حبّه عرنى میگوید: شبى من و نوف در پیشگاه خانه خوابیده بودیم، چون مقدارى از شب گذشت ناگاه دیدیم امیرالمؤمنین دست روى دیوار نهاده مانند اشخاص واله و حیران این آیه را میخواند:
إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ...
تا پایان آیه، پیوسته میخواند مانند کسى که هوش از سرش پریده باشد، آنگاه روى به من کرد و فرموده حبه بیدارى یا خواب؟ گفتم: مولاى من بیدارم شما که اینگونه عمل میکنید ما چه کنیم؟!
در این وقت متوجه شدم قطرات اشک از دیده فرود بارید و فرمود:
«یا حبه ان لله موقفاً ولنا بین یدیه موقفا لایخفى علیه شیئى من اعمالنا یا حبه ان الله اقرب الى والیک من حبل الورید یا حبه انه لایحجبنى ولاایاک عن الله شیئى:»
حبه براى خدا موقفى جهت حسابرسى بندگان هست و ما باید در آن روز در پیشگاهش بایستیم، کمترین عمل ما از نظر او پنهان نیست، حبّه خدا به من تو از رگ گردن نزدیک تر است، هیچ چیز نمى تواند ما را از نظر خدا بپوشاند.
سپس رو به نوف کرد و پرسید خوابى یا بیدار، عرض کرد بیدارم یا امیرالمؤمنین حال امشب شما مرا به گریه زیادى انداخت حضرت فرمود:
«یا نوف ان طال بکائک فى هذه اللیلة مخافة الله تعالى قرت عیناک غداً بین یدى الله عزوجل یا نوف انه لیس من قطرة قطرت من عین رجل من خشیة الله الا اطفأت بحاراً من النیران انه لیس من رجل اعظم منزلة عندالله تعالى من رجل بکى من خشیة الله واحب فى الله وابغض فى الله:»
اى نوف اگرامشب از ترس خدا گریه ات طولانى گردد فردا در پیشگاه او شاد خواهى بود، نوف بدان هر دانه اشکى که از چشم به سبب ترس از خدا ریخته شود دریاهائى از آتش را خاموش کند، کسى نزد خدا محبوب تر از شخصى که به خاطر ترس از خدا اشک بریزد و براى خدا دوست بدارد و براى خدا خشم بورزد نیست.
نوف هر که براى خدا دوست بدارد محبت غیر را بر او مقدم نخواهد داشت، هرکس عملى که مورد نفرت خداست انجام دهد از آن خیرى نخواهد دید، هنگامى که داراى این ویژگى شدید حقایق ایمان را کامل کرده اید و درپایان گفتارش فرمود از خداى هراس داشته باشید.
آنگاه راه خود را گرفت و گذشت در حالى که میگفت:
«لیت شعرى فى غفلاتى امرض انت عنى ام ناظر الى ولیت شعرى فى طول منامى وقلة شکرى فى نعمک على ما حالى؟»
اى کاش میدانستم در غفلت هایم از من روى گردانیدهاى یا به من توجه داشتى، خدایا کاش میدانستم در خواب هاى طولانى و کمى سپاسگزاریم نسبت به نعمت هایت حاکم نزد تو چگونه است!!
حبه میگوید: به خدا سوگند پیوسته درهمین راز و نیاز و سوز و گداز بود تا صبح دمید. «1»
ترس پیامبر و اصحاب از دوزخ
زمانى که این دو آیه شریفه نازل شد:
وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعِینَ، لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ: «2»
و مسلماً دوزخ وعدهگاه همه متابعان شیطان است برآن هفت دراست، براى هر درى گروهى از پیروان شیطان تقسیم شدهاند.
چنان رسول خدا گریان شد که اصحاب هم از گریه ایشان گریستند، هیچ یک نمى دانستند جبرئیل با خود چه آیهاى یا چه آیاتى نازل کرده؟ از طرفى عظمت پیامبر و حال گریهاش اجازه نمیداد که از سبب آن بپرسند.
اصحاب این حقیقت را میدانستند که هرگاه رسول خدا حضرت زهرا را ببیند شاد میشود، یکى از اصحاب به درخانه آن بانو رفت، شنید با آسیابى دستى مقدارى جو آرد میکند و با خود میگوید:
ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى: «3»
آنچه نزد خداست بهتر و ماندگارتر است.
داستان نزول وحى و گریه پیامبر را خبر داد، حضرت زهرا از جاى حرکت کرد، چادر کهنهاى که دوازده جاى آن وصله داشت بر سر انداخت و از منزل بیرون آمد، وقتى چشم سلمان فارسى به آن چادر افتاد در حالى که به شدت میگریست با خود میگفت: وه که پاداشان روم و ایران لباس هاى ابریشمن و دیباى زربفت میپوشند ولى دختر پیامبراسلام چادرى پشمین به سر دارد که دوازده جاى آن با برگ خرما دوخته شده!!
هنگامى که حضرت فاطمه خدمت رسول خدا رسید و عرض کرد پدرجان سلمان از لباس من در تعجب است و حال آن که مدت پنج سال است من و على را به خدا سوگند جز پوست تختى بیش نیست که روزها شترمان را روى آن علف میدهیم، و شبانگاه همان را فرش خود مینمائیم، بالش زیر سر ما از چرم است و داخل آن با پوست درخت خرماست!!
پیامبر فرمود: سلمان دخترم از آن گروهى است که در بندگى حق بسیار پیشى و سبقت گرفتهاند، آنگاه فاطمه عرض کرد: پدر شما را چه محزون و اندوهگین نموده، پیامبر آیهاى را که جبرئیل آورده بود براى فاطمه قرائت کرد آن بانوى دنیا و آخرت از شنیدن خبر دوزخ و آتش عذاب چنان ناراحت شد که زانویش قدرت ایستادن را از دست داد و به زمین نشست و گفت: واى بر کسى که وارد آتش شود!
سلمان گفت: اى کاش گوسپند آفریده شده بودم و مرا میخوردند و پوستم را میدریدند تا اسم آتش را نمى شنیدم، ابوذر گفت: اى کاش مادر مرا نزائیده بود که نام آتش دوزخ را بشنوم، مقداد گفت: کاش پرندهاى در بیابان بودم و مرا حسابى و عقابى نبود و نام آتش را نمى شنیدم، امیرالمؤمنین (ع) گفت: کاش حیوانات درنده پاره پارهام میکردند و مادر مرا نزائیده بود و نام آتش را نمیشنیدم، آنگاه دست خود را به سر گذاشته شروع به گریه کرد و میگفت:
«وابعد سفراه واقلة زاداه فى سفر القیامة یذهبون و فى النار یترددون و یتخطفون مرضى لایعاد سقیمهم وجرحى لایداوى جریحهم واسرى لایفک اسرهم من النار یأکلون و منها یشربون و بین اطباقها یتقلبون:»
آه چه دور است سفر قیامت، واى از کمى زاد و توشه در این سفر، آنان به سوى آتش میروند در آن تردد میکنند و با چنگ و قلاب آنان را میربایند بیمارانى هستند که عیادت نمى شوند، مجروحانى هستند ولى جراحاتشان مداوا نمیگردد، اسیرانى هستند که از اسارت نجات نمى یابند از غذا وآب جهنم میخورند و میآشامند، در بخشهاى گوناگون دوزخ و طبقاتش زیر و رو میگردند. «4»
حزن مثبت
اولیاء الهى و صاحبدلان با کرامت نسبت به پارهاى از امور چه درباره خودشان و چه در رابطه با دیگران اندوهگین میشدند و اندوهشان بسیاربسیار به جا بود و گاهى حالت و کیفیت اندوهشان در پرونده آنان عبادت محسوب میشد.
هنگامى که برادران حسود یوسف خواستند او را به مکر و حیله و نقشه ظالمانه از دامن پر مهر پدر جدا کنند و یعقوب با بصیرتى که داشت میدانست رفتن یوسف همان و دچار شدنش به فراق سخت همان، اعلام حزن و اندوه کرد و این حزن و اندوه که قلب پدر را در فراق عزیزترین سرمایه معنویاش اشغال میکرد امرى طبیعى و از جهتى معنوى بود.
قالَ إِنِّی لَیَحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ: «5»
یعقوب گفت بردن او مرا سخت اندوهگین میکند. یعقوب پس از دچار شدن به فراق یوسف به شدت اندوهگین بود ولى شکایت اندوه و غصهاش را به پیشگاه حضرت حق میبرد:
قالَ إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ
یعقوب گفت: شکایت اندوه شدید و غم و غصهام را فقط به درگاه خدا میبرم و از خدا میدانم آنچه را شما نمیدانید.
پیامبر عزیز اسلام که دریائى بى نهایت از رحمت و محبت و مهر و عطوفت بود از این که مردم به سوى انکار حقایق میشتافتند و در حقیقت از بهشت و سعادت ابدى روى گردانده با عجله به طرف دوزخ میرفتند سخت اندوهگین میشد و اندوهش تا جائى بود که خدا او را تسلیت میداد:
وَ لا یَحْزُنْکَ الَّذِینَ یُسارِعُونَ فِی الْکُفْرِ ... «6»
و مبادا آنان که به سوى کفر میشتابند تو را اندوهگین سازد.
بندگان واقعى حق از این که گاهى استطاعت خدمت به دین و عباد الهى را نداشتند در غم و اندوه فرو میرفتند:
وَ لا عَلَى الَّذِینَ إِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لا أَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوْا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفِیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلَّا یَجِدُوا ما یُنْفِقُونَ: «7»
و نیز هیچ مؤاخذه و سرزنشى نیست بر کسانى که وقتى نزد تو آمدند تا آنان را براى رفتن به سوى جهاد تجهیز کنى، گفتى به سبب نبود امکانات بر تجهیز شما دسترسى ندارم تا شما را در این خیر عظیم شرکت دهم، آنان از نزد تو بازگشتند درحالى که به خاطر غصه و اندوه از دیدگانشان اشک میریخت که چرا چیزى نمى یابند تا در نبرد با دشمنان هزینه کنند.
البته حال عاشقان خدا این است که اگر چیزى از دست برود یا خاطر بر چیزى تعلق پیدا کند که دست از آن کوتاه باشد، شخص متأثر و محزون میگردد، شدت حزن و تأثیر با شیئى مورد علاقه نسبت مستقیم دارد، هر اندازه علاقه بیشتر حزن بیشتر و هر قدر کمتر باشد حزن کمتر است.
از جمله چیزهائى که از دست میرود و شخص متأثر و محزون میشود عمر عزیز است، شخص وقتى متنبه و بیدار میگردد تأثرش نسبت به گذشت عمر شدید است چرا؟ چون کمتر میسّر است که گذشته را به آینده جبران کرد و شاید به تعبیرى این کار غیرممکن باشد، وظیفه دیروز مربوط به دیروز است وظیفه امروز مربوط به امروز.
سالک در اوّل متأسف است از این که عمر عزیزش تلف شده، وقت از دست رفته را غنیمت نشمرده است میگوید: چرا من نفهمیدم و خود را به گناه مبتلا کردم چرا کارى نکردم که موجب رضاى خدا باشد، چرا من در طاعت و عبادت خدمت قابل توجهى ندارم، چرا من زودتر در مقام اصلاح خود برنیامدم؟ اینها افکارى است که یک سالک در سر دارد، همینها موجب میشوند که او متأثر و محزون شود.
در مراحل سلوک موجبات حزن نسبت به درجات سالکین مختلف میشود، در ابتداى سلوک این افکار علت حزن سالک هستند، تمایل او به حق سبب میشود که این افکار در او پدید آید.
چون میل او به ارادت تبدیل شود نوع فکر سالک عوض میشود، پیش از این محزون بود چرا عمر او تلف شده است اکنون اندوهگین است چرا قلب به غیرحق توجه دارد، قبلًا محزون بود چرا به معصیت مبتلا شده، اکنون میگوید: چرا اشتغالات بى فایده مرا از مشاهده حق محروم نموده، قبلًا میگفت: چرا من طاعت و عبادت به سزائى ندارم اکنون میگوید: چرا من باید به عمل خود دلبند باشم.
اینها نوع افکار زمان ارادت است، چون ارادت به محبت تبدیل میشود باز نوع فکر سالک عوض میشود، سالک در مقام محبت میگوید: چرا باید من موجبات تشتّت خاطر براى خود فراهم کنم، چرا باید من به زن و فرزند دلبستگى بیش از اندازه داشته باشم، چرا باید من از حق محجوب باشم، چرا باید من چشم و گوشم بسته باشد؟
اینها نوع افکار عالم محبت است، اگر محبت اوج بگیرد و به عشق تبدیل گردد باز طرز فکر سالک عوض میشود، در زمان عشق سالک وضع دیگرى دارد.
در مقام عشق عنوان سالک عوض میشود به او عاشق گفته میشود در این مقام غم و غصه او و اندوه و حزنش غم عشق است.
در مقام عشق عاشق نه بفکر جاه است نه بفکر مقام نه به فکر علم نه بفکر کمال نه در بند بهشت نه در اندیشه دوزخ بلکه شب و روز از غصه فراق اشک میریزد تا به وصال معشوق برسد.
در مقام عشق شب و روز عاشق یکى است، سر و سامانى براى او نیست، آسایش از او سلب و عنان اختیار از کفش رفته است.
آتش عشق کدورت را از عاشق میگیرد، او را از همه علایق و دلبستگیها آزاد میکند، از چهار دیوارى ملک و عوالم طبیعت خارج میسازد، یعنى عاشق را میمیراند پیش از آنکه او بمیرد، پس از مرگ غم و اندوه نسبت به عوالم پشت سرگذشته دنیا معنا ومفهومى ندارد.
أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. «8»
در عین حال باید به این نکته توجه داشت که موحدین، اولیاء خدا عرفاى کامل چون از شرّ نفس رستهاند و به حق پیوستهاند از جانب وجود خویش آسوده اند، حزن، تشویش، طلب، حالت انتظار ندارند، چیزى که موجب حزن خود آنان باشد در وجودشان نیست، ولى چون با خلق در مراوده و تماس هستند ممکن است اعمال و گفتار دیگران آنان را محزون و متحزّن سازد.
مشى غلط، عمل خلاف، غصب حق، حکم باطل، حرف بیجا، گفتار ناصواب، تصور واهى، شخص را در هر مقامى که باشد اگر قادر بر دفع نباشد محزون و متأثر خواهد کرد «9».
امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
«فاغضیت على القذى وجرعت ریقى على الشجى وصبرت من کظم الغیظ على امّر من العلقم والم للقلب من حرّ الشفار:» «10»
چشم خاشاک رفتهام را بر هم نهادم و با استخوان در گلو آب دهان فرو بردم، و براى فرو نشاندن خشم صبر کردم و به چیزى که از حفظل تلخ تر و براى دل از کارد تیز بزرگ دردناک تر بود!
کفر ورزى و انکار آیات
کفر در لغت به چند معنا آمده: از جمله به معناى پوشانیدن و ناسپاسى است، گروهى که با داشتن هوش و عقل، و چشم باز و گوش شنوا به خاطر کبر و غرور و هوا و هوس و علاقه به آزادى شهوات و به دست آوردن مال و منال دنیا حق را در همه زمینه هایش پنهان میدارند و از اقرار و اعتراف به آن امتناع میکنند و نهایتاً آیات حق را تکذیب مینمایند و نسبت به نعمتهاى معنوى و مادى خداى مهربان ناسپاسى میکنند در اصطلاح قرآن مجید به عنوان کافر قلمداد شده اند، اینان همان بدبختها و تیره روزهائى هستند که با داشتن چشم باز و گوش انسانى خود را اسیر هبوط کرده و در تاریک خانه مادّیت و شهوات بى مهار مسکن گزیدهاند و نمى خواهند تا قدرت وحى و هدایت الهى و دلسوزى پیامبران از هبوط به درآیند و به ملکوت و عرصه لقاى حق صعود کنند.
اینان با این کبر و غرور و آلودگى و فساد، و کفرورزى و تکذیب آیات حکیمانه حق و روى گرداندن از اسلام که هماهنگ با فطرت و طبیعت و عقل سلیم است، و به سبب دشمنى با پیامبران، و ایجاد مزاحمت براى اهل ایمان و فروختن آخرت به قیمت به دست آوردن اندکى از دنیا مستحق آتش دوزخاند و در آن جاودانه خواهند بود.
پی نوشت ها :
______________________________
(1)- الکنى والالقاب، ج 2، ص 90 چاپ جدید.
(2)- حجر، آیات 43- 44.
(3)- شورى، 36.
(4)- تفسیر برهان، ج 2، ص 346.
(5)- یوسف، آیه 13.
(6)- آل عمران، آیه 176.
(7)- توبه، آیه 92.
(8)- یونس، آیه 62.
(9)- مقامات معنوى، ج 1، ص 95.
(10)- نهج البلاغه، خطبه 208.
واگویه هایی با امام عصر (عج)
در این نوشتار به شِکوهها و دلتنگیهای عصر انتظار پرداختهام. گلایه در حضور محبوب، شاید دور از ادب به نظر آید و برخی از دوستداران محبوب را بیشتر رنجیده خاطر سازد، اما از نگاه تمنّای هیچ شیفتهای پوشیده نیست که ساحت محبوب، جرگهی پناه و آرامش و امیدواری است، و شِکوههای راهروان دلداده در این میانه از شِکنهای پیچاپیچ فرارو و آزارهای جوراجور، آه تلخ و شعلههای آتش گداختهای را میمانند که اگر در نهان خانهی دل به جبر نگاه داشته شوند و در جوار دلدار، بازگو و به سردی و شیرینی مبدّل نگردند، بیم آن میرود که کام جسم را ناگوار و درونگاهِ جان را به آتش دل، شعله ور و دوداندود سازند و روان آدمی را سرگردان نمایند.
ز جهل مردم خامم که دل شکسته و بالم *** تو صبر و خون جگر را خدا کند بپذیری
به جرم بت شکنی من در آتش دون فتادم *** نشسته باغ شرر را خدا کند بپذیری (1)
مهدیا، بخوان، از اشکم بخوان، تحمّل را، صبر را، انتظار غریبانه را.
من این حروف نوشتم چنان که غیر ندانست *** تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی (2)
«اللّهُمَّ إنّا نَشْکو إلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنا صَلَواتُک عَلَیْهِ وَآلِهِ، وَغَیْبَةَ وَلِیِّنا، وَکثْرَةَ عَدُوِّنا، وَقِلَّةَ عَدَدِنا، وَشِدّةَ الْفِتَنِ بِنا، وَتَظاهُرَ الزَّمانِ عَلَیْنا، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِهِ، وَأعِنَّا عَلى ذلِک بِفَتْح مِنْک تُعَجِّلُهُ، وَبِضُرٍّ تَکشِفُهُ، وَنَصْرٍ تُعِزُّهُ، وَسُلْطانِ حَقٍّ تُظْهِرُهُ، وَرَحْمَة مِنْک تَجَلِّلُناها، وَعافِیَةٍ مِنْک تُلْبِسُناها، بِرَحْمَتِک یا أرْحَمَ الرّاحِمینَ.» (3)
بار خدایا، ما از نبود پیامبر «درود تو بر او و آلش باد» و از غیبت ولیَّمان و از زیادی دشمنان و کمی یار و آشوبهای سخت و دشمنی زمانه با ما به تو شکایت میآوریم. پس بر محمد و آل او درود فرست و به پیروزی از جانب خود شتاب کن؛ زیانها را برطرف ساز و با نصرتی که ما را عزیز داری و به واسطهی سلطان به حقی که آشکارش میکنی ما را یاری رسان و با رحمت خود ما را فراگیر و جامهی عافیت بر ما بپوشان. به مهربانی توای مهربان ترین مهربانان.
مهدیا، میخواهم نزد تو شکایت آورم:
از ستمگرانِ نیست انگارِگژ رفتار؛
از دو روییها و دَغل بازیهای هولناک؛
از رفتارهای آفت زده؛
از دوستیهای احمقانه؛
از ایثارهای خودخواهانه؛
از حرفهای بی جا و دَم فرو بستنهای هراس آلود؛
از همراهانِ ناآگاهِ سطحی نگر؛
از انگهای بی خردان و داغهای دل دوستان؛
از قداستهای درهم فرو ریخته؛
از بی کسی سینههای پُر درد، دلهای شکسته و سوخته و فریادها و ضجّههای درماندگان؛
از ستمهای قانونمند؛
از پُست هایِ پَست؛
از عدالتهای یک جانبه؛
از مصلحتهای آلود و زیانبار؛
از بیانها و نوشتارهای خوش واژهی زهر آلود؛
از حقیقتهای رنگ باخته؛
از خشونت دیو صفتان؛
از خونهای به ناحق ریخته شده؛
از بی اثر جلوه گر شدن اشکها و شکوههای مظلومان و یتیمان؛
از جرئت یافتن خیانت کاران؛
از حقوق وانهاده و به جای ماندهی بیچارگان؛
از گرسنگیها و چهرههای زرد؛
از بندها و اسارت ها؛
از صهیونیزم، فلسطین و غربت و مهجوریت اسلام؛
از یأسها و ناامیدی ها؛
از پس رَویها و اُلگوگیریهای نابجا؛
از ضعف و فتور و عقب ماندگیها و تباهیهای فخرآمیز؛
از افول و انحطاهای عبرتآموز؛
از پوچیها، ساده اندیشیها، پندارهای سست و خرافات و افسانهها؛
از ساحتهای ساختگی و پُرطنطنه؛
از باورهای کم سو و دینهای دست ساختهی بی فروغ؛
از فرموش شدن عالَم فرازین و هدف شدن جهانِ فرودین؛
از به حاشیه رانده شدن فضیلت ها؛
از محرومیتهای دین دارانِ دلباخته، خِر دورز، انگیزه مند و پُرشور؛
از اخلاقهای ناشایست و متعفّن برون تراویده و بایسته شده؛
از فسادهای ریشه دوانیدهی هنجار شده؛
از دشمنان پاکدامنی و انسانیت؛
از رویکردهای شیطانی و حیوانی؛
از سازهای رونق یافتهی ناسازگار؛
از قریحهها و چکامههای بد پندار و اسفبار؛
از مُدها و کرشمههای جوان فریب؛
از زیبا نمایان زشت کردارِ واژگونه دل؛
از حلالهای حرام شده و از حرامهای حلال گشته.
از جانهای کامل نشده و مرگهای زودرس؛
از روزگارِ شب رُخسار؛
از گرفتگی و پنهان ماندن خورشید؛
از تأخیر صبح؛
اِلَیکَ اَشکُو بَثّی و حُزنی. من غم و اندوهم را تنها برای تو باز میگویم.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت.
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان.
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان، اسکلتهای بلورآجین.
زمین دل مرده، سقف آسمان کوتاه، غبار آلوده مهر و ماه، زمستان است. (4)
«وَ اعمُرِ اللَّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْیِ بِهِ عِبَادَکَ فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ فَأَظْهِرِ اللَّهُمَّ لَنَا وَلِیَّکَ وَ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّى بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّى لا یَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْبَاطِلِ إِلا مَزَّقَهُ وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ». (5) بارخدایا، به واسطهی او شهرهای خویش را آباد و بندگانت را احیا فرما؛ چه تو گفتهای و گفتار تو، حق است: فساد به دست مردم، در بیابان و دریا، پدیدار گشت. پس بارالها، ولیّ خویش را بر ما پدیدار ساز، هم که او پسر دختر پیامبر و هم نام رسول توست. تا باطل را از هم بدرد و حق را محقق و پایدار سازد.
مهدیا، گوش فرا دادن به درد و رنج ستمدیده ای، شعلههای درونش را فرو مینشاند و از سوز لهیب آتش دلش میکاهد و او را از افسردگی و پژمردگی، نجات میبخشد.
لاله ها، شعله کش از سینهی داغند به دشت *** در غمت، همدم آتش جگرانند هنوز
آتشی را بزن آبی به رخ سوختگان *** که صدف سوزِ جهان، بدگهرانند هنوز. (6)
مهدیا، چه دشوار است از میان رفتارهای وارونه کارانِ نادان و تیرِ زهرآگین زبان بیگانگان، جانِ دین و ایمان به سلامت بردن.
مهدیا، هر وقت آیی، برای من دیر است.
روزی تو خواهی آمد از سوی مهربانی *** اما ز من نبینی دیگر ز جا نشانی (7)
مهدیا، دریغ از آن گاه و زمانی که بی تو با ناآشنا به ناروایی و گزاف بگذرد.
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت *** باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود (8)
مهدیا، چرا آن در پیشگاه خداوند عزیزتر است، در میان مردم، مهجورتر، مظلوم تر، محروم تر و غریب تر است!؟
گر در همه شهر یک سرنیش تر است *** در پای کسی رود که درویش تر است (9)
شهریار از هر کس و ناکس جفایی میبرد *** ای فلک تا چند میخواهی عزیزان خوار داشت (10)
مهدیا، عزیزا، پنهان بودنت گرچه مصلحت است، ولی حق تو نیست.
«بِأبی اَنتَ وَ اُمّی وَ اَهلی وَ مالی وَ اُسرَتی». پدرم، مادرم، اهل و مال و تبارم به فدای تو باد.
مهدیا، یک لقمهی پدرم آدم مرا از دامان خاستگاهم، بهشت ازل، تا دامنهی این جهان پُر کشمکش فرو نهاده است، پس اگر من بی اعتنا به خواستههای خداوند لقمههای حرامی برای خود و اهل خانه، مهیا سازم، فرزندانم را به پهنهی کدام فاجعه افکنده و به کدام سو گسیل خواهم داشت؟ و چه خواهد شد؟
قالَ الحُسینُ (علیه السلام): «فَقَد مُلِئَت بُطُونُکُم مِنَ الحَرامِ وَ طُبِعَ عَلی قُلُوبِکُم». (11)
[ای کوفیان که خود را به تجاهل زده اید و حقایق و امام خویش را نادیده میانگارید] شکمهای تان از حرام انباشته و بر دلهای تان مُهر گذارده شده است.
مهدیا، جگرم سوخته و گداخته از حادثه و رنج و اندوهی است که رخنه یافتگان در حوزهی حکومت اسلامی، دشنه به دست و تیغ بر کف، کمان کشان و ناوک زنان در فتنهی پُر آشوب سرزمین طَف، سنگدلانه با کینهی دیرینه و غرور و نعرههای مستانه، مکرّر بی جان و کام و جسم و قد نازنین خوبترین اهل زمان و زمین، منافقانه به تزویر روا داشته اند و ماتم و حُزن و خون جگر را برای بازماندگان و آیندگان وفادار، به یادگار گذارده اند. آن خاطرهی عطشناک و این آه آتشناک، هیچ گاه از ذهن و روان و سینه ام به کنار نمی رود، که بر صفحه به صفحهی جریدهی عالم، نام حسین (علیه السلام) و تأثیر مکتب او، و در سینه به سینهی سوختگان مِهرش، شعلهی یاد اوست و همارهی روزگار، همدلانه از زبان شان، زبانه میکشد و هوشیارانه آموزهها و عبرتهای این قصهی رمزآلود سرزمین قحط وفا را در مَرآ و منظر خویش آویخته اند.
«مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنَا لِوَلِیِّهِ سُلْطَاناً فَلاَ یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّهُ کَانَ مَنْصُوراً». (12) و آن کس که مظلوم کشته شده ما برای ولیّ او حکومت [و حق قصاص] قرار دادیم، پس در قصاص اسراف نکند، همانا او مورد حمایت است.
مهدیا، از دوری تو در تنگناها و دشواریهای جهانِ سرگردان و آشوب پیشه، آواره تنم، خسته، دل و بالم شکسته و شور و شتاب و رشتهی اندیشه ام از هم گسسته شده و برخی از باورهایم نیز دستهایم را بسته است، اما هنوز راستین و امیدوار، من و انتظار، به خیزش و تازش و چیرگی تو بر فرومایگانِ وارونه کار، در دامان تلاش تا دامنهی ظهور، چشم دوخته ایم.
کوچه دوریم به یاد تو قدح میگیریم *** بُعد منزل نبود در سفر روحانی (13)
مهدیا، پیک من به سوی تو، قلب شرحه شرحه از غربت و تنهایی است که همگام با تو در پیشگاه یگانهی مطلق بر دامن نسیم سحر با گونهای تر شده از رشحه رشحهی احساس، خدا را میخواند. قاصد تو بر من کیست و چه پیغامی دارد؟
با صبا همراه بفرست از رخت گلدستهی *** بو که بویی بشنویم از خاک بستان شما (14)
مهدیا، پدران و مادرانی که رحمت شناخت تو را بر خود روا نمی دارند و تو را به اهل خانه نمی شناسانند و «لاَهِیَةً قُلُوبُهُمْ» (15) دلهای شان به هوسها سرگرم است و فرزندان شان را با آن چه از اولیای خود در خانه دیده و آموخته اند، در جامعه، بی خبر، رها شده میگذارند، چه سان عنایت و نگاه تو را سپر میگیرند و مایلند حادثهای رخ ندهد و روح زلال و عطشناک جوان برومندشان در کوچههای هوس، با چالشهای روزآمد، پیچیده و سهمناکِ فکری، اخلاقی و... روبه رو نشود و افق زندگی شان، تیره و تار نگردد و از این رهگذر، جان شان به هرز نرود؟
«إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ». (16) خداوند هیچ قوم و ملتی را تغییر نمی دهد جز آن که خودشان دگرگون شوند.
مهدیا، چه سان جانش تهی است آن که تو در باورش منزل داری و چگونه با خاطری مجموع میگذرانند آنان که در زندگی شان از تو رنگ و عطر و نشانی نیست. آن قدر گرمند که گویا این جهان بی صاحب است.
مهدیا، جلوهی رنج من این است که در همهمهی مهمانی
و در آن لحظهی شهر
دوستانم ز شهادت، میبنوشند، ولی
جرعهای از قَدَحَش بر لبِ جان من بیچاره نشد
کی نوبت ما میشود الله داند *** کی این قفس وا میشود الله داند (17)
مهدیا، زیستن با کسی که خدای تعالی و آل الله را ابزار میخواهد، نردبانی برای بالا رفتن و یا پُتکی بر سر رقیبان و حریفان، شکنجهی دردناکی است.
دلا مباش چنین هرزه گرد و هر جایی *** که هیچ کار ز پیشت بدین هنر نرود (18)
مهدیا، آن که خود را نشناسد و هیچ از شناخت رهرو و همراهی، بهره نجوید و راه معرفت و حکومت بر خود را کوتاه و هموار نسازد، زیستن با او سخت، خطرآمیز و بس تلخ و ناگوار است.
گویاترم ز بلبل اما ز رشک عام *** مُهرست بر دهانم و افغانم آرزوست (19)
مهدیا، چه توان گفت و چه سخت و رنجور میتوان زیست با کسی که عمری، خود را در کلاس پیش دبستانیِ اندیشهی دینی، باز داشته است و از پیش خود با نگاه بسته و جزیرهای، دین را تنها همان مرتبهای میداند و میخواند که در آن میتَنَد و سر میکند.
ترسم این قوم که بر دُردکشان میخندند *** در سر کار خرابات کنند ایمان را (20)
مهدیا، گرچه دور از تو، غریب و محنت زده و ناراحتم، ولی هر جور تو راحتی.
«لَو تُفَرَّسَ فِیَّ خیراً لَما زَجَرَنی عَنِ الأِختِلافِ اِلَیهِ وَ الأَخذِ عَنهُ». (21) اگر در من خیری مییافت مرا از آمد و رفت به نزدش و دریافت از برش، باز نمی داشت.
گرم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم. (22)
مهدیا، وقتی تو نباشی، زهدفروشی، رواج مییابد، روی و ریا، رونق میگیرد، عبادت و زیارت و کمال نمایی، بازاری میشود و اخلاص، گمنام تر از همیشه، گوشهی دل هایی کِز میکند.
مغز گفتی نغز گفتی لیک قاآنی بترس *** ز ابلهان کُند فهم و جاهلان تیره گاه
مهدیا، از تلخ ترین بُرههها و گرانبارترین احوال در زندگی انسانِ باورمند، آن گاه و حالی است که آبرو و اعتبار فردی و اجتماعی اش از دست هم کیشان نااهل و نادان او، آن هم به نام شریعت و خیرخواهی، نابخردانه و به گزاف، خلیده و نزد نگاه مردم درهم شکسته شود.
مهدیا، دیده ام که دور از انتظار، دانسته و از راه باورها به ناروا ستم میکنند، از احمق و نادانِ بی دین چه توقّع؟
عاقل ار سنگ ز جاهل نخورد پس چه خورد *** صبر از یک دو سه جاهل نکنم پس چه کنم؟ (23)
«إلی الله اَشکُوا مِن مَعشَرٍ یَعیشُونَ جُهّالاً وَ یَمُوتُونَ ضُلّالاً». (24) به خدا شکایت میبرم از کسانی که عمر خویش را در نادانی میگذرانند و در گمراهی میمیرند.
«فَرَأَیتُ اَنَّ الصَّبرَ عَلی هاتا اَحجی ...». (25) پس دیدم که صبر بر این حالتِ طاقت فرسا، عاقلانه تر است.
شیخ را باک گر از طعنهی خاصان نبود *** من چه باکم بود از سرزنش عامی چند (26)
زندگی یعنی صبر
چاره اندیشی و کار،
طاقت دانهی گندم، زیر خاک
خوشهای فصل بهار.
صبر یعنی تدبیر. (27)
مهدیا، خوشم که در جرگهی قرآنیان و مهرورزان آل ایمانم و از شوکران تلخ وَش غیبت و مهجوریت، کامم نیز بهره مند است
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی *** اساس هستی من زان خراب آبادست (28)
پینوشتها:
1. نگارنده.
2. حافظ، ص 338، غزل 476.
3. مفاتیح الجنان، بخشی از دعای افتتاح.
4. اخوان ثالث.
5. مفاتیح الجنان، بخشی از دعای عهد.
6. عباس کی منش کاشانی (مشفق)، ر. ک: آه عاشقان (در انتظار موعود)، ص 19، «سَحر آموختگان».
7. سراینده اش را نیافتم.
8. حافظ، ص 147، غزل 216.
9. سعدی، رباعیات، ص 841.
10. کلیات دیوان شهریار، ج2، ص 1054.
11. بحار الأنوار، ج 45، ص 8.
12. اسرا/ 33؛ از امام باقر (علیه السلام) روایت است که این آیه دربارهی امام حسین (علیه السلام) و حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نازل شده است رک: بحارالأنوار، ج44، ص 219.
13. حافظ، ص 334، غزل 472.
14. حافظ، ص 10، غزل 12.
15. انبیاء/3.
16. رعد/11.
17. نگارنده.
18. حافظ، ص 152، غزل 224.
19. مولوی، کلیات شمس تبریزی، ص 203، غزل 441.
20. حافظ، ص 8، غزل9.
21. بحارالأنوار، ج1، ص 224-225، حدیث 17.
22. نیما یوشیج.
23. دیوان اشعار استاد حسن حسن زاده آملی، ص 113، «پس چکنم».
24. ترجمهی نهج البلاغه، ص 24، خطبهی 17، ش10.
25. همان، ص28، خطبهی 3، ش3.
26. سراینده اش را نیافتم.
27. نگارنده.
28. حافظ، ص26، غزل35.
فضای اندیشه را باید از وسوسه و اوهام و تخیلات شیطانی پاک کرد. خلوت دل را باید از لوث وجود پلید دیو زدود، دیو و فرشته نمی توانند همخانه باشند. آنها نه همخوانی دارند ونه همخانگی.
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید
انسان نمی تواند طالب مجهول مطلق باشد. کمال انسان در علم و معرفت است. آنهم علوم و معارف ربانی.
کمیل که از خواص و نیکان و یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بود، می گوید: آن بزرگوار دست مرا گرفت و مرا به صحرا برد. آنگاه همچون دردمندان دل سوخته آهی جانسوز از دل پراندوه خود برکشید و فرمود:
«یا کمیل بن زیاد، ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها فاحفظ عنی ما اقول لک »:
ای کمیل بن زیاد، این دلها ظرفهای علوم و حقائق و اسرار است و بهترین آن دلها، نگاه دارنده ترین آنهاست. پس آنچه به تو می گویم، از من (بشنو) و در نگاه داری آن کوشا باش.
از این سخن حکیمانه، به خوبی معلوم می شود که ارزش انسان به قلب او و ارزش قلب به این است که ظرف علوم و حقائق و اسرار باشد چرا که همان طوری که گفته اند: شرف مکان به کسی است که درآن، استقرار می یابد، (1)معلوم می شود که: شرف ظرف هم به مظروف است. (2)
گوهر دل را باید از بیرون و درون، از آلودگیها پاک کرد. آلودگی درونی دل، خیالات و وساوس و اوهام و ظنون و پندارها و بدبینی به نظام آفرینش و کژاندیشی و بدسگالی و سوء نیت و پلیدی باطن است و آلودگی برونی آن، رذائل اخلاقی و پلیدی در گفتار و رفتار است. تا دل از رذائل درونی و برونی پاک نشود و انسان در فضائی سالم قرار نگیرد و خانه دل از آنچه مزاحم صفا و پاکی است، جاروب نشود، علوم و حقائق و اسرار درآن راه نمی یابد.
آنگاه که کمیل را به حفظ و نگاه داری حکمت های پرارج خویش سفارش می کند، می فرماید:
«الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع ». (3)
مردم سه دسته اند: عالم ربانی و آموزنده ای که بر راه نجات و رهائی است و مگسان کوچک و ناتوان.
عالم ربانی کیست؟ چه کسی این شایستگی را دارد که او را به لحاظ وصف عنوانی علم و دانش، منسوب به رب و ربانی بشماریم؟ آیا به جز کسانی که علم مبدء و معاد دارند و علم آنها مبنای عمل آنها و عمل آنها مبنای سعادت و کمال آنها و نمود و جلوه دانش آنهاست، چه کسی می تواند عالم ربانی باشد؟ آیا به صرف این که انسان قواعد صرف و نحو را بداند و قواعد و فروع فقهی را از ادله استنباط کند و یا در ریاضیات یا تجربیات یا برخی از علوم انسانی، متبحر و متخصص باشد واز این علوم فقط در راه معاش و معیشت بهره گیرد و از آنها در طریق شناخت مبدء و معاد و کسب فضیلت، استفاده نکند، عالم ربانی می شود؟ آیا یک فیلسوف یا یک متکلم یا یک متخصص عرفان نظری که از تهذیب نفس و تصیفه باطن و تکمیل روح بازمانده، عالم ربانی است؟ آیا ذهن را به اصطلاحات علمی انباشتن و غایت آفرینش را از یاد بردن و به کبکبه و دبدبه شوکت و قدرت ظاهری مغرور شدن، عالم ربانی شدن است یا گریز از ربانیت و سقوط در لجه مادیت و غرق شدن در گرداب شهوات و تمنیات و وساوس شیطانی؟
علوم عالم ربانی از سنخ علوم گوینده این سخن است و بعید نیست که بگوئیم: علماء ربانی یعنی انبیاء و اوصیاء که علم لدنی دارند و معلم آنها یا خود خداوند و خود آن ربی است که بدو منسوبندو یا اگر واسطه ای در بین است، فرشته ای مقرب یامعصومی دیگر است و همین خصیصه است که آنها را «ربانی » کرده و آنها را از ما سوی بی نیاز و مستغنی ساخته است.
واگر عالم ربانی را به غیر انبیاء و اوصیاء تعمیم دهیم، باید بسی محتاط باشیم و بدانیم که آنهائی شایسته چنین عنوانی هستند که در سیره و رفتار و در عقیده و کردار، نمونه کمیلند و اگر کمیل نیستند، کمیلیانند.
این همان است که در برابر عالم ربانی زانو می زند تا علم مبدء و معاد را فراگیرد و راه نجات را از طریق عمل به مقتضای دانش خود بیابد و دنیا را مزرعه آخرت کند و فلسفه آفرینش را که تکامل انسان است، در مد نظر قرار دهد.
او می داند که هیچ عاملی بدون فقه به معنای اعم و به تعبیر دیگر «فقه اکبر» و «فقه اصغر» به جائی نمی رسد. چرا که کورکورانه قدم برداشتن، فایده ای جز سقوط درچاه ضلالت ندارد.
حضرتش در سخن زیبای دیگری فرمود:
«المتعبدون علی غیر فقه کحمار الطاحونة یدور و لا یبرح و رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعة من جاهل لان العالم تاتیه الفتنة فیخرج منها بعلمه و تاتی الجاهل فتنسفه نسفا و قلیل العمل مع کثیر العلم خیر من کثیر العمل مع قلیل العلم و الشک و الشبهة ». (4)
یعنی: عبادت کنندگان بدون فقه (5) مانند الاغ آسیابند که همواره دور سر خود می چرخد و به جائی نمی رسد. دو رکعت نماز عالم، بهتر است از هفتاد رکعت نماز جاهل. عالم گرفتار فتنه می شود و به علمش از آن خارج می شود و جاهل گرفتار فتنه می شود و فتنه او را درهم می کوبد. کسی که عملش کم و علمش بسیار است، بر کسی که عملش بسیار و علمش کم و گرفتار شک و شبهه است، برتری دارد.
آن را که علم و دانش و تقوی مسلم است هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است جاهل اگرچه زاد مقدم مؤخر است عالم اگرچه زاد مؤخر مقدم است جاهل به روز فتنه ره خانه گم کند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است که:
«العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی السراب بقیعة لا یزید سرعة سیره الا بعدا». (6)
آنکه بدون بصیرت عمل می کند، همانند کسی است که در بیابان خشک به دنبال سراب می دود که سرعت سیرش او را از هدف دورتر می سازد.
این دو گروه، یعنی عالمان ربانی و آموزندگان و متعلمانی که بر راه نجات گام می زنند، هر دو از طریق شناخت خدا به شناخت وظائف خود رسیده اند و پیش خدای خود سرفراز و نزد وجدان خود شادند. گیرم گروه اول، بالاصالة و گروه دوم بالتبع. آنها اصل و محور و اینها فرع و تابع و پیروند.
اینان به یاد خدا آرامش دل یافته اند. چرا که قرآن می فرماید:
الا بذکر الله تطمئن القلوب. (7) آگاه باشید که به یاد خدا دلها آرام می گیرد.
آری غذای دل، معارف الهی و محبت و روشنی آن به انوار هدایت الهی است و اگر انسان به چنین غذائی اشباع شود، تشنگی و گرسنگی بدن را احساس نمی کند. از پیامبر اکرم صلی الل.ه علیه وآله نقل شده است که:
«انی لست کاحدکم انی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی ». (8) من مانند شما نیستم. من در نزد پروردگارم بیتوته می کنم و او مرا اطعام می کند و سیراب می سازد.
منظور از این بیتوته، بیتوته روحانی و معنوی و مقصود از آب و طعام، آب و طعام روح است.
مرحوم مجلسی می گوید: برخی در تفسیر آن گفته اند: یعنی مرا به وحی خویش آب و غذا می دهد. (9)
عالم ربانی وجودش نور است و متعلمان محضرش از نورش کسب فیض می کنند و بهره می گیرند. گو این که اینها هم هرکدام درجات و مراتبی دارند. از اینرو نقل شده است که:
«ان کان یوسف فی اللیل نورانیا فمحمد فی الدنیا والعقبی نورانی ففی الدنیا یهدی الله لنوره و فی العقبی انظرونا نقتبس » (10).
اگر یوسف، در شب نورانی بود، محمدصلی الل.ه علیه وآله در دنیا و آخرت نورانی است. چرا که در دنیا خداوند به برکت نور او مردم را هدایت می کند و در آخرت، همه می خواهند از نور و فروغ او اقتباس کنند و بهره گیرند.
شعیب را مقام خوف دادند. چرا که از خوف خدا می گریست و ابراهیم را مقام سلام دادند. چرا که با قلب سلیم به پیشگاه خدا شتافت (11) و موسی را مقام مناجات بخشیدند. چرا که خداوند او را به مناجات، تقرب بخشید (2) و پیامبر اسلام را مقام محبت بخشیدند. چرا که به درجه «قاب قوسین » (13) رسید. (14)
خداوند پیامبر خاتم را به قدری قرب و منزلت بخشید که او را به همان اوصاف والائی موصوف کرد که خودش را موصوف کرده بود رؤوف و رحیم -که برخی هر دو را یکی دانسته و برخی رؤوف را به کسی اطلاق کرده اند که شدت رحمت دارد- هر دو از اوصاف خداوند است. چرا که قرآن می فرماید:
ان الله بالناس لرؤوف رحیم. (15) خداوند نسبت به مردم، رؤوف ورحیم است.
ولی درباره خاتم پیامبران نیز فرموده است:
بالمؤمنین رؤوف رحیم: (16) او نسبت به مؤمنان، رؤوف و رحیم است. (17)
اینها کیستند و چیستند؟! آیا می توان گفت: ناکس و ناچیزند؟!
آری می توان گفت و اگر بتوان گفت: چیزی هستند، حدشان همان است که در کلام والای امیرعلیه السلام آمده است.
بهترین عنوان برای آنها همین است که به مگس های کوچک و ناتوان می مانند. چرا که این گونه مگسها، همواره رحرکت خود تابع باد هستند. هر مسیری که باد برای آنها انتخاب کند، آنها هم تابع همان مسیرند. درست مثل کسی که تسلیم جریان آب است. یعنی هرگز نمی تواند برخلاف جریان آب شنا کند.
چهار خصیصه زشت در اینهاست که تنها یکی از آنها برای هلاک یک انسان بلکه یک جامعه کفایت می کند. هرچند می توان گفت: میان آنها همبستگی و تلازم است و هیچ کدام بدون بقیه تحقق نمی یابد.
خصیصه های چهارگانه، اینهایند:
«اتباع کل ناعق; یمیلون مع کل ریح; لم یستضیئوا بنور العلم; و لم یلجاوا الی رکن وثیق ». (18)
ترجمه: پیروان هر آواز دهنده ای که با هر بادی منحرف می شوند و به نور علم کسب روشنی نکرده و به رکنی محکم پناه نبرده اند.
اگر انسان به نور علم کسب روشنی کرده باشد، راه راست را می یابد و حق و باطل را می شناسد و در زلزله های ویرانگر فتنه ها به ستونی محکم و استوانه ای مستحکم پناه می برد. دراین صورت، بادها و طوفانهای حوادث و امواج بنیان کن مفاسد و تهاجم سپاه کفر والحاد و فضای مسموم اوهام و شبهات وجو ناسالم تبلیغات شوم، او را متزلزل و مردد و بی اراده و استوار نمی سازد و همچون گوی معلق به این سو و آن سو پرتاب نمی کند.
اینان نه عالمند که به علم ربانی عالمی را روشنی بخشند و نه متعلمند که در پرتو انوار تابناک علماء ربانی، جلا یابند و روشنی گیرند و راه نجات و سعادت و طریق کمال و سرفرازی را بیابند و با استقامت به پیش تازند. بلکه جاهل مطلقند. چرا که نه عالمند و نه متعلم. نه علم دارند و نه طالب علمند. بنابراین، نه مبدء هستی را شناخته اند و نه بر مبنای آن به شناخت وظائف انسانی رسیده اند.
حقیقت علم آن است که انسان را به معرفت حق و حقیقت رهنمون شود. شناخت حق مستلزم شناخت لوازم و ملزومات حق است. جاهل به حق، بیچاره ترین مردم است.
از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ولی لمن جهل معرفتی ولم یعرف حقی الا ان حقی هو حق الله الا ان حق الله هو حقی ». (19)
وای بر کسی که به معرفت من جاهل باشد و حق مرا نشناسد! آگاه باشید که حق من حق خداست. آگاه باشید که حق خدا حق من است.
آری حقائق، پیوسته به همند. شناخت حقیقت خداوند، بدون شناخت حقیقت نبوت و امامت و شناخت این حقیقتها بدون شناخت آن حقیقت ممکن نیست.
بزرگترین فیلسوف و متکلم اگر در شناخت برخی از حقائق اعتقادی و برنامه های عملی ناتوان باشد، جاهل است و بزرگترین دانشمند دینی اگر در شناخت حقیقت امامت، ناتوانی کند، نه عالم است و نه متعلم. ممکن است او را به حسب عرف و لغت، عالم و متعلم یا استاد و دانشجو بنامند. اما به حسب حقیقت، نه عالم ربانی و نه متعلم راه نجات است. بلکه جاهل و نافهم است وهمان خصیصه های چهارگانه را دارا است.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«لا یصلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم و سوف ینجب من یفهم و یظفر من یحلم و العلم جنة و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد». (20)
کسی که تعقل نکند، صالح و عالم نیست و کسی که بفهمد برگزیده می شود و کسی که حلیم باشد، پیروز می شود و علم، سپر و راستی عزت و جهل، خواری و فهم، مجد و عظمت است.
پس باید اهل شناخت حقیقت بود واز رهگذر آن، به شناخت وظائف، و تحصیل و تامین سعادت رسید.
پی نوشتها:
1) شرف المکان بالمکین. ،
2) شرف الظرف بالمظروف.
3) نهج البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 139، ص 1146.
4) بحارالانوار، طبع جدید، ج 1، ص 208.
5) مقصود فقه به معنای اعم است که شامل اعتقادیات و احکام عملی دین می شود
6) همان مدرک.
7) الرعد، آیه 28.
8) بحارالانوار، طبع جدید، ج 16، ص 403 و نیز بدون قسمت اول ج 16، ص 390 و ج 6، ص 208.
9) همان مدرک، ج 16، ص 390.
10) قسمتی از آیه 13 سوره حدید. و بحار الانوار، ج 16، ص 408.
11) اذ جاء ربه بقلب سلیم(الصافات، 84)
12) وقربناه نجیا(مریم، 52)
13) فکان قاب قوسین(النجم،9)
14) بحارالانوار، ج 16، ص 420.
15) البقره، آیه 143.
16) التوبة، 128. :
17) بحارالانوار، ج 16، ص 420.
18) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 139(نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1145).
19) بحارالانوار، ج 38، ص 29.
20) همان، ج 78، ص 269.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
مقدمة باید عرض بکنم که این جمله را باید همیشه در نظر داشته باشیم که القرآن یفسر بعضه بعضا قرآن بعضی از آیات آن تفسیر کننده و توضیح دهنده بعضی آیات دیگر است.در خود قرآن کریم آیه ای هست که درواقع متود قرآن شناسی را به ما معرفی می کند.این آیه،«متودولوژی »
قرآن است.آیه هفتم سوره آل عمران است.می فرماید:
هو الذی انزل الکتاب منه آیات محکمات هن ام الکتاب و اخر متشابهات .آیات قرآن را تقسیم می کند به آیات محکم و آیات متشابه.بعد آیات محکم قرآن را ام الکتاب(مادر کتاب)
می نامد.به این اعتبار اینها را آیات مادر می خواند که اینها توضیح دهنده و تفسیر کننده آیات دیگر است.آیات متشابه یعنی آیاتی که[درآنها]حقیقتی به یک صورت کلی بیان شده است که این حقیقت به صورت کلی را به شکلهای مختلف می شود توضیح و تفسیر کرد،تا ماچگونه تفسیر کنیم.این چگونگی را با آیات مادر باید به دست آورد.
تعبیر خیلی خوبی است که خود قرآن «آیات مادر»تعبیر می کند.حالا مابرای این مطلب مثالی از همین مسئله «ما نحن فیه »ذکر می کنیم تا هم مطلب خودمان را توضیح داده باشیم و هم آن آیه را درست برای شماروشن کرده باشیم.
در سراسر قرآن عموم مشیت الهی به چشم می خورد.قرآن یک کتاب توحیدی عجیبی است.یعنی همیشه بشر را از شرک دور می کند واین را که کسی خیال بکند در عالم حادثه ای رخ می دهد که از علم یاقدرت و یا مشیت خدا بیرون باشد هرگز نمی پذیرد.این است که می بینیم عبارت «من یشاء»یا«ما یشاء»(آنچه خدا بخواهد)درقرآن زیاد به چشم می خورد جز آنچه خدا بخواهد چیز دیگری در عالم واقع نمی شود.یک مسلمان اگر به قرآن اعتقاد دارد باید اینطور معتقدباشد که چیزی که خدا نخواهد در عالم واقع نمی شود،پس هر چه واقع می شود به مشیت خدا واقع می شود.ولی اینکه همه چیز به شیت خدااست،چگونگیش تفسیر می خواهد.ممکن است ما آن را همان طوری تصور بکنیم که به اصطلاح جبری مذهب ها یا به اصطلاح کلامی «اشاعره »که فرقه ای از اهل تسنن بودند توضیح می دادند.اینها درعالم هیچ چیزی را شرط هیچ چیزی نمی دانستند،و از این مسئله که همه چیز به مشیت خداست اینطور می خواستند نتیجه گیری کنند که پس درعالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست.
اگر واقعا ما از این مسئله که در قرآن است که همه چیز به مشیت خداست اینطور استنباط کنیم که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست،معنایش این است که اگر قومی در دنیا سعادت پیدا می کند،هیچ شرطی ندارد،خدا خواسته است،واگر قومی در دنیا بدبخت شد نیز باید بگوییم خدا خواسته است.
همچنین در آن دنیا اگر مردمی اهل بهشت شدند،چرا ندارد،خداخواسته اینها اهل بهشت باشند.چون وقتی گفتیم همه چیز به مشیت خداست،دیگر چرا ندارد.اگر بگوییم عمل خوب انجام دادند که به بهشت رفتند،می گویند این هم شرطش نیست چون همه چیز به مشیت خداست;هیچ مانعی ندارد که خدا یک بنده صالح متقی مطیع را به جهنم ببرد و یک بنده عاصی گنهکار فاسق فاجر مشرک را به بهشت ببرد،چون خودش می خواهد و هیچ چیز در جهان هستی شرط هیچ چیزنیست.و بعضی به این حرف هم رسیدند که اگر غیر از این بگوییم،بگوییم «چیزی در عالم شرط چیزی هست »با توحید و اینکه همه چیز به مشیت خداست منافات دارد.
یک گروه دیگر دیدند این حرف خیلی حرف نادرستی است.
چگونه می شود گفت در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست؟!
این نه با حساب دنیا جور در می آید و نه با حساب آخرت.اگر دردنیا،هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد پس باید اینطور باشد که مثلا یک سال باران و برف نیاید،شرایط جوی مساعد نباشد،آفت هم بیاید،و در آن سال مردم زراعت بکنند و محصول فراوان بگیرند،یاحتی زراعت هم نکنند و محصول فراوان بگیرند.و یک سال دیگرزحمت بکشند،زمین را شخم بزنند و آبیاری و تقویت بکنند،هوامساعد باشد،برف و باران به موقع بیاید،آفت هم نیاید،و آن سال اساسا محصولی به وجود نیاید،چون هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست.یا اینکه باید امکان داشته باشد که کسی ازدواج نکند ولی صاحب فرزند بشود،و یک مرد و زن سالمی ازدواج بکنند و فرزنددارنشوند،چون هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست.آخرت هم همینطور.
ولی اینطور نیست.هم در دنیا همه چیز شرط همه چیز است،هم در آخرت.
بعد این دسته اندکی از آن طرف افتادند،گفتند اینکه مامی گوییم همه چیز به مشیت خداست،مقصود همه چیز نیست;برخی امور به مشیت خداست و برخی دیگر به مشیت خدا نیست،واقع می شود بدون اینکه به مشیت خدا باشد.
اما اگر ما درست با منطق قرآن آشنا بشویم،می بینیم که هم بایدمعتقد بشویم که همه چیز به مشیت خداست و هم باید معتقد بشویم که کار دنیا و آخرت،کار عالم هستی بی حساب نیست که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد.خیر،هر چیزی شرایط معینی دارد،با شرایطخودش به وجود می آید،و بدون آن شرایط محال است به وجود بیاید.
توضیح اینکه همه چیز به مشیت خداست ولی مشیت خدا بر نظام تعلق گرفته است،یعنی مشیت الهی است که این حسابها و نظامها را در عالم به وجود آورده.همه چیز به مشیت الهی است ولی این مشیت الهی است که برای هر چیزی شرایط و نظامی قرار داده،و برای هر مقصدی راه معینی قرار داده که بدون رفتن آن راه محال است انسان به آن مقصدبرسد.این است معنی «امر بین الامرین ».
منطقی که می گفت «در عالم هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست »همان منطق «جبر»است.آن منطق که می گفت «بعضی چیزهابه مشیت خداست و بعضی دیگر به مشیت خدا نیست »منطق «تفویض »است،یعنی بعضی چیزها را خدا گفته به من مربوطنیست،هر چه می خواهد بشود،تفویض کرده،واگذاشته.و این منطق که هم قبول می کند«همه چیز به شیت خداست »و هم قبول می کند که «در عالم هر چیزی شرایطی دارد»همان منطق امر بین الامرین »است.
در اول عرایضم عرض کردم که قرآن،بعضی از آیات آن،بعضی دیگر را تفسیر می کند یا به تعبیر خود قرآن بعضی آیات، آیات مادر است،ام الکتاب است،محکم است.باید آیاتی را که متشابه است یعنی چند گونه می شود آنها را تفسیر کرد با آیاتی که یک طور بیشترنمی شود تفسیر کرد توضیح داد.مثلا ما از یک طرف در قرآن می خوانیم قل اللهم مالک الملک بگو ای پروردگاری که مالک همه ملکها وصاحب همه قدرتها تو هستی تؤتی الملک من تشاء و تنزع الملک ممن تشاء تو به هر کس که بخواهی ملک و قدرت بدهی می دهی،و از هر کس که بخواهی بگیری و انتزاع بکنی می گیری و انتزاع می کنی. تعز من تشاء و تذل من تشاء هر کس را که تو بخواهی به او عزت می دهی و هر کس را که تو بخواهی به ذلت می نشانی.این آیه، متشابه است یعنی آن را چند گونه می شود پیاده کرد.حالا اگر ما بودیم و همین یک آیه قرآن،امکان اینکه آن را به گونه ای که جبری مذهبان پیاده می کنند پیاده نماییم وجود داشت.می گوید ملک را به هر که بخواهی می دهی و از هر که بخواهی می گیری;عزت را به هر که بخواهی می دهی و از هر که بخواهی می گیری.جبری مذهب هم همین مطلب را می گوید، منتها از این مطلب نتیجه گیری می کند که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نیست.دیگری می گوید:نه،این[اصل]مخصوص همه اشیاء نیست،یک مواردی هم هست که به مشیت خدامربوط نیست.یعنی می گوید[این اصل]یک عامی است تخصیص بردار یعنی استثناپذیر.ما خیلی کلیات در قرآن داریم که استثنامی پذیرند.
اما اگر ما آیه مورد بحث را محکم این آیه قرار بدهیم،مادر این آیه قرار بدهیم،یعنی این آیه را با آن آیه تفسیر بکنیم، می بینیم هر دوصحیح و کامل است بدون اینکه هیچ ایرادی وارد باشد.آیه مورد بحث می گوید: ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم آن بدین جهت است که خدا هرگز چنین نبوده است،یعنی خدائیش ایجاب نمی کند و بر خلاف خدائیش می باشد که نعمتی را به گزاف از مردمی بگیرد،مگر آنکه آن مردم قبلا آنچه را که مربوط به خودشان است تغییر داده باشند.در آن آیه دیگر،از یک نظر،به طور اعم بیان می کند: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا مابانفسهم .اسم نعمت هم در میان نیست.اعم از نعمت و نقمت است.معنایش این است:خداوند نعمتی را از مردمی نمی گیرد و به آنهانقمت نمی دهد مگر وضع خودشان را از آنچه که بوده اند تغییر داده باشند،و نیز نقمتی را از مردمی نمی گیرد و نعمت به آنها نمی دهد مگرآنکه آنها خودشان را تغییر داده باشند.
این نعمت و نقمت،همان عزت و ذلتی است که در آن آیه گفت: تعز من تشاء و تذل من تشاء به هر کس بخواهی عزت می دهی و به هر کس بخواهی ذلت می دهی.اما آن دو آیه قانون عزت دادن و ذلت دادن را بیان می کند:بله،عزتها را خدا می دهد،غیر ازخدا قدرتی نیست که عزت بدهد;ذلتها را هم خدا می دهد و غیر از خداقدرتی نیست که ذلت بدهد. منبع تمام قدرتها خداست،غیر از او کسی نیست.اما این را بدانید که کار خدا بر عبث نیست،بر این اساس نیست که هیچ چیزی شرط هیچ چیزی نباشد و بی جهت به مردمی عزت یا ذلت بدهد مثل کسانی که چشمهاشان را می بندند و قرعه کشی می کنند. ذلک بان الله لم یک مغیرا نعمة انعمها علی قوم حتی یغیروا ما بانفسهم ،یا آن آیه دیگر: ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم که در سوره رعد است،یعنی این را بدانید که ذلت گرفتن و عزت دادن،و متقابلا عزت گرفتن و ذلت دادن خدا،همه به مشیت اوست اما حساب و قانون دارد.تا مردم صالحی خودشان به سوی فساد نگرایند خدا لطفش را از آنها نمی گیرد و تا مردم فاسدی به سوی خدا باز نگردند خداوند لطفش را به سوی آنها باز نمی گرداند.
در این زمینه مخصوصا در نهج البلاغه مطالب زیادی است.
خطبه ای هست به نام خطبه قاصعه.وجود مقدس امیر المؤمنین علی علیه السلام درباره همین مسئله که قرآن بیان کرده است راجع به عزت و ذلت امم،یک فصل مشبعی بحث می کند یعنی مطلبی که می گویدتوضیح همین آیه قرآن است.
اکنون دو حدیث را که در تفسیر آمده است به عنوان نمونه برایتان می خوانم.
حدیث اول در کافی است که از امام صادق علیه السلام روایت می کند:ان الله بعث نبیا من انبیائه الی قومه و اوحی الیه خدا به یکی از پیغمبرانش که او را به سوی قومش فرستاده بود چنین وحی کرد: ان قل لقومک به مردمت اطلاع بده که انه لیس من اهل قریة و لا ناس(قریه یعنی محل جمع شدن.لازم نیست که حتما ده باشد.در اصطلاح امروز ما قریه یعنی ده،ولی در اصطلاح قرآن قریه به شهر هم اطلاق می شود.از ماده «قری »به معنی محل اجتماع است)
مردم یک محلی،دهی،شهری،و به طور کلی مردمی نیستند که کانواعلی طاعتی که بر راه من و اطاعت من باشند یعنی صالح باشند فاصابهم فیها سراء و به همین جهت برای آنها خوشی و نعمت وسعادت بیاید فتحولوا عما احب الی ما اکره و بعد اینها از این نعمتها سوء استفاده بکنند یعنی بیافتند در عیش و فساد اخلاق،و فاسدبشوند(به عبارت دیگر مردمی نیستند که صالح باشند و پشت سر این صلاح،من برایشان سعادت بیاورم ولی بعد این سعادت و خوشی،آنهارا به سوی فساد بکشاند یعنی از این نعمت سوء استفاده کنند) الاتحولت لهم عما یحبون الی ما یکرهون مگر اینکه من هم نظرم رادرباره آنها تغییر بدهم و آنچه را که آنها دوست می دارند از ایشان بگیرم و چیزی به آنها بدهم که از آن بدشان می آید، یعنی بجای نعمت،نقمت بدهم. و انه لیس من اهل قریة و لا اهل بیت کانوا علی معصیتی و مردم جایی یا حتی مردم خانواده ای نیستند که بر معصیت من و در راه فساد باشند فاصابهم فیها ضراء و در نتیجه به ایشان سختی برسد فتحولوا عما اکره الی ما احب و برگردند از آنچه من مکروه می دارم به سوی آنچه محبوب من است الا تحولت لهم عمایکرهون الی ما یحبون مگر آنکه من دو مرتبه نظرم را درباره آنها تغییربدهم و آنچه را که بر آنها سختی بود عوض کنم و به ایشان خوشی بدهم که آنها هم راضی بشوند و آن را دوست داشته باشند.
حدیث دیگری را در اینجا (1) از تفسیر«صافی »نقل می کنند واین هم ظاهرا از«کافی »است که امام صادق(ع)فرمود:کان ابی یقول پدرم امام باقر علیه السلام می فرمود:ان الله عز و جل قضی قضاء حتما خدا تقدیر و حکم حتمی و تخلف ناپذیر کرده است که لاینعم علی العبد بنعمة فیسلبها ایاه حتی یحدث العبد ذنبا یستحق بذلک النقمة خداوند نعمتی را به بنده اش نمی دهد که آن نعمت را ازاو سلب کند مگر آنکه قبلا آن بنده گناهی مرتکب شده است،یعنی قبلا آن بنده، خودش،خودش را تغییر داده است.
ممکن است در اینجا ذهنتان برود دنبال این مطلب که آیا اگرخداوند به انسان نعمتی داد و انسان گناهی مرتکب شد،آن گناه هرچه می خواهد باشد،خدا آن نعمت را از انسان می گیرد،یا میان گناهان و نعمتهایی که سلب می شود رابطه خاصی است یعنی هرگناهی تاثیر دارد در سلب نعمت معینی،و در سلب نعمت دیگر اثرندارد کما اینکه هر طاعتی تاثیر دارد در جلب یک نعمت معین نه همه نعمتها.مثلا ما به طور کلی می دانیم که هم باید رعایت حق الله رابکنیم و هم رعایت حق الناس.حق الله وظایفی است بین ما و خدا مثل نماز و روزه.حق الناس وظایف مستقیمی است که ما در برابر مردم داریم از عدالت،انصاف و غیره;تکالیفی است که نسبت به مردم داریم،حقوقی است که دیگران بر عهده ما دارند.یکوقت گناه ما این است که حق الله را ادا نمی کنیم،و یک وقت گناه ما این است که حق الناس را ادا نمی کنیم.حق الله هم فرق می کند;یکوقت نماز نمی خوانیم،یکوقت روزه نمی گیریم،یکوقت العیاذ بالله شراب می خوریم،یکوقت دروغ می گوییم، یکوقت حج خانه خدا را نمی رویم.همین طور است حق الناس.آیا اینها دیگر فرق نمی کند؟
همین قدر که انسان یک گناه مرتکب شد خدا هر نعمتی را که شد از او می گیرد یا هر گناهی با یک نعمت خاصی ارتباط دارد؟دومی درست است.حالا من برایتان یک دلیل ذکر می کنم.
در دعای کمیل که در شبهای جمعه کسانی که توفیق دارند می خوانند،اینطور می خوانیم:اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل النقم.اللهم اغفر لی الذنوب التی تغیر النعم.اللهم اغفر لی الذنوب التی تنزل البلاء.اللهم اغفر لی الذنوب التی تحبس الدعاء گناهان را دسته دسته می کند:خدایا آن گناهانی را که نقمت را بر بنده نازل می کند ببخش،آن گناهانی را که نعمت را می گیردببخش،گناهانی را که بلاها را نازل می کند بیامرز،گناهانی را که سبب می شود دعاهای ما حبس بشود(یعنی حال دعا از ما گرفته بشود که دعا نکنیم که این بدترینش است،یا دعا بکنیم و مستجاب نشود)
ببخش.معلوم می شود هر دسته ای از گناهان یک خاصیت مخصوص به خود دارد.
آیه ای که در هفته پیش هم خواندیم آیه عجیبی است: و ماکان ربک لیهلک القری بظلم و اهلها مصلحون(2).پروردگار توهرگز چنین نیست که مردمی را به موجب ظلمی هلاک کند در حالی که آنها مصلح و اصلاح کننده اند.اینکه هم ظالمند و هم اصلاح کننده یعنی چه؟مقصود از ظلم در اینجا آن ظلم عظیم است که شرک است،و مقصود از اینکه مصلح هستند یعنی در میان خودشان مصلحند.پس ظلمشان در حق الله است،اصلاحشان در حق الناس.بنابراین قرآن اینطور می گوید که اگر مردمی خودشان برای خودشان در دنیا خوب باشند اما کافر و مشرک باشند،[به عبارت دیگر]عدالت در میانشان برقرار باشد ولی مشرک باشند،در این دنیا خدا آنها را معذب نمی کند.
پس معلوم می شود هر گناهی یک خاصیتی دارد.این است که پیغمبراکرم(ص)فرمود:الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم.
جمله عجیبی است:یک ملک،یک دولت،یک نظام با کفر قابل بقاهست ولی با ظلم قابل بقا نیست.هم کفر گناه است و هم ظلم،اماهر گناهی در یک جهت تاثیر دارد.تاثیر کفر در اینکه نظام یک زندگی را از هم بپاشد به اندازه ظلم نیست.
1-تفسیر«المیزان »ج 9،ص 110.
2-سوره هود،آیه 117.
هدایت الهى سبب آثار فراوان مثبتى در زندگى است که به خواست حق در تفسیر آیات بعد به هریک از آن آثار با تفسیر لازم اشاره خواهد شد، در آیه مورد
بحث به دو اثر از آثار هدایت توجه داده شده و آن این که تابع هدایت الهى از خوف و حزن در امان است.
از آنجا که خوف در آیات و روایات و حزن در معارف الهیه از نشانه هاى قطعى و اوصاف حتمى مؤمن شمرده شده و صاحبدلان از این خوف و حزن تعبیر به خوف و حزن مثبت و کارساز کردهاند و چنین خوف و حزنى از لوازم سلوک الى الله است، احتمال قریب به یقین میتوان داد که نفى خوف و حزن در آیه شریفه خوف و حزن درقیامت باشد به این معنا که وقتى اهل هدایت که در دنیا از پى هدایت آراسته به عقاید حقه مثل ایمان به خدا و قیامت وفرشتگان و انبیا و کتاب الهى شدند و متخلق به اخلاق حق گشتند و مشتاقانه هر عمل واجب و شایستهاى را بجا آوردند وارد قیامت میشوند و آن اوضاع عجیب و غریب و هولناک و کیفر بدکاران را مشاهده میکنند ترسى بر آنان عارض نمیشود، زیرا از برکت هدایت الهى خود را در امان از عذاب میبینند، و غصه و حزنى به آنان هجوم نمیکند زیرا مییابند که رحمت حق و بهشت عنبر سرشت را از دست ندادهاند، پس جاى هیچ خوف و حزنى براى آنان نیست و کتاب خدا هم به این حقیقت در آیاتى اشاره دارد:
یا عِبادِ لا خَوْفٌ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ وَ لا أَنْتُمْ تَحْزَنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَ کانُوا مُسْلِمِینَ: «1»
اى بندگان من امروز که روز قیامت است نه بیمى بر شما ست و نه اندوهگین میشوید، این بندگان همان انسانهاى والائى هستند که در دنیا به همه آیات ما ایمان آوردند و همواره تسلیم ما و فرمانها و احکام ما بودند.
إِنَّ الَّذِینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: «2»
بیتردید کسانى که از روى اعتقاد یقینى گفتند پروردگار و مالک و مربى، الله است سپس در میدان عمل بر این حقیقت استقامت ورزیدند نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین میشوند.
لا یَحْزُنُهُمُ الْفَزَعُ الْأَکْبَرُ وَ تَتَلَقَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ هذا یَوْمُکُمُ الَّذِی کُنْتُمْ تُوعَدُونَ: «3»
درآن روز آن بزرگ ترین واهمه و فزع آنان را اندوهگین نمى کند و فرشتگان با درود و سلام و اعلام امنیت ابدى به استقبالشان آیند و گویند این است روز خیر و خوش شما که شما را به آن وعده میدادند.
إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الزَّکاةَ لَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ: «4»
مسلماً کسانى که در پرتو هدایت الهى ایمان آوردند و به اجراى لوازم ایمان که عمل صالح و اقامه نماز و پرداخت زکات است اقدام کردند براى آنان نزد پروردگارشان پاداش شایسته و مناسبى است و نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین میشوند.
در آیه شریفه اثر بسیار مثبت تبعیت از هدایت الهى که پاداش نزد خداست و اثر سلبى آن که نفى هر خوف و حزنى در آن روز است بیان شده است.
خوف مثبت سوء عاقبت، و از عذاب الهى و دادگاه هاى روز قیامت که براى هر انسان با ایمانى جنبه بازدارندگى نسبت به گناه صغیره و کبیره دارد از جمله ارزش هاى واقعى است که در آیات قرآن مجید و روایات مطرح است و از نشانه هاى ابرار و اهل ایمان و بیداردلان شمرده شده است.
خوف مثبت
یقین داران به آخرت، از عذاب آن روز که براى ستمکاران و منکران حقایق آماده شده میترسد:
إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِمَنْ خافَ عَذابَ الْآخِرَةِ «5»
یقیناً در مؤاخذههائى که خدا نسبت به ملت هاى ناسپاس به وسیله عذاب هاى گوناگون چون طوفان و زلزله، وصاعقه و ... داشت براى کسى که از عذاب آخرت میترسد عبرت است.
وَ لَنُسْکِنَنَّکُمُ الْأَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذلِکَ لِمَنْ خافَ مَقامِی وَ خافَ وَعِیدِ: «6»
و یقیناً شما را پس از ستمکاران و منکران پیامبران و تهدیدگان مؤمنان در زمین سکونت خواهیم داد، این لطف و رحمت ویژه کسى است که از مقام من بترسد و از تهدید به عذابم بیم داشته باشد.
خداى مهربان مهربان پیامبرش را در جهت ردّ خواسته هاى مشرکین که خواسته هاى غیرمنطقى و جاهلانه بود فرمان میدهد بگو:
إِنِّی أَخافُ إِنْ عَصَیْتُ رَبِّی عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ: «7»
مسلماً اگر پروردگارم را نافرمانى کنم از عذاب روز بزرگ میترسم، (و این ترس از عذاب آن روز است که مرا ازپذیرفتن خواسته هاى بیجاى شما حفظ میکند).
همه پیامبران در برابر عصیان و سرکشى ملت هایشان برآنان از عذاب روز قیامت میترسیدند و این ترس را به آنان اعلام داشتند.
وَ اذْکُرْ أَخا عادٍ إِذْ أَنْذَرَ قَوْمَهُ بِالْأَحْقافِ وَ قَدْ خَلَتِ النُّذُرُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا اللَّهَ إِنِّی أَخافُ عَلَیْکُمْ عَذابَ یَوْمٍ عَظِیمٍ: «8»
و سرگذشت هود برادر قوم عاد را یاد کن هنگامى که قومش را در سرزمین احقاف بیم داد و بى تردید بیم دهندگانى پیش از او و پس از او در آن سرزمین گذشته بودند که فقط خدا را بپرستید زیرا من بر شما از عذاب روزى بزرگ میترسم.
اهل بیت هنگامى که به مسکین و یتیم و اسیر طعام دادند به آنان گفتند:
إِنَّما نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزاءً وَ لا شُکُوراً، إِنَّا نَخافُ مِنْ رَبِّنا یَوْماً عَبُوساً قَمْطَرِیراً: «9»
جز این نیست که ما شما را فقط براى خوشنودى خدا اطعام میکنیم و انتظار هیچ پاداش و سپاسى را از شما نداریم، ما از پروردگارمان در روزى که روز عبوس بسیار هولناکى است میترسیم.
خداى مهربان براى کسى که از مقام پروردگارش که دادگاه قیامت یا عذاب دوزخ است یا احاطه او بر هستى است بترسد دو بهشت قرار داده است:
وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ: «10»
و براى کسى که از مقام پروردگارش بترسد دو بهشت است.
وَ أَمَّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوى فَإِنَّ الْجَنَّةَ هِیَ الْمَأْوى: «11»
و اما کسى که از مقام پروردگارش ترسیده و نفس را از هوا و هوس بازداشته بى تردید جایگاهش بهشت است.
اهل سلوک میگویند: در بدایات خوف سالک از جهت عذابهائى است که حق متعال براى عاصیان مقرر فرموده است، ذکر جنایات، توجه به امر آخرت، تصدیق وعید این سه موجب میشود که سالک خائف گردد، و براى خلاصى از عذاب راه تقوا و پرهیزکارى پیش گیرد، این خوف لازمه ایمان است و وجود این خوف موجب صحت ایمان خواهد بود.
در درجه دوم خوف سالک از مکر است او از مکر الهى خائف است، این خوف در وقتى است که سالک در یقظه است و از لذت حضور متنعّم، حلاوت انس لذت خاصى دارد، سالک در حال حضور و انس خائف میگردد از این جهت که مبادا این حال از او سلب شود، بیشتر این خوف درجریان انفاس مستغرق در یقظه «البته یقظه مشوب به حلاوت انس» به سالک دست نمى دهد. «12» اسحاق بن عمار از حضرت صادق (ع) روایت میکند: که حضرت صادق به من فرمود:
«یا اسحاق خف الله کانک تراه وان کنت لاتراه فانه یراک وان کنت ترى انه لایراک فقد کفرت وان کنت تعلم انه یراک ثم برزت له بالمعصیة فقد جعلته من اهون الناظرین علیک:» «13»
اى اسحاق از خدا بترس چنان که او را میبینى و اگرتو او را نمى بینى بى تردید او تو را میبیند و اگر اعتقادت این باشد که او تو را نمى بیند قطعاً کافر شدهاى و اگر یقین دارى او تو را میبیند سپس آشکارا در برابرش به معصیت برخیزى پس او را پست ترین نظرکنندگان برخود قرار دادهاى.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«من عرف الله خاف الله ومن خاف الله سخت نفسُه عن الدنیا:» «14»
هر کس خدا را شناخت از او ترسید و هر که از خدا بترسد دلش از دنیا برکنده شود.
و نیز در کتاب شریف کافى آمده که راوى به حضرت صادق عرضه داشت:
«قوم یعملون بالمعاصى و یقولون نرجو فلا یزالون کذلک حتى یأتیهم الموت فقال: هؤلاء قوم یترجّحون فى الامانى کذبوا لیسوا براجین ان من رجى شیئاً طلبه و من خاف من شیئ هرب منه:» «15»
قومى گناه میکنند و میگویند: امیدواریم و پیوسته چنین هستند تا مرگشان برسد، حضرت فرمود: اینان مردمى باشند که دل به آرزوهاى بیجا خوش میکنند، دروغ میگویند اهل امید نیستند، هرکه امید به چیزى بندد آن را تا رسیدن به آن بخواهد، و هر که از چیزى بترسد از آن بگریزد تا جائى که در امان رود.
در خبرمناهى رسول خدا آمده که آن حضرت فرمود:
«من عرضت له فاحشة او شهوة فاجتنباه من مخافة الله عزوجل حرم الله علیه النار وآمنه من الفزع الاکبر وانجزله ما وعده فى کتابه فى قوله: ولمن خاف مقام ربه جنتان:» «16»
کسى که گناهى یا شهوتى بر او عرضه شود و از ترس خدا از آن کناره گیرى نماید، خدا آتش دوزخ را بر او حرام کند و از هول و ترس روز قیامت که بزرگ ترین هول و ترس است امانش دهد، و به عدهاى که در قرآن به او داده که دو بهشت براى خائف از خداست نسبت به او وفا کند.
از ابوحمزه ثمالى از امام سجّاد على بن الحسین حضرت زین العابدین روایت شده که آن حضرت فرمود:
«ابن آدم لاتزل بخیر ماکان لک واعظ من نفسک، وماکانت المحاسبة من همک، وماکان الخوف لک شعاراً والحزن لک وثاراً ابن آدم انک میت ومبعوث و موقوف بین یدى الله عزوجل ومسئول فاعد جواباً:» «17»
فرزند آدم پیوسته به خیر و خوبى خواهى بود، تا براى تو واعظى از درون خودت باشد، و محاسبه وجودت وجه همتت قرار گیرد، و خوف شعارت و حزن لباست باشد، فرزند آدم تو خواهى مرد، و برانگیخته میشوى، و در پیشگاه خداوند نگاهت میدارند، پس براى آن روز پاسخ آماده کن.
حضرت مجتبى و خوف
حضرت رضا (ع) از پدرانش روایت میکند که هنگام شهادت حضرت مجتبى کسانى که حضور داشتند مشاهده نمودند که آن بزرگوار گریه میکند، عرضه داشتند یابن رسول الله چرا گریه میکنید با این نسبتى که به پیامبر دارید و مقامات و منزلتهائى که آن حضرت درباره شما فرموده و نیز بیست مرتبه پیاده به حج رفته اید و ثروت خود را سه در راه خدا قسمت نمودید به طورى که ازیک جفت کفش و نعلین نیمى براى خود و دانه دیگر را در راه خدا دادهاى حضرت پاسخ داد:
«ابکى لهول المطلع وفراق الاحبة:»
از هراس و ترس مطلّع و فراق دوستان گریه میکنم. «18» مجلسى میفرماید: مراد حضرت از هول مطلع ایستادن در روز قیامت است آن هم در پیشگاه عدل الهى و گرفتارى هاى گوناگون که پس از مرگ بر انسان وارد میشود.
خوف از خدا سدّى در برابر گناه
ابوحمزه ثمالى از حضرت زین العابدین نقل کرده که آن بزرگوار فرمود: مردى با همسرش به کشتى نشست، کشتى در برخورد با امواج درهم شکست، از مسافران کشتى جز همسر آن مرد کسى نجات نیافت، آن زن به وسیله تخته پارهاى خود را به جزیرهاى رسانید در آن جزیره مرد راهزنى بود که از هیچ گناهى امتناع نداشت، راهزن با زن مصادف شد، زنى تنها و جوان و بدون یار و مددکار و بیمانع، ابداً احتمال نمیداد زنى را در جزیره با این وضع مشاهده کند، با شگفتى پرسید تو از آدمیانى یا از جنیان؟ پاسخ داد از بنى آدم، راهزن به خیال خود زمان را غنیمت شمرد، و بدون این که کلمهاى از او بپرسد آماده عمل نامشروع شد در این هنگام زن را چنان مضطرب و لرزان دید که شاخه درخت در برابر باد میلرزد.
پرسید از چه میترسى با سر اشاره به عالم ملکوت کرد و گفت: از خدا میترسم، پرسید تاکنون چنین پیش آمدى که با مردى نامحرم جمع شوى برایت انفاق افتاده؟ زن گفت: به عزت پروردگارم سوگند هنوز چنین کارى نکردهام.
لرزیدن مفاصل زن و رنگ پریدهاش اثرى نیکو در آن راهزن به جاى گذاشت و گفت: با این که تو تاکنون چنین کارى را نکردهاى، این بار هم به اجبار من با نارضایتى تن در میدهى اینگونه میترسى به خدا سوگند من به این گونه ترسیدن از تو سزاوارترم، سپس از جا حرکت کرده منصرف شد به خانه و خانواده خود برگشت و از گناهانش توبه کرد.
او پس از توبه با راهبى در راهى مصادف شد، چون مقدارى راه پیمودند حرارت آفتاب بر آنان تابید، راهب گفت: جوان خوب است دعا کنى خداوند به وسیله ابرى برما سایه اندازد که از این حرارت آسوده شویم، جواب با شرمندگى گفت: مرا نزد خدا کار نیکى نیست که جرأت دعا داشته باشم، راهب گفت پس من دعا میکنم تو آمین بگو جوان پذیرفت.
راهب از حضرت حق درخواست سایهاى به وسیله ابر کرد، راهزن تائب آمین گفت، چیزى نگذشت که ابرى بر سر هر دو سایه انداخت و آن دو در سایه ابر به راه خود ادامه دادند، بیش از ساعتى راه را طى نکرده بودن که بر سر دو راهى رسیدند، جوان ازیک طرف و راهب از طرف دیگر از هم جدا شدند، ناگهان راهب دید ابر بالاى سر جوان در حرکت است به او گفت: جوان اکنون روشن شد که تو از من بهترى دعاى تو بود که مستجاب شد نه دعاى من!
باید داستانت را براى من بگوئى، جوان داستان برخورد خود را با آن زن پاکدامن گفت، راهب به او خطاب کرد:
«غفرلک مامضى حیث دخلک الخوف فانظر کیف تکون فیما تستقبل:»
خداى مهربان به سبب همان ترسى که بر دلت وارد شد از گناهان گذشتهات درگذشت اینک بیدار باش که در آینده چگونه خواهى بود. «19»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- زخرف 68- 69
(2)- احقاف 13
(3)- انیباء، آیه 103.
(4)- بقره، آیه 277.
(5)- هود، آیه 103.
(6)- ابراهیم، آیه 14.
(7)- انعام، آیه 15.
(8)- احقاف، آیه 21.
(9)- انسان، آیات 9- 10.
(10)- الرحمن، آیه 46.
(11)- نازعات، آیات 40- 41.
(12)- مقامات معنوى، ج 1، ص 104.
(13)- بحار، ج 70، ص 355، حدیث 2.
(14)- کافى، ج 2، ص 68.
(15)- کافى، ج 2، ص 68.
(16)- امالى صدوق، ص 257.
(17)- بحار، ج 70، ص 382.
(18)- بحار، ج 44، ص 150.
(19)- اصول کافى، ج 2، ص 70.
قرآن مجید در سوره مبارکه کهف داستان غرور مرد ناسپاس و بىخبرى را به خاطر مال در برابر مردى مؤمن و فقیر براى عبرت امّت بدینگونه نقل مىکند:
اى رسول ما! داستان دو مرد مؤمن و ناسپاس را براى امّت مثل بزن که ما به یکى از آنها دو باغ انگور دادیم و اطرافش را به نخل خرما پوشاندیم و عرصه میان آنها را مخصوص کشتزار قرار دادیم. آن دو باغ میوههاى خود را به طور کامل و بدون آفت و نقصان تحویل مىداد، در وسط آنها نیز جوى آبى روان ساختیم.
این مرد که باغش داراى میوه بسیار بود، در مقام گفتگو و مفاخرت با رفیقش که مردى مؤمن و فقیر بود برآمد و گفت: من از تو به خاطر دارایى بیشتر و خدم و حشم، محترمتر و عزیزترم.
روزى در حالى که به نفس خود ستمکار بود و عمر را به گناه و غفلت سپرى کرده بود با کمال غرور وارد باغ شد و گفت: گمان نمىکنم این باغ و دارایى من نابود شود!!
و نیز گمان نمىکنم روز قیامتى برپا شود، اگر هم به سوى خدا بازگردم، در آن جهان نیز از این باغ منزلى بهتر خواهم یافت.
رفیق با ایمان و فقیر در مقام اندرز و نصیحت او برآمد و گفت: آیا به پروردگارى که تو را نخست از خاک، سپس از نطفه آفرید، آن گاه مردى کامل و آراسته ساخت، کافر شدى؟
زهى جهل و نادانى!
لکن پروردگار من همان خداى یکتاست و هرگز به او شرک نخواهم آورد؛ اى رفیق! تو چرا وقتى به باغ درآمدى نگفتى که همه چیز به خواست خداست و جز قدرت خدا قوّهاى نیست و اگر تو مرا به خاطر مال و فرزندت از خود کمتر دانى به خود مغرور مباش که ارزش انسان بر انسان به مال و منال و فرزند نیست.
امید است خداوند مهربان در دنیا و آخرت، بهتر از باغ تو به من عطا کند و بر بوستان تو مرد کافرکیش آتشى از آسمان فرستد که با خاک یکسان شود و یکسره نابود گردد، یا صبحگاهى جوى آبش به زمین فرو رود به طورى که دیگر نتوانى آب به دست آرى و باغت خشک شود؛ یا آن که ثمره و میوههایش نابود گردد، تا صبح دمى از شدّت حزن و اندوه برآنچه در باغ کردى دست بر دست زنى و ببینى که بنا و اشجارش همه از بین رفته، آن گاه بر کفرت پشیمان گردى و بگویى: اى کاش من به خداى خود مشرک نمىشدم و به خودپرستى و غرور دچار نمىگشتم.
تمام آن بلاهایى که مؤمن فقیر پیشبینى مىکرد به سر آن بدبخت درآمد و ابداً جز خدا هیچکس نباشد که آن گنهکار کافر را از قهر و خشم خدا یارى و حمایت کند که خدا هم دشمن کافران است نه یار آنها.
در آن روز و آنجا ولایت و حکمفرمایى خاصّ خداست که به حق فرمان دهد و بهترین ثواب آخرت و عاقبت نیکو را هم او به هرکه خواهد عطا نماید.
اى رسول ما! براى امّت، چنین زندگانى تمام دنیا را مثل بزن که ما آب بارانى از آسمان نازل کردیم و به آن آب درختان و نباتات گوناگون زمین، درهم پیچیده و خرّم بروید، سپس صبحگاهى همه درهم شکسته و خشک شود و به دست بادهاى حوادث زیر و زبر گردد و خدا بر همه چیز اقتدار کامل دارد
سلفیگری تکفیری به گرایش گروهی از سلفیون گفته میشود که مخالفان خود را کافر میشمارند و مطرحترین آنان «وهابیت تکفیری» با محوریت عربستان سعودی است.
وهابیت تکفیری یکی از مشکلات دنیای کنونی مسلمانان (شیعه و سنی) است. آنها با اتهامهای ناشایستی که به شیعیان میزنند باعث گمراهی مسلمانان و عده زیادی از مردم دنیا میشوند.
از اشکالات و شبهات وهابیت این است که نباید به زیارت قبور رفت و نباید از کسانی که از دنیا رفتهاند چیزی طلب کرد؛ آنها مردهاند و نمیتوانند کاری بکنند. نباید قبر آنان را از باب تبرک، مس کرد و کسی که به زیارت قبور حتی مرقد شریف پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میرود مشرک است.
جالب است بدانیم ریشه این قضیه از کجاست و چه کسی برای اولین بار مانع زیارت مرقد مطهر رسول گرامی صلوات الله علیه شد.
حاکم نیشابورى (متوفاى 405 ه خ) از داود بن ابو صالح نقل مىکند: «روزى مروان حَکَم دید که شخصى صورت خود را بر قبر پیامبر (ص) گذاشته است، با شتاب سوى او آمد و گردن او را گرفته، از جاى بلند کرد و گفت: مىدانى چه مىکنى؟!
منظور وى این بود که چرا به زیارت سنگ و کلوخ آمدهاى! زائر که ابو ایوب انصارى- از صحابه پیامبر (ص)- بود گفت: آرى خوب مىدانم که چه مىکنم! من هرگز به زیارت سنگ نیامدهام، بلکه به زیارت پیامبر (ص) آمدهام. از رسولاللّه (ص) شنیدم که فرمود: «بر دین خدا گریه نکنید اگر متولّیانش اهل بودند، و آنگاه که نااهلان بر آن حکم راندند، برایش بگریید».
جالب است که این حدیث را حاکم و ذهبى هر دو صحیح مىدانند!
از این رخداد تاریخى به خوبى روشن مىشود که ریشه این تفکّر از بنىامیه و به خصوص مروان بن حکم؛ همان طرد شده رسول اللّه (ص) است. (مستدرک حاکم، ج 4، ص 560)
آیا مس قبر شریف پیامبر (ص) و تبرّک به آن و برداشتن از تربت شریف مشروع است؟ و آیا در منابع معتبر اهل سنّت نقل شده است که کسى از صحابه و تابعین چنین کاری کردهاند؟
آرى، فاطمه زهرا (س) دختر رسول گرامی (ص) از تربت قبر پیامبر (ص) برداشت و بر چشمانش گذاشت و چند بیت شعر سرود. (ارشاد السارى، ج 3، ص 352)
ابو ایّوب انصارى صورت خود را روى قبر شریف پیامبر (ص) گذاشت. (مستدرک حاکم، ج 4، ص 560- وفاء الوفا، ج 4، ص 1404)
بلال حبشى خود را روى قبر شریف پیامبر (ص) انداخت و بدن خود را به قبر مىسایید؛ «فَجَعَلَ یَبْکی عِندَهُ وَ یُمَرِّغُ عَلَیهِ». (سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 358؛ اسدالغابه، ج 1، ص 208)
عبداللّه بن عمر، دست خود را روى قبر شریف مىگذاشت. (شرح الشفاء، ج 2، ص 199)
ابن منکدر- تابعى- صورت خود را روى قبر پیامبر (ص) مىگذاشت و مىگفت: هر زمان مشکل و یا فراموشى و لکنت زبان برایم پیش مىآید، از قبر پیامبر (ص) شفاء و یارى مىطلبم. (سیر اعلام النبلاء، ج 3، ص 213)
عبداللّه، فرزند امام احمد بن حنبل میگوید: از پدرم پرسیدم: مسّ منبر رسول اللّه و تبرّک با مسّ آن و بوسیدن و یا مس و متبرّک شدن به قبر شریف و یا بوسیدن آن به قصد ثواب، چه حکمى دارد؟ پدرم گفت: هیچ اشکالى ندارد. (الجامع فى العلل و معرفة الرجال، ج 2، ص 32؛ وفاءالوفا، ج 4، ص 1414)
البته درباره زیارت قبور، احترام به قبور بزرگان، توسل، شفاعت طلبی و تبرک جداگانه سخن خواهیم گفت.
1. وهابیت، یعنی تبدیل اهل سنت به یک مکتب، یا به عبارتی سنی ایسم که سعی می کند، براساس آموزه های اهل سنت مکتبی بنا کند که در مسائل درونی و برونی انسان نظریه سازی کند ومثل همه مکاتب، دارای یک سیر تاریخی در مفهوم سازی است که یافتن ریشه های تاریخی و جغرافیای این مکتب بسیار ضروری است.
2. مکان و فضا و جغرافیای این مکتب عربستان است و این جغرافیای فرهنگی سخت بر چارچوب معرفتی این مکتب تأثیرگذاشت. عربستان یک کشور پهناور صحرایی است که فضای انتزاعی در آن راه ندارد و فضای حس گرا و احساس گرا بر آن حاکم است. به همین دلیل دانش حاکم بر شبه جزیره عربستان ادبیات است.
3. روشنفکری قرن نوزدهم عربستان تحت الحمایه انگلستان به باز تولید فرهنگ عربستانی در قالب دین اهل سنت، پرداخته است و روش شناسی این بازتولید در قالب تحویل و تقلیل تسنن به دین یهود انجام پذیرفته (پروستانتیزم اسلامی تسننی) یا قوالب تفسیر بنیادگرایی یهودی برای تفسیر اسلامی سنی به کار برده شده است (مانند تفسیر یهود تشیع در قالب بهائیت در قرن نوزدهم که پروتستانیزم شیعی نام دارد.)
4. به همین دلیل، وهابیت در نقاطی رشد می کند که حالت قبائلی و صحرایی داشته باشد؛ مثل پاکستان و افغانستان، چون فقط در این فضاهای سنتی است که قدرت باز سازی و بازتولید خود را دارد و در فضاهای شهری و یا غیر قبائلی رشدی ندارد.
5. وهابیت چون بیابان گرایی را محور جغرافیای فرهنگی خود قرار می دهد، بر فرهنگ شهری می تازد و این را با شعار زهد و سادگی و غیره عجین می کند که بعد مذهبی به آن می بخشد، ولی در قالب نظریه ابن خلدون که همین کوچ نشینان بریک جانشینان را ترسیم می کند، می گنجد.
6. زمینه ساز حکومت پادشاهی عربستان، همین وهابیت است، چون فضای سیاسی ترسیم شونده توسط وهابیت، همان پادشاهی است که براساس امیری و امرایی بیانگردانی بنا می شود. زیرا تصلب گرفته شده از یهودیت با پادشاهی همگون و همنوا است؛ چنان که در تورات آمده است.
7. وهابیت یک نوع سکولاریسم زهدگرا را در بطن خود دارد؛ پس هرگونه معنای فرامادی حاکم بر زندگی دنیوی را نفی می کند و فقط زهد را ترویج می نماید و یک زهد خشک و مناسکی را حاکم می کند؛ پس با هرگونه ولایت و عرفان مخالفت کرده، نوک مخالفت را متوجه هرگونه معناگرایی غیردنیوی به عنوان شرک کرده، نوعی توحیدگرایی غیرمعناگرا را ترویج می کند.
8. مخالفت با شیعه و تشیع در همین قالب است، چون شیعه یک توحیدی ولایت مدار و معناگرا دارد که تار و پود زندگی دنیوی و اخروی را می پوشاند. وهابیت معناگرایی استدامه یافته از دنیا تا آخرت را نفی می کند و فقط به آخرت عملگرای قیامتی اعتقاد دارد؛ به همین دلیل باید گفت که این مکتب به نوعی خشونت عملگرا و زندگی خصوصی و عمومی معتقد است و اگر شکل حکومتی به خود بگیرد، حکومتی بسیار خشن خواهد بود.
9. پارادایم اسلامی یا الگوی تاریخی آن براساس خلیفه دوم شکل می گیرد که اسلامی مختص به او است. شناخت این نوع تفسیر در تاریخ اسلام می تواند ما را به شناخت معرفتی وهابیت برساند و فرق آن با تفسیر دیگر خلفای راشدین و بطور خاص با امام علی(ع) می تواند نقاط برخورد وهابیت با شیعه را بیان کند.
10. وهابیت پس از انقلاب اسلامی ایران بازسازی فکری و معنوی خود را آغاز کرد؛ چرا که نوعی واماندگی فکری و ساختاری را در جهت بخشیدن معنوی و اسلامی به جهان امروز احساس کردند و همان مذهب مورد غضب آنها، موفق به راندن غربی ها از لبنان و دیگر کشورهای اسلامی شد. پس دست به یک سری خشونت های جهانی علیه کشورهای غربی و به طور خاص، امریکا زد که البته آنها نیز از این خشونت گرایی سخت استفاده کردند که روند آن تا حال هم ادامه دارد.
خورشید هدایت که حقیقتى مافوق عقل و علم و سامان دهنده هر دو در مرحله تعقّل و بکارگیرى است و هیچ چیز در زندگى انسان جاى آن را نمى گیرد به صورت وحى از قلب پیامبران الهى که صدق نبوّتشان را پرونده حیاتشان و روحیات و اخلاقشان و به ویژه معجزاتشان ثابت مینماید و برهانى میکند طلوع مینماید تا به قول قرآن مجید و بخشى از دعاى کمیل و جملاتى از نهج البلاغه و قطعاتى از روایات براى هیچ انسانى در هیچ زمینهاى عذرى در ناقص ماندن و عاجز ماندن و گمراه ماندن و به بیراهه افتادنش نمانده قرآن مجید با بیانى رسا و منطقى و محکم و حکیمانه در این زمینه میفرماید:
در برابر خدا پس از فرستاده شدن پیامبران عذر و بهانه و حجتى نباشد و خدا همواره تواناى شکست ناپذیر و حکیم است.
این حقیقت براى هر صاحب نظرى و براى هر خردمندى و براى هر مطالعهکنندهاى و براى هر صاحب انصافى مسلم و یقینى است که: «هرمخلوقى براى کارى که آفریده شده به وسیله هدایت و وحى آفریدگار به آن کار گماشته میشود، و اگر هدایت و وحى ویژه به او به آن دلالتش نکند در جایگاهى که در عرصه حیات دارد سرگردان و متحیر و بى حرکت و بى کار میماند.»
در پهن دشت هستى هم آفریدن و هم توجیه و راهنمائى از خداست:
أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ تَبارَکَ اللَّهُ رَبُّ الْعالَمِینَ: «1»
آگاه باشید آفریدن و فرمان نافذ نسبت به همه موجودات که در کارى که باید قرار گیرند ویژه پروردگار است همیشه سودمند و با برکت است مالک و مربى جهانیان.
رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى: «2»
پروردگار ما کسى است که به هر موجودى آفرینش ویژه او را به او عطا کرد سپس به کارى که باید و به کمالى که لایق اوست هدایتش نمود.
وَ أَوْحى فِی کُلِّ سَماءٍ أَمْرَها: «3»
و در هر آسمانى کار مربوط به آن را وحى کرد.
وَ أَوْحى رَبُّکَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً وَ مِنَ الشَّجَرِ وَ مِمَّا یَعْرِشُونَ.
ثُمَّ کُلِی مِنْ کُلِّ الثَّمَراتِ فَاسْلُکِی سُبُلَ رَبِّکِ ذُلُلًا یَخْرُجُ مِنْ بُطُونِها شَرابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوانُهُ فِیهِ شِفاءٌ لِلنَّاسِ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لِقَوْمٍ یَتَفَکَّرُونَ: «4»
و پروردگارت به زنبور عسل وحى کرد که: از کوهها و درختان و از داربستهائى که مردم برپا میکنند براى خود خانههائى انتخاب کن.
سپس از همه محصولات و میوهها بخور پس در راه هاى پروردگارت که براى تو هموار شده به سوى کندو برو، از شکم آنها پس از راهنمائى و وحى خدا شهدى نوشیدنى با رنگ هاى گوناگون بیرون میآید که در آن درمانى براى مردم است، قطعاً در جریان کار زنبور عسل و نظم زندگى و محصول غذائى بى نظیرش که همه و همه نتیجه وحى به اوست نشانهاى بر قدرت، لطف و رحمت خداست براى مردمى که میاندیشند.
آرى چنین نیست که خداوند فقط بیافریند و به وجود آورد و حرکات منسوب و مرتبط به خود موجودات بدون تصرف و توجیه و هدایت الهى باشد، بلکه کوچک ترین عمل و حرکت به فرمان و به وحى و هدایت آفریدگار است، این فرمان و وحى که از مبدء هستى صادر میشود و نسبت به هر نوعى ازموجودات کیفیت خاص دارد بدون تخلف اجرا میشود، در جمادات بدون قصد و اراده و منحصراً در همان راهى که به وسیله هدایت تکوینى تعیین شده و به کیفیتى و وحیکننده خواسته است انجام مییابد.
ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِیَ دُخانٌ فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً قالَتا أَتَیْنا طائِعِینَ: «5»
آنگاه آهنگ آفرینش آسمان کرد در حالى که به صورت دود بود پس به آسمان و زمین گفت خواه ناخواه به صورتى که من میخواهم و با شکل و اندازه و حجم و فاصله معین از یکدیگر وجود بگیرید و بیائید نهایتاً آن دو به زبان حال گفتند فرمانبردار آمدیم.
احتمالًا کرات آسمانى نمى دانند چرا میچرخند و در مدار معین به خودشان در حرکت اند، خورشید از حرارت و نور بخشى خود ناآگاه است و ماه خبر ندارد که براى چه نور خورشید را گرفته منعکس مینماید، زمین نیز اطلاعى از حرکت وضعى انتقالیاش پیدا نمى کند ولى نتیجه همه این اعمال پدید آمدن شب و روز و فصول چهارگانه و اینجاد جانداران نباتى و حیوانى و ادامه بقاء و حیات آنهاست.
نبات فعالیت بیشترى دارد: تغذیه، نمو، تولید مثل و چون پاى بند زمین است طبیعت خوراکش را در پیش پایش مینهد و بر سرش میریزد، کوشش ها، و چاره روزیهائى که براى بقاء و رشد و تکثیر نسلش میکند، وسایل دفاعى که در برابر دشمنانش بکار میبرد موجب بهت و حیرت گیاه شناسان گردیده است ولى با همه این تدابیر ملتفت و آگاه نیست که این گل هاى زیبا و میوه هاى گوناگون خوش طعم را براى که میسازد و میرساند و این بوهاى خوش را چرا میپراکند و چه موجودى از چوبش و برگش و محصولش و سایهاش و تنفسش سود میبرد.
مطالعه درحیات حیوانات مختلف از زمینى و دریائى و خزنده و پرنده و به ویژه حشرات و غرائز آنها آدمى را به عجز و ضعف و جهل خود واقف ساخته شمهاى و گوشهاى عظمت و حکمت بى منتهاى آفریدگار را به او مینمایاند و غرق در اعجاب و تحسین و تحیرش میسازد.
باز چه موجودى است که بیشتر از همه جانداران دیگر از زیبائى و رنگ آمیزى هاى شگفت آنگیز و آواز دلربا و از سوارى شان و حمل اسباب و اثقالش بر آنها و از گوشت و پوست و شیر و تخم و پشم و پر و موى و کرک آنها بهره مند میگردد و از مطالعه وجودشان و ساختمان شگفت انگیزشان و حرکاتش معرفت میآموزد؟!
بدیهى است که بهره گیرنده از همه اینها یعنى آسمانها و خورشید و ماه و زمین و شب و روز و گیاهان و حیوانات گوناگون انسان است و انسان، ولى شگفت آور اینجاست که همین انسانى که فرمانرواى گیتى و مسلط بر خشکى و
دریا و آسمان و زمین و جماد و نبات وحیوان است و از عموم جانداران از نعمت جهان بهره مندتر است از همه آنها نادان تر و موذى تر و متجاوزتر است.
مؤلف کتاب آئینه داستانى درباره کاشف سیاره نبتون در رابطه با وضع انسان ساخته که بسیار خواندى و شنیدنى است، میگوید: این دانشمند فرانسوى مایل شد که برود از سیاره نامبرده خبرى بگیرد، درحالى که در گوشه اطاقش نشسته بر بال اندیشه سوار و به یک چشم بهم زدن وارد آن شده به گردش میپردازد تا به انجمنى میرسد که یکى از دانشمندان هیأت و نجوم آنجا کنفرانس میدهد.
ناطق ضمن بحث در احوال کرات دیگر در شرح حال جانوران خشکى و آبى وطن ما زمین داد سخن میدهد تا به انسان میرسد و چنین میگوید:
در میان جانداران بسیار این کره موجود فوق العاده عجیبى به نام انسان است که درست مانند خیکى است که چهار دسته دارد، دو تا از آنها که کوچک ترند خوردنى به درون خیک میریزند، و دو تاى دیگر خیک را به این طرف و آن طرف حمل میکنند، در میان دو دسته کوچک تر غده پشم آلودى است که هفت سوراخ براى ورود و خروج کثافات خیک دارد. همه کارهاى این جانور عجیب با سایر هم جنسانش فرق دارد.
آنها عموماً به جامهاى که طبیعت به آنان بخشیده قناعت میکنند ولى او پارچه هاى رنگارنگ بر خود میآویزد و خویش را در انظار عموم مسخره میکند، و نیز سایر حیوانات به خوراکى که طبیعت براى آنها معین کرده میسازند ولى او خوراکیها را درهم میآمیزد و در آنها تصرفات بیجا مینماید و خود را بیمار میکند و دسترنجش را به دارو و طبیب میدهد تا بهبود یابد.
هر حیوانى و جاندارى جائى، پناهى لانهاى و مسکنى متناسب با خود دارد ولى این جانور مساحت وسیعى را اشغال میکند که چندین برابر میزان نیازش میباشد و هریک سعى دارد هر چه بتواند به وسعت مسکنش بیفزاید، از این کار چنین به نظر میآید که او جاى فراخ را دوست دارد ولى باز میبینیم که او بیابان هاى وسیع و خوش آب و هوا را رها کرده دریک محل به نام شهر ازدحام نموده براى یکدیگر مزاحمت به وجود میآورند و از سر و کول هم بالا میروند درعین حال هر کدام میکوشد مسکن دیگرى را به تصرف آورد، گویا اینها از محرومیت هم نوع لذت میبرند و ... در هر حال از مجموع رفتار و کردار این جانور چنین مینماید که خالى از یک نوع جنون خاص نمى باشد. «6» درعین حالى که هیچ جاندارى به اندازه انسان مسلط بر جهان و بهره مند از نعمت هاى متنوع آن نیست هیچ موجودى مانند او نادان و متجاوز نمى باشد، نوزاد آدمى هنگام ولادت هیچ نمى داند، همه چیز و همه کار حتى پستان به دهن گرفتن و راه رفتن را باید به وى بیاموزد، در غذا خوردن و جامه پوشیدن حتى قضاى حاجت نیازمند کمک است، باید مواظبتش کنند تا در آتش نسوزد و در آب خفه نشود و از جائى و در چاهى نیفتد، جانوارن دیگر میدانند چه غذائى و چه مقدار باید بخورند، چگونه و چه موقع باید جفت گیرى نمایند تا نوزادانشان را بتوانند حفظ کنند و طعمه دهند و بپرورانند، ولى انسان در خوردن و آشامیدن اسراف میکند، بیش از مقدار لازم و از خوردنیها و آشامیدنى هاى زیانبار میخورد و بیمار میشود، با مواد مسکر و مخدّر خود را مسموم میکند و چه بسیار کسانى که این اسراف موجب هلاکتشان شده است، هم چنین کار افراط و تجاوز از حدّ انسان در اعمال غریزه جنسى به جائى میرسد که به نوامیس دیگران حتى به هم جنس خود تجاوز مینماید، و علاوه بر ضعف و پیرى زودرس و بیمارى هاى تناسلى که گریبانگیرش میشود مفاسد بسیار دیگرى را به وجود میآورد و چه بسا بسیار اتفاق افتاده که براى وصول به مقصود کسى یا کسانى را کشته و یا خود را به کشتن داده است، مراجعه به پرونده هاى جنائى میزان جنایاتى را که از این راه به وقوع پیوسته معلوم میدارد.
حرص شدید به جمع آورى مالى که از میزان احتیاج خود و هفت پشتش اضافه است و عمر را تباه کردن و سلب آسایش از خود نمودن و احیاناً جان بر سر این کارگذاشتن از اشتباهات دیگر این موجود عجیب است.
در موجودات اجتماعى دیگر مانند مورچه و زنبور عسل هر فردى هر دستهاى بدون کوچک ترین تخلف و تمرد کار و وظیفه مربوط را با کمال صداقت و صمیمیت انجام میدهند اما این اشرف مخلوقات چه میکند؟
هرکس میخواهد از زیربار وظیفه شانه خالى کند، کارش را بر دیگرى تحمیل نماید، تقلب، تزویر، فریب و خیانت از امور رایج و معمول جامعه بشرى است، هر فردى میکوشد حق دیگرى را غصب کند و مقام دیگرى را اشغال نماید، مال دیگرى را ببرد و اگر یکى از کارهاى خودش را دیگرى بخواهد دربارهاش انجام دهد بانگ و فریاد برمى آورد، بر اثر این افکار و اعمال کشمکش و نزاعها و بالاخره کشتارها و جنگ هاى منطقهاى و جهانى به وجود آمده و میلیونها بلکه میلیاردها خانواده از هستى ساقط شده اند.
به راستى که بهترین معرفى براى انسان همان است که زبان وحى از او فرموده است
إِنَّهُ کانَ ظَلُوماً جَهُولًا:
بى تردید انسان «به علّت ادا نکردن حق امانت که تکلیف و مسئولیت الهى و انسانى است» بسیار ستمکار و نسبت به فرجام خیانت در امانت بسیار نادان است.
در میان جانوارن گوناگون تنومندتر، باهوش تر، شنواتر، بیناتر، و خلاصه قوى تر از انسان در همه چیز حتى در رشته هاى علمى و فنى فراوانند، مترلینگ در میزبان ناشناس، ص 141 میگوید: «در میان حشرات، معماران، مهندسان، علماى ریاضى، فیزیک، شیمى، هندسه، طب جراحى و بافندگى بزرگى وجود دارند که از همکاران خود درمیان نسل بشر بسیار کامل تر و پیشرفته ترند» و شواهد روشن و فراوانى میآورد.
اما در خصوص ضعف جسمانى انسان نویسنده نامبرده در کتاب راز بزرگ، ص 278 مینویسد: ما در میان جانوران دنیا موجود ضعیفى هستیم و بدون اغراق میتوان گفت که در طبیعت جانورى ناتوان تر و بى حفاظ تر و نازک تر از ما وجود ندارد.
مثلًا به تصور ما ضعیف ترین جانوران حشراتاند در صورتى که دهها برابر از ما مجهزتر و در برابر دشمنان محفوظ ترند، این مورچه ضعیفى که زیر پاى شماست به قدرى قوى است که میتواند دو هزار برابر وزن خود بار حمل کند و زره ضخیمى که بدنش را پوشانده با توجه به تناسب، از زره چهارصد میلى مترى نبرد ناوهاى ما ضخیم تر، محکم تر، و پایدارتر است ولى ما نصف وزن خود را نمى توانیم حمل کنیم، حفاظى از نیش پشه و زنبور نداریم، اعضاى بدن ما با مقایسه با جانوران دیگرمانند علقه و مضغه است و شباهت به ژلاتین یا شیر دارد، محکم ترین اعضاء بدن ما استخوان است که گویا براى طفل شیر خوار ساخته شده است.
ستون فقرات ما با کمترین فشار غیرعادى میشکند ولى مار میتواند هزار برابر وزن خود را حمل کند، براى ضعف انسان مثال هاى فراوانى میتوان زد و شواهد بسیار آورد ولى براى بیان مقصود ما همین مقدار کافى است که امیرالمؤمنین (ع) میفرماید:
«مسکین ابن آدم، مکتوم الاجل، مکنون العلل، محفوظ العمل، تؤلمه البقّه، وتقتله الشرقه، وتنته العرقه:» «7»
بیچاره و زمین گیر فرزند آدم، زمان مرگش پنهان، بیمارى هایش پوشیده، کردارش نزد خدا براى محاسبه درقیامت محفوظ است، پشهاى او را به درد میآورد، جرعهاى گلوگیر او را نابود میکند، و عرق وى را بدبو میسازد، اینها همه شرح یک جمله قرآن است که فرماید:
خُلِقَ الْإِنْسانُ ضَعِیفاً: «8»
انسان ناتوان آفریده شده است.
با آنچه از نادانى و ناتوانى و ستمکارى بشر گفته شد آیا مؤاخذه از او و عقاب و کیفرش با عدل خدا سازگار است؟
چون هر کار خلاف و ارتکاب گناهى که از کسى صادر میشود یا بخاطر این است که نمى داند و تشخیص نمى دهد یا به سبب این است که مقصود خود را از راه راست و طریق صحیح نمى تواند انجام دهد ناچار به بیراهه میرود و کژ روى میکند چنان که در دعاى عرفه حضرت حسین آمده است:
«وانما یعجل من یخاب الموت وانما یحتاج الى الظلم الضعیف:»
فقط کسى که میترسد کار از دستش بدر رود شتاب میکند و منحصراً انسان ضعیف نیازمند به ستم نمودن میشود.
و گناه خواه کبیره و خواه صغیره حتى شرک نوع ستم است یا ستم به خود یا ستم به غیر و به عبارت روشن تر چون ظلم است گناه است، حال کسى که غریزه جنسى او را دیوانه کرده و عشق به مال و جاه کورش نموده و از راه مشروع نمى تواند یا مشکل است به مقصود برسد بناچار دست به تجاوز میزند چرا باید مجازات شود و محکوم به ورود به دوزخ و کشیدن عذاب گردد؟
بالاتر از این مکلف بودن انسان به ایمان غیب است که مقدم به همه تکالیف و مهم تر از جمیع وظایف دینى است، بشر بیچارهاى که به اندازه یک حشره پست علم و آگاهى در امور محسوس زندگى ندارد و از تشخیص مصلحتش حتى در امر خوراکش ناتوان است و نمى داند چه چیز و چه اندازه باید بخورد چگونه مکلف میگردد به پروردگار، فرشتگان و عوالم غیب ایمان بیاورد؟
پاسخ این همه ایراد و اعتراض را حضرت حق در پایان آیهاى که در سطور گذشته عنوان مطلب بود داده است:
لِئَلَّا یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ: «9»
مردم را پس از آمدن پیامبران و ابلاغ وحى و بیان تکالیف و وظائف و رساندن هدایت حق در همه امور بر خدا حجت و عذر و بهانه قابل قبولى نیست.
اگر پیامبران معبوث به رسالت نشده بودند، و وحى که حاوى همه نقشه هاى سعادت دنیا و آخرت مردم است از افق قلب آنان تجلى نکرده بود اعتراض و ایراد فوق وارد بود و کیفر و عذاب خلق اگر عذابى را مستحق بودند برخلاف عدالت صورت میگرفت ولى خدا عزیز و حکیم و تواناى درست تدبیر و درستکار اولًا انسان را بر فطرت توحیدى و دینى آفریده است ثانیا برهر قومى و در هر زمانى پیامبرى مبعوث فرموده است تا هم عقاید حقه لازم و صالح و ناصالح اعمال و اخلاق را به آنان بیاموزد، و از همه مهم تر راه تسلط برنفس سرکش و غرائز بى مهار و خواسته هاى بى در و دروازه را به آنان نشان دهد.
بى تردید چنان که فرهیختگان شرق و غرب اقرار دارند هیچ عقل و علمى و نیروئى جز وحى و هدایت الهى نمى تواند بشر را به راه راست و طریق تکامل راهنمائى کند و نیز در تفاوت میان علم و دین گفتهاند که علم ما را بر طبیعت تسلط میبخشد ولى دین ما را بر خویشتن مسلّط و فرمانروا میسازد.
پس آنچه از جهل و ضعف و عقل و علم محدود آدمى گفته شد با غریزه دینى و بعثت پیامبران جبران شده، و در سایه این حقیقت انسانى دانا و توانا «10» و عادل و صادق و خیرخواه و نیک اندیش و آبادکننده دنیا و آخرت به وجود خواهد آمد، چنان که تاریخ حیات بر به وجود آمدن چنین انسان هاى والائى گواهى صادق و شاهدى راستین است.
امیرالمؤمنین (ع) در خطبه اول نهج البلاغه به جایگاه والاى پیامبران در زندگى انسان و این که در سایه تعالیم آنان خوشبختى واقعى انسان تأمین میشود میفرماید:
پس خداوند پیامبرانش را در میان مردم برانگیخت و انبیاى خود را با فاصله هاى معین به سوى آنان فرستاد، تا از آنان عمل براساس پیمان فطریشان را بخواهند و نعمت هاى فراموش شده خدا را به یادشان آورند و با تبلیغ وحى که مجموعه فرمان هاى خدا و خواسته هاى او به مصلحت زندگى آنان است حجت را بر آنان تمام کنند و گنجینههاى عقول را بر آنان برانگیزانند و نشانههاى حق را در همه هستى به آنان بنمایانند: از این بلند آسمان که بر بالاى سرشان افراشته و زمین که گهواره زیر پایشان نهاده، و معیشتهائى که آنان را زنده میدارد، و اجلهائى که ایشان را به دست مرگ میسپارد، و ناگواریهائى که آنان را به پیرى مینشاند و حوادثى که به دنبال هم بر آنان هجوم میآورد.
خداى سبحان بندگانش را بدون پیامبر یا کتاب آسمانى یا حجتى لازم، یا نشان دادن راه روشن رها نساخت، پیامبرانى که کمى عدد نشان و کثرت تکذیب کنندگانشان آنان را از رساندن پیام حق و ابلاغ وحى باز نداشت.
بعثت پیامبران و طلوع وحى از افق قلبشان براى تربیت واقعى انسان بهترین و استوارترین دلیل بر این است که عقل و زائیده او علم توانائى تربیت و کنترل بشر را ندارد، و بدون پیامبران و بدون وحى جامعه بشرى هر چند از عقل و علم برخوردار باشد زندگى سالم و درست و حیات حکیمانهاى نخواهد داشت، بلکه عقل و علم در دست او بدون هدایت الهى چون چراغ روشنى است که در دست دزد ماهرى قرارد داد.
در مقدمه کتاب وحى و نبوت آمده: خواننده گرامى همین قدر که سر عناد و لجاج نداشته و تا اندازهاى حق طلب و حقیقتپذیر باشد خواه به کلى بیدین و خواه سست عقیده و یا در شک و تردید و تحیر که بدترین حالات است، هر کدام میخواهد باشد، به برکت قرآن که در پرتوش راه یافتهایم و به برکت آیات کریمهاى که در این کتاب تفسیر و تشریح شده است به روشنى حقانیت ادیان و شرایع الهى و صدق انبیأ را بفهمد و بپذیرد و نزول وحى و وقوع معجزات را به آسانى تصدیق کند و برایش مسلم و قطعى و بدیهى شود که نجات بشر از این همه مهالک و مفاسد و جنایات هولناک و شیوع فشحا و منکرات که زندگى را چنان بر همگى سخت و تلخ کرده که حتى در ممالک مترقى و متمدن بیماریهاى روانى شایع و مصرف مواد مخدره در ازدیاد و اشحار روز افزون است، خلاصه نجات بشر عصر فضا از این جهنم سوزانى که به راهنمائى عقل و علم و به کمک صنعت و ماشین بر افروخته، جز با پناه بردن به سایه دین ممکن و میّسر نیست و فقط در پرتو دین خواهد توانست به سعادت حقیقى برسد.
انسان با آن که از جانوارن ضعیف و فاقد اسلحه طبیعى بود، با نیروى عقل در میدان تنازع بقاء بر حیوانات نیرومندتر از خود و بر طبیعت پیروز گشته همه را استخدام کرد، از این پس نوبت به مبارزه و مجاهده با نفس میرسد که پیغمبر جهاد اکبرش نامید و در این پیکار نه تنها از عقل و از علم نیز کارى ساخته نیست بلکه اگر این دشمن خطرناک غالب شود عقل و علم را نیز ابزار کار خود ساخته در راه فساد و جنایت به کار خواهد برد، در این هنگام انسان عاقل عالم به صورت دیوانهاى از بند رسته و درندهاى زنجیرگسسته در خواهد آمد که همه روز اخبارشان را در روزنامهها میخوانیم و از رادیوها میشنویم، و تنها با نیروى ایمان و دیانت و سلاح تقوا میتوان بر نفس پیروز و مسلّط گردید، این است که گفتهاند علم ما را بر طبیعت مسلط میکند و تنها دین است که ما را بر خویشتن تسلّط میبخشد و با این تسلّط و پیروزى است که میتوان از همه عوامل و نیروهاى طبیعت و از قوا و غرائز و مواهب خویش حداکثر استفاده را نمود، و همه را در راه خیر و صلاح همگانى به کار برد و در مسیر تکامل گام نهاد و پیش رفت، چون فقط در نوع انسان است که تکامل در مرحله تکامل جسمى متوقف نمى ماند بلکه پس از آن نوبت به تکامل روحى و تعالى روانى میرسد و در حققت خود تکامل در انسان تکامل مییابد، ولى در این مرحله مانند مرحله نخستین تکامل طبیعى و قهرى نیست بلکه ارادى و اختیارى است که باید آن را بخواهد و بکوشد و مجاهده کنند، در این مسیرانبیاء رهبر و راهنماى جوامع بشرند و هریک معرّف آخرین مرحله تکامل انسان تا زمان خویش اند، و امروز دین حق موجود و کتاب وحى محفوظ جز اسلام و قرآن نیست، و خاتم پیامبران به قول مطلق، انسان کامل به تمام معنى کلمه میباشند و منحصراً با قبول این دین و اطاعت از این کتاب و پیروى از این پیغمبر است که جامعه بشر به سعادت خواهد رسید و همه افراد منشأ خیر و برکت و رحمت و هدایت براى یکدیگر خواهند بود.
گرچه نیاز شدید جهان امروز به اسلام و قرآن ریشه در علل مختلف و زمینه هاى گوناگون دارد ولى براى این که این بخش یعنى تفسیر هدایت خدائى طولانى تر نشود به یک علّت از میان همه علل که به نظر میرسد مهم تر باشد اشاره میکنم و سعى میکنم علاوه بر بیان اعتقاد خود امهات مطالب را از نوشته یکى از دانشمندان بزرگ و دلسوز معاصر نقل کنم.
از علل احتیاج شدید جهان به تعالیم اسلام و به عبارت دیگر هدایت الهى که متجلى در وحى و نبوت است، قدرت پى پایان و تسلّط روز افزون شهوات است.
اینک در برابر دیدگان شما اروپاى متمدن است که در گرداب عمیق شهوات پلید حیوانى فرورفته و نیروى خلاصى از آن را ندارد.
مى گویند علم در اروپا ترقى و تقدم یافته، البته این حقیقت قابل انکار نیست ولى نکته قابل دقت و جالب توجه این است که بشریت از این ترقى و تقدم بهره و نصیبى شایسته نبرده است، زیرا هیچ گاه ممکن و متصور نیست که بشریت با اسارت شهوات راه ترقى را بپیماید.
شک نیست که اکتشافات علمى و اختراعات صنعتى غرب بعضى از مردم نزدیک بین و سطحى را شیفته و مفتون خود ساخته است زیرا این عده هواپیماهاى سبک پر و بمب اتم و دستگاه رادیو و تلویزیون و پیشرفت هاى عظیم الکترونیکى و پدیدآمدن رشته مختلف و پیچیده علمى و سفر به کرات آسمانى و امثال آن را مقیاس و میزان ترقى و تقدم پنداشته اند، ولى جاى تردید نیست که این مقیاس و میزان ناقص و نارساست و مقیاس صحیح و خطا ناپذیر در ترقى مقدار قدرت و تسلّطى است که انسان بر هواى نفس و خواهشها و خواسته هاى بى مهار دل خود داشته باشد و ما وقتى با این میزان صحیح بشریت کنونى را بسنجیم به خوبى خواهیم دید تا کجا دچار هبوط و سقوط شده است.
باید در نظر داشت که این مقیاس و میزان که به آن اشاره شد یک موضوع ساختگى و تحمیلى نیست که ادیان یا علم اخلاق بدون مبناى واقعى و اساس عقلى وضع کرده باشد. بلکه این تنها میزانى است که نظام دقیق طبیعت، وزن و ارزش کلیه اقوام و ملل گذشته را به وسیله آن تعیین کرده است و صورت و سیاهه آن را با دقت تمام به نام تاریخ ثبت و ضبط نموده و به همین دلیل است که شما در طول تاریخ بشرى هیچ قوم و ملّتى را نخواهید یافت که نیرومند و پایدار مانده و در راه خیر و صلاح و تقدم و ترقى بشر گام زده باشد در صورتى که افراد آن قوم به کامرانى و شهوت پرستى اشتغال داشته باشند.
کدام علت و موجب بود که مجد و شکوه یونان قدیم را در هم شکست؟ روم قدیم را نابود کرد، دولت ساسانى را به دست فنا و زوال سپرد؟
کدام علت بود که خلافت را در پایان عصر بنى العباس تار و مار کرد و بالاخره چه موجب شد که ملت عیاش و شهوت ران فرانسه در جنگ دوم جهانى در برابر اولین ضربت به زانو در آید و خوار و زبون شود و قدرت و سیادت خود را از دست بدهد؟
آیا جز براى این است که ملت فرانسه ملّتى عیاش و شهوت ران است و سرگرمى به لذت هاى بهیمى و افراط در انواع شهوت رانى نیروى مادى و معنوى او را فرو کاسته و قدرت مقاومت و دفاع را از او سلب کرده و کار پستى و دون همتى او را به جائى رسانده که از ترس خراب شدن کاخها و رقاص خانه هاى پاریس در زیر بمب هاى مخرب شرف و حیثیت تاریخى خود را فدا میکند و در واقع آبرو و مجد تاریخى خود را سپر دفاع کابارهها و مراکز فسق و فجور قرار میدهد؟!
ممکن است مردم غافل و شهوت پرست براى معارضه با حجت هاى قوى و براهین نیرومندى که در سراسر تاریخ جهان براى اثبات این حقیقت وجود دارد، کشور و ملت آمریکا را مستند خود قرار دهند و بگویند: اینک ملت و کشور آمریکاست که در بحبوحه شهوت رانى و آلودگى هاى حیوانى بسر میرد و با وجود این مسئله نیروى سرشار خود را حفظ کرده و از جهت قدرت سیاسى و صنعتى و انتاج مادى در رأس کلیه اقوام و ملل جهان قرار دارد.
جواب این شبهه این است که اولا این قدرت و نیروى سرشار را که اکنون در اختیار آمریکاست مربوط به وضع حاضر آن کشور نیست، بلکه حاصل دسترنج و زحمت مردان صابر و زاهدى مانند «توماس ادیسون» است که روزهاى متوالى را در آزمایشگاه خود مانند زاهدى صومعه نشین بسر میبرد و با اکتفا و قناعت به چند پاره نان خشک و چند جرعه آب هم چنان مطالعات عملى و تجربیات صنعتى خود را ادامه میداد و حتى در شب عروسى از مجلس جشن و شادى خود فرار میکرد و بى اختیار و دیوانه وار به آزمایشگاه خود پناه میبرد و به کار بحث و تحقیق خود ادامه میداد.
آرى اینگونه مردان صابر و قانع و زاهد بودند که تمدن صنعتى و قدرت علمى و مادى آمریکا را پایه گذارى کردند و به این درجه از عظمت و ثروت ارتقاء دادند.
ثانیاً: کسانى که به قدرت و ثروت آمریکا و عیاشى و شهوت پرستى سکنه آن قاره استناد میکنند نمى دانند یا نمى خواهند بدانند که ملت آمریکا ملتى جوان است که از هر جهت چه از حیث روحى و چه از حیث جسمى و مادى در عنفوان جوانى بسر میبرد و بنیه و مزاج جوان همیشه بر تحمل بیماریها قدرت و توان فراوانى دارد و آثار مرض کمتر در وجودش پدیدار میشود ولى درعین حال شخص بصیر و خبیر در همان اوج نشاط و بحبوحه جوانى به خوبى میتواند عوارض مرض را از پشت پرده فریبنده و نشاط ظاهرى ببیند.
ثالثاً: تولید و تثمیر عظیم و سرشار در آمریکا منحصربه بخش تولیدات مادى است، به این معنا که ملت آمریکا با وجود ثروت فراوان و جوانى و نشاط و نیروهاى عظیم طبیعى و بشرى که دارد، در عالم معارف و فضیلت و معانى عالیه انسانى و تولید و انتاج قابل ذکرى ندارد زیرا شهوت رانیها و عیش و نوشها مجال این گونه امور را از او سلب کرده و شبیه آلات و ابزار یک ماشین ساخته است، چنان که با اندکى دقت و مطالعه در طرز رفتار این ملت با سیاه پوستان آن سرزمین به غیربلاهاى عظیمى که بر سر سرخپوستان تا نابودى نسل آنان درآورد، براى نشان دادن سطح اخلاق و طرز روحیه آمریکائى که بالاخره سبب فنا و زوال او خواهد شد کافى است و این وضعى که در عیاشى و شهوت رانى و رفتار با اقوام دیگر در آمریکا حاکم است دلیل بارز دیگرى است بر این که هیچ قوم و ملّتى از رهگذر سقوط وهبوط در درّه وحشت زا و هولناک شهوت رانى به قلّه فضیلت اخلاقى و انسانیت صعود نخواهد کرد و به همین جهت دنیاى امروز که در سراشیبى هلاکت و لبه پرتگاه خسارت است هم چنان مانند دنیاى هزار و پانصد سال قبل که عصر ظهور اسلام بود جدّاً نیازمند به اجابت دعوت اسلام و تربیت این آئین پاک و سعادتبخش است تا او را از قید بندگى شهوات رها سازد و نیروهاى سرشار و عظیمش را در راه بالابردن سطح زندگى روحى و اخلاقى و انجام اعمال خیر به کار برد و او را براى کرامت و شرف انسانیت شایسته و سزاوار سازد.
ممکن است برخى کوته بینان تصور کنند که رسیدن به این مقصد عالى براى بشریت آرزوئى بیش نیست و جامعه انسانى با گرفتارى هاى فراوانى که از نظر غرائز و رذایل اخلاقى دارد نخواهد توانست خود را براى صعود به این قله و رسیدن به این مقام عالى و شامخ آماده و مجهز سازد، ولى جواب این شبهه این است که مدتها پیش از این جامعه انسانى در طى تجربهاى نشان داده است که میتواند به این اوج و ارتفاع صعود کند و هر امرى که یک بار صورت وقوع گرفت و جامه عمل پوشید میتواند بار دیگر نیز واقع شود زیرا مردم همان مردماند و طبایع بشرى نیز همان طبایع است.
بشریت در روزگار قبل از اسلام در پرتگاهى نظیر همین پرتگاه سقوط کرده و مانند همین وضع کنونى در قید و بند شهوات اسیر و گرفتار شده بود و شهرهاى عظیم در امپراتورى روم قدیم از جهت عیاشى و فسق و فجور پاى کمى از پاریس و لندن و سایر پایتخت هاى بزرگ دنیاى کنوى نداشت و شهرهاى ساسانیان در هرج و مرج و سقوط اخلاقى و معنوى نظیر همین هرج و مرج و سقوط اخلاقى که در کشورهاى غربى و شرقى امروز رائج است واقع شده بود، ولى با وجود این اسلام همگى این مفاسد را اصلاح کرد و زندگانى فاسد و منحط آن عصر را به حیاتى عالى و توأم با فضیلت و آمیخته با نشاط و حرکت و کوشاى در خیر و آبادى تبدیل کرد و انسانیت را چه در شرق و چه در غرب در راه تقدّم فکرى و روحى پیش برد و با آن که شرور و مفاسد سراسر دنیاى آن عصر را فراگرفته بود، جنبش اصلاحى اسلام از دفع آن همه شر و فساد عاجز نماند.
عالم اسلامى از تاریخ آغاز دعوت و جنبش اصلاحى اسلام تا مدت درازى هم چنان در سراسر جهان مصدر نور و خیر و تقدم بود و هیچ گاه در خلال این مدت دراز براى تحصیل نیروى مادى و تقدم علمى و فکرى، خود را به ابتذال و شهوت رانى و هرج و مرج اخلاقى نیازمند ندید، و این قدرت و سطوت هم چنان ادامه داشت و به عنوان نمونه کامل و مثل اعلا در کلیه مظاهر اجتماعى و سیاسى و اقتصادى یاد میشد، تا آنگاه که بر اثر اوج انحراف حکومت هاى حاکم بر مسلمانان که بدون تردید ریشه در سقیفه داشت اخلاق عمومى رو به هبوط و انحطاط نهاد و شهوات بهیمى مردم را در اسارت و بندگى خود کشید و سنت قطعى الهى دائر بر سقوط و ذلت و زبونى شهوت رانان درباره ایشان نفوذ و جریان یافت. ولى به خواست خدا بیدارى و جنبشى که اکنون در سراسر عالم اسلامى دیده میشود جنبش مهیب و عظیمى است که از نیروهاى اندوخته گذشته و قواى موجود استفاده خواهد کرد و آینده جهان را در اختیار خواهد گرفت و با استمداد از این عوامل مهم رشد و نما، معجزهاى را که اسلام در مرحله نخستین به ظهور رسانید بار دیگر ظاهر خواهد ساخت و با قدرت و قوت آسمانى خود، جامع بشریت را از حضیض شهوت به اوج شرف و عزت خواهد رساند و اجتماعى پدید خواهد آورد که نیروى خود را از آسمان هدایت الهى بیندوزد و در راه آبادى دنیا و آخرت بکار گیرد. «11»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف، آیه 54.
(2)- طه، آیه 50.
(3)- فصلت، آیه 12.
(4)- نحل، آیات 69- 68.
(5)- فصلت، آیه 11.
(6)- پاورقى وحى و نبوت، 112.
(7)- نهج البلاغه، حکمت 419.
(8)- نساء، آیه 28.
(9)- نساء، آیه 165.
(10)- وحى و نبوت، 110.
(11)- برهان قرآن، 29.