سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ تبارک و تعالی ـ، شخصی را دوست دارد که در میان جمعیّت، بی آن که هرزه درایی کند و ناسزایی گوید، شوخ باشد، با تفکّرش تنها شود، با عبرت ها خلوت گزیند، و با نماز، شب زنده داری کند . [امام باقر علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» متن کامل کتاب «آرماگدون: تدارک جنگ بزرگ»2

پایان نزدیک است‏  

در طى گشت در سرزمین مقدس، من سخنان کلاید را روى نوار ضبط صوت ضبط کردم؛ و وقتى بعدها به آن گوش دادم، آن را بسیار همانند سخنان جرى فال ول و بسیارى از کشیشان معتبر انجیلى پروتستان تلویزیونى دیدم که مى‏گویند: بى هیچ نرمشى از پیش چنین مقرر کرده است؛ و بنا به سخن کلاید، خداوند زمام تاریخ بشر را خود به دست مى‏گیرد.  

پس از بازگشتم از سفر کوتاه 1983، به تحقیق پرداختم، دیگر کشیشان پروتستان انجیلى بنیادگرا در موضوع هارمجدّون ، چه مى‏گویند. در سال 1970، بیلى گراهام هشدار داد که: «جهان اکنون به سرعت دارد به سوى جنگ آخرالزمان هارمجدّون خود نزدیک مى‏شود» و «نسل کنونى جوان ما، شاید آخرین نسل در تاریخ باشد».  

گراهام در فرصت دیگرى گفت: «اکنون بسیارى از مردم مى‏پرسند. این آخرین جنگ آخرالزمان در کجاست؟ ما چه اندازه به آن نزدیکیم؟ خوب، محل این جنگ در غرب رودخانه اردن است، در دشت جزرال، میان جلیله و سامریه. ناپلئون وقتى این جایگاه سترگ را دید، گفت: «این میدان بزرگترین نبرد جهان است»، زیرا که انجیل به ما آموزش مى‏دهد که جنگ بزرگ آخرالزمان، این بزرگترین جنگ تاریخ؛ در این بخش جهان روى خواهد داد: یعنى در خاورمیانه!»  

س.س.کریب، رییس پیشین انجمن کشیشان پروتستان انجیلى، در سال 1977 نوشت: «شاه مسیح، میلیونها نظامى گرد آمده توسط دیکتاتور شیطان صفت، دجال را، به سختى تار و مار خواهد ساخت.»  

هال لیندسى، نویسنده یک کتاب پرفروش، همه تاریخ را - یعنى تاریخ خاورمیانه و همه جهان را - به کمک قرائت کتاب مقدس تعبیر مى‏کند. او در کتاب خود به نام «زمین، سیاره بزرگ مرحوم» مى‏گوید: دولت اسراییل، خط مرزى میان رویدادهاى عمده کنونى و آینده است.  

لیندسى مى‏گوید: «پیش از این که یهودیان، تشکیل یک ملت بدهند، هیچ چیز درست سر جایش نبود. تنها حالا که این اتفاق افتاده است، تحقق همه گونه علایم پیشگویى‏هاى نبوى، دارد سر جاى خودش قرار مى‏گیرد. زیرا که برخى فضاهاى قدرت سیاسى بایستى نخست پدید مى‏آمد، و اکنون بنابر الگوى پیشگویى‏هاى نبوى، کانون همه جهان در خاورمیانه، و بویژه، در سرزمین اسراییل امروزى متمرکز شده است. همه ملت هاى جهان، بر اثر آنچه که در آن جا مى‏گذرد، به رنج و عذاب خواهند افتاد؛ و در آن درگیر خواهند شد. حالا مى‏توانیم ببینیم چگونه آنچه که در این زمان ها روى مى‏دهد، مانند همین اتفاقهایى که روزنامه‏ها مى‏نویسند، درست، با الگوى پیشگویی هاى نبوى جور درمى آید.  

ناخداى پیشین یک قایق رودخانه‏اى که تولد دوباره یافته است و طلبه سمینارهاى مذهبى لیندسى شده، چهار سرانجام را براى مرحوم سیاره بزرگ زمین پیشگویى کرده است، که همگى دربردارنده پیشگویى‏هاى نبوى کتاب مقدس هستند؛ و در همه آنها اسراییل نقش اساسى را ایفا مى‏کند.  

من لیندسى را در سال 1985، در یک گردهمایى دعاى صبحانه براى اسراییل، ملاقات کردم. او به عنوان ناظر و کارپرداز تحقق پیشگویی هاى نبوى، نسبت به بسیارى از پیشینیان، و حتى رقیبان خود، برترى در خور ملاحظه‏اى دارد. او از زمره واعظان سنتى بر حذر دارنده از آتش دوزخ و لعنت ابدى نیست. لیندسى با صداى کم و آرام و قیافه‏اى روشنفکرنما، آدمى است، تقریبا پنجاه ساله، با سرى پر از موها و سبیلهاى تیره. وى در شگرد جا زدن خود به عنوان کارشناس رویدادهاى تاریخ عمومى جهان، به استادى رسیده است. ظاهر آدمى دل سوز و در غم دیگران و علاقمند به آنان را دارد. او، در محفل هاى وعظ و خطابه، و حوزه‏هاى مذهبى - که در آنها مدت هشت سال به عنوان عضو هیات علمى «جنگ صلیبى دانشجویان در راه مسیح» کار کرده است - به عنوان سخنران و مبلغ شناخته شده پیشگویی هاى مکاشفه‏یى انبیا، محبوبیت دارد.  

لیندسى در برداشت خود از کتاب مکاشفات، به گفته خودش «روش استقرایى و استنباطى» دارد. او مى‏کوشد آنچه را که خداوند، از خلال دانش فنى و مجموعه واژگان محدود یوحناى رسول مى‏خواهد بگوید؛ استنباط و نتیجه‏گیرى کند. به عنوان مثال، یوحناى رسول، در مکاشفه یا رویاى خود، ملخ هایى را با دم عقرب دیده بود. لیندسى حدس مى‏زند که اینها هلى کوپترهاى کبرا هستند، که از دم خودشان، یک نوع گاز فلج کننده اعصاب پخش مى‏کنند.(11)  

لیندسى با قطعیت اظهار مى‏کند: نسلى که از 1948 به این سو به دنیا آمده است، شاهد عینى دومین ظهور مسیح خواهد بود.  

اما پیش از آن رویداد، ما باید هم جنگ «یاجوج و ماجوج» را ببینیم و هم نبرد هارمجدّون را. کشتار همه سوزى بدین گونه آغاز خواهد شد: همه عرب ها به اضافه کنفدراسیون روسیه، به اسراییل هجوم خواهند برد.  

او در کتاب «دنیاى نوینى دارد فرا مى‏رسد» مى‏نویسد: «فکرش را بکنید، دست کم 200 میلیون سرباز از مشرق زمین، با میلیون ها سرباز بیشتر از مغرب زمین، در زیر رهبرى دجال امپراطورى نوزاده روم (یعنى اروپاى غربى)!  

«عیسى مسیح، نخست، کسانى را که شهر او، اورشلیم را غارت کرده‏اند، تار و مار خواهد کرد؛ سپس ارتش هایى را که در دره مجدو یا هارمجدّون جمع شده‏اند، به هلاکت خواهد رسانید. تعجبى ندارد اگر تا فاصله 200 مایلى اورشلیم، خون تا دهنه اسبان بایستد .... همه این دره با آلات و وسایل جنگى، حیوانات و جسدهاى آدمیان، و با خون، پر خواهد شد!»  

لیندسى مى‏نویسد: «باور نکردنى مى‏نماید! ذهن آدمى، حتى نمى‏تواند رفتار ضد بشرى انسان با انسان را تصور بکند. با این حال، خداوند اجازه مى‏دهد که انسان در آن روز، ماهیت خود را به تمامى به نمایش بگذارد.  

با خواندن کتاب لیندسى، من هیچ نشانى از روح اوگوستین قدیس در کتاب «شهرخدا» را نمى‏یابم. وقتى او اعلام مى‏کند که همه شهرهاى جهان در جنگ هسته‏اى آخرالزمان ویران خواهند شد، کوچکترین اثرى از اندوه، در او دیده نمى‏شود: «تصورش را بکنید، شهرهایى مانند لندن، پاریس، توکیو، نیویورک، لوس آنجلس و شیکاگو با خاک یکسان شده باشند!»  

تنها نیروهاى مشرق زمین یک سوم جمعیت جهان را نابود خواهند کرد. لیندسى مى‏نویسد:«مسیح زمین را ویران خواهد کرد و مردمانش را خواهد سوزاند. هنگامى که «جنگ بزرگ آخرالزمان» به چنان نقطه اوجى رسید که تقریبا تمام آدمیان کشته شدند، «عظیم‏ترین لحظه» فرا مى‏رسد - و مسیح با نجات دادن مومنان باقى مانده، نوع بشر را از نابودى کامل نجات خواهد داد. در این ساعت، آن یهودیانى که کشتار نشده باشند، به دین مسیح خواهند گروید.  

لیندسى مى‏گوید، پس از نبرد هارمجدّون، تنها 144000 یهودى زنده خواهند ماند؛ و همه آنان چه مرد، چه زن و چه کودک، در برابر مسیح سجده خواهند کرد و به عنوان مسیحیان نوآیین، همگى خود به تبلیغ کلام مسیح خواهند پرداخت. و چنین به وجد درمى آید: «تصورش را بکنید! اینها شبیه 144000 بیلى گراهام یهودى خواهند شد، که همگى با هم شروع به تبلیغ کنند!»  

جرى فال ول، موضوع هارمجدّون را تقریبا به هر موضوع دیگر ترجیح مى‏دهد. او در موعظه دوم دسامبر 1984 خود، وعظ خود را با قرائت آیه شانزدهم باب شانزدهم مکاشفات آغاز کرد - که نخستین و تنها مورد ذکر هارمجدّون را در کتاب مقدس به دست مى‏دهد(12) - پس از ذکر این آیه اعلام کرد:  

«این سخن در قلب مردم ترس مى‏پراکند! آخرین بار نبردى پیش مى‏آید، سپس خداوند همه کیهان را در اختیار خود مى‏گیرد. کتاب مقدس در بابهاى 21 و 22 مکاشفات، به ما مى‏گوید، خداوند این زمین را - یعنى آسمانها و زمین را - ویران خواهد کرد. و پطرس قدیس در نوشته‏هاى خود مى‏گوید که آن ویرانى، با یک حرارت بسیار سوزان، یا انفجار بس نیرومند همراه خواهد بود»  

فال ول در «همه سوزى در هارمجدّون» ادامه مى‏دهد که «دجال، وارد خاورمیانه مى‏شود، و هیکل (تندیس) خود را در معبد یهودى، یعنى مقدس‏ترین معبدهاى مقدس، نصب مى‏کند و تقاضا مى‏کند که همه جهان آن را به جاى خداوند بپرستند.  

میلیون ها یهودى دیندار در این مرحله کشته خواهند شد (آیه هشتم از باب سیزدهم کتاب زکریاى نبى (13))، اما باقیماندگان نجات خواند یافت (آیه نهم از باب سیزدهم کتاب زکریاى نبى)؛ و خداوند، به گونه خارق العاده‏اى آنان را در طى مدت سه سال و نیم آخر دوران آزمایش سخت، از خود پنهان خواهد ساخت. برخى خود را در شهر پترا (واقع در کشور اردن) که داراى سنگهاى سرخ است تصور خواهند کرد. من نمى‏دانم چگونه، اما خداوند آنان را حفظ خواهد کرد؛ زیرا که یهودیان امت برگزیده خداوند هستند.».  

فال ول با نقل آیه یازدهم باب دوازدهم کتاب زکریاى نبى (14)، و آیه شانزدهم باب شانزدهم کتاب مکاشفه یوحناى نبى و همچنین آیه‏هاى سى و پنجم و سى و ششم باب سى و چهارم و آیه نخست همین باب سى و ششم از صحیفه اشعیاى نبى (15) مى‏گوید:  

«میدان نبرد هارمجدّون از مجدو در شمال تا ادوم در جنوب، فاصله‏اى در حدود 200 مایل کشیده شده است. این میدان از دریاى مدیترانه در غرب تا تپه‏هاى موآب در شرق، خواهد بود؛ یعنى فاصله‏ى حدود 100 مایل و شامل وادى یهوشافاط هم مى‏شود. آیه دوم و همچنین دوازدهم باب سوم صحیفه یوییل نبى (16) را بخوانید. و مرکز همه این ناحیه بنابر آیه‏هاى 1 و 2 باب چهاردهم کتاب زکریایى نبى (17) - شهر اورشلیم و وادى جزرال، خواهد بود.  

«در این وادى چندین میلیون مردم به هارمجدّون درمى آیند که شمار آنان بى گمان نزدیک به 400 میلیون نفر خواهد بود. اینان براى آخرین همه سوزى بشریت جمع خواهند شد و یوییل نبى در آیه 14 باب سوم کتاب خود مى‏گوید، شاهان با ارتش هاى خود، از شمال و جنوب و شرق و غرب خواهند آمد. این وادى، در برجسته‏ترین مفهوم آن، وادى تصمیم درباره بشریت خواهد بود، که چنانکه در مکاشفه یوحناى رسول اشارت شده است (آیه 15 باب نوزدهم)(18)، چرخشت خمر غضب و خشم خداى قادر مطلق، در آن ریخته خواهد شد.  

«چرا این ارتش ها در آنجا خواهند جنگید؟ چرا دجال ارتش هاى همه جهان را بر ضد خداوند عیسى مسیح رهبرى خواهد کرد؟ در درجه نخست از این رو که او، از سلطنت خداوند نفرت دارد. نبرد، همیشه نبرد شیطان بر ضد مسیح بوده است. این یک دلیل. این امت ها به علت فریب شیطان خواهند آمد. سوم، به علت نفرت این امتها نسبت به خداوند عیسى مسیح. برخى معجزات در طى این نبرد ظاهر خواهد شد. نهر عظیم فرات خشک خواهد شد (مکاشفه یوحناى رسول، آیه 12 باب 16)(19)، و ویرانى اورشلیم حادث خواهد گردید.»  

فال ول باز با نقل مکاشفه یوحناى رسول، به سخن خود ادامه مى‏دهد: «تمامى مرغانى که در آسمان پرواز مى‏کنند، به جهت ضیافت عظیم خدا فراهم مى‏شوند، تا بخورند گوشت پادشاهان و گوشت سپه سالاران و گوشت جباران و گوشت اسبها و سواران آنها و گوشت همگان را، چه آزاد، چه غلام، چه صغیر و چه کبیر».  

فال ول ادامه مى‏دهد: «یوحنا در مکاشفه خود وحش را دید.» و پادشاهان زمین را و لشکرهاى ایشان را که جمع شده بودند، تا با خداوند عیسى مسیح و لشکر او جنگ کنند. در رویاى یوحنا مردى هست که بر اسب سفیدى سوار است. هنگامى که جنگ هارمجدّون به پایان رسید و میلیون ها نفر به خاک هلاک افتادند، خداوند عیسى مسیح، وحش و نبى کاذب (دجال) را زنده به دریاچه آتش افروخته شده به کبریت خواهد انداخت» و عیسى مسیح، همه دشمنان دیگرش را که به گونه‏اى در هارمجدّون زنده مانده‏اند، هلاک خواهد کرد.  

فال ول تصویر وحشتناکى از پایان جهان تصویر کرده است. اما به نظر نمى‏رسد که از آن هیچ غم و اندوهى و حتى نگرانى، داشته باشد. در واقع او وعظ خودش را با لبخند بزرگى به پهناى صورتش و گفتن این جمله، به پایان برد:  

«هى، چه عظمتى دارد مسیحى بودن! ما آینده‏اى بس عالى در پیش رو داریم.»  

پس از گوش دادن به این موعظه، من نوار «دکتر جرى فال ول، پیشگویى‏هاى کتاب مقدس را تعلیم مى‏دهد» را، که توسط «ساعت جزوى از کتاب مقدس کهن» در سال 1979 منتشر شده بود، گذاشتم. فال ول در این نوار مى‏گوید:  

«چنانکه مى‏بینید، هارمجدّون واقعیت است، واقعیتى وحشتناک اما شکر خدا، این پایان روزگار امت هاى جز یهودى و جز مسیحى است. زیرا که پس از آن، صحنه براى سلطنت پادشاه ما، خداوندگار عیسى مسیح، در نهایت قدرت و افتخار آماده مى‏شود.  

تقریبا تمام تعلیم دهندگان کتاب مقدس که من مى‏شناسم، بازگشت بسیار نزدیک مسیح را پیش بینى مى‏کنند. و من مشخصا ایمان دارم که ما بخشى از آن نسل آخرین هستیم. آن واپسین نسلى که تا سلطان ما مسیح نیاید، نخواهد مرد.»  

«در همین آخرها، پیش آمدهایى در روسیه اتفاق افتاده‏اند که توسط حزقیال نبى، پیشگویى شده بود و بر ظهور مجدد نزدیک خداوندگار دلالت مى‏کند. این کمونیست ها بى خدا هستند، آنها مسیح را انکار مى‏کنند و هدف نهایى شان، تسخیر جهان است. حدود 26 قرن پیش، حزقیال، نبى یهودى، پیشگویى کرده است که چنین امتى، درست پیش از دومین ظهور مجدد مسیح، از شمال فلسطین قیام خواهد کرد.  

«در باب هاى 38 و 39 کتاب حزقیال نبى، ما مى‏خوانیم که نام این سرزمین «روش» خواهد بود. و این در آیه 2 باب 38، ترجمه رسمى آمریکایى «روش» است: ر-و-ش. او، (یعنى حزقیال نبى) در ادامه پیش گویى‏هاى خود، نام دو تا از شهرهاى روش را مى‏برد. این دو ماشک و توبال هستند. همه اینها در آیه دوم آمده است. این دو نام، به نحو عجیبى شبیه مسکو و و توبولسک یعنى دو پایتخت حکومتى روسیه امروزى هستند.  

«حزقیال همچنین نوشته است که آن سرزمین ضد خدا است - یعنى در آیه 3، و بنابراین، خداوند ضد آن سرزمین است. و باز او - در آیه 8 - مى‏گوید: که روسیه یا «روش» در آخرین روزها، به اسراییل هجوم خواهد برد. بعد او - در آیه‏هاى 5 و 6 مى‏گوید: در این هجوم، متحدان مختلفى، متفق روش خواهند بود.(20)  

«او، این متفقین را نام مى‏برد: ایران (که ما در گذشته پارس مى‏نامیدیم) جنوب آفریقا یا اتیوپى [!] شمال افریفا یا لیبى، اروپاى شرقى (که در اینجا در باب 38 جومر نامیده شده است)، و قزاق هاى جنوب روسیه، که در این باب توجرمه نامیده شده‏اند. در آیه 15 باب 38 کتاب حزقیال نبى، این نبى نقش عمده اسبان را در این هجوم توصیف کرده است.(21)  

«البته قزاقها، همیشه بیشترین و بهترین خیل اسبان را در تاریخ داشته‏اند. حزقیال (در آیه 12 باب 38 مى‏گوید: «هدف از این هجوم، تاراج نمودن و بردن غنیمت(22) است. امإ؛ اگر کسى دو حرف نخست واژه spoil (23) را بردارد، فورى مى‏فهمد که روسیه در حقیقت دنبال نفت (oil) است. و این درست همان جا است که ما امروز در آن قرار داریم. بنابراین، این است نبوت حزقیال درباره روسیه.»  

«به رغم انتظارهاى خوشبینانه و سخت دور از واقع بینى دولت ما (درباره قراردادهاى کمپ دیوید در میان اسراییل و مصر)، این قرارداد، پیمان پایدارى نخواهد بود. ما از صمیم قلب براى صلح در اورشلیم دعا مى‏کنیم. ما به یقین بالاترین احترام ها را براى نخست وزیر اسراییل و ریاست جمهورى مصر قایل هستیم. این دو، مردان بزرگى هستند و در این هیچ تردیدى نیست. اینان به یقین صلح مى‏خواهند. من به این حرف ایمان دارم. اما هم شما و هم من مى‏دانیم، تا روزى که خداوندگار ما عیسى مسیح، بر روى تخت داوود در اورشلیم جلوس نکند، صلحى در خاورمیانه، برقرار نخواهد شد.»  

«آن روز دارد فرا مى‏رسد، و به یقین فرا خواهد رسید و شما و من هم بخشى از آن خواهیم بود. اما تا آن روز، یعنى تا روزى که شاهزاده صلح، نجات دهنده ما بازگردد، هیچ صلحى در روى زمین وجود نخواهد داشت.»  

وقتى فاول با خبرنگار رابرت شیر مصاحبه مى‏کرد - که بعد در شماره 4 مارس 1981 لوس آنجلس تایمز، منتشر شد - بیشتر نبرد هارمجدّون را در ذهن خود داشت. گفتگوى آن وقت این دو از این قرار است:  

شیر: «اما درباره آینده، شما در جزوه خودتان درباره هارمجدّون یک جنگ هسته‏اى را با روسیه پیش بینى مى‏کنید.»  

فال ول:«ما باور داریم که روسیه، به علت نیازش به نفت - چون حالا نفتش دارد تمام مى‏شود - به خاورمیانه؛ و به ویژه - به علت نفرتش از یهودیان - به اسراییل مى‏آید؛ و درست در همان وقت است که درهاى جهنم باز مى‏شود. آن وقت به اعتقاد من چند همه سوزى هسته‏اى در این کره زمین روى خواهد داد. زیرا [کتاب مقدس‏] مى‏گوید که در جاده‏هاى دره اسدراون، تا 200 مایل، خون، تا دهنه اسبان راه خواهد افتاد. نیز از حوادث وحشتناکى صحبت مى‏کند که یک انسان، بنا به شرح رساله دوم پطرس رسول در باب سوم - یعنى گداخته شدن عناصر از گرما - را تنها مى‏تواند به یک جنگ هسته‏اى نسبت دهد. اما من فکر مى‏کنم در پایان عصر کلیسا، یعنى وقتى کلیسا - چنانکه ما اصطلاحا مى‏گوییم - از خود بیگانه شده یا فاسد شده، ربوده شده باشد - آن وقت جنگ و ستیزهاى افسارگسیخته‏اى، در روى زمین، روى خواهد داد.»  

شیر: «و روسیه...»  

فال ول: «و روسیه هجوم خواهد کرد و سرانجام به کلى نابود خواهد شد.»  

شیر: «و همه جهان، جز اینست؟»  

فال ول:«نه، نه همه جهان، زیرا خداوند ما به جهان باز مى‏گردد. نخست، او مى‏آید و کلیسا را به دست خود مى‏گیرد. هفت سال بعد، بعد از هارمجدّون، یعنى آن همه سوزى وحشتناک؛ او، درست به همین زمان ما باز مى‏گردد. در نتیجه زمین نابود نخواهد شد. کلیسا هم با او مى‏آید، تا در طى هزاران سال، در زمین با مسیح حکومت و سلطنت نماید. و سپس آسمان هاى نوین و زمین نوین و ابدیت فرا مى‏رسد. این است همه آنچه که در آن کتاب درباره هارمجدّون گفته شده - و این، البته فقط کلیات مطلب است.»  

شیر: اما مگر ممکن است که روسیه با سلاحهاى هسته‏اى نابود شود، بى آنکه دنیا را نابود کرده باشد؟»  

فال ول:«بله، البته منظورم این نیست که هر فرد روسى نابود مى‏شود، چون در آنجا هم مسیحیان بسیار والایى هستند. کلیساى مخفى در روسیه و چین سرخ، به طرز بسیار موثرى، دارد کار مى‏کند. اینان به هنگام از خود بیخود شدگى، نجات داده خواهند شد ... آن جنگ، از شمال برافروخته مى‏شود - که باید از اتحاد شوروى باشد - و به وسط زمین مى‏رسد - یعنى اسراییل و خاورمیانه؛ و به این علت است که ما فکر مى‏کنیم جنگ و جدال توسط اتحاد شوروى شروع خواهد شد. به این علت است که بیشتر ما به ظهور نزدیک عیسى مسیح اعتقاد داریم. به اعتقاد ما، ما داریم درست، در روزگار پیش از ظهور مسیح به سر مى‏بریم.»  

شیر: «ظهور نزدیک؟ منظورتان یک سال است، یا چند سال؟»  

فال ول: «البته، هیچ کس این را نمى‏خواهد - خداوند هشدار داده است که هرگز تاریخى معین نکنیم. خداوند مى‏گوید: «هیچ انسانى، روز یا ساعت آن را را نمى‏داند.» من فکر می کنم هر گروه یا رهبر مذهبى که تاکنون تاریخش را معین کرده باشد، به حیثیت و آبروى خداوند، بى احترامى کرده و خودش را به زحمت انداخته است. ممکن است 50 سال بشود. من این طور فکر نمى‏کنم، من فکر نمى‏کنم این همه وقت داشته باشیم. من فکر مى‏کنم، ما داریم به یک بن بست مى‏رسیم. همه تاریخ، دارد به نقطه اوج خود مى‏رسد. فکر نمى‏کنم که بچه‏هاى من، همه عمرشان را بکنند...»  

فال ول در تراکتى که با عنوان «جنگ هسته‏اى و دومین ظهور مسیح» توسط «ساعت جزوى از کتاب مقدس کهن»، در سال 1983 منتشر شد، چنین نوشته بود: «بر اثر این آزمایش سخت، چنان خونریزى و ویرانى به بار خواهد آمد که همه جنگ هاى پیش از آن، بى اهمیت خواهند بود.»  

فال ول در فصلى از کتاب خود با عنوان «جنگ آینده با روسیه»، تهاجمى را از سوى شوروى به اسراییل پیشگویى مى‏کند، که به نابودى نیروى‏هاى شوروى در کوه هاى اسراییل، انجامیده خواهد شد.  

و کتاب مقدس به عنوان سرانجام این نبرد، به ما مى‏گوید که پنج ششم (83 درصد) سپاهیان روسى، هلاک خواهند شد (حزقیال، آیه 2 از باب 39) و نخستین میهمانى مهیب خداوند آغاز مى‏شود، (حزقیال، آیه‏هاى 4 و 17 تا 20 باب 39)(24). به نظر مى‏رسد که میهمانى مشابهى، پس از آن، یعنى پس از نبرد هارمجدّون، پیش بیاید (مکاشفه یوحنا، آیه‏هاى 17 و 18 از باب نوزدهم (25) و آیه 28 باب 24 انجیل متى(26).) تهدید کمونیستى براى همیشه پایان خواهد گرفت. هفت ماه طول مى‏کشد تا کشتگان را دفن کنند (حزقیال نبى، آیه‏هاى 11 تا 15 از باب سى و نهم).(27)  

 

 

-----------------------------------  

پی نوشت:  

Armageddon .1  

Esdraelon .2  

3. متن آیه:«وى یک ملک تعناک و یکى ملک مجدو».  

4. متن سفر داوران باب پنجم، آیه 19: «پادشاهان آمده جنگ کردند. آنگاه پادشاهان کنعان مقابله نمودند «تعنک نزد آبهاى مجدو»  

5. متن دو آیه مکاشفه یوحناى سول، باب شانزدهم، آیه‏هاى 19 و 20: «و شهر بزرگ، به سه قسم منقسم گشت و بلدان امتها خراب شد و بابل بزرگ در حضور خدا به یاد آمد تا پیاله خمر غضب آلود خشم خود را بدو دهد. و هر جزیره گریخت و کوهها نایاب گشت.»  

6. «و ششمین پیاله خود را بر نهر عظیم فرات ریخت و آبش خشکید تا راه پادشاهانى که از مشرق آفتاب مى‏آیند مهیا شود.»  

7. متن باب سى و هشتم، آیه 4 تا 7 کتاب صحیفه حزقبال نبى: «... و تو را با تمامى لشکرت بیرون مى‏آورم، اسبان و سواران، که جمیع ایشان با جمعیت تمام آراسته و جمعیت عظیمى با سپرها و مجنها و همگى ایشان شمشیر به دست گرفته. فارس و کوش و فوط با ایشان و جمع ایشان با سپر و خود. جومر و تمامى افواجش و خاندان توجرمه از اطراف شمال با تمامى افواجش و قومهاى بسیار همراه تو.»  

8. متن آیه‏هاى 18، 19 و 20 باب سى و هشتم کتاب حزقیال نبى:«خداوند یهوه مى‏گوید در آن روز یعنى در روزى که جوج به زمین اسرائیل برمى آید همانا حدت خشم من به بینیم خواهد برآمدریا، زیرا غیرت و آتش خشم خود گفته‏ام که هر آینه در آن روز تزلزل عظیمى در زمین اسرائیل خواهد شد و ماهیان دریا و مرغان هوا و حیوانات صحرا و همه حشراتى که بر زمین مى‏خزند و همه مردمانى که بر روى جهانند، به حضور من خواهند لرزید و کرم ها سرنگون خواهد شد و صخره‏ها خواهد افتاد و جمیع حصارهاى زمین منهدم خواهد گردید»  

9. متن آیه‏هاى هشتم و نهم باب سیزدهم کتاب زکریاى نبى: «و خداوند مى‏گوید در تمامى زمین دو حصه منقطع شده خواهند مرد و حصه سوم در آن باقى خواهد ماند و حصه سوم را از میان آتش خواهم گذرانید و ایشان را مانند قال گذاشتن نقره، قال خواهم گذاشت و مثل مصفى ساختن طلا ایشان را مصفى خواهم نمود و اسم مرا خواهند خواند و من ایشان را اجابت نموده خواهم گفت که ایشان قوم من هستند و ایشان خواهند گفت یهوه خداى ما مى‏باشد»  

10. متن آیه دوازدهم از بابت سى و نهم کتاب حزقیال نبى: «و در آن روز موضعى براى قبر در اسراییل یعنى وادى عابریم را به طرف دریا به جرج خواهم داد و راه عبورکنندگان را مسدود خواهد ساخت و در آنجا جوج و تمامى جمعیت او را دفن خواهند کرد و آنرا وادى جوج خواهند نامید»  

11. متن آیه‏هاى 3 تا 7 باب نهم مکاشفات یوحنا: «و از میان دود ملخ ها به زمین آمدند و به آنها قوتى چون عقربهاى زمین داده شد و بدیشان گفته شد که ضرر نرسانند، به گیاه و نه به هیچ سبزى و نه به درختى؛ بلکه به آن مردمانى که مهر خدا را بر پیشانى خود ندارند و به آنها [امر] داده شد که ایشان را نکشند، بلکه تا مدت پنج ماه معذب بدارند و اذیت آنها مثل اذیت عقرب بود وقتى که کسى را نیش زند و در آن ایام هر دم طلب موت خواهند کرد و آن را نخواهند یافت و تمناى موت خواهند داشت اما موت از ایشان خواهد گریخت»  

12. متن آیه 16 از باب 16 مکاشفه یوحناى قدیس: «و ایشان را به موضعى که آن را عبرانى هارمجدّون مى‏خوانند، فراهم آوردند.»  

