بسم الله الرحمن الرحیم
این دو غزل را به حضرت زهرا تقدیم میکنم:
نزول سیب
تا آیههای قدر تو تنزیل میشود
هر سوره با شئون تو تحلیل میشود
فرقی نمیکند چه کسی میکند نزول
زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود
گرمای وحی هستی و بی تو هر آیهای
در این حرای یخ زده قندیل میشود
گاهی درخت میشوی و میوههای تو
خامش غذای سفرهی جبریل میشود
تو چشمهی شگفتی و انجیر میدهی
تحریف قطرههای تو انجیل میشود
تو سیب میشوی و تو را میل میکند
سرخی گونههاش که تکمیل میشود
تو میشوی خدیجه و او با وجود تو
حس میکند به آمنه تبدیل میشود
میخوانی از خودت ولی آرام و بی گره
بعداً همین تلاوت، ترتیل میشود
بر رحل دستهای تو قرآن کبوتری است
که بر هوای صاف تو تحمیل میشود
ای عطر یاس! معتدلی و ملایمی
پیغمبر از شمیم تو تعدیل میشود
حتی خیال کعبه تو را قد نمیدهد
آهت دعا نکرده ابابیل میشود
موسی برای چیدن حرف تو از درخت
پای برهنه دست به زنبیل میشود
فرعون -اگر الههی دریا غضب کند-
ماهی مردهی شکم نیل میشود
قارون نظر مکن به حقارت بر این زمین
از آیهای بترس که تأویل میشود
دیدم چگونه لطف شما میکند اثر
در کرکسی که مرغ حواصیل میشود
گر جلوهی جلال تو باشد تخلصم
وزن و ردیف و قافیه تعطیل میشود
حضرت مؤنث
ای نازک شکستنی، در جمع مردها
ای حضرت مؤنث، اینجا کجا شما؟
ای میوهی رسیده نزول شما بخیر
خوش آمدید از سفر باغ ناکجا
سدره چگونه؟ شاخهی طوبی چطور بود؟
این چند روزه هیچ نپرسیده حال ما
هر روز نور میخورد از چشمهای تو
سیارهی گرسنه، خورشید ناشتا
مردی تمام طعم تو را اربعین گرفت
نسبت به هر غذای به جز تو بیاشتها
هم بوی یاس داری و هم بوی سیب وبه
میخواستم ببویمت ای گل جدا جدا
تو با ظهور این دو نفر مو نمیزنی
خانم بگو شما یکی هستید یا دوتا؟
از جملههای اسمیه اطراف ما پر است
اینجا همه خبر، تو به هرحال مبتدا
آیا کسی بدون وضو دست زد به تو؟
ای سیب گونههای تو سرخ از حیا چرا؟
من پهلوی توام تو بشو چشمهای من
من ضربه میخورم و تو باقی ماجرا ...
یا علی
خوشا به حال کبوتر که بال و پر دارد
قفس ندارد و از آسمان خبر دارد
خوشا به حال فرشته که نه زن است، نه مرد
خوشا به حال فرشته که کرّ و فر دارد
خوشا به حال همه غیر من؛ همین مردی
که باد می خورد و خاک زیر سر دارد
همین به گریه دلش خوش، همین که چشم امید
به دست خالی این سیل رهگذر دارد
منی که مانده برایم فقط همین قوطی
که چند دانهی کبریت بیخطر دارد
مرا نجات بده از فضای کوچک خویش
اگر چه قبر، ولی هر اتاق در دارد
میان گریهی خود چند قطره خون دیدم
کسی نگفت به من اشک هم جگر دارد
تو یا که هرکس دیگر- شما یکی هستید-
چه فرق میکند این بار را که بردارد؟!
یاعلی
با پا زدند بردر و در را صدا زدند
بی اطلاع آمده و بی هوازدند
دیدند چون حریف نبردش نمیشوند
دستش طناب بسته به او پشت پا زدند
یک عده جاهل متجاهر به فسق هم
لب تشنه آمدند ولی آب را زدند!!
