براى بررسى متون منثور واقعه عاشورا ناگزیر از مطالعه آثار مکتوبى هستیم که تمام و یا قسمتى از آنها به گزارش گونهاى از وقایع قیام کربلا اختصاص یافته و رخدادهاى روز عاشورا را صحنه به صحنه و یا با مرورى کلّى و گذرا روایت کردهاند و گاه نیز به بررسى تحلیلى اهداف این قیام ماندگار و آثارى پرداختهاند که بر آن مترتّب بوده و هست و انگیزه الهى نهضت حسینى را مورد کند و کاو قرار دادهاند.
کتب مقاتل از رایجترین و مهمترین منابعى به شمار مىروند که هر پژوهشگرى براى بررسى این حادثه خون نگار ناگزیر از مطالعه و بررسى آنها است و از همین رو با طرح کلّیاتى درباره مقتل و مقتل نگارى مىخواهیم محدوده این قلمرو تاریخى و ماتمى را مشخّص کنیم و سپس در بخشى از این قلمرو وسیع به بررسى متونى بپردازیم که به واقعه عاشورا و شهداى کربلا اختصاص دارند. بدیهى است نتیجه حرکت در چنین قلمرو کران ناپیدایى مىتواند در یک گزارش منقّح چندین هزار صفحهاى به شیفتگان مکتب عاشورا ارائه شود، ولى از عنوان این اثر مىتوان دریافت که اوّلًا بخش عظیمى از این قلمرو که اختصاص به آثار منظوم عاشورایى دارد از محدوده این پژوهش فراتر است و ما پیش از این در «شکوه شعر عاشورا در زبان فارسى» «1» تفصیلًا به آن پرداختهایم.
ثانیاً به خاطر حوصله تنگ این مقال- که حدّاکثر باید در چهارصد تا پانصد صفحه سامان یابد- ناگزیریم در بررسى تنون منثور نیز به سراغ آثارى برویم که مشخّصاً تفکّر و برداشت خاصّى از این رویداد ماندگار را بیان مىکنند و به تعبیر دیگر، نماینده قرائت خاصّى از فرهنگ عاشورا به شمار مىروند.
1. معانى لغوى مقتل
در کتب لغت، معانى مختلفى را براى «مقتل» ذکر کردهاند:
الف: محلّ قتل، جاى کشتن، کشتارگاه، قتلگاه.
ب: جایى از بدن انسان یا حیوان که هرگاه ضربتى بدان وارد شود، شخص کشته گردد، مانند شقیقه.
ج: کتابى که درباره وقعه کربلا تألیف شده. «1»
درباره معناى سومى که مرحوم دکتر محمّد معین در فرهنگ فارسى از اصطلاح «مقتل» به دست دادهاند، ذکر این مطلب ضرورى است که موضوع برخى از مقاتل ربطى به حادثه عاشورا ندارد و این امر نشان مىدهد که در عرف مقتلنگارى به هر گزارش مکتوبى که حاوى مطالبى پیرامون قتل و یا شهادت یکى از شخصیّتهاى مطرح در تاریخ اسلام باشد، مقتل مىتوان گفت.
علّامه شیخ آقا بزرگ تهرانى در «الذّریعه» از چهارده مقتل نام مىبرد که داراى عنوان مشترک «مقتل امیرالمؤمنین» (ع) اند که به قلم علماى بزرگ اسلامى نگارش یافته و چگونگى شهادت امیر مؤمنان على (ع) را مورد بررسى قرار دادهاند. «2» نیز به اسامى کتبى برمىخوریم که از عناوین آنها مىتوان به موضوعى که مورد عنایت نویسندگان آنها بوده، پى برد، براى نمونه:
«مقتل اولاد مسلم» از شیخ حسین عصفورى؛ «مقتل حجر بن عدى» از ابى مخنف و دو مقتل دیگر با همین عنوان از نصر بن مزاحم کوفى و هشام کلبى؛ «مقتل الحسن بن على» (ع) از ابى مخنف؛ «مقتل رشید و میثم و جویریّة بن مسهّر» از هشام کلبى و «مقتل زید الشّهید و تواریخه» از محمّد على هبة الدّین شهرستانى؛ که به زبان عربىاند و «مقتل سادات» از ابى القلم المولوى صغیر حسن ملقّب به شمس الهندى در دو جزء به زبان اردو، و «مقتل نامه» از نصیرالدّین به زبان فارسى که چند و چون آن براى ما مشخّص نیست و مؤلّف الذّریعة نام این اثر را از فهرست بنگال استخراج کرده است، «3» ولى در ادب فارسى معنایى که از مقتل به ذهن متبادر مىگردد ارتباط تامّ و تمام با وقایع عاشورا دارد و نظر مرحوم دکتر معین در معناى سوم مقتل در میان پارسى زبانان از دیرباز مورد عنایت بوده است.
2. پیشینه مقتلنگارى در زبان عربى و فارسى
1- 2. مقتلِ ابوالقاسم اصبغ بن نباته مجاشعى تمیمى حنظلى:
مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى، از این صحابه خاص امیر مؤمنان على (ع) به عنوان اوّلین مقتل نگار یاد مىکند و درباره او مىنویسد: «اقول والظّاهر انّه اوّل من کتب مقتل الحسین و کتابه اسبق کتب المقاتل»، «1» و برخى از محقّقان از ابومخنف لوط بن یحیى ازدى غامدى به عنوان نخستین مقتلنگار عاشورا یاد کردهاند که هم عصر با امام جعفر صادق (ع) بوده است «2» که قدمت زمانى اصبغ بن نباته بر او نیازى به توضیح ندارد.
بسیارى از محقّقان از جمله مؤلّف «روضات الجنّات» روضة الشّهداى ملّاحسین واعظ کاشفى (متوفاى 910 ه. ق) را به عنوان اوّلین مقتل پارسى معرّفى کردهاند «3» ولى بطلان این نظر بر اهل تحقیق پوشیده نیست؛ زیرا در قدمت زمانى برخى از متون منثورى که به نقل و بررسى وقایع عاشورا پرداختهاند، تردیدى وجود ندارد و در پیشینه نثر فارسى مىتوان عناوین این آثار و موضوعاتى را که درباره حادثه کربلا نگاشتهاند، به روشنى نشان داد و ما از آنها در اینجا به خاطر اهمیّتى که دارند به صورت گذرا یاد مىکنیم: 2- 2. ترجمه تاریخ طبرى:
مرحوم ملک الشعراى بهار از چهار کتاب زیر به عنوان قدیمترین نثر فارسى یاد کردهاند که سومین آنها مورد استفاده ماست و ما به خاطر اهمیّت موضوع آنها را نقل مىکنیم:
الف- مقدمه شاهنامه ابومنصورى
ب- ترجمه تفسیر طبرى
ج- ترجمه تاریخ طبرى، که در سنه 356 هجرى به امر امیر ابوصالح منصور بن نوح سامانى که بر زبان ابى الحسن الفایق الخاصّة پیغام فرستاد سوى ابو على محمّد بن محمد البلعمى الوزیر، و وى آن را به پارسى درى برگردانید. این کتاب هم در غایت فصاحت و سادگى است.
د- حدود العالم من المشرق الى المغرب. «1»
3- 2. ترجمه «الفتوح» ابن اعثم (م 314 ه):
از محمد بن احمد مستوفى هروى، محقق سده ششم هجرى که از آن به نامهاى: فتوحات الشّام و تاریخ فتوح نیز یاد کردهاند. «2»
4- 2. مقتل الشّهداء:
تألیف شاعرى با تخلّص «عاصى» به زبان فارسى با تاریخ کتابت 887 ه. ق مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى ضمن معرّفى این مقتل فارسى مىنویسد: فیظهر انّه مقدّم على «روضة الشهداء» للکاشفى المتوفّى سنة 910 ه. ق. «3»
5- 2. مقتل الشّهداء:
تألیف ابو المفاخر رازى به زبان فارسى که بارها مورد استفاده ملّاحسین واعظ کاشفى قرار گرفته و در روضة الشهداء از آن یاد کرده است. مرحوم شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره این مقتل مىنویسند: ینقل عنه فى روضة الشّهداء کثیراً لا سیّما من منظوماته منها نظم رجز قاسم بن الحسن (ع) و منها نظم قول اهل الکوفة فى کتبهم الى الحسین (ع). «4»
6- 2. مقتل نور الائمّة:
تألیف ابو المؤیّد خوارزمى که ملّاحسین واعظ کاشفى در تألیف روضة الشّهداء از مطالب آن سود جسته است ولى تاریخ تألیف آن براى نگارنده این سطور مشخّص نشد. «5»
بر این اساس در قدمت زمانى این پنج اثر منثور پارسى- که کلًاّ و یا بخشهایى از آنها به روایت حادثه کربلا اختصاص دارد- بر «روضة الشّهداء» تردیدى وجود ندارد.
عصام العماد، این بار با حضور در بین دانشجویان، بار دیگر، نقاب از چهره کسانی برداشت که به تعبیر او، بیمارانی هستند که به جای مبارزه با اسرائیل و آمریکا و آزادسازی سرزمین های اشغال شده از دست صهیونیست ها و جلوگیری از به یغما بردن منابع مسلمانان، «قبرستیزی» را اولویت اول و آخر خود قرار داده اند. اگر می خواهید به پاسخ پرسش های زیر دست یابید، گفت و شنود دکتر عصام العماد با دانشجویان را بخوانید.
چرا وهابی ها لائیک می شوند؟
رابطه رشد همزمان وهابیت با فرهنگ مادی لیبرال دموکراسی چیست؟
کدام یک از بزرگان اهل تسنن، علیه وهابیت کتاب نوشته اند؟
مگر حضرت علی علیه السلام جزء صحابه پیامبر نیست؛ پس چرا وهابیت علیه وی تبلیغ می کنند؟
انگیزه وهابیت از پیوند زدن غُلات با شیعیان چیست؟
قبرستیزی از سوی وهابیت، یک عقیده است یا یک بیماری؟
آیا از علمای شیعه هم کسی وهابی شده است؟
آیا وهابیت یک فرقه سیاسی است؟
فرق بین وهابیت امروز با خوارج دیروز چیست؟
بنده متولد سال 1965م. هستم و 41 سال سن دارم؛ در دانشگاه های عربستان درس خواندم و شاگرد مفتی اعظم عربستان، بن باز بودم و قبل از شیعه شدنم، کتابی در مخالفت با شیعه و حضرت علی علیه السلام نوشتم.
قبل از شروع سؤالات، می خواهم مسئله ای را مطرح کنم و آن اینکه وهابیت در قرن بیستم، با وهابیت در قرن نوزدهم و قرن هیجدهم، متفاوت است. تحول در ویژگی های دوران معاصر، منجر به دگرگونی در درون وهابیت شده است و این، یک امر طبیعی است. دانشجویان و جوانان جدید وهابی، مثل دانشجویان وهابی قدیم نیستند و تفکرات و سؤالات آنها، با قبل تفاوت پیدا کرده است؛ یعنی اگر در آن زمان، اعتماد آنان به اندیشه های افرادی چون شیخ محمد بن عبدالوهاب، یک اعتماد کامل و صد در صد بوده، اما در این عصر، آن اندیشه ها را بسیار زیر سؤال می برند. در وهابیت، جریان های جدیدی ایجاد شده که در زمان ظهور وهابیت، هرگز وجود نداشتند. شناخت این جریان ها برای شناختن وهابیت معاصر، بسیار لازم و مفید است و من هم در مقاله ای با عنوان «جریانات جدید وهابیت»، به این مسئله پرداخته ام.
امروزه کتاب ها و مقالات زیادی از سوی عالمان وهابی در اعتراض به اندیشه های شیخ محمد بن عبدالوهاب نوشته شده است؛ من هم در کتاب «نقد وهابیت از درون»، این مسئله را مطرح کرده ام و به نقد وهابیت توسط یک فرد وهابی معاصر پرداختم. نقد وهابیت از درون، از زوایای گوناگون، بسیار مهم و مفید است؛ زیرا وقتی ما از دیدگاه شیعه، به نقد وهابیت می پردازیم، این نقد برای ما، برهانی، منطقی و عقلی است ولی برای یک فرد وهابی قابل قبول نیست؛ اما وقتی من به عنوان یک وهابی، از دیدگاه های یک شخص مقدس از نظر وهابیت، مثل شیخ محمد عبدالوهاب صحبت و انتقاد می کنم، بسیار مفیدتر و مؤثرتر است و دارای جنبه هدایتی بسیار مهمی است. این مسئله، بارها و بارها تجربه شده که وقتی یک وهابی، کتابی را علیه وهابیت می نویسد، این کتاب باعث هدایت صدها و هزارها وهابی می شود. خود وهابی ها هم اذعان دارند که این کتاب ها، دارای اثر بسیار بیشتری نسبت به کتاب های شیعه و سنی است. در واقع، کتابی که یک شیعه یا یک سنی در ردّ وهابیت می نویسد، ممکن است یک نفر را متحول کند؛ اما کتابی که یک وهابی در ردّ وهابیت می نویسد، بسیاری را متحول می کند.
نکته مهمی که باید به آن اشاره کنیم، این است که امروز دیگر دوران وهابیت، رو به پایان است و حتی خود بزرگان وهابیت هم اعتراف می کنند که قرن حاضر، قرن پایان وهابیت است. قرن بیستم، قرن رواج مادی گری، خروج امدادهای غیبی از زندگی بشر، نفی زندگی ماورای مادی و انکار همه نیروهای غیبی و ماورایی در زندگی انسان بود و چون اساس تفکر وهابیت بر مادی گری استوار است، این قرن، قرن موفقیت و اوج وهابیت بود. توسل، استغاثه، زیارت قبور مردگان، زندگی پس از مرگ و اموری از این دست، مسائلی ماورای مادی و غیبی هستند و وهابیت، به انکار همه آنها پرداخته است. بنابراین، می توان گفت که وهابیت، یک اندیشه غربی است و ریشه در مادی گری غرب دارد. یکی از دوستان من، در ابتدا کمونیست بود و سپس وهابی و بعد شیعه دوازده امامی شد. من از او سؤال کردم که چرا شما از کمونیسم به وهابیت روی آوردی، او در جواب گفت: وهابیت و کمونیسم، بسیار به هم نزدیکند؛ یعنی خدای وهابیت، یک خدای جسمانی و غیرمجرد است که مسائل غیبی درباره او مطرح نیست. سایر امور غیرمادی نیز در وهابیت جایی ندارند و بسیار به کمونیسم نزدیک است. همچنین ما می بینیم که در مناطق وهابی نشین، خیلی از وهابی ها بی دین می شوند و خیلی از بی دین ها نیز به وهابیت روی می آورند.
بنابراین، گسترش وهابیت در ابتدای قرن بیستم، به دلیل دور شدن انسان از خدا در آن زمان بود؛ نه به دلیل استدلال های عقلی و قوی وهابیت. اکنون که انسان در این قرن شروع به بازگشت به سوی خدا کرده، وهابیت نیز رو به افول می رود و این، مسئله مهمی است که من می خواستم در ابتدا به آن اشاره کنم و بعد از آن، به پاسخ سؤالات بپردازم.
من در ابتدای صحبتم گفتم که این زمان، زمان بازگشت به خدا و دین است؛ ولی نه هر دینی؛ بلکه دین واقعی و درست. در این زمان، هزاران انسان به تشیع راه یافتند که من نیز یکی از آنها بودم؛ یعنی در واقع، زمان معاصر، زمان امام علی علیه السلام است. در زمان معاصر، به دلیل افزایش آزادی فکری و نیز فراگیری و گسترش امکانات رسانه ای و اینترنتی و چاپخانه ها، حامیان و شیعیان امام علی علیه السلام در جهان بیشتر شده اند.
در زمان های گذشته، تنها دشمنان امام علی علیه السلام بودند که بر ضد وی فعالیت می کردند و اجازه نمی دادند شخصیت واقعی او به مردم شناسانده شود؛ زیرا می دانستند که اگر این اتفاق بیفتد، همه، شیفته و شیعه او خواهند شد. این سیاست، از زمان امویان تا کنون ادامه داشته است. همین امروز هم اگر شما به دانشگاه های کشورهای مختلف بروید، می بینید که پایان نامه های زیادی در مخالفت با امام علی علیه السلام نوشته شده است. تا زمان معاصر، وضع بدین گونه بوده است؛ اما در زمان معاصر، تحولات در زمینه های مختلف، به نفع امام علی علیه السلام و شیعه صورت گرفته است. مسلماً اگر جو آزادی به وجود بیاید، پیروزی از آن امام علی علیه السلام و شیعیان است. بر اثر همین تحولات و افزایش آزادی ها، کتاب های زیادی در دفاع از امام علی علیه السلام که قبلاً اجازه چاپ نداشتند، به چاپ رسیدند. در واقع، جریان جدید روشن گری، در جهان اهل تسنن شکل گرفت و منشأ آن در تشیع نبود. یکی از این کتاب ها، کتاب ابن عقیل بود. وقتی من این کتاب را خواندم، دیدم با این که نویسنده آن شیعه نیست، اما دیدگاه های متفاوتی را درباره امام علی علیه السلام مطرح کرده است و جواب کتاب هایی را که بر ضد امام علی علیه السلام نوشته شده، داده است. یکی دیگر از این افراد، متفکر بزرگی به نام عباس محمود عقاد است که دارای بیش از 300 کتاب است. وی کتابی به نام «امام علی علیه السلام» نوشت و انقلابی را در جهان اهل تسنن ایجاد کرد. وی می گوید: من در جامعه ای زندگی کردم که همه بر ضد امام علی علیه السلام هستند و او را محکوم می کنند؛ درست مانند زمان امویان که امام علی علیه السلام علناً مورد لعن قرار می گرفت. من خود نیز این مسئله را در دانشگاه عربستان مشاهده کردم.
بعد از مدتی، چاپ این کتاب ممنوع شد؛ اما شخص دیگری به نام عبدالرحمن شرقاوی، کتاب دیگری در دفاع از امام علی علیه السلام نوشت و انقلاب دیگری را در جهان اهل تسنن به وجود آورد. چاپ این کتاب هم ممنوع شد و نویسنده آن به زندان انداخته شد و عده زیادی از علما، خواندن آن را هم حرام اعلام کردند. پس از این کتاب، کتاب دیگری با عنوان «ابناء الرسول در سرزمین کربلا»، توسط خالد محمد خالد نوشته شد که آن هم ممنوع و تحریم گردید. در واقع، جنگی در درون جهان اهل تسنن ایجاد شد و عده زیادی، با این که شیعه نشدند، اما با شخصیت و مقام امام علی علیه السلام آشنا شدند و به دفاع از او پرداختند. در نتیجه، جهان عرب اهل تسنن، به دو شاخه تقسیم شدند؛ گروهی مخالف امام علی علیه السلام و گروهی مدافع امام علی علیه السلام و این جریان، به نقاط مختلف جامعه اهل تسنن و حتی به کلاس های درس دانشگاه ها نیز کشیده شد. یکی از متفکران اهل تسنن می گوید: قبلاً امام علی علیه السلام باعث ایجاد شیعه و سنی در جامعه اسلامی شده بود؛ اما امروزه این موضوع، خود جامعه اهل تسنن را نیز به دو دسته تقسیم کرده است. نکته جالب این جاست که حتی وهابیت هم به دو گروه تقسیم شده اند؛ گروهی مخالف امام علی علیه السلام و گروهی مدافع امام علی علیه السلام و این، نکته عجیبی است. در دانشگاه عربستان، یکی از استادان مرد، به نام فرهان مالکی و یکی از استادان زن، به نام ام مالک که هر دو وهابی هستند، کتاب هایی را در دفاع از امام علی علیه السلام نوشته اند. اینها همان جریانات جدیدی است که در وهابیت ایجاد شده است. امام علی علیه السلام داخل اهل تسنن و وهابیت شده و در سال های اخیر، هزاران سنی و وهابی، شیعه شده اند. بر اساس آمارهای موجود، در قرن اخیر، بیش از چهل میلیون سنی و وهابی، شیعه شده اند. بنابراین، امروز دیگر زمان، زمان امام علی علیه السلام است.
یکی از مسائل مشترک بین اهل سنت و وهابیت، همین مسئله عدالت صحابه است و همین مسئله، یکی از تناقضاتی است که باعث به وجود آمدن پدیده راه یافتگان در قرن بیستم شده است. در واقع، علت شیعه شدن بسیاری از کسانی که از اهل سنت و وهابیت به تشیع راه یافته اند، همین تناقض در مسئله عدالت صحابه است. این مطلب، برای خود من هم سؤال بوده است که چرا ما عدالت همه صحابه را قبول داریم؛ اما عدالت امام علی علیه السلام را زیر سؤال می بریم و بر ضد او مطلب می نویسیم؛ در حالی که شخصی مثل معاویه را عادل می دانیم.
در میان وهابیت، یزید، به عنوان امیرالمؤمنین معرفی می شود و از هند به عنوان زن بزرگ اسلام یاد می شود و کتاب های بسیاری در دفاع از معاویه نوشته شده است. امروز من می توانم در دانشگاه عربستان، دو ساعت در تعریف از یزید، معاویه، ابوسفیان و ولید، به عنوان شخصیت های بزرگ اسلام، سخنرانی کنم؛ اما اگر یک کلمه درباره امام علی علیه السلام سخن بگویم، یا یک حدیث در دفاع از فاطمه سلام الله علیها نقل کنم، از دانشگاه اخراج می شوم. بنابراین، این تناقض، در عقاید و رفتار وهابیت و اهل سنت وجود دارد و آنها هم هیچ جوابی برای این ندارند.
یکی از کارهایی که اینها برای این منظور انجام می دهند، این است که شیعیان دوازده امامی - که تعداد آنها بیش از چهارصد میلیون است - و غُُلات و علی اللهی ها - که شاید به صد هزار نفر هم نرسند- را یکسان جلوه می دهند و به طور عمدی، میان آنها هم بستگی و اتحاد نشان می دهند. علت این کار، این است که اینها به این نتیجه رسیده اند که قرن امروز، قرن شیعه است و برای اینکه جلوی پیوستن اهل تسنن و وهابی ها به تشیع را بگیرند، تمام عقاید غلات و علی اللهی ها را به شیعیان نسبت دادند که خود بنده نیز قبل از شیعه شدن، از روی جهل، چنین عقیده ای داشتم و تمام عقاید کفرآمیز علی اللهی ها و حتی عقاید منحرف بهاییت را منتسب به شیعه می دانستم.
سران وهابیت تلاش می کنند که بهاییت و بابیت را نیز به عنوان شیعه دوازده امامی معرفی کنند و تمام کتاب هایی را که توسط شیعیان علیه این دو فرقه نوشته شده، ممنوع کرده، اجازه چاپ و نشر به آنها نمی دهند و چون بنیان گذاران این دو فرقه، قبل از انحراف، شیعه بوده اند، تلاش می کنند تا آنها را همچنان شیعه معرفی کنند.
من بعد از بررسی و تحقیق، متوجه شدم که اکثر کتاب های مخالف بهاییت و فرقه علی اللهی و...، توسط شیعیان نوشته شده اند و بیشترین هجوم و حمله از سوی این فرقه ها، متوجه شیعه بوده است؛ اما عالمان وهابی، بر خلاف واقعیت، عقاید این فرقه ها را به شیعه نسبت می دهند؛ تا جلوی شیعه شدن وهابیان را بگیرند و این، مهم ترین راه تخریب چهره شیعه توسط وهابیون است.
رشته تحصیلی من، حدیث شناسی بر اساس مبانی اهل تسنن بود و مدرکم، دکترای علوم حدیث است. من از سن 6 سالگی، وارد حوزه علمیه وهابیت شدم و به تحصیل علوم دینی مشغول شدم؛ تا این که به دانشگاه وارد شدم و در این رشته تحصیل کردم؛ البته بعد از این که من شیعه شدم، به من مدرک ندادند؛ ولی خودم بعداً تحصیلاتم را تکمیل کردم.
من ابتدا با کتاب های مرجع بزرگ شیعه، شیخ مفید (ره) شروع کردم و وقتی این کتاب ها را خواندم، دیدم که به تمام شبهات و مشکلات در آنها پاسخ داده شده است؛ حتی شبهاتی که در قرن معاصر مطرح شده است و بعد از خواندن این کتاب ها، کاملاً شیعه شدم.
در واقع، شیعه شدن من، ردیه ای بر تمام آن کتاب هاست.
امروز برای ما روشن است که فرقه بهاییت، به دست استعمار روسیه ایجاد شد؛ اما به طور صریح و واضح نمی توانم بگویم که وهابیت، به دست انگلستان به وجود آمد؛ اما داشتن تفکر وهابیت، خود به خود، منجر به گرایش به انگلستان و آمریکا خواهد شد. به اعتقاد من، توحید وهابیت، یک توحید آمریکایی و انگلیسی و در خدمت استعمار است. تفکر وهابیت، انسان را به سوی فضای قبرستان می کشاند و او را از جهان خارج می کند. صحبت و فکر روز و شب و تمام لحظات وهابیان، اخبار قبرستان ها و گورستان هاست و وهابیان، همواره آماده حمله به قبرستان ها و قبرها هستند؛ در حالی که در سال های قبل، تمام قبرستان ها خراب شده، دیگر قبرستانی وجود ندارد و این در بین آنها به یک بیماری روانی تبدیل شده است. من یادم می آید که وقتی وهابی بودم، هنگام عبور از کنار قبرستان، فرار می کردم و همان طور که لبنانی ها و فلسطینی ها علیه اسراییل عملیات استشهادی انجام می دهند، ما علیه قبرستان ها عملیات استشهادی می کردیم. یعنی توحید وهابیت، یک توحید قبرستانی است. شما به کتاب خداشناسی شیخ عبدالوهاب نگاه کنید؛ اولین بحثی که در آن مطرح می شود، قبر، زیارت قبور، توسل به قبور و... است و اصلاً صحبتی از خدا نیست و وقتی انسان این گونه شد، وابسته به آمریکا خواهد شد؛ چون دیگر مسائل دینی برای او مهم نیست؛ دیگر خداشناسی برای او مهم نیست؛ دیگر آمریکا و اسرائیل برای او خطر نیست؛ بی دینی برای او خطر نیست؛ خطر، قبر است و اگر قبرها خراب شوند، دیگر خطری وجود ندارد و همه چیز جایز است. این، توحید اسلامی نیست؛ توحید آمریکایی است.
یکی از مشکلات وهابیت، همین مسئله زن است. به طور کلی، وهابیت درباره مسائل دینی در قرآن؛ خوب تحقیق و بررسی نکرده است؛ از جمله درباره آیات مربوط به زن در قرآن. یعنی آنها همچنان که در فهمیدن مقام توحید در قرآن اشتباه کردند، در فهمیدن مقام زن در قرآن نیز دچار اشتباه شدند؛ مثلاً یکی از دیدگاه های آنها این است که زن نباید وارد آرامگاه (از جمله بقیع) شود و این را حرام می دانند که این اشتباه بسیار بزرگی است و دلیل آنها برای این مسئله هم حدیثی با این مضمون است: «لعن الله زوّارات القبور» که معلوم نیست درست هم باشد؛ اما اگر فرض را بر این بگیریم که این حدیث درست هم باشد، مربوط به اوایل اسلام است و بعدها پیامبر فرمود: «کنت نهیتکم عن زیارات القبور»؛ یعنی من قبلاً شما را (چه مرد و چه زن) از زیارت قبور نهی می کردم و اکثریت اهل تسنن اعتقاد دارند که حدیث اول، نسخ شده است. در طول تاریخ اسلام، تمام مذاهب و فرق اسلامی به زن، اجازه ورود به آرامگاه و شرکت در تشییع جنازه را می داده اند؛ مگر آرامگاه پیامبر صلی الله علیه و آله در منزل همسرش عایشه نبوده است؟ پس اگر آنها ورود زن به آرامگاه را حرام می دانند، چگونه همسر پیامبر در آرامگاه زندگی می کرده است؟ اینها برای این سؤال، جوابی ندارند و برای رهایی از این مشکلات، یک حدیث را قبول می کنند و صد حدیث دیگر در رد آن حدیث را قبول نمی کنند.
متأسفانه نظر اهل تسنن و وهابیت، در این مسئله یکی است. اینها بعد از آن که مسئله خلافت را به آن شکل به انحراف کشاندند، سعی کردند احادیث مربوط به خلافت و ولایت امام علی علیه السلام را از بین ببرند و چون از لحاظ سندی نتوانستند، از لحاظ دلالتی این کار را کردند؛ یعنی گفتند که این احادیث، مربوط به دوستی و محبت علی علیه السلام است؛ در حالی که بسیاری از عالمان آنها -مثل غزالی در آخرین کتاب خود «سرّ العالمین» - معتقدند که اکثر کسانی که در سقیفه به امام علی علیه السلام خیانت کردند، در غدیر، با او بیعت کرده بودند و جالب این است که اکنون آنها می گویند که غزالی در آخر عمر خود، گمراه شده بود.
اگرچه احادیث مربوط به مسئله غدیر، به دوستی و محبت هم اشاره دارند، اما پیامبر صلی الله علیه و آله می خواسته به دو موضوع اشاره کند و آن دو، رهبری و محبت علی علیه السلام با هم بوده است؛ یعنی رهبری ای، ولایت علی علیه السلام یک رهبری خشک و پادگانی نیست؛ بلکه رهبری عاشقانه و همراه با محبت است و رنگ خدایی و دوستی دارد و به همین دلیل، بهترین واژه برای چنین رهبری ، ولایت است؛ چون جنبه عشق و دوستی در آن نهفته است؛ اما کلمات دیگری که در عربی برای رهبری وجود دارند، این مفهوم را در خود ندارند. اینها برای این که مسئله خلافت خلفا را زیر سؤال نبرند، حاضرند همه چیز را زیر سؤال ببرند.
سایتی به نام «المستبصرین» وجود دارد که درباره کسانی است که از تسنن یا وهابیت، به تشیع راه یافته اند. در برابر این سایت، وهابی ها سایتی درست کرده اند به نام «المهتدین» که درباره شیعیانی است که وهابی شده اند. وقتی من به این سایت مراجعه کردم، با کمال تعجب دیدم که در آن، حتی یک نفر حقیقی معرفی نشده است؛ یعنی هیچ نشانی، ایمیل، عکس، تلفن و هیچ نشانی دیگری از این افراد وجود ندارد و وقتی من این مطلب را به مسئول این سایت گفتم، در جواب گفت: این افراد می ترسند که توسط شیعیان ترور شوند و حاضر نمی شوند مشخصاتشان در سایت گذاشته شود و تنها اسامی آنها در سایت گذاشته می شود! من گفتم: شما حداقل یک نفر را معرفی کنید که در رسانه ها حاضر شود و به سؤالات جواب دهد و دلایل خود را برای این کار بگوید؛ اما آنها گفتند که اگر ما این کار را بکنیم، شیعیان آنها را ترور خواهند کرد. من گفتم: اگر شیعه واقعاً تا این حد قدرت دارد، پس الان باید تمام دنیا را در اختیار داشته باشد.
به نظر من، خطر اینها از لحاظ فکری نیست؛ بلکه به دلیل فتوای عالمان آنها مبنی بر تکفیر شیعه و عدم حرمت خون آنهاست. آنها شیعیان را در سراسر دنیا ترور می کنند. الان اگر یک آدم کش یا تروریست در این جا پیدا شود، همه ما احساس خطر می کنیم و از اینجا فرار می کنیم؛ چون یک آدم کش، یک جامعه را به هرج و مرج می کشاند. در واقع، خطر اینها، به دلیل قوت فکری آنها نیست؛ بلکه به دلیل وحشی گری آنهاست. من خود وهابی بوده ام و در کتاب خود نیز به این مسئله اشاره کردم که ما نباید وهابی را به عنوان دشمن ببینیم؛ بلکه باید به چشم انسان های بیمار، به آنها نگاه کنیم و آنها را درمان کنیم. ما باید از روش های جدید استفاده کنیم تا آنها را هدایت کنیم؛ همان طور که تعداد زیادی از آنها بر اثر همین حسن برخوردها، هدایت شدند. این فعالیت های تروریستی هم که از جانب آنها بر ضد شیعه در عراق و جاهای دیگر صورت می گیرد، به دلیل این است که آنها احساس نابودی می کنند. انسان در لحظات آخر زندگی و قبل از مرگ، یک تنفس عمیق می کشد که این، دلیل بر بازگشت به زندگی نیست. فعالیت های تروریستی وهابیت نیز تنفس عمیق آنها قبل از مرگشان است.
بله و این طبیعی است. اکثر وهابیان، به دلیل جهل و نادانی، گمراه هستند و گمراهی آنها از روی لج بازی و دشمنی نیست. وقتی آنها حاضرند جان خود را برای یک مرده فدا کنند، حتماً برای خود استدلال دارند؛ اما چون قرآن را اشتباه فهمیده اند، استدلالاتشان هم اشتباه است. مشکل اساسی آنها هم همین است. وقتی تمام فضای خانواده، جامعه و رسانه های آنها تماماً وهابی است، فرد ناخودآگاه وهابی می شود و بعد برای اعتقادات خود، استدلالات غلطی پیدا می کند و سعی می کند قرآن را بر اساس عقاید غلط خود، تفسیر کند؛ یعنی وهابیت، ابتدا عقاید خود را شکل می دهد و بعد، قرآن را بر اساس آن عقاید، تفسیر می کند و هر آیه ای را که مخالف آن عقاید بیابد، آن را طوری تأویل می کند که مطابق با عقاید خود شود.
وهابیت، در ابتدا یک فرقه فکری و اعتقادی بود؛ اما به تدریج، بازیچه دست آمریکا و انگلستان شد و تبدیل به یک فرقه سیاسی شد و آمریکا و انگلستان، از این فرقه، برای رسیدن به اهداف خود استفاده می کنند؛ زیرا اکثر وهابی ها، انسان های ساده ای هستند و تفکرات بدوی و ابتدایی دارند و مورد سوء استفاده دیگران، به ویژه قدرت ها قرار می گیرند.
اولین سؤال، آخرین سخن پیامبر صلی الله علیه و آله است. پیامبر صلی الله علیه و اله به عنوان بزرگ ترین انسان، در بستر وداع با امت، آخرین و مهم ترین پیام را به بشریت داد و آن، این بود که پس از من، به قرآن و اهل بیتم تمسک بجویید. صدها و هزارها نفر، تنها به خاطر همین کلام پیامبر صلی الله علیه و آله شیعه شدند؛ چون این کلام پیامبر صلی الله علیه و آله تنها وصیت نیست؛ بلکه کلام وداع است. بنابراین، بهترین وسیله برای هدایت یک سنی یا وهابی، این است که حدیث پیامبر صلی الله علیه و اله را دوباره برایش بخوانیم. این حدیث (حدیث ثقلین)، دارای چند ویژگی است؛ اول این که آسان است. دوم این که قابل تأویل و تفسیر نیست و نمی توان آن را به گونه دیگری تفسیر کرد. سوم این که هر کس با هر اندازه از فهم و علم، معنای آن را می فهمد.
وهابیت اعتقاد دارند که خوارج، کافرترین، مجرم ترین و ملعون ترین فرقه در طول تاریخ اسلام هستند. من از آنها این سؤال را می پرسم که فرق بین خوارج و وهابیت چیست؟ ما می گوییم که شما چرا خوارج را کثیف ترین فرقه مسلمانان می دانید و می گویید: چون آنها مسلمانان را می کشتند؛ ما سؤال می کنیم که در این مسئله، فرق شما با خوارج چیست و آنها برای این سؤال، جوابی ندارند.
نه، چنان که قبل هم گفتم، من جواب تمام سؤالاتم را در کتاب های شیخ مفید (ره) که بیش از هزار سال پیش زندگی می کرد، پیدا کردم و او جواب این سؤالات را از خودش نداده، بلکه آنها را از قرآن، سنت پیامبر و روایات اهل بیت علیه السلام استخراج کرده است و در واقع، جواب های شیخ مفید، جواب های اهل بیت علیه السلام است.
این مسئله، دو علت دارد؛ علت اول، دشمنی آنها با علی علیه السلام است. آنها با امام علی علیه السلام دشمن هستند و این دشمنی، باعث شده که نسبت به شیعیان او هم تنفر و دشمنی داشته باشند. علت دوم هم این است که از فرقه وهابیت، هیچ کس مسیحی، یهودی و یا حتی شافعی و حنبلی هم نمی شود؛ اما بسیاری از وهابیان، شیعه دوازده امامی می شوند. بنابراین، از نظر آنها، دشمن اصلی، تشیع است. البته در این مسئله، از یک نکته هم نباید غافل شد و آن، دسیسه های آمریکاست؛ به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و روی کار آمدن یک حکومت شیعی در ایران. در سال 1979م. تنها دو یا چهار کتاب در عربستان، بر ضد شیعه نوشته شده بود؛ اما پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و تشکیل حکومتی که مذهب رسمی آن، جعفری است، آنها دیدند که اگر علیه شیعه فعالیت نکنند و کتاب ننویسند، عربستان هم شیعه خواهد شد و نجات خود را در حمله به شیعه دیدند. در واقع، آنها از شیعه می ترسند و دشمنی آنها با شیعه هم از روی ترس است؛ نه از روی قدرت.
هرگاه صفات امام زمان علیه السّلام را بررسی کنیم چیزی جز مهربانی و عطوفت نمی بینیم امامی که مهربان تر از پدر و مادر توصیف شده است، اما یکی از القاب ایشان "منتقم" است. حال در این نوشتار به بررسی چرایی انتقام گرفتن حضرت می پردازیم.
آرامش بشر در سایه عدل مهدوی
هدف امام زمان علیه السّلام از ظهور و قیام، برپایی عدالت جهانی و حاکمیت قرآن و اسلام در جهان است، تا در پرتو قرآن بشر به آرامش کامل رسیده و به راحتی نردبان ترقی و کمال را طی کند، اما از ابتدای تاریخ ما شاهد زورگویی و ظلم و ستم طاغوت ها بوده ایم و همیشه عده ای هستند که به هیچ وجه حاضر به پذیرش حق و عدالت نیستند و حاضرند تمام انسانها را قربانی امیال نفسانی خود کنند، مانند اسرائیل در این زمان که هیچ منطق و قانونی را نمی پذیرد و منطقش فقط کشتار است، حال امام مهربانی ها که برای هدایت بشر و آرامش و عدالت جهانی قیام می کند چاره ای جز مبارزه و جنگ با این ستمگران دارد؟
افزایش ظلم های تاریخ
امامی که آگاه و عالِم به ظلم های تاریخ است و دشمنان خدا مادر مظلومه اش را به طور وحشیانه اى بین در و دیوار فشار داده و محسن اش را سقط کردند و در نهایت این بانوی بزرگوار 75 (یا 95)روز بعد از رحلت پدر، دنیا را با دلى آزرده و جراحاتى بسیار ترک کردند و پس از آن حرمت شکنى دردناک، فاجعه ها وحشتناک و وحشتناک تر مى شود و اهل بیت علیهم السّلام و پیروانشان در روزگار ستم و فشار به سر برده و یکى پس از دیگرى مظلومانه به شهادت نائل مى گردند و در روز عاشورا فاجعه به اوج رسیده و اهل بیت پیامبر اکرم صلّى اللّه علیه وآله و شیعیان مخلصشان از طفل شیرخوار تا پیر هفتاد سال مورد هجوم واقع مى شوند و گناهشان جز احیای قرآن نبود. مسلما این ستمگرى ها ادامه دارد تا قیام قائم آل محمد(عج) و هر روز با رنگ هاى مختلفى جلوه گرى نموده و فاجعه اى وحشتناک رخ مى دهد. و ظلم و فساد در عالم فراگیر مى شود.
امام غائب تکمیل کننده اهداف عاشورا
احترام خون انسانها و حرمت قتل نفس از مسائلى است که همه شرایع آسمانى و قوانین بشرى در آن هم عقیده اند، و آن را یکى از بزرگترین گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهمیت بیشترى به این مساله داده است تا آنجا که قتل یک انسان را همانند کشتن همه انسانها شمرده
از مجموعه سخنان امام حسین علیه السلام اهداف والاى نهضت عاشورا به خوبى روشن مى شود که احیاى قرآن، احیاى سنت نبوى و سیره علوى، از بین بردن کج رویها، حاکم ساختن حق، حاکمیّت بخشیدن به حق پرستان، از بین بردن سلطه استبدادى حکومت ستمگران، تأمین قسط و عدل در عرصه هاى اجتماعى و اقتصادى و... از جمله آنهاست.
یقیناً، پیش از ظهور و مقارن با آن، ستمگران خون ریزى بر دنیا حاکم اند که از هیچ جنایتى فرو نمى گذارند. حال، امامى که قیام مى کند، در برابر این همه کج روى ها و بیدادگرى ها، چگونه برخورد کند، تا جهان را پر از عدل و داد سازد؟ بى تردید، گروه هاى معاندى که دست شان به خون بشریّت آلوده است و حق مردم را غصب کرده اند و یا پست و مقامشان به خطر افتاده، در مقابل حرکت اصلاح گرانه و نهضت امام، ایستادگى مى کنند. بنابراین، امامى که قیام مى کند و مأموریّت تشکیل حکومت جهانى اسلام را دارد، ناگزیر از جنگ خواهد بود.
حق خونخواهی در قرآن
در سوره مبارکه اسراء آیه 33 می خوانیم: «وَ لا تَقْتلوا النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّه إِلاَّ بِالْحَقِّ وَ مَنْ قتِلَ مَظْلوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سلْطاناً فَلا یسْرِفْ فِی الْقَتْلِ إِنَّه کانَ مَنْصوراً »؛ و کسى را که خداوند خونش را حرام شمرده به قتل نرسانید، جز به حق، و آن کس که مظلوم کشته شده براى ولیّش سلطه (حق قصاص) قرار دادیم، اما در قتل اسراف نکند، چرا که او (ستم دیده) مورد حمایت است.
احترام خون انسانها و حرمت قتل نفس از مسائلى است که همه شرایع آسمانى و قوانین بشرى در آن هم عقیده اند، و آن را یکى از بزرگترین گناهان مى شمرند، ولى اسلام اهمیت بیشترى به این مساله داده است تا آنجا که قتل یک انسان را همانند کشتن همه انسانها شمرده و در سوره مائده آیه 32 می فرماید: «...مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیْرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعاً...»؛ هر کس انسانى را بدون ارتکاب قتل یا فساد در روى زمین بکشد چنان است که گویى همه انسانها را کشته است.
اسلامی که کشتن یک انسان بی گناه را همانند کشتن همه انسان ها می داند، حق قصاص را برای ولیّ دم قرار داده و می فرماید: «وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً» (سلطه: قصاص قاتل)
در روایات، یکی از مصادیق "ولیّ" در آیه مورد نظر، حضرت مهدی (عج) بیان شده است؛ چرا که انتقام همه مظلومان عالم به خصوص جد عزیزش، امام حسین علیه السلام را خواهد گرفت.
امام زمان علیه السلام عهده دار تمام خون هایی است که به ناحق در طول تاریخ ریخته شده است و در زمان ظهور با ایجاد عدالت و پایان دادن به جریان ظلم، انتقام مظلومان جهان را خواهد گرفت و مظلوم ترین فردی که در عالم کشته شده است، حضرت سیدالشهداء علیه السلام است از این رو امام مهدی علیه السلام خونخواه و منتقم خون امام حسین علیه السلام است
امام محمد باقر علیه السلام در تفسیر این آیه فرمود : منظور آیه از «قتِلَ مَظْلُوماً» امام حسین علیه السلام می باشد؛ زیرا آن بزرگوار مظلومانه شهید شد و ما امامان خونخواه آن حضرت هستیم. هنگامی که قائم ما خاندان قیام کند خون امام حسین علیه السلام را طلب خواهد کرد.
و نیز در روایات آمده است وقتی امام زمان علیه السلام و یارانش قیام کنند، شعار انقلابشان این خواهد بود: «یا لثارات الحسین» یعنی ما آمده ایم انتقام خونی که از امام حسین علیه السلام ریخته شد را بگیریم. این جمله اشاره به این معنا دارد که هنگام انتقام خون پاک امام حسین علیه السلام فرا رسیده است، کسانى که مى خواهند از دشمنان آن حضرت انتقام خون به ناحقّ ریخته حجّت الهى را بگیرند مهیا شوند.
چه اشخاصی به دست منجی موعود کشته می شوند
حال این سوال پیش می آید که قاتلان امام حسین علیه السلام که هم اکنون در قعر جهنم هستند چگونه امام زمان علیه السلام از آنها انتقام می گیرد؟
در پاسخ باید گفت در روایات داریم که قاتلان ائمه علیهم السلام جزء رجعت کنندگان هستند و آنها را از قبرها بیرون آورده و قصاص می کنند، نکته بعدی این که هر کس در همان زمان با امام به جنگ برخیزد و راضی به کار قاتلان باشد شریک جرم آنان است، همچنانکه در حدیث می خوانیم از امام رضا علیه السلام سؤال کردند آن افرادی که امام حسین علیه السلام را کشتند، نیستند که از آنها انتقام بگیرند و نیز در قرآن می خوانیم نباید گناه دیگری را به گردن فرد دیگری انداخت! امام رضا علیه السلام فرمودند: هر کسی در عصر ظهور راضی باشد به کاری که یزید و یزیدیان با امام حسین علیه السلام انجام دادند، همچون کسى است که آن را انجام داده باشد، و اگر کسى در مشرق کشته شود و کس دیگر در مغرب بدان قتل راضى باشد، شخص راضى هم پیش خدا شریک قاتل است. و البته قائم علیه السلام هم وقتى که خروج کرد آنان را بوسیله رضایت به فعل پدرانشان مى کشد.
دانستیم امام زمان علیه السلام عهده دار تمام خون هایی است که به ناحق در طول تاریخ ریخته شده است و در زمان ظهور با ایجاد عدالت و پایان دادن به جریان ظلم، انتقام مظلومان جهان را خواهد گرفت و مظلوم ترین فردی که در عالم کشته شده است، حضرت سیدالشهداء علیه السلام است از این رو امام مهدی علیه السلام خونخواه و منتقم خون امام حسین علیه السلام است.
اگر معارف و احادیث ناب اسلامی را در مورد امام حسین (ع) مورد واکاوی قرار دهیم، حقایق و لطایف بلندی در مورد آن حضرت آشکار میشود؛ این حقایق را میتوان در پنج بخش دستهبندی کرد که در این بخش به تشریح آن میپردازیم.
متخصصان مسائل الهی اگر بخواهند سخنان ملکوتی و عرفانی حضرت سیدالشهداء (ع) را سالها برای مردم شرح و تفسیر کنند، تمامشدنی نیست.
من امروز با یکی از عاشقان معارف الهی صحبت میکردم و به ایشان عرض کردم که سخنان حضرت سیدالشهدا (ع) که به عنوان دعا معروف است، فقط دعا نیست، بلکه از قویترین معجزات روح الهی یک انسان در بستر تاریخ حیات عالم هستی و نه فقط عالم انسانی است؛ یعنی اگر خداوند به تمام ملائکه خطاب میکرد که جمیع شما چنین سخنان و جملاتی را از نزد خود بیان کنید، ملائکه اعلام عجز میکردند، دلیلش هم آیات سوره مبارکه بقره است. هنگامی که پروردگار عزیز عالم، داستان خلقت انسان را با ملائکه در میان گذاشت، واقعیتهایی میان پروردگار و ملائکه رد و بدل شد و در پایان، ملائکه به پروردگار عالم عرضه داشتند: تو منزه از هر عیب و نقص هستی و ما نسبت به حقیقت و واقعیت جاهل هستیم و دانش ما به همان مقداری است که تو به ما عنایت کردهای.
(لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا)[1]
ملائکه با این مقدار از دانش، از آوردن خواستة خدا که فرمود از این اسماء به من خبر دهید، اعلام عجز کردند.
اما امام حسین (ع) تمام عمر شریفشان را در راه دعوت مردم به سوی پروردگار متعال سپری کردند؛ این دعوت در قالب دعاهایی بود که انسانهای عادی از درک آن عاجزند. یکی از این دعاها، دعای حضرت امام حسین (ع) در روز عرفه است. نکتة لطیف و ظریف آن است که با اینکه پیامبر اسلام (ص) و امیرالمؤمنین (ع) میتوانستند این معارف را بیان کنند، اما خداوند اراده کرده بود که این معارف بلند عرفانی از مجرای سیدالشهدا (ع) به مردم برسد و این دعا بر زبان مبارک امام حسین (ع) جاری شود.
آن حضرت، علاوه بر دعاها و اذکار، اعمال دیگری نیز چون امر به معروف و نهی از منکر، بیان احکام، معارف الهی و دعوت مردم به سوی حق تعالی را نیز بیان نمودهاند.
ایشان در روزهایی که به کربلا تشریف آورده بودند نیز از ذکر الهی غافل نبودند. مهمترین ذکر حضرت در سرزمین کربلا بیداری وجدانهای خفته بود. در این ایام همواره به سوی لشکریان دشمن میرفت وآنان را با گفتار محبّتآمیز به سوی حق هدایت میکرد. این ذکر مهم تا آخرین لحظات عمر شریفشان ادامه داشت. پس از آنکه تمام یاران و اصحاب حضرت به شهادت رسیدند، خطاب به دشمنان دین فرمود: «هنوز درهای توبه به روی شما باز است، به درگاه الهی توبه کرده و از کشتن من صرفنظر کنید.»[2]؛ سپس این جمله تاریخی را به زبان آوردند:
«هَل مِن ناصِرٍ یَنصُرُنی؛ آیا کسی هست که مرا یاری کند!»[3]
در این هنگام، عمر بن سعد دستور داد طبل و شیپورها را با صدای بلند بزنند تا صدای پرفروغ حق در میان صداهای باطل گم شده و به گوش لشکر دشمن نرسد.[4]
امروزه نیز ماهوارهها و سایتهای اینترنتی نقش طبل و شیپورهای دشمن را بازی میکنند؛ آنان سعی دارند با راهاندازی کانالها و سایتهای ضد دینی و غیراخلاقی و القاء شبهات دینی، ارزشها و کرامات انسانی را لگدمال کرده تا صدای حق و حقیقت به گوش جهانیان نرسد.
امام حسین (ع) در اوج معرفت الهى قرار دارند و تمام اولیاى الهى و سالکان طریق الى الله باید در مکتب ایشان زانو بزنند و درس عشق و معرفت بیاموزند، باشد که از برکت و نور قدسى آن حضرت (ع) بهرهاى ببرند و توشهاى بیندوزند.
ایشان (ع) در دعاى عرفه مىفرماید:
«أَنْت الّذی أَشرقت الأَنوار فی قُلوبِ أُولیائکَ حتّى عَرَفُوک و وحّدوک، وأنتَ الّذی أزلْتَ الأغیارَ عن قلوبِ أحبّائِک حتّى لم یُحِبُّوا سِواکَ، و لم یلجَؤا إلى غیرِک؛ بارالها! تو نور ]ایمان[ را در دلهاى دوستدارانت تاباندى تا اینکه تو را شناخته و به یکتایىات اقرار کردند. ]بارالها![ تو بیگانگان را از دلهاى دوستدارانت راندى تا غیر تو را دوست نداشته باشند و به کسى جز تو پناه نجویند.»[5]
در روز عاشورا هنگامىکه فرزند با عظمت امام حسین (ع) حضرت على اکبر (ع) از پدر اذنِ مبارزه و جهاد طلبید، حضرت (ع) بدون هیچ درنگى به او اجازهى جهاد دادند[6]. به طور یقین، تنها کسانى که فقط خداوند سبحان را مىبینند و رضایت او را مدّ نظر دارند، لحظهای درنگ نمىکنند و تمام دارایى خود را بدون هیچ چشمداشتى فداى معبود حقیقى مىکنند.
اگر در دل امام حسین (ع) بجز حبّ و دوستى خداوند، دوستى غیر او جاى داشت هرگز نمىتوانستند در آن لحظات سخت و سنگین عاشورا دست به چنین فداکارى عظیمى بزنند و صحنههایى از عشق و شور بیافرینند که در تمام تاریخ بىنظیر است. هیچ حجاب و پردهاى میان امام حسین (ع) و خدای سبحان وجود نداشت و ایشان (ع) بجز خداوند، هیچ چیز دیگرى را نمیدیدند.
امام حسین (ع) آثار و مظاهر این مقام معرفت را در مرحلة عمل در صحراى کربلا به بهترین وجه نمایان کردند و درس ایثار، عشق و معرفت را به جهانیان آموختند. در روز عاشورا تمام ملائکه، جنّیان و قدرتهاى عالم گرد آمدند، تا ایشان (ع) را یارى دهند، امّا آن حضرت به همه جواب رد مىدهند و فقط رضایت محبوب را مىنگرند و به محضرش عرض مىکنند:
«صَبراً على قَضائِک یا ربّ! لا إله سِواک یا غیاثَ المسُتغیثین؛ بارالها! صبر مىکنم بر قضاى تو، خدایى جز تو نیست، اى فریادرس گرفتاران! »[7]
پی نوشت ها:
[1]. بقره (2): 32؛ «ما را دانشی جز آنچه خودت به ما آموختهای نیست.»
[2]. ینابیع المودّة:3/79؛ مقتل الحسین7 (مقرم):275. همچنین برای اطّلاع بیشتر به کتاب بحارالأنوار:45/51 مراجعه نمایید.
[3]. وقعة الطف: 29: «ثم نادى(الامام الحسین7) برفیع صوته: هل من ناصر ینصرنی، هل من معین یعیننی؟»
[4]. بحارالأنوار:45/8.
[5] . بحارالأنوار:95/ 226.
[6] . اللهوف: 67.
[7] . موسوعة کلمات الإمام الحسین7: 615 .
در این قسمت،حوادثی را که در ارتباط با نهضت عاشورا در شام،مدینه،کوفه،مکه،کربلا و...به ترتیب زمانی اتفاق افتاده است،می آوریم:
15 رجب 60 هجری:مرگ معاویه در شام و نشستن یزید به جای پدر.
28 رجب 60:رسیدن نامه یزید به والی مدینه مبنی بر بیعت گرفتن از حسین «ع »ودیگران.
29 رجب 60:فرستادن ولید،کسی را سراغ سید الشهدا و دعوت به آمدن برای بیعت،دیدار امام حسین «ع »از قبر پیامبر و خدا حافظی،سپس هجرت از مدینه،همراه بااهل بیت و جمعی از بنی هاشم.
3 شعبان 60:فرستادن ولید،کسی را سراغ سید الشهدا و دعوت به آمدن برای بیعت،دیدار امام حسین «ع »از قبر پیامبر و خداحافظی،سپس هجرت از مدینه،همراه با اهل بیت و جمعی از بنی هاشم.
ورود امام حسین «ع »به مکه و ملاقاتهای وی با مردم.
10 رمضان 60:رسیدن نامه ای از کوفیان به دست امام،توسط دو نفر از شیعیان کوفه.
15 رمضان 60:رسیدن هزاران نامه دعوت به دست امام،سپس فرستادن مسلم بن عقیل به کوفه برای بررسی اوضاع.
5 شوال 60:ورود مسلم بن عقیل به کوفه،استقبال مردم از وی و شروع آنان به بیعت.
11 ذی قعده 60:نامه نوشتن مسلم بن عقیل از کوفه به امام حسین و فراخوانی به آمدن به کوفه.
8 ذی حجه 60:خروج مسلم بن عقیل در کوفه با چهار هزار نفر،سپس پراکندگی آنان از دور مسلم و تنها ماندن او و مخفی شدن در خانه طوعه.تبدیل کردن امام حسین «ع »
حج را به عمره در مکه،ایراد خطبه برای مردم و خروج از مکه همراه با 82 نفر از افرادخانواده و یاران به طرف کوفه. دستگیری هانی،سپس شهادت او.
9 ذی حجه 60:درگیری مسلم با کوفیان،سپس دستگیری او و شهادتش بر بام دار الاماره کوفه،دیدار امام حسین با فرزدق در بیرون مکه.
ذی حجه 60:بر خورد امام حسین «ع »با حر و سپاه او در منزل «شراف ».
ذی حجه 60:دریافت مجدد خبر شهادت مسلم بن عقیل و قیس بن مسهر در منزل «عذیب الهجانات ».
2 محرم 61:ورود امام حسین «ع »به سرزمین کربلا و فرود آمدن در آنجا.
3 محرم 61:ورود عمر سعد به کربلا،همراه چهار هزار نفر از سپاه کوفه و آغازگفتگوی وی با امام برای وادار کردن آن حضرت به بیعت و تسلیم شدن.
5 محرم 61:ورود شبث بن ربعی با چهار هزار نفر به سرزمین کربلا.
7 محرم 61:رسیدن دستور از کوفه بر ممانعت سپاه امام از آب،ماموریت پانصدسوار دشمن بر شریعه فرات به فرماندهی عمرو بن حجاج.
9 محرم 61:ورود شمر با چهار هزار نفر به کربلا،همراه با نامه ابن زیاد به عمر سعد،مبنی بر جنگیدن با حسین «ع »و کشتن او،و آوردن امان نامه برای حضرت عباس «ع »و حمله مقدماتی سپاه عمر سعد به اردوگاه امام و مهلت خواهی امام برای نماز و نیایش در شب عاشورا.
10 محرم 61:درگیری یاران امام با سپاه کوفه،شهادت امام و اصحاب،غارت خیمه ها،فرستادن سر مطهر امام به کوفه، توسط خولی.
11 محرم 61:حرکت سپاه عمر سعد و نیز اسرای اهل بیت از کربلا به کوفه،پس ازآنکه عمر سعد بر کشته های سپاه خود نماز خواند و آنان را دفن کرد و اهل بیت را برشترها سوار کرده به کوفه برد.
1 صفر 61:ورود اسرای اهل بیت «ع »از کربلا به دمشق.
20 صفر:بازگشت اهل بیت «ع »از سفر شام به مدینه.
پیامآوران و صاحبان رسالت، در برابر انجام مسئولیت پیامرسانى، مجاز به دریافت مزد و پاداشى نیستند؛ زیرا اجر و پاداش آنان با خداست و دنیا بازار معاملهاى سزاوار آن نیست.[1]
پیروى از دستورهاى الهى؛[2] ابراز دوستى و محبت به فرستادگان و نزدیکان آنان، تنها پاداشى است که به فرموده خداى سبحان، از امت خود انتظار دارند.[3]
جایگاه و خاستگاه واقعى محبت و مودّت، همانا نهانخانه قلب است. محبت قلبى، لازمه مؤدّت و دوستى است؛ ولى کافى از آن نیست. محبت باید در عمل، تجلّى نماید؛ آن هم نه هر عملى؛ بلکه مطابق آنچه در عهدنامه نخستین، میان عاشق و معشوق به امضا رسیده است.
چشمه محبت، آنگاه که مىجوشد، به سخنى در زبان، اشکى در چشم، و آتشفشانى در جان تبدیل مىشود. اینجاست که عاشق از وصف یار مىگوید و در فراق او اشک مىریزد و در راه او جانفشانى مىکند، و در یک سخن، پیروى او را مىطلبد.
اما فراق را درمانى جز وصل نیست. عاشقى که خود را با صبغ? الهى آراسته، همواره به شوق دیدار او، رهرو کوى اوست. بهترین آیت خلقت و نعمت خداوند سبحان، همانا وجود شریف خاتم پیامبران، حضرت محمد (ص) و معصومان از اهلبیت او مىباشند. آنان که سیماى حق را مىطلبند و دیدار حق را مىجویند، باید او را در آیین? وجود محمدى (ص) تماشا کنند.
پس سخن محمد (ص) سخن خداست؛[4] اطاعت از او اطاعت از خداست؛[5] محبت به او محبت به خداست؛[6] محبت به اهل بیت (علیهما السلام) نیز محبت به خداست[7] و زیارت محمد و آل محمد (ص) ، زیارت خداست.[8]
بدیهى است محبت، همواره جذبهاى در قلب شعلهور مىسازد که جز به دیار و زیارت دوست، فرو نمىنشیند.
خاکستر وجود مرا گر دهى به باد از اشتیاق، رو به ره کربلا کند [9]
در حدیثِ محبت، زنده و مرده، تفاوت نمىکند[10] و دور و نزدیک در آن مفهومى ندارد. در وادى محبت، هر چه به دوست تعلق دارد و هر چه نام دوست بر آن است، عزیز و محترم است. کوى و برزن، در و دیوار، تربت و تسبیح، قبر و ضریح، قدم و قدمگاه، چاه و سقاخانه، رزمگاه و قتلگاه و. . . همه از این قرارند.
در عهد جمال تو نگیرند ز گل، آب عکس تو به هر آب که افتاد، گلاب است
اما محبت، در طبیعت خود، با احساسات و عواطف همراه است. احساسات و عواطف اگر از بند تعقل آزاد باشد و با دستگاه دین تنظیم نشود، انسان را تا بیراههها سوق مىدهد. اسطورهسازى، قهرمانپرورى و خرافاتگرایى از آفاتى است که دامنگیر احساسات شده و انسان را از اهداف متعالى غافل نموده و او را آلت دست ابلیسان، خنّاسان و جاهلان قرار مىدهد.
در میان زیارتها، زیارت کربلا و قبر حسین شهید (ع) ، از اهمیت بسیارى برخوردار است. سخن معصومان (علیهما السلام) نشان مىدهد که زیارت کربلا از همه زیارتها با فضیلتتر است؛ چنانکه حتى در برابر حجِ واجبِ کعبه هم - که باید در صورت استطاعت انجام پذیرد - بر سنگینى پاداش تأکید شده است.[11]
حائر حسینى (کنار قبر ششگوشه حضرت ابى عبدالله (ع)) محلى است ممتازتر از دیگر زمینها و از بقاع متبرکهاى است که خداوند دعا کردن در آن را دوست مىدارد و وعده استجابتش را مىدهد.[12]
اعمال عبادى انسان، همواره با آفات و آسیبها همراه است. این آفات با گسترش دامن? احساسات در محیط عبادت، وسیعتر و عمیقتر مىگردد. زیارت نیز از جمله آنهاست که با توجه به آمیخته شدن آن با احساسات، مصون از آفات نبوده و نخواهد بود. آسیبشناسى، به سالمسازى محیط زیارت انجامیده و به رشد و ارتقاى معنویت و عزادارى صحیح مىانجامد و بساط خرافات را برمىچیند.
ورودِ رفتارهاى دروغآمیز و بیهوده به حریم اعتقادات، رویش خرافات را به دنبال دارد، که باید ریشهکن شود؛ وگرنه چنان رشد نموده و فضاى معنویت را تیره و تار مىکند که تشخیص آن از واقعیات، بسیار دشوار گردیده و مبارزه با آن، اتهاماتى تا کفر والحاد را به دنبال خواهد داشت.
حادثه کربلا واقعیتى است که احساسات شیعیان را بیش از دیگر حوادث جریحهدار کرده و به همان میزان هم در معرض دروغپردازىها و خرافات قرار گرفته است.
گذشته از حائر حسینى، در کربلا زیارتگاههاى دیگرى نیز وجود دارد که از دیرباز شناخته شده و زائران حرم حسینى آنها را هم زیارت مىکنند. مرقد شریف قمر بنىهاشم حضرت ابوالفضل العباس (ع) ، مرقد حبیب بن مظاهر، قبور دیگر شهدا، قتلگاه، خیمهگاه، تل زینبیه و مرقد حرّ بن یزید ریاحى در نزدیکى کربلا از جمل? آنهاست. اما اخیراً پدیدار شدن زیارتگاههاى جدیدى به نام محل شهادت حضرت علىاکبر (ع) و محل شهادت حضرت علىاصغر (ع) جاى تأمل بسیار دارد!
نه تنها براى وجود چنین محلى در تاریخ عاشورا سند و نشانى دیده نمىشود، بلکه تخریب چهار بار? مرقد شریف امام حسین (ع) و اطراف آن و کشاورزى و آبیارى آن به دستور متوکل عباسى، که به نابودى هم? آثار انجامیده، به دروغ بودن یا دستکم نمادین بودن برخى از آثار حکایت دارد؛ مگر مرقد شریف امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) که با متصاعد شدن عطر حیرتآور و پدیدار شدن نشانههایى از الطاف الهى، کشف دوباره آنها میسر گردیده است.
حال آنچه از گذشتههاى دور به صورت نشانههایى در کربلا دیده مىشود، جایگاه خود را دارد، ولى نباید اجازه داد افرادى احساسات پاک مردم را وسیل? سودجویى و اغراض دیگر قرار دهند و با مقدسنمایى، اهداف خرافى را دنبال کنند و در نتیجه، زائران در چند روز حضور در کربلا، در مقام زیارت، حائر حسینى را که از درجه و امتیازى چون عرش الهى برخوردار است، فداى خرافات نموده و فرصت به دست آمده را که عمرى در آرزویش بودهاند، با دروغها و بیهودهها بیالایند.
در بررسى تاریخى محلهاى یادشده، به هیچ سندى - حتى تحریف شده و جعلى - نمىتوان دست یافت! به نظر مىرسد که عوامل سودجو و مشکوک، با این روشها قصد ترویج هر چه بیشتر خرافات در مراسم عزادارى را دارند، که اگر با واکنش به موقع عالمان و مراجع ذىربط روبهرو نگردد، این روند شدت گرفته و در نتیجه، زائران را از حائر بىمثال حسینى به این مکانهاى ساختگى منحرف خواهند کرد. توجه دادن به روحانیان کاروانها و مداحانى که همراه کاروانها هستند و زائران را راهنمایى مىکنند، مىتواند در هدایت زائران به زیارتگاههاى معتبر کارساز باشد.
امروزه در فاصله حدود 200 مترى حائر حسینى و 400 مترى خیمهگاه، خانهاى را در داخل کوچهاى دراز، تنگ و باریک معین کرده و با تابلوها و آرایههاى مختلفى آن را محل شهادت حضرت علىاکبر نامیدهاند. کاروانهایى که زیارت از آنجا را نیز در برنام? خود دارند در حالى که عبور و مرور در آن کوچه به سختى انجام مىپذیرد، خود را به آن محل مىرسانند تا مراسم ذکر مصیبت و عزادارى بهجا آورند! سپس نذوراتى را اهدا و دربانان و خادمان آنجا را اکرام نموده و به سراغ برنامههاى دیگر مىروند. با توجه به مشکوک بودن وجود چنین محلى، ناگزیر از بررسى تاریخى آن هستیم.
ساختگى بودن محل شهادت حضرت علىاکبر(ع)، هنگامى آشکار مىشود که تاریخ عاشورا و مقاتل نزدیک به حادثه عاشورا را ورق زده و آنچه را در این باب نوشتهاند، استخراج کنیم تا ببینیم کشف محل شهادت فرزند رشید و دلاور حسین بن على(ع) چقدر با واقعیتها همخوانى دارد. آنچه کتابها در این باره نوشتهاند، چنین است:
فکان اول من تقدم منهم، فقاتل على بن الحسین، و هو على الاکبر، فلم یزل یقاتل حتى قتل، طعنه مرة بن منقذ العبدى ، فصرعه، وأخذته السیوف فقتل؛[13]نخستین کسى که از بنىهاشم به میدان رفت و جنگید، على بن حسین (علىاکبر) بود. او همواره پیکار مىکرد تا اینکه شهید شد. مرة بن منقذ عبدى ، او را با نیزه زد و بر زمین انداخت؛ سپس شمشیرها او را فراگرفت و شهید شد.
طبرى (310 ه) معتقد است:
نخستین کس از فرزندان ابوطالب که در آن روز کشته شد، علىاکبر، پسر حسین بود مرة بن منقذ راه را بر او گرفت و ضربتى به او زد که بیفتاد. دیگران اطرافش را گرفتند و با شمشیر پارهپارهاش کردند.
حمید بن مسلم ازدى مىگوید:
. . . آنگاه حسین به طرف فرزند خویش رفت و جوانان نیز همراه او آمدند. فرمود: «برادرتان را بردارید.» سپس او را از محل کشته شدنش بردند و در برابر خیمهگاهى که مقابل آن مىجنگید، گذاشتند.[14]
نخستین کس از فرزندان ابوطالب که شهید شد، علىاکبر، فرزند حسین بود. مرة بن منقد العبدى بر او حمله کرد و نیزهاى زد و او را بر زمین انداخت و مردم [دشمنان] او را با شمشیرها پاره پاره کردند. هنگامى که حسین او را دید،
فرمود: «خداوند بکشد قومى را که تو را کشتند!» سپس امام به سویش شتافت و به جوانان همراه خود فرمود: «برادرتان را بردارید.» پس او را بردند و در خیمهاى که برابر آن مىجنگید بر زمین گذاشتند.
مقاتل و دیگر کتابهایى تاریخى هم که بهطور مستند به ماجراى شهادت حضرت علىاکبر (ع) پرداختهاند، افزون بر آنچه آوردیم، چیزى مطرح نکردهاند.
باید توجه داشت که نه دشت هموار کربلا، داراى نشانههاى طبیعى و ثابتى بود تا محل وقوع برخى از صحنههاى جنگ قابل تشخیص و تخمین باشد، و نه اساساً گزارشگرانى در آن هیاهوى جنگ دنبال چنین کارهاى غیر ضرورى بودهاند.
پس آنچه از گزارشهاى یاد شده برمىآید، این است که محل پیکار و شهادت حضرت علىاکبر (ع) در فاصله نزدیکى از خیمهها بوده و پیکر ایشان، پس از شهادت، به دستور امام (ع) به خیمهاى که مقابل آن مىجنگیده، انتقال یافته است.
حال با این وصف، آیا انتخاب محلى به نام شهادتگاه حضرت علىاکبر (ع) بازى با احساسات پاک عاشقان حسینى و ترویج خرافات نیست؟
در اوایل همان کوچه باریکى که منتسب به شهادتگاه حضرت علىاکبر است، مغاز? کوچکى با گذاشتن گهواره، تابلو و دیگر آرایهها، به محل شهادت حضرت علىاصغر معروف شده است.
کاروانهاى زائران، به آن محل هدایت شده و با اجتماع در برابر آن مغازه، به عزادارى و سینهزنى مىپردازند و در و دیوار آن مغازه را مىبوسند؛ گهواره را زیارت مىکنند؛ هدایا و نذورات خود را در آن گهواره مىریزند؛ سر و صورت و لباسهاى خود را بدان متبرک مىنمایند؛ نخهایى را بر آن گره مىزنند و نوارهاى پارچهاى سبزرنگى را از خادمان آن مغازه براى تبرک خریدارى مىکنند!
دینورى (282 ه) مى نویسد:
امام حسین (ع) تنها ماند؛ مالک بن بشر کندى بر آن حضرت حمله کرد و شمشیرى بر سرش زد. شبکلاهى از خز بر سر امام (ع) بود که شمشیر، آن را درید و سر را زخمى کرد. حسین (ع) آن را از سر افکند؛ و شب کلاه دیگرى خواست و بر سر نهاد و بر آن عمامه بست و بر زمین نشست و کودک کوچک خود را خواست و او را در دامن نشاند. مردى از بنىاسد او را هدف تیرى بلند قرار داد و در دامن پدر شهید کرد.[15]
تاریخ یعقوبى (292 ه) مى نویسد:
امام تنها ماند و از اهلبیت و فرزندان و خویشانش یک نفر نیز به همراه نداشت. در این حال، سوار اسب خویش بود که نوزادى را که در همان ساعت براى او تولد یافته بود، به دست وى دادند؛ پس در گوش او اذان گفت و کام او را برمىداشت که تیرى در گلوى کودک نشست و او را سر برید. (امام) حسین تیر را از گلوى کودک کشید و او را به خونش آغشته ساخت و مىگفت: «والله لأنت اکرم على الله من الناقه، ولمحمد اکرم على الله من الصالح» ؛ به خدا سوگند که تو از ناقه [ناقه صالح] بر خدا گرامىترى، و محمد (ص) هم از صالح (ع) بر خدا گرامىتر است. سپس آمد و او را پهلوى فرزندان و برادرزادگان خود نهاد.[16]
طبرى (310 ه) مى گوید:
کودکِ حسین را پیش او آوردند که در بغل گرفت. یکى از بنىاسد تیرى بزد و گلوى او را پاره کرد. حسین خون او را بگرفت و چون کف وى پر شد، آن را به زمین ریخت. . .[17]
پس حسین بن على (ع) تنها ماند و با او هیچ کس دیگر نبود، مگر برادرزاده هفت سالهاى که عُمَر نام داشت و پسر دیگر او [که على گفته مىشد] و شیرخواره بود. آن حضرت اسب را به در خیمه زنان راند و گفت: آن برادرزاده را به من دهید تا او را ببینیم و وداع کنم. آن طفل را به دست امام دادند. امیرالمؤمنین حسین (ع) او را مىنواخت و بوسه مىداد که ناگاه تیرى آمد و بر سین? آن طفل نشست. طفل در حال، جان بداد. . . پس از اسب فرود آمد و به شمشیر، گورى حفر کرد و آن طفل را مدفون ساخت.
بعد از آن، طفل شیرخوار خود را که علىاصغر نام داشت و از تشنگى اضطراب مىنمود، در پیش زین گرفته، میان هر دو صف برد و آواز برآورد: اى قوم! اگر من به زَعم شما گناهکارم، این طفل گناهى نکرده؛ او را جرعهاى آب دهید. چون آواز حسین (ع) شنیدند، یکى از آن گروه تیرى به سوى آن حضرت روان کرد. آن تیر بر گلوى آن طفل
شیرخوار آمد و از آن سوى بر بازوى حسین (ع) رسید. آن حضرت تیر را بیرون آورد و در همان ساعت، طفل جان بداد. آن سرور، طفل را به مادرش داد و فرمود: بگیر فرزند خود را که از حوض کوثر سیراب گردید.[18]
ابوالفرج اصفهانى (356 ه) مى نویسد:
وکان عبدالله بن الحسین یوم قتل صغیراً جائته نشّاب? وهو فى حجر أبیه فذبحه؛[19] عبدالله بن حسین [علىاصغر]، هنگامى که کشته شد، کودکى بیش نبود و او در دامان پدرش نشسته بود که تیرى به سویش آمد او را ذبح کرد.
شیخ مفید (413 ه) مى نویسد:
سپس آن حضرت بر در خیمه نشست و فرزندش عبدالله بن حسین که کودکى بود نزد او آمد و آن حضرت، او را در دامان خود نشاند. مردى از بنىاسد تیرى به سوى او پرتاب کرد که آن طفل را بکشت. حسین (ع) خون آن کودک را در دست گرفت و چون دستش پر شد، آن را بر زمین ریخت. . . سپس آن کودک را برداشته، در کنار کشتگان خاندان خویش نهاد.[20]
ابن شهرآشوب (588 ه) معتقد است:
امام حسین (ع) تنها ماند؛ در حالى که علىاصغر در آغوشش بود؛ پس تیرى به او زدند که بر گلویش نشست. حسین (ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان انداخت؛ پس چیزى از آن به زمین بازنگشت.[21]
ابن اثیر (630 ه) مى نویسد:
امام حسین (ع) ، فرزند خردسالش، عبدالله را صدا زد و او را در آغوشش نشاند. همان دم، مردى از بنىاسد تیرى افکند و او را ذبح کرد. پس حسین (ع) ، خون آن کودک را گرفت و بر زمین پاشید.[22]
سید بن طاووس (664 ه) معتقد است:
امام حسین (ع) به خیمه آمد و به زینب (ع) فرمود: فرزند خردسال مرا بدهید تا او را وداع نمایم. پس طفل را گرفت و خواست او را ببوسد؛ ناگاه حرملة بن کاهل اسدى تیرى انداخت که به گلوى کودک اصابت کرد و او را ذبح نمود. حسین (ع) به زینب فرمود: این طفل را بگیر؛ سپس دستهاى خود را با خون او پر کرد و به آسمان پاشید و فرمود: این مصیبتها بر من آسان است، زیرا خدا آن را مىبیند.[23]
سید بن طاووس در بیانى دیگر چنین مىنویسد:
زینب (س) کودک را آورد و گفت: اى برادر! این پسر تو سه روز است که آبى نچشیده؛ براى او جرعهاى آب بخواه! امام (ع) آن طفل را بر دستش گرفت و فرمود: اى گروه! همانا یاران و اهل بیت مرا شهید کردید و این طفل مانده، در حالى که از تشنگى هلاک مىشود؛ او را با جرعه آبى سیراب نمایید! امام در حالى که سخن مىگفت، ناگاه مردى از آنان تیرى انداخت و او را ذبح کرد.[24]
حال با توجه به اخبارى که گذشت، کاملاً آشکار مىشود که گزارشگران و نویسندگان حادثه عاشورا، با گوناگونى روایتهایى که در چگونگى شهادت و حتى در نام آن کودک دارند، هیچ کدام به محل شهادت او، جز در مقابل خیمهها، اشارهاى نکردهاند. بنابراین اگر قرار باشد محل شهادتى براى آن طفل قرار دهیم، مقابل خیمهگاه حسینى و حوالى آن است که از آن هم تاکنون آدرسى در مقاتل دیده نشده است.
پی نوشت ها:
[1] وَیا قَوْمِ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ مَالًا إِنْ أَجْرِى إِلَّا عَلَی اللَّهِ هود، 29؛ وَمَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِى إِلَّا عَلَى رَبِّ الْعَالَمِینَ شعرا، 109.
[2] اتَّبِعُوا مَنْ لَا یسْأَلُکُمْ أَجْرًا وَهُمْ مُهتَدُونَ یس، 21.
[3] قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبَى شوری، 23.
[4] وَمَا ینْطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْىٌ یوحَى (نجم، 3و 4) .
[5] قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِى یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَیغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ آلعمران، 31.
[6] قال رسولالله (ص) : «من أحبنی فقد أحب الله» ؛ الزیلعی، تخریج الاحادیث والآثار (762 ه) تحقیق: عبدالله بن عبدالرحمن السعد، دار ابن حزیمه، الریاض، ج1، ص 336.
[7] قال رسولالله (ص) : «من أحبّ علیّاً فقد أحبنی و من أحبنی فقد احبّ الله» ؛ عبدالحسین امینى، راه و روش ما راه و روش پیامبر ماست، ترجمه سید محمدباقر موسوى همدانى، مکتبة الامام امیرالمؤمنین، تهران، چاپ دوم، 1394ق، ص 31 و 35. و «لایؤمن رجل حتى یحب أهل بیتی بحبّی» (همان) .
[8] قال رسولالله (ص) : «ألا ومن زاره (الحسین) فقد زارنی ومن زارنی فکانما قد زار الله» ؛ میرزا حسین نورى، مستدرک الوسائل، ج10، ص 277.
[9] شعر از: ملا زمانى.
[10] عن ابی عبدالله (ع) : «من زارنا فی مماتنا فکانما زارنا فی حیوتنا. . .» ، همان، ص 183.
[11] ر. ک: جعفر بن محمد بن قولویه، کامل الزیارات، ج12، ص 173.
[12] امام هادى (ع) : «اِنّ لله بقاعاً یحبّ أن یدعا فیها فیستجیب لمن دعاه، والحیر منها.» ابن شعبه حرّانی، تحفالعقول، ترجمه محمدباقر کمرهاى، تصحیح: علىاکبر غفارى، کتابفروشى اسلامیه، تهران، 1354ش، ص510.
[13] ابوحنیفه احمد بن داود دینوری، اخبار الطوال، تحقیق: عبدالمنعم عامر مراجعه جمالالدین شیال، منشورات الرضی، قم، 1368 ش، ص 256.
[14] ابوالقاسم پاینده، ترجمه تاریخ طبری، اساطیر، تهران، چاپ دوم، 1362 ش، ص 7.
[15] محمود مهدوى دامغانى، ترجم? اخبار الطوال، چاپ دوم، نشر نى، تهران، 1366 ش، ص304.
[16] احمد بن ابییعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه: محمد ابراهیم آیتی، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ هفتم، 1374ش، ج 2، 181 و 182.
[17] تاریخ طبری، ترجمه: ابوالقاسم پاینده، ج 7، 3055 - با تغییرى مختصر.
[18] ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه: محمد بن احمد مستوفی هروی (قرن ششم) ، انتشارات علمى و فرهنگى، چاپ دوم، 1374 ش، ص 908.
[19] ابوالفرج علی بن الحسین اصفهانی، مقاتل الطالبین، تحقیق، سید احمد صقر، دارالمعرفه، بیروت، بیتا، ص 94.
[20] شیخ مفید، ارشاد، سید هاشم رسولى محلاتى، علمیه اسلامیه، تهران، 1346ش، ج 2، ص 112.
[21] ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، (588 ه) ، مطبعة الحیدریه، نجف الاشرف، 1376 ق، ج 3، ص 257.
[22] ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، دار احیاء التراث العربی، بیروت، چاپ اول، 1408 ق، ج 2، ص 570.
[23] سید بن طاووس، لهوف، تحقیق: شیخ فارس تبریزیان «الحسّون» ، دارالاسوه للطباعه والنشر 1414ق، ص 168.
24. همان 161.
نوشته اند تا اصحاب زنده بودند،تا یک نفرشان هم زنده بود،خود آنها اجازه ندادند یک نفر از اهل بیت پیغمبر،از خاندان امام حسین،از فرزندان،برادر زادگان، برادران،عموزادگان به میدان برود.می گفتند آقا اجازه بدهید ما وظیفه مان را انجام بدهیم،وقتی ما کشته شدیم خودتان می دانید.اهل بیت پیغمبر منتظر بودند که نوبت آنها برسد.آخرین فرد از اصحاب ابا عبد الله که شهید شد،یکمرتبه ولوله ای در میان جوانان خاندان پیغمبر افتاد.همه از جا حرکت کردند.نوشته اند:«فجعل یودع بعضهم بعضا»شروع کردند با یکدیگر وداع کردن و خدا حافظی کردن،دست به گردن یکدیگر انداختن،صورت یکدیگر را بوسیدن.
از جوانان اهل بیت پیغمبر اول کسی که موفق شد از ابا عبد الله کسب اجازه کند، فرزند جوان و رشیدش علی اکبر بود که خود ابا عبد الله در باره اش شهادت داده است که از نظر اندام و شمایل،اخلاق،منطق و سخن گفتن،شبیه ترین فرد به پیغمبر بوده است.سخن که می گفت گویی پیغمبر است که سخن می گوید.آنقدر شبیه بود که خود ابا عبد الله فرمود:خدایا خودت می دانی که وقتی ما مشتاق دیدار پیغمبر می شدیم،به این جوان نگاه می کردیم.آیینه تمام نمای پیغمبر بود.این جوان آمد خدمت پدر،گفت:پدر جان!به من اجازه جهاد بده.در باره بسیاری از اصحاب،مخصوصا جوانان،روایت شده که وقتی برای اجازه گرفتن نزد حضرت می آمدند،حضرت به نحوی تعلل می کرد(مثل داستان قاسم که مکرر شنیده اید)ولی وقتی که علی اکبر می آید و اجازه میدان می خواهد، حضرت فقط سرشان را پایین می اندازند.جوان روانه میدان شد.
نوشته اند ابا عبد الله چشمهایش حالت نیم خفته به خود گرفته بود:«ثم نظر الیه نظر ائس » (1) به او نظر کرد مانند نظر شخص ناامیدی که به جوان خودش نگاه می کند. ناامیدانه نگاهی به جوانش کرد،چند قدمی هم پشت سر او رفت.اینجا بود که گفت:خدایا! خودت گواه باش که جوانی به جنگ اینها می رود که از همه مردم به پیغمبر تو شبیه تر است.جمله ای هم به عمر سعد گفت،فریاد زد به طوری که عمر سعد فهمید:«یابن سعد قطع الله رحمک » (2) خدا نسل تو را قطع کند که نسل مرا از این فرزند قطع کردی.بعد از همین دعای ابا عبد الله،دو سه سال بیشتر طول نکشید که مختار عمر سعد را کشت.پسر عمر سعد برای شفاعت پدرش در مجلس مختار شرکت کرده بود.سر عمر سعد را آوردند در مجلس مختار در حالی که روی آن پارچه ای انداخته بودند،و گذاشتند جلوی مختار.حالا پسر او آمده برای شفاعت پدرش.یک وقت به پسر گفتند:آیا سری را که اینجاست می شناسی؟وقتی آن پارچه را برداشت،دید سر پدرش است.بی اختیار از جا حرکت کرد.مختار گفت:او را به پدرش ملحق کنید.
این طور بود که علی اکبر به میدان رفت.مورخین اجماع دارند که جناب علی اکبر با شهامت و از جان گذشتگی بی نظیری مبارزه کرد.بعد از آن که مقدار زیادی مبارزه کرد،آمد خدمت پدر بزرگوارش-که این جزء معمای تاریخ است که مقصود چه بوده و برای چه آمده است؟-گفت:پدر جان «العطش »!تشنگی دارد مرا می کشد،سنگینی این اسلحه مرا خیلی خسته کرده است،اگر جرعه ای آب به کام من برسد نیرو می گیرم و باز حمله می کنم.این سخن جان ابا عبد الله را آتش می زند،می گوید:پسر جان!ببین دهان من از دهان تو خشکتر است،ولی من به تو وعده می دهم که از دست جدت پیغمبر آب خواهی نوشید.این جوان می رود به میدان و باز مبارزه می کند.
مردی است به نام حمید بن مسلم که به اصطلاح راوی حدیث است،مثل یک خبرنگار در صحرای کربلا بوده است.البته در جنگ شرکت نداشته ولی اغلب قضایا را او نقل کرده است.می گوید:کنار مردی بودم.وقتی علی اکبر حمله می کرد،همه از جلوی او فرار می کردند.او ناراحت شد،خودش هم مرد شجاعی بود،گفت:قسم می خورم اگر این جوان از نزدیک من عبور کند داغش را به دل پدرش خواهم گذاشت.من به او گفتم:تو چکار داری، بگذار بالاخره او را خواهند کشت.گفت:خیر.علی اکبر که آمد از نزدیک او بگذرد، این مرد او را غافلگیر کرد و با نیزه محکمی آنچنان به علی اکبر زد که دیگر توان از او گرفته شد به طوری که دستهایش را به گردن اسب انداخت،چون خودش نمی توانست تعادل خود را حفظ کند.در اینجا فریاد کشید:«یا ابتاه!هذا جدی رسول الله » (3) پدر جان!الآن دارم جد خودم را به چشم دل می بینم و شربت آب می نوشم.اسب، جناب علی اکبر را در میان لشکر دشمن برد،اسبی که در واقع دیگر اسب سوار نداشت. رفت در میان مردم.اینجاست که جمله عجیبی نوشته اند:«فاحتمله الفرس الی عسکر الاعداء فقطعوه بسیوفهم اربا اربا» (4).
و لا حول و لا قوة الا بالله
پی نوشت ها:
1 و 2) اللهوف،ص 47.
3) بحار الانوار،ج 45/ص 44.
4) مقتل الحسین مقرم،ص 324.
حضرت سیّدالشهدا (ع) همواره مورد توجّه ویژه رسول خاتم (ص) بوده است. پیامبر اسلام (ص) ارتباط ویژهای با نوه خود برقرار میکردند و هرگاه این کودک خردسال را مشاهده میکردند، او را در آغوش گرفته و بسیار میبوسیدند.
در این رابطه روایات زیادی وجود دارد. به عنوان نمونه ابن قولویه[1] در کتاب «کامل الزیارات» از امام باقر (ع) اینگونه نقل میکند:
«کانَ رَسُولُ الله (ص) إِذا دَخَلَ الحُسَیْنُ (ع) إجْتَذَبَهُ إِلَیْه»
هرگاه سیّدالشهداء (ع) نزد رسول خاتم (ص) میآمد، حضرت تمام آغوش خود را میگشود. نکته مهم این است که حضرت در هر مکانی، چه در منزل خود، چه در منزل دختر گرامیشان، چه در مسجد و حتّی در محراب، با مشاهده فرزند خود، غرق در شادی شده و او را در بغل میگرفت.
از واژة «إجتذبه» در روایت قبل به معنی «او را به سمت خود جذب میکرد» فهمیده میشود اباعبدالله (ع) به راحتی در آغوش پیامبر (ص) نمیآمد؛ بلکه پیامبر (ص) باید نرمش و ملاطفت مینمود تا او را در آغوش بگیرد.
در ادامه روایت آمده است: «ثُمَّ یَقُول لأ میرالمُؤمنینَ (ع) أمْسِکْه» هرگاه حضرت با نرمش نمیتوانست فرزند را بغل کند، به پدر گرامیشان امام علی (ع) میفرمودند که فرزندت را نگه دار و آن را نزد من بیاور. امام علی (ع) که همواره مطیع مولای خود بودند، بلافاصله فرمان پیامبر (ص) را اجرا میکردند و امام حسین (ع) را نزد حضرت میآوردند.
«ثُمَّ یَقَعُ عَلَیهِ فَیُقَبِّلَهُ وَیَبْکی»[2]
زمانی که پیامبر (ص) امام حسین (ع) را از دست پدرشان میگرفت، روی زمین میخواباند، سپس دو دست مبارکشان را شبیه حالت سجده بالای سر فرزندش میگذاشت و ایشان را زیر سینهشان قرار میداد. در این حالت ابتدا سر فرزندش را میبوسید، سپس دستها، صورت و لب مبارکشان را میبوسید.
در آخرین لحظات عمر مبارک رسول خاتم (ص) و بعد از تحمّل سختیهای فراوان، ایشان به بستر بیماری افتادند. در آن هنگام امیرمؤمنان علی (ع) ، حضرت زهرا3، امام حسن مجتبی (ع) و حضرت زینب کبری3 بر بالین ایشان حاضر شدند و برای ایشان دعا میکردند. در لحظات واپسین، پیامبر (ص) به اطراف خود نگاه کرد و متوجّه شد همه فرزندان ایشان به جز حضرت سیّدالشهدا (ع) حاضر هستند. در آن لحظه خطاب به امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «علی جان! حسینم را بر سینه من بگذار.»[3]
رسول خاتم (ص) آن چنان به فرزند خود وابسته بودند که دوست داشتند قبل از رحلت و با وجود آن که ناتوان شده بودند، فرزندشان را بر روی سینه خود بگذارند.
این حکایت علاوه بر آنکه ارتباط ویژه پیامبر اسلام (ص) با حضرت سیّدالشهدا (ع) را نشان میدهد، مقام عظیم امام حسین (ع) را به همگان گوشزد میکند و به دیگران میفهماند که در هنگام مرگ از نام و یاد حضرت سیّدالشهدا (ع) غافل نشوند.
در بحث توسّل و وسیله قرار دادن افراد مقرب نزد پروردگار برای رسیدن به حوائج، مباحث زیادی مطرح شده است؛ امّا آنچه که تعجّب همگان را در پی دارد این است که هرگاه رسول خاتم (ص) به مانعی برخورد میکرد، به امیرمؤمنان، علی (ع) متوسّل میشد. پیامبر (ص) خطاب به امیرالمؤمنین (ع) میفرمود:
«یا علی! کُنتَ مَعَ الأنبیاء سِرّاً؛ ای علی جان! قبل از آنکه وارد این عالم شوی، در باطن با تمام انبیا (ص) همراه بودی.
«وَمَعِیَ جِهراً وَقال: عَلیّ ناصِری ومعینی[4]؛ و در آشکارا با من بودی و نیز میفرمود: علی ناصر و یاریکننده من است.»
خداوند قدرت معنوی امیرمؤمنان (ع) را در عالم دنیا به عنوان پشتیبان برای من عطا کرد تا بتوانم اهداف دین مبین اسلام را به سرانجام برسانم. ایشان همان کسی است که در جنگ خندق، بدون هیچ هراسی با عمروبنعبدود[5] مبارزه کرد و او را به هلاکت رساند و جنگ را به سود مسلمانان به پایان رساند. در جنگ اُحُد نیز بعد از شکست لشکریان اسلام و فرار کردن سربازان[6]، تنها کسی که از مقام نبوت و رسالت دفاع کرده و زخمهای فراوانی را به جان خرید، امیرالمؤمنین (ع) بود.[7]
هر چیزی که در عالم آفرینش وجود دارد، نشانهای از نشانههای وجود خداوند متعال است. پروردگار سبحان میفرماید:
(وَ آیَةٌ لهُمُ اللَّیْلُ نَسْلَخُ مِنْهُ النَّهارَ[8])
خداوند نشانههای دیگری را نیز در قرآن مثال زده و میفرماید:
(وَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ وَ النُّجُومَ[9])
همچنین انبیای الهی و معصومین: نشانههای عظیم الهی در زمین هستند؛ امّا خود امیرمؤمنان، علی (ع) میفرماید:
«ما لله نبأ أعظم منی وما لله آیة أکبر منی؛ برای خداوند خبری مهمتر از من و نشانهای بزرگتر از من نیست.» [10]
و در حدیث دیگری چنین آمده است:
«ما وَقَعَ نَبیٌّ فی شِدَّةٍ إلّا وَقالَ أینَ علی بن أبیطالب... ؛ هیچ پیامبری در سختیها قرار نگرفت، مگر اینکه از نام علی مدد جُست.»[11]
گاهی پیامبر خاتم (ص) دچار مشکلاتی میشد که با قدرت مالی یا نظامی قابل رفع نبود؛ در آن هنگام فقط نام امیرالمؤمنین (ع) را به زبان آورده و از ایشان طلب یاری میکرد.
«فیجیبه بالتلبیه فَیَکْشِفُ عَنْهُ هَمَّه و ینجی غَمّه، کما یَشْهَدُ بِذلِکَ... ؛ پس حضرت علی (ع) او را اجابت کرده، همّ و غم او را برطرف مینمود، همانگونه که این جملة جبرئیل بر این امر شهادت میدهد.»[12]
به عنوان مثال، وقتی در جنگ احد، مشکلات گوناگونی برای رسول خاتم (ص) به وجود آمد، جبرئیل بر قلب نازنین ایشان نازل شد و فرمود:
«نادِ عَلیّاً مَظهر العجائب[13]؛ صدا بزن علی (ع) را [و از او مدد بخواه] که او ظاهر کنندة عجایب است.»
حضرت نیز بلافاصله به امیرالمؤمنین (ع) متوسّل شد و به کمک ایشان توانست از چنگال دشمنان و کفّار رهایی پیدا کند.
البتّه این نکته هم پوشیده نیست که توسل پیامبر اسلام (ص) به حضرت علی (ع) به معنای این نیست که خود پیامبر (ص) از انجام کارهای خارقالعاده ناتوان است، بلکه نشاندهندة آن است که پیامبر اکرم (ص) با اشاره به این روایات قصد داشتند مقام والای امیرالمؤمنین علی (ع) را بازگو نمایند و ایشان را نفس خود معرفی کنند[14] و بیان کنند ایشان از چنان جایگاهی برخوردارند که مقامِ امامت و ولایت، پس از نبوّت، ویژة حضرت امیرالمؤمنین (ع) است، همانگونه که در جملة دیگری خطاب به حضرت علی (ع) میفرماید:
«أنتَ مِنّی بِمَنزِلَةِ هارُونَ مِن مُوسی إلّا أنَّهُ لا نَبیَّ بَعدِی[15]».
این در حالی است که حضرت علی (ع) خود را بندهای از بندگان پیامبر (ص) معرفی کرده و در مقابل پیامبراکرم (ص) نهایت تواضع و کرنش را از خود نشان میدهد و میفرماید:
«أنَا عَبدٌ مِن عَبیدِ مُحَمَّد (ص) ».[16]
همانگونه که بیان شد مقام حضرت امیرالمؤمنین (ع) آن چنان عظیم بود که رسول خاتم (ص) به ایشان متوسّل میشدند، امّا گاهی امیرالمؤمنینعلی (ع) نیز برای برخی امور مهم به فرزندش امام حسین (ع) متوسّل میشد. این در حالی است که امام علی (ع) در اوج قدرت ظاهری و باطنی بود و هر چه میخواست برای ایشان مهیّا بود.
هنگامی که امام علی (ع) حکومت و خلافت مسلمانان را بر عهده گرفت، عدّهای از کشاورزان به حضور ایشان مشرّف شدند و به حضرت عرض کردند: «مدّت زیادی است که در کوفه باران نباریده و محصولات کشاورزی در حال نابود شدن است، شما از پروردگار درخواست کنید که بر باغها و زمینهای کشاورزی باران ببارد.»
امام علی (ع) به جای آنکه خود دعا کند یا به مردم فرمان دهد که نماز استسقاء بخوانند، وارد منزل شد، سپس فرزندش امام حسین (ع) را صدا زد و مشکل کشاورزان را مطرح کرد و از ایشان درخواست نمود برای رفع این مشکل در بارگاه الهی دعا کند.
راز و رمز این توسّل آن بود که حضرت امیرالمؤمنین (ع) به مقام والای فرزندشان آگاه بود و میدانست مسیر رسیدن به خدا از راه حضرت سیّدالشهدا (ع) نزدیکتر و وسیعتر است.
حضرت سیّدالشهدا (ع) نیز بلافاصله فرمان پدر را اجرا نمود و رو به سوی درگاه پروردگار دعا کرد. در همان هنگام، باران فراوانی بر زمینهای تشنه نازل و مشکلات کشاورزان حل شد.[17]
دشمنان دین بعد از بررسیهای فراوان در مکتب تشیّع به این نتیجه رسیدند که یکی از محورهای اصلی شیعیان، حضرت سیّدالشهدا (ع) است؛ زیرا آنان در مجالس حسینی بر حفظ و پاسداری عقاید حقّه خود اصرار ورزیده و جان دوبارهای به خود میگیرند؛ از این رو هزینههای زیادی صرف نمودند تا بتوانند شیعیان را از حضرت سیّدالشهدا (ع) جدا کنند. به عنوان نمونه، کشور عربستان سعودی بخش عمدة بودجه فرهنگی خود را در این زمینه هزینه کرده است. این هزینة گزاف، غیر از هزینههایی است که کشورهای غربی و اروپایی همچون آمریکا، اسرائیل، انگلستان و فرانسه صرف میکنند. از این رو وظیفه شیعیان، به ویژه علما و روحانیت در قبال خنثی کردن نقشههای شوم دشمنان بسیار سنگین است. علما باید از تمام ترفندها و حیلههای دشمن آگاه بوده و اجازه ندهند فرهنگهای مبتذل غربی و شرقی جایگزین فرهنگ اصیل حسینی شود.
دشمنان دین با آگاهی فراوان و تکنولوژیهای پیشرفته وارد عرصه نبرد شدند؛ زیرا به درستی فهمیدند که حضرت سیّدالشهدا (ع) مرکز ثقل توحید پروردگار، نبوّت پیامبران: و ولایت اهل بیت: میباشد. آنان گمان میکردند با کنار زدن این مرکز ثقل، شیعیان از درون پاشیده شده و به راحتی میتوانند فرهنگهای مبتذل خود را در کشورهای شیعهنشین تحمیل کنند، امّا آگاه نیستند خود پروردگار حافظ ذکر خود (حضرت سیّدالشهدا (ع) ) تا روز قیامت بوده و خود، آن را تضمین نموده است.[18]
البتّه این بدان معنا نیست که شیعیان بیتفاوت بمانند و در مقابل هجمههای دشمن کاری نکنند، بلکه باید در مساجد، تکایا و هیئات مذهبی علم و دانش و فرهنگ عزاداری صحیح و شناخت با معرفت به سیدالشهدا (ع) را محور جلسات معرفتی قرار دهند تا شیعیان با آگاهی کامل ابتدا دشمنان امام حسین (ع) را بشناسند، سپس راه مقابله با نقشههای شومشان را بیابند و خود را با سلاح علم و دین مجهّز کنند. نکتة لطیف این است که بعضی افراد گمان میکنند گریستن و سینه زدن بدون معرفت هم اثربخش است. در پاسخ به آنان باید گفت: شاید این گونه عزاداری ثمرهای داشته باشد، امّا ثمره آن مقطعی و موقّتی بوده و هنگامی که عزاداری و فرهنگ حسینی با معرفت و بصیرت همراه نباشد، دشمن از راههای مختلف میتواند نفوذ کرده و راههای انحرافی را ایجاد کند؛ اما دشمنان باید بدانند هرگز نتوانستند در برابر هفتاد و دو تن از یاران امام حسین (ع) موفق شوند؛ زیرا آنان رادمردانی در عرصه علم و معرفت بودند که به تمام زوایای مقام ولایت و امامت احاطه علمی داشتند.
پی نوشت ها:
[1]. ابوالقاسم جعفر بن محمد بن جعفر بن موسی بن مسرور بن قولویه قمی مشهور به ابن قُوْلَوَیْه (357 ه.ق)محدّث و فقیه بزرگ امامی در شهر قم به دنیا آمد. ابن قولویه از مشایخ بسیاری بهره برده که از آن میان میتوان احمد بن ادریس قمی، علی ابن بابویه قمی، محمد بن یعقوب کلینی، ابوعمرو کشّی و همچنین پدرش محمد و برادرش علی را نام برد. ابنقولویه در بغداد درگذشت و در کاظمین خاک شد. افندی قبرش را در قم میداند. از بازماندگان وی تنها پسرش ابواحمد عبدالعزیز را میشناسیم که از راویان حدیث بودهاست. ابن قولویه دارای تألیفاتی در حدیث و فقه بوده که مشهورترین آنها کتاب «کامل الزیارات» است که در سال 1316ش در نجف اشرف به کوشش عبدالحسین امینی به چاپ رسیدهاست.
[2]. کامل الزیارات: 70، حدیث4؛ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ7 قَالَ کَانَ رَسُولُ الله9 إِذَا دَخَلَ الْحُسَیْنُ7 اجْتَذَبَهُ(جذبه) إِلَیْهِ ثُمَّ یَقُولُ لِأَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ7 أَمْسِکْهُ ثُمَّ یَقَعُ عَلَیْهِ فَیُقَبِّلُهُ وَ یَبْکِی فَیَقُولُ یَا أَبَهْ لِمَ تَبْکِی فَیَقُولُ یَا بُنَیَّ أُقَبِّلُ مَوْضِعَ السُّیُوفِ مِنْکَ وَ أَبْکِی قَالَ یَا أَبَهْ وَ أُقْتَلُ قَالَ إِی وَ الله وَ أَبُوکَ وَ أَخُوکَ وَ أَنْتَ قَالَ یَا أَبَهْ فَمَصَارِعُنَا شَتَّى قَالَ نَعَمْ یَا بُنَیَّ قَالَ فَمَنْ یَزُورُنَا مِنْ أُمَّتِکَ قَالَ لَا یَزُورُنِی وَ یَزُورُ أَبَاکَ وَ أَخَاکَ وَ أَنْتَ إِلَّا الصِّدِّیقُونَ مِنْ أُمَّتِی.
[3]. خصائص الحسینیه: 229.
[4]. نفحات الأزهار: 5/11.
[5]. عمرو بن عبدود عامری از بنی لؤی از قبیلهی قریش و از سوارکاران و شجاعان مشهور بود؛ به او «فارس یلیل» میگفتند؛ یعنی کسی که با هزار سوار برابری میکند. وی فردی تنومند و غولپیکر بود که کسی یارای مقابله با او را نداشت. در مورد وی نقل میکنند: عمرو بن عبدود به همراه کاروانی قصد داشت به شام برود. در میان راه دزدها به قافله او حمله کردند؛ وی و دیگر افراد کاروان به سلاحهای جنگی مجهّز نبودند. در آن هنگام، شتری را با یک دست به عنوان سپر قرار داد و با دستی دیگر با دزدان جنگید و تمام آنان را شکست داد. امّا در مقابل قدرت حضرت امیرالمؤمنین7 حرفی برای گفتن نداشت و با دستان مبارک حضرت کشته شد. (تفسیر المیزان:16/296)
[6]. برای اطّلاع بیشتر به کتاب بحارالأنوار:20/14-20 مراجعه نمایید.
[7]. ارشاد :1/ 87؛ اسدالغابه:4/ 21.
[8]. یس(36):37؛ «نشانهاى [از نشانههاى قدرت و حکمت ما] براى آنها شب است که [پوشش] روز را از آن برمىکنیم.»
[9]. نحل(16):12؛ «خورشید و ماه و ستارگان.»
[10]. تفسیر قمی:2/401.
[11] . بحارالأنوار؛ ج20، ص73.
[12]. بحرالمعارف: 18.
[13]. بحارالأنوار:20/73؛ عن علی7قال قال لی النبی9 یوم أحد: أما تسمع مدیحک فی السماء؟ إنّ ملکاً اسمه رضوان ینادی لا سیف إلا ذو الفقار، ولا فتى إلا علی7.قال : ویقال : إنّ النبی 9نودی فی هذا الیوم :
ناد علیاً مظهر العجائب * تجده عوناً لک فی النوائب
کلّ غم وهم سینجلی * بولایتک یا علی یا علی یا علی7
[14]. به آیه مباهله اشاره دارد. خداوند متعال در این آیه میفرماید: ?فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ...? آل عمران(3):61؛ «بگو: بیایید ما پسرانمان را و شما پسرانتان را، و ما زنانمان را و شما زنانتان را، و ما نفوسمان را و شما نفوستان را دعوت کنیم سپس یکدیگر را نفرین نماییم»؛ منظور از ? أَنْفُسَنا ? در این آیه، پیامبر9 و حضرت علی7 میباشند. (تفسیر رازی:8/20؛ تفسیر بیضاوی:2/261)
[15]. الکافی:8/107، حدیث 80؛ تو برای من به منزله هارون برای حضرت موسی7هستی، مگر اینکه بعد از من پیامبری ظهور نمیکند.
[16]. الکافی:1/90، حدیث 5؛ من بندهای از بندگان کوچک پیامبر9 هستم.
[17]. بحارالأنوار: 44/187، حدیث 16، به نقل از عُیُونُ الْمُعْجِزَاتِ سید ْمُرْتَضَى رَحِمَهُ الله؛ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَارَةَ عَنْ أَبِیهِ عَنِ الصَّادِقِ7 عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ8، قَالَ: جَاءَ أَهْلُ الْکُوفَةِ إِلَى عَلِیٍّ 7 فَشَکَوْا إِلَیْهِ إِمْسَاکَ الْمَطَرِ وَ قَالُوا لَهُ اسْتَسْقِ لَنَا فَقَالَ لِلْحُسَیْنِ7 قُمْ وَ اسْتَسْقِ فَقَامَ وَ حَمِدَالله وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ وَ قَالَ اللَّهُمَّ مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ وَ مُنْزِلَ الْبَرَکَاتِ أَرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْنَا مِدْرَاراً وَ اسْقِنَا غَیْثاً مِغْزَاراً وَاسِعاً غَدَقاً مُجَلِّلًا سَحّاً سَفُوحاً فِجَاجاً تُنَفِّسُ بِهِ الضَّعْفَ مِنْ عِبَادِکَ وَ تُحْیِی بِهِ الْمَیْتَ مِنْ بِلَادِکَ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ فَمَا فَرَغَ 7 مِنْ دُعَائِهِ حَتَّى غَاثَ الله تَعَالَى غَیْثاً بَغْتَةً، وَ أَقْبَلَ أَعْرَابِیٌّ مِنْ بَعْضِ نَوَاحِی الْکُوفَةِ، فَقَالَ: تَرَکْتُ الْأَوْدِیَةَ وَ الْآکَامَ یَمُوجُ بَعْضُهَا فِی بَعْضٍ.
[18]. در جلسات آینده با تفسیر آیهای از سوره حجر، بیان خواهد شد که حضرت سیدالشهدا7 جزو اذکار الهی است.
تار و پود سجادهی عاشورا و ترجیعبند شعر محرم با شجاعت و حماسه، عزت و مناعت و معرفت و محبت بافته شده است و شب و روز عاشورا نمایشگاه بزرگی از این سه فضیلت بود. حکمت و عقل آنگاه که همراه محبت و مهر به حق و قهر و خشم بر باطل قرار میگیرد و با هم در میآمیزند، انسانی برتر از فرشتگان میسازند. برگزیدگان عاشورا عارفان وارستهای بودند که: إذا وضع عنهم دون مقارنة البدن و انفکّوا عن الشواغل، خلصوا إلی عالم القدس والسعادة وانتعشوا بالکمال الأعلی و حصلت لهم اللّذّة العلیا ؛ آنگاه که آلودگیهای جسمی برداشته شد و از موانع گذشتند روی خلوص به عالم قدس و سعادت میگذارند و به شادابی کمال برین میرسند و به لذت برتر دست یابند.([1])
آنان شب عاشورا را مهلت گرفتند تا این سرود را بخوانند: واستغفرک من کلّ لذة بغیر ذکرک و من کلّ راحة بغیر أنسک و من کلّ سرور بغیر قربک و من کلّ شغل بغیر طاعتک؛ از هر لذتی به جز ذکر تو و از هر آسایشی به جز انس با تو و از هر شادی به جز قرب به تو و از هر کاری جز اطاعت تو آمرزش میخواهم.([2])
در این نوشته سرفصلهایی از دیدگاههای عارف متحقق، فقیه اجتماعی، فیلسوف الهی و سیاستمدار بیدار حضرت امام خمینی1 را در مورد ویژگیها و پیامدهای این شب و روز بر میشماریم تا شاید کلمهای از سطور و صفحات کتاب سترگ حماسه و عزت و محبت را بشنویم و سرمشقی از آن درس حسینی بیاموزیم.
نخست با اشاره به سه نکتهی اساسی به شمارش برخی از ویژگیهای قیام عاشورا در بیان حضرت امام پرداخته سپس به دستاوردهایی که از دیدگاه حضرت امام با یادکرد آن مراسم پرشکوه عاید اسلام و مسلمانان گردیده است مینگریم:
الف. برخی چنین میانگارند که روز عاشورا و واقعهی بینظیر آن یک حادثه و اتفاق ناگوار در مقطعی از تاریخ بوده است و تنها با یادکرد خاطرهی آن روز خونین و همنوایی با نوحهگران آن مصیبت سنگین میتوان در زمرهی عزاداران حسینی قرار گرفت، ولی حضرت امام معتقد است که عاشورا و محرم یک جریان است نه یک حادثه! او میفرماید:
مگر نه آن است که دستور آموزندهی: "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" باید سرمشق امت اسلامی باشد، قیام همگانی در هر روز و هر سرزمین. عاشورا قیام عدالتخواهان با عددی قلیل و ایمان و عشقی بزرگ در مقابل ستمگران کاخ نشین و مستکبران غارتگر بود و دستور آن است که این برنامه سرلوحهی زندگی است، در هر روز و هر سرزمین.([3]) این یک عبارت آموزنده است. نه معنایش این است که: هر روز کربلاست، هر روز بنشینید گریه بکنید. ببینید چه کرده، کربلا چه صحنهای بوده، هر روز این صحنه باید باشد: مقابلهی اسلام با کفر؛ مقابلهی عدل با ظلم؛ مقابلهی عدد کم با ایمان زیاد، در مقابل عدد زیاد با بیایمانی. نه از جمعیت کم بترسید و نه از شکست بترسید، شکستی در کار نیست.([4])
ب: عاشورا و محرم بستر یک تشکل و تحزّب سیاسی است. گرچه متأسفانه تاکنون چنین نگاهی به هیئات حسینی نشده است، اما همه دیدیدیم که بیشترین نیروهای متشکل و مدافع انقلاب اسلامی در روزهای پیروزی و در هشت سال دفاع مقدس، آموزش دیدگان هیئات حسینی و حسینیهها بودند. حضرت امام میفرماید:
شما انگیزه این گریه و این اجتماع در مجالس روضه را خیال نکنید که فقط این است که ما گریه کنیم برای سیدالشهدا نه سیدالشهدا احتیاج به این گریهها دارد و نه این گریه خودش ـ فی نفسه ـ کاری از آن میآید، لیکن این مجلسها مردم را همچو مجتمع میکنند و یک وجهه میدهند سی میلیون، سی و پنج میلیون جمعیت را در دو ماه محرم و خصوصاً دهه عاشورا، یک وجهه، طرف یک راه میروند... مسأله مسأله گریه نیست، مسأله مسأله تباکی نیست. مسأله مسأله سیاسی است که ائمهی ما با همان دید الهی که داشتند، میخواستند که این ملتها را با هم بسیج کنند و یک پارچه کنند از راههای مختلف، اینها را یکپارچه کنند تا آسیبپذیر نباشند.([5])
ج. حضرت امام1 به عنوان یک رهبر هوشمند و توانای سیاسی تأکید میفرماید که تشکّل و تحزّب ضرورتی برای تأسیس و تحقق و برای تداوم حیات اجتماعی است:
این هماهنگی که در تمام ملت ما در قصهی کربلا هست، این بزرگترین امر سیاسی است در دنیا و بزرگترین امر روانی است در دنیا تمام قلوب با هم متحد میشوند. اگر خوب راهش ببریم، ما برای این هماهنگی پیروز هستیم و قدر این را باید بدانیم.([6])
دستاوردهای قیام
1. از دستاوردهای مهم حماسهی عاشورا که در واقع انگیزه قیام نیز میباشد؛ تجدید حیات دین و زنده شدن روح دینی در جامعهی غفلت زدهی اسلامی است که در اثر سیاستهای جاهلی سردمداران روی در افول و خاموشی نهاده بود.
اسلام همچو عزیز است که فرزندان پیغمبر جان خودشان را فدای اسلام کردند. حضرت سیدالشهدا7 با آن جوانها، با آن اصحاب، برای اسلام جنگیدند و جان دادند و اسلام را احیا کردند.([7]) خطای یزید این نبود که سیدالشهدا را کشته، این یکی از خطاهای کوچکش بود، خطای بزرگ این بود که اسلام را وارونهاش کرده بودند و سیدالشهدا به داد اسلام رسید، سیدالشهدا اسلام را نجات داد.([8])
2. حذف بنیامیه از صحنهی سیاسی جامعهی اسلامی و سوزانیدن بنیان جاهلیت اموی و رسوا نمودن نفاق جاهلی از دیگر دستاوردهای حماسهی عاشورا است. حضرت امام میفرماید:
شهادت سید مظلومان و هواخواهان قرآن در عاشورا، سرآغاز زندگی جاوید اسلام و حیات ابدی قرآن کریم بود، آن شهادت مظلومانه و اسارت آل الله، تخت و تاج یزیدیان را که با اسم اسلام، اساس وحی را به خیال خام خود میخواستند محو کنند، برای همیشه به باد فنا سپرد و آن جریان، سفیانیان را از صحنهی تاریخ به کنار زد ... عاشورا با "نه" خود، یزیدیان را در طول تاریخ نفی کرد و به گورستان فرستاد...([9])
3. اصلاح جامعه، استقرار عدالت و دفاع از حق انگیزهی اساسی قیام حضرت اباعبدالله7 و نقطهی محوری اسلام ناب محمدی9 است:
تمام انبیا برای اصلاح جامعه آمدهاند، تمام ـ و همهی آنها این مسأله را داشتند که فرد باید فدای جامعه بشود. فرد هرچه بزرگ باشد ـ بالاترین فرد که ارزشش بیشتر از هرچیز است در دنیا ـ وقتی که با مصالح جامعه معارضه کرد این فرد، باید فدا بشود. سیدالشهدا روی همین میزان آمد، رفت و خودش و اصحاب و انصار خودش را فدا کرد؛ که فرد باید فدای جامعه بشود، جامعه باید اصلاح بشود؛ لیقوم النّاس بالقسط باید عدالت در بین مردم و در بین جامعه تحقق پیدا بکند.([10])
4. از مهمترین دستاوردهای حماسهی عاشورا افشای چهرهی نفاق سیاسی بود که با تحریف احکام دین و بدعتگذاری در آن به تدریج نظام توحیدی اسلام را به سمت شرک و کفر میکشید. حضرت امام میفرماید:
... اگر نبود شهادت ایشان، معاویه و پسرش اسلام را یک جور دیگری در دنیا جلوه داده بودند، به اسم خلیفهی رسول الله، با رفتن در مسجد؛ اقامهی جمعه و امام جمعه بودن؛ اقامهی جماعت و امام جماعت بودن، اسم، اسم خلافت رسولالله و حکومت، حکومت اسلام؛ لکن محتوا بر خلاف، نه حکومت، حکومت اسلامی بود به حسب محتوا و نه حاکم حاکم اسلامی. سیدالشهدا7 این نقشی که اینها داشتند برای برگرداندن اسلام به جاهلیت و نمایش دادن اسلام به اینکه این هم نظیر همان چیزهای سابق است، آن را باطل کرد.([11])
و ... دستاوردهای بسیار دیگری که مجال پرداختن به آنها را به فرصتی دیگر وا میگذاریم.
کار ویژههای مراسم عاشور
در فرهنگ قرآنی تنها پدیدههایی ماندگار میشوند که از ارادهی حق جاری و در حدوث و بقای خود از او مدد گرفته باشند و به تناسب ارتباطی که با حق دارند دوام مییابند و تأثیر میگذارند و اقتدار و ناتوانی خود را با نسبت و ارتباط با او هماهنگ مینمایند و حادثهی عاشورا را میتوان گفت یگانه پدیدهای است که در طول تاریخ بشر ـ از خلقت آدم تا حکومت عدل وصی خاتم9 ـ لحظهای از پرتو افشانی دریغ نورزیده است. برخی از فروغهای ماندگار مجالس حسینی7 از نگاه حضرت امام به قرار زیر است:
1. ماه محرم ماه شکست قدرتهای یزیدی و حیلههای شیطانی است مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبهی سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خیانت و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است، هرچه با شکوهتر و فشردهتر برپا شود.([12])
2. هر مکتبی هیاهو میخواهد، باید پایش سینه بزنند، هر مکتبی تا پایش سینه زن نباشد تا پایش گریه کن نباشد، تا پایش توی سر و سینه زدن نباشد، حفظ نمیشود... ما باید برای یک شهیدی که از دستمان میرود عَلَم به پا کنیم، نوحه خوانی کنیم، گریه کنیم، فریاد کنیم، دیگران میکنند... فرض کنید از یک حزبی یکی کشته بشود، میتینگها میدهند، فریادها میکنند، این یک میتینگ و فریادی است برای احیای مکتب سیدالشهدا7.([13])
3. این هماهنگی که در تمام ملتها در قصهی کربلا هست، این بزرگترین امر سیاسی است در دنیا... ما برای این هماهنگی پیروز هستیم... همین مساجد و همین روضهها و همین روضههای هفتگی، همینها توجه مردم را و همان هماهنگی را ایجاد میکند. اگر دولتهای دیگر بخواهند هماهنگی بین تمام قشرها پیدا کنند میسور نیست برایشان. با صدها میلیارد تومان هم برایشان میسور نیست.([14])
4. اینکه برای عزاداری، برای مجالس عزا... این همه ثواب داده شده است؛ علاوه بر آن امور عبادیش و روحانیش، یک مسأله مهم سیاسی در کار بوده است. آن روزی که این روایات صادر شده است روزی بوده است که این فرقهی ناجیه مبتلا بودند به حکومت اموی و بیشتر عباسی، یک اقلیت کمی در مقابل قدرتهای بزرگ، در آن وقت برای سازمان دادن به فعالیت سیاسی این اقلیت یک راهی درست کردند که این راه، خودش سازمانده است.([15])
5 . میدانید که لعن و نفرین و فریاد از بیداد بنی امیه لعنةالله علیهم با آنکه آنان منقرض و به جهنم رهسپار شدهاند، فریاد بر سر ستمگران جهان و زنده نگه داشتن این فریاد ستم شکن است و لازم است در نوحهها و اشعار مرثیه و اشعار ثنای از ائمه حق: به طور کوبنده فجایع و ستمگریهای ستمگران هر عصر و مصر یادآوری شود.([16])
6 . ماه محرم برای مذهب تشیع ماهی است که پیروزی در متن فداکاری و خون به دست آمده است. درصدر اسلام پس از رحلت پیغمبر ختمی ـ پایهگذار عدالت و آزادی ـ میرفت که با کجرویهای بنی امیه، اسلام در حلقوم ستمکاران فرو رود و عدالت در زیرپای تبهکاران نابود شود که سیدالشهدا7 نهضت عظیم عاشورا را برپا نمود و با فداکاری و خون خود و عزیزان خود، اسلام و عدالت را نجات داد.([17])
7. اگر قیام حضرت سیدالشهدا7 نبود امروز هم ما نمیتوانستیم پیروز بشویم. تمام این وحدت کلمهای که مبدء پیروزی شد، برای خاطر این مجالس عزا و این مجالس سوگواری و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد. سید مظلومان یک وسیلهای فراهم کرد برای ملت که بدون اینکه زحمت باشد برای ملت، مردم مجتمعند. اسلام مساجد را سنگر قرار داد و وسیله شد از باب اینکه از همین مساجد، از همین جمعهها و جماعات، همهی اموری که اسلام را به پیش میبرد و قیام را به پیش میبرد، مهیا باشد.([18])
8 . شما گمان نکنید که اگر این مجالس عزا نبود و اگر این دستجات سینهزنی و نوحه سرایی نبود پانزده خرداد پیش میآمد، هیچ قدرتی نمیتوانست پانزده خرداد را آنطور کند مگر قدرت خون سیدالشهدا7 و هیچ قدرتی نمیتواند این ملتی که از همهی جوانب به او هجوم شده است و از همهی قدرتهای بزرگ برای او توطئه چیدهاند، این توطئهها را خنثی کند الاّ همین مجالس عزا ... این مجالس عزای سیدالشهدا است و مجالس دعا و دعای کمیل و سایر ادعیه است که میسازد این جمعیت را...([19])
آنچه آمد نمونهای از فروغهای خورشیدی حماسهی عاشورا در گفتهها و نوشتههای حضرت روح الله1 بود تا درسی برای جستجوگران روشنایی و نور در شام جاهلیت مدرن باشد.
پینوشت:
[1]. شیخ الرییس ابوعلی سینا، الاشارات والتنبیهات، نمط هشتم، فصل 14.
[2]. مفاتیح الجنان، مناجات خمسة عشر، مناجات الذاکرین.
[3]. صحیفهی امام، ج 9، ص 445.
[4]. همان، ج 10 ، ص 8 .
[5] . همان، ج 13، ص 323.
[6] . همان، ج 11، ص 99.
[7]. همان، ج 8 ، ص 151.
[8] . همان، ج 8 ، ص 526 .
[9]. همان، ج 14، ص 405 ـ 403.
[10]. همان، ج 15، ص 217.
[11]. همان، ج 8 ، ص 483 .
[12]. همان، ج 5 ، ص 76.
[13]. همان، ج 8 ، ص 527 .
[14]. همان، ج 11 ، ص 99 .
[15]. همان، ج 16 ، ص 344.
[16]. همان، ج 21، ص 400.
[17]. همان، ج 5 ، ص 283.
[18]. همان، ج 17، ص 55 .
[19]. همان، ج 16، ص 346
آیا فرج آل محمد در سال هفتاد بوده است، و به دلیل شهادت امام حسین (علیه السّلام) به تأخیر افتاده است؟
سؤال:
من شنیدم که حضرت علی (علیه السّلام) فرموده: فرج آل محمد در سال هفتاد است، اما امام صادق (علیه السّلام) فرموده است: چون امام حسین (علیه السّلام) به شهادت رسید خداوند فرج ما را در سال 120 قرار داد و چون ما به شما گفتیم و شما آن را آشکار کردید خداوند دیگر زمانی برای آن پیش ما قرار نداد.
این روایات چگونه قابل توجیه است؟ آیا شهادت امام حسین (علیه السّلام) می تواند قضا و قدر الهی را تغییر دهد و آیا خدا و معصومین نمی دانستند که حادثه ی کربلا اتفاق می افتد؟ این تغییرات را چگونه توجیه می کنید؟ و آیا این گونه روایات با اخباری که بیان می کنند پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تعداد و اسامی ائمه را بیان فرمودند و حتی خبر دادند که قائم آل محمد (صلی الله علیه وآله و سلم)، امام دوازدهم هستند، سازگاری دارد؟!
چکیده پاسخ:
خداوند دو لوح دارد: لوح محفوظ و لوح محو و اثبات. مقدّرات در لوح محفوظ، ثابت و غیر قابل تغییر است. بر خلاف لوح محو و اثبات که سرنوشت و تقدیر هر چیزی در آن ثبت شده است، اما هیچ کدام از این تقدیرات ثابت نیست، بلکه همه ی آنها جنبه ی اقتضایی دارند.
بر این اساس؛ می توان گفت که در لوح محو و اثبات، به سال هفتاد، فرج آل محمد تقدیر گشته و در آن ثبت شده بود، اما این جنبه اقتضایی داشته و بدون لحاظ مانع و شروطش بوده است و معنای این حرف آن است که اگر مانعی مانند شهادت امام حسین (علیه السّلام)، پدید نیاید آنچه تقدیر گشته اتفاق می افتد و آن گاه که مانع آن محقق شود، تقدیر گذشته نیز محو می شود، و این همان بدائی است که شیعه بدان معتقد است و از نظر عقلی نیز محذوری ندارد.
البته در لوح محفوظ همه ی حوادث و تغییرات ثبت است و در نهایت معلوم است که فرج آل محمد توسط حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) امام دوازدهم خواهد بود و در آن مرحله، دیگر محوری در کار نیست. از این رو می توان گفت روایاتی که از معصومین درباره ی فرج امام دوازدهم صادر شده، بر اساس خبر دادن از لوح محفوظ بوده است.
پاسخ تفضیلی:
کلینی درکافی (1) و نعمانی در کتاب غیبت (2) و نیز شیخ طوسی در کتاب غیبت (3)، از ابوحمزه ثمالی روایت کرده اند که گفت: به امام محمد باقر (علیه السّلام) عرض کردم: امیرالمومنین (علیه السّلام) فرموده است تا هفتاد سال بلا پدید می آید و می فرمود بعد از بلاها آسایش است (4)، در صورتی که هفتاد سال گذشته و ما آسایشی نمی بینیم؟
حضرت فرمود: خداوند مدت ناراحتی را تا هفتاد سال قرار داده بود، ولی چون امام حسین (علیه السّلام) کشته شد، غضب الهی بر مردم روی زمین شدت یافت و آن مدت را تا سال صد و چهل به تأخیر انداخت (5). ما این مطلب را به شما گفتیم و شما این راز را آشکار نمودید، خداوند هم آن مدت را (از صد و چهل سال) هم به تأخیر انداخت و دیگر وقتی برای آن تعیین نکرد. یَمحُوا اللهُ ما یَشاءُ و یُثبِتُ وَ عِندَهُ أمُّ الکِتاب؛ خداوند آنچه را بخواهد از میان می برد و آنچه بخواهد باقی می گذارد و ام کتاب در نزد اوست. (6) ابوحمزه گفت: این مطلب را (که امام محمد باقر (علیه السّلام) فرمود) به حضرت صادق (علیه السّلام) نیز گفتم، فرمود: همین طور است که آن حضرت فرموده است. (7)
شیخ طوسی همچنین از عثمان نوا روایت نموده که گفت: از امام جعفر صادق (علیه السّلام) شنیدم می فرمود: این امر (ظهور دولت آل محمد) را خداوند در من قرار داده بود، ولی آن را به تأخیر انداخت و بعد از من هر طور صلاح بداند، درباره ذریه ام عملی می سازد. (8)
شیخ طوسی بعد از نقل این روایات بیانی دارند که خلاصه اش این است: توجیه این روایات در صورتی که قائل به صحت این گونه روایات گردیم، آن است که ممتنع نیست خداوند برای این امر وقتی معین کرده باشد و زمانی که موانعی پیش آید بنابر مصالحی این وقت به تأخیر بیافتد و این بر اساس بداء است. (9)
پس آشنایی با مفهوم بداء و دیدگاه شیعه در این باره، پایه و اساس حل این مسئله محسوب می گردد؛ یعنی با فرض صحت روایاتی که درباره ی تأخیر فرج وجود دارد، می توان معنا و وجه صحیحی برای این گونه روایات یافت، البته اگر واقعاً مفهوم بداء برای ما روشن گردد.
مفهوم بداء از نظر شیعه
از آیات و روایات استفاده می شود که علم به همه ی پدیده ها به صورتی که عیناً در خارج تحقق می یابد در مخلوقی شریف و متعالی به نام « لوح محفوظ » منعکس است و نیز الواح نازل تری هست که حوادث را به صورت ناتمام و
مشروط، منعکس می سازد و کسانی که بر آنها اشراف یابند اطلاعات محدودی به دست می آورند که مشروط و قابل تغییر است. از این لوح به لوح محو و اثبات یا بداء نام برده می شود. (10)
توضیح این که؛ « بداء » در لغت به معنای ظهور بعد از خفا است (11) و در قرآن نیز به همین معنا لغوی استعمال شده است. (12) در اصطلاح، بدای در تکوین، نظیر « نسخ » در تشریع است و از دو معنا برخوردار است: 1. پدیدار شدن رأی جدید برای خداوند که پیش از این آگاهی نداشته، و سپس به آن پی برده باشد این معنا باطل و نسبت دادن آن به خدای تبارک و تعالی محال و ممتنع است؛ زیرا لازمه ی این معنا، مسبوق شدن علم خدا به جهل است و خداوند منزّه از جهل است. چنانچه امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: « إنَّ الله لَم یَبدُ له من جهل (13)؛ همانا خداوند بدایی به دلیل جهل برایش نیست »؛ 2. جدید شدن « رأی » و پدیدار ساختن امری برای مردم که در گذشته بر ایشان پنهان بوده است؛ یعنی این امر را خداوند از ازل می دانسته و از همان آغاز به همین شکل جدید که پدیدار گشته مقدّر داشته است، ولی به جهت مصلحتی که مقام تکلیف آن را ایجاب می کرد برای مدتی آن را از مردم مخفی داشته و سپس در موقع خود آشکار
نموده است، این معنا معقول و قابل پذیرش است. (14)
امام صادق (علیه السّلام) در همین باره فرمود: علم خداوند دو گونه است: « علم مکنون و مخزون که جز خودش کسی نمی داند که خود بدا (نشأت گرفته) از آن علم است، دیگری علمی که به فرشتگان و انبیا آموخته است و ما نیز بدان آگاهیم ». (15) بنابراین؛ علمی که « بداء » از آن نشأت می گیرد، لوح محفوظ است و علمی که بداء بدان تعلق می گیرد « لوح محو و اثبات » است. (16)
بنا به گفته ی بسیاری از مفسران، « لوح محفوظ (17) » و « کتاب مبین (18) » یکی هستند و مقصود از لوح محفوظ (ام الکتاب) و کتاب مبین، همان علم ازلی الهی است که مقدّرات در آن ثابت و غیرقابل تغییر است. بر خلاف لوح محو و اثبات، که سرنوشت و تقدیر هر چیزی در آن ثبت شده است، لکن هیچ کدام از این تقدیرات ثابت نیست، بلکه همه ی آنها جنبه اقتضایی دارند.
جمع بین روایات با نگاهی به آموزه ی بداء
با توضیحی که ارائه شد می توان گفت: در لوح محو و اثبات، به سال هفتاد، فرج آل محمد تقدیر گشته و در آن ثبت شده بود، اما این جنبه ی اقتضایی داشته و بدان لحاظ مانع و شروطش بوده است. معنای این حرف آن است که اگر مانعی مانند شهادت امام حسین (علیه السّلام)، پدید نیاید آنچه تقدیر گشته اتفاق می افتد و آن گاه که مانع آن محقق شود، تقدیر گذشته نیز محو می گردد، اما باید دقت کرد که این تغییرات در لوح محو و اثبات است نه در لوح محفوظ، بنابراین؛ اولاً: کسی که بر اساس لوح محو و اثبات، اقتضای فرج را می بیند و از آن خبر می دهد، به درستی خبر از تقدیر الهی می دهد و آن گاه که مانع از آن به وقوع می پیوندد، محو تقدیر سابق به ظهور می رسد، و این همان بدائی است که شیعه بدان معتقد است و از نظر عقلی نیز محذوری ندارد.
ثانیاً: در لوح محفوظ همه ی حوادث و تغییرات ثبت است و در نهایت معلوم است که فرج آل محمد توسط حضرت مهدی امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرج الشریف) خواهد بود و در آن مرحله، دیگر محوی در کار نیست. از این رو می توان گفت روایاتی که از معصومین درباره فرج امام دوازدهم صادر شده، (19) بر اساس خبر دادن از لوح محفوظ بوده است.
برای توضیح بیشتر می توان به داستان مرگ اسماعیل فرزند امام صادق (علیها السّلام) اشاره کرد. گفته شده است که امام صادق (علیه السّلام) نخست اسماعیل را به امامت پس از خود تعیین کرده بود و چون او در زمان حیاتش مرد، امام این سخن را گفت
که « ما بدا لله فی شیء کما بدا له فی اسماعیل ابنی » (20)؛ « خدا را هیچ بدائی حاصل نشد مانند بدایی که درباره ی فرزندم اسماعیل حاصل شد ».
درباره این روایت نیز ما می توانیم از دو جواب بهره ببریم؛ اولاً: این روایت را شیخ صدوق به صورت مرسل نقل کرده و سپس روایت دیگری را آورده که در آن به جای « اسماعیل ابنی » « اسماعیل ابی » آمده که روایت را مربوط به جریان ذبح اسماعیل توسط ابراهیم می کند. صدوق سپس در هر دو روایت تردید می کند. (21) علاوه بر این که بعضی از محققان این روایت را جعلی دانسته اند. (22)
ثانیاً: اگر هم این روایت صحیح باشد باز مشکلی را ایجاد نمی کند و بدان معنا نیست که خدا از پیش نمی دانست که اسماعیل خواهد مرد و امامت به حضرت موسی بن جعفر (علیه السّلام) خواهد رسید، بلکه معنای آن این است که اسماعیل از چنان قدر و منزلتی برخوردار بود که شایستگی امامت را داشت و اسماعیل و موسی بن جعفر (علیه السّلام) هر دو لایق امامت و رهبری بودند، ولی خداوند با مرگ اسماعیل آشکار کرد که امامت به موسی خواهد رسید و این از پیش در علم خدا بود و این آشکار کردن که مسبوق به جهل سابق نیست همان بدایی است که شیعه بدان معتقد است.
نتیجه این که، بین روایات بیان کننده ی تأخیر فرج با روایاتی که از مشخص بودن نام دوازده امام (علیهم السّلام) گزارش می کنند، تنافی وجود ندارد و بر فرض صحت آنها می توان از طریق آموزه بداء بین آنها جمع کرد و معنای معقولی از آنها ارائه داد.
پینوشتها:
1. کلینی، الکافی، ج 1، ص 368: عَلیُّ بن محمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بنُ الحَسَنِ عَن سَهلِ بنِ زیادٍ وَ مُحَمَّدُ بنُ یحیَی عَن أحمَدَ بنِ مُحَمَّدِ بنِ عِیسَی جَمِیعاً عَنِ الحسنِ بنِ الحسنِ بنِ مَحبُوبٍ عَن أبِی حَمزَهَ الثُّمَالِی قَالَ سَمِعتُ أبَا جَعفَرٍ ع یَقُولُ یا ثابِتُ إنَّ اللهَ تبارکَ و تعالی قد کانَ وَقَّتَ هذا الامرَ فی السَّبعینَ فلما ان قُتِلَ الحسین صلوات الله علیه اشتَدَّ غَضَبُ اللهِ تعالی علی أهلِ الارضِ فَأخَّرَهُ الی أربِعینَ وَ مِائَهٍ فَحَدَّثنَاکُم فَأذَعتُمُ الحَدیثَ فَکَشَفتُم قِنَاعَ السَّترِ وَ لَم یَجعَلِ اللهُ لَهُ بَعدَ ذَلِکَ وَقتاً عَندَنَا وَ یَمحُو الله ما یشاءُ وَ یُثبِتُ وَ عِندَهُ أمُّ الکِتابِ قَالَ أبَو حَمزَهَ فَحَدَثتُ بِذَلک أبا عبدالله ع فقال قد کان کذلکَ.
2. نعمانی، محمد بن ابراهیم، الغیبه، ص 293.
3. شیخ طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، ص 428.
4. راوندی در « خرائج » از ابی اسحاق سمیعی روایت کرده و او از عمروبن حمق که یکی از چهار نفر صاحب اسرار امیرالمومنین (علیه السّلام) بود که گفت: داخل شدم بر علی (علیه السّلام) آن گاه که او را ضربت زده بودند در کوفه پس گفتم به آن جناب که بر تو باکی نیست جز این نیست که این خراشی است، فرمود: به جان خود قسم که من از شما مفارقت خواهم کرد، آن گاه فرمود تا سنه هفتاد بلا است و این را سه مرتبه فرمود پس گفتم: آیا پس از بلا رخاء هست؟ پس مرا جواب نداد و بی هوش شد، تا آنکه می گوید پس گفتم: یا امیرالمومنین (علیه السّلام) به درستی که تو فرمودی تا « سال » هفتاد، بلا است پس آیا بعد از بلا، رخاء است؟ پس فرمود: آری به درستی که بعد از بلا، رخاء است و خداوند محو می کند آنچه را که می خواهد و ثابت می کند و در نزد او است ام الکتاب؛ راوندی، قطب، الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 178.
5. سال 120 که در سؤال آمده، در هیچ روایتی یافت نشده است.
6. رعد، 38 و 39.
7. برای آگاهی از توجیه و احتمالات علامه مجلسی نسبت به این روایات، نک: مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 52، ص 105؛ دوانی، علی، مهدی موعود، ترجمه جلد سیزدهم بحارالأنوار، ص 864.
8. و روی الفضل عن محمد بن إسماعیل عن محمد بن سنان عن أبی یحیی التمتام السلمی عن عثمان النواء قال سمعت أبا عبدالله (علیه السّلام) یقول کانَ هَذَا الأمرُ فِیَّ فَأخَّرَهُ اللهُ وَ یَفعَلُ بَعدُ فِی ذُرِّیَّتی ما یشاءُ؛ شیخ طوسی، محمد بن حسن، الغیبه، ص 429.
9. فالوجه فی هذه الأخبار أن نقول إن صحت أنه لا یمتنع أن یکون الله تعالی قد وقت هذا الأمر فی الأوقات التی ذکرت فلما تجدد ما تجدد تغیرت المصلحه و اقتضت تأخیره إلی وقت آخر و کذلک فیما بعد و یکون الوقت الأول و کل وقت یجوز أن یوخر مشروطا بأن لا یتجدد ما یتقضی المصلحه تأخیره إلی أن یجیء الوقت الذی لا یغیره شیء فیکون محتوما. و علی هذا یتأول ما روی فی تأخیر الأعمار عن أوقاتها و الزیاده فیها عند الدعاء و الصدقات و صله الأرحام و ما روی فی تنقیص الأعمال عن أوقاتها إلی ما قبله عند فعل الظلم و قطع الرحم و غیر ذلک و هو تعالی و إن کان عالما بالأمرین فلا یمتنع أن یکون أحدهما معلوما بشرط و الآخر بلا شرط و هذه الجمله لا خلاف فیها بین أهل العدل. و علی هذا یتأول أیضا ما روی من أخبارنا المتضمنه للفظ البداء و یبین أن معناها النسخ علی ما یریده جمعی أهل العدل فیما یجوز فیه النسخ أو تغیر شروطها إن کان طریقها الخبر عن الکائنات لأن البداء فی اللغه هو الظهور فلا یمتنع أن یظهر لنا من أفعال الله تعالی ما کنا نظن خلافه أو نعلم و لا نعلم شرطه؛ شیخ طوسی، الغیبه، ص 430 و 429.
10. « لِکُلِّ أجل کِتابٌ یمحو اللهُ ما یشاءُ و یُثبِت و عِندهُ أمُّ الکتابِ »؛ برای هر زمان و دوره ای کتاب (و قانون) است. خداوند هر چه را بخواهد محو یا اثبات می کند و أم الکتاب تنها نزد او است؛ رعد، 38 و 39.
11. قرشی، سید علی اکبر، قاموس قرآن، ج 1، ص 172.
12. « و بدا لهم من الله مالم یکونوا یحتسبون »؛ و از سوی خدا برای آنها اموری ظاهر می شود که هرگز گمان نمی کردند؛ زمر، 47.
13. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 148.
14. نک: معرفت، محمد هادی، تفسیر و مفسران، ج 1، ص 522.
15. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 4، ص 109-110، شماره 27؛ و همچنین نک: کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 423، حدیث 8.
16. موسوی همدانی سید محمد باقر، ترجمه المیزان فی تفسیر القرآن، ج 11، ص 584.
17. «... وعِندَنا کِتابٌ حفیظٌ. و نزد ما کتابی است که همه چیز در آن محفوظ است »؛ ق، 4 و همچنین: « فی لوح محفوظ »؛ بروج، 22.
18. « در زمین و آسمان چیزی به سنگینی ذره از پروردگار تو پوشیده نیست، و هیچ موجودی کوچکتر و بزرگتر از آن نیست مگر این که در کتابی مبین هست »؛ یونس، 61 و همچنین: «... کُلٌّ فی کتابٍ مبینٍ »؛ هود، 6.
19. این روایات یقیناً از نظر سند مورد پذیرش هستند. برای آگاهی از این روایات، نک: شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، باب 24 و 25. لازم است ذکر گردد که این روایات علاوه بر کتب شیعه در برخی از منابع اهل سنت نیز آمده است؛ مانند: جوینی حموینی، فرائد المسمطین، ج 2، ص 134.
20. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمه، ج 1، ص 69.
21. شیخ صدوق، التوحید، ص 336.
22. مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج 1، ص 133، پیش از مامقانی هم خواجه نصیرطوسی در پاسخ به تهمت ناروای فخر رازی به ائمه شیعه، این روایت را ضعیف دانسته است. رجوع شود به: رازی، فخرالدین، محصل افکار المتقدمین و المتأخرین، ص 365 (پاورقی)