13. متن آیه 8 و 9 از باب 13 کتاب زکریاى نبى: «و خداوند مى‏گوید که در تمامى زمین دو حصه منقطع شده خواهند مرد و حصه سوم در آن باقى خواهد ماند و حصه سوم را از میان آتش خواهم گذرانید و ایشان را مثل قال گذاشتن نقره قال خواهم گذاشت و مثل مصفى ساختن طلا ایشان را مصفى خواهم نمود و اسم مرا خواهند خوانند و من ایشان را اجابت نموده خواهم گفت: ایشان قوم من هستند و ایشان خواهند گفت که یهوه خداى ما مى‏باشد»  

14. متن آیه 11 از باب 12 کتاب زکریاى نبى:«در آن روز، ماتم عظیمى مانند ماتم هددرمون در هموراى مجدون در اورشلیم خواهد بود»  

15. در متن اصلى چنین است؛ اما باب سى و چهارم تنها 17 آیه دارد و به نظر مى‏رسد که غلط چاپى باشد و درست آن: آیه‏هاى پنجم و ششم باب سى و چهارم باشد که متن آن اینست: «زیرا که شمشیر من در آسمان سیراب شده است و اینک بر آدوم و بر قوم مغضوب من براى داورى نازل مى‏شود شمشیر خدواند پرخون شده و از پیه فربه گردیده است یعنى از خون بره‏ها و بزها و از پیه گرده قوچها»  

16. متن آیه‏هاى دوم و دوازدهم باب سوم کتاب بوییل نبى:«آن گاه جمیع امت ها را جمع کرده به وادى یهوشافاط فرود خواهم آورد و در آنجا با ایشان درباره قوم خود و میراث خویش اسراییل محاکمه خواهم نمود، زیرا که ایشان را در میان امتها پراکنده ساخته و زمین مرا تقسیم نموده‏اندریا، امت ها برانگیخته شوند و به واى یهوشافاط برآیند، زیرا که من در آنجا خواهم نشست تا بر همه امتهایى که به اطراف آن هستند داورى نمایم»  

17. متن آیه‏هاى 1 و 2 باب چهاردهم کتاب زکریاى نبى: «اینک روز خداوند مى‏آید و غنیمت تو در میانت تقسیم خواهد شد و جمیع امتها را بر ضد اورشلیم براى جنگ جمع خواهم کرد و شهر را خواهند گرفت و خانه‏ها را تاراج خواهند نمود و زنان را بى عصمت خواهند کرد و نصف اهل شهر به اسیرى خواهند رفت و بقیه قوم از شهر منقطع نخواهند شد»  

18. متن آیه 15 باب نوزدهم مکاشفه یوحناى رسول: «و از دهانش شمشیرى نیز بیرون مى‏آید تا به آن امت ها را بزند و آنها را به عصاى آهنین حکمرانى خواهد نمود و او چرخشت خمر غضب و خشم خداى قادر مطلق را زیر پاى خود مى‏افشرد»  

19. متن آیه 12 باب شانزدهم مکاشفه یوحناى رسول: «و ششمین پیاله خود را بر نهر عظیم فرات ریخت و آبش خشکید، تا راه پادشاهانى که از مشرق آفتاب مى‏آیند مهیا شود»  

20. متن آیه‏هاى 2 تا 8 باب 38 کتاب حزقیال نبى: «اى پسر انسان نظر خود را بر جوج که از زمین ماجوج و رییس روش و ماشک و توبال است، بدار و بر او نبوت نما و بگو خداوند یهوه چنین مى‏فرماید اینکه من اى جوج رییس روش و ماشک و توبال بر ضد تو هستم و تو را برگردانیده قلاب خود را بر چانه ات مى‏گذارم و تو را با تمامى لشکرت بیرون مى‏آورم اسبان تو سواران که جمعى ایشان با اسلحه تمام آراسته جمعیت عظیمى با سپرها و مجنها و همگى ایشان شمشیرها به دست گرفته، فارس و کوش و فوط با ایشان و جمیع ایشان با سپر و خود جومر و تمامى افواجش و خاندان توجرمه از اطراف شمال با تمامى افواجش و قوم هاى بسیار همراه تو. پس مستعد شو و تو و تمامى جمعیتی که نزد تو جمع شده‏اند خویشتن را مهیا سازید و تو مستحفظ ایشان باش بعد از روزهاى بسیار از تو تفقد خواهد شد و در سال هاى آخر به زمینى که از شمشیر استرداد شده است خواهى آمد که از میان قومهاى بسیار بر کوه هاى اسراییل که به خرابه‏هاى دایمى تسلیم شده بود، جمع شده است و آن از میان قوم ها بیرون آورده شده و تمامى اهلش به امنیت ساکن مى‏باشند»  

21. متن آیه 15 باب 38 کتاب حزقیال نبى: «و از مکان خویش در اطراف شمال خواهى آمد و تو قوم هاى بسیار همراه تو که جمیع ایشان اسب سوار و جمعیتى عظیم و لشکرى کثیر مى‏باشند».  

22. متن آیه 12 باب 38 کتاب حزقیال نبى: «تا تاراج نمایى و غنیمت را ببرى و دست خود را به خرابى‏هایى که معمور شده است و به قومى که از میان امت ها جمع شده‏اند بگردانى که ایشان مواشى و اموال اندوخته‏اند و در وسط جهان ساکنند.»  

23. غنیمت معادل واژه انگلیسى spoil است. از این رو با برداشتن دو حرف نخست این واژه oil مى‏ماند که به معنى نفت است.  

24. متن آیه‏هاى 2، 4، 17 تا 20 باب سى و نهم کتاب حزقیال نبى: «و تو را برمى گردانم و رهبرى مى‏نمایم و ترا از اطراف شمال برآورده بر کوه هاى اسراییل خواهم آورد.» (آیه 2). «و تو و همه افواجت و قومهایى که همراه تو هستند، بر کوههاى اسراییل خواهید افتاد و ترا به هر جنس مرغان شکارى و حیوانات صحرا، به جهت خوراک خواهم داد» (آیه 4). «و اما تو اى پسر انسان، خداوند یهوه چنین مى‏فرماید که به هر جنس مرغان و به همه حیوانات صحرا بگو جمع شوید و بیایید و نزد قربانى من که آنرا براى شما ذبح مى‏نمایم، فراهم آیید. قربانى عظیمى بر کوههاى اسراییل تا گوشت بخورید و خون بنوشید. گوشت جنابران را خواهید خورد و خون روساى جهان را خواهید نوشید از قوچها و بره‏ها و بزها و گاوها که همه آنها از پروارى‏هاى با شان مى‏باشند و از قربانى من که براى شما ذبح مى‏نمایم پیه خواهید خورد تا سیر شوید و خون خواهید نوشید تا مست شوید و خداوند یهوه مى‏فرماید که بر سفره من از اسبان و سواران و جباران و همه مردمان جنگى سیر خواهید شد» (آیه‏هاى 17 تا 20).  

25. متن آیه‏هاى 17 و 18 از باب نوزدهم مکاشفه یوحنا: «و دیم فرشته‏اى را در آفتاب ایستاده که به آواز بلند تمامى مرغانى را که در آسمان پرواز میکنند ندا کرده و مى‏گوید بیایید و به جهت ضیافت عظیم خدا فراهم شوید تا بخورید گوشت پادشاهان و گوشت سپه سالاران و گوشت جباران و گوشت اسبان و سواران آنها و گوشت همگان را چه آزاد، چه غلام و چه صغیر و چه کبیر».  

26. متن آیه 28 از باب بیست و چهارم انجیل متى: «و هر جا که مردارى باشد، کرکسان در آنجا جمع شوند»  

27. متن آیه‏هاى 11 تا 15 باب سى و نهم از کتاب حزقیال نبى: «و در آن روز موضعى را براى قبر در اسراییل یعنى وادى عابریم را به طرف مشرق دریا به جوج خواهم داد و راه عبورکنندگان را مسدود خواهد ساخت و در آنجا جوج و تمامى جمعیت او را دفن خواهند کرد و آن را وادى هامون جوج خواهند نامید و خاندان اسراییل مدت هفت ماه ایشان را دفن خواهند کرد تا زمین را طاهر سازند و تمامى اهل زمین ایشان را دفن خواهند کرد و خداوند یهوه مى‏گوید روز تمجید من نیک نامى ایشان خواهد بود و کسانى را معین خواهند کرد که پیوسته در زمین گردش نمایند و همراه عبورکنندگان آنانى را که بر زمین مانده باشند دفن کرده آن را طاهر سازند، بعد از انقضاى هفت ماه آنها را خواهند طلبید»

 

 

---------------------------------------------------------------------

آرماگدون؛ تدارک جنگ بزرگ (2)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 87/4/18 :: ساعت 1:8 عصر )
»» متن کامل کتاب «آرماگدون: تدارک جنگ بزرگ»1

نویسنده: گریس هال سل

تـرجمــه: خســرو اســدی

-------------------------------------------

 

نبرد هارمجدّون(1)  

از سال 1980، این عادت در من پیدا شده است که هر یکشنبه، برنامه «ساعت بشارت انجیل کهن» فال ول را در تلویزیون بگیرم.  

براى آنکه مطالب بیشترى درباره خداشناسى هار مجدون فال ول بدانم؛ و دریابم که پیروانش تا چه اندازه مانند خودش فکر مى‏کنند، در سال 1983، در گشت مسافرتى به سرپرستى او به سرزمین قدس، نام نویسى کردم.  

من یکى از 630 نفر مسیحى‏اى بودم، که از نیویورک به تل آویو پرواز کردیم. در آنجا ما را به گروههاى حدود 50 نفرى تقسیم کردند. به هر یک از گروهها یک اتوبوس و یک راهنماى اسراییلى اختصاص داده شده بود. ما پس از یک استراحت شبانه با اتوبوس ها یمان به راه افتادیم.  

حالا در این سفر کوتاه، شما هم با من همراه شوید:  

براى این که به دره مجدو برویم، از تل آویو حدود 55 مایل به طرف شمال سفر ‏مىکنیم. به محلى مى‏رسیم که در 20 مایلى جنوب - جنوب شرقى حیفا، قرار دارد و فاصله آن از دریاى مدیترانه، حدود 15 مایل است پس از پیاده شدن از اتوبوس، با کلاید، یک مدیر اجرایى بازرگانى بازنشسته از مینیاپولیس، که سالهاى آخر دهه 60 سالگى خود را مى‏گذراند، همگام مى‏شوم. کلاید، فارغ التحصیل کالج است و در جنگ دوم جهانى، در ارتش آمریکا با درجه سروانى، در آفریقاى شمالى و اروپا، خدمت کرده و به خاطر فرماندهى هوشمندانه سربازانش و شجاعت شخصى اش در زیر آتش دشمن به گرفتن نشان افتخار، مفتخر شده است. قدى دارد در حدود شش پا و هیکلى مناسب، که آن را نتیجه خدمتش در ارتش مى‏داند.  

همسر کلاید دو سال پیش درگذشته است و به همین جهت در این سفر تنهاست. سر و وضعش تمیز و مرتب است. با شلوارى پشمى، پیراهنى سفید، کراوات مناسب و کت کشمیر؛ سرى دارد پرمو که تنها بخشى از آن خاکسترى شده است.  

فاصله کوتاهى تا یک تل یا پشته کوچک، پیاده طى مى‏کنیم. این تپه‏اى است مصنوعى، که از لایه‏هاى مختلف یا برجا مانده از گیاهان و جانوران و یا جامعه‏هاى باستانى کهن پوشیده شده است.  

کلاید توضیح مى‏دهد: «زمانى در اینجا یک شهر قدیمى کنعانى قرار داشته است» و اضافه مى‏کند که ما در لبه جنوبى فضاى بزرگ گسترده و هموار دشت اسدرالون (2) قرار داریم، که در کتاب مقدس «دره جزرال» هم گفته شده است.  

در زمانهاى قدیم مجدو شهر بسیار مهمى بود. این شهر در محل تقاطع دو جاده مهم استراتژیک نظامى و کاروان رو قرار داشت.  

کلاید، این کهنه سرباز از تاریخ دان مى‏گوید: «جاده ماریس، یعنى جاده باستانى ساحلى، که مصر را از راه مجدو، به دمشق و مشرق مربوط مى‏ساخت، از این دره مى‏گذشت.»  

مى‏گویم: «پس با این توصیف، این محل همیشه میدان جنگ بوده است؟»  

کلاید پاسخ مى‏دهد: «بله، برخى از تاریخ نویسان اعتقاد دارند، که در اینجا بیش از هر جاى دیگر در جهان، جنگ روى داده است. فاتحان کهن همیشه مى‏گفتند، هر فرماندهى که مجدو را داشته باشد، در برابر همه مهاجمان پایدارى مى‏کند.»  

«شما در صحیفه یوشع بن نون (باب 12، آیه 21)(3) مى‏خوانید که چگونه یوشع و اسراییلیان، در اینجا کنعانیان را شکست دادند. و در «کتاب داوران» باب چهارم و پنجم مى‏خوانید که دو قرن پس از آن نیروهاى اسراییلى در زیر فرماندهى دبوره و باراق، در نبردى بر سیسرا سردار کنعانیان چیره شدند.(4)»  

«و بعد چنانکه مى‏دانیم، شاه سلیمان این شهر را مستحکم ساخت و به مرکزى براى اسبها و ارابه هایش بدل کرد.  

حتى در طى سالهاى عمر من هم در اینجا نبردهاى مهمى داشته‏ایم. نزدیک به پایان نخستین جنگ جهانى، در سال 1918، ژنرال انگلیسى آلن بى، درست در همین جا در مجدّو، به پیروزى قاطعى بر ترکها دست یافت.»  

همه عضوهاى گروه ما، به پیاده روى خود تا یک نقطه مناسب ادامه مى‏دهیم و سپس در نقطه‏اى که بر همه دره جزدال که به سوى شمال غربى تا دوردست اشراف دارد، غرق تماشا مى‏شویم.  

کلاید با صداى هیجان زده‏اى مى‏گوید: «و سرانجام، حالا دارم میدان آخرین نبرد بزرگ را تماشا مى‏کنم!»  

مى‏پرسم: اما آخر شما از کجا مى‏دانید که نبرد نهایى در اینجا روى خواهد داد؟  

- «شما همین اسم - یعنى مجدّو - را بگیرید، کلمه عبرى هار، یعنى کوه را به آن اضافه کنید. این دو کلمه به شما هارمجدّو را مى‏دهد، که ما هارمجدّون ترجمه مى‏کنیم.»  

در حالى که او صحبت مى‏کند، من مى‏کوشم استدلال او را، با جستجوى هار یا کوه دنبال کنم؛ اما کوهى پیدا نمى‏کنم. با وجود این، چون دره روبروى خودمان را مى‏توانیم ببینم، پس نقطه مناسبى که روى آن ایستاده‏ایم، بآسانى مى‏تواند هار (کوه) تلقى بشود. اما با همه اینها، آیا هارمجدّو - که کلمه کلمه به معنى کوه مجدو است - به یک محل دلالت مى‏کند یا یک رویداد؟  

کلاید، کمى با بى حوصلگى پاسخ مى‏دهد: «نه، نه، این میدان نبردى است که همه ملتها در آن درگیر مى‏شوند. این آخرین نبرد میان نیروهاى نیکى و نیکوکارى به رهبرى مسیح و نیروهاى شیطانى به رهبرى دجال خواهد بود.»  

من، مانند میلیونها مردم دیگر، سخن کلاید را باور مى‏کنم. من همیشه چیزهایى درباره هارمجدّون شنیده بودم، اما با همه شنیدن هاى این واژه اشتقاق آن را نمى‏دانستم. پرسیدم که آیا درباره این واژه هارمجدّون مطالب زیادى خوانده‏اید؟  

- «مى‏دانید، واژه هارمجدّون تنها یک بار در انجیل آمده است؛ یعنى درست همان که در کتاب مکاشفه یوحنا باب شانزدهم، آیه 16 آمده است؛ و سپس این آیه مختصر را نقل مى‏کند:  

«و ایشان را به موضعى که آن را در عبرانى هارمجدّون مى‏خوانند، فراهم آوردند.»  

از آن جا که این واژه در زندگى ما نقش چنین با اهمیتى دارد، امیدوارم بتوانم اشتقاق آن را پیدا کنم، من آنچه را که کلاید گفت تکرار مى‏کنم: در کتاب عهد عتیق، هیچ ذکرى از این واژه نشده است. در کتاب عهد جدید هم تنها یک مورد، یعنى در باب مکاشفه که گاهى مکاشفات، یا مکاشفه یوحناى قدیس هم گفته مى‏شود، آمده است. اما من هنوز سردرگم هستم، در حالى که در مکاشفه، از «محلى» به نام هارمجدّون صحبت مى‏کند، کلاید اصرار دارد که هارمجدّون معنى یک نبرد را مى‏رساند.  

کلاید مى‏گوید: «یوحناى پیش گو کتاب مکاشفه را نوشته است؛ و چنانکه مى‏دانیم ما از همین اثر یوحنا است که بیشترین اطلاعات خودمان را از آخرین روزهایى که داریم مى‏گذرانیم، به دست مى‏آوریم. او تصویر کاملى از آخرین نبردى که باید درست در همین محل صورت بگیرد، به دست داده است. به یاد دارید که او در پیشگویى خود از این نبرد بزرگ، مى‏نویسد(5):  

«و بلدان امتها خراب شد... و هر جزیره گریخت و کوهها نایاب گشت.» و بعد مى‏افزاید:  

«خداوند همه چیز را درباره آینده مى‏داند. هیچ چیز را از او گریزى نیست. خداوند از همان آغاز مى‏داند، چه کسى به هاویه خواهد رفت و چه کسى دقیقا نخواهد رفت. هنگامى که خداوند قانون را نازل کرد، دقیقا مى‏دانست کدام انسان قادر به رعایت آن نخواهد بود.»  

من به خودم جرات داده مى‏پرسم: «خداوند از پیش مى‏داند؟ و از پیش مقرر کرده است؟»  

- «شما باید به خاطر داشته باشید که این از پیش دانستن، تعیین کننده همه چیز نیست. اما آنچه که خداوند مى‏داند، فراتر از هر حدس و گمانى است. آنچه خداوند مى‏داند، با یقین کامل صددرصد مى‏داند؛ و او همه چیز را مى‏داند.  

«در کتاب مکاشفه، خداوند با بکار گرفتن یوحنا، توصیف کاملى از آنچه که این جنگ آخرالزمان خواهد بود، به ما مى‏دهد»  

و ادامه مى‏دهد:«یک ارتش 200 میلیونى شرقى در طى یک سال به سمت غرب به حرکت درمى آید. این ارتش به حرکت درمى آید و در تغییر مکان خود پرجمعیت‏ترین ناحیه‏هاى جهان را پیش از رسیدن به رودخانه فرات، ویران خواهد ساخت.»  

«باب 16 مکاشفه به ما مى‏گوید که رودخانه فرات خشک خواهد شد، و این به پادشاهان مشرق زمین، مشرقیان، اجازه خواهد داد که سرزمین اسراییل را درنوردند.»(6)  

- تکرار کردم: پادشاه مشرق زمین؟ و ذهن من به سوى سرزمینهاى جهان که در مشرق رود فرات قرار دارند، به پرواز درمى آید. هیچ پادشاهى که امروز در آن ناحیه حکمروایى داشته باشد به ذهنم خطور نمى‏کند. در زمان ما، شاه ایران آخرین پادشاه مشرق رود فرات بود. امروز دیگر هیچ شاهى در آنجا نیست، اما در زمان یوحنا چنین شاهانى وجود داشتند - پس گفتم آیا این نمایانگر آن نیست که یوحنا این سخنان را درباره زمان خودش گفته است، و نه زمان ما؟  

کلاید گفت:«نه، نه، شما مى‏توانید پادشاهان را به معنى رهبران یا سران دولتها بگیرید.»  

کلاید که در همه جا طرفدار جدى تعبیر کلمه به کلمه کتاب مقدس است، در این مورد، خود کلمه کتاب مقدس را قبول ندارد.  

حرف او را قطع نمى‏کنم و او به نقل خود ادامه مى‏دهد: «این پادشاهان - یا رهبران - تمامى ربع مسکون، بزرگترین ارتش تاریخ جهان را درست به اینجا، به مجدّو مى‏آورند.» با چشمان فراخ شده سخن مى‏گوید و چهره‏اش وقتى از فرشته‏اى حرف مى‏زند که پیاله خود را بر نهر عظیم فرات ریخت و آبش خشکید تا راه ارتش بزرگ پادشاهانى که از مشرق آفتاب مى‏آیند از بستر آن باز بشود، برق و درخشندگى ناشى از پیش بینى به خود مى‏گیرد.  

اما وقتى سازمان دادن یک ارتش خوب، ارتشى بسیار کوچکتر از همه ارتش هاى مشرق زمین، تا این اندازه دشوار باشد، چگونه یک رهبر، یا گروهى از رهبران مى‏توانند موفق به بسیج کردن یک ارتش 200 میلیون نفرى بشوند؟  

کلاید مى‏گوید: «خوب، روشن است، این رهبران هدف هاى ژئوپلیتیک دارند، و ارواح شیطانى آنان را به پیش مى‏رانند».  

پرسیدم: ارواح شیطانى؟  

- «در این مورد، اینها همان ارواح شیطانى فرشتگان به خاک افتاده‏اى هستند، که از شیطان در عصیانش در برابر خداوند، پشتیبانى کردند. پس از اینکه این ارواح شیطانى بر ذهن رهبران جهان مسلط شدند، این رهبران و ارتش هاى جهان، نادانسته به پیادگان آنها تبدیل مى‏شوند.»  

به نظرم همه چیز دارد بخوبى جفت و جور مى‏شود. براى اینکه مطمئن شوم که همه چیز را به درستى فهمیده‏ام، گفتم: آیا این دجال است که این ارواح شیطانى را در ذهن رهبران جهان جاى مى‏دهد؟ و کلاید تصدیق کرد.  

کلاید علاوه بر ارواح شیطانى، از «وحش» مکاشفه یوحنا هم صحبت کرد و توضیح داد که: «وحش، یعنى اینکه اتحاد نیرومندى از ملت هاى اروپایى و گروهى از ملت ها که در آخرین روزها به پا خواهند خاست، به وجود خواهد آمد. حالا ما مى‏دانیم که داریم در عهد آخرالزمان زندگى مى‏کنیم. زیرا پیدایش اتحاد نیرومند ملت هاى اروپایى را دیده‏ایم - و این همان چیزى است که ما جامعه اقتصادى اروپا یا بازار مشترک مى‏نامیم. با مطالعه این پیش‏گویى، ما مى‏توانیم به چشم ببینیم که خداوند همه این رویدادها را از پیش خبر داده است.(7)  

«همه آنچه که روی دادنش را در جهان امروز مى‏خوانیم، به روشنى نشانگر این است که این پیشگویى به زودى روى خواهد داد.  

و در این نبرد آخرالزمان - که با مطالعه زکریاى نبى و همین مکاشفه از آن آگاه مى‏شویم - نیروهاى ملت هاى سرتاسر زمین در زیر فرمان دجال، بر ضد خداوند ما عیسى مسیح و قدیسان پرافتخارش خواهند جنگید و چنان که مى‏دانیم، مسیح، در این خونین‏ترین نبرد تاریخ، آن میلیون ها را از میان خواهند برد و دجال را به قتل خواهد رسانید.»  

کلاید براى اینکه نکته‏اش را اثبات کند، آیه هشتم از باب دوم تسالونیکیان (کتاب عهد جدید) را از بر خواند:  

«آن گاه آن بى دین - که کلاید اضافه مى‏کند، منظور از بى دین همان دجال است - ظاهر خواهد شد، که عیسى خداوند، او را به نفس دهان خود هلاک خواهد کرد و به تجلى ظهور خویش او را نابود خواهد ساخت.»  

من براى کلاید تفسیر کردم که، احتمال ندارد مسیحیان، جز در مورد بهشت و جهنم، این اندازه اندیشه و کلام را به هارمجدّون اختصاص داده باشند.  

هنگامى که کلاید و من، گرم گفتگو هستیم، دیگر کسان گروه ما، با نشستن بر روى سنگها یا علفها، غرق اندیشه درباره این دره داراى مزرعه‏هاى گندم و جو و باغهاى میوه شده‏اند. در حالى که این دره تا این اندازه ساکت و آرام تا این اندازه صلح‏آمیز به نظر مى‏رسد، رفتار و گفتار کلاید نشانگر آن است که زیر و رو شدن همه جهان در یک انفجار بزرگ، ناگزیر به نظر مى‏رسد. او از جزئیات توصیف خودش درباره این آتش سوزى بزرگ، سخت مطمئن به نظر مى‏رسد.  

با این همه، این جنگ قرار است که در همین میدان برابر ما روى دهد - دره‏اى که چنان کوچک است، که در یک مزرعه نیراسکا جاى مى‏گیرد؛ و اگر در یک ایلخى پرورش گاو تگزاس قرار داشته باشد، در آن گم مى‏شود. در حالى که به سوى این دره کوچک آرام پوشیده از مزرعه‏هاى با سنگچین از هم جدا شده اشاره مى‏کردم، به کلاید گفتم که اینجا، براى یک چنین جنگ عظیمى، بیش از اندازه کوچک به نظر مى‏رسد.  

خیلى جدى گفت: «نه، تانکهاى خیلى زیادى را مى‏توان در اینجا جاى داد.»  

تکرار کردم، تانکها، و همه ارتشهاى روى زمین؟  

- «بله، همه این ها را. اما باید به خاطر داشته باشید که این بزرگترین نبردى خواهد بود که تاکنون روى داده است. چندین میلیون نفر، همین جا خواهند مرد.»  

پرسیدم: «و یک جنگ هسته‏اى همین جا، در مجدّو شروع خواهد شد و همه دنیا را ویران خواهد کرد؟»  

پاسخ داد: «بله، شما این را در باب سى و هشتم و سى و نهم صحیفه حزقیال نبى مى‏خوانید. در این دو باب یک جنگ هسته‏اى توصیف شده است. سپس مى‏گوید: «باران هاى سیل آسا و تگرگ سخت آتش و گوگرد، تکان هاى سختى در زمین پدید خواهند آورد، کوه ها سرنگون خواهد شد و صخره‏ها خواهد افتاد و جمیع حصارهاى زمین منهدم خواهد گردید، رویارو «در برابر هر گونه وحشت».(8) امکان ندارد که حزقیال نبى، به چیز دیگرى جز مبادله سلاح هاى تاکتیکى هسته‏اى، اشاره کرده باشد.»  

اطمینان و یقین کلاید، احساس واقع بینى مرا متزلزل مى‏سازد. با این حال مى‏دانم، او چیزى را مى‏گوید، که میلیون ها آمریکایى، دقیقا به آن باور دارند.  

- پرسیدم: «آیا تصور کلاید از مسیح، شبیه یک ژنرال پنج ستاره‏اى است که ارتش ها را رهبرى مى‏کند؟ و آیا کلام کتاب مقدس را چنان تعبیر مى‏کند که مسیح به عنوان سر فرمانده آن، نیروهایى را که بر ضد او متحد شده‏اند، با به کار بردن سلاح هاى هسته اى، نابود خواهد کرد؟»  

- پاسخ داد: «بله، در واقع مى‏توانیم انتظار داشته باشیم که مسیح، ضربه نخست را وارد کند. او، سلاح نوینى را براى نخستین بار، به کار خواهد برد. و این سلاح، همان اثرهایى را خواهد داشت، که بر اثر یک بمب نوترونى ایجاد مى‏شود. شما مى‏توانید این مطلب را در آیه دوازدهم باب چهاردهم کتاب زکریاى نبى بخوانید، که مى‏گوید:  

- «گوشت ایشان در حالتى که بر پایهاى خود ایستاده‏اند، کاهیده خواهد شد و چشمانشان در حدقه گداخته خواهد گردید، و زبان ایشان در دهانشان کاهیده خواهد گشت.»  

مى‏پرسم، منظور حرف کلاید این ست که آیا خود مسیح ضربه نخست را خواهد زد؟ کلاید پیش از دادن پاسخ همه قد شش پایى خودش را روى پاهایش راست مى‏کند و با صداى قوى و سخت صمیمى خود مى‏گوید:  

«بله، عیسى مسیح به این زمین باز مى‏گردد، تا حکومت الهى را در آن برقرار سازد ؛ و این کار را از ستاد خود در اورشلیم، خواهدکرد.»  

- و بر سر یهودیانى که در اسراییل زندگى مى‏کنند، چه خواهد آمد؟  

کلاید گفت: «دو سوم یهودیانى که در اینجا زندگى مى‏کنند، کشته خواهند شد. این مطلب را مى‏توانید در آیه‏هاى هشتم و نهم باب سیزدهم کتاب زکریاى نبى بخوانید.(9)امروز در حدود 13 میلیون و نیم یهودى در جهان هستند. به این ترتیب، خداوند به ما مى‏گوید که 9 میلیون یهودى در این نبرد، کشته خواهند شد - یعنى بیش از همه یهودیانى که توسط نازی ها کشته شدند. آن قدر خون جارى خواهد شد که خداوند آن را به چرخشت شراب‏گیرى، که خون آنان را مى‏گیرد، تشبیه مى‏کند. تا مسافت 200 مایل، خون تا به دهانه اسبان، بالا خواهد آمد.»  

پرسیدم، چرا کلاید تصور مى‏کند که خداوند خواستار آن باشد، که یک رشته از عقوبت ها را نازل گرداند تا بیشتر مردمان جهان را بکشد و بخش اعظم تمدن ما را نابود کند؟  

کلاید گفت: «خداوند، این کار را بیشتر به خاطر امت قدیمى‏اش، یهودیان مى‏کند، خداوند دوران هفت ساله آزمایش سخت را مقرر کرده است، تا یهودیان تصفیه شوند، تإ وادارشان سازد، روشنایى را ببینند و مسیح را به عنوان نجات دهنده خود بشناسند.»  

اعتراف مى‏کنم که تعبیرهاى او، مرا سخت گرفتار شبهه کرده است. چرا خداوند باید یهودیان را، یعنى برگزیده‏ترین در میان همه امتها را برگزیده باشد، تنها براى اینکه - بنا بر واژه همراه با حسن تعبیر کلاید- «آنان را تصفیه» کند؟  

- «آیا نمى‏بینید که خداوند میخواهد آنان در برابر تنها پسرش، خداوندگار ما عیسى مسیح به سجده درآیند؟»  

سپس کلاید توضیح مى‏دهد که خداوند پس از نابود کردن دو سوم این امت، سرزمین اسراییل را نجات خواهد داد. یعنى اینکه خود شخصا وارد نبرد هارمجدّون خواهد شد. و خداوند همه آن چیزهایى را که براى نابودى کسانى که مصمم به آزادی اسراییل هستند، نیازمند است؛ در اختیار دارد.»  

در ذهن من این نکته شروع به جا افتادن مى‏کند که کلاید اسراییل را دوست دارد، اما علاقه‏اى به یهودیان ندارد. به نظر مى‏رسد که هیچ احساس تاسفى براى آن یهودیان یا دیگرانى که مى‏گوید کشته مى‏شوند، در او نیست.  

«هفت ماه طول خواهد کشید تا یهودیان زنده اسراییل بتوانند همه سربازان کشته شده را دفن کنند» و به عنوان دلیل، آیه دوازدهم باب سى و نهم کتاب حزقیال نبى را نقل مى‏کند: «و خاندان اسراییل مدت هفت ماه ایشان را دفن خواهند کرد تا زمین از وجودشان پاک گردد.»(10)  

با پذیرش احتمال خطر تکرار سخنم، دوباره پرسیدم، چرا خداوند رحمان باید بخواهد که ما سلاح هاى هسته‏اى به کار ببریم؟  

پاسخ داد: «به خاطر داشته باشید، انسان دانش خود را و چگونگى ایجاد کردن این قدرت ویرانگر را، از خداوند کسب کرده است. انرژى هسته‏اى، براى خداوند چیز تازه‏اى نیست؛ و تهدید یک همه سوزى هسته‏اى، قادر متعال را غافل گیر نخواهد کرد. خداوند در همه اوقات مى‏داند چند ماهى در دریاها و چند ستاره در آسمانها و چند دانه شن در ساحلهاى دریاها وجود دارد. او خداوند عالم و قادر متعال است. آنچه که او بخواهد، خواهد شد. هیچ انسان، یا امتى نمى‏تواند از تحقق اراده خداوندى جلوگیرى کند.»  

و کلاید با لبخندى مرموز با این سخنان، حرف خود را به پایان برد: «هنگامى که مسیح دوباره به زمین بازگردد، از آسمانها به ارض اورشلیم نزول خواهد کرد. ملاحظه کنید، همه تاریخ مربوط و متمرکز است بر امت اسرائیل که تخم چشم و برگزیده خداوند دوباره زمان تاریخ بشر را به دست خود مى‏گیرد.»  

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 87/4/18 :: ساعت 1:6 عصر )
»» کمبود مرد

دختری با ظاهری ساده و دخترانه از خیابان آفریقا (جردن) تهران می گذشت که پسری در پیاده رو به او گفت «چطوری سیبیلو ؟» دخترخونسرد، تبسمی کرد و جواب داد «وقتی تو ابرو بر می داری ، مو رنگ می کنی و گوشواره میندازی، من سیبیل می زارم تا جامعه، احساس کمبود مرد نداشته باشه!!!!!!!!!!!!!!

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( یکشنبه 87/4/9 :: ساعت 9:23 صبح )
»» نحوه تشخیص امکان دیده شدن در اتاق های پرو (مهم)

پخش عکس و فیلم های خصوصی
این روزها مساله امنیت و پخش عکس و فیلم های خصوصی داغ هست پس زمان خوبی هست که این مطلب را بخوانید:
بحث آینه های دو طرفه، بله افرادی به این روش از شما در حالیکه در هتل یا اتاق پرو یا در حمام یا دستشویی هستید فیلم یا عکس تهیه کرده و به معرض عموم می گذارند. پس حتما قبل از اینکه از محل های دارای آینه استفاده کنید از یکطرفه بودن آن مطمئن شوید!
اما چطور؟
قبل از هرکاری از تست انگشت استفاده کنید:
انگشت خود را روی آینه قرار داده. اگر بین انگشت شما و تصویر آن یک فاصله ای باشد این آینه واقعی است. اگر انگشت شما به تصویرش چسبیده باشد، این آینه دو طرفه است و فردی دارد شما را مشاهده می کند.
دلیل :
چون در آینه واقعی لایه جیوه در پشت شیشه است ولی در آینه های دو طرفه لایه جیوه در روی سطح شیشه است.
از همه شما دوست های خوبم خواهش میکنم این موضوع را برای دوستان خود مطرح کنید و از پاشیده شدن آبروی فرد و خانواده ای جلوگیری کنید

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 87/4/6 :: ساعت 11:43 صبح )
»» حزب یا جبهه؟

از وقتی که تقاضا از جانب مردم و نخبگان برای عبور از وضع اسفبار جامعه‌ی ایران به جامعه‌ی مدرن شکل‌گرفت، وجود احزاب سیاسی نیز به‌منزله‌ی لازمه‌ی این عبور معرفی شد و گروه‌های سیاسی در قالب‌های حزبی شکل‌گرفتند، اما آن‌چه طی یک قرن گذشته به‌عنوان تجربه‌ای مسلم ثبت و ضبط شده است، اجماع بر ناکارآمدی احزاب سیاسی است، به‌طوری که به‌معنای واقعی در یک قرن اخیر نمی‌توان حتی یک حزب موفق و کارآمد به‌معنای مرسوم نشان داد و اگر هم حزب توده در مقطعی می‌توانسته است مظهر و نماد چنین تصوری از حزب باشد، اولاً؛ آن مقطع محدود بوده و شرایط کاملاً خاصی وجود داشته است ثانیاً؛ برون‌زا بودن حزب توده و وابستگی به کُمینترن و ثالثاً؛ ناپایداربودن وضعیت حزب توده جملگی سبب می‌شود که حتی این استثنا در تحلیل وضع احزاب در ایران چندان مورد توجه قرار نگیرد.

پرسشی که بعضاً مطرح می‌شود این است که آیا فقدان احزاب مدرن موجب شده است که جامعه‌ی ما کماکان در وضعیت سیاسی گذشته قرار داشته باشد؟ یا این‌که عبور نکردن از ساختار سیاسی گذشته‌ی ایران مهم‌ترین عامل عدم شکل‌گیری احزاب مدرن است؟ یا قضیه‌ی مرغ و تخم‌مرغ است که چندان منتج به نتیجه نخواهد شد؟

برحسب این‌که کدام پرسش، اصیل تلقی شود، راه‌بُردها و حتی قضاوت‌های متفاوت سیاسی شکل خواهدگرفت. اگر پاسخ این باشد که فقدان احزاب مدرن موجب درجا زدن ساختار سیاست در ایران است، در این‌صورت مسؤولیت متوجه متغیر مستقل که در این‌جا فقدان حزب مدرن و متولیان و مدعیان امر سیاست مدرن است، خواهد شد. اما اگر فقدان چنین احزابی در ایران به‌دلیل ساختار سیاسی کشور باشد، دراین‌صورت کوشش برای تغییر ساختار سیاسی الزاماً منوط و مشروط به داشتن حزب به‌معنای واقعی نخواهد شد، چرا که چنین حزبی در ساختار سیاسی توسعه نیافته نمی‌تواند شکل بگیرد.

اما روشن است که پاسخ به هر دو پرسش در نهایت به یکی از این دو نتیجه‌ی مطلق نخواهد انجامید که یا پس از تشکیل ساختار مدرن سیاسی باید حزب به‌معنای واقعی ایجاد کرد یا این‌که در هر ساختار سیاسی عقب‌مانده نیز بتوان حزب طراز نوین تأسیس نمود، به‌عبارت دیگر شاید بهتر باشد که در پی یافتن حزب یا ساختار حزبی مناسب و متناظر برای هر ساختار سیاسی جامعه باشیم. دراین‌صورت اگر اسم آن تشکیلات را در جامعه‌ای به‌لحاظ سیاسی عقب‌مانده و غیر‌دموکراتیک، حزب نامیدیم، نباید انتظارات یک حزب مدرن و کامل را از آن داشته باشیم. اگر به‌هر‌دلیلی می‌خواهیم در روستایی که فاقد جاده‌ی آسفالت است صاحب خودرویی باشیم، طبعاً بهتر از تراکتور که متناسب با جاده‌های این روستاست و کارهای مختلف یک روستایی را انجام می‌دهد، پیدانمی‌کنیم و برای چنین محلی نمی‌توان از بنز آخرین مدل استفاده‌کرد که به‌سرعت اسقاط و غیرقابل استفاده خواهد شد. چنین بنزی طبعاً نیازمند جاده‌های استاندارد و اتوبان، همراه با ده‌ها شاخص استاندارد دیگر است. تردیدی نیست که وضعیت ساختار سیاسی در ایران در مقایسه با ساختارهای سیاسی در غرب بی‌شباهت به مقایسه‌ی یک روستای کوهستانی در ایران با زیرساخت‌های برلین و مونیخ نیست. و چنین قیاسی الزاماً ربطی به افراد و صلاحیت‌های فردی هم ندارد، زیرا ممکن است راننده‌ی تراکتور در روستای ایران در رانندگی و حتی تعمیر خودرو به نسبت وارد هم باشد، درحالی‌که راننده‌ی آلمانی در مونیخ چنین نباشد، ولی این مسأله تغییری در ماهیت مسأله نمی‌دهد.

با این مقدمه به شرح برخی سؤالات و نکات مطرح درباره‌ی احزاب می‌پردازم تا انتظارات خود را از حزب و احزاب، معقول و منصفانه کنیم.

1) ‌آیا امکان شکل‌گیری حزب در جامعه‌ی ایران وجود دارد؟‌

برای پاسخ به این پرسش کافی است که ابتدا حزب را تعریف‌کنیم. اگر حزب را مؤسسه یا نهاد و سازمانی بدانیم که عده‌ای از افراد آن‌را تأسیس می‌کنند تا با توافق درباره‌ی برنامه‌ای معیّن، مشترکاً و غیرمشروط به نمایندگی از مردم برای کسب قدرت اقدام‌کنند، در‌این‌صورت حزب در ساختار سیاسی ایران به‌طور تاریخی امری خلاف قانون محسوب می‌شود و مؤسسان و شرکت‌کنندگان در آن مهدورالدم محسوب می‌شوند؛ تعجب نکنید! حقیقت همین است و بس، مگر این که قید غیرمشروط حذف شود و به‌جای آن مشروط و مقّید به‌کار رود و دراین‌صورت میزان مجازات و مجرمانه‌بودن عمل حزبی رابطه‌ای معکوس با میزان قیود و شروط مورد پذیرش یا عملاً به اجرا درآمده دارد. اما درهر‌حال چون کسب قدرت جزو سرشت و ذات حزب است، چنین عملی (تشکیل حزب) از نظر ساختار قدرت مجرمانه تلقی می‌شود؛ زیرا در ساختار سیاسی ایران به‌صورت تاریخی قدرت به مقوله‌ای غیرقابل بحث درآمده است و عوامل اقتصادی و اجتماعی و حتی فرهنگی، کمابیش این اصل را پایدار تصویر کرده است؛ زیرا ماهیت و سرشت قدرت به‌گونه‌ای تعریف می‌شود که حقی برای دخالت در آن یا کسب آن از جانب دیگران به‌صورت مسالمت‌آمیز و قانونی قایل نمی‌شود.

در چنین ساختاری حزب مقبول و پذیرفتنی، حزبی است که دور کسب قدرت را خط بکشد و دنبال کسب مسؤولیت باشد و به‌همان صندلی مسؤولیت قناعت‌کند، طبیعی است که چنین حزبی نمی‌تواند حامل و مدافع منافع قشر یا طبقه‌ای به‌خصوصی باشد (ضمن این که چنین طبقاتی هم اجازه‌ی شکل‌گیری ندارند) و صرفاً باید مدافع منافع ساختار سیاسی باشد و بار مسؤولیت و وزر آنان را به دوش بکشد.

از سوی دیگری هم می‌توان به امتناع شکل‌گیری احزاب به‌معنای مدرن و واقعی در ایران رسید. حزب در واقع نهاد سازمان یافته و برنامه‌ریز برای اداره‌ی جامعه از سوی قشر یا طبقه‌ی معینی است که این قشر یا طبقه در رقابت با اقشار و طبقات دیگر می‌کوشد که قدرت را تصاحب‌کند و منافع خود و جامعه را بهتر تأمین‌کند، اما روشناست که در ساخت اجتماعی ایران قشر یا طبقه‌ای که مستقل از قدرت باشد، وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد، از دو حال خارجنیست، یا آن‌قدر مستقل است که قدرت و ساختار سیاسی، وجود آن و حزب منتج از آن را فی‌نفسه برانداز و غیرقانونی تلقی می‌کند، یا آن‌قدر ضعیف است که خطری برای ساختار قدرت ندارد و احزاب وابسته به این طبقات و اقشار بیش‌تر به درد نمایش دموکراسی می‌خورند تا بازیگر واقعیت دموکراسی باشند.
به‌علاوه فرض‌کنیم حزب خاصی برحسب منافع قشر یا طبقه‌ی مفروضی شکل بگیرد، دراین‌صورت باید یکی از دو راه‌حل مبارزه‌ی قانونی و مسالمت‌آمیز و دموکراتیک یا مبارزه‌ی مخفی و براندازی را پیش‌گیرد، راه‌حل اول چندان ممکن نیست، زیرا اگر امکان چنین مبارزه‌ای وجود داشت (حاکمیت قانون و دموکراسی وجود داشت) دیگر با مشکلی برای فعالیت حزبی مواجه نبودیم و لذا در چنین شرایطی حتی ادای چنین مبارزه‌ای را هم نمی‌توان درآورد، زیرا وظیفه‌ی حزب عضوگیری است، ساختار سیاسی حتی اگر به‌دلایلی با سازمان اصلی حزب برخورد نکند، دست از سر اعضای آن برنمی‌دارد، و چون همه‌ی افراد جامعه کمابیش سروکارشان به دولت می‌افتد، در صورت عضویت در احزاب نامطلوب از نظر حکومت، چنان برخوردی با آنان می‌شود که عطای چنین حزبی را به لقایش ببخشند. حتی کمک مالی به این احزاب هم با خشونت هرچه بیش‌تر مواجه می‌شود و ام‌الفساد فسادهای مالی تلقی می‌شود و کافی است که معلوم شود یک آدم پولدار به چنین احزاب غیروابسته‌ای کمک مالی کرده است، چنان نقره‌داغش می‌کنند که تا ابد فراموش نکند.

راه دیگر این است که حزب به فعالیت سرّی و مخفی مبادرتورزد، که چنین سازمان و تشکیلاتی با عوارض و تبعاتی مواجه می‌شود که تجربه‌ی دهه‌ی چهل و پنجاه و شصت ایران به ما می‌آموزد به گرد چنین تشکیلاتی نباید رفت که هزینه‌ای بالا برای اعضا دارد و از آن بدتر این‌که هزینه‌اش برای جامعه هم بسیار زیاد است.

2) ‌آیا احزاب ما فاقد برنامه هستند؟‌

اگر 95 درصد تشکیلات موسوم به حزب را در ایران استثنا کنیم که اصولاً تنها اسم حزب را برخود دارند و رسماً محفل هستند، دراین‌صورت باید گفت پنج‌درصد بقیه که کم‌تر از تعداد انگشتان دست هستند (و باید هم چنین باشد) کمابیش دارای برنامه هستند، اما معنای برنامه در این گروه‌ها با آن‌چه در احزاب غرب و کشورهای توسعه‌یافته است، کاملاً متفاوت است؛ به‌ویژه آن‌که برنامه‌ریزی به‌معنای دقیق کلمه از دو جهت در ذیل ساخت سیاسی ایران امتناع دارد و تنها به‌معنای کلی و عام می‌توان کلمه‌ی برنامه‌ریزی را برای آنان اطلاق‌کرد.
دلیلِ اولِ عدم امکان برنامه‌ریزی جامع در احزاب، ناشی از این واقعیت است که نیازی به چنین برنامه‌ای نیست و حتی آگاهی نسبت به اجزای آن امکان‌پذیر نیست. نیازی به جزییات نیست، زیرا مشکل جامعه‌ی ما از حیث سیاسی در سطح کلان است و به‌قول معروف "خانه از پای‌بست ویران است"، در نتیجه در فکر نقش ایوان بودن و ارایه‌کردن برنامه برای آن امری لغو و بیهوده می‌نماید، اگرچه اصلاح مشکلات سطح کلان نیز مستلزم اصلاح برخی از عناصر جزء است، اما برنامه‌ریزان حزبی به‌طور طبیعی آگاهی مشترکی نسبت به اجزا ندارند و اگر بخواهند درباره‌ی این اجزا اتفاق‌نظر پیدا کنند، به‌سرعت مضمحل می‌شوند و اساس حزب و گروه از هم می‌پاشد. فضای بسته و استبدادی مانع از فعالیت و مشارکت سازنده و آزاد افراد در کنار یکدیگر و آگاهی مؤثر آنان از جزییات امر می‌شود. افراد بسیاری هستند که درباره‌ی کلیت مسأله‌ی ایران و راه‌حل آن وحدت‌نظر دارند، ولی در جزییات با یکدیگر مخالف و متضاد هستند و حزب هم نمی‌تواند در طول حتی چند سال این اختلاف‌ها را به وحدت تبدیل‌کند، زیرا چنین وحدت نگرشی مستلزم وجود آزادی‌های اجتماعی و مشارکت آزادانه در سطح جامعه و حاکمیت جامعه است.

از سوی دیگر ارایه‌ی برنامه در سطح جزییات، موجب بروز مشکل و بحرانی جدی در فعالیت احزاب می‌شود، زیرا ساختار سیاسی ایران به‌گونه‌ای است که مسأله‌ی اصلی آن شکاف دولت و ملت است و هر حزبی باید حداکثر وحدت را از جانب ملت فراهم‌کند تا بر این شکاف فایق آید. و با عِدّه و عُدّه‌ی کم نمی‌توان بر این شکاف غلبه‌کرد، لذا به‌ناچار باید از طرح مباحث چالش‌برانگیز که موجب شقاق در جبهه‌ی ملت در برابر قدرت می‌شود، امتناع‌کرد و آن‌ها را به آینده حواله داد؛ درحالی‌که چنین مشکلی در سیر تحول تاریخی جوامع صنعتی اروپا مشاهده نمی‌شود.

به‌همین دلایل است که من در حال حاضر به‌طور اصولی تشکیل احزاب در ایران را ممتنع می‌دانم و معتقد به فعالیت جبهه‌ای هستم، اما منظورم از جبهه چیزی شبیه جبهه‌ی ملی نیست که افراد یا گروه‌هایی با هم جمع شوند و ساختارهای ذیل جبهه از یکدیگر مستقل باشند، بلکه منظورم از حیث تشکیلات همان تشکیلات حزبی است، اما به‌لحاظ محتوا و مضمون، معتقدم که باید وسیع‌تر از احزاب موجود در کشور عمل کرد و دایره را برای حضور و فعالیت افراد در حزب به‌نحوی وسیع‌کرد که به‌لحاظ مضمونی و گرایش‌های افراد عملاً چیزی شبیه به جبهه باشد؛ اصولاً نام‌گذاری جبهه‌ی مشارکت دقیقاً بر همین تحلیل استوار بود، کلمه‌ی جبهه، معرف آن بود که قصدی بر ارایه‌ی برنامه‌های ریز و جزیی که معرف یک حزب است وجود ندارد، زیرا مسأله‌ی اصلی جبهه، نهادینه‌کردن دموکراسی بود و با رسیدن به این هدف می‌توانست از دل جبهه‌ی مذکور گرایش‌های حزبی متفاوتی ظهورکند، برای درک این ایده باید مثالی زد؛ ملموس‌ترین مسأله در برنامه‌ریزی و ارایه‌ی برنامه‌ی حزبی، مسأله‌ی سیاست‌های اقتصادی است. در جبهه‌ی مشارکت طرفداران هر دو گرایش اقتصاد بازار و اقتصاد سوسیالیستی از ابتدای تأسیس این تشکیلات وجود داشت (همچنان که در روزنامه‌ی سلام هم این دو گرایش کاملاً مشهود بود)، اما چنین تفاوتی از نظر من مشکلی نبود و اگر هم به‌صورت مشکل خود را نشان می‌داد، باید در مقابل هدف اصلی و اهم نسبت به آن سازش می‌شد، زیرا هدف اصلی برداشتن شکاف دولت-ملت، ایجاد حاکمیت قانون، بسط آزادی‌ها و تقویت نهادهای مدنی و... بود که هر دو گرایش می‌توانستند در چنین هدفی فعالیت مشترک کنند، اما این امر به آن معنا نبود که تشکیلات فاقد برنامه‌ی اقتصادی باشد، بلکه هر دو گرایش باید نسبت به برنامه‌ای اقتصادی که مقوّم و حامی دموکراسی و مردم‌سالاری باشد، توافق نمایند؛ به‌همین‌دلیل اگر حدی از خصوصی‌سازی را مؤید مردم‌سالاری می‌دانستند، از آن حمایت می‌کردند و چنین هم بود. این مسأله در سطح ملی هم قابل مشاهده است که بسیاری از افراد با گرایش‌های اقتصادی راست و چپ در کنار یکدیگر برای کسب آزادی و حاکمیت قانون و نهادینه‌کردن مردم‌سالاری مبارزه می‌کنند و خود را در یک صف واحد قرار می‌دهند، دراین‌صورت چه اشکالی دارد که آنان فارغ از این تفاوت نگرش، برای تحقق مسأله‌ی اصلی در کنار هم متحد شده و مشارکت‌کنند؟ نه‌تنها اشکالی ندارد، بلکه ضروری هم هست.

جزء دوم نام مشارکت معرف آن بود که هدف اصلی فعالیت جبهه‌ای، بسط و گسترش مشارکت آزاد و عمومی بود، که فقدان چنین عنصری موجب بسیاری از نابسامانی‌ها در جامعه بود و حتی تبدیل‌شدن تک‌تک افراد به گروهی تحت‌عنوان "ما" فقط از خلال یک مشارکت آزاد و قانونمند قابل تصور بود.

شاید پرسیده شود که پس چرا عنوان "حزب" قبل از جبهه‌ی مشارکت قرار گرفته است؟ در زمان تأسیس جبهه‌ی مشارکت چون اکثریت کمیسیون احزاب در اختیار جناح مقابل بود، با تأسیس جبهه مخالفت‌کردند و صدور مجوز را مشروط به اضافه‌کردن کلمه‌ی حزب کردند که شورای مرکزی نیز در نهایت پذیرفت. کلمه‌ی مذکور در درخواست ابتدایی جبهه‌ی مشارکت وجود نداشته و صرفاً بر اثر الزام و اکراه به آن اضافه شده است.

اگرچه تصور اولیه‌ی من این بود که پس از تشکیل مجلس ششم، مردم‌سالاری در ایران به نحو بازگشت‌ناپذیری نهادینهمی‌شود و راه برای تشکیل احزاب و شکل‌بندی‌های جدید سیاسی باز می‌شود، اما به‌علت مسایل پیش آمده، چنین تصوری با واقعیت انطباق نیافت و ما کماکان در وضعیت قبل از مردم‌سالاری هستیم که الزامات خود را دارد، که نه‌تنها باید جبهه‌ای عمل کرد، بلکه حتی در انتخابات هم می‌بایست جبهه‌ای و با هدفِ ‌پرکردن شکاف دولت ـ ملت اقدام کرد (البته مشروط بر این‌که اصل شرکت در انتخابات پذیرفته شود.) بنابراین به گمانم در ایرانِ کنونی، تشکیلات با مضمون دقیق حزبی پاسخ‌گو نیست و به‌لحاظ تشکیل و تأسیس و ادامه‌ی حیات نیز امتناع عملی دارد، لذا باید مضمون جبهه‌ای برای آن درنظرگرفت و افراد مختلف با مشرب‌های گوناگون حول هدف واحد، یعنی ایجاد و نهادینه‌کردن دموکراسی یا مردم‌سالاری از طریق دفاع از حاکمیت قانون، دفاع از نهادهای مدنی و آزادی‌ها و مشارکت عمومی و آزاد و... متحد شوند؛ هرنوع برنامه‌ریزی آنان فقط از سوی دو عنصر محدود می‌شود، یکی محدودبودن برنامه به امور ضروری برای قوام بخشیدن و نهادینه‌کردن دموکراسی و دیگری جذب حداکثر نیروی اجتماعی و جلوگیری از تفرق و پراکندگی آنان برای پُرکردن شکاف دولت-ملت. در این راه گرچه باید مسؤولیت برخی از نارسایی‌ها در روند سیاسی را بر ‌عهده‌ی متولیان حزبی یا جبهه‌ای دانست، اما فراموش نکنیم که در اصل، فرق چندانی میان احزاب و مطبوعات نیست، اگر مسؤولیت فقدان مطبوعات آزاد را متوجه ساختار سیاسی بدانیم، به ناچار باید فقدان احزاب را نیز متوجه این ساختار کنیم؛ به‌ویژه آن‌که ساختار سیاسی و قدرت نسبت به احزاب سیاسی در مقایسه با مطبوعات عملاً حساسیت بیش‌تری دارد و فشارهایش شدیدتر است و اگر با مطبوعات آزاد ولی در محاق همدلی صورت می‌گیرد، به‌طریق اولی با هر تشکیلات مستقل نیز باید کمابیش چنین برخورد مشابهی (ولو نقادانه) صورت‌گیرد و انتظارات خود را از احزاب در جامعه‌ی فعلی در حد احزاب جوامع پیشرفته بالا نبریم؛ مأیوس‌کردن دیگران از ساختارهای حزبی مستقل بیش‌ترین ضربه را به روند و امکانات موجود برای تحول مردم‌سالاری در ایران وارد می‌کند.


نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/2/28 :: ساعت 7:37 صبح )
»» تجربه‌ی موفق یک حزب

پیش‌گفتار
این نوشته بر آن است تا نشان دهد که برخلاف ادعای کسانی که مردم ایران را فاقد روحیه‌ی جمع‌گرایی و درنتیجه دور از تحزب و فعالیت سیاسی معرفی می‌کنند، درصورتی‌که حزبی با برنامه‌ی مردمی و اساسنامه‌ی اصولی حضور بیابد، نه‌تنها مخاطبان جدی و علاقه‌مند می‌یابد، که با استقبالِ پرشور توده‌هایی مواجه می‌شود که خواسته‌های‌شان را در برنامه‌ی آن حزب مشاهدهمی‌کنند. دلیل این مدعا شرح مختصری است از فعالیت "حزب توده ایران" در دورانی که فضایی نسبتاً باز برای حضور احزاب وجود داشت. بدون آشنایی دقیق با تاریخ فعالیت حزب توده‌‌ی ایران شناخت تاریخ معاصر ایران ناقص خواهد بود و درعین‌حال، بدون آشنایی با زیر و بم‌ها و سایه-روشن‌های تاریخ سده‌ی اخیر به ویژه بعد از شهریور 1320، داوری درباره‌ی حزب توده‌ی ایران به حقیقت نزدیک نخواهد شد. این درهم‌تنیدگی و تأثیر دوجانبه، خود گواه آن است که حزب، محصول طبیعیِ این آب‌‌و خاک و برخاسته از عمقِ خواست و نیاز نیروهای اجتماعیِ تاریخ‌ساز و پاسخ‌دهنده به ضرورت‌های این حرکت میهنی در عصر نو است.

به‌ندرت اقدام مترقی و انقلابی و حتی به‌ندرت اندیشه و بارقه‌ی روشن‌گر و راه‌گشایی را می‌توان سراغ‌کرد که این حزب در آن نقش پیشتاز را ایفا نکرده باشد. این دعوی سترگی است، اما گزافه نیست. حضور آن در عرصه‌های مختلف اجتماعی توأم با یک برنامه‌ی همه‌جانبه و برتابنده‌ی نیازهای رشد موزون اجتماعی و متناسب با سطح پیشرفت جامعه از یک‌سو و صف طویل جان‌باختگان، شکنجه‌دیدگان و قهرمانان به‌نام و گم‌نامش از دیگرسو، گواه این دعا است.

حزب با اتکا به منافع توده‌های زحمت‌کش، میهن‌پرستی را با همبستگی بین‌المللی برادرانه با نیروهای مترقی و ضد استعمار در مقیاس جهانی به‌هم آمیخت و راز ماندگاری و بقای آن را نیز در مهیب‌ترین مهلکه‌ها و گردبادهای سیاسی در همین خصایص باید جست.

تأسیس حزب
در تاریخ معاصر میهن ما حزب‌ها و سازمان‌های سیاسی متعددی ظهورکردند، اما عمر بسیاری از آنان دیری نپایید؛ زیرا در میان مردم ریشهنداشتند. تاریخی که با تحزب آغاز می‌شود، تاریخی است که با سرشت و سرنوشت جنبش کارگری ایران عجین است. جنبش کارگری ایران حدود یک قرن تاریخ پرفراز و نشیب را پشت‌سر دارد. مراکز غیبی سوسیال‌ــ‌دموکراسی در تلاطم‌های تقدیرآفرینِ مشروطه، نقش سازمان‌ده و الهام‌گر را برعهده گرفتند و در پیروزی‌های انقلاب جای پای خونین و خردمند خویش را در سنگلاخ و مهلکه‌ها باقی‌گذاشتند. حزب کمونیست ایران که از درون سوسیال-دموکراسی بیرون آمد، سنن آن را ادامه داد و در مبارزه با ارتجاع و استثمار و پرورش کادرهای انقلابی کوشش‌های شایان و آفریننده‌ای کرد. حزب توده‌ی ایران با رسالت دنبال‌کردن کار آنان، در شرایطی کار خود را آغاز‌کرد که بازماندگان سازمان‌های انقلابی پیشین، از زندان و تبعید بازگشته بودند. این نیروها در هوای تازه‌ای که مولود فروپاشی استبداد رضاشاهی بود، گرد آمدند و بر شالوده‌ی آزمون‌های گذشته و تجربه‌ی جنبش‌های انقلابی جهان، سازمان سیاسی طبقه‌ی کارگر ایران را از نو پی ریختند. کودکی که در مهرماه 1320 پا به میدان نهاد، به استقبال گردبادهای سهمگین سیاسی رفت.

عرصه‌های عمومی فعالیت‌های حزب
1) ‌حزب برای نخستین‌بار مسأله‌ی مبارزه‌با امپریالیسم و استعمار نو و کهنه را به‌معنای وسیع، دقیق و علمی آن در کشور مطرح‌کرد و توده‌های مردم را به مبارزه با آن سوق داد. حزب همزمان با پیدایش خود، با فاشیسم که در آن‌زمان آزادی و استقلال ملت‌های جهان را دستخوش تهدید مرگبار کرده بود و در ایران شبکه‌ی وسیع عوام‌فریبی و خرابکاری خود را توسعه داده بود، وارد مبارزه شد و توانست چهره‌ی ددمنش آن را به مردم بشناساند و عُمال آن را در ایران منفردکند.

انتشار صدها کتاب در زمینه‌ی توضیح و افشای ماهیت اقتصادی، سیاسی امپریالیسم و عملکرد آن در کشورهای مختلف و نیز هزاران مقاله در زمینه‌ی افشای عملکرد و دسایس گوناگون امپریالیست‌های انگلیس و آمریکا در شرایط مشخص روز، حزب را با کین بی‌پایان امپریالیسم که در کشور ما دارای ریشه‌های عمیقی در قشرهای حاکم و دارای عُمال رنگارنگ و فراوان در شبکه‌های وسیع جاسوسی بودند، روبه‌رو کرد.

2) ‌حزب به‌محض تأسیس خود، مبارزه با عمال رضاشاه را یکی از شعارهای خویش قرار داد و بعدها با تمام قوا کوشید تا از تجدید دیکتاتوری در کشور جلوگیری‌کند. فهرست آثار منتشر‌شده‌ی حزب در زمینه‌ی تاریخ معاصر و افشای رجال سیاسی دوران پهلوی و قاجار خود گویا است. همین مبارزه‌ی پی‌گیر، کینه‌ی سوزان دربار و سلطنت مطلقه را برانگیخت. ارتجاع ایران بارها سرکوب حزب را مقدمه‌ی سرکوب جنبش استقلال‌طلبی و آزادی‌خواهی ایران شمرده است و درواقع تاخت‌وتاز علیه حزب، چه پس از بهمن 27 و چه پس از مرداد 32 مقدمه‌ی تاخت‌وتاز علیه دیگر سازمان‌های ملی و مترقی بود.

3) ‌حزب از همان بدو تأسیس خود، شعار اتحاد نیروهای ملی و مترقی را سرلوحه‌ی کار خود قرار داد و در این راه نیز اقدامات مؤثری به‌عمل آورد. پیدایش "جبهه‌ی آزادی" و اقدامات فراکسیون حزب در مجلس چهاردهم برای همکاری با عناصر مترقی در مقابله با توطئه‌های سیدضیاء و دکتر میلسپو، دولت‌های صدر، حکیمی و غیره، تشکیل "جبهه‌ی مؤتلف احزاب آزادی‌خواه"، "جبهه‌ی مطبوعات ضد دیکتاتوری" از جمله‌ی این اقدامات است. حزب در حادثه‌ی 30 تیر 1330 با تمام قوا برای سقوط حکومت خائن قوام و بازگشت مجدد دکتر مصدق به قدرت همراه دیگر نیروهای ملی مبارزه کرده است. در دوران پس از 30 تیر و سپس در سال‌های اختناق که رژیم کودتا در ایران مسلط بود- پیش و پس از انقلاب شکوهمند بهمن 57- با تمام قدرت برای نیل به اتحاد تمام نیروهای ملی و دموکراتیک که مهم‌ترین ضامن پیروزی جنبش است، کوشید. تردیدی نیست که در برخی موارد سیاست حزب از یک‌رشته خطاهای سکتاریستی و از جمله در مرحله‌ای از جنبش ملی‌شدن صنعت نفت مصون نماند، ولی آن‌چه شاخص این سیاست است، کوشش پی‌گیر حزب در دست‌یابی به اتحاد نیروها برای رسیدن به هدف‌های مشترک است.

4) ‌حضور گسترده در مبارزه‌برای ملی‌کردن صنعت نفت و اِعمال حق حاکمیت ملی، حمایت از دولت ملی دکتر مصدق و مبارزه با دسایس امپریالیست‌ها و مزدوران داخلی آنان و لغو هرگونه امتیاز سیاسی و اقتصادی از طریقِ بسیج سازمان‌های دموکراتیک و توده‌ای و به‌ویژه سندیکاهای کارگری از دیگر عرصه‌های فعالیت حزب به‌شمار می‌رود. متأسفانه، گاه این نقش عظیم و قاطع کارگران در مبارزه‌برای ملی‌کردن صنعت نفت نادیده گرفته شده یا به سایه رانده می‌شود.

5) ‌حزب به وسیع‌ترین تلاش برای متشکل‌کردن کارگران ایران دستزد. اعضای حزب در پیدایش سازمان‌های معتبر کارگری و سندیکایی مانند شواری متحده‌ی کارگران و زحمت‌کشان و شواری مؤتلفه‌ی مرکزی کارگران که ده‌ها و صدهاهزار کارگر در رسته‌های مختلف را در سندیکاها متحد کرده بودند، نقش مهمی ایفا کردند. این سازمان‌های کارگری برای اثبات شخصیت و موجودیت طبقه‌ی کارگر ایران و دفاع از حقوق بنیادین آن، مبارزه‌ی وسیع و دامنه‌داری کرده‌اند و به کامیابی‌هایی رسیده‌اند که خود تاریخ افتخارآمیزی دارد. تلاش حزب و شواری متحده‌ی مرکزی باعث تدوین لایحه‌ای در سال 1323 شد که در آن هشت ساعت کار روزانه، دو هفته مرخصی با حقوق در سال، شش هفته مرخصی با حقوق برای زنان کارگرِ باردار، منع استفاده از کار کودکان کم‌تر از 12 سال و تأمین بیمه‌های اجتماعی پیش‌بینی شده بود. این تلاش‌ها همچنین، به تصویب قانون‌کار در سال 1325 منجر شد که علاوه بر مزایای فوق و دیگر مزایا، روز اول ماه مه را به‌عنوان روز همبستگی بین‌المللی زحمت‌کشان و روز تعطیلی با مزد به‌رسمیت شناخت. فراموش نباید‌کرد که واژه‌ی "کارگر" در برابر واژه‌های تحقیرآمیز "فعله" و "مزدور" را نخستین‌بار حزب به‌کار برد و متداول‌کرد.

6) ‌حزب در مبارزه‌ی دهقانان با فئودالیسم و «بزرگ زمین‌داری» به تحقق یک برنامه‌ی ارضی مترقی برای تقسیم بلاعوضزمین بین دهقانان کم‌زمین و بی‌زمین کوشید و در راه متشکل‌کردن دهقانان فعالیت وسیعی آغازکرد که موفقیت‌های بسیاری نیز به دنبال داشت. ده‌هزار روستایی در اتحادیه‌های دهقانی متشکل شدند و توانستند دهقان ایرانی را از خواب دیرینه بیدارکرده و او را از تسلیم به سرنوشت رقت‌بار جور و ستم ارباب و ژاندارم و هیأت‌حاکمه بازدارند و به‌سوی نبرد مطالباتی و اجتماعی سوق دهند. نمونه‌ی برجسته‌ی کار سازمانیِ دوران علنی (1327-1320) تشکیل "اتحادیه‌ی دهقانان وابسته به حزب توده‌ی ایران" و پس از "غیرقانونی‌"شدن حزب، تشکیل سازمان علنی "انجمن کمک به دهقانان ایران" بود. انتشار صدها کتاب و هزاران مقاله در زمینه‌ی جامعه‌شناسی روستا و مشکلات دهقانان کشور از جمله اقدامات درخشان حزب به‌شمار می‌رود.

7) ‌از آن‌جا که بدنه‌ی ارتش شاهنشاهی ریشه در اقشار محروم جامعه داشت، حزب از همان ابتدا کار آگاه‌گرانه در میان این نیروها را طرف توجه قرار داد و برای نخستین‌بار در تاریخ به متشکل‌کردن عناصر ملی در درون ارتش دست یازید. سازمان نظامی حزب، متشکل از افسران آگاه با گرایش‌های عمیق ملی و مردمی و برخاسته از میان توده‌های مردم، در میان سازمان‌های نظامی انقلابی در کشورهای سرمایه‌داری کم‌نظیر بود. این سازمان از میان خود قهرمانان به‌نام و اندیشمندان، نویسندگان و مترجمان بزرگی را عرضه‌کرد که خود صفحه‌های تابناکی در تاریخ مبارزات مردم به‌شمار می‌رود.

8) ‌حزب به وسیع‌ترین فعالیت سازمانی و تبلیغی در میان قشرهای گوناگون زنان، اعم از کارگر، دهقان و روشن‌فکر دست زد و برای نخستین‌بار در مجلس چهاردهم طرح انتخاب‌کردن و انتخاب‌شدن زنان ایرانی را عرضه داشت. موفقیت حزب در ایجاد یک نهضت بزرگ در میان زنان برای احقاق حقوق خود قابل ملاحظه است. فعالیت‌های سیاسی، تظاهراتی، مطبوعاتی و اجتماعی زنان که به‌وسیله‌ی حزب رهبری می‌شد، این بخش عظیم جامعه‌ی ایران را به جاده‌ی بیداری، تلاش و تکاپو رهنمون‌کرد. در تیرماه 1322 تشکیلات زنان برنامه‌ی خود را با شعار مبارزه علیه فاشیسم، مبارزه با استعمار، مبارزه برای صلح، حقوق مساوی با مردان و دست‌مُزد مساوی در برابر کار مساوی آغازکرد. در همین دوران در جنب شورای متحده‌ی مرکزی، اتحادیه‌ای به‌نام "اتحادیه‌ی زنان زحمت‌کش" نیز تشکیل شده بود که در سال 1325 به تشکیلات زنان پیوست. در سال 1325 تشکیلات زنان به عضویت فدراسیون جهانی زنان که مدافع حقوق همه‌ی زنان در دنیا بود، درآمد و از آن پس تشکیلات دموکراتیک زنان نامیده شد. در سال 1327 این تشکیلات غیرقانونی اعلام شد. اما در سال 1329 هیأت اجرایی این تشکیلات یک روزنامه‌ی علنی به نام "جهان تابان" منتشرکرد.
در 30 اردیبهشت هیأت تحریریه‌ی این مجله به‌دنبال ارسال دعوتنامه برای عده‌ای از زنان مترقی در کنفرانس بزرگی در محل سالن تأتر سعدی تهران، تأسیس سازمان زنان ایران را اعلام‌کرد. این سازمان در شهرستان‌های مختلف شعبه‌ی خود را دایرکرد و روزنامه‌ی "جهان زنان" را با شعار "زنان ایران برای به‌دست آوردن حقوق خود متحد شوید" منتشر نمود. تشکیلات دموکراتیک زنان "شورای مادران" را برای مبارزات محلی و موضعی زنان در محله‌ها پی ریخت. این شورا برای رسیدگی به خواست‌های خانواده‌ها در محل و از جمله تأمین مدرسه، درخواست آسفالت خیابان، تأمین برق و دیگر امکانات شهری فعالیت می‌کرد.

9) ‌یکی دیگر از کارهای برجسته‌ی حزب، کار در میان جوانان بود؛ حزب توانست برای جوانان ایرانی میدان عمل و دورنمای وسیعی از کار و تلاش پدید آورد. تاریخ "سازمان جوانان توده‌ی ایران" پر از صفحات درخشان تلاش و فداکاری است. اعضای کارگری این سازمان در اتحادیه‌های کارگری فعالیت وسیعی داشتند. آنان وظیفه‌ی خود می‌دانستند که به‌عنوان اعضای فعال اتحادیه‌ها در راه منافع حیاتی کارگران تلاش‌کنند. آنان در اعتراضات و اعتصابات کارگری حضور فعال و چشم‌گیری داشتند، اخبار کارگری را به مطبوعات می‌دادند و صدای اعتراض کارگران را در مجامع و ارگان‌های مربوط منعکس می‌کردند.
یکی از مراکز عمده‌ی فعالیت سازمان جوانان، دانشگاه بود. اعضای سازمان به‌خصوص در "اتحادیه‌ی دانشجویان دانشگاه تهران" که فعالیت گسترده و چشم‌گیری داشت، فعال بودند و در راه تشکل دانشجویی و وحدت عمل دانشجویان سعی فراوان داشتند.

مبارزات دامنه‌دار کارگران، توده‌های دهقانی را نیز به مبارزه جلب‌کرد. با توجه به اهمیتی که حزب برای کار در میان دهقانان قایل بود، سازمان جوانان، کار در روستاها را به‌عنوان وظیفه‌ی مهم خود قرار داد و در "انجمن کمک به دهقانان" فعالانه می‌کوشید.

فعالیت سازمان جوانان در راه صلح یکی از بارزترین عرصه‌های فعالیت آن بود؛ ترویج اندیشه‌های صلح در میان نسل جوان، افشای جنگ‌طلبان، افشای توطئه‌های امپریالیستی، دفاع از نهضت‌های آزادی‌بخش، هم‌دردی و همبستگی با ملت‌های مستعمره و نیمه‌مستعمره به‌ویژه پس از تأسیس "جمعیت هواداران صلح" توسعه‌ی بیش‌تری یافت. سازمان جوانان از طریق تشکیل نشست‌ها، نمایش‌های صلح در شهرها و روستاها، کارخانه‌ها، مدارس و دانشگاه‌ها، هر روز اقشار تازه‌ای از جوانان را به مبارزه در راه صلح جلب می‌کرد.

تأسیس "سازمان دانش‌آموزان ایران" در سال 1330 از دیگر ابتکارات سازمان جوانان بود که با مبارزه‌ی دامنه‌دار خود توانست رسمیت خویش را به وزارت فرهنگ تحمیل‌کند. نشریه‌ی "دانش‌آموز" ارگان این سازمانِ دانش‌آموزی نقش مهمی در ارتقای آگاهی دانش‌آموزان و طرح اصولی خواست‌های آنان داشت.

فعالیت دختران جوان در "تشکیلات دموکراتیک زنان"، "جمعیت آزادی زنان" و "سازمان دموکراتیک زنان" و مبارزه‌ی گسترده‌ی آنان در راه تحقق خواست‌های اصولی زنان با توجه به محدودیت‌های موجود برای دختران و زنان فراموش‌ناشدنی است. یکی دیگر از فعالیت‌های پُرثمر سازمان جوانان، شرکت فعال آن در جمعیت مبارزه با بی‌سوادی بود و در تشکیل کلاس‌های مبارزه با بی‌سوادی در کارخانه‌ها و روستاها و بالابردن سطح آگاهی و معلومات بی‌سوادان نقش به‌سزایی ایفا کرد. برگزاری روز کودک- اول‌ژوئن- و دفاع از حقوق کودکان از دیگر عرصه‌های فعالیت‌آن بود.

10) ‌فعالیت حزب در میان روشن‌فکران و در عرصه‌ی فرهنگی از فصول برجسته‌ی آن است. حزب شمار کثیری از روشن‌فکران برجسته اعم از استادان دانشگاه، نویسندگان، شاعران، روزنامه‌نگاران، هنرمندان، اندیشمندان و دانش‌پژوهان را پرورش داد که حضور مؤثر آنان در عرصه‌های مختلف فرهنگی غیرقابل انکار است.

11) ‌حزب در راه تأمین حقوق و دفاع از حقوق خلق‌ها و اقلیت‌های ملی و مذهبی کشور تلاش وسیعی داشت و در برنامه‌ی خود بر حقوق مسلم اقلیت‌های ملی، قومی و مذهبی تأکید داشت.

12) ‌فعالیت‌های مطبوعاتی از دیگر فعالیت‌های چشم‌گیر حزب است. پرورش صدها روزنامه‌نگار مردمی و انتشار ده‌ها روزنامه و مجله در زمینه‌های گوناگون سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، هنری و صنفی در بالابردن آگاهی‌های عمومی نقش به‌سزایی داشت.

13) ‌حزب تنها هفت سال فعالیت علنی داشت، آن‌هم با فراز‌و‌فرودهای فراوان. پس از توطئه‌ی بهمن 1327 حزب در شرایط جدید دست به تجدید سازماندهی زد و با مهارت، کار مخفی و علنی را به‌هم آمیخت. سازمان‌های متعدد علنی از رهنمودهای حزب بهره می‌گرفتند. پس از کودتای 28 مرداد و سرکوب نهضت ملیِ مردم ایران، حزب وارد کار عمیق مخفی شد و توانست موجودیت خود را حفظ‌کند. از این‌رو، فعالیت حزب در هیچ دورانی تعطیل نشد و متوقف نماند. البته در این‌راه نیز، علاوه بر جان‌باختگان فراوان و ده‌ها‌هزار زندانی، فهرست بلندبالایی از زندانیانِ به‌نام و گم‌نامِ بیش از 10 تا 37 سال زندانی را آن‌هم تنها به‌جرم ماندن بر اعتقادات خود در کارنامه‌ی خویش دارد و این خود در تاریخ احزاب و در تاریخ معاصر کشور یگانه است.

این فهرستی است ناقص و فشرده از فعالیت‌های حزب که واردشدن در هر جزء آن صفحات بسیاری را می‌طلبد که از حوصله‌ی این مقاله خارج است.

سخن آخر

متأ‌سفانه تلاش‌هایی در کار است تا:

1) ‌تمام تاریخ فعالیت حزب را به دوران کوتاهی از خطاهای سکتاریستی در برخورد با دولت ملی دکتر مصدق که حزب خود به سرعت در جهت اصلاح آن برآمد، خلاصه‌کنند.

2) ‌با عمده‌کردن برخی اشتباهات تاکتیکی در روز 28 مرداد، تمام تقصیرات و مسؤولیت‌های ناشی از رخداد عمیقاً ضد مردمی کودتا را متوجه حزب‌کنند. روشن است که با این شیوه، دسایس و دخالت امپریالیست‌ها، فعالیت ضد مردمی عُمال دربار و برخی کارگزاران آن‌ها که با نقاب آزادی‌خواهی در جنبش ملی و در دولت ملی دکتر مصدق رخنه کرده بودند و در جهت ایجاد شکاف و تفرقه در صفوف نیروهای ملی و مردمی بودند، به سایه رانده می‌شود. مسأله این‌جاست که حزب خود با صراحت و شجاعت از بَررسی خطاهای خود در کنار تلاش‌های گسترده‌اش برای ناکام‌گذاشتن کودتا سر باز نزد. اما آیا دیگر نیروها نیز هرگز به چنین بازنگری در فعالیت‌ها و تاکتیک‌های خود روی کرده‌اند؟

3) ‌کوشش می‌شود که با تکیه بر برخی ادعاها و گفته‌های غیرمستند و بزرگ‌کردن برخی اختلاف‌نظرها در رهبری حزب که خصیصه‌ی ناگزیر فعالیت‌های حزبی است، اسناد رسمی حزب را که مبنای عملِ اعضای آن به‌صورت کلِ واحد و به‌هم پیوسته است، دور بزنند و نادیده بگیرند. حال آن‌که وجدان علمی و انصاف در داوری اقتضا می‌کند که اسناد رسمی حزب را ملاک سنجش عمل آن دانست و در ارزیابی فعالیت‌ها و تاکتیک‌ها به شرایط عینی و ذهنی جامعه، توازن قوا و سطح رشد آگاهی‌های اجتماعی توجه داشت؛ زیرا نمی‌توان و نباید فعالیت هر حزب را از بستر اجتماعی آن و شرایط مشخص هردوره منتزع‌کرد. متأسفانه باید گفت تحت شانتاژهای معیّن، پاسخ مستند و مستدل حزب به انتقادات و اتهامات نادیده گرفته می‌شود و این مغایر تمام حقوق اجتماعی و اصول ناظر بر نقد و بررسی علمی است.

نکته‌ی دیگری که باید به آن اشاره‌کرد فعالیت نمونه‌وار حزب در فاصله‌ی سال‌های 1320 تا 1332 است که خط بطلان بر ادعای برخی محافل مبنی بر تحزب‌گریزی مردم ایران است، می‌کشد. موضوع این‌جا است که برای ایجاد احزاب فراگیر و جذب مردم به فعالیت‌های حزبی پیش‌نیاز‌ها و خصایصی لازم است که از آن‌جمله می‌توان به نکات عمده‌ی زیر اشاره‌کرد:

1) ‌فضای باز سیاسی.
2) ‌بسط دامنه‌ی شعارها از سطح نخبگان به نیازها و خواست توده‌های وسیع مردم.
3) ‌صداقت در عمل و پایبندی به شعارهای اعلام‌شده.
4) ‌باز‌کردن درهای حزب به‌روی فعالان مردم و فراهم‌آوردن عرصه‌های لازم برای بروز خلاقیت‌ها و جذب ظرفیت‌های آنان.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 87/2/23 :: ساعت 11:3 صبح )
»» بحران قدرت؛ سرکوب احزاب

اشاره: امیر محبیان اینک نشسته است پشت‌یک میز بزرگ و از تحمل مخالف و تعدد احزاب می‌گوید. حالا این معاون سردبیر روزنامه‌ی رسالت و استراتژیست محافظه‌کار، ریش‌هایش را با ماشین می‌تراشد و خود به‌فکر فعالیت حزبی است. محبیان در این گفت‌وگو از مسیری سخن گفته است که در آن، شعار "حزب فقط حزب‌الله" به زایش احزاب متعدد درون حاکمیتی رسید.

آقای محبیان! برای شروع بحث از ‌یک سؤال کلی آغاز می‌کنم. آیا این درست است که بگوییم جامعه‌ی ما حزب‌پذیر نیست و احزاب در آن ماندگار نمی‌شوند؟

اگر ما بگوییم که جامعه‌ی ما حزب‌پذیر نیست، باید برای همیشه باب حزب را در ایران ببندیم؛‌ یعنی این‌که فعالیت احزاب را به‌طور کلی منتفی تلقی‌کنیم و به‌واقع جریان را به‌سمتی ببریم که ‌یک‌سری از حرکت‌های پوپولیستی شکل بگیرد و ما شاهد امواج توده‌های انسانی باشیم، بدون این‌که هیچ سازمانی در آن وجود داشته باشد. من معتقد به این نیستم، چون ما در تاریخمان حزب داشته‌ایم اما معتقد هستم که اشکالاتی در روند فعالیت احزاب وجود داشته است. بخشی از این اشکالات به همان اولین گام‌هایی برمی‌گردد که حزب را در ایران به مردم شناساند، بخشی دیگر به اشکالات نخبگان ما در ساماندهی یک جامعه‌ی مدنی بازمی‌گردد و بخشی هم به حکومت‌ها مربوط می‌شود که همیشه احزاب را علیه خودشان تلقی می‌کردند که از جهاتی شاید درست هم باشد، چون حزب ساماندهی توده‌های مردم است که در عین حال که می‌تواند برای حکومت فرصت باشد، می‌تواند تهدید هم باشد. اما اگر حکومت نگاه دموکراتیک داشته باشد، به‌طور طبیعی نباید احزاب را تهدید بداند و باید وجود احزاب متعدد را‌ یک فرصتی قلمداد کند که می‌تواند در امر مدیریت به مسؤولان کمک‌کند. من این اعتقاد را ندارم که احزاب نمی‌توانند در ایران پا بگیرند، چون اگر این اعتقاد را داشتم خود به‌دنبال تشکیل حزب نمی‌رفتم. من معتقدم در ایران می‌شود حزب به‌وجود آورد، البته باید نقایص کار حزبی در ایران را شناسایی‌کرد، آن‌ها را برطرف‌کرد و تلاش‌کرد که نگاهی آسیب‌شناختی و دقیق به فرآیند ریشه‌یابی احزاب در ایران داشت و با‌ یافتن زمینه‌های مناسب، هم به حکومت و هم به مردم فهماند که احزاب می‌توانند در جامعه‌ی ما نقش بسیار مهمی ‌داشته باشند.

اگر معتقدید که جامعه‌ی ایران حزب‌پذیر است، می‌خواهم بپرسم چرا در ایران احزاب قدیمی ‌و ماندگار وجود ندارد؟


این به تاریخ سیاسی ما برمی‌گردد. من ابتدا برداشتی را که به‌طور عام در مورد حزب وجود دارد بیان می‌کنم تا تعریف درستی از موضوعی که در مورد آن بحث می‌کنیم داشته باشیم و بعد هم به تشکیل اولین احزاب در ایران نگاهی اجمالی داشته باشیم. این را همه می‌پذیرند که گروهی که برنامه‌ی خاصی را مطرح می‌کنند و تحقق آن آرمان‌ها را آرزو دارند، برای فعالیت خود نیاز به سازماندهی دارند و بدون سازمان نمی‌توانند کاری از پیش ببرند. معنایی که در زبان فارسی برای حزب بیان شده، دسته و گروه است؛ دسته‌ای از مردم که مسلک واحدی دارند، سپاه‌ یا دوستان‌ یا تابعان ‌یک فرد‌ یا عقیده. در انگلیسی وقتی لغت partyرا به‌کار می‌برند، شما نوعی شراکت را در معنای آن می‌بینید. واقعیت این است که احزاب به‌شکل نوین در غرب هم تا دهه‌ی آخر قرن نوزدهم وجود نداشت. پیش از آن البته احزابی وجود داشته‌اند اما احزابی مدرن و نوین نبوده‌اند. در ایران تقریباً همواره‌ نوعی آمیختگی بین احزاب سیاسی و احزاب دینی وجود داشته است؛ ‌یعنی این‌ها دارای اندیشه‌های دینی هم بوده‌اند. تاریخ را که ورق می‌زنیم، می‌بینیم خرمدینان، زنگیان، نقطویان، سربداران، اسماعیلیه و قرمطیان جمعیت‌هایی بوده‌اند که مذهبی – سیاسی محسوب می‌شده‌اند و به‌صورت جدی هم فعالیت می‌کرده‌اند و منشأ اثر هم بوده‌اند. به‌همین‌دلیل این جمعیت‌ها را می‌توان حزب دانست ولی نه به‌معنای حزب مدرن و امروزین. اولین اثری که ما از وجود احزاب مدرن در ایران می‌بینیم بعد از این است که مظفرالدین شاه در 13 مرداد 1285 دستور عزل عین‌الدوله را صادرکرد و در همان ایام نظامنامه‌ی انتخابات تهیه شد و به امضای مظفرالدین شاه رسید. وقتی جلوتر برویم می‌بینیم که پیوند احزاب با انتخابات همواره در ایران وجود داشته است. وقتی اولین مجلس در 14 مهر تشکیل شد، هیچ اثری از احزاب در آن مشاهده نمی‌شد. اقشار مختلف مردم در این مجلس بودند اما حزبی وجود نداشت. ما می‌بینیم که در آن مجلس دو جناح تندرو و معتدل قابل تشخیص است اما حزبی وجود ندارد. علی‌رغم اقدامات مفیدی که درمورد تدوین قانون اساسی و متمم آن انجام‌گرفت، مجلس اول توسط محمدعلی شاه به توپ بسته شد. یعنی یک حرکت هنوز آغاز نشده با‌ یک حرکت خشن نظامی سرکوب می‌شود. هنوز نطفه‌های تشکیل حزب بسته نشده بود که برخورد شدیدی انجام شد. دسته‌بندی‌های سیاسی به‌معنای حزب مدرن از مجلس دوم شکل می‌گیرند. اولین نمونه‌های حزبی به‌صورت انجمن‌های محلی و انجمن‌های مخفی شکل می‌گیرد. بخشی از فعالان این انجمن‌ها که اکثراً از قفقاز آمده بودند، مانند حیدرخان عمواوغلی و علی موسیو گرایش چپ داشتند. بذر احزاب در ایران توسط همین انجمن‌های غیبی و محلی کاشته شد. مردم ساعت‌های اول شب را در این انجمن‌ها می‌گذراندند و از این انجمن‌ها استقبال می‌کردند. این استقبال نشان می‌دهد که اتفاقاً مردم در همان‌زمان هم زمینه‌ی پذیرش تحزب در جامعه را داشتند. عبدالله مستوفی از رجال سیاسی آن‌زمان در کتاب "شرح زندگی من" می‌نویسد که تعداد این انجمن‌ها فقط در تهران 180 انجمن بود. 180 انجمن برای اولین گام‌ها رقم قابل‌توجهی است. اولین احزابی که موجودیت پیدا کردند، دو حزب "دموکرات" و "اعتدال" بودند که در مجلس دوم اولین سال پس از فتح تهران، ‌یعنی 98 سال پیش تشکیل شدند. این‌ها در مجلس حضور داشتند و از همین‌زمان یک‌سری آفات مشاهده می‌شود و انگ‌زدن‌ها آغاز می‌شود. ما می‌بینیم که دموکرات‌ها، اعتدالیون را ارتجاعی می‌نامند؛ چون این‌ها معتقد به انقلاب نیستند و معتقد به اصلاحات هستند. اعتدالی‌ها هم درست به‌همین‌دلیل دموکرات‌ها را افراطی می‌دانند. احزاب کوچکی مانند حزب اتفاق ‌یا حزب ترقی ‌یا حزب لیبرال هم موضعی بینابینی داشتند. بیرون از مجلس کم‌کم احزاب سوسیالیستی بیرون از حاکمیت شکل‌گرفتند. درواقع حزب متشکل چپ یا کمونیستی در ایران در سال 1320 با تشکیل حزب توده تأسیس شد. یک آفت دیگر هم این‌جا نمود پیدا می‌کند، آفتِ عدم شفافیت. حزب توده برای جذب ملّیون نام خودش را "توده" می‌گذارد و ایدئولوژی خودش را اعلام نمی‌کند. می‌دانیم که این حزب بعد از اشغال ایران توسط متفقین شکل‌گرفت و در مناطق تحت‌کنترل روس‌ها قدرت‌گرفت. این آفت بعدی بود که برخی از احزاب داخل کشور به‌نوعی به خارج وابسته بودند. من نمی‌خواهم بگویم که 53 نفر جاسوس بودند حتی به‌نظر من افراد روشن‌فکری مانند تقی ارانی‌ یا بزرگ علوی هم بین این‌ها بودند اما در عین حال وقتی که حزب توده شکل می‌گیرد، می‌بینیم که تحت حمایت روس‌ها تشکیل می‌شود و قدرت می‌گیرد. وقتی که مجموعه‌ی این اتفاقات را مرور می‌کنیم، می‌بینیم که نمی‌شود گفت جامعه‌ی ما حزب‌پذیر نیست؛ چون احزاب آمده‌اند و رشدکرده‌اند؛ اما هر زمانی که احزاب گسترده شده‌اند کودتا ‌یا سرکوبی اتفاق‌افتاده و همین احزاب ما را نابالغ نگاه داشته است. درست است که هیچ‌کدام نتوانسته‌اند صد سال عمرکنند اما دلیل چنین وضعیتی این است که ما سرکوب وسیع احزاب را داشته‌ایم. جریان حزبی در ایران هنوز به‌درستی قدرت نگرفتهبود که با دو کودتا روبه‌رو شد؛ یکی کودتای 1299 رضاشاه و دیگری کودتای 1332 محمدرضاشاه. این دو اتفاق درواقع سلسله‌ی حیات احزاب ما را برید و قطع‌کرد. این اتفاقات در مجموع چند ویژگی را در احزاب ما به‌وجودآورد. یکی این‌که باعث شد احزاب فصلی شوند و عمر دایمی نداشته باشند. ما امروز حزبی نداریم که عمر آن از عمر رهبرش بیش‌تر باشد و البته کم‌کم چنین احزابی به‌وجود می‌آیند. "نهضت آزادی" چنین حالتی دارد و حزب "مؤتلفه" هم همین‌طور. در میان احزاب، حزب‌های جدی و با سابقه‌ی تاریخی که هنوز هم فعال هستند این دو جریان هستند که ایدئولوژی و مواضع مشخص هم دارند.

دقیقاً سؤال من هم همین بود که اگر شما معتقدید که جامعه‌ی ما حزب‌پذیر است چرا چنین احزابی نداریم؟

یکی از دلایل این امر دیکتاتوری بود. دیکتاتوری ‌یا اجازه نمی‌داد که حزبی تشکیل شود ‌یا احزاب را تهی می‌کرد و آن‌ها را برای ادامه‌ی حیات خود دست‌آویز قرار می‌داد؛ مثلاً حزب "مردم" در زمان شاه به‌عنوان حزب اقلیت شکل‌گرفت و حزب "ایران نوین" به‌عنوان حزب اکثریت و حاکم؛ اما دربار حتی به‌همین احزاب فرمایشی هم اجازه نمی‌داد فعالیت‌کنند. حتی وقتی حزب مردم عده‌ای از توده‌ای‌های تواب را جذب‌کرد و این‌ها در محیط‌های کارگری به‌دلیل تجربه‌ای که داشتند نفوذ و گسترش پیدا کردند، دربار واکنش بسیار شدیدی نشان داد و در نتیجه حزب مردم را تحت فشار قرار داد. آن‌هم حزبی که "علم" رهبر آن دایماً خطاب به شاه خودش را غلام حلقه به‌گوش و چاکر جان‌نثار می‌خواند. همین علم به‌دلیل چنین فشارهایی از حزب خارج شد. ‌یکی دیگر از موانع جامعه‌پذیرشدن احزاب این بود که احزاب حول محور شخصیت‌ها شکل می‌گرفتند. قوام‌السلطنه حزب درست می‌کرد اما حزبش فقط در روزهای انتخابات فعال می‌شد، ما این پدیده را در همین سال‌های اخیر هم دیده‌ایم. احزابی که تشکیل می‌شوند اما فقط در شب انتخابات فعال می‌شوند. به‌نظرمن این حزب به‌معنای‌ یک موتور همیشه روشن نیست. پس در ‌یک جمع‌بندی، دلایل جامعه‌پذیر نشدن احزاب در ایران ‌یکی دیکتاتوری حکومت‌گران بودهاست و دیگری سابقه‌ی بدی که احزاب از خود برجای گذاشته‌اند که‌ یا احزاب شخصی بوده‌اند ‌یا به بیگانه وابسته بوده‌اند، ‌یکی دیگر از دلایل این امر تبلیغات ضد حزب در کشور بود. قبل از انقلاب حاکمان ضد حزب ‌یا احزاب خودشان را تشکیل می‌دادند یا ریشه‌ی حزب را می‌زدند. مردم می‌دیدند که حزب یک عروسک خیمه‌شب‌بازی بیش نیست و به‌همین‌دلیل به آن نمی‌پیوستند، مگر افراد فرصت‌طلبی که از احزاب به‌عنوان نردبان قدرت استفاده می‌کردند. بعد از انقلاب حزب تشکیل شد و قدرت هم پیدا کرد. انصافاً‌ یکی از احزابی که با ساختار محکمی ‌شکل‌گرفت حزب جمهوری اسلامی ‌بود. شما اگر اسناد این حزب را مطالعه‌کنید، می‌بینید که چه‌قدر این حزب وسیع بوده است. علت این گستردگی، شخصیتی بود که در رأس آن قرار داشت. شهید بهشتی ‌یک فرد سازمان‌ده بسیار قوی و معتقد به کار حزبی بود اما جامعه‌ی ما در مقطعی گرفتار جنگ شد. حزب ناخودآگاه جامعه را تقسیم می‌کند و در دوران جنگ نباید چنین می‌شد. امام به‌همین‌دلیل اعلام‌کرد که به‌نحوی این جریان را کنترل‌کنید و حزب عملاً منحل شد. در‌ یک مقطعی هم گرایش‌های پوپولیستی شدت می‌گیرند که اصلاً با تشکیل احزاب مخالفند. متأسفانه ما در دو انتخابات گذشته چه انتخابات 2 خرداد 76 و چه انتخابات 3 تیر84 شاهد این بودیم که موج مردمی ‌آمد و این موج مردمی ‌احزاب را به‌وجود آورد. البته من نمی‌توانم منکر این قضیه شوم که گروهی از روشن‌فکران که بعدها دوم خردادی نامیده شدند، پیش از این به‌صورت جدی روی جامعه کار کرده بودند. مجموع این واقعیات نشان‌دهنده‌ی این بود که احزاب در مقاطعی به‌دلیل برخاستن امواج اجتماعی از سوی پوپولیست‌ها ناکارآمد تلقی شدند. پوپولیست‌ها درنظر نمی‌گیرند که اگر همین امواج مردمی ‌سازماندهی شوند و سامان درستی پیدا کنند، خیلی از خطرات ناشی از آن هم کاهش پیدا می‌کند. اگر آقای خاتمی ‌بعد از پیروزی در انتخابات، سامان معقولی به نظام حزبی ما می‌داد و رفتارهای حزبی را به‌نحوی تنظیم می‌کرد، مسلماً سقوطش هم این‌چنین نبود؛‌ یعنی ‌یک موج دیگر او را نمی‌برد اما خاتمی‌ عملاً با موج آمد و با موج رفت. احمدی‌نژاد هم ممکن‌است این اشتباه را تکرارکند و فکرکند که این موج‌ها پایدارند اما در واقعیت این موج‌ها پایدار نیستند و ما باید جامعه را به ‌یک مفهوم زه‌کِشی‌کنیم. جامعه‌ی مثبت جامعه‌ای نیست که همواره این‌چنین درگیر امواج مختلف باشد. ‌یکی از مسایل دیگری که باید در آسیب‌شناسی علل جامعه‌پذیر نشدن احزاب به آن توجه‌کرد این است که ما اصلاً نظام حزبی نداریم. قانون ‌اساسی ما بسیار خوب و قویاست و احزاب هم در آن به‌رسمیت شناخته‌شده‌اند اما نظام، نظام حزبی نیست؛ ‌یعنی مردم هنگام انتخابات به حزب رأی نمی‌دهند بلکه به فرد رأی می‌دهند. ‌یک حزب مانند ‌یک بازاریاب است که برای افراد بازاریابی می‌کند و رأی می‌گیرد ولی آن افراد تعلق خاطری به حزب ندارند. به‌همین‌دلیل به‌محض این‌که قدرت را به‌دست‌گرفتند، احساس می‌کنند این اعتبار را شخصاً به‌دست آورده‌اند و اولین لگد را هم به همان احزاب پشتیبان می‌زنند. به‌عبارتی حزب تلاش می‌کند ولی ماحصل تلاشش به جیب فرد می‌رود. مردم هم می‌بینند که حزب مانند سکوی پرشی است که افراد از طریق آن به‌قدرت می‌رسند اما ادعا می‌کنند که خودشان رسیده‌اند و معایب را هم بر سر حزب می‌شکنند. در اروپا احزاب کاندیدا معرفی می‌کنند و پاسخگوی ضعف‌های کاندیدا هم هستند اما در ایران اگر افراد خوش درخشیدند، خودشان درخشیده‌اند و اگر بد درخشیدند به‌گردن احزاب است؛ این ایراد بزرگی است که احزاب را در ایران بی‌اعتبار می‌کند.

نبود دموکراسی را چه‌قدر در جامعه‌پذیر نشدن احزاب موثر می‌دانید؟


من بیش‌تر برداشت سطحی از دموکراسی را در این امر موثر می‌دانم. دموکراسی به‌‌عنوان ‌یک روش حکومت‌کردن ‌یا روش مشارکت اجتماعی در امر سیاست در غرب تجویزاتی دارد. این تجویزات برخاسته از مزاج جامعه‌ی غربی است و با جامعه‌ی ما دقیقاً هم‌خوانی ندارد. طبیعی است که دموکراسی هندی و آلمانی و سوئدی و آمریکایی با‌ یکدیگر تفاوت داشته باشند. دنیا این را می‌پذیرد اما ما خودمان این را نمی‌پذیریم. وقتی روشن‌فکر ما از دموکراسی سخن می‌گوید، منظورش همان شکل غربی دموکراسی است؛ نتیجه این است که جامعه‌ی ما آن شکل از دموکراسی را نمی‌پذیرد. ما باید از بسترهای موجود در جامعه‌ی خودمان استفاده‌کنیم. البته من نمی‌گویم اگر نام حزب را به هیأت تغییر دهیم مشکل ما حل می‌شود؛ به‌نظر من این کار هم مشکل ما را حل نمی‌کند. ما پیش از این‌که سعی‌کنیم ذوق جامعه را دگرگون‌کنیم که خیلی هزینه می‌برد، باید از طریق تِست و آزمون ذوق‌شناسی‌کنیم. ابن عربی بحثی دارد تحت این عنوان که ما ‌یک علم‌الاذواق داریم. برخی افراد ذوق را خوب می‌شناسند. روشن‌فکر باید اول ذوق جامعه‌اش را بشناسد تا بتواند حزبش را با جامعه تطبیق دهد. به‌نظرمن سیاست خیلی شبیه اقتصاد است. شما در سیاست اعتبار دارید، در اقتصاد هم اعتبار دارید. در سیاست رأی دارید، در اقتصاد پول دارید؛ ‌یعنی شما خودتان را معرفی می‌کنید، اگر خوب توانستید خودتان را به مشتری که در سیاست همان مردم هستند، معرفی‌کنید و با ذوق او هماهنگ باشید، مردم اعتباری را به شما اختصاص می‌دهند. پس در سیاست مارکتینگ یک بحث بسیار مهم است. زمانی است که ما سیاست را به عرصه‌ی مونوپولی محض می‌بریم،‌ یعنی همه را سرکوب می‌کنیم، کنار می‌زنیم و می‌گوییم همه باید این جنس را بخرید و هیچ چاره‌ی دیگری ندارید. مردم هم دو گروه می‌شوند ‌یا این جنس را می‌خرند ‌یا نمی‌خرند و بعد فردی مثل شاه هم پیدا می‌شود که بگوید آن‌هایی که این جنس را خریده‌اند، ایرانی‌اند و آن‌هایی که نخریده‌اند، ایرانی نیستند و باید از ایران بروند.

یک‌زمان هم بازار را دو قطبی می‌کنید و دو حزب می‌گذارید، ‌یا ‌یک سوپرمارکت تأسیس می‌کنید تا هر کس که توانست رأی بیش‌تری بگیرد و البته به مرور احزاب کوچک‌تر ادغام می‌شوند و چند حزب قوی باقی می‌مانند که می‌توانند تداول قدرت داشته باشند. وقتی شما می‌پذیرید که باید مارکتینگ انجام دهید باید ذوق مخاطب را بشناسید. این را هم باید بدانید که ذوق جامعه دایم در حال تغییر است. شما باید شعارهایتان را با این ذوق هماهنگ‌کنید؛ مثلاً دوم خرداد اتفاق می‌افتد و کالای اصلاحات توسط مردم خریداری می‌شود و بیست‌میلیون به آن رأی می‌دهند. کسانی که این جنس را فروخته‌اند خیلی خوششان می‌آید و هی از جنس خودشان تعریف می‌کنند اما نیاز مردم تأمین شده و جنس جدیدی یا حداقل شکل جدیدی از همان جنس را می‌خواهند؛ اما فروشندگان به آن‌ها می‌گویند که شما متوجه نیستید، همین جنس قبلی خیلی خوب است و همه‌ی مشکلات شما را حل می‌کند. مردم هم می‌روند سراغ جنس دیگری ‌یا حداقل دیگر این جنس را هم نمی‌خرند. فروشندگان اما همچنان می‌گویند اگر جنس ما را نخرید، مجبورید آن جنس خطرناک و سمی ‌را بخرید. بعضی البته باز هم به این‌ها رأی می‌دهند اما تعداد زیادی هم می‌گویند ما جنس سمّی ‌نمی‌خریم اما جنس شما را هم دیگر نمی‌خریم و این است که تعداد آرا پایین می‌آید.

یعنی شما موانع جامعه‌پذیرشدن احزاب در ایران را بیش‌تر معلول دلایل بیرون از جامعه می‌دانید که یا خود احزاب یا حکومت‌های سرکوب‌گر در آن مقصرند؟

بله! همین‌طور است.

حالا برای من‌یک سؤال پیش می‌آید. خود شما اکنون حزب "نواندیشان ایران اسلامی" ‌را تأسیس‌کرده‌اید. می‌خواهم بپرسم چرا پس از سردادن شعار "حزب فقط حزب‌الله" در اوایل انقلاب و حذف همه‌ی احزاب غیرحکومتی از جامعه و بعدتر حذف حتی همان احزاب درون حکومتی و درنتیجه دوره‌ی فترت هرگونه فعالیت متشکل حزبی در ایران، امروز همان افرادی که شعار "حزب فقط حزب‌الله" می‌دادند، به فکر تشکیل حزب افتاده‌اند؟

به‌دلیل این که تشکیل حزب اصولاً ‌یک نوع از حرکت سیاسی است. شما ممکن است حزب مخالف خودتان را حذف‌کنید اما خودتان که باید تشکیلاتی عمل‌کنید. ارسطو بحثی در مورد مخالفان فلسفه دارد که می‌گوید فلسفه ‌یک خصلتی دارد که مخالف فلسفه هم برای ردکردن آن مجبور است بِفَل¸سَفَد. شما نمی‌توانید حرکت سیاسی داشته باشید مگراین که حرکت سیاسی شما از فرد به‌سمت جمع برود. نمی‌توانید فعالیت جمعی داشته باشید مگر این که سامانی به این فعالیت‌ها بدهید. نمی‌توانید سامان داشته باشید مگر این‌که این سامان جنبه‌ی قرارداد و نوعی ارتباط قراردادی با هم داشته باشد. این ‌یعنی حزب، حالا هر اسمی ‌که می‌خواهید روی آن بگذارید. منتها آن چیزی که زمینه‌ی تحرک‌ یا تعامل احزاب را در ‌یک مقطع از بین برد، بخشی حذف حکومتی بود و بخشی خودحذفی احزاب و گروه‌ها و بخشی هم به این مربوط می‌شد که شرایط جامعه متفاوت بود. احزاب ما انگار برای ‌یک شرایط زاییده می‌شوند و وقتی شرایط عوض می‌شود حزب از بین می‌رود. اما حزب باید "چندزی" باشد تا در شرایط متفاوت بتواند خودش را حفظ‌کند. حزب به‌خصوص در جوامع شرقی مانند ایران ابتدا باید بحران را در درون ساختار خودش تعریف‌کند. شما باید در نظر بگیرید که منی که این حزب را تشکیل می‌دهم ممکن است با این موانع روبه‌رو شوم و باید چه‌کار کنم. کجا باید فعالیتم را کاهش دهم تا بتوانم زنده بمانم و کی باید فعالیت خود را افزایش دهم. اگر حزب این بنا را داشته باشد که همیشه بدرخشد که حزب نیست. کدام حزب همیشه در اوج بوده است؟ نکته‌ی دیگری که باید بر آن تأکیدکنم، این است که ‌یک عامل مهم وجود دارد که دموکراسی در ایران شکلنمی‌گیرد. به‌نظر من ‌یکی از شروط این که دموکراسی شکل بگیرد این است که حکومت به مردم احتیاج داشته باشد. ‌یک شرکت زمانی مشتری‌مدار است که خرج خودش را از مشتری به‌دست آورد. اما اگر از منبعی دایم پول به شرکتی تزریق شود اصلاً به مشتری اهمیت نمی‌دهد. ‌یکی از عوامل جدی عدم رشد دموکراسی در ایران نفت است. دولت ما برای بقای خود و کسب درآمد نیازی به مردم ندارد. درواقع دولت درآمد را توزیع می‌کند و شما می‌بینید که نقش مالیات در اداره‌ی حکومت ما چه‌قدر کم است. بنابراین درواقع حکومت خیلی لطف می‌کند که همین‌قدر هم به مردم اهمیت می‌دهد وقتی اصلاً نیازی به آن‌ها ندارد. شما اگر درآمد نفت را از بودجه‌ی ما حذف‌کنید، حکومت مجبور است پول بیش‌تری از مردم بگیرد و برای این‌کار باید مردم درآمد بیش‌تری داشته باشند، در نتیجه حکومت به‌سمت ایجاد کار می‌رود. شما فکرکنید که وزن ‌یک انسان 150 کیلویی ‌یک‌دفعه به 60 کیلو برسد، مشخص است که فعالیت او خیلی بیش‌تر می‌شود. متأسفانه همه‌ی نهادهای اداری ما در کشور فشل و سست هستند. وقتی دولتی نیازی به مردم نداشته باشد، طبیعی است که دموکراسی هم صوری و تشریفاتی می‌شود.

آقای محبیان! چه‌قدر موانع ایدئولوژیک را در رشد نکردن و جامعه‌پذیر نشدن احزاب مؤثر می‌دانید. شما تحزب را به ‌یک مارکتینگ تشبیه می‌کنید اما ما می‌بینیم که در سوپرمارکت ما همه‌ی اجناس وجود ندارد و فقط احزاب درون‌حکومتی به‌رسمیت شناخته می‌شوند. حتی تشکلی مانند نهضت آزادی ایران هم رسمیت ندارد و هرچند وقت یک‌بار تعدادی از اعضای آن را به بهانه‌های مختلف بازداشت می‌کنند. در کنار این احزاب، اندیشه‌هایی هم وجود دارند که به‌دلایل ایدئولوژیک اجازه‌ی طرح در جامعه‌ی ما را ندارند، مانند اندیشه‌های غیردینی. می‌خواهم نظر شما را در این مورد بدانم؟


ما باید واقع‌گرایانه ‌یا حتی پراگماتیستی به قضیه نگاه‌کنیم، سوپرمارکتی که من به آن اشاره کردم ارتباطی به بازار مکاره ندارد. در هر سوپرمارکتی هم چارچوب‌هایی وجود‌دارد که چه جنسی فروخته شود. در همه‌جای دنیا این مسأله وجود دارد. مسأله سر تنگ و فراخ گرفتن این مارکتینگ است و این‌که مدیریت ما نرم‌افزاری باشد ‌یا سخت‌افزاری. زمانی شما پیش از این‌که مشتری به کالا برخوردکند، کالا را برایش انتخاب می‌کنید و ‌یک‌زمان مشتری را آزاد می‌گذارید ولی طوری تبلیغ و عمل می‌کنید که مشتری سراغ کالای شما برود. این‌ها درواقع هر دو ایجاد محدودیت است اما نوع مدیریت این محدودیت متفاوت است. ظاهراً حزب کمونیست در آمریکا وجود دارد و سرکوب هم نمی‌شود اما با‌ یک روندی آن‌ها را تحت‌کنترل می‌گیرند و از آن‌ها به‌عنوان نماد دموکراسی استفاده می‌کنند. اما ممکن است شما فکرکنید آسیب‌های این‌که انتخاب را بر عهده‌ی مردم بگذارید زیاد است و این از بی‌اعتمادی به مردم سرچشمه می‌گیرد. درضمن برخی معتقد هستند که چون ما ایدئولوژی اسلامی‌را پذیرفته‌ایم، این ایدئولوژی به ما اجازه نمی‌دهد به هیچ ایدئولوژی معارض‌ یا آلترناتیوی اجازه‌ی فعالیت بدهیم. برخی می‌گویند اصلاً ایدئولوژی اسلامی‌حزب‌پذیر نیست، در این‌مورد قرائات مختلفی وجود دارد؛ برخی مانند دکتر شریعتی معتقد هستند شیعه ‌یک حزب تمام است، ساماندهی دارد و روابط و بودجه‌بندی آن مشخص است و حتی تقیه و رازداری حزبی دارد. گروهی معتقدند شیعه حزب ندارد، شیعه ممکن است خودش حزب باشد اما نمی‌تواند اجازه دهد حزب دیگری درون آن رشدکند. من کدهای تاریخی قوی برای این نظر نمی‌بینم. من می‌بینم که شیعه همیشه خیلی دقیق و سیاسی و تشکیلاتی عمل‌کرده است و درون آن هم گرایش‌های متفاوت بوده است. روابط این گرایش‌ها را هم تعریف کرده است. کاملاً مشخص است که شیعه‌ی اثنی‌عشری با شیعه‌ی اسماعیلی ‌یا شیعه‌ی زیدی چه رابطه‌ای دارد. در مورد این مسأله که شیعه در حاکمیت این ظرفیت را دارد که ایدئولوژی‌ها و دیدگاه‌های آلترناتیو را آزاد بگذارد هم بحث‌های مختلفی وجود دارد. می‌دانید که استاد مطهری معتقد بود که مارکسیسم را در دانشگاه‌ها باید ‌یک مارکسیست تدریس‌کند. ما در این زمینه دیدگاه‌های مختلفی داریم، برهمین اساس هم باید تأکیدکنم که ایدئولوژیک‌بودن ما مانع حزبی‌بودن ما نیست بلکه نوع برداشتی که از کارکرد ایدئولوژی در رفتار سیاسی داریم در این زمینه نقش دارد. بخش عمده‌ای هم مربوط می‌شود به میزان خودباوری ما نسبت به ایدئولوژی خودمان. ما هر‌قدر احساس قدرت بیش‌تری در منطق اداره‌ی امور بکنیم، کم‌تر احساس بحران می‌کنیم و هر چه‌قدر کم‌تر احساس بحران کنیم اجازه می‌دهیم فعالیت‌ها گسترده‌تر باشد.
شما گفتید که عده‌ای معتقدند شیعه نمی‌تواند حضور ایدئولوژی آلترناتیو را تحمل‌کند ...

این البته عقیده‌ی من نیست.

بله! اما عده‌ای این اعتقاد را دارند. اما من می‌خواهم نظر شما را در این مورد بدانم که حتی امروز در جامعه‌ی ما برای کسانی که خودشان را شیعه می‌دانند مانند مثلاً نهضت آزادی ‌یا جنبش مسلمانان مبارز هم امکان فعالیت وجود ندارد؟


اتفاقا این دیدگاه من را ثابت می‌کند که این محدودیت‌ها ربطی به ایدئولوژی ندارد و صرفاً تعاریف سیاسی است که این محدودیت‌ها را ایجاد می‌کند. اجازه بدهید مثالی بزنم؛ من همیشه این بحث را با دوستان جریان اصلاحات داشته‌ام که تلاش نکنید کشور را بحرانی نشاندهید. شما با ایجاد ‌یک‌سری تنش‌های مصنوعی و کوچک می‌خواهید موج ایجادکنید و روی این امواج‌ سوار شوید اما حکومت را سست نشان می‌دهید و خود شما چوب این مسأله را می‌خورید. به‌دلیل این‌که وقتی حکومت احساس لرزهکند، محکم‌تر دستگیره‌ها را می‌گیرد. شما اگر محیط آزادتری را می‌خواهید اتفاقاً باید به حکومت بفهمانید که نباید نگران باشد. این‌ها این کار را نمی‌کردند و برای حکومت بحران ایجاد می‌کردند و طبیعی است که حکومت هم سفت‌تر می‌گرفت، آن‌وقت این‌ها فریاد می‌زدند که چرا سخت‌گیری می‌کنید؟ پس بحث ایدئولوژی نیست و بحث نوع نگاهی است که به سیاست داریم.

اما مگر حاکمان جمهوری اسلامی ‌مدعی نیستند که سیاست ما عین دیانت ماست، پس نمی‌شود نتیجه گرفت که این نوع نگاه برآمده از ایدئولوژی است؟

ببینید! سیاست اقتضائات خاص خودش را دارد. حاکمان برحسب اقتضائات زمان فضا را می‌بندند ‌یا فضا را باز می‌گذارند. مگر در کشورهای دیگر شیعه حاکم است که این‌طور عمل می‌کنند. شما به‌عنوان مدیر‌ یک شرکت وقتی در بحران باشید مخارج خودتان را کم‌تر از گذشته می‌کنید و هزینه‌ها را کنترل می‌کنید اما زمانی که احساس‌کنید در ثبات هستید، حتی ریسک هم می‌کنید. این رفتار اصلاً به ایدئولوژی حاکمان مربوطنیست بلکه به مِتُد مدیریتی آن‌ها ربط دارد.

آقای محبیان! آسیب این وضعیت چیست. آسیب احزاب ‌یک‌شبه‌ی شب انتخاباتی و نبود احزاب ماندگار؟


هیچ آسیبی ندارد. به‌نظر من ما نباید به‌سمتی برویم که این‌ها را محکوم کنیم، ما باید بازار را باز بگذاریم. این‌ها می‌آیند ‌یا مخاطب پیدامی‌کنند و ریشه می‌گیرند ‌یا نمی‌توانند مخاطب پیدا کنند و جمع می‌شوند ‌یا در هم ادغام می‌شوند. ما نباید فرصت‌ها را از کسی دریغ‌کنیم، چون این عمل تبدیل به انگ می‌شود. ما باید بگذاریم سیاست ما هم بر اساس سیستم بازار آزاد عمل‌کند. من درمورد روزنامه‌ها هم همین اعتقاد را دارم. اصلاً معتقد نیستم که شما صدور مجوز را محدودکنید. در زمینه‌ی احزاب هم همین است. برای من واقعاً هنوز مشخص نشده است که اگر ‌یک‌ یا دو نفر مانند آقای سحابی وارد مجلس می‌شدند، چه‌قدر برای نظام خطرناک بود. درحالی‌که کسانی وارد مجلس شدند که نقاب زدند و بعد در مجلس می‌خواستند ریشه‌ی نظام را بزنند. در نهایت بگویم که به‌نظرمن نباید حکومت احساس‌کند که در بحران است، چون به‌سمت انقباض و تهدید دموکراسی می‌رود.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/2/21 :: ساعت 10:23 صبح )
»» زمان و زمینی برای تمرین

بحث احزاب در شکل کنونی آن، امری متعلق به دنیای جدید و جوامع صنعتی و شهرنشین، و با حاکمیت دولت - ملت می‌باشد، اما فعالیت گروهی برای اهداف مشترک چه در حوزه‌های سیاسی و چه در حوزه‌های اقتصادی در گذشته‌ها نیز ردپایی روشن و حتی گاه به‌همان شدت و ابعاد دنیای کنونی دارد. ساده‌ترین مثال اسماعیلیه است که یک حزب سیاسی قوی و گسترده بوده است. جمع‌های صنفی که هر یک، یک راسته بازار و یک شغل را نمایندگی می‌کرد، در برخی مقاطع در تاریخ ایران مثلاً در دوران صفویه حضوری جدی داشته است. انجمن‌های صنفی در دوران مشروطیت قدرتمند بودند و ترکیب نمایندگان دور اول مجلس مشروطه نیز تقریباً شکل و شمایلی صنفی داشت. پس در فهم پرسش بالا و در پاسخ‌دهی به آن نمی‌توان موضوع را امری کاملاً جدید دانست یا فرضا ایرانی‌ها را به طور ژنتیک مستعد کار حزبی ندانست یا تاریخ و بستر اجتماعی ما را نامستعد برای این امر شمرد. پس نمی‌توان و نباید از ابتدا صورت مسأله را پاک کرد.

نکته‌ی مهم دیگر واکاوی خود پرسش و صورت مسأله است. به‌نظر می‌رسد در رابطه با این پرسش می‌باید سه موضوع را از یکدیگر تفکیک کرد:

الف) ‌علل عدم شکل‌گیری؛ و در صورت شکل‌گیری، عدم فراگیری احزاب در ایران.

ب) ‌علت ناپایداری احزاب در مواقعی که شکل گرفته و حتی گاه به‌شدت فراگیر می‌شوند (مثل جبهه‌ی ملی، حزب توده، مجاهدین و....)

پ) ‌علت غیرمؤثر بودن احزاب در ایران.

این سه پرسش پاسخ‌های گوناگون، اما متفاوتی دارند. ولی شاید هر پاسخ به پرسش دیگر راه می‌برد که آن پرسش خود پاسخی برای پرسش قبلی است. مثلاً اگر احزاب در ایران مؤثر بودند و کارایی‌شان در زندگی روزمره‌ی‌مردم ملموس و محسوس می‌بود، قطعاً همین مردم و جامعه‌ی غیرحزبی و گاه حزب‌گریز، خود‌به‌خود و به سرعت سیمای حزبی به‌خود می‌گرفت. اما از سوی دیگر دلایل و علل غیرمؤثر بودن احزاب در ایران، تنها و همان دلایل عدم فراگیری آن‌ها یا همان دلایل ناپایداری‌شان نیست؛ و همین قضیه صورت مسأله را پیچیده‌تر می‌کند.

در هر حال در رابطه با آن یک پرسش یا این سه پرسش تفکیک شده، تاکنون کالبدشکافی‌ها و پاسخ‌های گوناگون مطرح شده است که بسیاری نیز صحیح و دقیق بوده و هر یک اضلاع و ابعاد خاصی از ماجرا را واکاویده است. از آن‌جا که شرح و بسط همان واکاوی‌ها ملال‌آور خواهد بود، تنها مروری تیتروار بر آن‌ها می‌کنیم و سپس به برخی زوایای کم‌تر توجه‌شده، یا حداقل کم‌تر تأکیدشده اشاره می‌کنیم. مهم‌ترین پاسخ‌ها به پرسش یا پرسش‌های فوق، چنین است:

استبداد شرقی و ایرانی و حاکمیت دولت مطلقه


این مسأله مانع فعالیت هر فرد یا جمعی خارج از حوزه‌ی اقتدار برای تقسیم قدرت، و نه حتی نابودی قدرت حاکم، است. این استبداد هزینه‌ی هر نوع فعالیت فردی و جمعی را بالا می‌برد. این هزینه در حد مختل‌شدن زندگی معمولی و عرفی فرد یا جمع فعالیت‌کننده است. فشار سیاسی، سرکوب و زندان یا محرومیت‌های اقتصادی و نابود‌شدن منبع درآمد برای یک زیست معمولی، رایج‌ترین هزینه‌هاست. بنابراین استبداد مستمر، که تنها مقاطع و فصل‌های گذرایی به نام بهار آزادی آن‌را قطع می‌کرده است، مهم‌ترین عامل عدم تحزب در جامعه‌ی ایرانی است.

بی‌اعتمادی، جمع‌گریزی و در خود بودن

شاید این امر به روان قومی و ناخودآگاه جمعی ما (به‌تعبیر یونگ) تبدیل شده است و این امر خود برخاسته از ناامنی مستمر در جامعه‌ی ایران در طول تاریخ و تاخت‌وتاز اقوام مختلف به این سرزمین یا غارت‌گری مستمر آن توسط دولت‌های مرکزی از طریق اقطاع‌دادن جای جای این سرزمین به والیان و فرمانداران محلی بوده است.

روحیه‌ی شاعرانه، بی‌نظمی، عدم سماجت و پی‌گیری و روحیه‌ی سازگاری


نمی‌دانیم ریشه‌های تاریخی و دوردست این مسأله به کجا برمی‌گردد، به جغرافیا، نژاد، یا به تاریخ و فرهنگ؛ اما از گذشته‌ها، این خصایص تاکنون همواره نقش و مُهر خود را بر هر فعالیت فردی و جمعی زده است.

عدم شکل‌گیری طبقات اقتصادی در دوران جدید

در دوران قدیم که یک نظم سلسله‌مراتبی در جامعه‌ای با اقتصاد درون‌زا وجود داشت، نوعی شکل‌گیری لایه‌های افقی اقتصادی به‌چشم می‌خورد و برخی تشکل‌های صنفی و راسته‌ای بر همین مبنا تکوین یافته بود. اما در دوران جدید با اتصال و پیوند اقتصاد داخلی با اقتصاد جهانی، آن نظم سلسله مراتبی اقتدارگرای گذشته فروپاشید اما نظم جدیدی جایگزین آن نشد. اقشار و لایه‌های افقی طبقاتی نیز با حضور سرمایه‌داری تجاری و صنعتی وابسته دچار انشقاق شد و شکل ملی آن در مقابل شکل وابسته دچار چالش گردید و همین امر انسجام لایه‌ای را به‌هم ریخت.

تفوق عنصر فرهنگی و به‌ویژه مذهبی و لایه‌بندی عمودی اقتصادی به‌جای لایه‌بندی افقی


اقتدار مذهب و قدرت انگیزش مذهبی و فرهنگی در ایران، از دوران باستان تا دوران معاصر همواره وجود داشته است. دو عنصر و دو سنت پایدار جامعه‌ی ایران، مذهب و ملیت، هر دو عموماً فراطبقاتی بوده‌اند یا این‌چنین عمل‌کرده‌اند. برهمین اساس و به‌واسطه‌ی عدم شکل‌گیری طبقات است که وجه فرهنگی و سیاسی احزاب ما نیز همواره پررنگ‌تر از وجه اقتصادی آن‌ها بوده است. همین امر به‌شکل تراژیکی باعث می‌شده است که احزاب با زندگی عینی روزمره و مستمر و دایمی مردم پیوند نخورند و فقط در مواقع التهاب و بحران و تهییج که انگیزه‌ها و ریشه‌های فرهنگی و مذهبی آن بر ریشه‌های اقتصادی‌اش غلبه داشته، اتصال اجتماعی بیابند، اما با فروکش‌کردن آن التهاب یا با زمان‌دارشدن و سردشدن موضوع این اتصالات به‌سادگی شکسته شود.

نفتی شدن اقتصاد و وابستگی ملت به دولت، نه برعکس


اگر روزی در تاریخ ایران عنصر "آب" و سازماندهی توزیع و دخالت برای حل اختلاف پیرامون آن، برای حاکمیت‌ها، قدرت مطلقه ایجاد می‌کرد؛ امروزه عنصر "نفت" منبع و منشأ اقتدار مطلقه است. در این نوع نظم اقتصادی - سیاسی ملت باید از دولت حرف‌شنوی داشته باشد (چون ممر زندگی‌اش بدان وابسته است)، نه برعکس. در این حالت گویی دولت میزبان است و ملت میهمان؛ درحالی‌که در اصل و در واقع باید ماجرا برعکس باشد.

عنصر خارجی و ایجاد گسست از سوی سلطه‌ی جهانی


در دوران جدید، برخلاف دوران قدیم، در ایران عموماً -نه مطلقاً- استبداد، وابسته به دول خارجی بوده است. ماجراهای روس و انگلیس، و سپس آمریکا، داستان آشنا و مکرری در تاریخ معاصر ماست. دخالت‌های سیاسی و نظامی آن‌ها نیز هرگاه که پای استبداد لرزان می‌شدهاست، مانع پیدایش و گسترش بستری دموکراتیک، کم‌هزینه و میدانی برای تمرین تحزب در ایران بوده است. کودتای 28 مرداد و ایجاد انقطاع در جنبش ملی ایران به رهبری دکتر مصدق، باعث گسستی جدی در روند دموکراتیزاسیون در ایران گردید.

نظم ناپذیری آرمان‌گرایانه‌ی روشن‌فکری و فقدان شیوه‌های معقول حل اختلاف

احزاب سیاسی و روشن‌فکری نیز در جامعه‌ی ما، جدا از علل و عوامل و موانع بیرونی، در درون خود نیز بحران‌های جدی داشته‌اند؛ تا بدان‌جا که گاه سرکوب توسط استبداد یا استعمار را خوش‌شانسی خود دانسته‌اند! این مجموعه یا از اساس نظم‌ناپذیر بوده و نتوانسته‌اند جمع فعال و اثرگذاری داشته باشند یا اگر هم این‌چنین بوده‌اند، هر اختلافی به فروپاشی و انحلال، انشعاب یا تصفیه‌های درونی منجر شده است. ماجراهای سال 54 درون مجاهدین و اختلافات درونی بسیاری از احزاب از گذشته تا حال (که هرکس مثال‌های متعددی برای آن در ذهن دارد) نمونه‌های مهمی از این مانع جدی اما موشکافی نشده در مسیر تحزب در جامعه‌ی ایرانی است.

بر شش عاملِ یادشده می‌توان عوامل دیگری نیز افزود؛ اما مرور همین مسایل برای واکاوی علل و ابعاد و عمق ماجرا کافی است. توجه به برخی از این عوامل، علل جدی عدم تحزب جامعه‌ی ایرانی را به‌خوبی مورد ارزیابی قرار می‌دهد. اما از همین‌جا و از درون عنصر ششم یادشده پلی می‌زنیم به برخی ابعاد کم‌تر توجه شده یا کم‌تر مورد تأکید قرارگرفته از مسأله‌ی عدم تحزب در ایران:

نگاه ثنوی ایرانی


اندیشه‌ی کهن ایرانی مشابهت‌های جدی تبارشناسانه با اندیشه‌ی هندی، که هر دو شاخه‌های مختلفی از اقوام آریایی بوده‌اند، دارد؛ سیر تفکر مذهبی و فلسفی و اخلاقی در آن دیار به سوی نوعی نگاه طیفی و ژلاتینی پیش رفته است، اما در جامعه‌ی ما به‌سمت نوعی نگاه ثنوی. نگاه ثنوی "اهورا - اهریمنی"، هم یک نحوه‌ی تفکر و هم یک شاخصه‌ی روانی و عاطفی خاص را در طول قرون برای ذهن و زبان و زندگی؛ و خودآگاه و ناخودآگاه ایرانی به ارمغان آورده است. سیاه - سفید کردن امور در ذهن و روان، اثر خاص خود را نیز بر موضوع مورد بحث ما، یعنی مسأله‌ی تحزب، گذاشته است. در این رابطه، نگاه ثنوی به‌شدت در سه عرصه اثرگذار بوده است: نسبت احزاب با حاکمیت، نسبت احزاب با یکدیگر و نسبت افراد در درون هر حزب. البته این اثرگذاری سه‌گانه در افراد و احزاب رادیکال شدیدتر و پررنگ‌تر و در افراد و احزاب میانه‌روتر ضعیف‌تر و کم‌رنگ‌تر بوده است. محصول و نتیجه‌ی نگاه ثنوی، روش و روحیه‌ی "یا هیچ‌چیز - یا همه‌چیز" است. این تفکر و ذهنیت، منش و روش خاص خود را در حوزه‌های مختلف مذهب، سیاست، خانواده و... به‌دنبال داشته است. سخت‌گیری مذهبی در ایران (چه قبل و چه بعد از اسلام) نسبت به جامعه‌ی آریایی هندی غیرقابل مقایسه است، همین امر در حوزه‌ی سیاست نیز وجود دارد.

رابطه‌ی احزاب با دولت‌ها در ایران نیز بر همین نگاه ثنوی "یا در قدرت یا بر قدرت" استوار شده است (البته متهم درجه اول همیشه قدرت‌ها بوده‌اند.) در ارتباط با رابطه‌ی بین احزاب نیز می‌توان به مثال‌های متعددی اشاره‌کرد که نشان می‌دهد این رابطه به‌همین شکل سیاه - سفید بوده است. مرزبندی (که کلمه‌ی مقدسی در حوزه‌ی سیاست در ایران بوده و هست)، رقابت و خصومت، بسیار پررنگ‌تر و جدی‌تر از گفت‌وگو، تفاهم و همسویی و عمل مشترک در حوزه‌های مورد اتحاد بوده است.

همین حکایت در نوع روابط درون حزبی، بین افراد یا جناح‌ها و فراکسیون‌ها، وجود داشته و دارد. نگاه ثنوی، استعداد زیادی دارد که هر "تفاوتی" را به "تضاد" تبدیل‌کند و هر اختلافی را به خصومت و کدورت؛ و این خود یک ریشه‌ی فلسفی، فکری و روانی مانع شکل‌گیری تحزب در جامعه‌ی ایرانی است که در هر دو سوی ماجرا یعنی حاکمیت و احزاب کارکرد مشابهی دارد.

بی‌مدلی در فعالیت و نظم جمعی

جامعه‌ی ایران، برخلاف جوامعی چون چین و ژاپن و بسیاری از کشورهای خاور دور که مسأله‌ی نظم و پیروی از سلسله‌مراتب، ریشه‌ای عمیق در فرهنگ تاریخی‌شان دارد، در بسیاری مواقع از یک نوع تفرد و اتمیسم اجتماعی (که دلایل گوناگونی برای آن برشمرده‌اند) رنج می‌برد. از سوی دیگر حس شاعرانه غلبه‌ای جدی بر تفکر و فرهنگ ما داشتهاست. شعر ایرانی سمبل فرهنگ ایرانی است. این نحوه‌ی تفکر و زیست نیز خود به نظم‌ناپذیری بیش‌تر دامن می‌زند. اما از سوی دیگر بقا و استمرار جامعه همواره متکی به نظم‌ها و پیوستگی‌های آشکار و پنهان، اما پایدار‌است. نگرش اجمالی از این منظر به تاریخ ایران، نشان می‌دهد که عمدتاً، و شاید تنها، دو مدل اصلی و یک مدل فرعی برای نظم داشته‌ایم: مدل موبدانه و مدل سپاهی، مدل‌های اصلی پُرکاربرد در جامعه‌ی ما بوده‌اند. حوزه‌های دینی و نظامی دو عرصه‌ی تشکل جمعی بوده است. نظام بوروکراتیک و اداری، چه در رأس، مثلاً در دربارها و چه در بدنه و در نهادهای اداری، نیز همواره یا آشفته و پراکنده و به‌قول معروف هر کی به هر کی بوده است که نمی‌توان نام نظم بر آن نهاد یا اقتداری مشابه نظم خشک و سلسله‌مراتبی نظامی داشته است. بنابراین دو الگو و مدل نظم جمعی ما از دیرباز همان مدل‌های موبدانه - روحانی و سپاهی- نظامی بوده است. اما هر دو مدل پایدار و نسبتاً کارآمد و استمراریافته در جامعه‌ی ما به شدت خشک و بی‌روح‌اند؛ هر دو مبتنی بر نوعی تقلید و تبعیت یا اطاعت‌اند. نظم موبدانه ارتباطی پوپولیستی بر محور ارادت - اطاعت با بدنه‌ی اجتماعی خود دارد. و نظم سپاهی نیز بر محور مشابه یا براساس ترس- اطاعت بوده است. در هر دو نظم به انسان‌ها چون دانه‌های شن و به‌سان یک مهره و ابزار نگاه می‌شود تا به‌شکل یک انسان و یک غایت.

در احزاب جدید ما نیز یا نوعی بی‌نظمی و ناکارآمدی حاکم شده یا اگر موفق بوده‌اند و کارآمد، شکلی سازمانی و نظامی و پادگانی به‌خود گرفته‌اند و ترکیبی از نظم موبدانه - سپاهی ساخته‌اند. اما این الگوها در دوران معاصر و به‌ویژه در دهه‌های اخیر و به‌خصوص برای نسل جدید اصلاً نه جذابیت دارد و نه پاسخ‌گوست. تنها انسان‌های مقلّد یا انسان‌های مطیع می‌توانند نظم موبدانه یا سپاهی را بپذیرند. انسان‌های جدیدی که شروع به اندیشیدن می‌کنند و به‌طور نسبی و به‌میزان مختلف، از مرید و رعیت و سرباز به شهروند تبدیل می‌شوند، دیگر نمی‌توانند پذیرای آن‌گونه نظم باشند.

اما یک مدل فرعی نیز در نظم‌دهی و کار جمعی در ایران، مدل هیأتی بوده است. مدل هیأتی شکل تلطیف‌یافته و رقیق‌شده‌ای از همان دو مدل اصلی است. در این مدل نیز یک مرکز اقتدار که معمولاً یک فرد با مقداری کاریزما، یا مقداری کارکرد اقتصادی، یا کارآمدی و وقت‌گذاری، یا اعتبار بیش‌تر اجتماعی نسبت به بقیه است، در بالا یا مرکز قرار می‌گیرد و افراد نیز به‌صورت پراکنده‌تر و رقیق‌تری از نظم سلسله‌مراتبیِ دو مدل اصلی، در پایین، و معمولاً و بیش‌تر در پیرامون او قرار می‌گیرند. اما در این مدل نیز به‌شکل رقیق‌تری نظام تصمیم‌گیری متمرکز است و انسان‌ها نه به شدت آن دو مدل، اما هم‌جنس با آن‌ها، به‌عنوان شخص و شهروند لحاظ نمی‌شوند. قابل دقت و تأمل است که روابط درونی بسیاری از سازمان‌های غیردولتی (NGO) در ایران تفاوت چندانی با روابط مدل قدیمی هیأتی ما ندارد.

اما این مدل فرعی نیز هم به‌علت متمرکزبودن و ضربه‌پذیری آن و هم به‌دلیل تغییر تدریجی تفکر و روحیه در بین انسان‌ها نتوانسته و نمی‌تواند الگوی فراگیر و به‌ویژه مدل اثرگذاری در حوزه‌ی احزاب باشد. هرچند استمرار این نوع نهادها از مدل‌های سازمانی معمولاً بیش‌تر است؛ اما مدل‌های هیأتی همیشه زیستی حاشیه‌ای و نه اثرگذار خواهند داشت. بنابراین بحران مدل یکی از بحران‌های تشکیلاتی برای تحزب و کار جمعی در ایران است؛ مدلی که نه خشکی و بی‌روحی و سخت‌گیری مدل موبدی - سپاهی را داشته باشد و نه محفل‌گرایی سیاسی و روشن‌فکری که ناکارآمد است و برد و دامنه‌ی اثرگذاری محدودی دارد. نوسان ثنوی بین این دو مدل نیز یکی از موانع شکل‌گیری، فراگیری و اثرگذاری جدی احزاب در ایران بوده است. ما نیازمند مدل‌هایی هستیم که هم انسجام و سلسله‌مراتب داشته باشند و هم انسان‌ها در آن به‌سان یک مقلد - مطیع نگریسته نشوند. جامعه‌ی ما در همه‌ی حوزه‌ها؛ احزاب، انجمن‌های دانشجویی، نهادهای صنفی و ... افتان و خیزان در حال تعریف و تجربه‌ی چنین مدل‌هایی است. طراحی مکانیزم‌های مختلف گفت‌وگو و تصمیم‌گیری در این نهادها به تولد چنین مدل‌هایی کمک می‌کند. به‌نظر می‌رسد نهادهای ما در حال برداشتن گام‌های جدی در این رابطه هستند. اما بستر باز یا متصلب سیاسی و اجتماعی، عدم پیوند طبقاتی، عدم برخورداری از مدل متناسب کار جمعی و... تنها مشکلات ما نیستند. یک مشکل جدی و کم‌تر توجه‌شده‌ی ما بحران اخلاقی در کار جمعی است؛ بحران اخلاقی در شیوه‌های حل اختلاف. انتخابات ریاست جمهوری نهم به‌وضوح این بحران را در همه‌ی احزاب و طیف‌های سیاسی از راست افراطی تا مخالفان قانون‌گرا و غیرقانون‌گرا نشان داد. در‌این‌باره پس از انتخابات سخن بسیار گفته شده است. نگاه ثنوی ایرانی تأثیر خاصی بر این موضوع دارد؛ اما نمی‌توان از کمرنگ‌شدن پرنسیب‌های اخلاقی، چه مذهبی و چه ملی، در این رابطه به‌سادگی عبورکرد. نوعی فردیت فلسفی- اجتماعی در جامعه‌ی ما تبلیغ شده و دامن گسترده است اما این نگاه فلسفی- اجتماعی منش و روحیه‌ی خاص خود را به ارمغان نیاورده است. و همان‌طور که ما از هرچیز نوع منحط و بُنجُلش نصیب‌مان می‌شود (چه از مذهب، که قشری‌ترین برداشت شریعت‌گرایانه از آن‌را شاهدیم، چه از اندیشه‌ی چپ که در دهه‌های گذشته نوع عقب‌مانده‌ی چپ روسی و استالینی‌اش نصیب‌مان شد و چه از لیبرالیسم که عقب‌مانده‌ترین و ارتدوکس‌ترین انواعش که با هر جمع‌گرایی و از جمله عنصر ملیت نسبتی ندارد و لذت و امنیت فردی را بر رأس هرم اندیشه‌اش می‌نشاند)؛ از این نوع "فردیت" نیز خودخواهی، خودمحوری، خودبرتربینی "دُن کیشوتی" نصیب ما شده است. گویا هوای جامعه‌ی ما به‌شدت رهبرخیز شده است. از یک فعال تازه‌پای دانشجویی تا یک روشن‌فکر متوسط، تا یک عنصر سیاسی متوسط؛ همه خود را در اندازه‌ی رییس و رهبر می‌بینند و خواهان برقراری نسبتی این‌چنینی بین دیگران و خودشان‌اند. سرخ‌پوست کم داریم و رییس قبیله زیاد! اولین اثر این بحران نیز خود را در شیوه‌های گفت‌وگو و ارتباط و سپس راه‌های حل اختلاف نشان می‌دهد. هر فرد (یا هر حزب و جناح) خود را محور می‌داند که دیگری و دیگران باید به او بپیوندند. در روابط بین احزاب یا در روابط درون‌گروهی نیز شیوه‌ی حل اختلاف مبتنی بر نگرش ثنوی و نیز متکی به خودحق‌پنداری مطلق است. همه‌ی خطاها از سوی دیگری صورت‌گرفته و همه‌ی حق به جانب اوست. در نگاه ثنوی شیوه‌ای برای حل اختلاف دوستانه، مبتنی بر نسبی‌نگری به امور و کوتاه‌آمدن از فرعیات و حواشی برای مسایل اصلی و جدی باقی نمی‌ماند، چه برسد به انتقادپذیری! انحلال و فروپاشی، انشعاب و خصومت و کارشکنی آشکار و پنهان، مستقیم و غیرمستقیم نتایج سریع این رویکرد است؛ و چه نمونه‌های آشکار و فراوانی را از این بحران فراگیر اخلاقی، آن‌هم متأسفانه، در همه‌ی حوزه‌های سیاسی، ادبی، هنری، ورزشی، اقتصادی و...، و در همه‌ی سنین؛ از دانشجو و هنرمند و ورزشکار جوان تا فعال سیاسی و ادبی و...، میان‌سال و کهن‌سال! می‌بینیم. ریشه‌یابی این بحران اخلاقی در مرحله‌ی گذار و گسست کنونی جامعه‌ی ما امری جداگانه است. به‌نظر می‌رسد جامعه در همه‌ی حوزه‌هایش نیازمند یک شوک جدی در این رابطه است ولی متأسفانه این شوک اینک چون از خاستگاه عینی و قطعی برخوردار نیست، در حد حرف و تذکر نمی‌تواند کارساز باشد. و مهم‌تر آن‌که این شوک از یک الگوی عملی و پیش‌رو نیز عموماً بی‌بهره است و این امر بیش از هر چیز مایه‌ی تأسف است. مثال‌های متعددی از این مشکل در تعیین نسبت‌ها و ارتباط‌ها می‌توان زد اما شاید اشاره به یک مورد بی‌فایده نباشد؛ نسبت روشن‌فکری مذهبی و روشن‌فکری لاییک در جامعه‌ی ما نمونه‌ی خوبی از کارکرد نگاه ثنوی، خودبرتربینی و خودمحوری و شیوه‌های غیرعقلانی - غیراخلاقیِ حل اختلاف می‌باشد. در طیف قابل توجهی از دو طرف، علی‌رغم داعیه‌ی دموکراسی، حضور و وجود دیگری به‌رسمیت شناخته نمی‌شود؛ درحالی‌که پذیرش تکثر، ولو با برخورد انتقادی فکری و سیاسی و... درونی؛ شرط اولیه‌ی شکل‌گیری دموکراسی است. این دو نوع روشن‌فکری می‌توانند علی‌رغم تفاوت‌ها، بر تفاهم‌هایشان هم توجه‌کنند؛ مثلاً تفاهم و همسویی در برخی آرمان‌ها، در رعایت برخی پرنسیب‌های اخلاقی در حوزه‌ی سیاسی و... و حتی در رابطه با رویکرد تاریخی با مذهب و متون مقدس آن. برخورد غیرمؤمنانه، اما پژوهشی و تاریخی (بر کلمه‌ی تاریخی، تأکید می‌کنم) با متون مقدس (مثلاً در رابطه با حقوق زن، دموکراسی و...) می‌تواند منطق و منطقه‌ی فکری مشترکی بین این دو نوع روشن‌فکری با یکدیگر و به‌ویژه بین روشن‌فکری لاییک با جامعه باشد که متأسفانه عوامل یادشده در بالا، مانع پیشرفت این رویکرد و این پروژه می‌شود.

عدم تمرین کار جمعی و حزبی (مقایسه‌ی کلیسا و مسجد)


علاقه‌مندان، بازیگران فعالیت‌های گروهی و جمعی، از جمله فعالان حزبی در ایران، ‌زمینی برای تمرین ندارند. بدون تمرین نمی‌توان مسابقه داد. نظم موبدانه و نظم سپاهی تمرین‌گاه خوبی برای تحزب در دنیای جدید نیست. در این‌جا باید به نکته‌ای عملی و کارکردی جدی در مقایسه‌ی جامعه‌ی ما و جوامع غربی مسیحی اشاره‌کرد. ما همواره و به‌درستی، اشاره و تأکید می‌کنیم که در اسلام، سازمان رسمی روحانیت نداریم و مثلاً مسأله‌ی سکولاریزاسیون در غرب در رابطه با جوامع اسلامی با صورت‌مسأله‌ی متفاوتی مواجه می‌شود. اگر با یک تبصره (و آن این‌که نهاد روحانیت اسلامی نیز با نظم غیرمتمرکز خود در این جوامع نفوذ و کارکرد بسیار زیادی داشته است)، این مسأله را بپذیریم و بر تفاوت این دو نهاد در اسلام و مسیحیت تأکیدکنیم و درواقع عدم رسمیت نهاد روحانیت را عنصری مثبت برای اندیشه‌ورزی و بازاندیشی دینی در جوامع اسلامی بدانیم، این تفاوت یک وجه منفی نیز دارد که از منظر بحثی که بدان پرداخته‌ایم قابل دقت و موشکافی است.

نهاد کلیسا علی‌رغم همه‌ی کارکردهای فکری و دینی، اقتصادی، سیاسی و... خاص خود در قرون وسطا که بحث مستقلی است، اما یک کارکرد تشکیلاتی نیز داشته است؛ در دنیای مسیحی هر فرد می‌بایست الزاماً عضو یک کلیسا می‌بود. در دوره‌های گذشته، اکثر قریب به اتفاق مردم به این امر عمل می‌کردند؛ در دوره‌ی جدید نیز علی‌رغم ایجاد خلل در این امر، اما باز بخش چشم‌گیری از مردم به‌طور رسمی عضو یک کلیسای خاص هستند. کلیساهای متعدد هر یک خود تابع فرقه‌ای خاص (به‌سان فرقه‌های حنفی، شافعی، مالکی، حنبلی، شیعه‌ی اثنی‌عشری، زیدی، اسماعیلی، نصیری و... در جوامع اسلامی) می‌باشند. اما نکته‌ی مهم این است که نهاد کلیسا و رفتار اجتماعی آن، نوعی تربیت شبه‌حزبی برای افراد ایجاد می‌کند. چون هر یک از افراد می‌بایست حتماً عضو یک کلیسا باشند، کم‌وبیش در مراسم آن شرکت‌کنند، رابطه‌ی اقتصادی با آن داشته باشند و... اما دو نکته‌ی مهم نیز در این میان وجود دارد: هر نوع کلیسا دارای "اعتقادنامه"‌ی خاص خود است. این اعتقادنامه چیزی شبیه مرامنامه و اساسنامه‌ی احزاب می‌باشد. عضو هر کلیسا بدان اعتقادنامه معتقد و وفادار است و خود را پیرو آن می‌داند و در واقع هر فرد اعتقادنامه‌ای را مورد امضای خود می‌داند. نکته‌ی دیگر انتخاب کشیش از سوی اعضا در کلیساهای محلی و کوچک و در‌واقع در اکثر کلیساها در جوامع غربی، به‌جز کلیساهای بزرگ و اصلی، می‌باشد. این نوع انتخابات نیز نوع دیگری از تمرین ناخواسته‌ی فعالیتی شبه‌حزبی در حوزه‌ی مذهبی بوده است. درحالی که در نهاد مشابه اسلامی آن اختلاف فِرَق، به‌جز شیعه و سنی، عمدتاً اختلافات فقهی است و اعتقادنامه‌ی آن‌چنانی در هر نهاد متفاوت از نهاد دیگر مورد تأیید و آموزش افراد قرار نمی‌گیرد. سیستم مرجع - مُقَلّد نیز سیستمی باز است و نیازمند تشکل منظم و نظمی متمرکز که افراد را به حضور مرتب و مقید وادارد، نیست. همچنین انتخاب مرجع یا فقیه نیز توسط انتخابات جمعی صورت نمی‌گیرد و هر فرد خود به‌صورت منفرد می‌تواند فقیه و مرجع خود را انتخاب‌کند. پیروان یک مرجع نیازمند و مُلِزم به ارتباط و اتصال خاصی با یکدیگر نیستند.

به‌هر‌حال اگر غربی‌ها چوب تمرکز و رسمیت نهاد مذهبی‌شان را در قرون وسطا خورده‌اند، از منظر تشکیلاتی، به‌نظر می‌رسد نان‌اش را هم خورده‌اند. کلیساها با عملکرد شبه‌حزبی خود، محل تمرینی برای کار جمعی، متمرکز، سلسله‌مراتبی، مُقَّیدانه، منظم، همراه با برخی رأی‌گیری‌های ادواری و... بوده‌اند. این زمین تمرین، ذهن و زبان و منش و روحیه‌ی افراد را به‌گونه‌ای شکل و جهت داده و تربیت نموده است که احزاب نیز می‌توانسته‌اند از آن پیشینه‌ی ذهنی - روانی بهره بگیرند و در عمل نیز چنین شده است. کلیساها چه آن‌گاه که در قدرت بودند و چه آن هنگام که به حوزه‌ی مدنی رانده شدند، بستر تمرین کار جمعی بودند. در دوران‌های مختلف، کلیساها بین خشکی و جمود و تصلب یا انعطاف و تسامح نوسان داشته‌اند؛ اما درهرحال میدانی برای شکل‌گیری و تمرین روانی کار مقّید و منضبط بوده‌اند.

در جامعه‌ی ما بین دولت و خانواده نهاد قدرتمندی وجود نداشته است و متأسفانه نظم اجتماعی مسلط نیز در خانواده بازتولید می‌شده است (البته می‌توان بین این دو نظم رابطه‌ی دیالکتیکی نیز قایل بود.) نظم خانوادگی، نظم نظام آموزشی دینی یا دولتی و نظم بوروکراتیک و نظم نظامی جامعه‌ی ما هیچ‌یک بستر و زمین تمرین مناسبی برای کار جمعی و شبه‌حزبی نبوده است؛ بنابراین به‌علت بی‌بهره‌بودن از این زمینه‌ی تاریخی، به‌ویژه زمینه‌ی دینی و خانوادگی (که یکی در غرب و دیگری در شرق، چین و ژاپن، نمونه‌هایی برای آموزش نظم کارآمدند)، ما چاره‌ای نداریم جز این‌که نظم حزبی را در درون همین نهادهای جدیدمان تجربه‌کنیم؛ درون احزاب، نهادهای مدنی، نهادهای صنفی، NGOها و...

برخی از عوامل و آفت‌های یادشده در این مقاله راه‌حل‌های درازمدت دارند و برخی نیز میان‌مدت و کوتاه‌مدت. اما به یک چیز نیاز فوری و حیاتی داریم و آن عزم و اراده‌برای سمت‌گیری و پیش‌بُرد راه‌حل‌ها برای حل معضل یادشده است. در کنار "چه باید کردها"، همیشه باید به "چه می‌شود کردها" هم فکر‌کرد و مهم‌تر از همه، در کنار این دو، باید به "چه می‌توانم کرد؟" اندیشید. ما عادت‌کرده‌ایم که همه‌ی تقصیرها را به گردن گذشتگان بیندازیم و همه‌ی مسؤولیت‌ها را به گردن آیندگان و خود را به مرخصی بفرستیم! ماندن در "چه باید کرد؟"، دورِ خود چرخیدن است. باید به "چه می‌شود کرد؟"، اندیشید و به "چه می‌توانم کرد؟" عمل کرد.

نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( شنبه 87/2/14 :: ساعت 4:34 عصر )
»» موانع شکل‌گیری و رشد احزاب در ایران

قرار است مطلبی در باب این‌ که چرا احزاب در ایران پا نمی‌گیرند بنویسم. نمی‌دانم چه چیز در ایران به‌سادگی پا می‌گیرد و ماندگار می‌شود که احزاب مورد دوم آن باشد؟ بهتر دیدم کمی با هم روراست‌تر باشیم و علت‌العلل را واقعاً چنان که هست به جست‌وجو بنشینیم، از شعاردادن پرهیزکنیم و فرد غایب را متهم و بعد محکوم نکنیم تا خود راضی برگردیم، بلکه به‌راستی آن‌چه بر ما رفته و می‌رود را بدون حب و بغض مطرح‌کنیم تا آدرس‌های به اشتباه رفته را بار دیگر نرویم. گرچه ما استاد آزمون و خطا شده‌ایم و تجربه‌ی کسی را هم قبول نداریم و به ‌تجربه‌های خود هم غالباً عمل نمی‌کنیم.

برآن هستم که با مرد بزرگ پهنه‌ی قلم و انسانیت جهان "تولستوی" هم‌نوا شوم که می‌گوید: "باید از گفتنی‌هایی گفت که احتمالاً بسیاری آن‌را می‌دانند ولی جراCت ابراز آن را حتی برای خودشان ندارند." اگر به‌راستی سر آن داریم تا از دردهای خود رها شویم، نخست باید درد را گفت و آن را شناخت تا سپس به مداوای آن توانا شد. حتماً شنیده‌اید که علت‌العلل تمامی عقب‌ماندگی‌های‌ما را منتسب به دو علت می‌دانند:

یکم؛ دست‌های پنهان و آشکار استعمار و دوم؛ رویدادهای تاریخی گذشته، یعنی همان عملکردهای نیاکان‌ما. این درحالی است که تنها این دو مورد علت عقب‌ماندگی ما نبوده است. ما باید رودربایستی را کنار گذاشته و از خود بپرسیم پس ما چه‌کاره هستیم؟ چه نقشی در بروز حوادث داشته و داریم؟ آیا ما در هیچ موردی کوتاهی نکرده‌ایم؟ نان کسی را به‌نفع خود یا نزدیکانمان نبریده‌ایم و همزمان در تابلویی زیبا این بیان عالی‌جناب شیخ خرقان را به دیوار اتاق‌مان نزده‌ایم که "به این سرای هر که درآید او را نان دهید و از ایمانش مپرسید؟ "افلاطون می‌فرماید" کامل‌ترین نوع بی‌عدالتی آن است که عادل به‌نظر برسیم، درحالی که عادل نیستیم." چرا در جمع یک نظر داریم و در خلوت نظری دیگر؟ این دوگانگی از چه رو است؟ آیا دست‌کم این صداقت را داشته‌ایم که برای مبرا کردن خود، دیگران و ملت را متهم نکنیم؟ اگر چنین است چرا متوسط زمان کار مفید ایرانی‌ها در روز به‌جای هفت ساعت‌بیش از سی‌دقیقه نیست؟ آیا دولت از ما خواسته است که کم‌کاری کنیم یا احترام بزرگ‌تر را که از بُن‌مایه‌های فرهنگ ملی ماست، نگه نداریم‌؟ عزیزان بیندیشیم! گاهی خود ما مردم هم مشکل داریم. یا این‌که چرا پس از چهل‌سال در خودروسازی که چشم و چراغ صنعت ماست، هنور مونتاژکار هستیم؟ چرا هنوز که هنوز است سالانه مقادیر بسیاری گندم، شکر و ... وارد می‌کنیم؟ پرسیده‌ایم چه بلایی بر سر کشت و صنعت نیشکر و تولید قند و شکرمان آمده است؟ آیا سالانه چندهزار تن برنج وارد نمی‌کنیم‌؟ درحالی‌که روزگاری خود ما صادرکننده بوده‌ایم. می‌دانید علت چیست؟ چون تجارت کاری زودبازده است ولی تولید پُرزحمت و زمان‌بر و پر از مشکل؛ و متأسفانه ما یادگرفته‌ایم که بهترین راه کوتاه‌ترین راه است، چون از فردایمان مطمئننیستیم. یا هیچ‌وقت از خود پرسیده‌‌ایم چرا در میان 174 کشور جهان رتبه‌ی نودوپنجمِ توسعه‌ی انسانی را داریم؟(1) ‌آیا در تاریخ یکصد‌ساله‌ی گذشته‌ی عدلیه و دادگستری، هیچ مسؤول مجرمی را به‌خاطر ناکارآمدی و حیف و میل اموال ملی محاکمه کرده‌ایم؟ شاید تابه‌حال مسؤول خطا‌کاری وجود نداشته است! پس دلیل این کاستی‌ها و کمبود چیست؟ آیا از خود پرسیده‌ایم که چرا امروز از موضوع یا فردی تعریف و تمجید می‌کنیم و فردا همان موضوع و فرد را به باد انتقاد می‌گیریم؟ آیا این روحیه‌ی متلون، بی‌ثباتی به‌همراه نمی‌آورد‌؟ ما یک روز مقام فردی را به منزلت فرشتگان و خداوندگاری می‌رسانیم و فردا او را به خاک سیاه می‌نشانیم و تا جانشینی شیطان تنزلش می‌دهیم. آیا این رفتار، نان به نرخ روز خوردن نیست؟ هزار سال پیش ناصرخسرو فرمود:

"چو تو خود کنی اختر خویش را بد
مدار از فلک چشم نیک‌اختری را"

آیا تاکنون از خود پرسیده‌ایم که چرا تاریخ را نمی‌خوانیم و بر نادانسته‌های‌مان پای می‌فشاریم و می‌خواهیم همه‌چیز را خود تجربه‌کنیم؟ مگر عمر انسان کفاف این تجـربه‌اندوزی‌هــا را می‌دهد، آن‌هم تجربه‌ای که به بهای عمر گران‌قدر به‌دست می‌آید؟ چرا باید تجربه‌های درازمدت را در مدتی کوتاه فراموش‌کرد تا دوباره گروهی دیگر همان‌ها را تجربه‌کنند؟ آیا کشوری سراغ داریم که با جمعیتی حدود 60 الی 70 میلیون نفر، سالانه 5/2 میلیون نفر از شهروندانش به روانپزشک مراجعه‌کنند؟(2) ‌آیا این وضع ترافیک و برخوردهای شخصی و جنگ اعصاب نتیجه‌ی فشارهای مریی و نامریی نیست؟ آیا کشوری را سراغ داریم که از 150 سال پیش تاکنون، این‌همه قربانی برای آزادی داده باشد و هنوز هم بر سر کوچک‌ترین مسایل حوزه‌ی عمومی و اجتماع مشکل داشته باشد (زنان، اقوام، جوانان، دانشجویان، کارگران و ...)؟ اگر به آمار(3) ‌اعلام‌شده‌ی پرونده‌های مختومه‌ی دادگستری در سال 1376 که بالغ بر سه‌میلیون فقره اعلام شده و همین‌طـور پرونده‌های مختومه‌ی سال 1377 که 3/3 میلیون فقره بوده است (برای جمعیت 70 میلیونی که نصف آن‌ها زیر 16ـ15 سال هستند) نگاهی بیندازیم و اگر تعداد پرونده‌های مختومه‌نشده را هم به آن اضافه‌کنیم، به آسانی درمی‌یابیم که گویا کشور ما ایران میدان جنگ است!؛ آوردگاهی که در آن زد و خورد وحشتناکی به‌صورت نیمه‌پنهان جریان دارد، در حالی‌که در آن یکدیگر را برادر خطاب می‌کنند. آیا به خلق‌و‌خوی عده‌ای از ما که در هیچ جای دیگر دنیا دیده نمی‌شود، توجه‌کـرده‌ایم؟ این‌که هنگامـی که تلفــن می‌زنیم از مخاطب می‌پرسیم آن‌جا کجاست‌؟ و مخاطب هم بلافاصله می‌پرسد کجا را می‌خواهی‌؟ انگار هر دو طـرف اول سعـی می‌کنیم بفهمیم طـرف کیست و سپس خود را معرفـی‌کنیم. علت این امـر را می‌توان در عدم احساس امنیت یا بی‌اعتمادی حاکم بر روابط شهروندان دانست. این در‌حالی است که احساس امنیت از ابتدایی‌ترین حقوق در زندگی انسان‌هاست. به آمار معتادان و بزه‌کاران که هر 53 ثانیه یک‌نفر از آن‌ها راهی زندان می‌شود اشاره‌کنم و از شرح این کارنامه درگذرم. عالی‌جناب مـولوی می‌فرماید:

"ز انبار پر از گندم، اگر یک مشت بنمایی
بدان‌گه جمله گندم را، توان دانست ای دانا"

ولی آن‌چه بسیار چشم‌گیر است، این‌که با وجود تمام این کاستی‌ها، باز هم سیل تبریک و تهنیت و شادباش است که به بعضی از مدیران به اصطلاح لایقی که هر روز گوشه‌ای از این مملکت را به رکود می‌کشند و هیچ‌گاه مواخذه نمی‌شوند، گسیل می‌شود. به‌راستی چرا وقتی مدیری جدید از راه می‌رسد، هر آن‌چه را که مدیر قبلی انجام داده است، مردود می‌شمارد و طرح‌های نیمه‌تمامش را هم معدوم می‌کند؟ مشکل کجاست؟ درحالی‌که در دیگر کشورها، تمام آثار و نمادهای گذشتگان، حتی آثار ارتجاعی پیشینیان خود را حفظ می‌کنند و آن‌را با افتخار به آیندگان نشان می‌دهند و حداقل از این راه کسب درآمد می‌کنند. جایی در تاریخ خوانده‌ام آقا محمد‌خان به استخوان‌های پوسیده‌ی کریم‌خان هم رحم نکرده است و آن‌ها را پس از نبش قبر در محل ورودی درب اقامتگاهش دفن کرده است و عده‌ای از مردم هم شادمانی کرده‌اند! این نمونه را مقایسه‌کنید با ایتالیایی‌ها که موسولینی را سروته آویزان کردند و او را اعدام کردند ولی هنوز مجسمه‌هایش را در بعضی از میادین باقی‌گذارده‌اند.

به‌راستی چاره‌ی درد کجاست؟ به باور من باید در آغاز راه به پنهان‌کاری‌ها و تعارفات پایان دهیم و به خود و توانایی‌های خود ایمان بیاوریم، باید به یک‌نوع خودآگاهی و بیداری ملی برسیم و پیش از هر چیز بدانیم که بیگانه به‌خاطر ما، خود را به خطر نمی‌اندازد. از زبان عالی‌جناب سعدی شیرازی بشنویم:

"بشوی ای خردمند، از آن دوست دست
که با دشمنانت بُوَد، هم‌نشست"

پس دست‌کم درد را برای خود و زیر گوش خود بگوییم که از عوامل بسیار مشکلات بنیادین ما، یکی هم همین خلق و خوی ما ایرانی‌ها است؛ همین دوگانگی‌ها، حاشا کردن‌ها و تکذیب کاستی‌ها. اگر قرار بود مشکلات ما حل شود، حال کشور بی‌دردی بودیم، ولی ما بر مشکلات چشم می‌بندیم تا وقتی تبدیل به مسأله شود و به حدّ انفجار برسد و آن‌وقت، ستاد درست می‌کنیم و تازه کمیته‌ی بررسی تشکیل می‌دهیم و دو روز بعد هم که جوّ آن رویداد فروکش کرد، آن‌را به فراموشی می‌سپاریم. درواقع ما مردمانی هستیم درمان‌گر نه پیش‌گیر، تا به حالِ مرگ نیفتیم، برای رفع مشکل اقدام نمی‌کنیم.

از این خلقیاتِ برشمرده شده، می‌توان به‌عنوان یکی از موانع شکل‌گیری کار دسته‌جمعی، گروهی و در نهایت حزبی در میهن‌مان یاد‌کرد. به‌هررو اگر نخواهیم همه‌چیز را دوباره و چند‌باره تجربه‌کنیم، باید تاریخ را جدی بگیریم؛ بدون شناخت خود و دیروز، هرگز نمی‌توانیم نقشی در سازندگی امروز و توسعه‌ی متوازن فردای میهن خود داشتهباشیم. این چه رفتاری است که در درازای تاریخ ایران دیده می‌شود؟ مثلاً وقتی ساسانیان به قدرت می‌رسند، سعی می‌کنند تاریخ 500 ساله‌ی قبل از خود را نابودکنند. این حیرت‌آور است.

عزیزان! حمله‌ی اسکندر و مغول به سرزمین ما هم گوشه‌ای از تاریخ است؛ با حاشا کردن، کار درست نمی‌شود. باید از گذشته عبرت بگیریم. باید دید چه عاملی باعث شد تا مثلاً مغول به ایران حمله‌کند؟ آیا در اثر ندانم‌کاری وزیری نبوده است؟ ما باید با تاریخ گذشته‌مان آشتی‌کنیم؛ این جفای بزرگی است که نسبت به خود روا داشته‌ایم. آن مردمی خواهند توانست با متجاوزان به میهن‌شان بستیزند که ملت خود و تاریخ خود را بشناسند و منافع و مصالح ملت را مقدّم بر خواسته‌های شخصی خود بدانند. بیایید اشتباهات گذشته را جبران‌کنیم، دریابیم که نیاکان‌مان دروغ را ننگین‌ترین عیب می‌دانستند و اینک همین عیب چه‌گونه در جامعه رخنه کرده است؟ ما را چه شده است.

به‌هررو این خلقیات میان ما وجود دارد. مقوله‌ی حزب هم جدا از دیگر مسایل ما نیست. در جوامع پیشرفته، حزب نماد سیاست مدرن است و گاهی مـی‌توان از حـزب بـه‌عنـوان حـلقه‌ی اتصال مردم‌سالاری (حلقه‌ی واسط بین مردم و حاکمیت) یادکرد که از بنیادی‌ترین بُن‌پایه‌های دموکراسی در جوامع است. در نظام‌هایی که احزاب و نهادهای مدنی به‌معنای واقعی و به‌صورت منظم بر جریان امور جامعه نظارت داشته باشند، خردگرایی جمعی، توزیع قدرت، ثبات سیاسی با پشتوانه‌ی مردمی و رقابت سالم و در نتیجه عدالت و دموکراسی در جامعه پا گرفته و نهادینه می‌شود. از دیگر موانع شکل‌گیری، رشد و نهادینه‌شدن احـزاب، قدرت بی‌حد و متراکم در یک‌جا است. آن‌گاه که قدرت بسیار در یک‌جا متمرکز شود، عدالت رنگ می‌بازد. با توجه به این مکانیسم، در تاریخ اندیشه‌ی سیاسی درباره‌ی حکومت‌ها می‌خوانیم که مشروعیت حکومت‌ها از دو طریق کسب می‌شده است، یا مأذون از خداوند بودهاست، یا با تکیه به زور شمشیر به خود مشروعیت بخشیده است. در تاریخ می‌خوانیم که کوروش بزرگ از اهورامزدا به‌خاطر این‌که او را به‌عنوان شاه شاهان برمی‌گزیند، سپاسگزاری کرده است؛ و از میان کسانی که با شمشیر و زور برای خود مشروعیت کسب‌کرده‌اند، می‌توان به چنگیز مغول اشاره‌کرد که قدرتی توفانی و وحشی گرد آورد که مظهر بی‌عدالتی، شقاوت، ویرانی، تباهی و خون‌ریزی بود. به‌هررو قدرت و عدالت آشتی‌ناپذیرند و ماهیتاً قدرت (تقسیم نشده) فسادآور است.

نگاهی به تاریخ استبدادیان و خودکامگان گواهی است بر این نظر که اگر قدرت در یک فرد، یک طبقه، یک قوم یا یک دسته، حتی اگر اکثریت عددی هم داشته باشند، جمع شود و در صدد تقسیم آن برنیایند، تولید فساد کرده و خود در جهت تخریب خود گام برخواهد داشت و پیامدهای نامبارکی برای ملت‌ها در پی‌خواهد داشت.

از این‌رو قدرت باید کنترل‌، محدود و قانونمند شده و تحت‌نظارت مستقیم ملت باشد‌. مناسب‌ترین بستر برای این کنترل و نظارت قانونمند همانا دموکراسی‌، تفکیک قوا و فعالیت آزادانه‌ی نهادهای مدنی است و رسانه‌های همگانی و سندیکاها و احزاب (‌البته نه احزاب فصلی و خلق‌الساعه که با بادی می‌آیند و به نسیمی می‌روند‌) به‌عنوان بنیان‌های ثابت و تغییرناپذیر جوامع آزاد هستند.

از این‌رو وجود قدرت حاکمه از دیگر موانع شکل‌گیری و رشد احزاب است. زمانی که قدرت در جوامع به استبداد تبدیل شود، تأثیر این رابطه‌ی یک‌سویه به تمامی حوزه‌های زندگی و رفتار ملت رسوخ می‌یابد و تبدیل به اخلاق ثانوی تک تکِ افراد آن جامعه خواهد شد. در نتیجه، اشخاص در مدرسه، خانواده، دانشگاه، محل کار و ... تبدیل به افراد خُرده‌مستبد می‌شوند و قدرت به‌دلیل جاذبه‌اش، ارزش کاذب می‌‌شود و در خانواده پدرسالاری، در دانشگاه استادسالاری، در مدرسه مدیرسالاری، در محل کار رییس‌سالاری، در روستا ارباب‌سالاری و ... پا می‌گیرد. در نتیجه در اداره‌ی امور کشور هم که دولت باید خدمتگزار باشد، سالار می‌شود و به‌جای خدمت حکومت می‌کند. به بیان کورت مارتی: "ما زیاد دستور می‌دهیم، ما زیاد اطاعت می‌کنیم، اما کم زندگی می‌کنیم."

در چنین جوامعی هر کس در هر جایی که هست خصلت دیکتاتوری پیدا می‌کند، حاضر نیست از قدرت به‌نفع جمع صرف‌نظرکند و کار گروهی یا کار حزبی کند؛ چون در آن‌صورت نام و قدرتش در سایه قرار خواهدگرفت و این مغایر با مشی دیکتاتور است. دیکتاتور نمی‌تواند عدالت بورزد و از برابری و کثرت‌گرایی سخن بگوید. در قرآن کریم می‌خوانیم که: "عدالت بورزید که به تقوا نزدیک‌تر است"؛ یعنی لازمه‌ی رسیدن به تقوا، عدالت است.

با تجربه‌ی سالیان، باید به این نتیجه رسیده باشیم که اندیشه‌ای که عقلی را مجذوب نکند و دلی را نرباید به‌هیچ نمی‌ارزد و باید مطمئن بود که اندیشه را با زور نمی‌توان سرکوب‌کرد. پس در جوامعی که به‌دنبال هم‌شکل‌کردن افراد و اقوام هستند و سعی در زایل‌کردن هویت قومی و انسانی افراد دارند، رقابت‌های سالم از بین می‌رود و مردم‌سالاری قوام پیدا نمی‌کند و اگر همه‌ی مردم مجبور باشند از نظریه‌ی واحدی پیروی‌کنند، احزاب زمینه‌ی مناسبی برای شکل‌گیری و رشد نخواهندیافت، در چنین جوامع یک‌دستی که عملاً رقابت بین افراد مجاز نیست و انسان‌ها در آن، درجه‌بندی شده‌اند، مشارکت مردم هم، گاه صفر است و گاه صد؛ چون در این جوامع، مردم تمایل قلبی خود را نشان نمی‌دهند و تظاهر و دوگانگی رشد می‌یابد.

البته اندک احزابی هم وجود دارند که قدرت‌ساخته نبوده و به‌دلیل صداقت و اعتقاد بیش از حد به باورها و میهن خود، از پیشینه‌ای روشن برخوردارند و همواره همان هستند که می‌اندیشند و البته در معرض تهدید و پرس‌وجو هم قرار دارند که متأسفانه به‌جای شنیدن حرف‌های این احزاب، در راستای توقف آن‌ها تلاش می‌شود. این احزاب مستقل باید به‌مثابه راهنمای جامعه و دولت، امکان عمل آزاد داشته باشند. به‌طور‌کلی وجود نهادهای مدنی در بستر آزادی و برای نگاه‌داشت آزادی و عدالت و رفع نابرابری‌ها لازمه‌ی یک جامعه‌ی سالم است؛ زیرا جامعه‌ی بدون احزاب راستین به‌سان خودروی بدون موتور است.

مانع دیگر در راه رشد احزاب، عدم ثبات سیاسی است. آن‌گاه که سیاستمداری احساس‌کند هیچ رقیبی ندارد، فعالیت‌های خود را بدون توجه به خواست مردم صورت خواهد داد، ولی وقتی رقیبی وجود داشته باشد، گروه‌ها سعی می‌کنند آن کنند که به‌نفع مردم است و مردم آن‌را می‌خواهند و این از علل نزدیک‌شدن جوامع حزبی به جوامع مردم‌سالار است. وجود احزاب در جامعه باعث می‌شود که مردم در سرنوشت خود نقش کامل‌تری ایفا کنند و به‌این‌ترتیب حوزه‌ی سیاست ارزش خواهد یافت و مردم برای رسیدن به آینده‌ی بهتر تلاش خواهند‌کرد. قابل توجه است که در انتخابات ریاست‌جمهوری سال 1376 مردم کاندیدایی را برمی‌گزینند که با شعار اصلاحات در داخل کشور و تنش‌زدایی در روابط بین‌المللی به میدان آمد ولی هشت سال بعد در انتخابات ریاست‌جمهوری 1384 نامزد دیگری انتخاب می‌شود که هیچ همسانی و شباهتی در اندیشه و عمل با انتخاب هشت سال پیش ندارد و این نشان از عدم ثبات سیاسی در آرا و افکار مردم دارد.

حاصل سخن این‌که، از شاخص‌ترین موانع در راه شکل‌گیری و رشد احزاب در کنار موارد دیگری چون مشکل منابع مالی و شخص‌محوری می‌توان به: 1) نقش استعمار در بی‌آبروکردن پاره‌ای از حزب‌ها و تأثیر آن بر افکار عمومی 2) ‌تاریخ و رویدادهای گذشته 3) ‌فضای سیاسی بسته (استبداد) 4) ‌چه‌گونگی خُلق و خوی مردم 5) ‌عدم ثبات سیاسی و ... اشاره‌کرد. اگر امروز در جهان پیشرفته و توسعه‌یافته، نفوذ حرف مردم از طریق وجود احزاب در انتخابات آزاد و شفاف، جلوه می‌کند و مواضع افراد، گروه‌ها و اقوام تأمین می‌شود، در نتیجه‌ی تقسیم قدرت و دست‌یابی به عدالت است و این امر از دست‌آوردهای وجود احزاب می‌باشد. جامعه‌ای که خواستار دموکراسی است، باید مردمی اهل تدبیر، با استقلال رأی و با صراحت داشته باشد، برخلاف باور پاره‌ای از هم‌وطنان خوش‌باور، دموکراسی کالای وارداتی نیست بلکه نهالی است که ما باید خود، آن را (که احزاب و نهادهای مدنی هستند) غرس‌کنیم و مواظبت از آن را برعهده بگیریم و آن‌گاه به ثمر آن امید ببندیم. اگر خواستار دموکراسی هستیم باید تمرین را از خود و خانواده‌ی خود و از سطح مدارس و دانشگاه شروع‌کنیم. دموکراسی یک پروژه نیست، بلکه یک پروسه است؛ کاری است فرهنگی و بنیادین و در کوتاه‌مدت شدنی نیست؛ چرا که به‌قول عالی‌جناب سعدی شیرازی "هر چه زود برآید دیر نپاید." مهم آن ا‌ست که در این راه گام برداریم.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 87/1/29 :: ساعت 9:51 صبح )
»» ناپیوستگی حیات حزبی در ایران

مقدمه و تعریف

احزاب در قرون اخیر، در کامل‌ترین اشکال مفروضی که شرح آن به‌دنبال خواهد آمد، عبارتند از نهادهای مدنی-سیاسی متشکل از شهروندان جامعه. وجود احزاب سیاسی از ویژگی‌های جوامع مدرن است که مراحل گذار را به پایان رسانده‌اند و پیشاپیش مراحل مختلف رشد صنعتی، اقتصادی، علمی، سیاسی و فرهنگی را پشت سر گذارده، به ثبات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی دست یافته‌اند و همواره در حال استمرار تکاملی این مراحل می‌باشند. چون در جوامع مدرن، سرمایه‌داری خصوصی و احزاب سیاسی در مقابل فئودالیسم دیرپا و دولت مقتدر مرکزی طی مراحلی همزمان رشدکرده‌اند، بنابراین عده‌ای وجود احزاب را از ویژگی‌های جوامع سرمایه‌داری می‌دانند. در این جوامع از مدت‌ها پیش (پیش از ورود به جامعه‌ی مدرن) طبقات مختلف با منافع و مصالح متفاوت به‌وجودآمده‌است. این طبقات به چنان مرحله‌ای از رشد آگاهی‌های اجتماعی‌ــ‌‌سیاسی دست یافته‌اند که برای وصول به اهداف خود مشارکت در کلیه‌ی امور جامعه را ضروری دانسته، برای کسب قدرت و حفظ آن به تلاش جمعی می‌پردازند.

کوشندگانی که به این مرحله از آگاهی رسیده‌اند، در جهت هم‌آهنگساختن و افزودن به توان خود برای مقابله با قدرتمندان اقتصادی و سیاسی به تشکیل سازمان‌ها و احزاب سیاسی مبادرت می‌ورزند؛ چون به این نتیجه رسیده‌اند که کسب حقوق و منافع اقتصادی-اجتماعی و مشارکت در مدیریت جامعه نیاز به اتحاد و یک‌پارچگی طبقات مشترک‌المنافع در قالب برنامه‌ها، آرمان‌ها و اهداف مشخص داشته و باید از اصول مدونی که همگان در تنظیم آن مشارکت داشته‌اند، پیروی نمود و اخلاقاً به آن پایبندبود. این اصول ناشی از رشد افکار و اندیشه‌های بارور و آینده‌نگر و معرفت‌شناسانه‌ی سیاسی فرهیختگان جامعه می‌باشد که علل نابه‌سامانی‌های محیط خود را شناخته و همواره به‌دنبال کشف راه‌های رفع آن‌ها می‌باشند.

بنابراین در قرون نوزدهم و بیستم احزاب سیاسی از گردهم‌آیی و اتحاد و یک‌پارچگی شهروندان آگاه یک جامعه تشکیل می‌گردد که افکار، نظرات، منافع، اهداف و برنامه‌ها و حتی ایدئولوژی مشترکی دارند و با تدوین مرامنامه‌ها و اساسنامه‌های مدوّن و پیروی و اجرای آن برای وصول به اهداف حزب از هرجهت آماده می‌باشند.

رسیدن به چنین مرحله‌ای از آگاهی و توان فعالیت با تشکل و یک‌پارچگی، نیاز به‌وجود آزادی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی دارد که مردم آن جوامع، سال‌های طولانی برای تأمین و تعمیم و تحکیم آن کوشیده‌اند و به‌طور نسبی یا کامل به آن دست یافته‌اند.

سابقه‌ی تاریخی


استعمال کلمه‌ی حزب و بالطبع احزاب به زمان‌های دور بازمی‌گردد. در قرآن مجید سوره‌ای به همین نام وجود دارد که در آن اشارات مبسوطی به اتحاد کفار مکه و دیگر نقاط سرزمین حجاز برعلیه مسلمانان مقیم مدینه نموده است و از آنان تعبیر به حزب شیطان می‌کند. در مقابل اتحاد مسلمانان "حزب‌الله" تعبیر می‌شود و وعده‌ی پیروزی نهایی به آن‌ها داده شده است. بعدها در جهان اسلام تشکیلاتی به نام حزب که در صدد کسب قدرت سیاسی باشد، وجود ندارد. هرچند دسته‌هایی با نام‌های اخوان‌الصفا، اسما‌عیلیه، حروفیه، باطنیان، قرمطیان و زیدیه به‌وجود آمده‌اند که هیچ یک برای کسب قدرت جامع سیاسی فعالیت نمی‌کردند.

در طول تاریخ شرق و غرب شاهد به‌وجود آمدن دسته‌ها و سازمان‌های مختلف با اهداف مشخص و مشترک هستیم که گاهی اتحاد و یک‌پارچگی و اطاعت از رهبری‌شان زبانزد بوده است (مانند فداییان اسماعیلی) ولی با احزاب مورد نظر ما که در قرون اخیر به‌وجود آمده‌اند، مشابهت ندارند.

احزاب قرون 19 و 20


منظور ما احزابی است که بعد از ظهور جوامع مدرن و تشکیل دولت‌ـ‌‌ـ‌‌ملت‌ها در اروپا و نقاط دیگر به‌وجود آمده‌اند. به‌خصوص احزابی که بعد از انقلاب صنعتی انگلستان و انقلاب فرانسه و رشد سرمایه‌داری و شکل‌گیری طبقات اجتماعی پدیدار شده‌اند.

پس از وقوع دو انقلاب فوق در دو کشور اروپایی و گام‌گذاری در دوران مدرن، فرآیند محدودساختن قدرت‌های مطلقه‌ی حاکم، مشارکت عامه‌ی مردم در مدیریت کشور و قانون‌گذاری و تعیین مسؤولان اجرایی، موردنظر قرارگرفت. اعتقاد و احترام به توان آگاهی‌پذیری، تشخیص سره از ناسره و تصمیم‌گیری درباره‌ی سرنوشت و زندگی خویش، گزینش راه درست و اعمال اراده‌ی فرد برای انتخاب اهداف، از ویژگی‌های ورود انسان به دوران مدرن است. بالطبع مشارکت در مدیریت جامعه نیز به‌عنوان مُبیِّن و نشانه‌ی اصلی محور قرارگرفتن انسان به‌عنوان سوژه در مرکز تصمیم‌گیری‌ها در مسایل اجتماعی و سیاسی پذیرفته شد. از نخستین گام‌هایی که انسان مدرن با اراده برداشت، محدودکردن قدرت‌های استبدادی اقتصادی-سیاسی حاکم بود که مانع و سد بزرگی در راه پیشرفت عقلانیت و بالندگی اندیشه‌ی او محسوب می‌گردید. این اقدام عظیم به‌صورت منفرد غیرممکن و به‌صورت اتحاد و یک‌پارچگی افراد معتقد، هرچند سخت ولی سهل‌الوصول‌تر می‌بود.

بدین‌ترتیب هسته‌های نخستین تشکل، باگردهم‌آیی افراد هم‌فکر و هم‌منافع مصداق یافت و به‌تدریج به‌صورت سازمان‌های وسیع‌تر مانند اتحادیه، سندیکا و حزب در آمد. چون احزاب در مرحله‌ی نخست از جانب طبقاتی به‌وجود آمد که در حال رشد و افزایش ‌بودند و با طبقات قدرتمند حاکم به مبارزه می‌پرداختند، این احزاب به‌عنوان احزاب طبقاتی مشهور گردیدند. بعدها در اندیشه‌ی سوسیالیست‌ها و مارکسیست‌ها، طبقاتی‌بودن احزاب به‌عنوان یک اصل پذیرفته شد.

البته مشارکت سازمان‌یافته‌ی عامه‌ی مردم به‌سرعت به‌وقوع نپیوست بلکه مراحل فراز و نشیب، کوشندگی و مبارزات پی‌گیر و طولانی شهروندان جامعه را پشت سرگذاشت و مراحل پیروزی و شکست را به عین مشاهده کرد و بهای سنگینی برای کسب این امتیاز بزرگ و نهادینه‌کردن آن پرداخت‌گردید. از جمله در فرآیند عمل مشاهده شد که همبستگی و اتحاد سازمان‌یافته‌ی افراد جامعه با معیارهای ذکرشده از ضروریات دموکراسی است. به‌عبارت دیگر دموکراسی یا حکومت مردم با حضور احزاب لازم و ملزوم بوده و ضرورتی غیرقابل اجتناب دارد.

دموکراسی بعد از رنسانس در کشورهای اروپایی برخلاف یونان و روم‌ قدیم به‌صورت غیرمستقیم در آمد. چون با افزایش جمعیت شهرها و افزایش مسایل و مشکلات مستمر جامعه و ضرورت نظارت دایمی بر عملکرد مسؤولان اجرایی و قانون‌گذاری‌های مکرر، حضور نمایندگان منتخب شهروندان در محل معینی به‌نام مجلس یا پارلمان ضروری شناخته شد. بدین‌ترتیب مجالس مقننه به‌وجود آمد و به‌تدریج بر اختیارات آن افزوده شد و ضمن تصویب یا رد قوانین مورد نیاز و طرح‌شده، مقامات بالای اجرایی را برمی‌گزیدند و حق داشتند آن‌ها را استیضاح نموده یا برکنار نمایند.
به موازات پیشرفت حکومت دموکراسی در کشورهای غربی، تشکیلات و سازمان‌های سیاسی و حزبی نیز گسترش یافت. گسترش فعالیت احزاب سیاسی به‌عنوان نهادها و نیروهای اجتماعی، نشانه‌ی بارز توسعه و رشد سیاسی یک جامعه می‌باشد. مشارکت مردم در فعالیت‌های اجتماعی-سیاسی و از همه مهم‌تر "انتخاب نمایندگان قوه‌ی مقننه" نیز به گسترش فعالیت و کوشندگی احزاب بستگی دارد.

اگر در جامعه‌ای احزاب قوی، با سابقه، باتجربه و فراگیر وجود نداشته باشد، هر قدر هم انتخابات آزاد باشد و اخلال و خراب‌کاری و اِعمال نفوذ در آن صورت نگیرد و منفردان خوش‌نام و موجه انتخاب‌گردند، باز در مجلسِ قانون‌گذاریِ تشکیل‌شده، تشتت و تفرقه‌ی آرا وجود دارد و تصویب لوایح و طرح‌های مدونِ مفید، گرفتار رکود و تأخیر و تغییر می‌گردد و قانون‌گذاری گرفتار اختلال می‌شود. به‌علاوه امکان زیاد دارد که منتخبان منفرد به‌سرعت از فشار و تحمیل نظرات قدرتمندان متأثر و منفعل و مرعوب گردند و احتمال فساد و انحراف یا تطمیع، فراوان است.

درحالی‌که نمایندگان منتخبی که از حمایت احزاب برخوردارند، گرفتار این نواقص نمی‌گردند، بلکه به پشتیبانی حزب و هواداران خود، لوایح و طرح‌هایی که از پیش در حزب مورد بررسی و قرارگرفته را در مجلس تصویب و برای اجرا به دولت ابلاغ می‌کنند.

احزاب سیاسی نقش واسط بین مردم و حکومت را دارند و در موقع انتخابات از افزایش بی‌رویه و غیرمنطقی کاندیداها و از تشتت آرای راCی‌دهندگان جلوگیری می‌کنند؛ برای رفع نیازها و کاستی‌های جامعه و خواسته‌های هموطنان، برنامه‌هایی منظم و قابل اجرا تدوین می‌کنند و آن‌ها را به‌صورت لوایح و طرح‌های مفید برای بحث و بررسی بیش‌تر و در نهایت تصویب و ابلاغ به هیأت اجرایی مجلس ارایه می‌دهند؛ خواسته‌های هواداران و اعضای خود را طبقه‌بندی، مدوّن و منطقی ‌کرده و با امکانات موجود جامعه هم‌آهنگ می‌سازند. هر حزب، نمایندگی یک‌نوع طرز تفکر یا ایدئولوژی را در جامعه عهده‌دار بوده و از منافع و خواسته‌های یک یا چند طبقه‌ی هم‌آهنگ و همراه دفاع می‌کند. کنترل قدرت‌های سیاسی و اقتصادی جامعه برای پیش‌گیری از فساد از سوی احزاب از ضروریات حکومت‌های دموکراسی است.

از نهادهای دیگری که زاییده‌ی دموکراسی و لیبرالیسم است و به‌موازات احزاب سیاسی یا حتی قبل از آن به‌وجود آمده‌اند، سندیکاهای کارگری، کارمندی، دانشجویی و غیره است. سندیکاها، اتحادیه‌ها و کئوپوراتیوها از حقوق اجتماعی و منافع طبقاتی بخش خاصی از جامعه دفاع می‌کنند که در مسایل اخیر اتحاد نظر و ائتلاف هدف دارند. اعضای سندیکاها و اتحادیه‌ها عمدتاً از گروه‌های مشترک‌المنافع تشکیل می‌گردند و اهداف و مقاصد اجتماعی-اقتصادی خود را با اتحاد و یک‌پارچگی و مبارزات و کوشش‌های سازمان‌یافته از قدرت‌های اقتصادی یا سیاسی حاکم کسب می‌کنند.

انجمن‌های سیاسی، تعاونی، خیریه، محلی، ورزشی و غیره نیز از نهادهای مشخص جامعه‌ی دموکراسی است.

دموکراتیک‌ترین شکل تشکیل احزاب در جوامع مدرن و صنعتی آن است که اعضایی از سندیکاها، اتحادیه‌ها و انجمن‌های مختلف از تمام نقاط کشور که به آگاهی و شناخت مسایل جامع میهن خود دست‌یافته و از مدیریت‌های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی تجربه و دانش کافی یافته‌اند (هژمونی شده‌اند) با تشخیص عقاید، منافع و آرمان هم‌راستا با دیگر سازمان‌های مشابه گردهم آمده و به تشکیل حزب سیاسی واحد می‌پرداختند. اعضای این حزب واحد تمامی نظرات و پیشنهادهای سازمان‌های مذکور را در برنامه‌ها و آیین‌نامه‌ها و اهداف خود می‌گنجاندند و برای در دست گرفتن قدرت سیاسی یا نفوذ و مشارکت در آن از راه شرکت در انتخابات نمایندگان مجلس و کسب هرچه بیش‌تر کرسی‌های آن به کوشش‌ها و مبارزات متشکل و یک‌پارچه‌ی همه‌ی سازمان‌های تشکیل‌دهنده و زیرمجموعه‌ی خود مبادرت می‌ورزیدند و اگر از راه انتخابات وصول به قدرت سیاسی را غیرممکن می‌شناختند، راه‌های دیگری را تجربه می‌کردند.

احزابی که چنین مسیری را برای تشکیل خود طی می‌کردند، از توان حمایت جمع کثیری از هم‌وطنان خود برخوردار بودند؛ بنابراین شرط اصلی استحکام و دیرپایی خود را کسب می‌کردند و با این زیرساخت قومی گاهی عمر آن‌ها به ده‌ها سال می‌رسید.

این‌گونه احزاب نیازی به عضوگیری زیاد ندارند. اعضا و هواداران اصلی آنان در سندیکاها، اتحادیه‌ها و دیگر سازمان‌های مشابه پیش‌گفته متشکل می‌باشند. اعضای اصلی حزب را افرادی تشکیل می‌دهند که در مرحله‌ی نخست، آمادگی فعالیت‌های سیاسی دارند؛ ضمناً برای مشارکت در قوه‌ی مقننه یا در دست گرفتن مسؤولیت‌های سیاسی، اداری، اجتماعی از آگاهی‌های علمی، فنی و تجربی برخوردارند.

این احزاب شرایطی برای عضویت اصلی اعضا قرار داده‌اند. داوطلبان عضویت باید تحصیلات آکادمیک سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی داشته باشند و افزون بر پذیرش مرامنامه و اساسنامه‌ی حزب، لیاقت و کاردانی خود را در انجام وظایف محوله نشان دهند. اکثر احزاب اروپای غربی برای اعضای خود کلاس‌های تئوری و عملی تشکیل می‌دهند تا آن‌ها برای مدیریت‌های مختلف آمادگی پیدا کنند و این کلاس‌ها را با دوره‌های بازآموزی و سمینارهای سالیانه تقویت‌کرده و تعالی می‌بخشند. استادان برجسته‌ی دانشگاهی یا اعضای مجرب و باسابقه‌ی حزب در این کلاس‌ها تدریس می‌کنند و بدین‌ترتیب داوطلبان و اعضای حزب برای پذیرش مسؤولیت کارهای اجرایی یا قانون‌گذاری آماده می‌شوند و کاندیداهای حزب برای حضور در مجلس از بین این افراد انتخاب می‌شوند. بدین‌ترتیب افراد شایسته تربیت شده و با برنامه‌های مدون و از پیش تعیین‌شده برای احراز پست‌های سیاسی، اداری، اجتماعی و قانون‌گذاری آمادگی کامل پیدا می‌کنند. ضمناً هم‌آهنگی‌های ضروری هم از قبل صورت گرفته و از دوباره‌کاری و اتلاف ‌وقت و خنثی‌سازی حرکت‌ها جلوگیری می‌شود.

سابقه‌ی احزاب در ایران:


سابقه‌ی تشکیل احزاب سیاسی در ایران به بعد از انقلاب مشروطیت باز می‌گردد. این فرآیند همانند مشروطیت و قانون‌گذاری در مجلس نمایندگان و ... تقلیدی از کشورهای اروپای غربی بود. این پدیده‌ی غربی که از همان آغاز ناپخته و نارس بود، با فرهنگ سنتی-مذهبی ریشه‌دار در تباین و تضاد قرارگرفت و همان‌طور که استقرار قانون‌گذاری و مشروطیت حقیقی از آغاز پایه‌های سست و لرزانی داشت، احزاب هم توان و قدرت آن‌چنانی پیدا نکردند و به‌مجرد رجعت استبداد، فعالیت‌های خود را کاهش دادند و به رکود و توقف و حتی انحلال رسیدند.

به‌هرحال بعد از تشکیل اولین دوره‌ی مجلس شورای ملی، شاهد تشکیل دو حزب متفاوت‌العنوان به‌نام‌های دموکرات و اعتدالیون هستیم. تا روی کار آمدن رضاشاه در سال 1304، احزاب متفاوتی به‌وجود آمدند ولی بعد از استقرار حکومت و سلطنت اخیر‌الذکر دیگر اثری از حزب در ایران نیست. بعد از شهریور 1320 با سقوط رضاشاه از سلطنت، محیطی نسبتاً باز توأم با هرج و مرج به‌وجود آمد و سازمان‌های متعددی به‌نام حزب ظاهر شدند (شرح مبسوط احزاب دهه‌های 20 و 30 و 40 در کتب تاریخی درج‌شده و از مقوله‌ی بحث فعلی ما خارج است.)

حال با ذکر این مقدمه که نا‌خواسته طولانی شد، مقایسه‌ای بین احزاب کشورهای غربی و ایران لازم است تا علل عدم پیشرفت احزاب در جامعه‌ی ایران مشخص‌گردد.

شرایط مستعد برای تشکیل حزب در کشورهای پیشرفته، را می‌توان به‌صورت زیر دسته‌بندی‌کرد.

1) ‌سابقه‌ی تاریخی حکومت مردم (دموکراسی مستقیم) در یونان و روم قدیم و قانون‌گذاری و قانونمندی دیرپا در کلیه‌ی سرزمین‌های اروپا تحت حکومت روم و نهادینه‌شدن فرهنگ متابعت از قانون.

2) ‌وصول به ضرورت مشارکت عامه یا حداقل نخبگان در مدیریت و نظارت بر قدرت سیاسی جامعه بعد از رنسانس (دموکراسی غیرمستقیم یا انتخاب دوره‌ای نمایندگان و مسؤولان اجرایی.)

3) ‌رسیدن این جوامع به مرحله‌ی مدرنیته یعنی رشد کامل و بلوغ عقلی انسان با قدرت اراده و توان انتخاب برای سلطه بر طبیعت و تعیین سرنوشت خویش بدون کمک نیروهای غیبی و ماوراءالطبیعه.

4) ‌رشد سرمایه‌داری صنعتی-علمی عمومی و خصوصی و تشکیل طبقات مختلف (کارگر، کارمند، کارفرما) و توسعه‌ی شهرهای مدرن.

5) ‌کسب آزادی افکار و اندیشه برای رشد و بالندگی و کوشش‌های پی‌گیر برای حفظ و گسترش و نهادینه‌ساختن آن.

6) ‌گسترش فرهنگ کار گروهی و دسته‌جمعی و اجتناب از انفراد و اعتکاف در نتیجه‌ی اتحاد طبقاتی در سندیکاها و اتحادیه‌ها و انجمن‌های محلی، صنفی-فرهنگی و اجتماعی و در نهایت تشکیل احزاب فراگیر (نهادهای مدنی) با تدوین برنامه‌های مدون برای مدیریت جامعه، حفظ حقوق قانونی و منافع اعضا و رفع نیازمندی‌های آنان.

1-6) رعایت آزادی کامل در انتخاب رهبران و کمیته‌ی مرکزی و هیأت اجرایی نهادهای فوق با رأی اکثریت و رعایت حقوق اقلیت.

2-6) ‌تربیت و آموزش کادرهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در احزاب برای رعایت شایسته‌سالاری در مدیریت‌های کشور.

7) ‌وجود شرایط اقلیمی مساعد برای تسهیل کوشش و فعالیت‌های اقتصادی بخش خصوصی و عمومی در کنار هم یا همکار یکدیگر.

8) ‌تثبیت و تقسیم مناسب جمعیت در سراسر کشور و جلوگیری از افزایش و جابه‌جایی و مهاجرت‌های بی‌رویه.

9) مترادف‌بودن و هما~هنگی رشد اقتصادی و سیاسی با هم.

10) ‌نفی کامل بی‌سوادی و آموزش مدیریت‌های علمی،سیاسی، اقتصادی با علوم جدید و تعمیق بصیرت سیاسی، بینش اجتماعی و روشن‌فکری.

شرایط نامساعد برای تشکیل احزاب سیاسی در ایران


1) ‌عدم تشکیل و تثبیت جامعه‌ی مدرن و طولانی‌شدن مرحله‌‌ی گذار که بی‌پایان به‌نظر می‌رسد.

2) ‌عدم رشد و بلوغ سیاسی و بینش و آگاهی اجتماعی در اکثریت افراد جامعه ضمن بالابودن درصد بی‌سوادی.

3) ‌عدم امکان آزادی اندیشه و افکار و ذهنیت قانون‌پذیری در جامعه و کاهش معرفت‌شناسی به‌دلیل وجود استبداد فردی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی طی قرون متوالی که با‌لطبع عدم علاقه به شرکت در فعالیت‌های اجتماعی و عمومی و کاهش عرق ملی را به‌دنبال داشته است.

4) ‌وجود فرهنگ قضا-قدری و جبرگرایی و اعتقاد به تأثیر نیروهای غیبی در تعیین و تغییر سرنوشت و در مقابل، عدم اعتقاد به داشتن قدرت اراده و توان انتخاب و تأثیر در سرنوشت توسط انسان فعال، که انزواگزینی و عدم تمایل به مشارکت و دخالت مستقیم در اداره‌ی امور جامعه را به‌دنبال آورده است.

5) ‌اقتصاد تک‌محصولی، صدور و فروش نفت که در انحصار دولت مرکزی بوده و تقریباً اقتصاد معیشتی و روزمره‌ی اکثریت قریب به اتفاق مردم از قِبَل همین درآمد تأمین می‌گردد.

6) ‌عدم رشد صنعت و علوم کفا و اقتصاد درون‌نگر که سبب عدمرشد سرمایه‌داری مستقل خصوصی شده و به کاهش رشد طبقات مشخص و مختلف اجتماعی و تشکیل شهرهای مدرن و مستقل از روستاها منجر گردیده است.

7) ‌کاهش تولید و عدم تمایل به کارهای تولیدی، ابتکاری و خلاق و همراه با نوآوری در اکثریت نیروهای آماده به‌کار و تمایل به کارهای انگلی و مصرفی و به‌دنبال آن عدم تعمیم فرهنگ نظم و انظباط و وجدان کار. البته کارشناسان، مجموعه‌ی این نقایص را ناشی از عدمامنیت شغلی و موانع سرمایه‌گذاری خصوصی در کارهای کلان صنعتی-تولیدی و علمی می‌دانند.

8) ‌عمیق‌بودن فرهنگ سنتی و باورهای مذهبی در اکثریت توده‌های مردم که سبب می‌شود هر حزبی با "حزب الله" مقایسه شود و احزاب سکولار یا لاییک اگر مورد تأیید روحانیان نباشد لامذهب محسوب‌گردد.

1-8) ‌قوی‌بودن نهادهای مذهبی مانند مساجد، حوزه‌های علمیه و هیأت‌های صنفی-مذهبی که همچون احزاب سیاسی در کارهای اجتماعی-سیاسی و تعاونی و عام‌المنفعه شرکت می‌کنند. وجود بینش و منش هیأت‌سالاری جایی برای فعالیت احزاب سیاسی باقی نمی‌گذارد.

2-8) ‌با تقلید از علما و مراجع دینی که گاهی سیما و سیرت قدیسان را پیدا می‌کنند و برای اکثریت مردم به‌عنوان رهبر کاریزماتیک منجی و نجات‌بخش درمی‌آیند جایی برای اراده و انتخاب مستقل فردی و فعالیت احزاب سیاسی وجود نخواهد داشت.

9) روحیه‌ی انزواطلبی، فردگرایی، خودمحوری، تک‌روی، اعتکاف و عرفان‌گرایی افراطی که گاهی سبب ترس، تهدید، بی‌اعتمادی و بی‌علاقگی است و باعث عدم گردهم‌آیی، اتحاد و تشکیل انجمن‌ها، اتحادیه‌ها، سندیکاها و دیگر تشکیلات مدنی می‌گردد. که پایه‌های اصلی احزاب سیاسی را می‌سازند.

10) ‌قرارگرفتن در منطقه‌ی جغرافیایی خاص و تهاجم مستمر جهان‌گشایان غارت‌گر یا همسایگان متجاوز به این سرزمین که سبب‌گردید ساکنان آن همواره در زیر یوغ سرکوب و یکه‌تازی حکام فاتح خارجی زندگی‌کنند، یا حکومت قدرتمندان مستبد و خودمحور داخلی را به‌بهانه‌ی مقابله و دفاع از دشمنان خارجی، تحمل نمایند و ساکنان آن فرصت و امکان نیابند درباره‌ی قانونمندساختن جامعه و تشکیل نهادهای مدنی و مردمی اندیشه‌کرده و به ضرورت آن پی‌ببرند و داشتن امنیت را در هر شرایطی بر هر چیز دیگر ترجیح دهند.

11) ‌کمبود آب و کاهش نزولات آسمانی در بخش وسیعی از سرزمین ایران که سبب‌گردیده است سیستم آبیاری به وسیله‌ی رودخانه‌ها یا قنات‌های ساخته‌شده در اختیار دولت باشد و مردم هم نیازمند دایمی آن، یا در انتظار نزول باران و آبیاری غلات دیم، که باز در مقوله‌ی باور به قضا و قدر و کسب روزی آینده از آسمان به‌حساب می‌آید.

12) ‌افزایش انبوه جمعیت و جابه‌جایی آن. در پنجاه سال اخیر جمعیت کشور به‌نحو بی‌سابقه‌ای افزایش یافته است، این امر صرف‌نظر از اثرات نامساعد و ناسازواری که در تخریب محیط زیست و اقتصاد داشته است، جابه‌جایی جمعیت را از مناطق گسترش‌یافته و عمدتاً روستاها، به شهرها در پی داشته است.

مهاجرت اغلب افراد، به‌دلیل فقر مادی و بی‌کاری بوده است. این افراد به‌دنبال کسب معاش و معیشت روزمره بوده و با فرهنگ شهرنشینی و مدنیت کم‌تر آشنا هستند و برای کسب روزی به هر کاری از جمله مزدوری، انگلی، لُمپَنی و حتی کارهای غیرقانونی دستمی‌زنند. نه آشنا به قوانین هستند و نه حتی مقید به رعایت آن؛ و با هیچ‌گونه سازماندهی و تشکیل نهاد مدنی مثل اتحادیه و سندیکا آشنا نمی‌باشند. این افراد با گرایش به مزدوری، مجذوب جریان‌هایی می‌شوند که به انبوه کثیر کمیّت توده‌ها نیازمند هستند و بالطبع سنخیتی با سازمان‌بندی منظم که به کیفیت توجه دارد، نخواهند داشت.

از طرفی سیل مهاجرت نخبگان و نیروهای فرهیخته‌ی علمی، فنی، صنعتی و کارشناسان باتجربه به خارج از کشور، علاوه بر مضرات متعدد اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، تأثیر بسیار منفی بر تشکیل سندیکاها و احزاب و دیگر نهادهای مدنی می‌گذارد. چون این‌قبیل افراد با حضورشان سبب پیشرفت فرهنگ و آگاهی و همبستگی و اتحاد در جامعه می‌گردند و مهاجرت و عدم وجودشان در داخل، سبب تضعیف و تعطیل این قبیل نهادها، حتی انجمن‌های علمی-فرهنگی، تعاونی-اقتصادی و ... می‌شود.

افزون بر مهاجرت نخبگان و فرهیختگان، اگر انتقال سرمایه‌های کلان خصوصی را به خارج از کشور در نظر بگیریم، اثرات منفی بر سرمایه‌گذاری خصوصی صنعتی، خدماتی، علمی و افزایش بی‌کاری کارگران یدی و فکری، روشن خواهد شد. کاهش طبقه‌ی کارگر، کاهش گرایش به نهادهای مدنی را در پی خواهد داشت که قبلاً در مورد آن بحث شده است.

مهاجرت انبوه روستاییان به شهرها بعد از چندی سبب ایجاد طبقات نوخاسته و تازه برخاسته از بین آنان می‌گردد که سعی می‌کنند به انحای مختلف به مواضع قدرت‌های سیاسی و اقتصادی و اداری دست‌یابند. این طبقات تازه رشد‌یافته و به امکانات سودآور دست‌یافته، با دموکراسی آشنا نبوده و به رعایت حقوق مدنی دیگران هم کاری ندارند، شاید هم از آن بی‌اطلاع باشند. بالطبع هر فرآیند یا برآیندی که مواضع پُرمنفعت آنان را تهدیدکند، با مخالفت روبه‌رو خواهدگردید. نهادهای مدنی و سازمان‌های سیاسی مستقل از جمله‌‌ی این جریان‌ها هستند که تاب مقاومت نخواهند آورد.

البته در فرآیندهای تاریخی که در شرایط نسبتاً باز سیاسی ایران به‌وجود می‌آمد، تشکیلات یا سازمان‌های مشابهی به نام حزب پا می‌گرفت. هر حزب به‌وسیله‌ی یک رهبر سیاسی مشهور یا مرکزیتی محدود و مرکب از افرادی معدود ایجاد می‌گردید و به عضو‌گیری و تأسیس شعبه‌ها و تأسیسات خود در تهران و شهرستان‌ها می‌پرداخت. بسیاری از این احزاب موسمی بودند و در ایام انتخابات فعالیت‌آن‌ها افزایش می‌یافت و هدف‌شان افزایش آرای کاندیداهای خاص از جمله رهبر و اعضای محدود رهبری بود و بعد از انتخابات فعالیت‌شان متوقف می‌شد و تنها گاهی نامی از آنان بُرده می‌شد. این قبیل احزاب با رهبری و مرکزیت محدود، بیش‌تر به باندهای سیاسی شباهت داشتند و عمل‌کردشان یا در کنار و موازی دولت و قدرت حاکمه بود که شبیه احزاب دستوری بودند یا موضع مخالف داشتند، که درصورت توان مقاومت برای نفوذ در هیأت‌حاکمه و کسب امتیازات مادی و اداری فعالیت می‌کردند.

در دوران حکومت دکتر مصدق، احزابی با معیارهای تقریباً مشابه احزاب واقعی جوامع از نظر سیاسی پیشرفته به‌وجود آمدند ولی با کودتای 28 مرداد 32 و ایجاد اختناق فرصت تداوم حیات نیاورده و فعالیت خود را متوقف ساختند.

احزابی که از شهریور 1320 و به‌خصوص دهه‌های 30 و 40 به‌وجود آمدند، برمبنای ایدئولوژی‌های مورد قبول خود به سه گروه عمده تقسیم شدند: مذهبی، ملی، مارکسیستی.

هنوز این سه نوع طرز تفکر، بین احزاب و سازمان‌های موجودی که به‌صورت علنی، نیمه‌علنی یا مخفی فعالیت می‌کنند وجود دارد ولی به‌دلیل موانعی که ذکر شد، هنوز نتوانسته‌اند صورت واقعی حزبی، آن‌چنان‌که در غرب وجود دارد، به‌خودگیرند و توان به‌دست‌گرفتن مسؤولیت‌های عالی سیاسی، اجرایی و مقننه و قضایی را پیدا کنند.

البته منظور نگارنده از این شرح مختصر از احزاب، سازمان‌هایی هستند که هیچ‌گونه وابستگی ایدئولوژیک به بیگانگان و حمایت از طرف آنان نداشته‌اند و اصالت ملی و ایرانی‌بودن خود را حفظ‌کرده‌اند. ضمناً از انجمن‌ها و احزاب سرّی نیز صحبتی به‌میان نیامده و این احزاب از این مقال استثناء شده‌اند.

البته گروهی بر این باورند که جنبش‌های سرّی و چریکی که دست به ترور و اقدامات تخریبی علیه رژیم‌ها می‌زدند، سبب افزایش خشم و خشونت مسؤولان امنیتی گردیده، در نتیجه فضای سیاسی جامعه را تنگ‌ترکرده‌اند و باعث شده‌اند که عرصه بر احزابی که روش‌های معتدل‌تر را ارجح می‌شمردند، بسته‌گردد.

ناکامی و عدم پیشرفت احزاب سیاسی در ایران دلایل عدیده‌ای دارد که در این مختصر نمی‌گنجد و نیاز به رسالات، کتاب‌ها و سمینارهای متعدد دارد. ضمناً در هر یک از مقولات مذکور، نیاز به بحث‌های مبسوط و گسترده است که امید است در آینده این اتفاق بیفتد.

رسیدن به جامعه‌ای مدنی که اکثریت قریب به اتفاق افراد آن به‌نحوی به ضرورت اتحاد و همبستگی در سازمان‌های سیاسی، اقتصادی، صنفی، تعاونی و خیریه پی ببرند نیاز به فرآیند مستمر، طولانی و گسترده، و کارهای فرهنگی-اجتماعی دارد و وظیفه‌ی هر شهروند آگاه و فرهیخته‌ای است که در این راه کوشش نماید. روشن‌فکران هم باید با کوشش و فعالیت خود، به این پروسه شتاب ببخشند. به‌نظر می‌رسد تحمل نظرات مخالف و انجام گفتمان آزاد و توجه به اندیشه‌های متفاوت که آغاز تمرین نفی استبداد فردی و تمرین دموکراسی و آزادی است، باید از گردهم‌آیی‌ها و انجمن‌های فرهنگی، علمی، اجتماعی، ورزشی، هنری و تعاونی آغاز‌گردد و سپس اتحادیه‌ها و سندیکاهای طبقات مختلف را تشکیل داد. این نهادهای مدنی به‌شرط تداوم حیات و فعالیت مستمر، درآینده پایه‌های اصلی احزاب سیاسی فراگیر و هدفمند جامعه را خواهند ساخت.

تشکیل N.G.Oها و انجمن‌های حمایت از اقشار محروم جامعه مانند کودکان، زنان بی‌سرپرست، معلولان، محیط‌زیست و حفظ طبیعت که به‌نام خُرده‌جنبش‌ها موسومند را نباید از یاد برد.

در جوامعی که در آن، احزاب و سندیکاها تشکیل نشده‌اند و اکثریت مردم از تشکل و اتحاد فراری هستند و حقوق اقلیت‌ها کم‌تر مورد توجه قرار می‌گیرد، برای آن‌که گفتمان دموکراتیک ذهنیت جامع و عام پیدا کند و فرهنگ تساهل و تسامح نهادینه‌گردد ، بهترین طریق تبادل اندیشه‌ها و نظرات و همکاری‌های دسته‌جمعی و عمومی می‌تواند در شوراهای مردمی شکل‌گرفته و نهادسازی‌شود.
شوراهای مردمی نهادهایی هستند برخاسته از بطن انقلاب اسلامی که در قانون اساسی هم به آن تصریح شده است ولی متأسفانه تشکیل این شوراها بیش از دو دهه به تأخیر افتاد؛ اما سرانجام تشکیل شد و اینک باید به تقویت آن همت گمارد و در انتخابات به‌صورت فراگیر شرکت‌کرد و برای انجام مصوبات آن همکاری و مساعدت کرد. ضمناً باید اختیارات و دامنه‌ی فعالیت آن گسترش یابد و نواقص قانون و مقررات آن برطرف‌گردد؛ همچنین باید احساس نیاز به‌وجود آن هرچه بیش‌تر در زندگی اجتماعی مردم تقویت شود.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 87/1/28 :: ساعت 3:18 عصر )
   1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 155
>> بازدید دیروز: 441
>> مجموع بازدیدها: 1363762
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب