آیا امام حسین (علیه السّلام) بر پیامبران و سایر امامان (علیهم اسلام) برتری دارد؟
سؤال:
چرا به امام حسین (علیه السّلام) و مصائبش اهمیت بیشتری داده می شود؟ آیا امام حسین (علیه السّلام) بالاتر از پیامبران و سایر امامان بوده است؟ آیا معنای این کارهایی که شیعه انجام می دهد آن است که امام حسین (علیه السّلام) از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز برتر است؟
چکیده پاسخ:
اگرچه همه ی معصومان جلوه ای از یک نورند، و همه از مقام ولایت تکوینی برخوردارند، اما آنان به جهت این که الگویی کامل برای هدایت انسان ها هستند، باید در هر شرایط و موقعیت، بهترین رفتار و روش را در معرض دید انسان ها قرار دهند تا آنها در عمل بیاموزند که در شرایط متفاوت باید چه رفتار مناسبی را اتخاذ کنند، زمان جنگ صلح نکنند و زمان صلح، جنگ و... به عبارت دیگر، با این که همه ی امامان جلوه ی کاملی از صفات و اسمای الهی بوده اند، شرایط خاص و ویژگی های زمانه، باعث می گردید که جنبه ای از شخصیت آنها تجلی پیدا کند و به فعلیت برسد و آنان مظهر یک اسم از اسمای الهی گردند و در هر زمان، یک بُعد از ابعاد وجودی آنان ظهور، بروز و جلوه خاصی داشته باشد، اما موقعیت و شرایط امام حسین (علیه السّلام) یک شرایط ویژه بود و در این شرایط امام توانست هم اسلام را از نابودی نجات بخشد و هم تمام ابعاد اسلام واقعی را در عمل برای جهانیان ترسیم نماید و به نمایش بگذارد؛ یعنی در حادثه کربلا و به ویژه روز عاشورا ما شاهد بروز و ظهور همه ی فضائل و خوبی ها از وجود مقدس امام حسین (علیه السّلام) و یارانش هستیم، در حالی که برای امامان دیگر این شرایط فراهم نشد که همه ی ویژگی ها و فضائل خود را در معرض دید حقیقت جویان قرار دهند و این البته به مقتضای وظیفه ای بود که بر عهده آنان بود که هر شرایط خاص، رفتار خاصی را هم می طلبید و آنان موظف بودند الگوی رفتاری مناسب همان شرایط را به بشریت ارائه دهند؛ یعنی این محدودیت از سوی شرایط بوده است که رفتار الگویی محدودی را اقتضا می کند.
به هر حال، این مقدار قطعی است که اگر امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) جای همدیگر می بودند کاری را انجام می دادند که دیگری انجام داده است، اما بالاخره آنچه در امام حسن (علیه السّلام) به فعلیت رسیده با آنچه در امام حسین (علیه السّلام) به فعلیت رسیده است تفاوت دارد. از این روست که در روایات برای امام حسین (علیه السّلام) امتیازاتی ویژه مانند: تخییر بین قصر و اتمام نماز در حائر حسینی، شفا در تربت امام حسین (علیه السّلام) و استجابت دعا نزد قبرش و... قرار داده شده است. بر این اساس؛ می توان گفت: توجه بیشتر، به کربلا توجه بیشتر به درس های جامعی است که کربلا به انسان ها می دهد و هدف آن است که این درس ها فراموش نگردد. این نکته ای است که از اهتمام سایر ائمه (علیهم السّلام) بر حفظ و نگه داری و بزرگداشت واقعه عاشورا نیز قابل استنباط است. علاوه بر این که از بیان امام سجاد (علیه السّلام) استفاده می شود: مصیبت اباعبدالله (علیه السّلام) و واقعه ی عاشورا آن قدر عظیم بوده که حزن و گریه همه هستی را در پی داشته است و هیچ مصیبتی به عظمت و بزرگی آن نمی رسد. از آنچه بیان شد دانسته می شود که سرّ توجه بیشتر شیعیان به امام حسین (علیه السّلام) در سه امر نهفته است:
الف. توجه بیشتر خدا به امام حسین (علیه السّلام) و دادن امتیازات ویژه به آن حضرت؛ ب. جامعیت درس هایی که می توان از واقعه ی عاشورا گرفت؛ ج. بزرگ تر بودن مصیبت امام حسین (علیه السّلام) از مصیبت سایر امامان (علیهم السّلام)
پاسخ تفصیلی:
آنچه در سؤال مطرح شد به پرسش های زیادی قابل تحلیل است که بی توجهی به آنها، پاسخ گویی به سؤالات فوق را ناممکن می سازد. از این جهت به عنوان پیش درآمد بحث، سؤالاتی طرح می گردد و تلاش می شود که پاسخ های روشنی نیز ارائه گردد.
ملاک برتری انسان ها با یکدیگر
سؤال اول:
این که گفته می شود « شخصی بالاتر از دیگری است » به چه معناست؟
بدیهی که هر سنجشی نیازمندِ معیار، ملاک و محک خاصی است. اگر ملاک ما در مقایسه بین دو شخص، دانش باشد ممکن است « الف » بر « ب » برتری داشته باشد اگر ملاک ما زور بازو باشد، این امکان وجود دارد که عکس حالت اول پیش آید و « ب » پیشی گیرد.
بر اساس آموزه های دینی، خدایی شدن و به اسما و صفات الهی متصف گردیدند، معیار برتری انسان ها بر یکدیگر است (1)؛ یعنی قدرت انسان قدرت الهی شود، علمش علم الهی که ساحلش را کرانه ای نیست و خلیفه و جانشین خداوند در روی زمین گردد. این مقام خدایی شدن که از آن به مقام (2) ولایت نیز تعبیر می شود، هدف نهایی خلقت و میزان برتری انسان ها بر یکدیگر است.
چیستی مقام ولایت
سؤال دوم:
مقام ولایت به چه معناست و منظور از آن چیست؟
ولایت به دو قسم تشریعی و تکوینی تقسیم می شود. ولایت تشریعی به معنای حق تشریع و قانون گذاری است که منحصراً از آن خدای تعالی است به گونه ای که حتی پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز از این حق برخوردار نبوده (3) و تنها مبلّغ و مبیّن احکام بوده است. (4)
ولایت تکوینی به معنای توان و اقتدار نفس بر تصرف در ماده کائنات به اذن تکوینی خدا است. به بیانی دیگر؛ صاحب ولایت تکوینی به همّت خود چیزی را در خارج از محل همّت، خلق می کند، بر این اساس؛ تمامی معجزات و کراماتی که اولیای الهی دارند به واسطه ی همین ولایت تکوینی آنها است و می توان گفت که، معجزه ی فعلی (5) مانند: شقّ القمر (6) و شقّ الشجر (7) از طرف پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) و شقّ الارض (8) و شقّ البحر (9) در داستان قارون و فرعون از ناحیه ی حضرت موسی (علیه السّلام) و شقّ الجبل (10) از سوی حضرت صالح (علیه السّلام) و شفا دادن اکمه و ابرص و احیای مردگان (11) از ناحیه حضرت عیسی (علیه السّلام) و کندن در قلعه ی خیبر به اعجاز علوی (12)، چیزی غیر از تصرف انسان کامل در کائنات، - به نیروی ولایت تکوینی - نیست.
بندگی خدا و مقام ولایت
سؤال سوم:
حال که معنا و ملاک برتری روشن شد و تبیین گردید که برتری ها به مقام ولایت است، جا دارد که پرسیده شود مقام ولایت با چه چیزی حاصل می گردد؟
در جواب باید گفت: مقام ولایت با قرب الی الله و نزدیک شدن به خدا و فنای فی الله، پدید می آید و قرب به خدا نیز با اطاعت از خداوند، حاصل می شود.
بر این اساس؛ امام مجتبی (علیه السّلام) فرمودند: « من عبدالله عبد الله له کل شیء »؛ هر کس بنده ی خدا شد خداوند همه چیز را تحت فرمان و بندگی او قرار می دهد. (13)
این جمله ی امام به آن معناست که منشاء ولایت تکوینی بندگی خداست. به عبارت دیگر؛ تنها با بندگی خداوند است که انسان خدایی می شود، اگرچه نمی تواند خدا گردد.
در احادیث قدسی آمده است که خداوند فرمود: « عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی »؛ بنده ی من مرا اطاعت کن تا تو را مَثَل خودم قرار دهم. (14) « ابن آدم أنا غنی لا أفتقر أطعنی فیما أمرتک أجعلک غنیا لا تفتقر یا ابن آدم أنا حی لا أموت أطعنی فیما أمرتک أجعلک حیا لا تموت یا ابن آدم أنا أقول للشیء کن فیکون، أطعنی فیما أمرتک أجعلک تقول لشیء کن فیکون »؛ فرزند آدم من غنی هستم و فقیر نمی شوم از من اطاعت کن تا تو را بی نیاز قرار دهم که فقیر نشوی و من زنده ام و نمی میرم، آنچه به تو امر می کنم اطاعت کن تا تو را زنده دایمی قرار دهم که هرگز نمیری من به شیء می گویم باش پس می شود. از من اطاعت کن تا تو را آن چنان قرار دهم که به شیء بگویی باش پس موجود شود. (15)
مراتب مختلف در مقام ولایت
سؤال چهارم:
آیا ثبوتاً امکان دارد که بین صاحبان مقام ولایت درجات و مراتبی وجود داشته باشد؟
با دقت در آنچه در سؤال سوم مطرح شد به خوبی می توان پاسخ این سؤال دست یافت؛ زیرا روشن شد که خدایی شدن با نزدیک شدن به خداوند محقق می شود و نزدیک شدن به آن جناب نیز در گرو اطاعت پروردگار است. بر این اساس؛ بدیهی است که مقام ولایت نیز به مقدار و میزان درجات قرب به خدا و فنای فی الله (16)، شدت و ضعف پیدا کند و از مراتب برخوردار گردد (17) و دو انسانی که از مقام ولایت برخوردارند، در مقایسه با یکدیگر در رتبه ی همسانی نباشند؛ یعنی به هر مقدار که به منبع لایزال الهی متصل و به خدا نزدیک تر گردند و به خرق حجب ظلمانی و نورانی توفیق یابند و افعال، صفات، ذات خود را نبینند، اسما و صفات خدا بیشتر در آنها تجلی پیدا کند و یکی بر دیگری برتری یابد.
برتری مقام ولایت بر مقام نبوت
سؤال پنجم:
بی گمان مقام نبوت یک فضیلت است، پس چگونه است که از آن سخنی به میان نمی آید؟ آیا داشتن مقام ولایت تکوینی بر داشتن مقام نبوت برتری دارد؟
جواب: مقام ولایت با مقام نبوت فرق های بسیاری دارد و تبیین دقیق این تفاوت ها ما را به این نکته رهنمون می سازد که مقام ولایت بالاتر از مقام نبوت است.
توضیح این که « ولی » در مقام « فنا فی الله » به حقایق الهیه آگاه می گردد و چون از آن گلشن راز باز آمد، از آن حقایق خبر می دهد. از این آگاهی به « نبوت عامه » و گاهی هم به « نبوت مقامی » و زمانی به « نبوت تعریف » در مقام « نبوت تشریع » تعبیر آورده می شود. « نبی » نیز از حیث « نبوت تعریف »، اخبار از ذات و صفات و افعال حق می دهد و از حیث « نبوت تشریع »، تبلیغ احکام و تأدیب به اخلاق و تعلیم به حکمت و قیام سیاست، می کند. قرآن می فرماید: « وَ لَمَّا بَلَغَ أشُدَّهُ آتَیناهُ حُکماً وَ عِلماً وَ کَذلِکَ نَجزِی المُحسِنین » (18)؛ یعنی انسان واصل به منزل احسان، به مشرب موسوی یعنی به نبوت مقامی نایل می گردد هر چند منصب موسوی یعنی نبوت تشریعی برای او حاصل نشود. (19) بنابراین؛ اگر چه ما نمی توانیم به مرتبه ی نبوت، رسالت تشریعی برسیم، اما می توانیم با انجام عبادات الهی و طی نمودن مراحل کمال، به قرب نوافل، بلکه به قرب فرائض نائل شویم و صاحب نبوت مقامی و مقام ولایت گردیم.
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید *** دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
در یک جمع بندی می توان تفاوت های مقام ولایت و مقام نبوت را در موراد زیر خلاصه کرد:
1. ولایت جنبه ی حقانی دارد و نبوت وجهه ی خلقی؛ یعنی ولایت اشتغال به حق تعالی است و نبوت توجه به خلق. به بیانی دیگر؛ نبوت جهت ظاهر ولایت و ولایت جهت باطن نبوت است.
2. انبیا چون در احدیت وجود فانی شده اند اطلاع بر حقایق مکنون در غیب وجود دارند و به اعتبار بقای بعد از فنا و صحو بعد از المحو بعثت می یابند و از آن حقایق خبر می دهند، پس منشاء انباء جهت حقی و ولایت آنهاست.
3. ولی عالم به شریعت و حقیقت است؛ یعنی به ظاهر و باطن آگاهی دارد، اما حوزه ی بعثت انبیا و رسولان تنها شریعت و ظاهر است.
4. ولی بر اعمال باطنی و باطن انسان اشراف دارد، لذا باید بی چون و چرا از او اطاعت کرد.
پیر را بگزین که بی پیر این سفر *** هست بس پر آفت و خوف خطر (20)
5. نبی و رسول علم خود را به واسطه ی ملک و سایر عوامل وحی از خدا می گیرند، اما علم ولی مستقیماً از باطن حقیقت محمدیه افاضه می شود. (21)
6. نبوت و رسالت محدود به مکان و زمان اند، لذا منقطع می شوند، اما ولایت این گونه نیست؛ زیرا ولی از اسماء الله است (22) و اسماء الله باقی و دائمند. (23) نتیجه این که این اسم همیشه مظهر می خواهد، پس ولایت منقطع نمی گردد (24) و انسان کامل مظهر اتم و اکمل این اسم شریف و همچنین صاحب ولایت کلیه است، اما رسول و نبی از اسماء الله نیستند و رسالت و نبوت از صفات کونیه ی زمانیه اند که به انقطاع زمان منقطع می گردند.
7. ولایت شامل رسالت و نبوت تشریعی و نبوت عامه غیر تشریعی است، لذا از آن به فلک محیط عام تعبیر می کنند.
8. معطی نبوت و رسالت، اسم ظاهر است که احکامشان متعلق به تجلیه است و معطی ولایت، اسم باطن است که مفید تحلیه است.
9. ولایت، باطن نبوت ورسالت است و نیل به این دو مبتنی بر ولایت است. (25)
از آنچه بیان شد به خوبی معلوم گردید که، اولاً: ولایت رسول بالاتر از رسالتش و ولایت نبی بالاتر از نبوتش است، ثانیاً: ممکن است ولی ای را فضل نبوت نباشد، اما به حسب ولایتش اعلم و افضل از نبی ای باشد. لذا حضرت خضر می تواند با: « انک لن تستطیع معی صبرا »؛ تو هرگز نمی توانی با من شکیبایی کنی!، حضرت موسی را عتاب کند و بعد آن را با: « ألم اقل انک لن تستطیع معی صبرا »؛ آیا نگفتم تو هرگز نمی توانی با من شکیبایی کنی؟!، شدیدتر کند و در نهایت بفرماید: « هذا فراق بینی و بینک »؛ اینک زمانی جدایی من و تو فرا رسیده است. (26) پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) در بیانی به سرّ این برتری تصریح کرده آن جا که می فرماید: « إن لله عبادا لیسوا بأنبیاء یغبطهم النبیون بمقاماتهم و قربهم إلی الله تعالی »؛ برای خداوند بندگانی است که پیامبر نیستند، اما انبیا به مقاماتشان و قرب آنان به خدا، غبطه می خورند. (27) در این روایت علاوه بر بیان تقدم انسان هایی که پیامبر نیستند بر پیامبران، - با جمله « و قربهم إلی الله » - به راز این تقدم هم تصریح شده است. از مباحث گذشته نیز دانسته شد که ولایت تکوینی با قرب به خدا حاصل می شود.
تا این جا هر آنچه گفته شد در مقام ثبوت بود؛ یعنی آنچه در عالم خارج امکان دارد که وجود داشته باشد و منعی ندارد که از ثبوت برخوردار باشد، اما در مقام اثبات مسئله چگونه است؟ آیا اهل بیت و امامان از مقام ولایت برخوردار بودند؟ آیا آنان بر پیامبران برتری داشته اند؟ و آیا از بین چهارده معصوم یکی بر دیگری حتی بر پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله و سلم) برتری داشته است؟ آیا آن امام برتر امام حسین (علیه السّلام) بوده است؟ اینها سؤالاتی است که تلاش می شود پاسخ های روشنی در ادامه بحث به آنها داده شود:
برخورداری چهارده معصوم از مقام ولایت
آیا اهل بیت و امامان از مقام ولایت برخوردار بودند؟
بدون تردید همه ی اهل بیت (علیهم السّلام) صاحب مقام ولایت بودند. حضرت علی (علیه السّلام) در بیان خصوصیات اهل بیت می فرماید: « وَ لَهُم خصائصُ حقِّ الولایه »؛ ویژگی های ولایت از آن آل محمد است؛ (28) یعنی جانشین پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) علاوه بر زعامت اجتماعی و مسئولیت پاسخ گویی به احکام دینی، انسان های خود ساخته و معصومی اند که بر جهان و انسان، نفوذ غیبی دارند و به اذن خدا ناظر بر ارواح و نفوس و قلوب اند و بر آنها تصرف تکوینی دارند. علامه طباطبایی (رحمه الله) در این باره می گوید: مقام امامت یک نوع ولایت است بر اعمال مردم از نظر باطن که توأم با هدایت باشد و هدایت در این جا به معنای رساندن به مقصود است نه تنها راهنمایی و ارائه طریق که کار پیغمبران و رسولان و بلکه عموم مؤمنانی است که از راه موعظه و نصیحت، مردم را به سوی خدا دعوت می کنند. (29)
گفته شد تمامی معجزات و کراماتی که اولیای الهی دارند از ناحیه وللایت تکوینی آنها است، دیدن نور وحی و رسالت، استشمام بوی نبوت، شنیدن ناله شیطان (30)، کندن در قلعه ی خیبر (31)، تبدیل شیرهای نقاشی شده به شیرهای واقعی (32) و هزاران معجزه و کرامت دیگر که از این بزرگواران گزارش شده است، چیزی غیر از تصرف انسان کامل در کائنات، به نیروی ولایت تکوینی، نیست. شما در ادامه بحث با بخشی از این تصرفات، آشنا خواهید شد.
همچنین دانسته شد که بندگی خدا همان اکسیری است که موجبات خدایی شدن شخص را فراهم می سازد و سبب خواهد شد تا همه چیز تحت فرمان و بندگی او قرار گیرد.
ما معتقدیم که نمی توان بندگانی شایسته تر از معصومان یافت! آنان بندگانی هستند که با اطاعت پروردگار در کمال قرب و نزدیکی به آن جناب قرار گرفته، در او فانی گشته، از همه چیز خود گذشته و در راه معشوق تمام سختی ها را با جان و دل خریدند. این نکته که اهل بیت از چنین ویژگی هایی برخوردار بودند، به اثبات نیازی ندارد و « اظهرُ من الشمس » است، اما با این حال مباحثی در ادامه ی نوشتار به این امر اختصاص یافته است، از این جهت در این جا به همین مقدارِ اندک بسنده و از اطاله ی کلام پرهیز می شود.
برتری اهل بیت بر پیامبران (صلی الله علیه وآله وسلم)
آیا اهل بیت و امامان معصوم (علیهم السّلام) پیامبر بر پیامبران برتری داشته اند؟
همان گونه که بیان شد حضرت خضر به دلیل برتری در مقام ولایت، استاد حضرت موسی شد با این که حضرت موسی از پیامبران اولوالعزم و صاحب شریعت بود و حضرت خضر از این فضل بهره ای نداشت.
در منابع دینی به برتری امامان بر پیامبران گذشته یاد شده است که به جهت اختصار تنها به نمونه هایی اکتفا می شود:
با نگاهی گذرا در می یابیم که بخشی از متون به افضلیت حضرت علی (علیه السّلام) اشاره دارد؛ مانند این که قرآن در آیه مباهله از حضرت علی (علیه السّلام) به عنوان جان و نفس پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یاد می کند. (33) بدیهی است که پیامبر اسلام (صلی الله علیه وآله وسلم) بر سایر پیامبران برتری داشته است، بنابراین نفس او هم بر آنان برتری می یابد. پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) نیز فرموده است: « مًَن أرَادَ أن یَنظُرَ الی آدَمَ فی عِلمِهِ وَ إلی نُوحٍ فی تقواهُ وَ إلی ابراهیم فی حِلمِهِ و إلی موسی فی هیبته و الی عیسی فی عبادته فلینظر الی علیِّ بن ابی طالبٍ(علیه السّلام)؛ کسی که می خواهد علم آدم، پرهیزکاری نوح، حلم و بردباری ابراهیم، هیبت موسی و عبادت عیسی را بنگرد، به علی بن ابی طالب (علیه السّلام) نظر افکند ». (34) امام حسن (علیه السّلام) هم بعد از شهادت پدر بزرگوارش علی (علیه السّلام) می فرماید: « و الله لقد قبض فیکم اللیله رجل ما سبقه الاولون إلا بفضل النبوه، و لا یدرکه الآخرون »؛ به خدا امشب مردی از میان شما رفت که گذشتگان فقط به فضیلت پیغمبری از او برتر بودند و متأخران بدو نرسند؛ (35) یعنی آن حضرت تنها فضل نبوت را نداشت، اما در مقام ولایت برتر از پیامبران گذشته بود. از سویی دیگر؛ از امور مسلم و قطعی آن است که سائر ائمه (علیهم السّلام) در این جهت با حضرت علی (علیه السّلام) شریک اند، بنابراین برتری آنان هم بر پیامبران گذشته، به اثبات می رسد. نمونه هایی از توسل انبیا به امام حسین (علیه السّلام) که در مباحث گذشته بیان شد گویای همین نکته است. علاوه بر این که در روایات وارد شده است که بعد از ظهور حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) حضرت عیسی (علیه السّلام) به آن حضرت اقتدا می کند. (36) آیا این تقدم حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) با این که دارای فضل نبوت و منصب تشریعی نیست، منشاء و عاملی جز تقدم ولایت تکوینی آن وجود ذی جود، بر ولایت پیامبر اولوالعزمی چون عیسی (علیه السّلام) دارد؟!
برتری یکی از چهارده معصوم بر دیگری
آیا از بین چهارده معصوم یکی بر دیگری برتری داشته است؟ آیا آن امام برتر امام حسین (علیه السّلام) بوده است؟
پیش از پاسخ به این سؤال باید بدانیم که چهارده معصوم حقیقت واحدی دارند، و به تعبیر دیگر؛ از نور واحدی هستند. این اتحاد نوری اهل بیت (علیهم السّلام) به صراحت در روایات بسیاری وارد شده است، البته گاهی پنج تن آل عبا و زمانی دیگر همه معصومان، مورد تصریح روایات اند.
به عنوان نمونه می توان روایات زیر را از نوع اول و دوم دانست:
الف. قال الله تعالی: « یا محمد انی خلقتُکَ و خَلَقتُ علیّاً و فاطمه و الحسن و الحسینَ من سِنخِ نوری و عَرَضتُ ولایتَکُم علی اهل السماواتِ و الارضینَ فَمَن قَبِلَهَا کان عندی من المؤمنین و من جحدها کان عندی من الکافرین یا محمَّدُ لو انَّ عبداً مِن عبادی عبدَنی حتی ینقطِعَ او یَصِیرَ کَالشَّنِّ البالی ثمَّ اتانی جاحداً لولایَتِکُم ما غفرتُ له أو یُقِرَّ بِوَلایَتِکُم... » (37) حدیث فوق از احادیث معراجی است که حق تعالی خطاب به حضرت رسول (صلی الله علیه واله و سلم) می فرماید: ای محمد! من، تو و علی، و فاطمه، حسن و حسین را از نور خود آفریدم و ولایت شما را بر اهل آسمان و زمین عرضه داشتم، پس هر کس آن را بپذیرد، در پیشگاه من از مؤمنان به شمار می آید و هر کس آن را انکار کند، نزد من از کافران محسوب می گردد. ای محمد! اگر بنده ای از بندگانم سر بر آستان عبودیت من بساید تا بدانجا که جسمش فرسوده و نزار شود، سپس در حالی نزد من آید که منکر ولایت شما باشد هرگز او را نخواهم آمرزید تا آن که به ولایت شما تقرب جوید.
ب. « یا محمَّدُ إنِّی خَلَقتُ علیاً و فاطِمَهً و الحسنَ و الحسینَ و الائمَّهَ من نورٍ واحدٍ ثُمَّ عَرَضتُ ولایتَهُم علی الملائکهِ فمن قبلَها من المقربین و من جَحَدَها کان من الکافرین یا محمَّدُ لو أنَّ عبداً من عبادی عبدنی حتِّی ینقطِعَ ثمَّ لَقِیَنِی جاحِداً لولایتهم ادخلتُهُ النار... » (38)؛ در این روایت به نور واحد بودن همه ی ائمه تصریح شده است.
البته این اتحاد نوری الزاماً به معنای اتحاد در درجه ی نوری نیست و می توان با فرض پذیرش درجات متفاوتِ نوری نیز به آن ملتزم شد؛ زیرا اولاً: در روایات عبارتِ « من نور واحد » آمده است و این یعنی « اهل بیت از نور واحدی هستند » و بدیهی است که این تعبیر با این عبارت که « همه آنان نور واحد هستند »، فرق اساسی دارد. تعبیر اول بیان می کند که مبدء و خمیرمایه ی نوری اهل بیت از یک جنس است، اما بیان نمی کند که هم از لحاظ نوری دریک حد و رتبه هستند. انوار و نورهای مختلف، اگر چه همه نورند و از یک حقیقت لبریز، اما ممکن است یکی شدید و دیگری ضعیف باشد، البته باید دقت داشت که همه این درجاتی که برای نور است، به نحو تشکیکی است؛ یعنی همان گونه که نقطه اشتراک این درجات در نور بودن است، نقطه امتیازشان نیز در نور بودن است. بر این اساس با توجه به نوع تعبیر روایات، ائمه (علیهم السّلام) نیز می توانند در اصل نور بودن مشترک باشند، اما دارای درجات متفاوت تشکیکی باشند؛ ثانیاً: طبق بعضی از نقل ها، در زیارت جامعه وارد شده است: « أشهَدُ أنَّ هذا سابقٌ لَکُم فیما مَضَی و جارٍ لکم فیما بقی و أنَّ أنوارَکُم و أجسادَکُم وَ أشباحَکُم وَ ظِلَالَکُم وَ أروَاحَکُم وَ طِینَتَکُم واحدَه » (39). در این زیارت، اجسام، انوار و ارواح و... اهل بیت یکی دانسته شده با این که تفاوت و امتیاز در جسم آنان قابل انکار نیست، پس باید منظور این باشد که خمیرمایه ی جسم اینان یکی است و اینان در عین تفاوت در ساختار و شکل، یکی هستند. این توجیه می تواند در واحد بودن از انوار ائمه (علیهم السّلام) نیز مطرح می شود؛ یعنی اینان در عین حال که در درجات نور متفاوت اند، از نور واحدی باشند. اما کدام یک از اهل بیت بر دیگری برتری داشته است؟
پینوشتها:
1. « إنَّ أکرَمَکُم عِنداللهِ أتقاکُم »؛ حجرات، 13.
2. در عرفان اصطلاح « مقام » در مقابل « حال » قرار دارد. « مقام » به منزل و مرتبه ای گویند که عارف پس از سال ها رنج و تهذیب و مرارت بدان دست یافته است، بنابراین، زوال و تغییر چیزی که با صعوبت طی شده، عادتاً و غالباً به سهولت انجام نمی گیرد و ثابت و ماندنی است، اما « حال »، بر عکس مقام است. نوعی کیفیت و دگرگونی است که بدون اختیار و به صورت دفعی بر قلب عارف، حادث می شود. همان گونه که ممکن است به صورتی دفعی نیز زایل شود. پس « حال »، کیفیت ثابتی نیست و دایم در تغییر و تحول است. به گفته سعدی:
زمصرش بوی پیراهن شنیدی *** ولی در چاه کنعانش ندیدی
بگفت احوال ما برق جهان است *** گهی پیدا و دگر دم نهان است
3. البته گفته شده است خداوند در حوزه ای از امور شرعی، اختیار تشریع را به پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) اعطا کرد و حضرت در آن حوزه اقدام به تشریع نمود به عنوان مثال رکعت سوم و چهارم در نماز ظهر و عصر از تشریعات پیامبر است که به اذن خداوند صورت گرفت. این حرف اگر درست باشد، باید گفت که چنین چیزی از اختصاصات دینی است و فقط مربوط به ایشان می باشد و در مورد ائمه (علیهم السّلام) چنین مطلبی وارد نشده است.
4. در این زمینه، نک: جاثیه، 19؛ شوری، 13 و 22؛ رعد، 8؛ اسراء، 106 و همچنین: ابن عربی، محی الدین، الفتوحات (4-ج) ج 3، ص 69.
5. معجزه ی قولی عبارت است از: کلمات و بیانات خداوند و پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) و ائمه (علیهم السّلام) که حاوی معارف عمیق و حقی هستند که موجب خیرت و ابتهاج عقول عالمیان گشته اند. در فرق معجزات فعلی و گفتاری باید گفت که معجزه فعلی، هم محدود به زمان و مکان خاصی است و هم غالباً برای عوام است، چون آنها با محسوسات سرو کار دارند و اما معجزه قولی، اختصاص به زمان خاصی ندارد و در تمام عصرها باقی و برای خواص است.
6. از جمله معجزات پیامبر نصف کردن ماه بوده است.
7. حضرت امیر (علیه السّلام) در خطبه قاصعه ی نهج البلاغه، معجزه ی شق الشجر را توضیح می دهند.
8. قصص، 76-81.
9. بقره، 5.
10. شمس، 11-15.
11. آل عمران، 49.
12. شیخ صدوق، الأمالی، مجلس77، ص 513.
13. تفسیر منسوب به امام حسن عسکری، ج 1، ص 327؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 68، ص 184.
14. ملکی تبریزی، میرزا جواد آقا، أسرار الصلاه، ج 1، ص 4 (مقدمه). خویی، ملا مصطفی، شرح دعای صباح، خوئی، ج 1، ص 11، مقدمه مصحح؛ این روایت این گونه نیز نقل شده است: « یا عبدی! أحببنی أجعلک مثلی »، آملی، سید حیدر، جامع الأسرار و منبع الانوار، ص 363.
15. مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، ج 90، ص 376؛ دیلمی، حسن بن ابی الحسن، إرشاد القلوب الی الصواب، ج 1، ص 75؛ ابن فهد حلی، جمال الدین احمد بن محمد، عده الداعی، ص 310.
16. فنا دارای چند رتبه است: اول، فنای ظاهر که فنای افعال است؛ دوم، فنای باطن که فنای صفات است؛ سوم، فنای ذات. رجوع شود به: دانشگر، احمد، دیوان حافظ با شرح عرفانی، ص 144-145؛ ابن سینا، ابوعلی حسین بن عبدالله، الاشارات و التنبیهات، با شرح خواجه نصیرالدین طوسی، ج 3، مقامات العارفین، ص 390؛ امام خمینی (رحمه الله)، چهل حدیث، ص 382.
17. گفتنی است که سلوک عرفانی در چهار سفر واقع می شود: الف. از خلق به سوی حق؛ ب. از حق به سوی حق بالحق؛ از حق به سوی خلق بالحق؛ د. از خلق به سوی خلق بالحق. در این باره نک: ملاصدرا شیرازی، صدرالدین، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، ج 1، ص 13. عرفای واصل می گویند: مقام ولایت اگرچه برای سالک در پایان سفر اول حاصل می شود، اما در سفر دوم دائره ی ولایت کامل می گردد. بنابراین سالکین، به تناسب این که در چه مرحله ای از سیر و سلوک قرار دارند، به رتبه ای از مقام ولایت دست خواهند یافت.
18. یوسف، 22.
19. نک: حسن زاده ی آملی، حسن، ممد الهمم، ص 657.
20. مولوی، مثنوی، دفتر اول، ص 132.
21. نک: یثربی، یحیی، فلسفه ی عرفان، ص 181.
22. « هو الولی الحمید »؛ شوری، 29.
23. « فاطِرَ السماواتِ و الارضِ انتَ ولیی فی الدنیا و الاخره »؛ یوسف، 101.
24. « ما عِندَکُم یَنفَذُ و ما عِندَ اللهِ باقٍ »؛ نحل، 96.
25. نک: حسن زاده ی آملی، حسن، انسان کامل از دیدگاه نهج البلاغه، ص 84-86.
26. نک: کهف، 64-78.
27. ابن حنبل، احمد، مسند أحمد، ج 5، ص 343؛ مدنی کبیر، سید علی خان، ریاض السالکین، ج 6، ص 393؛ سبزواری ملاهادی، شرح الأسماء الحسنی، ص 552؛ ابن عربی، محی الدین، الفتوحات (14-ج) ج 13، ص 137.
28. نهج البلاغه، خطبه 2.
29. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 1، ص 275 و 276.
30. حضرت امیر (علیه السّلام) فرمود: « أرَی نُورَ الوَحیِ و الرسالَهِ و أشُمِّ رِیحَ النُّبُوَّهِ وَ لَقَد سَمِعتُ رَنَّهَ الشیطانِ حینَ نزَلَ الوحیُ علیه (صلی الله علیه و آله و سلم)... »؛ روشنایی و نور وحی و پیامبری را می دیدم و بوی نبوت را استشمام می کردم. من هنگامی که وحی بر او (صلی الله علیه وآله و سلم) فرود آمد، آوای شیطان را شنیدم... و پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) نیز در حقش فرمود: « إنَّکَ تَسمَعُ مَا أسمَعُ وَ تَرَی ما اری إلا انکَ لَستَ بَنَبی »؛ و می بینی آنچه را من می بینم، جز این که تو پیامبر نیستی. نهج البلاغه، خطبه 192.
31. نک: طبری، عماد الدین، بشارة المصطفی، ص 191؛ شیخ صدوق، الأمالی، مجلس 77، ص 513.
32. از معجزات امام رضا (علیه السّلام) آن است که در مجلس مأمون شخصی ضمن توهین به امام درخواست کرد که آن حضرت شیرهای نقاشی شده را به شیرهای واقعی تبدیل کند. در این هنگام آثار خشم و ناراحتی در چهره امام هویدا شده بود، به دو شیر پرده اشاره فرمودند: این فارج را دریابید. آن دو شیر ناگهان بر آن مرد حمله آوردند و او را پاره پاره کردند و گوشت و استخوان او را چنان خوردند که اثری از او در زمین دیده نشد « فَغَضِبَ علیُّ بن موسی الرضا (علیه السّلام) و صاح بالصورَتینِ دُونَکُما الفاجرَ فافترساه و لا تبقیا له عیناً و لا أثراً فوثبتِ الصورتَان »؛ بحارالأنوار، ج 49، ص 184.
33. در این باره نگاه کنید به تفاسیر ذیل آیه ی: « فَمَن حاجَّکَ فیه من بعدِ ما جاءکَ من العلمِ فقُل تعالوا ندعُ أبناءنا و أبناءَکُم و نِساءنا و نساءَکُم و انفسنا و انفسَکُم ثمَّ نبتَهِل فنَجعل لعنت الله علی الکاذبینَ »؛ آل عمران، 61.
34. دیلمی، حسن بن ابی الحسن، إرشاد القلوب الی الصواب، ج 2، ص 217.
35. مسعودی، مروج الذهب، ج 2، ص 414.
36. مجلسی، مجمد باقر، بحارالأنوار، ج 9، ص 195؛ مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، ج 4، ص 205؛ کاشانی، سید عباس، المخازن، ج 1، ص 286.
37. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 36، ص 216.
38. ای محمد من علی و فاطمه و حسن و حسین و امامان را از یک نور آفریدم، سپس ولایت آنها را بر ملائکه عرضه داشتم، هر که پذیرفت از مقرّبان شد، و هر که نپذیرفت در زمره ی کافران قرار گرفت. ای محمد اگر بنده ای از بندگانم مرا عبادت کند تا (به حدّی) که بریده شود، و پس از آن در حال انکار ولایت شما نزد من آید او را در آتش داخل کنم. همان، ص 281 و 223.
39.... شهادت می دهم که انوار شما، اجساد شما، ارواح شما... یکی است. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 99، ص 150.
مقام حضرت سیّدالشهدا (ع) آن چنان عظیم است که عقول انسانهای عادی از درک آن مقامات عاجز و ناتوانند. ایشان چنان نزد پروردگار عزیز و محبوب هستند که به واسطه ایشان، افراد زیادی به رستگاری نایل میشوند. پیامبراکرم (ص) میفرمایند:
«إنَّ الحُسَیْنَ مِصباحُ الهُدی وَ سَفینَةُ النَّجاةِ»[1]؛ همانا حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است! هرچند اهلبیت همگی کشتی نجاتاند[2]، اما نکته مهمی که باید بیشتر به آن توجه کرد آن است که کشتی ابیعبدالله (ع) انسانها را با سرعت بیشتری به ساحل نجات و امنیت میرساند. به عنوان نمونه میتوان به حُرّبنیزیدریاحی[3] اشاره کرد. اگر حرّ در کشتی نجات یکی از اولیای الهی میرفت، شاید سالیان بسیاری طول میکشید تا به این مقام برسد؛ امّا حضرت سیّدالشهدا (ع) با یک نگاه و عنایت او را به بهشت برین رهنمون کرد.
جواد یکی از اسمای پروردگار متعال است.[4] او مظهر جود، رحمت و کرم بوده و در وجود مقدس حضرت حق، بُخل وجود ندارد. نه تنها خود او بخیل نیست، بلکه اولیای او نیز جواد بوده و کرامت خود را به مردم نشان میدهند؛ امّا انسانهای عادی به دلیل کمی ظرفیت وجودی آنان، نمیتوانند بیش از ظرفیت خود، از معارف و اسرار الهی آگاه شوند.
عبدالعزیزبنکثیر نقل میکند:
«عدّهای به محضر مبارک امام حسین (ع) مشرّف شده و به حضرت عرض کردند: علاقه فراوانی داریم تا از فضلی که خداوند به شما عطا نموده و علومی که به شما عنایت نموده، برای ما هم بازگو کنید. حضرت فرمود: آیا شما طاقت و ظرفیت این علوم الهی را دارید؟ آنان در پاسخ گفتند: بلی! آن چنان به شما معرفت و علاقه داریم که هر چه بفرمایید در دل خود نگه میداریم. حضرت فرمود: برای اینکه علوم الهی را برای شما بازگو کنم، ابتدا باید شما را آزمایش کنم. به جز یک نفر، همه از مجلس خارج شوید؛ اگر او توان شنیدن معارف و اسرار الهی را داشت، شما را نیز به مجلس دعوت کرده و آن علوم را به شما میآموزم. آنان نیز بر اساس دستور امام (ع) عمل کردند. لحظاتی طول نکشید که آن فرد، واله و حیران و سرگردان از جلسه خارج شد و با شتاب میدوید. دوستانش به دنبال او دویده و به او گفتند: مگر امام به تو چه فرمود که اینگونه حیران شدی؟ او که متحیّر و سرگردان بود، نمیتوانست پاسخ آنان را به زبان بیاورد؛ بنابراین آنان خود نزد حضرت آمدند و حضرت فرمود: شما طاقت و ظرفیت علومی که خداوند به من داده است را ندارید و دیگر چنین درخواستی نکنید؛ امّا اگر در امور دینی و دنیایی خود به سختی و مشکلی برخوردید، به ما رجوع کنید؛ زیرا خداوند ما را برای رفع مشکلاتِ دنیوی و اخروی انسانها قرار داده است.»[5]
روزی محمّد بن سنان،[7] به محضر مبارک امام رضا (ع) مشرّف شد و به حضرت عرض کرد: مدّتی است نور چشمانم از بین رفته و نمیتوانم اطراف خود را به خوبی ببینم، به پزشک هم مراجعه کردم، امّا فایدهای نداشت.
امام رضا (ع) نامهای به فرزند گرامیشان به این مضمون نوشتند: ای جوادم! محمّد بن سنان مشکل بینایی دارد، تو از خداوند بخواه تا سلامتی چشمانش را به دست آورد.
حضرت این نامه را به خادم دادند و فرمودند: به همراه محمّد بن سنان نزد امام جواد (ع) برو. در آن زمان امام جواد (ع) طفل خردسالی بود. وقتی ایشان نامه پدر را مشاهده کرد، بلافاصله به درگاه الهی دعا کرد. در همان لحظه، نور چشم محمّدبنسنان بازگشت و او میتوانست به راحتی اطراف خود را مشاهده کند، سپس برای امام جواد (ع) این گونه دعا کرد:
«جعلک الله شیخاً علی هذه الاُمّة کما جعل عیسی بن مریم شیخاً علی بنی اسرائیل؛ خداوند متعال شما را در آینده، سرور و مولای این امّت قرار دهد، همانگونه که عیسی (ع) را سرور بنیاسرائیل قرار داد.». سپس خطاب به حضرت عرض کرد: «یا شبیه صاحب فطرس»[8] مدّتی از این واقعه گذشت، روزی خادم حضرت امام رضا (ع) نزد محمّدبنسنان آمد و گفت: «منظور از صاحب فطرس چه کسی بود؟ محمّدبنسنان گفت: یکی از فرشتگان الهی به نام فطرس، مورد غضب پروردگار قرار گرفت. خداوند بالهای او را برید و او را به جزیرهای دوردست تبعید کرد. او در این جزیره، ششصد سال به عبادت پروردگار پرداخت تا اشتباهش را جبران کند.
زمانی که حضرت سیّدالشهدا (ع) به دنیا آمد خداوند به جبرئیل فرمود: از طرف من نزد پیامبر اکرم (ص) برو و ولادت این مولود را به ایشان تبریک و تهنیت بگو. وقتی جبرئیل خواست پیام الهی را به رسول خاتم (ص) برساند، از آن جزیره عبور کرد، ناگهان متوجه فطرس شد؛ فطرس در عالم ملکوت با جبرئیل آشنا بود. وقتی جبرئیل حکایت فطرس را فهمید، به او گفت: اگر میخواهی بالهایت را بدست آوری، همراه من بیا، من کسی را میشناسم که میتواند تو را از این حالت خارج کند. فطرس گفت: من بالی برای همراهی با تو ندارم. جبرئیل گفت: بر پشت من سوار شو تا نزد رسول خاتم (ص) برویم.
این دو فرشته نزد پیامبراسلام (ص) آمدند. ابتدا جبرئیل پیام تهنیت پروردگار را به ایشان بازگو کرد، سپس مشکل فطرس را با پیامبر خاتم (ص) در میان گذاشت. پیامبر (ص) به فطرس فرمود: خودت را به گهواره مولود جدید، حضرت سیّدالشهدا (ع) نزدیک و بدن ایشان را لمس کن. در همان هنگام، بالهای فطرس سالم شدند و با همان بالها تا عالم ملکوت پرواز کرد.»[9]
این ماجرا نیز مقام رفیع حضرت سیّدالشهدا (ع) را نزد پروردگار بیان میکند. با وجود آنکه ایشان طفل شیرخوارهای بودند، امّا آنچنان نزد پروردگار، عزیز و گرامی بودند که به واسطه ایشان، فطرس از غضب الهی رهایی یافت.
شیعیان و ارادتمندان حضرت سیّدالشهدا (ع) نیز برای درمان بیماریهای خود، خاک مطهّر کربلا را به سر و صورت میگذارند و از این تربت پاک، مهر و تسبیح میسازند و گاهی برای شفای خود مقداری خاک کربلا را میخورند.[10]«عاذَ فُطْرُسُ بِمَهدِه و نَحْنُ عائِذون بِقبرِه[11]».
پی نوشت ها:
[1] . مدینة معاجز الأئمة الإثنی عشر: 4/ 51، حدیث 1080: «روی: عن أبی عبد اللّه الحسین7[أنّه] قال: أتیت [یوما] جدّی رسول الله 9، فرأیت ابیّ بن کعب جالساً عنده، فقال جدّی: مرحبا بک یا زین السماوات و الأرض! فقال ابیّ: یا رسول اللّه! و هل أحد سواک زین السماوات و الأرض؟ فقال النبی9 یا ابیّ بن کعب و الّذی بعثنی بالحقّ نبیّا، إنّ الحسین بن علیّ فی السماوات، أعظم ممّا هو فی الأرض و اسمه مکتوب عن یمین العرش: إنّ الحسین مصباح الهدى و سفینة النجاة.»
[2]. عبقات الأنوار فی إمامة الأئمة الأطهار: :23/969: «خطب أبى أمیـر المؤمنین7 یوماً بجامع الکوفة خطبة بلیغة فى مدح رسول الله9:...فنحن أنوار السّموات و الأرض و سفــــن النجاة، و فینا مکنون العلم و إلینا مصیر الامور و بمهدیّنا تقطع الحجج خاتمة الأئمّة و منقذ الامّة و منتهى النّور، فلیهنّ من استمسک بعروتنا و حشر على محبّتنا.»
[3]. حرّبنیزیدریاحى: حر از خاندانهاى معروف عراق و از رؤساى کوفیان بود و سرکرده هزار سوار برگزیده بود. در منزل قصر بنى مقاتل یا شراف، راه را بر امام حسین7 بست و مانع از حرکت آن حضرت به سوى کوفه شد. صبح عاشورا، از اردوگاه عمر بن سعد جدا شد و به کاروان امام حسین7 پیوست. توبهکنان کنارخیمههاى امام آمد و اظهار پشیمانى کرد، سپس اذن میدان طلبید. حر با اذن امام به میدان رفت و در خطابهاى مؤثر، سپاه کوفه را به خاطر جنگیدن با حسین7 توبیخ کرد. پس از نبردى دلیرانه به شهادت رسید. امام بر بالین حر حضور یافت و خطاب به آن شهید، فرمود: تو همانگونه که مادرت نامت را حر گذاشته است حر و آزادهاى، آزاد در دنیا و سعادتمند در آخرت! و دست بر چهرهاش کشید. امام با دستمالى سر حر را بست. پس از عاشورا بنى تمیم او را در فاصله یک میلى از امام حسین7 دفن کردند، همان جا که قبر کنونى اوست، بیرون کربلا در جایى که در قدیم به آن، نواویس مىگفتهاند. (فرهنگ عاشورا:6- 8، با تلخیص)
[4]. در بسیاری از ادعیه و بویژه در دعای جوشن کبیر آمده است: «یا جواد»
[5]. المناقب: 4/51؛ رَوَى عَبْدُ الْعَزِیزِ بْنُ کَثِیرٍ أَنَّ قَوْماً أَتَوْا إِلَى الْحُسَیْنِ7وَ قَالُوا حَدِّثْنَا بِفَضَائِلِکُمْ قَالَ لَا تُطِیقُونَ وَ انْحَازُوا عَنِّی لِأُشِیرَ إِلَى بَعْضِکُمْ فَإِنْ أَطَاقَ سَأُحَدِّثُکُمْ فَتَبَاعَدُوا عَنْهُ فَکَانَ یَتَکَلَّمُ مَعَ أَحَدِهِمْ حَتَّى دَهِشَ وَ وَلَهَ وَ جَعَلَ یَهِیمُ وَ لَا یُجِیبُ أَحَداً وَ انْصَرَفُوا عَنْهُ.
[6]. پیش از پرداختن به موضوع شفاعت فطرس ملک باید اشاره کرد که نظر علمای اسلام در مورد روایت فطرس متفاوت است؛
نظریه اول) برخی از علمأ معتقدند هستند که حکایت فطرس به اثبات نیاز دارد؛ زیرا فطرس واژهای یونانی است و در دعای سوم شعبان هم به عنوان یک فرشته خوانده نشده است و نامی از ملک بودن او در این زیارتنامه نیامده است. بلکه به این صورت آمده «و عاذ فطرس بمهده»؛ یعنی فطرس به گهوار? امام حسین7 پناه برد. از سوی دیگر در مورد سند این دعا هم باید تحقیق شود. (پرسشها و پاسخها، ج2 ص88).
در نقد نظر اول باید گفت که در روایت کامل الزیارات (که در ادامه میآید) به صراحت تصریح گشته که فطرس از ملائکه است: «فیها ملک یقالله فطرس، کان من الحملة...»؛ بنابراین ادعای عدم فرشته بودن او قابل پذیرش نیست.
نظریه دوم) عده ای دیگر از علماء منکر معصیت فرشتگان و تنبیه آنها هستند و میگویند: روایت عصیان فطرس، با آی? شریف? (عِبادٌ مُکْرَمُونَ) (انبیاء(21): 26) و آی? (لَا یَعْصُونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَیَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ): آنها دستورات الاهی را معصیت نمیکنند و آنچه را که امر شدهاند انجام میدهند(تحریم(66): 6) منافات دارد. علامه طباطبایی; میفرمایند که تکلیف فرشتگان، تکلیف تکوینی است نه تشریعی؛ در نتیجه عقاب و ثواب برای فرشتگان وجود ندارد و با این حساب تمرّد و عصیان هم برای آنان متصوّر نیست. بنابراین، در نگاه این گروه بین آیات قرآن و روایات عصیان فرشتگان، منافات وجود دارد و عصیان فرشتگان پذیرفته نیست. (تفسیرالمیزان 19/334)
نظریه سوم) پارهای دیگر از علما ضمن قبول صحت روایات عصیان فرشتگان، معتقدند مجازات و تنبیه ملائکه در اثر"ترک اَولی" بوده است، نه گناه و معصیت. منظور از ترک اولی، این است که آنها در اجرای دستورات الاهی عملی را که دارای اولویت بیشتری بوده رها کردهاند و به سوی عمل کم اولویت رفتهاند، یا انجام عمل را در وقتی و شرایطی که اولویت بیشتری داشته است، رها کرده و در شرایط و وقت دیگری به جا آوردهاند و به همین جهت مجازات و تنبیه شدهاند.
نظریه چهارم) شهید مطهری در کتاب توحید صفحه 342 میفرمایند که عدهای برای حل مشکل عصیان و تنبیه فرشتگان، احتمال دادهاند که این قبیل روایات مربوط به دستهای از ملائکه باشد که شبیه به انسان هستند. میگوید: بعضی از ملائکه را در اخبار و احادیث "ملائک? زمینی" میگویند، آنها موجوداتی هستند نامرئی، اما شاید خیلی به انسان شبیهاند؛ یعنی تکلیف میپذیرند و احیاناً تمرد میکنند. حقیقت اینها بر ما روشن نیست...حتی در بعضی از اخبار آمده است که بعضی از ملائکه از عنصرهای این عالم آفریده شدهاند.
نظریه پنجم) بعضی هم معتقدند چنانچه درستی سند و فرشته بودن فطرس، هر دو اثبات شود، این امر با آی? (لا یَعْصُونَ اللّهَ)، منافاتی ندارد؛ زیرا فرشتگان یکسان نیستند. فرشتگان حامل عرش، حامل وحی و مقامی والا دارند: (وَ ما مِنّا إِلاّ لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ)؛ صافات(37): 164. فرشتگان حامل وحی معصوماند و تکامل هم ندارند. دلیلی نداریم که تمام فرشتهها از یک سنخ باشند و فرشتهای همانند انسان که دارای نفس مستکمله باشد، نداشته باشیم!. پس امکان دارد که فطرس از فرشتگان زمینی به شمار آید و با فرشتگان آسمانی یا اخروی تفاوت داشته باشد
نظریه ششم) با فرض صحت این روایات، این احتمال نیز مطرح است که چنین قضیهای دارای یک معنای باطنی و سمبلیک باشد. استاد شهید مرتضی مطهری; در این مورد چنین میگوید: «داستان فطرس ملک، رمزی است از برکت وجود سیدالشهدا7 که بال شکستهها با تماس به او صاحب بال و پر میشوند. افراد و ملتها اگر به راستی خود را به گهواره حسینی بمالند از جزایر دور افتاده(که سمبلی از گمراهی است) رهایی یافته و آزاد میشوند» (توحید، 343)
[7]. نام کامل وی، ابو جعفر محمّد بن حسن بن سنان زاهری است. وی در زمان کودکی، پدر خود را از دست داد و جدّش سنان، کفالت وی را به عهده گرفت. (رجال النجاشی:328) از جمله اساتید وی، میتوان به فضل بن شاذان و پدرش، یونس بن عبدالرحمان، محمّد بن عیسی عبیدی، محمّد بن حسین بن ابی الخطّاب، حسین بن سعید اهوازی، و ایوب بن نوح اشاره کرد (اختیار معرفة الرجال: 2/ 795)محمّد بن سنان، از اصحاب امام رضا7 بوده (رجال الطوسی: 377) و نقل شده که وی از اصحاب امام کاظم، امام جواد و امام هادی: نیز بوده است (الفوائد الرجالیه: 3/ 249 ـ 277).
[8]. رجالالکشی: 582: «حَمْدَوَیْهِ عَنْ أَبِی سَعِیدٍ الْأَدَمِیِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْزُبَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ قَالَ: شَکَوْتُ إِلَى الرِّضَا7 وَجَعَ الْعَیْنِ فَأَخَذَ قِرْطَاساً فَکَتَبَ إِلَى أَبِی جَعْفَرٍ7 وَ هُوَ أَقَلُّ مِنْ یَدِی وَ دَفَعَ الْکِتَابَ إِلَى الْخَادِمِ وَ أَمَرَنِی أَنْ أَذْهَبَ مَعَهُ وَ قَالَ اکْتُمْ فَأَتَیْنَاهُ وَ خَادِمٌ قَدْ حَمَلَهُ قَالَ فَفَتَحَ الْخَادِمُ الْکِتَابَ بَیْنَ یَدَیْ أَبِی جَعْفَرٍ7 قَالَ فَجَعَلَ أَبُو جَعْفَرٍ7 یَنْظُرُ فِی الْکِتَابِ وَ یَرْفَعُ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ یَقُولُ نَاجٍ فَفَعَلَ ذَلِکَ مِرَاراً فَذَهَبَ کُلُّ وَجَعٍ فِی عَیْنِی وَ أَبْصَرْتُ بَصَراً لَا یُبْصِرُهُ أَحَدٌ فَقَالَ قُلْتُ لِأَبِی جَعْفَر7ٍ جَعَلَکَ الله شَیْخاً عَلَى هَذِهِ الْأُمَّةِ کَمَا جَعَلَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ شَیْخاً عَلَى بَنِی إِسْرَائِیلَ قَالَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ یَا شَبِیهَ صَاحِبِ فُطْرُسَ».
[9]. کاملالزیارات: 66، حدیث 1؛ «عن إبراهیم بن شعیب المیثمی قال سمعت أبا عبدالله7 یقول إن الحسین بن علی7 لما ولد أمر الله عز و جل جبرئیل7 أن یهبط فی ألف من الملائکة فیهنئ رسول الله 9 من الله و من جبرئیلg قال و کان مهبط جبرئیل7على جزیرة فی البحر فیها ملک یقال له فطرس کان من الحملة فبعث فی شیء فأبطأ فیه فکسر جناحه و ألقی فی تلک الجزیرة یعبد الله فیها ستمائة عام حتى ولد الحسین7فقال الملک لجبرئیل7أین ترید قال إن الله تعالى أنعم على محمد9 بنعمة فبعثت أهنئه من الله و منی فقال یا جبرئیل احملنی معک لعل محمّدا یدعو الله لی قال فحمله فلما دخل جبرئیل على النبی9 و هنأه من الله و هنأه منه و أخبره بحال فطرس فقال رسول الله9 یا جبرئیل أدخله فلما أدخله أخبر فطرس النبی9 بحاله فدعا له النبی9و قال له تمسح بهذا المولود و عد إلى مکانک قال فتمسح فطرس بالحسین7 و ارتفع و قال یا رسول الله9 أما إن أمتک ستقتله و له علی مکافاة أن لا یزوره زائر إلا بلغته عنه و لا یسلم علیه مسلم إلا بلغته سلامه و لا یصلی علیه مصل إلا بلغته علیه صلاته قال ثم ارتفع.»
[10]. امام صادق7 فرمودند: «طین قبر الحسین 7 شفاء من کل داء و هو الدواء الأکبر...الطین حرام کلحم الخنزیر و من اکل الطین فمات لم اصلّ علیه الاّ طین قبر الحسین ×»؛ مکارم الأخلاق:167؛ تربت قبر امام حسین7 شفای هر دردی است و آن بزرگترین درمان برای بیماریهاست...خوردن خاک حرام است، مانند گوشت خوک و کسی که خاک بخورد و بمیرد من بر او نماز نمیگذارم، مگر خاک قبر امام حسین7. مرحوم شیخ طوسی هم میگوید:« لایجوز أکل شی ء من الطین...الاّ طین قبر الحسین7 فانه یجوز أن یؤکل منه الیسیر للأستشفاء به»؛ النهایة:59؛سزاوار نیست کسی از خاک بخورد الا از خاک قبر امام حسین7 که از آن جایز است مقداری کم به نیت شفا گرفتن از آن.
[11] . مفاتیحالجنان، اعمال سوم شعبان.
با پایان یافتن ایام سوگواری سیدالشهداء علیه السلام (ونیزمناسبت های حزن انگیزواپسین روزهای ماه صفر) بجاست، نگاهی دوباره و تحلیلی به آیین های عزاداری و به طور کلی به موضع و عملکردمان در قبال گنجینه عظیم عاشورا و جنبش زاینده و فزاینده کربلا بیفکنیم .
تردیدی نیست که آنچه در عاشورای شصت و یک هجری در سرزمین کربلا رخ داد، یکی از ناب ترین و الهام بخش ترین پرده های تاریخ انسانیت و یکی از بزرگترین جلوه های ایمان مذهبی است; رویدادی پر از حماسه و احساس و آمیزه ای از معنویت و اخلاق، عدالت طلبی وآخرت جویی، وفداکاری ووفاداری توام با معرفت وبصیرت; جایی که زمین و آسمان و ملک و ملکوت به یکدیگر پیوند خوردند; انسان هایی را می توانستی در اوج ملکوت ببینی و خدا را می توانستی در نگاه هایی معصوم و پاک، و در گام هایی محکم و استوار، و در دل هایی گسسته از هر نوع تعلق و وابستگی، حاضر و فاعل ببینی . تنها دل مشغولی این افلاکیان خاک نشین دوچیزبود: خشنودی خدا وآزادی بندگان خدا; به خدا برسند و انسان هایی را از نادانی و سرگشتگی و از ستم کاری جباران برهانند و به خدا برسانند: «و خون خود را بی دریغ، در راه تو پیشکش کرد تا بندگانت را از نادانی و سرگشتگی گمراهی نجات دهد» . (فرازی از زیارت اربعین) این نجات بخشی نه از نوع فداء مسیحی - بنا به یک تقریر - است که خدایی انسان شود، سپس قربانی گردد، تا انسان ها را بی آن که بخواهند و بکوشند، از قید و بند گناه ازلی، گناه نخستین نیای انسان ها که معلوم نیست چرا و چگونه دامن گیر نسل آدم شده است، رها سازد . بنا به این سرمشق، تنها کنش مؤثر و مریدانه انسان ها در این است که به این فدیه و به بشارت مسیح بگروند و مشمول فیض گشته، عادل شمرده شوند .
نجات بخشی امام حسین علیه السلام از آن روست که راه را می نمایاند و الگویی جاودانه را عرضه می دارد که برای همه انسان ها، در همه زمان ها و مکان ها می تواند الهام بخش و جهت دهنده باشد و این انسان ها هستند که به فراخور قوت ایمان و ظرفیت فاهمه خود می توانند از این مائده آسمانی برخوردار شوند، اما نه فقط با ایمان آوردن صرف به این حماسه و طلایه دار آن یا با گریستن تنها; که با پیوستن به این حرکت و با گام برداشتن در این راه و پای بندی به همه ارزش های ایمانی و انسانی تبلوریافته در این واقعه که همان بازگشت به توحید ناب و عدالت فراگیری است که پیامبران حاملان و داعیان آن بوده اند و جانشینان و پیروان حقیقی آنان نیز کوشندگان در راه آن .
در مواجهه با میراث بزرگ کربلا همواره کسانی راه افراط یا تفریط را پیموده اند; برخی به این رویداد آنچنان ابعاد اساطیری یا غیبی ای داده اند که آن را واقتدا به آن را دست نیافتنی و ناشدنی کرده اند . جنبه های الهی و غیبی این نهضت به هیچ وجه نمی تواند، مورد انکار قرار گیرد . دست غیب را بر فراز همه هستی و همه فرازهای تاریخ می توان دید . آنجا که مردان خدا در راه خدا گام برمی دارند و همه شائبه های غیرالهی را از اقدام خود دور می سازند، دست غیبی را آشکارتر می توان حس کرد، اما رهنمونی غیبی و دستگیری های الهی هرگز نباید به گونه ای درک و تلقی شوند که ابعاد زمینی و جوانب انسانی پدیده های طبیعت و کنش های انسان نادیده گرفته شوند . چنین درک نامتعادلی به ویژه در جایی که پیشوایانی در کارند که هر گام و اقدام آنها مبنا و معنای رفتار پیروان آنهاست، به واقع نه تنها خدمتی به اهداف آنان نیست، بلکه کوششی است - آگاهانه یا ناآگاهانه - برای تهی کردن مجاهدت های آنان از مضامین اثرگذار و معانی حرکت آفرین و جهت دهنده . قیامی که نتوان از آن تفسیری زمینی و تکلیف ساز و مسؤولیت آفرین به دست داد، به دفینه های تاریخ و تاریکخانه های خیال می پیوندد و کارکردهای آن حداکثر به ذهن و درون محدود می شود و راهی به عین و برون نمی یابد . شاید همین نوع تلقی ها جمعی از دانشوران و فقیهان را بر آن داشته است تا به جای تلقی حماسه حسینی به عنوان مبنا و منبعی ارزشمند برای استنباطات فقهی آن را «قضیة فی واقعة » و نمونه ای منحصر به فرد بدانند که با سازوکارهای فقهی قابل تبیین نیست و بنابراین، نمی تواند قابل تعمیم و مبنای عمل باشد (ر . ک: جواهر الکلام، ج 1، ص 295 و نیز نقد شهید مطهری بر این دیدگاه در مجموعه آثار، ج 7، ص 109) .
از دیگر سو، در میان کسانی که تفاسیر اسطوره ای یا غیبی را نپسندیده اند و به تفاسیر مناسب با مذاق فقهی یا ذائقه های بشری رو آورده اند، برخی را می بینیم که به گونه ای دیگر یا از متن تاریخی واقعه طف دور شده اند، یا رسالت اصلی پیشوایان دین را نادیده گرفته اند . از این قبیل هستند تفاسیر ایدئولوژیکی که قیام امام حسین علیه السلام را در محدوده چارچوب های ازپیش تعیین شده و درخدمت دیدگاه ها یا انگیزه های خاص بررسیده اند . در تفاسیر ایدئولوژیک، پژوهشگر پیش از مواجهه با موضوع پژوهش، براساس نگرشی که به هستی و انسان پیدا کرده و بر مبنای توصیه ها و بایدها و نبایدهایی که خود را بدانها ملزم ساخته است، به مطالعه و تحقیق می پردازد و - آگاهانه یا ناآگاهانه - چشم خود را بر بسیاری از واقعیات عینی و شواهد تاریخی می بندد و بیش از آن که از آن پدیده یا واقعه الهام بگیرد و داده هایی را استنباط نماید، آن موضوع را در خدمت تلقی از پیش تعیین شده و تغییرناپذیر قرار می دهد . حکومت ها، مکاتب فکری، احزاب سیاسی و جنبش های انقلابی غیرمتکی بر مبانی استوار معرفتی و دینی، فراوان، از این دست تحلیل ها را می آفرینند و دستاویز خود قرار می دهند .
واقعیت این است که هر تبیینی که از این حماسه به دست داده می شود، باید از دو مؤلفه شواهد کافی تاریخی و نیز هم خوانی با فلسفه امامت و رسالت امامان شیعه برخوردارباشد . چرایی امامت، ورسالت پیشوایان دینی - ونیز تفکیک رسالت های اصلی وفرعی - را به دوشیوه لمی و انی می توان به دست آورد: کندوکاو درمنابع دینی و آثار کلامی - فلسفی وتامل درتحقق های تاریخی مختلف امامت دردوقرن ونیم آغاز اسلام .
هرگز نباید درباره رفتارهای پیشوایان معصوم داوری هایی به دست دهیم که با مفاد و لوازم براهین قطعی امامت سازگاری نداشته باشند; همچنان که درشناخت رسالت اصلی پیشوایان دینی و آنچه قوام بخش و هویت دهنده وجود ودوام امامت آنان است، نمی توان مثلا ماجرای کربلا را فقط درمدنظر قرارداد . توضیح این سخن را به فرصت دیگری وامی گذاریم .
آنچه دراینجا به اجمال، می توان گفت، این است که اولا، تاریخ امامت را باید چون کلی در نظرگرفت که قطعه قطعه کردن آن و نداشتن کلی نگری در بررسی آن به سرگردانی محققان و مؤمنان انجامیده، با این اعتقاد ما در مورد امامان شیعه نمی سازد که آنها در مشروعیت وراهبری ازخاستگاه یگانه ومشترکی برخوردارند وهرگزویژگی های شخصی یا استنباطهای فردی آنها درتصمیم های دینی آنها اثرگذار نبوده است و هر امامی اگر در موقعیت امام دیگر قرارمی گرفت، دقیقا همان کاری را می کرد که امام دیگر انجام می داد .
ثانیا، گذشت زمان و مشاهده فرجام همه نهضت ها و جنبش های فکری، باطنی، غلوگرا و انقلابی شیعی که به تدبیرها و هدایت های امامان شیعه علیهم السلام تن ندادند، به خوبی نشان می دهد که امامان شیعه، خواه آنجا که به رویارویی صریح و مسلحانه با ستم پیشگان پرداختند و خواه آنجا که خود را از اینگونه رویارویی ها کنار کشیدند و به مبارزه علمی و فرهنگی و تحکیم زیرساخت های فکری تشیع و پرورش ذهن و جان شیعیان روآوردند، همواره بر حق و صواب بوده اند . میراث عظیم امامت که در لابلای بی شمار منابع مکتوب شیعی، برجا مانده و بسط و گسترشی که تشیع یافته است - و نیز حتی دوام اسلام در کلیت آن و گسترش و عمق آن در سراسر جهان - بهترین گواه درایت الهی امامان ماست .
اما نهضت امام حسین علیه السلام الگوی ماندگاری شد، برای همه مسلمانان که اگر در جایی اصل کیان اسلام یا جامعه و نظام اسلامی در معرض خطر قرار گرفت، از هیچ فداکاری و ایثاری نباید فروگذاری کرد و با تمام وجود - و فارغ از هر پیامد و نتیجه ای - باید در برابر تمامیت کفر و نفاق ایستاد; همچنان که سیره ائمه اطهار علیهم السلام پس از ماجرای کربلا نشان داد که رسالت اصلی امام نه در چند هدف محدود و مقطعی سیاسی یا غیر سیاسی; که در یک هدف والا خلاصه می شود: هدایت فکری، علمی و تربیت اخلاقی و معنوی انسان ها که مهم ترین رکن حفظ اسلام است و هیچ نظام سیاسی و نظم اجتماعی ای نمی تواند اسلامی باشد و اسلامی بماند، مگر آن که بر دوش انسان هایی خودساخته و هدایت شده قرار داشته باشد و هیچ اقدام و مبارزه ای و هیچ قدرت و اقتداری بدون اتکا به چنین انسان هایی، نه می ا رزد و نه اسلامی و معنوی می ماند .
در عین حال، ترکیبی از قیام امام حسین علیه السلام و سکوت و قعود معنادار دیگر امامان معصوم همواره این نکته را به پیروان آن بزرگواران گوشزد کرده و این فرهنگ را در عمق جان ها و ذهن های ایشان رسوخ داده است که همیشه از حکومت های ناحق فاصله بگیرند و همواره دشمنی با جباران زمانه را در جان و روان خود بپرورانند و همواره مترصد و آماده آن باشند تا در اولین فرصت مناسب همه خشم خود را بر سر مستکبران و دشمنان واقعی دین و انسانیت فرو ریزند .
هر کسی که در برابر سیره معصومان علیهم السلام قرار می گیرد و مناقب و فضائل آنها را از نظر می گذراند، طبیعی است که نسبت به آنها حالت تکریم و تعظیم یافته، بدانها تعلق عاطفی شدیدی پیدا کند; درشادی هایشان شادان گردد و درفقد ومصائب آنها اندوهگین وگریان شود . این احترام قلبی وتعلق عاطفی درکنارتوصیه های پیامبراکرم صلی الله علیه و آله وسلم ونصوص دینی ای که بزرگداشت اولیای دین و حضرات معصومین را از تعظیم شعائر الهی و مایه تقوای دل ها، و مودت آنهارا پاداش رسالت و موجب یافتن راهی به سوی خدا دانسته است، مسلمانان به ویژه شیعیان را به گرامی داشت وفیات و موالید پیامبر اکرم و خاندان پاک آن حضرت سوق داده است . چنین گوهرشناسی و قدردانی ای را باید ستود و پاس داشت .
اما این ستایش و پاس داشت نباید به معنای نادیده گرفتن نقاط ضعف و کاستی هایی باشد که به این آیین های مذهبی راه یافته است . آنچه شهید بزرگوار، استاد مطهری در قبال تحریفات عاشورا که بیشتر ناظر به همین آیین ها بود، انجام داد، همواره باید الگوی دانشوران دینی در مواجهه با بدعت ها، زیاده روی ها و انحراف هایی باشد که این مراسم و دیگر آیین های ارجمند دینی را از اهداف اصلی و عمق واقعی آن دور ساخته است .
نیاز به تاکید ندارد که آیین های تجلیل از ائمه اطهار علیهم السلام به ویژه ایام سوگواری سالار شهیدان حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام فرصت گرانمایه ای است که بیش از هر موقعیت دیگری، شیفتگان اهل بیت را گرد هم می آورد و دل های آنان را نرم و پذیرای مواعظ و معارف می نماید; آیا در چنین فرصت هایی، بسنده کردن به گریستن و گریاندن، آن هم به هر نحوی و با استفاده از هر امکانی ولو غیرشرعی یا غیر متعارف، یا اکتفاکردن به مناقب وفضائل، آن هم با خروج ازحداعتدال وورود درحریم غلو وشرک، یا استفاده های خاص، محدود ومقطعی ازاین مناسبت ها - مثلا برای پیش بردن مطلوب های خاص وگذرا - کاری حکیمانه و خداپسندانه است؟ آیا نباید از چنین فرصت هایی برای نزدیک کردن بیشتر مردم به معارف عمیق دینی وبه سیره افتخارآمیز وراهگشای پیشوایان دین استفاده کرد؟ آیا باید این امکان عظیم واین منبرگرانقدر به سادگی وبا همه ظرفیت هایش دراختیار برخی از مداحان و سخنرانانی قرار گیرد که یا از توان علمی قابل اتکایی برخوردار نیستند یا به هیچ روی، مصالح جهان اسلام و نظام اسلامی را نمی شناسند و پاس نمی دارند؟
عزاداری ها و هر آیین دینی و مذهبی دیگری در عین حالی که باید به انسجام درونی و استواری اعتقادی پیروان آن دین یا آن مذهب خاص بینجامد، نباید به گونه ای سامان داده شود که به شکاف میان این مجموعه و دیگر جماعت های مذهبی و دینی بیانجامد . به تعبیری روشن تر و مشخص تر، آیین های مذهبی شیعیان نباید به گونه ای ترتیب داده شود، که شکاف و گسست میان شیعیان و دیگر مسلمانان را عمیق تر و گسترده تر کند . قیام و نهضتی را که برای حفظ و دوام اسلام و جامعه اسلامی - و نه لزوما مذهب خاص یا گروهی از مسلمانان - شکل گرفته است، نباید به گونه ای گرامی بداریم که گویا در تشخیص هدف اصلی یا دشمن و اقعی دچار اشتباه شده ایم و عملا به جای آن که ستم پیشگان و کافران و ملحدان دین گریز و اسلام ستیز را از خود برانیم و دل هایشان را بلرزانیم، دیگر مسلمانان را از خود دور سازیم .
مبنا قراردادن حفظ کیان اسلامی و تمامیت جامعه مسلمانان - که عملا به استحکام و تقویت جامعه شیعی نیز درون جامعه بزرگ تر اسلامی خواهد انجامید - آیین ها و مناسبت های دینی ما را معنادارتر و جهت دارتر خواهد کرد . در این صورت، هم در تعیین اولویت ها - که کدام مناسبت را مقدم بشماریم و بیشتر گرامی بداریم - و هم در شیوه و مضامین آیین های مذهبی سنجیده تر عمل خواهیم کرد .
نکته دیگری که در اینجا توجه به آن، مهم تواند بود، این است که آیا در نوع مناسبت های دینی و مذهبی و حجم مراسم ها و آیین هایی که بدان مناسبت ها برگزار می شود، ما نیازمند نوعی مدیریت و تدبیر نیستیم؟ آیا تکثیر این مناسبت ها و بسط و تفصیل این آیین ها دقیقا و عمیقا به اهداف والایی که باید در پی آنها باشیم، خدمت می کند؟ آیا در امور راجح و شایسته نباید حد نگهداشت؟ آیا به دیگر عبادت ها و دیگر وظایف و رسالت هایمان در سطح حداقل، اهتمام ورزیده ایم؟ آیا این نیز نشان از آن ندارد که مدیریت آیین های مذهبی ما در دست کسانی افتاده است که نه با حقایق دینی آشنایی عمیقی دارند و نه اوضاع زمانه و مصالح مهم تر را می شناسند؟ و سرانجام آن که آیا وقت آن نرسیده است که ما در قبال مواریث عظیم و گرانقدرمان رفتارهای بسامان تر و سنجیده تری را صورت دهیم؟
2. شهادت امام حسین (علیه السّلام) با دستور و رضایت یزید
اگرچه « اخبار الطوال » وصیت معاویه بن یزید را این گونه گزارش کرده است که من از چهار نفر بیم دارم، یکی از آنان حسین بن علی (علیه السّلام) است و خیال می کنم مردم عراق او را رها نکنند و وادار به خروج کنند، اگر چنین کرد و بر او پیروز شدی از او درگذر (64)، اما بر فرض پذیرش آن باید گفت: یکی از تحلیل ها می تواند این احتمال باشد که معاویه زیرک بود و می دانست اگر یزید اقدام به قتل امام کند، دودمان بنی امیه را بر باد خواهد داد، ولی این دلیل نمی شود که یزید به این وصیت پدر عمل کرده باشد. (65)
یعقوبی در تاریخ خود می نگارد: یزید به عامل مدینه ولید بن عتبه بن ابی سفیان نوشت: هنگامی که این نامه ام به تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن
زبیر را احضار کن و از آن دو برای من بیعت بگیر، پس اگر زیر بار نرفتند آن دو را گردن بزن و سرهای آن دو را نزد من بفرست، مردم را نیز به بیعت فراخوان و هر که سرباز زد همان حکم را درباره ی او و درباره ی حسین بن علی و عبدالله بن زبیر اجرا کن. (66)
در « اخبار الطوال » اگر چه این جمله آمده است که بعد از شهادت مسلم و هانی، یزید به عبیدالله نوشت که با کسانی جنگ کن که با تو جنگ می کنند (67)، اما این گزارش با منابع دیگر همخوانی ندارد؛ زیرا منابع دیگر از دستور یزید به عبیدالله که باید امام حسین (علیه السّلام) را بکشد، حکایت دارد. یزید به عبیدالله نوشته است: در این قضیه یا تو آزاد می شوی و یا بر می گردی به همان بردگی که در گذشته به سر می بردی. (68) عبیدالله خود در جایی گفته است: یزید مرا مخیر کرده بود بین این که امام حسین (علیه السّلام) را بکشم یا خود را و من قتل امام را برگزیدم، ولی ای کاش امام را نمی کشتم. (69)
تاریخ گزارش می دهد که پس از شهادت مسلم و هانی بن عروه، عبیدالله بن زیاد سر مطهّر آن دو بزرگوار را به شام فرستاد و یزید نامه تشکّر برای او
فرستاده و اظهار سرور نموده است. (70) همچنین یزید در هنگام دیدن سرهای شهدای کربلا، این شعر ابن زبعری را خواند که:
لَیتَ أشیَاخِی بَبَدرٍ شَهَدُوا *** جَزِعَ الخَزرَجُ مَن وَقعِ الأسَلِ
لأهَلُّوا وَ استَهَلُّوا فَرَحاً *** ثُمَّ قَالُو ا یا یزیدُ لا تُشَلَ
قد قَتَلنَا القومَ مَن ساداتِهِم *** وَ عَدَلنَاهُ بَبَدرٍ فاعتَدَلَ
لَعِبَت هَاشِمٌ بَالمُلکِ فَلَا *** خَبَرٌ جاءَ وَ لَا وَحفیٌ نَزَلَ
لَستُ مَن خِندِفَ إِن لَم أنتَقِم *** من بَنِی أحمدَ مَا کَانَ فَعَل
« ای کاش پیران و بزرگان قبیله من که درجنگ بدر کشته شدند، در این جا حاضر بودند و زاری کردن قبیله خزرج را می دیدند. آن گاه از شادی، فریاد هلهله سر می دادند، سپس می گفتند: ای یزید دستت شل مباد. ما بزرگان آنها را کشتیم و این به تلافی کشته هایی است که درجنگ بدر دادیم، تا سر به سر گردید. قبیله هاشم حکومت را بازیچه ی نیل به مقاصد خود قرار دادند، و گرنه نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد. من اگر از آل احمد انتقام نگیرم، از دودمان خندف (71) نخواهم بود ». (72)
ابن عساکر (499-571ق) می گوید: یزید با خواندن این اشعار، کفرش را آشکار نموده است و خواننده ی این اشعار، کافر است. (73)
مورخین نوشته اند: آن گاه که سرهای شهدا را به شام آوردند، یزید مجلسی برپا کرد و بزرگان اهل شام را دعوت کرد و آنان نزد او بودند که با چوب خیزران به دو لب امام حسین (علیه السّلام) می زد و این شعر را می خواند:
یفلّقن هاماً من رجال أعزّه *** علینا و هم کانوا أعق و أظلما (74)
مردی از انصار در آن مجلس بود، او به یزید رو کرد و گفت: چوب را کنار بگذار، همانا دیدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) آن موضعی را که تو با چوب می زنی می بوسید! (75)
دکتر طه حسین دانشمند معروف اهل سنت در این باره می گوید: ابن زیاد به امر قاطع یزید، دست به قتل حسین زد و اگر یزید راضی به جنایت کربلا نبود، باید او را بدون هیچ درنگی جریمه می کرد و او را در مجلس شرب خمر خود راه نمی داد و هم نشین نمی ساخت و هدایایی برای او نمی فرستاد. همه این امور بر رضایت یزید به قتل حسین دلالت دارد و این که او هرگز به خاطر کشتار تلخ و جنایت هولناک کربلا پشیمان نگردید. (76) با این حال آیا می توان گفت که یزید اطلاع نداشت و یا ناراضی بود؟! برای حصول یقین، مجدداً نظری به کلام ابن جوزی و تفتازانی بیاندازید تا دریابید آنچه این گروه اندک بر آن پافشاری
می کنند، چیزی نیست جز تقدیم نقل جعلی بر خبر متواتر که جای هیچ گونه تردیدی در آن نیست و در واقع چیزی نیست جز انکار بدیهیات و داوری جانب دارانه در گزارشات تاریخی. (77) در حالی که تذکر داده شد هرگونه تعصب مذهبی، سیاسی و اقتصادی و... و عدم رعایت اصل بی طرفی و حق مداری، مانع جدی و اساسی در دست یابی به حقایق تاریخی محسوب می شود.
بله کارهایی که در متن سؤال بدان اشاره شده است مانند این که اهل بیت از سوی یزید مورد ترحم قرار گرفتند، مطلب درستی است، اما باید توجه داشت که این کارها بعد از خطبه امام سجاد (علیه السّلام) (78) و حضرت زینب (سلام الله علیها) و... بوده است؛ یعنی زمانی که دید اگر ریاکاری نکند و بر موضع قبلی خود باقی بماند، در خود شام علیه او انقلاب صورت می گیرد.
طبری در این باره می گوید: وقتی ابن زیاد سر مطهّر امام حسین (علیه السّلام) را همراه اسیران اهل بیت (علیهم السّلام) به شام فرستاد، یزید در ابتدا خیلی خوش حال شد و از ابن زیادی که محبّتی به او نداشت، بسیار راضی و خشنود شد، ولی مدّت کمی نگذاشت که از این قتل پشیمان شد. (79)
در آغاز امر خوش حالی یزید از این کشتار و جنایت به اندازه ای بود که حقوق ابن زیاد را افزایش داد. ابن اثیر در این باره می نویسد: وقتی سر امام حسین (علیه السّلام) را نزد یزید آوردند، مقام و جایگاه ابن زیاد به حدّی نزد او نیکو شد که او از روی خوش حالی حقوق ابن زیاد را افزایش و پاداشی به او داد. دیری نپایید که مردم یزید را به جهت این عمل لعن و دشنام می دادند و این خشم مردم موجب
پشیمانی یزید شد. (80)
جلال الدین سیوطی چنین می نویسد: زمانی که حسین (علیه السّلام) و فرزندان پدرش (برادرانش) کشته شدند و ابن زیاد سر آنان را برای یزید فرستاد، یزید در آغاز به شادی و اظهار سرور پرداخت، سپس از این کشتار مسلمانان پشیمان شد و اظهار ندامت کرد؛ چرا که مردم از او بی زاری جستند و این حق مردم بود که از یزید خشمگین شوند. (81)
شما از کجا به اعتبار این جمله پی برده اید که حضرت سکینه فرمود: هیچ کس را که منکر خدا باشد بهتر از یزید ندیدم، تازه اگر هم آن را بپذیریم، این مدحی برای یزید تلقی نمی شود؛ زیرا در این عبارت، یزید منکر خدا دانسته شده است. حال جای این سؤال است که پرسیده شود: مگر یزید چه کار کرده بود که از اسلام خارج شده است؟ او منکر چه بوده و چه کاری را انجام داد که از حیطه اسلام خارج شده است؟ آیا این همان نیست که حضرت زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید فرموده است: ای یزید راست گفت: حضرت ایزد سبحان که سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند! (82) ای یزید! تو می پنداری که چون اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما بستی، و راه چاره را بر ما مسدود نمودی، تا ما را مانند برده به هر سو کشاندند، ما نزد خدا خوار و تو نزد او گرامی هستی؟ و این چیره شدن تو بر ما بیانگر شکوه آبروی تو در پیشگاه خدا است، از این رو بینی بالا کشیدی و تکبّر نمودی و به خود بالیدی، خرّم و شادان شدی که دنیا در چنبر کمند تو بسته و کارهای تو آراسته شده است و ملک و مقام رهبری ما برای تو صاف و هموار گشته است. آرام باش! آرام باش! آیا قول خدای سبحان را فراموش کرده ای که می فرماید: « افرادی که کافر شدند هرگز گمان نکنند این مهلتی که ما به آنان می دهیم برای آنان خیر است، جز این نیست که ما به ایشان مهلت می دهیم تا گناهان خود را زیاد کنند و عذاب دردناکی برای آنان خواهد بود (83) »، ای پسر آزاد شدگان آیا از عدالت تو است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده جای دهی و دختران پیامبر اسلام را به اسیری ببری؟ تو چادرهای ایشان را برداشتی، صورت های آنان را باز نمودی. دشمنان، ایشان را با ذلت و خواری شهر به شهر می برند، مردم به تماشای آنان می آیند... (84).
پینوشتها:
1. وفهمت ما ذکرته عن یزید،... ترید أن توهم الناس من یزید، کأنّک تصف محجوباً أو تنعت غائباً أو تخبر عمّا کان ممّا احتویته بعلم خاص و قد دلّ یزید من نفسه علی موقع رأیه... ودع عنک ما تحاول، فما أغناک أن تلقی الله من وزر هذا الخلق بأکثر ممّا أنت لاقیه، فوالله! ما برحت تقدم باطلاً فی جور و حنقاً فی ظلم، حتّی ملأت الأسقیه، و ما بینک و بین الموت إلّا غمضه، فتقدم علی عمل محفوظ فی یوم مشهود ولات حین مناص...؛ برای آگاهی از تفصیل این حادثه نک: ابن قتیبه دینوری، الإمامه و السیاسه، ج 1، ص 208 و 209 و 213؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج 5، ص 286؛ سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص 197؛ ابن اعثم الکوفی، الفتوح، ج 4، ص 348.
2. أنا - والله - أحقّ بها منه، فإنّ أبی خیر من أبیه و جدّی من جدّه و إنّ أمّی خیر من أمّه و أنا خیر منه؛ طبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج 19، ص 359.
3. أما بعد، فقد انتهت إلیّ منک أمور، لم اکن أظنک بها رغبه عنها...؛ و اعلم، أنّ لله کتاباً لا یغادر صغیره و لا کبیره ألّا أحصاها. واعلم أنّ الله لیس بناس لک قتلک بالظنّه و أخذک بالتهمه، و إمارتک صبیّاً یشرب الشراب، و یلعب بالکلاب، ما أراک إلّا و قد أوبقت نفسک و أهلک دینک، و أضعت الرعیّه؛ نک: الامامه و السیاسه، ج 1، ص 201 و 203 و 204.
4. مهدوی دامغانی، محمود، ترجمه ی اخبار الطوال، ص 265.
5. گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السّلام)، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 214.
6. مهدوی دامغانی، محمود، ترجمه اخبار الطوال، ص 269.
7. موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 230.
8. موسوعه کلمات الامام الحسین، ص 209. 210-214.
9. فأما أخذ العطاء فقد بینا فی هذا الکتاب عند الکلام فیما فعله أمیرالمؤمنین صلوات الله علیه من ذلک أن أخذه من ید الجابر الظالم المتغلب جائز و أنه لا لوم فیه علی الأخذ و لا حرج و أما أخذ الصلات فسائغ بل واجب لأن کل مال فی ید الغالب الجابر المتغلب علی أمر الأمه یجب علی الإمام و علی جمیع المسلمین انتزاعه من یده کیف ما أمکن باطلوع أو الإکراه و وضعه فی مواضعه؛ نک: علم الهدی، سید مرتضی، تنزیه الأنبیاء، ص 173؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 26-33.
10. به تعبیر برخی از بزرگان: « لِأنَّ حُکمَ أمورِ المسلمینَ الیهِ »؛ نک: بحارالأنوار، ج 44، ص 365.
11. مرحوم مجلسی (رحمه الله) در این باره می گوید: آن دو امام حتی به اندازه آنچه مگس در دهان خود می گیرد، بر خود و خاندان خود هزینه نمی کردند. نک: مویدی، علی، فرهنگ جامع سخنان امام حسین (علیه السّلام)، ص 241-245.
12. کان مال حمل من الیمن إلی معاویه فلما مر بالمدینه وثب علیه الحسین بن علی...؛ شرح نهج البلاغه، ج 18، ص 409. بدیهی است که در صورت پذیرش این حکایت باید این حرکت امام را بعد از آنی دانست که معاویه بن نقض مفاد صلح نامه اقدام کرد و یزید را به ولیعهدی خود برگزید - علی رغم این که در قرارداد صلح آمده بود حکومت بعد از معاویه از آن امام حسن و امام حسین است و معاویه حق ندارد آن را به دیگری واگذار کند - و گرنه امام شدیداً مراقب این نکته بودند که بهانه ای برای زیر پا گذاشتن مفاد عهدنامه در دست معاویه قرار نگیرد. البته علامه بحرالعلوم این اخبار را جعلی می داند و مقام امام معصوم را بالاتر از این ها می داند که اموال حکومت را ضبط نماید و بین محتاجین تقسیم کند (رجال بحرالعلوم، ج 4، ص 48). این نظریه آن گاه تقویت می شود که بدانیم ابن ابی الحدید این حکایت را در مدح معاویه و در سعه ی صدر وی آورده است.
13. در برخی از متون روایی شیعه سخنی از مصادره ی اموالِ کاروان نیست و تنها آمده است که حضرت شتران قافله ای از یمن را برای بارهای خود و همراهانش کرایه کرد... . نک: الإرشاد، ج 2، ص 68.
14. تاریخ طبری، ج 4، ص 289؛ حیاه الامام الحسین، ج 3، ص 59؛ کامل ابن اثیر، ج 2، ص 547؛ انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ اخبار الطوال، ص 245؛ اللهوف، ص 69؛ بحارالانوار، ج 44، ص 367.
15. نک: ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات، ج 2، ص 889.
16. نهج البلاغه، خطبه 3، ص 10.
17. در تاریخ آمده است افراد زیر از مخالفان ولایت عهدی یزید در حجاز و شام به شیوه های گوناگون به نقل رسیده اند: الف. امام حسن (علیه السّلام) با نیرنگ معاویه توسط همسرش جعده مسموم گردید (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفه الأصحاب، ج 1، ص 386 و 387؛ مسعودی، مروج الذهب، ج 1، ص 713 و 714؛ ابن قتیبه دینوری، الامامه و السیاسه، ج1، ص 191 و 196)؛ ب. سعد بن وقاص نیز با سم مسموم شد (اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 80؛ ابن ابی الحدید، عزالدین، شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 49)؛ عایشه که با طرح جانشینی یزید مخالفت کرده بود با نقشه ی معاویه در مسیر راه در گودال افتاد و مرد (عاملی، علی بن یونس، الصراط المستقیم، ج 3، جزء سوم، ص 45)؛ د. عبدالرحمان فرزند ابوبکر که از مخالفان جانشینی یزید بود توسط معاویه به قتل تهدید شد و مدتی نگذشت که بدون هیچ مقدمه ای جنازه اش پیدا شد (الاستیعاب، ج 1، ص 285؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 250؛ تاریخ طبری، ج 4، ص 226)؛ عبدالرحمن بن خالد نیز با سم مسموم گردید (نک: الاستیعاب، ج 2، ص 409؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 16، ص 163)؛ برای زیاد بن ابیه که به معاویه نوشت برای معرفی یزید به جانشینی بعد از خود شتاب نکن، همین فرجام رقم خورد (تاریخ مدینه دمشق، ج 19، ص 203؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 220 و 235).
18. چهل نفر از به اصطلاح بزرگان کوفه با گرفتن سی هزار درهم، تن به سکوت دادند (نک: تاریخ مدینه دمشق، ج 40، ص 298؛ الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 350)؛ عبدالله بن عمر نیز با گرفتن صدهزار درهم وادار به سکوت گردید (ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 13، ص 60)؛ منذر بن زبیر اگر چه صد هزار درهم گرفت و سکوت کرد اما سکوتش دوام نداشت و گفت: یزید صد هزار درهم برای من فرستاد، ولی این باعث نمی شود که من حقیقت را بیان نکنم، به خدا سوگند! او شراب می خورد و اهل نماز نیست (تاریخ طبری، ج 4، ص 368). برای آگاهی بیشتر، نک: حسینی میلانی، سید علی، ناگفته هایی از حقایق عاشورا، ص 63-82.
19. این بند از قرارداد را همه مورخان نوشته اند. نک: مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 10، ص 115؛ آل یاسین، شیخ راضی، صلح الحسن (علیه السّلام)، ص 261.
20. نک: ابن کثیر دمشقی، البدایه و النهایه، ج 8، ص 147.
21. « فَقالَ مروانُ إِنِّی آمُرُکَ بَبَیعَهِ یزید امیرالمؤمنین فانَّهُ خیرٌ لکَ فی دینِکَ وَ دُنیَاکَ فقال الحسینُ ع انا الله و انا الیه راجعون و عَلَی الإسلامِ السَّلامُ إِذ قَد بُلِیَتِ الأمَّهُ بِرَاعٍ مِثلِ یزید »؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 17؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 326؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 284؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 184.
22. « لو لم یکن فی الدینا ملجاء و لامأوی لما بایعت یزید بن معاویه »؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 289.
23. « إلَا و إِنَّ الدَّعِیَّ ابنَ الدَّعِیِّ قَد رَکزَ بینَ اثنتینِ بینَ السَّلَّهِ وَ الذَّلَهِ و هیهاتَ مِنَّا الذَّلَّهُ یابی اللهُ ذلِکَ لنا و رسولُهُ و المؤمنون و حجورٌ طابت و طهُرَت »؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 97؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 423.
24. مرگ آزادمنشانه بهتر از ذلت پذیری و تن سپردن به خفت و خواری است و با همه این ها تن سپردن به ذلت، باز هم بهتر از پذیرفتن آتش شعله ور دوزخ است؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 499.
25. « اما و الله الا اجیبهم الی شیء ممّا یریدون حتّی القی الله و انا مخصّب بدمی »؛ موسوی مقرّم، مقتل الحسین، ص 239؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 101؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 12.
26. قال علماء السیر: لما علم الحسین بما جری لمسلم بن عقیل همّ أن یرجع، فقال أخو مسلم: و الله لا ترجع حتی نصیب بثأرنا؛ ر. ک: ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الملوک و الامم، ج 5، ص 329.
27. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 75؛ دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص 247؛ طبرسی، امین الاسلام، إعلام الوری، ج 1، ص 447؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 397؛ ذهبی، شمس الدین، تاریخ الاسلام، ج 4، ص 171؛ مسعودی، مروج الذهب، ج 3، ص 61، این نما حلی، مثیر الاحزان، ص 45.
28. ما ترون، فقد قتل مسلم؟ قالوا: والله ما نرجع حتّی نصیب ثأرنا، أو نذوق ماذاق. فقال (علیه السّلام): لا خیر فی العیش بعد هولاء.
29. ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص 83.
30. صحبت حسیناً، فخرجت معه من المدینه إلی مکّه و من مکّه إلی العراق"، و لم أفارقه حتّی قتل، و لیس فی مخاطبته الناس کلمه بالمدینه و لا بمکّه و لا فی الطریق و لا بالعراق و لا فی عسکر إلی یوم مقتله إلّا و قد سمعتها: ألا والله ما أعطاهم ما یتذاکر الناس و ما یزعمون من أن یضع یده فی ید یزید بن معاویه...؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 413؛ پاینده، ابوالقاسم، ترجمه ی تاریخ طبری، ج 7، ص 3009.
31. غزالی، ابوحامد، احیاء العلوم، ج 3، ص 134. گفتنی است که غزالی در کتاب دیگرش با عنوان « سرّ العالمین و کشف ما فی الدارین، ص 23 » که در اواخر زندگی اش نوشته است، بر خلاف گفته اش در احیاء العلوم، یزید را مورد سرزنش قرار داده است، البتّه برخی در انتساب این کتاب به غزالی تردید نموده اند و برخی دیگر احتمال داده اند که او در اواخر عمرش مستبصر شده باشد. صاحب کتاب عبقات الانوار با شواهدی به اثبات می رساند که این کتاب نوشته غزالی است. برای آگاهی بیشتر، نک: عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار، ج 10، ص 342-343.
32. نک: ابن العربی، ابوبکر، العواصم من القواصم، ص 238-246.
33. ابن تیمیه حرانی، المنتخب من التراث، شأن یزید بن معاویه، ص 65-71.
34. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج 8، ص 254.
35. « تعدادی از اهالی مصر که خود را به واسطه رسیدن نسبشان به ائمه شیعه، « اشراف » می خوانند، خود را در جایگاه صاحبان دم نشانده و در نامه ای به یک روزنامه ی مصری، مسئولیت قتل امام حسین علیه السّلام را به عهده شیعیان دانسته و خواستار عذرخواهی شیعیان و دولت ایران شدند! مسئول این گروه در نامه خود آورده است: « با دلایل قطعی ثابت شده است که اجداد شیعیان فعلی که در عراق و ایران پراکنده اند همان کسانی هستند که در جنگ، [امام] حسین [علیه السّلام] را کشتند، روایات شیعه همه به این جنایت شیعیان تصریح می کند! » افراد همچنین درخواست کرده اند اموال « خمس » و همچنین « فیی » به ایشان پرداخت شود.
36. بَایَعَ الحُسَینَ (علیه السّلام) مِن أهلِ العِرَاقِ عِشرُونَ ألفاً - ثُمَّ غَدرُوا بِهِ وَ خَرَجُوا عَلَیهِ وَ بَیعَتُهُ فِی أعناقِهِم فَقَتَلُوه؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 68.
37. ... لَکِنَّکُم أسرَعتُم إِلَی بَیعَتِنَا کَطَیرَهِ الدَّنبی وَ تَهَافَتُّم إِلَیهَا الفِرَاشِ ثُمَّ نَقَضتُموهَا سَفَهاً وَ ضَلَّهً فَبُعداً وَ سَحقاً لِطَواغیتِ هَذِهِ الأمَّهِ وَ بَقیَّهِ الأحزابِ...؛ طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 300.
38. اللهمَّ إِن مَتَّعتَهُم إِلَی حِِینٍ فَقرِّقهُم فِرَقاً وَ اجعَلهُم طَرَائِقَ قِدَداً وَ لَا تُرض الوُلَاهَ عَنهُم أبَداً فَإِنَّهُم دَعَوُنَا لَیَنصُرُونَّا ثُمَّ عَدوا عَلَینَا فَقَتَلُونَا؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 111؛ طبرسی، امین الاسلام، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 249.
39. فَنَادَی یَا شَبَثَ بنَ رِبعِیٍّ یا حَجَّارَ بنَ أبجَرَ یِا قیسَ بنَ الأشعثِ یا یزِیدَ بنَ الحَارِثِ ألَم تَکتُبُوا إِلَیَّ أن قَد أینَعَتِ الثَّمَارُ وَ اخضَرَّ الجَنَابُ وَ إِنَّمَا تَقدَمُ علی جُندٍ لکَ مجَنَّد؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج 2، ص 98.
40. قال یا اهل الکوفه لامِّکُمُ الهَبَلُ وَ العَبَرُو أ دَعَوُتُم هَذَا العَبدَ الصَّالِحَ حَتَّی إِذَا أتَاکُم أسلَمتُمُوهُ... فَصَارَ کَالأسیرِ فِی أیدیِکُم لَا یَملِکُ لَنَفسِهِ نَفعاً و لَا یدفعُ عنها ضراً...؛ طبرسی، امین الاسلام، إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 243؛ الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 100.
41. انَّ هولاءِ یبکونَ علینا فمن قتلنا غیرهُم؟ طبرسی، الاحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 304.
42. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص 211؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص 134.
43. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص 209.
44. ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج 1، ص 68؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 3، ص 337؛ ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 286-287.
45. شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ص 63-68؛ ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 286-287؛ صائب، عبدالحمید، ابن تیمیه حیاته... عقائده، ص 387.
46. جاحظ، ابی عثمان عمرو بن بحر، رساله بنی امیه، (ضمیمه کتاب النزاع و التخاصم، ص 1-3.
47. تاریخ طبری، ج10، ص 60.
48. نک: طبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن احمد، مقتل الحسین بن علی بن ابی طالب.
49. اصفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ص 120.
50. شبراوی، الاتحاف بحب الاشراف، ص 65-67.
51. همان.
52. ابن حزم اندلسی، المحلی، ج 11، ص 98.
53. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ج 1، ص 199.
54. ابن جوزی، تذکره الخواص، ص 290-292.
55. نک: ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج 1، ص 67-69؛ صائب، عبدالحمید، ابن تمیمه حیاته... عقائده، ص 386؛ در این باره سخن تفتازانی در کتاب شرح مقاصد، ج 5، ص 310-311، نیز خواندنی است.
56. نک: ذهبی، شمس الدین، سیر اعلام النبلاء، ج 4، ص 38؛ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج 1، ص 278.
57. ابن صباغ، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ص 2-5 و 189-195.
58. او می گوید:
هر که شد ز اهل قبله بر توپدید *** که به آورده ی نبی گروید
گرچه صد بدعت و خطا و خلل *** بینی او را ز روی علم و عمل
مکن او را به سرزنش تکفیر *** مشمارش ز اهل نار و سعیر
59. جامی، مثنوی هفت اورنگ، به کوشش مرتضی گیلانی، ص 178؛ نظامی باخزری، عبدالواسع، مقامات جامی، ص 166 و 175-180.
60. آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 13، ص 228.
61. شبراوی، الاتحاف، بحب الاشراف، ص 62-66؛ ابن تیمیه حیاته... عقائده، ص 378.
62. « انت قتلت الحسین بن علی (علیه السّلام) و لا تحسبن لا اباً لک نسیت قتلک حسیناً و فتیان بنی عبدالمطّلب »؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 248.
63. دراین باره، نک: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، کتابِ « نگاهی نو به جریان عاشورا »، ناصری داوودی، عبدالمجید، شهادت امام حسین (علیه السّلام) از منظر اهل سنت، ص 226-274.
64. مهدوی دامغانی، محمود، ترجمه اخبار الطوال، ص 274.
65. البته بعداً خواهیم گفت که این نظر از سوی برخی از محققان مطرح شده است که معاویه نقشه کشتن امام را در سر داشت، اما می خواست با برنامه ای کشتن امام را به مردم کوفه مستند گرداند.
66. ... فأحضر الحسین بن علی، و عبدالله بن الزبیر، فخدهما بالبیعه لی، فإن امتنعا فاضرب أعناقهما، و ابعث لی برءوسهما...؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 241.
67. مهدوی دامغانی، محمود، ترجمه اخبار الطوال، ص 290.
68. نک: بلاذری، أتنساب الاشراف، ج 3، ص 160؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج 14، ص 214-215؛ عسکری، سیدمرتضی، معالم المدرستین، ص 76؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 242؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 36؛ دینوری، الأخبار الطوال، ص 231؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج 3، ص 115 و 116، حدیث 2846؛ هیثمی، مجمع الزوائد، ج 9، ص 13؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج 96، ص 139؛ ابن جوزی، الردّ علی المتعصب العنید، ص 49؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 207.
69. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 140؛ ابن تیمیه حیاته... عقائده، ص 38.
70. بلاذری، أنساب الأشراف، ج 2، ص 78؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 357؛ ابن جوزی، المنتظم، ج 5، ص 325 ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 60؛ ابن حجر عسقلانی، احمدبن علی، تهذیب التهذیب، ج 2، ص 349؛ مزّی، یوسف بن عبدالرحمان، تهذیب الکمال، ج 6، ص 423؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص 233؛ ابن حبّان، ابوحاتم محمد، السیره النبویه و اخبار الخلفاء ج 2، ص 307.
71. خندف جدّه پدری یزید بود که بین یزید و او سیزده واسطه (جدّ در جدّ) وجود داشت و در زمان خود بزرگی، مشهور بود.
72. دینوری، الأخبار الطوال، ص 267؛ ابن هشام حمیری، عبدالملک، السیره النبویه، ج 3، ص 97؛ ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 129؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 181.
73. نک: ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، ج 1، ص 268؛ ابن عساکر، ریحانه رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) الامام الحسین، ص 444.
74. سرهایی از پیشوای بزرگان و عزیزان جدا شد که آنان از فرمان ما سرپیچی نمودند.
75. نک: تاریخ طبری، ج 5، ص 463؛ ابن سعد هاشمی، محمد، الطبقات الکبری، خامسه 1، ص 482 و 487؛ ابن جوزی، الردّ علی المتعصّب العنید، ص 56-59؛ آلوسی، محمود، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج 13، ص 228؛ بلاذری، أنساب الاشراف، ج 3، ص 213-217.
76. طه حسین، الفتنه الکبری، ج 2، ص 265.
77. در این باره، نک: شریف قرشی، باقر، حیاه الامام الحسین بن علی (علیه السّلام)، ص 403.
78. نک: ابن اعثم، الفتوح، ج 5، ص 154-155؛ خوارزمی، مقتل الحسین (علیه السّلام)، ج 2، ص 76-78.
79. تاریخ طبری، ج 5، ص 506.
80. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 87.
81. سیوطی، تاریخ الخلفاء، ص 208.
82. روم، 10.
83. آل عمران، 178.
84. « الحمدُ لله رب العالمین و الصلاهُ علی جدِّی سید المرسلینَ صدق اللهُ سبحانهُ کذلک یقولُ: ثم کان عاقبه الذین أساؤُا السُّوای یأن کذبوا بآیات الله و کانو بها یستهزونَ... أ نَسِتَ قَولَ اللهِ عَزَّوَجَلَّ: و لا یحسبَنَّ الذینَ کَفَرُوا أنَّما نُملِی لَهُم خیرٌ لِأنفُسِهِم إِنَّما نُملِی لَهُم لِیَزدادُوا إِثماً وَ لَهُم عذابٌ مُهِینٌ... . »؛ نک: طبرسی، الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج 2، ص 308؛ ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ص 80؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 70.
اعتراض امام حسین (علیه السّلام) به معاویه
1. اعتراضِ حضوری امام
تاریخ گزارش کرده است که معاویه برای انجام حج به حجاز سفر نمود. در جلسه ای که امام (علیه السّلام) و دیگر مخالفانِ جانشینی یزید حضور داشتند، معاویه سخن از شخصیّت یزید و معرفی او به میان آورد. در این هنگام امام حسین (علیه السّلام)برخاستند و بعد از حمد و ثنای الهی و درود بر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند: هر چه درباره ی معرفی یزید سخن می گویی که گویا مردم از حال او با خبر نیستند و گویا از فردی سخن می گویی که هیچ کس او را ندیده و خبری از او ندارد، و حال آنکه یزید کسی است که با اعمال خود، شخصیّتش را به جامعه معرفی کرده است. امام حسین (علیه السّلام) در ادامه سخن، مفاسد و جرایمی را که یزید به صورت آشکار مرتکب شده بود و بین مردم معروف بود، یادآور شدند و خطاب به معاویه فرمودند: دست از این کارها
بردار و از هدفی که داری صرف نظر کن؛ چرا که تو پاسخِ همین اعمالی که تا به حال مرتکب شده ای، نمی توانی بدهی. تو تمام ظلم ها و جورها را انجام داده ای و دیگر بین تو و مرگ فاصله ای جز چشم برهم زدنی باقی نمانده و به زودی در روز مشاهده اعمال - که گریزی از آن نیست - پرونده خود را خواهی دید... . (1)
طبرانی در این باره می نویسد: حسین بن علی (علیه السّلام) به معاویه فرمودند به خدا سوگند! من از یزید به خلافت سزاوارتر هستم، هم از جهت پدر و مادر و جدّ و هم خودم از او بهترم. معاویه گفت: از جهت مادر تو از او برتری، ولی ازجهت پدر، پدر او در جنگ بر پدر تو پیروز شد، یزید نیز از تو بهتر است (!). (2)
2. اعتراضِ کتبی امام
معاویه نامه ای برای حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرستاد و در آن نامه نوشته بود: خبرهایی به من رسیده که فعالیت هایی داری و کارهایی انجام می دهی، شما اهل این کارها نیستی و نباید این اعمال را انجام دهی... حضرت در پاسخ نامه بخشی ازجنایت های معاویه را به او یادآور شدند و در پایان او را نصیحت می کنند و می فرمایند: بدان ای معاویه! همانا برای خداوند متعال دیوانی است که گناهان
بزرگ و کوچک را در آن ثبت می کند. بدان! مردم را با ظن و گمان و بدون علّت، به قتل رساندی و فرزندت را که شراب می خورد و با سگ بازی می کند به امارت برگزیدی، که در واقع دین خود را هلاک کردی و مردم را بدبخت نمودی. (3)
در متن سؤال از اخبار الطوال این جمله نقل شده است: امام اولین کسی بود که معاویه را در آغوش می گرفت، در حالی که ما به چنین سخنانی در آن کتاب برخورد نکردیم، بله در آن کتاب روایاتی است که عین آن را در این جا می آوریم تا هم علت انعقاد قرارداد صلح و رعایت آن از طرف امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) و هم خواست توده ها را دریابیم. حجر بن عدی از امام حسن (علیه السّلام) خواست که قیام نماید و قرارداد صلح را زیر پا بگذارد، اما در جوابش فرمود: من دیدم میل و رغبت بیشتر مردم بر صلح است و جنگ را خوش نمی دارند و دوست نمی دارم آنان را به کاری که ناخوش دارند مجبور کنم و برای این صلح کردم که شیعیان مخصوص ما از کشته شدن محفوظ بمانند و مصلحت دیدم این جنگ ها را به هنگام دیگری موکول کنم و خداوند متعال را هر روز شأنی است. حجر از نزد امام حسن (علیه السّلام) بیرون رفت و به خدمت امام حسین (علیه السّلام) رسید و خواسته اش را مطرح کرد، امام حسین (علیه السّلام) فرمود: ما بیعت کرده و پیمان بسته ایم و راهی برای شکستن بیعت ما نیست. (4).
امام حسین(علیه السّلام)در قضیه ی دیگری فرمود: تا هنگامی که معاویه زنده است باید هر یک از شما خانه نشینی را انتخاب کند. آیا این دلیل بر دوستی است یا این که
شرایط برای قیام آماده نیست. اگر امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) روابط دوستانه ای با معاویه داشتند؛ چرا معاویه برای قتل دوستش دسیسه می کند (5)، چرا وقتی خبر شهادت امام حسن (علیه السّلام) را می شنود اظهار خوشحالی می نماید (6) و چرا مروان اقرار می نماید که به آن امام (علیه السّلام) ظلم کرده است. (7)
در متن سؤال، دریافت امکانات مالی از سوی امام، دلیل وجود رابطه دوستانه بین امام و معاویه گرفته شده است؛ با فرض پذیرش آنچه در اخبار الطوال آمده است، می دانیم که در قرارداد صلح آمده بود: امام حسن (علیه السّلام) همه ساله خراج اهواز و امام حسین (علیه السّلام) دو میلیون درهم را دریافت کنند، اما باید توجه داشت که استفاده از امکانات مالی برای پیشبرد اهداف اسلامی، حق امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) بود، و اگر در شرایطی امام نتواند از تمام امکانات انسانی و مالی استفاده نماید به قدر امکان و قدرت، واجب است که آن را برای خود تحصیل نماید. بر این اساس؛ در قرارداد صلح هم گنجانده شده بود که خون شیعیان امام از طرف معاویه ریخته نشود و هم مبلغ فوق به امام حسن (علیه السّلام) و حسین (علیه السّلام) پرداخت گردد.
وانگهی باید دید که آیا دریافت عطایا از زورمداران اشکال دارد یا نه؟ از امام باقر (علیه السّلام) راجع به دریافت عطایا، از روزمداران ستمگر سؤال شد، امام فرمود: امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) عطایای زورمدارانی همچون معاویه را می پذیرفتند؛ زیرا حق آنان بود و آنچه در اختیار زورمداران ستمگر است برخود آنان حرام است. (8)
سید مرتضی (رحمه الله) می گوید: گرفتن جوائز از شخص ستمکاری که غالب شده نه تنها برای امام جایز بلکه واجب بود؛ زیرا هر مالی که در دست این شخص است، بر امام و عموم مسلمین واجب است به هر نحوی که ممکن باشد آن را از دست وی بگیرند، خواه به طور رضا و رغبت و خواه به نحو اکراه، آن گاه آن را در راهی که صلاح است مصرف کنند. از آن جا که امام حسن این قدرت را نداشت کلیه آن اموالی را که از خدا در دست معاویه بود بگیرد، لذا آنچه که به عنوان جائزه به آن حضرت داد واجب بود بگیرد و آن را در بین افراد مستحق تقسیم نماید؛ زیرا در آن حال تصرف کردن در آن مال به عنوان امام بودن جز برای آن حضرت نبود. (9)
به هر حال، از نگاه شبعه، حکومت بر مردم و تصرف در اموال عمومی، باید با اذن از سوی خداوند باشد و امام معصوم یا مأذون از طرف امام، از چنین اذنی برخوردار هستند، اما این مشروعیت همیشه ملازم با مبسوط الید بودن و مقبولیت عمومی نیست. در زمان معاویه نیز اگر چه امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) امام بر حق بودند، ولی شرایط برای حکمرانی آنان فراهم نبود و به ناچار صلح نامه ای امضا گردید. بدیهی است که در این شرایط اگر این امکان برای آنان وجود داشت تا بخشی از اموال را در اختیار خود گیرند، بر آنان واجب بود که به این کار اقدام نمایند؛ زیرا تنها آنان مجاز بودند که بر مردم حکومت کنند. (10) بر این اساس؛ هم در قرارداد صلح، بندی گنجانده شد که معاویه موظف گردید سالانه مبلغی را به آن دو امام بپردازد و هم در مواردی از سوی امام حسین (علیه السّلام) اموال حکومتی مصادره گردید.
ابن ابی الحدید می گوید: امام حسین (علیه السّلام) در اموالی که از یمن برای معاویه برده می شد تصرف کرده و آن را در میان نیازمندان بنی هاشم و دیگران تقسیم فرمود (11) و سپس به معاویه نوشت: از حسین بن علی به معاویه، گذر کاروانی بر ما افتاد که اموال و پوشاک و عنبر و عطرهایی را برای تو می آورد تا آنها را در خزائن دمشق بسپاری و پس از نوشیدن خود، آنها را به فرزندان پدرت بخورانی، من به آن نیاز داشتم و آن را تصرف نمودم. (12) همچنین آمده است: امام حسین (علیه السّلام) آن زمان که از مکه به سوی کوفه حرکت کردند بعد از درگیری با نیروهای عمرو بن سعید حاکم مکه، در منزلگاه تنعیم به کاروانی برخورد نمود که کالاهای قیمتی برای یزید می برد، آن حضرت آن اموال را مصادره کرد (13) و به افراد کاروان هم فرمود: هر کس بخواهد با ما به عراق بیاید، کرایه کاملش را خواهیم داد و با او رفتاری نیکو خواهیم داشت و هر کس هم بخواهد جدا شود، کرایه اش را تا اینجا می پردازیم، برخی جدا شدند، بعضی هم همراه امام آمدند. (14)
در متن ارائه شده در سؤال آمده است، امام گفته بود تا معاویه زنده است... و در پرتو این موضع گیری بوده که آن حضرت از کمک های معاویه برخوردار بوده، در حالی که بیان گردید دریافت دو میلیون درهم سالانه در متن قرارداد صلح آمده بود، پس این یک نتیجه گیری غلط و تعصب ورزیِ آشکار است.
روایاتی را هم که از خاندان علی (علیه السّلام) نقل کرده اید، بر فرض صحت و صرف نظر از قدحی که به مستندات آن وارد است، نمی تواند سرزنشی بر آن دو امام باشد و امام را مسئول کارهای آنان دانست. ضمن این که باید به این نکته نیز توجه داده شود که معاویه برای اولاد علی (علیه السّلام) شرایط سختی را ایجاد کرده بود و همین امر باعث می شد که آنان گه گاهی برای دریافت حق خود به نزد معاویه بروند و معاویه هم تلاش داشت از این موقعیت ها به نفع خود استفاده نماید، اما به هدف خود نایل نمی شد؛ مثلاً عقیل برای اینکه هم به حق خود برسد و هم به ظاهر به خواسته ی معاویه جامع عمل بپوشاند و در عین حال لعن علی (علیه السّلام) نکند، توریه نمود و این گونه گفت: معاویه به من فرمان داد تا علی را لعنت کنم که بر او لعنت باد و این یعنی بر معاویه لعنت باد، ضمیر (او) از نظر عقیل به معاویه بر می گردد، ولی در عین حال می تواند آن را انکار کند که من که نگفتم بر معاویه لعنت باد. به عبارت دیگر؛ اگر قصد عقیل لعنت حضرت علی (علیه السّلام) بود چرا آن گونه سخن گفت و مستقیماً به این امر نپرداخت.
تاریخ گزارش کرده است که صعصعه بن صوحان در اجابت خواسته ی معاویه برای لعن علی (علیه السّلام) از این عبارت استفاده نمود و جالب است که بدانیم معاویه نیز از این گفته صعصعه، همانی را فهمید که ما بیان کرده ایم. (15)
در متن کتاب « اسلام شناسی » از ثروت و اراضی و املاک و بخشش های امام حسین (علیه السّلام) سخن گفته شد، بر فرض صحت مگرداشتن ثروت و بخشش کردن آن اشکال دارد؟! آنچه از ایراد برخوردار است آن است که انسان از بیت المال مسلمانان در جهت منافع شخصی استفاده کند و این همان است که عثمان و معاویه و... در دوران حکومت شان انجام می دادند. شاهد ما این گفتار حضرت علی (علیه السّلام) است که درباره ی دوران عثمان می فرمایند: بنی امیه همچون شتر گرسنه ای که به جان علف بهاری می افتد به جان بیت المال افتادند. (16)
در جریان کربلا از کجا به این نتیجه رسیده اید که امام قصد بیعت داشت؟! آیا ابن زیاد خواسته ای غیر از بیعت امام با یزید داشته است؟! امری که معاویه نتوانست سید الشهدا (علیهم السّلام) را مجبور به آن کند. مناسب است به این نکته دقت شود که معاویه توانست با ترور (17) یا دادن حق السکوت (18)، مخالفان ولایت عهدی یزید را از میدان خارج سازد، اما شخصیّت امام حسین (علیه السّلام) یک شخصیت معمولی نبود. آن حضرت از جایگاه اجتماعی والایی برخوردار بود. علاوه بر این که طبق یکی از بندهای صلح نامه میان امام حسن (علیه السّلام) و معاویه، نباید هیچ گونه آسیبی از جانب معاویه به امام حسن (علیه السّلام) و سیدالشهدا (علیهم السّلام) می رسید. (19) همه این عوامل باعث گشت که معاویه نتواند با روش های یاد شده به حذف امام بپردازد. یزید نیز اگرچه تلاش کرد که از امام بیعت بگیرد، اما در این امر به خواسته خود نرسید.
وی نخست در نامه ای به ولید، والی مدینه این گونه نوشت: از عموم مردم برای من بیعت بگیر به ویژه از عبدالله بن زبیر و حسین بن علی. ولید امام (علیه السّلام)
را به نزد خود خواند و برای یزید، تقاضای بیعت کرد. حضرت درخواست کرد که نظرش را بعداً اعلام کند. (20)
امام در جواب مروان که آن حضرت را به بیعت با یزید توصیه کرد، فرمود: آن گاه که جامعه و مردم دچار زمامدار و رهبری مانند یزید گردند، دیگر باید فاتحه اسلام و مسلمانی را خواند و با آن وداع کرد. (21)
آن حضرت در برابر خیرخواهی و چاره اندیشی محمّد حنفیه فرمود: اگر در دنیا هیچ منزل و مأوایی نداشته باشم باز با یزید بیعت نمی کنم. (22) یا در صبح روز عاشورا می فرمایند: شگفتا! زنازاده فرزند زنازاده مرا بین یکی از دو چیز مجبور کرده است، بین مرگ و ذلّت (تسلیم) و هیهات که ما ذلّت و خواری با بپذیریم. (23)
آیا این حسین نیست که در روز عاشورا فریاد می آورد که:
الموت اولی من رکوب العار *** و العار اولی من دخول النار (24)
و نیز در قربانگاه عشق در برابر تقاضای دشمن، حسرت را بر دل آنان نهاد و خروشید که: هان! بهوش باشید! به خدای سوگند هرگز به خواسته ظالمانه آنها پاسخ مثبت نخواهم داد تا در حالی پروردگارم را دیدار کنم که به خون خویشتن در راه او و نجات و آزادی بندگانش از بند بیداد، رنگین شده باشم. (25)
البته می گویند: وقتی در بین راه خبر شهادت جناب مسلم (علیه السّلام) را به سید الشهدا (علیهم السّلام) رسید، حضرت تصمیم گرفت از همان جا برگردند، ولی برادران مسلم از برگشتن او جلوگیری کردند. (26) در حالی که احمد بن داوود دینوری (متوفی 282ق)، طبری، ذهبی، شیخ مفید (رحمه الله) و دیگران (27) درباره این جریان چنین می نگارند: امام حسین (علیه السّلام) به برادران حضرت مسلم (علیه السّلام) فرمود: مسلم به شهادت رسیده است، نظر شما چیست؟ آنها گفتند: سوگند به خدا! ما هرگز بر نمی گردیم تا اینکه یا انتقام او را بگیریم و یا طعم شهادت را بچشیم. امام (علیه السّلام) فرمود: دیگر خیری در زندگی دنیا بعد از شهادت آنها وجود ندارد. (28) با این حال آیا می توان به گزارشی که از سوی مورّخان نیز رد شده است، اعتمادی کرد؟!
دست برد در حقایق این حادثه ی تاریخی کار را به جایی رساند که برخی این گونه روایت جعل کرده و گفته اند: حسین بن علی در شب عاشورا از آمدن خود به کربلا پشیمان گردید و آماده شد که به شام برود و با یزید بیعت کند و یا به شکلی با او به تفاهم برسد! (29) این همان حرفی است که در متن سؤال به طبری نسبت داده شده است، در حالی که این مورّخ نامی اهل سنّت چنین سخنی را رد می کند و به سند خود از عقبه بن سمعان روایت می نماید که او گفته است: من از آغاز حرکت امام حسین (علیه السّلام) با او همراه بودم، هیچ گاه از او جدا نشدم، در هر شرایطی چه در سخنرانی های آن حضرت با مردم مدینه و یا مکّه، چه در راه ها و چه در عراق و چه نزد لشکریان، در همه جا با ایشان بودم تا روزی که او را به شهادت رساندند. سوگند به خدا! هرگز این گونه نبود که مردم گمان دارند و به هم می گویند که او می خواست دستش را برای بیعت در دست یزید بن معاویه قرار دهد... (30).
گفته شده است که امام آغازگر جنگ نبوده است یا از یزید به زشتی یاد نکرده است و... و اما آیا اینها را باید به عنوان نقصی بر امام تلقی کرد یا به حساب اخلاق و ادب امام گذاشت؟!
سیاست دوم: انکار جنایت یزید و استناد آن به دیگران
این سیاست را می توان این گونه توضیح داد که حتی اگر یزید و معاویه فضایلی نیز نداشته باشند، دامن آنان به کشتن فرزند فاطمه (سلام الله علیها) آلوده نیست. یزید قاتل امام حسین (علیه السّلام) نیست و حتی اثبات آمریت یزید در فاجعه کربلا مورد تردید است (قاتل و آمر نبودن یزید)، بلکه عبیدالله، شمر و ابن سعد، یا مردم کوفه که از شیعیان بودند به کشتن امام اقدام کردند و مقصر این حادثه هستند.
ابوحامد غزالی (450-505ق) می گوید: آیا لعن یزید به دلیل آن که او در قتل حسین نقش مباشرت یا آمریت داشته جایز است؟ پاسخ من این است که این امر هرگز ثابت نشده و از این جهت تا هنگامی که به اثبات نرسیده، نمی توان گفت که او حسین را به قتل رساند و یا بدان دستور داد، چه رسد که او را لعن کنیم؛ زیرا متهم نمودن مسلمان (بدون تحقیق) به گناه کبیره جایز نیست. (31)
ابوبکر ابن العربی مالکی (468-543ق) نیز درباره ی دانش و زهد یزید و تبرئه او از قتل امام حسین (علیه السّلام) قلم زده ست. (32)
ابن تیمیه (661-728ق) مسلمانان را به سه دسته تقسیم می کند و اهل سنت را طرفدار نظریه ی معتدل - که در برابر افراط و تفریط است - قلمداد می نماید و سپس نظریه عدم لعن یزید را نظریه اکثریت اهل سنت و نزدیک به دین و عقل می پندارد و آنگاه به گونه غیر مستقیم نظریه غزالی را تأئید می کند و می نویسد: در دوران خلافت عثمان بود که یزید به دنیا آمد و او پس از پدرش معاویه سلطنت را تصاحب کرد. در زمان خلافت وی حسین به قتل رسید و ماجرای حره (قتل عام مدینه) در زمان وی به وقوع پیوست... کسی در میان این خلفا کافر نبود... هر کسی بگوید یزید کافر بود و حسین را جهت تشفی قلبی و انتقام خون اقاربش (کفار) به قتل رساند، آن شخص کاذب و افتراگر است. (33)
ابن کثیر نیز که از شاگردان ابن تیمیه و جزو متعصب ترین و جهت دارترین مورخانی است که به تأئید سلفی گری پرداخته، در کتاب « البدایة و النهایة » از بررسی گزارش های تاریخی درباره مفاسد یزید شانه خالی کرد و با کلامی از روی تعصب می گوید: همانا ابن عساکر، احادیثی را در مذمت یزید آورده که بدون استثنا، همه جعلی است و روایات صحیحی در میان آن ها پیدا نمی شود. (34)
متنی که در سؤال ارائه شده تلاشی است مذبوحانه برای آن که این فاجعه به یزید مستند نگردد و مقصر اصلی این حادثه ابن زیاد، عمر سعد و شمر جلوه داده شود که آنان بی اجازه یزید به چنین کاری اقدام کردند و یزید رضایتی به آنچه آنان انجام داده بودند، نداشته است.
از سویی دیگر برخی از وهابی ها و بازی خورده های استعمار (35) نیز با استناد به کتب شیعه ادعا کردند که یزید نقشی در شهادت امام حسین (علیه السّلام) نداشت و مسئولیت کشتن آن حضرت متوجه شیعیان کوفه بوده است. اینان برای اثبات مدعای خود به سخنان زیر استناد کرده اند:
1. پس از امام حسن، امام حسین با بیست هزار نفر از اهل عراق بیعت کرد و آنان نسبت به آن حضرت عهدشکنی نمودند، در حالی که بیعت امام حسین بر گردن ایشان بود بر آن حضرت خروج کردند و او را کشتند. (36)
2. امام به شیعیان خود خطاب کرد و فرمود: وای بر شما! چرا آن گاه که شمشیرها در نیام بود و دل ها آرام و فکرها خام ما را رها نکردید، لکن مانند مگس سوی فتنه پریدند و مانند پروانه در هم افتادید پس هلاک باد شما را ای بندگان کنیز و بازماندگان احزاب و ترک کنندگان کتاب و تحریف کنندگان... آری به خدا سوگند بیوفایی و پیمان شکنی عادت دیرینه شما است، ریشه شما با غدر به هم پیوسته و آمیخته است و شاخ های شما بر آن پروریده، شما پلیدترین میوه اید گلوگیر در کام صاحب، و گوارا برای غاصب. (37)
3. امام این گونه شیعیانش را نفرین می کند: خداوندا این گروه را پس از خوشی از همدیگر پراکنده کن، و آنان را دسته های مختلفی قرار ده که همواره با هم در جنگ و ستیز باشند، حکام آنها را از آنها راضی قرار مده، پروردگارا این جماعت ما را دعوت کردند تا از ما یاری کنند، بعد از این بر ما حمله آوردند و سرانجام ما را کشتند. (38)
4. امام شیعیانش را ندا داد: ای شبث بن ربعی، و ای حجار بن ابجر، و ای قیس بن اشعث، و ای یزید بن حارث، آیا شما به من ننوشتید: که میوه ها رسیده و باغ ها سرسبز شده و تو بر لشکری آماده ی یاریت وارد خواهی شد؟ (39)
5. حر بن یزید بعد از توبه رو به کرد و گفت: ای مردم کوفه مادران به عزای شما بنشینند و اشک بریزند، شما این بنده صالح را دعوت کردید و او هم دعوت شما را پذیرفت و به طرف شما آمد، اکنون قصد دارید وی را تسلیم دشمن کنید شما ادعا می کردید تا جان در بدن دارید با دشمنان او جنگ کنید، اینک از ادعای خود دست برداشتید و تصمیم گرفته اید وی را بکشید. (40)
6. امام زین العابدین (علیه السّلام) در کوفه آن گاه که گریه ی مردم را دید، چنین فرمود: این جماعت برای ما گریان و نالان اند، پس ما را چه کسی غیر از ایشان به قتل رسانید. (41)
در متن مطرح شده در سؤال نیز سعی گردید با استفاده از این سیاست نشان داده شود که یزید نیز رضایت و علاقه ی چندانی به کشتن امام حسین (علیه السّلام) نداشته است، اما جواب همه ی این سخنان آن است که:
1. عاملان جنایت کربلا از نگاه اهل سنت (لعن و تکفیر یزید به دلیل استناد حادثه ی کربلا به وی)
اکثر علمای اهل سنت بر این باورند که جنایت حادثه کربلا به یزید مستند است، از این رو او را سزاوار لعن می دانند. سخنانی که در زیر می آید بهترین شاهد و گواه بر مدعای ماست و این که نظریه لعن یزید و تکفیر وی بیش از آن که به اندیشه ای مقطعی، فرقه ای یا سیاسی باشد، یک اصل اعتقادی و کلامی است:
معاویه فرزند یزید بعد از مرگ پدر با عدم پذیرش مقام خلافت، در سخنرانی عمومی گفت: « پدرم یزید مقام خلافت را تصاحب کرد، در حالی که شایسته ی آن نبود و در این موضوع با فرزند دختر پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به منازعه برخاست، یزید عترت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را به قتل رساند، شرب خمر را مباح کرد و کعبه را تخریب نمود، او اهل جهنم است. (42)
عمربن عبدالعزیز نیز یزید را شایسته عنوان امیرالمؤمنین نمی دانست و در برابر اطلاق این عنوان بر یزید واکنش شدیدی نشان داده است. (43) آیا این کار عمربن عبدالعزیز می تواند دلیلی غیر از استناد قتل امام حسین (علیه السّلام) به یزید و فسادهای دیگری که او انجام داده است، داشته باشد.
حسن بصری (21-110ق) درباره ی معاویه می گوید: معاویه مرتکب چهار جنایت شد که اگر به جای وی کسی دیگر بود و یکی از آنها را انجام می داد، برای همیشه منفور و جنایت کار تلقی می گردید. نخست آن که خلافت را بدون تشکیل شورای مسلمانان و نظر آنان به دست گرفت. دوم، زیاد بن ابیه را برادر خود خواند. سوم، حجر بن عدی و یارانش را به قتل رساند. چهارم، فردی چون یزید را ولی عهد خویش قرار داد و زمام امور مسلمانان را بدو سپرد. وی همچنین فساد و جنایت یزید را قابل تردید ندانسته و قاتل امام حسین (علیه السّلام) و کسانی را که بدان دستور داده یا رضایت داشته اند، لعن می کند. (44)
احمد بن حنبل هم لعن یزید را جایز می داند و می گوید: چگونه آن را لعن نکنم، در حالی که خداوند او را در کتابش لعن کرده است؛ زیرا در قرآن آمده که فساد در ارض، قطع رحم و آزار و اذیت خدا و رسولش موجب لعن خدا می گردد و چه فسادی عظیم تر از کاری که یزید انجام داد و چه اذیتی شدیدتر از آنچه که یزید مرتکب شده است. (45)
ابی عثمان عمرو بن جاحظ (150-255ق) می نویسد: منکرات و قبایحی که یزید بن معاویه با شهادت حسین بن علی مرتکب گردید وحشت آور بود. او دختران رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) را اسیر نمود و دندان های حسین را با چوب زد و اهل مدینه را به شدت وحشت زده کرد. خانه خدا را تخریب نمود... همه این امور بر قساوت قلب، شدت عناد و ناصبیت یزید گواهی می دهد و این که او در واقع از ایمان خارج شده بود، پس او فاسق و ملعون بود و هر کسی از لعن و شتم معلون خودداری ورزد خود ملعون است. (46)
طبری (م 310ق) در تاریخ خود، از معتضد عبّاسی، بخش نامه ای را به شرح ذیل روایت می کند:... معاویه بندگان خدا را به سوی فرزندش فرا خواند؛ فرزندی متکبّر و شراب خوار که با شرارت و غفلت و بی حالی همراه است و از بهترینِ مسلمانان به واسطه ی زور، وعده و وعید، ترساندن، تهدید و تبعید برای او بیعت گرفت و حال آن که خود او به سفاهت (نادانی و بی خردی) و پستی و خباثت فرزندش آگاهی داشت و شراب خواری، گناه و کفر او را با چشم خود دیده بود... زمانی که یزید به قدرت رسید و همه چیز برای او مهیّا شد و از فرمان خدا و رسول او سرپیچی نمود، به خون خواهی مشرکان و قدرت نمایی در نزد مسلمانان پرداخت و حادثه ای را برای اهل مکّه به وجود آورد که زشت تر و فاحش تر از آن در اسلام رخ نداده بود...، و در حالی که کفرش آشکار و شرک او ظاهر بود گفت: ای کاش بزرگان (کشته شده در جنگ بدر) از طائفه ما بودند و بی تابی خزرج را از شمشیر زدن ما مشاهده می کردند. (یزید) همان کسی است که از دین روی برگردانده و سخن او، کلام کسی است که نه به خدا، نه به دین و قرآن و رسول خدا بازگشتی ندارد. او به خدا و هر آن چه از جانب اوست، ایمان ندارد. او با بی رحمی حرمت شکست و بزرگ ترین نابودی را به بار آورد. خون فرزندِ علی و فاطمه یعنی حسین را ریخت؛ حسینی که نزد رسول خدا منزلتی فراوان و از جهت دین داری و فضیلت جایگاهی والا داشت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) گواهی داد که او و برادرش سیّد و سرور جوانان بهشت اند. تمام این اعمال از بی پروایی بر خدا، کفر به دین و دشمنی با فرستاده او و اهل بیت رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) و اهانت به حریم الهی، صورت گرفت. آنها چنان با اهل بیت جنگیدند و آنها را از میان برداشتند که گویی با کافرانی از دیار دیلم و ترک مبارزه می کنند و در این حال، از عذاب الهی نترسیدند. معتضد عباسی در پایان این بخش نامه، آنان را مورد نفرین قرار می دهد. (47)
ابوالقاسم سلیمان طبرانی (260-360ق) کتابی در « مقتل امام حسین » نوشته و در آن کتاب ارتکاب جنایت از سوی یزید را نقل کرده و گفته است: رأس مبارک
امام اولین سری بوده است که در تاریخ اسلام حمل گردیده است. (48)
ابوالفرج اصفهانی (284-356ق) در کتاب « مقاتل الطالبیین » پس از نقل حادثه ی کربلا یزید را به صراحت لعن می کند. (49)
قاضی ابویعلی حنبلی (380-458ق) کتابی درباره ی کسانی که مستحق لعن هستند، تألیف کرده و در آن یزید را مستحق لعن دانسته و مخالفان لعن او را جاهل یا منافق شمرده است. (50)
اجهوری از استادش گزارش می کند: اهل سنت، همگان به کفر حجاج بن یوسف حکم کرده اند، در حالی که بی تردید جنایت های حجاج هرگز به پایه ی یزید نمی رسید و او خیلی کمتر از یزید ستم نموده است. (51)
ابن حزم اندلسی یزید را یاغی می شمارد (52) و سیوطی نیز کنار گذاشتن امام حسن (علیه السّلام) را پایان خلافت اسلامی می شمارد و معتقد است که بعد از آن سلطنت اموی آغاز گردیده است. (53)
سبط ابن جوزی (م 654ق) می نویسد: ستم ها و فجایعی که از جانب یزید سر زد به اندازه ای بود که از شدت و کثرت آن گوش ها کر می گردید. یزید دست به خذلان سر امام زد و دندان هایش را با نی مورد ضرب قرار داده و آل پیامبر را به صورت اسیر بر شتران بی جهاز سوار نمود و حتی تصمیم گرفت فاطمه بنت حسین را به مردی ببخشد که خواستارش بود و ابیات ابن زبعری (لیت اشیاخی ببدر شهدوا) را به زبان آورد. وی در ادامه اضافه می کند: علمای اهل سنت به لعن کسانی حکم نموده اند که حتی یک دهم جنایت یزید را مرتکب نشده بودند! از همین رو لعن و طعن یزید نباید جای هیچ تردید و اختلاف باشد. (54)
تفتازانی (722-792ق) در « شرح عقائد نسفیه » می گوید: همه بر جواز لعن بر قاتلان امام حسین (علیه السّلام) و امر کنندگان و رضایت دهندگان به این امر، اتفاق دارند. حق این است که یزید به قتل امام رضایت داشت و از این امر خوشحال گردید و به اهل بیت پیامبر (علیهم السّلام) اهانت نمود و این تواتر معنوی دارد. از این رو ما در مسئولیت یزید در حادثه کربلا، بلکه در کفرش تردید روا نمی داریم. خداوند یزید و اعوان وانصارش را لعنت فرماید. (55)
شمس الدین ذهبی (م 747ق) صاحب « سیر اعلام النبلاء » درباره ی یزید این گونه اظهار نظر می کند: یزید ناصبی سنگ دل، کینه توز و سبک سر بود. شراب می نوشید و منکرات را مرتکب می شد. دولت خود را با قتل حسین شهید آغاز نمود و با وقعه حرّه به پایان برد. مردم مسلمان از او نفرت داشتند و عمرش برکت نداشت. (56)
ابن صباغ مالکی (784-855ق) در کتاب خود با عنوان « الفصول المهمة فی معرفة الائمة »، ضمن ذکر صفات و ارزش های متعالی امام حسین (علیه السّلام)، شهادت آن حضرت را گزارش کرده و به طور مکرر دشمنانش را لعن می کند و با استناد به کارنامه ی یزید، او را کافر می خواند. (57)
عبدالرحمن جامی (817-889ق) در باره ی موضع گیری معاویه در برابر حضرت علی (علیه السّلام) می گوید:
حق در آن جا به دست حیدر بود *** جنگ با او خطا و منکر بود
او اگر چه لعن اهل قبله را به سختی می پذیرد، (58) اما درباره ی یزید توقف نکرده و نه تنها در حضور دیگران او را لعن می کند، بلکه منکر آن را نیز لعنت می کند. (59)
آلوسی (1217-1270ق) می گوید: نباید در لعن یزید توقّف کرد؛ چرا که او دارای صفات ناپسند بوده و در طول دوران تکلیف مرتکب گناهان بزرگی شد... بلای بزرگی که بر اهل بیت آوردند و راضی به قتل حسین - سلام و صلوات خداوند بر خود او و جدّش باد - شدند و به یکدیگر بشارت دادند و اهل بیت او را مورد اهانت قرار دادند، همه ی اینها مسائلی است که به تواتر معنوی به ما رسیده است. (60)
شبراوی می گوید: هیچ انسان عاقلی تردید روا نمی دارد که یزید قاتل امام حسین (علیه السّلام) است؛ زیرا او بود که عبیدالله را به این کار امر و تشویق کرده است. (61)
عبدالله بن عباس نیز در نامه ای به یزید، صراحتاً او را قاتل امام حسین (علیه السّلام) و جوانان بنی عبدالمطلب دانسته و با عبارت های زیر او را توبیخ می کند: مپندار که من کشتن حسین (علیه السّلام) و جوانان بنی عبدالمطلب را از سوی تو، فراموش کرده ام! (62)
از آنچه گفته شد به دست می آید که اولاً: اکثریت اهل سنت جنایت کربلا را چون شیعیان متوجه یزید و عمّالش دانسته و شدت آن را به قدری تلقی نموده اند که نابخشودنی است و از نظر کلامی طرفدار نظریه لعن یزید و همکارانش، بوده اند. ثانیاً: این اندیشه یک اندیشه مقطعی و فرقه ای نبود و کسانی که این نظریه را پذیرفته اند به منطقه، عصر، زبان، تخصص و مذهب خاصی محدود نمی شوند. (63)
پاسخ تفصیلی:
در خور دقت است که تحلیل و بررسی وقایع تاریخی، نیازمند رعایت نکاتی چند است که در پرتو آن، اثر گفتاری و نوشتاری از جایگاه تحقیق برخوردار خواهد شد و با رعایت این اصول است که می توان به درکی درست از حادثه ای که در گذشته اتفاق افتاده است، نائل شد و از انحراف و گمراهی در امان ماند. بیان همه ی این اصول در این مختصر نمی گنجد، اما به برخی از این نکات که با متن ارائه شده ارتباط دارد، اشاره می شود:
1. روایاتی که بدانها استناد می شود از اعتبار برخوردار باشند. داوری در این بخش از آنِ علم رجال است.
2. استنادات و داوری ها باید بر اساس تمام حالات و گفته های شخص باشد. مثال روشن این نکته آن است که نمی توان بر اساس این جمله قرآن که: نزدیک نماز نشوید (لاتقربوا الصلاه)، توصیه و تأکید بر نماز نخواندن را به قرآن نسبت داد؛ زیرا قرآن در ادامه می فرماید: در حال مستی (و أنتم سکاری)، و حتی اگر چنین جمله ای در ادامه وجود نمی داشت، باز باید گفته می شد که قرآن در حالت خاصی نماز خواندن را منع کرده است نه در همه ی حالات؛ زیرا منع در همه ی حالات با جملات دیگری که از دستور به اقامه ی نماز حمایت دارد (أقیمو الصلاه) منافات خواهد داشت و در این گونه موارد یا باید قائل به تناقض در گفتار متکلم شویم و یا به نحوی عقلایی با استفاده از قرائن مفصل بین این دو سخن به گونه ای جمع کنیم. این نکته در جای خود به اثبات رسیده است که عقلا تا کلامی را از
گوینده ای شنیدند بلافاصله نمی گویند مراد جدی اش همان است که الان بر زبانش جاری شده است، بلکه شرایط فعلی را می سنجند که آیا قصد جدی داشته است یا نه؟ آیا این سخن را از روی تقیه گفته است یا نه؟ و... و آن گاه که جهت صدور این سخن روشن گشت، سخنان دیگرش را در زمان های دیگر که از آن به قرائن مفصل تعبیر آورده می شود، در کنار این سخن قرار می دهند و به عدم تناقض حکم می رانند و می گویند مراد جدی متکلم و گوینده ی سخن همان است که از برآیند جمع این گفتارها به دست می آید. گفتنی است که این شرایط در علم اصول فقه، تبیین و توضیح داده می شود.
3. در تحلیل وقایع تاریخی نباید تعصب ورزید و از پیش، نظری را انتخاب کرد و آن گاه وقایع تاریخی را با آن تطبیق نمود. این نکته از سوی همه آنانی که به دنبال کشف حقیقت هستند و درصدد سرپوش گذاشتن بر واقعیات تاریخی نیستند، مورد تأکید قرار گرفته است. گفتنی است که تأثیر پیش فرض ها در فهم متون و امکان دخالت ندادن آنها در استخراج معانی، از جمله مباحثی است که در علم هرمنوتیک پی گیری می شود.
حال با این نگاه و تذکر این نکته که در متن ارائه شده در سؤال، هیچ یک از اصول گفته شده رعایت نگردیده است - و از این جهت یک متن علمی و تحقیقی به حساب نمی آید - به تحلیل اشکالات مطرح شده می پردازیم، اما مناسب است یادآوری گردد که متن فوق تلاشی است برای تبرئه یزید و بی گناه نشان دادن او و مبارزه با مکتب اهل بیت (علیهم السّلام) و قیام امام حسین (علیه السّلام). و این البته سیاستی است که اگرچه در طول تاریخ مورد تأئید اکثریت اهل سنت نبوده، اما در این اواخر به پشتوانه دلارهای نفتی به شیوه های گوناگونی دنبال شده است. گفتنی است که بسیاری از شبهات در دو حوزه شخصیت و قیام امام حسین (علیه السّلام) و همچنین آنچه از سوی شیعیان برای شخصیت و قیام امام حسین (علیه السّلام) انجام می شود مثل برپایی
مجالس عزا و... سامان دهی شده است، بر این اساس بر خود لازم می دانیم که مقدمتاً اشاره ای ولو کوتاه به برخی از این سیاست ها و روش ها داشته باشیم و در ادامه کتاب به ترتیب، هر یک را نقل و نقد نماییم.
1. به چالش کشیدن شخصیت و قیام امام حسین (علیه السّلام) و تبرئه یزید این سیاست کلان که خود به سیاست های خُرد تقسیم می شود، از سوی گروهی اندک با شگردها و شیوه های گوناگونی تعقیب گردیده است. برخی از سیاست ها و روش های این حوزه، به قرار زیر است:
الف. اثبات فضایل برای معاویه وی زید ونفی فضایل از امام حسین (علیه السّلام)، با جعل احادیثی از سوی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در شأن معاویه و یزید و دست بردن در حقایق عاشورا و تحریف وقایع تاریخی.
ب. حتی اگر یزید و معاویه فضایلی نداشته باشند دامن آنان به کشتن فرزند فاطمه (سلام الله علیها) آلوده نیست. یزید قاتل امام حسین (علیه السّلام) نیست و حتی اثبات آمریت یزید در فاجعه ی کربلا مورد تردید است (قاتل و آمر نبودن یزید)، بلکه مردم کوفه که از شیعیان بودند به کشتن امام اقدام کردند و مقصر این حادثه هستند (مقصر جلوه دادن شیعیان).
ج. اگر بپذیریم که یزید امام حسین (علیه السّلام) را کشته باشد، بنا بر یکی از دلایل زیر مجاز بوده است اولاً: یزید خلیفه شرعی مسلمانان بود و امام حسین (علیه السّلام) علیه چنین حکومتی خروج کرده و باید کشته می شد (شرعی بودن حکومت یزید)؛ ثانیاً: یزید اجتهاد کرده و حق داشت که برای دفع خطر و حفظ وحدت جامعه اسلامی قیام کربلا را سرکوب نماید و در صورت خطا نیز مأجور است نه مجرم، چه رسد به کافر (مجتهد بودن یزید). حتی اگر مجاز هم نبود، باز نباید او را لعن کرد و مورد سرزنش قرار داد؛ زیرا شاید یزید توبه کرده باشد، علاوه بر این که کارهای خویش موجب از بین رفتن کارهای بدش شده است.
2. به چالش کشیدن گریه و عزاداری
جریان مخالف نهضت عاشورا با رویکردهای متفاوت و مختلف، تلاش کرده است که گریه کردن و برپایی مراسم عزا برای امام (علیه السّلام) را مورد نکوهش قرار دهد. در زیر به برخی از این رویکردها اشاره می شود:
الف. تحلیل شهادت امام حسین (علیه السّلام) با رویکرد عرفانی و صوفی گری؛ مانند آنچه که از سوی شیخ عبدالقادر گیلانی و جلال الدین مولوی، ارائه شده است.
ب. نقد مراسم عزاداری با رویکرد کلامی با القای این شبهه که عزاداری مخالفت ورزیدن با قضا و قدر الهی است و... .
ج. تحلیل این مراسم با رویکرد فقهی و تشکیک در جواز این کار با طرح این شبهه که برپایی مراسم عزاداری بدعت است، علاوه بر این که کارهای خلاف شرع نیز در آن انجام می شود؛ مانند اضرار به نفس، پاره کردن یقه ی پیراهن، مجروح نمودن سر و صورت، پریشان نمودن مو، گریه با صدای بلند و... که در روایات از آنها منع شده است.
د. تحلیل گریه و مراسم عزاداری با توجه به آثار روانی و اجتماعی آن؛ نظیر این که برای گریه و عزاداری فایده ای عقلایی قابل تصور نیست، علاوه بر این که زیان های فردی و اجتماعی؛ مانند دوری جامعه از شادی و افزایش افسردگی را در پی دارد.
اینها نمونه هایی از صدها شبهه ای است که در این دو حوزه طرح می شود و ما به تدریج به نقد آنها خواهیم پرداخت:
1. به چالش کشیدن شخصیت و قیام امام حسین (علیه السّلام) در کنار تبرئه کردن و بی گناه نشان دادن یزید
سیاست اول: سیاست اثبات فضایل و نفی رذایل
بی گمان عده ای از اهل سنت به جعل فضایل برای معاویه و یزید اقدام نموده اند، آنچه در زیر می آید گزارش اجمالی از آن است:
« محمّد بن عبدالواحد ابوعمر » غلام « ثعلب »، رساله ای در فضایل دروغین معاویه نوشته است. « اسحاق بن محمّد سوسی » احادیث جعلی و ساختگی در فضایل معاویه آورده که « عبیدالله سقطی » هم از او نقل کرده است. (16) ابن حجر مکی رساله ی « تطهیر الجنان و اللسان » را در فضایل معاویه تألیف نموده است. (17)
« حافظ عبدالمغیث حنبلی » از مطالب ساختگی، کتابی درباره فضایل یزید بن معاویه نوشته است!. (18) و « أبوعمرالزاهد »، از احادیث ساختگی کتابی در فضایل معاویه بن أبی سفیان، تألیف کرده است و « بردانی »، در فضل معاویه حدیث جعل می کرد. (19) مطالعه کتاب « الشریعه » آجری، جلد 5 باب فضایل معاویه بن أبی سفیان نیز می تواند در آگاهی بیشتر خواننده محترم نسبت به این احادیث، یاری رساند. « ابن کثیر » هم از جمله افرادی است که به منظور اثبات فضایلی برای معاویه به نقل خواب متوسل شده است. او از « سعید بن مسیب » آورده است: « هر کس در حال دوست داری ابوبکر و عمر و عثمان و علی بمیرد، و اعتراف نماید که آن ده نفر به بهشت می روند و بر معاویه درود و رحمت فرستد، بر خدا واجب خواهد آمد که به حسابش رسیدگی ننماید »! (20) از عمر بن عبدالعزیز نیز روایت کرده اند که معاویه
به او در عالم خواب گفته است: به پروردگار کعبه سوگند که بخشوده گشتم! (21) از جمله احادیثی که « فردوس الاخبار » در فضلیت معاویه جعل کرده، این حدیث است که: « انا مدینه العلم و علی بابها و حلقتها معاویه ». (22) هر چند « سخاوی » و « ابن حجر مکی » به مقدوحیت و مجروحیت این حدیث تصریح کرده اند، اما « مناوی » با چشم پوشی از آن، این حدیث را در « کنوز الحقائق » درج کرده است. (23)
سرخسی در « مبسوط » گفته است: معاویه از کبار صحابه، کاتب وحی و امیرالمؤمنین بوده است و پیامبر به پادشاهی او خبر داد و سفارش نمود که در هنگام سلطنت با مردم به نیکی رفتار نماید، البته تنها خطای او این بود که از علی (رض) اطاعت نکرد، لذا جایز نیست بیش از این در طعن معاویه گفت. (24)
گاهی گفته می شود: پیامبر فتح قسطنطنیه را به دست لشکری از مؤمنان و خوبان، نوید داد و آن گاه فرمود: فرمانده آن لشکر یزید است (!) اینان پا را فراتر می گذارند و می گویند: زیر پرچم یزید و در لشکر او حسین بن علی نیز بوده است. (25)
یکی از دانشمندان معاصر گزارش کرده که « ابن تیمیه » کتابی را با عنوان « فضایل معاویه و یزید و انه لا یسب » تصنیف نموده است. (26)
« محمود ابراهیم » در دهه های اخیر کتابی با عنوان « برائه یزید بن معاویه من دم الحسین » به چاپ رسانده است که در آن می کوشد، از سویی شایستگی یزید را برای خلافت اسلامی از لحاظ علمی و عملی اثبات نماید و از سویی دیگر او را در شهادت امام حسین (علیه السّلام) تبرئه نماید.
« ابراهیم علی شعوط » ضمن رد اتهام های شرب خمر و مفاسد یزید، او را خلیفه شرعی مسلمانان می داند و هرگونه قیام در برابرش را فتنه می نامد که هیچ احتمال پیروزی و مصلحتی بر آن مترتب نبوده است. (27)
لازم به ذکر است که علامه امینی (رحمه الله)، در کتاب « الغدیر » (28) حدود صد حدیث دروغ ازطریقه عامه، نقل می کنند که در آنها، نه تنها خلافت و فضایل خلفای به اصطلاح راشدین تأیید شده، بلکه از مقام ارجمند معاویه، یزید، منصور دوانیقی و دیگر خلفاء بنی امیه و بنی عباس نیز تجلیل شایسته به عمل آمده است !!! (29)
نتیجه این که برای پاک کردن دامن معاویه و یزید از آلودگی، عده ای دست به کار شدند و حرف هایی زدند، اما آیا به واقع درباره فضایل معاویه و یزید حدیث صحیحی وجود دارد؟ شایان توجه است که در جواب این پرسش گرایش فکری
اکثر اهل سنت آن است که چنین روایاتی جعلی است و اساس درستی ندارد.
« عبدالله فرزند احمد بن حنبل » از پدرش درباره علی (علیه السّلام) و معاویه پرسید. او گفت: بدان که علی دشمنان بسیار دارد و هر چه دشمنانش خواسته اند در او عیبی بیابند، موفق نشده اند. پس دور کسی جمع شده اند که با او محاربه و جنگ کرده است و او را در حیله و مکر علیه علی (علیه السّلام) تحریک نموده اند. (30) « حاکم » از اسحاق بن ابراهیم حنظلی نقل می کند: « در فضیلت معاویه، هیچ حدیث درستی وجود ندارد ». (31) « بخاری » که در صحیح خود حدیثی در ذکر مناقب « معاویه » نیافته، به ناچار آن جا که از مناقب صحابه سخن گفته، بابی گشوده است به نام یاد کرد معاویه (باب ذکر معاویه بن أبی سفیان) (32). « ابن حجر عسقلانی » می نویسد: « این خود دلیل آن است که فضایلی که در خصوص معاویه نقل شده هیچ یک طریق اسناد درستی ندارد. (33) « مسلم » و « ابن ماجه » نیز در « صحیح » و « سنن » خود، اگرچه صفحه ای در مناقب صحابه آورده اند، اما حدیث صحیحی در فضایل « معاویه » نقل نکرده اند. « ترمذی » هم جز یک حدیث (خدایا او را هدایت کننده و هدایت شده قرار بده و چنان کن که به وجود او دیگران هدایت نشوند) حدیث دیگری را نقل نکرده، البته درباره آن حدیث گفته است: « حدیث حسن غریب است ». (34)
« فیروز آبادی » در پایان کتاب « سفر السعادة » و « عجلونی » در « کشف الخفاء »، در باب « فضایل معاویه » نوشته اند: « حدیث صحیحی در این باره وجود ندارد ». « عینی » در « عمده القاری » می نویسد: « هرگاه بگویی که در فضایل معاویه احادیث فراوانی هست، گویم آری، ولی هیچ یک از آن احادیث از طریق اسناد صحت ندارد و صحیح نیست ». « شوکانی » در « فوائد المجموعه » می نویسد: « حافظان حدیث، همگی اتفاق دارند، بر این که هیچ حدیثی در فضیلت معاویه صحت ندارد ». (35)
« ابن تیمیه » درخطاب به « علّامه حلّی » که به حدیث طیر استناد کرده بود، می گوید: حدیث طیر را هیچ یک از اصحاب صحیح روایت نکرده و احدی از ائمه حدیث آن را تصحیح ننموده است، بله این از احادیثی است که بعضی روایت کرده اند همان طوری که در فضایل غیر علی (علیه السّلام) بلکه در فضایل معاویه نیز روایات زیادی روایت کرده اند و کتب زیادی نوشته اند، اما عالمان حدیث نه روایات درباره علی (علیه السّلام) را تصحیح کرده اند و نه روایات در شأن معاویه را. (36)
او در عین حال می گوید: معاویه با رسول الله (صلی الله علیه وآله وسلم) در حنین و طائف و غزوه تبوک حاضر بود و با او حجه الوداع حج را به جای آورد و وحی را می نوشت و امین پیامبر (صلی الله علیه و آله وسلم) در این کار بود. (37) او حاکم نیشابوری را به جهت عدم اجابت آنانی
که خواستار نقل روایاتی در فضایل معاویه از وی بودند، به تشیع منسوب می کند (38)، در حالی که قبلاً گفته بود، اهل علم احادیث فضایل معاویه را تصحیح نمی کنند. این تناقض چگونه قابل توجیه است؟! البته این نوع برخورد اختصاص به حاکم نیشابوری ندارد، بلکه نسائی صاحب « سنن » نیز به تشیع متهم گردیده است؛ زیرا که وی کتابی تحت عنوان « خصائص امیرالمؤمنین (علیه السّلام) » نوشت و نیز گفت: فضیلتی از معاویه سراغ ندارم جز این که خداوند شکمش را سیر نگرداند، عده ای آن قدر او را زدند که علیل گشت و از دنیا رفت. (39)
به این روایات نیز از طریق برادران اهل سنت توجه فرمایید: « احمد بن حنبل » از طریق « عبدالله بن بریده » نقل می کند که گفت: من و پدرم بر معاویه وارد شدیم او ما را بر فرشی نشاند، آن گاه طعامی آوردند که تناول نمودیم، سپس برای ما شراب آوردند، معاویه از آن آشامید و پدرم را نیز دعوت به تناول کرد، ولی پدرم گفت: از زمانی که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آن را حرام کرده نیاشامیده ام. (40) این در حالی است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: شراب خوار مانند عبادت کننده ی بت است. (41) وی بر خلاف سنت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و حیت خلفا، اولین کسی بود که اذان را در نماز « عیدین » بدعت کرد. (42)
این در حالی است که عدم مشروعیت اذان و اقامه در غیر نمازهای واجب از مسلمات همه ی مذاهب فقهی است، ابن عباس و جابر می گویند: هرگز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در روز عید فطر و قربان اذان نگفت. (43) او نماز جمعه را برای اهالی شام در روز چهارشنبه خواند. مسعودی نقل می کند: اطاعت اهالی شام از معاویه به حدی رسیده بود که معاویه هنگام حرکت به طرف صفین برای آنان نماز جمعه را در روز چهارشنبه به جای آورد. (44) بدیهی است که آنچه بیان شد همه از عدم پایبندی معاویه به اصول اسلامی حکایت می کند.
اگر حال و روز معاویه این است، وضعیت یزید چگونه خواهد بود؟!، یزیدی که حتی از سوی مدافعان معاویه مورد سرزنش قرار گرفته است. « ابن خلدون » (730-808ق) درباره ی فسقِ یزید و عدم استحقاق وی نسبت به خلافت، تردید را روا نمی دارد و تصریح می کند که فسق و فجور یزید بیش از آن بود که معاویه انتظار یا آگاهی داشت و در صورت اطلاع معاویه از وضعیت فرزندش حتی او نیز تن به برنامه ولی عهدی وی نمی داد. (45) وی عدالت را شرط لازم برای خلافت می داند که یزید فاقد آن بود. (46)
یزیدی که از سوی اکثریت اهل سنت و بزرگان آنان طرد شده و به جواز لعن و حتی کفر او حکم گردیده است.
« ابن حجر مکی » در این باره می نویسد: « احمد بن حنبل » یزید را تکفیر کرده است.
و این را می دانیم که احمد مقام بلندی از جهت ورع و تقوا دارد و اگر او کسی را به طور صریح تکفیر کند، لابد به علت کارهایی است که از آن فرد سرزده است. پس معلوم می شود که صدور این کارها و جنایت ها از یزید، نزد احمدبن حنبل ثابت بوده از این رو، حکم به کفر یزید بن معاویه کرده است. (47) از آن رو که در آینده اشاره ای به بحث لعن و کفر یزید از دیدگاه اهل سنت خواهیم داشت و به همین مقدار بسنده می کنیم و اثبات رذایل اخلاقی یزید را به همان بحث ارجاع می دهیم.
گفتنی است که جریان جعل حدیث و استفاده از آن احادیث، در همین محدوده متوقف نگردید و از انکار رذایل اخلاقی قاتلان امام حسین (علیه السّلام) فراتر رفت و خود امام و قیامش را نیز در بر گرفت. در این جریان و پروسه حقایق عاشورا تحریف گردید تا اگر نشد چهره ی زشت معاویه و یزید را بازسازی کرد و زیبا نشان داد، چهره زیبایی از امام حسین (علیه السّلام) نیز در معرض دید جهانیان به نمایش گذاشته نشود (48) و در واقع توپ در زمین حریف انداخته شود، سیاستی که از سوی متن ارائه شده در سؤال نیز دنبال گردیده است.
بر این اساس؛ در متن فوق بیان شده که امام حسین (علیه السّلام) روابط دوستانه ای با معاویه داشته است، درحالی که روابط امام حسین (علیه السّلام) با معاویه بر اساس عهدی بود که امام حسن (علیه السّلام) با معاویه بسته بودند و امام حسین (علیه السّلام) بدان احترام می گذاشت و این چگونه می تواند دلیل بر روابط دوستانه باشد؟! اگر دو کشوری که در جنگ با هم هستند، تصمیم بگیرند به دلایلی صلح کنند و صلح نامه ای را امضا کنند، آیا عدم نقض مفاد قرارداد از سوی یک طرف دلیل آن است که عمل کننده ی تعهد، دوست و عاشقِ طرف مقابل است؟! استقبال امام حسین (علیه السّلام) از معاویه در سفرهایش به مکه و مدینه، نیز دقیقاً در همین راستا ارزیابی می گردد؛ زیرا عدم حضور امام نوعی موضع گیری و جبهه گیری تلقی می گردید و بهانه ای می شد برای معاویه تا به نقض صلح نامه اقدام کند.
پینوشتها:
1. نگاه کنید 0به: اخبار الطوال، ص 243، روضه الصفا، ج 3، ص 80 و 81 و 83.
2. زندگانی امام حسین، ص 122، در زمان عثمان نیز امام حسن و امام حسین در جنگ علیه مردم طبرستان شرکت کردند. نگاه کنید به: فتوح البلدان، ص 183، مختصر البلدان، ابن فقیه، ص 152.
3. اخبار الطوال، ص 244-245 و 248؛ روضه الصفا، ج 3، ص 15؛ ارشاد، شیخ مفید، ص 206.
4. تاریخ تمدن اسلام، ج 4، ص 88 در صلح نام امام حسن و معاویه از جمله قرار شد که هر سال مبلغ دو میلیون درهم نیز به امام حسین پرداخت شود: اخبار الطوال، ص 241.
5. برای آگاهی از املاک و اراضی و ثروتها و بخششهای امام حسین، نک: کتاب الخراج، یحیی بن آدم، ص 75، کتاب الخراج، قاضی ابویوسف، ص 35، الحسین، علی جلال، ج 1، ص 63 و 107؛ منتهی الامآل، ج 1، ص 319، 348-350 و 573. در صحرای کربلا، امام حسین به ابن سعد (فرمانده سپاه یزید) پیشنهاد دادن خانه ها و املاک خوبی در مدینه را نمود به این شرط که از جنگ با وی خودداری کند، اما ابن سعد پیشنهاد امام را نپذیرفت. نگاه کنید به تاریخ طبری، ج 7، ص 3008؛ زندگانی امام حسین (علیه السّلام) ص 84-87 و 92-100و 337.
6. تاریخ فخری، ابن طقطقی، ص 96-97؛ تاریخ تمدن اسلام، ج 4، ص 88.
7. تاریخ فخری، ص 97.
8. تاریخ الطبری/ ترجمه، ج 7، ص 3001؛ اخبار الطوال، ص 275.
9. همان، ص 3009.
10. زندگانی امام حسین، عماد زاده، ص 195.
11. لغت نامه، علی اکبر دهخدا، ذیل شمر.
12. تاریخ الطبری/ ترجمه، ج 7، ص 3011؛ زندگانی امام حسین، زین العابدین رهنما، ج 2، ص 362.
13. همان، ص 2889؛ اخبار الطوال، ص 250 و 283.
14. همان، ص 3071.
15. همان، ص 3077؛ اخبار الطوال، ص 283-284.
16. نک: ابن حجر عسقلانی، لسان المیزان، ج 1، ص 374؛ جمعی از مترجمان، ترجمه ی الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 21، ص 127.
17. هندی نیشابوری، علامه میر حامد حسین، عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار، ج 13 بخش دوم، ص 35؛ همان، ج 13 بخش او، ص 126؛ برای رد روایاتی که مورد استناد ابن حجر قرار گرفته است، نک: الغدیر، ج 10، ص 514 به بعد؛ ترجمه الغدیر، ج 20، ص 267-278.
18. ترجمه الغدیر، ج 10، ص 120.
19. همان، ج5، ص 449.
20. نک: ابن کثیر دمشقی، أبوالفداء اسماعیل بن عمرو، البدایه و النهایه (تاریخ ابن کثیر)، ج 8، ص 139 و 140.
21. ترجمه الغدیر، ج 19، ص 217 و 218.
22. برای آگاهی از جعلی بودن این روایت نک: هندی نیشابوری، علامه میر حامد حسین، عبقات الانوار فی امامه الائمة الاطهار، ج 15، ص 415؛ حسینی میلانی، سید علی، نفحات الازهار فی خلاصه عبقات الانوار، ج 12، ص 165-171.
23. برای آگاهی از روایاتی که در منابع اهل سنت پیرامون مناقب معاویه بیان شده و رد آنها، نک: امینی، علامه عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 11، ص 92 به بعد.
24. قد کان هو (معاویه) من کبار الصّحابه (رض) و کان کاتب الوحی و کان أمیرالمؤمنین و قد أخبره رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) بالملک بعده فقال له (علیه السّلام) یوماً: إذ ملکت امرا متی فأحسن إلیهم. ألّا أنّ نوبته کانت بعد انتهاء نوبه علی (رض) و مضی مدّه الخلافه فکان معاویه مخطئا فی مزاحمه علی (رض) تارکا لما هو واجب علیه من الانقیاد له، لا یجوز أن یقال فیه أکثر من هذا. نک: هندی نیشابوری، علامه میر حامد حسین، عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار، ج 22، ص 718-722.
25. ابن تیمیه حرانی، تقی الدین ابوالعباس احمد بن عبدالحلیم، منهاج السنه، ج 4، ص 571.
26. صائب، عبدالحمید، ابن تیمیه حیاته و عقائده، ص 382.
27. نک: شعوط، ابراهیم علی، اباطیل یجب ان تمحی من التاریخ، ص 235-250.
28. امینی، علامه عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب، ج 5، ص 301.
29. علام امینی (رحمه الله) در برابر کسانی که به شیعه تهمت حدیث سازی زده اند، تحت عنوان « کند و کاوی در حدیث و چگونگی احادیث مجعوله » بحث جالب و جامع الاطرافی نموده و در حدود هفتصد نفر از روات اهل سنت را می شمرند که کذاب و حدیث ساز بوده اند و تنها از 43 نفر آنها، در حدود نیم میلیون حدیث جعلی نقل می نمایند. نک: ترجمه الغدیر، ج 10، ص 8.
30. سیوطی، جلال الدین، تاریخ خلفاء، ص 133؛ ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 7، ص 83؛ ابن حجر هیتمی، الصواعق المحرقه، ص 76.
31. سیوطی، جلال الدین اللآلی المصنوعه، ج 1، ص 220 [1/ 424].
32. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج 3، ص 1373 باب 28.
33. ابن حجر عسقلانی، فتح الباری، ج 7، ص 83 [7/ 104].
34. جزء دهم « الغدیر »، بطلان این حدیث را ثابت کرده است. این حدیث چگونه می تواند فضیلتی را برای معاویه ثابت کند، با آن که می گوید: « خدایا او را هدایت کن ».
35. ترجمه ی الغدیر، ج 21، ص 126 و 127.
36. ... لکن هو ممّا رواه بعض الناس کما رووا امثاله فی فضل غیر علی بل قد رووا فی فضائل معاویه احادیث کثیره و صنّف فی ذلک مصنّفات و اهل العلم بالحدیث لا یصححون هذا و لا هذا؛ ابن تیمیه حرانی، منهاج السنه، ج 2، ص 207. جواب این دعا را در کتاب عبقات الانوار، ج 13، بخش دوم، ص 33 و 38، ببینید.
37. و معاویه لیس له بخصوصه فضیله فی الصحیح لکن قد شهد مع رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) حنیا و الطائف و غزوه تبوک وحج معه حجه الوداع و کان یکتب الوحی فهو ممن ائتمنه النبی (صلی الله علیه و آله و سلم) علی کتابه الوحی کما ائتمن غیره من الصحابه. نک: هندی نیشابوری، علامه میر حامد حسین، عبقات الانوار فی امامه الائمه الاطهار، ج 15، ص 415.
38. ... مع انّ الحاکم منسوب الی التشیّع و قد طلب منه ان یروی حدیثا فی فضل معاویه فقال ما یجیء من قلبی ما یجیء من قلبی.
39. نک: ابن خلّکان، شمس الدین، وفیات الأعیان، ج 1، ص 21؛ ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ترجمه نسائی؛ هندی نیشابوری، علامه میر حامد حسین، عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار، ج15، ص 411 و 415؛ سپهری، محمد، ترجمه دلائل الصدق، ج 1، ص 7.
40. ابن حنبل، احمد، مسند احمد، ج 6، ص 476، ح 22433.
41. ابن منذر، الترغیب و الترهیب، ج 3، ص 102، به نقل از: رضوانی، علی اصغر، واقعه عاشورا و پاسخ به شبهات، ص 56.
42. سیوطی، جلال الدین، تاریخ الخلفاء، ص 187.
43. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج 10، ص 327، ج 917.
44. مسعودی، أبوالحسن علی بن الحسین بن علی، مروج الذهب، ج 3، ص 42.
45. این گفته ی ابن خلدون مخالف گزارش طبری در تاریخش است که، « و هو یعلم سَفَهه؛ معاویه از سفاهت یزید آگاهی داشته است ». نک: طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 10، ص 60.
46. ابن خلدون، ابو زید عبدالرحمان، مقدمه ابن خلدون، ج 1، ص 370 و 400 و 415.
47. « إنّ یزید بلغ من قبائح الفسق و الانحلال عن التقوی مبلغاً لا یستکثر علیه صدور تلک القبائح منه، بل قال الإمام أحمد بن حنبل بکفره. وناهیک به علماً و ورعاً بأنّه لم یقل ذلک إلّا لقضایا وقعت منه صریحة فی ذلک ثبتت عنده مقام أحمد بن حنبل... »، نک: ابن حجر هیتمی، شرح قصیده همزیّه، ص 270-271. با این همه گفتنی است که ابن حجر در کتاب دیگرش به نام الفتوی الحدیثیه، ص 193، در تناقضی آشکار قائل بودن یزید و این که شهادت امام حسین (علیه السّلام) به دستور او بوده، را مورد تردید و انکار قرار داده است.
48. باید توجه داشت که اگر نبود اقدامات و سخنرانی های امام سجاد (علیه السّلام) و حضرت زینب (سلام الله علیها) و... بعد از شهادت امام حسین (علیه السّلام) دشمن این امکان را پیدا می کرد که حقایق عاشورا را تحریف کند و مانع از رسیدن پیام امام به گوش جهانیان شود. چه خوب سروده است شاعر معاصر (قادر طهماسبی) در شأن حضرت زینب (سلام الله علیها) که:
سرّ نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود *** کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود
چهره ی سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ *** پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود
آیا واقعاً آن گونه که گفته می شود معاویه و یزید صاحب رذایل و امام حسین (علیه السّلام) صاحب آن همه فضایل بوده اند و آیا به راستی دامن یزید به کشتن فرزند فاطمه (سلام الله علیها) آلوده شده است؟
مستندات تاریخی نشان می دهد که یزید قاتل امام حسین (علیه السّلام) نبوده و حتی اثبات آمریت او در فاجعه ی کربلا مورد تردید است، بلکه عبیدالله بدون این که دستوری از ناحیه ی یزید داشته باشد یا مردم کوفه که از شیعیان بودند به کشتن امام اقدام کردند.
سؤال:
من در اینترنت با متن زیر که قسمتی از کتاب اسلام شناسی، ج 2، میرفطرس است روبرو شدم، آیا چنین گفته هایی می تواند از اعتبار لازم برخوردار باشد، و آیا شما پاسخی برای این متن دارید؟
بررسی دقیق (واقعه کربلا) بروشنی نشان می دهد که در قیام امام حسین انگیزه های مردمی و مترقی، بسیار اندک بوده اند. قابل ذکر است:
1. در تمام دوران حکومت معاویه (پدر یزید) که حدود بیست سال امام حسین روابط دوستانه و محترمانه ای با وی داشت. نظریه پردازان « تشیع سرخ علوی » که معاویه را « نماینده ی اشرافیت تاریخی » و « مرکز و مظهر ارتجاع سیاسی » دانسته اند، عمداً
در این باره سکوت می کنند که در سفرهای معاویه به مکه و مدینه، امام حسین همواره اولین کسی بود که به پیشواز معاویه می شتافت و او را در آغوش می گرفت (1) و حتی به فرمان معاویه در سال 49 هجری در جنگ قسطنطنیه شرکت کرد. (2)
2. با چنین مناسبات و روابط دوستانه ای بود که علیرغم خواست توده ها در خلع معاویه و سرنگونی حکومت بنی امیه امام حسین می گفت: « میان من و معاویه عهدی است که آنرا نقض نمی کنم. بنابراین تا معاویه زنده است من (امام حسین) علیه او مبارزه و طغیان نمی کنم ». امام حسین در نامه ای به معاویه تأکید کرد که: « من خواهان نبرد یا مخالفت با تو نیستم » و از این رو به یاران خویش گفت: « تا معاویه زنده هست باید هر یک از شما خانه نشینی را پیشه ی خود سازد » (3).
3. در برابر این آرامش و حسن تفاهم بود که امام حسین همواره از کمک های مالی هنگفت معاویه برخوردار می شد، بطوری که مقرری امام حسن و امام حسین، که در زمان عمر، سالی 5000 درهم بود، معاویه آن را به سالی یک میلیون درهم (یعنی دویست برابر، معادل 4 هزار کیلو نقره) افزایش داد. (4)
4. روایات مورخین اسلامی درباره ثروت ها، اراضی و املاک و بذل و بخشش های امام حسین چنان است که باعث شگفتی و حیرت می شود (5).
5. دیگر افراد خاندان علی نیز از رشوه ها و هدیه های معاویه برخوردار بودند آن چنانکه مثلاً: عبدالله بن جعفر (پسر عموی امام حسن و امام حسین) از معاویه پول های هنگفتی گرفت و آنرا بین مطربان و آوازخوانان و شاعران، بذل و بخشش کرد. همین عبدالله بن جعفر نه تنها از مقرری سالیانه بهره می برد، بلکه هرازگاه به نزد معاویه (به دمشق) می رفت و از او پول ها می گرفت. عبدالله پس از مرگ معاویه نزد یزید رفت. یزید از او پرسید مقرری تو چند است؟ عبدالله گفت: یک میلیون درهم یزید گفت: از امروز دو میلیون درهم بتو می دهم. عبدالله گفت: پدر و مادرم فدای تو! پیش از تو، به هیچکس این جمله را نگفته بودم. یزید گفت مجدداً آن را دو برابر کردم. (6)
6. عقیل (برادر حضرت علی) نیز از رشوه ها و هدایای معاویه بهره ها برد بطوری که کار بجایی رسید که روزی معاویه از عقیل خواست تا علی را لعنت کند. عقیل بر منبر رفت و گفت: « ای مردم! معاویه به من فرمان داد تا علی را لعنت کنم که بر او لعنت باد! » (7)
7. بررسی دقیق « واقعه کربلا » همچنین نشان می دهد:
الف. در واقعه ی کربلا امام حسین هیچگاه قصد جنگ با لشگریان یزید و علاقه ای به شهادت نداشت بلکه با توجه به ضعف، پیری و ناتوانی و تعداد اندکی یارانش (و خصوصاً حضور کودکان خردسال و شیرخوار که مغایر با آمادگی جنگی و تدارک قیام است)، پس از محاصره امام توسط سپاهیان یزید، امام حسین حداقل 5 بار
تقاضای بازگشت کرد، اما ابن سعد از بازگشت امام به مکه یا مدینه جلوگیری کرد.
ب. در طول روزهای محاصره و مذاکره در صحرای کربلا، امام حسین به یاران و غلامانش تأکید کرد: « من کسی نیستم که جنگ را با لشکریان یزید آغاز کنم » (8).
ج. مهم تر اینکه: در طول مذاکرات و گفتگوهای متعدد با سپاهیان یزید امام حسین هیچگاه از یزید به زشتی و درشتی نام نبرد بلکه حتی ضمن تأکید بر خویشاوندی نزدیکش با ابن سعد از وی خواهش کرد که او را پیش « امیرمؤمنان » (یعنی یزید) ببرد تا دست در دست یزید بگذارد و با او بیعت کند، اما ابن سعد با تقاضای امام موافقت نکرد و گفت: « نه! باید تسلیم ابن زیاد (حاکم دست نشانده یزید در کوفه) شوی! » (9) در این رابطه، شمر که دارای قریحه شعر و ادب و شجاعت بود (10) و درجنگ صفین در لشگر علی حضور داشت و سپس مدت ها در کوفه به روایت حدیث مشغول بود (11) گویا بخاطر نسبت خانوادگی با بعضی از برادران حسن با امان نامه ای به خیمه های حسین رفت و به آنان گفت: پسران خواهران ما بیایند! ای پسران خواهر ما! شما در امانید. (12) بنابراین اگر پافشاری و اصرار شخص ابن زیاد وجود نمی داشت، چه بسا که واقعه کربلا نیز اتفاق نمی افتاد.
د. متون تاریخی تأکید می کند که یزید نیز رضایت و علاقه ی چندانی به کشتن امام حسین نداشت؛ زیرا معاویه در وصیت خود به یزید تاکید کرده بود: « حسین ابن علی، مردی است کم خطر... اگر بر او دست یافتی، گذشت کن! » (13) هم از این رو بود که
با آگاهی از قتل امام حسین، « اشک درچشمان یزید حلقه زد » (14) و در حضور شمر به وی دشنام داد و سپس خواهران، زنان و فرزندان امام حسین را به حضور پذیرفت و از « واقعه کربلا » اظهار تأسف و تألم کرد. به دستور یزید به هر یک از افراد خانواده حسین، پیشکش ها و هدایای بسیار دادند و سپس فرمان داد تا آنان را با عزت و احترام به محل اقامتشان باز گردانند. در برابر این عزت و احترام و هدایا و عطایای یزید، سکینه (دختر امام حسین) می گفت: « هیچ کس را که منکر خدا باشد از یزید بن معاویه بهتر ندیدم » (15).
چکیده پاسخ:
اگر چه عده ای برای پاک کردن دامن معاویه و یزید از آلودگی، دست به کار شدند و فضایلی را برای معاویه و یزید مطرح کرده اند، اما لازم است توجه داده شود که گرایش فکری اکثر اهل سنت آن است که چنین روایاتی جعلی است و اساس درستی ندارد وغالباً به این نکته اذعان دارند که، « در فضیلت معاویه، هیچ حدیث درستی در دست نسیت ». اما درباره یزید باید گفت که اکثریت اهل سنت و بزرگان آنان به جواز لعن و کفر یزید حکم کرده اند و حتی مدافعان معاویه نیز او را مورد سرزنش قرار داده اند؛ مثلاً ابن خلدون درباره فسقِ یزید و عدم استحقاق وی برای خلافت، تردید را روا نمی دارد و تصریح می کند که فسق و فجور یزید بیش از آن بود که معاویه انتظار یا آگاهی داشت.
گفتنی است که جریان جعل حدیث، در همین محدوده متوقف نگردید و درباره شخصیت و قیام عاشورا نیز تحریف را به عنوان اصلی ترین شیوه مبارزه در دستور کار خود قرار داد تا اگر نشد چهره زشت معاویه و یزید را بازسازی کرد و زیبا نشان داد، چهره زیبایی از امام حسین (علیه السّلام) نیز در معرض دید جهانیان به نمایش گذاشته نشود، سیاستی که از سوی متن ارائه شده در سؤال نیز دنبال گردیده است.
بر این اساس؛ در متن فوق بیان شد که امام حسین (علیه السّلام) روابط دوستانه ای با معاویه داشت، در حالی که روابط امام حسین (علیه السّلام) با معاویه بر اساس عهدی بود که امام حسن (علیه السّلام) با معاویه بسته بودند و امام حسین (علیه السّلام) نیز بدان احترام می گذاشت. این چگونه می تواند دلیل بر روابط دوستانه باشد؟! و استقبال امام حسین (علیه السّلام) از
معاویه در سفرهایش به مکه و مدینه؛ نیز دقیقاً در همین راستا ارزیابی می گردد؛ زیرا عدم حضور امام نوعی موضع گیری و جبهه گیری تلقی می گردید و بهانه ای می شد در دست معاویه تا به نقض صلح نامه اقدام کند.
شاهد گفتار ما، سخنان امام حسین (علیه السّلام) در برخورد با معاویه در این دیدارهاست که امام اعتراض خود را صریحاً نسبت به تلاش معاویه برای ولایت عهدی یزید و گرفتن بیعت اعلام می دارد و او را مورد سرزنش قرار می دهد. در متن سؤال نقل شده است: امام اولین کسی بود که معاویه را در آغوش می گرفت، در حالی که ما به چنین سخنانی در آدرس ارائه شده برخورد نکردیم.
بله در همان کتاب ها علت انعقاد قرارداد صلح و رعایت آن از طرف امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) به صراحت بیان شده و در مواردی امام حسین (علیه السّلام) بیان فرموده تا زمانی که معاویه زنده است باید هر یک از شما خانه نشینی را انتخاب کند. و این یعنی آماده نبودن شرایط برای قیام نه دوستی با معاویه. اگر امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) روابط دوستانه ای با معاویه داشتند؛ چرا معاویه برای قتل دوستش دسیسه چینی می کند و چرا وقتی خبر شهادت امام حسن (علیه السّلام) را می شنود اظهار خوشحالی می نماید.
در متن سؤال، دریافت امکانات مالی از سوی امام، دلیلی بر وجود رابطه ی دوستانه بین امام و معاویه تلقی شده است. با فرض پذیرش آنچه در اخبار الطوال آمده است، می دانیم که در قرارداد صلح آمده بود: امام حسن (علیه السّلام) همه ساله خراج اهواز و امام حسین (علیه السّلام) دو میلیون درهم را دریافت کنند، اما باید توجه داشت استفاده از امکانات مالی برای پیشبرد اهداف اسلامی، حق امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) بود، و اگر در شرایطی امام نتواند از تمام امکانات انسانی و مالی و... استفاده نماید به قدر امکان و قدرت، واجب است که آن را برای خود تحصیل نماید. بر این اساس؛ در قرارداد صلح هم گنجانده شده بود
که خون شیعیان امام از طرف معاویه ریخته نشود و هم مبلغ فوق به امام حسن و حسین (علیه السّلام) پرداخت گردد.
وانگهی باید دید که آیا دریافت عطایا از زورمداران اشکال دارد یا نه؟ از امام باقر (علیه السّلام) راجع به دریافت عطایا، از زورمداران ستمگر سؤال شد، امام فرمود: امام حسن (علیه السّلام) و امام حسین (علیه السّلام) عطایای زورمدارانی همچون معاویه را می پذیرفتند؛ زیرا حق آنان بود و آنچه در اختیار زورمداران ستمگر است برخود آنان حرام است.
در متن فوق آمده که امام گفته بود تا معاویه زنده است... و در پرتو این موضع گیری بوده که آن حضرت از کمک های معاویه برخوردار بوده است، در حالی که بیان گردید که دریافت دو میلیون درهم سالانه در متن قرارداد صلح آمده بود، پس این یک نتیجه گیری غلط و تعصب ورزی آشکار است.
روایاتی را هم که از خاندان علی (علیه السّلام) نقل کرده اید، بر فرض صحت و نادیده گرفتن ضعف و بی اعتباری مستندات آن، نمی تواند سرزنشی بر آن دو امام باشد. ضمن این که باید توجه داشت، معاویه برای اولاد علی (علیه السّلام) شرایط سختی را ایجاد کرده بود و همین امر باعث می شد که آنان گه گاهی برای دریافت حق خود به نزد معاویه بروند و معاویه هم تلاش داشت از این موقعیت ها به نفع خود استفاده نماید، اما به هدف خود نایل نمی شد؛ مثلاًعقیل برای اینکه هم به حق خود برسد و هم به ظاهر به خواسته معاویه جامع عمل بپوشاند و در عین حال لعن علی (علیه السّلام) نکند، توریه نمود و این گونه گفت: معاویه به من فرمان داد تا علی را لعنت کنم که بر او لعنت باد و این یعنی بر معاویه لعنت باد، ضمیر (او) از نظر عقیل به معاویه بر می گردد، ولی در عین حال می تواند آن را انکار کند که من که نگفتم بر معاویه لعنت باد. صعصعه بن صوحان نیز در اجابت خواسته معاویه برای لعن علی (علیه السّلام) از این عبارت استفاده نمود و جالب است که بدانیم معاویه از این گفته صعصعه، همانی را فهمید که ما بیان کرده ایم.
در متن بالا از ثروت و اراضی و املاک و بخشش های امام حسین (علیه السّلام) سخن گفته شد، بر فرض صحت چنین ادعایی مگر داشتن ثروت و بخشش کردن آن اشکال دارد؟! آنچه اشکال دارد این است که انسان از بیت المال مسلمانان جهت منافع شخصی استفاده کند و این همان است که عثمان و معاویه و... در دوران حکومتشان انجام می داده اند.
از کجا به این نتیجه رسیده اید که در جریان کربلا امام قصد بیعت داشت؟! آیا ابن زیاد خواسته ای غیر از بیعت امام با یزید داشته است؟! امری که معاویه نتوانست سیدالشهدا (علیهم السّلام) را مجبور به آن کند و یزید نیز اگرچه تلاش کرد که از امام بیعت بگیرد اما در این امر به خواسته خود نائل نیامد.
امام در جواب مروان که آن حضرت را به بیعت با یزید فرا خوانده بود، فرمود: دیگر باید فاتحه اسلام و مسلمانی را خواند و با آن وداع گفت، آن گاه که جامعه و مردم دچار زمامدار و رهبری مانند یزید گردند.
آن حضرت در برابر خیرخواهی و چاره اندیشی محمّد حنفیه فرمود: اگر در دنیا هیچ منزل و ماوائی نداشته باشیم باز با یزید بیعت نمی کنم، و باز در صبح روز عاشورا فرمود: شگفتا! زنازاده فرزند زنازاده مرا بین یکی از دو چیز مجبور کرده است، بین مرگ و ذلّت (تسلیم) و هیهات که ما ذلّت و خواری را بپذیریم...
آیا این امام حسین (علیه السّلام) نیست که در روز عاشورا فریاد برمی آورد که:
الموت اولی من رکوب العار *** والعار اولی من دخول النار
و نیز در قربانگاه عشق در برابر تقاضای دشمن، حسرت را بر دل آنان نهاد و خروشید که: هان! بهوش باشید به خدای سوگند هرگز به خواسته ظالمانه آنها پاسخ مثبت نخواهم داد تا در حالی پروردگارم را دیدار کنم که به خون خویشتن در راه او و نجات و آزادی بندگانش از بند بیداد، رنگین شده باشم.
بله دست برد در حقایق این حادثه ی تاریخی کار را به جایی رساند که برخی بگویند حسین بن علی در شب عاشورا از آمدن خود به کربلا پشیمان گردید و آماده شد که به شام برود و با یزید بیعت کند و یا به شکلی با او به تفاهم برسد! این همان حرفی است که در متن سؤال به طبری نسبت داده شده است، در حالی که این مورّخ نامی اهل سنّت چنین سخنی را رد می کند و به سند خود از عقبه بن سمعان روایت می نماید که او گفته است: من از آغاز حرکت امام حسین (علیه السّلام) با او همراه بودم، هیچ گاه از او جدا نشدم، در هر شرایطی چه در سخنرانی های آن حضرت با مردم مدینه و یا مکّه، چه در راه ها و چه در عراق و چه نزد لشکریان، در همه جا با ایشان بودم تا روزی که او را به شهادت رساندند. سوگند به خدا! هرگز این گونه نبود که مردم گمان دارند و به هم می گویند که او می خواست دستش را برای بیعت در دست یزید بن معاویه قرار دهد... .
گفته شده است که امام آغازگر جنگ نبوده یا از یزید به زشتی یاد نکرده است و... اما اینها را باید به عنوان نقصی بر امام تلقی کرد یا به حساب اخلاق و ادب امام گذاشت؟!
نکته قابل توجه درمتن فوق آن است که تلاشی مذبوحانه صورت گرفته تا این فاجعه به یزید مستند نگردد و مقصر اصلی این حادثه، ابن زیاد یا عمر سعد و شمر جلوه داده شوند که آنان بی اجازه یزید به چنین کاری اقدام کردند و یزید رضایتی به آنچه آنان انجام دادند نداشت. این سیاست همان سیاستی است که امروزه به گونه ای دیگر از سوی وهابی ها دنبال می شود. آنان می گویند یزید نقشی در شهادت امام (علیه السّلام) نداشته و مسئولیت کشتن آن حضرت متوجه شیعیان کوفه بوده است، اما جواب همه این سخنان آن است که:
1. اکثریت اهل سنت چون شیعیان جنایت کربلا را متوجه ی یزید و عمّالش دانسته و شدت آن را به قدری تلقی نموده اند که نابخشودنی است و از نظر کلامی طرفدار نظریه ی لعن یزید و همکارانش، شدند. گفتنی است که این اندیشه یک
اندیشه ی مقطعی و فرقه ای نبوده و کسانی که این نظریه را پذیرفته اند به منطقه، عصر، زبان، تخصص و مذهب خاصی محدود نمی شوند.
2. منابع تاریخی از این نکته حکایت دارند که یزید به عبیدالله دستور قتل امام حسین (علیه السّلام) را داده بود. او به عبیدالله نوشت: در این قضیه با تو آزاد می شوی و یا بر می گردی به همان بردگی که در گذشته به سر می بردی. عبیدالله خود در جایی گفته است: یزید مرا مخیر کرده بود بین این که امام حسین (ع) را بکشم یا خود را، و من قتل امام را برگزیدم ولی ای کاش امام را نمی کشتم.
تاریخ گزارش می دهد که پس از شهادت مسلم و هانی بن عروه، عبیدالله بن زیاد سر مطهّر آن دو بزرگوار را به شام فرستاد و یزید نامه تشکّری برای او فرستاد و اظهار سرور نموده است. همچنین در هنگام دیدن سرهای شهدای کربلا، این شعر ابن زبعری را خواند که: « ای کاش پیران و بزرگان قبیله من که در جنگ بدر کشته شدند، در این جا حاضر بودند و زاری کردن قبیله خزرج را می دیدند. آن گاه از شادی، فریاد هلهله سر می دادند سپس می گفتند: ای یزید دستت شل مباد. ما بزرگان آنها را کشتیم و این به تلافی کشته هایی است که در جنگ بدر دادیم، تا سر به سر گردید. قبیله هاشم حکومت را بازیچه نیل به مقاصد خود قرار دادند، و گرنه نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد. من اگر از آل احمد انتقام نگیرم، از دودمان خندف نخواهم بود. »
دکتر طه حسین دانشمند معروف اهل سنت در این باره می گوید: ابن زیاد به امر قاطع یزید، دست به قتل حسین زد و اگر یزید راضی به جنایت کربلا نبود، باید او را بدون هیچ درنگی جریمه می کرد و او را در مجلس شرب خمر خود راه نمی داد و هم نشین نمی ساخت و هدایایی برایش نمی فرستاد.
همه ی این امور بر رضایت یزید به قتل حسین دلالت دارد و این که او هرگز کشتار تلخ و جنایت هولناک کربلا پشیمان نگردید. حال با این همه شواهد آیا باز
می توان مانند آن گروه اندک گفت که یزید اطلاع نداشت و یا ناراضی بود؟! و بر آن پافشاری کرد؟! آیا چنین اصراری چیزی جز تقدیم نقل جعلی بر خبر متواتر و انکار بدیهیات و داوری جانب دارانه در گزارشات تاریخی، است؟ با این که می دانیم هرگونه تعصب مذهبی، سیاسی و اقتصادی و... و عدم رعایت اصل بی طرفی و حق مداری، مانع جدی و اساسی در دست یابی به حقایق تاریخی محسوب می شود.
بله یزید اهل بیت را مورد ترحم قرار داد، اما این کارها زمانی بود که دید اگر ریاکاری نکند و بر موضع قبلی خود باقی بماند، در خود شام علیه او انقلابی صورت می گیرد.
اگر این گزارش را بپذیریم که حضرت سکینه فرمود: هیچ کس را که منکر خدا باشد بهتر از یزید ندیدم، این سخن چه مدحی برای یزید محسوب می شود! در این عبارت، یزید منکر خدا دانسته شده است. مگر او منکر چه بوده و چه کاری را انجام داده که از حیطه اسلام خارج شده است؟ و آیا این همان نیست که حضرت زینب (سلام الله علیها) در مجلس یزید فرموده است: ای یزید راست گفت حضرت ایزد سبحان که: سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند!
3. اندیشه ی مقصر جلوه دادن شیعیان نیز از جهاتی قابل نقد است؛ زیرا اولاً : نقشه به شهادت رساندن سیدالشهدا (علیهم السّلام) در عراق، از سوی معاویه طراحی شد و یزید تنها آن را به اجرا گذاشت. آنان می خواستند حضرت را به قتل برسانند، اما به جهاتی از جمله موقعیت امام، قادر نبودند این کار را در مدینه و مکه عملی نمایند. از این رو از همان اول یکی از نقشه ها این بود که یا به صورت مخفیانه امام را در مکه ترور کنند، یا از طریق مردم کوفه به خواسته خود جامه عمل بپوشانند؛ یعنی هر طور شده حضرت را به طرف عراق بِکِشانند، ولی مستقیماً
کاری به او نداشته باشند و آن حضرت را به دست مردم عراق به قتل برسانند و خون آن حضرت را به گردن آنان بیندازند.
ثانیاً: کسانی که در به شهادت رساندن سید الشهدا (علیهم السّلام) با یزید همکاری کرده و مباشر قتل امام بودند، همگی از اهل شام و یا از غیر شیعیان بوده اند؛ زیرا کوفه از نظر ساختار جمعیتی شامل شیعیان، خوارج و پیروان بنی امیه بود و این نکته در جای خود به اثبات رسید که اگر چه اکثر شیعیان در کوفه ساکن بودند، اما در آن زمان اکثر مردم کوفه از شیعیان نبودند و همین گروه اندک نیز یا توسّط معاویه، زیاد بن ابیه وابن زیاد به قتل رسیده بودند یا دستگیر گشته و در زندان بسر می بردند و یا با لشکر عمر سعد همراهی کردند تا به کربلا برسند و به امام ملحق شوند.
به هر حال گزارشات تاریخی حاکی از آن است که قاتلان امام حسین (علیه السّلام) از طرفداران عثمان بودند؛ یعنی نه تنها شیعیانی که به تقدم حضرت علی (علیه السّلام) بر خلفای پیشین اعتقاد داشتند، در کشتن امام حسین (علیه السّلام) سهمی نداشتند، شیعیانی که علی (علیه السّلام) را تنها بر عثمان ترجیح می دادند، نیز سهمی در به شهادت رساندن امام نداشتند.
حال اگر فرض را بر انکار واقعیات تاریخی بگیرم و این ادعا را بپذیریم که قاتلان امام حسین (علیه السّلام) از شیعیان کوفه بوده اند، آیا به راستی می توان گناه این جنایت را متوجه شیعیان کرد، مگر هر آن که ادعا کند از شیعیان و پیرو مکتب اهل بیت است، از شیعیان واقعی محسوب می شود. بر این اساس؛ باید گفت: مردم کوفه با این موضع گیری نشان دادند که از شیعه بودن خود برگشته و به دشمنان آن حضرت پیوسته اند و در این حال دیگر به چنین شخصی شیعه نمی گویند، آنان شیعه اسمی بودند نه واقعی. در هر حال اگرچه بیشتر بزرگان کوفه به امام نامه نوشتند و از او خواستند که به کوفه بیاید و گمان می کردند که از شیعیان آن حضرت هستند، اما گروهی به آنچه گفته بودند وفا کرده و با آن حضرت در نبرد علیه یزید شرکت کردند و گروه زیادی نیز خواستند که به سوی امام بروند، ولی
گرفتار زندان شدند. و عده ی کثیری نیز خیانت کردند و خدعه زدند و در کنار یزید قرار گرفتند؛ یعنی آنانی که مدعی بودند که شیعه هستند، تنها گروهی از آنان صادق بودند و بیشتر آنها دروغ می گفتند و در واقع از شیعیان بنی امیه بودند که این نامه ها را برای امام نوشتند تا آن حضرت را به کوفه بکشانند و در آن جا به شهادت برسانند. بر این اساس؛ امام در جواب آنان مرقوم فرمود: إلی الملأ من المؤمنین والمسلمین؛ زیرا می دانستند که اکثر اینان از شیعیان نیستند. یا در روز عاشورا به آنان خطاب فرمود که ای شیعیان آل ابی سفیان!
قیام امام حسین(ع) و مسئله عاشورا همواره به عنوان یکی از مهمترین برگ های تاریخ قلمداد شده است و از همین رو یکی از مهم ترین وقایع تاریخی – چه درجزئیات واقعه و چه در تحلیل آن – بدون تردید قیام حضرت سیدالشهدا(ع) و ابعاد شخصیتی و آثار حرکتی آن بوده است.اما تلاش در جهت تحلیل قیام عظیم عاشورا برای پیروان مکتب اهل بیت(ع) همواره جایگاه خاصی داشته است و به اعتراف بسیاری ازجامعه شناسان یکی از ارکان اصلی پا برجایی مکتب اهل بیت(ع)تاثیرات پیدا و پنهان عاشوراست. با تمام این اوصاف و درطول صدها سال تلاش روشن اندیشان مکتب اهل بیت(ع) برای واکاوی هرچه بیشتر حوزه تحقیقی متقن و پویا در شناخت ابعاد عاشورا،هنوز سطوح رویی و لایه های باطنی آن در پژوهش های ما شناسایی و طبقه بندی نشده اند تا بتوان یک جریان عظیم علمی و سپس اجتماعی را در ذیل عاشورا شناخت و از آن در خدمت دین بهره برد.
از اصلی ترین عوامل پویایی بیشتر فقه اصغر (علم به احکام شرعی) در مقابل فقه اکبر به اصول اعتقادی شاید همین تلاش برای هر چه قاعده مندترشدن جریان علمی پویندگان آن باشد. اگر چه علم و بینش در حوزه هایی از اعتقادات مثل شناخت خدا وصفات او در حوزه های کلامی و فلسفی تلاش هایی صورت پذیرفته است، اما هر چه به لایه های دیگراعتقادی نزدیک می شویم، کمتربه آن ژرف اندیشی ها برمی خوریم. در حالی که مثلا مقام ولایت و اثرات آن و همین طور صاحبان این مقام که همانا چهارده معصوم(ع) هستند، دارای جایگاهی بسیار پر اهمیت تر و تاثیرگذارتر در شناخت حقایق دین هستند و این کم کاری در بازشناخت عالمانه و برپایی حوزه های فقیهانه در منظومه اعتقادی می تواند تاثیرات نامطلوبی در طی کردن گردنه های صعب العبوراینده بگذارد.
تفقه در باب شخصیت سیدالشهدا(ع)و ولایتی که آن حضرت نسبت به تاریخ و بلکه همه عوالم اعمال کرده اند، حتما از فقه موجود سنگین تر نیز خواهد بود و نیازمند جهد و کوشش هاست.کشاندن عرصه تفقه دینی به جایی که محوری ترین«عبادت» وکانونی ترین«فعل»تاریخ را مورد دقت قرار دهد حتما کاری سطحی، عادی و دم دستی تلقی نخواهد شد، بلکه نیاز به گستره وسیعی از فعالیت های مداوم، درازمدت، دقیق، عمیق و متقن دارد تا آنچه تاکنون صورت پذیرفته است تکامل بخشد و راه را برای اینده بگشاید.
به طور قطع بهترین روش تحقیقی عاشورا پژوهی همانا جد و جهد فقیهانه ای است که حوزه های علمیه بدان تمسک جسته اند. جهدی عالمانه و فقیهانه در باب موضعی که اهم از موضوعات فقه اصغر است و با مقایسه ای اجمالی بین ابواب فقهی رایج در حوزه های علمیه و همین طور تفقه صورت گرفته در فعل عظیم امام حسین (ع) روشن خواهد شد که هنوز فاصله زیادی حتی بین این دو وجود دارد، چه رسد به اینکه بخواهیم تفقهی در شأن و منزلت عبادت کانونی و محوری عالم شکل دهیم.
البته روشن است که هر تلاش علمی، بضاعتی می طلبد که باید تدریجاً آن را تحصیل کرد. اما همیشه و از بدو شروع تحصیل علوم دینی باید این موضوع را در ذهن پرواند تا در اینده از ثمرات این توجه مدام فکری بهره مند شد و به مدد الهی به سطوح مغفول این قیام عظیم دست یازید.
در گذشته علمای شیعه تلاش های پیگیری انجام داده اند که می توان آنها را در سه دسته تقسیم بندی کرد:
1 – کتب تاریخ عاشورا و احوال قبل و بعد آن؛ مهمترین آنها مقاتل هستند و پس از آن کتبی که در باب احوال زمانه عاشورای امام حسین (ع) جمع آوری شده اند و احوال قیام های خونخواهی عاشورا را نیز در بر می گیرد.
2 – گردآوری معارف اهل بیت (ع) و مجامع روایی: مثل کتاب شریف کامل الزیارات، معارف مربوط در بحار الانوار علّامه مجلسی (ره) یا کتاب شریف کافی که به گستره این معارف به طور مفصل خواهیم پرداخت.
3 – تحلیل قیام عاشورا: تحلیل هایی که گهگاه در نوع خود بسیار مفید نیز هستند، اما معمولاً از پشتوانه فقیهانه ای برخوردار نیستند و لذا دارای نگاهی جامع به مقامات تکوینی اولیای خدا تا جریان ولایت ایشان در بستر تاریخ و جامعه نیستند.
شاید بتوان تمام آنچه را امروز موجود است به عنوان سرمایه اولیه آغاز پژوهش دانست و نتوان در میان آنها کاری همه جانبه جست؛ این است که تلاش مجدانه را از باب علم و معرفت طلب می کند تا بتوان هر چه بیشتر از این عبادت عظیم برای سلوک فردی و اجتماعی جامعه بهره برد.
باید دانست که کارهای زیادی زمین مانده است، مثل تفقه در باب ولایت الهیه و شئون آن؛ اینکه جریان ولایت الهیه در عالم تکوین و سپس تاریخ و جامعه ( تکوین، تاریخ، جامعه) چگونه اتفاق می افتد. در پی این شناخت به تصرّفات و عبادت های اولیاء معصوم (ع) خواهیم رسید که عاشورا از مهمترین آنهاست. شاید کانونی ترین عبادت تاریخ که مبدأ تصرف در تکوین و تاریخ و جامعه قرار گرفته است، عبادت سیدالشهدا در روز عاشورا باشد.
تحلیل عاشورا، تحلیل واقعه ای با چنین گستره و ابعادی است و بدون شناخت شأن ولایت الهیه و ولایت معصومین (ع) و همچنین جایگاه ایشان در نظام خلقت ممکن نیست. اگر عبادت سیدالشهدا (ع) را این چنین محوری و تاریخ ساز معرفی کنیم، بدون شناخت صحیح از جبهه حق و باطل و به تبع آن نحوه درگیری آنها با یکدیگر نیز می توان پا در این وادی نهاد؛ چرا که حادثه عاشورا یکی از محوری ترین کانون های درگیری میان حق و باطل است و بدون شناخت این شأن نمی توان به تحلیل عاشورا پرداخت. رابطه باطنی سید الشهدا (ع) با خدای متعال، رابطه سیدالشهدا (ع) با عوالم – عالم ملکوت تا عالم جهاد و نبات و... –نیز باید بررسی شود و بدون مجموعه این شناخت ها نمی توان عاشورا را تحلیل کرد و فهمید که عاشورا چه بوده است؟ چه اغراض و اهدافی داشته است؟ چگونه در عالم واقع شده است؟ چه مقدمات و نتایجی داشته است؟ تکلیف ما با چنین حادثه عظیمی چیست؟ جویندگان معارف اهل بیت (ع) که در این نقطه از تاریخ مشغول به انجام رسالت خود هستند چه مسئولیتی دارند؟
به طور خلاصه تحلیل قیام عاشورا 2 سرفصل کلی دارد:
الف – تحلیل واقعه عاشورا:
در 3 محور کلی بررسی می شود.
یکم: معرفت نسبت به ولی الله؛ که مسایلی همچون ارتباط معصومین (ع) با خداوند متعال، جایگاه ایشان در نظام خلقت و نسبت ایشان با بقیه نظام خلقت و مخلوقات را شامل می شود.
دوّم: جایگاه فعل معصومین (ع) در نظام خلقت؛ که مسایلی همچون ارتباط فعل معصوم با عبودیت, دایره تصرَفات این فعل در عالم خلقت, تحلیل عاشورا به عنوان فعل معصوم در زمان و مکان و حتی فلسفه تاریخ, حق و باطل و نسبت عاشورا و ظهور را از این زاویه باید بررسی کرد.
سوَم: مطالعه تطبیقی این معارف در تاریخ عاشورا.
ب – چگونگی بهره مندی از عاشورا
عاشورا محل بروز بلاها و کربات عظیم است. لذا بهره مندی از عاشورا ریشه در بهره مندی از این ابتلائات عظیم دارد. بعضی از پیش نیازهای بهره مندی از این بلای عظیم را می توان به طور خلاصه این گونه فهرست کرد:
معنای بلاء ولی ا...، رضا و سلوک عباد با آن و همین طور نقش سلوک با این بلا در تهذیب فردی و جمعی و تاریخی عالم.
قطعاً شکل گیری یک جریان پژوهشی جدید، آن هم با قاعده مندی ای همچون جریان فقاهت شیعه، حتماً نیازمند شکل گیری یک جریان گسترده، هم در کمیت و هم در کیفیت است. لذا از حیث مدیریت پژوهش، حتماً به دورنما و برنامه آموزشی و پرورشی روشن و قابل هدایتی نیازمندیم که به تربیت مناسب سرمایه انسانی منجر شود تا در نهایت این مجموعه و موضوع تفقه آن به یکی از مهمترین موضوعات فقه شیعه تبدیل شود.
سطوح فعالیت چنین پژوهشگاهی را می توان به سه سطح تقسیم کرد:
یکم: آموزش دستاوردهای گذشتگان در این حوزه و تدوین و انتظام دوباره آنها براساس ضرورت های جدید. اهم دستاوردهای ما در حوزه شناخت ولایت معصومین و عاشورا شناسی، مجموعه روایی، زیارات و تفاسیر روایی است که به محوریت جایگاه اهل بیت (ع) تالیف شده اند.
دوم: مطالعات تطبیقی منابع و اندیشه ای که در دوره تحلیل عاشورا ایجاد و گسترش یافته است.
سوم: ورود به یک فعالیت گسترده، دامنه دار و به تبع آن زمان بر وگروهی که حتماً باید از همین ابتدا آغاز شود.
در فصل های بعد به صورت مفصل تر به بسط و گسترش آنچه در بالا آمد، به حدّ بضاعت این مجموعه خواهیم پرداخت.
ب. جریان خیرخواه یا عقل متعارف
امام حسین (علیه السّلام) می دانست که هیچ شانسی برای زنده ماندن ندارد، می داند که آنها می خواهند او را شهید کنند و نیز از سابقه ی مردم کوفه در سست عهدی نسبت به پدر و برادر، با خبر بود، بر این اساس نباید به عهد و پیمان مردم کوفه اعتماد می کرد و مانند بسیاری از مؤمنان و علما و عقلای زمانش می اندیشد (41). همان هایی که عاقل بودند و به فضائل اخلاقی ایمان داشتند، ولی همه ی امور را بر اساس عقل مصلحت اندیش می سنجیدند و مرگ و آوارگی و اسارت را که ره آورد این سفر بود، خوش نداشتند و از این رو آن حضرت را از حضور در صحنه کربلا منع می کردند (42) یا به او توصیه می نمودند که خاندان خود را در این سفرِ بدون بازگشت، همراه نبرد. (43) دقیقاً تنها فرق اینان با امام (علیه السّلام) نیز در همین نکته بود؛ یعنی آن حضرت نیز مرگ و آوارگی و اسارت را می دید، اما او عاشق بود و به وسوسه های عقل دوراندیش توجهی نداشت.
انحراف در جامعه اسلامی زیاد شده بود، و در آن موقعیت برای جلوگیری از انحراف ایجاد شده، هیچ عاقلی نمی توانست راه دیگری را انتخاب کند، از این رو امام حسین (علیه السّلام) که در مرحله ی عشق حقیقی در حق تعالی مستغرق بود، دفاع از حق را تنها در مرگ، آوارگی و اسارت خود و خاندانش می دید؛ و چنین هم کرد. این همان جهاد اکبر است که نبرد عقل متعارف و عشق حقیقی نیز خوانده می شود. در این موقعیت، کسانی که در حصار عقل متعارف گرفتار بودند و با برهان و استدلال قدم بر می داشتند، معتقد بودند در زمانی که شرایط و امکانات قیام و نبرد مهیا نیست و دشمن در اوج اقتدار است، باید تقیه و سکوت کرد، امام در نظر امام حسین (علیه السّلام) که از این حصار بیرون رفته و به مرحله عقل برین و قدسی رسیده بود، عقل و عشق یک فتوا می دادند: در حریم دفاع از محبوب باید از جان و فرزند و خاندان گذشت، و این تفسیر سخن امیر مؤمنان (علیه السّلام) در جریان جنگ صفین است. آن حضرت زمانی که به سرزمین کربلا رسید، فرمود: « این جا اقامتگاه سواران و آرامگاه عاشقان شهید است » (44) آری، در قیام حسینی عقل متعارف متحیر است و فتوا به سکوت می دهد، اما عقل برین و قدسی که به قله عشق و شهود رسیده، با محاسبه دقیق و ارزیابی کامل، راه درست را از نادرست به بهترین وجه تشخیص می دهد و هرگز در بند عقل متعارف که در حقیقت همان وهم است، محدود و محصور نمی شود. امروزه بر همگان روشن است که اگر امام حسین (علیه السّلام) نصیحت عاقلان آن روز را می پذیرفت، از اسلام تنها اسمی باقی مانده بود. واقعیت و حقیقت آن در بند بنی امیه اسیر می شد و به دست ما نمی رسید. فداکاری حسینی که آمیختگی عشق و عقل برین بود، اسلام را از خطر نابودی و سقوط به دست ازاذل بنی امیه محفوظ داشت؛ زیرا عقل در قلمرو عشق به محاسبه و برنامه ریزی پرداخت و راه را از چاه نشان داد، و این است معنای هماهنگی عقل و عشق در قیام حسینی. بهترین تفسیر از واقعه عاشورا از زبان عقل برین و عشق کامل حضرت زینب کبرا (سلام الله علیها) شنیده شد. ابن زیاد به روش جبرگرایان کردار خود و سربازانش را به خدا نسبت داد و گفت: « چگونه دیدی کاری که خدا با برادر و خاندانت انجام داد؟ » حضرت زینب فرمود: « ما رایت الا جمیلا، هولاء قوم کتب الله علیهم القتل فبرزوا الی مضاجعهم؛ جز خوبی چیزی ندیدم. آنها گروهی بودند که خدای سرنوشتشان را شهادت قرار داده بود و به خوابگاه ابدی خود رفتند » (45). این سخن تنها بر زبان کسانی جاری می شود که سوار بر مرکب عشق قله های کمال را در نوردیده اند (46)؛ پس اگر گفته شود نهضت امام حسین (علیه السّلام) تجلی عشق است به معنای آن نیست که غیر معقول است. هرگز چنین نیست که کار امام حسین (علیه السّلام) غیر معقول یا ضد عقل باشد، بلکه کار و نهضت ایشان تجلی عشق و فراتر از حد عقل متعارف است. از این رو اگر امام (علیه السّلام) به عنوان یک فیلسوف مورد سؤال قرار بگیرد، می تواند از کار خودش دفاع عقلانی هم ارائه دهد. (47)
سخن پایانی این که در کربلا صاحبان عقل جزئی و عقل برین در مقام هم قرار گرفتند؛ یعنی گروهی که فروتر از عقل متعارف و فراتر از آن بودند در مقابل هم صف آرایی کردند. و گروهی هم که صاحبان عقل متعارف بودند، از آن رو که عاشق نبودند پای رفتن و توان همراهی با امام را نداشتند.
پینوشتها:
1. برهان إنّ، آن است که انسان از معلول به علت برسد بر خلاف برهان لمّ که رسیدن از علت به معلول است.
2. ابن اثیر جزری، عزالدین، أسد الغابة فی معرفه الصحابه، ج 1، ص 498.
3. فَهُوَ یَعلَمُ أنِّ قَد أحِبُّ الصَّلاهَ لَهُ وَ تِلَاوَهَ کَتَابِهِ وَ الدُّعاءَ وَ الاِستِغفَار...؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 91.
4. مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 17، ص 384، با اندکی تغییر در عبارت.
5. در روایتی وارد شده است که اگر یک نفر به امام جماعت اقتدا کند، هر رکعت از نماز آنان ثواب صد و پنجاه نماز دارد و اگر دو نفر اقتدا کنند هر رکعتی ثواب ششصد نماز دارد و هر چه بیشتر شوند، ثواب نمازشان بیشتر می شود تا به ده نفر برسند و عده آنان که از ده گذشت، اگر تمام آسمانها کاغذ و دریاها مرکب و درختها قلم وجن و انس و ملائکه نویسنده شوند، نمی توانند ثواب یک رکعت آن را بنویسند. نک: توضیح المسائل (المحشی للإمام الخمینی)، ج 1، ص 768.
6. « فقطعوه بسیوفهم إربا إربا »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 44.
7. نک: مجله ی پاکستان مصور، 19 آبان، 1368 هـ ش.
8. شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 610.
9. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 46، ص 142.
10. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 367.
11. امام باقر (علیه السّلام) به عیادت جابر می رود، احوال او را می پرسد. امام باقر جوان است و جابر از اصحاب پیغمبر و پیرمرد است. جابر عرض می کند: یابن رسول الله! در حالی هستم که فقر را بر غنا، بیماری را بر سلامت، و مردان را بر زنده ماندن ترجیح می دهم. امام (علیه السّلام) فرمود: ما اهل بیت این طور نیستیم، ما از خودمان پسندی نداریم، ما هر طوری که خدا مصلحت بداند همان برایمان خوب است؛ نک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، ج 17، ص 383.
12. موسوی مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص 357؛ معتمدالدوله، فرهاد میرزا، قمقام زخار و صمصام بتار، ص 262.
13. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 53.
14. امام حسین (علیه السّلام) در این باره فرموده است: « أیها الناسُ انَّ اللهَ جلَّ ذِکرُهُ مَا خلَقَ العبادَ إلّا لِیَعرِفُوهُ فَأذا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ »؛ ای مردم! خدا بندگان را نیافرید مگر برای این که او را بشناسند و هرگاه او را شناختند (عاشق او شوند و) عبادتش کنند؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 5، ص 312.
15. طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)/ ترجمه، ج 7، ص 2994.
16. طبری، أبوجعفر، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری) ترجمه، ج 7، ص 3016.
17. نک: مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 98، ص 5 و 35 و 71.
18. نک: ابن منظور، لسان العرب، ج 3، ص 242.
19. بر این اساس به کسی که گوش به فرمان عقل حسابگر و بدلی بوده و برای تصاحب الاغ دشمن، جانش را فدا کرده، « قتیل الحمار » اطلاق شده است نه شهید. نک: فیض کاشانی، محمد محسن، محجه البیضاء، ج 9، ص 104؛ نراقی، ملامهدی، جامع السعادات، ج 3، ص 113.
20. او حقیقتاً به همان جایی رسیده است که در عرفان از آن به وحدت شهود و از آن بالاتر به وحدت وجود تعبیر آورده می شود. جز خدا نبودن همان وحدت وجود است و جز خدا ندیدن همان وحدت شهود. وحدت وجود آن است که غیر خدا نمود دانسته شود و برایش سهمی از بود در نظر گرفته نشود و این برای کسی است که خداوند بر او به اسم عزیز تجلی کرده است، او آنچه را که دیگران در نفخه ی صور می بینند، هم اکنون مشاهده می کند، اما در وحدت شهود تنها خدا دیده می شود و این لزوماً به آن معنا نیست که ماسوی الله وجود ندارد مثل این که در مجلسی به جهت دهشتی که به انسان دست داده است، فقط یک نفر دیده شود و دیگران با این که هستند، دیده نشوند. سعدی در کلیات، بخش غزلیات، ص 123، به وحدت شهود اشاره می کند و می گوید:
رسد آدمی به جایی که جز خدا نبیند *** بنگر که تا چه حد هست مقام آدمیت
و همو در کلیات، بوستان، باب سوم، ص113، با طرح وحدت وجود، می فرماید:
ره عقل جز پیچ در پیچ نیست *** بر عارفان جز خدا هیچ نیست
توان گفت این نکته با حق شناس *** ولی خرده گیرند اهل قیاس
که پس آسمان و زمین چیستند *** بنی آدم و دیو و دد کیستند
پسندیده پرسیدی ای هوشمند *** بگو گر آید جوابت پسند
که هامون و دریا و کوه و فلک *** پری و آدمیزاد و دیو و ملک
همه هر چه هستند از آن کمترند *** که با هستیش نام هستی برن
عظیمست پیش تو دریا به موج *** بلند است خورشید تابان به اوج
ولی اصل صورت کجا پی برند *** که ارباب معنا به ملکی درند
که گر آفتاب است یک ذره نیست *** وگر هفت دریاست یک قطره نیست
چون سلطان عزت علم در کشد *** جهان سر بجیب عدم در کشد
21. در این باره شعر « شمع و پروانه » پروین اعتصامی جالب توجه است.
شاهدی گفت به شمعی کامشب *** در و دیوار، مزیّن کردم
دیشب از شوق نخفتم یکدم *** دوختم جامه و بر تن کردم
دو سه گوهر ز گلو بندم ریخت *** بستم و باز به گردن کردم
کس ندانست که سحر آمیزی *** به پرند، از نخ و سوزن کردم
صفحه، کارگه از سوسن و گل *** به خوشی چون صف گلشن کردم
تو به گرد هنر من نرسی *** ز آن. ه من بذل سر و تن کردم
شمع خندید که بس تیره شدم *** تا ز تاریکی ات ایمن کردم
گریه ها کردم و چون ابر بهار *** خدمت آن گل و سوسن کردم
خوشم از سوختن خویش از آنک *** سوختم، بزم تو روشن کردم
گرچه یک روزن امید نماند *** جلوه ها بر در و روزن کردم
تا تو آسوده روی در ره خویش *** خوی با گیتی رهزن کردم
تا فروزنده شود زیب و زرت *** جان ز روی و دل از آهن کردم
خرمن عمر من ار سوخته شد *** حاصل شوق تو، خرمن کردم
کارهایی که شمردی بر من *** تو نکردی همه را من کردم
22. در زیارت اربعین می خوانیم: وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فِیکَ لِیَستَنقِذَ عِبَادَکَ مَنَ الضَّلَالَهِ وَ الجَهَالَه؛ امام حسین (علیه السّلام) جانش را در راه تو بذل و ایثار کرد تا بندگانت را از گمراهی و نادانی و تاریکی و شک و شبهه نجات داده و به طرف هدایت و رهائی از هلاکت بکشاند. ابن قولویه قمی، کامل الزیارات، ص 228.
23. در روایت است که: إِنَّهُ لَمَکتُوبُ عَلَی یَمِینِ عَرشِ اللهِ مِصبَاحٌ هَادٍ وَ سَفِینَهُ نَجَاه؛ در طرف راست عرش نوشته شده است: حسین چراغ هدایت و کشتی نجات است. طبرسی، امین الاسلام فضل بن حسن، إعلام الوری، ص 400.
24. عَن أبِی عَبدِ اللهِ (علیه السّلام) قَالَ قالَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله و سلم) فَوقَ کُلِّ ذِِی بِرٍّ برٌّ حَتَّی یُقتَلَ الرَّجُلُ فِی سَبیلِ اللهِ فَإذَا قُتِلَ فی سبیلِ اللهِ فَلَیسَ فَقَهُ بِر؛ کلینی، الکافی، ج 2، ص 348.
25. البته باید توجه داشت که شهید در معرکه و خطّ مقدّم جبهه، احتیاج به غسل و تیمم و کفن ندارد و با لباس خود دفن می شود مگر این که برهنه باشد که در این صورت باید او را کفن نمایند. نک: قمی، شیخ عباس، الغایه القصوی فی ترجمه العروه الوثقی، ج 1، ص 220 و 221.
26. یشفع یوم القیامه ثلاثه: الانبیاء ثم العلماء ثم الشّهداء (فتال نیشابوری، محمد بن حسن، روضه الواعظین و بصیره المتعظین، ج 1، ص 11)؛ یشفع الشّهید فی سبعین من أهل بیته (خرمشاهی، بهاء الدین و انصاری، مسعود، پیام پیامبر، متن عربی، ص 558؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 27، ص 241).
27. قرآن از سویی در سوره ی حمد به ما می آموزد که بگوییم: اهدنا الصراطَ المستقیم صراطَ الذین انعمت علیهم؛ ما را به راه راست هدایت کن راه کسانی که آنان را مشمول نعمت خود ساختی؛ و از سوی دیگردر آیه 69 سوره نسا به معرفی « الّّذین انعمت علیهِم » می پردازد و می فرماید: « وَ مَن یُطِعِ اللهَ وَ الرَّسولَ فَأولئِکَ مَعَ الَّذینَ أنعَمَ اللهُ عَلَیهِم مَنَ النَّبِیِّینَ و الصِّدِّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالحینَ وَ حَسُنَ اولئِکَ رَفیقاً؛ و کسی که خدا و پیامبر را اطاعت کند، (در روز رستاخیز) همنشین کسانی خواهد بود که خدا، نعمت خود را بر آنان تمام کرده؛ از پیامبران و صدّیقان، و شهدا و صالحان؛ و آنها رفیقهای خوبی هستند!.
28. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، ص 465.
29. برای آگاهی بیشتر از این تفاوت ها، نک: هادوی تهرانی، مهدی، سیاست عزت حسینی، سیاست حیلت زبیری.
30. نک: احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 197 و 215.
31. « حُسَینٌ مِنِّی وَ أنَا مَن حُسَین »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 261. معنای « من از حسینم »، آن است که حیات دین پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) از نهضت امام حسین (علیه السّلام) است.
32. أبو مخنف، لوط بن یحیی الأزدی، مقتل الحسین، ص 14.
33. همان، ص 64.
34. همان، ص 64؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ترجمه ی علامه شعرانی، ص 82.
35. ابومخنف، مقتل الحسین، ص 64.
36. همان، ص 64 و 65
37. ابن زبیر به آن حضرت گفت: اگر می خواهی در همین جا اقامت کن و ما تو را یاری می کنیم و غم تو می خوریم و با تو دست بیعت می دهیم. » اما آن حضرت (علیه السّلام) در برابر دیدگان ناباور ابن زبیر و دیگران فرمود: « پدرم حکایت کرد که در مکّه قوچی است که به سبب او حرمت مکه شکسته می شود و من دوست ندارم آن قوچ باشم. » ابومخنف، مقتل الحسین، ص 66؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ترجمه علامه شعرانی، ص 83.
38. در این واقعه سه روز شهر مدینه، بر لشکریان یزید مباح اعلام شد تا مردم را بکشند و اموالشان را غارت کنند و... بعد از این بود که دوشیزگان فرزند آوردند و شناخته نبود آنها را که باردار کرده است. نک: احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 32، ص 190-189؛ طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 4، ص 377.
39. احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 192-191.
40. همان، ص 213.
41. حضرت باقر (علیه السّلام) فرمود وقتی امام حسین (علیه السّلام) آماده شد به کوفه حرکت کند، ابن عباس خدمت آن جناب رسید و او را به خدا و خویشاوندی قسم داد که مبادا به کربلا برود و کشته شود. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج75، ص 273. برای آگاهی از نصایح دیگران، نک: ابن طاووس، سید علی بن موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 62؛ ابن اثیر جزری، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 38.
42. محمّد بن حنفیه در مدینه به حضور امام حسین (علیه السّلام) رسید و برادرش را این گونه نصیحت کرد: متوجه مکه شو، اگر در آن جا مطمئن شدی که چه بهتر و الا به سوی بلاد یمن برو، زیرا اهل آن دیار انصار جد و پدرت می باشند و آنان رئوف ترین و مهربان ترین مردم ودارای وسیع ترین بلاد هستند، اگر در آن جا اطمینانی برای تو حاصل شد که بهتر و الا بسوی ریگزارها و قله کوهها می روی و از شهری به شهری منتقل می شوی تا این که بنگری کار این مردم به کجا خواهد کشید و خدای توانا بین ما و این گروه فاسقین و نابکار داوری فرماید: امام حسین (علیه السّلام) فرمود: ای برادر! اگر ملجا و پناگاهی هم نباشد من با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 329.
43. از امام صادق (علیه السّلام) نقل شده: محمّد بن حنفیّه در شبی که امام (علیه السّلام) صبح آن عازم خروج از مکّه به سوی عراق بود، نزد امام آمد، و گفت: برادر! شما به نیرنگ و فریبکاری مردم کوفه نسبت به پدرت و برادرت آگاهی داری، ترس آن دارم که با تو نیز همانند آنها رفتار کنند، اگر صلاح می دانی در مکّه بمان که در این صورت عزیزترین فردی هستی که در حرم خدا است. امام حسین (علیه السّلام) فرمود: نگران آن هستم که یزید (به وسیله مأمورانش) در حرم خدا مرا غافلگیر کند، آنگاه احترام و امنیت این خانه با کشته شدن من از میان برود. محمّد گفت: اگر این نگرانی را داری به سوی یمن، یا به یکی از بیابانهای دور دست برو که دشمن در آن جا به تو دست نیابد. امام حسین (علیه السّلام): « انظر فیما قلت، در آنچه گفتی می اندیشم. » وقتی که سحر آن شب فرا رسید امام حسین (علیه السّلام) با همراهان از مکّه به سوی عراق خارج شدند، محمّد بن حنفیّه از این حادثه با خبر شد، با شتاب حرکت کرد و خود را به امام رسانید، مهار شتر امام را، گرفت و عرض کرد: « برادرم مگر به من وعده ندادی که در مورد آنچه را به عرض رساندم بیندیشی؟ » امام فرمود: آری. محمّد: پس چرا با شتاب از مکّه خارج شدی؟ امام حسین (علیه السّلام) بعد از آنکه از تو جدا شدم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله وسلم) [در بیداری یا در خواب] نزد من آمد و فرمود: یا حسین! اخرج فان الله قد شاء ان یراک قتیلا، ای حسین! خارج شو، همانا خداوند خواسته است تو را (برای پیشرفت دین) کشته ببیند. محمّد: إِنَّا لِله و انا الیه راجعون، اکنون که تو با این وضع حرکت می کنی، همراه بردن این زنان با تو چه معنی دارد؟ امام حسین(علیه السّلام): رسول خدا (صلی الله علیه وآله و سلم) به من فرمود: « انّ الله قد شاء ان یراهنّ سبایا، همان خداوند چنین خواسته که آنان را اسیر و گرفتار بنگرد »؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 64.
44. « وَ مُنَاخُ رِکَابٍ وَ مَصَارِعُ عَشَّاقٍ شُهَداءَ لَا یَسبِقُهُم مَن کَانَ قَبلَهُم وَ لَا یَلحَقُهُم مَن بَعدَهُم »؛ مجلس، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 41، ص 295.
45. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 115 و 116.
46. شکوه عشق زینب (سلام الله علیها) نسبت به اباعبدالله (علیه السّلام) در دو جا نمایان شد: اول آن جایی که برای ازدواج با عبدالله بن جعفر چنین شرطی می گذارد که هیچ گاه برادرش را تنها نگذارد و از او دور نباشد؛ دوم آن زمان که فرزندانش را خدمت برادر آورد و با اصرار آنان را روانه میدان کرد و بعد از شهادت جگر گوشه هایش به استقبال برادر نرفت تا مبادا چشم برادر به چشمان او بیافتد و در این رویایی اسباب شرمندگی برادر فراهم شود.
47. منابعی برای مطالعه: جوادی آملی، عبدالله، تفسیر موضوعی قرآن، ج 11، ص 71 و 72؛ پارسانیا، حمید، ماهنامه ی پرسمان، بهمن 1380، پیش شماره ی 6، عشق چیست؟ ص 4؛ غرویان، محسن و لنگهاوسن، محمد، فصلنامه معرفت، شماره 34، بررسی ابعاد اجتماعی، سیاسی و عرفانی نهضت سید الشهدا (علیه السّلام) لواسانی، سید سعید، ماهنامه ی پرسمان، بهمن 1381، شماره 5، عشق و عقل، این یا آن؟، ص 8؛ همان، شماره 6، رابطه عقل و عشق تا کجا است؟ ص 10.
تحلیل شخصیت و قیام امام حسین (علیه السّلام)
برگردیم به اصل بحث که آیا امام (علیه السّلام) شخصیت عقلانی داشت یا ربانی؟ و آیا کار امام حسین (علیه السّلام) در کربلا عاشقانه بود یا عاقلانه؟!، جواب آن است که شخصیت آن حضرت شخصیت ربانی و قیامش نیز عاشقانه بوده است. البته عاشقانه بودن به معنای این نیست که کار آن حضرت مخالف عقل بوده است.
با نگاهی به مطالب گفته شده و ذکر شواهد و نکاتی از رفتار و قیام امام حسین (علیه السّلام) به تبیین این ادعا می پردازیم:
1. عشق ورزی به خدا در شخصیت امام حسین (علیه السّلام)
عشق به عبادت، فدا کردن همه چیز خود در راه احیای ارزش های اسلامی، علاوه امضا کردن طومار محبت خدا با خون خود و اختصاص یافتنِ عنوان سید الشهدا به آن حضرت، می توانند از جمله شواهدی باشند که ما را به شخصیت ربانی امام حسین (علیه السّلام) که از عشق به حضرت حق لبریز گشته است، رهنمون سازند. در واقع از طریق برهان إنّ (1) با نگاهی به سخنان و رفتار امام (علیه السّلام) و یارانش، تلاشی صورت می گیرد تا به گوشه ای از شخصیت ربانی آن حضرت و یاران پاک باخته اش، معرفتی حاصل شود.
الف. عشق به عبادت
بیان شد که، عبادت سخن گفتن با معشوق است و انسان می تواند با عبادت به مقام فنای فی الله برسد و عشق به عبادت، همانا عشق به ابزاری است که عاشق با آن به وصال معشوق می رسد.
در شخصیت و قیام عاشورا، می توان شواهد فراوانی از این عشق را ارائه کرد.
ابن اثیر در کتاب أسد الغابه می گوید: و کان الحسین (رض) فاضلا کثیر الصوم، و الصلاة، و الحج، و الصدقة، و أفعال الخیر جمیعها (2)؛ امام حسین (علیه السّلام) فاضل بود و زیاد روزه، نماز و حج به جای می آورد و صدقه می داد و کارهای
خیر از همه نوعش انجام می داد.
امام (علیه السّلام) عصر تاسوعا از دشمن مهلت خواست که یک شب را به آنها مهلت دهند تا به مناجات بپردازند و فرمود: خدا می داند من دوست می دارم نماز بخوانم و قرآن تلاوت نمایم و همواره به دعا و استغفار بپردازم. (3)
مردی به نام ابوالصائدی می آید خدمت امام حسین (علیه السّلام) عرض می کند: یابن رسول الله! وقت نماز است، ما آرزو داریم آخرین نمازمان را با شما به جماعت بخوانیم. ببینید چه نمازی بود آن نماز، نمازی بود که تیر مثل باران می آمد ولی حسین و اصحابش غرق در حالت خودشان بودند: « الله اکبر، بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدالله رب العالمین... ». یک فرنگی می گوید: چه نماز شکوفایی خواند حسین بن علی! نمازی که دنیا نظیر آن را سراغ ندارد. (4)
انسانی که برای رسیدن به ثواب نماز جماعت (5)، در نماز جماعت حاضر می شود، صد البته رفتار عاقلانه ای دارد، اما انسانی که حاضر است در راه نماز اقامه نماید، آن هم به جماعت، یقیناً رفتاری عاشقانه دارد و صرفاً برای ثوابش نیست که جانش را در معرض خطر قرار می دهد.
ب. جانفشانی و فنای در راه دوست
آن حضرت با نهضت خود، شدیدترین عواطف بشری را فانی در عاطفه و محبت الهی کرد. او انسان کامل است و بدیهی است که در او شدیدترین و عمیق ترین علاقه ها و عواطف وجود داشته باشد. علائقی مانند علاقه به خواهر، برادر و فرزند، که هر یک نمونه های از عشق زمینی و دنیوی محسوب می گردند و اتفاقاً این عواطف مادی در کربلا نیز حضور داشتند، اما امام حسین (علیه السّلام) با نهضت و حرکت خود، همه ی این عواطف را یک جا در عشق الهی و محبت به حق محض فانی کرد و به همین دلیل است که بُعد عرفانی نهضت امام حسین (علیه السّلام) بسیار بالاست. هر ایثارگر به طور معمول، ممکن است فقط یکی از این عواطف را فانی کند، اما امام حسین (علیه السّلام) در نهضت عاشورا، در یک نیم روز، بسیاری از این عواطف و محبت ها و عشق های زمینی را در راه عشق الهی فانی کرد. ابی عبدالله (علیه السّلام) به دست خود علی اکبر را سوار اسب کرد و روانه میدان نمود، مقایسه کنید این کار امام (علیه السّلام) را با کاری که حضرت ابراهیم (علیه السّلام) انجام داده بود. ابراهیم اگر جبین اسماعیل را بر خاک نهاده و...، اما دیگر مانند امام حسین (علیه السّلام) با بدن پاره پاره ی فرزند (6) مواجه نشده بود.
اقبال لاهوری با توجه به این بُعد از شخصیت امام حسین (علیه السّلام) درباره ی آن حضرت این گونه سروده است:
آن امام عاشقان پور بتول *** سرو آزادی ز بستان رسول
الله الله بای بسم الله پدر *** معنی ذبح عظیم آمد پسر
سرخ رو عق غیور از خون او *** معنی این مصرع از مضمون او
در میان امت آن کیوان جناب *** همچو حرف قل هو الله در کتاب
چون خلافت رشته ازقرآن گسیخت *** حریت را زهر اندر کام ریخت
خاست آن سر جلوه خیر الامم *** چون سحاب قبله باران در قدم
در زمین کربلا بارید و رفت *** لاله در ویرانه ها کارید و رفت
تا قیامت قطع استبداد کرد *** موج خون او چمن ایجاد کرد
دشمنان چون ریگ صحرا لاتعد *** دوستان او به یزدان هم عدد
سرّ ابراهیم و اسماعیل بود *** یعنی آن اجمال را تفصیل بود
مدعایش سلطنت بودی اگر *** خود نکردی با چنین سامان سفر
تیغ بهر عزت دین است و بس *** مقصد او حفظ آئین است و بس
خون او تفسیر این اسرار کرد *** ملت خوابیده را بیدار کرد
رمز قرآن از حسین آموختیم *** ز آتش او شعله ها اندوختیم
ای صبا ای پیک دورافتادگان *** اشک ما بر تربت پاکش رسان (7)
درباره ی امامان معصوم (علیه السّلام) در زیارت جامعه می خوانیم: « السَّلامُ علی الدُّعاهِ إِلَی اللهِ... وَ التَّامِّینَ فِی مَحَبَّهِ اللهِ وَ المُخلصینَ فی توحِیدِ الله »؛ سلام بر شما امامانی که... در محبت خداوند تمام هستید و... (8).
امام حسین (علیه السّلام) نیز آن کسی را که از سرمایه ی محبت خداوند محروم است خسران زده می داند: « و خسرت صفقه ی عبد لم تجعل له من حبّک نصیباً » (9).
شهید مطهری (رحمه الله) در این باره می گوید: برای نشان دادن جنبه ی توحیدی و عرفانی، جنبه ی پاک باختگی در راه خدا و ماسوای خدا را هیچ انگاشتن، شاید همان دو جمله اباعبدالله در خطبه ای که در مکه ایراد فرمود، کافی باشد. سخنش این بود: « رضی الله و الله رضانا اهل البیت » (10) ما اهل بیت از خودمان پسند نداریم، ما آنچه را می پسندیم که خدا برای ما پسندیده باشد، هر راهی را که خدا برای ما معین کرده است، ما همان راه را می پسندیم. (11) و این است آخرین زمزمه ی مناجاتی ابی عبدالله که: « صبراً علی قضائک یا رب لااله سواک یا غیاث المستغیثین ما الی ربّ سواک و لا معبود غیرک صبراً علی حکمک یا غیاث من لا غیاث له... »؛ در مقابل قضا و قدر تو شکیبا هستم ای پروردگاری که به جز تو خدایی نیست، ای فریادرس دادخواهان که مرا جز تو پروردگار و معبودی نیست، بر حکم و تقدیر تو صبور و شکیبا هستم، ای فریادرس آن که فریادرسی ندارد... (12).
و آن گاه صورت بر خاک گرم کربلا گذاشت و با یاد خدا و این جملات: « بسم الله و بالله و فی سبیل الله و علی مله رسول الله » (13)؛ با پیکری قطعه قطعه به دیدار خدا رفت.
این همه از آن رو است که، شناخت و معرفت محصول عقل است و عشق نیز با شناخت و معرفت ایجاد می گردد (14) و امام حسین (علیه السّلام) در بالاترین درجه شناخت و در نتیجه در عالی ترین مرحله ی عشق قرار داشت، و بر این اساس به آسانی همه ی وجود، دارایی، خانواده و فرزندش را در راه بندگی خدا فدا کرد تا رضایت حق تعالی را به دست آورد.
یاران آن حضرت نیز به گونه ای بودند که در درونشان عشق به خدا و آیت کبرایش زبانه می کشید. جهت نمونه تنها به چند گزارش تاریخی بسنده می کنیم:
امام حسین (علیه السّلام) در « ذی حسم » بایستاد و حمد و ثنای خدای گفت و سپس فرمود: « کارها چنان شده که می بینید، دنیا تغییر یافته و به زشتی گراییده خیر آن برفته و پیوسته بدتر شده و از آن ته ظرفی مانده و معاشی ناچیز؛ چون چراگاه کم مایه. مگر نمی بینید که به حق عمل نمی کنند و از باطل نمی مانند، حقا که مؤمن باید به دیدار خدای راغب باشد که به نظر من مرگ شهادت است و زندگی با ستمگران مایه رنج. در این هنگام زهیر بن قین بجلی برخاست و پس از حمد خدا گفت: « ای پسر پیامبر، به خدا اگر دنیا برای ما باقی بود و در آن جاوید بودیم و یاری و پشتیبانی تو موجب جدایی از دنیا بود قیام با ترا بر اقامت دنیا ترجیح می دادیم. » (15)
شب عاشورا امام به اصحابشان خطاب فرمود که از تاریکی شب استفاده کنند و خود را نجات دهند، اصحاب هر یک سخنانی گفتند که از عشق بی بدیل آنان نسبت به اباعبدالله (علیه السّلام) حکایت می کند. سعد بن عبدالله حنفی گفت: « به خدا ترا رها نمی کنیم...، به خدا اگر بدانم کشته می شوم سپس زنده می شوم آن گاه زنده سوخته می شوم و خاکسترم به باد می رود و هفتاد بار چنینم می کنند از تو جدا نشوم تا پیش رویت بمیرم. پس چرا چنین نکنم که یک کشتن است و آن گاه کرامتی که هرگز پایان نمی پذیرد. » زهیر بن قین گفت: « به خدا دوست دارم کشته شوم و زنده شوم و باز کشته شوم و به همین صورت هزار بار کشته شوم و خدا با کشتن شدن من بلیه را از جان تو و جان این جوانان خاندان تو دور کند. » (16)
ج. سید الشهدا بودن امام حسین (علیه السّلام)
از آنچه گفته شد روشن گردید که چرا در روایات از آن حضرت با لقب سید الشهدا یاد شده است. (17)
به کسی که جانش را در راه خدا داده باشد، شهید گفته می شود، اما چرا این واژه به چنین شخصی اطلاق گردیده است؟ آیا در فرهنگ دینی این واژه، حامل معنای خاصی است؟
با مراجعه به کتب لغت می توان به وجوه متعددی دست یافت، (18) اما در این بین دو وجه قدر مسلم و از اهمیت برخوردار است؛ اول این که « شهادت »؛ حضور، مشاهده و دیدن است و شهید از آن رو که به راحتی از جان و مال خود دل کنده، همه هستی خود را به پای دوست ریخته، سزاوار عنوان شهید است (19). او کسی است که حق را شهود کرده است و تنها او را می بیند و بس. (20)
او نه تنها از شخصیت عقلانی بهره مند است، بلکه از آن جهت که به وجه الله نظر می کند، دارای شخصیت ربانی نیز است. شهید عاشق است و کار عاشق نیز سوختن و نورافشانی کردن است. (21)
امام حسین (علیه السّلام) نیز از آن رو که سرسلسله ی عشاق است، به سید الشهدا ملقب گردید. آن حضرت همچون شمع سوخت تا انسان ها در پرتو نورش از تاریکی رها گردند (22) و حقیقت جویان برای رسیدن به سرمنزل مقصود راه را گم ننمایند. (23)
از آنچه بیان شد سرّ این نکات نیز روش می گردد که، چرا بالاتر از شهادت برّ و نیکی وجود ندارد (24) و چرا با این که هر پیامبر و امام معصومی بعد از مرگشان به غسل و کفن نیاز دارند، شهید به غسل و کفن نیازی ندارد (25) و چرا شهید در قیامت از مقام شفاعت برخوردار است (26) و چرا در نماز از خدا می خواهیم که ما را به راه شهدا هدایت نماید (27). آیا می توان برای این همه ارزش، فلسفه و حکمتی غیر از ارزش عشق و فنای تمام هستی از روی آگاهی و اختیار در راه معشوق یافت؟!
دوم این که « شهادت » به معنای گواهی دادن نیز به کار رفته است (28) و جالب است که بدانیم در دین مسیح نیز کلمه (martyrdom) دارای چنین کاربردی است، امضا کردن با خون به جای استفاده از قلم و مرکب. وقتی کسی به چیزی شهادت می دهد، می خواهد که مخاطب به طور غیرمستقیم به حقیقت آن چیز متوجه شود؛ یعنی امضای حقیقت چیزی. بر این اساس؛ می توان گفت که امام حسین (علیه السّلام) طومار محبت خدا را با خون خود امضا کرده و همه را از این طریق متوجه حقیقت اسلام نموده است.
نتیجه این که محبت به خداوند و عشقی که امام حسین (علیه السّلام) به حضرت حق داشت باعث گردید تا آن حضرت هم به عبادت عشق بورزد و هم برای احیای ارزش های اسلامی همه چیز خود را فدا کند، طومار محبت خدا را نیز با خون خود امضا نماید و عنوان سیدالشهدا را به خود اختصاص دهد.
2. نمود عقول سه گانه در نهضت امام حسین (علیه السّلام)
نهضت عاشورا از لحاظ پیش فرض های معمولی دنیوی با ملاک های ارضای امیال دنیوی (عقل بدلی) و همچنین عقل متعارف، کاری نامعقول بود، به عبارت دیگر؛ بر مبنای عقل حسابگر و عقل متعارف باید این حادثه به گونه دیگری مدیریت می شد.
به نظر می رسد که برای توضیح این نکته اشاره به دو جریان هم زمان که از سوی دو گونه عقل هدایت می شد، ضروری باشد:
الف. جریان حیلت زبیری یا عقل حسابگر و بدلی
این را می دانیم که پس از مرگ معاویه، دو قیام مهم بر ضد یزید صورت گرفت: یکی قیام امام حسین (علیه السّلام) و دیگری قیام عبدالله بن زبیر. هر چند هر دو زیر بار خلاقت یزید نرفتند و نهضتی را آغاز کردند، ولی بین این دو قیام تفاوت های بنیادینی در ابزار و روش ها، آرمان ها و اهداف و آثار و نتایج وجود داشت. (29)
هدف ابن زبیر از قیامش آن بود که خود به قدرت برسد و حکومت کند. با این هدف بدیهی است که عقل در خدمت شهوات قرار می گیرد و مانند معاویه و یزید تزویر و حیلت می کند تا به اهداف دنیایی برسد. البته گفتنی است که او با استفاده از عقل حسابگر توانست به ظاهر موفق گردد و بر حجاز مسلط شود و حدود سیزده سال (از سال 61 هجری تا 73) بر مصر، فلسطین، دمشق، حمص، قنسرین، عواصم، کوفه، بصره و خراسان و... حکومت کند و همه ی نواحی جز اردن را طرفدار خود گرداند (30)، اما از منظر دین و عقلای عالم ابن زبیر یک انسان شکست خورده ای بیش نیست که با رفتنش، نام و نشانش نیز از بین رفت. در مقابل، امام حسین (علیه السّلام) اگرچه در یک نیم روز به شهادت رسید، ولی الهام بخش همه ی قیام های حق طلبانه ای شد که بعد از او در تاریخ اسلام رخ داد، خون تپنده خدا در کالبد امت اسلامی گردید، ثارالله شد. او که از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بود رسول اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) از او شد (31)، دعا در زیر قبه اش به استجابت جاودان رسید و تربتش شفا شد و اشک بر او وسیله ی مغفرت گردید؛ زیرا حسین (علیه السّلام) مردم را به خدا می خواند و ابن زیبر به خود. او خدایی شد و باقی به بقای الهی و این فانی!
با این توضیح اشاره ای خواهیم کرد به بهره برداری های عقل حسابگر ابن زبیر از فرصت های پیش رو، که می تواند تصویر روشن تری را از سازگاری قیام امام حسین(علیه السّلام) با عقل برین ارائه دهد:
با ورود امام (علیه السّلام) به مکّه و اقامت ایشان در آن جا مردم دسته دسته به دیدار حضرتش می شتافتند. ابن زبیر که می دانست با وجود شخصیتی چون حسین بن علی (علیه السّلام) در مکه، جایی برای او در بین مردم نیست، برای کسب وجاهت، دایم به خانه ی آن حضرت می رفت و هر چند تحمّل امام برای او سخت بود، ولی برای بهره برداری سیاسی این امر را بر خود هموار ساخت و هر روز به محضر امام حسین (علیه السّلام) شرفیاب شد. (32) ابن زبیر لحظه شماری می کرد تا از حضور امام (علیه السّلام) در مکّه خلاص شود، از این رو وقتی شنید آن حضرت (علیه السّلام) به کوفه خواهد رفت، خوشحال و شادمان گفت: « ای أباعبدالله نیک کردی که از خدای تعالی بترسیدی و با این قوم برای ستم ایشان و این که بندگان نیک خدا را خوار کردند، جهاد را خواستی. » (33) امام حسین (علیه السّلام) فرمود: « قصد کرده ام به کوفه روم. ابن زبیر گفت: خدا تو را توفیق دهد. اگر من در آن جا یارانی داشتم، مانند تو از آن عدول نمی کردم. و چون ترسید که امام (علیه السّلام) نسبت به او سوءظنّ پیدا کند و شادمانی او را از رفتن امام (علیه السّلام) و ناراحتی اش را از بودنِ آن حضرت (علیه السّلام) بداند، گفت: اگر در حجاز بمانی و ما را با مردم حجاز به یاری خود دعوت کنی، تو را اجابت کنیم و به سوی تو شتابیم که تو به این امر از یزید و پدر او سزاوارتری. » (34)
هنگامی که ابن زبیر از نزد امام (علیه السّلام) می رود، حضرت می فرماید: « برای ابن زبیر در دنیا چیزی بهتر از خروج من از حجاز به سوی عراق نیست؛ زیرا می داند که با وجود من در این جا، جایی برای او نیست و مردم او را با من یکسان نمی دانند، از این رو دوست دارد من از حجاز خارج شوم و این جا را برای او خالی کنم. » (35)
دیگران نیز از ضمیر ابن زبیر آگاه بودند. عبدالله بن عباس پس از اصرار به امام (علیه السّلام) برای ماندن در مکه و انکار امام (علیه السّلام) به آن حضرت (علیه السّلام) می گوید: « تو با رفتن خویش چشم ابن زبیر را روشن می کنی. » (36)
امام (علیه السّلام) با این که می دانست مکه برای قیام مناسب است و در آن جا از پشتیبانی مردم برخوردار است، اما حاضر نشد با ماندن در مکه حرمت عزیزترین مکان اسلام را بشکند (37)، آن حضرت پناهگاه کعبه را ترک کرد و خود را آماج تیرهای دشمنان قرار داد تا حریم الهی را پاس دارد، ولی ابن زبیر در مکه باقی ماند تا از حرمت مکه به نفع خود استفاده کند. او همان قوچی بود که باعث گردید حرمت مکه شکسته شود؛ زیرا سپاه یزید بعد از کشتار مردم مدینه که از آن به « واقعه حره » یاد می شود (38)، به سوی مکه حرکت کرد و آن گاه که به مکه رسید زبیر به کعبه پناهنده شد، حصین بن نمیر سکونی که فرماندهی سپاه را در دست داشت، دستور داد تا آتش به سوی ابن زبیر اندازند و وقتی یاران ابن زبیر خواستند آتش را خاموش کنند تا آسیبی به کعبه وارد نیاید، او ممانعت کرد تا آن که احساسات مردم تحریک شود و او بتواند بهره برداری لازم را از این حادثه بنماید. (39) البته این تنها باری نبود که او برای رسیدن به مقاصد خود از حرمت حرم چشم پوشید. ده سال بعد، آن گاه که حجّاج به او حمله کرد، باز به کعبه پناه برد و حجاج کعبه را با منجنیق خراب کرد و او را کشت. (40)
اینها نمونه ای از رفتارهای ابن زبیر که بر اساس عقل ابزاری ساماندهی می شد و رفتارهای امام حسین (علیه السّلام) که با عقل قدسی تنظیم می گردید، اما گروه دیگری بودند که رفتار امام (علیه السّلام) را بر اساس عقل متعارف می سنجیدند.