با این اشاره به سراغ آیات قرآن می رویم و مساله تولی و تبری را در قرآن مجید مورد بررسی قرار می دهیم:
1- قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برآء منکم و مما تعبدون من دون الله (سوره ممتحنه، آیه 4)
2- لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر و من یتول فان الله هو الغنی الحمید (سوره ممتحنه، آیه 6)
3- لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا (سوره احزاب، آیه 21)
4- لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و لوکانوا آبائهم اوابنائهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه و یدخلهم جنات تجری من تحتها الانهار خالدین فیها رضی الله عنهم و رضوا عنه اولئک حزب الله الا ان حزب الله هم المفلحون (سوره مجادله، آیه 22)
5- یا ایها الذین آمنوا لا تتولوا قوما غضب الله علیهم (سوره ممتحنه، آیه 13)
6- والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله اولئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم (سوره توبه، آیه 71)
7- الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون (سوره بقره، آیه 257)
8- یا ایها الذین آمنوا اتقوالله و کونوا مع الصادقین (سوره توبه، آیه 119)
ترجمه:
1- سرمشق خوبی در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند برای شما وجود داشت، در آن هنگام که به قوم (مشرک) خود گفتند ما از شما و آنچه غیر از خدا می پرستید بیزاریم!
2- (آری) برای شما در زندگی آنها اسوه حسنه (و سرمشق نیکویی) بود، برای کسانی که امید به خدا و روز قیامت دارند؛ و هر کس سر پیچی کند (به خویشتن ضرر زده است، زیرا) خداوند بی نیاز و شایسته ستایش است.
3- مسلما برای شما در زندگی رسول خدا سرمشق نیکویی بود، برای آنها که امید به حمت خدا و روز رستاخیز دارند و خدا را بسیار یاد می کنند.
4- هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز رستاخیز دارند نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش دوستی کنند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندانشان باشند؛ آنان کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه دلهایشان نوشته، و با روحی از ناحیه خودش آنها را تقویت فرموده، و آنها را در باغهایی از بهشت وارد می کند که نهرها از زیر (درختانش) جاری است، جاودانه در آن می مانند؛ خدا از آنها خشنود است و آنان (نیز) از خدا خشنودند، آنها «حزب الله» اند، بدانید «حزب الله» پیروز و رستگارند.
5- ای کسانی که ایمان آورده اید! با قومی که خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستی نکنید!
6- مردان و زنان با ایمان ولی (ویار و یاور) یکدیگرند؛ امر به معروف و نهی از منکر
می کنند؛ نماز را بر پا می دارند؛ و زکات را می پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت می کنند؛ بزودی خدا آنان را مورد رحمت خویش قرار می دهد؛ خداوند توانا و حکیم است!
7- خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوی نور خارج می سازد؛ (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون می برند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند.
8- ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی پیشه کنید و (همیشه) با صادقان باشید!
تفسیر و جمع بندی
از آیات سوره ممتحنه بخوبی بر می آید که بعضی از مؤمنان تازه کار و بی خبر از دستورات اسلام، با دشمنان سر و سری داشتند.
از شان نزول آیات آغاز این سوره استفاده می شود که پیش از فتح مکه فردی به نام «حاطب بن ابی بلتعه» توسط زنی به نام «ساره» نامه ای مخفیانه به اهل مکه نوشت که رسول خدا صلی الله علیه و آله قصد دارد به سوی شما بیاید و مکه را فتح کند، آماده دفاع از خود باشید.
این در حالی بود که پیغمبراکرم صلی الله علیه و آله آماده فتح مکه می شد، و ترتیبی داده بود که این خبر به هیچ وجه منتقل به مردم مکه نشود تا مقاومت چندانی نشود، و خونها کمتر ریخته شود.
زن آن نامه را گرفت و در لای گیسوان خود پنهان نمود و بسرعت به سوی مکه حرکت نمود.
جبرئیل این ماجرا را به پیامبر صلی الله علیه و آله خبر داد، و آن حضرت، علی علیه السلام را برای گرفتن نامه به تعقیب او فرستاد؛ او در آغاز منکر شد، و هنگامی که مورد تهدید قرار گرفت، نامه را بیرون آورد و خدمت حضرت علی علیه السلام داد؛ و آن حضرت نامه را خدمت پیامبر صلی الله علیه و آله آورد.
حاطب احضار شد، و سخت مورد سرزنش قرار گرفت؛ و عذری آورد و پیامبر صلی الله علیه و آله عذر او را ظاهرا پذیرفت؛ و آیات آغاز سوره ممتحنه به عنوان یک هشدار برای پیشگیری از تکرار این گونه اعمال نازل گردید؛ و یکی از اصول اساسی اسلام، یعنی مساله اقتداء به نیکان و پاکان و اولیاء الله و قطع علاقه و پیوند با دشمنان حق و در یک جمله «حب فی الله و بغض فی الله» را بیان کرد.
در آغاز این سوره، همه مؤمنان را مخاطب ساخته می فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده اید دشمن من و دشمن خود را دوست خویش قرار ندهید، شما نسبت به آنها اظهار محبت می کنید در حالی که آنها نسبت به آنچه بر شما نازل شده است کفر می ورزند، و رسول خدا صلی الله علیه و آله و شما را به خاطر ایمان آوردن به پروردگارتان، از شهر و دیارتان بیرون می کنند! » (یا ایها الذین آمنوا لا تتخذوا عدوی و عدوکم اولیاء تلقون الیهم بالمودة و قد کفروا بما جائکم من الحق یخرجون الرسول و ایاکم ان تؤمنوا بالله ربکم)
این نکته روشن است که اگر هنگام تضاد «پیوندهای محبت و دوستی» با «پیوندهای اعتقادی و ارزشی» پیوند محبت و دوستی مقدم شمرده شود، پایه های اعتقاد و ارزشها متزلزل می گردد و انسان تدریجا به سوی باطل و فساد گرایش پیدا می کند؛ و نکته اساسی «حب فی الله و بغض فی الله» یا به تعبیر دیگر، تولای اولیاء الله و تبرای از اعداءالله نیز همین است. (دقت کنید)
سپس در ادامه این سخن (در آیه چهارم همین سوره) مسلمانان را به پیروی از ابراهیم علیه السلام و یارانش، به عنوان یک «اسوه حسنه» و «الگوی زیبا و پر ارزش» دعوت کرده، می فرماید: «در زندگی ابراهیم و کسانی که با او بودند اسوه خوبی برای شما وجود داشت، در آن هنگام که به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا می پرستید بیزاریم! » (قد کانت لکم اسوة حسنة فی ابراهیم والذین معه اذ قالوا لقومهم انا برآؤ منکم و مما تعبدون من دون الله)
اسوه (بروزن لقمه) معنی مصدری دارد؛ به معنی تاسی نمودن و در اصل به معنی حالتی است که از پیروی کردن دیگری حاصل می شود؛ به تعبیری دیگر، به معنی اقتدا کردن و پیروی نمودن است.
و ما در فارسی معمولی امروز از آن به عنوان سرمشق گرفتن تعبیر می کنیم.
بدیهی است این امر ممکن است در کارهای خوب باشد یا کارهای بد؛ به همین دلیل، در آیه مورد بحث تعبیر به اسوه حسنه شده؛ یعنی، کار ابراهیم و یارانش سرمشق خوبی برای شما بود، چرا که آنها پیوندهای ظاهری و مادی را با قومشان به خاطر گسستن پیوندهای توحیدی و اعتقادی قطع کردند.
[370]
«راغب» در «مفردات» معتقد است که واژه «اسی» (بروزن عصا) به معنی غم و اندوه، نیز از همین ماده گرفته شده (و این به خاطر آن است که به افراد ماتم زده و غمگین گفته می شود: «لک بفلان اسوة؛ تو باید از فلان کس سرمشق بگیری (که فلان مصیبت بزرگ بر او وارد شد و صبر و شکیبایی کرد! ) »
ولی بعضی از ارباب لغت مانند: ابن فارس در «مقاییس» ، این دو ماده را از یکدیگر جدا می داند (اولی را به اصطلاح ناقص واوی و دومی را ناقص یایی با دو معنی متفاوت می شمرد) .
به هر حال، قرآن مجید برای تشویق مسلمانان، به مساله مهم «حب فی الله و بغض فی الله» ابراهیم و یارانش را سرمشق قرار می دهد، چرا که انتخاب سرمشقها و الگوهای پاک و با ایمان و شجاع و مقاوم، تاثیر عمیقی در پاکسازی روح و فکر و اخلاق و اعمال انسان دارد.
این همان چیزی است که علمای اخلاق روی آن تکیه کرده و در سیر و سلوک الی الله انتخاب «قدوه» و «اسوه» را وسیله پیشرفت و تعالی می دانند.
در آیه دوم مورد بحث، که ادامه همان بحث آیه بالا است، بار دیگر به برنامه ابراهیم و یارانش اشاره کرده، می فرماید: «برای شما مسلمانان در برنامه زندگی آنها سرمشق نیکویی بود؛ برای آنها که امید به خدا و روز قیامت دارند، و هر کس (از تاسی به این مردان خدا) سرپیچی کند (و طرح دوستی با دشمنان خدا بریزد به خود زیان رسانده است و خداوند نیازی به او ندارد. ) ، او از همگان بی نیاز و شایسته ستایش است. » (لقد کان لکم فیهم اسوة حسنة لمن کان یرجوالله و الیوم الآخر و من یتول فان الله هو الغنی الحمید)
تفاوتی که این آیه با آیه قبل دارد در دو قسمت است: نخست این که، در این آیه بر این موضوع تکیه می کند که «حب فی الله و بغض فی الله» از آثار ایمان به خدا و معاد است؛ و دیگر این که این مساله چیزی نیست که خدا به آن نیاز داشته باشد، این نیاز شماست و برای تکامل روحی و معنوی و حفظ سلامت جامعه شما می باشد.
چهارمین آیه، که ناظر به جنگ احزاب است؛ به نکته مهمی اشاره می کند و آن این که علی رغم ضعفها و بی تابیها و بدگمانیهای بعضی از تازه مسلمانان در این میدان نبرد عظیم، پیامبراکرم صلی الله علیه و آله مانند کوهی استوار، مقاومت و ایستادگی کرد؛ از آرایش جنگهای صحیح و انتخاب بهترین روشهای نظامی لحظه ای غافل نمی ماند و در عین حال از راههای متخلف برای ایجاد شکاف در جبهه دشمن از پای نمی نشست؛ همراه دیگر مؤمنان کلنگ به دست گرفت و خندق کند، و برای حفظ یارانش با آنها مزاح و شوخی می کرد؛ برای دلگرم ساختن مؤمنان، آنان را به خواندن اشعار حماسی تشویق می نمود؛ آنی از یاد خدا غافل نبود، و یارانش را به آینده درخشان و فتوحات بزرگ نوید می داد.
همین امور سبب حفظ جمعیت اندک مسلمین در برابر گروه عظیم احزاب که از نظر ظاهری کاملا برتری داشتند، شد؛ این ایستادگی و مقاومت عجیب سرمشقی برای همه بود.
قرآن می فرماید: «رسول خدا (در میدان جنگ احزاب) اسوه نیکویی بود برای آنها که امید به خدا و روز رستاخیز دارند، و خدا را بسیار یاد می کنند. » (لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر و ذکر الله کثیرا)
نه تنها در میدان جنگ احزاب که مصداق جهاد اصغر محسوب می شد، پیغمبر صلی الله علیه و آله اسوه و الگو بود، بلکه در میدان جهاد اکبر و مبارزه با هوی و هوسهای نفسانی و تهذیب اخلاق نیز اسوه و سرمشق بسیار مهمی بود؛ و آن کسی که بتواند گام در جای گامهای آن بزرگوار بنهد، این راه پر فراز و نشیب را با سرعت خواهد پیمود.
قابل توجه این که در این آیه، علاوه بر مساله ایمان به خدا و روز جزا (لمن کان یرجوا الله و الیوم الآخر) ، روی یاد خدا نیز تکیه شده است، و با ذکر جمله (و ذکر الله کثیرا) نشان می دهد آنها که بسیار به یاد خدا هستند، از هدایتهای چنین پیشوایی الهام می گیرند، زیرا ایمان و ذکر خدا، آنها را متوجه مسؤولیتهای بزرگشان می کند؛ در نتیجه به دنبال رهبر و پیشوایی می گردند، و کسی را بهتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله برای این کار نمی یابند.
در پنجمین آیه، روی نقطه مقابل این مساله یعنی بغض فی الله تکیه کرده، می فرماید: «هیچ قومی را که ایمان به خدا و روز قیامت دارد نمی یابی که با دشمنان خدا و رسولش
[372]
دوستی کند، هر چند پدران یا فرزندان یا برادران یا خویشاوندان آنها باشند؛ آنها کسانی هستند که خدا ایمان رابر صفحه دلهایشان نوشته و با روحی از ناحیه خودش آنان را تقویت فرموده است. » (لا تجد قوما یؤمنون بالله و الیوم الآخر یوادون من حاد الله و رسوله و لوکانوا آبائهم او اخوانهم او عشیرتهم اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه)
این آیه نشان می دهد که هنگام قرار گرفتن بر سر دو راهی «حفظ پیوندهای الهی» و «حفظ پیوندهای خویشاوندی» کدام را باید مقدم شمرد؛ با صراحت می گوید: اگر نزدیکترین خویشاوندان از راه خدا منحرف شوند، و آلوده به کفر و فساد گردند، باید از آنها برید و به خدا و ارزشهای والای الهی انسانی پیوست.
قابل توجه این که با دو جمله بسیار پر معنی (اولئک کتب فی قلوبهم الایمان و ایدهم بروح منه) (آنها کسانی هستند که خدا ایمان را بر صفحه قلوبشان نوشته و با روح الهی آنان را تقویت فرموده است. ) بر این مساله تاکید می نهد.
یعنی «حب فی الله و بغض فی الله» از ایمان سرچشمه می گیرد، و تداوم تکامل ایمان هم از «حب فی الله و بغض فی الله» است.
و به تعبیر دیگر، هر دو در یکدیگر تاثیر متقابل دارند، با این تفاوت که آغاز کار باید از ایمان به مبدا و معاد شروع شود، و تکامل آن از «حب فی الله و بغض فی الله» حاصل گردد.
در ششمین آیه، سخن از پیوند معنوی و روحانی مؤمنان با یکدیگر است؛ می فرماید: «مردان و زنان با ایمان ولی (ویار و یاور) یکدیگرند؛ امر به معروف و نهی از منکر می کنند؛ نماز را بر پا می دارند؛ و زکات را می پردازند؛ و خدا و رسولش را اطاعت می کنند؛ بزودی خدا آنان را مورد رحمت خویش قرار می دهد، خداوند توانا و حکیم است! » (والمؤمنون و المؤمنات بعضهم اولیاء بعض یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر و یقیمون الصلوة و یؤتون الزکاة و یطیعون الله و رسوله الئک سیرحمهم الله ان الله عزیز حکیم)
این پیوند معنوی و روحانی که بر اساس امر به معروف و نهی از منکر و اقامه نماز و اداء زکات و اطاعت خدا و پیامبرش، استوار است؛ سبب می شود که آنها نه تنها در اعمال و رفتار، بلکه در خلق و خوی خویش از یکدیگر الهام بگیرند؛ و هر کدام سرمشق برای دیگری باشند؛ و اگر می خواهند همرنگ جماعت شوند، باید همرنگ این جماعت شوند، نه جماعتهای گمراه و منحرفی که باید رابطه خود را از آنها برید!
در واقع امر به معروف و نهی از منکر که در سرلوحه برنامه های آنها - طبق آیه فوق - قرار گرفته، آنها را ملزم می دارد که مراقب اخلاق و اعمال یکدیگر باشند؛ و این خود کمک مؤثری به تهذیب اخلاق و نفوس می کند.
در هفتمین آیه، تفاوت خط مؤمنان و کافران تبیین شده است؛ مؤمنان، به خدا وابسته اند و از صفات جمال و جلال او سرمشق می گیرند؛ و کافران به طاغوت وابسته بوده و اعمال و اخلاق آنها بازتابی از صفات طاغوت است؛ می فرماید: «خداوند، ولی و سرپرست کسانی است که ایمان آورده اند؛ آنها را از ظلمتها، به سوی نور خارج می سازد؛ (اما) کسانی که کافر شدند، اولیای آنها طاغوتها هستند که آنها را از نور، به سوی ظلمتها بیرون می برند؛ آنها اهل آتشند و همیشه در آن خواهند ماند. » (الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور و الذین کفروا اولیائهم الطاغوت یخرجونهم من النور الی الظلمات اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون)
در این آیه، خارج شدن از ظلمات به نور، به صورت نتیجه ولایت خداوند بر مؤمنان ذکر شده است، و خروج از نور به سوی ظلمتها از آثار ولایت طاغوت.
نور و ظلمت در این آیه، معنی وسیعی دارد که تمام نیکیها و بدیها، خوبیها و زشتیها و فضائل رذائل را شامل می شود.
آری! آن کس که در سایه ولایت «الله» قرار گیرد، هجرتش از رذائل به فضائل و از بدیها به خوبیها آغاز می گردد؛ زیرا سرمشق او در همه جا صفات جلال و جمال خداست. او به سوی پاکی می رود، چرا که ذات مقدس خدا از هر آلودگی و نقص، پاک و منزه است. او به سوی رحمت و رافت، و جود و سخاوت پیش می رود، چرا که ذات خداوند، رحمان و رحیم، و جواد و کریم است؛ و به همین ترتیب، حرکت به سوی فضائل دیگر شروع می شود، چرا که نقطه امید و مقصد و مقصود و معبود و محبوب، اوست.
درست عکس این حرکت، یعنی از فضائل به سوی رذائل از آن کسانی است که طاغوت (بتهای بی شعور و بی خاصیت و فاقد چشم و گوش و هوش، و همچنین انسانهای طغیانگر و خود کامه) را ولی خود قرار داده اند.
در هشتمین آیه، قرآن مجید همه مؤمنان را مخاطب ساخته و می گوید: «ای کسانی که ایمان آورده اید تقوای الهی پیشه کنید و (همیشه) با صادقان باشید! (یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین)
در حقیقت جمله دوم در آیه شریفه (کونوا مع الصادقین) تکمیل جمله اول (اتقوا الله) است. آری! برای پیمودن راه تقوا و پرهیزکاری، و پاکی ظاهر و باطن باید همراه و همگام صادقان بود و در سایه آنها قدم برداشت.
در روایات فراوانی که از طرق شیعه و اهل سنت در منابع معروف اسلامی آمده است، این آیه تطبیق بر علی علیه السلام یا همه اهل بیت: شده است.
این روایات را می توانید در «الدر المنثور سیوطی» و «مناقب خوارزمی» و «دررالسمطین زرندی» و «شواهد التنزیل» حاکم حسکانی و کتب دیگر، مطالعه کنید. (1)
«حافظ سلیمان قندوزی» در «ینابیع المودة» ، و «علامه حموینی» در «فرائد السمطین» ، و «شیخ ابو الحسن کازرونی» در «شرف النبی» نیز بخشی از این احادیث را آورده اند. (2)
در یکی از این احادیث می خوانیم که بعد از نزول آیه فوق، سلمان فارسی از پیامبراکرم صلی الله علیه و آله پرسید: آیا این آیه عام است یا خاص؟ پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اما المامورون فعامة المؤمنین، و اما الصادقون فخاصة اخی علی و اوصیائه من بعده الی یوم القیامة؛ ماموران به این آیه، همه مؤمنانند، و اما صادقان، خصوص برادرم علی علیه السلام و اوصیای بعد از او تا روز قیامت هستند! » (3)
[375]
بدیهی است این همراهی و همگامی با علی علیه السلام و اوصیای او که تا روز قیامت تداوم دارد برای تمسک به رهبری آنها و اقتدا در عمل و اخلاق و هدایت است.
نتیجه:
از مجموع آنچه در آیات بالا آمد که بخشی از آیات تولی و تبری است بخوبی استفاده می شود که مساله پیوند با ذات پاک خداوند و اولیاءالله، و بریدن از ظالمان و فاسدان و طاغوتها، و در یک کلمه «حب فی الله و بغض فی الله» از اساسی ترین و اصولی ترین تعلیمات قرآن است، که اثر عمیقی در مسائل اخلاقی دارد.
این اصل قرآنی و اسلامی، در تمام مسایل زندگی انسان تاثیر مستقیم دارد اعم از مسائل فردی و اجتماعی و دنیایی و آخرتی. و از جمله در مسائل اخلاقی که مورد بحث ما است، نیز اثر فوق العاده ای دارد.
مؤمنان را می سازد؛ آنها را تهذیب می کند؛ و به آنها تعلیم می دهد که در هر قدم، نیکان و پاکان مخصوصا پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و امامان معصوم: را اسوه و قدوه و سرمشق خود قرار دهند؛ و این از گامهای مؤثر برای وصول به هدف آفرینش انسان یعنی تهذیب نفس و پرورش فضائل اخلاقی است.
1- برای توضیح بیشتر به کتاب پیام قرآن، جلد9، مراجعه کنید.2- همان.3- ینابیع المودة، صفحه 115
با اندکی مطالعه در سیره اهل بیت علیهم السلام می توان به حضور گسترده آیات وحیانی قرآن در تمام زوایای زندگی آنان پی برد. آنان چنان قرآن را با زندگانی روزمره خود، عجین کرده بودند که کمتر حدیث یا روایتی را می توان از ائمّه اهل بیت علیهم السلام به دست آورد که در آن آیه، اشاره، شاهد و یا تفسیری از قرآن نباشد. آن بزرگواران از روز تولّد با آیات الهی زبان می گشودند و هنگام شهادت نیز کلام وحی بر زبان داشتند. طبق نوشته علامه مجلسی، سر امام حسین علیه السلام بعد از شهادت آن حضرت بر بالای نیزه، آیات قرآن را تلاوت می نمود.(1) و به خفتگان و غفلت زدگان هشدار می داد که این آیات الهی، جاودانه باقی خواهند ماند و با کشته شدن و شهادت ما این آیات فراموش نمی شود. این حقیقت در زندگی تمام پیشوایان معصوم علیهم السلام نمایان بود. تاریخ نگاران در مورد امام رضاعلیه السلام نوشته اند: همه سخنان، پاسخ ها و مثال های آن حضرت برگرفته از قرآن بود. او هر سه روز یکبار قرآن را ختم می کرد و می فرمود: اگر بخواهم، در کمتر از سه روز هم می توانم آن را ختم نمایم؛ اما هرگز آیه ای را تلاوت نمی کنم مگر اینکه در معنا، شأن نزول و وقت نزول آن می اندیشم.(2)
ائمّه علیهم السلام این چنین بودند و ترویج فرهنگ قرآنی را در جامعه برخود لازم دانسته و از هیچ کوششی در این رابطه دریغ نمی نمودند. در این فرصت، مواردی از رفتار و گفتار چهارده معصوم علیهم السلام را به ترتیب از خاتم انبیاءصلی الله علیه وآله وسلم تا خاتم اوصیا(عجّ) در ارتباط با ترویج فرهنگ قرآنی در جامعه و توضیح و معانی آیات و بیان اشارات وحی به مخاطبان گرامی تقدیم می داریم.
پیامبر اسلام صلی الله علیه وآله وسلم همواره از حال یارانش جویا می شد. حضرت روزی شنید که یکی از اصحاب بیمار است، بنابراین به عیادتش رفت و از او احوال پرسی نمود. بیمار گفت: یا رسول الله! نماز مغرب را که در مسجد به شما اقتدا کرده بودم، شما سوره قارعه را قرائت کردید. در آن لحظه من چنان تحت تأثیر این آیه قرار گرفتم و از خداوند خواستم: پروردگارا! اگر در نزد تو گنهکارم، طاقت عذاب آخرت را ندارم، در همین دنیا مرا عذاب کن! اکنون می بینید که مریض شده ام!
رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم فرمود: دعای درستی نکردی! می بایست در دعا از قرآن سرمشق بگیری که دعا کردن را به ما می آموزد و می فرماید: «رَبَّنَآ ءَاتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الْأَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(3)؛ پروردگارا! هم در دنیا و هم در آخرت به ما پاداش نیک بده و ما را از عذاب دوزخ نگهدار.
آنگاه رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم برای او دعا کرد و او از بیماری شفا یافت.(4)
امیرمؤمنان علی علیه السلام در گفت و گوها و رفتارهای فردی و اجتماعی خویش بر آیات الهی اصرار ورزیده و بر ترویج آن اهتمام ویژه ای داشت. آن حضرت بر این باور بود که:
«اَنَّ القُرآنَ هُوَ النَّاصِحُ الّذی لایَغُشُّ واَلهادی الّذی لا یُضِلُّ وَالمُحَدِّثُ الذی لایَکْذِبُ (5)؛ همانا این قرآن پند دهنده ای است که نمی فریبد و هدایت کننده ای است که گمراه نمی سازد و سخنگویی است که هرگز دروغ نمی گوید.»
به همین علّت، امام در فرصت های مناسب از آیات قرآن بهره می گرفت. داستان زیر، نمونه ای از این حقیقت است:
زمانی معاویه از عقیل پرسید: داستان آهن سرخ شده چیست؟ عقیل گفت: در اوائل حکومت علی علیه السلام روزگار بر من فشار آورد و مخارج زندگی، مرا ناتوان ساخت. نزد خود اندیشیدم که برادرم به حکومت رسیده و اموال زیادی در اختیار دارد؛ پس نزد او رفته و یاری بخواهم. با همین قصد در یکی از شب های تاریک، با کمک فرزندم (ظاهراً در آن زمان عقیل پیر بوده و روشنایی چشمانش را از دست داده بود) به خانه علی علیه السلام رفتم. او به پسرم گفت که ما دو نفر را تنها بگذارد و خود از اطاق بیرون رود. وقتی اطاق خلوت شد، علی علیه السلام گفت: بیا نزدیک، بگیر! من با حرص و طمعی وصف ناپذیر و به گمان اینکه کیسه ای طلا به من خواهد داد، به سرعت به نزدش شتافته و دستم را به سویش دراز کردم، ولی ناگهان آهن تفتیده ای را - که در آتش سرخ شده بود - به دستم داد. از شدّت سوزش و حرارت، فریاد کشیدم و آن را به زمین انداختم. در آن حال، علی علیه السلام فرمود:
مادرت به عزایت بگرید! این حرارت آهن است که انسانی آن را با آتش دنیا داغ کرده است. آیا تو از آزار کوتاه مدّت ناله می کنی؛ اما من از آتش سوزان و جاویدان جهنّم ننالم؟! پس، فردای قیامت به من و تو چه خواهد گذشت، اگر ما را به رشته زنجیر آتشین دوزخ بکشند؟
و سپس این آیه را تلاوت فرمود: «اِذِ الاَغلالُ فی أَعْناقِهِم وَالسَّلاسِلُ یُسْحَبُونَ»(6)؛ در آن هنگام که غل و زنجیرها برگردن های آنان قرارگرفته و آنها را به سوی آتش جهنّم می کشند.
و در آخر به من گفت: برادر! جز آنچه که خداوند برای تو تعیین کرده، حقّی از بیت المال در نزد من نداری! برو پیش خانواده ات!(7)
امام علی علیه السلام در مورد زهد می فرمود: «اَلزُّهدُ کُلُّهُ بَینَ کَلِمَتَینِ مِنَ القرآنِ: قال اللهُ سُبحانه: «لِکَیْلا تَأسَوْا عَلی ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم»(8) وَ مَنْ لَمْ یَأِسَ عَلَی الماضی وَ لَمْ یَفْرَحْ بِالآتی فَقَدْ أَخَذَ الزُّهدَ بِطَرَفَیْهِ»؛ زهد در بین دو کلمه از قرآن است؛ آنجا که خدای سبحان فرمود: «برآنچه از دست شما رفته، حسرت نخورید و به آنچه به شما رسیده، شادمان مباشید.» بنابراین کسی که بر گذشته افسوس نخورد و به آینده شادمان نباشد، همه جوانب زهد را رعایت کرده است.»(9)
در فرهنگ اهل بیت علیهم السلام برای تحکیم روابط والدین و فرزندان شیوه هایی در نظر گرفته شده است و اگر در خانواده این روش ها رعایت شود، افزون بر تحکیم روابط خانوادگی و افزایش مهر و محبّت، موجب خشنودی خداوند متعال نیز خواهد شد. نیکو صداکردن یکدیگر، یکی از این شیوه هاست. انتخاب کلمات زیبا و عاطفه برانگیز که عشق و علاقه سرشار به اطرافیان را نشان می دهد، در مخاطب تأثیر روانی دارد. در این رابطه یک روایت تربیتی را مرور می کنیم:
حضرت فاطمه علیها السلام نقل می کند: وقتی آیه «لاتَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسُولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُمْ بَعضاً»(10)؛ «رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم را به هنگام خطاب همانند خودتان صدا نکنید و نام نبرید (او را یا رسول الله خطاب کنید) نازل شد»، من طبق آیه، آن حضرت را «یا رسول الله» خطاب می کردم و از این که مثل سابق «پدر» صدا کنم، بیم داشتم! پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم دو سه بار چیزی نگفت؛ اما یکبار به من فرمود: ای فاطمه! آن آیه در مورد تو و خانواده و نسل تو نازل نشده است! تو از منی و من هم از توام! آن آیه برای جفاکاران و درشتخویان قریش که اهل گردنکشی و تکبّرند، نازل گشته است. دوست دارم تو همچنان مرا «پدر» صدا کنی که این گونه خطاب، دل را زنده تر می دارد و خداوند متعال را خشنودتر می سازد.(11)
پس از رحلت رسول گرامی اسلام صلی الله علیه وآله وسلم ابوبکر بر مسند خلافت نشست و عوامل وی، «فدک» را که از مِلک پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم بود و از نظر شرعی و به طریق ارث به تنها فرزند رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم؛ یعنی حضرت فاطمه زهراعلیها السلام می رسید، به زور تصرّف کرده و کارگزار حضرت فاطمه علیها السلام را از آنجا بیرون راندند. علی علیه السلام به فاطمه علیها السلام فرمود: برو نزد ابوبکر و ارث خودت را از او بگیر! حضرت زهراعلیها السلام به نزد ابوبکر آمده، فرمود: ارثی را که از پدرم، رسول خداصلی الله علیه وآله وسلم رسیده، به من بازگردانید! خلیفه گفت: پیامبران ارث باقی نمی گذارند! فاطمه علیها السلام فرمود: «وَ وَرِثَ سُلیمانُ داوُدَ»(12)؛ «حضرت سلیمان از پدرش حضرت داود ارث برد.» خلیفه عصبانی شده و سخن خود را تکرار کرد که پیامبر ارث نمی گذارد! فاطمه علیها السلام فرمود: آیا زکریای پیامبر عرض نکرد: «فَهَبْ لی مِنْ لَدُنکَ وَلِیّاً وَ یَرِثُنی وَ یَرِثُ مِنْ آلِ یَعقُوبَ»(13)؛ «خدایا! از نزد خود جانشین به من ببخش که وارث من و خاندان یعقوب باشد.» ابوبکر بازهمان سخن قبلی خود را تکرار کرد، بدون اینکه به استدلال های قرآنی حضرت فاطمه علیها السلام پاسخی داده باشد! حضرت فاطمه علیها السلام دوباره فرمود: آیا خداوند در قرآن نفرموده است: «یُوصیکُمُ اللهُ فی أَولادِکُمْ لِلذَّکَرِ مِثلُ حَظِّ الاُنثَیَینْ»(14)؛ «خداوند شما را در مورد فرزندانتان سفارش می کند که برای فرزند پسر، مطابق سهم دو دختر بدهید.»؟! خلیفه سخن اوّل خود را دوباره تکرار کرد که پیامبر از خود ارث نمی گذارد. به این ترتیب حضرت زهراعلیها السلام با منطق وحیانی قرآن از حقّ خود دفاع کرد و «ارث» را ثابت نمود؛ اما آنان در مقابل این منطق الهی به زور متوسّل شده و به او ظلم نمودند.(15)
انس بن مالک می گوید: یکی از کنیزان امام حسن مجتبی علیه السلام شاخه گلی را به حضور حضرت آورده و به آن بزرگوار تقدیم کرد. امام حسن علیه السلام آن شاخه گل را با کمال میل پذیرفته و به او فرمود: من تو را در راه خدا آزاد کردم. من با تعجّب گفتم: در مقابل اهداء یک شاخه گلِ ناچیز، شما او را آزاد کردید؟ امام در پاسخ فرمود: خداوند متعال در قرآن به ما چنین یاد داده است: «اذا حُیّیتُم بِتَحیَّةٍ فَحَیُّوا بِأَحْسَنَ مِنْها»(16)؛ «هرگاه کسی به شما تحیّت گوید، پاسخ آن را بهتر از آن بدهید.» سپس فرمود: پاسخ بهتر، همان آزاد کردن است.(17)
جمعی از سادات بنی هاشم، شبی در منزل امام حسن مجتبی علیه السلام مهمان بودند و از موضوعات مختلف سخن می گفتند. هنگام صرف غذا رسید؛ یکی از خدمتکاران، در اثر سهل انگاری، هنگامی که غذای داغ را بر سر سفره می آورد، مقداری بر روی پای امام حسن علیه السلام ریخت و پای مبارکش مجروح شد. غلام، به سرعت زبان به عذرخواهی گشود و گفت: سرورم! خدای متعال می فرماید: «اَلْکاظِمینَ الْغَیْظ»؛ «پرهیزگاران خشم خود را فرو می برند!» امام فرمود: خشم خود را فرو بردم. غلام ادامه داد: «وَالعافینَ عَنِ النَّاسِ»؛ «از خطای مردم می گذرند.» امام فرمود: تو را عفو کردم. غلام اضافه کرد: «وَاللهُ یُحِبُّ المُحْسِنینَ»(18)؛ «خداوند، نیکوکاران و احسان کنندگان را دوست دارد.» امام علیه السلام پانصد درهم به او بخشید و او را آزاد کرد.(19)
روزی امام حسین علیه السلام از مقابل عبدالله بن عمروعاص عبور می کرد. عبدالله با مشاهده امام حسین علیه السلام، در حالی که به آن بزرگوار اشاره می کرد، به حاضران گفت: هرکس دوست دارد محبوب ترین مردم زمین را در نزد اهل آسمان ببیند، به این شخصِ عابر نگاه کند، گرچه من پس از حادثه صفّین تاکنون با او سخن نگفته ام!
ابوسعید خدری او را نزد امام حسین علیه السلام برد و گفته هایش را مطرح نمود. حضرت از عبدالله پرسید: آیا تو می دانستی که من محبوب ترین مردم زمین، نزد آسمانیانم و در عین حال با من و پدرم در صفّین به جنگ برخواستی؟ به خدا سوگند که پدر من از من بهتر بود!
عبدالله پوزش خواسته و گفت: پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم به من فرمود: از پدرت اطاعت کن و چنین کردم! حضرت سیّدالشّهداعلیه السلام فرمود: آیا کلام خداوند را نشنیده ای که می فرماید: «وَإنْ جاهَداکَ عَلی أَنْ تُشْرِکَ بی مالَیْسَ لَکَ بِهِ عِلمٌ فَلا تُطِعْهُما»(20)؛ «اگر پدر و مادرت تو را وادار کنند که چیزی را همتای من قرار دهی، که از آن آگاهی نداری، و می دانی که باطل است، از آنها پیروی نکن!؟» آیا سخن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم را نشنیده بودی که: همانا اطاعت از غیر خدا، فقط در کارهای نیک است؟! و نیز گفتار آن بزرگوار را که: هیچ مخلوقی را در چیزی که نافرمانی آفریدگار است، نباید اطاعت کرد؟!(21)
امام حسین علیه السلام از شخصی پرسید: به نظر تو کدام یک از دوکار با ارزش تر است؛ مردی می خواهد بیچاره ناتوانی را به قتل برساند و تو او را از دست قاتل می رهانی، یا فردی ناصبی که دارای اعتقادات فاسد و باطلی است، تلاش می کند اعتقادات یک انسان مؤمنِ درمانده و ضعیف از شیعیان ما را متزلزل کرده و گمراه کند و تو با شیوه ای او را راهنمایی کرده و از انحرافش جلوگیری و ناصبی را با استدلال های الهی شکست داده و مغلوبش می کنی؟
امام حسین علیه السلام در ادامه سخنانش فرمود: آری، اگر این مؤمن را از دست آن فرد ناصبی نجات دهی، ارزش بالاتری دارد. خداوند متعال در قرآن فرمود: «مَنْ أَحْیاها فَکَأنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمیعاً»(22)؛ «هرکس یک انسان را زنده کند، مثل این است که تمام مردم را زنده کرده است.»
و تفسیر این آیه چنین است: هرکه آن نفس انسانی را زنده کند و از کفر به ایمان هدایت نماید، همانند این است که تمام مردم را از کشته شدن با شمشیرهای آهنین پاسداری کرده است.(23)
امام در حدیث دیگری در توضیح این سخن، فرمود: برتری کسی که یتیم آل محمّد را - که از پیشوایان خود جدا شده و در سراشیبی جهل و ظلمت سقوط کرده - از ورطه جهالت رهانیده و راه حق را برایش نمایانده و او را از اشتباهاتش برگردانده، برکسی که به یتیمِ گرسنه و تشنه آب و غذا می دهد، همانند برتری آفتاب نسبت به ستاره سُها (ستاره کم نور) است.(24)
زید بن علی بن الحسین علیهم السلام می گوید: از پدرم (امام زین العابدین علیه السلام) پرسیدم: پدرجان! مگر این طور نیست که خداوند متعال با مکان توصیف نمی شود و برای او مکانی نیست؟ فرمود: بله، خداوند متعال بزرگتر از این است که به مکان توصیف شود. گفتم: پس اینکه حضرت موسی علیه السلام در معراج به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم فرمود: به سوی پروردگارت برگرد؛ چه معنایی دارد؟ فرمود: معنای آن مانند سخن حضرت ابراهیم علیه السلام است که فرمود: «اِنّی ذاهِبٌ اِلی رَبّی سَیَهْدین»(25)؛ «من به سوی خدای خود می روم که هدایتم خواهد کرد» و مانند سخن موسی علیه السلام است که گفت: «وَ عَجِلْتُ اِلَیْکَ رَبِّ لِتَرْضی»(26)؛ «پروردگارا! من برای خشنودی تو تعجیل کرده و به سویت آمدم»، همین طور شبیه کلام خداوند متعال است که دستور داد: «فَفِرُّوا اِلیَ اللهِ»(27)؛ «(ای بندگان خدا از هر کفر و شرّی) به سوی خدا بگریزید»؛ یعنی به سوی خانه خدا بروید. پسرم! کعبه، خانه خداست؛ هرکس آنجا را زیارت کند، خدا را زیارت کرده است. همچنین مساجد، خانه های خدا هستند و هرکس به سوی آنها برود، همانا خدا را قصد کرده و به سوی او رفته است و نمازگزار پیوسته در محضر خدا و در مقابل او است تا از نمازش فارغ شود. خداوند بزرگ بقعه ها و مراکزی در آسمان ها دارد که هرکس به آنها عروج کند، توسّط آن به سوی خداوند عروج کرده است. آیا نشنیده ای که خداوند می فرماید: «تَعْرُجُ الْمَلائِکَةُ وَالرُّوحُ اِلَیْهِ»(28)؛ «فرشتگان و روح به سوی خداوند بالا می روند» و در مورد عیسی علیه السلام فرمود: «بَلْ رَفَعَهُ اللهُ الیهِ»(29)؛ «یقیناً او را نکشته اند، بلکه خداوند او را به سوی خود بالا برد.» و در سوره فاطر فرمود: «اِلَیْهِ یَصْعَدُ الکَلِمُ الطِّیْبُ»(30)؛ «سخنان پاکیزه به سوی خدا صعود می کند.»(31)
البته انسان در هر زمان و مکان در محضر خداست؛ ولی خداوند متعال برای تقرّب بیشتر بندگان و برای آسایش و آرامش آنان، زمان ها و مکانهایی را معیّن کرده است که ویژگی خاصّی دارند.
احترام به همسر، یکی از نکات مهمّ تربیتی است که در پرورش صحیح فرزندان نقش دارد. امام باقرعلیه السلام در این زمینه با الهام از آیات قرآن به اعتراض یکی از یارانش پاسخ گفت. حکم بن عُتَیبه روزی برای ملاقات امام پنجم علیه السلام به منزل آن حضرت رفت. او امام را در خانه ای آراسته و زیبا یافت، در حالی که حضرت لباس های نو و رنگین پوشیده بود. حکم بن عتیبه از وضع زندگی امام باقرعلیه السلام به شگفت آمد و با نگاهی تعجّب آمیز، به آن حضرت و اطاق آراسته نظاره می کرد. پیشوای پنجم که افکار وی را از نگاهش دریافته بود، از او پرسید: ای حکم! نظر تو در مورد این گونه زندگی چیست؟ حکم عرض کرد: برای من زیبنده نیست در مورد زندگی شما سخنی بگویم و اعتراض داشته باشم؛ اما در میان ما، جوانانِ تجمّل طلب و تازه دامادها چنین می کنند. امام باقرعلیه السلام فرمود: ای حکم! «مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللهِ الّتی أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَالطَّیباتِ مِنَ الرِّزقِ»(32)؛ «چه کسی زینت هایی را که خداوند برای بندگانش آفریده و روزی های پاکیزه را حرام نموده است.» این زینت ها و زیبایی ها را خداوند متعال برای بندگانش قرار داده است.
آن حضرت در ادامه سخنانش توضیح داد: اما این خانه را که می بینی، خانه همسرم است و من چون تازه با او ازدواج کرده ام، به احترام وی به اینجا آمده ام و لباس زیبا پوشیده ام؛ ولی خانه خود من همان منزل ساده ای است که تو آن را دیده ای.(33)
روزی ابن ابی العوجا، یکی از دانشمندان مخالف اسلام، پرسشی از هشام بن حکم، شاگرد ممتاز مکتب امام صادق علیه السلام در مورد قرآن مطرح کرد. او گفت: به نظر من در برخی آیات قرآن تناقض وجود دارد؛ چرا که از سویی در آیه سوم سوره نساء می گوید: «فَانْکِحُواْ مَا طَابَ لَکُم مِّنَ النِّسَآءِ مَثْنَی وَثُلَثَ وَرُبَعَ فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُواْ فَوَ حِدَةً»؛ با زنان پاک (مسلمان) ازدواج کنید با دو یا سه یا چهار زن، و اگر می ترسید میان آنها به عدالت رفتار نکنید، پس به یک همسر اکتفا کنید.
از سویی دیگر در آیه 129 همین سوره عدالت را غیر ممکن می داند و می گوید: «وَلَن تَسْتَطیعُواْ أَن تَعْدِلُواْ بَیْنَ النِّسَآءِ وَلَوْ حَرَصْتُمْ»؛ هرگز نمی توانید میان زنان به عدالت رفتار کنید، هرچند در این راه بکوشید.
با ضمیمه کردن آیه دوم به آیه اوّل، در می یابیم که «تعدّد زوجات در اسلام» ممنوع است؛ زیرا تعدّد زوجات، مشروط به عدالت است و عدالت هم ممکن نیست، پس تعدّد زوجات در اسلام، حرام است.
هشام از پاسخ این شبهه فروماند و از ابن ابی العوجا فرصت خواست و برای حلّ مشکل به مدینه شتافت. او از امام صادق علیه السلام پاسخ شبهه را سؤال کرد و حضرت فرمود: منظور از عدالت در آیه سوم نساء، عدالت در نفقه و رعایت حقوق همسری و طرز رفتار و کردار است و مقصود از عدالت در آیه 129 همین سوره، عدالت در تمایلات قلبی و مهر و محبّت است. بنابراین، تعدّد زوجات در اسلام حرام نیست و طبق شرایطی جائز است.(34)
شقیق بلخی - که از عرفای نامدار زمان امام هفتم علیه السلام است - می گوید: در سال 149 ق. به قصد زیارت خانه خدا در «قادسیه»، به کاروان حجّاج پیوستم. در میان کاروان به جوانی خوش سیما و گندمگون برخورد کردم. او جامه ای پشمی به تن کرده و از کاروانیان به دور نشسته بود. پیش خود گفتم: این جوان شاید از صوفیه باشد و موجب زحمت همسفران خواهد شد! بنابراین به قصد پند و اندرز به نزدش رفتم. او مرا با نام، خطاب کرد و گفت: ای شقیق! خداوند می فرماید: «إِجْتَنِبُواْ کَثِیرًا مِّنَ الظَّنِ ّ إِنَّ بَعْضَ الظَّنِ ّ إِثْمٌ»(35)؛ «از گمان های بسیاری اجتناب کنید که برخی از گمان ها گناه است.» من از او جدا شدم؛ اما در این اندیشه بودم که چگونه از نام و اندیشه قلبی من باخبر بود. پس از طیّ مسیر طولانی به «واقعه» - منزلی در بین مکّه و کوفه - رسیدیم. او را دیدم که نماز می خواند در حالی که اعضای بدنش از خوف خدا می لرزند و اشک در چشمانش جاری است. منتظر ماندم تا از نماز فارغ شود و من از پندار نادرستم معذرت بخواهم. او نماز را تمام کرده و رو به من نمود و این آیه را قرائت کرد: «وَإِنِّی لَغَفَّارٌ لِّمَنْ تَابَ وَ ءَامَنَ وَ عَمِلَ صَلِحًا ثُمَّ اهْتَدَی »(36)؛ «همانا من خطای کسی را که توبه کرده و ایمان بیاورد و عمل صالح انجام دهد و به راه راست بیاید، آمرزنده ام.»
بر تعجّبم افزوده شد. هنگامی که در مکّه چند نفر دور او را گرفته بودند، از یکی پرسیدم: این آقا کیست؟ آن شخص گفت: او موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است.(37)
مأمون، جلساتی را با حضور امام رضاعلیه السلام و بسیاری از دانشمندان اهل سنّت و برجستگان سایر ادیان، برگزار می کرد. در یکی از آن جلسات سخن از فضیلت اهل بیت علیهم السلام به میان آمد. آنان از محضر امام هشتم علیه السلام درخواست کردند که از قرآن برای این نکته دلیل بیاورد. در شمار آیاتی که امام رضاعلیه السلام برای فضیلت اهل بیت علیهم السلام بیان کرد، این آیه بود: «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ اِنْ کُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ»(38)؛ «اگر نمی دانید از اهل ذکر (آگاهان) بپرسید.» امام فرمود: مراد از اهل ذکر، ما خانواده هستیم، اگر نمی دانید از ما بپرسید. برخی از دانشمندان مجلس گفتند: مقصود از اهل ذکر یهود و نصارا هستند! امام فرمود: سبحان الله! اگر ما پرسیدیم و آنها هم به دین خودشان دعوت کردند و گفتند: دین ما بهتر از دین اسلام است، آیا چنین کاری بر ما جائز است؟ هنگامی که آنان ساکت شدند و پاسخی برای امام رضاعلیه السلام نیافتند، مأمون گفت: ای اباالحسن! آیا ممکن است این سخن را توضیح داده و تفسیر آیه را شفّاف تر بیان کنید! امام علیه السلام فرمود: بله، «ذکر»، رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم است و ما (اهل بیت) اهل آن حضرت هستیم و این معنا در سوره طلاق به طور شفّاف بیان شده است. خداوند در آنجا می فرماید: « ... فَاتَّقُواْ اللهَ یَأُوْلِی الْأَلْبَبِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ قَدْ أَنزَلَ اللهُ إِلَیْکُمْ ذِکْرًا* رَّسُولًا یَتْلُواْ عَلَیْکُمْ ءَایَتِ اللهِ مُبَیِّنَتٍ»(39)؛ «از (مخالفت فرمان) خداوند بپرهیزید ای خردمندانی که ایمان آورده اید! زیرا خداوند «ذکر» را برای شما فرستاده؛ رسولی که آیات روشن خدا را بر شما تلاوت می کند.» پس ذکر، رسول الله است و ماهم اهل ذکر هستیم.(40)
قاسم بن عبدالرحمن ابتدا به مذهب زیدیه گرایش داشت، تا اینکه به شهر بغداد سفر کرد و مدّتی را در آنجا گذراند. او روزی در یکی از خیابان های بغداد مردم را دید که در شور و شوق و جنب و جوش هستند؛ بعضی می دوند و برخی در بالای بلندی ها جای گرفته اند و بعضی ایستاده اند و نقطه ای را تماشا می کنند. او از مردم پرسید: چه خبر شده؟ آنان گفتند: ابن الرّضا! ابن الرّضا! (یعنی حضرت جوادعلیه السلام فرزند امام رضاعلیه السلام می آید.) او در این اندیشه بود که بایستد و صحنه استقبال مردم را نظاره کند که حضرت جوادعلیه السلام سوار بر قاطری نمایان شد. قاسم زیر لب زمزمه کرد که: خداوند، گروه امامیه را از رحمت خود دور کند! آنها براین باورند که خداوند متعال اطاعت این جوان را بر مردم واجب کرده است؟ همین که این اندیشه از ذهنش خطور کرد، حضرت جوادعلیه السلام که نزد او رسیده بود، به او رو کرد و این آیه را قرائت فرمود: ای قاسم بن عبدالرحمن! «أَبَشَراً مِنَّا واحِداً نَتَّبِعُهُ اِنَّا اِذاً لَفی ضَلالٍ وَسُعُرٍ»(41)؛ «(قوم ثمود گفتند:) آیا ما بشری از جنس خود را پیروی کنیم؟! اگر چنین کنیم، در گمراهی و جنون خواهیم بود.» وی پیش خود گفت: مثل این که او ساحر است و از دل من خبر می دهد؟! حضرت دوباره وی را مخاطب قرار داده، فرمود: «ءَأُلْقِیَ الذِّکْرُ عَلَیْهِ مِنْ بَیْنِنا بَلْ هُوَ کَذَّابٌ أَشِرْ»(42)؛ «تنها بر او وحی نازل شده؟! نه، او آدم بسیار دروغگو و خود پسند است.» قاسم می گوید: وقتی این دلیل واضح و روشن را مشاهده کردم، از مذهب زیدیه دست برداشتم و یقین کردم که آن حضرت، حجّت خدا بر مردم است.(43)
در عصر امامت حضرت هادی علیه السلام مردی مسیحی با زنی مسلمان ارتباط نامشروع برقرار کرده و مرتکب فحشا شد، پس شهادتین را گفت و اسلام آورد. مأموران متوکّل عبّاسی او را دستگیر کرده و نزد خلیفه آوردند. از میان دانشمندان حاضر، یحیی بن اکثم، شاخص ترین عالم دربار عبّاسی، حکم نمود که: مسلمان شدن او پلیدی کفر و زشتی عمل غیر شرعی وی را از بین می برد و اجرای حدّ شرعی بر او لازم نیست. عدّه ای دیگر از فقها گفتند: باید بر او سه بار حدّ جاری شود. برخی از علما نیز نظرات دیگری ارائه دادند. متوکّل که از اختلاف آرای علما متحیّر مانده بود، ناچار به حضرت هادی علیه السلام متوسّل شد و حکم حقیقی را از آن منبع دانش پرسید. آن حضرت با شنیدن ماجرا فرمود: «ُضْرَبُ حتَّی یَمُوتُ؛ آن قدر باید شلاّق زده شود تا بمیرد.» یحیی بن اکثم و سایر فقها اعتراض کرده، گفتند: یا امیر! چنین حکمی در کتاب خدا و سنت پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم وجود ندارد. از او مدرک این فتوا را بخواه! هنگامی که متوکّل از امام علی النّقی علیه السلام مدرک خواست، حضرت با اشاره به آیاتی از سوره غافر برای او چنین نوشت: بسم الله الرحمن الرحیم «فَلَمَّا رَأَوْا بَأْسَنَا قَالُواْ ءَامَنَّا بِاللهِ وَحْدَهُ و وَ کَفَرْنَا بِمَا کُنَّا بِهِ ی مُشْرِکِینَ * فَلَمْ یَکُ یَنفَعُهُمْ إِیمَنُهُمْ لَمَّا رَأَوْاْ بَأْسَنَا سُنَّتَ اللهِ الَّتِی قَدْ خَلَتْ فِی عِبَادِهِ ی وَ خَسِرَ هُنَالِکَ الْکَفِرُونَ»(44)؛ «هنگامی که عذاب شدید ما را دیدند، گفتند: هم اکنون به خداوند یگانه ایمان آوردیم و به معبودهایی که همتای او می شمردیم، کافر شدیم. اما بعد از مشاهده عذاب ما ایمانشان سودی به حال آنان ندارد. این سنّت خداوند است که همواره در میان بندگانش اجرا شده و آنجا کافران، زیانکار شدند.» متوکّل پاسخ امام را پسندیده و دستور داد آنقدر به آن مرد مسیحی شلاّق بزنند تا بمیرد.(45)
امام یازدهم در گفته ها و نوشته ها و دستورالعمل های خویش از آیات الهی بهره جسته و از کلام وحی به عنوان دلیل و شاهدِ مطمئن استفاده می کرد. آن حضرت در نامه ای که به علی بن بابویه - پدر شیخ صدوق قدس سره - نوشته، این معنا کاملاً مشهود است. آن حضرت بعد از ستایش پروردگار عالمیان می نویسد:
ای بزرگمرد و مورد اعتماد و فقیه پیروان من، ابوالحسن علی بن حسین قمی - که خداوند تو را به آنچه رضای اوست، موفّق نماید و از نسل تو فرزندان شایسته برآورد - تو را سفارش می کنم به پرهیزگاری در پیشگاه خدا و برپاداشتن نماز و پرداخت زکات؛ زیرا نماز کسی که زکات نمی پردازد، پذیرفته نمی شود. و به تو سفارش می کنم که از خطای مردم درگذری و خشم خویش را فرو بری و به خویشاوندان صله و رسیدگی نمایی و با برادران مواسات کنی و در رفع نیازهای آنان در سختی و آسایش، بکوشی. سفارش می کنم در برابر نادانی و بی خردی افراد، بردبار باشی و در دین، ژرف نگر و درکارها، استوار و با قرآن آشنا باشی؛ اخلاق نیکو پیشه سازی و امر به معروف و نهی از منکر کنی، خداوند متعال می فرماید: «لَّا خَیْرَ فِی کَثِیرٍ مِّن نَّجْوَاهُمْ إِلَّا مَنْ أَمَرَ بِصَدَقَةٍ أَوْ مَعْرُوفٍ أَوْ إِصْلَحٍ بَیْنَ النَّاسِ»(46)؛ «در بسیاری از رازگویی های آنان خیری نیست مگر کسی که (به این وسیله) به صدقه یا کار پسندیده یا اصلاحی میان مردم فرمان دهد.»(47)
حکیمه خاتون، عمّه امام عسکری علیه السلام لحظات شیرین و دلنشین تولّد حضرت مهدی علیه السلام را چنین توصیف می کند:
هنگامی که حضرت صاحب الأمرعلیه السلام متولّد شد،نوری از وجود مبارک آن حضرت درخشید و آسمان ها را فراگرفت. کبوترهای سفید را مشاهده می کردم که از آسمان فرود می آمدند و بال های خود را بر سر و روی و بدن آن حضرت می مالیدند و پرواز می کردند. امام عسکری علیه السلام در آن حال از اتاق دیگر مرا صدا زد که: ای عمّه! فرزند مرا به نزدم بیاور! چون او را بغل کردم، متوجّه شدم ختنه شده، ناف بریده و پاک و پاکیزه است. بر بازوی راستش به خطّ آشکار نوشته شده بود: «جاءَ الحَقُّ وَ ذَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ ذَهُوقاً»(48)؛ «حق آمد و باطل نابود شد، البته که باطل نابود شدنی است.»
حکیمه خاتون در ادامه گزارش خود از لحظات تولّد امام مهدی(عجّ) می گوید: هنگامی که آن نوزاد مبارک را به نزد پدر گرامی اش بردم، وقتی که نظرش به پدر افتاد، سلام کرد. حضرت عسکری علیه السلام آن طفل سعادتمند را گرفت، چشمانش را بوسید و زبان خود را در دهان او گذاشت و دو گوشش را نوازش کرد و بر کف دست چپ خود، او را نشانید. حضرت آنگاه دست راستش را بر سر او مالید و خطاب به طفل فرمود: عزیزم! به اذن الهی سخن بگو! نوزاد نورانی، لب های مبارک را حرکت داد و فرمود: اعوذ بالله من الشّیطان الرّجیم، بسم الله الرّحمن الرّحیم،«وَ نُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَی الَّذِینَ اسْتُضْعِفُواْ فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَ رِثِینَ * وَ نُمَکِّنَ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَ نُرِیَ فِرْعَوْنَ وَ هَمَنَ وَ جُنُودَهُمَا مِنْهُم مَّا کَانُواْ یَحْذَرُونَ»(49)؛ «و ما اراده کردیم که بر مستضعفان زمین منّت نهاده و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم و حکومتشان را استوار سازیم و به فرعون و هامان و لشکریانشان، آنچه را که از آن ترسان و هراسناک بودند، نشان دهیم.» پس به یکایک معصومان علیهم السلام درود و صلوات فرستاد تا به پدر بزرگوارش رسید.(50)
1. بحارالانوار، ج 43، ص 252.
2. کشف الغمه، ج 2، ص 315.
3. بقره / 201.
4. سفینةالبحار، ج 1، ص 208.
5. نهج البلاغه، خطبه 176.
6. همان، خطبه 224.
7. مؤمن / 71.
8. حدید / 23.
9. نهج البلاغه، حکمت 439.
10. نور / 63.
11. مناقب ابن شهرآشوب، ج 3، ص 102.
12. نمل / 16.
13. مریم / 5 و 6.
14. نساء / 11.
15. کشف الغمّه، ج 2، ص 37.
16. نساء / 86.
17. مناقب، ج 4، ص 18.
18. آل عمران / 134.
19. منتهی الآمال، ج 1، ص 223.
20. لقمان / 15.
21. مناقب، ج 4، ص 73.
22. مائده / 32.
23. بحارالانوار، ج 2، ص 9.
24. احتجاج، طبرسی، ج 1، ص 8.
25. صافات / 99.
26. طه / 84.
27. ذاریات / 50.
28. معارج / 4.
29. نساء / 158.
30. فاطر / 10.
31. من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 224.
32. اعراف / 32.
33. کافی، ج 6، ص 446.
34. جلوه هایی از نور قرآن، ص 19.
35. حجرات / 12.
36. طه / 82.
37. بحارالانوار، ج 48، ص 82.
38. صافات / 130.
39. طلاق / 10 و 11.
40. عیون اخبارالرضا(ع)، ج 1، ص 187.
41. قمر / 24.
42. همان / ص 25.
43. کشف الغمّه، ج 3، ص 216؛ معجم رجال الحدیث، ج 15، ص 26.
44. غافر / 84 و 85.
45. وسائل الشیعه، ج 28، ص 141.
46. نساء / 114.
47. مستدرک الوسائل، ج 3، ص 64.
48. اسراء / 81.
49. قصص / 5 و 6.
50. الخرائج والجرائج، ج 1، ص 456؛ معجم احادیث المهدی، ج 4، ص 360.
الهی
کلمه نعمت از نظر ادبى به یاء متکلم اضافه شده و به این حقیقت اشعار مىدهد که نعمت فقط آفریده خداست و دهنده و عطا کننده آن به انسان هم فقط خداست و احدى در ساخت و پرداخت آن سهم و نصیب مستقلى ندارد.
یاد نعمت اگر یادى با دقت عقلى و یادى همراه با انصاف باشد، بىتردید انسان را به یاد منعم و احسان و لطف و محبت او مىاندازد، و یاد منعم آدمى را به فضاى یا عظمت سپاسگزارى سوق مىدهد و در این صورت است که انسان چون در همه لحظات غرق انواع نعمتهاست با همه وجود یاد منعم است و از طریق قدرت این یاد به سپاسگزارى که در حقیقت هزینه کردن نعمتها در عبادت رب و خدمت به خلق است اشتغال مىیابد نعمت در این آیه شریفه شامل نعمتهاى مادى حق از قبیل من و سلوى و نعمتهاى معنوى حق از قبیل نبوت موسى، نزول تورات و آزادى از فراعنه و ستمهاى جانکاه آنان است.
نعمتهائى که سبب وحدت و عزت و کرامت و فضیلت این قوم شد، و یاد این نعمتها و آثارش براى این است که این لجبازان و ستمکاران وضع فعلى خود را که وضعى ذلتبار و ناامن، و فضاى بدبینى و کینهجهانیان به آنان است با روزگار ایمان و عزت و وحدت و کرامتشان مقایسه کنند و با این مقایسه علل آن عزت و خوشبختى و این نکبت و ذلت را در یابند.
چهار حقیقت بسیار مهم
قرآن مجید از نظر کلى نعمتهاى حق را در چهار بخش اصولى بیان مىکند:
1- کمال نعمت و جامعیت آن
أَ لَمْ تَرَوْا أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْضِ وَ أَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً «1»
آیا ندانستهاند که خدا آنچه را در آسمانها و آنچه را در زمین مسخر و رام شما کرده است و نعمتهاى ظاهرى و مادى و معنوىاش را کامل و جامع به شما ارزانى داشته است؟
آرى سفره نعمت مادى و معنوى حق بر همگان جامع و کامل است و راه هزینه کردن هر نعمتى را هم اسلام به انسان راهنمائى نموده، که اگر همه نعمتها در همان جائى که باید هزینه شود هزینه گردد فضاى زندگى دنیاى مردم هم چون فضاى بهشت آمیخته با امنیت و رفاه و آسایش خواهد شد.
کامل بودن نعمتهاى مادى و معنوى حق به شکلى اتمام حجت خدا بر بندگان است تا در قیامت نسبت به نواقص و کاستىهاى اعتقادى و عملى و اخلاقى خود عذر و بهانهاى نداشته باشند.
نعمتهاى آشکار و مادى در جهت رشد و تربیت جسم و آسایش و رفاه حیات مادى و نعمتهاى معنوى حق چون عقل و قرآن و نبوت و ولایت و فطرت و وجدان در جهت رشد و تربیت روحى و انسانى به انسان عنایت شده است، این خود انسان است که باید با کمک گرفتن از هدایت الهى هر دو نوع نعمت را در جهت کمال جسمى و روحى خود بکار گیرد.
2- تعداد نعمت
راستى کیست که کدام قدرت و کدام ماشین حساب است که بتواند نعمتهاى حضرت حق را که در حیات و زندگى کاربرد دارد بشمارد.
تعداد قطرات باران، برف، تگرگ، تعداد برگهاى سبز درختان و نباتات و فعالیتهاى آنها در تأمین حیات، تعداد دانهها و حبهها و حصهها، تعداد گندم و جو و سایر حبوبات، قطرات آبىکه دریاها، رودها، چشمهها را تشکیل مىدهند، تعداد ذرات خاکى که در به وجود آمدن گیاهان کاربرد دارند، تعداد حیوانات برى و بحرى و هوائى که براى بپا بودن خیمه حیات در کارند، تعداد اتمها و ذراتى که پیکر همه موجودات و عوامل دست اندرکار زندگى و هستى را تشکیل مىدهند، تعداد سلولهائى که بدن انسان به وسیله آنها سرپاست و .... شمارش این نعمتها از عهده که برآید، و چه کسى از شکر و سپاس این همه نعمتها بدرآید؟!
در این زمنیه به جایگاه دو سه نعمت و کاربرد آنها در زندگى و حیات توجه کنید:
ماشین مغز از نظر علم حیرتانگیزترین ماشینهاست و وظایفى را انجام مىدهد که پرقدرتترین ماشینهاى ساخته بشرى از انجام دادن آنها ناتوان است.
یکى از وظائف مغز ثبت و ضبط وقایع گوناگون است که نیروى حافظه را تشکیل مىدهد، حافظه انسانى فقط به قسمت کوچکى از مغز ارتباط دارد براى قدرت حافظه مثالى آوردهاند:
فرض کنیم مردى پنجاه سال از عمرش گذشته باشد بخواهد خاطرات خود را بدون کم و زیاد بنویسد براى درج این خاطرات معادل صدوشصت میلیون نسخه روزنامه به قطع بزرگ که در بیست صفحه و سراسر با حروف ریز چاپ شده باشد نیاز خواهد بود!
مکانیسم به یادآوردن خاطرات گذشته از بسیارى جهات مانند نوارهاى ضبط صوت است، فرقى که دارد آن که نوارهاى مغز به قدرى ظریف و حساس است که با نوارهاى معمولى نمىتوان تطبیق کرد، نیروى برق نوارهاى مغز از اعصاب بدن تأمین مىشود و هیچگونه احتیاج به چرخیدن ندارد.
مطابق حساب دقیق اگر بخواهند ماشینى بسازند که کم و بیش کار یک مغز انسانى را انجام دهد، مىبایستى دستگاهى دو برابر بزرگترین ساختمانهاى جهان تهیه کنند و براى تهیه نیروى برق آن تمام برق حاصله از بزرگترین آبشار جهان را به آن اختصاص دهند و چون ناگزیر لامپهاى الکترونى و سیمهاى این ماشین گرم مىشود باید تمام آب آن آبشار براى خنک کردن آن گرداگرد ماشین بگردد و با این همه کار ماشین اختراعى نخواهد توانست تمام وظایف مغز یک انسان معمولى را از نظر تفکر انجام دهد.
دانش و قدرت و حکمت او بزرگترین کارخانه جهان و دقیقترین کارخانه جهان را در این حجم کوچک «که داراى 14 میلیارد سلول است» قرار داده است!
آیا این کار بزرگترین شاهکار آفرینش نیست؟
آیا این نشانه دانش بىانتها و قدرت نامحدود او نیست؟! «2» غذائى که خوردهمىشود داراى موادى گوناگون و اجزائى مختلف است، اعضاى پیکر ما نیز گوناگون و مختلف هستند و هر عضوى از آنها غذائى مخصوص به خود لازم دارد و غذاى این عضو به درد آن عضو نمىخورد.
غذائى که داخل پیکر انسان مىشود تجزیه مىگردد، به رنگهاى گوناگون در مىآید، غذاى هر عضوى درست مىشود و خدمت آن عضو تقدیم مىگردد تا ایشان میل فرموده نقیصهاى را که بر اثر حرارت غریزى براى ایشان پیدا شده جبران کنند.
در این پیکر کوچک چند کارخانه شیمیائى و مکانیکى و چند آزمایشگاه موجود است؟ مهندسان و کارگران این دستگاهها کیانند و چند تن هستند، متخصصین این دستگاهها در کدام دانشگاه تحصیل کردهاند که هرگز اشتباه نمىکنند و هیچ یک از تجزیههاى آنها خطا نمىشود و همه مواد را مىشناسند.
مأموران ایصال غذا به هر عضو چگونه اشتباه نمىکنند که غذاى این عضو را به عضوى دیگر بدهند؟ این اعضا چگونه غذاى خود را مىشناسند که غذائى دیگر را نمىخورند، اینها پرسشهائى است که همه کس از پاسخ آنها ناتوان است، پاسخ قطعى آن است که سازندهاى دانا و گردانندهاى بسیار توانا همه این کارها را انجام مىدهد کارهائى که عقل و علم بشر در برابر انجام دهندهاش سر تعظیم فرود مىآورد. «3»
انسان وقتى که به مجموعهاى از کابلهاى پیچیده و تو در توى مراکز تلفن بر مىخورد غرق در شگفتى مىشود که چگونه هزاران تلفن در یک دم همه با هم سخنمىگویند بدون این که یکى با دیگرى اشتباه شود لذا انسان به مهندسان عالى مقامى که چنین دستگاه عظیم و دقیقى را ساختهاند آفرین مىگوید.
ولى دستگاه اعصاب پیکر انسان به مراتب پیچیدهتر و تودرتوتر از یک مرکز تلفن شهرهاى بزرگ است.
این دستگاه عظیم و دقیق عصبى، روز و شب میلیونها پیام از میلیاردها سلول مىگذراند و حرکات قلب و دست و پا و تنفس را تنظیم مىکند.
اگر این ارتباطات منظم در پیکر انسان برقرار نبود بدن انسان از تودههاى درهم و برهم و سلولهاى آشفته تشکیل مىشد.
آیا مىدانید که زبان داراى سههزار جوانه چشائى است که هر کدام آنها به وسیله عصبى با مغز مربوط است؟
آیا مىدانید که گوشها داراى یک میلیون سلول شنوائى هستند؟ انتهاى سلولهاى عصبى در گوش داخلى فرکانسهاى صوتى را گرفته و به ارتعاش در مىآیند آیا مىدانید که هر چشمى داراى 130 میلیون گیرنده نورانى است که احساسهاى نورانى گرفته شده را به مغز مىرسانند بنابراین دو چشم داراى 260 میلیون گیرنده نورانى است.
پوست داراى یک شبکه وسیع گیرنده است، اگر جسمى گرم را به پوست نزدیک کنند یکى از سى هزار گیرنده حرارتى آن زنگ اعلام خطر را به صدا در مىآورد. به علاوه پوست داراى 250 هزار سلول حساس سرما و پانصد هزار سلول لمسى است.
جریان عصبى در هر ساعت بیش از سه هزار کیلومتر طى طریق مىکند. آیا دستگاه به این عظمت و به این دقت که هرگز اشتباه نمىکند نشانه سازندهاى عظیم در دانش، عظیم در قدرت، عظیم در حکمت عظیم در رحمت نیست؟ «4» ریهها در یک دوره زندگى معتدل در حدود پانصدمیلیون بار عملیات قبض و بسط را انجام مىدهند.
در جهاز تنفس، صدها هزار غده وجود داردکه از آن مایعى چسبندهترشح مىشود که ذرات زیان دارى که در گرد و خاک وجود دارد و همراه نفس داخل بدن مىشوند جذب مىکند، اگر این مایع نبود ذرات مزبور در ظرف چند لحظه لولههاى تنفس را مىبستند و منجر به مرگ مىشد.
در لولههاى تنفس موهاى بسیار باریکى وجود دارد که آنجا را پیوسته تمیز و پاکیزه مىکنند، این موها در ظرف یک ثانیه دوازده بار تمام لولهها را جاروب مىکنند و ذرات زیان بخش را به جهاز هاضمهمىرسانند در آنجا تأثیر خود را از دست مىدهند.
لولههاى تنفس هوا را به 750 میلیون کیسه ریوى مىرسانند که در آن کربن و اکسید خون به اکسیژن حیات بخش تبدیل مىشود.
حکیم و توانا و دانائى که موجودى مىآفریند از هر ناحیهاى خطر مرگ را از وى دفع مىکند هر چند خود آن موجود خطرها را تشخیص ندهد. «5»
اکنون پس از توجه به گوشهاى از نعمتهاى حق که در ساختمان برخى از آنها عدد میلیونى به کار رفته به این آیه شریفه که شمردن نعمتها را غیر ممکن مىداند عنایت کنید.
وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ کَفَّارٌ: «6»
اگر به شماره کردن نعمتهاى خدا اقدام کنید نمىتوانید آنها را به شماره آورید، بىتردید انسان در برابر این نعمتهاى بىشمار و خداى نعمت دهنده بسیار ستمکار و فوقالعاده ناسپاس است.
3- تبدیل نعمت
وجود مقدس نعمت دهنده، هدف از اعطاى نعمت را هزینه کردن آن در عبادت و بندگى رب و خدمت به خلق قرار داده است، که اگر نعمت بدینگونه هزینه شود سعادت دنیا و آخرت انسان تضمین مىگردد و حیات فرد و خانواده و جامعه قرین امنیت و آسایش و راحت مىشود. ولى با کمال تأسف این نعمتهاى بىشمار و عظیم به دست بسیارى از مردم نادان و غافل و مغرور و متکبر از هدف پاک و عالىاش منحرف و تبدیل به ناسپاسى و کفر و گناه و معصیت و فساد و جنایت مىشود قرآن در این زمینه مىفرماید:
أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللَّهِ کُفْراً وَ أَحَلُّوا قَوْمَهُمْ دارَ الْبَوارِ جَهَنَّمَ یَصْلَوْنَها وَ بِئْسَ الْقَرارُ: «7»
آیا کسانى که نعمت خدا را به کفران و ناسپاسى تبدیل کردند و قوم خود را به سراى نابودى و هلاکت در آوردند ندیدى؛ سراى هلاکت و نابودى همان دوزخى است که در آن وارد مىشوند و بد قرار گاهى است.
اى کاش جامعه انسانى همچون انبیاء الهى و امامان و اولیاء حق به تبدیل نعمتها به امور مثبت و باارزش بر مىخاستند.
آنان نعمت را در کارگاه وجودشان قرار مىدادند و انرژى گرفته شده از نعمت را تبدیل به تعقل و اندیشه و عبادت رب و خدمت به خلق و اولاد صالح و شایسته مىنمودند.
انرژى گرفته شده از نعمت به وسیله امیرالمؤمنین (ع) تبدیل به عبادتهاى خالصانه بىنظیر و تهجد و مناجات شبانه و دعاى کمیل و صباح و نهجالبلاغه و در بخش دیگر از چکیده آن نعمتها فرزندانى چون حضرت حسن و حسین و زینب و قمر بنىهاشم به وجود آمد.
نوح در حدود نهصد و پنجاه سال زیست و ذرهاى از نعمت خدا در کارگاه وجودش هدر نرفت، او در تمام عمر پربرکتش جز عبادت و خدمت و مهرورزى به مردم و هدایت آنان کارى انجام نداد.
4- یادآورى نعمت
البته درباره یادآورى نعمتها و توجه به آنها و آثار این یادآورى و توجه به خواست خدا در آیاتى که مسئله یادآورى در آن مطرح است و در آینده مورد شرح و توضیح قرار خواهد گرفت مسائل مهمى خواهد آمد.
فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ: «8»
پس نعمتهاى خدا را یاد کنید و در زمین تبهکارانه فتنه و آشوب برپا مکنید.
یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ ... «9»
اى اهل ایمان نعمتهاى خدا را بر خود یاد کنید.
وفاى به عهد
در آیه شریفه مورد بحث خداى مهربان به بنىاسرائیل مىفرماید:
وَ أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ
و به عهدم وفا کنید تا به عهدتان وفا کنم.
عهد خدا در میان بندگان مصداق اتم و اعظمش نبوت پیامبران و کتاب آسمانى است، وفاى به این عهد عبارت از ایمان به انبیا و کتاب الهى و اقتداى خالصانه به پیامبران و اجرا کردن آیات کتاب خداست، و عهد بندگان نسبت به خدا اجابت دعاى آنان و قرار دادنشان در قیامت در نعمت ابد بهشت و دار کرامت است.
وفاى خدا به عهد بندگان که اجابت دعا و وارد کردنشان به بهشت عنبر سرشت است حتماً مشروط به وفاى بندگان به عهد خداست و در این مرحله یک طرفه بودن هیچ جایگاهى ندارد، اگر بندگان به عهد خدا که در معناى گستردهاش کتاب الهى و نبوت و امامت و ولایت است وفا نکنند بر خدا نیست که به عهد بندگان که اجابت دعا و بردنشان در بهشت است وفا کند، وفاى خدا به وفاى بندگان گره خورده و راه دیگرى وجود ندارد.
چه خوش بىمهربانى هر دو سر بى
که یک سر مهربانى درد سر بى اگر مجنون دل شوریدهاى داشت جدل لیلى از او شوریدهتر بى ج باباطاهر در این زمینه به روایات بسیار پرقیمتى که در معتبرترین کتابها آمده توجه کنید.
صدوق به اسنادش از ابنعباس روایت مىکند که پیامبر اسلام فرمود: خدا أَوْفُوا بِعَهْدِی أُوفِ بِعَهْدِکُمْ را نازل فرمود: به خدا سوگند آدم از دنیا رفت در حالى که از قومش وفاء به فرزندش شیث را تعهد گرفت و قوم او نسبت به شیث وفا نکردند، و نوح از دنیا رفت در حالى که از قومش نسبت به سام وصىاش پیمان گرفت ولى امتش به عهدش وفا نکردند، و ابراهیم از دنیا رفت در حالى که از قومش نسبت به اسماعیل تعهد گرفت ولى امتش به اسماعیل وفا نکردند و موسى از دنیا رفت در حالى که از امتش نسبت به وصىاش یوشع بننون پیمان گرفت ولى امتش به آن پیمان وفا نکردند و عیسى به آسمان بالا برده شد و از قومش براى شمعون بنحمونالصفا تعهد گرفت ولى امتش به عهد گرفته شده وفا نکردند، و من به همین نزدیکىها از شما مفارقت مىکنم و از میان شما مىروم و استوار و محکم نسبت به ولایت على به شما سفارش مىکنم، ولى برایم روشن است که شما هم در پیمان شکنى به همان راهى مىروید که امتهاى گذشته رفتند، شما به مخالفت و سرپیچى از وصى من برمىخیزید و به این عهدى که با شما مىکنم وفا نخواهید کرد!!
آگاه باشید من عهدم را نسبت به ولایت على با شما تجدید مىکنم هر کس این عهد را بشکند به زیان خود شکسته است و هر کس به عهدى که خدا بر آن تعهد گرفته وفا کند یقیناً پاداش عظیمى به او مىدهند.
اى مردم على رهبر و امام و خلیفه بر شما پس از من است او وصى و وزیر و برادر و همسر دخترم و پدر فرزندانم و صاحب شفاعت و حوض من است، هر کس از على سرپیچى کند یقیناً از من سرپیچى کرده و هر کس نسبت به من عصیان ورزد خدا را معصیت نموده است.
و هر کس از على پیروى کند از من پیروى کرده و هر که از من پیروى کند از خدا اطاعت کرده است.
اى مردم هر کس در سخنى یا عملى على را رد کند تحقیقاً مرا رد کرده است و هر کس مرا رد کند خدا را بر فراز عرش رد کرده است.
اى مردم هر کس به جاى على رهبر و پیشوائى انتخاب کند پیامبرى را به جاى من انتخاب کرده و هر کس به جاى من پیامبرى انتخاب کند پروردگارى را به جاى خدا انتخاب کرده است. اى مردم على سید اوصیاء و پیشواى آبرومندان و مولاى مؤمنان است دوستدار او دوستدار من و دوستدار من دوستدار خدا است، و دشمن على دشمن من و دشمن من دشمن خداست.
اى مردم به عهد و پیمان خدا نسبت به على که ولایت و امامت او بر شماست وفا کنید تا خدا در قیامت نسبت به وارد نمودنتان به بهشت وفا کند. «10» محمدبنابىعمیر از جمیل دراج روایت مىکند که مردى به حضرت صادق (ع) گفت:
«جعلت فداک ان الله یقول: «ادعونى استجب لکم» و انا ندعو فلایستجاب لناء؟ قال لانکم لاتفون بعهده وان الله یقول اوفوا بعهدى اوف بعهدکم والله لووفیتم الله لو فى الله لکم:» «11»
فدایت گردم خدا مىفرماید: مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم و ما خدا را مىخوانیم ولى دعایمان مستجاب نمىشود فرمود: براى اینکه شما به عهد خدا وفا نمىکنید در حالى که خدا فرموده: به عهدم وفا کنید تا به عهدتان وفا کنم، به خدا سوگند اگر شما نسبت به خدا وفادار بودید، حتماً خدا هم نسبت به شما وفادار بود.
از حضرت صادق (ع) روایت شده:
«القرآن عهدالله الى خلقه:» «12»
قرآن عهد خدا به سوى بندگان است.
از صریح این روایات که در کتابهاى با ارزش و معتبرى چون معانى الاخبار، کافى، تفسیر علىبنابراهیم، و تفسیر نورالثقلین نقل شده به روشنى استفاده مىشود که عهد خدا در میان مردم نبوت، ولایت، کتابهاى آسمانى و عهد مردم نسبت به حق اجابت دعا و ورودشان به شرط وفاى به عهد خدا به بهشت قیامت و دار کرامت است.
ترس از خدا
در آیه شریفه مورد بحث آمده:
وَ إِیَّایَ فَارْهَبُونِ
فقط از من بترسید.
رهبت از نظر لغت ترسى است که انسان را از دچار شدن به عقوبت فرارى مىدهد. «13» به کار گرفتنش در این آیه به این معناست که از عقوبت و کیفر من نسبت به نقض پیمان و شکستن عهد بترسید آنگونه بترسى که شما را از دچار شدن به عذاب دوزخ فرارى دهد.
ترس از حضرت حق از بهترین زمینههاى وفا به عهد حق است، کسى که محروم از این حالت با ارزش نفسانى است یقیناً به هیچ عهدى از عهود خدا وفا نخواهد کرد و نهایتاً دچار عذاب ابد خواهد شد.
آیه شریفه خطاب به یهود زمان پیامبر و پس از پیامبر است و روى این حساب باید گفت: عهد مطرح در آیه شریفه «عهدى» بر پایه روایاتى که به عنوان توضیح آیات قرآن در معتبرترین کتابها نقل شده و بخشى از آن در سطور گذشته ذکر شده عبارت از نبوت پیامبر و قرآن مجید و ولایت على (ع) است که نقص و شکستن عهد خدا بىتردید سبب عذاب ابد قیامت و کیفر شدید خداست.
در آیه بیست و هفتم سوره مبارکه بقره آمده نقض و شکستن عهد خدا موجب بر باد رفتن همه سرمایههاى وجودى انسان است اولئک هم الخاسرون و در سوره مبارکه رعد درباره عهد شکنان آمده است:
أُولئِکَ لَهُمُ اللَّعْنَةُ وَ لَهُمْ سُوءُ الدَّارِ
اینانند که براى آنان لعنت و فرجام بد ودشوارتر سراى آخرت است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- لقان، آیه 20.
(2)- نشانههائى از او، 144.
(3)- نشانههائى از او، 58.
(4)- نشانههائى از او، 130.
(5)- نشانههائى از او، 197.
(6)- ابراهیم، آیه 34.
(7)- ابراهیم آیات 29- 28.
(8)- اعراف، آیه 74.
(9)- احزاب، آیه 9.
(10)- نورالثقلین، ج 1، ص 60، حدیث 159- معانى الاخیار ص،
(11)- على ابن ابراهیم، ج 1، ص 46- نورالثقلین، ج 1، ص 61، حدیث 162.
(12)- کافى ج 2، ص 609، حدیث 1.
(13)- فروغ الغات 119.
رازق فقط خداست
بر اساس دلایل عقلی و نقلی که رزق و روزی همه جانداران به ویژه انسان، توسط خداوند ضمانت شده است.
از سوی دیگر در آیات و روایات فراوانی، روزی دهنده تنها و تنها خداوند دانسته شده و بر این موضوع تاکید فراوان رفته است.
قرآن کریم، در آیه 58 سوره ذاریات و با بیان جمله:
انّ الله هو الرزّاق ذوالقوه المتین
تنها خداوند روزی دهنده و صاحب قوت و قدرت است.
با استفاده از جمله اسمیه، به کارگیری ضمیر فصل «هو»، استفاده از صیغه مبالغه «رزاق» به جای بکارگیری واژه رازق و نیز تاکید بر قدرتمند بودن حق تعالی (ذوالقوه المتین)؛ بر منحصر بودن رازق هستی در خداوند متعالی تاکیدی تمام دارد. بر اساس این آیه شریفه، تنها رازق حقیقی خداوند است و اگر کسی متصف به صفت «رازق» باشد، از طریق اذن و اعطاء خداوند است.
این نکته در مکتب اهل بیت (ع) چندان واضح و مبرهن است که هنگامی که یکی از اصحاب امام سجاد (ع) با نگرانی از گران شدن کالایی خبر می دهد، امام با خونسردی پاسخ می دهد:
گرانی این کالا به من مربوط نیست. اگر گران است [روزی من] بر عهده خداوند است و اگر هم ارزان است، [باز هم روزی من] برعهده اوست. (1)
گویا در ذهن بسیاری از مردم چنان است که اگر قیمت کالاها ارزان باشد، روزی رسانی خداوند سهل و آسان است، اما اگر قیمت ها افزایش یابد، روزی رسانی خداوند با مشکل مواجه شده و به سختی صورت می گیرد. به عبارت دیگر، گویا وعده های الهی مبنی بر ضمانت روزی آدمیان، مربوط به دوران پایین بودن قیمت ها و نبود تورم است، اما در روزگار گرانی و تورم بالای اقتصادی، وعده های خداوند قدری سست شده و انسان ها باید با تلاش و سعی بیشتری از پسِ زندگی خود برآیند.
امام سجاد (ع) در این جمله کوتاه، از دیدگاهی توحیدی بیان می دارند که تنها خداوند رازق است و کاهش و افزایش قیمت ها تاثیری در وعده های الهی نداشته و از گنجینه نعمت های او نخواهد کاست. خداوند؛ هم در شرایط ارزانی رازق است و هم در شرایط گرانی. چرا که ارزانی و گرانی، مفاهیمی اعتباری و در افق فکر بشر دارای معنا و مفهوم است اما از افق بالای هستی و از منظر خداوند، واژه های ارزان و گران کلماتی بی معنا هستند.
از سوی دیگر، امامان معصوم (ع) آنجا با افکار غیرتوحیدی عده ای از یاران و هواداران خود مواجه می شدند که آن پاکان را از کارگزاران نظام هستی دانسته و معتقد به تفویض برخی از افعال خداوند مانند رزاقیت او به امامان معصوم بودند، به شدّت مقابله می کردند و منشا همه تاثیرات و حوادث را در جهان هستی فقط خداوند معرفی می کردند.
امام رضا(ع) همواره در دعای خود می فرمود:
خداوندا ... از کسانی که می پندارند ما ارباب [امور هستی] هستیم، بیزاری و دوری می جوییم. و نیز از کسانی که می پندارند کار خلق کردن و روزی رساندن از آن ما است [و به ما تفویض شده]، از آنان به سوی تو دوری می جوییم. همچون دوری جستن عیسی بن مریم از مسیحیان [که آنان عیسی را خدا می دانستند]. خداوندا ما آنان را به آنچه پنداشته اند نخوانده ایم، پس ما را به گفتار [باطل] آنان مؤاخذه مکن و ما را از آنچه می پندارند، مورد غفران و آمرزش خود قرار ده. (2)
در روایت دیگری، امام صادق (ع) کسانی را که معتقد به تفویض اموری از قبیل روزی رسانی، خلقت، زنده کردن و میراندن، به پیامبر (ص) و علی (ع) هستند، دشمنان خدا دانسته و سخن آنان را در تنافی با کلام خداوند در قرآن کریم می بینند.
هنگامی که زراره، یکی از اصحاب نزدیک امام صادق (ع) به آن حضرت می گوید: مردی از فرزندان عبدالله ابن سبا معتقد به تفویض است و می گوید: خداوند حضرت محمد (ص) و علی (ع) را خلق نمود و سپس امر [اداره هستی] را به آنان سپرد. پس آنان هستند که خلق می کنند، روزی می دهند، زنده می کنند و می میرانند.
امام صادق (ع) در پاسخ فرمود:
این دشمن خدا، دروغ می گوید. هنگامی که گوینده این سخن را دیدی، آیه سوره رعد را بر او بخوان که: «آیا برای خدا همتایانی قرار داده اند که مانند آفرینش او آفریده اند و این آفرینش بر آنها متشبه شده است؟ بگو: خدا خالق هرچیزی است و او یگانه قهار است»
هنگامی که [به وطن بازگشتم] و آن مرد را دیدم، سخن امام صادق (ع) را به او گفتم. [و با شنیدن آن سخنان] گویا که به او سنگی زده باشم و یا لال شده باشد [چیزی نگفت.] (3)
ارزاق مقدر است
با توجه به اینکه فقط خداوند رزاق است، بدیهی است تقدیر رزق و وسعت و ضیق آن نیز به دست اوست:
آیا آنها ندانسته اند که خداوند روزی را برای هر کس بخواهد گسترده یا تنگ می سازد؟ (4)
او به خوبی می داند، با افزایش روزی خود بر بندگان، عده ای از آنان به طغیان و سرکشی می افتند و از حد خود بیرون می شوند. از همین رو از روی لطف خود و برای جلوگیری از سرکشی آنان، روزی آنان را به قدر خاص محدود می کند:
و اگر خدا روزی را برای بندگانش وسعت می داد، مسلماً در زمین سر به عصیان برمی داشتند و لیکن به اندازه ای که می خواهد نازل می کند. به راستی او به [حال] بندگانش آگاه و بینا است. (5)
اوست که با حکمت بالغه اش، کمی و زیادی رزق را بین بندگان خود تقدیر و تقسیم می کند تا بدین وسیله ناسپاسان را از سپاسگزاران و شکیبایان را از ناشکیبایان بازشناسد و بر اساس رفتار و عکس العمل خوب و بد آنان، به آنان مترتب و سعادت یا هلاکت و شقاوت بخشد.
به گفته مولای متقیان، علی (ع):
و روزی ها را مقدّر کرده، برخی اندک و برخی فراوان. دسته ای در تنگی و دسته ای در زندگانی فراخ و آسان. قسمتی کرد به عدالت تا آن را که خواهد بیازماید در زندگانی آسان یا دشوار بیازماید سپاس و شکیبایی را در توانگر وفادار. سپس روزی وسیع را با فقر و بیچارگی درآمیخت و تندرستی را با حوادث دردناک توام نمود، دوران شادی و سرور را با غصه و اندوه مقرون ساخت. (6)
اوست که با تقدیر و تقسیم روزی خود بین فقیر و غنی، زرنگ و تنبل، ضعیف و قوی، با فراست و بی کیاست و ... به همگان ثابت کرده است که کلید تقدیر روزی در دستان اوست و قدرت و فراست قدرتمندان و زیرکان نمی تواند اندازه ای را که او برای روزی آدمیان معین کرده است افزایش یا کاهش دهد.
امیرالمؤمنین علی (ع) خطاب به همه انسان ها، در نصیحتی مشفقانه، رمز آسوده زیستی و راحت طلبی واقعی را بارها و بارها این چنین بیان می فرمود:
به یقین بدانید که خداوند عز وجل، هرچقدر بنده ای پرتلاش و پرتدبیر و چاره جو باشد، برای او سهمی بیش از آن چه در علم حکیمانه اش مقدر فرموده است، قرار نمی دهد، [و در نقطه مقابل] هرچقدر بنده ای ضعیف و کم تدبیر باشد، برای او سهمی کمتر از آنچه در علم حکیمانه اش مقدر نموده است قرار نداده است.
هان ای مردم! هیچ زکاوتمندی با زکاوت خود [چیز اندکی همچون] پوست هسته خرما را بر رزق خود نمی افزاید و هیچ کم خردی در اثر کم خردی خود، [چیز اندکی همچون] پوست هسته خرما را از دست نمی دهد، پس آن کس که این نکته را دریابد و به آن عمل کند، آسوده ترین مردم در کسب منفعت خود می باشد و آن کس که این نکته را دریابد اما به آن عمل نکند، مشغول ترین انسان ها در راه ضرر رساندن به خویش است.
... هان ای مردم! همت درندگان، تجاوز به دیگران و همّت حیوانات، شکم آنان و همت زنان، اهتمام به مردان است. حال آنکه مؤمنان [در اندیشه آخرت خود] نگران و ترسانند. خداوند ما و شما را از جمله آنان قرار دهد. (7)
مگر نه این است که عامل بسیاری از دزدی ها، اختلاس ها، ضرب و شتم ها و قتل ها، ناراحتی های عصبی و فشارهای روحی و بسیاری از نابسامانی های فردی و اجتماعی، از آنجا ناشی شده است که بسیاری از افراد، بدون توجه به تقدیرات حکیمانه خداوند و غفلت از آنها و تنها با اتکاء به قدرت تدبیر و زور بازوی خود،به این سو و آن سو می دوند تا لقمه ای نان به دست آورند و این دوندگی بی حاصل را تا جایی ادامه می دهند که از رمق بیفتند و چشم به دست این و آن بدوزند. این عده، خواسته یا ناخواسته، آگاهانه یا جاهلانه، به جای اتکا بر خداوند به خود متکی اند و همه چیز را در سایه تلاش و تدبیر خود معنا می کنند.
به راستی اگر به جای خود، به خدا متکی شویم و در فکر و عمل به تقدیرات حکیمانه او گردن نهیم، بسیاری از التهاب ها و ناراحتی های فردی و اجتماعی از بین نرفته و جای آن را راحت و آرامش نمی گیرد؟
اما نکته بسیار مهم اینجا است که آیا معنای ایمان به تقدیر خداوند و اتکاء بر او، ترک کار و تلاش و پرداختن به نماز و دعا و عبادت است یا معنای آن چیز دیگری است؟
کار و تلاش لازم است
عده ای با اعتقاد به رزاقیت خداوند و تصدیق تقدیر او، یکسره دست از کار و تلاش و رنج معاش می کشند و با گوشه گیری و عزلت نشینی، راه کمال را در عبادت های پیوسته و شبانه روزی می بینند. گاه نیز عنوان زهد و تقوی بر بیکارگی خود می گذارند تا به کار خود، ارزش و بها دهند.
پیشوایان معصوم ما، با مشاهده این رفتارهای ناصواب و تلقی های نادرست از صفات برجسته ای همچون تقوی و توکل؛ به شدّت با این گرایشات افراطی مبارزه کرده و بالعکس، تلاش برای معاش را امری مقدس و عبادتی بزرگ شمرده اند.
امام صادق (ع) هنگامی که از حال یکی از یاران خود به عمر بن مسلم جویا شدند، پاسخ شنیدند که او به عبادت روی آورده و دست از کار و تجارت کشیده است. آن حضرت با سرزنش کار عمربن مسلم فرمودند:
وای بر او! آیا او نمی داند که انسانی که به دنبال کسب روزی خود نیست، دعایش مستجاب نمی شود. گروهی از یاران رسول خدا (ص) هنگامی که آیه «و من یتق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من حیث لا یحتسب» (8) نازل شد، درها [ی مغازه های خود] را بستند و به عبادت پرداختند و گفتند خداوند ما را کفایت خواهد نمود. وقتی این خبر به پیامبر (ص) رسید، آن حضرت آنان را خواستند و به آنان فرمودند: چرا چنین می کنید؟ پاسخ دادند: یا رسول الله خداوند روزی ما را ضمانت نموده است، از این رو ما به عبادت پرداخته ایم. پیامبر فرمودند: هرکس چنین کند، خداوند دعای او را مستجاب نخواهد کرد. بر شما لازم است که به دنبال کسب روزی بروید. (9)
با توجه به مطالب گذشته، نکاتی که می توان بدون تردید آنها را از آیات و روایات استنباط کرد، از این قرار است:
1. خداوند روزی همه انسان ها را ضمانت نموده است؛
2. تنها رازق حقیقی خداوند است نه غیر او؛
3. روزی هر انسانی مقدر است؛
4. هر انسانی وظیفه دارد برای کسب روزی خود و خانواده اش به کار و تلاش بپردازد.
اکنون سؤال اصلی آن است که با توجه به سه نکته اول، آیا اراده انسان در تحصیل روزی او تاثیری دارد یا خیر؟ به عبارت دیگر آیا سه نکته اول، با نکته چهارم سازگار است یا ناسازگار؟
این سئوالات در واقع به سوال اساسی تری باز می گردد که اساساً «تقدیر رزق» به چه معنا است؟ آیا تقدیر خداوند به معنای اجبار و الزام اوست یا معنای دیگری دارد که با اختیار انسان هماهنگ است؟ این سوالات است که ما را به بررسی بیشتری پیرامون رابطه تقدیر خداوند و اختیار انسان وامی دارد.
نتایج بحث
از مجموع مباحثی که گذشت، در ارتباط با موضوع اصلی این فصل که همانا چگونگی ارتباط تقدیر خداوند با اراده انسان در مسئله رزق و روزی است، می توان به نتایج ذیل دست یافت:
1. نظام جهان بر اساس نظم علّی و معلولی است و هر پدیده ای دارای علتی است. اگر چنانچه علت تامه چیزی تحقق پذیرد، آن شیء از بوته امکان خارج شده و پابه عرصه وجوب می گذارد و ضرورتاً وجود می پذیرد. رزق انسان نیز پدیده ای است که تحقق آن، به علت تامه نیازمند است.
2. تمام موجودات، حوادث و پدیده ها مخلوق خداوندند و نظام حاکم بر آنها نیز آفریده هم اوست. اندازه وجودی هر موجودی و کیفیت رابطه آن با سایر موجودات با قلم تقدیر خداوند نوشته می شود و هر رطب و یابس و حرکت کوچک و بزرگی درون همین نظام معنا می یابد و خارج از آن نیست.
رزق انسان نیز پدیده ای است که نظام و سامانی خاص بر آن حاکم است و هر قبض و بسطی یا افزایش و کاهشی در آن، در چارچوب تقدیرات خداوند محقق می شود.
قانون ارتزاق ما انسان ها و یا ما و سایر موجودات زنده و روزی خوار، یک نظام جداگانه ای از نظام جاری در اقطار عالم ماده و مشهود ندارد، بلکه داخل آن نظام است. (10)
این نظام است که شور و نشاطی زاید الوصف در جهان پدید آورده و به هر موجودی نقشی سپرده است. هریک از گیاهان، حیوانات و انسان ها و دستگاه های تغذیه، رشد و تولید مثل در آنان، در این نظام منسجم هنرمندی می کنند و در مجموع همگی از هنرمندی نقش آفرین یگانه هستی خبر می دهند:
اگر نبود این حقیقت که «ما من دابّه فی الارض الّا علی الله رزقها»؛ اگر این کفالت و ضمانت در این نظام نبود، نه میلی بود و نه غریزه ای، نه قوه جذبی و نه دفعی و نه هضمی، نه لذتی و نه شیرینی ای و نه تلخی ای؛ نه گیاه ریشه ها در زمین داشت و نه حیوان و انسان جهاز هضم و جذب و دفع و تغذی داشتند و نه انسان علاقه ای به حفظ حقوق خود داشت. نه در این زمینه از طرف دین دستورها رسیده بود و نه انسان در این باره می اندیشید و فکر می کرد و کتاب می نوشت و فلسفه به وجود می آورد. همه این شورها و نشاط ها و فعالیت ها و جنبش ها از اسم «یا مدبر» و یا «یا رزاق» او پیدا شده است که این نظم را با این شکل و این ترتیب به وجود آورده است. اگر رزاقیت خدا نبود هیچ یک از اینها نبود ...بلکه هیچ موجودی نبود. زیرا رزق و روزی به معنی اعم، چیزی جز مددگیری موجودات از موجودات دیگر و در نهایت مددگیری همه از خداوند نیست. (11)
3. رزق نیز به عنوان یکی از حوادث عالم خلقت و افعال الهی، مشمول عمومات و اطلاقات مذکور است و حد و اندازه ارزاق به دست حق تعالی است.
آیه شریفه «ولو بسط الله الرزق لعباده لبغوا فی الارض و لکن ینزل بقدر ما یشاء الله بعباده خبیر بصیر» (12)؛ بیانگر این حقیقت است که خداوند با علم کامل و فراگیری که نسبت به بندگان خود دارد، بر اساس حکمت خود به هر یک از بندگانش رزق ویژه و مخصوصی عطا می کند و در صورتی که گشایشی در روزی دهی خود دهد، برخی از بندگان بی ظرفیت، اندازه نگه نمی دارند و به طغیان و سرکشی می افتند.
در نقطه مقابل، رحمت خاص خداوند به بندگان تقوا پیشه تعلق می گیرد و خداوند با رزق بی حساب خود به آنان، آنها را از بن بست های معمول زندگی خارج کرده و به سمت هدف متعالی شان امداد می رساند
و من یتّق الله یجعل له مخرجاً و یرزقه من یحث لا یحتسب و من یتوکل علی الله فهو حسبه انّ الله بالغ امره قد جعل الله لکل شیء قدراً (13)
نکته لطیف و قابل وجه در این آیه شریفه، بکار بردن رزق بی حساب (یرزقه من حیث لا یحتسب) در کنار قاعده کلی «اندازه داری همه اشیا» (قد جعل الله لکل شیء قدراً) است. از اینجا روشن می شود منظور از بی حساب بودن رزق متقین، بی اندازه و نامعین بودن آن نیست، بلکه به معنای قابل پیش بینی نبودن آن برای متقین و توجیه ناپذیری آن در محاسبات معمول و رایج است. خداوند به عنوان بخشی از پاداش آنها، رزقی معین و مقدّر، اما ناگهانی و پیش بینی نشده به آنان ارزانی می دارد.
4. بر اساس قاعده کلی «انّ الله لا یغیّر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم» (14)؛ خداوند سرنوشت هیچ قومی [و ملتی] را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است، تغییر دهند.»
هرگونه تغییر قضا و قدر الهی در مورد بندگانش، وابسته به تغییری است که هر یک از آنان در افکار و رفتا رخود می دهند. این اراده انسان است که سرنوشت خود را رقم می زند و تقدیر الهی را به سود و زیان خود تغییر می دهد.
البته اراده انسان علت تامه رزق او نیست تا اگر اراده کند رزقش افزون شود، بلکه اراده انسان جزئی از علت تامه و یا یکی از علل ناقصه آن است. دلیل این امر از زبان علامه طباطبایی چنین است:
سعی و کوشش آدمی و علم و اراده او برای تحصیل رزق، سبب تام به دست آمدن آن نیست وگرنه می بایستی همواره و در همه اشخاص این سعی و کاردانی موثر واقع شود و صاحبش را به رزق فراوان برساند. با اینکه به چشم خود می بینیم که این طور نیست. بسیار جویندگان هستند که مایوس برمی گردند و بسیار کوشندگان هستند که نتیجه ای عایدشان نمی گردد. پس معلوم می شود که غیر از کوشش و کاردانی خود انسان، شرایط و علل زمانی و مکانی دیگری هم موثر است و موانع مختلفی هم هست که با اختلاف شرایط، مانع از به نتیجه رسیدن کوشش ها می شوند.
... این نظام جاری با اینکه یک نظام است و اجزایش با هم تناسب و سازگاری دارند خود دلالت بر وحدانیت ناظم و مدبّر و مدبرش دارد، مدبّر و مدیری که خودش جزء اجزای این عالم نیست ... و آن مدبّر، خدای عزّ و جلّ است. بنابراین خالق عالم، مدبّر آن است و مدبر آن، رازق آن است و آن همان خدای متعال است. (15)
بر اساس اصل اولیه و رحمت عام خداوند، همه بندگان از نعمت ها و مواهب خدادادی برخوردارند، اما در اثر ناسپاسی و تغییر منفی در افکار و رفتار خود یا در اثر سپاسگزاری و تغییر مثبت در افکار و رفتار خود، خداوند نیز اندازه نعمت خود را تغییر می دهد و به تناسب رفتار بندگانش آن را کاهش یا افزایش می دهد:
ذلک بانّ الله لم یک مغیراً نعمه علی قومِ حتی یغیروا ما بانفسهم و انّ الله سمیع علیم (16)
این بدان سبب است که خداوند هیچ گاه نعمتی را که بر قومی ارزانی داشته تغییر نمی دهد، مگر این که آنچه را در خود دارند تغییر دهند و خداوند شنوای داناست.
بر اساس این آیه شریفه، تغییر نعمت، در اثر تغییر اراده انسان پدید می آید و این اراده انسان است که در جلب نعمت یا سلب آن، اثرگذار است.
5. در نهایت به این نتیجه می رسیم که در نظام حاکم بر رزق و روزی انسان که از سوی خالق و رازق هستی طراحی شده است، اراده انسان جزئی از این نظام و در طول اراده حق تعالی است نه در عرض آن. اراده حق تعالی بر این قرار گرفته است که انسان با اراده خود به کسب روزی بپردازد و امرار معاش کند. بدین لحاظ اعتقاد به نقش آفرینی و تاثیرگذاری تفکر و تلاش انسان در روزی او، نه تنها شرک و دوگانه بینی نیست، بلکه عین توحید است.
امام خمینی (ره) در پاسخ به این سئوال که: «علیرغم آن که آیات و روایات فراوانی بر ضمانت رزق انسان توسط خداوند تکیه دارند؛ روایات بسیاری نیز انسان را به کار و تلاش امر نموده است بگونه ای که اگر انسان به دنبال روزی خود نباشد، روزی او نخواهد رسید و دعایش مستجاب نخواهد شد»؛ پاسخ دلنشینی دارند که به عنوان حُسن ختام نتیجه این بحث به نقل آن می پردازیم:
وجه عدم منافات بین اخبار آن است که پس از طلب نیز، ارزاق و جمیع امور در تحت قدرت حق است. نه آن است که طلب ما خود مستقل در جلب روزی باشد، بلکه قیام به طلب [روزی] از وظایف عباد است و ترتیب امور و جمع اسباب های ظاهریه و غیرظاهریه که غالب آنها از تحت اختیار بندگان خارج است، به تقدیر باری تعالی است.
پس انسان صحیح الیقین و مطّلع بر مجاری امور، باید در عین آن که از طلب باز نمی ماند و آنچه وظایف مقرره عقلیه و شرعیه خود اوست انجام می دهد و به اشتهای کاذب، در طلب را به روی خود نمی بندد، باز هم همه چیز را از ذات مقدس حق بداند و هیچ موجودی را موثر در وجود و کمالات وجود نداند. طالب و طلب و مطلوب از اوست. (17)
پی نوشت ها :
1.. حر عاملی، «وسایل الشیعه»، ج17، ص 57؛ ذکر عند علی ابن الحسین (ع) غلاء السعر. فقال: و ما علیّ من غلائه؛ ان غلا فهو علیه و ان رخّص فهو علیه.
2. صدوق، «الاعتقادات فی دین الامامیه»، ص 74: و کان الرضا علیه السلام یقول فی دعائه: اللهم... من زعم انا ارباب فنحن منه براء و من زعم انّ الینا الخلق و علینا الرزق فنحن الیک منه براء کبرائه عیسی ابن مریم من النصاری. اللهم انا لم ندعهم الی ما یزعموم فلا تؤاخذنا بما یقولون و اغفرلنا ما یزعمون.
3. همان: روی عن زراره انّه قال: قلت للصادق (ع) ان رجلا من ولد عبدالله بن سباء یقول بالتفویض. فقال علیه السلام: و ما التفویض؟ فقلت یقول: ان الله عزو جل خلق محمداً صلی الله علیه و آله و علیاً علیه السلام ثم فوّض الامر الیهما فخلقا و رزقا و احییا و اماتاً. فقال علیه السلام: کذب عدوّ الله، اذا رجعت الیه فاقرء علیه الایه التی فی سوره رعد: «ام جعلوا لله شرکاء خلقوا کخلقه فتشابه الخلق علیهم قل الله خالق کل شیء و هو الواحد القهار». فانصرفت الی الرجل فاخبرته بما قال الصادق (ع) فکانما القمته حجراً و قال: فکانما خرس.
4. زمر(39): آیه 53: او لم یعلموا ان الله یبسط الرزق لمن یشا و یقدر.
5. شوری (42): آیه 27: و لو بسط الله لعباده لبغوا فی الارض و لکن ینزل بقدر ما یشاء انه بعباده خبیر بصیر.
6. «نهج البلاغه»، خطبه 90: و قدّر الارزاق فکثّرها و قلّلها. قسّمها علی الضیق و السعه فعدل فیها لیبتلی من اراد بمیسورها و معسورها. و لیختبر بذلک الشکر و الصبر من غنیها و فقیرها. ثم قرن بسعتها عقابیل فاقته و بسلامتها طوارق آفاتها و بفرج افراحها غصص اتراحها.
7. حر عاملی، «وسایل الشیعه»، ج17، ص 49: عن ابی عبدالله (ع) قال: کان امیرالمؤمنین (ع) کثیراً ما یقول: اعلموا علماً یقیناً انّ الله عزّ وجلّ لم یجعل للعبد و ان اشتدّ جهده و عظمت حیلته و کثرت مکائده، ان یسبق ما سمّی له فی الذکر الحکیم؛ و لم یخل من العبد فی ضعفه و قله حیلته ان یبلغ ما سمّی له فی الذکر الحکیم. ایها الناس انّه لن یزداد امرءُ نقیراً بحذقه و لن ینقص امرء نقیراً لحمقه. فالعالم بهذا، العامل به اعظم الناس راحه فی منفعته و العالم لهذا التارک له اعظم الناس شغلاً فی مضرته ... ایها الناس انّ السباع همّتها التعدی و انّ البهائم همتها بطونها و ان النساء همتّهن الرجال و انّ المومنین مشفقون خائفون وجلون، جعلنا الله و ایاکم منهم.
8. طلاق (65): آیات 2-3.
9. حرعاملی، «وسائل الشیعه»، ج17، ص 27: عن علی ابن عبدالعزیز قال: قال ابوعبدالله علیه السلام: ما فعل عمر ابن مسلم؟ قلت جعلت فداک اقبل علی العباده و ترک التجاره. فقال: ویحه اما علم انّ تارک الطلب لا یستجاب له. انّ قوماً من اصحاب رسول الله صلی الله علیه و اله لما نزلت «و من یتق الله یجعل له مخرجًا و یرزقه من حیث لا یحسب» (طلاق: 2-3) اغلقوا الابواب و اقبلوا علی العباده و قالوا قد کفینا. فبلغ ذلک النبی صلی الله علیه و اله فارسل الیهم فقال: ما حملکم علی ما صنعتم؟ فقالوا: یا رسول الله تکفّل لنا بارزاقنا قاقبلنا علی العباده. فقال: انه من فعل ذلک لم یستجب له، علیکم بالطلب.
10. «المیزان»، با ترجمه ی موسوی همدانی، ج17، ص 417.
11. مطهری، مرتضی، «بیست گفتار»، ص 150.
12. شوری (42): آیه 27: و اگر خدا روزی را بر بندگانش وسعت می داد، مسلّماً در زمین سر به عصیان برمی داشتند، و لیکن به اندازه ای که می خواهد نازل می کند. به راستی او به [حال] بندگانش آگاه و بینا است.
13. طلاق (65): آیات 3-2: و هر که از خدا پروا کند، برای او راه خروجی [از گناه و مشکلات] پدید می آورد و او را از جایی که گمان نمی برد روزی می دهد. و هر کس بر خدا توکل کند او برای وی کافی است. همانا خدا [به ثمر] رساننده امر خویش است. بی تردید خدا برای هر چیزی اندازه ای نهاده است.
14. رعد (13): آیه 11.
15. «المیزان»، ترجمه ی موسوی همدانی، ج17، ص 417.
16. انفال (8): آیه 53.
17. امام خمینی، روح الله، «چهل حدیث»، ص 560.
عزت، شرف و آبروی هر انسانی اولین سرمایه ای است که خداوند کریم در اختیارش قرار داده است و وظیف? اوست تا با تمام توان در حفظ این سرمایه تلاش نماید.
در این جهان هر کس به دنبال چیزی است. هر یک از افراد بشر برای رسیدن به امری تلاش می-کنند. سرمایه هایی برای خود جمع کرده و در حفظ آنان در تلاشند. هر کس برای خود سرمایه ای دارد و آن را عزیز می شمارد.
یکی فرزندانش را بزرگ ترین سرمای? زندگی اش می داند و آن دیگری سلامتی را. شخصی همسر خود را عزیز می دارد و فردی اموال خود را گرامی می شمارد. اما شاید در این میان یکی از چیزهایی که همگان به عنوان بزرگ ترین سرمایه مورد توجه قرار دهند “آبرو” است. عزت، شرف و آبروی هر انسانی اولین سرمایه ای است که خداوند کریم در اختیارش قرار داده است و وظیف? اوست تا با تمام توان در حفظ این سرمایه تلاش نماید.
بررسی روایات اسلامی به خوبی این مسئله را نشان می دهد که حفظ آبرو دو جنبه دارد. جنبه ای فردی که مربوط به خود انسان است و جنبه ای غیری که افراد در برخورد با یکدیگر باید لحاظ نمایند.
اولین گام در حفظ آبرو مربوط به خود فرد است. هر انسانی وظیفه دارد در اعمال و رفتار خویش دقت نموده و زمینه ای برای از بین رفتن آبروی خویش ایجاد نکند
اندکی در رفتار خود بیاندیشیم!
اولین گام در حفظ آبرو مربوط به خود فرد است. هر انسانی وظیفه دارد در اعمال و رفتار خویش دقت نموده و زمینه ای برای از بین رفتن آبروی خویش ایجاد نکند. پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلّم) در کلامی گهربار فرموده اند: "ای مردم! خون و مال و آبروی شما حرمت دارد تا قیام قیامت". (تحفالعقول، ص 30)
در نتیجه اگر کسی در حفظ این سرمای? خداداد قصور ورزد حرمت آن را از بین برده است.
اگر اندکی به گوشه و کنار جامع? خویش بنگریم نیک خواهیم دید که برخی بی هیچ واهمه ای آبروی خود را به ریالی می فروشند و حرمت دار این ودیع? الهی نیستند. متأسفانه عده ای راه تنبلی و کسالت در زندگی پیشه کرده و از کوچک ترین تلاشی برای تأمین معاش خانواده و خود دریغ می-نمایند. این افراد به راحتی کاس? گدایی در دست گرفته و در کوچه و خیابان ها از مردم درخواست کمک می نمایند و یا آنکه در بهترین حالت، چشم به دستان والدین، خویشان، آشنایان و دوستان خود دارند.
این در حالی است که پیامبر خوبی ها (صلیالله علیه و آله و سلّم) در روایتی فرموده است:"کسی که از پی مال مشروع برود برای آنکه آبروی خود را از ذلت سوال مصون نگه دارد، عائله خویش را اداره کند و به همسایه خود کمک کند، در پیشگاه خداوند سربلند و رو سفید است و صورتش مانند ماه تمام میدرخشد". (مستدرک الوسائل، ج 13، ص 17)
امر دیگری که متأسفانه در جامعه در حال رواج است گرفتن مدرک تحصیلی بدون تلاش می باشد. برخی دانشجویان برای گرفتن نمره دست به تقلب می زنند. عده ای با جزع و فزع های بی پایه، مانند اینکه مادرم مریض بود، فلان فامیلمان فوت کرده بود و ... ، دست به دامان استاد شده و درخواست نمره می کنند. برخی نیز پا را از این فراتر نهاده و با پرداخت پول مدرک و نمره می خرند. این همه غیر از آنکه دردی بزرگ برای جامعه محسوب شده و سطح کیفی دانشجویان را روز به روز پایین آورده و انگیز? اساتید از تلاش برای تربیت دانشجو کم می کند سبب می گردد آبروی انسان در مقابل عده-ای، ولو اندک، ریخته شود. هر چند برخی با افتخار این امور را برای دیگران تعریف کرده و توقع تعریف و تمجدید نیز دارند!!! اما واقع امر چیز دیگری است.
اولین گام در حفظ آبرو مربوط به خود فرد است. هر انسانی وظیفه دارد در اعمال و رفتار خویش دقت نموده و زمینه ای برای از بین رفتن آبروی خویش ایجاد نکند. پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلّم) در کلامی گهربار فرموده اند: "ای مردم! خون و مال و آبروی شما حرمت دارد تا قیام قیامت"
روی دیگر سکه
در مرحل? بعد، حفظ آبرو امری اجتماعی تلقی خواهد شد. وظیفه ای که بر دوش تک تک افراد جامعه بوده و هر کس وظیفه دارد در حفظ آبروی برادر دینی خویش تلاش نماید. راه های مختلفی برای این امر وجود دارد.
به عنوان نمونه، گاه می توان با اندک مالی، آبروی انسانی را خرید. پرداخت بدهی افراد مقروض، دادن دیع? افرادی که سهوا در زندان افتاده اند، کمک به نیازمندان آبرومند، پرداخت شهری? مدرس? فرزندان خانواده هایی که توان مالی خوبی ندارند، کمک به خانواده ها برای تأمین مخارج عروسی، جهیزیه و ... همه از مصادیقی است که می تواند آبروی انسانی را حفظ کرده و لطف الهی را به همراه داشته باشد.
امام علی (علیه السلام) در کلامی فرموده اند: "برترین مال آن است که با آن آبرو حفظ شود". (میزان الحکمة، ج 11، ص 178)
چه بهتر که این کمک ها به پیروی از مولا و مقتدایمان مخفیانه صورت گیرد تا مبادا عرق شرم بر پیشانی فردی نشیند.
گاه می توان با یک کلام آبرویی را حفظ کرد. به عنوان نمونه در مجلسی باب غیبت و تهمت باز شده و فردی را مورد تمسخر، توبیخ یا ... قرار داده اند. در این زمان انسان مومن وظیفه دارد تا با یادآوری خوبی های فرد مورد نظر، آبروی او را حفظ کرده و از ادامه یافتن بحث جلوگیری نماید.
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرمایند: "کسی که در غیاب برادر (مسلمان) خود از او دفاع کند، بر خداوند لازم است که او را از آتش جهنم محافظت کند". (نهج الفصاحه، ص 12)
در روایتی دیگر از امام صادق (علیه السلام) گزارش شده که فرمودند: "خدای بزرگ می فرماید هر که بنده مومنم را خوار سازد مرا به ستیز فرا خوانده است. و هر که بنده ی مومنم را بزرگ دارد از خشمم در امان ماند". (ثواب الاعمال محمد بن علی ابن بابویه ، ترجمه صادق حسن زاده ، ص549)
نتیجه
آبرو بزرگ ترین سرمایه ای است که خداوند در اختیار آدمی قرار داده است. هر انسانی وظیفه دارد در درج? اول برای حفظ آبروی خویش تلاش کرده و در گام بعدی به فکر گرامی داشت آبروی دیگران باشد تا لطف الهی را در دنیا و آخرت نصیب خویش کند. با این همه به خوبی می توان دریافت که ریختن آبروی دیگران تا چه حد ناشایست بوده و بر اساس روایات خشم خدا را در پی خواهد داشت.
امام علی (علیه السلام) فرمودند: "هر کس میتواند خداوند را به گونهای ملاقات نماید که دستش به خون مسلمین و اموال آنان آلوده نباشد و همچنین زبانش از تجاوز به آبروی مسلمانان سالم مانده باشد، این کار را انجام دهد". (نهجالبلاغة، ص 253)
عدالت در قرآن
عدالت، مهم ترین صفت هر انسان مومن و بارزترین ویژگی حکومت دینی و مردمی است. انسان در پرتو عدالت، به والاترین اهداف رشد و توسعه دست می یابد.
پیامبران بزرگ الهی علاوه بر برخورداری از مقام و موقعیت شگفت انگیز روحانی و معنوی شان، همه منادی عدالت و برپاکننده قسط و داد بودهاند. حسات بشری نیز در پی انتظاری طولانی در چارچوب عدالتی جهانی و فراگیر رقم خواهد خورد.
یکی از مهمترین الگو و نمونه های بارزی که اسلام به آن اهمیت زیادی داده، برقراری عدالت در بین افراد با هویت های مختلف است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُواْ کُونُواْ قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَى أَنفُسِکُمْ أَوِ الْوَالِدَینِ وَالأَقْرَبِینَ إِن یکُنْ غَنِیا أَوْ فَقَیرًا فَاللّهُ أَوْلَى بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَى أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ کَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرًا»؛
«اى کسانى که ایمان آوردهاید! پیوسته به عدالت قیام کنید و براى خدا گواهى دهید، هر چند به زیان خودتان یا [به زیان] پدر و مادر و خویشاوندان [شما] باشد؛ اگر [یکى از دو طرف دعوا] توانگر یا نیازمند باشد، باز خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است؛ پس از پى هوس نروید که [در نتیجه از حق] عدول کنید و اگر به انحراف گرایید یا اعراض نمایید، قطعاً خدا به آنچه انجام مى دهید، آگاه است».(1)
در این آیه شریفه، خداوند به مومنان دستور أکید می دهد که در اجرای عدالت، کمال دقت را کنند و همیشه به حق و تنها به خاطر خدا شهادت دهند و نباید در ادای شهادت، هیچ فایده و غرض دنیایی را در نظر داشته باشند.
شهادت باید واقعی باشد؛ هر چند به زیان خود شهادت دهنده یا پدر و مادر و نزدیکان او تمام شود. نباید به خاطر ثروت و ترس از قدرت ثروتمند و قدرتمند و با به خاطر رحم و شفقت و دلسوزی نسبت به فقیر و مستمند از ادای شهادت حق خودداری شود؛ چرا که رضای خدا بهتر از رضای ایشان است و خداوند آگاه تر به مصلحت آن می باشد. بنابر این بر شاهدان لازم است بدون رعایت هیچ گونه امر دیگری، و تنها به خاطر رضای خدا، هر چه را می دانند، مطابق واقعیت اعلام کنند. (2)
عدالت در خطبه فدکیه
دختر داد پیشه و عدالت خواه پیامبر (صلی الله و علیه وآله) در ترسیم پرتوی از رهاورد زندگی ساز عدل و داد در زندگی انسان فرمود: «وَ العَدلُ تَنسیقاً لِلقُلُوب؛ و عدالت را برای پیوند قلب ها، مقرر فرمود».(3)
برای موهبت ارزشمند «عدالت» وصف و تعریفی زیبا تر و جامع تر و دقیق تر از این بیان نمی توان یافت؛ زیرا همان گونه که پیوند و ارتباط دانه های تسبیح یا گردنبند به وسیله ریسمان حاصل می شود و بدون آن، دانه ها از هم فرو پاشیده و نظام و هماهنگی آن ها از میان می رود، عدالت نیز در جامعه دارای چنین نقش و اثری است.
این عدل و داد است که در بعد فردی، خانوادگی، اجتماعی، ملی، منطقه ای و فرا منطقه ای و جهانی، دل ها را به هم پیوند می دهد و نظم و هماهنگی در خانه و جامعه پدید می آورد و مهر و صفا را جایگزین پراکندگی و از هم گسیختگی، درگیری و کشتار، ترور و وحشت می سازد.(4)
عدل و داد در نگرش اسلامی تنها ویژه زمامداران و فرمانداران و قاضیان نیست؛ بلکه ویژه هر انسان توحید گرایی است که زیر سایه عدالت حرکت کند و عدالت را پیشه خود سازد و برای بقا و شکوفایی گل بوته های مهر و محبت در دل ها، با همسر، خاندان، بستگان خویش و جامعه و جهان بر اساس عدالت و اداگری رفتار نماید.
برقراری عملی عدل و داد در ظرف یک ساعت بهتر از هفتاد سال شب زندهداری در شب و روزه داری در روز است؛ همچنانکه یک ساعت حکومت ظالمانه در پیشگاه خدای عدال، بد تر از هفتاد سال گناه فردی است.
عدالت و آزادگی در روایات
نقش رشد بخش عدالت و دادگری در انبوهی از روایات پیشوایان حقیقی دین و آموزگاران واقعی قرآن، مورد سفارش است و در آن سخنان حکیمانه، عبارت ها و جمله ها، تشبیه ها و ظرافت های دقیق و لطیفی به کار رفته است که هر کدام بسیار تفکر انگیز و درس آموز است و نشانگر رابطه شگرفی میان حاکمیت عدل و داد در جامعه از یک سو و فرود نعمت ها و برکت ها، قوام و دوام امور و شئون و تعالی جامعه ها و رشد و شکوفایی تمدن ها و فرهنگ ها از سوی دیگر است.
در روایتی از عدالت به میزان خدا تعبیر شده است: «إِنَ الْعَدْلَ مِیزَانُ اللَّهِ الَّذِی وَضَعَهُ لِلْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لِإِقَامَةِ الْحَقِّ فَلَا تُخَالِفْهُ فِی مِیزَانِه؛ به راستی که عدالت میزان خداست که برای زندگی شرافتمندانه مردم و برپایی و گسترش حق و فضیلت نصب فرموده است؛ بنابر این در میزان خدا مخالفت نورزید و با حاکمیت او هوس معاوضه نکنید».(5)
روایت دیگری عدالت را به عنوان قوی ترین اساس و بنیاد که قوام و دوام هستی بر آن است، معرفی کرده است: «الْعَدْلُ أَسَاسٌ بِهِ قِوَامُ الْعَالَم؛ عدالت اساس و پایهای است که برپایی و ماندگاری جهان بر آن قرار دارد«.(6)
در روایت دیگری آمده است: «عَدْلُ سَاعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبَادَةِ سِتِّینَ سَنَةً قِیامٍ لَیلُهَا وَ صِیامٍ نَهَارُهَا وَ جَوْرُ سَاعَةٍ فِی حُکْمٍ أَشَدُّ وَ أَعْظَمُ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ مَعَاصِی سِتِّینَ سَنَة؛ برقراری عملی عدل و داد در ظرف یک ساعت بهتر از هفتاد سال شب زندهداری در شب و روزه داری در روز است؛ همچنانکه یک ساعت حکومت ظالمانه در پیشگاه خدای عدال، بد تر از هفتاد سال گناه فردی است». (7)
بدانید که خدا زمین را پس از مرگش زنده مى گرداند»(9) فرمود: «منظور زنده کردن زمین با باران نیست؛ بلکه خداوند مردانی را می فرستد که عدالت را زنده می کنند و با زنده شدن عدالت، زمین نیز زنده می شود. هر آینه بر پا داشتن حدود (و احکام) خدا در روی زمین، از باران چهل صبحگاه سودمندتر است»
عدل مایه حیات و آبادانی
در برخی از گزاره های توصیفی، از عدل و عدالت به «مایه حیات و آبادانی» تعبیر شده و در مقابل، از ظلم و جور به «نشانه نیستی و مرگ» یا «در هم کوبنده و ویران کننده» یاد شده است؛ همچنانکه امام علی (علیه السلام) فرموده است: «العَدلُ حَیَاةٌ وَ الجَورُ مَمَاتٌ؛ عدالت حیات است و ظلم و جور، مرگ(اجتماعی)».(8)
امام موسی کاظم (علیه السلام) در شرح و تفسیر آیه «اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحْیی الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا»؛ «بدانید که خدا زمین را پس از مرگش زنده مى گرداند»(9) فرمود: «منظور زنده کردن زمین با باران نیست؛ بلکه خداوند مردانی را می فرستد که عدالت را زنده می کنند و با زنده شدن عدالت، زمین نیز زنده می شود. هر آینه بر پا داشتن حدود (و احکام) خدا در روی زمین، از باران چهل صبحگاه سودمندتر است».(10)
پینوشت ها:
1. نساء: 135.
2. طباره عفیف عبدالفتاح، روح الدین الاسلامی، مترجم: ابوبکر حسنزاده، ص514.
3. بحارالانوار، ج29، ص 221.
4. ر.ک: علی کرمی، منشور دادخواهی، نگاهی نو بر خطبه معجزه آسای خطبه فاطمه (سلام الله علیها)، ص 227.
5. لیثی واسطی، عیونالحکم و المواعظ، ص 151.
6. بحارالانوار، ج 75، ص 83.
7. الشعیری، جامعالاخبار، ص 154.
8. صادق احسان بخش، آثار الصادقین، ج12، ص 435.
9. حدید: 17.
10. شیخ حر عاملی، وسایل الشیعه، ج 18، ص 308.
انقلابهای مادی و الهی با وجود یارانی فداکار به پیروزی میرسند، یارانی که با شناخت کامل از رهبر و اهداف او، تا آخرین لحظه ثابت قدم و آماده هر گونه فداکاری باشند. انقلاب الهی و جهانی امام مهدی (علیهالسلام) نیز به یارانی نیاز دارد که ضمن آشنایی و اعتقاد به امام، تا آخرین لحظه، آماده رشادت و فداکاری باشند. در مسیر انقلاب جهانی امام مهدی (علیهالسلام) سه گروه - یاران خاص، لشکر ده هزار نفری و توده مردم - یاریگر امام خواهند بود.
بنا بر روایات، یاران خاص امام مهدی (علیهالسلام) افرادی با ویژگیهایی الهی مانند: بینش عمیق نسبت به پروردگار و امام مهدی (علیهالسلام)، افرادی مخلص، برخوردار از تأییدات الهی، شیران روز و زاهدان شب هستند.
البته یاری حضرت مختص به دوران ظهور و حکومت ایشان نمیشود، بلکه انقلاب عدل جهانی امام مهدی (علیهالسلام) مانند هر انقلاب دیگری، نیاز به یارانی زمینهساز دارد، لذا با آراسته شدن به این ویژگیها، میتوان زمینههای ظهور و تشکیل حکومت عدل جهانی امام مهدی (علیهالسلام) را فراهم کرد.
سه گروه تاریخ ساز آخرالزمانی
در انقلاب عدل جهانی امام مهدی (علیهالسلام)، سه گروه، ایشان را یاری خواهند کرد:
گروه اول : نخستین کسانی که گرد امام مهدی(علیهالسلام) جمع میشوند و دعوت جهانی امام مهدی (علیهالسلام) با آنها آغاز میشود، 313 نفر یاران خاص حضرت هستند که فرماندهان و کارگزاران سپاه ایشان را تشکیل میدهند. امام جواد (علیهالسلام) فرمودند: « ... و از اصحابش سیصد و سیزده تن به تعداد اصحاب بَدر از دورترین نقاط زمین به گرد او فراهم آیند ...» (1)
گروه دوم : لشکری ده هزار نفری از یاران که تحت فرماندهی یاران خاص حضرت هستند و با جمع شدن این عده، قیام حضرت آغاز میشود. امام جواد (علیهالسلام) فرمودند: «... و چون «عقد» که عبارت از ده هزار مرد باشد، کامل گردد، به اذن خدای عزیز و جلیل قیام میکند ...» (2)
گروه سوم : در ادامه قیام تودههای انبوه مردم که از ظلم و ستم خسته شدهاند، برای یاری به امام میپیوندند. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: « ... زمین به نورش روشن گردد و حکومتش به شرق و غرب عالم خواهد رسید» (3)
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «هر کس دوست دارد از یاران حضرت قائم باشد، باید منتظر باشد و در حالی که منتظر است با ورع و پرهیزکاری عمل کند و بر اساس محاسن اخلاقی رفتار کند.»
انقلابی های فراملّی
313 یار امام مهدی (علیهالسلام) از منطقه و نژاد خاصی نیستند و از سراسر جهان میباشند. امام جواد (علیهالسلام) فرمودند: «... اصحابش، اجتماع میکنند به سوی او به تعداد اهل بدر، 313نفر از دورترین نقطه زمین...»(4) البته در برخی از روایات، نام برخی افراد از بعضی شهرها ذکر شده است، که نام این اشخاص مبهم است؛ مثلاً محمّد از شهر طالقان که میتواند نام عدهی زیادی باشد و به علاوه نام برخی شهرها فرق کرده و برخی از نامها مربوط به شهرهای متعدد در کشورهای گوناگون میتواند باشد. همچنین سند این روایتها، قابل اعتماد نیست؛ لذا نمیتوان گفت از کدام شهر، چه افرادی، از گروه یاران هستند، ولی آنچه مسلم است، این است که یاران حضرت، از مناطق مختلفند. (5)
یاران منجی موعود و خصوصیاتی مثال زدنی
از آنجایی که انقلاب عدل جهانی امام مهدی (علیهالسلام)، انقلابی الهی است، یاران این انقلاب نیز افرادی خاص و با ویژگیهایی الهی هستند، از این رو در روایات ویژگیهایی برای 313 یار خاص امام مهدی (علیهالسلام)، بیان شده است که با داشتن آن ویژگیها، میتوان امیدوار بود که در خیل یاران حضرت قرار بگیریم. مهمترین این ویژگیها عبارتند از:
1- بینشی عمیق نسبت به حق تعالی : امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «... آنان مردانی هستند که دلهایشان مانند پارههای آهن است و هیچ تردیدی نسبت به ذات مقدس خداوند ندارند ...»(6)، نشانههای این بینش «ذکر» و «تلاش در اطاعت» است که در ادامه روایت به آن اشاره شده است: «... آنان مردان شبزندهداری هستند که زمزمه نمازشان مانند صدای کندوی زنبوران به گوش میرسد. شبها را با شبزندهداری سپری میکنند و بر فراز اسبها، خداوند را تسبیح میگویند ...».
2- بینش عمیق نسبت به امام : یاران امام مهدی (علیهالسلام) معرفت، شناخت و اعتقاد کامل به امامشان دارند. امام سجاد (علیهالسلام) در اینباره میفرماید: «... آنان قائل به امامت امام مهدی هستند ...»(7)، نتیجه این بینشِ عمیق، عشق، محبت و اطاعت از امام است؛ امام صادق (علیهالسلام) در اینباره فرمودند: «... آنان برای تبرک، بر زین اسب امام دست میکشند و در میان رزم، بر گِردش میچرخند و با جان خود، از او محافظت میکنند و اطاعت آنان از امام، از فرمانبرداری کنیز در برابر مولایش بیشتر است... ایشان چون مشعل های فروزانند که دلهای استوارشان بسان قندیلهای نور در سینههایشان آویخته است، از ترس خدا نگرانند و شهادت را میخواهند و آرزو میکنند که در راه خدا کشته شوند ...» (8)
یاری امام مهدی (علیهالسلام) مختص به دوران ظهور و حکومت ایشان نمیشود، بلکه انقلاب عدل جهانی حضرت مانند هر انقلاب دیگری، نیاز به یارانی زمینهساز دارد، لذا با آراسته شدن به این ویژگیها، میتوان زمینههای ظهور و تشکیل حکومت عدل جهانی امام مهدی (علیهالسلام) را فراهم کرد.
3- افراد با اخلاص : در روایتی امام جواد (علیهالسلام) به عبدالعظیم حسنی فرمودند:«... و هنگامی که برای او این 313 نفر از اهل اخلاص جمع شد، خداوند امر او را ظاهر خواهد کرد.» (9)
4- برخوردار از تأییدات الهی : طبرسی در روایتی از امام علی (علیهالسلام) نقل کرده که فرمودند: «تا اینکه خداوند مردی را در آخرالزمان برمیانگیزاند... او را به ملائکهاش تأیید کرده و انصارش را حفظ خواهد نمود» (10)
5- شیران روز و راهبان شب : امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: «گویا من نظر میکنم به قائم و اصحاب او در کوفه... سجدهها به پیشانیهای آنها اثر گذارده است، شیران در روز و راهبان در شباند...» (11)
تو نیز بر خیمه یاران درآ
اگر چه بنا به ظاهر برخی روایات، این ویژگیها برای 313 یار خاص امام مهدی (علیهالسلام) ذکر شده است، ولی یاری امام مختص به دوران ظهور و حکومت ایشان نمیشود. امام صادق علیهالسلام فرمودند: «هر کس دوست دارد از یاران حضرت قائم باشد، باید منتظر باشد و در حالی که منتظر است با ورع و پرهیزکاری عمل کند و بر اساس محاسن اخلاقی رفتار کند.» (12) لذا منتظران بهتر است در زمان غیبت، با آراسته شدن به این ویژگیها، یاریگر امام مهدی (علیهالسلام) باشند و زمینههای ظهور و تشکیل حکومت عدل جهانی ایشان را فراهم کنند.
پی نوشت:
1. کمالالدین، شیخ صدوق، ج2، باب 36، ح2، ص378.
2. همان.
3. کمال الدین، صدوق، ج 1، باب 24، ح 7، ص 280.
4. همان، ج2، باب 36، ح2، ص378.
5. آفتاب مهر یکصد پرسش و پاسخ مهدوی، جمعی از محققین مرکز تخصص مهدویت، نشر بنیاد فرهنگی مهدی موعود (علیهالسلام)، قم، چاپ پنجم، زمستان 88، ص 107.
6. بحارالانوار، مجلسی، ج52، باب26، ح82، ص308.
7. کمالالدین، صدوق، ج1، باب 31، ح2، ص320.
8. بحارالانوار، مجلسی، ج52، باب26، ح82، ص308
9. کمالالدین، صدوق، ج2، باب 36، ح2، ص378.
10. بحارالانوار، مجلسی، ج52، باب26، ح6 ص280.
11. همان، ج52، باب 27، ح202، ص386.
12. الغیبه، نعمانی، باب11،ح16، ص200.
پیش از آن که حضرت موسى (ع) که مقام با عظمت کلیم الهى ویژه آن بزرگوار بود و سومین پیامبر اولوالعزم حضرت حق است مبعوث به رسالت شود و سفره هدایت الهى را براى نجات همگان و بخصوص بنىاسرائیل و قوم یهود بگستراند و راه سعادت و خوشبختى را به مردم نشان دهد یهود سختترین روزهاى خود را زیر شکنجههاى طاقتفرسا و فشارهاى گوناگون فرعونیان مىگزارندند!
زمانى که موسى (ع) مبعوث به رسالت شد و پرچم توحید و خدا پرستى و کرامت و فضیلت را برافراشت و چراغ پرفروغ هدایت را فرا راه یهود قرار داد ارواح پژمرده آنان را جوان ساخت و به جانهاى در بند شده و اسیر گشته آزادى بخشید، و آنان را از زیر بار شکنجهها و عذابهاى فرعون و قومش نجات داد.
ولى دقت کنید که این پیامبر بزرگ و این منجى خیرخواه و این دلسوز امت یهود در برابر خدمات معنوى و مادىاش از یهود چه دید و چه پاداشى گرفت؟
به یکى از پاداشهائى که این قوم عنود به آن پیامبر با کرامت دادند چنان که تفاسیر و تواریخ و روایات نقل مىکنند به عنوان مثال اشاره مىشود.
هنگامى که موسى و بنىاسرائیل به فرمان حضرت حق مصر را مخفیانه ترک کردند و به کنار رود نیل رسیدند، موسى با اشاره عصاى خود آبها را روى هم ریخته در لابلاى رود خروشان راهى نمایان شد. موسى (ع) فرمان داد تا همگى آن راه را در پیش گرفته و از نیل عبور کنند ولى آنان یک صدا گفتند: ما دوازده قبیلهایم و هر قبیلهاى عادات و رسوم مخصوصى دارد بنابراین باید راه دوازده بخش شود تا فرمانت را اجرا کنیم.
موسى به اذن حق به دریا گفت: دوازده راه باز کن و دریا دوازده راه باز کرد.
ولى آنان یک قدم پیش نرفتند و بهانه و عذرشان این بود: ممکن است که در میان راه ما را به یکدیگر نیازى افتد پس دریا را بگو تا چون پنجرهها سوراخهائى در میان دیوارهاى آب باز کند، تا هر قبیلهاى بتواند قبیلههاى دیگر را ببیند و با آنان گفتگو کند، و چنین شد.
ولى باز هم برجاى خود ایستاده و فریاد زدند: پاهاى ما برهنه است و زمین رود نیل رطوبت دارد و تا فرمان ندهى زمین خشک شود ما از آن عبور نمىکنیم.
خداوند فرمان داد زمین خشک شد ولى باز هم برجاى خود ایستادند و این بار بىادبى و وقاحت را به منتها درجه رسانیده و با یکدیگر چنین گفتند:
موسى ما را از شهر آواره کرد و اینکمىخواهد در دریا غرقمان کند تا مال و ثروتهایمان را نصیب خود نماید و به تصرف خویش درآورد!!
موسى با یک دنیا دِهشت در حالى که لبخند تلخى بر لبانش نقش بسته بود پاى بر رود نیل نهاد و پیشاپیش آنها به راه افتاد.
این نخستین تجربه و آزمایش تلخى بود که یهود به موسى نشان دادند.
باز در همان مدارک آمده: چون یهود از رود نیل خارج شدند و خیالشان با نابودى فرعونیان از برکت موسى راحت شد و به صحراى سینا رسیدند به موسى گفتند: ما را از آشیانه خود بیرون آورده در صحرائى شنزار سکونت دادى، این چه رفتارى است که با ما دارى مگر ما سنگ هستیم و نیاز به خوراکى و آشامیدنى نداریم؟!
خداى مهربان فرمان داد تا از آسمان براى آنان طعام بیاید و ابرى بر آنان سایه اندازد، و سنگى به آنان آب دهد.
چندى به آن منوال گذشت تا آن که روزى به موسى گفتند ما طعامهاى آسمانى نمىخواهیم به خدایت بگو «دقت کنید گفتند به خدایت بگو «1» نه به پروردگارمان» همان پیاز و سبزى و خیار و عدس و سیر «2» را براى ما قرار دهد زیرا ما به آنها عادت کردهایم و براى ما خوشمزهتر از طعامى است که خدا از آسمان نازل مىکند!!
موسى گفت: پس داخل یکى از این قریهها شوید و آنچه مىخواهید خود بکارید، دیگر خداوند براى شما طعامى نخواهد فرستاد.
نافرمانى و لجاجت یهود آنقدر زیاد شد، و آزارشان به عبد صالح خدا حضرت موسى چنان اوج گرفت که خدا عقوبتى سخت متوجه آنان کرد، و آن این بود که مدت چهل سال در صحراها و بیابانها سرگردان بودند و آنان که با موسى بیرون آمدند آرزوى ورود به شهر را به گور بردند و نوهها و نوادههایشان با یوشعبننون هزار و پانصد سال پیش از میلاد وارد شهر کنعان شدند.
پس از آن هم این قوم بدکردار و لجوج در نسلهاى بعد به خاطر جنایتشان و خیانت به دین خدا و ظلم و ستمشان به مردم دچار عقوبتهاى فراوان شدند ولى باز هم به علت سنگدلى عبرت نگرفتند.
حکومت و دولت آنان سالها پس از سلیمان که زمینه دیندارى و آرامش را براى آنان فراهم کرده بود به دو بخش تقسیم شد: یکى در شمال که پایتختش نابلس بود و دیگرى در جنوب که پایتختش در اورشلیم قرار داشت.
این دو دولت مدت دویست سال با هم جنگیدند تا آن که سرجون امپراطور آشورىها بر آنان چیره گشت و فرمان داد تا همه یهود را از آن منطقه خارج سازند و به دربدرى و ذلت گرفتار شوند.
پس از آن که نینوا به دست کلدانیها سقوط کرد یهود براى به هم زدن میان آنان و مصرىها که بر کنعان حکومت داشتند سخت مشغول فتنهگرى شدند که از پى آن جنگ دامنهدارى میان آنان واقع شد بالاخره (نبوخذ نصر) پادشاه بابل در سال 562 پیش از میلاد پیروز شد و براى انتقام از فتنهگرىها و جنایات یهود اورشلیم را خراب کرد و هیکلشان را نابود ساخت و همه را دست بسته با ذلت و خوارى به بابل سوق داد.
مدت زیادى را در اسیرى گذراندند تا کورش پادشاه ایران که مادرش یهودى بود آنان را از اسیرى که به اسیرى بابل مشهور شده بود نجات داد و دوباره هیکل را بنا کرد.
در ایام هیلین یهود عنود و خرابکار و فتنهگر مورد تهاجمهاى بسیارى واقع شدند که آخرین آنها وقتى بود که رهبر معروف رومانى قیطس اورشلیم را خراب کرده، هر چه یهودى بود اسیر کرد و به رُم فرستاد، این حادثه در سال 70 میلادى واقع شد و در سال 125 میلادى ادریانوس امپراطور رومانى برآنان تاخت و اورشلیم را خراب کرد و تعداد پانصد هزار یهودى را نابود و پنجاه هزار نفرشان را اسیر نمود.
در عهد تراجان تعداد زیادى از یهود مخفیانه وارد اورشلیم شده و بناى خرابکارى را گذاردند و هنگامى که ادریانوس پادشاه روم شد اورشلیم را به تصرف آورد و انجام مراسم بر یهود سخت گرفت، یهود به رهبرى بارکوخیا شورش کردند ولى پیروز نشدند در این واقعه بیش از 580 هزار یهودى فتنهگر و خرابکار قتل عام شدند و آنان که جان سالم بدر بردند از شهر بیرون رفتند و پس از این تاریخ یهود خرابکارىهاى زیادى کردند و در اثر آن چندین بار قتل عام شدند که مسبب این واقعهها خود آنان بودند. «3» گوستاولوبون فرانسوى مىگوید: اگر ما بخواهیم صفات و خصوصیات یهود را در چند کلمه خلاصه کنیم باید بگوئیم، یهود چوى آدمیانى هستند که تازه از جنگل داخل شهر شدهاند و همیشه از صفات انسانى بىبهره بودند و چون پستترین مردم روى زمین زندگى مىکنند.
یهود همیشه مردمى وحشى، سفاک و بىغیرت بوده و حتى در زمانهائى که خود آنان بر کشورهاى محل اقامت خود حکومت میکردند باز هم از سفاکى خود دست برنداشتهاند، بىپروا داخل جنگ شده و چون از پاى در آیند به یک مشت خیالات ناانسانى و بىاساس پناه میبرند، خلاصه آن که هیچ فرقى میان یهود و حیوانات یهود نمىتوان گذاشت. «4»
ویژگىهاى یهود در همه دورها
خالق هستى و پدید آورنده موجودات که به ظاهر و باطن هر چیزى آگاه است و پنهان و آشکار ذرهاى از او پنهان نیست این قوم خطرناک و این گروه فتنهانگیز و آتش بیار هر معرکه را در قرآن مجید در ضمن بیان کردن برجستهترین اوصافشان به جهانیان معرفى مىکند تا هرگونه رابطه را با آنان قطع کرده و از هرگونه کمکى به آنان که در راه تقویتشان بکار برده مىشود حذر کنند و از دوستى با آنان بپرهیزند باشد که تسلیم حق شوند و به جنایاتشان خاتمه داده شود.
سنگدلى و قساوت قلب که عامل هر کار بىرحمانهاى است.
ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ: «5»
سپس دلهاى شما پس از آن همه معجزات و حقایق و دلایل محکم و استوار سخت شد مانند سنگ یا سختتر، زیرا پارهاى از سنگهاست که از آنها نهرها مىجوشد، و پارهاى از آنها مىشکافد و آب از آن بیرون مىآید و پارهاى از آنها از ترس خدا سقوط مىکند و خدا از آنچه شما یهود عنود مرتکب مىشوید بىخبر نیست.
سنگدلى و قساوت قلب آنان از عذابهاى دنیائى حق است که به جرم و جنایاتشان مستحق آن شدند چنان که در قرآن مجید آمده است:
فَبِما نَقْضِهِمْ مِیثاقَهُمْ لَعَنَّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِیَةً یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ نَسُوا حَظًّا مِمَّا ذُکِّرُوا بِهِ وَ لا تَزالُ تَطَّلِعُ عَلى خائِنَةٍ مِنْهُمْ إِلَّا قَلِیلًا مِنْهُمْ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ: «6»
پس آنان را به سبب پیمان شکستنشان لعنت کردیم و از رحمت خود دور داشتیم و دلهایشان را بسیار سخت نمودیم، از سنگدلى آنان است که کلمات خدا را از جایگاه اصلىاش و معانى واقعىاش تغییر مىدهند و بخشى از آنچه را از معارف تورات نازل شده که به وسیله آن پند داده شدند از یاد بردند و نادیده گرفتند و همواره از اعمال خائنانه آنان جز اندکى از ایشان آگاه مىشوى پس تا نزول حکم جهاد و به ذلت نشستنشان از آنان گذشت کن و از مجازاتشان بگذر زیرا خدا نیکوکاران را دوست دارد.
قساوت و سنگدلى این ملت وحشى و بىرحم را تاریخ در همه انحصار و قرون مبرهن کرده است.
کاسیوس در کتاب 78 خود در فصل 32 در حوادث سال 117 میلادى مىنویسد، برابر این تاریخ یهود در کناره دریاى طرابلس غرب به رهبرى اندریا براى کشتن رومىها و یونانیها خروج کردند و همه را از دم تیغ گذراندند سپس خونهایشان را آشامیده و گوشتهایشان را خوردند، سرها و استخوانهاى آنان را هم قطعه قطعه کرده و به سگها دادند!!
بسیارى را هم مجبور کردند که یکدیگر را چون حیوانات بکشند تعداد کسانى که در این معرکه بدون گناه به قتل رسیدند به دویستوبیست هزار رسید!!
و همانند همین کشتار را نیز در مصر و قبرس به رهبرى آرت میون تکرار کردند و در آن بیش از دویستوچهل هزار نفر را به قتل رساندند!!
در سافیل واقع در منطقه اسپانیا یکصدوسىهشت مسیحى را به یکى از مقابر دور از شهر برده و آنان را به گلوله مجروح کردند سپس همه را زنده به خاک سپردند در حالى که دستهایشان به روى زمین ظاهر بود!!
این سنگدلى و قساوت براى این طایفه خبیث تازه و کهنه و پیش از اسلام و بعد از اسلام ندارد، در جنگى که در همین عصر که این نویسنده اخبارش را از دستگاههاى تبلیغاتى مىشنید و در روزنامهها مىخواند هنگامى که ضربات سختى بر مصر و اردن و سوریه و لبنان وارد کردند و بر بخشى قابل توجه از بیتالمقدس چیره شدند به یکى از قریههاى نزدیک به شهر هجوم برده در حالى که همه مردم بىگناه قریه از زن و مرد و کوچک و بزرگ از ترس به مسجدى پناه بردند از طریق هوا دهها تن مواد منفجره در مسجد ریختند و مسجد را با تمام پناهندگانش در آتش سوزاندند!!
2- کشتن پیامبران
در کتاب خدا که محکمترین و استوارترین سند حقایق است آمده:
وَ لَقَدْ آتَیْنا مُوسَى الْکِتابَ وَ قَفَّیْنا مِنْ بَعْدِهِ بِالرُّسُلِ وَ آتَیْنا عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ أَ فَکُلَّما جاءَکُمْ رَسُولٌ بِما لا تَهْوى أَنْفُسُکُمُ اسْتَکْبَرْتُمْ فَفَرِیقاً کَذَّبْتُمْ وَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ «7»
مسلماً ما به موسى کتاب عطا کردیم، و پس از او پیامبرانى به دنبال هم فرستادیم و به عیسى بن مریم دلایل روشن دادیم، و او را به وسیله روحالقدس توانائى بخشیدیم، اى یهود پس چرا هرگاه پیامبرى آئین و احکامى که مطابق هوا و هوستان نبود براى شما آورد تکبر و سرکشى نمودید پس نبوت گروهى را انکار کرده و گروهى را مىکشتید!
وَ إِذا قِیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ: «8»
هنگامى که به آنان گویند به آنچه خدا بر پیامبر اسلام نازل کرده ایمان آورید گویند: به توراتى که بر خود ما یهود نازل شده ایمان مىآوریم و به غیر آن در حالى که حق است و تصدیق کننده توراتى است که با آنان است کفر مىورزند بگو: اگر شما از روى راستى و درستى به تورات مؤمن بودید پس چرا پیش از این پیامبران خدا را مىکشتید؟
شگفتا کشتن پیامبران آنقدر در میان آنان عادى و آسان شده بود که صورت طبیعى به خود گرفته بود چنان که در روایات است که: یهود میان طلوع فجر تا طلوع آفتاب هفتاد پیامبر را سر مىبریدند و سپس مغازههاى خود را باز مىکردند و گویا هیچ حادثهاى اتفاق نیفتاده است!!
از جمله پیامبرانى که به دست آنان به قتل رسیدند ذکریا و یحیى بودند که فقط بخاطر این که آن مفسدان را از فحشا و منکرات منع مىکردند مستحق کشتن شدند، آنان مىخواستند هارون را به قتل برسانند، و براى مسیح چوبههاى دار نصب کردند ولى موفق نشدند. از همه زشتتر آن که سبب کشته شدن پیامبر اسلام شدند چنان که در کتابها و روایات آمده: پس از فتح خیبر دختر حارثبنسلام بنمشکم؟؟ که به ظاهر به اسلام گرائیده بود طعامى از گوشت ذراع گوسپند آلوده به زهر آماده کرد و خدمت رسول اسلام فرستاد، پیامبر که هیچگاه عادت نداشت غذا را تنها میل کند بشربنبراء را دعوت به خوردن غذا کرد، بشر هم دست برده قطعهاى از آن گوشت را خورد، ولى همین که پیامبر مقدارى گوشت را در دهان خود گذاشت و اندکى جوید ناگهان لقمه را از دهان بیرون انداخت و فریاد زد به خدا سوگند این گوشت به من خبر مىدهد که مسموم است، آن زهر به اندازهاى قوى بود که بشر را در همانجا به قتل رسانید و پیامبر را پس از سه سال که از آثار آن رنج میبرد در بیستوهشتم صفر مسافر دار بقا کرد.
پیامبر اسلام به مادر بشر زمانى که در بیمارى منجر به شهادت پیامبر از آن حضرت عیادت کرد فرمود:
این بیمارى از آثار غذاى مسمومى است که آن زن یهودى پس از فتح خیبر براى من آورد که اکنون رگ زندگى مرا قطع کرده است. «9»
3- دروغ، افتراء، تحریف
در کتاب خدا قرآن مجید درباره این طایفه مفسد و قلب و زبان خطا کارشان آمده است:
وَدَّتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ لَوْ یُضِلُّونَکُمْ وَ ما یُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَ ما یَشْعُرُونَ: «10»
گروهى از اهل کتاب آرزو دارنداى کاش شما مؤمنان را از راه خدا و صراط مستقیم الهى گمراه کنند (و ابزارشان در این زمینه دروغ و افترا و تحریف است) در حالى که جز خودشان را به ضلالت و گمراهى نمىبرند و این واقعیت را درک نمىکنند.
یا أَهْلَ الْکِتابِ لِمَ تَلْبِسُونَ الْحَقَّ بِالْباطِلِ وَ تَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ: «11»
اى یهود و نصارى چرا در حالى که به حقایق و واقعیات که قرآن و رسالت پیامبر و معجزات اوست آگاهید حق را به باطل مشتبه مىسازید و نیز حق را پنهان مىدارید تا مردم در گمراهى و ضلالت بمانند!
وَ مِنَ الَّذِینَ هادُوا سَمَّاعُونَ لِلْکَذِبِ سَمَّاعُونَ لِقَوْمٍ آخَرِینَ لَمْ یَأْتُوکَ یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ مِنْ بَعْدِ مَواضِعِهِ یَقُولُونَ إِنْ أُوتِیتُمْ هذا فَخُذُوهُ وَ إِنْ لَمْ تُؤْتَوْهُ فَاحْذَرُوا وَ مَنْ یُرِدِ اللَّهُ فِتْنَتَهُ فَلَنْ تَمْلِکَ لَهُ مِنَ اللَّهِ شَیْئاً أُولئِکَ الَّذِینَ لَمْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یُطَهِّرَ قُلُوبَهُمْ لَهُمْ فِی الدُّنْیا خِزْیٌ وَ لَهُمْ فِی الْآخِرَةِ عَذابٌ عَظِیمٌ «21»
و از کسانى که یهودىاند به شدت شنونده دروغاند (با آن که مىدانند دروغ است) و به شدت گوش به فرمان گروهى دیگرند که از روى حسد و کبر نزد تو نیامدهاند همانان که آیات خدا را در تورات پس از استوارى در جایگاههایش تحریف مىکنند و معناى حقیقىاش را تغییر مىدهند و به مقلدان و مطیعان بىسواد خود مىگویند: اگر جانب پیامبر اسلام احکام و فرمانهائى مطابق میل ما را به شما ابلاغ کردند بپذیرید و اگر آن را مطابق خواسته ما ندیدید از قبول آن بپرهیزید و کسانى را که خدا عذاب و رسوائى و ذلتشان را بخواهد تو هرگز نمىتوانى چیزى از عذاب خدا را از آنان برطرف کنى اینانند کسانى که خدا به خاطر کثرت دروغ و افترا و ستمشان نخواسته دلهایشان را از آلودگى پاک کند، براى آنان در دنیا خوارى و رسوائى و در آخرت عذابى بزرگ است.
4- مکر و خدعه
این دو صفت دو عصاى ضخیمى است که همیشه یهود در کارهاى خود بر آن تکیه مىکنند، مکر و خدعه سرشتى است که در طبیعت هر یهودى دیده مىشود، در هر کجا که هست و در هر کارى که انجام مىدهد، قرآن در این زمینه مىفرماید:
آنان منافقانه و مکارانه به مسیح ایمان آوردند در حالى که عیسى از آنان احساس کفر کرد. «31» آنان با ایمان منافقانه با خدا هم مکر و حیله کردند بىخبر از این که مکر و حیله مکاران با خدا به جائى نمىرسد.
وَ مَکَرُوا وَ مَکَرَ اللَّهُ وَ اللَّهُ خَیْرُ الْماکِرِینَ: «14»
کافران از یهود درباره مسیح و آئینش نیرنگ زدند و خدا هم کیفر نیرنگشان را داد و خدا بهترین پاداش دهنده نیرنگ زنندگان است.
5- مالاندوزى و ثروت پرستى
از هنگامى که موسى براى آوردن الواح به کوه طور رفت و سامرى گوسالهاى از طلا و نقره به عنوان الهه براى آنان ساخت تا به امروز مال و ثروت اولین و آخرین و بزرگترین معبود یهود است.
هر یهودى در این اندیشه است که ثروت جهان را در اختیار خود بگیرد و از این راه اختیاردار مردم باشد.
وَ تَرى کَثِیراً مِنْهُمْ یُسارِعُونَ فِی الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ وَ أَکْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ «15»
و بسیارى از آنان را مىبینى که در گناه و معصیت و تجاوز از حدود خدا و حرام خوارى از هر راهى که باشد مىشتابند، هر آینه بد است کارهائى که همواره انجام مىدادند.
6- پیمانشکنى و خیانت به عهد
فکر نمىکنم این مسئله نیاز به توضیح داشته باشد تاریخ این گروه مفسد و این جانیان بىنظیر تمام لحظاتش از پیمانشکنى و نقض عهد موج مىزند.
اگر امکان داشت پیمانشکنى را مجسم دید باید بنا گذاشته شود که به این طایفه خبیث نگاه کرد، چه پیمانها و عهدهائى را که زیر پا نهادند و به همه هویت شرافت و کرامت و انسانیت لگد زدند.
7- فساد اخلاق
فاسد بودن به هر صورت و در هر کجا و در هر موقعیت و افساد کردن یکى از وسائل شرافتمندانه پیشرفت یهود است و به قول یکى از سران اروپا هر دملى را که انسان بشکافد خواهد دید که میلیونها یهودى در آن مشغول افساد هستند، قرآن مجید مىفرماید:
لُعِنَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ بَنِی إِسْرائِیلَ عَلى لِسانِ داوُدَ وَ عِیسَى ابْنِ مَرْیَمَ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ کانُوا لا یَتَناهَوْنَ عَنْ مُنکَرٍ فَعَلُوهُ لَبِئْسَ ما کانُوا یَفْعَلُونَ «16»
ناسپاسان و کافران از یهود به زبان داود و عیسىبنمریم لعنت شدند، لعنت شدنشان بخاطر این بود که نسبت به فرمانهاى خدا و پیامبران سرپیچى و عصیان داشتند و همواده از حدود الهى تجاوز مىکردند.
آنان یکدیگر را از کارهاى زشتى که مرتکب مىشدند باز نمىداشتند مسلماً بد بود آنچه را همواره انجام مىدادند.
8- ظلم، پیشگیرى از ورود مردم به صراط مستقیم، رباخوارى، مال مردم خوردن از روى ستم
قرآن مجید همه این مفاسد و جنایات را در دو آیه بیان مىکند:
فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِینَ هادُوا حَرَّمْنا عَلَیْهِمْ طَیِّباتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَ بِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ کَثِیراً وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْهُ وَ أَکْلِهِمْ أَمْوالَ النَّاسِ بِالْباطِلِ وَ أَعْتَدْنا لِلْکافِرِینَ مِنْهُمْ عَذاباً أَلِیماً «17»
پس به کیفر ستمى که یهود به آیات خدا و خود و دیگران روا داشتند و به سزاى آن که بسیارى از مردم را از راه خدا باز داشتند، چیزهاى پاکیزهاى را که بر آنان حلال شده بود (مانند صید ماهى و چربى و شیر و گوشت حیوانات) حرام کردیم.
و نیز این حرام شدن به سبب ربا گرفتنشان بود که از آن نهى شده بودند و خوردن اموال مردم به باطل و نامشروع و ما براى کافران عذابى دردناک آماده کردهایم.
از صفات آنان و برخورد خداوند با این ملت معلوم است که اینان مردمى پست، و رذل و بىشرافتى هستند که انسانیت از دست آنان زخمهاى زیادى بر پیکر دارد، و آنچه بر سرشان آمد و میآید قطعاً کمترین کیفر آنان نخواهد بود. «18»
یهود در زمان ظهور اسلام
احبار و علماى یهود پیش از ظهور پیامبر اسلام به وسیله آیات تورات و انجیل از اوصاف پیامبر اسلام و بعثت و قرآن نازل شونده بر او خبر داشتند و به مریدان و تابعان خود هم این حقایق را خبر داده بودند.
الذى یجدونه مکتوباً عندهم فى التورات و الانجیل: «19»
محمد کسى است که یهود و نصارى او را نزد خود با همه اوصاف و نشانههایش در تورات و انجیل حقیقتى ثبت شده مىیابند.
ولى با ظهور اسلام و طلوع خورشید نبوت و نزول قرآن مجید اکثر علما و بزرگان آنان از حق روى تافتند و گفتند و به باور دیگر یهود دادند که این شخص آن کسى نیست که در تورات و انجیل صفاتش بیان شده است.
این نابکاران که بخشى از منافع مادى خود را که از طریق مردم یهود تامین میشد در خطر دیدند، و مقام و مناصب دینائى خود را با گسترش اسلام بر باد رفته احساس کردند ا زتسیلم مردم خود با مکر و حیله و سفسطه و مفاسطه و مشتبه کردن حق به باطل به اسلام مانع شدند و فضائى به وجود آوردند که عوام یهود در خرابکارى و همدستى با منافقان مدینه و از پشت خنجر زدن به اسلام و آزار مسلمانان و رنج دادن به پیامبر با آنان همدست باشند.
یهود زمان ظهور اسلام البته مستکبران و معاندان و لجبازانشان به سرپرستى احباروها خامها و سران نظامى خود بر ضد پیامبر و قرآن و مؤمنان آتش جنگهائى چون بنیالنظیر، بنى قریضه و خیبر را بر افروختند، و در پنهان هم در جنگهاى مردم کله و سایر قبایل با پیامبر یار و مددگار شرک و کفر شدند و از این طریق موانع سختى در راه گسترش اسلام و زندگى اهل ایمان ایجاد نمودند.
در این زمینه آیات فراوانى در قرآن مجید وضع یهود و گاهى نصارى را که با همه وجود با اسلام و پیامبر به دشمنى برخاستند شرح مىدهد که به خواست خدا در تفاسیر آن آیات به جنایات و ستمهاى آنان نسبت به فرهنگ الهى و مؤمنان اشاره خواهم کرد.
اگر بخواهید بدانید رنج و آزادى که پیامبر اسلام و مؤمنان از دو طایفه یهود و نصارى به ویژه یهود کشیدند در چه حد بود به روایت بسیار بسیار مهمى که شیخ طوسى در کتاب گرانقدر امالى و شیخ حر عاملى در کتاب پرارزش و کمنظیر وسایلالشیعه ذکر کردهاند عمیقاً توجه کنید، من متن روایت را همراه با سلسله سندش نقل مىکنم تا به اعتبار روایت هم عنایت کنید:
شیخ طوسى که از اعظم فقها و بزرگان جهان اسلام است و فریقین به درایت، دانش، بصیرت و خدمات ارزندهاش به دین و دیانت و دانش اسلامى اقرار دارند مىفرماید:
«اخبرنا ابنحمّویهقال: حدثنا ابوالحسنقال: حدثنا ابوخلیفه قال: حدثنا مکى قال: حدثنا محمد بنیسار قال: حدثنا وهب بنحزم قال: حدثنا ابىقال: سعمت یحیىبنایوب یحدث عن یزیدبن ابىحبیب عنابىسلمه بنعبدالرحمن عن امسلمه ان رسول الله اوصى عند وفاته: ان تخرج الیهود و النصارى من جزیره العرب و قال الله الله فى القبط فانکم ستظهرون علیهم و یکونون لکم عدّه و اعوانا فى سبیل الله:»
راویان روایت را نهایتاً به ام سلمه همسر با کرامت پیامبر اسلام مىرسانند که این بانوى مؤمنه عفیفه بزرگوار مىگوید:
رسول خدا هنگام وفاتش سفارش کرد که یهود و نصارى را از منطقه جزیرهالعرب بیرون کنید و دنبال گفتارش فرمود خدا را خدا را به توجه به مصریان که به زودى بر آنان پیروز مىشوید و آنان اسلام را مىپذیرند و براى شما در راه خدا نیرو و پشتیبان خواهند بود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره، آیه 61.
(2)- بقره، آیه 61.
(3)- براى آگاهى بیشتر از جنایات و فتنهگرىهاى این قوم عنود به کتابهاى فلسطین و الضمیر الانسانى، مجله العربى شماره 109، تاریخ الاسرائیلیین، تاریخ القدس، خطر الیهودیه العالمیه، الیهود فى تاریخ الحضارات الاولى و دنیا بازیچه یهود مراجعه کنید.
(4)- دنیا بازیچه یهود، 11.
(5)- بقره، آیه 74.
(6)- مائده، آیه 13.
(7)- بقره، آیه 87.
(8)- بقره، آیه 91.
(9)- بحار، ج 21، ص 6- سیره ابن هشام- مکتب اسلام سال نهم شماره 3 ص 162- تاریخ یعقوبى، ج 1، ص 416 ..
(10)- آلعمران، آیه 61.
(11)- آلعمران، آیه 71.
(21)- مائده، آیه 41.
(13)- آلعمران، آیه 52.
(14)- آلعمران، آیه 54.
(15)- مائده، آیه 62.
(16)- مائده، آیات 78- 79.
(17)- نساء، آیات 160- 161.
(18)- مطالب این بخش با اندکى تصرف و اضافه از مقدمه طولانى کتاب دنیا بازیچه یهود استفاده شد.
(19)- اعراف، آیه 157.
برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است. ولی برای بهشت رفتن، یک وصف کافی نیست بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی، یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
مردم دو قسم هستند یک عده حرف انبیا را گوش میدهند و یک عده حرف شیطان را : «الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ» (سوره فاط ،آیه 7) ؛
ذات اقدس الهی فرمود: برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است ولی برای بهشت رفتن یک وصف کافی نیست بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی، یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
لذا فرمود: «أَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً....» (سوره فاطر آیه 8) ؛ آنها که فریب دنیا را خوردند یا شیطان با ابزار دنیا آنها را فریب داد و زشت را زیبا و حق را باطل نشان داد آیا این مثل کسی است که حق را میبیند و بهشتی است؟!
اما منظور از این دو چیست ؟
هر جاندارى براى خود دلبستگىهایى دارد. انسان نیز غیر از دلبستگىهاى مادى به پارهاى از معنویات مانند، معرفت و زیبایى و... دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است که تمام دعاوى دیگر را تحت شعاع قرار مىدهد.
قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛ یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به امر قدسى تبدیل مىگردد و آن گاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده مىشود.
متعلق ایمان همیشه امر معینى است. لذا شخص مومن باید به آن معرفت داشته باشد.(پل تیلیخ، پویایى ایمان، ترجمه، حسین نوروزى، ص 16، 17)
آنچه که انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد و روح او را به خدا نزدیک مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است که «رضایت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود که هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است و هم این که فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد.
این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود، بلکه هر عملى که ذاتاً کارى نیک و شایسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد، عبادت خواهد بود.
ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت. اگر کسی بدون آنکه به برنامه های اسلام عمل کند، ادعای ایمان داشته باشد، ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
«ایمان» و «عمل صالح» از جمله چیزهایى هستند که خداى متعال آنها را از ما مطالبه کرده و شرط رسیدن به کمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در قرآن کریم در بسیارى از موارد در کنار هم ذکر شدهاند و بر تلازم آنها با یکدیگر تأکید گردیده است. نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىکنیم:
ـ «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» ؛(سوره بقره ،آیه 25) و کسانى را که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده ده که ایشان را باغهایى خواهد بود که از زیر[درختان] آنها جوىها روان است.
ـ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب» ؛(سوره رعد آیه 29) کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِه» ؛(سوره انبیاءآیه 94) پس هر که کارهاى شایسته انجام دهد و مومن [هم ]باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
ایمان و عمل صالح ارتباط متقابلی با یکدیگر دارند. در آیات بسیاری از قرآن کریم به عمل صالح نیز بعد از ایمان اشاره شده است. مقارنت ایمان و عمل صالح بیانگرارتباط بین آنهاست.
این دو درحقیقت مانند دو کفه ترازویی هستند که سنجش بدون یکی از آن دو ممکن نیست و ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت. اگر کسی بدون آنکه به برنامه های اسلام عمل کند، ادعای ایمان داشته باشد، ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
پس اگر کسی بهشت می خواهد باید یادش باشد که هم نیّتش را باید درست کند هم عملش را ، و آنهایی که طبق یک فتوای من درآوردی می گویند همین که دل پاک باشد کافی است حواسشان باشد ، که خداوند متعال می فرماید :«... إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (سوره عصر آیه 3) ؛ ..مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند.
اگر قرار بود هر کدام به تنهایی کافی باشد خود خداوند حکیم بنا را بر آن می نهاد ولی صریحا می فرماید بندگی کردن و بهشت رفتن و به کمال رسیدن شرط دارد ، قانون دارد اگر کسی طالب است باید هم تفکر و عقیده اش را درست بکند هم عملش را.
منبع : برگرفته از درس تفسیر حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی سوره مبارکه فاطر
برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است. ولی برای بهشت رفتن، یک وصف کافی نیست بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی، یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
مردم دو قسم هستند یک عده حرف انبیا را گوش میدهند و یک عده حرف شیطان را : «الَّذِینَ کَفَرُوا لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبِیرٌ» (سوره فاط ،آیه 7) ؛
ذات اقدس الهی فرمود: برای جهنم رفتن یک وصف لازم است و آن گناه است ولی برای بهشت رفتن یک وصف کافی نیست بلکه دو وصف لازم است یکی حُسن فعلی و دیگری هم حُسن فاعلی، یعنی هم ایمان و هم عمل صالح.
لذا فرمود: «أَفَمَن زُیِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَناً....» (سوره فاطر آیه 8) ؛ آنها که فریب دنیا را خوردند یا شیطان با ابزار دنیا آنها را فریب داد و زشت را زیبا و حق را باطل نشان داد آیا این مثل کسی است که حق را میبیند و بهشتی است؟!
اما منظور از این دو چیست ؟
هر جاندارى براى خود دلبستگىهایى دارد. انسان نیز غیر از دلبستگىهاى مادى به پارهاى از معنویات مانند، معرفت و زیبایى و... دلبستگى دارد. ایمان نیز نوعى حالت دلبستگى واپسین است که تمام دعاوى دیگر را تحت شعاع قرار مىدهد.
قلمرو ایمان براى هر انسان حریم مقدسى است؛ یعنى دلبستگى واپسین انسان در نهایت به امر قدسى تبدیل مىگردد و آن گاه است که عنصر شجاعت و جسارت و عشق از آن زاییده مىشود.
متعلق ایمان همیشه امر معینى است. لذا شخص مومن باید به آن معرفت داشته باشد.(پل تیلیخ، پویایى ایمان، ترجمه، حسین نوروزى، ص 16، 17)
آنچه که انسان را در مسیر «قرب الى الله» به پیش مىبرد و روح او را به خدا نزدیک مىگرداند «عمل صالح» است. عمل صالح عملى است که «رضایت خداوند» در آن است. «عمل صالح» در اصطلاح قرآن به عملى گفته مىشود که هم نفسِ عملْ خوب و شایسته است و هم این که فرد آن را به قصد تقرب به خدا و جلب رضایت الهى انجام مىدهد.
این عمل در فرهنگ اسلامى و قرآنى «عبادت» نام دارد. در این اصطلاح، عبادت فقط به نماز و روزه و حج و نظایر آنها گفته نمىشود، بلکه هر عملى که ذاتاً کارى نیک و شایسته باشد و علاوه بر آن، به قصد جلب رضایت الهى انجام گیرد، عبادت خواهد بود.
ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت. اگر کسی بدون آنکه به برنامه های اسلام عمل کند، ادعای ایمان داشته باشد، ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
«ایمان» و «عمل صالح» از جمله چیزهایى هستند که خداى متعال آنها را از ما مطالبه کرده و شرط رسیدن به کمال و سعادت بشر دانسته است. این دو مفهوم در قرآن کریم در بسیارى از موارد در کنار هم ذکر شدهاند و بر تلازم آنها با یکدیگر تأکید گردیده است. نمونهاى از این آیات را با هم مرور مىکنیم:
ـ «وَ بَشِّرِ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنّات تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهار» ؛(سوره بقره ،آیه 25) و کسانى را که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده ده که ایشان را باغهایى خواهد بود که از زیر[درختان] آنها جوىها روان است.
ـ «الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآب» ؛(سوره رعد آیه 29) کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کردهاند، خوشا به حالشان، و خوش سرانجامى دارند.
ـ «فَمَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصّالِحاتِ وَ هُوَ مُوْمِنٌ فَلا کُفْرانَ لِسَعْیِه» ؛(سوره انبیاءآیه 94) پس هر که کارهاى شایسته انجام دهد و مومن [هم ]باشد، براى تلاش او نا سپاسى نخواهد شد.
ایمان و عمل صالح ارتباط متقابلی با یکدیگر دارند. در آیات بسیاری از قرآن کریم به عمل صالح نیز بعد از ایمان اشاره شده است. مقارنت ایمان و عمل صالح بیانگرارتباط بین آنهاست.
این دو درحقیقت مانند دو کفه ترازویی هستند که سنجش بدون یکی از آن دو ممکن نیست و ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت. اگر کسی بدون آنکه به برنامه های اسلام عمل کند، ادعای ایمان داشته باشد، ایمانش صوری و ادعایی است و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.
پس اگر کسی بهشت می خواهد باید یادش باشد که هم نیّتش را باید درست کند هم عملش را ، و آنهایی که طبق یک فتوای من درآوردی می گویند همین که دل پاک باشد کافی است حواسشان باشد ، که خداوند متعال می فرماید :«... إِلَّا الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ...» (سوره عصر آیه 3) ؛ ..مگر آنها که ایمان آوردند و کارهای شایسته کردند.
اگر قرار بود هر کدام به تنهایی کافی باشد خود خداوند حکیم بنا را بر آن می نهاد ولی صریحا می فرماید بندگی کردن و بهشت رفتن و به کمال رسیدن شرط دارد ، قانون دارد اگر کسی طالب است باید هم تفکر و عقیده اش را درست بکند هم عملش را.
منبع : برگرفته از درس تفسیر حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی سوره مبارکه فاطر
درس اخلاق آیت الله مصباح یزدی