وقتی که چهره ی همه بی عار است
آئینه هم مشابه دیوار است
دیگر چه اعتماد به سبزی ها
وقتی درختِ مزرعه هم ، « دار» است
دهقان به خوابِ پنبه فرو رفته است
حتماً مترسک است که بیدار است
پس کاج را کجاست رگ غیرت ؟
اینجا گیاه هرزه ، علمدار است
دیگر چه انتخاب کند گلّه ؟
هر چه سگ است در دِهِ ما ، هار است
شاعر نگاه کرد به چوپان، گفت :
این گرگ ور پریده چه خونخوار است
وقتش رسیده است علی (ع) باشی
در این زمین ، معاویه بسیار است
یاعلی
آئینه از نگاه که آزار دیده است؟
این شهر پاک ، حمله ی تا تار دیده است
از من مخواه گفتن تصویر روشنی
هر چیز دیده آینه ام تار دیده است
ناخن به جیوه میکشد و جیغ میزند
از بسکه چهرهای گنهکار دیده است
یکروز از کنار درختی عبور کرد
ترسید و گفت: هیکل یک دار دیده است
خورشید را که دید به "العفو" سرگذاشت
انگار کن جهنم دوار دیده است
"کفتار "را به صورت گفتار خواند و گفت:
گفتار را شبیه به کفتار دیده است
حتی نماز را به کراهت اقامه کرد
جای چمن همیشه نمکزار دیده است
تسبیح را که دید اعوذ برب گفت
میگفت مهره ی کمر مار دیده است
بس که به نام عشق سر کار مانده بود
هر عاشفی که دیده سر کار دیده است
باید به باز سازی آئینه فکر کرد
این شهر پاک حمله ی تاتار دیده است
یاعلی
گناه می چکد از سقفِ اعتقادِ گِلینم
میان این همه سنگ بنا خراب ترینم
سوار ناقه ی معراجم و عروج ندارم
به گِل نشسته تقلای پای آهِ حزینم
تنیده پیچکِ عصیان به دور ساقه ی زردم
نشسته آفتِ تردید، روی برگ یقینم
نه آسمانِ بزرگی نه یک ستاره ی روشن
نه هیچ دستِ بلندی که خوب ماه بچینم
به شکلِ ظاهری ام هیچ اعتماد نشاید
دچار زلزله ای سخت گشته کوهِ یقینم
یا علی
پایم که وصله می زنم این راه پاره را
من چند بار تجربه کردم دوباره را
هر که پیاده بود از اینجا عبور کرد
چشمم ندید گرد عزیز سواره را
عیب از لباسهای منا جات ما نبود
باید عوض کنیم تنِ بی قواره را
از عقل ، این ضریح ندیدم کرامتی
بی خود مرید بوده ام این هیچکاره را
عقلم به هیچ جای دگر قد نمی دهد
امشب بریده ام نفسِ استخاره را
لبریزِگناه
من از خجالت گرم گناه لبریزم
من از تغافلِ عفو اله لبریزم
بجز شکست ندارد نتیجه کردارم
تلاشِ جاهلم از اشتباه لبریزم
بجز ندامت از این سینه برنمی خیزد
غبار آینه هستم از آه لبریزم
کسی که همسفرم شد به دردِسر افتاد
مسیر غفلتم از کوره راه لبریزم
نگاهِ منتظرم از امید سرشارم
امیدِسرشارم از نگاه لبریزم
نوشته اند مرا سرنوشتِ یوسف شهر
زِ نابرادری و گرگ و چاه لبریزم
پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل ، آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند.
آن تابلو ها، تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب ، رودهای آرام ، کودکانی که در خاک می دویدند ، رنگین کمان در آسمان ، و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.
پادشاه تمام تابلو ها را بررسی کرد ، اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد.
اولی ، تصویر دریاچهء آرامی بود که کوههای عظیم و آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود. در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید ، و اگر دقیق نگاه می کردند ، در گوشه ء چپ دریاچه ، خانه ء کوچکی قرار داشت ، پنجره اش باز بود ، دود از دودکش آن بر می خواست ، که نشان می داد شام گرم و نرمی آماده است.
تصویر دوم هم کوهها را نمایش می داد . اما کوهها ناهموار بود ، قله ها تیز و دندانه ای بود. آسمان بالای کوهها بطور بیرحمانه ای تاریک بود ، و ابرها آبستن آذرخش ، تگرگ و باران سیل آسا بود.
این تابلو هیچ با تابلو های دیگری که برای مسابقه فرستاده بودند ، هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد ، در بریدگی صخره ای شوم ، جوجه پرنده ای را می دید . آنجا ، در میان غرش وحشیانه ء طوفان ، جوجه ء گنجشکی ، آرام نشسته بود.
پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده ء جایزه ء بهترین تصویر آرامش ، تابلو دوم است.بعد توضیح داد :
" آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا ، بی مشکل ، بی کار سخت یافت می شود ، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت ، آرامش در قلب ما حفظ شود.این تنها معنای حقیقی آرامش است."
کوچیک تر که بودم فکر می کردم بارون اشک خداست ولی مگه خدا هم گریه می کنه چرا باید دل خدا بگیره!!!!؟ دوست داشتم زیر بارون قدم بزنم تا بوی خدا رو حس کنم اشک خدا را تو یه کاسه جمع کنم تا هر وقت دلم گرفت کمی بنوشم تا پاک و آسمانی شوم! آسمان که خاکستری می شد دل منم ابری می شد حس میکرم که آدما دل خدا رو شکستند و یا از یاد خدا غافل شدند همه می گفتند باران رحمت خداست ولی حس کودکانه من می گفت خدا دلش گرفته و از دست آدم بدا داره گریه میکنه...
برخی علل ایجاد کننده حسد عبارتند از :
جهل و نگرش نادرست
حرص در برتری جویی و جاه طلبی
حس حقارت و خودکم بینی
کینه و دشمنی و...
متاسفانه اکثر اوقات حسد موجب می شود فرد به جای تلاش در جهت
افزایش فضایل خود در صدد اُفت و آسیب رساندن به محسود بشود .
*راه رفع:
برقراری ارتباط خوب با خداوند
شناخت ارزشهای واقعی و کسب آنها
توجه به داشته هاو نعمات الهی و شکر آنها
عدم مقایسه نیمه خالی لیوان برخورداریهای خود با
نیمه به ظاهر پُر به نمایش در آمده دیگران و....
*نکته کلیدی مهم :
بهترین و مهمترین و راحتترین راه برتری انسانها از هم : تقوا و خوبی است .
مارک فیشر
*اگر شما میدانستید در راهی که انتخاب کردهاید چه کسی در کنار شما قدم برمیدارد ترس شما برای همیشه زایل میشد
وین دایر
*برای زندگی فکر کنید ولی غصه نخورید
دیل کارنگی.
*زندگی با مرگ از میان نمیرود زندگی دقیقه به دقیقه روز به روز
با هزارها طریق غفلت و بیتوجهی از بین میرود
وینسنت بنت
مولانا شمس الدین با یکی از مشایخ مخالف بود.
شیخ ناگهان مرد. نجّاری برای او تابوتی بزرگ و نفیس ساخت.
مردم نجّار را تحسین می کردند که اینگونه تابوتی ساخته.
مولانا گفت: تابوت خیلی خوب ساخته شده، امّا اشکالش این است که دودکش ندارد!