سفارش تبلیغ
صبا ویژن
من پیشواى مؤمنانم و مال پیشواى تبهکاران [ و معنى آن این است که مؤمنان پیرو منند ، و تبهکاران پیرو مال چنانکه زنبوران عسل مهتر خود را به دنبال ] . [نهج البلاغه]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» امروز که بیست ساله شدم

امروز که بیست ساله شدم به یاد روزی می افتم که ده ساله بودم آن روز که شمع شماره 10 را خاموش و شمع شماره یازده را روشن می کردم.
آن روز اگر شمع ده سالگی ام را خاموش کردم خاطرات تلخم را هم با آن خاموش کردم ولی هیچگاه نتوانستم روزهای شیرین کودکی را به دست آتش بسپارم.
وقتی بزرگتر شدم خوب یادم می آید سیزده سال داشتم چه روزهای خوبی بود همه دور هم بودیم همه برای خودم به جشن آمده بودند. یادم هست که مادرم با چه شور و شوقی برای تنها پسرش جشن گرفته بود ساده اما با تمام وجود بود؛ هدیه ها ساده اما خاطره ی یادشان همیشه در ذهنم بود ؛ بچه ها با لباسهای ساده همان حس و حال بچه های پایین شهری شادی مرا دوچندان کرده بودند؛ یادم هست که خودم برای دعوت به سراغشان رفتم بودم یادم هست که به جای کیک تولد و تمام تجملات امروزی مادرم هر آنجه که داشت برایم روی میز گذاشته بود. یادم هست که همه از اینکه یک سال بزرگتر شده بودم خوشحال بودند.
و اما امروز که هفت سال از آن روزها می گذرد خوب یادم می ماندکه دیگر خاطرات تلخم را نمی توانم با خاموش کردن شمع 19 سالگی از یاد ببرم ؛ همه دور هم نبودیم؛ یک هفته فکر کردم که چگونه دور هم جمع شویم اما چیزی به ذهنم نرسید؛ جشن نگرفته بودم چون می دانستم همه از اینکه می خواهند به جشن بیایند نگران می شوند فکر می کنم که علت نگرانیشان آوردن کادو باشد.
مادرم  دیگر ذوق و شوق ندارد روزهای گرفتاری ، دیگر او را خسته کرده است.
یادم می ماند که برای دعوت جرات نکردم به کسی زنگ بزنم چه رسد به آنکه حضوری به سراغشان بروم.
خوب یادم می ماندکه وقتی پیشنهاد گرفتن جشن را به خانوده ام دادم اول هزینه تولد را برآورد کردند آخر آنها بسیار اقتصادی فکر می کنند آنها به فکر آینده هستند.ولی بعضی دیگر در جشن تولدشان اتومبیل و.... می گیرندو هیچ وقت هم فکر نمی کنند چون فکری ندارند که بکنند.برایشان فرقی نمی کند که تخم مرغ 100تومان باشد یا 1000تومان باشد.بنزین لیتری 1000تومان هم بشود آب از آب تکان نمی خورد.کاشکی من هم یک آقازاده بودم ولی ....
روزها چقدر عوض شده است نگاه دیدمان چقدر عوض شده است چشمها را باید بشوییم , عینکهایمان را باید از روی چشمانمان برداریم، باید جور دیگری ببینیم.
و من به خوبی میدانم که روزی برای خودم می نویسم (امروز که پنجاه ساله شدم)
مطمئنم که آن روز روزهای بیست سالگیم را خیلی خوب به یاد می آورم و خاطرات تلخ و شیرین را همچون آلبوم مرور خواهم کرد.
فقط امیدوارم که در آن روز که شاید روزی هم نباشد آن روز، غبطه این روزها را نخورم همان طور که غبطه روزهای گذشته را می خورم .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:18 عصر )
»» بازسازی مجدد دنیا

پدر در حال مطالعه روزنامه بود ، اما پسر کوچکش دست از مزاحمت و شیطانی بر نمی داشت . پدر خسته از این ماجرا ، یک ورق کاغذ راجدا کرده – که نقشه دنیا بر روی آن بود – آن را به چند قسمت پاره کرد و تحویل پسر داد .

-  حالا کاری برای انجام دادن داری ، من به تو یک نقشه دنیا تحویل دادم و می خواهم تو آن را دقیقا همان طور که بود به من تحویل دهی .

پدر مجددا مشغول مطالعه روزنامه شد و می دانست که این کار حداقل پسر بچه را برای بقیه ساعات روز سرگرم نگاه خواهد داشت ، اما پانزده دقیقه بعد پسرک با نقشه برگشت .

پدر حیرت زده پرسید  :

آیا مادرت به تو جغرافیا یاد داده است ؟

کودک پاسخ داد :

- نه پدر ، من چیزی از آن نمی دانم ، اما اتفاقی که افتاد این بود که آن طرف دیگر ورقه ای که به من دادی ، عکس شخصی چاپ شده بود و من موفق شدم با بازسازی انسان ، دنیا را هم مجددا بسازم .



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:17 عصر )
»» چمران؛ «مجاهد» یا «چریک»؟!

 برخورد مستقیم با یک اندیشه و تلاش برای نابود کردن آن از طریق مواجهه مستقیم و آشکار، مخصوصاً زمانی که این اندیشه قوام و بنیان محکمی داشته باشد هیچ وقت با موفقیت همراه نیست. 
معمولاً حرفه‌ای‌ها در این موارد از مکانیزم کارا و توانمندی استفاده می‌کنند: «تحریف».

این تحریف حداقل دو شکل کلی می‌تواند داشته باشد:

ـ برداشت‌هایی انحرافی از آن یا به بیانی دیگر پیچاندن آن در تفسیر به‌رای‌های عجیب از یک بیان صریح و به قول معروف پشتک‌های فلسفی و وارونه جلوه دادن آن با پیچیدن در مثال‌ها و استدلال‌های بی‌ربط.
ـ تاکید بر روایت داستانی و تبدیل صاحبان این اندیشه به شخصیت‌های تراژیک یا حماسی و یا... و مخفی کردن اندیشه در پس داستان و به فراموشی سپردن آن.