یکدسته مس که رنگ طلا هم ندیده اند
تهمت به بی کفایتی کیمیا زدند
با جمع نا منظمشان سنگریزه ها
سیلی به روی مادر آیینه ها زدند
شیطان پرست های به ظاهر خدا پرست
حتی تو را برای رضای خدا زدند!!
تحریف کرده اند تو را تازیانه ها
از بس که حرفهای تو را نا به جا زدند
حالا که میشود اگر آن سالها نشد
پرسیدن همین که شما را چرا زدند؟؟
یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
ابر کبود پلک تو در حال بارش است
وضعیت هوا و همین یک گزارش است
آئینه ات کجاست؟ نگاهی به خود کنی
تصویر تو در آینه هم رو به کاهش است
جارو مکن که سرفه بگیرد تو را مگر
من مرده ام ، بخواب ، نه یک امر ، خواهش است
تو جلوه کن به عرش که در رشدش این گیاه
هرروز پنج ثانیه محتاج تابش است
وقت نماز با تو خدا حرف میزند؟
یا فاطمه مقابل خود در نیایش است؟
تو ناز کن که ناز تو را میخرد خدا
کوری چشم خیره سر هر چه عایشه است
یاعلی
تنزیل
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود
قحطی استعاره و تمثیل میشود
قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این
هر صورتی به آینه تحمیل میشود
حتی خبر رسید که از سردی هوا
گلدسته چند ثانیه قندیل میشود
پرگار تا نود درجه رفت ناگهان
مژده: شعاع دایره تکمیل میشود
یک حوریه به قالب انسان حلول کرد
از این حلول هر چه که تشکیل میشود
در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را:
زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود
از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول
هر آیه با شئون تو تحلیل میشود
تو چشمه ی شگفتی و انجیر میدهی
تحریف قطره های تو انجیل میشود
گاهی درخت میشوی و میوه های تو
خامش غذای سفره ی جبریل میشود
تو سیب میشوی و تو را میل میکند
سرخی گونه هاش که تکمیل میشود
تو میشوی خدیجه و او با وجود تو
حس میکند به آمنه تبدیل میشود
وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره ها
هم مشرب فرات ، لب نیل میشود
وقتی تو ای الهه ی دریا غضب کنی
ماهی بالدار ، ابابیل میشود
طفل تو مبدا همه ی اتفاقها ست
هر سال با حسین تو تحویل میشود
این شعر را ببخش اگر " تو " زیاد داشت
خانم ، غزل ، بدون "تو " تعطیل میشود
چهل سال
ای حضرت مونث در جمع مردها
ای نازک شکستنی اینجا کجا شما؟
ای سیب نو ظهور ، نزول شما بخیر
خوش آمدید از سفر از باغ از خدا!!
اوقات زیر سایه ی طوبا چطور بود؟
اینجا جهنم است نپرسید حال ما
چهل سال منتظر شده یک مرد بی پسر
از شاخه ات بچیند و بی هیچ ادعا...
..حالا که تشنه میشودت چشمه میشوی
وقتی گرسنه میشودت میشوی غذا
نه ماه صبر کردی و نه سال زندگی
نه سال عاشقی کن و این بیست و هفت را
یک سفره کن به وسعت باغ فدک ، زمین
دعوت کن از تمام اهالی روستا
یکتایی و بدون مثل ، مثل هیچکس
مثل علی - که شوهرتان - مثل مصطفا
تو با ظهور این دو نفر مو نمیزنی
خانم بگو شما یکی هستید یا سه تا؟
هم بوی یاس داری و هم بوی سیب و به
میخواستم ببویمت ای گل جدا جدا
هر روزنورمیخورد از چشمهایتان
سیاره ی گرسنه ، خورشید ناشتا
تو کار خانه میکنی اما بدون دست
بر خاک راه میروی اما بدون پا
خسته شدیید از این همه کثرت از این نزول
خسته شدید از تو و من، او، شما و ما
تاول زده است دست شما خاک بر سرم
دستاس را بمن بده خانم چرا شما؟
آیا کسی بدون وضو دست زد به تو؟
ای سیب ، گونه های تو سرخ از حیا چرا؟
من پهلوی تو هستم و تو چشمهای من
من ضربه میخورم و تو باقی ماجرا...
یاعلی
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام می کنم و میخورد به دیواری
که بی خیال گذشت از مقابلم ، آری
سکوت می وزد و می گزند آه مرا
رتیل فاسقی و عنکبوت معماری
نشد تمامیت خوشه ام شراب شود
کشید پنجه به تاکم شغال مکاری
دو گوشواره و یک مشت خاک خوشبو را
گره زدم به پر روسری گلداری ...
که باد آمد و بردش به زادگاهش : عرش
قدیمتر ، به قلم ، لوح و هر چه بشماری
و آب از آب تکان هم نخورد باز امروز
سلام می کنم و میخورد به دیواری ...
بسم الله الرحمن الرحیم
با خون پاک تو کفن تو وضو گرفت
از چشمه ی طهور تن تو وضو گرفت
میخواستی بپوشی اش اما وضو نداشت
پس زود رفت پیرهن تو وضو گرفت
من کشف کرده ام که تو از آب بهتری
دیدم که آب با بدن تو وضو گرفت!!
روزانه پنجمرتبه :زرد و سفید و سرخ
از روح آبی تو تن تو وضو گرفت
چیزی نبود پاکتر از تو بجز خودت
یعنی که با من تو من تو وضو گرفت
قبل از تولد تو که باران گرفته بود
دنیا برای آمدن تو وضو گرفت
خوش باش علی که بازوی او خون نیامده است
عشق تو هستی تو زن تو وضو گرفت!
یاعلی
اصلا بعید نیست که یک مرد محترم
را با دو دست بسته ببینیم باز هم
با چشمهای خیره نگاهش کنیم و او
چیزی به ما نگوید و ما مردم شکم
بعد از غذا که از جگر او شده درست
با چشمهاش قهوه و چایی کنیم دم
حتی بعید نیست که این مرد مدتی
از ما کمک بخواهد و ما نیز لا جرم
عمدا به روی خویش نیاریم و هر کدام
با اکتفا به این کلمه با " نمی رسم"
محکم کنیم قفل در و توی رختخواب
دعوا کنیم بر سر ایجاد یک عدم
شمشیرهایمان که فقط زنگ میخورند
آئینه هایمان همه کورند ، دست کم
یا که نایستیم و نخندیم اینچنین
ــ سینه نمی زنیم اگر زیر این علم ــ
یا محض غیرتی که نداریم لحظه ای
نیت کنیم پشت در بسته ی حرم
این شعر را همیشه بخوانیم بیت بیت
در سالروز دیدن یک مرد محترم
اولین بار که رنگ عددی پیداشد
جلوه بسیار شد و خوب و بدی پیدا شد
چشم وا کردی و پلک ازلیت گم شد
چشم را بستی و خواب ابدی پیداشد
با تو هم لیس کمثله سندی یافت و هم
قل هو الله احد را احدی پیدا شد
خواب دیدم کسی ازآنسوی غیبت آمد
منتظر بودن ما را سندی پیداشد
باز ، بال ملکی زیر دو چشمم خم شد
میوه های جگرم را سبدی پیدا شد
چون که از سنگ صبورم هنری ساخته نیست
من دعا کردم و سنگ لحدی پیدا شد
*********
هر کجا پای شما خورد هزاران چون من
غزل سبزه و کوتاه قدی پیدا شد
یاعلی
ا
ا
بسم الله الرحمن الرحیم
ین صدای گرد و خاک بال کیست؟
این تلاطم های موج یال کیست؟
اولین بار است میخواند سرود!!
آخرین بار است می آید فرود
آمد و شوقی شد و در سینه ریخت
برسرم بارانی از آئینه ریخت
بند تسبیحم برایش دانه شد
مسجد قلبم کبوترخانه شد
آیه ای آورده سنگین و ثـقیل
زیر این آیه تلف شد جبرئیل
آیه ای از حضرت قدوس خم
شیعیان ، الیوم اکملت لکم
**
آیه ای آورد و خود پرواز کرد
باب عشق و عاشقی را باز کرد
آیه اش ظرفیت سی جزء بود
وه که هم اعجاز وهم ایجاز کرد
میشود با گفتن یک واژه اش
یکصدو ده مرتبه اعجاز کرد
میشود با خواندنش جبریل شد
سینه ی هفت آسمان را باز کرد
گفت باید از همین ساعت به بعد
روز را با یا علی آغاز کرد
گفت و گفت و گفت از حمد خدا
با عبارات و اشاراتی رسا
**
گفت حمد آن که باران آفرید
از کویر و ابرها نان آفرید
استجابت را شبیه آب کرد
آه را از پشت طوفان آفرید
شیعه ی خورشید ، یعنی ذره را
آفرید اما فراوان آفرید
از نکاح اسم رحمن و رحیم
طفل اقیانوس امکان آفرید
بعد از آن که شانه ای بر باد داد
حال دریا را پریشان آفرید
خود نمایی کرد بر جن و ملک
حیدری از جنس انسان آفرید
**
سایه را دنباله ی خورشید کرد
نور را بر ذره ها تأکید کرد
گفت زین پس هر کسی دارد نیاز
سوی حیدر پهن سازد جانماز
هر که را من قبله بودم تا به حال
کعبه اش باشد علی ، تم المقال
ابن که دستم منبر دستش شده
این که جبرائیل هم مستش شده
روی این آئینه حق تابیده است
عکس تجریدی خود را دیده است
حرف حق را می زند آئینه وش
با لب شمشیر تیز و مخلصش
دستهایش بوی خیبر میدهد
خستگی را از همه پر میدهد
**
منبری از خطبه های ناب خواند
در غدیر اسم علی را آب خواند
السلام ای آب دریای صمد
ای زلال قل هو الله احد
ای که میگردی شبیه انبیا
بر هدایت کردن قومت بیا
ای رسول مردم آئینه ها
بعثت غارت، حرای سینه ها
ای به بالای جهاز اشتران
شأن تو بالاست در بالا بمان
از تو میریزد صفات کبریا
ذات تو ممسوس ذات کبریا
نردبان وصف تو بی انتها
پله ی این نردبان سوی خدا
چون تکلم میکنی موسائی ام
تا که خلقم میکنی عیسا ئی ام
جفت دردم کشتی توحن کجاست؟
جسم سردم گرمی روحت کجاست؟
ای مسح دردهای لاعلاج
ما همه دردیم ، ظرف احتیاج
ما همه زخم یتیم کوچکیم
کن مدارا با همه ، ما کودکیم
ما نسیم ذکر تقدیس توأئیم
حاجیان فصل تندیس توأئیم
کوچه را میگردی و طی میکنی
کوزه را ظرفیت می میکنی
روی دوشت کیسه ی خرما و نان
میروی در کوچه ها دامن کشان
کیسه نه دل میبری بر روی دوش
شیعه هستم شیعه ی خرما فروش
ای سفیدی ای کبودی ای بنفش
ای به چشم پای سلمان ، جای کفش
ای به هر گام تو صدها التماس
کیسه بر دوش سحر ای ناشناس
ما همه مدیون شمشیر توئیم
تشته ی نان جو و شیر توئیم
بیعت گیجیم ما را راه بر
با خودت تا اشتهای چاه بر
یاعلی