سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بخشندگی و دلاوری، صفاتی ارجمند هستند که خداوند سبحان، آنها را در وجود هرکه دوستش بدارد و آزموده باشد، می نهد . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» وفاداران به پیمان‏

 

 

حضرت صادق (ع) میفرماید: حضرت اسماعیل که در قرآن مجید از او به عنوان صادق الوعد یادشده به مردى وعده داد که در محل معینى بماند تا آن مرد بیاید، آن مرد دچار فراموشى شد و به آن محل معین بازنگشت، اسماعیل به مدت یک سال به انتظار آمدن آن مرد درآن محل اقامت گزید، مردم به جستجوى اسماعیل برخاستند تا او را یافتند، به او گفتند: ما مدتى است بدون رهبر و راهنما ناتوان شده و از نظر معنوى از میان رفته ایم، فرمود: فلان کس که از اهل طائف است به من وعده کرده اینجا بمانم تا برگردد، چون به او وعده ماندن داده ام از این محل نخواهم رفت تا بازگردد، مردم به نزد آن مرد رفتند و برپیمان شکنیاش وى را مورد توبیخ و سرزنش قرار دادند، آن مرد نزد اسماعیل آمد از این که وعدهاش را فراموش کرده بود پوزش خواست اسماعیل به او گفت به خدا سوگند اگر نیامده بودى در این محل میماندم تا در قیامت یک دیگر را دیدار کنیم، به همین جهت خدا از او به عنوان اسماعیل صادق الوعد یاد کرده است. «1» وعده ها باید وفاکردن تمام‏

ورنخواهى کرد باشى سرد وخام وعده اهل کرم گنج روان وعده نااهل شد رنج روان در کلام خود خداوند ودود امر فرموده است او فوابالعهود جگر ندارى خوى ابلیسى بیا باش محکم برسرعهد و وفا ج «مثنوى»

 

رأى امیرالمؤمنین در وفاى به عهد

هرمزان یکى از هفت پادشاه صاحب تاج بود که در اواخر عهد ساسانیان در اهواز حکومت میکرد، هنگامى که ارتش اسلام اهواز را فتح کردند هرمزان را به اسارت گرفته و به مدینه نزد عمر که در آن روزگار خود را زمامدار مسلمین میدانست فرستادند.

چون به نزد عمر رسید عمر به او گفت: اگر میخواهى جانت در امان باشد ایمان بیاور و گرنه تو را به قتل میرسانم. هرمزان گفت اکنون که کمر به قتل من بسته‏اى فرمان ده مقدارى آب برایم بیاورند که به شدت تشنه ام، عمر دستور داد برایش آب آوردند؛ مقدارى آب در ظرفى چوبین آوردند، هرمزان گفت: من از این آب نمیآشامم زیرا همیشه در قدحهاى جواهرآگین آب خورده ام! على (ع) فرمود براى او قدحى از آبگینه بیاورید، جامى از آبگینه پرکرده و به نزد او آوردند، هرمزان آن را گرفت و هم چنان در دست خود نگه داشت و لب به آن نزدیک نکرد، عمرگفت: با خدا عهد کرده‏ ام تا از این آن نیاشامى تو را نکشم، در این هنگام هرمزان جام پرآب را به زمین زد و شکست، آب جام از میان رفت عمر از تدبیر هرمزان شگفت زده شد به امیرالمؤمنین على (ع) که گرهگشاى مشکلات بود روى کرد و گفت: اکنون چه باید کرد؟ حضرت فرمود چون کشتن او را مشروط به نوشیدن آب کرده‏اى و با خدا پیمان بسته‏اى که او را تا آب ننوشد نکشى نمیتوانى دست به کشتن او ببرى ولى براو جزیه مقرر کن، هرمزان گفت: جزیه قبول نمیکنم اینک با خاطرى آسوده و بدون ترس از کشته شدن مسلمان میشوم، سپس شهادتین گفت و به حقیقت مسلمان شد، عمر از اسلام او خوشحال گشت و وى را نزد خود نشانید، و خانه‏اى در مدینه براى او مقرر کرد و سالى ده هزار درهم جهت او از بیت المال معین نمود. «2»

 

تذکر امیرالمؤمنین به مسعود بن افلح‏

مولى حسن کاشى از شعراى بزرگ و مداحان با اخلاص اهل بیت است که جز در مدح آن بزرگوران شعر نگفت.

او پس از زیارت مرقد منور پیامبر و حج بیت الله به کشور عراق رفت، و درحالى که به زیارت قبرمطهر امیرمؤمنان شتافت در برابر آن حضرت ایستاد و قصیده‏اى که ابتدایش این است سرود:

اى ز بدو آفرینش پیشواى اهل دى

وى زعزت مادح بازوى تو روح الامین شبانه امیرالمؤمنین (ع) را در رؤیا زیارت کرد درحالى که به او فرمود: کاشى تو از شهرهاى دور به سوى ما آمده‏اى و دوحق از تو برعهده ماست یکى این که میهمان مائى و دوم حق اشعارت، اکنون به شهر بصره عزیمت کن، درآنجا تاجرى است معروف به مسعود بن افلح، سلام مرا به او برسان و بگو: امیرالمؤمنین میگوید: روزى که اراده داشتى به سوى عمان سفرکنى، عهدوپیمان‏ بستى که اگر کشتى حامل اجناس و اموال تجارتت به سلامت وارد ساحل شود هزار دینار در راه ما صرف کنى، از او هزار دینار بگیر و در نیازهایت مصرف کن.

مولى حسن میگوید: به بصره رفتم و او را پس از جستجو یافتم و حکایت خود را برایش گفتم، نزدیک بود از خوشحالى بیهوش شود گفت به خدا سوگند جز امیرمؤمنان کسى دیگر از راز من آگاه نبود، هزار دینار را تسلیم من کرد و به خاطر شکر این موهبت خلعتى هم اضافه به من بخشید و ولیمه‏اى هم به فقراى بصره داد «3»

 

وفادارى به قیمت جان‏

رئیس شهربانى مأمون میگوید: روزى نزد خیلفه رفتم مردى را در بارگاه او به زنجیرهایگران بسته دیدم، مأمون به من گفت: این مرد را نزد خود بر و به شدت از او محافظت کن، و متوجه باش که از کنار تو نگریزد، و آنچه در توان دارى در نگهداریاش به کارگیر، به چند مأمور دستور دادم او را ببرند و با خود گفتم با این همه تأکید مأمون نباید این اسیر را درغیراطاق خود زندانى کنم از این جهت فرمان دادم در اطاق خودم جایش دهند، هنگامى که به منزل رفتم از حال او و سبب گرفتاریاش پرسیدم و این که از کدام شهرى؟ گفت: از اهالى دمشق هستم، گفتم فلان کس را میشناسى پرسید شما از کجا او را شناخته اید، گفتم من با او داستانى دارم، گفت: پس حکایت خود و سبب گرفتارى ام را نمیگویم مگر این که شما داستانت را با آن مرد دمشقى براى من بگوئى.

به او گفتم: چند سال پیش در شهر شام با یکى از فرمانداران همکارى داشتم، مردم شام برآن فرماندار شوریدند، او از ترس مردم به وسیله زنبیلى از قصر پائین‏ آمد و با یارانش گریخت، من هم با عده‏اى پابه فرار گذاشتم، درمیان کوچهها میدویدم، مردم در تعقیب من بودم، به کوچه‏اى رسیدم مردى را بردر خانهاش نشسته دیدم به او گفتم اجازه میدهى وارد خانه شما شوم و تو با این اجازه خون مرا بخرى و مرا از کشته شدن به دست مردم نجات بخشى گفت: آرى وارد خانه من شو، مرا وارد خانه کرد و دریکى از اطاقها جاى داد و به همسرش دستور داد به اطاقى که من هستم درآید، از ترس و وحشت یاراى نشستن به زمین را نداشتم، مردم به خانه هجوم آوردند و مرا از او طلب کردند، صاحب خانه گفت بروید همه خانه را بگردید و گوشه به گوشه منزل را جستجو کنید، مردم به جستجو برخاستند به اطاقى که من در آنجا بودم رسیدم همسر صاحب خانه برآنان نهیب سختى زد و گفت شرم نمیکنید، میخواهید داخل اطاقى شوید که ناموس مردم در آنجا جاى دارد! مردم به سبب این کلام خانه را واگذاردند و رفتند، زن گفت ترسى نداشته باش همه بیرون رفتند، پس از ساعتى خود آن مرد آمد و گفت: براى زندگى در اینجا آسوده خاطر باش، سپس درمیان منزلى اطاقى را ویژه من قرار دادند و در آنجا به بهترین صورت از من پذیرائى میشد.

روزى به صاحب خانه گفتم اجازه میدهى از خانه درآیم، و ازحال غلامانم خبرى به دست آورم، ببینم آیا کسى از آنها مانده یا نه، اجازه داد ولى از من پیمان گرفت که باز به خانه بازگردم، بیرون رفتم ولى هیچ یک از غلامانم را نیافتم، نهایتاً به منزل برگشتم، پس از مدتى یک روز به من گفت: چه خیال دارى؟ گفتم علاقه دارم به بغداد بروم گفت: قافله بغداد سه روز دیگر حرکت میکند، من چنانچه خیال رفتند دارى راضى نیستم تنها حرکت کنى باش و با همان کاروان به سوى بغداد برو، من از او بسیار پوزش خواستم که دراین مدت‏ نسبت به من کمال احترام و پذیرائى را متحمل شده بود، ولى با خداى خود پیمان بستم که او را فراموش نکنم و احسان او را در خور شأنش تلافى کنم.

زمان حرکت کاروان به بغداد رسید، هنگام سحرآمد و گفت: قافله آماده حرکت است، من پیش خود گفتم چگونه این راه طولانى را بدون مرکب و غذا طى کنم؟! در این هنگام دیدم همسرش آمد و یک دست لباس با یک جفت کفش در میان پارچه‏اى پیچید و به من داد، شمشیر و کمربندى را نیز به دست خویش برکمرم بست، اسبى با قاطرى برایم آورده و صندوقى که محتوى پنج هزار درهم بود با یک غلام به عطایاى خود نسبت به من اضافه کرد تا آن غلام به قاطر و اسب رسیدگى کند و براى دیگر نیازمندیهاى من آماده باشد.

زنش در عین این همه احسان از من بسیار عذرخواهى نمود، آنگاه مقدارى راه از من مشایعت و بدرقه کردند تا به کاروان رسیدم، وقتى به بغداد وارد شدم به این منصبى که اکنون دارد مشغول شدم، دیگر مجال نیافتم از آن انسان والا خبر بگیرم، یا کسى را بفرستم از حالش جویا شود، خیلى دوست دارم او را ملاقات کنم تا اندکى از خدماتش را پاداش دهم چون سخنم پایان یافت زندانى گفت: خداوند بدون زحمت شخصى را که در جستجویش بودى به نزدت آورده، من همان صاحب خانه هستم که از تو مدتى محافظت و پذیرائى کردم، آنگاه شروع به تشریح داستان کرد و جزئیات آن را برایم به تفصیل گفت. به طورى که برایم یقین حاصل شد راست میگوید: آنگاه به من گفت: تو اگر به خواهى به عهدت که پرداخت پاداش به احسان من است وفا کنى من از خانواده خود که جدا شدم وصیت نکردم، غلامى به همراهم آمده و در فلان منزل جاى دارد او را نزد من آر تا وصیت خود را نسبت به خاندانم به او بنمایم، پرسیدم چه شد به این بلا مبتلا شدى؟ گفت: فتنه‏اى در شام مانند همان شورش زمان تو به وقوع‏ پیوست، خلیفه لشگرى فرستاد، شهر را از فتنه امنیت دادند درضمن گرفتن مردم مرا هم گرفتند، به اندازه‏اى زدند که نزدیک به مردن رسیدم، آنگاه بدون این که بگذارند خانواده ام را ببینم به بغداد منتقل کردن! این است حکایت من.

رئیس شهربانى مأمون میگوید: همان وقت فرستادم آهنگرى را آوردند و زنجیرهایگران را از دست و پایش گشودم و او را به حمام برده و لباسهایش را عوض کردم، کسى را فرستادم غلامش را نزد او آورد همین که غلام را دید به گریه افتاد و شروع کرد به وصیت نمودن، من معاون خود را خواستم دستور دادم ده اسب و ده قاطر و ده غلام و ده صندوق و ده دست لباس و به همین مقدار غذا برایش آماده کند و او را از بغداد خارج نماید.

گفت این کار را مکن زیرا گناه من نزد خلیفه به خیال خلیفه بسیار بزرگ است و مرا مستحق کشتن میداند، اگر در فکر آزادى من هستى مرا در محل مورد اعتمادى بفرست که درهمین شهر باشم تا فردا اگر حضورم در نزد خلیفه لازم شد مرا حاضر کنى، هرچه پافشارى و اصرار نمودم که خود را نجات بده نپذیرفت، ناچار او را به محل امنى فرستادم به معاون خود گفتم اگر من سالم ماندم که وسیله رفتن او را فراهم میکنم و اگر خلیفه مرا به جاى او کشت او را آزاد کن تا به وطنش برود.

فردا صبح هنوز از نماز فارغ نشده بودم که گروهى آمدند و فرمان خلیفه را راجع به احضار آن مرد به من رسانیدند، پیش او رفتم همین که چشمش به من افتاد گفت: به خدا سوگند اگر بگوئى فرار کرده تو را میکشم گفتم: فرار نکرده اجازه دهید داستانش را به عرض برسانم گفت: بگو، تمام گرفتارى خود را در دمشق و جریان شنیده شده از او را در شب گذشته برایش گفتم و اعلام کردم میخواهم به عهدم نسبت به او وفا کنم، یا مولایم به جاى او مرا میکشد که‏

اینک کفن خود را پوشیده براى کشته شدن آماده ام، یا مرا میبخشد که در این صورت منتى برغلام خود نهاده، مأمون همین که قصه را شنید گفت: خداوند تو را خیر ندهد این کار را درباره آن مرد انجام میدهى درحالى که او را میشناسى، ولى آنچه او نسبت به تو در دمشق انجام داد در حالى بود که تو را نمیشناخت چرا پیش از این حکایتش را به من نگفته بودى تا پاداش مناسبى به او بدهم.

گفتم: او هنوز دراینجاست و هرچه از او درخواست کردم خود را نجات دهد نپذیرفت، سوگند خورد تا از حال من آگاه نشود از بغداد بیرون نرود، مأمون گفت: این هم منتى بزرگ تر از کار اول اوست که برتو دارد، اکنون برو او را حاضرکن، رفتم وبه او اطمینان دادم که مأمون از تو گذشت کرده و مرا به احضارت دستور داده چون این خبر را شنید دو رکعت نماز خواند و سپس باهم نزد خیلفه آمدیم، مأمون نسبت به او بسیار مهربانى کرد، او را نزدیک خود نشانید و باگرمى با او به صحبت و گفتگو مشغول شد تا وقت غذا رسید، باهم غذا خوردند به او پیشنهاد فرماندارى دمشق را کرد، از پذیرفتنش عذر خواست، آنگاه از او خواست که از اوضاع شام همواره به او خبر دهد، این کار را قبول کرد، مأمون دستور داد ده اسب و ده غلام و ده برده و ده هزاردینار به او بپردازند وبه فرماندار شام نوشت که مالیاتش را نگیرد و سفارش نمود که با او به خوبى رفتار کند.

از خدمت مأمون مرخص شد، پس از رفتن مرتب نامههایش به مأمون میرسید، هرگاه نامه‏اى میآمد مرا احضار میکرد و میگفت نامه‏اى از رفیقت آمده است.

 

وفا به پیمانى سخت و شگفت‏

محدث قمى در کتاب تتمة المنتهى از قول عالم بزرگ و فقیه کم نظیر و مفسرعالى قدر شیخ طوسى روایت میکند: که صفوان بن یحیى از همه اهل زمان خود بیشتر مورد اعتماد و وثوق بود.

او محضر حضرت موسى بن جعفر و امام هشتم و حضرت جواد را درک کرده بود.

صفوان شبانه روز صدوپنجاه رکعت نماز میخواند و هرسال سه ماه روزه میگرفت و سه بار زکات مالى میپرداخت.

این اعمال به خاطر این بود که با عبدالله بن جندب و على بن نعمان کنار کعبه پیمان بسته بودند که هریک زودتر از دنیا رفتند کسى که زنده است نماز و روزه و زکات و حج و سایر اعمال خیر او را به جا آورد.

عبدالله و على پیش از صفوان از دنیا رفتند، به این خاطر صفوان تا زنده بود نماز و روزه و زکات و حج براى آنان بجا میآورد تا به عهدش نسبت به دو دوستش وفاکرده باشد! «4»

 

 

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- مستدرک الوسائل، کتاب حج، ص 85.

(2)- الکلام بحرالکلام، ناسخ التواریخ.

(3)- روضات الجنات، ج، ص 171.

(4)- تتمته المنتهى



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 94/2/29 :: ساعت 2:30 عصر )
»» امامان(ع) مظهر اوامر الهی

 



شرح فرازهای زیارت جامعه کبیره محور بحث این سلسله مقالات بود. در این مقاله به تفسیر «والمظهر لامراللّه و نهیه» می پردازیم.

سلام بر شما که اظهار کنندگان امر و نهی خداوند هستید.

واژه های این فراز نیاز به تفسیر و توضیح ندارد، اما آنچه که باید به آن پرداخت اینست که مراد از آن چیست؟

واقعیت آن است که خداوند در این جهان هستی دوگونه امر و نهی دارد یکی امر و نهی تشریعی و دوم: امر و نهی تکوینی.

 

اوامر تشریعی

امامان سلام اللّه علیهم اجمعین تجلّی این هر دو هستند. در عرصه امر و نهی تشریعی جهان اسلام مدیون تلاش آنهاست. اگر آنها نبودند، امروز چیزی از اسلام و معارف بلند آن باقی نبود. و بویژه در عرصه اوامر و نواهی خداوند که در حوزه «فقه» مورد بحث قرار می گیرد تماماً مدیون اهل بیت (ع) هستند.

امامان شیعه سلام اللّه علیهم اجمعین گنجینه معارف الهی بودند. امیرمؤمنان علی(ع) کتابی داشته است که تمامی آن املاء نبی اکرم(ص) و خط حضرت بوده است. امام باقر(ع) درباره این کتاب فرموده است «فواللّه لاتجدون العلم اوثق منه عند قوم کان ینزل علیهم جبرئیل(1)؛ به خدا قسم علمی مطمئن تر از آنچه در آن است نمی یابید، این علم برگرفته از آنان است که جبرئیل بر آنان نازل می شده است.»

«نزول جبرئیل به عنوان وحی و نبوت با رحلت نبی اکرم(ص) خاتمه یافت اما نزول جبرئیل نه به آن عنوان بعد از رحلت حضرت خاتمه نیافت بدلیل آنکه حضرت زهرا سلام اللّه علیها محدّثه بود.»

امیرمؤمنان علی(ع) کتابی دیگر داشته که نامش «صحیفه» بوده است در این کتاب مباحث مربوط به دیات آمده است.(2)

بعد از شهادت امیرمؤمنان علی(ع) در دوره حضرت امام حسن(ع) و امام حسین(ع) و امام سجاد(ع) جوّ فشار و خفقانی که بنی امیه پدید آورده بودند نگذاشت که این چشمه های جوشان معارف الهی جان تشنگان را سیراب کنند. در عین حال در همین فضای خفقانی هم این امامان نهایت تلاش خود را در جهت بیان معارف الهی بویژه تبیین اوامر و نواهی تشریعی به کار گرفتند شیخ طوسی نام 52 نفر از صحابه و تابعین را که از چشمه علوم حضرت امام حسن(ع) و نام 109 نفر از آنها که از حضرت امام حسین(ع) بهره مند شدند، می برد.(3)

و از حضرت امام سجاد(ع) دو اثر ارزشمند صحیفه سجادیه و رساله حقوق و صدها رهنمود به یادگار مانده و 175 نفر از صحابه و تابعین از حضرتش بهره مند شده اند.(4)

اوج بهره وری علمی از مکتب امامان(ع) در دوره حضرت امام باقر(ع) و امام صادق(ع) است. شیخ مفید می گوید:

«فانّ اصحاب الحدیث قد جمعوا اسماء الرواة عنه من الثقات علی اختلافهم فی الآراء و المقالات فکانوا اربعة آلاف رجل»(5) همانا اصحاب حدیث نام راویان مورد وثوق از آن حضرت را با اختلافی که در نظریات و گفتار دارند، جمع کرده اند تعداد آنها به چهارهزار نفر رسیده است.

نظیر این سخن را ابن شهر آشوب(6) و فتال نیشابوری(7) هم ذکر کرده اند و گفته شده ابوالعباس ابن عقده متوفای سنه 333 در کتابی مخصوص نام اصحاب امام صادق(ع) را آورده است.(8) ولی متأسفانه اینک اثری از این کتاب نیست.اصحاب حضرت امام صادق(ع) تا حضرت امام رضا(ع) آنچه از این امامان می شنیدند، می نوشتند که مجموع آنها 400 شده است که نام آنها را «اصول اربعمائه» نامیده اند.

این اصول ترتیب خاصی نداشته است کاری که اصحاب جوامع اولیه حدیثی (کافی، من لایحضره الفقیه، استبصار) انجام دادند تبویب و ساماندهی مناسب این اصول 400 گانه بوده یعنی هر حدیثی را در جایگاه ویژه خود قرار دادند حدیثی که مربوط به باب طهارت است در باب طهارت، حدیثی که مربوط به نماز است در باب نماز و...و....

اصول معارف اهل بیت و نیز اصول اوامر و نواهی الهی در ضمن این احادیث بیان شده و همینها چشمه جوشان استنباط احکام الهی برای فقهاء عظام گشته است.

پس این امامان هستند که ظاهر کننده اوامر و نواهی خداوند هستند و تربیت شدگان این امامان با تدوین فقه در حقیقت به تفسیر و تبیین اوامر و نواهی الهی پرداختند.

اولین متن فقهی را علی بن رافع که از اصحاب پیامبر(ص) و از خواص امیرمؤمنان علی(ع) بود نگاشته، او آنچه را که از مولی علی(ع) آموخته در باب وضو و نماز و دیگر ابواب فقهی در این کتاب آورده است. و بعد از او اصحاب امام باقر(ع) و امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) و امام رضا(ع) آثار ارزشمندی در این عرصه تولید کردند.(9)

بنابراین تمامی دین مدیون تفسیر اهل بیت(ع) و اوامر و نواهی خداوند از طریق این گلهای بی خار جهان هستی تبیین شده است.

 

اوامر و نواهی تکوینی

در عرصه اوامر و نواهی تکوینی امامان علیهم السلام مظهر فیض الهی هستند با توجه به اینکه فیوضات الهی با امر و نهی او به نظام هستی می رسد ائمه(ع) آشکار کننده امر و نهی تکوین الهی هستند.

 

عمل به اوامر خداوند

این جمله معنای سومی هم دارد و آن اینکه مقصود از اظهار اوامر و نواهی خداوند عمل به آنها باشد. یعنی شما امامان(ع) بودید که امر و نهی خداوند را در قالب عمل به مردم نشان دادید امیرمؤمنان علی(ع) فرمود:

«ایها الناس انی واللّه مااحثکم علی طاعة الّا و اسبقکم الیها ولا انهاکم عن معصیة الّا واتناهی قبلکم عنها»(10)

ای مردم به خدا سوگند من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم مگر آنکه خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم مگر اینکه خودم پیش از شما از آن دوری می جویم.

و از عوامل تأثیر فوق العاده تبلیغ امامان(ع) همین تبلیغ عملی آنان بود. آنان هم خود در عمل پیشگام بودند و هم به پیروان خود دستور می دادند که این چنین مردم را به دین خدا بخوانید: امام صادق(ع) فرمود:

«کونوا دعاة للناس بالخیر بغیر السنتکم لیروا منکم الاجتهاد و الصدق والورع».(11)مردم را بدون زبان (بلکه با عمل) به سوی خدا بخوانید تا از شما سخت کوش در راه دین، راستی،حریم نگهداری برای خدا را ببینند. در روایتی دیگر آمده است که حضرت امام صادق(ع) فرمود:

«...و ان تکونوا لنا دعاة صامتین» دعوت کنندگان خاموش به مکتب ما باشید. گفتند چگونه ما دعوت کنندگان خاموش باشیم؟ حضرت فرمود: «تعملون ما امرناکم به من العمل بطاعة اللّه و تتناهون عما نهیناکم عنه من ارتکاب محارم اللّه و تعاملون الناس بالصدق و العدل و تؤدون الامانة و تأمرون بالمعروف و تنهون عن المنکر»(12)... فرمود آنکه عمل کنید به آنچه ما دستور می دهیم که عبارت از اطاعت خداست و ترک کنید آنچه را که ما نهی کرده ایم که عبارت از ارتکاب گناهان است رفتارتان با مردم رفتار صادقانه و عادلانه باشد امانت را به صاحبانش بپردازید امر به معروف کرده، نهی از منکر نمائید.

اینگونه دعوت تأثیر گذاری اش به مراتب بیشتر از دعوت قولی است به گفته مرحوم آیة اللّه العظمی بروجردی: روحانیت سند دین است. آنانکه با اعمال صالح و رفتار شایسته عالمان دین، گرایش به دین یافتند به مراتب بیش از آنان است که با براهین عقلی سراغ دین آمده باشند.

 

رفتار عملی پیامبر(ص) و امامان(ع)

از عوامل عمده جاذبیت پیام پیامبر(ص) و امامان(ع) آن بوده است که خود در خط مقدم عمل به مکتب بودند. در تاریخ آمده است:

یک یهودی وقتی مشاهده کرد رفتار مهربانانه پیامبر اکرم(ص) به فرزند عزیزش امام حسین(ع)، گفت این رفتار را ما با بچه هایمان نداریم پیامبر(ص) فرمود: «امالوکنتم تؤمنون باللّه و برسوله ارحمتم الصبیان» آگاه باشید اگر ایمان به خدا و رسولش داشتید به بچه ها مهر می ورزیدید، آن مرد یهودی گفت: «فانی اومن باللّه و برسوله» همانا من به خدا و رسولش ایمان می آورم، این رفتار پیامبر عامل مسلمان شدن یهودی شد.(13)

در زندگی امیرمؤمنان علی(ع) آمده است که همراهی و بدرقه امیرمؤمنان علی(ع) از مرد ذمی به هنگام خداحافظی و استناد این رفتار به امر پیامبر «و کذلک امرنا نبیّنا» عامل اسلامش شد.(14)

آورده اند: برخورد مهربانانه حضرت امام حسن(ع) با مرد شامی بی ادبی که تحریکش کرده بودند تا به امام حسن(ع) اهانت کند و او این رفتار زشت را صورت داد، عامل تنبه و بیداری او گشته از رفتار زشت خویش نادم شد و گفت منفورترین کسان نزد من تو و پدرت بودند و «الآن انت احبّ خلق اللّه الیّ»و الآن محبوب ترین بندگان نزد من هستید.(15)

نیز آورده اند مردی مسیحی به امام باقر(ع) اهانت کرد ولی مواجه با برخورد زیبای انسانی امام باقر(ع) شد همین برخورد عامل مسلمان شدن او شد.(16)

و از این نمونه ها در زندگی امامان علیهم السلام فراوان است.(17)

 

سرداران پیروزی دین

چهارمین معنائی که می توان برای این جمله داشت آنکه: آنان عامل پیروزی و غلبه دین خداوند بر جهان هستند چون یکی از معانی «ظهور» غلبه است:

«کیف و ان یظهروا علیکم لایرغبوا فیکم الّا ولاذمة؛(18) این مشرکان اگر بر شما غلبه کنند درباره هیچ فرد با ایمانی کمترین ملاحظه خویشاوندی و عهد و پیمان را نخواهند کرد.»

«فایدنا الّذین آمنوا علی مددهم فاصبحوا ظاهرین؛(19) ما کسانی را که ایمان آورده بودند در برابر دشمنانشان تأیید کردیم و سرانجام بر آنان پیروز شدند.»

اوامر و نواهی خداوند یعنی دین او بدست معصومین(ع) غلبه خواهد یافت.

«هو الّذی ارسل رسوله بالهدی و دین الحق لیظهره علی الدین کلّه ولو کره المشرکون؛(20) او کسی است که رسولش را با هدایت و آئین حق فرستاد تا آن را بر همه آئین ها غالب گرداند هرچند مشرکان کراهت داشته باشند.»

این غلبه، غلبه عملی و عینی است، غلبه عملی و عینی که ریشه در غلبه، منطق و استدلال هم دارد. در روایتی از حضرت امام باقر(ع) رسیده است: «انّ ذلک یکون عند خروج المهدی من آل محمد فلایبقی احد الّا اقر لمحمد صلی اللّه علیه و آله»(21) وعده ای که در این آیه است به هنگام ظهور مهدی از آل محمد(ص) صورت می پذیرد در آن روز هیچکس در روی زمین نخواهد بود مگر اینکه اقرار به حقانیت محمّد (ص) می کند.

در روایتی از حضرت نبی اکرم(ص) رسیده است:

«لایبقی علی ظهر الارض بیت مدر ولا و بر الّا ادخله کلمة الاسلام؛(22) بر صفحه زمین هیچ خانه ای باقی نمی ماند، نه خانه هائی از سنگ و گل ساخته شده و نه خیمه هائی که از کرک و مو بافته شده مگر اینکه خداوند نام اسلام را در آن وارد می کند.

 

پی نوشت ها:ــــــــــــــــــــــ

23. مکاتیب الرسول، ج 1، ص 66 ـ 71.

24. معجم طبقات الفقهاء، القسم الثانی، ص 122.

25. همان.

26. الارشاد، ص 288.

27. المناقب، ج 4، ص 247.

28. روضة الواعظین، ص 177.

29. رجال نجاشی، قم 233.

30. معجم طبقات الفقهاء، القسم الثانی، ص 130.

31. تأسیس الشیعة لعلوم الاسلام، ص 298.

32. نهج البلاغه، خطبه 175.

33. اصول کافی، ج 2، ص 105.

34. دعائم الاسلام، ج 1، ص 56.

35. المناقب، ج 3، ص 227 ؛ بحارالانوار، ج 43، ص 296.

36. اصول کافی، ج 2، ص 670؛ بحارالانوار، ج 74، ص 157.

37. المناقب ابن شهرآشوب، ج4، ص 19؛ بحارالانوار، ج 43، ص344.

38. المناقب ابن شهرآشوب، ج 4، ص 207 ؛ بحارالانوار، ج 46،ص 289.

39. بنگرید به: التبلیغ فی الکتاب و السنة فصل هشتم، آثار التبلیغ العملی، از ص 217 تا 230.

40. سوره توبه، آیه 8.

41. سوره صف، آیه 14.

42. سوره توبه، آیه 33.

43. تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص 45.

44. همان.

ای مردم به خدا سوگند من شما را به هیچ طاعتی ترغیب نمی کنم مگر آنکه خودم پیش از شما به آن عمل می نمایم و شما را از هیچ معصیتی باز نمی دارم مگر اینکه خودم پیش از شما از آن دوری می جویم.

به گفته مرحوم آیة اللّه العظمی بروجردی: روحانیت سند دین است. آنانکه با اعمال صالح و رفتار شایسته عالمان دین، گرایش به دین یافتند به مراتب بیش از آنان است که با براهین عقلی سراغ دین آمده باشند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 9:58 صبح )
»» قرآن و جلوه های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیه السلام4

شکوه صلابت و آزادگی نهضت عزّت ساز عاشورا در نگاه دشمن

 

اسناد حماسه ساز عاشورا نشانگر این حقیقت است که حسین علیه السلام و یاران آزاده اش در گذر زمان در برابر استبدادی ددمنش و خون خوار و سپاهی دژخیم و بی شمار در بیابانی خشک و سوزان رو به رو شدند.

دشمن هر آن چه در توان و امکان داشت بسیج کرد و با همه امکانات از جنگ روانی وبمباران دروغ و تحریف و کتمان حقایق و ترور شخص و هدف تا بستن آب بر روی کودکان وبیماران، خشونت و بی رحمی بی حد و مرز و کشتن و اسب تاختن بر بدن ها و شکنجه و مثله کردن ها و با آنچه در تصور نمی گنجد کوشید تا نهضت آزادی خواهانه و ذلّت ستیز عاشورا را به پذیرش تسلیم و تحقیر و رأی دادن به مدیریت به سبک استبدادی و امضای اسارت مردم مجبور سازد، امّا سرانجام در برابر اراده شکست ناپذیر حسین علیه السلام جز شکست و رسوایی ابدی چیزی ندروید!

این حقیقت درخشان حتی در گزارش و سخنان دشمن نیز آمده است؛ به عنوان نمونه:

1ـ «حُمید بن مسلم» از گزارشگران رویداد عاشورا در وصف شکوه و شکست ناپذیری پیشوای آن می گوید:

«فَوَاللّهِ لَقَدْ شَغَلَنِی نُورُ وَجْهِهِ وَ جَمالُ هِیْبَتِهِ عَنِ الْفِکْرَةِ فِی قَتْلِهَ.»(82)

«به خدای سوگند که فروغ فروزان سیمای حسین و جمال و هیبت او به گونه ای مرا مجذوب و واله ساخته بود که اندیشه کشتن او را از یاد بردم!»(83)

2ـ پس از رویداد جانسوز عاشورا، یکی از منتقدان، برخی از سپاه شوم اموی را نکوهش کرد که ننگ و نفرین بر شما! چگونه فرزندان پیامبر را آن گونه ناجوانمردانه قتل عام کردید؟

او پاسخ داد:

«دوست من! بیهوده سخن مگو! اگر تو نیز آن روز آنچه را ما با آن روبه رو شدیم می دیدی، جز جنایت و بیدادی که از ما سر زد از تو سر نمی زد؛ چرا که ما باگروهی کم شمار رو به رو شدیم که دست هایشان بر قبضه شمشیر بود و شیرآسا از هر سو، جنگاوران و رزمندگان را به خاک هلاک می افکندند و خودرا بی هیچ هراسی به دریای مرگ می زدند! آنان مردمی بودند که نه در برابر ثروت و مقام سر فرود می آوردند و نه امان و امان نامه و نه زور و خشونت و مرگ! چیزی نمی توانست میان آنان و مرگ هدفدار یا چیرگی بر حکومت مانع شود و اگر ما اندکی در برابر آن اراده های مصمم و شکست ناپذیر کوتاه می آمدیم جان همه سپاه اموی را می گرفتند! با این وصف ای بی مادر! ما تیره بختان چه می توانستیم انجام دهیم؟»(84)

3ـ پس از ورود کاروان اسیران به کاخ پوشالی «عبید» در کوفه، او بر آن شد تا با تحریف ودجالگری، ننگ کشتار پیشوای آزادی و یاران آزادی خواه او را از دامان خود و رژیم خودکامه اموی بزداید و کار را به تقدیر و خواست خدا نسبت دهد، که امام سجّاد علیه السلام با این که جسم نازنینش در بند بود، با به هیچ انگاشتن خشونت و بیداد حاکم، لب به بیان حقیقت گشود و روشنگری کرد که آنان را نه خدا، که سپاه استبداد قتل عام کرد!

این جا بود که آتش کینه و خشم «عبید» از منطق ستم ستیز و روح تسخیرناپذیر نهضت عاشورا زبانه کشید و نعره برآورد که تو هنوز هم جرأت و جسارت آن را داری که در تالار کاخ من، هر چه گویم، پاسخ دهی و از برنامه و راه و رسم پدرت دفاع کنی؟!

بدین سان خشن ترین دژخیم استبداد لب به عزّت و شکست ناپذیری نهضت عاشورا گشود و به واماندگی و شکست خشونت و استبداد، اعتراف کرد.

4ـ هنگامی که پیشوای آزادی گام به میدان دفاع نهاد، پس از روزها تشنگی و تلاش و بدرقه دردناک یاران راه و تحمل آن شرایط دشوار محاصره و پیکار نابرابر، طبق روال عادی باید خسته و تسلیم پذیر و دارای روحیه ای درهم شکسته باشد و در برابر ده ها هزار نفر دست ها را به نشان تسلیم بالا برد، اما شگفتا! که وقتی سپاه استبداد با او رو به رو شد، شهامت و شجاعت و قدرتی را در برابر خود یافت که هرگز تصور نمی کرد! هر کس به انگیزه شرارت پیش رفت، لحظه ای مهلت نیافت؛ از این رو «عمر بن سعد» فریاد کشید: مادرهایتان در مرگتان بگریند، می دانید به جنگ چه کسی رفته اید؟ این فرزند بزرگ ترین قهرمان اسلام و کشنده عرب است؛ «هذا ابْنُ قَتّالِ الْعَرَبِ.»(85)

بدین سان به شکوه و شکست ناپذیری آن حضرت اعتراف کرد.

5ـ «شمر»، خشن ترین فرمانده سپاه استبداد در اعتراف به آزادگی و شکست ناپذیری حسین علیه السلام گفت: به خدای سوگند که او روح تسخیرناپذیر پدرش علی را در کالبد دارد.(86)

بدین سان نهضت عاشورا نه تنهادر منطق و منش، سربلند و سرفراز درخشید که در جهاد و دفاع نیز شکست ناپذیر شد.

 

نتیجه گیری

 

با بازنگری و جمع بندی آنچه آمد، به این نتیجه می رسیم:

1ـ عزّت نفس و کرامت روح و رفتار بزرگوارانه از بنیادی ترین دهش های اسلام به انسان، و از هدف های بزرگ تربیتی پیامبران و از ویژگی های ارجدار اخلاقی و انسانی است.

2ـ این ویژگی اوج بخش در رشد و بالندگی انسان، و قانون گرایی و سلامت فرد و جامعه ومدیریت آن نقش معجزه آسایی دارد؛ چرا که اگر انسان به گوهر کمیاب عزّت و بزرگ منشی ومیوه های دل انگیز آن دست یافت و از بلای ذلّت و احساس پوچی و یابزرگ پنداری وخودکامگی و ره آورد ویرانگر آن رها شد، تنها سرِ بندگی در برابر خدا ـ که سرچشمه عزّت و توانایی و زیبایی است ـ فرود می آورد و در برابر غیر او، سربلند و استوار و شکست ناپذیر می ایستد و زمامدار خود وفراتر از خود می شود. چنین فرد و جامعه ای، نه تاریک اندیشی و ستم و تباهی را بر می تابد و نه به دیگران روا می دارد؛ چه که پیش از هر چیز خود را عزیزتر و برتر از این حقارت ها و تباهی ها می نگرد و می یابد.

3ـ نهضت عدالت خواهانه عاشورا، دارای ابعاد گوناگون و آموزه های ارزشمندی برای زندگی سرشار از عزّت و آزادگی است. این حرکت سِتُرگ با این وصف که از آغازین روزهای شکل گیری تاکنون با الهام از بینش و منطق حسین علیه السلام و طلایه داران راه او، مورد پژوهش قرار گرفته وهزاران کتاب و مقاله در تحلیل آن نگارش یافته، باز هم گاه به بُعدی از آن می توان راه یافت که اندیشه ها به آن راه نجسته است. موضوع «جلوه های عزّت و شکست ناپذیری عاشورا بر اساس آموزه های قرآن» یکی از آن مفاهیم جالب است.

4ـ اگر این نهضت عزّت طلبانه و ذلّت ستیز، در ابعاد گوناگون مورد پژوهش دقیق و همه جانبه قرار گیرد، از همان جرقه های آغازین نفی بیعت خواهی زورمدارانه از سوی پیشوای آزادی تا نپذیرفتن پیشنهاد همکاری با استبداد، سکوت و کنار آمدن با آن، دورافکندن امان و امان نامه ها، به هیچ انگاشتن فشارها و تهدیدها، محتوای نامه های روشنگر، خطبه های شعور آفرین، موضع گیری های حماسه ساز، دیدارها و اتمام حجت ها، تا لحظه لحظه رشد و شکوفایی و اوج آن در روز عاشورا و شهادت حسین علیه السلام ، و تا طنین تلاوت قرآنِ سرِ سرفراز او بر فراز نیزه و در کاخ بیداد و پیام رسانی کاروان اسیران آزادی بخش و بازگشت پیروزمندانه آنان به کرانه های گلگون فرات و ...، سراسر عزّت آفرین و افتخارانگیز و ستم ستیز و عدالت خواهانه است.

5ـ از سوی دیگر نگرش به تمامی اسناد عاشورا نشانگر آن است که این نهضت عزّت خواهانه از آغاز تا ادامه کار هماره و همه جا از قرآن و سیره و منش پیامبر سرچشمه گرفته و پیشوا و یاران وسفیران و پیام رسانان آن هماره در اندیشه و منطق، منش و موضع گیری، برنامه ریزی ونتیجه خواهی، قرآن را مشعل راه قرار داده اند.

6ـ از شاهکارهای سِتُرگ حسین علیه السلام این بود که شخصیت عزّت خواه و منش آزادی طلب وروح و اندیشه استقلال جوی پروردگان قرآن و پیامبر را ـ که زیر فشار استبداد دیرپا نابود شده وکار فریب و سرکوب و تحمیل ذلّت به جایی رسیده بود، که اگر یکی از کنیزکان دربار اموی را هم نامزد رهبری می کردند، با او بیعت می شد ـ با روشنگری فکری و شورانگیزی و حماسه سازی والگودهی عینی و عملی خویش، زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.

به مردم ذلّت زده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان وصاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه، دارای حقوق و آزادی وامنیت متقابل بخواهند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفی آزادانه بدهند.

7ـ سرانجام این که عاشورا به مفهوم حقیقی، نه تحریف شده آن، روح همّت و آزادگی در کالبدها دمید، خون شهامت و شجاعت و شکست ناپذیری و ایمان و عدالت بر بوستان جان ها تزریق کرد و با افروزش شعله های حیات و حرکت در جنبش ها و نهضت های اصلاحی و انسانی وسلب امنیت از ستمکاران و خودکامگان راه رسوایی و نابودی استبداد را تا هماره تاریخ وتضمین کرامت و حقوق انسان گشود، تا کدامین جامعه آن درس ها را آن گونه که باید فرا گیرد.

 

 

پی نوشت ها:


 

1ـ سوره فصلت (41) آیه 41.

2ـ الرائد، ج 2، ص 1183 واژه «عزّت».

3ـ منجد الطلاب، واژه «عزّت».

4ـ مفردات الفاظ القرآن، راغب اصفهانی، واژه «عزّت»، ص 344.

5ـ سوره یوسف (12) آیه 88؛ سوره فصّلت (41) آیه 41؛ سوره نمل (27) آیه 34.

6ـ گفتنی است که واژه «عزیز» یکی از صفات خداست، و در قرآن، فراتر از 92 بار، ذات بی همتای او با این صفت یاد شده و این واژه در این مورد به کار رفته است.

7ـ سوره مائده (5) آیه 54.

8ـ سوره کهف (18) آیه 34؛ سوره منافقون (62) آیه 8.

9ـ سوره ص (38) آیه 23.

10ـ سوره نساء (4) آیه 139؛ سوره یونس (10) آیه 65؛ سوره صافّات (37) آیه 180؛ سوره ص (38) آیه 82؛ سوره شعراء (26) آیه 26؛ سوره فاطر (35) آیه 10؛ سوره مریم (19) آیه 81.

11ـ سوره توبه (9) آیه 128.

12ـ سوره هود (11) آیه 92.

13ـ سوره ص (38) آیه 2؛ سوره بقره (2) آیه 206.

14. میزان الحکمة، ج 6، 290.

15ـ همان.

16ـ همان.

17ـ همان.

18ـ این عوامل عزّت ساز، هر کدام از منطق و منش جالب او دریافت می شود، که در ادامه بحث به تدریج به آن ها می رسیم.

19ـ مثیر الأحزان، ص 24؛ لهوف، ص 97؛ وقعة الطّف لأبی مخنف، ص 75.

20ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 34؛ کامل ابن اثیر، ج 4، ص 74.

21ـ مثیر الأحزان، ص 24؛ لهوف، ص 98.

22ـ مثیر الأحزان، ص 25؛ لهوف، ص 99.

23ـ سوره احزاب (33) آیه 33.

24ـ الفتوح، ابن اعثم، ج 5، ص 24.

25ـ سوره قصص (28) آیه 21.

26ـ وقعة الطّف، ص 76؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 190.

27ـ وقعة الطّف، ص 87؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 190؛ ارشاد مفید، ص 202؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 222.

28ـ سوره قصص (28) آیه 21.

29ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 190؛ ارشاد مفید، ص 202؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 222.

30ـ درست به سان رژیم فرعون که به بهانه دفاع از دین و وطن و امنیت ملی، به آن فجایع دهشتناک دست می زد. سوره غافر (40) آیات 23 ـ 27.

31ـ لهوف، ص 23.

32ـ مثیر الأحزان، ص 27؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 241.

33ـ بحارالانوار، ج 44، ص 335؛ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 195؛ ارشاد مفید، ص 204؛ تاریخ طبری، ج 7، ص 235؛ در رواق چشم های اشکبار، ص 64.

34ـ لهوف، ص 101.

35ـ مثیر الأحزان، ص 41؛ لهوف، ص 102.

36ـ نهج البلاغه، خطبه 3.

37ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین، مقرّم، ص 218.

38ـ مقتل خوارزمی، ج 1، ص 188.

39ـ مقتل ابی مخنف، ص 15.

40ـ سوره نساء (4) آیه 76؛ سوره بقره (2) آیه 216.

41ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 280؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 164.

42ـ ارشاد، ص 123.

43ـ مثیر الأحزان، ص 52؛ مقتل الحسین، امین، ص 85.

44ـ احقاق الحق، ج 11، ص 600.

45ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 218.

46ـ وقعة الطّف، ص 172؛ تاریخ طبری، ج 5، ص 403؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 170.

47ـ کامل ابن اثیر، ج 3، ص 270.

48ـ لهوف، ص 138؛ مثیرالأحزان، ص 44.

49ـ بحارالانوار، ج 44، ص 383؛ ناسخ التواریخ، حالات سید الشهداء، ج 2، ص 178.

50ـ این منطق ددمنشانه استبداد، اینک منطق پرجاذبه و منش بشردوستانه حسین علیه السلام را در این مورد بنگرید تا حضیض ذلّت و فرومایگی استبداد، و اوج عزّت و بزرگ منشی نهضت آزادی خواهانه عاشورا را ببینید: هنگامی که سپاه «حُرّ» به کاروان حسین علیه السلام رسید، در آن بیابان سوزان، خود و مرکب هایشان از تشنگی می سوختند و هر چه می جستند آب نمی یافتند. آن حضرت به یاران دستور داد تا آنان و مرکب هایشان را سیراب کردند. شگفت انگیزتر این که «علی محاربی» یکی از سپاه دشمن می گوید: من آخرین نفر بودم که رسیدم و آب خواستم. آن حضرت هنگامی که من و مرکبم را از فشار تشنگی به آن حال نگریست، با مهری وصف ناپذیر فرمود: برادر زاده! شترت را بخوابان، و دهان مشک را بر گردان و هر چه می خواهی بنوش! من نتوانستم، خود آن بزرگوار پیش آمد و دهان مشک را به من داد تا آب نوشیدم! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا! قمقام، ص 350.

51ـ سوره دخان (44) آیه 20.

52ـ سوره غافر (40) آیه 27.

53ـ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج 4، ص 26؛ انساب الأشراف، ج 3، ص 188؛ سموّ المعنی، ص 120.

54ـ لهوف، ص 156؛ مثیر الأحزان، ص 55.

55ـ مثیر الأحزان، ص 55؛ تحف العقول، ص 174.

56ـ سوره یونس (10) آیه 71.

57ـ سوره هود (11) آیه 56.

58ـ سوره ممتحنه (60) آیه 4.

59ـ لهوف، ص 158؛ مثیر الأحزان، ص 58.

60ـ مقتل خوارزمی، ج 2، ص 33.

61ـ ارشاد مفید، ص 230؛ بحارالانوار، ج 45، ص 121؛ ریاض الأحزان، ص 55.

62ـ سوره کهف (18) آیات 9 ـ 16.

63ـ سوره شعراء (26) آیه 227.

64ـ اگر آیاتی را که آن حضرت و خاندان و یارانش از مدینه تا بازگشت دگرباره به آن به مناسبت های گوناگون تلاوت کرده و از قرآن نور گرفته اند گردآوری، دسته بندی و تحلیل شود، افزون بر این که در ابعاد گوناگون الهام بخش و راهنمای جالبی خواهد بود، نشان می دهد که حسین علیه السلام با عملکرد درخشان خویش، برنامه قرآن را ارائه فرموده و یا عملکرد عدالت خواهانه و عزّت ساز خود را از قرآن گرفته است.

65ـ سوره فتح (48) آیه 29.

66ـ پرتوی از عظمت حسین علیه السلام ، ص 429.

67ـ تاریخ طبری، ج 7، ص 300؛ مقتل الحسین مقرّم، ص 218.

68ـ همان، ص 447.

69ـ لهوف، ص 131.

70ـ در رواق چشم های اشکبار، ص 175.

71ـ همان، ص 178.

72ـ لهوف، ص 150.

73ـ لهوف، ص 152.

74ـ لهوف، ص 120.

75ـ الشهید مسلم بن عقیل، ص 156.

76ـ نهج البلاغه، خطبه 206.

77ـ مثیرالأحزان، ص 49؛ لهوف، ص 141.

78ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 245.

79ـ پرتوی از عظمت حسین علیه السلام ، ص 429.

80ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 248.

81ـ از مدینه تا کربلا، ص 206.

82ـ قصّه کربلا، ص 449.

83ـ آنان که به چشم خویش دیدند تو رارفتند و به پای دل رسیدند تو را

و آن کـوردلان که بـر دلت تیـر زدنددیـدند تـو را ولـی ندیـدند تـو را!

84ـ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 3، ص 263.

85ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.

86ـ بحارالانوار، ج 45، ص 50.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 9:56 صبح )
»» قرآن و جلوه های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیه السلام3

 درخشش هماره نهضت عاشورا

 دانشمندان در نگرش به راز صعود و سقوط جامعه ها، برترین و پایدارترین سرمایه جنبش ها را احساس عزّت و شخصیت و استقلال اندیشه و ابتکار عنوان می کنند، و می دانیم که استبداد سیاهکار اموی، گوهر کمیاب احساس عزّت و آزادگی و شجاعت و ابتکار را در جامعه کشت و از آن مردم زنده و بالنده،(65) به تدریج گورستانی سرد و خاموش پدید آورد!

کار ذلّت پذیری و واپسگرایی و فقدان آزادی اندیشه و بیان مردم، به جایی رسید که به هر انحصارگر و زورمداری ـ که خود را جانشین خدا و پیامبر عنوان می داد و منتقد و مخالف خود را مارک کفر و ارتداد و خیانت می زد ـ تسلیم می شدند و به خواست او، اطاعت از وی و عمالش را واجب، نقد او را حرام، و همکاری و وفای به بیعت اورا لازم پنداشته و او را «اولوا الأمر» و صاحب اختیار مال و جان و ناموس و وطن و دین مردم می خواندند!

نهاد قدرت خود را فراتر از قانون می پنداشت و هر آنچه را می خواست، دیکته می کرد ومردم در بند نه تنها دم بر نمی آوردند که ناگزیر، استقبال هم می کردند و به تمام مظاهر خودسری و زورگویی و اسارت و تحقیر، آفرین هم می گفتند.

یکی از سرایندگان آن زمان در وصف سرطان مرگبار دنباله روی و خفّت پذیری جامعه از استبداد چنین می سراید:

«فَإنْ تَأْتُوا بِرَمْلَةٍ اَوْ بِهِنْدٍ نُبایِعُها اَمِیْرةَ مُؤْمِنِینا!»

«اگر از زنان و کنیزکان کاخ اموی، به سان "رمله" یا "هند" را هم نامزد رهبری و خلافت کنند، ما مردم دربند از فرط ذلّت پذیری و سرکوب شدگی با آنان بیعت می کنیم!»(66)

 

* * *

... امّا نهضت شکست ناپذیر و زندگی ساز عاشورا به مردم ذلّت زده و تحقیر شده و مقهور خشونت و استبداد، جرأت بخشید تا خود را انسان و صاحب حرمت و کرامت بنگرند، خود را به سان حاکمان و مدیران جامعه دارای حقوق و آزادی و امنیت بخواهند، قدرت و حکومت را برخاسته از خواست خدا و نظارت پذیر و تضمین گر حقوق مردم بطلبند، و به خود جسارت و شهامت اندیشه و مقایسه و سنجش و گزینش و نفی آزادانه بدهند.

کار سِتُرگ و عزّت آفرین حسین علیه السلام و عاشورا این بود که آن شخصیت عزّت خواه و آن منش آزادی طلب و آن روح و اندیشه استقلال جوی پرورده قرآن و پیامبر را با روشنگری فکری و دهش عقیدتی و شورانگیزی و حماسه سازی و الگودهی عینی و عملی خود و خاندان و شاگردان و یارانش زنده و بالنده و پرطراوت ساخت.

«فَأَنَا الْحُسَینُ، نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ ... .»(67)

پس از نهضت عزّت ساز عاشورا و رسیدن پیام شکست ناپذیری و صلابت آن بر جای جای قلمرو اسلام و اثرگذاری معجزه آسای آن در زدایش نکبت و حقارت و ترس و ستم پذیری، و دمیده شدن روح شهامت و آزادگی در کالبد جامعه و تزریق خون شرف و کرامت در رگ ها، در وصف دگرگونی مطلوب و مترقی دل ها و اندیشه ها بر ضدّ استبداد و اختناق، همان شاعر آزادمنش، که پیش از عاشورا از ذلّت پذیری و حقارت مردم آن گونه در نهان می نالید، این بار بلند و آشکارا چنین سرود:

«حَشَیْنَا الْغَیْظَ حَتّی لَوْ شَرِبْنا دِماءَ بَنِی أُمِیَّه مـا رَوَیْنـا!»

«گستره دل های ما به اندازه ای از خشم و کینه استبدادگران اموی مسلک انباشته است، که اگر خون پلید آنان را هم بیاشامیم سیراب نخواهیم شد!»(68)

اگر پس از مبارزه آزادمنشانه امام حسین علیه السلام و شهادت انتخابی و حماسه ساز او و خاندان و یاران عزّتمند و شکست ناپذیرش می بینیم به تدریج لب ها گشوده و زبان ها باز و چهره ها و استعدادها ظاهر شده و مردم منش مترقی و مردم نواز و عادلانه آل علی علیه السلام را زندگی ساز و احیاگر اسلام و قرآن وصف می کنند و خود آنان را به عنوان سمبل آزادی و آزادگی و بشردوستی می ستایند و تاعرش بالا می برند و در برابر آن، استبداد و اختناق و خشونت و فساد اموی و مهره ها و دژخیم های پلید آن را به باد نفی و نکوهش و لعنت و نفرین می گیرند و با شورش ها و قیام های پیاپی آنان را به دوزخ می فرستند، همه این ها پرتوی از شعله عزّت آفرین و ذلّت ستیز عاشوراست.

اگر در راه کربلا، سخن شورآفرین جوان دانشمند امام حسین علیه السلام ، روح آزادمنشان را می نوازد که جان پدر! با این موضع حق طلبانه، چه باک از مرگ پر عزّت و افتخار انگیز؟ «یا أَبَةِ إِذَنْ لا نُبالی بِالْمَوْتِ»(69) و روز عاشورا با این بینش و منطق شکست ناپذیر، دلیرانه در برابر بیداد قامت بر می افرازد: به خدای سوگند نباید این فرومایه و فرزند فرومایه بر مردم ما حکم براند ... «وَاللّهِ لایَحْکُمُ فیْنَا اَبْنُ الَّدعِیّ ...»(70) و دیدگاه و منطق یادگار ارجمند امام مجتبی علیه السلام در پاسخ پرسش پیشوای آزادی از مرگ آزادمنشانه، سندِ شکوه و افتخار می گردد که از عسل مصفّا شیرین تر و دلنشین تر است؛ «اَحْلی مِن العَسَلِ!»(71) و اگر در آستانه عاشورا آن موضع گیری بی همتای سردار عاشورا و برادرانش را در برابر امان و امان نامه «شمر» می نگریم که دست های خیانت بارت بریده باد! و ننگ و نفرین بر امان نامه ات ای دشمن خدا! آیا از ما می خواهی که برادر و سالارمان حسین علیه السلام ، فرزند ارجمند فاطمه علیهاالسلام را رها سازیم و سر بر آستان لعنت شدگان بساییم و ننگ و عار فرمانبرداری آن خودکامگان انحصارگر و سیاه کار را پذیرا شویم؟ «تَبَّت یَداکَ وَ لُعِنَ ما جِئْتَ بِهِ مِنْ أمانِکَ یا عَدُوَّ اللّهِ...»(72) همه این جلوه های عزّت و صلابت و درایت، پرتوی از تابش روح ستم ستیز و عزّت آفرین حسین علیه السلام و عاشورای او بر دل هاست.

نیز اگر پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیه السلام ، و واکنش آن حضرت که ضمن روشنگری دلیرانه ای فرمود: در چنین شرایط ظالمانه ای مرگ را جز سعادت نمی بیند؛ و زندگی با ستمگران خشونت کیش را ملال انگیز و جانفرسا می داند! «فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً»، هر کدام از خاندان و یارانش در برابر سهمگین ترین فشار و ددمنشی استبداد، ضمن پاسخ های لبریز از صفا و وفا، یکصدا با صلابت و قوّت قلب به پا می خیزند وپافشاری می کنند که: نه، حسین جان! تو را رها نخواهیم ساخت! زشت باد چهره زندگی پس از تو! «لا أَرانَا اللّهُ ذلِکَ اَبَدا... لا وَاللّهِ لانُفارِقُکَ أَبَدا حتی نَقیکَ بِأسیافِنا وَ نُقْتَلُ بَیْنَ یَدیک ...»(73) این موضع شکوهبار، پرتوی از تابش روح سِتُرگ حسین علیه السلام بر جان های حق طلب و ارواح کمال جوی آنان است.

اگر در گرماگرم آن نهضت ذلّت ستیز، شهامت و شکست ناپذیری سفیر آزادی را می نگریم که در برابر امان نامه استبداد، ندای آزادگی سر می دهد که:

«أقْسَمْتُ لا أُقْتَلُ اِلاّ حُرّاً وَاِنْ رَایتُ المَوتَ شَیْئاً نُکْراً ... .»(74)

«سوگند یاد کرده ام که جز به آزادی خواهی سر بر بستر شهادت نگذارم.»

اگر میزبان دلیرش، «هانی» و نیز «قیس صیداوی»، آن نامه رسان درایت مند و شجاع و نیز زن آزاده ای چون «طوعه» را می نگریم، که خانه گلین خود را به سنگر آزادگی و پناهگاه «مسلم» تبدیل می سازد،(75) و اگر پس از روز سِتُرگ عاشورا و پس از طنین افکن شدن ندای آزادی خواهی حسین علیه السلام بر بام گیتی در آن روزگار وحشت و ترور، قیام شجاعانه «عبداللّه بن عفیف ها» در مسجد و مجلس دژخیم کوفه و ندای عزّت خواهانه دختر آزاده او را می نگریم؛ اگر صدای اعتراض زنان دگراندیش و مخالف استبداد، نظیر زن «خولی» و «نوار» خواهر «کعب» ـ از فرماندهان سپاه استبداد ـ و همانندهای او در خانه ها و کوچه ها ضدّ جنگ و جنون سرداران دین فروش اموی به گوش می رسد و حتی درون خانه هایشان بر آنان ناامن می شود، اگر نهضت شجاعانه توّابین، قیام دلیرانه مختار، انقلاب مدینه، قیام «ابن زبیر» در مکّه و شورش «نجده حنفی» در «یمامه» یکی پس از دیگری زبانه می کشد؛ اگر فریاد یحیی بن حکم ها، زید بن ارقم ها، جوان حق جوی شامی، سفیر آزادمنش رومی، عالم نواندیش مذهبی یهود در مجلس یزید و خروش زنان و دختران بزرگ و آزاده مدینه، نظیر «اُم سلمه»، زینب دختر آزاده عقیل و دیگر زنان و مردان استبدادستیز مدینه و جای جای قلمرو اسلام، به آسمان بر می خیزد، همه و همه پرتوی از خورشید ظلمت سوز و عزّت آفرین حسین علیه السلام و عاشورای اوست.

بالاتر از همه این ها، اگر امام سجّاد علیه السلام ، زینب علیهاالسلام ، فاطمه، اُمّ کلثوم، سکینه، رقیه و دیگر خواهران و دختران دانشمند و عدالت خواه حسین علیه السلام توانستند با به دوش کشیدن داغ لاله ها، با فرصت سازی و مدیریت و شجاعت خویش همه جا را به دانشگاه عزّت و آزادگی تبدیل ساخته و از کنار شهادتگاه پیشوای آزادی تا دروازه کوفه، کاخ «عبید»، منزلگاه های میان کوفه و شام تا کاخ دمشق و خرابه شام و در هر کوی و برزن، رعدآسا و ظلمت سوز و شعله افکن، شوری دیگر برپا کنند و شعوری تازه بر انگیزند و دنیا را پر صدا سازند، و حتی سراپرده اموی را نیز به اعتراض وشورش ضدّ استبداد برانگیزند، همه این ها از جلوه های عزّت و شکست ناپذیری عاشورا وثمره دمیده شدن روح همّت و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگ های مردم بلازده، ومساعد ساختن شرایط و فضابرای تنفس و روشنگری و تحول مطلوب است.

به راستی آیا مدینه، مکّه و کوفه، آن سه مرکز بزرگ آن روز جهان اسلام، و شام ـ که قلمرو استبداد اموی بود و نیروی تاریک اندیش و خشن آن که به سیاهکاران اموی امکان آن فجایع را می داد(76) ـ پیش از هجرت تاریخ ساز و مبارزه سِتُرگ و شهادت عزّت طلبانه حسین علیه السلام ، به سان پس از آن بود؟

آیا پیش از عاشورا و در آن فضای پر اختناق و آکنده از تملق و بت سازی و ظالم پروری ـ که آگاهان و خیرخواهان جامعه دهانشان دوخته و قلم هایشان شکسته، و اوباش و سگ های هار استبداد همه جا بی مهار و رها می لولیدند ـ ممکن بود امام سجّاد آن خطبه روشنگر و رسواساز را در جهت نجات مردم و تزلزل ارکان استبداد، در مکّه یا مدینه و کوفه ایراد کند؟

آیا کسی می توانست در تالار استانداری کوفه و در برابر «عبید»، آن دژخیم سیاه رو و یا در کاخ یزید بر سبک استبدادی حاکم و رایج اعتراض کند و آن را نقد نماید؟

اگر این گونه بود، چرا کوفه، مکّه، مدینه، شام و دیگر شهرها پیش از عاشورا، در برابر آن فجایع دهشتناک خاموش و مرده بود؟ چرا ندای اعتراض و پایداری و شهامت از هیچ جا بر نمی خاست و دعوت به حق و هشدار از بیداد و خشونت و ددمنشی و داغ و درفش و زنده به گور ساختن آزادیخواهان و دریدن حلقوم حق طلبان و بنیاد و گسترش دخمه های مرگ و شکنجه و به یک کلام تبدیل سیره و سیستم عادلانه و آزادمنشانه و بشردوستانه پیامبر و علی علیه السلام به یک مذهب سالاری خشن و هراس انگیز و منحط و عقب مانده، جز از خاندان علی علیه السلام و برخی رهروان راه آنان، از جایی شنیده نمی شد؟ و چرا پس از جاباز کردن پیام عاشورا در دل ها بود که نمایندگان مردم مدینه و برخی شهرهای دیگر پس از دیداری از شام و ملاقات با خلیفه و شکایت از عمال خشونت کیش او، وقتی به شهرهای خود باز گشتند، تازه فریاد اعتراضشان مردم را شوراند که ای وای! ما از نزد رهبر و خلیفه بیدادگر و پلیدی می آییم که همه مقررات خدا را شکسته و حقوق مردم را پایمال می سازد؟

 

کار سِتُرگ و معجزه آسای حسین علیه السلام

 

نکته ظریف تر و باریک تر این که، چرا «زینب» با آن شکوه و شهامت و دریادلی، شب عاشورا با احساس خطر جدّی به جان پیشوای آزادی، آن گونه بی قرار می شود،(77) امّا پس از عاشورا با این وصف که در بند اسارت است و زیر برق شمشیرهای دژخیمان سیاه رو، با درایت وشهامتی وصف ناپذیر در پاسخ فریبکاری و دجّالگری «عبید»، پاسخ اهانت و تحریف او را می دهد:

«... إِنَّما یَفْتَضِحُ الفاسِقُ وَ یَکْذِب الفاجِرُ وَ هُوَ غَیرُنا.»

«تنها انسان نماهای خودکامه و پلیدکارند که رسوا می شوند و عناصر بداندیش وبدکردارند که دروغ می بافند، و فاسق و فاجر، دیگران هستند که حقوق و آزادی وحق حاکمیت مردم بر سرنوشت خویش را بازیچه می سازند، نه ما خاندان رسالت که هماره پرچمدار و مدافع و رعایتگر حقوق مردم هستیم.»

در پاسخ پرسش فریبکارانه او که گفت: «دیدی خدا با برادرت، حسین و خاندانت چه کرد؟»

این سان عارفانه و حماسه ساز روشنگری کرد:

«ما رَأَیتُ إِلاّ جَمیلاً... فانْظُرْ لِمَن الْفَلَحُ یُومَئِذٍ، هَبَلَتکَ اُمُکَ یابنَ مَرجانَه!»

«من جز نیکی و سرفرازی چیزی ندیدم! خدای فرزانه از آنان، دفاعِ از حق و عدالت و حمایتِ از آزادی و حقوق پایمال شده مردم را خواسته بود، که آنان فرمان حق را با جان پذیرا شدند، و در این راه به سوی شهادتگاه پرافتخار خود شتافتند و با سرفرازی سر بر بستر شهادت نهادند، و به زودی خدای توانا تو و آنان را در دادگاهی گرد آورده و رویارویی آغاز خواهد شد و آن گاه خواهی دید که در برابر دادگاهی که داورش خداست، رستگاری و پیروزی از آنِ کیست؛ آزادی خواهان و حق طلبان؛ یا بانیان اختناق و پاسداران ظلمت! مادرت در مرگت گریه کند! هان ای پسر مرجانه! چه می گویی؟ تو می پنداری پیروز شده ای؟!»

نیز با منطق و بیانی روشنگر و کوبنده در کاخ استبداد، شیرآسا بر یزید می خروشد:

«فَکِد کَیْدکَ، وَاسْعَ سَعیَکَ، وَ ناصِبْ جُهدَکَ، فَوَ اللّهِ لا تَمحُوَنَّ ذِکرَنا، وَ لا تُمیتُ وَحْیَنا، وَ لا تُدرِکُ اَمَدَنا، وَ لا تَرحَضُ عَنکَ عارَها، وَ هَل رَأیُکَ اِلاّ فَنَدا، وَ اَیّامُکَ اِلاّ عَدَدا، وَ جَمعُکَ اِلاّ بَدَدا ؟ یَومَ یُنادِی المُنادِ: اَلا لَعنَةُ اللّهِ عَلَی الظّالِمینَ.»

«تو ای یزید! هر فریب و نیرنگی داری ضد ما به کار گیر، و هر اقدام و تلاشی که می توانی دریغ مدار و به آن دست بزن، امّا سوگند به خدایِ پیروزمند که نخواهی توانست نام بلند و پرشکوه دودمان ما را از میان برداری و نه نورِ روشنگر وحی وفرهنگ خداپسندانه و انسان دوستانه ما را خاموش سازی؛ و نه می توانی به جلال وشکوه دست یابی و نه موفق خواهی شد تا لکه ننگ و عار این ستم و بیدادی را که به آن دست یازیده ای از دامان و پیشانی خود و رژیم پوشالی و هراس انگیزت بشویی واز پرونده زندگی رسوایت بزدایی! آگاه باش که رأی و دیدگاه تو سخت سست وبی اعتبار است و روزگار میدان داری و فرصتِ تاخت و تازت بسیار اندک، و دار ودسته کفتارمنش ات رو به پریشانی و پراکندگی است. دور نیست روزی که نداگری ندا سر دهد که: هان ای مردم! به هوش باشید که لعنت و نفرین خدا بر گروه تاریک اندیشان و دژخیمان بیداد پیشه ای است که حقوق و آزادی انسان هارا پایمال می سازند.»

به جای بی قراری و گله از روزگار، با آرامشی شگرف به ستایش و سپاس خدا می پردازد:

«فَالحَمدُ لِلّهِ رَبِّ العالَمینَ، اَلَّذی خَتَم لاَِوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَ المَغفِرَةِ وَ لاِآخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَ الرَّحمَةِ... وَ حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعمَ الوَکیلُ.»

«باز هم خدای بی همتا را ستایش می کنم که آغاز کار ما را به نیک بختی و آمرزش، و فرجام کارمان را به شهادت پرافتخار و مهر و رحمت بی کران خویش رقم زد؛ و از بارگاه او می خواهم که پاداش شهیدان پاکباخته و عدالت خواه ما را کامل تر کند و بر اجر و مزدشان بیفزاید و ما را بازماندگان شایسته و حق شناس آنان سازد که او پرمهرترین مهربانان است و ذات بی همتای او ما را بسنده است و نیکو حمایتگر و کارسازی است.»

در قالب پرسشی اندیشاننده، عدل دروغین اموی مسلک ها را به باد نکوهش می گیرد و دلیرانه از رهبرشان می پرسد:

«أَمِنَ العَدلِ یَابنَ الطُّلَقاءِ! تَخدیرُکَ حَرایِرَکَ وَ اِمائَکَ، وَ سَوقُکَ بَناتَ رَسُولِ اللّهِ سَبایا ... .»

«هان ای زاده رهاشدگان! آیا این از عدالت و دادگری است که تو زنان و کنیزکان خود را در امنیّت و آسایش، در پس پرده بنشانی و آن گاه دختران ارجمند و آزاده پیامبر را در بند اسارت و بیداد، به این شهر و آن شهر بکشانی و در این کوی و آن برزن بگردانی؟»

امام سجّاد علیه السلام در برابر دژخیمی چون «عبید» جلوه ای دیگری از عزّت و آزادگی را رقم زد:

«أَ بِالقَتلِ تُهَدِّدُنی یابنَ مَرجانَة! أَ ما عَلِمتَ أَنَّ الْقَتلَ لَنا عادَةٌ وَ کِرامَتُنا الشَّهادةُ!»

«هان ای پسر مرجانه! آیا مرا از بستن و کشتن می ترسانی؟ مگر هنوز نمی دانی که شهادت در راه حق، شیوه دلیرانه ماست و جان را در راه خدا و آزادی تقدیم داشتن مایه سرفرازی و کرامت ما! ما را از چه می ترسانی؟»

یا در آن شرایط حساس و پرخطر با فرصت سازی شگرفی در مرکز استبداد اموی رو به یزید می کند:

«اُنْشِدُکَ اللّهَ یا یَزیدُ!ما ظَنُّکَ بِرَسُولِ اللّهِ لَوْ رَآنا عَلی هذِهِ الصِّفَةِ.»

«هان ای یزید! تو را به خدا اگر پیامبر خدا ما را این گونه در بند اسارت بنگرد، به پندار تو چه خواهد کرد؟»

یا بر سر سخنور سوداگر او می خروشد:

«وَیلَکَ اَیُّهَا الْخاطِبُ! اِشتَرَیتَ مَرضاةَ المَخلُوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ، فَتَبَوَّأ مَقْعَدَکَ مِنَ النّارِ.»

«هان ای خطیب! وای بر تو! خشنودیِ خاطر آفریدگان نیازمند و ناتوان را به خشم خدای توانا خریدی! اینک جایگاه تو در آتش شعله ور دوزخ است، پس خود را برای آن جا آماده ساز!»

آن گاه رو به یزید می کند:

«یا یَزیدُ! إِئذَنْ لی حَتّی اَصعَدَ هذِهِ الاَعواد، فَاَتَکَلَّمَ بِکَلِماتٍ لِلّهِ فِیهِنَّ رِضا، وَ لِهؤُلاءِ الجُلَساءِ فِیهِنَّ اَجرٌ وَ ثَوابٌ.»

«هان ای یزید! به من امکان بده تا برفراز این چوب ها بروم و سخنان درست وشایسته ای بگویم که هم خشنودی خدا و هدفمندی آفرینش در آن ها باشد و هم این مردم دربند، بهره ور شوند و به آگاهی و پاداشی پرشکوه برسند.»

به باور ما همه این ها نمودها و جلوه های عزّت و شکست ناپذیری عاشورا و ثمره دمیده شدن روح همّت و بزرگ منشی و شهامت بر کالبدها و تزریق خون کرامت بر رگ های جامعه ومردم بلازده و مساعد ساختن شرایط برای درخشش زینب و زین العابدین است.

 

جلوه های آزادگی و شکست ناپذیری عاشورا در نگاه دانشمندان

 

نهضت عزّت آفرین عاشورا از آغاز تا انجام و تا هماره تاریخ، دانشگاه عزّت و صلابت وچشمه سار شکوه و آزادگی است، و در منطق و پیام، موضع گیری و روشنگری، دیدار و خطبه، سند و نامه و هر پیک و سفیرش گوهر کمیاب عزّت و آزادگیِ مورد نظر قرآن و پیامبر و همه آزادمنشان ـ از هر مذهب و تاریخی ـ موج می زند.

این دریافت، نه تنها دریافت و باور دوست و آشنا، بلکه هر پژوهشگر بی طرف و بیگانه وحتی مخالف نیز هست؛ برای نمونه:

1ـ دانشمند نامدار اهل سنت «ابن ابی الحدید» در این مورد نوشته است:

«سالار پرشکوه شکست ناپذیران روزگار و قهرمان کسانی که در برابر ذلّت و تحقیر سر فرود نیاورده، و به عصرها و نسل ها درس جوانمردی و شرافت و مرگ پر افتخار را زیر سایه شمشیرهای آخته داد، و آن را بر سازش با بیداد و فریب برگزید، پدر یکتاپرستان گیتی حسین علیه السلام ، فرزند رشید علی علیه السلام است. استبدادگران اموی به آن شخصیت تسخیرناپذیر و یارانش امان دادند، امّا او بدان دلیل که نمی خواست در برابر ذلّت و بیداد سر خم کند، و نیز بیم آن داشت که اگر با پذیرش امان نامه کشته هم نشود، ذلّت بر او و دیگر آزادمنشان رهرو راهش از سوی «عبید» و دیگر خودکامگان سیاهکار و حقیر تحمیل گردد، مرگ پر عزّت و افتخار را بر زندگی ذلیلانه برگزید.»

2ـ شاعر دانشمند «ابونصر سعدی» از سرایندگان نامدار قرن چهارم در وصف آزادگی و عزّتمندی حسین علیه السلام از جمله چنین می سراید:

 

الْحسینُ الَّذِی رَأی الْمَوتَ فِی الْعِزِّ حَیاةً وَالْعِیشَ فِی الُّذلِ قَتْلاً ...(78)

«حسین علیه السلام همان کسی است که مرگ با عزّت و آزادگی را زندگی حقیقی می نگریست و زندگی باذلّت و حقارت را مرگ.»

 

3ـ از «مصعب بن زبیر» آورده اند که وقتی «سکینه» دخت آزاده حسین علیه السلام و همسر ارجمند خویش را اندوه زده دید، گفت:

«لَمْ یَبْقِ اَبُوکِ لِابْنِ حُرّةٍ عُذْراً.»(79)

«پدرت حسین علیه السلام دیگر برای هیچ آزادمنش و آزادیخواهی عُذر سکوت و سازش با استبداد و ذلّت را باقی نگذاشته است!»

4ـ نیز پس از فروپاشی یاران و همراهانش هنگامی که دید دیگر یار و یاوری ندارد، به خواندن این شعر حماسی پرداخت:

 

فإِنَّ الْأُلی بِالطَّفِّ مِنْ آلِ هاشِمِ تَأَسَّوا فَسَنُّوا لِلْکِرامِ التّأَسِّیا(80)

«آن پیشتازان راه آزادی و عدالت که در کرانه های فرات در برابر استبداد و تحمیل سرفرود نیاوردند، برای همه صاحبان عزّت و شرف، نمونه و الگوی جاودانه ای به یادگار نهادند و به صورت آموزگار و مقتدای شکست ناپذیر برای همه آزادمنشان جلوه کردند.»

 

5ـ سراینده و دانشمند بزرگ «شیخ کاظم ارزی» که روزی با تعمق در جلوه ها و نُمودهای عزّت و آزادگی عاشورا دگرگون شده بود، شعری سرود که یک بند آن این گونه است:

 

قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَةٍ اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ ...

 

«نیزه های بیداد استبدادِ عنان گسیخته و بی مهار توانست همه اندام و اعضای پیکر آن آزادمنشان عدالت خواه را دگرگون سازد؛ امّا اراده شکست ناپذیر و منش بزرگوارانه و مترقی و همّت والای آنان را هر گز نتوانست تغییر دهد!»

هنوز سراینده این شعر، آن را برای کسی نخوانده بود که یکی از آشنایان او در عالم رؤیا ریحانه سرفراز پیامبر فاطمه علیهاالسلام را دید که آن حضرت به او فرمود: برو و این سروده را از «شیخ کاظم ارزی» بگیر!

او از خواب بیدار شد و شگفت زده راه خانه شاعر را در پیش گرفت و با این که با او میانه خوبی نداشت به در خانه اش آمد و گفت: هان ای دوست عزیز!خوب بشنو ببین تو این شعر را سروده ای؟

 

قَدْ غَیَّرَ الطَّعْنُ مِنْهُمْ کُلَّ جـارِحَةٍ اِلاّ الْمَکارِمَ فِی اَمْنٍ مِنَ الْغِیَرِ ...

 

او غرق در حیرت شد و پاسخ داد آری! امّا هنوز آن را برای کسی نخوانده ام، تو را به خدا بگو تو از کجا خبر داری و آن را از کجا به دست آورده ای؟!

او گفت: من در عالم رؤیا فاطمه علیهاالسلام را دیدم وآن حضرت این شعر را برای من خواند و فرمود: برو این سروده را از «شیخ» بگیر! و من پس از این که از خواب بیدار شدم راه خانه تو را در پیش گرفتم.(81)

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 9:56 صبح )
»» قرآن و جلوه های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیه السلام2

 

 

10ـ پافشاری دلیرانه بر شایسته سالاری و بیعت و انتخاب آزاد

 

به هنگام تصمیم پیشوای آزادی برای حرکت به سوی عراق، «محمّد حنفیه» به حضور آن حضرت شرفیاب گردید و از خشونت مرزنشناس رژیم حاکم سخن گفت و از او تقاضا کرد که جان گرامی خویش را بیشتر به خطر نیفکند، امّا آن نُماد آزادگی و جوانمردی ضمن احترام به پیشنهاد خیرخواهانه او، جلوه دیگری از صلابت و شکست ناپذیری را در تاریخ آفرید و فرمود:

«یـا اَخی! وَ اللّهِ لَوْ لَمْ یَکُنْ فِی الدُّنْیا مَلجَأٌ وَ لا مَأوی لَمـا بـایَعْتُ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیة.»(39)

«برادر عزیز! اگر در کران تا کران گیتی پناهگاه و نقطه امنی برایم پیدا نشود، و دست خشونت و ترور همه جا برسد، و حق زندگی و امنیت مرا پایمال سازد، باز هم با استبداد بیعت نخواهم کرد.»

 

11ـ نفی امان ها و امان نامه ها

 

هنگامی که تصمیم گرفت تا از کنار خانه خدا به سوی عراق حرکت کند، شماری از چهره های مخالف استبداد، یکی پس از دیگری به حضورش شرفیاب شده، و از او تقاضا کردند که از رفتن منصرف شود. جالب است که همه آنان، قیام انسانی و عزّت خواهانه او را برای جامعه، حیاتی و سرنوشت ساز می نگریستند، امّا با خیرخواهی و دور اندیشی، دلیل مخالفت خود با آن نهضت روشن گر و تاریخ ساز را تزلزل و نا استواری و بی وفایی مردم کوفه از یک سو، و نقدناپذیری و خشونت بی مهار حکومت از سوی دیگر عنوان می کردند.

آنان به ظاهر درست هم می دیدند؛ چراکه استبداد اموی فراتر از یک دهه سلطه مطلقه و سیاه خویش بر مردم، به ویژه دوستان آل علی علیه السلام ، به گونه ای دهشتناک آزادی خواهان را گردن زد، شکم ها را سفره کرد، دانشمندان و روشنفکران را تنها برای دگراندیشی از نخل ها آویزان کرد، و حق طلبان را زنده به گور ساخت و دخمه ها و دهلیزهای مرگ و بساط شکنجه های ددمنشانه را گسترش داد و نیز از عالم نمایان و روایتگران و قاضیان سوداگر و عمله های ظلم ودین و آیین مردم به صورت ابزاری بهره جست تا روح جرأت و شهامت و عزّت و آزادگی و حق گویی وحق طلبی و نقد قدرت را در مردم نابود کند؛ به همین جهت بود که آنان با رفتن «مسلم» به کوفه، هزار هزار دست بیعت به سفیر عزّت و آزادی دادند، امّا با آمدن «عبید» و اعلام حکومت نظامی وتشدید شرارت و خشونت، فرار را بر پایمردی و وفا ترجیح دادند؛ چرا که به بیان «بشر بن غالب» ـ که از جامعه شناسان و روان شناسان روزگارش بود و حسین علیه السلام دیدگاه دقیق و هوشمندانه او را تصدیق کرد ـ «دل ها و قلب های مردم، خواهان حسین علیه السلام است و راه و رسم عادلانه وآزادمنشانه او را می جوید، امّا شمشیرها با استبداد اموی است!»؛ «خَلَّفتُ القُلُوبَ مَعَکَ وَالسُّیُوفَ مَعَ بَنی أُمَیَّةَ!»

امّا پرسش اساسی این بود که، پس باید چه کسی این شیوه ددمنشانه را ـ که به نام دینِ خدای عزّت بخش و پیامبر عدالت بر مردم تحمیل شده بود ـ شجاعانه و بیدارگر مورد نقد و چون و چرا و نفی و انکار قرار داده و بانیان و عاملان بیدادپیشه و ابلیس منش آن را به باد نکوهش ونفرین بگیرد و معرفی کند، و آن گاه با روشنگری و دهش فکری و اخلاقی و عملی، روح عزّت و آزادگی و شجاعت را در کالبد مرده و ذلّت زده و دنباله رو جامعه بدمد و به حکم قرآن با شیطان فریب و استبداد مبارزه کند؟(40)

به هر حال، از چهره های سرشناسی که به پیشوای آزادی پیشنهاد انصراف از حرکت به سوی عراق دادند، «عبداللّه»، فرزند جعفر طیّار وهمسر بانوی دانش وشهامت زینب علیهاالسلام بود. او پس از حرکت کاروان آزادی، نامه ای از مکّه به حسین علیه السلام نوشت و به وسیله پسرانش به سوی آن حضرت فرستاد، و خاطر نشان ساخت که از خشونت عنان گسیخته استبداد بر جان او بیمناک است، چرا که نهاد قدرت به گونه ای بی بنیاد و سطحی است که هیچ نقد و چون و چرا و خیرخواهی و دعوت به حق و هشدار از قانون شکنی را بر نمی تابد و با آن، به عنوان خروج بر اسلام، به بدترین شکل ممکن برخورد می کند.

آن گاه بی درنگ با تلاش بسیار، از برخی سران استبداد، امان نامه ای برای بازگشت آن حضرت به مکّه گرفت و یکی از مهره های حکومت را نیز با آن فرستاد تا بتواند آن بزرگمنش را به انصراف از ادامه راه قانع سازد. اما پیشوای آزادی پاسخی قانع کننده به او داد و در پاسخ امان نامه «عمرو بن سعید» استاندار و ریاست مراسم حج ـ که گویی خود سرکرده تروریست های اعزامی یزید برای ترور حسین علیه السلام بود ـ چنین نوشت:

«... وَقَدْ دَعوتَ اِلی الْإیمانِ وَ الْبِّرِ وَالصّلة، فَخَیْرُ الأَمـانِ اَمـانُ اللّه ... .»(41)

«... برای من امان نامه فرستاده ای و در آن، وعده نیکی و سازش و مسالمت داده ای، امّا به باور من بهترین امان و امان نامه از آنِ خداست و کسی که در زندگی این جهان از او حساب نبرد، در آن جهان از امان او بهره ور نخواهد شد؛ به همین جهت از بارگاه او توفیق پروا و ترس از عظمت او را داریم تا در سرای آخرت به امنیت او نایل آییم ... .»

بدین سان جلوه زیبای دیگری از عزّت و آزادگی در نهضت آزادی خواهانه عاشورا رقم خورد، چرا که آن نُماد کرامت انسان، جز به امان و امان نامه خدا از راه پرواپیشگی و آزادمنشی وعمل به مقررات او نیندیشید و جز از ذات بی همتای او نهراسید.

 

12ـ تندیس صراحت و صداقت

 

از جلوه های عزّت و آزادگی بی نظیر حسین علیه السلام روش آزادمنشانه و تفکرانگیز او در یارگیری برای نهضت، از آغاز تا لحظه شهادت است.

رهبران حرکت ها و جنبش ها، هماره می کوشند تا با انواع وعده ها و شعر و شعارها وابزارهای شرافتمندانه و ... سربازگیری کنند و بر شمار طرفداران خویش بیفزایند و اگر بتوانند هر گز اجازه نمی دهند، به ویژه در هنگامه خطر، یکی از آنان ببرد و برود، و او را به دادگاه صحرایی و انقلابی می فرستند، امّا شگفتا از پیشوای آزادی که جز روشنگری و دعوت و مردم داری و بزرگ منشی کاری نکرد و نه تنها کسی از آشنا و بیگانه را به همراهی خویش در فشار مذهبی، اخلاقی، سیاسی و نظامی قرار نداد که بارها و بارها آنان را در گزینش راه، آزاد نهاد و در مراحل گوناگون نهضت به آنان فرمود: اگر بخواهند، می توانند بروند و او مسؤولیت بیعت را نیز از دوش آنان بر می دارد! برای نمونه:

یک: حضرت هنگام حرکت به سوی عراق، چنین نوشت: از حسین بن علی، به سوی «بنی هاشم»؛ امّا بعد، به هوش باشید که هر یک از شما در این برنامه اصلاح طلبانه به همراه من باشد، به شرف شهادت مفتخر خواهد گردید...؛ «مَنْ لَحِقَ بِی مِنْکُمْ اُستُشْهِدَ ... .»

بدین وسیله بستگان و نزدیکان را در همراهی یا نیامدن، آزاد گذاشت.

دو: هنگامی که خبر شهادت سفیر آن حضرت در راه عراق به وی رسید، ضمن سخنانی صریح و شفاف فرمود: یاران راه! خبری بسیار دردانگیز به ما رسیده، و آن عبارت است از خبر شهادت «مسلم»، «هانی» و «عبداللّه». در کوفه، شرایط، دگرگونیِ نامطلوبی یافته ودوستداران ما ناخواسته از یاری ما گسسته اند، و اینک هر کدام از شما بخواهد بازگردد، آزاد است و از سوی ما هیچ مانع و ادای حقی بر عهده او نیست:

«... فَمَنْ اَحَبَّ مِنْکُم الإنصرافَ فَلْیَنْصَرِف، لَیْسَ عَلَیْهِ مِنَّا ذمامٌ.»(42)

سه: شب عاشورا نیز با صراحت و صداقتی عجیب از فردا و فرجام کار، خبر داد و ضمن حق شناسی از یاران، با آزادمنشی شگفتی، مسؤولیت بیعت را از گردن ها برداشت و از آنان خواست تا بروند:

«... و هذَا اللَّیلُ قَدْ غَشِیَکُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَمَلاً وَلْیَأْخُذْ کُلُّ رَجُلٍ مِنْکُمْ بِیَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِ بَیْتی، وَ تَفَرَّقُوا فی سَوادِ هذَا اللَّیلِ وَ ذَرُونی وَ هؤلاءِ القَومِ فَاِنَّهُمْ لایُریدُونَ غَیْری ... .»

«واقعیت این است که من، نه یارانی پر مهرتر و بهتر از یاران خویش می شناسم، و نه خاندانی برتر و شایسته کردارتر از خاندان سرفراز خویش سراغ دارم؛ خدا به همه شما پاداش نیک ارزانی دارد. راستی که شما شایسته عمل کردید و حق و عدالت را نیک یاری دادید و خوش درخشیدید! اینک شب فرارسیده، و تاریکی آن، همه جا سایه گسترده است؛ بر خیزید و از این پوشش مناسب بهره جویید، و آن را مرکبی راهوار سازید، و هر کدام از شما، دست یکی از مردان خاندان مرا گرفته، و در این سیاهی شب به سوی شهر و دیار خویش بروید. از این جا پراکنده گردید، و مرا با این بیدادگران تنها بگذارید؛ چرا که آنان تنها مرا می خواهند و رأی و بیعت مرا؛ در پی من هستند، و نه دیگری؛ با من سرِ کار زار دارند، و نه با کس دیگر؛ پس مرا تنها بگذارید و بروید! و آن گاه بار دیگر همه را دعا کرد.»(43)

آیا نمونه ای از چنین صراحت و صداقت و جلوه ای از چنین آزادگی و شکست ناپذیری را در میان رهبران جنبش ها و انقلاب ها می توان سراغ گرفت؟!

 

13ـ قلب تپنده عزّت و آزادگی

 

او به راستی قلب تپنده آزادگی و شکست ناپذیری بود و به همین جهت هماره پیروز و سرفراز؛ چرا که در اندیشه ارزش ها و جهان ماندگار و جاودانه بود، نه فناپذیر و زودگذر، به همین دلیل آن ها را به بهای این ها مبادله نکرد.

هنگامی که راه او به سوی کوفه به فرماندهی «حُرّ» بسته شد و پس از گفت و شنودی، به او هشدار داده شد که اگر پافشاری کند و آغازگر جنگ باشد، کشته خواهد شد، با قلبی هدفدار وشکست ناپذیر فرمود:

«لَیْسَ شأْنِی شأْنُ مَنْ یَخافُ الْمَوتَ، ما اَهْوَنَ الْمَوتِ عَلی سَبِیلِ نِیلِ الْعِزِّ وَاِحْیَاءِ الْحَقِّ؛ لَیْسَ الْمَوتُ فِی سَبِیلِ الْعِزِّ اِلاّ حَیاةً خالِدَةً، وَلَیسَتِ الْحَیاةُ مَعَ الذُّلِ اِلاَّ الْمَوتَ الَّذی لا حَیاةَ مَعَهُ. اَفَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِی؟ هَیْهاتَ، طـاشَ سَهْمُکَ، وَخابَ ظَنُّکَ. لَسْتُ اَخافُ الْمَوتَ، اِنَّ نَفْسِی لَأَکْبَرُ مِنْ ذلِکَ، وَ هِمَّتی لَأَعْلَی مِنْ أَنْ أَحْمِلِ الضَّیمَ خَوْفاً مِنَ الْمَوتِ، وَ هَلْ تَقْدِرُونَ عَلی اَکْثَرَ مِنْ قَتْلِی؟ مَرْحَباً بِالْقَتْلِ فِی سَبِیلِ اللّهِ، وَلکِنَّکُمْ لا تَقْدِرُنَ عَلی هَدْمِ مَجْدِی وَمَحْوِ عِزِّی وَ شَرَفِی، فَإذاً لا اُبـالِی بِالْقَتْلِ.»(44)

«من کسی نیستم که از مرگ بهراسد و چنین چیزی هرگز در شأن من و نهضت آزادی خواهانه من نیست. راستی مرگ پرافتخار برای آفرینش عزّت و سربلندی و در راه زنده ساختن حق و عدالت چه قدر ناچیز و آسان است؛ چراکه مرگ در راه عزّت و سرفرازی جز زندگی جاودانه نیست و زندگی ذلّت بار نیز جز مرگ چیز دیگری نیست. آیا مرا از مرگ می ترسانی؟ راستی که تیرت به خطا رفت و پندارت تباه گردید؛ چرا که من کسی نیستم که از مرگ انتخابی و حکیمانه بهراسم. سبک و منش من پرشکوه تر و همت و مردانگی ام پر فرازتر از آن است که از ترس مرگ، ذلّت و بیداد را بپذیرم! راستی آیا شما بر چیزی فراتر از کشتن جسم من توانایی دارید؟ درود خدای بر کشته شدن در راه او، اما بدانید که شما ناتوان تر از آن هستید که روح شکست ناپذیر و شرافت والای مرا نابود سازید، بنا بر این چه باک از کشته شدن در راه عدالت وآزادگی.»

 

14ـ منش شکوهبار

 

آن حضرت به راستی نمونه عزّت خواهی و آزادمنشی است و با شهامتی وصف ناپذیر، مردم را به اندیشه و منش زندگی ساز خویش فرامی خواند و با به هیچ انگاشتن شیوه های استبداد و اختناق، بر مبارزه با آن پای می فشارد و در سخن روشنگرش در قانون گریزی و آزادی ستیزی وکرامت شکنی مدیریت بسته و استبدادی، به پیشقراولان سپاه آن، فرمودند:

«... فَأَنَا الْحُسَینُ بْنُ عَلِیِّ وَابْنُ فاطِمَهَ بِنْت رَسُولِ ا للّهِ نَفْسِی مَعَ اَنْفُسِکُمْ وَ اَهْلِی مَعَ اَهْلِکُمْ وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ ... .»(45)

«هان ای مردم! اگر به پیمانی که با من بسته اید وفادار بمانید، به نیک بختی وسرفرازی اوج گرفته اید؛ چرا که من حسین هستم، فرزند فاطمه علیهاالسلام دخت سرفراز پیامبر و پسر علی علیه السلام . در راه عدالت و آزادی و آفرینش عزّت و شکوه برای جامعه استبدادزده و بلادیده، من با شما و پیشاپیش شما هستم و خاندانم به همراه خاندان شما، و برای شما در موضع گیری و منش من الگو و سرمشق زیبا و پر جاذبه ای برای گزینش راه شایسته زندگی است.»

 

15ـ من برای آفرینش عزّت دین و امّت سزاوارترم

 

آن حضرت آموزگار راستین آزادی و آزادمنشی بود و برای بازگرداندن عزّت و کرامت پایمال شده امّت و زنده کردن هدف ها و آرمان های دین خدا و نجات و رستگاری مردم دربند، به روشنگری و مبارزه برخاست و خود در خطرها و آمادگی برای پرداخت هزینه گران نجات دین و جامعه از طاعون استبداد، از همه پیشگام تر بود؛ درست بر خلاف رهبران دنیا که قدرت و امکانات و فرصت ها و امتیازات و مدیریت و آسایش را برای خود و خودی ها می خواهند و رنج و دنباله روی را برای دیگران.

او در سخن و عملی جاودانه در ترسیم بخشی از انگیزه ها و هدف های نهضت عزت طلبانه خویش، به سپاه «حُرّ» چنین گفت:

«اَیُّهَا النّاسُ! اِنَّ رَسُولَ اللّهِ قالَ: مَنْ رَأی سُلْطَاناً جائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحَرامِ اللّهِ، ناکِثاً عَهْدَهُ، مُخالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اللّهِ، یَعْمَلُ فِی عِبادِ اللّهِ بِالْإثْمِ وَالْعُدوانِ فَلَمْ یُغَیِّر عَلَیْهِ بِفِعْلٍ وَ لا قَوْلٍ؛ کانَ حَقّاً عَلَی اللّهِ اَنْ یُدْخِلَهُ مَدْخَلَهُ. اََلا وَ اِنَّ هؤُلاءِ قَدْ لَزِمُوا طاعَةَ الشَّیْطَانِ، وَ تَرَکُوا طاعَةَ الرَّحْمانِ، وَ اَظْهَرُوا الْفَسادَ، وَ عَطَّلُوا الْحُدُودَ، وَ اسْتَأْثَرُوا بِالْفیی ءِ، وَ اَنَا أَوْلی مَنْ قامَ بِنُصْرةِ دِینِ اللّهِ، وَ اِعْزازِ شَرْعِهِ، وَالْجَهادِ فِی سَبِیلِهِ لِتَکُونَ کَلِمَة اللّهِ هِیَ الْعُلْیا ... .»(46)

«هان ای مردم! پیامبر فرمود: هر کس پیشوای زورمدار و خودکامه ای را ببیند که مقررات خدا را نادیده می گیرد، مرزهای آن را می شکند، پیمان خدا را زیر پا می نهد و با روش مدیریت و مردمداری و قانونگرایی و معنویت من مخالفت می ورزد و به مردم ستم می کند و حقوق و آزادی آنان را پایمال می سازد، و آن گاه به نقد و نفی بیداد او بر نخیزد، بر خداست که او را با همان استبدادپیشه در دوزخ همنشین سازد. هان! اینک بدانید که استبدادگران اموی مسلک فرمانبرداری شیطان را برگزیده و اطاعت خدا را کنار نهاده اند؛ تبهکاری را آشکار ساخته و مقررات خدا را تعطیل کرده و حقوق خدا و مردم را بر اساس هوا و هوس به انحصار خویش درآورده اند، و من شایسته ترین کسی هستم که باید برای یاری دین خدا و آفرینش عزّت آن و جهاد در راه حق و عدالت به منظور برتری آن بپا خیزم.»(47)

 

 

16ـ هدف و روش آزادمنشانه با اقدام بهنگام

 

پس از بسته شدن راه بر کاروان حسین علیه السلام به وسیله پیشقراولان سپاه استبداد، آن حضرت در میان یاران راه به پا خاست، و پس از ستایش خدا و گرامی داشت پیامبر، این گونه جلوه درخشان دیگری از عزّت و سرفرازی را در برابر عصرها و نسل ها به یادگار نهاد:

«إنَّه قَدْ نَزَلَ بِنا مِنَ الأَمرِ ما قَدْ تَرَوْنَ، وَإنَّ الدُّنیا قَدْ تَنَکَّرَتْ وَتَغَیَّرَتْ...اَلا تَرَوْنَ إلی الحقِّ لا یُعمَلُ بِه؟ وَإِلَی الباطِلِ لا یُتَناهی عَنهُ؟ لِیَرْغَب المُؤْمِنُ فی لِقائِهِ مُحِقّاً، فَإنّی لا أَرَی المَوْتَ إلاّ سَعادَةً، وَالْحَیاةَ مَعَ الظالِمینَ إلاّ بَرَماً.»(48)

«هان ای یاران راه! حوادث و رخدادهایی بر ما فرود آمده است که می نگرید. اینک، روزگار ما دگرگونی ناپسندی یافته و ضمن روکردن زشتی ها و خودکامگی ها، زیبایی های انسانی از جامعه رخت بر بسته و نیکی ها پشت کرده و روند تاریخ در مسیری نامطلوب در جریان است. از فضیلت ها و کرامت ها، جز اندکی، به سان قطره هایی که به هنگام ریخته شدن آب در اطراف جام می ماند، بیشتر باقی نمانده، ومردم در یک زندگی ننگین و فاجعه باری بسان یک مزرعه یا بوستان آفت زده گرفتار آمده اند! آیا نمی بینید به حقّ و عدالت عمل نمی کنند و از باطل و بیداد روی نمی گردانند؟ شایسته است که مردم باایمان از چنین محیط زورمدارانه و شرایط بسته و ننگینی به ملاقات پروردگار خود بشتابند؟! من مرگ را ـ در چنین شرایطی ـ جز سعادت نمی بینم؛ و زندگی با این ستمگران را ملال انگیز و جانفرسا می دانم!»

بدین سان، پیشوای آزادی در این سخن جاودانه و موضع گیری عزّت ساز خود، به دو اصل اساسی رهنمون گردید:

یک: نخست، هدف از شهادت راستین و آگاهانه را بیان فرمود، که برپا داشتن حق وعدالت و سرنگون ساختن باطل و بیداد و دگرگون ساختن شیوه ها، سیاست ها، هدف ها، آرمان ها و اصلاح بنیادی جامعه در پرتو درایت و ژرف نگری و قانون مداری است، تا مردم به عزّت و آزادگی برسند و بر سرنوشت خود حاکم گردند.

دو: افزون بر آن، هنگامه مناسب و اقدام به موقع و به جای کار را نشان داد، و روشن ساخت که هنگامه شهادت وقتی است که حق و عدالت پایمال می شود، و فریب و بیداد، بابستن راه های گفت و شنود منطقی و روزنه های خردورزی و اصلاح پذیری، باقانون شکنی و خشونت، میدان دار می شود؛ آری، آن گاه است که مرگ هدفدار برای توحیدگرایان آزاده و اصلاح گران فضیلت خواه، نیک بختی و زندگی با تبهکاران رنج آور است.

 

17ـ این نامه در خور پاسخ نیست

 

پس از فرود حسین علیه السلام در کربلا و گزارش آن به وسیله «حُرّ» به «عبید»، او نامه ای به این مضمون برای پیشوای آزادی نوشت:

«هان ای حسین! فرودت در کربلا به من گزارش شد، امیرمؤمنان! یزید به من نوشته است که سر بر بالش ننهم و سیر نخورم تا تو را به دیدار خدای لطیف بفرستم، و یا به حکم من و او گردن نهی و دست تسلیم بالا بری!»

هنگامی که نامه آن عنصر حقیر و خودکامه به دست آن نُماد جاودانه درایت و آزادگی رسید و آن را خواند، به دور افکند و فرمود:

«لا أفْلَحَ قَوْمٌ اشْتَروا مَرْضاة المخْلوقِ بِسَخَطِ الخالِقِ.»

«گروهی که خشنودی مخلوقی ناتوان را به بهای ناخشنودی و خشم خدای توانا خریدند، رستگار و سربلند نخواهند شد.»

نامه رسان جواب نامه را طلبید، که آن پیکره صلابت و عزّت فرمود:

«مالَهُ عِندی جوابٌ، لاِءنَّهُ قَدْ حَقَّتْ عَلَیْهِ کَلِمَةُ العَذابِ.»

«این نامه در خور پاسخ نیست؛ چرا که بر نویسنده اش ـ به خاطر زورمداری و قانون شکنی ـ عذاب خدا بایسته است.»(49)

 

 

18ـ من و پذیرش خواری؟

 

حسین علیه السلام روز عاشورا به پاخاست و در برابر سپاه اختناق، با رساترین ندای خویش به روشنگری و خیرخواهی پرداخت و ریشه و تبار پر افتخار خود را برشمرد و دلیل سیاهکاری های آنان را پرسید که:

«فَبِمَ تَستَحِلُّونَ دَمی وَ أَبی الذّائِدُ عَنِ الحَوْضِ غَداً یَذودُ عَنْهُ رِجالاً کَما یُذادُ البَعیرُ الصادِرُ عَنِ الْماءِ ؛ وَ لِواءُ الحَمْدِ فی یَدِ اَبی یَوْمَ القِیامَة؟»

«پس چگونه و به کدامین جرم و به چه گناهی ریختن خون مرا روا می شمارید؟ به چه مجوّزی برای کشتن من همدست و همداستان شده اید؟ و چگونه با فرزندان اسلام وپیامبر این گونه رفتار می کنید؟»

ستون فقرات سپاه ساکت بود، امّا مهره های پلید آن، که از افشانده شدن بذر بیداری وآزادگی بر دل ها بر خود می لرزیدند، به منظور شعله ور ساختن آتش جنگ تجاوزکارانه و دمیدن بر کوره تعصب و دنباله روی، فریاد کشیدند:

«قَدْ عَلِمْنا ذلِکَ کُلَّه، وَنَحْنُ غَیْرُ تارِکیکَ حَتّی تَذوقَ المَوْتَ عَطَشاً!»(50)

«همه آنچه را که گفتی می دانیم، امّا تو را رها نخواهیم ساخت، تا یا دست بیعت به امیر امّت بدهی و یا از تشنگی جان به جان آفرین تسلیم داری!»

این جا بود که آن نُماد عزّت حق و حق طلبان تاریخ خروشید:

«لا وَ ا للّهِ لا إُعْطِیْهِم بِیَدِی اِعْطـاءَ الذَّلیلِ وَ لا اَفِرُّ فِرارَ الْعَبیدِ، عِبادَا للّهِ! وَ اِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی وَ رَبِّکُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ(51) وَ اَعُوذُ بِرَبِّی وَرَبِّکُمْ مِنْ کُلِّ مُتَکَبِّرٍ لَا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسَابِ.»(52)

«نه! به خدای سوگند نه دست ذلّت به دست استبدادگران خواهم نهاد و نه به سان بردگان و برده صفتان ترسو از میدان عزّت و افتخار خواهم گریخت؛ بندگان خدا! من به پروردگار خود و شما پناه می برم از این که سنگبارانم کنید. و من از شرارت هر حق ناپذیری ـ که به روز حساب ایمان نمی آورد و به خاطر هوای دل خویش به هر فریب وزشتی دست می یازد ـ به پروردگار خود و پروردگار شما پناه می برم.»(53)

راستی تمسک به این آیات ـ که منطق موسی و توحیدگرای آل فرعون است ـ اتفاقی است یا حکیمانه و هدفدار و حساب شده، کدام یک؟

 

19ـ درخشان ترین جلوه شکوه و شکست ناپذیری

 

پس از پافشاری سپاه استبداد بر ادامه جنگ و جنون، آن حضرت بر مرکب پیامبر نشست و در برابر آنان قرار گرفت. پیش از هرچیز آنان را به سکوت و شنیدن سخنانش فراخواند و آن جا را به دانشگاه آگاهی و آزادگی تبدیل ساخت و با شیواترین و رساترین و حماسی ترین بیان به روشنگری پرداخت:

«تَبَّاً لَکُمْ أَیَّتُها الجَماعَةُ! وَ تَرْحاً، حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونا وآلِهین فأصْرَخْناکُمْ مُوجِفینَ، سَلَلْتُمْ عَلَینا سَیْفاً فِی أَیْماِنکُمْ، وَحَشَشْتُمْ عَلَیْنا ناراَاِقْتَدَحْناها عَلی عَدوِّنا وَ عَدوِّکُم، أصْبحْتُم أوْلِیاءَ ِلأَعْدائِکُمْ عَلی أولیائِکُمْ، ویَداً عَلَیْهِم، بِغَیرِ عَدْلٍ أفْشَوْهُ فیکم، ولا أَمَلٍ أصْبحَ لَکُمْ فیهِم ... .»

«هان ای گروه دنباله رو! مرگتان باد و ذلّت و اندوه قرین تان. آیا شما پس از این که با شور و شوق فراوان دست یاری طلبی به روی ما گشودید، آن گاه که ما به دادخواهی شما پاسخ مثبت داده و بی درنگ و با احساس انسانی به سوی شما شتافته و به یاریتان برخاستیم، اینک شمشیرهای آخته ای را ـ که برای دفاع از برنامه های آزادی خواهانه ما به دست گرفته بودید ـ ضدّ ما به کار گرفتید؟ آیا کمر به کشتن ما بستید، و آتش ستم سوزی را که ما بر ضدّ دشمنان خشونت کیش و سیاه کار مشترک مان برافروخته بودیم، بر ضدّ ما شعله ور ساختید؟! در نتیجه به حمایت دشمنان تان، و به زیان دوستان و پیشوایانتان برخاستید؟ آن هم بی آن که این دشمن خیره سر، عدل و دادی در جامعه شما حاکم ساخته باشد و بی آن که هیچ امید به آینده بهتر یا نیکی و شایستگی برایتان در اندیشه و عملکرد آنان به چشم بخورد؟ وای بر شما! آیا شما سزاوار بلا نیستید؟ که از ما روی برتافته و از یاری ما ـ که برای عدالت و آزادی به پاخاسته و از مرزهای دین خدا و حقوق و امنیت پایمال شده عصرها و نسل ها دفاع می کنیم ـ سر باز زدید و با واپسگراترین و ستمکارترین های روزگار همراه شدید؟ آیا نیک اندیشیده اید که چه می خواهید و چرا با ما سر جنگ دارید؟»

یکی از فرماندهان سپاه استبداد گفت:

«اَنْزِلْ عَلی حُکْمِ بَنِی عَمِّک!»

«دستور امیر این است که باید به فرمان حکومت گردن گزاری و به مشروعیت آن رأی دهی، و گر نه تو را رها نخواهیم ساخت!»

آن قلّه پرفراز و تسخیرناپذیر فرزانگی و کرامت، هنگامی که در برابر منطق و درایت و خیرخواهی و مهر و مسالمت و مدارای خویش، باز هم آن پاسخ زورمدارانه را شنید، شیرآسا خروشید:

«ألا وَ إِنَّ الدَعیَّ بْنَ الدَّعِیِّ قَدْ رَکَزَ بَیْنَ اثْنَتَینِ: بَینَ السِّلَّةِ والذِّلَّةِ ، وَ هَیْهاتَ منَّا الذِّلَّةِ، یَأبَی اللّه ُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ وَ المُؤمنونَ وَ حُجُورٌ طابَتْ، و طَهُرتْ، وَ أُنُوفٌ حَمیَّةٌ، وَ نفوسٌ أبیَّةٌ مِنْ اَنْ نُؤثِرَ طاعةَ اللِئآمِ علی مصارعِ الکِرامِ. ألا و إنّی زاحِفٌ بِهذهِ الأُسْرَةِ مَعَ قِلَّةِ العَدَدِ ، وَ خِذلانِ النّاصْرِ.»(54)

«هان ای عصرها و نسل ها! به هوش که این فرومایه فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهیِ ذلّت پذیری و تسلیم خفّت بار در برابر فرومایگان و واپسگرایان حاکم، و یامرگ پرافتخار و باعزتّ و سرفرازی با پایبندی به آرمان ها! و چه قدر دور است از ما که خواری را برگزینیم! خدا و پیامبرش وایمان آوردگان و روشنفکران و دامان های پاک و رگ و ریشه های پاکیزه و مغزهای روشن اندیش و جان های ستم ستیز و باشرافت نمی پذیرند که ما فرمانبرداری فرومایگان و پایمال گران حقوق و امنیت و آزادی مردم را بر شهادتگاه رادمردان وآزادمنشان مقدّم بداریم! از این رو به هوش باشید که من با همین خاندان و با این یارانِ به شمار اندک و با وجود پشت به حقّ و عدالت نمودن پیمان شکنان، راه خویش را برگزیده و برای دفاع از حق، به یاری خدا مقاوم و شکست ناپذیر آماده ام.»

این سان امید پوچ و شقاوت بار رژیم اموی را برای همیشه به باد داد، و نه تنها زورمداری وتحمیل ذلّت را نپذیرفت، که مارک ننگ و خفّت را بر پیشانی همه استبدادگران قرون و اعصار نواخت و حسرت تسلیم شدن و دست بیعت سپردن را بر دل های سیاه و پلیدشان نهاد و این درس بزرگ را به همه آموخت که در برابر شیفتگان قدرت چگونه باید ایستاد و نَه گفت.

گفتنی است که آن نُماد عزّت و افتخار تاریخ بشر، روشن می سازد که به چند دلیل تن به ذلّت و بیعت خواهی زورمدارانه نخواهد داد و مرگ باعزّت و آزادگی را برخواهد گزید:

یک: به دلیل ایمان ژرف به خدای عزیز و عزّت بخش که ذلّت پذیری را بر بندگانش نمی پذیرد؛ همین گونه پیامبر و یکتاپرستان راستین؛

دو: افزون بر این، آن خانه و خاندان پاک و آن خردها و جان های پرشرافت که حسین علیه السلام در کنار آنان تربیت یافت و شکوفا شد، به او شیر عزّت و آزادگی و بینش و منش شکست ناپذیری و عزّت داده اند، نه ذلّت پذیری و تحمل تحقیر و زورمداری؛ «یَأبَی اللّه ُ لنا ذلِکَ وَ رَسُولُهُ ... .»(55)

آن گاه آن پیکره ایمان و اخلاص پس از هشداری دلسوزانه، این گونه و با این آیات روشنگر سخنان گهربار خویش را پایان داد:

«... فَأءجْمِعُوا أمرَکُمْ وَ شُرَکاءَکُم ثُمَّ لایَکُنْ اَمْرُکُمْ عَلَیْکُمْ غُمَّةً ثُمًّ اقْضُوا اِلَیَّ وَ لاتُنْظِرونَ،(56) إِنّی تَوَکَّلتُ عَلَی اللّه ِ رَبّی وَ رَبِّکُمْ، ما مِنْ دابَّةٍ إلاّ هُوَ آخِذٌ بناصِیَتِها إنَّ ربّی عَلی صِراطٍ مُستقیم(57) ... وأنْتَ ربُّنا علیک توکّلنا وإلیکَ أَنَبْنا وإلیکَ المَصیرُ»(58)

آیا تلاوت این آیات که بیانگر مبارزه نوح و هود و پدر توحیدگرایان و عزّت طلبان، ابراهیم در برابر سردمداران شرک و استبداد و حقارت است، نمایشگر این حقیقت نیست که عاشورا وپیشوای آزادی، نُماد فضیلت و آزادگی و شکست ناپذیری و عدالت خواهی همه پیامبران است وطرف مقابل، جرثومه و نماینده استبدادگران آزادی کش تاریخ بشر؟ و آیا این نُمود عزّت وشکست ناپذیری قرآن در رویداد عاشورا و یا نُمود عزّت و شکست ناپذیری عاشورا در قرآن نیست؟

 

20ـ من شیوه استبدادی را برای اداره جامعه نخواهم پذیرفت

 

یاران فداکار حسین علیه السلام بخشی از روز عاشورا را با سپاه استبداد به صورت تن به تن و یا گروهی مبارزه کرده و برخی سر بر بستر شهادت نهاده بودند، که دشمن بر فشار خویش افزود، امّا آن حضرت حماسه ای دیگر آفرید و فرمود:

«اشْتَدّ غَضَبُ اللّه ِ عَلَی الیَهودِ إذْ جَعَلُوا لَهُ وَلَداً ... وَاشْتَدَّ غَضَبُهُ عَلی قَوْمٍ اتّفَقَت کَلِمتُهُمْ عَلی قَتْلِ ابنِ بِنْتِ نَبیِّهِمْ . أَما وَ اللّهِ لاأُجیبُهُمْ إِلی شی ءٍ مِمّا یُریدونَ حَتّی أَلْقَی اللّهَ وَ اَنَا مُخضَّبٌ بِدَمی.»(59)

«خشم خدا بر یهود آن گاه شدّت یافت که برای خدای یکتا فرزند تراشیدند، و بر این پندار موهوم خویش پای فشردند، و خشم خدا بر مسیحیان آن گاه سخت گردید، که به جای توحیدگرایی، به سه گانه پرستی گرایش یافتند و ذات بی همتای خدا را سومین خدا خواندند! و خشم خدا بر مجوسیان آن گاه شدّت گرفت که به جای خدا، خورشید و ماه را پرستیدند، و خشم خدا بر این استبدادگران تاریک اندیش وخشونت طلب آن گاه سخت شد که با ادعای اسلام خواهی و ندای تکبیر و تهلیل بر ریختن خون پسر دخت سرفراز پیامبرشان همدست و همداستان شدند! هان! به هوش باشید! به خدای سوگند من به ذرّه ای از خواسته های ظالمانه و زورگویانه آنان جواب مثبت نخواهم داد، و در برابر ستم، شکست ناپذیر و عزّتمند خواهم ایستاد تا در حالی که در دفاع از حقوق مردم خویش به خون رنگین شده باشم به دیدار خدایم نایل آیم. آری، به خدای سوگند استبداد و ذلّت را برای خود و مردم نخواهم پذیرفت.»

 

21ـ شهادتگاه عزّت و آزادگی

 

هنگامی که دشمن ددمنش در پیکار نابرابر با آن تجسم آزادگی و پایمردی عاجز ماند و «شمر» به سرکردگی گروهی میان او و سراپرده اش جدایی افکند و سنگر گرفت تا اورا ناگزیر به تسلیم سازد، آن حضرت ندا در داد:

«وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ فَکُونُوا أَحْرارا فی دُنْیاکُمْ هذِهِ وَارْجِعُوا إِلی أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبا کَما تَزْعُمُونَ.»(60)

«هان ای دنباله روهای دودمان بیدادپیشه ابوسفیان! اگر از دین و آیین بهره ای ندارید و از محاسبه روز رستاخیز نمی ترسید، پس در دنیای خویش اندکی آزادمرد باشید؛ و اگر از آن هم بی بهره اید، اگر خود را از امّت عرب می پندارید به ریشه و تبار خویش باز گردید، و جوانمردی و غیرت عربی را پاس دارید.»

بدین سان از شهادتگاه الهام بخش خویش، به گونه ای ندای آزادگی و نُمود شکست ناپذیری را طنین انداز و جلوه گر ساخت که تاریک اندیش ترین و خشونت کیش ترین مهره سپاه استبداد نیز ناگزیر به پذیرش و تصدیق آن گردید.

 

22ـ ندای آزادگی و شکست ناپذیری از فراز نیزه ها

 

حسین علیه السلام نه تنها در زندگی و نهضت و منطق و منش خویش تا لحظه شهادت نُماد شکست ناپذیری و ترجمان آزادی و در اندیشه آفرینش عزّت و صلابت برای انسان و نفی ذلّت وحقارت در هر شکل و نام و فرمی بود، بلکه آن حضرت سرِ سرفرازش را نیز بر فراز نیزه ها و کاخ بیداد یزید هماره و همیشه به همراه قرآن و آیات ستم ستیز آن، به چشمه سار جوشان عزّت وپرچم هماره در اهتزاز آزادگی و عزّت طلبی انسان تبدیل ساخت و نشان داد که با کشته شدنش، نهضت آزادی خواهانه او از جوشش و موج باز نمی ایستد و شهادتگاه و مزار عطر آگین و عاشورا واربعین و نام و یاد و خاطره های او نیز برای مردم شورانگیز و سازنده و برای ظالمان و خودکامگان و دشمنان آزادی و حقوق بشر هراس انگیز و خطرخیز است، چرا که او با شاهکاری که آفرید، دیگر یک فرد نیست تا با کشتن او چراغ راه مردم آزادی خواه خاموش شود؛ نه، بلکه آن حضرت راهی را گشود و حرکتی را آغازید و طرحی را افکند که به یک جریان ماندگار و یک فرهنگ و مکتب آزادی خواهی و عزت طلبی برای بشر تبدیل شد؛ به همین جهت هم استبدادگران قرون و اعصار از مزار او نیز می هراسند و بارها برای ویران کردن و بی رونق ساختن و تحریف روح نهضت او و یا بهره وری ابزاری از نام شورانگیز او، دست به تخریب و شقاوت می زنند و یابرای آن نُماد شکوه وشکست ناپذیری، رقیب می تراشند.

راستی چرا سرِ سرفراز او بر فراز نی به تلاوت این آیات پرداخت:(61)

 

«اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا اِذْ اَویَ الْفِتْیَةُ اِلیَ الْکَهْفِ فَقالُوا رَبَّنا اتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً وَ هَیِّیءْ لَنا مِنْ اَمْرِنا رَشَدا»(62)

«آیا چنین پنداشتی که تنها "اصحاب کهف" و "رقیم" از نشانه های شگفت انگیز قدرت بی کران ما بودند؟ هنگامی را به یاد آور که آن جوانانِ حق طلب و آزادی خواه به آن غار پناه بردند، و گفتند: پروردگارا، از سوی خود رحمت و بخشایشی به ما ارزانی دار، وبرای ما راه نجات و هدایتی در کارمان فراهم آور ... .»

آیا تلاوت این آیات، نشانگر این حقیقت نیست که رژیم اموی در پرده مذهب سالاری و ادعای جانشینی پیامبر، چنان شرک و ظلم و کیش شخصیت و اختناقی را حاکم ساخته بود که دیگر جایی برای آزادی و عدالت و سرفرازی و عزّت و طرفداران آن ها نبود و آنان باید به سان «اصحاب کهف» از خشونت و شرارت دژخیمان استبداد به کوه ها و دشت ها و غارها پناه برند وطرحی دیگر برای نجات و آزادی بیفکنند؟

راستی چرا آن سرِ سرفراز و موج انگیز در مرکز قدرت و در کاخ استبداد، این آیه را تلاوت کرد:

«وَسَیَعْلَمُ الَّذِیْنَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ»(63)

«کسانی که ستم کردند به زودی خواهند دانست که به چه بازگشتگاهی باز خواهند گشت.»

آیا جز این است که به ستم ستیزی نهضت خویش پای می فشارد و امید می دهد که پیروزی از آنِ منش و روش آن ترجمان عزّت و آزادگی و رهروان راستین راه اوست؟

بدین سان می نگریم که پیشوای آزادی از آغاز نهضت عزّت خواهانه و ستم ستیزش تا روز عاشورا و پس از آن با سرِ سرفرازش به همراه کاروان اسیران آزادی بخش و ذلّت ستیز در کوفه وشام و تلاوت آیات قرآن به مناسبت های گوناگون، از سویی از روح شکست ناپذیر قرآن وفروفرستنده آن ـ که سرچشمه عزّت ها و قدرت هاست ـ یاری می جوید و به او اعتماد می کند و از دگرسو به همراه آن به سوی هدف بلند و آرمان خدایی خویش گام می سپارد و با تمسک هماره به آن نشان می دهد که کار سِتُرگ او که در حقیقت کاری قرآنی و نبوی و علوی است، از قرآن سرچشمه گرفته و گام به گام بر شاهراه آن پیش رفته، و تنها به هدف آفرینش و پیاده کردن مقررات قرآن و تأمین حقوق و کرامت بندگان او اندیشیده است.(64)

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 9:51 صبح )
»» قرآن و جلوه های عزّت و آزادگی در نهضت امام حسین علیه السلام1

 

 


مفهوم «عزّت» در فرهنگ واژه شناسان

واژه «عزّت» و بزرگ منشی در فرهنگ واژه شناسان به معنی عزیز، دوست داشتنی، گرامی، نیرومند، بی نظیر(1)، کمیاب، نایاب،(2)ارجمند، ارجدار، سخت، گران و دشوار، انجام ناشدنی، غیرقابل نفوذ و شکست ناپذیر آمده،(3) و نیز وصف و حالتی است که اگر در دنیای وجود انسان راه یافت و فرد، جامعه و تشکیلاتی به آن گوهر گرانبها و زندگی ساز آراسته گردید، آن حالت اجازه مقهور شدن و تن سپردن به ذلّت و فرومایگی را به او نمی دهد، و وی را در برابر مشکلات، موانع رشد، دشواری های طاقت فرسا، دشمنان ددمنش، فراز و نشیب های تند و سخت و انواع وسوسه ها و دمدمه های ویرانگر و لغزاننده، شکست ناپذیر و بیمه می سازد.

اصل این واژه و مفهوم آن از ریشه «عَزاز» (زمین سخت و نفوذناپذیر) گرفته شده؛ به همین جهت هنگامی که گفته می شود: «اَرْضٌ عَزازٌ»؛ منظور زمین سخت و نفوذناپذیر است، و آن گاه که گفته می شود: «تَعَزَّزَ اللَّحْمُ» منظور این است که: «گوشت، در بازار به گونه ای کمیاب و یا نایاب شده است، که نمی توان به آن دست یافت».(4)

با این بیان شاید بتوان گفت که این واژه در اصل به مفهوم صلابت، و شکست ناپذیری آمده، آن گاه به تناسب ریشه و از باب توسعه در به کارگیری معانی دیگر، به مفهوم عزیز، ارجمند، نایاب، توانا، و حتی تعصب، خودبزرگ پنداری در برابر حق و حق ناپذیری نیز به کار رفته است.

 

قرآن و کاربرد این واژه

 

در آیات قرآن نیز واژه «عزّت» و مشتقات آن در این معانی و مفاهیم به کار رفته است:

1ـ عزیز و ارجمند، در برابر ذلیل و بی ارج و بها:

«فَلَمّا دَخَلُوا عَلَیْهِ قالُوا یا أَیُّهَا الْعَزِیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ»(5)

«پس هنگامی که برادران یوسف بر او وارد شدند، گفتند: هان ای عزیز! ... .»(6)

2ـ سرفراز و پرصلابت، دربرابر فروتن و نرمخو:

«یَا اَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یِاْتِی اللّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ اَذِلَّةٍ عَلَی الْمُؤْمِنینَ اَعِزَّةٍ عَلَی الْکافِرینَ»(7)

«ای کسانی که ایمان آورده اید! هر کس از شما از دین و آیین خویش برگردد به خدا زیانی نمی رساند، چرا که به زودی خدا گروهی را خواهد آورد که آنان را دوست می دارد و آنان نیز او را دوست می دارند؛ با مردم با ایمان و قانونگرا فروتن و نرمخو هستند، و بر کفرگرایان و قانون ستیزان پرصلابت و سرفراز.»

3ـ نیرومندتر و پرتوان تر، در برابر ناتوان تر و زبون تر:

«اَنَا اَکْثَرُ مِنْکَ مالاً وَ اَعَزُّ نَفَرا»(8)

«دارایی من از تو افزون تر است و از نظر شمار نفرات نیز از تو پرتوان ترم.»

4ـ غالب و چیره، در برابر مغلوب و شکست پذیر:

«إِنَّ هَذَا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِیَ نَعْجَةٌ وَاحِدَةٌ فَقَالَ أَکْفِلْنِیهَا وَعَزَّنِی فِی الْخِطَابِ»(9)

«این برادر من است. او نود و نه عدد میش دارد، و من تنها یک میش دارم، امّا او می گوید: آن را هم به من واگذار کن؛ و در سخنوری بر من چیره شده است.»

5ـ شکوه و شکست ناپذیری:

«اَیَبْتَغُونَ عِنْدَهُمُ الْعِزَّةَ فَاِنَّ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمیعاً»(10)

«... آیا اینان به راستی سرافرازی و پیروزمندی را نزد حق ناپذیران می جویند؟! این پنداری بی اساس است! چرا که پیروزمندی و سرافرازی یکسره از آن خدا و نزد اوست.»

6ـ سخت و دشوار:

«لَقَدْ جآءَکُم رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ ...»(11)

«بی تردید برای شما پیامبری از خودتان آمد که بر او گران است شما در رنج و دشواری بیفتید ... .»

7ـ عزیزتر و ارجمندتر:

«قالَ یا قَوْمِ اَرَهْطی اَعَزُّ عَلَیْکُمْ مِّنَ اللّهِ ...»(12)

«هان ای قوم من! عشیره کوچک من بر شما از خدا عزیزتر است که فرمان او را پشت سر خویش افکنده و او را از یاد برده اید؟»

8ـ تعصب و سرکشی و حق ناپذیری:

«بَلِ الَّذِینَ کَفَرُوا فِی عِزَّةٍ وَ شِقاقٍ»(13)

«آنان که کفر ورزیدند در سرکشی و ستیزه اند.»

با این بیان، واژه «عزّت» به تناسب مفهوم اصلی اش ـ که سختی و نفوذ ناپذیری است ـ گاه در سرکشی و حق ناپذیری نیز به کار رفته است، که در این صورت، به بیان «راغب» با این واژه، گاه ستایش می گردد و گاه نکوهش.

 

حقیقت عزّت و آزادگی

 

واژه «عزّت» در فرهنگ قرآن و عترت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندی معنوی و اخلاقی و عظمت روح و توسعه شخصیت و آراستگی به مهر و مدارا و صلابت و شکست ناپذیری روان در برابر باطل و بیداد آمده است.

این قدرت شگرف و شکست ناپذیر، در مرحله نخست از ژرفای جان انسانِ خودساخته سرچشمه می گیرد و پس از سربرآوردن از رویشگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامه ها و هدف ها و روش زندگی او تجلی می یابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و مهر و مدارا و شکست ناپذیری می بخشد.

کسی که به این ویژگی انسانی و معنوی آراسته شود، از سویی به راستی تجسم اخلاص وپاکی، حق گرایی و حق پذیری، فروتنی و بردباری، صلح جویی و مدارا در ابعاد گوناگون زندگی می شود و در همان حال خود را فراتر از برده منشی و دنباله روی، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسی ها و ستایش های چندش آور و لقب های پوشالی و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداری های چاکرمنشانه و اهانت آمیز می خواهد.

به مرحله ای اوج می گیرد و خود را عزیز می دارد که نه در برابر زر و زور، نفوذ می پذیرد و نه در برابر نیرنگ و فریب؛ نه بیداد و ناروا را تحمل و نه آن را به دیگران تحمیل می کند و نه می تواند نظاره گر اسارت مردمی در چنگال این آفت های عزّت کش و ذلّت بار باشد و دم فرو بندد.

آری، حقیقت عزّت و آزادگی پذیرش مدیریت خِرَد و وجدان بر جان و جامعه و رعایت مقررات و حقوق مردم است، نه انبوهی شعر و شعار بدون عمل و فرصت سوز.

امیرمؤمنان عزّت و آزادگی واقعی را تواضع و فروتنی در برابر حق و عدالت می نگرد:

«اَلْعِزُّ اَنْ تذِّلَ لِلْحَقِّ اِذا لَزِمَکَ.»(14)

امام صادق علیه السلام فرمودند:

«شَرَفُ الْمُؤْمِنِ قِیامُهُ بِاللَّیلِ وَ عِزُّهُ کَفُّ الأذْی عَنِ النّاسِ.»(15)

«شرف انسان در شب زنده داری اوست و کرامت و آزادگی اش در عدالت و دست نگاه داشتن از آزار مردم و رعایت حقوق آنان.»

«اَلصِّدقُ عِزٌّ وَ الْجَهْلُ ذُلٌّ.»(16)

«آراستگی به راستی و درستی، عزّت و آزادگی است و جهالت و نادرستی، ذلّت و خفت است.»

«حُسْنُ خُلْقِ الْمُؤْمِنِ مِنَ التَّواضُعِ، وَ عِزُّهُ تَرْکُ الْقِیلِ وَ الْقـالِ.»(17)

«منش شایسته انسان با ایمان از تواضع و فروتنی اوست و عزّت و آزادگی او، در وانهادن جنجال و هیاهو و زبان و سیاست خشونت بار است.»

