلى از عقل شما بیشتر و فکرم بسیار از فکر شما تیزتر است، شما گمان کردهاید هر کسى مىتواند چنین مالى به دست آورد؟ این عقل و فکر من بود که چنین موفقیتى نصیبم کرد، علاوه من نسبت به این مال سزاوارتر از دیگرانم، پس خواهش مىکنم این خیرخواهى را براى خود نگه دارید و با آن امور خود را اصلاح نمایید.
آنگاه براى این که دل مردم را بیشتر به درد آورد با تجمّل و جلال و شکوه هر چه تمامتر از خانه بیرون آمده و نمونهاى از بسیار و مشتى از خروار ثروت خود را به رخ مردم کشید.
مردم فقیر که او را دیدند با چه لباسهاى فاخر و چه اسبهاى قیمتى بیرون آمده و خدم و حشم وى از عقبش روانند، چشمهایشان خیره گشته و همه به تماشایش نزدیک آمده، دلهایشان چاک شد از این که او را در آن ناز و نعمت و خود را در این فقر و نکبت ببینند، به یکدیگر مىگفتند:
یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما اوتىَ قارُونُ إنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ»
اى کاش مانند آنچه به قارون دادهاند براى ما هم بود، واقعاً او داراى بهره بزرگى است.
وَ قالَ الَّذینَ اوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لایُلقّیها إلَّا الصّابِرُونَ»
و کسانى که معرفت و دانش به آنان عطا شده بود، گفتند: واى بر شما پاداش خدا براى کسانى که ایمان آورده و کار شایسته انجام دادهاند بهتر است. و [این حقیقت الهیه را] جز شکیبایان در نمىیابند.
موسى علیه السلام هر چه به قارون در این خصوص اصرار کرد سود نبخشید و فایدهاى نداشت و قارون به گفتار موسى اعتنا نکرد و خود را بالاتر از آن دید که به فرمان حق سرفرود آورد.
موسى پس از مدتى زیاد که قارون را به راه خدا دعوت کرد و وى را با مواعظ حسنه پند داد ولى از به راه آمدن وى مأیوس شد از خدا خواست تا عذابش را بر او نازل کند و مردم را از فتنه و اغواى وى نجات دهد.
خدا دعاى موسى را مستجاب کرد و زمین را فرمود تا او و خانه او را در خود فرو برد.
آن روز از اموال و خدم و حشم کسى که او را یارى کند نبود، تنها خدا بود که مىتوانست به فریادش برسد ولکن او از خدا کمک نخواست.
فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الأْرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَةٍ یَنْصُرونَهُ مِنْ دُونِاللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ الْمُنْتَصِرینَ»
پس او و خانهاش را در زمین فرو بردیم، و هیچ گروهى غیر از خدا براى او نبود که وى را [براى رهایى از عذاب] یارى دهد، و خود نیز نتوانست از خود دفاع کند.
زمین قارون و اموالش را بلعید و داستانش مایه عبرت قوم موسى و پیروان فقیرش گردید و چون مردم سرانجام وى را دیدند از آن آرزوهایى که کرده بودند پشیمان گشته و حضرت حق را شکر کردند که مثل قارون نشدند.
البته این عذاب و خوارى فقط مخصوص قارون نبوده، بلکه بر اساس سنّت حتمیه الهیه دامنگیر هر ثروتمند فخر فروش و متکبر خودبین است.
حسد بیمارى مهلک و عجیبى است که گاهى آتش این بیمارى خودِ انسان را گرفته و به دیار عدم و نیستى و مرگ و هلاکت مىبرد.
نویسنده کتاب «الضوء اللّامع» داستان عجیبى درباره حسد نوشته است:
«مردى که معاصر با موسىالهادى بود و در بغداد مىزیست، نسبت به یکى از همسایگان خود حسد مىورزید و با تمام امکاناتش علیه او مىکوشید، ولى نتوانست به او زیانى برساند. برده خردسالى را خریدارى کرد و او را تربیت نمود تا سرانجام پا به سنّ جوانى و رشد گذاشت. روزى به او دستور داد که وى را روى پشت بام منزلِ حریف و موردِ حسدش به قتل رساند تا همسایه او را به جرم قتلش دستگیر کرده و اعدام کنند.
کاردى تهیه کرده آن را تیز و بُرّان ساخت و در اختیار غلامش قرار داده و گواهینامه یا وصیتنامهاى را نوشت که بر طبق آن، غلام مذکور پس از مرگش باید آزاد شود و حدود یک ثلث از اموالش را به او بپردازند. این فرد حسود شفاهاً نیز به غلام گفت: پس از کشتن من آزادى و به هر کجا که دلت مىخواهد مىتوانى مسافرت کنى.
مرد حسود غلام را پس از آن که از چنین کارى سخت امتناع مىورزید وادار به اطاعت از فرمان خود ساخت. غلام به او مىگفت: من از خدا نسبت به جان تو بیمناک هستم، اى مولاى من! چرا براى کارى که معلوم نیست بر وفق مرادت انجام گیرد جانت را به خطر مىاندازى؟ و بر فرض هم که مطابق میل تو، این کار به ضرر همسایهات تمام شود پس از مرگِ تو چه سودى عاید تو خواهد ساخت؟
مرد حسود نیمههاى شب از بستر بیرون آمد و غلام را از خواب بیدار کرد. غلام با چهرهاى سرشار از بیم و هراس از جا برخاست، چاقوى تیز را در اختیار غلام قرار داد و آرام آرام روى بام خانه همسایه رفتند، روى زمین خوابید و بدنش را در برابر قبله قرار داد و به غلام گفت: زودتر کار را تمام کن.
غلام هم چاقو را به حلق او آشنا ساخته و رگهاى گردن او را برید و به بستر خود بازگشت و او را در حالى که در خون خویش در مىغلطید رها کرد.
بامدادان اهل منزل دیدند که از پدر بچهها خبرى نیست، سرانجام پس از تجسّس کافى بدن بىسر او را بر روى پشتبام همسایه یافتند و همسایه را دستگیر کردند. اما وقتى براى موسى الهادى حقیقت قضیه مکشوف گردید او را آزاد ساختند.» حسد تا این پایه در آدمى پیشروى مىکند که انسان، خود را براى رسیدن به هدف خویش در حسد ورزیدن به کشتن مىدهد، علاوه بر آن که خود مىخواهد با سرنوشت و تقدیر الهى نیز به ستیز برخیزد.
منصور فقیه مىگوید:
ألا قُلْ لِمَنْ کانَ لى حاسِداً |
أتَدْرى عَلى مَنْ أسَأْتَ الأْدَبْ |
|
أسَأْتَ عَلَى اللَّهِ فى فِعْلِهِ |
إذا أنْتَ لَمْ تَرْضَ لى ما وَهَبْ |
|
جَزاؤُکَ مِنْهُ الزّیاداتُ لى |
وَ أنْ لاتَنالَ الَّذى تَطْلُبُ |
|
هان، به کسى که نسبت به من حسد مىورزد بگو، آیا مىدانى به چه کسى اسائه ادب مىکنى؟ به حضرت حق در کارهایش اسائه ادب مىنمایى، آنگاه که از بخشش او نسبت به من احساس بىتابى و اظهار نارضایى مىنمایى.
جزا و عوائد تو از رهگذر حسد این است که بر پاداش من افزوده گردد و تو به مطلوب خویش دست نیابى.
چه خوب است انسان در همه امور، دیده از همه چیز برگیرد و جز به حضرت محبوب ننگرد، در این صورت است که درون و باطن و نفس و روان از آرامش عجیبى برخوردار مىشود و دیو رذیلت انسان را رها کرده و جاى خود را به فرشته فضیلت خواهد داد. آنان که بدون او زندگى مىکنند، البته باید دچار رذایل اخلاقى گردند و از پى آن گرفتار اضطراب و ناامنىِ درون شوند.
امام خمینى رحمه الله نقل کردند که:
مردى در زمان جوانى من در شهرى پس از عمرى زحمت در راه تحصیل امور مادّى خانهاى مجلّل براى خود و فرزندانش بنا کرد، چند روزى از نشستن در آن خانه نگذشته بود که مرگش فرارسید، کلمه طیّبه لا اله الّا اللّه به او تلقین کردند و او با ترشرویى از گفتن آن سرمىپیچید و با اوقات تلخى گفت: عمرى براى فرزندانم و ساختن خانه زحمت کشیدم، اکنون که فرزندانم بزرگ شدهاند و مىخواهم کنار آنان در این خانه روزى چند خوش باشم خدا مىخواهد مرا به جهان دیگر انتقال دهد؟
من هرگز از خدا راضى نخواهم بود. این بگفت و با ناراضى بودن از حق چشم از جهان بست.
در اصحاب رسول خدا و ائمّه طاهرین علیهم السلام کسانى بودند که ابتداى بسیار خوبى داشتند، ولى به عاقبت بسیار بدى دچار شدند، معاذبن جبل، سعد بن وقّاص، زبیر، طلحه از نمونههاى بارز آن افرادند.
عبدالملک مروان مدّتى از کثرت عبادت و رفت و آمد در مسجد به کبوتر مسجد، معروف شده بود. ولى پس از رسیدن به مقام و قدرت، از تمام عبادات و خیرات و مسائل الهى جدا شد و به یکى از پلیدترین چهرههاى ظلم و ستم مبدّل گشت.
در آخرین روز زندگى، دستور داد رختخوابش را به اطاقى در طبقه دوم ساختمانش که از چهار طرف مشرف به اطراف دمشق بود ببرند. در آن جا نگاهى به اطراف انداخت و فریاد زد: خداوندا، سراسر دفترم از گناه سیاه است، روانم آلوده و سنگین است، مىخواهم از گناه توبه کنم ولى چون از تو بدم مىآید توبه نمىکنم.
این بگفت و جان به مالک دوزخ سپرد.
خطر جدایى از دین
از اعتراف بالا موقعیت عالى اسلام را در مسئله تربیت دریافتید و اکنون به ضررهاى جدایى ملتها از آیین خدایى توجه کنید:
خطاى بزرگ اجتماع امروزى این است که از پیروى قانون تعالىبخش روانى سرپیچى کرده، و مستبدّانه روان را به قواى عقلانى منحصر نموده است، و در تربیت قواى فکرى مىکوشد؛ زیرا فکر به کمک علم تسلط بر همه چیز را تأمین مىکند؛ ولى فعالیتهاى دیگر روانى را از یاد برده است، فعالیتهایى که به زبان عام، جز تصاویر ناقصى از آنان نمىتوان کشید و جز با عمل و هنر و نمایش قابل بیان نیست، مثل: حس اخلاقى، ایثار، شجاعت، حس جمال و حس مذهبى، در مدارس به شاگردان نظم شخصى و انضباط و ادب و دلیرى نمىآموزند. از یاد بردهاند که تمام تمدنهاى قدیم، هنگام حاکمیّت خود، حس مذهبى داشتهاند.
مردمِ امروزى هنوز توجه نکردهاند که سرپیچى از قانون تعالى روانى، تا چه اندازه خطرناک است، و گمان مىبرند که پرورش فکرى، معادل با تربیت روانى است؛ در حالى که در کنار عقل، فعالیتهاى معنوى قرار دارند که براى زندگى صحیح، لازمند.
استیلاى تدریجى، زشتى و پلیدى، بىادبى و الکلیسم، راحت و امنیتطلبى، حسد و بدگویى، کینه متقابل و معایبى که به نظر «دانته» پستتر از همه مىآید (به نظر خدا و انبیا تمام این عیوب پست مىآید) یعنى تزویر، دروغگویى و خیانت از آثار این مشى غلط است.
وقتى که قانون تعالى روانى پایمال شود، زندگى خود به خود با سوق به سوى سقوط و انحطاط واکنش نشان مىدهد. بدیهى است که تقاضاهاى زندگى از آدمى خیلى بیشتر از امکاناتى است که در اختیار دارد. روان، یک مجموعه غیر قابل تقسیم است و نمىتوان به دلخواه خود، از این مجموعه جزیى را انتخاب کرد «11».
این همان راهى است که اسلام به انسان نشان مىدهد؛ یعنى توجه به مجموعه غیر قابل تقسیم، یعنى جوابگویى به تمام تقاضاهاى وجودى در سایه قانون الهى؛ زیرا همانطورى که بشر نمىتواند بدون عوامل حیات زنده بماند، نمىتواند بدون مذهب نیز حیات اجتماعى داشته باشد.
روح اجتماع
دین به منزله روح اجتماع است، هرگاه این روح از کالبد اجتماع رخت بربست، شیرازه زندگى معنوى و مادى از هم مىپاشد، و در آن هنگام جامعه مرده است. به عنوان مثال: کالبد اجتماع غرب، پس از عصر رنسانس، به خاطر علل و عواملى از معنویات دورى جست، و امروز به خاطر کمبود ایمان و نداشتن قواعد و قوانین الهى، سخت دچار بدبختىهاى فراوان و مفاسد خانمان برانداز شده است.
زد و خوردى که میان علم و دین صورت گرفت، شکاف بزرگى در روح بشر قرن بیستم به جا گذاشت. توسعه مادى، انقباض روحى و امکان شقاق و اختلاف، خطرى به اندازه خطر بمب اتم به وجود آورد «12».
لا ابالیگرى و درندگى در غرب به اوج شدت رسیده است. جنایت در سرزمینهاى اروپایى و آمریکایى سرعت روز افزون دارد، که این همه محصول دینگریزى و عدم گرایش به مذهب آسمانى مىباشد.
آمارهاى حیرتانگیز
تنها در ماه ژوئیه سال 1972 در شهر «نیویورک» در آمریکا 126 قتل عمد، 215 تجاوز به زور، 7120 فقره سرقت مسلحانه، 3280 دزدى، 15951 جیببرى، 8675 بار اتومبیل دزدى روى داد. این آمار منهاى باقى مفاسدى است که پلیس به آن دسترسى پیدا نکرده است.
مجله «سکسولوژى» در سر مقاله دسامبر 1960 خود نوشت: مسئله افزایش تولد اطفال نامشروع نسبت به سالهاى پیش، موجب گرفتارى بزرگى براى دولت آمریکا شده است.
کورتاژهاى یکساله در ایالات متحده آمریکا بالغ بر یک میلیون فقره است که 65 درصد آن مربوط به مناسبات نامشروع و روابط آزاد و 50 درصد آن مربوط به دختران شوهر نکرده مىباشد.
در کشور به اصطلاح متمدن «سوئد» مسئله سقط جنین قانونى شده و در آن کشورِ 8 میلیون نفرى، در سال، بیش از 4000 فقره کورتاژ قانونى صورت مىگیرد.
دکتر «مولنز» که در ناحیه جنوبى لندن طبابت مىکند در مقالهاى مىنویسد:
«هر سال در لندن پنجاه هزار سقط جنین جنایى انجام مىگیرد و از هر بیست کودکى که متولد مىشود یکى از آنها نامشروع است».
در «پاریس» مرکز تمدن و مهد علم میان 43515 کودک 4145 کودک غیر قانونى هستند.
در سوئد که یک کشور 8 میلیون نفرى است هر سال 17000 کودک نامشروع متولد مىشود. از تمام بیمارستانهاى آمریکا 650 بیمارستان فقط به امراض مقاربتى اختصاص داده شده است؛ در حالى که معادل یک و نیم برابر افرادى که در این بیمارستانها معالجه مىشوند، به پزشکهاى خانوادگى مراجعه مىکنند «13».
خطراتى که از گناهان دیگر مانند: قمار، شراب، دزدى، سینما، مجلات، رادیو، تلویزیون، اجتماعات غربى را تهدید مىکند از حیث نتایج سوء و آمار، آنقدر عجیب است که انسان از خواندن آن به وحشتى غیر قابل توصیف دچار مىگردد.
غرب از کلیه برنامههاى زندگى به طور نامشروع استفاده مىکند و بدبختانه جوامع شرقى نیز به تقلید از آنان، آلوده به انواع گناهان شده، به حدى که از نظر نسبى آمار جنایات و مفاسد شرق و جوامع دور افتاده و در حال توسعه و رشد نیز کمتر از آنان نیست!!
به عنوان نمونه در «ترکیه» ایى که مردم آن به ظاهر مسلمانند در سال 1956 مصرف آب جو به 7134000 گالون رسید، و از آن سال تاکنون بدون تردید چند درصد مصرف آن اضافه شده است «14».
در ایران در سال 7923000 بطرى عرق تولید شده که از نظر مصرف به بازار سیاه برخورده است، از آن سال تاکنون که سال 1351 مىباشد بدون تردید میزان تولید اضافه شده است؛ چون بىدینى و لامذهبى رواج بیشترى پیدا کرده و بازارِ گرمى داشته است.
این آمار گوشه بسیار کوچکى از آمارهاى عجیب و غریب مفاسد غرب و شرق است، و اگر کسى بخواهد فقط آمار آن را بنویسد ساعتها وقت و هزاران صفحه را به خود اختصاص مىدهد. پس باید اعتراف کرد که جوامع جداى از دین الهى، خطاکارند و به بلاهاى خانمان سوزى گرفتار.
پی نوشت ها:
(1)- نهج البلاغه: خطبه 88.
(2)- قرارداد اجتماعى: 113.
(3)- براى مطالعه بیشتر مىتوانید به کتاب ارزشمند «انسان کامل» اثر استاد شهید مرتضى مطهرى مراجعه کنید.
(4)- اصول اساسى روانشناسى: 36.
(5)- آیا ما مسلمان هستیم: 53.
(6)- تغییر مورد نظر به اعتبار تغییر موضوع است، چرا که احکام الهى به اعتبار در نظر گرفتن مصالح و مفاسد واقعى است و به صورت قضییّه حقیقیّه (نه قضییّه خارجیه) صادر شده است، بنابراین هرگز تغییر نمىکند و همیشه ثابت است، شاهد این نکته روایت وارده است که فرمودند: حَلالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ إلى یَوْمِ الْقِیامَةِ وَحرامُ مُحَمَّدٍ حرامٌ إلى یَوْمِ الْقِیامَةِ. (کافى: 1/ 58، حدیث 19.)
کوتاه سخن این که تعبیر متغیر بودن احکام مسامحهاى است و هرگز نمىتوان حتى تصور کرد که حکمى از احکام الهى متغیر باشد، اگر در مواردى نیز حکم متغیر شود این تغییر حکم نیست؛ بلکه تغییر موضوع است به عنوان مثال: حکم شراب در قرآن کریم «حرمت» است، حال اگر در موردى مثلًا هنگام اضطرار و قرار گرفتن در محذورى چون مرگ بر اثر نبود آب، استفاده از آن جایز مىشود؛ به طور قطع حکم شراب تغییر نکرده است؛ بلکه موضوع آن غیر از موضوع حرمت است؛ یعنى مکلف در این مورد غیر از مکلفىاست که جمیع شرایط در او جمع است. بنابراین چون موضوع حکم عوضشده است حکم دیگرى بر او بار شده است نه آنکه آن حرمت تبدیل به حلیّت شده باشد. (دقت کنید).
(7)- روم (30): 30.
(8)- منظور از جانشینان که داراى ولایت تشریعى مىباشند از امیرالمؤمنین علیه السلام آغاز و به وجود مبارک امام عصر ختم مىگردد.
(9)- قسمتى از یک مقاله از استاد علامه طباطبائى.
(10)- حقوق در اسلام، اعتراف دادستان دیوان عالى آمریکا: 30.
(11)- راه و رسم زندگى: 67.
(12)- جهان در قرن بیستم: 206.
اصالت مقررات پاک و عالى اسلام، در سایه قرآن مجید، سنت پیامبر عظیمالشأن صلى الله علیه و آله، اخبار و روایات معتبر صحیح و مستند رسیده از ائمه طاهرین علیهم السلام بر ارباب خرد و اندیشه پوشیده نیست.
پس از تفکر و تعقل در تعلیمات اسلام، تردید و شک در برترى آن، بر سایر مکتبهاى دینى هم چون تردید در فروغ آفتاب جهانتاب است.
دین مقدس اسلام از امتیازاتى برخوردار است که دیگر مذاهب و مکتبها از آن بىبهرهاند.
تعالیم برتر و ریشهدار قرآن، و حقایق عمیق و بلند پایه اسلام، زنده کننده نفوسِ مرده آدمیان و چراغ فروزان راه زندگى انسانهاست؛ چراغى که فروغش ابدى و حیاتش جاوید است.
پیدایش این مکتبِ بىنیاز و ارزنده، در زمانى بود که اثرى از حیات معنوى، اخلاقى و انسانى، در عرصه روزگار نبود، و به فرموده مولاى متقیان علیه السلام هنگامى بود که بشر در خواب گران و سنگینى غنوده بود «1».
حقایقى گران، ارزنده و پر بها، آنچنان از افق تابناک این آیین درخشیدن گرفت که تمام نگاهها را به خود متوجه و خواستاران حقوق انسانى را مبهوت ساخت.
سرچشمه مقررات عالى اسلام، خداى متعال است، که مطابق استعداد فطرى بشر، با رعایت مصالح و مفاسد فردى و اجتماعى مربوط به انسان، قانون عرضه کرده است. از این جهت آدمیان در قوانین اسلامى، برنامهاى بر خلاف طبیعت و فطرت خود نمىیابند.
مقررات پاک و ریشهدار اسلام، محدود به زمان و مکان نیست، قانون در اسلام براى همه و براى همیشه است و قوانین پر بهاى دین اسلام، فراتر از آن است که در قید زمان یا مکانى قرار گیرد؛ به همین علت بر اسلام، مکتب و آیینى برترى ندارد.
سرچشمه زلال قوانین اسلام
از آنجا که سرچشمه قوانین اسلامى خداى جهان آفرین است، تمام قوانین و مقررات آن، از پرتو علم، عدل و حکمت الهى برخوردار است، و این مرحله خود باعث برترى اسلام بر سایر روشهاى موجود و غیر موجود، در جهان است.
همانگونه که کتاب تکوین و آفرینش از هرگونه عیب و نقصى مبراست و نظم دقیقى بر تمام برنامههاى عالم طبیعت حاکم است، کتاب تشریع؛ یعنى قرآن کریم و تفسیر آن از طرف پیامبر و ائمه علیهم السلام نیز از هر گونه عیبى منزه است.
اسلام ضامن خوشبختى فرد و اجتماع در تمام زمینههاى دنیا و آخرت و امور مادى، معنوى، جسمى و دینى است که با روشى متین و استوار، بشر را از همه خرافات و اوهام و بدبختىها نجات مىدهد.
تحریفات ناپاک
ادیان و مذاهب دیگر که به وسیله انبیاى الهى پاک و بىعیب به بشر عرضه شد، همه دستخوش تغییر شده و بر اثر ناپاکىهاى عدهاى سودجو رنگ اصلى خود را از دست دادند؛ از این جهت قابلیت اصلاح و جوابگویى به مسائلى که پیش روى انسان بوده و خواهد بود را ندارند.
قواعد و قوانین ناقص و ساختگى مکتبهاى بشرى، که همه آن تابع هوى و هوس عدهاى معدود و معلوم الحال است نیز جوابگوى مشکلات و معضلات انسان نیست، و دردهاى مادى و معنوى را نمىتواند درمان کند.
مهمترین دلیل نقص و کاستى قوانین مکتبهاى تحریف شده، این است که با این همه نظامات گوناگون، در گذشته و حال، و قانون و قدرت، بشریت به سرعت به سوى سقوط اخلاقى و روحى در حرکت است، و روز به روز بلکه لحظه به لحظه آمار جنایات و مفاسد رو به فزونى است.
اگر قوانین ساختگى بشرى، اصلاح کننده برنامهها بود، باید اوضاع فعلى بشریت، درست در نقطه مقابل وضع موجود؛ یعنى صعود جهانیان بر مرتفعترین قلّه حالات روحى و اخلاقى، با حفظ شؤون مادى، قرار داشت.
نارسایى مکتبهاى بشرى
امروز کدام مهد علمى است که بتواند در سایه قوانین خود، ارزشهاى انسانى را پاس بدارد؟ و کدام پرورشگاه تربیتى است که بتواند، تمام دردهاى فردى و اجتماعى انسان را درمان نماید؟
انسان (بدون این مکتبهاى بىپایه) در عالم طبیعت، خوشبخت بوده و چیزى که او را به این صورت درآورده، تمدن امروزى است که به شکل یک دیو مهیب، همه چیز انسانى را تغییر داده است «2».
با توجه به این که در جهان امروز، تحولات حیرتانگیزى در برنامههاى زندگى روى داده، و از چند قرن قبل تاکنون، دانش بشرى وسعت عجیبى پیدا کرده و به وسیله علوم طبیعى، مشکلات زیادى از زندگى مادى حل شده و در کنار این تحول همگانى، از اصول تعلیم و تربیت در این عصر به شدت غفلت شده و در خیال دانشمندان علوم انسانى، صورت نوینى به خود گرفته است؛ اما با این حال کدام مرکز علمى و تربیتى ضامن سعادت انسان در همه زمینههاى زندگى است؟ و کدام مرکز آموزشى عهدهدار به وجود آوردن جامعهاى پاک و انسانى است؟!
گر چه در دنیاى مترقى و متمدن کنونى، دردهایى از زندگى مادى انسان دوا شده است؛ اما در مقابل آن، هزاران درد اخلاقى، روانى، اجتماعى و سیاسى در زندگى شخصى و اجتماعى انسان ریشه دوانده است.
نابسامانى اوضاع حاکم بر جهان
آمار وحشتناک انواع جنایات و گناهان، از هم گسیختن روز افزون کانون گرم خانوادهها، فرار دختران و پسران از آغوش گرم پدران و مادران، جنگهاى طولانى و ویرانگر زورگویان با ملل ضعیف و ناتوان به خاطر تصاحب سرمایههاى مادى و انسانى آنان، نوین شدن وضع استعمار؛ یعنى استعمار عقلى و فرهنگى، سلب آزادى و حقوق از جوامع بشرى به دست گروهى اندک از فرمانروایان مستبد، خودکشىهاى فراوان، به هم خوردن نظام اقتصادى وتناقض در روشهاى مادى بین شرق و غرب، اعطاى حق «وِتو» در جامعه ملل به نظامهاى طاغوت، اعتصابات دسته جمعى کارگران، خستگىهاى انسان از اوضاع زندگى ماشینى، هرج و مرج عمومى در همه زمینهها در تمام جهان، بدبینى همگانى، نبود اطمینان و اعتبار، سرشکستگى بشر از حیات، عدم هدف در نسل جوان، هیپىگرى و لا ابالیگرى پسران و دختران، انحطاط ظاهرى و باطنى، دزدىهاى رسمى و غیر رسمى در ادارات دولتى و مؤسسات ملى، گانگسترىها، آدم کشىها، فرو رفتن بشر در منجلاب فساد با شیوع فیلمها و برنامههاى مستهجن در سینماها و کابارهها، نشر مجلات مبتذل، شبنشینىها، اوضاع وخیم ناموسى، علنى بودن مراکز فحشا، تبلیغات غلط و خیرهکننده بنگاههاى تبلیغاتى، حکومتهاى فاسد، همه و همه نشان دهنده اوضاع وخیم فرهنگى اجتماعى عالم، در سایه مکتبهاى بىاصل و پایه و بدون ریشه ساخته دست بشر، و بىخبرى انسان از قانون خداى متعال عالم است.
