در کتب مهم علمى مىخوانیم:
از ستارههایى که به عنوان ستاره بزرگ اندازهگیرى شده، ستاره بزرگ قرمز اپسیلیون اوریگا مىباشد که 2500 میلیون میل قطر دارد که تمام منظومه شمسى ما با مدارهایش یکجا در دل آن جا مىگیرد.
تصور اندازه و مساحت عالم در مغز عملى غیر ممکن است؛ زیرا وسعت آن بىاندازه زیاد و عظمت آن دور از فهم و دسترس بشر است. سرجمس جانس مىگوید:
تعداد ستارگان آسمان به اندازه تعداد شنهاى ساحل دریاها مىباشد، ستارگانى که قابل دید بشرند، فقط قسمت کوچکى از عالم بىپایان به شمار مىروند.
ستارگانى هست به قدرى دور دست که از دسترس تلسکوپهاى قوى «دوربینهاى نجومى» خارجند.
نزدیکترین ستارهها به نام پروکیسما (25 بلیون) 000، 000، 000، 000، 25 میل از ما دور است (هر میل تقریباً 1600 متر است).
این فاصله اصلًا قابل تصور ما نیست، اگر یک طیاره بتواند این مسافت را به سرعت 1000 میل در ساعت طى نماید، مسافرت آن قریب 000، 000، 3 سال طول مىکشد.
مسافت عظیم عالم را در علم نجوم با واحدى به نام سال نورى اندازه مىگیرند، سال نورى فاصلهایست که نور در مدت یکسال طى مىنماید، مىدانید که نور در هر ثانیه 000، 300 کیلومتر یا 400، 186 میل طى مىنماید.
با ضرب کردن این تعداد در 60، تعداد آن در دقیقه و با ضرب آن در 60 مقدار آن در ساعت و با ضرب آن در 24 مقدار آن در روز و با ضرب آن در 365 مقدار آن در سال به دست مىآید که تقریباً مساوى با 000، 000، 000، 880، 5 میل مىشود.
ستارهاى به نام سیریوس یا کلب مقدار 5/ 8 سال نورى از ما دور است یعنى در واقع 000، 000، 000، 000، 50 میل با زمین فاصله دارد، این ستاره بسیار درخشان، نسبتاً به ما خیلى نزدیک است.
ریگل که یک ستاره درخشان در مجموعه اودیون است 500 سال نورى از ما دور است.
هنگامى که یک نفر منجم به وسیله دوربین نجومى خود، به یک ستاره بسیار دور مىنگرد در واقع به زمانهاى سابق مىنگرد؛ زیرا نورى که از ستارهها آمده، میلیونها سال پیش شروع به حرکت کرده است.
در یک شب درخشان مىتوانید، یک خط از نور رنگ پریده در وسط آسمان مشاهده کنید که سرتاسر کشیده شده است.
این کهکشان یا راه شیرى است که از چندین میلیون ستاره مرکب شده که چون خیلى دور هستند بسیار کم رنگ به نظر مىرسد.
این ستارگان رویهم رفته، مجموع متراکم یک خانواده عظیم ستارهها را تشکیل مىدهد که بسیارى از ستارگان مرئى منجمله، خورشید خود ما جزء این مجموعه هستند.
این کهکشان به شکل یک چرخ است و شعاع آن در حدود یکصد هزار سال نورى است، این چرخ در حال گردش است و هر 250 میلیون سال یکبار به دور خود مىگردد.
منظومه شمسى ما تقریباً در قسمت خارجى و بیرونى چرخ قرار دارد و وقتى شما به کهکشان نگاه کنید، در واقع مرکز آن را مىنگرید.
بسیارى کهکشانهاى دیگر وجود دارد که از کهکشان ما خیلى دورترند، این ها ابرهاى عظیم از گاز و ستاره هستند که به وسیله نیروى جاذبه نزدیک یکدیگر قرار گرفتهاند.
برخى از آن ها به شکل توپ هستند و برخى دیگر مانند آندرومد که نزدیکترین کهکشان مىباشد و تنها کهکشان دیگرى است که با چشم برهنه هم دیده مىشود به شکل مارپیچ است.
فاصله ستارگان یک کهکشان در واقع بسیار زیاد است، از آن بیشتر فاصله بین کهکشانها مىباشد کهکشان ما یا راه شیرى در واقع 700 هزار سال نورى از نزدیکترین کهکشان فاصله دارد.
در خارج از کهکشان ما، 1000000 کهکشان وجود دارد که مساحت آن ها تا 200000 سال نورى است.
نزدیکترین جسم فضایى خارج، ابرلرماژلانیک نزدیک صلیب جنوبى است که 185000 سال نورى با ما فاصله دارد.
دورترین سحابى که با چشم برهنه دیده مىشود، سحابى مراة السلسله یا آندرومد است که به شکل مارپیچ است، فاصله آن 3/ 2 میلیون سال نورى یا 000، 000، 000، 000، 000، 000، 14 میل است.
دورترین سحابى قابل رؤیت سحابى 3- 295 مىباشد که فاصله آن 6000 میلیون سال نورى است، این مسافت در واقع حدود مرئى عالم است «1».
ژرژ گاموف صاحب کتاب مترجم بسیار مهم یک، دو، سه، بىنهایت، در صفحه 309 مىگوید:
کهکشان خود ما ظاهراً جزء یک گروه کوچک کهکشانهاست که در زمره آن ها سه کهکشان مارپیچ و شش کهکشان بیضوى و چهار کهکشان غیر منظم وجود دارند.
اما از این گروههاى کهکشانها که بگذریم، به طورى که از دوربین دو متر و نیمى رصدخانه مانت ویلسن دیده مىشود، تا فاصله پانصد میلیون 000، 000، 500 سال نورى کهکشانها به طورى یک نواخت در فضا پراکندهاند، فاصله بین هر دو کهکشان مجاور 000، 000، 2 سال نورى است و افق جهان تا جایى که دیده مىشود شامل تقریباً 000، 000، 100 کهکشان مجزاست.
این بود دورنمایى از جهان ستارگان و آنچه در اختیار چشم برهنه یا مسلح ماست و تمام این بساط، تازه گوشهاى کوچک از عالم بزرگ است که با قدرت دانش اندک ما و رصدخانهها، در برابر ما قرار گرفته.
اینان همان افرادى هستند که با داشتن علم و دانش و آگاهى و اطلاع از بسیارى از امور، و با نفس آلوده به رذایلشان کتاب کیش شخصیت مىنویسند و در آن کتاب با تکیه بر آیات قرآن علل سقوط فرعون و طاغوتها را به رشته تحریر مىکشند؛ ولى از خویشتن خود به کلى غافل و بىخبرند. بدبختها نمىدانند همان عواملى که باعث هلاکت فرعون و هامان شد در خودشان در حد بالاترى وجود دارد. اینان خود را اندیشه قرن، و عالم به چند علم مىدانند؛ ولى از علم لازم که علم خودشناسى است کمترین بهره را ندارند، به همین خاطر است که حاضرند مردمى را اسیر خود کرده و از اسارت ملت به ارضاى هواهاى نفسانى برخیزند.
این گونه افراد، از ضربه زدن به یک ملت، ریختن خون هزاران بىگناه، به اسارت کشیدن و سلب آزادى انسانها، به خاطر آلوده بودنشان به رذایل اخلاقى امتناع ندارند. اینان جاهل قرنند؛ ولى به خاطر خودفراموشى خود را عالم و اندیشمند قرن مىدانند.
روایتى در این باره
در اخبار آمده است که خداوند به موسى علیه السلام فرمود: به فلان کس بگو تو را به عذاب سختى مبتلا کردهام، موسى عرضه داشت: من با توجه به مال و منال و خانه و ثروت و سلامت بدنى که دارد، او را دچار بلا نمىبینم، پروردگارا! چگونه آن مرد اکنون دچار بلاست؟
خطاب مىرسد: او را دچار خودفراموشى کردهام، بلایى که بلاى خدافراموشى به دنبالش آمده و در حقیقت دچار استدراج شده است؛ یعنى به سرعت بسوى سراشیبى سقوط در حرکت است و غرق در عوامل عذاب روز قیامت شده است؛ ولى بیچاره از این همه بدبختى بىخبر است و همانند کسى که هیچگونه گرفتارى ندارد زندگى مىکند.
در هر صورت خودشناسى از اهم امور و از مهمترین عامل سعادت و بالاترین تکلیف براى انسان است.
اقبال، شیفته محمّد(ص)
مرحوم دکتر احمدی بیرجندی در مقاله «شمیم عطرآگین محمّدی در دیوان اقبال» می نویسد:
«محمّد اقبال لاهوری، بسیار متواضع و بی تکلّف زندگی می کرد. به لباس و غذا و چگونگی آنها اهمیتی نمی داد. بسیار به انجام دادن فرایض دینی، پایبند بود و حتی شب ها برای تهجّد برمی خاست. اقبال، نسبت به حضرت نبی اکرم(ص) عشق سرشاری داشت و حضرت پیغمبر را برای جهان بشریت، اسوه کامل می دانست و ایشان را نه تنها از جهت محبّت خود، بلکه از حیث جمیع اوصاف بشری که در ذات او گرد آمده بود، بهترین برگزیده بشریت می شناخت.
اقبال، خیلی وقت ها که اسم حضرت ختمی مرتبت را می شنید یا آن را در بیتی می خواند، مدّت ها می گریست».
یک بار، یکی از ثروتمندان بزرگ پنجابی، اقبال و فضل حسین و عدّه ای دیگر از حقوقدان های معروف هند را برای مشاوره درباره قانون، به منزل خود ـ که بسیار مجلّل بود ـ دعوت کرد. شب، وقتی که اقبال در آن خانه برای خواب به اتاق تعیین شده برای خود رفت، با دیدن اثاثیه بسیار عالی و نفیس و همچنین رخت خوابی گران بها و راحت، به خاطرش آمد که پیغمبر اکرم(ص) روی یک «بوریای کهنه» می خوابید و همین که به این فکر افتاد، چشمش به چشمه اشکْ مبدّل شد و هرگز نپذیرفت که روی آن رخت خواب بخوابد. مستخدم را صدا کرد و رخت خواب خودش را که همراه آورده بود، در حمّام کنار اتاقش پهن کرد و تا چند روز دیگر هم که در آن منزل اقامت داشت، در همان حمّام به استراحت می پرداخت.
اقبال لاهوری در مسافرتش به پاریس در سال 1931 م، با فیلسوف معروف فرانسوی، بِرگُسن، ملاقات کرد و راجع به «واقعیت زمان» که نظریه آن فیلسوف بود، حدیثی از پیامبر اسلام(ص) را برای وی بیان کرد که: «زمانه را بد نگویید که زمانه منم!». برگسن، وقتی این حدیث را شنید، با کمال تحیر از جا بلند شد و از اقبال پرسید: «ایا این سخن، حقیقتاً از پیامبر اسلام است؟!».
در مدرسه اقبال لاهوری، محمود حکیمی، تهران، نشر قلم، 1381، ص 104 – 105.
دفاع از پیامبر محبّت
در پانزدهم ماه اکتبر سال 1995 م، جایزه صلح ناشران آلمانی به خانم پروفسور آنه ماری شیمل اعطا گردید؛ جایزه ای که یکی از معتبرترین و مشهورترین جوایز فرهنگی است. گذشته از رئیس جمهور، صدراعظم و وزرای کابینه فدرال آلمان، صد تن از شخصیت ها هم حضور داشتند. این جایزه، همیشه همراه با 25 هزار مارک آلمان (به عنوان هدیه نقدی) است؛ امّا این بار، اعطای جایزه به خانم شیمل، باعث بگومگوهای طولانی بین روشن فکران آلمانی شده بود. ماجرا از آن جا آغاز شد که خانم شیمل در مصاحبه ای رادیویی اعلام کرد که: «به نظر من، نویسنده ای که آگاهانه به پیامبر اسلام توهین می کند، قطعاً به مقدّسات مسلمانان توهین کرده است».
حتی در مصاحبه ای بعد از دریافت جایزه هم گفت: «من مردان سال خورده ای را به چشم دیدم که وقتی شنیدند در کتاب "ایات شیطانی" چه چیزهایی نوشته شده است، زار زار گریستند. من نیز معتقدم که جریحه دار کردن احساسات توده عظیمی از مؤمنان، روش بسیار بدی است... من تا دم مرگ، این نظرات را مورد انتقاد قرار می دهم و آنها را محکوم می کنم. گروه های فشار وابسته به سلمان رشدی، نمی توانند مرا بترسانند. شخصیت پیامبر اسلام، در غرب، به شکل صحیح و مناسبْ شناخته شده نیست. در اروپا عده اندکی هستند که می دانند پیامبر اسلام، محور عشق و محبّت میلیون ها مسلمان است. من در بین خانواده های مسلمانْ زندگی کرده ام و این را به خوبی می دانم و می توانم این محبّت را بفهمم و درک کنم. من به خوبی می دانم که مسلمانان چه قدر از این حرف های بیهوده و توهین بد مقدّساتشان رنجیده شده اند».
تسلیمه نسرین (نویسنده بنگلادشی مقیم آلمان، که چند مورد سابقه اهانت به پیامبر را در کارنامه خود دارد)، نامه ای به رئیس جمهور آلمان نوشت. او تا آن جا پیش رفت که اعلام کرد اعطای جایزه صلح به خانم شیمل، لکّه ننگی برای آلمان است. با این حال، شورای اتّحادیه اهدا کننده جایزه صلح، پس از چند نشست در فرانکفورت، اعلام کرد که دلیلی برای لغو اعطای جایزه به پروفسور شیمل وجود ندارد. سرانجام ایشان جایزه را دریافت کرد و بی درنگ، جایزه خود را به بنیادی در دانشگاه بُن بخشید تا جوانان کشورهای اسلامی بتوانند در آلمان تحصیل کنند.
افسانه خوان عرفان، آنه ماری شیمل، حسین خندق آبادی، تهران: مؤسسه توسعه دانش و پژوهش ایران، ص 29.
قبله مدینه
علّامه حسن زاده آملی می فرماید: در سال 1381 قمری که به زیارت بیت الله الحرام توفیق یافتم. ده روز کامل در مدینه در جوار خاتم انبیا تشرّف داشتم و در امر قبله مدینه، دقت تمام به کار بردم، آن را چنان یافتم که ابو ریحان بیرونی ( 362 ـ 440 ق) و ناصر خسرو علوی (394 ـ 481 ق) و متأخران از اهل اروپا گفته اند که مدینه و مکه، تقریباً در سطح یک دایره نصف النهار واقع اند؛ زیرا اندکی طول [جغرافیایی] مدینه از مکّه، بیشتر و عرض آن نیز قریب چهار درجه از مکّه، بیشتر است. همه معترف و مصدِّق این حقیقت اند که قبله مدینه چنان است که رسول خاتم(ص) بدون به کار بردن هیچ گونه وسایل رَصَدی و ضوابط هیئت و قواعد ریاضی، به سوی ناودان کعبه ایستاد و فرمود: «محرابی علی المیزاب». و این انسان، کسی است که ینظر بنورالله.
نجم الدین، محسن برزگر، قم: سلسبیل، 1380، ص 93.
سؤال از پیامبر
مرحوم حاج ملامحمّد صالح بَرغانی قزوینی، پیامبر اکرم(ص) را در خواب دید و از آن حضرت چند سؤال کرد. یکی از آن سؤال ها این بود که: علت این که علمای سابق، صاحب کرامات و مکاشفات بودند و در این زمان، کرامات نیست، چیست؟ آن حضرت فرمود: «سبب، آن است که علمای گذشته، احکام را دو قسم می کردند: واجب و حرام. حرام را ترک می کردند و واجب را انجام می دادند. مکروه و مُباح را از محرّمات می شمردند؛ یعنی در مقام عمل، مباحات و مکروهات را هم ترک می کردند و مستحبّات را همانند واجبات انجام می دادند؛ ولی شما احکام را پنج قسم کرده اید. مستحبّات را ترک کرده اید و مکروهات و مباحات را هم انجام می دهید. از این رو، درهای مکاشفه و کرامت، بر شما بسته است.
سیمای فرزانگان، رضا مختاری، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، ص 107.
منزلت فقرا
از قول حاج ملّامحمّد صالح بَرغانی نقل شده که پدر ایشان گفته است: در خواب دیدم که پیغمبر اکرم(ص) نشسته است و علما در خدمت پیامبر(ص) اند و مقدّم بر همه آنان، ابن فَهد حلّی جای دارد. تعجّب کردم که این همه علما با آن مقامات و شهرت، چگونه است که همه در مقامی پایین تر از ابن فهد جای دارند، با این که ابن فهد در میان علما، چندان مشهور نیست. از این رو، راز موضوع را از پیامبر اکرم(ص) پرسیدم. حضرت فرمود: «علت، این است که دیگر علما، هنگامی که فقیر به آنها مراجعه می کرد، اگر از مال فقرا [یعنی صدقه و زکات و فطریه و ...] نزد ایشان بود، به او می دادند وگرنه رد می کردند؛ امّا ابن فهد، هرگز فقیران را از نزد خود، محروم باز نمی گردانید و اگر از مال فقرا نزد او نبود، از مالِ خود می داد. این مقام را بدین علّت یافته است.
سیمای فرزانگان، رضا مختاری، ص 353.
علم حروف
علّامه حسن زاده آملی می فرماید: علم حروف، خود، عالمی است که مفسّران قرآن، بسیاری از رمز و رازهای قرآن را بر اساس این دانش شریف بیان می کنند. خدا رحمت کند استاد ما مرحوم میرزا ابو الحسن شعرانی را که می فرمود: «آقا! اینها که دیوانه نبودند. شیخ بهایی، میرداماد و بسیاری دیگر از دانشمندان را بنگرید که در آثار خود، چه قدر در ارتباط با علم حروف، بحث و گفتار دارند و جناب سید حیدر آمُلی، در تفسیر خود، بسیار به علم حروف عنایت دارد».
به عنوان نمونه، روایتی را درباره [اثر]، حروف» به عرض می رسانم: امام حسن(ع) در زمان طفولیت، تب شدیدی کرده بود. بعد، جناب سیده نساء عالمین، ایشان را خدمت پیامبر اکرم(ص) آورد. جبرئیل نازل شد و فرمود: «کاسه ای آب بیاورید و چهل بار سوره حمد را بر آن بخوانید». آن گاه آب را بر حضرت ریختند. حضرت از آن تب، نجات پیدا کرد و شفا یافت. جبرئیل فرمود: «در هر سوره ای "فاء" وارد شده است بجز سوره حمد که در آن، حرف "فاء" نیامده است». این جا اگر کسی بخواهد حرف بزند، خیلی حرف پیش می اید. در این حدیث شریف، تأمل بفرمایید. ما قصد توضیح و باز کردن آن را نداریم و به عنوان شاهدی برای تفسیر انفسی که در آن به علم حروفْ عنایت شدید است، ذکر کردیم.
نجم الدین، محسن برزگر، ص 137.
اخلاق مبعوثان
زمانی که امام موسی صدر، نماز جمعه می خواند، پس از نماز، نمازگزاران می آمدند با امام صدر دست می دادند. من نیز کنار ایشان می ایستادم. شخصی که کلاهی قرمز (که دستمالی سبز در آن پیچیده بود) بر سر داشت (و این نشانه سادات لبنان است)، نزد امام آمد و گفت: دیروز نزد فلانی بودیم و او غیبت شما را می کرد و چیزهایی گفت که شایسته شما نبود. امام پاسخ داد: «نه! حتماً چنین نبوده. ایشان از بهترین کسانی است که درباره اهل بیت(ع) مطلب نوشته اند و اخلاق بسیار خوبی دارند» و از آن سید خواست که سکوت کند.
پس از آن که همه رفتند، امام صدر گفت: «بیا به همراه این سید، به دیدار آن عالم برویم». من و شهید دکتر مصطفی چمران هم همراهشان بودیم. به روستای جناتا رسیدیم. ایشان به آن عالِم گفتند: «این دوست ما خبر داد که شما کمی کسالت دارید، امیدواریم که خوب باشید و همیشه سلامت...». آن عالم، پاسخ داد: «نه، سیدی! الحمدلله در کمال صحّت و عافیت هستم. می دانم که چیزهایی را که من درباره شما گفته ام و شایسته شما نبوده، شنیده ای. تو همیشه بهتر و شریف تر و نجیب تر از همه بوده ای. کظم غیظی داشته ای که کسی نداشته است. حدیث پیامبر اکرم(ص) را به یاد می آورم که فرمود: "به من امر کردند که با مردم مدارا کنم، همان گونه که امر کردند رسالتم را تبلیغ کنیم". سیدی! واقعاً به تو غبطه می خورم و نسبت به تو حسودی ام می شود؛ امّا از این لحظه با تو عهد می بندم که همراه تو باشم و در کنارت بمانم».
برگرفته از : «گفتگو با عادل عون، مسئول دفتر جنبش اَمَل در ایران»، روزنامه شرق، پانزدهم شهریور 1385
قُتَیبة بن کلثوم بر بعضى از بلاد یمن فرمانفرما بود. نوبتى به عزم حجّ اسلام از مملکت خود بیرون آمده، چون از مناسک حج فارغ شده متوجه وطن گشت.
قبیله بنوعقیل به واسطه عداوت قدیمى سر راه بر او گرفتند. چون با قتیبه جمعى قلیل بودند مغلوب گشته اسیر شد و مدّت سه سال در آن قبیله محبوس مانده، اهل یمن تصور کردند که قتیبه به قتل رسیده. لاجرم از جستجوى او پاى کوتاه کردند. چون مدت محنت او امتداد یافت، نوبتى، مردان آن قبیله بالتمام به جایى بودند، قتیبه از زنى که محافظت وى مىنمود التماس نمود که مرا رخصت ده تا بر سر این پشته رفته لحظهاى در این صحرا نظر کنم شاید که تراکم غم از خاطرم کمتر شود.
پیر زن اجازت داده، قتیبه بر زبر آن پشته برآمد زنجیر کشان و نالان، چون نظرش بر سمت کعبه افتاد روى به قبله دعا آورده گفت:
«یا غِیاثَ الْمُسْتَغِیثینَ وَ یا مُجیبَ دَعْوَةِ الْمُضْطَرّینَ»
، به عزّت و جلالت که مرا از این محنت و ملال، خلاص ارزانى دار.
در این اثنا شتر سوارى به نظر قتیبه آمد که به تعجیل تمام از زیر آن پشته مىگذشت، قتیبه از او پرسید که نام تو چیست؟ جواب داد که طلحان نام دارم و به جانب یمن مىروم. چون لفظ یمن بر زبان طلحان گذشت آب حسرت از دیده قتیبه روان شده گفت: اى جوان! اگر پیغام من به قبایل و عشایر من رسانى ضامن مىشوم که صد شتر سرخ موى به تو دهند. طلحان گفت: تو کیستى؟ گفت: من قتیبة بن کلثومم که در فلان سال به حج آمده بودم و اهل این قبیله با من محاربه نموده مرا اسیر ساختند. طلحان گفت: شاید خویشان تو سخن باور نداشته باشند. قتیبه گفت:
فرود آى تا من بیتى چند بر پالان شتر بنویسم تا به ایشان نمایى. طلحان فرود آمده، قتیبه بیتى چند که ترجمه آن به فارسى این است بر پالان نوشت:
از حال من شکسته دلان را خبر کنید |
کاى صفدران ز بهر خلاصم سفر کنید |
|
لشگر سوى ولایت دشمن بیاورید |
خون حسود دولت ما را خبر کنید |
|
بر گردنم که جایگه طوق ملک بود |
بینید غُلّ و بند، سخن مختصر کنید |
|
و همچنین به برادر خود نوشت که صد شتر به طلحان دهد. طلحان به یمن رسیده قضیه قتیبه را فراموش کرد، تا روزى دو زن را دید که حکایت قتیبه با یکدیگر مىگفتند و بر او نوحه مىکردند، طلحان از ایشان نشان برادر قتیبه پرسیده، نزد وى رفته، نوشته قتیبه به وى نمود.
آن جوانمرد فى الفور صد شتر تسلیم نموده، لشگر جمع کرد و از برادر مَعدیکَرَب و قیس بن معدیکَرَب استمداد نمود. قیس گفت: اگر در زیر عَلَم من سیر کنى تو را مدد کنم. ابن ام کلثوم خواست که امتناع نماید، اقارب او را از این سرکشى منع کردند و قیس با بنوزبید و سپاه یمن با بنوعقیل محاربه نموده ایشان را شکست داد و قتیبه را از اسارت خلاص ساخت. «1»
منتظر آن و این مباش که ایزد |
کار تو بى رنج انتظار بسازد |
|
طاعت او را تو بنده وار بسر بر |
تا همه کارت خداى وار بسازد |
ابعاد شخصیّت امام مجتبی علیه السلام
دامنه شخصیّت بی مانند سبط اکبر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم امام حسن مجتبی علیه السلام آنقدر وسیع و گسترده است که آثار و نشانه های آن در تمام کتاب های حدیث، تراجم، سیره، تاریخ و مناقب فراوان به چشم می خورد.
تواضع، فروتنی، خداترسی، روابط حسنه، احترام متقابل و کمک به بینوایان از ابعاد برجسته زندگی آن سرور جوانان بهشتی است. آن بزرگوار بازویی علمی، قضایی و نیرویی بسیار کارآمد برای حکومت علوی و شخص امیرمؤمنان علیه السلام بوده است.
امام از جمله کسانی بود که از آغاز تا پایان به دفاع از حریم رهبری پرداخته و در جنگ های جمل، صفّین و نهروان فعالانه شرکت جسته، بلکه در بسیج نیروها از کوفه برای مقابله با فتنه طلحه و زبیر، گام های بسیار مثبت و مؤثری برداشته است.
زندگی پر رنج و محنت امام، پر از این مسائل است که فقط به یک بُعد آن، که جایگاه علمی امام مجتبی علیه السلام باشد، اشاره می کنیم.
الف) امام در نگاه پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
امام حسن مجتبی علیه السلام کودک بود که پیامبر بزرگوار اسلام از او به عظمت و بزرگی یاد می کرد. به یقین این برخوردهای محبت آمیز که هیچ گاه در زمان خاص و یا در محدوده خاصّی ابراز نمی شد، نشان دهنده این بود که آن حضرت می خواست نقاب از چهره امام حسن علیه السلام کنار زده و شخصیّت والای او را بیش از پیش، به مسلمانان معرفی کند.
هادی امت
حذیفه گوید: روزی صحابه رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در نزدیکی کوه حرا ـ یا غیر آن ـ گرد پیامبر جمع شده بودند که حسن در خردسالی با وقار خاصّی به جمع آنان پیوست. پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم با نگاه طولانی که بر او داشت، همه را مخاطب قرار داده و فرمود:
«آگاه باشید که همانا او ـ حسن ـ بعد از من راهنما و هدایتگر شما خواهد بود. او تحفه ای است از خداوند جهان برای من؛ از من خبر خواهد داد و مردم را با آثار باقی مانده از من آشنا خواهد کرد. سنت مرا زنده خواهد کرد. و افعال و کردارش نشانگر کارهای من است. خداوند عنایت و رحمتش را بر او فرو فرستد. رحمت و رضوان خداوند بر کسی باد که حقّ او را بشناسد و به خاطر من به او احترام نموده و نیکی کند.»1
مصلح بزرگ
مورّخان نوشته اند که: روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ضمن اظهار محبت به امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود:
«انّ هذا ریحانتی و انّ ابنی هذا سید، سیصلح اللّه به بین فئتین من المسلمین؛2 همانا حسن ریحانه من است. و این فرزندم سیّد و بزرگ است و به زودی خداوند به دست او بین دو گروه مسلمان، صلح برقرار خواهد کرد.»
ناگفته نماند که این سخن، یک پیشگویی از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم بود که در آینده بین دو گروه از مسلمانان جنگ و خونریزی خواهد شد و امام حسن علیه السلام بین آن دو، صلح و دوستی برقرار خواهد کرد.
طبق نقل تاریخ، امام حسن مجتبی علیه السلام با مشاهده خیانت یاران و فراهم نبودن زمینه جنگ با معاویه، خیر و صلاح امت را در این دیدند که از درگیر شدن با معاویه خودداری کرده و با صلح پیشنهادی معاویه، موافقت کنند. و در اثر این صلح، هم مسلمانان را از شرّ هجوم خارجیان نجات دادند و هم از جنگ و خونریزی جلوگیری کردند.3
گواه رسالت نبوی صلی الله علیه و آله وسلم
و در ادامه ماجرایی که حذیفه به نقل آن پرداخته بود، آمده است که: ناگاه مرد عربی چماق به دست وارد شد و فریاد برآورد: «کدام یک از شما محمد هستید؟» یاران رسول خدا، با ناراحتی جلو رفته و گفتند: «چه می خواهی؟» رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «آرام بگیرید.» مرد عرب خطاب به پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم گفت: «تو را دشمن داشتم، و اکنون دشمنی من نسبت به تو بیشتر شد. تو ادّعای رسالت و پیامبری کرده ای، دلیل و برهانت چیست؟» حضرت فرمود: «چنانچه مایل باشی، عضوی از اعضای من به تو خبر دهد که برهان و دلیلم روشن تر خواهد بود.» مرد عرب گفت: «مگر عضو انسان هم سخن می گوید؟!» پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «آری. حسن جان! برخیز.» مرد عرب که گمان می کرد، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم او را مسخره می کند، گفت: «خود از عهده پاسخگویی برنمی آیی، خردسالی را از جای بلند می کنی تا با من صحبت کند؟!»
رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: «به زودی او را آگاه به خواسته های خویش خواهی یافت.» طبق پیش بینی رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم امام حسن علیه السلام از جای برخاسته و از وضعیت آن مرد عرب و چگونگی گرفتاری وی در بین راه سخن گفت؛ به گونه ای که باعث تعجب و حیرت او شده و گفت: «ای پسر! تو این مطالب را از کجا می دانی؟! تو اسرار دل مرا برملا ساختی؟ گویی همراه من بوده ای! مگر تو غیب می دانی؟» آن گاه مسلمان شد.4
راستی که امام حسن علیه السلام با این بیانات، برهان و دلیل نبوّت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم بوده است؛ چرا که این عضو کوچک پیامبر آنقدر از خود دانش نشان داد که دشمن را وادار به تسلیم و اسلام نمود.
ب) امام در نگاه امیرمؤمنان علیه السلام
امام حسن مجتبی علیه السلام در نگاه علی علیه السلام شخصیتی بسیار بزرگ و ممتاز بود. و از همان دوران کودکی که آیات الهی را برای مادرش فاطمه زهرا علیهاالسلام می خواند، به این گوهر گرانبها را شناخت و در طول سالیانی که در کنار یکدیگر بودند، هماره از فرزند خود تعریف، تمجید و تقدیر می کرد. حتی در برخی از موارد، قضاوت و یا پاسخ به سؤالات علمی را به عهده اش می گذاشت. نمونه های زیر، بیانگر شخصیت علمی و جایگاه والای آن حضرت در نزد پدر بزرگوارش می باشد.
سخنرانی در محضر پدر
روزی امام علیه السلام به فرزند خود فرمود: «برخیز و سخن گوی تا گفتارت را بشنوم». امام حسن علیه السلام عرض کرد: «پدرجان! چگونه سخنرانی کنم با اینکه رو به روی تو قرار گرفته ام؟!» امام خود را پنهان نمود؛ به طوری که صدای حسن را می شنید. امام حسن علیه السلام برخاست و خطابه خود را شروع کرد و پس از حمد و ثنای الهی، فرمود:
«علی، دری است که اگر کسی وارد آن در شود، مؤمن است و کسی که از آن خارج گردد، کافر است.»
در این هنگام امام علی علیه السلام برخاست و بین دو چشم حسن را بوسید و سپس فرمود: «ذریة بعضها من بعض و الله سمیع علیم»؛ آنها فرزندان و دودمانی هستند که بعضی از بعضی دیگر گرفته شده اند و خداوند، شنوا و داناست.5
پاسخ به سؤالات مرد شامی
روز دیگری یک فرد شامی، که خود را از پیروان امیرمؤمنان معرفی می کرد، حضرت ضمن معرفی وی که: تو از پیروان ما نیستی بلکه برای پادشاه کشور روم سؤال هایی پیش آمده و پیکش را نزد معاویه فرستاده، او که در جواب عاجز مانده، تو را به نزد ما فرستاده است. برای پاسخ به سؤالاتش امام حسنو امام حسین علیهماالسلام را معرفی کرد. او امام حسن را برای پاسخ به سؤالات خود انتخاب کرد. مرد شامی پیش از آنکه سؤالات خود را مطرح کند، امام حسن علیه السلام لب به سخن گشوده، فرمود:
«آمده ای که چنین سؤال هایی را مطرح کنی: فاصله بین حق و باطل چه قدر است؟ بین آسمان و زمین چه قدر فاصله است؟ قوس و قزح چیست؟ کدام چشمه و چاه است که ارواح مشرکان در آن جمع هستند؟ ارواح مؤمنان در کجا جمع می شوند؟ خنثی کیست؟ کدام ده چیز است که هریک سخت تر از دیگری است؟»
عرض کرد: یابن رسول اللّه! درست است، پرسش های من همین هاست که فرمودید. سپس امام در حضور پدر به تمام آن پرسشها پاسخ گفت. وقتی آن مرد شامی این پاسخ ها را شنید، گفت:
گواهی می دهم که تو فرزند رسول خدایی و همانا علی بن ابی طالب سزاوارتر است برای خلافت و جانشینی رسول خدا از معاویه...6
در مسند قضاوت
از دیگر دلایل شخصیت علمی و جایگاه والایش این است که امیرمؤمنان علیه السلام از او می خواهد تا در جریانی بسیار مشکل، داوری کند. او نیز درباره فردی که چاقو در دست داشت و در خرابه ای کنار کُشته ای دستگیرش کرده بودند و همچنین درباره فرد دیگری که خود اقرار کرده بود که مقتول در خرابه را، او کشته است؛ چنین قضاوت کرد:
«قاتل واقعی با اقرار و صداقتش جان متّهم را نجات داد و با این کار، گویی بشریت را نجات داده است و خداوند فرموده: «و من أحیاها فکانّما احیا النّاس جمیعاً»؛ هرکس انسانی را از مرگ رهایی بخشد، چنان است که گویی همه مردم را زنده کرده است. بنابراین، آن دو را آزاد کنید و دیه مقتول را از بیت المال پرداخت نمایید.»7
ج) در نگاه امام حسین علیه السلام
با توجه به سال شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام به یقین هیچ معصومی به اندازه امام حسین علیه السلام در کنار برادر خود نبوده است. این دو امام معصوم نزدیک به پنجاه سال در کنار یکدیگر زندگی می کردند. بدین جهت امام حسین علیه السلام بیشتر از هر مسلمان دیگری به شخصیت علمی برادرش پی برده بود. و به ویژه در آن ده سال آخر که امامت و رهبری را عهده دار بود، با نگرش دیگری به امام حسن علیه السلام می نگریست.
امام حسین علیه السلام ضمن اینکه برادر خود را شخصیتی بی مانند می دانست، او را عالم ترین فرد به تفسیر و تأویل و آشنا به تمام علوم و مسائل حکومت و جهان اسلام می دانست. چنانچه این نظر را می توان از برخورد امام حسین علیه السلام با عایشه در تشییع جنازه برادرش به دست آورد.
در تاریخ آمده است: هنگامی که امام حسین علیه السلام خواست برادر خود را، بنا به توصیه اش پیش از دفن برای تجدید عهد نزد قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ببرد، عایشه به تحریک بنی امیه از ورود جنازه امام حسن علیه السلام به داخل حجره پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جلوگیری کرد. امام در برابر این اهانت به فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم به عایشه فرمود:
«این تو و پدرت بودید که حُرمت و حجاب رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم را دریدید و کسی را داخل حجره اش کردید که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جوارش را دوست نمی داشت و اینکه خداوند در فردای قیامت از تو بازخواست خواهد کرد. بدان ای عایشه! که برادرم داناترین فرد به خدا و رسول او است. و داناتر است به کتاب خدا از اینکه بخواهد نسبت به رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم پرده دری کند...»8
امام حسن و نقل حدیث از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
از جمله افرادی که نامش جزو راویان و محدّثان از رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم در تاریخ ثبت گردیده، امام حسن مجتبی علیه السلام است. امام که در حیات پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم هنوز ده سال نداشت، با دریافت گفته های پیامبر که گاهی آیات وحی بود و گاهی روایات، آنها را از سینه پیامبر به سینه خودش منتقل کرده و سپس به دیگران انتقال می داد.
امام حسن علیه السلام با شنیدن آیات وحی که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرود می آمد، بی درنگ به منزل آمده و آنها را برای مادرش حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام قرائت می کرد. که این مسأله باعث تعجب امیرمؤمنان علیه السلام شده بود.
آورده اند که: امام مجتبی علیه السلام هفت ساله بود که به همراه پیامبر در مسجد حضور می یافت و آنگاه که آیات جدید بر او نازل می شد، همان ها را از زبان جدّش می شنید و آن گاه که به خانه باز می گشت، برای مادرش فاطمه تلاوت می کرد؛ به گونه ای که هرگاه امیرمؤمنان وارد خانه می شد، ملاحظه می کرد آیات جدیدی که بر پیامبر نازل گردیده نزد فاطمه است. از آن حضرت جویا می شد؛ فاطمه می فرمود: از فرزندت حسن.
بدین جهت، روزی علی بن ابی طالب علیه السلام زودتر به خانه آمد و از دیدِ فرزندش پنهان گشت تا آیات جدید را که بر پیامبر نازل شده بار دیگر از فرزندش بشنود.
امام حسن علیه السلام وارد خانه شد؛ همین که خواست آیات قرآن را برای مادرش بخواند، زبانش به لکنت افتاد و از خواندن سریع باز ماند. مادرش شگفت زده شد. امام حسن علیه السلام گفت: مادرم! تعجب نکن؛ گویا شخصیت بزرگی در خانه است که با شنیدن سخنانم، مرا از سخن گفتن باز می دارد!
در این هنگام، امیرمؤمنان علیه السلام از محلّ اختفا بیرون آمده و فرزندش حسن را به آغوش گرفته و بوسید.9
گلایه ای از احمد بن حنبل
احمد بن حنبل در مسند خود، ضمن اختصاص فصلی به روایات امام حسن مجتبی علیه السلام از طریق شش نفر به نام های ابوالحوراء سعدی، هبیره، عمر بن حبشی، محمد بن علی، ربیعة بن شیبان و محمد، دوازده روایت از امام حسن علیه السلام از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم نقل کرده است.10
در حالی که در همین مسند، از عبداللّه بن عباس صد و شصت صفحه11 روایت نقل کرده است که بدون شک، مجموع آن روایات کمتر از هزار روایت نخواهد بود.
حال سؤال ما این است: با اینکه ابن عباس در مکه یا مدینه به دنیا آمده12 و با امام حسن علیه السلام بیش از دو یا سه سال تفاوت سنّی ندارد، چه شده که از امام حسن علیه السلام دوازده روایت نقل می کند ولی از ابن عباس صد و شصت صفحه روایت؟ در حالی که اگر بخواهیم حضور هریک را به محضر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم حساب کنیم، به یقین با شرایطی که امام حسن علیه السلام داشت، از جمله نوه بودن، حضور وی به مراتب بیشتر از حضور ابن عباس بوده است!
افزون بر این، با در نظرگرفتن اظهار نظر برخی که ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم چهار یا نه و یا ده حدیث13 بیشتر نشنیده است؛ شگفت آور است که چرا احمد بن حنبل، این همه روایت را به او نسبت داده است؟!
تدریس معارف الهی
یکی از بهترین شواهد و دلایل شخصیت والای امام حسن مجتبی علیه السلام این است که وی از همان آغاز جوانی، بلکه کودکی، آنچه را که از زبان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم گرفته بود، سخاوتمندانه در اختیار دیگران قرار می داد. ابن الصباغ مالکی درباره این کلاس پرخیر و برکت می نویسد:
«حکی عنه علیه السلام انه کان یجلس فی مسجد رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم و یجتمع الناس حوله فیتکلّم بما یشفی غلیل السائلین و یقطع حجج المجادلین...؛ درباره حسن بن علی ـ که درود بر او باد ـ نقل شده است که در مسجد رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم می نشست و تشنگان معارف اسلامی گرداگردش می نشستند. او به گونه ای سخن می گفت که تشنگان علم و معرفت را سیراب نموده و ادّله و براهین دشمنان را باطل می کرد...»14
ابن الصباغ سپس به نقل جریان زیر پرداخته تا شخصیت علمی امام حسن مجتبی علیه السلام و جایگاه والای او را در امت اسلامی بیان کرده باشد:
علی بن احمد واحدی در تفسیر خود آورده است که مردی وارد مسجد رسول اللّه شده، ملاحظه کرد که شخصی مشغول نقل حدیث از پیامبر است. مردم اطراف او را گرفته، به سخنانش گوش می دادند. پس آن شخص به نزد وی آمده، گفت: مراد از شاهد و مشهود ـ که در آیه شریفه آمده است ـ چیست؟ پاسخ داد: اما شاهد که روز جمعه است و اما مراد از مشهود، روز عرفه می باشد. پس از او گذشته به دیگری برخورد کرد که همانند اولی به نقل حدیث پرداخته بود، سؤال خود را تکرار کرده از او پرسید که: مراد از شاهد و مشهود چیست؟ وی پاسخ داد: اما شاهد که روز جمعه است و اما مشهود، روز عید قربان است. آنگاه از کنار آن دو نفر گذشته، گذرش به نوجوانی افتاد که چهره اش همانند طلا می درخشید که او هم در مسجد، کلاس درس تشکیل داده بود. پس از او درباره شاهد و مشهود پرسید. وی در پاسخ گفت:
آری. اما شاهد، حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم است و اما مشهود، روز قیامت می باشد.
آنگاه برای گفته خود، این چنین استدلال کرد:
آیا سخن پروردگار را نشنیده ای که می فرماید: «یا ایها النّبیّ انّا أرسلناک شاهداً و مبشّراً و نذیراً»15؛ ای پیامبر! ما تو را به عنوان شاهد و بشارت دهنده و بیم دهنده فرستادیم. «ذلک یوم مجموع له الناس و ذلک یوم مشهود»16؛ روز قیامت روزی است که همه مردم برای آن جمع می شوند و آن روز، روزی است که مشهود همگان است.
گوید: سپس از نام شخص اوّل پرسید، گفتند: ابن عباس است و از دومی که پرسید، گفتند: ابن عمر است و از شخص سوم که پرسید، گفتند: وی، حسن بن علی بن ابی طالب است.17
جالب اینجاست که بر طبق نقل علامه مجلسی در بحارالانوار: «این شخص تفسیر امام را از شاهد و مشهود، بر دیگر تفسیرها که از عبداللّه بن عباس و عبداللّه بن عمر شنیده بود، ترجیح داده و آن را پسندیده بود»18؛ شاید دلیل این پذیرش، استدلال قوی امام حسن به دو آیه شریفه بوده است.
امام حسن علیه السلام و تربیت شاگردان
امام حسن مجتبی علیه السلام از دوران کودکی سفره علمی خود را پهن کرده و با نقل آیات شریفه و سپس نقل حدیث از پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و آله وسلم خدمت بزرگی به تشنگان علم و معرفت نمود؛ به ویژه در این ده سال آخر که حوادث دردناکی به مسلمانان، خاصّه پیروان اهل بیت روی آورده بود.
امام با حلم، بردباری، صبر و حوصله ای که از خود نشان می دادند، خویشتن را برای هر نوع پاسخ گویی آماده ساخته بودند.
از این روی، می بینیم که افراد و گروه ها و شخصیت های زیادی در محضر درس امام علیه السلام می نشستند که یقیناً تاریخ، نام بسیاری از آنها را ثبت نکرده است. از جمله بسیاری از صحابه رسول خدا و تابعین هستند که از محضر پرفیض امام حسن علیه السلام استفاده کرده اند.
در اینجا برخی از بزرگان شیعه همانند شیخ طوسی در رجال خود، نام برخی از این شخصیت ها را به عنوان اصحاب امام آورده است که تعداد آنها از چهل و یک نفر نمی گذرد.
اگرچه جای این سؤال هست که: چگونه یاران امام حسن علیه السلام از چهل و یک نفر تجاوز نمی کنند در حالی که امام نزدیک پنجاه سال در بین امت اسلامی زندگی می کردند؟ و چرا یک مرتبه از تعداد 450 یار که برای امیرمؤمنان علیه السلام ثبت شده به چهل و یک نفر می رسد؟ و چرا این عدد نسبت به امام حسین علیه السلام هم به دو برابر، بلکه بیشتر می رسد و چرا با مقایسه با یاران امام زین العابدین علیه السلام یاران او یک چهارم می باشد؟! علت چیست و چرا چنین شده است؟
احتمال دارد شیخ طوسی فقط نام راویان از اصحاب امام حسن علیه السلام را آورده باشد؛ به دلیل اینکه در بخش آخر کتاب خود به نام عده ای اشاره کرده است که از معصومین علیهم السلام روایت نکرده اند.
و احتمال دارد امام در زمانی می زیسته که بیشتر اصحاب پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم بودند، و آنها به هر دلیلی از حضور در پای درس امام حسن علیه السلام و یا نقل روایت از او، خودداری می کردند.
و نیز محتمل است که تبلیغات سوء معاویة بن ابی سفیان تأثیر خود را گذارده باشد.
یاران امام حسن مجتبی علیه السلام
حال، این ما هستیم و تعداد بسیار کم از یاران امام حسن مجتبی علیه السلام که بخش دیگری از این نوشتار را به یادآوری نام آنها اختصاص می دهیم:
1. احنف بن قیس؛ 2. اصبغ بن نباته؛ 3. اشعث بن سوار؛ 4. جابر بن عبداللّه انصاری؛ 5. جعید همدانی؛ 6. جارود بن منذر؛ 7. جارود بن أبی بشر؛ 8. حبیب بن مظاهر؛ 9. حذیفة بن اسید غفاری؛ 10. حارث اعور؛ 11؛ حجر بن عدی؛ 12. حبّة بن جویر عرنی؛ 13. حبابه والبیه؛ 14. رشید هجری؛ 15. رفاعة بن شداد؛ 16. زید بن ارقم؛ 17. سلیم بن قیس؛ 18. سفیان بن ابی لیلی همدانی؛ 19. سلیمان بن صرد خزاعی؛ 20. سوید بن غفله؛ 21. ظالم بن عمرو؛ 22. عبایة بن عمرو ربعی؛ 23. عمرو بن حمق خزاعی؛ 24. عامر بن واثله؛ 25. عبداللّه بن جعفر بن أبی طالب؛ 26. عبیداللّه بن عباس؛ 27. عمرو بن قیس مشرقی؛ 28. قیس بن سعد بن عباده؛ 29. کمیل بن زیاد؛ 30. کیسان بن کلیب؛ 31. لوط بن یحیی؛ 32. مسلم البطین؛ 33. مسعود مولی أبی وائل؛ 34. میثم تمّار؛ 35. مسیب بن نجبه؛ 36. مسلم بن عقیل؛ 37. هلال بن نساف؛ 38. ابواسحاق همدانی؛ 39. ابواسحاق سبیعی؛ 40. ابن کلیب؛ 41. فاطمه والبیه.19
نکته جالب توجّه اینکه یاران امام از نظر عدد، بسیار کم هستند اما بسیاری از آنها از شخصیت های برجسته عالم اسلام می باشند.
برخی از آنها پیامبر و پنج امام را درک کرده اند؛ همانند جابر بن عبداللّه انصاری و برخی دیگر علاوه بر اینکه از یاران امام حسن علیه السلام هستند، جزو یاران امیرمؤمنان بوده اند؛ همانند احنف، اصبغ، جابر بن عبداللّه، جعید، حبیب، حبّه، رشید، رفاعه، زید، سلیم، سلیمان، سوید، ظالم، عمرو بن حمق، عامر، کمیل، لوط، میثم، مسیب و ابواسحاق.
و برخی دیگر جزو یاران امام حسین علیه السلام نیز هستند؛ همانند جابر، جعید، حبیب، رشید، زید، سلیم، ظالم، عمرو، کیسان، لوط، میثم و فاطمه. دسته دیگر از آنها جزو یاران امام سجاد علیه السلام نیز هستند؛ همانند جابر، رشید، سلیم و ظالم.
و گروهی نیز جزو یاران امام باقر علیه السلام شمرده شده اند؛ همانند جابر بن عبداللّه انصاری که در سال 78 ق. به دیدار خدا شتافت.20
نکته دوم اینکه عده ای از یاران امام حسن علیه السلام همانند حبیب بن مظاهر اسدی، جزو شهدای کربلا هستند. و برخی همانند کمیل بن زیاد، عمرو بن حمق خزاعی، رشید هجری و حجر بن عدی در راه ولایت و دفاع از اهل بیت علیهم السلام به شهادت رسیده اند.
پی نوشت ها:
1. بحارالانوار، ج 43، ص 333.
2. الاصابة فی تمییز الصحابه، ج 2، ص 12؛ ذخائر العقبی، ص 125.
3. ر.ک: صلح الحسن.
4. بحارالانوار، ج 43، ص 333.
5. همان، ص 351؛ اثبات الوصیه، ص 159.
6. احتجاج، طبرسی، ج 1، ص 339. (با تلخیص).
7. کافی، ج 7، ص 289.
8. همان، ج 1، ص 302.
9. بحارالانوار، ج 43، ص 338.
10. مسند احمد، ج 1، ص 199.
11. همان، ص 214 ـ 374.
12. در بین مورّخان اختلاف است که ابن عباس به هنگام رحلت پیامبر(ص) چند ساله بوده است؟ عده ای او را ده ساله، برخی سیزده ساله و گروهی پانزده ساله دانسته اند. (تهذیب التهذیب، ج 5، ص 244.)
13. همان.
14. الفصول المهمه، ص 137.
15. احزاب / 45.
16. هود / 103
17. الفصول المهمه، ص 137.
18. بحارالانوار، ج 43، ص 345.
19. رجال شیخ طوسی، ص 66.
20. بهجة الآمال، ج 2، ص 480
منابع مقاله: تفسیر المیزان جلد 6، طباطبایی، سید محمد حسین؛
هیچ دانشمند متفکر و اهل بحثی که کارش غور و تعمق در مسائل کلی علمی است دراین تردید ندارد که مساله توحید از همه مسائل علمی دقیق تر و تصور و درک آن از همه دشوارتر وگره آن از همه پیچیده تر است، چون این مساله در افقی قرار دارد که از افق سایر مسائل علمی ونیز از افق افکار نوع مردم بلندتر است، و از سنخ مسائل و قضایای متداولی نیست که نفوس بتواند با آن انس گرفته و دلها به آن راه یابد، و معلوم است که چنین مساله ای چه معرکه ای دردلها بپا خواهد کرد، و عقول و افکار برای درک آن سر از چه چیزهائی در خواهند آورد، چون اختلاف در نیروی جسمانی بواسطه اختلاف ساختمانهای بدنی اعصاب فکری را هم مختلف می کند، و در نتیجه فهم و تعقل در مزاج های مختلف از نظر کندی و تیزی و خوبی و بدی واستقامت و کجی مختلف می شود.
اینها همه مسلم است، و کسی را در آن تردید نیست، قرآن کریم هم در آیات چندی به آن اشاره کرده، از آن جمله می فرماید: "هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون انمایتذکر اولوا الالباب" (1) و نیز می فرماید: "فاعرض عن من تولی عن ذکرنا و لم یرد الا الحیوة الدنیا ذلک مبلغهم من العلم" (2) و نیز می فرماید."فما لهؤلاء القوم لا یکادون یفقهون حدیثا" (3) و نیز در ذیل آیه 75 همین سوره که از آیات مورد بحث است می فرماید: "انظر کیف نبین لهم الایات ثم انظر انی یؤفکون" (4(
و این اختلاف درک ها و تفکرات در طرز تلقی و تفسیر یکتائی خدا از همه جا روشن تر دیده می شود، چه در آنجاست که اختلاف و نوسان وسیع و عجیبی که افراد بشر دردرک و تعقل و کیفیت تفسیر و بیان مساله وجود خدای تعالی دارند بخوبی بچشم می خورد، بااینکه همه شان در اصل وجود خدا متفقند، چون دارای فطرت انسانی اند، و این مساله هم ازالهامات مرموز و اشارات دقیق فطرت سرچشمه می گیرد، و لذا می بینیم که وجود این فطرت ازیک طرف، و برنخوردن به دین صحیح از طرف دیگر عده ای از افراد انسان را بر آن داشته که برای اسکات و قانع ساختن فطرت خود بت هائی از چوب و سنگ و حتی از کشک و یا گلی که با بول گوسفند درست کرده، آنها را شریک خدا بدانند و بپرستند، همانطوری که خدا رامی پرستند، و از آنها حاجت بخواهند همانطوری که از خدا می خواهند، و در برابر آنها به خاک بیفتند همانطوری که در برابر خدا می افتند، حتی به این هم اکتفا نکرده کار را به جائی برسانندکه در همان عالم خیال بت ها را با خدا در انداخته و سرانجام بت ها را بر خدا غلبه داده و درنتیجه برای همیشه روی به بتخانه نهاده و خدا را فراموش کنند، و بت ها را بر خود و حوایج خودامارت و سروری داده و خدا را معزول و از کار خدائی منفصل کنند، در حقیقت منتها درجه ای که این عده توانسته اند در باره هستی خداوند فکر کنند این است که برای او وجودی قائل شوندنظیر وجودی که برای آلهه خود قائلند، آلهه ای که خود بدست خود یا بدست امثال خود آنراساخته و پرداخته اند، و لذا می بینیم که خدا را مانند یک یک بت ها به وحدت عددیه ای که درواحد است و از آن اعداد ترکیب می شود توصیف کرده اند.
قرآن هم در آیه زیر همین توصیف غلط آنها را حکایت کرده و می فرماید: "و عجبوا ان جائهم منذر منهم و قال الکافرون هذا ساحر کذاب.اجعل الالهة الها واحدا ان هذا لشی ءعجاب" (5) چه از این طرز گفتارشان معلوم می شود که دعوت قرآن را به توحید، دعوت به وحدت عددی تلقی کرده اند، همان وحدتی که در مقابل کثرت است، و گمان کرده اند اگر قرآن می فرماید: "و الهکم اله واحد لا اله الا هو" (6) و یا می فرماید: "هو الحی لا اله الا هو فادعوه مخلصین له الدین" (7) و یا آیات دیگری که دعوتشان به این است که خدایان برون از حدتان را دور انداخته روی به درگاه خدای یگانه آرید، و یا اگر می فرماید: "و الهنا و الهکم واحد" (8) معبود ما و معبود شما یکیست و بت پرستان را دعوت می کند به اینکه تفرقه در عبادت و اینکه هرقبیله و طایفه ای خدائی مخصوص بخود تهیه کرده و در برابر خدایان دیگران خضوع نکند، را کنارگذاشته همه متفقا یکی را بپرستند معنایش این است که این آلهه زیاد را کنار گذاشته و اله واحد را که وحدتش نظیر وحدت یک یک بت ها است بپرستید.
)قرآن کریم وحدت عددیه را از پروردگار جل و علا نفی می کند)قرآن در تعالیم عالیه خود وحدت عددیه را از پروردگار(جل ذکره)نفی می کند، وجهتش این است که لازمه وحدت عددیه محدودیت و مقدوریت است، و واحدی که وحدتش عددی است جز به اینکه محدود به حدود مکانی و زمانی و هزاران حدود دیگر باشد و جز به اینکه مقدور و محاط ما واقع شود تشخیص داده نمی شود، و قرآن خدای تعالی را منزه از این می داند که محاط و مقدور چیزی واقع شود، و کسی بر او احاطه و تسلط بیابد، مثالی که بتواندقدری مطلب را به ذهن خواننده نزدیک کند اینست که: اگر شما از آب حوض منزل خود که آب واحدی است دویست ظرف را پر کرده و به این وسیله آبی را که تاکنون تمامیش یک واحد بود بصورت دویست واحدش در آورید، در این صورت خواهید دید که آب هر یک ازظرفها به تنهائی واحد و جدا از آبهای دیگر است.و اگر کسی از شما سؤال کند این ظرف معین وحدتش را از کجا آورد؟و چطور شد که از آبی که همه آن یک واحد بود دویست واحد پیداشد؟!در جواب خواهید گفت: جهت این کثرت این است که هر یک از ظرفها را که انگشت بگذارید می بینید آب سایر ظرفها در آن نیست، و همین نبودن آبهای صد و نود و نه ظرف دیگر دراین ظرف حد این ظرفست و همچنین یک انسان از این جهت یکی است که خصوصیات سایرانسانها را فاقد است، همچنین نداشتن و نبودن ها عبارتست از حدی که اگر نبود ممکن نبودانسان را که هم صادق بر این فرد و هم بر سایر افراد است متصف به وحدت و کثرت نمود.
پس از این مثال بخوبی روشن شد که تنها و تنها محدودیت یک وجود به هزاران هزارامر عدمی باعث شده است که واحد عددی واحد شود، و اگر به جهتی آن وحدت از میان رفته وصفت و کیفیت اجتماع عارض شود از ترکیب همان واحد کثرت عددی بوجود آید.و چون خدای متعال بنا بر تعلیم عالی قرآن منزه از مقهوریت است بلکه قاهری است که هیچگاه مقهورنمی شود از این جهت نه وحدت عددی و نه کثرت عددی در حق او تصور ندارد و لذا در قرآن می فرماید: "هو الواحد القهار" (9) و نیز می فرماید: "ء ارباب متفرقون خیرا ام الله الواحد القهار ماتعبدون من دونه الا اسماء و می فرماید: "و ما من اله الا الله الواحد القهار" (10) و می فرماید: "لو اراد الله ان یتخذ ولدا لاصطفی مما یخلق ما یشاء سبحانه هو الله الواحد القهار" (11(و سیاق این آیات همانطوری که می بینید تنها وحدت فردی را از باری تعالی نفی نمی کند، بلکه ساحت مقدس او را منزه از همه انحا وحدت می داند، چه وحدت فردی که درقبال کثرت فردی است(مانند وحدت یک فرد از انسان که اگر فرد دیگری به آن اضافه شود نفردوم انسان به دست می آید)و چه وحدت نوعی و جنسی یا هر وحدت کلی دیگری که در قبال کثرتی است از جنس خود، (مانند وحدتی که نوع انسان که یکی از هزاران هزار نوع حیوانی است، مانند گاو و گوسفند و اسب و امثال آن، در قبال کثرت انواع)چون تمامی این انحاءوحدت در مقهوریت و جبر به داشتن حدی که فرد را از سایر افراد نوع، یا نوع را از سایر انواع جنس جدا و متمایز کند مشترکند، و چون بنا بر تعلیمات قرآن هیچ چیز خدای تعالی را به هیچ وجه نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال نمی تواند مقهور و مغلوب و محدود در حدی کند ازاین جهت وحدت او عددی نیست.
آری، از نظر قرآن او قاهری است فوق هر چیز، و در هیچ شانی از شؤون خود محدودنمی شود، وجودی است که هیچ امری از امور عدمی(که عبارت اخری حد است)در او راه ندارد، و حقی است که مشوب به هیچ باطلی(که یکی از آنها محدودیت است)نمی گردد، زنده ایست که مرگ ندارد، دانائی است که جهل در ساحتش راه ندارد، قادری است که هیچ عجزی بر او چیره نمی شود، مالکی است که کسی از او چیزی را مالک نیست، عزیزی است که ذلت برایش نیست و ملکی است که کسی را بر او تسلطی نیست.
و کوتاه سخن یکی از تعلیمات عالیه قرآن همین است که برای پروردگار از هر کمال خالص آن را قائل است، و ساحت مقدسش را از هر نقصی مبرا می داند، و این حقیقتی است
(چون خدای تعالی مالک تمامی کمالات و اصیل در هر کمالی است، اتصاف او به وحدت و کثرت عددیه محال است)که شاید هر کسی نتواند به درک آن نائل شود، و لذا برای اینکه شما خواننده عزیز بیشتر به این حقیقت قرآنی آشنا شوید ناگزیرم توصیه کنم که در ذهن خود دو چیز را فرض کنی که یکی ازآن دو متناهی و محدود و دیگری از همه جهات و به تمام معنا نامتناهی و بی پایان باشد، بعد ازفرض آن دو اگر به دقت تامل کنی خواهی دید که نامتناهی به سراسر وجود متناهی محیط است، بطوری که به هیچ نحو از انحائی که بتوان فرض کرد متناهی نمی تواند غیر متناهی را ازحد کمالش دفع کند، بلکه خواهی دید که غیر متناهی بر متناهی سیطره و غلبه ای دارد که هیچ چیز از کمالات او را فاقد نیست، و نیز خواهی دید که غیر متناهی قائم به نفس خود و شهید ومحیط بر نفس خویش است، آنگاه با در نظر گرفتن این مثال قدری معنای دو آیه زیر بیشتر وبهتر مفهوم می شود: "ا و لم یکف بربک انه علی کل شی ء شهید.الا انهم فی مریة من لقاءربهم الا انه بکل شی ء محیط" (12) و می توان گفت تنها این دو آیه نیستند، بلکه عموم آیاتی که اوصاف خدا را بیان می کنند و صراحت در حصر و یا ظهور در آن دارند دلالت بر این معنامی کنند، مانند آیات زیر: "الله لا اله الا هو له الاسماء الحسنی" (13) ، "و یعلمون ان الله هوالحق المبین" (14) ، "هو الحی لا اله الا هو" (15) "، "و هو العلیم القدیر" (16) ، "ان القوة لله جمیعا" (17) ، "له الملک و له الحمد" (18) ، "ان العزة لله جمیعا" (19) ، "الحق من ربک" (20) و"انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی" (21(و آیات دیگری غیر اینها که همه همین طوری که می بینید به بانگ بلند خدای تعالی رادر هر کمالی که بتوان فرض کرد اصیل دانسته.و حضرتش را مالک تمامی کمالات می داند، و چنین اعلام می دارد که برای غیر خدا به اندازه خردلی از کمالات وجود ندارد، مگر اینکه خدایش ارزانی بدارد که باز ملک خداست، و در نزد او عاریت است، چون عطیه و تملیک خدابا تملیکات ما آفریدگان فرق دارد، ما اگر چیزی به کسی تملیک کنیم از ملک خود بیرون کرده و دیگر مالک آن نیستیم، و لیکن خدای سبحان این چنین نیست زیرا که آفریدگان خدا، خود و آنچه در دست دارند همه ملک خدایند.
بنا بر این هر موجودی را فرض کنیم که در آن کمالی باشد و بخواهیم فرضا او را ثانی خدا و انباز او بدانیم برگشت خود او و کمالش بسوی خداوند است، با این تفاوت که همان کمال، مادامی است که در موجود فرضی ما وجود دارد و مشوب و آمیخته با هزاران نواقص است، و لیکن همین کمال خالصش نزد خدا است، آری خدای تعالی حقی است که هر چیزی را مالک است، و غیر خدا باطلی است که از خود چیزی ندارد، کما اینکه در قرآن می فرماید:
"لا یملکون لانفسهم ضرا و لا نفعا و لا یملکون موتا و لا حیوة و لا نشورا" (22) و همین معنااست که وحدت عددی را از خدای تعالی نفی می کند، زیرا اگر وحدتش وحدت عددی بودوجودش محدود و ذاتش از احاطه به سایر موجودات بر کنار بود، و آنگاه صحیح بود که عقل ثانی و انبازی برایش فرض کند، حالا چه در خارج باشد و چه نباشد، و نیز از ناحیه ذاتش مانعی نبود از اینکه عقل او را متصف به کثرت کند، و اگر مانعی می داشت از ناحیه خارج و مرحله وقوع بود، مانند همه چیزهائی که ممکن است باشد، لیکن فعلا نیست، و حال آنکه خدای تعالی اینطور نیست، و فرض ثانی و انباز برای خدا فرضی است غیر ممکن، نه اینکه ممکن باشد و لیکن فعلا وقوع نداشته باشد، بنا بر آنچه گفته شد، خدای تعالی به این معنا واحد است که از جهت وجود طوری است که محدود به حدی نمی شود تا بتوان برون از آن حد فرد دومی برایش تصور کرد، و همین معنا و مقصود از آیات سوره توحید است: "قل هو الله احد.الله الصمد.لم یلد و لم یولد.و لم یکن له کفوا احد". (23)
توضیح اینکه کلمه"احد"در"قل هو الله احد"طوری استعمال شده که امکان فرض بر عددی را در قبال آن دفع می کند، زیرا وقتی گفته می شود: احدی به سر وقت من نیامدآمدن یک نفر و دو نفر و همه ارقام بالاتر را نفی می کند، و همچنین اگر این کلمه در جمله مثبت بکار رود مانند: "و ان احد من المشرکین استجارک - و اگر احدی از مشرکین به توپناه آورد" در اینجا نیز یک نفر و دو نفر و همه ارقام بالاتر از دو را شامل می شود، و مانند کلمه"هر کس"هیچ رقمی از ارقام از شمول آن بیرون نیست.
و همچنین آیه"او جاء احد منکم من الغائط - و یا احدی از شما مستراح برود"که یک نفر و دو نفر و هیچ یک از ارقام از شمول آن بیرون نیستند، و"احد"در آیه"و ان احد من المشرکین"منسوب بود به مشرکین، یعنی احدی از مشرکین، و در آیه"اوجاء احد منکم"منسوب بود به کلمه"منکم"یعنی احدی از شما مسلمین، آیه اولی همه مشرکین را در برمی گرفت و آیه دومی همه مسلمین را، و در آیه"قل هو الله احد"چون"احد"در اثبات بکاررفته نه در نفی، و چون منسوب به چیزی و یا کسی هم نشده، از این جهت می رساند که هویت پروردگار متعال طوری است که فرض وجود کسی را که هویتش از جهتی شبیه هویت او باشدرفع می کند، چه اینکه یکی باشد و چه بیشتر، پس کسی که ثانی خدا و انباز او باشد نه تنها درخارج وجود ندارد، بلکه فرض آنهم بر حسب فرض صحیح محال است.
و لذا در سوره توحید نخست"احد"را به"صمدیت"توصیف کرد، و"صمد"عبارتست از چیزی که جوف و فضای خالی در آن نباشد، و در ثانی به اینکه نمی زاید، و درثالث به اینکه زائیده نمی شود، و در رابع به اینکه احدی همپایه او نیست، که همه این اوصاف از چیزهایی هستند که هر کدام نوعی محدودیت و برکناری را همراه دارند، و از همین جهت است که هیچ آفریده ای نمی تواند آفریدگار را آنطور که هست توصیف کند، کما اینکه در قرآن به این معنا اشاره کرده و می فرماید: " سبحان الله عما یصفون الا عباد الله المخلصین" (24(
و نیز می فرماید: "و لا یحیطون به علما" (25) سر این مطلب این است که صفات کمالیه ای که ما خدا را به آن صفات توصیف می کنیم اوصاف مقید محدودی هستند، و خدای تعالی منزه است از قید و حد، خدای تعالی کسی است که رسول الله(ص)در ثنایش آن جمله معروف را گفته است: "لا احصی ثناء علیک انت کما اثنیت علی نفسک - من ثنای تو نتوانم شمرد، تو همانطوری هستی که از ناحیه خودت ستایش شدی"و همین معنای از وحدت است که با آن تثلیث نصارا دفع می شود، گر چه آنها هم قائل به توحید هستند، لیکن توحیدی را معتقدند که در آن وحدت، وحدت عددی است، و منافات ندارد که از جهت دیگر کثیر باشد، نظیر یک فرد از انسان که از جهت اینکه فردی است از کلی انسان واحد و ازجهت اینکه علم و حیات و انسانیت و چیزهای دیگر است کثیر است، و تعلیمات قرآنی منکرچنین وحدتی است نسبت به خداوند، قرآن وحدتی را ثابت می کند که به هیچ معنا فرض کثرت در آن ممکن نیست، نه در ناحیه ذات و نه در ناحیه صفات، و بنا بر این، آنچه در این باب از ذات و صفات فرض شود قرآن همه را عین هم می داند، یعنی صفات را عین هم و همه آنها راعین ذات می داند.
(وحدت خداوند سبحان در توحیدی که نصارا معتقدند وحدت عددی است که قرآن منکر آنست)لذا می بینیم آیاتی که خدای تعالی را به وحدانیت ستوده دنبالش صفت قهاریت راذکر کرده است، تا بفهماند وحدتش عددی نیست، یعنی وحدتی است که در آن بهیچ وجه مجال برای فرض ثانی و مانند نیست، تا چه رسد به اینکه ثانی او در عالم، خارجیت و واقعیت داشته باشد، کما اینکه در قرآن به موهوم بودن مفروضات بشری و قهاریت خدا بر آن مفروضات اشاره کرده و می فرماید: "ء ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار ما تعبدون من دونه الااسماء سمیتموها انتم و آباؤکم" (26) خدای را به وحدتی ستوده که قاهر است بر هر شریکی که برایش فرض کنند، خلاصه، وحدتی اثبات می کند که در عالم برای معبودهای غیر خدا جزاسم چیزی باقی نمی گذارد، و همه را موهوم می سازد، و نیز می فرماید: "ام جعلوا لله شرکاءخلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کل شی ء و هو الواحد القهار" (227 و نیز فرموده:
"لمن الملک الیوم لله الواحد القهار" (28) ، چون وسعت ملک او آنقدر است که هیچ مالک دیگری در برابرش فرض نمی شود، جز اینکه آن مفروض و آنچه در دست او است همه ملک خدای سبحان است، و نیز فرموده: "و ما من اله الا الله الواحد القهار" (29) و نیز فرموده: "لو اراد الله ان یتخذ ولدا لاصطفی مما یخلق ما یشاء سبحانه هو الله الواحد القهار" (30) همانطوری که می بینید در این آیات و آیات دیگری که اسم از قهاریت خدا به میان آمده است کلمه"قهار"بعد از ذکر"واحد"بکار رفته است.
پی نوشت ها:
............................................
(1)آیا برابرند آنان که میدانند با آنان که نمیدانند این را تنها صاحبان خرد می فهمند و متذکرمیشوند.سوره الزمر آیه 9.
(2)پس روی بگردان از کسی که پشت کرد و روی گردانید از قرآن ما و جز زندگی مادی دنیا رانخواست آری پایه معلومات انسان همین اندازه است.سوره نجم آیه 30.
(3)پس چه می شود این مردم را که نمی فهمند و نزدیک هم نیست حدیثی را درک کنند.سوره نساءآیه 78.
(4)ببین چگونه بر ایشان آیات را بیان می کنیم آنگاه ببین چگونه از شنیدن حق روی می گردانند. سوره مائده آیه 75.
(5)و در شگفت شدند از اینکه بسوی ایشان از جنس خودشان ترساننده ای از طرف پروردگار آمد وکفار گفتند این شخص جادوگری است دروغ پرداز.شگفتا، آیا این مرد این همه خدایان را کنار زده ومنحصر به خدای واحدی کرده است!؟این مطلب راستی مطلب بسیار عجیبی است.سوره ص آیه 5.
(6)معبود شما معبودی است یگانه، معبودی جز او نیست.سوره بقره آیه 163.
(7)اوست همان زنده، جز او معبودی نیست، پس او را بخوانید در حالی که دین را برای او خالص کرده باشید.سوره مؤمن آیه 65.
(8)سوره عنکبوت آیه 46.
(9)اوست یکتای قهار.سوره رعد آیه 6.
(10)و نیست هیچ معبودی بجز الله تعالی که یکتای قهار است.سوره ص آیه 65.
(11)اگر خدا می خواست فرزندی برای خود فراهم کند هر آینه از آنچه که خلق کرده برای فرزندی خود بر می گزید هر چه را که می خواست، لیکن او منزه است، و اوست الله واحد قهار.سوره زمر آیه 4.
(12)آیا بس نیست برای روشن شدن ثبوت و حقانیت خدای تو که در نزد هر چیزی حاضر است؟!آگاه باش که آنها نسبت به بقای او در شک و تردیدند، آگاه باش که خداوند بهر چیزی محیط است.سوره حم سجده آیه 54.
(13)خدای تعالی معبودیست بی همتا که معبودی جز او نیست برای اوست اسماء حسنی.سوره طه آیه 8.
(14)و میدانند که براستی و درستی"الله"حق و حقیقتی است روشن.سوره نور آیه 25.
(15)اوست زنده، جز او معبودی نیست.سوره مؤمن آیه 65.
(16)اوست بسیار دانا و بسیار توانا.سوره روم آیه 54.
(17)بدرستی قوت تماما از برای خداست.سوره بقره آیه 165.
(18)برای اوست ملک و برای اوست حمد و ستایش.سوره تغابن آیه 1.
(19)هر عزت و اقتداری مخصوص خدا است.سوره یونس آیه 65.
(20)حق همان است که از طرف خدا بسوی تو آمد.سوره بقره آیه 147.
(21)و شما فقرا و حاجتمندان بخدائید و خدا همانا بی نیاز است.سوره فاطر آیه 15.
(22)مالک هیچ ضرر و نفعی و نیز مالک مرگ و زندگی و دوباره زنده شدن خود نیستند.سوره فرقان آیه 3.
(23)بگو، او یعنی خدای متعال یگانه است و هر سیادت و سروری به او منتهی میشود، لم یزل ولا یزال خواهد بود، نیازمند به خواب و خوراک نیست، نزائیده و زائیده نشده، و احدی برای او همپایه و کفونبوده.سوره توحید.
(24)منزه است خداوند از آنچه که او را به آن توصیف می کنند مگر توصیف بندگان مخلص خداوند.
سوره صافات آیه 160.
(25)احاطه علمی به آن پیدا نمی کنند.سوره طه آیه 110.
(26)ترجمه این آیه در پاورقی صفحه 129 گذشت.(سوره یوسف آیه 40).
(27)آیا برای خداوند متعال شرکائی قرار داده اند که مانند آفریدن خداوند موجوداتی آفریده اند و فعلاایشان در اشتباه افتاده اند که آفریده های خداوند کدام است و آفریده های شرکایش کدام؟!!بگو خداوندخالق هر چیزی است و او واحدی است قهار.سوره رعد آیه 16.
(28)امروز ملک عالم از کیست، از آن خدای واحد قهار است.سوره المؤمنون آیه 16.
(29)سوره ص آیه 65.
(30)در پاورقی صفحه 129 گذشت
چرا امام حسن علیه السلام صلح کرد؟
جریان شناسی دقیق دو طیف متعارض (صالحان و ناصالحان)، نشان می دهد که، «دنیازدگی و عدم دینداری» مردم، موجب پذیرش صلح از سوی امام حسن علیه السلام شد. از این رو، آن حضرت، این دو را به عنوان عامل صلح معرفی و با تعبیر «عبید الدنیا» از آنان یاد کرد.1 نقاط اوج این رویکرد را می توان در استقبال نکردن مردم از حضور در اردوگاه جنگ امام حسن علیه السلام یافت؛ به گونه ای که امام حسن علیه السلام فرمود: «... شگفتا از مردمی که پی در پی نه حیا دارند، نه دین... اف بر شما ای بردگان دنیا»!2 امام همچنان خطاب به مردم فرمود: «معاویه ما را به چیزی فراخوانده است که عزت و عدالت در آن نیست؛ اگر زندگی دنیا را می خواهید، می پذیریم و این خار در چشم را تحمل می کنیم و اگر مرگ را بخواهید، آن را در راه خدا ارزانی می داریم». در پاسخ امام، همه فریاد زدند: ما زندگی و ماندن را می خواهیم.3 اکنون مباحث مترتب بر دنیاگرایی مردم را مرور می کنیم.
آثار دنیاگرایی و بی دینی در رفتار مردم
این آثار، در قالب های مختلف، خود را نشان داد. برخی محققان، این آثار و معلول ها را به جای علت صلح مطرح می کنند. برخی از این آثار، عبارتند از:
1. پیمان شکنی
وقتی سپاه قیس بن سعد، قبیله به قبیله، به معاویه پیوستند، امام فرمود: «... [پس از شهادت پدرم] با من به اختیار بیعت کردید و من هم پذیرفتم و در این راه بیرون آمدم و خدا می داند که چه تصمیمی داشتم؛ ولی از شما سرزد، آن چه سرزد».4
2. خیانت به امام
رویکرد دنیاگرایی مردم، به ویژه خواص را در قیام و صلح حسنی و در آیینه خیانت هایشان باید دید؛ چنان که معاویه در آغازین لحظات، اکثر آن ها را جذب کرد؛ از جمله فرماندهی از قبیله کنده را با پانصد هزار درهم خرید و او با دویست نفر، به معاویه پیوست. امام فرمود: «من بارها به شما گفته ام که شما وفا ندارید و بنده دنیایید».5
3. مصمم نبودن به مبارزه
وقتی جاریة بن قدامه نزد امام علیه السلام آمد و تقاضای حرکت به سمت دشمن کرد، امام فرمود: «اگر همه این مردم مثل تو بودند، رهسپارشان می کردم؛ ولی نصف یا یک دهم مردم، این عقیده را ندارند».6
بازتاب دنیاگرایی مردم در جبهه امام
1. تنها ماندن امام حسن علیه السلام
در آغاز جنگ، وقتی لشکر به پل منیع رسید، حجر بن عدی از سوی امام، مردم را در مسجد جمع کرد و کوشید تا آنان را برای جنگ، تهییج کند؛ اما همه سکوت کردند؛ به گونه ای که عدی بن حاتم برخاست و گفت: سبحان الله! چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر خود پاسخ نمی دهید؟7 امام علیه السلام، بارها با این حقیقت تلخ روبه رو شد.
امام علیه السلام در برابر اعتراض مردم به صلح هم فرمود: «سوگند به خدا! حکومت را به معاویه نسپردم؛ مگر این که یارانی نیافتم».8
2. ناامیدی از وصول به هدف با اقدام نظامی
هدف اصلی نظام امامت، جامعه سازی و صیانت از جامعه نبوی است. جنگ و صلح، اموری فرعی اند که در مسیر جامعه سازی، به دلیل تعارض بنای جامعه جدید با منافع گروه هایی که از وضع سابق بهره می برند، پیش می آید وگرنه ائمه فارغ از این امور، مشغول جامعه سازی اسلامی و تحقق مدینة النبی می شدند.
امام حسن علیه السلام هم در این مسیر، ناچار به جنگ شد و پس از تنهایی و ناامیدی از ادامه وصول به هدف، با اقدام نظامی پیش آمد. امام، هنگام امضای صلح نامه فرمود: «اینک پیش آمد من، به ناامیدی از حقی که زنده دارم و باطلی که بمیرانم، رسید».9
3. پذیرش گزینه صلح
این بخش از تصمیم امام، پیامد طبیعی حوادث قبلی و ناامیدی از وصول به هدف به وسیله جنگ بود. امام حسن علیه السلام، در این باره می فرماید: «اگر یارانی داشتم، صلح نمی کردم». این جمله، گویای این است که امام، صلح را به عنوان یک راه اساسی، انتخاب نکرد؛ بلکه طبق وضعیت موجود، ناچار به استفاده از آن شد.10
آثار صلح
آیا منافعی که امام از ترک جنگ به دست آورد، قابل رقابت با دستاورد معاویه بود و آیا دستاورد امام حسن علیه السلام از این اقدام، بیشتر از دستاورد احتمالی وی از جنگ بود؟
در صورت کم ارزش بودن دستاوردهای امام، آن حضرت، نباید صلح را می پذیرفت. آثار آینده نشان می دهد که در هر دو صورت دستاوردهای امام، ارزشمندتر از دستاوردهای معاویه بود. برای این منظور باید آثار صلح را مرور کنیم. این آثار، عبارتند از:
1. بقای نظام امامت
اصلی ترین اثر صلح، بقای نظام امامت برای حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاری فرمود: «خواستم حافظی برای دین باقی بماند».11
2. بقای شیعیان
امام به ابوسعید عقیصا فرمود: «اگر صلح نمی کردم، روی زمین، کسی از شیعیان ما باقی نمی ماند».12
3. حفظ دین و رعایت مصلحت امت پیامبر
در آن موقعیت، روم شرقی آماده حمله به نظام اسلامی بود و جنگ داخلی، موجب وصول آنان به هدف و نابودی اساس اسلام می شد.13
امام علیه السلام در این باره فرمود: «ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود... خواستم دین خدا حفظ شود».14 گر چه این سخن عام است و ممکن است منظور غیر از خطر روم شرقی باشد، ولی اصل حفظ دین، در آن، لحاظ شده است. امام بارها اشاره می کرد که مصلحت و حکمت این کار، هر چند پنهان، خیلی مهم است. وی نزد معاویه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم... و در این کار، جز صلاح و دوام مردم را نخواستم».15
4. ترجیح امنیت بر اختلاف
امام، هنگام کوچ از ساباط فرمود: «انس، آسودگی و آشتی میان مردم از جدایی، ناامنی، کینه ورزی و دشمنی که شما خواهانید، بهتر است».16
5. تأمین عزت واقعی
صلح هر چند در ظاهر عقب نشینی بود، اما در واقع، عامل عزت شیعیان و شکست ناپذیری ابدی آنان شد. از این رو، امام در برابر سلیمان بن صرد که با عنوان مذلّ المومنین به امام سلام کرد، فرمود: سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب تر است از این که عزیز باشید و کشته شوید».17
مقایسه آثار جنگ و صلح
1. اقدام نظامی و تداوم جنگ، فاقد دستاورد معین و قابل اعتنایی بود و صلح تاکتیکی (ترک مخاصمه) نسبت به جنگ، ارجح بود. همچنین مقایسه دستاوردهای دو طرف از صلح، نشان می دهد که دستاورد امام، به مراتب بیشتر بود؛ زیرا یکی از دستاوردهای امام، از ترک مخاصمه، حفظ اصل موجودیت نظام امامت و شیعیان بود و اگر چنین نمی کرد اینها از بین می رفتند و آن چه معاویه به دست آورد، وصول به حکومت بود که البته دوام چندانی هم نیاورد و با قیام امام بعدی از همین نظام امامت در خطر، به طور کلی متزلزل شد؛ اما نظام امامت، با حفظ اصل امامت و موجودیت شیعه، هر چند به گونه ای حداقلی، بقای خود را تضمین کرد و موجب شد که شیعیان در فرصت های مناسب، به بازسازی خود بپردازند.
2. ادعای ناکارآمدی صلح، به دلیل وفادار نماندن معاویه به شرایط و اعمال استبداد علیه شیعیان، صحیح نیست؛ چون تأمین هدف اصلی (تداوم نظام امامت به عنوان نگهبان انقلاب پیامبر)، به عصرهای بعد هم مربوط می شود و این هدف، با این صلح، تأمین شد و اقلیت شیعه و اصل امامت، با حفظ موجودیت خود، از این تنگه سخت گذشت.
3. ادعای برابری صلح با شکست و ذلت نیز درست نیست؛ چون با حفظ امامت و تشیع، خطر نابودی کامل آنها از بین رفت و هیچ پیروزی ای از این بالاتر نیست.
4. تدبیر صلح در برابر خطراتی که اساس تشیع، اسلام و امامت را تهدید می کرد، نشان می دهد که این تصمیم، از روی جهل و کم کاری هم نبود. امام نیز با اشاره به پنهان بودن مصلحت صلح و تشبیه آن به داستان سوراخ کردن کشتی و... توسط حضرت خضر و شکایت موسی... فرمود: «وقتی من از جانب خدا امام مسلمانانم، نباید در جنگ و صلح، مرا به نادانی متهم کنید؛ گرچه حکمت و علت آن را ندانید و امر بر شما مشتبه شود».
5. اتهام نداشتن خط مشی ثابت توسط ائمه نیز درست نیست؛ زیرا هدف اصلی، حفاظت از نظام پیامبر و جامعه سازی اسلامی، در سایه حفظ امامت است که طبق شرایط، به شیوه های مختلفی اجرا می شود. صلح یا جنگ، هدف نیستند تا ائمه متهم به تشتت و پراکندگی هدف ها شوند؛ بلکه شیوه های وصول به هدف می باشند. از این رو، شهید مطهری، چنین معتقد است: «اگر واقعاً امام حسن به جای امام حسین بود، کار امام حسین را می کرد و اگر امام حسین به جای امام حسن بود، کار امام حسن را می کرد».18
6. این صلح، از روی روحیه سازشکاری و ترس و راحت کردن خود نبود. از این رو، امام در پاسخ عبدالله بن زبیر فرمود: «گمان می کنی من از روی ترس و زبونی با معاویه صلح کردم... وای بر تو! هرگز ترس و ناتوانی در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانی همچون تو بود که ادعای دوستی با من داشتند و در دل، نابودی مرا آرزو می کردند».19
نتیجه
دلیل اصلی پیشنهاد صلح از سوی معاویه، رسیدن به حکومت، با هزینه کم بود و عامل اصلی در پذیرش صلح از سوی امامعلیه اسلام، عدم همراهی و فداکاری مردم، به ویژه خواص بود که ناشی از دنیاگرایی و راحت طلبی آنان بود و به بروز رفتارهایی چون پیمان شکنی، خیانت و... انجامید. بازتاب این رفتارها، موجب تنها ماندن امام، ناامیدی از وصول به هدف به وسیله جنگ و پذیرش ترک مخاصمه بود. آثار صلح (بقای نظام امامت، شیعیان، دین و ...) هم نشان داد که دستاورد امام، به مراتب بیشتر از دستاورد معاویه بود. این آثار، گویای این است که این صلح، کارآمد، برابر با پیروزی، هوشیارانه، براساس حفظ خط مشی اصلی و بر طبق رعایت مصالح امت اسلامی بود. این صلح، آثاری را در پی داشت که قیام حماسی امام حسین علیه السلام آن را تکمیل و بقای اسلام را تضمین کرد.
برای مطالعه بیشتر در این زمینه، به آثار زیر مراجعه نمایید:
1. حقایق پنهان، پژوهشی از زندگی سیاسی امام حسن مجتبی، احمد زمانی.
2. صلح امام حسن، پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ، شیخ راضی آل یاسین، ترجمه سید علی خامنه ای.
3. فصلنامه فرهنگ کوثر، ش 55 (ویژه نامه امام حسن(ع)، ش 56).
4. سیری در سیره ائمه اطهار، شهید مرتضی مطهری.
پی نوشت ها:
1. مجلسی، بحارالانوار، ج 44، ص 21.
2. همان؛ به نقل از راوندی، الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 575.
3. بحارالانوار، ج 44، ص 21.
4. الفتوح، ج 4، ص 290.
5. بحارالانوار، ج 44، ص 20.
6. همان، ج 34، ص 18.
7. مقاتل الطالبیین، ص 59.
8. طبرسی، احتجاج، ج 2، ص 71.
9. شیخ صدوق، علل الشرایع، ص 221.
10. نمونه ای در پاسخ امام به زید بن وهب جهنی؛ ر.ک. احتجاج، ج 2، ص 69.
11. حقایق پنهان، ص 215.
12. بحارالانوار، ج 44، ص 1.
13. پیشوایی، سیره پیشوایان، ص 97.
14. حقایق پنهان، ص 197.
15. بحارالانوار، ج 44، ص 54.
16. الفتوح، ج 3، ص 289 و 295.
17. الامامة و السیاسة، ص 163.
18. سیری در سیره ائمه اطهار، 60.
19. حیاة الامام الحسن بن علی، ج 2، ص 280
شایان توجه است که این نوشتار اقتباس و تلخیصی از کتاب «صلح امام حسن علیه السلام » تألیف شیخ راضی آل یاسین و ترجمه مقام معظّم رهبری (مدّ ظلّه العالی) می باشد.
پیش گفتار
پژوهش درباره زندگی معصومان علیهم السلام ضروری است؛ زیرا اقیانوس بی کران فضایل و معارف آنان مناسب ترین الگو برای همگان، به ویژه مسلمانان است. «الگوپذیری و قهرمان گرایی» در وجود انسان نهادینه شده و همه مردم همواره دنبال سمبل ها هستند. بی تردید رهبران الهی و امامان علیهم السلام به عنوان تندیس همه خوبی ها، قهرمانان موفق برای چگونه بودن، چگونه زیستن و چگونه مردن هستند. همه ابعاد شخصیّت معصومان علیهم السلام بایسته پژوهش است؛ ولی برخی از فرازهای زندگی آنان، از ویژگی برخوردار است؛ از این رو صاحبان اندیشه، نخبگان و نظریه پردازان، بیشتر همان ویژگی را مورد تحلیل قرار می دهند.
یکی از موضوعات شایان پژوهش، صلح قهرمانانه امام حسن علیه السلام با معاویه است که این بخش از زندگی او، مورد توجه فرهیختگان قرار گرفته است. شماری، صلح امام حسن علیه السلام را ستوده و او را قهرمان صلح و زندگی مسالمت آمیز خوانده اند و برخی دیگر بر صلح آن حضرت خُرده گرفته اند.
در این نوشتار کوشش می شود صلح امام حسن علیه السلام را شبهه زدایی نموده و اثبات نماید که امام با شناخت از شرایط زمان و با بهره گیری از سیاست و استراتژی معقول و منطقی، «پرشکوه ترین نرمش قهرمانانه تاریخ» را به ارمغان آورده است. از این رو، صلح او الگوی خوبی برای همه مصلحان و صلح جویان جهان است.
این نوشتار در چند محور مورد تحلیل قرار می گیرد:
الف) شبهه شناسی
شماری، این شبهه را مطرح کرده اند که: چرا امام حسن علیه السلام صلح کرد؟ آیا صلح امام با معاویه با روحیه شجاعت و شهامت خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم همسویی دارد؟
برخی دیگر، صلح امام حسن علیه السلام را با قیام امام حسین علیه السلام مقایسه نموده، گفته اند: چرا امام حسن علیه السلام صلح کرد و امام حسین علیه السلام قیام نمود؟ آیا بهتر نبود که امام حسن علیه السلام نیز مانند امام حسین علیه السلام قیام می کرد؟
برخی دیگر، این شبهه را مطرح کرده اند که: اصولاً واگذاری حکومت از سوی امام حسن علیه السلام ـ که بر مسند قدرت قرار داشت ـ به معاویه، سبب ذلّت مسلمانان و انحراف رهبری از مسیر اصلی شده است!
عده ای دیگر گفته اند: اصولاً امام حسن علیه السلام روحیه سازش داشته و همین روحیه، سبب صلح او شده است.
در خصوص یکی از شبهه های فوق و جواب آن، شیخ راضی آل یاسین می نویسد:
«بسیاری از مردم معتقدند که روح مناعت هاشمی، که همواره چون عقاب بلند پرواز، قله های مرتفع را به زیر پردارد، با رفتار امام حسین علیه السلام متناسب تر است تا رفتار امام حسن علیه السلام . و این، یک نگرش ابتدایی و سطحی و دور از عمق و دقّت است؛ زیرا حسن علیه السلام نیز در دیگر موقعیت ها و صحنه های زندگی اش، همان هاشمی شکوهمند و بلند پرواز بود که در افتخارات همراه و همطراز پدر و برادر خود محسوب می شد و این هرسه، نمونه کامل و مثال عالی مصلحان تاریخ بودند. هریک از ایشان جهاد و رسالتی مخصوص خود داشت که از اعماق شرایط موجود و اوضاع و احوال او سرچشمه می گرفت. نوشیدن جام شهادت، در موقعیت امام حسین علیه السلام و حفظ سرمایه زندگی به وسیله صلح، در موقعیت امام حسن علیه السلام به عنوان دو نقشه برای حفظ مکتب... بودند.»1
ب) نقش زمان و مکان در سنّت معصومان علیهم السلام
یکی از پرسش های مهم این است که: چرا معصومان علیهم السلام در فعالیت های سیاسی و اجتماعی خود، سیاست ثابتی نداشتند؟ اصولاً تعیین خطّ مشی ها و سیاست های آنان، برچه اساس و چه معیارهایی بوده است؟
در جواب باید گفت: شرایط و تحوّلات جامعه، نقش بنیادینی در شکل گیری سیاست آنان دارد. آنان رهبران مردم بودند که با شناخت شرایط زمان به رهبری آنان می پرداختند. طبیعی است که شرایط زمان و مکان یک معصوم، با شرایط معصوم دیگر، متفاوت است و حتی در عصر یک معصوم نیز ممکن است شرایط تفاوت پیدا کرده و همین تفاوت سبب تغییر استراتژی شود.
از سوی دیگر، اهداف اصلی معصومان حفظ و اجرای قوانین الهی2 و رعایت مصالح عمومی است که این عناصر با بهره گیری از اهرم صلح، قیام، سکوت و... تأمین می شود. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم با مشرکان و یهودیان می جنگد و در شرایطی دیگر با مشرکان صلح می کند که به عنوان «صلح حدیبیه» شهرت یافته است.3 امام علی علیه السلام 25 سال در برابر خلفا سکوت می کند، که از آن به عنوان «خار در چشم و استخوان درگلو» یاد کرده است.4
بی تردید، سکوت علی علیه السلام بدان معنا نیست که او خلفا را شایسته رهبری می دانست؛ بلکه به خاطر رعایت مصالح عمومی و حفظ دین سکوت کرد؛ چنانچه آن حضرت فرمود:
«فامسکت بیدی حتی رأیت راجعة النّاس قد رجعت عن الاسلام یدعون الی محق دین محمد صلی الله علیه و آله وسلم فخشیت ان لم انصر الاسلام و أهله أن اری فیه ثلماً او هدماً تکون المصیبة به اعظم من فوت ولایتکم انّما هی متاع ایّام قلائل...»5؛ دست نگه داشتم، تا اینکه دیدم گروهی از اسلام برگشتند، (مرتد شدند) و مردم را به محو دین محمد صلی الله علیه و آله وسلم دعوت می کنند، ترسیدم که اگر در این لحظات حساس، اسلام و مسلمانان را یاری نکنم، خرابی و یا شکافی در اسلام ببینم که مصیبت آن بر من، از مصیبت از دست رفتن چند روز خلافت بیشتر است.»
سکوت امام علی علیه السلام نوعی صلح بود که بر آن حضرت تحمیل شد. شهید مطهری می نویسد:
«... ما می بینیم امیرالمؤمنین علیه السلام در یک جا می جنگد، در جای دیگر نمی جنگد. بعد از پیامبر اسلام، مسأله خلافت پیش می آید و خلافت را دیگران می گیرند، علی علیه السلام در آنجا نمی جنگد... بیست و پنج سال می گذرد و در تمام این بیست و پنج سال، علی علیه السلام یک مرد به اصطلاح صلح جو و مسالمت طلب است...»6.
علی علیه السلام در مقطع زمانی دیگر با معاویه می جنگد، ولی «حکمیت» را می پذیرد که نوعی صلح اجباری است.
در اینجا اگر این سؤال مطرح شود که: آیا در اسلام اصل، جهاد است یا صلح؟ باید گفت: در اسلام اصل، نه صلح است و نه جنگ. بلکه این دو عنصر، تابع تأمین اهداف و شرایط است، از این روست که در اسلام هم به «جهاد» سفارش شده است7 و هم به «صلح».8 صلح با توجه به شرایط زمان صورت می گیرد و جهاد نیز براساس شرایط زمان و مصالح عمومی به وجود می آید. یک رهبر موفق و سیاستمدار آن است که در شرایط جنگ، جنگ و در شرایط صلح، صلح نماید. استاد شهید مطهری می نویسد:
«اسلام نه صلح را به یک معنا و اصل ثابت می پذیرد که در همه شرایط باید صلح و ترک مخاصمه حاکم باشد و نه در همه شرایط جنگ را می پذیرد و می گوید: همه جا جنگ. جنگ و صلح در همه جا تابع شرایط است؛ یعنی آن اثری است که از آن گرفته می شود....»9
در اینجا اگر این پرسش مطرح شود: آیا اگر امام حسن علیه السلام در شرایط امام حسین علیه السلام قرار می گرفت، قیام می کرد، و یا اگر امام حسین علیه السلام در شرایط امام حسن علیه السلام قرار می گرفت، صلح می کرد؟ شهید مطهری در جواب می نویسد:
«... واقعاً اگر امام حسن علیه السلام به جای امام حسین علیه السلام بود، کار امام حسین علیه السلام را می کرد و اگر امام حسین علیه السلام هم به جای امام حسن علیه السلام بود، کار امام حسن علیه السلام را می کرد...»10
ج) علل صلح
با توجه به مطالب فوق باید گفت: زمان و مکان، نقش بنیادی در تعیین خطّ مشی های سیاسی و اجتماعی معصومان علیهم السلام داشته است. صلح امام حسن علیه السلام با بهره گیری از شرایط زمان به وجود آمده است. از این رو صلح او معقول ترین و خردمندانه ترین راهکاری بود که از سوی آن امام همام شکل گرفته است. برای توضیح بیشتر، ضروری است که به برخی از علل صلح امام حسن علیه السلام اشاره شود.
پدیده های سیاسی و اجتماعی، مانند پدیده های طبیعی، بر اساس علل و عوامل به وجود می آیند. همان گونه که برای رشد یک درخت، نیاز به آب، هوا، خاک و... است، برای شکل گیری پدیده های سیاسی مانند قیام ها و صلح ها هم نیاز به علت و یا علت هاست.
صلح امام حسن علیه السلام نیز از این قاعده جدا نبوده و شکل گیری آن نیاز به علل دارد؛ به نظر می رسد عناصر زیر، علل شکل گیری آن باشند:
1. تکلیف گرایی
شماری بر این باورند که علت اصلی صلح امام حسن علیه السلام انجام وظیفه است؛ زیرا امامان معصوم علیهم السلام هر کدام وظیفه خاصّ داشته اند که از سوی خداوند تعیین شده است، و آنان با توجه به شرایط زمان، آن را انجام می دادند. مرحوم کلینی در اصول کافی، در باب «إن الائمّة علیهم السلام لم یفعلوا شیئاً الاّ بعهد من اللّه و امر منه لایتجاوزونه» به سند خود از معاذ بن کثیر، از امام صادق علیه السلام روایت کرده که فرمود: «به راستی که وصیّت به صورت کتابی از آسمان بر محمد صلی الله علیه و آله وسلم نازل گردید و نامه مهر شده ای جز وصیّت بر آن حضرت نازل نشد. و جبرئیل عرض کرد: ای محمد! این است وصیّت تو در امت خویش که نزد خاندانت خواهد بود. رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم فرمود: ای جبرئیل! کدام خاندانم؟ عرض کرد: بندگان برگزیده خدا، از آنها و دودمانشان، تا علم نبوت را از تو ارث برند... به راستی وصیّت مهرهایی بود، پس علی علیه السلام مهر اول را گشود و هرچه در آن بود، بر طبق آن عمل کرد؛ سپس حسن علیه السلام مهر دوم را گشود و هر چه در آن بود به آن عمل کرد و چون حسن علیه السلام از دنیا رفت، حسین علیه السلام مهر سوم را گشود و دید دستور خروج و کشتن و کشته شدن در آن بود...»11
اگر علت صلح امام حسن علیه السلام تکلیف گرایی باشد، اشکال و شبهه ای بر صلح امام علیه السلام نیست؛ زیرا او تکلیف خویش را انجام داده است. اشکال بر صلح امام حسن علیه السلام ناشی از آن است که علت صلح و فلسفه آن دقیقا روشن نیست، و برخی آن را درک نمی کنند. از سوی دیگر حوزه فرهنگ شیعه، امامان علیهم السلام معصوم بوده و حجت خدا بر مردم هستند؛ از این رو رفتار و گفتار آنان حجت است. بر این اساس صلح، از سوی حجت خدا به وجود آمده است، گر چه علت فلسفه آن را دیگران ندانند؛ چنان که خود حضرت امام حسن علیه السلام بدان اشاره کرده است. شیخ صدوق به سند خود از ابی سعید عقیصا روایت کرد که گفت:
« وقتی به نزد امام حسن علیه السلام رفت و به آن حضرت عرض کرد: ای فرزند رسول خدا! چرا با اینکه می دانستی حق با شماست، با معاویه گمراه و ستمگر صلح کردی؟! امام فرمود: ای اباسعید! آیا من حجت خدا بر خلق او و امام آنها پس از پدرم نیستم؟ گفتم: چرا! فرمود: پس من اکنون امام و رهبرم، چه قیام کنم و چه نکنم. ای اباسعید! علت مصالحه من با معاویه همان علت مصالحه ای است که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم با بنی ضمره.. و مردم مکه کرد؛ آنان کافر بودند به تنزیل (ظاهر صریح آیات)، معاویه و اصحاب او کافرند، به تأویل (باطن آیات قرآن)؛ ای اباسعید! وقتی من از جانب خدای متعال امام هستم، نمی توان مرا در کاری که کرده ام، چه جنگ و چه صلح، تخطئه کرد؛ اگر چه سرّ کاری که کرده ام، برای دیگران روشن و آشکار نباشد. آیا خضر علیه السلام را ندیدی که وقتی آن کشتی را سوراخ کرد و آن پسر را کشت و آن دیوار را بر پا داشت، کار او مورد اعتراض موسی علیه السلام قرار گرفت؟ چون سرّ آن را نمی دانست؛ تا وقتی که علت آن را به او گفت، راضی شد. و همین گونه است کار من که شما به خاطر این که سرّ کار ما را نمی دانید، مرا هدف اعتراض قرار داده اید...»12.
همچنین آن حضرت فرمود: «تکلیف انسان بر اساس اوامر الهی هر روز به گونه ای است و باید آن را انجام داد...»13.
واقعیّت آن است که برخی از مسائل را عقل درک نمی کند؛ از این رو نمی توان آن را تخطئه کرد و باید از وحی بهره گرفت. به قول مولوی که گفته است:
روح وحیی را مناسب هاست نیزدر نیابد عقل کآن آمد عزیز
گه جنون بیند، گهی حیران شودزآنک موقوفست تا او آن شود
چون مناسب های افعال خَضِرعقل موسی بود، در دیدش کدر
نا مناسب می نمود، افعال اوپیش موسی، چون نبودش حال او
عقل موسی چون شود در غیب بندعقل موشی خود کیست ای ارجمند؟14
2. حفظ دین
در فرهنگ امامان علیهم السلام حفظ دین و احیای معارف اهل بیت علیهم السلام محوری ترین عنصر است. تشکیل حکومت، قیام، صلح و سکوت آنها در راستای حفظ اسلام و احیای سنّت شکل می گرفت. اگر در شرایطی اسلام به واسطه قیام حفظ شود، آنان قیام کرده و از مرگ وحشت ندارند. اگر در مقطع زمانی دیگر، سکوت آنها موجب حفظ اسلام شود، ائمه علیهم السلام سکوت می کنند، اگرچه این سکوت، موجب از دست رفتن حقّ مسلّم آنان شود. ابن ابی الحدید در ذیل خطبه 215، این داستان را نقل می کند:
«روزی فاطمه علیهاالسلام ، علی علیه السلام را دعوت به قیام می کرد، در همین حال فریاد مؤذّن بلند شد که: «أشهد أنّ محمداً رسولُ اللّه»؛ علی علیه السلام به زهرا علیهاالسلام فرمود: آیا دوست داری این فریاد خاموش شود؟ فرمود: نه. فرمود: سخن من جز این نیست».15
امام علی علیه السلام فرمود: «سلامة الدین احبّ الینا من غیره».16
یکی از علل مهم صلح امام حسن علیه السلام را می توان «حفظ دین» بیان کرد. وضعیت جامعه اسلامی در شرایطی قرار گرفته بود که ممکن بود جنگ با معاویه، اصل دین را از بین ببرد؛ زیرا اوضاع خارج از جامعه اسلامی نشان می دهد که روم شرقی آماده حمله نظامی به نظام اسلامی بود.17
از سوی دیگر، مردم از نظر فرهنگی در وضعیتی قرار داشتند که خونریزی و جنگ، نوعی بدبینی به دین و مقدّسات آن را به وجود می آورد. شاید بر همین اساس باشد که امام حسن علیه السلام یکی از دلائل صلح خود را حفظ دین بیان کرد، چنانچه او در پی اعتراض برخی از شیعیانش فرمود:
«انّی خشیتُ أن یجتثّ المسلمون عن وجه الارض فاردتُ ان یکون للدّین ناعی18؛ ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود و کسی از آنان باقی نماند؛ از این رو خواستم بامصالحه ای که انجام گرفت، دین خدا حفظ شود.»
3. مصالح عمومی
رعایت مصالح عمومی، خردمندانه ترین استراتژی است که از سوی رهبران دلسوز و آزادی خواه اتّخاذ می شود. آنان مصالح عمومی را فدای مصالح فردی و گروهی نمی کنند؛ گرچه یکی از سیاست های رهبران دنیاگرا و قدرت طلب جهان اسلام، نادیده گرفتن مصالح عمومی است. آنان برای رسیدن به قدرت، از هیچ جنایتی دریغ نکرده و از تمام اهرم های غیر مشروع بهره گرفته، جنگ های داخلی خانمانسوز و ویرانگر را به وجود آوردند که ثمره آن، جز خونریزی و از بین بردن نیروهای انسانی و امکانات مادی و معنوی جامعه اسلامی، چیزی دیگر نبوده است!
یکی از ویژگی های رهبران الهی، آن است که هیچ گاه مصالح عمومی را فدای مصالح شخصی و گروهی نمی کنند. آنان از حقّ مسلّم خود می گذرند تا مصالح عمومی حفظ شود. امام حسن علیه السلام به عنوان رهبر الهی برای جلوگیری از خونریزی مسلمانان و رعایت عمومی مصالح آنان صلح کرد. وی می دانست که برخی او را مذّل المؤمنین خواهند خواند.19 و برخی به خاطر صلح، به او بی احترامی و اهانت خواهند کرد؛ ولی همه این سختی ها را تحمل کرد تا مصالح عمومی تهدید نشود. جنگ با معاویه نه به نفع کوفیان بود و نه به نفع شامیان. بلکه جنگ، زمینه حمله نظامی رومیان به جهان اسلام را فراهم می کرد که برنده، رومیان بودند. ابن واضح یعقوبی می نویسد:
«معاویه در سال چهل و یکم به شام برگشت. وی خبری یافت که لشکر روم با سپاهیان انبوه، راه جنگ را در پیش گرفته است،... از این رو با فرستادن صد هزار دینار با او صلح کرد...».20
بنابر این، اگر جنگی بین امام حسن علیه السلام و معاویه به وجود می آمد، رومیان به مسلمانان شبیخون زده و برنده این جنگ، رومیان بودند.
سیاستمداران دنیا، هرگاه احساس کنند که صلح، منافع ملّی آنان را تأمین می کند، صلح می کنند، از این رو صلح، نوعی تغییر روش مبارزه است و صلح، یکی از راهکارهای پیروزی علیه دشمن است. واقعیت آن است که امام حسن علیه السلام با بهره گیری از شرایط، صلح کرد و صلح او خود قیامی علیه خاندان بنی امیه بوده و زمینه ساز مهمّی برای قیام امام حسین علیه السلام . شاید بر همین اساس باشد که پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
«انّ ابنی هذا سیّد و لعلّ اللّه ان یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین21؛ همانا پسرم (امام حسن علیه السلام ) پیشوای مسلمانان است و امید است خداوند به دست او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان، صلح برقرار کند.»
سیدعبدالحسین شرف الدین می نویسد:
«حسن علیه السلام از جان خود دریغ نداشت و حسین علیه السلام در راه خدا از او با گذشت تر نبود. او جان خود را برای جهادی صامت و آرام نگاه داشت و چون فرصت و وقت موعود فرارسید، شهادت کربلا پیش از آنکه حسینی باشد، حسنی بود. از نظر خردمندان، روز ساباط امام حسن علیه السلام به مفهوم فداکاری بسی آمیخته است، تا روز عاشورای امام حسین علیه السلام ... زیرا امام حسن علیه السلام ، در آن روز در صحنه فداکاری نقش یک قهرمان نستوه و پایدار را در چهره مظلومانه یک از پا نشسته مغلوب، ایفا کرد. شهادت عاشورا به این دلیل در مرتبه نخست، حسنی بود و سپس حسینی، که حسن علیه السلام شالوده آن را ریخته و وسایل آن را فراهم آورده بود. پیروزی قاطع امام حسن علیه السلام متوقف بود بر اینکه با صبر و پایداری حکیمانه اش حقیقت را بی پرده، آشکار کند و در پرتو این روشنی بود که امام حسین علیه السلام توانست به آن نصرت و پیروزی پرشکوه ابدی نایل آید؛ تو گویی آن دو گوهر پاک برای این خطّ مشی همداستان شده بودند که: نقش پایداری حکیمانه از آنِ حسن علیه السلام باشد و نقش شورش گری و قیام مردانه از آنِ حسین علیه السلام ...».22
بی تردید یکی از علل اصلی صلح امام حسن علیه السلام رعایت مصالح عمومی بوده است. اگر امام حسن علیه السلام صلح نمی کرد، مصالح جهان اسلام از بین رفته بود. از سوی دیگر نتیجه جنگ، جز خونریزی و کشته شدن مسلمانان و شخص خود آن حضرت نبود. چنان که امام حسن علیه السلام فرمود:
«انّما هادنت حقّنا للدّماء و صیانةً و اشفاقاً علی نفسی و اهلی و المخلصین من اصحابی23؛ من صلح را پذیرفتم، تا از خونریزی جلوگیری کرده و جان خود، خانواده و اصحاب صمیمی خود را حفظ کرده باشم.»
4. حفظ شیعیان
گرچه حفظ شیعیان، یکی از مصادیق مصالح عمومی است؛ ولی از آنجایی که شیعیان، حافظان و پاسداران دین و مَوالی اهل بیت علیهم السلام بودند، حفظ آنان از اهمیّت ویژه ای برخوردار بود. از این رو امام حسن علیه السلام به حفظ آنان توجه ویژه داشته و بارها به آن اشاره کرده است. اگر امام مصالحه نمی کرد و نتیجه جنگ نیز پیروزی شامیان بود، معاویه با بهانه جنگ، حتی یک نفر از آنان را باقی نمی گذاشت؛ گرچه معاویه عهدشکنی کرد و برخی از شیعیان مانند حجربن عدی، عمروبن حمق و... را شهید کرد؛ ولی صلح سبب شد که در جنگ، شیعیان کشته نشوند. از این رو امام حسن علیه السلام یکی از علل صلح خود را حفظ شیعیان دانسته فرمود:
«نگهداری و حفظ شیعه، مرا ناگزیر بر صلح نمود. سپس مناسب دیدم جنگ به روز دیگر محوّل گردد...».24
5. عدم حمایت مردم
تشکیل حکومت و دفاع از آن، نیاز به پشتوانه مردمی دارد. اگر حکومت را به کبوتری تشبیه کنیم که با دو بال به سوی مقصد پرواز می کند، نیاز به دو بالِ مردم و رهبر دارد. در متون اسلامی از رهبر به واژه «امام» و از مردم به واژه «امت» یاد شده است که پیوند عمیق رهبر و مردم را می رساند. حکومت بدون مردم، همانند کبوتری بال شکسته است که به هدف نهایی نمی رسد؛ از این روست که در اسلام به مردم سالاری و مردم محوری توجّه خاصّی شده است. بی تردید، یکی از علل عدم موفقیت امامان معصوم علیهم السلام در تشکیل حکومت و یا شکست ظاهری در قیام ها، عدم همکاری مردم است. امام علی علیه السلام به رغم اینکه حکومت را حقّ خود می دانست؛25 ولی به دلیل عدم استقبال مردم، حکومت تشکیل نداد، تا اینکه مردم پس از قتل عثمان به او روی آوردند. آن گاه حضرت فرمود:
«اگر حضور مردم نبود، افسار خلافت را رها می کردم.»26
بی گمان، یکی از علل اصلی صلح امام حسن علیه السلام عدم حمایت مردم از آن حضرت است. اگر مردم کوفه از او حمایت می کردند و فرماندهان سپاه او خیانت نمی کردند، حضرت صلح نمی کرد؛ چنانچه حضرت فرمود:
«واللّه انّی سلّمت الأمر لأنّی لم اجد انصاراً ولو وجدت انصاراً لقاتلته لیلی و نهاری حتی یحکم اللّه بیننا و بینه27؛ به خدا سوگند! من از آن جهت کار را به او سپردم که یاوری نداشتم، اگر یاوری می داشتم، شبانه روز با او می جنگیدم؛ تا خداوند میان ما و معاویه حکم کند.»
امام حسن علیه السلام برای امتحان آمادگی مردم برای جنگ با معاویه، فرمود: «اگر آماده برای نبردید، صلح را رد کرده، با تکیه بر شمشیرمان کار او را به خدا واگذاریم، اما اگر ماندن را دوست دارید، صلح او را بپذیریم و برای شما تأمین بگیریم.» در این وقت مردم از هر سوی مسجد به فریاد درآمده و با ندای «البقیه، البقیه» صلح را امضا کردند.28
همچنین آن حضرت فرمود: «به خدا سوگند! اگر با معاویه درگیر شوم، اینان گردن مرا گرفته به صورت اسیر به او تحویل می دهند.»29
جاحظ می نویسد: «وقتی که امام حسن اصحابش را مشاهده کرد و در هم ریختگی سپاه خود را دید، با شناختی که از برخوردهای مختلف این مردم، با پدرش داشت و می دانست که هر روز به نوعی و رنگی رفتار می کنند، از حکومت کناره گرفت.»30
امام حسن علیه السلام در شرایط بسیار سختی قرار گرفته بود. بسیاری از فرماندهان او به لشکر معاویه ملحق شده بودند و برخی از یاران امام علیه السلام به معاویه نامه نوشته بودند که: ما آماده ایم حسن بن علی را دست بسته تحویل دهیم. معاویه نامه ای به عبیداللّه بن عباس نوشت و وعده داد که یک میلیون درهم به او بدهد، عبیداللّه شبانه با جمعی از اصحابش به سوی لشکر معاویه رفتند و در میان لشکریان شایع شد که فرمانده، خیانت کرده و به دشمن ملحق شده است. آن گاه یاران امام برخیمه حضرت یورش برده و حتی سجاده او را به غارت بردند.31 براین اساس بود که امام حسن علیه السلام فرمود:
«شما با گذشته خود تفاوت کرده اید؛ آن گاه که به صفین می رفتید، دینتان در پیش رویتان بود، اما امروز دنیاتان مقدم بر دینتان است!»32
در اینجا این سؤال مطرح است که: آیا امام علیه السلام با چنین یارانی می توانست با معاویه حیله گر بجنگد؟ آیا حضرت جز پذیرش صلح، راه دیگری داشت؟ در برخی از منابع تاریخی آمده است: «افردوه امضی الصلح33؛ وقتی تنهایش گذاشتند، صلح را پذیرفت.» بی تردید صلح امام علیه السلام خاری در چشم و استخوانی در گلوی آن امام صابر بود که تحمّل کرد.
سیّد عبدالحسین شرف الدّین می نویسد: «صلح حسن علیه السلام با معاویه از دشوارترین حوادثی بود که امامان اهل بیت، پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم از ناحیه این امت بدان دچار شدند. امام حسن علیه السلام با این صلح، آن چنان محنت طاقت فرسایی را کشید که هیچ کس جز به کمک خدا قادر بر تحمّل آن نیست؛ لیکن او از این آزمایش... سربلند و پیروز بیرون آمد.»34
د) خاتمه
با توجه به مطالب فوق باید گفت: صلح امام حسن علیه السلام قهرمانانه ترین نرمش تاریخ است که از سوی امام حسن علیه السلام ، با توجه به شرایط زمان و مکان، به وجود آمد. او به خاطر تکلیف گرایی حفظ دین، حفظ مصالح عمومی شیعیان و عدم حمایت مردم، صلح کرد؛ گرچه صلح از زهر برای او، تلخ تر و خار در چشم او بود. چنانچه آن حضرت در برابر پیشنهاد صلح از سوی معاویه، خطاب به مردم فرمود:
«معاویه ما را به چیزی خوانده که نه در آن عزّت و بزرگواری است و نه انصاف. اکنون اگر طالب زندگی هستید، از او بپذیریم و این خار را در دیده فرو برده و دیده را برهم نهیم؛ و اگر خواستار مرگ (باعزّت) هستید، ما جان خود را در راه رضای خدا بذل می کنیم و محاکمه معاویه را به خدای یکتا وا می گذاریم.»35
امام حسن علیه السلام صلح را به خاطر ترس از مرگ و روحیه سازش کاری نپذیرفت؛ زیرا او فرزند همان علی علیه السلام است که به مرگ، آن گونه علاقه دارد که کودک به پستان مادر.36 چنان که امام حسن علیه السلام در مورد اعتراض عبیداللّه بن زبیر به صلح امام حسن علیه السلام فرمود:
«وای برتو! چه می گویی؟ مگر ممکن است من که فرزند شجاع ترین مردان عرب هستم؛ فاطمه، سرور زنان جهان، مرا به دنیا آورده است بترسم وای بر تو! هرگز ترس و ناتوانی در من راه ندارد. علت صلح من، وجود یارانی همانند تو بود که ادّعای دوستی با من داشتید؛ ولی در دل، نابودی مرا آرزو می کنید...»37
امام حسن علیه السلام همان انسان شجاعی است که در جنگ صفّین حماسه شجاعت می آفریند و آن چنان می جنگد که امام علی علیه السلام می فرماید:
«این جوان را نگه دارید تا (مرگ) او را درهم نکوبد. من در مرگ این دو (حسن و حسین علیهماالسلام ) بخل می ورزم، مبادا که با مرگ آنها نسل رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم قطع گردد.»38
این نوشتار را با بیان چند بیت شعر به پایان می بریم:
صلحت که چون قیام حسین است با اثررونق گرفت شرع مبین در لوای تو
درهم شکست قدرت طغیان خصم راای نور چشم فاطمه، صلح و صفای تو
هر نقشه ای که ریخت معاویه از عنادشد بی اثر ز خُلق خوش و حُسن رأی تو
تفویض سلطنت به عدو بود مصلحتزیرا بود خلافت مطلق، سزای تو
از آنچه آفتاب بتابد بر آن مُدامباشد فزون، فواید صلحِ به جای تو
معنای صد قیام به صلح تو مضمر استاین نکته یافت می شود از گفته های تو39
پی نوشت ها:
1. صلح امام حسن(ع)، شیخ آل یاسین، ترجمه سیدعلی خامنه ای، ص 511 و 512.
2. تاریخ طبری، ج 4، ص 266.
3. تاریخ سیاسی اسلام، رسول جعفریان، (سیره رسول خدا)، ج 1، ص 540 به بعد.
4. سیری در نهج البلاغه، ص 176.
5. شرح ابن ابی الحدید، ج 17 و 18، ص 107؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه 63، ص 456.
6. سیری در سیره ائمه اطهار(ع)، ص 54.
7. بقره / 19؛ تفسیر المیزان، ج 2، ص 59 به بعد.
8. انفال / 61؛ حجرات / 9.
9. سیری در سیره ائمّه اطهار(ع)، ص 70.
10. همان، ص 60.
11. زندگی امام حسین(ع)، هاشم رسولی محلاتی، ص 168.
12. علل الشرایع، ص 200؛ بحارالانوار، ج 44، ص 1 و 2.
13. اخبارالطّوال، ص 220.
14. شرح جامع مثنوی، کریم زمانی، دفتر دوم، ص 786؛ مثنوی معنوی، ص 354، امیرکبیر، تهران، چ 11، 1371.
15. سیری در نهج البلاغه، مرتضی مطهری، ص 184.
16. همان، ص 181.
17. سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، ص 97.
18. حیاة الامام الحسن(ع)، باقر شریف قرشی، ج 2، ص 280؛ ترجمه الامام الحسن(ع)، ابن عساکر، ص 203؛ حقایق پنهان از زندگانی امام حسن(ع)، احمد زمانی، ص 197.
19. حقایق پنهان از زندگانی امام حسن(ع)، ص 212.
20. تاریخ یعقوبی، ترجمه محمدابراهیم آیتی، ج 2، ص 144 و 145.
21. الاصابة فی تمییز الصحابة، ج 1، ص 330؛ مسند احمد بن حنبل، ج 5، ص 44.
22. صلح امام حسن(ع)، ص 21.
23. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، رسول جعفریان، ص 155.
24. اخبارالطّوال، ص 220؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 35.
25. نهج البلاغه، خطبه 2.
26. شرح ابن ابی الحدید، ج 1 و 2، ص 156.
27. بحارالانوار، ج 46، ص 147.
28. الکامل التاریخ، ج 3، ص 406؛ تذکرة الخواص، ابن جوزی، ص 199.
29. عوالم العلوم، ج16، ص 175، با اقتباس از حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص 149.
30. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص 149.
31. ارشاد، مفید، ج 2، ص 2ـ9.
32. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه(ع)، ص 152.
33. اسدالغابه، جزری، ج 2، ص 14.
34. صلح امام حسن(ع)، ص 7.
35. زندگانی امام حسن(ع)، ص 229.
36. فروغ ولایت، جعفر سبحانی، ص 73.
37. حیاة الامام الحسن(ع)، ج 2، ص 280.
38. نهج البلاغه، صبحی صالح، کلام 207.
39. حقایق پنهان از زندگانی امام حسن(ع)، ص99
سال سوّم هجری قمری است. نیمی از ماه مبارک رمضان گذشته است، علی و زهرا این دو نور چشم رسولخدا(ص) لحظه شماری می کنند تا اوّلین هدیه الهی و نخستین گل خوشبوی درخت نبوّت و ولایت را از خدای خود در این ماه خجسته دریافت دارند. سرانجام در نیمه ماه و در بهترین زمان و مکان این گل خوشبو به دنیا آمد و به امر پروردگار منّان "حسن" نامگذاری شد.
درباره امام حسن مجتبی(ع) و شخصیت، سیره، تاریخ و زندگی نامه وی بسیار نوشته و گفته اند و زوایای مهمی از زندگی وی را به روی مردم گشوده اند. ولیکن درباره صلح آن حضرت با معاویه و علل و عوامل پذیرش آن، گرچه سخن های زیادی گفته شده است، ولی این مبحث هم چنان باز است و جای بحث و بررسی بیشتری دارد. به ویژه در این عصر که طرح پرسش ها و یا ایجاد شبهه ها در میان جوانان و نوجوانان، از سوی مغرضان و بدخواهان به صورت گسترده و همه گیر در جریان است و نیاز به پاسخ های تازه ای دارد.
لازم دیدیم، پرسش هایی که درباره صلح آن حضرت در (ربیع الثانی سال 41 قمری) تا کنون مطرح و یا در آینده مطرح خواهند شد، به بیان علمی و تاریخی بررسی و سپس پاسخ آن را عرضه بداریم.
بررسی پرسش
بنابر اعتقاد مذهبی شیعیان و پیروان مکتب اهل بیت(ع)، خلافت و جانشینی پیامبر خدا(ص)، امری است منصوص و معیّن از جانب پروردگار متعال و خواست و اراده بشری در آن، راه ندارد و ارتباط بین خدا و جانشین واقعی پیامبر خدا(ص)، خود پیامبر(ص) می باشد.
بدین جهت رسول خدا(ص) بارها این مأموریت را بر عهده گرفت و از جانب پروردگار متعال، جانشین خود را معرفی کرد.
آن حضرت، در ماجرای دعوت اقربین و انذار عشیره خود، در واقعه مباهله، در واقعه غدیر به هنگام بازگشت از سفر حجة الوداع و در مناسبت های گوناگون دیگر، علی بن ابی طالب(ع) را با صراحت به جانشینی خود منصوب کرد و در بسیاری از احادیث و روایات نقل شده از وی، اسامی تمامی امامان معصوم(ع) را به طور مجزّا بیان و امامت آنان را تصریح نمود و علاوه بر شیعیان، بسیاری از علمای اهل سنّت نیز آن ها را نقل کرده اند.(1)
امامت بر امت و جانشینی پیامبر خدا(ص)، شؤونی دارد که حکومت و زمام داری بر مردم، از جمله آن ها است. امامان معصوم(ع) تا جایی که امکان داشت و زمینه برای آنان مهیا بود، برای به دست گرفتن حکومت اقدام می کردند. امام علی بن ابی طالب (ع) به همراه همسر مهربانش حضرت فاطمه زهرا(س) و یاری برخی از صحابه رسول خدا(ص) پس از رحلت پیامبر خدا(ص) برای به دست گرفتن خلافت اقدام نمود و تلاش های زیادی به عمل آورد ولی دسیسه های مخالفان و شرارت دنیا طلبان، مانع از دستیابی وی به حق مسلّم خود شد و به ناچار، از حکومت و زمام داری دور ماند.
تا این که پس از بیست و پنج سال شکیبایی و بردباری آن حضرت، مردم به اشتباه خود و پیشی نیان خود پی برده و به آن حضرت روی آوردند و حکومت و زمام داری را با وجود آن حضرت زینت دادند.
امام علی(ع) پس از برعهده گرفتن حکومت، برای نیک داشت حکومت و توسعه عدالت تلاش های زیادی به عمل آورد و با مخالفت ها و کار شکنی های گوناگونی روبه رو گردید و در نتیجه، چند جنگ بزرگ را متحمل شد، ولی از پا ننشست و به خلافت خویش ادامه داد، تا این که مورد توطئه و فتنه منافقین و گروه کژ اندیش خوارج قرار گرفت و به دست یکی از آنان به شهادت رسید.
پس از وی امام حسن(ع) به خلافت رسید و پس از شهادت امام حسن(ع) برادرش امام حسین(ع) به امامت نایل آمد. امام حسین(ع) برای کوتاه کردن دست غاصبان و ظالمان از حکومت و برگرداندن خلافت به مجرای اصلی خود، تلاش فراوانی نمود و قیام بزرگی به نام «قیام عاشورا» پدید آورد، ولی به آن دست نیافت و در این راه، به دست سپاهیان خلیفه غاصب، به شهادت رسید.
امّا امام حسن مجتبی(ع) حکومتی که در اختیار داشت، طی صلحی، آن را به دشمن دیرینه پدرش واگذار کرد.
در حالی که امام حسن(ع) پس از شهادت پدرش امام علی(ع) با میل و رغبت مسلمانان و بیعت فراگیر آنان، به خلافت رسیده و زمان حکومت را به دست گرفته بود. مناطق بزرگی از عالم اسلام مانند یمن، حجاز،بحرین، سواحل خیلج فارس و دریای عمان، عراق، ایران و مناطق شرقی و خراسان در تحت حکومت وی قرار داشته و وی را در برابر دشمنانش یاری می کردند.
با این حال، امام حسن مجتبی(ع) پس از حدود شش و اندی حکومت، با معاویة بن ابی سفیان صلح کرد و حکومت را ناباورانه به وی واگذار و از حق طبیعی و مسلّم خود درگذشت و برای همیشه از حکومت و خلافت ظاهری به دور ماند.
در این جا این پرسش مطرح می گردد که آیا صلح با دشمن و چشم پوشی از حق خود و حقوق مؤمنان و مسلمانان با مبانی شیعه و مکتب اهل بیت(ع) منافاتی ندارد؟ اصولاً راز پذیرش صلح امام حسن(ع) چه بوده است؟ علل و عواملی که وی را وادار به پذیرش صلح نموده اند، چه بوده است؟
پاسخ
پاسخ پرسش های فوق را در ضمن چند نکته بیان می کنیم:
1ـ هر یک از پیشوایان و امامان معصوم(ع) به یک فضیلت و برجستگی ویژه ای مشهور و معروف شده اند، در حالی که همه آنان، از عصمت و طهارت بهره مند و دارای اخلاق و صفات کامل انسانی بودند و در هیچ کدامشان نقص و ضعفی عارض نشده و همگی در قلّه شایستگی و برتری قرار داشتند.
در میان آنان، امام حسن مجتبی (ع) به ویژگی بردباری و صلح خواهی معروف شده است. وی نه تنها پس ازپذیرش صلح، بلکه پیش از آغاز امامت و بر عهده گرفتن امر خلافت، در دوران کودکی، به این صفت کامل انسانی متّصف بود. رسول خدا(ص) در حالی که امام حسن مجتبی(ع) کودکی خردسال بود، درباره اش فرمود: انّ إبنی هذا سیّدٌ یصلح اللّه به بین فئتین عظیمتین، یعنی: این پسرم (حسن بن علی) همانا شخصیت و سیّد بزرگواری است که خداوند سبحان به وسیله او، میان دو گروه بزرگ، صلح و آرامش برقرار می کند.
این حدیث شریف، با عبارت های مختلف، از سوی راویان شیعه و اهل سنّت نقل شده است.(2)
امامان معصوم (ع) متناسب با شرایط و اوضاع حاکم بر عصر خویش و بنابر وظیفه ای که خداوند متعال بر عهده آنان گذاشته بود، اقدام و به آن پای بند بودند. اوضاع عصر امام حسن مجتبی(ع) و شرایط آن زمان، اقتضا می کرد که آن حضرت، علی رغم میل باطنی اش، صلح با معاویه را به پذیرد و حکومت را به وی واگذارد و این، وظیفه ای بود که از سوی پروردگار متعال بر عهده وی گذاشته شده بود. بی تردید راز بسیاری از کردار و رفتار امامان(ع)، به مرور زمان برای شیعیان و پژوهندگان حقیقت خواه روشن گردیده است، ولی راز و سرّ پاره ای از آن ها شاید تاکنون شفّاف و روشن نشده و شاید آنچه گفته می شود، تنها گمانه ای بیش نباشد و در آینده، ادله روشن تر و گویاتری پیدا گردد.
درباره صلح امام حسن مجتبی(ع) نیز علل و فلسفه هایی بیان شده است که برخی از آن ها منطقی و قانع کننده است، ولی ممکن است در ورای آن ها، راز بزرگتری وجود داشته که غیر از خود آن حضرت و امامام معصوم(ع) کسی از آن اطلاعی نداشته باشد.
به بیان دیگر، دانش و اطلاعات امامان معصوم(ع) به مراتب بالاتر و عالی تر از اطلاعات و دانش دیگران است و آنچه که آن بزرگواران از طریق الهام آسمانی به آن دست یافته و عمل کرده اند، عقل سایر دانشمندان و پژوهندگان عالم در دست یابی به آن ها ناتوان است.
2ـ در دین مبین اسلام، جهاد و جنگ با دشمنان و بدخواهان، دارای ارج و مقام ویژه ای است و از عبادت های بزرگ خدا شمرده می شود، امّا باید دانست که جهاد، اصالتاً و ذاتاً مطلوب اسلام نیست، بلکه به دلیل ضرورت هایی که اجتناب از آن ها غیر ممکن است، واجب و مهم شمرده می شود.
خواسته اصلی اسلام برای بشریت، عبارت است از: آزادگی، حقیقت جویی، رفع محرومیت فکری و اجتماعی، ستم ستیزی و ظلم ناپذیری، رفع تبعیض نژادی و قومی، برقراری قسط و عدالت اجتماعی، تقوا پیشه گی و خدامحوری در تمام مراحل زندگی.
چنین ارزش های والا و آرمان های بلند و مقدّس، در محیطی أمن و آسایش به دست می آید و پیامبران الهی (ع) همگی پس از رفع ستم کاری های مستکبران و مستبدان در صدد تشکیل چنین محیطی بودند. دعوت اصلی اسلام، همزیستی مسالمت آمیز و صلح و آرامش بین مردم، به ویژه میان مسلمانان است.
قرآن کریم، همه انسان های موحد و مؤمن را به همزیستی و آرامش کامل فرا می خواند و می فرماید: «یا ایّها الّذین آمنوا ادخلوا فی السّلم کافّةً؛(3) یعنی: ای ایمان آورندگان، همگی به صلح و آرامش در آیید.»
در جای دیگر فرمود: «انّماالمؤمنون اخوة فاصلحوا بین اخویکم؛(4) همانا، ایمان آورندگان برادران یکدیگرند، پس میان برادران خود آشتی برقرار نمایید.»
امام حسن مجتبی(ع) که راز دار و سنگربان مقام نبوّت و امامت است، بیش از همه انسان ها به پاسداری از تلاش های جدّش محمد مصطفی(ص) و عدالت پروری پدرش علی مرتضی(ع) می اندیشید. او خود را در برابر آن ها مسؤول می بیند و احساس می کند که با ادامه نبرد و خون ریزی به چنین مقصودی دست نخواهد یافت و راه آسان تر و کم خطرتری نیز وجود دارد که آن، صلح است. بنابراین، پذیرش صلح و آرامش، نه تنها منافاتی با مبانی فکری و عقیدتی مکتب اهل بیت(ع) ندارد، بلکه خواسته اصلی آن می باشد.
3ـ صلح امام حسن مجتبی(ع) از انقراض شیعه و نابودی محبان و پیروان مکتب اهل بیت(ع) به دست سپاهیان معاویه پیش گیری کرده است.
معاویة بن ابی سفیان به دلیل کینه های عصر جاهلیت و نبردهای خونین قریش بر ضد رسول خدا(ص) که بسیاری از آن ها با آتش افروزی و فرماندهی پدرش ابوسفیان شعله ور می شود و از این سو با رهبری پیامبر اکرم(ص) و مجاهدت های امیرمؤمنان(ع) به پیروزی سپاه اسلام می انجامید، قلبی آکنده از عداوت و دشمنی نسبت به خاندان پیامبر(ص)و فرزندان امیرمؤمنان(ع) و یاران و شیعیانش در خود احساس می کرد. خلافت امام علی بن ابی طالب(ع) و جنگ صفین، آتش کینه نهفته وی را شعله ور و او را به تلاش آشکار و پنهان در نابودی مکتب اهل بیت(ع) واداشت.
ادامه نبرد امام حسن(ع) با معاویه و احتمال پیروزی سپاهیان شام بر سپاهیان عراق، آرزوی دیرینه معاویه را برآورده می کرد و او با این بهانه شیطانی، ریشه اسلام ناب محمّدی را می خشکانید و به جای آن، اسلام تحریف و تفسیر شده امویان را ترویج می نمود.
امام حسن(ع) به این مسئله، فطانت داشت و بدین جهت در برابر گلایه ها و انتقادهای برخی از یاران و شیعیان می فرمود: «ویحکم، ما علمت، واللّه الُّذی عملت خیر لشیعتی ممّا طلعت علیه الشمس او غربت. ألا تعلمون انّنی امامکم مفترض الطّاعة علیکم واحد سیّدی شباب اهل الجنة بنصّ من رسول اللّه(ص) علیّ؟ قالوا: بلی. قال (ع): أما علمتم انّ الخضر(ع) لمّا خرق السّفینة و أقام الجدار و قتل الغلام، کان ذلک سخطالموسی بن عمران، اذ خفی علیه وجه الحکمة فی ذلک،(5) و کان ذلک عند اللّه تعالی ذکره حکمة و صواباً...(6)؛وای بر شما، چه می دانید به آنچه که من انجام دادم، به خدا سوگند آنچه که من انجام دادم(یعنی صلح با معاویه) برای شیعیان من، بهتر است از هرچه که بر آن خورشید می تابد و بر آن غروب می کند. آیا نمی دانید من امام شما هستم که پیرویم بر شما واجب و فرض است.(آیا نمی دانید) من یکی از دو سید و سالار جوانان بهشت، به نصّ رسول خدا(ص) هستم؟ گفتند: بلی، می دانیم. امام (ع) فرمود: آیا دانسته اید این موضوع را که حضرت خضر(ع) هنگامی که کشتی را سوراخ، دیوار را بازسازی و پسر بچه ای را کشت، موجب ناراحتی و خشم حضرت موسی(ع) گردید؟ زیرا حکمت و فلسفه چنین اموری بر موسی(ع) پنهان و ناآشکار بود، در حالی که آن ها در نزد پروردگار متعال، حکیمانه و بر طبق صواب بود.
امام حسن مجتبی(ع) در سخنی دیگر، در پاسخ کسی که وی را پس از پذیرش صلح، با جمله «یا مذلّ المؤمنین» خطاب کرد، فرمود: «ما أنا بمذلّ المؤمنین ولکنّی معزّالمؤمنین. انّی لمّا رأیتکم لیس بکم علیهم قوّة، سلمت الأمر لأبقی أنا و أنتم بین أظهر هم، کما عاب العالم السّفینة لتبقی لأصحابها، و کذلک نفسی و أنتم لنبقی بینهم؛(7) من، خوار کننده مؤمنان نیستم، بلکه عزّت دهنده آنان می باشم. زیرا هنگامی که دیدم شما(شیعیان) را توان برابری و ایستادگی با آنان (سپاهیان شام) نیست، أمر حکومت را واگذاردم تا من و شما(علی رغم میل آنان) باقی بمانیم. همان طوری که شخص دانایی، یک کشتی را عیب دار می کند تا برای مالکان و سرنشینانش باقی بماند (و از دستبرد غارت گران و ظالمان محفوظ بماند). داستان من و شما این چنین است، تا بتوانیم میان دشمنان و مخالفان باقی بمانیم.
هم چنین امام حسن(ع) در پاسخ به پرسش ابوسعید، درباره علت پذیرش صلح با معاویه فرمود: «ولولا ما أتیت لما ترک من شیعتنا علی وجه الأرض احد الّا قتل؛(8) اگر من این کار را انجام نمی دادم(و با معاویه صلح نمی کردم) هیچ شیعه ای از شیعیان ما در روی زمین باقی نمی ماند و همگی(به دست سپاهیان معاویه) کشته می شدند.
4ـ صلح امام حسن(ع) عمل به تقیه بود.
تقیه، یکی از مختصّات و معارف بلند اسلامی، به ویژه مکتب اهل بیت(ع) است. مفهوم تقیه این است که انسان در مواردی از روی ناچاری و ضرورت، خود را مخالف عامه مردم (ناآگاه) و یا حکومت غاصب و ستم کار نشان ندهد و به منظور حفظ اسلام، یا جان و ناموس خود و یا مسلمانی از ابراز و اظهار برخی از معتقدات و یا کردار و رفتار خود چشم پوشی و وضعیت موجود را تحمل کند.
صلح امام حسن(ع) نیز این چنین بود. آن حضرت برای حفظ اسلام و مصون ماندن آن از هرگونه انحراف و اعوجاج و جلوگیری از کشتار بی رحمانه مسلمانان، به ویژه کشتار هدفمند پیروان مکتب اهل بیت(ع)، به ظاهر با قدرت و سلطه زمان خود کنار آمد و حکومت را به وی سپرد. پیداست که تصمیمات تقیه ای، تصمیمات اجباری و لاعلاجی است و تمامی امامان معصوم(ع) در عصر امامت خویش با این مسئله روبه رو بودند، غیر از آخرین آنان، حضرت حجت بن الحسن(ع) که در عصر قیام و حضور وی، هیچ تقیه ای جایز نمی باشد.
امام حسن مجتبی(ع) نیز در حدیثی به آن اشاره کرد و فرمود: أما علمتم انّه ما منّا أحد الّا و یقع فی عنقه بیعة لطاغیة زمانه، الّا القائم الّذی یصلّی روح اللّه عیسی بن مریم(ع) خلفه، فانّ اللّه عزّ و جلّ ـ یخفی ولادته یغیب شخصه لئلّا یکون لأحد فی عنقه بیعة اذا خرج؛(9) آیا دانستید به این که از ما (امامان معصوم(ع)) کسی نیست، مگر این که بیعت طاغی زمانش برگردن اوست، مگر قائم (آل محمد(ص)) همان امامی که روح خدا، حضرت عیسی بن مریم(ع) در پشت سرش نماز می خواند. چه این که خداوند متعال، ولادتش را پنهان و وجودش را غایب نمود، تا در آن هنگامی که قیام می کند، بیعت هیچ کس بر عهده او نباشد.
امام حسن مجتبی(ع) در جای دیگر، در پاسخ معترضان به صلح فرمود: «...و انّ أبی کان یقول: و أیّ شی ء أقرّ للعین من التّقیّة، انّ التّقیة جنّة المؤمن، ولولا التّقیّة ما عبداللّه...(10) پدرم (امام علی بن ابی طالب(ع)) می فرمود: چه چیزی چون تقیّه، مایه روشنایی چشم است؟ همانا تقیه سپر مؤمن است و اگر تقیه نبود، خداوند سبحان، پرستش نمی شد.
پیش از همه امامان معصوم(ع)، خود امیرمؤمنان(ع) پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) به مدت بیست و پنج سال با این وضعیت روبه رو بود و به اجبار و اکراه، از حق خود چشم پوشی کرد.
امام حسن مجتبی(ع) نیز ناچار بود برای حفظ اسلام و وحدت مسلمانان، چنین امر مکروهی را به پذیرد. خود آن حضرت در این باره فرمود: «و انّ هذا الأمر الّذی اختلفت فیه أنا و معاویة حقّ کان لی، فترکته له، و انّما فعلت ذلک لحقن دمائکم و تحصین اموالکم،(11) و ان ادری لعلّه فتنة لکم و متاع الی حینٍ؛(12) همانا در این امری که من و معاویه درباره آن اختلاف داشتیم(یعنی حکومت و خلافت اسلامی) حقّ من بود، ولی ان را ترک و به وی واگذاردم و این کار را به خاطر حفظ جان و خونتان و هم چنین حفظ مال و دارائی هایتان انجام دادم، و نمی دانم شاید این آزمایشی برای شماست و مایه بهره گیری تا مدتی (معیّن) می باشد.»
5 ـ کوتاهی سپاهیان
شاید مهم ترین و اصلی ترین علت صلح امام حسن مجتبی(ع) یاری نکردن فرماندهان و همراهی نکردن سپاهیان با آن حضرت بود.
از آن سو، معاویة بن ابی سفیان دارای سپاهی یک دست و جرّار بود، که از آغاز ورود اسلام به منطقه شام و پذیرش اسلام توسط اهالی این منطقه، سایه شوم وی را بر بالای سرشان احساس کرده و او را امیر فاتح مسلمانان و میزان اسلام و کفر می خواندند و مخالفان و دشمنانش را مخالف اسلام و قرآن می دانستند.
امّا سپاهیان امام حسن مجتبی(ع) دارای چنین نظم و تشکلی نبودند. آنان از میان اقوام و ملیت های مختلفی برخاسته که پس از رحلت رسول خدا(ص)، چهار خلیفه را دیده و در حکومت خلیفه پنجم به سر می بردند. همان مردمی که جرئت و جسارت کرده و سه خلیفه از چهارخلیفه پیشین را (به حق و یا به ستم) کشتند. اینان دارای مرام واحد و اتحاد کلمه نبودند. گرچه به ظاهر در سپاه امام حسن(ع) حضور داشتند و از امکانات و تجهیزات آن برخوردار بودند، ولی در مواقع خطیر و حسّاس، به فکر و سلیقه خودشان عمل می کردند و از فرماندهی کل قوا، پیروی نمی کردند. همان طوری که در عصر امام علی(ع) نیز چنین می کردند و آن حضرت را در لحظات حساس و سرنوشت ساز تنها می گذاشتند و به أنحای مختلف، وسیله آزار و رنجش وی را فراهم می نمودند.
چنین مردم و چنین سپاهی، تحمّل و ظرفیت خواسته ها و آرمان والای امام حسن(ع) را نداشته و او را در برابر سپاه عظیم و یک دست معاویه تنها گذاشته و بسیاری از رزمجویان و سربازان و حتی فرماندهان به سپاه شام پیوسته و بسیاری دیگر سپاه طرفین را رها کرده و به شهرهای خویش برگشتند و عدّه ای نیز با جدا شدن از سپاه، به یاغی گری و غارتگری روی آوردند. تنها عده کمی از سپاه آن حضرت، ثابت قدم مانده و بر بیعت خود باقی ماندند(شرح این ماجرا را در بخش زندگی نامه امام حسن مجتبی(ع) بیان کردیم.)
امام حسن مجتبی(ع) در ضمن خطبه ای به این مطلب اشاره کرد و فرمود: ولو وجدت أعواناً ما سلمت له الأمر، لأنّه محرّم علی بنی امیّة؛(13) اگر یار و یاوری می یافتم، حکومت را به معاویه واگذار نمی کردم. زیرا حکومت بر بنی امیّه حرام است.
آن حضرت درباره علت عدم لیاقت بنی امیه برای تصدی حکومت و خلافت، فرمود: لو لم یبق لبنی امیّة الّا عجوز درداء، لنهضت دین اللّه عوجاً، و هکذا قال رسول اللّه(ص)(14)؛ اگر از بنی امیّه، جز پیر زنی فرتوت نمانده باشد، همان عجوزه برای کج کردن دین خدا و دور ساختن از مسیر الهی، اقدام و تلاش خواهد کرد و این چیزی است که پیامبر اسلام(ص) به آن خبر داده است.
لازم به یادآوری است که امام حسن مجتبی(ع) نه تنها از سستی، ناهماهنگی و ناهمراهی یاران و سپاهیانش رنج می برد، بلکه از جانب طیفی از آنان، احساس ناامنی و خطر می کرد و آن ها عبارت بودند از طایفه گمراه و منافق پیشه خوارج، که در میان سپاهیان امام حسن(ع) پراکنده بودند و اگر دستشان به امام(ع) می رسید، از آسیب رسانی به وی هیچ إبا و امتناعی نداشتند (که در بخش زندگی نامه آن حضرت به آن اشاره نمودیم.»
ابن عربی، نویسنده کتاب «احکام القرآن» به این مطلب تصریح کرد و گفت: و منها انّه رای الخوارج احاطوا بأطرافه، و علم انّه ان اشتغل بحرب معاویة استولی الخوارج علی البلاد، و ان اشتغل بالخوارج استولی علیه معاویة؛(15) یکی از علل صلح امام حسن مجتبی(ع) این بود که وی می دید خوارج، اطرافش را احاطه کرده (و در همه جا حضور پیدا کردند) و دانست به این که اگر او، جنگ با معاویه را ادامه دهد و در آن معرکه مشغول گردد، خوارج بر بلاد اسلامی دست می یازند و بر آن ها مستولی می شوند و اگر وی به جنگ با خوارج بپردازد و مشغول دفع آنان گردد، معاویه بر بلاد اسلامی و مناطق تحت حکومت وی مستولی می گردد.»
گروه فتنه جوی خوارج، گرچه در ظاهر برای نبرد با سپاهیان شام به سپاه امام حسن مجتبی(ع) پیوسته و از امکانات وی بهره مند می شدند، ولی با حماقت ها و افراط کاری های خود، همیشه آب در آسیاب دشمن می ریختند و موجب تضعیف سپاه کوفه و تقویت سپاه شام می شدند. این گروه، چالش های بزرگی برای امام علی بن ابی طالب(ع) به وجود آورده بودند و جنگ نهروان را بر وی تحمیل کرده و سرانجام در مسجد کوفه، وی را به شهادت رساندند.
هم اینک در سپاه امام حسن مجتبی(ع) به فتنه انگیزی و پخش شایعات دروغین و بی اساس بر ضد امام حسن(ع) و یاران وفادارش، مشغول بودند و مترصد فرصتی بودند، تا امام حسن(ع) را از سر راه خویش بردارند و به آمال و آرزوهای شیطانی خود برسند. امام حسن(ع) اگر از دردسرهای سپاه شام خلاصی می یافت، از دسیسه های این گروه ستم پیشه رهایی نداشت و با کید و کین ناجوانمردانه آنان، در مسند خلافت به شهادت می رسید.
6ـ احساس خستگی مردم از جنگ
از دیگر عوامل پذیرش صلح از سوی امام حسن مجتبی(ع) بود. گرچه برخی از بیعت کنندگان با امام حسن مجتبی(ع) در کوفه انتظار داشتند که آن حضرت، جنگ با معاویه را ادامه دهد تا او را از حکومت خودخوانده سرنگون سازد و شام را از سیطره اش بیرون آورد، امّا توده مردم به دلیل پشت سرگذاشتن چند جنگ داخلی و دادن کشته های زیاد و خسارت های قابل توجه، رغبت چندانی در ادامه نبرد با شامیان نشان نمی دادند. مسلمانان، طی چهل سال که از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه منوره و تشکیل حکومت اسلامی می گذشت، علاوه بر غزوات و سریه های زمان پیامبر اکرم(ص)، در عصر خلفای سه گانه نیز جنگ های بزرگ و طولانی مدت با رومیان، ایرانیان و برخی از اقوام و ملل همجوار جزیرة العرب را پشت سر گذاشته و در عصر خلافت امام علی بن ابی طالب(ع) نیز سه جنگ بزرگ داخلی را تحمّل کرده بودند.
بدین جهت، روحیه رزمی و جنگی چندانی از آنان مشاهده نمی شد و جز عده ای از شیعیان مخلص و جوانان رزمجو، بقیه در لاک عافیت طلبی فرو رفته و به وضع موجود رضایت داده بودند.
به همین لحاظ هنگامی که امام حسن(ع) و یاران نزدیکش چون حجربن عدی و قیس بن سعد انصاری، مردم را به بسیج عمومی و حضور در اردوگاه سپاه دعوت کردند، عده کمی پاسخ مثبت دادند و بقیه رغبتی به آن نشان ندادند.
گردآوری چهل هزار رزمجوی و داوطلب جبهه های جنگ برای سپاه امام حسن(ع) به آسانی فراهم نگردید، بلکه با تبلیغات و تلاش های فراوان و همه جانبه امام حسن(ع) و یاران و اصحاب فداکارش مهیا گردید.
شایان ذکر است که با توجه به جمعیت بالای شهر کوفه و اطراف آن، اگر جنبش عمومی و بسیج سراسری صورت می گرفت، می بایست بیش از یکصد هزار نفر از این منطقه آماده نبرد می شدند. این غیر از نیروهایی بود که از سایر مناطق عراق، ایران، حجاز، یمن، عمان و ساحل نشینان خلیج فارس می توانستند خود را به سپاه امام حسن(ع) برسانند.
قطب راوندی از حارث همدانی نقل کرد که امام حسن(ع) به مردمی که با وی بیعت کرده و قول مساعدت و همکاری داده بودند، فرمود: ان کنتم صادقین، فموعدما بینی و بینکم معسکر المدائن، فوافونی هناک فرکب، و رکب معه من اراد الخروج، و تخلف عنه خلق کثیر لم یفوا بما قالوه، و بما وعدوه، و غروه کما غروا امیرالمؤمنین (ع) من قبله؛(16) اگر(در گفتارتان) صادقید، وعده گاه من و شما پادگان مدائن است. پس در آن جا به من بپیوندید.
پس آن حضرت، سوار شد و به سوی مدائن حرکت کرد، کسانی که قصد جنگ کرده بودند با وی حرکت نمودند ولی جمعیت زیادی تخلف کرده و به آنچه گفته بودند، وفا نکردند و به آنچه وعده داده بودند، بر سر وعده شان نیامدند و او را فریب دادند، همانطوری که پیش از وی پدرش امیرمؤمنان(ع) را فریب داده بودند.
مردم عراق چنان خسته و بی رمق بوده و احساس کسالت و بی حالی می نمودند، که نشاط و خوشی را از سبط پیامبرخدا(ص) و خلیفه وقت مسلمانان، یعنی امام حسن(ع) سلب نمودند و وی را وادار نمودند تا آنان را با این سخن نکوهش و سرزنش کند: یا عجبا من قوم لاحیاء لهم و لادین مرة بعد مرة، ولو سلمت الی معاویة الأمر، فایم اللّه لاترون فرجا ابداً مع بنی امیة، واللّه لیسومنّکم سوء العذاب، حتی تتمنّون ان یلی علیکم حبشیا؛(17) شگفت از ملتی که نه حیا دارد و نه هیچ مرتبه ای از مراتب دین را. اگر من أمر حکومت را به معاویه تسلیم نمایم، پس به خدا قسم هیچ گاه شما در دولت بنی امیه، فرجی نخواهید یافت(و یا فرح و شادی نخواهید دید). سوگند به خداوند متعال، با بدترین عذاب و آزار با شما بدی خواهند کرد، به طوری که آرزو کنید که (سیاهان) حبشی بر شما حکومت کنند(بهتر است از تحمّل حکومت بنی امیه).
ابن اثیر در این باره گفت: هنگامی که معاویة بن ابی سفیان به امام حسن بن علی(ع) پیشنهاد صلح داد، مردم به گرمی آن را پذیرفتند. امام حسن(ع) در خطبه ای پیشنهاد معاویه را به اطلاع لشکر خود رسانید و خاطرنشان کرد: ألا و انّ معاویة دعانا الی أمر لیس فیه عزّ و لانصفة. فان اردتم الموت رددناه علیه و حاکمناه الی اللّه ـ عزّ و جلّ ـ لظبی السّیوف، و ان اردتم الحیاة قبلناه و أخذنا لکم الرضی؛(18) آگاه باشید، معاویه ما را به امری فرا می خواند که نه عزّت ما در آن است و نه مطابق با انصاف است. اگر دارای روحیه شهادت طلبی هستید، درخواستش را رد کنیم و دست به شمشیر ببریم تا خداوند سبحان میان ما حکم کند، ولی اگر زندگی دنیا را می طلبید، خواسته اش اجابت کرده و رضایت شما را فراهم کنیم.
هنگامی که کلام امام(ع) به این جا رسید: فناداه النّاس من کلّ جانب: البقیه، البقیه، فلمّا افردوه أمضی الصلح؛(19) مردم از هر سو فریاد برآوردند که ما زندگی و بقای دنیایی را می خواهیم، (با این سخن، صلح را بر امام(ع) تحمیل کردندو) امام(ع) پس از آن که از آن ها جدا شد، صلح با معاویه را امضاء نمود.
7ـ اضمحلال و از هم پاشیدگی کشورهای اسلامی، خطر دیگری بود که جامعه مسلمانان را تهدید می کرد.
مسلمانان آن عصر، چه آنانی که در ظلّ حکومت عدالت جویانه امام حسن مجتبی(ع) زندگی می کردند و چه در سیطره حکومت غاصبانه معاویة بن ابی سفیان به سر می بردند با دشمنان مشترکی رو به رو بودند که از هر سو آماده هجوم به مناطق اسلامی و باز پس گیری سرزمین های آزاد شده بودند. آنان گرچه دارای ملیت، قومیت و دین های متعدد و مختلف بودند، ولی در یک چیز اتفاق و اتحاد داشتند و آن نابودی اسلام و کشتار بی رحمانه مسلمانان و غارت سرزمین های اسلامی بود.
از این رو، ادامه اختلاف و کشمش های داخلی، دشمنان بیرونی، به ویژه رومیان را خوش حال و امیدوار می کرد و زمینه هجوم و تجاوزشان را فراهم می نمود.
امام حسن مجتبی(ع) به عنوان سبط اکبر رسول خدا(ص) و سکان دار اصلی دین و دلسوزترین شخص به مسلمانان و مؤمنان، به این مسئله توجه خاص داشت و اگر معاویه و سپاهیان گمراه وی با بی خردی و دنیاطلبی خود زمینه آمال و آرزوی دشمنان خارجی را فراهم می کردند، امام حسن مجتبی(ع) و یاران و شیعیان مخلص او نمی توانستند آنان را در این راه مساعدت و همراهی کنند و عقل و شرع حکم می کرد که باید به هر طریق ممکن نبرد میان مسلمانان پایان یابد، تا اصل دین و حیات مسلمانان ادامه یابد.
زیرا اگر امام حسن(ع) نبرد با معاویه را ادامه می داد، یکی از سه اتفاق ذیل روی می داد:
1ـ پیروزی سپاه کوفه و سرکوب سپاه شام.
2ـ پیروزی سپاه شام و نابودی سپاه کوفه.
3ـ عدم پیروزی طرفین و عقب نشینی اجباری دوسپاه.
در هر صورت، مسلمانان به ضعف و کم توانی می رسیدند و دشمنانشان که سال ها خود را تقویت و آماده چنین فرصتی کرده بودند، با هجوم سراسری و مرگ بار، تومار مسلمانان را پیچیده و جامعه اسلامی را با چالش بزرگ مواجه می نمودند.
در نتیجه، زحمات و تلاش های پیامبر خدا(ص) و یاران فداکارش به هدر می رفت.
امام حسن(ع) به این أمر فطانت داشت و در سخنی به آن اشاره نموده و فرموده: انّی لمّا رأیت النّاس ترکوا ذلک الّا اهله، خشیت أن تجتثوا عن وجه الارض، فاردت ان یکون للدین فی الارض ناعی؛(20) هنگامی که دیدم مردم جز عده ای این کار (جنگ با معاویه) را ترک کردند، ترسیدم که ریشه شما از زمین کنده شود. پس مصمم شدم تا برای دین، در روی زمین فریادگری باقی بگذارم.
8 ـ به وقوع پیوستن خیانتی بزرگ از سوی دنیاپرستان چیزی نبود که بتوان آن را نادیده گرفت. معاویة بن ابی سفیان برای درهم شکستن اتحاد و مقاومت سپاهیان کوفه، رشوه ها و جایزه های زیادی بذل و بخشش کرد و بسیاری از سران و بزرگان قبایل و طوایف و فرماندهان و امیران سپاه را از درهم و دینار و وعده های کاذب بهره مند کرده و آنان را به خود و روی گردانی از امام حسن(ع) جلب نموده بود. به طوری که برخی از آنان، نامه هایی برای معاویه نوشته و اظهار پیروی و فرمانبرداری از او نمودند و برخی دیگر، پا را از این فراتر گذاشته به وی نوشتند که اگر وی بخواهد، حسن بن علی(ع) را دستگیر و به سپاه شام تحویل دهند و یا بر او شورش نموده و وی را به طوری پنهانی به قتل رسانند.(21)
در حقیقت، اگر امام حسن(ع) صلح را نمی پذیرفت این خطر بزرگ وجود داشت که جاه طلبان و منافقان، وی را دستگیر و تسلیم سپاه شام کنند و یا برای تقرّب به دستگاه معاویه و خوش آیند بنی امیه، امام(ع) را ناجوانمردانه ترور و به شهادت برسانند.
در هر صورت، این یک پیروزی برای سپاه شام و فضیلت و منقبتی برای معاویه بود و برای خاندان نبوّت و امامت، شکست به شمار می آمد.
امام حسن(ع) در این باره فرمود: به خدا سوگند، اگر با معاویه نبرد می کردم، مرا می گرفتند و به وی تسلیم می نمودند. به خدا سوگند، اگر با او مسالمت کنم و عزیز باشم، برایم دوستداشتنی تر است از این که در حالی که اسیرش باشم مرا بکشد و یا بر من منّت گذارد و تا پایان روزگار این عار بر بنی هاشم بماند و معاویه همیشه خودش و أعقابش بر زنده و مرده ما به آن منّت بنهد.(22)
9ـ امام حسن(ع) از روش های غیر اسلامی و شیوه های سالوسانه پرهیز داشت، بر خلاف معاویة بن ابی سفیان که برای تحکیم و تثبیت حکومت خود دست به هر کاری می زد و هیچ گونه محدودیتی از جهت شرعی و عرفی برای خویش قائل نبود.
به همین انگیزه در دستگاه حکومتی خود از افراد شرور و خدعه گری چون عمروبن عاص، مغیرة بن شعبه، بسربن ارطاة، مروان بن حکم و مسلم بن عقبه، بهره می جست و از شیطنت و جنایت آنان به نحوی استفاده می نمود.
امّا امام حسن مجتبی(ع) که به مانند جدّش محمد مصطفی(ص) و پدرش امام علی بن أبی طالب(ع) مظهر تقوا و عدالت بود و هدفش از زمامداری، جز احقاق حق و اجرای عدالت اسلامی، چیز دیگری نبود، طبعاً نمی توانست به مانند معاویه رفتار نماید.
سیاست اهل بیت(ع) با سیاست معاویه در تضاد و میان آن دو، تفاوت از زمین تا آسمان بود.
معاویة بن ابی سفیان با انتخاب سیاست «رسیدن به هدف از هر راه ممکن» سیطره سیاسی و اجتماعی فزاینده ای بر ملت پیدا کرده بود و همین امر باعث شد که صلح را با نیرنگ ها و سالوس کاری هایش بر سپاهیان عراق و بر امام حسن مجتبی(ع) تحمیل نماید.
او توانست با دادن رشوه و تطمیع متنفذان، وعده به دنیاطلبان، تهدید مخالفان، رواج بی بند و باری، پخش شایعات بی اساس و انجام امور غیر انسانی و غیر شرعی دیگر، زودتر به هدفش برسد.
به هر روی، علل و اسباب متعددی دست به دست هم داد تا در جدال میان نیکی ها و زشتی ها، خوبی ها و بدی ها و در حقیقت میان حق و باطل، این بار امام حسن مجتبی(ع) مقهور قهر ناجوانمردانه شیطان صفتان قرار گرفته و از حق طبیعی و الهی خویش محروم بماند و حکومت و زمام داری مسلمانان با حیله و نیرنگ از اوستانده شود.
بی تردید، آنچه درباره اسرار و علل صلح امام حسن(ع) در این جا بیان نمودیم، کافی و وافی نبوده و جای بحث و بررسی های بیشتر و عمیق تری دارد و طالبان را به کتاب هایی که در خصوص «صلح» امام حسن بن علی (ع) نگاشته شده اند، ارجاع می دهیم.
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
23. الارشاد، شیخ مفید، ص 356 ، تاج الموالید، مجموعه نفیسه، ص 26 ؛ کشف الغمّة، ج 2، ص 162.
24. فضائل الخمسة، ج 2، ص 32 و ج 3، ص 388.
25. فضائل الخمسة، ج 3، ص 388 ؛ احکام القرآن، (ابن عربی)، ج 4، ص 1720.
26. سوره بقره، آیه 208.
27. سوره حجرات، آیه 10.
28. اشاره به داستان همراهی و مصاحبت حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) که در سوره کهف، از آیه 65 تا 82 به آن اشاره شده است.
29. کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 316.
30. تحف العقول، ص 227.
31. بحارالانوار، ج 44، ص 1.
32. کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 316.
33. تحف العقول، ص 227.
34. شرح الأخبار فی فضائل الأئمة الأطهار(ع)، ج 3، ص 105، حدیث 1039.
35. اشاره به آیه 111 سوره انبیاء.
36. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.
37. همان، ص 574.
38. احکام القرآن، ج 4، ص 1719.
39. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 574.
40. همان، ص 576.
41. اسدالغابة، ج 2، ص 14.
42. همان.
43. ترجمة الامام الحسن(ع)، ص 203.
44. الخرائج و الجرائح، ج 2، ص 576.
45. رمضان در تاریخ، ص 150
من از میان صدها کتاب علمى و تحقیقى و روایى و تاریخى که در امر ولایت و امامت و جانشینى پس از پیامبر صلى الله علیه و آله نوشته شده فقط یک سخن از حضرت على بن موسى الرضا عالم آل محمد علیهم السلام نقل مىکنم باشد که اهل انصاف به انصاف خود تکیه کنند.
عبدالعزیز بن مسلم که از یاران و ارادتمندان و مخلصان حضرت رضاست مىگوید:
در ابتداى ورودمان به مرو در خدمت امام رضا علیه السلام در روز جمعه در جامع مرو بودیم، بین مردم در امر امامت پس از پیامبر صلى الله علیه و آله سخنان زیادى رد و بدل شد و اختلاف زیادى که بین مردم در مسئله امامت بود مورد مذاکره قرار گرفت پس از آن جلسه به خدمت مولایم حضرت رضا علیه السلام رسیدم و داستان مردم را بازگو کردم، حضرت لبخندى زد و فرمود: اى عبدالعزیز! این مردم جاهل و نادانند و در رأى و عقیده خود کلاه سرشان رفته، به حقیقت خداوند عزّوجلّ جان رسول خدا صلى الله علیه و آله را نگرفت مگر این که دین را براى او کامل کرد و قرآنى به او عنایت فرمود که شرح هر چیز در آن است، حلال و حرام و حدود و احکام و آنچه مردم بدان نیاز دارند همه را در آن بیان کرد و فرمود:
[ما فَرَّطْنا فِی الْکِتابِ مِنْ شَیْءٍ].
ما چیزى را در کتاب [تکوین از نظر ثبت جریانات هستى و برنامههاى آفرینش] فروگذار نکردهایم.
در سفر حجة الوداع که آخر عمر پیامبر صلى الله علیه و آله بود آیه سوم سوره مائده را نازل کرد:
[الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دِیناً].
امروز [با نصبِ على بن ابىطالب به ولایت، امامت، حکومت و فرمانروایى بر امت] دینتان را براى شما کامل، و نعمتم را بر شما تمام کردم، و اسلام را برایتان به عنوان دین پسندیدم.
امر امامت از تمام نعمت است، پیامبر صلى الله علیه و آله از دنیا نرفت تا براى همگان همه معالم دین را بیان کرد و راه را براى آنان روشن ساخت و آنها را بر جاده حق واداشت و على علیه السلام را بر آنان رهبر و پیشوا نمود و از چیزى که مورد نیاز امت باشد صرف نظر نکرد مگر این که بیان فرمود، هر که خیال کند که خداوند دینش را کامل نکرده، کتاب خدا را رد نموده و هرکس کتاب خدا را رد کند به آن کافر است!!
آیا قدر و موقعیت امامت را در امت مىدانند تا اختیار و انتخاب آنان در آن روا باشد؟!
به راستى! امامت اندازهاى فراتر و مقامى والاتر و موقعى ارزندهتر و آستانى منیعتر و ژرفایى فروتر از آن دارد که مردم با عقل خود به آن رسند، یا با رأى و نظر خود درک کنند یا به انتخاب خود امامى بگمارند.
امامت مقامى است که حضرت ابراهیم پس از آن که مقام نبوت و خُلّت را پابرجا کرد بدان رسید، این امامت سومین درجه و فضیلتى بود که خدایش بدان مشرف کرد و نامش را به وسیله آن بلند نمود و فرمود:
[إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً].
من تو را براى همه مردم پیشوا و امام قرار دادم.
خلیل از شادمانى به این نعمت عرضه داشت:
این مقام در ذرّیه و نژاد من هم هست؟
خداوند فرمود:
[لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ].
پیمان من [که امامت و پیشوایى است] به ستمکاران نمىرسد.
این آیه امامت و رهبرى هر ظالمى را تا روز قیامت باطل ساخت و آن را مخصوص برگزیدگان پاک ساخت