مىگویند مراد از بیت در آیه شریفه کعبه معظمه است، و به نظر مىرسد در این تطبیق اشکالى نباشد زیرا از باب تسمیه کل بر جزء است.
کعبه که بناى آن بر اساس آیات خدا به دست نورانى ابراهیم و اسماعیل با نیتى پاک و خالصانه بنا گذارى شده، داراى آثار الهى و معنوى فراوانى است که بخشى از آن در این قسمت اشاره مىشود.
معنویت کعبه دورنمائى از عظمت و جلال و جبروت صاحب آفرینش و خالق هستى است.
مسلمانان اگر مناسک مربوط به این مرکز الهى را به حقیقت تحقق دهند، و شرایط آن را به گونهاى که حضرت حق از آنان خواسته، انجام دهند به عظمتى مافوق تمام عظمتها و جلالى مافوق تمام جلالتها میرسند.
در مناسک مربوط به بیت، همه عوامل و ابزار لازم براى رشد و تکامل انسان قرار داده شده است.
زائر بیت لازم است با انجام مناسک، در حالى که شرایط معنوى آن را رعایت نماید، و در این بازار معنوى کالاى اخلاص به میدان بیاورد، خود را به عرصه قبولى عمل برساند و همه خلأهاى فکرى و روحى و اخلاقى و عملى و به ویژه ایمانى خود را جبران کند، و اگر در اتصال معنوى به بیت به این کیفیت نرسد و از آن جایگاه با عظمت به این صورت بهره نجوید، جز ظاهرى خشک و بىروح از مناسک را بجاى نیاورده و کارى هماهنگ با حقایق الهیه از او ظهور نکرده است.
کعبه به حقیقت قبله دلها و نور ارواح و ضیاء افکار، و نشانهاى براى جهت دادن همه موجودیت انسان به سوى الله است.
کعبه محورى است که انسان در صورت طواف واقعى در حول آن از تمام رذایل پاک مىگردد و به همه حسنات آراسته مىشود.
کعبه خانه عبادت و بندگى و محل عشق و عاشقى و جایگاه پاکان و نیکان، و مرکز خشوع و خضوع صالحان و صدیقان است.
کعبه قلب معنویت و جایگاه عبودیت، و محل اخلاص و مرکز فروتنى و خاکسارى است و دلى که از این اوصاف بهره ندارد در آن جاى ندارد.
بىتردید بدون وجودى تزکیه شده، و قلبى آراسته به حقایق، و نفسى رنگ گرفته از اوصاف الهى نمىتوان راهى به آن حریم مقدس و حرم با عظمت پیدا کرد، که راه واقعى انسان به سوى حضرت معبود فقط از طریق قلب سلیم است و بس و یقیناً قلب سلیم عبارت از قلب خاشع و خاضع و مؤمن و متقى و رقیق و رحیم و رؤوف و کریم و آراسته به یقین و منبع مهر و کرامت است.
خانه حق خانهاى است که تا از صفات شیطانى پاک نگردى، و از شرارتهاى نفس رها نشوى، و از چاه تاریک رذایل بیرون نیائى و خودیت ملکوتى خود را باز نیابى، و خویشتن را از بیگانگان و دشمنان بىنیاز نسازى به آن حریم مقدس و حرم امن راه پیدا نکنى. یقیناً چون دل از غیر فارغ ساختى، و نفس از رذایل پرداختى، و لباس شیطان صفتى از وجودت در انداختى و هویت خود را به تمام معنا به حضرت دوست باختى لیاقت ورود به حرم را براى خود مقرر ساختى.
عارف معروف همدانى، در کتاب عرفانى تمهیدات مىگوید:
اى عزیز! بدان که راه خدا نه از جهت راست است، و نه از جهت چپ و نه بالا و نه زیر و نه دور و نه نزدیک که راه خدا در دل است و یک قدم است:
«دع نفسک و تعال:»
خود را از خودیت و منیت و از همه آلودگىها برى و پاک کن و بالاترى رذیلت که خودپرستى است و آن اساس تمام بدبختىهاست از خود بریز و آنگاه به جوار قرب حرکت کن.
مگر از حضرت مصطفى صلىاللهعلیهوآله نشنیدهاى که او را پرسیدند:
«این الله؟ فقال عند المنکسرة قلوبهم» «1»
خدا کجاست؟ فرمود: نزد قلبهاى شکسته مؤمنان.
اى عزیز زیارت کعبه و حج صورت کار همه کس باشد، ولى حج حقیقت نه کار هر کسى باشد، در راه حج زر و سیم باید فشاندن، در راه حق جان و دل باید فشاندن این چه کسى را مسلّم باشد؟ آن را که از بند جان برخیزد مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا «2» این باشد.
دریغا که بشریت انسان نمىگذارد که به کعبه ربوبیت رسیم، و بشریت نمىگذارد که ربوبیت رخت بر صحراى صورت نهد.
هر که بىتوجه (به حقایق و بدون آراستگى به صفات حسنه) نزد کعبه گل رود خود را بیند و هر که به کعبه دل رود خدا را بیند انشاءالله که خدا ما راجح حقیقى روزى کند.
چون دل تصفیه کردى و آن را به نور معرفت آراستى و بر یقین و عشقش استوار نمودى، حرمتى مافوق حرمت کعبه براى آن به دست آوردى، با چنین دل به زیارت کعبه برو که خود را با معنویت آن بیت عظیم یعنى آن نورى که در قیامت از باطن آن خانه به شفاعتت آید هماهنگ نموده و به موقفى بسیار مهم و مقامى جلیل دست یافتهاى و بدان که حرمت دل در صورتى که به حقیقت و درستى، بیت الله و عرش الله گردد با حرمت کعبه قابل قیاس نیست.
از زمان بناى کعبه به دست ابراهیم و اسماعیل، این مرکز مبدء و منبع پخش نور هدایت و مایه برکت و عامل راهنمائى بندگان به سوى حقایق بوده و قرآن مجید جهت هدایت انسانها و ایجاد تحول همه جانبه در کنار این خانه نازل شده، و راه بینش وسیع را به گستردگى ظاهر و باطن هستى به روى آنان گشوده است.
کعبه آرى کعبه همان مرکزى که در آن و از برکت و هدایت آن و معنویت فوقالعادهاش، مناسک انجام مىگیرد و با توجه به مناسک آن و دقت در اسرارش، آدمى از شرک، زندقه، نفاق، قومیت، عصبیت، تکبر، نخوت، اسارت، ذلت و سایر پلیدىها دور مىشود، و به همه مراتب هدایت اگر از صمیم قلب بخواهد مىرسد.
کعبه با معنویت همه جانبهاش و با مناسک ابراهیمىاش به انسان مىآموزد که بندهى پاک از شوائب محبوب خداست، کعبه تعلیم مىدهد که جامعه اسلامى باید در همه شئون زندگى داراى وحدت کلمه باشد و به اهل استطاعت درس مىدهد که از استطاعت مالى و بدنى خود در راه اعتلاى کلمهى حق بکوشید و به نداى تمام مظلومان و محرومان و مستمندان و مستضعفان و دردمندان جهان جواب مثبت دهید و همه ساله با تشکیل دادن این اجتماع بىنظیر و گردهمائى عظیم به رفع نیازها و گرفتارىهاى ملل اسلامى و دیگر ملتها اقدام نمائید و اسیران در بند مستکبران را از اسارت برهانید و براى حفظ استقلال مادى و معنوى امت اسلامى ایجاد ضمانت نمائید.
کعبه در صورتى که مناسکش با خلوص انجام گیرد، و حقایق معنوىاش از افق وجود انسان طلوع کند عامل محبت و دوستى، عاطفه و مهرورزى، اخوت و برادرى، و مایه ظهور عدل و مساوات و صفا و صمیمیت است.
کعبه در پرتو عظمت و معنویتى که دارد، راهنماى مسلمانان به سوى سعادت دنیا و آخرت است و به غیر مسلمانان هم راه ایجاد وحدت و اتفاق را آموخته و به آنان تعلیم مىدهد که: براى رفع مشکلات خانوادگى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى نیاز مبرم به یک جامعه سالم و پاک دارند.
امیرمؤمنان (ع) در پایان خطبه اول نهجالبلاغه دربارهى کعبه و مناسک مربوط به آن مىفرماید:
شما را به حج خانهاش که آن را قبلهى مردم قرار داده مکلف نموده، تا چون جانداران که با حرص و ولع به چشمهى زلال وارد مىشوند، در حال تسلیم به آن جایگاه در آئید، و کبوتروار به آن حرم امن پناهنده شوید.
حکمت الهى اقتضا دارد که بندگانش آزادانه در برابر عظمت ربوبىاش در آن جایگاه مقدس سر فرود آرند، شنوندگانى از بندگانش را انتخاب کرد تا دعوت او را پاسخ گویند و مشیت حضرتش را تسلیم گردند.
این بندگان بهرهمند از گوش شنوا، به آن حریم مقدس میروند و در آن جایگاه قدس که پیامبران عظام الهى وظیفه بندگى به جاى آوردند، روى به معبود قرار گرفته و خود را شبیه فرشتگان طواف کننده به دور عرش مىنمایند، تا در آن تجارتگاه الهى سودها برده و به وعدهگاه عفو و احسان حق روى مىآورند.
خداى سبحان کعبه و وظایفش را شعار جاودانى براى اسلام، و جایگاه امن براى پناهندگانش قرار داده، در آن معبد عظیم اعمالى را واجب، و اداى حق آن حرم مقدس را بر بندگانش لازم و ورود به آن معبد و دیدارش را به کسانى که توانائى دارند حکم نموده است.
در ترجمه و تفسیر نهجالبلاغه دربارهى عظمت کعبه مىخوانیم: «3»
حج خانهى خدا و اعمالى که بایستى در آن مقدسترین معبد الهى انجام گیرد به قدرى در سازندگى فرد و اجتماع مؤثر است که قابل توصیف با قضایاى معمولى نیست به طورى که میتوان گفت:
اگر انسانى به آن عمل سازنده توفیق یابد و با این حال دگرگونى در وضع او ایجاد نشود و به مسیر تکامل وارد نگردد حتماً یا به حکمت آنچه که دیده و عمل کرده است آگاهى نداشته و یا نیروى غرائز حیوانى و خودخواهى او به قدرى مقاومت داشته است که اگر خود حق و حقیقت را هم مىدید و در جاذبهى آن قرار مىگرفت پا به فرار مىگذاشت و کمترین نتیجهاى را از آن مشاهده نکرده و قرار گرفتن در جاذبهى حق و حقیقت را به دست نمىآورد.
براى توضیح مقدارى از عظمت حج بیت الله این عمل دگرگون کننده مطالبى را مطرح مىکنیم.
کعبه اولین معبد الهى
1- مسلم است که در همه جوامع و همه دورانها مخصوصاً در آن جمعیتهائى که پیامبران و خداشناسان وجود داشتهاند، جایگاه مخصوصى براى عبادت و تفکرات معنوى ساخته شده است.
این معابد در حقیقت رصدگاههائى براى نظاره به بىنهایت و ایجاد رابطه میان بىنهایت بزرگ «خدا» و بىنهایت کوچک «انسان» مىباشند.
در این رصدگاههاست که آدمیان بدون واسطه با خویشتن روبرو مىشوند و با امواج مقدس وجدان خویش با خدا به راز و نیاز مىپردازند.
در هیچ یک از جایگاهها و مسکنهائى که بشر با دست خود مىسازد مصالح ساختمانى از آنچه که هستند تغییرى پیدا نمىکنند، مگر مصالح ساختمان معابد که با آجر بالا مىرود و مبدل به روح و جان شفاف مىشود و انوار الهى را در دلها منعکس مىسازد.
این معابد مانند چشمهسارهائى زلال، در میان سنگلاخها و دشتهاى سوزان زندگى حیوانى آدمیان قرار گرفته است، انسانها با شستشو در این چشمهسارها طراوت و شادابى روح را در مىیابند.
بیت الله الحرام (و به عبارت دیگر کعبه مشرفه) که نیز به نام مکه نامیده شده است اولین معبد جهانى است که براى همه مردم و به نفع آنان به دست ابراهیم خلیل ساخته شده است.
دومین خانه جهانى که به عنوان معبد عمومى بنا شده است، مسجد الاقصى است که بوسیله حضرت سلیمان در سال 1005 پیش از میلاد، پس از قرنها از تاریخ بناى کعبه ساخته شده است.
البته پیش از کعبه و مسجد الاقصى معابد زیادى وجود داشته است، زیرا به گفته بعضى از انسان شناسان:
تاریخ معابد مساوى تاریخ انسانهاست، خصوصیت این دو معبد به جهت عمومى بودن و خالى بودن از رنگ و شکل محلى و خصوصیات نژادى و غیره است.
روایتى از امیرالمؤمنین (ع) دربارهى این که کعبه اولین معبد الهى است وارد شده است که:
مردى از امیرمؤمنان (ع) پرسید: آیا اولین خانه خدا کعبه بوده است؟ آن حضرت فرمود: نه، پیش از کعبه خانههائى براى عبادت بنا شده، ولى کعبه اولین خانه مبارک و وسیله هدایت و رحمت و برکت است، و اولین کسى که آن را بنا کرده است ابراهیم خلیل بوده، سپس قبیله جرهم که یکى از قبائل عرب است آن را تجدید بنا نمود، و بار دیگر منهدم شد و عمالقه آن را نوسازى کردند.
جایگاه جغرافیائى کعبه
2- کعبه در جایگاهى بنا شده است که هیچ گونه وسیله تفریح و مناظر طبیعى خوشآیندى ندارد، سنگلاخى در میان اقیانوسى از ریگزارها و دیدگاههاى خشنکه مجالى به اندیشههاى گسترده و عمیق و فوق ضرورتهاى زندگى معمولى نمىدهد.
حکمت بالغه الهى اقتضا نموده که کعبه را در این جایگاه خسته کننده قرار داده است که انسانها از محیطهاى زیبا و خوش آب و هواى چون بهشت روى به آن بیاورند و هدفى جز چشیدن طعم تکلیف نداشته باشند.
در حج خانه خدا در کنار کعبه هیچ یک از عوامل طبیعى و نفسانى و اجتماعى دخالتى در انجام تکلیف ندارد، بلکه در آن تکاپوى تکلیفى و عمل عبادى، انسان است و خدایش که رویارویش قرار گرفته است.
همین نکته را اگر انسان در این سفر ملکوتى بفهمد، به جائى مىرسد که چشمى ندیده و گوشى نشنیده، در آن صورت است که همه وجود انسان فریاد دوست دوست خواهد زد.
عماد فقیه مىگوید:
من از سر همه عالم گذشتم الا دوست
نعیم دینى و عقبى تو را و ما را دوست
مرا دهر دو جهان مىکنند بر ما عرض
دل از میان همه مىکند تمنا دوست
رسد به مرتبهاى اتحاد ما با او
که هیچ فرق نماند میان ما با دوست
طواف کعبه دل کن که هست خانه او
نه هر کجا که کنى فرض باشد آنجا دوست
وحدت و یگانگى در کنار کعبه
3- شگفتانگیزترین حکمتى که در حج بیت الله وجود دارد احساس وحدت و یگانگى است که در حد اعلاى مفهوم انسانیت به وجود مىآید.
عالم و غیر عالم، کوچک و بزرگ، زن و مرد، سیاه و سپید کسى که عالىترین مقام جامعه خویش را داشته باشد، و کسى که گمنامترین فرد جامعه خود باشد همه و همه با دو قطعه لباس سپید با جدىترین قیافه حیات، مىجوشند و مىخروشند و مىروند و مىنشینند.
تضادها و تنوعاتى که انسانها را از یکدیگر جدا کرده هر یک را مانند گرگى در برابر دیگرى قرار داده، آنان را به جنگ و پیکار در کارزارهاى رنگارنگ وادار کرده است، تبدیل به هماهنگى و وحدتى مىگردد که تنها در شعر و سخنان مبلغان به عنوان آرمان اعلاى انسانى دیده مىشود. این احساس است که اگر ادامه یابد، و مربیان جوامع آن را به طور جدى در تعلیم و تربیت اجرا کنند، دردهاى بشرى را که هر روز با کیفیت دیگرى به سراغ افراد و جوامع مىآید مداوا خواهد نمود.
کعبه مظهر خدا خواهى
4- در انجام مناسک در کنار کعبه در صورتى که همه شرایط معنوى و حالات ملکوتى به کار گرفته شود و خلاصه در این عمل که فوقالعاده سازنده است، خودخواهى، آن عامل درنده آدمى با ضربه قاطع و کوبندهاى از پاى در مىآید و فضاى درون را براى خداخواهى خالى مىکند.
به راستى انسان آگاه در اعمال گوناگون حج، بارها تجرد روح و فوق طبیعى بودن آن را بخوبى احساس مىکند.
روح در این عمل با باز کردن زنجیرهاى سنگین محیط و اجتماع و خواستههاى مادى و طبیعى خویش، به قدرت پرواز خود در بىکرانهها آگاه مىشود و حیات خود را در افق بسیار والائى که هدف اساسى خود را در سطوح مختلفش جاى داده است مشاهد مىکند.
طواف کنندگان، در آن حریم مقدس به درک این مسأله مىرسند، که هیچ چیز در این عالم استقلال ندارد، و قابل تکیه زدن نیست، و به این حقیقت واقف مىگردند که خلأ روح جز با عشق و محبت و اطاعت از جناب او پر نمىشود، و به این واقعیت آگاه مىشوند که هر چه هست اوست، و ماسواى وى جز سایهاى بیش نیست و تنها سکوى پرواز و مایه ارزش براى انسان، نقطهى اتصال به جناب اوست.
آنان که خیمه بر سر کوى فنا زنند
از جام نیستى مى هستى فزا زنند
نى بیم از فنا و نه خرسند از بقا
یک باره بر بقا و فنا پشت پا زنند
مرغان آشیانه قدساند و عاقبت
زین آشیانه خیمه بر آشنا زنند
کعبه و تمایل بین مردم
5- در آن اجتماع الهى افراد جامعههاى گوناگون از همه نقاط دنیا به خوبى مىتوانند از دردها و ناگوارىهاى خویشتن اطلاع پیدا کنند.
از حوادث و رویدادهاى سالیانه خود یکدیگر را آگاه سازند، از امتیازات و احتیاجات یک دیگر با خبر شوند، دربارهى آیندهى خویش بیندیشند و راههاى گوناگون تکامل و جلوگیرى از سقوط را در میان بگذارند، و ارتباطات خود را تا حد ارتباطات اعضاى یک خانواده بالا ببرند.
مقام ابراهیم
لحظهاى که انسان عارف، و آگاه و بینا به دیدن کعبه، و زیارت بیت الله موفق مىشود، چه لحظهى پر شکوهى است، کیست که بتواند به وصف آن لحظهبرخیزد، لحظه دیدار خانه خدا، آرى دیدار خانه خدا! دیدارى که در همه هستى لحظهاى پر قیمتتر از آن را نمىتوان یافت، در این لحظه باید از طریق قرآن و معارف الهى و با بصیرت لازم کعبه را تماشا کرد، و از رصدخانه قلب به رصد کردن بیت الله برخاست.
چون با آیات قرآن و معارف و بصیرت باطنى نظر شود در آن آئینه پاک، ابراهیم دیده مىشود، انسان والائى که با فرزندش بانى این بنا به فرمان خدا بود، و زیر بناى آن را با خلوص و تقوا و ایمان کامل قرار داد، آرى باید اینگونه نظر کرد تا در درون این بناى معنوى و محل توحیدى ابراهیم را یافت و پس از یافتن او رموز بندگى و اصول معنوى او را ادراک کرد و به مقام امامت او توجه نمود، تا با اقتداى به آن امام هدایت به خیر دنیا و آخرت، و سعادت امروز و فردا و خوشبختى دائمى و فوز سرمدى رسید، و اگر زیارت کعبه اینگونه صورت نگیرد زیارت نیست بلکه گردش و سیاحت است!
باید با انجام مناسک مربوط به این بیت از طریق اقتدا به آن امام بزرگ و پیشواى ناس به امنیت لازم رسید، که اگر نتیجه زیارت امنیت نباشد پس زیارتى صورت نگرفته، و مشقتى بنام سیاحت بر دوش جان بار شده است.
وَ إِذْ جَعَلْنَا الْبَیْتَ مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً
جعل مثابه به معناى بازگشتگاه، همانند جعل امامت است که در آیه شریفه پیش از آیه مورد شرح و توضیح در حق ابراهیم بیان شده، امامتى که خدا قرار مىدهد براى این است که دلها به سوى آن متوجه شود و پس از توجه دل، عقیده و ایمان و عمل اخلاق انسان در سایه رهبرى و امامت امام بر حق مستقیم شود، تا در نهایت جهان پر از عدل و داد گردد، و بساط بیدادگرى و ظلم و جنایت و ستم و خیانت برچیده شود.
قرار دادن بیت به صورت مثابه نیز بر طبق کشش نفسانى انسان به محل امن و عدل مىباشد.
نفسى که طبیعتاً جویاى واقعیت است، این جویائى مانند امام جوئى است و توجه به چنین خانهاى که فطرت حقجوئى و عدل را بیدار مىسازد، از کششها و خواستههاى درونى آدمى و به سود وى مىباشد.
همان طور که مردمى به سوى شهوات و برترى جوئى و محیط مناسب به آن مىگرایند، مردمى هم تحت رهبرى فطرت و تربیت پیامبران مىکوشند تا ارزشهاى انسان را بالا ببرند و قوى گردانند و خود را به محیط خیر وحق رسانند.
پس اینگونه انگیزه تعالى جوئى و برترى خواهى از خواستههاى فطرت، بلکه یگانه خواسته و جاذبه انسانى است و خواسته و انگیزههاى دیگر از ریشههاى نفسى و حیوانى بر مىآید.
لِلنَّاسِ در آیه شریفه مَثابَةً لِلنَّاسِ گویا اشاره به همان جهت انسانیت است، اینگونه انگیزهها و مبادى عالى انسانى چون مبتلا به بندها و جاذبههاى غرائز مادى است، مىکوشد تا خود را از این بند برهاند و به کمالات شایسته خود برساند، از این رو انسان، همین که امام را با ابتلائات معنوى و اتمام کلماتش شناخت، شیفتهى او مىشود و میل قطعى پیدا مىکند که در ولایت او در آید.
وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ.
هر انسان با بصیرتى ملاحظه مىکند که ستمگر از این حریم پاک و مقدس خارج است، و بزرگترین ستم بر نفس جلوگیرى از شناخت امام و پیشواست، و آن کس که خود را در حریم بصیرت و آگاهى قرار ندهد ستمگر و متجاوز است.
در هر صورت چون خود امام و ابتلائاتش و اتمام کلماتش به صورت ظاهر وجود ندارد، صورتى از امامت و ولایت امام، همین خانه است که بنا و مناسک و آداب آن معناى امامت ابراهیم را تصویر و تجسیم مىنماید، چنان تصویرى که نه زیان فکرى و اعتقادى و راهزنى مجسمه را دارد، نه تنها شمایل ظاهرى را مىنمایاند، و نه تنها مانند کتاب فقط شرح حال است، این خانه با همه آدابش تصویرى است که چهرهى ابراهیم را در عالىترین صورت معنوى در ضلع ظاهرى، در خیال ترسیم مىکند، و انسان خود را در هنگام اجراى مناسک با ابراهیم هم قدم و هم صدا و با اندیشههاى بلند او آشنا مىنگرد، و همان کلماتى که از ضمیر ابراهیم برانگیخته شد و صورت و سیرت او به آن مبتلا گردید تا تمامش کرد، در ضمیر هر انسانى که به رموز این بیت آشنا شود و واقعیت ابراهیم را در آن بنگرد برانگیخته مىشود، آرى از این رهگذر باید سالى قریب به دو میلیون تا سه میلیون انسان، ابراهیموار به تمام نقاط زمین پخش شوند و نداى توحید را با تمام شرائطش، چون آن امام بزرگ در همه نقاط روى زمین پخش کنند ولى افسوس و .....
در آن صورت که آدمیان، متوجه صورت معنوى ابراهیم مىشوند امامت او قلوب مستعد آنان را پیرو او مىکند.
مثابه شدن این خانه هم که عبارت از خطوط بندگى آن رادمرد بزرگ عرصه توحید است، نفوس مستعدى را به سوى آن مىکشاند، تا در گیر و دار زندگى از دور و نزدیک به سوى آن روى آورند، و به آنجا رفت و آمد کنند تا اندک حق و کلمات او بر وجودشان حاکم گردد و نفوسشان از کشمکشها و تشویشها و جاذبههاى مختلف و نگرانىها که از خودبینى و سوداندیشى و برترىجوئى بر مىآید برهد و به آرامش و امنیت خدائى گرد آیند.
مَثابَةً لِلنَّاسِ وَ أَمْناً
پس روى آوردن، و رفت و آمد پى در پى، چهره حقیقى ابراهیم و قیام او با تمام کلمات و وظایف امامت چهره مىنماید، و از میان بیت و سنگ و گل آن نقشه ابراهیم ظاهر مى شود، همان طور که چهره مردان فداکار و نمونههاى غیرت و ملیت، یا پستى و شهوت عواطف و ملیت و شهوت را بیدار مىنماید.
چهره ابراهیم و فرهنگ عبودیت و بندگى او و ابتلا و اتمام کلمات در مسیر سلوک وى، در حال انجام مناسک در آئینه قلب و جان انسان بیدار منعکس مىشود تا در سایهى این انعکاس، فطرت حقپرستى و قیام به وظائف انسانى را برانگیزد و این حقایق در صورت و حال قیام به نماز، نمایان و آغاز مىگردد.
وَ اتَّخِذُوا مِنْ مَقامِ إِبْراهِیمَ مُصَلًّى
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار ج 70 ص 157 باب 125.
(2)- آل عمران 97.
(3)- ترجمه و تفسیر نهج البلاغه علامه جعفرى ج 2 ص 224.
گناهان تغییر دهنده نعمت
امام سجاد علیه السلام در حدیث ذیل به علل نِقَم اشاره مىفرمایند:
إنَّ الذُّنُوبَ الَّتى تُغَیِّرُ النِّعَمَ: الْبَغْىُ عَلَى النّاسِ، وَالزَّوالُ عَنِ الْعادَةِ فِى الْخَیْرِ وَاصْطِناعِ الْمَعْرُوفِ، وَکُفْرانُ النِّعَمِ، وَتَرْکُ الشُّکرِ؛ قالَ اللّهُ تَعالى:
إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنفُسِهِمْ» «1»
گناهانى که باعث تغییر نعمت حق بر عبد است عبارت است از: ستم بر مردم، از دست دادن حالتى که مورث انجام خوبى است، تعطیل کردن نیکى به مردم، کفران نعمت و ترک شکر؛ خداوند مىفرماید: یقیناً خدا سرنوشت هیچ ملتى را [به سوى بلا، نکبت، شکست و شقاوت] تغییر نمىدهد تا آن که آنان آنچه را [از صفات خوب و رفتارشایسته و پسندیده] در وجودشان قرار دارد به زشتىها و گناه تغییر دهند.
گناهان مورّث پشیمانى
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُورِثُ النَّدَمَ: قَتْلُ النَّفْسِ الَّتى حَرَّمَ اللّهُ؛ قالَ اللّهُ فى قِصَّةِ قابیلَ حینَ قَتَلَ أخاهُ فَعَجَزَ عَنْ دَفْنِهِ:
فَأصْبَحَ مِنَ النّادِمینَ» «2»
، وَتَرْکُ
صِلَةِ الرَّحِمِ حینَ یَقْدِرُ، وَتَرْکُ الصَّلاةِ حَتّى یَخْرُجَ وَقْتُها، وَتَرْکُ الْوَصِیَّةِ وَرَدِّ الْمَظالِمِ، وَمَنْعُ الزَّکاةِ حَتّى یَحْضُرَ الْمَوْتُ وَیَنْغَلِقَ اللِّسانُ.
گناهانى که باعث پشیمانى و ندامت است: ریختن خون انسان که خداوند آن را حرام فرموده؛ حضرت حق در داستان قابیل که در مقام کشتن برادرش هابیل برآمد و از دفن وى عاجز ماند مىفرماید: نهایتاً از پشیمانان شد. و ترک صله رحم در زمان قدرت، وترک نماز تا وقت بگذرد، و ترک وصیّت، و ترک ردّ مظالم، و منع کردن زکات تا وقت حضور مرگ و بسته شدن زبان.
گناهان زایل کننده نعمت
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُزیلُ النِّعَمَ: عِصْیانُ الْعارِفِ، وَالتَّطاوُلُ عَلَى النّاسِ، وَالاستهزاءُ بِهِمْ، وَالسُّخْرِیَّةُ مِنْهُم.
گناهانى که باعث زوال نعمت است: با شناخت به گناه مرتکب گناه شدن، تعدّى و تجاوز به حقوق مردم، ریشخند کردن انسانها، خوار نمودن افراد.
گناهان دافع نعمت
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَدْفَعُ القِسْمَ: إظْهارُ الافْتِقارِ، وَالنَّوْمُ عَنِ صَلاةِ الْعَتَمَةِ، وَعَنْ صَلاةِ الْغَداةِ، وَاسْتِحْقارُ النِّعَمِ، وَشَکْوَى الْمَعْبودِ عَزَّوَجَلَّ.
گناهانى که نمىگذارد روزى و نعمت به انسان برسد: اظهار فقر و احتیاج، خواب ثلث اول شب که باعث از دست رفتن نماز است، خوابیدن تا قضا شدن نماز صبح، کوچک شمردن نعمت، و شکایت و گلایه از حضرت معبود عز و جل.
گناهانى که باعث پردهدرى است
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَهْتِک الْعِصَمَ: شُرْبُ الْخَمْرِ، وَلَعْبُ الْقِمارِ، وَتَعاطِى ما یُضْحِک النّاسَ، وَاللَّغْوُ، والْمُزاحُ، وَذِکْرُ عُیُوبِ النّاسِ، وَمُجالَسَةُ أهْلِ الرَّیبِ.
گناهانى که باعث پرده درى مىگردد: شرابخوارى، قمار بازى، انجام کارى که به ناحق مردم را بخنداند (دلقک بازى)، کار بیهوده، شوخى بىجا، گفتن عیوب مردم، و معاشرت با اهل شکّ و تردید.
گناهان نازل کننده بلا
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُنْزِلُ الْبَلاءَ: تَرْکُ إغاثَةِ الْمَلْهُوفِ، وَتَرْکُ مُعاوَنَةِ الْمَظْلُومِ، وَتَضْییعُ الأمْرِ بِالْمَعْرُوفِ وَالنَّهْىِ عَنِ الْمُنْکَرِ.
گناهانى که باعث نزول بلاست: ترک فریادرسى نسبت به انسان دلسوخته گرفتار، و ترک یارى مظلوم، و ضایع کردن امر به معروف و نهى از منکر.
گناه حمایت از دشمنان
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُدیلُ الأعْداءَ: الْمُجاهَرَةُ بِالظُّلْمِ، وَإعْلانُ الْفُجُورِ، و إباحَةُ الْمَحْظُورِ، وَعِصْیانُ الْأخْیارِ، وَالْانْقِیادُ إلَى الْأشْرارِ.
گناهانى که باعث پیروزى دشمنان است: آشکارا ظلم کردن، معصیت در برابر همگان، حلال دانستن حرام، سرپیچى از خواسته نیکان، اطاعت از بدکاران.
گناه و مرگ زودرس
وَالذُّنُوبُ الَّتى تُعَجِّلُ الْفَناءَ: قَطیَعةُ الرَّحِمِ، وَالْیَمینُ الْفاجِرَةُ وَالأقْوالُ الْکاذِبَةُ، وَالزِّنا، وَسَدُّ طُرُقِ الْمُسْلِمینَ، وَادِّعاءُ الْإمامَةِ بِغَیْرِ حَقٍّ.
گناهانى که باعث مرگ زودرس است: قطع رحم، سوگند دروغ، گفتار به کذب، زنا، بستن راه مسلمین، و ادّعاى بىجاى رهبرى.
گناه و قطع امید از حق
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَقْطَعُ الرَّجاءَ: الْیَأسُ مِنْ رَوْحِ اللّهِ، وَالْقُنُوطُ مِنْ رَحْمَةِ اللّهِ، وَالثِّقَةُ بِغَیْرِ اللّهِ تَعالى، وَالتَّکْذیبُ بِوَعْدِ اللّهِ.
گناهانى که باعث قطع امید از رحمت حق است: ناامیدى از رحمت حضرت رب، دلسردى از عنایت حق، تکیه به غیر پروردگار متعال، تکذیب وعده الهى.
گناه و تیره شدن فضا
والذٌّنُوبُ الَّتى تُظِلمُ الهواءَ: السِّحْرُ والکِهانَةُ والْإیمانُ بِالنُّجُومِ وَالتَّکذیبُبِالْقَدَرِ وعقوقُ الوالدَیْنِ.
گناهانى که باعث تیره شدن فضاست، سحر و جادوگرى، عقیده به این که ستارگان در سرنوشت دخالت دارند، تکذیب مقدَّرات الهى و عاق پدر و مادر شدن.
شکسته شدن حرمت بین حق و عبد
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَکْشِفُ الْغِطاءَ: الْاسْتِدانَةُ بِغَیْرِ نِیَّةِ الْأداءِ، وَالْإسْرافُ فِى النَّفَقَةِ عَلَى الباطِلِ، وَالْبُخْلُ عَلَى الأهْلِ وَالْأوْلادِ وَذَوِى الْأرْحامِ، وَسُوءُ الْخُلْقِ، وَقِلَّةُ الصَّبْرِ، وَاسْتِعْمالُ الضَّجَرِ وَالْکَسَلِ، وَالْاستِهانَةُ بِأَهْلِ الدِّینِ.
گناهانى که باعث برداشته شدن پرده حرمت بین حق و عبد است: وام گرفتن با نیّت بازنگرداندن، زیاده روى در بیهوده خرج کردن، بخل ورزى نسبت به اهل و اولاد و خویشان، بدخلقى، کم صبرى، اقامت در فضاى تنبلى و کسالت، سبک شمردن اهل دین.
گناه و عدم استجابت دعا
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَرُدُّ الدُّعاءَ: سُوءُ النِّیَّةِ، وَخُبْثُ السَّریرَة، وَالنِّفاقُ مَعَ الْإخْوانِ، وَتَرْکُ التَّصْدیقِ بِالْإجابَةِ، وَتَأخیرُ الصَّلاةِ الْمَفْرُوضَةِ حَتّى تَذْهَبَ أوْقاتُها، وَتَرْکُ التَّقَرُّبِ إلَى اللّهِ عَزَّ وجَلَّ بِالْبِرِّ وَالصَّدَقَةِ، وَاسْتِعْمالُ الْبَذاءِ وَالْفُحْشِ فِى الْقَوْلِ.
گناهانى که باعث عدم استجابت دعاست: بدى نیّت، آلودگى باطن، دورویى با برادران دینى، باور نداشتن اجابت دعا از جانب حق، تأخیر نماز واجب تا از بین رفتن وقت آن، ترک نیکىهایى که سبب تقرّب به حق است، ترک صدقه، ناسزا و فحش در گفتار.
گناه و حبس باران
وَالذُّنُوبُ الَّتى تَحْبِسُ غَیْثَ السَّماءِ: جَوْرُ الْحُکّامِ فِى الْقَضاءِ، وَشَهادَةُ الزُّورِ، وَکِتْمانُ الشَّهادَةِ، وَمَنْعُ الزَّکاةِ وَالْقَرْضِ وَالْماعُونِ، وَقِساوَةُ الْقُلُوبِ عَلى أهْلِ الْفَقْرِ وَالْفاقَةِ، وَظُلْمُ الْیَتیمِ وَالْأرْمَلَةِ، وَانْتِهارُ السّائِلِ وَ رَدُّهُ بِاللَّیْلِ. «3»
گناهانى که باعث حبس باران است: ستم داوران در مسأله قضا، شهادت به ناحق، کتمان شهادت، منع زکات و قرض، منع اشیایى از قبیل ظرف، فرش و اثاث و آنچه مردم و به خصوص همسایگان بدان نیازمندند، سخت دلى نسبت به اهل فقر و فاقه، ستم بر یتیم و بیوهزنان و تهیدستان و بیچارگان، راندن سائل به قهر و تلخى، رد کردن حاجتمند به وقت شب.
در روایت بالا، تقریباً به هفتاد و پنج گناه، از جانب جامع اسرار الهیّه و ظرف انوار ربّانیّه حضرت امام زین العابدین علیه السلام اشاره شده که مورث اقسام نقمتها در دنیاست. امّا نقمتهایى که هر یک از این گناهان در آخرت دارد و در قرآن مجید و روایات به آن اشاره رفته شرحش مساوى با مثنوى هفتاد من کاغذ خواهد شد.
امام سجّاد علیه السلام پس از نماز شب خود، دعایى مىخواند که در آن دعا به گوشهاى از عذاب جهنّم و نقمت آخرت اشاره داشت، سپس از حضرت حق نجات از گرفتارى فردا را در خواست داشت:
«پروردگارا! پناه مىبرم به تو از آتشى که آن را بر اهل معصیت سخت و شدید قرار دادهاى، و فراگیرى آن را نسبت به آنان که روى گردان از خشنودیت هستندوعده دادهاى، از آتشى که نورش تاریکى، سهلش دردناک و دورش نزدیک است، آتشى که بعضى از آن بعض دیگر را مىخورد و برخى از آن به برخى دیگر حمله و یورش مىبرد، آتشى که استخوان را خاکستر مىکند و به اهلش حمیم مىچشاند، و به کسى که در برابر او تضرّع کند و از او مهربانى طلبد رحم نمىکند و بر کسى که در برابرش خاشع و تسلیم است قدرت تخفیف ندارد و به گرفتارانش سختترین درد را مىچشاند. پناه مىبرم به تو از عقربهاى جهنّم که دهانشان باز است و مارهایى که داراى نیش پرزور و قوى هستند. پناه مىبرم به تو از آشامیدنى جهنّم که امعا و احشاى اهلش را قطع کرده و دلهاشان را از جا مىکند.
الهى! مرا به طاعت و عبادت و اخلاق و عمل و ایمان و عشق که باعث نجات از آن عذاب است توفیق ده، که جز با عنایت و رحمت و لطف و مرحمت و کرم و آقایى تو کسى از آن عذاب رهایى ندارد.» «4» الهى و ربى و سیدى و مولاى:
اگر چون خاک پامالم کنى خاک درت گردم |
و گر چون گرد بر بادم دهى گرد سرت گردم |
|
کشى خنجر که مىسازم به دست خویش قربانت |
چه لطفست این که من قربان دست و خنجرت گردم |
|
تو ماه کشور حُسنىّ و شاه لشگر خوبان |
گداى کشورت باشم اسیر لشگرت گردم |
|
پس از مُردن چو در پرواز آید مرغ جان من |
چو مرغان حرم بر گرد قصر و منظرت گردم |
|
(هلالى جغتایى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- رعد (13): 11.
(2)- مائده (5): 31.
(3)- تمام روایت در معانى الاخبار: 270- 271، حدیث 2؛ عدة الدّاعى: 212- 215؛ وسائل الشیعة: 16/ 281- 282، باب 41، حدیث 21556.
(4)- بحار الأنوار: 8/ 324، باب 24، حدیث 100؛ مستدرک سفینة البحار: 10/ 177.
راستى! نسبت به خود آسوده نباشید و از شرور و فتن و علل اغوا و وسوسه غافل نباشید که تا زندهاید خطر بر شما نزدیک است و بر شماست که همیشه در حالت دفع خطر باشید، راه دفع تمام خطرات ابلیسى و شیطانى و طاغوتى پناه بردن به خداست که اگر عملًا پناه ببرید از خطر در امان خواهید بود، گفتن «اعوذ باللّه» و اینگونه استعاذه را چندان قدرتى و کمالى نیست، استعاذه حقیقى آن است که هر در ورود آن دیو و طریق اغوا و اضلال او بازشناسى و از هر راه که قصد تو کند سر راه در وى دربندى.
راههاى نفوذ شیطان
ارباب مجاهده که عنان اختیار از دست این مکار بردهاند، فرمودهاند که او از ده باب درمىآید.
اول: از باب حرص و آن را به قناعت مىتوان بست و کریمه:
[وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها] «1».
و هیچ جنبدهاى در زمین نیست مگر اینکه روزىِ او برخداست.
را نصب العین خود ساخت.
دوم: از باب طول امل درمىآید و آن را به خوف از موت مىتوان مسدود کرد و التجا به کریمه:
[کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ وَ إِنَّما تُوَفَّوْنَ أُجُورَکُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فازَ وَ مَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلَّا مَتاعُ الْغُرُورِ] «2».
هر کسى مرگ را مىچشد و بدون تردید روز قیامت پاداشهایتان به طور کامل به شما داده مىشود. پس هر که را از آتش دور دارند و به بهشت درآورند مسلماً کامیاب شده است و زندگى این دنیا جز کالاى فریبنده نیست.
سوم: از ممر طلب راحت و نعمت در مىآید و آن را به زوال نعمت و یاد کردن صعوبت و سختى حساب مقابله مىتوان کرد و تأدیب او به وعید:
[ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ] «3».
بگذارشان تا بخورند و [با لذایذ مادى و زودگذر] کامرانى کنند، و آرزوها، سرگرمشان نماید؛ سپس [حقّانیّت اسلام و فرجام شوم خود را] خواهند فهمید.
اینان را به خورد و خواب طبیعى و لذات حیوانى واگذار تا آمال و اوهام دنیایى آنان را غافل کند پس زود است که نتیجه کامرایى بیهوده و بىثمر خویش را بیابند.
چهارم: از ممر عجب و خودبینى در مىآید و آن راه را به خوف از عاقبت مسدود باید ساخت و تقویت از آیات:
[یَوْمَ یَأْتِ لا تَکَلَّمُ نَفْسٌ إِلَّا بِإِذْنِهِ فَمِنْهُمْ شَقِیٌّ وَ سَعِیدٌ* فَأَمَّا الَّذِینَ شَقُوا فَفِی النَّارِ لَهُمْ فِیها زَفِیرٌ وَ شَهِیقٌ* خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ إِنَّ رَبَّکَ فَعَّالٌ لِما یُرِیدُ* وَ أَمَّا الَّذِینَ سُعِدُوا فَفِی الْجَنَّةِ خالِدِینَ فِیها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ الْأَرْضُ إِلَّا ما شاءَ رَبُّکَ عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ] «4».
روزى که چون فرا رسد، هیچ کس جز به اجازه او سخن نمىگوید؛ پس برخى تیرهبخت و برخى نیکبختاند.* اما تیرهبختان [که خود سبب تیرهبختى خود بودهاند] در آتشاند، براى آنان در آنجا نالههاى حسرتبار و عربده و فریاد است.* در آن تا آسمانها و زمین پابرجاست جاودانهاند، مگر آنچه را که مشیّت پروردگارت اقتضا کرده است؛ بىتردید پروردگارت هر چه را اراده مىکند، انجام مىدهد.* اما نیکبختان [که به توفیق و رحمت خدا سعادت یافتهاند] تا آسمانها و زمین پابرجاست، در بهشت جاودانهاند مگر آنچه را مشیّت پروردگارت اقتضا کرده، [بهشت] عطایى قطع ناشدنى و بىپایان است.
پنجم: دخل و تصرف وى از ممر استخفاف برادران مؤمن است، آن را به رعایت حرمت و مبادرت ایشان قلع باید نمود.
ششم: عبور او از راه حسد است، آن را به رضا دادن به قسمت الهى و عدل در حکم او باید مقابله نمود و استدلال به آیات شریفه سى و دوم تا سى و نهم سوره مبارکه زخرف باید نمود آنجا که مىفرماید:
آیا آنان که راضى از اوضاع عادلانه جهان نیستند، باید رحمت و عنایت خداى را تقسیم کنند! در صورتى که ما خود معاش حیات و روزى آنان را در دنیا تقسیم کردهایم و بعضى را بر بعض دیگر به انواع عنایات برترى داده تا با کمکگیرى از یک دیگر چرخ زندگى بگردد و رحمت الهى از آنچه جمع مىکنند بهتر است.
مردم یک نوع و یک رشته و امتند، چند روزى در این دنیا هستند و به اندازه معیشت در اختیار آنهاست، اگر نه این بود که مردم یک امتند، ما آنان که به حق کافر مىشدند، «از پستى دنیا و بىقدرى آن به مال فراوان» سقف خانههایشان را از نقره خام قرار مىدادیم و چندین طبقه که با نردبان بر سقف بام روند.
و نیز بر منازلشان درهاى بسیار (کنایه از وسعت خانه) و تختها که بر آن تکیه زنند و عماراتشان را به زر و زیور مىآراستیم ولى اینها همه متاع پست و فانى دنیاست، اگر داراى ارزش بود بر آنان آن مىکردیم که گفتیم:
هر کس از یاد خدا رخ برتابد شیطان را برانگیزیم که یار و همنشین او باشد.
آرى، تمام متاع دنیا در نزد خدا بىارزش است، اگر همه آن هم بر فرض نزد یک نفر باشد، ارزش حسد ورزیدن و اینکه شیطان همنشین دل انسان گردد، ندارد.
شیاطین، مردم را از راه خدا بازدارند و به گمراهى افکنند و آنان پندارند که به راه درست مىروند.
تا زمانى که از دنیا به سوى ما باز آیند، آن گاه با حسرت گوید: اى کاش میان منو آن شیطان فاصلهاى به دورى مشرق و مغرب بود که او براى من همنشین و یار بسیار بدى بود.
آن روز حسرت و پشیمانى براى شما سودى ندارد؛ زیرا در دنیا از حدود الهى تجاوز کردید و امروز با شیاطین در عذاب دوزخ شریک هستید.
هفتم: از راه ریا و سمعه و طلب خودنمایى در مىآید و آن طریق را به اخلاص در اعمال باید گرفت و اعتماد بر کریمه:
[وَ لا یُشْرِکْ بِعِبادَةِ رَبِّهِ أَحَداً] «5».
و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نکند.
هشتم: از راه بخل در مىآید، دل را به فناى: ما فى ایْدِى النَّاسِ یَنْفَدُ «6».
قرار باید داد و به بقاى:
[ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ] «7».
آنچه [از پاداش و ثواب] نزد خداست، باقى مىماند.
اقرار باید کرد.
نهم: کبر و آن را بقوت بازوى تواضع مسدود باید ساخت و به حکم:
[إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ] «8».
بىتردید گرامىترین شما نزد خدا پرهیزکارترین شماست. یقیناً خدا دانا و آگاه است.
بزرگى و کرامت را در تقوا باید دانست.
دهم: آمد و شد او از راه طمع است، پس دست طمع از خلق کوتاه باید ساخت و روى همت بر خزانه کرم نامتناهى الهى باید آورد و آیت عالى رایت،
[وَ مَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً* وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ] «9».
و هر که از خدا پروا کند، خدا براى او راه بیرون شدن [از مشکلات و تنگناها را] قرار مىدهد.* و او را از جایى که گمان نمىبرد روزى مىدهد.
را بدرقه راه و اعتماد کار خود ساخت.
حاصل آنکه: از براى اهل هوش و بصیرت چه در وقت قرائت قرآن و چه در غیر وقت قرائت، بستن راههاى مدخل آن غاوى مغوى به تذکار آیات قرآنى و مواعظ سبحانى با توفیق ربانى سهل است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- هود (11): 6.
(2)- آل عمران (3): 185.
(3)- حجر (15): 3.
(4)- هود (11): 105- 108.
(5)- کهف (18): 110.
(6)- آنچه در دست انسان است تمام مىشود.
(7)- نحل (16): 96.
(8)- حجرات (49): 13.
(9)- طلاق (65): 2- 3.
چنانچه انسان در برابر قرآن مجید بىتفاوت بماند، با سر و با تمام موجودیت و هویتش به قعر چاه طبیعت سرنگون شده و تمام ارزشهاى خود را از دست خواهد داد و از هستى او چیزى جز خطى از حیوانیت و پستى نخواهد ماند.
[وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ لا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلَّا خَساراً] «1».
و ما از قرآن آنچه را براى مؤمنان مایه درمان ورحمت است، نازل مىکنیم وستمکاران را جز خسارت نمىافزاید.
جلال الدین مولوى در این زمینه مضمون جالبى دارد:
زان که از قرآن بسى گمره شدند |
زان رسن قومى درون چه شدند |
|
مر رسن را نیست جرمى اى عنود |
چون تو را سوداى سر بالا نبود |
|
شارح مثنوى نیز مىگوید:
یکى از عالىترین مضامین انسانى، فردى، اجتماعى، روانى، اخلاقى، اقتصادى، سیاسى و طبیعى، همین مضمون است که جلال الدین در دو بیت مورد تحلیل گوشزد کرده است.
آنچه را در دو بیت فوق مطرح مىکند، مىتوان به عنوان یک اصل کلى در تمام شؤون بشرى تلقى نمود.
به توضیح اینکه انسان در هر موقعیتى هم که قرار بگیرد، پیرامون او را پدیدهها و قوانین و وسایل فراوانى احاطه کرده است.
آن پدیدهها و قوانین و وسایل به خودى خود، در راه تعیین سرنوشتى که انسان با دست خود باید بسازد، آمادگى فعالیت خود را اعلام کردهاند، بدون اینکه این اعلام موجب اجبار انسانى بوده باشد.
مثلًا نور یکى از آن پدیدهها و وسایل است که تمام جایگاههاى حیات ما را روشن ساخته است، در عین حال ما را به هیچ یک از هدفهاى حیاتى که باید آن را به دست بیاوریم، مجبور نمىسازد.
پدیده نور تاکنون هیچ قماربازى را مجبور نساخته است که در روشناییش بنشیند و قماربازى کند، چنانکه هیچ پارسایى را مجبور نساخته است که در روشناییش بنشیند و به عبادت خداوندى پردازد.
آب، این ماده حیاتى کره خاکى به وجود و جریان خود ادامه مىدهد، بدون اینکه کسى را مجبور کند، شخص دیگرى را در استخر آب بیندازد و او را غرق کند، یا جهاز هاضمه و دستگاه مربوط بدن را به آشامیدن خود مجبور بسازد و نه تنها او را از مرگ نجات بدهد، بلکه سلولها و اعصاب مغزى را آماده اندیشه و رؤیا و تخیل و تداعى معانى و خودآگاهى مىنماید.
آرى، ماده آب هیچ گونه مأمور اجرایى بالاى سر استعمال کنندگان آب نگماشته است.
این انسان است که حیات خود را مىخواهد و آن آب را با انواع گوناگون مورد بهرهبردارى قرار مىدهد.
این مسئله مورد تردید نیست، جاى تأسف این است که این انسان روى چه عواملى به جاى داشتن سوداى سر به بالا، همواره میل به سر به پایین مىکند.
افسوس بر آن انسانهایى که با بودن نبوت و امامت و بهخصوص حبل اللّه متینى چون قرآن، در این قفس خاکى خود را حبس کرده و چون درب این قفس باز شود جایى جز جهنم براى آنان نخواهد بود.
نه پاى آنکه از کره خاک بگذرم |
نه دست آنکه پرده افلاک بردرم |
|
بىآب و دانه در قفسى تنگ ماندهام |
پرها زنم چو زین قفس تنگ برپرم |
|
روزى که خاک گور شوم رحمتى بکن |
سختم مگیر زان که من آن صید لاغرم |
|
روزى که سر زخاک برآرم به بوى غیب |
رسوا مکن میانه غوغاى محشرم |
|
گر رد کنى مرا و اگر در پذیریم |
خاک سگان کوى توام بلکه کمترم |
|
تا هست عمر، چون سگ اصحاب کهف تو |
سر بر دو دست بر در کویت مجاورم |
|
عطار بر در تو چو خاکى است منتظر |
یا رب درت مبند که من خاک آن درم |
|
غرض از نزول قرآن
قرآن را براى رشد و تکامل و رسیدن به عالىترین مقام الهى نفس و هستى خودبخواهید، آن را فرا گرفته و براى رفع عیوب درون و برون خود عمل کرده و از خویشتن به وسیله قرآن مجید انسان نمونهاى بسازید.
قرآن را براى تخدیر خود از ملامتها و خستگىها و شفیعى جهت پول یافتن و شفاى امراض بدنى و برکت خانه و مغازه قرار ندهید که دین براى جبران ملالت جسمى و علاج ترس از حوادث مادى نیامده است، جلالالدین مولوى در ضمن آثارش به اینان که برداشت غلط از قرآن دارند حملهور شده و مىگوید:
خویشتن مشغول کردن از ملال |
باشدش قصد از کلام ذوالجلال |
|
کاتش وسواس را و غصه را |
زان سخن بنشاند و سازد دوا |
|
علامه جعفرى در شرح این ابیات مىگوید «2»:
یکى از پردههاى ضخیمى که به روى دین و منابع و شؤون آن افتاده و مردم را از این حقیقت حیاتبخش محروم ساخته است همین نکته است که جلالالدین متذکر مىشود.
مىگویند: قرآن و به طور کلى دین ساخته آلام و ناگوارىهایى است که دامنگیر افراد انسانى است.
خشونت و تلخى رویدادهاى زندگانى دائماً انسانها را در اندوه و وسوسه و اضطراب و ترس غوطهور مىسازد، وقتى که بشر در مقابل این خشونت و تلخىها به ناتوانى خود پى مىبرد، به وسایل گوناگونى پناه مىبرد، مانند عوامل تخدیر مادى از افیون گرفته تا موسیقى و از آراستن و پیراستن موضوعات به عنوان زیبا دوستى گرفته تا هنرهاى گوناگون و بالاخره عامل دین را براى خود وسیلهاى قرار مىدهد و از واقعیتها فرار مىکند.
این داورى «ظالمانه و خائنانه» به هیچوجه با واقعیت تطبیق نمىکند؛ زیرا نخست این مسئله را باید در نظر بگیریم که فرق زیادى وجود دارد میان علت اصلى یک جریان و فایدهاى که مىتوان از آن بهرهبردارى نمود.
شما در باغچه خانه خود گل زیباى گران قیمتى را مىکارید و گربهاى که گرماى تابستان ناراحتش کرده از بالاى دیوار سایه آن گل زیبا را مىبیند و پایین مىآید و در سایه شاخه و برگ گل پهن مىشود و ساعتى آسایش مىکند، آیا صحیح است که بگوییم:
هدف شما و علت اصلى آن که شما پولى خرج کرده و روزها و شاید ماهها زحمت کشیده گل زیبایى را پروردهاید، همان آسایش گربه در سایه آن است؟!
لباسهایى را که پوشیدهاید براى حفظ بدن از ناملایمات جوّى است، فرض کنیم که سیل خروشانى در معرض ورود به خانه شماست و شما چیزى ندارید یا آنچه دارید براى جلوگیرى سیل از ورود به خانه کفایت نمىکند، مجبور مىشوید که لباسهاى خود و خانوادهتان را در جلوگیرى از سیل مورد بهرهبردارى قرار بدهید.
این دو مثال اگر چه صد در صد با مسئله ما تطبیق نمىشود، ولى براى توضیح علت اصلى یک شىء و فایده عارضى آن مناسب به نظر مىرسد، این حماقت که قرآن و سایر شعائر دینى و به جاى آوردن دستورهایش علت اصلى دین تلقى شود سابقه دیرینهاى دارد و در خود قرآن در چند آیه مورد توبیخ قرار گرفته است، مانند آن آیه که مىگوید:
وقتى که ضررى به انسان متوجه شود، به خدا مىگراید و دست به دعا بلند مىکند «3».
لذا جلال الدین مولوى در ابیات مورد تحلیل مىگوید:
اگر تو قرآن را براى رفع ملالت خاطر مىخوانى چه تفاوتى با کلیله و شاهنامه خواندن دارد؟
قرآن را براى خدا فرا گیرید و براى خدا عمل کنید، تا به نقطهاى که براى شما معلوم کردهاند و آن مقام خلافت از حق است برسید، قرآن را براى کسب سعادت دنیا و آخرت بخوانید و عمل کنید، قرآن را براى رفع دردهاى عقلى و روحى تلاوت کنید، قرآن را براى خدا بخواهید و براى خدا فرا گیرید و براى خدا به اجرا بگذارید.
با قرآن آشنا شوید و به قرآن آگاه شوید و به آیات خدا آراسته گردید تا به مقام والاى ملکوتى و الهى برسید؛ تا هستید خود را به قرآن عرضه کنید.
قرآن: کتاب هدایت، کتاب شفا، کتاب زمینهساز رشد و کمال و مبین تمام مسائل مثبت و منفى است.
غرض از نزول قرآن آراسته شدن انسان به مقام شامخ انسانیت و رسیدن او به مقام لقا و وصال است.
قرآن براى بیدارى قلب و توجه دادن انسان به واقعیتها و متصل نمودن آدمى به ملکوت سماوات و ارض آمده است.
ادب قرائت قرآن
بر ما لازم است که به طور مستمر در ضمن قرائت قرآن با توجه به مفاهیم عالى آیات، خود را بر کتاب الهى عرضه کرده و در مقام تطبیق خود با آیات الهیه برآییم، تا اگر آنچه قرآن مىخواهد در ما باشد، به حفظ آن بکوشیم و آنچه نمىخواهد اگر در ما هست به علاج آن اقدام نماییم.
امام خمینى رحمه الله در این زمینه مىگوید:
یکى از آداب مهمه قرائت قرآن که انسان را به نتایج بسیار و استفادات بىشمار نایل کند، تطبیق است و آن چنان است که در هر آیه از آیات شریفه که تفکر مىکند، مفاد آن را با حال خود منطبق کند و نقصان خود را به واسطه آن مرتفع نماید و امراض خود را به آن شفا دهد.
مثلًا در قصه شریفه حضرت آدم ببیند سبب مطرود شدن شیطان از بارگاه قدس با آن همه سجدهها و عبادتهاى طولانى چه بوده، خود را از آن تطهیر کند؛ زیرا مقام قرب الهى جاى پاکان است، با اوصاف و اخلاق شیطانى قدم در آن بارگاه نتوان گذاشت.
از آیات شریفه استفاده مىشود که مبدأ سجده ننمودن ابلیس خودبینى و عجب بوده که کوس:
[أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ] «4».
من از او بهترم، مرا از آتش پدید آوردهاى و او را از گِل آفریدى.
زد و این خودبینى اسباب خودخواهى و خودفروشى- که استکبار است- شد و نتیجه استکبار خودرأیى و استقلال و سرپیچى از فرمان دوست گشت و به این خاطر او را مطرود درگاه نمودند.
آه بر عدهاى از ما که از اول عمر، شیطان را ملعون و مطرود خواندیم و خود به اوصاف خبیثه او متصف هستیم و در فکر آن نشدیم که آنچه سبب مطرودیت درگاه قدس است در هر حال از خود دور کنیم، شیطان خصوصیتى ندارد، آنچه او را از درگاه قرب دور کرد، اگر در ما باشد ما را هم نگذارد به آن پیشگاه پاک راه یابیم،بترسیم از اینکه لعنهایى که به ابلیس مىکنیم، خود در آن شریک باشیم!
و نیز تفکر کنیم در همین قصه شریفه و سبب مزیت آدم و برترى او از ملائکة اللّه، ببینیم چه بوده که خود نیز به قدر طاقت به آن آراسته گردیم؛ مىبینیم تعلیم اسما سبب برترى او گشت و مرتبه عالیه تعلیم اسما تحقق به مقام اسماء اللّه است چنانچه مرتبه عالیه از احصاى اسما که در روایت شریفه است:
إنَّ لِلّهِ تِسْعة وَتِسْعینَ أسْماءٌ مَنْ أحْصاها دَخَلَ الْجَنَّةَ «5».
تحقّق به حقیقت آنها است که انسان را به جنت اسمایى نایل مىکند، انسان با ارتیاضات قلبیه مىتواند مظهر اسماء اللّه و آیات کبراى الهیه شود و وجود او وجود ربانى و متصرف در مملکت او دست جمال و جلال الهى باشد و در حدیث، قریب به این معنى است که:
همانا روح مؤمن اتصالش به خداى تعالى شدیدتر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید «6».
در هر صورت کسى که بخواهد از قرآن شریف حظ وافر و بهره کافى بردارد باید هر یک از آیات شریفه را با حال خود تطبیق کند، تا استفاده کامله کند، مثلًا در آیه شریفه سوره انفال آمده:
[إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إِیماناً وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ] «7».
مؤمنان، فقط کسانى هستند که چون یاد خدا شود، دلهایشان ترسان مىشود،وهنگامى که آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان مىافزاید، و بر پروردگارشان توکل مىکنند.
شخص سالک باید این اوصاف ثلاثه را ببیند با او منطبق است یا نه؟ آیا وقتى یاد خدا به میان مىآید، قلبش فرو مىریزد و ترسناک مىشود؟ و وقتى آیات شریفه الهیه بر او خوانده مىشود، نور ایمان در قلبش افزایش پیدا مىکند و اعتمادش بر خداست؟
یا در هر یک از مراتب راجل و از هر یک از این خواص محروم است؟ اگر بخواهد بفهمد که از حق ترسناک است و قلبش ازترس او فرو مىریزد به اعمال خود نظر کند؛ انسان ترسناک در محضر کبریایى جسارت به مقام مقدسش نکند و در حضور حضرت حق هتک حرمات الهیه ننماید، اگر با آیات الهیه ایمان قوى شود نور ایمان به مملکت ظاهرش نیز سرایت کند.
ممکن نیست قلب که نورانى باشد و زبان و کلام و چشم و نظر و گوش و استماع نورانى نباشد؛ بشر نورانى آن است که تمام قواى ملکیه و ملکوتیهاش نوربخش باشد و علاوه بر آنکه خود او را هدایت به سعادت و طریق مستقیم کند به دیگران نیز نورافشانى نموده، آنها را به راه راست هدایت کند.
چنانچه اگر کسى به خداى تعالى توکل و اعتماد داشته باشد، قطع طمع از دست دیگران کند و بار احتیاج خود را به درگاه غنى مطلق افکند و دیگران را که چون خود او فقیرند، مشکلگشا نداند؛ پس وظیفه سالک الى اللّه آن است که خود را به قرآن شریف عرضه بدارد.
چنانچه میزان در تشخیص صحت و عدم صحت و اعتبار ولا اعتبار حدیث و روایت آن است که آن را به کتاب خدا عرضه دارند و آنچه مخالف آن است باطلو زخرف شمارند؛ میزان در استقامت و اعوجاج و شقاوت و سعادت آن است که در میزان کتاب اللّه درست و مستقیم درآید.
و چنانچه خُلق رسول خدا صلى الله علیه و آله قرآن بود، امت هم باید خلق خود را با قرآن موافق کند تا با خلق ولى کامل نیز مطابق گردد و اخلاقى که مخالف با کتاب خداست زخرف و باطل است و هم چنین جمیع معارف و احوال قلوب و اعمال باطن و ظاهر خود را باید با کتاب خدا تطبیق کند تا به حقیقت قرآن متخلّق گردد و قرآن مجید صورت باطنى او شود.
کسى کو هر چه دید از چشم جان دید |
هزاران عرش در مویى عیان دید |
|
عدد از عقل خواست اما دل پاک |
عدد گردید در گفت و زیان دید |
|
چو این آن است و آن اینست جاوید |
چرا پس عقل احول این و آن دید |
|
چو دریا عقل دایم قطره بیند |
به چشم او نشاید جاودان دید |
|
کسى کو بر احد حکم عدد کرد |
مجال بىنشانى را نشان دید |
|
به جان بین هر چه مىبینى که توحید |
کسى کو محو شد از جسم و جان دید |
|
دو عالم چیست از یک سایه توست |
که آنجا ذره را خط امان دید |
|
دلى کان گنج پى برد از طلسمش |
فنا شد تا دو عالم طیلسان دید |
|
زخود گم گردى اى عطار اینجا |
که تا خود را توانى کامران دید |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اسرا (17): 82.
(2)- شرح مثنوى، علامه جعفرى: 11/ 21.
(3)- «وَإِذَا مَسَّ الْإِنْسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنْبه» یونس (10): 12.
(4)- اعراف (7): 12.
(5)- التوحید: 195، باب 29، حدیث 9؛ بحار الأنوار: 6/ 219، باب 8، حدیث 13.
(6)- الکافى: 2/ 166، حدیث 4.
(7)- انفال (8): 2.
هویّت و عظمت باطن انسان که ظرف اسرار ملکوت، حرم حضرت محبوب، حریم واقعیتها و مرکز کشف و انکشاف است براى هیچ موجود سمایى و ارضى نیست، از این جهت است که خداى تبارک و تعالى از میان تمام موجودات مُلکى و ملکوتى، انسان را جهت حمل امانت برگزید.
انسان اگر به امانت حضرت ربّ العزّه توجّه علمى و عملى بنماید و همّت خود را براى رساندن بار امانت به منزل اصلى به کار گیرد از مَلک برتر شود، و اگر نسبت به امانت حضرت دوست بى تفاوت بماند و همّت و اراده خویش را در راه شکم و شهوت و به دست آوردن مظاهر مادّى مصرف کند از هر حیوانى پستتر گردد.
امانت در قرآن
إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَاوَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُوماً جَهُولًا» «1»
یقیناً ما امانت را [که تکالیف شرعیه سعادت بخش است] بر آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم و آنها از به عهده گرفتنش [به سبب این که استعدادش را نداشتند] امتناع ورزیدند و از آن ترسیدند، و انسان آن را پذیرفت بىتردید او [به علت ادا نکردن امانت] بسیار ستمکار، و [نسبت به سرانجام خیانت در امانت] بسیار نادان است.
لفظ امانت و امانات در پنج جاى قرآن آمده و در همه جا معناى پیمان و مطالبه و مسؤولیّت را در بر گرفته است. در یکى از آیات سوره بقره که در سیاق محکم کارى در امر دیون نازل شده، مىبینیم لفظ امانت در سپردههاى مالى به کار رفته است.
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوْا إِذَا تَدَایَنْتُم بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمّىً فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُب بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلَا یَأْبَ کَاتِبٌ أَن یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ» «2»
اى اهل ایمان! چنانچه وامى به یکدیگر تا سر آمد معینى، دادید، لازم است آن را بنویسید. و باید نویسندهاى [سَنَدش را] در میان خودتان به عدالت بنویسد. و نباید هیچ نویسندهاى از نوشتن سند همانگونه که خدا [بر اساس قوانین شرعى] به او آموخته است دریغ ورزد.
در آخر آیه امانت، فقط به معنایى آمده که به کار سپردهها و دیون مالى مىخورد، ولى ما از این آیه به طور کلى در مىیابیم که امانت به هر شکلى که باشد حقّى است و رعایت آن واجب است، چنانکه تعلیم دانش نیز حقّى است که یاد گیرنده نباید آنحق را فراموش کند.
اما در مواردى که امانت در سیاق سپردهها و دیون مالى نیامده، دیگر مسلّم است که معناى کلّیش مراد بوده، گر چه به علّت ویژهاى نازل گشته باشد، چون مناسبات نزول، مانع جریان حکم آیات به تمام موارد اطلاق آن، یا نسبت به هر کسى که در حال نزول آیه حاضر نبوده و بعد آن را شنیده، نمىباشد.
إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُکُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَکَمْتُم بَیْنَ النَّاسِ أَن تَحْکُمُوا بِالْعَدْلِ» «3»
خدا قاطعانه به شما فرمان مىدهد که: امانتها را به صاحبانش بازگردانید و هنگامى که میان مردم داورى مىکنید، به عدالت داورى کنید.
اکثر مفسّران فریقین مىگویند:
مخاطَب این آیه عموم مردمند و هر امانتى را شامل مىگردد.
نویسنده تفسیر «الجواهر» مىگوید:
آنچه نعمت در اختیار انسان قرار مىگیرد، امانت است.
لفظ امانت و پیمانى که در سوره مؤمنون آمده:
وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ» «4»
و آنان که امانتها و پیمانهاى خود را رعایت مىکنند.
شامل تمام گونههاى آن است. همچنین اماناتى که در سوره انفال آمده نیز بر این منوال عمومیّت پیدا مىکند.
به طور کلى مىتوان گفت: هر دستورى که در قرآن آمده، گر چه گاهى نظر به موارد خاصى بوده، و لى تمام مردم مخاطب آنند.
معناى عام امانت
امانتى که بر تمام کاینات عرضه شده و در آن میان تنها انسان بوده که آن را عهده دار گردیده، اعم از جهات خصوصى و عمومىاى است که مردم در برابر احکام الهى دارند. اما موضوع عرضه یک امر تکوینى و فطرى است که عاقل و غیرعاقل، جاندار و بىجان، مخاطب به تبلیغ و غیر آن همه در برابرآن قرار گرفتند.
در این جا که قرآن سخن از این گونه فطرت به میان مىآورد، تمام موجودات را در برابر فطرت انسانى مقایسه مىکند، آنگاه مىفهمیم چه امتیازى بشر با پذیرفتن این امانت پیدا کرده و تمام عواقب آن را نیز بر ذمّه گرفته است. کشیدن بار چنین امانتى یعنى تحمّل عواقب آن نیز.
پس انسان، بسیار تجاوزکار و نادان است. انسان گاهى با علم به حدود تکالیف قدم به خطا بر مىدارد که در این صورت بسیار تجاوزکار است، و گاهى هم ندانسته اشتباهى مىکند، در این صورت به عنوان نادان بودن مذمّت مىگردد چه او مىتوانست براى رفع جهل خود از فروغ عقل مدد بگیرد ولى نگرفت. جز موجود صاحب عقل، کدام موجودى به تعدّى و جهل موصوف مىتواند گشت؟ غیر عاقل که حدودى نمىشناسد. تنها کسى را ظالم و جاهل مىنامیم که دادگر و دانا نیز دربارهاش اطلاق کنیم.
این فطرت که ویژه انسانهاست در جاى دیگر قرآن به زبان تکریم یاد شده و انسان را برتر از بسیارى از مخلوقات و دارنده زمام کاینات معرّفى کرده است:
وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلًا» «4»
به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشکى و دریا [برمرکبهایى که در اختیارشان گذاشتیم] سوار کردیم، و به آنان از نعمت هاى پاکیزه روزى بخشیدیم، وآنان را بر بسیارى از آفریدههاى خود برترى کامل دادیم.
جمله «بسیارى از آفریدهها» که در آیه فوق مشاهده مىکنید، شامل تمام موجوداتى است که ودیعه خیر و شر یا تکلیف را بر عهده نگرفتهاند، یعنى این کار در صلاحیّت فطرتشان نبوده است.
در این حکم عام، معناى «امانت» به طور کامل واضح شد و فهمیدیم که مراد از آن تنها یک چیز است: تکلیف. آن دسته از مفسّران که به این صراحت مقصود را بیان نداشتهاند، چندان از لوازم و متعلّقات آن سخن راندهاند که جز بر معناى تکلیف بر چیز دیگرى تطبیق نمىگردد.
فخر رازى مىگوید:
این معنى نیز براى شما روشن باشد که خوددارى کردن موجودات از پذیرفتن امانت مانند سرباز زدن ابلیس از سجده نبود، که قرآن دربارهاش فرموده: «ابلیس از سجده خوددارى کرد» «5» زیرا به دو دلیل اینها باهم فرق دارند:
اول: در داستان ابلیس سجده واجب شده بود، اما در این جا امانت پیشنهاد گردید.
دوم: خوددارى ابلیس ناشى از غرور و خودخواهیش بود، اما در موجودات از خود کم بینى سرچشمه گرفته؛ تمام موجودات خود را به چشم حقارت نگریستند و بار امانت را قبول نکردند، زیرا عبارت، وَأشْفَقْنَ مِنْها حال دردناک و شکست خورده آنها را بازگو مىکند. «6» در هر صورت این گونه آیات دلالت بر عظمت روحى و معنوى انسان دارد و
باید گفت:
خوشا به حال کسى که به حضرت حق و تکالیفى که خالق بر عهدهاش گذاشته، براى تأمین سعادت دنیا و آخرت خود، با تمام وجود توجه کند.
دلا دیگر به فکر کار خود باش |
چو خود یارى ندارى یار خود باش |
|
تو سلطانى و تختت عرش والاست |
به پستى جا مکن جاى تو بالاست |
|
برو جایى که ما را جا نباشد |
چه جاى ما که جا را جا نباشد |
|
رفیقان اندکى بودند و رفتند |
در این منزل نیاسودند و رفتند |
|
تو هم برخیز و بنشین با رفیقان |
منه پا در طریق بى طریقان |
|
ز عالم روى خود را بر یکى کن |
غم بسیار خود را اندکى کن |
|
(هلالى جغتایى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- احزاب (33): 72.
(2)- بقره (2): 282.
(3)- نساء (4): 58.
(4)- مؤمنون (23): 8.
(4)- اسراء (17): 70.
(5)- بقره (2): 34.
(6)- نخستین انسان: 28.
تمام افراد مسلمان از مرد و زن در برابر کتاب با عظمت الهى داراى سه مسؤولیت بسیار مهم هستند:
1- فراگیرى قرآن.
2- فهم معانى و مفاهیم قرآن.
3- عمل به قرآن.
1- فراگیرى قرآن
از ابتداى بعثت رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله تا شروع غیبت که همزمان با ولادت امام عصر- نزدیک به دویست و شصت و هشت سال- است، در این مدت پیامبر بزرگ صلى الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام تا سر حد باختن جان تمام همت خود را بر تعلیم و تفهیم قرآن و زمینهسازى براى عمل به کتاب خدا صرف کردند؛ شما مىدانید که هر دقیقه و ثانیه از عمر این بزرگواران برتر از تمام عالم است:
لَضَرْبَةُ عَلىٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلَیْنِ «1».
هرآینه ضربت على روز خندق برتر از عبادت ثقلین (انس و جن) مىباشد.
یک ضربت زدن مگر چه اندازه وقت مىگیرد؟ همین مقدار وقت و عمل در آن بنا به فرموده نبى اسلام صلى الله علیه و آله از عبادت ثقلین بالاتر است، دقایق عمر پیامبر صلى الله علیه و آله و همه ائمه علیهم السلام به همین میزان است و این بزرگواران این مدت پر بها را خرج این سه برنامه با عظمت کردند؛ بر ماست که از زحمات آن عزیزان الهى قدردانى کنیم و قدردانى زحمات آنان در عمل به سه برنامه مذکور است.
روشى که پیامبر بزرگ صلى الله علیه و آله و ائمه طاهرین علیهم السلام نسبت به قرآن در میان مردم داشتند به دستور خود قرآن بود؛ قرآن است که تاکید بر تعلیم قرائت و تفهیم مفاهیم و عمل به آیات خداوندى دارد.
در آخرین آیه سوره مزمل که احتمالًا سوره سوم یا چهارم قرآن از نظر نزول است در مسئله قرائت مىخوانیم:
[فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنَ الْقُرْآنِ عَلِمَ أَنْ سَیَکُونُ مِنْکُمْ مَرْضى وَ آخَرُونَیَضْرِبُونَ فِی الْأَرْضِ یَبْتَغُونَ مِنْ فَضْلِ اللَّهِ وَ آخَرُونَ یُقاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَاقْرَؤُا ما تَیَسَّرَ مِنْهُ وَ أَقِیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ وَ أَقْرِضُوا اللَّهَ قَرْضاً حَسَناً وَ ما تُقَدِّمُوا لِأَنْفُسِکُمْ مِنْ خَیْرٍ تَجِدُوهُ عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیْراً وَ أَعْظَمَ أَجْراً وَ اسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ] «2».
بنابراین آنچه را از قرآن براى شما میسر است بخوانید. او مىداند که به زودى برخى از شما بیمار مىشوند، و گروهى براى به دست آوردن رزق و روزى خدا در زمین سفر مىکنند، و بعضى در راه خدا مىجنگند؛ پس آنچه را از آن میسر است بخوانید و نماز را برپا دارید و زکات بپردازید و وام نیکو به خدا بدهید و آنچه را از عمل خیر براى خود پیش مىفرستید، آن را نزد خدا به بهترین صورت و بزرگترین پاداش خواهید یافت و از خدا آمرزش بخواهید که خدا بسیار آمرزنده و مهربان است.
در این آیه کریمه دو مرتبه امر به قرائت شده و عمل به این امر مهم الهى مستلزم یادگیرى ظاهر قرآن مجید است؛ روى این حساب براى کسانى که بتوانند قرآن را تعلیم بگیرند، لازم است به این مسئله توجه کنند و سپس خویش را به قرائت کتاب الهى عادت دهند.
2- فهم قرآن
و در فهم مفاهیم عالى قرآن که محصول تفکر و مطالعه در آثار اسلامى است مىخوانیم:
[لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللَّهِوَ تِلْکَ الْأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ] «3».
اگر این قرآن را بر کوهى نازل مىکردیم، قطعاً آن را از ترس خدا فروتن و از هم پاشیده مىدیدى. و این مثلها را براى مردم مىزنیم تا بیندیشند.
آرى، کوه با اتصال به قرآن از ترس خدا خاشع و متلاشى مىشد، واى بحال انسان اگر با این عقل و فطرت و وجدان در ارتباط با قرآن قرار نگیرد و در مقام فهم قرآن و اندیشه و تفکر در آن برنیاید.
قرآن کریم به کسانى که همت خود را در فهم آیات کتاب صرف نمىکنند سخت حمله کرده و مىفرماید:
[أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلى قُلُوبٍ أَقْفالُها] «4».
آیا در قرآن نمىاندیشند [تاحقایق را بفهمند] یا بر دل هایشان قفل هایى قرار دارد؟.
3- عمل به قرآن
و در باب عمل، سورهاى نیست مگر اینکه ترغیب و تشویق به عمل مىکند و اساس نجات را پس از فهم قرآن عمل به قرآن مىداند.
[إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ وَ یُبَشِّرُ الْمُؤْمِنِینَ الَّذِینَ یَعْمَلُونَ الصَّالِحاتِ أَنَّ لَهُمْ أَجْراً کَبِیراً] «5».
بىتردید این قرآن به استوارترین آیین هدایت مىکند، و به مؤمنانى که کارهاىشایسته انجام مىدهند، مژده مىدهد که براى آنان پاداشى بزرگ است.
البته عمل صالح آن عملى است که بر اساس آیات کتاب خدا و با نیت خالص از انسان صادر شده باشد.
اگر انسان به قرائت و فهم و عمل به قرآن بپردازد و این روش را تا هنگام خروج از دنیا ادامه دهد فلاح و رستگارى او حتمى است.
[وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ] «6».
میزان [سنجش اعمال] در آن روز حق است؛ پس کسانى که اعمال وزن شده آنان سنگین و با ارزش باشد، رستگارند.
براى خدا در قیامت میزانهایى است: انبیا، ائمه، صلحا و در رأس همه آنها قرآن مجید است.
آرى، در قیامت همه را با قرآن مىسنجند، اگر اعمال و اخلاق آنان با کتاب خدا یکى باشد، سنگین عمل و اهل نجات و اگر مطابق نباشد، سبک عمل و اهل عذابند.
[وَ مَنْ خَفَّتْ مَوازِینُهُ فَأُولئِکَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِما کانُوا بِآیاتِنا یَظْلِمُونَ] «7».
و کسانى که اعمال وزن شده آنان سبک و بىارزش باشد، به سبب اینکه همواره به آیات ما ستم مىورزیدند، به خود زیان زده [و سرمایه وجودشان راتباه کرده] اند.
قرآن، دربردارنده بهترین فرهنگ و برترین نظام
اگر کسى بخواهد به نحوى حقیقت اسلام و انسان و جهان را بشناسد، چارهاى جز مراجعه به کتاب الهى ندارد.
در این کتاب جاوید، آنچه آمده هماهنگ با تمام شؤون انسان و منطبق بر نظام احسن خلقت است.
مرا یاراى آن نیست که این حقیقت را توضیح دهم؛ بیایید این مسئله را با هم از قول مفسر بزرگ قرن مرحوم علامه طباطبایى از نظر بگذرانیم که در رساله «قرآن در اسلام» در بخش اول مىگوید:
با تأمل در چند مقدمه مىتوان معنى واقعى اشتمال قرآن مجید بر برنامه زندگى بشر را دریافت:
(نیل به سعادت هدف زندگانى انسان)
1- انسان در زندگى خود هرگز هدفى جز سعادت و خوشبختى و کامروایى خود ندارد.
«خوشبختى و سعادت شکلى است از زندگى که انسان آرزوى آن را داشته، شیفته آن است، مانند آزادى و رفاهیت و وسعت معاش و جز آنها».
و چنانچه گاهى افرادى را مىبینیم که از خوشبختى و سعادت خود روگردان مىباشند، مانند کسى که با انتحار به زندگى خود خاتمه مىدهد، یا از مزایاى زندگى اعراض مىکند، اگر در حال روحىشان دقیق شویم خواهیم دید که بواسطه عوامل ویژهاى، سعادت زندگى را در آنچه تعقیب مىکنند مىدانند؛ مثلًا کسى که خودکشى مىکند در اثر حمله و هجوم ناملایمات، راحتى خود را در مرگ مىبیندو مثلًا کسى که به زهد و ریاضت پرداخته، لذائذ مادى را بر خود تحریم مىکند، سعادت را در شیوهاى که پیش گرفته مىداند.
پس فعالیت زندگى انسان پیوسته براى دست یافتن به سعادت و پیروزى در آن راه مىباشد، خواه در تشخیص سعادت واقعى خود مصیب باشد یا مخطى.
(فعالیت زندگانى با برنامه)
2- فعالیت زندگى انسان هرگز بدون برنامه صورت نمىگیرد و این مسئلهاى است بدیهى و اگر احیاناً خفا پیدا مىکند از کثرت وضوح است؛ زیرا در یک طرف انسان با خواست و اراده خود کار مىکند و در نتیجه تا کارى را به سبب شرایط موجود «کردنى» تشخیص ندهد به انجام دادن آن اقدام نمىکند، یعنى کار را به دنبال دستور علمى درونى انجام مىدهد و از طرف دیگر کارهایى را که انجام مىدهد براى «خود» یعنى براى رفع حوائجى که درک مىکند به وجود مىآورد و در نتیجه میان اعمال و افعال وى ارتباطى است مستقیم.
خوردن و نوشیدن و خواب و بیدارى و نشستن و برخاستن و رفتن و آمدن و غیر اینها هر کدام جایى و اندازهاى دارد، در حالى لازم و در حالى غیر لازم در شرایطى نافع و در شرایطى مضر مىباشد و در نتیجه انجام دادن هر کارى طبق دستورى است درونى که در درک انسان، کلیات آن ذخیره شده و به حسب انطباق به مورد، جزئیات آن تحقق مىپذیرد.
هر فرد از انسان در کارهاى فردى خود به منزله کشورى است که فعالیتهاى اهالى آن تحت قوانین و سنن و آداب معینى کنترل مىشود و قواى فعال این کشور موظفند که اعمال خود را اول با دستورهاى لازم الرعایه آن تطبیق نموده پس از آن انجام دهند.
فعالیتهاى اجتماعى یک جامعه نیز حال فعالیتهاى فردى را دارد و پیوسته یک نوع مقررات و آداب و رسومى که مورد تسلیم اکثریت افراد مىباشد باید در آنها حکومت کند، وگرنه اجزاى جامعه به واسطه هرج و مرج در کمترین وقت و کوتاهترین فرصتى متلاشى خواهد شد.
نهایت اگر جامعه، جامعه مذهبى باشد حکومت از آن احکام مذهب خواهد بود و اگر جامعه غیر مذهبى متمدن باشد، فعالیتها از قانون پیروى خواهد کرد و اگر جامعه غیر مذهبى و متوحش باشد آداب و رسومى را که حکومت فردى و مستبد وضع و تحمیل نموده، یا مراسمى را که در اثر برخورد و کسر و انکسار عقاید گوناگون در جامعه پیدا شده اجرا خواهد کرد.
پس در هر حال انسان در فعالیتهاى فردى و اجتماعى خود از داشتن هدفى گزیر ندارد و از تعقیب هدف خود از راهى که مناسب آن است و به کار بستن مقرراتى که برنامه کار است هرگز مستغنى نیست.
قرآن مجید نیز این نظر را تأیید نموده مىفرماید:
[وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ] «8».
براى هر گروهى قبلهاى است که خدا گرداننده روى آن گروه به آن قبله است؛ پس [درباره قبله، نزاع و کشمکش نکنید و به جاى بحث و گفتگو] به جانب نیکىها و کارهاى خیر پیشى جویید.
اساساً در قرآن، دین به راه و رسم زندگى اطلاق مىشود و مؤمن و کافر و حتى کسانى که اصلًا صانع را منکرند بدون دین نیستند؛ زیرا زندگى انسان بدون داشتن راه و رسمى خواه از ناحیه نبوت و وحى باشد، یا از راه وضع و قرارداد بشرى،
اصلًا صورت نمىگیرد، خداى متعال در وصف ستمگران که با دین خدایى دشمنى دارند از هر طبقه و صنف بوده باشند مىفرماید:
[الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ کافِرُونَ] «9».
هم آنان که مردم را همواره از راه خدا بازمىدارند و مىخواهند آن را [با وسوسه و اغواگرى] کج نشان دهند، و ایشان به روز قیامت کافرند.
وجه دلالت آیه این است که «سبیل اللّه» در عرف قرآن دین است و آیه شریفه دلالت دارد بر این که ستمکاران حتى آنان که به خدا معتقد نیستند دین خدا «دین فطرى» را با صفت تحریف اجرا مىکنند بنابراین برنامه زندگى که آنان اجرا مىکنند دین ایشان است.
(برنامه آفرینش بهترین برنامه زندگى)
3- بهترین و پابرجاترین راه و رسم زندگى آن است که آفرینش انسان به سوى آن هدایت کند، نه آنچه از عواطف و احساسات فرد یا جامعه سرچشمه گیرد.
هر یک از اجزاى آفرینش را مورد دقت و کنجکاوى قرار دهیم خواهیم دید که در هستى خود هدف و غایتى دارد که از نخستین روز آفرینش خود به سوى آن متوجه است و از مناسبترین و نزدیکترین راهى که به آن هدف منتهى مىشود به سوى هدف خود سیر مىکند و در اندرون و بیرون ساختمان خود با تجهیزاتى مجهز مىباشد که مناسب با هدف خودش و منشأ فعالیتهاى گوناگونش مىباشد، رویه آفرینش در هر آفریده جاندار و غیر جاندار همینگونه است.
مثلًا بوته گندم از همان روز نخستین پیدایش خود که در بستر خاک با نوکسرسبز خود از شکم دانه سر در مىآورد، متوجه پیدایش یک بوته گندم داراى سنبلهاى متعدد مىباشد و با قوایى که مجهز است اجزاى عنصرى را از زمین و هوا با نسبت ویژهاى گرفته، ضمیمه وجود خود ساخته روز به روز بزرگتر و برومندتر مىشود و از حالى به حالى و از شکلى به شکلى منتقل مىشود تا به شکل بوته کامل داراى سنبلهاى متعدد در مىآید و در همانجا به سیر خود خاتمه مىدهد.
یک درخت گردو را نیز اگر مورد بررسى قرار دهیم، خواهیم دید که آن نیز از نخستین روز پیدایش متوجه هدفى مخصوص به خود مىباشد که یک درخت گردوى برومند و نیرومند مىباشد و براى رسیدن به آن راه مناسبى را با موجودى تجهیزات خود مىپیماید و ملازم روش زندگى خودش بوده هرگز روزى در تعقیب هدف خود مثلًا راه بوته گندم را نمىرود، چنانکه بوته گندم نیز در تعقیب هدف خود روزى روش درخت گردو را اختیار نمىکند.
(آفرینش انسان را به سعادت هدایت مىکند)
همه انواع آفریدهها که جهان مشهود را تشکیل مىدهند، محکوم همین قاعده کلیه مىباشند و هیچ دلیلى نیست که نوع انسان از این قاعده «هر نوعى هدفى دارد که سعادتش در رسیدن به آن است و راهى مناسب تجهیزات وجودى خود به هدف خود دارد» مستثنى باشد بلکه تجهیزات وجودى انسان بهترین دلیل است بر اینکه انسان نیز مانند سایر انواع آفرینش هدفى دارد که متضمن سعادت اوست و مناسب تجهیزات وجودى خود راهى به هدف و سعادت خود دارد.
بنابر آنچه گذشت آفرینش ویژه انسان و هم چنین آفرینش جهان که انسان جزء غیرقابل تفکیک آن مىباشد، انسان را به سوى سعادت واقعىاش هدایت مىکند و مهمترین و ریشهدارترین و پا برجاترین مقررات را که به کار بستن آنها سعادت رابراى انسان تضمین مىکند به انسان گوشزد مىنماید.
خداى متعال در تأیید بحث گذشته مىفرماید:
[رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى] «10».
گفت: پروردگار ما کسى است که به هر موجودى، آفرینش [ویژه] او را [آن گونه که سزاوارش بود] به وى عطا کرده، سپس هدایت نمود.
و باز مىفرماید:
[الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى* وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى] «11».
آنکه آفرید، پس درست و نیکو گردانید.* و آنکه اندازه قرار داد و هدایت کرد.
و باز مىفرماید:
[وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها* وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها] «12».
و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،* پس بزهکارى و پرهیزکارىاش را به او الهام کرد.* بىتردید کسى که نفس را [از آلودگى پاک کرد و] رشد داد، رستگار شد.* و کسى که آن را [به آلودگىها و امور بازدارنده از رشد] بیالود [از رحمت حق] نومید شد.
و باز مىفرماید:
[فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ] «13».
پس [با توجه به بىپایه بودن شرک] حقگرایانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى این دین [توحیدى] روى آور، [پاىبند و استوار بر] سرشت خدا که مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرینش خدا هیچگونه تغییر و تبدیلى نیست؛ این است دین درست و استوار.
و باز مىفرماید:
[إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ] «14».
مسلماً دینِ [واقعى که همه پیامبرانْ مُبلّغ آن بودند] نزد خدا، اسلام است.
دین و روش زندگى پیش خدا تسلیم شدن است- در برابر اراده وى- یعنى در برابر آفرینش وى که انسان را به مقررات خاصى دعوت مىکند.
و مىفرماید:
[وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ] «15».
و هرکه جز اسلام، دینى طلب کند، هرگز از او پذیرفته نمىشود.
محصل آیات فوق و آیات دیگرى که به همین مضمون است، این است که خداى متعال هر یک از آفریدههاى خود از آن جمله انسان را به سوى سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمایى مىفرماید و راه واقعى براى انسان در مسیر زندگى همان است که آفرینش ویژه وى به سوى آندعوت مىکند و مقرراتى را در زندگى فردى و اجتماعى خود باید به کار بندد که طبیعت یک انسان فطرى به سوى آنها هدایت مىکند، نه انسانهایى که به هوى و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات اسیر دست بسته مىباشند.
مقتضاى دین فطرى (طبیعى) این است که تجهیزات وجودى انسان مُلغى نشود و حق هر یک از آنها ادا گردد و جهازات مختلف و متضاد مانند قواى گوناگون عاطفى و احساسى که در هیکل وى به ودیعه گذارده شده تعدیل شده به هر کدام از آنها تا اندازهاى که مزاحم حال دیگران نشود رخصت عمل داده شود.
و بالاخره در فرد انسان عقل حکومت کند، نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس، اگر چه مخالف عقل سلیم باشد و در جامعه نیز حق و صلاح واقعى جامعه حکومت نماید نه هوا و هوس یک فرد تواناى مستبد و نه خواسته اکثریت افراد اگر چه مغایر حق و خلاف مصلحت واقعى جماعت باشد.
از بحث بالا نتیجهگیرى مىشود که زمان حکم در تشریع به دست خداست و جز او را نشاید که تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید؛ زیرا چنانکه روشن شد، تنها مقررات و قوانینى در صراط زندگى به درد انسان مىخورد که از راه آفرینش براى او تعیین شده باشد، یعنى علل و عوامل بیرونى و درونى انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا کنند، یعنى خدا آن را خواسته باشد؛ زیرا مراد از اینکه خدا چیزى را مىخواهد این است که علل و شرایط انجام یافتن آن را به وجود آورده است، نهایت اینکه گاهى علل و شرایط طورى است که پیدایش جبرى چیزى را ایجاب مىکند، مانند حوادث طبیعى روزانه و در این صورت اراده را اراده تکوینى مىگویند و گاهى طورى است که اقتضا مىکند انسان عمل را از راه اختیار و آزادانه انجام دهد مانند خوردن و نوشیدن و در این صورت اراده را اراده تشریعى مىگویند، خداى متعال در چندین جا از کلام خود مىفرماید:
[إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ]* «16».
فرمان و حکم فقط به دست خداست.
قرآن مجید دربردارنده برنامه زندگى
پس از روشن شدن این مقدمات باید دانست که قرآن مجید با رعایت این مقدمات سهگانه، یعنى با قطع نظر به اینکه انسان در زندگى خود هدفى دارد که باید در راه به دست آوردن آن در طول زندگى تلاش و کوشش نماید و این فعالیت بدون برنامه نتیجهبخش نخواهد بود، ولى این برنامه را باید از کتاب فطرت و آفرینش و تعلیم الهى فرا گرفت.
قرآن مجید با توجه به این مقدمات، شالوده برنامه زندگى انسان را به این نحو تعیین کرده است:
اساس برنامه خود را خداشناسى قرار داد و اعتقاد به یگانگى خدا را اولین اساس دین شناخت و پس از شناساندن خدا، معادشناسى- اعتقاد به روز رستاخیز که در آن پاداش و کیفر کردار نیک و بد انسان داده خواهد شد- را از آن نتیجه گرفت و اصل دیگر قرارداد و پس از آن پیغمبرشناسى را از معادشناسى نتیجه گرفت؛ زیرا پاداش اعمال نیک و بد بدون ابلاغ قبلى طاعت و معصیت و نیک و بد از راه وحى و نبوت صورت نمىبندد و آن را نیز اصل دیگر قرار داده سه اصل نامبرده:
اعتقاد به یگانگى خدا و اعتقاد به نبوت و اعتقاد به معاد را اصول دین اسلام شمرد.
پس از آن در مرتبه تالى اصول اخلاق پسندیده و صفات حسنه مناسب اصولسهگانه را که یک انسان واقعبین با ایمان باید واجد آنها و متصف به آنها باشد بیان نمود و پس از آن قوانین عملى که در حقیقت حافظ سعادت حقیقى و زاینده و پرورش دهنده اخلاق پسندیده و بالاتر از آن عامل رشد و ترقى اعتقادات حقه اصول اولیه مىباشند تأسیس و بیان داشت.
زیرا هرگز قابل قبول نیست کسى که در مسائل جنسى یا در دزدى و خیانت واختلاس مال و برداشتن کلاه مردم هیچگونه بند و بارى ندارد، صفت عفت نفس داشته باشد، یا کسى که شیفته جمعآورى مال است و مطالبات مردم و حقوق واجبه مالى را نمىدهد با صفت سخاوت متصف شود، یا کسى که به عبادت خدا نمىپردازد و هفته و ماه به یاد خدا نمىافتد واجد ایمان به خدا و روز رستاخیز و داراى سمت بندگى باشد.
پس اخلاق پسندیده همیشه با یک رشته اعمال و افعال مناسب زنده مىماند، چنانکه اخلاق پسندیده نسبت به اعتقادات اصلى همین حال را دارند، مثلًا کسى که کبر و غرور و خودبینى و خودپسندى دارد، اعتقاد به خدا و خضوع در برابر مقام ربوبى را نباید از وى توقع داشت و کسى که یک عمر معنى انصاف و مروت و رحم و عطوفت را نفهمیده است، ایمانى به روز رستاخیز و قیامت نخواهد داشت.
خداى متعال در خصوص ارتباط اعتقادات حقه با عمل مىفرماید:
[إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ] «17».
حقایق پاک [چون عقاید و اندیشههاى صحیح] به سوى او بالا مىرود و عمل شایسته آن را بالا مىبرد.
اعتقاد پاک به سوى خدا صعود مىکند و عمل صالح بلندش مىکند یعنى درصعود اعتقاد کمک مىکند.
و در خصوص ارتباط اعتقاد به عمل مىفرماید:
[ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ] «18».
آن گاه بدترین سرانجام، سرانجام کسانى بود که مرتکب زشتى شدند به سبب اینکه آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آنها را به مسخره مىگرفتند.
(ریشههاى اصلى اسلام از دیدگاه قرآن)
خلاصه اینکه ریشههاى اصلى اسلام از دیدگاه قرآن مجید عبارتاند از:
1- اصول عقاید اسلامى، که نوعى از اصول سه گانه دین است: توحید، نبوت، معاد و نوعى عقاید متفرع بر آنها مانند لوح و قلم و قضا و قدر و ملائکه و عرش و کرسى و خلقت آسمان و زمین و نظائر آنها.
2- اخلاق پسندیده.
3- احکام شرعى و قوانین عملى، که قرآن کریم کلیات آنها را بیان فرموده و تفاصیل و جزئیات آنها را به بیان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله واگذار نموده است و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز به موجب حدیث ثقلین که همه فِرَق اسلامى به نحو تواتر نقل نمودهاند، بیان اهل بیت خود را قائم مقام و جایگزین بیان خود قرار داده است.
با توجه به این مسائل لزوم مسائل بخش قبل- یعنى وجوب فراگیرى قرائت قرآن و فهم مفاهیم آیات بلند و آسمانى این کتاب و به اجرا گذاشتن آن- در همه شؤون زندگى بیشتر روشن مىگردد.
خلاصه اینکه سعادت و سلامت و رشد و کمال و خیر دنیا و آخرت در اتصال بهقرآن مفهوم دارد؛ جداى از قرآن و پیامبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام که مبین قرآنند هیچ برنامه مثبتى در زندگى مفهوم نداشته و محال است انسان بدون چنگ زدن به این ریسمان الهى به سعادت واقعى برسد و مزه شیرین بندگى حضرت حق را درک کند.
اى خداى بزرگ! اى آنکه جز سعادت و کمال انسان چیزى براى انسان نمىخواهى در مرحله اول عرفان نسبت به قرآن و در مرحله بعد توفیق عمل به تمام مبانى قرآن به تمام بندگان عنایت کن که محصول این عنایت عشق پرقیمت عبد به تو و علاقه او به لقاى تو خواهد بود.
من نمىگویم که عاقل باش یا دیوانه باش |
گر به جانان آشنایى از جهان بیگانه باش |
|
گر سر مقصود دارى مو به مو جوینده شو |
ور وصال گنج خواهى سر به سر ویرانه باش |
|
گر زتیر غمزه خونت ریخت ساقى دم مزن |
ور به جاى باده زهرت داد در شکرانه باش |
|
چون قدح از دست مستانمىخورى مستانهخور |
چون قدم در خیل مردان مىزنى مردانه باش |
|
یا مسلمان باش یا کافر دو رنگى تا به کى |
یا مقیم کعبه شو یا ساکن بتخانه باش «19» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1) الاقبائل: 467.
(2)- مزمل (73): 20.
(3)- حشر (59): 21.
(4)- محمد (47): 24.
(5)- اسرا (17): 9.
(6)- اعراف (7): 8.
(7)- اعراف (7): 9.
(8)- بقره (2): 148.
(9)- اعراف (7): 45.
(10)- طه (20): 50.
(11)- اعلى (87): 2- 3.
(12)- شمس (91): 7- 10.
(13)- روم (30): 30.
(14)- آل عمران (3): 19.
(15)- آل عمران (3): 85.
(16)- انعام (6): 57؛ یوسف (12): 40 و 67.
(17)- فاطر (35): 10.
(18)- روم (30): 10.
(19)- فروغى بسطامى.
از اضافه شدن کلمهى مساجد به الله استفاده مىشود که مساجد از حرمت و قداست ویژهاى برخوردار است، که دیگر اماکن در همه روى زمین از چنین قداست و حرمتى برخوردار نیست.
مساجد در طول تاریخ به این خاطر بنا شده که توده مردم در آن به فراگیرى حقایق و مسایل دین مشغول شوند، و سپس بر اساس معرفت و بینائى به عبادت بپردازند.
مساجد در حقیقت مراکز شرکزدائى، تحقق توحید در قلوب، تعلیم حقایق، تربیت مردم، آراسته شدن انسانها به کمالات و ارزشها، و سکوى پرواز روح به مقام ملکوت و نقطه قرب، و محل به دست آوردن خیر دنیا و آخرت، و رسیدن به سعادت و خوشبختى همه جانبه است.
مساجد محل اجتماع مؤمنان، و جایگاه عابدان و پاکان، و کلاس بحث و مباحثه در مسائل الهى و انسانى، و فضاى زیارت اهل ایمان با یکدیگر، و جاى خبر شدن از مشکلات مردم، و گرهگشائى از کار آنان است.
مساجد با نیت پاک، و پول پاک و کوشش پاک بنا شده، سپس وقف حضرت حق گشته تا خداخواهان و خداجویان در آن حضور پیدا کنند و از مسیر آن خود را به رضایت و جنت حق برسانند.
عارف معارف الهیه مرحوم ملکى تبریزى مىگوید:
و لازم است هنگامى که آهنگ مسجد مىنمائى و قصد احرام حضور خانه خدا مىکنى، به اندازه توانائىات در شناخت آداب حضور کوشا باشى، زیرا هر چه معرفت بیشتر باشد عمل با ارزشتر است، و مراعات ادب سبب تقرب عبد به خدا مىشود، و کسى که آداب حضور را رعایت کند، این عمل سبب قرب رو به خدا مىشود و قرب سبب قبولى اعمال مىگردد، بلکه نفس قبولى و منظور و هدف قبولى اعمال نهایت آرزوهاى هر آرزومندى است.
و بجاست که براى شناخت آداب حضور حضرت ذوالجلال آداب حضور سلاطین و حکّام را میزان قرار دهى، و به این معنا توجه کنى چنان که عظمتاین سلاطین با عظمت ذات اقدس حق قابل مقایسه نیست، همچنین نسبت رعایت ادب حضور در محضر پروردگار هم با رعایت ادب حضور سلاطین و حکام قابل مقایسه نیست، و با توجه به این امر است که مىیابى نه تو و نه احدى قدرت مراعات حق ادب حضور پروردگار را ندارد.
پس از این که این حقیقت را دانستى، پس نیک بنگر که در حضور پروردگار رفتارت چگونه است؟ و تقصیر و قصور خود را همیشه در نظر داشته باش که همین امر تو را به باب کرم حضرت حق رهنمون شود، آرى با کمال تضرع و زارى توفیق دعایت آداب حضورش را از او بخواه، و زبان حالت مترنم به این آیه شریفه باشد:
أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوءَ: «1»
آیا «جز خدا» کسى هست که وقتى مضطر و درمانده او را بخواند جواب گوید و گرفتارىاش را برطرف سازد؟ در این هنگام است که درهاى پذیرش به رؤیت گشوده مىشود و آن که نجات دهنده هر درماندهاى است دعاى تو را مستجاب مىکند.
در این مورد از حضرت صادق (ع) روایتى به این مضمون در کتاب مصباح الشریعه نقل شده است:
هر گاه به درب مسجدى رسیدى، پس بدان که تو آهنگ سلطانى بزرگ و پادشاهى عظیم نمودهاى که بر بساطش جز پاکیزه شدگان دیگرى پاى ننهد، و براى مجالست او جز صدیقان و راستکرداران را رخصت ندهند.
و آنگاه که بر بساط او قدم نهى بدان که اگر اندک غفلتى از تو سر زند در خطرى عظیم و پرتگاهى سهمگین قرار گرفتهاى و بدان که او قادر است که به هر گونهاى که بخواهد با تو با فضل و عدلش معامله کند، پس اگر بر تو لطف
فرمود و با فضل و رحمتش با تو معامله نمود، طاعت اندک تو را مىپذیرد و در برابر آن مزد و پاداش بسیار نصیب تو مىنماید، و اگر بخواهد با عدلش با تو معامله کند ترا از درگاهش مىراند و طاعتت را هر چند زیاد باشد به چاه مردودى خواهد افکند و او آنچه را بخواهد انجام مىدهد.
بنابراین، در پیشگاه او به عجز و تقصیر و فقر خود اعتراف کن، چرا که تو قصد عبادت و انس با او نمودهاى، و اسرارت را بر او عرضه نما و آگاه باش که او پنهان و آشکار همه مخلوقات را مىداند، و هیچ ذرهاى بر او پوشیده نیست.
در حضور او همچون فقیرترین و بىچیزترین بندگانش باش و قلبت را از هر آنچه که تو را از او غافل کند و به خود مشغول نماید و حجاب میان تو و او گردد خالى کن، چرا که او جز پاکیزهترین و خالصترین دلها را نپذیرد، و نیک بنگر که از کدامین دفتر نامت خارج مىشود!
پس اگر حلاوت مناجات با او را چشیدى و از گفتگوى با او احساس لذت نمودى، و از جام رحمت و کراماتش چشیدى این نشانه حسن اقبال او بر تو و اجابت دعوتت از سوى اوست، و بدان که تو براى خدمت او شایستهاى، بر این اساس وارد مسجد شو که صاحب مسجد به تو اذن و امان داده است، و اگر غیر این بود، پس مانند درماندهاى که همه دربها به رویش بسته شده و هیچ کارى از او ساخته نیست از ورود به مسجد خوددارى کن و کنار مسجد به ایست و بدان که هر گاه او بداند که تو به حقیقت به او پناهنده شدهاى به چشم رأفت و رحمت و عطوفت به تو نظر خواهد کرد و تو را به انجام آنچه مورد رضاى اوست موفق خواهد نمود، چرا که او کریم و بزرگوار است و کرم و بزرگوارى را نسبت به بندگانى که درمانده و مضطر در پیشگاه او ایستادهاند و چشم طلب به باب لطف او دوختهاند دوست دارد.
و هر گاه این آداب مراقبت را براى باب مسجدى شنیدى و ادب عبادات و وظایف عبودیت و بندگى و طاعات را دانستى، آنچه در اخبار و روایات در بیان پاداش و جزاء اعمال وارد شده براى تو عظیم و بزرگ جلوه نمىکند و خواهى دانست که آن فضایل براى کسانى است که اعمالشان آن گونه باشد نه براى مثل من و تو که در غفلت بسر میبریم و در زمرهى بىخبران هستیم.
البته به این نکته توجه داشته باش که اگر تو از انجام این امور و تأدب به این آداب کسل باشى سزاوار است که آن را ترک نکنى، بلکه هر اندازه برایت میسر است انجام بده و از این که نتوانستى آداب لازم را بطور کامل تحقق دهى شرمسار باش و کنار درب مسجد با خواندن آیه أَمَّنْ یُجِیبُ به نحو اجمال هم که شده اصلاح حال خود را از حضرت ذوالجلال بخواه و چنانچه بر این امر اندک هم مراقبت نمائى خیر بسیارى در آن خواهى یافت. «2»
جایگاه مساجد در روایات
«عن ابىذر قلت یا رسول الله کیف تعمر مساجد الله؟ قال: لا ترفع فیها الاصوات و لا یخاض فیها الباطل، و لا یشتر فیها و لا یباع و اترک اللغو مادمت فیها فان لم تفعل فلا تلومن یوم القیامة الا نفسک:» «3»
ابوذر مىگوید به رسول خدا گفتم: مساجد چگونه آباد مىشود؟ حضرت فرمود: صداها در آن بلند نگردد، و در آن به امور باطل فرو نروند، و خرید و فروش در آن مکان مقدس صورت نگیرد، و تا در آن هستى از کار بیهوده و عبث بپرهیز، و اگر در مساجد اینگونه رفتار نکنى جز خود را در قیامت سرزنش مکن.
حضرت باقر (ع) فرمود:
«من بنى مسجداً کمفحص قطاة بنى الله له بیتا فى الجنة:» «4»
کسى که به اندازه لانه مرغ سنگخوار مسجدى بنا کند، خداوند براى او در بهشت خانهاى بنا نماید.
از امیرمؤمنان روایت شده:
«و من اراد دخول المسجد فلیدخل على سکون و وقار فان المساجد بیوت الله و احب البقاع الیه ...:» «5»
کسى که مىخواهد وارد مسجد شود باید با آرامش و وقار وارد گردد، زیرا مساجد خانههاى خداست و محبوبترین سرزمینها نزد او.
و نیز آن حضرت پیوسته مىفرمود:
«من اختلف الى المساجد اصاب احدى الثمان: اخا مستفاداً فى الله عزوجل، او علماً مستطرفاً، او آیة محکمة، او رحمة منتظرة، او کلمة ترده عن ردى، او یسمع کلمة تدله على هدى، او یترک ذنبا خشیة او حیاء:» «6»
کسى که رفت و آمد به مساجد داشته باشد به یکى از هشت حقیقت مىرسد: برادرى دینى در راه خدا که از او بهره و فایده نصیبش گردد، یا دانشى جدید به او رسد، یا آیتى استوار به دست آورد، یا رحمتى که به آن امید بود دریافت نماید، یا سخنى که او را از ضلالت باز دارد یاد گیرد، یا کلمهاى بشنود که وى را به هدایت رهنمون گردد، یا گناهى را به سبب خشیت از عظمت حق یا بخاطر شرمسارى ترک کند.
حضرت صادق (ع) فرمود:
«علیکم بایتان المساجد فانها بیوت الله فى الارض و من اتاها متطهراً طهره الله من ذنوبه و کتب من زواره فاکثروا فیها من الصلاة و الدعاء:» «7»
شما را به رفتن به مساجد سفارش مىکنم زیرا مساجد خانههاى خدا در زمین است، کسى که با طهارت به مساجد بیاید خدا او را از گناهانش پاک مىکند و وى را از زائرانش مىنویسد، در مساجد زیاد نماز و دعا به جاى آورید.
رسول حق مىفرماید:
«من مشى الى مسجد یطلب فیه الجماعة کان له بکل خطوة سبعون الف حسنة:» «8»
کسى که بخاطر شرکت در جماعت به سوى مسجد قدم بردارد، براى او معادل هر قدمى هفتاد هزار حسنه است.
امام ششم فرمود:
«من بنى مسجداً بنى الله له بیتا فى الجنة:» «9»
کسى که مسجدى بسازد خداوند براى او خانهاى در بهشت بنا کند.
رسول اسلام به ابوذر فرمود:
«ان الله تعالى یعطیک مادمت جالساً فى المسجد بکل نفس تنفست درجة فى الجنة و تصلى علیک الملائکة و تکتب بکل نفس تنفست فیه عشر حسنات و تمحى عنک عشر سیئات:» «10»
خداوند تا زمانى که در مسجد نشستهاى به هر نفسى که مىزنى درجهاى در بهشت به تو عنایت مىکند، و ملائکه بر تو درود مىفرستند، و به هر نفسى که در آن مىکشى ده حسنه به تو عطا مىکند و ده سیئه از تو مىزداید.
حضرت صادق (ع) فرمود:
«ثلاثة یشکون الى الله عزوجل: مسجد خراب لا یصلى فیه اهله، و عالم بین جهال، و مصحف معلق قد وقع علیه غبار لا یقرء فیه» «11»
سه چیز در قیامت به خدا شکایت مىکنند: مسجد غیر آبادى که اهلش در آن نماز نمىخوانند، و عالمى که میان نادانان است و از او بهره نمىگیرند، قرآن آویخته شدهاى که غبار بر آن نشسته و آن را نمىخوانند.
از رسول خدا وایت شده:
«احب البلاد الى الله تعالى مساجدها و ابغض البلاد الى الله اسواقها:» «12»
بهترین سرزمینها نزد خداى تعالى مساجد، و مبغوضترین آنها بازارها هستند.
در توضیح این روایت باید گفت: مسجد مکانى است که براى یاد خدا و توجه به او و انجام عبادت خالصانه بنا شده، یا جائى که غافل وقتى در آن وارد مىشود به ذکر خدا و عبادت مشغول مىشود، و بازار محلى است که اکثر دلها در آن بخاطر کششهاى پرقدرت مادیت و جاذبههاى ظاهرى از یاد خدا دچار غفلت مىگردد و از اندیشه پاک و صحیح اعراض مىنمایند.
به این خاطر مساجد شریفترین مکان و بازارها پستترین محل است.
رسول خدا فرمود:
«من خرج من بیته الى المسجد کتب له کاتبه بکل خطوة یخطوها عشر حسنات، و القاعد فى المسجد ینتظر الصلاة کالقانت و یکتب من المصلین حتى یرجع الى بیته:» «13»
کسى که به قصد رفتن به مسجد از خانهاش بیرون رود، نویسنده عمل او به هر قدمى که برمىدارد ده حسنه براى او مىنویسد، آن که در مسجد به انتظار نماز نشسته مانند شخص عبادت کننده است، و از نماز گذاران نوشته مىشود تا به خانهاش بازگردد.
ستمکارترین مردم
با توجه به جایگاه مسجد و عظمت آن و انتسابش به پروردگار مهربان، و این که مرکزى براى هدایت انسانها، و تعلیم علوم دینى و محلى براى تربیت مردم و تزکیه نفوس آنان است، و جائى است که مؤمنان از برکت آن به شناخت و زیارت یکدیگر نایل مىشوند و گره از مشکلات هم مىگشایند، و غبار رنج و ناراحتى از چهره یکدیگر مىزدایند، یقیناً کسى که بر اساس هوا و هوس و طغیان غرائز حیوانى و حسدورزى نسبت به حقایق و اهل ایمان، و به سبب دشمنى و کینه از این که مردم در آن مکانهاى مقدس به یاد خدا مشغول شوند و به زبان و قلب ذکر حق گویند و به جوارح و جوانح به عبادت خالصانه بپردازند، و به تعلیم و تعلم مسائل الهى بنشینند، و نفوس خود را از آلودگىها تزکیه نمایند، جلوگیرى نماید و عاشقان حق و حقیقت را از ورود به آن مراکز الهى منع کند و به این صورت دست به تخریب معنوى آن دراز کند، یا بناى ظاهر آن را ویران نماید از همه ستمکارتر و ظالمتر است.
بىشک چنین ظلمى که از طرفى ظلم به حق خداست و از جانب دیگر ستم به بندگان الهى است، گناهى بسیار بزرگ و یقیناً موجب خوارى در دنیا و عذاب عظیم در آخرت براى ستم کننده است.
به راستى بسیار شگفتآور و تعجبآمیز است که گروهى از مردم با تکیه بر خردورزى و استدلال، و اندیشه و تفکر حقیقت را مىپذیرند، و حق را به جان و دل قبول مىکنند، و به آئین راستین الهى آراسته مىشوند، آنگاه با هزینه خود به نحوى عاشقانه و خالصانه بنائى را بنام مسجد بنا مىکنند تا در آن گرد هم آیند و زبان و دل غرق یاد خدا کنند، و به قرائت آیات الهى و فهم آن اقدام نمایند، و همه وجود خویش را در فضاى عبادت و بندگى بیاورند، و باطن از شوائب شرک تصفیه نمایند، و تبدیل به مردمى با تربیت و با وقار و منبعى از معرفت و کرامت و منفعت گردند، و چراغ درستى و سلامت و صفا و صمیمیت، و شرف و حقیقت را در جامعه روشن کنند، و فضائى از امنیت به وجود آورند ولى گروهى دیگر با این مکانها و با چنین مردمى به جنگ و ستیز برخیزند و درب مساجد را به روى آنان ببندند، و جمع ایشان را پریشان و پراکنده کنند، و حق مساجد را که حق خداست و حق عبادت و بندگى را که حق انسانهاست پایمال نمایند و از این طریق به خود و ناموس خود و به دیگران خسارتهاى غیر قابل جبران بزنند!!
به حق باید گفت اینان در میان ستمکاران جهان از همه ستمکارتر و در جمع ظالمان تاریخ از همه ظالمترند، و قطعاً مستحق خوارى در دنیا و عذاب عظیم در آخرتاند، و باید گفت چنین طایفهاى یقیناً حزب شیطان و از گروه ابلیس و بدترین مردماند.
امیرمؤمنان دربارهى چنین گروهى مىفرماید:
«اتَّخَذُوا الشَّیْطَانَ لِاءَمْرِهِمْ مِلَاکا وَ اتَّخَذَهُمْ لَهُ اءَشْرَاکا، فَباضَ وَ فَرَّخَ فِى صُدُورِهِمْ وَ دَبَّ وَ دَرَجَ فِى حُجُورِهِمْ فَنَظَرَ بِاءَعْیُنِهِمْ وَ نَطَقَ بِاءَلْسِنَتِهِمْ فَرَکِبَ بِهِمُ الزَّلَلَ وَ زَیَّنَ لَهُمُ الْخَطَلَ فِعْلَ مَنْ قَدْ شَرِکَهُ الشَّیْطَانُ فِى سُلْطَانِهِ وَ نَطَقَ بِالْبَاطِلِ عَلَى لِسَانِهِ.» «14»
شیطان را ملاک و پشتوانه زندگى خود گرفتند، او هم از آنان به عنوان دام استفاده کرد، در درونشان لانه گرفت، و در دامنشان رشد یافت، دیدنشان با دیده شیطان و زبانشان در گفتن زبان شیطان شد، بر مرکب لغزشها سوارشان کرد، و امور فاسد را در دیدگانشان جلوه داد، کارشان کار کسى است که شیطان او را شریک سلطنت خود قرار داده و با زبان او به یاوهسرائى پرداخته است.
باید به این نکته مهم توجه داشت که «ظاهر آیه شریفه را نمىتوان ناظر به واقعه مخصوصى دانست، و هیچ قرینهاى براى چنین تطبیقى در میان نیست، این آیه بیان حقیقتى است کلى و شامل حوادث گذشته مانند خرابىهاى بیتالمقدس و زمان نزول آیه مانند منع مشرکین از ورود مسلمین به مسجدالحرام در واقعه حدیبیه و آینده مانند خرابىهاى صلیبىها و قرامطه از مساجد، و همچنین بىرونق شدن معابد و مساجد امروز که همه نتیجه و آثار شوم اختلاف و تضاد منتسبین به ادیان است که معابد و مساجد را سنگرى براى انشاء و ابراز اختلافات و تأمین هواها و منافع خود ساختهاند.
سبب مهم بىرونقى مساجد و معابد و رمیدگى مردم از آئین، در آوردن آئین خدا و دعوت پیامبران به صورت اندیشههاى بىپایه و آرزوهاى غیر برهانى و نفى و اثباتها و تضادها مىباشد، یهود و نصارى نخست در برابر هم صفآرائى کردند و آئین و معابد یکدیگر را بىپایه و ناحق شمردند، آنگاه هر دو دست در دست هم داده در برابر آئین اسلام و دعوت آن همصف و همصدا شدند.
نتیجه این شد که در اثر پیشرفت دانش و بالا آمدن سطح عقول از مطالب محدود و خودساخته طرفداران ادیان و تناقضگوئى و تحمیل آنان، بیشتر مردم از دین رمیدند و دست از هر آئینى برداشتند، تا آنجا که در برابر همه ادیان صف فشردهاى تشکیل دادند.» «15»
راستى ظالمانهترین عمل نسبت به دین از طرف طرفداران جاهل ادیان، و دشمنان عنود و کفرپیشه این بود که یا با ایجاد ارعاب و ساختن جوّ وحشت و ترس، و به میدان آمدن اسلحه مردم را از ورود به مساجد منع کردند و در برابر یاد خدا در مساجد و عبادت عابدان ایستادند، یا با آمیختن خرافات در اصول و فروع دین، و تحمیل هواهاى نفس، بر معارف و مسائل دینى قلوب نسلهاى روشن ضمیر و درس خوانده و بیدار شده را نسبت به مساجد بىمیل و زمینه خرابى آن خانههاى خدا را از نظر معنوى فراهم، و گاهى چنان بلاى هولناکى بر سر معابد آوردند که جز اندکى از کار افتاده و بىخاصیت در آن مکانها شرکت نمىکنند.
«مگر جز این است که غرائز و قواى حیوانى در آدمى منشأ هر ستم وتجاوز است؟
و تنها محیطى که این غرائز را محدود و وجدان حقجوئى و عدالتخواهى را بیدار و فعال مىگرداند همان محیطهائى است که به نام خدا و حق و عدل برپا گشته و بنام مسجد که محل سجده براى خدا و اخضاع سرکشىهاست نامیده شده است، اگر خودبینى و امتیازجوئى آدمى و صورتها و اندیشههاى ناشى از آن در حریم مساجد راه یافت صورت و معناى خدائى مساجد را ویران مىکند و ظاهر آن را از رونق مىاندازد.
چون مساجد ویران گردید بند و حدى براى سرکشى غرائز نمىماند و جلوى هر ستمى بازمىگردد.
پس آنان که دیگران را از مساجد ممنوع و به خود محدود مىسازند و نور فطرت خدائى را خاموش و نام غیر خدا را بلند مىکنند از هر ظالمى ظالمترند.
همه جا وجه خداست.
این هشدارى حکیمانه به اهل دین و ثابت قدمان در مسیر الهى، و آراستگان به ایمان استوار و یقین عارفانه است که اگر ستمکارترین ستمکاران به هر شکل و صورتى شما را از دخول در مساجد، و یاد خدا و عبادت و بندگى در آن مکانهاى مقدس بازداشتند، و درب این پایگاههاى الهى را به روى شما بستند، و یا به تخریب ساختمان و ظاهر آن اقدام نمودند، نباید شما از سلوک صحیح خود دست برداشته و از یاد حضرت حق غافل شده، و از انجام عبادات و فرائض الهیه باز بمانید که همه جا نقطه طلوع نور خداست و همه جا به عنوان عام مسجد و محل و عبادت است.
از رسول بزرگوار اسلام روایت شده:
«جعلت لى الارض مسجداً و ترابها طهوراً:» «16»
همه روى زمین را براى من مسجد قرار دادهاند، و خاک زمین براى من عامل طهارت است.
به هر جا به سوى خدا رو کنید همانجا وجه خداست، و احدى نمىتواند شما را از توجه به خدا و عبادت او با توسعه داشتن این حقیقت منع کند.
براى ذات حضرت احدیت جهت خاصى وجود ندارد، او خالق جهات است و خود جهتى ندارد، پس به هر کجا براى یاد او و براى بندگى او رو کنید به خدا روى آوردهاید.
گروهى از فقهاى بزرگ آیه شریفه را در مسئله نماز تطبیق بر نماز مستحب و نماز خوف و نماز کسى که در شب بسیار تاریک یا در بیابان از یافتن قبله عاجز است نمودهاند، و روایاتى هم در این زمینه در کتابهاى مهم روائى نقل شده است.
در هر صورت «آنان که مساجد و نام خدا را از دیگران ممنوع و به خود محدود ساختهاند مانند مردمى هستند که در عمق درهاى همى روز و شب مىگذرانند و پا از آن فراتر نمىنهند، و چون همواره تابش و واتاب خورشید عالمتاب را بر دیوارها و محل خود دیدهاند مىپندارند که همواره آفتاب بر آنان مىتابد و تنها نور خورشید ویژه آنان است با آن که همه جا محل تابش و واتاب نور خداست و قدرت تصرف و مالکیتش درخور دو بزرگ جهان و سراسر آن هویداست، چون متصرف در همه است پس توجیه کننده و پدید آورنده جهات است و خود جهتى ندارد، چون جهتى ندارد هر کسى هر گاه در هر جهتى که هست و روى دل به هر چه جز او دارد از آن روى گرداند به او روى آورده است.
داستانى که به نام قهوهخانه سورات یکى از نویسندگان آورده این محدودیت نظر اهل مذاهب را مىنمایاند.
گویند قهوهخانه سورات در یکى از بنادر اقیانوس هند بوده و اهل مذاهب و ملل مختلف همیشه در آن رفت و آمد داشتند و گرد هم مىنشستند و به بحث مىپرداختند شبى در آنجا دانشمند متحیر ایرانى، غلام بتپرست، برهمائى، یهودى، کشیش کاتولیک، پرتستانت، مسلمان سنى، شیعه، و اسماعیلى که گرد همجمع بودند به جدال برخاسته و هر یک مىکوشید تا خدا و حقیقت را محدود به آئین و پیمبران و رهبران خود کند، تا آن که حکیم چینى را به حکمیت خواستند، او گفت: مثل متحیر در وجود خدا مانند کسى است که مىخواست حقیقت نور آفتاب را بشناسد، آن قدر در آن چشم دوخت تا کور شد پس از آن گمان مىکرد که آفتابى وجود ندارد، و هر یک از شما مانند مردمى هستید که در جزائر دور افتاده و درههاى اطراف زمین به سر میبرند و از آنجا هیچ بیرون نرفتهاند از این رو چنین مىپندارند که آفتاب تنها بر کوه و سرزمین آنان مىتابد و فقط از همانجا غروب مىکند، با آن که پرتو آفتاب نه محدود به یک گوشه از زمین و نه سراسر زمین است، بلکه بر سیارات دیگر هم مىتابد، و هر جا مشرق و مغربى باشد و هر چه خود را در معرض تابش خورشید گرداند و روى به آن آرد محل و مورد تابش آن است «وَ لِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ.» «17»
بس که هست از همه رو و زهمه سو راه به تو
به تو برگردد اگر راهروى برگردد
خدا واسع است یعنى در فرمانروائى و علم، و حکمت و قدرت و تدبیر و همه صفاتش که بىنهایت است واسع است، یعنى با همه صفاتش نسبت به کل شیئ فراگیر است.
وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ. «18»
وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ. «19»
وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْءٍ. «20»
اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ. «21»
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نمل، 62.
(2)- اسرار الصلاة 167.
(3)- بحار، ج 77، ص 58.
(4)- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 62.
(5)- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 63.
(6)- من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 62.
7)- بحار، ج 83، ص 384.
(8)- بحار، ج 76، ص 336.
(9)- وسائل، ج 3، ص 485.
(10)- بحار، ج 85، ص
(11)- بحار، ج 83، ص 385.
(12)- تفسیر کبیر، ج 4، ص 13.
(13)- تفسیر کبیر، ج 4، ص 16.
(14)- نهجالبلاغه، خطبه 7.
(15)- پرتوى از قرآن، ج 1، ص 274.
(16)- صافى، ج 1، ص 182.
(17)- پرتوى از قرآن، ج 1، ص 276.
(18)- بقره، 255.
(19)- انعام، 80.
(20)- اعراف، 156.
(21)- بقره، 115.
الهى! کدام ستم بالاتر از این است که حق روشن و عظمت معلوم را که چون خورشید وسط روز از افق اسما و صفاتت طلوع دارد منکر شویم، و از شگفتىها و عجایب مخلوقاتت که هر یک در جاى خود نشانگر عظمت و بزرگى تو هستند، غفلت ورزیم!
الهى! کدام ظلم بالاتر از این که به جاى فرمان بردن از احکام ودستورهایت که دل را مستعد پذیرش انوارت مىنماید، به گردونه معاصى و ناپاکىها و آلودگىها درافتیم و به دریاى پرطوفان شهوات غرق گشته و از صعود به مقام قرب و وصل بازمانیم!
الهى! آنان که محجوب از عظمت تو هستند، بالاترین جرم و گناهشان این است که عقل عنایت شده تو را تعطیل کرده و به دامن جهل و جهالت توسّل جستهاند.
محبوبا! آنان که محجوب از تماشاى تو هستند، به مرض کبر و خودخواهى و غرور و عُجب دچارند.
الهى! ملحدان نسبت به عظمت تو، در کمال بى شرمى و بى حیایى، خود را میزان سنجش واقعیتها گرفته و آنچه را با خودشان مطابق و همگون نمىبینندانکار مىکنند.
اى معشوق عاشقان! چه پستاند آن بدبختهاى تیرهروزى که به جاى فرستادگان و سفیران پاک و آگاه تو، بىخبران مغرور را به معلّمى انتخاب کرده و تمام مایههاى سعادت خویش را فداى آنان مىکنند، در صورتى که تاریخ نشان داده در برابر این فداکارى احمقانه چیزى نصیب آنان نشده است.
پروردگارا! اى اول و آخر، و اى ظاهر و باطن، و اى علیم و خبیر، الحاد ملحدان داغ ننگى است که شیاطین جنّى و انسى بر پیشانى هویّت آنان زدهاند، تا از انسانیّت و حقیقت و کرامت و فضیلت دور بمانند و تبدیل به جرثومه فساد گشته و منبع پستى و رذالت گردند.
وَلِلّهِ الْأَسْماءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا وَذَرُوا الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِی أَسْمائِهِ سَیُجْزَوْنَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ» «1»
و نیکوترین نامها [به لحاظ معانى] ویژه خداست، پس او را با آن نامها بخوانید؛ و آنان که در نامهاى خدا به انحراف مىگرایند [و او را با نامهایى که نشان دهنده کاستى و نقص است، مىخوانند] رها کنید؛ آنان به زودى به همان اعمالى که همواره انجام مىدادند، جزا داده مىشوند.
توجه به اسماى حسنى علماً و عملًا، آدمى را از دچار شدن به مکتبهاى انحرافى و شیاطین خطرناک حفظ نموده و ضامن تحقّق سعادت دنیا و آخرت است.
در روایات بسیار مهمّ از امامان معصوم: آمده که:
«به خدا قسم، اسماى حسناى خدا ماییم.» «2»
آرى، توسّل به علوم و معارف اهل بیت و بهرهگیرى از قواعد تربیتى آن بزرگواران انسان را از الحاد و انحراف و میل به باطل و باطل شدن بازداشته و راه خوشبختى و تحقّق خیر دنیا و آخرت را به روى انسان باز مىکند.
بدبختى ملحدان در این است که گوش از شنیدن صداى ملکوتى انبیا و ائمّه بسته، و گوش انسانیّت را فروخته و گوش خر، خریدهاند، که با آن گوشِ حیوانى جز صداى باطل و نداى شیطانى نمىشنوند. اینان به مایههاى عالى ملکوتى وجود خود، بر اثر الحاد و انحراف لطمه زده و دنیاى فانى را بر آخرت باقى ترجیح دادهاند.
زنده نبود آن دلى کز عشق جانان بازماند |
مرده دان چون دل ز عشق و جسم از جان بازماند |
|
جاى نفس و طبع شد کز عشق خالى گشت دل |
ملک دیوان شد ولایت کز سلیمان بازماند |
|
جان چون کار عشق نکند بار تن خواهد کشید |
گاو آخور شد چو رخش از پور دستان باز ماند |
|
این عجب نبود که اندر دست خصمان اوفتد |
ملک سلطانى که از پیکار خصمان بازماند |
|
عاشقان را نفرت است از لقمه دنیا طلب |
خوان سلطان را نشاید چون ز سگ نان بازماند |
|
(سیف فرغانى)
الحاد به آیات الهى
آیات الهى اعم از آفاقى و انفسى و تربیتى که به ترتیب عبارت است از جهان خلقت و انسان و قرآن، همچون روز روشن در برابر دیدگان عقل و دو چشم قلبجهت تأمین ایمان به حق و قیامت و نبوّت انبیا و امامت امامان و سعادت دنیا و آخرت مىدرخشد. آنان که به این آیات که کتاب زندگى و راهنماى انسان به سوى کمال است الحاد بورزند طرْفى نبسته و از علم حق پنهان نیستند ودر پایان کار مایهاى جز خزى دنیا و عذاب آخرت براى آنان نخواهد ماند!
إِنَّ الَّذِینَ یُلْحِدُونَ فِى آیَاتِنَا لَایَخْفَوْنَ عَلَیْنَا أَفَمَن یُلْقَى فِی النَّارِ خَیْرٌ أَم مَن یَأْتِى آمِناً یَوْمَ الْقِیَامَةِ اعْمَلُوا مَا شِئْتُمْ إِنَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ» «3»
مسلماً کسانى که معانى و مفاهیم آیات ما را از جایگاه واقعىاش تغییر مىدهند [و به تفسیر و تأویلى نادرست متوسل مىشوند] بر ما پوشیده نیستند. آیا کسى را که در آتش مىافکنند، بهتر است یا کسى که روز قیامت در حال ایمنى مىآید؟ هر چه مىخواهید انجام دهید، بىتردید او به آنچه انجام مىدهید، بیناست.
انحراف سالکان شهوات
عارف ناشناخته بزرگ، سالک سبیل حق، عاشق واله مرحوم آیت اللّه حاج شیخ ابراهیم امام زاده زیدى که داراى دم عیسوى بوده و در تربیت سالکانِ راه، جِدّى وافر داشته، در رساله پرقیمت «حکمت متعالیه و سیر و سلوک» خود مىفرماید:
«اى برادر! احوال آنان که سالک سبیل اهل اللّه نیستند و افعال و حرکات و حالاتشان بر اساس خواسته و میل و مقتضاى شهوات آنهاست و در منجلاب آلودگى و قذارت روحى ومعاصى ظاهرى و باطنى آن چنان غرقند که خداوند متعال در حقّ آنان فرموده:
وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّماوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ» «4»
و اگر حق از هواهاى نفس آنان پیروى مىکرد، بىتردید آسمانها و زمین و هر که در آنهاست از هم مىپاشید.
آن قدر بیچاره و بدبختاند، و به اندازهاى از سعادت و سلامت محرومند که حتى از رسیدن به خواستههاى مادى و محدود خود ممنوع و از آنچه طبع حیوانى و میل شیطانى و اشتهاى سَبُعى آنان اقتضا دارد محجوبند، چنانچه قرآن در حق آنان فرموده:
وَحِیلَ بَیْنَهُمْ وَبَیْنَ مَا یَشْتَهُونَ» «5»
و [در نتیجه] میان آنان و همه خواستههایشان [به وسیله مرگ] جدایى انداخته شد.
این بىخبران بىخرد و ملحدان پست و افتادگان در چاه شهوت و منغمران در آرزوهاى بىارزش و غرق شدگان در هواى نفس، سرنگون در سخط حق و آتش غضب حضرت جبّارند!
أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ کَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ» «6»
پس آیا کسى که [با طاعت و عبادت] از خشنودى خدا پیروى کرده، همانند کسى است که [بر اثر گناه] به خشمى از سوى خدا سزاوار شده؟ و جایگاه او دوزخ است و آن بد بازگشت گاهى است.
اینان را متابعت هواى نفس به هاویه درانداخت و از آنچه در حال و هواى الهى باید لذّت ببرند محروم ساخت. و به سرگردانى و اضطراب درونى دچار کرد؛ به سلاسل و اغلالى که صورت باطنى الحاد و گناهان و معاصى است مقیّد نمود، چنانچه عبید و ممالیک گریزپا را به ذلّت زندان و غل و زنجیر دچار کنند.
اینان را مالک نفسشان که هواى لعنتى است تسلیم مهالک کرد، از پى این مالک و متصرف خائن است که خازن آتش را در قیامت، معارف الهیّه «مالک» نامیدهاند.
براى این سرگردانان در بیابان ضلالت و گم شدگان وادى هلاکت در برابر هر درجهاى از درجات اهل حق درکهاى در جحیم و عذاب مقیم و آتش عظیم و نار الیم است. براى آنان در برابر درجه توکّل درکه خذلان است، چنانکه در قرآن مجید آمده است:
إِن یَنصُرْکُمُ اللّهُ فَلَا غَالِبَ لَکُمْ وَإِن یَخْذُلْکُمْ فَمَن ذَا الَّذِی یَنصُرُکُم مِن بَعْدِهِ» «7»
اگر خدا شما را یارى کند، هیچ کس بر شما چیره و غالب نخواهد شد، و اگر شما را واگذارد، چه کسى بعد از او شما را یارى خواهد داد؟
و در برابر درجه تسلیم، درکه پستى و هوان و خوارى است چنانکه در قرآن کریم فرموده:
وَمَن یُهِنِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِن مُکْرِمٍ إِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ مَا یَشَاءُ» «8»
و کسى را که خدا خوار کند، گرامى دارندهاى براى او نیست؛ به یقین خدا هر چه را بخواهد انجام مىدهد.
براى آنان در برابر درجه قرب و وصل درکه طرد و لعنت است. چنانکه در قرآن مجید بدان اشارت رفته است:
أُولئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ» «9»
خدا لعنتشان مىکند، و لعنت کنندگان هم لعنتشان مىکنند.
چنانکه عارفان آگاه و عشاقان بینا در برابر حضرت محبوب از خویش با تمام وجود و به راستى و حقیقت، نفى قدرت و علم و وجود مىکنند و از پى این تواضع و فناى فى اللّه به قدرت بى انتها و علم ذاتى و لدنّى و وجود مخلّد ابدى که عنایت خاص حضرت دوست به آنان است مىرسند، ملحدان بدبخت، و منکران پست فطرت به خاطر الحاد و انکارشان به ناتوانى بىنهایت و جهل کلّى و هلاکت سرمدى دچار مىشوند و این همان خِزْى عظیم است که نتیجه الحاد و محصول انکار و میوه تلخ میل به باطل مىباشد، به راستى که خداوند بزرگ همه ما را از درافتادن به چنین ورطه هلاکتى حفظ فرماید.» «10» بیایید مرد میدان ایمان و عمل و طهارت و پاکى و سلامت و تقوا شویم. بیایید دنیاى فانى را در برابر آخرت باقى انتخاب نکنیم و از این راه خود را به خسارت ابدى مبتلا نسازیم. بیایید در برابر پیشگاه باعظمت حضرت حق سر تسلیم فرود آریم و از تمام دستورهاى او که محض تأمین سعادت ما تنظیم شده پیروى کنیم.
بیایید همچون حضرت زین العابدین علیه السلام دست دعا به درگاه حضرت ربّ العزّه برداشته و در کمال عجز و نیاز به جناب بىانباز عرضه بداریم:
یا الهى و سیّدى و مولاى، یا أرحم الراحمین و یا أکرم الأکرمین:
«وَاحْجُبْنا عَنِ الإلْحادِ فى عَظَمَتِک»
به قول فیض آن سالک مسلک صدق:
چو مرد او شدى مردانه مىباش |
چو مست او شدى مستانه مىباش |
|
اگر در سر هواى دوست دارى |
ز خویش و آشنا بیگانه مىباش |
|
چو خواهى لذّت مستى بیابى |
شراب عشق را پیمانه مىباش |
|
چو درهاى سعادت باز خواهى |
کلید عشق را دندانه مىباش |
|
چو زلف او پریشان شد به صد دل |
در او آویز خود را شانه مىباش |
|
(فیض کاشانى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اعراف (7): 180.
(2)- بحار الأنوار: 27/ 37، باب 14؛ شرح الاسماء الحسنى: 1/ 215.
(3)- فصّلت (41): 40.
(4)- مؤمنون (23): 71.
(5)- سبأ (34): 54.
(6)- آل عمران (3): 162.
(7)- آل عمران (3): 160.
(8)- حج (22): 18.
(9)- بقره (2): 159.
(10)- حکمت متعالیه و سیر و سلوک، امام زاده زیدى: 162
اگر کسى بخواهد به نحوى حقیقت اسلام و انسان و جهان را بشناسد، چارهاى جز مراجعه به کتاب الهى ندارد.
در این کتاب جاوید، آنچه آمده هماهنگ با تمام شؤون انسان و منطبق بر نظام احسن خلقت است.
مرا یاراى آن نیست که این حقیقت را توضیح دهم؛ بیایید این مسئله را با هم از قول مفسر بزرگ قرن مرحوم علامه طباطبایى از نظر بگذرانیم که در رساله «قرآن در اسلام» در بخش اول مىگوید:
با تأمل در چند مقدمه مىتوان معنى واقعى اشتمال قرآن مجید بر برنامه زندگى بشر را دریافت:
نیل به سعادت هدف زندگانى انسان
1- انسان در زندگى خود هرگز هدفى جز سعادت و خوشبختى و کامروایى خود ندارد.
«خوشبختى و سعادت شکلى است از زندگى که انسان آرزوى آن را داشته، شیفته آن است، مانند آزادى و رفاهیت و وسعت معاش و جز آنها».
و چنانچه گاهى افرادى را مىبینیم که از خوشبختى و سعادت خود روگردان مىباشند، مانند کسى که با انتحار به زندگى خود خاتمه مىدهد، یا از مزایاى زندگى اعراض مىکند، اگر در حال روحىشان دقیق شویم خواهیم دید که بواسطه عوامل ویژهاى، سعادت زندگى را در آنچه تعقیب مىکنند مىدانند؛ مثلًا کسى که خودکشى مىکند در اثر حمله و هجوم ناملایمات، راحتى خود را در مرگ مىبیندو مثلًا کسى که به زهد و ریاضت پرداخته، لذائذ مادى را بر خود تحریم مىکند، سعادت را در شیوهاى که پیش گرفته مىداند.
پس فعالیت زندگى انسان پیوسته براى دست یافتن به سعادت و پیروزى در آن راه مىباشد، خواه در تشخیص سعادت واقعى خود مصیب باشد یا مخطى.
فعالیت زندگانى با برنامه
2- فعالیت زندگى انسان هرگز بدون برنامه صورت نمىگیرد و این مسئلهاى است بدیهى و اگر احیاناً خفا پیدا مىکند از کثرت وضوح است؛ زیرا در یک طرف انسان با خواست و اراده خود کار مىکند و در نتیجه تا کارى را به سبب شرایط موجود «کردنى» تشخیص ندهد به انجام دادن آن اقدام نمىکند، یعنى کار را به دنبال دستور علمى درونى انجام مىدهد و از طرف دیگر کارهایى را که انجام مىدهد براى «خود» یعنى براى رفع حوائجى که درک مىکند به وجود مىآورد و در نتیجه میان اعمال و افعال وى ارتباطى است مستقیم.
خوردن و نوشیدن و خواب و بیدارى و نشستن و برخاستن و رفتن و آمدن و غیر اینها هر کدام جایى و اندازهاى دارد، در حالى لازم و در حالى غیر لازم در شرایطى نافع و در شرایطى مضر مىباشد و در نتیجه انجام دادن هر کارى طبق دستورى است درونى که در درک انسان، کلیات آن ذخیره شده و به حسب انطباق به مورد، جزئیات آن تحقق مىپذیرد.
هر فرد از انسان در کارهاى فردى خود به منزله کشورى است که فعالیتهاى اهالى آن تحت قوانین و سنن و آداب معینى کنترل مىشود و قواى فعال این کشور موظفند که اعمال خود را اول با دستورهاى لازم الرعایه آن تطبیق نموده پس از آن انجام دهند.
فعالیتهاى اجتماعى یک جامعه نیز حال فعالیتهاى فردى را دارد و پیوسته یک نوع مقررات و آداب و رسومى که مورد تسلیم اکثریت افراد مىباشد باید در آنها حکومت کند، وگرنه اجزاى جامعه به واسطه هرج و مرج در کمترین وقت و کوتاهترین فرصتى متلاشى خواهد شد.
نهایت اگر جامعه، جامعه مذهبى باشد حکومت از آن احکام مذهب خواهد بود و اگر جامعه غیر مذهبى متمدن باشد، فعالیتها از قانون پیروى خواهد کرد و اگر جامعه غیر مذهبى و متوحش باشد آداب و رسومى را که حکومت فردى و مستبد وضع و تحمیل نموده، یا مراسمى را که در اثر برخورد و کسر و انکسار عقاید گوناگون در جامعه پیدا شده اجرا خواهد کرد.
پس در هر حال انسان در فعالیتهاى فردى و اجتماعى خود از داشتن هدفى گزیر ندارد و از تعقیب هدف خود از راهى که مناسب آن است و به کار بستن مقرراتى که برنامه کار است هرگز مستغنى نیست.
قرآن مجید نیز این نظر را تأیید نموده مىفرماید:
[وَ لِکُلٍّ وِجْهَةٌ هُوَ مُوَلِّیها فَاسْتَبِقُوا الْخَیْراتِ] «1».
براى هر گروهى قبلهاى است که خدا گرداننده روى آن گروه به آن قبله است؛ پس [درباره قبله، نزاع و کشمکش نکنید و به جاى بحث و گفتگو] به جانب نیکىها و کارهاى خیر پیشى جویید.
اساساً در قرآن، دین به راه و رسم زندگى اطلاق مىشود و مؤمن و کافر و حتى کسانى که اصلًا صانع را منکرند بدون دین نیستند؛ زیرا زندگى انسان بدون داشتن راه و رسمى خواه از ناحیه نبوت و وحى باشد، یا از راه وضع و قرارداد بشرى،
اصلًا صورت نمىگیرد، خداى متعال در وصف ستمگران که با دین خدایى دشمنى دارند از هر طبقه و صنف بوده باشند مىفرماید:
[الَّذِینَ یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَ یَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ کافِرُونَ] «2».
هم آنان که مردم را همواره از راه خدا بازمىدارند و مىخواهند آن را [با وسوسه و اغواگرى] کج نشان دهند، و ایشان به روز قیامت کافرند.
وجه دلالت آیه این است که «سبیل اللّه» در عرف قرآن دین است و آیه شریفه دلالت دارد بر این که ستمکاران حتى آنان که به خدا معتقد نیستند دین خدا «دین فطرى» را با صفت تحریف اجرا مىکنند بنابراین برنامه زندگى که آنان اجرا مىکنند دین ایشان است.
برنامه آفرینش بهترین برنامه زندگى
3- بهترین و پابرجاترین راه و رسم زندگى آن است که آفرینش انسان به سوى آن هدایت کند، نه آنچه از عواطف و احساسات فرد یا جامعه سرچشمه گیرد.
هر یک از اجزاى آفرینش را مورد دقت و کنجکاوى قرار دهیم خواهیم دید که در هستى خود هدف و غایتى دارد که از نخستین روز آفرینش خود به سوى آن متوجه است و از مناسبترین و نزدیکترین راهى که به آن هدف منتهى مىشود به سوى هدف خود سیر مىکند و در اندرون و بیرون ساختمان خود با تجهیزاتى مجهز مىباشد که مناسب با هدف خودش و منشأ فعالیتهاى گوناگونش مىباشد، رویه آفرینش در هر آفریده جاندار و غیر جاندار همینگونه است.
مثلًا بوته گندم از همان روز نخستین پیدایش خود که در بستر خاک با نوکسرسبز خود از شکم دانه سر در مىآورد، متوجه پیدایش یک بوته گندم داراى سنبلهاى متعدد مىباشد و با قوایى که مجهز است اجزاى عنصرى را از زمین و هوا با نسبت ویژهاى گرفته، ضمیمه وجود خود ساخته روز به روز بزرگتر و برومندتر مىشود و از حالى به حالى و از شکلى به شکلى منتقل مىشود تا به شکل بوته کامل داراى سنبلهاى متعدد در مىآید و در همانجا به سیر خود خاتمه مىدهد.
یک درخت گردو را نیز اگر مورد بررسى قرار دهیم، خواهیم دید که آن نیز از نخستین روز پیدایش متوجه هدفى مخصوص به خود مىباشد که یک درخت گردوى برومند و نیرومند مىباشد و براى رسیدن به آن راه مناسبى را با موجودى تجهیزات خود مىپیماید و ملازم روش زندگى خودش بوده هرگز روزى در تعقیب هدف خود مثلًا راه بوته گندم را نمىرود، چنانکه بوته گندم نیز در تعقیب هدف خود روزى روش درخت گردو را اختیار نمىکند.
آفرینش انسان را به سعادت هدایت مىکند
همه انواع آفریدهها که جهان مشهود را تشکیل مىدهند، محکوم همین قاعده کلیه مىباشند و هیچ دلیلى نیست که نوع انسان از این قاعده «هر نوعى هدفى دارد که سعادتش در رسیدن به آن است و راهى مناسب تجهیزات وجودى خود به هدف خود دارد» مستثنى باشد بلکه تجهیزات وجودى انسان بهترین دلیل است بر اینکه انسان نیز مانند سایر انواع آفرینش هدفى دارد که متضمن سعادت اوست و مناسب تجهیزات وجودى خود راهى به هدف و سعادت خود دارد.
بنابر آنچه گذشت آفرینش ویژه انسان و هم چنین آفرینش جهان که انسان جزء غیرقابل تفکیک آن مىباشد، انسان را به سوى سعادت واقعىاش هدایت مىکند و مهمترین و ریشهدارترین و پا برجاترین مقررات را که به کار بستن آنها سعادت رابراى انسان تضمین مىکند به انسان گوشزد مىنماید.
خداى متعال در تأیید بحث گذشته مىفرماید:
[رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى] «3».
گفت: پروردگار ما کسى است که به هر موجودى، آفرینش [ویژه] او را [آن گونه که سزاوارش بود] به وى عطا کرده، سپس هدایت نمود.
و باز مىفرماید:
[الَّذِی خَلَقَ فَسَوَّى* وَ الَّذِی قَدَّرَ فَهَدى] «4».
آنکه آفرید، پس درست و نیکو گردانید.* و آنکه اندازه قرار داد و هدایت کرد.
و باز مىفرماید:
[وَ نَفْسٍ وَ ما سَوَّاها* فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها* قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاها* وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسَّاها] «5».
و به نفس و آنکه آن را درست و نیکو نمود،* پس بزهکارى و پرهیزکارىاش را به او الهام کرد.* بىتردید کسى که نفس را [از آلودگى پاک کرد و] رشد داد، رستگار شد.* و کسى که آن را [به آلودگىها و امور بازدارنده از رشد] بیالود [از رحمت حق] نومید شد.
و باز مىفرماید:
[فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ] «6».
پس [با توجه به بىپایه بودن شرک] حقگرایانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى این دین [توحیدى] روى آور، [پاىبند و استوار بر] سرشت خدا که مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرینش خدا هیچگونه تغییر و تبدیلى نیست؛ این است دین درست و استوار.
و باز مىفرماید:
[إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ] «7».
مسلماً دینِ [واقعى که همه پیامبرانْ مُبلّغ آن بودند] نزد خدا، اسلام است.
دین و روش زندگى پیش خدا تسلیم شدن است- در برابر اراده وى- یعنى در برابر آفرینش وى که انسان را به مقررات خاصى دعوت مىکند.
و مىفرماید:
[وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ] «8».
و هرکه جز اسلام، دینى طلب کند، هرگز از او پذیرفته نمىشود.
محصل آیات فوق و آیات دیگرى که به همین مضمون است، این است که خداى متعال هر یک از آفریدههاى خود از آن جمله انسان را به سوى سعادت و هدف آفرینش ویژه خودش از راه آفرینش خودش راهنمایى مىفرماید و راه واقعى براى انسان در مسیر زندگى همان است که آفرینش ویژه وى به سوى آندعوت مىکند و مقرراتى را در زندگى فردى و اجتماعى خود باید به کار بندد که طبیعت یک انسان فطرى به سوى آنها هدایت مىکند، نه انسانهایى که به هوى و هوس آلوده و در برابر عواطف و احساسات اسیر دست بسته مىباشند.
مقتضاى دین فطرى (طبیعى) این است که تجهیزات وجودى انسان مُلغى نشود و حق هر یک از آنها ادا گردد و جهازات مختلف و متضاد مانند قواى گوناگون عاطفى و احساسى که در هیکل وى به ودیعه گذارده شده تعدیل شده به هر کدام از آنها تا اندازهاى که مزاحم حال دیگران نشود رخصت عمل داده شود.
و بالاخره در فرد انسان عقل حکومت کند، نه خواست نفس و نه غلبه عاطفه و احساس، اگر چه مخالف عقل سلیم باشد و در جامعه نیز حق و صلاح واقعى جامعه حکومت نماید نه هوا و هوس یک فرد تواناى مستبد و نه خواسته اکثریت افراد اگر چه مغایر حق و خلاف مصلحت واقعى جماعت باشد.
از بحث بالا نتیجهگیرى مىشود که زمان حکم در تشریع به دست خداست و جز او را نشاید که تشریع قانون و وضع مقررات و تعیین وظیفه نماید؛ زیرا چنانکه روشن شد، تنها مقررات و قوانینى در صراط زندگى به درد انسان مىخورد که از راه آفرینش براى او تعیین شده باشد، یعنى علل و عوامل بیرونى و درونى انسان را به انجام دادن آن دعوت نمایند و آن را اقتضا کنند، یعنى خدا آن را خواسته باشد؛ زیرا مراد از اینکه خدا چیزى را مىخواهد این است که علل و شرایط انجام یافتن آن را به وجود آورده است، نهایت اینکه گاهى علل و شرایط طورى است که پیدایش جبرى چیزى را ایجاب مىکند، مانند حوادث طبیعى روزانه و در این صورت اراده را اراده تکوینى مىگویند و گاهى طورى است که اقتضا مىکند انسان عمل را از راه اختیار و آزادانه انجام دهد مانند خوردن و نوشیدن و در این صورت اراده را اراده تشریعى مىگویند، خداى متعال در چندین جا از کلام خود مىفرماید:
[إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ]* «9».
فرمان و حکم فقط به دست خداست.
قرآن مجید دربردارنده برنامه زندگى
پس از روشن شدن این مقدمات باید دانست که قرآن مجید با رعایت این مقدمات سهگانه، یعنى با قطع نظر به اینکه انسان در زندگى خود هدفى دارد که باید در راه به دست آوردن آن در طول زندگى تلاش و کوشش نماید و این فعالیت بدون برنامه نتیجهبخش نخواهد بود، ولى این برنامه را باید از کتاب فطرت و آفرینش و تعلیم الهى فرا گرفت.
قرآن مجید با توجه به این مقدمات، شالوده برنامه زندگى انسان را به این نحو تعیین کرده است:
اساس برنامه خود را خداشناسى قرار داد و اعتقاد به یگانگى خدا را اولین اساس دین شناخت و پس از شناساندن خدا، معادشناسى- اعتقاد به روز رستاخیز که در آن پاداش و کیفر کردار نیک و بد انسان داده خواهد شد- را از آن نتیجه گرفت و اصل دیگر قرارداد و پس از آن پیغمبرشناسى را از معادشناسى نتیجه گرفت؛ زیرا پاداش اعمال نیک و بد بدون ابلاغ قبلى طاعت و معصیت و نیک و بد از راه وحى و نبوت صورت نمىبندد و آن را نیز اصل دیگر قرار داده سه اصل نامبرده:
اعتقاد به یگانگى خدا و اعتقاد به نبوت و اعتقاد به معاد را اصول دین اسلام شمرد.
پس از آن در مرتبه تالى اصول اخلاق پسندیده و صفات حسنه مناسب اصولسهگانه را که یک انسان واقعبین با ایمان باید واجد آنها و متصف به آنها باشد بیان نمود و پس از آن قوانین عملى که در حقیقت حافظ سعادت حقیقى و زاینده و پرورش دهنده اخلاق پسندیده و بالاتر از آن عامل رشد و ترقى اعتقادات حقه اصول اولیه مىباشند تأسیس و بیان داشت.
زیرا هرگز قابل قبول نیست کسى که در مسائل جنسى یا در دزدى و خیانت واختلاس مال و برداشتن کلاه مردم هیچگونه بند و بارى ندارد، صفت عفت نفس داشته باشد، یا کسى که شیفته جمعآورى مال است و مطالبات مردم و حقوق واجبه مالى را نمىدهد با صفت سخاوت متصف شود، یا کسى که به عبادت خدا نمىپردازد و هفته و ماه به یاد خدا نمىافتد واجد ایمان به خدا و روز رستاخیز و داراى سمت بندگى باشد.
پس اخلاق پسندیده همیشه با یک رشته اعمال و افعال مناسب زنده مىماند، چنانکه اخلاق پسندیده نسبت به اعتقادات اصلى همین حال را دارند، مثلًا کسى که کبر و غرور و خودبینى و خودپسندى دارد، اعتقاد به خدا و خضوع در برابر مقام ربوبى را نباید از وى توقع داشت و کسى که یک عمر معنى انصاف و مروت و رحم و عطوفت را نفهمیده است، ایمانى به روز رستاخیز و قیامت نخواهد داشت.
خداى متعال در خصوص ارتباط اعتقادات حقه با عمل مىفرماید:
[إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَ الْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ] «10».
حقایق پاک [چون عقاید و اندیشههاى صحیح] به سوى او بالا مىرود و عمل شایسته آن را بالا مىبرد.
اعتقاد پاک به سوى خدا صعود مىکند و عمل صالح بلندش مىکند یعنى درصعود اعتقاد کمک مىکند.
و در خصوص ارتباط اعتقاد به عمل مىفرماید:
[ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذِینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ] «11».
آن گاه بدترین سرانجام، سرانجام کسانى بود که مرتکب زشتى شدند به سبب اینکه آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آنها را به مسخره مىگرفتند.
ریشههاى اصلى اسلام از دیدگاه قرآن
خلاصه اینکه ریشههاى اصلى اسلام از دیدگاه قرآن مجید عبارتاند از:
1- اصول عقاید اسلامى،که نوعى از اصول سه گانه دین است: توحید، نبوت، معاد و نوعى عقاید متفرع بر آنها مانند لوح و قلم و قضا و قدر و ملائکه و عرش و کرسى و خلقت آسمان و زمین و نظائر آنها.
2- اخلاق پسندیده.
3- احکام شرعى و قوانین عملى، که قرآن کریم کلیات آنها را بیان فرموده و تفاصیل و جزئیات آنها را به بیان پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله واگذار نموده است و پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله نیز به موجب حدیث ثقلین که همه فِرَق اسلامى به نحو تواتر نقل نمودهاند، بیان اهل بیت خود را قائم مقام و جایگزین بیان خود قرار داده است.
با توجه به این مسائل لزوم مسائل بخش قبل- یعنى وجوب فراگیرى قرائت قرآن و فهم مفاهیم آیات بلند و آسمانى این کتاب و به اجرا گذاشتن آن- در همه شؤون زندگى بیشتر روشن مىگردد.
خلاصه اینکه سعادت و سلامت و رشد و کمال و خیر دنیا و آخرت در اتصال بهقرآن مفهوم دارد؛ جداى از قرآن و پیامبر صلى الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام که مبین قرآنند هیچ برنامه مثبتى در زندگى مفهوم نداشته و محال است انسان بدون چنگ زدن به این ریسمان الهى به سعادت واقعى برسد و مزه شیرین بندگى حضرت حق را درک کند.
اى خداى بزرگ! اى آنکه جز سعادت و کمال انسان چیزى براى انسان نمىخواهى در مرحله اول عرفان نسبت به قرآن و در مرحله بعد توفیق عمل به تمام مبانى قرآن به تمام بندگان عنایت کن که محصول این عنایت عشق پرقیمت عبد به تو و علاقه او به لقاى تو خواهد بود.
من نمىگویم که عاقل باش یا دیوانه باش |
گر به جانان آشنایى از جهان بیگانه باش |
|
گر سر مقصود دارى مو به مو جوینده شو |
ور وصال گنج خواهى سر به سر ویرانه باش |
|
گر زتیر غمزه خونت ریخت ساقى دم مزن |
ور به جاى باده زهرت داد در شکرانه باش |
|
چون قدح از دست مستانمىخورى مستانهخور |
چون قدم در خیل مردان مىزنى مردانه باش |
|
یا مسلمان باش یا کافر دو رنگى تا به کى |
یا مقیم کعبه شو یا ساکن بتخانه باش «12» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بقره (2): 148.
(2)- اعراف (7): 45.
(3)- طه (20): 50.
(4)- اعلى (87): 2- 3.
(5)- شمس (91): 7- 10.
(6)- روم (30): 30.
(7)- آل عمران (3): 19.
(8)- آل عمران (3): 85.
(9)- انعام (6): 57؛ یوسف (12): 40 و 67.
(10)- فاطر (35): 10.
(11)- روم (30): 10.
(12)- فروغى بسطامى.
کلمه شیعه در کلام الله مجید سه نوبت ذکر شده:
اول به معناى فرقه و گروه مانند
ثُمَّ لَنَنْزِعَنَّ مِنْ کُلِّ شِیعَةٍ أَیُّهُمْ أَشَدُّ عَلَى الرَّحْمنِ عِتِیًّا: «1»
دوم به معناى پیرو و دوست پیامبر، چنان که در داستان موسى آمده:
فَوَجَدَ فِیها رَجُلَیْنِ یَقْتَتِلانِ هذا مِنْ شِیعَتِهِ وَ هذا مِنْ عَدُوِّهِ: «2»
سوم به معناى پیرو و نگهدار مکتب و اعتقاد حق، آنجا که خداى تعالى حضرت ابراهیم را به راه و روش و اعتقادى توحید نوح معرفى مىکند مىفرماید:
وَ إِنَّ مِنْ شِیعَتِهِ لَإِبْراهِیمَ إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ: «3»
در این آیه کریمه حضرت ابراهیم با همه شموخ مقام و عظمت نبوت شیعه حضرت نوح به حساب آمده است.
شگفت از دوستان ناآگاه و دشمنان دانا، و مزدوران استعمار است که پیدایش این لغت و ظهور این واژه و معتقدان به آن را به زمان صفویه نسبت مىدهند!!
در کشاف زمخشرى آمده:
من شیعته ...... یعنى از کسانى که در اصول دین با حضرت نوح همراه است گر چه شریعت نوح و ابراهیم با هم تفاوت دارد.
ابو محمدحسنبنموسى نوبختى که در قرن چهارم مىزیسته در کتاب الفرق و المقالات چنین مىگوید:
ارکان فرق اسلامى چهار فرقه مىباشند: شیعه، معتزله، مرجئه، خوارج.
اما شیعه فرقه على بن ابیطالب مىباشند که در زمان حیات پیامبر و پس از مرگ او به شیعه على موسوم بودند، و فقط او را امام مىدانستند که از آن جمله مقداد بن اسود، سلمان فارسى، ابوذر جندب بن خباده غفارى، عمار بن یاسر و هر کس که على را دوست مىداشت، و اینان اولین کسانى هستند که در امت پیامبر به تشیع توصیف شدند زیرا نام تشیع از دیر زمان به پیروان ابراهیم و موسى و عیسى و دیگر پیامبران صلوات الله علیهم اجمعین اختصاص داشت.
المنجد کتاب بسیار معروف لغت مىگوید، شیعة الرجل: یعنى پیروان و یاران مرد، شیعه یعنى گروه، به یک نفر و دو نفر شیعه گفته مىشود و جمع آن شیع و اشیاع است و این نام غلبه دارد بر کسانى که على و اهل بیتش را دوست دارند تا جائى که براى آنان نام ویژه شده. «4»
دائرة المعارف الاسلامیه مىگوید:
تاریخ پیدایش شیعه تمامى برمىگردد به این که علىبنابىطالب خلیفه شرعى، پس از درگذشت پیامبر است. «5»
شیعه در حدیث و سنت پیامبر
سیوطى در تفسیر الدر المنثور ضمن تفسیر آیه کریمه:
أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّةِ
آورده: ابنعساکر از جابربنعبدالله روایت کرده که گفت: نزد رسول خدا بودیم که على روى آورد، پیامبر فرمود: سوگند به کسى که جانم به دست اوست، روز قیامت این و شیعیانش رستگارند. «6»
فضلبنشاذان نیشابورى در کتاب پرقیمت الایضاح خطاب به اهل سنت مىگوید: شمائید که روایت مىکنید رسول خدا به على (ع) فرمود: اى على تو و شیعیانت در بهشت هستید. «7»
و شما روایت مىکنید از امسلمه همسر رسول خدا که گفت از رسول خدا شنیدم که مىفرمود:
شیعیان على رستگارانند، واى بر کسى که بر خدا کافر شود، آیا خرد را به کار نمىبندید، آیا میدانید چه حکم مىکنید؟ آیا شیعیان على به جز کسى که على را دوست مىدارند و دشمنانش را دشمن و از فرمانش اطاعت مىکنند و به حکمش راضى هستند و اولاد صالحش را دوست دارند کسى دیگر است. «8»
اگر غیر شیعه کتبى هم چون ینابیع الموّده، نهج الحق علامه حلى، احقاق الحق قاضى نور الله، ملحقات احقاق آیتالله مرعشى در بیست و پنج جلد ضخیم، الغدیر علامه امینى، اثبات الهداة از شیخ محمدحسن حرّ حبل عاملى، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام آیتالله صدر، المراجعات و النص و الاجتهاد سید شرفالدین، و اصل الشیعه کاشف الغطاء و عبداللهبنسبا در دو جلد و احادیث عایشه و خمسون و مأة صحابى مختلق از علامه عسگرى به دقت مىخواند و کتب روائى و فقهى شیعه هم چون دوره کافى، تهذیب، استبصار، من لا یحضره الفقیه، وسائل، وافى، شافى و آثار درخشان این طایفه را با به کار گرفتن عقل مطالعه مىکرد «9» باب افترا و تهمت به روى شیعه بسته مىشد، و فضاى آلوده و تاریک اختلاف که غیر شیعه بر امت اسلام تحمیل کرده از میان مىرفت و هواى سالم وحدت و اتحاد بر امت سایه مىافکند و قدرت شگفتآورى از مسلمانان به وجود مىآمد که همه دشمنان شرقى و غربى را از هوس تسلّط بر آنان باز مىداشت، و تمام مشکلات حل مىشد و گره از کارهاى امت گشوده مىگشت، و درهاى رحمت و فیوضات حق به روى آنان باز مىشد.
اگر حضرت حق توفیق رفیق را هم کند و به اتمام این شرح و توضیح یارىام نماید در اولین آیهاى که لفظ شیعه بکار گرفته شده مطالب مفصل و در خور توجه و مستدلى در رابطه با شیعه و تشیع و پیروان مکتب اهلبیت متذکر خواهم شد.
روایات و مسئله شوم اختلاف
از رسول خدا روایت شده:
«ما اختلفت امة بعد نبیها الا ظهر اهل باطلها على اهل حقها:» «10»
امتى پس از پیامبرش دچار اختلاف نشد مگر اینکه فرقه باطلش بر گروه اهل حقش چیره گشت.
و آن حضرت فرمود:
«لا تختلفوا فتختلف قلوبکم:» «11»
با یکدیگر اختلاف نداشته باشید، که نتیجه اختلاف پراکندگى قلوبتان از یکدیگر است.
على (ع) فرمود:
«سبب الفرقة الاختلاف:» «12»
مایه پراکندگى مردم از یکدیگر اختلاف است.
و نیز آن حضرت فرمود:
«لو سکت الجاهل ما اختلف الناس:» «13»
اگر نادان سکوت کند و غیر متخصص در امر تخصصى دخالت ننماید مردم با هم اختلاف پیدا نمىکنند.
نهجالبلاغه مىگوید:
«و انما انتم اخوان على دین الله، ما فرق بینکم الا خبث السرائر، و سوء الضمائر، فلا توازرون و لا تناصحون و لا تباذلون و لا توادّون:» «14»
جز این نیست که شما بر اساس دین خدا با هم برادر هستید، چیزى جز آلودگى درونها، و بدى نیتها شما را از یکدیگر جدا نساخته به این خاطر یکدیگر را یارى نمىدهید، و نسبت به هم خیرخواهى نمىکنید، و به هم بخشش و بذل ندارید، و با یکدیگر دوستى نمىورزید.
امیرمؤمنان (ع) مىفرماید:
«ان الشیطان یسنى لکن طرقه، و یرید ان یحل دینکم عقدة عقدة، و یعطیکم بالجماعة الفرقة، و الفرقه الفتنة فاصدفوا عن نزعاته و نفثاته:» «15»
بىتردید شیطان راههاى ضلالت و گمراه کنندهاش را به روى شما مىگشاید، و خواستهاش باز کردن و سست نمودن دژهاى استوار دین شماست، او شما را مىخواهد از وحدت و اتحاد محروم و به اختلاف و جدائى دچار سازد، اختلاف و جدائى فتنه است، از تحریکات و افسونگرىهایش که میوه تلخ آن تفرقه است کنارهگیرى نموده خود را حفظ نمائید.
عبدالمؤمن انصارى مىگوید: به حضرت صادق (ع) گفتم:
«ان قوماً رووا ان رسول الله قال: ان اختلاف امتى رحمة فقال صدقوا قلت: ان کان اختلافهم رحمة فاجتماعهم عذاب؟ قال: لیس حیث ذهبت و ذهبوا انما اراد قول الله عزوجل: «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفه» فامروا ان ینفروا الى رسول الله و یختلفوا الیه فیتعلموا ثم یرجعوا الى قومهم فیعلموهم انما اراد اختلافهم من البلدان لا اختلافاً فى دین الله انما الدین واحد:» «16»
گروهى روایت مىکنند که رسول خدا فرمود: اختلاف امتم رحمت است حضرت فرمود راست گفتند، گفتم (اگر اختلافشان رحمت است پس وحدت و اتحادشان عذاب است!!)
حضرت صادق فرمود اینگونه که تو مىپندارى و آنان تصور مىکنند نیست، حضرت مرادشان از اختلاف قول حضرت حق در این آیه است که مىفرماید:
چرا و به چه سبب از هر جمعى گروهى کوچ نمىکنند تا دینشناس شوند و هنگامى که پس از دینشناسى بازگشتند به قومشان هشدار دهند؟
به مردم فرمان داده شده به سوى رسول خدا رفت و آمد کنند تا معالم دین را بیاموزند سپس به قومشان بازگشته دین را به آنان تعلیم دهند منظور از کلمه اختلاف در قول رسول حق رفتن از شهرها به سوى شهر دیگر براى یاد گرفتن و فهمیدن دین است نه اختلاف در دین خدا، جز این نیست که دین یکى است و اختلاف در آن حرام و ممنوع است.
اتهام بىمورد نادانان مشرک به مکتب حق
به همان صورت که یهود دین نصارى را بر حق نمىدانستند و نصارى نیز دین یهود را مردود مىشمردند، مشرکین نادان و بتپرستان جاهل بر ضد آئین استوار و مکتب الهى اسلام که سراسر مسائلش منطقى و عقلى و محصول وحى حضرت حق بر قلب ملکوتى پیامبر عظیمالشأن اسلام بود اتهام مىبستند که این دین و این مکتب واهى و باطل و بر حقیقتى استوار نیست!!
این اتهام به قول قرآن مجید نتیجه جهل و نادانى و سفاهت و بىخردى آنان بود.
این بىخردان بىخبر اگر حاضر مىشدند نسبت به هر حکمى از احکام الهى، یا قانونى از قوانین حق، یا امرى از امور علمى قرآن یا مسئلهاى از مسائل عالى اسلام که جز خوشبختى و سعادت انسان هدفى نداشت عقل خود را به کار مىگرفتند و اندک دقتى به خرج مىدادند، و تا جائى که میسّر بود جوانب هر برنامهاى را مىسنجیدند، به گناه عظیم افترا و اتهام دچار نمىشدند، و با ورود بهحوزه ستیز با دین خود را بدبخت دنیا و آخرت نمىنمودند، بلکه از برکت خردورزى و حرکت عقلى، و دقت نظر، و تحقیق در حقایق تسلیم اسلام مىشدند، و از این چراغ پرفروغ براى سلوک در راه حق و جاده انسانیت بهره مىگرفتند، و خیر دنیا و آخرت خود را تأمین نموده به قلّه سعادت و خوشبختى و رشد کمال و نهایت کار به رضایت الله و جنت الله مىرسیدند.
ولى این نابکاران نادان که خانه توحید را با نصب سیصد و شصت بت تبدیل به بتکده کرده بودند، و خود را متولیان آن به وکالت از سیصد و شصت قبیله مىدانستند، و هر سال آن قبایل به ویژه در ایام مخصوص انواع نذورات را به پاى بتها مىریختند و مىرفتند و مدعیان تولیت بتخانه مفت و مجانى از آن همه نذورات که در آن زمان ثروت کمى نبود نصیب مىبردند، به خاطر اندکى مال و ثمن نجس بر ضد دین بخصوص در میان عوام قبایل سخنپراکنى کرده و بدون این که اجازه تفکر به مستمعان بدهند آئین اسلام را مورد حمله زبانشان و سخنان واهى و باطلشان قرار مىدادند، و مانع از پذیرش اسلام به وسیله زائران و حاضران مىشدند!!
آنان مىدانستند که اگر اسلام به توده مردم مخصوصاً قبایل بتپرست برسد، و جامعه فرصت اندیشه در حقایق آن داشته باشد دسته دسته و گروه گروه به مکتب الهى ایمان مىآورند و از بتپرستى دست برمىدارند و به جاى هزینه کردن نذورات براى بتهاى بىجان و جاندار، مال خود را براى رفع مشکلات همنوعان خرج کرده، و به مصرف امور خیر مىرسانند و آن بىخردان و نادانان و جاهلان و سبک و مغزان از مفتخورى و پر کردن جیب خود به ناحق بىبهره مىشوند، به این خاطر براى حفظ بت و بتپرستى متوسل به تهمت و افترا بهدین حق مىشدند، و فرصت تفکر و اندیشه به قبایل و مسافران و حاضران نمىدادند.
داورى خدا در قیامت میان اهل اختلاف
روز قیامت که وقوعش حتمى و برپا شدنش یقینى است، روز عدل و داد و انصاف و حساب است.
دادگاههاى قیامت بر اساس قسط و عدالت برپا مىشود، و معیار سنجش و میزان ارزیابى اعمال در آن روز جز حق چیزى نیست.
داور آن روز و حسابرس در آن دادگاهها فقط خداست، که بر پایه عدالت داورى مىکند، و هر کس را پس از پایان داورى به هر پاداش یا کیفرى که سزاوار آن است مىرساند.
آن روز یهود و نصارى و مشرکان نادان نسبت به اتهاماتى که به حق زدند، و مانع پیشرفت حقیقت و گسترش آن میان مردم شدند به وسیله خداى حکیم و پروردگار عادل با رعایت عدالت محاکمه مىشوند، و بىتردید محکوم مىگردند و به کیفر اختلافشان با یکدیگر و اتهامشان به آئین حق روانه دوزخ شده و در آنجا همیشگى و ابدى خواهند بود.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- مریم 69.
(2)- قصص 15.
(3)- صافات 83 و 84.
(4)- المنجد ص 411، طبع 1956 میلادى.
(5)- دائرة المعارف، ج 14، ص 57.
(6)- الدر المنثور.
(7)- الایضاح، ص 476.
(8)- همان مدرک، ص 476.
(9)- شیعه مىپرسد، 22.
(10)- کنز العمال، خ 929.
(11)- کنز العمال، خ 895.
(12)- غرر الحکم.
(13)- بحار، ج 78، ص 81.
(14)- نهجالبلاغه، خطبه 112.
(15)- نهجالبلاغه خطبه
(16)- معانى الاخبار، 154.