در نگاه اندیشمند مسیحی آنتوان بارا
خوشتر آن باشد که سرِ دلبران گفته آید در حدیث دیگران
رود خونی که از شهیدان کربلا بر صحرای طف جاری شد، فرات حقیقتی گشت که جرعهنوشان عزت و آزادگی را از هر مذهب و مسلک و هر دین و آیین به قدر تشنگی سیراب کرد. در این مسیر از نخستین مسیحی حق جویی که رویاروی یزید در کاخ سبز بر او شورید تا در عصر ما، کم نیستند مسیحیانی چون جرجی زیدان، جرج جرداق و دهها مسیحی حق جوی دیگر که حقیقت ناب همه ادیان راستین را در اهل بیت پاک پیامبر صل الله علیه و آله و سلم، در محراب شهادت کاظم (علیه السلام) و در صحرای خونین کربل یافتهاند و در اینباره آثاری پدید آوردهاند.
آنتوان بار، آن مسیحی عاشقی است که سالهای بسیار از دوران جوانی خود را صرف تحقیق و بررسی پیرامون زندگی و قیام امام حسین علیه السلام کرده است تا حقایق مربوط به این شخصیت عظیم تاریخ را از زاویه نگاه خود و از زبان انجیل و پیامبر الهی، عیسی علیه السلام بیان کند. او پس از سالیان بسیار پژوهش و مطالعه در منابع مختلف تاریخ اسلام، دست به نگارش کتابی زده است که در نوع خود و از زبان یک مسیحی بینظیر است. وی در این پژوهش تطبیقی ـ به نام حسین در اندیشه مسیحیت ـ که رویکردی تحقیقی، ادبی و عاطفی دارد، با استفاده از نظریات اسلام و مسیحیت و با مهارتی ستودنی، زندگی و شهادت حضرت عیسی علیه السلام از دیدگاه مسیحیت و زندگی و شهادت امام حسین علیه السلام از دیدگاه اسلام را مقایسه کرده است. در این تحلیلها نکات جالب و بدیعی به چشم میخورد که برای هر مسلمان منصفی شگفتانگیز و خواندنی است.
کتاب حسین در اندیشه مسیحیت اولین بار در سال 1978 به رشته تحریر درآمد، اما نویسنده از آن تاریخ به بعد و در اثر مطالعات بیشتر، اضافات و ملحقات زیادی به آن افزود و چاپ چهارم آن را در ماههای اخیر منتشر کرد، این کتاب تاکنون به 17 زبان ترجمه شده و در 5 دانشگاه نیز برای دورههای تکمیلی کارشناسی ارشد و دکتری مورد تأیید قرار گرفته است و قرار است چاپ چهارم آن به زودی به فارسی ترجمه و منتشر شود.
آنتوان بار که سوریالاصل و ساکن کویت است خود نویسندهای توانا و ادیبی با ذوق است و علاوه بر کتاب فوق 15 جلد کتاب دیگر نیز به رشته تحریر درآورده که بیشتر آنها در حوزه ادبیات و رومان و داستان میباشد.
آنچه در پی میآید صحبتهای این نویسنده توانای مسیحی است که درباره کتابش و امام حسین علیه السلام بیان داشته است:
من آنتوان بارا در سال 1943 میلادی در سوریه متولد شدم. اجدادم در اصل از منطقه نجد عربستان هستند که از سالهای دور به سرزمین شام مهاجرت کردهاند. خانواده ما از طبقه متوسط پیشهوران بودند و نیاکان و پدرم همگی به شغل نجاری و ساختن ابزار و آلات مورد نیاز کشاورزان اشتغال داشتند. تحصیلات ابتدایی من در مدرسه متعلق به مسیحیان که مدرسهای خصوصی بود، صورت گرفت. در دوره راهنمایی، همراه برادرم حبیب به یک مدرسه دولتی منتقل شدیم. ما نخستین دانش آموزان مسیحی بودیم که به این مدرسه قدم گذاشتیم، چون فقط دانش آموزان مسلمان به آن مدرسه میرفتند.
در اولین جلسه درس تعلیمات دینی اسلامی، معلم ما را به اتاق مجاور برد و گفت: نیازی نیست که شما در این درس شرکت کنید و میتوانید نمره دینیتان را براساس نمره درس عربی بگیرید. وقتی موضوع را با پدرم در میان گذاشتیم، او گفت: شما باید در درس تعلیمات دینی اسلامی شرکت کنید و با سایر ادیان آشنا شوید و عادت کنید که از فرهنگ اسلامی هم بیاموزید و ما به عنوان اعراب مسیحی از همان تمدن و فرهنگ سیراب میشویم و در یک محیط فرهنگی، زندگی میکنیم و لذا نباید از هرآنچه که مربوط به مسلمانان است و با آنان زندگی میکنیم، ناآگاه باشید. بدین ترتیب ما پس از گفت و گوی پدر با معلم مربوطه، در درس دینی هم شرکت کردیم و این چنین بود که پدرمان زمینه آشنایی ما را با اسلام فراهم کرد. در دوره دبیرستان نیز رشته ادبی را برگزیدم و از همان دوران دبیرستان کار مطبوعاتی را آغاز کردم. پس از مهاجرت به کویت اولین بار به عنوان نویسنده ورزشی در روزنامه اخبار الکویت مشغول به کار شدم.
در زمینه تألیف نیز اولین کتابم را در سنین جوانی به نام الحسین فی الفکر المسیحی به رشته تحریر درآوردم. البته خودم نمیدانم چگونه این کتاب دشوار را نگاشتم و هر وقت آن را میخوانم تعجب میکنم که چگونه فعالیت فکری خود را با این کتاب آغاز کردم، البته نگارش این کتاب راهگشای نوشتن 15 کتاب دیگر در زمینههای ادبی شد.
کتابی هم از 25 سال پیش در دست نگارش دارم با نام زینب صرخة اکملت مسیرة (زینب فریادی که مسیر امام حسین علیه السلام را کامل کرد) اما هنوز آن را به پایان نبردهام، چون احتمال میدهم همچون کتاب برادرش حسین علیه السلام در نیاید.
آنچه درباره واقعه کربلا خوانده و شنیده بودیم، بسیار اندک و مختصر بود. زمانی که خیلی جوان بودم و در مطبوعات کویت مشغول به کار شدم روزی به اتفاق یکی از دوستان، خدمت مرحوم آیةالله سید محمد شیرازی رسیدم و او از من پرسید: آیا از کربلا چیزی میدانی؟ گفتم: همین را میدانم که جنگی میان یزید و حسین علیه السلام رخ داده است. گفت: آیا با ابعاد این جنگ آشنا هستی؟ گفتم: خیر. او چند کتاب از جمله کتاب مقتل الحسین مقرم را به من داد تا بخوانم.
من وقتی آن مقتل را شروع به مطالعه کردم، نکاتی در حاشیه آن نوشتم. پس از یک ماه خدمت آقای شیرازی رسیدم. او پرسید: کتاب را خواندی؟ گفتم: بله و در حواشی آن نکاتی را یادداشت کردهام. شش ماه بعد، ایشان خواستند که آن حواشی و یادداشتها را ببینند. من به خدمت ایشان دادم و او گفت: این نکات و یادداشتها، ارزش آن را دارد که به صورت یک کتاب درآید، چون در آنها نکاتی غیر ازآنچه مسلمانان شیعه و سنی نوشتهاند، وجود دارد؛ زیرا این نکات توسط یک مستشرق ناآگاه از تقدس شخصیت مورد نظر که تاریخ را فقط از دیدگاه مادی بررسی میکند و از جنبه معنوی آن غافل میشود، نوشته نشده است. شما به عنوان یک مسیحی عرب که در بطن تمدن اسلامی زندگی میکنید، آنچه را نوشتهاید، متفاوت میبینم. من به ایشان گفتم: من سن و سالی ندارم که بخواهم این ایدههای فکری را جمعآوری و نگارش کنم و کار دشواری است. او گفت: تو کار را شروع کن، خدا به برکت حسین علیه السلام کمکت میکند. و من عملاً کار را شروع کردم، اما هر بار که دست به قلم میبردم، سختی کار را بیشتر حس میکردم، چون کاری بود که باعث میشد عدهای راضی شوند و گروهی دیگر ناخرسند گردند. به خصوص آنکه کثرت منابع و شروحات و جزییات متناقض تاریخی، طوری بود که احساس میکردم، دارم در میدان مین قدم میگذارم و در عرصهای وارد میشوم که اختلافات عقیدتی و مذهبی، سابقهای دیرینه از روز سقیفه تا روز واقعه کربلا دارد و در این بین عدهای طرفدار و عدهای مخالف آن هستند.
به طور مثال برخی همچون ابن قیم جوزی میگوید: بزرگترین اشتباه، قیام حسین بود در حالی که دیگر مورخان حرکت حسین را حرکت عقیدتی بر میشمارند. از این رو من به اهمیت پرداختن به این موضوع از نگاه یک مسیحی عرب پی بردم؛ زیرا نه مسلمان بودم تا تحت تأثیر عاطفی واقعه قرار گیرم و نه یک مستشرق که به روحانیت و معنویت حادثه توجه ندارد و فقط جنبه مادی موضوع را مورد نظر دارد. من برای نگارش کتاب به صدها منبع و مصدر مراجعه کردم و مدتها به مطالعه و پژوهش پرداختم و هر بار که دست به قلم میبردم، دچار تأثر میشدم و بارها نوشتههایم را تجدید میکردم تا اینکه متن مورد نظر را به رشته تحریر در میآوردم.
ویژگی این کتاب در این خلاصه میشود که شیوه و طرز نگاه آن متفاوت از آن چیزی است که تا کنون توسط مسلمانان و مستشرقان نوشته و پرداخته شده است. بسیاری اذعان داشتند که این کتاب بیطرفانه نوشته شده است.
من در انجیل و کتابهای دیگر مربوط به زندگی و مقتل حسین علیه السلام تحقیق زیاد کردم و دریافتم تشابه بسیار زیاد و باور نکردنی در رفتارها و اقدامات و سخنان و نحوه ابراز عقیده و کیفیت حفظ عقیده میان حضرت عیسی و امام حسین علیه السلام وجود دارد که چیز جدیدی به شمار میرفت.
حسین شهید علیه السلام در شرایطی که زمینه رسیدن به مال و منال و پست و مقام دنیوی فراهم بود و او اگر اندکی از خود انعطاف نشان میداد و خواسته معاویه و یزید را اجابت میکرد، میتوانست جان خود را از کشته شدن نجات دهد، اما او براساس آیه: (انفِرُوا خِفافاً وَثِقَالاً وَجَاهِدُوا بِأَمْوالِکُمْ وَأنْفُسِکُمْ فِی سَبیلِ اللهِ...) ([1])؛ سبکبار و گرانبار، بسیج شوید و با مال و جانتان در راه خدا جهاد کنید...، به حرکت شگفتی دست یازید. او به هیچ یک از امتیازات و تطمیعها توجه نکرد، حال آنکه دنیاپرستی و حب مال و جاه و مقام همه جا بیداد میکرد. او همه اینها را ترک کرد و رو به شهادت گذارد و خاندان و عترت را به سوی شهادت برد، در حالی که میدانست همه اینها در راه عقیده است.
من در کتاب، عبارتی را در مورد حاکمیت عثمان بر ولایات اسلامی و نحوه مدیریت او و شورش مردم علیه او به نقل از معتبرترین منابع موجود در کتابخانههای کویت آوردم، اما در سال 1986 (1365 ه .ش) احضاریهای از طرف دادگاه کویت برایم آمد؛ مبنی بر اینکه شما درباره عثمان عبارتی را از خود ساخته و پرداخته و در کتاب آوردهاید. من برای اثبات نادرستی ادعای آنان، دهها منبع و کتاب را که این عبارت در آنها ذکر شده بود، ارایه دادم و گفتم: آنچه ذکر کردهام، مسأله بسیار روشن و علنی است. حتی جالبتر اینکه من تعابیر تندتر از آنچه را در کتاب خود نقل کرده بودم در مجله العربی متعلق به وزارت تبلیغات کویت دیدم که با همان مضمون و با لحنی شدیدتر در مورد عثمان نوشته بود، ولی با همه این استدلالها، چون قصدشان این بود که به هر قیمتی از انتشار کتاب جلوگیری کنند، از اینرو جریمهای 50 دیناری وضع کردند و حکم به ممنوعیت انتشار و نیز مصادره کتاب دادند. من تمام دلایل تاریخی و اسناد موجود را که بالغ بر 150 صفحه میشد به دادگاه تجدید نظر هم ارایه دادم، ولی قاضی تجدید نظر حتی زحمت باز کردن آن اسناد و منابع را ـ که از کتابهای اهل سنت بود ـ به خود نداد و چشم بسته حکم دادگاه بدوی را تأیید کرد. غرض ورزی او کاملاً برای من ثابت بود و میدانستم که او با سلفیها پیوندی دارد.
من بعدها پی بردم که هرچه مربوط به شیعه است مورد محاکمه قرار میگیرد تا به نحوی از انتشار آن جلوگیری شود. بالاخره کتاب من در سال 1365 ه . ش در لیست سیاه قرار گرفت و ممنوع گردید.
به من انتقاد میکردند: مگر تو مسلمانی که درباره حسین علیه السلام کتاب نوشتهای؟ به آنان میگفتم: چگونه میتوان در برابر شخصیتی چون حسین، آن سلاله پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و کاظم (علیه السلام) و زهرا(علیها السلام) دچار شیفتگی و شگفتی نشد که در کارنامه او هیچ نشانهای از سستی و ذلت نمییابی و این تنها من نیستم که شیفته حسین علیه السلام هستم. گاندی را ببینید که به عنوان یک هندو اظهار میدارد: اگر میخواهی پیروز شوی باید در خط حسین علیه السلام حرکت کنی و نیز میگوید: من از حسین علیه السلام آموختم که مظلوم باشم تا پیروز شوم. آیا این هندو، مسلمان بود که چنین اظهاراتی بر زبان آورد؟! یا جبران خلیل جبران آن شخصیت مسیحی بزرگ در مورد حسین علیه السلام میگوید: حسین چراغ فروزان تمامی ادیان است. و من او را چنین توصیف کردهام که: حسین علیه السلام گوهر جاودانه و همیشگی ادیان است و او گوهر دین واحد میباشد.
من در کتاب عبارتی را بیان کردهام با این مضمون که اسلام سرآغازش محمدی و استمرارش حسینی بود و قیام کربلا آغازش حسین علیه السلام و تداومش زینبی بود. خداوند در هر برههای از زمان عدهای را بر میانگیزد تا دلها را مجدداً احیا کنند. حسین علیه السلام جزو آن احیاگرانی است که با حرکت خود بسیاری از مردگان را احیا کرد. من با تمام احترام و تقدیسی که نسبت به سایر ائمه: دارم خصوصاً در مورد امام کاظم (علیه السلام) ـ که ما مسیحیان عرب بسیار او را دوست داریم و تقدیسش میکنیم ـ عرض میکنم: جنبشی را که حسین علیه السلام به وجود آورد، جنبشی آشکار در تاریخ بود و تأثیر خود را در دلهای مردم گذاشت. جرقهای که در کربلا شعلهور شد تبدیل به چراغی فروزان در طول تاریخ گشت، اما چلچراغهای موقت و مقطعی را که معاویه و یزید برافروختند، همگی خاموش شد.
الان شما در مورد قبر یزید چه میدانید؟ چه کسی قبر او را مقدس میشمارد که در یکی از محلههای دمشق تبدیل به مزبله و جولانگاه گربهها شده است، اما چند متر آن طرفتر مقام رأس الحسین علیه السلام که سر مبارک امام علیه السلام در آنجا قرار گرفته بود، محل تکریم و احترام و تقدس مسلمانان شده است. این در عین احترام من به سایر ائمه: انگیزه پرداختن من به حسین علیه السلام شد.
تعریف من از حسین علیه السلام همان عبارات کوتاه و مشخصی است که درباره حسین علیه السلام در کتاب آوردهام. من او را به عنوان گوهر جاودانه و همیشگی ادیان توصیف کردهام. او را به عنوان شهیدی معرفی نمودهام که دارای جاه و جبروت فرعون و کسری نبود، اما متواضع بود و برای حفظ دین و حرکت در مسیر جدّش حرکت خود را آغاز کرد.
حماسه حسین علیه السلام تنها مختص سنی و شیعه و مسلمان نیست، بلکه متعلق به هر مؤمنی است؛ چنانکه در حدیث آمده است: ان لقتل الحسین حرارة فی قلوب المؤمنین لاتبرد أبد در این حدیث نگفته فی قلب المسلم، بلکه هر انسان آزادهای که به راه و رسم حسین علیه السلام ایمان دارد را شامل میشود، از اینرو جهانیان و اندیشمندان وقتی از سیره حسین علیه السلام آگاه میشوند، شیفته آن میگردند. همان گونه که شیفته راه و مسلک علیبن ابیطالب علیه السلام شدهاند.
به نظر من طبق آنچه در تاریخ آمده، مسیح از کربلا دیدار کرد و به بنی اسرائیل فرمود: هر کس که حسین علیه السلام را دریابد، به یاریاش برخیزد. عدهای در این روایت تاریخی تشکیک دارند، اما ما هیچ شکی در آن نمیبینیم؛ زیرا حضرت عیسی علیه السلام دارای معجزاتی بود و مرده را زنده میکرد و بیماران صعب العلاج را شفا میداد و لذا آیا برایش دشوار بود که درباره آینده پیشگویی کند و بگوید شهید پس از خودش کیست؟
من در مورد زندگی و حرکت حسین علیه السلام بیشتر شیفته بُعد انقلابی شخصیت ایشان شدهام. آن حضرت در مرامنامه قیام خود اعلام میکند: إنّی لم أخرج أشراً ولا بطراً ولامفسداً ولا ظالماً إنّما خرجت لطلب إلاصلاح فی أمّة جدّی؛ من از روی هوسرانی و خوشگذرانی و برای افساد و ستمگری قیام نکردهام، بلکه قیام من برای اصلاح در امت جدم و برای امر به معروف و نهی از منکر و حرکت براساس سیره جد و پدرم است. این روح انقلابی میتواند کار معجزهآسا بکند، اگر هر انسانی در هر زمان و مکان از آن برخوردار باشد و ما در سالهای پیروزی انقلاب و عزت و افتخارات اخیر در ایران شاهد بودیم، مردم و رهبران این کشور بر اساس این فلسفه حرکت خود را آغاز و با ظلم و استکبار مخالفت کردند و با تمام قدرت در برابر آن قیام نمودند.
بُعد دیگر شخصیت امام حسین علیه السلام که مرا شیفته خود کرده، تواضع ایشان در کنار روح انقلابی است. این دو خصیصه نمیتواند در یک شخص جمع شود. تواضع از صفات و ویژگیهای برگزیدگان خداست، او در عین احساس عزت و آزادگی و سرافرازی در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. این بعد عظیمی است که از ویژگیهای امام به شمار میرود.
ویژگیهای حسین علیه السلام هر انسان مسیحی را به یاد ویژگیهای پیامبرش عیسی علیه السلام میاندازد؛ کما اینکه ویژگیهای امام کاظم (علیه السلام) چنین میکند. این فقط نظر ما مسیحیان نیست، بلکه پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به کاظم (علیه السلام) فرمود: تو شبیهترین انسانها به عیسی علیه السلام در افکار و روحانیت و معنویات هستی. وقتی که در کتابم میگویم: اگر حسین علیه السلام از ما مسیحیان بود؛ در هر نقطهای از زمین پرچمی برای او بر میافراشتیم و در هر سرزمینی منبری قرار میدادیم و مردم را به نام حسین به سوی مسیحیت دعوت میکردیم، به خاطر شدت شیفتگی ما است که آرزو میکنیم که ای کاش حسین علیه السلام از ما بود ـ چنانکه عیسی علیه السلام از ما بود ـ تا در هر شهری بیرقی را به نام او برافرازیم و به نام او به مسیحیت دعوت کنیم؛ زیرا مسیحیت دیانتی روحی و معنوی و توأم با گذشت و پرهیز از خشونت بود.
ما مسیحیان جای پای حمار حضرت مسیح علیه السلام را مورد تعظیم و ستایش قرار میدادیم، اما شما بارگاه حسین علیه السلام و آثار و برکات و میراث حسین علیه السلام را دارید، ولی ندیدهایم که از آنها بهرهبرداری شایسته بکنید. حسین علیه السلام تنها یک مرحله تاریخی نیست، بلکه حرکت آزادی انسان است. او یک اصل و اساسی دایمی و جاودانه است و بسیاری از مسلمانان هنوز رمز و راز تداوم قیام حسین علیه السلام و تأثیر آن بر دلها و جانها را کشف نکردهاند.
معرفت حسین علیه السلام و راه و قیام او نباید فقط در تکرار وقایع این حماسه محدود شود و از درک عظمت آن غفلت گردد. منظور من از این جمله که شما قدر حسین را نمیدانید؛ این است که شما میزان و حجم تعالیم و آموزههای به جامانده از حرکت حسین علیه السلام و ساز و کار تعامل با دنیا و دین را که او آموخته است، نمیشناسید. او به ما یاد داده که نباید بر سرمنافع مادی به جنگ و نزاع و چالش بپردازیم یا دنیادوستی را به حساب عقیده معنوی بگذاریم.
منظور این است که باید به آموزههای حسین علیه السلام که عبارت است از: دوری از دنیاپرستی، پرهیز از حرص و آز نسبت به زرق و برق دنیا و نیز مردم دوستی و عمل به سیره و سنت پیامبر، توجه کنیم یعنی اینکه قلباً و قالباً (هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ رفتارهای ظاهری) حسینی باشیم و نباید فقط به ظواهر و وقایع ظاهری کربلا اکتفا نماییم، بلکه باید حماسه حسین علیه السلام را در فکر و اندیشه و عمل پیاده کنیم و به نمایش بگذاریم و به اهمیت آن شناخت پیدا کنیم و به دیگران منتقل نماییم. غربیها اگر شخصیت حسین علیه السلام را بشناسند، قطعاً شیفته او خواهند شد؛ زیرا غرب دارای اصول و مبانیای است که حقوق بشر را براساس آن پایهریزی کرده و بر طبق آن سمبلهای معنوی را تقدیس میکند، از اینرو عدم معرفت به ماهیت و جوهره نهضت حسینی، ما را در اعمال و کارهای ظاهری و صوری و یا افراط در ظواهر شکلی متوقف خواهد کرد. نباید این طور باشد که هر سال در زمانی معین کارهایی را به طور کلیشهای انجام دهیم و سپس جمع کنیم تا سال آینده و موضوع را فراموش نماییم، بلکه باید به طور مداوم در طول سال بیاد بیاوریم که حسین علیه السلام چه کرد و کار او برای چه بود؟ زیرا آنچه را که او انجام داد، مافوق هرگونه توصیف و تمجید است.
علیرغم اینکه حسین علیه السلام شخصیتی مقدس برای شما شیعیان و مسلمانان است، اما شما آن طور که باید قدر او را نشناختهاید و به آموزهها و نهضت او در عمل بیتوجهی کردهاید. چرا که وظیفه شما این است که بدانید چگونه این امام عظیم الشأن را امروز از طریق بیان سخنان حق و یاری مظلوم و اصلاح جامعه و تحقق عدالت و آزادی یاری کنید و بر شما فرض است که با امانت داری کامل، خروش حسین علیه السلام در روز عاشورا را به تمام جهانیان برسانید و این امانتداری لازمهاش تعمق در ارکان و معنویت حرکت انقلابی او و بسنده نکردن به یک سری اعمال ظاهری و ظواهر مربوط به واقعه عاشورا میباشد.
به عقیده من غرب اگر با آموزههای والای حسین علیه السلام که به آموزههای عیسی علیه السلام شباهت دارد، آشنا شود؛ این شخصیت بزرگ را تکریم و احترام خواهد کرد و از نظر فکری و شاید هم از نظر عقیدتی از او پیروی خواهد نمود. بدین معنا که دوست داشتن و عشق ورزیدن به معنای تغییر عقیده دادن نیست و ممکن است صاحب عقیدهای، شخصیتی را که عقیدهای از جنس دیگر دارد، دوست بدارد و او را تکریم کند که این امر در اسلام هم وجود دارد و مسلمانان، عیسی و مریم (ع) را تقدیس میکنند، اما در عین حال پیامبر صل الله علیه و آله و سلم و اهل البیت: را هم فراموش نمیکنند.
پس غرب در صورت شناخت راه و هدف حسین علیه السلام جذب آن خواهد شد و براساس آن عمل خواهد، کرد همچنانکه آموزهها و تعالیم والای نهج البلاغه سازمان ملل را جذب کرده و به حقوق بشر امام کاظم (علیه السلام) که 14 قرن پیش در نامه به کارگزارانش بیان کرده، سوق داده است.
زمانی که مسؤولیت تداوم رسالت پیامبر صل الله علیه و آله و سلم به نواده ایشان یعنی حسین علیه السلام رسید او به خطرات تهدید کننده دین که موجب تحریف و مسخ آن میشد، پی برد و دریافت که تحریف دین تمام فداکاریها و زحمات جدّ و پدرش را بر باد خواهد داد و در صورت تداوم این وضع، آیین راستین اسلام از مسیر اصلی خود خارج و دچار انحراف خواهد شد. او باید دست به حرکتی میزد تا احیاگری مجدد در دین میشد، احیاگریای که اهمیت آن نه در حد نزول قرآن، بلکه در حد اقدامات پدرش پس از پیغمبر (ص) بود. البته اهمیت این احیاگری کمتر از نبوت نیست، بلکه تکمیل کننده آن است و او به عنوان شهید، دارای رسالت انبیا بود و همان کاری را کرد که انبیا انجام دادند و با اینکه به او ویژگیهای انبیا داده نشده بود، اما تمام دردها و رنجها و سختیهای آنان به او هم واگذار شده بود و او میبایست دست به حرکت و جنبش میزد تا دین را احیا کند و به نظر من اگر جنبش و حماسه کربلا اتفاق نمیافتاد، تداوم اسلام و ارزشهای متعالی آن تضمین نمیشد.
حقیقت دیگر نیز وجود دارد و آن اینکه قیام کربلا سرآغازش حسینی و تداومش زینبی بود و حضرت زینب (س) نقشی بزرگ را ایفا کرد که مکمل نقش برادرش بود.
نقش زینب (س) الهامی از جانب خدا و مطابق با خواست و اراده خدا بود و به هیچ وجه تصادفی و اتفاقی نبود. هدف حسین علیه السلام از همراه بردن اهل بیت و زنان بنیهاشم، جنبه تأثیرگذاری و ابلاغ اهداف این حرکت به مردم بود و زینب آن زن فصیح و بلیغ و آن دختر صاحب نهج البلاغه، توانست در راه اسارت، مردم شهرهای مختلف را بیدار کند و آنان را نسبت به آنچه اتفاق افتاده، آگاه سازد و تبلیغات مسمومی را که معاویه و یزید بر ضد حسین به راه انداخته بودند، خنثی سازد. آنان چنین وانمود کرده بودند که حسین علیه السلام مسلمانی منحرف است که از دین خارج شده و بر ضد ولی امر زمان شوریده و به دنبال قدرت و حکومت است.
زینب (س) حتی در مقابل یزید ـ که انسانی نادان بود ـ خروشید و با فصاحت و کلام شیوای روشنگرانه خود، او را شدیداً خرد کرد. در اثر روشنگریهای فراوان زینب چه در شام و چه در راه بازگشت به مدینه، مسلمانان با عمق فاجعه و عظمت فداکاری برادرش آشنا شدند، از اینرو میتوان ادعا کرد که نقش زینب، کم اهمیتتر از نقش برادرش نبوده است.
من در اثنای تألیف کتاب حسین در اندیشه مسیحیت، برکات آن را حس میکردم. این برکات عبارت بود از: احساس رضا و خشنودی و آرامش و اطمینان روحی و روانی، هر زمان احساس تنگنا و افسردگی و ناراحتی میکنم فداکاریهای حسین را به یاد میآورم و در آن حال احساس میکنم سختیهای دنیا در برابر آنچه حسین انجام داده و آنچه بر سر او آمده، چیزی نیست.
عاشورا یعنی؛ حماسه مخالفت با ظلم یعنی؛ حماسه آزادگی فردی و آزادمنشی اجتماعی در جوامع انسانی. زندگی فقط خوردن و آشامیدن و خوابیدن نیست، بلکه زندگی یعنی؛ عقیده و جهاد، و انسان فاقد عقیده همچون حیوانی است که در کوه و دشت و خیابان بدون هدف و اصول و عقیده میگردد. واقعه عاشورا با هر بار تکرار حوادث، دستاوردها، نتایج و علل و اهداف آن، الهام عظیمی در دلها و جانها و احساسات انسانها به جای میگذارد. این الهامات، انسان را وادار به پیروی از آن بزرگوار میکند و این احساس را به او میدهد که برای تغییر زندگیاش و ایجاد تحول و دگرگونی در روند حیات، باید کاری بکند و کربلا، محک و ملاک تحول زندگی و دیدگاه انسان نسبت به حیات است.
اما تشیع، به نظر من عبارت است از: بالاترین درجات عشق الهی و طبیعتاً به هر کس که محب اهل البیت از ذریه محمد و علی (ع) باشد، شیعه گفته میشود و این مایه مباهات بشریت است و هر شخصی در این جهان، در هر دینی که باشد به خاطر عظمت پیروی از اهل بیت: و برای محافظت از زیباییهای عقیده خود میتواند یک شیعی باشد.
و جالب است بدانید که به خاطر کثرت نوشتهها و مقالات من در مورد شیعه، دیگران مرا مسیحی شیعه مینامند.
من به حسین عشق میورزم و عشقم فقط اوست و حسین یعنی تشیع.
ما در مسیحیت هرآنچه را که زیباست بررسی کردهایم و دریافتهایم که همه آن زیباییها در شخصیت حسین علیه السلام و امام کاظم (علیه السلام) و پیامبر اکرم صل الله علیه و آله و سلم نهفته است؛ این واقعیت را هیچ کس جز منکران و معاندان، نمیتواند نادیده بگیرد و به نظر من بین این دو مقوله تضاد و تناقضی نیست و هر دو قابل جمع است.([2])
پینوشت:
[1]. التّوبه (9) : 41.
[2]. ر.ک؛ روزنامه کیهان، 4 و 5 بهمن 1385.
سوتیترها
جنبه دیگر شخصیت امام حسین علیه السلام که مرا شیفته خود کرده، تواضع ایشان در کنار روح انقلابی است. این دو خصیصه نمیتواند در یک شخص جمع شود. تواضع، از صفات و ویژگیهای برگزیدگان خداست. او در عین احساس عزت و آزادگی و سرافرازی در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. این بعد عظیمی است که از ویژگیهای امام به شمار میرود.
من در اثنای تألیف کتاب حسین در اندیشه مسیحیت، برکات آن را حس میکردم. این برکات عبارت بود از: احساس رضا و خشنودی و آرامش و اطمینان روحی و روانی. هر زمان احساس تنگنا و افسردگی و ناراحتی میکنم فداکاریهای حسین علیه السلام را به یاد میآورم و در آن حال احساس میکنم سختیهای دنیا در برابر آنچه حسین علیه السلام انجام داده و آنچه بر سر او آمده، چیزی نیست.
غربیها اگر شخصیت حسین علیه السلام را بشناسند قطعاً شیفتهی او خواهند شد.
غرب اگر با آموزههای والای حسین علیه السلام که به آموزههای عیسی علیه السلام شباهت دارد، آشنا شود؛ این شخصیت بزرگ را تکریم و احترام خواهد کرد و از نظر فکری و شاید هم از نظر عقیدتی از او پیروی خواهد نمود.
برخلاف اینکه حسین علیه السلام شخصیتی مقدس برای شما شیعیان و مسلمانان است، اما شما آن طور که باید، قدر او را نشناختهاید و به آموزهها و نهضت او در عمل بیتوجهی کردهاید؛ چرا که وظیفه شما این است که بدانید چگونه این امام عظیم الشأن را امروز از طریق بیان سخنان حق و یاری مظلوم و اصلاح جامعه و تحقق عدالت و آزادی یاری کنید.
ما مسیحیان جای پای حمار حضرت مسیح علیه السلام را مورد تعظیم و ستایش قرار میدادیم، اما شما بارگاه حسین علیه السلام و آثار و برکات و میراث حسین علیه السلام را دارید، ولی ندیدهایم که از آنها بهرهبرداری شایسته بکنید.
قیام کربلا سرآغازش حسینی و تداومش زینبی بود و حضرت زینب (س) نقشی بزرگ را ایفا کرد که مکمل نقش برادرش بود.
من به حسین عشق میورزم و عشقم فقط اوست و حسین یعنی؛ تشیع.
آیا در حادثه ی عاشورا جنود عقل بر جنود جهل پیروز شده است؟
سؤال:
در روایتی از امام صادق (علیه السّلام) خواندم که برای عقل و جهل سربازانی است، آیا درست است که در تحلیل حادثه ی عاشورا گفته شود جنود عقل بر جنود جهل پیروز شده است؟ و اصولاً این حرف به چه معناست؟ و از منظر اخلاقی و عرفانی چگونه می توان آن را تحلیل کرد؟
چکیده پاسخ:
پیش از پرداختن به حادثه ی کربلا و تحلیل این واقعه از منظر جنود عقل و جهل، ذکر مقدماتی ضروری به نظر می رسد:
1. آشنایی با مفهوم عقل و جهل
عقل نیرویی است که توانایی ادراک کلیات را دارد و دارای دو گونه محصول است؛ یعنی گاهی در حوزه هست و نیست اظهار نظر می کند و گاهی در حوزه ی باید و نباید و اخلاق با قسمت اخیر سر و کار دارد. البته این عقول جزئی، باطن و سرّی دارند که از آن به عقل کلی تعبیر می شود. جهل نیز در مقابل عقل قرار دارد و به کلی و جزئی تقسیم می گردد.
2. جایگاه عقل در مباحث اخلاقی
اخلاق رسالت تهذیب نفس را بر عهده دارد، البته در این موضوع سه رویکرد وجود دارد: رویکردی که تهذیب نفس را نوعی مبارزه با دشمن درونی تلقی می کند. رویکردی که تهذیب نفس را نوعی درمان مریضی های روحی قلمداد می نماید، و رویکردی که تهذیب نفس را سیر و سلوک می داند. این سه دیدگاه اولاً: منشاء قرآنی و روایی دارند و با هم قابل جمع اند و به تعبیر دقیق تر مانعة الجمع نیستند. ثانیاً: در همه ی آنها عقل از جایگاه ویژه ای برخوردار است. انسان مسافری است که در سیر خود به سوی خدا، در پرتو هدایت های عقل، راه را گم نمی کند، او باید موانع راه را بردارد و با آنچه که سلامت روحی او را به مخاطره می افکند و دشمن درونی اش محسوب می شود، مبارزه کند.
3. جایگاه عقل و جهل از نگاه آیات و روایات
گرچه در این باره، بحث های زیادی صورت گرفته است، اما به نظر می رسد، طرح پنج نکته اساسی با نگاهی به متون دینی می تواند راه گشا باشد:
الف. ماهیت انسان و رابطه آن با عقل
انسان موجودی است ملکی و ملکوتی، مرکب از روح و بدن، صاحب گرایش های مختلف، از طرفی میل به کمال دارد و از طرف دیگر، گرایش به خواسته های غریزی و بین این گرایش ها همیشه تزاحم و درگیری وجود دارد. عقل از سنخ کشش نیست، روشنگر و حسابگر است و البته دسته ای از تمایلات و گرایش ها در وجود آدمی بر وفق عقل است.
ب. رابطه ی عقل و تقوا
تقوا در مقابل هوا و هوس قرار می گیرد و عقل را از بند اسارت هوا و هوس نجات می دهد. لذا تقوا، آزادی بخش، احیا کننده و عزت آفرین است و زمینه را فراهم می سازد تا روشنگری های عقل، نمایان گردد. عقل پیامبر درونی است و از همان منبع الهام می گیرد که پیامبران بیرونی، وحی را دریافت می کنند و تقوا، زمینه را برای آزادی و فعالیت های پیامبر درونی آماده می سازد.
ج. رابطه ی جهل و تیه
تمام انسان ها در حرکت اند، گروهی در سیرند و گروهی در تیه بسر می برند و سرگردانند. عامل تعیین کننده در این امر نیز، حب دنیا است. آن که حرکتش در محدوده ی دنیاست و به ابد ختم نمی شود، عاقبت و سرانجام ندارد و در گرداب گرفتار آمده است و آن کس که گرفتار گرداب شده است ندای عقل و روشنگری های پیامبر درون و بیرون را نمی فهمد، پس جهل فرع بر حب دنیاست و آن که جاهل است، از ذلّت رهایی ندارد.
د. عقل و فلسفه ی بعثت پیامبران
پیامبران مبعوث شدند تا مُعین و کمک کار عقل و پیامبر درون باشند. آنها آمدند تا از طریق اشاعه تقوا عقل را از اسارت هوا و هوس نجات دهند. آنها آمدند تا از طریق ریشه کن کردن حب دنیا، بشر را از جهالت و سرگردانی نجات دهند.
ه. جنود عقل و جهل در روایت امام صادق (علیه السّلام)
در روایت امام صادق (علیه السّلام) از هفتاد و پنج سرباز عقل و جهل نام برده شد که علم از جنود عقل، و جهل از جنود جهل برشمرده شده است. و این دو در مقابل یکدیگر قرار گرفته اند؛ همان گونه که فرماندهان آنها (عقل و جهل) در مقابل یکدیگر صف آرایی کرده اند.
بدیهی است مقصود از جهلی که فرمانده سپاه است با جهلی که سرباز بوده، متفاوت است: جهل فرمانده، همان نیروی وجودی و شهوت (قوه ی واهمه) است که در مقابل نیروی وجودی دیگر یعنی عقل (قوه ی عاقله) قرار می گیرد و چون امری وجودی است، دارای لشکر و سپاه فراوان است. از جمله آثار و لشکریان عقل، علم است؛ زیرا لازمه ی پیروی از عقل، فراگیری دانش است. از سوی دیگر جهل به معنای نادانی و فقدان علم از سپاهیان نیروی جهل و شهوت است؛ زیرا که لازمه ی جهل و شهوت، ترک علم و دانش است.
حال با توجه به آنچه گفته شد و توضیح عناوینی که در زیر می آید، باز می گردیم به تحلیل حادثه ی عاشورا:
الف: معرفی سربازان عقل و جهل در کربلا
با نگاهی به حوادثی که در کربلا اتفاق افتاد، می توان از تمام سربازان عقل و جهلی که در روایات امام صادق (علیه السّلام) آمده بود، نشانی یافت.
پاره ای از این سربازان عبارت اند از:
1. ایمان و کفر 2. عدل و جور؛ 3. رضا و سخط؛ 4. شکر و کفران؛ 5. توکل و حرص؛ 6. زهد و رغبت؛ 7. رهبت و جرأت؛ 8. تواضع و کبر؛ 9. صبر و جزع؛ 10. وفا و غدر؛ 11. اخلاص و شوب؛ 12. کتمان و افشا؛ 13. صلاة و اضاعة؛ 14. توبه و اصرار... .
ب. ارزیابی موفقیت سربازان عقل در کربلا
در ارزیابی موفقیت عقل باید دید چه چیزی او را از ذلت و اسارت نفس نجات می دهد و آیا چنین چیزی در کربلا در لشکر امام حسین (علیه السّلام) وجود داشته است یا نه؟
با بررسی کاربرد لغاتی که به معنای پیروزی آمده است، این نکته اثبات می گردد که از منظر منطق اسلام، پیروزی ظاهری با پیروزی واقعی فرق دارد و پیروزی واقعی آن زمانی محقق می شود که اهداف مورد نظر تحقق پذیرد. همان گونه که بیان شد، هدف در مبارزه عقل و جهل آن است که عقل از ذلت اسارت جهل رهایی یابد و روشنگری کند. شیطان در انزوا قرار گیرد و این خار راه در مسیر سیر به خدا، به کناری افکنده شود، البته این هدف با مبارزه جنود عقل، در کربلا به منصه ی ظهور رسید. در کربلا انسان کامل و تمام کسانی که در رکاب این حجت الهی بودند، توانستند غبار افکنده شده بر چهره ی عقل را که از طرف جهل و جنودش ایجاد شده بود، بزدایند. آنها توانستند با اشاعه ی تقوا و ریشه کن کردن حب دنیا به چنین افتخار و عزتی دست یابند. در کربلا حجت بیرونی به یاری حجت درونی آمد و نه تنها خود را زیر بار ذلت نرفت، بلکه اسباب آزادی حجت درون را هم از چنگ هوای نفس فراهم نمود.
پاسخ تفصیلی:
از آن جا که در این پرسش بررسی « غلبه ی جنود عقل بر جنود جهل در حادثه ی کربلا » مورد درخواست بوده، ضروری است که در دو بخش به سامان دهی بحث اقدام گردد. بخشی به ذکر مقدمات اختصاص یابد و بخشی دیگر حادثه کربلا را مورد تحلیل قرار دهد. (1)
بخش اول: به نظر می رسد بیان مقدماتی بتواند ما را در دست یابی به تحلیل خواسته شده، یاری رساند:
1. آشنایی با مفهوم عقل و جهل
همان گونه که دانسته شد، عقل قوه ای است که توانایی ادراک کلیات را دارد و در دو حوزه فعالیت می کند؛ یعنی دو نوع محصول، فکر و اندیشه دارد:
الف. افکاری که درباره ی واقعیت ها (هست و نیست) است و درباره آنها به قضاوت می پردازد. ب. افکاری که مربوط به بایدها است و تکلیف و وظیفه را مشخص می نماید. به عقلی که در حوزه هست و نیست است عقل نظری و به عقلی که در حوزه ی باید و نباید فعالیت می کند، عقل عملی گفته می شود. عقل نظری در مسائل علمی، مرز وهم و خیال را مشخص می کند و از ابتلای به مغالطه جلوگیری می نماید و عقل علمی خواسته ها و اوصاف نفسانی را تعدیل می نماید و اخلاق با این بخش سروکار دارد. البته این عقول جزئیه، باطن و سرّ و حقیقی دارند که از آن به عقل کلی تعبیر می شود.
عقل کلیِ عالم کبیر عبارت است از: جوهری نورانی، مجرد از علایق جسمانی و اول مخلوق از روحانیین، تعیین اولِ فیض مقدس و مشیت مطلقه، و نور نبی ختمی در عالم تخلیق و ابداع. به این عقل، آدم اول هم اطلاق می شود و در مقابل او ابلیس اعظم، وَهمِ کل، قرار دارد که از تجرد برزخی ظلمانی برخوردار است، و برای هر یک از عقل و جهل، ذریه و مظاهری در عالم دنیا وجود دارد. (2) مظهرِ « عقل کلی » در انسان قوه عاقله و مظهرِ « وهم کل » در انسان قوه ی واهمه است. عقل جزئی (قوه عاقله) به حسب ذات روحانی و مجرد است و به حسب فطرت به خیرات و کمالات میل (3) دارد و در مقابل آن، قوه ی واهمه قرار دارد که تا زمانی که تحت نظام عقلی درنیامده، به دنیا گرایش دارد. قوه ی واهمه اگرچه مجرد است، اما تجرد او پایین تر از تجرد عقلی است. گفتنی است که عالم عقول کلیه، عالم ملکوت اعلا است و عالم وهم کل (ابلیس و جنود او) (4) و همچنین عالم عقول جزئیه، عالم سفلا است. (5)
2. جایگاه عقل در مباحث اخلاقی
این مطلب را می دانیم که رسالت اخلاق، تهذیب نفس است، اما باید توجه داشت که در مباحث اخلاقی سه نوع نگرش و دیدگاه وجود دارد؛ یعنی هر یک با عنایت و توجه به دسته ای از متون اسلامی، مسئله ی تهذیب نفس را مورد بحث قرار داده اند:
الف. دیدگاهی که تهذیب نفس را نوعی مبارزه با دشمنان درون می داند و صحنه ی وجود آدمی را به میدان جنگی تشبیه می کند که در یک طرف عقل و لشکریانش قرار دارند و در طرف دیگر جهل و لشکریانش. (6)
ب. نگرشی که تهذیب نفس را به نوعی درمان مرض های روحی تلقی می کند و قلب سلیم را در مقابل قلب مریض قرار می دهد. قلب سلیم در این نگرش قلبی است که از امراض اخلاقی به دور باشد. (7)
ج. دیدگاهی که تهذیب نفس را سیر و سلوک می داند، و انسان را به مسافری تشبیه می کند که باید گردنه های صعب العبور را منزل به منزل با مرکب عشق طی نماید تا به مقصود برسد. (8)
نکته حائز اهمیت در این جا آن است که در اسلام هم تعبیراتی است که نگاه اول را تأیید می کند و هم تعبیراتی که مناسب نگاه دوم است و هم جملاتی که بر مبنای نگاه سوم است، و نباید گمان کرد که اینها مانعة الجمع هستند. در اسلام انسان مسافری است که باید در سیر باشد و در این سیر موانعی وجود دارد. موانع از جهتی به عنوان دشمنانی تلقی می شوند که باید آنها را از میان برداشت و از جهت دیگر امراضی که باید آنها را مداوا کرد. آیا نمی شود مرضی را که سلام روحی انسان را به مخاطره افکنده، دشمن جان انسان نامید؟ به هر حال، جایگاه عقل در همه این دیدگاه ها محفوظ است و حتی در دیدگاه سیر و سلوکی هم از نظر اسلام، عقل و عشق دو بال پرواز تلقی می شود و هیچ گاه به خاطر عشق، عقل به مسلخ برده نمی شود.
ناگفته نماند که اگر چه در بین مکاتب غربی، مکتب کانت، عقل عملی (9) را معیار اخلاق تلقی می کند وحتی از این طریق خدا و... را اثبات می نماید، اما عقل نظری به هیچ انگاشته می شود (10) و این چیزی است که در مکتب اخلاقی اسلام جایگاهی ندارد؛ زیرا اسلام هم موید وجدان و عقل عملی است (11) است و هم موید عقل نظری.
3. جایگاه عقل و جهل در آیات و روایات
گرچه بحث های زیادی در این باره صورت گرفته است (12)، اما به نظر می رسد، طرح پنج نکته ی اساسی می تواند جایگاه عقل و جهل را در آیات و روایات به خوبی تبیین نماید:
الف. عقل و ماهیت انسان
در مکتب اخلاقی اسلام، انسان موجودی است که از روح (13) و بدن ترکیب شده است (14)، هم ملکی است و هم ملکوتی.
خداوند د ر شخص انسان که از آن در قرآن به نفس تعبیر شده است (15)، دو نوع گرایش قرار داده است. گرایش به خیر و نیکی و گرایش به شر و بدی. (16)
نفس از طرفی گرایش های غریزی دارد و به دنبال ارضای آنها است و از طرف دیگر میل به کمال و... در او به ودیعت نهاده شده است، پیروزی از میل های غریزی و کشش های کور و ارضای آنها بدون تفکر در عاقبت و نتیجه ی آن، پیروی از هوای نفس و شهوت خوانده می شود. (17)
در این بین عقل نقش تعیین کننده ای دارد (18)؛ زیرا نیروی حسابگری است که می سنجد انجام دادن هر کار چه تأثیری می تواند نسبت به آینده و سرنوشت آدمی داشته باشد. این نیروی حسابگر و محاسبه کننده در غریزه وجود ندارد. چراغ راهی است (19) که در درون انسان نورافشانی می کند. (20) بر این اساس؛ عقل از سنخ کشش و گرایش نیست و اگر سخن از جنگ عقل و هوای نفس به میان می آید برای آن است که مطلب به آسانی مورد فهم قرار گیرد و الاّ تزاحم و درگیری بین دو مرحله از نفس است (21)، دسته ای از کشش های در نفس که بر وفق روشنگری و سنجش عقل هستند با دسته ای دیگر از تمایلات و غرایز کور مبارزه می کنند و در نهایت این قوه تصمیم گیری است (22) که بین این تمایلات یکی را انتخاب می کند.
از آنچه گفته شد، معنای سخن حضرت علی (علیه السّلام) درباره ی ترکیب ماهیت انسان از عقل و شهوت و جنگ این دو نیرو با هم، نیز روشن گردید. کلام آن حضرت چنین است: « ان الله رکّب فی الملائکه عقلاً بلا شهوة و رکب فی البهائم شهوه بلاعقل و رکب فی بنی آدم کلیهما فمن غلب عقله شهوته فهو خیر من الملائکه و من غلب شهوته عقله فهو شر من البهائم »؛ همانا خداوند در فرشتگان عقلی بدون نیروی شهوت، و در حیوانات شهوت بدون عقل، و در انسان ها هر دو قوه را با هم قرار داده است، پس کسی که خرد او بر شهوتش چیره آید برتر از فرشتگان است، و کسی که شهوت او بر خردش غالب گردد پست تر از حیوانات است. (23) مولوی با اتخاذ از این گونه احادیث، می گوید:
در حدیث آمد که یزدان مجید *** خلق عالم را سه گونه آفرید
یک گروه را جمله عقل و علم و جود *** آن فرشته است نداند جز سجود
نیست اندر عنصرش حرص و هوا *** نور مطلق فانی از عشق خدا
و آن گروه دیگر از دانش تهی *** همچو حیوان از علف در فربهی
او نداند جز که اصطبل و علف *** از شقاوت غافل است و از شرف
و آن سوم هست آدمی زاد و بشر *** از فرشته نیمی و نیمش ز خر
عقل اگر غالب شود پس شد فزون *** از ملایک این بشر در آزمون
شهوت ار غالب شود پس کمترست *** از بهائم این بشر زانک ابترست
آن دو قوم آسوده از جنگ و حراب *** وین بشر با دو مخالف در عذاب
همچون مجنون در تنارع با شتر *** گه شتر چربید گه مجنون حر
میل مجنون پیش آن لیلی روان *** میل ناقه پس پی طفلش دوان
یک دم از مجنون ز خود غافل شدی *** ناقه گردیدی و واپس آمدی
گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم *** ما دو ضد بس همره نالایقیم
جان ز هجر عرش اندر فاقه ای *** تن ز عشق خاربن چون ناقه ای
جان گشاید سوی بالا بال ها *** تن زده اندر زمین چنگال ها
روزگارم رفت زین گون حال ها *** همچو تیه و قوم موسی سال ها
خطوتینی بود این ره تا وصال *** مانده ام در ره ز سستی چند سال
راه نزدیک و بماندم سخت دیر *** سیر گشتم زین سواری سیر سیر (24)
البته باید توجه داشت که از چند جهت بین دستگاه های درونی انسان، درگیری وجود دارد و در همه این نزاع ها، نقش عقل حائز اهمیت است:
1. درگیری قوه ی واهمه و خیال با قوه ی عاقله: با دخالت های بی جان قوه ی واهمه و خیال در مسائل علمی، انسان دچار مغالطه می شود واین جاست که باید عقل نظری در جهاد علمی مرز وهم و خیال را مشخص نماید تا در پرتو نور عقل، حقیقت دیده شود.
2. تزاحم هایی که بین خواسته ها و اوصاف نفسانی وجود دارد: مثلاً انسان از یک سو حس امانت طلبی دارد و از امین بودن لذت می برد و از سوی دیگر آز و فزون طلبی در نهاد او وجود دارد و ذخیره کردن اموال را برای خود می پسندد. در این بخش عقل عملی باید خصلت های اخلاقی را تعدیل نماید و بر اساس مبادی ادراکی به تنظیم گرایش ها بپردازد.
3. جنگ و گریزی که بین نشئه ی طبیعت و نشئه ی درک ها است؛ مثلاً: دستگاه گوارش غذای بیش از نیاز را طلب نمی کند، اما ذائقه که یکی از دستگاه های ادراکی است از خوردن غذا لذت می برد و به دنبال لذت جویی بیشتر است چه برای دستگاه گوارش زیانبار باشد یا نباشد، در این هنگام هم باید عقل برای تنظیم خواسته ها وارد عمل شود و به ذائقه خطاب کند که تو مقدمه هستی و... (25).
بر این اساس؛ نجات از مریضی ها و طول عمر از جمله فوائدی است که نصیب انسان عاقل می شود (26)، و جاهل کسی است که بدن را بر روح مسلط کند و روح را به اسارت بدن درآورد و برای تأمین لذات جسمانی روح را وادار نماید که راه حل ارایه کند. (27)
ب. رابطه ی عقل و تقوا
تقوا یک حالت روحی و معنوی در انسان است که او را از گناه حفظ می کند. به عبارت دیگر؛ اگر انسان بخواهد حیات عقلی و انسانی داشته باشد، باید تابع اصول معینی در زندگی باشد و اگر بخواهد از اصول معینی پیروی کند باید از اموری که با هوا و هوس او موافق است، ولی با هدف او و اصول زندگی اش منافات دارد، پرهیز نماید و پرهیز از گناه همان چیزی است که از آن به تقوا تعبیر می کنیم. (28)
اگر انسان از این حالت و ملکه ی روحی برخوردار باشد، همچون سوار ماهری است که با قدرت فرمان می راند و اسب را با خواسته ی خود به پیش می راند، زمام اختیار از دستش خارج نشده است، بر مرکب چموش هوا و هوس سوار نیست که هوا و هوس هر جا بخواهند او را ببرند. (29)
در روایتی از امام صادق (علیه السّلام) آمد که « عدّو العقل الهوی » (30)؛ هوا و هوس دشمن عقل است. این دشمن با ایجاد غبار و پارازیت تلاش می کند که نور و ندای عقل به گوش جان آنها نرسد و در معرض دید آنها قرار نگیرد، هنر تقوا این است که در مقابل این دشمن می ایستد و دو دست هوا و هوس را می بندد. مولوی در این باره می گوید:
چون که تقوا بست دو دست هوا *** حق گشاید هر دو دست عقل را
از این رواست که می توان گفت تقوا به عقل آزادی می دهد (31) و عقلی که از بند اسارت نجات یافته به عزت و افتخار واقعی دست یافته است. (32) البته تا انسان در مبارزه ی درونی به پیروزی و عزت نرسد، در جهاد بیرونی به چنین موفقیتی نایل نخواهد شد و نزد دیگران عزیز نخواهد گشت. با مطالبی که بیان شد سرّ این نکته هم روشن می گردد که چرا به وسیله مبارزه با هوا و هوس و با تمسک به تقوا، عقل احیا و زنده می گردد (33) و انسان به بصیرت و روشن بینی می رسد. (34)
آری همان گونه که بیان شد عقل چراغ است و تقوا زمینه را فراهم می نماید تا انسان در پرتو نور عقل به عقل کل و نور مطلق واصل شود. از جمله مؤیدات این نکته تعبیراتی است که از عقل با عنوان پیامبر درون یاد کرده اند.
قرآن زمانی که به معرفی انسان می پردازد، سه مرحله را برای او تصور می نماید:
1. در مرحله ی اول بیان می دارد که قوای مختلف در انسان به تساوی رسیده است و در مقابل هر کششی، کشش دیگر وجود دارد و در او حالت بی وزنی ایجاد می کند و همین زمینه اختیار و انتخاب را برایش فراهم می سازد « و نفس و ماسوّیها ». (35)
2. در مرحله ی دوم تصریح می نماید که این انسان خوب و بد را می شناسد و می تواند راه خود را انتخاب کند « فالهمها فجورها و تقویها » (36) و این یعنی همه انسان ها از یک علم عمومی برخوردارند و با الهام الهی (37) می توانند خوب و بد را تشخیص دهند. به عنوان مثال آن گاه که دارند خیانت می کنند می فهمند که درحال خیانت هستند.
3. در مرحله ی سوم می فرماید: اگر کسی از فرصت آماده شده ی برای انسان که در مرحله اول و دوم بیان شد از طریق تزکیه ی نفس و تقوا، استفاده کرد و از الهام الهی بهره مند شد، به فلاح و رستگاری می رسد وگرنه خود را ضایع ساخته است « قد افلح من زکّاها و قد خاب من دسّاها ». (38)
و آن گاه به این نکته ی دقیق اشاره می فرماید که انسان اول در مقابل الهام طغیان می کند « الهمها... » و در نهایت در مقابل انبیا می ایستد « کذّبت ثمود بطغویها » (39).
اگر زن لوط و نوح (40) مثال و رهبر برای « الذین کفروا » می شوند (41)، خود از این نکته حکایت دارد که کفار باید موضعی مساوی با موضع آن دو داشته باشند و گرنه آن دو زن الگوی آنها نمی شدند. آن دو زن تحت رهبری دو عبد صالح بودند و با این که شرایط برای ایمانشان فراهم بود، خیانت کردند پس خود مسئول کفر خود می باشند و همین طور هستند تمام انسان ها؛ زیرا هر فردی در درون خود در تحت رهبری عقل به سر می برد و از هدایت های این پیامبر که به تقوا الهام می کند بهره مند است. (42) از این جهت شرایطی همسان با زن لوط و نوح را دارند. حال اگر این انسان به پیامبر درونش خیانت کند همان گونه که نوح (علیه السّلام) نتوانست زنش را نجات دهد، نوح درونی یعنی عقل هم نمی تواند او را نجات دهد.
انبیا چون از منبع وحی سخن می گویند حجت ظاهر هستند و عقل نیز از آن رو که از همین منبع، الهام (43) می گیرد، حجت باطن مسحوب می گردد و آنهایی که کافر شدند اول به پیامبر درونی خود خیانت کردند و آن گاه به پیامبر بیرونی. (44) پس تقوا حالتی است در درون انسان که زمینه را برای فعالیت پیامبر درون یعنی عقل آماده می کند و او را از حصار و بند شیطان نجات می دهد.
ج. رابطه ی جهل و تیه
بر اساس آموزه های دینی، همه ی انسان ها در حرکت به سر می برند و هیچ انسانی در این دنیا درحال سکون نیست، اما گروهی در « سیر » هستند و گروهی دیگر در « تیه ».
سیر حرکتی است که عاقبت داشته باشد؛ یعنی انسان در این حرکت دوباره به منزل اول بر نگردد. قرآن برای متقین عاقبت و سرانجام قائل است، (45) پس اهل سیر هستند. قرآن می فرماید: « افلم یسیروا فی الارض فتکون لهم قلوب یعقلون بها او آذان یسمعون بها فانها لا تعمی الابصار... » (46). از این آیه می توان استفاده کرد آن که اهل تعقل است در سیر به سر می برد. (47)
تیه حرکتی است دَوَرانی که سرانجام ندارد، مانند سرنوشت قوم حضرت موسی (علیه السّلام) که در اثر نافرمانی خدا به تیه ظاهری هم مبتلا شدند؛ « فانها محرمه علیهم اربعین سنة یتیهون فی الارض » (48).
نفس انسان او را به طرف تیه و سرگردانی می برد و عقلش او را برای سیر آماده می کند (49)، حرکت نفس یک حرکت کور است و به همین سبب حرکات انسان اگر به مبنای جاذبه نفس باشد، شکل تیهی به خود می گیرد.
باید توجه داشت که، الف. تیه انسان مثل گردش در صحرا و نرسیدن به مقصد نیست، بلکه به شکل گرداب است که با گذشت زمان، وضعیت آن کسی که در گرداب گرفتار آمده، بدتر می شود. ب. حب دنیا در انسان از چیزهایی است که
معلوم خواهد کرد جهت انسان به چه سمتی است؛ یعنی در واقع حب دنیاست که مشخص می کند چه کسی در سیر به سر می برد و چه کسی در تیه، از این رو در روایات آمده است: « حب الدنیا راس کل خطئیة »؛ حبّ دنیا در رأس همه خطاها قرار دارد. (50) و اگر متقین سرانجام دارند به دلیل آن است که جهت گیری آنها به سمت دنیا نیست، بلکه آنان آخرت را هدف قرار داده اند. ج. آن که مبتلا به تیه شد کور و کر خواهد گشت (51)، در نتیجه تذکر فایده ای برای او ندارد. این است سرّ این فرموده خداوند به پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله و سلم) که: « وذکّر فان الذکری تنفع المؤمنین »؛ و پیوسته تذکر ده؛ زیرا تذکّر مؤمنان را سود می بخشد. (52) مؤمن کسی است که به گرداب دنیا گرفتار نیامده و در مسیر است. چشم و گوش و قلب سالمی دارد و می تواند حرف را بگیرد و بفهمد.
قرآن در قصه ی حضرت یوسف جهل را فرع بر گرفتاری و افتادن در تیه می داند، آن جا که می فرماید: « والاّ تصرف عنّی کیدهن اصب الیهن و اکن من الجاهلین » (53)؛ یعنی اگر مکر و نیرنگ آنها را از من باز نگردانی، به سوی آنان متمایل خواهم شد و از جاهلان خواهم بود. پس یکی از آثار افتادن در تیه این است که راه فهم بسته می شود. همچنین از آثار دیگر گرفتار شدن در تیه آن است که انسان گرفتار آمده، هر ذلتی را می پذیرد که « الغریق یتشبث بکل حشیش ». البته سرّ این مطلب در آن است که او جاهل است و عقلش فاسد گشته و ذلت را عزت می پندارد. (54)
پینوشتها:
1. گفتنی است این مقاله در سال 1382 هجری شمسی در کنگره « عزت و افتخار حسینی » به عنوان مقاله برتر شناخته شد.
2. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 24-21 و 50.
3. بعداً روشن خواهد شد که تعبیر به میل و گرایش، یک تعبیر مسامحی است.
4. در لسان شریعت از « وهمِ کل » به شیطان تعبیر شده و شیطان موجودی است از طایفه ی جن که اگر چه در برابر هوای نفس استقلال وجودی دارد، اما از استقلال عملی بی بهره است و از طریق تأیید و تزیینِ همان هواهای نفسانی (طه، 120؛ نحل، 63؛ نمل، 24؛ نسانء، 120) کار خود را انجام می دهد و در واقع نقش مُعِدّ (کمک کار) را بازی می کند. پس هوای نفس انسان را از وصول به ارزش های اخلاقی باز می دارد و موضوع و متعلَّق آن زندگی دنیاست و به وسیله ی شیطان تأیید و تزیین می گردد. ر. ک: مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 236-230.
5. ر. ک: امام خمینی (رحمه الله)، شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 24-21 و 50 و 60-59 و 257.
6. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 23-20؛ عنکبوت، 6، 78 و آیه آخر که به جهاد اکبر تفسیر شده است. پیامبر (صلی الله علیه وآله و سلم) فرمود: « افضل الجهاد من جاهد نفسه التی بین جنبیه »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 67، ص 65. آن حضرت در روایت دیگر فرمود: « مرحباً بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاکبر. فقیل یا رسول الله ما الجهاد الاکبر، قال (صلی الله علیه و آله و سلم) جهاد النفس »؛ حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج 11، ص 122، جهاد نفس، باب اول. حضرت علی (علیه السّلام) در روایتی می فرماید: « العقل صاحب جیش الرحمان و الهوی قائد جیش الشیطان و النفس متجاذبه بینهما، فایهما غلب فی حیّزه »؛ آمُدی، عبدالواحد، تصنیف غررالحکم و درر الکلم، ص 50؛ محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، ج 6، ص 405.
7. حضرت علی (علیه السّلام) پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را طبیب سیاری معرفی می کند که به سر وقت بیمارش می رود و به معالجه آنان می پردازد: « طبیب دوّار بطبّه قداحکم مراهمه... »؛ نهج البلاغه، خطبه 108. آن حضرت در روایت دیگر فرمود: « الأوان من البلاء الفاقه واشد من الفاقه مرض البدن واشد من مرض البدن مرض القلب »؛ نهج البلاغه، کلمات قصار، 388.
8. آیات : بقره، 156؛ علق، 8؛ انشقاق، 6، همچنین آیاتی که مربوط به لقای الهی است - که در قرآن بالغ بر 20 آیه است-، یا تعبیراتی مانند: تقوا بهترین زاد و توشه است (نهج البلاغه، خطبه 157)، صراط مستقیم و سبیل الله، مناسب و مؤید چنین دیدگاهی است.
9. کانت می گوید: الهاماتی از فطرت می جوشد که پیش از تجربه هستند و به آنها وجدان گفته می شود، اما این که آیا وجدان همان عقل عملی است یا نه، محل بحث است؛ عده ای قائل به جدایی عقل عملی و وجدان هستند. ر. ک: زین الدین، محمد امین، الاخلاق عند الامام الصادق (علیه السّلام)، ص 66 و 67.
10. در مکتب کانت عقل نظری نقد می شود و تنها عقل عملی است که مورد توجه قرار می گیرد. ر. ک: مطهری، مرتضی، فلسفه الاخلاق، ص 75-53.
11. ر. ک: طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان، ج 14، ص 306.
12. برای آشنایی با کاربرد واژه عقل و معنای آن در قرآن، نک: طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج2، ص 250-247.
13. روح در حیوان به معنای مبدء حیات است که احساس و حرکت ارادی متفرع بر آن است، اما روح در همه آیات قرآن به این معنا نیامده است؛ مثلاً در آیه 38 سوره نبأ، مراد از روح غیر از روح حیوانی و غیر از ملائکه است. از نظر قرآن روح از سنخ امر و از جنس ملکوت است، گاهی با ملایکه هست و گاهی در انسان دمیده می شود. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 13، ص 199-195.
14. مؤمنون، 14؛ ص، 72؛ سجده، 9-11؛ زمره، 42. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 2، ص 113 و همان، ج 10، ص 118 و 119.
15. در نظر عرف، نفس سه معنا دارد: 1. معنای مضاف الیه اگر مضاف شود؛ مثلاً نفس در عبارتِ « نفس الانسان » به معنای انسان است. در آیات: 12، انعام؛ 28، آل عمران و 116، مائده، نفس در این معنا استعمال شده است؛ 2. شخص انسان که از روح و بدن ترکیب یافته است. در آیات: 1، نساء؛ 32، مائده؛ 35، انبیاء، نفس به همین معناست و در آیه « کل نفس تجادل عن نفسها » (نحل، 11)، نفس اول به معنای دوم و نفس دوم به معنای اول است؛ 3. روح انسانی. آیه 93، انعام، از این قبیل است. ر. ک: طباطبایی، محمد حسین، المیزان، ج 14، ص 287-285.
16. « و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها »؛ شمس، 7 و 8.
17. بر اثر شرایط مختلفی که برای نفس پیش می آید و فعالیت های گوناگونی که انجام می دهد و بهره های متنوعی که می گیرد گاهی اماره است (یوسف، 53)؛ یعنی نفس به دنبال ارضای غریزه است حتی از راه خلاف، گاهی لوامه (قیامت، 2) و گاهی مطمئنه (فجر، 28-27).
18. حضرت علی (علیه السّلام) در روایتی آن قدر برای عقل ارزش قائل است که، فقد عقل را فَقد حیات، و بی خردان را سزاوار مقایسه با مردگان می داند »؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج1، کتاب عقل و جهل، ص 32، ح 30.
19. امام صادق (علیه السّلام) فرمود: « العقل دلیل المؤمن »؛ وسائل الشیعه، ص 162، ح 8؛ الکافی، ج 1، ص 29، ح 24. آن حضرت در روایت دیگری می فرماید: « دعامه الانسان العقل... و بالعقل یکمل و هو دلیله و مبصرّه و مفتاح امره »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 1، ص 90.
20. حضرت علی (علیه السّلام) در تشبیه زیبایی می فرماید: « مثل العقل فی القلب کمثل السراج فی وسط البیت »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 1، ص 99.
21. ر. ک: مصباح یزدی، محمد تقی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 213-195.
22. قوه ی تصمیم گیری مرتبه ای از نفس است و از جوهر نفس بر می خیزد.
23. شیخ صدوق، علل الشرائع، باب 6، ص 4؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 11، ص 164، ح 2.
24. مولوی، کلیات مثنوی، دفتر چهارم، ابیات 1513-1508و
-1518-1516 و 1549- 1547 و 1556 و 1560-1559 و 1563-1562.
25. جوادی آملی، عبدالله، مبادی اخلاق در قرآن، ص 164-160 و 250.
26. این نکته علاوه بر تأیید عقل، تأکید نقل را هم به همراه دارد؛ زیرا از نگاه روایات انسان عاقل از تقوا بهره می برد. از آثار تقوا نجات از مریضی ها و طول عمر است. حضرت علی (علیه السّلام) در بیان نورانی خود پیرامون تقوا می فرمایند: « شفاء مرض اجسادکم »؛ نهج البلاغه، خطبه 230.
27. حضرت علی (علیه السّلام) می فرماید: « کم من عقل اسیر تحت هوی امیر »؛ قصار الحکم، 211. آیا جاهل تر از شخصی که خود اسباب امارت هوا و هوس را فراهم می کند و خود را در ظلمت و تاریکی می افکند وجود دارد؟! انسان عاقل کسی است که با تهذیب نفس خود را از تحت سلطه ابلیس و حکومت شیطان خارج کند.
28. ر. ک: مطهری، مرتضی، ده گفتار، ص 47-1.
29. « الا و انّ الخطایا خیل شمس حمل علیها راکبها... »؛ نهج البلاغه، خطبه 16.
30. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 78، ص 12. پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) در حدیثی فرمود: « اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک »؛ بحارالأنوار، ج 70، ص 64.
31. « عتق من کل ملکة و نجاة من کل هلکه... »؛ نهج البلاغه، خطبه 230.
32. مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج70، ص 285 و 288 و ج 78، ص 192 و ص 270 و ج 69، ص 411؛ نهج البلاغه، حکمت 371.
33. حضرت علی (علیه السّلام) درباره ی سالکان کوی دوست می فرماید: « قد احیی عقله و امات نفسه »؛ نهج البلاغة، خطبه 220.
34. « واتقوا الله و یعلمکم الله » (بقره، 282)؛ « ان تتقوا الله یجعل لکم فرقاناً » (انفال، 29)
35. شمس، 7.
36. شمس، 8.
37. ضمیر فاعلی در « الهمها » به خدا بر می گردد پس منبع این الهام هم خود خداست.
38. شمس، 9 و 10.
39. شمس، 11.
40. تحریم، 10.
41. این در حالی است که در آیه ی 11 سوره ی تحریم، زن فرعون به عنوان رهبر اهل ایمان معرفی می گردد.
42. در روایات آمده است: « ان الله علی الناس حجتین حجه ظاهره و حجه باطنه فامّا الظاهره فالرسل والانبیاء والائمة و اما لبالطنة فالعقول »؛ کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 1، ص 23-14، ح 12؛ حر عاملی، وسائل الشیعه، ج 6، ص 161 و 162، ح 6.
43. همان گونه که بیان شد ضمیر فاعلی « الهمها » به خدا بر می گردد؛ یعنی قسم به نفس و آن که او را پرداخت و به او فجور و تقوایش را الهام کرد، لذا در آیه 19 سوره زمر، هدایت عقل به هدایت الهی تعبیر شده است: « فبشر عبادی الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هدیهم الله و اولئک هم اولوالالباب ».
44. ر. ک: حائری شیرازی، محی الدین، اخلاق اسلامی، ص 17-5.
45. « والعاقبه للمتقین »؛ هود، 49؛ طه، 132؛ قصص، 83.
46. حج، 47.
47. در قرآن انواع ادراکات (خواه عادی مثل ادراک حضوری و حصولی و خواه غیر عادی مثل وحی که نوعی ادراک مرموز است) و همچنین حالات انفعالی (احساسات باطنی از گرایش ها گرفته تا خصوصیات مربوط به قصد و اراده و نیت) به قلب نسبت داده شده است. پس می توان ا دعا کرد که منظور از قلب در اصطلاح قرانی همان روح و نفس انسانی است. بله اگر گفتیم که انسان یک روح بیشتر ندارد که همین منشأ زندگی نباتی و حیوانی و انسانی است، در این صورت قلب تنها یکی از ابعاد روح انسان است و آن عبارت است از آن مرحله از روح انسان که منشأ صفات و خصلت های انسانی است نه حیات و زندگی نباتی و حیوانی. ر. ک: مصباح یزدی، محمدتقی، اخلاق در قرآن، ج 1، ص 265-244.
48. مائده، 25.
49. مولوی درشعری که بیان شد، بعد از ذکر داستان مجنون، می گوید:
روزگارم رفت زین گون حال ها *** همچو تیه قوم موسی سال ها
خطوتینی بود این ره تا وصال *** مانده ام در ره ز سستی چند سال
بر این اساس گفته می شود که باید با موت اختیاری از مرکب بدن پیاده شد تا به مقصد رسید. تعبیراتی همچون « امات نفسه » که در نهج البلاغة آمده و « زنوها قبل ان توزنوا »؛ مجلسی، محمدباقر، بحارالأنوار، ج 70، ص 73، به این نکته ی لطیف اشاره دارند.
50. کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، ج 2، ص 130؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 73، ص 20.
51. « لحب الدنیا صمت الاسماع الحکمة و عمیت القلوب عن نور البصیرة ». آمُدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 65.
52. ذاریات، 55. آن که در گرداب افتاده و با هر چرخش آن به درونش غوطه ور گردیده تا آن گاه که به مغز آن رسیده است، دیگر صدا زدن و موعظه کردن او و... فایده ای ندارد. از این رو قرآن به پیامبرش خطاب می کند:« سواء علیهم أأنذرتهم ام لم تنذرهم » (بقره، 5)
53. یوسف، 33.
54. حضرت علی (علیه السّلام) می فرماید: « فارفض الدنیا فان حبّ الدنیا یعمی و یصم و یبکم و یذّل الرقاب... »؛ مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 73، ص 75. آن حضرت در بیانی دیگر می فرماید: « حب الدنیا یفسد العقل »؛ آمُدی، عبدالواحد، تصنیف غرر الحکم و درر الکلم، ص 65.
از آن جایی که امام حسین (ع) به مقام یقین رسیده بود، باور داشت که وعدههای پروردگار در حقّ ایشان تحقّق خواهد یافت. با تأمّل در آیات الهی میتوان دریافت که خداوند چه وعدههایی به ایشان داده است. خداوند متعال در قرآن کریم، به انسانهای مؤمن بهشتهایی را وعده داده که جویهای آن از عسل تصفیه شده روان است و بهشتیان تا ابد در آنجا با خوشی فراوان حاضر هستند؛ پروردگار سبحان میفرماید:
(مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبینَ وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى)[1]
(وَعَدَ اللهُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِناتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً)[2]
امّا بعضی افراد به چنان مقام رفیعی رسیدند که رفتن به بهشت آنان را راضی نمیکند، بلکه هدف اصلیشان خشنودی و رضای خداوند متعال است. پروردگار در ادامة آیه میفرماید:
(وَ رِضْوانٌ مِنَ الله أَکْبَرُ ذلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ)[3]
بهشت محصول اعمال انسانهای مؤمن و باایمان است که خود آن را به دست آوردند؛ امّا رضوان الهی، جایگاهی است که خداوند به انسانهای وارستهای چون سیّدالشهدا (ع) عطا مینماید. اگر کسی به این مقام رسید، به پیروزی نهایی دست یافته است. رضوان الهی برای انسانهای عادی، جز از طریق پیروی از قرآن و اهلبیت:به ویژه سیّدالشهدا (ع) حاصل نمیشود.
بعضی از انسانهای کامل به جایگاهی میرسند که خود پروردگار، قبض روح آنان را بر عهده میگیرد و به هیچ فرشتهای اجازه این عمل را نمیدهد[4]. این حقیقت در واقعة کربلا به خوبی نمایان شد. در روز عاشورا، خداوند به حضرت عزرائیل که وظیفه گرفتن ارواح انسانها را بر عهده داشت، اجازه نداد که روح سیّدالشهدا (ع) را قبض کند؛ بلکه خود پروردگار، روح سیّدالشهدا (ع) و اصحابشان را قبض کرد و این حاکی از مقام والای آن حضرت و اصحاب باوفای ایشان است. خداوند این حقیقت را در قرآن کریم اینگونه بیان نمود:
(یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً)[5]
در این آیه خداوند، فاصله و برزخی را میان خود و حضرت سیّدالشهدا (ع) قرار نداد و با جملة ?ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ? به جهانیان فهماند که میان خداوند و حضرت أبیعبدالله (ع) حجاب و فاصلهای وجود ندارد.
یکی دیگر از امتیازات سیّدالشهدا (ع) آن است که روح ایشان گوی سبقت بر دیگر ارواح اهل ایمان را در اتّصال به پروردگار ربود. به عبارت دیگر روح ایشان در این مسابقة عظیم حرکت به سوی خداوند بر تمام موجودات عالم سبقت گرفت. در شعری منسوب به سیدالشهدا (ع) آمده است که میفرمایند:
سَبَقْت العَالمینَ إلی المَعَالی بِحُسن خَلیقَة و علو هِمّه[6]
خداوند متعال نیز در آیات الهی در مورد سبقت اولیای الهی و روح مطهر ایشان میفرماید:
(وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ * أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ)[7]
(فَامّا إِنْ کانَ مِنَ الْمُقَرَّبِینَ * فَرَوْحٌ وَ رَیْحانٌ وَ جَنَّةُ نَعِیمٍ)[8]
واژة (جنّت) در آیة فوق به صورت مفرد آمده و به صورت جمع (جنّات) نیامده است. این مطلب نشان میدهد برای اولیای الهی بهشت دیگری است که انسانهای عادی از درک آن ناتوانند[9].
گریه بر سیدالشهدا (ع) از والاترین لذّات
پروردگار متعال در قرآن کریم میفرماید:
(وَ تَلَذُّ الْأَعْیُنُ)[10]
یکی از لذّات بهشتی، مربوط به چشم است و شیعیان و دلسوختگان آن امام همام در مصائب حضرت اشک میریزند و از ریختن اشک لذّت روحی میبرند تا در روز قیامت و بهشت برین به بالاترین لذّت برسند. باید اشاره کرد که لذت اشک بر سیدالشهدا7 نه تنها روح را مکدّر و تاریک نمیکند، بلکه روح را صیقلی، جلا و صفا میدهد و به لطافت و نشاط روح منتج میشود که از بالاترین لذتهاست و لذتی با آن قابل مقایسه نیست.
یکی دیگر از حقایقی که در وجود مقدس امام حسین (ع) تجلّی کرده است، شوق عمیق ایشان نسبت به خداوند متعال است؛ عشقی که در سراسر زندگی حضرت جاری بود و این عشق سبب شد تا جان مبارک خود را برای خداوند بذل کند.
این عشق شدید موجب شد شیعیان همواره برای رسیدن به لقای الهی، آن حضرت را وسیلة تقرّب خویش قرار دهند؛ زیرا سیّدالشهدا (ع) واسطة فیض میان شیعیان و خداوند متعال است.
(وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسیلَة)[11]
در زمان حیات حضرت عدّة زیادی برای جبران خطاهای خود به ایشان پناه میآوردند. در زمان رسول خاتم (ص) برخی مرتکب خطاهایی میشدند که از سوی پیامبر (ص) مورد توبیخ قرار میگرفتند، اما با واسطه کردن امام حسین (ع) مورد عفو قرار میگرفتند که به نمونهای از آن اشاره میکنیم:
در کتب تاریخی آمده است که روزی پیامبر (ص) به یکی از افراد مدینه که گناه بزرگی را مرتکب شده بود پیغام داد به دادگاه حاضر شود و جریمة گناه خود را بپردازد. آن مرد چند روزی از خانه خارج نشد. روزی از گوشة درب منزل متوجّه شد امام حسن و امام حسین8که کودکان خردسالی بودند، از کوچه عبور میکنند. در همان لحظه درب را گشود و این دو کودک را بر روی دوش خویش گذاشت و به سمت مسجد روانه شد. در میان راه با خود میگفت: اگر با این دو کودک وارد مسجد شوم، پیامبر (ص) مرا عفو میکند. وقتی وارد مسجد شد، پیامبر (ص) دو فرزند خردسال خود را روی دوش این گنهکار دید. لبخندی زد و فرمود: آنان را پیاده کن، تو بخشیده شدی! آنگاه به امام حسن و امام حسین8فرمود: آن شخص در مورد عفو گناه خود، شما را شفیع قرار داد، در این هنگام این آیه بر قلب نازنین پیامبر (ص) نازل شد:[12]
?وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ توَّاباً رَحیماً? [13]
شیعیان و ارادتمندان سیّدالشهداء (ع) به خاطر رضایت حضرتش از مرگ نمیهراسند؛ زیرا ملک الموت با چهرهای بشّاش برای قبض روح آنان اقدام کرده و بهشت را به آنان بشارت میدهد.[14] سُدیر صیرفی[15] به حضرت امام صادق (ع) عرض میکند: «آیا شیعیان از مرگ و قبض روح اکراه دارند؟ حضرت فرمود: خیر، وقتی ملک الموت برای قبض روح میآید، آنان جزع و ناله میکنند امّا ملک الموت به آنان میگوید: جزع نکنید، من از پدر، نسبت به شما مهربانتر هستم.[16]
پی نوشت ها:
[1]. محمّد9 (47):15؛ صفت بهشتى که به پرهیزکاران وعده داده شده [چنین است:] در آن نهرهایى است از آبى که مزه و رنگش برنگشته و نهرهایى از شیر که طعمش دگرگون نشده و نهرهایى از شراب که براى نوشندگان مایه لذت است و نهرهایى از عسل خالص است.
[2]. توبه(9):72؛ خدا به مردان و زنان با ایمان بهشتهایى را وعده داده که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است و در آن جاودانهاند، و نیز سراهاى پاکیزهاى را... [وعده فرموده]. در تفسیر نور الثقلین:2/ 241، حدیث 235، در ذیل این آیه، نقل شد: «فی کتاب الخصال فی احتجاج علىّ7 على الناس یوم الشورى قال: نشدتکم بالله هل فیکم أحد قال له رسول الله9: من سرّه أن یحیى حیوتى و یموت مماتی و یسکن جنتی التی وعدنی الله ربی جنات عدن قضیب غرسه الله بیده ثم قال له کن فیکون فلیوال على بن أبی طالب7 و ذریته من بعده إلى قوله: غیری؟ قالوا: اللهم لا.»
[3]. توبه(9):72؛ و همچنین خشنودى و رضایتى از سوى خدا [که از همه آن نعمتها] بزرگتر است.
[4] . در مورد قبض روح سیدالشهدا7 توسط خداوند ذکر چند نکته ضروری است؛
یکم) قبض روح توسط خداوند از نظر اعتقادی و کلامی هیچ مشکلی ندارد و مورد تأیید قرآن است، (اللَّهُ یَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حِینَ مَوْتِهَا)زمر(39): 42.
دوم) در منابع حدیثی در مورد اخذ جان سیدالشهدا7 و اصحابشان توسط خداوند به صورت اجمال اشاره شده است: کامل الزیارات: 264 باب 88 ح 1 و بحارالأنوار: 45/182 باب 39 و 28/59 (فتولی الله عزوجل قبض ارواحها بیده) و سفینهالبحار: 5/38؛ حیاة القلوب، ج2، باب 63، ص 219 و خصائص الحسینیه عنوان چهارم؛ الطاف خاص خداوند به امام حسین7 ص114 و منتخب التواریخ252: باب 5 اصل قبض جان سیدالشهدا7 توسط خداوند مورد تأکید قرار گرفته است.
سوم) پارهای از روایات که دلالت بر ناتوانی حضرت عزرائیل از اخذ جان سیدالشهدا7 بدلیل شدت جراحات وارده بر امام حسین7 کرده در کتب غیر معتبر "بحرالمصائب و کنزالغرائب" محمدجعفر تبریزی و سرورالمؤمنین شیخ کاظم اسدی آمده که فاقد اعتبار و وجاهت علمی است و در استناد یک مطلب به سیدالشهدا7 یا تکذیب مطلب دیگر به آن حضرت باید دقت شود و با این احادیث ضعیف نمیتوان، آموزههای اسلامی را رواج داد.
[5]. فجر(89): 27ـ28؛ اى جان آرام گرفته و اطمینان یافته! * به سوى پروردگارت در حالى که از او خشنودى و او هم از تو خشنود است، بازگرد. «عن ابی بصیر عن الصادق7 فی قوله (یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ) ادخلی جنتی یعنی الحسینبنعلی7»تفسیرالقمی: 2/412؛ بحارالأنوار: 24/93.
[6]. مناقب آل أبی طالب:«ابن شهرآشوب»: 3/228؛ من از نظر بلند همّتى و علو مقام براى خلقت نیکویى که دارم به تمام اهل عالم سبقت گرفتم.
[7]. واقعه(56):10-11؛ و پیشى گیرندگان [به اعمال نیک] که پیشى گیرندگان [به رحمت و آمرزش]اند. اینان مقرباناند.
[8]. واقعه(56):88 ـ 89؛ پس اگر [جان به گلو رسیده] از مقربان باشد* [در] راحت و آسایش و بهشت پرنعمت [خواهد بود].
[9] . تفسیر القمی: 2/411.
[10]. زخرف(43):71؛ و چشمها از آن لذّت مىبرد.
[11]. مائده(5):35؛ ودستآویز و وسیلهاى [از ایمان، عمل صالح و آبروى مقرّبان درگاهش] براى تقرّب به سوى او بجویید.
[12]. بحارالأنوار: 43/318 باب 13 حدیث 2؛ المناقب، ابنشهرآشوب: 3/400.
[13]. نساء(4):64؛ و اگر آنان هنگامى که [با ارتکاب گناه] به خود ستم کردند، نزد تو مىآمدند و از خدا آمرزش مىخواستند و پیامبر9 هم براى آنان طلب آمرزش مىکرد، یقیناً خدا را بسیار توبهپذیر و مهربان مىیافتند.
[14]. الکافی: 3/131، حدیث4: «عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ قَالَ حَدَّثَنِی مَنْ سَمِعَ أَبَا عَبْدِ الله7، «یَقُولُ مِنْکُمْ وَ الله یُقْبَلُ وَ لَکُمْ وَ الله یُغْفَرُ إِنَّهُ لَیْسَ بَیْنَ أَحَدِکُمْ وَ بَیْنَ أَنْ یَغْتَبِطَ وَ یَرَى السُّرُورَ وَ قُرَّةَ الْعَیْنِ إِلَّا أَنْ تَبْلُغَ نَفْسُهُ هَاهُنَا وَ أَوْمَأَ بِیَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ ثُمَّ قَالَ إِنَّهُ إِذَا کَانَ ذَلِکَ وَ احْتُضِرَ حَضَرَهُ رَسُولُ الله9 وَ عَلِیٌّ7 وَ جَبْرَئِیلُ7 وَ مَلَکُ الْمَوْتِ7 فَیَدْنُو مِنْهُ عَلِیٌّ7 فَیَقُولُ یَا رَسُولَ الله! إِنَّ هَذَا کَانَ یُحِبُّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَأَحِبَّهُ وَ یَقُولُ رَسُولُ الله 9: یَا جَبْرَئِیلُ إِنَّ هَذَا کَانَ یُحِبُّ الله وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِ رَسُولِهِ فَأَحِبَّهُ وَ یَقُولُ جَبْرَئِیلُ7 لِمَلَکِ الْمَوْتِ7 إِنَّ هَذَا کَانَ یُحِبُّ الله وَ رَسُولَهُ وَ أَهْلَ بَیْتِ رَسُولِهِ فَأَحِبَّهُ وَ ارْفُقْ بِه.»
[15]. در اوایل نیمة دوم سدة اول هجری در سرزمین عراق، شهر کوفه، در خاندان حکیم بن صهیب کوفی که از موالیان و شیفتگان اهل بیت:بود، کودکی چشمان خود را به جهان میگشاید که نامش را «سدیر» نهادند. چون حرفه و شغل پدر یا جدش یا احیاناً خود او صرّافی بود، به «صیرفی» لقب گرفت و به مناسبت زادگاهش به «کوفی» مشهور است و مکنّا به «ابوالفضل». او جزو اصحاب سه امام، حضرت زینالعابدین، امام باقر و امام صادق: بوده است. سید محسن امین گفته است: «این راوی بدون تردید یکی از بزرگان شیعه است که هرگز از مخالفان قومش ترس و واهمهای نداشت؛ به گونهای که حقانیت و اصالت مکتب اهل بیت: را زیرکانه و خردمندانه نشر میداد و برای حق طلبان بازگو مینمود».(اعیان الشیعه:7/ 185) علامه مامقانی گوید: «سُدیر بن حکیم صیرفی یکی از رهروان راه امامان، ممدوح و مورد ستایش، محبوب خدا، با تمام وجود دوستدار پیامبر9 و آل او:، در پیدا و پنهان محرم راز آنان و عارف به فهم روایات و سخنان آن بزرگواران بود».(تنقیح المقال:2/ 8) آیت الله خویی میفرمایند: «این حقیقت انکارناپذیر است که این راوی، یکی از موالیان و دوستان و شیعیان امامان معصوم شیعه است».(معجم رجال الحدیث:8/34)
[16]. الکافی: 3/ 127ـ 128، حدیث 2: «عَنْ سَدِیرٍ الصَّیْرَفِیِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ الله7 جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ الله! هَلْ یَکْرَهُ الْمُؤْمِنُ عَلَى قَبْضِ رُوحِهِ، قَالَ: لَا وَ الله إِنَّهُ إِذَا أَتَاهُ مَلَکُ الْمَوْتِ لِقَبْضِ رُوحِهِ جَزِعَ عِنْدَ ذَلِکَ فَیَقُولُ لَهُ مَلَکُ الْمَوْتِ: یَا وَلِیَّ الله! لَا تَجْزَعْ فَوَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً 9 لَأَنَا أَبَرُّ بِکَ وَ أَشْفَقُ عَلَیْکَ مِنْ وَالِدٍ رَحِیمٍ.»
اثر ماندگار خون به حق ریخته اباعبدالله الحسین (ع) در تاریخ
فرصت تبلیغ در ماه محرم الحرام، یک فرصت بسیار بزرگ و استثنایی است و این که به برکت خون سید شهیدان سرور آزادگان عالم حضرت اباعبدالله الحسین (ع) و یاران پاکباخته آن بزرگوار است . اثر آن خون به نا حق ریخته، یک اثر ماندگار در تا یخ است، چون شهید، کسی که جان خود را در طبق اخلاص می گذارد و تقدیم اهداف عالیه دین میکند، از صفا و صدق برخوردار است . هیچ انسان مزور و خدعه گری، هر چه هم که در زبان و بیان بتواند خود را طرفدار حق نشان دهد وقتی پای منافع شخصی، به خصوص پای جان خود و عزیزانش به میان آمد، پا عقب می کشد و حاضر نیست اینها را فدا کند آن کسی که قدم در میدان فداکاری می گذارد و خالصانه و مخلصانه هستی خود را در راه خدا می دهد «حق علی الله » ، خود خدای متعال بر عهده گرفته است که اینها را زنده نگه دارد «و لا تقولو لمن یقتل فی سبیل الله اموات » ، «و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا» ; اینها زنده می مانند . یک بعد زنده ماندن آن هاهمین است که نشانه آنها، جای پای آنها، پرچم آنها، هرگز نمی خوابد . ممکن است چند صباحی با زور و عنف و با دخالت قدرت های زورگو بتوانند کم رنگ کنند . اما خدای متعال طبیعت را این طور قرار داده است . سنت الهی بر این ست که راه پاکان و صالحان و مخلصان بماند . اخلاص چیز عجیبی است . لذاست که به برکت حسین بن علی (ع) و خون های به ناحق ریخته آن بزرگوار و اصحابش دین در عالم باقی ماند . بعد از آن هم این رشته ادامه پیدا کرد . . . (1)
هدف قیام امام حسین (ع) قدرت طلبی نبود .
. حضرت فرمود، بنابر آنچه که از آن بزرگوار نقل کرده اند، که «اللهم انک تعلم ان الذی کان منالم یکن منافسه فی سلطان و لا التماس شی من الحطام » . پروردگارا! این حرکتی که ما کردیم، این قیامی که ما کردیم، این تصمیمی که بر این اقدام گرفتیم . تو می دانی که برای قدرت طلبی نبود، قدرت طلبی برای یک انسان نمی تواند هدف واقع بشود . نخواستیم زمام قدرت را در ست بگیریم . برای منال دنیوی هم نبود که چرب و شیرین زندگی را به کام خودمان برسانیم . شکمی از غذا در بیاوریم . مال و ذخیره ای درست کنیم و ثروتی به هم بزنیم . برای اینها نبود . . .
ریشه کنی فساد و ایجاد امنیت برای مظلومان، هدف قیام حسینی .
«امام حسین (ع) هدف اول خود را این قرار می دهد: در میان کشور اسلامی، فساد را ریشه کن کنیم و اصلا به وجود بیاوریم . اصلا یعنی چه؟ یعنی نابود کردن فساد . فساد چیست؟ فساد انواع و اقسامی دارد; دزدی فساد است، خیانت فساد است، وابستگی فساد است . زورگویی فساد است . انحراف های اخلاقی فساد است، انحراف های مالی فساد است دشمنی های بین خودی ها فساد است، گرایش به دشمنان دین فساد است علاقه نشان دادن به چیزهای ضد دینی فساد است همه چیز در سایه دین به وجود می آید در جملات بعدی می فرماید: و یا من المظلومون من عبادک، بندگان مظلوم تو امنیت پیدا کنند . منظور، مظلومان جامعه است . نه ستمگران ، نه ستم پیشه گان، نه مداحان ستم، نه عمله ستم! «مظلومان » مردمانی هستند که دست و پایی ندارند . راه به جایی ندارند . هدف این است که مردمان مستضعف جامعه و انسانهای ضعیف، در هر سطحی و در هر جایی امنیت پیدا کنند . منیت حیثیتی، امنیت مالی، امنیت قضایی! همین که امروز در دنیا نیست . امام حسین (ع) درست نقطه مقابل آن چیزی را می خواست که در زمان سلطه طواغیت در آن روز بود . . .» (2)
قیام امام حسین برای عمل کردن به احکام دین
آن بزرگوار در آخر می فرماید: «و یعمل بفرائضک و احکامک و سننک » . هدف امام حسین اینهاست . حالا فلان آقا از گوشه ای در می آید و بدون اندک آشنایی با معارف اسلامی و با کلمات امام حسین (ع) و حتی با یک لغت عربی، درباره اهداف امام حسین (ع) قلمفرسایی می کند، که امام حسین برای فلان هدف قیام کرده است! از کجا می گویی؟ این کلام امام حسین (ع) است: «و یعمل بفرائضک و احکامک و سننک .» یعنی امام حسین جان خودش و جان پاکیزه ترین انسان های زمان خودش را فدا می کند، برای این که مردم به احکام دین عمل بکنند . چرا؟ چون سعادت، در عمل به احکام دین است . چون عدالت در عمل به احکام دین است . چون آزادی و آزادگی انسان در عمل به احکام دین است . از کجا می خواهند آزادی را پیدا کنند؟ زیر چتر احکام دین است که همه خواسته های انسان ها بر آورده می شود . . .
پیروزی واقعی امام حسین (ع) و یارانش
. قاعدتا نکته ای توجه را جلب می کند، و آن این است که شخصیت های عظیمی که هر کدام به نحوی امروز سراسر تاریخ بشر را روشن کرده اند حسین بن علی (ع) ، امام سجاد (ع) ، حضرت ابوالفضل (ع) اینها کسانی هستند که در دوران خودشان به گمان باطل مادی، به کلی نابود و هضم شدند . حسین بن علی (ع) با همه جوانان و شخصیت های برجسته خانواده اش برادران، فرزندان، نزدیکان، جوانان، اصحاب غیور در غربت کامل به شهادت رسید . در غربت کامل هم دفن شد . نه کسی آنها را تشییع کرد، و نه کسی برای آنها اقامه عزا کرد . کسانی که به گمان باطل فکر می کردند که اگر اینها بمانند، ممکن است بساط انتقام گیری راه بیاندازند . اینها خیال می کردند که با شهادت حسین بن علی (ع) و همراهانش کار تمام شد . امام سجاد (ع) سی و چهار سال بعد از آن روز در مدینه، ظاهرا در حال انزوا زندگی کردند، نه لشکری، نه مجموعه ای و نه هیاهویی به ظاهر وجود نداشت . ابوالفضل العباس هم یکی از آن شهدای روز عاشوراست . تصور باطل قدرت های مادی که با منطق مادی حکومت می کنند معمولا این است که این ها تمام شدند و از بین رفتند . ولی می بینند که واقعیت قضیه این طور نیست، اینها تمام نشدند . اینها ماندند و روز به روز به عظمت و جلالت و جذابیت و تاثیر گذاری این شخصیت ها افزوده شد . دلها را قبضه و تصرف کردند و دایره وجود خودشان را گسترش دادند . امروز صدها میلیون مسلمان اعم از شیعه و غیر شیعه به نام اینها تبرک می جویند . از سخن اینها استفاده می کنند . یاد آنها را گرامی می دارند اینها پیروزی در تاریخ است، پیروزی حقیقی و ماندگار . . . (3)
پی نوشت:
1 . در دیدار با روحانیون و مبلغین در آستانه ماه محرم 23/1/78 .
2 . همان .
3 . در دیدار با فرماندهان سپاه 21/8/78
درباره فواید بهداشتی وضو نیز نوشته اند: پیش گیری از ابتلا به بیماری های گوارشی که به دلیل آلودگی دست ها عارض می شوند. مهم ترین این بیماری ها، بیماری های عفونی (مثل وبا، تیفوئید، التهابات معوی[معدوی]، مسمومیت های غذایی) معروفند. ...
حکمت های وضو
یکی از اعمال واجب عبادی، نماز است و مقدمه آن وضو. وضو، یعنی شستن صورت و دو دست و مسح پا با شرایط خاص که خود نوعی عبادت محسوب می شود؛ عبادتی که از سویی موجب تقرب انسان به خدا و کمال معنوی وی می شود و از سوی دیگر از نظر بهداشتی و درمانی اثرات مفیدی بر محیط اجتماعی و فردی زندگی افراد دارد.
خداوند در قرآن نسبت به عمل عبادی وضو می فرماید: «یا أَیّهَا الَّذِینَ آمَنواْ إِذَا قمْتمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلواْ وجوهَکمْ وَأَیْدِیَکمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحواْ بِرووسِکمْ وَأَرْجلَکمْ إِلَى الْکَعْبَینِ»؛ «اى کسانى که ایمان آورده اید چون به [عزم] نماز برخیزید صورت و دستهایتان را تا آرنج بشویید و سر و پاهاى خودتان را تا برآمدگى پیشین [هر دو پا] مسح کنید».(1)
وضو همانند دیگر اعمال عبادی تعیین شده در اسلام دارای فلسفه و حکمت های معنوی، علمی و بهداشتی است که به برخی از آن ها اشاره می کنیم.
در قرآن، نظافت امری است تحت نظام و ضابطه؛ به طوری که فرد مسلمان خود را ملزم می داند به عنوان یک واجب شرعی آن را در هر حال و به طور مستمر رعایت کند
حکمت های وضو در روایات
در حدیثی از امام رضا (علیه السلام) درباره حکمت وضو آمده است: «برای این است که بنده در مقابل پروردگار خود پاکیزه باشد و قابل مذاکره و مکالمه گردد و اطاعت امر مولی نموده، از کثافات و نجاسات محترز و پاک گردد و کسالت تن او بر طرف شود و خواب از چشم او بیرون رود؛ تا این مطلب به پاکی قلب او در مقابل عظمت خالق منتهی شود و سبب وجوب شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها، آن است که این اعضا در نماز بیشتر به کار می آید؛ زیرا نمازگزار با صورت، سجده و خضوع می کند و با دست خود حاجات خویش را عرضه می کند و با سر خویش در حالت نماز رو به قبله می نماید و با پاهایش، قیام و قعود نماز را انجام می دهد.»(2)
در روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نیز درباره حکمت های وضو آمده است: «وضو گرفتن، یعنی شستن صورت و دست ها و مسح سر و پاها؛ شستن صورت، یعنی خدایا هر گناهی که با این صورت انجام دادم، آن را شستشو می کنم که با صورت پاک به جانب تو عبادت کنم و با پیشانی پاک سر بر خاک بگذارم. شستن دست ها در وضو یعنی خدایا از گناه دست شستم و گناهانی را که با دستم مرتکب شده ام، با شستن دست، آن را تطهیر می کنم. مسح سر در وضو، یعنی خدایا از هر خیال باطل و هوس خام که در سر پروراندم، سرم را تطهیر می کنم و آن خیال های باطل را از سر به دور می افکنم. مسح پا، یعنی خدایا من از جای بد رفتن پا می کشم و این پا را از هر گناهی که با آن انجام داده ام، تطهیر می کنم. اگر کسی بخواهد نام مبارک حق تعالی را بر زبان آورد، باید دهان را تطهیر کند. مگر می شود با دهان ناشسته، انسان نام خدا را ببرد؟ باید دهان را با آب مضمضه کند و بشوید».(3)
حکمت های وضو از نظر پزشکی
نظام مند کردن نظافت شخصی
برخی از پزشکان معتقدند: شاید بتوان گفت نظافت و پاکیزگی نزد برخی افراد مسئله ای ذوقی و شخصی است و یا به وضع اقتصادی فرد یا دولت بستگی داشته باشد. اما در قرآن، نظافت امری است تحت نظام و ضابطه؛ به طوری که فرد مسلمان خود را ملزم می داند به عنوان یک واجب شرعی آن را در هر حال و به طور مستمر رعایت کند.(4)
آثار وضو در بهداشت انسان
برخی پزشکان معتقدند: اگر دست آوردهای علمی جدید را درباره بهداشت پوست مورد مطالعه قرار دهیم، به عمق اهمیت تشریع وضو و طهارت در قرآن پی خواهیم برد. بهداشت پوست در درجه اول بر نظافت و شستشوی بدن به ویژه قسمت های باز آن متمرکز است. نظافت مستمر پوست برای باز ماندن سوراخ های غدد عرقی و چربی، امری حیاتی است؛ به طوری که لازم می شود هر فرد روزانه حداقل سه بار دست و صورت و گردن خود را بشوید.(5)
درباره فواید بهداشتی وضو نیز نوشته اند: پیش گیری از ابتلا به بیماری های گوارشی که به دلیل آلودگی دست ها عارض می شوند. مهم ترین این بیماری ها، بیماری های عفونی (مثل وبا، تیفوئید، التهابات معوی[معدوی]، مسمومیت های غذایی) معروفند. ثأثیر مثبت بر فعالیت دستگاه گردش خون و نشاط یافتن شخص به دلیل تحریک اعصاب و ماساژ اعضای بدن، زدودن آلودگی های بدن و فراهم شدن شرایط مساعد برای فعالیت پوست.(6)
یکی از صاحب نظران می نویسد: وضوی اسلامی عیناً همان خاصیت ماساژ(ماساژ سوئدی که همان مالش بدن است و تمام اعصاب را به کار می اندازد) را به نحو اتم حاوی می باشد؛ زیرا وقتی روی سطح اعضای وضو آب سرد رسید و محل آن سرد شد، قهرا جریان خون به آن سمت شدت می یابد تا درجه 37 از حرارت طبیعی بدن را حفظ کرده و حرارت از دست رفته اعضای وضو را به حال طبیعی برساند. دستگاه گردش خون به فعالیت سریع مشغول می شود و در نتیجه نشاط و سلامتی و تعدیل در دستگاه دوران خون که مهم ترین جهازات بدن است، به وجود آید و بهداشت بدن را تأمین می نماید.(7)
بهداشت روانی
تجربه نشان داده است و از نظر علمی نیز ثابت شده که وضو باعث طهارت و نورانیت باطن انسان می شود و با ایجاد حالتی معنوی در انسان سبب نشاط و شادابی روح می گردد و چون با قصد قربت و برای خدا انجام می شود، اثر تربیتی دارد؛ هم چنین تماس آب با پوست بدن در تعادل اعصاب سمپاتیک و پاراسمپاتیک موثر است.
هنگام وضو، با تحریک داخل دهان، صورت، ساعدها، کف دست، جلوی سر و روی پاها، قسمت اعظم قشر حسی نیز تحریک شده و سطح هوشیاری بالا می رود؛ در حالی که چیزی فقط حدود 20 درصد از سطح بدن مرطوب شده است و اگر شخص به جای وضو، کل بدن خود(یعنی 5 برابر مساحت وضو) را می شست، چیز زیادی برای تحریک ناشی از وضو افزوده نمی شد؛ به عبارت دیگر اگر برنامه وضوی فعلی نبود و مناطق دیگری از بدن شسته می شد، چنین اثری به دست نمی آمد
بهداشت گوارشی
عوامل عفونی مختلف اعم از باکتری، ویروس و انگل ها می توانند باعث ابتلای انسان به انواع بیماری های گوارشی شوند. یکی از راه های مهم بسیاری از بیماری های عفونی، مدفوعی دهانی است که به عبارتی ساده، عوامل عفونی و آلودگی ها پس از اجابت مزاج، روی دست باقی مانده و از طریق غذا خوردن وارد بدن شده و ایجاد بیماری می کنند.
بنابراین جهت پیش گیری از ابتلا به بسیاری از بیماری های گوارشی ضروری است دست و صورت انسان که غالباً در معرض آلودگی ها و میکروب های مختلف می باشند، در روز به واسطه وضو چند بار شسته شوند.
امروزه در تمام ممالک یکی از اولین اصول بهداشتی که جهت مقابله با عفونت های گوارشی به افراد آموزش داده می شود، نظفات دست ها پس از اجابت مزاج و قبل از غذا خوردن است که مقارن شدن اوقات نماز با وعده های معمولی غذایی (صبح، ظهر، شب) و یا سحر و افطار در ماه مبارک رمضان، سبب می شود شخص نمازگزار موقع وضو گرفتن دست ها را شسته و هر گونه عامل بیماری زا را از دست های خود دور سازد و راه ورود میکروب ها را قطع کند.
وضو از نظر فیزیولوژی سیستم عصبی
طبق کشفیات جدید در نوروفیزیولوژی (فیزیولوژی سیستم عصبی)، تحرکات حسی میزان هوشیاری انسان را بالاتر برده و خواب آلودگی، کسالت و گیجی را از بین می برد. به عنوان مثال، شخصی را که در خواب عمیق به سر می برد، می توان با صدا زدن یا تکان دادن بیدار نمود. از طرفی هر چه پیام های حسی بیشتری به مغز ارسال گردد، اثر هوشیارکنندگی آن بالاتر می رود و به عبارت ساده تر هرچه سطح بیشتری از قشر مغز تحریک شود، هوشیاری بیشتر و قدرت توجه و تمرکز انسان افزایش می یابد.
نواحی حسی برای دست و قسمت های دهان و اطراف آن بسیار گسترده است، در حالی که نواحی قشری برای دریافت حس های تنه و پشت، کم می باشد. هنگام وضو، با تحریک داخل دهان، صورت، ساعدها، کف دست، جلوی سر و روی پاها، قسمت اعظم قشر حسی نیز تحریک شده و سطح هوشیاری بالا می رود؛ در حالی که چیزی فقط حدود 20 درصد از سطح بدن مرطوب شده است و اگر شخص به جای وضو، کل بدن خود(یعنی 5 برابر مساحت وضو) را می شست، چیز زیادی برای تحریک ناشی از وضو افزوده نمی شد؛ به عبارت دیگر اگر برنامه وضوی فعلی نبود و مناطق دیگری از بدن شسته می شد، چنین اثری به دست نمی آمد.(8)
پی نوشت:
1. مائده: 6.
2. صدوق، علل الشرایع، ص 279.
3. صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 202.
4. ر.ک: رضایی اصفهانی، اعجازها و شگفتی های علمی قرآن، ص 235.
5. دکتر عبدالحمید دیاب، طب در قرآن، ترجمه علی چراغی، ص 130.
6. همان، ص 129 128.
7. اعجازها و شگفتی های علمی قرآن، ص 236.
8. ر.ک: مجله دانشگاه علوم پزشکی قم، دوره پنجم، شماره سوم، پاییز 90، مقاله "اسرار علمی وضو از دیدگاه پزشکی و بهداشتی".
حقوق مردم برای خداوند متعال بسیار محترم است و کسی که به این حق تعدی کند برای او عذابی دردناک خواهد بود.
تا به حال به چراغ های راهنمایی و رانندگی دقت کرده اید؟ اصلا متوجه هستیم که چه نقش مهمی را در زندگی ما ایفا می کنند؟ چقدر عامل نظم و امنیت در عبور و مرور ما هستند؟ هر چند ماندن پشت چراغ قرمز را اصلا خوش نمی داریم اما خوب می دانیم که گذر کردن از آن چه عواقب خطرناکی برای خود ما و بقیه افراد ایجاد می کند.
این چراغ قرمزها فقط در خیابان ها کاربرد ندارد، اگر دقت کنیم در هر زمینه ای از زندگی این چراغ ها وجود دارند و بسته به جایگاهاشان رد شدن از آن ها هم اثرات مختلفی در پی دارد.
مثلا یک وقت مادرمان برای تربیت ما یک سری نباید ها وضع می کند و بعضی از آن ها را با تأکید بیشتری نهی می کند و برای هشدار ما به رعایت آن ها گاه ما را تهدید می کند.
گاه مدیر ما ، همسر ما، معلم و استاد ما ، دوست ما و .... برایمان باید و نبایدی مشخص می کنند که نادیده گرفتن آن ها یعنی به جان خریدن جرایم سنگین و از دست دادن فرصت های فراوان ....
البته شاید دستورات مادرمان را راحت تر از اوامر مدیرمان نادیده بگیریم چون می دانیم از محبت مادری می توانیم سوء استفاده کنیم و یک راه گریزی پیدا کنیم اما بین ما و یک کارفرما تنها مسأله انجام یک کار است و انجام وظایف محوله و نادیده گرفتن آن مساوی است با از دست دادن موقعیت شغلی.
هشدار خداوند متعال خطاب به همه ماست در هر جایگاهی که هستیم، به دانشجو که از امکانات دولتی استفاده می کند و درس نمی خواند، به استاد که به هر نحوی از ساعت کلاس کم می کند یا درسی بدون فایده و بدون مطالعه ارائه می دهد، به کارگر و کارفرمایی که هر کدام در حق دیگری کوتاهی می کند، به عالمی که علمش را نشر نمی دهد به توانگری که انفاق نمی کند
یک وقت علامت هشدار و خط قرمز از طرف یک قدرت مطلق است که هیچ اما و اگری را نمی پذیرد و دقیقاً آن چه که جریمه ماست اعمال خواهد شد اگر از طرف همه عالم هم نامه و سفارش داشته باشیم کارمان درست نمی شود که نمی شود، می دانید این موقعیت کی پیش می آید؟
وقتی که ما بی مهابا خط قرمز دستورات روشن خداوند متعال را نادیده می گیریم و گمان می کنیم که کسی حواسش نبود و به راحتی جستیم....
خداوند متعال حیّ و حاضر است و ناظر تمام اعمال ماست، نمی خواهیم موعظه کنیم ولی خوب است همه ما به یک نکته خوب توجه داشته باشیم که خداوند مهربان و توبه پذیر ما یک سری خط قرمز دارد که اگر آن ها را رد کنیم دیگر هیچ توبه ای درستش نمی کند هیچ شفاعتی پذیرفته نمی شود، آن هم وقتی است که موضوع مربوط به مردم و حقوق آن ها باشد.
خداوند مهربان توبه کنندگان را دوست دارد و همیشه در توبه را باز گذاشته است اما می فرماید حق دیگران را باید بدهی....
اگر ندهی وای به حال تو ...حقوق مردم به قدری برای خداوند متعال محترم است که در قرآن کریم صراحتا هشدار می دهد "وای به حال شما"
در قرآن کریم واژه «ویل» 27بار به کار برده شده است این کلمه نفرینی است از طرف خداوند که حکایت از بدبختى و عذاب دارد.
مثل وقتی که خداوند متعال می فرماید: « وَیْلٌ لِلْمطَفِّفینَ» (المطففین ،1) ؛ واى بر کم فروشان.
کم فروشان چه کسانی هستند ؟!
کم فروشان کاسبانی هستند که کم می گذارند با سوء استفاده از مردم و گران فروشی و کم فروشی در مال مردم دست می برند، چقدر خوب است که که کاسبان جمله «این مکان مجهز به دوربین مدار بسته می باشد» را خطاب به خودشان هم می نوشتند که وقتی جیب مردم را خالی می کنی یادت باشد در مقابل دوربین مدار بسته محکمه الهی قرار داری...
یا به راننده ای که به بهانه نداشتن پول خرد زیادتر از آنچه حقش هست بر می دارد، یا خطاب به آن کارمندی که مردم را معطل می کند و با تلفن بیت المال به امورات شخصی خودش می رسد.
امام علی (علیه السلام) از قول خدای متعال نقل می فرماید خداوند از حقوق بندگان نمی گذرد. خداوند می فرماید : قسم به عزت و جلالم ستم هیچ ظالمی از من (بدون حساب) نخواهد گذشت؛ هر چند دستی (ناحق) به دستی خورده یا تماس حاصل کرده باشد؛ حتی آسیبی که از گوسفند شاخ دار به گوسفند بی شاخ رسیده باشد
خطاب به آن مسئولانی که می بینند کالای بی کیفیت با قیمت نجومی به مردم عرضه می شود و نه تنها سکوت می کنند که با جانبداری از این کم فروشی حمایت هم می کنند.
این هشدار خداوند متعال خطاب به همه ماست در هر جایگاهی که هستیم، به دانشجو که از امکانات دولتی استفاده می کند و درس نمی خواند، به استاد که به هر نحوی از ساعت کلاس کم می کند یا درسی بدون فایده و بدون مطالعه ارائه می دهد، به کارگر و کارفرمایی که هر کدام در حق دیگری کوتاهی می کند، به عالمی که علمش را نشر نمی دهد به توانگری که انفاق نمی کند.
هشدار خداوند را جدی بگیریم
وقتی خدواند بزرگ و مهربان می فرماید «وای بر شما» باید حساب کار دستمان بیاید... امام علی (علیه السلام) از قول خدای متعال می فرماید: خداوند از حقوق بندگان نمی گذرد. خداوند می فرماید : قسم به عزت و جلالم ستم هیچ ظالمی از من (بدون حساب) نخواهد گذشت؛ هر چند دستی (ناحق) به دستی خورده یا تماس حاصل کرده باشد؛ حتی آسیبی که از گوسفند شاخ دار به گوسفند بی شاخ رسیده باشد. (محاسن، ج 1، ص 68)
نتیجه
حقوق مردم برای خداوند متعال بسیار محترم است و کسی که به این حق تعدی کند برای او عذابی دردناک خواهد بود.
حضرت علی علیه السلام در این زمینه می فرماید : «جَعَلَ اللَّه سبْحَانَه حقوقَ عِبَادِهِ مقَدِّمَةً لِحقوقِهِ [عَلَی حقوقِهِ] فَمَنْ قَامَ به حقوقِ عِبَادِ اللَّهِ کَانَ ذَلِکَ مؤَدِّیاً إِلَی الْقِیَامِ به حقوقِ اللَّه» (غررالحکم،ص 480)؛ خداوند حقوق بندگانش را مقدم بر حقوق خود قرار داده و کسی که حقوق بندگانش را رعایت کند حقوق الهی را نیز رعایت خواهد کرد.
برای بسیاری از انسانها که یگانگی خداوند را باور ندارند و یا خداوند را انکار میکنند، باید دلایل و استدلالهای فراوانی اقامه کرد تا بتوانند به یگانگی پروردگار ایمان بیاورند. امّا گروهی از مردم گاهی با مشاهده یک انسان کامل، به یگانگی پروردگار پیمیبرند و نیاز به اقامه استدلالهای محکم عقلی ندارند. امام حسین (ع) به عنوان مصداق بارز انسان کامل با گفتار و رفتار خود، مردم را به توحید دعوت میکرد. وقتی حضرت میفرمود: «یا ربّ»، انسانهای زیادی به وحدانیّت پروردگار پیمیبرند؛ زیرا گفتار ایشان از قلب الهی نشأت میگیرد و گفتاری که از قلب الهی برخیزد، بر دل انسانهای بیدار مینشیند و در همان لحظه یکتاپرست و موحّد میشوند.
امّا کوفیان قدر این گوهر گرانبها را ندانستند؛ به جای آنکه به قلب یزید یورش ببرند، به قلب الهی آن حضرت حمله برده و آن را هدف آماج تیرهای خود قرار دادند. این قلب، همان قلبی است که به مقام یقین رسیده بود: «و أطعت الله و رسوله حتّی أتاک الیقین؛ اطاعت خدا و رسولش را نمودی تا اینکه به مقام یقین رسیدی!»[1]
امام حسین (ع) در صحنه کربلا، با جانفشانی و دعوت به حق و استقامت در مسیر حق موجب احیای دوبارة توحید و معارف ناب اسلام که توسط بنی امیّه از میان رفته بود، شدند و با خون خود، درخت توحید را بارور کردند.
در زیارت عرشی عاشورا امام حسین (ع) به لقب «ثار الله» ملقّب شده است.[2] حضرت، خون خداست و خود خدا نیز حفاظت از تشکیلات آن حضرت را تضمین کرده است.
اگر تمام شیعیان اقامه عزا و گریة بر سیّدالشهداء (ع) را رها کنند، هیچ لطمهای بر دستگاه عظیم آن حضرت وارد نمیشود؛ زیرا خداوند حکیم، هرگز اجازة خاموشی یا تحریف این دستگاه را به کسی نمیدهد. در صورت رها کردن عزای حسینی، تنها خود افراد متحمل خسارت شده و در روز قیامت مأیوس و سرافکنده و شقاوتمند میشوند.
بر اساس پارهای از متون روایی، امام حسین (ع) ذکر خداست[3] که خداوند آن را برای انسانها نازل کرده است:
(إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ)[4] ؛ همانا ما خودمان قرآن را نازل نمودیم.
در کتب تفسیری واژة (الذِّکْرَ)را به قرآن کریم تفسیر نمودند؛[5] امّا از آن جایی که حضرت سیّدالشهدا (ع) و دیگر معصومان: قرآن ناطق بوده و مفسّر حقیقی قرآن هستند، میتوان واژة(الذِّکْرَ) را نیز به ایشان نسبت داد.[6] خداوند متعال در ادامة آیه فوق به حفاظت از قرآن صامت و ناطق اشاره نموده و میفرماید:
(وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ)[7]
صیانت و حفظ دستگاه حضرت سیّدالشهداء (ع) و گریة بر مصائب آن حضرت، برعهدة خداوند است. او ضامن بیهمتایی است که همه چشمها و قلوب در اختیار اوست. اگر انسان برای حضرت اشک میریزد، به خاطر ارادة پروردگار است، نه ارادة خودش. او «مقلّب القلوب»[8] بوده و تحوّل قلوب در اختیار اوست.
پی نوشت ها:
[1]. بحارالأنوار: 98/200.
[2]. کلیات مفاتیح الجنان: زیارت عاشورا؛ «السلام علیک یا ثار الله و ابن ثاره»
[3] . تفسیر نورالثقلین 3/4، حدیث12.
[4]. حجر(15):9؛ همانا ما قرآن را نازل کردیم،
[5]. المیزان:1/62.
[6]. تفسیر نور الثقلین:3/ 4، حدیث 12: «فی کتاب المناقب لابن شهر آشوب بعد أن ذکر قوله تعالى:?فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْرِ? ثم قوله تعالى: ?إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونَ?: تفسیر یوسف القطان و وکیع بن الجراح و اسمعیل السری و سفیان الثوری أنه قال الحارث: سألت أمیر المؤمنین7عن هذه؟ قال: و الله انا لنحن أهل الذکر، نحن أهل العلم، نحن معدن التأویل و التنزیل.»
[7]. حجر(15):9؛ و یقیناً ما نگهبان آن [از تحریف و زوال] هستیم.
[8]. در کتاب المحجة البیضاء:6/82، چنین آمده است: «و کان کثیراً مّا یقول9:یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی على دینک.»
چرایی قیام عاشورا، از پگاه شکل گیری این نهضت سترگ، توجه دانشمندان و احیاگران دینی و مصلحان سیاسی و اجتماعی را به خود معطوف ساخته و در شمار مهم ترین پروژه های پژوهشی تحلیلگران و ژرف اندیشان قرار گرفته است .
این رخداد از جهت انگیزه، ابزارها و شیوه های به کار گرفته شده در آن، به موضوعی جاودانه برای نظریه پردازی مبدل گشته و در طول تاریخ انسان های حقیقت جو و ژرف اندیش را به کشف ناگفته های خود فرا خوانده است تا با توجه به توان علمی و ذوق سلیم خویش به تحقیق در این رویداد پردازند و به نتایجی تازه دست یابند .
از گذشته های دور کارهای نسبتا بزرگ و جالب و آثار تقریبا قابل قبولی درباره قیام عاشورا عرضه شده است; اما این به معنای پایان کار نیست . حادثه کربلا چون سلسله کوه هایی است که حوادث بسیار پشت آن قرار گرفته، از دیدرس انسان های عادی دور مانده است . باز شناخت همه دیدگاه ها درباره این قیام جاودانه فرصتی فراتر از یک مقاله می جوید . از این رو، نوشتار حاضر به ذکر برجسته ترین نظریه ها که عمدتا در چند دهه اخیر ارائه شده، می پردازد . نگارنده در میان این رهیافت ها «انجام تکلیف دینی و تحقق وظیفه شرعی » (نظریه 11) را زاویه نگاه خود به قله بلند عاشورا دانسته، مهم ترین رهیافت ها درباره نهضت عاشورا عبارت است از:
در این نگره، استراتژی امامت بر دو رکن مهم پایه گذاری شده است:
الف) تبیین ایدئولوژی اسلام ومقابله با برداشت ها و نگاه های تحریفی به دین
ب) به دست گرفتن قدرت اجرایی (حکومت) برای اجرای احکام اسلام
بدون طرح و برنامه، قدرت اجتماعی و سیاسی به نظام اسلامی نمی انجامد و داشتن طرح و ایدئولوژی بدون قدرت اجرایی کاری از پیش نمی برد . پس هدف امام دستیابی به حکومت اسلامی بود تا در پرتو آن به اسلام عینیت بخشد . بزرگانی چون سید مرتضی، شیخ طوسی، امام خمینی و با اندک تفاوتی ابن خلدون این دیدگاه را پذیرفته اند; البته ابن خلدون بر آن است که عدم دریافت اطلاعات جامع درباره قدرت حاکم و وضعیت فکری - سیاسی جامعه به ناکامی نهضت انجامید . (1) هر چند که امام خمینی (ره) علاوه بر این این نگرش، بر رهیافت انجام تکلیف دینی و تحقق وظیفه شرعی تکیه داشته و نهضت و انقلاب اسلامی را با همین نگرش آغاز کردند .
در این دیدگاه، امام حسین به تجربه ای دست زد که درک آن جز برای کسانی که آن را لمس کرده اند، امکان پذیر نیست . امام (ع) در موقعیتی قرار گرفت که بتواند از میان انواع مرگ ها برترین (مرگ سرخ) را برگزیند . این نوع مرگ بهترین شیوه لقای پروردگار است و در پرتو آن اندیشه بی هیچ محمل مادی به حیات خویش ادامه می دهد . حسین (ع) خود را فدا کرد تا دین پیامبر (ص) بماند و چنان پیام داد که ایده باید بماند هر چند همه طرفدارانش نابود شوند . رد پای این تفسیر در آثار پژوهشگرانی چون صافی گلپایگانی، مرتضی مطهری، محمد تقی شریعتی، علی شریعتی، سنایی غزنوی، سید بن طاوس، هاشمی نژاد و اقبال لاهوری مشاهده می شود . (2) البته بین دیدگاه شهید مطهری و علی شریعتی در این مورد تفاوتی اندک وجود دارد . شریعتی روش امام را پیکار خونین و انقلابی می داند و مطهری اصلاح اجتماعی از طریق امر به معروف و نهی از منکر .
از این منظر، عاشورا تخاصم دو رقیب بر سر قدرت است . البته برخی نظام حاکم را حق می دانند; جمعی امام حسین (ع) را حق می شمارند و دسته ای حق و باطل را ناشناخته دانسته، معتقدند خداوند هرگونه بخواهد میانشان داوری خواهد کرد . این تحلیل را برخی علمای اهل سنت مانند غزالی، ابن خلدون، ابوبکر بن العربی و خاورشناسانی مثل «لامنس » ارائه داده اند . (3)
در این دیدگاه، حادثه کربلا با توجه به پیشینه اختلافات قبیله ای بنی هاشم و بنی امیه تحلیل می شود و اختلافات تاریخی این دو خاندان عامل اصلی قیام به شمار می آید . به عقیده «عباس محمود عقاد» حسین (ع) و یزید دو نمونه از دو خانواده مصداق حق و باطلند و عاشورا دنباله نزاع همیشگی این دو خانواده است . (4) دکتر شهیدی نیز با مبنا قرار دادن اسناد تاریخی، امام حسین (ع) را نماینده کامل جبهه حق، یزید را مجسمه جبهه باطل و قیام عاشورا را شدیدترین و بارزترین رویارویی حق و باطل می داند . (5)
در این نگاه، قیام ماهیتی دموکراتیک دارد که به خواست مردم آغاز می شود و تا وقتی مردم به خواست شان وفا دارند، تداوم می یابد; اما وقتی مردم از خواست خود سر برتافتند، عقب می نشیند و رهبری قیام پیشنهاد ترک مخاصمه می دهد . در این تحلیل، قیام عاشورا از یک شخصیت دموکرات سرزده است . (6)
نهضت عاشورا از این منظر ماهیتی خدایی دارد; نهضتی که در راستای دفاع از کیان اسلام و قوانین قرآن آگاهانه و مسؤولانه و حق محور تحقق یافت و مهم ترین شاخصه حقانیت آن جامع نگری دینی است . (7)
در این تحلیل، امام از یک سو مسؤول حفظ دین است و از دیگر سوی، آزاده ای قهرمان که هرگز در برابر یزید سر تسلیم فرود نمی آورد و برای احتراز از بیعت قیام می کند . در این دیدگاه، امام در جهت تحقق خواست خویش به هر کار مشروعی دست می زند . (8)
در این تفسیر، اقدام امام حسین (ره) حرکتی اصلاحی بود تا تفکر سیاسی مردم و حاکمان و نیز رفتار سیاسی مردم مسلمان بر اساس اصول اسلامی سامان یابد . امام خود را در برابر نظامی که کتاب و سنت و حقوق مردم را نادیده می گیرد، می بیند . در این موقعیت، با هدف اصلاح به قیام روی می آورد تا این ساختار را، متناسب با اصول و مبانی اسلامی، باز سازی کند . (9)
در این تحلیل، هدف قیام تحقق انقلاب برای تشکیل نظام مطلوب است و به وسیله امام که تداوم بخش سیاست است، انجام می گیرد .
در این نظریه، گاه امام در قالب جریان کاملی که درباورهای مذهبی شیعه ریشه دارد، مطرح می شود و گاه در قالب مردی انقلابی و فداکار که قصد دارد با براندازی حکومت بنی امیه زمام امور مسلمانان را به دست گرفته، عدالت را در جامعه برقرار سازد . (10)
در این تحلیل، امام موضع دفاعی دارد و حکومت برخورد تهاجمی . امام تنها دو راه در پیش دارد: تسلیم یا مقاومت . در آن موقعیت، براندازی ممکن نمی نمود و تسلیم شدن جز مشروعیت نظام حاکم که خلاف مصالح اسلام و مسلمانان به شمار می آمد، معنایی نداشت، از این رو، امام به تدبیری دفاعی روی آورد .(11)
در این نگاه، انجام دادن تکلیف الاهی عامل عمده قیام شمرده می شود و رهاورد آن یا حکومت است یا شهادت . این تحلیل در برداشتی بنیادین از انسان ریشه دارد . در این برداشت، نظام هستی بر اساس مسؤولیت شکل گرفته، آب حیات مسؤولیت به جامعه و بشر روح و زندگی می بخشد; پدید آوردن انسان های متعهد فلسفه شمرده می شود و در مسیر مسؤولیت قرار گرفتن، مهم ترین امتیاز انسان . امام (ع) جامعه اسلامی را با ظلمات و انحرافات آمیخته می بیند، نظام حاکم را دچار فسادی بنیادین می یابد و از تغییر کامل آموزه های الاهی بیمناک می گردد، قیام برای تجدید بنای نظام و جامعه اسلامی را بر خود فرض می بیند . (12)
این تحلیل از مستندات گفتاری و کرداری برخوردار است; همچون این فراز از سخنان امام حسین (ع) در برابر ولید در مدینه: «و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامة براع مثل یزید; اگر امت به سرپرستی چون یزید مبتلا شد، باید با اسلام خدا حافظی کرد .» (13) که جامعه اسلامی را در شرف سقوط معرفی کرد . امام (ع) در فراز «خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی; برای اصلاح در امت جدم [پیامبر اکرم (ص]) قیام نمودم .» (14) نیز بر انجام تکلیف و مسؤولیت باز گرداندن جامعه اسلامی از انحراف به اصلاح پای می فشارد . همچنین در نامه به مصریان می فرماید: «فان السنة قد افنیت و البدعة قد احییت فان تسمعوا اهدیکم الی الرشاد; سنت [پیامبر (ص]) نابود شده و بدعت در دین زنده گشته است اگر شنوا باشید، شما را به سوی راه راست هدایت می کنم » . (15) این عبارت وجود انحرافی بزرگ را یادآور می شود و سرانجام این فراز «انی لارجو ان یکون خیرا ما اراد الله بنا قتلنا ام ظفرنا; به بهترین چیزی که خدا برای ما خواسته است، امید دارم; چه کشته شویم یا پیروز گردیم .» (16) نشان می دهد که وی به وظیفه می نگرد نه نتیجه .
در این تحلیل، امام حسین (ع) به عنوان یک الگو مطرح می شود . الگویی که هنگام تهاجم گسترده فرهنگی دشمنان اسلام، در ایجاد انگیزش و خودسازی و جامعه سازی، کاربردی معجزه آسا دارد و مصداق روشنی از «کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا» است .
پی نوشت ها:
1 . تنزیه الانبیاء، سید مرتضی علم الهدی، ص 179- 182; تلخیص الشافی، محمد بن جعفر طوسی; قیام عاشورا در کلام و پیام امام خمینی، ص 39; شهید جاوید صالحی نجف آبادی، ص 29- 43; مقدمه ابن خلدون، ترجمه محمدپروین گنابادی، ج 1، ص 415 .
2 . شهید آگاه، صافی گلپایگانی; حماسه حسینی، شهید مطهری، ج 2; چرا حسین قیام کرد، محمدتقی شریعتی; شهادت و پس از شهادت، علی شریعتی; لهوف، سید بن طاوس، ترجمه سید احمد فهری; درسی که حسین به انسان ها آموخت، شهید هاشمی نژاد; کلیات اشعار، اقبال لاهوری; دیوان سنایی غزنوی .
3 . مقدمه ابن خلدون; سید الشهدا الحسین بن علی، عمر ابوالنصر، ترجمه غضبان; فلسفه شهادت حسین و یاران او، یوسفیه; رهبر آزادگان، رجبعلی مطلوبی .
4 . ابوالشهداء، عباس محمود، عقاد .
5 . قیام حسین، جعفر شهیدی .
6 . آخرت و خدا هدف بعثت انبیا، مهدی بازرگان .
7 . اندیشه حوزه سال چهارم شماره چهارم، مسلسل 16 .
8 . علی و فرزندانش، طه حسین، ترجمه محمد علی شیرازی .
9 . ارزیابی انقلاب امام حسین، محمدمهدی شمس الدین، ترجمه مهدی پیشوایی .
10 . انقلاب عاشورا، عطاء الله مهاجرانی .
11 . نظریه های عاشورا، علیزاده .
12 . امانتداران عاشورا، آیت الله خامنه ای، ص 30 .
13 . بحارالانوار ج 44، ص 325
14 . همان .
15 . همان، ص 324 .
16 . همان، ص 381 .
بی شک، هر کس قصه کربلا و ماجراهای آن را می خواند، عمیقاً اندوهگین و غصه دار می شود و از آن چه در آن سرزمین، بر حسین و اهل بیت و اصحابش علیهم السلام گذشته، متأثر می شود و ناخودآگاه به امام گرایش می یابد و برای او دل سوزی می کند و این، حالت روحی بسیاری از کسانی است که مصیبت عاشورا را شنیده یا خوانده اند؛ در حالی که بعضی از آنها نه تنها شیعه نبوده، بلکه مسلمان هم نبوده اند. در این باره، چهار نمونه ذیل، یاد کردنی و خواندنی است:
1. خانم «مزیا استارک»، نویسنده پرتوان انگلیسی، در کتاب معروف «تصویرهایی از بغداد»، فصل کوتاهی درباره عاشورا آورده و در آغاز آن، چنین نوشته است:
«شیعیان در همه دنیا، پیوسته نام و یاد حسین علیه السلام و فاجعه غم انگیز کشته شدن او را زنده نگاه می دارند و در دهه نخست محرم، در سوگواری او، جامه های سیاه ماتم بر تن می کنند و با به راه انداختن دسته های عزاداری، نهایت حزن و اندوه خود را در مصیبت فرزند پیامبرشان، به نمایش می گذارند».
وی آن گاه در فصلی طولانی تر، درباره نجف و توصیف بارگاه امام علی علیه السلام، باز به سخن درباره امام حسینعلیه السلام و کربلا باز می گردد و می نویسد:
«در فاصله ای نه چندان دور از این بارگاه شریف، جایی است که لشکریان، بر فرزندش حسین علیه السلام سخت گرفتند و او را محاصره کردند و آن حضرت، پیوسته این طرف و آن طرف می رفت تا سرانجام، در سرزمین کربلا فرود آمد. کسی که این شهر مقدس را زیارت می کند، تا چیزی از این ماجرای جگرسوز و طاقت گداز نداند، نمی تواند از زیارت خود، استفاده فراوان ببرد؛ زیرا مصیبت حسین در وجود هر موجودی، نفوذ می کند و تا عمق جان او پیش می رود و آن را فرا می گیرد. قصه کربلا، از آن دست قصه های کم شماری است که نمی توانم آن را بخوانم؛ بی آن که اشک هایم پی در پی جاری شوند».1
2. خاورشناس معروف، «ادوارد براون»، درباره فاجعه کربلا می نویسد:
«یاد کربلا، شهادتگاه فرزند پیامبر، پس از تحمل رنج ها و تشنگی ها، به تنهایی کافی است تا قلب سنگدل ترین و بی اعتناترین مردم، از حماسه و حزن و هیجان شدید، آکنده گردد و روح آدمی، به بالاترین مراتب کمال انسانی چنان عروج یابد که رنج کشیدن و مردن، در نظرش هیچ نیاید و مهم ننماید».2
3. یکی از استادان بزرگ مصری، «ابوشریف معروف عبدالمجید»، درباره تجربه متعالی خود از حماسه عاشورا و یادبود سیدالشهدا علیه السلام می گوید:
«روزی، در دوران دوری از سرزمین مادری خود، (مصر)، در اتاق نشسته بودم و با رادیوی کوچکی که در دست داشتم، به دنبال موج رادیوی مصر می گشتم؛ در حالی که شوق به آن سرزمین، قلبم را آکنده بود و بر همه احساساتم چیره گشته بود. در این میان، صدایی خوش آهنگ و دل نشین به گوشم خورد. موج رادیو را نگه داشتم؛ آن چه می شنیدم، با آن بیان خاص، با تمام شنیده های من تا آن زمان، به کلی متفاوت بود. سخنران، درباره امام حسین علیه السلام و مصیبت دهشتناک کربلا سخن می گفت. من که تا آن روز، گریه بر حسین علیه السلام را نمی شناختم و به حقیقت آن پی نبرده بودم، با شنیدن آن صدا از رادیو، ناگاه غمی بزرگ بر دلم چنگ انداخت و ناخودآگاه، شروع به گریه کردم. اشک هایم پی در پی فرو می ریخت و صدای هق هق گریه ام، لحظه به لحظه بالا می گرفت؛ گریه ای که تا آن زمان، مانندش را تجربه نکرده بودم. سرانجام، آن سخنرانی تمام شد و گوینده رادیو گفت: این جا تهران است؛ صدای جمهوری اسلامی ایران».
4. خطیب محترم، جناب سید مسلم الجابری، می گوید:
«زمانی که برای ادامه دوره دکترای خود به پاریس رفته بودم، روزهای اقامتم در آن جا، مصادف شده بود با دهه نخست محرم. مسلمانان شمال آفریقا که در پاریس بودند، از من خواستند که در دو شب تاسوعا و عاشورا، در مرکز اسلامی متعلق به دولت ایران، در جمع ایشان باشم. وقتی من و تعدادی از دوستانم به آن جا رفتیم، با شمار بسیاری از مسلمانان آفریقایی رو به رو شدیم که برای عزاداری آمده بودند. ما در آن دو شب، برای آنها، روضه امام حسین علیه السلام را با صدای مرحوم شیخ عبدالزهرا کعبی، پخش کردیم. همه آنها از دل و جان به آن روضه گوش سپرده بودند و پیوسته می گریستند؛ این در حالی بود که به اعتراف خودشان، تا آن شب، از فاجعه کربلا، اطلاعات درست و دقیقی نداشتند و در این باره، چیز زیادی نمی دانستند».
1. تصویری از بغداد، ص 145-150.
2. ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ص 19.