فرهنگ امروز، سازنده یا مخرّب
فرهنگى که امروز بر جهان حاکم است و مورد ستایش تمام جهانیان است، با این همه غرور و تکبر و با این همه ادعاهاى عجیب و غریب، حتى قدرتى به اندازه یک فرد دلسوز به حال جامعه را ندارد.
شما مىتوانید در اوضاع روحى و عاطفى سران ملتها و پایهگذاران دولتها، در قرون اخیر به ویژه پس از جنگ جهانى اول و آنچه از آنان به عنوان راه کارهاى علاج مشکلات و معضلات بشرى صادر شده و مىشود، مطالعه دقیق کنید تا به بىپایه بودن فرهنگ حاکم بر جهان، اقرار و تصدیق نمایید «3».
بدون تردید باید اقرار کرد که دنیا با همه پیشرفتهایى که در امور مادى نصیبش شده است، حقیقت تعلیم و تربیت واقعى را درک نکرده و توجهى به اصول معنوى و روحى ندارد.
آنچه مایه تأسف است این است که بشریت با این همه به اصطلاح پیشرفت و ترقى در امور صنعتى و علمى، پس از این همه شکست و اشتباه، به معنویت نگراییده است.
بنیانگذاران مکاتب گوناگون حاکم بر دنیا، خود مىدانند آن اصولى را که فرهنگ امروز عالم، در تربیت و تعلیم پیش گرفته، فقط با همان ترقیات مادى سازش دارد، و آن اصول هم بدون شک در پیشبرد هدفهاى عالى انسانى هیچ گونه تأثیرى ندارد؛ امّا اینان هرگز به مبانى اسلامى برگشت نمىکنند و به منطق دین رجوع نمىنمایند.
امروز قسمت بزرگى از تربیت شدگان فرهنگ جدید در غرب و شرق، چنان به خود گرفتارند و به خورد و خوراک و خواب و شهوت مشغول، که وقتى براى فکر کردن در مسائل عالى انسانى را براى خود باقى نگذاشتهاند، و اگر کسى از حظوظ و فواید روحى صبحت کند، و یا از فیض روحانىِ تفکر در مناظر طبیعت در تنهایى دم بزند، او را گرفتار دام خیال، و گم گشته راه خرافات و اوهام مىشمارند و به حال او دلسوزى مىکنند!!
این همه فریاد و غوغاى زندگى؛ یعنى خورد، خواب، شهوت، به گونهاى مردم عالم بویژه غربىها و غربزدهگان را اسیر چنگال خود ساخته، که شب و روز مانند مورچهها قرار و آرام ندارند و تنها مىکوشند تا شکم خود را پر سازند و غریزه جنسى خود را از هر راهى که ممکن است ارضا نمایند؛ تو گویى مانند حیوانات غیر از این رفتار وظیفه و تکلیفى نداشته و ندارند.
نه وقت آن را دارند که نگاهى به سوى آسمان کبود و چرخ نیلگون انداخته و دقیقهاى روح خود را با تماشاى این عوالم بىکران درخشان، که در فضاى پهناور مکان در جولانند صفا دهند، و از زنجیر حسها و هوسهاى جسمى آزاد سازند، و نه حال و ذوقى دارند که ساعتى چند، خود را در آغوش مادر طبیعت انداخته، نقش زندگى بخش او را در درون دل و جان خود نقاشى کنند و شیر حیرت و استغراق و اشتیاق از پستان فیض ریزان این مادر مهربان را با لبهاى تشنه روح خود بمکند و خود را حیات تازهاى بخشیده و زنده دل و توانا سازند.
آرى! افراط و تفریط، یگانه سبب خرابى و فساد تمدن شرق و غرب و مایه بدبختى، بیچارگى، اسیرى و بندگى پیروان این دو تمدن گردیده است «4».
نتیجه این همه پیشرفت در سایه فرهنگ نوین در جهان، جز ایجاد فساد و بدبختى، بروز جنگهاى خانمان سوز و پایمال کردن حقوق ناتوانان، چیز دیگرى نیست.
هر روز مىبینیم و مىشنویم و مىخوانیم که هرج و مرج روحى و اخلاقى، در سراسر گیتى شیوع پیدا کرده و بشر به تجاوز خود، در همه زمینهها افزوده است.
پاسخ به نداى حق
امروز تا حقیقتِ تربیت و تعلیمِ صحیح و معنوى، آن تعلیم و تربیتى که متکى به مبدأ جهان است، مورد توجه مصلحین جهان قرار نگیرد، دامنه فساد و شیوع اعمال ننگین و قبیح، روز به روز در تمام کشورها توسعه پیدا کرده و همه جوامع بشرى دیر یا زود، با تمام محصولات علمى و صنعتى که در اختیار دارند، خود به سوى نابودى کشیده خواهند شد.
به خاطر این که این مسئله از نظر جامعهشناسى بسیار پر ارزش و مفید است، باید جوامع و ملل را متوجه آن مکتبى نمود که سزاوار است انسان را در مسیر کمال قرار داده و بسوى مقصود سوق دهد، مکتبى که بناى آن بر فطرت، حقیقت و انسانیت، و محورش بر ایجاد سیادت و عظمت انسان است.
به طور قطع آیینى که خداى جهان آفرین به نام اسلام توسط آخرین فرستاده خود محمد بن عبداللَّه صلى الله علیه و آله به انسان عرضه کرده، و براى اثبات برتریش بر سایر مکتبها، بشر را به تأمل و تعمّق در آن دعوت کرده است، همان مکتبى است که انسان سزاوار آن است.
از هنگامى که قوانین عالى اسلام از طرف خداى متعال نازل شده است چهارده قرن مىگذرد؛ در این زمان طولانى انسان در تمام گیتى تجربیات مختلفى کسب کرده است، فلسفه فراگرفته، در علوم سیاسى درسها خوانده، و دانشهاى زیادى اندوخته، آنچه از تمام این علوم و معارف کسب کرده است، در این جمله خلاصه مىشود که: هر آیین و نظام زمینى، در میان یک اجتماع، نشانهاى از افکار طبقهاى است که بر آن اجتماع مالک و حاکمند، و این دسته، حاکم و مالک منافع و مصالح خود را به حساب بقیه مردم مىگذارند.
گاهى ممکن است در اجتماعى «فؤودالیزم» حکومت کند، روى این حساب سیستم سازى این حکومت فقط به نفع فئودالها خواهد بود، و مصالح آنها به حساب بقیه ملت بیچاره گذارده خواهد شد.
همچنین ممکن است روش «سرمایهدارى» بر ملتى حاکم باشد، باز هم نظام آنها فقط به نفع سرمایهدارها است، و مصالح آنها به حساب مصلحت کارگران گذارده خواهد شد!
گاهى حکومت «دیکتاتورى» بر مردم فرمانرواست، به طور قطع سیستم سازى این جمعیت نیز به خاطر نفع طبقه کارگر (حد اقل از نظر تئورى) گذارده خواهد شد و جز در سایه همین برنامه کلى در تاریخ، سیستم دیگرى به وجود نیامده است، و این همان است که خداى متعال در قرآن کریم فرموده: هر دین و شریعتى (جز شریعت الهى) تابع «هوى» است که پیروان آن به هر طرف متمایل گردند، آن شرع هم به همان طرف خواهد گرایید.
آن وقت چهارده قرن است که از نزول اسلام مىگذرد، و مردم در سراسر جهان تجربیات مختلفى به دست آوردهاند، مطالعه و تحقیق نشان مىدهد هر چیزى که سبب انحراف مردم از دین الهى بوده است، خود سبب دل سنگى، پستى و شقاوتى گردیده است که طاقت فرسا بوده و امنیت و آسایش آنان را مورد تهدید قرار داده، و پیوند ایشان را از هم بریده، و وِزْر و وبال یکى را گریبانگیر دیگرى نموده است. چنان که سیستمهاى زمینى همیشه این طور بودهاند.
قطع نظر از شقاوت همه جانبه جهانى، که در تاریخ معاصر سبب دو جنگ جهانى پى در پى در ربع قرن شده است، و سومى هم در مرز جهان در کمین است و کره زمین را به وحشیانهترین جنگى که تاریخ آن را مىشناسد تهدید مىکند، و نیز قطع نظر از به هم پاشیدن نظام خانوادهها و تحلیل رفتن اخلاق عمومى و لجام گسیختگى بیشتر غیر مسلمانان و درد اعصاب آدمى، درگیرودار هدفهاى متفاوت که سبب امراضى چون دیوانگى و نگرانىهاى روحى و عصبى و خودکشى مىگردد، که به آن اندازه که آدمیّت در این نسل با این امراض روبروست، خلاصه قطع نظر از تمام اینها، انسان در تاریخ عصر خود با این همه نگرانى مواجه نبوده است «5»، و جز با پاسخ گفتن به نداى حق و حقیقت که همان اسلام است، از بدبختى و بردگى آزاد نمىگردد.
درمان دینى
بشریت براى درمان این همه مصیبت و بدبختى و این که خود را از سقوط و انحطاط برهاند، چارهاى جز رجوع به اسلام ندارد.
آیین مقدس اسلام چون جهانى و ابدى است و مقرراتش منحصر در جماعت و طایفه خاص یا زمان و مکان مشخصى نیست، در روش قانونى خود مصالح و مفاسد واقعى انسان را در نظر گرفته و قانون خود را متوجه کسى مىداند که مصداق انسان است، مرد یا زن، سیاه یا سپید، غنى یا فقیر، عرب یا عجم، قوى یا ضعیف، عالم یا جاهل.
اسلام آیینى است که مقررات عالى خود را به دو بخش ثابت و متغیر «6» تقسیم کرده است، بخش اول که روى اساس آفرینش انسان و مشخصات ویژه او استوار است را، به نام دین و شریعت اسلامى نامیده و در پرتو آن انسان را به سوى سعادت همه جانبه رهبرى مىنماید. خداى متعال در قرآن مىفرماید:
«روى خود را به سوى دین نموده و استوار و ثابت قدم باش، در حالى که میانه روى را روش خود قرار دهى، دین همان مقتضاى آفرینش خدایى است که مردم را روى همان نوع خلقت آفریده و خلقت خدایى تغییرپذیر نیست، دینى که بتواند انسان را اداره کند همانست» «7».
بخش دوم: مقرراتى است که قابل تغییر است و بر حسب مصالح مختلف زمان و مکان اختلاف پیدا مىکند، البته به عنوان آثار ولایت عامه مشروط به نظر رهبر اسلام و جانشینان و منصوبین از طرف اوست «8»، که در شعاع مقررات ثابته دینى و برحسب مصلحت زمان و مکان آن را تشخیص داده و اجرا نماید؛ «9» چنین آیینى همیشه پاسخگوى احتیاجات بشر است.
اعتراف
دادستان دیوان «ایالات متحده» در یکى از مقالات خود مىگوید:
«اساسىترین اختلافات، میان قانون و مذهب قرار دارد. در غرب حتى در آن کشورهایى که عقیده محکمى به جدایى مذهب از سیاست ندارند، سیستم قانونى را یک موضوع دنیوى مىدانند، که در آن مقتضیات وقت رُل بزرگى بازى مىکند، البته نفوذهاى مذهبى در تشکیل قوانین خیلى مؤثر و قوى بودهاند.
قانون عبرانى «پنتاتوک» که پنج کتاب اول تورات است، تعلیمات مسیح و قوانین کلیسایى، هر کدام کمکى به فکر قانونى ما کردهاند، در ازمنه پیش غیر معمول و غیر عادى نبود که سیاستمداران با نفوذ؛ قضات و قانونگذاران را از میان مشایخ کلیسا انتخاب کنند؛ ولى با همه اینها، قانون باز به صورت یک امر دنیوى باقى مانده است.
مجالس مقنّنه براى وضع قانون، و دادگاهها براى اجراى آن به وجود آمده است، و اینها تأسیسات این جهان به شمار مىآیند که با دولت سرو کار دارند و مسئول آن مىباشند، نه با کلیسا و مذهب، از این رو قانون ما در آمریکا تکالیف
مذهبى معین نمىکند؛ بلکه در حقیقت هشیارانه آن را حذف مىکند، (ملتهاى اسلامى و زمامدارانشان که دچار تقلید کورکورانهاند عبرت بگیرند).
قانون در آمریکا فقط یک تماس محدودى با اجراى وظایف اخلاقى دارد، در حقیقت یک شخص آمریکایى در همان حال که ممکن است یک فرد مطیع قانون باشد، ممکن است یک فرد پست و فاسدى هم از حیث اخلاق باشد؛ ولى بر عکس آن در قوانین اسلامى سرچشمه و منبع قانون، اراده خداست.
این قانون و این اراده الهى تمام مؤمنین را جامعه واحدى مىشناسد، گرچه از قبایل و عشایر گوناگون تشکیل یافته و در مواضع و محلهاى دور و مجزّاى از یک دیگر واقع شده باشند. در اینجا مذهب نیروى صحیح و سالم، سوق دهنده جماعت مىباشد، نه ملیّت و حدود جغرافیایى. در اینجا خود دولت هم مطیع و فرمانبردار قرآن است، و مجالى براى قانون گذارى دیگرى باقى نمىگذارد، چه رسد به آنکه اجازه انتقاد و شقاق و نفاق بدهد.
به نظر مؤمنِ به اسلام، این جهان مانند دهلیزى است به جهان دیگر، که جهان بهتر باشد، و قرآن قواعد و قوانین و طرز سلوک افراد را نسبت به یک دیگر و نسبت به اجتماع آنها معین مىکند، تا آن تحوّل سالم را از این عالم به عالم دیگر تأمین نماید» «10».
(13)- بلاهاى اجتماعى قرن ما: 116- 114.
(14) 1- بلاهاى اجتماعى قرن ما: 153- 143.
در تواریخ معتبره آوردهاند که:
عادت محمد بن زید علوى معروف به داعى که حاکم طبرستان بود بر این قرار داشت که در ابتداى هر سال که کارگزاران دولت مشغول به تحصیل مالیات مىشدند، در بیتالمال نظر مىکرد و هر چه از سال گذشته باقى مانده بود بر جماعتى از قریش که در آن ولایت بودند، بر حسب اختلاف شأنشان قسمت مىکرد و هر یک را فراخور حسب و نسب نصیبى مىداد.
یک سال بنابر عادت مقرّر بر مقرّ حکمرانى نشسته بود تا مرسومات و ارزاق را به اهل استحقاق برساند. اول بنى هاشم را نصیب فرمود. چون از تمامت بنى هاشم فارغ شد فرمود: تا بنى عبد مناف را آواز دادند. مردى برخاست و گفت: من از بنى عبد منافم. داعى گفت: از کدام قبیلهاى؟ گفت: از بنى امیّه. گفت: از کدام بطن؟ آن مرد خاموش شد. گفت: مگر از فرزندان معاویهاى؟ گفت: آرى. داعى گفت: از کدام فرزند؟ باز خاموش شد. گفت: مگر از فرزندان یزیدى؟ گفت: بلى. گفت:
بداندیشهاى است تو را و خطا تدبیرى افتاده است که قصد این ولایت کردهاى که وُلات این ولایت آل ابى طالبند و ایشان را از شما طلب خون قصاص است به جهت سیّد ایشان حسین بن على علیهما السلام و تو را از این به بعد هرگز چاره نبود، چه اگر غرض استمداد و استعانت بود در شام و عراق جمعى توانستى یافت که به جدّ تو تولا کردندى و اسلاف تو را دوست داشتندى، با تو مبرّت و احسان کردندى. اگر این اختیار از سر جهل و نادانى کردهاى تمامتر از این جهل نمىباشد و اگر دانسته و متعمّداً ارتکاب این مخاطره کردهاى، خود را به دست خویش در ورطه هلاک انداخته و به پاى خود به گورستان آمدهاى!
علویان چون این سخن بشنیدند هر یک به نظر عداوت و چشم حقارت در وى نگریستند و خواستند که قصد او کنند، داعى بانگ بر ایشان زد و گفت: ساکت باشید و مپندارید که کشتن او قصاص خون حضرت سیّدالشهداء علیه السلام خواهد بود، او را چه جرم است در این مسأله؟ خداى تعالى حرام کرده است که کسى را به جرم کس دیگر مؤاخذت کنند چنانکه فرمود:
وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ اخْرى»
و هیچ بردارنده بار گناهى بار گناه دیگرى را به دوش خود بر نمىدارد.
واللَّه اگر کسى متعرض او شود آن کس را قصاص کنم. پس گفت: بشنوید حکایتى و آن را در کارها اسوه و دستور خویش سازید. پدر من با من حکایت کرد و از پدر خود روایت فرمود که ابومنصور، حاکم عبّاسى، آن سال که به حج رفته بود گوهرى قیمتى بر وى عرضه داشتند که مثل آن ندیده بود و از آن تعجّب نمود. بعد از آن به او گفتند که محمد بن هشام بن عبدالملک گوهرى از این بهتر و پرقیمتتر و فاخرتر دارد. منصور ربیع حاجب را گفت تا محمد بن هشام بن عبدالملک را طلب کند و آن گوهر را از او بستاند. پسر هشام هم بعد از این واقعه پنهان شد.
منصور گفت: فردا که در مسجدالحرام من نماز جمعه گزارم تو بگو تا همه درها را فرو بندند و قفل بر نهند و معتمدان و ثقات را بر آن درها موکّل گردان و بعد از آن یک در بگشاى و خود بر آن در بنشین و باید هیچ کس از آن در بیرون نرود الّا آن که تو او را بشناسى؛ در هر صورت چون محمد بن هشام در این مسجد باشد بدین طریق ظاهر شود.
چون روز دیگر شد. ربیع آنچه دستور داشت بجاى آورد. چون درهاى مسجد را فرو بستند، محمد بن هشام به علت این که از قضیه گوهر واقف بود دانست که مقصود و مطلوب اوست و به هر حال در معرض گرفتارى است. از خوف جان و بیم هلاک حیران و مدهوش بماند و اثر آن حیرت بر وى ظاهر گشت.
در آن حال چشم محمد بن زید بن على بن الحسین بن على بن ابىطالب علیهم السلام بر وى افتاد، چون او را به غایت اندوهگین و غمناک و متفکر یافت با خود گفت این مرد، کار افتاده و صاحب واقعه مىنماید، اعانت و اغاثت او از لوازم کرم ذاتى و طهارت نسب باشد. پس روى بدو آورد و گفت: اى مرد! بس پریشان خاطر و متفکر و پراکنده ضمیر و متوهم خاطرت مىبینم، تو چه کسى و واقعه تو چیست و خوف و رعب تو از کیست؟ با من بگوى و در امان خدا و ضمان سلامت باشى و از تو پذیرفتم که هر سعى که امکان دارد بجاى آرم تا از آنچه موجب ملالت توست و از آن که خائفى تو را ایمن گردانم.
گفت: منم محمد بن هشام بن عبدالملک، اکنون تو بفرماى که نام تو چیست و نسب به که مىرسانى؟ گفت: من محمد بن زید بن على بن الحسینام. محمد بن هشام گفت: انّا للَّهِ وَ إنّا الَیْهِ راجِعُونَ. اگر تو مکافات آنچه پدر من با پدر تو کرده است بخواهى مرا دل از جان بر باید گرفت و طمع از امان بباید برید.
محمد بن زید گفت: باک مدار اى پسر عمّ که کشنده زید تو نیستى و به کشتن تو جبران آن شکستگى و سدّ آن ثلمه و قصاص آن خون و انتقام آن ظلم، حاصل نخواهد شد و امروز من بدین سزاوارم که دستت گیرم نه بدان که به دست دشمنت باز دهم و به من آن لایق است که پایمردت باشم نه آن که پایمالت گردانم، اما مرا معذور دار که اگر از براى مصلحتى مکروهى به تو رسانم یا ناسزایى در روى تو بر زبان رانم، چون آن ایذاء متضمّن خلاص و آن جفا مقتضى آزادى باشد باید که قبول نمایى. گفت: الأْمْرُ إلَیْکَ وَ أنَا مُمْسَکٌ بَیْنَ یَدَیْکَ. هیچ توقّف و تأخیر منماى و آنچه مصلحت است بفرماى.
محمّد بن زید رداى خود را بر سرش انداخت و او را با رداء در هم پیچید و گریبانش با آن رداء یکجا بگرفت و به زور جبر او را به سوى در بکشید. چون چشم ربیع بر وى افتاد، محمد بن زید لطمهاى سخت و طپانچهاى محکم بر روى محمد بن هشام زد و همچنانش پیش ربیع آورد و گفت: یا اباالفضل، این خبیث شتربانى است از شتربانان کوفه، اشتران خود را به کرایه به من داده بدان شرط که مرا باز به کوفه برد ولى از من بگریخته است و اشتران را به بعضى از سپهسالاران خراسانى به کرایه داده است، چند موکّل با من بفرست تا این خبیث را با من به نزد قاضى آورند و اگر خراسانیان در راه من تعدّى کنند مانع شوند.
ربیع گفت: سمعاً و طاعةً یابن رسول اللَّه؛ و دو سرهنگ با او بفرستاد. چون از پیش ربیع چندان برفتند که ایمن شدند، محمد بن زید گفت: یا خبیث حق مرا مىگذارى؟ گفت: آرى، یابن رسول اللَّه، پس سرهنگان را گفت چون اقرار کند شما بازگردید. ایشان باز گشتند، محمد بن زید رداء را از گردن محمد بن هشام بیرون کرد و گفت: اکنون تو را هر کجا باید، برو.
محمد بن هشام سر محمد بن زید را ببوسید و گفت: پدر و مادر من فداى تو باد! یابن رسول اللَّه،
اللَّهُ اعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»
خدا داناتر است که مقام رسالت را در کجا قرار دهد.
پس آن گوهر نفیس و جوهر گرانمایه رابیرون کرد و گفت: طمع مىدارم که به قبول آن منّت بر من نهى و به پذیرفتن این هدیه مرا مشرّف گردانى. محمد بن زید قبول نکرد و گفت: ما از اهل آن خاندانیم که اگر نیکویى به کسى رسانیم از او مکافات نستانیم و من بزرگتر از این را از تو بگذاشتهام و آن خون زید بن على است، برو به عافیت و سلامت، هر چند زودتر از این شهر بروى بهتر؛ زیرا که ربیع به طور جدّى در طلب توست. محمد بن هشام برفت و متوارى شد و به واسطه محمد بن زید از آن بلا بجست و از آن ورطه برست.
چون داعى این حکایت به آخر رسانید بفرمود تا آن اموى را هم چندان که دیگران را از بنى عبد مناف بداد نصیب دادند.»
خوف ممدوح
خوف ممدوح، خوفى است که هم چون حالات عالى دیگر روانى براى انسان از ضروریات است.
بدون این خوف راهى براى ترقى و تعالى وجود ندارد و منهاى این خوف آدمى را در پیشگاه قرب حضرت او جایى نیست.
این خوف از اوصاف عالى موقنین و از آثار برجسته وجود متّقین و نشانهاى از اتّصال محبّین به جناب اوست.
عاشقان حضرتش هرگز از این خوف جدا نبوده و بدون این حالت عالى زیست نداشتند.
خاتم پیامبران صلى الله علیه و آله مىفرمود:
أَنَا أَخْوَفُکُمْ مِنَ اللّهِ «8».
خائفترین شما از خدا من هستم.
چه مسائل مهمّى که از خوف انبیا در قرآن و کتب اسلامى نقل شده و چه برنامههاى پر اهمیّتى در این زمینه از اولیاى خدا و ائمه هدى علیهم السلام و عارفان الهى به ما رسیده، نشنیدهاید که سر حلقه عارفان و روح عاشقان، على علیه السلام شبى چند بار از خوفى که از عظمت حق داشت و از اوضاع جهان بعد نسبت به آنان که مورد لطف نخواهند بود از خود بیخود مىشد!!
سالکان راه مىگویند:
کمترین درجه خوف آن است که در اعمال و اطوار تجلى کند، آنجا که انسان از هر گناهى کناره گیرد، معلوم مىشود از خوف بهرهور است و تازه این خوددارى از گناهان در فرهنگ الهى ورع شمرده شده و چنانچه انسان از شبهات بپرهیزد داراى تقوا گشته و چون نظر از غیر حق بردارد و هیچ نفسى جز به یاد او نکشد داراى صدق شده و در زمره صدیقان آمده است.
خوف پر و بالى است که به وسیله آن بندگان حضرت حق، به سوى هر مقام شایستهاى پرواز کرده و به سبب آن از منازل پر هول آخرت با کمال اطمینان عبور مىکنند.
کسى که غرق در شهوات است و آلوده به هر لذّت حرام و ترسى که او را از افتادن در لجنزار گناه حفظ کند نداشته باشد، چگونه مىخواهد از عذاب فردا درامان باشد؟
در خبر مهمّى از حضرت صادق علیه السلام چنین مىخوانیم:
لا یَکُونُ مُؤْمِنٌ مُؤْمِناً حَتّى یَکُونَ خائِفاً راجِیاً، وَلا یَکُونُ خائِفاً راجِیاً حَتّى یَکُونُ عامِلًا لِما یَخافُ وَیَرْجُو «9».
کسى را مؤمن نمىگویند مگر این که داراى بیم و امید باشد و بیم و امید در کسى نیست مگر آن که به مقتضاى بیم و امید عمل کند.
راستى انسان داراى ترس، از گناه خوددارى مىکند و دارنده امید براى بهره بردن در دنیا و آخرت به دستورهاى حق گردن مىنهد!
جملهاى را بدین مضمون از بعضى از حکما نقل کردهاند:
«من خافَ شَیْئاً هَرَبَ مِنْهُ وَمَنْ خافَ اللّهَ هَرَبَ إِلَیْهِ».
کسى که از چیزى ترس دارد، از آن فرار مىکند و هرکس از خدا مىترسد با حرص و ولع به سویش مىرود.
آرى، اگر انسان از گناه و عواقب آن بترسد، از آن فرار مىکند و هرکس از مقام خدا بترسد براى تبدیل ترسش به حالت امن به او پناه مىبرد.
خوف ممدوح خوفى است که در دنیا و آخرت به وجود آورنده امنیت باطن و آرامش فکر وجان است چنانچه در قرآن مجید آمده:
[وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْناً] «10».
و یقیناً ترس و بیمشان را تبدیل به امنیت کند.
که ایمان و عمل صالح و ترس از خدا و وحشت از گناه و عذاب فردا، علّت امنیت در دنیا و آخرت است.
صاحبان این خوف در قرآن مجید و روایات و اخبار مورد تمجید قرار گرفته و از آنان به عنوان عباد صالح یاد شده است.
این خوف در هرکس نباشد ناقص است و بنا به فرموده نبىّ بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله:
ناقص ملعون است.
اگر این خوف، یعنى خوف از عظمت حق و کوچکى خود، خوف از مقام خدا، خوف از جریمه جرم، خوف از سوء عاقبت بر اثر عدم تربیت در آدمى نباشد چه علّتى براى رشد و تکامل و مصون ماندن از خطرات درونى و بیرونى وجود دارد؟
اگر این خوف نباشد، چگونه انسان بنده حق مىشود و به چه سبب از گناه خوددارى مىکند و چگونه درصدد دور کردن خود از عذاب فردا برمىآید؟!
بدون این خوف چگونه، انسان، انسان است و با چه وسیلهاى، مىتواند با دشمنان شرف و فضیلتش مبارزه کند؟
حکمت در قرآن
قرآن مجید در آیات گوناگونى حکمت را- که مجموعهاى از واقعیتها الهامى و عقاید حقّه و اعمال پسندیده و نورانیّت الهیّه و حالات عالى درونى است- از اعظم نعمتها و بهترین نیکىها دانسته و اصل حکمت و آراستگان به آن را ستوده است.
در سوره بقره مىفرماید:
[یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَنْ یَشاءُ وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً] «11».
حکمت را به هر کس بخواهد مىدهد، و آن که به او حکمت داده شود، بىتردید او را خیر فراوانى دادهاند.
در سوره لقمان «12» حضرت لقمان را به داشتن حکمت ستوده، آنجا که مىفرماید:
[وَ لَقَدْ آتَیْنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ] «13».
و به راستى ما به لقمان حکمت عطا کردیم.
در سوره بقره مىفرماید:
[وَ قَتَلَ داوُدُ جالُوتَ وَ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ] «14».
و داود [جوان مؤمن نیرومندى که در سپاه طالوت بود] جالوت را کشت، و خدا او را فرمانروایى و حکمت داد.
در سوره نساء آل ابراهیم را به آراسته بودن به حکمت ستوده، مىفرماید:
[فَقَدْ آتَیْنا آلَ إِبْراهِیمَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ] «15».
تحقیقاً ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم.
[وَ إِذْ عَلَّمْتُکَ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ التَّوْراةَ وَ الْإِنْجِیلَ] «16».
و آن گاه که تو را کتاب و حکمت و تورات و انجیل آموختم.
و در سوره بقره آیه 129 و در سوره آل عمران آیه 164 و سوره جمعه آیه 2 یکى از اهداف بزرگ رسالت رسول اللّه صلى الله علیه و آله را تعلیم حکمت قلمداد کرده است.
حکیم کسى است که وجودش محکم به ریشههاى قوانین و اصول الهى است و وجودش براى دیگران منبع خیر و فیض است و جامعه حکیم جامعهاى است که براساس ضوابط و معیارهاى اسلامى زندگى مىکند.
ترس از خدا ریشه حکمت
با توجّه به اهمیّتى که قرآن براى حکمت قائل شده و با توجه به ستایشى که از حکیمان در قرآن و روایات آمده، مىبینیم پیامبر بزرگ اسلام صلى الله علیه و آله در روایتى مىفرماید:
رَأْسُ الْحِکْمَةِ مَخافَةُ اللّهِ «17».
اصل و ریشه حکمت ترس از خداست.
و از این جمله و امثال آن به موقعیّت ترس از خدا و این که از ضروریّات حیات عباد شایسته است پى مىبریم.
و در حدیث قدسى آمده:
رأْسُ الْحِکْمَةِ خَشْیَةُ اللّهِ «18».
حقیقت و ریشه حکمت در خشیت از خداست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- فجر (89): 27- 30.
(2)- وحدت.
(3)- انسان حیات و نطق و مرگ دارد، جامع السعادات: 1/ 197.
(4)- بحار الأنوار: 98/ 359، باب 31؛ مفاتیح الجنان: 805؛ مصباح الکفعمى: 501، دعاى عرفه.
(5)- قسم به خداى کعبه! رستگار شدم، بحار الأنوار: 41/ 2، باب 99، حدیث 4؛ اعلام الورى: 86، باب 4.
(6)- «لانُبالى بالْمَوْت» بحار الأنوار: 44/ 367، باب 37؛ اللهوف: 70.
(7)- الهى قمشهاى.
(8)- جامع السعادات: 1/ 203.
(9)- محجّة البیضاء: 7/ 251.
(10)- نور (24): 55.
(11)- بقره (2): 269.
(12)- این فقیر کتابى تحت عنوان لقمان حکیم در چهارصد وپنجاه صفحه به نگارش آورده که تاکنون سه بار چاپ شده، در این کتاب حکمتهاى لقمان به طور مفصل شرح داده شده.
(13)- لقمان (31): 12.
(14)- بقره (2): 251.
(15)- نساء (4): 54.
(16)- مائده (5): 110.
(17)- شافى: 1/ 229.
(18)- کلمة اللّه: 415.
عقیده بیداران راه و عاشقان اللّه بر این است که خوف بر سه نوع است:
1- خوف طبیعى.
2- خوف مذموم.
3- خوف ممدوح.
خوف طبیعى
خوف طبیعى هم چون حالات واقعى دیگر، از خطوط اصلى نفس است و این حالت براى حفظ جان از حوادثى چون بیمارى، تصادف، دور شدن از منطقه خطر، چگونگى مواجهه با حیوانات درنده، زلزله، رعد و برق، سیل، بادهاى خطرناک، به کار گرفته مىشود.
اگر این حالت عالى نفسانى، به انسان عنایت نمىشد و آدمى در برابر آنگونه حوادث و پیشآمدها بر خود نمىهراسید، در مقام حفظ نفس برنمىآمد و در این صورت از هیچ حادثهاى در امان نمىماند و حیات انسان در کره خاک در معرض نابودى قرار مىگرفت.
انسانى که از وقوع بیمارى مىترسد، یا به هنگام بیمارى از تلف شدنش وحشت دارد، از پیش آمدن مرض پیشگیرى کرده، یا به هنگام درد و رنج به علاج برمىخیزد و این ترس باعث مىگردد، انسان اصول بهداشت را در همه زمینهها مراعات نماید.
کسى که وقوع زلزله، باد، سیل، یا حمله حیوانات را به خود و برنامههاى زندگیش پیشبینى مىنماید، حالت ترسش با او کمک مىدهد، تا براى جلوگیرى از هر نوع خطر احتمالى به مبارزه برخیزد. هیچ انسانى را در زمینه چنین خوفى نباید سرزنش کرد؛ زیرا این خوف یکى از بهترین ابزار مبارزه با حوادث است.
خوف مذموم
خوف مذموم خوفى است که ارتباطى با مسائل خطرآفرین و نیز ربطى به مسائل عالى الهى از قبیل ترس از عذاب فردا، یا ترس از مقام و هیبت حق ندارد، بلکه علّت آن تصوّرات باطل و وهم وخیالات فاسده نسبت به پارهاى از امور است که انسان با اندکى تأمّل نسبت به آن امور که زاییده خیالات و اوهام است، حس مىکند که خوفش امرى بیهوده و حالتى غیر منطقى است.
معلّم بزرگ اخلاق، مرحوم ملّا مهدى نراقى، خوف مذموم را مفصّل شرح داده که خلاصهاى از آن را در این ورق پاره مىخوانید.
1- ترس از برنامهاى که وقوعش حتمى است و انسان به هیچ عنوان قدرت جلوگیرى از آن را ندارد، مانند اجل طبیعى که براى انسانها و پدر و مادر و خویشان و همنوعانش و فرزندان و رفیقان و دوستانش حتمى است، انسانى که از هماکنون براى چنان واقعه اجتنابناپذیرى در ترس فرو مىرود، از این ترس چه نفعى عاید او مىگردد، یا چه ضررى از او دور مىشود.
این خوف، چگونه مىتواند، او را براى جلوگیرى از وقوع حادثهاى که حتمى است کمک کند، براى انسان، از اینگونه خوف جز رنج و مشقت براى بدن و عذاب براى روح و اضطراب در فکر و اندیشه حاصلى نیست و باید گفت: براى این ترس در وجود انسان، علّتى به جز غفلت و جهل وجود ندارد.
2- ترس از برنامههایى که وقوع و عدم وقوعش مساوى الطرفین است، مثل این که نهالى را بکارد و در ترس فرو رود که این نهال ثمر مىدهد یا نه.
راستى ترس در این زمینه و امثال آن چه معنا دارد؟ در این مرحله انسان وظیفه دارد تخم را بنشاند و قواعد کشاورزى را در جنب آن رعایت نماید، اگر به محصول نشست، از عنایت و فضل اوست، اگر بدون ثمر ماند، باید به جستجوى علّتش برآمد و مانع به ثمر نشستن نهال را از راه نهال دور کرد، علاوه بر این باید دانست که موجودات این جهان مادى، در معرض حادثهاند و گاهى حادثه متوجه زراعت و محصول انسان مىشود و این حادثه خود بابى از ابواب ابتلا از طرف حق براى رشد بندگان است، در اینجا به جاى ترس باید خوشحال بود که خداوند بزرگ انسان را جهت آزمایش انتخاب کرده است و گاهى هم حادثه جریمهاى است براى جرمهایى که از انسان سرزده، عاقل کسى است که از حادثه پند گرفته و خود را در میدان رشد و کمال و جبران نواقص قرار بدهد. پس ترس در اینگونه امور، کارى است بیهوده و زیان آن فقط متوجه اعصاب خود انسان است.
3- ترس از امورى که بدون برهان عقلى و دلیل منطقى، از زمانهاى قدیم زمینهساز وحشت شده، مثل ترسیدن از جنازه میت، یا جنّ، یا تنها بودن به وقت شب در خانه، سبب این ترس مغلوبیّت عقل در برابر قوّه وهم است و راه علاج این ترس، تمرین و ریاضت است.
4- ترس از فرا رسیدن مرگ که این ترس داراى عللى است که با شناخت آن علل و علاجش، انسان از مسئله وحشت از مرگ نجات یافته و نسبت به سفر آخرت حالت شوق پیدا خواهد کرد.
علل ترس از مرگ
اما علل ترس از مرگ:
اوّل: وحشت از این که با رسیدن مرگ، همه چیز به پایان مىرسد، البتّه این وحشت مخصوص مادیگران، دنیاپرستان، غرق شدگان در شکم و شهوت است، آنان که با تمام وجود به این دنیاى محدود دل بستهاند و غیر آن چیزى نمىشناسند و به غیر آن محبّت ندارند و هرچه را مىخواهند براى امروز مىخواهند، اینان از مرگ سخت در وحشتاند؛ زیرا مرگ به خیال فاسدشان، افتادن در چاه نیستى است و تصوّر مىکنند موت پایان همه پیوندها و علت گسسته شدن همه روابط و درهم ریختن خطوط انس است!!
ولى علاج این ترس و درمان این خوف امر مشکلى نیست، اینان باید اندکى در قرآن و فرهنگ انبیا و حیات اولیا فکر کرده، تا از مجموع این واقعیتها براى آنان روشن شود که بدون شک پس از این جهان، عالمى دیگر به نام عالم آخرت وجود دارد و خط عدل که بر تمام اجزاى خلقت گسترده شده، اقتضا دارد که آن جهان وقوعش حتمى باشد و اگر چنین نبود، خداى بزرگ در قرآن و صد وبیست وچهار هزار پیامبر صادق القول و دوازده امام بر وقوع عالم بعد اصرار نمىورزیدند، اینان باید فکر کنند که معاد و برنامههاى پس از مرگ، یکى از مهمترین پایههاى دین و از تجلّیات عدل الهى در میدان آفرینش است.
اعتقاد به جهان بعد، از مؤثّرترین عوامل، در اصلاح اخلاق و عمل است و گمان نمىرود کسى که مؤمن به عالم بعد است و از ایمان خود در راه تهذیب و تزکیه نفسش بهره برده از مرگ بترسد و از در رسیدن موت به خود وحشت راه بدهد.
بنابراین ترس از مرگ به عنوان پایان همه چیز، علتى جز بىخبرى از حقایق ندارد و این ترسى است، فوق العاده مذموم و ناروا که آیات کتاب و سنّت آن را مردود دانستهاند.
دوّم: ترس از این که به هنگام انتقال از این جهان، دچار الم و دردى شود که در دنیا بىنمونه بوده، این ترس هم بیهوده و بىجاست؛ زیرا از امروز براى رنج فردا، ترسیدن صحیح نیست، با توجه به این که درد از عوارض جسم است، چه انسان بترسد، چه نترسد، بدن در معرض درد و الم است، علّت درد مرض باشد، یا علت رنج خروج جان از بدن، علاوه براین، اگر انسان آراسته به حقایق ایمان و عمل صالح باشد، بهترین ساعت او هنگام خروج از این جهان و ورود به آن جهان است، مگر لذّت برخورد با الطاف دوست و شوق لقاى حضرت جانان، زمینهاى براى احساس درد باقى مىگذارد.
انسان مؤمن به وقت مرگ مخاطب به خطاب:
[یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ* ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً* فَادْخُلِی فِی عِبادِی* وَ ادْخُلِی جَنَّتِی] «1»؛
به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، باز گرد.* پس در میان بندگانم درآى* و در بهشتم وارد شو.
مىشوى مگر براى او دردى باقى مىماند؟
این درد عین لذّت و سرور است، در این زمینه هیچگاه به خود ترس راه مدهید؛ زیرا عاشق حق، فقط به فکر حق است و تحمّل آن مقدار درد به هنگام پرواز به سوى محبوب بسیار آسان است و براى مؤمن از اینگونه دردها جاى هیچگونه نگرانى نیست.
از درد منالید که مردان ره دوست |
با درد بسازند و نخواهند دوا را «2» |
|
سوم: وحشت از این که مرگ سبب نقصان و علت بطلان خط حرکت به سوى کمال است.
اینگونه ترس هم ناشى از جهل به حقیقت موت و واقعیت وجودى انسان است، کسى که به شناخت حقیقت موت و شناخت واقعیت انسان، آراسته شده، مىداند که مرگ متمّم انسان و مکمّل آثار مثبت اوست، تا جایى که عدّهاى از عاشقان دوست، در تعریف انسان موت را جزو حدّ منطقى انسان گرفته و گفتهاند:
«الانسان حىّ ناطق مائت» «3» و حدّ شىء از علل کمال انسان است نه نقص و پستى، مگر در زیارت سرور آزادگان و سالار شهیدان نمىخوانید:
أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلاةَ وَآتَیْتَ الزَّکاةَ وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَأَطَعْتَ اللّهَ حَتّى أَتاکَ الیَقینَ «4».
گواهى مىدهم که تو بپاداشتى نماز را و زکات دادى و امر به معروف کردى و نهى از منکر نمودى و خدا را اطاعت کردى تااین که مرگ تو را در رسید.
مگر نداى عاشقانه امام عارفان را از زاویه محراب عبادت، به هنگام فرا رسیدن مرگ نشنیدى که با تمام شوق گفت:
فُزت وربّ الکعبة «5»
. مگر نمىدانى حضرت علىاکبر در برابر شنیدن خبر شهادتش از پدر مهربانش عرضه داشت: ما را باکى از موت نیست «6»؟
مگر انبیا و اولیا و ائمه علیهم السلام بزرگ مشتاق رسیدن به لقاى حق نبودند؟
مگر نشنیدى گفتهاند: هرکس مُرد تمام شد؟
راهرو راه دوست نه این که مرگ را علت نقصان نمىداند، بلکه آن را علت کمال دانسته و عاشق رسیدن به آن است.
براى پاکان و نیکان، صالحان و عاشقان رسیدن مرگ نوبت خروج از دار ظلمت و جدایى از شرور و ورود به عالم نور و پیوستن به نتیجه نیکىها و درستىهاست.
هنگام مرگ وقت قرار گرفتن در ارواح طیّبه و پیوند خوردن با عقول قدسیه و نفوس طاهره است.
کدام عاقل این زندگى چند روزه را در برابر آن حیات عالى معامله مىکند، کدام خردمند این چند روزه پر از درد و رنج، آغشته به آسیب و مشقّت، داراى نقصان و عیب را با آن حیات جاودانى و کمال انسانى عوض مىکند؟!
چه رنجها که باید در این ظلمت خانه کشید، تا نور لطف حق را در همه برنامههاى حیات حفظ کرد، چه دردها باید تحمّل کرد تا ضربه خطرات شخصیّت انسان را نابود نکند، چه مواظبتها باید داشت، تا آدمى از خط بندگى حق به میدان بردگى شیطان نیفتد؟ و همه این بلاها با رسیدن مرگ تمام شده و با پایان گرفتن این سیر و سلوک با همه زحمت و رنجى که داشت، انسان به اللّه مىرسد و در حقیقت باید گفت: مرگ نقطه وصل و زمان به پایان رسیدن فراق است.
هان اى عزیزم! از خواب غفلت برخیز و از مستى طبیعت به درآى و به تقویت شوق خود نسبت به واقعیّتها که در ذاتت مایه دارد اقدام کن، تا عاشق عالم حقیقى و مقرّ اصلى گردى.
از این پوست بىارزش هیولایى بدرآى و روان پر از زشت را از غبار کدورتهاى مادى بشوى و نفس خدایىات را از آلودگىهاى خاک و غرور دنیایى پاک کن.
این قفس خاک تن را بشکن و با بال همت به سوى عالم رحمت به حرکت آى، از پستى جهل آزاد شو و به اوج عزّت و معرفت سفر کن، از تنگناى زندان ناسوتى بیرون آى و به فضاى قدس لایتناهى قدم نه، واى چه شد که عهدت را فراموش کردى و پیمانت را با حضرت ربّ شکستى و به همنشینى با آنچه که آن را بقا و دوامى نیست راضى شدى؟!
با خضر دانش یار شوى اى موسى دل |
شاید کزین صحرا کنى طىّ منازل |
|
در چاه تن تا کى برآ اى یوسف جان |
مصر تجرّد را تویى سلطان عادل |
|
از شهر تن جانا بباید رخت بستن |
زادى طلب تا فرصتى دارى به منزل |
|
جز طاعت و خدمت نباشد زاد این راه |
بر دین و دانش کوش و منشین هیچ غافل |
|
لذات جسمانى فانى دانه توست |
زو روز رو جاهست دام اى مرغ عاقل |
|
جز ذکر اللّه است هر ذکرى زشیطان |
جز عشق حق هر سود و سودایى است باطل |
|
با عشق آن یکتاى بىهمتا الهى |
همت طلب ازهر دو عالم مهر بگسل «7» |
|
چهارم: ترس از این که پس از مرگ اولاد و عیالش ضایع شده و دچار گرفتارى ومشقت گردند.
اینگونه ترس بدون شک از وساوس شیطانى و از امواج هواجس نفسانى است.
راستى مگر منشأ عزّت و کمال غیر و علّت عظمت و شخصیّت دیگران ما هستیم، مگر انسان در ایجاد قدرت و قوّت و مروّت و مکنت و عزّت و ذلّت دیگران علّت تامه است؟
منشأ این ترس جهل به قضا و قدر الهى و جهل به لطف و عنایت و مرحمت خداوند به بندگان است.
خداى بزرگ نسبت به همه شؤون موجودات و به خصوص انسان خداى کریمى است که فیض اقدس و لطف مقدسش، اقتضا کرده که هر ذرّهاى از ذرّات عالم را به کمال لایق او برساند و او را به هدفى که به خاطر آن او را آفریده برساند و در این زمینه کلیه موجودات عالم و به خصوص بنىآدم را غرق در قوانین لازم اعم از تکوین و تشریع نموده و هریک را به تناسب اتصالشان به آن قوانین براى رسیدن به کمال مطلوب کمک مىدهد و احدى قدرت بر تغییر و تبدیل سنّتهاى حتمیّه الهى ندارد.
چه بسیار مردمى که براى تربیت فرزندان خود رنج فراوان بردند، امّا آنان بسوء اختیار خود پذیراى سعادت نشدند، چه بسیار ثروتمندانى که براى راحت اهل و عیال خود پس از خود ثروت بیکران نهادند، ولى آن ثروت در مدّت کوتاهى از دست بازماندگان رفت و همه را گداى راهنشین کرد!!
چه بسا فرزندانى که از سایه لطف پدر و مادر محروم شدند و کمترین مالى هم براى آنان نماند، در عین حال به خاطر حس اختیار و به کار بردن اندیشه و اتصال به مقرّرات پاک الهى، از نظر تربیت به بهترین مدارج آدمیّت رسیده و در سایه سعى و کوشش خود ثروتى به دست آورده، آن را با خداى مهربان معامله کردند.
چه بسا یتیمانى که ترقّى مادى و معنوى آنان، با کودکانى که در دامن محبّت پدران و مادران و در کنار ثروت زیاد بزرگ شدند، قابل مقایسه نیست.
تاریخ بشر نشانگر این معناست که انتقال مال و قدرت به فرزندان و اطمینان به این که بعد از انسان اهل و عیالش با ثروت و قدرت باقىمانده راحتند امرى است بیهوده و چه بهتر این که انسان اولاد و عیالش را به ربّ الارباب واگذارد و با فراهم آوردن زمینه تربیت آنان را به خدا بسپارد که خداى مهربان بهترین وکیل و برترین نگهدارنده است، چه ثروتها که از پدران باقى ماند و علّت سیهروزى فرزندان شد، چه قدرتها که به نسل بعد منتقل شد و علّت ذلّت نسل گردید!!
حکمتهایى از نهج البلاغه
در پایان این قسمت لازم است به گوشهاى از حکمتهاى سر حلقه عاشقان و مولاى عارفان على علیه السلام که در این زمینه آمده اشاره شود، تا این ترس مذموم معالجه شده و انسان از قید آن آزاد گردد.
حکمت 344: قالَ علیه السلام لِبَعْضِ أَصْحابِهِ: لا تَجْعَلَنّ أَکْثَرَ شُغْلِکَ بِأَهْلِکَ وَوَلَدِکَ، فَإِنْ یَکُنْ أَهْلُکَ وَوَلَدُکَ أَوْلِیاءَ اللّهِ فَإِنَّ اللّهَ لا یُضیعُ أَوْلِیائَهُ وَإِنْ یَکُونُوا أَعْداءَ اللّهَ فَما هَمُّکَ وَشُغْلُکَ بِأَعْداءِ اللّهِ؟!
امام علیه السلام به دستهاى از یارانش فرمود: بیشترین همت و کوشش خود را براى زن و فرزند قرار ندهید، اگر آنان از دوستان حقّند که خداوند دوستانش را ضایع نمىکند و اگر از دشمنان پروردگارند براى چه همت و کار خود را صرف دشمنان خدا مىکنید؟!
این کوشش و فعالیت روى چه معیارى است، مگر نه این که تقویت دشمنان خدا باعث کیفرى سخت براى انسان است.
حکمت 408: قالَ علیه السلام لابْنِهِ الْحَسَن: یا بُنَىَّ لا تَخْلِفَنَّ وَراءَکَ شَیْئاً مِنَ الدُّنْیا فَإِنَّکَ تُخْلِفُهُ لأَحَدِ رَجُلَیْنِ: إِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فیهِ بِطاعَةِ اللّهِ فَسَعَدَ بِما شَقِیْتَ بِهِ وَإِمّا رَجُلٌ عَمِلَ فیهِ بِمَعْصِیَةِ اللّهِ فَتَشْقى بِما جَمَعْتَ لَهُ فَکُنْتَ عَوْناً لَهُ عَلى مَعْصِیَتِهِ وَلَیْسَ أَحَدُ هذَیْنِ حَقیقاً أَنْ تُؤْثِرَهُ عَلى نَفْسِکَ.
امام به فرزندش حضرت مجتبى فرمود: چیزى از مال دنیا براى بعد از خود مگذار؛ زیرا آنچه پس از تو مىماند نصیب یکى از دو نفر است: یا وارثى است که ثروت ارث برده را در راه خدا به کار مىبرد، در این صورت او به وسیله چیزى که تو بدان بدبخت شدهاى خوشبخت شده و یا وارثى است که با مال تو به میدان معصیت دویده و دچار هواى نفس گشته و به سیهروزى مبتلا شده است، در این صورت تو با گذاردن مال براى او به شقاوت و بدبختىاش کمک کردى!! این را بدان که هیچیک از این دو وارث، سزاوار این نیستند که آنان را بر خود مقدّم بدارى.
چه بهتر که وارث به خدا سپرده شود و خود انسان از مالى که به دست آورده براى آباد کردن قیامتش بهره بگیرد.
حکمت 421: قالَ علیه السلام: إِنَّ أَعْظَمَ الْحَسَراتِ یَوْمَ القِیامَةِ حَسْرَةُ رَجُلٍ کَسَبَ مالًا فى غَیْرِ طاعَةِ اللّهِ فَوَرَثَهُ رَجُلٌ فَأَنْفَقَهُ فى طاعَةِ اللّهِ سُبْحانَهُ فَدَخَلَ بِهِ الْجَنَّةَ وَدَخَلَ الأَوَّلُ بِهِ النّار.
بزرگترین اندوهها در قیامت، اندوه مردى است که از راه حرام کسب دارایى کرده و آن را مردى به ارث برد که در طاعت و بندگى خدا خرج کند، اندوه براى این که به خاطر کسب حرام باید به عذاب رود و حسرت براى این که مىبیند وارثش براى انفاق مال در راه خدا به بهشت مىرود!!
راستى عجب است، آنجا که وارث انسان از مال حلال آدمى ارث ببرد انسان مسئول پس دادن حساب آن است و آنجا که وارث از مال حرام ارث ببرد، و با معیارهاى الهى آن را پاک کرده، در راه خدا خرج کند، انسان باید در قیامت به جهنم رفته و شاهد بهشت رفتن وارث خود باشد.
بنابراین ترس براى اهل و عیال براى بعد از خود ترس بىجایى است و این ترس با ارث گذاشتن و انتقال قدرت به زن و فرزند، نباید معالجه شود و اصولًا انسان نباید چنین ترسى به خود راه بدهد، بلکه کسى باید براى بعد از خود، بر اهل و عیالش بترسد که آنان را با دست خود از مدار بندگى حق خارج کرده و از آراسته شدن به تربیت الهى محروم کرده است!!
روى هم رفته، این چند نوع ترس و هر آنچه مشابه آن است، از نظر بیداران راه مذموم است و ریشه و علّت آن تنها جهل به واقعیّتها و دور ماندن از حقایق است.
8 محارب و مفسد
قرآن مجید شخص محارب و مفسد را علاوه بر وعده کیفر دنیایى، وعده کیفر سختى در قیامت داده است، بنابراین محاربه و افساد از گناهان کبیره است.
محارب کسى است که اسلحه بردارد، براى اینکه با ترساندن مسلمانان به مال و ناموس آنان دستدرازى کند، و فرقى نمىکند که این اسلحه چه باشد:
شمشیر، نیزه، تفنگ، کارد، چوب، سنگ.
در این برنامه خواه تنها باشد یا داراى همدست و خواه بتواند مالى را ببرد یا به کسى لطمه وارد کند یا نه، در دریا باشد یا خشکى، شهر باشد یا ده، صحرا باشد یا سرگردنه، شب باشد یا روز، مسلمان باشد یا غیر مسلمان، مرد باشد یا زن، در بلاد اسلامى باشد یا کفر، و بالاخره محارب کسى است که با به کار بردن اسلحه و قصد حمله به مسلمانان از آنان سلب آسایش کرده و امنیّت جانى یا مالى یا عِرْضى آنان را به خطر اندازد.
در سوره مائده درباره محارب چنین مىخوانیم:
«إِنَّما جَزاءُ الَّذِینَ یُحارِبُونَ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ یَسْعَوْنَ فِی الْأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدِیهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلافٍ أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذلِکَ لَهُمْ خِزْیٌ فِی الدُّنْیا وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ* إِلَّا الَّذِینَ تابُوا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَقْدِرُوا عَلَیْهِمْ فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ» «41».
«کیفر آنان که با خدا و پیامبرش مىجنگند، و در زمین به فساد و تباهى مىکوشند، فقط این است که کشته شوند، یا به دارشان آویزند، یا دست راست و پاى چپشان بریده شود، یا از وطن خود تبعیدشان کنند. این براى آنان رسوایى و خوارى در دنیاست، و براى آنان در آخرت عذابى بزرگ است.*
مگر کسانى که پیش از دست یافتنتان بر آنان توبه کنند؛ پس بدانید که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است».
جهت اینکه در آیه شریفه از محارب با مسلمانان، تعبیر به محارب با خدا و پیامبر کرده، براى تعظیم و تشریف شأن مسلمین است، به نحوى که هرگونه معامله با مردم مسلمان، در حقیقت معامله با خدا و پیامبر است؛ زیرا مؤمن وابسته به خدا و پیامبر است و خدا و رسول هر نوع دستدرازى به مسلمان را مخالفت با خود دانسته است.
امام ششم علیه السلام مىفرماید:
«خداوند فرمود: باید به من اعلام جنگ کند هر که بنده مؤمن مرا آزار دهد، و باید از غضبم ایمن باشد هر کس مؤمن را گرامى بدارد».
و فرمود:
«هر کس دوست مرا اهانت کند، آشکارا به جنگ با من برخاسته است» «42».
کلامى از یک دانشمند مصرى
یکى از دانشمندان بزرگ اسلامى «مصر» در این زمینه مىنویسد:
«هدف کلیّه شرایع آسمانى در اجتماع بشرى این است که پنج اصل مقدس و موضوع مهم یعنى: جان، عقل، مال، نسل، و عِرْض مردم را از تجاوز و تباهى محفوظ بدارند؛ زیرا تفریط و تعدى درباره هر یک از این پنج موضوع مهم، موجب پدید آمدن تنازع و خونریزى و انتشار مفاسد و شرور است، و حکمت تشریع کیفر در برابر جرایم، جلوگیرى افراد متجرّى و جسور از این گونه افراط و تعدى است، و جاى تردید نیست که صرف امر به معروف و نهى از منکر نمىتواند این منظور را تأمین کند؛ بلکه تنها بیم از کیفر امروز و فرداست که مىتواند ضامن اجراى اوامر و نواهى الهى باشد».
تزلزل پیوندها
با توجه به این حقایق معلوم مىشود که چرا شریعت اسلام کیفر چند گناه از قبیل: قتل عمد، قذف، زنا، محاربه افساد، شرب خمر، ارتداد از دین، لواط و سرقت را به نص صریح تعیین کرده و در سایر موارد کیفر خاصى مقرّر نداشته و نوع و مقدار کیفر را به نظر حاکم شرع گذاشته است.
این همه به خاطر این است که به اقتضاى اوضاع زمان و مکان جرم و احوال مجرم او را تعزیر کند؛ زیرا ارتکاب و انتشار این گونه گناهان، موجب تزلزل پیوندهاى اجتماعى و علت بدبختى و پریشانى امتهاست.
9 ارتداد
اسلام، منبع تمام خیرات و برکات، در دنیا و آخرت است.
تقوا، ورع، بیدارى، علم، فضیلت، درستى، صلاح و سداد، جود و سخا، تواضع و خشیت و تمام اوصاف حمیده، در سایه ارتباط اسلام به دست آمده و کسى که در حدّ خودش از اسلام شناخت دارد و به آن عمل مىکند، مؤمن است، و مؤمن تنها کسى است که از رضایت و خشنودى حق برخوردار است و در آخرت از بهترین نعمتهاى الهى بهرهمند است.
قرآن مجید بهشت را حق مؤمن دانسته و احترامى که براى مؤمن قائل است براى کسى قائل نیست.
کسى که روى به اسلام کند، در حقیقت روى به خیر دنیا و آخرت کرده، و در نتیجه، درهاى رحمت الهى را به روى خود گشوده است.
با توجه به منافع دنیوى و آخرتى که در اسلام هست، حساب کنید اگر کسى روى از این دین جاوید برگرداند، که در حقیقت روى از خدا و انبیاء و کتب آسمانى و درهاى رحمت الهى برگردانده، چه گناه بزرگى مرتکب شده است و علاوه بر کیفر در دنیا، در آخرت به چه عذابى مبتلا خواهد شد.
از آنجایى که مرتد، از نظر قرآن کافر است، بهتر این است که خوانندگان محترم براى آگاهى از وضع کافر به قرآن مجید مراجعه کنند، تا بر آنان معلوم شود که مرتد در قیامت دچار چه بلاهاى خطرناک ابدى است:
«اللَّهِ الَّذِی لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ وَیْلٌ لِلْکافِرِینَ مِنْ عَذابٍ شَدِیدٍ» «43».
«خدایى که آنچه در آسمانها و زمین است، در سیطره مالکیّت و فرمانروایى اوست؛ و واى بر کافران از عذابى سخت».
«وَ أَنَّ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ أَعْتَدْنا لَهُمْ عَذاباً أَلِیماً» «44».
«و براى آنان که به قیامت ایمان نمىآورند، عذابى دردناک آماده کردهایم».
«وَ الَّذِینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا فَأُولئِکَ لَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ» «45».
«و کسانى که کافر شده و آیات ما را تکذیب کردهاند، پس عذابى خوارکننده براى آنان است».
کمتر سورهاى در قرآن مجید مىبینیم که به عذاب روگردانندگان از خدا اشاره نکرده باشد، وهمچنین در روایات مهم، بهعذاب مرتدین اشاره شده که خوانندگان محترم مىتوانند براى تفصیل بیشتر، به قرآن و کتب روایى مراجعه کنند.
پی نوشت ها:
-------------------------------------------
(1)- اول: گناهان جنسى قبل از آنکه به کیفر گناهان سه گانه «زنا» و «لواط» و «مساحقه» اشاره شود توجه شما را به مقدمهاى جلب مىنماییم:
وجود مبارک حضرت حق در وجود انسان غرایزى قرار داده است که در چرخش چرخ زندگى شخصى و اجتماعى او نقش مهمى را ایفا مىکند. از آنجا که انسان یک موجود اجتماعى است و زندگى روزمرّهاش بدون ارتباط با هم نوعان امکانپذیر نیست، این غرایز مورد نظر به طور معجزهآسایى او را در زندگى بهتر، یارى مىکند. بدون تردید انسانِ بدون غریزه و تمایلات درونى در مسیر زندگى خود به مشکلات و معضلات سختى دچار مىشود و هرگز به بهرهورى صحیح از زندگى موفق نمىشود.
یکى از نیرومندترین غرایز درونى انسان «غریزه جنسى» است که در نوع زندگى بشر و چگونگى آن دخالت مستقیمى دارد. از آنجا که انسان یک موجود لذّت گراست و به طور کلى نمىتواند از امور لذّتانگیز متنفر باشد، خداى متعال این غریزه را در وجود او به امانت گذاشت. از ثمرات مهم این غریزه بقاى نسل بشر، آرامش و آسایش و بهرهبردارى از لذایذ صحیح انسانى است.
با توجه به آنچه ذکر شد اگر این غریزه و غرایز دیگرى که در وجود انسان نهفته شده است به تعدیل در نیاید؛ به طور قطع او را دچار خسارتهاى جبرانناپذیرى مىنماید. تحریک یا تعطیل این غریزه و سایر غرایز درونى بشر، مایه رکود و سقوط حتمى او را فراهم مىآورد و زندگى شخصى و اجتماعیش را به جهنمى از اضطراب و وحشت تبدیل مىنماید. در روایات رسیده تصرح شده است که پیروى بىچون و چراى از غرایز درونى و نفس اماره، ارزش و قیمت انسان را از بین مىبرد. از وجود مبارک امیر عارفان حضرت على علیه السلام پرسیدند که: آیا انسان بهتر است یا ملائکه؟ حضرت فرمود:
إنَّ اللَّهَ عزّوجلّ رکَّبَ فىِ الْمَلائکةِ عَقْلًا بِلا شَهْوَةٍ وَرکَّبَ فىِ الْبَهائِمِ شَهْوَةً بَلا عَقْلٍ وَرَکَّبَ فىِ بَنى آدَمَ کِلْتَیْهِما، فَمَنْ غَلَبَ عَقْلُهُ شَهْوَتَهُ فَهُوَ خَیْرٌ مِنَ الْمَلائِکَةِ وَمَنْ غَلَبَ شَهْوَتُهُ عَقْلَهُ فَهُوَ شَرٌّ مِنَ الْبَهائِمِ [بحار الانوار: 57/ 299، باب 39، حدیث 5].
«خداى متعال در فرشتگان فقط عقل را نهاده است بدون شهوت و در حیوانات شهوات را بدون عقل و در فرزندان آدم هر دو را (عقل و شهوت) نهاده است. پس کسى که عقلش بر شهوتش غالب شود از فرشتگان بهتر است، و کسى که شهوتش بر عقلش چیره شود ازحیوانات بدتر است».
سرکوب کردن غرایز
نکته مهم دیگرى که لازم به ذکر است این است که اسلام هرگز با سرکوب کردن غریزه جنسى موافق نیست و در راه استفاده صحیح از آن تأکید کرده است. آنچه در مورد برخورد با این غریزه نیرومند مطرح است و اسلام با آن مخالفت شدید خود را اعلام کرده است بهرهبردارى غیر مجاز از این نعمت الهى است. اگر اسلام زنا، استمناء و لواط و... را حرام کرده است در مقابل، تمام دختران و پسران جوان را به ازدواج (دائم یا موقت) دعوت کرده است. این همه تأکید و پافشارى بر تشکیل خانواده و ازدواج نشانه اهمیّتى است که اسلام براى این غریزه ارزشمند قایل شده است.
اسلام جوانى که عذب است و تن به ازدواج نداده را از نظر دینى شخص ناقصى معرفى کرده و در مقابل، کسى را که به امور مقدس ازدواج پرداخته از نظر دینى کامل دانسته است. اسلام نماز جوان مجرد را با نماز جوان متأهل برابر نمىداند و خلاصه اسلام احترامى را که براى جوان متأهل قایل است هرگز براى شخص مجرد قایل نیست. این همه، نشانه اهمیّت و ارزش غریزه جنسى در نگاه اسلام مىباشد.
علل و عوامل تحریم مفاسد جنسى
مهمترین علت تحریم مفاسد جنسى، متلاشى شدن نقطه لذّت انسان است. توضیح اینکه براى هر انسانى در خور خواستههاى درونى، نقطه اوجى براى لذت درونش قرار داده شده است، به عنوان مثال اگر کسى با یک منزل کوچک به اوج لذّت مىرسد و دیگرى با ساختمانى مرتفع، هر دو از نظر لذّت در یک سطح قرار دارند و نقطه اوج لذّتشان یکى است. با توجه به این مثال در مورد غریزه جنسى اگر قرار باشد حد و مرزى در کار نباشد، شخصى که با ازدواج با یک دختر متوسط از نظر زیبایى به اوج لذّت مىرسید، با آزادى بىقید و شرط نقطه لذّتش به هم مىخورد و دیگر از چنین همسرى به اوج لذّت نمىرسد. این نکته داراى ریشههاى عقلى و فلسفى است که در این مقال فرصت بررسى تمام جوانب آن نیست، بنابراین خوانندگان محترم را به فکر و مراجعه به تفاسیر قرآن کریم ارجاع مىدهیم. تنها در این قسمت به این نکته اشاره مىکنیم که به هم پاشیدن نقطه اوج لذّت انسان، داراى خسارات جبرانناپذیرى است که مىتوان مهمترین آن را با هرج و مرج و تبدیل زندگى انسان به جنگل حیوانات برشمرد. شاهد نکته فوق زندگى غریبان و غربگرایان است که بر هیچ انسان با انصافى پوشیده نیست. با توجه به آنچه ذکر شد اینک توجه شما را به کیفر گناهان سهگانه مورد بحث جلب مىکنیم.
(2)- فرقان (25): 68- 69.
(3)- نکته مهمى که در این آیه شریفه مطرح است این است که خداى متعال مىفرماید: کسانى که مرتکب این گناهان من جمله «زنا» شوند، در قیامت عذاب و مجازاتشان مضاعف است. در اینجا دو سؤال پیش مىآید: نخست اینکه چرا عذاب این گونه افراد مضاعف است؟ و چرا به اندازه گناهشان مجازات نمىشوند؟ و آیا این با عدالت سازگار است؟ دوم اینکه در اینجا سخن از خلود و جاویدان ماندن در عذاب است، در حالى که مىدانیم خلود تنها به کفار مربوط است و از سه گناهى که در آیه شریفه مطرح است تنها گناه اول کفر است؛ اما درباره قتل نفس و زنا چرا خلود مطرح شده است؟.
مفسران در پاسخ سؤال اول مىفرمایند: گاه یک گناه سرچشمه گناهان دیگراست، مانند کفر که سبب ترک واجبات و انجام محرمات مىگردد؛ اما در مورد زنا مضاعف بودن مجازات و عذاب فردى که مرتکب آن شده است را مىتوان به آثار اجتماعى آن سوق داد. گرچه شخص زناکار یک گناه مرتکب شده است؛ اما از آنجا که این گناه اثر مستقیمى در بروز آثار شوم و خطرناک اجتماعى دارد و زمینه بروز گناهان دیگر مىشود، مجازاتش دو برابر است. شاهد نکته فوق آیه 31 سوره اسراء است که مىفرماید:
«وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا».
«نزدیک زنا نشوید که کار بسیار زشت و بد بدراهى است».
خداى متعال در این آیه نمىفرماید «زنا نکنید» بلکه مىفرماید: «نزدیک زنا نشوید» این تعبیر علاوه بر تأکیدى که در عمق آن نسبت به خود عمل نهفته شده است اشاره لطیفى دارد که آلودگى به زنا غالباً مقدماتى دارد که انسان را به طور تدریجى به آن نزدیک مىکند، به عنوان مثال: چشم چرانى یکى از مقدمات آن است و یا بدحجابى و برهنگى نیز مقدمه دیگر آن مىباشد.
نکته مورد نظر در آیه فوق این است که در جمله «إِنَّهُ کانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبِیلًا».
سه تأکید نهفته شده است که همه دلیل بر عظمت گناه است (انَّ، و استفاده از فعل ماضى، و تعبیر به فاحشة موارد تأکید است.) و جمله «ساءَ سَبِیلًا» بیانگر این واقعیت است که عمل زنا راهى به مفاسد دیگر در جامعه مىباشد.
اما در پاسخ از سؤال دوم مىتوان گفت که بعضى از گناهان به قدرى شدید است که سبب بىایمان از دنیا رفتن مىشود. در مورد زنا مخصوصاً اگر زناى محصنه باشد نیز ممکن است چنین باشد.
این احتمال نیز وجود دارد که خلود در آیه مربوط به هر سه گناه (شرک، قتل و زنا) باشد.
فلسفه تحریم زنا:
1- پیدایش هرج و مرج در نظام خانواده و از میان رفتن رابطه فرزندان و پدران.
امیر مؤمنان علیه السلام در مورد فلسفه تحریم زنا فرموده است: «خداى متعال زنا را براى حفظ اصل و نسب و لواط را براى زیاد شدن نسل حرام کرده است».
همچنین از امام رضا علیه السلام نقل شده است که فرمود: «علت تحریم زنا مفاسدى مانند: قتل نفس، از بین رفتن اصل و نسب، ترک تربیت کودکان، تباه شدن موضوع ارث و میراث، که در آن وجود دارد مىباشد».
2- این عمل ننگین سبب انواع برخوردها و کشمکشهاى فردى و اجتماعى در میان هوسبازان است.
3- علم و تجربه نشان داده است که این عمل زشت سبب بیمارىهاى فراوانى است.
4- شیوع عمل منافى با عفت مهمترین عامل و از موانع بزرگ ازدواج و تشکیل خانواده به شمار مىرود. نباید فراموش کرد که تنها فلسفه ازدواج اشباع غریزه جنسى نیست؛ بلکه اشتراک در تشکیل زندگى، انس روحى و آرامش روانى و تربیت فرزندان و همکارى در تمام زمینههاى زندگى از آثار ازدواج است که در صورت عدم تحریم زنا، انسان از این مواهب الهى محروم مىماند.
(4)- کافى: 5/ 541، باب الزانى، حدیث 3؛ وسائل الشیعه 20/ 309، باب تحریم الزنا، حدیث 25692.
(5)- وسائل الشیعه: 20/ 321، باب 9، حدیث 25725؛ بحار الانوار: 72/ 389، باب 85، حدیث 6.
(6)- ثواب الاعمال: 262؛ وسائل الشیعه: 20/ 322، باب 10، حدیث 25725.
(7)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 365، باب النوادر وهو آخر ابواب الکتاب؛ وسائل الشیعه: 20/ 311، باب 1، حدیث 25700.
(8)- کافى: 2/ 447، باب تفسیر الذنوب، حدیث 1؛ بحار الانوار: 70/ 374، باب 138، حدیث 11.
(9)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 20، باب ما جاء فى الزنا، حدیث 4978؛ الخصال: 2/ 504، حدیث 2.
(10)- کافى: 5/ 553، باب من عف عن حرم الناس، حدیث 1؛ روضة الواعظین: 2/ 463.
(11)- ثواب الاعمال: 264؛ وسائل الشیعه: 20/ 332، باب 17، حدیث 25753.
(12)- علت تحریم همجنسگرایى
مهمترین علت تحریم این عمل ننگین این است که: انسان به صورت طبیعى و سالم تمایل جنسى به جنس مخالف دارد و این میل از ریشهدارترین غرایز انسان است که ضامن بقاى نسل اوست؛ بنابراین هر گونه کارى که این میل را از مسیر خود منحرف نماید، یک نوع بیمارى و انحراف روانى در انسان ایجاد مىکند.
مردى که تمایل به جنس موافق دارد و یا مردى که تن به چنین عملى مىزند هرگز مرد کاملى نیست. در کتابهاى امور جنسى این میل زشت به عنوان یکى از مهمترین انحرافات انسانى شمرده شده است و ضمن آن به این نکته نیز توجه شده است که ادامه همجنس بازى، تمایلات جنسى را نسبت به جنس مخالف در انسان به صورت تدریجى از بین مىبرد و در مورد کسى که تن به این کار مىدهد احساسات زنانهاى پیدا مىشود و کمکم هر دو گرفتار بیماریهاى جنسى مىشوند.
اسلام یکى از مجازاتهایى را که براى چنین افرادى برشمرده آنست که ازدواج خواهر، مادر و دختر شخص مفعول را بر فاعل حرام نموده است.
(13)- کافى: 5/ 543، باب اللواط، حدیث 1؛ وسائل الشیعه: 20/ 329، باب 17، حدیث 25745.
(14)- کافى: 5/ 544، باب اللواط، حدیث 2؛ وسائل الشیعه: 20/ 329، باب 17، حدیث 25744.
(14)- کافى: 5/ 544، باب اللواط، حدیث 2.
(15)- کافى: 5/ 548، باب اللواط، حدیث 9؛ وسائل الشیعه: 20/ 331، باب 17، حدیث 25750.
(16)- فقه الرضا علیه السلام: 277، باب 44؛ بحار الانوار: 76/ 70، باب 71، حدیث 21.
(17)- همجنسبازى زنان.
(18)- کافى: 3/ 91، باب معرفة دم الحیض، حدیث؛ وسائل الشیعه 20/ 344، باب 24، حدیث 25786.
(19)- تفسیر قمى: 2/ 113؛ وسائل الشیعه: 20/ 347، باب 24، حدیث 25794.
(20)- ثواب الاعمال: 286؛ وسائل الشیعه: 20/ 351، باب 27، حدیث 25803.
(21)- کافى: 5/ 537، باب الغیره، حدیث 7؛ وسائل الشیعه: 20/ 236، باب 133، حدیث 25522.
(22)- در کتاب «حدود» بابى تحت عنوان «حد قذف» مطرح شده است. «قذف» (بر وزن حذف) در لغت به معناى پرتاب کردن به سوى نقطه دور دستى است؛ ولى در این گونه موارد، مانند کلمه رَمْى، کنایه از متهم کردن کسى به یک اتهام ناموسى است.
هدف از قراردادن حدود قذف اولًا: حفظ آبروى انسان است و ثانیاً: جلوگیرى از مفاسد فراوان اجتماعى و اخلاقى است که در این راستا دامان جامعه را لکهدار مىکند؛ چرا که اگر افراد فاسد آزاد باشند و هر نسبت ناروایى را به هر کس که بخواهند بدهند، آبرو و نوامیس مردم همواره در معرض خطر قرار مىگیرد. و کانون گرم خانواده به جهنمى سوزان تبدیل مىشود.
(23)- نور (24): 23- 24.
(24)- وسائل الشیعه: 18/ 431.
(25)- شراب خوارى و میگسارى در زمان جاهلیت و قبل از ظهور اسلام بسیار رواج داشت و به صورت یک بلاى عمومى در آمده بود. آنقدر گرایش مردم عرب به شراب زیاد بود که برخى از مورخان مىگویند: عشق عرب جاهلى در سه چیز خلاصه مىشد: شعر، شراب و جنگ.
هم چنین از روایات استفاده مىشود که حتى بعد از تحریم شراب مسئله ممنوعیت آن براى بعضى از مسلمانان بسیار گران و مشکل بود، تا آنجا که مىگفتند:
ما حَرَّمَ عَلَیْنا شَىءٌ اشَدُّ مِنَ الْخَمْرِ
«ما هیچ حکمى بر ما سنگینتر از تحریم شراب نبود».
به هر تقدیر خداى متعال با این بلاى عمومى به مبارزه برخواست و نخست با ذکر زشتى و قباحت و پلیدى شراب و سپس بایک حرکت قاطع حرمت آن را از طریق رسول خدا صلى الله علیه و آله اعلام و عمومى نمود.
آثار شوم شراب خوارى
1- به موجب آمارى که در انگلستان درباره جنون الکى انتشار یافته است چنین به دست آمده که از 2249 دیوانهاى الکى تنها 53 نفر از آنها بر اثر حوادث دیگر به این درد مبتلا شدهاند. (سمپوزیوم الکل: 65)
2- به موجب آمار دیگرى که از تیمارستانهاى آمریکا به دست آمده است 85% از بیماران روانى آنها را معتادان به الکل و شراب تشکیل مىدهند. (سمپوزیوم الکل: 65)
3- در فرانسه هر روز 440 نفر جان خود را براثر مصرف الکل از دست مىدهند. (بلاى اجتماعى قرن ما: 205)
4- به موجب آمارى که توسط یکى از دانشمندان به نام «هوگر» به مناسبت بیستمین سالگرد جمله علوم ابراز شد 60% از قتلهاى عمدى، 75% ضرب و جرح، 30% جرایم ضد اخلاقى مانند زنا، 20% از جرایمى مانند سرقت مربوط به کسانى بوده که شراب خوارى مىکردند. بنابر آمار همین مشخص 40% از کودکان مجرم، داراى سابقه شراب خوارى بودهاند. (سمپوزیوم الکل: 66)
(26)- «إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَ الْمَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ» [مائده (5): 91].
(27)- وسائل الشیعه: 25/ 297، باب 9، حدیث 31948.
(28)- کافى: 6/ 429، باب النوادر، حدیث 4؛ وسائل الشیعه: 17/ 224، باب 55، حدیث 32163.
(29)- کافى: 6/ 403، باب ان الخمر رأس کل اثم، حدیث 4؛ وسائل الشیعه: 25/ 315، باب 12، حدیث 31993.
(30)- کافى: 6/ 399، باب شارب الخمر، حدیث 16؛ تهذیب الاحکام: 9/ 105، باب 2، حدیث 191.
(31)- عیون اخبار الرضا علیه السلام: 2/ 126، باب 35 (باب ما کتبه الرضا للمامون...).
(32)- کافى: 2/ 281 باب الکبائر، حدیث 16؛ من لا یحضره الفقیه 4/ 23، باب ما جاء فى الزنا، حدیث 4978.
(33)- بحار الانوار: 100/ 16، باب 1، حدیث 72؛ عدة الداعى: 153.
(34)- محجة البیضاء: 3/ 204، کتاب الحلال والحرام.
(35)- مستدرک الوسائل: 13/ 22، باب 7، حدیث 14623- 6؛ اختصاص: 249.
(36)- مستدرک الوسائل: 13/ 332، باب 1، حدیث 15509- 14؛ مجموعه ورّام: 1/ 61، باب العتاب.
(37)- محجة البیضاء: 3/ 205، کتاب الحلال والحرام.
(38)- کافى: 5/ 124، باب المکاسب الحرام، حدیث 1؛ وسائل الشیعه: 17/ 81، باب 1، حدیث 22041.
(39)- کافى: 5/ 124، باب المکاسب الحرام، حدیث 4؛ وسائل الشیعه: 17/ 89، باب 4، حدیث 28597.
(40)- کافى: 5/ 124، باب المکاسب الحرام، حدیث 4؛ وسائل الشیعه: 17/ 18، باب 1، حدیث 22043.
(41)- مائده (5): 33- 34.
(42)- کافى: 2/ 352، باب من آذى المسلمین، حدیث 7؛ وسائل الشیعه 2/ 428، باب 19، حدیث 2549.
(43)- ابراهیم (14): 2.
(44)- اسراء (17): 10.
(45)- حج (22): 57.