چندی پیش «محمدعلی ابطحی» ـ‌ معاون رئیس جمهور سابق ـ در وبلاگ خودش مطلبی نوشته بود تحت عنوان «چمران، چه‌گوارای عارف». تلاش ابطحی در آن متن، استفاده از هر دو روش بالا بود. کافی است شما کمی با ادبیات آخوندی او هم آشنا باشید تا راحت‌تر بفهمید نخوت و غروری که از آن نوشته می‌بارد.
طبیعی است، آدم تحصیلکرده در معتبرترین دانشگاه‌های دنیا احتمالاً دانشمند بزرگی باشد، اما اینکه فلانی آدم بزرگی بود چون در آمریکا تحصیل کرده، تلاشی است در پوستین وارونه پوشاندن به الگوها.
تلاش برای استفاده از روایت داستانی ماجرا در همه متن موج می‌زند. ابطحی در پناه توجیه گزیده‌گویی، چرایی کارهای چمران را خط می‌زند، آنجا هم که به چرایی کارش اشاره می‌کند محملی است برای تحریف جدی در منش چمران.
راستی چرا یک تحصیلکرده در معتبرترین دانشگاه‌های جهان و با بالاترین مدارج علمی و درآستانه بالاترین افتخارات و امکانات به همه چیز پشت پا می‌زند. تلاش برای سرپوش گذاشتن بر این چرایی، تصویر صاحب عمل را چگونه در ذهن آدمی شکل می‌دهد. این کار بدون درنظر گرفتن نگاه و فلسفه چمران کاری عبث می‌نماید که صاحب عمل هم نباید آدم توانمندی باشد.
شاید ابطحی چون در خانواده‌ای بزرگ شده که ـ به زعم بسیاری ـ عرفان، «دکان» بوده، عارف بودن چمران را به‌سان یک «شغل» می‌بیند که در کنار شغل دیگر چمران که از دید او «چریکی» است همدیگر را بالانس می‌کنند و می‌شود چریک آرام. عجب ترکیب پر از تضادی.
چمران عقده ماجراجویی داشت که عشق استمرار جنگ‌های چریکی باشد؟ اصرار بیش از حد بر کاربرد چریک چیست؟ چند درصد از فعالیت‌های چمران چریکی بود در لبنان؟ سرپرستی خانواده‌های بی‌سرپرست؟ راه‌اندازی مجتمع فنی؟ روشنگری‌ها و سخنرانی‌های آتشین.
چرا می‌ترسد بگوید چمران چرا به لبنان رفته بود؟ چمران مگر به خاطر «صدر» به لبنان رفته بود که حالا با گم شدن آن پیر فرزانه مثل پاندول وسط هوا معلق بماند و فکر کند حالا باید از کدام تابعیت استفاده کند.
چه چیز باعث می‌شود که حتی یک بار هم به چرایی کارهای چمران پرداخته نشود جز همان روایت داستان‌گونه و البته به اضافه ادبیات آخوندی!
چرا چمران به لبنان رفت؟ چرا در کنار صدر قرار گرفت؟ چرا به ایران آمد؟ چرا جنگ چریکی؟ چرا کار علمی در آن عالی‌ترین سطح را رها کرد؟ در لبنان چمران چریک بود فقط؟
آیا چمران فکر می‌کرد در جنگ تمام عیار یک کشور علیه یک کشور با جنگ چریکی می‌توان پاسخ گفت، یا انتخاب تاکتیک موقت بود به دلایلی که ابطحی از گفتن آن طفره می‌رود.
ابطحی از آن قماش است که تلاش می‌کند از هر نمدی کلاهی برای خود ببافد. این رویه سیاست‌بازان است که در همه جناح‌ها هستند.
تلاش برای مویدی بر رفتار خود قراردادن عملکرد دیگران حتی اگر به صورت آشکار در تضاد با وی و اهدافش باشد.
چمران افتخارات علمی در آن سطح را رها کرد چون نتایج افتخاراتش به استیلای بیشتر ظالمان می‌انجامید، فلسفه‌ای که ابطحی اعتقادی به آن ندارد. ترجیح داد به جای خدمت به سلطان به خلق خدا خدمت کند. چمران مومن بود به خدا و دین خدا و مومن در هیچ قالبی نمی‌گنجد. هر روز به اقتضای وظیفه ای که بردوش خود احساس می‏کند  نقشی به عهده می‏گیرد ولی هیچ کدام از این نقش‌ها‌ او نیستند. او آرمانی است که در پرتو آن وظایفش تعربف می‌شود.
تلاش برای مخفی کردن نگاه «وظیفه‌محور» و تبدیل چمران به یک آدمی که علایقی «ماجراجویانه» دارد و عشق «چریک بازی»، باعث می‌شود بازخواست مخاطب از او  از بین ‌برود که «پس تو چی برای عرضه داری؟». خوب چمران علاقه به کار چریکی داشته، من هم ترجیح «کار سیاسی» داشتم. برای اینکه مطمئن شوید مثل هم هستیم هردومان با جریان‌های غیر تندرو همراه هستیم. 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:15 عصر )
»» ناامید نیستم ولی این به معنای امیدواری نیست

این روزها روزهای زیادخوبی نیست.

همه اش اضطراب است و اضطراب است و اضطراب.

هر لحظه یک قدم نزدیک تر ولی صد قدم دورتر می شوم و به عبارتی ۹۹ قدم عقب می افتم. امید هست ولی نیست. هوا هست ولی نمی توانم دمش کنم و فقط بازدم می کنم و در ریه هایم هیچ نمی ماند.

این روزها روزهای زیاد خوبی نیست. کاش همه چیز زود بگذرد. خیلی زودتر از آنچه که من تصور می کنم.

اقامتگاه جدید خوب است ولی نمی دانم چرا همه چیز به هم ریخته.

یکی برایم اول صبح نوشت: خدا همواره به یاد توست ولی نمی دانم چرا احساس می کنم خدا هم کاری به کارم ندارد و از این فکر و احساس بدجوری وحشت زده ام.

وقتی خدا به کسی پشت کند نوک بال یکی از نازلترین فرشته هایش هم کافیست که همه آنچه را به زحمت رشته ای پنبه کند و دیگر بی شک نیازی به ید قدرتش و دستان توانمندش نیست که دخالتی کند و کن فیکونی صورت گیرد.

ای کاش به من پشت نکرده باشد.

ای کاش...

ای کاش...

ای کاش...

از خیلی ها می ترسم. این صفحات صفحات کاغذ نیستند که بنویسم و پاره شان کنم. از خیلی ها می ترسم وگرنه خیلی چیزها می نوشتم. بی تردید کاغذی لازم است تا همه آنچه را در دل دارم بر تنش جاری کنم و به دست آب بسپارم تا کسی نبیند و نخواند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:11 عصر )
»» و اینک عشق

  

گناهش این بود که خدا را در او دید.

گناهش این بود که خدا را معشوق، و در معشوق دید: «من خدا را در او دیدم». او همه حرفش از عشق بود،

و گناهش این بود که با همه علم ندانست که درچنان وانفسایی، معشوق که خود عاشق نباشد، قدر این عشق به جا نتواند آورد.

عشق چیره بر وجود عاشق است و نه الزاما بر معشوق.

تفریق میان معشوق و عشق و عاشق شدنی است، اما میان عاشق و عشق محال است.

معشوق می تواند عاشق باشد یا نباشد، می تواند حتی خبری اش از عاشق نباشد، اما نه در این عشق.

گناهش این بود که ندانست خدا معشوق نمی تواند بود. ندانست که منزلت عاشق بسی برتر از معشوق است و لذت عاشقی بسی بیش تر.

بسا معشوق ها که چون در سودای عشق نبودند، رنج ها دادند و هم کشیدند. لیک، این حال، هرگز بر هیچ عاشق نرفت.

خدا خود عشق است.

کدامین معشوق می تواند گفت «صد بار اگر توبه شکستی بازآ»؛ و مگر نه این فقط حرف عشق است و عاشقی که حسرت آن معشوق دارد که خود را در خورد چنین عاشقی بیاراسته است و راه را بر خود هموار کرده است؟

زنهار اما، که او مکار عاشقی ست از معشوق چهره می پوشاند تا بیازمایدش؛ آزمایشی سخت و تعقیبی بی امان.

خام بود آن که بازی عشق را ساده انگاشت. ابراهیم باید بود تا مکر وی تو را کارگر نیفتد. خاک بیابان های طلب را همه عمر در توبره می باید کرد تا مگر چشم  - در واپسین لحظات – از جمال دوست منور شود. آن گاه است که تو به راستی عاشقی. آن جاست که تو عاشقی و او معشوق، و همانا تو معشوق و او عاشق.

زمین و زمان در هم می توفند تا تو و او در هم شوید و نعره برآوری که من اویم و او من.

لحظه وصل، لحظه وحدت عشق و عاشق و معشوق است.

اناالحق می گویی، مستانه بر سر دار می شوی و نه سر آن داری تا بدانی که آن دیگران در چه کارند. راه پربلایی است راه منصور، منصور باید بود. منصور باید شد. آرزویی محال نیست. یکی شدن در بستر عشق را با غلاف جان در زهدان مادر پیشکشمان کردند؛ کدامینِ ما، اما هدیه ای مستور در جان را دریافته است و به ابراهیم و منصور در آمده است؟

آیا این غفلت نیست که نمی بینیم و نه در می یابیم که او همه نور است و ما همه نور؟

همتی باید تا حجاب های چرکین از میان برداشته شوند و نورها در هم آمیزند.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:10 عصر )
»» ندای دل

سرّالاسرار خلقت این سخن است: فَاَحبَبتُ اَن اُعرَف.

اما طلعت شمس باید که از افق شب باشد،

و یوم الدین از افق لیله القدر،

و نور از افق ظلمت، و عشق از افق هجران، یعنی که موسی باید در عصری ظاهر شود که فرعون داعیه «اَنَا رَبُّکُمُ الاَعلی» سر داده باشد،

و محمد در عرصه ای که ابوجهل کلیددار خانه خدا باشد و کعبه، خانه توحید، درتملک بت ها.

آه از شفق... و سرخی شفق، آن گاه که روز به شب می رسد و خورشید حق در افق خونین عاشورا غروب می کند و ... شب آغاز می شود!

اما دل به تقدیر بسپار،

شب غشوه ای است که اختران امامت را ظاهر کند.

 

***

این سرّالاسرار خلقت است و گویی تقدیر این چنین رفته است که اسرار فاش شود، اگر چه به بهای سر باختن حسین علیه السلام.

 

یا اباعبدالله

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

***

بگذار فاش گفته شود که آن که مسجود ملائکه است، حسین است، و آدم را ملائک از آن حیث که واسطه خلقت حسین است سجده کردند؛

و این سجده ای ازلی است؛ میزان حق،

که ابلیس را از صف ملائکه طرد می کند.

یعنی که فطرت عالم بر حبّ حسین و ولایت او شهادت می دهد و آن پیمان ازلی – اَلَستُ بِرَبِّکُم قَالوُا بَلی – عهدی است

که خالق از بنی آدم بر حبّ حسین و یاری او ستانده است.

 

***

«خون» با حسین پیمان «ریختن» بسته است،

«سر» با حسین پیمان «باختن».

دل تو عرصه ازلی خلقت است.

گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن: حسین، حسین، حسین، حسین.

نمی تپد، بل «حسین حسین» می کند.

 

***

کجاست آن که زنجیر جاذبه خاک را از پای اراده اش بگشاید و هجرت کند،

از خود و بستگی هایش،

تا از زمان و مکان فراتر رود و خود را به قافله سال شصت و یکم هجری برساند و در رکاب امام عشق به شهادت رسد؟

و از آن پس دیگر، این باد نیست که بر تو می وزد،

این تویی که بر باد می وزی.

و از آن پس دیگر، آن تویی که بر زمان می گذری،

و آن تویی که مکان را تشرّف حضور می بخشی.

یعنی نه این چنین است که کربلا شهری در میان شهرها باشد و عاشورا روزی در میان روزها؛

زمین سراسر پهندشت کربلاست و کربلا ما را به خود فرامی خواند.

کربلا ما را به خود فرامی خواند.

 

آری، کربلا ما را به خود فرامی خواند.

 

***

مگر کربلا از سیطره زمان و مکان خارج است که همه جا کربلا باشد و همه روزها عاشورا؟

مرا ببین که در پیشگاه ولایت سخن از زمان و مکان می گویم! زمان و مکان «نسبت» است و برای آن که از جوار مطلق، از بلندای اَعراف بر عالم وجود می نگرد، اینجا در پیشگاه ولایت، سخن از زمان و مکان گفتن نشان بی خردی است.

 

***

کربلا قلب زمین است و عاشورا قلب زمان. یعنی اصلا کربلا مطلق زمین است و عاشورا مطلق زمان، و راه های آسمان از اینجا آغاز می شود؛

از این جا دروازه ای به عالم مطلق گشوده اند.

 

***

می پرسی که از متناهی چگونه می توان راهی به سوی نامتناهی جست؟ این سرّالاسرار خلقت است و گویی تقدیر این چنین رفته است که اسرار، اگر چه به بهای سر باختن حسین علیه السلام، فاش شود.

 

***

 

طُرفه خراب آبادی است این سیاره زمین، که از آن دروازه هایی به سوی نامتناهی گشوده اند: بیت الله، حبل الله، کلام الله،... ثارالله.

اقمار منظومه شمس ایمان را ببین! آنجا، در طواف بیت الله که حصن ولایت است و حرم امن لااِلهَ الاَّ الله.

آنجا سایه بیت المعمور است و زمین و آسمان در این ناکجاآباد به هم می پیوندند؛

یعنی از آنجا، فراتر از نسبت ها،

دروازه ای به عالم اطلاق گشوده است و ولیّ مطلق باید از این باب پای به عالم خاک گذارد؛ یعنی علی علیه السلام باید در خانه کعبه متولد شود.

 

***

امام روح قبله و باطن بیت الله است، اما وااسفا که ظاهرگرایان از کعبه نیز تنها سنگ های آن را می پرستند.

 

***

طُرفه خراب آبادی است این سیاره زمین... که در طواف شمس به سفری آسمانی می رود. هیچ از خود پرسیده ای که مقصد این سفر آسمانی کجاست؟ زمین در طواف شمس است و شمس را نیز شمسی دیگر است که بر گرد آن طواف می کند و شمسِ شمس را نیز شمسی دیگر؛

و همه در طواف شمس عشق، مشکات نخستین، ولیّ مطلق.

 

***

آه... دریافتم؛ مقصد این سفر آسمانی تویی!

مقصد تویی و آنان تو را رها کرده اند و بر گرد دیوارهایی سنگی می چرخند!

***

ای همسفر! اینجا حیرتکده عقل است، بر گرده زمین،

در سفری آسمانی با کهکشان ها،

در سفری آسمانی که مقصدش با اوست؛

سفری از ظاهر به باطن، از بیرون به درون.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:9 عصر )
»» انتخاب های من چقدر احمقانه اند!!!!

نمی دانم چرا گاهی میان راه و بیراه، بیراهه را انتخاب می کنم!

و چرا گاهی میان نور و تاریکی، تاریکی را برمی گزینم!

چرا گهگاه میان روشنایی و ظلمت، ظلمت را انتخاب می کنم!

و گاهی بین خوب و بد، بدی را برمی گزینم!

نمی دانم چرا گاهی میان راست و دروغ، دروغ را انتخاب می کنم!

و میان زیبایی و زشتی، زشتی را برمی گزینم!

نمی دانم چرا؟!

نمی دانم چرا گاهی خدا کناری می نشیند و به من اجازه انتخاب می دهد؟!

چقدر خوب می شد اگر همیشه مجبورم می کرد به آنچه خود خواسته است و پسندیده است.

نمی دانم به کدامین دیوار دست بزنم که فرو نریزد!

بر کدامین زمین پای نهم که فرو نرود!

و به کدامین نور دل خوش کنم که بی سو نگردد و خاموش نشود!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:7 عصر )
»» ماجرای شهرام خان و نهاد تعلیم و تعلم

اولش. ماجرا از اون جا شروع شد که یک نه چندان بنده خدایی دست وزیر بی نوای آموزش و پرورش رو توی حنایی گذاشت که همه رو بر آن داشت چه کنیم رنگ این حنا از دستان وزیر مظلوم و بی گناه پاک شود.

 

دومش. جماعتی از وکیل الرعایای نشسته بر کرسی های سبز مجلس با دیدن حنای نشسته بر دستان وزیر آموزش و پرورش یاد حنابندان و عروسی و ... افتادند و بر آن شدند جشنی بر پا کنند و آشی برای وزیر بپزند که وجبی نه وجب ها روی آن روغن باشد.

 

سومش. و در همین حال یکی از آنان که به فکر پاک کردن حنا از دستان وزیر بود داشت از مقابل زندان اوین رد می شد که فرکانس هایی از درون زندان به مغزش رسید و همان جا بود که جرقه ای زده شد.

