خفتگان , در رویای سرد بودند و بیداران بر فرازدار, خموش , آن سر بر[ نی] ,[ سرنی] را بازگو کرد و آتش بر خرمن فکند واز هزاران جدایی نالید که ازاصل شریعت , رو داده بود.
آن کاروان آغشته به خون ,از غم هزاران ساله سخن می گفت .از خونهای چکیده ,ازاشکهای ریخته ,از دردهای نهفته . چنین شد که آن حادثه و حماسه , ذکر آنان شد که زهر تلخ درد را, در کام داشتند و[ عاشورا] حکایتی از گذشته شد برای روایت غم حال .
دراین سوگنامه مختصر, قصد حکایتی گذرااز آثار وابعاد آن است و در نهایت , یاد کردی از تکلیف کنونی .این نقل , جز به ایجاز واجمال ممکن نیست ,اما در بازنگری به آن گذشته شعله های رهیاب واین قلم با این نیت , رقم زد و باامید آن , به بار نشست .
عاشورا, با تاریخ تشیع آمیخت و چهره ای نو, به آن داد بی تردید, پایداری و بقای شیعه , وامدار آن شد. دهها قیام در تپش آن احساس , پدید آمد و میلیونها شیعی , با آن واقعه کام گشودند و یا نفس بستند.
این نوشته رااز دکترابراهیم حسن , می توان به صدق نزدیک یافت که :
[تشیع پس از رویداد عاشورا با خون شیعه آمیخت و در ژرفای جانهایشان جوشش زد واعتقاد راسخ در درونشان , پدید آورد]. 1
همچنین بایدازاین سخن فیلپ حتی , یاد کرد که مبدا ظهور حرکتهای شیعی در دهم محرم تکوین یافت . 2 .
این تحلیل , بر تحقیق استوارند. قیام عاشورا, صورت و سیرت شیعه را دگرگون کرد و به آن بار و پشتوانه عاطفی حماسی داد و تشیع , به نهضت ,اعتراض و قیام , مبدل گردید.
در پرتو آن قیام , رخنه ای در جبهه متحد خصم اموی پدید آمد واولین درگیریهای ساختگی و واقعی را در میان آناان به وجود آورد.اظهارات یزید در نکوهش ابن زیاد, 3 برخوردهای خانوادگی بین زنان و مادران خاندان اموی با شوهران و فرزندانشان 4 و... نمونه هایی ازاین مواردند. در ندامت و تاسف واعتراض عده ای از شرکت جویان در سپاه اموی , نکاتی در منابع تاریخی نقل شده است 5 .
اولین زمرمه های اعتراض در روزهای اول حادثه , شنیده شد.از سوی صحابه و تابعین , عملکردامویان ناپسند دانسته شد 6 . مردم کوفه 7 و شام 8 و مناطق میان راه , در سوگ واقعه سهیم شدند. در کوفه , با اعتراض عبدالله بن عفیف , قیامی نه چندان وسیع ,اما هشدار دهنده , رخ داد 10 . و در مدینه , شیون و ناله شهر را فرا گرفت 11 .
دراین میان ,اهل بیت حسین , سازماندهان اعتراض بودند. خطبه های آنان , شعله های گداخته در خشم نهفته مردم بود. خطابه های امام سجاد 12 , زینب کبری 13 و... تاثیری حساس و بازماندنی در جاودانگی حادثه داشتند. مورخان گفته اند:
[بعداز هر خطبه ای , مردم با گریه و نوحه , به ضجه و زاری می پرداختند و زنان , مویهایشان را پریشان می کردند] 14 ...
این مجموعه ,اولین عقب نشینی ها را در کاخ رفیع فرعونی اموی همراه داشت .اجازه اقامه عزا به اهل بیت در شام , بازگشت محترمانه کاروان از شام به مدینه و...از آن جمله اند.اما حادثه عاشورا در پرده این تزویرها, مدفون نماند. واقعه , گدازنده تر از آن بود که عذر و مداهنه , آن را به فراموشی سپرد.اهل بیت پیامبر[ص] در سوگواری ماندند و آتش در خانه هایشان ,افروخته نشد و رنگ سیاه ماتم ,از آنان رخت بر نبست 17 . مادران و زنان سوگوار واقعه عاشورا,اندوه حادثه را نگاهداشتند. رباب , همسر حسین بن علی[ ع] یک سال در بیابان بدون خانه و سقف زیست , تا یادآور پیکر بی پناه همسرش باشد 18 . و سوگ ام البنین , دشمنان قسی القلب خاندان هاشمی رااز جا می کند 19 واین رویدادها و تصویرها, ترسیم بدیع از روایت کربلا بود. آنان که این واقعه را ندیده بودند, دراین نمودارها آن رخداد حزن انگیز را به اندوه عربت و دریغ نشستند و در خاطر و باورشان , نشاندند.
نهضتهای توابین , قیام مردم مدینه , شورش مختار و...از شعله عاشورا, پرتو گرفتند و در ترکیب خون و پیام آن , فرصت حضور یافتند. در نهضت توابین , شراره بلند آن , نمایان بود. قیام کنندگان , در کنار مزار حسینی , چندان گریستند که گفته شد: بیش از آن روز, در کنار آن مزار گریه ای چنین , دیده نشد 20 . آنان خونابه دل رااز دیدگاه بیرون ریخته و غم ماندن و در کنار حسین[ ع] نبودن را, با توبه ای خونین جبران کردند. آنان در خون خویش خضاب کردند و با جان خود, وداع کردند, و در صحنه جهاد, شعار[ یالثارات الحسین] را با خروش می سرودند 21 گر چه آن نهضت , در خون تپید,اما بار عاطفی - حماسی قیام عاشورا را یادآور شد و در وجدان امت شیعی , به یادگار نهاد و این اثری کم بها نبود.
بااین اعتراضات , شاخه سفیانی بانداموی , زمینه دوام نیافت .
فرزند یزید,از کردار نیاکان , تبری جست واقعه عاشورا را شرمساری خاندان خویش دانست 22اما حادثه عاشورااز نهضت علیه یک شاخه و یا یک نظام حکومتی , خارج شده بود. عاشورااز قالبها و ظاهرها, گذر کرده و در باطن فرهنگ دینی , ره یافته بود. کربلا و شهادت , دو واژه هم آوا شدند. یاد عاشورا, تب و تاب شهادت را می آفرید. در قیام های منتهی به سقوط سلطنت اموی , رگه های آثار قیام عاشورا, پدیدار بود. در جنبش زید و فرزنداو, تلؤلؤ خونرنگ آفتاب حسینی رخ نمود .
در قیام اعتراض آمیز خراسانیان , که به خلافت عباسیان انجامید, دعوت به اهل بیت , جذب قلوب می کرد و یاد مظلومیت حسینی , عواطف واحساسات را بر می انگیخت . به نوشته امیر علی :
واژه[ اهل بیت] سحر وافسونی را می ماند که دل گروههای گوناگون مردم را گردآورد و آنان را در لوای پرچم سیاه (رایت قیام ) قرار داد]. 23
سلطنت جدید (خلافت عباسی ) به آن وفادار نماند. هنوز چندی نگذشته بود که عاشورا و ملوکیت , در دو جبهه مقابل قرار گرفتند. خلفای عباسی به انهدام مزار و منع زوار حسینی کوشیدند 24 و کار پیشینیان را دنبال کردند. کربلا و عاشورا, جبهه معارض آنان بود, رنگ سیاه و سبز, نمی شناخت , با باطن و هویت حکومتها, کار داشت . بی رونق مزار,از رونق آن نمی کاست . خالصترین و زیباترین نمایه های عشق و شیفتگی را دراین تاریخ , مظلومان شیعی با یادگار نهادند. دراین روزگار بود که کربلا, حج اصغر شد و در عرفات آن صحرای بی نام و نشان , مرد و زن در جو بیم و هراس , دراحرام خونین بودند .
در روزگار عباسیان نهضتهای گوناگون از قیام عاشورا, مدد گرفتند. در قیام ابوالسرایا, در زمان خلافت مامون ,این تاثیرپذیری نماین بود. گفته اند : [او با سپاه به کربلا آمد و در جوار مزار جای گرفت و ازاهل بیت و ظلم های رفته بر آنان , سخن گفت]. 25
این نمونه , نشانه ای از آن بود که مزارامام , میقات قیام بود 26 . قدرتمداران , آن را به کینه گرفتند و با عاشورا و سنت آن , ناسازگاری نشان دادند.
در دوره افول قدرت عباسی و حاکمیت آل بویه ,احیای عاشورااز ممنوعیت در آمد 27 .
در سلطنت فاطمیین نیز, بزرگداشت آن حادثه , مرسوم شد 28 . در هر دو منطقه ,این رسم پایدار نماند, با سقوط آل بویه و صعود سلجوقیان , به قدرت , رسم پیشین زنده شد و در منطقه مصر, سرنگونی فاطمیان به دست ایوبیان , آن رسم و سنت را برچید.امااین دوره ا, فرصت بسط و شمول سنت عاشورا بود و بایستی آن را, دوره هایی مبارک برای احیای خاطر عاشورا دانست .
این فرصتها, دوره رسمی شدن سنت عاشورا نیست . آن را نبایستی بااین زاویه دید, متهم و محکوم کرد. عناصر عاشورا و کربلا و شهادت , نیازمند آن بودند که در دوره های آرام , جذب نیرو کنند و به بسط و شمول در معتقدات و روان نسل جدید جهان اسلام بپردازند. نسلی که در دوره انبساط خردگرایی واوج تمدن اسلامی می زیست و کم و بیش از گذشته تلخ تاریخ سلطنت , بی اطلاع و یا کم اطلاع بود. دوره آل بویه و فاطمیین , فرستهایی بودند که این تبلیغ , میسور شد. آن نسل , کم و بیش دریافتند که در گذشته تاریخ , چه انجام شده است و آن گذشته , چگونه به حال پیوند می خورد و هویتی مستقل و جدید را می طلبد. ,
این سخن , در دوره های اخیر نیز صادق است . صفویان , در پرداخت به قالب عاطفی عاشورا, تلاش کردند هر چند آن را در بعد حماسی کم بها انگاشتندامااین دوره فرصت , زمینه ای شد که جان سکنا گزین دراین مرز و بوم , با نام و یاد و تربت و بوی حسینی , هم آمیز شود و چنین شد که حسین عاشورا, در میان جمعیتی هماره در تبعید و نرج , محدود نبود, بلکه اکثریتی عظیم را در برگرفت و بسیاری از خیزش ها و تلاشهااز میان نسل این اکثریت , جوانه زد و رخ نمود.این سخن , به معنای تطهیر صفویان نیست . آنان در سلسله ملوکیت و پادشاهی می زیستند و با دیانت , نیامیختنداما نبایستی از بهره هایی که از آن دوره گرفته شد, غافل ماند. تشیع , پس ازاین دوره جنگ و گریز, در عهد صفویه تمرکز یافت و این مرکزیت به باروری و گردآوری میراث هزار ساله شیعی انجامید .
ادبیات ملل , با مواد تاریخی می آمیزند و تاریخهای گوناگون ,ادبیات و سبک متفاوت را می آفرینند. تاریخ سکون و عشرت , تخیلات لهو آلود را پدید می آورد. و واژه ها در بستر رخوت می غلطندو...اماادبیات شیعی , ازاقیانوس عواطف و حماسه عاشورا, بهره وری می گردد و به آن وامدار می شود.
ازابتدای واقعه , شاعران شیعی از آن حادثه مدد گرفتند و عناصر تخیل را به آن رویداد مظلومانه , آمیخته و سرشک دیده را با خونهای مطهر, عجین کردند واز شعر شیعی , سلاح بران ساختند.
کمیت اسدی , چکامه های زیبایی دراحیای آن حماسه سرود واز آن , در قصائد خود یاد کرد. قصیده میمه خویش گفته بود:
وقتیل بالطف غودرعنه
بین غوغاءامه وطغام 29
و شهیدی به طف رها شده بود
میان گروهی فرومایه واحمق واوباش
او جبهه معارض حسینی راافشا کرد و نشان داد که چگونه سفلگان و بی هنران , مرکب اهداف زورمداران شدند. پس ازاین سروده بود که امام سجاد(ع) فرمود: ماازادای پاداش تو ناتوانیم , خداوند به تو پاداش دهد.
در روزگاران شهادت زید,ابوثمیله اتار, در رثاءاو گفته بود:
من بین مقتول و بین مشرد
مردم راامنیت بسر برند واهل بیت پیامبر
یا در خون تپیده اند و یا آواره
عذر شادمانان دیروز شهادت او (زید)
و بهانه مسجدیان (در سکوت ) چیست ؟
ابو ثملیه , بااین سروده ,اشاره ای آشکار, به واقعه عاشورا داشت و آن حادثه را در خاطره ها, به یاد می آورد.
در روزگارامام صادق[ ع] بهره وری از حادثه عاشورا در شعر شیعی نمایان تر شد و آن امام همام , به این حضور, عنایت ویژه داشتند. گفته اند: جعفرین بن عفان , به محضرامام آمد و حضرت صادق[ ع] شعر می گویی و نیک می سرایی , لذا برای من برخی ازاشعارت را بخوان واو چنین خواند:
فقد ضیعت احکامه واستحلت
غداه حسین للرماح دریئه
وقد نهلت منه السیوف و علت
و غودر فی الصحراء لحما مبددا
احکام الهی , ضایع و محرمات او, حلال شده است
بامدادان حسین هدف نیزه های نوآموزان بود
شمشیرهاازاو سیراب شد و بالا رفت
او رها شد در صحرا چون گوشت پراکنده
که بر آن مرغان شکاری صبح و شام سپری کردند
همچنین از آن امام[ ع] نقل شده است که : به عماره فرمودند:
درباره حسین[ ع] شعری بخوان واو می گوید: من شعری را خواندم و حضرت گریست . شعری دیگری را طلب کرد و دو مرتبه اشک ریخت و همچنان من شعر خواندم واو گریه کرد تا نوای گریه رااز تمام خانه شنیدم 32 .
این وقایع , نشان می دهد که چگونه ائمه[ ع] اهتمام داشتند که عاشورا را در صحنه ادبیات شیعی , زنده نگاه دارند واز طریق ذوق و هنر, ذائقه انسان را با خود و عطر عاشورا آشنا کنند.
از شاعران دیگر آن دوره , سید حمیری است که در خدمت امام صادق[ ع] چنین سرود:
فقل لاعظمه الزکیه
در پایان این قصیده بود که صدای گریه و ناله از بیت امام[ ع] برخاست .این همنوایی حکایتی بوداز تاثیر شعر شیعی و تشویق بیت معصومین[ ع] از شاعرانی که استعداد خویش را, در خدمت حماسه عاشورا قرار دادند.
منصور نمری ,از شاعران دیگراین دوره , سروده بود:
تقتل ذریه النبی ویر
جون جنان الخلود للقائل
ویلک یا قاتل الحسین لقد
بوت بحمل ینو بالحامل
ما لشک عندی فی کفر قاتله
لکننی قداشک فی الخاذل 34
وای بر شما! نواده های پیامبر کشته می شوند
آنگاه برای قاتلانشان بهشت جاویدان آرزو می کنند
بدا به حال توای قاتل حسین !
بار گناهی که بدوش می کشی , گران و تحمل ناپذیراست
من در کفر قاتل او شک ندارم
تردیدم در کفر آنان است که او را در صحنه نبرد, تنها گذاردند.
بدینگونه شاعر شیعی , تفکر ترویج یافته را با تردید و نفی مواجه می نماید.او, حکایت از جو فتنه آلودی می کند که قاتلان و کشتار کنندگان , تطهیر شده اند و حاکمیت ,اذهان ساه و بسیط را ربوده است . در این مقام , شعر شیعی است که نه تنها جبهه معارض حسینی , که صحنه عریض و طویل قافله سکوت را نیز با سوال مواجه می کند.
دعبل , شاعر شهید شیعه , نیز, بااین برداشتها, حادثه عاشورا را عنصراصلی شعر حماسی می سازد. در قصیده تائیه سرود:
مدارس آیات خلت من تلاوه
و منزل الوحی مقفرالعرصات
افاطم لوخلت الحسین مجدلا
وقدمات عطشانا بشط فرات
اذن للطمت الخذ فاطم عنده
واجریت دمع العین فی الوجنات
افاطم قومی یا بنه الخیروا ندبی
نجوم سماوات بارض فلاه
دیار رسول الله اصبحن بلقعا
و آل زیاد تسکن الحجرات 35
مدارس آیات الهی از تلاوت کننده خالی گشته اند
و جایگاه وحی الهی به دیار خشک و تهی مبدل شده است .
ای فاطمه !اگر با حسین بر زمین افتاده تنها شدی
در حالی که تشنه در کنار شط فرات بدرود گفت
در آنگاه ای فاطمه ! بر چهره جنگ می زدی واشک دیده را بر گونه ها فرو می ریختی .
ای فاطمه !ای دختر نیکی ! برخیز و گریه و ناله کن
ستارگان آسمان برزمین .
سرزمین رسول خدا کویرگون است
و آل زیاد در قصرهای سنگی سکونت گزیده اند
شاعر شیعی دراین بستر سوز و گداز, عاشقانه سرود. جاودانگی جوشش خون حسینی را در بهارستان ادبیات شیعی , نمایان ساخت و شعر شیعه را, بیان سوز و درد نسل مظلوم قرار داد.
احمدامین , نگاشته است :ادبیات شیعی ,ادبیاتی عاطفی و با سوز و گدازاست و آن را,از ادبیات خوارج , که شعری حماسی است , جدا می داند 36 .
این نظر مورد تصدیق نیست , زیرا شعر شیعی , عاطفه و حماسه را در هم آمیخته است . آن روزگار, سوگ و سرشک در خدمت نهضت قرار داشت . آنگاه که شاعران شیعی ,از تضییع احکام الهی سخن می گفتند 37 , آیا جز حماسه و خیزش می توان نام دیگر بر آن نهاد. آن زمان , که شاعر شیعی , سکوت اهل مسجد را, در حوادث واقع براهل بیت پیامبر(ص) یاد می آورد 38 , جز خروش خشم علیه حکام , نامی دیگر داشت ؟ آیا بیهوده بود که شاعری چون دعبل , چهل سال دار خویش را بر دوش می کشید؟
بنابراین , بایستی امتیاز شعر شیعی رااز شعر معتزلی , که خردگرایانه بود, و شعر خوارج , که حماسی و برانگیزاننده بود, در ترکیب خهرد و عشق و حماسه دانست . دراین میان , عاشورا به عواطف و انگیزه های قیام , میدان حضور داد و شعر شیعی را, سرشاراز عناصر آن ساخت .
حماسه پرشکوه عاشورا، تداعی بخش نهضت خونین امام حسین(ع) و یارانش بر ضد استبداد، فساد و تباهی است؛ قیامی که ماهیت و محتوایی مقدس و معنوی دارد و تبلور ستیز همه جانبه و گسترده تمامی حق طلبان تاریخ علیه جفا پیشگان و قدرت های طاغوتی است. این قیام، چراغی فروزان فراروی همه آزادی خواهان جهان و انسان های بی شماری است که در صدد ترتیب دادن قیام هایی برای محو جهالت ها، تبعیض ها و زورگویی ها بوده اند؛ البته باید این واقعیت را در نظر داشت که قیام عاشورا، سنت عملی و مسلّم امام معصوم به شمار می آید و ائمه هدی بر لزوم بزرگ داشت آن تأکید کرده اند؛ بنابراین هم خود نهضت و هم تعظیم شعائرش ریشه دار و با اصالت است؛ به همین دلیل بر پایی مراسم سوگواری برای حماسه آفرینان عاشورا، یک مکتب همگانی و کلاسی تربیتی است.
شرق شناس فرانسوی، دکتر رینو می گوید: شیعیان، با برپاداشتن مراسم محرم، به صورتی داوطلبانه و عاشقانه توانسته اند مکتب خویش را به جهان معرفی کنند و نیز افرادی حق جو را از نقاط گوناگون جهان، با خویش همراه سازند، زیرا هرکس با هر گرایشی به لحاظ سرشت درونی، حامی مظلوم است.
هراس ستمگران از برپایی مجالس محرم
عاشورا هم چون خورشیدی فروزان، بر اثر مرور زمان، درخشندگی افزون تری می یابد، کاروان اسیران نینوا که طلایه داران تأثیرگستری عاشورا بودند، به هرجا رفتند، بذرهای قیام کربلا را افشاندند؛ تا جایی که دربار جنایتکار شام از آن در وحشت افتاد. از آن هنگام هر وقت که مردمانی عاشق و شجاع، خواسته اند از عاشورا الهام بگیرند و آتش در خرمن ستمگران افکنند، دشمنان را به رغم قدرت و توانایی هایی فراوان، به سوی زوال سوق داده اند.
رضاخان که از تأثیر شگفت مجالس حسینی وحشت داشت، تمامی آداب و رسوم عزاداری را که مرکز تجمع و حرکت بود و نیروگاه قیام ها به شمار می رفت، ممنوع کرد. روشن فکران خود باخته نیز درصدد تخریب و تخطئه کردن عزاداری های محرم بوده اند. میرزا فتحعلی آخوند زاده(1295 1228) که داعی و ناشر مدنیّت غربی است و قصد سنت شکنی و دور ساختن دیانت از عرصه های سیاسی و اجتماعی دارد، در مقام مخالفت با عزاداری های عاشورا بر می خیزد و تأکید می کند: «چه لزومی دارد آدمی به خاطر نقل حادثه ای که چندین قرن از آن می گذرد، اوقات خود را دائماً تلخ کند و به دلیل عملی بی خاصیت، از کسب و کار باز بماند، این عزاداری ها، نه برای ما فایده دارد و نه برای امام حسین(ع)؟!»1
قیام پانزده خرداد 1342 که طلیعه حرکت مقدس امام خمینی(ره) علیه رژیم پهلوی در شکلی گسترده به شمار می آید، با دوازدهم محرم 1383 ه .ق مصادف بود، همین تقارن می توانست توان قیام را بالا ببرد و به استبداد و استعمار ضربه ای سهمگین وارد کند. محرم، ماه ایثار و دل کندن از دنیا، ذکر و عزاداری برای فداکاران نینواست، اعلامیه ها و بیانیه های امام نیز در جهت بهره مند شدن از چشمه حسینی برای نابودی باتلاق یزیدی بود و به همین دلیل در ابتدا خطاب به دسته ها و هیأت های مذهبی است. رژیم از این که تظاهرات مردم با ایام محرم هم زمان گردیده است، اظهار نگرانی می کند و برای کنترل حرکات احتمالی بخشنامه ای محرمانه به کلانتری ها صادر می کند که در مجالس عاشورایی جز مسایل مذهبی و ذکر مصیبت چیزی دیگری مطرح نشود، شاه نیز در این ایام، با دست زدن به یک تبلیغ روانی خود را نظرکرده معصومان می شمارد و می کوشد خود را به حربه مخالفان مجهز کند، اما این حرکت منافقانه، از خیزش نهضت جلوگیری نمی کند و دسته های عزاداری در ایام محرم در چندین شهر کشور که مرکز ثقل آن ها قم و تهران است در خیابان ها به حرکت در می آیند و جنبشی بزرگ را سامان می دهند. امام در قم به مقایسه بین سردمداران اموی و رژیم پهلوی می پردازد و نتیجه می گیرد که هر دو با اساس اسلام مخالفند. ایشان در مدرسه فیضیه قم، فریاد زد: «عصر، عصر روز عاشورا است»، مردم با تأثیرپذیری از عاشورا و نیز به دلیل بیانات روح بخش امام، از خود هیجان افزون تری بروز می دهند و عوامل رژیم، سراسیمه و آشفته، ناگزیر برای حفظ تشکیلات سلطنتی، به سرکوبی نهضت می پردازند و پیوند خود را با یزیدیان و امویان به اثبات می رسانند.
در اواسط سال 1357 ه . ش یکی از مسایلی که رژیم شاه را به شدت نگران کرد، فرا رسیدن ماه محرم بود. شاه در مذاکرات خصوصی گفته بود: اگر بتوان این ماه را با آرامش پشت سرنهاد، می توان به بقای رژیم امیدوار بود، اما محرم با شعار «پیروزی خون بر شمشیر» که از حلقوم میلیون ها نفر بر می آمد، حضور خود را اعلام کرد و با تابش خود انقلاب را به پیروزی رساند و رژیم جبار پهلوی را نابود ساخت.
خورشید درخشان
در دوران رژیم طاغوتی، اگرچه مراسم عاشورا به طور گسترده در سراسر ایران برگزار می گردید، اما بیش تر عزاداری ها خالی از هرگونه حماسه و پیامی بود. در حالی که در تمامی مراحل انقلاب عاشورا سخن از دیانت، عدالت، آشتی ناپذیری با ستم و یورش به دشمن ضد ارزش هاست، با شروع نهضت امام خمینی(ره) که خود تأثیرپذیرفته از عاشورای حسینی بود، عزاداری ها شکل دیگری به خود گرفت؛ کانون اصلی خیانت و فساد معرفی شد و نیروی محرکه انقلاب مراسم عاشورا گردید و بدین سان همه سرزمین ایران به یک باره کربلا شد. از رژیم شاه به عنوان یزید زمان و از امام خمینی به عنوان حسین عصر، سخن گفته شد؛ محرم سال 57 ه . ق حیات دیگری را به جامعه انقلابی تزریق کرد و به قول سایروس برام، نویسنده ایرلندی، تظاهرات سراپا سیاسی تاسوعا و عاشورای سال 57، به جای سوگواری مذهبی، یه یک رفراندوم پرجوش و خروش تبدیل گشت، آشکارترین اثر این حرکت، محکومیت رژیم شاه و انکار ناپذیری نقش رهبری انقلاب بود. در این ایام، مسلمانان ایرانی همه فریادهایی را که طی قرون و اعصار گذشته در گلوی خود، فرو خورده بودند و تمام نیرویی را که پادشاهان ستم پیشه در هم کوبیده بودند، در یک مبارزه سترگ و مقاومتی جانانه، متراکم ساختند ویکی از سفاک ترین ستمگران تاریخ را از تخت طاغوتی به زیر آوردند. ابتکار شگفت مردم با فریادهای الله اکبرشان بر بام ها آغاز شد و در همان شب با یاد شهیدان کربلا به خیابان ها ریختند و پیکر به خون خفته آنان مشعلی برای استمرار حرکت در شبی تاریک و رسیدن به صبح صادق گردید. فردایش نیز هم چنان با شعارهای کوبنده: «توپ، تانک، مسلسل دیگر اثر ندارد» پیروزی خون بر شمشیر را ندا دادند.
تقارن محرم با ایام حساس مبارزه، باز هم شکوهی خاص آفرید. تظاهرات و درگیری با رژیم، هم چنان در تمام کشور با شدت ادامه یافت. دولت نظامی، با شکست روبه رو شد. وقتی بختیار بر سر کارآمد، عقب نشینی رژیم کاملاً مشخص گردید، مردم با خودآگاهی انقلابی از همان روزهای آغازین روی کارآمدن بختیار، وی را نوکری بی اختیار خواندند و امام خمینی، طی اطلاعیه ای حکومتش را دست نشانده و غیرقانونی اعلام کرد. شاه در 26 دی ماه 1357 فرار می کند و این در حالی است که امام، سه روز قبل از آن، تشکیل شورای انقلاب را اعلام می کنند. سرانجام در زمستانی سرد، رودخانه ای که از سینه عاشورا سرچشمه گرفته بود، ضمن آن که بساط استبداد را درهم پیچید، با صفا و طراوت خود، آزادگی و رهایی از یوغ سلطه را برای امت ایرانی به ارمغان آورد. امید آن که به فرموده امام خمینی، پرچم پرافتخار اسلام بر فراز قله جهان به اهتزاز درآید و به برکت خورشید عاشورا، سیاهی ها و خاموشی ها از آسمان انسانیت کنار رود و ملت های محروم و صالح و رنج دیده سرنوشت خود را به دست گیرند و از شر استبداد و استکبار، رهایی یابند.
پی نوشت :
1. فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا فتحعلی آخوندزاده، ص 191
یکی از سؤالاتی که پیرامون واقعة کربلا وجود دارد، علت کم بودن یاران و سربازان حضرت سیّدالشهدا (ع) در برابر دشمنان دین بود. از یک سو وجود هجده هزار نامة شیعیان کوفه[1] در بیعت با حضرت سیّدالشهدا (ع) و از سوی دیگر قدرت ولایت و معنویت ایشان بر این شبهه دامن زده بود؛ امّا با کمی تأمّل در اوضاع سیاسی و اجتماعی عصر حضرت سیّدالشهدا (ع) میتوان به این سؤال پاسخ گفت. پس از تشکیل سقیفة بنیساعده، خلافت و حکومت ظاهری به سمت مقامخواهان و شهوتپرستان منحرف شد؛ آنان با سوء استفاده از عناوین مذهبی، مردم را در جهل و نادانی فرو برده بودند. سردمداران و حاکمان اموی با حیلههای فراوان توانستند سالیان بسیاری بر مردم حکومت کنند. به عبارتی دیگر مردم را از اهل بیت: دور کرده و دین و اسلام همانند شعاری بیروح، لقلقة زبانشان شده بود[2]. سردمداران در این راستا از دو روش به طور ماهرانه استفاده کردند. اوّل: از فقر مردم سوء استفاده کرده و آنان را با ثروت فراوان تطمیع کردند. دوّم: از قدرت نظامی خود نهایت بهره را برده و اجازة قیام یا شورش را به مردم نمیدادند و در دلهای آنان رعب و وحشت ایجاد میکردند.
با این شرایط اسفناک، تنها هفتاد و دو تن[3] از شیعیان حقیقی بودند که از ثروت و مقام دنیوی کنارهگیری کرده و به جای آن به بالاترین مقامات اخروی میاندیشیدند. از میان این هفتاد و دو نفر، تنها هفده نفر از فرزندان و خاندان حضرت سیّدالشهدا (ع) و بقیه افرادی بودند که بر حسب ظاهر و نَسَب، با حضرت نسبتی نداشتند؛ امّا در واقع همچون نور واحدی شده بودند که در آسمان معرفت میدرخشیدند و عالم را با نور خود روشن میساختند.
یکى از بهترین و مؤثرترین روشها براى به دست آوردن حکومت و در اختیار گرفتن زمام امور مردم جوامع، تغییر و دگرگونى در فرهنگ آنهاست؛ زیرا مردم نمىتوانند حکومتى که با فرهنگ آنان ناسازگار است را به رسمیت بشناسند. این نکته از دید عناصر فاسد و بیمار پنهان نمانده است و بدان توجه میکنند. افرادى که بیماردل، جاه طلب و با هدایت و رستگاری انسانها مخالف بودند؛ مىدانستند که براى خارج کردن خلافت اسلامى از مسیر صحیح آن و جلوگیرى از هدایت مردم تنها نفوذ در صفوف مسلمانان کافى نیست؛ بلکه باید فرهنگ آنان را دگرگون کنند تا بتوانند در باورهاى مردم تغییرات اساسى ایجاد نمایند. آنها همچنین آگاه بودند که کار مشکلى پیش رو دارند؛ زیرا هنوز صحابهى پیامبر اکرم (ص) میان مردم حضور داشتند و احکامى را که از حضرت رسول (ص) اخذ نموده بودند براى مردم بیان مىکردند، لذا آنان نمىتوانستند بپذیرند که غاصبان حق ولایت و امامت زمام جامعه اسلامى را به دست گیرند. معاویه تا سال هشتم هجرى در مقابل مسلمانان قرار داشت و علیه مسلمانان مىجنگید. در جنگ احزاب و خندق معاویه، پدرش، عمو و همة قبیلهاش علیه مسلمانان مىجنگیدند،[4] پس مسلمانان چگونه مىتوانستند به آسانی بپذیرند!!! بسیار عجیب است که چنین شخصى خلافت و عمارت را به عهده گیرد؟!
تبدیل و تبدّل عقاید به حدّى میان مردم شایع شد که به یک اصطلاح تبدیل شده بود؛ لذا اگر شخصى که با پیامبر (ص) مخالف بود و پس از مدّتى در صفوف مسلمانان دیده مىشد، در مورد او مىگفتند:
«انّه بدّل وأحدث[5]»
پس از رحلت جانگداز رسول خاتم (ص) و تشکیل سقیفة بنی ساعده،[6] شرایط سختی در جامعه اسلامی حکمفرما بود، کسی جرأت نداشت نام حضرت زهرا(س)و امیرمؤمنان علی (ع) را بر فرزندان خود بنهد و این گونه شد که حضرت زهرا(س)و امیرمؤمنان علی (ع) بییار و یاور گشتند.
به عبارت دیگر زمینة پیدایش واقعة جانگداز کربلا از سقیفة بنی ساعده آغاز شد. شرکت کنندگان در این جلسه برای رسیدن به مقامات منافع دنیوی، تمام اصول دینی و اسلامی را لگدمال کردند و ولایت را از امیرمؤمنان علی (ع) غصب کرده و دین اسلام را به انحراف کشاندند؛ در روز سقیفه تیری از دشمنان دین پرتاب شد که در سرزمین کربلا به قلب نازنین امام حسین (ع) اصابت کرد.[7] آنان عذاب الهی را به جان خریده و لعنت ابدی شیعیان را تا روز قیامت به همراه دارند.
در طول تاریخ همواره مردانی بودهاند که مدافع پیامبران و ادیان الهی بوده و با بذل جان و مال خود توانستند رضایت الهی را برای خود به ارمغان بیاورند. امّا بعضی از افراد به مقاماتی رسیده بودند که امامان معصوم: میتوانستند گوشهای از اسرار و حقایق را به آنان بگویند. از این افراد میتوان به سلمان فارسی، ابوذر، کمیل بن زیاد و زرارة بن اعین اشاره نمود که در این میان عدّهای به اوج معرفت رسیده و در شرایط حساس، امام زمان خود را تنها نگذاشتند. آنان شیرمردانی بودند که در عرصة عرفان و امامشناسی، گوی سبقت را از همگان ربوده و به قلّه رفیع سعادتمندی و رستگاری رسیدند. بدون تردید، یاران و اصحاب حضرت سیّدالشهدا (ع) جزو این افراد بودند.
آنان با استقامتی بینظیر، درون و نفس خود را با آتش عشق امام حسین (ع) شعلهور کرده و تا روز قیامت شجاعت و رادمردی را به انسانهای آزاده آموختند.
یکی از شهدای کربلا، بیست سال قبل از شهادت سیّدالشهدا (ع) به خانواده خود گفت: «به من الهام شده است که بیست سال بعد، امام زمانم در بیابانهای نینوا به شهادت میرسد؛ میخواهم از شما دور شده و منتظر یاری رساندن به حضرت بمانم.» او با وجود آنکه ثروت زیادی داشت به فرزندان خود گفت: «تمام ثروتم را به شما و همسرم واگذار میکنم؛ اگر دوست دارید به دیدارم بیایید، من در بیابانهای نینوا هستم و میتوانید مرا آنجا ملاقات کنید.» سپس بار سفر را به همراه وسائل ضروری بست و در منطقهای که حادثة کربلا رخ داد چادر زد. در این مدّت فرزندان و اقوام نزدیک به ملاقات او میآمدند و از احوال او جویا میشدند. قبایل اطراف نیز به دیدار او میآمدند و اگر حاجتی داشت نیاز او را مرتفع میکردند. روزی یکی از افراد از او پرسید: «مگر تو خانه، همسر و فرزند نداری؟» او گفت: بله. آن فرد گفت: «پس چرا اینجا زندگی میکنی؟» او در پاسخ گفت: «به من خبر دادند روزی حضرت سیّدالشهدا (ع) در اینجا شهید میشود؛ به اینجا آمدهام تا در رکاب ایشان کشته شوم.»[8]
از نظر عقلی، زندگی کردنِ بیست ساله، در بیابانهای خشک و بیآب و علف کار سخت و طاقتفرسایی است، امّا وقتی عشق به سیّدالشهدا (ع) از درون شعلهور شد اعمال و کارهای غیرممکن را ممکن میسازد. او یاری کردن حق و حقیقت را از درون حس کرد و آن را باور نمود و در نهایت برای باور خود جانش را فدا کرد.
یکی از مسائلی که عقول بشری را متحیّر و سرگردان کرده است، جانفشانی یاران امام حسین (ع) در روز عاشورا بود. بعد از آنکه حضرت سیّدالشهدا (ع) شب عاشورا را برای انجام عبادت الهی از دشمن مهلت گرفتند، اصحاب خود را جمع نمود و در ضمن خطبهای غرّاء به آنان فرمود: «من بیعتم را از شما برداشتم؛ شما آزاد هستید، از تاریکی شب استفاده کنید و به جاهای دور دست فرار کنید؛ آنان مرا میخواهند و با شما کاری ندارند.» حتّی حضرت دستور دادند شمعها و چراغها را خاموش کنند تا کسی برای فرار خجالت نکشد.[9]
امّا تک تک اصحاب، وفاداری خود را به حضرت نشان داده و هرگز از یاری امام خویش دست برنداشتند؛ آنگاه که مسلم بن عوسجه[10] به حضرت عرض کرد: «اگر دشمن سلاحهای مرا از من بگیرد، با سنگ به آنان حمله میکنم تا کشته شوم.»[11] سپس سعید بن عبدالله حنفی[12] برخاست و به حضرت عرض کرد: «اگر مرا هفتاد مرتبه سوزانده و زنده کنند، هرگز از یاری شما دست برنمیدارم.»[13]
آنان با ایمانی راسخ و استقامتی بینظیر به پرتوی از نور الهی تبدیل شدند که به کهکشان نور پروردگار (حضرت سیّدالشهدا (ع) ) پیوستند.
امام حسین (ع) خطبهای غرّاء در شب عاشورا ایراد نمود و نور را کم کردند تا اصحاب به راحتی بتوانند فرار کنند؛ امّا عشق جوشان و معرفت یاران، به آنها اجازة ترک یاری حضرت را نمیداد.
بعد از گذشت مدّتی کوتاه، حضرت دستور داد چراغها را بیاورند؛ وقتی فضای مجلس روشن شد، حضرت مشاهده کرد که هیچ یک از اصحاب ایشان فرار نکرده و همه حضور دارند. به این دلیل حضرت در مورد اصحاب خود میفرماید: «اصحاب من از یاران دیگر امامان معصوم: والاتر و برتر هستند.»[14]
معرفت اصحاب حضرت همان فضل الهی است که در قرآن به آن اشاره شده است:
(فَلَوْ لا فَضْلُ الله عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَتُهُ لَکُنْتُمْ مِنَ الْخاسِرِینَ)[15]
در این آیه واژة(فَضْلُ) به معنای احسان و واژة(رَحْمَتُهُ)به معنای مهربانی و رأفت است. با توجه به این معانی میتوان گفت اگر احسان و رأفت الهی شامل مؤمنان، به ویژه یاران خالص و خاص سیّدالشهدا (ع) نمیشد، به طور یقین آنان جزو زیاکاران میشدند. این خسران و زیانکاری، محصول تبعیت از شیطان و هواهای نفسانی است:
(لاَتَّبَعْتُمُ الشَّیْطانَ)[16]
به عبارت دیگر اگر اصحاب امام حسین (ع) در شب عاشورا معرفت خود را از دست داده بودند و از شیطان پیروی میکردند عذاب الهی را به جان میخریدند.
پی نوشت ها:
[1]. الطبقات الکبری، 1/459، تاریخ الامام و الملوک(الطبری)5،/375؛ الکامل فی التاریخ،4/33.
[2] . سیدالشهدا(ع) در کلامی در تأیید شرایط وخیم آن دوران و سست بودن دین مردمان میفرمایند: «النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ»، مردم بندة دنیا هستند و دین، تنها بر زبانشان جاری است. هنگامی که زندگیشان شرایط مناسبی دارد دینگرا هستند ولی هنگامی که در تنگناها و بحرانها قرار میگیرند، دینداران واقعی اندک هستند. بحارالأنوار، 44/383؛ تحفالعقول:245.
[4]. این مطلب را احتجاج حضرت امام حسن مجتبی(ع) نسبت به معاویه مطرح شد. برای آگاهی بیشتر به کتابهای بحارالانوار44/80؛ (با اندکی اختلاف) اعیان الشیعه:1/ 575 و تذکرة الخواص: 182 مراجعه نمایید.
[5] . مسائل الخلافیة:160؛ او عقیده خود را تغییر داده است.
[6]. تاریخ یعقوبی، 1/522؛ این گروه متشکّل از افرادی بود که جانشینی امیرالمؤمنین(ع) را قبول نداشتند و بر این عقیده بودند که امام باید از طریق شورا انتخاب شود! مهمترین افراد حاضر در سقیفه عبارتند از: سعد بن عباده، معاذ بن جبل، ابوعبیده بن جراح، مغیرة بن شعبه، عبدالرحمن بن عوف، ابوبکر و عمر بن خطاب. الکامل فی التاریخ، 3/1199 (ترجمه سیدحسین روحانی)؛ تاریخ طبری، 4/1343 (ترجمه ابوالقاسم پاینده)
[7]. اسرار الفاطمیه:91؛ «قال الصادق(ع): و لا کیـوم محنتنا بکـربلاء و إن کـان یوم السقیـفة و إحـراق النار على باب فاطمه(س) و قتل محسن بالرفسة أعظم و أدهى و أمرّ لأنه أصل یـوم العـذاب»؛ هیـچ روزی چـون مصـیبت ما در کربلا نیست، اگرچه روز سقیفه و آتش زدن درب خانه فاطمه(س) و شهادت محسـن در اثـر لگـدی که به مـادرش زدند بزرگتر، ناگوارتر و تلختر است، چرا که آن روز، اصل روز عذاب است.
[8] . نام این شخص انسبنحارثکاهلی است. مثیرالأحزان؛ بحارالأنوار: 45/25؛ أعیانالشیعه: 3/500؛ أنساب الأشراف: 3/175؛ التاریخ الکبیر بخاری: 2/30.
[9]. فاجعة الطف: 5، خطبة امام حسین(ع) در شب عاشورا: «انی قد أذنت لکم فانطلقوا جمیعاً فی حلٍّ من بیعتی لیس علیکم منی حرج ولا ذمام، وهذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه جملاً، ولیأخذ کلّ رجل منکم بید رجل من أهل بیتی، وتفرّقوا فی سواد هذا اللیل، وذرونی وهؤلاء القوم، فإنهم لا یریدون غیری.»
[10]. کتابهاى رجالى عامّه مانند اِصابه، اِستیعاب، اَسدالغابه وطبقات و کتابهاى رجالى امامیّه اتفاق نظر دارند مُسلمبنعوسجه از اصحاب رسول خدا(ص) بود. او را مردى شبزندهدار، قارى قرآن و شجاعى شیرافکن برشمردهاند که نامش را در کتاب فتوحات ذکر کردهاند. او از خواص اصحاب امیرمؤمنان(ع) و ملازم رکاب حضرت در جنگ جمل، صفین و نهروان بود، و به روایت "مهیجالأحزان" چندین بار قرآن را از نظر امیرمؤمنان(ع)گذرانید. زمانى که مسلم بن عقیل به کوفه آمد، مسلمبنعوسجه وکیل آن حضرت در قبض اموال، خرید اسلحه و گرفتن بیعت از مردم بود. امام عصر(ع) در زیارت ناحیه مقدسه بر او سلام کرده است. مسلم، روز عاشورا چون شیر غُرّان بر آن سپاه خون آشام زد و جنگى نمایان کرد و پنجاه سوار را به هلاکت انداخت تا اینکه از کثرت زخم و جراحت به زمین افتاد. امام حسین(ع) با حبیب بن مظاهر بر بالین او آمد و فرمود: یَرْحَمْکَ الله یَا مُسْلِم! ای مسلم! خداوند تو را رحمت کند.(بحارالأنوار:45/20).
[11]. بحارالأنوار:45/20.
[12]. سعید بن عبدالله حنفی از بزرگان شیعه و از مردان شجاع و عابد کوفه بود. او کسی بود که در مرتبة سوم نامههای اهل کوفه را برای امام حسین(ع) به مکّه برد و پاسخ امام را برای کوفیان بازگرداند. هنگامی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد و در منزل مختار ساکن شد، سعید از اولین کسانی بود که حمایت خود را از امام حسین(ع) اعلام کرد و گفت که آماده است تا جان خویش را در راه یاریش فدا کند. مسلم بن عقیل نامهای برای امام(ع)نوشت و دو مرتبه به وسیله سعید به مکه فرستاد. سعید بن عبدالله با کاروان حسینی به کربلا آمد، در شب عاشورا با سخنانی زیبا حمایت خود را از امام حسین اعلام داشت و در روز عاشورا به شهادت رسید. (ابصار العین، ص 125).
[13]. مقتل الحسین(ع) مقرم:89؛ تاریخ الامم و الملوک:5/ 419 .
[14]. بحارالأنوار:44/393؛ «إنی لا أعلم أصحاباً أوفی و لا خیراً من أصحابی». در روایتی امیرمؤمنان علی(ع) دربارة کربلا و شهدای آن فرمود: «هاهُنا... مُناخُ رُکّابٍ وَ مَصارِعُ عُشّاقٍ، شُهَداءُ لایَسْبَقُهُمْ مَنْ قَبْلَهُمْ وَلا یَلْحَقُهُمْ مَنْ بَعْدَهُمْ»؛ اینجا قتلگاه عاشقان است؛ شهیدانی که نه پیشینیان بر آنان سبقت جستهاند و نه آیندگان به مقام آنان میرسند. (بحارالانوار:41/ 295)
[15]. بقره(2):64؛ و اگر فضل و رحمت خدا بر شما نبود، البته از زیانکاران مىشدید.
[16]. نساء (4):83؛ یقیناً همه شما...از شیطان پیروى مىکردید.
پینوشتها:
1. « او کسی است که در میان جمعیت درس نخوانده، رسولی از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنها می خواند و آنها را تزکیه می کند ». جمعه، 2.
2. « خداوند رسولان خود را پی در پی اعزام کرد تا توانمندی های پنهان شده عقل ها را آشکار سازند ». نهج البلاغه، خطبه 1.
3. « هشام! خداوند پیامبران و رسولانش را برای مردم نفرستاده جز بدین منظور که خدا را بشناسند و در او تعقل کنند ». کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 16؛ محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 6، ص 403.
4. « خون پاکش را در راه تو به خاک ریخت تا بندگانت را از جهالت و سرگردانی گمراهی نجات بخشد، در حالی که دنیا طلبان (کسانی که دنیا فریبشان داده بود) بر علیه او یک دست شده بودند. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 98، ص 331.
5. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 29-21؛ امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 20-15.
6. مصطفوی، سید جواد، ترجمه اصول کافی، ج 1، ص 26-24.
7. قوه ی واهمه نیز مجرد است، اما به تجرّدی پائین تر از تجرد عقلی.
8. در حدیث نبوی وارد شده است: « ما منکم إلّا و له شیطان. قالوا: و أنت یا رسول الله؟ قال: و أنا، إلّا أنّ الله أعاننی علیه، فأسلم علی یدیّ »؛ برای هر کدام از شما، شیطانی است. گفتند: حتّی برای شما ای پیامبر خدا؟ فرمود: و برای من هم، الّا این که خداوند مرا علیه شیطان کمک کرده، و او به دست من تسلیم شده است. نک: احسائی، ابن ابی جمهور، عوالی اللالی، ج 4، ص 97، ح 13؛ ابن حنبل، مسند احمد، ج 1، ص 257.
9. در قوس صعود به حسب قاعده « امکان اخس » اخسّ به اشرف منتهی می شود، اما در سلسله ی نزول به حسب قاعده « امکان اشرف » اشرف به اخسّ منتهی می گردد. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح جنود عقل و جهل، ص 33 و 257.
10. نک: همان، ص 41، 42، 44، 45، 63، 74، 75.
11. علاوه بر آنچه تاکنون گفته شد، به این عبارات توجه کنید: « مَن کَمُلَ عَقلُهُ استَهَانُ بِالشَّهَوَات ». الآمدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ح 380، ص 52؛ « العَقلُ وَ الشَّهوَهُ ضِدَّان... » همان، ج 448، ص 53؛ و نک: همان، ح 840، ص 65؛ ح 6985، ص 305 و....
12. « لَاغِنَی کَالعَقلِ وَ لَا فَقرَ کَالجَهل ». سیدرضی، نهج البلاغه، حکمت 54؛ « العقلُ یَهدِی وَ یُنجِی وَ الجَهلُ یَغوِی وَ یُردِی ». الآمدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 52، ح 362.
13. « یا هشام... لکل شیء دلیلاً و دلیلُ العقلِ التفکر و دلیل التفکرِ الصَّمت و لک شیءٍ مطیّهً و مطیّه العقل التواضع و کفی بک جهلاً ان ترکب ما نهیتَ عنه ». فقره 13، روایت هشام.
14. « یا هشام، قلیل العمل من العالم (العاقل) مقبول مضاعف و کثیرالعمل من اهل الهوی و الجهل مردودٌ ». فقره 21، روایت هشام.
15. حضرت علی (علیه السّلام) در یبانی می فرماید: عاقل کسی است که بر هوای نفسش پیروز گردد: « العاقل من غلب هواه و لم یبع آخرته بدنیاه ». آمدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 54.
16. مروری دوباره به مباحث گذشته خصوصاً « عقل و ماهیت انسان » و « رابطه عقل و تقوا »، معنای این مطلب را که چگونه شهوت یک نیروی وجودی است و در مقابل عقل قرار دارد و این که اساساً مقصود از این گونه تعابیر چیست، روشن می نماید.
17. البته گفتنی است که در بین مردم از دو تقابل « علم و جهل » و « عقل و جهل »، تقابل اول بیش تر از تقابل دوم متعارف و مأنوس است، اما در کتاب های روایی، تقابل دوم (عقل و جهل)، بیش تر از تقابل اول استعمال و کاربرد دارد. به دلیل شیوع استعمال عقل در مقابل جهل در روایات، باب اول از کتاب اصول کافی، به « عقل وجهل » نامگذاری شده است. مرحوم مظفر، در بحث ادلّه حجیت خبر واحد، ج 2، ص 73، اصول الفقه، می گوید: « از دو تقابل مذکور، تقابل اصلی میان عقل و جهل است و تقابل علم و جهل، ناشی از تطورات مفهومی است که پس از عصر پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) رخ داده است. به نظر ایشان، انتقال فلسفه یونانی به جامعه مسلمانان، موجب ظهور مفاهیم جدیدی برای برخی واژه ها شده است که از جمله آنها همین واژه جهل است ». در نتیجه تطور مفهومی فوق، معنای واژه جهل از عمل نسنجیده (مقابل عقل)، به نادانی (مقابل علم) گسترش یافته است. به هر حال اگر بخواهیم جهل را فقط به معنای نادانی و در مقابل علم بگیریم، در فهم متون دینی ای که واژه های جهل و علم در آنها با هم به کار رفته، دچار مشکل خواهیم شد؛ مثلاً در روایتی آمده است: « کَفَی بِالعَالِمِ جَهلاً ان یُنَافِیَ عِلمُهُ عَمَلَه؛ در جاهل بودن عالم، همین بس که علم و عمل او با هم منافات داشته باشد و به مقتضای علم خویش عمل نکند »؛ الآمدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و دررالکلم، ص 153. در این روایت جهل به معنای عمل نکردن به مقتضای عمل خویش و عمل نسنجیده است لذا فرض « عالم جاهل » کاملاً ممکن خواهد بود.
18. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح جنود عقل و جهل، ص 64-61.
19. امام خمینی (رحمه الله)، شرح جنود عقل و جهل، ص 77-76.
20. امام خمینی (رحمه الله)، شرح جنود عقل و جهل، ص 82-79.
21. امام (علیه السّلام) در مجلس ولید این گونه او را مورد خطاب قرار داد « انا اهل بیت النبوه و معدن الرساله و مختلف الملائکه و مهبط الرحمه، بنا فتح الله و بنا یختم و یزید فاسق فاجر شارب الخمر قاتل النفس المحترمه معلن بالفسق و الفجور و مثلی لا یبایع مثله؛ بدانید که ما خاندان نبوت هستیم...؛ اما یزید این عنصر خودکامه ای که از من برای او بیعت می خواهید، مردکی گناه پیشه و بی دادگر و شراب خوار است؛ کسی است که دستش تا مرفق به خون بی گناهان و عدالت خواهان آغشته است. او مقررات خدا را درهم می شکند و به زشتی و گناه و تباهی دست می یازد؛ از این رو کسی مانند من، با فردی مانند او بیعت نخواهد کرد ». مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 325؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 184؛ ابن طاووس، سید علی بن موسی، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 10.
22. دیگر باید فاتحه ی اسلام و مسلمانی را خواند و با آن وداع گفت، آن گاه که جامعه و مردم دچار زمامدار و رهبری مانند یزید گردند. ابن طاووس، اللهوف علی قتلی و الطفوف، ص 11.
23. در زیارت جامعه کبیره به ائمه خطاب می شود که: « ادلاّء علی صراطه » شما راهنمایان به راه مستقیم هستید، بلکه « انتم الصراط الاقوم » خود شماه راه و صراط مستقیم هستید.
24. ان الحسین مصباح هادٍ و سفینه النجاه »؛ قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، ج 1، ص 287.
25. همان گونه که بیان شد هوا و هوس انسان را در تاریکی می افکند و کاری می کند تا انسان نورافشانی عقل و حجت درون را مشاهده نکند و در نتیجه گمراه شود.
26. همان طوری که قبلاً بیان شد حب دنیا، گرداب (تیه) است و باعث جهل انسان می شود.
27. عبیدالله برای این که مردم را به جنگ با امام ترغیب کند، اموالی را بین مردم تقسیم کرد (مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 340 و 385). عده ای همچون عمر سعد و ابن زیاد، دلباخته ی حکومت بودند (همان، ج 45، ص 10). عده ای نیز همچون خولی و آنکه حامل سر امام بود و آنهایی که اسب بر بدن امام دواندند و... به منظور رسیدن به جایزه، به چنین اعمالی مبادرت ورزیدند (همان، ج 45، ص 125 و 128)، البته گروهی هم از ترس از دست دادن دنیایی که فراهم کرده بودند، به چنین ذلتی تن دادند.
28. گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السّلام)، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 373؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44 ص 383.
29. فَقَد مُلِئت بُطُونَکُم مَن الحرامِ وَ طُبِعَ عَلَی قُلُوبِکُم وَیلَکُم ألَا تُنصِتُونَ ألَا تَسمَعُون... »؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 422؛ بحارالأنوار، ج 45، ص 8.
30. آنچه خدا برای ما بخواهد خیر است، کشته شویم یا نشویم. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 1، ص 597.
31. من نه برای راحت طلبی و انهادن مسئولیت، به راه افتادم و نه برای خوش گذرانی و بیهودگی؛ نه انگیزه ام ستم کاری و بی دادگری است ونه تبهکاری، بلکه می خواهم امت جدم را اصلاح کنم. شریف قرشی، باقر، حیاه الامام الحسین بن علی (علیه السّلام)، ج 2، ص 264. امام در جمله ای دیگر می فرماید: « اللهم انی احب المعروف و انکر المنکر »، مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 43، ص 328.
32. آیا به مرگ مرا می ترسانی، به خدا قسم مرگ با امام حسین، از خلود (زندگی برای همیشه) با شما، بهتر است، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 360؛ طبری، أبوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 4، ص 323.
33. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 4، بخش اول، ص 249-247؛ طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ج 4، ص 318-317.
34. « الاترون الی الحق لا یعمل به والی الباطل لا یتناهی عنه لیرغب المؤمن فی لقاء الله فانی لا اری الموت الّا السعاده و الحیاه مع الظالمین الاّ برماً »، اعیان الشیعه، ج 4، بخش اول، ص 234 و 235؛ امام (علیه السّلام) در خطابش به لشکر کوفه فرمود: « انالله و انا الیه راجعون هولاء قوم کفروا بعد ایمانهم فبعداً للقوم الظالمین »، گروه حدیث پژوهشکده باقرالعلوم (علیه السّلام)، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 417-416.
35. عموی ما عباس بن علی، تیزبین (ژرف نگر) بود و ایمان محکمی داشت. قمی، شیخ عباس، نفس المهموم، ص 176؛ أبو مخنف، لوط بن یحیی الأزدی، مقتل الحسین، ص 175.
36. أسد حیدر، مع الحسین فی نهضته، ص 237.
37. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنور، ج 45، ص 27؛ مع الحسین فی نهضته، ص 238.
38. امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 160-147.
39. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، واژه ی حرم.
40. ناد ان لا یقاتلن معی رجل علیه دین »؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 417.
41. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 30؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 457، امام (علیه السّلام) در لحظه شهادت این غلام، بر بالین او حاضر شد و صورت به صورتش گذاشت (فوضع خده علی خده)، او لبخندی زد و گفت: کیست مانند من که پسر پیامبر گونه به گونه اش می گذارد؟! و آنگاه به شهادت رسید. این کار امام همان کاری است که آن حضرت با علی اکبر انجام داده است.
42. چنانچه محتشم کاشانی می سراید:
از آب هم مضایقه کردند کوفیان *** خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
43. طبری، تاریخ طبری، ج 4، ص 334. لازم به تذکر است که در کربلا پنج کودک نابالغ به شهادت رسیدند.
44. بودند دیو و همه سیراب و می مکید
خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا (محتشم کاشانی)
لب تشنه کی کشند کسی را کنار *** گیرم حسین سبط نبی خدا نبود
45. محمودی، محمّد باقر، عبرات المصطفین، ج 2، ص 139.
46. شریف شرقی، باقر، حیاه الامام الحسین بن علی (علیه السّلام)، ج 3، ص 299.
آتش به آشیانه ی مرغی نمی زنند *** گیرم که خیمه، خیمه آل عبا نبود
47. مثلاً در جنگِ تن به تن به صورت دست جمعی حمله نمی کردند و یا دست جمعی کسی را سنگباران نمی کردند و یا در زمان درخواست آتش بست یورش نمی بردند و... و هیچیک از اینها در کربلا توسط دشمن جاهل مراعات نشد. (ر. ک: فارسی، جلال الدین، کتاب انقلاب تکاملی اسلام، ص 830).
48. از بریدن سر کشته ها گرفته تا اسب تاختن بر پیکرهای شهدا و عریان و برهنه رها کردن آنها و...؛ نک: سپهر، میرزا محمد تقی، ناسخ التواریخ، ج 3، ص 9.
اگر کشتند چرا خاکش نکردند *** کفن بر جسم صد چاکش نکردند
49. « الاتکال علی حسن اختیار الله »؛ ر. ک: نراقی، ملامهدی، جامع السعادات، ج 3، ص 285؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 747.
50. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح و حدیث جنود عقل و جهل، ص 179-161.
51. این جمله را امام (علیه السّلام) به هنگام ترک مدینه سر قبر حضرت رسول (صلی الله علیه وآله و سلم) ایراد فرمود؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج 1، ص 186.
52. موسوی مقرّم، مقتل الحسین، ص 357.
53. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 367؛ امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 1، ص 593؛ إربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه فی معرفه الأئمه (علیهم السّلام)، ج 2، ص 29.
54. امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 170.
55. موسوی مقرّم، مقتل الحسین، ص 307.
56. امام حسین (علیه السّلام) در حدیثی می فرمایند: « من طلب رضی الناس بسخط الله و کله الله الی الناس »؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 748.
57. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 137.
58. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 192-180.
59. « فلک الحمد و الشکر »، یا « ایّ عطایاک اقوم بها شکراً »، یا «... لوعمرتها ان اؤدی شکر واحدهٍ من انعمک ما استعطت ذلک الاّ بمنک الموجبِ علی به شکرک ابداً جدیداً ».
60. « اُوحّده باخلاص و حمد و شکر بالضمیر و باللسان »؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 842.
61. موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 458.
62. سنان بن انس با نیزه اش سینه ی مبارک امام (علیه السّلام) را شکافت و آنگاه به عمر سعد گفت: ای امیر مرا غرق در طلا کن که من آقای بزرگواری را کشتم، عمر سعد گفت: اشهد انک مجنون؛ ابن اثیر جزری، عزالدین، الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 82-81. همچنین ابن زیاد به جای دادن جایزه به قاتل دو فرزند مسلم، دستور قتل آنها را داد؛ قمی، شیخ عباس، منتهی الآمال، ص 232.
63. کاشانی، مولی عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، ص 171.
64. توکل به عبودت واداشتن بدن و به ربوبیت وابستن قلب است؛ قشیری، عبدالکریم، الرساله القشریه، ص 263.
65. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 227-199.
66. نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، ج 12، ص 59، باب 64 از ابواب جهاد النفس، ح 2؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 753.
67. حرانی، حسن بن علی شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص 90.
68. ابومخنف، لوط بن یحیی، وقعه الطف، ص 172.
69. موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 378.
70. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 4.
71. موسوی مقرّم، مقتل الحسین، ص 357.
72. حرص به دنیا آن چنان در این گروه ریشه دوانده بود که فردی همچون بجدل بن سلیم برای دست یابی به انگشتر امام حسین (علیه السّلام) به قطع انگشتان آن حضرت مبادرت ورزید؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 376.
73. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث عقل و جهل، ص 303-293.
74. سعدی.
75. گیلانی، عبدالرزاق، مصباح الشریعه، ترجمه عبدالرزاق گیلانی، ص 216. امام حسین (علیه السّلام) هم در شعری به توضیح حقیقت زهد می پردازند. ر. ک: موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 834.
76. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 95، ص 226.
77. امین، سیدمحسن، أعیان الشیعه، ج 1، ص 595.
78. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 331-325.
79. موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 289؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 329؛ امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 1، ص 588.
80. موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 401.
81. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 23.
82. همان، ص 21.
83. همان، ص 22.
84. « انما یفتضح الفاسق و یکذب الفاجر و هو غیرنا »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 117.
85. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 134.
86. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 328-326.
87. جوهری، اسماعیل، صحاح اللغه، ج 3، ص 1300.
88. در روایت امام صادق (علیه السّلام) که جنود عقل و جهل بیان می شود، تواضع در مقابل کبر آمده و کبر از صفات نفسانی است. به همین جهت باید تواضع را از صفات نفسانی دانست.
89. از این رو همیشه مترنم به این گفتارند که « ما عبدناک حق عبادتک »، مجلسی، محمدباقر، مرآه العقول، ج 8، ص 146.
90. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 336-333.
91. عروسی حویزی، عبدعلی جمعه، تفسیر نورالثقلین، ج 2، ص 47؛ امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 1، ص 580.
92. موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 626 و 627.
93. در این باره حضرت فرمود: « الا ان الدعی یابن الدعی قد رکز بین اثنتین، بین السله و الذله و هیهات منا الذله »؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 57.
94. ر. ک: مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45.
95. ر. ک: مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 163.
96. امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 409.
97. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 75، باب الصبر، ح 15.
98. ر. ک: کاشانی، مولی عبدالرزاق، شرح منازل السائرین، ص 203-202، باب الصبر.
99. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 420-411.
100. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 24.
101. قندوزی حنفی، سلیمان، ینابیع الموده، ص 406.
102. البته این سفارش ها نسبت به زن ها بیشتر بوده است؛ زیرا آنها به جهت عاطفی بودن، بیشتر در معرض جزع و فزع قرار داشتند. امام (علیه السّلام) در خطابش به سکینه این گونه می فرماید: « فاصبری علی قضاء الله و لا تشتکی فان الدنیا فانیه و الاخره باقیه »؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 491-490. یا به زن ها سفارش می کند: « ان قتلت فلا تشققن علیّ جیبا و لا تخمشن وجهاً »؛ ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 81. یا زینب (سلام الله علیها) را مورد خطاب قرار می دهد: « یا اخیه لا یذهبن حلمک الشیطان »؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم ترجمه علامه شعرانی، ص 117. زینب نیز به وصیت و سفارش برادر عمل کرد و آن چنان از خود بردباری نشان داد که به قهرمان صبر معروف گردید.
103. موسوی مقرم، مقتل الحسین، ص 357.
104. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 46.
105. روایت امام سجاد (علیه السّلام)، نک: أبو مخنف، لوط بن یحیی الأزدی، مقتل الحسین، ص 175.
106. امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج 1، ص 608.
107. همان، ص 600.
108. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 41.
109 محمدی اشتهاردی، محمد، سوگنامه آل محمد، ص 300.
110. شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 91؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم ترجمه علامه شعرانی، ص 137.
111. برای اطلاع از اعلام وفاداری اصحاب امام (علیه السّلام) در شب عاشورا به منابع زیر مراجعه شود: شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 93-92؛ قمی، شیخ عباس، نفس المهموم ترجمه علامه شعرانی، ص 138؛ موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 400؛ حبیب بن مظاهر در کوفه از دعوت کنندگان امام (علیه السّلام) بود تا آخر در رکاب آن حضرت بود و به عهد خود وفا نمود و به جام شهادت را سر کشید. تاریخ طبری، ج 4، ص 262؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج 2، ص 29 و 34؛ تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 242.
112. موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 467؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص 84.
113. شریف قرشی، باقر، حیاه الامام الحسین بن علی (علیه السّلام)، ج 3، ص 48.
114. حرانی، حسن به علی شعبه، تحف العقول عن آل الرسول، ص 239.
115. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 370. او برای جلوگیری از فاش شدن اسامی یاران امام (علیه السّلام) جان خود را فدا کرد.
116. مفاتیح الجنان، زیارت امام در نیمه ی رجب.
117. مجلسی، محمدباقر، بحارلأنوار، ج 45، ص 21.
118. امام (علیه السّلام) در علت این درخواست فرمود: انی کنت احبّ الصلاه له...، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 392.
119. دیلمی، حسن بن ابی الحسن، إرشاد القلوب الی الصواب، ص 214؛ شریف قرشی، باقر، حیاه الامام الحسین بن علی (علیه السّلام)، ج 3، ص 175.
120. جزائری، سیّد نورالدین، الخصائص الزینبیه، ص 216. این روحیه ی عرفانی در زینب به حدی شکوه و عظمت دارد که امام (علیه السّلام) از خواهرش می خواهد در چنین حالتی (در وقت نماز شب) او را فراموش نکند؛ محلاتی، ذبیح الله، ریاحین الشریعه، ج 3، ص 62-61.
121. ضیّع و اضاع به معنای « از دست داد و بی بهره شد » است، اضاع حقه یعنی حقش پایمال شد، طباطبایی، سید مصطفی، فرهنگ نوین، ص 396.
122. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 15-13؛ اسد حیدر، مع الحسین فی نهضته، ص 214.
123. از آن رو که این نوشتار را گنجایش پرداختن به همه جنود عقل نبود، به تناسب چهارده اسوه پاک و معصوم، به عدد چهارده بسنده شد؛ علاوه به جهت رعایت اختصار و وضوع مطلب، از ذکر شواهد نسبت به برخی از جنود جهل، خودداری گردید.
124. « ان الله اشتری من المؤمنین... ذلک هوالفوز العظیم »؛ توبه، 111.
125. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 98، ص 337.
126. مجادله، 21.
127. مائده، 56.
128. صافات، 172.
129. من یقاتل فی سبیل الله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجراً عظیماً؛ نساء، 74، البته این مقابله بین واژه قتل و ظفر هم دیده می شود، مثلاً امام حسین (علیه السّلام) می فرماید: « اما والله انی لارجو ان یکون خیراً ما اراد الله بنا قتلنا او ظفرنا »، موسوعه کلمات الامام الحسین (علیه السّلام)، ص 362.
130. امام حسین (علیه السّلام) به هنگام حرکت از مدینه، خطاب به بنی هاشم کردند و این گونه فرمودند: هر کس با من بیاید به شهادت می رسد و هر کس نیاید به فتح و پیروزی نایل نمی شود: « من تخلف لم یبلغ الفتح »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 44، ص 330.
131. در مواردی که پیروزی در مقابل کشته شدن آمده، مراد از غلبه و ظفر، پیروزی ظاهری است.
132. در مواردی که پیروزی و رستگاری توأم با کشته شدن باشد، مراد از فوز و فتح یا غلبه، پیروزی واقعی است.
133. قرآن کافر را مرده می داند (یس، 70) زیرا زنده نور دارد و کافر از آن رو که نور ندارد (نور عقلش خاموش است) در مقابل زنده ذکر می شود.
134. توبه، 23؛ انعام، 26.
135. « لَأقعُدَنَّ لَهُم صِراطَکَ المُستقیم »؛ اعراف، 16.
136. بقره، 203 و 207.
137. « وبذل مهجته لیستنفذ عبادک من الجهاله و حیره الضلاله »؛ شیخ طوسی، تهذیب الاحکام، ج 6، ص 59.
138. حضرت علی (علیه السّلام) فرمود: « من کرمت علیه نفسه لم یهنها بالمعصیه »؛ محمدی ری شهری، میزان الحکمه، ج 10، ص 147.
139. حضرت علی (علیه السّلام) در این باب می فرمایند: « النفس الدنیه لا تنفک عن الدنائات »؛ آمُدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 232.
140. موت اختیاری همان پیاده شدن از مرکب تن است، و در چنین حالتی پرده ها و حجاب ها به کناری نهاده می شود، همان گونه که بعد از مرگ اضطراری و غیر اختیاری پرده ها کنار می رود.
141. ابن طاووس، اللهوف علی قتلی الطفوف، ص 98.
142. و این همان منطق مولی علی (علیه السّلام) است که می فرماید: « الغالب بالشر مغلوب »؛ نهج البلاغه، قصار الحکم، 327.
143. مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 45، ص 177؛ شیخ طوسی، محمدبن حسن، الأمالی، ص 677.
7. رَهبت و جرأت
رهبت به معنای خوف از حق است (78) و درجاتی دارد. بالاترین درجه اش خوف اولیای الهی است که در آن نفسانیت و انانیت وجود ندارد و از مشاهده ی جمال باری تعالی حاصل می شود؛ چون در هر جمالی، جلال و عظمتی نهفته است و خوف از مشاهده عظمت ناشی می شود و شاید این جمله دعای عرفه که « واجعلنی اخشاک کانی اراک » اشاره به همین نکته باشد. آن که در دل خوف خدا داشته باشد، از غیر خدا باکی ندارد. از این رو می فرماید: « لولم یکن لی فی الدنیا
ملجاء ولا مأوی لما بایعت یزید بن معاویة »؛ اگر در دنیا ملجا و پناگاهی هم برای من نباشد، با یزید بن معاویه بیعت نخواهم کرد. (79) آن حضرت در شب عاشورا از اصحابش می خواهد که از تاریکی شب استفاده کنند و خود را نجات دهند؛ زیرا آنان تنها با آن حضرت سر جنگ دارند و اگر او را از میان بردارند کاری به کار دیگران ندارند: « فلیس المطلوب غیری، ولو قتلونی مافکروا فیکم... » (80). همین خوف است که باعث می شود « حنظله بن سعد تهامی » بدن خود را سپر وجود امام (علیه السّلام) کند و تیرها و نیزه ها را به جان بخرد (81)؛ « سعید بن عبدالله حنفی » در پیش روی امام (علیه السّلام) بایستد و خود را آماج تیرهای دشمن قرار دهد تا امام (علیه السّلام) نمازش را بخواند (82)؛ « عمرو بن قرطه » نیزه های پرتاب شده به سمت امام (علیه السّلام) را با دست بگیرد (83) و زینب در مجلس ابن زیاد او را فاسق و فاجر بخواند (84) و در مجلس یزید وی و اصحابش را حزب شیطان معرفی نماید. (85)
در مقابل اینان، گروهی بودند که نه تنها از درجه عالی خوف بی بهره بودند، بلکه با جرأت بر معاصی در برابر اولین درجه از درجات رَهبت قرار گرفتند. (86)
8. تواضع و کبر
گرچه در عرف و لغت تواضع اظهار کوچکی است (87)، اما همچون کبر از صفات نفسانی است (88) و دارای درجات و مراتبی است که بالاترین آنها تواضع انبیا و اولیای الهی است. آنها با مشاهده ی کمال ربوبیت و نقص عبودیت (89) در پیشگاه خداوند و مظاهر جمال و جلال آن ذات مقدس، متواضع می شوند. (90)
از این رو امام حسین (علیه السّلام) با فقرا همسفره می شود و از آنها برای پذیرایی دعوت به عمل می آورد (91)، یا گونه مبارکش را بر مقام می گذارد و گریه کنان می فرماید: « عبیدک ببابک...، سائلک ببابک، مسکینک ببابک »؛ بنده ات، سائلت و مسکینت به در خانه ی توست (92) و در کربلا گرچه در برابر جنود جهل تسلیم نگردید و مرگ سرخ را بر کرنش در مقابل ستمگران ترجیح داد (93) اما در برخورد با خدا و خلق خدا آن گونه بود که عالی ترین درجه ی تواضع را به نمایش گذاشت. (94)
در مقابل، کافی است که این گفته حضرت زینب (سلام الله علیها) را به مردم کوفه مورد توجه قرار دهیم که: آیا جز لاف و تکبر و فساد... چیزی دیگری در شما هست؟ (95)
9. صبر و جزع
صبر عبارت است از: شکایت ننمودن از ناگواری ها (96)، و دارای مراتبی است که مرتبه ی متوسطه آن خود درجاتی دارد - صبر بر بلیات و مصیبات و صبر بر اطاعت خدا و صبر از معصیت و گناه - (97) و عالی ترین مرتبه اش صبر عن الله (98) است و صبر عن الله همان صبر مشتاقان و محبوبان جمال است که به ناچار باید برای اطاعتِ از خود جمیل، از جمال آن محجوب باشند. از این رو هر چه محبت و عشق زیادتر باشد، صبر بر مفارقت بیشتر است (99) و این همان چیزی است که علی (علیه السّلام) در دعای کمیل می فرماید: « وهبنی صبرت علی عذابک، فکیف اصبر علی فراقک »، اما در کربلا جلوه صبر چشم ها را خیره می کند و این صبر است که با تمام مراتبش به جلوه آرایی می پردازد.
در وصف سوید بن عمرو گفته می شود که او بسیار نماز می خواند و در زمان جنگ بسان شیر، شجاع بود و در مشکلات از روحیه ی صبر و مقاومت برخوردار بود. (100) البته این به « سوید » اختصاص ندارد، بلکه تمامی یاران اباعبدالله این گونه بودند؛ زیرا آن حضرت در یکی از منازلِ بین راه هشدار داده بود که هر کس توان تحمل تیزی شمشیر و ضربت نیزه ها را ندارد، برگردد (101) و یاران به جا مانده، همان گونه بودند که آن امام (علیه السّلام) می خواست، (102) و خود در لحظات آخر این گونه مناجات می کند که: صبراً علی قضائک یا رب لا اله سواک... (103). و درجایی دیگر تحمل مشکلات و آسان بودنش را در سایه ی آگاهی خدا از حال بنده اش ارزیابی می فرماید « هون علیّ ما نزل بی انه بعین الله »؛ آنچه اندوه و مصیبت را برایم آسان می کند، این است که خداوند می بیند. (104)
10. وفا و غدر
در کربلا، عباس بن علی (علیه السّلام) الگوی وفاداری محسوب می شود (105). سه برادرش را به یاری امام ترغیب نمود (106). امان نامه ی شمر را رد کرد و فرمود افتخار من این است که سرورم حسین فرزند فاطمه است. (107) و آن گاه که به کنار شریعه ی فرات رسید، به یاد تشنگی امامش آب ننوشید (108).
آب شرمنده ی ایثار علمدار تو شد *** که چرا تشنه از او این همه بی تاب گذشت
زمانی که یزید عَلَم علمدار کربلا را مشاهده کرد که جای سالمی در او نیست، این گونه گفت: « هکذا یکون وفا الاخ لاخیه »؛ این است وفای برادر به برادر! (109) البته این فضیلت اختصاصی به قمر بنی هاشم ندارد؛ چرا که در کلام امام (علیه السّلام) می خوانیم: « فانی لااعلم اصحاباً اوفی و لاخیراً من اصحابی »؛ با وفاتر و بهتر از اصحابم کسی را سراغ ندارم. (110) اصحاب آن حضرت (علیه السّلام) نیز در قول (111) و فعل این فرموده امام را به اثبات رسانیده اند.
اما در مقابلِ این طلایه داران وفا، مردم کوفه قرار دارند که به پیمان شکنی معروف اند و با این که خود از امام دعوت کردند که به کوفه بیاید، بر او شمشیر کشیدند و از این روی با « یا اهل الختل و الغدر »؛ ای نیرنگ بازان و پیمان شکنان! (112) مورد عتاب قرار گرفتند.
11. اخلاص و شوب
آن حضرت در مکه فرمود: « من کان باذلاً فینا مهجته موطِناً نفسه علی لقاء الله فلیرحل معنا »؛ هر کس آماده فداکاری و جانبازی در راه ما است و خویشتن را آماده ی مرگ نموده با ما کوچ کند (113)، یا با جمله ای ابراز می دارد که انگیزه ی من از قیام، رسیدن به حطام دنیایی نیست (114)، و حوادث کربلا این مطلب را به وضوح اثبات نموده است.
12. کتمان و افشا
رازداری و کتمان در کربلا با کاری که قیس بن مسهّر صیداوی انجام داد، به نمایش گذاشته شده است. (115)
13. صلاة و اضاعه
در زیارت امام حسین (علیه السّلام) آمده است: « اشهد انک قد اقمت الصلوة... » (116). آن حضرت در ظهر عاشورا نماز خوف را به جماعت اقامه کردند (117) و شب عاشورا را از دشمن مهلت گرفتند تا به عبادت و راز و نیاز بپردازند (118). آن شب خیمه های عاشورائیان همچون کندوی عسل بود: « لهم دویّ کدویّ النحل » (119)، که زمزمه ی نماز و نیایش از آنها به گوش می رسید، و زینب آن شیرزن کربلا حتی در آن مصائب و بلاها نماز شب را ترک نکرد. (120)
اما گروه مقابل، کسانی بودند که صلاة را اضاعه (121) کردند و حقیقت صلاة (نماز) را در حال نماز، آماج تیرها و نیزه ها قرار دادند.
14. توبه و اصرار
قافله سالار توبه در کربلا حرّ بن یزید ریاحی است (122)، البته افرادی هم در لشکر جهل بودند که با توبه به لشکر عقل پیوستند. شرح بازگشت آنان در جای خود به صورت مشروح بیان شده است. (123)
ب. ارزیابی موفقیت سربازان عقل در کربلا
واژه ی « پیروزی » در فارسی مرادف کلماتی؛ همچون « فوز »، « غلبه » و « ظفر » در عربی است.
واژه ی « فوز »: مفردات راغب درباره واژه ی فوز می گوید: « الفوز الظفر بالخیر »؛ فوز و رستگاری همانا ظفر به خیر است. قرآن از خریدن جان مؤمنان به فوز عظیم تعبیر می کند. (124) آن گاه که بر فرق قرآن ناطق ضربت شمشیر جهل فرود می آید، می فرماید: « فزت و رب الکعبه »؛ به خدای کعبه رستگار شدم. ما در خطاب خود به شهدای کربلا این گونه می گوییم: « اشهد انکم الشهداء و السعداء و انکم الفائزون » (125).
واژه ی « غلبه »: از طرفی در قرآن بیان شده است که، پیروزی خداوند و رسولانش حتمی است: « کتب الله لاغلبن انا و رسلی » (126)، حزب خدا پیروز است: « فان حزب الله هم الغالبون » (127) و در همه جبهه ها سربازان خداوند پیروزند: « انّ جندنا لهم الغالبون » (128) و از طرف دیگر همان واژه ی غلبه در مقابل کشته شدن آمده است (129)، در حالی که در مواردی دیگر به شهادت و کشته شدن فتح و پیروزی اطلاق شده است. (130)
از این رو باید گفت: مقصود از این واژه ها گاهی پیروزی ظاهری است (131) و گاهی پیروزی واقعی (132) و در ارزیابی پیروزی واقعی، باید جیزهایی غیر از کشتن و کشته شدن، مورد لحاظ قرار گیرند. پیروزی واقعی با رسیدن به مقصد و تحقق هدفِ مبارزه و نبرد، به دست می آید و از آن جا که در کربلا هدف عقل و جنود آن به تحقق پیوست، پیروزی با آنها بود، گرچه صحرای کربلا از خون آنان رنگین گردید.
به عبارت دیگر؛ همان گونه که از مباحث گذشته روشن شد، سرمایه وجودی انسان به عقلی است که در وجود او نهفته است و آن گاه که نور عقل در پس پرده حجاب های ظلمانی به خاموشی گراییده شود، آنچه از انسان سلب می گردد، حیات است و بس. (133) چنین انسانی هم خود از آن نور دور است و هم دیگران را نهی می کند، هم نائی است و هم ناهی (134). او همچون سنگِ دهنه ی نهر آب، نمی گذارد که آب حیات به تشنه کامان برسد و مانند خار راهی است که نه خود می رود و نه می گذارد دیگران بروند. به همین سبب قرآن می فرماید: شیطان و ذریه اش مأموریت دارند که راه را ببندند (135). و بر خداست که به مقتضای رحمت خودش مانع زدایی کند (136). این وظیفه ی مهم بر دوش انسان کامل است که رحمه للعالمین است و بر اوست که راهزنان کوی دوست را از میان بردارد و شیطان را در انزوا قرار دهد. البته چنین کاری بدون جنگ میسر نیست و با جنگ و قتال است که عارف به وصال می رسد و در کربلا این امر مهم بر عهده امام حسین (علیه السّلام) بود، همانا انسان کاملی که جانش را فدا نمود تا بندگان خدا را از جهالت و سرگردانیِ گمراهی برهاند. (137) هدف این بود که عقل از بند شیطان نجات پیدا کند و از بردگی و اسارت شیطان رهایی یابد و این خار راه به کناری نهاده شود، تا جویندگان وصال حق، در پرتو نور عقل، هدایت گردند. در کربلا، این هدف محقق شد و به منصه ی ظهور رسید. کربلا نشان داد که عزت نفس با گناه و معصیت رابطه ای ندارد. (138) نفسی که پست است از ارتکاب هیچ جنایتی ابا ندارد (139) و آن انسانی از عزت واقعی بهره مند است که عقلش ذلت اسارت هوا و هوس را به دوش نکشد. کربلا نشان داد تا وقتی که انسان در اسارت یزید درونی به سر می برد، نمی تواند از امارت یزید بیرونی رهایی یابد. کربلا نشان داد که دنیاطلبی و آخرت گرایی، جهت حرکت (تیهی یا سیری) را مشخص می نمایند. جهت، سازنده ی صفات آدمی است و صفات منشأ رفتار. آن که در تیه دنیا گرفتار شده، هرگز به مقصد نمی رسد. کربلا چهره ضد دینی بنی امیه و پلیدی جهل و جنودش را به جهانیان نمایاند و افزون بر آن به آنانی که از این امر آگاهی داشتند، اما از ترس جان خود و دنیاطلبی، جرأت مبارزه با جنود جهل را نداشتند، روحیه جنگ جویی داد و فهماند چون آنها اسیر دنیایند، اسیر جنود جهل اند و باید چنین ذلتی را تحمل کنند و نجات و رهایی در موت و مرگ اختیاری (140) قرار دارد.
بله اگر جهل و جنود آن در کربلا قادر بودند از تابش نور عقل جلوگیری کنند و غبار و حجابی بر وی بیفکنند، به موفقیت و پیروزی نایل می شدند، اما آنان از چنین توفیقی بی نصیب بودند. از این رو می توان گفت پیروزی واقعی از آن عقل و جنودش بوده است، چه این که در هر جنگی ملاک پیروزی این است که کدام یک از دو طرف به هدف خود رسیده اند. این پیروزی آن چنان خیره کننده بود که پهنای زمان و مکان را در نوردید و جاودانی گردید و از این جهت است که امام حسین (علیه السّلام) می فرماید: « وَ إِن نُغلَب فَغَیرُ مُغَلَّبِینَا »؛ (141) و اگر به ظاهر مغلوب شویم، باز ما شکست ناپذیریم (142). امام سجاد (علیه السّلام) در جواب ابراهیم بن طلحه که سؤال کرد پیروزی با چه کسی بود؟ فرمود: « إِذَا أرَدت أن تَعلَمَ مَن غَلَبَ و دَخَلَ وَقتُ الصَّلَاهِ فَأذِّن ثُمَّ أقِم »؛ هرگاه خواستی بفهمی چه کسی غالب و فاتح شد در موقع نماز اذان و اقامه بگو! (143)
دشمنت کشت ولی نور تو خاموش گشت *** آری آن نور که خاموش نشود نور خداست
د. عقل و فلسفه ی بعثت پیامبران
قرآن درباره ی هدف بعثت پیامبر اسلام می فرماید: « هو الذی بعث فی الامیین رسولاً منهم یتلوا علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمه ». (1) پس تزکیه انسان ها از اهداف پیامبر اسلام معرفی شده است. حضرت علی (علیه السّلام) فلسفه ی بعثت پیامبران را این گونه تبیین می کنند: « و یثیروا الهم دفائن العقول » (2) و در ادامه، فلسفه ی بعثت پیامبر خاتم را مطرح نموده و می فرمایند: « فهداهم به من الضلالة و انقذهم بمکانه من الجهالة » یعنی خداوند مردم را به وسیله محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) هدایت کرد و از گمراهی و از جهالت رهایی بخشید.
امام هفتم(علیه السّلام) در حدیثی می فرمایند: « مابعث الله انبیاءه و رسله الاّ لیعقلوا عن الله » (3).
در زیارت اربعین امام حسین (علیه السّلام) می خوانیم که: « و بذل مهجته فیک لیستنفذ عبادک من الجهالة و حیره الضلالة و قد توازر علیه من غرّته الدنیا... » (4).
این جملات نورانی، ما را به این نکته رهنمون می سازد که هدف بعثت پیامبران و شهادت سالار شهیدان عبارت است از:
الف: شکوفایی عقل انسان ها از راه تزکیه و در نهایت، آزادی عقل انسان از بند و اسارت هوا و هوس و واصل شدن به عزت واقعی و بهره مندی از راهنمایی های عقل در هست و نیست ها و باید و نبایدها.
ب: نجات انسان ها از جهالت و سرگردانی و تیه دنیا و وارد ساختن آنها در حرکتی که بر مبنای عقل (پیامبر درون) و حب آخرت باشد و در نهایت، نجات آنها از پذیرش ذلّت. و این دو نکته را در یک جمله می توان خلاصه کرد که: هدف آن بزرگواران غلبه جنود عقل بر جنود جهل بوده است.
ه. جنود عقل و جهل در روایت امام صادق (علیه السّلام)
در حدیث معروفی از امام صادق (علیه السّلام) برای عقل و جهل، جنود و سربازانی قرار داده شده است:
متن روایت بدین شرح است: اعْرِفُوا الْعَقْلَ وَ جُنْدَهُ وَ الْجَهْلَ وَ جُنْدَهُ تَهْتَدُوا قَالَ سَمَاعَةُ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ لَا نَعْرِفُ إِلَّا مَا عَرَّفْتَنَا فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع: إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ الْعَقْلَ وَ هُوَ أَوَّلُ خَلْقٍ مِنَ الرُّوحَانِیِّینَ عَنْ یَمِینِ الْعَرْشِ مِنْ نُورِهِ فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَأَقْبَلَ فَقَالَ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقْتُکَ خَلْقاً عَظِیماً وَ کَرَّمْتُکَ عَلَى جَمِیعِ خَلْقِی قَالَ ثُمَّ خَلَقَ الْجَهْلَ مِنَ الْبَحْرِ الْأُجَاجِ ظُلْمَانِیّاً فَقَالَ لَهُ أَدْبِرْ فَأَدْبَرَ ثُمَّ قَالَ لَهُ أَقْبِلْ فَلَمْ یُقْبِلْ فَقَالَ لَهُ اسْتَکْبَرْتَ فَلَعَنَهُ ثُمَّ جَعَلَ لِلْعَقْلِ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً فَلَمَّا رَأَى الْجَهْلُ مَا أَکْرَمَ اللَّهُ بِهِ الْعَقْلَ وَ مَا أَعْطَاهُ أَضْمَرَ لَهُ الْعَدَاوَةَ فَقَالَ الْجَهْلُ یَا رَبِّ هَذَا خَلْقٌ مِثْلِی خَلَقْتَهُ وَ کَرَّمْتَهُ وَ قَوَّیْتَهُ وَ أَنَا ضِدُّهُ وَ لَا قُوَّةَ لِی بِهِ فَأَعْطِنِی مِنَ الْجُنْدِ مِثْلَ مَا أَعْطَیْتَهُ فَقَالَ نَعَمْ فَإِنْ عَصَیْتَ بَعْدَ ذَلِکَ أَخْرَجْتُکَ وَ جُنْدَکَ مِنْ رَحْمَتِی قَالَ قَدْ رَضِیتُ فَأَعْطَاهُ خَمْسَةً وَ سَبْعِینَ جُنْداً فَکَانَ مِمَّا أَعْطَى الْعَقْلَ مِنَ الْخَمْسَةِ وَ السَّبْعِینَ الْجُنْدَ الْخَیْرُ وَ هُوَ وَزِیرُ الْعَقْلِ وَ جَعَلَ ضِدَّهُ الشَّرَّ وَ هُوَ وَزِیرُ الْجَهْلِ وَ الْإِیمَانُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَ- وَ التَّصْدِیقُ وَ ضِدَّهُ الْجُحُودَ وَ الرَّجَاءُ وَ ضِدَّهُ الْقُنُوطَ وَ الْعَدْلُ وَ ضِدَّهُ الْجَوْرَ وَ الرِّضَا وَ ضِدَّهُ السُّخْطَ وَ الشُّکْرُ وَ ضِدَّهُ الْکُفْرَانَ وَ الطَّمَعُ وَ ضِدَّهُ الْیَأْسَ وَ التَّوَکُّلُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الرَّأْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْقَسْوَةَ وَ الرَّحْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْغَضَبَ وَ الْعِلْمُ وَ ضِدَّهُ الْجَهْلَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْحُمْقَ وَ الْعِفَّةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَتُّکَ وَ الزُّهْدُ وَ ضِدَّهُ الرَّغْبَةَ وَ الرِّفْقُ وَ ضِدَّهُ الْخُرْقَ وَ الرَّهْبَةُ وَ ضِدَّهُ الْجُرْأَةَ وَ التَّوَاضُعُ وَ ضِدَّهُ الْکِبْرَ وَ التُّؤَدَةُ وَ ضِدَّهَا التَّسَرُّعَ وَ الْحِلْمُ وَ ضِدَّهَا السَّفَهَ- وَ الصَّمْتُ وَ ضِدَّهُ الْهَذَرَ وَ الِاسْتِسْلَامُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِکْبَارَ وَ التَّسْلِیمُ وَ ضِدَّهُ الشَّکَّ وَ الصَّبْرُ وَ ضِدَّهُ الْجَزَعَ وَ الصَّفْحُ وَ ضِدَّهُ الِانْتِقَامَ وَ الْغِنَى وَ ضِدَّهُ الْفَقْرَ وَ التَّذَکُّرُ وَ ضِدَّهُ السَّهْوَ وَ الْحِفْظُ وَ ضِدَّهُ النِّسْیَانَ وَ التَّعَطُّفُ وَ ضِدَّهُ الْقَطِیعَةَ وَ الْقُنُوعُ وَ ضِدَّهُ الْحِرْصَ وَ الْمُؤَاسَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمَنْعَ وَ الْمَوَدَّةُ وَ ضِدَّهَا الْعَدَاوَةَ وَ الْوَفَاءُ وَ ضِدَّهُ الْغَدْرَ وَ الطَّاعَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَعْصِیَةَ وَ الْخُضُوعُ وَ ضِدَّهُ التَّطَاوُلَ وَ السَّلَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْحُبُّ وَ ضِدَّهُ الْبُغْضَ وَ الصِّدْقُ وَ ضِدَّهُ الْکَذِبَ وَ الْحَقُّ وَ ضِدَّهُ الْبَاطِلَ وَ الْأَمَانَةُ وَ ضِدَّهَا الْخِیَانَةَ وَ الْإِخْلَاصُ وَ ضِدَّهُ الشَّوْبَ وَ الشَّهَامَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَادَةَ وَ الْفَهْمُ وَ ضِدَّهُ الْغَبَاوَةَ وَ الْمَعْرِفَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِنْکَارَ وَ الْمُدَارَاةُ وَ ضِدَّهَا الْمُکَاشَفَةَ وَ سَلَامَةُ الْغَیْبِ وَ ضِدَّهَا الْمُمَاکَرَةَ وَ الْکِتْمَانُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْشَاءَ وَ الصَّلَاةُ وَ ضِدَّهَا الْإِضَاعَةَ وَ الصَّوْمُ وَ ضِدَّهُ الْإِفْطَارَ وَ الْجِهَادُ وَ ضِدَّهُ النُّکُولَ وَ الْحَجُّ وَ ضِدَّهُ نَبْذَ الْمِیثَاقِ وَ صَوْنُ الْحَدِیثِ وَ ضِدَّهُ النَّمِیمَةَ وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَ ضِدَّهُ الْعُقُوقَ وَ الْحَقِیقَةُ وَ ضِدَّهَا الرِّیَاءَ وَ الْمَعْرُوفُ وَ ضِدَّهُ الْمُنْکَرَ وَ السَّتْرُ وَ ضِدَّهُ التَّبَرُّجَ وَ التَّقِیَّةُ وَ ضِدَّهَا الْإِذَاعَةَ وَ الْإِنْصَافُ وَ ضِدَّهُ الْحَمِیَّةَ وَ التَّهْیِئَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَغْیَ وَ النَّظَافَةُ وَ ضِدَّهَا الْقَذَرَ وَ الْحَیَاءُ وَ ضِدَّهَا الْجَلَعَ وَ الْقَصْدُ وَ ضِدَّهُ الْعُدْوَانَ وَ الرَّاحَةُ وَ ضِدَّهَا التَّعَبَ وَ السُّهُولَةُ وَ ضِدَّهَا الصُّعُوبَةَ وَ الْبَرَکَةُ وَ ضِدَّهَا الْمَحْقَ وَ الْعَافِیَةُ وَ ضِدَّهَا الْبَلَاءَ وَ الْقَوَامُ وَ ضِدَّهُ الْمُکَاثَرَةَ وَ الْحِکْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوَاءَ وَ الْوَقَارُ وَ ضِدَّهُ الْخِفَّةَ وَ السَّعَادَةُ وَ ضِدَّهَا الشَّقَاوَةَ وَ التَّوْبَةُ وَ ضِدَّهَا الْإِصْرَارَ وَ الِاسْتِغْفَارُ وَ ضِدَّهُ الِاغْتِرَارَ وَ الْمُحَافَظَةُ وَ ضِدَّهَا التَّهَاوُنَ وَ الدُّعَاءُ وَ ضِدَّهُ الِاسْتِنْکَافَ وَ النَّشَاطُ وَ ضِدَّهُ الْکَسَلَ وَ الْفَرَحُ وَ ضِدَّهُ الْحَزَنَ وَ الْأُلْفَةُ وَ ضِدَّهَا الْفُرْقَةَ وَ السَّخَاءُ وَ ضِدَّهُ الْبُخْلَ فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ کُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِی نَبِیٍّ أَوْ وَصِیِّ نَبِیٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِیمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِکَ مِنْ مَوَالِینَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا یَخْلُو مِنْ أَنْ یَکُونَ فِیهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى یَسْتَکْمِلَ وَ یَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِکَ یَکُونُ فِی الدَّرَجَةِ الْعُلْیَا مَعَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْأَوْصِیَاءِ وَ إِنَّمَا یُدْرَکُ ذَلِکَ بِمَعْرِفَةِ الْعَقْلِ وَ جُنُودِهِ وَ بِمُجَانَبَةِ الْجَهْلِ وَ جُنُودِهِ وَفَّقَنَا اللَّهُ وَ إِیَّاکُمْ لِطَاعَتِهِ وَ مَرْضَاتِه (5)؛ سماعه گوید خدمت حضرت صادق (علیه السّلام) بودم و جمعی از دوستانش هم حضور داشتند که از عقل و جهل ذکری به میان آمد حضرت فرمود: عقل و لشکرش و جهل و لشکرش را بشناسید، سماعه گوید من عرض کردم قربانت گردم غیر از آنچه شما به ما فهمانیده اید نمی دانیم. حضرت فرمود خدای عز و جل عقل را از نور خویش و از طرف راست عرش آفرید و آن مخلوق اول از روحانیین است... سپس جهل را تاریک و از دریای شور و تلخ آفرید... سپس برای عقل هفتاد و پنج لشکر قرار داد... پس هفتاد و پنج لشکر به جهل عطا کرد. و هفتاد و پنج لشکری که به عقل عنایت کرد (و نیز هفتاد و پنج لشکر جهل) بدین قرار است؛ نیکی و آن وزیر عقل است و ضد او را بدی قرار داد، که آن وزیر جهل است؛ و ایمان و ضد آن کفر؛ و تصدیق حق و ضد آن انکار حق؛ و امیدواری و ضد آن نومیدی؛ و دادگری و ضد آن ستم؛ و خشنودی و ضد آن قهر و خشم؛ و سپاسگزاری و ضد آن ناسپاسی؛ و چشم داشت رحمت خدا و ضد آن یأس از رحمتش؛ و توکل و اعتماد به خدا و ضد آن حرص و آز؛ و نرم دلی و ضد آن سخت دلی؛ و مهربانی و ضد آن کینه توزی؛ و دانش و فهم و ضد آن نادانی؛ و شعور و ضد آن حماقت؛ و پاکدامنی و ضد آن بی باکی و رسوائی؛ و پارسائی و ضد آن دنیاپرستی؛ و خوشرفتاری و ضد آن بدرفتاری؛ پروا داشتن و ضد آن گستاخی؛ و فروتنی و ضد آن خودپسندی، و آرامی و ضد آن شتابزدگی؛ و خردمندی و ضد آن انتقام جوئی؛ و بی نیازی و ضد آن نیازمندی؛ و به یاد داشتن و ضد آن بی خبر بودن؛ و در خاطر نگه داشتن و ضد آن فراموشی؛ و مهرورزی و ضد آن دوری و کناره گیری؛ و قناعت و ضد آن حرص و آز؛ و تشریک مساعی و ضد آن دریغ و خودداری؛ و دوستی و ضد آن دشمنی؛ و پیمان داری و ضد آن پیمان شکنی؛ و فرمانبری و ضد آن نافرمانی؛ سرفرودی و ضد آن بلندی جستن؛ و سلامت و ضد آن مبتلا بودن؛ و دوستی و ضد آن تنفر و انزجار؛ و راستگوئی و ضد آن دروغگوئی؛ و حق و درستی و ضد آن باطل و نادرستی؛ و امانت و ضد آن خیانت؛ و پاکدلی و ضد آن ناپاکدلی؛ و چالاکی و ضد آن سستی؛ و زیرکی و ضد آن کودنی؛ و شناسائی و ضد آن ناشناسائی؛ و مدارا و رازداری و ضد آن راز فاش کردن؛ و یک روئی و ضد آن دغلی؛ و پرده پوشی و ضد آن فاش کردن؛ و نمازگزاردن و ضد آن تباه کردن نماز؛ و روزه گرفتن و ضد آن روزه خوردن؛ و جهاد کردن و ضد آن فرار از جهاد؛ و حج گزاردن و ضد آن پیمان حج شکستن و سخن نگهداری و ضد آن سخن چینی؛ و نیکی به پدر و مادر و ضد آن نافرمانی پدر و مادر؛ و با حقیقت بودن و ضد آن ریاکاری؛ و نیکی و شایستگی و ضد آن زشتی و ناشایستگی؛ و خودپوشی و ضد آن خود آرائی؛ و تقیه و ضد آن بی پروائی؛ و انصاف و ضد آن جانبداری باطل؛ و خودآرائی برای شوهر و ضد آن زنادادن؛ و پاکیزگی و ضد آن پلیدی؛ و حیا و آزرم و ضد آن بی حیائی؛ و میانه روی و ضد آن تجاوز از حد؛ و آسودگی و ضد آن خود را برنج انداختن؛ و آسان گیری و ضد آن سخت گیری؛ و برکت داشتن و ضد آن بی برکتی؛ و تندرستی و ضد آن گرفتاری؛ و اعتدال و ضد آن افزون طلبی؛ و موافقت با حق و ضد آن پیروی از هوس؛ و سنگینی و متانت و ضد آن سبکی و جلفی؛ و سعادت و ضد آن شقاوت؛ و توبه و ضد آن سستی و کسالت؛ و خوشدلی و ضد آن اندوهگینی؛ مأنوس شدن و ضد آن کناره گرفتن؛ و سخاوت و ضد آن بخیل بودن. پس تمام این صفات (هفتاد و پنجگانه) که لشکریان عقلند جز در پیغمبر و جانشین او و مؤمنی که خدا دلش را به ایمان آزموده جمع نشود، اما دوستان دیگر ما برخی از اینها را دارند تا متدرجا همه را دریابند و از لشکریان جهل پاک شوند آن گاه با پیغمبران و اوصیاءشان در مقام اعلی همراه شوند و این سعادت جز با شناختن عقل و لشکریانش و دوری از جهل و لشکریانش بدست نیاید خدا ما و شما را به فرمانبری و طلب ثوابش موفق دارد. (6)
برای فهم و دریافت مراد این روایت، توجه به چند نکته اهمیت دارد:
1. در روایات معصومان، گاهی مقصود از عقل، « عقل کل » یعنی عقل عالم کبیر است که در مقابل آن « وهم کل » یعنی شیطان قرار دارد و گاهی نیز مقصود از آن، « عقل مجرّد » در انسان است که در مقابل آن « قوه ی واهمه » است (7)، البته این عقل جزئی، مظهر آن « عقل کل » است. اولی عقلِ در سیرِ نزول و دومی عقلِ در سیرِ صعود است. از مباحث پیشین دانسته شد (مفهوم شناسی عقل و عشق) که عقول جزئی با رهایی از چنگال وهم، مخالفت ورزیدن با شهوات، خودشناسی، آغاز و انجام شناسی و...، عقل کلی می گردند. بر این اساس؛ انسانی که سراسر مملکت وجودش را در اختیار « عقل کل » قرار داده و کاری کرده که شیطانش نیز با دستان او ایمان آورده (8) و دارِ طبیعت نتوانسته در نفس کامله اش تصرفی کند، استبعادی ندارد که صاحب « عقل کل » گردد و لبریز از این حقیقت باشد و اساساً حقیقت او همان صادرِ اول و اولِ مخلوق از روحانیین تلقی شود!
2. شواهدی بر این مطلب گواهی می دهند که مقصود از عقلی که در این روایت به عنوان فرمانده سپاه معرفی شده است، « عقل مجرّد » در انسان نیست، بلکه « عقل کل » است؛ زیرا خصایصی که در این روایت برای عقل ذکر شده مانند این که عقل، اوّل خلقِ از روحانیین است و...، به « عقل کل » اختصاص دارد؛ علاوه بر این که در این روایت خلقت جهل، پس از عقل، دانسته شده است. بنابراین؛ باید مربوط به سلسله نزول باشد که در آن عقل بر جهل مقدم است، نه سیر صعود یعنی عقل و جهل جزئی که خلقت عقل پس از خلقت جهل است. (9)
3. در هر صورت چه مقصود از عقل در این روایت عقل کل باشد و عقول جزئی مظهر آن و چه مراد از آن عقول جزئی باشد، در هر حال برای عقل و جهل سربازانی وجود دارد، نهایت این که این سربازان برای عقول جزئی از باب مظهریت است.
4. روشن است حتی اگر مقصود از عقل در روایت عقول جزئیه باشد، عقل و جهلِ فرمانده را باید یک امر وجودی دانست.
توضیح این که اگر چه جهل در مقابل علم (10) قرار داده شده است، اما از مباحث پیشین دانسته شد که در روایات هوای نفس و شهوت، در مقابل عقل (11) و همچنین جهل در برابر عقل (12) به کار رفته است؛ حتی در روایت هشام در فقره سیزدهم، جهل در مقابل عقل (13) و در فقره بیست و یکم، جهل در مقابل علم قرار گرفته است. (14) در روایت مورد بحث نیز علم از جنود عقل، و جهل از جنود جهل شمرده شده و این دو در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند؛ همان گونه که فرماندهان آنها (عقل و جهل) در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده اند.
سرّ این تفاوت ها در آن است که گاه جهل به معنای نادانی یا عدم علم است و گاه به معنای شهوت و عملی نسنجیده. جهل به معنای اول امر عدمی محسوب می شود، اما به معنای دوم امری است وجودی که در مقابل عقل قرار می گیرد (15) و این عقل و جهل وجودی دو نیروی متضاد در آدمی را تشکیل می دهند که همیشه در تنازع با همدیگرند. (16)
به عبارت دیگر؛ مقصود از جهلی که فرمانده ی سپاه است با جهلی که سرباز است، متفاوت است. جهل فرمانده، همان نیروی وجودی و شهوت است که در مقابل نیروی وجودی دیگر یعنی عقل قرار می گیرد و چون امری وجودی است،
دارای لشکر و سپاه فراوان است. از جمله آثار و لشکریان عقل، علم است؛ زیرا لازمه ی پیروی از عقل، فراگیری دانش است. از سوی دیگر جهل به معنای نادانی و فقدان علم از سپاهیان نیروی جهل و شهوت است؛ زیرا که لازمه ی جهل و شهوت، ترک علم و دانش است. (17)
5. در این روایت، امام صادق (علیه السّلام) هفتاد و پنج سرباز برای عقل و هفتاد و پنج سرباز برای جهل معرفی کرده است. بدیهی است که، محدود کردن این جنود به عدد خاص از قبیل محدود کردن به کلیات و مهمات است، نه این که امام خواسته باشد سربازان را در این عدد منحصر نماید. (18)
6. در این روایت، امام (علیه السّلام) خیر را وزیر عقل و شرّ را وزیر جهل قرار داده است. منظور از خیر همان فطرت مخمور به روحانیت است؛ یعنی فطرت عشق به کمال مطلق و سعادت مطلق و فطرت تنفر از نقص که دومی فرع و تابع اولی است. و مراد از شر، فطرت محکوم به طبیعت و محجوب به احکام آن است. (19)
هر شرّی که از انسان صادر می شود به واسطه آن است که حجاب ها فطرت را در بر گرفته اند و پیامبران شریعت را برای تخلص فطرت از حجاب های ظلمانی طبیعت و کمک به فطرت داخلی، آورده اند. (20)
نکته ی پایانی این که، بیانی و شرح فضایل و رذایلی که در این روایت آمده، نیازمند تدوین کتابی مستقل است و این نوشتار را گنجایش آن نیست که به همه ی آنها بپردازد. بر این اساس؛ به همین مقدار بسنده می شود و با نگاهی به این روایت، برخی از جنود عقل و جهل در زندگی امام حسین (علیه السّلام) و نهضت عاشورا تبیین می گردد.
بخش دوم: کربلا و جنود عقل و جهل
توجه به آنچه تاکنون بیان شد و توضیح عناوینی مانند: الف: معرفی سربازان عقل و جهل در کربلا؛ ب. ارزیابی موفقیت سربازان عقل در کربلا، می تواند ما را در تحلیل حادثه عاشورا از این نگاه و منظر، یاری رساند.
الف. معرفی سربازان عقل و جهل در کربلا
کربلا میدان حنگی است که در آن فضایل اخلاقی در مقابل رذایل اخلاقی قرار گرفته است. از این رو امام حسین (علیه السّلام) می فرماید: « مثلی لایباع مثله » (21)، یا « وعلی الاسلام السّلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید ». (22) در وجود امام حسین (علیه السّلام) عقل به حاکمیت رسیده و حجاب های ظلمانی و نورانی به کنار افکنده شد، در آن وجود مبارک شیطان و جنودش تسلیم گشته و در بند و اسارت گرفتار آمده بودند. بر این اساس؛ نه تنها خود در سیر به سر می برد، بلکه همچون چراغی نورانی بود که راه گم کردگان را هدایت می نمود. (23)
او چراغ هدایت و سفینه ی نجات است، (24) چراغ هدایت برای آنهایی که در ظلمات جهل گرفتار آمدند (25) و کشتی نجات برای آنهایی که در گرداب دنیا دست و پا می زنند. (26)
کربلا مظهر دنیاطلبی جنود جهل و نمایانگر چهره ی سربازانی است که به امید رسیدن به حکومت، مکنت، مال و جاه، به آن همه جنایت دست زدند. (27) امام (علیه السّلام) در جمله ای زیبا آنها را معرفی می کند: « الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درّت معاشیهم فاذا محّصوا بالبلاء قل الدّیانون » (28)؛ مردم بنده ی دنیایند و دین لقله ی زبان آنهاست و تا آن جا دین را می طلبند که دنیایشان به خطر نیفتد و آن گاه که آزمایش شوند، دین داران اندکند.
اینها همان هایی بودند که در حجاب ظلمانی و گرداب دنیا گرفتار آمده بودند. در نتیجه نور عقل را نمی دیدند و به نصایح و تذکر امام توجهی نمی نمودند. امام حسین (علیه السّلام) در آن هنگام که جنود جهل سر و صدا و هلهله می کردند تا موعظه و نصیحت وی را نشنوند، از این سرّ پرده بر می دارد و می فرماید: علت این کارها و هیاهوها و جار و جنجال های شما این است که شکم هایتان از حرام سیر شده است. (29)
همچنین می توان گفت: در کربلا، خیر یعنی عشق به کمال و تنفر از نقص در مقابل شرّ یعنی فطرت زنگار گرفته از طبیعت قرار گرفته است. امام حسین (علیه السّلام) در این باره می فرماید:« ارجو ان یکون خیراً ما ارادالله بنا قتلنا ام ظفرنا » (30) و آن گاه که از هدف قیام خود سخن می گوید، می فرماید: « انی لم اخرج اشراً و لا بطراً و لا مفسداً و لا ظالماً بل خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی » (31). زمانی که شمر به زهیر خطاب می کند و می گوید: چیزی نمانده که تو و حسین کشته شوید، زهیر در جواب آن جاهل می گوید: « فبالموت تخوفنی فو الله الموت معه احبّ الیّ من الخلد معکم » (32) آیا این غیر از عشق به کمال و تنفر از نقص چیز دیگری می تواند باشد؟!
در کربلا هر یک از سربازان عقل و جهل به جلوه آرایی پرداختند که ما در این مختصر به بیان گوشه ای از آن اکتفا کرده و مفصل آن را به فرصت دیگر موکول می کنیم.
1. ایمان و کفر
ایمان غیر از علم است؛ چرا که علم شناخت است و ایمان گرایش. در نهضت حسینی گرایش به خدا به اوج خود رسید و شاهد آن گفت و گویی است که بین امام و اصحابش در شب عاشورا به وقوع پیوست. (33) آیا انسانی که بهره ای از ایمان ندارد، اگر علم داشته باشد که پایان کارش مرگ است، باز برخواسته خود پافشاری می کند و تسلیم نمی شود؟!
امام حسین (علیه السّلام) در بیانی - بعد از ترسیم وضعیت اجتماعی زمانه خود - می فرماید: « مگر نمی بینید که حق و عدالت اجرا نمی شود و مردم دست از باطل نمی کشند؟! در چنین محیط فاسد و آلوده ای هر فرد با ایمانی آرزومند مرگ و ملاقات پروردگار است ». (34) پس در قیام عاشورا شهادت طلبی را می توان نشانه ای بر ایمان قوی اصحاب امام حسین (علیه السّلام) به حساب آورد. امام صادق (علیه السّلام) درباره حضرت عباس (علیه السّلام) می فرماید: کان عمنّا العباس بن علی علیه السّلام نافذ البصیره، صلیب الایمان... (35)، آیا بدون ایمان به خدا می توان بر عاطفه فایق آمد؟! این کربلاست که چشم ها را خیره و از فایق شدن ایمان بر عاطفه حکایت می کند که از باب نمونه تنها به دو مورد بسنده می کنیم: محمد بن بشیر حضرمی برای نجات فرزندش از اسارت حاضر نشد امام (علیه السّلام) را تنها بگذارد و گفت طعمه ی گرگان شوم، اگر چنین کنم (36) و همچنین امام عمرو آن گاه که دشمن سر فرزندش را به سمت او پرتاب می کند، آن سر را به سوی دشمن پرتاب می کند. (37)
2. عدل و جور
انسان عادل آن انسانی است که قوای سه گانه ی شیطانی، غضبی و شَهَوی، در وجود او از اعتدال برخوردار باشند و جانب افراط و تفریط را به خود نگیرند. (38)
چنین انسانی نه به خود ظلم می کند و نه به خدا و نه به خلق خدا. از این روست که امام (علیه السّلام)، این مظهر عدالت، هم موجبات ظلم به خود و خدا را از خود دور می کند و هم نسبت به حقوق دیگران احترام قایل است. آن حضرت زمین کربلا را از مالکان آن منطقه خریداری می نمایند و منطقه ای به وسعت چهار میل در چهار میل را وقف می کند (39) تا خود و یارانش در زمین غصبی دفن نشوند. همچنین دستور می دهد که در روز عاشورا اعلام نمایند: هر کس بدهکار است با من نباشد. (40) این عدالت و نفی تبعیض امام (علیه السّلام) بود که « اسلم » غلام ترک را واداشت تا با لبخندی افتخارآمیز این جهان را وداع گوید. (41)
اما در طرف مقابل گروهی بودند که از انجام هیچ جنایت و ظلمی ابا نداشتند؛ از کشتن مهمان (42) گرفته تا کشتن اطفال (43)، بستن آب بر آنان (44)، غارت کردن (45) و آتش زدن خیمه ها (46)، عدم مراعات قوانین متداول در جنگ هایی که عرب انجام می داد (47)، بی حرمتی به اجساد (48) و صدها جنایت دیگر که قلم از نوشتن آن شرم دارد.
3. رضا و سخط
رضا فوق تسلیم و پایین تر از مقام فنا است و عبارت است از: فرحناکی عبد از حق و خشنودی نسبت به مراد و قضا و قدر او، و این خود مراتبی دارد: الف. رضا به مقام ربوبیت حق؛ یعنی عبد خود را از سلطنت شیطان خارج کند و به ربوبیت الهی خشنود شود. ب. رضا به قضا و قدر الهی و خشنودی از پیش آمدهای گوارا و ناگوار (49). ج. رضا به رضای الهی. (50)
این امام حسین (علیه السّلام) است که گاهی می فرماید: « اسلک یا ذاالجلال و الاکرام بحق هذا القبر و من فیه، ما اخترت من امری هذا ما هولک رضی؛ ای خدای ذی الجلال و الاکرام! تو را به حق این قبر و صاحب آن قسم می دهم آنچه را که رضای تو و پیغمبر تو در آن است برای من مقدر نمائی » (51) و زمانی بیان می دارد: « صبراً علی قضائک یا رب لااله سواک؛ بر قضای تو صبر می کنم ای رب و پروردگاری که غیر تو الهی نیست » (52) و در کلامی دیگر از عالی ترین مرتبه رضا سخن به میان می آورد و می فرماید: « رضی الله رضانا اهل البیت »؛ خشنودی و خواسته ی خدا همانا خشنودی و خواسته یما اهل بیت است (پسندم آنچه را جانان پسندد) (53). البته ممکن است که این جمله به مقام عالی تری اشاره داشته باشد و آن مقام، عبارت است از: مقام قرب فرایض که بقای بعد از فنا است. (54) و این زینب است که در گودی قتلگاه، وقتی با بدن قطعه قطعه برادر روبرو می شود، می فرماید: « اللهم تقبل هذاالقربان »؛ خدا این قربانی را از ما بپذیر. (55)
اما گروه مقابل کسانی اند که رضایت خلق را بر رضایت خدا ترجیح داده اند (56) و به همین دلیل است که آن خطیب تمجید کننده و مداح معاویه و یزید در مسجد شام، مورد عتاب امام سجّاد (علیه السّلام) قرار گرفت که: « ویلک ایها الخاطب اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق فتبوّاً مقعدک من النار »؛ هان ای خطیب! وای بر تو! خشنودی خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خدای توان خریدی! اینک جایگاه خود را در آتش شعله ور دوزخ آماده بنگر و خود را برای آن جا آماده ساز. (57)
4. شکر و کفران
شکر عبارت است از: قدردانی کردن از نعمت های منعم که در قلب و زبان و جوارح ظاهر می گردد و بدیهی است که بر معرفت منعم و نعمت های او متوقف است. (58) دعای عرفه امام حسین (علیه السّلام) مالامال از شکرگذاری نسبت به پروردگار جهانیان است (59). امام (علیه السّلام) در ادامه شکر زبانی، کربلا را به صحنه نمایش شکر جوارحی و قلبی مبدل ساخت. (60) او حتی از عروه الغفاری که شیخی کبیر بود، تشکر نمود و فرمود: « شکرالله لک افعالک یا شیخ » (61). با این که یک پیرمرد از کار افتاده، در صحنه کارزار، کارایی چندانی ندارد! اما گروه مقابل از آن جهت که در گناه غوطه می خوردند، از شکر به تمام اقسامش بی بهره بودند؛ حتی در مواردی که انتظار جایزه و یا تشکر از مقام بالا دست را داشتند، با کفران از طرف هم کیشان خود روبرو می شدند. (62)
5. توکل و حرص
توکل عبارت است از: واگذار نمودن جمیع امور به مالک آن (63) و به تعبیر بعضی از عرفا: التوکل طرح البدن فی العبودیه و تعلق القلب بالربوبیه. (64) توکل بر چهار پایه استوار است: الف. موکّل ایمان دارد که وکیل عالم به نیازهاست؛ ب. موکّل ایمان دارد که وکیل قادر به رفع نیازهای موکّل است؛ ج. موکّل ایمان دارد که وکیل از بخل مبرّا است؛ د. موکّل ایمان دارد که وکیل به موکّل خویش محبت دارد. (65)
در مقابلِ توکل، حرص به دنیا قرار دارد که حضرت علی (علیه السّلام) از آن به عنوان بالاترین ذلت نام برده است. (66) امیرمؤمنان (علیه السّلام) در وصیتش به امام حسین (علیه السّلام) این گونه می فرماید: ای بنی الحرص مفتاح التعب و مطیّه النصب وداعٍ الی التقحُّم فی الذنوب »؛ پسر جان! حرص کلید رنج است، و مرکب مشقت و باعث فرو رفتن در گناه. (67) امام حسین (علیه السّلام) در برخورد با سپاه حرّ، بعد از اشاره به پیمان شکنی آنان فرمود: « سیغنی الله عنکم »؛ خدا مرا از شما بی نیاز خواهد کرد. (68) آن هنگام که خبرهای کوفه را شنید گفت: « حسبی الله ونعم الوکیل »؛ بس است مرا خدا و چه خوب وکیلی است. (69) در صبح عاشورا فرمود: « اللهم انت ثقتی فی کل کرب و انت رجائی فی کل شده... »؛ پروردگارا! تو در هر اندوهی پشت و پناه منی و در هر سختی امید و تکیه گاه من هستی. (70) و در آخرین لحظات این گونه زمزمه می کرد که: «... اوتوکل علیک کافیاً... ». (71) اما حرص به دنیا و اتکال به غیر خدا در گروه مقابل، آن چنان مشهود است که نیاز به بیان ندارد. (72)
6. زهد و رغبت
زهد عبارت است از: بی میلی و بی رغبتی به دنیا که نوعاً مقارن با ترک و اِعراض از دنیاست و دارای درجاتی است که عبارت اند از: الف. اِعراض از دنیا برای رسیدن به نعمت های آخرت (زهد عامه). ب. اعراض از لذایذ شهوانی برای رسیدن به مقامات عقلانی (زهد خاصه). ج. ترک لذات روحانی برای رسیدن به مشاهده ی جمال الهی (زهد اخص خواص). این همان زهد حقیقی است که برای خدا، غیر خدا ترک می شود. (73)
خلاف طریقت بود که اولیا *** تمنا کنند از خد جز خدا (74)
امام صادق (علیه السّلام) فرمود: « الزّهد مفتاح باب الاخره...، و هو ترک کلّ شیء یشغلک عن الله من غیر تاسّف علی فوتها... »؛ زهد، کلید در بهشت است... زهد، ترک کردن هر چیزی است که مشغول کند آدمی را از حضرت باری تعالی، و دریغ نداشتن است بر فوت دنیا. (75) امام حسین (علیه السّلام) در دعای عرفه این گونه با خدایش نجوا می کند: « انت الذی اشرقت الانوار فی قلوب اولیائک حتی عرفوک و وحدّوک و انت الذی ازلت الاغیار عن قلوب احبائک حتی لم یحبُّوا سواک و لم یلجئو الی غیرک... ماذا وجد من فقدک و ماالذی فقد من وجدک »؛ تویی که به انوار بر دل اولیائت طلوع کردی تا به مقام معرفتت نایل شدند و ترا به یکتایی شناختند، تویی که از دل دوستان و مشتاقانت توجه به اغیار را محو کردی تا غیر تو را دوست نداشته و جز درگاهت به جایی پناه نبرند... آن که ترا نیافت چه یافته و آن که ترا یافت چه نیافته است. (76)
کربلا سرزمینی است که در آن عالی ترین درجه زهد، توسط امام حسین (علیه السّلام) و یارانش به نمایش درآمد. در یک طرف فردی همچون زهیر بن قین قرار دارد که به عشق وصال، آن همه حشم وخدم، از شتر گرفته تا گوسفند و... را رها می کند و در رکاب اباعبدالله (علیه السّلام) به شهد شهادت می رسد (77) و در سوی دیگر افرادی وجود دارند که حتی از پیراهن کهنه اباعبدالله (علیه السّلام) نمی گذرند و آن حضرت را عریان و بی کفن در صحرای سوزان کربلا رها می کنند.
قیام امام حسین علیه السلام و قیام امام مهدی علیه السلام، به عنوان مهمترین و تاثیر گذارترین مبارزه در تاریخ و زندگی بشریت میان حق و باطل، از همه پررنگ ترند. یکی اتفاق افتاده و دیگری در شرف تحقق است و ظهور حضرت مهدی علیه السلام مقدمه این مبارزه سرنوشت ساز خواهد بود.
ظهور موعود
در طول تاریخ بشریت، همیشه دو جبهه حق و باطل در مقابل هم بوده اند و ظالمان و ستمگران و مستکبران در برابر اولیا و انبیای الهی قد علم کرده اند و این، به خاطر عدم سکوت حق در مقابل باطل بوده است. رسولانی الهی مانند ابراهیم، موسی و پیامبر اکرم علی نبینا و آله و علیهم السلام در برابر ظالمانی مانند نمرود، فرعون، ابوجهل و ابوسفیان مبارزه کرده اند و مبارزه همچنان ادامه دارد.
در این میان، قیام امام حسین علیه السلام و قیام امام مهدی علیه السلام، به عنوان مهمترین و تاثیر گذارترین مبارزه در تاریخ و زندگی بشریت میان حق و باطل، از همه پررنگ ترند. یکی اتفاق افتاده و دیگری در شرف تحقق است و ظهور حضرت مهدی علیه السلام مقدمه این مبارزه سرنوشت ساز خواهد بود.
لشکریان شجره خبیثه بنی امیه به مبارزه با امام حسین علیه السلام و یاران فداکار آن حضرت پرداختند و بزرگترین نبرد و مقابله باطل علیه حق در سرزمین کربلا در عاشورای 61 هجری قمری به وقوع پیوست.
با توجه به روایات، اهدافی که برای قیام حضرت اباعبد الله الحسین علیه السلام ذکر شده، همان اهداف قیام و انقلاب جهانی حضرت مهدی علیه السلام است. بنابراین می توان گفت قیام امام مهدی علیه السلام استمرار قیام امام حسین علیه السلام است و آن را به ثمر خواهد رساند.
در این مقاله سعی شده به برخی از این اهداف پرداخته شود:
1- احیای حق
قیام امام حسین علیه السلام و قیام امام مهدی علیه السلام، به عنوان مهمترین و تاثیر گذارترین مبارزه در تاریخ و زندگی بشریت میان حق و باطل، از همه پررنگ ترند. یکی اتفاق افتاده و دیگری در شرف تحقق است و ظهور حضرت مهدی علیه السلام مقدمه این مبارزه سرنوشت ساز خواهد بود
یکی از مهمترین اهداف قیام امام حسین علیه السلام حق طلبی و احیای آن بوده است. آن حضرت در مسیر کربلا به نشانه اعتراض و بیدارکردن کسانی که چشمانشان را به روی فساد بسته و خود را به خواب غفلت زده اند می فرماید: «آیا نمی بینید که به حقّ عمل نمی شود؟! و از باطل جلوگیری به عمل نمی آید؟!»
(1) با نگاه به روایات می توان فهمید که قیام امام مهدی علیه السلام نیز در همین راستا خواهد بود: امام باقر علیه السلام در تفسیر آیه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ»(2) فرمودند: هنگامی که امام قائم قیام کند، دولت باطل برچیده می شود. (3)
2- گسترش عدالت و مبارزه با ظلم
امام حسین علیه السلام هدف خویش از قیام را اقامه عدل و رفع ظلم و ستم از مظلومان و نجات بندگان خدا بیان کردند. ایشان در نامه ای به مردم کوفه فرمودند: «...به جان خودم سوگند! امام و پیشوا، تنها کسی است که در برابر کتاب خدا داوری کند و او دادگر، عدالت گستر و متدین به دین حق باشد...» (4)
حضرت مهدی علیه السلام نیز همین هدف را دنبال کرده و به سرانجام می رساند. رسول خدا فرمودند: «شما را به مهدی مژده می دهم ... که او زمین را پر از عدل و داد می کند همان طوری که پر از ظلم و ستم شده است ساکنان آسمان و زمین از او خشنود می شوند.» (5)
همچنین درباره امام مهدی علیه السلام آمده است: «چون قائم قیام کند، به عدالت داوری می کند و در زمان او جور و ستم ریشه کن شود و راه ها امن گردد.» (6)
3- احیای دین اسلام و سنت نبوی
در زمان معاویه و یزید به قدری بدعت ها و خرافات وارد دین شده بود که مردم از اسلام ناب محمدی چیزی نمی دانستند و فقط با اسلامی که حکومت بنی امیه بر آنان عرضه کرده بود، آشنا بودند. قیام امام حسین علیه السلام و جنایات یزید در مورد اهل بیت علیهم السلام موجب شد که ماهیت حکومت یزید برای مردم روشن شود و مردم قدرت تشخیص بین اسلام بنی امیه و اسلام مکتب اهل بیت علیهم السلام را پیدا کنند.
امام حسین علیه السلام در نامه ای به مردم بصره فرمودند: «من شما را به سوی کتاب خدا و سنت پیامبرش فرا می خوانم. آگاه باشید که سنت ها نابود شده و بدعت ها آشکار شده و شما ای مردم اگر با من همراه شوید و ندایم را پاسخ مثبت گویید من به راه روشن دیانت رهنمونتان خواهم کرد.» (7)
قیام امام زمان علیه السلام نیز برای برقراری دین اسلام و سنت نبوی است. در مورد حضرت مهدی علیه السلام آمده است: «...وقتی قائم ما قیام کند و سخنگوی ما سخن بگوید، قرآن و احکام دین را، همان گونه که بر پیامبر نازل شده است، از نو به شما می آموزد ...» (8)
4- هدایت گری
اگر چه قیام اباعبدالله علیه السلام به ظاهر شکست خورد و با این کار دین اسلام را زنده نگه داشت؛ اما در قیام امام مهدی علیه السلام شکست ظاهری هم اتفاق نمی افتد
امام حسین علیه السلام تا ابد، چراغ هدایت برای گمراهان در بیابان های تاریک غفلت و سرگردانی هستند. در زیارت اربعین در مورد امام حسین علیه السلام آمده است: «... و بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الضَّلَالَه وَ الْجَهَالَه: حسین بن على، جان و خون خود را در راه تو داد تا بندگانت را از جهل نجات بدهد و از سرگردانى ناشى از ضلالت و گمراهى آنها را برهاند. (9)
امام مهدی علیه السلام نیز همین هدف را دنبال خواهند کرد. امام حسن مجتبی علیه السلام در سخنی از پدر بزرگوارشان امیر مؤمنان علی علیه السلام نقل کرده که ایشان فرمودند: «در آخر الزمان و سختی روزگار و جهالت مردمان، خداوند مردی را بر می انگیزد که او را با فرشتگان تأیید می کند و یارانش را محافظت می نماید، و او را با آیاتش یاری می دهد و بر سرتاسر زمین مسلّط می گرداند ... او زمین را از قسط و عدالت و نور و برهان پر می کند طول و عرض جهان به تسلّط او در می آید. در روی زمین کافری نمی ماند جز این که ایمان می آورد و شخص ناشایستی نمی ماند جز این که به صلاح و تقوا می گراید ...» (10)
اگر چه قیام اباعبدالله علیه السلام به ظاهر شکست خورد و با این کار دین اسلام را زنده نگه داشت؛ اما در قیام امام مهدی علیه السلام شکست ظاهری هم اتفاق نمی افتد. جبهه حق با تمام قوا به رهبری امام مهدی علیه السلام در برابر جبهه باطل ایستادگی می کند. بدست ایشان و یارانش بساط ظلم و ستم برچیده می شود و حق و عدالت در سراسر جهان برقرار می گردد و نهالی را که امام حسین علیه السلام کاشته بودند در قیام فرزندشان به بار خواهد نشست.
پی نوشت:
1. تحف العقول، ابن شعبه حرانی، چاپ قم، ص245.
2. اسراء/81.
3. تفسیر نور الثقلین،العروسی الحویزی، ج3، ص212.
4. بحار الأنوار، علامه مجلسی، ج 44، باب27، ص: 335.
5. همان، ج 51، باب1، ص: 81.
6. الإرشاد، شیخ مفید، ج 2، ص 384.
7 . وقعه الطف، ابومخنف کوفی، ص 107.
8 . بحار الأنوار، مجلسی، ج 2، باب 29، ح59، ص: 247.
9. همان، ج98، ص210.
10. همان، ج 52، ح 6، ص280.
عمل مستحبی که ثواب آن غیر قابل شمارش است
نماز قضایی که گناهان را می آمرزد
اى فرشتگان من به بنده من بنگرید که نمازى را که بر او واجب نساخته ام قضا می کند، گواه باشید که من البتّه گناهان او را آمرزیدم.
در میان نوافل روزانه، ماهانه و سالانه، نماز شب از فضیلت بیشتری برخوردار است که قرآن و روایات بر آن تأکید فراوان دارند.
قرآن مجید با لحن بسیار شوق آور از شب بیداران زنده دل یاد کرده، می فرماید: «تَتَجافی جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضاجِعِ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ» [سوره سجده/32، آیه16]
از بستر خواب پهلو تهی کنند، پروردگارشان را با بیم و امید بخوانند و از آنچه روزیشان کرده ایم انفاق کنند.
مرحوم طبرسی از امام باقر و امام صادق علیهما السّلام نقل می کند که: «منظور از مؤمنان در این آیه شب زنده دارانی هستند که برای اقامه نماز شب از بستر گرم خویش بر می خیزند. [مجمع البیان ج8، ص107]
آن گاه قرآن مجید از پاداش بزرگ و نفیسی که خداوند به زاهدان شب عنایت می کند، خبر داده، می فرماید: «فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ ما أُخْفِیَ لَهُمْ مِنْ قُرَّهِ أَعْیُنٍ جَزاءً بِما کانُوا یَعْمَلُونَ» [سوره سجده/32، آیه17]
هیچ کس نمی داند که در ازای کاری که انجام داده اند، چه (پاداش مهم) و چشم روشنی ای برای آنها نهفته شده است.
حضرت امام صادق علیه السلام در تفسیر این آیه شریفه فرمود: «ما مِنْ حَسَنَهٍ إِلاّ وَ لَها ثَوابٌ مُبَیَّنٌ فِی الْقُرْانِ إِلّا صَلاهُ اللَّیْلِ فَإِنَّ اللهَ عَزَّ اسْمُهُ لَمْ یُبَیِّنٌ ثَوابَها لِعِظَمِ خَطَرِها قالَ: فَلا تَعْلَمُ نَفْسٌ» [مجمع البیان ج8، ص109]
هیچ کاری نیکی نیست جز آنکه پاداشش در قرآن بیان شده است مگر نماز شب که خداوند به خاطر عظمت شأن آن ثوابش را برملا نکرده و فرموده است: فَلا تَعلَمُ نَفس».
چنانچه (ارشاد القلوب ص 316 به نقل بحار ج 87 ص 161) امام صادق علیه السلام فرمود: هیچ عملى نیست که بنده انجام دهد مگر اینکه خداوند در قرآن ثوابى براى آن بیان کرده جز نماز شب که ثوابى براى آن مشخص نکرده بواسطه ارزش زیادى که نزد خداوند عزیز داشته لذا در این آیه مى فرماید: از بسترهاى گرم حرکت مى کنند و از روى بیم و امید به دعا مى پردازند و از امکانات خود انفاق مى کنند هیچ کسى نمى داند خداوند چه چیزها براى آنها پنهان کرده که موجب روشنى چشم ایشان مى شود، به پاداش اعمالى که انجام مى دهند.
علل مخفی نگه داشتن پاداش نماز شب
هیچ عملى نیست که بنده انجام دهد مگر اینکه خداوند در قرآن ثوابى براى آن بیان کرده جز نماز شب که ثوابى براى آن مشخص نکرده بواسطه ارزش زیادى که نزد خداوند عزیز داشته
ممکن است در اینجا این سؤال پیش آید که چرا پاداش عظیم نماز شب مخفی نگاه داشته شده است؟ این سؤال را به سه شکل می توان پاسخ داد:
1. کارهای ارزشمند و عظیم چنان است که حقیقت آنها به سادگی قابل درک نیست، درعین حال پنهان داشتن پاداش آنها نشاط انگیزتر است.
2. قرّه العین و چشم روشنی، آن قدر بزرگ و گسترده است که دانش انسان از رسیدن به تمام خصوصیات آن ناتوان است.
3. چون «نماز شب» مخفیانه و دور از چشم دیگران انجام می گیرد، پاداش آن نیز پنهان و دور از چشم مردمان است. [مجمع البیان ج8، ص109]
رهبران بزرگوار اسلام نیز با تعبیرهای گوناگونی مردم را به انجام این عمل بزرگ تشویق می کردند که در اینجا به یک نمونه آن بسنده می کنیم؛ معاذ بن جبل گوید: «روزی رسول اکرم صلی الله علیه و اله به من فرمود: اگر مایلی راه های خیر را به تو نشان بدهم. سپس فرمود: «... قیام الرّجل فی جوف اللّیل یبتغی وجه الله» [بحارالانوار ج87، ص123.]
(یکی از راهها) برخاستن مرد در دل شب در پی یافتن رضای خداست.
ساده ترین نوع نماز شب
در روایات آثار بسیار زیادی را در اهمیت نماز شب بیان کرده اند که کم و بیش همه می دانیم. در ادامه راحت ترین شکل خواندن این مستحب مؤکد به نقل از حجة الاسلام عالی می پردازیم:
اگر ایستاده خوانده شود که چه بهتر، ولی اگر نمی توانیم ایستاده بخوانیم، در حالت شکسته آن را به جا آوریم:
4 تا دو رکعتی مثل نماز صبح،
بعد دو رکعت به نیت نماز شفع ؛ رکعت اول حمد و سوره فلق
رکعت دوم حمد و سوره ناس
یک رکعت به نیت نماز وتر
حمد و 3 مرتبه سوره توحید و 1 مرتبه سوره فلق و 1 مرتبه سوره ناس و در قنوت 70 مرتبه استغفر الله ربی و اتوب الیه و حداقل 40 مؤمن از بندگان زنده و یا کسانی که از دنیا رفته اند را دعا کند.
نکته قابل توجه اینکه حتما لازم نیست این 40 نفر از علما و بزرگان باشند، از بستگان، پدر، مادر و .. همه را دعا کنیم.
اینکه خداوند متعال این اجازه را داده که انسان در نماز شب دعا کند، خود نشان از رحمت واسعه اوست و نعمت و فرصتی است که خود و دیگران را از فیوضات حضرت حق بهره مند نمایند، در این زمینه لازم نیست که شما حتما مومنین معروف را دعا کنید بلکه بهتر این است که از نزدیکان و خویشان و دوستان نزدیک خود شروع نمایید، که در روایت به همین مطلب اشاره شده است: ابوذر گفت: پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله و سلم مرا به هفت چیز توصیه نمود؛ دوستی با تهیدستان، دوری از ثروتمندان، صله رحم، اینکه سخن غیر حق بر زبان نیاورم، از ملامت دیگران در انجام فرمان الهی نترسم، به زیر دستان خود نگاه کنم، به بالاتر از خود توجهی نکنم (و وضع زندگی تهیدستان را ببینم نه ثروتمندان (ارشاد القلوب- ج 1 ص 195) که دعا نیز خود از مصادیق صله رحم می باشد.
بنابر این به یاد دیگران بودن خود نوعی صله است ... چرا که صله رحم، خیر خواستن، متصل بودن به او و به یاد او بودن است و چه صله ای بهتر از به یاد کسی بودن در نماز شب است و به نظر یکی از مهمترین بخش های نماز شب همین دعای برای غیر و طلب مغفرت برای 40 مومن است که مومن با این نوع عبادت نه تنها کم تر در چاله ی حسادت و کینه و سوءظن و... اسیر می شود بلکه مهربانی و کرامت با روح او قرین می شود.
با به جا آوردن این نماز در حقیقت این آیه قرآن کریم را اجابت کرده ایم که می فرماید: وَ مِنَ اللَّیْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَکَ عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً"(آیه 79 اسراء)
اما ممکن است به دلایلی نتوانیم این مستحب را هر چند ساده به جای آوریم .
در باب نماز شب چند نکته را باید مورد توجه قرار دهیم:
به یاد دیگران بودن خود نوعی صله است ... چرا که صله رحم، خیر خواستن ، متصل بودن به او و به یاد او بودن است و چه صله ای بهتر از به یاد کسی بودن در نماز شب است و به نظر یکی از مهمترین بخش های نماز شب همین دعای برای غیر و طلب مغفرت برای 40 مومن است که مومن با این نوع عبادت نه تنها کم تر در چاله ی حسادت و کینه و سوءظن و... اسیر می شود بلکه مهربانی و کرامت با روح او قرین می شود
1- اینکه نماز را خالصانه برای شکر و محبت به محبوب خود بخوانیم و البته در کنار خود می توانیم حاجاتمان را هم طلب کنیم چرا که خود خداوند فرموده: ...وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ ...: ...و هرگاه بندگان من، از تو در باره من بپرسند، [بگو] من نزدیکم، و دعاى دعاکننده را- به هنگامى که مرا بخواند- اجابت مى کنم... (بقره، آیه 186)
2- برای نماز حال داشته باشیم و به اندازه ی حالمان بخوانیم چنانچه در اینجا نکته ای را از مرحوم شیخ محمد بهاری (رحمة الله) استاد عرفان آیة الله قاضی به نقل از آیة الله فاطمی نیا دام ظله عرض می کنیم: شیخ محمد بهاری در نامه ای به شاگردش به این مضمون می فرماید: اگر دیدی که نتوانستی در موکب سلطان شرکت کنی، در کنار بنشین و عبور و گذر موکب را تماشا کن...و اگر از تو پرسیدند بر سر راه چرا نشسته ای؟ بگو مگر نگاه کردن موکب سلطان گناه دارد؟
که آیة الله فاطمی نیا در توضیح این کلام می فرمایند: موکب سلطان مراد کاروان انبیاء و اولیاء می باشد که در حرکت هستند و هیچ گاه توقفی ندارند ( مثل اینکه در یک سفر ، فردی از ابتدای حرکت تا رسیدن به مقصد در خواب است و از تماشای مناظر محروم می ماند و دیگری بیدار است و تمام جاذبه ها و زیبایی ها را می بیند)
می فرماید: اگر برای نماز نتوانستی خودت را به این سیر برسانی و شرکت کنی، لاااقل در همان رختخواب خودت یادی از خدا و محبوبت بکن.
3- اگر اصلاَ نتوانستیم برای نماز شب بلند شویم، خسته بودیم و فقط برای نماز صبح توانستم بلند شویم، و بعد نماز صبح دیدیم که حالی برای نماز داریم، به فرموده عده ای مفسرین با توجه به آیه وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ خِلْفَةً لِّمَنْ أَرَادَ أَن یَذَّکَّرَ أَوْ أَرَادَ شُکُورًا (فرقان، 62) : و اوست کسى که براى هر کس که بخواهد عبرت گیرد یا بخواهد سپاسگزارى نماید شب و روز را جانشین یکدیگر گردانید.... قضای آن را می توانیم به جا آوریم.
چنانچه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمود: همانا خداوند تبارک و تعالى البته نزد فرشتگان خود مباهات می کند به آن بنده که قضاى نماز شب را در روز انجام دهد، و می فرماید: اى فرشتگان من به بنده من بنگرید که نمازى را که بر او واجب نساخته ام قضا می کند، گواه باشید که من البتّه گناهان او را آمرزیدم. (وسائل الشیعة، ج 4، ص:75 و 76؛ من لا یحضره الفقیه-ترجمه غفارى، ج 2، ص 202)
معرفت و شناخت شیعیان و مؤمنان به سیّدالشهدا (ع) قبل از تولّدشان آغاز میشود. به عبارت دیگر خداوند در هنگام خلقت، خاک وجودی آنان را با معرفت سیّدالشهدا (ع) عجین و این معرفت را ریشهدار کرد.[1] از اینرو رسول خاتم (ص) میفرماید:
«إِنَّ لِلْحُسَینِ (ع) فی بَواطِنِ المُؤمِنینَ مَعْرِفَةٌ مَکْتُومَةٌ»[2]؛ معرفت مؤمنان به امام حسین (ع) در قلبشان رسوخ کرده است.
با توجه به این روایت، معرفت، عشق و حرارت باطنی شیعیان نسبت به سیّدالشهدا (ع) امر فطری و باطنی است.
من غم و مهر حسین با شیر از مادر گرفتم |
روز اول کامدم دستور تا آخر گرفتم |
بر مشام جان زدم یک قطره از عطر حسین |
سبقت از مشک و گلاب و نافه و عنبر گرفتم |
(سیدرضا مؤید)
«اصلاح» به واقعیّتهایى گفته مىشود که با فرهنگ الهى هماهنگ و همسو باشد، و فساد به مسائلى گفته میشود که از چهارچوب برنامههاى خداوند خارج باشد[3].
عقیده، اخلاق و عمل در صورت همسویى با آیات کتاب خدا و سنّت رسول خاتم (ص) و ائمه طاهرین: در طریق صلاح، و در صورت ناهمگونى در مسیر فساد است.
امورى که آراسته به صلاح است باعث خیر دنیا و آخرت، و روشى که در ظاهر و باطن آلوده به فساد است، علّت خوارى دنیا و آخرت است.
بعثت انبیاى الهى و امامت امامان معصوم: در جهت اصلاح امور مردم در تمام شؤون بود. اگر تمام مردم دنیا دعوت انبیا را نسبت به مسأله اصلاحات اجابت کنند، تمام مشکلات مردم حل خواهد شد، و امراض باطنى، فکرى و روانى آنان شفا مییابد.
فساد در تمام جوانب زندگى، معلولِ رویگردانی انسان از توحید، نبوّت، امامت و دستورهاى ملکوتى آنان است و میوة تلخ اطاعت انسان از هوا و شیطان است.[4]
قرآن از قول تمام مصلحان تاریخ از زبان حضرت شعیب (ع) نقل مىکند:
?إنْ أُرِیدُ إلَّا الْإصْلاحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَ ما تَوْفیقى إلّا بِاللهِ عَلَیهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنِیبُ?[5]
در همین راستا حضرت سیّدالشهدا (ع) به هنگام خروج از مدینه در نامهاى خطاب به برادرشان، محمّد حنفیه چنین نوشت:
«وَ انَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الْاصْلاحِ فِى أُمَّةِ جَدّى[6]؛ قیام و خروج من، فقط به خاطر اصلاح [تمام ظاهر و باطن] در امّت جدّم رسول خدا (ص) است. پس هدف نهایی حضرت اصلاح امور بوده است.»[7]
یکی دیگر از ویژگیهای حضرت سیدالشهدا (ع) که او را محبوب خداوند نمود، شکرگزاری و سپاس از خداوند و نعمتهای الهی میباشد. ایشان قبل از شهادت و در ایام حجّ تمتع به صحرای عرفات مشرف میشود و در آنجا با خداوند راز و نیاز میکند. این مناجات که به دعای عرفه مشهور شده است، نزد عرفا و سالکانِ طریق حقیقت، جایگاه ویژهای دارد، به گونهای که اگر کسی مفاهیم عرفانی و معنوی دعای عرفه را به خوبی بفهمد و آن را درک کند، از زمره اولیای ویژه پروردگار میشود.[8]
در این دعا حضرت عاشقانه به خداوند متعال میفرماید: «اگر دهر[9] را هم در اختیارم بگذاری که من مشغول شکرگزاری یکی از نعمتهایت شوم، نمیتوانم شکر آن را بجای آورم!»[10]
در فرازی دیگر از دعای عرفه، امام حسین (ع) به خداوند میفرماید: «اگر من عمل صالحی را انجام دادم، با سرمایههای تو آن را بجا آوردهام؛ اگر زبان به ذکر تو گشودم، آن متعلق به تو بوده است؛ اگر با چشمانم اشک ریختم، این چشمها نعمتی از نعمتهای بیکران تو بوده است، پس من از خودم چیزی ندارم، حال چگونه شکر تو را بجا آورم؟»[11]
در منابع روایی آمده است وقتی حضرت این دعا را زمزمه میکرد، از دو چشم مبارکش اشک جاری میشد. حضرت در این حالت به خداوند میفرمود: «با چشمی که تو به من عطا کردی، گناه کردم! با دستی که متعلق به تو بود، عصیان کردم! حال این گناهان را چه کنم؟!»[12]
امام حسین (ع) در این دعا اشاره میکند که از خود چیزی ندارند و تمام سرمایههای جسمانی و روحانی را خداوند به ایشان عطا کرده است.
رسیدن به مقام شکر از جمله مقامات پرارزشى است که سالکان راه حقیقت براى رسیدن به آن اصرار داشتند.
بلندى این مقام و برترى این مرتبه در حدّى است که افراد شکور در میان انسانها بسیار اندک هستند.
(وَقَلِیلٌ مِن عِبادِىَ الشَّکورُ)[13]
مرحوم ملّا محمّد باقر مجلسى; دربارة معنای شکر مىفرمایند:
«الشُکْرُ الاعْتِرافُ بِالنِّعْمَةِ ظَاهِراً وَبَاطِناً وَمَعْرِفَةُ المُنْعِم وَصَرْفُها فِیمَا أَمَرَ بِه.»[14]
حضرت امام صادق (ع) شکر نعمت را دوری کردن از گناهان دانسته و میفرماید:
«شُکْرُ النِّعْمَةِ إِجْتِنابُ الْمَحارِمِ.»[15]
وجود مبارک حضرت سیّدالشهدا (ع) در پایان خطبة شب عاشورا درخواست قرار دادن خود در زمرة شاکران را از پیشگاه پروردگار درخواست نموده و میفرماید:
«فَاجْعَلْنَا مِنَ الشَّاکِرین»[16]
ایشان در دعاى عرفه، ناتوانی خود و تمام بندگان را از شکر یکی از نعمتهای الهی اعلام نموده و میفرماید:
«وَ لَوْ حَرَصْتُ أنا وَالعادُّونَ مِن أنامِکَ أن أُؤَدّىَ شُکرَ واحِدَةٍ مِنْ أنعُمِکَ مَا اسْتَطَعْتُ إلّا بِتَوفِیقِکَ[17] اگر من و همه کسانى که نعمتهایت را شماره مىکنند تلاش کنیم که شکر یکى از نعمتهایت را بجا آوریم، نمىتوانیم مگر به توفیق تو.»
حضرت سیّدالشهدا (ع) به طور یقین از مرگ هیچ هراس و واهمهای نداشتند. هنگامی که امام (ع) از مکّه بیرون مىآمد، شخصی با کمال احترام به ایشان عرض کرد: این سفر بوى مرگ و خون مىدهد. گمان نمىکنم قافله شما به سلامت به منزل برسد. حضرت در پاسخ فرمود: «اشتیاق من به مرگ از اشتیاق حضرت یعقوب (ع) به فرزندش، حضرت یوسف (ع) بیشتر است. من از مرگ ترسى ندارم؛ زیرا مرگ براى من مانند پلى است که با گذر از آن پدرانم، انبیاى خدا، اولیاى الهی، و فرشتگان پروردگار را ملاقات مىکنم.»[18] مگر رسیدن به لقاى خدا ترس و واهمه دارد؟ کسى از مرگ باید بترسد که خطا و گناه و نافرمانی کرده باشد و مرگ را نابودى بداند؛ درحالیکه حضرت دارای مقام عصمت بوده و از هر گونه خطا و اشتباه مصون هستند.
نکتة دیگر اینکه در عصر تاسوعا، وقتی حضرت زینب کبرى (س) به برادرشان میفرماید دشمن اعلام حمله کرده است[19]، حضرت بلافاصله به برادرشان حضرت عباس (ع) مىفرماید: «به نزد فرماندهان لشکر یزید برو و اگر توانستى جنگ را به فردا موکول کن تا امشب را زنده بمانم؛ چون خدا مىداند که من به نماز و تلاوت قرآن علاقة فراوان دارم.»[20]
چنین انسانى اگر یک شب بیشتر زنده بماند، سود بیشترى مىبرد. با این اوصاف، شهادت در راه خدا حیات است و آن هم شهادتی که باعث بیداری و رفع غفلت از جامعه اسلامی باشد و شهادت سیدالشهدا (ع) باعث رفع غفلت و خواب بسیاری از مردم جامعة خود شد.
سر حلقه عارفان، امام پرهیزکاران، رهبر پاکان، شمع دل واصلان، مقتداى کاملان، اسوة عاشقان، امیرالمؤمنین على (ع) با همة وجود مترنّم به این ترانة عاشقانه بود:
«ما رَأیْتُ شَیئاً إلّا و َرَأیتُ الله قَبْلَهُ وَمَعَهُ وَبَعْدَهُ.»[21]
همچنین تربیتشدة دامن معرفت و بصیرت امیرمؤمنان (ع) یعنی حضرت سیّدالشهدا (ع) در اوج تشنگى و گرسنگى و در حالى که همه مصائب او را محاصره کرده بود، در میان گودال، در کنار هفتاد و یک بدن قطعه قطعه و با شنیدن نالة جانسوز زنان و دختران اهل بیت: صورت خونآلود بر پیشگاه محبوب بر خاک مىگذارد و مىفرماید:
«إلهى، رضاً بِقَضائِکَ صَبراً عَلى بَلائِکَ تَسلیماً لِأمْرِکَ لا مَعبُودَ لِى سِواکَ.»[22]
حضرت که شیفتة رسیدن به مقام رضای الهی است، میفرماید: «خدایا، به قضاى تو خوشنود و راضیم، بر آزمایش و بلایت صابرم، در برابر فرمانهایت تسلیم هستم، براى من معبودى جز تو وجود ندارد.»
پی نوشت ها:
[1]. حضرت امام زمان# میفرماید: «شیعتنا منّا خلقوا من فاضل طینتنا، وعجنوا بماء ولایتنا»؛ بحارالأنوار:53/303.
[2]. الخرائج والجرائح: 2/842 حدیث 60 ؛ بحارالأنوار: 43/272، حدیث 39.
[3] . اقرب الموارد: 3/272؛ فرهنگ فقه مطابق مذهب اهلبیت:: 1/544. الصحاح: 1/384 (ذیل ماده صلح)
[4]. خداوند در قرآن کریم میفرماید: ?أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ الله عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَة? جاثیه(45):23؛پس آیا کسى که معبودش را هواى نفسش قرار داده دیدى؟ و خدا او را از روى علم و آگاهى خود [بر اینکه شایسته هدایت نیست] گمراه کرد، و بر گوش و دلش مُهرِ [تیره بختى] نهاد، و بر چشم [دلش] پردهاى قرار داده است.
?إِنَّ الَّذینَ یَضِلُّونَ عَنْ سَبیلِ الله لَهُمْ عَذابٌ شَدیدٌ بِما نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ? ص(38):26؛ کسانى که از راه خدا منحرف مىشوند، چون روز حساب را فراموش کردهاند، عذابى سخت دارند.
[5] . هود (11): 88؛ تا جایى که قدرت دارم جز اصلاح [شما را] نمىخواهم و توفیقم فقط به [یارى] خداست بر او توکل کردم و به سوى او باز مىگردم.
[6] . بحار الأنوار: 44/ 329، باب 37.
[7]. در اینجا به بازخوانىِ اهمّ اهداف قیام حسینى مىپردازیم؛ این اهداف عبارتاند از:
الف ـ احیاى اسلام
اولین هدف قیام حضرت سیّدالشهدا (ع) احیاى اسلام و زنده کردن ارزشهاى اسلامى بود. پس از رحلت پیامبر اکرم9 دستورهاى دینى در جامعه کمرنگ شد و جامعه حیات معنوى خویش را از دست داده بود. اینجاست که مؤمنان و رهبران الهى احساس وظیفه مىکنند که براى تجدید حیات معنوى مردم، آموزههاى دین را در جامعه زنده نمایند.
حکومت یزید نیز در امتداد جریان سقیفه در پى محو کردن اسلام بود؛ ولى امام حسین (ع) با بذل خون خودشان از این کار جلوگیرى کردند و اسلام را بیمه نمودند. قیام امام حسین (ع) اسلام را از خطر حذف و نابودى نجات داد و در طول تاریخ، بقاى اسلام و تشیّع را تضمین نمود؛ بنابراین احیاى دین خدا یکى از هدفهاى مهم آن حضرت بود و در این راه هر چند حضرت (ع) و یاران باوفایشان به شهادت رسیدند، ولى با این اقدام از نابودى دستاوردهاى نهضت نبوى (ص) جلوگیرى کردند و مسلمانان را از حیرت و گمراهى نجات دادند؛ چنانکه در زیارت معروف اربعین آمده است: «وَبَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ حَتَّى اسْتَنْقَذَ عِبادَکَ مِنَ الْجَهالَةِ، وَحَیْرَةِ الضَّلالَةِ»؛مفاتیح الجنان، زیارت اربعین؛ حضرت امام حسین (ع) خون پاکش را در راه تو نثار کرد تا بندگانت را از جهالت و حیرت گمراهى نجات دهد. بنابراین مهمترین و اساسىترین هدف امام حسین (ع) زنده کردن اسلام بود.
ب ـ اصلاح امّت
واژهى اصلاح به معناى بهبود بخشیدن است. حضرت اباعبدالله (ع) به برادرشان محمد حنفیّه چنین فرمودند:
«وإنّما خرجت لطلب الإصلاح فی اُمّة جدّی»؛ بحارالأنوار:44/329؛ من تنها به انگیزهى اصلاح در امّت جدم (رسول الله (ص) ) به پا خاستم .
از این جمله به خوبى استفاده مىشود که جامعهة آن روز، دچار فساد شده بود و در نتیجه امام (ع) مىخواستند آن را اصلاح کنند. حاکمیّت یزید و بنىامیّه منشأ این فساد بود؛ چنانکه خود حضرت (ع) نیز به این امر اشاره دارند. ایشان (ع) در پاسخ به توصیة مروان بن حکم در رابطه با بیعت با یزید چنین فرمودند:
«باید با اسلام وداع کرد هنگامى که امّت اسلامى به حاکمى مثل یزید گرفتار شود، به درستى که از جدّم رسول الله (ص) شنیدم که فرمودند: خلافت بر خاندان ابو سفیان حرام است»؛ بحارالأنوار:44/326.
بىمسئولیتى، مصلحتطلبى و منفعتخواهى نخبگان جامعه و عدم پاىبندى آنان به ارزشهاى دینى و رسالت انسانى، عامل فساد و بحران فرهنگى و معنوى جامعة آن روز بوده است که خود امام حسین (ع) نیز به این عوامل اشاره مىفرمایند. در روزهاى پایانى حکومت معاویه امام (ع) ، در جمع نخبگان اصحاب و تابعین رسول خدا (ص) خطبهاى روشنگرانه در سرزمین منا ایراد میفرمایند و در آن به شدّت از بىتوجهى نخبگان به وظایف دینى و اجتماعى خود انتقاد مىنمایند. در بخشى از این خطبه آمده است :
«اگر شما بر آنها بردبار باشید و در راه خدا پایدارى کنید، زمام امور خدا به شما باز مىگردد و از سوى شما اجرا مىشود و در کارهاى حکومت به شما رجوع مىشود؛ ولى شما ستمگران را در مقام خویش جاى دادید و امور حکومت خدا را به آنان واگذار کردید و حال آنکه آنها به شبهه کار مىکنند و به سوى شهوتها پیش مىروند. آنان را این چنین مسلّط کردهاید؛ براى اینکه از مرگ فرار و در دنیا خوشگذرانى کنید، آن هم در دنیایى که از شما جدا خواهد شد! ناتوان را در چنگ آنها انداختید تا برخى را برده و مقهور خویش سازند و گروهى را براى لقمهی نانى مغلوب کنند، مملکت و نظام را طبق اندیشه و رأى خود زیر و رو کنند و رسوایى و هوسرانى را بر خویش هموار سازند... پس همهى سرزمینها زیر پاى آنان و دستشان در برابر آنان باز، امّت و مردم هم در اختیار ایشاناند و قدرت دفاع از خود در مقابل دستان زورگوى آنان را ندارند»؛ بحار الأنوار:97/80
امّا خود حضرت (ع) براى تحقّق اصلاح در جامعه قیام مىکنند و از کسانى نیستند که سخنى را به دیگران توصیه کنند و خود به آن عمل نکنند؛ از این رو تا پاى جان براى تحقّق اصلاح جامعه پیش رفتند. آن حضرت (ع) با صراحت اعلام کردند که براى اصلاح امّت قیام کردهاند و چنین اظهار نمودند:
«خداوندا! تو خود مىدانى که آنچه از ما صورت گرفت (قیام) به سبب رقابت در امر زمامدارى یا به چنگ آوردن ثروت و اموال نبود؛ بلکه هدف ما آن است که نشانههاى دین تو را آشکار سازیم و اصلاح و درستى را در همهى بلاد تو آشکار کنیم تا بندگان مظلومت آسوده باشند و به فرایض، سنّتها و احکامت عمل شود»؛ بحارالأنوار:97/79
ج ـ امر به معروف و نهى از منکر
نخستین هدف قیام حضرت (ع) احیاى اسلام و هدف دیگر اصلاح جامعه بود. این دو هدف در جامعه تحقّق نمىیابد، مگر آنکه عامل سوّمى وارد صحنه شود و آن امر به معروف و نهى از منکر است؛ در واقع این عامل، ضامن بقاى اسلام و به اصطلاح، علّت مُبقِیه آن است که در قیام حسینى، جایگاهى خاص و ویژه دارد؛ چنان که در منابع دینى بسیار بر آن تأکید شده است.
حضرت امام محمد باقر (ع) مىفرمایند: «به راستى امر به معروف و نهى از منکر، فریضهى بزرگى است که به وسیلهى آنها فرائض دیگر بر پا مىشوند و راهها امن مىشود و کسب و کار مردم ، حلال و حقوق افراد تأمین مىگردد. در سایهى آن، زمین آباد و از دشمنان انتقام گرفته مىشود و همة کارها رو به راه مىشود». وسائلالشیعة:11/315
حضرت امام حسین (ع) از نقش کلیدى و کارساز امر به معروف و نهى از منکر به خوبى اطلاع داشتند؛ از این رو در مرحلة نظرى ترسیم زیبایى از آن ارائه دادند و اعلام کردند که من به شدّت معروف را دوست مىدارم و از منکر متنفّر هستم . آن حضرت (ع) در کنار مرقد پیامبر اکرم (ص) اعلام داشتند:
«اللّهم هذا قبر نبیّک محمّد (ص) وأنا ابن بنت نبیّک وقد حضرنی من الأمر ما قد علمت. اللّهمّ إنّی اُحبّ المعروف واُنکر المنکر»؛ بحارالأنوار:44/ 328؛ خداوندا! این قبر پیامبر تو محمّد (ص) است و من هم فرزند دختر او هستم. تو از آنچه براى من پیش آمده، آگاه هستی. خداوندا! من معروف را دوست مىدارم و از منکر بیزارم.
سالار شهیدان (ع) در وصیتنامه خویش به برادرشان محمّد حنفیّه به صراحت اعلام داشتند که من براى امر به معروف و نهى از منکر و عملى شدن آن دو در جامعه قیام نمودهام. ایشان (ع) فرمودند:
«اُرید أن آمر بالمعروف وأنهی عن المنکر»؛ بحارالأنوار:44/ 329؛ تصمیم گرفتهام امر به معروف و نهى از منکر نمایم.
د ـ مقاومت در برابر بیعت با یزید
عامل دیگرى که در حرکت امام حسین (ع) نقش داشت ، به ویژه در حرکت از مدینه به مکّه، عکس العمل در مقابل دعوت به بیعت با یزید است. این عکس العمل بسیار شدید و همراه نفى خلافت یزید و آل أبى سفیان و اثبات خلافت براى خود بوده است که به نمونههایى از آن اشاره مىشود:
آن بزرگوار (ع) به والى مدینه فرمودند:
«ما از خاندان نبوّت و معدن رسالت و محل رفت و آمد فرشتگان هستیم ...، در حالى که یزید مردى فاسق، مىگسار و قاتل بىگناهان است و آشکارا مرتکب فسق و فجور مىشود؛ ]از اینرو[ مانند من ]هرگز[ با مثل او بیعت نمىکند»؛ بحارالأنوار:44/ 325.
آن حضرت (ع) در پاسخ برادرشان محمّد حنفیّه که قصد داشت ایشان (ع) را از زیارت خانهى خدا و حضور در آن سرزمین منصرف کند فرمودند: «برادرم به خدا سوگند! اگر در هیچ نقطهاى از دنیا پناهگاه و جاى امنى نباشد، با یزید بن معاویه بیعت نمىکنم»؛ بحارالأنوار:44/ 329.
براساس آنچه که گذشت «دگرگونى فرهنگى» یکى از مهمترین مسایلى است که زمینهساز و بستر تاریخى حرکت حضرت امام حسین (ع) بود. با نگاهى هر چند گذرا به تاریخ آن روزگار مىتوان نشانهها و نمودهاى دگرگونى فرهنگى را مشاهده نمود. در چنین شرایطى است که حضرت سیّدالشهدا (ع) به عنوان رهبرى الهى و با اهدافى بسیار والا در برابر فرهنگ نادرست مردم سکوت نکردند و براى آنکه فرهنگ انسان ساز اسلام زنده بماند از بیعت با یزید بن معاویه امتناع نمودند.
[8]. با توجّه به این نکته مهم انسان متوجه میشود که چرا امام خمینی; بر خواندن دعاهای مأثوره از معصومان: تأکید داشت و صحیفة سجادیه را «قرآن صاعد» نامید. (صحیفه امام خمینی: 21/209) به این معنا که همانگونه خداوند قرآن را به سوی انسانها نازل کرد، انسانها نیز دعاهای خود را به سوی خداوند صادر میکنند تا از این طریق، به مقام قرب الهی برسند. البتّه شرط مهم در دعا کردن آن است که مفاهیم دعا را با تمام وجود درک و از خداوند طلب رحمت و مغفرت کنند.
[9]. دهر، ظرف زمان موجودات مجرّد میباشد.
[10]. کلیات مفاتیح الجنان: دعای شریف عرفه؛ «أنْ لَوْ حاولْتُ و اجتَهدتُ مَدَیْ الأعصار و الأَحقابِ لو عُمّرتُها أن أُؤَدّی شکرَ واحدةً من انعُمک مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِکَ.»
[11]. کلیات مفاتیح الجنان: دعای شریف عرفه؛ «... ألیس کلّها نعمک عندی...»
[12] . مفاتیح الجنان: دعای شریف عرفه.
[13] . سبأ (34): 13؛ و از بندگانم اندکى سپاسگزارند.
[14]. بحارالأنوار: 64/ 268، باب 14، ذیل حدیث 1؛ «شکر» اذعان ظاهری و باطنی نسبت به نعمات الهی و شناخت نعمت دهنده و هزینه کردن نعمت در امورى است که دارندة نعمت به آن مأموریت یافته است.
[15]. الکافى: 2/ 95، حدیث 10؛ شکر نعمت دورى کردن از همة محرمّات است.
[16] . الارشاد: 2/ 91؛ بحارالأنوار: 44/ 392، باب 37.
[17] . مفاتیح الجنان، دعاى عرفه.
[18] . بحارالأنوار:44/366؛ «(الحسین بن علی8)لما عزم على الخروج إلى العراق ، قام خطیباً فقال: الحمد لله، وما شاء الله، ولا حول ولا قوة إلا بالله وصلى الله على رسوله وسلم خط الموت على ولد آدم مخط القلادة على جید الفتاة، وما أولهنی إلى أسلافی اشتیاق یعقوب إلى یوسف، وخیر لی مصرع أنا لاقیه، کأنی بأوصالی یتقطعها عسلان الفلوات...» همچنین در روایت دیگری آمده است: «و قال على بن الحسین8 : لما اشتد الأمر بالحسین بن على بن أبى طالب8، نظر إلیه من کان معه فإذا هو بخلافهم لأنهم کلما اشتد الامر تغیرت ألوانهم و ارتعدت فرائصهم و وجأت قلوبهم و کان الحسین (ع) و بعض من معه من خصائصه تشرق ألوانهم و تهدئ جوارحهم و تسکن نفوسهم، فقال بعضهم لبعض: انظروا لا یبالى بالموت! فقال لهم الحسین (ع) : صبراً بنى الکرام، فما الموت إلا قنطرة تعبربکم عن البؤس و الضراء إلى الجنان الواسعة و النعیم الدائمة فأیکم یکره أن ینتقل من سجن إلى قصر و ما هو لاً عدائکم إلا کمن ینتقل من قصر إلى سجن و عذاب. إن أبى حدثنى عن رسول الله (ص) أن الدنیا سجن المؤمن و جنة الکافر و الموت جسر هؤلاء إلى جناتهم و جسر هؤلاء إلى جحیمهم، ما کذبت و لا کذبت». معانى الأخبار: 288.
[19] . اللهوف فی قتلی الطفوف:53؛ «و ورد کتاب عبیدالله بن زیاد على عمر بن سعد یحثه على تعجیل القتال و یحذره من التأخیر و الإهمال فرکبوا نحو الحسین (ع) .»
[20] . اللهوف فی قتلی الطفوف:54؛ «و لما رأى الحسین (ع) حرص القوم على تعجیل القتال و قلة انتفاعهم بمواعظ الفعال و المقال قال لأخیه العباس (ع) إن إستطعت أن تصرفهم عنا فى هذا الیوم فافعل لعلنا نصلى لربنا فى هذه اللیلة فإنه یعلم إنى أحب الصلاة له و تلاوة کتابه».
[21] . المیزان:8/ 263؛ شرح أصول الکافى(محمد صالح مازندرانى) :3/ 83؛ چیزى را ندیدم مگر آنکه پیش از آن، همراه آن و بعد از آن خدا را دیدم.
[22]. موسوعة الامام على بن ابى طالب (ع) فى الکتاب و السنة و التاریخ: 7/ 248.
1. قهرمان دوستی و قهرمان پرستی در سرشت بشر است. او از قهرمان ملت و قوم خودش تحلیل می کند نه از قهرمان دیگری. حماسه هایی مثل رستم و سهراب حماسه قومی است یعنی اختصاص به یک قوم و نژاد معین و یک آب و خاک معین دارد.
حسین یک شخصیت حماسی است، اما حماسه انسانیت، نه حماسه قومیت. سخن حسین، عمل حسین، روح حسین، همه چیز حسین هیجان است، تحریک است، درس است. عاشورا دو صفحه دارد.
2. صفحه سیاه که فقط در آن جنایت بی نظیر یا کم نظیر است. حساب کردم 21 نوع پستی و لثامت در این جنایت دیدم. از این نظر حادثه عاشورا یک جنایت و یک تراژدی است. در این صفحه کشتن بی گناه و شیرخواری می بینم و... از جنبه جنایی آن که می خورد قهرمان نیست آن بیچاره مظلوم است.
قهرمان حادثه در این گناه یزید بن معاویه است. در این صفحه بشریت سرافکنده است. این صفحه ای است که ملک اعتراض می کند. «اتجعل فیها من یعد فیها و یفک الدحار»
این تاریخچه صفحه دیگری دارد که قهرمان آن صفحه دیگر یزید نیست در آنجا قهرمان حسین است. دیگر جنایت نیست بلکه حماسه است افتخار و نورانیت است تجلی حقیقت انسانیت است. تجلی حق پرستی است. اینجا بشریت حق دارد به خودش ببالد. و خدا در جواب آن ها (ملائک) می گوید: «انی اعلم ما لا تعلمون »
3. حسین را یک روز کشتند و سر او را از بدن جدا کردند، اما حسین که فقط این تن نیست حسین که مثل من و شما نیست، حسین یک مکتب است و بعد مرگش زنده تر می شود. دستگاه بنی امیه خیال کرد که حسین را کشت و تمام شد ولی بعد فهمید که مرده حسین از زنده حسین با اهمیت تر است، تربت حسین کعبه صاحبدلان شد.
4. این که گفتند رثای حسین بن علی علیه السلام باید همیشه زنده بماند حقیقتی است و خود پیامبر و ائمه اطهار گفته اند این یادآوری نباید فراموش شود و باید اشک مردم را همیشه بگیرید اما در رثای یک قهرمان، پس اول باید قهرمان بودنش برای شما مشخص شوید. در رثای قهرمان بگریید برای این که احساسات قهرمانی پیدا کنید و شما هم عدالتخواه بشود، شما هم با ظلم و ظالم نبرد کنید.
5. یک سؤالی مطرح می شود که مسیحیان روز شهادت عیسی مسیح را جشن می گیرند. ولی [شیعیان] روز شهادت حسین بن علی علیه السلام مرثیه خوانی و گریه می کنند و عمل آن ها بر عمل این ها ترجیح دارد. چون آن ها شهادت را برای مسیح موفقیت می دانند؟
جواب این است که اولا دنیای مسیح که شهادت را جشن می گیرند روی اعتقاد خرافی است که می گوید مسیح کشته شد تا بار گناهان ما بریزد و چون به خیال خودش سبکبال شده آن را جشن می گیرد. ثانیا اسلام یک دین اجتماعی است و مسیحیت دینی که همه چیزی که دارد اندر اخلاقی است از نظر اسلام شهادت حسین بن علی از دیدگاه فردی یک موفقیت بود.
اما حادثه عاشورا از جنبه اجتماعی و نسبت به کسانی که مرتکب آن شدند مظهر یک انحطاط در جامعه اسلامی بود لذا دائما باید یادآوری بشود که دیگر چنین کاری را مرتکب نشوند این همان آخی است که یک ملت می گویند. ثالثا برای صیقل دادن احساسات اسلامی و انسانی است.
6. مرد بزرگ روحش صاحب حماسه است، خواه برای خودش کار کرده باشد یا برای یک ملت و یا برای بشریت و بالاتر خودش را خدمتگزار هدف های کلی خلقت بداند و اسم آن را «رضای خدا» می گذارد. اسکندر در روحش یک حماسه وجود داشته است. ناپلئون همین طور، همه این ها یک اراده بزرگ هستند. یک حماسه بزرگ هستند ولی حماسه مقدس نیستند. چون می خواستند شخصیت خود و ملت خود را توسعه دهند لذا از نظر یک ملت یک قهرمان ملی است ولی از نظر ملت دیگر جنایتکار است.
7. حماسه مقدس آن کسی است که روحش برای خود، نژاد خود، ملت خود موج نمی زند. او اساسا چیزی را که نمی بیند شخص خود است، او فقط حق و حقیقت را می بیند. یک جهت حماسه مقدس این است که هدفش مقدس است. دومین جهت تقدس این است که در شرایط خاصی که هیچ کس گمان نمی برد قرار گرفته اند. کلام و سخن است در یک خاموشی مرگبار. سومین جهت تقدس این است که در آن یک رشد و بینش نیرومندی وجود دارد یعنی این قیام و حماسه از آن جهت مقدس است که قیام کننده چیزی را می بیند که دیگران نمی بینند.
8. اساسا روح که بزرگ شد تن به زحمت می افتد و تن چاره ای ندارد جز آن که به دنبال روح بیاید و به زحمت بیفتد. اما روح کوچک به دنبال خواهش های تن می رود و هرچه تن فرمان بدهد اطاعت می کند.
روح وقتی که بزرگ شد، باید در روز عاشورا سیصد زخم به بدنش وارد شود آن وقتی که در زیر سم اسب ها لگدمال می شود جریمه یک روحیه بزرگ را می دهد. جریمه حق پرستی را می دهد.
9. شهید کسی است که یک روح بزرگ دارد. کسی است که در راه عقیده کشته شده، کسی است که برای خودش کار نکرده است، کسی است که در راه حق و حقیقت و فضیلت قدم برداشته است. شهید کسی است که به خون خودش ارزش می دهد.
10. هیچ کس به اندازه شهید به بشریت خدمت نکرده است. چون آن ها هستند که راه را برای دیگران باز می کنند و برای بشر آزادی را به هدیه می آورند. برای بشر محیط عدالت به وجود می آورند. که دانشمندان به کار خود مشغول باشند، و هرکس کار خودش را انجام می دهد. ابن سینا «قانون » نوشت. سعدی ذوق خودش را در «بوستان » و «گلستان » نشان نداد. مگر این نیست که از پرتو شهدا، آنها این تمدن عظیم را پایه گذاری کردند.
11. روان شناسان کوشش می کنند برای روحیه ها یک کلید شخصیت پیدا کنند می گویند هر کس یک کلید معین دارد اگر آن را پیدا کند سراسر زندگی او را می تواند توجیه کنید. ادعای این که کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند حسین بن علی را به دست آورده ام، ادعای گزافی است. اما این قدر می توانم ادعا کنم که در حدودی که من حسین را شناختم و تاریخچه زندگی او را خوانده ام، به نظر من کلید شخصیت حسین حماسه است، شور است، ایستادگی و حق پرستی است.
12. هر کس دیگری در شرایطی قرار بگیرد که حسین بن علی در شب عاشورا قرار گرفت، زبان به شکایت بازی می کند. این را تاریخ گواهی می دهد، می گویند: وقتی ناپلئون در مسکو دچار آن حادثه شد گفت: افسوس که طبیعت چند ساعت با من مخالفت کرد. دیگری دستش را به هم می زد و می گفت: روی تو ای روزگار سیاه باد که ما را به این شکل درآوردی. اما حسین بن علی علیه السلام اصحابش را جمع می کند چنان که گویی روحش از هر شخص موفقی بیشتر موج می زند و می فرماید: «انثی علی الله احسن الثناء واحمده علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان کرمتنا بالنبوة و علمتنا القرآن و فقهنا فی الدین »
مثل کسی که محیط برایش مساعد است. واقعا مساعد بود برای کسی که می بیند در راه خودش قدم برداشته، او جز لباس شکر چیزی نمی بیند .
13. باور نکنید که اباعبدالله این جمله را داشته باشد که «اسقدنی شربة من الماء فقد نشطت کبدی » من این جمله را در جایی ندیدم. حسین اهل این جور درخواست ها نبود بلکه او در مقابل لشکر دشمن می ایستد و فریاد می زند: مردم کوفه! آن ناکس پسر ناکس، آن زنازاده پسر زنازاده، امیر شما، فرمانده کل شما به من گفته است که یکی از این دو کار را انتخاب کن. یا شمشیر یا تن به ذلت دادن. آیا من تن به ذلت بدهم؟ هیهات که ما زیر ذلت برویم. ما تن خودمان را در جلوی شمشیرها قرار می دهیم ولی روح خودمان را در جلوی شمشیر ذلت هرگز فرود نمی آوریم. خدای من راضی نیست می گوید نکن، پیغمبر می گوید نکن، آن دامن هایی که من آن ها بزرگ شدم به من می گوید تن به ذلت مده.
14. در روز عاشورا حسین علیه السلام حد آخر مقاومت را هم می کند. دیگر وقتی است که به کلی توانایی از بدنش سلب شده است. یکی از تیراندازان ستمکار، تیر زهرآلودی را به کمان می کند و به سوی اباعبدالله می اندازد که در سینه اباعبدالله می نشیند و آقا دیگر بی اختیار روی زمین می افتد چه می گوید؟ آیا در این لحظه تن به ذلت می دهد؟ آیا خواهش و تمنا می کند؟ نه بلکه بعد از گذشت این دوره جنگیدن رویش را به سوی همان قبله ای که از آن هرگز منحرف نشده است می کند و می گوید: «رضا بقضائک و تسلیما لامرک و لا معبدد سواک یا غیاث المستغیثین » این است حماسه الهی این است حماسه انسانی!