در مورد مطلب اول یعنی اعتقاد به این که جهان سازنده و آفریدگار دارد، انسان نباید بی تفاوت باشد، فطرت و نهاد انسان و قانون علیت و براهین دیگر بیانگر آن است که جهان را ذات پاک خدا آفریده چرا که ممکن نیست با دیدن آن همه نقش عجب بر در و دیوار وجود، فکر او را نکرد و به او اعتقاد نیافت .
بعد از خدایابی، باید خدا را شناخت و در شناخت خدا نخستین چیزی که مطرح می شود یکتایی و بی همتایی خدا است، او ذات پاک و بسیط و یکتا است و غبار شرک، هرگز بر دامن کبریایی او نخواهد نشست . بر همین اساس صفات او عین ذات او است، زیرا خداوند وجودی است که از هر جهت بی نهایت است، به همین دلیل هیچ صفت کمالی در بیرون ذات او وجود ندارد، چرا که او کمال مطلق است، بنابراین نمی توان صفت کمالی را خارج از وجود او تصور کرد .
برای این که در صراط توحید قدم برداریم، و از هرگونه شرک پاک باشیم، باید بدانیم که توحید شاخه های متعددی دارد، چنان که به همین مناسبت شرک دارای شاخه های مختلفی است . در میان دانشمندان عقاید معروف است که توحید دارای چهار شاخه اصلی است که عبارتند از: 1 - توحید ذات 2 - توحید صفات 3 - توحید عبادت (یعنی پرستش تنها شایسته ذات پاک خدا است) 4 - توحید افعال . هر یک از این شاخه ها نیز به شاخه های دیگر تقسیم می شوند . به همین نسبت، شرک نیز دارای شاخه های گوناگون است، مانند: شرک در ذات به این معنی که معتقد باشیم خدا در ذاتش بیش از یکی است، مثل عقیده دوگانه پرستان که اعتقاد به اهریمن خدای شرور و بدی ها، و یزدان خدای خیر و نیکی ها است، و مثل عقیده تثلیث مسیحیان که معتقدند که خدا همان «اب، ابن و روح القدس » است و این سه در عین آن که سه است، یکی شده و درهم آمیخته شده اند . و مانند شرک در صفات که بگوییم، صفات خدا جدای از ذات خدا است . و مانند شرک در عبادت، یعنی در پرستش برای خدا شریک قایل شویم، که غالبا مبارزه پیامبران با مشرکان، در مورد همین شرک بود، که آنها در پرستش، چیزهای دیگر را نیز می پرستیدند، و آن را شریک خدا قرار می دادند . و مانند شرک افعالی که در مقابل توحید افعالی قرار گرفته، به این معنی که اعتقاد داشته باشیم موجود دیگری در آفرینش پدیده ها، یا در ربوبیت و اداره و تدبیر نظام جهان با خدا شرکت دارد . و هم چنین در مالکیت و حاکمیت جهان . بنابراین باید از هرگونه قیاس و شرک پرهیز نمود، تا بتوان در پرتو توحید ناب حرکت کرد .
شرک به قدری مورد نفرت است که به طور جدی باید از آن - حتی به اندازه یک لحظه - پرهیز کرد، چنان که پیامبر (ص) به یکی از یارانش به نام عبدالله بن مسعود فرمود: «ایاک ان تشرک بالله طرفة عین، و ان نشزت بالمنشار او قطعت او صلبت او حرقت بالنار; از همتا قراردادن برای خدا حتی به اندازه یک چشم به هم زدن اجتناب کن، هرچند با اره تو را بریده بریده کنند، یا تو را قطعه قطعه نمایند، یا به دار آویزند و یا در آتش بسوزانند .» (2)
خداوند در قرآن، در مورد بیچارگی و کیفر و بدبختی مشرک و باطن هولناک شرک، مثالی زده و می فرماید:
«ومن یشرک بالله فکانما خر من السماء فتخطفه الطیر او تهوی به الریح فی مکان سحیق; هر کس برای خدا همتایی قرار دهد، گویی از آسمان سقوط نموده، و پرندگان (در وسط هوا) او را می ربایند، و یا تندباد، او را به جای دور دستی پرتاب می کند .» (3)
در تاریخ درخشان صدر اسلام آمده، در سال هشتم طایفه ثقیف می زیستند، مشرک بودند، به مدینه به محضر پیامبر اسلام (ص) آمده و گفتند: 1 - ما حاضر شده ایم اسلام را بپذیریم، مشروط بر این که دو پیشنهاد ما را بپذیرید: به ما اجازه دهید تا سه سال پرستش بت «لات » را ادامه دهیم 2 - دستور دهید که نماز را از ما بردارید .
پیامبر (ص) هر دو پیشنهاد را به طور قاطع رد کرد، چرا که اولی اثبات شرک، و دومی ترک نشانه توحید خالص بود، و در مورد نماز فرمود: «لا خیر فی دین لا صلاة فیه; دینی که دارای نماز نباشد خیر ندارد .» (4)
شرک و بت پرستی بزرگترین آفت برای انسانیت، و آتش شعله ور برای سوزاندن کرامت و کمالات انسانی است، موضع گیری پیامبر اسلام (ص) در برابر شرک، به قدری قاطع و شکننده بود، که در سخت ترین شرایط، سران شرک پیشنهاد سازش کردند، که پیامبر (ص) با آنها مماشات کند، آنها گفتند: یک سال ما آیین تو را می پذیریم، یک سال تو آیین ما را بپذیر، در این صورت بهترین امتیاز را به تو خواهیم داد، پیامبر (ص) در پاسخ آنها فرمود: «معاذ الله ان اشرک به غیره; پناه می برم به خدا که من چیزی را همتا و شریک خدا قرار دهم .»
آنها گفتند: تو بیا فقط بعضی از خدایان ما را لمس کن و دستی بر آنها بکش و از آنها تبرک بجوی، آنگاه ما تو را تصدیق کرده و خدایت را می پرستیم، پیامبر (ص) این جواب را به آنها داد و گفت من منتظر فرمان پروردگارم هستم، در این هنگام سوره کافرون (صد و نهمین سوره قرآن) نازل شد، که پیامبر (ص) طبق آن، به طور تاکید و قاطع فرمود: من هرگز معبود شما را نمی پرستم . (5)
در حدیثی از پیامبر (ص) نقل شده: «کسی که سوره قل یا ایها الکافرون را بخواند گویی یک چهارم قرآن را خوانده، و موجب دور شدن شیاطین طغیانگر از او می شوند» (6)
گویی این تعبیر اشاره به آن است که یک چهارم قرآن بیانگر مبارزه با شرک و بت پرستی است . و عصاره آن در این سوره آمده است، و پرهیز از شرک و موضع گیری قاطع در برابر آن، شیطان های سرکش را منکوب و مغلوب کرده و از تسلط بر انسان دور می سازد .
جالب این که در قرآن در ظاهر بیش از دویست بار، سخن از زشتی شرک و نفی گرایش های غیر توحیدی به میان آمده - جز آنچه در معنی، از شرک نهی شده است - و اعلام شده که عذاب شدید در کمین مشرکان است به عنوان نمونه می فرماید: «انما المشرکون نجس فلا یقربوا المسجد الحرام; مشرکان پلید و ناپاکند، باید نزدیک مسجدالحرام (کعبه) نشوند» (7)
و در مورد دیگر می فرماید: «من یشرک بالله فقد افتری اثما عظیما; آن کس که برای خدا شریک قرار دهد، گناه بزرگی مرتکب شده است .» (8)
برای تکمیل این بحث نظر شما را به دو سخن از پیامبر (ص) و علی (ع) جلب می کنیم:
1 - مردی به محضر رسول خدا (ص) آمد و پرسید: بالاترین مرحله علم چیست؟ پیامبر (ص) در پاسخ فرمود: «شناخت خدا آن گونه که شایسته او است » آنگاه در توضیح افزود: «این که بدانی خدا نه مثلی دارد، نه شبیهی، و او را به عنوان معبود واحد، خالق، قادر، اول، آخر، ظاهر و باطن بشناسی، که نه همتایی دارد و نه مانندی، این است حقیقت معرفت خدا .» (9)
2 - هنگام جنگ جمل که آتش جنگ به شدت شعله ور بود، مردی جلو آمد و گفت: «ای امیرمؤمنان! آیا تو می گویی خداوند واحد است؟» در این هنگام سپاهیان به او حمله و انتقاد کردند که اکنون چه وقت این سؤال است، حضرت علی (ع) به سپاهیان فرمود: او را به حالش بگذارید، آنچه که این عرب از ما می خواهد، ما از گروه دشمن می خواهیم (و به خاطر آن می جنگیم) . سپس فرمود: ای اعرابی! این که می گوییم خدا واحد است چهار معنی دارد که دو معنی آن ناروا، و دو معنی آن صحیح و ثابت است، اما آن دو معنی ناروا: 1 - این که کسی بگوید خدا واحد است و مقصودش واحد عددی باشد، یعنی یکی که دو ندارد، در صورتی که خدا یکتایی است که نداشتن دومی برای او تصور ندارد، بنابراین داخل در اعداد نمی شود 2 - کسی بگوید خدا واحد است و منظورش از واحد، نوعی از جنس باشد، این نیز درست نیست، زیرا مفهومش شبیه تراشی برای خدا است، اما آن دو معنی صحیح، یکی این است که او یکتا است و هیچ گونه شبیه ندارد، دوم این که بگویی او «احدی المعنی » است، یعنی ذات او نه در وجود خارجی و نه عقل و وهم قابل تقسیم و تجزیه نیست . (10)
دلایل بر بطلان شرک بسیار است، لقمان در بخش دیگر نصیحت خود، به یک دلیل از دلایل بطلان شرک که قدر جامع دلایل دیگر است اشاره کرده و می فرماید: «شرک، ظلم بزرگی است .»
شرک هم ظلم است و هم ظلم بزرگ، زیرا از یک جهت ظلم به خدای بزرگ است، از این رو که موجود بی ارزشی همچون بت و انواع موجودات زبون دیگر، همتای خدا قرار گرفته است، به عنوان مثال اگر بگوییم مورچه سیاه حقیر، همتای سلیمان (ع) است، آیا چنین مقایسه ای ظلم به سلیمان (ع) نیست؟ و از جهت دیگر ظلم به خلق خدا است چرا که عظمت فکری او را لگدکوب کرده و او را بنده و دلبسته امور ناچیز و ناتوان خواهد کرد، و موجب سقوط و انحطاط فکری او می شود، زیرا موجودی پست تر از خود را همتای خدای خود گردانده است و از سوی سوم شرک باعث آن می شود که انسان از اوج عزت عبودیت خداوند بزرگ به قعر دره ذلت پرستش غیر خدا ساقط می گردد، چه ظلمی بالاتر از این . سخن لقمان بیانگر آن است که همواره در همه چیز خط عدالت و انصاف پیموده شود، عدالت به معنی آن است که هر چیزی در جای صحیح خود قرار گیرد، و ظلم ضد آن است .
در اینجا باید به این نکته نیز توجه داشت که شرک، معنی و دامنه گسترده و شاخ و برگ های گوناگون دارد، پند لقمان به پیروی از پیامبران (ع) پرهیز شدید از هر گونه شرک است، که این پرهیز سنگ زیرین و خشت نخستین ترقی و تعالی معنوی است . بنابراین شامل شرک آشکار (بت پرستی و . .). و شرک خفی (ریا و خودنمایی) نیز خواهد شد . امام صادق (ع) فرمود: «شرک پنهان تر از حرکت مورچه در شب ظلمانی بر روی لباس موئین سیاه رنگ است، و یکی از اقسام آن این است که انسان انگشتر خود را برای طلب حاجت از خدا، در انگشتش گردش دهد .» (11)
یکی از شاخه های توحید، تسلیم محض در برابر خدا است، و ضد آن حالت تردید در دستورهای الهی است که یک نوع شرک است، بر همین اساس امام صادق (ع) فرمود: اگر مؤمنی در مورد چیزی که خدا و رسولش تشریع کرده بگوید چرا بر خلاف آن را تشریع نکرده؟ یا چنین حالتی در روح و روانش حاکم شود، بی آنکه به زبان آورد، دستخوش شرک شده است .» سپس امام (ع) آیه 64 نساء را به عنوان شاهد تلاوت فرمود . (12)
پی نوشت ها:
1 . لقمان (31) آیه 13 .
2 . علامه مجلسی، بحارالانوار، ج 77، ص 107 .
3 . حج (23) آیه 31، و در آیه 41 سوره عنکبوت نیز نظیر این تشبیه آمده است .
4 . کامل ابن اثیر، ج 2، ص 542 .
5 . تفسیر مجمع البیان، ج 10، ص 552 .
6 . همان، ص 551 .
7 . توبه (9) آیه 28 .
8 . نساء (4) آیه 48 .
9 . بحار، ج 3، ص 14 .
10 . بحار، ج 3، ص 206 و 207 .
11 . همان، ج 72، ص 92 .
12 . اصول کافی، ج 2، ص 398
از کلمات کوتاه حضرت رسول (1) صلی الله علیه و آله
1.هر چه فرزند آدم پیرتر می شود،دو صفت در او جوانتر می گردد:حرص و آرزو.
2.دو گروه از امت من هستند که اگر صلاح یابند،امت من صلاح می یابد و اگر فاسد شوند،امت من فاسد می شود:علما و حکام.
3.شما همه شبان و مسؤول نگاهبانی یکدیگرید.
4.نمی توان همه را با مال راضی کرد اما به حسن خلق،می توان.
5.ناداری بلاست.از آن بدتر،بیماری تن،و از بیماری تن دشوارتر،بیماری دل.
6.مؤمن همواره در جستجوی حکمت است.
7.از نشر دانش نمی توان جلو گرفت.
8.دل انسانی همچو پری است که در بیابان به شاخه درختی آویزان باشد،از وزش بادها دائم در انقلاب است و زیر و رو می شود.
9.مسلمان آن است که مسلمانان از دست و زبان او در آسایش باشند.
10.رهنمای به کار نیک،خود کننده آن کار است.
11.هر دل سوخته ای را عاقبت پاداشی است.
12.بهشت زیر قدمهای مادران است.
13.در رفتار با زنان،از خدا بترسید و آنچه درباره آنان شاید،از نیکی دریغ ننمایید.
14.پروردگار همه یکی است و پدر همه یکی.همه فرزند آدمید و آدم از خاک است.گرامی ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست.
15.از لجاج بپرهیزید که انگیزه آن،نادانی و حاصل آن،پشیمانی است.
16.بدترین مردم کسی است که گناه را نبخشد و از لغزش چشم نپوشد،و باز از او بدتر کسی است که مردم از گزند او در امان و به نیکی او امیدوار نباشند.
17.خشم مگیر و اگر گرفتی،لختی در قدرت کردگار بیندیش.
18.چون تو را ستایش کنند،بگو ای خدا مرا بهتر از آنچه گمان دارند بساز و آنچه را از من نمی دانند بر من ببخش و مرا مسؤول آنچه می گویند قرار مده.
19.به صورت متملقین خاک بپاشید.
20.اگر خدا خیر بنده ای را اراده کند،نفس او را واعظ و رهبر او قرار می دهد.
21.صبح و شامی بر مؤمن نمی گذرد مگر آنکه بر خود گمان خطا ببرد.
22.سخت ترین دشمن تو همانا نفس اماره است که در میان دو پهلوی تو جا دارد.
23.دلاورترین مردم آن است که بر هوای نفس غالب آید.
24.با هوای نفس خود نبرد کنید تا مالک وجود خود گردید.
25.خوشا به حال کسی که توجه به عیوب خود،او را از توجه به عیوب دیگران باز دارد.
26.راستی به دل آرامش می بخشد و از دروغ شک و پریشانی می زاید.
27.مؤمن آسان انس می گیرد و مانوس دیگران می شود.
28.مؤمنین همچو اجزای یک بنا همدیگر را نگاه می دارند.
29.مثل مؤمنین در دوستی و علقه به یکدیگر مثل پیکری است که چون عضوی از آن به درد بیاید،باقی اعضا به تب و بی خوابی دچار می شوند.
30.مردم مانند دندانه های شانه با هم برابرند.
31.دانش جویی بر هر مسلمانی واجب است.
32.فقری سخت تر از نادانی و ثروتی بالاتر از خردمندی و عبادتی والاتر از تفکر نیست.
33.از گهواره تا گور دانشجو باشید.
34.دانش بجویید گرچه به چنین باشد.
35.شرافت مؤمن در شب زنده داری و عزت او در بی نیازی از دیگران است.
36.دانشمندان تشنه آموختن اند.!37209.دلباختگی کر و کور می کند.
38.دست خدا با جماعت است.
39.پرهیزگاری جان و تن را آسایش می بخشد.
40.هر کس چهل روز به خاطر خدا زندگی کند،چشمه حکمت از دلش به زبان جاری خواهد شد.
41.با خانواده خود بسر بردن،از گوشه مسجد گرفتن،نزد خداوند پسندیده تر است.
42.بهترین دوست شما آن است که معایب شما را به شما بنماید.
43.دانش را به بند نوشتن در آورید.
44.تا دل درست نشود،ایمان درست نخواهد شد و تا زبان درست نشود،دل درست نخواهد بود.
45.تا عقل کسی را نیازموده اید،به اسلام آوردن او وقعی نگذارید.
46.تنها به عقل می توان به نیکیها رسید.آن که عقل ندارد از دین تهی است.
47.زیان نادانان بیش از ضرری است که تبهکاران به دین می رسانند.
48.هر صاحب خردی از امت مرا چهار چیز ضروری است:گوش دادن به علم،به خاطر سپردن و منتشر ساختن دانش و بدان عمل کردن.
49.مؤمن از یک سوراخ دوبار گزیده نمی شود.
50.من برای امت خود،از بی تدبیری بیم دارم نه از فقر.
51.خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد.
52.خداوند مؤمن صاحب حرفه را دوست دارد.
53.تملق،خوی مؤمن نیست.
54.نیرومندی به زور بازو نیست،نیرومند کسی است که بر خشم خود غالب آید.
55.بهترین مردم،سودمندترین آنان به حال دیگران اند.
56.بهترین خانه شما آن است که یتیمی در آن به عزت زندگی کند.
57.چه خوب است ثروت حلال در دست مرد نیک.
58.رشته عمل،از مرگ بریده می شود مگر به سه وسیله:خیراتی که مستمر باشد،علمی که همواره منفعت برساند،فرزند صالحی که برای والدین دعای خیر کند.
59.پرستش کنندگان خدا سه گروهند:یکی آنان که از ترس عبادت می کنند و این عبادت بردگان است،دیگر آنان که به طمع پاداش عبادت می کنند و این عبادت مزدوران است،گروه سوم آنان که به خاطر عشق و محبت عبادت می کنند و این عبادت آزادگان است.
60.سه چیز نشانه ایمان است:دستگیری با وجود تنگدستی،از حق خود به نفع دیگری گذشتن،به دانشجو علم آموختن.
61.دوستی خود را به دوست ظاهر کن تا رشته محبت محکمتر شود.
62.آفت دین سه چیز است:فقیه بدکار،پیشوای ظالم،مقدس نادان.
63.مردم را از دوستانشان بشناسید،چه،انسان همخوی خود را به دوستی می گیرد.
64.گناه پنهان به صاحب گناه زیان می رساند،گناه آشکار به جامعه.
65.در بهبودی کار دنیا بکوشید اما در کار آخرت چنان کنید که گویی فردا رفتنی باشید.
66.روزی را در قعر زمین بجویید.
67.چه بسا که از خودستایی،از قدر خود می کاهند و از فروتنی،بر مقام خود می افزایند.
68.خدایا!فراخترین روزی مرا در پیری و پایان زندگی کرامت فرما.
69.از جمله حقوق فرزند بر پدر این است که نام نیکو بر او بگذارد و نوشتن به او بیاموزد و چون بالغ شد،او را همسر انتخاب کند.
70.صاحب قدرت،آن را به نفع خود به کار می برد.
71.سنگین ترین چیزی که در ترازوی اعمال گذارده می شود،خوشخویی است.
72.سه امر،شایسته توجه خردمند است:بهبودی زندگانی،توشه آخرت،عیش حلال.
73.خوشا کسی که زیادی مال را به دیگران ببخشد و زیادی سخن را برای خود نگاه دارد.
74.مرگ،ما را از هر ناصحی بی نیاز می کند.
75.اینهمه حرص حکومت و ریاست و اینهمه رنج و پشیمانی در عاقبت!
76.عالم فاسد،بدترین مردم است.
77.هر جا که بدکاران حکمروا باشند و نابخردان را گرامی بدارند،باید منتظر بلایی بود.
78.نفرین باد بر کسی که بار خود را به دوش دیگران بگذارد.
79.زیبایی شخص در گفتار اوست.
80.عبادت هفت گونه است که از همه والاتر طلب روزی حلال است.!211 81.نشانه خشنودی خدا از مردمی،ارزانی قیمتها و عدالت حکومت آنهاست.
82.هر قومی شایسته حکومتی است که دارد.
83.از ناسزا گفتن،به جز کینه مردم سودی نمی بری.
84.پس از بت پرستیدن،آنچه به من نهی کرده اند در افتادن با مردم است.
85.کاری که نسنجیده انجام شود،بسا که احتمال زیان دارد.
86.آن که از نعمت سازش با مردم محروم است،از نیکیها یکسره محروم خواهد بود.
87.از دیگران چیزی نخواهید گرچه یک چوب مسواک باشد.
88.خداوند دوست ندارد که بنده ای را بین یارانش با امتیاز مخصوص ببیند.
89.مؤمن خنده رو و شوخ است،و منافق عبوس و خشمناک.
90.اگر فال بد زدی،به کار خود ادامه بده و اگر گمان بد بردی،فراموش کن و اگر حسود شدی،خود دار باش.
91.دست یکدیگر را به دوستی بفشارید که کینه را از دل می برد.
92.هر که صبح کند و به فکر اصلاح کار مسلمانان نباشد،مسلمان نیست.
93.خوشرویی کینه را از دل می برد.
94.مبادا که ترس از مردم،شما را از گفتن حقیقت باز دارد!
95.خردمندترین مردم کسی است که با دیگران بهتر بسازد.
96.در یک سطح زندگی کنید تا دلهای شما در یک سطح قرار بگیرد.با یکدیگر در تماس باشید تا به هم مهربان شوید.
97.هنگام مرگ،مردمان می پرسند:از ثروت چه باقی گذاشته؟فرشتگان می پرسند:از عمل نیک چه پیش فرستاده؟
98.منفورترین حلالها نزد خداوند طلاق است.
99.بهترین کار خیر،اصلاح بین مردم است.
100.خدایا مرا به دانش توانگر ساز و به بردباری زینت بخش و به پرهیزگاری گرامی بدار و به تندرستی زیبایی ده
پی نوشتها
1- توبه/128.
2- نور/33.
3- نهج البلاغه،خطبه 234(قاصعه)[و همانا خداوند از آغاز کودکی حضرت،بزرگترین فرشته از فرشتگان خود را مامور وی ساخته بود که او را به راه مکارم و محاسن اخلاق عالم می برد.]
4- کسانی که مشرف شده اند می دانند اطراف مکه همه کوه است.
5- نهج البلاغه صبحی صالح،خطبه 192.
6- تحف العقول،ص 368،از امام صادق علیه السلام.
7- تاریخ یعقوبی،ج 2/ص 110 با کمی اختلاف.
8- اصول کافی،ج 1/ص 403.
9- الجامع الصغیر،ص 95.
10- اصول کافی،ج 2/ص 234.
11- نهج البلاغه،نامه 53[بجای «حتی یؤخذ»«لا یؤخذ»آمده است.]
12- هدیة الاحباب،ص 277.
13- این داستان در کتب شیعه هست.مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه)آن را در چندین کتاب خودش نقل کرده است.
14- این را هم مرحوم حاج شیخ عباس قمی(رضوان الله علیه)نقل کرده است.البته دیگران هم نقل کرده اند.
15- [برای توضیح درباره این بخش رجوع شود به صفحه 48 و49 همین کتاب.]
تاریخچه رسول اکرم
تاریخچه رسول اکرم تاریخچه عجیبی است.پدر بزرگوارشان عبد الله بن عبد المطلب است.او پسر بسیار رشید و برازنده ای است که حالا داستان آن مساله نذر ذبحش و این حرفها بماند.عبد الله جوان،جوانی بود که در همه مکه می درخشید.جوانی بود بسیار زیبا،بسیار رشید،بسیار مؤدب،بسیار معقول که دختران مکه آرزوی همسری او را داشتند. او با مخدره آمنه دختر وهب که از فامیل نزدیک آنها به شمار می آید،ازدواج می کند.در حدود چهل روز بیشتر از زفافش نمی گذرد که به عزم مسافرت به شام و سوریه از مکه خارج می شود و ظاهرا سفر،سفر بازرگانی بوده است.در برگشتن به مدینه می آید که خویشاوندان مادر او در آنجا بودند،و در مدینه وفات می کند.عبد الله در وقتی وفات می کند که پیغمبر اکرم هنوز در رحم مادر است.محمد صلی الله علیه و آله یتیم به دنیا می آید یعنی پدر از سرش رفته است.به رسم آن وقت عرب،برای تربیت کودک لازم می دانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به بادیه ببرد و در آنجا به او شیر بدهد.حلیمه سعدیه(حلیمه،زنی از قبیله بنی سعد)از بادیه به مدینه می آید که آن هم داستان مفصلی دارد.این طفل نصیب او می شود که خود حلیمه و شوهرش داستانها نقل می کنند که از روزی که این کودک پا به خانه ما گذاشت،گویی برکت از زمین و آسمان بر خانه ما می بارید.این کودک تا سن چهار سالگی دور از مادر و دور از جد و خویشاوندان و دور از شهر مکه،در بادیه در میان بادیه نشینان،پیش دایه زندگی می کند.در سن چهار سالگی!194 او را از دایه می گیرند.مادر مهربان،این بچه را در دامن خود می گیرد.حال شما آمنه را در نظر بگیرید:زنی که شوهری محبوب و به اصطلاح شوهر ایده آلی داشته است به نام عبد الله که آن شبی که با او ازدواج می کند به همه دختران مکه افتخار می کند که این افتخار بزرگ نصیب من شده است،هنوز بچه در رحمش است که این شوهر را از دست می دهد.برای زنی که علاقه وافر به شوهر خود دارد،بدیهی است که بچه برای او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر عزیز و محبوبش است،خصوصا اگر این بچه پسر باشد.آمنه تمام آرزوهای خود در عبد الله را[در]این کودک خردسال می بیند.او هم که دیگر شوهر نمی کند.
جناب عبد المطلب پدر بزرگ رسول خدا،علاوه بر آمنه،متکفل این کودک کوچک هم هست.قوم و خویشهای آمنه در مدینه بودند.آمنه از عبد المطلب اجازه می گیرد که سفری برای دیدار خویشاوندانش به مدینه برود و این کودک را هم با خودش ببرد.همراه کنیزی که داشت به نام ام ایمن با قافله حرکت می کند.به مدینه می رود و دیدار دوستان را انجام می دهد.(سفری که پیغمبر اکرم در کودکی کرده،همین سفر است که در سن پنج سالگی از مکه به مدینه رفته است.) محمد صلی الله علیه و آله با مادر و کنیز مادر برمی گردد.در بین راه مکه و مدینه،در منزلی به نام «ابواء»که الآن هم هست، مادر او مریض می شود،به تدریج ناتوان می گردد و قدرت حرکت را از دست می دهد.در همان جا وفات می کند.این کودک خردسال مرگ مادر را در خلال مسافرت،به چشم می بیند.مادر را در همان جا دفن می کنند و همراه ام ایمن،این کنیز بسیار بسیار باوفا-که بعدها زن آزاد شده ای بود و تا آخر عمر خدمت رسول خدا و علی و فاطمه و حسن و حسین را از دست نداد،و آن روایت معروف را حضرت زینب از همین ام ایمن روایت می کند،و در خانه اهل بیت پیامبر پیر زن مجلله ای بود-به مکه بر می گردد.تقریبا پنجاه سال بعد از این قضیه،حدود سال سوم هجرت بود که پیغمبر اکرم در یکی از سفرها آمد از همین منزل ابواء عبور کند،پایین آمد.اصحاب دیدند پیغمبر بدون اینکه با کسی حرف بزند،به طرفی روانه شد. بعضی در خدمتش رفتند تا ببینند کجا می رود.دیدند رفت و رفت،در نقطه ای نشست و شروع کرد به خواندن دعا و حمد و قل هو الله و...ولی دیدند در تامل عمیقی فرو رفت و به همان نقطه زمین توجه خاصی دارد و در حالی که با خودش می خواند،کم کم اشکهای نازنینش از گوشه چشمانش جاری شد.پرسیدند:یا رسول الله!چرا می گریید؟فرمود:اینجا قبر مادر من است،پنجاه سال پیش من مادرم را در اینجا دفن کردم.
عبد المطلب دیگر بعد از مرگ این مادر،تمام زندگی اش رسول اکرم شده بود،و بعد از مرگ عبد الله و عروسش آمنه،این کودک را فوق العاده عزیز می داشت و به فرزندانش می گفت که او با دیگران خیلی فرق دارد،او از طرف خدا آینده ای دارد و شما نمی دانید.وقتی که می خواست از دنیا برود،ابو طالب-که پسر ارشد و بزرگتر و شریفتر از همه فرزندان باقیمانده اش بود-دید پدرش یک حالت اضطرابی دارد.عبد المطلب خطاب به ابو طالب گفت:من هیچ نگرانی از مردن ندارم جز یک چیز و آن سرنوشت این کودک است.این کودک را به چه کسی بسپارم؟آیا تو می پذیری؟از ناحیه من تعهد می کنی که کفالت او را به عهده بگیری؟عرض کرد:بله پدر!من قول می دهم،و کرد.بعد از آن،جناب ابو طالب،پدر بزرگوار امیر المؤمنین علی علیه السلام متکفل بزرگ کردن پیغمبر اکرم بود.
مسافرتها
رسول اکرم به خارج عربستان فقط دو مسافرت کرده است که هر دو قبل از دوره رسالت و به سوریه بوده است.یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش ابو طالب،و سفر دیگر در بیست و پنج سالگی به عنوان عامل تجارت برای زنی بیوه به نام خدیجه که از خودش پانزده سال بزرگتر بود و بعدها با او ازدواج کرد.البته بعد از رسالت،در داخل عربستان مسافرتهایی کرده اند.مثلا به طائف رفته اند،به خیبر که شصت فرسخ تا مکه فاصله دارد و در شمال مکه است رفته اند،به تبوک که تقریبا مرز سوریه است و صد فرسخ تا مدینه فاصله دارد رفته اند،ولی در ایام رسالت از جزیرة العرب هیچ خارج نشده اند.
شغلها
پیغمبر اکرم چه شغلهایی داشته است؟جز شبانی و بازرگانی،شغل و کار دیگری را ما از ایشان سراغ نداریم.بسیاری از پیغمبران در دوران قبل از رسالتشان شبانی می کرده اند(حالا این چه راز الهی ای دارد،ما درست نمی دانیم)همچنانکه موسی شبانی کرده است.پیغمبر اکرم هم قدر مسلم این است که شبانی می کرده است.گوسفندانی را با خودش به صحرا می برده است،رعایت می کرده و می چرانیده و بر می گشته است.بازرگانی هم که کرده است.با اینکه یک سفر،سفر اولی بود که خودش به بازرگانی می رفت(فقط یک سفر در دوازده سالگی همراه عمویش رفته بود)آن سفر را با چنان مهارتی انجام داد که موجب تعجب همگان شد.
سوابق
سوابق قبل از رسالت پیغمبر اکرم چه بوده است؟در میان همه پیغمبران جهان،پیغمبر اکرم یگانه پیغمبری است که تاریخ کاملا مشخصی دارد.یکی از سوابق بسیار مشخص پیغمبر اکرم این است که امی بود،یعنی مکتب نرفته و درس نخوانده بود که در قرآن هم از این نکته یاد شده است.اکثر مردم آن منطقه در آن زمان امی بودند.یکی دیگر این است که در همه آن چهل سال قبل از بعثت،در آن محیط که فقط و فقط محیط بت پرستی بود،او هرگز بتی را سجده نکرد.البته عده قلیلی-معروف به «حنفاء»-که آنها هم از سجده کردن بتها احتراز داشته اند ولی نه از اول تا آخر عمرشان،بلکه بعدا این فکر برایشان پیدا شد که این کار،کار غلطی است و از سجده کردن بتها اعراض کردند و بعضی از آنها مسیحی شدند.اما پیغمبر اکرم در همه عمرش،از اول کودکی تا آخر،هرگز اعتنایی به بت و سجده بت نکرد.این،یکی از مشخصات ایشان است.و اگر یک بار کوچکترین تواضعی در مقابل بتی کرده بود،در دوره ای که با بتها مبارزه می کرد به او می گفتند:تو خودت بودی که یک روز در آمدی اینجا مقابل لات و هبل تواضع کردی.نه تنها بتی را سجده نکرد،بلکه در تمام دوران کودکی و جوانی،در مکه که شهر لهو و لعب بود،به این امور آلوده نشد.مکه دو خصوصیت داشت:یکی اینکه مرکز بت پرستی عربستان بود و دیگر اینکه مرکز تجارت و بازرگانی بود و سرمایه داران عرب در مکه خفته بودند و برده داران عرب در مکه بودند.اینها برده ها و کنیزها را خرید و فروش می کردند.در نتیجه مرکز عیش و نوش اعیان و اشراف هم همین شهر بود.انواع لهو و لعب ها،شرابخواریها،نواختنها و رقاصیها[دایر بود]به طوری که می رفتند کنیزهای سپید و زیبا را از روم(همین شام و سوریه)می خریدند و می آمدند در مکه به اصطلاح عشرتکده درست می کردند و از این عشرتکده ها استفاده مالی می کردند که یکی از چیزهایی که قرآن به خاطر آن سخت به اینها می تازد همین است،می فرماید:
و لا تکرهوا فتیاتکم علی البغاء ان اردن تحصنا . (2)
آن بیچاره های بدبخت(کنیزها)می خواستند عفاف خودشان را حفظ کنند،ولی اینها به اجبار این بیچاره ها را وادار به زنا می کردند و در مقابل پولی می گرفتند.خانه های مکه در دو قسمت بود،در بالا و پایین شهر.بالاها را اعیان و اشراف می نشستند و پایینها را غیر اعیان و اشراف.در خانه های اعیان و اشراف همیشه صدای تار و تنبور و بزن و بکوب و بنوش بلند بود.پیغمبر اکرم در تمام عمرش هرگز در هیچ مجلسی از این مجالس دایر مکه شرکت نکرد.
در دوران قبل از رسالت،به صداقت و امانت و عقل و فطانت معروف و مشهور بود.او را به نام «محمد امین »می خواندند.به صداقت و امانتش اعتماد فراوان داشتند.در بسیاری از کارها به عقل او اتکا می کردند.عقل و صداقت و امانت از صفاتی بود که پیغمبر اکرم سخت به آنها مشهور بود،به طوری که در زمان رسالت وقتی که فرمود:آیا شما تاکنون از من سخن خلافی شنیده اید،همه گفتند:ابدا،ما تو را به صدق و امانت می شناسیم.
یکی از جریانهایی که نشان دهنده عقل و فطانت ایشان است این است که وقتی خانه خدا را خراب کردند(دیوارهای آن را برداشتند)تا دو مرتبه بسازند،حجر الاسود را نیز برداشتند.هنگامی که می خواستند دوباره آن را نصب کنند،این قبیله می گفت من باید نصب کنم،آن قبیله می گفت من باید نصب کنم،و عن قریب بود که زد و خورد شدیدی روی دهد.پیغمبر اکرم آمد قضیه را به شکل خیلی ساده ای حل کرد.قضیه،معروف است،دیگر نمی خواهم وقت شما را بگیرم.
مساله دیگری که باز در دوران قبل از رسالت ایشان هست،مساله احساس تاییدات الهی است.پیغمبر اکرم بعدها در دوره رسالت،از کودکی خودش فرمود.از جمله فرمود:من در کارهای اینها شرکت نمی کردم...گاهی هم احساس می کردم که گویی یک نیروی غیبی مرا تایید می کند.می گوید:من هفت سالم بیشتر نبود.عبد الله بن جدعان که یکی از اشراف مکه بود،عمارتی می ساخت.بچه های مکه به عنوان کار ذوقی و کمک دادن به او می رفتند از نقطه ای به نقطه دیگر سنگ حمل می کردند.
من هم می رفتم همین کار را می کردم.آنها سنگها را در دامنشان می ریختند،دامنشان را بالا می زدند و چون شلوار نداشتند کشف عورت می شد.من یک دفعه تا رفتم سنگ را در دامنم گذاشتم،مثل اینکه احساس کردم که دستی آمد و زد دامن را از دستم انداخت.حس کردم که من نباید این کار را کنم،با اینکه کودکی هفت ساله بودم.امام باقر علیه السلام در روایاتی،و نیز امیر المؤمنین در نهج البلاغه این مطلب را کاملا تایید می کنند:
«و لقد قرن الله به من لدن ان کان فطیما اعظم ملک من ملائکته،یسلک به طریق المکارم و محاسن اخلاق العالم.» (3)
امام باقر علیه السلام می فرماید:بودند فرشتگانی الهی که از کودکی او را همراهی می کردند.پیامبر می فرمود:من گاهی سلام می شنیدم،یک کسی به من می گفت السلام علیک یا محمد!نگاه می کردم،کسی را نمی دیدم.گاهی با خودم فکر می کردم شاید این سنگ یا درخت است که دارد به من سلام می دهد،بعد فهمیدم فرشته الهی بوده که به من سلام می داده است.
از جمله قضایای قبل از رسالت ایشان،به اصطلاح متکلمین «ارهاصات »است که همین داستان ملک هم جزء ارهاصات به شمار می آید.رؤیاهای فوق العاده عجیبی بوده که پیغمبر اکرم مخصوصا در ایام نزدیک به رسالتش می دیده است.می گوید: من خوابهایی می دیدم که «یاتی مثل فلق الصبح »مثل فجر،مثل صبح صادق،صادق و مطابق بود،اینچنین خوابهای روشن می دیدم.بعضی از رؤیاها از همان نوع وحی و الهام است،نه هر رؤیایی،نه رؤیایی که از معده انسان بر می خیزد،نه رؤیایی که محصول عقده ها،خیالات و توهمات پیشین است.جزء اولین مراحلی که پیغمبر اکرم برای الهام و وحی الهی در دوران قبل از رسالت طی می کرد،دیدن رؤیاهایی بود که به تعبیر خودشان مانند صبح صادق ظهور می کرد.گاهی خود خواب برای انسان روشن نیست،پراکنده است،و گاهی خواب روشن است ولی تعبیرش صادق نیست.اما گاه خواب در نهایت روشنی است،هیچ ابهام و تاریکی و به اصطلاح آشفتگی ندارد،و بعد هم تعبیرش در نهایت وضوح و روشنایی است.
از سوابق دیگر قبل از رسالت رسول اکرم یعنی در فاصله ولادت تا بعثت،این است که-عرض کردیم-تا سن بیست و نج سالگی دوبار به خارج عربستان مسافرت کرد.
پیغمبر فقیر بود،از خودش نداشت یعنی به اصطلاح یک سرمایه دار نبود.هم یتیم بود،هم فقیر و هم تنها.یتیم بود،خوب معلوم است،بلکه به قول نصاب لطیم هم بود یعنی پدر و مادر هر دو از سرش رفته بودند.فقیر بود،برای اینکه یک شخص سرمایه داری نبود،خودش شخصا کار می کرد و زندگی می نمود.و تنها بود.وقتی انسان روحی پیدا می کند و به مرحله ای از فکر و افق فکری و احساسات روحی و معنویات می رسد که خواه ناخواه دیگر با مردم زمانش تجانس ندارد،تنها می ماند. تنهایی روحی از تنهایی جسمی صد درجه بدتر است.اگر چه این مثال خیلی رسا نیست،ولی مطلب را روشن می کند:شما یک عالم بسیار عالم و بسیار با ایمانی را در میان مردمی جاهل و بی ایمان قرار بدهید.و لو آن افراد پدر و مادر و برادران و اقوام نزدیکش باشند،او تنهاست،یعنی پیوند جسمانی نمی تواند او را با اینها پیوند بدهد.او از نظر روحی در یک افق زندگی می کند و اینها در افق دیگری.گفت:«چندان که نادان را از دانا وحشت است،دانا را صد چندان از نادان نفرت است ». پیغمبر اکرم در میان قوم خودش تنها بود،همفکر نداشت.بعد از سی سالگی در حالی که خودش با خدیجه زندگی و عائله تشکیل داده است،کودکی را در دو سالگی از پدرش می گیرد و به خانه خودش می آورد.کودک،علی بن ابیطالب است.تا وقتی که به رسالت مبعوث می شود و تنهایی اش با مصاحبت وحی الهی تقریبا از بین می رود(یعنی تا حدود دوازده سالگی این کودک)مصاحب و همراهش فقط این کودک است،یعنی در میان همه مردم مکه کسی که لیاقت همفکری و همروحی و هم افقی او را داشته باشد،غیر از این کودک نیست.خود علی علیه السلام نقل می کند که من بچه بودم،پیغمبر وقتی به صحرا می رفت مرا روی دوش خود سوار می کرد و می برد.
در بیست و پنج سالگی،معنا خدیجه از او خواستگاری می کند.البته مرد باید خواستگاری کند ولی این زن شیفته خلق و خوی و معنویت و زیبایی و همه چیز حضرت رسول است،خودش افرادی را تحریک می کند که این جوان را وادار کنید! 200 که بیاید از من خواستگاری کند.می آیند،می فرماید:آخر من چیزی ندارم.خلاصه به او می گویند تو غصه این چیزها را نخور و به او می فهمانند که خدیجه ای که تو می گویی اشراف و اعیان و رجال و شخصیتها از او خواستگاری کرده اند و حاضر نشده است،خودش می خواهد.تا بالاخره داستان خواستگاری و ازدواج رخ می دهد.عجیب این است:حالا که همسر یک زن بازرگان و ثروتمند شده است،دیگر دنبال کار بازرگانی نمی رود.تازه دوره وحدت یعنی دوره انزوا،دوره خلوت،دوره تحنف و دوره عبادتش شروع می شود.آن حالت تنهایی یعنی آن فاصله روحی ای که او با قوم خودش پیدا کرده است،روز به روز زیادتر می شود.دیگر این مکه و اجتماع مکه،گویی روحش را می خورد.حرکت می کند تنها در کوههای اطراف مکه (4) راه می رود،تفکر و تدبر می کند.خدا می داند که چه عالمی دارد،ما که نمی توانیم بفهمیم.در همین وقت است که غیر از آن کودک یعنی علی علیه السلام کس دیگر همراه و مصاحب او نیست.
ماه رمضان که می شود،در یکی از همین کوههای اطراف مکه-که در شمال شرقی این شهر است و از سلسله کوههای مکه مجزا و مخروطی شکل است-به نام کوه «حرا»که بعد از آن دوره آن را جبل النور(کوه نور)نامیدند،خلوت می گزیند.
شاید خیلی از شما که به حج مشرف شده اید این توفیق را پیدا کرده اید که به کوه حرا و غار حرا بروید،و من دوبار این توفیق نصیبم شده است و جزء آرزوهایم این است که مکرر در مکرر این توفیق نصیبم بشود.برای یک آدم متوسط حد اقل یک ساعت طول می کشد که از پایین دامنه این کوه به قله آن برسد،و حدود سه ربع هم طول می کشد تا پایین بیاید.
ماه رمضان که می شود اصلا بکلی مکه را رها می کند و حتی از خدیجه هم دوری می گزیند.یک توشه خیلی مختصر،آبی، نانی با خودش بر می دارد و به کوه حرا می رود و ظاهرا خدیجه هر چند روز یک مرتبه کسی را می فرستاد تا مقداری آب و نان برایش ببرد.تمام این ماه را به تنهایی در خلوت می گذارند.البته گاهی فقط علی علیه السلام در آنجا حضور داشته و شاید همیشه علی علیه السلام بوده است.این را من الآن نمی دانم.قدر مسلم این است که گاهی علی علیه السلام بوده است،چون می فرماید:
و لقد جاورت رسول الله علیه السلام بحراء حین نزول الوحی.
آن ساعتی که وحی نزول پیدا کرد من آنجا بودم.
از آن کوه پایین نمی آمد و در آنجا خدای خودش را عبادت می کرد.اینکه چگونه تفکر می کرد،چگونه به خدای خودش عشق می ورزید و چه عوالمی را در آنجا طی می کرد،برای ما قابل تصور نیست.علی علیه السلام در این وقت بچه ای ست حد اکثر دوازده ساله.در آن ساعتی که بر پیغمبر اکرم وحی نازل می شود،او آنجا حاضر است.پیغمبر یک عالم دیگری را دارد طی می کند.هزارها مثل ما اگر در آنجا می بودند،چیزی را در اطراف خود احساس نمی کردند ولی علی علیه السلام یک دگرگونیهایی را احساس می کند.قسمتهای زیادی از عوالم پیغمبر را درک می کرده است،چون می گوید:
و لقد سمعت رنة الشیطان حین نزول الوحی.
من صدای ناله شیطان را در هنگام نزول وحی شنیدم.
مثل شاگرد معنوی که حالات روحی خودش را به استادش عرضه می دارد،به پیغمبر عرض کرد:یا رسول الله!آن ساعتی که وحی داشت بر شما نازل می شد،من صدای ناله این ملعون را شنیدم.فرمود:بلی علی جان!:«انک تسمع ما اسمع و تری ما اری الا انک لست بنبی » (5) شاگرد من!تو آنها که من می شنوم می شنوی و آنها که من می بینم می بینی ولی تو پیغمبر نیستی.
این،مختصری بود از قضایای مربوط به قبل از رسالت پیغمبر اکرم که لازم می دیدم برای شما عرض کنم.
سیری در سخنان رسول اکرم
چند سخن از سخنان این شخصیت بزرگوار را برای شما نقل می کنم که خود سخنان پیغمبر معجزه است-قرآن که سخن خداست به جای خود-مخصوصا با توجه به سوابقی که عرض کردم.کودکی که سرنوشت،او را یتیم قرار داد در وقتی که در رحم مادر بود،و لطیم قرار داد در سن پنج سالگی،دوران شیرخوارگی اش در بادیه گذشته است و در مکه سرزمین امیت و بی سوادی بزرگ شده و زیر دست هیچ معلم و مربی ای کار نکرده است،مسافرتهایش محدود بوده به دو سفر کوچک،آنهم سفر بازرگانی به خارج جزیرة العرب،و با هیچ فیلسوفی،حکیمی،دانشمندی برخورد نداشته است،معذلک قرآن به زبان او جاری می شود و بر قلب مقدس او نازل می گردد،و بعد هم سخنانی خود او می گوید،و این سخنان آنچنان حکیمانه است که با سخنان تمام حکمای عالم نه تنها برابری می کند بلکه بر آنها برتری دارد.حالا اینکه ما مسلمانها اینقدرها عرضه این کارها را نداریم که سخنان او را جمع کنیم و درست پخش و تشریح نماییم،مساله دیگری است.
کلمات پیغمبر را در جاهای مختلف نقل کرده اند.من مخصوصا از قدیمترین منابع،قسمتی را نقل می کنم.از قدیمترین منابعی که در دست است یا لا اقل من در دست داشته ام کتاب البیان و التبیین جاحظ است.جاحظ در نیمه دوم قرن سوم می زیسته است،یعنی این سخنان تقریبا در نیمه اول قرن سوم نوشته شده است.این کتاب حتی از نظر فرنگیها و مستشرقین جزء کتابهای بسیار معتبر است.اینها سخنانی نیست که بگویید بعدها نقل کرده اند،نه،در قرن سوم به صورت یک کتاب در آمده است که البته قبل از قرن سوم هم بوده است چون جاحظ اینها را با سند نقل می کند.
مثلا شما ببینید در زمینه مسؤولیتهای اجتماعی،این شخصیت بزرگ چگونه سخن می گوید،می فرماید:مردمی سوار کشتی شدند و دریایی پهناور را طی می کردند.یک نفر را دیدند که دارد جای خودش را نقر می کند یعنی سوراخ می کند. یک نفر از اینها نرفت دست او را بگیرد.چون دستش را نگرفتند،آب وارد کشتی شد و همه آنها غرق شدند،و این چنین است فساد.
توضیح اینکه:یک نفر در جامعه مشغول فساد می شود،مرتکب منکرات می شود.یکی نگاه می کند می گوید به من چه، دیگری می گوید من و او را که در یک قبر دفن نمی کنند.فکر نمی کنند که مثل جامعه،مثل کشتی است.اگر در یک کشتی آب وارد بشود،و لو از جایگاه یک فرد وارد بشود،تنها آن فرد را غرق نمی کند بلکه همه مسافرین را یکجا غرق می کند.!203 آیا در باره مساوات افراد بنی آدم،سخنی از این بالاتر می توان گفت:«الناس سواء کاسنان المشط » (6).(حال من نمی دانم شانه ای را هم در آورد یا نه).شانه را نگاه کنید،دندانه های آن را ببینید ببینید آیا یکی از دندانه های آن از دندانه دیگر بلندتر هست؟نه.انسانها مانند دندانه های شانه برابر یکدیگرند.ببینید در آن محیط و در آن زمان،انسانی اینچنین درباره مساوات انسانها سخن می گوید که بعد از هزار و چهار صد سال هنوز کسی به این خوبی سخن نگفته است!
در حجة الوداع فریاد می زند:
«ایها الناس!ان ربکم واحد و ان اباکم واحد،کلکم لآدم و آدم من تراب،لا فضل لعربی علی عجمی الا بالتقوی.» (7)
ایها الناس!پروردگار همه مردم یکی است،پدر همه مردم یکی است،همه تان فرزند آدم هستید،آدم هم از خاک آفریده شده است.جایی باقی نمی ماند که کسی به نژاد خودش،به نسب خودش،به قومیت خودش و به این جور حرفها افتخار کند. همه از خاک هستیم،خاک که افتخار ندارد.پس افتخار به فضیلتهای روحی و معنوی است،به تقواست.ملاک فضیلت فقط تقواست و غیر از این دیگر چیز دیگری نیست.
این حدیث را که از رسول اکرم است،از کافی نقل می کنم:
ثلاث لا یغل علیهن قلب امری ء مسلم:اخلاص العمل لله و النصیحة لائمة المسلمین و اللزوم لجماعتهم (8).
سه چیز است که هرگز دل مؤمن نسبت به آنها جز اخلاص،چیز دیگری نمی ورزد(یعنی در آن سه چیز محال است خیانت کند):یکی اخلاص عمل برای خدا.(یک مؤمن در عملش ریا نمی ورزد.)دیگر،خیرخواهی برای پیشوایان واقعی مسلمین(یعنی خیرخواهی در جهت خیر مسلمین،ارشاد و هدایت پیشوایان در جهت خیر مسلمین).سوم مساله وحدت و اتفاق مسلمین(یعنی نفاق نورزیدن،شق عصای مسلمین نکردن،جماعت مسلمین را متفرق نکردن).
این جمله ها را مکرر شنیده اید:
«کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته.» (9)
«المسلم من سلم المسلمون من لسانه و یده.» (10) لن تقدس امة حتی یؤخذ للضعیف فیها حقه من القوی غیر متتعتع.(11)
هیچ ملتی به مقام قداست نمی رسد مگر آنگاه که افراد ضعیفش بتوانند حقوقشان را از اقویا بدون لکنت زبان مطالبه کنند.
ببینید سیرت چیست و چه می کند؟!اصحابش نقل کرده اند که در دوره رسالت،در سفری خدمتشان بودیم.در منزلی پایین آمده بودیم و قرار بود که در آنجا غذایی تهیه شود.گوسفندی آماده شده بود تا جماعت آن را ذبح کنند و از گوشت آن مثلا آبگوشتی بسازند و تغذیه کنند.یکی از اصحاب به دیگران می گوید سر بریدن گوسفند با من،دیگری می گوید پوست کندن آن با من،سومی مثلا می گوید پخت آن با من و...پیغمبر اکرم می فرماید جمع کردن هیزم از صحرا با من. اصحاب عرض کردند:یا رسول الله!ما خودمان افتخار این خدمت را داریم،شما سر جای خودتان بنشینید،ما خودمان همه کارها را انجام می دهیم.فرمود:بله،می دانم،من نگفتم که شما انجام نمی دهید ولی مطلب چیز دیگری است.بعد جمله ای گفت،فرمود:
ان الله یکره من عبده ان یراه متمیزا بین اصحابه (12).
خدا دوست نمی دارد که بنده ای را در میان بندگان دیگر ببیند که برای خود امتیاز قائل شده است.
من اگر اینجا بنشینم و فقط شما بروید کار کنید،پس برای خودم نسبت به شما امتیاز قائل شده ام.خدا دوست ندارد که بنده ای خودش را به چنین وضعی در بیاورد (13).ببینید چقدر عمیق است!
این مساله به اصطلاح امروز«اعتماد به نفس »در مقابل اعتماد به انسانهای دیگر،حرف درستی است،البته نه در مقابل اعتماد به خدا.اعتماد به نفس سخن بسیار درستی است،یعنی اتکال به انسان دیگر نداشتن،کار خود را تا جایی که ممکن است خود انجام دادن و از احدی تقاضا نکردن.
ببینید این تربیتها چقدر عالی است!این «بعثت لاتمم مکارم الاخلاق »معنی اش چیست؟باز اصحابش نقل کرده اند(14) که در یکی از مسافرتها در منزلی فرود آمدیم.همه متفرق شدند برای اینکه تجدید وضویی کنند و آماده نماز بشوند.دیدیم که پیغمبر اکرم بعد از آنکه از مرکب پایین آمد،طرفی را گرفت و رفت.مقداری که دور شد،ناگهان برگشت.اصحاب با خود فکر می کنند که پیغمبر اکرم برای ما چه بازگشت؟آیا از تصمیم اینکه امروز اینجا بمانیم منصرف شده است؟همه منتظرند ببینند آیا فرمان می دهند که حرکت کنید برویم.ولی می بینند پیامبر چیزی نمی گوید.تا به مرکبش می رسد. بعد،از آن خورجین یا توبره روی آن،زانو بند شتر را در می آورد،زانوی شترش را می بندد و دوباره به همان طرف راه می افتد.اصحاب با تعجب گفتند:پیامبر برای چنین کاری آمدی؟!این که کار کوچکی بود!اگر از آنجا صدا می زد:آی فلان کس!برو زانوی شتر مرا ببند،همه با سر می دویدند.گفتند:یا رسول الله!می خواستید به ما امر بفرمایید.به هر کدام ما امر می فرمودید،با کمال افتخار این کار را انجام می داد.ببینید سخن،در چه موقع و در چه محل و چقدر عالی است!فرمود:«لا یستعن احدکم من غیره و لو بقضمة من سواک »تا می توانید در کارها از دیگران کمک نگیرید و لو برای خواستن یک مسواک.آن کاری را که خودت می توانی انجام بدهی،خودت انجام بده.نمی گوید کمک نگیر و از دیگران استمداد نکن و لو در کاری که نمی توانی انجام بدهی،نه،آنجا جای استمداد است.
اگر کسی این توفیق را پیدا کند که سخنان رسول اکرم را از متون کتب معتبر جمع آوری کند،و هم توفیق پیدا کند که سیره پیغمبر اکرم را به سبک سیره تحلیلی از روی مدارک معتبر جمع و تجزیه و تحلیل کند،آن وقت معلوم می شود که در همه جهان شخصیتی مانند این شخص بزرگوار ظهور نکرده است.تمام وجود پیغمبر اعجاز است،نه فقط قرآنش اعجاز است بلکه تمام وجودش اعجاز است.عرایض خودم را با چند کلمه دعا خاتمه می دهم:
باسمک العظیم الاعظم الاعز الاجل الاکرم یا الله...
پروردگارا دلهای ما را به نور ایمان منور بگردان.انوار معرفت و محبت خودت را بر دلهای ما بتابان.ما را شناسای ذات مقدس خودت قرار بده.ما را شناسای پیغمبر بزرگوارت قرار بده.انوار محبت پیغمبر اکرمت را در دلهای همه ما قرار بده. انوار محبت و معرفت اهل بیت پیغمبر را در دلهای همه ما قرار بده.ما را آشنا با سیرت پیغمبر خودت و ائمه اطهار قرار بده.ما را قدردان اسلام و قرآن و این وجودات مقدسه بفرما.اموات ما را مشمول عنایات و رحمت خودت بفرما.
و عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان
آدم با تلقى کلمات به معنائى که در سطور گذشته توضیح داده شد به توبه قابل قبول موفق شد، و آثار وسوسه و ازلال را با قدرت توبه از صفحه وجودش زدود، و با ورود به عرصه توبه شکست ذلت بارى به دشمن داد و راه نفوذ دوباره او را به روى خود بست و از این طریق درسى حکیمانه به هر گنهکارى داد، و درب هر عذرى را به روى هر معصیت کارى مسدود کرد و بر این شعار بى پایه بى منطق براى ابد خط بطلان کشید که برخى از گنهکاران براى معذور دانستن خود جهت ادامه گناه میگویند: آب از سر ما گذشت چه یک نى چه صد نى!
او با این عمل انسانى و الهیاش نشان داد که هیچ گاه در رحمت و مغفرت به روى انسان بسته نیست، و هرگاه گنهکار به عرصه توبه واقعى درآید صفحات سیاه پرورندهاش به روشنائى و پاکى تبدیل میگردد، و تواب رحیم او را عاشقانه میپذیرد و از گذشتهاش گذشت میکند.
پذیرش توبه
وجود مقدس حق از طرفى گنهکاران را دعوت به توبه و انابه و دست شستن از گناه و روى آوردن به ایمان و عمل صالح نموده و از طرف دیگر وعده حتمى و مژده قطعى به قبولى توبه داده است، او ذات مستجمع صفات کمال است که وجود و ذاتش و مفاهیم صفاتش را که عین ذات است حدى و نهایتى نیست، فرمانش به توبه گنهکار حکیمانه و عاشقانه و قدرت پذیرشش بى نهایت است.
اگر گناه گناهکار از نظر گستردگى چون سطح خشکى و دریا و از نظر عدد چون ریگ بیابان و برگ درختان باشد، و مهلتى براى جبران گناه براى خود محفوظ بدارد و به توبه حقیقى برخیزد به یقین حضرت او توبهاش را میپذیرد و به جایگاه خوش مغفرت و عفو مینشاندش و راه ورود به جنت را به روى باز کرده و طریق دوزخ را به سویش مسدود مینماید.
او در سوره یوسف نا امیدان از رحمت را از زمره کافران دانسته، و بدگمانان به خود را مطرود درگاه شمرده، و امیدواران به رحمت و مغفرت را ارزش داده و به توبه و انابه تشویق نموده است.
«انت الذى فتحت لعبادک باباً الى عفوک سمیته التوبه فقلت یا ایها الذین آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحاً فما عذر من اغفل دخول الباب بعد فتحه؟» «1»
تو کسى هستى که درى را به روى بندگانت به سوى عفو و گذشتت گشادهاى و آن را نام گذارى به توبه کردهاى و فرمودهاى اى اهل ایمان به خدا باز گردید بازگشتى خالصانه، پس چه عذرى است براى کسى که از ورود به این در پس از باز بودنش غفلت کند.
او تواب و رحیم است، یعنى بسیار توبه پذیر است، و توبه پذیریاش همراه با مهربانى و محبت است، این گونه نیست که گناهکار را بپذیرد و توبهاش را قبول کند و از خطاکایاش بگذرد ولى نسبت به او نفرت و بى میلى داشته باشد، بلکه توبه را همراه با مهر و محبت به گناهکار قبول میکند انه هو التواب الرحیم.
حضرت حق از باب لطف و رحمت به گنهکاران به موسى بن عمران خطاب فرمود:
«فمن لجأ الیک وانضوى الیک من الخاطئین فقل: اهلًا وسهلًا یا رحب الفناء بفناء رب العالمین واستغفرلهم وکن لهم کاحدهم ولاتستطل علیهم بما انا اعطیتک فضله وقل لهم فلیسألونى من فضلى و رحمتى فانه لایملکها احد غیرى وانا ذوالفضل العظیم:» «2»
هرگاه از خطاکارن کسى به تو پناه آورد و همراه تو شد به او بگو: خوش آمدى اى گشاده پیشگاه به سبب پیشگاه پروردگار جهانیان و براى آنان از من درخواست آمرزش کن و مانند یکى از آنان باش و بخاطر برترى و فضلى که به تو دادهام بر آنان گردن فرازى مکن و به آنان بگو: باید از فضل و رحمتم درخواست کنید زیرا جز من مالک فضل و رحمت نیست و من دارنده احسان عظیم هستم.
حقیقتى عجیب
کشف الاسرار و عدة الابرار از قتاده روایت میکند که روزى که خداى مهربان توبه آدم را پذیرفت روز عاشورا بود، و از رسول خدا در همین زمینه روایت شده، نوح از کشتى در روز عاشورا بر کوه جودى پیاده شد، و روز عاشورا توبه آدم مقبول حق افتاد، و روز عاشورا توبه قوم یونس پذیرفته شد، و در چنین روزى دریا براى بنى اسرائیل شکافت، و ولادت ابراهیم و مسیح در روز عاشورا اتفاق افتاد. «3» و روز عاشورا روز بسیار مهمى است که توبه حر با آن گناه عظیمش و توبه ابوالحتوف بن حرث انصارى و سعدبن حرث انصارى حدود یک ساعت مانده به شهادت حضرت حسین (ع) پذیرفته شد.
آرى توبه با کمک توحید قلبى و تسبیح و استغفار و با توسل به حقیقت رسالت و ولایت که عبارت از پذیرفتن و قبول اعتقادى این دو واقعیت گرانبها است از هر گنهکارى پذیرفته است، به شرطى که پس از توبه گناهان گذشته جبران شود، و زمین زندگى پر از گل و شکوفه عمل صالح گردد.
زمینه هاى بیدارى و رشد
انسان بدون تردید با آزادى و اختیار و فطرت و عقل که هرسه مایه انسانیت و نردبان صعود به حقایق، و وسیله رسیدن به واقعیات است به عنوان مسافرى والا به نهایت و مقصد اعلایش آخرت و سکونت در جوار قرب حق است در زمین استقرار یافته و داراى قدرت درک و فهم و خلاقیت است، و در اطرافش چه در طبیعت و چه در بستر تاریخ و چه در درون پر غوغاى او همه جا نشانه هاى بى شمار هدایت تعبیه شده است.
انسان این موجود والا و برتر، و این عنصر پاکى که از مقام با عظمت خلافت الهى برخوردار است و داراى بصیرت و دوچشم بینا و گوش شنوا و دل و قلبى هشیار و آگاه است، با همه وجود مسئول است که از این ابزار و استعدادها براى دیدن و شنیدن حق و پیام هاى حقیقت و مطالعه و مشاهده واقعیات هستى و انتخاب بهترین راه و عمل و ایجاد بهترین شرایط براى زندگى و بهترین بستر براى رسیدن به کمال استفاده کند، کاروان بشریت را با تمام قوا در راه رسیدن به اوج کمال و وصول به حق یارى نماید، اگر در چنین مسیرى قرار گیرد و به انجام چنین امورى دست یازد، زندگى را رونق واقعى داده به سلامت و عافیت و آزادى و حقیقت و روشنائى میرسد، و اگر تنبلى کند و به تن پرورى و لذت گرائى افتد، از فطرت و بصیرت و شنوائى و ابزار هدایت استفاده نکند و ذهن و عقلش را به چاه کنُدى و سستى سرنگون نماید و بى تفاوتى و بى حرکتى پیشه کند. راه به هیچ جا نمى برد، محروم و ناتوان به رنج و مشقت و سیه روزى و تباهى افتد، و در کام هلاکت ابدى فرو رود.
قَدْ جاءَکُمْ بَصائِرُ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ عَمِیَ فَعَلَیْها وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفِیظٍ: «4»
تحقیقاً از جانب پروردگارتان بصیرتها و مایه روشنیها و خوشبختیها به سوى شما آمده، پس هر کس به وسیله آن بصیرتها و دلایل بینا شود و حقایق را با چشم عقل و دیده دل ببیند به سود خود اوست و هرکه با بى توجهى به دلایل و روى گرداندن از آنها کوردل گردد و خود را از اندک فهم حقایق محروم سازد به زیان خود اوست، وظیفه من ابلاغ پیام خداست و من بر شما حافظ و نگهبان نیستم که بالاجبار شما را از افتادن در چاه هلاکت حفظ کنم.
مسئولیت دیدن با چشم سر و دیده عقل، انتخاب کردن بهترین، عمل کردن با خود انسان است، آزادى انتخاب راه از آنچه به روى انسان گشوده است ماهیت عظیم مسئولیت اساسى آدمى را روشن میسازد.
إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبِیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً: «5»
ما راه را به انسان نشان دادیم و اکنون اوست که یا به عنوان شکر راه درست و طریق سلامت را برگزیند، یا ناسپاسانه غفلت ورزد و به بیراهه و کج راهه رود.
مسئولیت انسان مایه از خودش میگیرد، زیرا سرمایه هاى عظیمى در اختیار اوست که منشأ مسئولیت است، تعهد انسان نسبت به خودش، سپس نسبت به دیگران سرآغاز رسالت اوست.
ما انسانها با استعدادها و امکانات فراوانى در درون و خارج از وجودمان قدم به دنیا گذاشته ایم و در محیطى نشو و نما میکنیم که عناصر بى شمار زنده و غیر زنده در حال ارتباط و تأثیر متقابل بر یکدیگر و در حال حرکت و تلاش اند، جهان عظیمى در برابر ماست با دنیاهاى کوچک و بزرگ در داخل آن، و ما موجودى هستیم اگر چه از نظر فیزیکى و مادى بسیار کوچک و ناچیز و کم وزن، ولى با استعدادها و غرائز و مایه هاى شگفت، این حرکات ماست و اعمال و اخلاق ماست که اگر منطبق بر حقایق ایمانى و ملکوتى باشد یا برگرفته از هواهاى نفسانى و فرهنگ هاى شیطانى خوشبختى و بدبختى، سعادت یا شقاوت، شادى یا رنج، سلامت یا بیمارى، قدرت یا ضعف به ارمغان میآورد:
کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ: «6»
هر کس مرهون همه امورى است که به دست آورده است.
درجه و مرتبه، پستى و تنزل هرکس متناسب با اعمالى است که انجام داده است، اینجا فقط مسئولیت انسانى مطرح است مسئولیت هر انسان نسبت به خود و آینده و سرنوشتش و در این زمینه زن و مرد فرقى نمیکند.
مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ: «7»
از مرد و زن هر کس کار شایسته و پسندیده انجام دهد در حالى که مؤمن است مسلماً او را به زندگى پاک و پاکیزهاى زنده میداریم و پاداششان را به پایه بهترین عملى که همواره انجام میدادهاند میدهیم.
مسئولیت انسان در برابر خدا، پیامبران، امامان، زن و مرد، اقوام، جامعه مسئولیتى است عظیم و مستقل و خدشه ناپذیر، زیرا شرایط هرچه باشد، و ضرورتها هرچه ایجاب کند انتخاب نهائى را انسان با آزادى و اختیار انجام میدهد. «8» پس از این مقدمه نکته مهم و سئوال و پرسش این است که اگر انسان به تعهد و مسئولیتش ارزشى نداد و به آن پشت پا زد، و روى از آن برتافت و شعله چراغ فطرت را رو به خاموشى برد، و عقل را در ظلمت هواى نفس حبس کرد، و قلب را خانه شیطان قرار داد، و اخلاق و عملش هم سو با فرهنگ شهوت بى مهار و عادات و رسوم غلط بى دینان شد، و خلاصه از خدا دورى کرد، و قدر پیامبران و امامان را نشناخت و از عمل به احکام الهى خوددارى کرد، ولى روزى به هر علّتى از خواب غفلت بیدار شد و در وادى طور بینائى قدم گذاشت و گذشته خود را غرق در خسارت دید و ساختمان انسانیتش را ویران و تخریب شده مشاهده کرد، آیا از قرآن و مکتب سعادتبخش اسلام راهى براى جبران گذشته و ساختن آینده دارد؟
پاسخ این پرسش با توجه به آیات کتاب حق، و راهنمائى هاى پیامبر و امامان معصوم مثبت است، آرى براى جبران گذشته و ساختن آینده مایهاى و سازکارى چون توبه و رجوع به حق به معناى حقیقیاش براى او قرار داده شده، و اوست که باید با اشتیاق و علاقه، و با امیدى مثبت، و حال ملکوتى، و ارادهاى استوار توبه را چونان پدرش آدم انتخاب و به آن متوسل شود و با شفاعت این مایه عرشى که نجات بخش ترین شفیع است به جبران گذشته برخیزد، و آینده خود را با ایمان و عمل و اخلاق حسنه بسازد. و هماى سعادت را در آغوش گیرد و خدا و اولیاءش را از خود خوشنود و راضى نماید، و خود را با این انتخاب احسن و سعادت آفرین به عرصه گاه مغفرت و عفو و صفح و رحمت و رضاى حق و بهشت عنبرسرشت آخرت برساند که همه این حقایق محصول بر ارزش توبه واقعى است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مغاتبح الجنان، مناجات تائبین.
(2)- روضه کافى، 48.
(3)- کشف الاسرار، ج 1، ص 156.
(4)- انعام، آیه 104.
(5)- الانسان، آیه 3.
(6)- مدثر، آیه 38.
(7)- نحل، آیه 97.
(8)- چرا انسان متعهّد و مسئول است با توضیح و تصرف در عبارات ص 44
چکیده:
دین در ابعاد گوناگونی همچون پی ریزی نظام ارزشی، فراهم آوردن ضمانت اجرایی و تقویت انگیزه درونی به یاری اخلاق می شتابد و آدمیان را به تهذیب و تزکیه روحی فرا می خواند . پیوند دین و اخلاق از زوایای گوناگونی قابل بررسی است و نویسنده در این نوشتار به نقد دیدگاهی پرداخته که از تقابل دین و اخلاق سخن می گوید و اخلاق دینی را تعبیری خود متناقض می خواند .
رابطه دین و اخلاق یکی از مباحث دراز دامنه و با پیشینه ای چند هزار ساله است (1) که در دهه های اخیر نیز از زوایای گوناگون مورد بحث و بررسی قرار گرفته است . برخی دین و اخلاق را به یکدیگر فروکاسته، عبادت و بندگی را جز خدمت خلق ندانسته اند . گروهی اخلاق را بخشی از دین به شمار آورده و پاره ای دیگر دین را در اخلاق گنجانده اند . (2) برخی بر این باورند که با کنار رفتن دین، اخلاق نیز رخت بر می بندد و اگر خدایی نباشد، همه چیز روا خواهد بود; و گروهی دیگر اعتقاد به خدای ادیان توحیدی را ویرانگر اخلاق می شمارند .
به هر حال، بسیاری از دینداران، نزاع دین و اخلاق را ظاهری می دانند و برای برطرف ساختن آن، راه کارهایی کم و بیش مشابه با آنچه در سایر ابعاد تعارض عقل و وحی مطرح گشته است، ارائه می دهند . (3) اما برخی از ایمان گرایان مسیحی این تعارض را واقعی و اجتناب ناپذیر می شمارند و ایمان دینی را فراتر از اخلاق می خوانند . کی یرکگارد (1813- 1855 م) بزرگ ترین شخصیتی است که از این زاویه مورد توجه قرار گرفته و کتاب «ترس و لرز» او بیانگر این دیدگاه به شمار آمده است . (4) قهرمان اصلی این کتاب، ابراهیم علیه السلام است که در سنین کهن سالی ماموریت می یابد تا فرزندی را که پس از سال ها انتظار بدو بخشیده اند، به دست خود قربانی کند .
«و خداوند ابراهیم را امتحان کرد و به او گفت: اسحاق (5) ، تنها پسرت را که دوستش می داری برگیر و به وادی موریه برو، و در آنجا او را برفراز کوهی که به تو نشان خواهم داد به قربانی بسوزان » . بدین گونه همه چیز از دست رفته بود، وحشتناک تر از آنکه اگر هرگز نمی بود! پس خداوند فقط ابراهیم را به بازی گرفته بود! او با معجزه خویش محال را تحقق بخشیده بود و اکنون آن را نابود می کرد . این بی گمان دیوانگی بود، اما ابراهیم بر آن نخندید . . . . هفتاد سال انتظار مؤمنانه، شادی کوتاه تحقق انتظار، کیست که عصای پیرمرد را می رباید؟ کیست که می خواهد پیرمرد به دست خود آن را بشکند؟ . . . آیا هیچ رحمی بر این سالخورده ارجمند یا بر آن کودک معصوم روا نیست؟ (6)
آری، «از دیدگاه اخلاقی . . . پدر باید پسرش را دوست بدارد، اما این رابطه اخلاقی در مقابل رابطه مطلق با خدا به مرتبه ای نسبی تنزل یافته است .» (7) و چنین بود که ابراهیم، این شهسوار ایمان، بدون هیچ تردیدی کارد را بر گلوی فرزندش گذاشت و با این کار، «از کل حوزه اخلاق فراتر رفت » . (8) این سخن بدان معنا است که انسان مؤمن، با خدایی در ارتباط است که «خواسته هایش مطلق است و با سنجه های عقل بشری سنجیدنی نیست » . (9)
تقابل دین و اخلاق هر چند خداباورانی همچون کی یرکگارد را از جاده ایمان خارج نمی سازد; رهزن اندیشه بسیاری از خردورزان می گردد و اگر چاره درستی برای آن فراهم نیاید، به اخلاق دین زدایی شده (سکولار) می انجامد . کسانی که از اخلاق سکولار جانبداری می کنند، اخلاق دینی را دارای کاستی ها و پیامدهای ناگواری دانسته اند که اینک به مهم ترین آن ها اشاره می کنیم .
1 . سست شدن پایه های اخلاق به دلیل خردگریزی دین
خرده گیران بر اخلاق دینی بر این باورند که گزاره های دینی - حتی گزاره ای چون «خدا وجود دارد» - اگر خرد ستیز نباشند، دست کم خرد گریزند و به همین دلیل نمی توانند مبنایی تزلزل ناپذیر برای اخلاق فراهم آورند . آنچه فراتر از درک عقل است، احتمال صدق و کذبش مساوی است; از این رو اخلاقی که بر این پایه های سست بنیان استوار است، استحکامی ندارد و آرامش روانی را برای آدمی به ارمغان نمی آورد . (10)
سستی این استدلال به خوبی آشکار است و نیاز به توضیح چندانی ندارد . اندیشمندان مسلمان نه تنها خردستیزی، بلکه خردگریزی پایه های اساسی دین را نیز نمی پذیرند و اعتقاد به چنین گزاره هایی را توصیه نمی کنند . در امور زیربنایی دین، تنها ملاک ارزیابی و یگانه داور حقیقی، عقل و خرد آدمی است و تنها پس از گذر از این مرحله است که می توان از امور فراعقلی سخن گفت و گزاره های خردگریز را پذیرفت . بدیهی است که چنین گزاره هایی به دلیل آنکه بر پایه هایی تزلزل ناپذیر استوارند، از اعتبار کافی برخوردار بوده، به تزلزل اخلاقی نمی انجامند .
2 . علم پیشین الهی، ویرانگر اخلاق (11)
پیش فرض اساسی اخلاق، اختیار و آزادی انسان است . بر این اساس، اگر خداوند - چنان که ادیان توحیدی می گویند - پیشاپیش، همه چیز را بداند، جایی برای اختیار آدمی و در نتیجه، اخلاق باقی نمی ماند: «اگر همه افعال همان گونه که خداوند پیش بینی نموده، روی خواهند داد، هیچ کس توان آن را نخواهد داشت که راه دیگری در پیش گیرد» . (12)
من می خورم و هر که چو من اهل بود
می خوردن من به نزد او سهل بود
می خوردن من حق ز ازل می دانست
گر می نخورم علم خدا جهل بود (13)
رابطه میان علم پیشین الهی و اختیار انسان بحث گسترده ای است که همواره اندیشمندان را در شرق و غرب عالم به خود مشغول داشته است . (14) یکی از پاسخ های ساده - و در عین حال قاطع - به اشکال مورد اشاره آن است که خداوند همچنان که می داند چه افعالی از آدمی سر می زند، از اختیاری بودن آن ها نیز آگاه است; بنابراین اگر این افعال جبری باشند، علم خدا جز جهل نخواهد بود . بر این اساس، خداوند از ازل می خوردن شاعر را می دانست و از این نکته نیز آگاه بود که او از روی اختیار می خواهد خورد; از این رو اختیاری نبودن میخوارگی به معنای بی پایگی علم خداوند است . چنین است که خواجه نصیرالدین طوسی در پاسخ به رباعی پیشین می گوید:
این نکته نگوید آن که او اهل بود
زیرا که جواب شبهه اش سهل بود
علم ازلی علت عصیان گشتن
نزد عقلا ز غایت جهل بود (15)
3 . ثبات اخلاق دینی و دگرگونی در جهان
اخلاق سکولار راه را برای نسبیت باز می گذارد و براساس آن می توان قوانین اخلاقی را با دگرگونی هایی که در جهان روی می دهد، هماهنگ ساخت; در حالی که دین دگرگونی اخلاق را بر نمی تابد و بر ثبات قواعد اخلاقی تاکید می ورزد . این امر نیز یکی از ضعف های اخلاق دینی به شمار رفته است . (16)
در نقد این سخن باید گفت که اصول و پایه های اخلاق با تغییرات محیط دگرگونی نمی یابند، هر چند چگونگی تحقق بخشیدن به این اصول می تواند به زمان و مکان وابسته باشد . برای مثال، اخلاق دینی ما را به رفتار عادلانه فرا می خواند و عدالت هر چند می تواند در زمان های گوناگون مصادیق مختلفی بیابد، اما هیچ پدیده طبیعی یا پیشرفت علمی نیکویی این عمل را از آن نمی ستاند .
4 . اخلاق دینی و کرامت انسانی
به گمان برخی از دین ستیزان، اخلاق دینی منزلت والای انسانی را نادیده می گیرد و به جای آنکه به انسان - از آن نظر که انسان است - حرمت نهد، معیارهای دیگری را مطرح می سازد; بر این اساس، میان خودی و غیر خودی فرق می گذارد و از خشم و غضب به بی دینان دریغ نمی ورزد . برتراند راسل با مقایسه میان سقراط و مسیح می گوید:
شما سقراط را مردی کاملا مؤدب، به خصوص ملایم و نرم نسبت به کسانی که گوش شنوایی از وی نداشتند ملاحظه می نمایید . از نظر من، برای یک دانشمند ارزنده تر است که چنین راهی را انتخاب کند تا راه خشم و غضب . . . [اما] در انجیل می بینید که مسیح گفته است: «شما ای مارها و شما این نسل افعی ها، چگونه می توانید از عقوبت جهنم نجات یابید؟» (17)
همچنین، ادیان الهی انسان را مملوک خدا می دانند و براساس آن خداوند را دارای حق ویژه ای می شمارند، به گونه ای که می تواند خارج از چارچوب قوانین اخلاقی، در ملک خود تصرف نماید و حتی به ریختن خون انسانی بی گناه فرمان دهد . (18)
خانه خود را همی سوزی بسوز
کیست آن کس کو بگوید لایجوز (19)
چنین تفسیری از اخلاق دینی، هر چند با دیدگاه های برخی از مکاتب فکری سازگار است، در اندیشه اصیل اسلامی و در سیره علمی و عملی پیشوایان معصوم، نمی توان برای آن تاییدی یافت; زیرا اولا: پیامبران الهی و امامان معصوم علیهم السلام در محاسن اخلاقی سرآمد همگان بودند و به گواهی اسناد معتبر تاریخی، حتی در جنگ با دشمنان نیز اخلاق انسانی را فرو نمی گذاشتند (20) و از پیروان خود نیز شیوه ای جز این نمی طلبیدند . ثانیا: هر چند خداوند مالک و هستی بخش جهان است; به دلیل برخورداری از حکمت کار لغو و قبیح از او سر نمی زند و جز به آنچه ذاتا نیکو است، فرمان نمی دهد . با این حال، شرط خردورزی آن است که محدودیت های عقل را نادیده نگیریم و جایی برای امور خرد گریز باقی گذاریم و بر آن ها بر چسب خردستیزی نزنیم .
5 . پیامدهای زیانبار اعتقاد به معاد
برخی از طرفداران اخلاق سکولار، باور به زندگی پس از مرگ و ثواب و عقاب اخروی را یکی از نقاط ضعف اخلاق دینی به شمار آورده و اعتقاد به آتش جهنم را روشنگر آتش جنگ های دنیوی خوانده اند: «فکر می کنم این عقیده که آتش جهنم یک نوع مجازاتی از برای گناهکاران است، عقیده ای ظالمانه می باشد; عقیده ای است که ظلم را در دنیا گسترش داده و شکنجه و بی عدالتی را نصیب نسل ها و نژادها می کند» . (21) برخی دیگر به همین مساله از زاویه دیگری نگریسته و اخلاق دینی را اخلاقی مصلحت جویانه و کاسبکارانه نامیده اند . با این توضیح که عمل اخلاقی از جایی آغاز می گردد که سودجویی های شخصی کنار نهاده شود و جز انجام وظیفه، غرض دیگری در کار نباشد; در حالی که ادیان الهی بر امید به بهشت یا ترس از دوزخ تکیه می زنند و با بهره گیری از آن، پیروان شان را به رفتار پسندیده فرا می خوانند . (22)
در نقد نکته نخست باید بگوییم: چندان برای ما روشن نیست که چگونه اعتقاد به آتش اخروی، شکنجه و بی عدالتی دنیوی را رونق می بخشد! (23) اخلاق دینی نه تنها به رواج بازار بی عدالتی نمی انجامد، بلکه با تاکید بر این نکته که رفتار عادلانه و ظالمانه بی پاسخ نمی ماند و هر کس به پاداش و کیفر شایسته خود می رسد اجرای اخلاق را تضمین می کند . نکته دوم نیز که بیانگر اخلاق است، بر پایه محکمی استوار نیست . (25) هر چند از دیدگاه پیشوایان دین مبین اسلام، بهترین نوع بندگی و نیکوترین عمل اخلاقی آن است که با انگیزه هایی همچون شوق به بهشت و ترس از دوزخ همراه نباشد; از آنجا که همه مؤمنان در یک سطح نیستند، در مراتب پایین سلوک اخلاقی چنین انگیزه هایی نیز پذیرفتنی است .
6 . اخلاق سروران و اخلاق بردگان
فریدریش نیچه (1844- 1900 م) فیلسوف و اندیشمند آلمانی، در بسیاری از نوشته های خود از دو نوع اخلاق سخن می راند: اخلاق سروران و اخلاق بردگان . (26) از دیدگاه وی، ادیانی همچون مسیحیت با تشویق آدمیان به سجایایی چون نوع دوستی، رحم و شفقت و تسلیم و سرسپاری، شخصیت واقعی انسان را سرکوب می کنند و آن را از شکوفایی باز می دارند (27) : «ریشه همه بدی ها این است که اخلاق برده وار افتادگی، عفاف، خودشکنی و فرمانبری مطلق پیروزی یافته است .» (28) اخلاق نوع دوستانه، خودپرستی آدمی را از میان می برد و «با از بین رفتن خود پرستی، انسان های بهتر نیز از دست می روند» . (29) فرودستان جامعه چنین اخلاقی را ساخته و به دلیل فراوانی جمعیت شان توانسته اند آن را بر فرادستان و سروان تحمیل نمایند . (30) به جای دم زدن از برابری انسان ها - «که تاکنون مهملی بالاتر از آن بر زمین وجود نداشته است » (31) - باید به «انسان برتر (ابرمرد)» بیاندیشیم (32) و کسب «قدرت » را در سرلوحه اهداف انسانی بنشانیم . (33) در این راستا به فلسفه ای نیازمندیم که «نیرومند را نیرومندتر سازد و برای خسته از دنیا، فلج کننده و نابودی آور باشد» (34) ; در حالی که ادیان راهی کاملا متفاوت در پیش گرفته اند:
دین های فرمانفرما، از جمله علت های اصلی فروماندن نوع انسان در مرتبه ای پست بوده اند; زیرا بسی از آنچه که می بایست نابود شود را نگاه داشته اند . باید بسی شکرگزارشان بود! از دست و زبان که برآید که از عهده شکر آنچه، به مثل، مردان روحانی مسیحیت تاکنون برای اروپا کرده اند، به درآید! اینان پس از آرام بخشیدن دردمندان و دل دادن به ستمدیدگان و نومیدان و دادن عصا و تکیه گاهی به نوانان، و کشاندن پریشان - درونان و شوریدگان از جامعه به دیرها و تیمارستان ها . . . برای خراب کردن نژاد اروپایی چه کاری مانده بود که نکرده باشند؟ وارونه کردن همه ارزش ها - این بود آنچه می بایست بکنند! یعنی خرد کردن نیرومندان و پوچ کردن امیدهای بزرگ . (35)
سبک نوشتاری نیچه به گونه ای است که سخنانش تفسیرهای گوناگون را بر می تابد (36) و در بسیاری از موارد نیز با یکدیگر ناسازگار می نماید . برای نمونه، نیچه بارها از «مرگ خدا» سخن می گوید . این تعبیر نشانگر الحاد وی به شمار آمده است که در تایید آن می توان به عباراتی که صراحت بیشتری در انکار خدا دارند، استناد کرد: «ما خدا را انکار می کنیم و با انکار خدا، مسؤولیت را منکر می شویم . تنها با انجام چنین کاری جهان را آزاد می سازیم » . (37) «خدا، نامیرایی روح، رستگاری، ماورا، همه مفاهیمی هستند که من هیچ گاه، حتی به هنگام کودکی ام، وقت و دقت خود را صرف آن ها نکرده ام، شاید هم برای این کار چندان که باید بچه نبوده ام!» (38) با این حال، برخی از نویسندگان با استناد به تمثیلی که در کتاب «دانش طربناک (39) » به کار رفته است، مقصود از «مرگ خدا» را چنین می دانند: «بشر چراغ ایمان به خدا در قلب خویش خاموش کرد . . . . بالاترین سرچشمه پاکی و نور و عدل و زیبایی و زندگی را به گل خودپرستی بست و در عمیق ترین تاریکی ها سرگردان شد» . (40)
دیدگاه اخلاقی نیچه نیز دستخوش داوری های متفاوتی قرار گرفته است . برخی بر این باورند که وی - آنگاه که از خودپسندی و بی اعتنایی به هم نوع سخن می گوید - صرفا به شرح فرایند طبیعی جهان پرداخته است، نه آنکه بخواهد در این زمینه چیزی را توصیه کند: «نیچه نمی خواهد از رحم و شفقت، از جانبداری از بیچارگان چیزی بشنود، می گوید چه بسا که اینها دروغ می گویند; نه اینکه خود نرم دل و با شفقت نبوده، چرا! نیچه بسیار حساس است، بسیار انسانی است . . . . می گوید مدار جهان انسان، مدار آنچه می شود و می گذرد، بر خودپسندی و بر تحمیل است » . (41)
این توجیه اگر هم درباره برخی از عبارات نیچه به کار آید، در بسیاری از موارد دیگر پذیرفتنی نیست . دیدگاه اخلاقی نیچه چنان است که بسیاری از اندیشمندان، ظهور جنایت کاران و سلطه جویانی همچون هیتلر (1889- 1945 م) و فاجعه جنگ جهانی دوم را از پیامدهای ناخواسته آن می شمارند . (42) به هر حال در بررسی سخنان نیچه، توجه به چند نکته را سودمند می دانیم:
1 . دیدگاه نیچه، واکنشی است در برابر نظریه های افراطی شمار فراوانی از مسیحیان که همواره بر ایمان بدون تعقل و فرمانبرداری و سرسپاری مطلق تاکید می ورزیدند و تسلیم بودن در برابر قضا و قدر الهی را به گونه ای تفسیر می کردند که جز به خمودی و سستی نمی انجامید . این عامل، افزون بر نیچه، کسانی همچون دیوید هیوم (1711- 1776 م) و کارل مارکس (1818- 1883 م) را نیز بر ضد مذهب شورانده و چنین سخنانی را بر زبان آنان جاری ساخته است:
اکنون به جای نابود کردن غولان و چیره شدن بر ستمکاران و پاس داشتن از میهن، ریاضت و روزه و ترس و خاکساری و تسلیم چاکرانه و فرمانبرداری بنده وار، راه های دستیابی بر مفاخر آسمانی در میان آدمی زادگان شده است . . . . همین نکته ماکیاولی را بر آن داشت تا بگوید که تعالیم دین مسیح . . . که فقط شکیبایی و بردباری را می آموزد، روان آدمی زادگان را در هم شکسته و آنان را آماده بندگی و فرمانبرداری کرده است . (43)
این در حالی است که اندیشه اصیل اسلامی، عقل را در جایگاهی بس والا نشانده و ایمان عاری از تعقل را بی ارزش خوانده است . (44) همچنین از دیدگاه مکتب اهل بیت، نمی توان به بهانه تسلیم در برابر اراده الهی از کار و فعالیت دست کشید و به طوفان حوادث تن داد; چنان که امام علی علیه السلام از کنار دیواری که رو به ویرانی بود برخاست و به دیواری سالم پناه آورد و در پاسخ این پرسش که «آیا از قضای الهی می گریزی؟» فرمود: «از قضای خدا به قدرش می گریزم » . (45) بر این اساس، آن حضرت هیچگاه سرسپردگی در برابر گردن کشان را بر نمی تابد و عزت و کرامت انسانی را چنان می ستاید که در هیچ مرام غیر دینی چنین ستایشی از آن صورت نگرفته است: «نفس خود از هر پستی گرامی دار، هر چند تو را بدانچه خواهی رساند، چه آنچه از خود بر سر این کار می نهی، هرگز به تو بر نگرداند . (46) بنده دیگری مباش حالی که خدایت آزاد آفریده » . (47)
2 . نظریه اخلاقی نیچه، با وجود خردستیزی و دل آزاریش، از نکات تامل برانگیز و درس آموز خالی نیست . تاکید بر عزت و کرامت انسانی - که در اسلام نیز بدان سفارش فراوان شده است - از نقاط قوت این دیدگاه به شمار می رود . (48) افزون بر این، نیچه کلیسا را به دلیل سفارش به ریشه کنی غرایز سرزنش می کند و روش درست را مهار کردن آن ها می داند:
کلیسا با قاطعیتی تمام با شهوت ها نبرد می کند، روش و درمانش از مردی افکندن است . کلیسا هرگز نمی پرسد که چگونه انسان می تواند میل خود را روحانی، زیبا و ملکوتی سازد . بلکه برعکس، پیوسته نظام خویش را بر نابود کردن (نفس پرستی، غرور، قدرت، آز و کین توزی) بر می گمارد . اما حمله بردن بر ریشه شهوت ها، یعنی هجوم به ریشه زندگانی . رویه کلیسا دشمنی با زندگانی است . (49)
3 . برخی از اندیشمندان بر تاثیر پذیری نیچه از نظریه تکاملی داروین تاکید ورزیده (50) و گفته اند: «از رای داروین، نیچه کوشش در بقا را پذیرفته و آن را به معنای تنازع گرفته و پنداشته که افراد باید با یکدیگر در کشمکش باشند و تحصیل توانایی کنند، تا غلبه یابند» . (51) هر چند نیچه به شدت بر نظریه داروین می تازد و بر این نکته پای می فشارد که گزینش طبیعت به نفع «نیرومندتران » و «نیک بنیادتران » نیست، بلکه آنچه با آن رو به رو هستیم «حذف نمونه های خوشبخت است » (52) ; اما گاه برای توجیه نظریه اخلاقی خود، به روند طبیعی جهان استناد می جوید و با اشاره به اینکه در طبیعت، موجودات ضعیف و ناتوان پایمال می گردند و راه را برای شکوفایی توانمندان می گشایند، می گوید:
خود زندگی هیچگونه همبستگی، هیچگونه «حقوق برابر» را میان اجزای سالم و منحط یک اندام به رسمیت نمی شناسد: باید جزء منحط را جدا کرد; یا این که کل از میان خواهد رفت . همدردی برای منحطان، حقوق برابر برای سست بنیادان، این ژرف ترین بی اخلاقی است; این خود به عنوان اخلاق، ضد طبیعت می باشد! (53)
به طور کلی، کسانی که می خواهند با بهره گیری از قانونی طبیعی (همچون نظریه تکاملی داروین یا نسبیت انشتین) (54) به پی ریزی نظامی اخلاقی بپردازند، با این نقد اساسی رو به رو می گردند که طبیعت بی جان و عاری از انگیزه نمی تواند مبنایی برای اخلاق - که در آن، نیت و انگیزه نقشی محوری دارد - قرار گیرد و ملاکی برای خوبی و بدی افعال ارائه دهد: «قلمرو طبیعت، قلمرو پدیده های جبری است، و قلمرو اخلاق، قلمرو پدیده های انتخابی و اختیاری . . . . صرف اینکه در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است، نمی تواند نظام ارزشی اخلاقی برای ما به وجود آورد» . (55)
پی نوشت ها:
1) برای نمونه، ذاتی یا الهی بودن حسن و قبح افعال، دست کم از زمان سقراط مطرح بوده است . ر . ک: دوره آثار افلاطون، ترجمه محمدحسن لطفی و رضا کاویانی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی، تهران، چاپ دوم، 1366ش، ج 1 (اوتیفرون)، ص 248- 253 .
2) ویلیام بارتلی در این باره دیدگاه های شش گانه ای را مطرح ساخته و در کتاب Morality and Religion به بررسی آنها پرداخته است .
3. see: Avi Sagi & Daniel Statman, Religion and Morality, Rodopi, Amsterdam, 1995, pp. 126-136.
4. Ibid, pp. 119-122.
5) در متون مقدس اسلامی و یهودی - مسیحی، تفاوت هایی در نقل این داستان به چشم می خورد; برای نمونه قرآن کریم «اسماعیل » را ذبیح الله می خواند (صافات/101- 112) در حالی که در تورات از فرمان خدا درباره ذبح «اسحاق » سخن رفته است (پیدایش، 22: 2).
6) سورن کی یرکگارد، ترس و لرز، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، نشر نی، تهران، 1378ش، ص 44- 45 .
7) همان، ص 98 .
8) همان، ص 86 .
9) فردریک کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج 7، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات سروش و علمی و فرهنگی، تهران، 1367 ش، ص 334 .
10) این اشکال در منبع زیر گزارش شده است: مصطفی ملکیان، جزوه تقابل اخلاق دینی و اخلاق سکولار، ص 17- 18 .
11) این اشکال به علم پیشین الهی اختصاص ندارد، بلکه هر آموزه دینی (همچون اعتقاد به قضا و قدر و فاعلیت مطلق خداوند) که با اختیار انسان ناسازگار می نماید، در اینجا به کار می آید .
12. Paul Helm "Religion", in Lawrence C. Becker (ed), Encyclopedia of Ethics, V 2, P 965.
13) یاراحمد رشیدی تبریزی، رباعیات خیام (طربخانه)، تصحیح جلال الدین همایی، نشر هما، تهران، چاپ دوم، 1367 ش، ص 101 .
14) ر . ک: محمد سعیدی مهر، علم پیشین الهی و اختیار انسان، مؤسسه فرهنگی اندیشه، تهران، 1375 ش .
15) محمدتقی مدرس رضوی، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی، انتشارات اساطیر، تهران، چاپ دوم، 1370 ش، ص 603 .
16) مصطفی ملکیان، پیشین، ص 19- 20 .
17) برتراند راسل، چرا مسیحی نیستم، ترجمه س . طاهری انتشارات دریا، 1349 ش، ص 32 .
18. Avi Sagi, op.cit, pp 132-133.
19) جلال الدین مولوی، مثنوی معنوی، انتشارات ققنوس، تهران، 1376 ش، دفتر ششم، بیت 618 .
20) احمد حسین شریفی و حسن یوسفیان، «امام علی علیه السلام و مخالفان » ، در: دانشنامه امام علی، ج 6، ص 243- 246 .
21) برتراند راسل، پیشین، ص 33 .
22) ر . ک: مصطفی ملکیان، پیشین، ص 21- 22 .
23) شاید مقصود نویسنده این باشد که مجازات اخروی تناسبی با جرائم متخلفین ندارد و از این رو ظالمانه به شمار می آید (برای آگاهی از پاسخ این شبهه، ر . ک: مرتضی مطهری، عدل الهی، صدرا، چاپ دوم، تهران، 1361 ش، ص 225- 255) و اعتقاد به درستی چنین عمل ظالمانه ای راه انجام ظلم و ستم را به روی مؤمنان می گشاید .
24) ایمانوئل کانت (1724- 1804 م)، فیلسوف بزرگ آلمانی، بر این عقیده بود که: «هر عمل نیکی به شرطی نیک است که با حسن نیت و اراده خیر انجام یابد و اراده خیر عبارت از پیروی از تکلیف است . اگر انسانی دروغ را از آن رو ترک کند که مایه بدنامی او می شود، حسن نیت ندارد و اراده خیر نکرده است » (غلامحسین مصاحب، دائرة المعارف فارسی، با اندکی تصرف).
25) ر . ک: محمدتقی مصباح یزدی، دروس فلسفه اخلاق، اطلاعات، چاپ دوم، تهران، 1370 ش، ص 88- 96 .
26) ر . ک: فریدریش نیچه، چنین گفت زرتشت، ترجمه مسعود انصاری، انتشارات جامی، تهران، 1377 ش، ص 137; همو، فراسوی نیک و بد، ترجمه داریوش آشوری، انتشارات خوارزمی، چاپ دوم، تهران، 1373 ش، ص 256 (قطعه 260) ; همو، اراده قدرت، ترجمه مجید شریف، انتشارات جامی، تهران، 1377ش، قطعه 268 .
27) اراده قدرت، قطعه 205، 247، 312، 364 و 368; همو، اینک آن انسان، ترجمه بهروز صفدری، انتشارات فکر روز، تهران، 1378 ش، ص 181- 182 و 187- 190 .
28) اراده قدرت، پیشین، قطعه 870 .
29) همو، شامگاه بت ها، ترجمه عبدالعلی دستغیب، مرکز نشر سپهر، تهران، 1357 ش، ص 152- 153 .
30) همان، ص 100; اراده قدرت، پیشین، قطعه 345، 400 و 864 .
31) اراده قدرت، پیشین، قطعه 874 .
32) چنین گفت زرتشت، پیشین، ص 135 و 336; اراده قدرت، پیشین، قطعه 765، 871، 957 و 1001 .
33) چنین گفت زرتشت، پیشین، ص 151; اراده قدرت، پیشین، قطعه 721 و 855 .
34) اراده قدرت، پیشین، قطعه 862 .
35) فراسوی نیک و بد، پیشین، قطعه 62 .
36) نیچه، خود، در این باره به خودستایی پرداخته، می گوید: «خودم یک چیز هستم، نوشته هایم چیزی دیگر . پیش از صحبت درباره کتاب هایم جا دارد این پرسش را مطرح کنم که آیا آن ها را فهمیده اند یا نه؟ . . . هنوز زمان چنین پرسشی فرا نرسیده است . زمان خود من نیز هنوز فرا نرسیده است: هستند کسانی که پس از مرگ شان زاده می شوند . . . . زمانی فرامی رسد که . . . شاید برای تفسیر [کتاب چنین گفت زرتشت] کرسی های تخصصی ایجاد شود، اما کاملا تناقض گویی کرده ام اگر انتظار داشته باشم از همین امروز گوش و دست هایی بیابم که بتوانند حقایق مرا بفهمند» (اینک آن انسان، پیشین، ص 81).
37) شامگاه بت ها، پیشین، ص 91 .
38) اینک آن انسان، پیشین، ص 52 . همچنین، ر . ک: ص 77 و 188 .
39. Friedrich Nietzsche, Thd Gay Science,trans. by Walter Kaufmann, Vintage Books, New York, 1974, pp 181-182 (No.125).
40) ج . پ . استرن، نیچه، ترجمه عزت الله فولادوند، طرح نو، چاپ دوم، تهران، 1373ش، پیشگفتار مترجم، ص 13 .
41) فریدریش نیچه، اراده معطوف به قدرت، ترجمه محمدباقر هوشیار، نشر فروزان، تهران، 1376 ش، مقدمه مترجم، ص 11 .
42) ر . ک: ج . پ . استرن، پیشین، ص 123 و 128 . هیتلر تاثیرپذیری خود از دیدگاه نیچه و نظریه داروین را این چنین در سخنانش به نمایش می گذارد: «اگر ما به قانون طبیعت احترام نگذاریم و اراده خود را به حکم قوی تر بودن به دیگران تحمیل نکنیم، روزی خواهد رسید که حیوانات وحشی ما را دوباره خواهند درید و آنگاه حشرات نیز حیوانات را خواهند خورد و چیزی بر زمین نخواهند ماند مگر میکرب ها» (Hitler|s Table Talk) به نقل از: عبدالکریم سروش، دانش و ارزش، انتشارات یاران، چاپ دوم، 1358 ش، ص 30).
43) دیوید هیوم، تاریخ طبیعی دین، ترجمه حمید عنایت، انتشارات خوارزمی، تهران، 1356ش، ص 84 . مارکس نیز در این باره می گوید: «اصول اجتماع مسیحیت جبران تمامی فضاحت ها را به آن دنیا موکول می کند و بدین ترتیب، ادامه آنها را در این دنیا (به عنوان) جزای گناه اولیه یا (به عنوان) تحمیل شده خداوند برای آزمودن بندگان خود توجیه می کند . اصول اجتماعی مسیحیت، بی غیرتی، حقارت، فرمانبرداری، فروتنی و خلاصه تمامی صفات پست را وعظ می کند» (آندره پی یتر، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاع الدین ضیائیان، انتشارات دانشگاه تهران، 1360 ش، ص 237).
44) ر . ک: احمد حسین شریفی و حسن یوسفیان، خردورزی و دین باوری، مؤسسه فرهنگی دانش و اندیشه معاصر، تهران، 1379، ص 93- 110 .
45) الشیخ الصدوق، التوحید، مؤسسه النشر الاسلامی، الطبعة الرابعة، قم، 1415 ق، ص 369 .
46) یعنی پستی و فرومایگی هر چند ممکن است آدمی را به خواسته ای مادی برساند، اما زیان معنوی آن جبران شدنی نیست; زیرا این مقصود جز با پرداخت بهایی سنگین چون عزت و کرامت انسانی به دست نمی آید .
47) نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، 1378 ش، نامه 31، ص 304 .
48) برای مقایسه میان دیدگاه اسلام و نظریه نیچه ر . ک: مرتضی مطهری، انسان کامل، صدرا، چاپ پنجم، تهران، 1370ش، ص 263- 287 .
49) فریدریش نیچه، شامگاه بت ها، پیشین، ص 69 .
50) ر . ک: ج . پ . استرن، پیشین، ص 114 و 183 .
51) محمدعلی فروغی، سیر حکمت در اروپا، تصحیح امیر جلال الدین اعلم، نشر البرز، تهران، 1375 ش، ص 524 .
52) فریدریش نیچه، اراده قدرت، پیشین، قطعه 685 . همچنین ر . ک: قطعه 647، 649 و 684 .
53) اراده قدرت، پیشین، قطعه 734 .
54) برخی از نویسندگان، از نظریه نسبیت انشتین - که نظریه ای فیزیکی است و زمان و مکان مطلق را انکار می کند - نسبیت اخلاقی را نتیجه گرفته و گفته اند: «نظریه انشتین هیچ گونه تضادی با جامعه شناسی و روان شناسی جدید ندارد . با قبول این که اخلاق نیز نسبی است نباید بی هوده به دنبال مطلق بود . می توان دوش به دوش علوم جدید اخلاق استواری برای هر جامعه ای بنا کرد . این اخلاق، چنان که دانش امروز ثابت می کند، باید از اخلاق جهان کهنه جدا باشد . دانش امروز با اخلاقی که مبانی الهی و انتزاعی داشته باشد در تضاد است، اما نه تنها با اخلاقی که مبانی استوار علمی داشته باشد در تضاد نیست، بلکه خود موجد و موجب آن است » (مصطفی رحیمی، یاس فلسفی، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ ششم، 1356، ص 27).
55) محمد تقی مصباح یزدی، پیشین، ص 77 .
دلیل عادی شدن خواندن «قرآن کریم» و کلمه ها و جمله ها و آیه های قرآن از آن روست که ما، عظمت قرآن را ـ چنان و چندان که باید ـ حسّ نمی کنیم. به هنگام خواندن قرآن (یا گوش دادن به آن) آن گونه که باید، در مدار روحانیت قرآن شقرار بگیریم، قرار نمی گیریم و بارش کلمات و آیات را به صحرای عطشناک دل نمی رسانیم، و به مرحله نزول آیات قرآنی برقلب خویش، نمی رسیم؛ و قلب خود را با قلب پذیرنده اصلی قرآن (قلب محمّدی)، منطبق نمی سازیم، بلکه نزدیک به این مرتبه والا نیز نمی شویم.
بیشتر این چنین است… در صورتی که رحمت عامّ محمّدی «بِالمؤمنین رَؤُوف رحیم».(سوره توبه، آیه 128) و حرصی که پیامبر اکرم بر «صیرورت قرآنی» افراد اُمّت داشته است «حریص علَیکم»(همان) موجب قطعی آن است که اگر ما در این راه همّتی کنیم و دلی برآن بگشاییم، به مرحله ای از «نزول برقلب» دست یابیم و در رده: «لِمَن کانَ لَهُ قَلْب» (سوره ق، آیه 37) وارد شویم و دلمان از تشعشع های فوق ملکوتی «إنَّ قرآنَ الفَجرِ کانَ مَشهوداً» (سوره اسراء،آیه78) نور باران گردد.
ما نباید بپنداریم که با حروف و کلمات و جملات متعارف روبرو هستیم که از دهان هر انسان عربی زبان و عربی خوانی بیرون می آید. نشناختن حقیقتها و نکوشیدن در راه شناخت آنها، ظلم به خویشتن است نه ظلم به حقیقتها.
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونــق بازار آفتاب نکــاهـد
عبد المِلک اصمعی بصری (م 216ش)، ادیب و لغت شناس و دستوردان سده دوم و اوایل سده سوم هجری، از بنیادگذاران مشهور فرهنگ لغوی عرب و از مراجع مهم علم صرف و نحو زبان عربی است. او ـ بالطبع ـ شعرشناسی زبده نیز بود، چنانکه از «اخبار البُلْدان» (سرگذشت شهرها) و جغرافیای آبادیهای سرزمین عربی و نامهای آنها اطّلاع داشته است. از وی کتابهای مختلف چندی برجای مانده است.
اصمعی در جستجوی لغات عرب و یافتن تلفّظ صحیح و معانی قطعی و مسلّم «لغات» و جداسازی «حقیقت» و«مجازِ» و فراهم آوری قواعد مختلف دستوری (گرامری)، به این سو و آن سو، به ویژه به میان بادیه نشینان می رفت و رنج سفر و کوچیدن را برخود هموار می ساخته است تا به هدف پژوهشی خویش دست یابد و واژه ها را از سرچشمه های آنها و از زبان دست نخورده اهل زبان ـ بدون واسطه در نقل ـ به دست آورد و ضبط کند. طبیعی است که در این کار دامنه دار و زمان گیر، با کسان و رخدادهایی روبرو گردد و اتفاقهایی و خاطره هایی برای او پیش آید. اصمعی فراوان از این خاطرات نقل کرده است. از این رو در کتابهای لغوی و ادبی، (بجز اشعار عرب، و نظرهای نحوی و دستوری) حکایتهایی بسیار از او نقل کرده اند. از آن جمله خود او می گوید:
روزی از مسجد جامع بصره در آمدم و از میان کوچه ها به راه خود می رفتم که ناگهان به یکی از اعراب بادیه برخوردم ـ زُمُخت و خَشِن ـ که برشتر جوان خود سوار بود و شمشیری حمایل داشت و کمانی در دست. مرا که دید نزدیک شد و سلام کرد و گفت:
ـ از کدام طایفه ای؟ گفتم: از طایفه بنی الأصمع.
ـ نکند اصمعی هستی؟ گفتم: آری.
ـ از کجا می آیی؟ گفتم: از جایی که در آنجا، کلام خدای رحمان را می خوانند.
ـ مگر خدای رحمان، کلامی دارد که آدمها می توانند آن را بخوانند (و بر زبان جاری سازند)؟
گفتم: آری.
ـ قدری از آن کلام برای من بخوان! گفتم: از شتر خود پیاده شو!
پیاده شد و من از «سوره ذاریات»، شروع به خواندن کردم تا به این آیه رسیدم: «وفی السَّماءِ رِزْقُکُم وما تُوعَدُون؛ روزی شما و هرچه به شما وعده می دهند در آسمان است (و از جانب خداوند ـ با اسباب و وسایلی که در جهان فراهم آورده است ـ به انسانها و دیگر موجودات می رسد)».
ـ ای اصمعی! این که خواندی کلام خدای رحمان بود؟
گفتم: آری، به حقّ خدایی که محمّد را «بحق»، به پیامبری فرستاد، این کلام همان خداست که برپیامبرش محمّد نازل کرده و براو فرو فرستاده است.
آنگاه از جا برخاست و به سوی شتر خود رفت و آن را ذبح کرد و با پوست تقسیم نمود و گفت: «به من کمک کن تا آن را به مردم بدهیم». ما به هرکس گذر می کردیم یک قسمت از گوشت آن شتر می دادیم تا تمام شد. سپس شمشیر و کمان خود را برداشت و شکست و آن شکسته ها را زیر جهاز شتر نهاد؛ و خود رو به بادیه گذاشت، و همان آیه را می خواند و می رفت: «وفی السَّماءِ رِزْقُکُم وما توُعَدُون».
و من به سرزنش نفس خود پرداختم، که ای نفسِ اصمعی! تو به اندازه این عرب بادی نشین (بیابانی) که از شنیدن چند آیه بیدار گشت، لیکن تو در همه عمر بیدار نگشتی و اهمّیت کلام خد ا را نفهمیدی….
حضرت مسیح (ع) در مسیر سفر به چوپانى گذر کرد که در علفزارى مشغول چرانیدن گوسپندان بود، با وى به نحو اختصار به گفتگو نشست و گفت: اى چوپان عمرت را در چوپانى هزینه کردى، اگر در کسب دانش و علم مصرف مینمودى بهتر نبود؟
چوپان گفت: اى پیامبر خدا من شش حقیقت را که خلاصه و زبده همه حقایق و علوم است آموختهام و به آن عمل مینمایم و دیگر نیازى به تحصیل دانش ندارم.
نخست این که تا حلال خدا بر سفره رزق و روزى هست، حرام نمى خورم و حلال خدا هرگز نقصان نمى یابد تا من به حرام نیازمند شوم.
دوم: تا صدق و راستى هست دروغ نمى گویم، و صدق و راستى هرگز کاهش نمى یابد تا به جبران آن به دروغ نیاز پیدا کنم.
سوم: تا عیب خود را مشاهده میکنم به عیب دیگران سرگرم نمى گردم و هنوز از عیوب خویش رهائى نیافته و پاک نشدهام تا به عیب دیگران بپردازم.
چهارم: تا گنجها و خزانه هاى حق را خالى نبینم به مال و ثروت مردم و خزینه هاى آنان طمع نمى کنم، و هنوز خزانه و گنج خدا و رزق و روزیش پایان نیافته و هرگز پایان نمى پذیرد تا براى روزى خود وجودم را به بیعارى و بیکارى بزنم و در خانه مردم بروم و به اموال آنان چشم طمع دوزم.
پنجم: تا ابلیس این رئیس ملعون شیاطین هلاک نشود از وسوسه او ایمن و غافل نمى شوم و هنوز نمرده و تا قیامت هم نمى میرد تا من از مکر و وسوسهاش در امان باشم.
ششم: تا هر دو پاى خود را در بهشت نگذاشتهام خود را از عذاب و عقاب در امان نمى بینم و هنوز به بهشت در نیامدهام تا براى خود از عذاب نجات بینم.
مسیح گفته هایش را تصدیق کرد و به او گفت همه علوم در تو جمع شده است و دانش اولین و آخرین همین است که تو خوانده و میدانى. «1»
ازلال
این لغت به معناى لغزاندن است که شیطان آن را براى زایل کردن کمال یا کمالات انسان به کار میگیرد و براى این که او را از حق منحرف نماید، و ثبات و استوارى را از او بگیرد و زمینه فرود افتادن او را از مرتبه و منزلت و درجات عالى به هبوط و سقوط فراهم نماید.
در آیه شریفه ازلال که مایه از حسادت و دشمنى شیطان نسبت به انسان میگیرد به شیطان نسبت داده شده، و او را عامل ازلال معرفى کرده است، زیرا ساحت مقدس حضرت حق از اینگونه امور پاک است و جناب او براى انسان جز علم و آگاهى، و تعقل و خردورزى و شرف و کمال و شرافت و کرامت، و عبادت و خدمت به خلق، و درستى و فضیلت، و ایمان و عدالت، و شجاعت و حریت و نهایتاً سعادت و سلامت و ابدى شدن در بهشت عنبر سرشت را نمى خواهد، چنان که در آیات گذشته ملاحظه شد که آدم را به علم اسماء آراسته نمود، و فرشتگان را در برابر عظمتش به سجود انداخت، و همسرى براى آرامشش در زندگى مادى و معنوى آفرید و هر دو را در بهشت معهود سکونت داد و از افتادن در خطر و زیان با خوردن میوه ممنوعه بر حذر داشت.
حضرت او جز خیر و خوبى و پیروزى و خوشبختى و رسیدن به اوج انسانیت و اتصال به خیر دنیا و آخرت براى انسان نمى خواهد، و هر کس در حق او اندیشه و فکرى جز این داشته باشد بى تردید به دام شیطان افتاده و دچار وسوسه و ازلال او گشته و از حق منحرف شده، و زمینه تیره بختى خود را فراهم آورده است.
نتیجه ازلال
آدم و حوا در بهشت معهود با در اختیار داشتن انواع نعمتها باید نسبت به نهى حضرت حق که به مصلحت آنان بود توجه خود را ادامه میدادند و از کسى که در مسئله سجده از فرمان خدا سرپیچى کرد حذر میکردند و به گفته هاى در ظاهر شیرین او و سوگندى که خود و خیانت را به لباس خیرخواهى پوشانید «2» توجه نمى نمودند، ولى به سخنانش که بسیار چرب و پرجاذبه بود فریب خوردند، و وسوسه و ازلالش حالت حرص را در آنان برانگیخت و با گستردگى و فراوانى آن همه نعمت که اگر میلیونها سال از آن بهره میجستند تمام نمى شد ساختمان قناعت را تخریب و زمام وجودشان را به دست حرص سپرده به آن درخت نزدیک شدند و از میوه آن خوردند و در نتیجه دچار هبوط شدند.
قناعت
قناعت به حلال خدا، و به آنچه حضرت محبوب براساس مصلحت و حکمت نصیب انسان میکند گنجى است عظیم که دارنده آن از هر ثروتمندى ثروت مندتر است، و از هر انسانى که داراى راحتى و آرامش است راحت تر و با آرامش تر است.
از رسول خدا در توضیح آیه فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً «3» روایت شده که حیات طیبه قناعت به نصیب و قسمت خداست. «4» على (ع) میفرماید:
«انتقم من حرصک بالقنوع کما تنتقم من عدوک بالقصاص:» «5»
با قناعت از حرص خود انتقام بگیر چنان گه با قصاص از دشمنت انتقام میگیرى.
«من کان بیسیر الدنیا لایقنع، لم یغنه من کثیرها ما یجمع:» «6»
کسى که به اندک دنیا قناعت نمى کند به فراوانى آنچه انباشته مینماید بى نیاز نمى گردد.
«ثمرة القناعة الاجمال فى المکتسب والغروف عن الطلب:»
میوه قناعت زیاده روى نکردن در کسب و سیربودن از طلب است.
«القناعة مال لاینفد:» «7»
قناعت ثروتى است که پایان نمى پذیرد.
«لاتکن ممن یرجوالآخرة بغیرالعمل، ویرجى التوبة بطول الامل، یقول فى الدنیا بقول الزاهدین و یعمل فیها یعمل الراغبین، ان اعطى منها لم یشبع وان منع منها لم یقنع:» «8»
از آنانى مباش که بدون عمل امید به آخرت دارد، و به آرزوى طولانى توبه را به تأخیر میاندازد، سخنش درباره دنیا سخن زاهدان و عملش در آن عمل دلبستگان است، اگر از دنیا به او بدهند سیر نمى شود، و اگر منع شود قناعت نمى ورزد.
«کفى بالقناعة ملکا و بحسن الخلق نعیماً»
انسان را پادشاهى و سلطنت با داشتن گنج قناعت و نعمت با دارابودن اخلاق نیک بس است.
حضرت مجتبى (ع) فرمود:
«القنوع راحة الابدان:»
قناعت مایه آسایش بدنها است. «9» حضرت صادق (ع) فرمود:
«من قنع بما رزقه الله فهو من اغنى الناس:» «10»
کسى که به آنچه خدا به او روزى میدهد قناعت کند، از ثروتمندترین مردم است.
حرص
بى توجهى به رزق حلال قسمت شده که از راه فعالیت مثبت و کار و کوشش منطقى به دست میآید، و بى اعتمادى به ربوبیت حضرت حق، و غفلت از آخرت، و میدان دادن به هوا و هوس، و چشم دوختن به کسانى که از نظر مال و ثروت و قدرت مادى برتر از انساناند و به تعبیر مردم چشم هم چشمى از عوامل روشن شدن آتش حرص در درون انسان است، و حالتى است که انسان را از مرزهاى حلال به منطقه محرمات عبور میدهد، و دامن حیات انسان را نه تنها به کسب حرام مالى بلکه به انواع مفاسد و گناهان آلوده مینماید.
ازامیرالمؤمنین (ع) پیرمردى شامى پرسید:
«اى ذلّ اذلّ؟ قال الحرص على الدنیا» «11»
چه ذلتى شدیدترین ذلّت است؟ فرمود حرص ورزى بر امور مادى.
حضرت صادق (ع) از پدر بزرگوارش امام باقر (ع) روایت میکند که حضرت فرمود:
«لایؤمن رجل فیه الشح والحسد والجبن ولایکون المؤمن جبانا ولاحریصا ولاشحیحاً:» «12»
کسى که در او بخل و حسد و ترس موج میزند اهل ایمان نمى شود، مؤمن ترسو و حریص و بخیل نیست.
در وصیت پیامبر به على (ع) آمده است:
«یا على انهاک عن ثلاث خصال عظام، الحسد والحرص والکذب:» «13»
یا على تو را از سه خصلت سنگین و کمرشکن نهى میکنم: حسد و حرص و دروغ.
از حضرت صادق از پدرانش از پیامبراسلام روایت شده است:
«من علامات الشقاء جمود العین، وقسوة القلب، وشدة الحرص فى طلب الرزق و الاصرار على الذنب:» «14»
از نشانه هاى بدبختى خشکى چشم از اشک، سنگدلى، و حرص شدید در طلب روزى، و پافشارى بر گناه است.
پیامبر به امیرالمؤمنین فرمود:
«اعلم یا على ان الجبن و البخل و الحرص غریزة واحدة یجمعها سوء الظن:» «15»
یا على بدان که ترس و بخل و حسد و حرص یک غریزه است که بدگمانى همه آنها را در وجود انسان گرد میآورد.
امام صادق (ع) میفرماید: هنگامى که نوح از سفینه و کشتى خود پس از طوفان فرود آمد ابلیس نزد او شتافت و گفت در روى زمین مردى بر من منّتش بزرگ تر از تو نیست خدا را بر نابودى این تبه کاران خواندى و من از هلاک شدن اینان به نفرین تو راحت شدم، نمى خواهى دو خصلت به تو بیاموزم؟ از حسد بپرهیز که این صفت زشت با من کرد آنچه کرد، و از حرص دورى کن که حرص با آدم کرد آنچه کرد! «16» پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود: حریص محروم از رحمت و راحت و عافیت است و در عین محرومیتش در هر چیزى مورد شماتت است، چرا محروم نباشد در حالى که از پیمان استوار حق نسبت به اداره امور بندگان گریخته و با قول حضرت حق که در قرآن میفرماید اوست که شما را آفرید، سپس روزى بخشید، آنگاه شما را میمیراند سپس زنده میکند.
حریص میان هفت آفت دشوار گرفتار است: فکرى که بدنش را در معرض زیان قرار میدهد و کمترین سودى براى او ندارد، همّ و غمى که نهایتى ندارد، تعب و زحمتى که از آن نمى رهد مگر هنگام مرگ، و وقت راحت هم در شدیدترین زحمت است، ترسى که چیزى براى او باقى نمى گذارد مگر آن که در چاه آن سقوط کند، و اندوهى که خوشى و لذتش را تیره و تار کند بدون اینکه سودى براى او داشته باشد، و حسابى که او را از عذاب خدا نجات نمى دهد مگر این که خدا از او گذشت کند، و کیفرى که راه گریز و چارهاى از آن ندارد، «17»
از امیرالمؤمنین (ع) از معناى حرص پرسیدند حضرت فرمود:
«هو طلب القلیل باضاعة الکثیر:» «18»
طلب کردن اندک به قیمت نابود کردن بسیار [که آن بسیار عبارت از عمر، فکر، بدن، جان، قلب، و هم وغم است].
در هر صورت آدم و حوا با بیرون رفتن از مرز قناعت و گرفتار شدن به حرص از طریق وسوسه شیطان از بهشت معهود و نعمت هایش محروم شدند، و ابلیس آنان را از مقام قرب، و همنشینى با فرشتگان، و آرامش و سکونت باطن، و مقام مسجودیت، و منزلت معنوى بیرون انداخت و در جادّه هبوط قرار داد.
هبوط
هبوط از نظر لغت به معناى فرود و نزول و از جایگاهى مرتفع به جایگاهى پست و پائین آمدن، یا از منزلتى عظیم به مرتبهاى حقیر سقوط کردن است، ولازمه آن هبوط جسمى تنها و مادّى محض نیست، بلکه به معناى سقوط و فرود آمدن معنوى هم هست و احتمالًا هبوط در آیه شریفه به همین معنا باشد.
در ضمن باید توجه داشت که هبوط از نظر شدت و ضعف داراى مراتبى است، و نسبت به هر هبوطکنندهاى معنائى متناسب با خود او را دارد.
هبوط نسبت به آدم براساس عقوبت و کیفر و مجازات به خاطر خوردن از شجره ممنوعه نیست، زیرا دلیل استوار و برهان متین قائم است که اولًا نهى ارشادى مرتکبش را مستحق کیفر نمى کند، ثانیاً همه جا از دست رفتن منفعت و لذت به ویژه اگر مادى باشد از قبیل عقوبت و کیفر نیست، ثالثاً بر پیامبران و اولیاء خاص حق، و مقربان درگاه در هیچ حالى و هیچ زمانى ارتکاب قبیح و عملى که موجب عقوبت و عذاب از قبیل عذاب استیصال در دنیا که ویژه طاغیان است و عذاب آخرت که مخصوص کافران و معاندان است جایز نیست، و پیامبران و اولیاء خاص حق حتى فکر و خیالشان هم گرد عملى که موجب کیفر است نمى گردد، و هر نابخرد و جاهلى و عالم نمائى چنین اعمالى که سبب مجازات و جریمه است بر پیامبران و اولیاء حق روا بدارد از آنان که منبع اجراى همه خیرات است و مولّد همه منافع، و آئینه صفات علیا و اسماء حسناى حق بودند به زشتى یاد کرده و به حضرت حق که در قرآن مجید از آنان به عنوان مخلّصین یاد نموده تهمت و افترا بسته است، کلماتى از قبیل عصى، غوى، نسى، لم نجدله عزماً، ظلم که در آیات قرآن به آدم نسبت داده شده همه و همه بدون شک و تردید در ارتباط با نهى ارشادى است که حضرت آدم با ارتکاب آن مستحق کیفر و عذاب نشد.
هبوط صورت گرفته براى آدم براساس حکمت و تدبیر حضرت حق و تغییر مصلحت براى هدف بالاترى نسبت به سکونت در بهشت معهود بوده، و آن به این خاطر تحقق یافت که آدم و نسلش در شروع زندگى در روى زمین آراسته به بالاترین نعمت، و برترین فضیلت که نعمت به دوش کشیدن بار امانت و تکلیف و مسئولیت و عبادت رب و خدمت به خلق گردد و همه استعدادهایش شکوفا شود، و به رشد عالى انسانى و کمالات آدمى از برکت اجراى تکالیف الهیه برسد، و از پى آن با به دست آوردن مقام تسلیم و رضا، و خلوص و انابه و رجوع الى الله به مقام قرب خاص نایل گشته، و به بهشت عنبر سرشت آخرت که ابداً نعمت هاى معنوى و مادیاش با بهشت معهود بیان شده در آیه قابل مقایسه نیست و قرار گیرنده در آن جاوید و خالد و همیشگى و سرمدى است برسد.
هبوط آدم با هبوط ابلیس از نظر نتایج تفاوت ماهوى و ذاتى داشت، هبوط آدم وسیله رسیدن به توبه و توسّل، و انابه و کرامت و دست یافتن به مقام اجتباء و اصطفاء و هدایت ویژه شد:
ثُمَّ اجْتَباهُ رَبُّهُ فَتابَ عَلَیْهِ وَ هَدى. «19»
سپس پروردگارش او را برگزید و توبهاش را پذیرفت و راهنمائیاش نمود.
إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ: «20»
خدا آدم و نوح و آل ابراهیم را بر همه جهانیان برگزید.
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً. «21»
پس از جانب من به سوى شما هدایت ویژه تشریعى خواهد آمد.
و هبوط ابلیس متکبر موجب صاغر شدن او و مذءُومى و مدحورى و استحقاق عذاب ابدى و لعنت دائمى و رجم همیشگى گشت.
فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ: «22»
پس از این مقام و منزلت بیرون رو که بى تردید از خوارشندگانى
اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ: «23»
از این جایگاه و منزلتت نکوهیده و مطرود بیرون شو، که قطعاً هرکه از بنى آدم از تو پیروى کند بى تردید دوزخ را از همه شما لبریز خواهم کرد.
فَاخْرُجْ مِنْها فَإِنَّکَ رَجِیمٌ وَ إِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلى یَوْمِ الدِّینِ: «24»
از این جایگاه و مرتبه عالى بیرون رو که تو بى تردید از رانده شدنگانى و قطعاً لعنت من تا قیامت برتوباد.
المیزان در این زمینه به نکتهاى مهم به این مضمون توجه میدهد:
چنین مینماید که سرگذشتى را که خدا درباره سکونت دادن آدم و حوا در بهشت و فرود آوردن آنان به زمین پس از تناول از درخت مزبور بیان میفرماید مثالى براى مجسم کردن حال انسان است.
چه این که او پیش از ورود به دنیا در عالم قدس داراى سعادتها و کرامتها بوده و در منزلگاه قرب و رفعت و سراى نعمت و سرور و انس و نور در جوار پروردگار جهان با دوستان روحانى قرار داشته و سپس به جاى آنها انواع رنجها و ناملایمات و گرفتاریها و ناراحتیها را بر اثر میل به زندگى دنیا و این مردار گندیده پست اختیار مینماید و چنانچه بعداً توجه کند و به سوى حق بازگردد او را به همان مقام سعادت نخستین باز میگرداند، و اگر به سوى او نرود و در مقام پست زمینى اقامت اختیار کرده و پیروى از هواى نفس کند خود را از آن همه نعمت محروم ساخته و به دار هلاکت انداخته است و جایگاه او جهنم خواهد بود. «25» پرتوى از قرآن هم نگاهى به وضع آدم زمانى که در عالم قدس و نور بود، و آنگاه که بر اثر هبوط در زمین قرار گرفت انداخته که خالى از اشارت و لطایف نیست:
پیش از آن که جاى بهشت معهود را بجوئیم یا بخواهیم تعیین کنیم که قرآن تعیین نکرده و مفسرین و متکلمین براى یافتن آن بحثها کرده اند، نظرى از دور به آدم و وضع روحى او نمائیم، همان آدمى که فرد عالى انسانى بود و عنوان خلیفة الله داشت و قدرت و تصرف او فرشتگان را به سجده آورد.
روحش چون آئینهاى بود که اسماء و صفات پروردگار و همه موجودات در آن تجلى نمود و جلال و جمال ظاهرى و معنوى عالم در آن میدرخشید و هر چه بیشتر دلش شیفته آن بود، شهوات و آرزوهائى که هر رشته و شاخهاش فکر و ذهن را منصرف و خاطر را مشوش مینماید هنوز در او ظاهر نشده، عواطف گوناگونى که توجهش را به سوى خود معطوف میدارد بر عقلش چیره نگشته، اندیشه مرگ و فنا و چاره جوئى براى بقاء، روحش را مکدر ننموده، هراس از آینده و حرص بر جمع مال و انگیزه هاى ملال انگیز مضطربش نساخته، غبار دشمنیها و کینه توزیها و برترى جوئیها بر صفحه درخشان نفسش ننشسته، و دیوارهاى قوانین و مقررات، محدودش ننموده، مانند دوره فطرت و طفولیت که آدمى با روح پاک چشم به سوى نور و عالم باز میکند که همه را خوب و زیبا و پاک چنان که هست مینگرد و در دامن پر از مهر پدر و مادر و کسان جاى دارد، همه جا جاى اوست و سایه محبت همه بر سر او و همه محرم اویند، آدم خلیفة الله در محیطى مانند محیط فطرت به علاوه عقل نافذ و روح درخشان به سر میبرد، این آدم گوئى در جزیره یا سرزمین سرسبز و در میان گلها و گیاهها و درختان انبوهى که به هر سو سربرآورده و چشمهها و نهرهائى که از هر سو روان و ریزان بود به سر میبرد، و پیکرش را نور زرین آفتاب و نسیم هوا و غذاى طبیعى پرورش میداد، از بالاى سرش انوار آفتاب و ماه میتابید و ستارگان میدرخشید، با وزش نسیم و حرکت شاخ و برگ درختان و نواى مرغان و تسبیح فرشتگان روح و قلب او و همسرش هماهنگ بود، عقل و اندیشه او همسرش را با خود به اسرار عالم سیر میداد، عواطف همسر او را به زیبائى خلقت متوجه مینمود، هر جا میخواستند میرفتند و هر چه میخواستند میخوردند، نه نگرانى داشتند نه رنج نه آلام روحى میآرزدشان نه دردهاى جسمى، از روزنه جملهها و کلمات آیاتى که درباره بهشت و هبوط گاه آدم است چنین بهشتى به چشم میآید: پس از تعلیم اسماء و انباء از آن و سجده فرشتگان خداوند امر به سکون در بهشت «الجنة» نموده «اسکن» ساکن شو و آرامش گزین «نه در آن داخل شو» یعنى در همان محیط سبز و خرم که هستى آسوده به سر بر الف و لام عهد اشاره به جنت معهود است جائى که همه گونه وسائل اولى زندگى فراهم بوده و مانع و محدودیتى در میان نبوده: «رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما» در سوره طه وصف این بهشت را چنین نموده:
«براى توست که در آن نه گرسنه بمانى و نه برهنه به سر برى و نه تشنگى برایت باشد و نه آفتاب سوزان بر تو بتابد»
و تعبیر فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا کَانَا فِیهِ وضع معنوى و حالت روحى آنها را میرساند یعنى آنها را شیطان بیرون کرد از آنچه در آن به سر میبردند با آن که سیاق کلام مقتضى این تعبیر بود: فاخرجهما منها یا من الجنة/ آنها را از بهشت بیرون کرد.
و درباره هبوط گاه آدم کلمات ظلم و دشمنى و شقاوت و ظهو بدیها و عورات در آیات آمده:
فَتَکُونا مِنَ الظَّالِمِینَ «26»، اهْبِطُوا بَعْضُکُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ «27»، فَلا یُخْرِجَنَّکُما مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقى «28»، لِیُبْدِیَ لَهُما ما وُورِیَ عَنْهُما مِنْ سَوْآتِهِما «29»
از مقابله هبوط گاه با بهشت باید چنین فهمید که: در محیط بهشت نخستین آثار ظلمت ظلم روحشان را نگرفته بود، دشمنى و تنازع و شقاوت و تصرف و تملک و محدودیت در آن نبود و توجهى به عورت و قبح آن نداشتند، این هبوط از نزدیکى به شجزه منهیه آغاز گردید نهى، تنها از قرب به آن است، گویا همان نزدیک شدن موجب میل و جذب به آن میگردد و مجذوب شدن به آن شجره است که تیرگى و ظلمت آدم را فرا میگیرد و عقل را منصرف و پاى ثبات را میلغزاند و آغار تحول و هبوط میگردد. «30» با این که نهى حضرت حق نسبت به حضرت آدم نهى ارشادى بوده و نهى ارشادى موجب عقوبت نیست و ارتکاب نهى ارشادى از قبیل معصیت و گناه اصطلاحى نمى باشد و محرومیت از لذات مادى بهشت معهود عنوان عقاب و جریمه ندارد ولى شاعران حکیم ایران زمین جهت پند و موعظه و بیدارى غافلان و ایجاد حرکت عقلى و روحى از این خروج و هبوط در قالب نظم مسائلى عالى بیان کردهاند از جمله یکى از آن حکیمان میگوید:
جدّ تو آدم بهشتش جاى بود قدسیان کردند بهر او سجود
یک گنه چون کرد گفتندش تمام مذنبى مذنب برو بیرون خرام
تو طمع دارى که با عمرى گناه داخل جنت شوى اى روسیاه
زندگى در زمین
حضرت حق زمین را قرارگاه آدم و حوا و نسل هر دو و مایه بهره ورى براى هر کسى تا مدتى معین که حتماً هنگام مرگ است قرار داد.
زمین منبع انواع نعمت هاى خدا، و جاى رشد و کمال، و محلى براى پرورش استعدادها، و مرکزى براى به دست آوردن علم و آگاهى و بلوغ عقلى، و ظهور آثار انسانیت و تربیت و آدمیت است.
زمین جاى مسئولیت، و انجام تکالیف، و آشنائى با حقایق و جایگاه تحصیل توحید، و آشنایى با پیامبران و امامان، و آموختن وحى و آیات الهى است.
زمین مرکزى است که نخبگان از بنى آدم با کوشش و فعالیت میلیونها کتاب علمى و کتابخانه و مدرسه و دانشگاه و نهایتاً تمدنى عظیم را به وجود آوردند، و مقام خلافت الهى را عینیت دادند.
زمین مهبط وحى، مرکز نماز فرشتگان، تجارت خانه اولیاء، مسجد عاشقان، بهار مغزها و قلب ها، و سفره گسترده الهى است که نعمت هاى مادى و معنوى حق در آن به طور کامل و جامع بچشم میخورد.
زمین داراى عناصرى پاک، معادنى عظیم، حیواناتى مفید، گیاهانى قابل استفاده، رودها و چشمه سارها و رودخانه و دریاچه و دریاها و اقیانوسهائى است که بنى آدم از آنها انرژى گرفته سپس خود را در عبادت رب و خدمت به خلق هزینه کنند.
زمین جاى پر برکت و با معنویت و نورانى و مفیدى است که از خرابهاش گنجى چون آدم، و از میان گلیم چوپانیاش کلیمى چون موسى، و از مغازه آهنگریاش سردار پیروز و خردمندى بهروز چون داود، و از کلبه حصیربافیاش سلطان عادل و عالمى چون سلیمان، و از مغازه نجاریاش قهرمان توحیدى چون ابراهیم، و از بیابان بى آب و گیاهش چون اسماعیل، و از معبدش چون زکریا و یحیى، و از عمق چاهش عزیزى چون یوسف، و از کنار غار کوه حراءش بى نظیرى چون محمد، و از دامن سنگلاخ و خانه سنگیاش چون یعسوب دین، قائد غرمحجلین، عالم علوم اولین و آخرین امیرالمؤمنین على بن ابى طالب، و از خانه خشت و گلش سیده زنان عالم چون فاطمه زهرا علیها سلام و از کلبه محقر مدینهاش دو سرور جوانان اهل بهشت، و از میان کوچه هاى بى نام و نشانش هزاران فقیه و فیلسوف و عارف و ادیب و هنرور و شاعر شیرین سخن و مخترعانى که آثارشان در پیشبرد اهداف مثبت به کار گرفته شد بیرون آمد.
سرگذشت زمین و دارائى هاى معنوى و مادى آن و تحولاتى که در ظاهر و باطن براى آن پیش آمد، و پندها و عبرتهائى که براساس حرکات اقوام بر پیشانیاش ثبت شد، و نهایتاً داستان حیرت انگیز آیندهاش که میتوان از آیات و روایات به دست آورد که یکى از نمونه پیش گوئى هاى قرآن درباره او آیه شریفه أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ «31» است کتابى مفصل میطلبد.
آدم و حوا را در چنین قرارگاهى قرار داد که از اعظم نعمت هاى حضرت او بر آن مرد و زن و نسل آنان است، تا با قدرشناسى از لطف او، و شناخت مسئولیتشان نسبت به زمین چنان که على (ع) میفرماید:
«وانتم مسئولون حتى عن البقاع والبهائم»
و استفاده کردن از این خوان گسترده جهت برپاکردن خیمه زندگى، و هزینه کردن نعمتها از راه حلال و مشروع براى قوام و استقامت وجود و نهایتاً تبدیل آنها به عبادت و خدمت در تحصیل و رضا و خوشنودى خالق زمین و به وجود آورنده نعمت برخیزند و از این راه به عمارت و آبادى خانه ابدى و قرارگاه سرمدى خود که پس از این قرارگاه موقت است دست یازند و نهایتاً مقام خلافت الهى را با قرار گرفتن در صراط مستقیم و تحصیل معرفت دینى، و اقدام به عبادت و خدمت، و ظهور استعدادهاى انسانى و کشف حقایق و رسیدن به واقعیات، و افق طلوع معارف حقه شدن، و با جبران هبوط صعود به آسمان معنویت، و رسیدن به قرب حضرت رب عینیت بخشند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- جوامع الحکایات عوفى، ج 1، بخش سوم.
(2)- اعراف، آیات 20- 21.
(3)- نحل، ایه 97.
(4)- مجمع البیان، ج 6، ص 384.
(5)- غررالحکم.
(6)- غررالحکم.
(7)- نهج البلاغه، حکمت 57.
(8)- نهج البلاغه، حکمت 150.
(9)- بحار، ج 78، ص 128.
(10)- بحار، ج 77، ص 45.
(11)- بحار، ج 73، ص 161- 162.
(12)- بحار، ج 73، ص 161- 162.
(13)- بحار، ج 73، ص 161- 162.
(14)- بحار، ج 73، ص 162.
(15)- بحار، ج 73، ص 162.
(16)- خصال، ج 1، ص 27.
(17)- مصباح الشریعه، ص 22.
(18)- بحار، ج 73، ص 167.
(19)- طه، آیه 122.
(20)- آل عمران، آیه 33.
(21)- طه، آیه 123.
(22)- اعراف، آیه 13.
(23)- اعراف، آیه 18.
(24)- ص، آیات 77- 78. (25)- المیزان، ج 1، ص 174.
(26)- بقره، آیه 35.
(27)- بقره، آیه 36.
(28)- طه، آیه 117.
(29)- اعراف، آیه 20.
(30)- پرتوى از قرآن، ج 1، ص 126.
(31)- انبیاء، آیه 105
مرگ یکی از قوانین فراگیر و قطعی جهان هستی است که همه موجودات طعم آن را خواهند چشید و آن انتقال از دنیا به سرای جاودان آخرت است.
وقتی روح بدن را ترک می کند، دیگر بازگشت ندارد. همه انسان ها ناگزیر باید مسیر زندگی را طی کرده و مرگ را تجربه کنند؛ حال برخی چنان دل به دنیا بسته اند که گویا مرگ فقط برای دیگران است و آنها فرصت دارند سالیان سال زندگی کنند و به تمام خواسته ها و آرزوهایشان برسند.
این نوشتار رابطه مرگ و آرزوها را از نگاه مولا علی (علیه السلام) تبیین می کند.
رابطه مرگ و آرزوها از نگاه امیرالم?منین (علیه السلام)
قال علی (علیه السلام): «مَن جَرى فى عِنانِ اَمَلهِ عَشر باِجلِهِ»(1) هر کسى که به دنبال امیال و آرزوى خود شتاب کند اجلش پیش از آرزویش به او خواهد رسید.
منظور امام (علیه السلام) از جرى فی عنان امله: آرزو هاى دراز است که موجب کم توجّهى به خداوند و مطالب بلند و لغزیدن به طرف مرگ است.
پس امام عنان و افسار را به آرزو تعبیر کرده و آن را به سوارکارى که افسار اسبش رهاست تشبیه نموده است. و لغزش به طرف اجل را از این باب فرموده که آن را به چیزى که باعث لغزش انسان مىشود از قبیل سنگ یا چوب تشبیه کرده است، و تمام این امور مجازها و تشبیه هاى لطیف است. و قطعا کسى که در اختیار آرزویش حرکت مىکند، حرکت او ناشی از نیروى شهوانى او است.
در این گفتار امام(علیه السلام) به کسانی که آرزوهای دراز دارند هشدار می دهد که به سبب این آرزوها از آنچه خدا از آنها خواسته غافل مىشوند و باید از خواب غفلت بیدار شوند و بفهمند که آنچه از آنها خواسته شده، فرو رفتن در خواسته هایشان نیست به این که در پى تقاضاى خود حرکت کنند. چون آرزوها و تقاضاهاى آنها ناگزیر زوال پذیر و موجب لغزش به طرف مرگى است که براى حیوان حتمى است. پس شایسته است که در پى آرزویى باشند که بر اساس قرآن و سنّت خاتم پیامبران مطلوب است. (2)
نیکوکاران و پارسایان که به دنبال امیال و آرزوهاى دور و دراز خود نمىشتابند و به فکر عبادتند سعادت آخرت را می خواهند و مىدانند که بر هر قدمشان مرگ نهفته است و همین امر سبب شود که به یاد خدا بوده و کمتر به دنبال امیال دور و دراز خود بروند.
نیکوکاران و پارسایان که به دنبال امیال و آرزوهاى دور و دراز خود نمىشتابند و به فکر عبادتند سعادت آخرت را می خواهند و مىدانند که بر هر قدمشان مرگ نهفته است و همین امر سبب شود که به یاد خدا بوده و کمتر به دنبال امیال دور و دراز خود بروند.
یا ایشان در جای دیگر می فرمایند: «عند حضور الآجال تظهر خیبة الآمال»(3) با فرا رسیدن مرگها، پوچى و زیان آرزوها نمایان مىشود.
«عند هجوم الآجال تفتضح الأمانىّ و الآمال».(4) با هجوم مرگها، امیدها و آرزوها رسوا مىگردند.
وقتی که انسان از نظر فکری، روحی، روانی و با پشتوانه ایمان و عمل صالح، خود را آماده سفر آخرت کند، ترس را هنگام مرگ به خود راه نمی دهد و در می یابد که در حقیقت با این سفر، به سوی نجات و رهایی از رنج ها، و روی آوردن به شادی ها انتقال پیدا خواهد کرد.
رابطه روزی و مرگ
«و قیل له علیه السلام: کیف الرّزق و الأجل. فقال علیه السلام: إنّ لک عند اللّه رزقا، و له عندک أجلا، فإذا وفاک ما لک عنده أخذ ما له عندک».(5)
به امام علی (علیه السلام) گفته شد: روزى و مرگ چگونه اند فرمود: براى تو نزد خدا روزى معینى است و براى خدا هم نزد تو مهلت معینى است، هرگاه آنچه مال توست به تو داد، آنچه از خود نزد تو دارد، مى گیرد.
قال علی(علیه السلام) : «إنّک لست بسابق أجلک، و لا مرزوق ما لیس لک» (6) به راستى که از اجل و سرانجامت پیشى نخواهى گرفت و از آنچه روزى تو نیست بهره مند نخواهى شد.
از این گونه روایات استفاده می شود که اجل معلق انسان ها تا حد زیادی وابسته به اعمال خود آنهاست؛ لذا می توانند با شناسایی عوامل افزایش و کاهش عمر از طریق روایات اهل بیت(علیهم السلام)، زندگی خود را به گونه ای برنامه ریزی کنند که احتمال عمر طولانی را در مورد خود افزایش دهند.
اسباب تعجیل و تأخیر مرگ
امام علی(علیه السلام) یکی از اسباب تأخیر در مرگ را صله رحم می دانند؛ قَالَ أَمِیرُ الْمُومِنِینَ (علیه السلام) : «صلة الرّحم مثراة للمال و منسأة للأجل» (7) صله رحم، دارایى را فزونى بخشد و مرگ را به تأخیر اندازد.
البته بسیاری از مردم به سبب گناهان، مرگ خویش را پیش می اندازند؛ پیامبر (صلى الله علیه وآله) : «مَوْتُ الاْنْسانِ بِالذُّنوبِ اَکْثَرُ مِنْ مَوْتِهِ بِالاَجَلِ وَ حَیاتُهُ بِالبِرِّ اَکْثَرُ مِنْ حَیاتِهِ بِالْعُمُرِ؛»(8)
مرگ انسان ها در نتیجه گناهان، بیشتر از مرگ آنها در نتیجه فرا رسیدنِ اَجَل است و زنده ماندن انسان ها درنتیجه نیکى هایشان، بیشتر از زندگى کردنشان به خاطر باقى بودنِ عمر است.
از این گونه روایات استفاده می شود که اجل معلق انسان ها تا حد زیادی وابسته به اعمال خود آنهاست؛ لذا می توانند با شناسایی عوامل افزایش و کاهش عمر از طریق روایات اهل بیت (علیهم السلام)، زندگی خود را به گونه ای برنامه ریزی کنند که احتمال عمر طولانی را در مورد خود افزایش دهند.
کلام آخر:
پس بهتر آن است که به دنبال آرزو های دراز و دست نایافتنی نرویم و خود را به دنیا وابسته نسازیم تا بتوانیم در هنگام مرگ شیرینی لقای خداوند و همنشینی با انبیاء و اولیاء را بر هر گونه متاع دنیوی ترجیح دهیم.
اى آنکه روانه سوى امیال شدى با هر قدمت راهى اقبال شدى
غافل مشو از مرگ که در هر قدمت نزدیک شود همان که دنبال شدى
پی نوشت ها:
1ـ نهج البلاغه، حکمت19.
2ـ شرح بر صد کلمه أمیر الم?منین و شرح شیوای عبد الوهاب بر سخنان أمیر الم?منین، ص246.
3ـ غرر الحکم ،ح 6208.
4ـ غرر الحکم ، ح 6209.
5ـ جلوه های حکمت، سید اصغر ناظم زاده، ص9.
6ـ نهج البلاغه، نامه 72.
7ـ نهج البلاغه، خطبه 110.
8ـ مکارم الاخلاق، ص 362.