 

 

چهارمش. شهرام جزایری فرار کرد.

 

پنجمش. انگشت ها به سوی هم نشانه می رفت و هر کسی دیگری را نشان می داد. وقتی نگاه می کردی کسی نمانده بود. همه پشت درختی از .... مخفی شده بودند. مردم هرچند گیج شده بودند ولی مفاهیم رو خوب دریافت می کردند و خوب می فهمیدند.

 

ششمش.  شهرام جزایری در آن سوی مرزها به ریش ملت می خندید. البته قهقهه هایی همراه با صدای خنده های شهرام خان از درون مرزها به گوش می رسید که گاهی بدجوری حرص مردم را در می آورد.

 

هفتمش. ملت و وکلا همگی به کلی یادشان رفت که همین چند روز پیش حرفهای زشتی را توی کاغذهای مربوط به امتحان معلم ها خونده بودند. حتی علمای نشسته در قم هم به کل فراموششان شد.

 

هشتمش. حالا چند روزی بود که خوراک همه شده بود خبرگیری از احوالات جناب شهرام خان. بازار خودزنی هم خیلی داغ داغ شده بود. حتی تلویزیون هم با همه قیچی هاش درگیر موضوع شده بود. یواش یواش مردم داشتن باور می کردند که شهرام خان این قدر زرنگ بوده و جنابان سیاسیون و اقتصادیون و فرهنگیون آن قدر پاک و معصوم و ساده که شهرام خان توانسته الفرار.

 

نهمش. بالاخره بعد از حداقل دوسال که جناب شهرام خان در دستان پرمهر قوه غذاییه نوازش های پدرگونه و برادر گونه و دوستانه و مشفقانه را تحمل می کرد و کسی برایش خم به ابرو نمی آورد حالا در غیاب جناب شهرام خان قوه غذاییه این بار با قهر و غضبی وصف ناشدنی و در اقدامی شجاعانه و برای پاسخگویی به افکار عمومی حکم جناب شهرام خان را صادر کرد. شهرام خان به ۱۴ سال زندان در هتل اوین ۱۰ سال تبعید به یکی از بهترین و باشکوه ترین پایتخت های دنیا (انتخاب حق اوست) و پرداخت مبلغی وجه نقد هنگفت به حساب بیت المال که در صورت عدم امکان مالی می تواند از وام های بلاعوض دولتی نیز در این مسیر استفاده کند محکوم شد . بالاخره حق نان و نمک را باید حفظ کرد.

 

دهمش. توی همین گیر و دار بودیم که ییهو یکی از این خبرگزاری های گوگولی سوگولی در یک اقدام انتحاری اوج فداکاری رو به منصه ظهور رسوند و نوشت: اخبار اولیه از دستگیری شهرام جزایری حکایت دارند. بعد هم به فواصل پنج دقیقه به پنج دقیقه با غیرقابل دسترس ترین موبایل ها تماس می گرفت و مصاحبه هایی محیرالعقول از انسان هایی محیرالعقول تر روی سایت می فرستاد.

 

دهمش. وزیر کشور و مقامات قضایی و حتی جناب خوش تیپ آصفی که اکنون در امارات روزگار به سختی سپری می کنند نیز  از موضوع اظهار بی اطلاعی کردند.

 

هنوز هم نمی دانیم بالاخره شهرام خان را گرفتند یا نه؟

 

شهرام جزایری

 

آخرش ما نفهمیدیم چه شد که این طوری شد؟! تنها یک سوال می ماند و آن این که اگر موضوعی نه شروعش به مردم ربط دارد و سودی برای مردم ندارد و نه جلسات دادگاهش به مردم ربطی دارد و برای مردم هم سودی ندارد و نه پایانش به مردم ارتباطی پیدا می کند پس اصلا چرا برای مردم تعریف می کنند. درست مثل این است که برای یکی مرتب لطیف تعریف کنی و حتی به او اجازه ندهی که بخندد.

 

ما که فایده اش را نفهمیدیم و ندانسیتم که کجای این پیاز مردم بودند. ولی امیدواریم که جایگاه رفیع تعلیم و تعلم از آن سودی برده باشد تا درس عبرتی باشد برای سایرین.

  

جالبتراین که پس از شمارش های بسیار در این باب باید عرض کنم  در بینهایتمش این که جناب شهرام خان به گفته همان خبرگزاری گوگولی ۳۶ روز پیش از فرار عضو هیئت مدیره و مدیر عامل دو شرکت داخلی شده بود. عجیبا غریبا از این همه توجه نظام عزیر ما به پیشنهادات سازنده نخبگان و اهل فن. این جناب شهرام خان گفته بود که اگر به من اجازه می دادند با یکی دو تخلف کوچک مشکل بیکاری و اشتغال کشور را حل می کردم ولی ما باور نمی کردیم. خدا را شکر که دولتهای کریمه در این سالها یکی پس از دیگری بر سر کار آمده اند و به خوبی و دقت به این پیشنهادات مشفقانه ارج می نهد.

 

از دست و زبان که برآید

 

کز عهده شکرش به درآید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:6 عصر )
»» بر " آدم " همه سجده کنید...

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سلام...

 

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین...

 

و ای رسول یاد آر وقتی را که به فرشتگان دستور دادیم که

 

                                 بر آدم همه سجده کنید

 

 و آنها تمام ،

 

 سر به سجده فرود آوردند

 

جز شیطان که از جنس جن بود

 

 و بدین جهت از طاعت خداوند سرپیچید

 

(آیا شما فرزندان آدم ) مرا فراموش کرده  شیطان و فرزندانش را دوست خود گرفتید؟

 

در صورتیکه آنها شما را سخت دشمنند

 

و ظالمان که به جای خدا شیطان را برگزیدند بسیار بد مبادله کردند.

 

من در وقت آفرینش آسمان و زمین و یا  خلقت خود مردم ،

 

 آنها را حاضر و گواه نساخته(کمک از کسی نخواستم)

 

و هرگز گمراهان را به مددکاری نگرفتم ( پس مردم از آفرینش جهان بلکه از خلقت خود هم

 

بی خبرند و هرچه گویند تصوری بیش نیست )

 

سوره ی کهف / نشانه های 50 و 51

 

مهدی الهی قمشه ای

 

یا علی مددی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 4:0 عصر )
»» خدا.................................................

  بسم الله الرحمن الرحیم

 

                                                  سلام     

 

        ازابراهیم ادهم نقل شده که وقتی چند نفر از ابدال بر من مهمان شدند، به ایشان گفتم

 

               مرا وصیّت بالغه فرمائید تا از خدا بترسم چنانچه شما از خدا ترس دارید.

 

                                     گفتند: تو را شش چیز یاد می دهیم.             

    اول آنکه

                  کسی که بسیار شد کلامش پس طمع نکند در رقّت قلب خود.

          دوم

              کسی که بسیار شد خواب او پس طمع نداشته باشد در بیداری شب و قیام در لیل.

     سوم  

              کسی که آمیزش او با مردم بسیار شد پس طمع نکند در حلاوت عبادت. 

  چهارم             

            کسی که اختیار کرد ظالمین را پس طمع نداشته باشد در استقامت دین.

      پنجم

               کسی که غیبت و دروغ عادت او گشت پس طمع نکند که با ایمان از دنیا رود.

       ششم

  کسی که طالب رضا و خشنودی مردم است پس طمع نکند در رضا و خشنودی خدای تعالی.               

   ابراهیم گفت:

                چون تأمّل کردم در این موعظه، یافتم در آن علم اولین و آخرین را!

 

                                           یا علی مددی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( پنج شنبه 85/12/17 :: ساعت 3:59 عصر )
   1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 93
>> بازدید دیروز: 309
>> مجموع بازدیدها: 1355102
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب