یَا فَارِجَ الْهَمِّ وَ کَاشِفَ الْغَمِّ یَا رَحْمَانَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِیمَهُمَا صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ افْرُجْ هَمِّی وَ اکْشِفْ غَمِّی
اى زاینده اندوه و برطرف کننده غم! اى رحمان دنیا و آخرت و مهربان هر دو جهان! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و اندوه مرا بزداى، و غمم را برطرف کن.
خداوند، پناهگاه انسان در اندوه و غم
غم و اندوه از حالات روحى و روانى است که در شرایط ویژه، به آدمى دست مىدهد. بنابر تفاوت روحیهها و سجایاى اخلاقى و مراتب وجودى انسان، ظهور چنین حالتى نسبت به افراد گوناگون است. به گونهاى که مىتوان از این حالت به مقام و مرتبه هویّتى هر آدمى پى برد.
بر این پایه، ظروف خاص براى بروز چنین حالتى در دنیاخواهان با ظرف خاصّ اهل آخرت و اهل کمال و معرفت، تفاوت اساسى دارد. اهل دنیا پیوسته به دنبال خوشىها و لذّتهاى ناپایدار نفسانى هستند و با شدّت علاقهها و بروز حالت اندوه و غم در آنان، سبب ناامیدى و افسردگى مىشود و گاهى به خودکشى و نابودى مىانجامد.
در این زمینه رسول گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
أَنَا زَعِیمٌ بِثَلاثٍ لِمَنْ أَکَبَّ عَلَى الدُّنْیا، بِفَقْرٍ لا غَناءَ لَهُ وَ بِشُغْلٍ لا فَراغَ لَهُ وَ بِهَمٍّ وَ حُزْنٍ لا انْقِطاعَ لَهُ. «1»
من سه چیز را براى کسى که به دنیا بچسبد، حتمى و قطعى مىدانم، فقرى که هیچگاه به بىنیازى نیانجامد، مشغولیّتى که هرگز از آن خلاصى ندارد و غم و اندوهى که براى او پایانى نیست.
امام على علیه السلام در حال و هواى دنیا مىفرماید:
... وَ مَنِ اسْتَشْعَرَ الشَّعَفَ بِها مَلَاتْ ضَمیرَهُ أَشْجاناً لَهُنَّ رَقْصٌ عَلى سُوَیْداءِ قَلْبِهِ هَمٌّ یَشْغَلُهُ وَ غَمٌّ یَحْزُنُهُ کَذلِکَ حَتَّى یُؤْخَذَ بِکَظَمِهِ فَیُلْقى بِالْفَضاءِ مُنْقَطِعاً ابْهَراهُ ... «2»
... و آن که عشقش را به دل گیرد خاطرش را از اندوهها پر کند که براى آن اندوهها در سویداى قلبش خلجان است، اندوهى مشغولش دارد، و غمى محزونش کند، چنین است تا نفس گلوگیرش شود و او را به بیابان اندازند در حالى که رگهاى حیاتش قطع شده ....
امام صادق علیه السلام در مواعظ خویش مىفرماید:
الرَّغْبَةُ فِى الدُّنْیا تُورِثُ الْغَمَّ وَ الْحَزَنَ وَ الزُّهْدُ فى الدُّنْیا رَاحَةُ الْقَلْبِ وَ الْبَدَنِ. «3»
دنیاخواهى، غم و اندوه مىآورد و پشت کردن به دنیا مایه آسایش جان و تن است.
و نیز مىفرماید:
لَمَّا نُزِلَتْ هَذِهِ الْآیَةُ
لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَ جًا مّنْهُمْ وَ لَاتَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِلْمُؤْمِنِینَ» «4»
قالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله: مَنْ لَمْ یَتَعَزَّ
بِعَزَاءِ اللَّهِ تَقَطَّعَتْ نَفْسُهُ عَلَى الدُّنْیا حَسَراتٍ وَ مَنْ رَمَى بِبَصَرِهِ إِلى ما فى یَدَىْ غَیْرِهِ کَثُرَ هَمُّهُ وَ لَمْیَشْفِ غَیْظُهُ. «5»
چون آیه نازل شده که: «بنابراین به امکانات مادى [و ثروت و اولادى] که برخى از گروههاى آنان را از آن برخوردار کردیم، چشم مدوز، و بر آنان [به سبب اینکه پذیراى حق نیستند] اندوه مخور، وپر و بال [لطف و مهربانىِ] خود را براى مؤمنان فرو گیر.»
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: کسى که به دلدارى دادن خدا، آرام نگیرد جانش بر دنیا حسرتها خورد و هر که چشمش به دارایىهاى دیگران باشد، اندوهش بسیار شود و ناراحتیش بهبود نیابد.
حزن چنین ظرفیّتى براى اهل آخرت، همان شوق رسیدن به نعمتها و لذّتهاى ویژه اهل بهشت است. و نسبت به خدا، شدّت حبّ و عشق و وصال حق مىباشد. آنان از شدّت شیدایى وصال به اندوه و غم دچار مىشوند و گاه تا اندازهاى بالا مىرود که مانند حضرت یعقوب علیه السلام را در فراق فرزندش یوسف، گرفتار نابینایى و ناتوانى مىکند. چنانکه با این حال آشفته، به خداوند شکوه مىکند که حق تعالى او را چنین بازگو مىفرماید:
قَالَ إِنَّمَآ أَشْکُواْ بَثّى وَ حُزْنِى إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَاتَعْلَمُونَ» «6»
گفت: شکوه اندوه شدید و غم و غصّهام را فقط به خدا مىبرم و از خدا مىدانم آنچه را که شما نمىدانید.
ابوبصیر از امام صادق علیه السلام پرسید: اى فرزند رسول خدا! شدّت اندوه یعقوب علیه السلام چه اندازه بوده است؟
حضرت فرمود: به اندازه هفتاد زنى که کودک شیرخوارشان را کشتهاند و سر آن بچهها را روى سینه مادرشان بریده باشند.
عرض کرد: حزن جده شما فاطمه زهرا علیها السلام چقدر بوده است؟
فرمود: هفتاد برابر اندوه یعقوب که در رحلت پدرش پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله به ایشان دست داد.
سپس فرمود: اى ابابصیر! آیا مىخواهى تو را از اندوه کسى که هفتاد برابر اندوه جدّهام زهرا علیها السلام بوده آگاه سازم؟
عرض کردم: بله، اى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله!
فرمود: اندوه جدّم حضرت زین العابدین علیه السلام «7» چنان که حضرت سجّاد علیه السلام از حوادث کربلا محزون گردید که بیست سال یا چهل سال به یاد عاشورا و پدرش امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان گریست. «8» ابن شهر آشوب از امام صادق علیه السلام نقل مىفرماید:
على بن الحسین علیه السلام بر پدرش حسین بن على علیه السلام بیست سال گریه کرد و هیچ آب و غذا در برابر ایشان نمىنهادند، مگر آن که مىگریست تا جایى که یکى از خادمان گفت: فدایت شوم، فرزند رسول خدا! من مىترسم شما با این حال از بین بروید. حضرت فرمود:
اندوه و غم بىپایان را نزد خدا شکوه مىکنم و از خدا مىدانم آنچه را نمىدانند. من هرگز قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد نمىآورم مگر آن که گریه راه گلویم را مىبندد. «9» بنابراین گرفتارى و اندوه معصومان علیهم السلام و اهل آخرت و جزع و فزع آنان، عین عبودیّت و بندگى است. و شکایت آنان نزد پروردگار، نوعى درد اشتیاق و غم فراغ است.
امام سجّاد علیه السلام در این زمینه مىفرماید:
إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ کُلَّ قَلْبٍ حَزِینٍ. «10»
خداوند دلهاى اندوهناک را دوست مىدارد.
از این رو در دعاى بیستم مىفرماید:
«اللَّهُمَّ انْتَ عُدَّتى إِنْ حَزِنْتُ»
خدایا! چون اندوهناک شدم تو دلخوشى منى.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
الْحُزْنُ مِنْ شِعارِ الْعارِفینَ لِکَثْرَةِ وارِداتِ الْغَیْبِ عَلى سَرائِرِهِمْ وَ طُولِ مُباهاتِهِمْ تَحْتَ تَسَتُّرِ الْکِبْریاءِ ...
وَ لَوْ حُجِبَ الْحُزْنُ عَنْ قُلُوبِ الْعارِفینَ ساعَةً لَاسْتَغاثُوا وَلَوْ وُضِعَ فِى قُلُوبِ غَیْرِهِم لَاسْتَنْکَروهُ. «11»
اندوه، جامه زیرین عارفان است به سبب افزونى الهامات غیبى بر درونشان و افتخار بسیارشان که در پوشش کبریا هستند ...
اگر اندوه لحظهاى از دلهاى عارفان کنار رود، ناله از سویدا برآرند و اگر در دلهاى دیگران نهاده شود آن را خوش ندارند.
روایت شده که:
أَنَّ دَاوُدَ قالَ: إلهى أَمَرْتَنى أَنْ أُطَهِّرَ وَجْهِى وَ بَدَنى وَ رِجْلى بِالْماءِ فَبِماذا اطَهِّرُ لَکَ قَلْبى؟ قالَ: بِالْهُمُومِ وَ الْغُمُومِ. «12»
داود در مناجات خویش عرض کرد: خداى من! فرمانم دادى که چهره و بدن و پاهایم را با آب بشویم، دلم را با چه بشویم؟ فرمود: با غمها و اندوهها.
امام باقر علیه السلام مىفرماید: در کتاب حضرت على علیه السلام خواندم که:
مؤمن بامدادان و شامگاه را به اندوه مىگذراند و جز این به صلاح او نیست. «13»
شناخت انسان نسبت به حوادث دنیا
بنابراین انسان نسبت به حوادث دنیا، دو گونه شناخت یا برداشت پیدا مىکند:
الف- دنیا محل خوشگذرانى و استراحت است. و همه چیز پیوسته مطابق میل و مراد، به راحتى و خوبى برقرار مىباشد. این طرز بینش سبب پیدایش ناملایمات و بلاها و اندوههایى در انسان مىشود که بسیار شکننده و تلخ خواهد بود.
ب- جهان دار بلا و امتحان و مشکلات است و هیچ چیزى پایدار و پابرجا نمىماند. صاحب این بینش دنیا را چنین شناخته و هرگز به خاطر درد و بلا و کمبود محزون و اندوهناک نمىشود و حزن و اندوه را وسیله رسیدن به کمال و جمال مىداند؛ چنین انسانى بدون اعتراض و رضایت و خشنودى به تقدیرات الهى، به راحتى مىتواند تلخىها را تحمّل کند.
عوامل غم و اندوه
بر اساس روایات اهل بیت علیهم السلام و معصومان دین، عوامل و زمینههاى غم و اندوه بسیارند که مهمترین آنها به شرح زیر است:
1- شوق بىاندازه به جلوههاى دنیا
علاقه شدید به مال و مقام و منزل دنیایى بر غم و نگرانى انسان مىافزاید و انسان را بسیار حریص و ترسو و خیانتکار مىگرداند و در پایان عمر افسردگى و افسوس دامنگیر او مىشود.
2- تنگدستى
تنگدستى سبب خوارى نفس و حیرانى عقل و جذب کننده غمهاست، اما باید با کار و تلاش تدبیرى نمود تا زمینههاى نیازمندى دور شود.
3- مال و منال و منافع
برخلاف گمان بسیارى از مردم که مال اندوختن را عامل خوشى و شادى و افتخار مىدانند، ثروت مادّى، از کانونهاى غصّه ساز بشر است و در حقیقت سرچشمه اندوهها و نالههاست و بیشتر مردم ثروتمند از زیادى مال در دام خطر و حادثه قرار مىگیرند. ولى نباید براى آنچه از دنیاست تأسّف خورد.
4- حسادت
خودخورى و برتربینى از عوامل مهم حسرت و اندوه است و غمهاى حسود فراوان و گناهانش هم دو برابر است؛ زیرا پیوسته مراقب پیرامون خویش است، همیشه پیروزىها و موفقّیتهاى دیگران، او را جان به لب مىسازد و روحش را آزار مىدهد و زندگى خود و دیگران را تباه مىکند.
5- تنبلى و سستى
کوتاهى و سادهانگارى در نظم امور و تصمیمها، سبب بىبرنامگى و محرومیّت است. و کسى که در اصل کار و تلاش کوتاهى مىکند از رسیدن به هدف و کمال باز مىماند. به ویژه با از دست دادن فرصتها اندوهى فراوان، گریبانگیر زندگى انسان مىشود.
6- بدهکارى
قرض گرفتن هم از اسباب تولید اندوه و نگرانى است. از این رو پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
إِیَّاکُمْ والدَّیْنَ فَإنَّهُ هَمٌّ بِاللَّیْلِ وَ ذُلُّ بِالنَّهارِ. «14»
بدهى، غصّه شب و ذلّت روز است.
7- گناه
گاهى که بندهاى گناهش زیاد مىشود و عملى که بتواند گناهانش را بپوشاند نداشته باشد، خداوند او را گرفتار درد یا حزن مىکند تا گناهانش را بپوشاند. و هر کسى از شیعیان و مسلمانان که مرتکب گناه مىشود دچار غم و اندوه مىشود تا سیاهى گناه پاک شود.
