سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را فراگیرید که فرا گرفتنش، حسنه است. [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» خصوصیات و ویژگی های وحی از منظر قرآن (3)

 

 

 

5. وحی، دریافت معارف الهی

 

آیات و عناوین و ویژگی هایی که برای وحی در قرآن آمده است و بخشی از آنها تا به حال مطرح شد. بیان گر این است که پیامبر در ارتباط ویژه خود، در عین حال که مواجهه و رو به رویی با عالم غیب دارد، اما اساس و محور کارش گرفتن پیام و معارف خاص است. وحی صرفاً رو به رویی، احساس و انفعال روحی نیست. مروری بر پاره ای از عناوین و آیات گذشته، مستند این ادعا می باشد، مانند:

تکلم الهی:

 

توضیح داده شد که آیه پنجاه و یک سوره ی شوری، از وحی به عنوان تکلم الهی یاد می کند و تکلم خداوند با پیامبر، عبارت است از: تفهیم و انتقال دادن آگاهی خاص به او.

تعلم الهی:

 

وحی از نظر قرآن، تعلیم خداوند و جبرئیل است: ( عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى ) پس محور و هویت وحی را آموزش تشکیل می دهد. آموزش بینش ها و دستورالعمل ها و...

نزول معارف عالی:

 

در بحث نزول، بیان شد، تنزل یافتن حقایق از ام الکتاب، تنزل از علم الهی است؛ یعنی منبعی که حقایق به طور بسیط و مجرد در آن منعکس است. پس منبع وحی، خزانه ی علم الهی است که کسی را بر آن راهی نیست و وحی همین است که حقایق و معارف از همان کتاب مادر که دارای جای گاه بسیار والایی است « علی حکیم » تنزل پیدا می کند و در سطحی قرار می گیرد که برای همگان قابل فهم است. بنابراین، اساس وحی، دریافت معارف الهی است. وحی از مقوله علم است و تنها احساس و ذوق نیست.

نتیجه: هرگونه تحلیلی که وحی را صرفاً احساس و انفعال قلمداد کند و تبیین آن در قالب معارف وحیانی را مربوط به مرحله بعد از وحی بداند، که به دست خود پیامبر انجام می گیرد با وحیی که قرآن بر آن دلالت دارد، ناسازگار است.

 

6. وحی، موهبت خاص الهی

 

آیات قرآن بیان گر این است که: وحی امری است موهبتی، ارتباط با ملأ اعلی و دریافت پیام از علم بی کران الهی برای ارائه به مردم، اکتسابی و قانون مند نیست که با طی کردن ضوابط و راه های خاص، هر کس بتواند به آن برسد. وحی صرفاً بصیرت و آگاهی درونی نیست که هر کس با تحصیل تقوا و تهذیب نفس و پاک سازی به آن نائل شود، وحی انبیا پیام گیری خاصی است و نمی توان آن را صرفاً بصیرت و نورانیت دانست.

برخلاف آن چه پاره ای از روشن فکران تحت عنوان تجربه و مکاشفه، تحلیل می کنند که وحی امر جدا بافته ای نیست، باید گفت آن چه قرآن به عنوان وحی مطرح می کند، خود یک معجزه و کار خدایی است و بسته به اراده و مشیت خاص او دارد و لذا راه آن هرگز تعمیم ندارد و بر همگان باز نمی باشد. خداوند بهانه گیری بعضی از رهبران کفر را مطرح می کند که هرگاه معجزه و برهانی از طرف پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به آنها ارائه می شد، به جای خضوع، می گفتند:

(... قَالُوا لَن نُؤْمِنَ حَتَّى نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ )؛ (1)

ما ایمان نمی آوریم مگر این که نظیر آن چه به فرستادگان الهی داده شده، به ما نیز داده شود.

یعنی به ما وحی گردد. ما نیز با عالم غیب مرتبط شده و مخاطب خداوند، گردیم. (2) چنان چه در سوره زخرف، نیز آمده است: « آنها می گفتند که چرا وحی بر مردی بزرگ از این دو شهر نازل نشد » خداوند در آیه فوق در پاسخ می گوید:

( اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ )

خدا می داند که رسالتش را کجا قرار دهد.

وحی چون عبارت است از: ارتباط با ملأ اعلی، متصل شدن طبیعت به ماوراء طبیعت و عالم ملکوت و پیام گیری از جهان غیب برای هدایت مردم، لذا تنها خدای عالم الغیب و الشهادة است که می داند در میان انسان های پاک، کدام یک دارای این استعداد هستند که در مواجهه مستقیم یا در ارتباط با فرشتگان وحی، واقعیت های عالم غیب را، که برخاسته از مکنون علم الهی است، دریافت کنند و به مردم برسانند. آگاهی و علم به این توانایی از محدوده ی علم انسان ها خارج است.

بنابر این، ارزیابی ها و فرمول هایی که بشر در این زمینه تشخیص می دهد، نمی تواند معیار رسیدن به این رسالت و مخاطب شدن خدا باشد و با عوامل و ضوابطی که در اختیار انسان هاست نمی توان این مقام را اکتساب کرد.

در سوره ابراهیم پس از مطرح شدن این اشکال که مخالفان به انبیا می گفتند: شما هم مانند ما بشر هستید یعنی در چارچوبه این عالم طبیعت زندگی می کنید پس چگونه مدعی نبوت و پیام گیری از طرف خدا هستید؟ آنان در جواب مأمور می شدند که چنین بگویند:

( إِن نَّحْنُ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ وَلکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَن یَشَاءُ )؛ (3)

ما همانند شما بشر هستیم ولی خداوند به هر کس از بندگانش که بخواهد منت می نهد. یعنی مقام و جایگاه مواجهه شدن با پیام الهی و سپس رساندن آن به مردم را خدا موهبت می کند. بنابراین، وحی فقط به مشیت خاص او مربوط می شود.

البته این گونه تعابیر به معنای نفی زمینه های خاص که باید پیامبر داشته باشد نیست. (4) پیامبران افراد شایسته ای هستند که خداوند آنها را برگزیده است:

( إِنَّ اللّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحاً وَآلَ إِبْرَاهِیمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِینَ )؛ (5)

« اصطفاء » به معنای گزینش و انتخاب قسمت خالص است و به لحاظ این که در ذیل آیه آمده است « علی العالمین » غیر از مفاد گزینش و انتخاب معنای برتری دادن را هم می رساند؛ (6) یعنی خداوند، آدم اولین خلیفه الهی، نوح پیامبر از انبیا اولوالعزم و آل ابراهیم مانند اسحق، اسرائیل، اسماعیل و پیامبر اسلام و خاندان عمران مثل عیسی را از بین جهانیان انتخاب و آنها را بر همگان برتری داد.

عنوان « اصطفاء » با پسوند « علی العالمین » بیان گر این است که اصولاً جایگاه نبوت و رسالت و واسطه بین خداوند و خلق واقع شدن، چیزی نیست که به صورت استعداد عمومی در اختیار انسان ها بوده و تعمیم داشته باشد تا بتوان با طی کردن راه های ویژه مثل ریاضت و تهذیب و کناره گیری و... به آن رسید. پیامبران افراد گزینش شده ای هستند که صلاحیت و استعداد دریافت معارف الهی را از عالم الوهیت و از خزانه ی علم خداوندی دارند، از این جهت است که آیه مذکور، نام این انبیا را می برد و از آنها به عنوان اصطفای الهی یاد می کند:

( وَتِلْکَ حُجَّتُنَا آتَیْنَاهَا إِبْرَاهِیمَ عَلَى قَوْمِهِ نَرْفَعُ دَرَجَاتٍ مَن نَشَاءُ إِنَّ رَبَّکَ حَکِیمٌ عَلِیمٌ * وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیَعْقُوبَ کُلّاً هَدَیْنَا وَنُوحاً هَدَیْنَا مِن قَبْلُ وَمِن ذُرِّیَّتِهِ دَاوُدَ وَسُلَیْمَانَ وَأَیُّوبَ وَیُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَکَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ * وَزَکَرِیَّا وَیَحْیَى وَعِیسَى وَإِلْیَاسَ کُلٌّ مِنَ الصَّالِحِینَ * وَإِسْمَاعِیلَ وَالْیَسَعَ وَیُونُسَ وَلُوطاً وَکُلّاً فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ * وَمِنْ آبَائِهِمْ وَذُرِّیَّاتِهِمْ وَإِخْوَانِهِمْ وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ )؛ (7)

اینها دلایل ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم! درجات هر کس را بخواهیم بالا می بریم؛ پروردگار تو، حکیم و داناست.

و اسحاق و یعقوب را به او بخشیدیم؛ و هر دو را هدایت کردیم و نوح را ( نیز ) پیش از آن هدایت نمودیم و از فرزندانش داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را ( هدایت کردیم ) این گونه نیکوکاران را پاداش می دهیم!

و ( هم چنین ) زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را [که] همه از صالحان بودند. و اسماعیل و الیسع و یونس و لوط را؛ و همه را بر جهانیان برتری دادیم. و از پدران و فرزندان و برادران آنها ( افرادی را برتری دادیم ) و برگزیدیم و به راه راست، هدایت نمودیم.

آیات فوق که در سوره انعام است بعد از بیان ارائه ملکوت به ابراهیم و نقل استدلال های قاطع حضرت در برابر ستاره پرستان و یادآوری این جهت که او با الهام های خاص الهی، از این احتجاج ها برخوردار گردید، غیر از نوح، نام هفده نفر از انبیا از نسل ابراهیم را ذکر کرده و می گوید ما همه آنان را هدایت کردیم. روشن است این هدایت، مستقیم و خاص است نه هدایتی که عموم مؤمنین از آن برخوردارند. در ادامه آیات آمده است:

( کُلّاً فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِینَ... وَاجْتَبَیْنَاهُمْ وَهَدَیْنَاهُمْ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ )؛

ما اینها را بر جهانیان برتری دادیم... و آنها را برگزیدیم و به راه مستقیم رهنمون ساختیم.

راغب در توضیح واژه « اجتباء » می گوید:

اجتبای بنده به وسیله خداوند یعنی اختصاص دادن او بنده را به فیض خاص الهی، که در پرتو آن نعمت های ویژه ای بدون تلاش و اکتساب او حاصل گردد و این امر اختصاص به انبیا و کسانی که هم افق با آنها باشند، مانند صدیقین و شهدا دارد.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از طرف خدا مأمور می شود که در مورد وحی بگوید:

( قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ )؛ (8)

بگو: اگر خدا می خواست من این آیات را بر شما نمی خواندم و خداوند از آن آگاهتان نمی کرد چه این که مدت ها پیش از این در میان شما زندگی نمودم ( و هرگز آیه ای نیاوردم ) آیا نمی فهمید؟!.

علامه ی طباطبائی می نویسد:

این آیه در رد کسانی است که پیشنهاد تعویض قرآن را می دادند که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور می شود به آنها بگوید من هیچ اختیاری در باب وحی ندارم، سالیانی در بین شما بودم شما معاشرین من و من معاشرین شما، می دیدید که خبری از قرآن و وحی نبود اگر این مسئله به دست من بود زودتر از این ممکن بود شما را متوجه می ساختم. بنابراین نبوت و دریافت پیام الهی به دست من نیست این امر تنها به مشیت الهی بستگی دارد و تنها اراده اوست که به این امر تعلق گرفته است. (9)

آیه فوق اگرچه در مقام پاسخ گویی در خصوصِ قرآن و محتوای وحی است ولی به روشنی این نکته را می فهماند که به طور کلی وحی بشری، همگانی و قانون مند نیست که پیامبر با به وجود آوردن زمینه های آن خود ارتباط برقرار کند، عروج نماید و پیام بگیرد.

( وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآیَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَیْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَایُوحَى إِلَیَّ مِن رَبِّی ) (10)

وقتی نزول آیات به تأخیر می افتد و مشرکان به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) طعنه می زنند و می گویند چرا از پیش خود آیاتی را تنظیم نمی کنی و ارائه نمی دهی. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) مأمور می شود که بگوید « من فقط آن چه را از پروردگار به من وحی می شود پیروی می کنم »، پس پاسخ این است که وحی هویت غیبی و ملکوتی دارد، محتوای وحی به خلاف آن چه شما طعنه می زنید، بشری نیست و صد در صد جنبه ی الهی دارد این نکته را نیز می فهماند که پیامبر در تحقق وحی و تقدیم و تأخیر آن نقشی ندارد تا از فاصله افتادن در ارائه آیات الهی جلوگیری کند و انقطاعی حاصل نگردد. اصل وحی، زمان آن، این که شب باشد یا روز، در حال استراحت باشد یا در حین اشتغال به عبادت یا جنگ و... هیچ کدام در اختیار پیامبر نیست.

پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گاهی مدت زیادی در انتظار وحی به سر می برد و طول می کشید تا به طور دفعی ارتباط برقرار گردد. چنان که آیه زیر دلالت دارد بر این که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از نزول آیه چهره مبارک خود را به طرف آسمان می گردانید و در انتظار دریافت پیام به سر می برد و به دلایلی توقع داشت که تحولی در خصوص قبله مسلمین انجام گیرد:

( قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ )؛ (11)

در روایات هم آمده حضرت در تاریکی شب خارج شده و صورت خود را به افق بالا می دوخت و در انتظار به سر می برد تا این که صبح شد و نماز فجر را اقامه کرد و باز حالت انتظار ادامه یافت تا این که وقت نماز ظهر فرارسید، پس از این که حضرت دو رکعت از نماز ظهر را خواند جبرئیل آمد و آیه مذکور را بر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) عرضه داشت و بدین وسیله، فرمان تغییر قبله را به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اعلام کرد و به منظور اجرای این دستورالعمل، در وسط نماز دست پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را گرفت و او را به طرف کعبه گردانید. (12)

علامه طباطبائی می گوید: « این که در ابتدای آیه به پیامبر خطاب شده که روی خود را به طرف کعبه برگردان « فول وجهک » سپس به عموم مسلمین خطاب شده است که چنین کنند، این نکته را تأیید می کند که تغییر پیدا کردن حکم قبله و نزول این دستورالعمل در شرایطی انجام گرفته که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مسجد مشغول خواندن نماز بوده است. (13)

در هر صورت آیه فوق مانند یک سری از آیات دیگر، بیان گر این است که نه تنها محتوای وحی، بلکه زمان و مکان آن نیز به مشیت خداوند تعلق داشته و همه امور وحی جنبه ی ملکوتی، الهی و ماوراء طبیعی دارد؛ به گونه ای که ممکن است پیامبر در وسط نماز مورد القاء پیام قرار گرفته و مأمور گردد بدون گذشت زمان دستوری را که ضمن وحی به او داده شده اجرا کند و بدین ترتیب همراه مسلمین یک نماز را به دو قبله بخواند. بر این اساس است که در برخی از کتاب های علوم قرآنی در تقسیم آیات درباره ی شرایط نزول، این عناوین آمده است:

« السفری، الحضری، النهاری، اللیلی، الصیفی، الشتائی، الفراشی، النومی،‌ الارضی، السمائی ». (14)

یعنی آیاتی که در مسافرت نازل شده یا در زمان حضور ( در محل ) روز نازل شده یا شب در تابستان یا زمستان، در محل استراحت در زمان خواب، آیات زمینی و آیاتی که در آسمان و در حین عروج پیامبر وحی شده است.

به هر جهت، آیات مذکور شاهد بر این است که وحی و نبوت موهبتی خاص است نه یک امر اکتسابی که همگان با ضوابط و فرمول های معینی بتوانند به آن دست یابند و به پیامبران اختصاص نداشته باشد؛ برخلاف آن چه امروز با مطرح کردن تجربه دینی و مکاشفات عارفانه می خواهند وحی را از اختصاصی بودن، بیرون آورده و تعمیم دهند. وحی پیام ویژه ای است از خداوند که خود یک خرق عادت و معجزه و با مشیت خاص الهی انجام می گیرد. علامه طباطبائی در بحث وحی بعد از مطرح ساختن این تحلیل که برخی ریشه و اساس نبوت را، نبوغ و سلامت فطرت شخص نبی می دانند می نویسد:

آن چه از انبیا که مدعی مقام نبوت بودند ( مانند حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و عیسی و موسی و ابراهیم و نوح و... ) منقول است و هم چنین آن چه در کتاب های آنها منعکس است معارفی است که خارج از سنخ طبیعت و عالم ماده و حواس می باشد. ارجاع دادن آنها به طبیعت، تأویلی است که هرگز قابل قبول نیست... وحی یک شعور باطنی است، خارج از حواس ظاهری و خرق عادت است، ولی از امور خارق العاده ای که با معجزه و خرق عادت دیگر و یا لوازم و آثاری که این پیام الهی به همراه دارد می توان به آن پی برد... بنابراین وحی یک شعور و آگاهی خاص است که خداوند در انسان های ویژه ( نه عموم ) قرار می دهد. (15)

نتیجه ای که از این ویژگی وحی گرفته می شود نفیِ هرگونه تحلیلی است که وحی را امر قانون مند معرفی کند؛ از قبیل اشراقات و الهام های متعارف که با مراقبت های خاص و به تناسب شرایط ویژه، زمینه دست یابی به آن برای همگان میسر است و از حالت اختصاصی آن به انسان های برگزیده ( پیامبران ) خارج می سازد.

 

7. وحی، ارتباط غیبی همراه با تبیین غیبی

 

در عین حال که وحی ارتباط درونی و نوعی تجلی الهی است که پیامبر حضوراً و شهوداً آن را مشاهده می کند ولی از آن جا که هدف از این ارتباط و دریافت هدایت انسان هاست لذا این دریافت در قالب مفاهیمی تجلی می کند که برای مردم ارائه و تبیین گردد، بنابراین چنان که اصل ارتباط و دریافت، الهی است. تبیین و تفسیر هم الهی می باشد و به غیب و مبدأ الهی اتکا دارد.

نمونه هایی از آیاتی که بر این مطلب دلالت دارد و در مباحث قبل، به تفصیل نقل کردیم،‌ عبارتند از این که در آیات مکرر آمده است:

« این کتاب - قرآن - آیات، نازل شده است از مبدأ حکیم حمید عزیز علیم » یا این که « تفصیل کتاب بدون تردید از ناحیه رب العالمین است » (16) و حتی تصریح شده است که: « پاسخ سؤال ها و اشکال های روزمره ای که از ناحیه کفار مطرح می شود به بهترین وجه از طرف پروردگار به پیامبر ارائه می شود ». (17)

بنابراین وحی انبیا در عین حال که شهودی و حضوری است همراه با آگاهی ها و آموزه های حصولی است.

 

8. همراهی فرشتگان در وحی

 

در وحیِ با واسطه، که فرشته القا کننده پیام است ( و در اقسام وحی توضیح آن خواهد آمد ) غیر از جبرئیل، گروهی از فرشتگان در انتقال پیام الهی دخالت دارند و براساس نظامی که بر کل عالم هستی حاکم است آنها مأمورانی اند که به اذن الله نقش واسطه گری را در محدوده های خاصی ایفا می کنند:

( یُنَزِّلُ الْمَلاَئِکَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ )؛ (18)

خداوند با امر خود فرشتگان را به همراهی روح، بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل می کند ( و محتوای آن چه می آورند این است که ) مردم را با لا اله الا الله انذار کنید.

نکته ای که در این آیه به آن تصریح شده و اختلافی هم از نظر مفسران در آن نیست، این است که: در جریان وحی، فرشتگانی، همراه با روح، بر برگزیدگان الهی نازل می شوند و آنان مأموریت اشراق و القای به پیامبر را به عهده دارند. لذا باید گفت، در این ارتباط مرموز، جبرئیل تنها نیست، بلکه گروهی از فرشتگان نیز وساطت دارند. حال منظور از روح در این آیه جبرئیل باشد یا حقیقت ملکوتی دیگر از عالم مجردات و یا قرآن و به طور کلی پیام الهی (19)، خللی در آن چه که گفته شد ایجاد نمی کند.

در آیه دیگر می فرماید:

( وَالصَّافَّاتِ صَفّاً * فَالزَّاجِرَاتِ زَجْراً * فَالتَّالِیَاتِ ذِکْراً * إِنَّ إِلهَکُمْ لَوَاحِدٌ )؛ (20)

سوگند به صف بستگان که صف ( منظم و باشکوه ) بسته اند و آنها که به طور قوی بازدارنده هستند آنها که ذکر ( آیات الهی ) را تلاوت می کنند که معبود شما یگانه است.

آن چه ظاهر این آیات بر آن دلالت دارد و مشهور مفسران نیز به آن اعتراف کرده اند این است که « فَالتَّالِیَاتِ ذِکْراً » فرشتگان هستند که ذکر و پیام الهی را بر پیامبران تلاوت می کنند و با لحاظ این که این جمله با کلمه « فاء » عطف شده ( چنان که در جمله دوم نیز « فاء » آمده ) دلالت دارد بر این که تلاوت ذکر، مترتب بر اموری است که قبل از آن ذکر شده است. لذا این احتمال قوت دارد که هر سه جمله، اوصاف یک گروه و همه مربوط به فرشتگان وحی باشد. ضمناً بازدارندگی در جمله دوم « فَالزَّاجِرَاتِ » نیز می تواند نظر به نقش آنها در طرد و عقب راندن شیاطین از مسیر وحی داشته باشد. (21) در هر صورت جمله « فَالتَّالِیَاتِ ذِکْراً » بلکه مجموعه این چند آیه، دلالت دارد بر این که مجموعه ای از مأموران الهی در این ارتباط مرموز نقش دارند. آیات زیر هم مؤید مطلب فوق است:

( کَلاَّ إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ * فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * کِرَامٍ بَرَرَةٍ )؛ (22)

هرگز چنین نیست که آنها می پندارند، این قرآن تذکر و یادآوری است و هرکسی بخواهد از آن پند می گیرد، در الواح پر ارزشی ثبت است؛ الواحی والاقدر و پاکیزه به دست سفیرانی است والا مقام و فرمان بردار و نیکوکار.

در آیات دیگر تصریح شده است که جبرئیل واسطه وحی و نازل شونده بر قلب پیامبر است. معلوم می شود فرشتگان کارگزارانی هستند که جبرئیل را در مأموریت خود همراهی می نمایند.

 

9. مصونیت کارگزاران وحی

 

تعبیراتی که در مورد جبرئیل و یا سایر فرشتگان وحی، در قرآن آمده، حاکی از این است که کارگزاران وحی در مسئولیتی که به عهده آنها قرار گرفته، توانایی و مصونیت کامل دارند و این مأموریت الهی را آن چنان که سزاوار است انجام می دهند. این عناوین عبارتند از:

روح القدس

 

( قُلْ نَزَّلَهُ رُوحُ الْقُدُسِ مِن رَّبِّکَ )؛ (23)

بگو قرآن را روح القدس نازل کرده است

خداوند در رد کسانی که به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت به افترا می دادند، آیه فوق را نازل کرد.

« قدس » عبارت است از طهارت و پاکی؛ به عبارت دیگر، روح طاهر از آلودگی های مادی، از خطا،‌ ضلالت و انحراف.

روح الامین

 

( وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ )؛ (24)

قرآن نازل شده پروردگار عالمیان است، آن را روح الامین نازل کرده است.

معرفی واسطه وحی به عنوان امین، بیان گر این است که او در مأموریتِ رساندن پیام الهی و ارتباط با پیامبر از تغییر دادن و تحریف و خطا و نسیان و هرگونه کم و زیادی منزه است و مأمور مورد اعتماد می باشد.

رسول کریم

 

( إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ * ذِی قُوَّةٍ عِندَ ذِی الْعَرْشِ مَکِینٍ * مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِینٍ )؛ (25)

این قرآن، کلام فرستاده ی بزرگواری است ( جبرئیل ) که صاحب قدرت است و نزد ( خداوند ) صاحبِ عرش، مقام والایی دارد. در آسمان ها مورد اطاعتِ ( فرشتگان ) و امین است.

در این آیات بعد از این که قرآن را گفتار رسول معرفی می کند ( که با توجه به آیات دیگر، منظور از رسول هم همان جبرئیل است ) این فرشته الهی را به پنج صفت معرفی می کند:

1. کریم:

 

کسی که دارای ارزش و اهمیت وجودی خاصی است.

2. ذی قوة:

 

صاحب قدرت و توان. کسی که می خواهد در برابر خداوند عظیم محل تجلی و دریافت پیام ها و در واقع علوم الهی قرار گیرد و سپس واسطه در انتقال و انعکاس آن از عالم الوهیت و ملکوت اعلی باشد. باید قدرت تحمل برخورد با عظمت و جلالت بی نهایت الهی را داشته و بتواند مأموریت خویش را عملی سازد و جبرئیل این توانایی را داراست: « ذی قوة ».

3. مکین:

 

جبرئیل نزد خداوندِ صاحب عرش ( آن که بر سراسر جهان هستی حاکمیت مطلق دارد ) دارای قرب و منزلت است. روشن است سفیر خداوند متعال باید از نظر او نیز شخص بزرگ و برجسته و دارای جایگاه عظیمی باشد.

4. مُطاع ثَمَّ:

 

این سفیر و رسول الهی ( جبرئیل ) در آن جا ( در آن عالم ملکوت ) در نزد خداوند مورد اطاعت است و فرمانروا می باشد؛ یعنی فرشتگانی آن جا هستند که جبرئیل بر آنها، فرماندهی می کند و آنان مجری دستورهای او هستند.

5. امین:

 

مورد اعتماد است. در کار وحی و مأموریت خود تخلفی ندارد و از انحراف و خطا و نسیان به دور است.

صفات یاد شده، گویای این است، جبرئیل که در رأس کارگزاران وحی قرار دارد، از مرحله بالایی از مصونیت، برخوردار می باشد و خداوند در حفظ آن چه به عنوان سعادت مردم از طریق انبیا ارسال می نماید، اهتمام زیادی دارد.

کرام برره

 

( کَلاَّ إِنَّهَا تَذْکِرَةٌ * فِی صُحُفٍ مُکَرَّمَةٍ * مَرْفُوعَةٍ مُطَهَّرَةٍ * بِأَیْدِی سَفَرَةٍ * کِرَامٍ بَرَرَةٍ )؛ (26)

قرآن در صحیفه های با ارزش و والاقدر و پاکیزه به دست سفیرانی است ارجمند نیکوکار، مطیع و فرمانبردار.

در این آیات فرشتگان و حاملان وحی را ( که عوامل جبرئیل و مجریان فرمان او هستند ) مانند خود جبرئیل به کرامت و والامقامی و نیز به « بر » و نیکو بودن در عملی که به آنها واگذار شده است توصیف می کند، بنابر این همه کارگزاران وحی در پیش گاه خداوند از مقام و جایگاه بلندی برخوردارند و نتیجه این که، وحی و پیام الهی، از مصونیت برخودار است.

 

10. کارگزاران وحی، در قلمرو حاکمیت پروردگار

 

کارگزاران وحی تحت حاکمیت مطلقه و نظارت پروردگار هستند و در انجام رسالت خود صد در صد در قلمرو مشیت الهی به انجام مأموریت خود مبادرت می ورزند:

( وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذلِکَ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیّاً * رَبُّ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ... )؛ (27)

ما جز به فرمان پروردگار تو نازل نمی شویم، از آن اوست آن چه پیش روی ما و آن چه پشت سر ما و آن چه در میان این دو است. پروردگار تو فراموش کار نیست، اوست پروردگار ( و مالک ) آسمان ها و زمین و آن چه در میان این دو قرار دارد ( پس ) حال که چنین است ( و همه چیز از آن او و به فرمان او منتهی می گردد ) بر توست که تنها او را عبادت کنی و در راه عبادت او شکیبا باشی.

گرچه آیات قبل از این در مورد بهشتیان است و باز آیات پیش از آن نیز توصیف انبیا و برگزیدگان الهی است ولی لحن آیات فوق نشان می دهد که این جملات، گفتار فرشتگان در مورد وحی است؛ همان ها که بر پیامبر نازل می شوند و امر و نهی پروردگار را به حضرت انتقال می دهند.

در شأن نزول آیه فوق آمده است: « پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در یک نوبت به جبرئیل فرمود: چه چیز مانع می شود که بیشتر از آن چه هست به دیدار ما بیایی »، بعد از این سخن، آیات فوق نازل شد: « ما نازل نمی شویم مگر به امر پروردگار ».

در این دو آیه بر این نکته عنایت است که جبرئیل و فرشتگان وحی در نزول خود هیچ گونه استقلالی ندارند. گفتنی است که جمله « لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا » به منزله علت برای جمله قبل است؛ یعنی این که فرشتگان وحی می گویند آمدنِ ما تنها به امر پروردگارت انجام می گیرد به این دلیل است که خداوند مالکیت و حاکمیت مطلقه بر ما دارد آینده « لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا » و گذشته « وَمَا خَلْفَنَا » و حال حاضر، متعلق به اوست و خداوند از قلمرو حاکمیت خود که گذشته و حال و آینده باشد غفلت نمی کند.

این گونه آیات که محتوایش این است که خداوند حاکمیت مطلقه بر فرشتگان وحی دارد و آنها خود هیچ گونه استقلالی در این زمینه ندارند غیر از این که دلالت دارد وحی به پیامبر را قدرت و علم خداوند به وجود می آورد و وحی هویت غیبی دارد و مرهون مشیت الله می باشد، بر این مطلب نیز گواه است که در مرحله القا و انتقال پیام الهی از عالم الوهیت و وصول به قلب پیامبر، مصونیت کامل وجود دارد، زیرا همه در قلمرو سیطره خداوند انجام می گیرد؛ چنان که در آیات دیگر این مفاد با واژه « باذنه » ( اجازه او ) که اجازه تکوینی می باشد بیان شده است.

استناد وحی به خداوند و جبرئیل

 

شاید برخی بپرسند: خدا نازل کننده ی قرآن است یا جبرئیل؟ به عبارت دیگر،‌ جمع بین دو دسته از آیات چگونه است: آیاتی که وحی کننده را رسول معرفی می کند (28) یا قرآن را گفتار رسول کریم - جبرئیل - تلقی می نماید: ( إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ کَرِیمٍ ) (29) و یا نزول قرآن را به جبرئیل نسبت می دهد (30) و بسیاری از آیات دیگری که قرآن را نزول یافته از حکیم حمید (31)، عزیز حکیم (32)، عزیز علیم (33) و... اعلام می دارد.

جمع بین این دو استناد، یعنی نسبت دادن وحی به جبرئیل و فرشتگان در یک دسته از آیات و استناد به خداوند در آیات دیگر، همین است که: پیک وحی در عین حال که واسطه در انتقال و ارائه وحی می باشند، از خود استقلالی ندارند. فرشتگان از عوامل جبرئیل می باشند و او که همان روح الامین است « مطاع » می باشد؛ به عبارت دیگر، مقام فرماندهی فرشتگان دیگر را دارد. و روشن است این روابط، صرفاً رابطه و حاکمیت اعتباری نیست، چنان که خودِ جبرئیل هم دارای استقلال نمی باشد،‌ بلکه با اذن تکوینی خداوند در ارتباط مرموز وحی نقش خاصی ایفا می نماید. بر این اساس است که القای وحی توسط روح الامین و فرشتگان، تکلم و القای الهی می باشد. این امر، طبق سنت عمومی توحیدِ افعالی است که خداوند امور عالم را از طریق اسباب و عوامل، به انجام می رساند. واسطه ها هر یک در محدوده ی خاصی که برای آنها تعیین شده، با رخصت و اذن خدا، نقش خود را عملی می سازند، چنان که در آیات مربوط به گرفتن جان، همین دو نوع استناد آمده است: عنوان « توفی » و قبض جان، هم به فرشتگان نسبت داده شده (34) هم به ملک الموت. (35) در عین حال که خداوند « متوفی و ممیت » (36) خوانده شده است و قبض ارواح از افعال الهی به شمار آمده است.

 

پی‌نوشت‌ها:

1. انعام، آیه ی 124.

2. البته باید توجه داشت که برای جمله « لَن نُؤْتَى مِثْلَ مَاأُوتِیَ رُسُلُ اللّهِ » دو تفسیر شده است. یکی این که ( مخالفان ) گفتند: ما در صورتی ایمان خواهیم آورد که پیامبر برای ما معجزاتی مانند انبیای گذشته بیاورد مثل عصای موسی یا زنده ساختن مردگان که از طرف عیسی انجام گرفت. تفسیر دیگر این است که ما تنها در صورتی ایمان خواهیم آورد که همانند انبیا به ما هم وحی شود، و سیاق آیه به خصوص با جوابی که مطرح شده، با تفسیر اخیر که در متن بر آن تکیه شده است هم آهنگ تر است. در تفسیر نورالثقلین نیز روایتی طبق این تفسیر آمده است.

3. ابراهیم، آیه ی 11.

4. می توان گفت این بخش از آیه ( وَلکِنَّ اللَّهَ یَمُنُّ عَلَى مَن یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ ) به تنهایی با همگانی بودن و باز بودن راه برای عموم منافاتی ندارد. چنان که می خوانیم ( یُؤْتِی الْحِکْمَةَ مَن یَشَاءُ ) برخوردار ساختن افراد از حکمت بستگی به مشیت و موهبت الهی دارد ولی راه های رسیدن به آن برای همه بیان شده است که در راه وصول به آن می توانند تلاش کنند ولی در این جا با لحاظ آیات دیگر که نمونه هایی از آن در متن آمده است مشخص می گردد که مشیت الهی در وحی و نبوت مشیت ویژه ای است و هرگز تعمیم ندارد.

5. آل عمران، آیه ی 33.

6. المیزان، ج 3، ص 177.

7. انعام، آیات 83-87.

8. یونس، آیه ی 16.

9. المیزان، ج 10، ص 29.

10. اعراف، آیه ی 203.

11. بقره، آیه ی 144.

12. نورالثقلین، ج 1، ص 137.

13. المیزان، ج 1، ص 319.

14. الاتقان فی علوم القرآن، ج 1، ص 73-90.

15. المیزان، ج 2، ص 160-163.

16. یونس، آیه ی 37.

17. فرقان، آیه ی 31.

18. نحل، آیه ی 2.

19. طبق احتمال اول و دوم، « باء » در « بالروح » برای مصاحبه است؛ یعنی فرشتگان به همراهی روحی نازل می شوند ولی در احتمال اخیر حرف « باء » برای تعدیه است و مفاد آیه این است که فرشتگان روح ( پیام ) را نازل می کنند. روح المعانی، ج 14، ص 93 و المیزان، ج 12، ص 218.

20. صافات، آیات 1-4.

21. المیزان، ج 17، ص 126 ( در عین حال باید توجه داشت مقصود از صف بستگان و مأموریت آنها به خصوص در جمله اول و دوم در کتاب های تفسیری احتمالات و اقوال مختلفی آمده است)

22. عبس، آیات 11-16.

23. نحل، آیه ی 102.

24. شعراء، آیات 192-193.

25. تکویر، آیات 19-21.

26. عبس، آیات 11-16.

27. مریم، آیات 64-65.

28. شوری، آیه ی 51.

29. تکویر، آیه ی 19.

30. شعراء، آیه ی 193.

31. فصلت، آیه ی 43.

32. زمر، آیه ی 1.

33. غافر، آیه ی 2.

34. انعام، آیه ی 61.

35. سجده، آیه ی 11.

36. بقره، آیه ی 28 و انعام، آیه ی 61



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/11/29 :: ساعت 10:55 صبح )
»» عظمت و فضیلت قرآن مجید از دیدگاه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

 

 

درک عظمت قرآن کریم، منوط به معرفت قرآن در تمامی ابعاد است. یعنی شناخت حقایق و معارف غیبی، اسرار و حکم، شرایع و احکام، قصص و امثال، محکم و متشابه، تأویل و تنزیل و ظاهر و باطن آن، که هر کدام بُعدی از ابعاد و جلوه ای از جلوه های قرآن کریم است .

 

قرآن کریم در برگیرنده عالی ترین معارف الهی در زمینه شناخت خداوند متعال، اسما و صفات الهی، اسرار توحید، ویژگیهای سفیران و پیامبران الهی، اسرار جهان غیب، سنتهای حاکم بر جامعه های بشری، شناخت انسان و فرجام کار او، اخبار غیبی مربوط به گذشتگان و آیندگان است و همچنین حاوی نظام های اجتماعی، حقوقی، اقتصادی و سیاسی است که بشر برای سعادت و خوشبختی جاودانه خود به آن نیاز دارد.

 

قرآن کریم نشانگر راهی است که پیمودن آن انسان را از یوغ بردگی ستمگران نجات می دهد و از اسارت در زنجیر جهل، خرافه و هواهای شیطانی می رهاند و او را در مسیر سلامت قلب، پاکی ظاهر و باطن و پیشرفت مطلوب انسانی و معنوی قرار می دهد. قرآن حاوی معیارهای جاودانه برای شناخت حق از باطل و سره از ناسره است. با شناخت این ویژگیها و خصوصیات است که درک عظمت و رفعت ذاتی قرآن کریم و برتری آن بر دیگر انوار الهی روشن می شود.

 

علاوه بر همه این ویژگیها، اتصال قرآن به معدن عظمت الهی، عظمت و رفعتی فراتر از اندیشه های عادی به آن بخشیده، و این کتاب را دارای برکات و آثار خاصی در جسم و روح انسان ـ بلکه در تمام جهان هستی ـ قرار داده است.

 

از آنجا که شناخت و استفاده از این کتاب الهی به فراخور استعداد انسانها متفاوت است، درک عظمت قرآن نیز متناسب با این درک متفاوت خواهد بود.

 

شناخت حقیقت قرآن کریم و احاطه کامل بر همه ابعاد آن جز برای کسانی که قلب مطهر آنها وعاء تجلی نور قرآن بوده، میسر نیست. از این رو، برای شناخت ابعاد گوناگون عظمت وفضیلت قرآن، ناگزیر باید به حاملان علوم الهی و آگاهان به اسرار این کتاب عظیم که همانا پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ هستند، مراجعه کرد و در سایه آموزه های آنها به فهم تعالیم قرآن نایل آمد و عظمت آن را درک کرد.

 

به عبارت دیگر، رابطه مستحکم بین قرآن کریم و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به گونه ای است که شناخت یکی از آنها، تنها با شناخت آن دیگری، و استعانت از آن میسر است؛ چون از یکسو قرآن کریم عهده دار ارائه تصویری کامل از چهره نورانی حجت های الهی در روی زمین و بیان رسالت آسمانی آنها است و از سوی دیگر، حجت های الهی مسئولیت حفظ، حراست، نشر معارف و تبیین حقایق باطنی قرآن راـ برای مردم ـ به عهده دارند.

 

پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از یک سو با آشنا کردن مردم با معارف قرآن سعی کردند که زمینه درک عظمت قرآن را در خود مردم فراهم آورند و از سوی دیگر، به عنوان گواهان راستگو، فضیلت و عظمت قرآن را بازگو کردند تا مردم را جهت استفاه بیشتر از قرآن ترغیب کنند. در حقیقت، بازگویی عظمت و فضیلت قرآن کریم توسط اهل بیت ـ علیهم السلام ـ مقدمه ای است برای ایجاد زمینه فکری و روحی در مردم در جهت توجه شایسته به قرآن کریم و استفاده از معارف حیات بخش آن.

 

در این نوشتار بر آن هستیم که بخش هایی از سخنان پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام را راجع به عظمت قرآن نقل و بررسی کنیم.

 

قرآن کریم، خورشید هدایت

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله درباره جایگاه و نقش قرآن کریم در زندگی انسان فرموده اند:

 

«ای مردم! شما در منزل آرامش و صلح هستید و شما در حال سفرید، شما را به شتاب می برند. شاهدید که (گذر) شب و روز، هر نوی را کهنه می کند و هر دوری را نزدیک می گرداند و هر وعده ای را به سر می آورد. پس، برای میدان مسابقه دور و درازی که در پیش دارید، آماده کوشش شوید.»

 

مقداد عرض کرد: ای پیامبر خدا! آرامش و صلح یعنی چه؟

 

پیامبر فرمود: «دنیا» سرای تلاش و سپری شدن است، پس، هر گاه فتنه ها همچون پاره های شب تار شما را فرا گرفت به قرآن روی آورید، که آن شفیعی است که شفاعتش پذیرفته است و شاکی و خصمی است که شکایتش قبول می شود. هر که آن را پیش روی خود قرار دهد، او را به سوی بهشت راهنمایی کند و هر که آن را پشت سر خود قرارش دهد، او را به دوزخ کشاند. قرآن راهنمایی به سوی بهترین راه است. آن کتابی است که در آن تفصیل، روشنگری و تحصیل(حقایق) است، و جدا کننده (میان حق و باطل)است و شوخی نیست. ظاهری دارد و باطنی، ظاهرش حکم و دستور است و باطنش دانش. ظاهرش زیبا و باطنش ژرف و عمیق است. ستارگانی دارند، و ستارگانش نیز ستارگانی دارند ستارگانی که شگفتیهایش بی شمار است، و عجایب و غرایبش کهنه و تمام نمی شود. در قرآن چراغهای هدایت و پرتوگاه حکمت است، برای کسی که صفت (حق) را بشناسد راهنمای معرفت است. پس، باید آدمی دقت نظر کند و صفت(حق)را پیش چشمش آرد، تا از هلاکت رهایی یابد و از تنگنا به در آید؛ زیرا که اندیشیدن، مایه حیات دل شخص بینا و با بصیرت است، همچنان که آدمی به نور چراغ در تاریکیها راه می پیماید. پس بر شما است که نیکو برهید و کم (در شبهات و تاریکیها) منتظر بمانید.»

 

پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ در این بیان، به جهت های مهمی از عظمت قرآن کریم اشاره فرموده اند. جمله «هر گاه فتنه ها همچون پاره های شب تار شما را فرا گرفت، به قرآن روی آورید» به مهمترین رسالت قرآن کریم که هدایت و راهنمایی انسانهاست، اشاره دارد. قرآن کریم این رسالت را در همه شرایط و دوره های زندگی بشر حتی سخت ترین شرایط ظلمانی به عهده دارد. در شرایطی که انسان هیچ روزنه نوری در جامعه پیدا نمی کند و هیچ راهنمای امینی را نمی شناسد، این قرآن است که می تواند او را به سوی سعادت و کمال هدایت کند، و چون چراغی روشن در دست وی، راه سعادت را به او نشان دهد. از این روی فرموده است:

 

«هر که آن را پیش روی خود قرار دهد، او را به سوی بهشت راهنمایی کند و هر که پشت سر خود قرارش دهد، او را به دوزخ کشاند. قرآن راهنما به سوی بهترین راه است که در آن است تفصیل، روشنگری و تحصیل (حقایق).»

 

همچنین فرموده است:

 

«چراغ های هدایت و پرتوگاه حکمت در آن است، برای کسی که بشناسد صفت (حق) را راهنمای معرفت است پس باید آدمی دقت نظر کند و صفت (حق) را پیش چشمش آرد، تا از هلاکت رهایی یابد و از تنگنا به در آید...»

 

پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ در این حدیث با اشاره به عظمت علمی قرآن کریم فرمودند:

 

«(قرآن) ظاهری دارد و باطنی. ظاهرش حکم و دستور است و باطنش دانش، ظاهرش زیبا و باطنش ژرف و عمیق است.»

 

این بخش از حدیث به این نکته اشاره دارد که همان گونه که انسان موجودی است دارای ظاهر و باطن، قرآن هم که برای راهنمایی انسان است بر همین منوال نازل شده است تا هم تأمین کننده نیازهای ظاهری و هم تأمین کننده نیازهای باطنی او باشد. ظاهر قرآن همان احکام و شرایع خدا است که نسخه اصلاح رفتار و ظاهر انسانها است و باطن آن معارف الهی است که نیازهای درونی و فکری او را تأمین کند.

 

حضرت در جایی دیگر درباره قرآن فرموده اند:

 

«فضل القرآن علی سائر الکلام کفضل الله علی خلقه.»

 

«برتری قرآن بر دیگر سخنان، چون برتری خدا بر مخلوقاتش است.»

 

آری! قرآن بر همه کتاب های آسمانی و همچنین تمام معارف بشری برتری دارد. یعنی هیچ شاهکار ادبی در بلاغت و شیوایی، و هیچ سخنی حکیمانه در حکمت و استواری و هیچ کتاب علمی در تبیین حقایق عالم هستی به پایه این کتاب نمی رسد.

 

پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ در سخنی دیگر درباره عظمت قرآن چنین فرموده است:

 

«من أعطاه الله القرآن فرأی أن رجلا أعطی أفضل مما أعطی فقد صغر عظیما و عظم صغیرا.»

 

«اگر خدا قرآن را به هر کس عطا کند و او گمان کند که به دیگران نعمتی بزرگتر از این نعمت داده شده است، بی گمان چیز کوچکی را بزرگ شمرده و بزرگی را کوچک شمرده است.»

 

اعطا قرآن که بر اساس این حدیث برترین نعمتی است که خداوند به انسانها داده است، مراتب گوناگونی دارد که مرتبه کامل آن یعنی اعطا قرآن با تمام معارف باطنی آن، مخصوص پیامبر و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ است ولی به قرینه این که این حدیث در مقام بیان فضیلت قرآن است معلوم می شود که مراد از آن تنها مرتبه بالای اعطا نیست، بلکه معنای گسترده آن است که شامل قرائت و حفظ قرآن هم می شود. این برداشت مطابق با حدیثی است که به همین مضمون در مجمع البیان نقل شده است. بنابر این، هر کسی که جهت فراگیری قرائت یا حفظ قرآن کریم، امکان تشرف به محضر آن را پیدا کند، باید بداند که خداوند بالاترین نعمت را در اختیار او قرار داده است، چرا که قرائت قرآن مقدمه ای برای استفاده از قرآن و نیل به معارف آن است؛ پس باید در جهت استفاده کاملتر از آن و رسیدن به مقام فهم معارف عالی آن تلاش کند.

 

پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به گسترش تعلیم قرآن کریم اهتمام خاصی داشتند.

 

حضرت پیامبرـ صلی الله علیه و آله ـ اهمیت آموزش قرآن را با ذکر مثالی قابل فهم برای مردم چنین بیان فرموده اند:

 

«أیکم یحب أن یغدو الی العقیق أو الی بطحاء مکة، فیؤتی بناقتین کوماوین حسنتین، فیدعی بهما الی أهله من غیر مأثم و لاقطیعة رحم؟ قالوا: کلنا نحب ذلک یا رسول الله!.. قال: لأن یأتی أحدکم المسجد فیتعلم آیة، خیر له من ناقة، و أیتین خیر له من ناقتین، و ثلاث خیر له من ثلاث.»

 

«کدام یک از شما دوست دارد که صبحگاهان به سرزمین عقیق یا بطحا در مکه برود، و دو شتر بزرگ کوهان به او بدهند، و او آن دو شتر را به میان اهلش بیاورد بدون آن که گناه و یا قطع رحمی مرتکب شده باشد؟ مردم پاسخ گفتند: ای رسول خدا! همه ما چنین چیزی را دوست می داریم، حضرت فرمود: اگر یکی از شما به مسجد بیاید و آیه ای را فرا گیرد، برایش بهتر از یک شتر است و اگر دو آیه فرا گیرد بهتر از دو شتر است و اگر سه آیه فرا گیرد بهتر از سه شتر است.»

 

شتر کوهان بلند در عربستان از ارزش زیادی برخوردار بود، به طوری که هر کس برای به دست آوردن چنین ثروتی رنج رفتن به وادی عقیق و یا بطحای مکه را بر خود هموار می کرد. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند: همان گونه که برای به دست آوردن نعمتهای مادی زودگذر و ناپایدار که نگه داری آن با رنجهای فراوانی همراه است با کمال میل تلاش می کنید، باید برای به دست آوردن نعمتهای پایدار معنوی که همواره به آن نیاز دارید و همیشه شما را همراهی می کند، بیشتر تلاش کنید.

 

حضرت علی ـ علیه السلام ـ از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ چنین نقل کرده اند:

 

«خیارکم من تعلم القرآن و علمه.»

 

«بهترین شما آن کسانی اند که قرآن را فرا گیرند و به دیگران آموزش دهند.»

 

در توضیح این حدیث باید گفت که برترین و والاترین دست آورد زندگی انسان علم و معرفت است و در میان علوم و معارف، قرآن کریم برترین علوم است. بنابر این، تلاش برای تعلم و تعلیم آن بهترین تلاش است، و صاحبان این تلاش برگزیده ترین و بهترین انسانها هستند؛ چرا که سعی خود را در کاری به کار می برند که هیچ تلاشی به پایه آن بازده معنوی برای انسان ندارد، اما آموختن علوم دیگر غیر از قرآن هر چند هم خوب باشند به علت وجود برخی ناخالصی ها در آنها به این حد بازدهی ندارند.

 

به بیان دیگر، هر کسی که برای برداشت محصولات فکری از غیر قرآن، تلاش کند در قیامت گرفتار نتایج کار خود خواهد بود؛ چرا که حق خالص در غیر قرآن کریم وجود ندارد. از این روی، محصولات فکری که از آن برداشت می کند و تأثیر هایی که در اثر ممارست با آن در روح ایجاد می شود، نمی تواند کاملا عاری از شوب جهل بوده باشد. پس به مقتضای آیه (کل نفس بما کسبت رهینة) در آخرت مسؤل و گرفتار اندوخته های خود خواهد بود. اما قرآن کریم نوری است که در آن ظلمت راه ندارد. از این رو، اگر کسی به گرفتن معارف قرآن همت گمارد و در این راه از شیوه ای شایسته، یعنی شیوه ای که خود قرآن کریم و آورنده آن یعنی حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و اوصیای معصوم ـ علیهم السلام ـ مقرر کرده اند، استفاده بکند، این تلاش او هیچ گونه اثر منفی در روحش ـ که موجب گرفتاری وی در عالم آخرت باشد ـ نخواهد داشت.

 

بر این اساس است که علی ـ علیه السلام ـ فرمودند:

 

«در روز قیامت گوینده ای صدا می زند: آگاه باشید امروز هر کشت کاری گرفتار کشت خود و گرفتار سرنوشت کاری است که انجام داده، جز حارثان قرآن [آنان که به فراگیری و مطالعه قرآن و بذر افشانی آن مشغول بودند] پس شما از فراگیران و بذر افشانان قرآن و پیروان آن باشید! با قرآن خدا را بشناسید و خویشتن را با آن اندرز دهید. هر گاه(نظر شما بر خلاف قرآن بود) خود را متهم کنید، و خواسته های خویشتن را در برابر قرآن نادرست بشمارید.»

 

البته این ویژگی که در مورد قرآن کریم ذکر شده است شامل مطالعه وتحقیق در سخنان پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ نیز می شود؛ زیرا اصولا سخنان پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ به منزله تفسیر و تبیین حقایق و معارف قرآن کریم است و چیزی مستقل از قرآن نیست. از این رو است که تحقیق و تدبر در قرآن، بدون مراجعه و بررسی سخنان و احادیث اهل بیت ـ علیهم السلام ـ نمی تواند انسان را به حقیقت و عمق معنای قرآن برساند.

 

یکی از ابعاد عظمت قرآن کریم فراگیر بودن آن بر تمام معارفی است که بر پیامبران قبلی در کتاب های الهی نازل شده است، چون قرآن وجه نهایی و کامل آن کتاب ها است و به هیچ وجه محتوای این کتاب الهی گسسته از آن کتاب ها نیست، قرآن بر محتوای آنها احاطه و نظارت دارد، چه در مواردی که احکام آنها را نسخ کرده و چه در مواردی که ابقا کرده است. این ویژگی باعث می شود که پذیرش معارف قرآن برای پیروان حقیقی ادیان الهی آسان باشد.

 

پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ در اشاره به این معنی فرمودند:

 

«اعطیت السور الطوال مکان التوراة و اعطیت المئین مکان الانجیل و اعطیت المثانی مکان الزبور و فضلت بالمفصل ثمان و ستون سورة و هو مهیمن علی سائر الکتب و التوراة لموسی و الانجیل لعیسی و الزبور لداود.»

 

«سوره های بلند به جای تورات به من داده شد، و سوره های صدگانی به جای انجیل، و سوره های "مثانی" به جای زبور و سوره های مفصل نیز مایه برتری من است، و قرآن خود گواه کتابهای آسمانی است و مشرف بر آنها.» همچنین نقل شده است که فرمود:

 

«و أعطیت جوامع الکلم.»

 

«سخنان جامع به من داده شده است.»

 

عطاء از امام باقر ـ علیه السلام ـ پرسید: منظور از «جوامع الکلم» چیست؟ امام علیه السلام فرمود: «مراد از جوامع الکلم، «قرآن» است.»

 

قرآن شامل سخنان فراگیر و پرمحتوی است ؛ چرا که قرآن در هر موضوعی از موضوع های مربوط به هدایت انسان در بردارنده کلیات و ضوابط مربوط به آن موضوع است که از آن می توان مطالب زیادی را استخراج کرد و احتمال دارد که منظور از جوامع الکلم بودن قرآن، جامعیت قرآن برای همه طبقات انسانها از صاحبان دانش و مردم عادی باشد. یعنی هر کسی به حسب کمال و ضعف ادراک خود و درجه ای که از علم دارد می تواند از آن استفاده بکند.

 

بنابراین، یکی از ابعاد عظمت و رفعت قرآن این است که معارف الهی را با روشهای متفاوت و در سطوح گوناگونی تبیین کرده است، تا هم ژرف اندیشان خود را از آن بی نیاز نپندارند، و هم ساده اندیشان به بهانه پیچیدگی مطالب آن، خود را از آن محروم نبینند. قرآن سفره گسترده الهی است که همه اصناف مردم، در هر سطح علمی که باشند، می توانند به فرا خور همت و استعداد خود از آن بهره ببرند.

 

پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرموده است :

 

«القرآن مأدبة الله، فتعلموا من مأدبة الله ما استطعتم، انه النور المبین و الشفاء النافع، تعلموه؟ فان الله شرفکم بتعلمه.»

 

«قرآن سفره خداست، پس تا می توانید از میهمانی او فرا گیرید، آن نور روشن و درمان سودمند است، آن را فرا گیرید؛ چرا که خدا با آموختن آن به شما شرافت می بخشد.»

 

در توضیح این حدیث شریف باید گفت: روح انسان در حرکت تکاملی خود نیازمند غذای روحانی است که نیاز انسان به معارف حیات بخش و هدایتگر را پاسخ گوید استعدادهای فطری او را شکوفا سازد و حتی ظرفیت و قابلیتهای جدیدی در او ایجاد می کند، قرآن کریم چنین تغذیه ای را برای همه انسانها فراهم می کند، قرآن سفره گسترده الهی است که در اختیار انسان قرار داده شده است و هر کس به فراخور حال خود به بهره برداری از آن دعوت شده است، و قرآن نور و شفاست، تاریکیهای جهل و دردهای ناشی از جاهلیت را از بین می برد. بنابراین، رسیدن به کرامت و شرف انسانی در گرو فراگیری آن است.

 

برای فهم عمیق تر عظمت قرآن کریم، به بررسی دو صفت از صفت های قرآن کریم که در این حدیث به آنها اشاره شده است می پردازیم:

 

1 ـ مأدبة الله

 

«مأدبة الله» به سفره میهمانی گفته می شود: همچنین ممکن است به معنای جای فراگیری ادب نیز به کار رود.

 

بنا بر معنای اول، اطلاق وصف «مأدبة الله» بر قرآن کریم به لحاظ این است که معارف و علوم قرآن کریم تأمین کننده غذای روح است، روح انسان به لحاظ فطری نیازمند معارف و علوم راستین است، به خصوص علوم و معارفی که مربوط به شناخت مبدأ و معاد و سیر حرکت او به سوی جهان ابدی است و قرآن به عنوان منبع این معارف با عرضه غذای سالم و مطمئن نیاز روح را رفع می کند، اگر بشر نیازمند معارف، سر این سفره ننشیند و غذای مورد نیاز خود را از آن اخذ نکند، برای رفع نیاز خود به غذاهای آلوده روی می آورد و روح خود را با آن مسموم می کند. اما برمعنای دوم، به قرآن کریم به این لحاظ «مأدبة الله» است که جایگاه ادب آموزی انسان است که از سوی خداوند متعال برای انسان مهیا شده است.

 

سید مرتضی، از بزرگان شیعه در قرن چهار هجری در بیان این صفت و وجه اطلاق آن بر قرآن کریم سه بیان را ذکر کرده اند:

 

«مأدبة به ضم دال یا به فتح آن از ریشه ادب به ضم عین گرفته شده و به غذایی گفته می شود که انسان برای کسی که دعوت کرده آماده کند. بنابراین، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فایده ای را که انسان از قرائت و حفظ قرآن کسب می کند به انتفاع شخص دعوت شده از غذایی که برایش آماده می کند، تشبیه فرموده است. ممکن است وجه تشبیه این باشد که خواسته شده به گرد قرآن فراهم آیند، چنان که دعوت شدگان بر سر سفره جمع می شوند و ممکن است که هر دو وجه مراد باشد.

 

اگر مأدبة به فتح دال از ریشه ادب به ضم عین گرفته شده باشد پس معنای جمله " قرآن، مأدبة خداست " این خواهد بود که قرآن برای نگه داشت ادب خلق نازل شده است.»

 

برخی از این اوصاف به شفا بودن قرآن دلالت دارد.

 

توضیح این که قلب ـ که تعبیری است از روح و شخصیت واقعی انسان ـ اگر سالم باشد، می تواند حقایق جهان هستی، به خصوص حقایق مربوط به خود را درک کند، و به مبدا و معاد ایمان بیاورد، و به خوبیها میل پیدا کند، و از هر چیزی که مانع رسیدن او به کمال است، به خصوص کفر و شرک دوری بجوید، اما اگر در اثر کردار بد، قلب انسان مریض شود، نمی تواند حق را بشناسد و اگر هم بشناسد، نمی تواند به آن گزارش پیدا کند و پایبند آن شود، بلکه همواره به کارهای باطل میل پیدا می کند، تا جایی که تمام استعدادهای الهی خود را برای کمال از دست می دهد و برای ابد گرفتار بدبختیهایی می شود که به دست خود برای خود ساخته است.

 

امراض روح، چون امراض جسم انواع و اقسامی دارد که هر کدام نیاز به درمان خاص خود دارد، برخی از این امراض چنان سخت است که هر طبیبی نمی تواند آن را مداوا کند، و هر درمانی در آن مؤثر واقع نمی شود.

 

2 ـ الشفاء النافع

 

قرآن کریم جامع ترین و موثرترین نسخه امراض روحی است. از این رو، قرآن به «دواء لیس بعده دواء»، «دارویی که بالاتر از آن دارویی نیست»، توصیف شده است.

 

پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:

 

«ان القلوب تصدا کما یصدأ الحدید قیل: یا رسول الله: و ما جلاؤها؟ قال: قراءة القرآن و ذکر الموت.»

 

«دل ها چون آهن زنگ می زند. سؤال شد: ای رسول خدا! جلای دل ها چیست؟ حضرت فرمود: خواندن قرآن و یاد مرگ.»

 

قرآن کریم نه تنها مرضهای روحی را شفا می دهد بلکه حتی قلب مرده را زنده می کند.

 

پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ به انس فرمود:

 

«یا بن أم سلیم! لاتغفل عن قراءة القرآن صباحا و مساء، فان القرآن یحیی القلب المیت، و ینهی عن الفحشاء و المنکر.»

 

«ای پسر ام سلیم! از خواندن و تلاوت قرآن در صبح و شام غافل مباش! چرا که قرآن دل مرده را زنده می کند، و از کار زشت و ناپسند باز می دارد.»

 

مقام پیامبر صلی الله علیه و آله و عظمت معنوی قرآن کریم

 

قرآن کریم کتابی عادی چون کتابهای دیگر نیست که ابتدا و انتهای آن در اختیار ما باشد، بلکه کتابی است که از ساحت قدس اللّه ، با جلال و شکوه خاصی نازل شده است و در عوالم قبل از نزول و حین نزول و پس از آن تجلیات خاصی داشته است. از این رو، غیر از جنبه های شناخته شده آن، اتصالش به معدن عظمت الهی، عظمتی فراتر از اندیشه های عادی بشری به آن بخشیده است.

 

برای درک عظمت معنوی قرآن کریم بررسی عظمت متکلم و پدید آورنده آن، عظمت حامل و مرسل الیه آن، عظمت حافظ و نگهبان آن، عظمت شارح و مبین آن، عظمت وقت ارسال و کیفیت ارسال آن، عظمت مطالب و محتویات آن، عظمت رسالت آن و عظمت جایگاه آن در روز قیامت لازم است، برخی از این امور ذاتا و برخی عرضا در عظمت معنوی دخیل قرآن بوده و برخی کاشف از عظمت آن است.

 

قرآن کریم از همه این ابعاد، بالاترین رتبه عظمت را داراست؛ چون گوینده آن: خداوند متعال، و حامل آن: ملک مقرب، جبرئیل است، گیرنده و مخاطب آن اشرف مخلوقات، خاتم پیامبران، حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و حافظ و نگهبان آن خداوند متعال است، و شارح، مفسر و معلم آن، اهل بیت اطهار ـ علیهم السلام ـ هستند، و زمان ارسال آن، شب قدر است، پس همه جهت هایی که در عظمت قرآن دخیل است، خود از بعد عظمت بی نظیرند.

 

در احادیث اهل بیت ـ علیهم السلام ـ جهت هایی که در عظمت معنوی قرآن کریم دخیل بوده و یا بیانگر آن است به مناسبتهای مختلف تبیین شده است. این احادیث را می توان در چند دسته زیر مورد بررسی قرار داد:

 

1 ـ روایاتی که راجع به کیفیت نزول قرآن کریم و برخی سوره های آن آمده است؛

 

2 ـ احادیثی که راجع به عظمت محتوی قرآن وارد شده است؛

 

3 ـ احادیثی که بر تمثل قرآن کریم در روز قیامت دلالت دارد؛

 

4 ـ روایاتی که از وجود آثار خاصی برای برخی از سوره ها و آیه های قرآن کریم خبر می دهد؛

 

5 ـ احادیثی که از حاوی بودن قرآن کریم بر اسم اعظم الهی حکایت می کند. اسم اعظم حقیقتی که است تمام مخلوقات خدا مسخر آن هستند و کسی که علم مربوط به اسم اعظم خدا به او داده شود، هر کاری را به اذن خداوند متعال می تواند انجام دهد.

 

ما در بخش قبلی به احادیثی که بیانگر قرآن کریم در بعد محتوا و رسالت بود، اشاره کردیم و در این جا تنها به ذکر چند نمونه از سخنان ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ در باره عظمت مخاطب قرآن، یعنی حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ اکتفا می کنیم:

 

امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمودند:

 

«خداوند چون خلق را آفرید آن را دو دسته کرد و برگزیده خویش را در میان یکی از دو دسته قرار داد و آن گاه آنان را سه دسته کرد و برگزیده خویش را در میان یکی از سه دسته قرار داد آن گاه همچنان برگزید، تا آن که عبد مناف را انتخاب کرد و از عبد مناف هاشم را آن گاه از هاشم، عبدالمطلب و از عبدالمطلب عبدالله و از عبدالله، محمد رسول خدا را برگزید، در نتیجه پیامبر ولادتی پاکتر و پاکیزه تر از همه مردم دارد، خداوند او را نسبت به حق بشارت داد وبیم دهنده برانگیخت و کتاب را بر وی فرو فرستاد و هر چه که باشد در کتاب تبیین شده است.»

 

از امام هادی ـ علیه السلام ـ درباره عظمت آورنده قرآن کریم، یعنی خاتم الانبیاء ـ صلی الله علیه و آله ـ چنین نقل شده است :

 

«چون پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ چهل سالش تکمیل شد، خداوند عزوجل به قلب او نگریست و دید که قلب پیامبر از همه دلها برتر، والاتر، مطیع تر، خاشع تر، و خاضع تر است، به درهای آسمان اجازه داد، آنها گشوده شدند و محمد به آسمانها نگریست، خداوند به فرشتگان اجازه داد، آنان فرود آمدند و محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ آنان را می دید، و خداوند به رحمت دستور داد و رحمت از ساق عرش تا سر محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ فرود آمد و او را فرا گرفت، وی به جبرئیل روح الامین ـ که گردنبندی از نور دارد و طاووس فرشتگان است و به سوی او فرود آمده بود ـ نگاه کرد، جبرئیل شست پیامبر را گرفت و تکان داد و گفت: ای محمد! بخوان وی گفت: چه بخوانم؟ گفت: ای محمد! "بخوان به اسم پروردگارت که آفریده است، انسان را از علق آفریده، بخوان به نام پروردگار گرامی ات، هم او که با قلم، به انسان آنچه را که نمی دانست یاد داد."

 

آن گاه آنچه را که خداوند به وی گفته بود به پیامبر وحی کرد و سپس به بالا صعود کرد. پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ از کوه پایین آمد و عظمت جلال خدا او را فرا گرفت و از بزرگی مقام الهی که به دل او راه یافته بود، تب و لرز بر او عارض گردید. ترس از تکذیب قریش و اتهام جنون و اتهام به این که شیطان بر او مسلط شده است بر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ سخت و گران آمد.پیامبری که از روزهای نخستین زندگی اش عاقل ترین خلق خدا و گرامی ترین، بزرگوارترین آفریده او بود هم او که شیطان و کارهای دیوانگان و گفتارشان نزد وی از هر چیزی مبغوض تر بود. پس خدا خواست تا سینه پیامبر را فراخی دهد و دل وی را قوی سازد و در این راستا کوه ها و صخره ها و سنگ ریزه ها را به سخن واداشت و پیامبر به هر چه از اینها که می رسید ندایش می دادند: درود بر تو ای محمد! درود بر تو ای ولی خدا! درود بر تو ای رسول خدا! بشارت باد تو را، چرا که خداوند عز و جل تو را بر فراز خلائق از اولین و آخرین برتری داده، زینت کرده و گرامی داشته است.»

 

در این دو حدیث با اشاره به برخی از مقامات معنوی حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ این نکته بیان شده که نزول قرآن کریم به وی به این جهت بوده که وی برگزیده ترین و پاکترین و والاترین انسان روی زمین بوده است.

 

فضیلت پیامبر صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام در مقایسه با قرآن

 

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام برای تعلیم راه دینداری به مردم موظف به احترام به کعبه و قرآن کریم بودند و حتی برای حفظ آنها حاضر به گذشتن از جان خود بودند، ولی این به معنای بالاتر بودن مقام آن دو از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ نیست بلکه چنان که از احادیث خلقت نور حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و علی ـ علیه السلام ـ قبل از خلقت همه عالم ـ فهمیده می شود که مقام حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از همه مخلوقات عالم حتی از قرآن کریم و کعبه معظمه نیز بالاتر است.

 

مرحوم کاشف الغطاء که از علمای بزرگ شیعه است و در این باره آورده است:

 

«قرآن از همه کتابهای آسمانی و از سخنان انبیا و اصفیا برتر است، ولی از پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ و جانشینانش ـ علیه السلام ـ برتر نیست، هر چند احترام و با بزرگداشت آن، بر آنان واجب باشد، چرا که بر مملوکان ـ هر چند به سلطان هم نزدیک باشند ـ لازم است که سخنان و خاندان و فرزندان و خانه و لباس سلطان را احترام کنند؛ چرا که این در حقیقت بزرگداشت سلطان است. بنابر این، تعظیم ایشان به حجر الاسود و ارکان کعبه و قرآن و نوشته های آن از قبیل اسمها و صفات از همین حیث است، نه این که منجر به زیادت شرافت آنها شود.»

 

البته این مطلب نسبت به نمود ظاهری و کتبی قرآن کریم است اما مراتب بالای قرآن کریم به حکم آیه کریمه «بل هو آیات بینات فی صدور الذین اوتوا العلم» با نور وجود حضرت پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ متحد است و از یکدیگر جدایی ندارند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/11/29 :: ساعت 10:54 صبح )
»» حرفهای درگوشی مجاز!

 

صحبت‌های درگوشی همیشه بد نیست گاهی اتفاقا خیر و ثواب هم دارد. شاهد اینکه قرآن عزیز هم نه تنها این درگوشی‌های موردی را جایز بلکه ستایش هم کرده است.

در فرهنگ قرآن، کلیدواژه "نجوا" مرادف و ترجمانی است برای صحبت‌های درگوشی، زیرگوشی، پچ‌پچ، زمزمه، یواشکی و تعابیری از این دست.

"نجوا" مقابل "ندا" ست. 

وقتی بانگ برمی‌داری و بی‌پروا سخن می‌کنی، این می‌شود ندا. اما وقتی آنقدر آهسته صحبت می‌کنی(با خود یا دیگری) که دیگری نشنود، این می‌شود نجوا.

وقتی با خود نجوا می‌کنی، این می‌شود حدیث نفس. اما وقتی با بزرگی چون خدا، سخن می‌گویی این می‌شود "مناجات" که مقابلش را می‌گویند "مُنادات" یعنی گفتگوی دو سویه بلند و بی‌پروا.

آدم مبادی آداب و متخلق به اخلاق‌، در جمع با دیگری درگوشی صحبت نمی‌کند چون این طرز صحبت کردن، اساسا سوء ظن‌برانگیز است. از جمع، هر کسی شما را ببینید با خود قیاس می‌کند لابد دارند پشت سر من حرف می‌زنند یا شاید فلانی رازی سر به مهر دارد و از میان جمع، مرا را نامحرم می‌داند و از این دست خیالات و اوهام که خیلی هم پربیراهه نیست؛ و گرنه آدمی که ریگی به کفشش نباشد، صحبت‌های یواشکی در حضور دیگران، چه وجه موجّهی می‌تواند داشته باشد؟

آری، بسا هست شما با دیگری نجوا می‌کنید با اینکه سوء ظن حاضرین را برمی‌انگیزید اما در کار شما مصلحت یا خیر و منفعتی نهفته است که مجوزی خردپسند برای این کار به ظاهر ناپسند است.

صدالبته این را از خود نمی‌گویم بلکه بر این گفته سندی مستند و حجتی موجه دارم. 

قرآن، این صحیفه محکم الهی، به طور کلی، سفارش می‌کند که در حضور حاضرین، جانب تقوا را پاس بدارید و نجوا و صحبت‌های یواشکی را فرونهید. با این همه، در پاره‌ای آیات، به انواعی خاص از نجوا اشاره کرده و بر آن مهر جواز نهاده است.

اگر بخواهیم یک دسته‌بندی از آیات نجوا به دست دهیم، به شکل زیر خواهد بود:

 

1. آیاتی که جنبه تهدیدآمیز دارد و می آورد که خدا از راز نهایتان با خبر است، نمونه را:

اسرا/47: ما از خود آنان به سخنان رمزی و زیر گوشی، که به هنگام شنیدن گفتار تو می‌گویند و می‌شنوند، آگاه‌تریم آنگاه‌که ستمکاران می‌گویند: جز از مردی سحر زده پیروی نمی‌کنید.

توبه/78: آیا نمی‌دانند که خدا از راز و رمز و نجوای آنان آگاه و دانای به غیب‌ها است؟

 

2. آیاتی که، بنا بر حکمتی که در ختام سخن خواهیم آورد، از مطلق نجوا نهی کرده است. نمونه را:

مجادله/8: آیا آنان را ندیدی که از نجوا و راز گفتن منع شدند سپس بازگشتند به آنچه از آن منع شده بودند؟

بسا هست شما با دیگری نجوا می‌کنید با اینکه سوء ظن حاضرین را برمی‌انگیزید اما در کار شما مصلحت یا خیر و منفعتی نهفته است که مجوزی خردپسند برای این کار به ظاهر ناپسند است.

 

3. آیاتی که نجوا را عملی برخاسته از ناحیه شیطان می‌داند؛ نمونه را:

مجادله/10: سخن زیر گوشی و نجوا یک کار شیطانی است برای آن که مومنان را غمگین و نگران سازد.

اینکه آیا هر سخنِ درگوشی چُنین است که به تحریک و تحریض شیطان به وقوع می‌پیوندد، یا نه؛ مطلب درخور تأملی است که تفصیل آن از حوصله این مقال بیرون است. همین‌قدر بگویم که علی بن ابراهیم قمی، این محدث و مفسر بزرگ که به درک محضر دو امام معصوم نائل شد و نخستین مروج احادیث شیعه در قم است، ذیل کریمه یادشده، حکایتی عجیب و نکته‌آموز پیرامون رویای حضرت زهرا (س) می‌آورد که فهم این روایت صحیح‌السند و صریح‌الدلاله، فقاهتی درخور می‌طلبد.

 

4. برخی آیات از جلسات سرّی و انجمن‌های زیرزمینی و مخفیانه با کارکرد سیاسی نهی کرده است؛ نمونه را:

مجادله/10: آیا به کسانی ننگریسته‌ای که از نجوا کردن باز داشته شده‌اند ولی هنوز از این کار بازنایستاده‌اند و پیوسته به آنچه از آن نهی شده‌اند بازمی‌گردند؟ آنان درباره گناه و تجاوز به حقوق مردم و سرپیچی از فرمان‌های پیامبر (که شامل فرمان‌های حکومتی نیز می‌شد) با یکدیگر نجوا و گفت‌وگو می‌کنند و هنگامی که نزد تو می‌آیند با چیزی بر  تو سلام می‌کنند که خدا با آن بر تو سلام نکرده است و در آن حال با خود می‌گویند: اگر او پیامبری بر حق است چرا خدا ما را به سبب آنچه به او می‌گوییم و این‌گونه اهانتش کرده و بازی‌اش می‌دهیم ما را عذاب نمی‌کند؟ 

صاحب تفسیر قویم المیزان، در تفسیر این آیه، با تحلیلی نکته‌آموز، می‌گوید:

«مقابله‌ای که در این آیه شریفه بین اثم و عدوان و معصیت رسول واقع شده می‌فهماند که منظور از (اثم) آن قسم اعمالی است که اثر سوء دارد، ولی اثر سوئش از مرتکب آن به دیگران تجاوز نمی‌کند، نظیر میگساری و قمار و بی‌نمازی که صرفاً مربوط به حق الله است. و منظور از کلمه (عدوان) آن اعمال زشتی است که ضررش ‍ دامن‌گیر دیگران می‌شود،

و گناهان مربوط به حق‌الناس است که مردم از آن متضرر و متأذی می‌شوند. و این دو قسم هر دو از موارد معصیت اللّه است. و سومی که معصیت الرسول باشد عبارت است از اعمالی که مخالفت با خدا نیست، اعمالی که از نظر شرع جائز است، و رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله وسلم) از طرف خدای تعالی درباره آن‌ها نه امری فرموده و نه نهیی کرده، لیکن از طرف خودش و به منظور تأمین مصالح امت دستوری صادر فرموده، مانند نجوایی مشتمل بر معصیت خدا نیست، لیکن رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله وسلم) ولی امت است، و از خود امت اختیاراتش در امور مربوط به امت بیشتر است، دستور داده که از آن اجتناب ورزند.»1

غایت اصلی این نوشتار، تاکید و استناد بر مفاد آیات دسته پنجم است که نجواهای مجاز را معرفی می‌کند.

 

5. آیاتی که برخی از نجواها را به دلیل شمول بر پاره‌ای مصالح نیک، جایز بل مورد ستایش شمرده است؛ نمونه را بنگرید به دو آیه زیر:

نساء/114: در بسیاری از نجواهایشان خیر و صلاحی نیست مگر آنان که پنهانی مردم را به دادن صدقه یا انجام کارهای نیک یا اصلاح میان مردم فرمان دهند و کسی که برای خدا و در طلب رضای او چنین کند، پاداش بزرگی به او می‌دهیم.

مجادله/9: ای کسانی که ایمان آورده‌اید! هر گاه سخنی به راز می‌گویید (مواظب باشید که) هرگز بر بزهکاری و دشمنی و مخالفت با رسول مگویید و بر اساس نیکی و تقوا نجوا کنید.

 

بنا بر تصریح این دو آیه، موارد جواز نجوا عبارت‌اند از:

 

1. نجوایی که به صدقه امر می‌کند.

2. نجوایی که به معروف امر می‌کند.

3. نجوایی که به اصلاح و رفع اختلافات میان مردمان، امر می‌کند.

4. نجوای مبتنی بر"برّ" و نیکی

5. نجوای مبتنی بر تقوا و خودنگه‌داری

 

«البته باید به این حقیقت توجه داشته باشیم که هر چند نجوا را به دو بخش تقسیم کردیم که یک بخش آن ممنوع و بخش دیگر آن مجاز و یا پسندیده است، ولی باید بدانیم که قاعده کلی، ترک نجوا است، حتی اگر منشأ اثم و عدوان و معصیت رسول هم نباشد؛ زیرا همان‌طور که گفتیم، سخن درِ گوشی و اسرارآمیز، منشأ سوء تفاهم خواهد شد و نه‌تنها برای دیگران سوال‌برانگیز است، بلکه دل‌ها را از هم دور و افراد را به هم بدبین و در دل آنان کدورت ایجاد می‌کند.

بنابراین، نجوا به طور کلی مذموم است مگر آن مواردی که مصلحت ایجاب می‌کند. هر چند که اگر منشأ گناه و تجاوز و نافرمانی پیغمبر خدا باشد، مذموم‌تر و نکوهیده‌تر خواهد بود و گناه بیش‌تری دارد. از این جا است که اولاً، بعضی از آیات و روایات، مطلق نجوا را نهی کرده‌اند. ثانیاً، در همان مواردی استثنایی که نجوا مصلحت دارد نیز، اگر ممکن باشد، به جای سخن درِ گوشی در مجلس عمومی، بهتر است در خلوت سخن بگویند تا عوارض سوء نجوا را نداشته باشد و البته اگر جز نجوا راه دیگری نیست، طبعاً باید از این طریق به کار خیر اقدام کرد.

ثالثاً، بعضی آیات در موارد نجوا و سخن درِ گوشی با پیغمبر، دادن صدقه را قبل از نجوا توصیه کرده‌اند که شاید علتش همین باشد که بسنجند آیا کار آنان این ارزش و اهمیت را دارد که برای آن مرتکب این کار به ظاهر ناپسند شوند و آیا مصلحت آن بر مفسده نجوا می‌چربد و آیا حاضرند برای آن پولی خرج کنند و هزینه را بر به عهده بگیرند؟ اگر چنین نیست، این کار را نکنند و این خود به خود، باعث محدودشدن نجوا خواهد شد و در نتیجه، وقت پیامبر را کم‌تر خواهند گرفت.»2

 

پی‌نوشت‌ها:

1. المیزان، ذیل تفسیر آیه شریفه

2. مصباح یزدی، اخلاق در قرآن، ج3



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/11/29 :: ساعت 10:53 صبح )
»» حکایت میرغضب و نان و نمک مجرم‏

حکایت کرده ‏اند که سلطانى بر فردى غضب کرد و به میرغضب خود دستور داد سر او را قطع کند. میرغضب مجرم را بیرون آورد و به او گفت: آماده شو، مى‏خواهم سر از بدنت جدا کنم! مجرم گفت: میرغضب، معمولًا کسانى‏که مى‏خواهند کشته شوند چند تقاضا مى‏کنند. من یک تقاضا بیشتر ندارم؛ نه مى‏خواهم زن و بچه ‏ام را ببینم، نه اجازه‏ خواندن دو رکعت نماز مى‏خواهم، و نه مى‏خواهم کسى را پیدا کنم تا شفاعت مرا بکند، بلکه گرسنه‏ ام و دلم نمى‏خواهد در حال گرسنگى کشته شوم. اگر ممکن است مقدارى غذا براى من بیاور، ولى غذایى که مرا سیر کند!

میر غضب گفت: من پول ندارم و غذاى حاضر هم نداریم.

مغضوب گفت: من خودم پول دارم. و بعد مقدارى پول به او داد.

میرغضب پول را گرفت و غذاى خوشمزه ‏اى آماده کرد و آورد. مغضوب شروع به خوردن کرد و در همان حال مى‏گفت: به به! دستت درد نکند! ممنونم! عالى است! یک لقمه هم تو بخور!

میرغضب گفت: گرسنه نیستم.

مغضوب گفت: خیلى بد است که انسان مشغول خوردن غذاى خوشمزه‏اى باشد و کسى نگاهش کند و چیزى نخورَد. من طبعم قبول نمى‏کند. از این رو، میرغضب هم مشغول خوردن غذا شد. بعد که غذا تمام شد، گفت: آماده‏اى گردنت را بزنم؟ مغضوب گفت: آیا مردانگى است که نمک مرا بخورى و گردن مرا بزنى؟

میرغضب رو به او کرد و گفت: اى مجرم، ماهرانه مچ مرا گرفتى!

 

از قضا، میرغضب از آن دسته آدم‏هایى بود که روح مردانگى دارند. لذا، دستش را روى چشمانش گذاشت و سرش را برگرداند و به مجرم گفت: برو! تو آزادى! هر چند خودم گرفتار شوم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/28 :: ساعت 2:8 عصر )
»» خیال باطل‏

عده‏ اى تصور مى‏کنند خوش اخلاق بودن، خوش رو بودن به هنگام برخورد با دیگران است، اما این تصور بدون شک تصور بى جایى است؛ زیرا خنده‏رویى یک جزء بسیار کوچک از مسئله خوش خلقى است، اخلاق در اصطلاح بزرگان، آراسته بودن به تمام حسنات اخلاقى و دور ماندن از رذایل است.

هنگامى که رذایل از قبیل: کبر، ریا، بخل، حسد، نفاق، نمامى، دروغگویى، غرور، عجب و... از صفحه روان زدوده شد و نفس به سخا، مروت، مردانگى، فتوت، شرف، غیرت، خشوع، خضوع و... آراسته گشت، انسان، خوش اخلاق شده و به اخلاق پاک آراسته گشته است.

قرآن مجید، حسنات اخلاقى را «نور» دانسته، و آراسته به آن حسنات را منور به نور حق قلمداد کرده است:

«أَ وَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرِینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» .

«آیا کسى که [از نظر عقلى و روحى‏] مرده بود و ما او را [به وسیله هدایت و ایمان‏] زنده کردیم، و براى وى نورى قرار دادیم تا در پرتو آن در میان مردم [به درستى و سلامت‏] حرکت کند، مانند کسى است که در تاریکى‏ها [ىِ جهل و گمراهى‏] است و از آن بیرون شدنى نیست؟! این گونه براى کافران‏ [به خاطر لجاجت و عنادشان‏] آنچه انجام مى‏دادند، آراسته شد [تا گمان کنند اعمالى را که انجام مى‏دهند نیکوست».



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/28 :: ساعت 2:7 عصر )
»» گفتارى از عارفان

عاشق سالک و عارف الهى مى‏گوید:

وقتى در یکى از ممالک گذارم افتاد. طبیبى را که آثار دانش و آیات بینش از او ظاهر و هویدا بود در کویى دیدم به معالجت مشغول است.

جمعى کثیر از مرد و زن بر گرد او نشسته‏اند و منتظر گرفتن نسخه براى علاج دردند.

من نیز در گوشه‏اى نشستم. چون از دستورالعمل بیماران خلاصى یافت روى به من کرده و گفت:

اگر تو را نیز مطلبى هستى بگوى.

گفتم: سال‏هاست به مرضى مبتلا هستم، اگر توانى آن را معالجت نماى.

گفت: آن کدام است؟

گفتم: مرض گناه، اگر از براى آن دوایى دارى از براى من بیان کن.

طبیب لحظه‏اى سر به زیر افکند، پس قلم برداشت و گفت: از براى تو نسخه‏اى بنویسم آن را نیکو فهم نماى و بدان عمل کن.

آن‏گاه قلم و کاغذ برداشت و این کلمات نوشت:

ریشه‏هاى فقر را برگیر، با برگ‏هاى صبر و هلیله فروتنى و بلیله افتادگى و روغن گل‏ بنفشه ترس، با گل خطمى دوست و تمر هندى قرار، با گل سرخ راستى، چون این دواها را به میزان خود گرفتى، محل آن را در دیگ دانش قرار ده و آب بردبارى و حقیقت به روى آن بریز و آتش آرزومندى زیر آن دیگ برافروز و سوزندگى بر آن بیفزاى و آن را با ستام خشنودى حرکت ده و سمقونیاى زارى و بازگشت بر آن اضافه کن و به روى آن مقّل طاعت بریز، سپس در عمل بکوش و آن شربت را در دکان خلوت بنوش، پس از نوشیدن تلخى دهان را با آب وفا مضمضه کن و نیکو کن مزه دهان خود را به مسواک ترس و گرسنگى، سپس به جهت آن که قى عارض نگردد، سیب قناعت را ببوى و لب‏هاى خود را به دستمال بازگشت از غیر خدا پاک نماى، پس این شرکت که از ترکیب آن دواها ساخته شد، گناهان را بَرد و تو را به خداى بزرگ و داناى رازها نزدیک مى‏کند.

چون این کلمات را از آن طبیب دانشمند شنیدم، تغییر کلّى در حالت من پدید گشت و من نیز قلم برداشته این کلمات را براى وى نگاشتم:

خداوند را بندگانى است که درختان گناه را در دیده مى‏نشانند و آن‏ها را به آب توبه بازگشت سیراب مى‏کنند، بار آن‏ها اندوه و پشیمانى است، میوه آن را بى‏جنون مى‏چینند و بلادت و بلاهت را بر خود بسته، بى‏آن که درماندگى در کردار یا گنگى در گفتار آن‏ها باشد، این گروه از دانشمندانند و معرفت دار به خدا و رسول، از جام پاک وحدت مى‏نوشند و بر درازى بلا توانایى پیدا مى‏کنند، دل‏هاى آن‏ها در عالم ملکوت سرگشته و ترسان مى‏شود و بین پرده‏هاى جبروت خیالاتشان حرکت مى‏کند.

پناه مى‏برند به سایه برگ‏هاى پشیمانى و مطالعه مى‏کنند کتاب گناهان خود را و روح آنان دمساز شکیبایى و ترس مى‏گردد، تا وقتى که به اعلا درجه زهد برسند و همآغوش با نردبان ورع شوند.

شکنجه و تلخى ترک دنیا را به خود مى‏خرند و آن‏گاه به ریسمان رهایى پیروز گردند و به گوشه آسایش و تندرستى مى‏رسند، روحشان به بلندى‏ها رسد، تا وقتى که به باغ‏هاى‏ فراخى و آسودگى اقامت کنند، فرو روند در دریاى حیات الهى و محکم سازند خندق‏هاى شکیبایى و بگذارند از پل‏هاى نهرهاى بزرگ هواهاى نفسانى، آن‏گاه که منزل کنند به سرچشمه بادبان‏هاى آن کشتى‏هاى مراد و حرکت کنند در دریاى بهبودى، تا وقتى که برسند به سواحل آسایش و معدن و محلّ بزرگى و جلالت.

یافعى مى‏گوید: من نیز نثراً و نظماً در این معانى چیزى نگاشته‏ام که قسمتى از آن بدین شرح است:

چون از جانب حق به عباد، امور معنوى و ترقّیات روحى و عنایات و الطاف خاصه برسد، از خود آنچه غیر اوست دور کنند و به طرف مقامات پیوستگى سفر کرده و با کرامت و زهد و تقوا یارى جویند، تقوایى که گویا اجزائش به آب پاکى و یگانگى و پسندیدگى خمیر شده، اسب‏هایشان در باغ ریاضت در حرکتند و پنهان مى‏نماید.

توسن سرکش نفس را آن چنان لجام مى‏زنند که به غیر صاحب خود نتواند به جایى بنگرد و آن‏ها را به تازیانه ترس بازدارند و به اسباب آرزومندى حرکت دهند و آن‏ها را به منتهاى آرزومندى که رسیدن به حق است، در پهنه سختى و رنج برانند، تا آن‏گاه که به جاى پاکیزه با عظمتى برسند و دست یابند به مراتب عالى باز نیت‏هاى سپیدى و عرایس انوار در باغات خوشى و معارف اسرار.

 

این راهى که طى مى‏کنند پر است از لشکرهاى آرزوهاى نفسانى، ولى اینان بازدارند آن لشکرها را از هجوم به خود و بکشند نفوس آرزوها را به شمشیرهاى خلاف نفس و بزنند سواران طبع سرکش را به نیزه‏هاى ترک عادات گذشته و پاکیزه کنند به آب دیده ناپاکى گناهان خود را و بدى‏ها و سایر برنامه‏هاى زشت را، تا بى‏عیب شود عبادت آن‏ها و نیاز آنان فقط نیاز به پاکیزگى جان و نماز شود، از دردهاى دوستى غلط دل آنان علاج شود، درخت‏هاى بدى طبع را به آتش اندوه دل غمین بسوزانند و با گلاب اوراد و اذکار خود را خوشبو نمایند و به نام خدا مردگان خود را زنده کنند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/28 :: ساعت 2:6 عصر )
»» خصوصیات و ویژگی های وحی از منظر قرآن (2)

وحی نیز از الهام ها در علوم و حدسیات است

 

با توجه به ویژگی هایی که در مورد وحی بحث شد مشخص می شود که الهام و اشراقی که برای دانشمندان در علوم حاصل می شود و در منطق به آن حدسیات می گویند ماهیتاً وحی نیست، زیرا چنان که بیان شد از ویژگی های وحی این است که پیامبر به ارتباط خود با خدا و آن چه را دریافت می کند آگاه است و او متعلمی است که به طور مستقیم در تماس با عالم غیب و یا توسط فرشته ارتباط برقرار می کند و مفاهیمی را از مبدأ اعلی می گیرد، خدای بزرگ معارف را بر او نازل می کند و او را تعلیم می دهد. بنابراین، ارتباط مذکور غیر از این است که فرضیه ای به طور دفعی براساس قرائنی یا بدون قرینه ای به ذهن دانشمندی خطور کند و یا حدس زده شود به گونه ای که به آن یقین حاصل گردد، هرگز این دو یک ماهیت نیست.

در تحلیل پاره ای از بزرگان در توضیح نبوت و وحی آمده است: « حقیقت نبوت قوه ی قدسیه ای است که ما به آن الهام می گوییم، اما تفاوت و شدت و ضعف این نیرو در افراد عادی حتی در نوابغ به صورت یک چراغ است مثل یک لامپ 25 شمعی یا صد شمعی و آن چه در پیامبر و نبی است یک نور خورشید یا فلان ستاره دیگر است. » (30)

اگر بخواهیم بیان فوق را حمل به صحت کنیم و نقدی به آن نداشته باشیم باید کلام مذکور را چنین توجیه کنیم: منظور این است که اشراق های خاص علمی همانند وحی، هر دو ادراک غیر حسی و غیر عقلانی است نه این که الهام های علمی به نوابغ با وحی یک هویت داشته باشند.

 

3. وحی ارتباطی درونی

 

یکی از خصوصیات وحی این است که ارتباط درونی است و از ادراکاتی نیست که از طریق حواس خارجی دریافت گردد. گیرنده وحی از درون با عالم غیب و مبدأ اعلی ارتباط برقرار می کند، نه از کانال قوای ظاهری.

توضیح این که: یکی از منابع مهم کسب معرفت برای انسان، دیدن، شنیدن و سایر حواس پنج گانه است. انسان در آغاز، چیزهایی را به طور جزئی و مشخص می شنود یا می بیند، سپس به وسیله عقل با تجرید و تعمیم آن چه را دریافت کرده، قضایا و قوانین کلی و حکام عامی می سازد.

خداوند در قرآن روی این حواس به عنوان ابزار شناخت و معرفت بشر بسیار تکیه می کند:

( وَاللَّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ )؛ (31)

خداوند شما را از شکم مادرانتان خارج کرد، در حالی که هیچ نمی دانستید ولی برای شما گوش و چشم و عقل قرار داد شاید به شکرگزاری بپردازید.

در این آیه شریفه، غیر از « فؤاد » که همان قوه عاقله است، روی سمع و بصر، به عنوان دو ابزار معرفت و کانال خروج از جهل اولیه، تکیه می کند. البته حواس دیگر نیز همین نقش را دارد ولی ممکن است به خاطر این که چشم و گوش در ادراکات و معرفت، نقش بیشتری دارد به این دو اکتفا شده است.

در بسیاری از آیات که مربوط به مطالعه ی پدیده های طبیعت و شناخت حاکمیت و ربوبیت پروردگار است روی نگاه کردن به مناظر طبیعی، میوه ها و رنگ های گوناگون، دیدن پرندگان و حرکت آنها در فضا و... (32) تکیه شده است.

در این آیات عنایت روی معرفت های بشری است که از کانال حواس ظاهری تحقق می پذیرد. اما خصوصیت وحی این است که برخلاف این گونه آگاهی ها، دریافت آن از کانال حواس ظاهری انجام نمی گیرد. بلکه دریافتی است درونی، چشم و گوش، لامسه ظاهری با آن ارتباطی ندارد.

( وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَى قَلْبِکَ... )؛ (33)

مسلماً این ( قرآن ) از سوی پروردگار جهانیان نازل شده است! روح الامین آن را نازل کرده است... بر قلب ( پاک ) تو، تا از انذار کنندگان باشی! آن را به زبان عربی آشکار ( نازل کرد ).

در این آیه تصریح شده که قرآن توسط روح الامین بر قلب پیامبر فرود آمده است. روشن است قلب در این جا و آیات دیگر قرآن، همان نفس و روح است نه قلب صنوبری و عضوی که مرکز خون و منبع رساندن آن به تمام بدن است. شاهد بر این ادعا، اوصاف و اموری است که قرآن آنها را به قلب اسناد داده است؛ مانند تفکر و تعقل:

( لَهُمْ قُلُوبٌ لاَیَفْقَهُونَ بِهَا )؛ (34)

آنها قلب هایی دارند که با آن ( اندیشه نمی کنند، و ) نمی فهمند.

یا می فرماید:

( خَتَمَ اللّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ )؛ (35)

خدا بر دل ها و گوش های آنان مهر نهاده است.

بنابراین در آیه مورد بحث، وقتی می گوید روح الامین قرآن را بر قلب تو نازل کرد می فهمیم وحی و پیام گیری پیامبر در خفای از دیگران انجام می گرفته است. نزول بر قلب، نشانِ این است که حتی چشم و گوش و حواس ظاهری خود پیامبر هم، در این ادراک دخالتی نداشته است. طبعاً در این نوع ارتباط، اگر شنیدن صوت مطرح است. چنان که در پاره ای از اقسام وحی آمده، شنیدن و دیدن با این حواس نیست، زیرا در این صورت دیگران هم باید آن چه را پیامبر می شنود، بشنوند و آن چه را که حضرت می دیده لازم بود مشاهده کنند و چنین امری اضافه بر این که با ظاهر آیه که می گوید: « بر قلب تو نازل شد » سازگار نیست با تاریخ و روایات نیز نمی سازد؛ چنان که نقل شده است:

پس از آمد و رفت پیک وحی و پایان یافتن این ارتباط مرموز، پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) اصحاب را از آمدن جبرئیل و دریافت پیام، مطلع می کرد. (36) آیاتی که وحیِ در خواب را مطرح می کند و نیز حالاتی که در روایات برای پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام برقراری این ارتباط بیان شده است، مؤید این است که وحی یک ارتباط درونی است و به حواس ظاهری و بیرونی که بخش مهم ادراکات بشر را تشکیل می دهد، ارتباط ندارد، مانند این که حضرتش در پاره ای از زمان های دریافت وحی، حالت غشوه مانندی به او دست می داد؛ یعنی چشم و گوش ( و حواس ظاهری ) وی از کار می افتاد.

بنابراین باید گفت اگرچه وحی ارتباط مرموزی است، ولی تصویر باطنی و درونی بودن آن، امر بسیار ساده ای است. چنان که رؤیا و خواب دیدن به خصوص رؤیاهای صادقه، درونی است و وقتی انجام می گیرد که حواس ظاهری، در حال تعطیلی می باشد.

 

4. وحی تنزل یافتن حقایق عالی در سطح قابل تفهیم

 

( وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ * نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ * عَلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ )؛ (37)

و راستی که این [قرآن] وحیِ پروردگار جهانیان است روح الامین آن را بر دلت نازل کرد تا از جمله ی هشدار دهندگان باشی.

از عناوینی که در مورد وحی در قرآن آمده است « نزول » می باشد. مقصود از « نزول » معنای لغوی آن است که عبارت است از: « انحطاط از بالا به پایین ». چنان که گفته می شود: « نزل عن دابته » یعنی ( از مرکب خود پایین آمد ) (38) یا این که باران از آسمان نازل گردید. (39)

آیات فوق، قرآن را مجموعه نازل شده، مبدأ نزول را رب العالمین، واسطه نزول را روح الامین و محل نزول را قلب پیامبر معرفی می کند. در این جا برای روشن تر شدن مقصود، مناسب است که انواع نزول بیان گردد:

الف. فرود حقیقی و حسی:

 

پایین آمدنی است که جنبه ی خارجی دارد و در عین حال همراه با تجافی است؛ یعنی مبدأ فرود از چیزی که در آن جا قرار داشته خالی می شود، مانند پایین آمدن انسان از طبقه بالا یا بارش باران.

ب. فرود اعتباری:

 

پایین آمدنی که عینیت و وجود خارجی ندارد، بلکه امری است اعتباری، مثل آن که گفته می شود: « نزل الملک عن عرشه » ( ملک از تخت سلطنت پایین آمد ) چون مقام ریاست یک امر قراردادی است، پایین آمدن از آن مقام نیز امر اعتباری می باشد.

ج. فرود حقیقی معنوی:

 

نوع سوم از فرود، در عین حال که وجود حقیقی و خارجی دارد اما برخلاف نوع اول، مادی و حسی نیست مانند تبیین یک مطلب فلسفی دقیق در سطحی که برای عموم قابل فهم باشد. البته این بیان یک مصداق از نزول معنوی است. در این جا برخلاف نزول مادی، تجافی وجود ندارد. مبدأ و بالا از چیزی که پایین می آید خالی نمی شود، زیرا در این فرض، اصولاً بالا و پایین امر حسی و مادی نیست. بر این اساس است که به طور کلی قرآن دو نوع علو را همراه با نزول بیان کرده است:

بالا و فوقیت مادی، مانند ( أَنْزَلَ مِنَ الْسَّمَاءِ مَاءً ) که این « سماء » به معنای بالا و فوقیت حسی است خداوند از بالا باران نازل ساخت و دیگری بالا و فوقیت معنوی مانند ( یُدَبِّرُ الْأَمْرَ مِنَ السَّماءِ إِلَى الْأَرْضِ ثُمَّ یَعْرُجُ إِلَیْهِ )؛ (40) خداوند از بالا تدبیر می کند. در این جا مراد از آسمان، همان مقام حضور، عالم غیب، ماوراء طبیعت و جای گاهی است که از آن جا، امور عالم تقدیر و فرماندهی می شود. خداوند که به همه حقایق احاطه دارد، تدبیر امور زمینی را از آن جای گاه عملی می سازد. (41)

با توجه به این مقدمه که توضیحی است در مورد معنای کلی نزول، باید گفت: به این جهت در آیات مختلف از وحی، به عنوان نزول یاد می شود که برای وحی، مبدأ اعلی و نوعی هبوط و پایین آمدن وجود دارد. پاره ای از آیات مربوط را مورد توجه قرار می دهیم:

( وَإِنَّهُ فِی أُمِّ الْکِتَابِ لَدَیْنَا لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ )؛ (42)

و آن در « أُمِّ الْکِتَابِ » [ = لوح محفوظ ] نزد ما بلند پایه و استوار است.

این آیه، می گوید: برای کتاب مبین، که همان قرآن باشد، قبل از نزول، جای گاه بلند پایه ای وجود دارد، به نام « أُمِّ الْکِتَابِ »، - کتاب مادر - چنان که، در آیه دیگر از این جای گاه، به عنوان لوح محفوظ، یاد شده است:

( بَلْ هُوَ قُرْآنٌ مَجِیدٌ * فِی لَوْحٍ مَحْفُوظٍ )؛ (43)

این قرآن ارجمندی است که در لوح محفوظ جای دارد.

این کتاب مادر ( أُمِّ الْکِتَابِ ) که اساس و مبدأ همه حقایق و پیام های الهی و کتب آسمانی است با توجه به این که به نزد ما بودن - لدینا - توصیف شده است، با خزینه علم پروردگار، که سرچشمه همه کتاب های آسمانی است، منطبق می شود. لازمه اش این است که قرآن از ذات کامل نامتناهی او سرچشمه گرفته باشد که همه حقایق را به طور بسیط و مجرد و شیوه ای جمعی در بر دارد، لذا دنباله آیه در توصیف دیگر قرآن آمده است، قرآن در حالی که در کتاب مادر و لوح محفوظ، مندرج است دارای مرتبه ای والا مقام است: « لَعَلِیٌّ حَکِیمٌ ».

با توجه به سیاق آیه و کلمه ی « لَدَیْنَا » همان طور که در پاره ای از تفاسیر آمده است (44) منظور این است که والاتر از آن است که افکار و عقول بشری، در آن جای گاه، به قرآن و حقایق آن راه یابد، در عین حال که مستحکم و خلل ناپذیر می باشد.

فکر و عقل بشر به مفاهیم و اموری می تواند دست یابد که از مقوله ی لفظ و مفاهیم و نیز از مقدمات تصدیقی، تشکیل شده باشد که پاره ای از آنها بر دیگری مترتب شود؛ چنان که در قران چنین است. اما در شرایطی که چیزی فراتر از الفاظ و مفاهیم لفظی است و اصولاً از تفصیل و ترکیب الفاظ و اجزاء برخوردار نمی باشد، پس چگونه عقل بشر به آن راه داشته باشد. آیه فوق می گوید قرآن از آن عالم تنزیل یافته است و در قالب الفاظ و مفاهیم لفظی با لباس و لایه ی عربی تجلی و بروز پیدا کرده است تا تعقل و دست یافتن به حقایق آن، برای بشر میسور گردد: « لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ ».

آیه دیگر می فرماید:

( کَذلِکَ یُوحِی إِلَیْکَ وَإِلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکَ اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ * لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَهُوَ الْعَلِیُّ الْعَظِیمُ )؛ (45)

این گونه خداوند عزیز و حکیم به تو و پیامبرانی که پیش از تو بودند وحی می کند. آن چه در آسمان ها و آن چه در زمین است از آن اوست و او بلندمرتبه و بزرگ است.

در این آیات، نیز مبدأ وحی را به پنج صفت، توصیف می کند: عزیز و شکست ناپذیر، برخوردار از حکمت، مالکیت به کل مخلوقات و جهان هستی و علو و عظمت.

حال با توجه به این که مبدأ وحی، خداوند عزیز، حکیم، عظیم، هستی بخش است. و از خزانه ی نامتناهی علم او، به عنوان أُمِّ الْکِتَابِ و لوح محفوظ یاد می شود و با لحاظ این که محل فرود و نزول، جان و قلب پیامبر می باشد، طبیعی است که این نزول در عین حال که یک حقیقت است ولی با تجافی و خالی شدن از مبدأ همراه نیست؛ به عبارت دیگر، از عالم ملکوت، از خزائن علم الهی، حقایق و معارفی که بالاتر از افکار بشری است در قالب الفاظ و لباس هایی که برای بشر قابل تفهیم و درک باشد، بر قلب پیامبر، بروز و تجلی پیدا می کند. مبدأ نزول پروردگار و خزینه ی نامتناهی علم او می باشد و محل فرود و تجلی، قلب پیامبر است.

با توضیحاتی که بیان شد، می توان گفت هر یک از جمله های: ( أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ ) و ( أَنْزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ ) یک مفاد دارد. نزول همان وحی است، و وحی، همان نزول. جز این که در « أَوْحَیْنَا » عنایت به مخفی بودن این تفهیم است، ولی واژه نزول، به پایین آمدن از مبدأ عالی در سطحی که با القا و فهم انسان قابل درک باشد، نظر دارد.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

1. شوری، آیه ی 51. ظاهر این است که استثناء در آیه مفرغ است مستثنی منه محذوف و استثناء متصل می باشد: « ما کان لبشر ان یکلمه الله کلاما او نوعا من الکلام الا وحیا... ».

2. به عبارت دیگر مقسم در این آیه شریفه، کلام الهی است.

3. شوروی، آیات 52.

4. نجم، آیات 3-5.

5. در آیات فوق توجه به دو نکته لازم است:

الف. دو نظر تفسیری هست که مراد از « علمه » جبرئیل است یا خداوند

ب. مرجع ضمیر « هو » و « علمه » عبارت است از « ما » در « ماینطق »، یعنی منطوق و گفتار پیامبر فقط وحی است، همان طور که در متن توضیح داده شده، برخلاف احتمالی که در بعضی از تفاسیر آمده انحصاری به قرآن ندارد.

6. نساء، آیه ی 113.

7. شعرا، آیه ی 192.

8. فصلت، آیه ی 42.

9. طه، آیات 4-6.

10. شوری، آیه ی 52.

11. عنکبوت، آیه ی 48.

12. هود، آیه ی 49.

13. اعراف، آیه ی 203.

14. یونس، آیات 15-16.

15. المیزان، ج 10، ص 29.

16. نساء، آیه ی 113.

17. نجم، آیه ی 5.

18. مائده، آیات 114-115.

19. بقره، آیه ی 260.

20. آل عمران، آیات 38-41.

21. بقره، آیه ی 259.

22. قیامت، آیات 17-18.

23. طه، آیه ی 114.

24. این مثال و بیان اقتباسی است از نبوت، شهید مطهری، ص 84.

25. انسان موجود ناشناخته، ص 134.

26. استاد مطهری، مجموعه آثار، ج 4، ص 145.

27. همان، ص 144.

28. منظومه سبزواری، ص 191-193 و منطق مظفر، ص 32-33.

29. المنطق، ص 22. در عین حال، در مقایسه الهام های علمی و حدسیات می توان گفت: الهام علم اعم است از حدس منطقی زیرا الهام علمی شامل مواردی نیز می گردد که الهام به ذهن دانشمند نیز می رسد و سپس با توجه به صحت آن پی می برد در حالی که حدس اختصاص به یقین دارد. یقین به یک نتیجه، به این صورت که با قرائن و استدلال همراه است بدون این که تلاشی برای تحصیل استدلال انجام گیرد بلکه همراه با تصور نتیجه که ابتدا مجهول است استدلال آن هم در ذهن پیدا می شود و مجهول معلوم می گردد.

30. بوعلی سینا، دانشنامه علائی، به نقل از: استاد مطهری، مجموعه آثار، ص 145.

31. نحل، آیه ی 78.

32. فاطر، آیات 27 و 28؛ ملک، آیه ی 15؛ نحل، آیه ی 79؛ ق، آیه ی 6 و...

33. شعراء، آیات 192-194.

34. اعراف، آیه ی 179.

35. بقره، آیه ی 7.

36. المیزان، ج 15، ص 347.

37. شعراء، آیات 192-194.

38. « کلمة صحیحة تدل علی هبوط شی و قرعه » ( مقاییس ). « نزل من علو الی سفل » ( مصباح اللغة ).

39. مفردات القرآن.

40. سجده، آیه ی 5.

41. المیزان، ج 6، ص 261.

42. زخرف، آیه ی 4.

43. بروج، آیات 21-22.

44. المیزان، ج 18، ص 87.

45. شوری، آیات 3-4



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/28 :: ساعت 2:5 عصر )
»» چرا ما انسان شدیم؟

 

عدل الهی

در این دنیا نعمت هایی هست که خداوند آن را به بعضی اشخاص در این دنیا داده ولی به بعضی نداده مثلاً خداوند یک نفر را زیبا خلق کرده و شخص دیگری را معمولی و گاهی زشت خلق کرده. برای رفع این اشکال روایاتی نقل می شود که خداوند چیزهایی که انسان در این دنیا دلش می خواسته داشته باشد و نداشته اگر با تقوا باشد در آخرت به او می دهد. اگر این گونه باشد ممکن است آن شخصی که این نعمت را در دنیا دارد و با تقوا هم هست به او هم در صورت خواستن بدهند. پس فرق این دو شخص در آخرت چگونه خواهد بود؟ یکی از این دو نفر هم این دنیا را داشته هم آن دنیا را دارد اما دیگری ...

این بحث مربوط به عدل الهی است و از دقیق ترین معارفی است که پاسخ به آنها برای کسی که تخصص نداشته باشد خیلی مشکل است. در مورد بعضی مسائل خیلی محسوس مادی وقتی از ما سوال شود جواب نمی دهیم. مثلاً اگر از ما بپرسند که فلان بیماری دارویش چیست؟ می گوییم نمی دانیم. در حالی که مساله ای محسوس و تجربی است وانسان می تواند تجربه کند وپاسخ را پیدا کند. اما نسبت به این مسائل که خیلی عمیق تر و دقیق تر است گاهی ممکن است بدون تخصص و بدون مطالعه پاسخ هایی بدهیم که منطبق بر واقع نباشد.

شهید مطهری (ره) بخشی از کتاب عدل الهی رادر صدد پاسخ به همین سوال که چرا باید این تفاوت ها در عالم باشد نوشته اند.

 

چند نکته را در این زمینه فهرست وار بیان می کنم:

نکته اول اینکه اگر تفاوت نبود آیا می توانستیم زندگی بکنیم؟ اگر همه انسان ها از هر نظر مثل هم خلق می شدند آیا زندگی امکان داشت؟ قطعا باید گفت نه، امکان نداشت و کل نظام اجتماعی مختل می شد.

از امام علی(علیه السلام) نقل شده که فرمود: مادامی که مردم تفاوت دارند در خیر و خوشی زندگی می کنند اگر مساوی شدند هلاک می شوند.

آیا امکان دارد که تفاوت ها را برداریم؟ اگر تفاوت ها برداشته شد این نظام باقی می ماند؟ نظامی که نظام علّی ونظام سبب و مسبّب است و به لحاظ عقلی و وجدانی هم آن را این گونه می بینیم.این تفاوت ها را اگر تا محدوده وسیع تری ببینیم این مطلب بیشتر به ذهن می آید مثلا یک چیز گیاه شده، یکی چهارپا، یکی انسان، یکی مرد و یکی زن شده و ....

نکته دوم اینکه این سوال از اینجا ناشی می شود که وضع خدا و کار خدا را با کار خودمان مقایسه می کنیم. کار ما اعتباری و جعلی است مثلا زمانی که می خواهیم دوچرخه بسازیم زینش را بالا می گذاریم، چرخش را پایین می گذاریم و نظمش را طوری قرار می دهیم که مطابق با میل خودمان باشد.

اگر همه انسان ها از هر نظر مثل هم خلق می شدند و تفاوتی وجود نداشت کل نظام اجتماعی مختل می شد. از طرفی بخشی از تفاوت ها به اختیار خود انسان ها بوجود آمده

خیال می کنیم این نظام عالم را که خدا خلق کرده یک نظام قرار دادی است یعنی اول خداوند قطعاتی را خلق کرده، موجوداتی را خلق کرده بعد گفته تو انسان باش، تو حیوان باش، تو زشت باش، تو زیبا باش و ... . با این توضیحات سوال می کنیم که چرا برعکس نشده؟

اما اگر بپذیریم که در جای خودش ثابت شده که این نظم و این نظام، ذاتی این عالم است. این عالم یا نیست یا همین است مثل سلسله اعداد، یعنی عدد 3 یا نیست یا جایش بین 4 و 2 است.

آخرین نکته اینکه باید تفاوت هایی که وجود دارد بررسی شود تا فهمیده شود آنکه زشت شده علتش چه بوده؟ آیا به خود انسان ها بر نمی گردد؟ به غذا، به مسائل ژنتیکی، کیفیت ازدواج و ده ها مساله دیگر.

خدا که اول انسان را خلق کرد دو تا بودند. اگر زشت بودند همان دو تا بودند و اگر زیبا بودند هم همینطور. این زشتی ها و زیبائی هایی که بعداً پیدا شده علت های خاص خود ش را دارد باید این علت ها را از بین ببریم. می خواهم بگویم بخش قابل توجهی از این تفاوت ها تفاوت های خود ساخته و در اختیار انسان هاست که انسان خود باید این تفاوت ها را از بین ببرد.

 

چکیده

نظام عالم یک نظام علّی ونظام سبب و مسبّب است و یک نظام قرار دادی نیست و نظم ذاتی این عالم است. بنابر این حقیقت، کار خدا را نباید با کار خود مقایسه کنیم. اگر همه انسان ها از هر نظر مثل هم خلق می شدند و تفاوتی وجود نداشت کل نظام اجتماعی مختل می شد. از طرفی بخشی از تفاوت ها به اختیار خود انسان ها بوجود آمده.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/28 :: ساعت 2:5 عصر )
»» خصوصیات و ویژگی های وحی از منظر قرآن (1)

 

 

در عین حال که وحی نبوی یک پدیده مرموز غیبی و حقیقت آن برای ما مجهول است ولی قرآن ویژگی ها و خصوصیاتی برای آن بیان کرده است که لازم است بررسی شود. هدف اصلی این نوشتار نیز همین است که روشن گردد خصوصیات وحی چیست؟

 

1. وحی و مبدأ الهی

 

از بارزترین ویژگی های وحی این است که دارای مبدأ غیبی و متافیزیکی است. وحی یک امر طبیعی و زمینی نیست، ادراک عقلانی و محصول نبوغ و ضمیر داخلی و شخصیت باطنی پیامبر نمی باشد. آگاهی هایی که پیامبر ارائه می دهد فقط و فقط انعکاسی است از آن چه از جهان ماوراء طبیعت و عالم الوهیت دریافت می کند. پاره ای از آیات و عناوینی که بیان گر این مطلب است عبارتند از:

1-1. وحی کلام الهی است

 

( وَمَا کَانَ لِبَشَرٍ أَن یُکَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْیاً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ یُرْسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإِذْنِهِ مَا یَشَاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ ). (1)

هیچ بشری شایسته نیست که خدا با او سخن گوید مگر از راه وحی ( مستقیم ) یا از پشت حجاب یا این که فرستاده ای به سوی او بفرستد تا او به پیامبر وحی کند.

آیه فوق همه اقسام سه گانه وحی را کلام الهی قلمداد می کند (2)، لذا باید گفت از نظر قرآن، همه اقسام وحیی که برای پیامبران، بیان شده، تکلم خدا با آنهاست، از آن رو که حرف زدن و مکالمه در اصطلاح قرآن، تنها سخن گفتن با الفاظ و آهنگ و حنجره نیست، بلکه تفهیم حقیقتی است به مخاطب که متکلم در ضمیر خود دارد.

پس از اشاره به اقسام وحی و تکلم خداوند به پیامبرانش، چنین ادامه می دهد:

( وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ )؛ (3)

این گونه ( از این سه راه ) روحی از امر خود را ( قرآن و معارف را ) به تو وحی کردیم... و آن را نوری قرار دادیم که به وسیله آن هر یک از بندگان را که بخواهیم راهنمایی کنیم و تو، به راستی مردم را به راه راست هدایت می کنی.

آیه شریفه فوق اگرچه حقیقت کلام خدا و چگونگی القا آن به پیامبران و پیامبر اسلام را نمی فهماند، اما به طور اجمال گویای این است که خداوند در این انتقال و به عبارت دیگر در این مکالمه، یک سلسله حقایق و ارزش های فکری و دستور العمل هایی را در خصوص سعادت و هدایت بشر،‌ از عالم ملکوت به پیامبر برگزیده خود، می رساند؛ به عبارت دیگر، ملاحظه ی دو آیه با هم بیان گر این است که محتوای کلام و مکالمه، همان معارف الهی است که به سعادت بشر و تکامل وی مربوط می شود و پیامبر قبل از این به آن راه نداشته است، خداوند آنها را از خزائن علم خود به قلب پیامبر القا می نماید و ارائه این آگاهی ها و معارف که آیه دوم از آن به عنوان نور تعبیر می کند راه یافتن بندگان را به صراط مستقیم به دنبال خواهد داشت.

نتیجه این که وحی کلام الهی است و خداوند، متکلم است و برخلاف پاره ای از تحلیل های روشن فکر مآبانه، هویت غیبی و ملکوتی دارد و مبدأ وحی را باید در عالم غیب و والوهیت سراغ گرفت.

1-2. وحی تعلیم الهی است

 

در پاره ای آیات از وحی به عنوان تعلیم الهی یاد می شود، معلم، خدا و شاگرد و متعلّم پیامبر است:

( وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى ... فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى )؛ (4)

نیست آن ( قرآن و به طور کلی منطوق پیامبر و آن چه در جای گاه رسالت، مردم را به آن فرا می خواند ) مگر وحیی که به او می شود شدید القوی به او تعلیم داده است. (5)

همه بینش های فکری، دستورالعمل ها و راهنمایی هایی که پیامبر در قالب قرآن یا سنت به مردم ارائه می دهد همه را شدید القوی به او آموخته و تعلیم الهی است. هرگز تبلور شخصیت روحی او یا مظهر نبوغ و یا آمیخته ای از تعالیم گذشتگان نیست؛ چنان که تجربه فردی یا برگرفته از شرایط اجتماعی و در هر صورت بشری نیست. در سوره نساء آمده است:

( وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ )؛ (6)

خداوند کتاب و حکمت را بر تو نازل کرد و آن چه را نمی توانستی بدانی به تو تعلیم داد. آیه فوق نیز خداوند و عالم الوهیت را معلم و مبدأ تعلیم به پیامبر معرفی می کند.

1-3. مبدأ وحی، خداوند حکیم است

 

( وَإِنَّهُ لَتَنزِیلُ رَبِّ الْعَالَمِینَ )، (7) ( تَنزِیلٌ مِنْ حَکِیمٍ حَمِیدٍ )، (8) ( تَنزِیلاً مِمَّنْ خَلَقَ الْأَرْضَ وَالسَّماوَاتِ الْعُلَى * الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى * لَهُ مَا فِی السَّماوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا وَمَا تَحْتَ الثَرَى ... ) (9)

« تنزیل » مصدری است که در آیات فوق معنای مفعولی دارد یعنی نازل شده. قرآن کتابی است نازل شده از جانب پروردگار عالمیان، از جانب ( خدای ) حکیم حمید، نازل شده از سوی کسی که زمین و آسمان های بلند را آفرید همان ( خداوند ) رحمانی که بر عرش استیلا یافت ( همان که ) آن چه در آسمان ها و زمین و آن چه در زیر خاک نهفته است را مالک می باشد.

در آیات مذکور و موارد مشابه آن، عنایت بر این است که پیوسته مخاطبان متذکر شوند آن چه را پیامبر به عنوان وحی ارائه می دهد از مبدأ هستی بخش جهان پایان ناپذیری سرچشمه می گیرد.

1-4. وحی خارج از ادراک پیامبر

 

( وَکَذلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلاَ الْإِیمَانُ وَلکِن جَعَلْنَاهُ نُوراً نَهْدِی بِهِ مَن نَّشَاءُ مِنْ عِبَادِنَا )؛ (10)

همان گونه ( که بر پیامبران پیشین وحی فرستادیم ) بر تو نیز روحی را به فرمان خود وحی کردیم تو پیش از این نمی دانستی کتاب و ایمان چیست ( از محتوای قرآن آگاه نبودی ) ولی ما آن را نوری قرار دادیم که به وسیله آن هر کس از بندگان خویش را بخواهیم هدایت می کنیم.

در آیه ی دیگر می فرماید:

( وَمَا کُنتَ تَتْلُوا مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلاَ تَخُطَّهُ بِیَمِینِکَ إِذاً لَارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ )؛ (11)

تو هرگز پیش از این کتابی نمی خواندی، و با دست خود چیزی نمی نوشتی، مبادا کسانی که درصدد ابطال سخنان تو هستند، شک و تردید کنند.

در این دو آیه خداوند به طور صریح خطاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) می گوید: « تو قبل از این القا نمی دانستی کتاب و ایمان چیست » معنای این جمله این است که این مجموعه با این خصوصیات که در زمینه توحید و اسماء و صفات الهی و دستورهای او و... می باشد ادراک عقلانی پیامبر، به آن راه نداشته است. چنان که ایمان با ویژگی هایی که قرآن به آن رهنمود ساخته حضرتش از آن برخوردار نبوده است.

( تِلْکَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیها إِلَیْکَ مَا کُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُکَ مِن قَبْلِ )؛ (12)

[ پس از نقل بخشی از تاریخ نوح، خداوند می گوید: ] اینها همه از اخبار غیب است که به تو وحی می کنیم. قبل از این، نه تو آن را می دانستی و نه قوم تو.

به طور صریح گفته می شود اینها اخبار غیبی است و فراتر از این است که افق فکری شخص پیامبر به آن بتواند راه داشته باشد « ما کنت تعلمها ».

( وَإِذَا لَمْ تَأْتِهِم بِآیَةٍ قَالُوا لَوْلاَ اجْتَبَیْتَهَا قُلْ إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَایُوحَى إِلَیَّ مِن رَبِّی هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّکُمْ )؛ (13)

وقتی نزول آیات به تأخیر می افتد ( مشرکان ) طعنه می زنند و می گویند چرا از پیش خود آنها را تنظیم نمی کنی؟! ( پیامبر تو در پاسخ ) بگو من فقط آن چه را که از پروردگارم به من وحی می شود پیروی می کنم، این ( قرآن ) رهنمود و وسیله بینایی است از طرف پروردگار شما.

« اجتباء » به معنای جمع کردنی که براساس انتخاب و گزینش باشد ( مانند اصطفاء ).

در این آیه دو مرتبه به مبدأ بیرونی و غیبی که شاخصه وحی است تصریح گردیده است. در برابر این طعنه که « لولا اجتبیتها » چرا خود آنها را جمع و جور نمی کنی و به ما ارائه نمی دهی؟ آمده است: ( إِنَّمَا أَتَّبِعُ مَایُوحَى إِلَیَّ مِن رَبِّی ) ( هذَا بَصَائِرُ مِن رَبِّکُمْ )؛ همانا پیروی می کنم آن چه را از طرف پروردگارم به من وحی می شود ( من تابع محض وحی هستم ) این رهنمودهایی است از طرف پروردگار شما.

( وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا بَیِّنَاتٍ قَالَ الَّذِینَ لاَ یَرْجُونَ لِقَاءَنَا ائْتِ بِقُرْآنٍ غَیْرِ هذَا أَوْ بَدِّلْهُ قُلْ مَایَکُونُ لِی أَنْ أُبَدِّلَهُ مِن تِلْقَاءِ نَفْسِی إِنْ أَتَّبِعُ إِلَّا مَا یُوحَى إِلَیَّ إِنِّی أَخَافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذَابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ * قُل لوْ شَاءَ اللَّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُمْ بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فُیکُمْ عُمُراً مِن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ )؛ (14)

و چون آیات روشنِ ما بر آنان خوانده شود، آنان که به دیدار ما امید ندارند می گویند: « قرآن دیگری جز این بیاور یا آن را عوض کن »، بگو: من نمی توانم از جانب خود آن را تغییر دهم، چون پیرو چیزی نیستم مگر آن چه را که به من وحی می شود و نمی توانم از وحی الهی تخلف بورزم، زیرا در صورت عصیان پروردگار، از مجازات آن روز عظیم می ترسم.

اگر خداوند می خواست این قرآن را بر شما تلاوت نمی کردم و از آن آگاهتان نمی ساختم ( مگر نه این است که ) سال ها پیش از این در میان شما زندگی می کردم ( و هرگز از این گونه سخنان از من نمی شنیدید ) چرا درک نمی کنید.

در المیزان در تفسیر این آیات آمده است:

آیه در رد پیشنهاد ارائه کتاب دیگر است و می گوید که این امر به مشیت الهی بستگی دارد نه اراده من، من فرستاده اویم ( و بس ) اگر خداوند کتاب دیگری می خواست و مشیتش به این کتاب تعلق نمی گرفت آن را بر شما تلاوت نمی کردم، من عمری را قبل از نزول این کتاب در بین شما گذرانده ام، من با شما معاشرت داشتم و شما با من، من با شما رفت و آمد داشتم و شما با من، خود دریافته اید که هیچ گونه خبر و اثری از وحی پیش من نبوده است و اگر چنین خبری بود به آن مبادرت می ورزیدم، آثار آن آشکار می شد، پس هیچ گونه اختیاری و اراده ای در مورد وحی ندارم، امر وحی به مشیت خداوند متعلق است. (15)

این آیه و سایر آیات مشابه آن، به روشنی بیان گر این است که وحی امری ملکوتی است و مبدأ الهی و بیرونی و آن جهانی دارد نه بشری.

 

2. وحی دریافتی آگاهانه

 

یکی از خصوصیات وحی این است که: پیامبر در این ارتباط آگاه است و توجه دارد که آن چه را دریافت می نماید پیامی است الهی، از عالم الوهیت و ملکوت. اکثر متونی که در مورد وحی آمده بر این مطلب دلالت دارد به عنوان نمونه:

2-1. پیامبر متعلم است:

 

( وَأَنْزَلَ اللّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ ) (16)، ( عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوَى )؛ (17)

خداوند کتاب و حکمت را بر تو نازل و آن چه را نمی دانستی تعلیم داد، او را شدید القوی تعلیم داد.

عنوان تعلیم در مورد وحی که در دو آیه فوق آمده بیان گر این است که آن چه را مخاطب و آموزنده یاد گرفته آگاهانه دریافت کرده است، او خود را در برابر معلمی می بیند که معارفی را به او آموزش می دهد. بنابر این، این گونه نیست که مطلبی بر دل پیامبر القا شود، بدون این که او بفهمد از کجا و چه مبدأیی سرچشمه می گیرد.

2-2. پیامبر طرف مکالمه با خداوند:

 

غیر از این که آیه 51 شورا همه اقسام وحی را کلام الهی معرفی می کند، در بسیاری از آیات، مکالمه طرفینی بین مبدأ وحی و پیامبر منعکس است. مانند: درخواست عیسی برای نزول مائده آسمانی و پاسخ خداوند، در این زمینه (18)، تقاضای ابراهیم از خدا در مورد ارائه نشانه هایی برای چگونگی زنده شدن مرده ها و متقابلاً راهنمایی خداوند در این زمینه برای ابراهیم، (19) محاوره فرشتگان با زکریا و درخواستی که زکریا در این زمینه از خداوند می نماید و... (20) و آیات مشابه دیگر که (21) مشتمل بر محاوره و ارتباط طرفین یعنی خدا و پیامبر و نیز پیامبر و خدا می باشد، بیان گر این است که آن چه را که پیامبر، در باب وحی، دریافت می کند آگاهانه است زیرا سؤال و جواب، تقاضا و جواب تقاضا، بدون آگاهی و استشعار، معنا و مفهومی نخواهد داشت.

2-3. پیامبر و اهتمام بر حفظ وحی:

 

( لاَ تُحَرِّکْ بِهِ لِسَانَکَ لِتَعْجَلَ بِهِ * إِنَّ عَلَیْنَا جَمْعَهُ وَقُرْآنَهُ )؛ (22)

زبانت را به عجله برای خواندن حرکت مده، زیرا که جمع آوری و خواندن آن بر ماست.

در آیه ی دیگر می فرماید:

( وَلاَ تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ... )؛ (23)

پیش از آن که وحی بر تو پایان یابد شتاب مکن.

این دو آیه، بیان گر این است که پیامبر در هنگام دریافت آیات، اهتمام زیادی بر حفظ و نگه داری دریافته ها داشته است، همراه با نزول، مبادرت به تلاوت می کرده است. مبادا فراموش کند ولی از طرف مبدأ وحی، نگهبانی و نگه داری آیات تضمین می گردد. گفته می شود « عجله نکن » فراموش نخواهی کرد. درست مانند متعلم و دانش جویی که به هنگام تدریس استاد، در هراس است که نکند مطالب، فراموش شود و تلاش در ضبط و نوشتن آن می نماید، ولی از طرف معلم تضمین می شود که مباحث در اختیار او قرار گیرد، و احتیاجی به نوشتن و ضبط ندارد. (24)

در هر صورت این گونه سخن در مورد وحی نیز نشانِ این است که وحی پیامبر دریافتی است آگاهانه و لذا این خصوصیت نیز مردود بودن تحلیل هایی را روشن می سازد که می گوید: وحی صرفاً یک احساس بدون دریافت یا دریافت بدون آگاهی است.

 

الهام های علمی، حدسیات، وحی

 

با توجه به ویژگی مبدأ الهی داشتن و آگاهانه بودن دریافت وحی و پاره ای دیگر از خصوصیات، مشخص می شود که نباید بین وحی انبیاء الهی و الهام ها و اشراق های علمی و نیز حدسیات، خلط شود. در این باره اندکی توضیح می دهیم:

 

الهام های علمی

 

امروز از نظر علمی پذیرفته شده است که غیر از تجربه و مشاهدات عینی و نیز غیر از ادراک از راه استدلال و قیاس، که از معلومات بدیهی است، یک سلسله دریافت های علمی بر اثر اشراق و القائات ناگهانی، به صورت یک برق در ذهن، جهیده می شود. بدون آن که مسبوق به تجربه و حس یا استدلال باشد. آلکسیس کارل در کتاب انسان موجود ناشناخته می نویسد:

به یقین اکتشافات علمی تنها محصول و اثر فکر آدمی نیست. نوابغ علاوه بر نیروی مطالعه و درک قضایا، از خصایص دیگری چون اشراق و تصور خلاق برخوردارند. با اشراق، به چیزهایی که بر دیگران پوشیده است، دست می یابند و روابط مجهول بین قضایایی را که ظاهراً با هم ارتباطی ندارند می بینند و وجود گنجینه های مجهول را به فراست در می یابند. تمام مردان بزرگ از موهبت اشراق برخوردارند و بدون دلیل و تحلیل، آن چه را که دانستنش اهمیت دارد می دانند. یک مدیر واقعی احتیاجی به محک های هوشی و اوراق اطلاعاتی برای انتخاب مرئوسین خود ندارد. یک قاضی خوب بدون توجه به جزئیات مواد و تبصره های قانون و حتی گاهی به گفته « کاردوزو » با در دست داشتن ادعانامه غلط، حکم صحیح تواند داد. یک دانشمند بزرگ خود به خود به سوی راهی که منجر به کشف تازه ای خواهد شد کشانده می شود. این همان کیفیتی است که پیش از این الهام نامیده می شد.

دانشمندان را می توان به دو دسته تقسیم کرد: یکی منطقی و دیگری اشراقی. ترقی علوم مرهون این هر دو دسته متفکر است. در علوم ریاضی نیز که اساس و پایه کاملاً منطقی دارد مع هذا از اشراق سهم گرفته است. (25)

شهید مطهری، در بحث توحید، در این زمینه نمونه هایی را نقل می نماید. مانند این که از مقاله ای تحت عنوان شعور باطن در تجسسات علمی از یک ریاضی دان فرانسوی به نام « ژاک هادمار » چنین نقل می کند که او می گوید:

من در جست و جوی مطلبی مدت ها کوشش و مطالعه می کردم و به نتیجه ای نمی رسیدم، ولی یک روز در حالی که ابداً به آن موضوع نمی اندیشیدم. ناگهان با یک توجه آنی که بر اثر گردش چرخ های اتومبیل در ذهنم حاصل شد، آن را به طور دقیق یافتم. نکته جالب این که این راه حل، به طور کلی از مسیری که در آن مطالعه خود را ادامه داده بودم خارج بود، چون شرایط اختراع و اکتشاف در ریاضیات تابع شرایط عمومی اختراع و اکتشاف است. این اتفاقات تنها برای ریاضی دانان نبوده است، لاژوین فیزیک دان مشهور فرانسوی کاملاً مسبوق و متوجه این موضوع بوده است. چنان که به کن والری می گوید: شما می گویید در بعضی از لحظات احساس می کنید چیز درونی شما را رهبری می کند. این لحظات در تجربیات شخصی من به طور مستمر پیش می آید... (26) و نیز همین ریاضی دان بزرگ فرانسوی می گوید: وقتی ما به شرایط اکتشافات و اختراعات می اندیشیم محال است که بتوانیم اثر ادراکات ناگهانی درونی را نادیده بگیریم. هر دانشمند محققی کم و بیش این احساس را کرده است که زندگی و مطالعات علمی او از یک رشته فعالیت های متناوب که در عده ای از آنها اراده و شعور وی مؤثر بوده و بقیه حاصل یک سلسله الهام های درونی می باشد تشکیل شده است. (27)

 

حدسیات

 

می توان گفت حداقل پاره ای از آن چه امروز به عنوان الهام های علمی خوانده می شود، منطبق با حدسیات در منطق است؛ توضیح آن که: در منطق قضایای یقینی را به چند دسته تقسیم می کنند: اولیات، مشاهدات، تجربیات، متواترات، حدسیات و فطریات.

حدسیات، قضایایی است که انسان با مشاهده یک سری امور ( قرائن ) بر احتمال و حکم معینی حدس قوی می زند؛ به گونه ای که به آن یقین و اطمینان حاصل می شود و هرگونه تردیدی زائل می گردد. (28)

مرحوم مظفر پس از توضیح در مورد حدسیات و مقایسه آن با « مجربات » می نویسد: کسی که در علوم ممارست داشته باشد، قضایای بسیاری به دست می آورد که برای آن نمی تواند اقامه برهان کند. در عین حال که قابل تردید نیست ولی نمی تواند آن را به دیگری بفهماند و تلقین کند؛ مگر این که طرف را به همان مسیری که خود طی کرده راهنمایی کند. در این صورت ممکن است او اگر دارای قوت ذهن و صفای نفس باشد به همان حدس ( و الهام ) سپس به یقین برسد. (29)

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/28 :: ساعت 2:4 عصر )
»» عظمت قرآن

 

 

«لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله و تلک الامثال نضربها للناس لعلهم یتفکرون.» «اگر این قرآن را بر کوهی فرو می فرستادیم، یقینا آن [کوه] رااز بیم خدا فروتن [و] از هم پاشیده می دیدی. و این مثل ها رابرای مردم می زنیم باشد که آنان بیندیشند.» «تصدع » همان «تفرق » است و این که کسی را که سردرد دارد «صداع » می گویندبرای آن است که انسان احساس می کند این اعصاب دارد از هم جدامی شود، احساس تصدع می کند یعنی تفرق اعصاب سر می کند. هم چنین وقتی که مطلب سنگین باشد و انسان در آن مطلب غور کند سرش دردمی گیرد لذا خداوند فرمود: کوه سردرد می گرفت و این سردرد و صداع او مایه تصدع او می شد و این تصدع او جوارح او را خاشع می کرد وقهرا ریز ریز می شد، کوه که ریز ریز می شود کره زمین هم متلاشی خواهد شد، چون کره زمین به کوه زنده است. خداوند سبحان درآیات فراوانی کوه ها را به منزله لنگر کره زمین می داند. کره زمین که در حال حرکت است لنگری می خواهد که آن را حفظ کند. درآیات فراوانی از «جبال » به عنوان «رواسی » یاد شده است،رواسی یعنی همان لنگرها «بسم الله مجراها و مرسیها»«مرسی » در برابر «جری » همان لنگر انداختن و لنگرگاه است.هیچ جا نیامده که ما جبال را رواسی قرار دادیم بلکه فرمود مابرای شما رواسی قرار دادیم، اما در سوره نازعات مشخص کرد که «رواسی » چیست؟ در آیه 32 سوره نازعات فرمود که: «و الجبال ارسیها» جبال را رواسی زمین قرار داد. در خطبه معروف نهج البلاغه که حضرت امیر -سلام الله علیه- فرمود:«و وتدبالصخور میدان ارضه » هم ناظر به همین است. میدان یعنی اضطراب، «ماد یمید» یعنی «اضطرب یضطرب » میدان یعنی اضطراب، اضطراب این کره زمین به وسیله کوه ها برطرف شد، لذااین کوه ها به منزله وتد (میخ) آرام کننده اضطراب زمین است.خوب قهرا اگر کوه متلاشی بشود یعنی لنگر از بین برود این سفینه هم غرق خواهد شد، اگر کوه نتواند قرآن را تحمل کند کره زمین هم یقینا قرآن را تحمل نخواهد کرد.

 

انسان و تحمل امانت الهی

 

در پایان سوره مبارکه احزاب مسئله عرض «امانت » مطرح شده است: «انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوما جهولا»این امانتی که عرضه شد مصادیق فراوانی بر او ذکر کرده اند که در همه این مصادیق حقیقت قرآن سهم دارد.گفتند منظور از این امانت ولایت یا معرفت یا دین و یا قرآن است، هر کدام از این مصادیق ذکر بشود بالاخره حقیقت قرآن سهمی دارد، جدای از آنها نیست همان طوری که آنها جدای از این نیستند اگر ولایت باشد که «ثقل اصغر» است و قرآن «ثقل اکبر»و اگر دین باشد که به این ثقل اکبر وابسته است و مانند آن.این که فرمود: ما این امانت را بر سماوات، ارض و جبال عرضه کردیم، ذکر جبال بعد از ارض ذکر اعظم اجزا است نه ذکر خاص بعداز عام، ذکر اعظم اجزا است بعد از ذکر کل. وقتی جبال نتواندیک باری را تحمل کند یقینا سایر اجزای زمین هم نمی توانند حمل کنند.یک وقت است ذکر خاص بعداز عام است مثل «من کان عدوا لله وملائکته و رسله و جبریل و میکال » که این ذکر خاص بعد از عام است، گاهی ذکر خاص بعد از عام نیست ذکر اعظم اجزای کل است حالایا بعد از ذکر کل یا بدون ذکر کل، مثل این که زکریا -سلام الله علیه- عرض کرد: «رب انی و هن العظم منی و اشتعل الراس شیبا» به خدا عرض کرد من استخوان بدنم نرم و سست شد، استخوان چون محکم ترین عضو بدن است اگر نرم و سست شود چیزی از بدن باقی نمی ماند گوشت و سایر اعضا و عضلات هم ضعیف خواهد شد و اصولا چیزمهم را که عظیم می گویند برای این که استخوان دار است از همین عظم گرفته شده مطلبی که استخوان دار باشد یعنی مایه دار باشد، شخصی که مایه دار باشد، مقامی که مایه دار باشد از آن به عظیم یاد می کنند می گویند استخوان دار و مایه دار است. خوب گاهی ذکرخاص بعد از عام است گاهی ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است،گاهی ذکر خود اعظم الاجزاست تا سایر اجزا فهمیده شوند. مسئله ذکر جبال بعد الارض از باب ذکر اعظم اجزا بعد از ذکر کل است. این ابا و سرپیچی که برای سماوات و ارض و جبال هست ابای استکباری نیست تا مذموم باشد آن ابای استکباری را قرآن ذکرکرد و مذموم شمرد که ابای شیطنت است:«ابی و استکبر و کان من الکافرین » سرپیچی استکباری آن است که انسان بتواند فرمان خدا را تحمل کند و عمدا ابا کند و تعدی نماید. ابای اشفاقی آن است که ابا کند و نپذیرد چون نمی تواند، چون به شفقت می افتد، این جا شفقت به معنای مشقت است: «فابین ان یحملنها و اشفقن ». این ابا مذموم نیست و خدای سبحان هم ازسماوات و ارض و جبال با مذمت یاد نکرده است، هر جا از این هاسخن گفته با اطاعت شان توام است و از آن ها به نیکی یاد می کند:«فقال لها و للارض ائتیا طوعا او کرها قالتا اتینا طائعین »اما این جا می فرماید مقدور سماوات و ارض و جبال نبود که این را تحمل کنند لذا این کلمه اشفاق را بعد از کلمه ابا ذکر کردو فرمود: «فابین ان یحملنها و اشفقن منها» خوب بالاخره حقیقت قرآن یکی از مصادیق بارز آن امانت است. پس در پایان سوره احزاب فرمود:مقدور آسمان و زمین و کوه ها نبود که امانت خدا را تحمل کنند،چون تکلیف ما لا یطاق است. حالا اگر بخواهند تحمل کنند چه می شوند؟ ریز ریز می شوند اگر ما مسئله را پافشاری می کردیم ازارض به «انزال » تبدیل می کردیم «انا عرضنا الامانه » را به «لو انزلنا هذا القرآن » مبدل می کردیم و می گفتیم باید این باررا بکشید اینها ریز ریز می شدند. «لو انزلنا» ما قبلا عرضه کردیم، اینها خواهش کردند مقدور ما نیست، اما الان اگر بخواهیم بالاتر از عرضه یعنی بر این ها انزال کنیم ریز ریز می شوند: «لوانزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله »این ظاهر آیه است.

 

تجلی حق سر عدم تحمل کوه ها

 

چرا قرآن طوری است که کوه نمی تواند آن را تحمل کند؟ آیامعنایش آن است که یعنی این الفاظ قرآن بما لها من المفاهیم این علوم حصولیه، درک معنای ظاهری، همین درک معانی ای که مفسران نوشته اند این قابل حمل کوه ها نیست؟یعنی همین طوری که ما از قرآن بهره می بریم به همین اندازه که قواعدی و سلسله علومی هست، این قواعد را اگر کسی آشنا باشد واز علوم قرآن مدد می گیرد، از تفسیر قرآن سهم می برد، همین اندازه برای کوه مقدور نیست؟کوه ها را ریز ریز می کند یا چیز دیگری است؟ از این حقیقت قرآن که اگر آن بر کوه نازل بشود کوه توان آن را ندارد؟ اصل قرآن را وجود مبارک حضرت امیر -سلام الله علیه- به عنوان تجلی خواست حق یاد می کند، صغرا را در نهج البلاغه می خوانیم کبری رادر قرآن کریم، اصل قرآن را در نهج البلاغه به عنوان تجلی حق یاد می کند: خدای سبحان وجود مبارک رسول اکرم -صلی الله علیه و آله و سلم- را بالحق فرستاده است:«لیخرج عباده من عبادة الاوثان الی عبادته و من طاعة الشیطان الی طاعته بقرآن قد بینه و احکمه لیعلم العباد بهم اذ جعلوه ولیقروا به بعد اذ جحدوه و لیثبتوه بعد اذ انکروه » آن گاه فرمود: «فتجلی لهم سبحانه فی کتابه من غیر ان یکونوا راوه بما اراهم من قدرته و خوفهم من سطوته و کیف محق من محق بالمثلات و احتصد من احتصد بالنقمات...»(خطبه 147) «خداوند،محمد(ص) را به حق به پیامبری مبعوث داشت تا بندگانش را ازپرستش بت ها برهاند و به پرستش او وا دارد و از فرمان برداری شیطان منع کند و به فرمان او آورد. با قرآنی که معانی آن راروشن ساخت و بنیانش را استوار داشت تا مردم پروردگارشان را که نمی شناختند بشناسند و پس از آن که انکارش می کردند به او اقرارآورند و پس از آن که باورش نداشتند وجودش را معترف شوند. پس،خداوند سبحان در کتاب خود بی آن که او را ببینند، خود را به بندگانش آشکار ساخت به آن چه از قدرت خود به آنان نشان داد واز قهر خویش آنان را ترسانید که چگونه قومی را به عقاب خودنابود کرده و چه سان کشت هستی جماعتی را به داس انتقام دروکرده است ». در بیانات امام صادق -سلام الله علیه- هم این حدیث شریف است که فرمود: «ان الله سبحانه و تعالی تجلی لعباده فی کلامه او فی کتابه من غیر ان یکون راوه ». پس قرآن می شود تجلی حق، این صغرای مسئله، کبرای مسئله همان است که در سوره اعراف آیه 143 آمده است که:«و لما جاء موسی لمیقاتنا و کلمه ربه قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترینی و لکن انظر الی الجبل فان استقر مکانه فسوف ترینی فلما تجلی ربه للجبل جعله دکا و خر موسی صعقا فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین ». پس اگر خدا برای کوه تجلی کند کوه توان حمل این جلی را ندارد.همه این بحث ها در مسئله آخری از سوره مبارکه حشر ان شاء الله روشن خواهد شد که اینها هیچ ارتباطی به مقام ذات اقدس الله ندارد چون بارها به عرض رسید که انبیا در این جا راه ندارندتا چه رسد به دیگران، صفات ذاتی هم که عین ذات حق است آن جاهم احدی راه ندارد. تمام این تجلیات و ظهورات و امثال آن درمحور فعل است و تعینات فعلی، آن جا که کار خداست همه بحث ها دراین محور است آن جا که ذات خداست اولین موحد و مولای همه موحدان که حضرت امیر -سلام الله علیه- است به همه اعلان خطرکرد که آن جا منطقه ممنوعه است «لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفتن » احدی آن جا راه ندارد انبیا آن جا راه ندارند تاچه رسد به شاگردان آن ها. تمام این بحث ها در محور تعینات وظهورات فعلی ذات اقدس الهی است این فعل اگر چنان چه بر کوه بتابد کوه متلاشی می شود. پس قرآن تجلی حق است و اگر حق برای کوه تجلی کند کوه توان آن را ندارد حالا شما نمونه هایش را درروایات پیدا می کنید: در کتاب «توحید» صدوق بابی است به نام «باب الرؤیه »، در آن جا زراره ظاهرا از امام صادق -سلام الله علیه- سؤال می کند که: «ما تلک الغشیه التی کانت تصیب رسول الله -صلی الله علیه و آله-» آن غشیه، آن مدهوش نه بیهوشی، آن حالی که به حضرت دست می داد در هنگام وحی چه بود؟حضرت می فرمود: «ذاک اذا تجلی الله سبحانه له من غیر ان یکون بینه و بین الله احد» می فرمود آن وقتی که خدا بلا واسطه برای رسولش -صلی الله علیه و آله و سلم- تجلی می کرد بدون این که بین خدای سبحان و بین رسول خدا فرشته ای فاصله و واسطه باشد آن گاه آن حال به پیغمبر دست می داد که نمی توانست تحمل کند، مدهوش می شد، خوب یک درجه بالایش طوری است که اگر پیامبر (ص) ببیندمدهوش می شود نه بی هوش.درجات دیگری دارد که مع الواسطه است تا برسد به آن مراحل نازله. در ذیل آیه 41 سوره نساء: «و جئنا من کل امه بشهید وجئنا بک علی هولاء شهیدا». آن جا ظاهرا این حدیث هست که ابن مسعود می گوید من روزی وارد مسجد شدم رسول خدا -صلی الله علیه و آله و سلم- تنها بود به من فرمود قرآن بخوان، قرآن رابازکردم و خواندم تا به این آیه رسیدم که ما در قیامت از هرکسی یک شهیدی و شاهدی حاضر می کنیم و رسول خدا -صلی الله علیه وآله و سلم- را شهید شهدا قرار می دهیم، هم شهید بر انبیا واولیایند هم شهید بر امت ها. این جا به این آیه که رسیدم اشک در چشمان حضرت ظاهر شد و فرمود: «بس است، من تعجب می کنم کسی قرآن بخواند و پیر نشود قرآن آدم را پیر می کند». آیا همین علوم حصولیه و مفاهیم و همین الفاظبما لها من المعانی الموضوعه است که انسان را پیر می کند؟با این ها که ما مرتب سر و کار داریم و حال آن که اثری در ماندارد، یا این که چیز دیگری در قرآن هست. آیه شریفه «لوانزلنا هذا القرآن... » سخنی بالاتر از مسئله تحدی است. در قرآن شناسی از نظر خودقرآن کریم چند مسئله است: یکی این که قرآن همه نیازهای بشر راالی یوم القیامه به عنوان خطوط کلی ترسیم کرده است: «تبیان کل شی ء». مسئله دیگر این است که احدی نمی تواند مثل این قرآن را بیاورد، این اعجاز قرآن است. اعجاز هم چندین فصل دارد: دربخش فصاحت و بلاغت، تبیین مسائل حقوقی، تبیین معارف، بازگویی اخبار غیب، تبیین مسائل سیاسی و امثال آن، قرآن معجزه است. که خود معجزه یک کتابی است دارای فصولی یک بخش در این است که اگرهمه جن و انس جمع بشوند هم فکری کنند مثل این نمی توانندبیاورند اما یک بخش در این است که ما این قرآن را اگر بر کوه نازل می کردیم کوه تحمل نمی کرد ولی انسان تحمل می کند، این کدام انسان است؟ و کدام قسمت قرآن است که اگر بر کوه نازل می شد این کوه ریز ریز می شد؟ معلوم می شود که برای قرآن یک مرتبه ای هست که آن مرتبه اگر بر کوه نازل بشود کوه را ریز ریز می کند اماانسانها تحمل آن را دارند این کدام انسان است که تحمل آن رادارد؟ در نهج البلاغه چند جا سخن از آن است که خدای سبحان برعقول و اندیشه های مردم تجلی کرده است، یکی در خطبه 185 است که فرمود: «و تشهد له المرائی لا بمحاضره لم تحط به الاوهام بل تجلی لها بها» خداوند برای این اوهام و عقول به وسیله خودعقول تجلی کرده است; یعنی اگر این درجه نفس، خود را ببیندخدا را می بیند نه این که از خود پی به خدا می برد این همان برهان «اثر الاقدام یدل علی المسیر» است این که معرفت نفس نیست.انسان خود را بشناسد بگوید من چون حادث هستم پس محدث می خواهم،یا من چون متحرکم محرک می خواهم، چون ممکنم واجب می خواهم، چون فقیرم غنی می خواهم، این ها که راه های مدرسه است و راه های «اشهدهم علی انفسهم » نیست، این ها خودشان را می شناسند ومی گویند ما که ممکنیم واجب می خواهیم. اما این بیان حضرت امیر(ع) آن است که ذات اقدس اله در آینه اوهام وعقول تابید. دربحث های «اشهدهم علی انفسهم » گذشت که اگر کسی بتواند سر آینه را خم بکند آینه را نشان خود آینه بدهد آن گاه از آینه سؤال بکند که چه می بینی نمی گوید خودم را می بینم که از آینه صاحب صورت سؤال بکند که را می بینی می گوید تورا می بینم، چون در آینه جز صاحب صورت چیز دیگری که نیست. و منظور از آینه آن نیست که در بازار آینه فروشان است، بلکه منظور از مرآت همان است که درکتاب های عقلی می گویند مرآت، آن شیشه و جیوه و قاب را نمی گویندمرآت آن مرآت بالقوه است به وسیله او صورت دیده می شود که این مرآت نیست و وسیله صورت صاحب صورت دیده می شود چون آن صورت مابه الرویت است به وسیله او صاحب صورت دیده می شود آن صورت رامی گویند مرآت، نه آن شیشه جیوه، آن صورت هم که هیچ چیز نیست اگر از این صورت سؤال بکنند چیست و کیست؟ می گوید صاحب صورت، همین یک حرف دارد. آیه «و اشهدهم علی انفسهم » نیز همین را بیان کرد در آن آیه آمده است که خدای سبحان از انسان ها سؤال می کند که را می بینید، نمی گویند ماعبدیم، تو ربی بلکه فقط می گویند تو، نه این که به عبودیت خودو ربوبیت حق اعتراف کنند تا بشود دو چیز. «و اذ اخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم ا لست بربکم »نه «ا لستم عبیدی » و «الستوا بربکم » نفرمود که: «مگر نه آن است که شما بنده اید و من خدایم » سؤال دو چیز نیست و جواب هم دو چیز نیست، هم سؤال یک چیز است و هم جواب: «ا لست بربکم قالوا بلی ».اگر آن صورت هر آینه می توانست حرف بزند صاحب صورت از او سؤال می کرد که را نشان می دهی؟ چه خبر است؟ می گفت: تو،نمی گفت من و تو. در مسئله تجلی هم این چنین است نفرمود که خداوند به وسیله آیات دیگر برای این عقول و اوهام تجلی کرده است که «تجلی لها بها» یعنی برای همین اوهام و نیروهای ادراکی به وسیله خود نیروی ادراکی تجلی کرده است، همین; یعنی خود عقل مجلای حق و مرآت حق است. در خطبه 186 که خطبه توحیداست و مرحوم سید رضی می فرماید: و تجمع هذه الخطبه من اصول العلم ما لا تجمعه خطبه در آن جا می فرماید:«و تشیرالآلات الی نظائرهامنعتها منذ القدمة و حمتها قد الازلیه و جنبتها لو لا التکمله بها تجلی صانعها للعقول و بها امتنع عن نظر العیون لا یجری علیه السکون و الحرکه » خدا که برای عقل تجلی کرده است ازدیده ها مستور است خوب، پس تجلی خدا برای خود عقول هست منتهامثل آن است یک صاحب صورتی مثل این که «لیس کمثله شی ء» امااز باب تشبیه معقول به محسوس، مثل این که آفتابی در برابرآینه تابید، اما این آینه را غبار گرفته است هیچ چیز را نشان نمی دهد این غبار گرفتن هم تعبیر خود قرآن کریم است فرمود:«کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون » سر این که نمی فهمندبرای آن است که این غذاهای مشتبه، این حرفهای مشتبه، این رفتارهای مشتبه «رین » است، غبار و چرک است، این چرک و رین صفحه دل را می پوشاند، آینه دل که رین گرفته است چیزی را نشان نمی دهد: «کلا بل ران علی قلوبهم ما کانوا یکسبون » رین هم همین غبار چرک است. پس تجلی از این طرف هست لذا نه کوه متلاشی می شود نه انسان ها برای آن که چیزی بر انسان نتابید چهار تاالفاظ است و چهار تا مفهوم است و یادگرفته نه مفهوم آن وجودسنگین دارد نه این الفاظ، وجود ذهنی که اثر ندارد علم است که اثر دارد نه وجود ذهنی، تا علم بشود طول می کشد، واز وجود ذهنی کاری هم ساخته نیست. مفهوم می شود که قرآن حقیقتی دارد که به این آسانی تحمل پذیر نیست.

 

تحمل ولایت اهل بیت

 

ولایت اهل بیت ثقل اصغر است یعنی عترت پیامبر -علیهم السلام نیز همین گونه است; یعنی عترت با حقیقت قرآن یکی است. اگرچنان چه حقیقت ولایت هم در قلب کسی باشد او هم تحمل پذیر نیست.وقتی به حضرت امیر -سلام الله علیه- گزارش رسید که «سهل بن حنیف » رحلت کرد فرمود:«لو احبنی جبل لتهافت » کوه اگر بخواهد محبت مرا در دل بگیردریز ریز می شود. این معنا را که معادل و هم سنگ و هم ترازوی همین آیه سوره حشر است که: «لو انزلنا هذا القرآن علی جبل لرایته خاشعا متصدعا من خشیة الله ».قرآن و اهل بیت عدلانند و هر کدام از دیگری جدا نخواهد شد. آن بیان «لو احبنی جبل لتهافت » همین بیان است، منتها مرحوم سیدرضی -رضوان الله علیه- این چنین معنا می کند که اگر کسی محب من باشد آن قدر مسائل و مشکلات بر او وارد می شود که از پا درمی آید. خوب آن معنا هم فی نفسه حق است اما نه آن معنای لطیفی که از این جمله متوقع است. واقع هم همین طور است یعنی اگر کسی بخواهد آن حقیقت را تحمل کند از پای درمی آید چرا یک خبرسنگین باعث سکته بعضی می شود؟ چون آن خبر سنگین است. حالا ماروزی در پیش داریم «یوما یجعل الولدان شیبا» و آن حقیقت راقرآن هم بیان کرده است. و الان هم هست. از بیان امام هشتم-سلام الله علیه- به خوبی برمی آید فرمود: «از ما نیست کسی که بگوید بهشت و جهنم الان خلق نشده است ».این ها را قرآن برای انسان بازگو کرده است، چطور این خبرهای سنگین هیچ اثری در انسان ایجاد نمی کند. همان بیان رسول الله-صلی الله علیه و آله و سلم- که فرمود: «من تعجب می کنم کسی قرآن بخواند و پیر نشود». خبر سنگین بعضی را از پا درمی آوردو برای برخی هیچ تاثیری ندارد، سرش هم این است که «وجودذهنی » اثر نمی گذارد بلکه علم و علاقه اثرگذار است. منزلی آتش گرفته دو نفر این خبر را می شنوند: یکی مامور آتش نشانی ودیگری صاحب خانه، واکنش این دو نفر در برابر این خبر، یک سان نیست، مامور آتش نشانی با خونسردی به وظایف خود عمل می کند تاهر چه زودتر آتش را مهار کند و از ضرر و زیان بیش تر جلوگیری نماید. اما صاحب خانه آن چنان ملتهب و نگران است که گاهی به سکته و مرگ کشیده می شود. چرا؟ علت آن علم و آگاهی نیست، چون هر دو می دانند، بلکه علاقه و دل بستگی است. مامور آتش نشانی دلبسته نیست لذا کار خودش را انجام می دهد. آن چه در انسان اثرمی گذارد دلبستگی و علاقه شدید است، اگر آن علاقه بود انسان می نالد و اگر نبود باکش نیست، این که فرمود:«لو احبنی جبل لتهافت » اگر کوه بخواهد محبت مرا تحمل بکند ریز ریز می شودهمین است. انسان محبوبی به این زیبایی داشته باشد و او رانبیند او واقع ما را آدم کرده است یعنی این اهل بیت -علیهم السلام- ما را آدم کرده اند، این که ما قبر این بزرگواران و درحرم اینها را می بوسیم و می بوئیم برای این که اگر آنان نبودندما باید همه الگوهای خود را از کافران می گرفتیم، اکنون می بینید که همه تمدن های جدید از یک طرف و همه امکانات روز ازطرف دیگر وقتی به مسائل اخلاقی می رسند واقعا «کالانعام بل هم اضل » هستند. ایران که متاسفانه در مقایسه با غربی ها از نظرصنعت پیشرفتی نداشته، یعنی نگذاشته اند که داشته باشد، با این که استعداد دارد.نیاکان ما هم که قبل از اسلام در این سرزمین آتش پرست بودند،پس نه سابقه مذهبی درخشانی داشتیم نه اکنون پیشرفت صنعتی وعلمی چشم گیری داریم، بنابر این اگر علی و اولاد علی در این سرزمین نبودند ما چه می شدیم؟ ما هرچه داریم از برکت قرآن واهل بیت -علیهم السلام- است، آنان به ما حیات دادند. برای انسان مسافرتی به کشورهای غربی و کفرآلود، لازم است تا وضع صنعت وپیشرفت های علمی آنان را ببیند بعد وضع اخلاقی آن ها را هم ببیند. انسان گاهی بعضی بولتن هایی را که به قرآن کریم اهانت شده می خواند کاملا احساس می کند که این اهانت کنندگان از هرسنگی سخت ترند:«و ان منها کالحجارة او اشد قسوة » یا «کالانعام بل هم اضل »هیچ چیزی برای آن ها مطرح نیست الا درندگی. این که می بینید به لطف الهی مردم ایران از نظر اخلاق در مسیر سعادت اند فقط و فقطبه برکت علی و اولاد علی است. خوب انسان این مسائل را ببیندبعد خواهد فهمید اهل بیت نسبت به ما حق حیات دارند چون ما وپدران و اجداد ما را زنده کردند. ما که به آن ها دست رسی نداشته باشیم اینها را نبینیم نه در خواب ببینیم نه در بیداری ببینیم این است که انسان در فراق اینها می سوزد: «لو احبنی جبل لتهافت » پس قرآن اگر بر کوه نازل بشود آن را متلاشی می کندچنانچه محبت اهل بیت -علیهم السلام- هم در قلب کسی باشد اورا متلاشی می کند. این محبت، اختصاص به حضرت امیر ندارد، بلکه منظور از «لو احبنی » «ولی خدا» است; یعنی معصومین-علیهم السلام- امیدواریم نصیب همه بشود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/11/28 :: ساعت 2:3 عصر )
   1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 125
>> بازدید دیروز: 78
>> مجموع بازدیدها: 1354825
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب