»» آثار روانی ـ اجتماعی خداباوری 1
برای ارائه تصویری روشنتر از موضوع بحث، لازم است در ابتدا به توضیح دقیق در باب واژگان اصلی بحث بپردازیم تا ناخواسته گرفتار نزاع لفظی نشویم.
آثار: مفهوم این واژه روشن است اما در باب گستره آن متذکر میشویم که هرگونه اثر فردی یا اجتماعی، ذهنی یا عینی را شامل است. به عبارت دیگر، به تمام ابعاد زندگی نظر داریم که آیا تأثیری از خداباوری پذیرفته است یا نه؟ و اگر تأثیری پذیرفته، کدام است؟ و طی چه فرایند روانشناختیای بوده است؟
روانی ـ اجتماعی: با این قید، بحث را در ابتدا به روانشناسی فردی و سپس به روانشناسی اجتماعی محدود میکنیم. یعنی مباحث سیاسی، اقتصادی، اخلاقی، موردنظر نیستند مگر اینکه صبغه روانی اجتماعی داشته باشند.
باور13: اندیشمندان علوم تربیتی و روانشناسی، حیطههای روانی وجود انسان را به سه حیطه شناختی14، عاطفی15، و رفتاری16 تقسیم میکنند. در اینکه واژه «باور» بر کدام یک از این حیطهها، صدق میکند اختلاف نظر هست. گاهی آن را به حیطه شناختی صرف مربوط دانسته و میگویند: باور یعنی شناخت عمیق، شناخت تغییر ناپذیر، یقین داشتن به یک مطلب؛ گاهی باور را به حیطه عاطفی مربوط میدانند، یعنی با گرایش وعدم گرایش، با میل و انزجار، با احساس خوشایندی و بدآیندی مترادف میدانند: بر این اساس، باور داشتن به خدا یعنی احساس عاطفی مثبت به خدا داشتن، یعنی خدا را دوست داشتن و ... .
مراد این نوشتار از باور، معنایی است که هم شامل «ایمان»17 میشود و هم شامل «معرفت»18 و در مباحث روانشناسی اجتماعی با عنوان «نگرش19» شناخته میشود و بنابراین لازم است در باب «ایمان» و «نگرش» بحثهای مستقل و مفصلتری داشته باشیم. باور، اگر با شواهد کافی در دسترس، باشد «معرفت» است و اگر با شواهد کافی در دسترس نباشد «ایمان» است20. اما وقتی در مقولات دینی بحث میکینم، بیشتر با مباحث نوع دوم سروکار داریم. مباحثی که به طور مستقیم با شواهد کافی اثبات نشدهاند، بلکه یا شناختهای سطح بالاتر، واسطه این بارو شده21 و یا عقل در جا زده و نیازهای وجودی درونزاد عمل میکنند و انسان بدون شواهد کافی، باورمند میشود.22 به تعبیر دیگر در اینجا باور دینی همان ایمان است و باز به تعبیر روشنتر، باور میتواند دینی یا غیر دینی23 باشد، اما ایمان، تقسیم به دینی و غیر دینی نمیشود، بلکه همیشه دینی است. پس اگر بحث از خداباوری میکنیم، گرچه از حیث مفهوم با «ایمان به خدا» مترادف نیست، اما از حیث مصداق یکی هستند.
خدا24: برای این واژه معانی متعددی گفته شده و ضرورت دارد دقیقا مرادمان را بیان کنیم. خدای مورد نظر ما خدایی است که ویژگیهای خاصی را دارا است؛ شامل سحر و جادو و یا هرامر متافیزیکی و یا حتی خدای هر دین الهی و آسمانی نمیشود؛ بلکه فقط خدای معرفی شده قرانی مورد نظر است و نه حتی خدای فلاسفه یا عرفا یا فقیهان اسلامی. بحث در اثبات وجود خدا نیز نیست، بلکه مراد ارائه یک تعریف است، تعریفی که تفهیم و تفهم را راحتتر میکند. ولی از آنجا که 1) کیفیت تعریف،تابع کیفیت معرفت است و 2) معرفت، دو نوع عقلی و قلبی دارد. 3) و جهت گیری اصلی این نوشتار یک جهتگیری روانشناختی است 4) و جهتگیری روانشناختی در باب خدا، بیشتر با معرفت قلبی تناسب دارد تا معرفت عقلی. 5) و اصولاً تفاوتهای متعددی بین معرفت عقلی و معرفت قلبی هست25، 6) علاوه بر همه اینها، هر کدام از دو قسم معرفت، خودش دارای مراتب متعددی است و هر فردی ممکن است در مرتبه خاصی از معرفت باشد و هر مرتبهای نیز شرایط و موانع خاص خود را دارد. با توجه به این مقدمات معلوم میشود که از یک طرف، ارائه چنین تعریفی، کار آسانی نیست و از طرف دیگر بدون ارائه این تعریف، ادامه بحث ممکن و نتیجه بخش نخواهد بود ولذا باید تلاش کنیم تا تعریف روانشناختی مورد نظر را به خوبی تبیین کنیم، چون آثار خداباوری ارتباط مستقیم با ویژگیهایی دارد که به خدا نسبت داده و باور داریم. حال اگر ملاحظه شود که خدای مورد بحث، خدائی است که همه مردم از طریق قلب خود، او را میشناسند ولذا باید مشترک بین مردم باشد، باز تعریف خدا مشکلتر میشود و ما مجبوریم دنبال مفهومی از خدا بگردیم که حداقل شامل دو عنصر مشترک با تعاریف دیگران داشته باشد 1) امری باشد متعالی26 2) متعلق سر سپردگی تام انسان باشد27. اگر این قدر مشترک و همگانی از مفهوم خدا را به خوبی تصویر کردیم، آنگاه تصویر خدای مورد نظر قرآن نیز آسانتر خواهد شد. برای ایجاد تصور مورد نظر لازم است دو کار انجام شود. 1) هر کسی به تجربیات درونی خودش در باب آن امر متعالی رجوع کند 2) به بعضی تجربههای درونی دیگران از زبان خودشان توجه کنیم.28
اگر بخواهیم تعریفی روانشناختی از خدا ارائه کنیم، همین نیاز و احساس نیاز درونی، مناسبترین دریچه ورود است و بسیاری از اندیشمندان نیز روی آن تأکید فراوان کردهاند. «فروید نیاز انسانی به دین را به عنوان مسألهای صرفا روانشناختی تحلیل کرد. او میگفت دین از آرزوی وهمیای برای داشتن پدری محافظ بر میخیزد. ... اشلایر ماخر29 همچون فروید، نیاز انسان به امر تام و وابستگیاش به عالم را میفهمد.... سارتر30، ملحد فرانسوی، در زندگینامه خویش اقرار میکند که من نیازمند خدا بودم؛ او به من داده شده بود؛ بدون اینکه بدانم در جستجوی او بودهام، او را دریافت کردم.»، «کلمه خدا را نمیتوانیم به طور دقیق تعریف کنیم ولی معمولاً مقصود از آن عبارت است از آنچه که دارای مفهوم نهائی است و سرچشمه همه چیز وبالاترین ارزشها و منبع تمام ارزشهای دیگر میباشد. خدا همان است که شایستهترین هدف و مقصود زندگی است»31، ویلیام جیمز معتقد است، ما وقتی کلمه الوهیت را بر زبان میآوریم، آن حقایق اولیه و واقعیای را که در انسان یک حس وقار و طمأنینه بر میانگیزد در نظر میآوریم32؛ باز در جای دیگر اظهار میدارد که من به خوبی میپذیرم که سرچشمه زندگی مذهبی، دل است و قبول هم دارم که فرمولها و دستورالعملهای فلسفی و خدا شناسی مانند مطالب ترجمه شدهای است که اصل آن به زبان دیگری است... به این معنی که در دنیا، ابتدا یک احساسات مذهبی وجود داشته است و بعد علم کلام ایجاد شده است.33
از آنچه که تاکنون گفته و نقل قول شد نتیجه میشود خدایی که میتواند همگانی و درونزاد34 باشد، و از نیازهای درونی انسان سرچشمه بگیرد، همان چیزی است که به نام «امر متعالی» نامیده شده است و هر کسی یا هر مذهبی ممکن است بر گوشهای از این مفهوم بسیار وسیع انگشت گذاشته و آن را در میدان معنی شناختی مفاهیم مورد قبول خودش معنی کرده باشد؛ ما اکنون این مفهوم را در میدان معنی شناختی مفاهیم اسلامی بررسی میکنیم. معمولاً هر واژه کلیدی، یک معنای اصلی دارد و یک معنای نسبی35. ولی قابل توجه است که معنای نسبی دربردارنده معنای اصلی نیز هست. آن امر نهایی مورد بحث ما، معنی اصلی خدا است36. «در قرآن کلمه الله، کلمه کانونی والایی است که نه تنها بر میدان معنی شناختی خاص داخل واژگان حکومت دارد، بلکه بر سراسر واژگان مشتمل بر همه میدانهای معنی شناختی، یعنی همه دستگاههای تصوری مندرج در زیر آن، مستولی است،... در نظام و دستگاه قرآنی، حتی یک میدان معنی شناختی واحد نیست که مستقیما با تصور مرکزی الله، مرتبط و در زیر فرمان آن نبوده باشد»37 اینکه گفته میشود فرهنگ اسلامی و جامعه اسلامی، خدا محور است به همین معنی است. یعنی تمام تصورات و معانی، گرد همین مفهوم مرکزی و از آن متأثر میشود. پس روشن شد که معنی نسبی قرآن مورد نظر است و وقتی گفته شود که خداباوری چنین و چنان اثراتی دارد، مفهوم نسبی38 خدا، در قرآن مورد نظر است و چون کم و کیف آثار خداباوری تابع ویژگیهای خداباوری است، هر کسی به هر مقدار، آن ویژگیها را با حالات روانشناختی خودش بیشتر احساس کند، به همان مقدار به خدای مورد نظر قرآن بیشتر رسیده است و به همان مقدار آثار خداباوری را در زندگی فردی و اجتماعی خودش ملاحظه خواهد کرد.
معنای ایمان
ایمان حالت روانی است که در هر انسانی ممکن است ایجاد شود و دارای سه عنصر عقیده و شناخت، علقه قلبی و عاطفی، و رفتار جوارحی خواهد بود. علاوه بر اینکه تحلیل عقلی به اینجا منتهی میشود که انسان در ابتدا نسبت به موضوعی شناخت پیدا کرده و سپس نسبت به آن، جهتگیری عاطفی و انگیزش اتخاذ میکند و در نهایت بر اساس آن شناخت و آن بعد عاطفی و انگیزشی است که به مقتضای آن عمل میکند، برای اثبات و تبیین این سه عنصر ایمان، شواهد و مؤیدات قرانی فراوانی نیز در اختیار است. ما فقط از باب نمونه به بعضی از آنها اشارهای خواهیم کرد.
ممکن است چنین به نظر برسد که عمل، اثر و نتیجه ایمان است و قرآن هم همیشه عمل صالح را پس از ایمان و جدای از آن ذکر کرده است. ولی به نظر ما عمل کردن به مقتضای اعتقادات، جزء ایمان است و ذکر آن پس از ایمان شاید بخاطر تفاوت متعلق یا تأکید باشد، چون به گمان بعضی میتوان فریب کاری کرد و بدون عمل، اظهار ایمان نمود و قرآن این را رد میکند.
یکی از ارکان اصلی ایمان این است که فرد به مقتضای آن حالت روانیاش عمل کند و زندگیاش را بر آن اساس شکل دهد. خداوند میفرماید: «آیا افراد گمان میکنند که به زبان ابراز ایمان میکنند و مورد امتحان واقع نمیشوند؟»39 و در جای دیگر میفرماید: «کسانی که ایمان به خدا و روز قیامت آورده و عمل صالح انجام دهند، دارای پاداش هستند»40 و اصولاً بسیاری از وظایفی که خداوند بر افراد مؤمن مقرر میفرماید، وظایفی رفتاری هستند مثل «استعانت جستن از نماز و صبر»،41 «استفاده و خوردن از روزیهای طیب و پاکیزه»،42 «انفاق از روزی که خداوند در اختیار ما قرار داده است»،43 «وصی ایمان44 و امثال آن نوعی عمل به حساب میآیند.
بعد شناختی و پیوند قلبی را نیز بطور آشکار از بعضی آیات قرآنی میتوان استفاده کرد. وقتی عدهای به پیامبر گفتند ما ایمان آوردهایم، به حضرت وحی شد که «به اینها بگو شما ایمان نیاوردهاید، بلکه بگوئید اسلام آوردهایم و هنوز ایمان در قلبهایتان وارد نشده است».45
از این آیات و امثال اینها استفاده میشود که اقرار به زبان و یا حتی عمل تنها، کافی نیست؛ بلکه باید در قلب راسخ شده باشد؛ پیوند قلبی لازم است؛ روایات بسیاری نیز داریم که با بیانهای مختلف، به عنصرهای عمل و پیوند قلبی تصریح میکنند، امام علی(ع) میفرمایند: «پیامبر(ص) فرمود: ای علی بنویس، عرض کردم چه بنویسم؟ فرمود بنویس ایمان چیزی است که در قلب راسخ شده و اعمال نیز آن را تصدیق میکنند؛ ولی اسلام چیزی است که بر زبان جاری میشود...»46 یا در جایی دیگر میفرمایند: «ایمان عبارت است از معرفت قلبی و گفتار زبانی و عمل با اعضاء»47.
از سویی دیگر ممکن است چنین تصور شود که هر گاه قرار باشد درباره موضوعی، شناخت و عاطفه کافی داشته باشیم، تا بر اساس آن عمل کنیم؟ دیگر تمایزی بین موضوعات دینی و غیر دینی باقی نمیماند، تمایزی بین ایمان و معرفت تصور نمیشود. ولی، با قدری توجه بیشتر، متوجه میشویم که تمایز هست. و آن عبارت است از اینکه اگر قضایا و مفاهیم را به سه دسته خردپذیر و خردگریز و خردستیز تقسیم کنیم، معرفت فقط در حیطه خردپذیر معنی پیدا میکند؛ اما ایمان به حیطه خردگریز هم تأثیر میگذارد و بسیاری از موضوعات خردگریز را مادامی که خرد ستیز نباشند میپذیرد و بر اساس قواعد و اصول کلی خرد پذیر، آنها را بیان میکند. پس اگر برای ایمان، عنصر شناخت و عقل قائل هستیم به این معنی است که اولاً خردستیز نیستند و ثانیا خردگریزها را به امور خردپذیر ارجاع و تحویل میکند. «ایمان نوعی باور است که از حد شواهدی که در دسترس ما هست فراتر است. یعنی شواهد در دسترس آن را اقتضا نمیکنند، با فقدان شواهد مواجهیم، به عبارت دیگر باوری که با شواهد کافی در دسترس باشد معرفت است و باوری که با شواهد کافی در دسترس نباشد، ایمان است...»،48 اگر چه بر اساس تعریفی دیگر، نباید ایمان و متعلقات آنرا، بطور مطلق، فاقد استدلال عقلانی بدانیم، کلن بر اساس همان تعریف نیز حس و مشاهده بیرونی، نسبت به متعلقات ایمان امکان ندارد.
آنچه مورد نظر ماست، مطالعه ایمان از دیدگاه روانشناختی است و لذا بر این نکته تأکید میکنیم که آیا روان انسان، توان و اجازه کنار آمدن با مطالب خرد گریز را دارد یا نه؟ آیا اراده انسان اجازه دارد چیزی را بدون تأیید عقل، مطابق با واقع بداند؟ «این نکته خیلی مهم است که عقل و اراده ما چه نسبتی با همدیگر دارند... جیمز میگوید: اتفاقا از لحاظ روانشناختی، اراده ما خیلی از عقل ما قویتر است... او میگوید ما هم میتوانیم و هم اجازه داریم که چیزی را مطابق با واقع بدانیم، آنهم نه بخاطر اینکه واقعا مطابق با واقع است، بلکه بخاطر اینکه دلبستگیهایمان این طور میگوید. او میگوید، ما آن قدر دلبستگی وجودی داریم که اگر بخواهیم همیشه دغدغه مطابق با واقع را داشته باشیم، سرمان بی کلاه میماند. ... انسانها ملتزم نشدهاند که شواهد کافی برای احراز مطابقت با واقع یک چیز، آن را انکار کنند.49
بسیاری از متعلقات ایمان در قرآن چنان است که اگر از وحی و ایمان کمک نگیریم، ممکن است راهی به آنها نداشته باشیم، بعضی از موضوعات ایمان عبارتند از: خداوند، ملائکه، کتب آسمانی، پیامبران، غیب و روز قیامت؛ در این موضوعات، باید از معرفت تنها نا امید و سوار بر مرکب ایمان شد و پیش رفت و البته خواستن و کسب چنین ایمانی، همانند همه رفتارهای دیگر انسانی، رفتاری است اختیاری و شرایط و موانع در آن مؤثر است. خداوند میفرماید: «اگر خدا میخواست همه افراد ایمان میآوردند»50 و گاهی سرزنش میکند که چرا ایمان نیاوردید51 و گاهی امر به ایمان آوردن52 میکند، این آیات به خوبی نشان میدهد که ایمان، حالتی است اکتسابی و اختیاری و تدریجی؛ فرد میتواند مؤمن باشد یا نباشد و یا درجاتی از ایمان را داشته باشد. در واقع، انسانها همه در یک طیف وسیعی قرار دارند که یک سر آن کفر محض است و سر دیگر آن، ایمان محض؛ و بین این دو نیز مراتب و درجات فراوان هست53 ایمان با بعضی از امور نیز قابل ازدیاد است54 و هرکسی به هر نسبت که از ایمان بر خوردار باشد، از آثار آنهم سود خواهد جست. آنها که به خدا ایمان آوردهاند ترسی بر آنها نیست و غمگین نمیشوند55، دارای اجر هستند56، داخل بهشت میشوند57، مورد غفران خداوند هستند58، پیروزند59، با صالحین خواهند بود60، خداوند ولی آنها است61، گناهانشان بخشیده خواهد شد62، خداوند سلطه کافران را بر آنها قرار نداده است63، «در تنهایی از تقوی و در تنگدستی از صدقه دادن غافل نیستند؛ به هنگام مصیبت صبور و به هنگام خشم، دارای حلم هستند، از راستگویی دست نمیکشند، حتی زمانی که خوف ضرر بر ایشان باشد»،64 «شادیشان در چهره نمایان و خشمشان در قلب پنهان است.
معنای نگرش
بعد روانی انسان دارای سه حیطه شناختی، عاطفی و رفتاری است که ارتباط محکم و غیر قابل تفکیک با یکدیگر دارند. پیاژه، شناخت و عواطف را شدیدا در تعامل با یکدیگر میداند و میگوید: میتوان آنها را تشبیه به اتومبیل و بنزین کرد که از تعامل آنها حرکت ایجاد میشود و بدون هر کدام، دیگری حرکت آفرین نخواهد بود65. «هیچ رفتاری نیست که هر قدر هم عقلی باشد، واجد عوامل عاطفی به عنوان محرک نباشد، و نیز بالعکس نمیتوان شاهد حالات عاطفی بود، بدون آنکه ادراک یا فهم که ساخت شناختی آن حالات را تشکیل میدهند، در آنها مداخله داشته باشند.... دو جنبه عاطفی و شناختی، در عین حال جدائی ناپذیر و تحویل ناپذیرند66».
این سه بعد را در روانشناسی اجتماعی باهم مورد مطالعه قرار میدهند و نام آنرا نگرش میگذارند. «نگرش در روانشناسی اجتماعی، حالتی از آمادگی روانی است، بر اساس تجربه، که تأثیر مستقیم در رفتار خود در برابر یک شییء یا در یک موقعیت معینی میگذارد .... به این تعریف، توضیحات دیگری نیز باید اضافه کرد. 1ـ نگرش میتواند خصوصی یا عمومی باشد ... 2ـ میتواند فردی یا اجتماعی باشد ... 3ـ نگرش سرشار از عواطف است. 4 ـ چارچوبی مرجعی، برای ادراک است67... 5 ـ بنابراین نگرش تأثیری مستقیم در رفتار دارد ... 6 ـ نگرش یک چیز ذاتی نیست... 7ـ نگرش بتدریج شکل میگیرد و نسبتا پایدار است».68
ممکن است در جزئیات تعاریف نگرش، اندک تفاوتهائی دیده شود ولی «در همه تعاریف مفروض این است که نگرش بر رفتار مؤثر است. مضافا اکثر تعاریف اشارهای به ماهیت چند بعدی نگرش نیز میکنند. مثلاً اسکورد69 و بیکمن70 به مؤلفههای شناختی، عاطفی و رفتاری اشاره میکنند».71
این معنی و برداشت از نگرش، اختصاص به مؤلفین جدید ندارد، بلکه حتی در کتب قدیمی مربوط به 30 سال پیش، نیز همین مضمون یافت میشود.72
«تمام روانشناسان اجتماعی، مدل 73ABC، نگرش را که سه مؤلفه عاطفی، رفتاری، شناختی برای نگرش قائل است، قبول دارند. مؤلفه عاطفی به هیجانات مثبت یا منفی ... و مؤلفه رفتاری به نحوه خاصی از عملکرد... و مؤلفه شناختی به فکر و تفسیری خاص اشاره دارند»74 و این سه مؤلفه در هر صورت با هم هماهنگ هستند.
پس از معلوم شدن معنای نگرش و برخی ویژگیهای آن، مطلب دیگر این است که یکی دیگر از موارد اتفاقنظر روانشناسان این است که ابعاد روانی انسان دارای سطوح هشیار75، نیمه هشیار76، ناهشیار77 است. ناهشیاری عاطفی بیشتر مورد بحث واقع شده و روشنتر است؛ چون برای اولین بار که فروید بر ضمیر ناهشیار تأکید کرد به ناهشیاری عاطفی نظر داشت و از آن پس نیز مورد پذیرش عام واقع شده است. اکنون بسیاری از درمانگریهای روانی بر مبنای ناهشیاری عاطفی قرار گرفته و موفق بوده است. در واقع، کسی منکر ناهشیاری عاطفی نیست؛ ولی در باب ناهشیاری شناختی، کمتر تأکید شده است و در اینجا نیز بطور مستقیم موضوع بحث ما نیست ولذا به تعریف و ویژگیهای آن نمیپردازیم.78
رفتارهای ناهشیار نیز بسیار فراوانند؛ مکانیزمهای دفاعی79، لغزشهای زبان80، خوابگردیها81، رؤیاهای روزانه82، خود تکلمیها83، و امثال اینها، همه و همه، رفتاریهای ناهشیارند. رفتارهای ناهشیار، از عواطف و شناختهای ناهشیار ناشی میشود.
بدینترتیب به خوبی روشن میشود که نگرش هم میتواند به طور کلی ناهشیار باشد، هم میتواند بعضی از مؤلفههایش هشیار و بعضی ناهشیار باشد و میتواند هم بطور کامل هشیار باشد.
مقایسه ایمان و نگرش
از آنچه تا کنون در باب ایمان و نگرش، از متون ویژه هر کدام، بیان و تحلیل شد، بدست میآید که این دو، مشترکات زیادی با یکدیگر دارند. درباره ایمان ویژگیهای زیر گفته شد:
1 ـ حالتی است روانی 2ـ اکتسابی و 3ـ سه عنصر دارد؛ رفتاری و عقیدتی (عقیدتی شامل شناخت و عاطفه است) 4ـ عمل بر اساس عقیده قلبی شکل میگیرد. 5 ـ در تمام زندگی فرد تأثیر میگذارد. 6ـ تدریجی و قابل ازدیاد و استکمال است. 7ـ خرد ستیز نیست ولی محدود به حدود خردپذیر نیز نمیباشد. 8 ـ روان آدمی، توان و اجازه پذیرفتن امور خردگریز را به خود میدهد. 9ـ امری است اختیاری. 10ـ مراتب و شدت و ضعف دارد (ایمان محض در یک سر طیف و کفر محض سر دیگر طیف است). 11ـ آثار روانی شگرفی بر مؤمن دارد. 12ـ قابل امتحان است (علاوه بر ابراز زبانی، باید در رفتار هم تجلی کند). 13ـ شرایط وموانعی در آن متصور است. 14 ـ تفکیک اجزاء آن، از باب مسامحه است و الاحقیقتی واحد و بسیط دارد. 15ـ موضوعات و متعلقات آن، موضوعات دینی است. به همین صورت در آنچه راجع به نگرش گفته شد، ویژگیهای زیر را برای آن تصویر کردیم:
1ـ دارای سه حیطه شناختی، عاطفی، رفتاری است. 2ـ این سه حیطه با یکدیگر تعامل و تأثیر و تأثر دارند. 3ـ ابعاد آن جدائی ناپذیر و تحویل ناپذیرند. 4ـ اکتسابی است و تجربه در آن مؤثر است. 5 ـ نسبتا پایدار است و پس از ایجاد، تغییر آن آسان نیست. 6ـ هر یک از اجزاء یا کل آن میتوانند هشیار یا ناهشیار باشند. 7ـ نگرش میتواند خصوصی یا عمومی (فردی یا اجتماعی) باشد. 8 ـ مرجعی است برای جهت دهی فرایندهای روانی، مثل ادراک حسی. 9ـ بتدریج شکل میگیرد. 10ـ ساختاری است فرضی و به طور مستقیم قابل مشاهده و اندازهگیری نیست. 11ـ غالبا از طریق رفتار به آن پی میبریم. 12ـ موضوع آن هر چیزی میتواند باشد.
اکنون با استفاده از مطالب گذشته و مقایسه این دو ستون از ویژگیهای ایمان و نگرش، متوجه میشویم که این دو در تمام آن ویژگیها، به جز یک ویژگی، مشترک هستند و آن عبارت است از اینکه موضوعات و متعلقات ایمان، فقط موضوعات دینی است در حالی که موضوعات و متعلقات نگرش اعم است از دینی و غیر دینی؛ نگرش به هر چیزی میتواند تعلق بگیرد.
شکل شماره 3، نحوه تأثیر و تأثر مؤلفههای هر نگرش بر یکدیگر و کل هر نگرش برنگرشهای دیگر را نشان میدهد. مرکز این شکل، نمایانگر درونیترین، و عمیقترین و اساسیترین نگرشهای فرد و پیرامون آن، نمایانگر بیرونیترین و فرعیترین نگرشهای فرد است. مرکز تصویر، بیشتر حالات روانی خود فرد و پیرامون آن بیانگر تجلیات اجتماعی آن حالات روانی است.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:41 صبح )
»» آثار حضور در مسجد
مسجد خانه خدا در زمین،1 مرکز وحی،2 منبع فیوضات معنوی و برکات گوناگون برای نمازگزاران و جامعه اسلامی است. بیگمان مکانی که چنین جایگاهی نزد خداوند دارد، حضور در آن، آثار فراوانی را خواهد داشت و بدون تردید شامل حال مکلفان و حاضران در مسجد اعم از زن و مرد نیز خواهد بود.
آثار حضور در مسجد چنان متنوع است که به سختی میتوان پیرامون تمامی آنها سخن گفت؛ چنانکه در یکی از احادیث امام علی علیهالسلام ، برای حضور در مسجد هشت اثر برشمرده شده است:
«مَنِ اخْتَلَفَ اِلَی الْمَسْجِدِ اَصابَ اِحْدَی الثَّمانِ؛ اَخا مُسْتَفادا فِی اللّهِ، اَوْ عِلْما مُسْتَطْرَفا اَوْ آیَةً مُحْکَمَةً اَوْ یَسْمَعُ کَلِمَةً تَدُلُّ عَلی هُدیً، اَوْ رَحْمَةً مُنْتَظَرَةً، اَوْ کَلِمَةً تَرُدُّهُ عَنْ ردی، اَوْ یَتْرُکَ ذَنْبا خَشْیَةً اَوْ حَیاءً؛3 کسی که به مسجد رفت و آمد میکند، یکی از منافع هشتگانه نصیب او میشود: برادری مفید و با ارزش در راه خدا، یا علم و دانش نو، یا دلیل و برهان محکم [برای تثبیت عقاید]، یا کلماتی که موجب هدایت شود [میشنود]، یا رحمت مورد انتظاری [شامل حال او میشود]، یا مواعظی که او را از فساد و گناه باز دارد، [میشنود،] یا به خاطر ترس یا حیا و آبروی خود گناهی راترک میکند.»
برخی از آثار حضور در مسجد را میتوان به شرح زیر مورد مطالعه قرارداد:
1. آثار عبادی
از مساجد به عنوان خانههای خدا در زمین4 و نیز خانههای متقیان5 و مؤمنان6 یاد شده است. این عنوان به خوبی ماهیت عبادی مسجد را نشان میدهد؛ اینکه مسجدها، اولاً و اساسا برای ایجاد ارتباط بین بنده و معبود او واعلام بندگی و عبودیت برای آفریدگار بنا میشوند. بر این اساس نیز اصلیترین اثر حضور در آن در بعد عبادی خواهد بود: «وَاَقیمُوا وُجُوهَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ وادْعُوهُ مُخْلِصینَ لَهُ الدّینَ کَما بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ»؛7 «[هنگام عبادت و [در هر مسجدی به سوی او توجّه کنید و او را بخوانید و دین [خود] را برای او خالص کنید. همچنان که در آغاز شما راآفرید، بار دیگر در رستاخیز باز میگردید.»
2. آثار علمی
کارکرد علمی مسجد در عصر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و توصیههای ائمه علیهمالسلام در اینباره، ما را با یکی دیگر از آثار حضور در مسجد آشنا میسازد. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: «کُلُّ جُلُوسٍ فِی الْمَسْجِدِ لَغْوٌ اِلاّ ثَلاثَةً: قِرائَةُ مُصَلٍّ اَوْ ذِکْرُ اللّهِ اَوْ سائِلٌ عَنْ عِلْمٍ؛8 هر نشستنی در مسجد بیهوده است، مگر اینکه برای سه کار باشد؛ خواندن قرآن، ذکر خدا، پرسش از علم.»
3. آثار اجتماعی
مسجد به عنوان یک مرکز دینی برای عموم، نقش اساسی در شکلگیری اجتماعات مسلمین دارد. از این جهت بطور طبیعی مسجد میتواند کارکرد اجتماعی نیز داشته باشد. حضور زنان و مردان و تبادل اخبار و اطلاعات اجتماعی، جویا شدن از احوال هم و احوال مسلمین، تنها بخشی از این ظرفیت بزرگی است که مساجد دارند. در این مکانها مؤمنان فرصت مییابند با جمعی آشنا شوند که از نظر دین و عبودیت با آنان همرنگ هستند و توان ایجاد گروههای اجتماعی هماهنگ را دارند. بنابراین آنان میتوانند از بین اهل مسجد برادران یا خواهران مناسبی، از حیث دینی، برای خود بیابند که طبعا آثار آن در ابعاد اجتماعی بروز خواهد کرد.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «لا یَرْجِعُ صاحِبُ الْمَسْجِدِ باَقَلّ مِنْ اِحْدی ثَلاثِ خِصالٍ:... وَاِمّا اَخٌ یَسْتَفیدُهُ فِی اللّهِ؛9 اهل مسجد به کمتر از یکی از سه چیز از مسجد بر نمیگردد [که یکی از آنها [دوستی است که از او در مسیر خدا استفاده میکند.»
زنان و مردان با حضور در مساجد، میتوانند از یک اجتماع سالم دینی بهرهمند شوند.
طبق روایتی که از امام علی علیهالسلام نقل شد، تأثیرات رفتاری که حضور در مسجد برجای میگذارد، میتواند جامعه دینی را از فساد و گناه پاک کرده و مسلمین را به سمت یک جامعه سالم هدایت کند:
«اَوْ کَلِمَةً تَرُدُّهُ عَنْ رِدی اَوْ یَتْرُکُ ذَنْبا خَشْیَةً اَوْ حَیاءً؛ یا کلماتی میشنود که او را از فساد و گناه باز میدارد. و یا به خاطر ترس [از خدا] یا حیا و آبرو، گناهی را ترک میکند.»
بر این اساس حضور در مسجد، میتواند نقش بازدارنده در ارتکاب جرایم و گناهان نیز داشته باشد.
4. آثار سیاسی
مسجد همواره در کنار کارکرد اجتماعی، عبادی و معنوی خود، کانون سیاسی در جامعه مذهبی نیز بوده است. این موضوع چه در زمان پیامبر و چه در زمان خلفاء و امام علی علیهالسلام و دیگران قابل پیگیری است و نمونههای فراوانی درباره آن میتوان ذکر کرد.
در این دوران نه تنها آثار سیاسی حضور مردان در مسجد بلکه آثار سیاسی حضور زنان در مسجد نیز مشهود است. که حضور حضرت حضور زنان و مردان و تبادل اخبار و اطلاعات اجتماعی، جویا شدن از احوال هم و احوال مسلمین، تنها بخشی از این ظرفیت بزرگی است که مساجد دارند.
فاطمه علیهاالسلام در مسجد و دفاع وی از حق ولایت علی علیهالسلام ، یکی از آنهاست. همچنین سخنرانی حضرت زینب در مسجد که از مسلمات تاریخی است.10 این اثر را در انقلاب اسلامی نیز میتوان به خوبی مشاهده کرد.
تربیت سیاسی که در مسجد ارائه میشود، به دلیل ماهیت مذهبی آن میتواند نسلی را پدید آورد که پشتوانه جامعه دینی باشند و در برابر حوادث سیاسی هوشیاری لازم را داشته باشند. از این رو حضور زنان در کنار مردان در مسجد ضروری میباشد، چرا که اگر زنان از حضور در این مکان محروم شوند، در واقع این تربیت بطور ناقص انجام خواهد شد. در حالی که بانوان به دلیل تأثیر عمیقتر بر فرزندان و نقش تربیتی خود، در صورت برخورداری از تربیت سیاسی مسجد، بلوغ سیاسی را بطور شگفت انگیزی افزایش خواهند داد.
5 . آثار روحی و اخلاقی
فضای مسجد، نورانی و الهی است. چنانچه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز در حدیثی به آن اشاره فرموده است: «ما جَلَسَ قَوْمٌ فی مَسْجِدٍ مِنْ مَساجِدِ اللّهِ تَعالی یَتْلُونَ کِتابَ اللّهِ [و] یَتَدارَسُونَهُ بَیْنَهُمْ اِلاّ تَنَزَّلَتْ عَلَیْهِمُ السَّکینَةُ وَغَشِیَتْهُمُ الرَّحْمَةُ وَذَکَرَهُمُ اللّهُ فیمَنْ عِنْدَهُ؛11 قومی [با یکدیگر] در مسجدی از مساجد خداوند متعال برای تلاوت و آموختن قرآن ننشینند؛ مگر آن که آرامش برایشان نازل و رحمت الهی شامل حال آنها شود. و خداوند از آنها در میان کسانی که نزد او هستند یاد میکند.»
در حدیث دیگری از آن حضرت میخوانیم که فرمود: «مَنْ کانَتِ الْمَساجِدُ بَیْتَهُ ضَمِنَ اللّهُ لَهُ بِالرُّوحِ وَالرّاحَةِ وَالْجَوازِ عَلَی الصِّراطِ؛12 هر کس که مسجدها خانهاش باشد، خداوند آسایش و آرامش و عبور از صراط را برای او ضمانت میکند.» و این گونه است که مؤمن در مسجد، به مانند ماهی در دریا میماند.
اطمینان و آسایش حاصل از حضور در مسجد، توانایی انجام صحیح وظایف و تکالیف شرعی دیگر را نیز بدست خواهد داد.
در این زمینه این نکته را نیز یادآور میشویم که به دلیل لطافتهای روحی و تأثیر پذیری عاطفی شدید در بانوان، نیاز به حضور برای کسب آرامش الهی و قلبی، درباره آنان بیشتر احساس میشود.
از نظر اخلاقی نیز وضع به همین ترتیب است؛ زیرا زنان به دلیل اینکه بیشتر عمر خود را در خانهها صرف خانه داری و تربیت فرزندان میکنند و بارها در مشکلات مختلف در تنگنا قرار میگیرند، بیشتر از مردان نیازمند آرامش و یافتن محلی برای کسب راحتی روانی هستند. و البته در فضایی به نام مسجد که اساس آن بر نورانیت، عبودیت و ارتباط خالق و مخلوق است، امکان فراهم شدن آن بیشتر است. ویژگیهایی که در جماعت هست، در غیر آن نیست.
امام صادق علیهالسلام فرمود: «کانَ اَبی اِذا حَزَنَهُ اَمْرٌ جَمَعَ النِّساءَ وَالصِّبْیانَ ثُمَّ دَعا وَامَنُوا؛ هرگاه پدرم از چیزی غمگین میشد، زنها و بچهها را فرا میخواند و دعا میکرد و آنها آمین میگفتند.»
6. آثار معنوی و اخروی
در روایات از ثوابها و اجرهای متعدّد برای حاضران در مساجد، فراوان یاد شده است از جمله:
1. «اِنَّ فِی التَّوْراةِ مَکْتُوبا: اِنَّ بُیُوتی فِی الاَْرْضِ الْمَساجِدُ فَطُوبی لِمَنْ تَطَهَّرَ فی بَیْتِهِ ثُمَّ زارَنی فی بَیْتی وَحَقٌّ عَلَی الْمَزُورِ اَنْ یُکْرِمَ الزّائِرَ؛13 در تورات نوشته شده است که [خداوند میفرماید:] مسجدها خانههای من در زمین هستند. خوشا به حال کسی که خود را در خانهاش تمیز کند و در خانه من به زیارتم بیاید و حق زائر این است که میزبان او را محترم شمارد.»
2. قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : «اَلْمَساجِدُ سُوقٌ مِنْ اَسْواقِ الاْخِرَةِ قِراهَا الْمَغْفِرَةُ وَتُحْفَتُهَا الْجَنَّةُ؛14 مساجد بازاری از بازارهای آخرتند. آمرزش [و بخشش [از وسایل پذیرایی آنها است و هدیه آنها بهشت است.»
3. قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : «سَبْعَةٌ یُظِلُّهُمُ اللّهُ فی ظِلِّهِ یَوْمَ لا ظِلَّ اِلاّ ظِلُّهُ:... رَجُلٌ قَلْبُهُ مُتَعَلَّقٌ بِالْمَسْجِدِ اِذا خَرَجَ مِنْهُ حَتّی یَعُودَ اِلَیْهِ؛15 هفت گروه در قیامت مورد توجه خدا قرار میگیرند... [که از جمله آنهاست،] شخصی که وقتی از مسجد خارج میشود تا زمان برگشت، توجهاش به مسجد باشد.»
4. قال الصادق علیهالسلام : «لا یَرْجِعُ صاحِبُ الْمَسْجِدِ بِاَقَلّ مِنْ اِحْدی ثَلاثِ خِصالٍ: اِمّا دُعاءٌ یَدْعُو بِهِ یُدْخِلُهُ اللّهُ بِهِ الْجَنَّةَ وَاِمّا دُعاءٌ یَدْعُوا بِهِ فَیَصْرِفُ اللّهُ عَنْهُ بِهِ بَلاءَ الدُّنْیا...؛ اهل مسجد به کمتر از یکی از سه ویژگی باز نمیگردد: یا دعایی میکند که خداوند به برکت آن، او را به بهشت میبرد، یا دعایی میکند که به سبب آن بلای دنیا را از او دور میکند و یا...»
این همه نشان میدهد، حضور در مسجد، علاوه بر آثار دنیوی، از جنبه اخروی و کمالات معنوی نیز ـ به عنوان عاملی تأثیرگذار ـ مورد توجّه است. نقل است که شیخ الرئیس ابوعلی سینا برای ابو سعید ابوالخیر نوشت: چه لزومی دارد، مردم همه در مسجد اجتماع کنند، با اینکه خداوند از رگ گردن به انسان نزدیکتر است. هرجا که باشی اگر رابطهات با خدا برقرار باشد، نتیجه خواهی گرفت. وی در پاسخ نوشت: اگر چند چراغ در یکجا روشن باشد، اگر یکی از آنها خاموش شد، چراغهای دیگر روشن است، ولی اگر همان چراغها هر کدام در یک اطاق باشد، اگر یکی از آنها خاموش شد، آن اتاق در تاریکی فرو خواهد رفت. انسانها نیز اینگونهاند؛ تربیت سیاسی که در مسجد ارائه میشود، به دلیل ماهیت مذهبی آن میتواند نسلی را پدید آورد که پشتوانه جامعه دینی باشند و در برابر حوادث سیاسی هوشیاری لازم را داشته باشند.
بعضی گناهکارند، اگر تنها باشند، شاید موفق به کسب فیوضات الهی نشوند، ولی اگر در جمع باشند، شاید خداوند به برکت افراد دیگر، آنها را هم مشمول برکات خود سازد.16
نکته:
هرچند در تمام ثمرات حضور در مسجد، زنان و مردان مشترکاند و تبعیض بین آنها به چشم نمیخورد، اما نکتهای وجود دارد که اطلاع از آن، موجب درک مطلوب بودن حضور بانوان است. حقیقت این است که بانوان فرصت بیشتری در اختیار دارند بر خلاف مردان که اغلب عمر آنان را موضوع تأمین معاش اشغال میکند. همچنین، همبستگی و دلبستگی بین زنان بیشتر از مردان است و آنان قدرت انتقال و سرعت انتقال بیشتری نسبت به مردان دارند و در تبادل اطلاعات دینی، سیاسی، اخلاقی و اجتماعی موفقتر هستند. و نیز به دلیل لطافت روحی و صافی قلب و عاطفه مادری و همسری توان تأثیرگذاری بیشتری در خانواده دارند. از این جهت است که حضور آنان در مسجد، میتواند کل فضای خانواده و به دنبال آن جامعه را دگرگون کند. از سوی دیگر، ویژگیهای اخلاقی و سلیقهای بانوان به گونهای است که آنان میتوانند خدمات بیشتر و بهتری برای مسجد ارائه کنند.
پاورقیها:
1. مستدرک الوسایل، ج3، ص213 و 359.
16. داستانها و پندها، ج9، ص58.
15. وسایل الشیعة، ج3، ص481.
13. وسایل الشیعة، ج3، ص482.
10. برای مطالعه بیشتر پیرامون حضور سیاسی زنان در مساجد رجوع کنید به بلاغات النساء، بانوانی مثل سوده همدان و... .
14. مستدرک، ج3، ص361؛ بحارالانوار، ج81، ص4؛ امالی طوسی، ص139.
12. همان، ج3، ص554.
11. مستدرک الوسایل، ج3، ص363.
2. کنزالعمال، ج7، ص448.
3. وسایل الشیعه، ج3، ص480.
4. مستدرک الوسایل، ج3، ص313.
5. همان، ص359.
6. کنز العمال، ج7، ص650.
7. اعراف/29.
8. بحارالانوار، ج77، ص86؛ وسایل الشیعه، ج3، ص86.
9. وسایل الشیعه، ج3، ص477.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:39 صبح )
»» آثار تخریبی اسراف و تبذیر
تعریف اسراف و تبذیر
واژه «اسراف» در لغت به معنی «گزافکاری کردن، در گذشتن از حد میانه، تلف کردن مال، ولخرجی کردن3 آمده است. راغب در مفردات میگوید: «اَلسّرَف، تَجاوُزُ الْحَدِّ فی کُلِّ فِعْلٍ یَفْعَلُه الانْسانُ وإِنْ کانَ ذلک فی الإِنْفاقِ أشْهر؛4 سرف به معنای تجاوز کردن از حد در هر کاری است که از انسان سر بزند. گرچه کاربرد آن در هزینه کردن مال بیشتر است.» و گاهی به خروج از اعتدال در مقدار خرج مال و زمانی هم به چگونگی بذل مال و مورد آن گفته میشود.
«تبذیر» در لغت به معنای پراکندن و پریشان ساختن است5.
راغب میگوید: «التبذیرُ التفریقُ واصله القاء البذر وطرحُهُ فاستعیر لکل مضیع لماله6؛ تبذیر به معنای پراکنده کردن است و اصل آن پاشیدن بذر است و به هر کس که مالش را ضایع میکند گفته میشود.»
واژه اسراف تنها یک واژه اقتصادی نبوده و کاربرد آن منحصر به امور مالی نیست. بلکه این واژه قبل از آنکه نشانه جرم در امور اقتصادی باشد، بیانگر وضعیت نامناسب و غیرمعقول اخلاقی و فرهنگی شخص یا جامعه مسرف است که حالت تجاوزگرانه و بیاعتنایی به قوانین و حدود شرعی و انسانی میباشد. بر این اساس، به کارگیری این واژه در قرآن کریم و ادعیه ماثوره در مورد تجاوز از مرز شرع و خصلتهای انسانی و گام نهادن به وادی گناه و معصیت بسیار است. «وَما کانَ قَوْلُهُمْ اِلاّ أنْ قالُوا رَبَّنا اغْفِرْ لَنا ذُنُوبَنا وَاِسْرافَنا فی أَمْرِنا وَثَبّت اَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَی الْقَومِ الْکافِرین»؛7 «و سخن آنان جز این نبود که گفتند: پروردگارا، گناهان ما و زیادهروی ما در کارمان را برما ببخش و گامهای ما را استوار دار و ما را بر گروه کافران یاری ده.»
«قُل یا عِبادِیَ الَّذینَ اَسْرَفُوا عَلی اَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللّهِ انّ اللّه یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیعا اِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحیم»؛8 «بگو ای بندگان من ـ که برخویشتن زیادهروی روا داشتهاید ـ از رحمت خدا نومید مشوید، همانا خدا همه گناهان را میآمرزد که او خود آمرزنده مهربان است.»
پیامدهای اسراف و تبذیر
الف. پیامدهای دنیوی:
1. کم برکتی
اسراف، عملی مخالف تقوا و دستورات و سفارشهای خدا و اولیای الهی است و باعث میشود برکت از زندگی انسان رخت بربندد. امام صادق علیهالسلام فرمودند: «اِنَّ مَعَ الاسْرافِ قِلَّةَ الْبَرَکَةِ؛9 همانا اسراف همراه با کاهش برکت است.»
2. زوال نعمت
یکی از آثار شوم اسراف و تبذیر تباهی و زوال نعمت است. امام علی علیهالسلام فرمودند: «اَلْقَصْدُ مَثْراةٌ وَالسَّرْفُ مَثْواةٌ؛10 اعتدال و میانهروی موجب فراوانی مال و ثروت و اسراف باعث تباهی و نابودی آن است.»
از امام کاظم علیهالسلام نقل شده که فرمودند: «مَنِ اقْتَصَدَ وَقَنِعَ بَقِیَتْ عَلَیْهِ النِّعْمَةُ وَمَن بَذَّرَ وَاَسْرَفَ زالَتْ عَنْهُ النِّعْمَةُ؛11 کسی که میانهروی و قناعت ورزد، نعمتش باقی میماند و آنکه تبذیر و اسراف کند، نعمتش زوال میپذیرد.»
3. ورشکستگی (افلاس)
از دیگر آثار زیانبار افراط و ولخرجی که کم و بیش در اطراف خود به چشم دیدهایم، ورشکستگی است. خیلی از افراد به خاطر داشتن ثروت زیاد دست به انواع ریخت و پاشها و ولخرجی میزنند و چون دارای ثروت هستند، ترسی از آینده ندارند، غافل از اینکه ولخرجی موجب مفلسی و بینوایی است.
اگر این اسراف و ولخرجی از حد اعتدال و میانهروی تجاوز کند و فرد مسرف به ریخت و پاش خود مغرورانه افتخار کند، طولی نمیکشد که استخوانهای او زیر ضربات سهمگین ورشکستگی مالی خورد شده، به خاک مذلت کشیده میشود.
علی علیهالسلام فرمودند: «مَنْ افْتَخَرَ بِالتَّبْذیرِ اِحْتَقَرَ بِالاِْفْلاسِ؛12 هر کس به ریخت و پاش افتخار کند، با تهیدستی (ورشکستگی) کوچک میشود.»
4. فقر
بیشک یکی از عوامل مهم فقر و تنگدستی در جهان، اسراف و تبذیر است. آنهایی که دست به ولخرجی و ریخت و پاشهای بیحد و حساب میزنند و با اسراف، امکانات مادی بیشتری را صرف هوسهای خود میکنند، سرانجامی جز تهیدستی و شکست اقتصادی در انتظارشان نیست.
علی علیهالسلام فرمودند: «سَبَبُ الْفَقْرِ اَلاِْسْراف؛13 اسراف سبب فقر است.»
امام صادق علیهالسلام به عبید فرمودند: «یا عُبَیْدُ اِنَّ السَّرَفَ یُورِثُ الْفَقْرَ وَاِنَّ الْقَصْدَ یُورِثُ الْغِنی؛14 ای عبید! اسراف باعث فقر میشود و میانهروی موجب بینیازی میگردد.»
5. نابودی امکانات
از جمله آثار ولخرجی، نابودی امکانات است. امیرمؤمنان علی علیهالسلام فرمودند: «اَلاِْسْرافُ یُفْنی الْجَزیلَ؛15 اسراف، [امکانات] زیاد را نابود میسازد.»
همچنین فرمودند: ««اَلاِْسْراف یُفْنی الْکَثیرِ؛16 اسراف، [مال] زیاد را نابود میکند.»
6. بخل
یکی از صفات اخلاقی که مورد توجه دین و اولیای الهی است و ائمه معصومین علیهمالسلام آن را بخشی از سیره و روش خود قرار داده بودند، جود و بخشش است. در روایتی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ولخرجی و افراط در مصرف، یکی از آفتهای این فضیلت اخلاقی بیان شده است: «آفةُ الْجُودِ اَلسَّرْفُ؛17 اسراف آفت سخاوت است.» یعنی، اسراف و تبذیر فرد باعث میشود که نتواند جود و بخشش داشته باشد و به این صفت اخلاقی عمل کند.
7. بیماری جسمی
امروزه پژوهشهای دانشمندان به این نتیجه رسیده که سرچشمه بسیاری از بیماریها، غذاهای اضافی است که به صورت جذب نشده در بدن باقی میماند. این مواد اضافی هم بار سنگینی برای قلب و سایر دستگاههای بدن است و هم منبع آمادهای برای انواع عفونتها و بیماریها است. لذا برای درمان بسیاری از بیماریها، نخستین گام آن است که این مواد مزاحم که در حقیقت زبالههای بدن هستند، سوخته و پاکسازی شوند.
عامل اصلی تشکیل این مواد مزاحم، اسراف و زیادهروی در تغذیه و به اصطلاح «پرخوری» است و برای جلوگیری از آن راهی جز رعایت اعتدال در غذا نیست.18
بیجهت نیست که علی بن حسین واقد در جواب طبیب مسیحی که پرسید: در کتاب شما چیزی از علم طب نیست، در حالی که علم دو تاست، علم پزشکی و علم ادیان. گفت: خداوند تمام پزشکی را در نصف آیه جمع کرده است: «کُلُوا وَاشْرَبُوا وَلا تُسْرِفوا»؛19 «بخورید و بیاشامید ولی اسراف نکنید.» و پیامبر ما تمام پزشکی را در یک جمله خلاصه کردند و فرمودند: «اَلْمِعْدة بَیْتُ کُلّ داءٍ وَالْحِمْیَةُ رأْسُ کُلّ دَواءٍ؛20 «معده خانه هر بیماری و پرهیز برترین داروست.» طبیب مسیحی گفت: قرآن و پیامبر شما چیزی از پزشکی برای جالینوس باقی نگذاشتهاند.21
8. محرومیت از هدایت
خدای متعال همواره درهای رحمتش را به روی بندگان گشوده و با ارسال پیامبران، همگان را برای رسیدن به کمال و قرب الهی فراخوانده است. اماگاه عواملی باعث میشود که انسان در این مسیر قرار نگرفته، از هدایت الهی محروم بماند. یکی از این عوامل که باعث محرومیت انسان از هدایت میشود، اسراف و تبذیر است. قرآن کریم درباره اسراف کاران و کسانی که در معصیت و گناه پا را از حد فراتر نهادهاند میفرماید: «اِنَّ اللّه لایَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذّاب»؛22 «خدا کسی را که افراط کار دروغ زن باشد، هدایت نمیکند.» به عبارت دیگر اسراف از آنها سلب توفیق کرده، بهرهای از بیّنات نمیبرند و در نتیجه در وادی ضلالت و گمراهی باقی میمانند.
9. بیمروّتی
جوانمردی و مروت که از خصال نیک انسانی است و همگان دارنده این صفت را میستایند، با اسراف و تبذیر قابل جمع نیست. علی علیهالسلام فرمودند: «مِنَ المُروّةِ اَنْ تَقْصِدَ فَلا تَسْرِفَ وَتَعِدَ فَلا تُخْلِفَ؛23 از جوانمردی است که میانهروی کنی و زیاده روی ننمایی و چون وعده دادی خلف وعده نکنی.»
10. از بین رفتن شرافت
خصلت شرافت که فرد را در اجتماع مورد تکریم و احترام قرار میدهد، با افراط و ولخرجی از بین میرود. امیرمؤمنان علی علیهالسلام فرمودند: «مِنْ اَشْرَفِ الشَّرَفِ اَلْکَفُّ عَنِ التَّبْذیرِ وَالسَّرَفِ؛24 از شریفترین شرافتها، خودداری از تبذیر و اسراف است.» اگر فرد دست به اسراف و تبذیر بزند، بدست خود اسباب شرافت خویش را از بین میبرد.
11. سلب توفیق
یکی دیگر از آثار دنیوی اسراف و تبذیر بیرغبتی به انجام کارهای خیر است. به طور معمول انسانها در انجام کارهایی که فایده عمومی دارد، خود را شریک میکنند تا از اجر و ثواب اخروی آن بهرهمند شوند؛ ولی آنهایی که اهل ولخرجی و اسراف هستند، دستشان از این کارها کوتاه است.
رسول گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله در حدیثی ضمن بیان نشانههای افراد اسرافکار به این مطلب اشاره میفرمایند: «اَمّا عَلامَةُ الْمُسْرِفِ فَأَرْبَعَةٌ: اَلْفَخْرُ بِالباطِلِ وَیَأْکُلُ مالَیْسَ عِنْدَهُ وَیَزهدَ فی اِصْطِناعِ المَعْروفِ وَیُنْکِرُ مَن لا یَنْتَفِع بِشَیءٍ مِنْهُ؛25 نشانه اسرافکار چهارچیز است: به کارهای باطل مینازد، آنچه را فراخور حالش نیست میخورد، در انجام کارهای خیر بیرغبت است و هر کس را که به او سودی نرساند، انکار میکند.»
12. عدم استجابت دعا
خداوند متعال دستور به خواندن دعا میدهد تا خود دعاها را اجابت کند. اماگاه به خاطر اسبابی اجابت دعاها به تأخیر افتاده یا مستجاب نمیشود. یکی از عوامل عدم استجابت دعا، اسراف و تبذیر است.
امام صادق علیهالسلام فرمودند: «اَرْبَعَةٌ لا تُسْتَجابُ لَهُمْ دَعْوَةٌ... وَ رَجُلٌ کانَ لَهُ مالٌ فَأفْسَدَهُ فَیَقُولُ اللهمَّ ارْزُقْنی فَیُقالُ لَهُ أَلَمْ آمُرْکَ بِالاقْتِصادِ، اَلَمْ آمُرْکَ بِالاِْصْلاحِ؛26 چهاردسته هستند که دعایشان مستجاب نمیشود... و مردی که مالی داشته که آن را ضایع کرده و میگوید: خدایا به من روزی بده، به او گفته میشود: آیا تو را به میانه روی امر نکردم؟ آیا به تو دستور اصلاح [در مال] را ندادم»
ب. پیامدهای اخروی
در قرآن و روایات برای اسراف و تبذیر آثار اخروی نیز بیان شده که به برخی از آنها اشاره میشود:
1. خشم الهی
اسراف کار از رحمت خداوند دور بوده، گرفتار خشم الهی میشود، همان گونه که در قرآن کریم آمده است: «وَلا تُسْرِفُوا اِنَّهُ لا یُحِبُّ الُمسْرِفینَ»؛27 «زیادهروی نکنید که او اسرافکاران را دوست ندارد.»
امام جعفر صادق علیهالسلام هم در این زمینه فرمودند: «اِنَّ السَّرَفَ اَمرٌ یُبْغِضُهُ اللّهُ؛28 اسراف از اموری است که مورد غضب خداست.»
2. کیفر اخروی
کسانی که از ذکر خدا روی گردانده، آیات او را فراموش کنند همچنین آنهایی که نعمتهای خدادادی چون چشم و گوش و عقل را در مسیر نادرست به کار گرفته، آنها را بیهوده برباد دهند، نه تنها گرفتار فقر و تنگدستی در دنیا میشوند، بلکه عذاب اخروی نیز در انتظار آنها خواهد بود: «وَکَذلکَ نَجْزی مَنْ أسْرَفَ وَلَمْ یُؤْمِنْ بِآیاتِ رَبِّه وَلَعذابُ الاخِرَةِ اَشَدُّ وَاَبْقی»؛29 «و این گونه هر که را به افراط گراییده و به نشانههای پروردگار ایمان نیاورده است، سزا میدهیم و قطعا عذاب آخرت سختتر و پایدارتر است.» همچنین فرمود: «وَاَنَّ المُسْرفینَ هُمْ اَصْحابُ النّارِ»؛30 «و افراطگران همدمان آتشند.»
3. خواری قیامت
وقتی امیرمؤمنان علیهالسلام در عطایای بیت المال رعایت مساوات کردند، عدهای از خودخواهان بر حضرت ایراد گرفته، آن را برخلاف سیاست دانستند. حضرت ضمن ایراد خطبهای به آنها فرمود:
«...ألا وَاِنَّ اِعْطاءَ الْمالِ فی غَیْرِ حَقِّهِ تَبْذیرٌ وَاِسْرافٌ وَهُوَ یَرْفَعُ صاحِبَهُ فِی الدُّنْیا وَیَضَعُهُ فِی الآخِرَةِ وَیُکْرِمُهُ فِی النّاسِ وَیُهینُهُ عِنْدَ اللّهِ وَلَمْ یَضَعْ امرؤٌ مالَهُ فی غَیْرِ حَقِّه وَلا عِنْدَ غَیْرِ اَهْلِهِ اِلاّ حَرَمَهُ اللّه شُکْرَهُمْ وَکانَ لِغَیْرِهِ وُدُّهُمْ...؛31 آگاه باشید که بخشیدن مال در غیر حقش تبذیر و اسراف است. این کار در دنیا انجام دهنده آن را بالا میبرد ولی در آخرت موجب سرافکندگی وی میگردد و در میان مردم گرامیش مینماید ولی در نزد خداوند خوارش میسازد. هیچ کس مال خودش را در غیر مورد حقش مصرف نکرد و به غیراهلش نسپرد جز اینکه خداوند او را از سپاسگذاری آنان محروم ساخت و محبتشان با دیگری بود.»
4. هلاکت
اسراف از هر نوعی که باشد، انسان را به نابودی میکشاند؛ به خصوص افرادی که با انکار آیات الهی و تکذیب پیامبران درباره خویش و جامعهای که در آن زندگی میکنند اسراف کنند. خدای منان میفرماید: «ثُمَّ صَدَقْناهُمُ الْوَعْدَ فَأَنْجَیْناهُمْ وَمَنْ نَشاءُ وَاَهْلَکْنا الْمُسْرِفینَ»؛32 «سپس وعده (خود) به آنان را راست گردانیدیم و آنها و هر که را خواستیم نجات دادیم و افراط کاران را به هلاکت رساندیم.»
پاورقیها:
14. الکافی، ج4، ص53، ح8.
13. همان، ح8126.
11. تحف العقول، ص403.
12. همان، ح 8141.
16. همان، ح8119.
18. تفسیر نمونه، ج6، ص152.
19. اعراف/ 31.
17. همان، ح8226؛ همچنین، آفةُ الجُودِ التَّبذیر. (همان، ح8626).
1. یونس/83: «در حقیقت فرعون در آن سرزمین برتریجوی و از اسراف کاران بود.»
15. غررالحکم، ح8118.
10. همان، ص52، حدیث4.
22. غافر/ 28.
23. غررالحکم، ح8131، همچنین حدیث 5292.
25. تحف العقول، ص21.
2. غافر/43: «اسراف کنندگان همدمان آتشند.»
29. طه/ 127.
24. همان، ح8143.
26. الکافی، ج2، ص511، ح2.
20. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج2، ص412؛ نهج الفصاحة، ج2، ص320، ح1911.
21. همان.
28. الکافی، ج4، ص52، ح2.
27. انعام/141.
32. انبیاء/9.
31. نهج البلاغه، خطبه 126.
3. محمد معین، فرهنگ معین، تهران، امیرکبیر، چاپ پنجم، 1362، ج1، ص266.
30. غافر/43.
4. الراغب الاصفهانی، مفردات ألفاظ القرآن، تحقیق صفوان عدنان داوودی، دمشق بیروت، الطبعة الاولی، 1416 ه··، ص407 (ماده سرف).
5. فرهنگ معین، ص1021.
6. مفردات الفاظ القرآن، ص113.
7. آل عمران/ 147.
8. زمر/53.
9. الکافی، ج4، ص55، حدیث3.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:38 صبح )
»» آثار اقتصادیِ جایگزینی نظام مشارکت بهجای نظام بهره2
حال توضیح هر یک از این مراحل:
مرحله اوّل: مارشال، بر اساس مشاهدات تصادفی معتقد شد که افزایش در بیاطمینانی به آینده، احتمالاً به کاهش پسانداز میانجامد و آن را در قالب داستانی بدین مضمون بیان کرد:
یک روستایی زحمتکش، تَرکخوشی کرده که ثروت ناچیزی اندوخته بود و دید که دستی تواناتر این اندوختهها را از وی گرفته، به صورت هشداری همیشگی برای همسایگانش درآمد که تا میتوانند دم را غنیمت شمرند و خوش باشند.
این مسأله بعدها مورد توجّه اقتصاددانان قرار گرفت تا تحقیقی در اینباره داشته باشند. یکی از نخستین کوششها درباره فرموله کردن مسأله انتخاب بین سطوح مصرف و پسانداز به وسیله فیشر (1930) صورت گرفت. وی الگویی دو دورهای را ارائه داد که مصرفکننده، رتبهبندی رجحان بین مصرف حال و آینده را دارد. فیشر در این الگو چنین استدلال میکند که ریسک درآمد (بیاطمینانی به درآمد آینده) نرخ رجحان زمانی را کاهش، و به این ترتیب، پسانداز جاری را افزایش میدهد.
بولدینگ در سال 1966 مسأله را دوباره بررسی، و نتیجه فیشر را تأیید کرد و گفت:
هر قدر ریسک درآمد آینده بیشتر باشد، انگیزه تأمین آینده به بهای چشمپوشی از مصرف حال، بیشتر خواهد شد.
متناقض بودن پاسخهای تحقیقاتی فیشر و بولدینگ با مشاهدات اتّفاقی انجام شده به وسیله مارشال، سندمو (1970) را به تحقیق و بررسی بیشتر واداشت. وی که به اعتقاد خود تناقض را حل کرده، میگوید:
اختلاف این افراد در این واقعیّت نهفته است که آنها به یک نوع بیاطمینانی اشاره ندارند. در حالی که بولدینگ درباره بیاطمینانی مربوط به درآمد غیرسرمایهای بحث میکند، مارشال، اثر بیاطمینانی نسبت به بازده سرمایهگذاری را مورد بحث قرار داده است. نقش پسانداز در دو مورد یاد شده کاملاً متفاوت است؛ بنابراین اگر سرمایههای موجود در معرض خطر نباشند و تنها درآمد آتی در چنین وضعی قرار گیرد، پسانداز در صورتی افزایش مییابد که ریسک ناپذیری نسبی، بیشتر از واحد باشد.
این مورد که به آن «خطر درآمد» اطلاق میشود، به وسیله بولدینگ (1966)، فلیز(1967)، لیلاند (1968)، هان (1970) و سندمو (1970) بررسی شد. آنان به این نتیجه رسیدند که واکنش منطقی شخص به افزایش خطر درآمد، افزایش پسانداز است که با ریسکناپذیری (محافظهکاری) ارتباط مستقیم دارد.
سرانجام سندمو خصوص درآمد حاصل از پسانداز و ناطمینانی درباره آن را تحقیق کرد. وی در این تحلیل، عبارت «اسلاتسکی» مانندی را به دست آورد و دریافت که با در نظر گرفتن مفروضات مشخّصی درباره تابع خطر ناپذیری، وقتی نرخ بازده پسانداز مشخّص نباشد، ابتدا اثر جانشینی ظاهر میشود که به کاهش سطح پسانداز میانجامد؛ امّا سپس اثر درآمدی نیز پدید میآید که به افزایش سطح پسانداز منجر میشود؛ بنابراین، اثر کلّ افزایشِ خطر سرمایه نامشخّص است. تحقیقات بعدی، مثل کارهایی که بلاک و هانیکد در سالهای 1972 و 1975 انجام داد. یافتههای سندمو را تأیید کرد؛ پس فرض اینکه «با نااطمینانی شدن درآمد حاصل از پسانداز، سطح پسانداز کل کاهش مییابد»، نه از جهت نظری و نه از جهت تحقیقات تجربی، فرض ثابت شدهای نیست.
مرحله دوم: همانطور که گذشت، فرض منتقد بر این است که حرکت از نظام بهره به سوی نظام مشارکت، به معنای حرکت از نظامی مطمئن به سوی نظامی است که هر نوع کسب درآمد از طریق پسانداز، با خطرهای مهم و نااطمینانیهایی توأم است که دیگر هیچ انگیزهای برای پساندازکننده نمیگذارد؛ در حالی که این فرض در هر دو طرف، ناتمام است. در نظام سرمایهداری طیف گستردهای از داراییها برای پساندازکننده وجود دارد؛ برای مثال در امریکا انواعی از داراییها وجود دارد که به ترتیب خطر عبارتند از: گواهی سپرده، اسناد خزانه، وجوه بازار پول، اسناد صندوقهای تعاونی، سهام صنعتی ممتاز، سهام عادی و سرانجام قراردادها و مزایای آینده که صاحبان پسانداز به طور معمول، ترکیبی از این داراییها را که به بهترین وجه نیازشان را تأمین میکند، برمیگزینند. به عبارت دیگر، در نظام سرمایهداری، افراد داراییهای خود را از یک نوع خاص انتخاب نمیکنند؛ بلکه ترکیبی از انواع دارییها با بازدهی بسیار، متوسّط و کم، با خطرهای مشابه را بر میگزینند. از طرف دیگر، معنای نظام مشارکت این نیست که فعّالیتهای شکل گرفته بر اساس آن، همیشه و همگی با خطرها و نااطمینانیهای مهم توأم باشد؛ بلکه در برخی از انواع آن ـ اگرچه ممکن است بازده آنها در مقایسه با انواع دیگر کمتر باشد ـ احتمال ضرر و حتّی احتمال پایین آمدن سود از مقدار معیّنی، خیلی ناچیز است؛ بنابراین، صاحبان پسانداز همانند نظام سرمایهداری میتوانند با گزینش ترکیبی از انواع مشارکتها، پساندازهایشان را به سرمایهگذاری تبدیل کنند و در عین حال، افراد ریسک گریز میتوانند از راههای مطمئن مشارکت بهرهمند شوند.
مرحله سوم: محقّقانی چون ندیمالحق و میرآخور بر مبنای تحقیقی نشان دادهاند که حرکت به سوی نظام مالی اسلامی بدون بهره در وضعیّت خاصّی به افزایش نرخ بازده میانجامد؛ در نتیجه، افزایش بیاطمینانی که ممکن است از حذف داراییهای بیخطر سرچشمه بگیرد، بر اثر بالارفتن نرخ بازده پسانداز، جبران شده، به این ترتیب، سطح پسانداز کل بدون تغییر باقی میماند و حتّی ممکن است در پساندازها افزایش هم پدید آید.
مرحله چهارم: با قطع نظر از پاسخهایی که داده شد، باید به این نکته توجّه داشت که در جوامع اسلامی، بسیاری از مردم به لحاظ رعایت موازین شرعی، به پسانداز بر اساس نظام بهره حاضر نیستند. در فعّالیتهایی که شبهه ربوی دارد، شرکت نمیکنند، و با حذف بهره و برقراری نظام مشارکت، انگیزه پسانداز و مشارکت در فعّالیتهای اقتصادی در آنان افزایش مییابد؛ بنابراین با اطمینان میتوان گفت که در جوامع اسلامی، اجرای نظام مشارکت نه تنها پساندازها را در سطح کلّ اقتصاد کاهش نمیدهد، بلکه موجب افزایش آن نیز خواهد شد؛ به طوری که امروزه، برخی از بانکهای غربی برای جذب پسانداز مسلمانان مقیم اروپا در کنار بانکداری ربوی، از ابزارهای مالی اسلامی نیز استفاده میکنند.
2. مشکل نظارت
در نظام بهره، نتیجه فعّالیت اقتصادی به وامدهنده ارتباطی ندارد؛ در حالی که در نظام مشارکت به مقتضای شرکت، سود و زیان مؤسسه، سود و زیان صاحب سرمایه بهشمار میآید؛ بنابراین، لازم است صاحب سرمایه بر تمام مراحل فعّالیت مؤسسه نظارت کند تا نخست این که کارفرما برخلاف قرار داد رفتار نکند و دوم آنکه برخلاف واقع گزارش ندهد و این امر، مشکل بزرگی به نام «مشکل نظارت» را در پی دارد. این مشکل به دو صورت طرح شده است:
الف. به دلیل عدم امکان نظارت، نظام مشارکت عملی نیست.
ب. به دلیل بالابودن هزینه نظارت، نظام مشارکت کارا نیست.
الف. مسأله امکان نظارت: امروزه به دلیل بزرگبودن مؤسسات، پیچیدهبودن خطوط تولید، گستردهبودن حوزه فعّالیت ـ به طوری که گاهی برخی از شرکتها به صورت چند ملّیّتی اداره میشوند ـ امکان هر گونه نظارتی از صاحبان پسانداز سلب میشود؛ بنابراین، بر فرض کم «نظام مشارکت» برای کارگاهها و مغازههای کوچک و محلّی به دلیل امکان نظارت ممکن باشد نمیتواند به صورت نظام فراگیر جایگزین نظام بهره شود.
پاسخ: در عصر حاضر، فعّالیتهای بسیار بزرگی که در اساس بر نظارت متّکی است، در جهان اقتصاد جریان دارد که مشکل نظارت نه تنها آنها را محدود نکرده؛ بلکه روز به روز بر فعّالیتهای آنها افزوده میشود. در اینجا به توضیح برخی از آن فعّالیتها میپردازیم.
1. فعّالیت شرکتهای بیمه طیّ مدّتی طولانی، گواه این مطلب است که میتوان با ابداع روش هایی کارا گزارشهای خلاف واقع را از بین برد یا به حداقل رساند. پوشش روزافزونی که این صنعت ارائه میکند، این واقعیّت را بیان میدارد که صنعت مزبور به راههایی دست یافته است که خدمات بیمه را در زمینههایی عرضه کند که پیشتر به علّت عدم وجود اطلاعات کافی، امکان عرضه آن میسّر نبود.
2. در شرکتهای سهامی، حجم بسیاری از سهام به سهامداران جزء تعلّق دارد؛ به طوری که سهام افراد در مقایسه با کلّ داراییهای شرکت ناچیز است و هر سهامدار به دلیل بالابودن هزینه نظارت به تنهایی نمیتواند بر اقدامهای مدیران نظارت داشته باشد؛ امّا در عمل با در نظر گرفتن تمهیداتی چون حسابرسی سالانه، شرکتهای سهامداران در مجمع سالانه، انتخابی بودن هیأت مدیره و... امکان تخلّف مدیران به حداقل میرسد.
3. افزون بر شرکتهای سهامی، در حال حاضر نظامهای پیچیدهتری از نظام مشارکت در سود و زیان هستند که سابقه عملکرد بسیار خوبی نیز دارند. تمام نظامهای مالیاتی که در آنها مالیاتها به طور مستقیم وصول میشود، نوعی مشارکت سود و زیان است. در برخی از کشورهای توسعه یافته چون امریکا، مالیاتهای مستقیم 80 درصد کل مالیاتهای وصول شده را تشکیل میدهد. نظام مالیات مستقیم میتواند به نوعی نظام مشارکت در درآمد دولت و مردم تلّقی شود؛ زیرا در حدّ معیّنی از درآمد که در جهت تحقق نامعلوم است، از مردم مالیات گرفته میشود. هر سال میلیونها نفر مؤدّی مالیاتی، درآمد خود را گزارش کرده، بر اساس آن، مالیات متعلّقه را میپردازند. هزینههای نظارت به وسیله دولت صرف میشود تا درآمد افراد به درستی برآورد شود. وجود چنین نظامی، عملی بودن آن را به اثبات میرساند. افزون بر اینها انعطافپذیر بودن نسبتهای مشارکت تا حدّ بسیاری میتواند مشکل نظارت را حل کند به این معنا که صاحب سرمایه به همان میزان که از اطلاعات و امکان نظارت دور میافتد، نسبت مشارکت در سود را بالا میبرد و این موجب میشود که مدیران در ارائه اطلاعات بهموقع و درست، انگیزه بیابند؛ گذشته از اینکه مسائلی چون واهمه از دست دادن حُسن شهرت در بازار اعتبار یا استفاده از سازوکارهایی چون گرفتن وثیقه، حسابرسی، شرکت در هیأت مدیره، کنترلهای تصادفی و دیگر انواع نظارتها، مدیران را از دادن اطلاعات خلاف واقع باز داشته، نظارت را ممکن میسازد.
ب. مسأله هزینهبر بودن نظارت: برتری نمایان نظام بهره، در ویژگی آن، یعنی حداقلکردن هزینه است. قراردادهای وام، دارای هزینههای سازمانی پایین هستند؛ بدین سبب در سرتاسر دنیا از محبوبیّت ویژهای برخوردارند. هزینههای نظام مشارکت به طور عمده از این واقعیّت سرچشمه میگیرد که شریک بودن در بنگاه، فرد را ملزم میکند که برای حفظ منافع خودش درباره فعّالیتهای بنگاه هوشیاری و دقّت بیشتری داشته باشد، و این هزینهها چنان بالا است که بر اعتبار نظام جدید، سایه تردید میافکند.
در پاسخ باید گفت:
نخست آن که فعّالیت و گسترش روزافزون شرکتهای بیمه، شرکتهای سهامی، شرکتهای سرمایهگذاری، و ... از این حقیقت حاکی است که میتوان بر هزینههای نظارت فائق آمد.
دوم این که در شیوههای عملی و اجرایی نظام مشارکت، جایگاهی برای مشارکتهای فردی در نظر گرفته شده؛ امّا بیشتر معاملهها به شکل نهادی بوده، مؤسّسات مالی بزرگ با تشکیلات تخصّصی، عهدهدار سازماندادن آن خواهند بود؛ برای مثال بانک سرمایهگذاری تخصّصی در بخش کشاورزی با جذب پساندازهای مردم به وکالت از طرف صدها هزار نفر که هر کدام با پساندازهای کوچک و بزرگ در بانک مذکور سپردهگذاری کردهاند، به سرمایهگذاری مستقیم یا مشارکت در سرمایهگذاریهای کشاورزی اقدام خواهد کرد. روشن است که در این صورت، به سبب تشکیلاتی بودن نظارت، هزینه نظارت پایین میآید؛ زیرا هزینههای ثابت، بر همه طرحها سرشکن میشود؛ به طور مثال با تهیه بولتن خبری که از قیمتهای عمده فروشی و خردهفروشی محصولات کشاورزی، بذر، سموم، کود و ... حکایت میکند، همینطور با تهیه ملاکهایی از میزان هزینه متوسّط، و برداشت متوسّط در زمینهای گوناگون، بانک میتواند بر دهها هزار طرح نظارت کرده، هزینه نظارت را به حداقل برساند. این فرایند، انگیزه گزارش کذب را از بین میبرد. از طرف دیگر به دلیل تخصّصی بودن فعّالیتها، مؤسسات مالی در اندک زمانی با ابداع و به کارگیری روشهای متنوّع میتوانند گزارشهای خلاف را به حداقل رسانده، هزینهها را کاهش دهند.
سوم این که کامیابی نظام مالیاتی مستقیم در کشورهای توسعه یافته، بیانگر این است که در صورت لزوم، نهاد مجهّزی از طرف دولت میتواند امر نظارت بر فعّالیت شرکتها را به عهده گرفته، حقوق صاحبان سهام را استیفا کند. روشن است که در این صورت، به دلیل توزیع هزینههای ثابت این نهاد بر هزاران شرکت، هزینه متوسّط نظارت کاهش مییابد؛ بنابراین میتوان گفت: نظام مشارکت به دلیل نیاز به نظارت، در مقایسه با نظام بهره، هزینه دارد (به ویژه در مرحله گذر به سوی شیوههای کارای نظارت)؛ امّا این هزینهها آن اندازه نیست که بتواند مزایای نظام مشارکت را خنثا کند؛ چنانکه در نظام مالیات مستقیم با اینکه در مقایسه با نظامهای دیگر مالیاتی هزینه بر است، به دلیل مزایای آن، هیچ وقت کنار گذاشته نمیشود.
3. پایین آمدن انگیزه تولید
استیگلیتز (1974) و جنسن و مکلینگ (1976) سرمایهگذاری را در نظر میگیرند که طرح سرمایهگذاری در دسترس او است؛ ولی وجوه لازم را برای تأمین آن در اختیار ندارد. اگر این سرمایهگذار، وجوه مورد نیاز خود را از طریق انتشار سهام تأمین کند (چون در منافع طرح، کمتر از صددرصد سهیم خواهد شد) مدت زمانی که برای اداره آن صرف میکند، به اندازهای نیست که اگر مالک کلّ طرح بود، صرف میکرد. از سوی دیگر اگر وی از طریق استقراض، منابع لازم را برای اجرای طرح تأمین کند، انگیزهاش برای کار کمتر کاهش مییابد؛ زیرا در غیر حالت ورشکستگی، منافع کامل را از هر گونه افزایشی در سود به دست خواهد آورد؛ بنابراین به نظر استیگلیتز، جنسن و مکلینگ، تأمین مالی از طریق استقراض، روشی است که موجب گسترش طرح میشود بدون اینکه انگیزههای لازم را از بین ببرد. خلاصه برای سرمایهگذار دو راه وجود دارد: یکی عرضه سهام که ریسک و نااطمینانی را میان مالکان توزیع میکند و دیگری استقراض که به بیشتر شدن ارزش طرح از طریق اثر انگیزشی میانجامد.
این اشکال، ظاهری روشن و موجّه دارد؛ ولی در تحلیلی واقعبینانه، ضعفهای متعدّدی در آن به چشم میخورد.
یک. با بررسی چگونگی تأمین مالی مؤسسات و بنگاههای مهم و معتبر میبینیم که اغلب میکوشند تا سرمایههای مورد نیاز مؤسسه را به روش ترکیبی، از فروش سهام و استقراض تأمین کنند که این امر، زمینه مطالعات دقیقتری را فراهم میآورد. بهطوری که داس (1978 ـ 1977) با ارائه الگویی، وصف متفاوتی را ارائه میکند. از دیدگاه وی، در دنیایی که بنگاههایی با کیفیّتهای متفاوت در آن وجود دارند، وام، نشانه اعتبار و کیفیّت بنگاه است. در حالت تعادل، ارزش بنگاه به طور تنگاتنگ، با نسبت میزان وام به سهام ارتباط دارد. بر اساس این نظریّه، چنان چه ورشکستگی پرهزینه باشد، به نفع بنگاه نیست که وام بیشتری در ساختار سرمایه خود داشته باشد.
دو. همانگونه که از فرضهای استیگلیتز، جنسن و ملکینگ به دست میآید، آنان بحث را درباره کسی طرح کردهاند که با اطمینان خاطر میداند افزون بر تحصیل هزینه بهره، سودی مطمئن خواهد داشت؛ بنابراین اگر آن سود خالص برای خودش باشد، انگیزه بیشتری برای کوشش مییابد؛ در حالی که این مفروضات خلاف واقع است. چنانکه در بحث نااطمینانی گذشت، کدام تولیدکننده و سرمایهگذار چنین اطمینانی از آینده دارد؟ بر همین اساس میبینیم که گروسمن و هارت در سال 1982 در اصل نظریّه با آنان هم عقیده میشوند؛ امّا فرضی را مطرح میکنند که از اساس، نظریّه مذکور را متزلزل میکند و آن فرض، این است:
مدیر (سرمایهگذار) باید توجّه داشته باشد که اگر به جای سهام از وام استفاده کند، جریمههای ورشکستگی، تأثیر بسیاری خواهد داشت.
سه. همانطور که پیشتر گذشت، مشارکت در سود بنگاه برای صاحبان پسانداز در تحلیل خُردی، شبیه مالیات بر سود است و هیچ تأثیری در نقطه تولید و حداکثر کردن سود ندارد. به عبارت دیگر، چنان که در نمودار شماره 8 دیده میشود، نقطه تولید برای تولیدکنندهای که بخشی از سود را در اختیار دیگری میگذارد (در اختیار دولت به صورت مالیات بر سود یا در اختیار صاحب پسانداز به شکل سهم سود) با تولیدکنندهای که کلّ سود از آن او است، فرق نمیکند. (هر دو در نقطه 1q تولید میکند) در حقیقت سود او موقعی حداکثر میشود که سود کل، حداکثر شود؛
نمودار (8)
بنابراین، اختصاص بخشی از سود به صاحب پسانداز (شریک) در حداکثرکردن سود بنگاه که نتیجه آن حداکثرکردن سود خود او است، تأثیری ندارد. به ویژه با توجه به اینکه تولیدکننده میداند با دادن این بخش از سود، افزون بر اینکه صاحب سرمایه را در خطرهای احتمالی و هزینههای ناشی از آن شریک خود میکند، یکی از اقلام هزینه (هزینه بهره؛ Cr) را هم نمیپردازد، و این موجب کاهش هزینه کل از TCc به TCI و افزایش دامنه و مقدار تابع سود میشود که در نمودار شماره 8 به روشنی پیدا است.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:37 صبح )
»» آثار اقتصادیِ جایگزینی نظام مشارکت بهجای نظام بهره
دین اسلام همانند دیگر ادیان الاهی با ظالمانه خواندن قرض ربوی، از یک سو به مبارزه با آن پرداخته و درصدد ریشهکن کردن آن برآمده است و از سوی دیگر، برای تأمین مالی نیازهای مصرفی، راههایی چون انفاق، وقف، قرضالحسنه و فروش نسیه، و برای تأمین نیازهای سرمایهگذاری، راههایی چون مشارکت، مضاربه، مزارعه، مساقات، فروش نسیه و سلف را جایگزین کرده است. این مقاله، به بررسی آثار اقتصادی جایگزینی یکی از این راهها (مشارکت) میپردازد.
در نظام مشارکت که انواعی دارد، صاحب پسانداز به جای دادن قرض و گرفتن بهره، کل یا بخشی از سرمایه موردنیاز مؤسسّه اقتصادی را تأمین میکند و بر اساس توافق با کارفرما، در سود و زیان آن شریک میشود.
این مقاله، بازتاب جایگزینی نظام مشارکت بهجای نظام بهره بر متغیّرهایی چون پسانداز، سرمایهگذاری، تولید، اشتغال، سطح عمومی قیمتها، توزیع درآمدها، و رفاه عمومی را تجزیه و تحلیل میکند و به این نتیجه میرسد که با حذف بهره و جایگزینی مشارکت، نهتنها مشکل اساسی در اقتصاد رخ نمیدهد، بلکه همه متغیّرهای اساسی، وضعیّت بهتری خواهند داشت.
از زمانهای کهن، حوادث گوناگون، برنامه زندگی مردم را مختل کرده، آنان را از دستیابی به نیازمندیهای زندگی باز میداشت. فکر ذخیرهسازی و پسانداز برای دورههای سخت اقتصادی، تا حدّی میتوانست بخشی از نگرانیها و اضطرابها را کاهش دهد؛ ولی کافی نبود تا این که رفتار قرض، به عرصه روابط اقتصادی جوامع راه یافت. بدین ترتیب، قرضکننده میتوانست با استفاده از مازاد تولید و درآمد دیگران، مشکلات موقّت خود را حل کند؛ چنان که قرضدهنده با دادن قرض، افزون بر حفظ داراییها از سرقت و فساد، هزینه نگهداری آنها را نیز به گیرنده قرض منتقل میکرد. پدیده قرض که توانسته بود مشکل هر دو گروه را حل کند، در سایه آزمندی انسان، بهتدریج رنگ خیرخواهانه خود را از دست داد و صاحبان پسانداز دریافتند که در برابر اعطای قرض میتوانند زیادهای به نام ربا (بهره) بگیرند.
پیدایش پولهای فلزی و کاغذی که اندوختن آنها هزینهای بسیار اندک داشت، قدرت چانهزنی قرضدهندگان را بالا برد؛ به گونهای که جز با درصدهای بالا، حاضر به قرض دادن نبودند؛ چنانکه تکامل شیوههای تولید و پیدایش جایگاهی برای عامل سرمایه در کنار عامل کار، عرصه جدیدی را برای رفتار قرض پدید آورد. کشاورزان، پیشهوران و بازرگانانی که برای فعّالیتهای اقتصادی سرمایه کافی نداشتند، به صاحبان پسانداز روی آوردند و بدین ترتیب در کنار قرضهای مصرفی، قرضهای تولیدی و تجاری نیز شکل گرفت. در عصر حاضر، گسترش نیازهای مصرفی و سرمایهگذاری از یک سو، و رشد پساندازهای صاحبان سرمایههای نقدی از سوی دیگر و پیدا شدن مؤسسات مالی مدرن و ابداع انواع پولهای اعتباری از جهت دیگر، پدیده «قرض با بهره» را از جهت ابزارها و روشها، پیچیدهتر و کاملتر کرد؛ بهطوری که امروزه، انواعی از عملیات اعتباری بانکی و اوراق قرضه مبتنی بر نظام قرض با بهره در جهان شکل گرفته، بازارهای پول و سرمایه را سازماندهی میکند. همزمان با قرضهای ربوی سرمایهگذاری، رفتار دیگری تحت عنوان مشارکت صاحبان سرمایه و مشارکت صاحب سرمایه با صاحب کار اقتصادی در عرصه حیات بشری پدید آمد و همپای قرض با بهره رشد کرد. برای آن ابزارهای نوی پدیدار شد که اوراق سهام و اوراق مشارکت سرمایهگذاری و تا حدودی، شرکتهای سرمایهگذاری از مصادیق آن به شمار میآیند.
اسلام، از یک سو همانند دیگر ادیان الاهی با ظالمانه خواندن قرض ربوی، به شدّت با آن مبارزه کرد و درصدد ریشهکن ساختن آن برآمد و از سوی دیگر برای تأمین مالی نیازهای مصرفی و سرمایهگذاری، راههایی را پیشنهاد یا امضا کرد. اسلام برای تأمین «نیازهای مصرفی»، راههای «انفاق، قرضالحسنه، فروش نسیه»، و برای تأمین «نیازهای سرمایهگذاری»، راههای مشارکت (شرکت، مضاربه، مزارعه و مساقات) و در مواردی، «بیع نسیه و سلف» را جایگزین ساخت که هر یک از آنها نیازمند شرح و توضیح جداگانه است. در این مقاله به بررسی یکی از راهها یعنی مشارکت میپردازیم.
در نظام مشارکت که انواع گوناگونی دارد، صاحب پسانداز به جای دادن قرض و گرفتن بهرهای ثابت و از پیش تعیین شده، کل یا بخشی از سرمایه مورد نیاز مؤسسه اقتصادی را تأمین کرده، بر اساس توافقی با کارفرما، در سود و زیان آن شریک میشود و در پایان هر دوره مالی، پس از کسر هزینهها، سود به دست آمده بر حسب نسبتهایی که در قرارداد توافق شده، بین صاحب سرمایه و عامل اقتصادی (کارفرما) تقسیم میشود. این نظام میتواند در شکل ساده دو یا چند نفر شریک در مؤسسه اقتصادی کوچکی نمایان شود و میتواند در قالب شرکتهای سهامی عام در سطح گسترده مطرح باشد. از سوی دیگر، این نظام میتواند بهصورت مستقیم و با مشارکت صاحبان سرمایه شکل گیرد؛ چنان میتواند از طریق واسطههای مالی چون بانکهای عمومی، تخصّصی، و شرکتهای سرمایهگذاری سازماندهی شود.
این مقاله با مقایسه نظام مشارکت و نظام بهره، مزایای جایگزینی نظام مشارکت بهجای نظام بهره و آثار اقتصادی آن را بیان میکند؛ سپس به نقد و بررسی انتقادهای مطرح شده بر نظام مشارکت، و پاسخگویی به آنها میپردازد.
به عبارت دیگر، در این مقاله، بازتاب جایگزینی نظام مشارکت بهجای نظام بهره بر متغیّرهایی چون پسانداز، سرمایهگذاری، تولید، اشتغال، سطح عمومی قیمتها، توزیع درآمدها، و رفاه عمومی تجزیه و تحلیل میشود.
مزایای جایگزینی نظام مشارکت
1. کاهش هزینههای تولید
از دیدگاه اقتصاد خُرد، تولیدکننده همیشه درپی حداکثر کردن سود اقتصادی است و سود، ما به التّفاوت درآمد کل و هزینه کل به شمار میرود. این سود، هنگامی به حداکثر میرسد که قیمت محصول، با هزینه نهایی برابر باشد P=MC. حال اگر پروسه تولید را بلند مدّت فرض کنیم، یکی از اقلام تشکیل دهنده هزینه نهایی (MC)، نرخ بهره است که تولیدکننده بهازای هر واحد اضافی میپردازد. این نرخ بهره، طبق نمودار شماره 1 بهدست میآید.
نمودار (1)
این نمودار، نرخ بهره تعادلی در نظام بهره را براساس الگوی کینز یا نئوکلاسیکها نشان میدهد. اگر منحنی S و Dبهترتیب، منحنی عرضه و تقاضای پول باشد، نمودار بازار پول بر اساس نظریّه رجحان نقدینگی کینز را نشان میدهد، و اگر کلّ وجوه عرضه شده و کلّ وجوه تقاضا شده برای استقراض باشد، الگوی وجوه استقراض نئوکلاسیکها را مینمایاند. محل تقاطع منحنی S و D، نرخ بهره تعادلی (re) را مشخّص میسازد. حال اگر تولیدکننده با استفاده از وام دریافتی که به ازای آن، نرخ ثابت و معیّنی را میپردازد، وارد تولید کالا شود، هزینههای تولیدی او به میزانی که بهره میپردازد، بالاتر خواهد رفت؛ در صورتی که اگر به جای نظام بهره، از «نظام مشارکت» استفاده کند، این بخش از هزینهها حذف شده، در نتیجه تمام توابع هزینه به همان اندازه (Cr) کاهش مییابد؛ زیرا صاحب سرمایه در نظام مشارکت، بخشی از سود را میبرد و مانند مالیات بر سود، جزو هزینهها نمیآید. این مطلب را میتوان در نمودار شماره 2 مشاهده کرد. مطابق نمودار، هزینه نهایی (1MC) و متوسّط (1AC) تولیدکننده نظام مشارکت در هر سطحی از تولید، از تولیدکننده نظام بهره (0MC و 0AC) پایینتر است و اثر آن در دو مسأله مهم پدیدار میشود.
نمودار (2)
1. تولیدکننده نظام مشارکت در سطح قیمت Po میتواند تولید خود را تا سطح 1q افزایش دهد؛ در حالی که چنین امکانی برای تولیدکننده نظام بهره وجود ندارد.
2. اگر قیمت بازار برای کالای مورد نظر به عللی، کاهش یابد و از سطح Po به 1P برسد، تعطیلی برای تولیدکننده نظام بهره اجتنابناپذیر است؛ در حالی که تولیدکننده نظام مشارکت میتواند تا قیمت 1P به تولید ادامه دهد.
این توضیح لازم است که تحلیل پیشین بر اساس هزینههای تحقّق یافته است، نه بر اساس هزینه فرصت؛ چرا که هزینههای فرصت، به نوع نظام اقتصادی ارتباطی ندارد و امکان مقایسه دو نظام در آنها نیست. به عبارت دیگر، برای تصمیم به سرمایهگذاری، ملاک، هزینههای فرصت است و چه بسا در نظام مشارکت نیز عامل سرمایه، هزینه فرصتی معادل نرخ بهره داشته باشد و از این جهت نظام مشارکت، هیجگونه برتری بر نظام بهره ندارد؛ امّا در مقام عمل، هزینه تحقّق یافته نظام مشارکت پایین بوده، در نتیجه، در عرصه اقتصاد واقعی به ویژه در مقام رقابت، از جهت مقدار تولید و قیمت فروش، انعطاف بیشتری دارد و استوارتر خواهد بود.
2. افزایش سرمایهگذاری
گذشته از کاهش هزینه تولید که امکان افزایش تولید و سرمایهگذاری را برای تولیدکننده فراهم میآورد، عوامل دیگری نیز در افزایش سرمایهگذاری در نظام مشارکت مؤثّرند که برخی از آنها چنین است:
یک. برداشته شدن حدّ سرمایهگذاری: در نظام بهره چه در الگوی کینز و چه در الگوی نئوکلاسیکها، سرمایهگذاری تا جایی صورت میگیرد که نرخ بازده نهایی سرمایه، با نرخ بهره مساوی شود؛ بنابراین، در نظام سرمایهداری، نرخ بهره، تعیینکننده حدّ سرمایهگذاری است؛ برای مثال اگر نرخ بهره برابر دهدرصد باشد، طرحهایی با بازدهی کمتر از ده درصد، هرگز برای سرمایهگذاری برگزیده نمیشوند؛ امّا با حذف بهره، دیگر متغیّر برونزایی به نام بهره وجود ندارد تا حدّ سرمایهگذاری را تعیین کند؛ در نتیجه، سرمایهگذاری تا جایی که بازده مثبت وجود دارد میتواند افزایش یابد؛ البتّه این بدان معنا نیست که هر طرح دارای بازده مثبت برای سرمایهگذاری برگزیده میشود؛ بلکه در مقام گزینش (در فرض کمبود سرمایه) بالاترین بازدهها انتخاب میشوند.
دو. کاهش نااطمینانی: عامل دیگری که تقاضای سرمایهگذاری را در نظام مشارکت افزایش میدهد، کاهش خطرهای سرمایهگذاری است. تولیدکننده بخش کشاورزی و صنعت، همیشه نگران بروز مشکلات پیشبینی نشده است. تغییرات آب و هوا، وقوع حوادث غیرمترقبه، به کارگیری شیوههای جدید تولید، تغییر سلیقه مصرفکنندگان، وارد شدن کالاهای جانشین، تغییرات سیاستهای گمرکی و دهها عامل دیگر، خطرهایی هستند که همه در نظام سرمایهداری متوجّه سرمایهگذار میشوند و بر وامدهنده هیچ تأثیری ندارند؛ بدینسبب تولیدکنندگان، برای این خطرها افزون بر نرخ بهره وامها، درصدی را نیز در نظر میگیرند و چنان که بازده طرحها از مجموع نرخ بهره و پیشبینی نرخ خطر بیشتر باشد، سرمایهگذاری میکنند. در اقتصاد اسلامی که صاحبان پسانداز به مشارکت با متقاضیان (تولیدکنندگان) میپردازند و در عواقب فعالیّتهای اقتصادی سهیم میشوند، پیامدهای احتمالی خطرهای یادشده، به طور قهری بین هر دو طرف تقسیم میشود؛ بنابراین، چون سهم تولیدکننده در تحمّل خسارت ناشی از خطرهای یادشده، کمتر میشود، تقاضای او برای سرمایهگذاری افزایش مییابد. اگر مقدار تقاضا برای سرمایهگذاری (I) را با توجّه به میزان ریسک (E) ترسیم کنیم، نمودار شماره 3 را خواهیم داشت؛ یعنی در نظام سرمایهداری حسّاسیّت بسیاری درباره عامل ریسک و نااطمینانی وجود دارد.
نمودار (3)
مسأله کاهش نااطمینانی برای سرمایهگذار، آثار فراوانی در اقتصاد دارد:
اوّلاً از عمیقتر شدن آن در دورههای رکود جلوگیری میکند. در این دورهها به دلیل احتمال ورشکستگی، مؤسسات برای تقاضای سرمایهگذاری تمایلی ندارند. سیاستهای پولی هم در اقتصاد سرمایهداری در وضعیّت تورّمی تا حدّی خوب عمل میکند؛ ولی در حالت رکود، کارایی چندانی ندارد؛ یعنی هر قدر نرخ بهره پایین بیاید، ترس از ورشکستگی، مانع حرکت تولیدکننده میشود؛ به خلاف نظام اسلامی که در آن، صاحب سرمایه خود را در کنار مؤسسه تولیدی و شریک او میداند؛ بنابراین، دست او را گرفته، به او اطمینان میدهد. به تعبیر یکی از استادان، این دو نظام، مانند آن دو پدری هستند که در شب تاریک، یکی به فرزند خود میگوید: «نترس برو»، و دیگری دست فرزندش را گرفته، میگوید: «نترس بیا برویم».
ثانیا نظام مشارکت، راه را برای طرحهای بزرگ که بطور معمول، آسیبپذیرترند و شکست آنها نیز هزینه بالایی دارد، هموار کرده، زمینه برای فعّالیتهای سنگین و بلندمدّت فراهم میآید.
سه. افزایش وجوه عرضه شده: در نظام بهره، صاحبان پسانداز و مؤسّسات پولی، گرفتن بهره و رباخواری را به کارهای سرمایهگذاری ترجیح میدهند؛ زیرا وامگیرنده چه سود ببرد و چه زیان کند، سودِ وامدهنده (بهره وام) تضمین شده است و این باعث میشود که اوّلاً وامها به فعّالیّتهای کوتاهمدّت اختصاص یابد تا در صورت افزایش نرخ بهره بتوانند از آن دوباره استفاده کنند. ثانیا در مواقعی که نرخ بهره پایین است، قسمتی از پساندازها راکد میماند و به جای وارد شدن در جریان تولید، راهی بازارهای پولی و سفتهبازی میشود؛ به طوری که طی سالهای 1980 تا 1987 در کشور امریکا، بیش از یک سوم تغییرات حجم پول به بازارهای پولی غیرمولّد وارد شده و کمتر از دو سوم آن به سرمایه تبدیل گشته است.
در نظام اسلامی، با تحریم ربا، بازار پول و بازار وام حذف شده، دیگر زمینههایی برای اختصاص پسانداز به ربا و سفتهبازی وجود نخواهد داشت و یگانه راه برای کسانی که قصد کسب درآمد از پساندازهایشان دارند، مشارکت با تولیدکنندگان در فعّالیتهای سرمایهگذاری است؛ در غیر این صورت، هیچ مازادی به پسانداز آنها تعلّق نمیگیرد. این امر سبب میشود همه وجوهی که پیشتر صرف وامدادن یا کارهای سفتهبازی میشد، اکنون به سرمایهگذاران عرضه شود؛ در نتیجه، وجوه عرضه شده برای سرمایهگذاری در کلّ اقتصاد افزایش مییابد.
3. افزایش تولید و عرضه کل
کاهش هزینههای تولید و افزایش حجم سرمایهگذاری، آثار مثبت بسیاری در اقتصاد دارد. یکی از آنها افزایش تولید کل در جامعه است؛ به ویژه با توجّه به اینکه در نظام مشارکت به دلیل شریکبودن صاحبان پسانداز در مؤسسه اقتصادی، تمام نیروهای جامعه برای تخصیص بهتر منابع بسیج میشوند به این معنا که در نظام بهره، صاحب پسانداز به چگونگی استفاده تولیدکننده از وام گرفته شده توجّه ندارد؛ به همین سبب این امکان وجود دارد که تولیدکننده، آن را در زمینههایی که توجیه اقتصادی ندارد، به کار گیرد؛ در حالی که در نظام مشارکت، به دلیل شرکت صاحب پسانداز، با همفکری دو طرف، سرمایه باید در فعّالیتی به کار گرفته شود که از جهت اقتصادی کارایی داشته باشد و این در کلّ اقتصاد، باعث بهترشدن تخصیص منابع و در نهایت، موجب افزایش تولید کل و عرضه کل در اقتصاد میشود.
4. بالا رفتن سطح اشتغال
دومین اثر اقتصادی افزایش سرمایهگذاری که در حقیقت بر افزایش تولید پیشی دارد، افزایش اشتغال نهادههای تولیدی است. در پی افزایش تقاضای سرمایهگذاری، زمینه برای فعّال شدن دیگر منابع تولید مثل زمین، مواد اوّلیه، نیروی انسانی و ... که بدون استفاده مانده بودند، فراهم میآید؛ در نتیجه، اقتصاد با آهنگ سریعتری به سمت اشتغال کامل گام برمیدارد.
5. کاهش سطح عمومی قیمتها
با توجّه به مطالب پیشین، انتظار داریم با جایگزینی «نظام مشارکت» در پی بالا رفتن اشتغال و تولید کل، عرضه کل نیز افزایش یافته، به سمت راست منتقل شود؛ چنان که از نمودار شماره 4 پیدا است.
نمودار (4)
این مطلب از دیدگاه اقتصاد خُرد هم قابل توجیه است؛ چون با کاهش هزینهها (حذف هزینه بهره)، تولید هر بنگاه فزونی گرفته، با انتقال منحنی عرضه به وضعیّت 1S، سطح عمومی قیمتها کاهش مییابد؛ البتّه در اثر بالارفتن اشتغال و بهتر شدن توزیع درآمدها، انتظار داریم که تقاضای کل هم به سمت راست (1D) منتقل شود؛ امّا در مجموع، قیمتها پایین میآید. افزون بر اینکه با حذف بهره، بازار پول و سفتهبازی حذف شده، در نتیجه تورّمهای پولی نیز از بین میرود؛ چنان که حذف بازار وام، موجب حفظ توازن میان گردش کالا (ارزش افزوده واقعی) و گردش درآمد پولی از طرف دیگر میشود که خود نقش مهمّی در تثبیت قیمتها و جلوگیری از تورّم دارد.
اگر دستاندرکاران اقتصاد را به دو دسته تولیدکنندگان و مصرفکنندگان تقسیم کنیم، روابط حاکم میان آنان را میتوان در نمودار شماره 5 مشاهده کرد.
نمودار (5)
تولیدکنندگان، کالا و خدمات را به مصرفکنندگان عرضه میکنند و مصرفکنندگان در عوض، نهادههای تولید مانند کار، زمین و سرمایه را در اختیار تولیدکنندگان قرار میدهند که این، بخش واقعی اقتصاد، و در دایره داخلی نمودار منعکس است و در دایره بیرونی، جریان گردش درآمد پولی نشان داده شده است. مصرفکنندگان بابت دریافت کالاها، مخارج آنها را به تولیدکنندگان میپردازند و در عوض، تولیدکنندگان بابت استخدام عوامل تولید (کار، زمین و سرمایه) که در اختیار مصرفکنندگان است، به ایشان مزد، اجاره، و سود میپردازند. در اقتصادی که ربا مجاز است، تولیدکنندگان افزون بر این، در ازای وامی که از مصرفکنندگان میگیرند، به ایشان بهره نیز میپردازند. برای درک بهتر مطالب فرض کنید که در اقتصاد ربوی، همه وجوه به شکل وام عرضه میشود و هیچ مشارکتی وجود ندارد و سودی داده نمیشود.
در اقتصاد بدون ربا، میان نیمدایره بالایی یعنی مخارج در بازار کالا، و نیمدایره پایینی یعنی مزد، اجاره و سود، توازن کامل وجود دارد. اگر فرض کنیم بازار کار و زمین در تعادل است، بازار سرمایه نیز در تعادل خواهد بود؛ زیرا چنانچه طرحهای سرمایهای و تولیدی به ثمر رسد، مصرفکنندگان بابت خرید فرآوردهها و تولیدات آنها، مخارجی را میپردازند. تولیدکنندگان نیز پس از کسر مزد و اجاره، سود بهدست آمده را به مصرفکنندگان (صاحبان پسانداز) میدهند؛ در نتیجه، تعادل و توازن تحقّق مییابد. اگر به علّت پیش آمدن یکی از خطرها، فعّالیتی به تولید نرسد، خودبهخود محصولی ارائه، و مخارجی از مصرفکنندگان دریافت نمیشود. در این وضعیت، بنگاه مربوط سودی نخواهد داشت و بابت آن نیز وجهی به مصرفکنندگان نمیپردازد؛ در نتیجه، جریان مخارج با جریان درآمد عوامل تولید در بازار کالا متوازن میشود. به بیان دیگر، هر مبلغی که به صورت مخارج خرید کالا از مصرفکنندگان به تولیدکنندگان پرداخت شود، درست همان مبلغ به شکل مزد و اجاره و سود از تولیدکنندگان به مصرفکنندگان برگردانده میشود.
حال اقتصادی ربوی را در نظر بگیرید. وقتی طرحی به همان علّت ذکر شده به بازده نمیرسد، در نیمدایره مخارج در بازار کالا، پرداختی از مصرفکنندگان به مجری طرح مزبور صورت نمیگیرد و درآمدی عاید مجری نمیشود؛ امّا در نیمدایره پایین، مجری به علّت تعهّدی که طبق قانون دارد، باید بهره صاحب وام را بپردازد؛ در نتیجه، مجموعه درآمدی که به شکل بهره و دیگر اشکال درآمد به صاحبان عوامل تولید پرداخت میشود، از حاصل جمع مخارجی که در بازار کالا به دست میآید، بیشتر است. این پدیده، توازن میان گردش درآمد پولی و درآمد واقعی یعنی ارزش افزوده واقعی را بر هم میزند و افزایش سطح عمومی قیمتها و تورّم را در پی خواهد داشت.
6. عادلانهتر شدن توزیع درآمد
نظر به اینکه در نظام مشارکت، پیامدهای مطلوب و نامطلوب فعّالیت اقتصادی متوجّه هر دو طرف قرار داد (عامل و صاحب سرمایه) است، نتایج حاصل از آن نیز در قالب سود و زیان نصیب هر دو میشود؛ در حالی که در نظام بهره، وامدهنده به دلیل کناربودن از اقتصاد واقعی، همیشه در طرف برندهها قرار دارد و روشن است که در بلند مدّت، دارایی در طرفی جمع میشود که همیشه برنده است. این مسأله را میتوان در مدلی ساده مشاهده کرد؛ برای مثال، فرد A و B هر کدام برای تأسیس یک واحد اقتصادی به یک میلیون تومان سرمایه نیاز دارند که میتوانند آن را از طریق گرفتن وام از نظام ربوی یا شریک شدن با نظام اسلامی تأمین کنند. حال با توجّه به فرضهای ذیل، فرد Aاز نظام ربوی و فرد B از نظام مشارکت تأمین مالی میکنند. مفروضات مدل:
1. نرخ بهره در نظام ربوی برای دورههای رونق، عادی و رکود، به ترتیب 15، 10، و 5 درصد است.
2. مشارکت بر اساس شراکت در سود و زیان به صورت 50 درصد، و 50 درصد است.
3. تابع تولید در هر دو مؤسسه مثل هم بوده، از ساختار مالی مستقل است.
4. فرد A و B هیچکدام از خودش سرمایهای ندارد.
حال با توجّه به این فرضها، توزیع درآمد را در سه وضعیّت تولیدی رونق، عادی و رکود بررسی میکنیم.
در هر یک از وضعیّتهای سهگانه، هفت حالت ممکن فرض شده است. با مساوی بودن احتمال وقوع هر یک از آن هفت حالت، جدول ذیل، میزان سود به دست آمده در مقایسه با سرمایه را در هر یک از حالتها در دورههای رونق، عادی و رکود نشان میدهد.
چنانکه از جدول مشاهده میشود، در دوره رونق، احتمال ضرر مؤسسه فقط یک هفتم است و این در دوره عادی به دو هفتم و در دوره رکود، به سه هفتم میرسد و میزان بازده سرمایه در دوره رونق از 50 درصد و در دوره عادی از 40 درصد و در دوره رکود از 30 درصد آغاز میشود.
حالتهای ممکن نسبت سود به سرمایه | 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | دوره رونق | 50% | 40% | 30% | 20% | 10% | 0 | 10%- | دوره عادی | 40% | 30% | 20% | 10% | 0 | 10%- | 20%- | دوره رکود | 30% | 20% | 10% | 0 | 10%- | 20%- | 30%- |
حال با توجّه به مفروضات مدل و تعریفی که از دورههای سه گانه (رونق، عادی، رکود) داشتیم میتوانیم جدول توزیع درآمد برای فرد A و وامدهنده او، فرد B و شریک او در دورههای گوناگون با حالتهای احتمالی مختلف و سود انتظاری آنان را بهدست آوریم؛ برای مثال در دوره رونق اگر حالت اوّل رخ دهد، درآمد فرد A و وامدهنده به A و فرد B و شریک B بهصورت ذیل محاسبه میشود. بقیه حالتها نیز به همینترتیب محاسبه میشود که حاصل آن، جداول صفحه بعد خواهد بود.
سود کلّ بنگاه ربوی و مشارکتی 500000 = 50% × 1000000
سهم وامدهنده به A150000 = 15% × 1000000
سهم سود فرد A350000 = 150000 ـ 500000
سهم فرد B و شریک B250000 = 2 ?500000
توزیع درآمد در دوره رونق(هزار تومان)
حالت درآمد | 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | سود انتظاری (میانگین 7 حالت) | فرد A | 350 | 250 | 150 | 50 | 50- | 150- | 250- | 50 | وامدهنده به A | 150 | 150 | 150 | 150 | 150 | 150 | 150 | 150 | فرد B | 250 | 200 | 150 | 100 | 50 | 0 | 50- | 100 | شریک B | 250 | 200 | 150 | 100 | 50 | 0 | 50- | 100 |
توزیع درآمد در دوره عادی(هزار تومان)
حالت درآمد | 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | سود انتظاری (میانگین 7 حالت) | فرد A | 300 | 200 | 100 | 0 | 100- | 200- | 300- | 0 | وامدهنده به A | 100 | 100 | 100 | 100 | 100 | 100 | 100 | 100 | فرد B | 200 | 150 | 100 | 50 | 0 | 50- | 100- | 50 | شریک B | 200 | 150 | 100 | 50 | 0 | 50- | 100- | 50 |
توزیع درآمد در دوره رکود(هزار تومان)
حالت درآمد | 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | سود انتظاری (میانگین 7 حالت) | فرد A | 250 | 150 | 50 | 50- | 150- | 250- | 350- | 50- | وامدهنده به A | 50 | 50 | 50 | 50 | 50 | 50 | 50 | 50 | فرد B | 150 | 100 | 50 | 0 | 50- | 100- | 150- | 0 | شریک B | 150 | 100 | 50 | 0 | 50- | 100- | 150- | 0 |
تحلیل نتایج
1. همانطور که از جداول توزیع درآمد به دست میآید، توزیع درآمد در نظام مشارکت به طور کامل متوازن است؛ بهخلاف نظام بهره که در هر سه وضعیّت به جز حالت سوم، درآمدهای تولیدکننده و وامدهنده همیشه از هم فاصله دارد و این فاصله گاهی به چند برابر میرسد.
2. اگر توابع سود و ضرر را برای تولیدکننده نظام ربوی و وامدهندهاش، و تولیدکننده نظام اسلامی و شریکش رسم کنیم، مطابق نمودار شماره 6 خواهد بود که به روشنی، مسأله توزیع خطر و نااطمینانی در نظام مشارکت بین تولیدکننده و صاحب سرمایه و تحمیل تمام نااطمینانی به تولیدکننده در نظام بهره را نشان میدهد.
نمودار (6)
3. از آنجا که در نظام بهره، نرخ بهره همیشه مقدار مثبتی است، رکود، هر چه هم عمیقتر باشد، خطری صاحبان سرمایه را تهدید نمیکند و همه خطرها متوجّه تولیدکننده است؛ بدین سبب، تولیدکننده از بهکارگیری سرمایه و گسترش تولید میپرهیزد و این خود بر عمق رکود میافزاید.
7. ثبات بیشتر اقتصادی
مسیر رشد سرمایهداری، همیشه با دورههای رونق و رکود اقتصادی توأم است و این از عللی سرچشمه میگیرد که مهمترین آنها به نظام بهره بر میگردد. تولیدکنندگان نظام سرمایهداری، در مواقعی که انتظار بهبود وضعیّت اقتصادی را دارند، برای دستیابی به سود بالاتر، به سرمایهگذاری گسترده اقدام میکنند و این موجب رونق لجام گسیخته میشود و مواقعی که انتظار رکود اقتصادی وجود دارد، برای پرهیز از زیانهای احتمالی، از سرمایهگذاری خودداری میکنند، و این وخامت بیشتر اوضاع اقتصادی و عمیقتر شدن رکود را در پی دارد؛ در نتیجه، اقتصاد، همیشه با دورههای شدید رونق و رکود مواجه است؛ در حالی که در نظام مشارکت بهسبب تعدیل سودها و ضررهای احتمالی و تقسیم آن بین تولیدکنندگان و صاحبان سرمایه، نه در حالت بهبود، سرمایهگذاری متورّم میشود و رونق لجام گسیخته رخ میدهد، و نه در وضعیّت رکود به علّت ترس از خطر و نااطمینانی، رکود، عمق مییابد؛ افزون بر اینکه به دلیل بالابودن اشتغال و توزیع عادلانه درآمدها، تقاضای کل در اقتصاد اسلامی حالت با ثباتتری دارد. این عوامل دست به دست هم داده، مسیر رشد اسلامی را مطابق نمودار شماره 7 از ثبات بیشتری برخوردار میکنند.
نمودار (7)
8. بالا رفتن سطح عمومی رفاه
در پی سرمایهگذاری بیشتر و افزایش تولید، عرضه کلّ کالاها و خدمات زیاد شده، سطح عمومی قیمتها کاهش مییابد. از طرف دیگر، به دنبال افزایش اشتغال و عادلانهتر شدن درآمدها، تقاضای افراد از کالاها و خدمات فزونی میگیرد و در نتیجه، مصرف سرانه در نظام اسلامی، بیش از مصرف سرانه در نظام سرمایهداری میشود و این بالارفتن رفاه عمومی در جامعه را در پی خواهد داشت؛ چنانکه اختلاف طبقات درآمدی هم کاهش مییابد.
9. همسویی منافع
در نظام مشارکت، صاحب سرمایه به کامیابی بنگاه، علاقه جدّی و دلبستگی واقعی دارد؛ زیرا سهم سود وی، تابع مستقیمی از سودآوری بنگاه است و طبیعی است که او نیز در پیِ بالابردن کارایی بنگاه بوده، از هر طریقی به بنگاه کمک میکند؛ در حالی که در نظام بهره، هدف اصلی دریافتکننده بهره، درآمد خود او است و به درجه کارایی بنگاه چندان دلبستگی ندارد؛ از این رو در نظام مشارکت، هدف صاحب سرمایه با هدف کارفرما هماهنگ است؛ در حالی که در نظام بهره، اگر منافع، تضادّی نداشته باشد که در برخی مواقع دارد، دستکم لزوما همسو نیست.
10. تطابق با عدل و قسط
در فعّالیتهای اقتصادی، اعمّ از تولیدی و تجاری، آینده کار روشن نیست و نتیجه قطعی آن، پس از انجام فعّالیت آشکار میشود؛ پس اگر وامدهنده، سود معیّن و از پیش تعیین شدهای را شرط اعطای قرض قرار دهد، مخاطرههای احتمالی و عواقب فعّالیت، به طور کامل متوجّه قرضگیرنده است؛ همانگونه که اگر وی از طریق همین منابع قرض شده به سود سرشاری برسد، وامدهنده سهمی افزون بر آنچه پیشتر تعیین کردهاند، نخواهد داشت؛ از این رو اسلام، روابط بین کار و سرمایه را براساس مشارکت عادلانه دو عامل در سود و زیان تنظیم، و گرفتن بهره ثابت و معیّن عامل سرمایه را تحریمکرده است. استاد شهید مطهری در این باره مینویسد:
فلسفه حرمت ربا این است که جلو قدرت و نفوذ و سیطره سرمایه گرفته شود. ... در شرکت سرمایه و کار باید ببینیم که سرمایه در خدمت کار باشد یا کار باید در خدمت سرمایه باشد یا هیچ کدام نباید در خدمت دیگری باشد. ... در ربا، مزد در عوض کار قطعی سرمایه نیست؛ حتّی مشروط به بقا و ادامه وجود سرمایه هم نیست. سرمایه، چه کاری بکند و چه نکند، مزد قطعی خود را میخواهد بگیرد و باز سرمایه چه در جریان کار ضربه ببیند، مزد خود را میگیرد؛ بلکه فرضا خودش ضربه ببیند؛ ترمیم شده باید به صاحبش رد شود. این امور است که تسلّط سرمایه را بر کار اثبات میکند و قدرت اقتصادی را در اختیار سرمایه قرار میدهد؛ کمااینکه در شرایط کارگری و کارخانهداری اگر سرمایه ملزم باشد که مزد کارگر را به هر حال، چه کار بکند و چه نکند بدهد، ضررهای وارد بر بدن کارگر را جبران کند و به اصطلاح او را در مقابل بیماریها (بدون کسری از مزد) بیمه کند، به علاوه در آخر مدّت او را جوان کند؛ یعنی نیروهای تلف شده او را جبران کند، بلکه اگر بمیرد، دو مرتبه زنده شده او را به او تحویل دهد، در این صورت، بُرد با کارگر است و کارخانه، در استخدام کارگر قرار گرفته است و هرگز برای کارخانهدار چنین کارخانهداری صرف نمیکند. گذشته از اینکه چنین چیزی عملاً امکانپذیر نیست؛ پس، از نظر شکل، رابطه سرمایه و کار نباید به نحوی باشد که نفوذ و قدرت و امتیازات بیشتر را به سرمایه بدهد؛ بلکه باید لااقل هم ترازوی یکدیگر باشند و یا باید قدرت کارگر بیشتر باشد. «ربا» ظالمانهترین شکل رابطه کار و سرمایه است.
11. ارزش یافتن نیروی انسانی
همراه با کوشش برای افزایش تولید و به ثمر رساندن طرحهای سرمایهگذاری، زمینه بروز استعدادهای مدیریّت و ظهور ابتکار در فرایند تولید گسترش مییابد. از مدیران مبتکر که سابقه درخشانی در سودآور کردن فعّالیتهای اقتصادی دارند، به طور طبیعی استقبال میشود و همه صاحبان وجوه، به مشارکت با ایشان تمایل مییابند. این پدیده، موجب افزایش تقاضای مشارکت با مدیران مبتکر و در نتیجه، افزایش هزینه فرصت سرمایه انسانی در اقتصاد خواهد شد. در نظام سرمایهداری، سرمایهگذاران و مدیران ناگزیرند منبعی بیابند که طرح آنان را تأمین مالی کند؛ بدینسبب، به طور قهری به تمام شرایط وامدهنده تن میدهند؛ در حالی که در نظام مشارکت، عکس این پدیده رخ میدهد و صاحبان وجوه به علّت مسدودشدن راههای رباخواری و سفتهبازی به سرمایهگذاری در طرحهای تولیدی ناگزیر میشوند و در جستوجوی اشخاص صاحب تجربه و مدیر برمیآیند تا مشارکت آنان سودآور باشد. از این رهگذر، اثر مثبتی در اقتصاد نمایان میشود و توزیع دوباره درآمد از صاحبان وجوه یا سرمایههای مادّی، به دارندگان سرمایه انسانی صورت میگیرد.
انتقادهای وارد بر نظام مشارکت و پاسخ آنها
اگرچه از طرح «نظام مشارکت» در مجامع علمی، مدّت زمان بسیاری نمیگذرد، در همین مدّت کم، مورد توجّه افراد فراوانی به ویژه اقتصاددانان مسلمان قرار گرفته است. آنان با بررسی زوایای گوناگون نظام جدید خواستهاند به کاستیهای نظری و عملی آن پی ببرند و در این زمینه با انتقادهایی مواجه بودهاند. اگرچه غالب آنها از عدم شناخت درست نظام سرچشمه گرفته و بهتدریج با روشنشدن ابعاد آن، منتفی شدهاند، برخی عمیق و با توجّه کامل طرح شدهاند. اشکالات مهم را میتوان در چند محور اساسی بررسی کرد.
1. کاهش پسانداز کلّ جامعه
گفته میشود که با تحریم ربا، پساندازکنندگان، پاداش مطمئنّی به نام «بهره» را از دست میدهند و در اثر آن، اشخاصی که اهل مخاطره نیستند و به انگیزه بهرهمندشدن از درآمد مطمئن پسانداز میکردند، انگیزه خود را از دست میدهند، و این به معنای کاهش پسانداز کل در اقتصاد است.
به این اِشکال در چند مرحله پاسخ میدهیم.
یک. عدم اطمینان به درآمد آینده، نه تنها موجب کاهش پساندازها نمیشود، بلکه ممکن است آنها را افزایش دهد.
دو. این اشکال، از این فرض سرچشمه میگیرد که «در نظام بهره، همه درآمدهای ناشی از پسانداز، مطمئن، و در نظام مشارکت، همه آنها نامطمئن است» و این فرض صحّت ندارد.
سه. بر فرض که نااطمینانی موجب کاهش پسانداز شود، در نظام مشارکت، عواملی وجود دارد که آن را جبران میکند.
چهار. این اشکال دست کم در جوامع اسلامی وارد نیست.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:36 صبح )
»» آتش در خرمن
در توضیح بسیاری از مفاهیم و گزارههای اعتقادی، اخلاقی و … باید از اضداد آنها هم کمک گرفت. قرآن که اصیلترین منبع آموزه های اعتقادی و اخلاقی است، ایمان را در مقابل کفر، توحید را در مقابل شرک، نور را در مقابل ظلمت، حسنه را در مقابل سیئه و بهشت را در مقابل دوزخ آورده است. در آیاتی از سورهی فاطر آمده است:
«وَ ما یستَوِی الأَعمی وَ البَصِیر؛ و نابینا و بینا هرگز برابر نیستند».
«وَ لا الظُّلُماتُ وَ لاَ النُّور؛ و نه ظلمتها و روشنایی.
«وَ لاَالظِّلُّ وَ لاَ الحَرُورُ؛ و نه سایه(آرام بخش) و باد داغ و سوزان.
«وَ ما یستَوی الأَحیاءُ وَ لاَ الأَمواتُ؛ و هرگز مردگان و زندگان یکسان نیستند.(سورهی فاطر، آیات 19 ـ 22)
مولوی می گوید؛ شناخت حضرت حق، از آن جهت مشکل است که ضد ندارد.
پس نهانی ها به ضد پیدا شود چون که حق را نیست ضد، پنهان بود 1
سعدی نیز کسی را قدر دان عافیت میداند که مصیبت را لمس کرده باشد.
قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید
در آیات و روایات، تأکید و تشویق فراوان به انجام حسنات و عمل صالح شده است؛ اما در مواردی از«آوردن حسنات» و«آوردن قلب سلیم و قلب مُنیب» نیز سخن رفته است که مفهومی فراتر و ژرفتر از«انجام اعمال شایسته» دارد.
«مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمثالِها؛ هر کس کار نیکی آورد،ده برابر آن پاداش دارد».(سورهی انعام،آیهی 160)
«مَن جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ خَیر مِنها؛ کسانی که کار نیکی بیاورند، پاداشی بهتر از آن خواهند داشت».(سورهی نمل، آیه ی 89)
«وَ الَّذی جاءَ بالصِّدقِ وَصَدَّقَ بِهِ أُولئکَ هُمُ المُتَّقونَ.لَهُم ما یشاؤُنَ عِندَ رَبِّهم ذلِکَ جَزاءُ المُحسِنینَ؛اما کسی که سخن راست بیاورد و آن را تصدیق کند، آنان پرهیزکارانند و آن بندگان، آن چه را که بخواهند در نزد پروردگارشان است که پاداش نیکوکاران این است».(سورهی زمر، آیات33و34 )
«وَ أُُزلِفَتِ الجنَّةُ لِلمُتَّقِینَ غَیرَ بعید.هذا ما تُوعَدُونَ لِکُلِّ أَوّابٍ حَفیظٍ.مَن خَشِی الرَّحمانَ بَالغَیبِ وَ جاءَ بِقَلبٍ مُنیبٍ؛بهشت که دور نیست، به اهل تقوا نزدیک می شود. این چیزی است که وعده داده شدید که برای هر توبه کننده حفظ کننده است. آن کس که از خدا در خفا ترسید و قلب توبه کار آورد».(سورهی ق، آیات 31 ـ 33)
در مثنوی آمده است:
شرط«من جا بالحسن» نه کردن است بل حسن را سوی حضرت بردن است
در شرح این بیت آمده:
شرط به جا آوردن کار نیک، تنها انجام آن نیست؛ بلکه باید این کار نیک را به بارگاه حضرت حق رسانید. بسیاری از مردم صورت ظاهری عمل خیر را انجام میدهند؛ ولی شرط باطنی آن را که نیت پاک است، معمولاً رعایت نمیکنند. در نتیجه، اعمالشان تباه و بیاثر میگردد. از این رو در کلام قرآن آمده است:«من جاء بالحسنه» و نگفته«من عمل الحسنه» زیرا بردن آن عمل به درگاه الهی مهم است، نه فقط انجام ظاهری آن.2
در مقابل کلمهی ترکیبی«جاءَ به» به معنای آوردن، میتوان از مفهوم«حبط و ابطال» اعمال، با استفاده از قرآن بهره گرفت. چه بسا نیکی ها که با شرک، ریا و سمعه، عُجب، منّت نهادن و اذیت و آزار، ارزش خود را از دست بدهند.
براساس روایات نیز اعمال و اوصاف نیک از سوی آسیبها و آفتهایی تهدید میشوند. قدرت تخریبی این آفتها به گونهای است که گاه می توانند بنیادیترین ارزش های اعتقادی و اخلاق دینی؛ همچون توحید، اخلاص در نیت، انفاق و احسان به دیگران، عبادات و …را در هم فرو ریزند.
عبادت شش هزار سالهی ابلیس، مقام بلعم باعورا و … نشان میدهد که هیچ مؤمن نیکوکاری نباید خود را در جایگاه امن ببیند. بازگشت به گذشته که قرآن از آن با تعبیر ارتداد و«انقلاب به اعقاب» یاد میکند، هشداری برای همه مؤمنان است.
«وَ ما مُحمَّدُ إلاّ رَسُولُ قَد خَلَت مِن قَبلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِن ماتَ أَو قُتِلَ انقَلَبتُم عَلی أَعقابِکُم؛محمد فقط فرستادهی خداست و پیش از او فرستادگان دیگری نیز بودند، آیا اگر او بمیرد و یا کشته شود، شما به عقب برمیگردید؟» (سورهی آل عمران، آیهی 114)
به گفته سعدی:
بسی نام نیـکوی پنـجاه سال که یک نام زشتش کند پایمال3
و به گفته مولوی:
بلعم باعـور و ابلـیس لعیـن سود نامدشان عبادتها و دین
صد هزاران سال ابلیس لعین بـود زابدال4 و امـیرالمؤمنیـن
پنجه زد با آدم از نازی که داشت گشت رسوا همچو سرگین وقت چاشت5
نگاهی به آیات
شرک موجب حبط اعمال است. لذا خدای متعال، حضرت ختمی مرتب را نیز از هشدار بینصیب نمی گذارد.
«لئن أَشرَکتَ لَیحبَطَنَّ عَمَلکَ وَ لَتَکونَنَّ مِنَ الخاسِرِینَ؛ اگر مشرک شوی، تمام اعمالت تباه می شود و از زیانکاران خواهی بود». (سورهی زمر، آیهی 65)
در آیاتی دیگر، همراه با ذکر سلسله انبیای عظام و اوصاف و مقام والای آنان، و برخورداری ایشان از«کتاب، حکم، نبوت» میفرماید:
«لَؤ أَشرَکُوا لَحَبِطَ عَنهُم ما کانُوا یعمَلُونَ؛ اگر آنها مشرک شوند، اعمال نیکی که انجام دادهاند، نابود می گردد.(و نتیجهای از آن نمی گیرند) (سورهی انعام، آیهی 88)
قرآن عوامل متعددی را موجب حبط اعمال میداند که بعضی همچون شرک، کفر و تکذیب آخرت، از ناحیهی اعتقاد سرچشمه می گیرد و بعضی از رفتار عملی سرچشمه می گیرد. در سورهی حجرات، رعایت نکردن ادب در محضر رسول خدا(ص) موجب حبط اعمال معرفی شده است:
«یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَرفَعُوا أَصواتَکُم فَوقَ صَوتِ النَّبِی وَ لا تَجهَرُوا لَهُ بِالقَولِ کَجَهر بَعضِکُم لِبَعضٍ أَن تَحبَطَ أَعمالُکُم وَ أَنتم لا تَشعُرُونَ؛ ای کسانی که ایمان آورده اید! صدای خود را فراتر از صدای پیامبر نکنید، و در برابر او بلند سخن مگویید(و داد و فریاد نکنید) آن گونه که بعضی از شما در برابر بعضی بلند صدا میکنند، مبادا اعمال شما نابود گردد در حالی که نمی دانید».(سورهی حجرات، آیهی2)
پیام آیه این است که گاه ماندگاری اعمال در گرو رعایت ادب است. علی(ع) فرمود:
«کُلُّ شَیءٍ یحتاجُ إلی العَقلِ و العقلُ یحتاجُ اِلی الأدَب؛ همه چیز محتاج عقل است، در حالی که خود عقل نیازمند ادب است».6
کلمهی«حبط» و مشتقات آن در قرآن و روایات و همچنین کلمهی ابطال و مشتقات آن، ما را از خطرات و آفتهای اعمال آگاه میکند. در سوره محمد نهی از نابود کردن اعمال، در قالبی کلیدی و اساسی مطرح شده است که تمامی اعمال را پوشش می دهد. به وضوح، این آیه با هشداری جدّی دینداران را مخاطب قرار داده است، زیرا با«یا ایها الذین آمنوا» آغاز شده است و سپس مؤمنان را به فرمانبرداری همه جانبه از خدا و رسول دعوت میکند و نسبت به آسیبشناسی ایمان و اعمال آگاه میکند.
«یا أَیهَا الَّذین آمَنُوا أًطیعُوا اللّهَ و أًطیعُوا الرَّسولَ وَ لا تُبطِلُوا أَعمالَکُم؛ ای کسانی که
ایمان آوردهاید! اطاعت کنید خدا را و اطاعت کنید رسول خدا را و اعمال خود را باطل نسازید». (سورهی محمد، آیهی 33)
آیه به گونهای است که بر تمامی مصداقها، منطبق است.
در آیهای دیگر این هشدار به مصداقی مشخص توجه دارد.
«یا أَیهَا الذین آمَنُوا لا تُبطِلُوا صَدَقاتِکُم بِالمَنِّ وَ الأَذی کَالَّذی ینفِقُ ما لَهُ رِئاءَ النّاسِ وَ لا یؤمِنُ بِاللّهِ وَ الیومَ الاخرِ فَمَثَلُهُ کمَثَلِ صَفوانٍ عَلَیه تُراب فَأَصابَهُ وابِل فَتَرَکَهُ صَلداً لا یقدِرُونَ عَلی شَیءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللّهُ لا یهدِی القِومِ الکافِرِینَ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! بخششهای خود را با منت و آزار، باطل نسازید؛ همانند کسی که مال خود را برای نشان دادن به مردم، انفاق می کند؛ و به خدا و روز رستاخیز، ایمان نمیآورد(کار او) همچون قطعه سنگی که بر آن قشر نازکی از خاک باشد(و بذرهایی در آن افشانده شود) و رگبار باران به آن برسد،(و همه خاکها و بذرها را بشوید)، و آن را صاف(و خالی از خاک و بذر) رها کند. آنها از کاری که انجام دادهاند، چیزی به دست نمیآورند و خداوند جمعیت کافران را هدایت نمی کند». (سورهی بقره، آیهی 264)
رفتاری که میتواند شیرینی احسان را به تلخی تبدیل کند، منت و آزار است. آزار ممکن است در چهره های مختلفی مجسم شود، از آن جمله طول دادن، امروز و فردا کردن، خلف وعده، ترشرویی، شرط قرار دادن و متعهد کردن طرف مقابل که دارای حکم فقهی حرمت نیز میشود، علنی کردن و آبروی اشخاص را بردن و …میوه های تلخ شجرهی خبیثه آزار به حساب میآیند.
رسول خدا(ص) فرمود: آفةُ السَماحَةِ المَنّ؛ آفت جود و بخشش منّت نهادن است».7
در پایان با امام سجاد(ع) هم نوا میشویم:
«اللّهم … لا تُحبِط حَسَناتی بِما یشوبُها مِن مَعصیتِکَ؛پروردگارا!…حسنات و اعمال نیکم را به وسیلهی معصیت و گناهانی که با آنها مخلوط میگردد حبط و نابود مفرما».8
پاورقیها:
1. مثنوی معنوی، دفتر اول، بیت 1131.
2. زمانی، کریم، شرح جامع مثنوی، دفتر دوم، ص 266.
3. گلستان سعدی.
4.مردان خدا، مردم صالح و نیکوکار و شریف.
5.مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 4788؛ همان، دفتر اول، بیت 2 ـ 3301.
6. غرر الحکم،ج6،ص542،چاپ دانشگاه.
7. معدن الجواهر، ص 59؛ تحف العقول، ص 10؛ بحار الانوار، ج 74، ص 63.
8. صحیفه سجادیه، دعای چهل و هفتم.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:34 صبح )
»» آب یا سراب
حـق مثلهـا را زنـد هـرجـا بجـاش میکند معقول را محـسوس و فاش
تـا کــه دریـابـنـد مــردم ازمـثــل آنچه مقصود است بینقص و خلل
خداوند در بیهودگی و ناپایداری زندگانی دنیا و زود گذر بودن و زوال آن مثالی محسوس میزند تا پردههای غفلت و غرور را از مقابل چشمان غافلانی که به دنیا دل بستهاند، کنار زند. حق تعالی در قرآن میفرماید:
«إنّما مَثَلُ الحیوةِ الدّنیا کمآء أنزلناه مِنَ السّمآءِ فاختَلَطَ بِه نباتُ الأرضِ مِمّا یأکُل النّاسُ و الأنعامُ حتّی إذا أخذتِ الأرضُ زُخرفها و ازّینَت وظَنّ أهلُها إنّهُم قادِرونَ علیها، أتیها أمرنا لیلاً أو نهاراً فجعلناها حصیداً کأن لم تَغنَ بِالأمسِ کذلِک نُفَصِّلُ الآیات لِقوم یتفکّرون؛
در حقیقت، مَثَل زندگانی دنیا به سان آبی است که آن را از آسمان فرو ریختیم، پس گیاه زمین ـاز آنچه مردم و دامها میخورندـ با آن درآمیخت، تا آنگاه که زمین پیرایه خود را برگرفت و آراسته گردید و اهل آن پنداشتند که آنان بر آن قدرت دارند، شب یا روزی فرمان (ویرانی) ما آمد و آن را چنان در کردیم که گویی دیروز وجود نداشته است. اینگونه نشانهها(ی خود) را برای مردمی که اندیشه میکنند به روشنی بیان میکنیم».(سورهی یوسف، آیهی24)
خداوند در این آیه بهطور روشن و گویا زندگی زودگذر دنیا و فریبندگی و زرق و برق آن را به تصویر میکشد که این دنیای مادی نه مقام و نه مال در آن دوام دارد و نه جای امن و سلامت است.
حکایت زندگانی دنیا مانند آب باران است که گیاه میرویاند؛ گیاهانی که خوراک انسان و حیوان
خداوند بهطور روشن و گویا زندگی زودگذر دنیا وفریبندگی و زرق و برق آن را به تصویر میکشد که در این دنیای مادی نه مقام و مال دوام دارد و نه جای امن و سلامت است.
است. انسانها چنان مطمئناند به خیال این که میتوانند دائم از مواهب این نعمتها بهره گیرند، غافل از این که اینها فانیاند، اما ناگهان فرمان خداوند فرا میرسد و سرمای سخت، تگرگ، طوفان و یا آفات، چنان این زمین را خشک میکند که گویا هرگز در آن چیزی نروییده است.
به گفته مفسران2 غفلت از حقیقت و هویت باطنی دنیا، زمینهای است برای فریفته شدن به زیباییهای صوری و افتادن در دام جلوههای ظاهری آن. شخص با کوتهنظری، دنیا را امن دانسته و دلبسته آن میگردد، اما خداوند با ذکر این مثل، این مطلب را به او گوشزد میفرماید که نباید بدان مغرور شد و باید هرلحظه انتظار نابودی و فنای آن را کشید. زندگانی که گاه با یک زلزله یا با یک جنگ و یا یک خشکسالی به ویرانی کشیده میشود و یک شهر آباد و خرم را چنان درهم میکوبد که جز ویرانهای باقی نمیگذارد، چه جای دل خوشی و دلبستگی به آن است.
در واقع خداوند میفرماید: دلبستگی به زندگی دنیوی، نتیجه عدم شناخت صحیح از دنیاست و برحذر بودن از آن و فریفته نشدن به آن، نشانه دوراندیشی است.
در تفسیر کشفالاسرار2 در تأویل این آیهی شریفه آمده است که این دنیا همچون آب است، خداوند مال دنیا را به آب مثال زده که چون به اندازه باشد، سبب صلاح خلق باشد و چون از حد و اندازه خویش درگذرد، جهان را خراب کند. همچنین مال، اگر به قدر کفاف باشد، دارنده آن منعم شود و اگر از حد خود تجاوز نماید و فزونی گیرد، موجب کفران و طغیان گردد و نیز گفتهاند: آب هرگاه جاری باشد خوشبو است و اگر در یک جا ماند، تغییر پذیرد. مال نیز چنین است، اگر آن را ببخشد، دارنده آن را ستایش کنند و اگر امساک و بخل پیشی گیرد، صاحب آن مذموم و نکوهیده شود.
مالچـون آب است تاباشد روان صـفین بر یابند از او اهل جـهان
چندروزی چون کند یکجا درنگ بـیحـاصـل اسـت و تـیـرهرنگ
همانطور که صاحب تفسیر منهجالصادقین3 نیز مینویسد: آب باران چون به اندازه بیاید و به قدر حاجت نازل گردد، سبب آرامش و آسایش جهانیان است، اما چون از اندازه بگذرد باعث خرابی جهان است، مال دنیا نیز تابه مقدار احتیاج به دست آید، مقاصد دین و دنیا برآورده گردد و فایده آن به همه برسد و چون رو به ازدیاد نهد و خزانه و انبار پر شود، موجب ارتکاب معصیت و تفاخر گردد. برخی نیز در بیان این تشبیه گفتهاند: باران چون به گل برسد، بر لطافت و طراوت آن میافزاید و چون به خار گذرد، حدّت آن زیاده گردد. مال دنیا نیز چون به مُصلح برسد، صلاح او بیفزاید: «المال الصالح للرجل الصالح» و اگر به دست مفسد افتد، مایه فساد و عناد او گردد.
غرض از ذکر این تمثیل همانطور که خداوند سبحان میفرماید: ذکری است برای صاحبان خرد.
پاورقیها:
1. ر. ک تفسیر نمونه، تفسیر مجمع البیان، طبرسی و تفسیر راهنما، هاشمی رفسنجانی.
2. کشف الاسرار، منسوب به خواجه عبدالله انصاری.
3. منهج الصادقین فی الزام المخالفین، ملا فتحالله کاشانی.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:33 صبح )
»» آب حیات من است خاک سر کوی دوست(تأثیرپذیری سعدی از نهجالبلاغه)
هر جامعهیی فرهنگ مادی و معنوی خاص خود را دارد و در چارچوب همین فرهنگ، ادبیات و هنر خود را شکل میدهد. جامعه ما مبتنی بر فرهنگ ایرانی ـ اسلامی است. معارف اسلامی به صورت بسیار پررنگ در ادبیات و هنر ما متبلور شده است و کمتر شاعر و نویسندهیی است که بازتاب لفظ و معنای قرآن و حدیث را در کلام خود نداشته باشد. نمود فرهنگ اسلامی در آثار هنرمندان، گاه در بافت هنری اثر جلوهگر میشود و شکل ساختاری آن را تحت تأثیر قرار میدهد، و گاهی در معنای کلام نفوذ میکند و در این صورت، آیه و حدیث یا همچون گوهری زینتبخش شعر و نوشته ادبی میشود، و یا اینکه مفهوم آن بهطور ضمنی سخن هنرمند را تحت تأثیر قرار میدهد. موضوع بحث این مقال نفوذ ضمنی نهجالبلاغه در آثار سعدی و پیوند نامرئی معرفت دینی با کلام هنری است.
سعدی، مسلمان و مسلمانزاده است و همه خاندان او عالمان دینیاند و محیط تربیتی او جان و روانش را با بوی معارف اسلامی معطر ساخته است:
همه قبیله من عالمان دین بودند مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
(سعدی 1366: ص 51)
زبان شاعر و نویسنده، تجربههای حیات را باز مینماید و بسیاری از تجربهها و تصویرهایی که ما از جهان بیرونی و جهان درونی و ذهنی خود داریم، مشترکاند. اما به قول یاکوبسن، زبانشناس بزرگ روس، «شکل شعر مصادیق آنرا مبهم میکند.» (مهاجر و نبوی 1376: ص 158). بنابراین، در آفاق ادبی کلام ممکن است مصادیق مشترک، شکلهای متفاوتی بیابد و اشتراک معنا همیشه به اشتراک لفظ نمیانجامد.
سعدی استاد سخنوری است. ساخت هنرمندانه کلام او تجربههای عالی حیات او را برای ما زنده میکند. بنابراین، اندیشههای مشترک انسانی در افق زبانی او، شکل و شمای خاصی مییابد و آنجا که رسوبات تعالیم دینی او از ذهن بر زبان جاری میشود، در آمیخته با جان کلام او است و نه همچون فرایندی تحمیلشده بر آن.
تبلور سخن حضرت علی (ع) در کلام سعدی، لفظ به لفظ و کلمه به کلمه نیست، بلکه او به صورت ضمنی و معنوی، معنای مورد نظر را در جان گوهر الفاظ فارسی نشانده و به خواننده خود تقدیم داشته است. معانی با روح و روان او درآمیختهاند. شاعر آنها را از جهان درونی خود بیرون میکشد و صورت متناسب هنری میبخشد؛ چه او میداند که از معنا نباید غفلت کرد و البته باید آن را در شکلی هنرمندانه و توانمند ارائه داد.
آنکه میگوید نظر در صورت خوبان خطاست او همین صورت همی بیند، ز معنی غافل است
(سعدی 1366: ص 114)
بیتردید نسبتنامه هنر و اندیشه مولا علی (ع) در ذهن و زبان شاعر شیراز جایگاه گرانسنگی دارد که اگر عمق آنرا بکاویم، ریشههای این پیوند را در ناخودآگاه او خواهیم یافت. اما آنچه بسیار شایان توجه است اینکه، سعدی در عین رویکرد به اندیشه و هنر علی (ع)، تشخّص سبکی خویش را نیز حفظ کرده و فکر مولا (ع) را در رگ کلام خویش تزریق کرده و به آن جان بخشیده است. به قول گادامر، فیلسوف و منتقد آلمانی، «هر کلامی کل زبانی را که به آن تعلق دارد به طنین درمیآورد و کل جهانبینییی را که بر آن مبتنی است پدیدار میسازد.» (نیچه، هایدگر و ... 1377: ص 25). و کلام سعدی طنین زیبایی و شیرینی و سهولت و سادگی زبان فارسی است در بستر ژرف جهانبینی هنرمند. با اینکه تأثیرپذیری سعدی از نهجالبلاغه بیشتر به صورت ضمنی و معنوی است، اما شاید بتوان گفت که کمتر شاعر و نویسندهیی، با این توسع، به اثر گرانقدر حضرت علی (ع) راه برده و اشتراک اندیشه خود را با آن، اینچنین هنرمندانه به تصویر کشیده است.
تبلور رسوبات ذهنی شاعر از این کتاب ارجمند آنچنان گسترده است که نمونههای آن را در گلستان و بوستان، غزلیات و قصاید بهتکرار میبینیم و جای پای خطبهها، نامهها و کلمات قصار آن حضرت را در آثار ذکر شده به فراوانی ملاحظه میکنیم. البته هنرمندی در این است که تار طلایی سخنان مولا علی (ع) در جامه زربافت کلام شاعر، به گونهیی با پود آن درهم تنیده و گره خورده که «آب حیات عشق»(1) را در رگ جان سخن او روان کرده است. اکنون برای نشاندادن گوشهیی از جریان آب حیات عشق در رگ جان کلام شاعر، به ذکر نمونههایی از آن روی میآوریم:
در خطبه 1 نهجالبلاغه (1373: ص 2) میفرماید:
«اَلحَمدُلِلّهِ الّذی لا یَبلُغُ مِدحَتَهُ القائِلوُنَ. وَ لا یُحصی نَعماءَهُ العادُّونَ و لایُوءَدِّی حَقَّهُ المُجتَهِدُون، الّذی لایُدرکُهُ بعُدُ الهِمَمِ و لاینالُهُ غَوصُ الفِطَنِ. الّذی لَیسَ لِصِفَتِهِ حَدٌّ مَحدُودٌ وَلانَعتٌ مَوجُودٌ.» (سپاس خدای را که سخنوران در ستودن او بمانند و شمارگران شمردن نعمتهای او ندانند و کوشندگان حق او را گزاردن نتوانند. خدایی که پای اندیشه تیزگام در راه شناسایی او لنگ است و سر فکرتِ ژرف رو به دریای معرفتش بر سنگ. صفتهای او تعریفناشدنی است و به وصف درنیامدنی).
و سعدی در گلستان (1368: ص 50) میسراید:
گر کسی وصف او ز من پرسد بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان کشتگان معشوقاند برنیاید ز کشتگان آواز
و در یکی از غزلیات (1366: ص 543) میگوید:
سعدی آن نیست که در خورد تو گوید سخنی آنچه در وسع خودم در دهن آمد گفتم
همانگونه که میبینیم، کلام حضرت با قرینههای موازی و موزون، در جایجای عبارت نهجالبلاغه بسیار دلانگیز و هنری شده است؛ که البته کلام دلنشین سعدی نیز به برکت تأثیرپذیری از سخن دوست، گوشنواز و شنیدنی است.
در خطبه 2 (ص 8) میفرماید:
«إِنَّهُ لایَضِلُّ مَن هَداهُ و لایَئِلُ مَن عاداهُ وَ لایَفْتَقِرُ مَن کَفاهُ.» (هرکه را راه نماید گمراه نباشد و دشمنش را کسی پناه نباشد و آن را که او کارگزار شد نیازی به مال و جاه نباشد).
و سعدی (1366: ص 785) فرموده است:
دری به روی من ای یار مهربان بگشای که هیچکس نگشاید اگر تو در بندی
و در گلستان (ص 188) میفرماید:
از تو به که نالم که دگر داور نیست وز دست تو هیچ دست بالاتر نیست
آنرا که تو ره دهی کسی گم نکند وان را که تو گم کنی کسی رهبر نیست
باز هم در کلام مولا (ع)، عبارات دارای کلماتی هستند که دوبهدو و بهصورت موازی با یکدیگر قرینهاند. تکرار (من) و مطابقت نزدیک آوایی در لایضل، لایئل، لایفتقر و همچنین مطابقت وزنی کلمات هداه و کفاه عبارات را سرشار از موسیقی و حرکت نموده است و لطف سخن سعدی نیز بر کسی پوشیده نیست.
در خطبه 5 (ص 13) میفرماید:
«فَاِنْ اَقُلْ یَقَولُوا حَرَصَ عَلَی الْمُلْکِ وَ اِنْ أَسْکُتْ یَقُولُوا جَزَعَ مِنَ الْمَوْتِ.» (اگر بگویم، گویند خلافت را آزمندانه خواهان است و اگر خاموش باشم، گویند از مرگ هراسان است).
و سعدی در بوستان (1363: ص 168) چنین میگوید:
چو بینند کاری به دستت درست حریصت شمارند و دنیاپرست
وگر دست همت بداری ز کار گداپیشه خوانندت و پختهخوار
همچنانکه میبینیم، برداشت پیام از سوی شاعر به صورت غیرمستقیم است و تقلید و تطبیق دقیقی در کلام شاعر دیده نمیشود.
در خطبه 21 (ص 21) چنین میفرماید:
«فَإِنَّ الغَایَةَ أَمامَکُم وَ إِنَّ وَ رَائَکُمُ السَّاعَةَ تَحدُوکُم. تَخَفَّفُواَ تَلحَقُوا.» (منزلگاه آخرین پیشاپیش شماست ومرگ سرودخوانان در پس، سبکبار باشید تا زودتر برسید).
و سعدی در گلستان (1368: ص 162) چنین میگوید:
مرد درویش که بار ستم فاقه کشید
به درِ مرگ همانا که سبکبار آید
وانکه در دولت و در نعمت و آسانی زیست
مردنش زین همه شک نیست که دشوار آید
و در بوستان (1363: ص 61) فرموده است:
مگو جاهی از سلطنت بیش نیست که ایمنتر از ملک درویش نیست
سبکبار مردم، سبکتر روند حق این است و صاحبدلان بشنوند
در خطبه 24 (ص 24) حضرت میفرماید:
«فَاتَّقُوا اللَّه عِبادَاللّهِ وَ فِرُّوا إِلَی اللّهِ مِنَ اللّهِ.» (پس بندگان خدا ! از خدا بپرهیزید، و از خدا، هم به سوی خدا بگریزید).
و سعدی چنین میسراید:
پیش دگری نمیتوان رفت از تو به تو آمدم به زنهار
(1366: ص 439)
پیشِ که برآورم ز دستت فریاد هم پیش تو از دست تو گر خواهم داد
(1368: ص 76)
در خطبه 34 نهجالبلاغه (1373: ص 35)، چنین میخوانیم:
«اَرَضِیتُم بِالحَیاةِ الدُّنیا مِنَ الآخِرَةِ عِوَضاً وَ بِالذُّلِّ مِنَ العِزِّ خَلَفاً.» (آیا به زندگانی این جهان، به جای زندگانی جاودان، خرسندید و خواری را بهتر از سالاری میپسندید؟).
و گفته سعدی (1366: ص 627) چنین است:
دامن دوست به دنیا نتوان داد ز دست حیف باشد که دهی دامن گوهر به خسی
در خطبه 35 (ص 36) میفرماید:
«فَاِنَّ مَعصِیَةَ النّاصِحِ الشَّفِیقِ العالِمِ الُجَرِّبِ تُورِثُ الْحَسْرَةَ وَ تُعْقِبُ النَّدامَة.» (نافرمانی خیرخواه مهربان، دانای کاردان، دریغ خوردن آرد، و پشیمانی به دنبال دارد).
و در گلستان سعدی (1368: ص 157) آمده است:
گرچه دانی که نشنوند بگوی هرچه دانی ز نیکخواهی و پند
زود باشد که خیرهسر بینی به دوپای اوفتاده اندر بند
دست بر دست میزند که دریغ نشنیدم حدیث دانشمند
تناسبهای لفظی و معنایی مشترک در خطبههای نهجالبلاغه و آثار سعدی بسیار گسترده و در خور توجه است.
در خطبه 49 (ص 43) میخوانیم:
«وَ قَرُبَ فِی الدُّنُوِّ فَلا شَیْءَ اَقْرَبُ مِنْهُ.» (و در نزدیک بودن چنان است که چیزی نزدیکتر از او نیست).
و از کلام سعدی است.
دوست نزدیکتر از من به من است وینْت مشکل که من از وی دورم
چه کنم با که توان گفت که او در کنار من و من مهجورم
(1368: ص 90)
عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
(1366: ص 642)
اینها تبلور همان کلام حکیمانه حضرت علی (ع) است در نهجالبلاغه که دفتر وعظ سعدی را به گوش شنوندگان همچون دفتر(2) میکند.
در خطبه 80 (ص 59) موضوع سخن «زن» است:
«فَاتقَّوُ شِرَارَ النّـِساءِ وَ کُونُوا مِنْ خِیَارِهِنَّ عَلَی حَذَرٍ.» (پس از زنان بد بپرهیزید و خود را از نیکانشان واپایید).
و سعدی (1363) میگوید:
زن خوب خوش طبع رنج است و بار رها کن زن زشت ناسازگار
(ص 164)
دلارام باشد زن نیکخواه ولیکن زن بد خدایا پناه
(ص 163)
در خطبه 83 (ص 63) چنین میفرماید:
«وَ أَسْهَرَ التَّهَجُّدُ غِرَارَ نَوْمِهِ.» (و شب زندهداری خوابِ اندک را از سر او برده).
و سعدی (1366: ص 150) میفرماید:
ای خواب گِردِ دیده سعدی دگر مگرد یا دیده جای خواب بود یا خیال دوست
در خطبه 110 (ص 107) چنین میفرماید:
«فَاِنَّ الْعالِمَ العامِلَ بِغَیْرِ عِلْمِهِ کَالْجاهِلِ الحائِرِ الَّذِی لایَسْتَفیِقُ مِنْ جَهْلِهِ بَلِ الحُجَّةُ عَلَیهِ أَعْظَمُ وَالْحَسْرَةُ لَهُ أَلْزَمُ وَ هُوَ عِندَاللّهِ أَلْوَمُ.» (همانا عالِم که علم خود را به کار نبندد، چون نادانی است سرگردان که از بیماری نادانی نرهد، بلکه حجت بر او قویتر است و حسرت او را لازمتر، و نزد خدا سرزنشش از همه بیشتر).
و سعدی در گلستان (1368: ص 177) چنین میگوید:
هر که علم خواند وعمل نکرد، بدان ماند که گاو راند و تخم نیفشاند.
علم سلاح جنگ شیطان است و خداوند سلاح را چون به اسیری برند، شرمساری بیش برد.
عام نادانِ پریشان روزگار به ز دانشمند ناپرهیزگار
کان به نابینایی از راه اوفتاد وین دو چشمش بود و در چاه اوفتاد
(ص 181)
هنرمند در عین بهرهگیری از نهجالبلاغه، جهان خاص هنری خویش را میآفریند با زبان خاص، تعبیرات خاص و شگردهای خاص.
در خطبه 133 نهجالبلاغه (1373: ص 131) سخن از درختان سبز فام و شاخههای سبز است که از آن آتش سرخ افروختهاند:
«وَ سَجَدَتْ لَهُ بِالغُدُوِّ وَالآصَالِ الاْءَشْجَارُالنَّاضِرَةُ وَ قَدَحَتْ لَهُ مِنْ قُضْبَانِهَا النّـِیرَانَ المُضِیئَةَ.» (و درختان شاداب سبز فام، هر بام و شام به درگاه او نماز بردند و از شاخههای سبز خود آتش سرخ افروختند).
سعدی در قصاید (کلیات: ص 444) خود چنین میگوید:
گو نظر باز کن و خلقت نارنج ببین ایکه باور نکنی فی الشّجر الاخضر نار
در خطبه 142 (ص 138) میخوانیم:
«وَ لَیْسَ لِوَاضِعِ الْمَعْرُوفِ فِی غَیْرِ حَقّـِهِ وَ عِنْدَ غَیْرِ اَهْلِهِ مِنَ الْحَظِّ فِیمَا أَتیَ إِلاَّ مَحْمَدَةُ اللِّئَامِ وَثَنَاءُ الاْءَشْرَارِ وَ مَقَالَةُ الْجُهَّالِ، مَادَامَ مُنْعِماً عَلَیْهِمْ. مَا أَجْوَدَ یَدَهُ!» (نیکیکننده در آنجا که نشاید و بر آن کس که نباید، در آنچه کند بهرهیی ندارد جز ستایش خسان و درودشنیدن از ناکسان، و گفته نادانان چندانکه ببخشد به آنان. چه بخشنده دست اوست!).
و سعدی نیز در گلستان (1368: ص 175) میفرماید:
فریب دشمن مخور و غرور مدّاح مخر که این دام زرق نهاده است و آن دامن طمع گشاده... .
الا تا نشنوی مدح سخنگوی که اندک مایه نفعی از تو دارد
که گر روزی مرادش برنیاری دو صد چندان عیوبت برشمارد
رسوبات ذهنی هنرمند معانی را یکی پس از دیگری برای او زنده میکند و بر زبان او جاری میسازد، بدون اینکه گاه سرچشمه آنرا به خاطر بیاورد.
در خطبه 201 (ص 237) میفرماید:
«فَاِنَّ النّاسَ قَدِاجْتَمَعُوا عَلَی مَائِدَةٍ شِبَعُهَا قَصِیرٌ وَ جُوعُهَا طَوِیلٌ.» (که مردم بر سر خوانی فراهم آمدهاند ــ از دیرباز، مدت ــ سیری آن کوتاه است و زمان گرسنگیاش دراز).
و سعدی در بوستان (1363) چنین میگوید:
دریغا که بی ما بسی روزگار بروید گل و بشکفد نوبهار
بسی تیر و دی ماه و اردیبهشت برآیدکه ما خاک باشیم و خشت
(ص 186)
دریغا که فصل جوانی برفت به لهو و لعب زندگانی برفت
(ص 184)
علاوه بر این، موارد بسیار دیگری از همسانی اندیشه و تأثیرپذیری از خطبههای نهجالبلاغه در آثار سعدی دیده میشود که برای پرهیز از درازگویی از ذکر آن خودداری میشود. سعدی از مضمون نامههای حضرت علی (ع) نیز در آثار خود بسیار بهره برده است. در نامه 31 (نهجالبلاغه 1373: ص 304) چنین میفرماید:
«رُبَّ طَلَبٍ قَدْ جَرَّإِلَی حَرَبٍ.» (چه بسا جستجو که به از دست شدن مایه کشاند).
و سعدی (1368: ص 118) میگوید:
شد غلامی که آب جوی آرد آب جوی آمد و غلام ببرد
دام هر بار ماهی آوردی ماهی این بار رفت ودام ببرد
در همین نامه (ص 304)، همچنین فرموده است:
«فَلَیْسَ کُلُّ طالِبٍ بِمَرْزُوقٍ وَ لاَ کُلُّ مُجْمِلٍ بِمَحْرُومٍ.» (هر جوینده روزی نیابد و هر آهستهرو محروم نماند).
و سعدی (1368: ص 183) با نگاهی به همین مضمون مینویسد:
صیاد بیروزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بیاجل در خشک نمیرد.
مسکین حریص در همه عالم همی رود او در قفای رزق و اجل در قفای او
و باز هم در همین نامه (ص 305) میفرماید:
«وَالْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ.» (و مرد بهتر از هر کس نگهبان راز خویش است).
و سعدی نیز در گلستان (1368: ص 171) میفرماید:
رازیکه نهان خواهی، با کس در میان منه و گرچه دوست مخلص باشد که مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشند، همچنین مسلسل.
خامشی به که ضمیر دل خویش با کسی گفتن و گفتن که مگوی
ای سلیم آب ز سرچشمه ببند که چو پر شد نتوان بستن جوی
*
سخنی در نهان نباید گفت که برِ انجمن نشاید گفت
در نامه 53 (ص 325) میفرماید:
«فَاِنَّ النَّفْسَ اَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ اللّهُ.» (همانا نفس به بدی وامیدارد، جز که خدا رحمت آرد).
و سعدی در گلستان (1368: ص 162) همین مضمون را چنین بیان میکند:
مراد هر که برآری مطیع امر تو گشت خلاف نفس که فرمان دهد چو یافت مراد
در نامه 69 (ص 354)، حضرت (ع) فرموده است:
«وَ اِیّاکَ وَ مُصَاحَبَةَ الْفُسَّاقِ فَاِنَّ الشَّرَّ بِالشَّرِّ مُلْحَقٌ.» (از همنشینی با فاسقان بپرهیز که شر به شر پیوندد).
و سعدی (1368: ص 62) میگوید:
با بدان یار گشت همسر لوط خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند پی نیکان گرفت و مردم شد
در همین نامه (ص 353) میفرماید:
«وَاکْظِمِ الْغَیْظَ وَتَجَاوَزْ عِنْدَ الْمَقْدِرَةِ.» (خشم خود را فروخور و به وقت توانایی درگذر).
و در گلستان سعدی (1368: ص 160) چنین میخوانیم:
بر بنده مگیر خشم بسیار جورش مکن و دلش میازار
هرکه در حال توانایی نکویی نکند در وقت ناتوانی سختی بیند.
بداخترتر از مردمآزار نیست که روز مصیبت کسش یار نیست
(ص 176)
بیتردید بازتاب مضمون نامههای حضرت علی (ع) در سخن سعدی نیز مرهون آموختههای شاعر است در دوران خودسازی (حسنلی 1378: ص 140). این آموختهها در مغز و روح سعدی تهنشین میشود، زندگی او را دگرگون میسازد، چشم و گوش او را بر روی حقیقت باز میکند و در زمان مناسب، جلوهگری خود را آغاز میکند، لباس هنری میپوشد و از زبان شاعر به بیرون میتراود. کلمات قصار حضرت نیز در کلام سعدی انعکاس ویژهیی دارد. اما همچون سایر موارد تأثیرپذیری، فقط رنگ و بوی عطر سخن دوست را میتوان در آثار سعدی احساس کرد نه عین آن سخن معطر را. با این حال، وامگیری مفاهیم نیز کلام هنرمند را زنده و دلنشین ساخته است و آنچنان که خود میگوید:
سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی باغ طبعت همه مرغان شکر گفتارند
تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند
رویکرد شاعر به کلمات قصار مولا (ع) بیشمار است و فقط به پارهیی از این موارد اشارت میرود. حضرت (نهجالبلاغه 1373: ص 362) فرموده است:
«اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ اکْتِسابِ الاِْخْوانِ، وَ أَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَیَّعَ مَنْ ظَفِرِ بِهِ مِنْهُمْ.» (ناتوانترین مردم کسی است که نیروی بهدست آوردن دوستان ندارد و ناتوانتر از او کسی بود که دوستی بهدست آرد و او را ضایع گذارد).
و سعدی میگوید: دوستی که به عمری فراچنگ آرند، نشاید که به یک دم بیازارند.
سنگی به چند سال شود لعل پارهیی زنهار تا به یک نفسش نشکنی به سنگ
و مولا علی (ص 370) میفرماید:
«الْغِنی فِی الغُرْبَةِ وَطَنٌ. وَ الفَقْرُ فِی الوَطِنِ غُرْبَةٌ.» (توانگری در غربت چون در وطنماندن است و درویشی در وطن، در غربت بهسر بردن).
و سعدی (1368: ص 120) میگوید:
منعم به کوه و دشت و بیابان غریب نیست هرجا که رفت خیمه زد و خوابگاه ساخت
و آن را که بر مراد جهان نیست دسترس در زادبوم خویش غریب است و ناشناخت
و همانگونه که میبینیم سعدی گفتار حکیمانه مولا (ع) را عیناً، و فقط در ساختی متفاوت، ارائه کرده است.
حضرت (ع) میفرماید (کلمات قصار، ص 385):
«لایَکوُنُ الصَّدِیقُ صَدیِقاً حَتّی یَحَفَظَ اَخاهُ فی ثَلاثٍ: فی نَکْبَتِهِ وَ غَیْبَتِهِ وَ وَفاتِهِ.» (دوست از عهده دوستی برنیاید تا برادر خود را در سه چیز نپاید: هنگامی که به بلا گرفتار شود؛ هنگامی که حاضر نبود؛ هنگامی که درگذرد).
و سعدی در گلستان (1368: ص 71) چنین میفرماید:
قول حکما درست آمد که گفتهاند: دوستان در زندان بهکار آیند که بر سفره، همه دشمنان دوست نمایند.
دوست مشمار آن که در نعمت زند لاف یاری و برادرخواندگی
دوست آن دانم که گیرد دست دوست در پریشانحالی و درماندگی
همچنین در بوستان (1363: ص 161) فرموده است:
رفیقی که غایب شد ای نیکنام دو چیز است از او بر رفیقان حرام
یکی آن که مالش به باطل خورند دوم آن که نامش به غیبت برند
حضرت علی (ع) (ص 388) میفرماید:
«اَلَمرءُ مَخبُوءٌ تَحتَ لِسانِهِ.» (آدمی نهفته در زیر زبان خویش است).
و سعدی در گلستان (1368: ص 53) میگوید:
تا مرد سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد
و همچنین:
زبان در دهان ای خردمند چیست کلید در گنج صاحب هنر
چو در بسته باشد چه داند کسی که گوهر فروش است یا پیلهور
در اینجا هم کلام سعدی نمود دقیق سخن مولا (ع) است با زبانی دیگر و در ساختاری دیگر. در عبارتی دیگر از سخنان حضرت (ص 393) چنین میخوانیم:
«لاخَیرَ فیِ الصَّمتِ عَنِ الحُکمِ کَما اَنَّهُ لاخَیرَ فیِ القَولِ بِالجَهلِ.» (آنجا که گفتن باید خاموشی نشاید و آنجا که ندانند به که خاموش مانند).
و سعدی در گلستان (1368: ص 53) چنین میگوید:
دو چیز طیره عقل است، دم فروبستن به وقت گفتن و گفتن به وقت خاموشی
حضرت علی (ص 423) میفرماید:
«عِندَ تَناهِی الشّـِدَّةِ تَکوُنُ الفُرجَةُ. وَ عِندَ تَضایُقِ حَلَقِ البَلاءِ یَکوُنُ الرَّخاءُ.» (چون سختی به نهایت رسید، گشایش در رسد و چون حلقههای بلا سخت به هم آید، آسایش درآید).
و سعدی (1368: ص 183) گوید:
شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیب.
اشتراک معنا در کلام مولا علی (ع) و گلستان فراوان است و در این مقال فقط به ذکر نمونههایی از آن بسنده شد؛ چرا که اشاره به تمام موارد همسویی معنا در نهجالبلاغه و سخن سعدی، مجال بیشتری را میطلبد. تنها به ذکر این نکته اکتفا میکنیم که سرسپردگی سعدی به زبان که او را در آن «استاد» دانستهاند(3) از یک سو، و دلبستگی به میراث مشترک اندیشه و عشق یعنی نهجالبلاغه از سوی دیگر، ذهن هنرمند شاعر را بر آن داشته است که در حرکت خلاق خود، از رسوبات ناخودآگاهی خویش بهره برگیرد و رابطه مکتوم میان کلام علی (ع) و سخن خود را در آفاق هنری شعر و شعور خویش به تماشا بگذارد.
آفرین بر زبان شیرینت کاین همه شور در جهان انداخت
(سعدی 1366: ص 49)
پاورقیها:
1. برگرفته از بیتی شورانگیز از مولانا: آب حیات عشق را در رگ ما روانه کن آینه صبوح را ترجمه شبانه کن
2. برگرفته از بیت سعدی: هرکه به گوش قبول دفتر سعدی شنید دفتر وعظش به گوش همچو دف تر شود
3. حافظ میگوید: استاد سخن سعدی است نزد همه کس اما دارد ســخن حـافـظ طـرز ســخن خـواجو
منابع:
- ــــــــ . 1363. بوستان. تصحیح غلامحسین یوسفی. چ 2. تهران: خوارزمی.
- ــــــــ . 1363. بوستان. تصحیح غلامحسین یوسفی. چ 2. تهران: خوارزمی.
- ــــــــ . 1363. بوستان. تصحیح غلامحسین یوسفی. چ 2. تهران: خوارزمی.
- ــــــــ . 1368. گلستان. تصحیح غلامحسین یوسفی. تهران: خوارزمی.
- نهجالبلاغه. 1373. ترجمه سید جعفر شهیدی. چ 6. تهران: علمی و فرهنگی.
- ــــــــ . 1363. بوستان. تصحیح غلامحسین یوسفی. چ 2. تهران: خوارزمی.
- مهاجر، مهران و محمد نبوی. 1376. به سوی زبانشناسی شعر. تهران: مرکز.
- نیچه، هایدگر و دیگران. 1377. هرمنوتیک مدرن. ترجمه بابک احمدی و دیگران. تهران: مرکز.
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:32 صبح )
»» آب حیات بر تشنگان مبندید 2
نقد
اولاً، به نظر مى رسد، این دیدگاه مبتنى بر نظریّه نشانه اى فردینان دى سوسور( ) زبان شناس سوئیسى است که آن را در کتاب «درس هاى زبان شناسى عمومى»( ) مطرح مى کند. طبق این دیدگاه، الفاظ بر مفاهیم ذهنى دلالت دارد، نه بر جهان خارج و در همان مفاهیم ذهنى، استعمال مى شود که ممکن است ما به ازاى خارجى نداشته باشد. این نظر در باب وضع و دلالت الفاظ مورد انتقاد جدّى واقع شده( ) و اشکالاتى بر آن وارد است: یکى این که مفاهمه مشکل خواهد بود; زیرا ممکن است دو طرف سخن نسبت به شىء مورد نظر ذهنیت مشترکى نداشته باشد. دوم این که، قصد معنا از مقدمات استعمال است و نمى تواند از قیود مستعمل فیه باشد. اشکال سوم این است که با این وصف نمى توان از صحت حمل صحبت کرد.( )
ثانیاً، قرآن کریم چگونه براساس ذهنیت جاهلى سخن گفته است، حال آن که کلام الهى بوده و لفظ و معناى آن، از طرف خداوندى نازل شده است که به تمام اشیاى آشکار و پنهان احاطه کامل دارد: «قل انزله الذى یعلم السرّ فى السموات و الارض.» (فرقان: 6); بگو آن را کسى نازل ساخته است که راز در آسمان ها و زمین را مى داند. «ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتقین.» (بقره: 2); این کتابى است که در (حقانیت) آن هیچ تردیدى نیست، ]و[ مایه هدایت تقواپیشگان است.
ثالثاً، نه تنها، دلیل مقبولى بر خرافى بودن اعتقاد به واقعیت داشتن جن و چشم زخم، اقامه نشده است، بلکه به عکس، آیات و روایات متعددى بر وجود جن و چشم زخم دلالت دارد( ) که با این نظریّه به هیچ وجه قابل توجیه نیست. علاوه بر آن، وجود عقاید خرافى بدون ابطال در قرآن کریم و روایات، به منزله این است که انسان ها را در جهل و نادانى نگه دارد که با هدف بعثت و نبوت و نیز با حکمت خداوند منافات دارد.
ب) بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن کریم
بر اساس این نظریّه، خداوند با آگاهى از موقعیت و شرایط اجتماعى حاکم بر جامعه عرب آن روز، براى این که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)بهتر بتواند احکام متعالى را براى مردم بیان کند، برخى از عقاید و آداب و رسوم آنان را در قرآن کریم راه داده است. البته این عقاید و رسومات عرب جاهلى که در قرآن کریم آمده، بخش اندکى از قرآن را تشکیل مى دهد و بدنه اصلى قرآن حقایق الهى و ابدى است. بنابراین، نباید وجود قانون بطلمیوسى را در قرآن کریم انکار کرد و از باطل شدن آن نتیجه گرفت که حکمى از قرآن باطل شده است.( )
از طریق دیگرى نیز براى این نظریّه استدلال شده است، به این بیان که قرآن کریم به زبان قوم نازل شده است زیرا مى فرماید: «و ما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه لیبیّن لهم.» (ابراهیم: 4); و ما هیچ پیامبرى را جز به زبان قومش نفرستادیم، تا (حقایق را) براى آنان بیان کند. روشن است که به زبان قوم بودن، یعنى در قالب فرهنگ قوم بودن; زیرا زبان هر قوم آینه و تجلى فرهنگ و معتقدات و نظریه ها و جهان بینى آن قوم است.( ) قرآن کریم نخواسته، فرهنگ زمان عصر بعثت را نفى یا اثبات کند، بلکه از عقاید براى پیشبرد اهداف خود، که هدایت مردم است، استفاده کرده است.
نقد
این نظریه اشکالات و پیامدهاى نادرست متعددى دارد که چه بسا مورد قبول صاحبان آن نیز نباشد.( )
الف. اشکالات این نظریه
1ـ با استناد به آیه، «و ما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه لیبیّن لهم.» (ابراهیم: 4) گفته شد: مراد از لسان، فرهنگ است که شامل اعتقادات و آداب و رسوم مى باشد. این ادعا درست نیست; چون اولاً، اگر مراد از لسان فرهنگ باشد، همین آیه معناى روشنى نخواهد داشت; زیرا آنچه که براى بیان و تفاهم لازم است هم زبان بودن است، نه هم فرهنگ بودن. ثانیاً، واژه لسان در لغت و زبان عربى به معناى فرهنگ نیامده، بلکه به معنى زبان آمده است. ابن منظور گوید: و قوله عزوجل: «و ما ارسلنا من رسول الاّ بلسان قومه» اى بلغة (= زبان) قومه. ثالثاً، بررسى آیاتى که در آن ها کلمه «لسان» به کار رفته است، خلاف این مدعا را ثابت مى کنند; زیرا در تمام این موارد «لسان» به معناى نطق یا وسیله نطق آمده است.( ) مانند: «لا تحرک به لسانک لتعجل به.» (قیامت: 16);( ) زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن ]= قرآن [حرکت مده.
2ـ ناسازگارى این نظریّه با اهداف رسالت که همان زدودن غبار جهالت و اعتقادات باطل از چهره جامعه اسلامى و هدایت و رستگارى بندگان الهى است.
3ـ تنافى با قداست قرآن کریم; زیرا لازمه چنین دیدگاهى، این است که قرآن کریم براى ابلاغ پیام خود، از عقاید باطل استفاده کند. به علاوه، اغراء به جهل نیز خواهد بود که با اهداف رسالت و حکیم بودن خداوند سازگار نیست.
4ـ تعارض با صریح آیات متعددى از قرآن کریم، مانند: «انّه لقول فصل.» (طارق: 13); در حقیقت قرآن گفتارى روشنگر است. «انّه لکتاب عزیز لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.» (فصلت: 42ـ43) آیاتى که قرآن را هدایت براى عالمیان (هدىً للعالمین)( ) و نور (نوراً مبیناً)( ) و تبیان هر چیز (تبیاناً لکل شىء)( ) معرفى مى کند. و از همه بهتر آیاتى که داراى واژه «حق» و «بالحق» مى باشد که مکرر در قرآن کریم آمده است. مانند: «والذى اوحینا الیک من الکتاب هو الحق.»( ) و آنچه از کتاب، به سوى تو وحى کرده ایم، خود حق است.
ب. پیامدهاى غیرقابل قبول این نظریه
1ـ تقسیم معارف و احکام قرآن به ذاتى و عرَضى که براى تشخیص ذاتى از عَرَضى ملاکى ارائه نشده است. (عَرَض، فرهنگ و اعتقادات غلط زمانه مى باشد.)
2ـ از بین رفتن دوام و اعتبار احکام امضایى دوران نزول قرآن;
3ـ از بین رفتن واقع نمایى قرآن در برخى موارد، حال آن که قرآن حق است و هیچ باطلى در آن راه ندارد.
4ـ تردید مردم نسبت به قرآن کریم در آینده; زیرا علوم به مرور زمان، بطلان عقاید باطل جاهلى موجود در قرآن را ثابت مى کند.
چند نکته
1ـ با توجه به این که قرآن کریم، به لغت عربى بوده و به زبان عرف عقلا است در آن از کنایه، تمثیل و تشبیه، براى بیان حقایق متعالى در برخى آیات استفاده شده است. مانند: «حتّى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عین حَمِئَة.» (کهف: 86); تا آن گاه به غروبگاه خورشید رسید، به نظرش آمد که ]خورشید [در چشمه گل آلود، غروب مى کند. در این آیه شریفه، براى نشان دادن مشرق و مغربى که ذوالقرنین پیموده بود، تشبیه به کار رفته و اشاره به مغرب دارد( ) و از تعبیر «وجدها» استفاده مى شود، مراد این است که ذوالقرنین خورشید را دید، گویى در چاه تاریک پنهان مى شود، همانند دریانوردى که خورشید را مى بیند که گویى در دریا فرود مى رود.( )
2ـ وجود مطالبى در قرآن که ممکن است مورد تأیید علوم تجربى نباشد، دلیل بر حقیقت نداشتن آن ها نیست; زیرا بسیارى از امور هستند که از حیطه علوم تجربى خارج اند و علوم تجربى حق اظهار نظر در مورد آن ها را ندارد. مگر علوم امروز، از راه تجربه، به معجزه هاى پیامبران، وجود فرشتگان و ده ها موضوع دیگر که در متون دینى آمده، رسیده است؟ گرچه حقیقت جنّ براى ما روشن نیست، ولى نباید منکر وجود آن شد، چون قرآن کریم نه تنها به وجود بلکه به مواد آفرینش آن نیز تصریح دارد: «و الجانّ خلقناه من قبل من نار السموم» (حجر: 27); و پیش از آن، جن را از آتش خلق کردیم.
3ـ موارد متعددى از اعتقادات غلط جاهلى، در قرآن کریم مورد انتقاد قرار گرفته است. مانند: «افحکم الجاهلیة یبغون و مَن اَحْسنُ من اللهِ حُکماً لقوم یُوقِنوُن؟» (مائده: 50); آیا خواستار حکم جاهلیّت اند براى مردمى که یقین دارند، داورى چه کسى از خدا بهتر است؟ «ما جعل ازواجکم اللائى تظاهرون منهن امهاتکم.» (احزاب: 4); آن همسرانتان را که مورد «ظهار» قرار مى دهید، مادران شما نگردانیده است.
از این آیات و آیات دیگرى که به نحوى اعتقادات و رفتار نادرست مردمان صدر اسلام را مورد انتقاد قرار داده است، استفاده مى شود که قرآن کریم هیچ امر باطلى را بیان نکرده است، مگر این که به بطلان آن اشاره مى کند و یا واضح البطلان مى باشد. بنابراین، همه آنچه در قرآن کریم آمده حق و جزو دین مى باشد.
اشکال مربوط به دین بودن محتواى سنّت
عمده اشکال در مورد دین بودن تمام محتواى متون دینى، مربوط به سنّت بوده و این سؤال مطرح است که آیا تمام گفتار و رفتار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) جزو دین است و یا تنها بخشى از گفتار و رفتار آنان مربوط به دین است؟ آیا رفتار و گفتار مربوط به امور دینى فردى و یا امور سلیقه اى و ذوقى آن بزرگواران مثل رنگ لباس آنان، بر فرض نبود نص، به حکمى دلالت دارد و مى توان استحباب را از این فعل معصوم استفاده کرد یا خیر؟( )
طرح این اشکال امروزه بیش تر جنبه سیاسى پیدا کرده است. مرحوم مهندس بازرگان که پیش تر خود، مدافع سر سخت دخالت دین در امور اجتماعى از جمله حکومت بود، در اواخر عمر خویش، سعى کرد نشان دهد که سیاست و حکومت در قلمرو دین نیست. وى در این زمینه مى گوید:
در گفتارها و آموزش ها و کارهاى ثبت شده از رسول خدا و ائمه هدى، سرشار از سفارش ها و دستورالعمل هاى زندگى جارى و دنیایى وجود دارد. مانند: طب النبى و طبُّ الرضا، کلمات قصار و نهج البلاغه حضرت امیر و نهج الفصاحه و حکمت ها و روایات رسیده از پیامبر گرامى و امامان، تقریباً در کلیه روابط و آداب زندگى. خطبه هاى نهج البلاغه و نامه هاى حضرت امیر، ضمن آن که شامل خداشناسى و دین شناسى و تعلیم و تربیت است، عنایت وافر نسبت به اخلاق و روابط اخلاقى، مسائل حکومت و اداره امت نیز دارد. حضرت رسول و امامان بزرگوار و بزرگان دین مانند هر انسان و بندگان مؤمن و برجستگان امت، علاوه بر وظایف رسالت و امامت، معلم و مصلح و موظف به خدمت و اعمال صالح بودند و مى بایستى به مصداق «قد کان لکم فى رسول الله اسوةٌ حسنة» الگو و نمونه باشند. بنابراین، در کنار وظایف نبوّت و سوق دادن به خدا و آخرت، هر جا که عهده دار کارى براى زندگى شخصى یا عمومى شده اند به اصلاح و آموزش مردم و به دعوت به خیر یا امر به معروف و نهى از منکر نیز پرداخته، به عنوان انسان مسلمان و خدا پرست با ایمان مبادرت به خدمت و تربیت هم نوعان مى کرده اند. تعلیماتى که از این نظرها داده اند، در عین ارزنده و ممتاز بودن، جزء دین و شریعت حساب نمى شود و مشمول «ان هو الاّ وحى یوحى» نمى گردد.( )
نقد
این دیدگاه از جهات متعدد مورد نقد و انتقاد اندیشمندان کشورمان واقع شده است که پرداختن به تمام جوانب آن خارج از حوصله این نوشته است.( ) باید توجه داشت، روایاتى که گفتار و رفتار پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) را بیان مى کند قابل تقسیم به دو دسته کلى متفاوت است:
1ـ روایاتى که در بیان و تفسیر قرآن کریم وارد شده است، خواه به تقیید مطلقات و تخصیص عمومات و خواه به تفصیل مجملات قرآن بینجامد. مانند احکام نماز که اکثر قریب به اتفاق آن در سنّت آمده است. به یقین این بخش از افعال و رفتار حضرت نبى اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه(علیهم السلام)حتّى اگر مربوط به امور دنیوى باشد، جزو دین است; زیرا با انضمام دو آیه زیر، وحیانى بودن این بخش از سنّت اثبات مى شود:
«و انزلنا الیک الذکر لتبیّن للناس ما نزّل الیهم لعلّهم یتفکرون.» (نحل: 44); و این قرآن را به سوى تو فرود آوردیم، تا براى مردم آنچه را به سوى ایشان نازل شده است، توضیح دهى، امید آن که آنان بیندیشند.
«ولا تحرک به لسانک لتعجل به انّ علینا جمعه و قرءانه فاذا قرأناه فاتبع قرءانه ثم انّ علینا بیانه.» (قیامت: 16ـ19); زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن (= قرآن) حرکت مده; چرا که جمع کردن و خواندن آن به عهده ماست! پس هر گاه آن را خواندیم از خواندن آن پیروى کن! سپس بیان ]و توضیح [آن ]نیز [به عهده ماست.
آیه اوّل به پیامبر(صلى الله علیه وآله) مى فرماید: آنچه براى مردم نازل شده است برایشان بیان کن و توضیح بده. در آیه دوّم مى فرماید: براى این کار عجله نکن، چون توضیح و بیان آن به عهده ماست. پس بیان و توضیحى که از سوى پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)درمورد آیات قرآن بیان مى شود، جنبه الهى و دینى دارد.
2ـ روایت هایى که بدون نظر به تفسیر قرآن کریم، به صورت مستقل وارد شده و شامل تشریع حکم یا بیان مسأله اى است. اشکالاتى که در این باب مطرح مى شود، بیش تر مربوط به این بخش از رفتار و گفتار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اهل بیت(علیهم السلام)است. سخن کسانى که روایات مربوط به این بخش را جزو دین نمى دانند، ممکن است، به یکى از دو امر مبتنى باشد که مربوط به مقام ثبوت مسأله مى شود:
الف) امتناع عقلى دخالت دین در امور دنیوى;
ب) عدم عصمت پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)در امور دنیوى
در پاسخ به اشکال اول ثابت شد که هیچ دلیل قطعى به امتناع دخالت دین در امور دنیوى اقامه نشده است، بلکه در مواردى لازم است، دین به آن امور نیز بپردازد. مسأله عصمت در این امور نیز در دو بخش قابل بررسى است:
1ـ عصمت به معناى عدم خطا در تطبیق شرعیات; یعنى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) در تطبیق شرعیّات، مانند نماز، داورى و اجراى حدود خطا نمى کنند. تمام علماى شیعه جز شیخ صدوق و یکى از مشایخ وى این نوع خطا را از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار به دور مى دانند.( ) علاوه بر این که، از آیات مى توان بر این نظر استدلال کرد، عقل نیز حکم مى کند، براى جلوگیرى از سست شدن پایه ایمان مردم، باید پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اهل بیت(علیهم السلام)مصون از این نوع خطا باشند.( ) از میان آیات متعدد، فقط به یک آیه اشاره مى شود: «ولو لا فضلُ الله علیک و رحمتُهُ لهمَّتْ طائِفةٌ منهم أن یُضلّوک و ما یضلّون الّا انفسهم و مَا یضرونَک من شَىء و انزلَ اللهُ علیک الکتاب و الحکمه و علَّمکَ مالم تکن تعلم و کانَ فضلُ اللهِ علیک عظیماً.» (نساء: 113); و اگر فضل خدا و رحمت او بر تو نبود، طایفه اى از ایشان آهنگ آن داشتند که تو را گمراه کنند، ولى جز خودشان (کسى) را گمراه نمى سازند و هیچ گونه زیانى به تو نمى رسانند و خدا کتاب و حکمت بر او نازل کرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت و تفضّل خدا بر تو همواره بزرگ بود.
از این آیه شریفه و نیز آیاتى که به اطاعت مطلق پیامبراسلام(صلى الله علیه وآله)فرمان مى دهد،( ) عصمت آن حضرت استفاده مى شود.( )
2ـ عصمت به معنى مطابق با واقع بودن گفتار و رفتار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام): براى اثبات عصمت پیامبر اکرم و ائمه اهل بیت(علیهم السلام)در این امور نیز دلیل عقلى اقامه شده است; به این بیان که این نوع خطا نیز به اعتماد و ایمان مردم صدمه وارد مى سازد و با حکمت و اهداف رسالت منافات دارد. همچنین دلایل نقلى متعددى بر این مطلب دلالت دارد که مجال ذکر آن ها نیست. از روایات متعددى مقام علمى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)استفاده مى شود که در کتب روایى شیعى و سنّى به ویژه «اصول کافى» و «بصائر الدرجات» آمده است. در این جا به ذکر دو حدیث بسنده مى کنیم:
حدیث اول: ابواسحاق نحوى گوید: بر امام صادق(علیه السلام) وارد شدم و شنیدم مى فرمود: «خداى عزوجل پیغمرش را به محبّت خود تربیت کرد و سپس فرمود: "تو داراى خلق عظیمى هستى" (قلم :4) و آنگاه کار را به او واگذار کرد و فرمود: "هر چه را پیغمبر براى شما آورد بگیرید و از هر چه منعتان کند باز ایستید" (حشر:7) و باز فرمود "هر کس از رسول خدا اطاعت کند، خدا را اطاعت کرده است" ( نساء : 80) پیغمبر خدا کار را به على واگذار کرد و او را امین شمرد، شما ]شیعیان [تسلیم شدید و آن مردم ]اهل سنّت [انکار کردند. به خدا ما شما را دوست داریم. هر گاه بگوییم، بگویید، و هر گاه سکوت کنیم، سکوت کنید، و ما واسطه میان شما و خداى عزوجلّ هستیم، خدا براى هیچ کس در مخالفت امر ما خیرى قرار نداده است.»( )
حدیث دوم: امام رضا(علیه السلام) مى فرمایند: «خداوند به پیامبران و ائمه (صلوات الله علیهم) توفیق بخشیده و از خزانه علم و حکم خود آنچه به دیگران نداده، به آنان داده است. چون خداى عزوجل بنده اى را براى اصلاح امور بندگانش انتخاب فرماید، سینه اش را براى آن کار باز کند و چشمه هاى حکمت در دلش گذارد و علمى به او الهام کند که از آن پس، از پاسخى در نماند و از درستى منحرف نشود.»( )
بنابراین، مى توان گفت: تمام رفتار و افعال حتى امور سلیقه اى و شخصى پیامبر اکرم و ائمه اهل بیت(علیهم السلام) به نحوى در استنباط احکام حائز اهمیت است و مى توان آن ها را جزو دین شمرد، مگر دلیلى بر خلاف آن اقامه شود; زیرا افعال آن بزرگواران در مسیر کمال انسانى است و در تمام شؤون، رضایت خداوند را مد نظر داشته اند. پس از هر عملى که آن ها انجام مى دهند، حداقل عدم حرمت و از هر کارى که ترک مى کنند حداقل عدم وجوب آن، استفاده مى شود، مگر این که ثابت شود آن ها به جهت تقیّه صورت گرفته است. همین اندازه در دینى بودن افعال پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)و ائمه اطهار(علیهم السلام)کافى است. این مقدار از استناد به افعال آنان وقتى اهمیت بیش ترى پیدا مى کند که قایل شویم، با شک در تکلیف، نمى توان برائت عقلى جارى کرد.( ) علاوه بر آن، حتّى اگر در باب شک در تکلیف، قایل به اصالت برائت عقلى، شویم، بعد از فحص مى توان برائت عقلى جارى کرد; ولى با دیدن یک عمل از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)بدون فحص، مى توان حکم به عدم حرمت یا اباحه آن نمود. از سوى دیگر، اصل برائت ممکن است، مکروه بودن یک فعل را نفى نکند.
گفتار پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) اگر از جهت سند و صدور مشکلى نداشته باشد، به دلیل مطابق با واقع بودن مى توان آن را مبناى نظریه علمى قرار داد; مگر یک دلیل قطعى خلاف آن اقامه شود یا متن حدیث در آن مطلب غیر صریح باشد. بنابراین، سخنى که حاکى از اشتباه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) یا ائمه اهل بیت(علیهم السلام)باشد، مردود و غیر قابل قبول است، از جمله این که در کتب اهل سنّت آمده است: حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) از نخلستانى عبور مى کردند، دیدند گروهى به تلقیح نخل مشغولند. حضرت فرمودند: گمان نمى کنم در این کار فایده اى باشد. آنان از این کار دست کشیدند. در نتیجه، آن سال نخل ها خرما ندادند، وقتى ماجرا را به حضرت خبر دادند، فرمودند: "اذا کان شىء من امر دنیاکم فانتم اعلم به و اذا کان من امر دینکم فالى." شما در امور مربوط به دنیایتان از من آگاه تر هستید و اگر مسأله اى مربوط به دینتان بود، به من مراجعه کنید.
این روایت و شبیه به آن در منابع شیعى وارد نشده و مخالف با آیات و روایات فراوانى است که دلالت بر عصمت حضرت پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)دارند. به علاوه، این کار اضرار به غیر است که هر عاقل مؤمنى از آن پرهیز مى کند و به چیزى که علم ندارد، حکم نمى کند، چه رسد به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) که از کمال عقل برخوردار مى باشند. خود حضرت در این زمینه فرموده اند: لا بعث اللّه نبیاً و لا رسولاً حتّى یستکمل العقل و یکون عقله افضل من جمیع عقول امته.( ) خداوند نبى و پیامبرى را جز براى تکمیل عقل مبعوث نسازد و عقل او بهتر از تمام عقل هاى امتش باشد.
پاورقیها:
16ـ ر.ک. به: ابن سینا، الشفاء الطبیعیّات الفن السادس، الفصل الاول / محمد صدرالدین شیرازى، الحکمة المتعالیة، ج 8، السفر الرابع، الباب الاول، الفصل الاول، ص 6 ـ 11 / دکتر محمد حسن احدى و شکوه السادات بنى جهانى، علم النفس از دیدگاه دانشمندان اسلامى، ص 18 ـ 21.
10ـ در مورد حکم ارشادى ر. ک. به: محمد رضا مظفر، اصول الفقه، قم، اسماعیلیان، ج 2 ـ 1، ص 227 و ج 4 ـ 3، ص 134
12ـ ر.ک. به: علامه حلّى، کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد، تعلیقه استاد حسن حسن زاده آملى، قم، نشر اسلامى، 1407 هـ.ق، ص 347
19ـ ر.ک. به: دکتر رؤف عبید، انسان روح است نه جسم، ترجمه زین العابدین کاظمى / محمود رجبى، پیشین، ص 56 و 57
14ـمحمدتقى جعفرى،تفسیر، نقد و تحلیل مثنوى مولوى ج2، ص 47
11ـ ر. ک. به: عبدالکریم سروش، مدارا و مدیریت، ص 272
1ـ عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، چاپ سوم، موسسه فرهنگى صراط، 1373، ص 562
13ـ ر. ک: حسینعلى على اکبریان، ص 237ـ238
18ـ سجده، آیه 7 ـ 8 و نیز مؤمنون، آیه 12ـ 14.
15ـ جلال الدین محمد رومى، مثنوى، دفتر دوم ابیات، 4255
17ـ ر.ک. به: عبداللّه جوادى آملى، انسان در اسلام، ص 30 / عائشة بنت الشاطىء، القرآن و قضایا الانسان، ص 179 ـ 204 / عبدالله نصرى، مبانى انسان شناسى در قرآن، ص 113 ـ 118 / محمود رجبى، انسان شناسى، ص 40 ـ 50
27ـ عبدالکریم سروش، صراط هاى مستقیم، ص 37 / قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 596
24ـ محمد حسین الطباطبایى، پیشین، ج 1، ص 112 ـ 113
26ـ ر.ک. به: کارل ریسموند پوپر، حدسها و ابطالها، ترجمه احمد آرام، ص 30 و 35
22ـ محمد حسین طباطبائى، المیزان، ج 3، ص 66
28ـ ر.ک. به: محمدتقى جعفرى، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج 4، ص 258
20ـ ر.ک. به: خواجه نصیرالدین الطوسى، بقاى روح، در کتاب بقاى روح یا جسم، نوشته پرویز تاجدار
25ـ به نقل از: احمد امین، رسالة الاسلام، سال چهارم، شماره 2، ص 24
21ـ محمدباقرمجلسى،بحارالانوار، ج2، ص32،روایت22،باب 9
2ـ همو، نوار "انتظار ما از دین"
23ـ انعام، آیه 132 و احقاف، آیه 19
29ـ ر.ک. به: ارنست کاسیر، رساله اى در باب انسان، ترجمه بزرگ زاد، ص 46
38ـ فرانک ر. پالمر. نگاهى تازه به معنى شناسى، ترجمه کورش صفوى، چاپ اول، تهران، مرکز نشر، 1366، ص 53ـ 55
36- Ferdinan de Saussur.
39ـ ر. ک. به: محمد کاظم خراسانى، کفایة الاصول، ص 31
33ـ ابن رشد، محمد بن محمد الاندلسى المالکى، فصل المقال، بیروت، 1997، ص 117
30ـ بحران انسان شناسى غیردینى، در چهار محور زیربیان شده است: الف) ناسازگارى تئورى ها و فقدان انسجام درونى; ب) فقدان داور کارآمد و مورد اتفاق; ج) نادیده گرفتن گذشته و آینده انسان (مبدأ و معاد); د) ناتوانى از تبیین مهم ترین پدیده هاى انسانى.
3ـ ابوالقاسم فنایى، "انتظار بشر از دین، درنگى در صورت مسأله"، نقد و نظر، سال دوّم، ش سوّم و چهارم، مسلسل 708، ص 292
37- Corsde Linguistique generale.
35ـ ر. ک. به: نصر حامد ابوزید، «تاریخمندى; مفهوم پوشیده و مبهم»، ترجمه و تحقیق محمدتقى کرمى، نقد و نظر، سال سوم، ش چهارم، پاییز1376، ص 360، 334، 335، 357، 360
31ـ بقره، آیه 216 و 232. آل عمران، آیه 66 و نور، آیه 19
34ـ محمدحسین طباطبایى،پیشین، ج7، ص173 وج17،ص 424
32ـ مثلاً گوید: خود دین ثابت است، یعنى آنچه خداوند فرموده و آنچه در قرآن آمده و آنچه پیشوایان دین گفته اند. (عبدالکریم سروش، قبض و بسط تئوریک شریعت، ص 502)
44ـ حسن مصطفوى،التحقیق فى کلمات القرآن، ج 10، ص 191
40ـ مانند: سوره جن که در آن به وجود جنّ و گوش به قرآن دادن آن ها اشاره شده است و نیز روایاتى که در این باب آمده است. و در مورد چشم زخم مانند: سوره یوسف، آیه 67 و سوره قلم، آیه 51. علامه طباطبایى معتقد است: همه مفسران «لیزلقونک بابصارهم» (قلم: 51) را چشم زدن دانسته اند. ر. ک. به: ترجمه المیزان، ج 20، ص 86. حضرت على مى فرماید: «العین حقّ» نهج البلاغه، کلمه قصار 400 و مراد از حق، حقیقت داشتن است.
49ـ فاطر، آیه 31 و زمر، آیه 41
43ـ ر. ک. به: محمّد على ایازى، «نقد و بررسى بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن»، نامه مفید، ش 10، تابستان 1376 / مصطفى حسینى طباطبایى، «زبان قوم نه فرهنگ ایشان»، بیّنات، سال دوّم،1374،ش2/محمدحسین الطباطبایى،المیزان، ج7،ص 173
46ـ آل عمران، آیه 96
42ـ هدایت الله جلیلى، «وحى در همزبانى با بشر»، کیان، ش 23، ص 40
45ـ و نیز در این معنى آیه 9 سوره بلد و آیه 24 سوره نور را مى توان نام برد.
41ـ بهاء الدین خرمشاهى، «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن» بیّنات، ش 5، ص 92ـ 97
48ـ نحل، آیه 89
47ـ نساء آیه 174
4ـ ر. ک. به: مصطفى کریمى، قرآن و قلمروشناسى دین، پایان نامه کارشناسى ارشد، رشته علوم قرآنى، موسسه آموزشى و پژوهشى امام خمینى(رحمه الله)، سال 1380، ص 92 ـ 113
56ـ ر.ک.به: همان، ج3، ص 181ـ82
51ـ محمد محمود حجازى، التفسیر الواضح، الطبعة العاشره، بیروت، دارالجلیل، 1413، ج 2، ص 426
52ـ ر. ک. به: مصطفى ملکیان و دیگران، گفتگوى فلسفه فقه، چاپ اول، مرکز نشر دفتر تبلیغات اسلامى، بهار 1377، ص 18
53ـ مهدى بازرگان، خدا و آخرت هدف بعثت انبیاء، ص 76
5ـ عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژى، چاپ اول، تهران، صراط، 1372، ص 55
59ـ محمد بن یعقوب الکلینى، اصول کافى، ترجمه و شرح سید جواد مصطفوى، ج 2، ص 2
50ـ محمدبن عمر فخرالدین الرازى، مفاتیح الغیب، الطبعة الاولى، بیروت دارالکتب الاسلامیه، 1410 هـ. ق، ج 22ـ 21، ج 141. 75 / محمد محمود حجازى، التفسیر الواضح، الطبعة العاشره، بیروت، دارالجیل، 1413 هـ.ق، ج 2، ص 436
57ـ «ما ارسلنا من رسول الالیطاع باذن اللّه». (نساء 64) به انضمام آیه «مَن یطع الرسول فقد اطاع الله» (نساء/80)
58ـ ر.ک محّمد حسین الطباطبایى، المیزان، ج 2، ص 137. و ج 5، ص 82
55ـ ر.ک. به: جعفر سبحانى، الاهیات على هدى الکتاب و السنة و العقل، الطبعة الثانیة قم، منشورات المرکز العالمى للمدرسات الاسلامیة، 1411 هـ، ج 3 ص 179
54ـ جهت آگاهى از تفصیل مطلب ر. ک. به: حسینعلى على اکبریان، پیشین، ص 153ـ 177. و نیز براى نقد سخن مهندس بازرگان ر. ک. به: عبدالله نصرى «تکامل انسان هدف بعثت انبیاء»، کتاب نقد، سال اول، شماره دوم و سوم، بهار و تابستان 1376، ص 283ـ 314 / آخرت و خدا، هدف بعثت انبیاء، ص 343ـ 368.
61ـ مثل آنچه شهید صدر قائل است. ر.ک. به: السید محمدباقر الصدر، المقرر السید محمود الهاشمى، دروس فى علم الاصول، بیروت، دارالمعارف، 1410 هـ.ق، ج 1، ص 46
62ـ المتقى بن حسام الدین الهندى، کنزالعمال، ج 11، ص 464ـ 465 حدیث 32176 / محمود آلوسى، تفسیر روح المعانى، ذیل آیه 39 سوره نحل
60ـ همان، ج 1، کتاب الحجة، باب نادر جامع فى فضل الامام و صفاته، ح 1
6ـ همو،مدارا ومدیریت، چ اول، تهران، صراط، 1376، ص 66
7ـ همو، قبض و بسط تئوریک، شریعت ص 502
8ـ ابوالقاسم فنایى، پیشین، ص 300
9ـ ر.ک. به: عبدالکریم سروش، خدمات و حسنات دین، در کتاب مدارا و مدیریت، ص 250
جهت اطلاع بیش تر از مباحث مربوط به جن و چشم زخم ر. ک. به: عبدالکریم نوفان عبیدات، عالم الجن فى ضوء الکتاب و السنة، ص 79 ـ 89 و 115ـ 170 / تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 428 / تفسیر المیزان، ج 20، ص 86 ـ 90 (ترجمه فارسى) / تفسیر نمونه، ج 24، ص 426
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:31 صبح )
»» آب حیات بر تشنگان مبندید 1
چکیده
هر آنچه در قرآن کریم و سنّت معتبر قطعى (از جهت صدور و دلالت) آمده مربوط به دین مى باشد، و لازم است به حقانیّت معارف آن دو اعتقاد داشت و به احکام و دستورالعمل هاى آن ملتزم بود; زیرا هر دو منبع الهى بوده و مصون از خطا مى باشند و تمام معارف آن دو حق است و اعتقاد باطلى در آن ها نیامده است، مگر این که خود به بطلان آن اشاره کرده اند. مانند آنچه از افکار جاهلى صدر اسلام نقل شده است.
صرف این که بخشى از معارف قرآن و سنت از طریق عقل قابل دسترسى باشد، دلیل بر غیردینى بودن آن نیست; چون عقل خود در مواردى به تأیید دین نیاز دارد. علاوه بر آن، همه نمى توانند به آن معارف عقلى برسند، حال آن که دین براى عموم مردم است.
مقدمه
قرآن کریم، براى هدایت بشر از سوى خداوند نازل شده و پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام)نیز از سوى خدا مأمور هدایت مردم هستند و هرچه از طریق این دو منبع به ما مى رسد، جزو دین به حساب مى آید و مایه حیات است: «یا ایها الّذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم.» (انفال: 24) اى کسانى که ایمان آورده اید ]به نداى[ خدا و پیامبر پاسخ مثبت دهید هنگامى که شما را به چیزى خوانند که زنده تان مى سازد. مراد ما از دین بودن این است که اعتقاد به حقّانیّت تمام معارف قرآن کریم و سنّت قطعى (از جهت صدور و دلالت) و عمل به تمام دستورات و احکام آن دو ضرورى و واجب است. در این رابطه از طرف برخى نویسندگان شبهاتى مطرح شده است که به بررسى آن ها مى پردازیم.
اشکال مربوط به دین بودن تمام محتواى قرآن و سنّت
گفته مى شود: دین شامل امورى است که عقل و علوم بشرى نمى تواند به آن برسد; زیرا در تلقى متجددانه، از رابطه دین و انسان، دین براى انسان است و آدمى در دیندارى محققانه (نه مقلدانه) ابتدا تصورى از انسان محتاج به دین دارد، آن گاه دین را براى این انسان و رفع نیاز وى برمى گیرد.( ) و از طرفى، بعضى از احکام و معارفى که در قرآن و سنَّت آمده است و مربوط به امور عادى زندگى مى شود، براى انسان قابل دسترس است و انسان با استفاده از ره آورد علوم، مى تواند از دین بى نیاز شود. بنابراین، مسائلى از قبیل امور طبّى، سماوى و اجتماعى که در قرآن کریم و روایات آمده، جزو دین نیست و لزوماً صحّت ندارد.( )
در تبیین و توجیه این نظریه گفته شده است: شأن خداوند، فقط آمریّت و مولائیّت و شأن پیامبران و امامان(علیهم السلام)، منحصر در نبوت و امامت نمى باشد، تا همه سخنان آنان دین محسوب شود و براى ما الزام آور باشد. ممکن است خداوند از باب تفضّل و پیامبران با استفاده از عقل و علم لدنى خود مطالبى را گفته باشند.( )
نقد و بررسى
این اشکال یکى از مهم ترین اشکالاتى است که فراروى مدعیان جامعیت دین و شمول آن نسبت به امور اجتماعى، سیاسى و علمى، با استفاده از متون دینى قرار گرفته است و برخاسته از توفیق انسان معاصر در علوم مختلف بشرى بوده و مبتنى بر فرضیه اى خاص در باب قلمرو دین است که مفاد آن این است که انسان مى تواند با استفاده از دانش عادى خود، بخش عمده اى از نیازهاى خویش را برطرف کند و در این زمینه به دین نیازى ندارد. پس قلمرو دین، منحصر به امورى است که از طریق غیر وحى قابل دسترس نباشد.
از نقد این نظریه در باب قلمرو دین در جاى دیگر به تفصیل سخن رفته است.( ) در این مقال علاوه بر بیان تهافت در کلام مطرح کنندگان این اشکال و بیان نتایج نامطلوب آن، با اثبات پیچیدگى وجود و نیازهاى انسان و ناتوانى دانش عادى بشرى در شناسایى آن دو و ظنى بودن اغلب یافته هاى علمى بشر، ثابت مى شود که ما فقط در نیازهاى انحصارى محتاج دین نیستیم تا احکام و معارف خارج از آن بخش در قرآن و روایات، دین محسوب نشود:
الف) تهافت در کلام
آنچه در دلیل این شبهه آمده است، با موارد متعدّدى از کلام مدافعان آن تهافت دارد. مثلاً آمده است:
دین یعنى کتاب و سنّت قطعى.( ) دین، نفس احکام و معارفى است که از ناحیه پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)به ما رسیده است.( ) دین، یعنى آنچه خداوند فرموده و آنچه در قرآن آمده و آنچه پیشوایان دین گفته اند.( )
یکى از مدافعان این نظریه، مى نویسد: نسبت بین قلمرو دین و علم و عقل از نظر منطقى عموم و خصوص من وجه است، نه تباین یا تساوى; یعنى گزاره هاى واحد هم مى تواند دینى باشد و هم علمى یا فلسفى، به شرطى که اعتقاد به آن بر آوردنده اهداف دین باشد.( )
ب. مدعاى بى دلیل
کسانى که این نظریه را مطرح مى کنند، بر مدعاى خود دلیل نیاورده اند، بلکه اصلاً نمى توان به امتناع عقلى دخالت دین در امور مربوط به قلمرو علم و عقل، استدلال عقلى کرد. شاید تنها دلیل آنان این باشد که اگر دین در مورد امورى که انسان از طریق علوم بشرى به آن مى رسد، بیانى داشته باشد، لغو خواهد بود.
براى بیان نادرستى این سخن، کافى است ثابت شود که بیان دین در این گونه موارد لغو نیست. به نظر ما، اگر دین در امور مربوط به علوم بشرى سخنى داشته باشد نه تنها لغو نیست، که در مواردى ضرورى است. چنان که صاحب این اشکال نیز در جاى دیگر معترف است،( ) که یکى از اهداف و رسالت انبیاى الهى، یادآورى امورى است که عقل مى تواند به آن ها برسد. مانند توحید که فطرى نیز مى باشد.
توضیح آن که آنچه با دانش بشرى قابل دسترسى است، یکى از امور زیر مى باشد:
1ـ امورى که همه انسان ها درباره آن به نتیجه رسیده اند و هیچ اختلافى با هم ندارند.
2ـ امورى که تنها متفکّران درباره آن به نتیجه رسیده اند و با هم اختلافى ندارند.
3ـ امورى که تنها متفکران در مورد آن به نتایجى رسیده اند، ولى با هم اختلاف دارند.
4ـ امورى که تمام انسان ها در مورد آن به نتایجى رسیده اند، ولى با هم اختلاف دارند.
حال باید دید، امور دنیوى، مانند مسائل اجتماعى و حکومتى، که در آن نسبت به دین احساس بى نیازى مى شود، جزو کدام یک از موارد فوق است. در حالت اوّل، اگر دین سخنى نگوید، مشکلى پیش نمى آید و در حالت دوّم نیز ممکن است، به دلیل اعتماد مردم به دانشمندان، ضرورتى به بیان دین نباشد، ولى بیان دین لغو نیست; زیرا این بیان مى تواند ارشاد به حکم عقل( ) و تأیید آن باشد. چنان که صاحب این اشکال نیز قبول دارد که در مواردى که دین مؤید عقل است و با توجه به تغییر و تحول در یافته هاى بشرى و عدم اطمینان صد در صد به آن، به دلیل یقینى بودن معارف وحى، از آنچه پیامبران مى آورند، تأثیر بیش ترى مى پذیریم.( ) مرحوم خواجه نصیرالدین طوسى، یکى از اهداف دین را تأیید عقل در کشف حقایق، دانسته است.( ) در حالت سوّم، که برخى از اندیشمندان به خطا رفته اند، اعتماد مردم سلب مى شود و نمى توان گفت: هر کسى به یکى از دانشمندان اعتماد کند; چون هرج و مرج پیش مى آید. در این حالت و نیز در حالت چهارم، که حتى خود مردم هم اختلاف دارند، بیان دین ضرورت دارد.( )
به نظر مى رسد، بیش تر مسائلى که علوم بشرى به آن پرداخته و مى پردازد، به ویژه آن بخشى که در قرآن و سنت نیز آمده است، حالت سوّم و چهارم دارند که بیان دین در آن موارد، نه تنها لغو نیست، بلکه ضرورت دارد. بهترین شاهد بر این مطلب وجود اختلاف شدید حتى بین دانشمندان است که در مذاهب مختلف فکرى و اعتقادى گوناگون بشرى ظهور پیدا کرده است که هر یک دیگرى را خطا مى داند و موجب شده، نتوان به یکى از آن ها اعتماد کرد. این نیست، مگر به دلیل پیچیدگى وجود انسان و محدودیّت دانش بشرى و غیر یقینى بودن اغلب آن. براى روشن شدن مطلب درباره ابعاد و مراتب انسان و نیازهاى او و نارسایى دانش بشرى و نیاز به دین، توضیح مختصرى مى دهیم.
1. انسان موجودى ذو ابعاد و ذو مراتب
انسان، این گُل سرسبد مخلوقات و خلیفه الهى، داراى ویژگى هاى منحصر به فردى است که از او موجودى پیچیده ساخته و شناخت دقیق وجودش را بسیار دشوار کرده است:( )
اگر به ظاهر آن پرى پنهان بود آدمى پنهان تر از پریان بود
نزد عاقل زان پرى که مضمر است آدمى صد بار خود پنهان تر است( )
یکى از ویژگى هاى انسان این است که از بدن مادى و روح معنوى تشکیل شده است و روح او مى تواند، فارغ از بدن و به صورت مستقل زنده بماند. شواهد عقلى( )، تجربى، و نقلى( ) فراوانى براى اثبات این ویژگى انسان اقامه شده است که بحث از همه آن ها مجال وسیعى مى طلبد. در اینجا فقط به آیه اى از قرآن کریم که انسان را ذو ابعاد معرفى مى کند، اشاره مى شود:
«بدأ خلقَ الانسان من طین ثُم جَعَلَ نَسْلَهُ من سلالة من ماء مهین ثمَ سَوّاهُ و نفخَ فیه من روحه.»( ) و آفرینش انسان را از گل آغاز کرد، سپس ]تداوم [نسل او را از چکیده اى از آبى پست مقرر فرمود، آن گاه او را درست اندام کرد و از روح خویش در او دمید.
هویت واقعى انسان به روح اوست،( ) که خداوند در مرحله نهایى از خلقت انسان، بر جسم او مى دمد. در مورد خلقت حضرت آدم(علیه السلام)آمده است که پس از دمیدن روح، خداوند به فرشتگان دستور داد، بر او سجده کنند: «اذ قال ربک للملائکةِ انّى خلقٌ بشراً من طین، فاذا سوَّیْتُهُ و نَفَختُ فیه من رُوحى فقعوا لَهُ ساجدین.» (ص: 71ـ72); آنگاه که پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل خواهم آفرید، پس چون او را کاملاً درست کردم و از روح خویش در آن دمیدم سجده کنان براى او به خاک بیفتید. و همین بُعد انسان است که بعد از مردن و متلاشى شدن جسم اش باقى بوده( ) و نشانه هاى خداوندى را در خود دارد: «سنُریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبیَّن لهم الحق» (فصلت: 53); به زودى نشانه هاى خود را در افق ها ]ى گوناگون [و در وجود خودشان بدیشان خواهیم نمود تا برایشان روشن گردد که او خود حقّ است. شناخت همین بعد از انسان، شناخت خدا و بهترین معارف و غایت شناخت انسانى است که حضرت پیامبر(صلى الله علیه وآله)در مورد آن فرموده است: «مَنْ عَرَفَ نفسه فقد عَرَفَ ربَّه.»;( ) کسى که خود را شناخت خدایش را شناخته است. نهایت این که، همین بُعد انسانى است که علوم بشرى به تمام و کمال قادر به شناخت آن نیست: «یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربى و ما اوتیتم من العلم الاّ قلیلاً.» (اسراء: 85); درباره روح از تو مى پرسند، بگو: روح از سنخ فرمان پروردگار من است و به شما از دانش جز اندکى داده نشده است.
ویژگى دوم انسان، ذو مراتب بودن اوست; یعنى چون اعمال اختیارى انسان در کمال او مؤثر است، داراى مراتب وجودى بس متعدد و گوناگون مى باشد.( ) مراتب وجودى او از قعر حضیض ذلت تا اوج سریر عزت در تب و تاب و نوسان است. قرآن کریم مى فرماید: «لکلٍّ درجات مما عملوا.»;( )براى هر یک ]از گروه صالحان و طالحان[ بر اساس اعمالشان درجاتى است.
انسان میان دو سوى نزدیک به بى نهایت قرار گرفته است; از یک سو، مى تواند آن چنان رشد کند تا به اعلى مرتبه مقام قرب الهى برسد و از سوى دیگر، ممکن است آنچنان سقوط کند که به پست ترین مرتبه برسد و فروتر از حیوانات شود: «ثم رددناه اسفل سافلین الاّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات.» (تین: 5ـ6); سپس او را به پست ترین (مراتب) پستى بازگردانیدیم، مگر کسانى را که گرویده و کارهاى شایسته کرده اند. «اولئک کالانعام بل هم اضل اولئک هم الغافلون.» (اعراف: 79); آنان چون چهارپایان، بلکه از آنان گمراه ترند. آنان بى خبران و غافلانند.
ویژگى سوم انسان چنان که از آیات قرآن کریم استفاده مى شود این است که علاوه بر زندگى دنیوى، داراى زندگى برزخى و اخروى نیز هست: «و کنتم امواتاً فاحیکم ثم یمیتکم ثم یُحییکم ثم الیه ترجَعُون.» (بقره: 28); مردگانى بودید و شما را زنده کرد، باز شما را مى میراند و باز زنده مى کند و آن گاه به سوى او بازگردانیده مى شوید. «قالوا ربَّنا آمَتنا اثنتین و احییتنا اثنتین.» (مؤمن: 11); مى گویند: پروردگارا! دو بار ما را به مرگ رسانیدى و دو بار ما را زنده گردانیدى.
این دو آیه شریف، بیان مى کند که خداوند انسان را دوبار مى میراند و دوبار زنده مى کند که زنده شدن اوّل در عالم برزخ و دوّم در عالم آخرت انجام مى گیرد.( )
ویژگى چهارمى که از آیات قرآن براى انسان، به دست مى آید، ارتباط وثیق بین زندگى دنیوى انسان و سعادت اخروى اوست، به نحوى که ثمره یا عین تک تک اعمال اختیارى دنیوى خویش را در آخرت خواهد دید:
«فَمن یعمل مثقالَ ذرة خیراً یره و من یَعْمَل مثقال ذرة شراً یره.» (زلزال: 7ـ8); پس هر که هم وزن ذره اى نیکى کند ]نتیجه[ آن را خواهد دید. و هر که هم وزن ذره اى بدى کند ]نتیجه[ آن را خواهد دید.
2. نارسایى دانش بشرى
پیشرفت روز افزون علوم بشرى در کشف روابط بین پدیده ها و استخدام طبیعت و موفقیت هاى علوم انسانى در حوزه هاى مربوط به انسان، تحسین برانگیز است; لکن، چنان که دانشمندان بزرگ نیز اعتراف دارند، واقعیت این است که، بشر نتوانسته با بهره گیرى از دانش خویش، به شناخت دقیق و کاملى از جهان و روابط بین اجزاى مختلف آن، نایل آید; زیرا مدرکات عادى انسان بسیار محدود و معلومات او نسبت به مجهولاتش بسیار اندک است: «و ما اوتیتم من العلم الا قلیلاً.» (روم: 7); به شما از دانش جز اندکى داده نشده است. انسان از طریق علوم عادى خویش نمى تواند به تمام باطن امور دنیوى برسد، چه رسد به این که، شناختى از آخرت داشته باشد: «یعلمون ظاهراً من الحیاة الدنیا و هم عن الاخرة هم غافلون.» (روم: 7); از زندگى دنیوى ظاهر آن را مى شناسند حال آنکه از آخرت غافلند.
مشهور است، انشتین پس از آزاد کردن انرژى هسته اى به خبرنگاران گفت: اکنون براى من معلوم گشت، نسبت معلومات بشر به مجهولات او مانند نسبت نردبان چند پله اى به فضاى لایتناهى است و بشر از نردبان علم، جز چند پله بالا نرفته است.( )
از سوى دیگر، ظنى و خطاپذیر بودن غالب یافته هاى بشرى که خود را در اختلاف شدید بین دانشمندان نشان داده، موجب سلب اطمینان نسبت به آن شده است. حتى کار به جایى رسیده که یکى از دانشمندان مشهور غرب مشاهده و عقل را منبع معرفت نمى داند.( ) و نیز خود صاحب این اشکال گوید: تاکنون یک قانون علمى صددرصد دقیق و غیر تقریبى به چنگ تجربه نیامده است.( )
گذشته از درستى یا نادرستى دو سخن مزبور، نمى توان با چنین نظرى نسبت به یافته هاى تجربى، ادعا کرد که از طریق علوم عادى مى توان تمام نیازهاى واقعى انسان را شناخت و به بخشى از آن ها به درستى پاسخ داد و در آن قسمت از دین مستغنى شد!
3. نیاز به دین در شناخت انسان
محدودیّت علوم بشرى در شناخت انسان و ظنى بودن غالب آن و پیچیده بودن وجود انسان، موجب شده به رغم تلاش هاى فراوانى که براى شناخت ابعاد مختلف انسان صورت گرفته است، انسان شناسى غیر دینى نتواند، ابعاد وجودى انسان و تمام نیازهاى واقعى او و رابطه اعمال انسان با نتایج اخروى آن ها را به طور دقیق شناسایى کرده و معضلات انسان را حل کند،( ) بلکه بیش تر پنهانگر ذات انسان در پرده حجاب بوده تا روشنگر آن( ) و خود دچار نوعى بحران شده است.( ) با این وصف، پاسخ هایى که علوم بشرى به برخى نیازهاى انسان مى دهد، چندان قابل اطمینان نیست تا ما را از وحى بى نیاز کند. بنابراین، چاره اى نیست که از خالق انسان کمک بگیریم که آگاه به تمام ویژگى ها و نیازهاى انسان است. «الله یعلم و انتم لا تعلمون.»;( ) و خداست که مى داند و شما نمى دانید.
خداوند کریم با برانگیختن پیامبران و فرو فرستادن وحى به آنان، هر آنچه در سعادت انسان مؤثر بوده، بیان کرده است که برخى از آن براى بشر قابل دسترس است و برخى به نحوى است که خود انسان به هیچ وجه نمى تواند، درک کند: «و انزل اللّه علیک الکتاب و الحکمة و علّمک ما لم تکن تعلم.» (نساء: 113); خداوند کتاب و حکمت به تو نازل کرد و آنچه را نمى دانستى به تو آموخت. «و یُعَلّمُکم ما لَمْ تکونُوا تعلمون.» (بقره: 151); آنچه را نمى دانستید به شما یاد مى دهد.
از جمله آنچه در متون دینى آمده، معارفى است که ابعاد وجودى انسان و نیازها، هدف و وسیله رشد او را بیان مى کند، تا انسان با آگاهى از خویش و عمل به دستورات دین به کمال مطلوب برسد: «قد انزل اللّه الیکم ذکراً و رسولاً یتلوا علیکم آیات اللّه مبیّنات لیخرج الذین آمنوا و عملوا الصالحات من الظلمات الى النور.» (طلاق: 10ـ11); راستى که خدا سوى شما تذکارى فرو فرستاده است; پیامبرى که آیات روشنگر خدا را براى شما تلاوت مى کند تا کسانى را که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند، از تاریکى ها به سوى روشنایى بیرون برد.
علاوه بر قرآن کریم که وحى مستقیم الهى است، کلمات پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و ائمه اهل بیت(علیهم السلام)که ملهم به الهام الهى اند و خود مدارج عالى کمال را طى کرده اند، در شناسایى ابعاد وجودى انسان و نیازهاى واقعى او و راه هاى جوابگویى به آن ها بسیار راهگشا است. همین ویژگى هاى متون دینى موجب شده تا انسان شناسى دینى که بر اساس تعالیم دینى شکل گرفته، نسبت به انسان شناسى هاى دیگر امتیازاتى مانند: اتقان (خطاناپذیرى)، جامعیّت و توجّه به مبدأ، معاد و ساحت هاى مختلف وجود انسان، داشته باشد.
ج. نتایج غیرقابل قبول این اشکال
انحصار قلمرو بیانات دین به امور خارج از حیطه علوم بشرى، علاوه بر اشکالاتى که گذشت، نتایج غیرقابل قبولى نیز دارد. از جمله:
1ـ نسبى بودن دین: یکى از لوازم محدود کردن بیانات دینى به امور غیرقابل دسترس براى انسان از طریق عادى، این است که محدوده دین به تبع ضیق و سعه قلمرو کشفیات علوم بشرى سعه و ضیق پیدا کند. یعنى با پاسخ دهى علوم بشرى به نیازهاى انسان، آن موضوع از حیطه دین خارج شده و با کشف نیازى از انسان که علوم قادر به جوابگویى آن نیست، موضوعى به موضوعات دین افزوده مى شود. بنابراین، این شبهه علاوه بر این که با ثبات دین که در جاى جاى قبض و بسط به آن اشارت رفته است،( ) قابل جمع نیست، نتیجه اش نسبیَّت در قلمرو دین است.
2ـ اختصاص دین به دانشمندان: لازمه دیگر شبهه مذکور این است که بیانات دینى مخصوص علما و اندیشمندان باشد، حال آن که به یقین، دین براى عموم مردم آمده است، نه دانشمندان و خواص فقط; گر چه از آنان غافل نیست و معارف در خور فهم آنان را هم در بردارد. ابن رشد در این باره مى گوید: کان الشرع مقصوده الاول العنایة باالاکثر من غیر اغفال عن تنبیه الخواص.( ) مقصود اولى شرع عنایت به اکثر مردم است، بدون این که از آگاهى بخشیدن به خواص غفلت کند.
صاحب این اشکال نیز قبول دارد که متاع رایگانى که پیامبران آورده اند براى عموم مردم است. علاوه بر آن، مردم عادى به تمام یافته هاى علوم بشرى دسترسى ندارند.
3ـ عدم اعتماد به مطالب قرآن کریم: پذیرش غیردینى بودنِ برخى مطالب قرآن کریم و احتمال عدم صحت آن ها، به معنى وجود امور خلاف واقع در قرآن کریم بوده و با مبانى دینى و آنچه در آیات و روایات قطعى آمده منافات دارد; زیرا اوّلاً قرآن کریم کلام خداوندِ عالم به همه امور است و براى هدایت مردم به حقیقت و سعادت نازل شده است: «قل یا ایها الناس قد جاءکم الحق من ربکم.» (یونس: 108); بگو اى مردم، حق از جانب پروردگارتان براى شما آمده است. با این وصف، نباید در قرآن چیزى غیر از حق راه داشته باشد; زیرا کتابى که کلام خداوند عالم به غیب است، چیزى نمى گوید که مطابق با واقع نباشد.( ) برخى از آیات قرآن نیز دلالت دارد که هیچ گاه باطل به ساحت مقدس قرآن راه ندارد و هیچ وقت احکام و معارف آن باطل نخواهد شد. مانند: «و انّه لکتاب عزیز لا یأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید.» (فصلت: 41ـ42); و به راستى آن کتابى ارجمند است. از پیش روى آن و از پشت سرش باطل به سویش نمى آید; وحى (نامه)ى است از حکیمى ستوده صفات. ثانیاً، چنان که در جاى خود به اثبات رسیده است، روایات نیز سخنان معصوم(علیهم السلام)است که علمشان به علم الهى متصل مى باشد و مصون از خطاست.
بنابراین، آیات و روایاتِ مربوط به امور دنیوى و مسائلى که علوم بشرى به آن ها مى پردازند نیز جزو منبع دینى بوده و باید احکام دینى مربوط به این امور، مورد عمل واقع شود و معارف آن نیز مورد ایمان و تصدیق قرار گیرد.
اشکال مربوط به دین بودن تمام محتواى قرآن
گفته مى شود: در قرآن کریم مقدارى از افکار و عقاید باطل جاهلیّت آمده که علوم روز آن ها را تأیید نمى کند. با توجه به این که دین از طرف خدا بوده و حق مى باشد، این امور را نمى توان دین شمرد. بنابراین، مسائلى از قبیل وجود جن و چشم زخم و... که در قرآن از آن ها یاد شده است، جزو دین نمى باشند. در نتیجه نمى توان گفت: هر آنچه را که در قرآن کریم آمده، باید جزو دین به حساب آورد.
طبق این اشکال وجود عقاید و باورهاى نادرست در قرآن کریم قطعى است. علت یا علل ورود این عقاید به ساحت مقدس قرآن کریم، به دو روش تبیین شده است: یکى «تاریخ مندى قرآن کریم» و دیگرى «بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن کریم» اینک به اختصار اشارتى به آن ها کرده، پاسخ مى دهیم:
الف) تاریخ مندى قرآن
قرآن کریم به زبان بشرى است و زبان بازتاب مستقیم جهانِ خارج و عینى نمى باشد، بلکه نشانه هایى معطوف به «تصورات» و «مفاهیم» ذهنى اى است که در ذهن خودآگاه یا ناخودآگاه جمعى افراد پایدارند. بنابراین، به جاى دو واژه «لفظ و معنا» بهتر است از «دال و مدلول» استفاده شود. طبق این بیان، اگر قرآن کریم از «جن» و «چشم زخم» سخن مى گوید، بدین جهت است که مردم صدر اسلام، وجود جن و مسأله زخم چشم و این قبیل امور را قبول داشتند. پس این الفاظ در قرآن، بر مفاهیم ذهنى آن ها دلالت دارد نه به وجود خارجى. تمام ارشادات قرآنى در مورد این امور، از جمله «سحر»، در سیاق نقل تاریخى است; بدین معنا که نصّ قرآن از «سحر» به عنوان نشانه اى تاریخى سخن مى گوید. از این رو، براى اثبات وجود سحر، نمى توان به روایتى استناد کرد که در آن از مسحور شدن پیامبر(صلى الله علیه وآله)به دست یهودیان یاد مى شود; زیرا واقعیّت فرهنگى آن زمان پدیده سحر را باور مى کرد و در آن شک و تردیدى روا نمى داشت.( )
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/9/30 :: ساعت 11:30 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
مرنجان و مرنجعزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) استسعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلامسبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلامپیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلامامام حسین علیه السلام در آیینه زیارتپیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»[عناوین آرشیوشده]