یکی از مباحث مهم درعرفان عملی و مقامات العارفین توبه است. توبه گرچه در نظر مفسران، علمای علم اخلاق، متکلمان و محدثان از جایگاهی بلند و ارزشی والا برخوردار است اما عارفان و صوفیان توجه ای خاص و عنایتی ویژه به آن مبذول داشته اند. سیری اجمالی در آثار مشایخ بزرگ به وضوح نشانگر این معنی است. از آثار ارزشمند آنان چنین بدست می آید که تقریبا همه اینها توبه را از مهمترین مقامهای سالک راه حق می دانسته اند. بعنوان نمونه در آثار مختلف پیر هرات از کشف الاسرار گرفته، منازل السائرین و صد میدان و... این مطلب با اهمیت خاصی طرح شده است. (1) محیی الدین عربی، چهره برجسته عرفان اسلامی باب مفصلی را در دایرة المعارف بزرگ خود(الفتوحات المکیه) (2) به این امر اختصاص داده است.
نجم الدین رازی در «مرصادالعباد» (3) دو مبحث بسیار مهم در این مورد دارد. مولوی افزون بر طرح مسئله توبه در «مثنوی معنوی » به مناسبتهای مختلفی، توبه نصوح را بطور جالب، جامع و مشروح بیان فرموده است. (4) بلبل گلستان شعر و عرفان، حافظ شیرازی در حد قابل توجهی مسئله را مدنظر داشته و در سی و دو بیت از دیوان خود به بیان توبه پرداخته است، (5) ابن فارض شبستری، و نسفی هر کدام بنوبه خود بر اهمیت این موضوع اصرار ورزیده اند. ما بعنوان نمونه سخنی از خواجه عبدالله انصاری را در ارزش والای توبه نقل می کنیم: «...توبه نشان راه است، و سالار بار، و کلید گنج، و شفیع وصال، و میانجی بزرگ و شرط قبول و سر همه شادی.» (6)
از نشانه های اهمیت توبه، تاریخ دیرینه آن است; زندگی آدم ابوالبشر (7) در این ناسوت خاکی با آن آغاز می شود، پیام آوران بزرگی همانند ابراهیم، اسماعیل، (8) یونس، (9) موسی (10) و پیامبر بزرگ اسلام - صلی الله علیه وآله - هموار در حال توبه و در طلب توبه الهی بوده اند. (11) امیرالمومنین علی ابن ابی طالب - علیه السلام - که همه صوفیان و عارفان بوجودش افتخار می کنند و وی را مرشد مرشدان و... می دانند - و فرزندان معصومش - بویژه امام زین العابدین - علیه السلام - رهنمودهایشان و خصوصا نیایشهایشان مملو از توبه و استغفار است و سلوک معنوی بسیاری از ستاره های درخشان آسمان عشق و عرفان مانند رابعه عدویه، (12) ابراهیم بن ادهم (13) و فضیل عیاض(14) و... با توبه آغاز می گردد و بسیاری از عارفان بزرگ آن را نخستین گام سالک در راه سازندگی می دانند.
از دیدگاه قرآن هم که بی گمان از مهمترین منابع عرفان است، دهها آیه به این امر خطیر اختصاص داده شده است، واژه «توبه » و مشتقاتش نود و دو بار و «استغفار» و مشتقاتش چهل و پنج مرتبه در کتاب خدای عزوجل استعمال شده است. افزون بر اینکه در آیات متعدد و مختلف دیگر هم بدون ذکری از این واژه ها این مسئله مطرح شده است. مفسران کتاب خدا نیز با عنایتی خاص به شرح و بسط و تفصیل معنای این واژه کوتاه اما پر محتوا پرداخته اند; تاملی اندک در تفاسیر شیعه و سنی بویژه تفاسیر عرفانی به روشنی این واقعیت را نشان می دهد بعنوان نمونه پیر هرات در تفسیر ارزشمند خود ذیل اکثر آیات توبه و استغفار، در ابعاد گوناگون توبه سخن رانده است و آهنگ کلام وی نشانگر این است که گاه آنقدر تحت تاثیر نورانیت قرآن قرار گرفته که عنان اختیار از کف داده و مطالب والا و گرانقدری که سرشار از سوز، شیفتگی و عشق است، برای ما بیادگار گذاشته است. علامه طباطبایی نیز افزون بر تفسیر این آیات بحث مفصلی در ذیل آیات 17 و 18 سوره توبه طرح فرموده است. (15)
اخبار و روایات بسیار زیادی نیز در این باره وارد شده است که بی گمان مورد استفاده و استشهاد عرفا در این مبحث بوده است; مرحوم مجلسی مجموعه ای از این روایت را در «بحارالانوار» گرد آورده است. (16)
خواجه نصیر طوسی - رضوان الله تعالی علیه - در تجرید نیز بابی را بعنوان توبه گشوده است و شارحان کتاب وی هم مطلب را مورد شرح و تفصیل قرار داده اند (17) از مجموع اینهانتیجه می گیریم که:
توبه در عرفان، اخلاق، (18) قرآن، حدیث و کلام از جایگاه والا و ارزش گرانقدری برخوردار است.
به هرحال،توبه یکی از مقامات العارفین است، قبل از شروع بحث، به توضیح معنای مقام و سلوک می پردازیم.
هدف عارف وصول به حق و رسیدن به محبوب است واین مهم جز از راه سلوک و طی مقامات بس دشواری میسرنمی گردد، و توبه یکی از این منازل و مقامها است. از اینرو از باب مقدمه اشاره ای به معنای سلوک و مقام نموده و در این مورد به نقل کلام تنی چند از عارفان بزرگ بسنده می نماییم.
شیخ محمود شبستری در توضیح معنای سلوک و مقام چنین می فرماید: «سلوک سالک سفری معنوی است و در این سفر مراحلی قطع می کند و از منازلی می گذرد در هر مرحله مقامی است که سالک به آن در می آید و پس از اینکه در یک مقام به کمال رسید به مقام برتر می رود، مقام مرتبه ای از مراتب سلوک است که به سعی و کوشش و اراده و اختیار سالک بدست می آید. روانباشد از مقام خود اندر گذرد بی آنکه حق آن مقام بگذارد. در جریان آمدن به این مقامات وگذار از آنها آیینه دل سالک صفا می پذیرد و از جهان معنوی به او فیضها می رسد... سالک در قدم اول به توبه متصف می گردد.» (19)
و عزالدین کاشانی در«مصباح الهدایة » می فرماید:«مقامات در اصطلاح صوفیان اقامت بنده است در عبادت از آغاز سلوک به درجه ای که به آن توسل کرده است و شرط سالک آنست که از مقامی به مقام دیگر ترقی کند. و در تعریف آن آورده اند مراد از مقام مرتبه ای است از مراتب سلوک که در تحت قدم سالک آید و محل استقامت او گردد و زوال نپذیرد.» (20)
در تعداد منازل و مقامات و ترتیب و نظم آنها عبارات عارفان مختلف است. بعنوان مثال: ابونصر سراج (متوفی 378) مراحل سلوک را هفت مقام می داند که به ترتیب عبارتند از: توبه و... ابومحمد الکلاباذی (م 380) در کتاب «التعرف لمذهب اهل التصوف » از باب 35 تا 61 تالیف خود به ذکر پاره ای (21) از مقامات پرداخته و از توبه آغاز و به توحید ختم کرده است. (22)
عزالدین کاشانی (م 735) در مصباح الهدایه مقامات را ده مرحله دانسته است و از مقام توبه آغاز و به رضا ختم کرده است. به روایت هجویری در کشف المحجوب اول کسی که اندر ترتیب مقامات و بسط احوال خوض کرد «ابوالحسن سری بن المفلس السقطی » استاد و دایی جنید بغدادی (23) بود می گوید هر کدام از انبیا مقامی دارند پس مقام آدم توبه بود. (24) و حاصل سخن آنکه: سخن بزرگان عرفان و تصوف در تعداد منازل و مقامات مختلف است ، برخی تعداد آنها را هفت، و برخی ده و برخی چهل، روزبهان اصفهانی هزارویک ، پیرهرات (خواجه عبدالله انصاری) صد و... دانسته اند.
در چینش و نظم و ترتیب آنها نیز بهمان اندازه سخن عارفان مختلف است. در هرحال بسیاری از شخصیتهای برجسته عرفان، توبه رامقام اول و نخستین منزل سیر صعودی و سفر روحانی سالک دانسته اند.
بی گمان، سالک راه حق برای وصول به سرمنزل مقصود باید منازل و مقاماتی را طی کند و توبه اولین مقام و منزل سالکان راه حق است. کسی که می خواهد به سوی او سیر کند باید روی از دنیا، خود و هرچه غیراوست، برتابد و باتمام وجود متوجه حق شود و این جز با انقلابی بزرگ از درون که دیو منیت و هواهاو شهوتهارا از تحت سیطره وسلطنت دل برافکند، ممکن نیست و این است که زمینه ساز اجابت دعوت خدا و استفاضه از فیض او و نخستین پله نردبانی است که آنسویش دریای بی کران وجودالهی است. و به بیانی دیگر: برای اینکه عارف واصل شود، باید مقامات و منازل بس دشواری رابپیماید و این پیمودن مراحل و مراتب منظمی دارد که نخستین آنها توبه است; چرا که این حرکتی است که با فضل خدا آغاز شده، برای او وبسوی او و توام با عشق او است و برای اینکه راه این سیر صعودی هموار گردد،باید سالک طریق حق، آتش، در دل افکند و آن آتش شعله برکشد و شعله ها فروزان شود تا ریشه های گناه و آثار و تبعات غفلتها، ترک اولی ها و... سوخته شود ودل شیفته شیدا را آماده حرکت بسوی او کند و این همان توبه است که البته پس از یقظه (25) و بیداری حاصل می شود. بنابراین، سائرالی الله قبل از هر چیز به توبه ای حقیقی بپردازد و تمام توان و تلاش خود را به منظور کمال آن مبذول دارد که توبه ای کامل و نصوح وار، زمینه ساز مقام بعدی. و به قول پیرهرات: «میدان دوم، میدان مروت است، از میدان توبه، میدان مروت زاید.» (26) و عارفان بزرگ و عالیقدر به این واقعیت تصریح فرموده اند که نمونه هایی از آن به شرح زیر است:
«میدان اول مقام توبه است و توبه بازگشتن است به خدای... توبه نشان راهست و سالار بار و کلید گنج، و شفیع وصال، و میانجی بزرگ، وشرط قبول و سرهمه شادی.» (27)
عزالدین کاشانی می گوید:«اساس جمله مقامات و مفتاح جمیع خیرات واصل همه منازل و معاملات قلبی و قالبی، توبه است.» (28)
هجویری در کشف المحجوب می گوید: اول مقام سالکان طریق حق، توبه است. (29) دکتر سید محمد دامادی در کتاب «شرحی برمقامات العارفین » می گوید:
توبه را باب الابواب گویند، زیرا اول چیزی است که طالب سالک به سبب و وسیله آن چیز به مقام قرب حضرت خداوند وصول می یابد، توبه است.» (30)
از موارد متعددی از کتاب مشارق الدر استفاده می شود که توبه مقام اول عارفان است. (31)
در مرصادالعباد می فرماید: «چون مرید به خدمت شیخ پیوست و... باید به بیست صفت موصوف باشد تا داد صحبت شیخ بتواند و سلوک این را ه بکمال او را دست دهد. اول مقام توبه است باید که توبتی نصوح کند که بنای جمله اعمال بر این اصل خواهد بود و اگر این اساس بخلل باشد در نهایت کار خلل آن ظاهر شود و جمله باطل گردد وآنهمه رنجها حبط شود.» (32)
شبستری در گلشن راز می فرماید:
به توبه متصف گردد درآندم
شود در اصطفاء ز اولاد آدم
و لاهیجی می فرماید: «بدانکه در طریق سیر الی الله و سیر رجوعی، اول مقامی که سالک سائر برآن عبور می نماید، مقام توبه است.. . اشاره براین معنی است که: در هنگام توجه به جانب علیین ابرار و شروع در سلوک طریقت به توبه.... متصف گردد و توبه صفت وی شود. (33)
مرحوم میرزا جواد ملکی تبریزی در رساله لقاءالله پس از بیانات سودمند و جامعی در اثبات لقاءالله یعنی امکان رسیدن به مقام بلند عرفانی و معنوی از طریق مجاهده، می فرماید: «آری بعد از اینک مقصود معین شد آن وقت دامن همت به کمر بزند و بگوید:
دست از طلب ندارم تاکام من برآید
یاجان رسد به جانان یاجان زتن برآید
توبه صحیحی از گذشته ها بکند...» (34) در مصباح الشریعة می فرماید: «التوبه حبل الله و مدد عنایته ولابد للعبد من مداومة التوبه علی کل حال.» (35)
در میدان عمل نیز بسیاری از مشایخ بزرگ عرفان و تصوف از توبه آغاز کرده اند که بذکر نمونه هایی از آنان می پردازیم.
شاید عطار نیشابوری اولین کسی باشد که قسمتهای اول شرح زندگی رابعه عدویه را نوشته است، علی رغم مسلک شعری و عرفانی عطار وتلاش گسترده ایشان در جهت بزرگ نشان دادن چهره عارفان، عطار داستان توبه رابعه را بسیار مجمل و کوتاه و با شتابی تمام نقل کرده است. و احتمال دیگری را درباره وی تقویت نموده است، عبارت وی دراین باره چنین است... «و گروهی گویند در مطربی افتاد آنگاه بردست حسن توبه کرد و در ویرانه ساکن گشت...» (36)
عبدالرحمن بدوی پس از تاملی عمیق در عبارت عطار و بیان علت شتابزدگی وی در توبه «رابعة » ضمن تحلیل نسبتا مفصلی همین روایت عطار را صحیح دانسته و اولین منزل رابعة را توبة می داند. (37)
اولین منزل ابراهیم ابن ادهم، عارف بزرگ جهان اسلام توبه است. (38) حرکت عرفانی فضیل عیاض نیز با انقلابی کامل و جامع از درون (توبه) آغاز می شود. (39) معنویت و عرفان «بشرحافی » نیز از توبه آغاز می گردد. (40)
البته همانگونه که اشاره کردیم همه عرفا در این مورد اتفاق نظر ندارند و برخی از آنان مقام اول را توبه نمی دانند، بعبارت دیگر در مورد اینکه نخستین منزل سالک چیست؟ اختلاف است و در اینجا این مبحث رابه کلام محی الدین ابن عربی در مورد اختلاف ختم می کنیم:
«میان اصحاب ،در مورد اولین مقام عارف و سالک اختلاف است; برخی از آنان فرموده اند: اولین مقام «یقظة است و برخی فرموده اند: اولین منزل «انتباه » است و برخی فرموده اند: نخستین گام «توبه » است.» (41)
توبه در لغت: توبه از ماده «توب » به معنای «رجع » (بازگشت) است. ابن فارس متوفای 395. ه در «معجم مقاییس اللغة » می گوید: «توب » التاء والباء والواو کلمة واحدة تدل علی الرجوع یقال تاب من ذنبه ای رجع عنه، یتوب الی الله توبة ومتابا...» (42)
ابن منظورلغوی معروف می گوید: «التوبة الرجوع من الذنب... و تاب الی الله یتوب توبا و توبة و متابا اناب و رجع عن المعصیة الی الطاعة... و تاب الله علیه وفقه لها والله تواب یتوب علی عبده.» (43)
راغب اصفهانی می گوید:«توبه ترک گناه به بهترین وجه است و آن رساترین شکل پوزشخواهی است زیرا اعتذار سه قسم است و قسم چهارمی ندارد:
1- اینکه پوزش خواه بگوید این کار را انجام نداده ام. (کار را از اساس منکر شود.)
2- بگوید آنرا بدین دلیل انجام داده ام. (عذری برای کارش بتراشد.)
3- این کار را انجام داده ام وگناه کرده ام و از بن و بیخ آن را ترک می کنم.
توبه در اصطلاح: آنچه در عرفان مهم است حقیقت توبه است اما بد نیست بعنوان مقدمه به ذکر پاره ای از تعاریف توبه که در گوشه و کنار کتب عرفانی آمده است بپردازیم.
الف: جرجانی می گوید:«...و در اصطلاح شرع پشیمانی از گناهان است و صوفیان می گویند: توبه رجوع به خدای تعالی است برای گشودن گره امتناع از قلب وبرخاستن به تمام حقوق پروردگار.» (44)
ب: عبدالرزاق کاشانی در شرح منازل السائرین پیر هرات می گوید: «توبه بازگشت از مخالفت حکم حق است به موافقت او پس تا زمانی که مکلف حقیقت گناه را نشناسد و نداند که فعلی که از او صادر می شود مخالف حکم خدا است برای آن مکلف رجوع از گناه صحیح نیست »(45)
ذوالنون مصری: «توبه عوام، از گناه است وتوبه خواص،از غفلت.» گفت: «بر هر عنصری، توبه ای است توبه دل،نیت کردن است بر ترک شهوات حرام و توبه چشم،از محارم بر هم نهادن، و توبه دست، ترک گرفتن دست ازمناهی و توبه پای،نارفتن به مناهی.» (46)
سهل بن عبدالله: «اول توبه،اجابت است. پس انابت است، پس توبه است، پس استغفار. اجابت به فعل بود و انابت به دل و توبه به نیت و استغفار از تقصیر... (47) اول چیزی که مبتدی را لازم آید توبه است و آن ندامت است و شهوات را از دل برکندن و از حرکات مذمومه به حرکات محموده نقل کردن و دست ندهد بنده را توبه تا خاموشی را لازم خود نگرداند و...» (48)
جنید بغدادی:«توبه را سه معنی است: اول ندامت، دوم عزم بر ترک معاودت. سوم خود را پاک کردن از مظالم و خصومت.» (49)
خواجه نصیرطوسی (ره):«معنای توبه رجوع از گناه باشد و اول باید دانست گناه چه باشد.» (50)
دکتر قاسم غنی:«صوفیه توبه را به این شکل تعریف کرده اند که بیداری روح است از غفلت و بی خبری به طوری که گناهکار از راههای ناصوابی که می پیماید، خبردار شود و از گذشته بد خود منزجر گردد ولی فقط تذکر و تنبه کافی نیست که تائب شمرده شود مگر آنکه توبه کار بکلی آن معصیت یا معاصی را که مرتکب بوده و متذکر شده رها نماید و مصمم شود که بار دیگر به آن معاصی برنگردد تا به قول شیخ عطار در منطق الطیر:
تو یقین می دان که صد عالم گناه
از تف یک توبه برخیزد ز راه (51)
لاهیجی:...بتوبه - که بازگشتن بجانب حق است و ترک ماسوی الله - متصف گردد. (52)
غزالی در احیاءالعلوم، نراقی در جامع السعادات و فیض در محجة البیضاء در تعریف توبه می فرمایند: «توبه عبارتست از سه امری که مترتب بر یکدیگرند و هر کدام علت دیگری است و آن سه عبارتند از: 1- علم به مضرات گناه و اینکه سبب دوری از حق تعالی می گردد. 2- ندم و پشیمانی. 3- تصمیم و اراده به عمل. کیفیت ترتب این سه امر به این صورت است که آگاهی از زبان گناه لت حالت ندامت و پشیمانی از آن می گردد و هنگامی که بخوبی این ندامت بر انسان مستولی گردد تصمیم می گیرد گناهان گذشته راجبران کند و در زمان حال گناه نکند و تصمیم می گیرد در آینده نیز مرتکب گناه نگردد. (53)
ادامه دارد
پی نوشتها:
1- نمونه هایی از گفتار خواجه عبدالله انصاری در تفسیر ارزشمند «کشف الاسرار» به مناسبتهای مختلف ذکر می کنیم.
2- محیی الدین عربی، الفتوحات المکیه، (بیروت، داراحیاءالتراث العربی،بی تا)، ج 2،ص 139-144.
3- نجم الدین رازی، مرصادالعباد،(تهران،انتشارات علمی و فرهنگی،1365) چاپ دوم،ص 255 و355.
4- مولانا جلال الدین رومی، کلیات مثنوی، (انتشارات کتابفروشی اسلامیه، بی تا) دفتر پنجم 483 قصه قوم یونس و دفتر چهارم 425بیان حدیث انی لاستغفرالله... و دفتر پنجم 499 توبه نصوح.
5- مجله علوم انسانی و اجتماعی، دانشگاه شیراز، شماره 1 و 2، سال 69 -70، توبه در اشعار حافظ.
6- عبدالله انصاری، منازل السائرین، مترجم: روان فرهادی، (تهران،انتشارات مولی، 1361) ص 252 نقل از صد میدان
7- «فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هوالتواب الرحیم » بقره: 37
8- ...«وارنا مناسکنا وتب علینا انک انت التواب الرحیم » بقره:128
9- ...«وذالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات الااله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین »
10- فلما افاق قال سبحانک تبت الیک و انا اول المؤمنین،اعراف: 143
11- واستغفره انه کان توابا،نصر:3 و حدود ده روایت به این مضمون وارد شده است «وانی استغفرالله فی کل یوم ماة مرة » مستدرک الوسایل 1/387
12،13،14- رجوع به بحث توبه اولین مقام در همین مقاله.
15- محمد حسین طباطبایی،المیزان، (قم، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان،1394 ه . ق) چاپ سوم،ص 244 «کلام فی التوبه »
16- محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 6، (تهران، دارالکتب الاسلامیه،1363) چاپ سوم، باب التوبه انواعها و شرایطها، ص 11الی 42
17- خواجه نصیرطوسی،تجرید الاعتقاد،9 - 331 (قم،انتشارات ایران، بی تا) و علامه ابوالحسن شعرانی، ترجمه و شرح تجرید، (تهران، کتابفروشی اسلامیة،1398 ه ) چاپ دوم، 585 - 592.
18- دراخلاق نیز مسئله توبه بسیار مورد توجه بوده است بعنوان مثال: فیض کاشانی در محجة البیضاء بحث مفصلی دراین باره دارد. غزالی دراحیاءالعلوم بحث جامع و جالبی را آورده است. و نراقی در جامع السعادات نیزدر ابعاد مختلف توبه بحث کرده است.
19- شیخ محمود شبستری،مجموعه آثار (تهران، کتابخانه طهوری، 1365) ص 24،25
20- عزالدین کاشانی، مصباح الهدایه و مفتاح الکفایه،(تهران، مؤسسه نشر هما،1367) چاپ سوم، ص 125
21- همان، ص 13،بنقل از اللمع، ص 83 و 66
22- عزالدین کاشانی، پیشین، ص 366 تا 400
23- سید محمد دامادی، همان
24- کشف المحجوب، هجویری، (بی م، بی تا، بی نا) ص 137 و 484
25- معمولا «یقظة » قبل از توبه مطرح شده است و تاملی کوتاه در مسئله بیانگر صحت آن است - از جمله رجوع کنید به: خواجه عبدالله در منازل و صد میدان
26 و 27- خواجه عبدالله انصاری، پیشین، ص 253 و252
28- عزالدین کاشانی، پیشین،ص 367
29 و30- سید محمد دامادی،پیشین، ص 29،به نقل از هجویری،پیشین،ص 378
31- از جمله رجوع کنید به: صفحه های 148 و 150، مشارق الدرر، شرح قصیده تائیه ابن فارض، سعید فرغانی، (انتشارات فلسفه و عرفان اسلامی، 1398 ه )
32- نجم الدین رازی، پیشین، ص 257
33- شرح گلشن راز، محمود لاهیجی، (انتشارات محمودی، بی تا)8 -257
34- لقاءالله، میرزا جواد ملکی تبریزی، با تعلیق سید احمد فهری، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1360
35- ترجمه: «توبه ریسمان خداست و مدد عنایت او است و بنده باید در هر حال به توبه اش ادامه دهد.» از جمله اول و سوم می توان استفاده کرد که توبه به مقام اول، سلوک به سوی خدا است. مصباح الشریعه،ترجمه و شرح حسن مصطفوی، (تهران، انجمن حکمت و فلسفه،بی تا) ص 351.
36- فریدالدین عطار نیشابوری، تذکرة الاولیاء، (تهران،انتشارات مرکزی،1336) چاپ پنجم، ص 66
37- شهید عشق الهی، رابعه عدویه، عبدالرحمن بدوی،مترجم: محمد تحریرچی (تهران،انتشارات مولی، 1366) ص 18 - 24، به نظر می رسد تحلیل عبدالرحمن بدوی از سخن عطارنیشابوری عمیق و شایسته تامل است.
38 و 39- عطار نیشابوری، پیشین، ص 88 - 89 و 79 - 78
40- ابن عربی، پیشین، ج 2، ص 143
41- عطار نیشابوری، پیشین، ص 106
42- احمدبن فارس، مقاییس اللغة، (قم انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1404، ه ق) ج 1، ص 357
43- ابن منظور، لسان العرب، (بیروت، داراحیاء التراث العربی، بی تا) ج 2، ص 61
همانطورکه درمتن ملاحظه شده است توبه رادوجور معنی کرده اند. 1- (برگشتن و رجوع) 2- برگشتن و رجوع مقید به «از گناه » دراقرب الموارد، قاموس و صحاح اللغة معنای دوم را اختیار کرده است در مجمع البیان هم درذیل آیه 37 بقره، توبه را رجوع از عمل گذشته دانسته است ولی نظر صحیح آنست که توبه به معنای مطلق رجوع باشد - همانطورکه علامه طباطبایی درسراسرالمیزان این معنی راپذیرفته است و دلیل آن این است که این معنی - برخلاف معنای اول - شامل توبه خدا نیز می گردد.
44- سید محمد دامادی، پیشین، ص 29، بنقل از جرجانی.
45- عبدالرزاق کاشانی، شرح منازل السائرین، (تهران، انتشارات کتابخانه علمیه حامدی، 1354)ص 21.
46 و 47 و 48 و 49 - سید محمد دامادی، پیشین، ص 30، به نقل از عطار نیشابوری، پیشین، ص 152
50- محمدبن الحسن الطواسی، اوصاف الاشراف، (مشهد،انتشارات کتابفروشی زوار، 1357) ص 23
51- قاسم غنی، تاریخ تصوف، بی م، ج 2، ص 221
52- محمود شبستری، پیشین، ص 285
53- غزالی، پیشین، ج 4، ص 3
نماز در تمام ادیان الهی به عنوان برترین آیین عبادی و رکن معنویت و ارتباط با خداوند مطرح بوده است . درخواست حضرت ابراهیم (ع) چنین بوده است که: «رب اجعلنی مقیم الصلوة و من ذریتی . . . ; (1) پروردگارا، من و ذریه ام را برپا دارنده نماز قرار ده » . به حضرت موسی (ع) در کوه طور خطاب شد: «اننی انا الله لا اله الا انا فاعبدنی و اقم الصلوة لذکری; (2) همانا
من الله هستم، معبودی جز من نیست مرا پرستش کن و نماز را برای یاد من برپا دار» .
حضرت عیسی (ع) می گوید: «. . . و اوصانی بالصلوة والزکاة ما دمت حیا; (3) . . . و مرا توصیه به نماز و زکات مادام که زنده ام کرده است » .
و در چند جای قرآن سخن از میثاق بنی اسرائیل است که بخشی از مواد آن اقامه نماز است . (4)
در آیین مقدس اسلام نیز «نماز» جایگاه ویژه ای دارد و در قرآن کریم بر آن تاکید فراوان شده است .
در این کتاب الهی وظایفی برای مسلمانان، در مقابل نماز مقرر شده است . این وظایف عبارتند از:
در آیات زیادی برپایی نماز در کنار «ایتاء زکوة » ; پرداختن زکات آمده است .
تکیه بر این دو رکن، در حقیقت برای بیان این واقعیت است که مسلمان شایسته، هم در پیوند با خداوند باید ارتباط عاشقانه و صمیمی داشته باشد و هم در رابطه با مردم بی تفاوت نبوده و وظایف واجب و مستحب مالی خود را انجام داده، به فکر محرومان جامعه باشد . عالی ترین شکل ارتباط عاشقانه با خداوند نماز است و بهترین شیوه ارتباط با مردم حل مشکلات مادی آنهاست که با ادای وظایف مالی، از سوی مسلمانان این مهم برآورده می شود . (5) در قرآن کریم «اقامه نماز» و «ایتاء زکوة » به عنوان محک ایمان، تقوی، اخلاص و . . . شمرده شده (6) و این دو در حقیقت اولین گام وفاداری به دین معرفی شده اند . قرآن کریم درباره برخورد با مشرکین می فرماید: «فان تابوا و اقاموا الصلاة و آتوا الزکوة فخلوا سبیلهم; (7) هرگاه توبه کنند و نماز را برپا دارند و زکات را بپردازند، آنها را رها ساخته و مزاحمشان نشوید . . . .»
در آیه دیگری آمده است «فان تابوا و اقاموا الصلوة و آتوا الزکوة فاخوانکم فی الدین; (8) پس اگر توبه کردند و نماز را برپا داشته و زکات را بپردازند پس برادران دینی شما هستند . . .» .
به نظر می رسد با توجه به ریشه لغوی اقامه، که از قیام - در مقابل قعود است - اقامه نماز را به معنای برپایی آن بگیریم در مقابل آن زمین ماندن و زمین گیر شدن و بی اعتنایی به آن است و این معنا دارای مصادیقی است:
الف - گزاردن درست نماز با حدود و شرایط آن;
ب - به جای آوردن نماز به نحو کامل و احسن;
ج - تداوم در برپایی نماز;
د - تلاش برای مطرح کردن و گسترش نماز در جامعه .
راغب در مفردات گوید:
«و لم یامر تعالی بالصلوة حیثما امر و لا مدح به حینما مدح الا بلفظ الاقامة تنبیها ان المقصود منها توفیة شرائطها لا الاتیان بهیئاتها . . . ; (9) در تمام مواردی که خداوند به نماز امر یا مدح به آن کرده است واژه اقامه نماز آمده است تا به این معنا توجه داده شود که مقصود از نماز، گزاردن نماز واجد شرایط است نه تنها به جای آوردن هیات نماز (بدون روح)» .
در قرآن کریم، اقامه نماز با ویژگی های ذیل مطلوب است:
در دو آیه از قرآن، نماز خواندن با کسالت از ویژگی های منافقان شمرده شده است: «و اذا قاموا الی الصلوة قاموا کسالی . . . ; (10) و هنگامی که به نماز می ایستند از روی کسالت می ایستند . . .» .
«. . . و لا یاتون الصلوة الا و هم کسالی . . . ; (11) و نماز به جا نمی آورند جز با کسالت .»
و ویژگی چنین نمازی جز نماز بی کیفیت که به همه چیز جز نماز شبیه است، نیست . در روایتی از حضرت امام سجاد (ع) می خوانیم:
«ان المنافق ینهی و لاینتهی و یامر بما لایاتی و اذا قام الی الصلوة اعترض; همانا منافق (از کار زشت) نهی می کند، ولی خود از آن کار دست نمی کشد و فرمان می دهد (به خوبی) ولی خود انجام نمی دهد و چون به نماز بایستد اعتراض می کند» . راوی می گوید: پرسیدم: «ما الاعتراض; اعتراض چیست » ؟ حضرت فرمود: «الالتفات و اذا رکع ربض; رو به راست و چپ گردانیدن و چون رکوع کند خود را مانند گوسفند به زمین اندازد (یعنی بعد از رکوع نایستد و به همان حال به سجده رود .» (12)
قرآن کریم می فرماید: «فویل للمصلین الذین هم عن صلوتهم ساهون; (13) پس وای بر نمازگزارانی که از آن غافلند .»
«ساهون » آنانند که از اصل نماز غافلند، توجهی به آن ندارند، گاه آن را نمی خوانند، گاه در آخر وقت می خوانند . قرآن کریم می گوید این مساله در ضعف اعتقاد دینی او ریشه دارد . گفتنی است که «سهو» و «اشتباه » در نماز مورد نظر آیه نیست، زیرا اگر چنین بود، می فرمود: «فی صلوتهم » در نمازشان نه «عن صلوتهم » از نمازشان . یونس بن عمار از حضرت امام صادق (ع) پرسید: مقصود از سهو همان وسوسه شیطان است؟ حضرت فرمود: «لاکل احد یصیبه هذا ولکن ان یغفلها و یدع ان یصلی فی اول وقتها; (14) نه هر کس مبتلا به وسوسه می شود بلکه مقصود آن است که از اصل نماز غفلت کند و در اول وقت نخواند .» امام صادق (ع) در روایتی فرمود: «تاخیر الصلوة عن اول وقتها لغیر عذر; (15) مقصود از سهو بدون عذر نماز را از اول وقت تاخیر انداختن است » .
در روایتی از حضرت امام علی (ع) می خوانیم:
«لیس عمل احب الی الله عزوجل من الصلوة فلایشغلنکم عن اوقاتها شی ء من امور الدنیا فان الله عزوجل ذم اقواما فقال الذین هم عن صلاتهم ساهون یعنی انهم غافلون استهانوا باوقاتها; (16) هیچ کاری نزد خداوند محبوت تر از نماز نیست، پس نباید در وقت نماز هیچ یک از امور دنیا شما را مشغول از نماز سازد که خداوند گروهی را که از نماز سهو می کنند نکوهش کرده است و مقصود این است که اینها غفلت از نماز داشته، حریم وقت نماز را نگه نمی دارند» .
علاوه بر توجه به اصل نماز باید در نماز نیز انسان به این نکته توجه داشته باشد که در مقابل حضرت حق ایستاده با او سخن می گوید، باید تمام وجود خویش را به این میهمانی ببرد تا شیطان جرات زمینه سازی برای خروج از این میهمانی را فراهم نسازد .
«یا ایها الذین آمنوا لاتقربوا الصلوة و انتم سکاری حتی تعلموا ما تقولون . . . ; (17) ای کسانی که ایمان آورده اید، در حالی که مست هستید به نماز نزدیک نشوید تا بدانید چه می گویید . . .» .
ظاهر آیه روشن است و نیاز به توضیح ندارد که مقصود، نهی از نماز در حال مستی است لکن از تعلیل «حتی تعلموا ما تقولون » می توان این معنا را برداشت کرد: نماز مطلوب آن است که انسان با عنایت و توجه نماز بخواند، بداند که چه می گوید و با که سخن می گوید . مؤید این برداشت روایت امام باقر (ع) است که فرمود: در حالتی که کسل هستید یا چرت آلود یا سنگین، مشغول نماز نشوید، زیرا خداوند مؤمنان را از نماز خواندن در حال مستی نهی کرده است . (18)
از مصادیق اقامه نماز به جای آوردن نماز با خشوع آن است .
«قد افلح المؤمنون الذین هم فی صلاتهم خاشعون; (19) به تحقیق مؤمنان رستگار شدند آنها که در نمازشان خشوع دارند» .
خشوع به معنای تواضع و ادب جسمی و روحی است که در برابر شخص بزرگ یا حقیقت مهمی در انسان پیدا می شود و آثارش در بدن ظاهر می گردد .
فیومی گوید: «خشع خشوعا اذا خضع و خشع فی صلاته و دعائه اقبل بقلبه علی ذلک و هو ماخوذ من خشعت الارض اذا سکنت و اطمانت; (20) خشوع به معنای تواضع است و خشوع در نماز و دعا به معنای اقبال قلبی بر آن است و این واژه برگرفته از سکون و اطمئنان است، آن چنان که برای سکون زمین واژه خشوع به کار رفته و می گویند: «خشعت الارض » . خشوع در نماز; یعنی جسم و روح را در نماز به دیدار خداوند بردن و انقطاع از غیر او آن چنان که برگزیدگان خداوند پیامبر و آل - علیهم السلام - چنین بودند . اولین فرودگاه این خشوع روح است که بر جسم نیز اثر می گذارد; یعنی آن کس که در نماز خشوع دارد در حال نماز اعضا و جوارح او نیز آرام بوده، پیوسته بازی با ریش و صورت ندارد! در حدیثی می خوانیم که پیامبر (ص) مردی را دید که در حال نماز با ریش خود بازی می کند فرمود: «اما انه لو خشع قلبه لخشعت جوارحه; (21) اگر او در قلبش خشوع بود، اعضای بدنش نیز خاشع می شد» .
از مصادیق اقامه نماز «دوام نماز» است .
در سوره معارج پس از آن که خداوند برخی صفات ناشایست انسان ها را مورد تذکر قرار می دهد، اوصاف شایسته آنها را هم ذکر می کند که از جمله آن: «الا المصلین الذین هم علی صلاتهم دائمون; (22) مگر نمازگزارانی که بر نماز خود تداوم دارند» . ظاهر آیه دوام است; یعنی هم به وقت نماز می خوانند و هم همیشه نماز می خوانند، این گونه نیست که نماز خواندن آنها مقطعی باشد و چنین نمازی است که اگر جزو برنامه زندگی شد و با حدود آن به جای آورده شد انسان را از فحشا و منکر باز می دارد . و اصولا برنامه های تربیتی جز با تداوم کارآیی لازم را ندارند، لذا در حدیثی از پیغمبر اکرم (ص) می خوانیم: «ان احب الاعمال الی الله مادام و ان قل;(23) محبوب ترین اعمال نزد خداوند کاری است که انسان بر آن مداومت داشته باشد هر چند کم باشد» .
بدون تردید از مصادیق «اقامه نماز» گسترش و مطرح کردن نماز در جامعه است (نه تنها مصداق) . پیش از این، مصادیق اقامه نماز در بعد فردی مورد توجه قرار گرفت و اینک آن را از بعد اجتماعی مورد بررسی قرار می دهیم .
قرآن کریم می فرماید از ویژگی های یاران خداوند آن است که: «الذین ان مکناهم فی الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزکاة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنکر و لله عاقبة الامور; (24) آنها کسانی هستند که هرگاه در زمین به آنها قدرت بخشیدیم، نماز را برپا می دارند و زکات را ادا می کنند و امر به معروف و نهی از منکر می نمایند» .
از این آیه شریفه به قرینه واژه تمکین (که به معنای فراهم ساختن وسائل و ابزار کار است; اعم از آلات و ادوات لازم یا علم و آگاهی کافی و توان و نیروی جسمی) می توان استفاده کرد که مردان خدا از قدرت خود در جهت اقامه نماز استفاده می کنند، علاوه بر آن که خود اهل اقامه نمازاند، بر مطرح کردن آن در جامعه تلاش می کنند .
با مصادیق پنج گانه فوق می توان معنای وسیع «اقامه نماز» را در قرآن دریافت . بحث پیرامون اولین وظیفه در قبال نماز; یعنی «اقامه نماز» را با کلامی از شهید علامه آیة الله مطهری به پایان می برم:
«به پا داشتن نماز آن است که حق نماز ادا شود; یعنی نماز به صورت یک پیکر بی روح انجام نگردد، بلکه نمازی باشد که واقعا بنده را متوجه خالق و آفریننده خویش سازد و این است معنی ذکرالله که در آیه شریفه 14 سوره طه بدان اشاره شده: «اقم الصلوة لذکری » یاد خدا بودن مساوی است با فراموش کردن غیر خدا; اگر انسان ولو مدت کوتاهی با خداوند در راز و نیاز باشد و از او استمداد جوید و او را ثنا گوید، او را به الله بودن، رب بودن، رحمان بودن، رحیم بودن، احد بودن، صمد بودن، لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد بودن توصیف کند، عالی ترین تاثیرها در نفس او گذاشته می شود و روح انسان آن چنان ساخته می شود که مذهب اسلام می خواهد و بدون چنین برنامه ای امکان پذیر نیست » . (25)
دیگر وظیفه مؤمنان در قبال نماز پاسداشت حریم نماز است; نیکوداشت نماز جایگاه ویژه ای در زندگی برای آن قائل بودن، به جای آوردن آن با آداب واجب و مستحب از مصادیق آن است . نگهداری
حریم نماز نقطه مقابل استخفاف است; یعنی سبک شمردن نماز و شان و منزلتی برای آن ندیدن! که امام صادق (ع) فرمود: «ان شفاعتنا لن تنال مستخفا بالصلوة » . (26) که ترجمه آن این دو بیت است:
گویم ز امام صادق این طرفه حدیث
تا شیعه او به لوح دل بنگارد
فرمود که بر شفاعت ما نرسد
هر کس که نماز را سبک بشمارد
قرآن کریم از این «حریم نگهداری » ، تعبیر به حفظ کرده است:
«حافظوا علی الصلوات والصلوة الوسطی . . . ; (27) در انجام همه نمازها و نماز وسطی کوشا و مراقب باشید» . در این آیه بر مراقبت همه نمازها، به ویژه نماز وسطی تاکید شده است . این که «صلوة وسطی » کدام است؟ اقوال گوناگونی بین مفسران هست، (28) نماز ظهر، نماز عصر، نماز مغرب، نماز عشا، نماز صبح، نماز جمعه، نماز شب، نماز وتر و . . . اینها برخی از اقوالی است که در مصداق «صلوة وسطی » گفته شده است، ولی با توجه به شان نزول آیه بعید نیست که مقصود از آن نماز ظهر باشد . در شان نزول آیه آمده است: جمعی از منافقان به بهانه گرمی هوا در نماز جماعت ظهر شرکت نمی کردند و این سبب شده بود که از جمعیت نماز جماعت پیامبر (ص) کاسته شود تا جایی که گاه پشت سر پیامبر یک صف یا دو صف بیشتر نبود . آیه شریفه تذکر به مؤمنان است که حریم نماز را نگهدارید و با ترک جماعت حریم این عبادت بزرگ را نشکنید . (29)
در سه آیه از قرآن نیز «محافظت بر نماز» از ویژگی های مؤمنان شمرده شده است:
«والذین هم علی صلواتهم یحافظون; (30) مؤمنان کسانی اند که بر نمازهای خویش مراقب اند» .
راغب در معنای حفظ گوید: «ثم یستعمل فی کل تفقد و تعهد و رعایة . . .» . (31)
این واژه در مورد تفقد، پیمان داری و مراقبت به کار می رود .
انسان در زندگی مادی بدون تردید در تنگنا قرار می گیرد، امکانات و توان انسان محدود است و مشکلات بسیار، بدون پشتوانه نمی توان زندگی کرد . آنان که مادی می اندیشند، فقط به پشتوانه های مادی فکر می کنند، ولی آنان که الهی فکر می کنند پیوسته با پشتوانه های معنوی خود را از بن بست می رهانند . از این دست پشتوانه ها نماز است . نماز، جلوه برجسته یاد خداست و «دل آرام گیرد ز یاد خدای «الا بذکر الله تطمئن القلوب » . (32)
«واستعینوا بالصبر والصلوة و انها لکبیرة الا علی الخاشعین; (33) از صبر و نماز یاری جویید (و با استقامت و کنترل هوس های درونی و توجه به پروردگار نیرو بگیرید) و این کار جز برای خاشعان سنگین است » .
بر این اساس است که در روایات فراوانی آمده است که وقتی پیامبر (ص) یا امام علی (ع) با مشکلی رو به رو می شدند به نماز روی می آوردند . (34) امام صادق (ع) فرمود: مستند این کار همین آیه شریفه است . (35)
از حضرت امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: چه مانعی دارد وقتی که با
غمی از غم های دنیا رو به رو می شوید وضو گرفته به مسجد بروید، دو رکعت نماز بخوانید و در نماز دعا کنید، زیرا خداوند دستور داده: «واستعینوا بالصبر والصلوة » . (36)
و بی تردید استوارترین پشتوانه در زندگی همین است و بس، دیگر پشتوانه ها سست است و غیر قابل اعتماد:
«مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون; (37) کسانی که غیر از خدا را اولیا خود برگزیدند، همچون عنکبوت اند که خانه ای برای خود انتخاب کرده و سست ترین خانه ها خانه عنکبوت است; اگر می دانستند!»
«هر حیوان و حشره ای برای خود خانه و لانه ای دارد اما هیچ یک از این خانه ها به سستی خانه عنکبوت نیست . اصولا خانه باید دیوار، سقف، و دری داشته باشد و صاحب آن را از حوادث حفظ کند، طعمه و غذا و نیازهای او را در خود نگه دارد، بعضی خانه ها سقف ندارند، اما لااقل دیواری دارند یا اگر دیوار ندارند سقف دارند، اما لانه عنکبوت که از تعدادی تارهای بسیار نازک ساخته شده نه دیواری دارد، نه سقفی، نه حیاطی و نه دری . اینها همه از یک سو .
از سوی دیگر مصالح آن به قدری سست و بی دوام است که در برابر هیچ حادثه ای مقاومت نمی کند، اگر نسیم ملایمی بوزد تار و پودش را درهم می ریزد . اگر چند قطره باران بر آن ببارد آن را متلاشی می کند . کمترین شعله آتش به آن برسد، نابودش می سازد، حتی اگر گرد و غبار بر آن بنشیند، پاره پاره می شود و از سقف خانه آویزان می گردد . معبودهای دروغین این گروه نه سودی دارد و نه زیانی نه مشکلی را حل می کند و نه در روز بیچارگی پناهگاه کسی هستند» . (38)
آری فقط او پناه گاه است و بس!
دیگر وظیفه در قبال نماز «امر» به آن است . امر به معروف از فرایض بزرگ مکتب ماست و برترین معروف ها نماز است . معروفی که اگر در جامعه آن گونه که دین خواسته مطرح باشد، ریشه بسیاری از منکرات خشکانده می شود از ویژگی های مردان خدا آن است که «امر» به نماز دارند . قرآن کریم در مورد حضرت اسماعیل صادق الوعد (که این غیر از اسماعیل فرزند حضرت ابراهیم است (39) ) می فرماید:
«. . . و کان یامر اهله بالصلوة والزکوة . . . ; (40) و این پیامبر پیوسته خاندان خود را امر به نماز و زکات می کرد . . .» .
و در مورد دیگر خطاب به پیامبر (ص) می خوانیم:
«و امر اهلک بالصلوة واصطبر علیها . . . ; (41) و خانواده خود را به نماز دستور ده و بر انجام آن شکیبا باش . . .» .
در این دو آیه بر «امر» اهل به نماز تاکید ویژه است، چرا که اصلاح بنیان خانواده زیربنای سایر اصلاحات است . اگر خانواده ها، الهی شدند جامعه الهی خواهد شد . بر این اساس است که در دو آیه فوق سخن از امر کردن خانواده به نماز است و این در حقیقت راهی برجسته برای نجات خانواده از آتش است همان که در آیه شش سوره تحریم آمده است:
«یا ایها الذین آمنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا وقودها الناس والحجارة . . . ; ای کسانی که ایمان آورده اید خود و خانواده خویش را از آتشی که هیزم آن انسان ها و سنگ هاست نگه دارید» .
از این آیه می توان رسالت سنگین پدر و مادر را در تربیت معنوی فرزندان استفاده کرد .
در روایتی از پیامبر گرامی اسلام می خوانیم:
«الا کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته فالامیر علی الناس راع و هو مسؤول عن رعیته والرجل راع علی اهل بیته و هو مسؤول عنهم فالمرئة راعیة علی اهل بیت بعلها و ولده و هی مسؤولة عنهم الا فکلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته; (42) بدانید همه شما نگهبانید و همه در برابر کسانی که مامور نگهبانی آنها هستید مسؤولید . امیر و رئیس حکومت اسلامی نگهبان مردم است و در برابر آنها مسؤول است مرد نگهبان خانواده خویش است و در مقابل آنها مسؤول، زن نیز نگهبان خانواده شوهر و فرزندان است و در برابر آنها مسؤول می باشد . بدانید همه شما نگهبانید و همه شما در برابر کسانی که مامور نگهبانی آنها هستید مسؤولید» .
اینها برخی از وظایفی بود که ما در قبال نماز - این امانت بزرگ الهی - داریم امید که امانت داری شایسته باشیم و در انجام وظایف خویش کوتاهی نکنیم .
پی نوشت ها:
1) ابراهیم (14) آیه 40 .
2) طه (20) آیه 14 .
3) مریم (19)، آیه 31 .
4) از جمله بقره (2) آیه 83 و مائده (5) آیه 12 و . . . .
5) این برداشت در مواردی از تفسیر ارزشمند المیزان آمده است . از جمله ج 9، ص 328; ج 15، ص 127 و ج 15، ص 340، (چاپ بیروت) .
6) بقره (2) آیه 3; انفال (8)، آیه 3; رعد (13) آیه 22; لقمان (31) آیه 3 و حج (22) آیه 35 و . . . .
7) توبه (9) آیه 5 .
8) همان، آیه 11 .
9) المفردات فی غریب القرآن، ص 418، (کتاب فروشی مرتضوی تهران) .
10) نساء (4) آیه 142 .
11) توبه (9) آیه 54 .
12) اصول کافی، جلد دوم، ص 396 (باب ضعة النفاق والمنافق حدیث 3) .
13) ماعون (107) آیه 4 و 5 .
14) مجمع البیان، ج 10، ص 548 و کنزالدقائق، ج 15، ص 498 (با تصحیح حاج آقا مجتبی عراقی) .
15) تفسیر القمی، ج 2، ص 444 و کنز الدقائق، ج 15، ص 497 .
16) الخصال، ج 2، ص 621 . (حدیث اربعماة) و کنزالدقائق، ج 15، ص 497 .
17) نساء (4) آیه 43 .
18) علل الشرائع، ج 2، ص 47 و کنزالدقائق، ج 2، ص 446 .
19) مؤمنین (23) آیه 2 .
20) المصباح المنیر، ص 170 .
21) مجمع البیان، ج 7، ص 99; انوار التنزیل بیضاوی، ج 3، ص 159 و کنزالدقائق، ، ج 7، ص 559 .
22) معارج (70) آیه 22 .
23) اصول کافی، ج 2، ص 82، (چاپ آخوندی) .
24) حج (22) آیه 41 .
25) آشنایی با قرآن، سوره های حمد و بقره، ص 67 و 68 .
26) بحارالانوار، ج 82، ص 235 .
27) بقره (2) آیه 238 .
28) در تفسیر مجمع البیان شش قول، در تفسیر فخر رازی هفت قول، در تفسیر قرطبی ده قول، در تفسیر روح المعانی سیزده قول نقل شده است! !
29) تفسیر مجمع البیان، ج 1 - 2، ص 342 .
30) انعام (6) آیه 92; معارج (70) آیه 34 و مؤمنون (23) آیه 9 .
31) المفردات فی غریب القرآن، ص 124 .
32) رعد (13) آیه 28 .
33) بقره (2) آیه 45 .
34) مجمع البیان، ج 1 - 2، ص 217 .
35) فروع کافی، ج 3، ص 480 .
36) تفسیر مجمع البیان، ج 1 - 2، ص 217 .
37) عنکبوت (
29) آیه 41 .
38) تفسیر نمونه، ج 16، ص 277 و 288 .
39) تفسیر البرهان، ج 3، ص 15 .
40) مریم (19) آیه 55 .
41) طه (20) آیه 132 .
42) مجموعه ورام، ج 1، ص 6 .
»
احادیث شیعه دربارة تفسیر «اهل الذکر» در آیة 43 سوره نحل، متواتر یا لااقل متظافرند؛ بدون آنکه در میان آنها تعارضی باشد. همة این احادیث در تبیین «اهل الذکر» با پیام های متنوع، همداستان اند و آن را بر اهل بیت رسالت (ع) تطبیق کرده اند. برخی ظهور آیه را هم دربارة آنان دانستهاند.
دیدگاههای مفسران شیعه به دو دسته تقسیم شده است. یک دسته اهل بیت را یکی از مصادیق اهل ذکر معرفی می کند و از سیاق آیه بهره می برد. البته ضعف این دیدگاه گذشت و معلوم شد که این دیدگاه صحیح نیست و ممکن است متأثر از برخی دیدگاههای اهل سنت شده باشد. در این دیدگاه به همة روایات وارده و مضامین آنها توجه کافی نشده است.
دستة دوم، اهل بیت را تنها مصداق اهل ذکر معرفی کرده است و برگرفته از روایاتی است که از خود پیامبر، امام علی، امام باقر، امام صادق (ع)، حارث و سدی و دیگران نقل شده است. این دیدگاه با مضمون آیه و روایات یکی است و صحیح است و نه فقط ظاهر آیه، بلکه شأن نزول آیه را هم اهل بیت می داند. در دعا[124]و زیارات[125] ماثور هم اهل ذکر بر ائمه (ع) اطلاق شده است. اهل ذکر همانها هستند که قول و فعل و تقریرشان حجت است و از سهو و خطا بهدورند.
روایات اهل سنت نیز به پانزده نظریه تقسیم شده اند. ابطال نظریة اهل کتاب بیان شد و دو نظریة دیگر که اهل ذکر، اهل قرآن و اهل بیت هستند، از دیدگاه برخی دانشمندان اهل سنت صحیح است. این دو نظریه به شخص پیامبر و اهل بیت آن حضرت می رسد و کاملاً به دیدگاه شیعه نزدیک است.
پس، بنا بر هر دو دیدگاه سنی و شیعه، اهل ذکر در همة امور زندگی، مادی و معنوی، دنیوی و اخروی بشر، مرجع مطلق اند. این اهل ذکر، تنها اهل بیت پیامبرند که به همة کتب و دستورهای دینی و شرایع انبیای گذشته آگاهی دارند.
1. قرآن مجید.
2. احقاق الحق و ازهاق الباطل، نور الله الحسینی المرعشی الششتری (1019ق)، مطبعة الاسلامیة، تهران، 21 ج، بی تا.
3. اصول کافی، محمدبن یعقوب کلینی، ترجمه محمدباقر کمره ای، انتشارات اسوه، قم،6 ج، 1375.
4. الاصابة فی تمییز الصحابة، احمدبن علیبن حجر العسقلانی، (متوفی 852 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 8 ج، 1995 م.
5. اضواء علی السنة المحمدیة، محمد الوریه، مؤسسه انصاریان، قم، 1995 م.
6. الاساس فی التفسیر، سعید حوی، دارالسلام، قاهره، ج10، 1991 م.
7. اسباب نزول القرآن، ابیالحسن علیبن الواحدی، دار للثقافة الاسلامیة، ریاض، 1984 م.
8. الاستیعاب فی معرفة الصحابة، ابی عمر یوسفبن عبداللهبن محمدبن عبدالبر القرطبی (متوفای 463 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 4 ج، 1995 م.
9. اسد الغابة فی معرفة الصحابة، عز الدین ابیالحسن علیبن محمدبن عبدالکریم الجزری المعروف بابن الاثیر (م630 ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 5 ج، بی تا.
10. بحارالانوار، محمدباقر مجلسی، مؤسسة الوفاء، بیروت،110 ج، 1983م.
11. البرهان، هاشم الحسینی البحرانی، انتشارات دارالتفسیر، قم، 4 ج، 1375.
12. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، حسن مصطفوی. وزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران، 1417 هـ.ق. 14 ج.
13. تفسیر ابی السعود، محمدبن محمد المصطفی العمادی الحنفی (م 982ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 6 ج، 1999م.
14. تفسیر البغوی (معالم التنزیل)، ابی محمد الحسینبن مسعود الفراء البغوی الشافعی (متوفای 516ق)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 5 ج، 2000 م.
15. تفسیر البیضاوی (انوار التنزیل و اسرار التأویل)، ناصرالدین ابی السعید عبداللهبن عمربن محمد الشیرازی البیضاوی (م 791ق)، دارالکتب العلمیة. بیروت، 2 ج، 1988م.
16. تفسیر البحر المحیط، محمدبن یوسف الشهیر بأبی حیان الاندلسی (متوفای 745 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 8 ج، 1993م.
17. البحر المدید فی تفسیر القرآن المجید، ابی العباس احمدبن محمدبن عجیبة (1161 ـ 1224ق)، حسن زکی، قاهره، 1999م.
18. التبیان فی تفسیر القرآن، ابی جعفر محمدبن الحسن الطوسی (385 ـ 460ق)، مکتب الاعلام الاسلامی، بی جا، 10 ج، 1409ق.
19. التفسیر و المفسرون، محمد هادی معرفت، الجامعة الرضویة للعلوم الاسلامیة، مشهد، 2 ج، 1377.
20. تفسیر الفتح الربانی (مختصر تفسیر)، محمدبن علی الشوکانی، 4 ج، بی تا، بی نا، بی جا، 1995م.
21. تفسیر جلاء الاذهان و جلاء الاحزان (گازر)، ابوالمحاسن الحسینبن الحسن الجرجانی، بی تا، بی نا.
22. تفسیر الجلالین، جلالالدین محمدبن احمد المحلی علامه جلال الدین عبدالرحمنبن ابی بکر السیوطی، دارالحکمة، دمشق، بی تا.
23. تفسیر الحسن البصری، الجامعة العربیة احسن العلوم، کراتشی، 5 ج، 1993م.
24. تفسیر خلاصة منهج الصادقین، ملا فتحالله کاشانی، واحد انتشارات اسلامیه، تهران، 6ج، 1363.
25. تفسیر سعید بن جبیر و نقش آن در تطور تفسیر، جواد ترندک، بی جا، بی نا، 1377.
26. تفسیر سفیان الثوری، ابی عبداللهبن سعیدبن مسروق الثوری الکوفی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 1983م.
27. تفسیر السمرقندی (بحر العلوم)، نصر بن محمد بن احمد بن ابراهیم السمرقندی (م 375ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت، 3ج، 1993م.
28. تفسیر شریف لاهیجی، بهاءالدین محمدبن شیخعلی الشریف اللاهیجی، مؤسسه مطبوعاتی علمی، تهران، 4ج، 1381.
29. التفسیر الصحیح (موسوعة الصحیح المسبور فی التفسیر بالمثور)، أ. د حکمت بن بشیر بن یاسین، دار الماثر المدینة النبویة، 4ج، 1999م.
30. تفسیر الصافی، محمد بن المرتضی بالمحسن الفیض الکاشانی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 5ج،1982م.
31. تفسیر عاملی، ابراهیم عاملی، کتابخانه صدوق، تهران، 1359.
32. تفسیر عیاشی، ابی النصر محمد بن مسعود بن عیاش اسلمی السمرقندی، المکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران 2ج، بی تا.
33. تفسیر الفخر الرازی (التفسیر الکبیر و مفاتیح الغیب)، محمد الرازی فخرالدین ابن العلامه ضیاء الدین عمر (544 ـ604ق)، دار الفکر، بیروت، 32ج در 16م، 1985م.
34. تفسیر عبدالرزاق، عبدالرزاق بن همام الصنعانی (متوفای 211ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت، 3ج، 1999م.
35. تفسیر فرات الکوفی، ابیالقاسم فرات بن ابراهیم بن فرات الکوفی، مؤسسة الطبع و النشر، تهران، 1990م.
36. تفسیر الفرقان، محمد الصادقی، انتشارات فرهنگی اسلامی، تهران،30 ج، 1406ق.
37. تفسیر القاسمی (محاسن التأویل)، محمد جمال الدین القاسمی (متوفای 1332 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت، 9ج، 1997م.
38. تفسیر القرآن، ابی المظفر السمانی منصور بن محمد بن عبدالجبار التمیمی المروزی الشافعی السلفی، دار الوطن، ریاض، 5ج، 1997م.
39. تفسیر القرآن، عز الدین عبدالعزیز بن عبدالسلام السلیمی الدمشقی الشافعی (578 ـ 660ق)، دار ابن حزم، بیروت، 3ج، 1996م.
40. تفسیر القرآن الکریم واعرابه و بیانه، محمدعلی طه الدرة، دارالحکمة، دمشق، 16ج، 1986.
41. تفسیر القرآن العظیم، عماد الدین ابوالفداء اسمعیل بن کثیر القریشی دمشقی (م 774 ق)، دارالمعرفة، بیروت، 4ج، 1987م.
42. تفسیر القران الکریم، عبدالله شبر (1242ق)، دارالهجرة، قم، 1966م.
43. التفسیر القرانی للقرآن، عبدالکریم الخطیب، دار الفکر العربی، 8ج، بی تا، بی جا.
44. التفسیر القمی، ابی الحسن علی بن ابراهم القمی، مطبعة النجف، بیروت، 2ج، 1968م.
45. تفسیر کتاب الله العزیز، هود بن محکم الهواری، دارالغرب الاسلامی، بیروت، 4ج،1990م.
46. تفسیر الکشاف والبیان (تفسیر ثعلبی)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 2002م.
47. تفسیر مقاتل بن سلیمان، البینة المصریة العامة للکتاب، 1979م.
48. تفسیر الماوردی، ابی الحسن علی بن محمد بن حبیب الماوردی البصری (364 ـ 150ق)، البینة المصریة العامة للکتاب، 1979م.
49. تفسیر المنیر فی العقیدة و الشریعة و المنهج، وهبة الزحیلی، دارالفکر، دمشق، 32 ج در 16 م، 1991م.
50. تفسیر المراغی، احمد المصطفی المراغی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 10ج، 1998م.
51. تنویر المقیاس من تفسیر ابن عباس، المکتبة الشعبیة، بی تا، بی جا.
52. التفسیر الواضع، محمد محمد حجازی، دارالتفسیر، قاهره، 3ج، 1979م.
53. تفسیر هدایت، محمدتقی مدرسی، مترجم احمد آرام، مؤسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، مشهد، 18ج، 1378.
54. تهذیب التهذیب، شهابالدین ابی الفضل احمدبن علیبن حجر العسقلانی (م 852ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 12ج، 1994م.
55. تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، دارالکتب الاسلامیة، قم، 27 ج، 1369.
56. جامع البیان، ابی جعفر محمدبن جریر طبری (م 310 ق)، دارالفکر، بیروت، 15ج، 1988م.
57. الجامع لاحکام القرآن، قطبی، داراحیاء التراث العربی، بیروت، 20ج، بی تا.
58. جوامع الجامع، ابی الفضل بن الحسن طبرسی (م 548ق)، مؤسسة النشرالاسلامی، قم،2 ج، 1415.
59. الجواهر الحسان فی تفسیر القرآن، عبدالرحمن بن مخلوف الثعالبی، المکتبة العصریه، بیروت، 3ج، 1997م.
60. الجوهر الثمین فی تفسیر الکتاب المبین، عبدالله شبر، مکتبة الالفین، الکویت، 6ج، 1986م.
61. حاشیة الشهاب (عنایة القاضی و کفایة الراضی علی تفسیر البیضاوی)، دار احیاء التراث العربی، بیروت، 8ج.
62. حاشیة العلامة الصاوی علی تفسیر الجلالین، احمد الصاوی المالکی، دارالجیل، بیروت 4ج در 2م، بی تا.
63. الدر المصون فی علوم الکتاب المکنون، شهاب الدین ابی العباس بن یوسف بن محمد بن ابراهیم المعروف بالسمین اطلبی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 8ج، 1993م.
64. روض الجنان و روح الجنان، جمال الدین ابوالفتوح رازی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، مشهد، 20ج، 1372.
65. روح المعانی، ابی الفضل شهاب الدین السید محمود آلوسی، انتشارات جهان، تهران، 30 ج در 10م، بی تا.
66. الروضة من الکافی، ابی جعفر محمدبن یعقوب بن اسحاق الرازی کلینی (م 329 ق)، انتشارات علمیه اسلامیه، 2ج در یک م، بی جا، بی تا.
67. زاد المسیر فی تفسیر علم التفسیر، ابی الفرج جمال الدین عبدالرحمن بن علی بن محمد الجوزی (597 ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 8ج، 1994م.
68. سنن ابن ماجه، ابی عبدالله محمد بن یزید القزوینی ابن ماجه (207 ـ 275ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 2ج، بیتا.
69. سنن ترمذی، ابی عیسی محمدبن عیسی بن سورة (م 279 ق)، دار الفکر، بیروت، 5ج، 1994م.
70. سنن الدارمی، ابی محمد عبدالله بن بهرام الدارمی، دار الفکر، بیروت، 2ج، بی تا.
71. شرح صحیح مسلم، محیالدین ابی ذکریا یحیی بن شرف النووی الشافعی (631 ـ 676ق)، دار القلم، بیروت، 18ج در 9م، 1987م.
72. شواهد التنزیل لقواعد التفضیل، الحاکم الحسکانی، تحقیق محمدباقر محوری، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت.
73. صحیح بخاری، ابی عبدالله محمد بن اسماعیل البخاری، دارالجیل، بیروت، 9ج در 3م، بی تا.
74. صفوة التفاسیر، محمد علی صابونی، دار الکتب العلمیة، بیروت، 3ج، بی تا.
75. غرائب القرآن و رغائب الفرقان، نظامالدین النیسابوری (م 728 ق)، دار الکتب العلمیة، بیروت، 6ج، 1996م.
76. فتح الرحمن فی تفسیر القرآن، عبدالمنعم احمد تعیلب، دارالسلام، قاهره، 7ج، 1995م.
77. فتح القدیر، محمد الشوکانی (م 1250ق)، دارالمعرفة، بیروت، 5ج، 1996م.
78. قاموس قرآن، علی اکبر قریشی، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 7ج در 3 م، 1372.
79. کشف الاسرار و عدة الابرار، خواجه عبدالله انصاری، امیرکبیر، تهران، 10ج، 1376.
80. الکشاف، زمخشری (467 ـ 538 ق)، دارالمعرفة، بیروت، 4ج، بی تا.
81. کنز الدقائق، محمدرضا القمی مشهدی، موسسة الطبع و النشر التابعة لوزارة الثقافة و الارشاد الاسلامی، تهران،20ج، 1991م.
82. کنز العمال، المتقی الهندی، مؤسسة الرسالة، 18ج، بی جا، 1989م.
83. کتاب السنة، ابی بکر عمرو بن عاصم الضحاک بن مخلد الشیبانی (متوفای 287ق)، بقلم البانی المکتب الاسلامی، 2 ج در ا م، چاپ دوم، بیروت، 1993م.
84. اللباب فی علوم الکتاب، ابی حفص عمر بن علی ابن عادل لدمشقی الحنبلی، دار الکتب العلمیة، بیروت، ج20، 1998م.
85. مفردات القرآن، راغب اصفهانی. دارالقلم، دمشق، 1997م.
86. متشابه القرآن و مختلفه، ابوجعفر محمدبن علی بن شهر اشوب المازندرانی (588 ق)، انتشارات بیدار، 2ج، بی جا، بی تا.
87. مجله علوم حدیث، سال 3، شماره 4، قم، 1377.
88. مختصر تفسیر الخازن، علاء الدین علی بن محمد البغدادی، الیمامة، بیروت، 3ج، 1994م.
89. المحرر الوجیز فی تفسیر الکتاب العزیز، ابی محمد عبدالحق الاندلسی (462ق)، دارالکتب العلمیة، بیروت، 5ج، 1993م.
90. مرأة العقول، محمد باقر مجلسی (ت 1111ق)، دارالکتب الاسلامیة، تهران، 26 ج، 1363.
91. مسند احمد بن حنبل، دار صادر، بیروت، 6 ج، بی تا.
92. مفاتیح الجنان، شیخ عباس قمی.
93. المقتطف من عیون التفاسیر، مصطفی الخیری المنصوری، دارالسلام، قاهره، 5ج، 1996م.
94. المطالب العالیة بزوائد المسانید الثمانیة، ابن حجر احمد بن علی العسقلانی (773 ـ 852ق)، دار المعرفة، بیروت، 5ج، 1993م.
95. مواهب الرحمن فی تفسیر القرآن، عبدالکریم محمد المدرس، محمد علی الغره داغی، 7ج، بی جا، بی تا.
96. مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار (تفسیر شهرستانی)، امام محمد بن عبدالکریم شهرستانی، چاپ اول، شرکة النشر احیاء کتاب.
97. نظم الدرر فی تناسب الایات و السور، بهرانالدین ابی الحسن ابراهیم بن عمر ابقاعی، دار الکتاب الاسلامی، قاهره، 22ج، 1992م.
98. نهج البلاغه، سید رضی، بی نا، بی جا، بی تا.
99. نور الثقلین، عبدعلی بن جمعة العروسی الحویزی، مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، قم، 4ج، 1370.
100. الوسیط فی تفسیر القرآن، المجید ابی الحسن علی بن احمد الواحدی النیسابوری (م 468ق)، دار الکتب العلمیة بیروت، 4ج، 1994م.
101. ینابیع المودة، سلیمان القندوزی الحنفی، مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، بیروت، 3ج در 1 م، 1997م.
1. قاموس قرآن، ماده «ذ،ک،ر».
2. مفردات، ماده «ذ،ک،ر».
3. التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ماده «ذ،ک،ر».
4. بقره (2): 105.
5. احزاب (33): 33.
6. المیزان، ج 7، ص 191.
7. تفسیر تقریب القرآن، ج 14، ص 99.
8. متشابه القرآن و مختلفه، ج 2، ص 49.
9. بحارالانوار، ج 23، ص 172.
10. المیزان، ج 12، ص 412.
11. همان، ج 14، ص 356.
12. تفسیر تقریب القرآن، ج 14، ص 99.
13. احزاب (33): 33.
14. مائده (5): 3.
15. بحارالانوار، ج 89، ص 95.
16. نورالثقلین، ج 5، ص 363.
17. همان، ج 3، ص 58.
18. شواهد التنزیل، ج 1، ص 334.
19. خلاصة التذهیب، به نقل از: تفسیر الفرقان، ج 14، ص 361.
20. الکشف و البیان، ج 6، ص 270.
21. تفسیر صافی، ج 3، ص 137.
22. تفسیر نمونه، ذیل آیه «اهل الذکر» .
23. متشابه القرآن و مختلفه، ج 2، ص 49.
24. بحارالانوار، ج 23، ص 172.
25. طلاق (65): 10 ـ 11.
26. نورالثقلین، ج 5، ص 363.
27. همان، ج 3، ص 58.
28. اصول کافی، ج 2، ص 152 - 159.
29. مرأة العقول، ج 2، ص 426 - 431.
30. بحارالانوار، ج 23، ص 172 - 188.
31. تفسیر السمرقندی، ج 2، ص 363.
32. تفسیر عبدالرزاق، ج 2، ص 382.
33. فتح الغدیر، ج 3، ص 207.
34. جامع البیان، ج 8، ص 108.
35. تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج 2، ص 470.
36. تفسیر سعید بن جبیر، ص 198.
37. الدر المنثور، ج 5، ص 133.
38. زاد المسیر، ج 4، ص 328.
39. صفوة التفاسیر، ج 2، ص 128.
40. تفسیر ابی السعود، ج 4، ص 64.
41. الجوهر الحسان، ج 2، ص 409.
42. تفسیر القرآن (السمانی)، ج 3، ص 370.
43. تفسیر الثعالبی، ج 4، ص 81.
44. فتح الرحمن، ج 4، ص 2169؛ تفسیر القرآن العظیم، ج 2، ص 592؛ جامع البیان، ج 8، ص 109؛ شواهد التنزیل، ج 1، ص 334.
45. تفسیر الحسن البصری، ج 4، ص 100.
46. تفسیر المراغی، ج 14، ص 87.
47. الکشاف، ج 2، ص 607.
48. تفسیر فخر رازی، ج 22، ص 144.
49. تفسیر البغوی، ج 3، ص 284.
50. البحر المحیط، ج 5 ص 478؛ (انبیا): 105.
51. اللباب فی علوم الکتاب، ج 12، ص 61.
52. تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 210.
53. الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 108.
54. روح المعانی، ج 14، ص 133؛ الجامع الاحکام القرآن، ج 10، ص 108.
55. الدر المنثور، ج 5، ص 132؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2288.
56. نحل (16): 35.
57. المیزان، ج 12 ص 373.
58. اسباب نزول القرآن، ص 285.
59. تفسیر فخر رازی، ج 22، ص 144.
60. غرائب القرآن، ج 5، ص 7.
61. تفسیر عیاشی، ج2، ص 203.
62. تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص 591.
63. آل عمران (3): 64، 70، 71،72 75، 110.
64. بقره (2): 109.
65. آل عمران (3): 99.
66. نساء (4): 77.
67. بقره (2): 109.
68. مائده (5): 59.
69. تفسیر هدایت، ج 6، ص 62.
70. تفسیر المراغی، ج 5، ص 214.
71. بحارالانوار، ج 89، ص 87.
72. غرائب قرآن، ج 4، ص 264؛ الدر المصون، ج 4، ص 328.
73. مائده (5): 103.
74. مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 387؛ سنن الدارمی، ج 1، ص 116؛ قریب به همین مضمون، البانی، حدیث جابر را حسن می داند: کتاب السنة، ج 1، ص 27.
75. صحیح بخاری، ج 9، ص 3 و 136.
76. همان، ص 136.
77. رک: الدرالمنثور، ج 5، ص 133؛ تفسیر کتاب الله العزیز، ج 2، ص 371.
78. التفسیر و المفسرون، ج 2، ص 96.
79. آل عمران (3): 75.
80. آل عمران (3):71.
81. تفسیرالماوردی، ج 3، ص 438.
82. المحرر الوجیز، ج 3، ص 395.
83. همان، ج 4، ص 75.
84. الجامع لاحکام القرآن، ج 10، ص 108.
85. التفسیر الصحیح، ج 3، ص 378.
86. الکشف و البیان، ج 6، ص 270.
87. الدر المنثور، ج 5، ص 133؛ تفسیر ابن ابی حاتم، ج 7، ص 2289؛ روح المعانی، ج 14، ص 134.
88. سنن ابن ماجه، ج 1، ص 42؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 400؛ ینابیع المودة، ج 1، ص 56 و 57.
89. در المنثور، ج 5، ص 133.
90. حدیث ثقلین با عبارات گوناگون و به طرق مختلف در کتب اهل سنت آمده است. رجوع شود به: مسند احمد بن حنبل، ج 3، ص17؛ سنن ترمذی، ج 5، ص 433؛ در المنثور، ج 2، ص 285. در المنثور عبارت «انی تارک فیکم خلیفتین» دارد. نیز رجوع شود به: الهوامش التحقیقیة، ملحق به کتاب المراجعات، که در آن بیش از صد منبع ذکر شده است.
91. اشاره به حدیث سفینه است. ر.ک: به کنز العمال، ج 12، ص 98، ح 34169.
92. جامع البیان، ج 8، ص 109.
93. الکشف و البیان، ج 6، ص770.
94. شواهد التنزیل، ج1، ص 334 تا 337.
95. مفاتیح الاسرار و مصابیح الابرار، ج 1، ص 199.
96. الجامع لاحکام القرآن، ج 11، ص 272.
97. تفسیر القرآن العظیم، ج2، ص 591.
98. شواهد التنزیل، ج1، ص 337.
99. کشف الاسرار، ج 6، ص 214.
100. روح المعانی، ج 14، ص 134.
101. مفاتیح الاسرار، ج1، ص 199.
102. جامع البیان، ج 8، ص 109؛ الکشف و البیان، ج 6، ص 770؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 11، ص 272؛ روح المعانی، ج 14، ص 134.
103. تفسیرِ یوسف بن موسی القطان. اسم تفسیرِ یوسف القطان خلاصة تذهیب الکمال است و بنده موفق به یافت اصل آن نشدم. نقل از: تفسیر الفرقان، ج 14، ص 361.
104. شواهد التنزیل، ج 1، ص 432.
105. همان.
106. رعد (13): 43.
107. تفسیر البحر المحیط، ج 5، ص 39؛ الجامع لاحکام القرآن، ج 9، ص 336.
108. به دعایی که سید بن طاووس درباره روز غدیر از شیخ مفید ذکر کرده است مراجعه کنید: مفاتیح الجنان، ص 462.
109. ر.ک. به: زیارت جامعه کبیره.
»
«ذکر» در لغت، حفظ شیء و خلاف نسیان است. کلمة «ذکر» در قرآن برای هفت معنای مختلف به کار رفته است. از این جهت، مشترک لفظی است و با قرینه میتوان معانی مورد نظر را به دست آورد. اضافة «اهل» به «الذکر»، معنای منحصری را افاده می کند.
روایات شیعه، «اهل ذکر» را در اهل بیت (ع) منحصر می کنند و در این زمینه به متواتر یا حداقل متظافرند.
در منابع اهل سنت، دربارة اهل ذکر پانزده نظریه مطرح شده است که آنها را می توان در سه نظریة عمده خلاصه کرد: «اهل کتاب به طور اعم یا اخص»، «اهل قرآن» و «اهل بیت». روایات اهل سنت به دو گروه تقسیم شده است: سند گروه اول ازصحابه و تابعین است و سند گروه دوم به شخص پیامبر (ص) و اهل بیتش همچون امام علی، امام باقر و امام صادق (ع) می رسد. لذا گروه دوم از حیث سند و متن قوی تر و صحیح تر به نظر می رسد و با دیدگاه شیعه کاملاً انطباق دارد.
واژههای کلیدی: اهل ذکر؛ شیعه؛ اهل سنت.
ذکر در لغت به معنای «حفظ الشیء» و خلاف نسیان[1] به کار رفته است. راغب اصفهانی می گوید:
الذکر، یادآوری است. گاهی چیزی را به یاد می آورید و مراد از آن حالتی است در نفس که انسان به وسیلة آن چیزی را که معرفت و شناخت آن را قبلاً حاصل کرده است، حفظ می کند. ذکر و یادآوری مانند حفظ کردن است و واژة حفظ به اعتبار به دست آوردن و یا دریافتن چیزی گفته می شود، ولی ذکر به اعتبار حضور در ذهن و به خاطر آوردن آن است. گاهی نیز ذکر را برای حضور در دل و سخن، هر دو، به کار می برند. از این جهت گفته می شود که ذکر دو گونه است: قلبی و دیگری زبانی. هر یک از این یادآوریها هم دو نوع است؛ اول: یاد و ذکری که بعد از فراموشی است. دوم: ذکری که پس از فراموشی نیست، بلکه برای ادامة حفظ کردن و به خاطر سپردن است.[2]
در برخی از منابع نیز آمده است که اصل واحد در این ماده، همان تذکر و یادآوری در قبال غفلت و نسیان است.[3]
ذکر در قرآن برای معانی مختلفی به کار رفته است. با بررسی آیات ویژة ذکر، هفت معنا برای آن یافت می شود که عبارت اند از:
1. در آیة 9 سورة حجر، ذکر به معنای «قرآن» آمده است.
2. در آیة 63 سوره اعراف، ذکر به معنای «حکم» به کار رفته است.
3. همچنین در آیة 25 سورة قمر به معنای «وحی» به کار رفته است.
4. در آیة 18 سورة فرقان به معنای «یاد» استعمال شده است.
5. در آیة 10 سورة طلاق، معنای ویژة ذکر برای «رسول» استعمال شده است.
6. در آیة 5 سورة شعرا، به معنای «پند و نصیحت» به کار رفته است.
7. در آیة 24 سورة انبیا، به معنای «سخن» آمده است.
با بررسی آیات به دست می آید که کلمه «ذکر»، مشترک لفظی است و باید با کمک قرینه، معنای مورد نظر را به دست آورد. در آیة ذکر، «اهل» به «ذکر» اضافه شده است. هر جای قرآن واژة «اهل» به لفظی اضافه شده باشد، آن را از معنای عام خارج ساخته و به معنای مخصوصی محدود کرده است. اهل کتاب[4] و اهل بیت[5] از آن جمله اند.
دربارة اهل ذکر بین علمای شیعه دو دیدگاه مطرح شده است. در دیدگاه اول، مراد از اهل ذکر در آیه، اهل کتاب اند. قائلین این قول، بزرگانی همچون علامه طباطبایی،[6] آیتالله سیدمحمد حسینی شیرازی[7] و دیگران اند. در دیدگاه دوم، مراد از اهل ذکر فقط اهل بیت پیامبر اکرم (ص) هستند و نه غیر آنها. قائلین این قول، بزرگانی همچون ابن شهر آشوب،[8] علامه مجلسی[9] و دیگران اند.
معتقدان این دیدگاه، سیاق آیه را به عنوان دلیل مطرح می کنند؛ چنانکه علامه طباطبایی می گوید:
به طوری که از سیاق آیه بر می آید، خطاب آن به مشرکان است؛ همان بتپرستانی که علیه رسالت رسول خدا (ص) حیله ها می کردند. آنها مأمور شدند که از اهل ذکر بپرسند و اهل ذکر همان اهل کتابهای آسمانی اند.[10]
علامه در جای دیگر می گوید: مقصود از ذکر، کتابهای آسمانی است و مراد از اهل ذکر، علمای اهل کتاب اند.[11]
آیتالله سیدمحمد حسینی شیرازی هم اهل ذکر را اهل کتاب می داند و اهل بیت را یکی از مصادیق اهل ذکر می شمارد.[12]
سیاق آیه برای تفسیر آن قرینه است و نه دلیل. در همه جای قرآن نیز از سیاق استفاده نمی شود. به ویژه در مورد برخی آیاتی که در شأن اهل بیت اند، اصلاً از سیاق چیزی استفاده نمی شود و آیه از سیاق بیگانه است؛ آیة تطهیر[13] و آیة اکمال[14] از این قبیل اند. شاید این امر نیز سرّ و حکمتی الهی باشد.
امام باقر (ع) در روایتی می فرماید:
ان الایة لتکون اولها فی شیء و آخرها فی شیء و هو کلام متصل یتصرف علی وجوه؛[15]
اولِ یک آیه دربارة چیزی است و آخرِ آیه دربارة چیز دیگر، و آن کلام متصلی است که بر وجوه مختلف حمل می شود.
در برخی روایات، تفسیر اهل ذکر به اهل بیت (ع)، مدلول ظاهر آیه دانسته شده است. حضرت امام رضا (ع) در مجلس مأمون در بیان فرق امت و عترت می فرماید: «فسر الاصطفاء فی الظاهر سوی الباطن فی اثنی عشر موطنا... و اما التاسعة: فنحن اهل الذکر الذین قال الله تعالی...»، سپس آیه را ذکر می فرماید.[16]
سیاق آیه لرزان است. خداوند یهود و نصارا را اهل کتاب خطاب کرده است و نه اهل ذکر. اهل ذکر را اهل کتاب دانستن به دلیل نیازمند است و چنین دلیلی موجود نیست. اهل بیت (ع) با این تفکر که اهل ذکر را اهل کتاب می داند، به شدت برخورد نموده و آن را رد کرده اند. امام صادق (ع) در نامه ای طولانی به اصحاب خود فرمودند:
... فقد انزل الله القرآن و جعل فیه تبیان کل شیء و جعل للقرآن و تعلم القرآن اهله و هم اهل الذکر الذین امرالله هذه الامة بسؤالهم و هم الذین من سألهم... ؛ [17]
خداوند برای قرآن و تعلم قرآن اهلی را قرار داده است و آن اهل، اهل ذکر است، که خداوند این امت را موظف کرده است از ایشان سؤال کنند و کسی که از او سؤال می شود، اهل ذکر است.
این حدیث برخلاف ادعای برخی، صراحت دارد که امر سؤال در آیه، به امت است؛ نه مشرکان و اهل ذکر ائمه اند و نه اهل کتاب.
روایتی از امام علی (ع) و از امام جعفر صادق (ع) نقل شده است که در رد تفکر اهل کتاب فرموده اند: «و الله انا لنحن اهل الذکر.»[18] این قسم همراه با تأکید «ان» و «لام» تأکید آمده است و اهل ذکر را در ائمه منحصر می کند. شأن نزول آیه نیز دربارة امام علی (ع) است، نه دربارة مشرکان. بر اساس روایتی که خواهید دید، عمر از جواب برخی سؤالهای مردم ناتوان ماند و امام علی (ع) به آنها پاسخ داد. سپس نزد رسول خدا (ص) رفت و ماجرا را بیان نمود و این آیه نازل شد.[19] این روایت، شأن نزول آیه را هم اهل بیت، مخصوصاً امام علی(ع)، معرفی کرده است. برخی روایات می گوید: وقتی آیة ?فاسئلوا اهل الذکر? نازل شد، امام علی فرمود: «نحن اهل الذکر.»[20] امام علی (ع) اهل ذکر را منحصر در خود کرده است و بنابراین اهل بیت را یکی از مصادیق اهل ذکر دانستن درست نیست.
در هیچ کدام از روایات فریقین به سیاق آیه تمسک نشده است. از اینجا معلوم می شود که این آیه مستقل نازل شده است. مرحوم فیض کاشانی اشاره ای به جدا بودن آیه از سیاقش دارد.[21] بر اساس یک دیدگاه، «اهل ذکر» متخصص و عالم هر زمان را شامل می شود و «اهل البیت» یکی از مصادیق آن است.[22] آیتالله مکارم شیرازی قائل به چنین قولی شده است.
اما اولاً: در قرآن مجید معانی مختلفی برای «ذکر» آمده است و هیچ یک از معانی مذکور، علم نیست. پس «اهل علم» نامیدن اهل ذکر بدون دلیل است.
ثانیاً: وقتی «اهل» به لفظی اضافه شود، این کلمه را از معنای عموم خارج می کند و به معنای مخصوص منحصر می سازد. در این آیه هم «اهل» به «الذکر» اضافه شده و «الذکر» را در یک معنای مخصوص منحصر کرده است و آن معنای مخصوص نیز بر اساس شواهد دیگر، اهل بیت است.
ثالثاً: اگر مراد از اهل ذکر، عالم هر زمان باشد، در این صورت در هنگام اختلاف باید از کدام عالم پیروی کرد؛ درحالی که بعضی از علما علیه بعضی دیگر فتوا، حتی فتوای کفر، نفاق، خیانت و فسق می دهند. علاوه بر این، خودِ اختلاف فتوای فقها، دال بر عدم علم و قطع آنهاست. آیا بین علما کسی هست که همة علوم را دارا باشد؟ جز اهل بیت کسی عالم حقیقی نیست.
رابعاً: «ذکر» به معنای «حفظ الشیء» و عدم نسیان آمده است. لذا اهل الذکر باید کسانی باشند که از سهو و خطا و نسیان منزه اند.
صاحبان این دیدگاه به عقل و نقل تمسک می کنند و مراد از اهل ذکر را فقط اهل بیت (ع) می دانند.
1. ابن شهر آشوب می گوید:
فامر سبحانه بسؤال اهل الذکر و لم یخص ذلک بشیئ یسئلون عنه معصومین فیما یفتون به یقبح الامر بمسألة الجاهل او من یجوز علیه الخطاء عن قصد او سهو، و اذا ثبت کون المسئولین بها تین الصفتین ثبت امامة الاثنی عشر... فامامن زعم ان المعنی بها القراء او الفقهاء او الیهود او النصاری فقولهم باطل لانتفاء الصفتین الثابتتین لاهل الذکر... .[23]
ایشان اهل ذکر را منحصر در معصومان می داند؛ زیرا مسئله پرسیدن از جاهل یا از کسی که به عمد یا سهو خطا از وی سر می زند، قبیح است.
2. علامه مجلسی میگوید:
مراد از اهل ذکر، اهل علم اند. برخی گفته اند: مراد اهل کتاب اند؛ لیکن از اخبار مستفیض معلوم می شود آنان محققاً ائمه (ع) هستند. دو دلیل برای این ادعا وجود دارد. نخست اینکه آنان اهل علم قرآن اند که خداوند در سورة نحل، بعد از همین آیه، فرموده است انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم. دیگر اینکه آنان اهل رسول اند و خداوند آن حضرت را در آیة ذکرا رسولا ذکر نامیده است. این معنا را عامه نیز روایت کرده اند.[24]
ائمه (ع) با این تفکر که مصداق اهل ذکر، اهل کتاب اند، شدیداً برخورد می نمودند. امام رضا (ع) خطاب به مأمون فرموده اند:
فنحن اهل الذکر الذین قال الله تعالی فاسئلوا اهل الذکران کنتم لاتعلمون فنحن اهل الذکر فاسئلونا ان کنتم لا تعلمون. فقالت العلماء: انما عنی بذلک الیهود و النصاری، فقال ابوالحسن: سبحان الله و هل یجوز ذلک اذاً یدعونا الی دینهم و یقولون انه افضل من دین الاسلام، فقال المأمون : فهل عندک فی ذلک شرح بخلاف ما قالوا یا ابالحسن؟ فقال: نعم، الذکر رسول الله (ص) و نحن اهله، و ذلک بین فی کتاب الله عزوجل حیث یقول فی سورة الطلاق فاتقو الله یا اولی الالباب الذین امنوا قد انزل الله الیکم ذکراً رسولاً یتلو علیکم آیات الله مبینات.[25] فالذکر رسول الله (ص) و نحن اهله؛[26]
اهل ذکر در آیة فاسئلوا اهل الذکر ما هستیم. پس ما «اهل ذکر» هستیم؛ از ما بپرسید اگر نمی دانید. علما گفتند: مراد از اهل ذکر یهود و نصارایند. امام فرمود: سبحان الله! در این صورت آیا جایز است که آنان ما را به دین خودشان دعوت می کنند و می گویند دینشان از دین اسلام افضل است. مأمون گفت: یا اباالحسن، آیا شما دلیلی بر خلاف آنچه علما گفتند دارید؟ حضرت فرمود: بله؛ خداوند این را در سورة طلاق می فرماید: «پس از خدا بپرهیزید ای خردمندانی که ایمان آورده اید! (زیرا) خداوند چیزی که مایة تذکر است بر شما نازل کرده؛ رسولی به سوی شما فرستاده که آیات روشن خدا را بر شما تلاوت می کند.» پس ذکر، رسول خداست و ما اهل او هستیم.
ائمه در عمل هم با این تفکر که در زمان آنان به شدت رایج بود، مبارزه می نمودند. در همین زمینه، نامه های مختلفی به خدمت ایشان می رسید و آنان پاسخ می دادند و گاه خودشان به اصحاب نامه می نوشتند[27] و این مطلب را روشن می کردند. علاوه بر این روایات بسیار، در خود آیه، «ان» شرطیه آمده است. اگر جوابی که اهل ذکر می دهند افادة علم نکند و «لا تعلمون» تبدیل به «تعلمون» نشود، باز هم «ان کنتم لاتعلمون» به قوت خود محفوظ است. ظاهر آیه این است که عنوان «ان کنتم لاتعلمون» با لحاظ اشتراط به عدم العلم استفاده می شود و جواب اهل ذکر باید رافع این قید «ان کنتم لا تعلمون» باشد و در نتیجه، افادة علم، آن هم علم حقیقی کند.
روایات شیعه از رسول خدا (ص)، امیرالمؤمنین علی (ع)، امام سجاد (ع)، امام باقر (ع)، امام صادق (ع)، امام رضا (ع) و امام هادی (ع) نقل شده اند. در کتاب کافی[28] در این باب 9 روایت آمده که از آن جمله دو روایت طبق مشهور ضعیف، روایت دیگر ضعیف و روایت ابی بکر حضرمی مؤثق است و بقیة پنج روایت، صحیح السند هستند و عبارت اند از: روایت محمدبن مسلم از امام باقر (ع)، روایت فضیل، ابوبصیر، وشا و محمدبن ابی نصر از امام رضا (ع).[29] علامه مجلسی دربارة اهل ذکر 65 روایت از ائمه (ع) آورده است.[30] روایات شیعه با تأکید فراوان، اهل ذکر را اهل بیت رسول خدا (ص) معرفی می کنند.
در منابع اهل سنت دربارة «اهل ذکر» نظرهای مختلفی آمده است که منشأ آن تعارض و اختلاف بین روایات آنهاست. در مجموع می توان آنها را به پانزده نظریه تقسیم کرد:
اول: مراد از اهل ذکر، اهل کتاب ـ یهود و نصارا ـ است؛[31]
دوم: مراد اهل تورات است؛[32]
سوم: مراد شخصی از اهل تورات است؛[33]
چهارم: مراد مؤمنان اهل کتاب اند؛[34]
پنجم: خود تورات مراد است؛[35]
ششم: مراد مؤمنی از اهل کتاب است؛[36]
هفتم: عبداللهبن سلام اهل ذکر است؛[37]
هشتم: سلمان فارسی اهل ذکر است؛[38]
نهم: علمای اهل کتاب مرادند؛[39]
دهم و یازدهم: مراد مطلق اهل علم یا کسانی است که از اخبار ماضی باخبرند؛[40]
دوازدهم: علمای مسلمین مرادند؛[41]
سیزدهم: مراد از اهل ذکر، قرآن است؛[42]
چهاردهم: مراد اهل قرآن است؛[43]
پانزدهم: مراد امام علی و اهل بیت است؛[44]
همة این نظرها در سه نظریة عمده خلاصه می شود؛ مراد از اهل ذکر سه گروه اند: «اهل کتاب به طور اخص یا اعم»، «اهل قرآن» و «اهل بیت». بسیاری از مفسران اهل سنت، اهل ذکر را مطلق اهل کتاب می دانند. کسانی همچون حسن بصری،[45] مراغی،[46] زمخشری (متوفای 538 ق)،[47] فخر رازی (متوفای 604 ق)،[48] بغوی (متوفای 516 ق)[49] و ابن حیان اندلسی (متوفای 745 ق)[50] از آن جمله اند.
برخی دلیل این گفتار را سخن ابن عباس دانسته اند. او گفته است: اهل ذکر، اهل کتاباند و در آیة و لقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر،[51] مراد از ذکر تورات و مراد از اهل ذکر در آیة فاسئلوا اهل تورات است.[52]
اولاً: این قول ابن عباس با اقوال دیگر او در تعارض است، زیرا او در قول دیگری گفته است: «مراد از ذکر در آیة من بعد الذکر، قرآن است.[53] همچنین در جای دیگر گفته است: «مراد از اهل ذکر در آیه، اهل قرآن است.»[54] ترجیح یک قول بر دیگری بدون مرجح صحیح نیست.
ثانیاً: ابن عباس اهل ذکر را منحصر در یهود نموده است، نه مطلق اهل کتاب؛ لذا این قول دلیل بر مدعا نیست!
بیشتر مفسران همچون زمخشری، فخر رازی و آلوسی، از سیاق آیه کمک گرفته اند و گفته اند: سیاق آیة شریفه، رد مشرکان قریش است که می پنداشتند بشر صلاحیت رسالت ندارد و اگر رسالتی باشد، باید ملائکه حامل آن شوند. آیه در مقام رد این پندار است و می فرماید که سنت الهی طبق حکمت جریان یافته و حکمت اقتضا می کند که فرستاده بر بشر از جنس خود بشر باشد؛ ولی تنها فرقی که لازم است میان او و مردم باشد، این است که معارف و اوامر و نواهی به وی وحی شود.[55] این خلاصة دیدگاه مفسران در این زمینه است. البته برخی به جای مشرکان مکه، لفظ «العرب» را به صورت مطلق آورده اند.[56]
علامه پاسخ خوبی به این پندار داده و می گوید:
وجه اینکه گفتیم این سخن درست نیست این است که این سخن با سیاق آیه انطباق ندارد. قبلاً هم از خصوص مشرکان قریش چنین پنداری نقل نشده بود تا بگوییم آیه ناظر به آن است. تنها سخنی که قبلاً از مشرکان ذکر شده بود، آن هم از مطلق مشرکان نه مشرکان قریش، همان جملة «لو شاء الله ما عبدنا من دونه شی»[57] بود.[58]
مشرکان همانگونه که تسلیم نبوت پیامبر خدا (ص) نبودند و او را تصدیق نکردند، تسلیم عقاید یهود و نصارا که از جملة آن اذعان به بشر بودن انبیاست نیز نشدند، پس اهل کتاب را نیز به داوری در اینباره قبول ندارند. آنها در اذیت و دشمنی با پیامبر با مشرکان همسو بودند، و نه در چیز دیگری مانند نبوت موسی و اینکه پیامبر باید از جنس بشر باشد. آنان منکر نبوت بودند و این بحث که پیامبران انسان بودند نه ملائکه، برای کسانی است که اصل نبوت را بپذیرند. برای کسانی که اصل نبوت را نپذیرفته اند، گفتن اینکه پیامبران انسان و از جنس بشر بودند، لغو است.
در بعضی روایات اهل سنت، مورد نزول آیه، مشرکان مکه ذکر شده است.[59] برخی مفسران اهل سنت آیه را در مورد نزولش محدود می کنند و گسترش دادن آیه در غیر مورد نزولش را جایز نمی دانند. فخر رازی (متوفای 604 ق)[60] و نیشابوری (متوفای 728 ق)[61] از آن جمله اند. آیه خطاب مشافه در قصة خاص است و در سؤال از اهل کتاب آمده است؛ لذا از این موارد به جای دیگر تعدی نمی کند. به مشرکان امر شده است که از اهل کتاب بپرسند. در اینجا این سؤال مطرح می شود که چه چیزی را بپرسند؛ زیرا آیه اطلاق دارد و امر، امر ارشادی است؛ یعنی هر چیزی را که شما نمی دانید، از اهل کتاب بپرسید؟! سخن بر سر این نیست که انبیا بشر بودند یا نه، زیرا مشرکان اعتقادی به نبوت نداشتند. با فرض صحت این ادعا، هرگز نمی توان آیه را در مورد نزول خودش متوقف کرد. این به چند دلیل است:
1. با فرض قبول این نظریه که مراد از «اهل ذکر» اهل کتاب است و این آیه در شأن مشرکان نازل شده است، این سؤال مطرح می شود که آیا این آیه در طول زمان مربوط به اهل کتاب است؟ در این صورت خداوند جامعة اسلامی را به اهل کتاب سپرده است. اما اگر آیه محدود به همان زمان نزول باشد ـ چنانکه برخی ادعا کرده اند ـ در این صورت لازم می آید که در این زمان کارایی نداشته باشد و این با حیات جاودانی قرآن سازگار نیست؛ زیرا قرآن مربوط به یک زمان و مکان خاص نمی باشد، بلکه در هر زمان و برای هر زمان زنده و کارآمد است: ان القران حی لایمت و انه یجری کما یجری اللیل و النهار و کما تجری الشمس و القمر یجری علی آخرنا کما یجری علی اولنا.[62] به علاوه، این امر ب روایات دیگر که از حیث سند صحیح ترند، مخالف است.[63]
2. اکثریت قاطع مفسران اهل سنت، «اهل الذکر» را مطلق اهل کتاب می دانند و می گویند: «اهل ذکر» فقط اهل کتاب اند. باید یادآوری شود که قرآن مجید یهود و نصارا را با عنوان یا اهل الکتاب خطاب می کند، نه با عنوان «اهل ذکر»، و این در قرآن سابقه ندارد.
3. قرآن مجید اهل کتاب را توبیخ می کند و با آنان با لحن شدید سخن می گوید؛ مانند: «اهل کتاب مشرک اند»،[64] «به آیات خدا کفر می ورزند»،[65] «حق و باطل را مخلوط و حق را مخفی می کنند»،[66] «منافق اند»،[67] «خیانتکارند»،[68] «دروغگویند»،[69] «فاسق اند»،[70] «حاسدند»،[71] «از راه خدا باز می دارند»،[72] «در دین غلو می کنند»،[73] «در صدد ارتداد پیامبر و مؤمنان هستند»[74] و «در صدد انتقامگیری از مؤمنان اند.» .[75] بنابراین، نمی توان ادعا کرد که اهل کتاب مرجع مسلمانان اند و خداوند آنان را به اهل کتاب ارجاع داده است.
4. بعضی دیگر از مفسران، بالبینات و الزبر را متعلق به «اهل الذکر» دانسته اند.[76] بینات، یعنی «المعجزاة الدالة علی صدق الرسول» و الزبر، «واحدها زبور و هی کتب الشرائع و التکالیف التی یبلغها الرسل الی العباد».[77] در این صورت معنای آیه این می شود که: «از اهل ذکر بپرسید؛ از کسانی که به معجزات انبیا و کتب و شرایع آنان آگاهی دارند.» و ما در تاریخ جز علی (ع) کسی را نمی شناسیم که ادعا کرده باشد که آگاه به کتب و شرایع گذشته است. آن حضرت فرمود:
... و لو ثنیت لی و سادة لحکمت بین اهل التوراة بتوراتهم، و بین اهل الانجیل بانجیلهم، و بین اهل الزبور بزبورهم و بین اهل الفرقان بفرقانهم حتی تزهر الی الله.[78]
سؤال از انبیا نیست، بلکه سؤال از بینات و زبر است؛ اگر بینات و زبر را نمی دانید، از اهل ذکر بپرسید.
از سدی نقل شده است که «بینات» حرام و حلالی است که انبیا آورده اند و «زبر» کتب انبیاست؛ در این صورت اهل ذکر باید کسانی باشند که آگاه به حرام و حلال انبیا و کتب آنان باشند.
5. برخی دیگر از مفسران، بالبینات و الزبر را متعلق به لا تعلمون می دانند؛[79] یعنی اگر شما بینات و زبر را نمی دانید، از کسانی که می دانند بپرسید و آنان نمی توانند اهل کتاب باشند، زیرا قرآن دربارة اهل کتاب فرموده است آنان در کتب الهی تحریف کرده و احکام الهی را متغیر ساخته اند: یحرفون الکلم عن مواضعه.[80]
بنابراین، اگر مراد اهل کتاب باشند، چون آنان در کتب انبیا تحریف کرده اند، ما را به احکام و شرایع متغیر و کتب تحریف شده راهنمایی خواهند نمود و این خلاف مصلحت خداست.
6. مرجعیت «اهل ذکر» به صورت مطلق، بدون قید و شرطی آمده است و خداوند جوامع اسلامی و بشری را به صورت مطلق به سوی «اهل ذکر» ارجاع داده است، اما اهل کتاب مرجع مطلق مسلمانان نیستند.
7. اگر اهل ذکر، همة اهل کتاب باشند، در این صورت پیامبر اکرم (ص) باید به امت امر کند که از اهل کتاب، آن هم به صورت مطلق، بپرسند؛ همانطور که در آیه آمده است. ولی سیرة آن حضرت همواره مخالف این امر بوده است و آن جناب امت را از رجوع به اهل کتاب منع می فرمود. در روایت جابر آمده است:
ان عمر بن خطاب اتی النبی بکتاب اصابه من بعض اهل الکتاب فقراءه علی النبی فغضب و قال: أمهوکون فیها یا بن الخطاب؟ و الذی نفسی بیده لو انّ موسی حیاً ما وسعه الا ان یتبعنی.[81]
روایات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد.[82] از ابوهریره هم روایت شده است که اهل کتاب تورات را به زبان عبری می خواندند و برای مسلمانان به زبان عربی تفسیر می کردند. پیامبر اکرم (ص) به اصحاب فرمودند: «لاتصدقوا اهل الکتاب و لا تکذبوا.»[83] این حدیث می گوید به گفتار اهل کتاب اعتنا نکنید و آیه می گوید از اهل کتاب بپرسید. اگر چنین باشد، در میان آیه و حدیث تعارضی به نظر می رسد. اینجاست که سؤال از اهل کتاب بدون فایده و لغو است و خداوند به چنین امری که لغو باشد، حکم نمی کند.
8. برخی از مفسران[84] اهل ذکر را عبداللهبن سلام می دانند، ولی این سخن جای تأمل فراوان دارد؛ زیرا او یکی از مروجان اسرائیلیات در حوزة حدیث اسلامی است.[85] شعبی دربارة او گفته است: «ما نزل فی عبداللهبن سلام ـ رضی الله عنه ـ شیء من القرآن؛[86] از قرآن چیزی دربارة او نازل نشده است.»
با بررسی تفاسیر به دست می آید که این ادعای واهی را خود او مطرح کرده و گفته است: «انا من اهل الذکر.»[87] این ادعا برای این بوده است که مردم را از وارثان پیامبر (ص) دور نگاه دارند.
9. اهل ذکر به دلیل آیة ?و لقد اتینا موسی و هارون الفرقان و ذکراً للمتقین?، اهل تورات است.[88]
در این آیه، ذکر، صفت تورات واقع شده است، نه خود تورات. پس این ادعایی بدون دلیل است؛ زیرا ذکر، مشترک لفظی است و باید قرینه باشد.
با توجه به قرائن و شواهد گذشته و دقت در آیه که «ان» شرطیه و «ان کنتم لا تعلمون» دارد، باید گفت که از قول اهل کتاب علم حاصل نمی شود. وقتی که قول اهل کتاب علمآور نشد، دیگر پرسیدن فایده ندارد. باید بگوییم منظور از اهل ذکر کسانی هستند که قولشان علمآور باشد و برای جاهل از قولشان علم پیدا شود؛ در حالی که اهل کتاب، خود، خیانتکار[89] و از مخفیکنندگان حق[90] هستند، پس چگونه از قولشان علم پیدا می شود؟!
اما قول دیگر اهل سنت این است که مراد از اهل ذکر، اهل قرآن است. این نظریه را ماوردی (متوفای 450 ق)[91] و ابن عطیه اندلسی (متوفای 546ق)[92] به ابن جبیر و ابن زید نسبت دادهاند. قاضی ابومحمد این نظریه را به حضرت علی (ع) نسبت داده است.[93] قرطبی (متوفای 671 ق) نیز این نظریه را به ابن عباس نسبت داده است.[94] ابن یاسین همین نظریه را صحیح[95] می داند و ثعلبی نیز اهل قرآن را اهل ذکر دانسته است.[96]
نظریة اهل قرآن بودن اهل ذکر با نظریة اهل بیت بودن آنان هیچ تعارضی ندارد، بلکه این دو مؤید و مکمل یکدیگرند؛ زیرا علم حقیقی قرآن که در آن هیچ نزاعی نیست، نزد اهل بیت است. خود قرآن گواهی می دهد که قرآن به صورت آیات روشن در سینه های «اولوا العلم» است و کسانی که علم قرآن نزد آنهاست، اهل بیت اند؛ چنان که روایات فریقین در تفسیر آیة ?و من عنده علم الکتاب?[97] می گویند. کسی که علم قرآن نزد اوست، علیبن ابی طالب است[98] و تأویل آیات قرآن را جز اهل بیت کسی دیگر نمی داند.[99] اهل بیت وارث حقیقی و اهل قرآن هستند. امام سجاد (ع) در ذیل آیة ?ثم اورثنا الکتاب الذین اصطفینا فی عبادنا?،[100] با سوگند و قسم سه بار می فرماید: «به خدا قسم، این آیه دربارة ما اهل بیت نازل شده است.»[101] امام علی فرمودند: «سلونی سلونی سلونی عن کتاب الله تعالی فوالله ما من آیة الا و انا اعلم انزلت بلیل اونهار.»[102] بنابراین، اهل قرآن در حقیقت همان اهل بیت اند.
با بررسی دقیق بهدست می آید که روایات اهل سنت دربارة این آیه دو گروه است. سند گروه اول از روایات اصحاب و تابعین است که با گروه دوم همخوانی ندارد. سند روایات گروه دوم نیز به پیامبر(ص) می رسد. روایات گروه اول، روایاتی از صحابه، مانند ابن عباس، و تابعین مانند سدی، سعیدبن جبیر و مجاهد است.
در روایات گروه نخست، «اهل الذکر» اهل کتاب معرفی شده اند. البته قول صحابه و تابعین به عنوان صحابیت و تابعیت هیچ حجیتی ندارد و اگر دلیلی از قرآن و سنت نداشته باشد، مثل قول یک مفسر است و حجیت ندارد. در گروه اول، اقوال صحابه و تابعین هیچ دلیلی از قرآن و سنت ندارد. ابن عباس به آیة ?و لقد کتبنا? استدلال کرده، اما این با نظر دیگر او کاملاً در تعارض است. البته شاید جاعلان این نسبت را به او داده باشند. وی هیچگاه به شخص پیامبر اکرم (ص) چنین امری نسبت نداده است.
در مورد سند روایات گروه دوم نیز گفتیم که سند این گروه به شخص پیامبر (ص) و اهل بیت آن حضرت، همچون امام علی و امام باقر و امام صادق (ع) می رسد. این گروه چون منتسب به شخص پیامبر (ص) است، در مقابل گروه اول قوی و صحیح است و حجیت دارد. آن حضرت می فرماید:
ان الرجل لیصلی و یصوم و یحج و یعتمر، انه لمنافق، قیل: یا رسول الله ، بماذا دخل علیه النفاق؟ قال: یطعن علی امامه، و امامه من قال فی کتابه فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون.[103]
حضرت در این روایت، افزون بر آنکه «اهل الذکر» را گسترش داده و آنان را امام عادل می داند، مردم پایبند به صوم و صلات و حج و عمره را منافق شمرده و علت نفاق آنان را نافرمانی و سرپیچی و طعن زدن به امامشان دانسته و امامشان را «اهل الذکر» معرفی کرده است. یعنی اینان با وجود خواندن نماز و انجام اعمال دیگر منافق اند؛ زیرا به «اهل الذکر» که امامشان است طعن میزنند! اگر مراد از «اهل الذکر» اهل کتاب باشند، آیا درست است که طعن زدن به اهل کتاب نفاقآور باشد؟ اگر «اهل الذکر» اهل کتاب باشند، اطاعت اهل کتاب واجب می شود و نافرمانی موجب نفاق! لیکن طعن زدن به اهل کتاب به اجماع مسلمین نفاقآور نیست. پس لازم است «اهل الذکر» انسانی باشد که نافرمانی اش نفاقآور باشد و موجب سقوط وی شود. افزون بر این، بر اساس روایات فریقین، بغض علی نفاقآور و علامت منافق است.[104] این روایت کامل با دیدگاه شیعه منطبق است.
در روایتی دیگر نیز آمده است: «فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون: فینبغی للمؤمن ان یعرف عمله علی هدی ام علی خلافه.»[105] در این روایت، معیار سنجش اعمال، «اهل الذکر» معرفی شده است. مؤمن باید بسنجد که عملش طبق فرمان و هدایت «اهل الذکر» است یا نه. اگر اعمال انسان طبق اعتقادات «اهل الذکر» باشد، در این صورت می توان گفت بر هدایت است، وگرنه خلاف آن است. معیار سنجش عمل را نیز پیامبر اکرم (ص) در حدیث ثقلین بیش از بیست جا به امت معرفی کرده است[106] که اگر انسان طبق هدایت آنان عمل کند، نجات می یابد، وگرنه هلاک و گمراه خواهد شد.[107] بنابراین، دو حدیث حضرت رسول خدا (ص) به دیدگاه تشیع بسیار نزدیک است.
برخی دیگر از روایات اهل سنت نیز به صراحت از اهل بیت (ع) نام برده و تصریح کرده اند که اهل ذکر همان اهل بیت اند. این روایات را بزرگانی همچون طبری (متوفای310 ق)،[108] ثعلبی،[109] حاکم حسکانی، از اعلام قرن پنجم،[110] شهرستانی (متوفای 548ق)،[111] قرطبی (متوفای 671ق)،[112] ابن کثیر (متوفای 774ق)،[113] خواجه عبدالله انصاری[114] و آلوسی (متوفای 1270ق)[115]نقل کرده اند.
حاکم حسکانی در ذیل آیة ?فسئلوا اهل الذکر? هشت حدیث را به طرق مختلف از امام علی و امام باقر نقل کرده است. امام باقر (ع) در حدیثی دربارة اهل ذکر فرموده است: «هم الائمة من عترة رسول الله (ص) و تلا و انزلنا علیکم ذکراً رسولاً.»[116]
شهرستانی در تفسیر خود، روایتی را از امام صادق (ع) آورده است که شخصی از آن حضرت پرسید: کسانی که در نزد ما هستند می گویند: در آیة ?فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون? تحقیقاً ذکر تورات و اهل ذکر، علمای یهودند. امام فرمود: «و الله اذاً یدعوننا الی دینهم بل نحن و الله اهل الذکر الذین امرالله تعالی برد المسألة الینا»![117]
امام در این حدیث تفکر اهل کتاب بودن اهل ذکر را بهشدت کوبیده و با سوگند اهل ذکر را منحصر در اهل بیت نموده و مرجع سؤال را اهل ذکر که همان اهل بیت هستند، دانسته است. در حدیثی از جابر جعفی آمده است که وقتی آیة ?فاسئلوا? نازل شد، علی فرمود: «نحن اهل الذکر».[118]
برخی دیگر از احادیث حتی شأن نزول آیه را هم دربارة اهل بیت، مخصوصاً امام علی (ع) می داند. یوسفبن موسی القطان در تفسیر خود از سدی چنین نقل می کند:
کنت عند عمربن الخطاب فاذا بکعب بن الاشرف و ما لک بن صیف و حی بن اخطب و ساق سؤالهم عمراً عن عرض السموات و الارض و عیه عن الجواب فاذا بعلی دخل فأجابهم، ثم ذهب علی الی رسول الله و نقل له ما حصل فنزلت هذه الایة ?فسئلوا اهل الذکران کنتم لاتعلمون?.[119]
این روایت از سدی نقل شده و او از تابعین است. بنابراین، چگونه می تواند بگوید: از رسول خد شنیدم! احتمالاً اسم راوی آخر از قلم ناقل افتاده است؛ زیرا در روایتی دیگر از همین طریق مذکور روایتی آمده و در آن سدی از حارث نقل می کند که امام علی فرمود: «ما اهل الذکر هستیم.»[120] در این روایت شأن نزول آیه را همان جواب امام علی (ع) به مردم و نقل قصه به پیامبر می داند. در اینجا روشن است که آیه در شأن امام علی نازل شده است.
14. ائمه (ع) بر منحصر بودن اهل ذکر در مورد خود تأکید کرده اند. یوسفبن موسی القطان به نقل از حارث چنین می آورد: «سألت علیاً عن هذه الایة فسئلوا اهل الذکر. فقال: و الله انا لنحن اهل الذکر.»[121] در این روایت باید به دو نکته توجه شود: الف. معصوم مثل ما نیست که برای هر چیز قسم بخورد. قسم ما و قسم معصوم با یکدیگر تفاوت می کند. قسم خوردن امام می رساند که در آن زمان هم بعضی در مورد «اهل الذکر» تردید داشتند.
ب. در «انا لنحن»، «ان» برای تأکید مطلب است و «لام» در «لنحن» هم برای تأکید است. دو تأکید پشت سر هم و قسم می رساند که مراد از «اهل الذکر» فقط و فقط اهل البیت (ع) هستند. به علاوه، این روایت شأن نزول آیه را منحصر در امام علی (ع) کرده است؛ بنابراین، آیه هیچ ربطی با اهل کتاب ندارد و جداگانه از سیاق نازل شده است.
15. برخی گفته اند اگر اهل البیت را «اهل الذکر» بدانیم، معقول نیست که کفار و مشرکان از آنان سؤال کنند، در حالیکه هنوز رسالت خود پیامبر را قبول ندارند! اما پاسخ این گفته روشن است؛ زیرا خود قرآن، اهل البیت را در مقابل کفار به عنوان گواه رسالت آن حضرت معرفی می کند و می فرماید: ?و یقول الذین کفروا لست مرسلاً قل کفی بالله شهیداً بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب?.[122] در این آیه شهادت ?من عنده علم الکتاب? را در مقابل کفار صحیح دانسته است. این سوره مکی است و طبق روایات فریقین، ?من عنده علم الکتاب?، امام علی (ع) است.[123] به هر حال، دو نظریة اخیر، یعنی اهل قرآن و اهل البیت بودن اهل ذکر را روایات فریقین تأیید می کنند.
حق
هدایت چون خورشید پرفروغ و نورى فروزان و سازنده است که از جانب خداى عزیز «یأتینکم منى هدى» بخاطر ربوبیت و رحمت و لطفش و محبتى که به انسانها دارد از جانب او همراه با توفیق و دلیل و حکمت و برهان بر عقل که سازمان آفرینشش اقتضاى قبول حقایق را دارد میتابد و آدمى را نسبت به آن و آثارش آزادانه و با اختیار تسلیم میکند و راه هرگونه شک و تردیدى را به روى انسان میبندد، زیرا حقیقتى است که ابداً شک بردار نیست و جاى تردید ندارد.
ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِلْمُتَّقِینَ. «1»
هدایت زمینهاى براى شناخت صحیح خدا، و ایجاد باور نسبت به قیامت، و شعاعى از آن احکام و حقایق فقهى و بخش مهم از آن مسائل اخلاقى، و قسمتى از آن برنامه هاى عملى است.
آیات حق در طول بعثت پیامبران مایه هاى علمى مثبت نسبت به معرفت حضرت حق و شناخت قیامت و دلیلى به سوى مسئولیت هاى حقیقى انسان در برابر خدا و جهان و مردم بوده و در فضاى نورانیاش بیان حلال و حرام و مایه هاى تربیتى و قوانینى جهت رشد و ادب و کمال انسان بوده است.
قلب معارف هدایتى را از طریق عقل میگیرد و به فهم عمق آن معارف نایل میشود و سپس نفس را به حسنات اخلاقى سوق میدهد، و نهایتاً اعضا و جوارح را براى اجراى فرامین الهى به کار میگیرد.
انسان هدایت شده از جانب خدا و به عبادت دیگر قبولکننده هدایت حق به توفیق حضرت محبوب در کمال بیدارى و انصاف دلى پر از شور عشق خداى مهربان دارد، و نفس نفیس او منبع حسنات اخلاقى است، و اعضا و جوارحش در خدمت احکام و خواسته هاى خداست، به این خاطر منبعى از کرامت و مایهاى عظیم از خیر، و اهل صدق و راستى و صفا و وفا، و کرم و جود، و ادب و فروتنى، و خیرخواه و دلسوز دیگران، و خلاصه بنده حق و خادم مخلص و بى ریاى خلق و آراسته به فضایل و پیراسته از رذائل است.
رسول خدا (علیهما السلام) در این که انسان قبولکننده هدایت و به تعبیر دیگر مؤمن چشمه جوشان منفعت است میفرماید:
«المؤمن منفعة، ان ما شیته نفعک وان شاورته نفعک، وان شارکته نفعک، وکل شیئى من امره منفعة:» «2»
مؤمن منعفت محض و عین منفعت است، اگر به سوى او بروى به تو سود میرساند، و اگر با او مشورت کنى به تو نفع میدهد، و اگر با او شریک شوى سودت میدهد و هر چیزى از کار و زندگى مؤمن منفعت است.
از امیرالمؤمنین (ع) درباره مؤمن روایت شده است:
«المؤمن وقور عند الهزائز، ثبوت عند المکاره، صبور عند البلاء، شکور عند الرخا، قانع بما رزقه الله لایظلم الاعداء، ولایتحامل للاصدقاء، الناس منه فى راحة، ونفسه فى تعب:» «3»
مؤمن کنار فتنه هاى بنیان برانداز، و طوفان هاى اجتماعى، و گردباد فرهنگ هاى باطل و مخرب چون کوه با وقار و سنگین است، در براى پیش آمدهاى ناخوشایند پابرجاست و از اداى مسئولیتش خسته و درمانده نمى گردد، در برابر بلا و آزمایش و سختى و رنج صبور، و به هنگام رفاه و خوشى و نعمت بسیار سپاس گذار است، به آنچه خدا روزى او نموده قانع است، به دشمنان ستم نمى کند تا چه رسد به دوستان، بار و تحمیل بر دوستان نیست، همه مردم از جانب او در امان و راحت اند، و خودش در مرحله عبادت و خدمت در رنج و تعب.
چند بار این روایت بسیار مهم را که از على (ع) درباره ویژگى هاى مؤمن تقل شده بخوانید و در آن دقت کنید ببینید آیا تمدن امروز با همه عرض و طول مدرسهها و دانشگاهها و نهاد علمیاش قدرت پرورش چنین موجود با برکتى را با این ویژگیها دارد؟
خود قضاوت کند، و بنگرید که آثار هدایت الهى و سازندگى اش، و به کنترل آوردن تربیت شدگانش چه شگفت آور و اعجابانگیز است!!
حضرت باقر درباره هدایت شده خدا میفرماید:
«انما المؤمن الذى اذا رضى لم یدخله رضاه فى اثم ولاباطل، واذا سخط لم یخرجه سخطه من قول الحق، والمؤمن الذى اذا قدرلم تخرجه قدرته الى التعدى والى ما لیس له بحق:» «4»
مؤمن کسى است که هنگامى که خوشنود و شاد باشد، خوشنودیاش او را در گناه و باطن نمى اندازد، و زمانى که خشمگین گردد خشمش او را از به حق سخن گفتن بیرون نمى آورد، مؤمن کسى است که هنگامى که قدرت یابد قدرتش او را به تجاوز و آنچه که براى او حق نیست نمى کشاند.
یقین کنید که هدایت حق در ساختن انسان و تربیت کردن او، و در آراسته نمودنش به فضایل و ارزشها معجزه میکند، و جز هدایت الهى چیزى و کسى و فرهنگى نمى تواند انسان را به چنین اوصافى متصف کند.
انسانى که هدایت الهى را به خاطر شایستگیاش و به سبب انصاف و خردمندى اش، و به اختیار و خواست مثبت خودش میپذیرد عقلش کامل و پخته، و نفسش منور به نور اخلاق و اعضا و جوارحش مزین به عمل صالح میشود، و چون هدایت الهى راهى به سوى معرفت به حقایق است، و متن هدایت علم و عرفان و دانش و بصیرت است قلبش پس از دریافت معرفت به ویژه معرفت حق کانون عشقى آتشین که به منزله موتور حرکت به سوى معشوق است میشود، و این عشق او را با مرکب عمل صالح به سوى حضرت محبوب حرکت میدهد تا به لقاء حضرت او نایل گردد.
عشق حقیقتى زنده و مافوق حسّ وظیفه است، حس وظیفه دائرهاش محدود، و موانعش فراوان، و بدون ضامن اجراى درونى است، و چه بسا که قدرت طلبى و افزون خواهى، و تعصبات قومى و قبیله اى، و ملاحظات، و شهوات سرکش او را به اسارت درآورند و از تحقق آنچه مربوط به اوست جلوگیرى کنند، اما عشق به خدا که در پیامبران و امامان و اولیاء و مؤمنان حقیقى هم چون دریا در قلبشان موج میزد، مهار حس وظیفه را در دست داشت و آنان را در هر مقامى و در هر جائى و در هر شرائطى به انجام مسئولیتها و اداى تکالیف و وظائف و عبادت رب و خدمت به خلق وا میداشت، و آنان را حتى در میان حوادث و طوفانها و بلاها با دنیائى از دلگرمى و علاقه و اشتیاق به سوى حقایق و ارزشها و نهایتاً به طرف لقاء محبوب حرکت میداد.
عشق خدائى و حسّ وظیفه
عشق خدائى که حاصل معرفت انسان به خدا و نتیجه شیرین هدایت ربانى است، غذاى حقیقى نفوس ناطقه و ارواح کامله است و ثابت کرده که در برابر نور جهانتاب این عشق نیروهاى دیگر حسّى و عقلى و روحى و حتى وجدان وظیفهشناسى و «فرمان بى برگشت» یا قطعى کانت «5» جز سایه و نمودى ندارند.
کسى که در زندگى خود عشق خدائى را بر تخت سلطنت بنشاند، حسّ مسئولیت وظیفه یا وجدان اخلاقى یعنى آن فرمان درونى براى او خادم با وفا و بنده حلقه بگوش میگردد.
اگر حس وظیفه به ستاره میماند که راه تاریک زندگى را چند قدم روشن میسازد، عشق خدائى مانند آفتابى است که شب هاى تاریک هستى ما را مبدل به روز روشن مینماید.
توانائى عشق خدائى قابل مقایسه با قدرت حس وظیفه نیست، توانائى عشق خدائى برتر و بالاتر و فوق هر قدرتى است که از منبع فیض بى کران به نفس ناطقه انسانى عطا شده است، حس وظیفه از عشق زائیده است و نه برعکس، هیچ کس از روى حس وظیفه یا وجدان اخلاقى نمى تواند عاشق شود و عشق ورزد، لکن از روى عشق هرکس موظف میشود که همه چیز را براى خاطر عشق تحمل کند و فدا سازد.
حس وظیفه ما را فرمان به خدمت میدهد، ولى عشق ما را دستور به فداى جان مینماید، حس وظیفه تابع شرطها و قیدهاست، اما عشق، آزاد از هرگونه شرط و قید است، عشق خدائى شرطى و قیدى نمى شناسد چنان که آفتاب براى درخشیدن و پخش انوار خود شرطى نمى گذارد بلکه این کار خودِ ذات او و صفت فطرى اوست.
عشق فرمان رواى حسّ وظیفه و عقل و همه قوه هاى دیگر است، حس وظیفه تولید غیرت و کوشش و چالاکى میتواند نمود، ولى قدرت عشق بالاترین درجه شجاعت و مردانگى و فداکارى از خود میزاید.
حس وظیفه رنگ و بوى اجبار دارد، اما عشق وجود خود را هرگز زیربار جبر نمى گذارد زیرا که او زاده آزادى و شهریار کشور آزادى است، حس وظیفه اکثر اوقات با دلتنگى و خستگى همراه است لکن عشق خدائى پیوسته شادى و شوق و توانائى میافزاید.
حس وظیفه مانند پروانه از پیش شعله شمع فداى نفس میگریزد، اما عشق خدائى مانند شمع در مقام فداى نفس آنقدر پافشارى میکند تا سرا پاى هستى او بسوزد، حس وظیفه همیشه آغاز و انجامى دارد لکن عشق خدائى را نه بدایت و نه نهایت پیداست او نه آغاز دارد و نه انجام بلکه خود آغاز و انجام همه چیزهاست.
اگر حس وظیفه را به رودى تشبیه کنیم که پیوسته در جریان است، عشق خدائى دریائى است خروشان و بى پایان.
حس وظیفه نفس ما را با آب اطاعت و فرمان برى غسل میدهد اما عشق خدائى با آتش جان سپارى با ما معامله میکند چنان که خواجه فرموده:
بحرى است بحرعشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
اکنون یک دم بیندیشید و تصور کنید که اگر مادرى هیچ محبت نمیداشت و فرزندان خود را فقط از روى حس وظیفه شناسى پرورش میداد آن فرزندان چه حالى پیدا میکردند و زندگى آن خانواده چه شکلى به خود میگرفت و چه میوهاى میبخشید!
بگذارید نگاهى به تاریخ ترقى و تکامل بشر در روى زمین بیندازیم و از خود بپرسیم که آیا این توده خاک چه صورتى و چه حالى نشان میداد اگر پرتو عشق دل هاى موجودات آن را گرم و روشن نمى ساخت؟ اگر آفتاب عشق انوار زندگى بخش خود را به روى زادگان این خاک نمى پاشید و اگر پروردگان سینه عشق خدائى یعنى مردان دانا و توانا و بینا دل جان هاى خود را در راه عشق به نجات و تربیت بشر فدا نمى کردند زندگى نوع بشر در چه گرداب هولناک ظلمت و جهالت و اختلال میافتاد و غرق میشد.
حسّ وظیفه شناسى و اطاعت و فرمان برى از قانون و نظم «دیسیپلین» البته براى حُسن جریان امور و تأمین آسایش و امن و امان هر ملت و هر مملکتى از ضروریات و شرایط اساسى است، لکن این حسن وظیفه شناسى وقتى میوه شیرین و فیض و بهره میدهد که قوت خود را از قدرت عشق خدائى بگیرد، یعنى هرکارى را که انجام میدهد از روى عشق و به نور عشق و براى عشق بجا بیاورد.
آن دیسیپلین آهنین که زاده ترس میباشد افراد بشر را به حال عروسک هاى چوبین میاندازد و نفرت و خودخواهى و پستى و زبونى بار میآورد، لکن آن دیسیپلینى که براساس محبت و عشق باشد و خود را از قوّه این مائده آسمانى سیر سازد و همواره مردمان شیردل و با شرافت و قهرمانان فداکار میزاید و مایه خوشبختى و نیرومندى و کامیابى جاودانى جامعه گردد.
آیا غنچه هاى شادى در سینه افراد انسانى چگونه میتوانستند شکفته شوند اگر حرارت زندگى بخش عشق سرماى سخت عقل خود بین و یخ هاى هوس هاى نفس خودپرست را نمى گذاخت و زایل نمى کرد.
بر هر صاحبدلى مانند آفتاب روشن است که گلبن شادى تنها از پرتو نور عشق خدائى سرسبز میشود و شادى رونق و جمال به زندگانى میبخشد و بلکه شادى خود ریشه زندگى است، پس عشق خدائى است که زندگى را زنده نگاه میدارد و نهال آن را میوه شادى میبخشد و کام جان مخلوقات را با آن میوه شیرین میسازد بگفته لسان الغیب
به عشق زنده بود جان مرد صاحبدل
اگر تو عشق ندارى برو که معذورى
روح انسانى اقیانوسى است موج انگیز و بى کران و پر از گوهرها و صدف هاى درخشان و ماهیت ذاتى او عشق خدائى است.
قوه تفکر و تصور و اراده و وجدان و حس وظیفه و جز آنها همه به جاى موج هاى این اقیانوش عشقاند و در خطها و استقامت هاى مختلف در زمان هاى مختلف و با قوت هاى مختلف به حرکت میآیند، این قوه درونى اقیانون روح یعنى عشق خدائى است که آن موج هاى قوا را بر میانگیزاند، پس هیچ یک از این موج هاى قواى روحى، خود اقیانوس نیست بلکه تظاهر و نمایشى است از قدرت آن.
از این جهت کسانى که به یکى از این موجهاى اقیانوس روح اهمیت و اصلیت یگانه داده و آن را قوى ترین قوه محرک اراده و فعالیت نفس انسانى شمردهاند پاى بند جزء شده از حضرت کل بى خبر ماندهاند و چنان که در یک مثل اروپائى گفته شده: با دیدن درختان انبوه خود جنگل را فراموش کرده و وجود آن را نکار نمودهاند!!
و پذیرش این هدایت ویژه و شئون آن است که میدان زندگى را از ترس و حزن و ناامنى و اضطراب و افراط و تفریط، و جنایت و خیانت، وظلم و ستم، و کینه و نفاق، و غرور و مستى و کبر و خودپرستى و ... پاک میکند.
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. «6»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره، آیه 2.
(2)- میزان الحکمه، ج 1، ص 207.
(3)- میزان الحکمه، ج 1، ص 206.
(4)- بحار، ج 71، ص 358.
(5)- سیر حکمت در اروپا، ج 2، ص 158 ببعد.
(6)- بقره، آیه 38.
بدان که: اخلاص، مقامی است رفیع از مقامات مقربین، و منزلی است منیع از منازل راه دین. بلکه کبریت احمر و اکسیر اعظم است. هر که توفیق وصول به آن را یافت به مرتبه عظمی فایز گردید. و هر که مؤید بر تحصیل آن گردید، به موهبت کبری رسید.
چگونه چنین نباشد، و حال آنکه آن، سبب تکلیف بنی نوع انسان است.
چنان که حق - سبحانه و تعالی - می فرماید: «و ما امروا الا لیعبدوا الله مخلصین له الدین»
یعنی: «بندگان، مامور به اوامر الهیه نگردیدند، مگر به آن جهت که عبادت کنندخدای را در حالتی که خالص کننده باشند، از برای او دین را» . (26)
و لقای پروردگار، که غایت مقصود و منتهای مطلوب است، به آن بسته است.
همچنان که می فرماید:
«فمن کان یرجو لقاء ربه فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعبادة ربه احدا»
یعنی: «هر که آرزوی ملاقات پروردگار خود داشته باشد» . پس باید عمل صالح به جا آورد. و درعبادت پروردگار خود، احدی را شریک نسازد» . (27)
و در بعضی از اخبار قدسیه وارد شده است که: «اخلاص، سری است از اسرار من، به ودیعت می گذارم آن را در دل هر یک از بندگان خود، که آن را دوست داشته باشم» . (28)
و از حضرت پیغمبر - صلی الله علیه و آله - مروی است که: «هیچ بنده ای نیست که چهل روز عملی را به اخلاص از برای خدا به جا آورد، مگر اینکه چشمه های حکمت از دل او بر زبانش جاری می گردد» . (29)
و فرمود که: «عمل را از برای خدا خالص کن، تا اندک آن، ترا کفایت کند» . (30)
و از حضرت امیر المؤمنین - علیه السلام - مروی است که: «چندان در قید بسیاری عمل مباشید. و در قید آن باشید که به درجه قبول برسد» . (31)
آری:
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی
صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست
و فرمود: «خوشا به حال کسی که خالص گرداند عبادت و دعا را از برای خدا. و دل او مشغول نگردد به آنچه دو چشم او می بیند. و یاد خدا را فراموش نکند به واسطه آنچه گوشهای او می شنود. و دل او محزون نگردد به سبب آنچه خدا به دیگری عطافرموده» . (32)
و از حضرت امام محمد باقر - علیه السلام - مروی است که: «هیچ بنده ای خالص نگردانید ایمان خود را از برای خدا چهل روز، مگر اینکه خدا زهد در دنیا را به اوکرامت فرمود. و او را بینا گردانید به دردهای دنیا و دوای آنها. و حکمت آن را در دل او ثابت گردانید. و زبان او را به آن گویا ساخت» . (33)
و از حضرت صادق - علیه السلام - مروی است که: «اخلاص، جمع می سازد همه اعمال فاضله را. و آن معنی است که کلید آن قبول، و «سجل» (34)آن، رضاست. پس هرکه خدا عمل او را قبول می کند خدا از او راضی است، و او از جمله مخلصان است اگرچه عمل او اندک باشد. و کسی که خدا قبول نمی کند عمل او را، مخلص نیست، اگر چه عمل او بسیار باشد. بعد از آن، می فرماید: و ادنی مرتبه اخلاص، آن است که: بنده آنچه قدر طاقت اوست به جا آورد. و در نزد خدا قدری و مرتبه ای از برای عمل خود قرارندهد، که به واسطه آن مکافات و مزدی از خدا طلبد، زیرا، او می داند که: اگر خدا حق بندگی را از او مطالبه نماید، از ادای آن عاجز است. و پست ترین مقام بنده مخلص دردنیا آن است که: از جمیع گناهان سالم ماند. و در آخرت، آن است که: از آتش خلاص شود و به بهشت فایز گردد» . (35)
و بالجمله، صفت اخلاص، سر همه اخلاق فاضله، و بالاترین جمیع ملکات حسنه است. قبول عمل به آن منوط، و صحت عبادت به آن موقوف است. و عملی که ازاخلاص خالی باشد، در نزد پروردگار اعتبار ندارد. و در نزد «مستوفیان» (36)روز جزا به چیزی برندارند.
قلب روی اندوده نستانند در بازار حشر
خالصی باید که از آتش برون آید سلیم
بلکه مادامی که مرتبه اخلاص، کسی را نباشد، خلاص از شر شیطان نشود. چون آن لعین، قسم به عزت رب العالمین یاد کرده که همه بندگان را گمراه سازد مگر اهل اخلاص را. چنانکه حکایت از زبان آن پلید در قرآن مجید شده که:
«قال فبعزتک لاغوینهم اجمعین الا عبادک منهم المخلصین» . (37)
و شاهد بر این، حکایتی است که از اسرائیلیات وارد شده که: درختی بود که جمعی آن را می پرستیدند. و عابدی در بنی اسرائیل بر آن مطلع شده، غیرت ایمان، او را بر این داشت که تیشه برداشته روانه شد، که آن شجره را قطع نماید. در راه، شیطان به صورت مردی به او دچار شده، گفت: به کجا می روی؟ گفت: درختی است که جمعی از کفار به جای پروردگار، او را می پرستند می روم تا آن را قطع کنم. گفت: ترا به این چکار. وگفتگو میان ایشان به طول انجامید، تا امر آن منجر شد که دست در گریبان شدند و عابد، شیطان را بر زمین افکند. چون شیطان خود را عاجز دید، گفت: معلوم است که تو این عمل را به جهت ثواب می کنی. و من از برای تو عملی قرار می دهم که ثواب آن بیشترباشد، هر روز فلان مبلغ به زیر سجاده تو می گذارم، آن را بردار و به فقرا عطا کن. عابدفریب شیطان را خورده، از عزم قطع درخت در گذشت و به خانه برگشت. و هر روزسجاده خود را بر می چید، همان مبلغ در آنجا بود بر می داشت و تصدق می کرد. و چون، چند روز بر این گذشت، شیطان قطع وظیفه را نمود و عابد در زیر سجاده خود زرنیافت. تیشه برداشته رو به قطع درخت نهاد.
شیطان سر راه بر او گرفته، باز بر سر مجادله آمدند. در این مرتبه، شیطان بر عابدغالب شده، او را بر زمین افکند. عابد حیران ماند. از شیطان پرسید که: چگونه این دفعه بر من غالب آمدی. گفت به واسطه اینکه در ابتدا نیت تو خالص بود و به جهت خداقصد قطع درخت کرده بودی و این دفعه به جهت آلودگی طمع، به قطع آن می روی، ونیت تو خالص نیست، به این جهت من بر تو غالب گشتم. (38)
پی نوشت ها:
26. بینه، (سوره 98) آیه
5.27. کهف، (سوره 18) آیه
110.28. محجة البیضاء، ج 8، ص
125.29. بحار الانوار، ج 70، ص 242، ح
10.30. محجة البیضاء، ج 8، ص
126.31. محجة البیضاء، ج 8، ص 126. و احیاء العلوم، ج 4، ص 322
32. کافی، ج 2، ص 16، ح
3.33. کافی، ج 2، ص 16، ح
6.34. در اینجا به معنی امضا است.
35. بحار الانوار، ج 70، ص 245، ح
18.36. حق گیرنده، (گیرندگان اعمال در روز قیامت)
37. شیطان گفت: «به عزت و جلال تو قسم که خلق را تمام گمراه خواهم کرد. مگر خاصان از بندگانت که برای تو خالص شدند» . ص، (سوره 38) آیه 82 و
83.38. احیاء العلوم، ج 4، ص 322
فضای اندیشه را باید از وسوسه و اوهام و تخیلات شیطانی پاک کرد. خلوت دل را باید از لوث وجود پلید دیو زدود، دیو و فرشته نمی توانند همخانه باشند. آنها نه همخوانی دارند ونه همخانگی.
خلوت دل نیست جای صحبت اغیار دیو چو بیرون رود فرشته درآید
انسان نمی تواند طالب مجهول مطلق باشد. کمال انسان در علم و معرفت است. آنهم علوم و معارف ربانی.
کمیل که از خواص و نیکان و یاران امیرالمؤمنین علیه السلام بود، می گوید: آن بزرگوار دست مرا گرفت و مرا به صحرا برد. آنگاه همچون دردمندان دل سوخته آهی جانسوز از دل پراندوه خود برکشید و فرمود:
«یا کمیل بن زیاد، ان هذه القلوب اوعیة فخیرها اوعاها فاحفظ عنی ما اقول لک »:
ای کمیل بن زیاد، این دلها ظرفهای علوم و حقائق و اسرار است و بهترین آن دلها، نگاه دارنده ترین آنهاست. پس آنچه به تو می گویم، از من (بشنو) و در نگاه داری آن کوشا باش.
از این سخن حکیمانه، به خوبی معلوم می شود که ارزش انسان به قلب او و ارزش قلب به این است که ظرف علوم و حقائق و اسرار باشد چرا که همان طوری که گفته اند: شرف مکان به کسی است که درآن، استقرار می یابد، (1)معلوم می شود که: شرف ظرف هم به مظروف است. (2)
گوهر دل را باید از بیرون و درون، از آلودگیها پاک کرد. آلودگی درونی دل، خیالات و وساوس و اوهام و ظنون و پندارها و بدبینی به نظام آفرینش و کژاندیشی و بدسگالی و سوء نیت و پلیدی باطن است و آلودگی برونی آن، رذائل اخلاقی و پلیدی در گفتار و رفتار است. تا دل از رذائل درونی و برونی پاک نشود و انسان در فضائی سالم قرار نگیرد و خانه دل از آنچه مزاحم صفا و پاکی است، جاروب نشود، علوم و حقائق و اسرار درآن راه نمی یابد.
آنگاه که کمیل را به حفظ و نگاه داری حکمت های پرارج خویش سفارش می کند، می فرماید:
«الناس ثلاثة: فعالم ربانی و متعلم علی سبیل نجاة و همج رعاع ». (3)
مردم سه دسته اند: عالم ربانی و آموزنده ای که بر راه نجات و رهائی است و مگسان کوچک و ناتوان.
عالم ربانی کیست؟ چه کسی این شایستگی را دارد که او را به لحاظ وصف عنوانی علم و دانش، منسوب به رب و ربانی بشماریم؟ آیا به جز کسانی که علم مبدء و معاد دارند و علم آنها مبنای عمل آنها و عمل آنها مبنای سعادت و کمال آنها و نمود و جلوه دانش آنهاست، چه کسی می تواند عالم ربانی باشد؟ آیا به صرف این که انسان قواعد صرف و نحو را بداند و قواعد و فروع فقهی را از ادله استنباط کند و یا در ریاضیات یا تجربیات یا برخی از علوم انسانی، متبحر و متخصص باشد واز این علوم فقط در راه معاش و معیشت بهره گیرد و از آنها در طریق شناخت مبدء و معاد و کسب فضیلت، استفاده نکند، عالم ربانی می شود؟ آیا یک فیلسوف یا یک متکلم یا یک متخصص عرفان نظری که از تهذیب نفس و تصیفه باطن و تکمیل روح بازمانده، عالم ربانی است؟ آیا ذهن را به اصطلاحات علمی انباشتن و غایت آفرینش را از یاد بردن و به کبکبه و دبدبه شوکت و قدرت ظاهری مغرور شدن، عالم ربانی شدن است یا گریز از ربانیت و سقوط در لجه مادیت و غرق شدن در گرداب شهوات و تمنیات و وساوس شیطانی؟
علوم عالم ربانی از سنخ علوم گوینده این سخن است و بعید نیست که بگوئیم: علماء ربانی یعنی انبیاء و اوصیاء که علم لدنی دارند و معلم آنها یا خود خداوند و خود آن ربی است که بدو منسوبندو یا اگر واسطه ای در بین است، فرشته ای مقرب یامعصومی دیگر است و همین خصیصه است که آنها را «ربانی » کرده و آنها را از ما سوی بی نیاز و مستغنی ساخته است.
واگر عالم ربانی را به غیر انبیاء و اوصیاء تعمیم دهیم، باید بسی محتاط باشیم و بدانیم که آنهائی شایسته چنین عنوانی هستند که در سیره و رفتار و در عقیده و کردار، نمونه کمیلند و اگر کمیل نیستند، کمیلیانند.
این همان است که در برابر عالم ربانی زانو می زند تا علم مبدء و معاد را فراگیرد و راه نجات را از طریق عمل به مقتضای دانش خود بیابد و دنیا را مزرعه آخرت کند و فلسفه آفرینش را که تکامل انسان است، در مد نظر قرار دهد.
او می داند که هیچ عاملی بدون فقه به معنای اعم و به تعبیر دیگر «فقه اکبر» و «فقه اصغر» به جائی نمی رسد. چرا که کورکورانه قدم برداشتن، فایده ای جز سقوط درچاه ضلالت ندارد.
حضرتش در سخن زیبای دیگری فرمود:
«المتعبدون علی غیر فقه کحمار الطاحونة یدور و لا یبرح و رکعتان من عالم خیر من سبعین رکعة من جاهل لان العالم تاتیه الفتنة فیخرج منها بعلمه و تاتی الجاهل فتنسفه نسفا و قلیل العمل مع کثیر العلم خیر من کثیر العمل مع قلیل العلم و الشک و الشبهة ». (4)
یعنی: عبادت کنندگان بدون فقه (5) مانند الاغ آسیابند که همواره دور سر خود می چرخد و به جائی نمی رسد. دو رکعت نماز عالم، بهتر است از هفتاد رکعت نماز جاهل. عالم گرفتار فتنه می شود و به علمش از آن خارج می شود و جاهل گرفتار فتنه می شود و فتنه او را درهم می کوبد. کسی که عملش کم و علمش بسیار است، بر کسی که عملش بسیار و علمش کم و گرفتار شک و شبهه است، برتری دارد.
آن را که علم و دانش و تقوی مسلم است هرجا قدم نهد قدمش خیر مقدم است جاهل اگرچه زاد مقدم مؤخر است عالم اگرچه زاد مؤخر مقدم است جاهل به روز فتنه ره خانه گم کند عالم چراغ جامعه و چشم عالم است
از امام صادق علیه السلام نیز نقل شده است که:
«العامل علی غیر بصیرة کالسائر علی السراب بقیعة لا یزید سرعة سیره الا بعدا». (6)
آنکه بدون بصیرت عمل می کند، همانند کسی است که در بیابان خشک به دنبال سراب می دود که سرعت سیرش او را از هدف دورتر می سازد.
این دو گروه، یعنی عالمان ربانی و آموزندگان و متعلمانی که بر راه نجات گام می زنند، هر دو از طریق شناخت خدا به شناخت وظائف خود رسیده اند و پیش خدای خود سرفراز و نزد وجدان خود شادند. گیرم گروه اول، بالاصالة و گروه دوم بالتبع. آنها اصل و محور و اینها فرع و تابع و پیروند.
اینان به یاد خدا آرامش دل یافته اند. چرا که قرآن می فرماید:
الا بذکر الله تطمئن القلوب. (7) آگاه باشید که به یاد خدا دلها آرام می گیرد.
آری غذای دل، معارف الهی و محبت و روشنی آن به انوار هدایت الهی است و اگر انسان به چنین غذائی اشباع شود، تشنگی و گرسنگی بدن را احساس نمی کند. از پیامبر اکرم صلی الل.ه علیه وآله نقل شده است که:
«انی لست کاحدکم انی ابیت عند ربی یطعمنی و یسقینی ». (8) من مانند شما نیستم. من در نزد پروردگارم بیتوته می کنم و او مرا اطعام می کند و سیراب می سازد.
منظور از این بیتوته، بیتوته روحانی و معنوی و مقصود از آب و طعام، آب و طعام روح است.
مرحوم مجلسی می گوید: برخی در تفسیر آن گفته اند: یعنی مرا به وحی خویش آب و غذا می دهد. (9)
عالم ربانی وجودش نور است و متعلمان محضرش از نورش کسب فیض می کنند و بهره می گیرند. گو این که اینها هم هرکدام درجات و مراتبی دارند. از اینرو نقل شده است که:
«ان کان یوسف فی اللیل نورانیا فمحمد فی الدنیا والعقبی نورانی ففی الدنیا یهدی الله لنوره و فی العقبی انظرونا نقتبس » (10).
اگر یوسف، در شب نورانی بود، محمدصلی الل.ه علیه وآله در دنیا و آخرت نورانی است. چرا که در دنیا خداوند به برکت نور او مردم را هدایت می کند و در آخرت، همه می خواهند از نور و فروغ او اقتباس کنند و بهره گیرند.
شعیب را مقام خوف دادند. چرا که از خوف خدا می گریست و ابراهیم را مقام سلام دادند. چرا که با قلب سلیم به پیشگاه خدا شتافت (11) و موسی را مقام مناجات بخشیدند. چرا که خداوند او را به مناجات، تقرب بخشید (2) و پیامبر اسلام را مقام محبت بخشیدند. چرا که به درجه «قاب قوسین » (13) رسید. (14)
خداوند پیامبر خاتم را به قدری قرب و منزلت بخشید که او را به همان اوصاف والائی موصوف کرد که خودش را موصوف کرده بود رؤوف و رحیم -که برخی هر دو را یکی دانسته و برخی رؤوف را به کسی اطلاق کرده اند که شدت رحمت دارد- هر دو از اوصاف خداوند است. چرا که قرآن می فرماید:
ان الله بالناس لرؤوف رحیم. (15) خداوند نسبت به مردم، رؤوف ورحیم است.
ولی درباره خاتم پیامبران نیز فرموده است:
بالمؤمنین رؤوف رحیم: (16) او نسبت به مؤمنان، رؤوف و رحیم است. (17)
اینها کیستند و چیستند؟! آیا می توان گفت: ناکس و ناچیزند؟!
آری می توان گفت و اگر بتوان گفت: چیزی هستند، حدشان همان است که در کلام والای امیرعلیه السلام آمده است.
بهترین عنوان برای آنها همین است که به مگس های کوچک و ناتوان می مانند. چرا که این گونه مگسها، همواره رحرکت خود تابع باد هستند. هر مسیری که باد برای آنها انتخاب کند، آنها هم تابع همان مسیرند. درست مثل کسی که تسلیم جریان آب است. یعنی هرگز نمی تواند برخلاف جریان آب شنا کند.
چهار خصیصه زشت در اینهاست که تنها یکی از آنها برای هلاک یک انسان بلکه یک جامعه کفایت می کند. هرچند می توان گفت: میان آنها همبستگی و تلازم است و هیچ کدام بدون بقیه تحقق نمی یابد.
خصیصه های چهارگانه، اینهایند:
«اتباع کل ناعق; یمیلون مع کل ریح; لم یستضیئوا بنور العلم; و لم یلجاوا الی رکن وثیق ». (18)
ترجمه: پیروان هر آواز دهنده ای که با هر بادی منحرف می شوند و به نور علم کسب روشنی نکرده و به رکنی محکم پناه نبرده اند.
اگر انسان به نور علم کسب روشنی کرده باشد، راه راست را می یابد و حق و باطل را می شناسد و در زلزله های ویرانگر فتنه ها به ستونی محکم و استوانه ای مستحکم پناه می برد. دراین صورت، بادها و طوفانهای حوادث و امواج بنیان کن مفاسد و تهاجم سپاه کفر والحاد و فضای مسموم اوهام و شبهات وجو ناسالم تبلیغات شوم، او را متزلزل و مردد و بی اراده و استوار نمی سازد و همچون گوی معلق به این سو و آن سو پرتاب نمی کند.
اینان نه عالمند که به علم ربانی عالمی را روشنی بخشند و نه متعلمند که در پرتو انوار تابناک علماء ربانی، جلا یابند و روشنی گیرند و راه نجات و سعادت و طریق کمال و سرفرازی را بیابند و با استقامت به پیش تازند. بلکه جاهل مطلقند. چرا که نه عالمند و نه متعلم. نه علم دارند و نه طالب علمند. بنابراین، نه مبدء هستی را شناخته اند و نه بر مبنای آن به شناخت وظائف انسانی رسیده اند.
حقیقت علم آن است که انسان را به معرفت حق و حقیقت رهنمون شود. شناخت حق مستلزم شناخت لوازم و ملزومات حق است. جاهل به حق، بیچاره ترین مردم است.
از اینرو امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«ولی لمن جهل معرفتی ولم یعرف حقی الا ان حقی هو حق الله الا ان حق الله هو حقی ». (19)
وای بر کسی که به معرفت من جاهل باشد و حق مرا نشناسد! آگاه باشید که حق من حق خداست. آگاه باشید که حق خدا حق من است.
آری حقائق، پیوسته به همند. شناخت حقیقت خداوند، بدون شناخت حقیقت نبوت و امامت و شناخت این حقیقتها بدون شناخت آن حقیقت ممکن نیست.
بزرگترین فیلسوف و متکلم اگر در شناخت برخی از حقائق اعتقادی و برنامه های عملی ناتوان باشد، جاهل است و بزرگترین دانشمند دینی اگر در شناخت حقیقت امامت، ناتوانی کند، نه عالم است و نه متعلم. ممکن است او را به حسب عرف و لغت، عالم و متعلم یا استاد و دانشجو بنامند. اما به حسب حقیقت، نه عالم ربانی و نه متعلم راه نجات است. بلکه جاهل و نافهم است وهمان خصیصه های چهارگانه را دارا است.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«لا یصلح من لا یعقل و لا یعقل من لا یعلم و سوف ینجب من یفهم و یظفر من یحلم و العلم جنة و الصدق عز و الجهل ذل و الفهم مجد». (20)
کسی که تعقل نکند، صالح و عالم نیست و کسی که بفهمد برگزیده می شود و کسی که حلیم باشد، پیروز می شود و علم، سپر و راستی عزت و جهل، خواری و فهم، مجد و عظمت است.
پس باید اهل شناخت حقیقت بود واز رهگذر آن، به شناخت وظائف، و تحصیل و تامین سعادت رسید.
پی نوشتها:
1) شرف المکان بالمکین. ،
2) شرف الظرف بالمظروف.
3) نهج البلاغه فیض الاسلام، کلمات قصار 139، ص 1146.
4) بحارالانوار، طبع جدید، ج 1، ص 208.
5) مقصود فقه به معنای اعم است که شامل اعتقادیات و احکام عملی دین می شود
6) همان مدرک.
7) الرعد، آیه 28.
8) بحارالانوار، طبع جدید، ج 16، ص 403 و نیز بدون قسمت اول ج 16، ص 390 و ج 6، ص 208.
9) همان مدرک، ج 16، ص 390.
10) قسمتی از آیه 13 سوره حدید. و بحار الانوار، ج 16، ص 408.
11) اذ جاء ربه بقلب سلیم(الصافات، 84)
12) وقربناه نجیا(مریم، 52)
13) فکان قاب قوسین(النجم،9)
14) بحارالانوار، ج 16، ص 420.
15) البقره، آیه 143.
16) التوبة، 128. :
17) بحارالانوار، ج 16، ص 420.
18) نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 139(نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1145).
19) بحارالانوار، ج 38، ص 29.
20) همان، ج 78، ص 269.
وضع خاص آیاتی که درباره اهل بیت است
مطلبی که واقعا رمز مانند است این است که به طورکلی در قرآن آیاتی که در مورد اهل بیت پیغمبر است و مخصوصا آیاتی که لااقل از نظر ما شیعیان در مورد امیرالمؤمنین است، یک وضع خاصی دارد و آن اینکه در عین اینکه دلائل و قرائن بر مطلب در خود آیه وجود دارد ولی گویی یک کوششی هست که این مطلب در لابلای مطالب دیگر یا در ضمن مطلب دیگری گفته شود و از آن گذشته شود.این جهت راآقای محمد تقی شریعتی در کتاب خلافت و ولایت در ابتدای بحثشان نسبتا خوب بیان کرده اند.البته دیگران هم این مطلب را گفته اندولی در فارسی شاید اول بار بیانی باشد که ایشان ذکر کرده اند.رمز مطلب چیست؟ضمن پاسخ این سؤال جواب کسانی هم که می گویند اگر خدا می خواست که[جانشینی پیغمبر(ص)]بر علی(ع)تنصیص بشود چرا اسمش در قرآن به صورت صریح نیست، داده می شود.
آیه تطهیر
مثلا آیه ای داریم به نام آیه تطهیر: انما یریدالله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا (1).
اگر ما باشیم و همین آیه و همین قسمت، می گوییم مفاد خیلی آشکاری دارد: خدا چنین اراده کرده است و می کند که از شما اهل البیت پلیدی را زایل کند، پاک و منزهتان بدارد«یطهرکم تطهیرا» شما را به نوع خاصی تطهیر و پاکیزه کند.تطهیری که خدا ذکر می کند معلوم است که تطهیر عرفی و طبی نیست که نظر به این باشد که بیماریها را از شما زایل می کند، میکروبها را از بدن شما بیرون می کند.نمی خواهم بگویم این، مصداق تطهیر نیست، ولی مسلم تطهیری که این آیه بیان می کند، در درجه اول،از آن چیزهایی است که خود قرآن آنها را رجس می داند.رجس و رجز و اینجور چیزها در قرآن یعنی هر چه که قرآن از آن نهی می کند، هر چه که گناه شمرده می شود،می خواهد گناه اعتقادی باشد یا گناه اخلاقی و یا گناه عملی.اینها رجس و پلیدی است.این است که می گویند مفاد این آیه، عصمت اهل بیت یعنی منزه بودن آنها از هر نوع آلودگی است.
فرض کنید ما نه شیعه هستیم و نه سنی،یک مستشرق مسیحی هستیم که از دنیای مسیحیت آمده ایم و می خواهیم ببینیم کتاب مسلمین چه می خواهد بگوید.این جمله را در قرآن می بینیم، بعد می رویم سراغ تاریخ و سنت و حدیث مسلمین.می بینیم نه تنها آن فرقه ای که شیعه نامیده می شوند و طرفدار اهل بیت هستند، بلکه آن فرقه ای هم که طرفداری بالخصوصی از اهل بیت ندارند، در معتبرترین کتابهایشان هنگام بیان شان نزول آیه، آن را در وصف اهل بیت پیغمبر دانسته اند و در آن جریانی که می گویندآیه در طی آن نازل شد، علی(ع)هست و حضرت زهرا و حضرت امام حسن و حضرت امام حسین و خود رسول اکرم.و در احادیث اهل تسنن است که وقتی این آیه نازل شد، ام سلمه(2) که یکی از زنهای پیغمبر است می آید خدمت حضرت و می گوید: یا رسول الله!آیا من هم جزء اهل البیت شمرده می شوم یا نه؟می فرماید: تو به خیر هستی ولی جزء اینها نیستی.[مدارک] این[مطلب]هم یکی و دو تا نیست، عرض کردم در روایات اهل تسنن زیاد است.
همین آیه را ما می بینیم که در لابلای آیات دیگری است و قبل و بعدش همه درباره زنهای پیغمبر است.قبلش این است: «یا نساءالنبی لستن کاحد من النساء»(3) ای زنان پیغمبر!شمابا زنان دیگر فرق دارید(البته نمی خواهد بگوید امتیاز دارید)، گناه شما دو برابر است زیرا اگر گناهی بکنید اولا آن گناه را مرتکب شده اید و ثانیا هتک حیثیت شوهرتان را کرده اید، دو گناه است، کار خیر شما هم دو برابر اجر دارد چون هرکار خیر شما دو کار است، همچنانکه اینکه می گویند ثواب کار خیر سادات و گناه کار شرشان مضاعف است نه از باب این است که مثلا یک گناه درباره اینها با دیگران فرق دارد، بلکه بدین جهت است که یک گناه آنها می شود دو گناه.به عنوان مثال اگر یک سید - العیاذ بالله - مشروب بخورد، غیر از اینکه شراب خورده یک کار دیگر هم کرده و آن این است که چون منسوب به پیغمبر و ذریه پیغمبر است، هتکی هم از پیغمبر کرده است.کسی که می بیند فرزند پیغمبر اینطور علنی بر ضد پیغمبر عمل می کند، در روح او اثر خاصی پیدا می شود.
در این آیات ضمیرها همه مؤنث است: «لستن کاحدمن النساء ان اتقیتن » .معلوم است که مخاطب، زنهای پیغمبرند.بعد از دو سه آیه یکمرتبه ضمیر مذکر می شود و به همین آیه می رسیم: «انما یرید الله لیذهب عنکم(نه عنکن)الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا» .بعد دو مرتبه ضمیر مؤنث می شود.قرآن هیچ کاری را به گزاف نمی کند.اولا در اینجا کلمه «اهل البیت » آورده و قبلا همه اش نساء النبی است: «یا نساء النبی » .یعنی عنوان نساء النبی تبدیل شد به عنوان اهل البیت پیغمبر.و ثانیا ضمیر مؤنث تبدیل شد به ضمیر مذکر.[اینها]گزاف و لغو نیست، لابد چیز دیگری است، مطلب دیگری می خواهد بگوید غیر از آنچه که در آیات پیش بوده است.آیات قبل و بعداز این آیه، همه تکلیف و تهدید و خوف و رجاء و امر است راجع به زنان پیغمبر: «و قرن فی بیوتکن و لا تبرجن تبرج الجاهلیة »در خانه های خودتان بمانید و مانند زمان جاهلیت تظاهر به زینت نکنید.همه اش امر است و دستور و تهدید، و ضمناخوف و رجاء که اگر کار خوب بکنید چنین می شود و اگر کار بد بکنید چنان می شود.
این آیه[یعنی آیه تطهیر]بالاتر از مدح است، می خواهد مساله تنزیه آنها از گناه و معصیت را بگوید.مفاد این آیه غیر از مفاد آیات ماقبل و مابعد آن است.در اینجا مخاطب اهل البیت است و در آنجا نساء النبی.در اینجا ضمیر، مذکر است و در آنجا مؤنث.ولی همین آیه ای که مفاد آن اینهمه باماقبل و مابعدش مختلف است، در وسط آن آیات گنجانده شده، مثل کسی که در بین صحبتش مطلب دیگری را می گوید و بعد رشته سخنش را ادامه می دهد.این است که در روایات ما ائمه علیهم السلام خیلی تاکید دارند که آیات قرآن ممکن است ابتدایش در یک مطلب باشد، وسطش در مطلب دیگر و آخرش در یک مطلب سوم.اینکه در مساله تفسیر قرآن اینقدر اهمیت قائل شده اند برای همین است.
نه تنها روایات و ائمه ما گفته اند که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس...» با ماقبل و مابعدش فرق دارد و مخاطب و مضمونش غیر از آنهاست و مربوط به همانهایی است که آن داستان(4) در ارتباط با آنهاست، بلکه اهل تسنن نیز همه،این مطلب را روایت کرده اند.
نمونه دیگر: آیه «الیوم اکملت...» در آیه « «الیوم اکملت لکم دینکم » هم می بینیم عین همین مطلب هست و بلکه در مورد این آیه عجیب تر است.قبل از این آیه همه اش صحبت از یک مسائل خیلی فرعی و عادی است: «احلت لکم بهیمة الانعام »(5) گوشت چارپایان بر شما حرام است و تذکیه چنین بکنیدو اگر مردار باشد حرام است و آنهایی را که خفه می کنید(منخنقه) حرام است و آنهایی که با شاخ زدن به یکدیگر کشته می شوند گوشتشان حرام است و...یکدفعه می گوید: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکم الاسلام دینا» .بعد دوباره می رود دنبال همان مسائلی که قبلا می گفت.اساسا این جمله ها به ماقبل و مابعدش نمی خورد یعنی نشان می دهد که این، مطلبی است که در وسط و شکم مطلب دیگری گنجانده شده و از آن رد شده اند.آیه ای هم که امروز می خواهیم بگوییم عین همین سرنوشت را دارد، یعنی آیه ای است در وسط آیات دیگر که اگر آن را برداریم، رابطه آنها هیچ با همدیگر قطع نمی شود کما اینکه اگر «الیوم اکملت...» را از وسط آن آیات برداریم، رابطه ماقبل و مابعدش هیچ قطع نمی شود.آیه ای است در وسط آیات دیگر به طوری که نمی شود گفت دنباله ماقبل یا مقدمه مابعد است، بلکه مطلب دیگری است.در اینجا نیز قرائن خود آیه و نقلهای شیعه و سنی همه از همین مطلب حکایت می کنند،ولی این آیه را نیز قرآن در وسط مطالبی قرار داده که به آنها مربوط نیست.حال رمز این کار چیست؟ این باید یک رمزی داشته باشد.
رمز این مساله
رمزی که برای این کار هست، هم از اشاره خودآیه قرآن استفاده می شود و هم در روایات ائمه ما به همین مطلب اشاره شده است و آن این است که در میان تمام دستورات اسلامی هیچ دستوری نبوده است مثل امامت امیرالمؤمنین و خصوصیت خاندان پیغمبر که اینهمه کم شانس اجرا داشته باشد، به این معنا که به دلیل تعصباتی که در عمق روح مردم عرب وجود داشت،آمادگی بسیار کمی برای این مطلب به چشم می خورد.با اینکه به پیغمبر اکرم راجع به امیرالمؤمنین دستور می رسید، حضرت همیشه این بیم و نگرانی را داشت که اگر بگوید، منافقینی که قرآن پیوسته از آنها نام می برد می گویندببینید! - به اصطلاح معروف - دارد برای خانواده خودش نان می پزد.
در صورتی که رسم و شیوه پیغمبر(ص)در زندگی این بود که در هیچ موردی برای خودش اختصاص قائل نمی شد و اخلاقش این بود و دستور اسلام هم همین بود که فوق العاده اجتناب داشت از اینکه میان خودش و دیگران امتیاز قائل بشود و همین جهت عامل بسیار بزرگی بود برای موفقیت پیغمبر اکرم.
این مساله[یعنی ابلاغ اینکه جانشین من علی(ع)است]امرو دستور خدا بود اما پیغمبر(ص)می دانست که اگر آن را بیان کند عده ای ضعیف الایمان که همیشه بوده اند خواهندگفت ببینید!دارد برای خودش امتیاز درست می کند.در آیه «الیوم اکملت لکم دینکم » دیدیم که قبلش این بود: «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم واخشون » می گوید دیگر کافران امیدی به این دین ندارند یعنی آنها دیگر از اینکه از آن راهی که بر علیه اسلام مبارزه می کردند بتوانند بر این دین پیروز شوند مایوسند، فهمیدند که دیگر کارشان پیش نمی رود «فلاتخشوهم » دیگر از ناحیه کافران نگرانی نداشته باشید «واخشون » ولی از من بیم داشته باشید، که عرض کردم مقصوداین است که بیم داشته باشید زیرا اگر در داخلتان خراب بشوید، به حکم سنتی که من دارم که هر قومی چنانچه[در جهت فساد]تغییرکند من هم نعمت خویش را از آنها سلب می کنم، [نعمت اسلام را از شما سلب می نمایم.]در اینجا «واخشون » کنایه است از اینکه از خودتان بترسید، از من بترسید از باب اینکه از خودتان بترسید، یعنی بیم از داخل است، دیگر از خارج بیمی نیست.از طرفی هم می دانیم که این آیه در سوره مائده است و سوره مائده آخرین سوره ای است که بر پیغمبر نازل شده یعنی این آیه در همان دو سه ماه آخر عمر پیغمبر در وقتی که اسلام قدرتش بسط یافته بود نازل گردیده است.
در آیه ای که قبلا عرض کردم نیز همین مطلب را که از داخله مسلمین بیم هست ولی از خارج بیم نیست می بینیم.می گوید: یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس » .
اصلا ما غیر از این آیه، دیگر آیه ای در قرآن نداریم که بخواهد پیغمبر را[به انجام کاری]تشویق کند.مثل این است که شما می خواهید کسی را به کاری تشویق کنید، او یک قدم جلو می گذارد و یک قدم عقب، بیم دارد.در این آیه پیغمبر را دعوت می کند که ابلاغ کن، از یک طرف تهدیدش می کند و از طرف دیگر تشویق می نماید یعنی تسلی اش می دهد.تهدیدش می کند که اگر این موضوع ابلاغ نشود تمام رسالت تو بیهوده است، و تسلی اش می دهد که نترس!خدا تو را از این مردم نگهداری می کند (و الله یعصمک من الناس).در آیه «الیوم یئس الذین کفروا من دینکم فلا تخشوهم » فرمود دیگر از کافران نترسید.مسلما پیغمبر(ص)در درجه اول نباید از کافران بترسد ولی آیه «یا ایها الرسول...» نشان می دهد که پیغمبر نگرانی دارد.پس این نگرانی از داخل مسلمین است.حالا من کار ندارم که آنهایی که از داخل مسلمین[پذیرای این موضوع یعنی جانشینی علی(ع)نبودند]کافر باطنی بودند یا نبودند،بالاخره این موضوع به گونه ای بود که آمادگی آن را نداشتند و حاضر به پذیرش آن نبودند.
شواهد تاریخی
اتفاقا جریانهای تاریخی هم همین را حکایت می کند،یعنی جامعه شناسی مسلمین را همین طور نشان می دهد.لهذا عمر گفت: ما که علی را به خلافت انتخاب نکردیم حیطة علی الاسلام بود یعنی برای اسلام احتیاط کردیم، زیر بارش نمی رفتند، قبول نمی کردند.یا در جای دیگر که با ابن عباس صحبت می کرد به او گفت: قریش این کار را صحیح نمی دید که امامت در همان خاندانی باشد که نبوت هم در همان خاندان بوده، یعنی گفت نبوت که در خاندان بنی هاشم پیدا شد طبعا برای بنی هاشم امتیاز شد.قریش حساب کرد که اگرخلافت هم در این خاندان باشد همه امتیازات از آن بنی هاشم می شود.از این جهت بود که قریش نسبت به این مطلب کراهت داشت.
ابن عباس هم جوابهای خیلی پخته ای به او داد.آیاتی را از قرآن در این زمینه خواند که جوابهای بسیار پخته ای است.
بنابراین در جامعه مسلمین یک وضعی بوده است که به عبارتها و زبانهای مختلف بیان شده است.قرآن به آن صورت می گوید، عمر همان را به بیان و صورت دیگری می گوید.یامثلا می گفتند علی(ع)از باب اینکه در جنگهای اسلامی خیلی از افراد و سران عرب را کشته است و مردم عرب هم مردم کینه جویی هستند و بعد از آنکه مسلمان شدند نیز کینه پدرکشی و برادرکشی آنها نسبت به علی محفوظ بود، [برای خلافت مناسب نیست.]عده ای از اهل تسنن هم می خواهند همینها را عذر درست کنند، می گویند درست است که افضلیت و مقام و ارجحیت علی(ع)روشن بود ولی این جهت هم بود که خیلی دشمندار بود.
بنابراین یک نوع نگرانی در زمان پیغمبر وجودداشته است برای تمرد از این یک دستور.شاید سر اینکه قرآن این آیات را با قرائن و دلائل ذکر کرده این است که هر آدم بی غرضی مطلب را بفهمد ولی نخواسته مطلب را به صورتی درآورد که آنهایی که می خواهند تمرد کنند، تمردشان به صورت تمرد در مقابل قرآن و اسلام درآید.کانه می خواهد بگوید: آنها که به هر حال تمرد می کنند پس تمردشان به شکلی در نیاید که به معنی طرد قرآن در کمال صراحت باشد، اقلا یک پرده ای بتوانند برایش درست کنند.
این است که ما می بینیم آیه تطهیر را در وسط آن آیات قرار می دهد ولی هر آدم فهیم و عاقل و مدبر و متدبری می فهمد که این، چیز دیگری است.آیه «الیوم اکملت » را آنطور قرارمی دهد و آیه «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک » را اینطور.
آیه «انما ولیکم الله...» آیات دیگر دراین زمینه نیز به گونه ای هستند که فکر و اندیشه را برمی انگیزدبرای اینکه انسان بفهمد که در اینجا چیزی هست، و بعد هم به کمک نقلهای متواترقضیه ثابت می شود، مثل آیه «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون » (6).تعبیر عجیبی است: ولی امر شما خداست و پیغمبر و کسانی که ایمان آورده اند، آنها که نماز را بپا می دارند و در حال رکوع زکات می دهند.زکات دادن در حال رکوع یک کار عمومی نیست که بشود آن را به صورت یک اصل کلی ذکر کرد، بلکه این مطلب نشان می دهد که اشاره به یک واقعه معین است.هم تصریح نکرده است تصریحی که تمرد از آن نزد دوست و دشمن تمرد از قرآن شمرده شود، و هم تفصیح کرده است یعنی طوری بیان نموده که هر آدم بی غرضی می فهمد که در اینجا یک چیزی هست و اشاره به یک قضیه ای است. «الذین...یؤتون الزکوة و هم راکعون » (در حال رکوع زکات می دهند)یک امر معمولی نیست، یک قضیه استثنائی است که اتفاقا رخ می دهد.این قضیه چه بوده است؟می بینیم همه اعم از شیعه و سنی گفته اند که این آیه درباره علی بن ابیطالب است.
پی نوشت ها:
1.احزاب/33.
2.او زنی است که در میان ما شیعه فوق العاده احترام دارد، بعد از خدیجه مجلل ترین زن پیغمبر است.در میان اهل تسنن هم خیلی محترم است.از نظر آنها بعد از خدیجه و عایشه، ام سلمه است.
3.احزاب/32.
4.[ظاهرا مقصود داستان مباهله است.]
5.مائده/16.مائده/55.
گو این که انسان از نعمت عقل که مایه دریافت علوم و دانش ها، و تا حدى سبب تمییز و تشخیص امور است برخوردار میباشد ولى تجربه تاریخ حیات انسان در پهنه زمین ثابت کرده است که با اتکاء به عقل تنها که نورش کاربرد کامل و همه جانبهاى براى زدودن ظلمت ها، و پیشگیرى از فساد، و کنترل انسان ندارد خیمه زندگى همراه با عافیت و سلامت و صلح و صفا برپا نمى شود.
در تکیه بر عقل تنها و بکار گرفتن دانشهائى که به وسیله او تحصیل میشود چون آیندهاى به عنوان جهان دیگر، و ظهور حکمت و عدالت براى پاداش خوبان و کیفر بدکاران در کار نیست با علاقه و محبت شدیدى که آدمیان به ابزار و عناصر مادى و سفره طبیعت و شهوات و لذتها و خواسته هاى بى محاسبه و آزادى امیال و غرائز دارند راهى براى مقید کردن آنان براى این که به حقوق دیگران تجاوز ننمایند، و دست به فساد و افساد نزنند، و آلودگیها و منکرات و فحشا و زشتیها را گسترش ندهند و نظام حیات را به لجن زار متعفّنى تبدیل نکنند، و بى اعتمادى و رسوائى و افتضاح در همه امور را حاکم ننمایند وجود ندارد، از اینجاست که ضرورت هدایت از حانب خالق هستى و آدم که به ظاهر و باطن و مصلحت هر چیزى آگاه است حس میشود، هدایتى که از برکت آن قلب آراسته به عقاید پاک و درون منور به نور اخلاق نیکو و اعضا و جوارح مزین به اعمال و حرکات شایسته میشود و در فضاى آن هر انسانى از اعماق درون به آخرت و دنیاى پاداش و کیفر پاى بند میگردد، و هر حرکت درونى و برونى را که میخواهد انجام دهد با توجه به مراقبت خدا که هدایت از جانب اوست، و با لحاظ کردن قیامت که هر حرکتى گرچه به وزن دانه ارزن باشد محاسبه خواهد شد، اگر نیک است داراى پاداش و ثواب، و اگر زشت است سبب جریمه و عقاب است انجام میدهد، و با اتصال به این هدایت هرگز هوس افساد وفاسد، و ورود به زشتى ها، و از دست دادن خوبى ها، و تجاوز به حق دیگران گرچه به اندازه پوست جو در دهان مورچه باشد، و ظلم و ستم به دیگران گرچه هم کیش و هم نوعش نباشد به او دست نمى دهد، یوسف وار هفت سال در کنار زن زیبا چهره نامحرمى بالاجبار قرار میگیرد ولى حاضر به آلوده کردن دامن آن زن شوهردار نمى شود گرچه از طرف آن زن در خلوت کاخ با همه وجود و با دریائى از عشق و علاقه و عشوه و ناز به عمل نامشروع دعوت شود، و یوسف وار در زندان به صبر و استقامت تن میدهد تا مصون از فساد بماند. و دیگر زندانیان را در کمال آرامش به حق و حقیقت و دورى از گناه و جتناب از معصیت و پاک شدن از شرک دعوت مینماید، و یوسف وار بر تخت حکومت و عزیز مصر نسبت به بیت المال و حق مردم کمال امانت و حفظ را نشان میدهد، و مسند را مبدء گسترش عدالت نسبت به همه مردم مینماید و به تخت سلطنت آبروى ابدى میدهد، چرا که وجودى متصل به هدایت و معتقد به قیامت و امیدوار به پاداش و کرامت، و در ترس از جریمه و کیفر و عذاب همیشگى و شکنجههائى است که براى بلعیدن مجرمان و بدکاران و مفسدان براى ابد دهانش باز است، و این کنترل و مقید کردن و ترمز زدن به هوا و هوسها و غرائز و امیال سرکش و شهوات بى درو پیکر و روحیه فسادجوئى و افسادگرى هرگز کار عقل نبوده و نیست و نخواهد بود.
مگر متجاوزان دنیا و ستمگران و ظالمان، و پایمال کنندگان حقوق انسانها که در هر پست و مقامى بودند و هستند بى عقلها و دیوانه هاى لایق دارالمجانین اند، اکثر آنان به ویژه در روزگار و زمانى که فعلًا ما زندگى میکنیم و سال شمسى سال 1385 و قمرى 1427 و میلادى 2006 است فارغ التحصیلان دانشگاه هاى معتبر شرق و غرب و اهل عقل و خرد هستند، در عین حال از طریق حکومت و دولت هایشان، و از راه ثروت و دلارشان و از طرف دست نشاندگانشان و عوامل مرئى و نامرئى شان، و با کمک رسانه هاى جمعى و سایتها و ماهواره هایشان، و با دست مایه مزدوران قلم بدستشان و روزنامهها و سینماها و مجلاتشان و خلاصه ابزارهاى بسیار قوى و پرقدرت الکتریکى شان که محصول عقل و علم است خشکى و دریا، دشت و صحرا، بیابان و جنگل، قریه و قصبه، شهر و شهرستان، پایتخت و مرکز حکومت ها، ادارات و پارک ها، سالنها و کنفرانس ها، و ابزار وسایل جمعى از قبیل اتومبیلها و قطارها و هواپیماها را به انواع مفاسد و زشتیها و فحشا و منکرات و تجاوزات مالى و بدنى و شهوانى و رشوه و اختلاس و دزدى در روز روشن و غصب و زورگیرى و باج خواهى آلوده کرده اند، و براى پیشگیرى از این همه مفاسد که جان بشر را به لب رسانده، و روز روشن او را تیره کرده، و او را از زندگى خسته نموده هیچ کارى از دست عقل تنها و علم بر نمى آید و هیچ رشته علمى قدرت کنترل کردن این گونه انسانها را ندارد و در آینده هم نخواهد داشت.
آن حقیقتى که صددرصد قدرت دارد این افسار گسیختگان را که حیات انسانى را تقربیاً در سطح کره زمین تغییر به حیات حیوانى و سبعى و شیطانى و بدتر از اینها دادهاند مقید کند و کنترل نماید و از آنان انسانى عاقبت نگر، دوراندیش، باوقار، با ادب، با تربیت، حکیم، عادل، دلسوز، خیرخواه، مهربان، متخلق به اخلاق، آراسته به عمل صالح، لحاظکننده پاداش و ثواب در آینده در برابر خوبى ها، و کیفر و عقاب در قیامت نسبت به بدیها هدایت و ولالتى است که از جانب خدا به سوى او آمده:
فاما یأتینک منى هدى
قید منّى در آیه شریفه که به معناى هدایت از جانب من است بسیار بسیار قابل توجه است و فریاد میزند که هدایت اصلاح گر و کنترلکننده منحصراً باید از جانب او باشد که هر هدایتى به هر صورت که باشد اگر از جانب او طلوع نکند و از افق حکمت و علم و عدل او تجلى ننماید ضلالت است.
این هدایت هرگز از وجود فیلسوفان شرق و غرب، و حکیمان تاریخ، و اندیشمندان کشورها، و اساتید دانشگاه، و سقراطها و افلاطونها و دیاجانوسها و دکارت ها، و کخها و کارل ها، و افلاطونیان جدید و فلوطن ها، و پاستورها و پاپنها به جانب انسان نیامد زیرا خود آنان هم با همه موقعیت عقلى و علمى شان نیازمند به هدایت از جانب خدا بودند و هستند.
در هر صورت کلید حل مشکلات مادى و معنوى انسان، و مایه پاکسازى حیات او از مفاسد و فحشا و منکرات و ستم گریها و درندگیها و شیطنت ها، و راه علاج بیمارى هاى فکرى و روانى فقط و فقط در گرو هدایتى است که از جانب جهان آفرین و انسان آفرین آمده و آمدن این هدایت از جانب او مایه در لطف و رحمت و مهرورزى و عشق او به انسان دارد، و این انسان است که باید قدر این نعمت بى نظیر و کرامت بى بدیل و لطف بى نهایت و رحمت ویژه را که از طرف حق به او داده شده بداند، و بر سر این سفره عقل و روح و جان و قلب و اعضاء و جوارحش را تغذیه کند و هم چون پیامبران و امامان و اولیاى خاص حق به اندازه استعدادش با کمک گرفتن از هدایت الهى زندگى کند و گنج سعادت دنیا و آخرت را نصیب خود نماید.
بیجا نیست که بگوئیم همه کشمکشها و اختلافات و نزاعها و کینهها و دشمنیها و بداخلاقیها که ریشه در حرص و حصد و کبر و غرور و خلأ درون دارد از عوارض زندگى مادى در روى زمین است، و هیچ داروئى جز هدایت الهى درمانکننده این امور خطرناک و هلاککننده و بر باد دهنده دنیا و آخرت نیست.
انسانى که براى او ثابت و یقینى است که به همه مواد مادى و ابزار برپاکننده زندگى نیازمند است، هر لحظه به تنفس هوا و نور خورشید، و ابر و باران، و گردش وضعى و انتقالى زمین، به حیوانات خشکى و دریا، به پرندگان، به نباتات، به مرغزارها، به زراعت، به محصولات زمینى، باغى، و انواع نباتات محتاج است و همه این نعمتها که نقش اساسى در زندگى او دارند آفریده خداست، باید با تعقل و اندیشه و پرسش از بیداران به این یقین هم برسد که براى استفاده صحیح از مواهب حق و نعمت هاى الهى، به صورتى که به حق مسلم خود برسد، و از پایمال کردن حق مسلم دیگران مصون بماند، و بروجودش هزینه کار مثبت از قبیل عبادت رب به عنوان شکر نعمت و ساختن دنیائى پاک و آخرتى آباد و مصرف انجام همه خوبیها و خدمت به خلق شود نیاز مبرم و احتیاج فوق العاده اى به هدایت خدا دارد، تا در پرتو آن همه لحظات عمرش و همه نعمتها حتى یک دانه گندم و یک دانه برنج و یک پر کاه را درست و صحیح مصرف کند.
علاوه بر همه اینها با بودن دشمن خطرناک و منبعى آلوده، و سرکشى متجاوز، و طاغوتى زورگو چون شیطان و حزبش که سوگند مؤکد یاد کرده در کمین انسان بنشیند و با وسوسه و خناس گرى خود، او را از مقام انسانیت بلغزاند، و از نظر رحمت حق بیندازد، و فضاى زندگى را پر از فتنه و آشوب کند، و هر فساد و منکرى را رواج دهد و تا قیامت هم براى جنایاتش مهلت گرفته ضرورت و وجوب هدایت از طرف خدا که قوى ترین اسلحه براى جنگیدن با این دشمن و درهم شکستن فرهنگ خائنانه او و دفع و رفع شرش میباشد احساس میشود.
تمدن آمیخته با فرهنگ شیطان
تمدن لازم و ضرورى است که داراى دو جنبه باشد: مادى و معنوى.
جنبه مادى آن همان نیروى حسّى و همه آن امورى است که از حس پیروى میکند و یا آن را مدد میرساند.
اختراعات و اکتشافات از نیروى بخار و برق و اتم گرفته تا انواع اتومبیلها و هواپیما و فضاپیما و کشتى و زیردریائى و ... بدیهى است که همه نیروهاى مادى هستند، و نیز آنچه براى آسایش زندگى روزانه مردم عقل و علم پدید آورندهاند نظیر ماشین هاى خودکار در جهات مختلف نیز مادى است، حتى وسائل و ابزارى که براى رسیدن به این هدف بکار میگیریم مانند علوم ریاضى و طبیعى در شمار نیروهاى مادى هستند زیرا نتیجه آنها براى زندگى انسان همین
اختراعات و اکتشافاتى است که آسایش و رفاه نسبى مادى آدمى را فراهم میآورند، حتى مدارس و آموزشگاهها و دانشگاههائى که میلیونها نفر را به این منظور تعلیم میدهند از نیروهاى مادى تمدن به شمار میآیند.
اما جنبه روحى یا نیروى معنوى تمدن عبارت است از هدف هاى شریف الهى و انسانى و اخلاقى و کوشش در رسیدن به آنهاست: کوشش براى عبادت رب و بهبود روابط انسانها و بالا بردن شعور اجتماعى و افزایش آگاهى افراد از نظر سیاسى و عادت دادن انسانها به این که در راه فضیلت و بندگى و مصلحت آدمیان گام بردارند و درباره خوبى و نیکى و زیبائى بیندیشند و آرمانهائى براى رستگارى انسانها داشته باشند و دلهایشان به مهر و محبت هم نوع بتپد، و هم چنین به موازات پیشرفت زندگى و وسعت تمدن آئینها و قوانینى براى تعلیم و تربیت صحیح مردم و پدید آوردن بنیادهائى براى تغذیه روح و باطن انسانها و در راه نیکى و خدمت به آدمیان وضع شود، این همه جنبه روحى تمدن و از نیروهاى معنوى آن است.
هیچ تمدنى را تمدن راقى و والا و از همه نظر مفید نمى نامند مگر آن که داراى هر دو جنبه باشد، و این هر دو جنبه در آن به شکل متعادل و متوازنى پدید آید، اینک در پرتو این اجمال نگاهى به تمدن این روزگار که سال 2006 میلادى و 1385 شمسى هجرى است بیفکنیم تا بیابیم آیا تمدنى که از آن برخوردار شده و در حوزه آن بسر میبریم تمدن صالح و درست یا فاسد و تباهکننده است؟ تمدن راقى و والاست یا راکد و مضمحل کننده، مایه امید انسان است یا زمینه نا امیدى انسان!؟
اگر با دیده دقیق عقل و با چشم انصاف و با توجه به آثار منفى روحى این تمدن به آن نظر کنیم به وضوح و بدون ابهام میبینیم که تمدن امروز از لحاظ نیروى مادى به پیروزى هاى غیرقابل انتظار رسیده ولى از نظر نیروى معنوى و روحى با شکست بسیار سختى روبروست و به پستیهائى که ابداً انتظار نمى رفت گرائیده است، ظاهربینان و شهوت رانان و غافلانى که زرق و برق ظاهر و زیب و زیور صورت و آسایش مادى و تن آسایى را خوش میدارند، براى تمدن مادى امروز به اندازهاى کف زدهاند و آنقدر هورا کشیده و شعار دادهاند که دیگر صدایشان گرفته و دست هایشان از کار افتاده است! ولى آنان که بیدار و دلسوزاند، و جز مصلحت و کمال و تعالى روح انسان را نمى طلبند و زیبائى صورت را بدون زیبائى سیرت نمى خواهند و همواره در پى رستگارى و کرامت انساناند از تمدن امروز نا امید شده و آن را نه این که منجى آدمیان نمى دانند، بلکه زمینهاى براى هلاکت و نابودى آنان به حساب میآورند و گروهى هم یکسره دل از این تمدن بریده و در جهان رؤیاهاى خود به سر برده و مدینه فاضله را در خواب و خیال مجسم میسازند و جز در خواب و خیال نمى دانند.
هواپیماها پهنه آسمانها را تسخیر کرده اند، فضاپیماها انسان را به کره ماه رسانده اند، سفینه هاى عظیم و پیچیده به سوى ستارگان در حرکتاند تا اسرار وجود آنها را به سوى خاکیان مخابره کنند، زیردریائیها به اعماق اقیانوسها میروند، نیروى برق و اتم به صورت جادوئى محض آنچه را نشدنى بوده شدنى کرده است، با فشار بر یک تکمه، روشنائى و گرما و سرما و خوراکى و پوشاکى و آب و هوا و ... هرچه را بخواهى حاضر میبینى، با وسائل حیرت انگیز مخابراتى بدون درنگ از این سوى جهان با آن سوى جهان صحبت میکنند و تو گوئى که از خانهاى تا خانهاى و از پنجرهاى تا پنجره دیگر سخن میگویند و هنگام این سخن گوئى چهره دیگرى را نیز میتوان دید و هرچه را که در هر جا هست و در هر موقع که اراده کنى از پس دریاها و کوهها پیش روى خواهى داشت.
شمارش این اختراعات و اکتشافات و امور فنى تمدن امروز کار دشوارى است، گوئى که جهان همه رازهاى خود را از آغاز آفرینش در سینه نگه داشته بود تا امروز همه آنها را به مردان مخترع و مکتشف تمدن حاضر باز گوید، و گوئى در این روزگار طبیعت درصدد تصفیه حساب اسرارش برآمده است. ولى بیداران بى نظر، و خردورزان با ارزش، و صاحبدلان آگاه با همه وجود میگویند فریب این ظواهر را نباید خورد، یک ضرب المثل تازى میگوید: «خانه و آرایش آن فریبت ندهد» آن که در آن ساکن است آب خوش از گلویش پائین نمى رود، به مکان نگاه مکن به ساکنانش بنگر، مشکل بیکاران، بحران فکرى و روانى جوانان، افزایش روز افزون ساکنان تیمارستان، بى خانمانى و نا امیدى اکثر مردم کره زمین، جنگ هاى ننگین و غیرمنطقى در گوشه و کنار پنج قاره، زور و فشار و تجاوز و تعدى از هر گونه و به هر بهانه، تسلیحات عجیب و غریب دولتها به ویژه مستکبران از فرق سر تا نوک پا، فریب ها، دروغ ها، دزدى ها، اختلاس ها، راه زنى هاى زمینى، هوائى، دریائى، فسادهاى اخلاقى، عریانى، نیمه عریانى، روابط نامشروع از هر نوعش، رسوائى هاى جنسى و هرگونه ناروائى ها، کج روى ها، و تباهیها و هر شکل فحشا و منکرات، همه و همه دراین خانه مجلل زیبا، و در این کاخ باشکوه تمدن امروز روى نشان میدهد، در این قصر عظیم، و آسمان خراش تمدن، انسان هاى خوشبخت واقعى کیستند و کجاى آن قرار دارند، این کشتى زیباى پر از بار و بنه و آکنده از زاد و توشه سفر به کدام کرانه امن و امان خواهد رسید و اصولًا ساحل نجاتش کجاست؟!
«برتولد برشت» که رشد یافته در دامن تمدن امروز است و به درک گوشهاى از نارسائى این تمدن موفق شده در کتابش مینویسد: در جامعه و ملتى که پول در آن حاکم و فرمان رواست و بدست آوردنش جز از راه بدى و نامشروع میسر نیست نیکى دروغ میشود!
«توماس مان» در مقدمه کتاب «آخرین نامه شهیدان» مینویسد: «در جهانى که به یک سیر قهقرائى خطرناک افتاده و در آن کینه خرافى با وحشت عمومى دست به دست هم داده، در جهانى که نارسائى فرهنگى و اخلاقى آن سرنوشت بشریت را به دست سلاح هاى مخرب که سرعتى کراهت آور دارند سپرده است: سلاحهائى که انبارشدهاند تا اگر لازم باشد جهان را به ویرانهاى تبدیل کنند چه تهدید سفاهت آمیزى جهانى که پیرامونش را ابرهاى مسموم فرا گرفته است کاهش سطح فرهنگ واقعى، مُثله شدن آموزش، بى رگى و بى غیرتى در پذیرفتن بى رویه گى هاى یک دادگسترى سیاسى، جنت مکانى ها، سود پرستى کور، از میان رفتن وفادارى و ایمان که از دو جنگ تراویده یا دست کم بر اثر دو جنگ رونق گرفته است، در برابر جنگ جهانى سوم که نیستى بشرى را به دنبال خواهد داشت، حفاظى بس نارساست.»
راز همه این تیره روزیها در طغیان جانب مادى تمدن بر جانب معنوى و روحى آن است، راز این ناکامى و بدفرجامى در آن است که تمدن امروز که فقط و فقط بر عقل و علم تنها تکیه دارد نتوانسته آدمى را به دیده اعتبار بنگرد، و هر چند فاصله را کوتاه کرده و جدائیها را از میان برداشته و جهان بزرگ را کوچک نموده و همه جهانیان را ساکنان یک خانه کرده است ولى نتوانسته فاصله میان مردمان را و دورى روحها را، و جدائى دلها را از میان بردارد، مکانها را به هم نزدیک کرده ولى ساکنان آن را با تزریق کینه و دشمنى و پراکنده کردنشان به صورت حزب حزب، دسته دسته و ملیت گرائى از هم دور ساخته.
اینجاست که انسان به استوارى و استحکام آیات قرآن که تمدن را با اوضاع بى مهارش و با آلوده بودنش به فحشا و منکرات نتیجه خواست شیطان و بازیچه دست او میداند پى میبرد:
إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ .... «1»
جز این نیست که شیطان «چه جنى و چه انسى و چه آشکار و چه پنهان»، همواره میخواهد میان شما دشمنى و کینه اندازد.
تمدن در دانش جغرافى پیش رفته ولى در علم اجتماعى عقب مانده و به جائى نرسیده، کوهها و دشتها و اعماق زمین و فضا و دریا را کشف کرده و حتى بر دل ذره نیز راه یافته ولى قلب انسان را نتوانسته تسخیر کند و به دل آدمیان راه نیافته است، از نظر جغرافى به وحدت انسان کمک کرده ولى از نظر اجتماعى به تفرقه میان آدمیان کوشیده، تمدن امروز بسیار شگرف، شگفت و تواناست ولى بسیار ناآگاه، نابینا و ناشکیباست.
تمدن امروز پرسیده است که چگونه زندگى میکنیم و چگونگى زندگى را بهبودى بخشیده ولى نپرسیده است براى چه زندگى نمى کنیم و براى چه باید زندگى کنیم و هدف زندگى چیست؟ تمدن امروز در پاسخ دادن به این پرسشها خاموش است، علم میتواند چگونگى زندگى را بهبود بخشد ولى نمى تواند هدف زندگى را بنمایاند، علم مددى براى چندى است ولى راهنماى چونى آن نیست.
تمدن جدید اندیشه ناسیونالیزم را نیرو داده ولى همین اندیشه به صورت افراطى گرى وبال گردن جهان شد و بدبختیها ببار آورد، در تمدن جدید ملتها و ملیت آنان را در نظر گرفتند ولى در همه این راهها و رفتارها روى بهروزى ندیدند و با این روال جهان از این ملال رهائى نخواهد یافت مگر آن هدایت الهى قافله سالار آن شود و انسان را آگاهانه به هدف اساسى و کمال مطلوب خود رهنمون شود و با مایه این تمدن دنیائى پر از صلح و صفا، هم دلى و یکرنگى، کمک و تعاون، نیکى و تقوا، مهر و محبت، دلسوزى و خیرخواهى، و دورى از بى تفاوتى و خالى بودن از کینه و عداوت و نیرنگ و فریب و زور و زر بسازد.
به شور و شرهائى که در هر شأنى از زندگى بروز کرده است بیندیشید و هربار که معلولى از این گونه رخ نشان داد به علت و ریشه اصلى آن راه یابید، خواهید دید که علت العلل این است که در این تمدن همواره ملت و ملیت هدف بوده و نه انسان انسانیت، تسلیحات روز افزون، کینهها و جنگ هاى پراکنده و بزرگ و کوچک، افزایش بیکاران و فقیران، گرانى کالاها و خواربار، دشمنى میان احزاب و دار و دسته ها، دشمنى میان ملت ها، نبود سرمایه مناسب براى اصلاحات، افراط و تفریط در پول و امور مادى در موارد بیجا و نامناسب، زورگوئیها و فشارها و افزون خواهیها همه وهمه سببش گمراهى و تنگ نظرى بوده است: تنگ نظرى سیاستمداران نسبت به ملت هایشان و تأیید توانگران و سرمایه داران بى رحم و وحشى و حیوان صفت، و فریب دادن مردان دین و هنر و ادب و اندیشه که بازوئى براى زورمندان ماده پرست باشند.
جنبه مادى و مادهپرستى در تمدن جدید بر همه چیز چیره شده است: اخلاق را هم به ملاحظات مادى رعایت میکنند، برنامه هاى تعلیم و تربیت را یا براساس تعصب وطن پرستى و یا به خاطر دست یابى به شغلها و کارهائى که پول بیشتر در میآورد تهیه و تنظیم میکنند، اموال دولت هاى جهان غلباً یا صرف اغراض جنگى و یا هوا و هوس هاى سررشته داران امور میشود، کارخانه هاى بزرگ و ماشین هاى غول آسا سبب شدهاند که دارندگانشان به انسان همان گونه بنگرند که به پیچ و مهره کوچک و ناچیزى در آن دستگاه هاى بزرگ مملوک خود مینگرند، بدین گونه ماده و ماده پرستى همه اندیشه دست اندرکاران تمدن امروز را که اقتصاد دانان و عالمان و سیاستمداران باشند فرا گرفته است.
در این گیرودار اگر کسى براى اصلاحات روحى و معنوى و تربیتى و اخلاقى دم زند، تو گوئى نغمه ناسازى سرداده یا سخن یاوهاى گفته و اندیشه کهنهاى عرضه داشته است، و این تلقى غلط به وسیله به اصطلاح متمدنان و روشنفکران امروز محصول بدترین بیمارى آنان که خودفراموشى است میباشد، اى کاش اینان به گوش هوش فریاد رئیس سازمان ملل را در پى اوج بحران خاورمیانه عربى که نومیدانه در جلسه سازمان ملل گفت: هیچ گاه در تاریخ بشر اخلاق سیاسى و اخلاق انسانى به طور کلى تا این حد سقوط نکرده بود میشنیدند تا بفهمند تمدن بدون معنویت چه بلاها که بر سر انسان نیاورده و چه مصیبت هاى غیرقابل جبرانى که پیکر حیات نزده.
دنیا و تمدنش براى جلوگیرى از این سقوط غم انگیز و یا به جبران آن چه کرده است، چه اقدامى به عمل آورده است، کدام دولت، کدام ملت، کدام نهاد، کدام دانشگاه، کدام سازمان میخواهند این ورشکستگى تمدن را سامان دهد و انسان را از این چاه عمیق خطرناکى که در فضاى جداى از معنویت براى خود کنده و در آن سرنگون شده است نجات دهد؟!
سدهاى بزرگ و موانع عجیب و دیوارهاى بلند و قطورى از خودکامى و نفع پرستى و تعصب و تنگ نظرى دولتها و وحشیان متمدن نما در برابر مصلحان که تعدادشان بسیار اندک است رخ نشان میدهد، مردم هم به وسیله افسونهاى دولتها و افسون گران در خدمت آنان از آزادى به معناى حقیقى و اختیار به معناى واقعى، و انتخاب عاقلانه و اندیشمندانه محروم گشته و در عین بردگى به تصورشان دادهاند که آزاد و مختارند، در حالى که چیزى جز کالبدهاى بى روان، و جسمى بدون چراغ عقل و خرد نیستند، اکثر قریب به اتفاق مردم جهان آزادى حقیقى را على رغم پوشش دروغین ادعاى آزادى خواهى دولتها از دست دادهاند.
حالت حاکم مادیگرى و فرمانروائى اختاپوس زمینگرائى و فرهنگ اقتصادى جامعه تولید و مصرف، آزادى انسانى را از آدمیان سلب کرده و شب و روز آنان را در چنگ تلاش معاش و تهیه قوت لایموت یا اشیاء لوکس و بازیچه هاى امروز، و شهوات بى مهار، و هوا و هوس هاى فسادانگیز، و خیالات خام و آرزوهاى طول و دراز گرفتار ساخته و نیازهاى مادى را چنان بر جان و اندیشه آنان چیره گردانیده که هرگز آنان را امکان رهائى از این ظلمتکدهاى که براى آنان ساختهاند نیست و تازه این سرنوشت افراد مصرفکننده در جامعههائى است که پول و رفاه مادى را هدف خوشبختى و سعادت مردم ساختهاند!
هرچه این ظواهر تمدن بى معنویت بیشتر میشود، و ملتها در فراگیرى آن جلوتر میروند نیازمندى هاى مردم روز افزون تر میگردد و به همان نسبت راه هاى برآوردن این نیازها پیچیده تر و دشوارتر میشود و مردم براى رسیدن به این گونه هدف هاى مادى نه تنها سلامت جسمى بلکه حیثیت اخلاقى و نجابت و اصالت و خلاصه انسانیت خود را نیز گرو میگذارند، زیرا تقاضاهاى مادى حد و حصر ندارد و آزمندى آدمى بى کران است، اما امکانات همه جانبه براى همه نیست، این است که تمدن مادى امروز با تحریک و تبلیغ شبانه روزى حسّ افزون خواهى و زیاده طلبى مردم را برانگیخته رفته رفته به قلمرو اخلاق آنان تجاوز میکند و نه تنها قناعت و اعتدال و میانه روى ومآل اندیشى را از آنان میگیرد بلکه مناعت و شرافت و کفّ نفس و خلاصه انسانیت و فضیلت را نیز در آنان ناتوان و نابود میسازد.
تمدن امروز بدون عاقبت اندیشى و بدون توجه به شئون مختلف جسمى و روحى انسان در ستایش مقام عقل و در سنجش بهاى آن، راه فوق العاده افراط پوئیده است، پایه گذاران این تمدن با شیفتگى نابخرادانهاى تنها و تنها عقل را بنیان شایسته زندگى شمرده اند.
نتیجه ستایش عقل تنها، پیشرفت شگرف دانش و پیدایش ابزارهاى اعجاب برانگیزى است که آدمى را البته در جهت جسمیاش تا اوج آسمانها فرا برده است ولى دریغ و افسوس که پس از این سیر عجیب تازه عدهاى اندک از بیدارشدگان کلاس این تمدن به این حقیقت دست یافتهاند که تنها عقل و فرزند او دانش و علم مادى و آنچه دانشى مادى به بار آورده راه خوشبختى و رستگارى و نجات و امنیت انسان نبوده و نیست و این عیب اگر بتوانیم آن را عیب بدانیم از ارسطو «2» و تعالیم او سرچشمه گرفت که تنها عقل را داور کل میداند! «3» اینجاست که بر هر خردمند با انصافى، و بر هر عاقل با وجدانى ثابت و مسلّم میگردد که انسانها براى رهائى و نجات از این همه مشکلات و گرفتاریها و بردگى و اسارت، و مادى گرى و پوچى، و براى به دست آوردن آزادى و اختیار و فضائى آکنده از صدق و صداقت و محبت و مودت، و سلامت و امنیت، و درستى و راستى، و تعاون و همکارى، و مهرورزى و فروتنى، و خوردن غم دیگران، نیازمند به حقیقتى فوق عقل و علم یعنى هدایت الهى هستند که در بردارنده عالى ترین و بهترین قوانین و احکام و آداب و رسوم و سنت هاى استوار، و امور حکیمانه است که قلب را مرکز عقاید حقه و نفس را صفحه حسنات اخلاقى و اعضا و جوارح را کانون و منبع اعمال شایسته میکند و ضامن اجرایش چنان که تاریخ حیات پاکان و خوبان ثابت کرده است ایمان به خدا و قیامت است و بدون تردید روزى که چندان دور نیست این تمدن وحشى و وحشت زا، و این آتشى که به جان بشر افتاده براى قبول هدایت خدا براساس نیاز شدید آغوش باز میکند و انسانها را با کمک هدایت به صلاح و سداد میرساند و حکومتى واحد در همه جهان به دست صالحان و شایستگان برقرار میکند تا همه و همه در کنار سفره عدالت آن حکومت در کمال آسایش و امنیت زندگى کنند و بدون ترس و اندوه در کنار یکدیگر روزگار را به خوشى و سلامت به سر برند و این معنا وعده حتمى و قطعى حضرت حق به همه جهانیان است که اولًا هدایت خدا خوف و اندوه را از خیمه حیات میزداید:
فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُمْ مِنِّی هُدىً فَمَنْ تَبِعَ هُدایَ فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ. «4»
و ثانیاً نیاز شدید انسان به هدایت خدا بر اثر سرخوردگى از تمدن بى معنویت، و راهى را که به خطا رفته تمدن و فرزندانش را مشتاقانه و عاشقانه به فضاى هدایت خدا میبرد و نهایتاً حاکمیت بر زمین در روزى که عطش شدید هدایت خواهى انسان چراغ هدایت را در تمام زوایاى زندگیاش برافروخته به دست صالحان میافتد
أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ: «5»
مسلماً در آینده همه روى زمین را بندگان صالح و شایسته خدا به ارث خواهند برد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مائده، آیه 91.
(2)- فلسفه از آغاز تاریخ، ج 2، ص 131.
(3)- قرن دیوانه، 22.
(4)- بقره، آیه 38.
(5)- انبیا، آیه 105.
روایت «تسویه قبور»
از جمله دستاویزهای فرقه «وهابیه» در موضوع ساختن قبّه و بارگاه که مکرراً در کلماتشان می آورند و آنرا دلیل بر وجوب هدم گنبد و ضریح امامان (علیه السلام) می دانند، روایت مخدوش«ابی الهیاج اسدی» است که می گوید:
«قال لی علیّ بن ابیطالب (علیه السلام) : إنّی لابعثک علی ما بعثنی علیه رسول الله صلّی الله علیه و آله و سلّم،ألا تدع تمثالاً إلا طمسته و لا قبراً مشرفاً ألا سوّیته»؛علی بن ابیطالب به من گفت: من، تو را به کاری مأمور می کنم که رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم مرا مأمور به آن فرمود آن، اینکه هر صورت و تمثالی را محو کنی، و هر قبر بلندی را تسویه کنی.
گروه وهابیه به این حدیث، تمسک کرده و «تسویه» را به معنای هدم و تخریب گرفته اند؛ ونتیجةً دست به تخریب بِقاع متبرکه زده و شیعه را متّهم به شرک و بدعت نموده اند .
در صورتی که این حدیث، هم از لحاظ سند، دارای خدشه است؛ و هم از لحاظ متن و دلالت ِ بر مدعا، نارسا است.
توضیح سند را به کتب مفصله ارجاع می کنیم(51)،و تنها مقداری به شرح نا رسایی متن و دلالت آن می پردازیم:
أولاً:«تسویه» نه در لغت و نه در استعمالات عرفی،به معنای هدم و تخریب نیامده است،بلکه معنای لغوی و عرفی آن،«تعدیل» است یعنی چیزی را در حد وسط قرار دادن و آنرا از طرفین افراط و تفریط،دور داشتن.(52 )چنانکه در آیات شریفه:
« فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّحی..(53) »
« رَفَعَ سَمْکَهَا فَسَوَّاهَا»( 54 )
« الَّذی خَلَقَ فَسَوّی»( 55 )
«الَّذی خَلَقَکَ فَسَوَّاکَ فَعَدَلَکَ( 56)»
به همین معنا است، زیرا چنانکه روشن است در این آیات، سخن از آفرینش آسمان و انسان و کل موجودات جهان بصورتی کامل و معتدل، به میان آمده و آن معنی، با لفظ «تسویه» تعبیر شده است.
و اگر مراد در حدیث مزبور از بین بردن آثار قبر و مساوی نمودن آن با زمین بود،از نظر قانون إلقاء کلام می بایست با یکی از از این عبارات تعبیر شود:
«لا تَدَعَ قبراً مشرفاًالامحوته(یا)وطئته»
«جعلته لاطئاً»
«سویّته بالأرض»
یعنی: هر بلندی را باید محو کنی،بکوبی و بمالانی،به زمین بچسیبانی و با زمین برابر کنی.
در صورتی که می بینیم هیچکدام از این تعبیرات در حدیث نیامده است،و هیچ نوع قرینه ای هم موجود نیست که لفظ «تسویه»، در معنای تخریب و یا هم سطح با زمین قرار دادن بکار رفته باشد.
وانگهی أصلاًمحو نمودن آثار قبر و مساوی نمودن آن با زمین در شرع مقدس اسلام استحبابی ندارد بلکه ظاهراً اجماع فقهاء اسلام بر این است که ارتفاع و بلندی قبر از سطح زمین فی الجمله و بنا بر بعض فتاوی و روایات تا حد چهار انگشت باز یا بسته از مستحبات دفن است.( 57 )
و لذا مناسبترین و نزدیکترین معنی از معانی محتمله نسبت به معنای لغوی «تسویه» که «تعدیل» است، همانا معنای «تسطیح» یعنی مسطّح نمودن و صاف کردن روی قبر می باشد که مقابل «تسنیم» است.زیرا آن روز از رسوم جاهلی یکی آن بوده که روی قبر را «مسنّماً» یعنی به صورت «پشت ماهی» می ساخته اند.
و احتمالاً کلمه مشرفاً نیز در حدیث مزبور اشاره به همین صورت می باشد و چون این کیفیت در شرع مقدس اسلام مکروه است لذا در حدیث امر به «تسطیح» آن شده است که در عین بلند بودن از زمین صاف و مسطح باشد.
و ثانیاً: بنا به گفته اهل تاریخ در آن زمان به مقتضای اعتقاد سخیف بت پرستی که در افکار مردمان آن عصر رسوخ یافته بود پس از دفن اموات تمثالها و صورتهایی روی بعضی از قبر ها نقش می کردند وآنها را می پرستیدند.
و لذا بفرض اینکه «تسویه» در حدیث به معنای «تخریب» باشد تردیدی نخواهد بود در اینکه مقصود تخریب آن نوع از قبرها است، مخصوصاً با توجّه به اینکه در همان
حدیث آمده است:« ولا تمثالاً الا طمسته» یعنی:تو،مأموریت داری که هیچ صورت و تمثالی را مگذاری،مگر اینکه آنرا محو کنی.
وگرنه در همان زمان قبرهای مسلمانان در مرئی و منظر پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) بوده و هرگز دستور خراب کردن آنها را نداده است.
و ثالثاً: بفرض اینکه حدیث سنداً صحیح و دلالتاً نیز تمام باشد و مفاد آن، تحریم « رفع قبور» باشد، ولی مع الوصف ارتباطی به گنبد و صحن و رواق و ضریح نخواهد داشت ، زیرا هیچکدام از اینها «قبر» نیستند بلکه تمام اینها ساختمانهایی هستند جدا از قبر که در اطراف و یا برفراز قبر ساخته می شوند.
و رابعاً: این قبر شریف پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است که از همان ابتدا امر، طبق وصیّت خود آن حضرت58 در بقعه و حجره طاهره واقع شده و بعداً نیز ابوبکر و عمر در همان بقعه دفن شده اند .
و امروز هم پس از گذشت چهارده قرن می بینیم آن قبر شریف مزیّن به قبّه و بارگاه و ضریح و دیگر تزیینات عالیه است و همه ساله زیارتگاه و مرکز اجتماع صدها هزار مسلمان از عارف و عامی می باشد و هیچگاه از زمان صحابه تا به امروز این جریان مورد اعتراض مسلمانان قرار نگرفته است.
آیا به زعم آقایان «وهابیان» رسول اعظم خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) (العیاذ بالله) با وصیت خود، به دفن جسد مطهرش در حجره طاهره که مرتفع بوده است وصیتبه «بدعت» نموده و تمامی اصحاب با دفن آن حضرت در میان حجره و بعد هم با دفن ابوبکر و عمر در همان بقعه شریفه،رضا به «بدعت» داده اند و عموم امت اسلامی در طول چهارده قرن ه مرقد مطهّر رسول خدا و مدفن شیخین را، با همان بنا و ساختمان ابقا نموده و برتزیین و تشریفاتش افزوده اند و قبه و ضریح از برای آن ساخته اند، همه و همه ،ضالّ و گمراه و مبتدع بوده و هستند؟؟!! ما لکم کیف تحکمون؟(59)
مسلم است که امام (علیه السلام) ابو الهیاج اسدی را تنها در دوران حکومت و خلافت خویش مأموریت داده است.بنابراین باز هم این سئوال پیش می آید که : مأموریت امام (علیه السلام) به ابوالهیاج در کجا و چه وقت بوده است؟ در عصرخلافت امام علی (علیه السلام) و پس از فتوحات اسلامی وپس از دوران خلفای سه گانه یا پیش از آن ؟ امام (علیه السلام) ابوالهیاج را به کدام یک از سرزمینها فرستاده تا قبرها را ویران و صاف و بتها را محو و نابود کند؟! در هر حال ،در هر دو روایت،فرمان صادره از رسول خدا (صلّی الله علیه وآله) و امام علی (علیه السلام) ـ اگر هر دو خبر صحیح باشد ـ فرمان نابودی و ویرانی قبور مشرکین در سرزمین شرک است. گسترش این حکم مسلمانان و وجوب ویرانی آنها از کجای روایت به دست می آید؟ً! (60)
تا به حال اشکالات و شبهات وهابیان در مورد تخریب قبور (بالعموم )، به طور اختصار جواب داده شد؛الان به اشکالی که بالخصوص در مورد قبور ائمه بقیع کرده اند می پردازیم:
بقیع یک گورستان عمومی است وتمام مسلمین در آن حق دارند و شما با ساختن گنبد و بارگاه و ساختمان، مانع از دفن دیگر مسلمانان در آنجا می شوید چراکه شما بیش از مقدار مورد نیاز،مکان اشغال کرده اید فلذا به حقوق دیگران تجاوز نموده اید، و ما به عنوان وکلای مردم، حق آنها را از شما می ستانیم و مانع ساخت این ساختمانها می شویم .
پاسخ این شبهه ـ که در بادی أمر به نظر وارد می آید ـ با توجه به مطالبی که در ابتدای مقاله آمده است به سادگی داده می شود مگر آنکه کسی عناد کند که در این صورت با او بحثی نداریم چرا که خفته را می توان بیدار کرد ،ولی کسی که خود را به خواب زده نمی توان بیدار کرد.
در ابتدا گفته شد که در صدر اسلام دفن بزرگان و افراد متشخص در خانه خصوصی رسم بود چنانکه پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) در حجره خویش مدفون گشتند، و عباس عموی پیامبرو فاطمه بنت اسد در خانه عقیل بن ابیطالب دفن گردیدند ،آنگاه بعد ایشان امام حسن مجتبی و به مرور زمان سه امام دیگر به آن بدن پاک پیوستند ؛که با گسترش بقیع ،این خانه را نیز در بر گرفت.بنابراین می بینیم که مکان دفن این عزیزان منزل خصوصی است وتجاوز به حقوق دیگران نیست تا این مهربانتر از دایه ها ـ به زعم خود ـ آن را دستاویز خود قرار دهند و برای نجات از سقوط خود و حفظ عقاید پوشالی و پوچ خود بدان چنگ زنند،بله خوب گفته اند که:آدم غریق برای نجات خود به هر خاشاکی دست می آزد.( خذلهم الله تعالی بقدرته و عقابه).
*******
پی نوشت
1 ـ مجمع الحرین،واژه"بقع"
2 ـ نهایه ابن أثیر"بقع"
3 ـ وفاء الوفاء جلد 3،ص891؛الإستیعاب جلد 2،ص 494؛أسد الغابه جلد 3،ص 386 ؛تاریخ المدینة جلد 1،ص 96
4 ـ وفاء الوفاء جلد 3،ص892
5 ـ وفاء الوفاء جلد 3،ص 893
6 ـالاستیعاب جلد 2،ص 494 ؛وفاء الوفاء جلد 3 ص 893؛أسد الغابة جلد 3،ص386
7 ـ وفاء الوفاء جلد 3،ص 892
8 ـ وفاء الوفاء جلد 3،ص 886 ؛تاریخ المدینة جلد 1،ص 91
9 ـ تاریخ المدینه جلد 1،ص 90 و 95
10 ـ عمدة الأخبار ص:148
11 ـ وفاء الوفاء جلد 3،ص 890؛تاریخ المدینة ،جلد 1،ص 127؛عمدةالأخبار ص:152
12 ـ عمدة الأخبار ص :153؛تاریخ المدینه جلد 1 ،ص 111؛الإرشاد ص:175
13 ـإحیاء العلوم جلد 1،ص:260
14 ـ أسد الغابه جلد 2،ص 158؛وفاء الوفاء جلد3،ص 941
15 ـ وفاء الوفاء جلد 3،ص 890
16 ـ نجم ،آیه:3 و 4
17 ـ کشف المراد فی شرح تجرید الإعتقاد ص:476
18 ـ الغدیر جلد 1،ص:35
19 ـ المیزان فی تفسیر القرآن جلد 16،ص: 337
20 ـ تاریخ حرم أئمه بقیع، ص: 74
21 ـ علاقمندان به آشنایی با تاریخ و سرگذشت حرم بقیع می توانند به کتاب وزین و ارزشمند "تاریخ حرم أئمه بقیع" أثر آیت الله محمد صادق نجمی مراجعه کنند.
22 ـ تاریخ حرم ائمه بقیع ص :24
23 ـ صافات آیه: 109
24 ـ همان آیه:120
25 ـ همان آیه:181
26 ـ نساء آیه:69
27 ـ نساء آیه :65
28 ـ منافقون آیه :5
29 ـ صحیح مسلم ،ح 148،باب :ذکر الخوارج و صفاتهم ،ص 449
30 ـ همان ح 156،ص 451،باب :التحریض علی قتل الخوارج
31 ـ همان ،ح 1064،ص 448،باب ذکر الخوارج و صفاتهم
32 ـ تاریخ حرم ائمه بقیع ص :29
33 ـ ابن تیمیّه،زمان،زندگی و اندیشه صص:6 ـ 15
34 ـ تاریخ حرم ائمه قیع ص:31
35 ـ همان صص:36 ـ 38
36 ـ دو هفته نامه "عبرتهای عاشورا" جمعه 25 بهمن 1387،ص 3
37 ـ کنزالعمال،جلد 15 ص:647،ح 42558
38 ـ شفاء السقام،صص 53 ـ 67
39 ـ الغدیر جلد 5،صص:167 ـ 187
40 ـ نساء آیه :65
41 -منافقون آیه :5
42 ـ شفاء السقام ص:67
43 ـ التاج الجامع للاصول فی أحادیث الرسول جلد 2،ص 189
44 ـ زیارت قبور پاکان صص :33 ـ 38
45 ـ الغدیر جلد 5،ص:150 علامه امینی آن را از 25 مصدر نقل نموده است.
46 ـ علل الشرائع،ص 460؛ بحارالانوار،جلد 97،ص :140
47 ـ صحیح مسلم ،باب "لا تشد الحال الا إلی ثلاثة" از کتاب حج،ص 594
48 ـ همان
49 ـ سفر برای زیارت،صص:11 ـ 19
50 ـ سوره بقره،آیه 248
51 ـ صاحب "کشف الإرتیاب" به نقل از سیوطی شارح سنن نسایی،می گوید:این حدیث از راوی دیگری غیر "ابی الهیاج"نقل نشده است؛ و از "ابی الهیاج"نیز جز این حدیث،روایت دیگری نقل نگردیده است.(کشف الإرتیاب ص 368)
52 ـ مفردات راغب:تسویة الشیء:جعله سوإً امّا فی الرفعة أو فی الضعة؛و السویّ یقال فیما یصان عن الافراط و التفریط.
مجمع البحرین:التسویة و هی عبارة عن التّعدیل
53 ـ حجر،آیه 29
54 ـ نازعات آیه 28
55 ـ اعلی آیه 2
56 ـ انفطار آیه 7
57 ـ جواهر الکلام ،جلد 4،ص:312
58 ـ قال النبیّ (صلّی الله علیه وآله) لعلی (علیه السلام) :"یا علی ادفنی فی هذا المکان و ارفع قبری من الأرض اربع أصابع و رُشَّ علیه من الماء".پیامبر اکرم (صلّی الله علیه وآله) ـ به هنگام ارتحال از دنیا ـ به علی (علیه السلام) فرمود: ای علی،مرا در همین مکان (که هم اکنون در آن بستری هستم)دفن کن و قبرم را بقدر چهارانگشت از زمین بالا ببر و آب برآن بپاش.اصول کافی،جلد 1 ،ص 450،ح 36
59 ـ توسل،صص:163 ـ 167
60 ـ معالم المدرستین جلد 1،ص 69
******
منابع
1 ـ قرآن کریم
2 ـ محمد بن یعقوب کلینی،الأصول من الکافی،نشر دارالکتب الاسلامیه،چاپ ششم،1375.ش،تصحیح علی اکبر غفاری
3 ـ طباطبایی،محمد حسین،المیزان فی تفسیر القرآن،چاپ سوم،دارالکتب الاسلامیه،
1396.ه.ق
4 ـ علامه حلّی،کشف المراد فی شرح تجریدالإعتقاد،تصحیح و تعلیق علامه حسن زاده،نشر مؤسسه النشر الإسلامی،چاپ نهم،1422.ه.ق
5 ـ علامه عسگری،سیدمرتضی،معالم المدرستین،مطبعه:صدر، چاپ پنجم،1416.ه.ق
6 ـ ضیاء آبادی،سید محمد،توسّل،نشر بنیاد بعثت،چاپ سوم،1375 ش
7 ـ علامه امینی،سید عبدالحسین أحمد،نشر مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیه قم،الطبعة الأولی المحققة،1416.ق،
8 ـ نجفی ،محمد حسن، جواهرالکلام فی شرح شرائع الإسلام،نشر دار اکتب الإسلامیه،چاپ سوم،1373ش
9 ـ نور الدین علی بن أحمد السمهوری، وفاء الوفاءبأخبار المصطفی،تحقیق:محمد محیی الدین عبدالحمید،الطبعة الثالثة،دارإحیاء التراث العربی بیروت،1401ه.ق
10 ـ أبی الحسین مسلم بن الحجّاج،صحیح مسلم،دارإحیاء التراث العربی،الطبعة الأولی،1420ق،
11 ـ ابن عبدالبر النمری القرطبی،الإستیعاب فی معرفة الأصحاب،نشر مطبعة مجلس دائرة المعارف النظامیة،الطبعة الاولی،1319ق
12 ـ عزالدین ابی الحسن المعروف بابن الأثیر، أسد الغابة فی معرفة الصحابة،نشر المطبعة الإ سلامیه تهران،
13 ـ أحمد بن عبد الحمید العباسی ،عمدة الأخبارفی مدینة المختار،نشر:المطبعة المدنی
14 ـ عمربن شبّه، تاریخ المدینة المنورّة،نشر دار الفکر قم،1410ق ـ 1368ش
15 ـ فخرالدین الطریحی،مجمع البحرین ،تحقیق سید احمدالحسینی،ناشر:مرتضوی،چاپ دوم،1362ش
16 ـ راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القران ،المکتبة المرتضویه تهران،تحقیق محمد سید گیلانی
17 ـ منصور علی ناصف ،التاج الجامع للأصول فی أحادیث الرسول (صلّی الله علیه وآله) ،دار إحیاء التراث العربی بیروت،الطبعة الثالثة،1381ق
18 ـ مجلسی،محمد باقر، بحارالأنوارالجامعه لدرر أخبار الأئمة الأطهار،مؤسسة الوفاء بیروت،الطبعة الثانیة المصححة،1403ه.ق،
19 ـ شیخ صدوق محمدابن بابویه قمی ،علل الشرائع،منشورات المکتبه الحیدریه نجف،
20 ـ علاالدین علی المتقی بن حسام الدین الهندیالبرهن،کنز العمّال فی سنن الأقوال و الأفعال،مؤسسة الرسالة،تصحیح صفوة السقا،چاپ پنجم،1405ق
21 ـمحمد بن محمد بن النعمان الملقب بالمفید،الإرشاد،تصحیح سید کاظم الموسوی،نشر دار الکتب الاسلامیه،1377ه.ق
22 ـ محمد الجزری ابن أثیر،النهایة فی غریب الحدیث و الأثر،ناشر :مؤسسه مطبوعاتی اسماعیلیان قم ،چاپ چهارم،1364ش
23 ـ ابن تیمیه،زمان،زندگی و اندیشه،زیر نظر هیأت تحریریه مؤسسه در راه حق،نشر مؤسسه در راه حق،چاپ اول،1378ش
24 ـ سفر برای زیارت،زیر نظر هیأت تحریریه مؤسسه در راه حق،نشر مؤسسه در راه حق،چاپ اول،1379ش
25 ـ نجمی،محمد صادق، تاریخ حرم أئمه بقیع،نشر مشعر،چاپ چهارم،1385ش
26 ـ دو هفته نامه «عبرتهای عاشوراء»شماره:128،25 بهمن 1387ش
27 ـ تقی الدین سبکی شافعی،شفاء السقام فی زیارة خیر الأنام،الطبعة الأولی،المطبعة الکبری الأمیریه،1318ق
28 ـ سید محسن الأمین الحسینی العاملی،کشف الإرتیاب،الطبعة الثالثه،نشر المکتبة الإسلامیة الکبری العامة،
29 ـ ابو حامد محمد بن الغزالی،إحیاء علوم الدین،دار المعرفة بیروت،