خرافه زدایی از وظایف انبیاء الاهی است.
پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم با خرافات مبارزه و از اشاعه آنها جلوگیری می کرد. ایشان از جمله از زنده به گور کردن دختران، فال بد زدن و امثال آنها نهی می کند و این کارها را خرافه می خواند.
اما آن چه در بهائیت دیده می شود، این است که پیامبر بهائیان به جای خرافه زدایی، برای توجیه برخی از کمبودها، دست به دامان مقدس نمایی خرافات شده است که از جمله می توان به مقدس نمایی اعداد خرافی 9 و 19 اشاره کرد.
حال یک سئوال کوتاه از بهائیان:
حسین علی نوری که مدعی نبوت است، با کدام خرافه مبارزه کرده و مردم را از کدام خرافه باز داشته است؟ جز این است که ایشان به جای خرافه زدایی، خرافی آرایی و خرافی افکنی کرده است؟
یکی از خرافه های بهائی که هیچ منشاء عقلی و نقلی ندارد، عدد نوزده است که بر گرفته از فرقه هایی چون حروفیه و نقطویه است و در میان بهائیان از تقدس ویژه ای بر خوردار است و بهاء الله، سرکرده بهائیت همه چیز را با این عدد می سنجد و سال را به 19 ماه و ماه را به 19 روز تقسیم می کند.
برای آشنایی بیشتر مخاطبان گرامی با بحث مهدویت و ارتباطی که میان این فرهنگ گران مایه و ادعاهای بابیت و سفارت مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) هست، بر آن شدیم که از برخی مدعیان دروغین ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نام برده و کمی در باره آنان بنویسیم.
روشن است که این ادعاهای کاذب، دلیلی روشن واعترافی شیرین است بر صحت اصل مهدویت و وجود مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، چرا که از قرون نخستین اسلام، پیوسته کسانی مدعی مهدویت یا نیابیت و بابیت شده اند و این خود دلیلی محکم بر آن است که این فرهنگ، ساخته و پرداخته قرون اخیر نیست، بلکه باوری است که پیوسته در میان مسلمانان رواج داشته است.
در مقاله ای جداگانه به بحث مدعیان دروغین مهدویت خواهیم پرداخت، لیکن در این سلسله مقالات، به بحث مدعیان دروغین بابیت و ارتباط با امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) می پردازیم:
1. ابو محمد حسن شریعى
- شیخ طوسی در کتاب «غیبت» نوشته است: نخستین کسى که به دروغ و افتراء، ادعاى بابیت و سفارت از سوی امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) کرد، شخصى معروف به «شریعى» بود.
جماعتى از علماء از ابو محمد تلعکبرى از ابو على محمد بن همام نقل کردند که:
کنیه شریعى ابو محمد بود. تلعکبرى گفت: گمان دارم نام وى حسن بود. او از اصحاب امام على النقى و بعد از آن حضرت از یاران امام حسن عسکرى (علیهما السلام) به شمار مىآمد.
او اول کسى است که مدعى مقامى شد که خدای سبحان براى او قرار نداده و شایسته آن هم نبود. و هم او نخستین کسى است که در این خصوص بر خدا و حجت هاى پروردگار دروغ بست و چیزهائى به آنها نسبت داد که شایسته مقام والاى آنان نبود و آنها از آن بیزار بودند.
از این رو شیعیان هم او را ملعون دانسته و از وى دورى جستند، و توقیعى از امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) در خصوص لعن او و دورى از وى از ناحیه مقدسه آن حضرت بیرون آمد.
ابو محمد تلعکبرى گفت: بعد از آن عقیده بکفر و الحاد از او آشکار گشت.
این مدعیان نخست بر امام دروغ می بستند و می گفتند: ما وکلاى آن حضرت هستیم.
جمعى از مردم ضعیف الایمان هم با این ادعا، نسبت به آنها اظهار دوستى می کردند.
سپس کارشان بالا می گرفت و بعقیده حسین بن منصور حلاج صوفی منتهى شد، چنان که از ابو جعفر شلمغانى و امثال او لعنه اللَّه علیهم اجمعین نمایان گشت.
2. محمد بن نصیر نمیرى
- ابن نوح گفت: ابو نصر هبه اللَّه بن محمد به من خبر داد که محمد بن نصیر نمیرى از اصحاب امام حسن عسکرى (علیه السّلام) بود. چون آن حضرت وفات یافت مدعى منصب محمد بن عثمان شد؛ و گفت: نائب امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) من هستم ولى خدای دانا او را رسوا گردانید، زیرا که الحاد و نادانى وى آشکار گشت. محمد بن عثمان هم او را لعنت کرد و از وى دورى نمود و خود را از او پنهان نگاه داشت. نمیرى بعد از شریعى ادعا کرد. ابو طالب گفت: چون این گونه اعتقادات از نمیرى ظاهر شد؛ محمد بن عثمان او را لعنت کرد و از وى دورى جست، چون این خبر به وى رساندند آمد نزد محمد بن عثمان تا او را بر سر مهر آورد، و از وى معذرت بخواهد، ولى محمد بن عثمان اجازه ورود باو نداد و خود را پنهان کرد و او را با خواری برگردانید.
سعد بن عبد اللَّه (اشعرى) گفت: محمد بن نصیر نمیرى مدعى بود که پیغمبر است و امام على النقى (علیه السّلام) او را فرستاده است، و عقیده به تناسخ داشت، و معتقد به خدائى امام على النقى (علیه السّلام) بود. نزدیکى با زنان محارم را جایز میدانست و عمل (لواط) را حلال کرده بود! نمیرى این را موجب تواضع و فروتنى و تذلل مفعول و لذت و کامرانى فاعل می دانست و می گفت خدا هیچ یک از اینها را براى بندگانش حرام نکرده است! محمد بن موسى بن حسن بن فرات (وزیر المقتدر بالله عباسی) اسباب کار او را آماده می ساخت و او را تقویت می کرد.
سعد بن عبد اللَّه میگوید: ابو زکریا یحیى بن عبد الرحمن بن خاقان نقل کرد که وى نمیرى را بالعیان دیده بود که جوانى بر پشت او قرار گرفته است! ابو زکریا گفت: بعد از آن نمیرى را ملاقات کرده و او را از این کار سرزنش نمودم، ولى او جواب داد که: این عمل لذت دارد و باعث فروتنى انسان (مفعول) در نزد خدای سبحان و ترک نخوت است!
سعد بن عبد اللَّه میگوید: نمیرى در آخر عمر بیمار شد و در آن حال مرد. در مرض فوتش از وى پرسیدند: جانشین تو کیست؟ با زبان ضعیف و گرفتهاى گفت:
احمد! ولى کسى نفهمید احمد کیست. به همین جهت این حرف موجب انشعاب پیروان او شد بطورى که سه دسته گردیدند. عده اى گفتند: مقصود نمیرى، احمد فرزندش بوده، جمعى هم گفتند مقصود احمد بن محمد بن موسى بن فرات است، و فرقه اى گفتند: منظور وى احمد بن ابو الحسین بن بشر بن یزید است و این انشعاب باعث پراکندگى اتباع او گردید.
در این مقاله به پاسخ سه پرسش در باره جایگاه زن در دیانت بهائی می پردازیم:
1. زن در بهائیت، چه جایگاه و ارزشی دارد؟
2. آیا بیرون آوردن زنان از پوشش برای آزاد کردن ایشان است یا برای جذب کسانی است که در پی شهوت رانی هستند؟
3. آیا زن برای سران بهائیت، ابزاری تجاری برای کسب منافع است یا موجودی ارزشمند که توان رشد و تعالی دارد؟
البته از آن هنگام که هر زن توانست در صورت عقیم بودن همسر، با مرد دیگر همبستر شود، ارزش زن دانسته شد؛ بله علی محمد باب می گوید: «ازدواج بر هر کسی واجب است تا نسلی موحد و خداپرست از او باقی بماند. باید در این راه جدیت کند؛ اگر روشن شود که در یک طرف مانعی از ظهور ثمره دارد (و بچه دار نمی شود)، اجازه دادن بر او حلال می شود تا به وسیله دیگری ایجاد ثمره کند (و بچه دار شود)، و جایز نیست ازدواج کردن با کسی که در دین «بیان» نیست.»1
جناب علی محمد شیرازی اجازه زنا و فساد جنسی را در این عبارت صادر می کنند و می گوید: ازدواج برای بقاء نسل واجب است و اگر این امر حاصل نشود، زن می تواند در صورت بچه دار نشدن از شوهرش، با مرد دیگر آمیزش کند تا بچه دار شود.
در بحث زنا نیز همین گونه است که حسین علی نوری می گویند: اگر کسی به خانه کسی وارد شد، با اهل خانه زنا کرد، با پرداخت 9 مثقال طلا به بیت العدل، مجازات می شود.2
آیا تمدن می گوید با 9 مثقال طلا می توان به زنان تجاوز کرد.
اولا اگر تمدن به لخت بودن است که حیوانات از همه انسانها متمدن ترند ثانیا این تمدن نیست که به بهانه آزادی زن را وسیله شهوترانی و سوء استفاده جنسی قرار دهیم.
این تمدن نیست که زن را دستگاه جوجه کشی آن هم به هر وسیله قرار دهیم. این تمدن نیست که زن کالا تجاری قرار گیرد. این تمدن غرب است که از زن برای نمایش، جذب مشتری و کسب در آمد به هر گونه که باشد استفاده می کند و هیچ شخصیت و حرمتی برای او قایل نیست.
زن غیرتمند آن قدر عزت دارد، که کسی نگاه چپ به او نکند چه رسد که خود را برای تولید نسل در اختیار نامحرمان قرار دهد و یا عزت نفس خود را به 9 مثقال طلا بفروشد، خود را به عالم و آدم نمایش دهد. هیچ مرد غیور نیز چنین اجازه را نه به خود و نه به وابستگانش نمی دهد.
اسلام زن را به کمال نهایی رسانده، او را از نگاه شهوترانان پوشانده و چون گوهری در صدف نگه داشته است که هیچ کس جز محرم از گوهر وجودش بهره مند نمی شود.
اسلام حق انتخاب همسر را به زن با اجازه پدر داده و نه کس دیگر. اجازه مادر، پدر شوهر، مادر شوهر، مادر بزرگ و … را شرط نکرده است.
قره العین که لیدر بابیان و از موسسان بهائیت است، نخستین حرکتش، شهوانی و آرایش خود برای دیگران بود.
ابتدا در صحرای بدشت، کشف حجاب کرد که در زمان رضا شاه نیز به دستور استعمار و خواسته بهائیان دستور کشف حجاب داده شد.
زنان بهائی، با خواند مطالبی که درباره حجاب نوشته ایم ببینید که از چه نعمتی محرومید.
پانوشت:
1. بیان، باب 15.
2. اقدس، ص
ابو امامه باهلى بر معاویه که سرسختترین دشمن حق و دشمن امیرالمؤمنین على علیه السلام بود و خزانه کشور و ثروت انبوهى در اختیارش بود، وارد شد.
معاویه او را نزدیک خود خواند و پهلوى خود نشاند و فرمان داد غذا بیاورند سپس موى سر و محاسن او را با دست خودش عطرآگین کرد و فرمان داد کیسه اى پر از سکه طلا برایش آوردند، آنگاه رو به ابوامامه کرده، گفت: تو را به خدا سوگند، من بهترم یا امیرالمؤمنین على علیه السلام؟
ابوامامه گفت: من به هیچ کس، نه به خدا و نه به خلق خدا دروغ نمى گویم، مطلبى را پرسیدى راستش را مى گویم، به خدا سوگند امیرالمؤمنین على علیه السلام از تو بهتر و با کرامتتر است و در اسلام اقدم، و به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله اقرب است و در اسلام از همه بیشتر رنج دیده است.
پسر عم رسول خدا صلى الله علیه و آله، شوهر زهرا علیها السلام، پدر دو آقاى جوانان اهل بهشت علیهما السلام، پسر برادر حمزه و برادر جعفر است، تو کجا، او کجا، تو خیال کردى با پولى که مى خواهى به من بدهى، تو را بر او ترجیح مى دهم؟ تصور مى کنى نزد تو مؤمن آمدم و کافر برمى گردم! گول نفست را خورده اى.
آنگاه از نزد معاویه برخاست و با حالتى غمگین و افسرده از بارگاهش خارج شد، معاویه کیسه پر از پول طلا را نزد او فرستاد ولى ابو امامه در حالى که به شدت نیازمند بود، دینارى از آن را نپذیرفت!!
اى به بهشت خاک کویت چشم همه عارفان به سویت
گیتى همه پر زشور عشقت عالم همه مست از سبویت
در دهر نیافتم نگارى باشد صنما به خلق و خویت
گشتم زقیود عالم آزاد تا گشت دلم اسیر مویت
عشق رخ تو ببرد از دل هر آرزویى جز آرزویت
جان مىدهمت به مژدگانى گر آوردم نسیم، بویت
ناصح نکند ملامت ما گر بنگرد آن رخ نکویت
بر بسته لبان خویش لامع از هر چه غیر گفتگویت
شب قدر
خداوند مهربان از باب لطف و عنایت و رحمت و محبّت نسبت به بندگانش یک شب از تمام شبهاى سال را آنهم در ماه مبارک رمضان شب قدر قرار داده و براى عبادت و بیدارى آن شب ارزشى بهتر از عبادت در هزار ماه مقرّر فرموده است.
آرى، عظمت و موقف و موقعیت آن شب و بهره معنوى و اجر اخروى در آن شب از سى هزار شب بهتر و بالاتر است.
نورانیت و برکت و برق و روشنایى آن شب بیش از سى هزار شب مىباشد، آن شب باید عاشق بیقرار، و دلداده مست، و دلباخته دلسوخته، با عبادت و بیدارى و با قال و حال و با تضرع و زارى، و مسکنت و خوارى، و خشوع و خشیت، خود را به دامن معشوق اندازد و هر چه براى دنیا و آخرتش مىخواهد از حضرت محبوب بگیرد، که معشوق عاشقان و محبوب محبان در آن شب، عاشقى را از درگاهش ناامید نمىکند.
انسانها اگر شب قدر را قدر بدانند، به نتایج و آثارى دست مىیابند که ارزیابى آن نتایج و آثار براى احدى از جنّ و انس و ملائکه مقدور نیست.
در عظمت آن شب همین بس که ظرف نزول تمام قرآن براى هدایت ناس، و فضاى فرود ملائکه و روح و هدیه آوردن سلامت دائم و برکت همیشگى براى عباد الهى است.
قرآن به ده شب اول ذوالحجّة یا ده شب عاشورا یا به شب قسم یاد کرده، قرآن از نیمه شب براى عبادت و از سحر براى استغفار به عظمت اسم مىبرد.
قرآن مىگوید: مهمانى موسى را در پیشگاه حق با افزودن ده شب کامل کردیم.
قرآن مىفرماید: محمّد صلى الله علیه و آله به شب، معراج رفت، و این همه دلیل براى بزرگى و عظمت شب است، ولى هیچ یک از شبهاى مذکور ما، همه موقعیت و موقفش شب قدر نبوده است. با توجّه به این واقعیّتها، شب قدر چه شب پرقیمت و چه زمان فوقالعادهاى است! که خداوند مىفرماید:
إِنَّآ أَنزَلْنهُ فِى لَیْلَةِ الْقَدْرِ* وَ مَآ أَدْرَیکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مّنْ أَلْفِ شَهْرٍ* تَنَزَّلُ الْمَلئِکَة وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبّهِم مّن کُلّ أَمْرٍ* سَلمٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ» «1»
ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.* تو چه مىدانى شب قدر چیست؟* شب قدر، بهتر از هزار ماه است.* فرشتگان و روح در آن شب به اذن پروردگارشان براى [تقدیر و تنظیم] هر کارى نازل مىشوند.* این شب تا برآمدن سپیدهدم [سراسر] سلام و رحمت است.
هزار ماه بیش از هشتاد سال است. به راستى چه شب با عظمتى است که به اندازه یک عمر طولانىِ پر برکت ارزش دارد.
عظمت شب قدر در روایات و تفاسیر
«در بعضى از تفاسیر آمده است که پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
یکى از بنى اسرائیل لباس جنگ در تن کرده بود و هزار ماه در این لباس بود، و آماده بود تا در جهاد در راه خدا شرکت کند، اصحاب و یاران از این مرد تعجّب کردند و آرزو داشتند چنان فضیلت و افتخارى براى آنها نیز میسّر مىشد، آیه فوق نازل شد و بیان کرد که شب قدر از هزار ماه بهتر است. «2» در حدیث آمده است که:
پیغمبر اکرم از چهار نفر از بنىاسرائیل که هشتاد سال عبادت خدا را بدون عصیان انجام داده بودند سخن به میان آورد، اصحاب آرزو کردند، اى کاش آنان هم چنین توفیقى پیدا مىکردند، آیه فوق در این زمینه نازل شد. «3» در شب قدر همراه با ملائکه، روح نازل مىشود و روح مخلوق عظیمى است ما فوق فرشتگان چنانکه در حدیثى از حضرت صادق علیه السلام نقل شده که شخصى از حضرت پرسید: آیا روح همان جبرئیل است؟ امام فرمود:
جبرئیل از ملائکه است و روح اعظم از ملائکه است، مگر خداوند نمىفرماید:
ملائکه و روح نازل مىشوند؟ «4»
منظور از مِنْ کلِّ امر این است که فرشتگان براى تقدیر و تعیین سرنوشتها و آوردن هر خیر و برکتى در آن شب نازل مىشوند.
شب قدر شبى است آکنده از سلامت و خیر و رحمت تا طلوع صبح. هم قرآن در آن نازل شده، هم عبادت و احیاى آن معادل هزار ماه است، هم خیرات و برکات الهى در آن شب نازل مىشود، هم رحمت خاصش شامل حال بندگان مىگردد و هم فرشتگان و روح در آن شب نازل مىشوند.
بنابراین شبى است سر تا سر سلامت از آغاز تا پایان، حتى طبق بعضى از روایات در آن شب شیطان در زنجیر است و از این نظر نیز شبى است سالم و توأم با سلامت.
در حدیثى در «تفسیر برهان» آمده است از امام باقر علیه السلام سؤال شد: آیا شما مىدانید شب قدر کدام شب است؟ فرمود:
کَیْفَ لا نَعْرِفُ وَ الْمَلائِکَةُ تَطُوفُ بِنا فِیها. «5»
چگونه نمىدانیم در حالى که فرشتگان در آن شب گرد ما دور مىزنند!
در داستان ابراهیم علیه السلام آمده است که: چند نفر از فرشتگان الهى نزد او آمدند و بشارت تولد فرزند براى او آوردند و بر او سلام کردند. «6» مىگویند: لذّتى که ابراهیم علیه السلام از سلام این فرشتگان برد با تمام دنیا برابرى نداشت. اکنون باید فکر کرد که وقتى گروه گروه فرشتگان در شب قدر نازل مىشوند و بر مؤمنان سلام مىکنند چه لذّت و لطف و برکتى دارد.
وقتى ابراهیم علیه السلام را در آتش نمرودى افکندند، فرشتگان آمدند و بر او سلام کردند، آتش بر او گلستان شد، آیا آتش دوزخ به برکت سلام فرشتگان بر مؤمنان در شب قدر «بَرْد و سلام» نمىشود؟
آرى، این نشانه عظمت امّت محمّد صلى الله علیه و آله است که در آنجا بر خلیل نازل مىشود و در اینجا بر امّت اسلام فرود مىآید.
شب قدر به این جهت «قدر» نامیده شده که جمیع مقدّرات بندگان در تمام سال در آن شب تعیین مىشود. شاهد این معنا سوره دخان است که مىفرماید:
انّا انْزَلْناهُ فِى لَیْلَةٍ مُبارَکَةٍ انّا کُنّا مُنْذِرینَ* فِیها یُفْرَقُ کُلُّ امْرٍ حَکیمٍ» «7»
به راستى ما آن را در شبى پربرکت نازل کردیم؛ زیرا که همواره بیمدهنده بودهایم؛* در آن شب هر کار استوارى [به اراده خدا] فیصله مىیابد.
این بیان هماهنگ با روایات متعددى است که مىگوید:
در آن شب مقدّرات یک سال انسانها تعیین مىگردد و ارزاق و سرآمد عمرها و امور دیگر در آن لیله مبارکه تفریق و تبیین مىشود.
البته این مسئله هیچ گونه تضادّى با آزادى اراده انسان و مسئله اختیار ندارد، چرا که تقدیر الهى به وسیله فرشتگان بر طبق شایستگىها و لیاقتهاى افراد و میزان ایمان و تقوا و پاکى نیّت و اعمال آنهاست.
یعنى براى هر کس آن مقدّر مىکنند که لایق آن است، یا به تعبیر دیگر زمینههایش از ناحیه خود او فراهم شده و این نه تنها منافاتى با اختیار ندارد بلکه تأکیدى بر آن است.
مشهور و معروف در روایات این است که قدر در دهه آخر ماه رمضان و شب بیست و یکم یا بیست و سوم است، لذا در روایتى مىخوانیم که در دهه آخر ماه مبارک رسول الهى تمام شبها را احیا مىداشت. «8»
و در روایتى از حضرت صادق علیه السلام است که:
شب قدر شب بیست و یکم یا بیست و سوم است، حتى هنگامى که راوى اصرار کرد کدام یک از این دو شب است و گفت: اگر من نتوانم هر دو شب را عبادت کنم کدام یک را انتخاب کنم؟ امام تعیین نفرمود و افزود:
ما ایْسَرَ لَیْلَتَیْنِ فِیما تَطْلُبُ. «9»
چه آسان است دو شب براى آنچه مىخواهى.
در روایات اهل بیت بیشتر روى شب بیست و سوم تکیه شده است. «10» بسیارى معتقدند: مخفى بودن شب قدر در میان شبهاى ماه مبارک رمضان براى این است که مردم به همه این شبها اهمیّت دهند، همان گونه که خداوند رضاى خود را در میان انواع طاعات پنهان کرده تا مردم به همه طاعات روى آورند، و خشمش را در میان معاصى پنهان کرده تا از همه گناهان بپرهیزند، دوستانش را در میان مردم مخفى کرده تا همه را احترام کنند، اجابت را در میان دعاها مخفى داشته تا به همه دعاها رو آورند، اسم اعظم را در میان اسمایش پنهان فرموده تا همه را بزرگ دارند، وقت مرگ را مخفى ساخته تا در همه حال آماده باشند.
حضرت صادق علیه السلام به علىّ بن ابى حمزه ثمالى فرمود:
فضیلت شب قدر را در شب بیست و یکم و بیست و سوم بطلب و در هر کدام از این دو شب یکصد رکعت نماز بجاى آور و و اگر بتوانى هر دو شب را تا طلوع صبح احیا بدار و در آن شب غسل کن.
ابوحمزه مىگوید: عرض کردم: اگر نتوانم ایستاده این همه نماز بخوانم، فرمود:
نشسته بخوان، عرض کردم: اگر نتوانم فرمود: در بستر بخوان و مانعى ندارد در آغاز شب خواب مختصرى بنمایى و بعد مشغول عبادت شوى، درهاى آسمان در ماه رمضان گشوده است، و شیاطین در غل و زنجیرند و اعمال مؤمنان مقبول است و چه ماه خوبى است ماه رمضان». «11»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- قدر (97): 1- 5.
(2)- مجمع البیان فى تفسیر القرآن: 10/ 409، سوره قدر؛ تفسیر نور الثقلین: 5/ 615، حدیث 16، سوره قدر؛ مستدرک الوسائل: 7/ 458، باب 22، حدیث 8653.
(3)- الدرّ المنثور: 6/ 371، سوره قدر؛ تفسیر ابن کثیر: 4/ 567، سوره قدر.
(4)- بحار الأنوار: 25/ 64، باب 3، حدیث 45؛ بصائر الدرجات: 464، باب 19، حدیث 4.
(5)- البرهان فى تفسیر القرآن: 5/ 716، ذیل آیه 4 سوره قدر؛ بحار الأنوار: 94/ 14، باب 53، حدیث 23.
(6)- هود (11): 69.
(7)- دخان (44): 3- 4.
(8)- الکافى: 4/ 175، حدیث 1؛ من لایحضره الفقیه: 2/ 184، حدیث 2087؛ الکافى: 4/ 156، حدیث 2.
(9)- تفسیر نور الثقلین: 5/ 624، حدیث 58، ذیل آیه 3 سوره قدر؛ الکافى: 4/ 156، حدیث 2.
(10)- الکافى: 4/ 156، حدیث 2؛ تهذیب الأحکام: 3/ 58، باب 4، حدیث 4.
(11)- تفسیر نمونه: 27/ 183- 191، ذیل تفسیر سوره قدر.
در فضیلت احیاى شب قدر همین بس که در روایت آمده:
کانَ ابُو عَبْدِاللَّهِ علیه السلام مَریضاً مُدْنِفَاً فَامَرَ فَاخْرِجَ الى مَسْجِدِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَکانَ فِیهِ حَتَّى اصْبَحَ لَیْلَةَ ثَلاثٍ وَ عِشْرینَ مِنْ شَهْرِ رَمَضانَ. «1»
امام صادق علیه السلام در مرض مشرف به موت، امر فرمود در شب بیست و سوم او را به مسجد پیامبر ببرند، تمام شب را در مسجد بود تا صبح روز بیست و سوم رسید.
زراره مىگوید: حضرت صادق علیه السلام فرمود: در شب نوزدهم و بیست و یکم و بیست و سوم قرآن را برگیر و باز کن و روبهروى خود قرار ده و بگو:
الَّلهُمَّ انّى اسْئَلُکَ بِکِتابِکَ الْمُنْزَلِ، وَ ما فِیهِ وَ فیهِ اسْمُکَ الاْکْبَرُ وَ اسْماؤُکَ الْحُسْنى وَ ما یُخافُ وَ یُرْجى انْ تَجْعَلَنى مِنْ عُتَقائِکَ مِنَ النّارِ.
خدایا از تو درخواست مىکنم به حق کتاب نازل شدهات و آنچه در آن است، و در آن است نام بزرگترت، و نامهاى نیکوترت و آنچه بیمانگیز است و امیدبخش. اینکه مرا از آزادشدگان از آتش دوزخ قرار دهى.
و هر چه مىخواهى از خدا بخواه. «2»
امام صادق علیه السلام درباره احیاداران شب بیست و سوم فرمود:
خوشا به حال راکعان و ساجدان آن شب، و آنان که خطاهاى گذشته را در نظر مىگیرند و اشک مىریزند، من امید دارم که چنین افرادى از پیشگاه مقدس حق ناامید نشوند. «3» حضرت صادق علیه السلام از پدرانش از رسول خدا صلى الله علیه و آله روایت مىکند:
خداوند از میان روزها روز جمعه را، و از میان ماهها ماه رمضان، و از بین شبها شب قدر را انتخاب کرد. «4» رسول حق صلى الله علیه و آله فرمود:
هذا شَهْرُ رَمَضانَ شَهْرٌ مُبارَکٌ، افْتَرَضَ اللَّهُ صِیامَهُ، تُفْتَحُ فِیهِ ابْوابُ الْجِنانِ، وَ تُصَفَّدُ فیهِ الشَّیاطینُ، وَ فیهِ لَیْلَةٌ خَیْرٌ مِنْ الْفِ شَهْرٍ، فَمَنْ حُرِمَها حُرِمَ- یُرَدِّدُ ذلِکَ ثَلاثَ مَرّاتٍ. «5»
این است ماه رمضان، ماه مبارکى که خداوند روزه را در آن واجب فرموده، در این ماه درهاى بهشت باز است، و شیاطین در غل و زنجیرند، شب قدر که بهتر از هزار ماه است در این ماه مبارک قرار دارد، کسى که از آن محروم شود از برکات عظیمهاش محروم شده- این مسئله را حضرت سه بار فرموده است.
در باب اهمیّت شب قدر و اعمال و اذکار و اوراد وارده در آن، و کیفیّت شب زندهدارى در آن فضاى ملکوتى به جلد 94 «بحار الأنوار» و «زاد المعاد» و «مفاتیح الجنان» مراجعه نمایید.
تفسیر سوره قدر
در تفسیر فرات الکوفى، حدیثى متفاوت در شأن شب قدر نقل شده است:
امام صادق علیه السلام در تفسیر سوره قدر مىفرماید:
إِنَّآ أَنزَلْنهُ فِى لَیْلَةِ الْقَدْرِ
اللَّیْلَةُ فاطِمَةُ وَ الْقَدْرُ اللَّهُ، فَمَنْ عَرَفَ فاطِمَةَ حَقَّ مَعْرِفَتِها فَقَدْ أَدْرَکَ لَیْلَةَ الْقَدْرِ وَ إِنَّما سُمِّیَتْ فاطِمَةَ لِأَنَّ الْخَلْقَ فُطِمُوا عَنْ مَعْرِفَتِها (اوْ مِنْ مَعْرِفَتِها) وَ قَوْلُهُ
وَ مَآ أَدْرَیکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مّنْ أَلْفِ شَهْرٍ
یَعْنى خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ مُؤْمِنٍ وَ هِىَ امُّ الْمُؤْمِنینَ.
تَنَزَّلُ الْمَلئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا
وَ الْمَلائِکَةُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ یَمْلِکُونَ عِلْمَ آلِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله وَ الرُّوْحُ الْقُدُسِ هِىَ فاطِمَةُ علیها السلام
بِإِذْنِ رَبّهِم مّن کُلّ أَمْرٍ* سَلمٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ
یَعْنى حَتَّى یَخْرُجَ الْقائِمُ علیه السلام. «6»
در آیه إِنَّآ أَنزَلْنهُ فِى لَیْلَةِ الْقَدْرِ مقصود از «لیلة» فاطمه علیها السلام است و منظور از «القدر» خداوند است، پس هر که حق فاطمه را بشناسد، شب قدر را درک کرده است و همانا او فاطمه نامیده شد چون مردم از کسب معرفت حقیقى او باز ماندهاند.
و گفته خداوند: وَ مَآ أَدْرَیکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مّنْ أَلْفِ شَهْرٍ مقصود این است که او بهتر از هزار مؤمن است که فاطمه مادر مؤمنان مىباشد.
و تَنَزَّلُ الْمَلئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا «ملائکه» مؤمنان عالمى هستند که داراى دانش خاندان و اهل بیت نبوّتند. «روح» جان پاک و قدسى فاطمه علیها السلام است.
و بِإِذْنِ رَبّهِم مّن کُلّ أَمْرٍ* سَلمٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ یعنى تا هنگامى که حضرت حجت قائم آل محمد علیه السلام ظهور نماید.
و نیز فرمود:
بِإِذْنِ رَبّهِم مّن کُلّ أَمْرٍ
أَىْ بِکُلِّ أَمْرٍ إِلى مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ سَلامٌ. «7»
فرشتگان برنامه هر امرى و رخدادى را بر محمد صلى الله علیه و آله و على علیه السلام تسلیم مىکنند و در سلامت و رحمت، امور را تا دمیدن سحرگاهان؛ تقدیر و تحکیم مىنمایند.
مناسب با روایت فوق در تشریح محور بودن فاطمه و باب معراج وحى و نبوّت، حدیثى از عبداللّه بن عجلان سکونى است که مىگوید: از امام باقر علیه السلام شنیدم که فرمود:
خانه على و فاطمه از غرفههاى پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله است و سقف خانه آنها عرش پروردگار، و در دل خانه آنها روزنهاى به عرش است که وحى فرشتگان از آنجا فرود مىآید. در شب و روز و در هر ساعت و پلک بر هم زدن، فوج فوج فرشتگان بدون وقفه فرود مىآیند و بالا مىروند. خداوند تبارک و تعالى آسمانها را براى ابراهیم گشود تا چشمش به عرش افتاد و قدرت نظر کردن او را افزون کرد. خداوند نیروى دید محمد و على و فاطمه و حسن و حسین علیهم السلام را افزایش داده که عرش را در میان خانه خود مشاهده مىکردند؛ و براى آنها سقفى جز عرش نبود، و خانههاى آنها سقفش؛ عرش رحمان است و محل عروج دسته دسته بدون توقّف فرشتگان و روح مىباشد. هر یک از خانههاى اهل بیت علیهم السلام خانواده معراج ملائکه است. به دلیل آیه: تَنَزَّلُ الْمَلئِکَةُ وَ الرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبّهِم مّن کُلّ أَمْرٍ* سَلمٌ هِىَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ
گفتم: مّن کُلّ أَمْرٍ (از هر امرى) فرمود: به کل امر (براى همه امرى). گفتم:
اینگونه نازل شده فرمود: آرى. «8» لیلة القدر یک شب است. «ة» در «لیلة» دلالت بر وحدت مىکند و در طول هر سال یک شب است. سپس خداوند یک شب را از شبهاى ماه رمضان را بر شبهاى هزار ماه دیگر برترى داد و آن را شب قدر نامیده است.
شب در مسائل معنوى جایگاه ویژهاى دارد. پروردگار براى اهداى تورات، حضرت موسى علیه السلام را به مناجات شبانه فرا خواند.
قرآن، زمان مناسب براى استغفار و تهجّد را، هنگام سحرگاهان بر مىشمرد.
عروج پیامبر صلى الله علیه و آله به آسمان هنگام شب بوده است و پیامبر مأمور شد که مناجات و عبادتهاى شبانه داشته باشد. حتى خداوند چند بار به شب سوگند یاد کرده است.
از این رو بیشتر کرامات و ارتباطات و راز و نیاز مخلوقات با خالق خویش، شب هنگام است؛ زیرا در شب بیشتر مردم از امور دنیوى فراغت دارند، بیشتر به یاد پروردگارشان هستند. فضیلت عبادت و نیایش در آن، نیز از اعمال عبادى روز، افزونتر است.
رمز تقارن شب تقدر بشر با شب نزول قرآن، شاید این مطلب باشد که سرنوشت بشر وابسته به قرآن است. اگر اهل قرآن باشند نیکبخت و گرنه نگون بخت مىگردند.
ابوذر غفارى مىگوید: به رسول خدا صلى الله علیه و آله عرض کردم؛ اى پیامبر خدا! آیا شب قدر همان شبى مىباشد که در عهد انبیا علیهم السلام نیز امر بر آنان نازل مىشده است و پس از رحلت آنان، امر در آن شب تعطیل شده است؟ حضرت فرمود:
خیر، شب قدر تا روز قیامت باقى است. «9» اصبغ بن نباته از حضرت على علیه السلام روایت نموده که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله به من فرمود:
یا على! آیا میدانى معنى شب قدر چیست؟ عرض کردم: نه، اى رسول خدا! پس حضرت فرمود: خداوند تبارک و تعالى آنچه در آن شب، تقدیر و سرنوشتِ انسان تا روز قیامت خواهد بود، تحکیم و اندازهگیرى نموده است و در آنچه خداى عز و جل به ولایت تو و ولایت امامان از نسل تو تا روز قیامت، فرمان داده است. «10» بیان حقیقت باطنیّه شب قدر در الفاظ و جملات نمىگنجد؛ همانگونه که تحدید به زمان و مکان و عدد در حدّ اشاره، براى درک محدود انسان است.
لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مّنْ أَلْفِ شَهْرٍ شب قدرى که برتر و بهتر از هزار ماه است. با اینکه شب قدر در هر سال یک مرتبه است و هزار ماه هشتاد و چهار سال مىشود.
خداوند نفرمود: شب قدر بهتر از هشتاد و چهار سال است؛ نکتهاش این است:
مقصود حق، تحدید به حدّ معیّنى نیست و فضیلت شب قدر از ابتدا تا انتهاى این جهان از همه اوقات دیگر بیشتر است. ولى چون هزار، عدد کاملى است کنایه از کلّ روزهاست.
بنابراین هزار، عدد کاملى است و تنها رمزى است که اگر تا آخر جهان، عمر و زندگى انسان بدون کسب کمالى معنوى سپرى شود هیچگونه ارزشى ندارد، چه رسد به اینکه آن عمر در راه ستم کردن به دیگران یا در مسیر شیطان باشد.
هزار ماه، کنایه از تمامى مخلوقات است و شب قدر اشاره به کاملترین و برترین موجودات، حضرت ختمى مرتبت صلى الله علیه و آله که در حقیقت مظهر لیلة القدر است و پس از ایشان اهل بیت معصومین علیهم السلام به ویژه حضرت بقیة اللّه الاعظم علیه السلام مىباشند.
خداوند هزار و یک اسم دارد که در شب قدر، همه آن اسماى اعظم الهى، در نبىّ گرامى صلى الله علیه و آله تجلّى کرده است.
شأن نزول سوره قدر
در داستان نزول سوره قدر آمده است:
امام حسن مجتبى علیه السلام از پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله نقل فرمود: پیغمبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله در خواب دید قوم بنى امیّه یکى پس از دیگرى بر بالاى منبر ایشان مىروند و خطبه مىخوانند. پس حضرت از این خواب دلتنگ و ناراحت شد. جبرئیل نزد ایشان رفت و تسلیت داد و سوره کوثر و سوره قدر را ابلاغ کرد.
سهل ساعدى مىگوید:
پیغمبر خدا صلى الله علیه و آله در عالم خواب دید میمونها و بوزینههایى بر فراز منبرش بالا و پایین مىروند. آن حضرت از دیدن این خواب غمگین و ناراحت گردید، پس از این حکایت، هرگز کسى ایشان را خندان ندید تا رحلت فرمود.
قاسم بن فضل حرّانى مىگوید:
وقتى مدّت حکومت دودمان بنىامیه را برشمردیم هزار ماه بوده است. «11» امام صادق علیه السلام در این باره مىفرماید:
رسول خدا صلى الله علیه و آله در عالم خواب مشاهده نمود که بنىامیّه از منبرش بالا مىروند و مردم را از راه هدایت برمىگردانند. پس شب را اندوهگین به صبح رسانید.
جبرئیل علیه السلام بر او نازل شد و عرض کرد: اى رسول خدا صلى الله علیه و آله! چه شده تو را غمگین و افسرده مىبینم؟!
فرمود: اى جبرئیل! دیشب خواب دیدم که بنىامیّه از منبرم بالا مىروند و مردم را گمراه مىکنند.
جبرئیل عرض کرد: به آن خدایى که تو را بر حق به نبوّت مبعوث کرده است من اطلّاعى بر آن نداشتم سپس به آسمان عروج کرد و در مدّت کوتاهى با آیهاى از قرآن فرود آمد و آن آیه:
أَفَرَءَیْتَ إِن مَّتَّعْنهُمْ سِنِینَ* ثُمَّ جَآءَهُم مَّا کَانُواْ یُوعَدُونَ* مَآ أَغْنَى عَنْهُم مَّا کَانُواْ یُمَتَّعُونَ» «12»
پس خبر ده اگر ما آنان را سالیانى بهرهمندى و برخوردارى دهیم،* سپس آن عذابى که به آن تهدید مىشدند، به سراغشان آید.* آنچه را [چند سال] همواره از آن برخوردارى مىیافتند [عذاب را] از آنان دفع نخواهد کرد.
و همچنین آیه:
إِنَّآ أَنزَلْنهُ فِى لَیْلَةِ الْقَدْرِ* وَ مَآ أَدْرَیکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ* لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مّنْ أَلْفِ شَهْرٍ» «13»
ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم.* تو چه مىدانى شب قدر چیست؟* شب قدر، بهتر از هزار ماه است.
و خداوند منّان شب قدر را براى پیامبرش بهتر از هزار ماه سلطنت بنىامیّه قرار داد. «14»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 47/ 53، باب 4، حدیث 87؛ مستدرک الوسائل: 7/ 474، باب 23، حدیث 8692.
(2)- بحار الأنوار: 94/ 4، باب 53، حدیث 5؛ مستدرک الوسائل: 7/ 475، باب 23، حدیث 8695.
(3)- بحار الأنوار: 94/ 4، باب 53، ذیل حدیث 5.
(4)- بحار الأنوار: 94/ 7، باب 53، حدیث 9؛ مستدرک الوسائل: 6/ 63، باب 32، حدیث 8660.
(5)- بحار الأنوار: 93/ 366، باب 46، حدیث 41؛ الأمالى، شیخ مفید: 301، حدیث 1.
(6)- تفسیر فرات الکوفى: 581، حدیث 747؛ بحار الأنوار: 25/ 97، باب 3، حدیث 69.
(7)- تفسیر فرات الکوفى: 581، حدیث 746؛ بحار الأنوار: 36/ 145، باب 39، حدیث 116.
(8)- بحار الأنوار: 25/ 97، باب 3، حدیث 70؛ تأویل الآیات الظاهرة: 792.
(9)- بحار الأنوار: 25/ 97، باب 3، حدیث 71؛ تأویل الآیات الظاهرة: 792؛ تفسیر البرهان: 10/ 354، سوره قدر.
(10)- بحار الأنوار: 94/ 18، باب 53، حدیث 38؛ معانى الأخبار: 315، حدیث 1.
(11)- بحار الأنوار: 44/ 59، باب 19، حدیث 7؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 36.
(12)- شعراء (26): 205- 207.
(13)- قدر (97): 1- 3.
(14)- الکافى: 4/ 159، حدیث 10؛ بحار الأنوار: 28/ 77، باب 2، حدیث 36.
راوى مى گوید:
نزد حضرت صادق آمدم اطاق از حاضران پر بود، از اهل خراسان و شام و دیگر شهرها، من براى نشستن جایى نیافتم، امام صادق علیه السلام که تکیه داده بود روى پا نشست و فرمود:
اى شیعه آل محمد! راستش این است که از ما نیست کسى که هنگام خشم خوددار نباشد و با دوست خود خوش صحبتى نکند و با هم خُلق خود خوش خلقى نکند و با کسى که با او رفیق است رفاقت نکند و هم جوار او هم جوار خود نباشد و خوشمزگى نکند با کسى که با او خوشمزگى کند، اى شیعه آل محمد! تقوا پیشه کنید «و لا حول ولا قوة الّا باللّه».
لم اعبد ربا لم اره.(علی علیه السلام)
حقیقت عبادت تعظیم و طاعت خدا و چشم پوشی از غیر اوست،بزرگترین فضیلت نفس ستایش مقام الوهیت و تقرب جستن بساحت قدس ربوبی است،عبادت اگر با شرایط خاص خود انجام شود مقام بسیار بزرگ و افتخار آمیزی است چنانکه از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله بوسیله کلمه عبد تجلیل شده و قبل از عنوان رسالت عبودیت او قید گردیده است:
اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
برای سیر مراتب کمال بهترین وسیله پیشرفت،تهذیب و تزکیه نفس است که راه عملی آن با عبادت حقیقی صورت میگیرد.انجام عبادت تنها برای رفع تکلیف نیست بلکه وسیله نمو عقل،و موجب تعدیل و تنظیم قوای وجودی است که نفس را از آلودگیهای مادی باز میدارد،بهترین وجه عبادت انجام امری است که بدون ریا و سمعه بوده و صرفا برای خدا باشد و در این شرایط است که صفت تقوی ظهور میکند و بدون آن انجام عبادات مقبول نیفتد.
تقوی و ورع انحراف از جهان مادی و فانی بوده و توجه بعالم روحانیت و بقاء است و ایمانیکه بزیور تقوی آراسته شود ایمان حقیقی است و در اثر اخلاص در عبادات،شخص را بمرحله یقین میرساند.
با توجه بنکات معروضه،علی علیه السلام در ایمان و تقوی و زهد و عبادت و یقین منحصر بفرد بود در اینمورد پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود:لو ان السموات و الارض وضعتا فی کفة و وضع ایمان علی فی کفة لرجح ایمان علی (1) .
یعنی اگر آسمانها و زمین در یک کفه ترازو و ایمان علی در کفه دیگر گذاشته شوند بطور حتم ایمان علی بر آنها فزونی میکند.
علی علیه السلام با عشق و حب قلبی خدا را عبادت میکرد زیرا عبادت او برای رفع تکلیف نبود بلکه او محب حقیقی بود و جز جمال دلربای حقیقت چیزی در نظرش جلوهگر نمیشد.
علی علیه السلام در تقوای دینی و عبادت چنان کوشا بود که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله در پاسخ کسانی که از تندی علی علیه السلام در نزد وی گله میکردند فرمود:علی را ملامت نکنید زیرا او شیفته خدا است (2) !
علی علیه السلام هنگامیکه مناجات میکرد و مشغول نماز میشد گوشش نمیشنید و چشمش نمیدید و زمین و آسمان،دنیا و مافیها از خاطرش فراموش میشد و با تمام وجود توجه خود را بمبدأ حقیقت معطوف میداشت چنانکه مشهور است در یکی از جنگها پیکان تیری بپایش فرو رفته و بقدری دردناک بود که نمیتوانستند آنرا بیرون بیاورند وقتیکه بنماز ایستاد بیرون کشیدند و او متوجه نشد!
علی علیه السلام هنگام وضو گرفتن سراپا میلرزید و لرزش خفیفی وجود مبارکش را فرا میگرفت و چون در محراب عبادت میایستاد رعشه بر اندامش میافتاد و از خوف عظمت الهی اشگ چشمانش بر محاسن شریفش جاری میشد،سجدههای او طولانی بود و سجدهگاهش همیشه از اشگ چشم مرطوب !شاعر گوید،
هو البکاء فی المحراب لیلا
هو الضحاک اذا اشتد الضراب
یعنی او در محراب عبادت بشدت گریان و در شدت جنگ خندان بود.ابو درداء که یکی از اصحاب پیغمبر صلی الله علیه و آله است گوید در شب تاریکیاز نخلستانی عبور میکردم آواز کسی را شنیدم که با خدا مناجات میکرد چون نزدیک شدم دیدم علی علیه السلام است و من خود را در پشت درخت مخفی کردم و دیدم که او با خوف و خشیت تمام با آهنگ حزین مناجات میکرد و از ترس آتش سوزان جهنم گریه مینمود و بخدا پناه برده و طلب عفو و بخشش مینمود و آنقدر گریه کرد که بی حس و حرکت افتاد!گفتم شاید خوابش برده است نزدیکش رفتم چون چوب خشگی افتاده بود او را تکان دادم حرکت نکرد گفتم حتما از دنیا رفته است شتابان بمنزلش رفتم و خبر مرگ او را بحضرت زهرا علیها السلام رسانیدم فرمود مگر او را چگونه دیدی؟من شرح ما وقع گفتم،فاطمه علیها السلام گفت او نمرده بلکه از خوف خدا غش نموده است (3) .
علی علیه السلام علاوه از نمازهای واجبی نوافل را نیز انجام میداد و هیچوقت نماز شب آنحضرت ترک نمیشد حتی در موقع جنگ نیز از آن غفلت نمینمود،در لیلة الهریر نزدیکیهای صبح بافق مینگریست ابن عباس پرسید مگر از آنسو نگرانی دارای آیا گروهی از دشمنان در آنجا کمین کردهاند؟فرمود نه میخواهم ببینم وقت نماز رسیده است یا نه!
حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که از کثرت عبادت و سجدههای طولانی بکلمه سجاد و زین العابدین ملقب شده بود در برابر سؤال دیگران که چرا اینقدر مشقت و رنج بر خود روا میداری فرمود:
و من یقدر علی عبادة جدی علی بن ابی طالب؟
کیست که بتواند مثل جدم علی علیه السلام عبادت کند؟
ابن ابی الحدید بنحو دیگری این مطلب را بیان کرده و مینویسد بعلی بن الحسین علیهما السلام که در مراسم عبادت بنهایت رسیده بود عرض کردند که عبادت تو نسبت بعبادت جدت بچه میزان است؟فرمود عبادت من نسبت بعبادت جدم مانند عبادت جدم نسبت بعبادت رسول خدا صلی الله علیه و آله است (4) .
از ام سعید کنیز آنحضرت پرسیدند که علی علیه السلام در ماه رمضان بیشتر عبادت میکند یا در سایر ماهها؟
کنیز گفت علی علیه السلام هر شب با خدای خود به راز و نیاز مشغول است و برای او رمضان و دیگر اوقات یکسان است.
وقتی که آنحضرت را پس از ضربت خوردن از مسجد بخانه میبردند نگاهی بمحل طلیعه فجر افکند و فرمود ای صبح تو شاهد باش که علی را فقط اکنون(بحکم اجبار) دراز کشیده میبینی!
ابن ابی الحدید گوید عبادت علی علیه السلام بیشتر از عبادت همه کس بود زیرا او اغلب روزها روزه دار بود و تمام شبها مشغول نماز حتی هنگام جنگ نیز نمازش ترک نمیشد،او عالمی بود با عمل که نوافل و ادعیه و تهجد را بمردم آموخت.
علی علیه السلام موقع نماز در برابر مبدأء وجود با دل پاک و توجه تام میایستاد و براز و نیاز مشغول میشد عبادت و پرستش او مانند اشخاص دیگر نبود زیرا هر کسی بنا بهدف خاصی که دارد خدا را عبادت میکند چنانکه خود آنحضرت فرماید:
ان قوما عبدوا الله رغبة فتلک عبادة التجار،و ان قوما عبدوا الله رهبة فتلک عبادة العبید،و ان قوما عبدوا الله شکرا فتلک عبادة الاحرار (5) .
یعنی گروهی از مردم خدا را از روی میل و رغبت(بامید نعمتهای بهشت) بندگی کردند پس این نوع عبادت عبادت تاجران است،عده ای هم از ترس(آتش دوزخ) خدا را عبادت کردند این هم عبادت بندگان است و گروهی دیگر خدا را برای سپاسگزاری عبادت کردند و این عبادت آزادگان است .
و خود آنحضرت به پیشگاه خدای تعالی عرض میکند:
الهی ما عبدتک طمعا للجنة و لا خوفا من النار بل وجدتک مستحقا للعبادة.
خدایا من ترا بطمع بهشت و یا از ترس جهنم عبادت نمیکنم بلکه ترا مستحقو سزاوار پرستش یافتم.
هر فردی حتی هر ذیر وحی بنا بغریزه حب ذات همیشه در صدد دفع ضرر و جلب منفعت است و تنها علی علیه السلام بود که عبادت را بدون جلب نفع(بهشت) و دفع ضرر(دوزخ) صرفا برای خداوند بجا میآورد!و اینگونه خلوص در عبادت از یقین او سرچشمه میگرفت یقینی که بالاتر از آنرا نمیتوان پیدا نمود زیرا آنجناب بمرحله نهائی یقین رسیده بود چنانکه خود فرماید:لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا!اگر پرده برداشته شود من چیزی بیقین خود نمیافزایم!
علی علیه السلام خود را مانند موجی در اقیانوس حقیقت مستغرق ساخته بود و تمام فکر و ذکر و حرکات و سکنات او همه از حقیقت خواهی وی حکایت میکرد.
علی علیه السلام در تزکیه و تهذیب نفس،و سیر مراتب کمالیه وجود یگانه و بینظیر و لوح ضمیرش چون جام جهان نما بود،او به هر چه نگاه میکرد خدا را میدید چنانکه فرمود:
ما رایت شیئا الا رایت الله قبله و معه و بعده.
چیزی را ندیدم جز اینکه خدا را پیش از آن و با آن و پس از آن مشاهده کردم.
علی علیه السلام میفرمود:لم اعبد ربا لم اره.عبادت نکردم بخدائی که او را ندیدم!پرسیدند چگونه خدا را دیدی؟فرمود با چشم دل و بصیرت،نه باغ دیده ظاهری.
بچشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست
نه بسته است کسی شاهراه دلها را
علی علیه السلام در مقابل عظمت خدا و مبدء هستی خود را ملزم بخضوع و خشوع میدید و دعاها و مناجاتهای او روشنگر این مطلب است.
دعای کمیل که بیکی از اصحاب خود(کمیل بن زیاد) تعلیم فرموده است یکی از شاهکارهای روح بلند و ایمان قوی و یقین ثابت آنحضرت است که در فقرات آن معانی عالی و بدیع در قالب الفاظی شیوا و عباراتی کاملا رسا ریخته شده است،گاهی در برابر رحمت واسعه حق سر تا پا امید گشته و زمانی قدرت و جبروت خدا چنان بیم و هراسی در دل او افکنده است که بی اختیار بحال تضرع و خشوع افتادهاست.همچنین دعای صباح و نیایشهای دیگر وی که هر یک حاوی مراتب سوز و گداز بیم و امید،توجه و خلوص او میباشد.
وقتی ضرار بن ضمره بر معاویه وارد شد معاویه گفت علی را برایم وصف کن!ضرار پس از آنکه شمهای از خصوصیات اخلاقی آنحضرت را برای معاویه بیان نمود گفت شبها بیداری او بیشتر و خوابش کم بود در اوقات شب و روز تلاوت قرآن میکرد و جانش را در راه خدا میداد و در پیشگاه کبریائی او اشک میریخت و خود را از ما مستور نمیداشت و کیسههای طلا از ما ذخیره نمینمود،برای نزدیکانش ملاطفت و بر جفا کاران تند خوئی نمیکرد،موقعیکه شب پرده ظلمت و تاریکی میافکند و ستارگان رو بافول مینهادند او را میدیدی که در محراب عبادت دست بریش خود گرفته و چون شخص مار گزیده بخود میپیچید و مانند فرد اندوهگینی(از خوف خدا) گریه میکرد و میگفت ای دنیا!آیا خود را بمن جلوه داده و مرا مشتاق خود میسازی؟هیهات مرا بتو نیازی نیست و ترا سه طلاق دادهام که دیگر مرا بر تو رجوعی نیست!سپس میفرمود آه از کمی توشه و دوری سفر و سختی راه!معاویه گریه کرد و گفت ای ضرار بس است بخدا سوگند که علی چنین بود خدا رحمت کند ابو الحسن را! (6) .
عبادت علی علیه السلام منحصر بنماز و روزه و انجام سایر فرایض مذهبی نبود بلکه تمام حرکات و سکنات او عبادت بود زیرا در حدیث آمده است که(انما الاعمال بالنیات) و چون نیت آنجناب در تمام حرکات و سکناتش ابتغاء مرضات الله بود لذا تمام اعمال و اقوال او در همه حال عبادت خدا محسوب میشود و این خود یکی از موجبات تفوق و فضیلت وی بر همگان میباشد .
پی نوشتها:
(1) غایة المرام طبع قدیم ص 509ـفضائل الخمسه جلد 1 ص .191
(2) شیعه در اسلام نقل از مناقب خوارزمی ص 92ـتلخیص الریاض جلد 1 ص .2
(3) امالی صدوق مجلس 18 حدیث 9 با تلخیص عبارات.
(4) ناسخ التواریخ زندگانی امام باقر علیه السلام جلد 7 ص .98
(5) نهج البلاغه کلمات قصار
(6) امالی صدوق مجلس 91 حدیث .2
صورتهای مختلف ناپایداری
«إنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ»{1}
همانا کسانی که گفتند خدای ما الله است، سپس پایداری کردند، فرشتگان بر آنان فرود میآیند که نترسید و ناراحت نباشید و بشارت بادتان به بهشتی که وعده داده شده بودید.
بحث ما راجع به حرکت امام حسین (علیهالسلام) و قیام آن حضرت بود که عرض کردم محور آن پایداری در حرکت به سوی حق و پایداری در حرکت برای به پاداشتن حق بود. اوّلی جنبه معرفتی و دومی جنبه اجتماعی داشت. در جلسه گذشته، بحث به اینجا رسید که پایداری در حرکت به سوی حق و همچنین اقامه حق، متوقّف بر چند چیز است؛ اوّل، تشخیص حق؛ دوم، تشخیص راهی که انسان را به آن حق میرساند؛ سوم، حرکت به سوی آن هدف که حق است و بعد از این مسأله پایداری مطرح است. من این بحث را حتی از نظر ماده قَوَمَ وارد شدم و عرض کردم که استقامت به معنای پایداری است که به نوعی مفهوم حرکت نیز در آن نهفته است. [2] جلسه گذشته جملاتی را از حضرت علی (علیهالسلام) از خطبهای در نهجالبلاغه در مورد بیان فرق بین استقامت و صبر نقل کردم. در آن روایات آمده بود که اگر کسی بعد از تشخیص حق، شناخت راه رسیدن به حق و شروع حرکت به سوی حق، بخواهد به مقصد برسد و واصل شود، باید پایداری داشته باشد. در آخر جلسه گذشته هم به مناسبت روایاتی را خواندم؛ که یکی از پیغمبر اکرم بود «اِن تَستَقیمُوا تُفلِحُوا» اگر بخواهید رستگار شوید، باید پایداری داشته باشید.
پایداری مهمترین لازمه وصول به حق و اقامه حق
جملات علی (علیهالسلام) این بود که: «ألْعَمَلَ الْعَمَلَ ثُمَّ النِّهَایةَ النِّهَایةَ وَ الِاسْتِقَامَةَ الِاسْتِقَامَةَ» که بعد در ادامه داشت «إِنَّ لَکمْ نِهَایةً فَانْتَهُوا إِلَی نِهَایتِکمْ». در ادامه همین خطبه، علی (علیهالسلام) به همین آیهای استشهاد میکنند که من هر شب در ابتدای بحثم تلاوت میکنم؛ «إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ أَلَّا تَخافُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَبْشِرُوا بِالْجَنَّةِ الَّتِی کنْتُمْ تُوعَدُونَ» حضرت شروع میکند به بیان این جملات که: «وَ قَدْ قُلْتُمْ رَبُّنَا اللَّهُ فَاسْتَقِیمُوا عَلَی کتَابِهِ وَ عَلَی مِنْهَاجِ أَمْرِهِ» شما گفتید که حق را تشخیص دادهاید؛ این «حق» چیست؟ حق این است که پروردگارمان خدا است. شما اعتراف کردید.
تشخیص و حرکت به سوی حق مهم است امّا پایداری مهمتر
من قبل از اینکه روایت را توضیح دهم، این نکته را عرض کنم که تشخیص حق آسان نیست. بدانید که آدم باید «جستوجو» کند تا حق را بشناسد. تشخیص صراط مستقیم و راهی هم که انسان را، مستقیم به حق منتهی میکند، آسان نیست. انسان باید جستوجو کند. باید هم دنبال خود حق و هدف باشد، هم به دنبال راه رسیدن به آن باشد. از طرفی هم مسأله حرکت و پایداری در این حرکت مطرح است. در بین این چهار مورد، اهمِّشان، چهارمی است که همان استقامت و پایداری است. تشخیص حق، مهم است. تشخیص راه رسیدن به حق هم مهم است. حرکت کردن به سوی حق هم مهم است. امّا پایداری در حرکت، اهمّ است. آنها همه مهمّ هستند، ولی این مورد اهمّ است.
بیراهه رفتن و بدعت گذاشتن ضد پایداری است
من حالا ادامه جملات حضرت را میخوانم. «وَ قَدْ قُلْتُمْ رَبُّنَا اللَّهُ» شما گفتهاید که پروردگار ما، خدا است. اعتراف کردهاید. یعنی شما حق را تشخیص دادهاید. حالا که اینطور است، «فَاسْتَقِیمُوا عَلَی کتَابِهِ وَ عَلَی مِنْهَاجِ أَمْرِهِ» پس بر کتاب او و راه فرمانبری-اش استقامت کنید! راه رسیدن به حق چیست؟ کتاب و قرآن او است. خدا تو را راهنمایی کرده است و تنها راهش هم همین است. «وَ عَلَی الطَّرِیقَةِ الصَّالِحَةِ مِنْ عِبَادَتِهِ» پس شما بر این راه شایسته استقامت ورزید! «ثُمَّ لَا تَمْرُقُوا مِنْهَا وَ لَا تَبْتَدِعُوا فیها وَ لَا تُخَالِفُوا عَنْهَا» سپس از آن راه، به بیراهه نروید، بدعت نگذارید و از راه حق تخلّف نکنید! یعنی در همین راه پایداری کنید. «لَا تَمْرُقُوا مِنْهَا» یعنی از این راه خارج نشوید. معنای این حرف، پایداری در حرکت و راه رفتن است. در مسیر حق بدعت نگذارید! با راه حق مخالفت نکنید! اینها همه «پایداری» است. همه اینها حول محور استقامت و ادامه حرکت در مسیر حق است. یعنی همه این کارها ضدّ پایداری است.
اگر پایداری در حرکت نباشد به مقصد نمیرسی
اهمّ چهار مطلبی را که گفتم، مسأله پایداری در حرکت است. چرا؟ چون اگر پایداری در حرکت نباشد، به مقصد نخواهی رسید. خیلی روشن است. بدان که بدون پایداری به آن هدفت نمیرسی! «فَإِنَّ أَهْلَ الْمُرُوقِ مُنْقَطَعٌ بِهِمْ عِنْدَ اللَّهِ یوْمَ الْقِیامَةِ.»[3] ما اینطور تعبیر میکنیم که این عبارت، علّت جملات قبلی است. زیرا کسانی که از آن راه قدم بیرون نهادند، روز قیامت به خدا نمیرسند و به رحمت الهی هم واصل نمیشوند. یعنی به هدف نمیرسند. {4}
آنچه مهم است، پایداری است؛ چه در مسیر معرفتی و چه در بُعد اجتماعی. یعنی کسی به لقاءالله میرسد و واصلِ به الله میشود که در این مشی و حرکت، استقامت داشته باشد و آن کس به هدف اقامه دین الهی در جامعه میرسد که پای آن بایستد. امّام حسین هم همین کار را کرد و به مقصدش هم رسید. چون اگر این پایداری حضرت نبود، از اسلام خبری نبود. یعنی اگر این قیام و این حرکت نبود، دیگر از اسلام خبری نبود. «و مِن الاسلام والسلام!» پایداری هم در راه وصول به حق و لقاءالله بود و هم پایداری در اقامه حق یعنی اقامه «دینُالله» بود.
شما در تحلیل قیام امام از نظر ظاهری، یک حرکت را مشاهده میکنی، امّا در واقع دو حرکت در کنار هم انجام شد که هر دو به هم وابسته بودند. نمیتوانی اینها را از هم جدا کنی. اینجا از جداسازی خبری نیست. این دو سیر و دو حرکت آمیخته به هم بودند. ظاهراً یک قیام بود، امّا باطنش دو چیز است. حسین (علیهالسلام) هم به هر دو هدفش رسید و این به خاطر پایداری کردن در ادامه این حرکت معنوی و اجتماعی بود.
رابطه پایداری و حیات طیبه
من حالا در این رابطه، یک آیه میخوانم؛ «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیناهُمْ ماءً غَدَقاً»[5] اگر پایداری در این راه کنید، ما شما را از آن، زیاد سیراب میکنیم. من نمیخواهم تفسیر بگویم. بعضی گفتهاند که این آیه یعنی اگر شما اسلام بیاورید و پای آن بایستید، برایتان باران زیاد میآید و نعمتهای فراوان پیدا میکنید؛ سراغ مسائل مادی رفتهاند. ولی نه! مسأله بالاتر از این است. ما نباید برای کلام الهی و حتی کلام اوّلیای خدا، عینک مادیت به چشمانمان بزنیم و آنها را فقط از جنبههای مادّی ببینیم. یک روایت در ذیل همین آیه از امام محمد باقر (علیهالسلام) آمده است که مرحوم کلینی آن را در کافی نقل میکند. در تفاسیر هم، صافی این روایت را آورده است که: «عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع فِی قَوْلِهِ تَعَالَی «وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لَأَسْقَیناهُمْ ماءً غَدَقاً» قَالَ یعْنِی لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَی وَلَایةِ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَوْصِیاءِ مِنْ وُلْدِهِ وَ قَبِلُوا طَاعَتَهُمْ فِی أَمْرِهِمْ وَ نَهْیهِمْ لَأَسْقَینَاهُمْ مَاءً غَدَقاً یقُولُ لَأَشْرَبْنَا قُلُوبَهُمُ الْإِیمَانَ»[6] وقتی از امام باقر درباره این آیه میپرسند، حضرت جواب میدهند که اگر بر همین روشی که علی (علیهالسلام) و ائمه (علیهمالسلام) داشتند، پایداری کنید، یعنی از نظر ظاهری امر و نهی آنها را اطاعت کنید و پای آن بایستید، آنجا است که ماءِ غَدَق که یک ماده حیاتی است، به شما نوشانده میشود. اگر میخواهی زنده شوی، باید در راه حق پایداری کنی، ولو اینکه جانت نیز گرفته شود! اگر بخواهی واقعاً زنده شوی، یعنی دلت به ماءِ حیات معنویّت، که عبارت از «ایمان» است، زنده شود، راه منحصر در این است. هر کس بخواهد در دو بُعد معرفتی و اجتماعی که احکام الهیه ظاهری اسلامی است، به هدف برسد، باید پای حق بایستد و پایداری کند.
بگو: «خدا» و پایش بایست!
عرض کردم تشخیص حق، آسان نیست، تشخیص راه رسیدن به حق هم آسان نیست. وارد شدن و حرکت در راه حق هم، مشکلاتی دارد که به صبر نیاز است. امّا بدانید از همه مهمتر، استقامت است. من روایت دیگری را از پیغمبر اکرم میخوانم که سُفین بن عبدالله سقفی نقل میکند. «قُلتُ یا رَسُولَ اللهِ أخبِرنِی بِأمرٍ أعتَصِمُ بِهِ» به پیغمبر عرض میکند که به من چیزی بگویید که به اصطلاح خودمان، من به آن پناه ببرم. حضرت فرمود: «قُل رَبِّی اللهُ ثُمَّ استَقِم!» حضرت اوّل و آخر همه چیز را به او گفت که حق را تشخیص بده و پای آن بایست! چون اینکه حق را تشخیص دادی، راه رسیدن به آن را هم میدانی، کافی نیست؛ خدا ادامه کار را هم برایت مشخص کرده است. او کتاب الهی نازل کرده، و راه وصول به حق را نیز به تو یاد داده است. دین مرا میخواهی؟ دین من در کتاب من است. همه راه و روشهای مورد قبول من، داخل آن کتاب هست. در اجرای فرامین آن پایداری کن!
تلوّن در مقابل پایداری
ما میگوییم: در مقابل پایداری، تلوُّن است؛ گوناگون شدن و رنگ عوض کردن است. فرض کنید انسان در یک مقطع زمانی حق را تشخیص داده، راه آن را نیز فهمیده، حرکت هم کرده ولی استقامت به خرج نداده است، چنین کسی قطعاً به مقصد نمیرسد و هلاکت و نابودی را در پیش رو دارد. جلسه بعد منشأ آن را میگویم، چون آن بحث دیگری است. من یک روایت از علی (علیهالسلام) میخوانم: «اِعْلَمُوا...» بدانید... «...أَنَّ اللَّهَ تَبَارَک وَ تَعَالَی یبْغِضُ مِنْ عِبَادِهِ الْمُتَلَوِّنَ» خدا در بین بندگانش آنهایی را که رنگ عوض میکنند و به تعبیر من، یک روز یک مدل و روز دیگر یک مدل هستند و در مسیر حق استقامت ندارند، مبغوض میدارد. «فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ» پس از حق دست برندارید! معلوم میشود نظر علی (علیهالسلام) به عدهای بوده است که حق را تشخیص دادند، راه رسیدن به آن را هم پیدا کردند و چه بسا مدتی هم در آن راه قدم گذاشتند، بعد عواملی موجب شد که دیگر پایداری نکردند. «فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ وَلَایةِ أَهْلِ الْحَقِّ فَإِنَّه مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنَا هَلَک»[7] چهقدر زیبا میگوید. اینها از حق کناره گرفتند و رابطهشان را با کسانی که راهبران به سوی حق بودند و در مسیر حق راهبر بودند، قطع کردند و برای همین هلاک شدند. «وَلَایةِ أَهْلِ الْحَقِّ فَإِنَّه مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنَا هَلَک» اگر کسی به جای ما شخص دیگری را قرار دهد، هلاک میشود. ما کسانی بودیم که راهبران به سوی حق بودیم. میخواستی به خدا برسی، من میرساندمت. میخواستی به دین الهی برسی، من میرساندمت. آمدی راه عوض کردی. این را بدان! اینها متلون هستند. منشأ تلوّن هم کنارهگیری از حق است. «فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ» از حق کنارهگیری نکنید که مورد غضب الهی قرار میگیرید. خدا چنین افرادی را مورد خشم خود قرار میدهد.
ولایت اهل حق، یعنی ولایت علی (علیهالسلام)
یک نکتهای را میخواهم بگویم که اگر هم به تاریخ مراجعه کنید، در آنجا میبینید که افراد به اصطلاح شناخته شده در اسلام چگونه در مسیر حق پایداری داشتند. روایتی از پیغمبر اکرم است که عامّه و خاصّه، بهطور متواتر آن را نقل کردهاند، یعنی صحبت این حرفها نیست که خبر واحد باشد، حتی عامه هم آن را نقل کردهاند که مکرر از پیغمبر شنیده شد که ایشان گفتند: «عَلِی مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِی یدُورُ حَیثُمَا دَارَ»[8] این را فقط ما نمیگوییم، همه علمای عامّه هم این روایت را نقل کردند. همه مردم این روایت را از حضرت شنیدهاند؛ خصوصاً اصحاب پیامبر که علی با حق است و حق با علی است، هرطور که علی بگردد حق هم بر همان محور میچرخد. اینکه در روایت قبل داشت: «فَلَا تَزُولُوا عَنِ الْحَقِّ وَ وَلَایةِ أَهْلِ الْحَقِّ فَإِنَّ مَنِ اسْتَبْدَلَ بِنَا هَلَک» این را میخواهد بگوید که اگر بخواهی به جای ما به عنوان ولی و سرپرست، از کس دیگری پیروی کنی بدان که به هلاکت میرسی. من این روایت را به روایت دیگر وصل کردم که همه آن را شنیده بودند.
عاقبت استقامت نکردن و ناپایداری
طلحه و زبیر دو نفر از اصحاب شناخته شده پیغمبر در تاریخ اسلام هستند. دو شخصیّتی هستند که قابل انکار نیستند. در تاریخ آمده که اینها در جنگ جمل، مقابل علی (علیهالسلام) ایستادند. من از شما یک سؤال میکنم؛ آیا اینها روایت پیغمبر را نشنیده بودند که «عَلِی مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِی یدُورُ حَیثُمَا دَارَ»؟ اینها که بیشتر از همه شنیده بودند. حالا چه شد که در مقابل علی (علیهالسلام) قرار گرفتند؟ سرّ این را فردا شب خدمتتان عرض میکنم. امشب نمیتوانم بگویم که منشأ آن چه بود. امّا دیدید که اینها از حق کنارهگیری کردند. زبیر وقتی که امیرالؤمنین با او صحبت کرد، کنارهگیری کرد، نجنگید و رفت، از صحنه خودش را خارج کرد. امّا پیش علی نیامد. بعد هم کسی رفت و او را کشت. شمشیر و سرش را برداشت و پیش امیرالمؤمنین آورد. حضرت شمشیر را بر دستش گرفت و گفت: «سَیفٌ طَالَمَا جُلِّی بِهِ الکربَ عَن وَجهِ رَسُولُ اللهِ صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَآلِهِ»[9] این شمشیر میدانید چه شمشیری است؟ چه بسیار غصههایی را که این شمشیر زبیر، از روی پیغمبر بر طرف کرد. امّا سرنوشتش این میشود.
چرا؟ چون پایداری ندارد. حق را تشخیص داد، راهش را شناخت، حرکت هم کرد امّا پایداری نکرد. وسط راه، عواملی موجب انحراف میشود. وسط راه را میگویم. به همین دلیل است که در این رابطه، آیات متعدّدی داریم؛ «إنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَیهِمُ الْمَلائِکةُ». حسین (علیهالسلام) این را به ابنای بشر آموخت که وقتی حق را تشخیص دادید، راهش را شناختید، در آن حرکت کردید باید تا «آخرش» بایستید.
ذکر مصیبت ورود کاروان حسینی به کربلا
به حسب ظاهر، امروز بود که حرکت ظاهری امام حسین (علیهالسلام) که حرکت مکانی بود، به انتها رسید. ابومخنف و دیگران مینویسند: امام حسین (علیهالسلام) امروز با کاروان در حال حرکت بود. یک وقت دید که دیگر مرکب قدم از قدم بر نمیدارد. ابومخنف یک تعبیری دارد، من عین جملهاش را میخوانم. «فَلَم یَزَل، یَرکَبُ فَرَساً فَرَساً حَتَی رَکِبَ سِتَّةَ اَفراسٍ» وقتی دید که مرکب حرکت نمیکند، مرکبش را عوض کرد. آنهم نرفت. گفت: یکی دیگر بیاورید! آنهم نرفت؛ یکی دیگر، یکی دیگر... میگویند تا شش مرتبه مرکبش را عوض کرد. دید هیچکدام نمیرود. این جنبه ظاهری داشته و میخواهد مسألهای را بفهماند. حضرت سؤال کرد: «ایُّ مَوضِعٍ هَذِه؟» اینجا کجا است که مرکبها راه نمیروند؟ شش بار مرکب را عوض کردیم ولی راه نرفتند! قدم از قدم بر نمیدارند! در تاریخ چیزهای مختلفی گفتهاند که شاطئ الفرات هست، قاضریه هست و چه چه... تا گفتند: اسم اینجا کربلا است.
دلیل خوشحالی حضرت
من جمله را برایتان میخوانم. التماس دعا. مینویسند «فَتَنَفَّسَ السُّعَدَاءَ وَ بَکَی بُکَاءً شَدِیداً» میفهمی یعنی چه؟ «تنفّس السعدا» یعنی نفس راحتی کشید. گویی با خود گفت: دیگر به مقصد رسیدم. از نظر مکانی به مقصدم رسیدم. الحمد لله که تا این جاش آمدیم. «فَتَنَفَّسَ السُّعَدَاءَ وَ بَکَی بُکَاءً شَدِیداً» بعد حسین شروع کرد هایهای گریه کردن و این جمله را گفت: «مَوضِعُ کَربٍ وَ بَلاءٍ» بدانید اینجا محل سختی و بلا است. حسین (علیهالسلام) شروع کرد به اشاره کردن و تمام جریان را فهرست وار به آنان گفت.
روضه خوانی امام حسین (علیهالسلام)
من اعتقادم این است که یکی از صحنههایی را که در این سفر، واقعاً منقلب کننده بود، صحنه امروز بود که حسین (علیهالسلام) شروع کرد با دست اشاره کرد و گفت: «هَاهُنَا مَقتَلُ رِجَالِنَا» در یک نقل دارد، «مَصرَعُ رِجَالِنَا» میدانی یعنی چی؟ یعنی جای خوابگاه شما است. همه شما اینجا میخوابید. دیگر به آخر کار رسیدیم و همه چیز تمام شد. «وَ هَذَا مَسفَکُ دِمَاءِنَا» اینجا خون ما را میریزند. «هَاهُنَا مَذبَحُ أطفَالِنَا» اینجا بچه من را ذبح میکنند. راجع به خواهر و بیبیهایش هم گفت. «اینجا است که زنهای ما را به اسارت میبرند...»
پی نوشتها:
[1]. سورة مبارکه فصلت، آیه 30
[2]. مادّه قامَ ـُ، اَقامَ و امثال اینها، به نوعی معنای ایستادگی و برپا بودن را در خود دارد.
[3]. نهجالبلاغه، خطبه? 176
[4]. البتّه بعداً روایت دیگری هم در این رابطه میخوانم.
[5]. سوره مبارکه جن، آیه 16
[6]. اصول کافی، ج 1، ص 220
[7]. بحارالأنوار، ج 10، ص 105
[8]. بحارالأنوار، ج 10، ص 432
[9]. بحارالأنوار، ج 10، ص 105