سفارش تبلیغ
صبا ویژن
زیبایی دانشمند در عمل به دانشش است . [امام علی علیه السلام]
بشنو این نی چون حکایت می کند
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» پیامبر اعظم (ص) در آیینه قرآن

 

قرآن کریم متقن ترین و بهترین کتاب در معرفی و شناساندن پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ است؛ زیرا این کتاب کلام وحی و سخن خداوند متعال است و از جهت حقانیت و درستی مطالب، معتبرترین کتاب به شمار می رود. خداوند متعال، در قرآن کریم، در آیات متعددی درباره پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ سخن گفته است. در این آیات، گاهی به طور مستقیم و گاهی به شکل غیر مستقیم، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ معرفی شده است. این معرفی در قالب هایی همچون، ستایش و تمجید از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ، بیان اوصاف و شئونات، ذکر مقامات و مناقب و بیان عظمت روحی آن حضرت صورت گرفته. و جلوه های مختلف شخصیتی و رفتاری آن حضرت، تبیین شده است. آنچه که ما در این مقاله می آوریم ذکر فهرست وار این جلوه ها در آیات کریمه است که در سه بخش کلی «نام ها و اوصاف»، «مقامات» و «مناقب» پیامبر اعظم ـ صلی الله علیه و آله ـ تنظیم شده است.

نام ها و اوصاف پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در قرآن

یک: نام های پیامبر صلی الله علیه و آله در قرآن

در برخی روایات، به نامهای پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ در قرآن کریم اشاره شده است که ما در ضمن دو حدیث، آنها را بیان می کنیم. در روایتی از امام باقر ـ علیه السلام ـ آمده است که فرمودند:

«إن لرسول الله ـ صلی الله علیه و آله ـ عشرة أسماء خمسة فی القرآن و خمسة لیست فی القرآن فاما التی فی القرآن، فمحمد و احمد و عبدالله و یس و ن.»

«برای رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ده نام است که پنج نام در قرآن و پنج نام در غیر قرآن است؛ آن نامهایی که در قرآن است عبارت اند از: "محمد" ، " احمد" ، "عبدالله" ، "یس" ، "ن".»

در روایتی از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده است که «طه» از اسامی پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ است و معنی آن «یا طالب الحق الهادی الیه»، «ای کسی که طالب حقی و هدایت کننده به سوی آنی» است.

با توجه به این دو روایت، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ ، در قرآن کریم به شش نام معرفی شده است که آیه های آن بدین شرح است:

1 ـ «محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ»

«وَاْلَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلوُا الْصالِحاتْ وَ آمَنواْ بِما نُزِّل عَلی مُحَمَّدٍ وَ هُوَ اْلْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ کَفَّرَعَنْهُمْ سَیْئاتِهِمْ وَ اَصْلَحَ بالَهُمْ»

در آیات دیگری نیز این نام ذکر شده است که عبارت اند از: سوره آل عمران (2) آیه 144، سوره احزاب (33) آیه 40، سوره فتح (48) آیه 29.

2 ـ «احمد»:

«و اِذْ قالَ عیسَی اْبْنُ مَرْیَمَ یا بَنی اِسْرائیلَ اِنّی رَسوُلُ اْللّهِ اِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ اْلتَوْراتِ وَ مُبَشِّراً بِرسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدی اِسْمُهُ اَحْمَدْ فَلَمّا جاءَهُمْ بِالْبَیِّناتْ قالوُا هذا سِحْرٌ مُبینْ»

3 ـ «عبدالله»:

« وَ اِنَّهُ لَمّا قامَ عَبْدُاْللّهِ یَدْعُوهُ کادُواْ یَکوُنُونَ عَلَیهِ لِبَداً»

4 ـ «یس»: «یس»

5 ـ «ن»: «نْ وَ اْلْقَلَمِ وَ ما یَسْطُرُونْ»

6 ـ «طه»: «طه»

دو. اوصاف پیامبر صلی الله علیه و آله در قرآن

در قرآن کریم، اوصاف فراوانی برای پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ ذکر شده است که به بخشی از آنها با ذکر آیه ها اشاره می کنیم:

1. شاهد(گواه)، مبشر(بشارت دهنده)، نذیر(انذار دهنده)، داعی الی الله (دعوت کننده به سوی خدا)، سراج منیر(چراغ روشنایی دهنده).

این اوصاف والا و پرمنزلت در آمده است:

«یا اَیُّهااْلْنَّبیُ اِنّا اَرْسَلْناکَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذیراً* وَ داعیاً اِلَی اللّهِ بِاِذْنِهِ وَ سِراجاً وَ مُنیراً»

2. رئوف و رحیم

این دو صفت به همراه دو ویژگی از ویژگی های اخلاقی پیامبر رحمت حضرت محمد ـ صلی الله علیه و آله ـ در چنین بیان شده است:

«لَقَدْ جاءَکُمْ رَسولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّم حَریصٌ عَلیْکُمْ بِاْلْمُؤمِنینْ رَئوفٌ رَحیمٌ»

«رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنج های شما بر او سخت است و اصرار به هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان رئوف و مهربان است.»

در این آیه کریمه، علاوه بر دو صفت «رئوف» و «رحیم» به دو ویژگی اخلاقی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره شده است. ویژگی نخست این است که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ آن قدر خیرخواه و همدرد و دوستدار مردم بود که از رنجهایی که به مردم می رسید آزرده خاطر می شد، به طوری که برای او سخت بود که ببیند به کسی رنج و سختی برسد.

ویژگی دوم، دلسوزی آن حضرت است. حضرت دوست نمی دارد که حتی یک نفر از مسلمانان در مسیر هدایت نباشد. از این رو، این دلسوزی آن چنان است که خداوند، از اصرار حضرت در هدایت مردم، به «حریص علیکم» تعبیر کرده است. چنان که خداوند در سوره مبارکه کهف در در این باره خطاب به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید:

« فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلی ءاثرِهِمْ اِنْ لَمْ تُؤْمِنواْ بِهذا اْلْحَدیثْ أَسِفا»

«گویی ـ اگر آنها به این گفتار ایمان نیاورند ـ می خواهی خود را از غم و اندوه به جهت اعمال آنها، هلاک کنی.»

در قرآن کریم، اوصاف دیگری نیز برای آن حضرت آمده است که به جهت رعایت اختصار، تنها به اوصاف مشترک قرآنی خداوند با پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره می کنیم.

اوصاف مشترک قرآنی خدا و رسول

خداوند سبحان اوصافی را برای خود در قرآن ذکر کرده که همانها را برای پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز بیان کرده است:

1. خداوند قرائت قرآن را همان گونه که به خود نسبت داده و فرموده است: «اِنَّ عَلَیْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ فَاِذا قَرَأْناهُ فَاْتَّبِعْ قُرْانَهُ» به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز نسبت داده و می فرماید: « اِقْرَأْ بِاْسْمِ رَبِّکَ اْلَّذی خَلَقْ».

2. همان طور که خداوند، خود را تلاوت کننده قرآن معرفی کرده است: «تِلْکَ آیاتُ اْللّه نَتْلوها عَلَیْکَ بِالْحَقِّ»، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را نیز تالی قرآن معرفی می کند: «یَتْلُوا عَلَیْهِمْ ایاتِنا»، و به آن حضرت دستور می دهد تا آیت الهی را بر مردم تلاوت کند: «وَ اْتْلُ ما اُوحی اِلَیْکَ مِنْ کِتاب».

3. خداوند همان طور که ترتیل و منظم و هماهنگ خواندن را به خود اسناد می دهد: «و رتلناه ترتیلا»، آن را به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نسبت می دهد: «وَ رَتِّلِ اْلْقُرْآنَ تَرْتیلا».

4. خداوند متعال همان گونه که قرآن کریم را کلام خود معرفی می کند، آن را کلام و قول رسول الله نیز می داند: « اِنَّهُ لَقُولٌ رَسوُلٌ کَریم».

5. خداوند آن چنان که خود را معلم قرآن معرفی کرده: «اَلْرَّحْمن * عَلَّمَ اْلْقُرْآن» همین صفت را به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ نیز نسبت می دهد: «وَ یُعَلِّمُهُمُ اْلْکِتابَ وَ اْلْحِکْمَةِ».

البته اسناد وصف «معلمی قرآن» نسبت به خداوند بالذات و بالأصاله است و نسبت به پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ بالعرض و بالتبع.

مقامات والای پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در قرآن

خداوند متعال در آیات قرآن کریم گاهی به طور صریح و زمانی به گونه ضمنی به مقامات پیامبرخاتم ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره فرموده است که در این بخش به برخی از این آیات اشاره می کنیم.

 

1. مقام خاتمیت

قرآن کریم درباره مقام خاتمیت می فرماید:

«ما کانَ مُحمَّدٌ أَبا أَحَدٌ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسولُ اْللّهُ وَ خاتَمِ اْلْنَبیّینْ».

مقصود از خاتمیت، هم تأخر و خاتمیت زمانی و هم خاتمیت رتبی در قوس صعود است؛ خاتم یعنی«مهر» که در پایان نوشته ها قرار می گیرد. خداوند سبحان با فرستادن پیامبران، برای جامعه های بشری پیام می فرستد و پس از پایان گفتار و کلماتش، سلسله نبوتشان را با فرستادن پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ ختم، و صحیفه رسالت آنان را با وجود مبارک خاتم المرسلین مهر کرده است؛ پس هرگز جا برای نبوت و رسالت دیگری نیست.

از این آیه کریمه دو نکته استفاده می شود: نخست این که پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ واجد همه مزایای مشترک و مزایای فرد فرد انبیا و بعضی از خصایص ویژه است که انبیای قبلی فاقد آن بوده اند. دوم این که، تا روز قیامت، احدی بهتر از پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نخواهد آمد؛ زیرا رسول خدا، انسان کامل است و اگر کسی کاملتر از وی می بود، حتما او به مقام خاتمیت می رسید.

2. مقام عبودیت مطلقه

خداوند که رب و پروردگار عالمین است نسبت به افراد مختلف، متفاوت است بعضی از انسان ها تحت تدبیر اسماء جزئیه حقند مثلا بعضی در حقیقت، عبدالرزاق، عبدالجلیل، عبدالباسط، یا عبدالکریم هستند، اما پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ ، «عبده» است و پروردگاری مربی و مدبر شخصی پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ است که نهایی ترین مرتبه را داراست و در قوس صعود مقامی برتر از مقام مربوبیت شخص رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ نیست و آن حضرت، منتسب به عالی ترین اسم از اسمهای حسنای خدای سبحان است. یعنی «هو» که همان هویت مطلقه است و چون کاملترین بندگی از آن اوست، جامع ترین کلمه به او اشاره دارد:

«هُوَ اْلَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِاْلْهُدی وَ دینِ اْلْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عِلَی اْلْدّینِ کُلِّهِ».

قرآن کریم وقتی تعبیر «عبد» را نسبت به سایر انبیا به کار می برد همراه با ذکر نام آنها به کار می برد:

«وَ اذْکُرْ عَبْدَنا اِبْراهیمَ وَ اِسْحقَ وَ یَعْقوبَ اولِی الأَیْدی وَ الاَبْصار».

اما وقتی نام پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ را می برد به «عبده» تعبیر می کند که ناظر به مقام وحدت است و این کلمه از «عبدالله» نیز بالاتر است، زیرا این بندگی (عبودیت)، حاکی از هویت مطلقه است.

3. مقام «بالاترین رتبه وجودی»

خدای سبحان به پیامبرش دستور می دهد که «بگو: من اولین مسلمانم»: «لاشَریکَ لَهُ وَ بِذلِکَ اُمِرْتُ وَ أَنا اَوَّلُ الْمُسْلِمین»

منظور از «اول المسلمین» اولیت ذاتی است که گاهی از آن به اولیت رتبی یاد می شود. خدای سبحان درباره هیچ پیامبری تعبیر«اول المسلمین» ندارد. حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ با این که قبل از پیامبر ما و سر سلسله انبیای ابراهیمی ـ علیهم السلام ـ بود و دعا کرد که

«وَ اْبْعَثْ فیهِمْ رَسولاً مِنْهُمْ یَتْلواْ عَلَیهِم ایاتِکَ وَ یُعلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ یُزَکّیهِم»

با این حال، خداوند به حضرت ابراهیم نفرموده بگو من اولین مسلمانم. «نوح» که شیخ الانبیاء و نیز «آدم» که ابوالبشر است هیچ کدام این جمله را نفرمودند؛ تنها کسی که قرآن از او به عنوان اول المسلمین یاد می کند، رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ است. معلوم می شود این اولیت، زمانی و تاریخی نیست، زیرا اگر منظور اولیت زمانی بود، هر پیغمبری نسبت به قوم خود، اول المسلمین بود و انبیای پیشین نیز به طریق اولی می توانستند مصداق این اولیت باشند.

از این که خدای سبحان تنها به پیغمبر اسلام فرموده بگو مأمورم که اول المسلمین باشم، برای آن است که وی اول صادر، یا اول ظاهر است. یعنی در رتبه وجودی او، هیچ کس قرار ندارد، چنان که آن حضرت، در قیامت، اول کسی است که محشور می شود.

4. مقام «اسوة حسنه بودن»

در قرآن کریم آیاتی است که رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ را اسوه و الگوی جهانیان معرفی می کند و می فرماید:

« لقد کان فی رسول الله اسوة حسنة»

در این آیه شریفه، تنها تأسی افراد متوسط درمسائل اخلاقی و فقهی به آن حضرت مطرح نیست بلکه طی راه ولایت و انس و حشر با فرشتگان غیبی و شنیدن تسبیح آنان یا دریافت علم از آنها و آموختن دستور تأییدی و تسدیدی، تأسی به پیغمبر خاتم در تمامی شئون را می طلبد چون او، به طور کلی، این راه ها را طی کرده و اسوه همگان شده است. اگر کسی بخواهد از «فتح مبین»، «کوثر»، «شرح صدر» و «فتح قریب» استفاده کند به اندازه خود باید پیرو آن حضرت باشد، اگر می گوییم « رَبِّ اْشرَحْ لی صَدْری» راهش آن است که پیرو کسی باشیم که سینه اش منشرح است.

5. مقام «خلق عظیم»

خداوند، پیامبر خود را به عظمت اخلاقی داشتن می ستاید:

«وَ اُنَّکَ لَعلَی خُلِقٍ عَظیمٍ»

خداوند با جمله اسمیه و تأکید می فرماید: «تو دارای اخلاق عظیمی هستی». وقتی خدای سبحان از چیزی به عظمت یاد کند، معلوم می شود که آن چیز از عظمت فوق العاده ای برخوردار است، چون او هر چیزی را به «عظمت» نمی ستاید، بسیاری از موارد را با صفت «ضعف» یا «قلت» یاد می کند. سراسر دنیا را اندک می شمارد:« مَتاع الدُّنْیا قَلیل» و از دسیسه های شیطان به عنوان «اِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانَ کانَ ضَعیفاً» سخن می گوید؛ اما وقتی از خلق رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ نام می برد می فرماید:

«ای پیامبر! تو واجد همه ملکات نفسانی در حد أعلی هستی.»

6. مقام «رأفت و رحمت»

رحمت و رأفت، صفت فعل حق است و هر صفت فعل را از مقام فعل موصوف انتزاع می کنند نه از مقام ذات وی، و جایگاهی که محل انتزاع رأفت و رحمت است، جایگاهی امکانی است، رحمان جایگاه می شود «رأفت و رحیم» و بارزترین مصداق و مظهر آن رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ است. خداوند برای خود رحمتی عامه و رحمتی خاصه قایل است و این دو خصوصیت را برای قرآن و پیامبر نیز بیان داشته است؛ از طرفی می فرماید: من رحمت عامه ای دارم: «رَحْمَتی وَسِعَتْ کُلَّ شَی ءْ» یعنی هر چه مصداق شی ء است مشمول رحمت من است، و از طرف دیگر می فرماید: متقیان، از رحمت ویژه ام برخوردارند. «فَسَأَکْتَبَها الَّذینَ یَتَّقون» و در مورد پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید: تو مظهر رحمت مطلق من هستی زیرا«وَ ما اَرْسَلْناکَ اِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمین» و نسبت به مؤمنان، رحمت خاص داری:

«بِالْمُؤمِنینَ رَئُوفٌ رَحیمٌ»

7. مقام شامخ «رسالت»

خدای سبحان نعمت رسالت را به عنوان وزین ترین نعمت های الهی نام می برد:

«لَقَدْ مَنَّ الّلهُ عَلَی الْمُؤمِنینَ اِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسولاً مِنْ اَنْفُسِهِمْ یَتْلوُا عَلَیْهِمْ ایاتِهِ وَ یُزَکیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ...»

«خداوند متعال بر مؤمنان عالم منت نهاد که رسولی را از ارواح و نفوس آنان برانگیخت تا آیات الهی را بر آنان تلاوت و ایشان را از گزند تیرگی و تباهی تطهیر، و به کتاب و حکمت آگاهشان کند، گر چه قبل از رسالت رسول اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ در گمراهی روشن بودند.»

نعمت وزینی که هضم و تحملش دشوار باشد، «منت» نامیده می شود. خدای سبحان نعمت های مادی را منت نمی نامد، اما نعمت رسالت را بر مؤمنان منت می داند، زیرا مردان با ایمان، پذیرای رسالت رسول اکرم بوده، به اندازه درجه وجودی خود از این نعمت بی کران بهره می برند.

8. مقام«اسم اعظم» والاترین درجه عندالله

قرآن کریم درباره مؤمنان می فرماید: «لَهُمْ دَرَجاتْ» یعنی مردان الهی در پیشگاه خدا دارای درجاتی از قرب هستند ؛ اما در سوره آل عمران، قبل از «لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلی الْمُؤِمنین» می فرماید: «هُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ اللّهِ» یعنی خود مؤمنان درجات حقیقی قرب الهی اند. مؤمن به هر مقامی برسد عین درجه و کمال خواهد شد، همان طور که علم و عالم و معلوم متحدند، عمل و عامل و معمول هم متحد خواهند شد. بالاترین درجه وجودی ایمان، مقام شامخ خاتم الانبیاء است.

اگر دیگران دارای درجاتی متوسط اند، رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ دارای عالی ترین درجه جهان امکان و مظهر اسم اعظم، بلکه خود اسم اعظم است و اسم اعظم لفظ نیست تا کسی بتواند با فراگرفتن آن لفظ و آمیختن حروف و کلمات در نظام کیان، اثر بگذارد؛ مفهوم ذهنی هم نیست تا با تصور فکری آن، اثر عینی در جهان پدید آید؛ زیرا جهان هستی بر اساس نظام علت و معلول اداره می شود و کسی نمی تواند با حروف و کلمات و معانی اعتباری، در متن خارج، اثر بگذارد، اسم اعظم عالی ترین درجه جهان امکان و رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ خود، اسم اعظم است و روح بلند و جان والای حضرتش که اسم اعظم و ریشه همه فیوضات تکوینی است می تواند در جهان امکان به اذن خداوند اثر بگذارد، زیرا اسمای فعلی، به اسمای ذاتی منتهی می شود و رسول الله، اسم اعظم و مقام شامخ وی، اعظم مقامهاست.

 

9. مقام«علم لدنی»

هیچ کس به پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ علم نیاموخت فقط خدا او را عالم و آگاه کرد و آنچه خدا به رسولش داد، نه از راه چشم و گوش مادی، که از راه جان و دل بود. در علوم حصولی که زاد راه مکتبهای بشری است، اول گوش، صداها را می شنود و یا چشم، نقش ها را می بیند، بعد فکر آن را می فهمد، اما آنچه را رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می یابد، اول جانش می بیند بعد چشم و گوشش: « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمین عَلی قَلْبِک» او نخست حقایق قرآن را با جان مبارکش دریافت، سپس الفاظ، کلمات، سوره ها و آیه های قرآن کریم را ـ که عینا معجزه الهی است ـ با گوش شریفش شنید، به عبارت دیگر، هم لفظ قرآن، اعجاز غیبی است و هم محتوای آن، معجزه غیبی است. پس نحوه دریافت قرآن و معارف آن به عکس دریافت های علوم عادی است.

خداوند وحیی بر جان رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ ایجاد کرد که قابل وصف نیست:

«فَأَوْحیْ اِلی عَبْدِهِ ما اُوحی»

چون آن مقام منیع منزه از وضع و قرارداد و مبرای از علم حصولی و ذهنی است، علمش لدنی است و علم لدنی در ردیف علوم دیگر نیست که موضوع و محمول داشته باشد، بلکه حقایق و معارف، وقتی از مقام لدن، یعنی از نزد «الله» فرا گرفته شد، «لدنی» نام دارد؛ پایین تر از آن مرحله، جای کسوت لفظ و کلمه و قرارداد و عبری و عربی و تازی است.

از این رو خداوند متعال می فرماید:

«اِنَّکَ لَتُلْقی مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ»

10. مقام «عصمت»

مقام عصمت شامل عصمت علمی و عصمت عملی می شود که به هر یک می پردازیم:

 

الف: عصمت علمی

همه انبیا در مسائل علمی، چه در یادگیری از وحی و حفظ و یاد دادن آن معصوم هستند. این ملکه علمی بدون شهود میسر نیست، زیرا انسان در عالم خیال، بافته های خود را بر یافته های عقل عرضه می کند و آن را مشوب می سازد، ولی اگر در حرم عقل ناب به سر برد و از دسترسی وهم و خیال رهید، معصوم خواهد بود و کسی که عین صراط مستقیم باشد، از آسیب وسوسه و دسیسه مصون است خداوند به پیامبرش می فرماید:

« اِنَّکَ لِمَنِ الْمُرْسَلین عَلی صِراطٍ مُسْتَقیم»

ب. عصمت عملی

مقام منیع عصمت عملی برای کسی حاصل است که به مرز اخلاص رسیده باشد. در این حال، در حرم امن او شهوت و غضب باطل راه ندارد، چون وی، هر دو را مهار کرده است و وقتی انسان به مقام امن اخلاص راه یافت و جزو صالحان شد، تحت ولایت الله است و شیطان اقرار کرده که به آن مقام راه ندارد: «اِلاّ عِبادِکَ مِنهُمُ الْمُخْلَصین»

فضایل و مناقب پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله در قرآن

قرآن کریم، در آیات متعددی به فضایل پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ اشاره کرده است؛ فضایلی که منحصر به آن وجود مقدس است و هر یک از آنها از منقبتی از مناقب بی شمار آن وجود نازنین پرده برداشته است. در این بخش به تعدادی از آنها، به کمک آیات کریمه قرآن، اشاره می کنیم:

 

1. کلامش جز وحی نیست

پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ که کلام و سکوتش مظهر کلام و سکوت خداست، هر چه می گوید وحی است:

« وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهوی اِنْ هُوَ اِلاّ وَحْیٌ یُوحی»

یعنی آنچه را که به عنوان سنت و سیرت و گفتار دینی از او می شنوید، وحی است. این آیه کریمه به لفظ و لسان اختصاص ندارد بلکه مصونیت منطق، رفتار، سنت و سیره او را نیز می رساند. به فرض از این آیه نتوان این معنای وسیع و فراگیر را استنباط کرد.

از آیه سوره انعام و سایر آیاتی که می گوید: پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ جز از وحی تبعیت نمی کند: «اِنْ اَتَّبِعُ اِلاّ ما یوحی اِلَیَّ» می توان به خوبی استظهار کرد که سیره رسول خدا چه در گفتار و رفتار و چه در املا ـ که کتاب تسبیبی است ـ هیچ گاه بدون اذن وحی نیست و در ابلاغ وحی نیز هرگز بخل نمی ورزد.

 

2. عظمت روحی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

در عظمت رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ همین بس که خدای سبحان می فرماید:

«وَ لَقَدْ اتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانیوَالْقُرْآنِ الْعَظیم»

«ما سوره مبارکه "فاتحه" و قرآن عظیم را به تو دادیم.»

کتابی که «لَوْ اَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنِ عَلی جَبَلٍ لَرَأَیْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْیَةِ اللّه» «اگر حقیقت آن را بر کوه نازل می کردیم، آن کوه متلاشی می شد؛ کوه توان تحمل عظمت قرآن را ندارد اما تو به خوبی آن را تحمل می کنی.»

3. او مظهر اسم «محیی» و «مغنی» است

خداوند سبحان، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را محور حیات قرار داده، او مظهر «محیی» است و پیروی از او حیات بخش است: «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنوُا اِسْتَجیبوا للّه وَ لِلْرَّسولِ اِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ» مقصود از این حیات، حیات نباتی یا حیوانی یا حیات نازل ترین درجه انسانی و مانند آن نیست؛ زیرا خداوند به مردم خطاب نمی کند بلکه به مؤمنان خطاب می کند، به آنان که از اصل حیات اسلامی طرفی بسته اند، می فرماید: پیروی از پیامبر، شما را زنده تر می کند یا همچنان حیاتتان را محفوظ نگه می دارد.

در این آیه با خطاب تشریفی می فرماید: ای کسانی که با مؤمن شدن بخشی از حیات خویش را تحصیل کردید، پیرو محور حیات باشید تا حیاتتان محفوظ بماند، یا به حیات برتر راه یابید، اگر ایمانتان ظاهری است بکوشید آن را باطنی کنید، پیامبر ـ صلی الله علیه وآله ـ محور حیات است یعنی خود زنده و مظهر «اَلْحَیُّ الَّذی لایَموت» است، پیروی از او نیز حیات جاودانه می بخشد.

خدای سبحان، رسول اکرم ـ صلی الله علیه وآله ـ را مظهر«غنی» می داند، اغنا و بی نیاز کردن را به او نسبت داده می فرماید: بداندشان نخواستند از مؤمنان انتقام بگیرند مگر این که خداوند و پیامبر آنان را بی نیاز کرد: «اَغْنیهُمُ اللّه وَرَسولُهُ» آن اندازه رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرد شاخص و برجسته ای است که مظهر «مغنی» می شود.

این که خدای تعالی اغنای پیامبر را در ردیف اغنای خود بیان فرموده نشانه آن است که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ ، مظهر این نام شریف است؛ خداوند در میان پیامبران، صفت برجسته «اغناء» را به کسی جز پیامبر ـ صلی اللّه علیه وآله ـ اسناد نداده است سر این نکته آن است که رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ بنده کامل است و بندگی، اصلی است که انسان را مظهر ربوبیت می کند و لازمه اطاعت از خداوند، بی نیازی از غیر او است: «طاعَتُهُ غنی» و اگر این اطاعت به کمال مطلوب رسید، آن بنده محض و مطیع صرف، مایه بی نیازی دیگران هم خواهد شد و در حقیقت، آن بندگی خداست که مغنی است.

4. تجلیل خداوند نسبت به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در خطاب

خدای سبحان، از نظر ادب محاوره، حرمتی خاص برای پیامبر خاتم ـ صلی اللّه علیه وآله ـ قایل است که برای انبیای پیشین قایل نبوده. انبیای گذشته را با نام مخصوص آنها خطاب می کند، اما هرگز نام مبارک پیامبر اسلام را به عنوان «یا محمد» نمی برد بلکه همیشه از او با تعبیرهای تجلیل آمیزی همچون: «یا أیّها النبی»، «یا أیّها الرسول» یاد می کند. مثلا درباره آدم ابوالبشر می فرماید:

«یا آدَمُ اْسْکُنْ اَنْتَ وَ زَوْجُکَ الْجَنَّة»

درباره حضرت نوح می فرماید:

«یا نُوح اِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أهْلِک»

درباره موسی:

«یا مُوسی أَقْبِلْ وَ لاتَخَفْ»

ولی درباره رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ علاوه بر خطاب جلالت آمیز خود، به بندگان نیز می آموزد:

«لا تَجْعَلوُا دُعاءَ الْرَّسولِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضُکُمْ بَعْضاً»

«هر گاه خواستید پیامبر را صدا بزنید او را مانند مردی عادی صدا نزنید.»

بلکه هم نحوه صدا زدن و هم اصل آن آمیخته با تجلیل و تکریم باشد.

5. عالم بودن به غیب و شهادت

از مقامهای منیع رسالت، اطلاع بر غیب است. خدای سبحان می فرماید:

«قُلِ اْعْمَلوُا فَسَیَرَیْ اللّهُ عَمَلُکُمْ وَ رَسوُلُهُ وَ الْمُؤْمِنون»

«به مردم بگو هر کاری می کنید خدا، پیامبر و مؤمنان می بینند.»

یعنی مقام رسالت که مقام اطلاع بر غیب، آگاهی بر نهان و نهاد انسان ها، قلب ها و فکرها و سرهای دیگران است، از کارهای شما اطلاع دارد. این که خدا فرمود: بگو پیامبر می بیند، تنها اخبار نیست بلکه با این بیان، پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ را مظهر عالم غیب و شهادت کرده است.

خداوند در جای دیگر می فرماید:

«عالِمُ الْغَیْبِ فَلایَظْهَرُ عَلی غِیْبِهِ اِلاّ مَنِ ارْتَضی مِنْ رَسولٍ»

«خداوند عالم غیب است و غیب را بر احدی آشکار نمی کند مگر بر رسولی که مرتضی باشد.»

یعنی دینش مرضی خدای سبحان باشد و رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ به یقین مرتضای خدا و دین او به یقین خداپسندانه بود. از این آیه استفاده می شود که رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ عالم غیب است.

6. دارنده شرح صدر

خداوند سبحان به رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ می فرماید:«ما برای این که تو را به مکتب لدی اللهی برسانیم و از ام الکتاب برخوردارت کنیم. ظرف دلت را باز کردیم تا گنجایش این علوم را داشته باشی.»

«اَلَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکْ * اَلَّذی اَنْقَضَ ظَهْرَک»

«آن بار توان فرسا را از دوش تو برداشتیم و سینه ات را گشودیم، مانعی از درون و فشاری از بیرون نداری، می توانی اسرار را بنگری و سختی ها را تحمل کنی.»

7. درود فرستادن خدا و ملائکه بر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله

مقام پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ آن قدر والاست که آفریدگار هستی و تمامی فرشتگان بر او درود می فرستند و خداوند به همه مؤمنان دستور می دهد که آنها هم بر پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ درود بفرستند:

«اِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَی النَّبی یا اَیُّهاَ الَّذینَ آمَنوُا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّموُا تَسْلیماً»

«خداوند و فرشتگانش بر پیامبر درود می فرستند، ای کسانی که ایمان آورده اید! بر او درود بفرستید و سلام گویید و تسلیم فرمانش باشید.»



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/2/31 :: ساعت 12:33 عصر )
»» گوشه ای از ویژگی های شخصیتی امام هفتم علیه السلام

امام موسی بن جعفر علیه السلام در سپیده دم روز یکشنبه یا سه شنبه هفتم صفر سال 128 یا 129 هجری قمری در «ابواء» - محلی میان مکه و مدینه - از کنیزی از سرزمین بربر (مغرب) یا اندلس (اسپانیا) به نام «حمیده » معروف به «حمیده بربریه، حمیده مغربیه، حمیده مصفاة » زاده شد و شهادت آن حضرت بنا بر قول مشهور در 25 رجب سال 183 ه . ق و به نقلی 186 ه . ق در بغداد در زندان هارون الرشید و به دستور وی بوده است .

کنیه امام هفتم شیعیان جهان، ابوالحسن، ابوالحسن الاول، ابوالحسن الماضی، ابو ابراهیم، ابو اسماعیل، ابو علی و لقب آن بزرگوار، عبد صالح، راهب بنی هاشم، الامین، الصابر، زین المجتهدین، باب الحوائج، . . . و مشهورترین آن «کاظم » و در لوح محفوظ «المنتخب » است (1) .

امام موسی بن جعفر دارای قامتی استوار، اندامی لاغر، چهره ای زیبا و گندمگون، ریشی انبوه و مشکین بود .

نقش نگین انگشتری اش «حسبی الله » و یا «الملک لله وحده » بود، هماره خود را می آراست و به چشمان خود سرمه می کشید (2) و به شیعیان خود نیز سفارش می کرد تا همواره آراسته باشند (3) .

همسران و فرزندان

امام موسی بن جعفر علیه السلام همسران متعددی داشت که همگی آنان کنیز بودند (4) . ثمره ازدواج های مکرر آن حضرت فرزندان زیادی است که همه آن ها از خوبان و افراد برگزیده بودند (5) . درباره تعداد فرزندان دختر و پسر امام هفتم گزارش های گوناگونی در منابع روایی و رجالی رسیده است; برخی مانند ابن کثیر تعداد آنان را چهل تن، برخی کمتر و گروهی بیشتر دانسته اند (6) . در میان فرزندان آن حضرت، امام هشتم علی بن موسی علیهما السلام نزد پدر بزرگوارش از موقعیت و احترام ویژه ای برخوردار بود . امام هفتم فرزند دلبند خویش را بر دوش خود سوار می کرد، او را در آغوش می کشید، می بوئید و به گونه هایش بوسه می زد و با عبارت «پدر و مادرم فدایت باد» نهایت محبت خویش را نسبت به او ابراز می نمود، و با کنیه «ابوالحسن » او را صدا می کرد (7) .

ویژگی های شخصیتی امام هفتم علیه السلام

فضایل و کمالات امام موسی بن جعفر علیه السلام بی شمار و برای جویندگان آن ها واضح و روشن است . در این نوشتار به گوشه ای از کمالات و ویژگی های برجسته آن حضرت می پردازیم .

دانش امام هفتم علیه السلام

اقیانوس بی کران علم و دانش پیشوایان معصوم برای غواصان در آن، ناشناخته نیست . در اینجا برای معرفی اجمالی توان علمی هفتمین امام به چند شاهد تاریخی اشاره می کنیم:

1- حمیده مادر گرامی حضرت موسی بن جعفر علیه السلام پس از آن که رفتار غیر عادی نوزادش به هنگام تولد را برای همسر عزیر خود امام صادق علیه السلام بیان نمود، آن حضرت در تایید گفتار وی فرمود: «آری این نشانه هر پیامبر و وصی پیامبری است که به هنگام ولادت سر به سوی آسمان بلند و به گونه ای که دیگران از شنیدن آن ناتوانند، بر یگانگی پروردگار جهان شهادت دهد; آن گاه خداوند منان همه دانش را یک جا به او عطا کند و او را سزاوار دیدار فرشته «روح » که اعظم از جبرئیل است گرداند (8) .

2- ابو حنیفه پیشوای «مذهب حنفی » می گوید: در سفر زیارت بیت الله الحرام به قصد ملاقات و دیدار با امام صادق علیه السلام به مدینه آمدم . هنگامی که بر در خانه آن حضرت رفته و در بیرون منزل به انتظار اجازه ورود نشسته بودم، کودکی از خانه امام صادق علیه السلام بیرون آمد . از وی پرسشی نمودم که از پاسخ متین و عالمانه اش در شگفت ماندم . پرسیدم نامت چیست؟ گفت: موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب .

در ادامه این دیدار ابوحنیفه مساله ای دقیق از مسائل کلامی و اعتقادی مطرح می کند و با پاسخ زیبا و مستدل آن حضرت مواجه می گردد . آن گاه لب به تحسین موسی بن جعفر علیهما السلام گشوده و آیه «ذریة بعضها من بعض (9) » را تلاوت می کند (10) .

امام موسی بن جعفر علیهما السلام مانند دیگر امامان معصوم در تبیین بینش صحیح از میان عقاید و بینش های نادرست، به خوبی ایفای نقش نمود و با توجه به پدید آمدن فرقه های مختلف - که در قرن دوم اوج گرفت - و گروه هایی مانند خوارج، معتزله، مرجئه و . . . که هر کدام در زمینه مسائل اعتقادی در ترویج دیدگاه خود فعال بودند، این امام زمان شناس در برابر اعتقادات نادرست برخورد کرد و با پاسخ های مستحکم و مستدل خویش در برابر پرسش های متعدد، شیعیان را از انحراف و کجی حفظ نمود . آن حضرت از پاسخ گویی به هر شخص و گروهی و از هر ناحیه و با هر زبان و ملیتی سر باز نزد و هیچ گاه از پاسخ ناتوان نماند .

آری آن گونه که خود امام کاظم علیه السلام فرمود: «از ویژگی های امام و حجت خدا آن است که از هر چیزی پرسیده شود، پاسخ گوید و به هر زبانی یارای سخن گفتن داشته باشد . (11) »

حلم و بردباری

حلم و بردباری از ویژگی های مهمی است که مردان موفق و بزرگ به ویژه رهبران راستین که بنا به وظیفه الهی، بیشترین برخورد و معاشرت را با مردم داشتند، از آن برخوردار بودند . امام هفتم علیه السلام که به خاطر همین ویژگی اش «کاظم » لقب گرفت، علم را با حلم آراسته بود، در برابر ناملایمات روزگار بردبار بود، با دشمنان و بد اندیشان با نرمی رفتار می کرد و با این شیوه به تربیت آنان می پرداخت (12) .

مردی از تبار عمر بن خطاب در مدینه نسبت به علی بن ابی طالب علیهما السلام سخت کینه می ورزید، به آن حضرت ناسزا می گفت و بدینسان خاطر امام هفتم را می آزرد . اصحاب و یاران موسی بن جعفر علیهما السلام از آن حضرت خواستند اجازه دهد تا او را از پای درآورند، اما امام آنان را از این اقدام برحذر داشت . یک روز که آن شخص در مزرعه اش مشغول کار بود، امام موسی بن جعفر علیهما السلام بر مرکب خویش سوار و راهی مزرعه او شد، آن مرد با دیدن امام موسی بن جعفر علیهما السلام خت برآشفت و فریاد زد که چرا با مرکب خود دست رنج مرا لگد مال می کنی؟ امام در حالی که خنده بر لب داشت به راه خود ادامه داد تا به او رسید، از مرکب پیاده شد، در کنار او نشست و با سخنان شیرین با او به گفت و گو پرداخت و از وی پرسید: چه مقدار برای زراعت خویش خرج کرده ای؟ گفت: صد دینار . فرمود: چقدر امید برداشت داری؟ گفت: من علم غیب ندارم . امام فرمود: می پرسم چقدر امیدواری؟ آن مرد گفت: دویست دینار . امام بی درنگ مبلغ سیصد دینار به او عطا کرد . آن شخص با دیدن رفتار بزرگوارانه امام در حالی که عرق شرم وجودش را فرا گرفته بود از جای برخاست و پیشانی امام را بوسید و از وی عذر خواهی نمود .

آن شخص هنگام نماز پیش از دیگران در مسجد حاضر شد و با دیدن چهره نورانی موسی بن جعفر علیهما السلام در حضور انبوه حاضران در مسجد چنین گفت: «الله اعلم حیث یجعل رسالته (13) » ; «خداوند داناتر است که رسالت خویش را کجا نهد .»

امام خطاب به اصحاب خود فرمود: «کدامیک از این دو شیوه بهتر است; آنچه شما تصمیم داشتید یا آنچه من انجام دادم؟ (14) »

سخاوت و بخشش

آن گونه که اشاره شد، آن حضرت بخشنده ترین مردم زمان خویش بود . در منابع شیعه و اهل سنت آمده است که هر گاه از کسی بدی و ناخوشایندی به آن حضرت می رسید، با ارسال هدایایی پاسخ می داد (15) ، و این اوج بخشندگی و سخاوت است . مبلغ اعطایی آن حضرت به اندازه ای بود که نیازمند را بی نیاز می کرد . محمد بن عبد الله بکری می گوید: فشار اقتصادی و معیشتی باعث شد که در اندیشه گرفتن وام بیافتم، بدین منظور راهی مدینه شدم، در آن دیار نزد موسی بن جعفر علیه السلام که در مزرعه ای نزدیک کوه احد مشغول کار و تلاش بود رفتم، آن حضرت از حالم جویا شد، من هدف از سفرم را بازگو کردم، امام موسی بن جعفر علیه السلام کیسه ای که در آن مبلغ سیصد دینار بود به من داد و من از همان جا به دیار خود باز گشتم (16) .

در حکایت دیگری می خوانیم که آن حضرت به عیسی بن محمد بن مغیث که در اثر هجوم ملخ به مزرعه اش و از بین رفتن محصولات کشاورزی اش زانوی غم بغل کرده بود، مبلغ صد و پنجاه دینار عطا کرد، در حالی که خسارت وارده بر او از صد و بیست دینار تجاوز نمی کرد . همچنین برای دلجویی بیشتر از او، وارد مزرعه او شد و از خداوند خواست تا محصولات او را زیاد کند (17) .

آن امام مهربان با این گونه رفتارها علاوه بر آن که گرد غم از چهره درماندگان می زداید و به آنان امید زندگی می بخشد، به پیروان راستین و رهبران جامعه می آموزد که با تک تک افراد جامعه ارتباط نزدیک و مستقیم داشته باشند و در پیشامدهای ناگوار آنان را دریابند .

عبادت و بندگی

در میان مناقب بی شمار امام هفتم علیه السلام خلوت با معشوق و مناجات با قاضی الحاجات، درخشندگی خاصی دارد و بدین جهت آن حضرت را «عبد صالح، راهب بنی هاشم و زین المتهجدین » لقب داده اند . آن حضرت بسیاری از شب ها را تا سپیده صبح به دعا و مناجات می پرداخت .

نقل شده است که آن حضرت در اول شب وارد مسجد النبی صلی الله علیه و آله در مدینه شد و تا سپیده دم و در حال سجده این دعا را تکرار کرد: «عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک یا اهل التقوی واهل المغفرة .» پس از ادای فریضه صبح تا طلوع آفتاب به تعقیبات می پرداخت و آن چنان با سوز و اشک تلاوت قرآن می کرد که هر شنونده ای بی اختیار می گریست (18) .

عبادت و راز و نیاز آن بنده صالح خدا همگان را مجذوب خود ساخته بود، حتی زمانی که در زندان هارون الرشید قرار گرفت، از این که جای خلوت با دوست نصیبش شده است خدای را سپاس می گفت . فضل بن ربیع که به دستور هارون الرشید موسی بن جعفر علیه السلام را زندانی کرده بود، در نامه ای به خلیفه نوشت: اگر او را از من تحویل نگیری رهایش خواهم کرد، چون در مدت یکسال، در شبانه روز جز دعا و استغفار و طلب رحمت و مغفرت الهی کلمه ای از وی شنیده نشده است (19) .

شقیق بلخی می گوید: در سال 149 هجری قصد زیارت خانه خدا کردم و در «قادسیه (20) » به کاروانی که عازم حج بود پیوستم . در میان آنان جوانی لاغر اندام و گندم گون و خوش سیما نظرم را جلب کرد . او جامه ای پشمی به تن داشت و به دور از افراد کاروان در گوشه ای نشسته بود . پنداشتم او از صوفیه است و با این روش موجب زحمت همسفران خود خواهد شد . به قصد پند و اندرز نزد او رفتم . وی مرا با نام خطاب کرد و این آیه را تلاوت نمود: «اجتنبوا کثیرا من الظن ان بعض الظن اثم (21) » ; «از بسیاری از گمان ها بپرهیزید، چرا که برخی از گمان ها گناه است .» پس از آن از من جدا شد . در شگفت ماندم که چگونه نام مرا دانست و از درونم آگاهی داد؟ ! پس از طی راهی طولانی در «واقصه (22) » او را دیدم که نماز می گذارد، در حالی که از خوف خدا اعضای بدنش لرزان و چشمانش گریان است . صبر کردم تا پس از نماز، از بد گمانی ام درباره وی - در دیدار قبلی - پوزش خواسته و لالیت بطلبم . او نماز را تمام کرد، آن گاه رو به من نمود و این آیه را تلاوت کرد: «وانی لغفار لمن تاب وآمن وعمل صالحا ثم اهتدی (23) » ; «و من در حق کسی که توبه کند و ایمان بیاورد و کاری شایسته پیش گیرد و به راه آید آمرزگارم .» سپس از من جدا شد .

بار دیگر او را در منزل معروف میان راه مکه یعنی «زباله » در حال کشیدن آب از چاه دیدم . در همین حال طناب دلو بریده شد و دلو به درون چاه افتاد . آن گاه وی رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! چون تشنه و گرسنه شوم تو خدای [روزی ده] من هستی . بار الها! چیزی جز این ظرف ندارم، پس آن را از من مگیر .

شقیق می گوید: به خدا سوگند، دیدم که آب چاه فزونی گرفت تا این که ظرف را که از آب پر شده بود بر گرفت، وضو ساخت و چهار رکعت نماز گزارد . آن گاه به سوی پشته شنی رفت و چند دانه شن برداشته، در ظرف آب خوری ریخت، آن را تکان می داد و از آن می نوشید . نزد او رفتم و سلام کردم . او پاسخ سلام مرا داد . گفتم: از زیادی آنچه خداوند به تو ارزانی داشته به من بخوران . گفت: ای شقیق! پیوسته نعمت های پنهان و آشکار خداوند شامل حال ما می باشد، پس به خداوندت خوش گمان باش . آن گاه ظرف را به من داد و چون از آن ظرف نوشیدم محتوای ظرف را سویق و شکر یافتم، با آن سیر و سیراب شدم و چندین روز به آب و خوراک نیازمند نشدم . به خدا سوگند! هرگز گواراتر و لذیذتر و معطرتر از آن ننوشیدم .

او را تا زمانی که وارد مکه شدم، ندیدم . نیمه شبی او را در کنار «قبة الشراب » دیدم که نالان و گریان و با حال خشوع به نماز مشغول بود تا این که شب به پایان رسید . چون سپیده دمید، در مصلای خود نشست و به تسبیح پرداخت . سپس نماز صبح گزارد و گرد خانه خدا طواف کرد و از حرم خارج شد . وی را دنبال کردم، بر خلاف حالی که در بین راه داشت، دوستانی او را در بر گرفته بودند . مردم نیز گرد او جمع شده، به او سلام می دادند . از یکی از آنان پرسیدم: این جوان کیست؟ گفت: او موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است .

گفتم: اگر این رفتار از جز این خاندان سر می زد، جای شگفتی بود (24) .

پی نوشت ها:

1) نک به: تاریخ بغداد 13/27; وفیات الاعیان 5/310; روضة الواعظین 1/221; سیر اعلام النبلاء 6/270; صفة الصفوة 1/191; مناقب آل ابی طالب 4/349; اصول کافی 2/باب موسی بن جعفر علیهما السلام; نورالابصار 164; اعیان الشیعة 2/7 و عوام العلوم 2/15 .

2) ر . ک به: بحار الانوار، ج 48، ص 11، ط بیروت; دلائل الامامة، ص 148; البدایة و النهایة، ج 10، ص 183; مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 349 .

3) الفروع من الکافی، ج 6، ص 48 (کتاب الزی والتجمل).

4) سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 274; حیاة الامام موسی بن جعفر، ج 2، ص 440- 377 .

5) حیاة الامام موسی بن جعفر، ج 2، ص 377 به نقل از اعلام الوری .

6) البدایة والنهایة، ج 10، ص 183; بحار الانوار، ج 48، ص 288، بیروت; عوالم العلوم، ج 21، ص 319- 322 .

7) عیون اخبار الرضا، ج 1، ص 31، ح 28 .

8) اثبات الوصیه، ص 161; دلائل الامامه، ص 304، ح 258 .

9) آل عمران/34 .

10) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 339; بحار الانوار، ج 48، ص 106، ط بیروت; تحف العقول، ص 307، با اندکی تفاوت .

11) ر . ک به: الارشاد، ج 2، ص 224، (سلسله مؤلفات مفید) ; روضة الواعظین، ج 1، ص 213; مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 323; بحار الانوار، ج 48، ص 57، ط بیروت .

12) تاریخ بغداد، ج 13، ص 27; وفیات الاعیان، ج 5، ص 308; سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 271 .

13) انعام/124 .

14) مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 344; سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 271; تهذیب الکمال، ج 29، ص 46; مقاتل الطالبین، ص 499 .

15) وفیات الاعیان، ج 5، ص 308; بحار الانوار، ج 48، ص 104، ط بیروت .

16) الارشاد، ج 2، ص 233; تاریخ بغداد، ج 13، ص 28; روضة الواعظین، ج 1، ص 215; بحار الانوار، ج 48، ص 102، ط بیروت .

17) تهذیب الکمال، ج 29، ص 46; اعیان الشیعه، ج 2، ص 7 .

18) تاریخ بغداد، 13/30، تهذیب الکمال، 29/44، الارشاد، 2/235 (سلسله مؤلفات الشیخ المفید).

19) مقاتل الطالبین، ص 502 .

20) قریه ای است که جنگ معروف قادسیه در زمان خلافت عمر بن خطاب در سال 16 هجری میان مسلمانان و ایرانیان در آن واقع شد . فرمانده مسلمانان سعد بن ابی وقاص بود و رستم، پهلوان و جنگ جوی نامی ایرانیان در این جنگ کشته شد و سپاه اسلام به پیروزی رسید .(معجم البلدان، ج 4، ص 291- 292 .

21) حجرات/12 .

22) منزلی در بین راه مکه و کوفه است .(معجم البلدان، ج 5، ص 354).

23) طه/82 .

24) بحار الانوار، ج 48، ص 82، ط بیروت . و ر . ک: صفة الصفوة، ج 1، ص 441 و کشف الغمة، ج 3، ص 4



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/2/31 :: ساعت 12:32 عصر )
»» دو شرط اساسی در دعا!


داستان حضرت یوسف علیه السلام در قرآن کریم از جمله داستان هایی است که نکات ریز و ظریف بسیاری در آن نهفته است از جمله آیه 98 این سوره و این موضوع که چرا حضرت یعقوب علیه السلام در خواست پسرانش برای طلب مغفرت را به تأخیر انداختند؟

 

آیه 98 سوره یوسف

" قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ". یعقوب (علیه السلام) در این جمله فرمود: بزودى برایتان استغفار مى‏کنم.

فرزندان یعقوب افتادند، دست به دامن پدر زدند و گفتند پدرجان از خدا بخواه که گناهان و خطاهاى ما را ببخشد چرا که ما گناهکار و خطاکار بودیم. اما پدر درخواست آنان را به تأخیر انداختند، با رجوع به تفاسیر این آیه، به نکات قابل تأملی رسیدیم که توجه بدان خالی از لطف نیست.

 
علت به تأخیر انداختن دعا

در تفسیر نمونه علامه طباطبایی برای این امر دو دلیل را ذکر کرده و می فرمایند: علت اینکه استغفار براى فرزندان را تاخیر انداخت شاید این باشد که تا نعمت خدا با دیدار یوسف تکمیل گشته دلش به تمام معنا خوشحال گردد، و قهراً تمامى آثار شوم فراق از دلش زایل شود، آنگاه استغفار کند، و در بعضى اخبار هم آمده که تاخیر انداخت تا وقتى که در آن وقت دعا مستجاب مى ‏شود.(تفسیر المیزان/ج11/ص336)

 
دو شرط اساسی در دعا

این آیه دو شرط اساسی دعا را در بر دارد:

اوّلاً، در موضوع دعا زمینه موجود باشد، تا درخواست و طلب به مورد و به صلاح صورت بگیرد.

و ثانیاً، حال قلبى و معنوى دعا کننده مساعد و موافق دعا و توجّه باشد، نه محجوب و گرفته و آلوده.

و چون این دو شرط موجود شد: از لحاظ نتیجه جاى تردیدى نخواهد بود، زیرا هرگز إمساک و بخلى در طرف پروردگار متعال متصوّر نباشد، و او ذاتاً رحمان و رحیم است. (تفسیر روشن، ج‏12، ص: 102)
رسول خدا (صلی الله علیه) فرموده: بهترین وقتى که مى‏توانید در آن وقت دعا کنید و از خدا حاجت بطلبید وقت سحر است، آن گاه این آیه را تلاوت فرمود که: یعقوب به فرزندان خود گفت:" سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی" و منظورش این بود که در وقت سحر طلب مغفرت کند


اوقات مناسب جهت راز و نیاز

علامه طباطبایی در بحث روایی، روایات موجود در ذیل این آیه را بیان می دارند که در این روایت آنچه مورد توجه است ساعات و زمان مناسب برای دعا است.

در" فقیه" به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که در ذیل گفتار یعقوب به فرزندانش، که فرمود:" سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی" فرموده: استغفار را تاخیر انداخت تا شب جمعه فرا رسد.

م?لف: در این معنى روایات دیگرى نیز هست. و در الدر المنثور است که ابن جریر و ابى الشیخ، از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه) روایت کرده‏اند که فرمود: اینکه برادرم یعقوب به فرزندان خود گفت:

" بزودى برایتان از پروردگارم طلب مغفرت مى‏کنم" منظورش این بود که شب جمعه فرا رسد.

و در کافى به سند خود از فضل بن ابى قره از امام صادق (علیه السلام) روایت کرده که فرمود: " رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده: بهترین وقتى که مى‏توانید در آن وقت دعا کنید و از خدا حاجت بطلبید وقت سحر است، آنگاه این آیه را تلاوت فرمود که: یعقوب به فرزندان خود گفت: " سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی" و منظورش این بود که در وقت سحر طلب مغفرت کند.

م?لف: در این معنى روایات دیگرى نیز هست از جمله الدر المنثور از ابى الشیخ و ابن مردویه از ابن عباس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) روایت کرده که شخصى از آن جناب پرسید : چرا یعقوب استغفار را تاخیر انداخت؟ فرمود: تاخیر انداخت تا هنگام سحر فرا برسد، چون دعاى سحر مستجاب است. (ترجمه المیزان، ج‏11، ص: 346)
به هنگام اقرار خلافکار، او را ملامت نکنید. هنگامى که گفتند: «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ» ما خطاکار بودیم. پدر گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»
یک آیه و سیزده پیام

علاوه بر موارد ذکر شده، این آیه کوتاه قرآنی سیزده پیام را در دل خود جای داده است که در تفسیر نور اینگونه بیان شده است:

1) ظلم، مایه‏ى ذلّت است. روزى که برادران، یوسف را به چاه انداختند، روز خنده آنان و ذلّت یوسف بود و امروز به عکس شد.

2) براى آمرزش گناهان، توسّل به اولیاى خداوند جایز است. «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»

3) دعاى پدر تأثیر ویژه‏اى دارد. «یا أَبانَا اسْتَغْفِرْ لَنا»

4) براى توبه هیچ گاه دیر نیست. «اسْتَغْفِرْ لَنا»

5) اعتراف به گناه و خطا زمینه آمرزش است. «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ»

6) براى دعا، ساعات خاصّى اولویّت دارد. «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»

7) دعاى پدر در حقّ فرزندان، اثر خاصّى دارد. «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»

8) پدر نباید کینه‏توز باشد و لغزش فرزندان را در دل نگهدارد. «أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»

9) به هنگام اقرار خلافکار، او را ملامت نکنید. هنگامى که گفتند: «إِنَّا کُنَّا خاطِئِینَ» ما خطاکار بودیم. پدر گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»

10) گناهکار را به مغفرت الهى امیدوار کنیم. «قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی»

11) در استجابت دعا و توسّل به اولیاى الهى صبور باشیم. «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ»

12) حضرت یعقوب از حقّ خویش گذشت و براى حقّ الهى وعده دعا به فرزندان داد. «أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی»

13) لطف خداوند، شامل بزرگ‏ترین گناه و گناهکاران نیز مى‏شود. «هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» با اینکه دو نفر از پیامبران الهى مورد آزار و اذیّت چندین ساله قرار گرفته‏اند، باز امید بخشایش از او مى‏رود. (تفسیر نور، ج‏6، ص: 159)

 

هزاران بار استغفار کردم

                             دوباره جرم خود تکرار کردم

           تو گفتی من غفورم، من هم اینک

                           به جرم خویشتن اقرار کردم

برو ای آتش دوزخ کناری

                       که من رو بر در غفار کردم

دوباره عفو کن یا رب اگر چه

                         من از این توبه ها بسیار کردم

شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( چهارشنبه 93/2/31 :: ساعت 12:31 عصر )
»» در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست

 

در این زمانه ی بی های و هوی لال پرست

خوشا به حال کلاغان قیل و قال پرست

چگونه شرح دهم لحظه لحظه ی خود را؟

برای این همه ناباور خیال پرست

به شب نشینی خرچنگهای مردابی

چگونه رقص کند ماهی زلال پرست؟

رسیده ها چه غریب و نچیده می افتند

به پای هرزه علفهای باغ کال پرست

رسیده ام به کمالی که جز انالحق نیست

کمالِ دار برای من کمال پرست

هنوز زنده ام و زنده بودنم خاری ست

به چشم تنگیِ نامردم زوال پرست



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/30 :: ساعت 4:21 عصر )
»» سعادت یا شقاوت‏

امام صادق علیه السلام مى ‏فرماید:

تعجّب است از کسى که به کارکرد خود عجب دارد و عمل خود را با شوق و ذوق پسندیده و آن را بسیار مهم به حساب آورده، در حالى که نمى‏ داند خاتمه کار او چیست، سعادت است یا شقاوت!



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/30 :: ساعت 4:18 عصر )
»» درس هایی آموزنده از زندگانی امام کاظم «علیه السلام»

امام نیکو سیرتان

گاه آدمی پاسخ یک بدی را با مهربانی می دهد و این پاسخ مهرورزانه او سبب تغییر رویه طرف مقابل می شود. امام کاظم «علیه السلام» را به دلیل این ویژگی به چنین لقبی خوانده اند. در مدینه مردی بود که هرگاه امام را می دید زبان به دشنام می گشود. روزی امام به همراه یاران خویش از کنار مزرعه او می گذشتند که او مثل همیشه، ناسزاگویی را آغاز کرد. یاران امام بر آشفتند و از امام خواستند تا آن مرد بد زبان را مورد تعرض قرار دهند. امام به شدّت با این کار مخالفت کرد و آنان را از انجام چنین کاری بازداشت. روز دیگری امام به سراغ مرد رفت تا او را در مزرعه اش ملاقات کند، ولی مرد عرب از کار زشت خود دست بر نداشت و به محض دیدن امام، ناسزا گفت.

امام نزدیک او رفت و از مرکب خود پیاده شد. به مرد سلام کرد. مرد بر شدت دشنام های خود افزود. امام با خوش رویی به او فرمود: هزینه کشت این مزرعه چه قدر شده است؟ مرد پاسخ داد: یکصد دینار، امام پرسید: امید داری چه اندازه از آن سود ببری و برداشت کنی؟ مرد با گستاخی و طعنه پاسخ داد: من علم غیب ندارم که چه مقدار قرار است عایدم شود. امام فرمود: من نگفتم چه سودی به تو خواهد رسید بلکه پرسیدم تو امید داری چه مقدار سود عایدت شود؟

او که از پرسش های امام گیج شده بود پاسخ داد: فکر می کنم دویست دینار محصول از این مزرعه برداشت کنم. در این هنگام، امام کیسه ای به مبلغ سیصد دینار طلا بیرون آورد به مرد داد و فرمود: این را بگیر و کشت و زرعت نیز برای خودت باشد. امید دارم پروردگار آنچه را امید داری از کشت و کارت سود ببری، عاید تو سازد. مرد سرافکنده و بهت زده، کیسه سکه های زر را از امام گرفت و پیشانی امام را بوسید و از رفتار زشت خود، پوزش خواست.

این درسی بزرگ برای شیعیان و پیروان ایشان است.

پیشوای مهرورزی

امام همواره دوستی و مهربانی را به دیگران سفارش می نمود و آن را مایه فزونی و برکت می دانست. یعقوب و دوستش شعیب نزد امام کاظم «علیه السلام» آمدند تا هم خستگی سفر حج را از تن بیرون کنند و هم با امام دیداری تازه نمایند. وارد خانه امام شدند. پس از سلام و احوالپرسی، امام رو به یعقوب کرد و فرمود: ای یعقوب! تو دیروز به مدینه آمدی و با برادر خود در فلان محل دیدار کردی، ولی با هم درگیر شدید و به همدیگر دشنام دادید. شما هرگز نباید مرتکب چنین عمل زشتی بشوید. ناسزا گفتن به دیگران از شیوه من و پدران من نیست و از شیعیان ما به دور است که به یکدیگر ناسزا بگویند. ای یعقوب! به سبب این کارت مرگ بین شما فاصله می اندازد. برادرت اسحاق در حین سفر پیش از آن که به شهر و خانه و کاشانه خود برسد از دنیا خواهد رفت و تو نیز از این رفتارت پشیمان خواهی شد. خداوند عمر شما را کوتاه خواهد کرد.

یعقوب که دست و پای خود را گم کرده بود، پرسید: فدایت شوم! اجل من کی خواهد رسید؟ امام فرمود: اجل تو نیز رسیده بود، ولی به خاطر این که تو در فلان منزلگاه به همراهت خدمت کردی و با هدیه ای او را خوشحال کردی خدا بیست سال بر عمر تو افزود. شعیب که متحیرانه به گفت و گوی او و امام گوش می داد پس از مدتی یعقوب را در مکه دید و حال برادرش را پرسید. او پاسخ داد همان طور که امام فرموده بود برادرم پیش از رسیدن به خانه اش از دنیا رفت و در همین راه به خاک سپرده شد و هرگز خانواده خود را ندید.

میراث دار انبی

پیشوایان معصوم دین، میراث دار پیامبرند که نسبت به امت خود مهربان ترین بود. روزی ابو حنیفه برای پرسشی به خدمت امام صادق «علیه السلام» رسید. گفتند: امام خوابیده است. او نیز منتظر نشست تا امام بیدار شود. همان جا نشسته بود که پسرکی پنج یا شش ساله را دید. پرسید: این پسر بچه کیست؟ گفتند: او موسی بن جعفر «علیه السلام» فرزند امام صادق «علیه السلام» است. پیش خود گفت: بد نیست پرسشم را با او مطرح کنم تا ببینم پاسخ او چیست. پرسید: ای فرزند رسول خدا! نظر شما درباره گناهان بندگان خدا چیست؟ بنده آن را انجام می دهد یا خدا به انجام آن رضایت می دهد؟ امام کاظم «علیه السلام» با متانت، چهارزانو روبه روی او نشست و فرمود: از سه حال خارج نیست، یا خدا آن را انجام می دهد، یا بنده و یا هردو. اگر خدا انجام می دهد پس چرا بنده را کیفر می کند که گناهی مرتکب نشده و این از خدای عادل و حکیم پذیرفته نیست. اگر خدا و بنده هر دو انجام بدهند، چرا شریک قوی، شریک ضعیف خود (بنده) را مجازات می کند، در حالی که خودش به او کمک کرده است. ابو حنیفه صحبت امام «علیه السلام» را قطع کرد و گفت: این دو صورت محال است. امام فرمود: بلی، پس فقط یک صورت باقی می ماند که بنده خود به تنهایی گناه را انجام دهد و خود نیز مسئولیت آن را بر عهده دارد.

بخوان و بالا برو!

امام کاظم «علیه السلام» توجه فراوانی به پاسخ گویی دقیق به مسائل اطرافیان داشت و با نهایت دقت و حوصله پرسش هایشان را پاسخ می گفت. مردی برای مطرح کردن چند پرسش نزد امام کاظم «علیه السلام» آمده بود. بعد از این که پاسخ پرسش هایش را شنید، امام با مهربانی از او پرسید: آیا دوست داری که در دنیا عمر طولانی داشته باشی؟ مرد پاسخ داد: آری، امام فرمود: برای چه دوست داری بیشتر در دنیا بمانی؟ پاسخ داد: برای تلاوت کردن سوره توحید. امام اندکی ساکت ماند و پس از ساعتی به او فرمود: هر یک از دوستان ما بمیرد درحالی که تلاوت قرآن را خوب نمی داند، در عالم قبر (برزخ) به او خواهند آموخت تا درجه او به خاطر قرآن ارتقا یابد؛ زیرا بهشت به اندازه آیات قرآن است و به او گفته می شود: بخوان و بالا برو. او نیز قرآن می خوانَد و بالا می رود.

مهربانی با غیر مسلمانان

بریهه دانشمندی مسیحی بود که مسیحیان به سبب وجود او، بر خود می بالیدند. وی چندی بود که او نسبت به عقاید خود دچار تردید شده بود و در جست و جوی رسیدن به حقیقت، از هیچ تلاشی فروگذار نمی کرد. روزی از روی اتفاق، شیعیان او را به یکی از شاگردان امام صادق «علیه السلام» به نام هشام بن حکم که استادی چیره دست در مباحث اعتقادی بود معرفی کردند. هشام در کوفه مغازه داشت. ابتدا بریهه پرسش های خود را درباره حقانیت اسلام مطرح کرد و هشام با حوصله و صبر، آنچه در توان داشت برای او بیان کرد. او از هشام پرسید: آیا تو با این همه دانایی و برازندگی استادی هم داری؟ هشام پاسخ داد: البته که دارم! بریهه پرسید: او کیست و کجا زندگی می کند؟ شغلش چیست؟ هشام دست او را گرفت و کنار خودش نشاند و ویژگی های اخلاقی و منحصر به فرد امام صادق «علیه السلام» و فرزند او را که در مدینه می زیستند را برای او گفت. او به مدینه رفت. پیش از دیدار امام، فرزند ایشان امام کاظم «علیه السلام» را دید. امام استقبال گرمی از او کرد و با مهربانی به او فرمود: تا چه اندازه با کتاب دینت (انجیل) آشنایی داری؟ پاسخ داد: از آن آگاهم. امام فرمود: چقدر اطمینان داری که معانی آن را درست فهمیده ای؟ گفت: بسیار مطمئنم که معنای آن را درست درک کرده ام. امام برخی کلمات انجیل را از حفظ برای بریهه خواند. شدت اشتیاق بریهه به صحبت با امام زمان و مکان و خستگی سفر را از یادش برده بود. او آن قدر شیفته کلام و مهرورزی امام شد که از اعتقادات باطل خود دست برداشت و به اسلام گرایید. هنوز به دیدار امام صادق «علیه السلام» شرفیاب نشده بود که به وسیله فرزند او مسلمان شد.

مهربانی با بستگان

مهربانی با نزدیکان ویژگی بارز یک مؤمن است. علی بن جعفر برادر امام کاظم «علیه السلام» و برادر زاده امام کاظم «علیه السلام» محمد بن اسماعیل به دیدن امام کاظم «علیه السلام» رفتند. اندکی از مغرب گذشته بود. در زدند. امام در را گشود و با برادر خود سلام و احوالپرسی کرد. محمد نزدیک آمد و دست امام را بوسید و گفت: فدایت شوم، مرا پندی دهید. امام فرمود: به تو سفارش می کنم در مورد ریختن خون من از خدا بترسی. محمد تعجب کرد. امام تا سه بار جمله خود را تکرار کرد. محمد به کناری رفت و امام به علی بن جعفر فرمود: تو همین جا بمان. سپس به داخل خانه رفت و کیسه ای صد دیناری به او داد و فرمود: این را به محمد بده و بگو آن را در سفر همراه داشته باشد. علی کیسه را ستاند و بیرون آمد. ولی امام دوباره پیش از بیرون رفتن او را صدا زد و صد دینار دیگر به او داد و فرمود: این کیسه را هم به او بده. به امام گفت: قربانت شوم! اگر به آنچه به او فرمودی از او می ترسی پس چرا او را در این سفر یاری می کنید؟

امام که می دانست محمد بن اسماعیل نزد هارون الرشید خواهد رفت و سخن چینی خواهد کرد، گفت: اگر من از قطع پیوندم با او دوری کنم اما او حق خویشی را ادا نکند و از من ببرد، خدا عمرش را کوتاه خواهد کرد، سپس کیسه بزرگی که سه هزار درهم در آن بود آورد و فرمود: این کیسه را هم به او بده. علی خداحافظی کرد. در راه بازگشت کیسه صد دیناری را به او داد و گفت که آن را امام داده است. او بسیار خوشحال شد و امام را دعا کرد. کیسه دوم و سوم را هم به او داد و شادمانی او بیشتر گردید و امام را فراوان دعا نمود. او با علی بن جعفر خداحافظی کرد و به بغداد رفت. پس از مدتی درنگ در بغداد سرانجام فریب خورد و نزد هارون الرشید بدگویی امام را کرد و حتی هارون الرشید را امیر المؤمنین نامید. هارون الرشید از خوش خدمتی محمد بن اسماعیل خرسند شد و صد هزار درهم برای او فرستاد. ولی پروردگار او را به بیماری سختی دچار کرد و در نتیجه آن بیماری او را هلاک گردانید و نتوانست از هدیه هارون الرشید بهره مند شود.

پیش بینی اعجازآمیز

پیشوایان شیعه نسبت به پیروان خود بسیار دلسوز بودند و همواره آنان را از گزند خطرها حفظ می کردند. روزی هارون الرشید، به علی بن یقطین خلعت زربافتی هدیه داد. او روز بعد، آن خلعت را به همراه مقداری پول که خمس اموالش بود نزد مولای خود امام کاظم «علیه السلام» فرستاد. امام پول را پذیرفت، ولی دستور داد خلعت زربافت را به او بازگردانند و نامه ای برایش نوشت و در آن تأکید کرد که خلعت را نزد خود نگه دارد و آن را به کسی ندهد؛ زیرا به زودی سخت به آن نیازمند می شود. او علت باز پس گرداندن خلعت را نفهمید. چند روزی گذشت و علی بن یقطین بر یکی از زیردستان خود خشم گرفت و او را از کار برکنار کرد. آن فرد نیز کینه او را به دل گرفت و چون از رابطه او با امام کاظم «علیه السلام» و دوستداری او نسبت به ایشان با اطلاع بود، نزد هارون الرشید رفت و نزد او از علی بن یقطین بدگویی کرد. وی به هارون الرشید گفت: علی بن یقطین، موسی بن جعفر «علیه السلام» را پیشوای خود می داند و هر سال خمس اموال خود را به ایشان می دهد؛ حتی خلعتی را که شما به او داده بودید، برای موسی بن جعفر «علیه السلام» فرستاده است.

هارون الرشید بسیار خشمگین شد و گفت: اگر آنچه گفتی درست باشد، علی بن یقطین را خواهم کشت. همان لحظه دستور داد علی را به دربار بیاورند. به محض ورود علی بن یقطین هارون الرشید سر او فریاد کشید: خلعتی را که به تو دادم چه کار کردی؟ علی بن یقطین که هنوز از ماجرا بی اطلاع بود گفت: آن نزد خودم هست. هارون که باور نمی کرد، گفت: اکنون باید آن را نزد من بیاوری. علی بن یقطین با چند تن از غلامان هارون الرشید به خانه رفت و آن را باز پس آورد. هارون الرشید خنده ای کرد و گفت: خلعت را سر جایش بگذار! من هرگز حرف سخن چینان را درباره تو نخواهم پذیرفت. علی بن یقطین تازه متوجه شد که امام خلعت را برای چه باز گردانیده است. آن گاه مرد سخن چین را فرا خواند و دستور داد در حضور علی بن یقطین او را هزار تازیانه بزنند. او پانصد تازیانه بیشتر نخورده بود که زیر ضربات سهمگین آن جان داد، و هارون الرشید از علی بن یقطین معذرت خواست و او را با هدایایی به منزل فرستاد.

پندی سترگ

اسلام کسانی را که برای رفع مشکلات دیگران تلاش می کنند پاس داشته و آنان را ستوده است. محمد بن ابی عمیر از پارسایان روزگار و از شاگردان برجسته امام کاظم «علیه السلام» و پیشه اش پارچه فروشی بود. روزی به یکی از برادران مؤمن خویش ده هزار درهم قرض داد، ولی آن مؤمن رفته رفته فقیر و ورشکسته شد. وقتی که هنگام پس دادن قرضش به محمد فرا رسید، خانه خود را فروخت و ده هزار درهم تهیه کرد و آن را به خانه محمد برد. در زد، ابن ابی عمیر بیرون آمد و وی سکه ها را به او داد. ابن ابی عمیر از او پرسید: این سکه ها را از کجا آورده ای؟ آیا ارثی به تو رسیده است؟ پاسخ داد: خیر! گفت: آیا کسی آن را به تو بخشیده است؟ پاسخ داد: نه! بلکه خانه ام را فروخته ام تا قرض خویش را ادا کنم. محمد گفت: از مولای خویش شنیده ام که بر فرد لازم نیست که به خاطر بدهکاری خانه اش را بفروشد. این پول را بگیر که من نیازی به آن ندارم. به خدا سوگند اگر چه اکنون نیازمند یک درهم هستم، ولی این پول را از تو هرگز نمی گیرم. گفته امام سبب شد تا او که از وضعیت مالی برادر مؤمن خویش آگاه بود، اجازه ندهد وی برای رفع مشکل خود خانواده اش را بی سرپناه سازد و باز گرداندن سکه ها مشکل او را حل کرد.

ارزش شاد کردن مؤمن

کمک به مظلوم تا بدان جا نزد خداوند ارزش دارد که حتی اگر فرد به انگیزه خدمت به مؤمن، با دستگاه ظلم ارتباط داشته باشد ولی به مؤمنی کمک کند، سزاست.

زیاد بن ابی سلمة از دوستداران امام کاظم «علیه السلام» بود، ولی با دستگاه هارون الرشید نیز ارتباط داشت. روزی امام او را دید و از او پرسید: شنیده ام تو برای هارون الرشید کار می کنی و با آنان همکاری داری؟! گفت: بله سرورم! امام پرسید: چرا؟ عرض کرد: مولای من! من تهیدستی آبرومندم. مجبورم برای تأمین نیازهای خانواده ام کار کنم. امام با چهره ای عبوس گفت: اما اگر من از بلندی بیفتم و قطعه قطعه شوم، برایم بهتر است که عهده دار کاری از کارهای ظالمان شوم یا گامی بر روی فرش های آنان گذارم، مگردر یک صورت. می دانی آن در چه صورتی است؟ گفت: نه فدایت شوم! امام گفت: من هرگز با آنان همکاری نمی کنم مگر آن که یا غمی را از دل مؤمنی با رفع مشکلش بردارم یا با پرداختن قرض او، ناراحتی را از چهره اش بزدایم. ای زیاد! بدان پروردگار کمترین کاری که با یاوران ظالمان انجام می دهد این است که آنان را در تابوتی از آتش قرار می دهد تا روز حساب باز رسد. ای زیاد! هرگاه عهده دار شغلی از شغل های این ظالمان شدی، به برادرانت نیکی کن تا کفاره این کارت باشد. وقتی قدرتی به دست آوردی بدان خدای تو نیز در روز قیامت قدرت دارد و بدان که نیکی های تو می گذرد و ممکن است دیگران آن را فراموش کند، ولی در نزد خدا و برای روز قیامت تو باقی خواهد ماند.

خشنودی خدا و اهل بیت «علیهم السلام»

چه بسیار کارهایی که انسان می پندارد نادرست است اما راهنمایی یک رهبر فرزانه سبب تغییر نگرش او می شود. علی بن یقطین بارها نزد مولای خود امام کاظم «علیه السلام» آمده بود تا همکاری خود را با دستگاه حکومتی قطع کند، ولی امام به او اجازه نمی داد؛ زیرا می دانست که او از دوستداران راستین اهل بیت پیامبر اکرم «صلی الله علیه و آله» است. بار دیگر خدمت امام خویش آمد و اجازه خواست که دیگر به دربار هارون الرشید نرود و استعفا بدهد. امام با مهربانی به او فرمود: این کار را مکن! ما به تو علاقه داریم. اشتغال تو در دربار خلیفه وسیله راحتی برادران دینی توست. امید است که خداوند ناراحتی ها را به وسیله تو برطرف کند و آتش دشمنی و توطئه آنان را خاموش سازد. او که نمی خواست سخن امام را قطع کند، سراپا گوش شده بود. امام به او فرمود: بدان که کفاره خدمت در دربار ظالمان، گرفتن حق محرومان است. تو چیزی را برای من ضمانت کن، من در مقابل سه چیز را ضمانت می کنم. تو قول بده که هر وقت یکی از مؤمنان به تو مراجعه کرد، هر حاجتی داشت برآورده کنی و حق او را بستانی و با احترام با وی برخورد کنی من نیز ضمانت می کنم که هیچ وقت زندانی نشوی، هرگز با شمشیر دشمن کشته نشوی و هیچ وقت به فقر و تنگدستی گرفتار نیایی. بدان هر کس حق مظلومی را بگیرد و دل او را شاد کند اول خدا، دوم پیامبر خدا «صلی الله علیه و آله» و سوم همه ما امامان را خشنود کرده است.

دعا برای شیعیان

دعا برای رفع مشکلات دوستان نشانه دوستی و محبت راستین بین آنان است. نوشته اند یکی از دوستان امام کاظم «علیه السلام» نزد ایشان رفت تا امام برایش دعایی کند. او گفت: ای فرزند رسول خدا! مرا نیز در دعای خود فراموش نکنید و برای برطرف شدن مشکلاتم دعا کنید. امام پاسخش فرمود: تو از کجا می دانی که من تو را در دعاهای خود فراموش می کنم و برایت دعا نمی کنم؟ حسن بن جهم با خود گفت: آن بزرگوار امام شیعیان است و دوستان و شیعیان خود را فراموش نمی کند. پس مرا هم که از شیعیان اویم، فراموش نمی کند.

سپس گفت: نه شما مرا فراموش نمی کنید. امام فرمود: چگونه فهمیدی که فراموشت نمی کنم؟ گفت: چون من از شیعیان و دوستداران شما هستم و می دانم که شما برای دوستان خود دعا می کنید. امام پرسید: آیا غیر از این مطلب چیز دیگری را هم می دانی که به خاطر آن دعایت کنم و فراموشت نسازم؟ گفت: خیر چیز دیگری نمی دانم. امام فرمود: هرگاه خواستی بدانی که تو در نزد من چگونه ای، ببین من در نظر تو چگونه هستم و چقدر با هم دوستی داریم تا به وسیله آن، بیشتر به یاد هم باشیم.

پی نوشت ها:

1. شیخ مفید، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد فی معرفة الحجج الله علی العباد، برگردان: هاشم رسولی محلاتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ چهارم، 1378 ش، ج 2، ص 327.

2. بحارالانوار، ج 48، ص 36.

3. محمد باقر المجلسی، بحارالانوار، بیروت، مؤسسة الرسالة، 1403 ه .ق، ج 48، ص 175.

4. اصول کافی، ج 2، ص 606.

5. الاصول من الکافی، ج 1، ص 227، ح 1.

6. همان، ج 2، ص 458.

7. بحارالانوار، ج 48، ص 137.

8. محمد تقی التستری، قاموس الرجال: قم، مؤسسة النشر الاسلامی، چاپ 1، 1419 ه .ق، ج 9، ص 42.

9. بحارالانوار، ج 48، ص 172.

10. همان، ص 136؛ ج 75، ص 379.

11. محمد بن یعقوب الکلینی، الاصول من الکافی، تهران، کتاب فروشی اسلامیه، بی تا، ج 2، ص 652، حدیث 4.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/30 :: ساعت 4:17 عصر )
»» توکل و ایمان

ایمان

ایمان که ظرف پاک و باارزشش قلب است به معناى باور واقعى و تصدیق حقیقى است.

باور داشتن خدا و قیامت و فرشتگان و پیامبران و وحى بودن قرآن ایمان است که محصولش عمل صالح و اخلاق حسنه است و از برکت آن اعمال را مى‏پذیرند و گناه را مى ‏بخشند.

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در روایتى بسیار مهم درباره‏ ى ارزش ایمان مى ‏فرماید:

مَا مِن شى‏ءٍ أحبّ إلى اللَّه مِن الإیمان والعملِ الصالِحِ وَتَرکُ مَا أُمِرَ أن یُترَک‏ «1»

. چیزى نزد خدا محبوب‏تر از ایمان و عمل شایسته و ترک محرماتى که به ترک آن فرمان داده‏ اند نیست.

امام صادق علیه السلام درباره‏ ى ارزش مؤمن فرموده:

المُؤمنُ أعظمُ حُرمَةً مِن الکَعْبَة «2»

. مؤمن از نظر حرمت و احترام از کعبه عظیم‏تر است.

و در روایتى آمده که رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به کعبه نظر انداخت و فرمود:

مَرحباً بالبیتِ مَا أعظَمَک وأعظمَ حُرمَتک عَلى اللَّه، واللَّه للمؤمِن أعظَمُ حُرمَةً مِنک؛ لأنّ اللَّهَ حَرَّمَ مِنْکَ وَاحِدَةً وَمِنَ الْمُؤْمِنِ ثَلاثَة: مَالَه وَدَمَه وَأن یظن بِه الظن السوء «3»

. خوشا به بیت، چه باعظمتى و چه بزرگ است حرمتت بر خدا، به خدا سوگندن مؤمن حرمتش از حرمت تو بزرگ‏تر است، زیرا خدا یک حرمت براى تو قرار داده و براى مؤمن سه حرمت، حرمت مال، حرمت خون و حرمت این که به او گمان بد برده شود.

امیرالمؤمنین علیه السلام درباره‏ى ایمان فرموده:

الإیمان شجرةٌ أصلُها الیَقین، و فرعُها التُقى، وَنورُها الحیاء، وثَمرُها السّخا «4»

. ایمان درختى است که ریشه‏ اش باور استوار قلبى و تنه‏اش تقوا و نورش حیا و میوه ‏اش سخاست.

و نیز از آن حضرت روایت شده است:

أصلُ الإیمانِ حُسنُ التَّسلیمِ لِأمرِ اللَّه‏ «5»

. ریشه‏ى ایمان نیکو تسلیم بودن نسبت به فرمان خداست.

حضرت رضا علیه السلام فرمود:

الإیمان عقدٌ بِالقلبِ ولَفظٌ باللسانِ وعَملٌ بِالجَوارِح‏ «6»

. ایمان اعتقاد به قلب و گفتن به زبان و عمل بوسیله‏ ى اعضا است.

ایمان بار بسیار سنگین معنوى است که کشتى زندگى انسان را از میان امواج‏ و طوفان‏ هاى دریاى دنیاى مادى و از میان خطرات و فتنه‏ ها با آرامى و استوارى به ساحل نجات مى ‏رساند.

 

توکل‏

بادبان کشتى نجات‏بخش انسان توکل است، حقیقتى که قرآن و روایات انسان را براى حل مشکلات و تقویت روح و آسان شدن زندگى و ادامه‏ ى حیات دینى به آن دعوت مى ‏کنند.

توکل تسلیم بودن به خواسته‏هاى حق و اعتماد صد در صد به قدرت و کارگشاى او و او را در همه‏ى امور زندگى وکیل و کارگذار گرفتن است.

انسان هنگامى که به طور جدى به خدا اعتماد کند و حضرت او را وکیل خود بگیرد، یقیناً آن محبوب مهربان و آن قادر مشکل گشا همه‏ ى زمینه‏ هاى مادى و معنوى و انسانى را به گونه‏اى به نفع انسان هماهنگ مى ‏کند که امور در جریان اصلى خود قرار مى‏ گیرد و هر کارى در جهت منافع مشروع انسان پیش مى رود.

«... فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِینَ» «7».

هنگامى که بر انجام کارى پس از طى مقدمات آن و مشورت با صالحان تصمیم گرفتى بر خدا اعتماد و توکل نما، زیرا خدا متوکّلان را دوست دارد.

«... فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ وَکِیلًا» «8».

از منافقان و دورویان و سست دینان و یاوه گویان روى گردان و بر خدا توکل کن و خدا از نظر کارسازى و قیام به امور بندگان کافى است.

امام صادق علیه السلام مى ‏فرماید: ابلیس گفت: پنج کس است که مرا بر آنها تسلطى‏ نیست و دیگر مردمان در قبضه‏ ى قدرت من هستند:

مَنِ اعتَصَمَ بِاللَّهِ عَن نیّةٍ صَادِقَةٍ وَاتَّکَلَ عَلَیهِ فِى جَمیعِ أُمورِهِ، وَمَن کَثُر تَسبیحَه فى لَیلِه وَنَهارِهِ، وَمَن رَضِىَ لِأخیهِ المُؤمِنِ مَا یَرضاهُ لِنَفسِهِ، ومَن لَم یَجْزَعْ عَلَى المُصیبَةِ حِینَ تُصیبُه، ومَن رَضِىَ بِما قَسَّم اللَّهُ لَه وَلَم یَهْتَمَّ لِرِزْقِه‏ «9»

. کسى که از روى نیت صادقه به خدا تمسک جوید و در همه‏ى امورش بر خدا توکل نماید و تسبیحش در شب و روز زیاد باشد و براى برادر مؤمنش آنچه را براى خود مى ‏پسندد بپسندد و بر مصیبت چون به او رسد بى ‏تابى ننماید و به آنچه خدا از روزى، نصیب او نموده، راضى باشد و براى روزى خود تن به زحمت و رنج غیرمتعارف ندهد.

رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم از امین وحى جبرئیل پرسید توکّل بر خدا چیست؟ جبرئیل گفت:

العِلمُ بِأنَّ المَخلُوقَ لَایَضُرُّ وَلَا یَنْفَعُ، وَلَا یُعطِى وَلَا یَمنَعُ، وَإستِعمَالُ الیَأْس مِنَ الخَلقِ. فَإذَا کانَ العَبدُ کَذلک لَم یَعمَل لِأحدٍ سِوَى اللَّهِ، وَلَم یَرْجُ وَلَم یَخفْ سِوَى اللَّهِ، وَلَم یَطمَعْ فِى أحَدِ سِوَى اللَّهِ فَهذا هُوَ التَّوکُّلُ‏ «10»

. آگاهى به این که مخلوق زیان و سود نمى ‏زند و عطا و منع به دست او نیست و ناامید بودن از همه‏ ى خلق. چون عبد این چنین باشد براى احدى جز خدا نمى ‏کوشد، و به احدى امید نمى‏بندد، و از کسى نمى‏ترسد جز خدا، و طمع در کسى نمى‏ کند جز خدا، این است توکل.

 

داستانى از توکل یک انسان باایمان‏

عبداللَّه هبیرى که از شخصیت‏هاى ایمانى و انسانى خدمتگذار و دلسوز بود سالیانى چند فقط به خاطر خدمت به مردم و پیش گیرى از ظلم در ادارات بنى امیه کارگزار بود. پس از سقوط بنى امیه بیکار شد و از خدمت‏رسانى به مردم باز ماند و پس از هزینه کردن آخرین حقوق مالى ‏اش در مضیقه و تنگدستى افتاد.

روزى از شدت تنگدستى و بیکارى به در خانه‏ ى احمد بن خالد وزیر مأمون که مردى بداخلاق و تندخو بود آمد. احمد که او را مى ‏شناخت از دیدن او بسیار ناراحت شد و به او اعتنایى نکرد، عبداللَّه به طور مکرر به خانه‏ى وزیر مراجعه کرد ولى پاسخى نشنید و محبتى ندید. احمد که از پى در پى آمدن عبداللَّه به ستوه آمده بود به غلامش گفت او را به هر صورتى که مى‏دانى از در خانه‏ى من بران و به او اعلام کن که من هیچ گونه کمکى به تو نخواهم کرد!

غلام که عبداللَّه را آدم باشخصیت و انسان باوقار و بزرگوارى مى‏دید از دادن آن پیام تلخ خوددارى کرد و خود از نزد خود سه هزار دینار طلا به خانه‏ى عبداللَّه برد و گفت: وزیر سلام رساندند و گفتند این مقدار پول را مصرف کنید که براى آینده هم فکرى خواهیم کرد.

عبداللَّه گفت: من به گدایى در آن خانه نیامدم، نیازى به پول وزیر ندارم، من اعتماد و توکلم به خداست، خدا کلید حلّ مشکلات مشکل داران را به دست اهل قدرت و مکنت و ثروت و مال و منال قرار داده است، امروز که احمد بن خالد وزیر مملکت است، کلید حل مشکل من از جانب خدا در دست اوست. من اگر در خانه‏ى او مى‏آیم به شخص خودش کار ندارم، مرتب مى‏آیم که اگر کلید حل مشکل من در دست اوست از آن دست بیرون آورم و اگر نیست پس از ثابت شدنش رفت و آمدم را قطع مى‏ کنم، پول را به صاحبش برگردان که من فردا هم به‏ محل نخست‏ وزیرى خواهم آمد.

احمد بن خالد روز دیگر چون چشمش به عبداللَّه افتاد، بسیار ناراحت شد و به ندیمش گفت: مگر پیام مرا به او نرساندى؟ غلام داستان برخوردش را با عبداللَّه گفت. وزیر به خشم آمد و گفت: با قدرتى که در اختیار دارم به حسابش خواهم رسید!

احمد بن خالد هنگامى که پس از گفتگویش با غلام وارد بر مأمون شد، مأمون گفت: یکى دو روز است تصمیم دارم براى استان مصر که استانى ثروتمند است استاندارى بفرستم. به نظر تو چه شخصى براى آن منطقه لیاقت دارد؟

نخست‏وزیر که تصمیم داشت یکى از دوستان نزدیکش را معرفى کند و به قول معروف رابطه را بر ضابطه ترجیح دهد خواست بگوید عبداللَّه زبیرى، زبانش بى‏اختیار پیچانده شد و گفت: عبداللَّه هبیرى. مأمون گفت: مگر عبداللَّه هبیرى زنده است؟ او مردى است عاقل و کاردان و براى این پست بسیار مناسب است. وزیر گفت: او دشمن خاندان بنى عباس است. مأمون گفت: آنقدر به او محبت مى‏کنیم تا دوست ما شود. وزیر گفت: او به سن کهولت رسیده و براى این پست شایسته نیست. مأمون گفت: او عقل فعال و دنیایى از تجربه است، فعلًا سیصد هزار درهم جهت خرج سفر در اختیارش بگذار تا به مصر رود و به کارگردانى آن منطقه‏ ى حاصل خیز مشغول شود.

لقمان حکیم در پایان موعظه‏ اش به فرزندش فرمود: باید عقل ملاح کشتى زندگى و قطب‏نمایش دانش و علم و سکّانش صبر باشد «11»، بى ‏تردید این گونه زندگى که کشتى‏اش تقوا و بارش ایمان و بادبانش توکل و ملاحش عقل و قطب‏ نمایش دانش و سکّانش صبر باشد زندگى معقول و پربار و مفیدى است و ساحل نجاتش بهشت الهى است.

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

(1)- بحار الانوار: 64/ 71، الأخبار، حدیث 37.

(2)- خصال: 1/ 27، حدیث 95؛ بحار الانوار: 65/ 16، باب 15، حدیث 20.

(3)- روضة الواعظین: 2/ 293، مجلس فى ذکر مناقب أصحاب الأئمة؛ بحار الانوار: 64/ 71، الأخبار، حدیث 39.

(4)- غرر الحکم: 87، حقیقة الایمان، حدیث 1441.

(5)- غرر الحکم: 87، حقیقة الایمان، حدیث 1444؛ هدایة العلم: 62.

(6)- معانى الاخبار: 186، حدیث 2؛ بحار الانوار: 66/ 65، باب 30، حدیث 13.

(7)- آل عمران (3): 159.

(8)- نساء (4): 81.

(9)- خصال: 1/ 285، حدیث 37؛ بحار الانوار: 90/ 177، باب 3، حدیث 4.

(10)- معانى الاخبار: 260، حدیث 1؛ بحار الانوار: 68/ 138، باب 63، حدیث 23.

(11)- کافى: 1/ 16، کتاب العقل و الجهل، حدیث 12؛ تحف العقول: 383؛ وسائل الشیعه: 15/ 206، باب 8، حدیث 20291.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/30 :: ساعت 4:15 عصر )
»» اعتماد و امید به خدا

دانشمندان اخلاق مى ‏گویند:

اعتماد بر خدا ثمره مستقیم توحید افعالى خداوند است؛ زیرا هر حرکت و کوشش و جنبشى و پدیده‏ اى که در هستى رخ مى ‏دهد به ذات خداوند ارتباط پیدا مى‏ کند و محور اصلى نظام امور آفرینش بر پایه اعتماد است.

 

اعتماد به خدا در آیات قرآن‏

پروردگار حکیم در آیاتى، بر این محور اشاره فرموده است:

وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّموَ تِ وَ الْأَرْضِ وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَ تَوَکَّلْ عَلَیْهِ وَ مَا رَبُّکَ بِغفِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ» «1»

نهان آسمان‏ها و زمین فقط در سیطره دانش خداست، همه کارها به او باز گردانده مى ‏شود؛ پس او را بندگى کن و بر او توکّل داشته باش، و پروردگارت از آنچه انجام مى ‏دهید، بى ‏خبر نیست.

وَ قَالَ یبَنِىَّ لَاتَدْخُلُواْ مِن بَابٍ وَ حِدٍ وَادْخُلُواْ مِنْ أَبْوَ بٍ مُّتَفَرّقَةٍ وَ مَآ أُغْنِى عَنکُم مّنَ اللَّهِ مِن شَىْ‏ءٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ عَلَیْهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُتَوَکّلُونَ» «2»

و گفت: اى پسرانم! [در این سفر] از یک در وارد نشوید بلکه از درهاى متعدد وارد شوید، و البته من [با این تدبیر] نمى ‏توانم هیچ حادثه‏اى را که از سوى خدا براى شما رقم خورده از شما برطرف کنم، حکم فقط ویژه خداست، [تنها] بر او توکل کرده‏ ام، و [همه‏] توکّل‏ کنندگان باید به خدا توکل کنند.

فَبَما رَحْمَةٍ مّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِى الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکّلِینَ» «3»

[اى پیامبر!] پس به مهر و رحمتى از سوى خدا با آنان نرم خوى شدى، و اگر درشت خوى و سخت دل بودى از پیرامونت پراکنده مى ‏شدند؛ بنابراین از آنان گذشت کن، و براى آنان آمرزش بخواه، و در کارها با آنان مشورت کن، و چون تصمیم گرفتى بر خدا توکّل کن؛ زیرا خدا توکّل کنندگان را دوست دارد.

إِنَّهُ‏لَیْسَ لَهُ سُلْطنٌ عَلَى الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَ عَلَى‏ رَبّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ» «4»

یقیناً او بر کسانى که ایمان آورده‏اند وهمواره بر پروردگارشان توکّل مى ‏کنند، تسلّطى ندارد.

از مجموع آیاتى که در این باب نازل شده است، چنین برداشت مى‏شود که از فایده‏هاى توکّل و امید به خدا این است که: انسان در برابر کوه مشکلات و گرفتارى‏ها، احساس سستى و ضعف نکند، بلکه با اتّکاى بر قدرت بى ‏پایان خداوند، خویش را در خدمت دیگران موفّق و پیروز بداند.

 

اعتماد به خدا در روایات‏

امام على علیه السلام مى‏فرماید:

أَصْلُ الرِّضا حُسْنُ الثِّقَةِ بِاللَّهِ. «5»

ریشه خشنودى، حسن اعتماد به خداست.

و نیز فرمود:

مَنْ وَثِقَ بِاللَّهِ صانَ یَقینُهُ. «6»

هر که به خدا اعتماد کند، یقین او باقى بماند.

و نیز فرمود:

مَنْ وَثِقَ بِاللَّهِ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ. «7»

هر که به خدا اعتماد داشته باشد، امور را به او واگذارد.

و نیز فرمود:

ایُّهَا النَّاس تَوَکَّلُوا عَلَى اللَّهِ وَثِقُوا بِهِ، فَإِنَّهُ یَکْفى‏ مِمَّنْ سِواهُ. «8»

اى مردم! به خدا اعتماد و باور داشته باشید؛ زیرا که او از غیر خود بى ‏نیاز است.

و نیز فرمود:

مَنْ وَثِقَ بِاللَّهِ أَراهُ السُّرُورَ، وَ مَنْ تَوَکَّلَ عَلَیْهِ کَفاهُ الْأُمُورَ وَ الثِّقَةُ بِاللَّهِ حِصْنٌ لایَتَحَصَّنُ فِیهِ إِلَّا مُؤْمِنٌ أَمِینٌ. «9»

هر که به خدا اعتماد کند، خداوند شادمانى نشانش مى‏دهد و هر که به او توکّل کند، خداوند کارهایش را کفایت کند. اعتماد به خدا دژ محکمى است که تنها انسان با ایمان و امانت‏دار به آن پناه مى ‏برد.

امام جواد علیه السلام مى‏فرماید:

الثِّقَةُ بِاللَّهِ تَعالى‏ ثَمَنٌ لِکُلِّ غالٍ وَ سُلَّمٌ إِلَى کُلِّ عالٍ. «10»

اعتماد به خداوند متعال، بهاى هر چیز گرانى و نردبان رسیدن به هر مقام بالایى است.

امام حسن عسکرى علیه السلام مى ‏فرماید:

تا جایى که مى ‏توانى تحمّل کنى دست نیاز دراز مکن؛ زیرا هر روز، روزى تازه‏ اى دارد، بدان که: پافشارى در خواهش، هیبت آدمى را مى ‏برد و رنج و سختى به بار مى ‏آورد، پس صبر کن تا خداوند درى به رویت گشاید که به‏ راحتى از آن وارد شوى؛ چون احسان به آدم اندوهناک و امنیّت به آدم فرارى وحشت‏زده، نزدیک است. چه بسا که دگرگونى و گرفتارى‏ ها نوعى تنبیه خداوند باشد و بهره‏ ها مرحله دارند، پس براى چیدن میوه‏ هاى نارس شتاب مکن که به وقت آن را خواهى چید. بدان: آن که تو را تدبیر مى‏کند، بهتر مى ‏داند که چه وقت بیشتر مناسب حال توست، پس در همه کارهایت به انتخاب او اعتماد کن تا حال و روزت سامان گیرد. قبل از وقت نیازهایت، شتاب مکن که در این صورت دل و جانت تنگ مى‏شود و ناامیدى تو را فرا مى‏ گیرد. «11» اگر کسانى چنین مى‏پندارند که توجّه به عالم اسباب و عوامل طبیعى با روح توکّل و اعتماد ناسازگار است، سخت در اشتباهند؛ زیرا جدا کردن اثرات عوامل طبیعى از اراده خدا و حکمت او شرک محسوب مى ‏شود. مگر نه این است که عوامل طبیعى نیز هر چه دارند از او دارند و همه به اراده و فرمان اوست. و علاوه بر این، اعتماد به خداوند، آدمى را از وابستگى‏ ها که سرچشمه ذلّت و بردگى است نجات مى ‏دهد و به او آزادگى و اطمینان مى‏ بخشد. از این رو ریشه و فلسفه توکّل و تفویض قناعت و عزّت نفس، مشترک است.

حتى در برخى روایات درجه تفویض یعنى واگذار نمودن کارهاى خویش به خدا، برتر از مرتبه توکّل است؛ زیرا انسان در توکّل، خدا را وکیل خود قرار مى ‏دهد ولى بر امور خود نظارت و مدیریت مى‏کند، اما در مقام تفویض هر تقدیر و سرنوشتى را به طور مطلق به خدا مى ‏سپارد و خود هیچ نظرى ندارد.

به هر حال، باید نهایت کوشش و تلاش خود را در کارها به کار گیرد و در برابر مشکلات و سختى‏ها وحشت نکند و دلسرد نشود بلکه با قوّت و امید کار خود را به‏ خدا واگذار کند.

بنابراین اگر ملاک جریان امور بر منوال خواسته نفسانى یا نظر مردم باشد، بسیارى از اهل ایمان، از حق ناامید مى ‏شوند.

به این جهت امیرمؤمنان على علیه السلام ترتیب و تنظیم امور را از ارکان ایمان مى‏داند و مى ‏فرماید:

الإِیمانُ عَلَى أَرْبَعَةِ أَرْکانٍ: التَوَکُّلِ عَلَى اللَّهِ وَ التَّفْویضِ إِلَى اللَّهِ وَ التَّسْلِیمِ لِأَمْرِ اللَّهِ وَ الرِّضا بِقَضاءِ اللَّهِ. «12»

ایمان بر چهار رکن استوار است: اعتماد بر خدا، واگذارى امور به خداوند، گردن نهادن به فرمان خدا و راضى بودن به حکم خدا.

پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله در یکى از مسافرت‏هایش با کاروانى رو به رو شد، کاروانیان گفتند: درود بر تو اى پیامبر خدا.

پیامبر صلى الله علیه و آله پرسید: شما کیستید؟ عرض کردند: ما عدّه‏ اى مؤمن هستیم.

حضرت فرمود: حقیقت ایمان شما چیست؟ گفتند: خشنودى به قضاى خداوند و فرمانبردارى خدا و سپردن کارها به دست او.

فرمود: دانشمندانى فرزانه که نزدیک است از فرزانگى پیامبر شوند؛ پس اگر راست مى‏گویید، آنچه را که در آن ساکن نمى ‏شوید نسازید و آنچه را نمى ‏خورید نیندوزید و از خدایى که به سویش باز مى ‏گردید، پروا کنید. «13»

 

حقیقت تفویض‏

از این رو امام صادق علیه السلام حقیقت تفویض را چنین بیان مى‏فرماید:

کسى که کار خود را به خدا واگذارد، در آسایش جاودان و زندگى همیشه خوش است و واگذارنده حقیقى کسى است که از هر خواسته ‏اى، جز خدا دست شوید.

خداوند متعال در قرآن مجید درباره مؤمن آل فرعون فرمود:

فَسَتَذْکُرُونَ مَآ أَقُولُ لَکُمْ وَ أُفَوّضُ أَمْرِى إِلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بَصِیرُ بِالْعِبَادِ* فَوَقَاهُ اللَّهُ سَیَاتِ مَا مَکَرُواْ وَ حَاقَ بَالِ فِرْعَوْنَ سُوءُ الْعَذَابِ» «14»

پس به زودى [درستىِ‏] آنچه را [که امروز درباره عذاب اسراف‏کاران‏] مى‏گویم [و شما باور نمى‏کنید] متوجّه خواهید شد، و من کارم را به خدا وامى‏گذارم؛ زیرا خدا به بندگان بیناست.* پس خدا او را از آسیب‏ هاى آنچه بر ضد او نیرنگ مى ‏زدند، نگه داشت و عذاب سختى فرعونیان را احاطه کرد.

تفویض پنج حرف دارد و هر حرفى نشانه حکمى است، هر که به حرفى از آن عمل کند حکم آن را به جاى آورده است.

«تاء» نشانه ترک تدبیر امور دنیا.

«فاء» فانى شدن هر همّتى به جز همّت براى خدا.

«واو» نشانه وفاى به عهد و راست شمردن وعده‏هاست.

«یاء» نشانه یأس از خویشتن و یقین به پروردگار است.

«ضاد» نشانه ضمیر پاک و ضرورت نیاز به خداوند است.

واگذارنده امور کسى است که کارش را به خدا مى‏سپارد، شبش را با سلامت از هر گزند و آفتى به روز رساند، و روزش را با دینى سالم به شب آورد. «15»

 

حکایت امام سجّاد علیه السلام با عبدالملک‏

در تاریخ آمده است که:

عبدالملک بن مروان، حاکم خودکامه عصر امامت امام زین‏ العابدین علیه السلام خبردار شده بود که شمشیر رسول خدا صلى الله علیه و آله در اختیار امام سجّاد علیه السلام است. پس تصمیم گرفت تا آن یادگار ارزشمند را از هر راه ممکن به چنگ آورد و از آن بهره سیاسى و دنیایى ببرد، پس سربازى را نزد آن حضرت فرستاد و درخواست کرد که حضرت شمشیر را براى وى بفرستد و در نامه، اضافه کرد که هر کارى داشته باشید به سرعت آن را انجام خواهم داد.

امام علیه السلام به صراحت، جواب ردّ داد. عبدالملک به شدّت خشمگین شده بود.

بار دیگر نامه‏اى تهدیدآمیز نوشت که اگر شمشیر را نفرستى، حقوق تو را از بیت المال قطع خواهم کرد و تو به سختى زندگى، دچار خواهى شد.

امام بدون ذرّه ‏اى خوف در پاسخ نوشت:

اما بعد: خداوند متعال، خود عهده‏ دار شده است که بندگان پرهیزکارش را از امور ناخوشایند نجات بخشد و از آنجا که گمان ندارند، روزى دهد و در قرآن مى ‏فرماید:

إِنَّ اللَّهَ یُدَ فِعُ عَنِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِنَّ اللَّهَ لَایُحِبُّ کُلَّ خَوَّانٍ کَفُورٍ» «16»

مسلماً خدا از مؤمنان دفاع مى‏کند، قطعاً خدا هیچ خیانت کار ناسپاسى را دوست ندارد.

بنگر که کدام یک از ما بیشتر مشمول این آیه هستیم. «17»

 

 

 

پی نوشت ها:

 

 

______________________________

 

(1)- هود (11): 123.

(2)- یوسف (12): 67.

(3)- آل عمران (3): 159.

(4)- نحل (16): 99.

(5)- غرر الحکم: 198، حدیث 3927.

(6)- غرر الحکم: 198، حدیث 3930.

(7)- غرر الحکم: 196، حدیث 3854.

(8)- بحار الأنوار: 33/ 347، باب 23، حدیث 587؛ کنز العمال: 3/ 703، حدیث 8513.

(9)- بحار الأنوار: 75/ 79، باب 16، حدیث 56؛ کشف الغمة: 2/ 346.

(10)- بحار الأنوار: 75/ 364، باب 27، ذیل حدیث 5؛ أعلام الدین: 309.

(11)- بحار الأنوار: 75/ 379، باب 29؛ ذیل حدیث 4؛ أعلام الدین: 313.

(12)- بحار الأنوار: 75/ 63، باب 16، حدیث 154؛ تحف العقول: 223.

(13)- الکافى: 2/ 53، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 64/ 286، باب 14، حدیث 8.

(14)- غافر (40): 44- 45.

(15)- بحار الأنوار: 68/ 148، باب 63، حدیث 44؛ مصباح الشریعة: 175.

(16)- حج (22): 38.

(17)- بحار الأنوار: 46/ 95، باب 5، ذیل حدیث 84؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 165.

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/30 :: ساعت 4:12 عصر )
»» جنایات اسلامشناسان غربى بر اساس روایات اولین وحى‏

جالب توجه این که خاورشناسان و اسلامشناسان غربى که با نهایت صداقت و جدیت و با حقوق دول استعمارگر، و حکومتهاى ضد مسلمانان، به شکستن‏ اعتبار اسلام و پیامبر آن میکوشند، از این دسته روایات که دستپخت حقوق بگیران دستگاه معاویه است، چشم پوشى نکرده، و از آن به بهترین صورت بهره میگیرند، آنچه در نوشته هاى غربیان اضافه میشود تحلیل به اصطلاح علمى و روانشناسانه حادثه است که صحت آن را در چشم ناآشنا قوت بیشترى میبخشد.

ما در ابتدا به نوشته پروفسور مونتگمرى وات اسلامشناس انگلیسى در کتاب «محمد پیامبر و سیاستمدار» استناد میکنیم، او مینویسد:

«براى فردى که در قرن هفتم در شهر دورافتاده اى مانند مکه زندگى میکرد پیدا شدن این ایمان، که از جانب خدا به پیامبرى مبعوث شده است شگفت انگیز است!!

پس جاى تعجب نیست اگر میشنویم که محمد را ترس و شبهه فرا گرفت ... ترس دیگر او ترس از جنون بود زیرا عرب در آن زمان معتقد بودند که این گونه اشخاص در تصرف ارواح متکى به جنّ هستند، عدهاى از مردم مکه الهامات محمد را اینگونه تعبیر میکردند، و خود او نیز گاهى دچار این تردید میشد که آیا حق با مردم است یا نه ...!!

میگویند که در روزهاى نخست و دریافت نخستین وحى همسر او خدیجه و پسر عم همسرش و رق بن نوفل او را تشویق کردند به این که قبول کند که به پیامبرى برگزیده شده است به این که طرز نزول وحى براى محمد شباهت کامل به طرز نزول وحى براى موسى دارد، محمد را در عقیده خود تقویت کرده است!!

پرفسور مونتگمرى واث، استاد اسلامشناس دانشگاه ادینبورگ در کتاب دیگر خود، همین بحث را با نقل روایات مختلف اولین وحى مطرح میکند، و بدون هیچ گونه اظهار تردیدى در صحت اینگونه روایات، آنها را مورد بررسى مفصل و طولانى قرار میدهد، و آنگاه همین نتایج که در سطور قبل به طور خلاصه دیدیم به دست میآورد.

البته استفاده از چنین روایاتى منحصر به خاورشناس انگلیسى «وات» نیست، دیگران در گذشته و حال نیز بر این راه رفته اند، و چنان که در گذشته مشاهده شد اینان به طور معمول در جستجوى نقاط ضعفى، و مسائل و مطالبى در اسلام و پیامبر و سایر مقدمات اسلام هستند، و با کمال تأسف آرزوى خود را در پارهاى از روایات مکتب خلفا می یابند، و البته بدون هیچ تردیدى به اینگونه کتب که در رأس آنها تاریخ طبرى، و سیره ابن هشام، و صحیح بخارى است استناد میکنند.

اولین نوشت غربى که در این زمینه طبق رویات جعلى و ساختگى سخن گفته است تاریخى میباشد که تئوفانس «Theophanes­ بیزانس مورخ بسیار قدیم غربى نوشته است، خلاصه نظریه تئوفانس در کتاب بزرگ و مشهور و معتبر اسلامشناسى غرب «دائر المعارف اسلام» آمده است.

و نسنک «A .I .WENSINCK­ نویسنده مقاله «بحیرا» در این کتاب بعد از این که نمونههاى تاریخى اطلاعات اهل کتاب از پیامبرى رسول اکرم را بدون هیچ دلیل افسانه میشمارد، خلاصه مطالب تئوفانس را می آورد، و با این که این مطالب حتى با روایات جعلى تطبیق نمیکند از هر گونه نقد و تحقیق در پیرامون‏ آن خوددارى مینماید.

از کتابهاى اروپائى که با تکیه بر روایات دستپخت دستگاه معاویه دربار نخستین وحى سخن گفته اند میتوان کتاب: «اسلام عرب» نوشته پرفسور روم لامذ، خاورشناس انگلیسى، و کتاب «تاریخ ملل و دول اسلامى» نوشته پرفسور کارل بروکلمان استاد زبانهاى سامى در دانشگاه برسلا و استاد علوم شرقى دانشگاه هاله را نام برد.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/30 :: ساعت 7:50 صبح )
»» راه خدا

 

 [وَ یَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلى‏ یَدَیْهِ یَقُولُ یا لَیْتَنِی اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلًا* یا وَیْلَتى‏ لَیْتَنِی لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلِیلًا* لَقَدْ أَضَلَّنِی عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنِی وَ کانَ الشَّیْطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولًا].

و روزى که ستمکار، دو دست خود را [از شدت اندوه و حسرت به دندان‏] مى‏ گزد [و] مى‏ گوید:

اى کاش همراه این پیامبر راهى به سوى حق برمى‏ گرفتم،* اى واى، کاش من فلانى را [که سبب بدبختى من شد] به دوستى نمى‏ گرفتم،* بى ‏تردید مرا از قرآن پس از آن که برایم آمد گمراه کرد.

و شیطان همواره انسان را [پس از گمراه کردنش تنها و غریب در وادى هلاکت‏] وامى ‏گذارد؛

براى این آیه شأن نزولى به مضمون زیر آورده‏ اند:

در میان مشرکان مکه دو دوست بودند به نام عُقبه و ابى، هر زمان عقبه از مسافرت مى ‏آمد سفره‏ اى مى ‏انداخت و بزرگان قومش را براى صرف غذا دعوت مى ‏کرد، در عین حال هم علاقه داشت از محضر پیامبر صلى الله علیه و آله بهره ‏مند شود گرچه اسلام را قبول نکرده بود.

روزى از سفر آمد و طبق معمول غذا آماده کرد و دوستان را براى صرف غذا وعده گرفت، در ضمن از پیامبر صلى الله علیه و آله هم دعوت کرد.

وقتى غذا حاضر شد پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:

تا شهادت به وحدانیت حق و رسالت من ندهى دست به سفره نمى ‏برم!

عقبه شهادتین گفت، این خبر به گوش دوستش ابى رسید، نزد عقبه آمد و گفت: از مسیرت منحرف شده ‏اى؟ پاسخ داد: نه به خدا سوگند، من منحرف نشده‏ ام، ولکن مردى مهمان من بود که جز با شهادتین من غذا نمى‏ خورد، من شرم داشتم او گرسنه از خانه من برود به این خاطر شهادت به حق و رسالت دادم.

این شیطان خطرناک به عقبه گفت: از تو راضى نمى ‏شوم مگر در برابر او بایستى و آب دهن به صورتش بیندازى!!

عقبه بدبخت به پیروى از شیطان این کار را کرد و مرتد شد و سرانجام هم در جنگ بدر در صف کفار کشته شد و رفیقش ابى هم در جنگ احد به جهنم رفت، از پى این واقعه آن آیات نازل شد و هشدار داد که شیطان جز خذلان آدمى چیزى نخواهد، بنابراین از این دشمن خطرناک سخت بپرهیزید



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » سعید عبدلی ( سه شنبه 93/2/30 :: ساعت 7:44 صبح )
   1   2   3   4   5   >>   >
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

مرنجان و مرنج
عزاداری از سنت های پیامبر اکرم (ص) است
سعادت ابدی در گرو اشک و عزاداری بر سیدالشهدا علیه السلام
سبک زندگی قرآنی امام حسین (علیه السلام)
یاران امام حسین (ع) الگوی یاران امام مهدی (عج)
آیا شیطان به دست حضرت مهدی علیه السلام کشته خواهد شد؟
ارزش اشک و عزا بر مصائب اهل بیت علیهم السلام
پیوستگان و رهاکنندگان امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در آیینه زیارت
پیروان مسیح بر قوم یهود تا روز قیامت برترند!
نگاهی به شخصیت جهانی امام حسین «علیه السلام»
[عناوین آرشیوشده]

>> بازدید امروز: 222
>> بازدید دیروز: 896
>> مجموع بازدیدها: 1356127
» درباره من

بشنو این نی چون حکایت می کند

» فهرست موضوعی یادداشت ها
دینی و مذهبی[871] . عشق[360] . آشنایی با عرفا[116] . جدایی از فرهنگ[114] . موسیقی[66] . داستانک[2] . موعود . واژگان کلیدی: بیت المال . صحابی . عدالت . جزیه . جنایات جنگ . حقوق بشردوستانه . حکومت . خراج . علی علیه‏السلام . لبنان . مالیات . مصرف . مقاله . منّ و فداء . ادیان . اسرای جنگی . اعلان جنگ . انصاری . ایران . تقریب مذاهب . جابر .
» آرشیو مطالب
نوشته های شهریور85
نوشته های مهر 85
نوشته زمستان85
نوشته های بهار 86
نوشته های تابستان 86
نوشته های پاییز 86
نوشته های زمستان 86
نوشته های بهار87
نوشته های تابستان 87
نوشته های پاییز 87
نوشته های زمستان87
نوشته های بهار88
نوشته های پاییز88
متفرقه
نوشته های بهار89
نوشته های تابستان 89
مرداد 1389
نوشته های شهریور 89
نوشته های مهر 89
آبان 89
آذر 89
نوشته های دی 89
نوشته های بهمن 89
نوشته های اسفند 89
نوشته های اردیبهشت 90
نوشته های خرداد90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد90
نوشته های شهریور90
نوشته های مهر 90
نوشته های تیر 90
نوشته های مرداد 90
نوشته های مهر 90
نوشته های آبان 90
نوشته های آذر 90
نوشته های دی 90
نوشته های بهمن 90
نوشته های اسفند90
نوشته های فروردین 91
نوشته های اردیبهشت91
نوشته های خرداد91
نوشته های تیرماه 91
نوشته های مرداد ماه 91
نوشته های شهریور ماه91
نوشته های مهر91
نوشته های آبان 91
نوشته های آذرماه91
نوشته های دی ماه 91
نوشته های بهمن ماه91
نوشته های بهار92
نوشته های تیر92
نوشته های مرداد92
نوشته های شهریور92
نوشته های مهر92
نوشته های آبان92
نوشته های آذر92
نوشته های دی ماه92
نوشته های بهمن ماه92
نوشته های فروردین ماه 93
نوشته های اردیبهشت ماه 93
نوشته های خردادماه 93
نوشته های تیر ماه 93
نوشته های مرداد ماه 93
نوشته های شهریورماه93
نوشته های مهرماه 93
نوشته های آبان ماه 93
نوشته های آذرماه 93
نوشته های دیماه 93
نوشته های بهمن ماه 93
نوشته های اسفند ماه 93
نوشته های فروردین ماه 94
نوشته های اردیبهشت ماه94
نوشته های خرداد ماه 94
نوشته های تیرماه 94
نوشته های مرداد ماه 94
نوشته های شهریورماه94
نوشته های مهرماه94
نوشته های آبان ماه94

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
کنج دل🩶
همراه با چهارده معصوم (علیهم السلام )ویاران-پارسی بلاگ
پیام شهید -وبگاه شهید سید علی سعادت میرقدیم
دانشجو
(( همیشه با تو ))
بر بلندای کوه بیل
گل رازقی
نقاشخونه
قعله
hamidsportcars
ir-software
آشفته حال
بوستــــــان ادب و عرفــان قـــــــرآن
سرباز ولایت
مهندس محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
بهارانه
*تنهایی من*
بلوچستان
تیشرت و شلوارک لاغری
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
کشکول
قدم بر چشم
سه ثانیه سکوت
نگارستان خیال
گنجدونی
بهارانه
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
نگاهی نو به مشاوره
طب سنتی@
سرچشمـــه فضیـلـــت ها ؛ امـــام مهــدی علیــه السلام
اکبر پایندان
Mystery
ermia............
پلاک آسمانی،دل نوشته شهدا،اهل بیت ،و ...
اسیرعشق
چشمـــه ســـار رحمــت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
کلّنا عبّاسُکِ یا زَینب
جلال حاتمی - حسابداری و حسابرسی
بهانه
صراط مستقیم
تــپــش ِ یکــ رویا
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
سلحشوران
گیاه پزشکی 92
مقبلی جیرفتی
تنهایی افتاب
طراوت باران
تنهایی......!!!!!!
تنهای93
سارا احمدی
فروشگاه جهیزیه و لوازم آشپزخانه فدک1
.: شهر عشق :.
تا شقایق هست زندگی اجبار است .
ماتاآخرایستاده ایم
هدهد
گیسو کمند
.-~·*’?¨¯`·¸ دوازده امام طزرجان¸·`¯¨?’*·~-.
صحبت دل ودیده
دانلود فایل های فارسی
محقق دانشگاه
ارمغان تنهایی
* مالک *
******ali pishtaz******
فرشته پاک دل
شهیدباکری میاندوآب
محمدمبین احسانی نیا
کوثر ولایت
سرزمین رویا
دل نوشته
فرمانده آسمانی من
ایران
یاس دانلود
من.تو.خدا
محمدرضا جعفربگلو
سه قدم مانده به....
راز نوشته بی نشانه
یامهدی
#*ReZa GhOcCh AnN eJhAd*#(گوچـی جـــون )
امام خمینی(ره)وجوان امروز
فیلم و مردم
پیکو پیکس | منبع عکس
پلاک صفر
قـــ❤ــلـــــب هـــــای آبـــــی انــ❤ـــاری
اسیرعشق
دل پرخاطره
* عاشقانه ای برای تو *
farajbabaii
ارواحنا فداک یا زینب
مشکات نور الله
دار funny....
mystery
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
گل یا پوچ؟2
پسران علوی - دختران فاطمی
تلخی روزگار....
اصلاحات
گل خشک
نت سرای الماس
دنیا
دل پر خاطره
عمو همه چی دان
هرکس منتظر است...
سلام محب برمحبان حسین (ع)
ادامس خسته من elahe
دهکده کوچک ما
love
تقدیم به کسی که باور نکرد دوستش دارم
گروه اینترنتی جرقه داتکو
مدوزیبایی
من،منم.من مثل هیچکس نیستم
Tarranome Ziba
پاتوق دختر و پسرای ایرونی
اسرا
راه زنده،راه عشق
وبلاگ رسمی محسن نصیری(هامون)(شاعر و نویسنده)
وب سایت شخصی یاسین گمرکی
حسام الدین شفیعیان
عکسهای سریال افسانه دونگ یی
ܓ✿ دنـیــــاﮮ مـــــــن
Hunter
حسام الدین شفیعیان
دهکده علم و فناوری
اسیرعشق
دختر باحال
*دلم برای چمران تنگ شده.*
♥تاریکی♡
به یادتم
باز باران با محرم
تنهایی ..............
دوستانه
هرچه می خواهد دل تنگم میذارم
زندگی
نیلوفر مرداب
فقط طنزوخنده
تینا!!!!
شیاطین سرخ
my love#me
سرزمین خنگا
احکام تقلید
•.ღ♥ فرشتــ ـــ ـه تنهــ ــ ــایی ♥ღ.•
فوتسال بخش جنت (جنت شهر )
حقیقت صراط
...دیگه حسی نمونده
زیر اسمان غربت
شهید علی محسنی وطن
سکوت(فریاد)
عاشقانه ها
خودمو خدا تنها
دانستنی های جالب
ermia............
حجاب ایرانی
عرفان وادب
دل خسته
عاشقانه های من ومحمد
هر چه میخواهد دله تنگت بگو . . .
sharareh atashin
mehrabani
khoshbakhti
______>>>>_____همیشگی هااا____»»»»»_____>>>>
دخترونه
قلبی خسته ازتپیدن
عشـ۩ـق یـ۩ـعنی یـ۩ـه پــ۩ـلاک......
تینا
مذهب عشق
مناجات با عشق
داستان زندگی من
دهاتی
دکتر علی حاجی ستوده
عاشق فوتبال
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
صدا آشنا
کد بانوی ایرانی
اموزش . ترفند . مقاله . نرم افزار
« یا مهدی ادرکنی »
وبلاگ تخصصی کامپیوتر - شبکه - نرم افزار
::::: نـو ر و ز :::::
توکای شهر خاموش

.: اخـبـار فـنـاوری .:
Biology Home
شــــــــــــــهــــدای هــــــــــــــســـتــه ایـــــــــــــ
مثبت گرا
تک آندروید
امروز
دانستنی / سرگرمی / دانلود
°°FoReVEr••
مطلع الفجر
سنگر بندگی
تعصبی ام به نام علی .ع.
تنهایی.......
دلـــــــشــــــــکســـــته
عاشقانه
nilo
هر چی هر چی
vida
دلمه پیچ, دستگاه دلمه پیچ Dolmer
هسته گیر آلبالو
آرایشگری و زیبایی و بهداشت پوست
عکس های جالب و متحرک
مرکز استثنایی متوسطه حرفه ای تلاشگران بیرجند
دیجی بازار
نمونه سوالات متوسطه و پیش دانشگاهی و کارشناسی ارشد
bakhtiyari20
زنگ تفریح
گلچین اینترنتی
روستای اصفهانکلاته
پایه عکاسی مونوپاد و ریموت شاتر بلوتوث
سرور
عاطفانه
سلام
بخور زار
اشک شور
منتظران

» صفحات اختصاصی

» لوگوی لینک دوستان





































































































» وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
» طراح قالب