 

قرآن و جلوه های عزّت و آزادگی نهضت امام حسین علیه السلام

 

گذشت که «عزّت» به مفهوم توانایی، شکست ناپذیری، استقلال، پیروزی، استواری، ریشه داری، سلطه ناپذیری و عدم تحمیل سلطه در میدان های مادی و معنوی و رعایت کرامت خود و دیگران است، و در برابر آن، وابستگی، دنباله روی، تزلزل، بی ریشگی، ذلّت، حقارت، پستی، زبونی، زورمداری، خودکامگی، از خودبیگانگی، فرومایگی و خودباختگی قرار دارد. آن، از ویژگی های انسان مترقی و جامعه باز، شایسته سالار، قانونمدار، مطلوب و راستین اسلامی است، و این یکی، خصلت فرد و نشان جامعه شرک پذیر، شخص پرست، استبدادزده و ستم پذیر است.

... و حسین علیه السلام بزرگ آموزگار این ویژگی پرجاذبه انسانی و اخلاقی و درخشان ترین سمبل این راه افتخارانگیز است. یکی از هدف های بلند نهضت عزّت طلبانه عاشورا، نفی ذلّت و ذلّت پذیری از سیما و منش فرد و جامعه در بند استبداد اموی، آن گاه عزّت آموزی و عزّت طلبی و نشان دادن راه آزادمنشی و آزادگی مطلوب قرآن وپیامبر و بهادادن به کرامت و حقوق انسان در عصرها ونسل هاست، واز این زاویه است که می توان جلوه های عزّت وآزادگی مورد نظر قرآن را در نهضت حسین علیه السلام ویا نُمودهای عزّت وآزادمنشی عاشورا را در آینه قرآن به نظاره نشست.

هنگامی که به زندگی پر افتخار پیشوای آزادی و نهضت آزادی خواهانه عاشورایش می نگریم، به روشنی در می یابیم که آن نمونه درخشان عزّت و شکست ناپذیری قرآن، در حرکت فکری و فرهنگی و ذلّت زدای خویش در تدارک آفرینش عزّت و شکوه برای جامعه و در اندیشه افشاندن بذر سربلندی و سرفرازی در مزرعه خزان زده روزگار خویش و آن گاه شکوفا و بارور ساختن و به گل نشاندن آن هاست.

آن حضرت موجبات واقعیِ عزّت و آزادگی را در رنگ و نژاد، زبان و لغت، حسب و نسب، قبیله و عشیره، عامل جغرافیایی و رفاه مادّی، تشکیلات حزبی و وابستگی به قطب های زور و تزویر، موقعیت سیاسی و اجتماعی و مذهبی و... نمی نگرد، بلکه به سان قرآن، موجبات عزّت را در بینش و آگاهی ژرف، در ایمان و عشق و رابطه خالصانه و دوستانه با سرچشمه عزّت ها، در اطاعت و فرمانبرداری از او و در توکّل و اعتماد بر او می نگرد،(18) و این یکی از ویژگی ها و ابعاد نهضت استبداد ستیز و آرمانخواهانه آن حضرت است.

اینک این شما و این هم نمودهای عزّت و و آزادگی مورد نظر قرآن در موضع گیری و عملکرد ترجمان عزّت و آزادگی:

 

1ـ مقاومت منطقی و شکست ناپذیر در برابر بیعت خواهی زورمدارانه

 

دوران تیره و تار بنیان گذار سلسله پرفریب و بیدادپیشه اُموی، با مرگ معاویه به پایان رسید، وفرزند مغرورش یزید نامه ای به فرماندار مدینه نوشت که از مردم آن سامان، به ویژه از حسین علیه السلام برای او ـ به عنوان پیشوای اسلام ـ بیعت بگیرد! در آن نامه دستور داد که: اگر او از بیعت سرباز زد، بی درنگ گردنش را بزن و سرش را به سوی من گسیل دار؛ «اِنْ أَبی عَلیْکَ فَاضْرِبْ عُنُقَهُ وَابْعَثْ إِلَّی بِرَأْسِهِ.»(19)

فرماندار، پیشوای آزادی را به فرمانداری دعوت کرد و از او خاست تا با یزید به عنوان رهبر امّت بیعت کند، امّا حسین علیه السلام با منطق و مدارا روشنگری فرمود که: به کف گرفتن قدرت ملّی و امکانات جامعه بانهان کاری و بدون حضور مردم نشاید، از این رو بیعت خواستن ـ آن هم از انسانی همانند من ـ باید شفاف و در حضور مردم انجام پذیرد، نه نهانی و در پشت درهای بسته؛ بر این باور هنگامی که مردم را برای بیعت فراخواندی، مرا نیز دعوت نما تا دیدگاه خویش را در حضور همگان اعلام دارم؛ «أیُّهَا الْأَمیرُ، إِنَّ الْبَیْعَةَ لاتَکُونُ سِرّا، وَلکِنْ إِذا دَعَوْتَ النّاسَ غَدا فَادْعُنا مَعَهُمْ.»

«مروان» ـ که از مهره های کهنه کار رژیم اموی بود و خود عنصری تجاوزکار و نیرنگباز، و در آن نشست حضور داشت ـ رو به فرماندار کرد که: سخن او را نپذیر، و اگر دست بیعت نمی دهد گردنش را بزن! حسین علیه السلام از آتش افروزی مروان خشمگین شد و ضمن نکوهش سبک زورمدارانه او(20)، رو به فرماندار کرد، و با شهامت و صداقتی وصف ناپذیر، در ترسیم موضع عزّت آفرین و آزادمنشانه اش، خود را فرزند وحی و آموزگار قرآن و ذلت ناپذیر وصف نمود و فرمود:

«أیُّهَا الْأَمیرُ! إِنّا أَهْلُ بَیْتِ النُّبُوَّةِ، وَ مَعْدِنُ الرِّسالَةِ، وَمُخُتَلَفُ الْمَلائِکَةِ، وَبِنا فَتَحَ اللّهُ، وَبِنا خَتَمَ اللّهُ، وَ یَزیدُ رَجُلٌ فاسِقٌ، شارِبُ الُخَمْرِ، قاتِلُ النَّفُسِ الْمُحَرَّمَةِ، مُعْلِنٌ بِالْفِسْقِ لَیْسَ لَهُ هذِهِ الُمَنْزِلَةِ، وَ مِثْلی لایُبایِعُ بِمِثْلِهِ ... .»(21)

«هان ای امیر! تو نیک می دانی که ما، خاندان پیامبر و گنجینه رسالت هستیم؛ خانه ما محلّ آمد و شد فرشتگان و جایگاه فرود قرآن و رحمت خداست. خدا، اسلام را به وسیله خاندان ما آغاز کرد و سرانجام نیز به وسیله ما جهان گستر خواهد ساخت؛ امّا یزید در منش و روش، عنصری است گناه پیشه، می گسار، خونریز، برده و ذلیل هوای دل، که بی هیچ پروایی به جنایت و بیداد دست می زند و مرز مقررات خدا را می شکند و خود را به زشتی و گناه آلوده می سازد؛ از این رو فردی چون من با این ریشه و تبار پرافتخار و خاندان درخشان و سبک ومنش عادلانه و بشردوستانه، با عنصر خودکامه و تبهکاری چون یزید ـ که مدیریت دنیای وجود خود را به کشش های حیوانی سپرده است ـ دست بیعت نخواهد داد.»

بامداد همان شب، آن حضرت برای آگاهی از روند رخدادها بیرون آمد و بر سر راه خویش، «مروان» را دید. او با زبان تطمیع و تهدید از او بیعت خواست، اما پیشوای آزادی با تلاوت آیه ای از قرآن، به ترسیم جلوه دیگری از ذلّت ناپذیری و مبارزه مسالمت آمیز و عادلانه خویش با قدرت فاسد و استبدادپیشه پرداخت و فرمود:

«اِنّا للّه ِِ وَإنّا إلیه راجعونَ، وَعَلَی الإِسلامِ السَّلامِ إِذْ قَدْ بُلیَت الاُمَّةُ بِراعٍ مِثْلَ یَزید ، وَلَقدْ سَمِعتُ جَدّی رَسولَ اللّه یَقولُ : الخِلافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلی آلِ أبی سُفیان ... .»(22)

«آن گاه که عنصر آلوده ای به سان یزید، با آن منش زشت و ظالمانه، زمام امور جامعه را به کف گیرد و مردم به زمامداری چون او گرفتار آیند، باید فاتحه اسلام و رشد جامعه را خواند. سپس افزود: من از نیای گران قدرم پیامبر شنیدم که می فرمود: مدیریت و زمامداری جامعه بر خاندان ننگین ابوسفیان، به دلیل تاریک اندیشی ومنش ذلّت بار و برده ساز آن ها حرام است... .»

مروان از استبدادستیزی و آزادی خواهی و بزرگ منشی آن حضرت سخت در خشم شد، واز او جدا گردید.

 

2ـ طلوع تازه نماد عزّت و آزادگی

 

در دیدار دیگری، «مروان» کوشید تا با سلاح ترغیب و تهدید ـ که دو وسیله تجربه شده و اثرگزار استبداد برای شکستن بسیاری از اراده ها و مقاومت هاست ـ او را به سکوت و سازش وادار ساخته و از او به سود یزید بیعت گیرد، که آن خداوندگار عزّت و شکست ناپذیری، تطمیع و تهدید او را به هیچ انگاشت و بامنطق و شکیبی استوار و کوه آسا فرمود:

«اِلَیْکَ عَنِّی فَاِنَّکَ رِجْسٌ، اَنَا مِنْ اَهْلِ بَیْتِ الطَّهارَةِ الَّذِینَ اَنْزَلَ ا للّهُ فِیْهِم عَلی رَسُولِهِ: اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا.»(23)

«هان ای مروان! از من دور شو که تو در اندیشه و منش، عنصری ناپاک هستی، و من از خاندانی هستم که خدا در وصف پاکی اندیشه ومنش آن،این آیه را فرو فرستاد که: هان ای خاندان پیامبر! خدا می خواهد هر گونه پلیدی را از شما بزداید و شما را آن گونه که می باید پاک و پاکیزه سازد.»(24)

این گونه آن سمبل عزّت و آزادگی، در نخستین گام ها از نهضت ذلّت ستیز و آزادی خواهانه و آزادپرورش، از سویی از کتاب عزّت و سرفرازی الهام می گیرد و با رژیم ستم و تحقیر رو به رو می شود، و از دگر سو با بینش و منش محبوب و ماندگارش، به صورت نمونه درخشان عزّت و نُماد آزادگی قرآن در چشم انداز عزّت خواهان طلوعی تازه می آغازد.

 

3ـ هجرت تاریخ ساز

 

آن حضرت پس از افشاندن بذر ستم ستیزی و شکست ناپذیری بر مزرعه دل ها در مدینه، در ادامه کار، آماده حرکت به سوی خانه خدا می شود و به هجرتی دیگر دست می زند، امّا چگونه و چه سان؟ او به سان موسی گام به آن سفر تاریخی و آن هجرت دادجویانه می نهد و با همان واژه ها و جمله ها و نیایشی که آن پیامبر آزادی و نجات بر لب زمزمه می نمود:

«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً یَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمِینَ»(25)

«پس موسی هراسان و نگران از آن جا بیرون رفت، در حالی که نیایش گرانه می گفت: پروردگارا، مرا از شرارت گروه بیدادگران نجات بخش!»(26)

بدین گونه نشان داد، همان سان که موسی به خاطر یاری ستمدیدگان و برای زدودن استبداد سیاهکار فرعون و آثار خفت آور آن، چشم از آسایش و آرامش می پوشد و آماده به جان خریدن رنج و آوارگی می شود، او نیز به منظور مبارزه با استبداد مخوف اموی و زدودن آثار برده ساز و ذلیل پرور آن، از خانه و حرم پیامبر چشم می پوشد و آماده هجرت و ادامه مبارزه می شود، تا روح عزّت و آزادگی و همّت و بالندگی را در کالبد سرد جامعه بدمد و خون عدالت خواهی و شکست ناپذیری را در رگ های آن مردم بلازده و تحقیرشده تزریق کند، و به عصرها و نسل ها نیز درس آزادی خواهی و عزّت طلبی مورد نظر قرآن و پیامبر را بیاموزد. با این بیان همان سان که موسی و مسیح و محمّد صلی الله علیه و آله وسلم نُماد آزادگی و شکوه قرآن هستند، حسین علیه السلام نیز جلوه و نُماد جاودانه عزّت و سرفرازی در آینه کتاب خدا می گردد.

 

4ـ هدف آزادمنشانه با وسیله و راه و روش درست

 

آن نمونه درخشان عزّت و آزادگی پس از تصمیم به هجرت تاریخ ساز خویش، نه از بی راهه، که از شاهراهی که مدینه را به مکه پیوند می داد، حرکت کرد. پاره ای از نیک اندیشان ـ که از خشونت استبداد آگاه بودند ـ پیشنهاد کردند که: ای کاش از این شاهراه نمی رفتید؛ چرا که خطر تعقیب دشمن شما را تهدید می کند؛ «لَوْ تَنَکَّبْتَ الطَّریقَ الْاَعْظَمَ»؛ امّا آن روح بزرگ شهامت و عزّت نپذیرفت و فرمود:

«لا وَ اللّهِ لا اُفارِقُهُ حَتی یَقْضِیَ اللّهُ مـا هُوَ قـاضٍ.»(27)

«نه، به خدا سوگند من شاهراه را رها نمی کنم و به راه های کوهستانی و بی راهه ها پناه نمی برم تا آنچه خدا مقرر فرموده است به آن نایل آیم.»

بدین سان تفاوت ژرف بینش و منش آن نُماد سرفرازی و شکوه با دیگر مخالفان استبداد در این مرحله آشکار می گردد؛ چرا که:

یک: آن حضرت پس از دعوت فرماندار اموی، هدفمند و با نرمش و مدارا حضور می یابد، در حالی که مخالفانی چون «عبداللّه بن زبیر» نه.

دو: او با صراحت و حکمت موضع عزّت خواهانه و ذلّت ناپذیر خویش را در مرکز قدرت استبداد اعلام می دارد و ماهیت زورمدارانه و منحط حکومت، شیوه فریبکارانه و شرک آلود مدیریت و بی لیاقتی و فرومایگی حاکمان را مشخص می سازد، اما دیگر مخالفان استبداد نه جرأت حضور در فرمانداری را نشان می دهند و نه موضع خود را بیان می کنند، بلکه شبانه ومخفیانه و از بی راهه می گریزند.

سه: آن نُماد عزّت و آزادگی نمی پسندد که مبارزه منطقی و خردمندانه و قانونی اش با اداره جامعه به سبک بسته و استبدادی، ذرّه ای رنگ و بوی مخالفت یاغیان و فراریان را بگیرد، به همین جهت از شاهراه می رود و بر آن است تا در برابر دیدگان مردم باشد و سخنان روشنگر وهمّت آفرین اش به گوش ها برسد؛ و بدین وسیله روح مبارزه با باطل و نفی تحمیل خفّت و ذلّت را در مردم می دمد، در حالی که دیگر منتقدان و مخالفان از بی راهه و دور از چشم مردم فرار را بر قرار بر می گزینند.

چهار: آن حضرت نشان می دهد که هدف مقدس و آزادمنشانه را باید با وسایل عزّت مندانه ودرست جست، نه از هر بی راهه و روش ناپسند.

پنج: او بر خدا اعتماد می کند و سوگند یاد می کند که شاهراه را رها نمی کند و به راه های کوهستانی و بی راهه ها پناه نمی برد، تا آنچه خدا مقرر فرموده است پیش آورد؛ چرا که در اوج ایمان و عرفان و یقین است.

شش: او حق پذیری و عزّت خواهی و انتخاب درست مردم را ـ اگر زور و فریب حاکم به آنان اجازه سنجش و مقایسه و آزادی گزینش دهد ـ باور دارد؛ چرا که به منطق پرجاذبه و منش مترقی و انسانی خویش ایمان دارد و یقین دارد که اگر آزادی اندیشه و بیان و رأی و انتخاب مردم به رسمیت شناخته شود، این گام بلند، بهترین تضمین برای سلامت جامعه از استبداد و فساد وسپرده شدن امانت ملی و دینی مردم به فرهیختگان و برترین هاست و هرچه این حق ابتدایی وانسانی مردم، به هر بهانه و محملی پایمال گردد، زمینه نهانکاری و فساد و بیداد بیشتر فراهم می شود.

 

5ـ هدفمندتر و شکست ناپذیرتر از موسی علیهالسلام

 

حسین علیه السلام هنگامی که به آستانه حرم خدا رسید، به تلاوت هدفمند این آیه الهام بخش پرداخت که:

«وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْیَنَ قالَ عَسی رَبِّی أَنْ یَهْدِیَنِی سَواءَ السَّبِیلِ»(28)

«هنگامی که موسی به سوی شهر مدین روی نهاد، گفت: امید که پروردگارم مرا به راه راست راه نماید.»(29)

بدین سان آن حضرت با تلاوت این آیه، روشنگری کرد که:

یک: همان گونه که هجرت موسی از شهر و دیار خویش، هدفمند و حکیمانه بود، هجرت او نیز چنان است.

موسی برای باز آوردن عزّت و آزادگی مردم خویش و رهایی آنان از ذلّت و استبداد فرعون دست به هجرت و پناهندگی به سر زمین دیگر می زند، آن خداوندگار عزّت و آزادگی نیز برای نجات و آزادی امّت پیامبر از تحقیر و تحمیل استبداد اموی.

دو: نهضت افتخارآفرین و عزّت ساز او، به سان بعثت و حرکت آزادیخواهانه موسی است، ودر برابر او رژیم و تشکیلاتی است که در محتوا و روش مدیریت و پایمال ساختن مقررات وحقوق مردم، فرعونی است و ره آوردش نیز چیزی جز خشونت و برده پروری و پایمال ساختن حرمت وکرامت انسان ها نیست، گرچه در قالب مذهب سالاری و به نام خدا و به بهانه جانشینی پیامبر، به آن فجایع دهشتناک دست می یازد.(30)

 

 

6ـ کسی که هرگز تن به ذلّت نداد

 

«عُمر» فرزند رشید امیرمؤمنان آورده است که: وقتی برادرم حسین علیه السلام در مدینه از بیعت با استبداد سرباز زد و دلیرانه در برابر تهدید و ارعاب قامت برافراشت، من به حضورش شرفیاب شدم و ضمن یادآوری روایتی از برادر و پدرم، گفتم: فدایت گردم! کاش می شد با این گروه بیدادپیشه و خشونت کیش بیعت می کردی!

او در پاسخ فرمود: من از فرجام پرشکوه کار خویش آگاهم، امّا به خدای سوگند که هرگز تن به خواری نخواهم داد و با خودکامگی و استبداد سیاه در پایمال ساختن حقوق و آزادی مردم وشکستن مقررات خدا کنار نخواهم آمد ...

«وَاللّهِ لا اُعْطِی الدَّنِیَّةَ مِنْ نَفْسی أَبَدا... .»(31)

این گونه باز هم از روح شکست ناپذیر و پرشکوهی خبرداد که در اوج عزّت و آزادگی است، وتحمیل ذلّت و حقارت بر او ناممکن است.

 

7ـ احیای شیوه آزادمنشانه پیامبر صلیاللهعلیهوآله

 

حسین علیه السلام نهضت فکری و آزادی خواهانه خود را، نهضت دعوت به کتاب عزّت آفرین خدا واحیای منش آزادی بخش پیامبر مهر و عدل اعلام می دارد، و به مردم بصره نوشت:

«وَ اَنَا اَدْعُوکُمْ اِلی کِتابِ اللّهِ وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ، فَاِنَّ السُنَّةَ قَدْ اُمیتَتْ وَ الْبِدْعَةَ قَدْ اُحْیَیتْ... .»(32)

«من اینک شما را به کتاب پرشکوه خدا و سیره آزادمنشانه پیامبر عزّت و سرفرازی فرامی خوانم؛ چرا که جامعه و مردم ما در شرایطی است که دیگر عمل به مقررات عادلانه قرآن و رعایت روش مترقی پیامبر، یکسره از میان رفته و جای آن را شیوه های استبدادی گرفته است ... .»

هم چنین در پاسخ نامه های مردم کوفه از جمله نوشت:

« فَلَعُمْری مَا الإمامُ إلاّ الحاکِمُ بِالْکِتابِ ، القائِمُ بِالْقِسْط ، الدّائِنُ بِدینِ الحَقِّ ، الحابِسُ نَفْسَهُ عَلی ذلِکَ للّه ِ.»(33)

«به جان خودم سوگند! پیشوای راستین مردم، تنها آن کسی است که بر اساس مقررات قرآن، مدیریت و داوری کند؛ عدل و داد را به راستی برپای دارد، به آیین حق و عدالت عمل کند، و هماره در اندیشه به دست آوردن خشنودی خدا، به سبکی خداپسندانه زندگی کند.»

 

8ـ خورشیدی فراراه مردم ظلمت زده

 

امام حسین علیه السلام 27 رجب سال 60 ق از حرم پیامبر به سوی خانه خدا حرکت کرد، و روز سوم شعبان وارد مکّه شد، و 125 روز را در آن جا به عبادت و مبارزه با دیو استبداد و روحیه ذلّت پذیر جامعه گذراند.

او در مکّه دیدارهای بسیاری با مردم به جان آمده و با چهره های مبارز و مخالف استبداد داشت.

روزی «ابن عباس» و «ابن زبیر» به دیدار او آمدند، و از او خواستند تا از هجرت به سوی عراق خودداری ورزد و در کنار خانه خدابماند. اما او در برابر پیشنهاد آنان فرمود:

«این دستور را، در حقیقت پیامبر به من داده است؛ چرا که خشنودی خدا و پیامبر و صلاح امّت در ستم ناپذیری است.»(34)

پس از آن دو، «عبد اللّه بن عمر» شرفیاب شد، و از آن حضرت خواست تا با سرکردگان استبداد به گونه ای کنار آید، و بدین وسیله او را از مبارزه بر حذر داشت؛ امّا حسین علیه السلام در پاسخ او به سرگذشت درس آموز جامعه های ظلم پذیر و نظام های استبدادی پیشین و فرجام عبرت آموز آن ها و ایستادگی خیرخواهانه و شجاعانه پیامبران در برابر آنان توجه داد و فرمود:

«یا أَبا عَبْدِالرَحْمان! أَما عَلِمْتَ أنَّ مِنْ هَوانِ الدنیا عَلَی اللّه ِ تَعالی أَنَّ رَأْسَ یَحْیی بِنْ زَکَریّا اُهْدی إلی بَغِی من بَغایا بنی إسرائیل؟!... اِتَّقِ اللّه َ یا أَبا عَبْدِالرحمان! وَلا تَدَعْ نُصْرَتی.»(35)

«آیا ندانسته ای که از خواری و بی مقداری دنیا در پیشگاه خداست که سرِ بریده «یحیی» را به خاطر ستم ستیزی و ذلّت ناپذیری اش به دربار زشت کرداری از بنی اسرائیل به ارمغان بردند؟... و با این وصف خدا در کیفر آنان شتاب نورزید، بلکه مهلت هم داد تا شاید به خود آیند و جبران تباهی ها کنند؛ امّا هنگامی که به خود نیامدند و در اصلاح ناپذیری پافشاری کردند، با شدت و قدرت، گریبان آنان را گرفت و به عذابی سخت گرفتارشان ساخت! اینک که چنین است پروای خدا را پیشه ساز واز خشم او بترس و از یاری و همراهی ما در مبارزه مسالمت آمیز و خیرخواهانه با بلای تاریک اندیشی و استبداد ـ برای نجات دین و آزادی و آفرینش عزّت وسرفرازی برای این مردم دربند ـ دست بر مدار.»

بدین سان آن نُماد عزّت و آزادگی انسان، به سان پیام آوران خدا که در ظلمت متراکم و در میان نومیدی و یأس مطلق و در شرایطی که یک ستاره هم در آسمان بشر سوسو نمی زد، برق آسا درخشیدند، در آن فضای رعب و وحشت که دانشمندان و عالمان جامعه نیز به جای احساس مسؤولیت و روشنگری و دمیدن روح عزّت و آزادگی و مقاومت در جامعه و برافروختن مشعل مبارزه با استبداد و اختناق،(36) برخی تن به ذلّت و تحقیر سپرده و سکوت پیشه ساخته، برخی سر بر آستان استبدادگران ساییده و چهره کریه آنان را با تحریف آیات و روایات بزک می کردند و برخی نیز از سرخیرخواهی پیشنهاد سکوت و سازش می دادند، به ناگاه به سان برقی درخشید و همانند خورشیدی فراراه مردم در بند به نورافشانی پرداخت و خروشید که:

«هان ای مردم! من برای شما در مبارزه با این شرایط برده ساز و ذلیل پرور، نمونه والگو هستم، از چه ایستاده اید و ذلّت و تحقیر را می پذیرید؟ به پا خیزید.»

«... وَ لَکُمْ فِیَّ أُسْوَةٌ.»(37)

 

 

9ـ اصلاح جامعه و نظام آن از روابط زورمدارانه و حقیرپرور

 

پیشوای آزادی، نهضت خود را نهضت اصلاح طلبانه عنوان داد و روشنگری فرمود که در اندیشه اصلاح تمام عیار جامعه و حکومت از راه فکر و فرهنگ و آگاهی بخشی و عزّت آفرینی و مسالمت است.

او در اندیشه اصلاح اندیشه و منش مردم تحقیر شده، سرکوب گردیده و در بند خشونت وبیداد حاکم بود، و می خواست به آنان بفهماند که آنان انسان و دارای حقوق و کرامت و عزّت هستند و باید بر سرنوشت خویش حاکم، و با صاحبان زر و زور دارای حقوق و آزادی و فرصت ها وامکانات برابر باشند، و خدا و قرآن و پیامبرِ عزّت آفرین او اجازه نمی دهند که آنان ذلّت و تحقیر وسرکوب و بهره وری ابزاری از دین را به هیچ بهانه ای بپذیرند.

از سوی دیگر، آن ترجمان شکوه و سرفرازی بر آن بود تا مدیریت و حکومت را ـ که عنوان خلافت و اسلام را یدک می کشید، اما در ماهیت و روش اداره جامعه و شرایط حاکمان و مدیران و رفتار بامردم، به استبداد و اختناقی دهشتناک درغلتیده بود ـ اصلاح ساختاری کند و آن را به اندیشه امانت و امانتداری از سوی خدا و مردم، بر آمدن قدرت بر اساس مقررات خدا و با خواست و رضایت مردم، نظارت پذیری و نقدطلبی و محاسبه جویی و قانونگرایی و بشردوستی ـ که سبک و روش پیامبر و امیرمؤمنان بود ـ بر گرداند و با این اصلاح اساسی و معماری اجتماعی و مهندسی سیاسی، روح عزّت و آزادگی را در مردم بدمد و شکست ناپذیری و شکوه از دست رفته را به جامعه باز گرداند.

او در وصیت نامه روشنگرش این آرزو و آرمان را این گونه به قلم آورد و به برادرش سپرد تا برای عصرها و نسل ها روشنگر راه باشد، که نمی توان از حسین علیه السلام و آزادگی و استبدادستیزی او دم زد، امّا در سیاست و مدیریت به سبک نظارت ناپذیر و نهان کارانه و استبدادی و خشونت بار یزید پافشاری کرد و خواری و اختناق را بر مردم تحمیل و سایه هراس و وحشت را بر آگاهان و آزادی خواهان حاکم کرد:

«وَإنّی لَمْ أَخْرُجْ اَشِراً وَلا بَطِراً وَلا مُفْسِداً وَلا ظالِماً ، وَإنَّما خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلاحِ فی اُمَّةِ جَدّی؛ اُریدُ أَنْ آمُرَ بِالمَعْروفِ وَأَنْهی عَنِ المُنْکَرِ، وَأَسیرُ بِسیرَةِ جَدّی وَأَبی.»(38)

«من نه به انگیزه خودبزرگ بینی و حق ناپذیری بیرون می روم، و نه طغیان گری وآشوب طلبی؛ نه برای افشاندن بذر تباهی حرکت می کنم، و نه به منظور ظلم؛ بلکه تنها انگیزه ام، سامان دادن حرکت فکری و فرهنگی و جنبش اصلاحی و انسانی و خیرخواهانه و مسالمت آمیز برای اصلاح امور جامعه و اُمّت نیای گران قدرم پیامبر است. من می خواهم حکومت را به حق و عدالت دعوت کنم و از شیوه های ظالمانه هشدار دهم، و همگان را به سبک و سیره مترقی و سرشار از عدل و داد نیای گران قدر و پدر ارجمندم فراخوانم و بر آن سبک رفتار کنم.»

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 9:49 صبح )
»» صبری که عادی نبود!

 



اهمیت صبر برای مومن در مسیر زندگی ایمانی خود به قدری است که در روایات متعدد (1) از آن به منزله "رأس" (سر) برای ایمان تعبیر شده است یعنی همان گونه که بدن، بدون سر از بین می رود، ایمانِ بدون صبر هم از بین می رود و فاسد می شود. یکی از بهترین شیوه های تربیتی که در جای جای قرآن و روایات از آن استفاده شده است، ارائه و معرفی الگو و اسوه به مردم است. حضرت امیر المومنین علیه السلام در بخشی از خطبه 160 نهج البلاغه می فرمایند: «شما باید روش پیامبر پاک و مطهر -صلّى اللّه علیه و آله- را پیروى کنید، زیرا در وجود آن حضرت براى کسى که بخواهد سرمشق بگیرد و یا به تکیه گاهى نسبت داشته باشد سرمشق موجود است.» (2)
در این مجال کوتاه، برآنیم تا با نگاهی اجمالی به سیره رسول مکرّم اسلام، به زوایایی اندک از صبر و استقامت این اسوه بی نظیر پی ببریم. همچنان که در بخش اول این مقاله گذشت، به بیان روایتی از امام صادق علیه السلام درباره توصیف منزلگاه های صبر پیامبر صلى اللَّه علیه و آله پرداخته شد و اینک ادامه همان روایت(3) به نظر خوانندگان محترم خواهد رسید.

وعده ای که محقق شد
"... پس پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله خود را به صبر ملزم ساخت، تا اینکه آنها تجاوز کردند و خداى تبارک و تعالى را به زبان آوردند و او را تکذیب کردند، پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: "درباره خودم و خاندان و آبرویم صبر کردم، ولى نسبت به بد گفتن به معبودم صبر ندارم"، خداوند عزّ و جلّ این آیه را نازل فرمود که: «ما آسمان ها و زمین و آنچه را در میان آنهاست در شش روز [شش دوران] آفریدیم، و هیچ گونه رنج و سختی به ما نرسید! (با این حال چگونه زنده کردن مُردگان برای ما مشکل است؟) در برابر آنچه آنها می گویند شکیبا باش». پس پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله در همه احوال صبر کرد، تا به امامان از عترتش به او مژده دادند و آنها را به صبر معرفى کردند و خدا- جل ثنائه- فرمود: «و از آنان امامان (و پیشوایانی) قرار دادیم که به فرمان ما (مردم را) هدایت می کردند چون شکیبایی نمودند، و به آیات ما یقین داشتند» در این هنگام پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: "صبر نسبت به ایمان مانند سر است نسبت به بدن"، پس خداى عزّ و جلّ هم از صبر او شکرگزارى کرد و این آیه را نازل فرمود: «و وعده نیک پروردگارت بر بنی اسرائیل، به خاطر صبر و استقامتی که به خرج دادند، تحقّق یافت و آنچه فرعون و فرعونیان (از کاخ های مجلّل) می ساختند، و آنچه از باغ های داربست دار فراهم ساخته بودند، در هم کوبیدیم!». پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله فرمود: "این بشارتست و انتقام، پس خداى عزّ و جلّ نبرد و کشتار مشرکین را به او اجازه فرمود و نازل کرد که: «مشرکان را هر جا یافتید به قتل برسانید و آنها را اسیر سازید و محاصره کنید و در هر کمینگاه، بر سر راه آنها بنشینید» «و آنها را [بت پرستانی که از هیچ گونه جنایتی ابا ندارند] هر کجا یافتید، به قتل برسانید» پس خدا آنها را به دست پیغمبر صلى اللَّه علیه و آله و دوستانش بکشت و آن را پاداش صبرش قرار داد، علاوه بر آنچه در آخرت برایش ذخیره کرد، پس هر که صبر کند و به حساب خدا گذارد، از دنیا نرود تا آنکه خدا چشمش را درباره (سرکوبى) دشمنانش روشن کند، علاوه بر آنچه در آخرت برایش ذخیره کند. (4)
تو مقام ولایت را نخواهی داشت، مگر این‌که اگر تمام اهل شهر جمع شوند و از تو تعریف کنند، شاد نشوی و تمجید دیگران در تو هیچ تأثیری نداشته باشد؛ و اگر همه مردم جمع شدند و از تو بد گفتند، ناراحت نشوی؛ تو خودت را با قرآن بیازمای و ببین رفتارت با قرآن مطابقت دارد یا نه

مقیاس و میزان برای مومن
توجه به یک نکته در مورد آیات شریفه مورد استشهاد امام صادق علیه السلام در روایت فوق، خالی از لطف نیست. خداوند در این آیات به پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله امر می کند که نسبت به بدگویی ها و تهمت ها و ناسزاهای مردم صبر کن. نگذار این بدگویی ها و نیش زبان ها در تو اثری بگذارد و مانع انجام مسئولیت بزرگی که بر عهده ات گذاشته ایم بشود. احادیث فراوانی در منابع روایی ما این نکته را گوشزد می کند که نه اقبال مردم باید موجب مسرّت و خوشحالی مومن شود و نه بی مهری ها و اذیت و آزار آنها باید سبب دلسردی و ناراحتی او بشود. مقیاس و میزان برای مومن اقبال و ادبار مردم نیست.
امام محمد باقر علیه السلام در حدیثی به جابر بن یزید جعفی(5) می فرمایند: ‏"تو مقام ولایت را نخواهی داشت، مگر این‌که اگر تمام اهل شهر جمع شوند و از تو تعریف کنند، شاد نشوی و تمجید دیگران در تو هیچ تأثیری نداشته باشد؛ و اگر همه مردم جمع شدند و از تو بد گفتند، ناراحت نشوی؛ تو خودت را با قرآن بیازمای و ببین رفتارت با قرآن مطابقت دارد یا نه."(6)

ضرورت صبر امت خاتم
اما شاید این سوال مطرح شود که پس چرا پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله گاهی از آن تمسخر و استهزاءها و توهین و تحقیرها، محزون و اندوهگین می شد به طوری که خداوند متعال با نزول آیاتی از قرآن – همچنان که در روایت فوق نیز به برخی از آنها اشاره شده است – رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله را تسلّی می داد و به صبر و تحمل در برابر این شدائد امر می کرد؟ وقتی امام محمد باقر علیه السلام خطاب به جابر بن یزید جعفی می فرماید که تو اگر چنین و چنان نباشی، مقام ولایت ما را نخواهی داشت، مگر امکان دارد که پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله که اشرف و اکمل انسان ها است نقصی از این جهت داشته باشند؟!

پیامبر رحمت
در پاسخ به این سوال باید به یک نکته مهم توجه شود و آن اینکه صبر و استقامت این وجود مقدس به عنوان برزگترین مظهر رأفت و رحمت الهی، یک صبر عادی نبود. در طول تاریخ انسان های زیادی مورد تمسخر و استهزاء و توهین و تحقیر و شکنجه و اذیت و آزار قرار گرفته اند و کمابیش همه آن ها را به جان خریدند و صبر کردند و خم به ابرو نیاوردند ولی ویژگی منحصر به فرد حضرت رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله این بود که ایشان مامور بودند بر اندوه ها و غم ها و غصه های ناشی از گمراهی امت خود صبر کنند تا جایی که خداوند خطاب به ایشان فرمود: «لَعَلَّکَ‏ باخِعٌ‏ نَفْسَکَ‏ أَلاَّ یَکُونُوا مُوْمِنِینَ »(7) گویى مى‏خواهى جان خود را از شدت اندوه از دست دهى بخاطر اینکه آنها ایمان نمى‏آورند. این ویژگی، در احدی جز پیامبران الهی وجود ندارد. رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله لحظه ای از اینکه مردم به شخص ایشان ناسزا می گفتند ناراحت نشد بلکه تمام اندوه و حزن ایشان برای این بود که چرا آنها با این شدّت و حدّت اصرار دارند که راه جهنم و شقاوت ابدی را انتخاب کنند!
حضرت امام خمینی(ره) با اشاره به این خصوصیت نبی مکرّم اسلام صلى اللَّه علیه و آله می فرماید:
"در آیه شریفه سوره هود آمده است: «فَاسْتَقِمْ کَما أُمِرْتَ وَ مَنْ تابَ مَعَکَ‏»(8) یعنى همان گونه که دستور یافته‏اى ایستادگى کن، و هر که با تو توبه کرده [نیز چنین کند]. در روایتی رسول اکرم صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: «سوره هود مرا پیر کرد به خاطر همین آیه». شیخ عارف کامل شاه آبادى، روحى فداه، فرمودند این آیه در سوره شورى‏(9) نیز هست، ولی ایشان آیه سوره هود را ذکر کردند به جهت این فراز از آیه که مى‏فرماید: «وَ مَنْ تابَ مَعَکَ». این فراز در آیه مشابه در سوره شورى‏ نیامده است. لذا ذکر آیه سوره هود به این دلیل است که خداى تعالى استقامت امت را نیز از آن بزرگوار خواسته بود و حضرت بیم آن داشت که مأموریت انجام نگیرد، و الّا خود آن بزرگوار استقامت داشت. بلکه آن حضرت مظهر اسم حکیم «عدل» است."(10)
رسول اکرم صلى اللَّه علیه و آله لحظه ای از اینکه مردم به شخص ایشان ناسزا می گفتند ناراحت نشد بلکه تمام اندوه و حزن ایشان برای این بود که چرا آنها با این شدّت و حدّت اصرار دارند که راه جهنم و شقاوت ابدی را انتخاب کنند!

من برای رحمت مبعوث شدم
پیامبر صلى اللَّه علیه و آله نسبت به هدایت مردم حریص بود.(11) آنچه ایشان را ناراحت و محزون می کرد انحراف و کژروی- های مردم بود نه فحش و ناسزاهایی که به شخص ایشان داده می شد! در نقلی آمده است: هنگامی که در جنگ احد دندان مبارک پیامبر اکرم صلى اللَّه علیه و آله شکست و صورت حضرت به شدت زخمی شد، مشاهده این منظره بر اصحاب ایشان بسیار سخت و ناگوار آمد. اصحاب به پیامبر صلى اللَّه علیه و آله عرض کردند: آنان را نفرین کن. حضرت در پاسخ فرمودند: "من برای لعن و نفرین مبعوث نشدم بلکه برای دعوت و رحمت مبعوث شده ام"، سپس این دعا را کردند: "خداواندا قوم من را هدایت کن زیرا آنان جاهلند و نمی فهمند!"(12)

پی نوشت:
1) الکافی(ط. الاسلامیة)، ج2 ، ص 88
2) فَتَأَسَ‏ بِنَبِیِّکَ‏ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ ص فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّی‏ بِنَبِیِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِهِ….
3) همان، ص89
4) فَأَلْزَمَ النَّبِیُّ ص نَفْسَهُ الصَّبْرَ فَتَعَدَّوْا فَذَکَرَ اللَّهَ‏ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى وَ کَذَّبُوهُ فَقَالَ قَدْ صَبَرْتُ فِی نَفْسِی وَ أَهْلِی وَ عِرْضِی وَ لَا صَبْرَ لِی عَلَى ذِکْرِ إِلَهِی فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّماواتِ‏ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَیْنَهُما فِی سِتَّةِ أَیَّامٍ‏ وَ ما مَسَّنا مِنْ لُغُوبٍ‏ فَاصْبِرْ عَلى‏ ما یَقُولُونَ (ق، 39-38) فَصَبَرَ النَّبِیُّ ص فِی جَمِیعِ أَحْوَالِهِ ثُمَّ بُشِّرَ فِی عِتْرَتِهِ بِالْأَئِمَّةِ وَ وُصِفُوا بِالصَّبْرِ فَقَالَ جَلَّ ثَنَاوُهُ‏ «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ‏ بِأَمْرِنا لَمَّا صَبَرُوا وَ کانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ» فَعِنْدَ ذَلِکَ قَالَ ص الصَّبْرُ مِنَ الْإِیمَانِ کَالرَّأْسِ مِنَ الْجَسَدِ فَشَکَرَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ ذَلِکَ لَهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ- «وَ تَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ‏ الْحُسْنى‏ عَلى‏ بَنِی إِسْرائِیلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمَّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ‏ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ» فَقَالَ ص إِنَّهُ بُشْرَى وَ انْتِقَامٌ فَأَبَاحَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ قِتَالَ الْمُشْرِکِینَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ‏ «فَاقْتُلُوا الْمُشْرِکِینَ‏ حَیْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ‏ وَ احْصُرُوهُمْ‏ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ کُلَّ مَرْصَدٍ» (توبه، 5) «وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» (بقره، 191) فَقَتَلَهُمُ اللَّهُ عَلَى یَدَیْ- رَسُولِ اللَّهِ ص وَ أَحِبَّائِهِ وَ جَعَلَ لَهُ ثَوَابَ صَبْرِهِ مَعَ مَا ادَّخَرَ لَهُ فِی الْآخِرَةِ فَمَنْ صَبَرَ وَ احْتَسَبَ لَمْ یَخْرُجْ مِنَ الدُّنْیَا حَتَّى یُقِرَّ اللَّهُ لَهُ عَیْنَهُ فِی أَعْدَائِهِ مَعَ مَا یَدَّخِرُ لَهُ فِی الْآخِرَةِ.
5) فقیه، مفسر، محدّث، و از اصحاب نامدار امام باقر و امام صادق علیهماالسلام از قول امام صادق علیه‌السلام نقل شده که جابر در نزد ایشان منزلت سلمان را در نزد پیامبر صلی ‌اللّه ‌علیه ‌و آله دارد.
6) تحف العقول، ص 284 : وَ اعْلَمْ‏ بِأَنَّکَ‏ لَا تَکُونُ لَنَا وَلِیّاً حَتَّى لَوِ اجْتَمَعَ عَلَیْکَ أَهْلُ مِصْرِکَ وَ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلُ سَوْءٍ لَمْ یَحْزُنْکَ ذَلِکَ وَ لَوْ قَالُوا إِنَّکَ رَجُلٌ صَالِحٌ لَمْ یَسُرَّکَ ذَلِک‏ وَ لَکِنِ اعْرِضْ نَفْسَکَ عَلَى کِتَابِ اللَّه
7) شعراء، 3
8) هود، 112
9) شوری 15
10) شرح چهل حدیث، ص 172
11) لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُوْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ. توبه، 128
12) سفینة البحار، ج2، ص 681 : انّه لمّا کسرت رباعیته و شجّ وجهه یوم أحد شقّ ذلک على أصحابه شدیدا و قالوا: لو دعوت علیهم، فقال: انّی‏ لم‏ أبعث‏ لعّانا و لکنّی بعثت داعیا و رحمة، اللّهم إهد قومی فانّهم لا یعلمون.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 9:46 صبح )
»» زندگی نامه حضرت ابوطالب سلام الله علیه

 

 

امام صادق علیه السلام می فرماید:

مثل ابی طالب مثل اهل الکهف حین اسروا الایمان و اظهروا الشرک فآتاهم الله اجرهم مرتین;

مثل حکایت ابوطالب، مثل اصحاب کهف است که ایمان خود را مخفی کردند و اظهار شرک نمودند، پس خداوند اجر و پاداش آنان را دو چندان داد.

(بحار الانوار، ج 35 ص 72)

یکی از شخصیتهای نقش آفرین صدر اسلام، حضرت ابوطالب پدر علی(ع) است. وی در هنگامی که پدر عالیقدر اسلام از همه سو هدف تیرهای زهرآگین مشرکان مکه بود مردانه از آن حضرت حمایت کرد و بدین وسیله در گسترش اسلام و تقویت مسلمانان نقش مهمی ایفا نمود.

متاسفانه این رادمرد الهی با همه فداکاریهایش از اسلام که بر دوست و دشمن پوشیده نیست سخت مظلوم واقع شده و تمام تلاشهای او درباره پیامبر اسلام(ص) نه تنها در تاریخ به فراموشی سپرده شده بلکه حتی نسبت کفر و شرک به این مسلمان با فضیلت داده اند. لذا در این بخش بر آنیم با این شخصیت بزرگ اسلام آشنا شویم تا از این رهگذر علاوه بر آشنایی به فضایل و کمالات علی(ع) از دیدگاه وراثت، پاسخ اتهاماتی که بویژه به ابوطالب پدر علی(ع) نسبت داده شده و او را به شرک و کفر متهم نموده اند، داده شود. همچنین شبهاتی که به ایمان و اسلام این مرد الهی و وارسته وارد کرده اند با دلیل و برهان برطرف شود و با این حدیث شریف که در زیارت وارث آمده، آشنا شویم: «اشهد انک کنت نورا فی الاصلاب الشامخة و الارحام المطهرة لم تنجسک الجاهلیة بانجاسها و لم تلبسک من مدلهمات ثیابها.» و بدانیم که ابوطالب و فاطمه بنت اسد، پدر و مادر علی هر دو از ابتدا موحد و خدا پرست و بر آیین توحیدی ابراهیم حنیف بوده اند. و پس از ظهور اسلام به پیامبر(ص) ایمان آوردند و با اعتقاد به دین و آیین محمد(ص) از دینا رفتند.

نام و نسب ابوطالب

نام ابوطالب، «عمران » است و بعضی او را «عبدمناف » نامیده اند. چون فرزند بزرگش «طالب » بود، او را ابوطالب خواندند. وی 35 سال قبل از تولد پیامبر اسلام(ص) در مکه معظمه در خانواده ای برجسته و خدا شناس دیده به جهان گشود. او با عبدالله پدر پیامبر(ص) برادر بود. پدرش «عبدالمطلب » جد پیامبر اسلام است که همه قبایل عرب وی را به عظمت و بزرگواری می شناختند و از او به عنوان مردی با کفایت و مبلغ آیین توحید ابراهیم یاد می کردند. عبدالمطلب، چنان مورد توجه دنیای آن روز بود که او را با لقب «سید البطحاء» آقای سرزمین مکه و حومه آن و «ساقی الحجیج » آب دهنده حاجیان خانه خدا و «ابوالساده » پدر بزرگواریها و «حافر الزمزم » ایجاد کننده چاه زمزم می خواندند. عبدالمطلب در حفظ و حراست وجود مبارک حضرت محمد(ص) بسیار کوشا بود. شیعه و اهل سنت بر این حقیقت معترف اند.

ابوطالب از چنین پدری به دنیا آمد و در خانه چنین شخصیت بزرگ و الهی پرورش یافت. ابوطالب چهار پسر و دو دختر داشت. پسران او ده سال با یکدیگر فاصله سنی داشتند. طالب پسر بزرگ اوست که از او نسلی باقی نمانده است. دومین فرزند او عقیل و سومین آنها جعفر معروف به جعفر طیار و چهارمین و آخرین فرزند پسری وی حضرت علی(ع) است. دو دخترش یکی فاخته نام داشت که او را «ام هانی » می خواندند و دختر دیگرش «ریطه » یا «اسماء» است. فرزندان ابوطالب همه از فاطمه بنت اسداند.(1)

گوشه ای از زندگانی افتخارآمیز ابوطالب

ابوطالب در خانواده ای خداپرست و موحد و در سایه پدری همچون عبدالمطلب که از کمالات روحی و امتیازات معنوی برخوردار بود، پرورش یافت. و همانند پدرش در مسیر آیین حنیف ابراهیمی قدم برمی داشت و منصب سقایت و آبرسانی به زایران خانه خدا و پاسداری از جان حضرت محمد(ص) را به نیکویی بر عهده گرفت.

ابوطالب نه تنها تحت تاثیر شرک و بت پرستی مردم مکه قرار نگرفت، بلکه در مقابل شیوه های جاهلیت ایستادگی کرد و نوشیدن مشروبات را بر خود حرام ساخت و خود را از هرگونه فساد و آلودگی، برحذر داشت.(2) او نخستین کسی است که «سوگند خوردن اولیای مقتول برای اثبات قتل » را در امر قضا، سنت قرار داد و بعدها اسلام نیز آن رابا نام «قسامه » تثبیت کرد.(3)

مورخان نوشته اند: «ابوطالب سه سال قبل از هجرت، بعد از آن که پیامبر(ص) و یارانش از «شعب » خارج شدند، در ماه شوال یا ذی القعده در سن 84 سالگی از دنیا رفت.» (4) و در حالی دنیا را وداع گفت که قلبش لبریز از ایمان به خدا و عشق به محمد(ص) بود. بدنش را در مکه معظمه در مقبره حجون معروف به «قبرستان ابوطالب » دفن کردند. با مرگ او خیمه ای از حزن و اندوه بر پیامبر اسلام و مسلمانان آن روز که کمتر از پنجاه نفر بودند، سایه افکند زیرا آنان بهترین حامی، مدافع و فداکار در راه اسلام را از دست دادند. ابن کثیر و ابن اثیر نقل می کنند: «کفار قریش پس از وفات ابوطالب بر سر مبارک پیامبر(ص) خاک - و گاهی روده گوسفند - می ریختند. (5) اندوه مسلمانان چند روز بعد با درگذشت حضرت خدیجه، رکن دیگر اسلام و حامی پیامبر خدا، دو چندان شد.(6)

درگذشت ابوطالب و خدیجه کبری مصیبت بزرگی برای رسولخدا بود. پیامبر(ص) می فرماید:

«ما نالت قریش منی شیئا اکرهه حتی مات ابوطالب »

تا زمانی که ابوطالب زنده بود، قریش نمی توانست هیچ گونه ناخوشایندی برای من ایجاد کند.»(7)

ابوطالب پس از درگذشت عبدالمطلب، کفالت و سرپرستی محمد(ص) را که هشت ساله بود به عهده گرفت و تا هنگام وفاتش، 42 سال تمام پروانه وار به گرد شمع وجود او گشت. و در تمام حالات، در سفر و حضر ازاو حراست و حفاظت کامل نمود و در راه هدف مقدس پیامبر اسلام که نشر آیین یکتاپرستی و ریشه کن کردن شرک و بت پرستی بود از هیچ کوششی دریغ ننمود، حتی به مدت سه سال در کنار پیامبر(ص) و سایر بنی هاشم در «شعب ابی طالب » - که دره ای خشک و سوزان بود - به سر برد. وی همواره ایمان خود را کتمان می کرد تا بهتر از اسلام و حضرت محمد(ص) دفاع نماید. او در ضمن اشعاری این حقیقت را بازگو می کند.

لیعلم خیار الناس ان محمدا نبی کموسی و المسیح بن مریم اتانا یهدی مثل ما اتیا به فکل بامر الله یهدی و یعصم و انکم تتلونه فی کتابکم بصدق حدیث لا حدیث المرجم

شخصیت های فهمیده بدانند که محمد; مانند موسی و عیسی پیامبر است.

همانطور که آن دو پیامبر هدایت آسمانی داشتند او نیز دارد; و تمام پیامبران به فرمان خدا مردم را راهنمایی و از گناه باز می دارند.

و شماها اوصاف او را در کتابهای آسمانی به درستی می خوانید; و این گفتار صحیحی است و رجم به غیب نیست. (8)

ابوطالب و راهب مسیحی

ابوطالب علاقه شدیدی به حضرت محمد(ص) داشت. در خانه خود او را بر فرزندان و سایر اهل خانه ترجیح می داد. اتفاقی پیش آمد که بر علاقه اش نسبت به او افزود و سعی خود را در حفاظت و مراقبت از جان او دو چندان کرد. آن اتفاق، سفر تجارتی ابوطالب به شام بود. هنگام حرکت، محمد(ص) که هنوز دوازده بهار از عمر او نگذشته بود زمام شتر عمو را گرفت و در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود گفت: «عمو جان، مرا به که می سپاری؟»

ابوطالب از این جمله اندوهگین شد و تصمیم گرفت برادرزاده اش را همراه خود ببرد. او را بر روی شتری که خود سوار بود جای داد و با خود به شام برد، در طول مسیر به محلی به نام «بصری » رسیدند. دیری در آن جا بود و راهبی نصرانی در آن سکونت داشت. رهبانان دیگر برای دیدار ازراهب بزرگ به آنجا می آمدند. هر سال قافله ای از قریش از آن محل می گذشت و راهب به آنها اعتنایی نمی کرد. در آن سال بر خلاف گذشته، راهب از اهل قافله دعوت به عمل آورد و آنها را اطعام داد.

راهب متوجه ابری شد که بر فراز قافله قریش سایه افکنده است. دانست کسی در میان این جمع مورد عنایت خدای بزرگ است. اهل قافله پس از آن که به دعوت راهب وارد صومعه شدند، راهب دید ابر از حرکت باز ایستاده است. سؤال کرد: «آیا کسی از قافله بیرون مانده است؟» گفتند: «کودکی نزد شتران و بارها مانده است.»

راهب گفت: «بگویید او هم داخل شود.» محمد(ص) وارد شد. راهب قامت او را به دقت نظاره کرد. یکی از اهل کاروان خطاب به راهب گفت: «در گذشته از ما پذیرایی نمی کردی، آیا پی آمدی روی داده است که ما را به حضور پذیرفته ای؟»راهب در پاسخ گفت: «آری چنین است. شما اینک میهمان من هستید» پس از آن که اهل کاروان غذا خوردند و متفرق شدند، راهب با ابوطالب و حضرت محمد (ص) در کنجی در خلوت به گفتگو نشستند. راهب خطاب به محمد(ص) گفت: «ای پسر، تو را به لات و عزی - دو بت بزرگ در مکه - قسم می دهم که هر چه را می پرسم پاسخ گویی.»

حضرت محمد فرمود: «لا تسالنی باللات و العزی فوالله ما ابغضت شیئا قط بغضهما; با سوگند به بت لات و عزی از من چیزی سؤال نکن. به خدا قسم به هیچ چیزی مانند آنها بغض و عداوت ندارم.» راهب گفت: «پس تو را به خدا قسم می دهم سؤالات من را پاسخ گویی.» حضرت محمد(ص) گفت: «از هر چه می خواهی سوال کن.»

سپس راهب مطالبی درباره حالات حضرت، از خواب و بیداری و سایر کارهایش پرسید. حضرت همه را همانگونه که راهب فکر می کرد و در انجیل و سایر کتابها درباره پیغمبر خاتم خوانده بود، پاسخ داد. سپس تقاضا کرد که بین دو شانه او را ببیند. راهب مهر نبوت را میان دو شانه حضرت مشاهده کرد. بعد سؤالاتی از ابوطالب کرد. از او پرسید: «این پسر با تو چه نسبتی دارد؟ گفت: «فرزند من است » راهب گفت: «او فرزند تو نیست » ابوطالب گفت: «او فرزند برادر من است » راهب پرسید:«پدرش کجاست؟» ابوطالب گفت: «پدرش در هنگامی که مادرش او را آبستن بود از دنیا رفت.» راهب کلام ابوطالب را تصدیق کرد و گفت: «او را به مکه بازگردان و در حفظ او از دست یهود کوشا باش.

«فوالله لئن راوه و عرفوا منه ما عرفت لیبغنه شرا فانه کائن لابن اخیک هذا شان عظیم فاسرع به الی بلده;

به خدا سوگند، اگر یهود به او دست یابند و آنچه من درباره او دانستم بدانند، با وی دشمنی خواهند کرد و او را می کشند. این کودک آینده بسیار روشن و درخشانی دارد، سریع او را به شهرش برگردان.»(9)

ابوطالب این داستان را به شعر درآورده است. دو بیت آن را می آوریم.

ان ابن امنة النبی محمدا عندی یفوق منازل الاولاد لما تعلق بالزمام رحمته و العیس قد قلصن بالازواد

محمد پسر آمنه که پیامبر است، مرتبه اش نزد من از فرزندانم بیشتراست.

هنگام سفر عنان مرا گرفت; در آن حال که مانند گیاهان پیچنده بر من پیچیده بود، بر او شفقت ورزیدم.(10)

اسلام ابوطالب و تهمتهای ناروا

علمای امامیه و نیز علمای زیدیه و برخی از علمای (11) اهل سنت به استناد روایات اسلامی و حکایات تاریخی که در صفحات بعد خواهد آمد، بر این عقیده اند که ابوطالب پس از بعثت پیامبر(ص) و اعلان علنی اسلام در سال سوم بعثت پس از نزول آیه «و انذر عشیرتک الاقربین » (12) به آیین حیاتبخش اسلام ایمان آورد و تا روزی که زنده بود مسلمان بود و با دلی مالامال از ایمان و اخلاص به آیین توحید از این دنیا رفت اما برای آن که از آیین یکتاپرستی بهتر دفاع کند و مسؤولیت خود را در حفظ جان پیامبر(ص) در پیشبرد اهدف اسلام بیشتر ادا نماید، تقیه کرد و ایمان و اعتقاد خود را نسبت به اسلام و پیامبر(ص) کتمان نمود.

اما مع الاسف بعضی از علمای اهل سنت به دور از حق و انصاف در اسلام ابوطالب تردید کرده و در مقام اظهار نظر توقف نموده و گفته اند که نسبت به اسلام ابوطالب امر به ما مشتبه است و در مسلمان بودن او تردید داریم.(13) برخی دیگر از علمای اهل سنت که نسبت به امیرالمؤمنین علی(ع) کینه قلبی داشته و برای جلوگیری از نشر فضایل آن حضرت از هیچ کوششی دریغ نمی کرده اند، برای پایین آوردن مقام و منزلت آن حضرت، نه تنها اسلام پدرش را انکار نموده، بلکه با گستاخی تمام گفته اند: «بعضی آیات کفر و عذاب در قرآن کریم در شان ابوطالب نازل شده است. درباره کسی که ابن ابی الحدید می گوید: «ان الاسلام لولا ابوطالب لم یکن شیئا مذکورا; اگر ابوطالب نمی بود از اسلام هم خبری نبود.»(14)

گروهی از نویسندگان اهل سنت با نقل گفته های این مغرضان در کتابهای خود، بدون اینکه تحقیق و بررسی در این باره کرده باشند. افکار مردم عوام را نسبت به این بزرگ مرد الهی و فدایی اسلام و قرآن، مخدوش کرده اند و کار را به جایی رسانده اند که اگر شیعه ای در مکه معظمه کنار پل حجون بخواهد بر سر مزار ابوطالب فاتحه ای بخواند و طلب مغفرت نماید، با تمسخر و عتاب مواجه خواهد شد.

مغرضان و متعصبان چون نتوانسته اند حمایتهای شجاعانه و فداکاریهای مخلصانه آن مرد بزرگ را از اسلام و پیامبر(ص) انکار نمایند از این طریق خواسته اند آن از خود گذشتگی ها را توجیه نمایند و گفته اند که ابوطالب حمایتهایش از روی ایمان و اعتقاد به پیامبر(ص) نبوده بلکه به دلیل نسبت فامیلی و روی علاقه شدیدی که به برادرزاده اش محمد داشته است، در برابر مخالفان و مشرکان می ایستاد و از او دفاع می کرد تا جان پسر برادرش سالم بماند. اما به آیین و مکتب محمد(ص) کاری نداشت.

با اندکی تامل و دقت در حمایتها و جانفشانی های مخلصانه ابوطالب به بی اساس بودن این توجیهات و بی انصافی و غرض ورزی دشمنان اهل بیت پی می بریم; زیرا مگر ممکن است شخصیتی مثل ابوطالب که از مقام و منزلت والایی در بین قریش و مردم مکه برخوردار بوده بر خلاف اعتقاد درونی خود و فقط بر اثر نسبت خانوادگی حاضر شود تمام هستی خود را فدای محمد(ص) نماید؟ آیا ممکن است برای شخصیتی مثل ابوطالب به دلیل دوست داشتن برادرزاده اش فرزند خود علی(ع) را در خدمت او گزارد و سفارش کند تا پای جان از آیین او حمایت نماید؟ و خود نیز حاضر شود مدت سه سال در شعب ابوطالب گرسنگی و تشنگی و فشارهای روحی و جسمی را تحمل کند و در کنار محمد(ص) و یارانش به دلیل تعصب قومی و فامیلی بماند؟

بدون تردید حمایتهای همه جانبه ابوطالب از پیامبر اسلام انگیزه الهی و معنوی داشته است; نه انگیزه ای مادی و تعصب قومی. به طور قطع او تشخیص داده بوده که «پیامبر(ص) مظهر کاملی از انسانیت و فضیلت است و آیین او بهترین برنامه سعادت بشریت است، و دفاع از چنین مکتبی، فضیلت و شرف است.» از این رو او با عقیده به آیین و مکتب اسلام در مقام دفاع از برادرزاده اش برخاست و مدت ده سال باقیمانده عمرش که پس از بعثت آن حضرت در قید حیات بود، لحظه ای از فداکاری و از خودگذشتگی ننشست و با قلبی مملو از ایمان و اعتقاد به خدا و قیامت و پیامبر(ص) جهان را وداع گفت و در جوار رحمت حق و رضوان او قرار گرفت سلام و درود خدا و پیامبران و فرشتگان بهشت بر او باد.

در فداکاری و ایمان ابوطالب همین بس که ابن ابی الحدید درباره اش چنین اشعاری به ثبت رسانده است:

و لولا ابوطالب و ابنه لما مثل الدین شخصا فقاما فذاک بمکة آوی و حامی و هذا بیثرب جس الحماما تکفل عبد مناف بامر و اودی فکان علی تماما(15)

اگر ابوطالب و فرزندش علی نبود، ستون دین برپا نمی شد.

ابوطالب در مکه از دین خدا حمایت کرد و به آن پناه داد; و علی در مدینه کبوتر دین را به پرواز درآورد.

ابوطالب کاری را در دست گرفت و چون درگذشت علی آن را به اتمام رسانید.

پی نوشتها:

(1)الفصول المهمة، ص 30.

(2)سیره حلبی،ج 1، ص 184.

(3)ابوطالب مؤمن قریش، ص 116.

(4)کامل ابن اثیر، ج 1، ص 507.

(5)بدایه و نهایه ابن کثیر، ج 3، ص 120; کامل ابن اثیر، ج 2، ص 507(6)«وفات خدیجه سه روز یا 35 روز و یا 55 روز بعد از وفات ابوطالب واقع شده است.» (کامل ابن اثیر ج 1، ص 507.)

(7)همان مدرک.

(8)تفسیر مجمع البیان، ج 7، ص 34.

(9)سیره ابن هشام، ج 1، ص 191، سیره حلبی، ج 1، ص 191; طبقات الکبری لابن سعد، ج 1، ص 129; تاریخ طبری، ج 2، ص 32; الغدیر، ج 7، ص 342.

(10)الغدیر، ج 7، ص 343 به نقل از تاریخ ابن عساکر، ج 1، ص 269 و دیوان ابوطالب، ص 33.

(11)زینی دحلان، مفتی مکه متوفای 1304، از کسانی است که در میان علمای اهل سنت به مسلمان بودن ابوطالب اعتراف نموده است.

(12)شعراء (26) آیه 214.

(13)ابن ابی الحدید معتزلی، از جمله کسانی است که در اسلام آوردن ابوطالب توقف کرده است. او پس از نقل روایات و حکایات و تحلیل گفتار علما، ده ها صفحه از شرح خود بر نهج البلاغه (ج 14، ص 52 - 84) را در تایید مسلمان بودن ابوطالب و جرح و تعدیل آن مطلب نوشته است; ولی قبل از پایان بحث چنین می نویسد: «فاما انا فان الحال ملتبسة عندی الاخبار متعارضة و الله العالم بحقیقة حاله کیف کانت; من نسبت به اسلام ابوطالب تردید دارم و حال او به دلیل اخبار متعارضه مشتبه است و خداوند بهتر از حال او خبر دارد که آیا مسلمان بوده است یا خیر.» سپس در چند سطر بعد می نویسد: خلاصه کلام آن که روایاتی که دلالت بر اسلام ابوطالب دارد بسیار زیاد است و چون روایاتی هم داریم که او به آیین قوم خود از دنیا رفته است، به مقتضای قانون اصولی جرح و تعدیل باید توقف کرد. و می گوید: «فانا فی امره من المتوقفین; من نیز در مسلمان بودن ابوطالب از موقفین هستم.» (شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 14 ص 82.) هر انسان با انصافی اگر توجه به اوضاع صدر اسلام و زمان زندگانی ابوطالب داشته باشد و با توجه به اصل تقیه و کتمان ایمان ابوطالب برای حفظ و حراست ازجان پیامبر(ص) نباید در ایمان و اسلام ابوطالب تردید به خود راه دهد و روایاتی که در مسلمان نبودن ابوطالب آمده اگر جعلی نباشد، از روی تقیه بوده است. به نظر مؤلف عقیده ابن ابی الحدید نسبت به ابوطالب این بوده که او ابوطالب را مسلمان می دانسته و معتقد بوده که وی با اسلام از دنیا رفته است لکن او نیز تقیه کرده و از تهمتهای علمای متعصب زمان خود ترسیده و جرات نکرده با صراحت عقیده خود را درباره مسلمان بودن ابوطالب بیان دارد. و الله اعلم بحقیقة حاله.

(14)شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 1، ص 142.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 9:45 صبح )
»» خلقت احسن انسان و هدف از بعثت پیامبران

 

 

 

 

الحمدلله رب العالمین و صلّى الله على جمیع الانبیاء والمرسلین‏ و صلّ على محمد و آله الطاهرین.

خداوند تبارک و تعالى مى‏فرماید:

«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ» «1»

خداوند تبارک و تعالى در ابتداى آیه با بیان سبحان اللَّه خود را منزه از هر عیب و نقصى معرفى مى‏کنند. سپس مى‏فرماید: «این خداى بى‏عیب و نقص هر چیزى را در این عالم خلقت جفت آفرید. خدایى که بى‏عیب و نقص است، هر چیز را بى‏عیب و نقص مى‏آفریند.

موجودات عالم خلقت که هر موجودى را در حدّ خودش کامل و جامع آفریده است که قدرت ناقص کردن و معیوب کردن خودش را ندارد. هم نیروى ناقص کردن موجود از به دست موجود او گرفته شده و هم نیروى کامل کردن موجود از موجود داده نشده است. وجود مقدّس او تمام موجودات خانه خلقت را از هر عیب و نقص منزه نگاه مى‏دارد و تمام موجودات خانه خلقت را به سوى کمالى که در خور آنهاست، هدایت مى‏کند.

 

خلیفه خدا در زمین‏

به تنها موجودى که در میان موجودات قدرت عنایت شده، انسان است. در جنب این قدرت، اراده نیز به انسان عنایت شده است. چرا، چون خود پروردگار در مقام خلقت انسان به ملائکه ملکوت و عالم فرمود:

«إِنِّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَةً» «2»

من اراده کردم که در روى زمین موجودى نمونه خودم قرار دهم. از آن جا که کلمه خلیفه در مورد هیچ موجودى در قرآن مجید استعمال نشده، معلوم مى‏شود که هیچ موجودى نمونه خدا نیست. نه آسمان‏ها با آن همه عظمت و نه زمین با این همه حیثیت و نه موجوداتى که در آسمان‏ها به سر مى‏برند و نه موجوداتى غیر از انسان که در زمین به سر مى‏برند.

این که انسان نمونه خداست، نمونه بودنش از راه قدرت و اراده آزاد است، در میان موجودات عالم ما هیچ موجودى را نمى‏یابیم که براى انجام کارى آزاد باشد و بگوید که هر چه بخواهم انجام مى‏دهم و هر چه نخواهم انجام نمى‏دهم. تنها کسى که مى‏تواند چنین حرفى بزند، خداوند است:

«إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لّمَا یُرِیدُ» «3»

تویى که هر چه را بخواهى انجام دهى، مى‏دهى و هر چه را بخواهى انجام ندهى، نمى‏دهى:

«إِنَّمَآ أَمْرُهُ‏و إِذَآ أَرَادَ شَیًا أَن یَقُولَ لَهُ‏و کُن فَیَکُونُ» «4»

حاکمیّت خداوند بر همه قوانین و مقررات‏

همه امور در کف اراده من است. چیزى را که بخواهد بشود اراده مى‏کنم، و آن‏ چیز موجود مى‏شود. هیچ محدودیتى هم در این زمینه براى وجود مقدّس او نیست، و این چهار چوب مقرراتى است که در تمام عالم مشاهده مى‏کنید.

خداوند تبارک و تعالى محدود بر این مقررات نیست، بلکه بر این قوانین و مقررات عالم حاکمیت دارد. این طور نیست که براى به وجود آمدن یک موجود، این اصل جزئى که باید یک نر و ماده وجود داشته باشد، مانع شود، خدا بر این قانون حاکمیت دارد. اگر بخواهد مى‏تواند موجودى را بیافریند، در حالى که یک طرف (نر و ماده) را نداشته باشد، مانند حضرت عیسى علیه السلام و اگر بخواهد موجودى را بیافریند که دو طرف را نداشته باشد، «5» مانند ناقه صالح.

به دل کوه اشاره مى‏کند که شتر زنده بیرون بده، دل کوه شتر زنده بیرون مى‏دهد. «6» این طور نیست که آتشى را که آفریده، همه جا سوزندگى داشته باشد، بلکه اگر اراده وجود مقدّس او نباشد، نمى‏سوزاند.

خداوند متعال حبس در مقررات و سنت‏ها نیست وقتى مأموران فرعون وارد خانه مادر موسى علیه السلام شدند، بچه در دامن مادر بود، خواهر و خاله و عمه نشسته بودند، بچه تازه به دنیا آمده بود، اهل خانه از به دنیا آمدن این طفل خوشحال بودند، ولى وقتى صداى مأموران فرعون بلند شد، یکى از افراد خانه، این بچه کوچک چند روزه را به آشپزخانه آورد، اعصاب این زن به اندازه‏اى از آمدن مأموران به اضطراب افتاده بود که گویى بینایى چشم و حس لامسه را از دست داده بود. بچه را داخل تنور انداخت. قرآن مجید مى‏فرماید: آتش از آن تنور فروزان بود. درب تنور را بست و برگشت.

مأموران کنار در اتاق آمدند و گفتند: گزارش داده شده که داخل این خانه پسرى متولد شده است. اگر در زمان فرعون در قوم بنى‏اسرائیل پسرى متولد مى‏شد، به اعدام محکوم بود و سر او را مى‏بریدند. به مأموران گفتند: خانه را بگردید، گشتند، اما بچه‏اى را ندیدند. از خانه که بیرون رفتند، خانمى که بچه را در تنور انداخته بود، تازه خبردار شد که چه عملى را انجام داده است. «7» خداوند براى پیامبر صلى الله علیه و آله تعریف مى‏کند که فریاد زد: واى که این موجود را به دست خودمان نابود کردیم. گریه‏کنان مادر و خواهر و خاله سر تنور مى‏آیند، درب تنور را کنار مى‏زنند، آتش شعله مى‏کشد و بچه مانند کسى که وسط باغ و گلستان باشد، در وسط آتش خوابیده بود بچه را بیرون مى‏آورند:

«إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لّمَا یُرِیدُ» «8»

علت‏ها براى پروردگار اهمیتى ندارد. فلسفه‏ها براى پروردگار اهمیتى ندارد، آن چه هست خود او و اراده و فعل و خواست اوست؛ از این رو فرمود: اى ملائکه، مى‏خواهم نمونه‏اى در زمین براى خود بسازم، از این جهت، انسان نمونه خدا، اراده و قدرت آزاد دارد.

لقاى حق، کمال لایق انسان‏

خداى منزه، چنان که تمام موجودات عالم را منزه از عیب و نقص آفرید و دست قدرت معیوب کردن را از همه موجوداتى که خود را معیوب کنند، قطع کرد و دست قدرت به کمال رساندن موجودات را به واسطه خود موجودات از موجودات گرفت، انسان را هم بى‏عیب آفرید، چون خودش خالق بى‏عیب و نقص است:

«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ» «9»

«یُسَبّحُ لِلَّهِ مَا فِى السَّموَ تِ وَ مَا فِى الْأَرْضِ الْمَلِکِ الْقُدُّوسِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ» «10»

ولى انسان بى‏عیب و نقص را نمونه خودش در قدرت و اراده قرار داد، به او اراده آزاد داد تا بتواند خودش را با تصمیم و اراده‏اش، به کمالى که شایسته آن است، برساند و کمال شایسته انسان، تنها رسیدن به لقاى حق است. این کمال از همه کمالاتش برتر است. رسیدن به جایى که میان او و وجود مقدّسش در مقام نورى، حجابى باقى نماند؛ البته هر کسى به اندازه استعداد و ظرفیتى که دارد. سلمان به اندازه استعداد خودش، پیامبران و اولیاى خدا به اندازه استعدادى که دارند، ما هم به اندازه استعدادى که داریم.

 

هدف از بعثت پیامبران‏

براى این که این اراده و قدرت انسان در مسیر واقعى خود صرف شود، بعثت پیامبران لازم است، چون ما با وجود مقدّس او ارتباط مستقیم نداشتیم؛ از این رو، انسان بى‏عیب و نقص را نمونه خودش در قدرت و اراده قرار داد تا او با اراده آزاد بتواند با تصمیم و اراده خودش، به کمال لازم خود که همان رسیدن به لقاى حق است، برسد این کمال از همه کمالات برتر است. رسیدن به جایى که میان او و وجود مقدّسش، در مقام نوعى، حجابى باقى نماند؛ البته هر کسى به اندازه استعداد و ظرفیتى که دارد.

از آنجا که ما با وجود مقدّس او ارتباط مستقیم نداشتیم و گوش ما صداى او را هم نمى‏شنید، او صداى مقدّسش را به انبیا رساند تا انبیا صداى خود را به ما برسانند و ما هم شنیدیم و حرف پروردگار هم این بود که براى نمونه این قدرت و اراده از توست، به کار بینداز تا از این جلد و خانه مادى، آزاد شوى و به یک نورى خالص، تبدیل گردى. در همین جا در قرآن مجید آمده است که اهل خدا وقتى وارد محشر مى‏شوند، نور از وجود آنها فروزان مى‏شود. «11» در روایات آمده است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: وقتى وارد قیامت مى‏شوم، پایه و منبرى از نور برایم قرار مى‏دهند و انبیا، ائمه و پیروان ما وقتى وارد محشر مى‏شوند، محشر از ورود ما به تمام وجود روشن مى‏شود. نورى هم که در بهشت است، براى‏ خورشید و ماه نیست، بلکه فقط مال خود مردم است. «12»

 

میدان پرواز براى انسان‏

انسان با اراده و قدرت آزاد که نمونه خداست، با لبیک گفتن دعوت خدا، اگر براى رسیدن به کمالى شایسته، این اراده و قدرت را به کار گیرد. به موجودى نورى به تمام معنا تبدیل مى‏شود.

«اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِینَ ءَامَنُواْ یُخْرِجُهُم مّنَ الظُّلُمتِ إِلَى النُّورِ» «13»

حتى بدن آدم هم بدنى نورى مى‏شود و در آن مقامات بالا به جایى مى‏رسد که پروردگار عالم به تمام عوامل آفرینش خطاب مى‏کند که در مسیر اراده بنده من قرار گیرید.

به موجودات عالم خطاب مى‏کند که راه را براى بنده من باز کنید. بنده من مى‏خواهد فردا و آینده را ببیند، مى‏خواهد بتواند گذشته را ببیند. بنده من باید میدانى به وسعت همه آفرینش براى پرواز داشته باشد. انسان در برابر چنین حرکتى، حرکت منفى نیز مى‏تواند داشته باشد که همین قدرت و اراده را براى ناقص کردن خودش به کار ببرد.

پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله مى‏فرماید: هر کسى خودش را ناقص کند، در صف ملعون‏هاى عالم قرار مى‏گیرد، به هر مقدارى که خودش را ناقص کند، به همان تناسب هم درى از درهاى خدا بر روى او بسته مى‏شود.

«سُبْحنَ الَّذِى خَلَقَ الْأَزْوَ جَ»؛ بى‏عیب و منزّه است خدایى که از هر چیزى که در این عالم است، جفت آفریده است: «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ»؛ از آن چه از زمین مى‏روید:

«وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»؛ و از شما موجوداتى که داراى نفس زنده هستند: «وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ» «14»؛ و از آن چه انسان‏ها از آن اطلاعى ندارند. که‏ «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» است.

 

تقسیم‏بندى موجودات‏

معادن و نباتات همه جفت آفریده شده‏اند. در عالم بالا تمام موجوداتى که قرار دارند، جفت آفریده شده‏اند. اگر بخواهیم همه عالم را تقسیم بندى کنیم که چند نوع موجود در این عالم است، به بیش از سه تقسیم نمى‏توان رسید.

دسته اوّل، یک سلسله موجودات، موجوداتى هستند که حس و شعور ندارند که‏ «مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» گیاهان و نباتات از آن دسته است.

دسته دوم، موجوداتى هستند که حس و شعور دارند و به دلیل حفظ شعور خود، قوّه جاذبه، دافعه، هاضمه و قوّه ماسکه دارند و در حد خودشان قدرشناس و ضرر شناس هستند، همه آنهایى که در کتاب‏هاى علمى از آنها تحقیق شده است.

موجودات شعورى، موجوداتى هستند که شعور و درک آنها ذاتى است، مانند حیوانات و بسیارى از انسان‏ها که تمام برنامه‏هایشان شبیه برنامه‏هاى حیوانات است، و آنها جزء «وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ» هستند.

«مِمَّا تُنبِتُ الْأَرْضُ» جفت هستند، نر و ماده دارند، گیاهان، نباتات، معادن و تمام عوامل بالا.

«وَ مِنْ أَنفُسِهِمْ»، موجوداتى که زنده هستند و شعور و درک جزئى دارند، آنها هم همه جفت آفریده شده‏اند.

«وَ مِمَّا لَایَعْلَمُونَ» انسان‏هایى هستند که درک آنها کلى است، بدین معنا که به حقایق عالى عالم راه پیدا کرده‏اند. به خدا و معاد راه پیدا کرده‏اند، به انبیا، اولیا و ائمه علیهم السلام راه پیدا کرده‏اند. این جفت بودن آنها چگونه است: «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا».

دسته سوم، که خدا مى‏فرماید: «وَ مِمَّا لَایَعْلَمُونَ»، منظور ارزش آنهاست، به دلیل درکى که از حقایق عالم پیدا کردند و قدرت و اراده آزاد خود را در چهارچوب‏ این درک و شعور عالى قرار دادند، خود را به جایى رساندند که اگر تمام عالم علم خود را روى هم بگذارند و بخواهند آنها را ارزیابى کنند، نمى‏توانند براى آنها ارزش تعیین کنند خدا چه قدر ارزش دارد؟ بى‏نهایت است، على و فاطمه چه قدر ارزش دارند؟ بى‏نهایت، سلمان چه قدر ارزش دارد؟ پیغمبر مى‏فرماید:

«سَلْمانُ منّا اهل البیت» «15»

چه قدر مى‏ارزد، بى‏نهایت، سلمان هم بى‏نهایت ارزش دارد.

بنابراین، قرآن مجید مى‏فرماید: نسبت به آنها شما و همه افراد انسان‏ «وَ مِمَّا لَا یَعْلَمُونَ» هستند. علم کسى به مقام و ارزش و والایى آنها نمى‏رسد. کسى نمى‏داند آنها چه قدر ارزش دارند. آنها در اتصال به مقام ربوبیت و در اتصال به تمام شئون معاد، موجودى نورى شدند و منبع و مبدأ این نور هم خود وجود مقدّس حق است.

در حقیقت، اینها به تعبیر امام باقر علیه السلام تجلّى خدا در عالم هستند. «16» تجلّى خداوند، مانند شعاع آفتاب است. در حقیقت، شعاع آفتاب، خود آفتاب است، تجلّى خداوند، نور خداست این که در قرآن مجید شما کلمه نور را اضافه به اللَّه‏ «اللّه نُورُ السَّماواتِ وَ الْارْض» مى‏بینید، از همین قبیل است.

امام حسین علیه السلام مى‏فرماید:

نباید کسى در دنیا در مقام خاموش کردن نور من برآید، «17» چون قدرتى در عالم براى خاموش کردن نور من پیدا نمى‏شود، چون من نور اللَّه هستم و نور اللَّه خاموش نمى‏شود. قمر بنى‏هاشم نور اللَّه بود، ابوذر نور اللَّه بود، مریم علیها السلام نور اللَّه بود. آنان موجوداتى نورى هستند که احدى قدرت ارزیابى آنها را ندارد. این موجودات نورانى را خدا براى چه در میان ما قرار داده است. براى این که امام ما باشند: «إِنّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا» «18» براى چه امام باشند؟ براى این که ما مأموم آنها بشویم. ما اگر مأموم آنها شویم، در همان ارزشى قرار مى‏گیریم که آنها قرار گرفته‏اند؛ از این رو وجود ما به وجودى تبدیل مى‏شود که داخل در فراز «وَ مِمَّا لَایَعْلَمُونَ» است. اگر کسى بخواهد ما را ارزیابى کند، دیگر قدرت ارزیابى کردن ندارد.

وقتى پیامبر صلى الله علیه و آله مى‏فرماید:

«ضَربَةُ عِلىٍّ یَومَ الخَندَقِ أفضَلُ مِن عِبادَةِ ثِقْلَینِ» «19»

یک عمل على علیه السلام بالاتر از عبادت ثقلین است، خود على چه قدر مقام دارد، یا خود پیامبر صلى الله علیه و آله که در قرآن مجید دورنماى مقامشان را پروردگار بزرگ عالم بیان کرده است.

 

جنبه‏هاى وجودى انسان‏

انسان داراى دو جنبه است:

یک جنبه انسان، جنبه نفسى اوست. جنبه دیگر هم جنبه عقلى و نورى اوست.

مبدأ جنبه نفسى، یعنى جنبه حیوانى و مادى انسان، نطفه پدر و رحم مادر است.

منتهاى جنبه نفسى انسان نیز مرگ و انحلال است. کار اول نطفه صلب پدر و رحم مادر است، «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا». سه قسمت موجودیت ما در جنبه نفس و مادى، مربوط به پدر و یک قسمت آن مربوط به مادر است. قطعه‏اى از نطفه پدر، قطعه‏اى هم از مادر «خَلَقَ الْأَزْوَ جَ کُلَّهَا»، ساختمان بدن ما را تشکیل داده است و ما وارد دنیا شده‏ایم. حرکت مى‏کنیم تا وقتى که مرگ برسد. مرگ که رسید، این ساختمان مادى را منحل مى‏کند، چیزى را که ما در هفتاد یا هشتاد سال جمع کرده‏ایم و به بدن، استخوان، گوشت و پوست تبدیل شده، همه‏اش را تفریق مى‏کند.

جنبه دیگر ما جنبه عقلى و نورى ماست که ما از آن راه با عالم ربوبیت ارتباط برقرار مى‏کنیم. در این جنبه، مبدأ و منتهاى ما خداست: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّآ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» «20». این جا براى چه چیزى آمده‏ایم، آن جا که بودیم، فقط به صورت استعداد بودیم؛ یعنى نیرویى نورانى بودیم که مى‏توانستیم عالى‏ترین مقامات را به دست آوریم. از عالم الهى ما را به یک بدن مسافرت دادند، منِ انسان در حقیقت، این بدن نیست، موجودیت من، منِ الهىِ است، منِ بدنِ من، در جنبه بدنى من کارى‏ ندارد.

در کتاب‏هاى علمى نوشته‏اند که: بدن هر انسانى را اگر تجزیه و تحلیل کنند، یک قالب معمولى آب از این بدن به دست مى‏آید، از چربى بدن هفت قالب صابون به دست مى‏آید، از گوگرد بدن هفت سر کبریت به دست مى‏آید، از آهن بدن که از مواد اسفنجى کاهویى گرفته شده، هفت عدد میخ معمولى به دست مى‏آید. از املاح بدن به اندازه لانه مرغى که قدقد مى‏کند، گچ به دست مى‏آید. از کربن بدن به اندازه‏اى یک مغز مداد کربن به دست مى‏آید. اگر مجموع اینها را براى فروش به بازار ببرند، بیست تومان بیشتر نمى‏خرند.

اگر کسى چنین فکر کند: ارزش حیوانات از او بیشتر است، چون ترکیبات بدن حیوانات بیشتر است؛ مثلًا اگر بدن فیل را تجزیه کنند و به بازار ببرند، قیمت آن چند برابر مى‏شود. خیلى که پروردگار به بدن ما احترام بگذارد، دیه ما را هزار مثقال طلا قرار داده است. دیه بدن نه دیه یک زال و فرتوت، زال که کشته نمى‏شود. او باقى به بقاى الهى است. واقعاً ما از چه کسى هستیم؟ از خدا؛ «إِنَّا لِلَّهِ» وطن اصلى و آخر ما کجاست؟ خدا؛ «إِلَیْهِ رَ جِعُونَ» لکن «مِنَ اللَّه» حرکت کردم آخر مِنْ عند اللَّه. اگر این حرکت را ادامه دهم و در انتهاى این حرکت به دامنه معشوق بیفتم، چه قدر مى‏ارزم، «لَایَعْلَمُونَ»؛ هیچ کسى نمى‏داند.

خداوند به موسى علیه السلام فرمود: به مردم بگو که اگر کسى به یک مؤمن واقعى در روى زمین ناسزا بگوید، گویا به من گفته است. اگر با یک مؤمن بجنگد، با من جنگیده است. او نیست، من هستم، چه قدر این موجود مى‏ارزد «لَایَعْلَمُونَ» است، کسى نمى‏داند، مگر کسى ارزش انسان را مى‏داند. کسى ارزش تجلّى انسان را نمى‏داند چرا خودم را در بند شیطان بیندازم و بعد هم در بند شیطان در فکر به بند انداختن دیگران باشم. چرا تجلّى خدا نشوم. اگر در بند شیطان باشم، چه ارزشى خواهم داشت؟ هیچ ارزشى ندارم، اگر فقط بدنم را تجزیه کنند، بیست تومان بیشتر نمى‏ارزد. من هم مى‏توانم در بند شیطان بیفتم و هم در فکر به بند انداختن دیگران باشم اما براى آن که در آغوش شیطان نیفتم باید در آغوش الهى بیفتم. صد و بیست و چهار هزار واسطه، دوازده امام، محرم، صفر، رمضان، شب جمعه، لیلة القدر، دعا، نماز، روزه، حج، جهاد تمام اینها آغوش الهى است. دائماً صداى پروردگار بلند است که: «عِبَادِى عَنّى» «21» بندگان من پیش من بیایید، شما مال من هستید. شما براى من هستید و من براى شما. ما دو تا از یک طرف، هم عاشقیم و هم معشوق. این سخن پروردگار است که: «یُحِبُّهُمْ وَیُحِبُّونَهُ» «22» هم من عاشق تو هستم و هم تو عاشق من، هم من معشوق تو هستم و هم تو معشوق من.

اگر مرا به این دنیا آوردى، تنها به این دلیل بوده است که این استعداد من به فعلیت برسد. من قبلًا فقط به صورت استعداد بودم، نه این که خیال کنى تازه متولد شده در عالم علم الهى، به صورت وجود نورى بودیم و این وجود نورى ما به صورت قدرت و استعداد محض بود.

خدا این استعداد را به این بدن منتقل کرد تا با علم و عمل، خود را به فعلیّت برساند و به تجلّى الهى تبدیل شود. وقتى تجلّى الهى شد، به خدا و لقاى خدا مى‏رسد، به حالت نفس مطمئنه، نفس راضى و نفس مرضیه مى‏رسد آن زمانى است که خود پروردگار در مناجات شعبانیه مى‏فرماید «23» که: آن گاه که انسان یا اللَّه مى‏گوید، در آن حس و حال، این من هستم که یا اللَّه مى‏گویم نه او، من هستم که با او مناجات مى‏کنم نه او. او نیست که با من حرف مى‏زند، نوبت او دیگر تمام شد.

خداوند مى‏فرماید: اى انسان، تو کار خودت را کردى، حال من هستم که جواب تو را مى‏دهم، منم که حرف مى‏زنم. منم که مناجات مى‏کنم. این اللَّه اللَّه تو، اللَّه اللَّه خود من است.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته‏

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- یس (36): 36؛ «منزّه [از هر عیب و نقصى‏] است آنکه همه زوج‏ها را آفرید از آنچه زمین مى‏رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمى‏دانند.»

(2)- بقره (2): 30؛ «مسلماً من جانشینى در زمین قرار خواهم داد.»

(3)- هود (11): 107؛ «بى‏تردید پروردگارت هر چه را اراده مى‏کند، انجام مى‏دهد.»

(4)- یس (36): 82؛ «شأن او این است که چون پدید آمدن چیزى را اراده کند، فقط به آن مى‏گوید: باش، پس بى‏درنگ موجود مى‏شود.»

(5)- سوره آل عمران (3): 59

«إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُون»

قطعاً داستان عیسى نزد خدا [از نظر چگونگى آفرینش‏] مانند داستان آدم است که [پیکر] او را از خاک آفرید، سپس به او فرمود: [موجود زنده‏] باش؛ پس بى‏درنگ [موجود زنده‏] شد.

(6)- تفسیرالعیاشى: 2/ 20، حدیث 54

عَنْ أَبِی حَمْزَةَ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ ع قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص سَأَلَ جَبْرَئِیلَ کَیْفَ کَانَ مَهْلِکُ قَوْمِ صَالِح فَقَالَ لَهُمْ صَالِحٌ سَلُونِی مَا شِئْتُمْ فَقَالُوا انْطَلِقْ بِنَا إِلَى هَذَا الْجَبَلِ وَ جَبَلٍ قَرِیبٍ مِنْهُ حَتَّى نَسْأَلَکَ عِنْدَهُ قَالَ فَانْطَلَقَ وَ انْطَلَقُوا مَعَهُ فَلَمَّا انْتَهَوْا إِلَى الْجَبَلِ قَالُوا یَا صَالِحُ اسْأَلْ رَبَّکَ أَنْ یُخْرِجَ لَنَا السَّاعَةَ مِنْ هَذَا الْجَبَلِ نَاقَةً حَمْرَاءَ شَقْرَاءَ وَبْرَاءَ عُشَرَاءَ وَ فِی رِوَایَةِ مُحَمَّدِ بْنِ نَصْرٍ حَمْرَاءَ شَعْرَاءَ بَیْنَ جَنْبَیْهَا مِیلٌ قَالَ قَدْ سَأَلْتُمُونِی شَیْئاً یَعْظُمُ عَلَیَّ وَ یَهُونُ عَلَى رَبِّی فَسَأَلَ اللَّهَ ذَلِکَ فَانْصَدَعَ الْجَبَلُ صَدْعاً کَادَتْ تَطِیرُ مِنْهُ الْعُقُولُ لَمَّا سَمِعُوا صَوْتَهُ قَالَ وَ اضْطَرَبَ الْجَبَلُ کَمَا تَضْطَرِبُ الْمَرْأَةُ عِنْدَ الْمَخَاضِ ثُمَّ لَمْ یَفْجَأْهُمْ إِلَّا وَ رَأْسُهَا قَدْ طَلَعَ عَلَیْهِمْ مِنْ ذَلِکَ الصَّدْعِ فَمَا اسْتُتِمَّتْ رَقَبَتُهَا حَتَّى اجْتَرَّتْ ثُمَّ خَرَجَ سَائِرُ جَسَدِهَا ثُمَّ اسْتَوَتْ عَلَى الْأَرْضِ قَائِمَةً فَلَمَّا رَأَوْا ذَلِکَ قَالُوا یَا صَالِحُ مَا أَسْرَعَ مَا أَجَابَک‏

(7)- القصص للجزائرى: 228- 227

«عن ابن عباس أن أم موسى لما تقارب ولادتها و کانت قابلة من القوابل مصافیة لها فلما ضربها الطلق أرسلت إلیها فأتتها و قبلتها فلما وقع موسى ع بالأرض هالها نور بین عینی موسى فارتعش کل مفصل منها و دخل حبه فی قلبها و لما خرجت القابلة من عندها أبصرها بعض العیون فجاءوا لیدخلوا على أم موسى فقالت أخته هذا الحرس بالباب فطاش عقلها فلفته فی خرقة و وضعته فی التنور و هو مسجور فدخلوا فإذا التنور مسجور و لم یروا شیئا و خرجوا من عنده فرجع إلیها عقلها فقالت لأخت موسى فأین الصبی قالت لا أدری فسمعت بکاء الصبی من التنور فانطلقت إلیه و قد جعل الله النار علیه بردا و سلاما فاحتملته.»

(8)- هود (11): 107؛ «بى‏تردید پروردگارت هر چه را اراده مى‏کند، انجام مى‏دهد.»

(9)- یس (36): 36؛ «منزّه [از هر عیب و نقصى‏] است آنکه همه زوج‏ها را آفرید از آنچه زمین مى‏رویاند و از وجود خودشان و از آنچه نمى‏دانند.»

(10)- جمعه (62): 1؛ «آنچه در آسمان ها و آنچه در زمین است، خدا را [به پاک بودن از هر عیب و نقصى‏] مى‏ستایند، خدایى که فرمانرواى هستى و بى‏نهایت پاکیزه و تواناى شکست‏ناپذیر و حکیم است.»

(11)- نور (24): 35

«اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاةٍ فیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فی زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرْقِیَّةٍ وَ لا غَرْبِیَّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضی‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ نُورٌ عَلى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشاءُ وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ وَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ عَلیمٌ»؛ خدا نور آسمان‏ها و زمین است؛ وصف نورش مانند چراغدانى است که در آن، چراغ پر فروغى است، و آن چراغ در میان قندیل بلورینى است، که آن قندیل بلورین گویى ستاره تابانى است، [و آن چراغ‏] از [روغن‏] درخت زیتونى پربرکت که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى‏شود، [و] روغن آن [از پاکى و صافى‏] نزدیک است روشنى بدهد گرچه آتشى به آن نرسیده باشد، نورى است بر فراز نورى؛ خدا هر کس را بخواهد به سوى نور خود هدایت مى‏کند، و خدا براى مردم مثل‏ها مى‏زند [تا حقایق را بفهمند] و خدا به همه چیز داناست.

(12)- تفسیر فرات: 298، حدیث 403؛ بحار الأنوار: 8/ 51، باب 21، حدیث 59

«عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام قَالَ جَابِرٌ لِأَبِی جَعْفَرٍ علیه السلام جُعِلْتُ فِدَاکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ حَدِّثْنِی بِحَدِیثٍ فِی فَضْلِ جَدَّتِکَ فَاطِمَةَ إِذَا أَنَا حَدَّثْتُ بِهِ الشِّیعَةَ فَرِحُوا بِذَلِکَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ جَدِّی عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه و آله قَالَ إِذَا کَانَ یَوْمُ الْقِیَامَةِ نُصِبَ لِلْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَیَکُونُ مِنْبَرِی أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ یَوْمَ الْقِیَامَةِ ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُ یَا مُحَمَّدُ اخْطُبْ فَأَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ یَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِیَاءِ وَ الرُّسُلِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ یُنْصَبُ لِلْأَوْصِیَاءِ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ وَ یُنْصَبُ لِوَصِیِّی عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ فِی أَوْسَاطِهِمْ مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ فَیَکُونُ مِنْبَرُهُ أَعْلَى مَنَابِرِهِمْ ثُمَّ یَقُولُ اللَّهُ یَا عَلِیُّ اخْطُبْ فَیَخْطُبُ بِخُطْبَةٍ لَمْ یَسْمَعْ أَحَدٌ مِنَ الْأَوْصِیَاءِ بِمِثْلِهَا ثُمَّ یُنْصَبُ لِأَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ مَنَابِرُ مِنْ نُورٍ فَیَکُونُ لِابْنَیَّ وَ سِبْطَیَّ وَ رَیْحَانَتَیَّ أَیَّامَ حَیَاتِی مِنْبَرٌ مِنْ نُورٍ ثُمَّ یُقَالُ لَهُمَا اخْطُبَا فَیَخْطُبَانِ بِخُطْبَتَیْنِ لَمْ یَسْمَعْ أَحَدٌ مِنْ أَوْلَادِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ بِمِثْلِهَا ثُمَّ یُنَادِی الْمُنَادِی وَ هُوَ جَبْرَئِیلُ علیه السلام أَیْنَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ أَیْنَ خَدِیجَةُ بِنْتُ خُوَیْلِدٍ أَیْنَ مَرْیَمُ بِنْتُ عِمْرَانَ أَیْنَ آسِیَةُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ أَیْنَ أُمُّ کُلْثُومٍ أُمُّ یَحْیَى ...».

(13)- بقره (2): 257؛ «خدا سرپرست و یار کسانى است که ایمان آورده‏اند؛ آنان را از تاریکى‏ها [ى جهل، شرک، فسق وفجور] به سوى نورِ [ایمان، اخلاق حسنه و تقوا] بیرون مى‏برد.»

(14)- یس (36): 36؛ «و از آنچه نمى‏دانند.»

(15)- المناقب، ابن شهرآشوب: 1/ 85؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام: 2/ 64، باب 31، حدیث 282.

(16)- در بحار الأنوار: 89/ 107، باب 9، ذیل حدیث 2 شبیه این آمده:

«وَ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنَّهُمْ لَایُبْصِرُون».

(17)- الاحتجاج: 2/ 296؛ مستدرک الوسائل: 17/ 291، باب 8، حدیث 21379

«فَقَامَ الْحُسَیْنُ علیه السلام فِیهِمْ خَطِیباً فَحَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ ثُمَّ قَالَ أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ هَذَا الطَّاغِیَةَ قَدْ صَنَعَ بِنَا وَ بِشِیعَتِنَا مَا قَدْ عَلِمْتُمْ وَ رَأَیْتُمْ وَ شَهِدْتُمْ وَ بَلَغَکُمْ وَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أَسْأَلَکُمْ عَنْ أَشْیَاءَ فَإِنْ صَدَقْتُ فَصَدِّقُونِی وَ إِنْ کَذَبْتُ فَکَذِّبُونِی اسْمَعُوا مَقَالَتِی وَ اکْتُمُوا قَوْلِی ثُمَّ ارْجِعُوا إِلَى أَمْصَارِکُمْ وَ قَبَائِلِکُمْ مَنْ أَمِنْتُمْ وَ وَثِقْتُمْ بِهِ فَادْعُوهُمْ إِلَى مَا تَعْلَمُونَ فَإِنِّی أَخَافُ أَنْ یَنْدَرِسَ هَذَا الْحَقُّ وَ یَذْهَبَ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْکافِرُونَ».

(18)- بقره (2): 124؛ «فرمود: من تو را براى همه مردم پیشوا و امام قرار دادم.»

(19)- شجرة طوبى: 2/ 287؛ ینابیع الموده: 1/ 412، حدیث 5 (با کمى اختلاف).

(20)- بقره (2): 156؛ «ما مملوک خداییم و یقیناً به سوى او بازمى‏گردیم.»

(21)- بقره (2): 186؛ «هنگامى که بندگانم از تو درباره من بپرسند.»

(22)- مائده (5): 54؛ «آنان را دوست دارد، و آنان هم خدا را دوست دارند.»

(23)- الإقبال: 685 (مناجات شعبانیه).



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 9:44 صبح )
»» بعثت رسول اکرم صلی الله علیه و آله

امین قریش در سن چهل سالگی در غار حرا، سرگرم عبادت و غرق تفکّر درنظام آفرینش بود که وحی آغاز گردید. نخستین آیاتی که بر پیامبر نازل گردید، این آیات بود:

اَقْرَأْ بَسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقْ، خَلَقَ الاِْنْسانَ مِنْ عَلَقْ...

بخوان به نام پروردگاری که جهان را آفرید و انسان را از خون بسته، خلق کرد. بخوان در حالی که پروردگار تو عزیز و گرامی است؛ پروردگاری که به وسیله ی قلم، تعلیم داد و به انسان آن چه نمی دانست، آموخت.

یکتا پرستی

حضرت محمد صلی الله علیه و آله از لحظه ای که از مادر متولد شد، جز خدای یکتا را نپرستید و سرپرستان او مانند عبدالمطلب و ابوطالب، همگی موحد و خداپرست بودند. حتی پیامبر، خود هنگام مذاکره با بحیرا؛ راهب «بصری»، تنفر خود را از بت ها، پنهان نکرد. آن گاه که راهب به او گفت: «تو را سوگند می دهم به حق لات و عزّی، مرا از آن چه می پرسم، پاسخ گو»، رسول گرامی به او پرخاش کرد و گفت: «هرگز مرا به لات و عزّی سوگند مده. در جهان نزد من، چیزی مانند پرستش آن دو، مبغوض نیست». آن گاه راهب گفت: «تو را به خدا سوگند می دهم از آن چه می پرسم، مرا آگاه کن». این بار رسول خدا فرمود: «آن چه می خواهی بپرس».

درست کردار

بی شک، محمد صلی الله علیه و آله از همان دوران کودکی، خوبی ها و خصلت هایی داشت که او را از دیگر کودکان جدا می کرد. در جوانی نیز از آن چه بیشتر قوم او بدان آلوده بودند، برکنار بود. راست گو، درست کردار و امین بود. درونی پاک و روشن و فکری درخشان و ضمیری الهی داشت. آن گرامی، هرسال چند بار درغار حرا به عبادت خدا می پرداخت. امیرمؤمنان، حضرت علی علیه السلام در این باره می فرماید: «پیامبر صلی الله علیه و آله هر سال در کوه حرا اقامت می گزید. من او را می دیدم و جز من، کسی او را نمی دید». حتی روزی که به رسالت برگزیده شد، در غار حرا سرگرم عبادت بود.

دعوت پنهانی

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ، سه سال تمام به دعوت پنهانی دینش پرداخت. او در این مدت، به جای توجه به عموم، به فرد سازی عنایت داشت. مصلحت زمانه ایجاب می کرد که دعوت خود را آشکار نسازد و با تماس های پنهانی، گروهی را به آیین خود دعوت کند. همین دعوت پنهانی، بعدها توانست جمعی را به آیین توحید، علاقه مند سازد.

خانه ی ارقم، پایگاه اسلام

هنگامی که عدد مسلمانان به سی تن رسید، حفظ عنصر «پنهانی بودن دعوت» دچار مشکل گردید و امنیت کوه های مکه برای پرستش نخستین موحدان، مورد تهدید و تعرض مشرکان قرار گرفت. بنابراین، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، پایگاه تبلیغ پیام و پرستش خدای متعال را به خانه ی ارقم، انتقال داد. عمار یاسر و صهیب سنان از جمله کسانی هستند که در آن خانه، به رسول گرامی اسلام، ایمان آوردند.

برخورد قریش با پیامبر صلی الله علیه و آله در مرحله ی نخست دعوت

سران قریش در مدت سه سال دعوت پنهانی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله ، به خوش گذرانی عیش و نوش خود، سرگرم بودند. آنان کم و بیش از دعوت پنهانی رسول خدا آگاهی یافته بودند، ولی کوچک ترین واکنشی نشان ندادند و جسارتی نمی کردند؛ زیرا به این مسأله، چندان اهمیت نمی دادند و احساس خطر نمی کردند. البته از دور، ماجرا را پی گیری می کردند و خبرها را به یکدیگر گزارش می دادند و می گفتند: «جوان عبدالمطلب از آسمان، سخن می گوید». پیامبر گرامی نیز بدون شتاب زدگی، در تبلیغ آیین خود می کوشید. او آیین خود را به هر کس که احساس آمادگی می کرد، عرضه می داشت. پیامبر در این سه سال توانست با تماس های خصوصی، هسته ی مرکزی حزب اللّه را تشکیل دهد. سپس به فرمان خدا، روش تبلیغ خود را دگرگون ساخت.

دعوت همگانی

پس از انذار خویشاوندان نزدیک و گسترش خبر نبوّت محمد در سطح مکه، تعرض قریش به رسول اکرم صلی الله علیه و آله آغاز گردید. هنگامی که قریش جدّی بودن خطر این مسأله را برای عقاید پوشالی و منافع مادی خود، دریافتند سیل تهمت ها را روانه ی آن حضرت ساختند. همه ی این حرکت های مزوّرانه که منشأیی جز حسد و دیگر رذایل اخلاقی نداشت، برای کوچک جلوه دادن مکتب پیامبر و درهم کوبیدن شخصیت او، صورت می گرفت. از این هنگام، پیامبر نیز مأموریت یافت آشکارا، مردم را به آیین توحید دعوت کند و از استهزای مشرکان نهراسد. خداوند در این باره فرمود: «مأموریت خود را آشکار ساز و از مشرکان کناره گیر. ما تو را از شرّ دشمن استهزاگر، حفظ می کنیم».

عصر بعثت

جهان عصر بعثت، جهانی تاریک بود. خداوند، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله را هنگامی فرستاد که از دیرباز، پیامبری نیامده بود. ملت ها در خواب طولانی فرو رفته بودند و سر رشته ی کارها از هم گسیخته بود. جهان در تاریکی جهل و گناه و آتش جنگ فرو رفته بود. چهره ی آن تیره شده و فریب کاری آن آشکار گشته بود. برگ های درخت زندگی بشر به زردی گراییده بود و امیدی به ثمر دادن آن نبود. در این زمان که فروغ هدایت، خاموش گشته و بدبختی، چهره ی زشت خود را نمودار ساخته بود، این فساد، تیره روزی، فتنه، آشوب و ترس، دل های مردم را فرا گرفته بود. از این رو، پناه گاهی جز شمشیر خون آشام نداشتند. در چنین فضایی، خداوند بر مردم منت نهاد و اسوه و الگویی را برای مردم فرستاد تا درس زندگی را به آنان بیاموزد و همگان را به شاهراه حقیقت و سعادت رهنمون شود.

مخالفت قریش و آزار مسلمانان

در آغاز دعوت، رفتار قریش، نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله ، به ظاهر ملایم بود؛ یعنی با بی اعتنایی و انکار و گاهی استهزا همراه می شد. ولی هنگامی که رسول گرامی اسلام، از بت ها بدگویی کرد، کار به خشونت کشید. آنان دوبار برای شکایت به دیدار ابوطالب رفتند و چون نتیجه ای نگرفتند، به آزار پیروان پیامبر پرداختند. آنان نسبت به همه ی پیروان پیامبر ستم روا می داشتند، اما سنگینی این تعرض بیشتر بر دوش افراد ضعیف و اشخاص بی یاور بود.

بعثت از دیدگاه امام خمینی(ره)

بی شک برگزیده شدن پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله به رسالت، حادثه ای عظیم در تاریخ بشر است. به فرموده ی امام خمینی(ره): «حادثه ای بزرگ تر از این حادثه، اتفاق نیافتاده است. حوادث بسیار بزرگ در دنیا اتفاق افتاده است؛ بعثت انبیای بزرگ، اولوالعزم و بسیاری از حوادث بسیار بزرگ، لکن حادثه ای بزرگ تر از بعثت رسول اکرم نشده است و تصور هم ندارد که بشود؛ زیرا که بزرگ تر از رسول اکرم در عالم وجود نیست، غیر از ذات مقدس حق تعالی، و حادثه ای بزرگ تر از بعثت هم نیست». «درباره ی بعثت حضرت به رسالت و نیز برکات آن زبان امثال ما الکن است که سخن بگوید». «همین قدر می دانیم که معارفی که به برکت بعثت حضرت، حاصل شده است، از حد بشریت خارج است. اعجازی است فوق ادراک بشریت».

آمادگی پیامبر اسلام پیش از بعثت

حضرت محمد صلی الله علیه و آله همیشه به ویژه آن گاه که به اوج رشد فکری و عقلی رسیده بود، از وضعیت محیط آلوده ی خویش در رنج بود و از مردم کناره گیری می کرد. او از سی و هفت سالگی، حالت های روحانی داشت و احساس می کرد دریچه ای از غیب به روی او گشوده می شود و آن چه بارها از اعضای خاندانش و نیز دانشمندان اهل کتاب مانند بحیرا، نسطور و دیگران شنیده، در حال رخ دادن است. وی، نور مخصوصی می دید و اسراری بر او فاش می شد و بارها سروش غیبی به گوشش می رسید، ولی کسی را نمی دید. برای مدتی، در خواب صدایی می شنید که او را پیامبر خطاب می کرد. روزی در بیابان های اطراف مکه، شخصی او را رسول اللّه صدا کرد. از او پرسید: کیستی؟ او پاسخ داد: من جبرییلم. خداوند مرا فرستاده است تا تو را به پیامبری برگزیند. هنگامی که محمد صلی الله علیه و آله ، این مسأله را به همسرش، خدیجه خبر داد، او با خوشحالی گفت: امیدوارم چنین باشد.

سیرت محمد صلی الله علیه و آله

بی شک، آن چه محمد صلی الله علیه و آله را یگانه می کرد، سیرت او بود. قرآن، گذرا به این سیرت، اشارتی برجسته می کند که با اندیشه در آن ها و مطالعه ی آن چه تاریخ نگاران در این باب گفته اند، تصویری نسبتا دقیق از سیرت آن حضرت می توان ترسیم کرد. قرآن کریم با صراحت می فرماید: محمد صلی الله علیه و آله الگویی نیک برای مسلمانان است و هر کس خواهان خیر دنیا و آخرت باشد، باید بکوشد او و حرکاتش را نصب العین خود قرار دهد و همواره در پی محمدی شدن باشد.

شجاعت

یکی از ویژگی های آشکار رسول اکرم صلی الله علیه و آله ، شجاعت ایشان بود؛ شجاعت در همه ی عرصه ها، در زمینه ی ابلاغ رسالت، دفاع از آرمان خود و جانبازی در راه تحقق آن. حضرت علی علیه السلام که خود مظهر شجاعت و اسداللّه است، درباره ی شجاعت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین می فرماید: «هنگامی که آتش جنگ تافته می شد و کارزار دشوار می گشت، به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله پناه می بردیم و او را سپر خود می کردیم. در آن هنگام او از همه ی ما به دشمن، نزدیک تر بود».

گذشت

رسول اکرم صلی الله علیه و آله هرگز در پی انتقام گرفتن از دشمنان خود نبود. برعکس، پس از دست یافتن بر آن ها و تسلط بر شبه جزیره و فتح مکه، آنان را بخشود و به مقابله به مثل، دست نزد.

ابوسفیان، فرمانده ی مشرکان در جنگ های بدر و احد و احزاب بود. ولی از فکر و ثروت خود برای نابود کردن دعوت محمد صلی الله علیه و آله مایه می گذاشت و در مبارزه با محمد صلی الله علیه و آله اندک تردیدی نداشت. هرجا سخن از توطئه بود، او نیز حضور داشت. همسرش هند نیز از مشوّقان او و دشمنان پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود. هم او بود که وحشی را تشویق کرد تا حمزه سیدالشهداء را در جنگ احد بکشد و در عوض، حکم آزادی خود را دریافت کند. همین هند بود که همراه با چند زن دیگر در جنگ احد شرکت کرد و مشرکان را به مبارزه با محمد صلی الله علیه و آله برمی انگیخت. پس از به شهادت رسیدن حمزه نیز پهلویش را شکافت و جگرش را بیرون کشید. سپس از شدت خشم و کینه، آن را به دندان خایید. امّا پیامبر در برابر این همه کینه توزی چه کرد؟ هنگام فتح مکه، اعلام کرد که هرکس در خانه ی خود بماند، در امان است. هرکس به خانه ی خدا برود، در امان است و هرکس به خانه ی ابوسفیان برود، نیز در امان است.

عبادت

پیامبر اکرم همواره یک دوست و حامی بزرگ داشت. آن که از کودکی در پناه خود، از همه ی گزندها نگاهش داشته، به او شرح صدر داده و او را به سیادت و بزرگی قوم خود رسانده بود. پیامبر صلی الله علیه و آله نیز این دوستی را پاس داشت و همیشه با او راز و نیاز می کرد. مقام نبوت و حفظ آن نیاز به آمادگی داشت و این آمادگی تنها با عبادت به دست می آمد. دوست بزرگ محمد صلی الله علیه و آله به او وحی کرد که: «نصف یا بیش از نیمی از شب را بیدار باش و قرآن را شمرده و روشن بخوان، زیرا ما سخنی سنگین بر تو فرو خواهیم فرستاد. شب زنده داری و عبادت شبانه، گام ها را استوارتر و گفته را نیرومندتر می کند». پیامبر خدا صلی الله علیه و آله این دستورها را به یاد داشت و به آن ها عمل می کرد. اندکی از شب را می خفت و بیشتر آن را به نماز و تلاوت قرآن مجید می پرداخت و با این غذای معنوی، خود را نیرومند می کرد.

خوش رویی

سنگین بودن مسؤولیت رسالت، مانع از خوشرویی حضرت نمی شد و ایشان حتی اگرچه غمگین بودند، آثار آن را ظاهر نمی کرد و همواره خندان بود. ایشان با این رفتار به کسانی که جدی بودن را در اخم و خشونت چهره می دانستند، آموخت که مؤمن باید خندان باشد. وی همیشه با دوستان و اصحاب خود شوخی می کرد. البته این شوخی ها بسیار ظریف و خردمندانه بود و هرگز از مرز عفاف و اخلاق خارج نمی شد. در حقیقت، این خوش رویی و اخلاق والا بود که مردم را شیفته ی حضرت کرد و از آنان، امتی یگانه و مردمی مهربان پدید آورد که باهم برادروار می زیستند؛ مردمی که به تعبیر قرآن کریم، دلسوز و مشفق یکدیگرند، اما در برابر دشمنان، سرسخت و استوار.

پایداری

پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در طول دعوت هرگز دچار ضعف و سستی نشد. ایشان چون کوهی استوار به فرمان خدای متعال که به ایشان وحی کرد: «همان گونه که فرمان یافته ای، پایداری کن»، در برابر مشکلات، دشمنان و سختی ها پایداری کرد و رسالت خود را به انجام رساند.

رابطه ی صمیمی

رسول خدا هیچ گاه از یاران خود غافل نمی ماند و رابطه ها را هم چنان زنده و قوی نگاه می داشت. به روایت امام علی علیه السلام : هرگاه، کسی از برادران دینی اش را سه روز نمی یافت و در جمع مسلمانان نمی دید، سراغ او را می گرفت. پس اگر غایب و در سفر بود، برایش دعا می کرد. اگر شاهد و در شهر حاضر بود، به دیدارش می شتافت، و اگر بیمار بود، به عیادتش می رفت. این رفتار، نشان دهنده ی رابطه ای صمیمی تر از برخورد سیاسی یک مسؤول با زیردستان یا رهبر با ملت خویش است. البته «اخوت دینی» نیز همین یک دلی و صفا و محبت را ایجاب می کند.

مردمی زیستن

آن چه رسول اکرم صلی الله علیه و آله را به مردم نزدیک می ساخت و سبب می شد که با او احساس «خودی» کنند، رفتار مردمی و اخلاق فروتنانه و بی تکلف او بود. هرچند آن فرزانه از نظر اندیشه، دانش، عصمت، پاکی و فضایل روحی و معنوی، در سطحی بسیار بالاتر از مردم بود و افراد عادی با افق معنویت و کمال وجودی او بسیار فاصله داشتند، اما معاشرت و برخورد رسول خدا صلی الله علیه و آله به گونه ای بود که هنگام سخن گفتن درسطح مردم سخن می گفت و در معاشرت با توده ی مردم خود را هم افق می ساخت. در روایت آمده است که: با تهی دستان، هم نشین و با بی نوایان، هم غذا می شد. زیدبن ثابت نقل می کند: رسول خدا صلی الله علیه و آله چنان بودکه هرگاه در خدمت او می نشستیم، اگر به سخن گفتن در یاد آخرت می پرداختیم، در همان موضوع، با ما هم صحبت می شد، و اگر به دنیا می پرداختیم، او هم با ما از دنیا، سخن می گفت. اگر از خوردنی و نوشیدنی سخن می گفتیم، آن حضرت نیز درباره ی همان با ما به سخن می پرداخت. این نهایت مردمی زیستن آن بزرگوار بود و خود را تافته ای جدابافته از مردم نمی دانست.

پرهیز از تشریفات

رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله در مجلس ها، جای خاصی برای خویش تعیین نمی کرد و در قید و بند صدرنشینی در مجلس نبود. هرجا که بود، می نشست و یاران خود را نیز به همین مسأله، فرمان می داد. روی زمین می نشست و روی زمین غذا می خورد. به همه یکسان نگاه می نگریست تا کسی در نگاه و توجه به مخاطب، احساس تبعیض نکند. ابوذر غفاری نقل می کند: رسول خدا میان اصحاب می نشست و گاهی که فردی غریب و ناشناس می آمد و آن حضرت را نمی شناخت، از جمع می پرسید که پیامبر، کدام یک از شماست؟ به همین دلیل، از رسول خدا درخواست کردیم اجازه دهد که جایگاهی برایش بسازیم تا آن جا بنشیند و افراد غریب، او را بشناسند. با موافقت پیامبر، سکو مانندی از گل برایش بنا کردیم که آن حضرت روی آن می نشست و ما هم در دو طرف پیامبر می نشستیم.

تکلّف گر نباشد، خوش توان زیست تعلق گر نباشد، خوش توان مرد

بیزاری از بت و بت پرستی

همه به سوی بتکده می رفتند، ولی محمد صلی الله علیه و آله با این که از کسی، درسی فرا نگرفته بود، راه کوه حرا را در پیش می گرفت. و آن جا در مقابل قدرت و عظمت آفریدگار جهان، خاکسار می شد و او را می پرستید. محمد صلی الله علیه و آله در پرتو عنایت های خداوند از همان ابتدا، راه خود را تشخیص داد و بی هیچ اضطراب و تردیدی، روش های نادرست قوم خود را نکوهش کرد و بر خلاف آن سنت های غلط، گام برداشت. او نه تنها لحظه ای از عمر شریفش را به بت پرستی نگذراند، بلکه از شنیدن نام آن ها نیز بیزار بود. بدین ترتیب، محمد صلی الله علیه و آله شیفته ی سنن و عادت های قومی نمی شد و با نظارت عامل غیبی به تکامل خود ادامه می داد. به همین دلیل، مردم به او، احترام می گذاشتند و در حل مشکلات به رأی و نظر او، اهمیت زیادی می دادند و از وی، پیروی می کردند.

رسالت جهانی

اسلام از روز نخست، چون چشمه ای صاف و زلال ظاهر شد. آن گاه رفته رفته بر پهنا و ژرفای آن افزوده گشت. سرانجام به دریایی پهناور بدل گشت که همه ی سرزمین ها را آبیاری کرد و انسان ها را سیراب ساخت. آری، آن گاه که شعار توحید، در فضای تاریک مکه، طنین انداخت، نظر پرچم دار این نهضت، تنها اصلاح منطقه ای حجاز و گروه عرب نبود، بلکه رسول اسلام مأمور بود رسالت جهانی خود را از محیط عربستان آغاز کند. شاهد آن نیز جمله ای است که آن حضرت در آغاز دعوت عمومی خویش به نزدیکانش فرمود: «همانا من فرستاده ی خدایم به سوی خصوص شما و به سوی عمومی مردم». هم چنین، آیاتی از قرآن این حقیقت را تأیید می کند. برای نمونه، از سوره ی اعراف، انبیا و انعام به دست می آید که دعوت آن حضرت از روز نخست، برای عموم مردم در همه ی زمان ها و مکان ها آغاز گردیده و طرح ریزی شده است.

تشریع نماز

نخستین چیزی که پس از توحید و یکتاپرستی بر پیامبر اسلام و پیروان او واجب شد، نماز بود. از همین جا، عظمت نماز که اساس ارتباط انسان با خدا و نشانه ی قدردانی از نعمت های بی پایان اوست، آشکار می شود. به همین دلیل، پیشوایان اسلام به ویژه پیامبر گرامی، درباره ی نماز، سفارش های بسیار می کردند و می گفتند: نماز ستون دین است. اگر کسی نماز را سبک بشمارد، در آخرت و سرای جاویدان به دستگیری و شفاعت ما نمی رسد. به هر صورت، خداوند به وسیله ی جبرییل، کیفیت نماز و شرایط آن را اعلام کرد. پس محمد صلی الله علیه و آله آن را به خدیجه و علی علیه السلام یاد داد و نماز دسته جمعی را که نماز جماعت نامیده می شود، برپا کرد.

اخلاق عالی

آموزه های اخلاقی و رفتار پیامبران، بهترین وسیله ای است که بشر را به زندگی ایده آل می رساند. اخلاق برای زندگی فردی و اجتماعی همه ی افراد بشر لازم است، اما برای کسانی که بار مسؤولیت رهبری و هدایت جامعه را به عهده دارند، ضروری تر به نظر می رسد. اخلاق عالی پیامبر اسلام، امواج انقلاب مقدس اسلام را نخست در جامعه ی عرب و سپس در جهان پدید آورد. در سایه ی این رستاخیز عظیم معنوی، پراکندگی به یگانگی، بی پروایی به عفت و پاک دامنی، بی کاری به کار و کوشش، خودخواهی به نوع دوستی و تکبر عرب به تواضع و مهربانی تبدیل گردید و انسان هایی تربیت شدند که تا همیشه، نمونه های اخلاقی به شمار می آیند. اخلاق رسول اکرم صلی الله علیه و آله آن قدر عالی و پرارزش است که خدا، از آن به «خلق عظیم» یاد کرده است.

ابلاغ رسالت اسلام

پیشرفت پرشتاب اسلام، بیش از هر چیز مدیون فعالیت های پی گیر و شبانه روزی پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و یاران وفادارش است. رسول خدا صلی الله علیه و آله برای تبلیغ اسلام از دو نیروی مجهز بهره برد. نخست، گویندگان زبردستی که حقیقت اسلام را دریافته بودند و به آن حضرت، عشق و ایمان داشتند. و دیگر، نامه هایی که آینه ی تمام نمای آموزه های حیات بخش اسلام بود.

پیامبراسلام صلی الله علیه و آله ، با وجود نداشتن وسایل لازم، پیک های خود را به گوشه و کنار جهان فرستاد. اکنون روح پیامبر ما، نگران جامعه ی مسلمانان است که چگونه برای تحقق رسالت اسلام خواهند کوشید و آیا برای عمومی کردن آموزه های اسلام، از وسایل جدید و طرح های نو بهره خواهند گرفت؟ ما برای ابلاغ رسالت جهانی اسلام، باید همه ی نیروهای خود را متمرکز کنیم و از فداکاری های لازم در راه گسترش اسلام، دریغ نورزیم.

شکوفه ی نبوت

مبعث، فصلی بهاری در پهنه ی قرن است که محمّد صلی الله علیه و آله را هم چون گلی زیبا، بر دامن رسالت نهاد وسرزمین بطحا، با فروغ چهره ی این خورشید، تابان شد. تجلّی خدا در زمین، به گونه های مختلف است. 27 رجب، یکی از این جلوه های بی پایان است که شعاعش تا کرانه های ناپیدای زمان، گسترش یافته است. در این روز، شکوفه ی نبوّت گشوده شد، باغ رسالت به بار نشست و دل نورانی «محمّد»، تجلّی گاه نام و کلام خدای سبحان و آیین اسلام گشت. گل نور از غنچه ی امّ القرای، عطر معنویت افشاند و پس از خشک سالی دیرپای مزرعه ی حیات، باران رحمت درکویر اندیشه ها و دل های تشنه، باریدن گرفت. «محمّد آمد. آمد تا کودک بشریت را در آغوش مهر و عطوفت دین قرار دهد. آمد تا زندگی های مسخ شده ی مردم را با فطرت آشتی دهد. آمد تا پیام آسمان را بر زمینیان باز خواند. آمد و با آمدنش، تعصب ها و تفرقه ها رفت. زاده شد تا جهل و جور بمیرد. مبعوث شد تا شرک و بت پرستی رخت بربندد، تا جاهلیت از صحنه ی زندگی ها بگریزد، تا چشم جهان به روی فروغ وحی گشوده شود».

سرچشمه ی نور

بعثت تو، روز سرور است و کلامت، سرچشمه ی نور. جانِ پاکت، به خدا نزدیک است و پلیدی و زشتی از تو، دور. ای آموزگار خوبی ها و نیکی ها ! حیاتت، فروغ زندگی ابدی است و اخلاقت، چراغ حیات. رفتارت، الگوی زیستن است و آن چنان عالی و پسندیده که خدای سبحان، بر آن نشان «خُلقٍ عظیم» کرامت فرمود. آری، در این روز شریف مبعث، حُسن خلقِ تو را یاد می کنیم و از اخلاق تو، که اسوه است، سرمشق می گیریم و درس می آموزیم، تا بدین گونه، این روز شریف و جشن شادی آفرین را بر خویش مبارک سازیم؛ زیرا برکت در نام و یاد توست و زندگی با عشق و محبت به تو مبارک می گردد.

عشق به نماز

بنده ی مخلص خدا بود و نور چشمانش در نماز. آن گاه که به نماز می ایستاد، از خوف خدا، رنگ بر چهره نداشت. در سینه، ناله های سوزناک و آوای حزینی داشت. گاه نماز که می رسید، دیگر کسی را نمی شناخت و به هیچ چیز توجه نداشت، جز به نماز و نیایش با معشوق! آن گرامی به نماز عشق می ورزید و فرا رسیدن وقت نماز را بی صبرانه انتظار می کشید. هنگام نماز که می شد، می گفت: «ای بلال! مرا خوشحال کن». آری، آن رسول، هیچ چیز را بر نماز ترجیح نمی داد و به ابوذر می فرمود: «خداوند، فروغ دیدگانم را در نماز قرار داده است. آن گونه که گرسنه، غذا را دوست می دارد و تشنه آب را، من هم شیفته ی نمازم. با این تفاوت که گرسنه و تشنه، سیر وسیراب می شود، اما من از نماز، سیر نمی شوم».

جلوه ی خدا

قرآن کریم در معرفی رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله ، آن حضرت را با عنوان «مظهر خدا» معرفی کرده است. بدین معنی که سرتاپای آن حضرت در اثر کمال قرب به حق و فنای در ذات اقدس او، نمایان گر نور ربوبی گشته و از خودی و نفسانیت خویش، ذره ای نیز باقی نگذارده است. پس نگاه به او، نگاه به نور خداست. محبت او، محبت خدا، پیروی او، پیروی خدا، بیعت با او، بیعت با خدا و هرگونه رابطه با او، رابطه با خدا خواهد بود. این مقام در حد اعلا تنها در وجود مقدس آن حضرت و خاندان مطهرش، تحقق یافته است و قرآن در این زمینه، چنین می فرماید: «همانا آنان که با تو بیعت کنند، با خدا بیعت می کنند». و نیز «هر کس از پیامبر پیروی کند، از خدا پیروی کرده است».

درس آموز رحمت و مهر

در روز بیست و هفتم ماه مبارک رجب، استاد بزرگ بشریت و اشرف کاینات و برترین انسان کامل، به پیامبری برانگیخته شد. آن هم در چنان محیط خشن و سراسر وحشی گری که سنگدلان جاهلیت، با پنجه های درشت شان، پاره های تن خویش را زنده به گور می کردند و از منش انسانی، هیچ بهره ای نبرده بودند. در چنان روزگاران سیاهی که اندیشه های مردم نادان در حضیض ذلت قرار داشت، باغبانی دانا به عالم وجود، پا نهاد. وی خس و خاشاک را به گل های لطیف و میوه های شیرین، بدل کرد. خارهای دست و پاگیر را با سلاح ایمان و توکل از میان برداشت و به جای آن، درختانی سرسبز کاشت که اینک، در اعماق زمین، ریشه دوانیده و شاخه هایش سر به فلک کشیده است. رسول خدا از بیابان گردانی سنگدل و نادان که به جای پرستش خالق یکتا، با دست خود از خاک و شن و خرما، بت های بی جان و خرد می ساختند و در برابر آن تعظیم می کردند، انسان هایی پدید آورد که تا همیشه ی تاریخ، سرمشق خوبان جهان و مهرجویان زمین خواهند بود.

بعثت از دیدگاه امام علی علیه السلام

از بعثت پیامبر، این راز آفرینش و واسطه ی وجوب و امکان و انسان کامل چه بگوییم که هر چه تلاش کنیم، نمی توانیم واژه ای بیابیم که آن را بشناساند و یا به زبان آشنا ترجمه کند؛ جز از زبان کسی که در دامان محمد صلی الله علیه و آله تربیت یافته و در آغوش او درس جاوادنه بودن را آموخته است. به گفته ی خود رسول اللّه ، جز او و خدایش، کسی او را نشناخته است. آری، علی علیه السلام باید بعثت پیامبر را بیان کند. هم او که کعبه ی آمال عارفان و قبله پارسایان است. علی باید بعثت رسول اللّه صلی الله علیه و آله را توضیح دهد؛ زیرا او آینه ی تمام نمای محمد است و همه ی اشعه ی تابناک علم و عمل و اخلاق و منش پیامبر در وجودش بازتاب یافته است. اینک فراز سخن را به نخستین استاد فصاحت و بلاغت می سپاریم. آن عزیز در این باره می فرماید: «خدا، محمد صلی الله علیه و آله را برانگیخت، در حالی که کسی از عرب، کتابی نخوانده و کسی، ادعای پیامبری نکرده بود. محمد صلی الله علیه و آله مردم را به راه راست فرا خواند و آنان را به آن سوی کشاند و به رستگاری رساند، تا آن که کارشان، استوار و جمعیت شان برقرار گردید». آن حضرت در جای دیگر چنین می فرمایند: «مردم در آن زمان از گروه های مختلف و نژادهای گوناگون تشکیل یافته بودند. گروهی خدا را به آفریده هایش تشبیه می کردند. گروهی دیگر در نام خدا تصرف کردند و نام بت ها را به نام خدایان می بردند. و برخی دیگر از بردن نامش خودداری می ورزیدند، پس خدای متعال به وسیله ی پیامبر گرامی، مردم را از گمراهی درآورد و از کژی و جهالت رهانید و به راستی و درستی رهنمون ساخت».



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( دوشنبه 94/2/28 :: ساعت 8:40 صبح )
<      1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 70
>> بازدید دیروز: 196
>> مجموع بازدیدها: 1325143
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان


























































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب