امام صادق علیه السلام کاملترین مفاهیم و مفیدترین ارشادات و بهترین راهنمایىها را در زیباترین کلمات در میدان حیات انسان قرار داده است.
آن حضرت علاقه دارند انسان خود را از انواع ظلمتها برهاند و به نور صدق و صفا، وعشق و علاقه به حقایق آراسته کند و جز اللّه محورى در زندگى براى خود باقى نگذارد، از خودیت خود خویش را نجات داده و با تمام وجود در حرارت حقیقت آب شود.
از وادى حدود به در آید و به فضاى بىکران معنى قدم گذاشته، شربت فناى فى اللّه را بچشد و به بقاى حضرت سرمد باقى شود.
امام صادق علیه السلام در قسمت دوم روایت چنین مىفرمایند:
در این سفر با عظمت معنوى بر توشه راه و مرکب سوارى و دوستان و قدرتت و جوانیت و مالت اصلًا تکیه مکن چه بسا آنچه را به زحمت تحصیل کردهاى و بر آن اعتماد نمودهاى دشمن تو گردند و وبال تو شوند و حاصل آنها براى تو جز زحمت و مرارت و رنج و مشقت و عذاب آخرت چیزى نباشد.
آرى، کسى که ادعا کند من به داده او خشنودم و جز رضاى حق چیزى نخواهم ولى اعتماد و دلگرمیش به غیر باشد، خداوند عالم آن غیر را دشمن او مىنماید و وبال او مىکند تا هم چون آفتاب براى او روشن شود که نه براى او و نه براى غیر او قوت و قدرت و نقشه و حیلهاى در هیچکارى نیست، آنچه قدرت و قوت است مخصوص به جناب اوست، باید با تکیه بر حول و قوت او حرکت کرد که اعتماد بر غیر، اعتماد بر هوا و آب است.
«در روزگار عبدالملک مروان، مردى در مدینه مغضوب وى شد، عبدالملک خون او را هدر گردانید و فرمان داد که او را هر کجا یابند به قتل برسانند و گفت: هر کس به وى پناه دهد، او نیز به اعدام محکوم مىگردد.
آن مرد از ترس جبّار شام و خون آشام حزب ننگین اموى حیران و خائف، گرد کوه و کمر و دشت و بیابان مىگشت و در هر موضع یک روز یا دو روز بیشتر مقام نمىگرفت، از گفتن نام و نشان خویش به مردم خوددارى مىکرد، گاه چون نخجیر بر کمر کوه بودى و گاه چون آهو در میان بیابان و گاه چون ابر در صعود قطرات عَبَرات مىباریدى و گاه چون سیل در آن حدود سر بر سنگ زنان مىغلطیدى و گاه چون سایه در پس دیوار مىافتادى و زبان حال اینچنین مىسرودى.
تاکى از حادثه دلتنگ و پریشان بودن |
چند از جور فلک بى سر و سامان بودن |
|
گاه چون سیل نهادن به ره دریا سر |
گاه چون ابر شدن بر کُه و گریان بودن |
|
گاه چون نخجیر از این کوه به آن کوه شدن |
گاه چون آهو در دشت و بیابان بودن |
|
گاه چون سایه نشستن ز پس هر خس و خار |
گه چو خورشید به تنهایى پویان بودن |
|
روزى در میان بیابانى بر این حال مىرفت، بزرگى را دید محاسن سپید که جامه سپید پوشیده نماز مىکرد، در موافقت او به نماز مشغول گشت، چون آن بزرگ نماز را سلام داد، پرسید از کجایى و اینجا چه مىکنى؟ گفت: گریختهام، متواریم، از جور سلطان خائف شده و بر جان خود ناایمن گشتهام، وادى به وادى مىگردم و از بیابانى به بیابانى ره مىسپرم، ساعت به ساعت هلاک خود را انتظار مىکشم. آن بزرگ به او گفت:
فَأیْنَ أنْتَ مِنَ السَّبْعِ؟
از هفت گانه به کجایى؟
گفتم: کدام هفت که شش جهت و پنج حس و چهار طبع من چنان مستغرق خوف و وحشت گشتهاند که دو ساعت در یک موضع نتوانم بود، چه دانم که کدام هفت مىگویى، من از اندوه نه هفت مىدانم و نه هشت. گفت: گوش دار تا از زبان من بشنوى و به برکات این دعا چشم فرج بدوزى؛ و این دعا بخواند:
سُبْحانَ اللَّهِ الْواحِدِ، سُبْحانَ الَّذى لَیْسَ غَیْرُهُ، سُبْحانَ الْقائِمِ القدیمِ الّذى لا بَدْءَ لَهُ، سُبْحانَ الَّذى یُحْیى وَ یُمیتُ، سُبْحانَ الَّذى کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فى شَأْن، سُبْحانَ الَّذى خَلَقَ ما یُرى وَ خَلَقَ ما لایُرى، سُبْحانَ الَّذى عَلِمَ کُلَّ شَىْءٍ مِنْ غَیْرِ تَعْلیمٍ. اللَّهُمَّ إنّى اسْألُکَ بِحَقِّ هذِهِ الْکَلِماتِ وَ حُرْمَتِهِنَّ أنْ تَفْعَلَ بى کَذا وَ کَذا.
و چند بار اعاده کرد تا یاد گرفتم و سپس امن و سکونى در دل من پدید آمد و از آن خوف و رعب هیچ در خاطر من نماند و هم از آن موضع به آرزویى فسیح و امیدى هر چه تمامتر روى به عبدالملک آوردم و به در سراى او رفتم و دستورى خواستم، مرا دستورى دادند، چون به عبدالملک رسیدم گفت: ساحرى آموختى که بدان استظهار چنین جرأت نمودى؟ گفتم: نه، امر و حال خود با او حکایت کردم و دعا بر خواندم، مرا امان داد و نیکى بسیار کرد و از آن بلا و محنت به برکت دعا نجات یافتم و لذّت فرج بعد از شدّت را چشیدم.»
مقدمه:
بدانکه حضرت خاتم الانبیا(ص) را چهار منصب است: نبوت، رسالت، امامت و ولایت. «نبوت» از ریشة «نبأ» به معنی خبر است و کسی را «نبی» می گویند که از جانب خدا بدون واسطة بشری به او خبر داده شده باشد؛ چه آنکه دارای شریعت باشد ـ مانند پیغمبر ما و سایر پیغمبران مرسل(ع) ـ یا آنکه صاحب شریعت نباشد ـ مانند حضرت یحیی و سایر پیغمبران غیرمرسل. و حضرت خاتم الانبیا(ص) به اعتبار اینکه از جانب خدای تعالی خبر می شنید، نبی خوانده شده و خداوند متعال در قرآن مجید، در بسیاری از آیات او را نبی خوانده و به ایشان خطاب «یا ایّها النّبی» فرموده است. منصب دوم آن حضرت که «رسالت» باشد به معنی پیغام رساندن از جانب خدا به بندگان او است و پیامبر اکرم(ص) به همین دلیل «رسول» نامیده شده و نیز در بسیاری از آیات قرآن از ایشان با لفظ رسول و با ندای «یا ایّها الرّسول» یاد شده است.
منصب سوم آن حضرت «امامت» می باشد که به معنی پیشوایی و استحقاق پیشوا و مقتدا بودن بر خلق است و به همین دلیل، آن حضرت، امام بر همة مردمان می باشد و به سبب دارا بودن این منصب بر همة این امت واجب است به ایشان اقتدا و تأسی کنند.
چنانکه در قرآن حمید آمده است: «ولکم فی رسول الله اسوةٌ؛ مسلماً برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود. نیز این آیات مبارکه: «و من یطع الرّسول فقد أطاع الله2؛ کسی که از پیامبر اطاعت نماید، خدا را اطاعت کرده است.»؛ « أطیعوا الله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم3؛ اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید پیامبر خدا و اولی الامر را.»
و «ما آتاکم الرّسول فخذوه و مانهیکم عنه فانتهوا4؛ آنچه را رسول خدا برایتان آورده بگیرید (تبعیت کنید) و از آنچه نهی کرده اجتناب نمایید.» و آیات دیگر، و بنابر آیة مبارکة «قل ان کنتم تحبّون الله فاتّبعونی یحببکم الله؛5 بگو اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی نمایید تا خدا نیز شما را دوست بدارد.»
به دلیل منصب امامت ، اقتدا به آن بزرگوار و نیز متابعت نمودن از آن حضرت در تمامی امور معاش و معاد بر امت لازم است و بر ایشان فرض است که او را راه وصول به سوی الله بدانند.
منصب امامت آن جناب از منصب رسالت او بالاتر است زیرا [مقتضای] مقام نبوت، خبری است که از جانب خدا به او می رسد و [مقتضای] مقام رسالت، پیغام آوردن او از جانب خدا است و این هر دو، در مقام گفتار و قول است اما [اقتضای] مقام امامت، آن است که آن حضرت از جانب خدا مقتدای خلق قرار داده شده است یعنی خداوند بر تمام خلق واجب کرده که در جمیع امور معاش و معاد خود پیرو و تابع او باشند و او را طریق به سوی خدا و محل اقتدا و اتباع بدانند و در هیچ امری از حکم و فرمان او خارج نشوند. نتیجه اینکه امامت، ریاست الهیه، بر جمیع مخلوقات از جانب خالق است.
منصب چهارم آن حضرت «ولایت» است یعنی «اولی به تصرف بودن» و منظور از آن این است که خداوند او را نسبت به مؤمنین، اولی [صاحب امتیازتر] از خودشان قرار داده است و دلیل آن این آیة مبارکه است «النبّی أولی بالمؤمنین من أنفسهم6؛ پیامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است.»
پدران در امور مربوط به فرزندان خود ـ در صورتی که صغیر یا نادان و نابینا باشند ـ دارای ولایت و اولویت (برتری) می باشند، این پیغمبر گرامی(ص) نیز بر مؤمنین ولایت و اولویت تصرف دارد و به منزلة پدر برای آنان است و صلاح امور دنیا و دین ایشان در قبضة اقتدار و اختیار او است.
به مقتضای همین منصب است که رسول خدا(ص) فرمود:«من و علی دو پدر این امت هستیم»7 و بیان این کلام به سبب همان اولویتی است که خداوند متعال برای آن بزرگوار قرار داده و ایشان را ولی و صاحب اختیار تمام امت نموده به طوری که حکم آن بزرگوار نسبت به مردم، از خواست خودشان نافذتر است. دو منصب امامت و ولایت، مقام باطنی و فعلی است که از مقام ظاهری و قولی (گفتاری) ـ یعنی نبوت و رسالت ـ رفیع تر است.
بدانکه مرتبة نبوت و رسالت با مرتبة امامت و ولایت آن حضرت(ص) لازم و ملزوم یکدیگرند و انفکاک آنها از یکدیگر حقیقتاً متصور نیست و این ظاهر و باطن از یکدیگر جدا نمی شوند. پس هر وقت که اطلاق «نبی» یا «رسول» به آن حضرت می شود... با شرط وجود مراتب دیگر امامت و ولایت است؛ به عبارت دیگر وقتی که خدای تعالی آن حضرت را به خلعت نبوت و رسالت آراست، آن نبوت و رسالت با امامت و ولایت توأم بود و هیچ زمانی قابل تصور نیست که نبوت و رسالت آن بزرگوار، خالی از دو مرتبة امامت و ولایت باشد. پس باید گفت که این دو مرتبة ظاهری هیچ گاه خالی از دو مرتبة باطنی نبوده و به همین دلیل است که اطلاق دو اسم رسول و نبی بر آن حضرت(ص) ـ چه در قرآن و چه در غیر آن ـ زیاد آمده است بلکه بیشتر خطاب های قرآنی که تعلق به آن حضرت دارد، از طریق همین دو لفظ ـ نبی و رسول ـ می باشد که این از جهت استلزام مرتبة نبوت و رسالت با مرتبة امامت و ولایت است. لذا چون مرتبة نبوت و رسالت آن حضرت مخصوص [خودشان] است، از سوی خداوند با این دو لفظ مورد خطاب قرار گرفته اند؛ برخلاف امامت و ولایت که از مراتب و مناصب اختصاصی آن حضرت نیست، بلکه پس از انتقال پیامبر اکرم(ص) به عالم باقی، این دو مرتبه ـ امامت و ولایت ـ به جانشینان بر حق و اوصیای آن حضرت، یکی پس از دیگری انتقال یافته است.
از حضرت صادق(ع) روایت شده است که فرمود: «ناصبی بدتر از یهودی است.»
از آن حضرت سؤال شد که ای فرزند رسول خدا، چگونه ناصبی بدتر از یهودی است؟ فرمود: «به جهت آنکه یهودی منع کرده است لطف نبوت را و آن خاص [و مخصوص پیامبر] است. ولی ناصبی منع کرده لطف امامت را و آن عام [و شامل امامان(ع)] است.» نتیجه آنکه امامت مختص به شخص خاص و یا زمان خاص نیست و نسبت به زمان و شخص، عام است...
به عبارت دیگر امامت مطلقه در هر یک از ائمة دوزاده گانه به صورت تناوبی با توجه به شخص و زمان هر یک از ایشان سریان دارد که بعد از این به تفصیل شرح داده خواهد شد.
برتری مرتبة ولایت بر مرتبة رسالت
بدانکه ولایت، نخستین فریضه ای است که خدای متعال واجب کرده و نخستین خلعت کمالی است که به نبی خود ـ محمد(ص) ـ پوشانیده، پیش از آنکه ردای نبوت و رسالت را بر او بپوشاند. و آن اسم اعظم اعظمی است که هر چیزی به واسطة آن آفریده شده، و به واسطة آن نوشته و ختم شده است. و به واسطة آن توحید خدا و دین پیغمبر به انجام می رسد. و آن فوق مرتبة نبوت و رسالت است.
در تعریف ولایت و امامت بیان شده که آن ریاست عامة الهیه است. این تعریف مستلزم اجزایی است که عبارتند از: تقدم، علم، قدرت و حکم که بدون این اجزاء، ریاستی متصور نیست. پس «ولی» کسی است که در خلقت خود، متقدم، عالم، قادر، حاکم و نسبت به دیگر مخلوقات تصرف کنندة علی الاطلاق باشد. اما تقدم او برای آن است که ولی مطلق انسانی است که خداوند او را خلعت جمال و کمال پوشانیده، و قلب او را مکان مشیّت خود قرار داده و خزینة علم خود گردانیده و لباس تصرف [در آفرینش] و حکم [بر مخلوقات] را بر قامت او پوشانیده است. امر الهی در عالم بشری در اختیار او می باشد. او مانند آفتابی درخشان است که [خالق جهان] در آن درخشش، نور حیات و اشراق و احتراق برای اهل روزگارها قرار داده است.
چنانکه در دعای رجبیه، در توقیعی از ناحیه مقدسه امام عصر(ع)، توسط یکی از نواب آن حضرت(ع) چنین آمده است: «از تو درخواست می کنم به واسطة آنچه دربارة ایشان (یعنی اولی الامر) بیان شده است، پس آنها را معدن های کلمات خود قرار دادی و رکن های توحید خود گردانیدی و ایشان را نشانه ها و مقامات خود قرار دادی، در هر مکانی که تعطیلی برای آنها نیست. هر که بشناسد تو را به واسطة آنها می شناسد؛ [یعنی اگر آنها نبودند، خداشناسی نبود.] هیچ فرقی میان تو و میان آنها نیست مگر اینکه آنها بندگان و مخلوق تواند؛ [یعنی خدا و واجب الوجود نیستند.] بستگی و گشایش هایی که می کنند به دست قدرت تو است؛ [یعنی در کارهایی که می کنند از خود استقلالی ندارند.] پیدایش آنها از تو و بازگشت آنها هم به سوی توست. یاری کنندگان دین تو و گواهان کردار و رفتار خلق تو و آزمایش کنندگان ایشانند به امر تو و توشه دهندگان و حفظ کنندگان و طالب خیرند برای ایشان. پس به سبب ایشان پر کردی آسمان و زمین خود را تا ظاهر شد که نیست خدایی غیر از تو.9
بدانکه ضمیر تأنیث در عبارت «لافرق بینک و بینها؛ تفاوتی میان تو و آن نیست.» برمی گردد به ذوات مقدسة اولوالامر ـ امامان اطهار(ع) ـ که مظاهر صفات حق و جمال مطلقند و در عبارت « إنّهم عبادک؛ آنان بندگان تواند.» برگشت ضمیر به اجساد مقدسة ایشان است که ظرف های امر الهی و روح القدس است و به وسیله این عبارت در میان ایشان و ذات خدای متعال تفاوت گذاری می شود که ایشان مخلوقند و خالقشان خداست و هر صفت کمالی که به ایشان افاضه شده را خدا به آنها افاضه فرموده، و ایشان بندگان خالص و مخلص خدایند و او پروردگار و آفرینندة ایشان است.
مطلب مهم و قابل توجه
بدانکه ولایت کلیه الهیه [و] به عبارت دیگر ولایت مطلقه، ذاتاً به ذات اقدس واجب الوجود ـ جلّت عظمته ـ اختصاص دارد، و از طریق اعطای او به وجود حضرت خاتم الانبیاء، محمد مصطفی(ص) و حضرت ولی الله اعظم امیرالمؤمنین(ع) و یازده فرزند او ـ حجج بالغة احدیت ـ ، و نیز سیدة زن های جهانیان، فاطمة زهرا و دختر ستودة خاتم الانبیا(ص) اعطا شده است که هر یک از آن سیزده نفر، به تصریح کتاب و سنت، امام بر حق و ولی مطلق از جانب پروردگار بر تمام ممکنات می باشند. پس در عالم وجود در میان سلسلة مخلوقات به غیر از این چهارده نفر معصومین پاک، کسی به منصب ولایت کلیة مطلقه مفتخر نیست و این لباس از جانب خداوند متعال بر اندام او دوخته نشده و مخلع به این خلعت نخواهد بود. کسی که ایمان به ولایت کلیه [مطلقه] آل محمد ندارد، ایمان به نبوت ندارد و کسی که ایمان به نبوت ندارد، ایمان به خدا ندارد زیرا اقرار به ولایت، مستلزم اقرار به نبوت، و ایمان به نبوت، مستلزم اقرار به توحید است و فرمودة: «من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتةً جاهلیّة»10 اشاره به همین معنی است؛ هر کس که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است.
دلایل ولایت خاتم الانبیا(ص)
دلیل های ولایت حضرت خاتم الانبیا(ص) در آیات قرآن و اخبار و احادیث صحیح و معتبر نیز بسیار است و برای تذکر به چند دلیل اکتفا می نماییم.
دلیل اول: در آیة ششم از سورة احزاب آمده است: «النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم و أزواجه امّهاتهم؛ یعنی این پیغمبر اولی به تصرف و سزاوارتر است به مؤمنین از خودشان و زن های او به منزلة مادرهای ایشان می باشند.» مراد آیه این است که همچنانکه پدران، بر فرزندان نابالغ و یا دیوانة خود که بینا در کارهای خود نیستند و صلاح خود را نمی دانند، ولایت و اولویت دارند، همین طور این پیغمبر ولایت و اولویت دارد بر مؤمنین و به منزلة پدر است بر ایشان و اصلاح امور دین و دنیای ایشان در قبضة اختیار و اقتدار او است و مؤمنان به منزلة اولاد صغار غیر مختارند نسبت به او؛ پس به اعتبار این منصب و به نصّ (دلیل) این آیة شریفه، خدا او را ولی نامیده است.
و باید دانست که ولایت آن حضرت تنها مخصوص مؤمنین نیست که منحصر در امر دین و دنیای آنها باشد، بلکه ولایت آن حضرت عام است بر تمام مخلوقات، و اثبات ولایت آن حضرت برای مؤمنین، نفی ولایت آن بزرگوار را برای ماسوی (غیر مؤمنان) نمی کند.
دلیل دوم: در آیة پنجاه و پنجم سورة مائده آمده است: «إنّما ولیّکم الله و رسوله و الذّین آمنوا الذّین یقیمون الصّلوة و یؤتون الزّکوة و هم راکعون؛ یعنی غیر از این نیست [که] ولی شما و صاحب اختیار شما خداست و رسول خدا و کسانی که ایمان آورده اند و آنها کسانی هستند که نماز را به پا می دارند و زکات را می دهند در حالی که در رکوع هستند.»
در این آیة مبارکه خداوند متعال، ولایت را بالذات به خود اختصاص داده و پس از آن برای پیغمبر خود و پس از آن برای مؤمنینی که نماز گذارنده و زکات دهنده اند در حالتی که رکوع کننده اند.
«ولی» در این آیه به معنی صاحب اختیار و متصرف در امور است، نه به معنای دوست و دوست دارنده و دوست داشته شده و مراد از «مؤمنین» در این آیه به اتفاق جمیع مسلمین از اهل حل و عقد ـ از شیعه و سنی ـ وجود مبارک امیرالمؤمنین(ع) می باشد.
دلیل سوم: در آیة 107 سورة انبیا آمده است: «و ما أرسلناک الّا رحمة للعالمین؛ یعنی ما نفرستادیم تو را مگر برای اینکه رحمت باشی بر تمام عوالم.» چنانچه بنابر روایت شیخ طوسی(ره) در کتاب مصباح و بنابر آنچه سیدبن طاووس(ره) در کتاب اقبال در خطبة عید غدیر از امیرالمؤمنین(ع) دربارة اوصاف خاتم الانبیا(ص) نموده است، آن حضرت(ع) فرموده: «خدای تعالی او را برای خود خالص قرار داد در قدیم بر سایر امت ها، و قائم مقام خود گردانید در ادای اوامر الهیه و انجام کارها در تمام عوالم وجود».11
جملة «او را قائم مقام خود در تمام عوالم وجود گردانید.» تصریح بر دارا بودن ولایت کلیه توسط آن حضرت می نماید و دلیل دارا بودن خلافت و نیابت آن وجود مقدس برای انجام دادن امور از سوی خداوند می باشد.
در تفسیر مجمع البیان و تعدادی از تفاسیر دیگر روایت شده که چون جبرئیل آیة: «ما نفرستادیم تو را مگر برای اینکه رحمت باشی بر تمام عوالم» را برای پیغمبر(ص) آورد، حضرت به او فرمود: «آیا از این رحمت به تو چیزی رسیده؟» گفت: آری من از عاقبت امر خود می ترسیدم، پس به میمنت تو امنیت یافتم زیرا که خدا بر من ثنا گفت به گفتة خود که فرمود: «ذی قوّةٍ عند ذی العرش مکین؛ صاحب توانایی نزد صاحب عرش با منزلت است.»12و13
دلیل چهارم: فرمایش رسول خدا(ص) است که در کتب شیعه اهل سنت روایت شده و از متواترات اخبار است که فرموده: «من کنت مولاه فعلیّ مولاه؛ هر که را من بر او ولایت دارم و اولی به تصرف در امور او هستم پس علی بر او ولایت دارد و اولی به تصرف است در امور او.»
علامه امینی (ره) در جلد اول کتاب الغدیر پس از بیان مبسوط معانی کلمة «مولی»، چهارده قرینه از کتب بزرگان علمای اهل سنت ارائه نموده، که «مولی» در حدیث شریف غدیر به معنای ولیّ امر و اولی به تصرف و صاحب اختیار در امور عامه است.
دلیل پنجم: جملة: «الخاتم لاسبق و الفاتح لا استقبل»14 است که در عده ای از زیارات حضرت رسول اکرم(ص) وارد شده؛ یعنی آن جناب ختم کننده (باب ولایت کلیة مطلقه) است زیرا که آن حضرت اولین کسی است که خداوند خلعت ولایت کلیه را بر او پوشانیده و افتتاح باب ولایت مطلقه، توسط آن جناب شده است. زیرا مقام ولایت کلیه الهیه منحصر است در چهارده نفر که خود آن حضرت و اوصیای او و فاطمة زهرا(س) باشند. و فقط ایشان دارای شرایط ولایت مطلقه اند و ولایت جزئیة همة انبیا و اولیاء فرع بر ولایت کلیة ایشان است.
در جلد ششم بحارالانوار در «باب فضایل و خصایص آن حضرت» قسمتی از خطبة امیرالمؤمنین(ع) نقل شده که از جمله فقرات آن این است که فرموده:
[بار خدایا!] قرار ده درودهای پیوسته باشرافت و برکت های زیاد شونده ات را بر محمد ـ بنده و فرستاده ات ـ که ختم کنندة وحی و پیغمبری، و گشایندة درهای بستة ولایت کلیه الهیه، و آشکارکنندة حق ثابت به راستی است.15
این جمله نیز دلیلی است که آن جناب دارای ولایت کلیه است و افتتاح باب ولایت کلیه با ایشان شده [است.]
نتیجة سخن
مختار و برگزیدة خدا برای ولایت و ریاست و فرمان فرمایی بر ممکنات و تصرف در محیط عالم امکان برای حفظ نظام احسن، وجود مبارک عقل کلّ و هادی سبل و خاتم رسل محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف(ص) می باشد. به دلیل آنکه آن بزرگوار دارای خصایص و امتیازاتی است که خداوند متعال هیچ یک از پیغمبران خود را به آن خصایص و امتیازات و آثار معرفی ننموده است.
اول، آنکه خداوند خلعت نور او را بر همة ممکنات مقدم داشته [است]. دوم، آنکه پیش از آنکه خداوند آدم ابوالبشر را بیافریند، به هزارها سال نبی بوده است به دلیل روایت نبوی: «کنت نبیّاً و آدم بین الماء و الطین؛ من نبی بودم در حالی که آدم میان آب و گل بود.»16 یعنی هنوز آدم آفریده نشده بود. سوم، آنکه هیچ یک از انبیا و مرسلین قبل از آن حضرت ادعای چنین مرتبه و مقامی را نکردند.
چهارم، به این دلیل که ایمان اوبه خدا، مقدم بر تمام مخلوقات بوده [است]. پنجم، اینکه خداوند متعال او را اول المسلمین نامیده [است]. ششم، شفاعت کبرای قیامت را مخصوص او قرار داده [است]. هفتم، لوای حمد را در قیامت اختصاص به او داده [است]. هشتم، مبنر وسیله را در قیامت خاص او قرار داده [است]. نهم، او را افضل و اشرف و اکمل تمام انبیا و مرسلین و ملائکة مقربین گردانیده [است]. دهم، خداوند عهد رسالت و ولایت او و اوصیای او را در «عالم میثاق» از تمام انبیا و مرسلین و ملائکة مقربین گرفته [است.] یازدهم، او را قائم مقام خود در تمام عوالم قرار داده [است.] دوازدهم، او را سید و مقتدا و پیشوای انبیا و مرسلین و ملائکة مقربین قرار داده [است.] سیزدهم، او را شاهد اعمال تمام خلایق قرار داده [است.] چهاردهم، او را با جسم ناسوتی به هفت آسمان ها بالا برده و از کرسی و سدرةالمنتهی گذرانیده [است.] پانزدهم، هشت بهشت عالم آخرت و درجات و انواع نعمت های آن را به او نشان داده و درکات هفت دوزخ را نیز به رأی العین مشاهده نموده [است.] شانزدهم، او را در تمام طبقات عالم، تا عرش اعلی سیر داده و از حجاب ها گذرانیده و در دربار عظمت و کبریایی خود راه داده و به مقام «دنی فتدلّی فکان قاب قوسین أو أدنی؛ سپس نزدیک و نزدیک تر شد تا آنکه [فاصلة او] به اندازة فاصلة دو کمان یا کمتر بود.17»
نشانیده و در جایی که بین حبیب و محبوب هیچ واسطه ای نبوده، به دریافت سخنان و خطاب های الهیه مشرف، و به گفت وشنود اسرار بی شماری مخاطب شده [است.]
هفدهم، خدای متعال اطاعت او را اطاعت خود و معصیت او را معصیت خود و رضای او را رضای خود و خشم و غضب خود خوانده [است.]
هجدهم، نور مقدس او را علت ایجاد کلیة موجودات قرار داده [است.] نوزدهم، اوصیای دوازده گانة او را افضل تمام انبیا و مرسلین و ملائکة مقربین قرار داده و درفضایل و کمالات نفسانیه و امامت و ولایت کلیه ـ به استثنای مقام نبوت و رسالت ـ آنها را هر یک بعد از دیگری ردیف او قرار داده [است.]
بیستم، خداوند متعال به حکم «و رفعنا لک ذکرک18» رفعت ذکر او را با ذکر خود توأم قرار داده تا در اذان ها و اقامه ها، نمازها و خطبه ها؛ جمعه ها و جماعت ها هر کجا «أشهد أن لا إله إلّا الله» گفته شود دنبالة آن «أشهد أنّ محمداً رسول الله» نیز گفته شود.
البته بر ارباب بصیرت پوشیده نیست که صاحب ولایت مطلقه را امتیازاتی است برتر و بالاتر از آنچه ذکر شد و طالبان به کتب مفصلی که دربارة به این موضوعات است، مراجعه فرمایند.
پی نوشت ها:
* برگرفته از کتاب ولایت کلیه، ضمن تلخیص و ساده نمودن عبارات.
1. سورة احزاب (33)، آیة 21.
2. سورة نساء (4)، آیة 80.
3. سورة نساء (4)، آیة 59.
4. سورة حشر (59)، آیة 7.
5. سورة آل عمران (3)، آیة 31.
6. سورة احزاب (33)، آیة 6.
7. «أنا و علیٌّ أبوا هذه الامّة.» تفسیر صافی. ج4، ص16، به نقل از علل الشرایع صدوق.
8. النّاصبی شرّ من یهود. قیل: کیف ذلک یابن رسول الله؟ فقال إنّ الیهودیّ منع لطف النّبوة و هو خاصّ و النّاصبیّ منع لطف الإمامة و هو عامٌّ.عوالی اللئالی، ج4، ص11.
9. و أسئلک بما نطق منهم من مشیتک فجعلتهم معادن لکلماتک و ارکاناً لتوحیدک و آیاتک و مقاماتک التّی لاتعطیل لها فی کل مکانٍ یعرفک بها من عرفک لافرق بینک و بینها إلّا أنّهم عبادک و خلقک فتقها و رتقها بیدک بدءها منک و عودها إلیک، أعضادٌ و أشهادٌ و مناةٌ و أزوادٌ و حفظةٌ و روّادٌ منهم ملأت؛ مجلسی، بحارالانوار، ج98، ص393، ح1، باب «اعمال مطلق ایام شهر رجب و لیالیها»، اقبال، ص674 ـ 643.
10. من مات و لم یعرف امام زمانه، مات میتةً جاهلیّةً. مجلسی، همان، ج32، ص331، ح317.
11. «استخلصه فی القدم علی سائر الامم و أقامه فی سائر عالمه مقامه فی الأداء.» مجلسی، همان، ج97، ص112، ح8؛ مصبح المتهجد، ص524.
12. «هل أصابک من هذه الرّحمة شیء؟ قال: نعم إنّی کنت أخشی عاقبة الأمر فآمنت بک لما اثنی الله علیّ بقوله (ذی قوّةٍ عند ذی العرش مکین) و قد قال صلّی الله علیه و آل إنّما أنا رحمة مهداة.» سورة تکویر (81)، آیة 20.
13. مجمع البیان، ج4، ص66، تفسیر صافی، ج3، ص359.
14. مجلسی، همان، ج100، ص148، ح12، باب 2.
15. «إجعل شرائف صلواتک و نوامی برکاتک علی محمد عبدک و رسولک الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق و المعلن الحق بالحق». همان، ج2، ص378، ح10.
16. همان، ج16، ص402، ح1.
17. سورة نجم (53)، آیة 8 و 9.
18. سورة شرح (94)، آیة 4
،
امام حسن عسکری علیه السلام در روز جمعه هشتم ربیع الثانی سال 232 هجری قمری در مدینه منوره چشم به جهان گشود. پدر بزرگوار آن حضرت امام هادی علیه السلام و مادر مکرمه اش بانوی عارفه ایست که به نام های «سلیل » ، «حدیثه » و «سوسن » خوانده می شود. (1)
مدت امامت امام حسن عسکری علیه السلام شش سال بود که از سال 254 هجری قمری شروع و در سال 260 با شهادت آن حضرت پایان یافت. امام حسن عسکری علیه السلام در طول مدت زندگانی و به ویژه در دوران امامت خویش به واسطه مبارزه با طاغوت های زمان در تبعید و زندان و تحت نظر به سر می برد و سرانجام در هشتم ربیع الثانی سال 260 و در 28 سالگی در شهر سامراء و توسط احمد معتمد، پانزدهمین خلیفه عباسی به طرز مرموزی مسموم و به شهادت رسید. (2)
زندگی آن حضرت در دوران شش تن از خلفای ستمگر عباسی سپری شد که به ترتیب جعفر متوکل، محمد منتصر، ابوالعباس احمد مستعین، ابو عبدالله معتز، محمد مهتدی و احمد معتمد می باشد.
از آنجایی که امام عسکری علیه السلام را در محله عسکر - که محل سکونت سپاهیان ترک عباسی بود - جای داده بودند به آن حضرت عسکری می گویند.
حضرت حجة بن الحسن امام زمان علیه السلام یگانه فرزند و جانشین امام حسن عسکری علیه السلام است که بعد از آن حضرت سکاندار کشتی ولایت و امامت گردید و امروزه آفتاب وجودش در پشت پرده غیب قرار گرفته است و به اراده خداوند متعال ظهور نموده و جهان را با نور وجودش پر از عدل و داد خواهد ساخت.
در مورد امامت امام عسکری علیه السلام روایات متعددی از ائمه معصومین علیهم السلام نقل شده است که یکی از آن روایات چنین است: یحیی بن یسار قنبری می گوید: امام هادی علیه السلام چهار ماه قبل از شهادت خویش به فرزندش امام حسن عسکری علیه السلام وصیت کرد و به امامت و خلافت او اشاره نمود و در آن حال مرا به همراه عده ای از دوستان و شیعیان بر آن گواه گرفت. (3)
در این نوشتار فرازهایی از ویژگی های برجسته فردی واجتماعی آن حضرت را می خوانیم:
1- عبادت
امام عسکری علیه السلام همانند پدران گرامی خود در توجه به عبادت خدا نمونه بود. آن حضرت به هنگام نماز از هر کاری دست می کشید و چیزی را بر نماز مقدم نمی داشت. ابوهاشم جعفری در این مورد می گوید: روزی به محضر امام یازدهم مشرف شدم، امام مشغول نوشتن چیزی بود، وقت نماز رسید، امام نوشته را کنار گذاشته و به نماز ایستاد... (4)
عبادت امام عسکری آن چنان قلب ها را مجذوب خود می نمود که دیگران را به یاد خدا می انداخت و حتی افراد گمراه و منحرف رابه راه صحیح هدایت نموده و اهل عبادت و تهجد می نمود و بدترین افراد در اثر جذبه ملکوتی آن بزرگوار به بهترین انسان ها تبدیل می شدند.
روزی برخی از عباسیان از صالح بن وصیف (رئیس فرماندهان نظامی مهتدی عباسی) خواستند که بر امام عسکری علیه السلام سختگیری نماید. او گفت: دو نفر از بدترین و سختگیرترین زندانبانان خود را بر ابو محمدابن الرضا (امام عسکری علیه السلام) گماشته ام، اما آن دو در اثر معاشرت با او منقلب شده و در عبادت و مناجات به مراحل عالی قدم گذاشته اند. سپس آندو زندانبان را فراخوانده و در حضور عباسیان از حالات امام عسکری علیه السلام سؤال کرد و آنان گفتند: ما چه بگوییم در مورد کسی که روزها روزه می گیرد و همه شب به عبادت می ایستد و به غیر ذکر و سخن خدا هیچ سخن دیگری بر زبان نمی آورد و هنگامی که به ما نظاره می کند، بر بدن ما لرزه افتاده و کنترل خود را از دست می دهیم! وقتی عباسی ها چنین دیدند منقلب شده و برگشتند. (5)
2- سخاوت
از آنجا که امامان معصوم علیهم السلام برترین نمونه و اسوه کامل صفات عالیه انسانی بودند، رفتار آنان در همه ابعاد می تواند برای پیروانشان درس آموز باشد. و یکی از آن صفات زیبا، سخاوت است. ما در مورد سخاوت امام عسکری علیه السلام فقط به نقل یک روایت بسنده می کنیم:
محمد بن علی می گوید: زمانی بر اثر تهیدستی کار زندگی بر ما سخت شد. پدرم گفت: بیا با هم به نزد ابو محمد (امام عسکری علیه السلام) برویم. می گویند او مردی بخشنده است و به جود و سخاوت شهرت دارد. گفتم: او را می شناسی؟ گفت: نه، او را هرگز ندیده ام.
با هم به راه افتادیم. در بین راه پدرم گفت: چقدر خوب است که آن بزرگوار دستور دهد به ما 500 درهم بپردازند! تا با آن نیازهایمان را برطرف کنیم. دویست درهم برای لباس، دویست درهم برای پرداخت بدهی و صد درهم برای مخارج دیگر!
من پیش خود گفتم: کاش برای من هم سیصد درهم دستور دهد که با صد درهم آن یک مرکب بخرم و صد درهم برای مخارج و صد درهم برای پوشاک باشد تا به کوهستان (در اطراف همدان و قزوین) بروم. هنگامی که به سرای امام رسیدیم، غلام آن حضرت بیرون آمده و گفت: علی بن ابراهیم و پسرش محمد وارد شوند. چون وارد شده و سلام کردیم، امام به پدرم فرمود: «یا علی! ما خلفک عنا الی هذا الوقت؟ ; ای علی! چرا تا کنون نزد ما نیامده ای؟»
پدرم گفت: ای آقای من! خجالت می کشیدم با این وضع نزد شما بیایم.
وقتی از نزد آن حضرت بیرون آمدیم، غلام آمده و کیسه پولی را به پدرم داد و گفت: این پانصد درهم است، دویست درهم برای پوشاک، دویست درهم برای بدهی و صد درهم برای مخارج دیگر. آنگاه کیسه ای دیگر درآورده وبه من داد و گفت: این سیصد درهم است، صد درهم برای خرید مرکب و صد درهم برای پوشاک و صد درهم دیگر برای سایر هزینه ها، اما به کوهستان نرو بلکه به سوراء برو... . (6)
3- زهد و ساده زیستی
کامل بن ابراهیم مدنی در مورد زهد و ساده زیستی امام عسکری علیه السلام می گوید: جهت پرسیدن سؤالاتی به محضر آن حضرت شرفیاب شدیم. هنگامی که به حضورش رسیدیم، دیدم آن گرامی لباسی سفید و نرم به تن دارد. پیش خود گفتم: ولی خدا و حجت الهی خودش لباس نرم و لطیف می پوشد و ما را به مواسات و همدردی با برادران دینی فرمان می دهد و از پوشیدن چنین لباسی باز می دارد. امام در این لحظه تبسم نمود و سپس آستینش را بالا زد و من متوجه شدم که آن حضرت پوشاکی سیاه و زبر بر تن نموده است. آن گاه فرمود: «یا کامل! هذا لله و هذا لکم; این لباس زبر برای خداست و این لباس نرم که روی آن پوشیده ام برای شماست! (7) »
4- جذب عواطف و صید دل های مشتاق
فضائل و کمالات معنوی آن حضرت موجب شده بود که دوست و دشمن شیفته آن حضرت شده و از صمیم قلب به آن حضرت ارادت بورزند و وجود گرامی امام را خواسته یا ناخواسته محترم شمارند. به دو نمونه در اینجا اشاره می کنیم:
1- احمد بن عبیدالله بن خاقان قمی نماینده خلیفه عصر و متصدی خراج شهر قم بود. او با اینکه یکی از دشمنان سرسخت و از آزار دهندگان اهل بیت علیهم السلام بود، در مورد ویژگی های اخلاقی امام حسن عسکری علیه السلام می گوید: من در شهر سامراء هیچ کس از علویان را ازلحاظ رفتار و وقار و پاکدامنی و نجابت و بزرگواری برتر از ابومحمد ابن الرضا (امام عسکری علیه السلام) نه دیدم و نه شناختم. او در میان خاندان خویش و قبیله بنی هاشم و سرلشکران و وزیران و سایر مردم و حتی در میان سالخوردگان و اشراف محترم تر و عزیزتر از همه بود، این حقیقت را من با چشم خودم مشاهده کردم.
روزی در کنار پدرم - که یکی از افراد سرشناس دستگاه خلافت بود - ایستاده بودم و در آن روز پدرم جلسه عمومی داشت وهمه افراد را به حضور می پذیرفت. ناگهان نگهبانان خبر آوردند که ابو محمد، ابن الرضا دم در ایستاده است. پدرم با صدای بلند گفت: اجازه دهید وارد شود.
من از این گفت و گو شگفت زده شدم، زیرا تا آن لحظه ندیده بودم که در حضور پدرم جز خلیفه و ولیعهد وی، کس دیگری را با کنیه به او معرفی نمایند. سپس تازه جوانی گندمگون، خوش قامت، زیباروی و با اندامی موزون، با جلال و وقار ویژه وارد اتاق شد. پدرم با دیدن وی از جای برخاست و چند قدم به استقبالش رفت، با آنکه تا آن لحظه ندیده بودم که چنین رفتاری را با یک نفر هاشمی و یا یکی از فرماندهان لشکری نشان داده باشد. چون نزدیکش رسید، دست بر گردن او انداخته و از صورت و سینه اش بوسیده و دستش را گرفت و در روی تخت خود نشانید وخودش نیز پهلوی او نشست و با او به گفت و گوی صمیمانه پرداخت.
پدرم در ضمن صحبت به او «فدایت شوم » می گفت. از برخورد احترام آمیز پدرم با این جوان ناشناس هر لحظه بر حیرتم افزوده می شد. هنگام خداحافظی پدرم با احترام فوق العاده او را بدرقه کرده و او رفت.
احمد بن خاقان در ادامه می افزاید: بعد از رفتن او، من به غلامان پدرم گفتم: این چه کسی بود که او را در حضور پدرم با کنیه یاد کردید و پدرم با او این چنین رفتاری محترمانه داشت؟ !
گفتند: او یکی از علویان است که به او حسن بن علی می گویند وبه ابن الرضا معروف است. شگفتی من بیشتر شد. هنگام شب وقتی پدرم تنها شد، به او گفتم: پدر! این جوان که صبح او را دیدم چه کسی بود که نسبت به او چنین احترام نمودی و در گفت و گوی با او «فدایت شوم » می گفتی؟ ! و خودت و پدر و مادرت را فدایش می ساختی؟
گفت: «پسرم! او امام رافضیان است، او حسن بن علی است که به ابن الرضا معروف است.»
آنگاه پدرم بعد از اندکی سکوت درادامه سخنانش چنین گفت: پسر جان! اگر حکومت از دست خلفاء بنی عباس بیرون رود، هیچ کس از بنی هاشم جز او سزاوار آن نیست و این به جهت فضیلت، پاکدامنی، زهد و پرهیزگاری و اخلاق شریف و شایستگی ذاتی اوست. اگر پدر او را دیده بودی، مردی بزرگوار، نجیب و شخصیت با فضیلتی را دیده بودی.»
با شنیدن این سخنان اندیشه و نگرانیم دو چندان شد و خشمم نسبت به پدر افزون گشت. به نظرم سخنان پدر اغراق آمیز می آمد و بعد از آن دلم می خواست در مورد حسن بن علی پرس و جو کنم و پیرامون شخصیت وی کاوش و بررسی نمایم. از هیچ یک ازبنی هاشم و سران سپاه ونویسندگان و قاضیان و فقیهان و دیگر افراد، درباره حسن بن علی سؤالی نکردم مگر آنکه او را نزد آنان در نهایت بزرگی و ارجمندی یافتم. مقام بلند و سخنان نیک و تقدم بر فامیل و سایر بزرگان، از جمله ویژگی هایی بود که من از زبان آنان در ستایش حسن بن علی شنیدم. بعد از این، ارزش و مقام وی در نظرم بزرگ آمد و فهمیدم که دوست و دشمن او را به نیکی یاد کرده و می ستایند.
احمد بن خاقان در ادامه سخنان خویش بعد از نقل ماجرای شهادت امام حسن عسکری علیه السلام می گوید: بعد از رحلت او، جعفر (برادر امام حسن عسکری علیه السلام) نزد پدرم آمد و گفت: «مقام و منصب برادرم را به من بده. من سالی بیست هزار دینار برایت می فرستم.» پدرم به او تندی کرده و گفت: ای احمق! سلطان به روی کسانی که به امامت پدر و برادرت معتقد بودند شمشیر کشید تا آن ها را از عقیده شان برگرداند و نتوانست این کار را عملی سازد (زیرا مردم از روی اخلاص و صمیمیت به آن ها معتقد بودند.) پس اگر شیعیان، پدر و برادر تو را امام می دانند، نیازی به سلطان و غیر سلطان نداری که منصب آن ها را به تو بدهند و اگر نزد شیعیان این منزلت را نداری، بوسیله ما بدان نخواهی رسید.
پدرم به خاطر این سخن جعفر، او را پست و کم عقل خواند، وی را بیرون کرد و تا زنده بود به او اجازه ورود نداد. (8)
2- محمد بن اسماعیل می گوید: علی بن نارمش که دشمن ترین افراد نسبت به اولاد علی بن ابی طالب علیهم السلام بود، موظف به زندانبانی امام حسن عسکری علیه السلام شد. به او دستور دادند که هر چه می توانی بر او سخت بگیر. حضرت عسکری علیه السلام بیش از یک روز نزد او نبود که احترام و بزرگداشت آن حضرت در نظر او به جایی رسید که در برابر امام عسکری علیه السلام چهره بر خاک می گذاشت و دیده از زمین بر نمی داشت. امام از نزد او خارج شد در حالی که بصیرت او به آن حضرت از همه بیشتر و ستایشش برای او از همه نیکوتر بود. (9)
5- پرورش نیروی تفکر و تعقل در افراد
اسحاق کندی فیلسوف عراق بود. او به تالیف کتابی با موضوع تناقضات قرآن همت گماشت. او آن چنان با شور و علاقه مشغول تدوین این کتاب گردید که از مردم کناره گرفته و به تنهایی در خانه خویش به این کار مبادرت می ورزید، تا اینکه یکی از شاگردانش به محضر پیشوای یازدهم شرفیاب شد.
امام به او فرمود: «آیا در میان شما یک مرد رشید پیدا نمی شود که استاد شما را از این کارش منصرف سازد؟ !» عرض کرد: ما از شاگردان او هستیم، چگونه می توانیم در این کار یا کارهای دیگر به او اعتراض کنیم؟ !
امام فرمود: «آیا آنچه بگویم به او می رسانی؟» گفت: آری. فرمود: «نزد او برو با او انس بگیر و او را در کاری که می خواهد انجام دهد یاری نما، آنگاه بگو سؤالی دارم، آیا می توانم از شما بپرسم؟ به تو اجازه سؤال می دهد. بگو: اگر پدیدآورنده قرآن نزد تو آید، آیا احتمال می دهی که منظور او از گفتارش معانی دیگری غیر از آن باشد که پنداشته ای؟ خواهد گفت: امکان دارد. و او اگر به مطلبی توجه کند، می فهمد و درک می کند. هنگامی که جواب مثبت داد، بگو: از کجا اطمینان پیدا کرده ای که مراد و منظور عبارات قرآن همان است که تو می گویی؟ شاید گوینده قرآن منظوری غیر از آنچه تو به آن رسیده ای داشته باشد و تو الفاظ و عبارات را در غیر معانی و مراد متکلم آن به کار می بری؟ !»
آن شخص نزد اسحاق کندی رفت و همانطوری که امام به او آموخته بود، با مهربانی تمام با او انس گرفت، سؤال خود را مطرح کرد و او را به تفکر و اندیشیدن وادار نمود. اسحاق کندی از او خواست سؤال خود را تکرار کند، در این حال به فکر فرو رفت و این احتمال به نظر او ممکن آمده و قابل دقت بود، برای همین شاگردش را قسم داد که منشا این پرسش را برای او بیان کند. او گفت: به ذهنم رسید و پرسیدم. استاد گفت: باور نمی کنم که به ذهن تو و امثال تو این پرسش خطور نماید، راستش را بگو، این سؤال را از کجا آموخته ای؟ شاگرد گفت: ابو محمد عسکری به من یاد داد. استاد گفت: آری، الان حقیقت را گفتی. چنین سؤالی جز از آن خاندان نمی تواند باشد. آنگاه نوشته های خود را در این زمینه در آتش سوزانید. (10)
6- ترویج فرهنگ صرفه جویی
برنامه ریزی صحیح در زندگی موجب رشد اقتصادی و از زیر ساخت های توسعه اجتماعی و بالندگی اقتصادی یک جامعه محسوب می شود. در سیره امام حسن عسکری علیه السلام در این رابطه نکات قابل توجهی وجود دارد و در ذیل نمونه ای از آن را می خوانیم:
محمد بن حمزه سروری می گوید: توسط ابوهاشم جعفری - که با هم دوست بودیم - نامه ای به محضر امام عسکری علیه السلام نوشته و درخواست کردم که آن حضرت دعا کند تا خداوند متعال در زندگی من گشایشی ایجاد بفرماید. وقتی که جواب را توسط ابوهاشم دریافت کردم، آن حضرت نوشته بود: «مات ابن عمک یحیی بن حمزة و خلف ماة الف درهم و هی واردة علیک، فاشکرالله و علیک بالاقتصاد و ایاک و الاسراف، فانه من فعل الشیطنة; پسر عمویت یحیی بن حمزه از دنیا رفت و مبلغ صد هزار درهم ارث باقی گذاشت و این درهم ها بر تو وارد می شود (به ارث به تو می رسد) پس خدا را سپاسگذاری کن و بر تو باد به میانه روی، و از اسراف بپرهیز که اسراف از رفتارهای شیطانی است.»
بعد از چند روزی، پیکی از شهر حران آمده و اسنادی را مربوط به دارایی پسر عمویم به من تحویل داد. من با خواندن نامه ای که بین آن اسناد وجود داشت، متوجه شدم که پسرعمویم یحیی بن حمزه دقیقا همان روزی فوت کرده است که امام علیه السلام آن خبر را به من داد.
به این ترتیب از تنگدستی و فقر رهایی یافته و بعد از ادای حقوق الهی و احسان به برادرهای دینی ام، طبق دستور امام علیه السلام زندگی خود را بر اساس میانه روی تنظیم نموده و از اسراف و ولخرجی پرهیز نمودم و به این ترتیب زندگی ام سامان یافت در حالی که در گذشته فردی مبذر و اسراف کار بودم. (11)
7- تاکید بر اصل قرآنی تقیه
امام عسکری علیه السلام برای حفظ نهضت اسلامی و ترویج فرهنگ اهل بیت علیهم السلام از روش های مختلفی استفاده می کرد. آن حضرت چون در عصر حاکمیت مستبدترین سلاطین عباسی زندگی می کرد و از خطرات بزرگ نسبت به مذهب شیعه و پیروان آن آگاه بود، همواره پیروان خود را به رعایت اصل قرآنی تقیه سفارش می نمود. آن حضرت طبق آیه تقیه که در سوره آل عمران بیان شده است: «لایتخذ المؤمنون الکافرین اولیآء من دون المؤمنین و من یفعل ذلک فلیس من الله فی شی ء الا ان تتقوا منهم تقیة و یحذرکم الله نفسه و الی الله المصیر (12) » ; «افراد با ایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را به دوستی بگیرند و هرکس چنین کند، هیچ رابطه ای با خدا ندارد مگر اینکه از آنان به نوعی تقیه کنید و خداوند شما را از [عقوبت ] خود بر حذر می دارد و بازگشت به سوی خداست.» ، شیعیان را به تقیه توصیه نموده و به این ترتیب از جان شیعیان پاسداری و حفاظت می کرد. به روایتی در این زمینه توجه کنید:
حلبی (یکی از ارادتمندان امام عسکری علیه السلام) می گوید: در شهر سامراء در روزی که قرار بود امام حسن عسکری علیه السلام به بیرون از منزل تشریف بیاورد، به اتفاق عده ای از شیعیان برای ملاقات آن حضرت در بیرون منزلش به انتظار ایستادیم. در آن حال نامه ای از امام علیه السلام دریافتیم که آن حضرت نوشته بود: «الا لایسلمن علی احد و لا یشیر الی بیده و لایومی فانکم لاتؤمنون علی انفسکم (13) ; کسی [در این موقعیت] به من سلام نکند و با دست خود به من اشاره ننماید و [حتی کوچکترین] اشاره ای نکند، برای اینکه شما امنیت جانی ندارید.»
8- تبیین جایگاه آل محمد علیهم السلام در جامعه
ابوهاشم می گوید: از امام حسن عسکری علیه السلام تفسسیر آیه زیر را پرسیدم: «ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابق بالخیرات باذن الله » (14) ; «سپس این کتاب را به گروهی از بندگان برگزیده خود به میراث دادیم، از میان آن ها عده ای بر خود ستم کردند و عده ای میانه رو بودند و گروهی به اذن خدا در نیکی ها پیشی گرفتند.»
امام علیه السلام فرمود: هر سه دسته مربوط به آل محمد صلی الله علیه و آله می باشند. آنکه بر خود ظلم روا داشته، کسی است که اقرار به امام ننموده است و مقتصد کسی است که عارف به مقام امام است و گروه سوم و اشخاصی که سبقت درگرفتن فیض و خیرات دارند، امامان معصوم علیهم السلام هستند.
ابو هاشم می گوید: من در فکر فرو رفتم که این چه عظمتی است که نصیب امامان معصوم علیهم السلام شده و مقداری هم اشک ریختم. امام عسکری علیه السلام نگاهی به من انداخته و فرمود: مقام ائمه بالاتر از آن است که تو در مورد عظمت شان آل محمد صلی الله علیه و آله می اندیشی! شکر خدا را به جا آور که تو را از تمسک کنندگان به ریسمان ولایت آل محمد صلی الله علیه و آله قرار داده است و روز قیامت; زمانی که سایر مردم با رهبرانشان محشور می شوند، تو در ردیف پیروان آل محمد صلی الله علیه و آله بوده وبا آنان محشور خواهی شد. تو بهترین راه راانتخاب نموده ای! (15)
9- اهتمام به دو اصل تولی و تبری
سیره عملی امام عسکری علیه السلام در صحنه های اجتماعی، نکات برجسته ای برای پیروان آن حضرت دارد. یکی از مهم ترین فرازهای سیره اجتماعی آن حضرت، توجه به دو اصل تولی و تبری می باشد. در موارد متعدد و مناسبت های به دست آمده، امام یازدهم علیه السلام شیعیان رابه دوستی اهل بیت علیهم السلام و بیزاری از دشمنان آنان ترغیب می نمود. به عنوان مثال روزی علی بن عاصم کوفی که مردی نابینا بود به محضر امام شرفیاب شد. او ضمن گفت و گو با حضرت، ارادت خالصانه خویش را به خاندان نبوت اظهار نموده وگفت: من از یاری عملی شما ناتوانم و به غیر از ولایت و محبت شما و بیزاری از دشمنانتان و لعن به آنان در خلوت ها سرمایه ای ندارم، با این حال وضعیت من چگونه خواهد بود؟ !
امام عسکری علیه السلام فرمود: پدرم از جدم رسول خدا روایت نمود که: «من ضعف علی نصرتنا اهل البیت و لعن فی خلواته اعداءنا بلغ الله صوته الی جمیع الملائکة... فاذا بلغ صوته الی الملائکة استغفروا له و اثنو علیه; هرکس توانایی یاری نمودن ما اهل بیت را نداشته باشد و در خلوت هایش به دشمنان ما لعنت بفرستد، خداوند صدای او را به همه فرشتگان می رساند... هنگامی که صدای او به فرشتگان برسد، آنان برای وی طلب آمرزش نموده و او را می ستایند.»
امام علیه السلام در ادامه می فرماید: آن فرشتگان می گویند: «اللهم صل علی روح عبدک هذا الذی بذل فی نصرة اولیائه جهده و لو قدر علی اکثر من ذلک لفعل; خدایا بر روح این بنده ات درود فرست که در یاری اولیائش تمام تلاش خود را انجام می دهد و اگر بیش از این توانایی داشت انجام می داد.» در این حال از طرف خدای سبحان ندا می آید که ای ملائکه من! من دعای شما را درحق این بنده ام اجابت کردم و بر روح او درود فرستادم و در ردیف ارواح ابرار و از بهترین بندگان برگزیده خویش گردانیدم. (16) »
احمدبن مطهر می گوید: یکی از شیعیان به امام عسکری علیه السلام نامه نوشته و در مورد ارتباط با واقفیه (17) سؤال کرد. آن حضرت در جواب نوشت: «آن ها را دوست نداشته باشید، به عیادت مریض های آنان نروید، در تشییع جنازه هایشان شرکت نکنید، بر مرده هایشان نماز نخوانید و در این مورد فرقی نمی کند که کسی امامت یکی از امامان معصوم را انکار کند یا اینکه فردی که دارای مقام امامت از طرف خدانیست را جزء امامان معصوم بداند و یا (مانند مسیحیان) قائل به تثلیث باشد. بدانید که منکر آخرین امامان معصوم علیه السلام همانند انکار کننده امامان قبلی است و هرکس به تعداد امامان بیفزاید مثل کسی است که از امامان معصوم کم می کند. (18)
10- پاسخ به پرسش های روز
یکی از مهم ترین موارد در سیره اجتماعی امام عسکری علیه السلام پاسخ گویی به شبهه های فرهنگی و دینی جامعه بود.
ابوهاشم جعفری می گوید: روزی ابوبکر فهفکی از امام یازدهم پرسید: چرا زن بی نوا درارث یک سهم و مرد دو سهم می برد. امام فرمود: «چون جهاد و پرداخت مخارج به عهده زن نیست و نیز پرداخت دیه قتل خطا بر عهده مردان است و بر زن چیزی نیست. (19) »
ابوهاشم در ادامه می افزاید: من پیش خود گفتم که قبلا شنیده بودم «ابن ابی العوجا» از امام صادق علیه السلام همین را پرسید و همین جواب را شنید. در این هنگام که از قلب من چنین سخنی خطور نمود، حضرت رو به من نموده و فرمود: «آری، این سؤال ابن ابی العوجاء است و وقتی سؤال همان است، پاسخ ما نیز همان خواهد بود. اول و آخر ما در علم و منزلت مساوی هستند و برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و امیر مؤمنان فضیلت و امتیازشان ثابت است. (20) »
11- تشویق عالمان و دانشمندان راستین
حمایت ائمه اطهار علیهم السلام از دانشمندان راستین و متفکران متعهد، در گسترش فرهنگ غنی و مترقی اهل بیت علیهم السلام نقش مهمی داشت.
امام عسکری علیه السلام با قدر دانی از چهره های فرهنگی شیعه، جرقه امید را در دل دانشوران و دانش دوستان پدید می آورد و آنان را برای تلاش هرچه بیشتر در راه گسترش فرهنگ شیعه امیدوارتر می ساخت.
ابوهاشم جعفری از یاران راستین امام عسکری علیه السلام و از نوادگان جعفر طیار علیه السلام می گوید: روزی کتاب «یوم و لیله » از تالیفات یونس بن عبدالرحمن را به حضرت امام حسن عسکری علیه السلام عرضه کردم. حضرت آن را مطالعه نموده و پرسید: این کتاب تالیف کیست؟
گفتم: این از آثار یونس بن عبدالرحمن از منتسبین به آل یقطین است. امام علیه السلام فرمود: «اعطاه الله بکل حرف نورا یوم القیامة; خداوند در مقابل هر حرف [که در این کتاب نوشته، ] نوری برای او در قیامت عطا فرماید. (21) »
همچنین امام عسکری علیه السلام در نامه ای به علی بن بابویه قمی - از دانشمندان برجسته شیعه در قم - به نحو شایسته ای او را می ستاید. در بخشی از آن نامه آمده است: ای بزرگ مرد و مورد اعتماد و فقیه شیعیان من، ابوالحسن علی بن حسین قمی! خداوند متعال تو را بر اموری که مورد رضای اوست موفق بگرداند و برای تو فرزندان صالح و شایسته عطا فرماید. ای مرد دانشمند و مورد اطمینان من، ابالحسن! صبرکن و شیعه مرا به صبر فرمان ده، همانا زمین از آن خداست که بندگانش را وارث آن می سازد. و سرانجام نیکو برای پرهیزگاران است و سلام و رحمت خدا و برکات او بر تو و بر همه شیعیانم باد. (22) »
12- رهبری مبارزات سری
پیشوای یازدهم علی رغم فشارهای شدید سیاسی و با وجود حضور اجباری در مناطق نظامی و تحت کنترل، با تیز بینی خاصی با دوستان و شیعیان خویش ارتباطی عمیق ایجاد کرده بود.
به عنوان نمونه: امام حسن عسکری علیه السلام در یکی از روزها داود بن اسود را فرا خوانده و چوبی گرد و دراز به اندازه کف دست در اختیارش گذاشت و دستور داد که آن را به عثمان بن سعید عمری از افراد مورد اعتماد امام عسکری علیه السلام و اولین نائب خاص حضرت مهدی علیه السلام برساند.
او می گوید: به قصد اجرای فرمان حضرت عسکری علیه السلام به راه افتادم. در راه با سقایی روبه رو شدم که استرش راه را سد کرده بود. من آن چوب را به هدف راندن استر بالا برده و به حیوان زدم. ناگهان چوب شکسته و شکاف برداشت، چون چشمم به قسمت شکافته چوب افتاد نامه هایی را دیدم که در داخل آن جاسازی شده بود. با عجله چوب را در آستینم پنهان کردم. دراین حال مرد سقا شروع کرد به داد و فریاد کردن، به من و سرورم دشنام می داد. بعد از انجام ماموریت، به خانه امام علیه السلام بازگشتم. عیسی از خدمتگزاران آن حضرت به نزدم آمد و گفت: مولای تو می گوید: «چرا استر را زدی و چوب را شکستی؟ ! دیگر کاری نکن که نیازی به عذر خواهی داشته باشد و از تکرار خطای خود خودداری نما. اگر شنیدی کسی به ما دشنام می دهد اعتنا نکن و از معرفی خود پرهیز کن، چون ما در سرزمینی بد زندگی می کنیم. پس راه خود را برو و بدان که اخبار و احوال تو به ما می رسد. (23) »
13- نجات جامعه از بحران های سرنوشت ساز
در سامراء قحطی سختی پیش آمد، معتمد خلیفه وقت فرمان داد مردم به نماز استسقاء (طلب باران) بروند، مردم سه روز پی در پی برای نماز به مصلی رفتند و دست به دعا برداشتند ولی باران نیامد، روز چهارم جاثلیق (پیشوای اسقفان مسیحی) همراه مسیحیان و راهبان به صحرا رفت، یکی از راهبان هر وقت دست به سوی آسمان بلند می کرد بارانی درشت فرو می بارید. روز بعد جاثلیق همان کار را کرد و آن قدر باران آمد که مردم دیگر تقاضای باران نداشتند; همین موجب شگفتی ونیز شک و تردید وتمایل به مسیحیت درمیان بسیاری از مسلمانان شد و جامعه اسلامی در آستانه یک بحران سرنوشت ساز و خطرناک قرار گرفت.
این وضع برخلیفه ناگوار بود، پس به دنبال امام عسکری علیه السلام فرستاد و آن گرامی را از زندان آوردند. خلیفه به امام عرض کرد: امت جدت را دریاب که گمراه شده اند!
امام فرمود: از جاثلیق بخواه که فردا سه شنبه به صحرا بروند. خلیفه گفت: مردم باران نمی خواهند بنابراین به صحرا رفتن چه فایده ای دارد؟ امام فرمود: برای آنکه انشاءالله شک و شبهه را برطرف سازم. خلیفه فرمان داد و پیشوای اسقفان همراه راهبان سه شنبه به صحرا رفتند. امام علیه السلام نیز در میان جمعیت عظیمی از مردم به صحرا آمدند. آنگاه مسیحیان و راهبان برای طلب باران دست به سوی آسمان برداشتند، آسمان ابری شد وباران آمد. امام فرمان داد دست راهب معینی را بگیرند و آنچه در میان انگشتان اوست بیرون آورند. در میان انگشتان او استخوان سیاه فامی از استخوان های آدمی یافتند، امام استخوان را گرفت و در پارچه ای پیچید و به راهب فرمود: اینک طلب باران کن. راهب این بار هم دست به آسمان برداشت اما ابر کنار رفت و خورشید نمودار شد. مردم شگفت زده شدند. خلیفه از امام پرسید:
این استخوان چیست؟ امام علیه السلام فرمود: این استخوان پیامبری از پیامبران الهی است که از قبور برخی از پیامبران برداشته اند و استخوان پیامبری ظاهر نمی شود جز آنکه باران می آید. امام را تحسین کردند و استخوان را آزمودند دیدند همانطور است که امام می فرماید. (24)
پی نوشت ها:
1) بحارالانوار، ج 50، ص 236.
2) منتخب التواریخ، ص 828; بحارالانوار، ج 50، ص 236; اصول کافی، ج 1، باب مولد ابی محمد الحسن بن علی علیه السلام.
3) اعلام الوری، ص 370.
4) بحارالانوار، ج 50، ص 304.
5) وفیات الائمه، من علماءالبحرین و القطیف، ص 410.
6) اصول کافی، کتاب الحجة، باب مولد ابی محمد الحسن بن علی، ح 3.
7) مستدرک الوسائل، ج 3، ص 243. مستدرک سفینة البحار، ج 9، ص 220.
8) اصول کافی، کتاب الحجة، باب مولد ابی محمدالحسن بن علی علیه السلام، حدیث 1; الارشاد، ج 2، ص 321.
9) همان، ح 8; الارشاد، ج 2، ص 330.
10) المناقب، ج 4، ص 424و 425; بحارالانوار، ج 50، ص 311 و ج 10، ص 392.
11) کشف الغمه، ج 2، ص 424.
12) آل عمران/ 28.
13) بحارالانوار، ج 50، ص 269.
14) فاطر/ 32.
15) الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج 2، ص 687; بحارالانوار، ج 50، ص 259.
16) بحارالانوار، ج 50، ص 316 و 317.
17) واقفیه کسانی هستند که تا امام هفتم را قبول دارند و به امامان بعدی ایمان ندارند.
18) الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 685.
19) دیه قتل خطائی بر عهده عاقله از خویشاوندان قاتل است. عاقله، برادران، عموها، پسربرادر و پسر عمو و پدر و فرزند قاتل است.
20) پیشوای یازدهم، ص 24 و 25.
21) رجال نجاشی، ص 447.
22) انوار البهیه، ص 220; بهجة الآمال، ج 5، ص 419.
23) المناقب، ج 4، ص 427 و 428; مستدرک الوسائل، ج 12، ص 214.
24) پیشوای یازدهم، ص 22، به نقل از احقاق الحق، ج 12، ص 464
سلسله گیاهان را به چهار دسته تقسیم کرده اند:
1- سبزینه دار و بىسبزینه یا جلبکها و قارچها.
2- خزهها.
3- سرخسها.
4- مولدین دانه.
و هر یک به جاى خود نقش عمدهاى در تداوم حیات در روى زمین به عهده دارند، مثلًا جلبکهاى کوچک غذاى جانوران کوچکى هستند که طعمه ماهىها واقع مىشوند، ماهىهاى کوچک به نوبه خود طعمه ماهى هاى بزرگ مىباشند، اگر در دریاچهها و رودخانهها و اقیانوسها، جلبکى وجود نداشت ماهىهاى خوراکى به زودى از میان مىرفتند، تمام جانوران دریایى از کوچکترین آن ها گرفته تا بزرگترینشان، مستقیماً یا غیر مستقیم، به غذاهایى که گیاهان آبى مىسازند، بستگى دارند.
قارچها شامل باکترىها، کپکها، مخمرها و قارچهاى چترى است، بعضى از قارچها از بهترین دوستان انسانند.
هزارها نوع قارچ وجود دارد، تقریباً در همه جا یعنى در خاک و آب و روى اغذیه و داخل و خارج بدن موجودات زنده یافت مىشوند، بعضى از قارچها به صورت گرد و خاک، زنده در هوا معلقند.
بسیارى از باکترىها براى انسان پر ارزشند، براى بعضى صنایع و در تهیه برخى غذاها و در کشاورزى به آن ها احتیاج است.
باکترىها در بعضى صنایع و تهیه کتان لازماند، در چرمسازى پوستها را در محلولى از پوست درخت بلوط قرار مىدهند، در این جا باکترىها به نرم شدن پوست کمک مىکنند.
براى تهیه کتان، ساقه بزرگ را مىبرند و آن را در چاههاى مرطوبى حفظ مىکنند، باکترىها مادهاى را که سبب اتصال رشتههاى کتان مىباشند مىپوسانند، الیاف کتان با این عمل از هم جدا مىشوند و از آن کتان تهیه مىشود.
باکترىها براى تهیه بعضى اغذیه لازم مىباشند، بعضى باکترىها الکل را به سرکه تبدیل مىکنند.
قند محتوى در شیره میوهجات، تحت اثر مخمرها به الکل مبدل مىگردد، سپس الکل تحت اثر باکترىها به سرکه تغییر مىیابد.
بعضى باکترىهاى دیگر، لاکتوز شیر را به اسید لاکتیک، تبدیل مىکنند، این فعل و انفعال شیر را بریدن شیر مىگویند.
اسید لاکتیک براى تهیه پنیر ترش مانند پنیر سویس لازم است، باکترىهاى مولد اسید لاکتیک براى تهیه کلم شور نیز مفیدند.
باکترىها به کشاورزى نیز کمک مىکنند، رشد گیاهان باعث جذب مقادیر مهمى از عناصر خاک مىشود.
اگر ازت و بعضى عناصر دیگر لازم دوباره به خاک نمىرسیدند، گیاهان قادر به رشد نبودند.
باکترىها به تهیه مجدد این عناصر کمک مىکنند، وقتى گیاهان و جانوران مىمیرند، باکترىها به اجساد آن ها اثر کرده، مواد درهم بدن آن ها را به صورت مواد ساده تجزیه مىکنند، این مواد ساده مىتوانند مورد استفاده گیاهان دیگر قرار گیرند.
مسئله کپکها نیز مانند باکترىها از عجایب دستگاه حضرت حق است.
در بعضى غذاها وجود کپک لازم است، مثلًا مزه و رنگ پنیر «راکفور» مربوط به کپکهایى است که روى آن زندگى مىکنند.
یکى از کپکهاى پست، داروى شگفتآور «پنى سیلین» را به وجود مىآورد که از رشد میکروب بعضى امراض در بدن انسان جلوگیرى مىکند.
کپکها مانند باکترىها، روى بقایاى گیاهان و جانواران زندگى کرده، آن ها را تجزیه مىنمایند و با این عمل زمین را حاصلخیز مىکنند.
مخمرها، قارچهاى کوچک تک سلولىاند و غذاى خود را از قندى که به صورت محلول است مىگیرند، با انجام این عمل، قند را به انیدرید کربنیک و الکل تبدیل مىکنند.
این پدیده به تخمیر موسوم است، مخمرها در تهیه نان بکار مىروند، وقتى مخمر و قند در خمیر نان با هم مجاور شدند، الکل وانیدرید کربنیک متصاعد مىشوند و سبب برآمدن نان و متخلخل شدن آن مىگردند، وقتى نان مىپزد الکلش تبخیر شده و وارد هوا مىشود.
خزهها، از جلبکها و قارچها که فاقد ریشهاند و ساقه و برگ ندارند، کاملترند، خزهها داراى برگهاى ساده و اندامهایى ریشه مانند و ساقه مانند مىباشند.
اندازه آن ها هیچ وقت از چند سانتى متر تجاوز نمىکند؛ زیرا آن ها بافت چوبى را که براى نمو طولى لازم است، فاقد مىباشند.
عرفان اسلامى، ج7، ص: 355
خزهها، در اماکن مختلف و داراى رطوبت کافى، به حد وفور مىرویند و در نواحى قطبى و کوهستانهاى مرتفع یافت مىشوند، بسیارى از آن ها در آبهاى شیرین و اطراف مردابهاى مشجر نمو مىکنند، در اماکن باتلاقى، در جنگلهایى که نور آفتاب کم است مىرویند، خزه ها به خرد شدن سنگها کمک مىکنند و وقتى مىمیرند، بقایاى فاسد شده آنان زمین را حاصلخیز مىسازد.
گیاهان گلدار، گیاهانى هستند که ما به آن ها بیشتر آشنایى داریم و مهمترین گیاهان هستند؛ زیرا که آن ها را براى غذا و مواد بافتنى و مسکن تهیه مىکنند.
گیاهان گلدار، بیش از احتیاج خود غذا تهیه مىکنند و از این نظر مقدارى اندوخته در خود نگه مىدارند، اغلب همین اندوخته هاست که مورد استفاده انسان واقع مىگردد.
گیاهان، مواد اضافى را در کجا ذخیره مىکنند؟ ممکن است در یک یا چند اندام اندوخته کنند، مانند ریشهها، ساقهها، برگها، میوه ها، یا دانه ها.
بعضى گیاهان نظیر کاهو و اسفناج و کلم، غذاى اضافى را در برگهایشان ذخیره مىنمایند؛ هویج و چغندر، غذاى اضافى را در ریشه هایشان اندوخته مى نمایند؛ گل کلم و مارچوبه در ساقه هایشان ذخیره مىنمایند.
گیاهان گلدار، عموماً در میوهها و دانهها اندوخته مىکنند، معروفترین گیاهان گلدار درختان میوه هستند:
سیب، هلو، گیلاس، گوجه، گلابى، غلات نظیر: گندم، چاودا، ذرت، برنج، جو، دانه دار مىباشند.
الیاف بعضى گیاهان به کار ساختن پارچه مىآید، البسه گوناگونى که اکنون بر تن دارید از یک یا چند ماده از مواد زیر ساخته شده اند:
پنبه، کتان، ابریشم مصنوعى، پشم، ابریشم، چرم؛ پشم و ابریشم و چرم از فرآوردههاى حیوانى هستند، ولى به خاطر بیاورید که جانوران به گیاهان زندهاند.
فرآورده هاى حیوانى قسمتى از گیاهان است که توسط حیوانات خورده شده اند.
پنبه، از بزرگترین محصولات صنعتى جهان است و از گیاهان مهم مولد الیاف است، موارد استعمال بسیار دارد که قسمت اعظم آن بافتن پارچههاى گوناگون است.
کتان از بزرک تهیه مىشود، الیاف بزرک که سخت و محکم مىباشند به کار ساختن لباس و طناب مىآید، پارچههاى کتانى، فرش، نخ قند، طنابها و تور ماهیگیرى و عالىترین کاغذهاى تحریر از کتان ساخته مىشوند.
الیاف گیاهى بیشتر از سلولز ساخته شدهاند، سلولز براى تهیه ابریشم مصنوعى به کار مىرود، امروزه الیاف مصنوعى نظیر نایلون که از زغال و آب و هوا ساخته مىشود، به سرعت جاى الیاف طبیعى، گیاهى و حیوانى را مىگیرد.
لاستیک طبیعى، از عصاره شیرى رنگ (لاتکس) درخت کائوچو گرفته مىشود.
این درختان اکنون تقریباً در تمام کشورهاى گرمسیر کاشته مىشوند، بیشتر لاستیک خام براى ساختن لاستیک رویى و تویى چرخهاى اتومبیل به کار مىرود.
از موارد استعمال دیگر، تهیه پوتینها و کفشهاى لاستیکى و لباسهاى نفوذناپذیر و روکش سیمهاى الکتریکى، لولههاى لاستیکى و لوازم طبى و چسب است.
هزارها اشیاى دیگر، از جمله داروها، قند، توتون، کاکائو، قهوه، چاى، بعضى عطرها، سقز و ادویه از گیاهان به دست مىآیند، احتمال دارد شما بتوانید چیزهایى دیگر نیز به خاطر بیاورید.
از جمله منابع بسیار مهم زمین جنگل است، محصولات جنگل زیاد و متنوع است.
غیر از غذا و لباس، چوب یکى از موادى است که مورد استعمال بسیار در جهان دارد.
در آمریکا به تنهایى میلیونها متر مکعب الوار در سال مصرف مىگردد، جنگلها گرما و آب و هوا را تنظیم مىکنند و ذخایر آب را حفظ مىنمایند.
ریشه گیاهان ممکن است از سرعت جریان آب باران، جلوگیرى به عمل آورده و مقدار زیادى خاک حاصلخیز را از شسته شدن محافظت نمایند.
در هر صورت به فرموده قرآن مجید، نسبت به زمین و تمام جریانات طبیعى آن، اعم از دریاها، خشکىها، گیاهان و سایر نعمتهایى که در آن و در کوههاى آن و در اعماق خاک است اندیشه کنید، باشد که از این اندیشه به معرفت و از معرفت به محبت و از محبت به عمل و از عمل به رضایت دوست و از رضایت حضرت اللّه به بهشت جاودان برسید.
فَرِّ جوانى گرفت طفلِ رضیعِ بهار |
لب زلَبَن باز شست شکوفه نوبهار |
|
باز درختان شدند بارور و باردار |
سِرِّ نهان هر چه داشت کرد عیان روزگار |
|
چنانچه امروز گشت سِرِّ خدا آشکار
طبیعت لعل ساز لعل تراشیده باز |
لعل تراشیده را پهلوى هم چیده باز |
|
پهلوى هم چیده را به نقره پیچیده باز |
به نقره پیچیده را به حُقّه پوشیده باز |
|
بحقه پوشیده را به نام نامید نار
درخت نارنج بود با کره و کامله |
زنفخ باد بهار به باغ شد حامله |
|
طفل سمینى بزاد بىمدد قابله |
طفل سمینش بدن پُر بود از آبله |
|
به چهر گلگونش ماند آبله آبدار
بر زبر شاخ بین سیبک سیمین زغن |
نیمرخ سرخ دوست نیم رخ زرد من |
|
عاشق و معشوق بین رفته به یک پیرهن |
نى غلطم عاشقى است کشته خونین کفن |
|
به جرم دلدادگى زدند او را به دار
درخت امرود بین حکمتى انگیخته |
صراحى ساخته شکر در او ریخته |
|
مشک و گل زعفران به هم برآمیخته |
برابر آفتاب به شاخ آویخته |
|
کز پى شش مه شود دواى بیمار زار
مهندس طبع ساخت زهندوانه کُره |
علوم جغرافیا دَرج در او یکسره |
|
جزیره و بحر و بر چشمه و کوه و دره |
بعرض چون بایدش زدن خط دایره |
|
بزن خط استوا به خط نصف النهار
روى دل آراى به از چه سبب زرد شد |
چهر مصفاى او از چه پر از گرد شد |
|
گمان برم هم چو من جفت غم و درد شد |
چنین شود هر کسى زدلبرش فرد شد |
|
چنانچه من گشته ام زهجر زار و نزار
نوشته اند شیطان هزاران سال در کنار ملائکه به عبادت حق مشغول بود «1»، عبادتى که بالاتر از آن تصور نمىشد، چون خداى متعال آدم را آفرید به همه ملائکه فرمان داد: این مخلوق ارزشمند مرا سجده کنید، همه سجده کردند جز ابلیس که از سجده ابا کرد و در برابر امر حق تکبر ورزید.
داستان شیطان در قرآن
خداوند در سوره «ص» داستان ابلیس را که دچار یکى از رذایل اخلاقى؛ یعنى تکبر در برابر حق شد، و در نتیجه اعمال عبادى چندین هزار ساله خود را در کاسهاى از شراب حسادت سرکشید، چنین شرح مىدهد:
« [خدا] فرمود: اى ابلیس! تو را چه چیزى از سجده کردن بر آنچه که با دستان قدرت خود آفریدم، بازداشت؟ آیا تکبّر کردى یا از بلند مرتبهگانى؟* گفت: من از او بهترم، مرا از آتش آفریدى و او را از گل ساختى.* خدا] گفت: از آن [جایگاه] بیرون رو که بىتردید تو رانده شدهاى؛* و حتماً لعنت من تا روز قیامت بر تو باد.* گفت: پروردگارا! مرا تا روزى که مردم برانگیخته مىشوند، مهلت ده.* [خدا] گفت: تو از مهلت یافتگانى تا زمانى معین و معلوم.* گفت: به عزتت سوگند همه آنان را گمراه مىکنم،* مگر بندگان خالص شدهات را.* [خدا] گفت: سوگند به حق و فقط حق را مىگویم* که: بىتردید دوزخ را از تو و آنان که از تو پیروى کنند، از همگى پر خواهم کرد».
آرى! شیطان در درجه اول کمر به آلوده کردن انسان به تکبر و نخوت و خودبینى و خودفراموشى بسته و مىخواهد دیگران را هم مانند خود، در همه زمینههاى زندگى، حتى در خط عبادت، آلوده به کبر و ریا و خودبینى و خودفراموشى کند.
به هر روى، باید دانست که شناخت حسنات و سیئات اخلاقى و آراسته شدن به آن تنها از راه ارتباط و اتصال به قرآن و اهل بیت علیهم السلام امکانپذیر است؛ زیرا تنها دین خداست که همه فضایل و رذایل را برشمرده و به انسان نیروى جلب حسنانت و دفع سیئات را در پرتو اتصال عنایت کرده است؛ بنابراین پىجویى از قواعد پاک اخلاقى در مکتبى غیر از مکتب اهل بیت علیهم السلام، پىجویى از آب در کویر بىآب است.
سالها دل طلب جام جم از ما مىکرد |
آنچه خود داشت زبیگانه تمنا مىکرد |
|
بیدلى در همه احوال خدا با او بود |
او نمیدیدش و از دور خدایا مىکرد |
1-2- پرهیز از پیش داوری و برخورد گزینشی:
این دو رفتار همواره آفت هر تحقیقی بوده است. در مورد پیش آگاهی پژوهشگر نسبت به مسائل مورد پژوهش سه فرض ممکن است لحاظ شود: ورود به پژوهش با ذهن خالی مانند لوح سفید، ورود به عرصه تحقیق با ذهنی انباشته از اطلاعات و آگاهیها و سوم، برخورد با موضوع همراه با پیش داوری و یقین سابق به نتیجه. باید توجه داشت که دو فرض از سه فرضیه یاد شده آسیب و آفت پژوهش است زیرا ورود به پژوهش با ذهن تهی و خالی از معلومات، به مفهوم این است که بدون تهیه ظرف مناسب، به آوردن آب همت گماریم چنانکه برخورد پیش داورانه، به مفهوم با ظرف پر سراغ چشمه پژوهش رفتن است. آنچه روشن است این است که نه بدون ظرف می توان، آبی فراهم ساخت و نه با ظرف پر می توان آب تازه ای به دست آورد. پژوهشگر در فرض لوح سفید نمی تواند تصور درستی از موضوع پژوهش و راه حلهای مختلف آن داشته باشد لذا می توان گفت: آنکه با ذهن خالی وارد پژوهش شود با ذهن خالی نیز بازمی گردد همانگونه که در فرض پیش داوری، پژوهشگر، راه حل را یافته است پس یافته شده را چگونه می توان دوباره مورد بازیابی قرار داد؟ پس در اینجا با ذهن پرآمدن و با ذهن پر بازگشتن است نه با معلومات نوین. در پژوهش عرفانی نیز پژوهشگر نباید نخست یک مسلکی را کفرورزانه و بدعتگذارانه تلقی کند و با این ذهنیت وارد تحقیق شود، هر چند آگاهی پیشین به مبادی تصوری و تصدیقی ضروری است اما باور پیشین به نتیجه، بزرگترین آفت پژوهش است، چنانکه برخورد با روش گزینشی نیز آفت بزرگی است; یعنی، به جای بررسی همه بعدی و جامع یک مسلک و فرقه عرفانی صرفا به یک یا چند عیب یا نقص تمسک کنیم و براساس همان چند عیب یا نقص، داوری نماییم که در این صورت در حق آن شخصیت یا مسلک عرفانی یا هر فرقه دیگری به جفای بزرگی دست زده ایم.
2-2- لزوم تحلیل معرفت شناسانه و توجه به تکامل تاریخی:
در بررسی جریانهای تصوف و عرفان، همانند بررسی جریانهای فکری و فلسفی دیگر باید به جای برخورد سیاسی و تعصب آمیز، برخورد معرفت شناسانه داشت; یعنی، باید بپذیریم که این مسلک براساس یک نیاز درونی و مبادی معرفتی و فکری به وجود آمده است نه لزوما به خاطر انگیزه سیاسی، خودخواهی، جاه طلبی یا از باب آلت دستی برای اصحاب زر و زور و تزویر. اصولا پیدایش یک فرقه و پذیرش آن براساس انگیزه های یاد شده نیز منشا معرفتی دارد. پس باید پژوهشگر به جای تکفیر و اتهام، به بررسی مبانی فکری و علل روانی و احیانا اجتماعی یا فرقه بپردازد و ارزشها را از ضد - ارزشها و سره را از ناسره بازشناسد و با در نظر گرفتن شرایط دیگر به داوری بپردازد. نکته دیگر اینکه باید یک جریان و نحله فکری با نگرش تاریخی بررسی گردد; یعنی، محقق باید بداند که اندیشه یا جریان فکری بسان درختی است که نخست جوانه ای زده و پس از آن در طول تاریخ مورد رد و قبول و جرح و تعدیل قرار گرفته و تکامل یافته است آنگاه در مسیر جریان رشد شاید در مرحله ای دچار انحطاط و فت شده و در برهه ای دیگر با احیاگری احیاگران، حیات تازه ای یافته باشد. پس بی خبری پژوهشگر از سیر تکاملی آن جریان یا اندیشه موجب می شود که بدون توجه به مراحل رشد و کمال آن، با تمسک به انحطاط آن جریان، در برهه ای دیگر، بر رد و انکار مطلق آن داوری کند و دگربار خشک وتر را بسوزاند و سرمایه های فکری و فرهنگی قومی را طعمه بی خبری و جهل مرکب سازد.
نکته دیگری که که از این اصل استنباط می شود این است که اهل عرفان نیز مانند سایر فرق دینی جایز الخطا و در معرض ارتکاب اشتباهند هیچ یک از ارباب معرفت از اهل عرفان ادعای مصونیت نکرده اند. کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی بغدادی گواه این نکته است که تمام فرزانگان وادی دین و دانش به تعبیر ایشان در معرض فریب شیطان و افتادن به وادی گمراهی اند. پس امکان خطا واشتباه در شناخت، فقیه، متکلم و فیلسوف و عارف نمی شناسد. هراندیشه و معرفتی به طور طبیعی، خست بسان جوانه ای در اندیشه جمع اهل معرفت آشکار می شود و به تدریج در طول تاریخ، ضمن رد و قبول و جرح و تعدیل رشد می یابد و سرانجام به درختی تناور مبدل می شود.
3-2- لزوم ثقلین محوری در پژوهش:
پیش تر گذشت که عقل و اندیشه مجرد به دلیل تاثیرپذیری از سائقه های زیستی و دفاعی دیگر، محدودیت توان و عدم توفیق در عرصه عمل و تجربه نمی تواند برای نقد اهل عرفان پایگاه مطمئنی باشد و مکاشفه عرفانی نیز بنابر اعتراف بزرگان اهل عرفان به کشف رحمانی و شیطانی تقسیم می گردد; یعنی، مکاشفه بشری نیز از وسوسه های نفسانی و شیطانی مصون نیست. (11)
بدینسان برای نقد اهل عرفان معیار و میزان و قابل اتکایی لازم است تا آنکه فارق حق و باطل و سره از ناسره باشد و آن جز وحی الهی و اولیای خاص حضرت حق که به مرتبه مصونیت کامل از خطا رسیده باشند نیست. پس برای پژوهشگران راهی جز ثقلین محوری نمی ماند. نقاد اهل عرفان باید ضمن تقویت و به کارگیری طریقه کشف و برهان هماره عصای قرآن و سنت را در دست داشته باشد به عبارت دیگر یافته های کشف و برهان را به قرآن و سنت عرضه کند. از این نکته که بگذریم دنیای عرفان دنیای ماورای عقل و برهان و فراتر از فقه و فلسفه است. بنابراین چنانکه اهل کلام، بسیاری از مسائل دقیق معاد و صفات حضرت حق را فراتر از دسترس عقل و برهان می شناسند، غالب مسائل دنیای عرفان نیز از این قبیل است پس چگونه می توان بدون تمسک به ثقلین در پژوهش عرفانی به گوهر حقیقت پی برد؟
4-2- لزوم همگونگی در اندیشه، احساس و هنر:
از اصول بسیار مهم در نقد عرفان و عارفان، سنخیت و همگونگی میان تحلیلگر با اهل عرفان است.
اهل عرفان خود گفته اند که:
رو مجرد شو مجرد را ببین دیدن هرچیز را شرط است این عقل گردی عقل را دانی کمال عشق گردی عشق را بینی جمال این سنخیت و همگونگی در سه عرصه است که لازمه آن، لزوم سیر و سلوک بی وقفه منتقد در آن سه زمینه است. مفهوم همگونگی در اندیشه، این است که باید منتقد اهل عرفان از مرحله شخصیت زیستی و عقلانی گذشته و وارد مرحله شخصیت ربانی شده باشد. پس با بضاعت شخصیت عقلانی نمی توان ربانیون را نقد و ارزیابی کرد; یعنی، باید نخست محرم راز دنیای عرفان باشیم و این راهی جز تعالی شخصیت و نیل به مقام همزبانی یا هم سخنی فکری با اهل عرفان ندارد. همگونگی دوم، تعالی احساس یا همدلی است، به این معنا که آتشی که در جان اهل عرفان شعله ور است در جان او نیز برافروخته شود و شوق وصل و درد هجران که سالکان طریق حق را به پیچ و تاب انداخته است در دل او نیز پیدا شود. در غیر این صورت نمی توان از منتقد عرفان، انتظار معجزه داشت. البته او در این صورت تقصیری هم نخواهد داشت زیرا که هنوز به بلوغ فکری و احساسی نرسیده است تا اهل احساس عرفانی را درک کند. به گفته حافظ:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها و: تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد؟
قلمرو سوم همگونگی در هنر یا همزبانی هنری و ادبی است. می دانیم که اهل عرفان به خاطر تعالی اندیشه و احساس و عدم گنجایش معانی بلند در ظرفهای تنگ واژه ها و ترکیبهای عادی، به زبان هنری که زبان سمبلها یعنی، مجاز، استعاره، تشبیه و کنایه است پناه برده اند تا آنجا که بزرگترین شاهکارها و آثار فکری این قوم به زبان مجاز یعنی شعر عرضه شده است و می توان مدعی شد که برای بیگانگان از زبان هنر و مجاز بیش از نیمی از معارف و اندیشه های بلند اهل عرفان ناشناخته خواهد ماند، پس نمی توان با صرف فارسی دانی یا عربی فهمی صرف، مدعی همزبانی با اهل عرفان شد بلکه باید به مقام هم سخنی و همزبانی با اهل عرفان شد بلکه باید به مقام هم سخنی و همزبانی هنری و ادبی با اهل عرفان نایل آمد تا اشارات آنان را که ریشه در سمبلها، استعاره ها، تجسیمها و. . . دارد دریافت و گرنه با عبارت دانی نمی توان اهل اشارت بود و اهل بشارت نیز، اشارت دانانند.
آنکس است اهل بشارت که اشارت داند نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست پس آنان که آرزوی نقد اهل عرفان را در سر می پرورانند باید در سه عرصه به سیر و سلوک جدی بپردازند: سیر و سلوک در عرصه معرفت (انسان شناسی، جهان شناسی و دین شناسی جامع) ، سیر و سلوک معنوی برای خانه تکانی دل جهت تعالی احساس و دردمندی و سیر و سلوک هنری برای همزبانی هنری.
5-2- واقع محوری به جای اسم و عنوان:
تحلیلگر مسلکهای عرفانی نباید اصالت را به اسم و عنوان بدهد و نسبت به آن حساس باشد بلکه باید صرفا به واقع خارجی بها دهد و بس. قرآن خود مروج این شیوه است آنجا که می فرماید:
"لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سؤا یجز به. " (12)
نه به آرزوهای شماست و نه به آرزوهای اهل کتاب، آنکه کردار بد انجام دهد بدان کیفر بیند.
و:
"ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما. " (13)
حضرت ابراهیم - علیه السلام - نه یهودی بود و نه نصرانی ولیکن تابع آیین فطری و در پیشگاه خدا تسلیم بود.
پس کمال و سعادت بشری نه در گرو عنوان مسلمانی صرف، شیعه و . . . است و نه شقاوت و انحطاط او در گرو نام و عنوان صوفی یا عارف و. . . بلکه سعادت و شقاوت در گرو طی مراحل کمال با دو بال معرفت (حکمت) و عمل صالح و نیل به قله شخصیت ربانی است.
6 -2- معرفت اسمایی حضرت حق - جل اسمه - و مقام انسان آرمانی قرآن:
در عرصه عرفان، سرنوشت تمام مسائل به سرنوشت دو مساله بنیادین بستگی دارد: معرفت اسمائی حضرت حق - جلت عظمته و معرفت مقام انسان آرمانی یعنی، نقص وکمال و تعالی و انحطاط هر مسلک عرفانی به تلقی آن مکتب از این دو مساله بستگی دارد. از همین روی نقاد اهل عرفان باید پیش از هرچیز، نگرش خود به این دو مساله را تکمیل و تصحیح کند زیرا که میزان رد و قبول مسلکها در همین دو گنجینه عظیم نهفته است.
برای مثال اگر منتقد اهل عرفان در اسماء و صفات حق بر این باور بود که رابطه جهان با خدا تجلی اسمائی است و انسان آرمانی اسلام نیز آیینه اسماء و صفات است، بداند که با محققین اهل عرفان مخالفتی ندارد ولی اگر در تجلی صفاتی حق بر تجلی تام او در قرآن و نبی اکرم - صلی الله علیه و آله - و اهل بیت علیهم السلام او معتقد بود و ویژگیهای انسان آرمانی را نیز عبارت از عقل و علم عالی، قدرت برتر، حماسه عرفانی، عشق و محبت آتشین به حضرت محبوب و تلازم با کثرت یا سیاست و اجتماع دانست و در تفسیر ولایت نیز به لزوم حاکمیت معنوی، علمی ، سیاسی و اجتماعی انسان آرمانی معتقد شد، از مسلکهای عرفانی کلاسیک فاصله گرفته و عرفانش به قرآن و سنت بسی نزدیکتر خواهد بود. چنانکه عرفان متعالی امام خمینی قدس سره بر تمام مشربهای عرفانی پیشی گرفته و از جامعیت خاصی برخوردار است. البته این تمایز، ریشه در نگرش خاص او به اسماء و صفات و انسان آرمانی قرآن دارد.
آنچه بیان شد اصولی است که براساس عرفان متعالی بر اهل تحقیق در مسلکهای عرفانی، رعایت آن ضروری است در غیر این صورت بی هیچ تردیدی نقد و تحقیق ما عامیانه خواهد بود نه عالمانه.
"لیس البر بان تاتوا البیوت من ظهورها و لکن البر من اتقی و اتوا البیوت من ابوابها. (14) "
3. شیوه امام خمینی قدس سره در برابر برخوردهای افراطی و تفریطی با اهل عرفان، برخورد بزرگانی چون مرحوم ملاصدرا، استاد مطهری ، استاد حسن زاده آملی و به خصوص امام خمینی - قدس سره - قرار دارد که به نظر ما مصداق بارز اصول و شیوه تحقیق جامعند که به آن اشاره شد.
امام خمینی (قدس سره) بنیانگذار "عرفان متعالی" است همانگونه که مرحوم ملاصدرا نام فلسفه خویش را حکمت متعالیه نهاد. شرح و تفصیل اصول و شیوه امام خمینی - قدس سره - در نقد اهل عرفان، خود رساله دیگری می طلبد ولی به اجمال می گوییم: از دو راه می توان شیوه آن بزرگمرد ربانی را در نقد اهل عرفان به دست آورد یکی از طریق آثار عرفانی خود که در آن به شرح و تفصیل دیدگاههای خویش می پردازد و دیگر آنجا که به طور مستقیم و صریح درباره اهل عرفان و شیوه تحقیق خویش اظهار نظر می کند. پس از بررسی این طریق خواهیم دید که روش آن بزرگ همان است که به اصول و مبانی آن اشاره کردیم. امام - قدس سره - در آثار عرفانی خود چون شرح دعای سحر، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة و سرالصلوة و. . . بسیار عمیق و لطیف به شرح یا نقد نگرشهای اهل عرفان می پردازد که از همزبانی عمیق او در اندیشه، احساس وهنر و ادب با اهل عرفان حکایت دارد.
او در آثار عرفانی و فلسفی خود از محیی - الدین، سهروردی، حافظ و مولوی به عظمت یاد می کند و اصولا دیوان شعر آن ابرمرد ربانی نشانه همگونگی و همزبانی آشکار او با بزرگان اهل عرفان (به ویژه حافظ) است.
امام اصحاب برهان را کور می داند که با عصا به سوی مقصد در حرکتند: "آنهایی که اصحاب برهانند همان کورها هستند وقتی مشاهده نباشد کور است آن وقت بعد از اینکه مسائل را - این مسائل توحید مطلق وحدت مطلق - به طور برهانی هم که ثابت کردیم که مبدا وجود کمال مطلق است، باز برهان است و محبوبیت پشت دیوار برهان، با کوشش اگر به قلب رسید، آن را قلب ما این معنا را می یابد که "صرف الوجود، کل الشئ" این را قلب ادراک می کند. " (15) در بحث رابطه حق - جل اسمه - با جهان، مبنای فلاسفه، متکلمان و فقها را ناتمام و فهم و تعبیر اهل عرفان را با روایات اهل بیت - علیهم السلام - منطبق تر می داند: "فقهای ما هم تعبیر به معلولیت و علیت می کنند. از این ابایی ندارند. . . یک دسته هم از اهل عرفان هستند که اینها در تعبیراتشان براساس اختلافی که هست تعبیرات مختلفه ای کرده اند. مثل همین ظاهر و مظهر و تجلی و امثال ذلک و سر این جور تعبیرات آنها این جور تعبیرات می کنند و اما باید این را ببینیم که چه شده است که این طایفه این جور تعبیر می کنند؟ و چه شده است که در لسان ائمه ما - علیهم السلام - هم این نحو تعبیر است. هیچ من یادم نیست که علیت و معلولیت، سببیت و مسببیت و اینها باشد، خالقیت و مخلوقیت هست تجلی هست ظاهر و مظهر هست و امثال اینها". (16)
در کتاب شریف مصباح الهدایة خطاب به اهل سلوک می فرماید: "ایاک و ان تزل قدمک من شبهات اصحاب التکلم و اغالیطهم الفاسده و و همیات ارباب الفلسفة الرسمیة من المتفلسفین و اکاذ یبهم الکاسدة. فان تجارتهم غیر رابحة فی سوق الیقین و بضاعتهم مزجاة فی میدان السابقین. . . و لهذا تراهم . . . یعزلون الحق عن الخلق . . . و العارف المکاشف و المتاله السالک سبیل المعارف یکون ذا العینین: بیمنتها ینظر الی الارتباط و الاستهلاک ، بل نفی الغیریة و الکثرة و بالاخری الی نفیه و حصول الکثرة و اعطاء کل ذی حق حقه"; (17) مبادا از شبهات اهل کلام و مغالطه های باطل و توهمات ارباب فلسفه از فیلسوف نمایان و دروغهای بی ثمرشان پایت بلغزد. چون داد و ستدشان در بازار یقین بی سود و داراییشان در میدان حریفان ناچیز است. . . از همین روی می نگری شان که حق را از خلق جدا می کنند. . . ولی عارف اهل کشف و سالک خدا جوی راه معارف دارای دو دیده است: با دیده راست به تعلق و هیچ بودن ماسوا بلکه نفی مغایرت و کثرت می نگرد و با دیده دیگر به نفی آن و تحقق کثرت می نگرد و حق هر صاحب حقی را ادا می کند.
و در موارد دیگر هماره از اهل عرفان به عظمت یاد می کند چون: "هل بلغک من تضاعیف اشارات الاولیاء - علیهم السلام و کلمات العرفاء - رضی الله عنهم - "; (18) آیا از لابلای اشارتهای اولیای الهی - سلام خدا بر آنان باد - و سخنان اهل عرفان - خدای از آنان خشنود باد - به تو رسیده است. . .
از اینها که بگذریم دیوان غزلیات، رباعیات و قصاید آن بزرگ و بهترین معرف همزبانی هنری، احساسی و همگونگی فکری او با طریقه اهل عرفان و تکمیل روش آنان با بهره جویی از اقیانوس ناپیدا کرانه ثقلین است. بشنوید:
درد خواهم دوا نمی خواهم غصه خواهم نوا نمی خواهم تو صفای منی و مروه من مروه را با صفا نمی خواهم تو دعای منی، تو ذکر منی ذکرو فکر و دعا نمی خواهم و در یکی از رباعیات:
تا دوست بود تو را گزندی نبود تا اوست غبار چون و چندی نبود بگذار هر آنچه هست و او را بگزین نیکوتر از این دو حرف پندی نبود در خاتمه به مثنوی مولوی گوش فرا دهیم که بیانگر دیدگاه مثبت او به اصول و شیوه تحقیق جامع در مسلکهای عرفانی و حقانیت نگرش فرزانگان و امام راحل - قدس سره - به مقوله نقد اهل عرفان است:
این حقیقت دان نه حقند این همه نی بکلی گمرهانند این رمه زانکه بی حق باطلی ناید پدید قلب را ابله به بوی زر خرید پس مگو جمله خیال است و ضلال بی حقیقت نیست در عالم خیال حق شب قدر است در شبها نهان تا کند جان هرشبی را امتحان نه همه شبها بود قدرای جوان نه همه شبها بود خالی از آن آنکه گوید جمله حقند احمقی است وانکه گوید جمله باطل او شقی است چونکه حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند پس محک می بایدش بگزیده ای در حقایق امتحانها دیده ای تا شود فاروق این تزویرها تا بود دستور این تدبیرها (19)
راستی چه دستور و فاروقی از ثقلین بالاتر و چه محکی از امام خمینی - قدس سره - بگزیده تر و در حقایق امتحانها دیده تر؟
مرحوم ابن سینا در دیباچه نمط نهم (مقامات العارفین) می نویسد:
"ان للعارفین مقامات و درجات یخصون بها فی حیاتهم الدنیا دون غیرهم . . . و لهم امور خفیة فیهم و امور ظاهرة عنهم . یستنکرها من ینکرها و یستکبرها من یعرفها. " (20)
برای اهل عرفان مقامات و درجاتی است که در زندگی دنیاییشان فقط ویژه آنهاست نه دیگران. . . نزد آنان اموری است که پنهان می ماند و اموری است که آشکار می شود; آنکه نمی شناسدش انکار می کند و آنکه می شناسدش بزرگ می شمارد. ولی با این همه به گفته حافظ - قدس سره -:
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
پی نوشت ها:
1. نادری، عزت الله و سیف نراقی، مریم، روشهای تحقیق و چگونگی ارزیابی آنها، ص 59.
2. مکارم شیرازی، ناصر، جلوه حق، ص 4. انتشارات هدف.
3. داوری اردکانی، رضا، شاعران در زمانه عسرت، ص 59.
4. همان، ص 8.
5. آشتیانی، جلال الدین، شرح مقدمه قیصری، ص 586.
6. احمدبن محمد، معروف به مقدس اردبیلی، حدیقة الشیعة، ص 599.
7. همان، ص 599.
8. همان، ص 600.
9. همان، ص 601.
10. از همین قلم، درآمدی بر مبانی آثار و اندیشه های امام خمینی ( قدس سره) ، ص 63 -94، نشر عروج.
11. آشتیانی، جلال الدین، شرح مقدمه قیصری، ص 586.
12. نساء/123.
13. آل عمران/67.
14. بقره/189.
15. امام خمینی (قدس سره) ، روح الله، تفسیر سوره حمد، ص 91.
16. همان، ص 105 -109.
17. امام خمینی (س) ، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، مصباح 5، ص 15، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
18. همان، مصباح، 50 و نیز مصباح 42، ص 35.
19. ر. ک. همایی، جلال الدین، مولوی نامه، ج 1، ص 49، انتشارات آگاه.
20. ابن سینا، حسین، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 363.
بسم الله الرحمن الرحیم
"نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد"
"ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو"
حافظ
مقدمه:
یکی از مباحث مهم و کلیدی فلسفه عرفان - که از اصول موضوعه عرفان نظری و عملی بحث می کند - اصول و شیوه های تحقیق در مسلکهای عرفانی است چنانکه روش تحقیق در عرصه علوم دیگر یکی از مسائل مهم علم شناسی است که از مبادی تصوریه و به خصوص از مبادی تصدیقیه آن بحث می کند; اهل روش تحقیق نیز درباره جایگاه روش شناسی گفته اند: " پژوهشگر پس از تعیین و تنظیم موضوع تحقیق باید در فکر انتخاب روش تحقیق باشد. مراد از انتخاب روش انجام تحقیق این است که مشخص کنیم، چه روش تحقیقی برای بررسی موضوع خاصی لازم است. یکی از روانشناسان برجسته G. A Miller می گوید: "متاسفانه آنچه که در یک تحقیق علمی مورد توجه دیگران و حتی سرانجام، مد توجه خود محقق هم قرار می گیرد موضوعی است که کشف شده است، اما اغلب روش کشف که اصلی ترین نقش را در یک پژوهش علمی دارد، نادیده انگاشته می شود". (1)
ولی لزوم بحث روش تحقیق در فلسفه عرفان به دلایلی جایگاه ویژه ای یافته است زیرا از سویی گرایش به دنیای عرفان روز به روز در جهان و به خصوص ایران گسترش یافته است و در فضای معنوی دلکش و دلربای معنوی انقلاب اسلامی همواره شناخت دینی عمیق تر می شود و موقعیت هایی چون جنگ، مجالس شهدا، نیایشهای پرسوز و گداز مراسم دعای کمیل و . . . خواه ناخواه دلها را به دنیاهایی فراتر از دنیای معمولی و فضای عقلانی، فلسفی و ظاهری می کشاند. پس تشنگی و عطش نسل انقلاب هر روز آنان را به دنیای پر جاذبه عرفان سوق می دهد. لیکن دنیای عرفان، دنیای پرپیچ و خم و تو در تویی است، چون از طرفی مسلکها متعدد و گوناگونند و از سویی دیگر در معارف آنها حق و باطل به هم آمیخته است. اینک تنها، امید به کسانی است که مسلکهای عرفانی را نقد می کنند و سره را از ناسره جدا می نمایند، ولی با کمال تاسف نقادان مسلکهای عرفانی به علت اختلاف مبانی و خصیصه های شخصیتی در نقد مسلکها دچار افراط و تفریطهای فراوانی شده اند. یک عده، مسلکهای تصوف و عرفان را اهل بدعت، متاثر از عرفان هند و یونان می دانند و آنان را یک عده خودخواه، ریاکار و منحرف (بلکه ملحد و کافر) معرفی می کنند و عده ای دیگر با عینک خوش بینی تفریطی، راه آنان را صراط مستقیم و تنها سبیل سعادت قلمداد کرده اند. اروپائیان نیز با نگرش پلورالیسم دینی به تحلیل عقلانی آنان همت گماشته و کرامتها و مکاشفه های عرفانی را خرافات یا تجربه های شخصی معرفی می کنند. در این میان فرزانگانی از احیاگران تفکر دینی را شاهدیم که به دور از جنجالها به نقد و تحلیل عرفان و مسلکهای عرفانی پرداخته اند چون استاد مطهری، استاد حسن زاده آملی، استاد جوادی آملی، مرحوم ملاصدرا و به ویژه ولی الهی و احیاگر احیاگران، امام خمینی - قدس سره - که با بنیان نهادن عرفان مبتنی بر ثقلین - که از آن به عرفان متعالی تعبیر می کنیم - استوارترین روش و شیوه صحیح تحقیق در مسلکهای عرفانی را پیش رویمان گشوده اند.
مرحوم مقدس اردبیلی - قدس سره - بخشی از کتاب شریف حدیقة الشیعه را به نقد اهل عرفان و مسلکهای تصوف اختصاص داده است. احیای نام و اندیشه آن شخصیت بزرگ، ما را بر آن داشت که مبانی و روش آن بزرگ در نقد اهل تصوف و عرفان را مورد تامل قرار دهیم ولی برای بررسی بنیادین و همه جانبه این موضوع از فلسفه عرفان، ناگزیریم اصول و شیوه به کار رفته در تحقیق تصوف را در قلمرویی وسیعتر از محدوده حدیقة الشیعه مورد بررسی قرار دهیم تا ضمن بررسی کلان روش شناسی تحقیق در عرفان، جایگاه شیوه تحقیق آن بزرگمرد الهی نیز معلوم گردد. بنابراین، مقاله حاضر در سه قلمرو اساسی به انجام می رسد: تاملی در مبانی و شیوه های نقد، نگاهی به اصول و شیوه تحقیق جامع و شیوه امام خمینی - قدس سره -.
1. تاملی در مبانی و شیوه های نقد
برای نقد اهل عرفان و گرایشهای عرفانی، براساس مبانی معرفتی مختلف، شیوه های مختلفی به کار گرفته شده است که اشاره مختصر به هر یک و تامل کوتاه در هرکدام، حایز اهمیت و در خور توجه است. به طور کلی برای نقد اهل عرفان و گرایشهای عرفانی شش روش می توان شناسایی کرد:
1-1 برمبنای اصالت دهی به بعدی از ابعاد معارف دینی:
ممکن است محقق به خاطر برجسته کردن بعدی از ابعاد علوم دینی، از فهم و شناخت عمیق ابعاد دیگر دین از جمله نکات عرفانی ناکام بماند، در نتیجه شیوه تکفیر اهل عرفان را در پیش گیرد. از همین روی گروهی از دین شناسان، نظریه وحدت وجود اهل عرفان را مصداق کفر و الحاد و گروهی دیگر، آن را غیر منافی با ثقلین تلقی کرده اند. چنانکه ممکن است عده ای براساس اصالت دادن به باطن در عرفان اسلامی، آن را به دور از دنیا و عرصه های اجتماعی تلقی کنند ولی گروهی دیگر برمبنای نگرش عمیق به پیوند میان روح و جسم و دین و دنیا به رابطه استوار و عمیق میان عرفان و سیاست یا دنیا معتقد باشند.
پس فربه و برجسته کردن بعدی از ابعاد معارف دینی موجب لاغری و فراموشی ابعاد دیگر می شود و زمینه اتخاذ شیوه انکار یا پذیرش مطلق بعدی از ابعاد دیگر را فراهم می آورد.
2-1 - برخورد عقلانی و علمی:
گروهی، مسلکهای عرفانی را مانند شاخه های دیگرعلوم و معارف دینی، پدیده ای علمی در قلمرو تاریخ علم یا دین شناسی تلقی کرده و برای تحلیل آنها روش عقلانی و تجزیه و تحلیل علمی را در پیش گرفته اند. روش مستشرقین و برخی از فرزانگان شیعی و سنی همین است. آنان بر این باورند: همانگونه که در تحلیل تحریف یک خبر یا گزارش تاریخی، مانند نهضت عاشورا، شیوه عقلانی را در پیش می گیریم در رد یا قبول مسلکهای عرفانی نیز باید همین روش را در پیش بگیریم، در غیر این صورت دچار فت خرافه زدگی خواهیم شد. همانگونه که رد یا قبول یک نظریه یا تئوری فلسفی و کلامی، برخورد عقلانی و شیوه استدلالی می طلبد. چنانکه غالبا مستشرقین بی غرض با همین شیوه با عرفان برخورد می کنند. نخستین کسی که عرفان و عارفان را با اسلوب عمیق علمی و با میزان عقل مورد بررسی و نقد قرارداد مرحوم ابن سینا در نمط نهم و دهم اشارات بود البته وجه تمایز شیوه آن بزرگ نسبت به عقلیون دیگر همنوایی احساس با اندیشه است. از تحلیلها و اشارات او به دست می آید که نه تنها در بررسی خود با اهل عرفان همزبان است که در اندیشه و احساس نیز با آنان همگونگی دارد و همین تمایز است که نمط مقامات العارفین و اسرار الایات آن نادره روزگار را فراتر از یک اثر عقلانی صرف قرار می دهد بلکه در عین عقلانی بودن، محصول احساس و اشراق متعالی نیز هست.
هرچند او درصدد است که از محدوده اوج پرواز عقل نظری فراتر نرود ولی عبور شاهین شهود و احساس او از مرز میزان عقل بر اهل معرفت پوشیده نیست.
3-1- برمبنای نگرش سیاسی و اجتماعی:
گروهی نیز درصددند مسلکهای عرفانی را با نگرش سیاسی و اجتماعی مورد تحلیل قرار دهند نه از منظر معرفت شناسی و تحلیل علمی. آنان غالبا جامعه شناسان یا سیاستمدارانند. برمبنای این روش، فرقه های صوفیه زاییده دست سیاست یا استعمار خارجیند زیرا حکومتهای بیدادگر یا وابسته می کوشند با استفاده از مسلکهای باطنگرا جامعه را به دیار بی تفاوتی و بی دردی سوق دهند پس پیدایش و توسعه این گرایشها ماهیت سیاسی و اجتماعی دارد. در برخی از نقدهای تصوف آمده است: "بررسی تاریخ نشان می دهد که همیشه دشمنان شرق، سعی داشته اند افکار مردم شرق را به یک نوع بی تفاوتی در برابر حوادث سوق دهند، و مطمئنا هیچ چیز بهتر از افکار صوفیانه و صوفی مسلکها و خزیدن در گوشه خانقاه و پناه بردن به سلسله تخیلات نظر آنها را تامین نمی کرده است لذا آنها مروج این افکار و تعلیمات بوده و هستند و مطمئنا هرقدر مردم این سامانها به این مسلکها روی آورند بار آنها سبکتر و مقاصد آنها عملی تر خواهد شد. " (2)
البته تحلیلهای دیگری نیز از ماهیت اجتماعی عرفان صورت گرفته است چون یافتن پایگاه فکری برای عقاید اباحیگری و آزادی در برخورداری از تمتعات و یا گشودن عقده ها و نجات از سرخوردگیهای روحی و اجتماعی و. . .
4-1- برمبنای دلدادگی و مثبت نگری افراطی:
گروهی از اهل فرهنگ و ادبیات شیوه برخوردشان با اهل عرفان مبتنی بر خوش بینی و خطا پوشی است. اینان اهل عرفان و مسلکها را به خاطر جنبه های مثبت و جاذبه های معنوی فوق العاده به دیدگاههایشان با دیده مثبت می نگرند گویی اسلام واقعی را فقط آنان دریافته اند و اصولا دچار خطا نمی شوند و اگر در آثار آنان، ضعف یا تناقضی مشاهده شود به ضعف فکر و اندیشه ما برمی گردد نه سخن و اندیشه آنان:
چوبشنوی سخن اهل دل مگوکه خطاست سخن شناس نئی جان من خطا اینجاست پس این گروه براساس"حب الشئ یعمی و یصم"; عشق به یک چیز موجب کوری و کری می شود؟ حتی عیوب این فرقه ها را کمال می پندارند و همواره در تاویل سخن آنان می کوشند.
5-1- شیوه ادبی و عبارت محوری:
گروهی از اهل ادبیات، کلید فهم و شناخت اندیشه و نگرش اهل عرفان را گشودن نقاب از رخ عبارت می دانند و بر این باورند که وقتی نکته های فنی عبارتهای عرفانی روشن گردید اندیشه و پیام آنها نیز خود به خود روشن می شود.
دکتر داوری می نویسد: "پس حافظ کیست؟ و اگر اهل ادبیات نمی توانند با او انس پیدا کنند، کی و چگونه باید او را بشناسند؟ اگر ملامتم نکنید می گویم مردم عامی که حافظ می خوانند و با دیوان عزیزش فال می گیرند او را بهتر از اهل ادبیات می شناسند و تا حدودی همدلی و همدمی با او دارند. " (3)
در فرازی دیگر می گوید: "اگر ذات بشر در همزبانی است چگونه می شود که زبان اشارت نباشد؟ زبان اشارت می تواند مورد غفلت قرار گیرد و وقتی این زبان از یاد رفت و زبان منحصر به زبان عبارت انگاشته شد این یکی هم نارسا و آشفته می شود. " (4)
پس عده ای از اهل ادبیات می خواهند فرهنگ و فرقه های عرفانی را در آیینه عبارات و کشف رموز فنی ادبی آن جستجو کنند.
6-1- شیوه اهل عرفان در شناخت و نقد اهل عرفان:
بزرگان اهل عرفان شاید بهترین شیوه را برای نقد مسلکهای عرفانی عرضه داشته باشند. آنان مکاشفات عرفانی را به رحمانی و شیطانی تقسیم کرده اند (5) از همین روی حافظ گفته است:
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشدای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد مثنوی مولوی خود بهترین آیینه نقد تصوف است. در قلمرو آفتهای عدم دقت در گزینش مرشد و خضر راه می گوید:
چون بسی ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نباید داد دست یا:
می کند شرح کلام با یزید شرم دارد از درون او یزید مولوی، هم سخنی و همزبانی اهل تحقیق با اهل عرفان را شرط لازم نقد تلقی می کند:
رو مجرد شو مجرد را ببین دیدن هر چیز را شرط است این عقل گردی عقل را دانی کمال عشق گردی عشق را بینی جمال در فراز دیگری از مثنوی رد مطلق یا پذیرش مطلق ادیان و مسلکها را به شدت نکوهش می کند:
این حقیقت دان نه حقند این همه نی بکلی گمرهانند این رمه آنکه گوید جمله حقند احمقی است و آنکه گوید جمله باطل او شقی است پس روش تحقیق در مسلکهای عرفانی را نیز می توان از اهل عرفان آموخت.
مبانی و شیوه های یاد شده هر یک به دلایلی ناتمامند که هرچند اشاره وار به پاره ای از آنها نظری می افکنیم:
شیوه نخست از نظر مبنایی و بنایی قابل مناقشه است چنانکه به لحاظ نتیجه و علت غایی نیز زیر سؤال است. این روش به لحاظ مبنایی بر نگرش یک بعدی به اسلام استوار است; یعنی، دین شناس، گرایش فکری خود را - که سخت به آن دل مشغولی دارد - مطلق تلقی می کند آنگاه دین شناسی دیگران را که با چارچوب فکری او سازگاری ندارد مورد انکار قرار می دهد. این شیوه از برخورد با مقوله دین شناسی، برخوردی موضعی و توام با پیش داوری است; یعنی، پیش از آنکه مسلکی به دقت مورد بررسی قرار گیرد محکوم است. در قلمرو بنایی نیز شیوه مبتنی بر آن، برخوردی غیرجامع و یک سویه خواهد بود بی آنکه حق و باطل و سره از ناسره شناخته شود. به عبارت دیگر، خشک وتر خواهد سوخت. به لحاظ نتیجه نیز به جای ارشاد و هدایت گمراهان، بر لجاجت و پافشاری آنان خواهد افزود و تیر پژوهشگر لاجرم بر سنگ خواهد خورد و چیزی بر معلومات ارادتمندان و مریدان نیز نخواهد افزود.
مرحوم مقدس اردبیلی - قدس سره - در حدیقة الشیعه فصلی را به نقد فرقه های تصوف و عرفان اختصاص داده است که حاصل آن تکفیر، توبیخ و افشای گمراهگریهای این فرقه هاست در تعریف صوفی می فرماید: "صوفی عبارت از کسی است که به حلول و اتحاد یا وحدت وجود که غلو است در اتحاد قائل باشد و این هرسه در مذهب شیعه کفر است. " (6) آنگاه در نقد تمسک به تایید مرحوم ابن سینا و خواجه نصیر - قدس سره - می نویسد:
"پس متمسک شدن به آنکه صاحب اشارات یا شارح آن و امثال ایشان چنین گفته اند یا آملی و اشباه او چنین نوشته اند یا چنگ در زدن به اخبار ضعیفه و متشابهه و روایات موهومه یا قرآن و حدیث را مانند ملحدان به مدعا و رای خود تفسیر و تاویل کردن، خود را و دیگران را گول زدن و بر ضلالت و اضلال افزودن است. " (7) در فرازی دیگر، نظر علمای شیعه و سنی را نیز موافق مدعای خود می داند و می فرماید: "و خود معلوم شد علمای شیعه که در قدیم بوده اند صوفیه را مطلق منکر بوده اند و چون منکر نباشند که امامان ایشان، صوفیه را مذمت کرده اند بلی منکر نبوده اند کسی را از ایشان که می دانسته اند که از روی تقیه این نام بر خود گذاشته اند و با آنکه بعضی از طوایف سنی به اتفاق سنی بوده اند مانند قدمای علمای شیعه به غایت انکار صوفیه می نموده اند و ایشان را ملحد شمرده اند. " (8) و در قسمت دیگری به اختصار اعلام می دارد که: "و بدانکه دلایل عقلیه و نقلیه بر کفر صوفیه بسیار است. " (9)
ما بر این باوریم که آن فقیه بزرگ و نامدار تشیع - رحمة الله علیه - در نقد تصوف شیوه نخست را برگزیده است البته شرایط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی عصر آن بزرگوار را از نظر دور نمی داریم زیرا در این تردیدی نیست که فرزانه ای چون ایشان هیچ گاه قصد و غرضی جز احیای دین و حمایت از حریم ثقلین نداشته است بلکه بحث ما در اتخاذ شیوه و ارائه اصول جامع برای نقد و تحقیق جامع در مسلکهای عرفانی است.
اتخاذ شیوه عقلانی و علمی محض در نقد اهل عرفان نیز ناتمام است زیرا عقل علاوه بر اینکه در معرض آسیب پذیری از محرکهای درونی و عوامل بیرونی است، اوج پروازش محدوده معینی دارد از همین روی متکلمان، فلسفه نیاز به وحی و نبوت را "یاری رسانی به عقل - در آنچه که می فهمد - و استفاده حکم - در آنچه که به آن رهنمون نمی شود -" ذکر کرده اند.
و اهل عرفان نیز خود در نقد عقل محاسبه گر گفته اند:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود یا:
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت و به گفته حافظ:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست گذشته از این، خطاهای فاحش و گمراهگریهای بی شمار خرد محوران، خود شاهد دیگری است بر این که نباید حتی در قلمروهای کلامی و فلسفی - که عرصه جولان سمند عقلند - زمام تحقیق را به دست عقل و اندیشه محوران بسپاریم تا چه رسد به عرصه عرفان و عارفان که عرصه سیمرغ و وادی پر ریختن عقابان دور پرواز است. به همین سبب، نهایت خامی است که در نقد عرفان و شناخت فرقه های آن به مستشرقان (زیر عنوان مولوی شناس، حافظ شناس، شهریارشناس، . . . ) یا فلان استاد فلسفه یا کلام و ادبیات دل بسپاریم.
دنیای عرفان و نقد گرایشهای آن از مبنای نگرش سیاسی و اجتماعی نیز بسی فراتر است زیرا که عرصه آن از محدوده عقل عملی تجاوز نمی کند پس نارساییهای شیوه عقلانی در این طریقه نیز نمود پیدا می کند گذشته از اینکه وادی عرفان و مسلکهای عرفانی و تحلیل ریشه ها و ابعاد آن بسیار گسترده تر از آن است که در چارچوبه سیاستهای استعماری یا حکومتهای داخلی بگنجد که در پهنه وسیع عرفان "قضیه ای در واقعه ای" بیش نیست.
مبنای چهارم که تحلیل خوش بینانه و مبتنی بر دلدادگی است بسیار پر ضایعه و مشکل آفرین است زیرا پیش داوری و برخورد با مساله معرفتی با باور پیشین از همان گام نخست، پژوهش ما را عقیم می کند که "حب الشئ یعمی و یصم". به گفته مولوی:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به روی دیده شد البته اگر به ضایعات این شیوه با تامل بیشتری بنگریم خواهیم دید که مشکل آن در بی مبنایی است زیرا اهل تعمق و حکمت هرگز به پدیده های معرفتی و عملی با دلدادگی و مثبت نگری برخورد نمی کنند. و بگذریم از اینکه مولوی درباره اینان می گوید:
آنکه گوید جمله حقند احمقی است و آنکه گوید جمله باطل او شقی است در شاهکارهای شامخ ادبی - عرفانی ما شیوه عبارت محوری و نادیده گرفتن دنیای اشارات نیز به خوبی نقد شده است. مرحوم شبستری در مثنوی گلشن راز می گوید:
معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید ندارد عالم معنی نهایت کجا بیند مر او را لفظ غایت هر آن معنی که شد از ذوق پیدا کجا تعبیر لفظی یابد او را؟ !
مولوی نیز خوب بیان کرده است:
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز سوز خواهم سوز با آن سوز ساز گربریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای قالب و الفاظ را برهم زنم تا که بی این هر دو با تو دم زنم و یا:
مرنجان عاشقا لفظ دری را غلافی نیست تیغ حیدری را برخورد عبارت محورانه با نقد عرفان و مشربهای عرفانی، بسان روح شناسی از طریق کالبد شناسی است که حاصلی ندارد. روش اهل عرفان در نقد اهل عرفان تاکنون بهترین شیوه ای بوده است که پرده از حقایق دنیای عرفان برمی دارد.
به گفته حافظ:
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد یا:
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و برسینه نامحرم زد و به گفته مولوی:
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت پس تردید نمی توان داشت که اهل عرفان شایسته ترین نقدها را از اهل عرفان و بیان اصول تحقیق در عرفان به عمل آورده اند ولی این سخن به مفهوم این نیست که آنان به همه حقایق دست یافته و از تمام نارساییهای اهل عرفان و اصول پژوهش پرده برداشته اند که نه اصحاب ثقلین بر چنین مدعایی صحه می گذارند و نه ارباب معرفت از اهل عرفان بر پای این مدعا مهر تایید می زنند زیرا که
"ید الله فوق ایدیهم"
و
"فوق کل ذی علم علیم".
می دانیم که عرفان کلاسیک در دنیای اسلام توسط ارباب معرفت از فرزانگان شیعی چون صدرالمتالهین شیرازی - قدس سره - به افقهای گسترده تر و نوینی دست یافت و پس از آن توسط ارباب ثقلین و سرخوشان کوی معرفت و ولایت اهل بیت - علیهم السلام - چون مرحوم ملاحسینقلی همدانی (درجزینی) و شاگردان بلند همت وی همچون میرزا جواد ملکی تبریزی، گنجینه های جدیدی از این معدن نور کشف گردید و چشمه های خروشان دیگری از آن جاری گشت تا آنکه همه آن نهرها و دریاها در اقیانوس عظیم عرفان متعالی امام خمینی - قدس سره - به یکدیگر پیوست و عرفان اسلامی چهره دیگری به خود گرفت. بنابراین می توان گفت که مشربهای عرفانی کلاسیک در مقایسه با عرفان متعالی امام خمینی - قدس سره - بسان نسبت دریاها با اقیانوس است. مشرب عرفانی مولوی، عرفان مرحوم ملاصدرا و مکتب مرحوم ملا حسینقلی همدانی مانند دریاهایی هستند که در اقیانوس عظیم عرفان متعالی امام خمینی به هم می پیوندند. بدیهی است که اقیانوس، جامعیتی دارد که دریاها و دریاچه ها از آن بی بهره اند و مشربهای عرفانی پیش از امام - قدس سره - دریاها و دریاچه اند. به عبارت دیگر، در دنیای عرفان مولوی، حافظ و ملاصدرا و مرحوم ملا حسینقلی صف قهر و حماسه عرفانی چندان نمودی ندارد چنانکه در وادی آنها تلازم عرفان با سیاست و حضور آن در عرصه کثرت را کمتر شاهدیم. اینک بنگریم که بر مبنای عرفان متعالی، اصول و روش جامع تحقیق در مسلکهای عرفانی چگونه خواهد بود؟
2. اصول و شیوه تحقیق جامع تبیین زیرساختها و تفصیل شیوه جامع، خود رساله مستقلی می طلبد ولی از باب "مالا یدرک کله لایترک کله" از اشاره به زیرساختها و اصول این شیوه ناگزیریم.
می توان گفت که زیرساخت و مبنای این شیوه در یک کلام "نگرش ثقلین محوری به دنیای عرفان" یا تحلیل مسائل عرفانی براساس"خداشناسی جامع و انسان شناسی جامع" است. بدیهی است که نگرش خاص به خدا، انسان، جهان و قرآن، موجب تمایز شیوه و تکامل آن می شود و چون در مبحث عرفان متعالی امام خمینی - قدس سره - به شرح تفصیلی این مبانی پرداخته ایم از طرح مجدد آن صرف نظر می کنیم (10) و به تبیین اصول شیوه تحقیق جامع در عرفان می پردازیم. آن اصول عبارتند از:
چه نیروئی غیر از خالق توانا می تواند از خاک تیره و خاموش، انسانی متمدن و سراسر نور و لطافت و زیبائی خلق کند؟
در شماره گذشته آفرینش انسان از نظر دانشمندان، اجمالا مورد بررسی قرار گرفت و اینک به سراغ قرآن و احادیث می رویم تا ببینیم خداوندی که خود خالق جهان هستی و انسان است; در این باره چه می فرماید . وهمچنین نظر خاندان وحی که پیوسته با خالق هستی بخش در ارتباط بودند، چیست؟
آفرینش انسان از نظر قرآن
از آیاتی که خداوند متعال در آنها به آفرینش انسان اشاره می کند، و آن را نشانه ای از عظمت و خلاقیت خود می شمارد، آیه بیستم سوره روم و در این آیه به آفرینش و مواد اولیه انسان نخستین که مهم ترین نعمت و موهبت الهی به انسان است، توجه داده شده است . چنانکه می فرماید:
«و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون » .
«یکی از نشانه های او این است که شما را از خاک آفرید و سپس شما انسانهائی شدید که در روی زمین پراکنده گشتید» .
چرا از میان این همه مخلوقات جهان هستی، خداوند متعال آفرینش انسان را که جزئی از مخلوقات است، نشانه ای از قدرت خلقت خود به حساب می آورد؟
زیرا که دیباچه هر کتابی خلاصه و فشرده مطالبی است که در آن کتاب نوشته شده است . و دیباچه کتاب آفرینش، انسان است که در هر جمله و صفحه آن کتاب، علوم و فنونی نهفته است و هرکدام از آن صفحات، دانش و تخصص مخصوص به خود را می طلبد . مثلا علم طب انسان را از نظر جسم و تن مورد بررسی قرار می دهند . و روانشناسی از جهت روان، و فقه از نظر احکام و ... .
شگفتیهای آفرینش انسان
از امیرالمؤمنین علی علیه السلام نقل شده است که فرمود:
اتزعم انک جرم صغیر
و فیک انطوی العالم الاکبر
انت الکتاب المبین الذی
باحرفه تظهر المضمر (1)
«ای بشر آیا خیال می کنی که به ظاهر جسم کوچکی هستی، در صورتی که در وجود تو جهانی پر از رمز و راز نهفته است » .
«تو یک کتاب آشکاری هستی که هر یک از حروف و کلمات آن کتاب آشکار کننده نهان خلقت بزرگ است » .
واقعا انسان چه مخلوق عجیبی است که ابعاد گوناگون آن هنوز برای بشر ناشناخته است . چنانکه علی علیه السلام می فرماید: «من عرف نفسه فقد عرف ربه »: هرکس خودش را بشناسد، خدای خود را شناخته است » .
انسانی که کرات مختلف و دریاها و خشکی ها را تسخیر کرده و با پیشرفت سریع علمی خود، دنیا را مانند یک دهکده کوچک قرار داده، و در یک زمان خیلی کوتاه از تمام گیتی باخبر می شود و اطلاعات علمی خود را در اختیار دیگران می گذارد و اطلاعات دیگران را بلافاصله دریافت می کند; چگونه از خاکی آفریده می شود که یک ماده بی حرکت و خاموش است؟ چه نیروئی غیر از خالق توانا می تواند از خاک تیره، انسان متمدن و سراسر نور و لطافت و زیبائی بیافریند و هوش و ذکاوتی به او عطا کند که دنیا را به استخدام خود درآورد؟
آیه ی یاد شده به دو نمونه از قدرت خلاقیت خداوند متعال اشاره می کند:
1 . آفرینش انسان از خاک ممکن است اشاره به خلقت اولیه انسان که مخلوطی از آب و خاک، آن هم از انواع مختلف خاکهای تیره، قرمز، سبز، سخت، نرم، خشن، ملایم و سخت و ... باشد (2).
یا اشاره به نطفه و غذای انسان است که باز از خاک به صورت میوه جات و سبزیجات و ... به دست می آید و با آن غذاها سلول به وجود می آید و از آن سلولها نطفه ساخته می شود و از نطفه; انسان .
دکتر «الکسیس کارل » می گوید:
«عناصر تشکیل دهنده نطفه انسان ابتدا از فرآورده های خاکی مانند: آهن، مس، کلسیم، ید و ... تهیه می شود که زمین آنها را به صورت میوه ها و سبزیها درمی آورد و گیاهان در بدن دامها به لبنیات و گوشت تبدیل می شوند و بدن انسان با استفاده از آنها نطفه و اسپرم را می سازد» (3).
2 . لفظ «اذا» در آیه «فجائیه » است . و در مواردی به کار می رود که کاری یک مرتبه انجام گیرد یعنی خداوند قدرت انتشار و تولید مثل به انسان عطا کرد و در مدت کوتاهی نسل بشر زیاد شد . که اگر زمینه تولید مثل و توالد و تناسل را در نهاد انسان قرار نمی داد، امکان نداشت نسل بشر رو به افزایش بگذارد .
آفرینش بی سابقه
می دانیم که هر سازنده و پدید آورنده ای ابزار و ماده اولیه می خواهد اما خداوند متعال همه موجودات از جمله انسان را بدون سابقه و ابزار و ماده اولیه آفرید:
«... ابتدع ما خلق بلا مثال سبق و لا تعب و لا نصب و کل صانع شی ء فمن شی ء صنع و الله لا من شی ء صنع ما خلق ...»
«... خدا هرچه آفریده، ابتکاری و بدون سابقه بوده، نقشه ای از پیش در میان نبوده و رنج و تلاشی تحمل نکرده، هر سازنده ای مایه و مواد اولیه ای می خواهد که از آن چیزی بسازد; ولی خدا بی مایه و مواد اولیه همه چیز را آفرید ...» (4).
خداوند متعال در مورد خلقت اولیه انسان در آیات متعددی با لفظ «تراب » (5) و «طین » (6) تعبیر آورده و بیان فرموده است که انسان را ابتداء از خاک آفریده است .
چنانکه در این باره جریان حضرت عیسی علیه السلام را با آدم علیه السلام که کاملا مستقل، و از خاک به وجود آورده، مقایسه می کند و می فرماید: «ان مثل عیسی عند الله کمثل آدم خلقه من تراب ...» . این آیه تصریح دارد بر این که حضرت آدم علیه السلام مستقلا از خاک گرفته شده زیرا که قرآن برای آدم نه پدری قایل است و نه مادری . و تبدل انسان از موجودات دیگر را نفی می کند و می فرماید: «بدا خلق الانسان من طین ...» (7) «خداوند انسان را ابتداء از خاک آفرید» . حالا خاک چه مراحلی را پشت سر گذاشته، در آیات متعدد متذکر می شود مانند: سوره های سجده: 7 - مؤمنون: 12 - حجر: 26 - الرحمان: 14 که حاکی از مراحل خاک، گل و لای، گل خشکیده (مانند سفال)، گل چسبنده و ... . است .
آفرینش انسان از دیدگاه احادیث
امیرالمؤمنین علی علیه السلام در این زمینه می فرماید:
«خداوند مقداری خاک از قسمتهای سخت و نرم زمین، و خاکهای مستعد، شیرین و شوره زار آن گرد آورد، و آب بر آن افزود تا گلی و آماده شد، و با رطوبت، آن را بهم آمیخت تا به صورت موجودی چسبناک (9) درآمد و از آن صورتی دارای اعضاء و جوارح، پیوستگیها، گسستگیها آفرید، آن را جامد کرد تا محکم شود و صاف و محکم و خشک ساخت تا وقتی معلوم و سرانجامی معین . و آنگاه از روح خود در او دمید، و دارای افکاری قرار داد که به وسیله آن در موجودات تصرف نماید، به او جوارحی بخشید که به خدمتش پردازد و ابزاری عنایت کرد که وی را به حرکت درآورد، نیروی اندیشه به او بخشید که حق را از باطل بشناسد، و همچنین ذائقه، شامه و وسیله تشخیص رنگها و اجناس مختلف در اختیار او قرار داد و او را معجونی از رنگهای گوناگون و مواد موافق و نیروهای متضاد و اخلاط مختلف حرارت، برودت، رطوبت، یبوست، ناراحتی و شادمانی ساخت (10).
«عبدالله بن یزید بن سلام » از پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در مورد آفرینش آدم و این که چرا «آدم » نامیده شد، پرسید . پیامبر صلی الله علیه و آله فرمودند:
برای این که از خاک و گرد و غبار روی آن آفریده شده است . گفت: آیا آدم از تمامی خاکها آفریده شد، یا از یک نوع از خاک؟ فرمود: بلکه از تمامی خاکها، زیرا که اگر از یک نوع خاک آفریده شده بود، همدیگر را نمی شناختند، و همه با یک قیافه آفریده می شدند . گفت: آیا در دنیا مثلی برای انسانها هست؟ فرمود: خاک; چرا که خاک انواع و اقسامی دارد: خاک سفید، سبز، سرخ مایل به سفیدی، غبارآلود (سفید کدر)، سرخ، صاف، سرد، شوره زار، خشن، نرم . لذا مردم هم مانند خاکها نرم، خشن، سفید، زرد، سرخ، و ... . به رنگ خاکهاآفریده شدند (11).
پس حیات و هستی، نشانه ای از قدرت بی چون و چرای الهی است و به هیچ وجه جنبه مادی ندارد .
پی نوشت:
1) اسرار الحکم، ج 1، ص 265 - 367 .
2) المیزان، مجمع البیان، تفسیر نمونه ذیل آیه و نورالثقلین، ج 4، ص 173 .
3) معتمد خراسانی، اسماعیل، مبدا و معاد، ص 75، به نقل از الکسیس کارل .
4) اصول کافی، ج 1، باب 22، کلیات التوحید، ح 1 .
5) آیات: 59، سوره آل عمران - 37، کهف - 5 حج - 20، روم - 11 فاطر - 67 غافر .
6) آیات: 2 انعام، 12 اعراف، 61 اسراء، 12 مؤمنون، 7 سجده، 11 صافات، 71 ص .
7) آل عمران، 59 .
8) لقد خلقنا الانسان من سلالة من طین » .
9) طین لازب » .
10) نهج البلاغه، خطبه 1، پاراگراف 4 .
11) نورالثقلین، ج 4، ذیل آیه .
دو قبیله کاوس و خزرج نام داشت
یک زدیگر جام خون آشام داشت
کینه های کهنشان از مصطفی
محو شد در نور اسلام و صفا
هم چنان اخوان شدند آن دشمنان
همچو اعداد عنب در بوستان
همچو خاک مفترق در رهگذر
یک سبوشان داد دست کوزه گر
آفرین بر عشق پاک او ستاد
کاز هزاران ذره را داد اتحاد
اکثر قاطع جنگ های بشری برای کشورگشایی، انتقام جویی، سلطه گری و جاه طلبی بود. از این رو سربازان گرسنه در جنگ اول و دوم جهانی گوشت بدن هم رزمان خود را که هنوز زنده بودند می خوردند. به قول مولوی:
جنگ خلقان همچو جنگ کودکان
جمله بی معنی و بی مغز و مهان
جمله با شمشیر چوبین جنگشان
جمله در لا ینبغی آهنگشان
بر خیالی صلحشان و جنگشان
وز خیالی فخرشان و ننگشان
جنگی که از دایره وهم و خیال و اغراض شخصی و روحیه انتقام جویی و تعصب های قومی، ملی و مذهبی به دور باشد جنگی است که به فرمان یک رهبر خود ساخته و مهذّب دینی صورت می گیرد، چرا که هدف و انگیزه آن فقط برای ترویج دین خدا و اصلاح مفاسد سیاسی، اجتماعی و تربیت اخلاقی و روحی اجتماع است. تمام جنگ های پیامبر اسلام (ص) به منظور دفاع از کیان اسلام و مسلمان ها بوده است. البته گاهی جنگ در اسلام برای دفع فتنه ها و نجات درماندگان و ضعیفان است: «و قاتلوهم حتی لا تکون فتنه و یکون الدین کلُّه لله؛(22) با مشرکان بجنگید تا فتنه شرک و قتل و غارت و توطئه مشرکین و بدعت سازان دینی، از میان برود و دین، همه دین خدا گردد». ادعای پیامبری مسیلمه کذاب، یک فتنه اجتماعی و اختلاف در بین امت و خانواده ها بود که با جنگ پیامبر از میان رفت. وانگهی، رسولی که از جانب خدا مبعوث شده تا مردم را از ذلت و اسارت و بت پرستی نجات دهد در صورتی که عده ای با او به مخالفت برخیزند و قصد کشتن وی و یارانش را داشته باشند، آیا چنین پیغمبری نباید از خود و مکتب و پیروانش دفاع کند؟
هنگامی که پیامبر (ص) از توطئه مشرکان مطلع شد، مأموریت یافت خانه اش را ترک کند و علی را به جای خود قرار دهد. پس از بازگشت به مکه، مقاومت مختصر مشرکان را در هم شکست و لشکر اسلام آنان را دست گیر کرده نزد رسول خدا گرد آوردند تا از دم تیغ بگذرانند؛ ولی پیامبر پس از اعتراف گرفتن از مظالم آنها، با کمال عفو و کرامت فرمود: با شما چه رفتاری کنم؟ همگی گفتند: «اخ کریم و ابن اخ کریم». فرمود: من همان سخن برادرم یوسف را که در باره برادرانش گفت می گویم: «لا تثریب علیکم الیوم انتم الطلقا؛ باکی بر شما نیست و شما آزادید.»
در کجای تاریخ سراغ دارید که پیروز میدان جنگ با دشمنانش چنین گذشت و کرامتی از خود نشان دهد؟ آیا این اخلاق الهی جز از پیامبر اکرم (ص) و دین مبین اسلام بر می آید؟
یک گروه هرگز منطق پذیر نیستند و دست از خشونت برنمی دارند، آیا در این صورت نباید با آنان مقابله به مثل کرد؟ اگر دزدان و غارت گران آزاد باشند، امنیت و آسایش را از مردم سلب خواهند کرد و جوامع بشری هرگز روی آرامش را نخواهند دید؛ پس لازم است مجازات هم در جامعه باشد.
قرآن می فرماید: «و قاتلوا فی سبیل الله الذین یقاتلونکم و لا تعتدوا ان الله لا یحب المعتدین؛(23) با کسانی که با شما سر جنگ دارند، در راه خدا پیکار کنید و زیاده روی نکنید، چرا که خداوند متجاوزان را دوست ندارد»؛ یعنی متعرض زن و بچه آنها نشوید، زراعت و سرمایه های آنان را تباه نسازید، امکانات ضروری زندگی را از آنان نگیرید و... در جای دیگر می فرماید: «و ان جنحوا للسَّلم فاجنح لها و توکل علی الله انه هو السمیع العلیم؛(24) اگر به صلح گرایند، تو نیز به صلح گرای و بر خدا توکل کن که قطعاً او شنوا و داناست.»
آیا اسلام با شمشیر پیش رفته است؟
برخی از نویسندگان غربی در کتاب ها و سایت های اینترنتی می نویسند که اسلام به زور شمشیر و ثروت خدیجه پیش رفته است.
در پاسخ می گوییم: اسلام آیین محبت و دوستی است و همواره با اهل کتاب در مدینه و یهود و نصارا در کمال مهر و عطوفت زندگی کرده است، حتی مسلمان ها پس از فتح اسپانیا با مسیحی ها برادر گونه زیست نموده اند و احدی را به زور و خشونت به آیین جدید دعوت نکردند. یکی از دانشمندان مسیحی پس از بیان فرازهایی از دستورات اسلامی می نویسد: «خلاصه، اسلام از خشونت و ستم کاری بشر بسیار کم کرده و خدمت گزاری و خوش رفتاری به بندگان خدا را لازم دانسته و دوستی و یگانگی در میان بنی آدم را ایجاد و معایب زندگانی بشر را در قرن های گذشته آشکار ساخته است.»(25)
مستر ژوزف تومسون، جهان نورد مشهور از اهالی ادمبورگ ، می نویسد:
«در جهات غربی آفریقا نور اسلام در کوی و برزن شهر سیرالئون پرتو افکن شده، چشم های قبایل فرو مانده از کاروان تمدن را که در وادی بدبختی و نادانی سرگردانند، به خود خیره می سازد... ولی مبلّغین [مسیحی ] با کمال بی انصافی حقایق را دگرگون ساخته و تمام بدبختی ها و مظالم زرخریدی را به گردن اسلام می گذارند و همواره کوشش می کنند برتری و مزیت اسلام را در نظر آن قبایل وحشی، کوچک جلوه گر سازند [و پیش رفت و انتشار اسلام را در نظر آنها بسی زشت معرفی نمایند]؛ چنان که نخست به ایشان وانمود کرده اند که لوای اسلام به زور شمشیر و سرنیزه و ریختن خون صدها و هزارها مردمان بی گناه افراشته شده و برای القای شبهه و رخنه در افکار این ساده لوح ها، عکس یک نفر سودانی را با قیافه مصیبت زده و اسیر شده و کتک خورده و ساقه های زخمی کشیده و خیمه و خرگاهش را در پشت سر آتش زده، با کمال خشونت ریسمانی به گردن زنان و فرزندانش بسته، به توسط مردمان خون خواری روی زمین [کشیده و به طرز رقت آوری می بردند]. آن گاه مسلمانی را به شکل شیطانی تصویر نموده که شمشیری در دست گرفته و به مرد سودانی خطاب می کند: «مرگ یا اسلام».(26) و حال آن که به اعتراف رئیس کلیسای انگلیس چارش: «برادری و مساوات که در نصرانیت نامی از آن برده نشده، در دیانت اسلامی اهمیت خاصی دارد».(27)
کوویلیام پس از نقل کلام این جهان نورد، می نویسد: «خوش بختانه فرصتی دست داد و پس از تحقیقات... بر من آشکار گردید [و دیدم ] بزرگ ترین فتوحات اسلام در بخش مرکزی و غربی سودان به دست مردمان با وجدان و خداشناسی انجام یافته و کسی که در آن روزگار بیش از همه در نشر اسلام در آن سرزمین کمر بست، شبان بی چیز و تهی دستی بود که فیللانی نام داشته و در این راه فداکاری زیادی به خرج داده، چنان که «هوذا انوبیه»، یکی از بازرگانان سودان، در راه اعلای شأن و مقام اسلام بسی مردانگی نموده است. فیللانی از آغاز قرن دوازدهم به افراشتن لوای اسلام از کنار دریاچه (تشاج) تا سواحل اقیانوس اطلس قدّ مردانگی علم نمود... و غوغای بت پرستی را یک باره خاموش ساخت.»(28)
به یقین باید گفت ویژگی های فردی و اجتماعی حضرت محمد (ص) و حقایق ناب اسلامی است که امروز مردم آزاده دنیا را به خود خیره ساخته است وگرنه دشمنان اسلام از دیرزمان تاکنون از هیچ تهمت و پیرایه ای به ساحت اسلام و حضرت محمد (ص) و مسلمانان دریغ نداشته اند. حتی برخی از نویسندگان مغرض، مذهبی بودن نظام اسلام را نیز منکر شده اند و اسلام را یک حکومت سکولار معرفی کرده اند. به قول کویلیام: برای جلوگیری از نفوذ اسلام در میان مسیحیت دینی، اسلام را زیر سؤال برده اند.
«ادوید اورکورهات» در کتاب معروف خود «حقیقت شرق» می نویسد: «اسلام، دستور ملل گوناگون و نظام نامه کشورهای عالم است و هرگز امر به پیروی از عقاید نوین ننموده و اعتراف به نزول وحی و یا قوانین تازه نداشته و عنوان ریاست مذهبی و سیاسی در آن یافت نمی شود».(29) در صورتی که در جای جای قرآن سخن از وحی الهی است: «ما ینطق عن الهوی * ان هو الا و حی یوحی؛(30) محمد از روی هوا و هوس سخن نمی گوید؛ سخنانش وحی ناب است». و یا می فرماید: «و من یبتغ غیر الاسلام دیناً فلن یقبل منه؛(31) هر کس غیر از دین اسلام آیینی اتخاذ کند، از وی پذیرفته نیست». این نویسندگان مغرض گاهی هم مسلمانان را خرافی جلوه می دهند تا آیین محمدی را از رونق و شکوه بیندازند. نویسنده آئین اسلام به یکی از خرافات اشاره می کند و می گوید: «این تصور باطل و خیال خامی که قرن ها در مغز بسیاری از انگلیسی ها جای گرفته و افکارشان را پریشان ساخته، تا چه اندازه زشت و نارساست؛ هنوز هم می گویند که مسلمان ها معتقدند تابوت حضرت محمد (ص) از فولاد ساخته شده و به وسیله سنگ مغناطیسی بین زمین و آسمان آویزان است».(32) این گونه افسانه ها که هر کسی را به خنده وا می دارد، از عناصر مغرض و کج اندیش بعید به نظر نمی رسد. آری، چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند.
شجاعت برخی از مستشرقان
در این میان، دانشمندان و نویسندگان منصف مسیحی و محققان آزاد اندیش و شجاعی هم دیده می شوند که برای اثبات یک حقیقت تاریخی و دفع اتهامات از ساحت حضرت محمد (ص) و آیین اسلام، از آبرو و حیثیت خود مایه گذاشته اند، به عظمت اسلام و آورنده آن اعتراف کرده و علل پیش رفت سریع آن را شفافیت و حقانیت اسلام دانسته اند و علل شکست مسیحیت را خرافی بودن آن جلوه داده اند. در این جا به یک نمونه جالب و جاذب اشاره می کنیم.
کوویلیام می نویسد: «کانون اسحاق تیلر»، رئیس کلیسای انگلیس چارش، در تاریخ هفده اکتبر سال 1887 از روی شهامت و دل بستگی به حقایق، خطابه شایانی در جلسه شورای عالی کلیسا در شهر «ولورهامیتون» ایراد نمود، به گونه ای که اعضای شورای عالی به خشم آمده، او را به باد ناسزا و دشنام گرفتند.
وی در فرازهایی از سخنان خود آورده است: «دیانت اسلام مراحل دور و درازی پیموده و بزرگی آن در بیشتر کشورهای جهان مسلّم گشته، بلکه از جهات بسیاری بر نصرانیت پیش دستی نموده است... باید گفت پیش رفت سریع اسلام به خاطر آن است که در اصول آن، خبط و خطایی راه نیافته، بر خلاف نصرانیت که احکامش سست و لرزان گردیده [است ]؛ ولی مبادی اسلامی پیش از پیش در دل های مسلمین پایدار و برقرار می باشد. چطور می توان باور نمود که ملتی در آفریقا یک مرتبه اسلام را قبول نموده و از آیین بت پرستی دست کشیده و بت ها را لگدکوب نمایند؛ ولی همان ملت زیربار نصرانیت نرفته، زحمات و فداکاری های مبلّغین ما به هیچ وجه در دل آنان تأثیر نبخشیده باشد. [این امر ]برای این است که اسلام، تمدن و برادری و مساوات را بیش از نصرانیت به مردم یاد داده است. اسلام، دینی است که آیین اجتماعی را به همگان تعلیم داده و نفس انسانی را از سرکشی و خون ریزی باز داشته، بی رحمی به حیوانات و جفا بر بندگان و خدمت گزاران را حرام دانسته و نیکوکاری را دستور کلّی قرار داده است. دیانت اسلام، تعدد زوجات را با رعایت عدالت جایز شمرده، شهوت رانی را باعث بدبختی بشر تشخیص داده است. در مقابل آن، تجارت تاجران اروپایی بازار مسکرات را رواج داده و دامنه کارهای ناپسند را توسعه داده و در نتیجه مردم را به بدبختی و جور و جفا و گمراهی می کشاند.»(33)
این دانشمند روشن بین غربی سپس می افزاید:
«تمدن اسلامی تمام ندانستنی ها را به انسان آموخته و از کوچک ترین پیرایش به کلّی دور [بوده ] و در لباس پاکی و پاکیزگی و عزت نفس، بهترین دستورهای زندگی را می دهد؛ چنان چه هر گاه هزار نفر به نصرانیت گرویده در برابر آن، یک میلیون نفوس احکام اسلامی را [بدون صرف هزینه تبلیغاتی ]به جان و دل پذیرفته اند. در صورتی که ما هرگز به مخارج گزاف و قربانی های زیاد مبلّغین مسیحی در میان مردمان آفریقا توجهی نداریم... و اگر هم بی خبر بمانیم، نادانی خود را نشان داده [ایم ]، در حالتی که ناگزیر از اعتراف می باشیم که اسلام، دشمن نصرانیت [مسیحیت ]نبوده، بلکه برای آن بسی سودمند [است ] و گذشته از این، سنگر محکمی برای دیانت موسی (ع) می باشد...».(34) وی در ادامه می گوید: «دیانت اسلام به قوم و ملت جداگانه وابسته نبوده، بلکه در سراسر کشورهای دنیا پراکنده [است ] و مسلمانان به چهار پیغمبر بزرگ؛ یعنی ابراهیم و موسی و عیسی و محمد اعتراف دارند.»(35)
پی نوشت ها:
1) دائرة المعارف، ج 9.
2) همان.
3) اسدالغابه، ج 1، ص 15.
4) النساب و الاشراف، ج 1ص 94.
5) تاریخ یعقوبی، رحلت عبدالله را پس از ولادت حضرت محمد (ص) اجماعی می داند، ولی برخی بعد از دو ماه، بعضی پس از یک سال و گروهی در 28 ماهگی نوشته اند. عده ای نیز گفته اند: پیامبر (ص) پدرش را پیش از ولادت از دست داده است.
6) اسدالغابه، ج 1، ص 14 ؛ ترجمه تاریخ یعقوبی، ص 362 ؛ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 116 ؛ ابن کثیر، البدایه، ج 2، ص 323.
7) برای اطلاع بیشتر، ر.ک: محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر اسلام، ص 49.
8) تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 6 و سیره حلبی، ج 1، ص 6.
9) سیره ابن هشام، ج 1، ص 176 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 203.
10) تعداد ذکر شده، در آن تاریخ بوده است، ولی امروز متجاوز از یک میلیارد مسلمان وجود دارد.
11) آئین اسلام، ترجمه سید فخرالدین طباطبائی، ص 23.
12) همان، ص 129.
13) سیرة النبی، ج 1، ص 278 و تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 67.
14) سیره ابن هشام، ج 1، ص 293 و 294 ؛ به نقل از: محمد ابراهیم آیتی، تاریخ پیامبر، ص 122.
15) سیره ابن هشام، ج 1، ص 157 ؛ سیرة النبی، ج 2، ص 33 و 34 ؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 84 ؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 84، بحارالانوار، ج 28، ص 273.
16) کوویلیام، آئین اسلام، ص 93.
17) همان، ص 22.
18) محمد (ص) و قرآن، ص 53.
19) برداشت از: محمدهادی فخرالمحققین، دانشنامه شیخ الاسلامی، ص 63.
20) انبیاء (21) آیه 107.
21) انفال (8) آیه 63.
22) همان، آیه 39.
23) بقره (2) آیه 19.
24) انفال (8) آیه 61.
25) کوویلیام، آئین اسلام، ص 8.
26) همان، ص 17 - 16.
27) همان، ص 9.
28) همان، ص 18 - 17.
29) همان، ص 3.
30) نجم (53) آیه 4 - 3.
31) آل عمران (3) آیه 85.
32) کوویلیام، آئین اسلام، ص 2 - 1.
33) اقتباس از: آئین اسلام، ص 8 - 4.
34) همان، ص 7.
35) همان