»» گفت وگو با محمدحسین لطیفی کارگردان «روز سوم»
-«روز سوم» در شرایطی عجیب ساخته شد و در زمانی عجیب تر به جشنواره فجر رسید. در شرایطی که حتی بازیگران فیلم باور نمی کردند فیلم به جشنواره برسد «روز سوم» بهترین فیلم جشنواره بیست و پنجم شد و خیلی زود موافق و مخالف سرسخت پیدا کرد. حالا خارج از آن هیاهو، لطیفی فیلم تازه اش را که یک فیلم شهری است در تهران جلوی دوربین برده و درباره روزهای سخت و سریع کار در خرمشهر حرف می زند و اینکه به ساخت روز سوم ایمان داشته...
***
روز سوم چقدر آن چیزی شده که می خواستید؟
سال ها نشستم تا فیلمی شبیه این ببینم ولی دیدم هیچ کس نمی سازد. معتقدم این فیلم یک جور دیگر است. چیزی که شبیه اش را کسی نساخته است.
این تفاوت ها دقیقاً چه چیزهایی ست؟
فکر می کردم سینمای ما از جنس جنگی اش عموماً دارای این گرمایی نیست که تماشاگر را بنشاند. یا به فرم می پرداختیم مثل «سفر به چزابه»، یا مثل «دوئل» که تکنیک بر فضا می چربید. ما جنس دیگر را نداشتیم و سال ها جایش خالی بود. من آمدم در این بخش و احساس کردم می توانم معادلات را به هم بریزم.
یعنی فکر می کردید در همه این سال ها سینمای جنگ ما قصه ندارد؟
دقیقاً. توجه به قصه و آدم های جنگ کمتر بود. مثل کارگردان هایی که فیلم تاریخی می سازند، محو آن دکور و لباس و صحنه می شدند، در صورتی که خودشان نباید محو شوند. باید کاری کنند تا تماشاگر محو شود. حالا اکثر کارهایی که من دیدم خود کارگردان تحت تاثیر این فضاهاست. حواسش پرت می شود و یادش می رود ما یک سری آدم داریم که این آدم ها و شخصیت ها مهم اند.
پس به این دلیل بود که رسیدید به سینمای جنگ؟
قسمتم بود. این جوری نبود که من یک قصه را بردارم و ببرم توی یک دفتری و بگویم من می خواهم این را کار کنم. تا امروز این اتفاق هیچ وقت نیفتاده. بیشتر به قسمت معتقدم. قسمتم این بود که «روز سوم» را بسازم.
قصه ای که دست تان رسید چه بود؟
اینکه یک برادری مجبور می شود در محاصره دشمن، خواهرش را در یک باغچه، زنده پنهان کند و برود و داستان های باقی. این دستمایه ای بود که من دوست داشتم.
و سرهنگ عراقی ای نبود که عاشق شود؟
چرا بود. ولی خیلی سیاه و منفی بود. عین بقیه عراقی های فیلم های دیگر. عملکردش خیلی کثیف بود. به نظرم روبات بود. آدم نبود.
شخصیت ها هم همین ها بودند؟
شش شخصیت فرعی که کنار رضا بودند، نبود و آدم هایی که می خواستند با رضا همراه شوند را ما نمی شناختیم. 38 صفحه فیلمنامه مان برای قبل از جنگ بود و قاعدتاً می خورد به سه روز اول خرمشهر. ولی من دوست داشتم سه روز آخر خرمشهر باشد. احساسم این بود که باید خرمشهر را بگذاریم و برویم.
زمان جشنواره که با هم حرف می زدیم گفتید فیلمنامه ای وجود نداشت، این باعث نشد تا از شخصیت پردازی دور بمانید؟
چرا. ولی من یک سوال می کنم. اگر قرار بود چهل دقیقه قبل از جنگ را تعریف کنم و بعد جنگ را شروع کنم و بعد جنگ را تمام کنم می شد زیر دویست دقیقه فیلم را جمع کرد؟
گمان نکنم...
نمی شد. چون یا باید بگویی یا نباید بگویی. یکی از سکانس هایی که توی قصه بسیار زیبا پرداخت شده بود، سکانس بازار بود ولی از لحاظ زمان منطقی نبود. باور کنید دست یک کارگردان خیلی وقت ها بسته است. اینکه بخواهد خوب بگوید و همه چیز را سر جایش بکوبد. بنابر این می شد دویست دقیقه. اما باز هم شخصیت هایش برای ذهن یک نفر دیگری بود که او باید می ساخت. که شاید اگر او می ساخت بهتر از من هم می ساخت ولی خب قرار بود من بسازم. شخصیت های قصه اش را نمی شناختم.
این آدم ها را می شناسید؟
شدیداً. مثال می زنم. در آن قصه این بود که حتماً اینها گنجی را در خانه دفن کرده اند و آن چاله برای آن گنج است و یک سری ماجراهای این جوری و این قدر منطق تراشی می شد برای اینکه بگوییم این خواهره می خواهد برود این تو. من نیازی نداشتم. من با نگاه به بیل و کندن زمین در زمان آمدن دشمن، این قضیه را حل کردم. می خواهم بگویم چقدر زمان فرق می کرد. نمی توانستم با آن فیلمنامه بروم سر صحنه.
همان زمان که در جشنواره فیلم را دیدم به این حس رسیدم که شخصیت پردازی ها در فیلم به خوبی صورت نگرفته و در تعریف بعضی از کاراکترها دچار مشکل هستید. حالا هم که دوباره فیلم را دیدم باز به این مشکل برخوردم.
مثال دیگری می زنم. وقتی که ما یک کاری را شروع می کنیم یا باید از آغاز تکلیف مان با خودمان مشخص باشد که چه سمتی را گرفتیم و دنبال چه هدفی هستیم. مثل یک فرمانده ای که می گوید من حرکت می کنم و برای گرفتن این تپه 6 تا کشته می دهم. حالا اگر 60 تا کشته بدهد خوب نیست و اگر هم یک کشته بدهد خیلی خوش شانس است. چیزی که به دست می آوریم و چیزی که از دست می دهیم چیست؟ با این هدف وقتی وارد ماجرا شویم، دقیقاً برایمان مشخص است که حالا شخصیت پردازی اینها زمان می خواهد و می شود 150 دقیقه. آیا سینمای 150 دقیقه ای داریم؟ اگر نداریم بایستی امیر قصه را بردارم. چه اتفاقی می افتد؟ هیچی. یا مالک سراج نباشد. یا استفاده نکنیم یا اگر همه اینها را می خواهیم هدفمند و هر کدام به یک اندازه و این طوری بیننده تکلیفش را می داند.
آخر این برابری شخصیت ها به یک اندازه نیست. مثل همین مالک سراج و دوستش که آنها را با چند نمای دو نفره می شناسیم ولی بقیه دوست های رضا این گونه معرفی نمی شوند. من یک مثال بزنم. نماهای باز در فیلم زیاد است. این نماها به خاطر تعدد پرسوناژ نیست؟
نه. اینها یک گروه هستند و تماشای جمعی شان برای من زیباتر بود. می خواستم واقعی نشان شان دهم. هر چقدر این حس را تقطیع کنیم کارگردان را می بینیم. من می گویم کارگردان را بگذاریم کنار و قصه را ببینیم. به خاطر این من اصلاً تقطیع نمی کنم مگر در لحظاتی که جنگ است و می خواهیم یک فضای تیمی را ایجاد کنیم. حالا دوباره من سوال کنم. از شخصیت مالک چه گرفتی؟
یکی از دوست های رضا که او هم برای خودش یک خط از درام را دارد و بچه ای را از دست می دهد...
و اینکه اجاق کور است، قبلاً دو زن طلاق داده و عشق بچه است. خب من هم همین را می خواستم.
ولی بقیه شخصیت ها به این اندازه پرداخت نشده اند. بعضی اطلاعات را فقط با دیالوگ می فهمیم.
اگر هر کس دیگری این کار را کرده بود تحسینش می کردم. چرا؟ چون این نوع معرفی شخصیت اصلاً برای سینمای ایران نیست و هیچ کارگردانی نتوانسته از این پله رد شود. موفقیت این است که مردم با حال بدی از سینما بیرون می آیند و همه شخصیت ها را هم دوست دارند. هدف من هم همین بود. نمی خواستم فیلمی بسازم که در جشنواره های خارجی بگویند به به و چه چه. من برای مردم ایران کاری کردم که بقیه در سینمای جنگ نکردند.
در «سفر به چزابه» این حرکت نشده؟
چرا ولی چه زمانی را نشان می دهیم و چه موضوعی را پی می گیریم. یک موضوع خیالی را داریم پی می گیریم و این یک حرکت آوانگارد جنگی است و ربطی به سینمای ما هم ندارد. ولی من برای مردم فیلم می سازم. اگر هم دارم برای مردم فیلم می سازم، قصه ام را نمی پیچانم. ولی اگر بخواهم برای شما فیلمی بسازم که بگویید حسین لطیفی خیلی کاربلد است، آن وقت می روم آن را می سازم. می گویم هدف دارم. بعضی ها می گویند چرا «فرار بزرگ» را ساختی. خب من می خواستم مردم را بخندانم و هدفم مشخص بوده. من احساسم این است که در روز سوم هدف گیری ام مشخص بود، از هدف گیری ام هم موفق آمدم بیرون. الان برخورد مردم را می بینم که با فیلم ارتباط برقرار می کنند.
این به خاطر حس دراماتیک داستان است دیگر..
خب این وظیفه یک سینماگر حرفه ای است. شما وقتی «فهرست شیندلر» را می بینی بی خودی یهودی ها را دوست داری ولی نمی دانی چرا. آن فیلم چند ساعت است؟ سه ساعت. ما در سینمای خودمان نمونه اش را نداریم.
داریم. دوئل را داریم. سگ کشی را هم داریم.
داریم ولی چه اتفاقی برایشان می افتد؟ به زور به تماشاگر بلیت می دهیم که برود سینما. در «سگ کشی» هم چه اتفاق بزرگی افتاد؟ من در مرحله اول باید سینمادار، مردم، تهیه کننده و همه چیز را با هم جمع کنم و برسم به یک نقطه. ولی در این بحثی که می کنیم هدف گیری من مشخص است و قرار است رگ احساسی تماشاگر را بگیرم و او احساس کند به کشورش تجاوز شده. خانم بنی اعتماد یک کلمه به من گفت. گفت دیشب فهمیدم به این کشور تجاوز شده. این یک حس بوده فقط.
اینکه شما بلدید رگ حسی تماشاگر را بگیرید بر کسی پوشیده نیست ولی اینکه این حس با اصول سینما اتفاق بیفتد بحث دیگری است.
من سر همین 105 دقیقه هم بحث داشتم. تهیه کننده با من بحث می کرد که بیشتر از 95 دقیقه نباید بشود. خود آقای بیضایی هم این مشکل را با تهیه کننده اش دارد. من می گویم وقتی در چنین شرایطی فیلم بسازم باید خودم را وقف کنم. ترسی از خراب شدن ندارم. بنابراین می گویم «خدا را شکر» که خراب نشد و اتفاقاً یک چیزی هم یاد گرفتم. دفعه بعد بر تجربیاتم یک چیزی هم اضافه شد. الان اگر فروش روز سوم تا 350 یا 400 میلیون برود راضی ام. یکی ممکن است بگوید فلان فیلم یک میلیارد فروخته. می گویم من فیلمم را می شناسم. این فیلم اگر در تهران زیر 400 برود از دست خودم ناراحت می شوم.
شخصیت برزو که از زندان می آید بیرون به قصد کشتن رضا می رود ولی یک جا پشیمان می شود. آنجا که می فهمد سمیره زیر خاک است. پایان فیلم هم این دو نفر (سمیره و برزو) را با هم می بینیم. ما باید از این سکانس ها بفهمیم که برزو هم عاشق سمیره است؟
آره. این همان غیرت است که می گویی. در مناطق جنوبی ایران غیرت به این شکل است. می گوید من آن را می کشم ولی این را دوست دارم و می گیرمش.
ولی تماشاگر سینما این معادله را درک نمی کند. مدام بین اینها مانده که برزو آمده رضا را بکشد، از میهن اش دفاع کند یا سمیره را نجات بدهد؟
آمده که انتقام بگیرد ولی مجبور شده پای دختری بایستد که دوستش دارد.
خب چرا این علاقه را با دیالوگ یا در یک سکانس نشان نمی دهید؟
به اعتقاد من کارگردانی در یک سری چیزها متمایز می شود. مهم ترین اش شناخت اندازه ها است. اندازه ریتم را می سازد، اندازه قاب را می سازد، اندازه حس بازی ها را می سازد. اندازه ای که می شود برای برزو داشت همین اندازه است. من به این حرفی که می زنم ایمان دارم. شما اگر یک نقطه از این پازل را بریزی به هم همه چیز خراب می شود.
شما جای سمیره یک گاوصندوق طلا بگذارید، ببینیم چه اتفاقی می افتد؟
این قصه حالم را بد می کند و نمی سازمش. برای من ارزش های انسانی مهم است. آن آدم ها، آدم های کثافتی هستند. رضا و دوست هایش ذره ای برایم ارزش ندارند. حالا برگردیم به سکانسی که مغزم ترکیده بود. آنجایی که برادر فرار می کند از خانه، سمیره می ماند و حامد بهداد برای اولین بار وارد خانه می شود. با چکمه هایش. خاطره هایش را می بینیم و از در می زند بیرون. بعد می زنیم به سمیره که خوابیده و می بیند که عراقی ها از جلویش رد می شوند. خب این فصل قرار است بشود شب. خیلی قصه در ذهنم بود. اینکه یک لحظه یکی سرش را از آب بیاورد بیرون و نعره بزند، یک پلان بود که بتوانم فقط حس را منتقل کنم. خب حالا فکر کنید من می خواهم نشان بدهم که این از کجا می آید، چه جوری به این بچه ها می رسد و... این را با یک جامپ حل می کنم. می روم و می رسم به قرارگاه. اگر من حواسم به این طرف و آن طرف پرت شود شیرازه به کل به هم می ریخت. اگر من می خواستم به این بپردازم، باید ده دقیقه برایش وقت می گذاشتم. این همان اندازه است ولی در این زمان، هر کسی در ایران چنین قصه ای را بسازد، ببینم چه اتفاقی می افتد. می خواهم بگویم خیلی کار مشکلی است.
می توانیم اینگونه تعبیر کنیم که سمیره نماد خاک وطن است و رودخانه نماد پیروزی؟
البته اول نماد خود خرمشهر و بعد نماد خاک وطن. ولی رودخانه نماد شکست صدام است. خود حامد بهداد هم نماد صدام است. چون عاشقانه خرمشهر را دوست دارد.
یک جای فیلم به نظر زاویه ها مشکل دارد. سکانس پایانی و شلیک سمیره را می گویم. زاویه اسلحه با زاویه اصابت تیر متفاوت است.
من در زاویه هایم کمتر اشتباه می کنم. حتی اندازه نگاه هایم. ولی آن روز باران و برزو با یک درصد احتمال زنده برگشتند. داشتند غرق می شدند. فردایش آمدیم بگیریم، غواص ها داشتند غرق می شدند. حالا فکر کنید باران روی یک تخته بسته شده و برزو هم در آب سرد زمستانی آنجا یخ کرده بود. فکر کنید بچه ها در آب هستند و من دارم با فیلمبردارم بحث می کنم که این زاویه اش این طرف تر است. می گفتم این طرف تر است و از حقم گذشتم. به رغم اینکه می دانستم زاویه غلط است ولی گفتم بگیریم.
در اینکه روز سوم اتفاق خوبی در سینمای جنگ ما است شکی نیست. سینمای جنگ در یکی دو دهه گذشته دورانی پر فرازونشیب را پشت سر گذاشته. دهه شصت و هفتاد با فیلم های تبلیغاتی و بعد با فیلم های ضدجنگ سپری شده و حالا این جرات به وجود آمده تا قصه های دیگری در این بستر روایت شود. با این همه فکر نمی کنید فیلم صحنه های جنگی کم دارد؟
اساساً به من می گویند تو کارگردان تکنیکالی هستی. هستم ولی اصلاً دوست ندارم. من می گویم هر آن چیزی که بتواند واقعی تر باشد بهتر است. من هم می توانستم یک پلان بگیرم که سه تا هواپیما از آن بالا بیاید و هفتاد تا تانک هم آتش بگیرد و... شما «نبرد مسکو» را ببینید. پلان هایی دارد که در تاریخ سینمای امریکا هم نداریم ولی حالت از فیلم به هم می خورد. چون کارگردان حواسش به تجهیزات است و آدم ها را یادش رفته است.
توی «نبرد مسکو» قرار بوده عاشقانه ببینیم؟
در خلوتی صحنه قرارگاه خیلی سختی کشیدیم ولی در همان اندازه حرفم را زدم. البته امیدوارم یک روز شرایط معقول تری در اختیارم قرار بگیرد که هر دو را با هم تلفیق کنم ولی از خدا می خواهم اگر این اتفاق هم پیش آمد، باز حسین لطیفی آدم ها را یادش نرود. من هنوز هم این اینسرت پای عراقی ها را که روی فرش خانه راه می روند و سمیره حرص می خورد، بیشتر دوست دارم.
باز هم فیلم جنگی می سازید؟
با تیتر بزرگ بنویسید در نظام جمهوری اسلامی ایران، مدیر فرهنگی نمی شناسم که شهامت ورود به ساخت یک مجموعه 35 قسمتی را داشته باشد و حمایت کند از اینکه ما 35 روز مقاومت خرمشهر را بسازیم. وجودش را در هیچ مدیر ایرانی نمی بینم. اگر کسی بگوید من هستم دروغ می گوید. خجالت دارد به خدا. من کارگردان هم مقصرم وقتی می گویم دستمزد کلان به من بدهید. بعد دو سال بروم لذت ببرم و چیز بدی تحویل دهم. آنهایی هم که می آیند وسط دو دسته اند، یا ناآگاهند و خیال می کنند پنج ماهه ساخته می شود، یک عده دیگری هم باید چیزی برایشان داشته باشد تا بیایند در این پروژه. پس مساله خون شهدا دیگر وجود ندارد، باید بصرفد. پسر آقای فلانی هم باید یک ماشین مدل بالا سوار شود. چون با حقوق کارمندی که نمی شود. این یعنی بودجه کلان. کارگردان هم که می گوید کسی دلش نسوخته، پس من هم حال خودم را می کنم. من این را نمی گویم. اگر کسی وجودش را دارد هستم. این دفعه فقط خواستم بگویم منم می توانم
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 3:13 عصر )
»» گزارشی از مشکلات جانبازان شیمیایی سردشت
وقتی ابر خردل فرود آمد بر سر «سردشت» زندگی پایان یافت. تاول جنگ نشست روی دست، روی سینه، روی ریه؛ سینه سوخت. نفس کشیدن عذاب شد و دیدن، یک رویا. تاریکی آمد سراغ زندگی. شیون حبس شد در قفس سینه که تاول مجال برون آمدن نمی داد. آوار خردل نشانی از تاول کاشت برهستی. نشانی که تا امروز باقی است. سینه می سوزد هنوز؛ در سرما، در گرد و غبار، در تکاپوی زندگی. ریه آرامش می خواهد. عزلت پیشه می کند، زندگی خفه می شود در حصار تنگ یک اتاق. درد پنهان است در سینه سوخته.
گرد پیری بر صورتش نشسته است آنچنان که غبار خردل بر جگرش. یوسف محمدی جانباز 55 درصد است. او در جریان حمله شیمیایی عراق به منطقه مسکونی سردشت از ناحیه ریه، چشم و پوست دچار صدمه شده است. شال سیاه از کمر باز کرده و تاول نشان ها را هویدا می کند. اسپری اکسیژن همراه همیشگی او است. می گوید؛ «هیچ کاری نمی توانم بکنم. بالا رفتن از پله برایم دشوار است و پس از بالا رفتن از یکی دو پله باید استراحت کنم.»
عکس های آویخته بر سینه دیوار از تاول ها و زخم های پشت و پهلوی جمشید حیدری جانباز شیمیایی 50 درصد حکایت می کند. زخم هایی که پس از 15 سال از فاجعه شیمیایی سردشت، دوباره بر تن او روییده اند و مشکلات را دوچندان کرده اند. می گوید؛ «وضعیت درمانی سردشت بسیار نامناسب است. متخصص ریه، چشم و پوست- بیماری هایی که در بین جانبازان شیمیایی رایج است- نداریم. وقتی پس از 15 سال دوباره تاول در پشت و پهلویم بالا زد، خیلی عذاب کشیدم تا خودم را به بیمارستان ارومیه رساندم. وضعیت کوچه ها و خیابان های شهر نیز نامناسب است و اغلب خاکی است. گرد و خاک هم که سوهان جسم ماست. متاسفانه مسوولان شهرداری و سایر مسوولان به این مساله توجه نمی کنند و تاکنون برای آسفالت خیابان ها اقدامات ضروری صورت نگرفته است.» حیدری که طی 20 روز نخست شیمیایی شدن از دیدن محروم شده بوده و در حال حاضر نیز از ناحیه چشم دچار بیماری است، می گوید؛ «زمستان ها حال و روز جانبازان شیمیایی وخیم تر از همیشه است. سرما ریه های ما را آزار می دهد و سرفه های شدید و پی در پی امان از ما می گیرد حتی ما را از زندگی با زن و بچه خود محروم می کند. برای آنکه آنها عذاب نکشند با دستگاه اکسیژنم به اتاقی می روم و از آنها فاصله می گیرم. خارش پوست عرصه را بر ما تنگ می کند. اینقدر پوست را می خارانم تا خون جاری شود.
مسائل متعددی وجود دارد که ما را مجبور به انزوا می کند. فرار از گرد و غبار خیابان و فرار از جمع دوستان که معمولاً سیگار می کشند و ما نمی توانیم دود آن را تحمل کنیم. همه چیز دست به دست هم داده است تا خانه نشین شویم. مسافرت با اتوبوس هم برای ما غیرقابل تحمل است من قبل از جانباز شدن، مربی فوتبال بودم. آرزو دارم دوباره به میدان فوتبال بازگردم اما محکومم به خانه نشینی.» او که 49 سال دارد ادامه می دهد؛ «متاسفانه گاز خردل اثرات منفی روی نسل های بعدی می گذارد. مثلاً پسر برادرم که شهید شد، دچار بیماری خونی است و دکترها مجبور به تعویض خون او شده اند. مشکلات ما با افزایش سن بیشتر می شود، نیاز داریم که دوباره در کمیسیون های پزشکی بنیاد شهید برای تعیین مجدد درصد جانبازی حاضر شویم، اما طوری ما را ترسانده اند که به این کمیسیون ها مراجعه نمی کنیم. نیاز ما به تعیین درصد به خاطر پول نیست. بلکه می خواهیم از خدمات درمانی مناسب تری استفاده کنیم. من حاضرم تمام زندگی ام را بدهم تا پزشکان من را از این وضعیت خارج کنند.» حسن خلیلی یکی از معلم های شهر سردشت می گوید؛ «طی چند سال گذشته دو نکته ذهن مردم را به خود مشغول کرده است. دو سال است که 4600 نفر از مردم سردشت با خرج و مخارج خود انواع آزمایشات را انجام داده اند و دوبار در کمیسیون پزشکی بنیاد حاضر شده اند، اما برخلاف وضوح آزمایشات، سیتی اسکن و اسپرومتری که از وجود مشکلات در وضع ریه این افراد حکایت می کنند، بنیاد به مردم جواب قانع کننده ای مبنی بر شیمیایی بودن یا نبودن نداده است. اما نکته دوم این است که طی سال های گذشته بسیاری از افراد با رنج ها و دردهای ناشی از گازهای شیمیایی فوت کرده اند، اما هیچ گونه اقدامی برای شناسایی شدن این افراد قبل از فوت آنان صورت نگرفته است. برای مثال پدرم با بیماری ریه فوت کرد و در اواخر عمرش در سال 79 وقتی سرفه می کرد تکه های شش از دهانش خارج می شد. افزون بر این موارد باید گفت که طی بیست سال گذشته آمار مرگ و میر در این شهرستان به ویژه مرگ و میرهای ناشی از سرطان و سکته قلبی بیش از حد شایع شده است. این موارد در حالی اتفاق افتاده است که آب و هوای سردشت به لحاظ طبیعی بسیار سالم است. از این رو بدون شک تاثیر گاز های خردل همچنان قربانی می گیرد اما متاسفانه کسی توجه نمی کند.» حسن حداد جانباز شیمیایی 30 درصد و 48 ساله است. دو فرزند دارد. یکی اول دبیرستان است و دیگری در کلاس های پیش دانشگاهی حاضر می شود. می گوید؛ «هر دو فرزندم از مشکلات خونی، کلیه و چشم رنج می برند. همسرم نیز پس از به دنیا آوردن فرزندانم، دیگر قادر به باردار شدن نیست.»
تراژدی مصطفی اسدزاده جانباز شیمیایی 25 درصد و تنها بازمانده یک خانواده 11 نفره برای تمام کسانی که حتی یک بار به سردشت سفر کرده اند، آشناست. تراژدی او با از دست دادن پدر، مادر، خواهران و برادران و مادربزرگ در یک شبانه روز شروع می شود و با بی پناهی و تنهایی شبانه در شهری که چیزی جز آواز مرگ و دلتنگی از آن به گوش نمی رسد، ادامه می یابد. او ساعت 10 شب پس از فراغت از دفن کردن خانواده در خانه ویران خود از فرط ناتوانی و خستگی جسمی و روحی به خواب می رود. اما پس از ساعتی با احساس خارش در پهلوها و سوزش چشم و... از خواب بیدار شده و به دنیای مصدومان شیمیایی وارد می شود. اما این پایان تراژدی نیست. او می گوید؛ «هم اینک سه فرزندش دچار ناراحتی های عصبی هستند.»
«درد پنهان است در سینه ها و کسی نمی تواند آن را ببیند. درد پنهان است.» این را مصطفی جانباز 25 درصدی می گوید
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 3:10 عصر )
»» گره گشایی
پیرمردی، مفلس و بر گشته بخت روزگاری داشت نا هموار و سخت
هم پسر، هم دخترش بیمار بود هم بلای فقر و هم تیمار بود
این دوا می خواستی، آن یک پزشک این، غذایش آه بودی، آن سرشک
این، عسل می خواست، آن یک شوربا این، لحافش پاره بود، آن یک قبا
روزها می رفت بر بازار و کوی نان طلب می کرد و می برد آبروی
دست بر هر خود پرستی می گشود تا پشیزی بر پشیزی می فزود
هر امیری را، روان می شد ز پی تا مگر پیراهنی، بخشد به وی
شب، به سوی خانه می آمد زبون قالب از نیرو تهی، دل پر ز خون
روز، سائل بود و شب بیماردار روز از مردم، شب از خود شرمسار
صبحگاهی رفت و از اهل کرم کس ندادش نه پشیز و نه درم
از دری می رفت حیران بر دری رهنورد، اما نه پائی نه سری
ناشمرده، بر زن و کوئی نماند دیگرش پای تکاپوئی نماند
درهمی در دست و در دامن نداشت ساز و برگ خانه برگشتن نداشت
رفت سوی آسیاب هنگام شام گندمش بخشید دهقان یک دو جام
زد گره در گندم آن گندم فقیر شد روان و گفت: کای حیّ قدیر
گر تو پیش آری به فضل خویش دست بر گشائی هر گره کایّام بست
چون کنم یا رب، در این فصل شتا من علیل و کودکانم نا شتا
می خرید این گندم ار یکجای کس هم عسل زان می خریدم، هم عدس
آن عدس، در شوربا می ریختم وآن عسل، با آب می آمیختم
درد اگر باشد یکی، دارو یکی است جان فدای آنکه درد او یکی است
بس گره بگشوده ای، از هر قبیل این گره را نیز بگشا ای جلیل
این دعا می کرد و می پیمود راه ناگه افتادش به پیش پا، نگاه
دید گفتارش فساد انگیخته وآن گره بگشوده، گندم ریخته
بانگ بر زد: کای خدای دادگر چون تو دانائی، نمی داند مگر
سالها نرد خدائی باختی این گره را زان گره نشناختی
این چه کار است ای خدای شهر و ده فرقها بود این گره را زان گره
چون نمی بیند، چو تو بیننده ای کاین گره را برگشاید، بنده ای
تا که بر دست تو دادم کار را ناشتا بگذاشتی بیمار را
هر چه در غربال دیدی، بیختی هم عسل، هم شوربا را ریختی
من ترا کی گفتم، ای یار عزیز کاین گره را بگشای و گندم را بریز؟
ابلهی کردم که گفتم، ای خدای گر توانی این گره را بگشای
آن گره را چون نیارستی گشود این گره بگشودنت، دیگر چه بود؟
من خداوندی ندیدم زین نمط یک گره بگشودی و آن هم غلط
الغرض، برگشت مسکین دردناک تا مگر بر چیند آن گندم ز خاک
چون برای جستجو خم کرد سر دید افتاده یکی همیان زر
سجده کرد و گفت: کای ربّ ودود من چه دانستم ترا حکمت چه بود؟
هر بلائی از تو آید، رحمتی است هر که را فقری دهی، آن دولتی است
تو بسی زاندیشه برتر بوده ای هر چه فرمان است، خود فرموده ای
زان به تاریکی گذاری بنده را تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه، زان بر هر رگ و بندم زنند تا که با لطف تو، پیوندم زنند
گر کسی را از تو دردی شد نصیب هم سرانجامش تو گردیدی طبیب
هر که مسکین و پریشان تو بود خود نمی دانست و مهمان تو بود
رزق زان معنی ندادندم خسان تا ترا دانم پناه بیکسان
ناتوانی زان دهی بر تندرست تا بداند، کآنچه دارد زآنِ تست
زان به درها بردی این درویش را تا که بشناسد خدای خویش را
اندرین پستی، قضایم زان فکند تا تو را جویم، تو را خوانم بلند
من به مردم داشتم روی نیاز گر چه روز و شب، در حق باز بود
من بسی دیدم خداوندان مال تو کریمی، ای خدای ذوالجلال
بر در دونان، چو افتادم زپای هم تو دستم را گرفتی، ای خدای
گندمی را ریختی، تا زر دهی رشته ام بردی، که تا گوهر دهی
در تو پروین، نیست فکر و عقل وهوش ورنه دیگ حق نمی افتد ز جوش
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 2:56 عصر )
»» جهان در انتظار عدالت
جهان در انتظار عدالت
عدالت در انتظار مهدی (عج)
خط فقر شهرى: ۱۶۰ هزار تومان
خط فقر روستایى ۱۱۳ هزار تومان
شاخص فقر شهری ۱۰.۵ درصد
شاخص فقر روستایی ۱۱ درصد
جمعیت زیر خط فقر ۷ میلیون و 465 هزار نفر
جمعیت شهری زیر خط فقر 4 میلیون و 935 هزار نفر
جمعیت روستایی زیر خط فقر 2 میلیون و 530 هزار نفر
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 10:17 صبح )
»» اتفاق نادر در قلب پایتخت ؛ تنبیه دانش آموز به شیوه قرون وسطایی
معلم ادبیات برا ی تنبیه ، دانش آموز پسر کلاس دوم راهنمایی را پای تخته میآورد و در مقابل چشمان تمامی دانش آموزان همکلاس وی اقدام به برهنه کردن او میکند. دانش آموز دچار مشکلات شدید روحی می شود. گرچه میلیونها معلم فداکار عاشقانه به تربیت صحیح فرزندان ما مشغولند ، اما این اتفاق نادر که البته مربوط به صدها سال قبل و دوران قرون وسطی نیست ، مربوط به سال 1386 و تک معلمی ناشایسته در مدرسهای در قلب پایتخت است.
به گزارش خبرنگار مهر، مادر و پسر 13 ساله ای با وضعیتی نگران روز گذشته با حضور در خبرگزاری مهر به واقعه ای اشاره کردند که حیرت و تعجب همگان را برمیانگیزد.
مادر که به شدت برآشفته بود در شرح واقعه می گوید: روز یکشنبه 16/2/86 بعد ازظهر وقتی پسرم به منزل آمد سرو وضع درستی نداشت ، لباسهایش خاکی و خودش آشفته بود. در ابتدا هرچه سوال کردم جواب نداد. اما بعد با کلی اصرار گفت، بعد از کلاس ورزش لباسهای ورزشیام را عوض نکردم. وچون وقت گذشت و دیگر فرصت نداشتم برای اینکه به زنگ زبان انگلیسی برسم مجبور شدم با همان لباس ورزشی سر کلاس حاضر شوم. وقتی معلم انگلیسی مرا در کلاس با آن وضع دید، ناراحت شد و مرا به پای تخته آورد و در مقابل چشم همه بچهها دست برد تا لباسم را در آورد. شلوار و لباس زیرم پائین آمد.
مادر ادامه میدهد: پسرم در مقابل این حرکت معلم بلافاصله چنگ میزند و با دو دست لباسهایش را نگه میدارد. بچههای کلاس در واکنش به این حرکت معلم سوت میزنند و میخندند. پسرم که حسابی ناراحت شده بود، تحملش را از دست میدهد و به بچههای کلاس فحش میدهد.
وی میافزاید: در همین فاصله معلم ادبیات که ظاهرا صدای بچهها و فحش دادن پسرم را شنیده بود، وارد کلاس شده و پسرم را بلند کرده و به زمین پرت میکند.
مادر پیراهن پسرش را بالا میزند و پهلویش را نشان میدهد که کبود شده است. وقتی میخواهد با دست به قسمت کبود شده پهلوی پسر اشاره کند، چهره پسر از درد درهم میشود و خود را عقب میکشد.
وی ادامه میدهد: فردای آن روز به مدرسه مراجعه کردم، از آنجا که کلاس فرزندم در طبقه دوم قرار دارد، و دفتر مدرسه در طبقه اول ظاهراً مدیر و معاونین مدرسه در زمان واقعه از رفتار معلم انگلیسی و ادبیات بی اطلاع بودند. مدیر و معاون مدرسه با برخورد خیلی خوب حرفاهایم را شنیدند و خیلی محترمانه پاسخم را دادند. و گفتند که موضوع را صورت جلسه و مورد رسیدگی قرار می دهند. و از من خواستند که تمام ما وقع را بنویسم تا آنها صورتجلسه کنند.
مادر میگوید: وقتی مشغول نوشتن ماوقع شدم، مدیر و معاون با فرد دیگری شروع به صحبت کردند که بعد فهمیدم همان معلم ادبیات است. مدیر و معاون با جدیت معلم ادبیات را مورد انتقاد قرار داده بودند و او نیز که در ابتدا سعی میکرد از خودش دفاع کند، دیگر سرش را انداخته بود پائین ، ساکت شده بود و چیزی نمیگفت.
وی اظهار میدارد: من وقتی فهمیدم او یکی از دو معلم مورد بحث هست، کنترل خودم را از دست دادم و نتوانستم ناراحتی خودم را مهار کنم ، بنابر این بلند شدم ، جلو رفتم و یک سیلی به صورت معلم ادبیات زدم. با این کار، ناگهان وضعیت تغییر کرد. مدیر و معاون که از این حرکت ناراحت شده بودند با من برخورد تندی کردند. و من ناچار از مدرسه بیرون رفتم.
به گزارش خبرنگار مهر، مادر که با مرور مجدد واقعه به شدت متأثر شده بود، نا امیدانه گفت: من فکر نمیکنم کاری از دست کسی بر بیاید. آنها در همان لحظه این سیلی را بهانه کردند و با من برخورد کردند. من میدانم آنها به همین وسیله قضیه را منحرف میکنند. فکر نمیکنم کسی به حرف من گوش بدهد.
وی درحالی که اشک در چشمانش حلقه زده است ادامه میدهد: من همان روز به منطقه آموزش و پرورش هم سر زدم. آنها حتی حاضر نشدند قضیه را از زبان من بشنوند. به محض ورودم تا خواستم حرف بزنم، بلافاصله با برخورد تندی به من گفتند: تو به معلم سیلی زدی! و چنان این مسئله را فریاد زدند که اصلا انگار موضوع اصلی و حرکت زشت معلم برای آنها اهمیتی ندارد.
مادر از اقدام قضائی و شکایت علیه معلم مربوطه خبر داد و اظهار داشت که از سوی کلانتری به پزشکی قانونی معرفی شده است تا آثار ضربات معلم را روی بدن فرزندش بررسی کنند.
وی با اشاره به اینکه فرزندم از مدرسه گریزان شده است و دیگر حاضر نیست تحت هیچ شرایطی به آن مدرسه برگردد، گفت: آنچه از همه مهمتر است ، وضعیت روحی بسیار بد پسرم هست که در مقابل دانش آموزان چنین برخورد زشتی با او شده است.
درج این گزارش در خبرگزاری مهرنمونه ای از آزادی و اهتمام به حقوق شهروندان در جمهوری اسلامی است . مهر ، پیگیری خود در این زمینه را ادامه می دهد و آماده توضیح مقامات مسوول است. مقاماتی که باید با برخورد با متخلفانی اندک ، خیل عظیم معلمان دلسوز و فدارکار کشور را بهتر به جامعه معرفی کنند. امیدواریم این شیوه های زشت تربیتی که جز نتیجه معکوس ندارد ، به طور کلی از فضای آموزش کشور زدوده شود. فرهنگ ناهنجار اجتماعی جز ار رفتار نا هنجار تربیتی سرچشمه نمی گیرد
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 9:49 صبح )
»» ده فرمان
یکم: تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد
دوم: هیچگونه بتی به شکل پرنده حیوان یا ماهی برای خود درست نکن. در برابر آنها زانو نزن و آنها را پرستش نکن، زیرا من که خداوند ،خدای تو می باشم،خدای غیوری هستم و کسانی را که با من دشمنی کنند مجازات می کنم، این مجازات شامل حال فرزندان آنها تا نسل سوم و چهارم نیز می گردد. اما بر کسانی که مرا دوست داشته باشندو دستورات مرا پیروی کنند، تا هزار پشت رحمت می کنم
سوم: از نام من که خداوند خدای تو هستم سواستفاده نکن. اگر نام مرا با بی احترامی به زبان بیاوری یا آن قسم دروغ بخوری، تورا مجازات میکنم
چهارم: روز سبت را به یاد داشته باش و آن را مقدس بدار. در هفته شش روز کار کن، ولی در روز هفتم که "سبت خداوند" است هیچ کار نکن نه خودت، نه پسرت، نه دخترت، نه غلامت، نه کنیزت، نه مهمانانت ونه چهارپایانت. چون خداوند در شش روز آسمان وزمین ودریا و هر چه در آنهاستآفرید و روز هفتم دست از کار کشید. پس او روز سبت را مبارک خواند و آن روز را استراحت تعیین نمود
پنجم: پدر و مادرت را احترام کن تا در سرزمینی که خداوند، خدای تو به تو خواهد بخشید، عمر طولانی داشته باشی
ششم: قتل نکن
هفتم: زنا نکن
هشتم: دزدی نکن
نهم: دروغ نگو
دهم: چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش. به فکر تصاحب غلام و کنیز، گاو و الاغ و اموال همسایه ات نباش
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 9:43 صبح )
»» جوان و اظطراب امتحان
از مسائل مهم و سرنوشت سازی که جوانان را عمیقاً تحت تأثیر قرار میدهد ، کنکور دانشگاه است .در حقیقت اظطراب ناشی از نتایج کنکور بر فرایند یادگیری آنان نیز اثرات منفی بر جای میگذارد .باید دانست که اظطراب به میزان کم ، برای کارکردهای درسی و آموزشی ، نه تنها زیان آور نیست ، بلکه میتواند در مواردی مفید باشد، زیرا بر حجم تلاش فرد میافزاید و سطح پائینی قرار دارد ، ولی با اظطرابهایی که از این میزان ، بالاتر ، باشد لازم است مقابله نموده و آنها را تحت کنترل در آورد . اینکه ، به بیان مهمترین شیوههای کنترل اظطراب میپردازیم .
1- همبستگی مثبت میان تسلط درسی و آرامش درونی
در پژوهشها و نیز تجربیات آموزشی ، این امر به اثبات رسیده است که هر اندازه میزان احاطه و تسلط به دروس ، بیشتر باشد به همان نسبت ، آرامش و اطمینان درونی فرد ، فزونی مییابد .لذا چنانچه جوانان بتوانند ، خود را به مرز تسلط درسی برسانند ، خواهند توانست بر اظطراب خویش ، فائق آیند .
2-گفتگو درباره اظطراب ، از شدت آن میکاهد .
جوانانی که ارتباط انسانی مطلوبی با اطرافیانشان دارند ، بهتر میتوانند بر اظطرابشان غلبه نمایند ، از نقطه نظر علمی ، افراد مضطرب ، زمانی که با دیگران در مورد مشکل خویش گفتگو میکنند ، با اظطراب آنها کاهش مییابد تشویق جوانان به گفتگو و مذاکره در مورد مشکلاتشان ، موجب آرامش روحی آنان میشود .
3- مباحثه علمی موجب تقویت یادگیری و نیز خود باوری میشود .
جوانان با بحث و گفتگوی علمی ، ضعفها و کمبودهای آموزشی خود را میشناسند و در صورت وجود نقطههای قوت علمی ، مورد تشویق همسالان خود قرار میگیرند و این امر ، موجب یادگیری عمیقتر و در نتیجه موفقیت بیشتر در امتحانتشان میشود .از یاد نبریم که هر نوع تأیید نسبت به جوانان ، اعتماد به نفس آنان را افزایش میدهد .
4- جوانان اگر بدانند که اطرافیان و و الدینشان از آنها میخواهند که نهایت تلاش خویش را به کار گیرند و نتیجه تلاش ئر مرحله دوم اهمیت قرار دارد ، آرامش خاصی در خود احساس میکنند .
از نقطه نظر درونی ، چنانچه شخص بداند که نهایت تلاش خویش را به کار گرفته است ، رضایت خاطر خاصی پیدا میکند .
5- یاد خدا دلها را آرامش میبخشد .
ذکر خداوند که نشانهای از ارتباط انسان و پروردگار است ، نه تنها آدمی را از غرق شدن در دریای اظطراب نجات میْبخشد و به جایگزینی اندیشههای مثبت و سالم به جای افکار ی مغشوش و منفی مساعدت میکند ، بلکه این احساس را در فرد تقویت میکند که همچون تخته سنگی که در کویر برهوت پرتاب شده باشد ، نیست ، بلکه خود را در محضر خداوندی احساس میکند که احاطه کامل به همه عرصه عالم وجود دارد .
6- « تلقین به نفس » ، نوعی فن « خود آموختگی » است .
تحقیقات اخیر برخی از اندیشمندان علوم انسانی به ویژه «پل ژاگو » ، ثابت کرده است که آدمی به همان اندازه که میتواند با تفکر خویش در دیگرران نفوذ کرده و اراده خویش را به آنان تحمیل نماید ، قادر است در شخصیت خویش نیز نفوذ کند و هر صفت یا پدیده رفتاری را که مایل است در خود ایجاد کند .برای مثال دانش آموز جوانی که از اظطراب درسی رنج میبرد میتواند شب هنگام این جمله را حداقل 10 بار بر خود تلقین کند :« به یاری خدا ، هر روز بیش از گذشته ، احساس آرامش میکنم .»
7- آشنایی با نمونه سئوالات و شرکت در کنکور آزمایشی ، ایجاد آرامش مینماید :
اگر این حقیقت به وسیله جوانان پذیرفته شود که امتحان ( کنکور ) ، چیزی فراتر از آنچه قبلاً آموخته شده نیست ، موجب میشود که جوانان با شرکت در کنکور آزمایشی و آشنایی با نمونه سئوالات ، توان علمی و آرامش روحی خود را افزایش دهند .
8- یکبار از روخواندن ، مستلزم دو بار از بر تعریفکردن است .
« ارنست هومان» در کتاب «عصر روانشناسی » به جوانان توصیه میکند که چنانچه فقط یک ساعت فرصت دارید ، بیست دقیقه آن را صرف خواندن از روی متن و چهل دقیقه را به از بر تعریف کردن اختصاص دهید ، زیرا این امر موجب تقویت یادگیری آنان شده و در نتیجه علاوه بر رشد اعتماد به نفس ، آرامش آنها را نیز تأمین خواهد نمود .
9- آرامش جوانان به میزان موفقیت برنامه نیز بستگی دارد .
بهتر است جوانان ، جدولی از زمانهای مفید درسی و فرصتهای زندهای که در اختیار دارند تهیه کنند و در مقابل آن نیز نیازهای درسی خویش را به طور دقیق مشخص نمایند تا به چشم خویش ببینند به ازای هر مقدار کاری که انجام میدهند ، به چه بخشی از نیازهای درسی خود پاسخ میدهند .
10- برای آرامش باطن ، خوب است جوانان ، هر شب لحظاتی با خویشتن خلوت کنند ، این پدیده که با عنوان «خلوت شخصی » یا «غور باطن » (Meditation ) نیز موسوم است ، موجب کاهش فشارهای درونی شده و بر به جهت خاطر میافزاید و علاوه بر آن ، موجب درک جامعتری از زندگی میشود .بدیهی است « غور درونی » و «علم برونی » مکمل یکدیگرند.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 8:45 صبح )
»» جوان و زندگی متعادل
« جزر و مد را پشت سر بگذارید . در ساحل دیگر آفتاب زیبایی خواهد دید. از سعادتها بحث کنید. دنیا به قدری پر اندوه است که احتیاجی به نگهداری غم خود ندارید .»
یکی از آرمانها و اهداف جوانان ، بهبود مناسبات و روابط خانوادگی است ، که تجسم عینی و تبلور کامل آن را میتوان در پدپده زندگی متعادل مشاهده کرد : لیکن به همان میزان که آرزوی دستیابی به زندگی متعادل مورد توجه نسل جوان قرار گرفته ، ویژگیها، شیوههای دسترسی به ان و آثار فردی و اجتماعیش ،کمتر مطرح شده ،لذا ضروری است که برخی از مهمترین ویژگیهای زندگی متعادل را بررسی کنیم :
1- تنظیم داد و ستدهای عاطفی یکی از شاخصهای این زندگی است .یعنی اعضای خانواده از جمله جوانان ، میان خود به تبادل کامل عواطف ، همت میگمارند . هر فرد در عین حال که محبت خویش را به سایرین نثار میکند ، مورد لطف دیگران نیز قرار میگیرد .
2- التزام و پایبندی به قواعد زندگی خانوادگی ، لازمه هر نوع ارتباط اجتماعی سالم است .این قواعد باید متناسب با شرایط و موقعیت هر فرد تنظیم شود و علاوه بر آن ، از انعطاف لازم نیز برخوردار باشد .
3- احترام به حدود و مرز شخصیت دیگران ، از پایههای مسلم زندگی متعادل منسوب میشود .با این روش ، منزلت و شخصیت جوانان نیز حفظ خواهد شد که حاصل آن ، امنیت روانی همه اعضای خانواده است.
4- توقعات و انتظارات اعضای خانواده ، بر مبنای امکانات یکایک افراد ،مشخص و تعریف میشود .هیچ انتظاری ، برتر از طاقت جوان نیست و حاصل چنین امری ، احساس شادکامی در وجود نسل جوان و نیز ، تحقق عدالت خانوادگی است .
5- هدفهای نسل جوان ، در حوزه استعدادها و تواناییهایشان ، تعیین و تعریف میشود . زیرا ، انتخاب هدفهای خارج از دسترس و بالاتر از قلمرو توانمندیها ،جوانان را در موقعیتهای دشواری قرار میدهد که گریز از آن ممکن نیست و علاوه بر این ، استمرار شکست و ناامیدی ، در سنین حساس زندگی ضربه سنگینی بر آنان وارد خواهد کرد .
6- حفظ معنویت ، به جوانان فرصتی میدهد که زندگی را فقط با معیارهای مادی ارزیابی نکنند ، زیرا تکیه بر ارزشهای مادی آنان را آسیبپذیر میکند، در حالی که میزانهای اخلاقی ، به جوانان ، چشم اندازی گستردهتر و نگاهی عمیقتر میبخشد تا بتوانند به زندگی از دریچه آنچه باید باشد ،بنگرند و اعمال و رفتار خویش را با ملاک رضایت الهی بسنجند و در صورت منطبق نبودن با چنین عاملی ، آن را ترک گویند .
7- تفاوت « زندگی متعادل »و« زندگی متعالی» را نیز باید به جوانان تفهیم کرد ، زیرا برخی از آنان ، هدف خود را تا مرز وصول به زندگی متعادل ، تعقیب میکنند و با دسترسی بدان ، از هر تلاش و تحرکی باز میمانند . از ویژگیهای زندگی متعادل ، سعی درحفظ وضع موجود است تا اختلالی در روند عادی زندگی پیش نیاید ، ولی زندگی متعالی ، خواهان وضع موجود نیست ، بلکه مترصد است تا آن را به وضع مطلوب ، متحول کند و در نهایت این امر ، به پویای زندگی جوانان منجر خواهد شد .
1- اوریزن.ا.ماردن،پیروزی فکر:ترجمه رضاسید حسینی:ص81
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 8:44 صبح )
»» جوان و دوستی افراطی
« فضیلت اخلاقی ، عبارت است از اینکه ، در هر امر حد وسط میان دو طرف یا به عبارت دیگر ، اعتدال بین افراط و تفریط مراعات شود چه افراط و تفریط در امورخلاف عقل است .»
ارسطو
ارزش دوستی را زمانی بهتر می توان فهمید که رنج تنهایی را تصورکنیم و از لذت مصاحبت محروم شویم .
تنهایی از سختترین مصائب انسان است ، حتی درجایی که تنها هستیم با یاد بزرگ و معروف ، مفید نیست ، بلکه دوستی اشخاص معمولی هم میتواند مفید باشد .
جوانان نیز از این قاعده مستثنی نیستند . بلکه باید گفت بیش از دیگران به دوستیها ، پای بندند. ولی بعضاً در این مورد به افراط کشیده میشوند . باید توجه داشت که این نوع گرایشهای افراطی توأم با احساسات، در دختران جوان بیش از پسران ، مشاهده میشود ، به لحاظ تأثیرات فرهنگی و اخلاقی این نوع دوستیها ، ضروری است که ابتدا عوامل مؤثر ایجاد چنین پدیدهای را شناخت و پس از آن درصدد یافتن راه حل مناسب بر آمد .
« علل دوستیهای افراطی »
مهمترین علل بروز این علائق عبارتند از :
1- تجرد فرد کامل(بزرگتر)- فردی که هدف افراطی اینگونه جوانان قرار میگیرد ، در غالب موارد مجرد است و به هر دلیل هنوز تشکیل خانواده نداده است و از لحاظ پاسخ به نیازهای غریزی و روانی در محدودیت خاصی قرار دارد و این امر به صورت ویژگیهای رفتاری و زمینههای مساعد ، بروز نموده و آنها را برای جذب جوانان ،… مستعد میکند .
2- طبیعت دوران جوانی – ماهیت بلوغ و احساسات نیرومند و رویاهای دور و دراز ، عامل مؤثری در تکوین دوستیهای افراطی است ، عواطف ، در آغاز بلوغ ،غنیتر سرشار از دورههای دیگر زندگی ، ظاهر میشود و در مرحله جوانی ، فرد را مستعد می کند تا یکی از نقشهای دوگانه را در ارتباط با دیگری بر عهده گیرد . متأسفانه در این دوران ، تعادل موجود بین احساسات و اندیشههای منطقی جوان برهم میخورد و کفه احساسات سنگینی میکند و عقل را تحت تأثیر قرار میدهد .
4- محیطه های شبانه روزی – وجود پانسیونیها، دانشسراها ، مراکز تربیت معلم و خوابگاههای دانشجویی زمینه های مساعدی برای تشکیل دوستیهای افراطی است . معمولاً اینگونه محیطها از یک سوی ، متضمن قطع روابط و پیوندهای عاطفی فرد با خانواده اوست و از دیگر سو ، ارتباط تنگاتنگ خاصی میان جوانان و مربیان و سرپرستان و معلمان یا دوستان آنها است .
5- شخصیت زدگی –پاره های از جوانان به لحاظ کمبودهای شخصیتی درخانواده ، در وضع خاصی قرار میگیرند ، تحقیرها ، سرزنشها و انتقادهای شدید و مداوم ، هسته اصلی شخصیت آنها را مورد تهدید اضمحلال قرار میدهد ، این امر، موجب میشود که جوانان درصدد یافتن الگوهایی خارج از محیط خانواده برآیند و در چنین موقعیتی ، هر صفت و ویژگی خوب شخصیتی می تواند آنان را مجذوب نموده و به این تعلقات دامن زند .
6- عشق به زیبایی- گرایش طبیعی انسان به زیباییها در دوره جوانی به صورت عشق به زیبایی ظاهر میشود و به ویژه جوانانی که از طبایع حساس و ظریف برخوردارند ، در معرض تأثیرپذیری بیشتری قرار میگیرند و بعضاً آنچه را که در رویاهای خویش می پروراندند ، اینک در شخصیت معلم یا مربی خویش مشاهده میکنند .
7- توجه خاص به جوان- برخی از جوانان به دلالیل از قبیل زیبایی ظاهر، جذابیت ، خوش بیان بودن و یا وضعیت آراسته و درسطح خوب بودن ، مورد توجه بیش از حد برخی از دبیران و یا دوستان قرار می گیرند و این امر ، متقابلاً جوان را وا میدارد تا احساسات و عواطف افراطی آنان را به گونه ای پاسخ دهد .
« با دوستیهای افراطی چگونه برخورد کنیم ؟»
برخی راه کارها و شیوه های پیشنهادی در این زمینه ، عبارتند از :
1- تأمین و ارضای نیازهای روحی جوانان در حد متعادل ، آنان را از دوستیهای افراطی ، بی نیاز مینماید.
2- تکریم منزلت و تجلیل شخصیت نسل جوان ، آنها را از گرایش نامعقول افراطگونه به دیگران باز می دارد .
3- تعادل در رفتار با نوجوانان و جوانان ، آنان را به اتخاذ عکس العملهای منطقی و طبیعی وا می دارد ، رعایت این امر به ویژه از جانب دبیران ، مشاوران و مربیان دبیرستانها ، بسیار ضروری می باشد .
4- جایگزینی یک رشته فعالیتهای ذوقی ، هنری ، فکری و عملی میتواند خلاء به وجود آمده در زمینه های عاطفی و مناسبات انسانی جوانان را پر کند زمینه ساز شخصیت سالم در آنها شود .
5- ترغیب جوانان به ازدواج به موقع با شرایط متناسب به گونه ای که روح سادگی و صمیمیت بر آن حاکم بوده و از تشریفات بی مورد ، جدا و برکنار باشد ، گام دیگری در جهت حل این مشکل محسوب می شود .
6- تقویت مبانی اخلاقی و دینی جوانان ، تعیین کننده نحوه جهت گیری آنها در برخوردها ارتباطات انسانی است و این خود برخاسته از کیفیت تربیت دینی خانواده است. آشنا نمودن نسل جوان با محبت و جذبه الهی ، مانع شکل گرفتن دوستیها و علائق افراطی است.
1- محمدعلی فروغی –سیر حکمت در اروپا-جلد اول-صفحه 44
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 8:44 صبح )
»» جوان وشادکامی
انسان با ایمان غم خویش را در دل و نشاط و خوشرویی را برچهره دارد.
امام علی (ع)
خوشرویی در چهره مومن موجب بهشت برای شخص خوشرو می شود
حضرت زهرا (س)
هیچ راهی بهکلی سخت و صعب العبور نیست به جنبه های درستو روشن نگاه کنیدروحتان بر اثر کار مدوام ناخشنودی و اندوه خسته است بای استراحت از درستی های و روشنیها بحث کنید
ویلر
نیاز جوانان به شادکامی یک نیاز اصیل روانی است شادکامی از امید بر می خیزد و موجب تحرک نسل جوان می شود در یک تجزیه و تحلیل روانی آثار اجمالی شادکامی معقول عبارتند از :1 افزایش نیروی روانی به این مفهوم کهانگیزه های درونی به وسیله شادکامی تقویت شده و جوانان با تکیه بر آنها می توانند به هدفهای درازمدت زندگی بیندیشند و هدفهای کوتاه مدت و میان مدت را همچون وسله ای برای دستیابی به آرمانهای دودست تلقی نمایند2- تقویت روحیه مقاومت پذیری با این توضیح که جوانان با نشاط استقامت بیشتری در مقابله با سختیها از خود نسان می دهند دلیل عمئه آن را می توان در تفسیر منطقی و عقلانی بخش ی از جوانان از زندگی یافت شادکامی معقول به نسل جوان فرصت مطلوبی می دهد تا روند حیات خویشتن را از زاوایای گونانوگن ملاحظه نمایند و اگر در یک جبهه زندگی دچار شکست شد خود را برای مبارزه در بخشهای دیگر مهیا کند 3- شادکامی و مسرت باطنی بهجوانان فرصت می دهد تا مناسبات اجتماعی خویش را بهبود بخشند زیرا آنان از روحیه ای برخوردارند که می توانند قضایای زندگی را از زوایایی بهتری ببینند ودر نتیجه قدرت جلب اعتماد دیگران را به مراتب بیش از همسالانش دارند4- شادکامی جوانان را در مقابله با اختلالات عصبی و روحی یاری می کندمعمولاً چنین روحیه ای نه نتها از جنبه درمان مشکلات مورد توجه است بلکه در موارد زیادی همچون عاملی پیش گیرنده وارد عمل می شود زیرا سیستم دفاعی بدن به گونه ای است که عواطف مثبت موجب تقویت آن و عواطف منفی موجب تضعیف آن می شود 5- شادکامی موجب توسعه دنیای ارتباطی نسل جوان می شودباین توضیح که حفظ چنین روحیه ای در جوانان دیگران را مجذوب شخصیت آنان می نماید و با انگیزه ای قوی طرح دوستی با آنان می افکنند و حاصل این عمل همانا گسترش دنیای ارتباطی استتوصیه های تربیتی 1- برخی از مخاطبان شما شخصاً افرادی مثبت و کار آمد هستند خواهید توانست با بروز نشاط و شادابی خویش جهتهای مطلوبی به این عده از جوانان ارائه دهید و عواطف مثبت خویش را گسترش بخشید 2- باید فلسفه مناسبی برای زندگی نسل جوان تدارک دید زیرا اگر کلیت زندگی این نسل خود واجد معنا و مفهوم باشد خواهند توانست مسائل و مشکلات کوچکتر از آن را تجزیه ئ تحلیل نموده و بر شادکامی خود و خانواده شان بیفزاید3- باید به جوانان آموخت که حتی با تظاهر به شادکامی ونشاط و امید به تدریج و عمیقاً می توانند بر شادابی درونی شان بیفزاید و عواطف منفی و نامطلوب خویش را کنترل در آورند 4- برخی از جوانان دنیا را به دو منطقه تاریک و روشن تقسیم می کنند و خود را در منطقه تاریک آن قرار می دهند و دریچه های زندگیشان را به روی بخشهای روشن و شفاف مسدود می کنند و از غم و افسردگی به شدت استقبال می نمایند در قبال این گونه جوانان روش ایجاد بینش از مؤثرترین راه کارهایی است که از طریق گفتگوها و مباحثات دوستانه این امر حاصل می شود و تکیه بر چنین بینشهای اصیلی می تواند تضمین کننده روحیه شادکامی تلقی شود
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 86/4/16 :: ساعت 8:43 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]