بازگشت مسئله فوق به اطاعت نفس و پیروى از هواهاى نفسانى است که پایه هر رنج و سرچشمه هر گمراهى است.
8- چشماندوزى به اموال و توانایى دیگران
افراد تنگ نظر که مراقب امکانات دیگران هستند، همیشه وجود خویش را با مردم مقایسه مىکنند و از کمبودهاى مادّى خود رنج مىبرند. این طرز تفکّر نشانه عدم رشد کافى و احساس حقارت درونى و کمبود همّت است. پس کسى که چشم به دارایىهاى دیگران بدوزد همیشه اندوهگین خواهد بود و هرگز آتش خشم او فرو نمىنشیند. چشم دوختن به اندوختههاى مردم، غمهاى درازى را در پى دارد.
9- مصایب و حوادث روزگار
به طور طبیعى انسان براى ناگوارىها و ناملایمات زندگى غمگین مىشود. اما آنچه ناپسند است بىتابى و جزع و فزع است. و فریاد کشیدن و ناله زدن در این وضعیّتها آرزو را بریده و عمل را کم مىکند. اگر کسى به سود و برکتهاى این مصایب توجّه کند، این مقدار بىتاب نمىشود.
10- رزق و روزى
انسان در حالى که مىداند خداوند منّان روزى دهنده همه موجودات است و براى هر آفریدهاى به تناسب وجودش روزى مناسب قرار داده است. ولى باز در کمبود رزق و روزى و قسمتها اندوهناک است. و به اصطلاح، غم روزى مىخورد.
حضرت على علیه السلام فرمود:
الرِّزْقُ رِزْقانِ: رِزْقٌ تَطْلُبُهُ وَ رِزْقٌ یَطْلُبُکَ، فَانْ لَمْ تَأْتِهِ اتاکَ، فَلاتَحْمِلْ هَمَّ سَنَتِکَ عَلى هَمِّ یَوْمِکَ، کَفاکَ کُلُّ یَوْمٍ ما فیهِ فَانْ تَکُنْ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَانَّ اللَّهَ تَعالى سَیُؤتیکَ فى کُلِّ غَدٍ جَدیدٍ ما قَسَمَ لَکَ وَ انْ لَمْتَکُنِ السَّنَةُ مِنْ عُمُرِکَ فَما تَصْنَعُ بِالْهَمِّ فیما لَیْسَ لَکَ. «15»
روزى دو نوع است: آنکه تو آن را مىطلبى، و آن که تو را مىجوید، که اگر دنبالش نروى به دنبالت مىآید، بنابراین اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش بار مکن، که روزى هر روز تو را کفایت مىکند، اگر سال از عمر تو باشد خداوند متعال در هر روز جدید آنچه نصیب تو نموده به تو مىرساند، واگر سال از عمرت نباشد، پس چه اندوهى مىخورى بر چیزى که از آنِ تو نیست؟!
بنابراین خوشبینى به آینده و گمان نیک به خداوند؛ امیدوارى مىآورد و گاهى شادىها و لذّتهاى زودگذر مایه حسرت و اندوه فراوان مىشود و گاهى اندوه و غصّه، بدون سبب به قلب انسان وارد شده ولى ریشه در نور حق دارد.
ابوبصیر مىگوید: با یکى از یاران خدمت امام صادق علیه السلام رسیدیم، به آن حضرت عرض کردم: فدایت شوم. اى پسر رسول خدا! گاهى من بدون آنکه بدانم، غمگین مىشوم. دلیلش چیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود:
آن غم و شادى است که از ما به شما مىرسد؛ زیرا اگر اندوهى یا سرورى به ما برسد بر شما نیز وارد مىشود، چون ما و شما از نور خداوند عز و جل هستیم. «16»
راههاى از بین بردن اندوه و غم
اما راههاى از بین بردن اندوه و غم که از مضمون آیات و روایات معتبر به دست مىآید، عبارتند از:
1- دوستى خدا
ارتباط و پیوند قلبى پیوسته با خداوند و دوستى با حق و یاد او، اطمینان دل و آرامش نفس مىآورد و تمامى اضطرابها و نگرانىها را از وجود انسان برمىدارد و مردان بزرگ، داراى روحى بلند و قلبى آرام و زندگى خود را همراه با امنیّت و افتخار سپرى مىکنند که خداوند درباره آنان مىفرماید:
أَلَآ إِنَّ أَوْلِیَآءَ اللَّهِ لَاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَاهُمْ یَحْزَنُونَ» «17»
آگاه باشید! یقیناً دوستان خدا نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند.
إِنَّ الَّذِینَ قَالُواْ رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقمُواْ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَاهُمْ یَحْزَنُونَ» «18»
بىتردید کسانى که گفتند: پروردگار ما الله است، سپس [در میدان عمل بر این حقیقت] استقامت ورزیدند، نه بیمى بر آنان است و نه اندوهگین مىشوند.
وَ قَالُواْ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ إِنَّ رَبَّنَا لَغَفُورٌ شَکُورٌ» «19»
و مىگویند: همه ستایشها ویژه خداست که اندوه را از ما برطرف کرد؛ بىتردید پروردگارمان بسیارآمرزنده و عطا کننده پاداش فراوان در برابر عمل اندک است.
2- یقین نیکو
ایمان بالاتر از اسلام است. و یقین و باور درجهاى بالاتر از تقواست. و در بین بندگان خدا کمترین چیزى که تقسیم شده یقین است. هر چه نور یقین در دل انسان افزایش یابد، افق دید و شهود او کاملتر و از سلامت و صحّت بیشترى بهرهمند مىگردد.
امام على علیه السلام در وصیّت خویش به فرزندش امام حسن علیه السلام مىفرماید:
نِعْمَ طارِدُ الْهُمُومِ الْیَقِینُ. «20»
یقین، چه نیکو غم زدایى است.
حضرت سجّاد علیه السلام مىفرماید:
الرِّضَا بِمَکْرُوهِ القَضاءِ أَرْفَعُ دَرَجاتِ الْیَقِینِ. «21»
راضى بودن به تقدیرات ناخوشایند، از بالاترین مرتبههاى باور است.
امیر مؤمنان علیه السلام در حدیث معراج از رسول اللّه صلى الله علیه و آله نقل مىکند که: پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله در معراج از پروردگار پرسید: پروردگارا! روزه چه اثر و نتیجهاى دارد؟
خداوند به او فرمود:
روزه سبب حکمت است و حکمت سبب شناخت است و شناخت حق موجب یقین است. و هر گاه بنده خدا به مرتبه یقین برسد، باکى ندارد که به سختى یا به آسانى روزگار را سپرى کند. «22» 3- تکیه بر تقدیر
توکّل بر تقدیرات و الطاف الهى و یقین به آنچه پروردگار قسمت انسان مىکند؛ روحیه اطمینان و آرامش به انسان مىدهد. و اندوههاى ساختگى را از بین مىبرد.
امام صادق علیه السلام در مواعظ خویش مىفرماید:
إِنْ کانَ کُلُّ شَىْءٍ بِقَضاءٍ وَ قَدَرٍ فَالْحُزْنُ لِماذا؟! «23»
اگر همه چیز به حکم و تقدیر است، پس اندوه براى چه؟
امام حسین علیه السلام مىفرماید:
زیر دیوار یکى از شهرها لوحى پیدا شد که در آن نوشته بود: من خدا هستم و جز من خدایى نیست و محمّد پیامبر من است. در شگفتم از کسى که به مرگ یقین دارد، چگونه شادى مىکند و در شگفتم از کسى که به تقدیر یقین دارد، چگونه غم مىخورد. «24» 4- خشنودى به قضاى الهى
خرسندى به قضا و قدر خداوند برکات بسیارى دارد از جمله آنها:
آرامش و نشاط همیشگى، زیاد شدن توان مقاومت در تنگناها، روحیه رضایت و کفایت در روزىها و آسایش بدن است.
امام صادق علیه السلام فرمود:
إِنَّ اللَّهَ بِعَدْلِهِ وَ قِسْطِهِ جَعَلَ الرَّوْحَ وَ الرَّاحَةَ فى الْیَقِینِ وَ الرِّضا. «25»
همانا خداوند به عدل و داد خود، خرّمى و آسایش را در یقین و رضا قرار داده است.
امام کاظم علیه السلام فرمود:
مَنِ اغْتَمَّ کانَ لِلْغَمِّ أَهْلًا فَیَنْبَغى لِلْمُؤْمِنِ أَنْ یَکُونَ بِاللَّهِ وَ بِما صَنَعَ راضِیاً. «26»
آن که غم مىخورد، شایسته غم و اندوه است؛ پس مؤمن باید به خدا و آنچه او مىکند، خشنود باشد.
5- شناخت دنیا و اهل آن
دنیا سراى غم و دشوارى است و محبّت آن اسارت روحى و روانى دارد، و شادى و راحتى در آن ماندنى نیست. هر که آن را شناخت به امیدى شاد نمىشود و به سختىها آن اندوهناک نمىگردد.
خداوند کریم مىفرماید:
لّکَیْلَا تَأْسَوْاْ عَلَى مَا فَاتَکُمْ وَلَا تَفْرَحُواْ بِمَآ ءَاتَاکُمْ وَ اللَّهُ لَایُحِبُّ کُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ» «27»
تا [با یقین به اینکه هر گزند و آسیبى و هر عطا و منعى فقط به اراده خداست و شما را در آن اختیارى نیست] بر آنچه از دست شما رفت، تأسف نخورید، و بر آنچه به شما عطا کرده است، شادمان و دلخوش نشوید، و خدا هیچ گردنکش خودستا را [که به نعمت ها مغرور شده است] دوست ندارد.
حضرت على علیه السلام در این باره مىفرماید:
لاتُشْعِرْ قَلْبَکَ الْهَمَّ عَلَى مافاتَ فَیَشْغَلَکَ عَمَّا هُوَ آتٍ. «28»
براى آنچه از دست رفته است اندوه به دلت راه مده، که تو را از آنچه مىآید باز مىدارد.
6- یارى جستن از خدا
گاهى انسان در اثر حوادث روزگار، دچار بىتابى و حالگیرى مىشود و شیطان هم از این موقعیّت کمال استفاده را برده و درهاى ناامیدى و شک و شبهه را باز مىکند و اندک اندک او را نسبت به پروردگار، ناسازگار و بدبین مىسازد و او ناسپاس مىشود. در چنین حالى پناه بردن به ذات مقدّس الهى و دورى از شیطان، بسیار مؤثّر است.
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
مَنْ أَکْثَرَ الْاسْتِغْفارَ جَعَلَ اللَّهُ لَهُ مِنْ کُلِّ هَمٍّ فَرَجاً وَ مِنْ کُلِّ ضِیقٍ مَخْرَجاً وَ یَرْزُقُهُ مِنْ حَیثُ لایَحْتَسِبُ. «29»
هر که زیاد استغفار کند خداوند گره غمهاى او را بگشاید و از هر تنگنایى بیرونش برد و از جایى که گمان نمىبرد روزیش رساند.
و نیز خطاب به امام على بن ابى طالب علیه السلام فرمود:
یا عَلِىُّ! أَمانٌ لِأُمَّتى مِنَ الْهَمِّ: لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ. لا مَلْجَأَ وَ لا مَنْجَى مِنَ اللَّهِ الَّا إِلَیْهِ. «30»
اى على! ذکر
«لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ الَّا بِاللَّهِ ...»
امان امّت من از غم و اندوه است.
همچنین نظافت لباس و شستن سر و صورت و خوردن انگور (سیاه)، هم سبب از بین رفتن اندوه و نگرانى مىشود.
مناجات با قاضى الحاجات
در حقیقت دان که دل شد جام جم |
مىنماید اندرو هر بیش و کم |
|
دل بود مرآت وجه ذوالجلال |
در دل صافى نماید حق جمال |
|
حق نگنجد در زمین و آسمان |
در دل مؤمن بگنجد این بدان |
|
ملک دل را کس ندیده غایتى |
در احاطه حق دل آمد آیتى |
|
مظهر شأن الهى دل بود |
مظهر شأنش کماهى دل بود |
|
(محمد اسیرى لاهیجى)
«2» یَا وَاحِدُ یَا أَحَدُ یَا صَمَدُ یَا مَنْ لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ اعْصِمْنِی وَ طَهِّرْنِی وَ اذْهَبْ بِبَلِیَّتِی وَ اقْرَأْ آیَةَ الْکُرْسِیِّ وَ الْمُعَوَّذَتَیْنِ وَ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وَ قُلْ «3» اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ سُؤَالَ مَنِ اشْتَدَّتْ فَاقَتُهُ وَ ضَعُفَتْ قُوَّتُهُ وَ کَثُرَتْ ذُنُوبُهُ سُؤَالَ مَنْ لَا یَجِدُ لِفَاقَتِهِ مُغِیثاً وَ لَا لِضَعْفِهِ مُقَوِّیاً وَ لَا لِذَنْبِهِ غَافِراً غَیْرَکَ «4» یَا ذَا الْجَلَالِ وَ الْإِکْرَامِ أَسْأَلُکَ عَمَلًا تُحِبُّ بِهِ مَنْ عَمِلَ بِهِ وَ یَقِیناً تَنْفَعُ بِهِ مَنِ اسْتَیْقَنَ بِهِ حَقَّ الْیَقِینَ فِی نَفَاذِ أَمْرِکَ]
اى یگانه! اى یکتا! اى بىنیاز! اى کسى که نزاده و زاده نشده و احدى براى او همتا نیست! حفظم کن و پاکم فرما، و مصیبت و بلایم را از میان ببر- «در این قسمت از دعا آیة الکرسى و سوره فلق و ناس و قل هو اللّه احد را بخوان و بگو:»- خدایا! از تو درخواست مىکنم؛ درخواست کسى که نیازش شدید، و نیرویش ضعیف و گناهانش زیاد شده، درخواست کسى که براى نیازمندیش فریاد رسى، و براى ناتوانیش نیرو دهندهاى، و براى گناهش آمرزندهاى، غیر تو نمىیابد.
اى صاحب جلال و اکرام! عملى را از تو درخواست مىکنم که هر کس آن را انجام دهد، به خاطر آن دوستش دارى و یقینى را مىخواهم که به سبب آن کسى را سود مىدهى که در مسیر جریان فرمان و ارادهات به وسیله آن یقین، حق الیقین را به دست آورد.
آیات و اذکارى براى رهایى از غصّه و اندوه
آیات و اذکارى هم در نجات از غم و اندوه سفارش شده است:
الف- «ذکر یونسیه»
از ذکرهاى معروف و پرمغز بین اهل معرفت و عرفان و از زمینههاى مؤثّر در نجات و گشایش امور انسان است.
خداوند از قول یونس علیه السلام در سوره انبیا بازگو فرموده:
وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَّهَبَ مُغضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَیْهِ فَنَادَى فِى الظُّلُمتِ أَن لَّآإِلهَ إِلَّآ أَنتَ سُبْحنَکَ إِنّى کُنتُ مِنَ الظلِمِینَ» «31»
و صاحب ماهى [حضرت یونس] را [یاد کن] زمانى که خشمناک [از میان قومش] رفت و گمان کرد که ما [زندگى را] بر او تنگ نخواهیم گرفت، پس در تاریکىها [ى شب، زیر آب، و دل ماهى] ندا داد که معبودى جز تو نیست تو از هر عیب و نقصى منزّهى، همانا من از ستمکارانم.
پس از آنکه حضرت یونس علیه السلام را به دریا افکندند، ماهى بزرگى او را بلعید و به امر خداوند در دل خود پناهگاهى قرار داد، او پیوسته در دل ماهى دریا، به شکافتن ظلمتهاى قعر دریا مشغول بود. در آن زندان غمانگیز دچار اندوهى بزرگ شد و با حال غم و افسردگى گفت: من از ستمکارانم، با ذکر فوق به درگاه الهى شتافت و خداوند که داراى رحمت فراگیر بود، دعاى حضرت را پذیرفت و یونس را از غم و گرفتارى نجات داد و خداوند در سوره انبیاء درباره او چنین فرمود:
فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّیْنهُ مِنَ الْغَمّ وَ کَذَ لِکَ نُنجِى الْمُؤْمِنِینَ» «32»
پس ندایش را اجابت کردیم و از اندوه نجاتش دادیم؛ و اینگونه مؤمنان را نجات مىدهیم.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
در عجبم از کسى که غمگین است و به قول خداوند: لَّآإِلهَ إِلَّآ أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنّى کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ پناه نمىبرد، همانا من شنیدم که خداوند در پى آن مىفرماید: پس ما او را از غم رهانیدیم و همچنین مؤمنان را نجات مىدهیم. «33» ب- «ذکر یا فتّاح»
در برخى روایات ذکر «یا فتّاح» براى حل مشکلات بیان شده است؛ زیرا این اسم بزرگ الهى که به صیغه مبالغه از مادّه «فتح» گرفته شده، بیانگر قدرت پروردگار بر گشودن هر مشکل و از بین بردن هر اندوه و غمى است و فراهم ساز اسباب فتح و پیروزى است. «یا فتّاح» کلید همه درهاى بسته در دست قدرت بى زوال اوست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- بحار الأنوار: 70/ 81، باب 122، ذیل حدیث 43؛ کنز الفوائد: 1/ 344.
(2)- نهج البلاغه: حکمت 367.
(3)- بحار الأنوار: 75/ 240، باب 23، ذیل حدیث 108؛ تحف العقول: 358.
(4)- حجر (15): 88.
(5)- بحار الأنوار: 70/ 89، باب 122، حدیث 58؛ الکافى: 2/ 315، حدیث 5؛ تفسیر القمى: 1/ 381.
(6)- یوسف (12): 86.
(7)- صحیفه عشق، محمد رضا نیکوکلام: 428، به نقل از خیر الکلام فى وقایع الایّام.
(8)- کامل الزیارات: 107، حدیث 1 و 2؛ بحار الأنوار: 46/ 109، باب 6، حدیث 3.
(9)- بحار الأنوار: 46/ 108، باب 6، حدیث 1؛ المناقب، ابن شهر آشوب: 4/ 165.
(10)- الکافى: 2/ 99، حدیث 30؛ بحار الأنوار: 68/ 38، باب 61، حدیث 25.
(11)- بحار الأنوار: 69/ 70، باب 97، حدیث 1؛ مصباح الشریعة: 187.
(12)- بحار الأنوار: 70/ 157، باب 125، ذیل حدیث 3؛ الدعوات، راوندى: 56، حدیث 142.
(13)- بحار الأنوار: 69/ 73، باب 97، حدیث 3؛ التمحیص: 44، حدیث 55.
(14)- بحار الأنوار: 100/ 141، باب 2، حدیث 4؛ علل الشرایع: 2/ 527، حدیث 1.
(15)- نهج البلاغه: حکمت 379.
(16)- بحار الأنوار: 5/ 242، باب 10، حدیث 29؛ علل الشرایع: 1/ 94، حدیث 2.
(17)- یونس (10): 62.
(18)- احقاف (46): 13.
(19)- فاطر (35): 34.
(20)- بحار الأنوار: 74/ 213، باب 8، حدیث 1؛ تحف العقول: 84.
(21)- بحار الأنوار: 75/ 135، باب 21، حدیث 3؛ تحف العقول: 278.
(22)- بحار الأنوار: 74/ 27، باب 2، حدیث 6؛ إرشاد القلوب، دیلمى: 203.
(23)- بحار الأنوار: 75/ 190، باب 23، حدیث 1؛ الخصال: 2/ 450، حدیث 55.
(24)- بحار الأنوار: 13/ 295، باب 10، حدیث 11؛ عیون أخبار الرضا علیه السلام: 2/ 44، حدیث 158.
(25)- الکافى: 2/ 57، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 67/ 143، باب 52، حدیث 7.
(26)- بحار الأنوار: 68/ 152، باب 63، حدیث 57؛ التمحیص: 59، حدیث 122.
(27)- حدید (57): 23.
(28)- غرر الحکم: 321، حدیث 7460.
(29)- بحار الأنوار: 90/ 281، باب 15، حدیث 23؛ جامع الأخبار: 57.
(30)- بحار الأنوار: 74/ 60، باب 3، حدیث 3؛ مکارم الأخلاق: 443.
(31)- انبیاء (21): 87.
(32)- انبیاء (21): 88.
(33)- بحار الأنوار: 90/ 184، باب 4، حدیث 1؛ الخصال: 1/ 218، حدیث 43
مجاهد مقرى گوید:
پیش ابو عمرو بن علاء بودم و او هرگز به اختیار خود امامت در نماز نکردى، در روزى او را به زور به امامى داشتند و پیش فرستادند، چون پیش اندر آمد و مردم را گفت:
«اسْتَووا» چنان که بر شریعت آمده است که مصطفى صلوات اللّه علیه وآله فرمود: چون صف گیرید راست بایستید که هرگاه مخالف ایستید دلهاتان مخالف گردد و کتفها اندر دوزید تا دیو میان شما راه نیابد و چشمها به سجده گاه دارید تا دلهاتان پراکنده نگردد.
پس چون ابوعمرو گفت: «استووا» بیهوش گشت و بیفتاد و تا دیگر روز به هوش نیامد، پرسیدند که تو را چه افتاده؟ گفت: من شما را گفتم که راست بایستید، بر دل من خاطرى آمد از حق تعالى که اى بنده! تو با من طرفة العینى راست بوده اى تا خلق مرا همى گویى که راست باشید؟!
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و الصلوه و السلام على سید الانبیاء و المرسلین حبیب الهنا وطبیب نفوسنا ابىالقاسم محمد صلى الله علیه و على اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین المکرمین
قانون وراثت و حضرت زینب (س)
از قانونى بحث مىکنم که نزد دانشمندان به عنوان قانون وراثت شناخته مىشود. بر اساس این قانون، اوصاف، خصال، طبیعیات و واقعیات پدران و مادران به وسیله یک سلسله عوامل و ابزار، به فرزندان آنها منتقل مىشود و هیچ انسانى هم از این قانون وراثت مستثنى نیست؛ نسل به نسل، همه انسانها تحت تأثیر قانون وراثت هستند. دانشمندان امروز جهان، این عقیده را دارند که این خصال و اوصاف به وسیله عنصر بسیار پیچیدهاى به نام «ژن»، به فرزندان منتقل مىشود.
از شگفتىها است که پیغمبر عظیمالشأن اسلام (ص) در چهارده قرن قبل، در ضمن یک حادثه جالب، به این حقیقت اشاره فرمودهاند. زن و شوهر جوان سفیدپوستى وقتى که خداوند مهربان به آنها فرزندى عنایت مىکند، شوهر مىبیند این فرزند، سیاهپوست است. با اعتماد و اطمینانى که او به همسرش داشت و او را زنى پاکدامن، با عفت و باتقوا مىدانست، خیلى برایش شگفتآور بود که چرا فرزند آنها سیاهچهره به دنیا آمده است. این شد که او فرزندش را به بغل گرفته و به مسجد مىرود و به محضر رسولخدا (ص) مشرف شده و به ایشان عرض مىکند، من سفیدپوستم و همسرم هم سفیدپوست است، ولى بچهمان سیاه حبشى به دنیا آمده است. رسول خدا (ص) به او اطمینان صددرصد مىدهد که این طفل از تو و از همسر تو است، اما در نطفه همه انسانها یک عنصرى هست به نام «عرق»، و بعد فرمودند: «هذَا نَزِعَهُ عِرْقٍ» (این از جا برکندن ریشه و اصلى است). اى مرد! بدان یقیناً این «عرق» انتقالدهنده اوصاف، خصایل و روحیات گذشتگان است به آیندگان، و قطعاً در پدران گذشته تو، یا در پدران گذشته همسرت، یک مرد و یا یک زن، سیاهپوست بوده و این «عرق»، این سیاهى را از آنها منتقل کرده است و از بچه تو این رنگ ظهور یافته و آشکار شده است. بنابراین، نگران نباش و مطمئن باش و یقین داشته باش که این طفل، طفل شماست. «1» این قانون وراثت مىباشد که براى دانشمندان هم ثابت شده است. البته، اگر آنها هم در این زمینه کشفى نداشتند، براى ما مسلمانها این مسأله، مسأله ثابتشدهاى بود؛ چون علاوه بر روایات ما، در آیات قرآن مجید هم اشاره به این معنا را داریم؛ خداوند متعال درباره ذریه انبیاى خود همین مطلب را تلویحاً بیان فرموده است: «ذُرِّیَّهً بَعْضُهَا مِن بَعْضٍ» «2»: آنان در کرامت، و در شرافت، و در آقایى، و در اخلاق، و در اوصاف، و در صفات، وصل به یکدیگر و از یکدیگر بوده و یک حقیقت هستند. از ابراهیم (ع) اوصافش به اسماعیل (ع) منتقل شده و از اسماعیل (ع) نیز این اوصاف به نسلش انتقال یافته است، و از نسلش، به پیغمبر (ص) و ائمه طاهرین: منتقل شده است.
در کتابهاى لغت هم نوشتند، عرقى که پیغمبر اکرم (ص) فرموده: «فَانّ الْعِرْقَ دَسَّاسٌ»: ریشه و اصل، در پنهانى و به نازکى و باریکى بسیار دخالتکننده است «3»، معناى آن این است که پدران و مادران، اوصاف خود را به اولادشان انتقال مىدهند.
نتیجه سخن تا این جا، این است که در یک مرحله، باید از نظر قانون وراثت، درباره وجود مبارک زینب کبرى (س) بحث کرد و گفت، زینب کبرى (س) بر اساس این قانون، جلوه ذخیرههاى عظیم معنوى چهار شخصیت است؛ یعنى وجود مقدس او، خورشیدى است که از افق گنجینههاى شخصیتى چهار خزان ارزشهاى پروردگار مهربان عالم، طالع شده است. خزینه اول، وجود مبارک امیرمؤمنان (ع) بوده و خزینه دوم، وجود مبارک فاطمه (س) است که بنا بر تأویل ائمه طاهرین: که راسخان در علم هستند و تأویل قرآن پیش آنهاست: «وَ مَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِى الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا وَ مَا یَذَّکَّرُ إِلَّا أُولُوا الْأَلْبَابِ» «4»، پروردگار عالم، از وجود مبارک امیرمؤمنان (ع) و حضرت زهرا (س)، به دو دریا تعبیر کرده است که لؤلؤ و مرجان از این دو دریا ظهور مىکند: «مرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلتَقیِانِ. بَیْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَایَبْغِیَانِ. فَبِأَىِّ آلَاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ. یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَالْمَرْجَانُ» «5». امیرمؤمنان (ع) از دیدگاه خدا یک دریا است، ولى دریایى است که اول دارد، ولى آخر ندارد. فرق ایشان با خدا همین است که خدا اول ندارد و آخر هم ندارد. امیرمؤمنان (ع) اول دارد، ولى پایان ندارد. در ارزشها، حضرت زهرا (س) هم اول دارد، ولى پایان ندارد. در ارزشها، مجموعه عناصر شخصیتى امیرمؤمنان و حضرت زهرا 8، شخصیت زینب کبرى (س) را تشکیل داده است، و دو خزان دیگر وجود مقدّس حضرت زینب (س) هم یکى وجود مبارک رسول خداست که پدرِ مادر زینب کبرى (س) مىباشد، و یکى هم خدیجه کبرى (س) است که مادر مادر زینب کبرى (س) مىباشد.
از سخن حضرت على (ع) درخطبه 192 نهجالبلاغه برمىآید که حضرت خدیجه (س) اولین زنى است که اسلام آورده، و در روایات چنین بیان شده که آن حضرت اولین زن در عالم است که در قیامت، قدمش به بهشت مىرسد .. «6» خدیجه کبرى (ع) کسى است که پیغمبر اکرم (ع) تا آخر عمرشان نسبت به یاد او بىتوجّه نبودند و همیشه که صحبت از خدیجه کبرى (س) مىشد، پیغمبر (ص) از او تعریف مى کردند «7» و در روایات ما آمده که هنگام مرگ خدیجه (س)، جبرئیل (ع) نازل شد و رضایت خدا را از خدیجه کبرى (س) به پیغمبر (ص) اعلام کرد. این مجموعه ارزشهاى وجود پیغمبر، خدیجه، امیرمؤمنان و فاطمه زهرا:، یکجا در زینب کبرى (س) طلوع کرده است. بر اساس قانون وراثت، وقتى زینب به دنیا آمد، قنداق مبارکش را که به دست رسولخدا (ص) دادند، در اولین بارى که پیغمبر (ص) به او نظر انداخت، فرمودند: هر چشمى در این دنیا براى این دختر گریه کند، ارزش گریه او، مساوى با گریه بر حسن و حسین 8 است؛ یعنى یک قطره اشک براى زینب کبرى (س)، مساوى است با گریه کردن بر دو امام معصوم 8. نفرمودند، ثواب گریه بر این دختر، مساوى گریه بر اباعبدالله (ع) است، بلکه فرمودند گریه بر او، مساوى است با گریه بر دو امام معصوم 8؛ یعنى اگر در قیامت، گریه بر حضرت مجتبى (ع) که درباره آن پیغمبر (ص) فرمود: هر کس براى حسن من گریه کند، قیامت که هم چشمها گریان است، چشم او گریان نخواهد بود، و گریه بر اباعبدالله (ع) که سبب شفاعت، رحمت و مغفرت است، این دو گریه را اگر در یک کف ترازو بگذارند و گریه بر زینب کبرى (س) را در یک کف دیگر، با هم مساوى مىشود.
دانش زینب کبرى (س)
اما درباره دانش زینب کبرى (س)، امام (ع) درباره حضرت زهرا (س) و دانش آن حضرت یک نظر دارند، و وجود مبارک زینالعابدین (ع) هم درباره عمهشان حضرت زینب کبرى (س)، از نظر دانش و بینش، یک نظر دارند. امام باقر (ع) مىفرماید: این که اسم مادر ما را «فاطمه» گذاشتند، بىعلت، بىجهت، بىسبب و بىدلیل نبوده است. علت آن این است که پروردگار عالم در دنیاى معنا به مادر ما خطاب کرده: «فَطَمْتُکَ بِالْعِلْمِ». «8» «فطم»؛ یعنى قطع کردن، جدا کردن. لغت «فطم»، به معناى بریدن است. معناى حدیث چنین مىشود: فاطمه (س) را فاطمه مىگویند، به علت این که خدا به او فرمود: من با پرکردن تو از علم خودم، تو را و قلبت را از علوم هم زمینیان بریدم و نگذاشتم تو در دانش و بینش، نیازمند علوم بشرى بشوى.
و دانش زهرا (س) دانشى الهى است. کنار بازار کوفه، وقتى زینب کبرى (س) خطبه خواندند و حادثه کربلا را تحلیل کردند و مردم را به آن گناه بىنظیرشان آگاه کردند، زینالعابدین (ع) کنار محمل عمه خود، خدا را شکر کردند و فرمودند: عمه جان! من پروردگار عالم را شکر مىکنم و سپاسش را مىگویم که الحمدلله تو تعلیم دیده بدون معلّم بشرى هستى «9»، و این دریاى دانشى که در وجود تو موج مىزند، مستقیماً الهى و خدایى است، همانطورى که خداوند از دانش بیکرانش در قلب مادرش زهرا (س) قرار داد، از دانش بیکرانش در قلب مطهّر زینب کبرى (س) قرار داد و این سابقه هم داشت، نه این که اولین بار بوده است. این که عنایت خدا بر یک انسان، کامل جلوه کند، ما در قرآن مجید درباره دو نفر صریحاً مىبینیم که خداوند متعال در ایام کودکى آنها، دانش خود را در ظرف قلب آنان ریخته است: یکى مسیح که در متن قرآن است که در گهواره، در روز اول تولّد، به یهودیانى که به مادرش مریم (س) گفتند: «مَا کَانَ أَبُوکِ امْرأَ سَوْءٍ وَ مَا کَانَتْ أُمُّکِ بَغِیّاً» «10»: مریم! پدرت که آدم بدى نبود و مادرت که زن پاکدامنى بود، شما هم که شوهر نکردید، پس این بچه را از کجا آوردى؟ مریم (س) اشاره به گهواره کرد. آن جمع یهودى گفتند: «کَیْفَ نُکَلِّمُ مَن کَانَ فِى الْمَهْدِ صَبِیّا» «11»: شما اشاره به گهواره مىکنید، بچه یکروزه که حرف نمىزند که از میان گهواره صدا بلند شد: «إِنِّى عَبْدُ اللَّهِ آتَانِىَ الْکِتَابَ وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً» «12». خود کتاب، علم است. پروردگارعالم کراراً در قرآن مجید از تورات، انجیل و قرآن تعبیر به علم کرده است: «مِن بَعْدِ مَا جَاءَهُمُ الْعِلْمُ». «13» همه تورات را قرآن مىگوید، علم. همه انجیل را مىگوید، علم: «آتَانِىَ الْکِتَابَ»: خدا علم به من داده، «وَ جَعَلَنِى نَبِیّاً»: و مقام نبوت را به من داده است. مقام نبوت که همراه با تاریکى، ظلمت و جهل که نیست؛ علم است؛ علم خدایى که بچه یکروزه در گهواره را؛ چنانکه قرآن مىگوید، خزانه علم قرار مىدهد.
همان خدا بدون معلّم بشرى، زینب کبرى (س) را خزان علم بشرى قرار مىدهد. چنانکه گفتیم، بنا به نقل قرآن کریم، این کار یک بار براى حضرت مسیح (ع) اتفاق افتاده است. یا درباره یحیى (ع) مىفرماید: «وَ آتَیْنَاهُ الْحُکْمَ صَبِیّاً» «14»: ما مقام نبوت و حکمت را در حالى که یحیى (ع) بچه سه و چهار ساله بود، به او عنایت کردیم. این متن قرآن است. پس این بار دوم است که این اتفاق به وسیله خدا افتاده است. چه مانعى دارد که همین اتفاق براى حضرت زهرا (س) هم افتاده باشد؟ چه مانعى دارد که همین ماجرا براى زینب کبرى (س) هم اتفاق افتاده باشد؟ این اتفاق، نشانگر کمال آنهاست؛ نشانگر عظمت روحى آنهاست. نشانگر ارزشهاى انتقال یافته از امیرمؤمنان، حضرت زهرا، پیغمبر و خدیجه کبرى: در وجود مبارک اوست. قلب به پروردگار اتصال داشته و از طریق این اتصال، علم خداوند در این خرانه با عظمت سرازیر شده است.
او این علم را حبس نکرد؛ چرا که اهلبیت: طبق آیات قرآن، در همه امور اهل انفاق بودند: «فَأَمَّا مَنْ أَعْطَى وَ اتَّقَى. وَ صَدَّقَ بِالْحُسْنَى. فَسَنُیَسِّرُهُ لِلْیُسْرَى». «15» «فَأَمَّا مَنْ أعْطَى»، چه چیزى را بخشش کرد؟ مال، آبرو، قدرت، دانش، شخصیت، زبان، قلم و قدم در تمام نعمتهایى که خداوند به اهلبیت: عنایت کرده بود، آنها اهلانفاق بودند. در هیچ زمنیهاى در وجود اهلبیت: بخل وجود نداشت. زینب کبرى (س) در دوره عمرش سه کلاس تشکیل داد، ولى با کمال تأسّف از این سه کلاس، چیزى باقى نمانده است. حیف از آن کلاسها و حیف از بىتوجّهى شاگردان آن کلاسها. یکى از این کلاسها که زینبکبرى (س) مخصوص خانمها تشکیل دادند، کلاس تفسیر قرآن بود، و اى کاش! بخشى از تفسیرى که زینب کبرى (س) فرموده بود، به دست ما رسیده بود تا به وسیله زینب کبرى (س) ما با عمق آیات قرآن آشنا مىشدیم. لغت «تفسیر»، به معناى پردهبردارى است. زینب کبرى (س) به عنوان تفسیر قرآن، پرده از آیات قرآن برداشتند و عمق آنها را براى مردم بیان کردند. این انسان عالم، این انسان بصیر، این انسان با بینش، شاید نزدیک چهل سال براى زنان مدینه و کوفه قرآن گفت؛ حقایق قرآن را بیان کرد؛ تفسیر آیات را بیان نمود، ولى آنها را ننوشت. چیزى از این تفسیر باقى نمانده است. این توصیف یک کلاس او بود. قرآن در خانه آنها نازل شده و کسى مانند آنها، عمق قرآن مجید را نمىداند. او فرزند پدرى بود که اهلتسنن در کتاب بسیار با ارزش ینابیع الموده خودشان «16»، نقل مىکنند که ابنعباس مىفرماید، من پیش امیرمؤمنان (ع) تفسیر قرآن مىخواندم، امیرالمؤمنین (ع) به من فرمود: پسر عباس! اگر من آنچه در هفت آیه سوره حمد است، از «ب» «بِسْمِ اللَّهِ» تا «وَلَا الضَّآلِّینَ» را براى شما بگویم و شما هم گفتههاى من را بنویسید، و بعد از این که من پایان کلاس را اعلام بکنم، هفتاد شتر جوان را باید بیاورید تا این نوشتهها را بار کنید تا بتوانید آنها را با خود ببرید. «17» زینب کبرى (س) دختر یک چنین مفسر قرآنى است. بنابراین، معلوم است از قرآن چه چیزى پیش زینب کبرى (س) بود. این توصیف یک کلاس زینب کبرى (س) است. کلاس دیگرى که وجود مقدس زینب کبرى (س) داشتند، کلاس فقه بود. فقه دریاى وسیعى است. یک طلبه ما در قم، وقتى فقیه کامل و مدرّس فقه مىشود که هشتاد و چهار باب فقهى را در هشتاد و چهار عنوان کتاب فقهى به صورت اجتهادى در سى سال شب و روز بخواند، ولى همه این دریاى فقه، پیش زینب کبرى (س) بود که اگر گفتههاى ایشان را در این کلاس ثبت کرده بودند، باور کنید در مسایل فقهى، هشتاد درصد کار مراجع ما، با گفتههاى زینب کبرى (س) آسان شده بود؛ چرا که او خودش چشمه صافى براى فقه بود، اما مراجع ما الآن کنار چشمه گلآلود هستند. اگر این بزرگوران بخواهند در مسایلى از فقه در روایات غور و بررسى کنند و فتوا بدهند، ممکن است ده تا روایت ساختگى در آن روایات باشد، و وجود چنین امکانى، بخش روایات را گلآلود کرده است. حالا مراجع ما باید بنشینند و این روایات را ارزیابى کنند و بر اساس روایت صحیح، به میلیونها نفر شیعه فتوا بدهند؛ براى همین براى به دست آوردن روایت صحیح در این چشمه گلآلود، گروهى آمدند و روایات را تقسیمبندى کردند؛ اخبار و احادیث را تقسیمبندى کردند؛ خبر متواتر، خبر صحیحه، خبر حسن، خبر مسلسل، خبر مسند، خبر مرسل، خبر ضعیف، خبر موثّق، خبر مجهول. در مجموعه این اخبار، این تقسیمبندى نیز وجود دارد: خبر عامى، خبر خاصى (امامى)، خبر مطلق، خبر مقیّد، خبر مخصّص، خبر ناسخ. یک مرجع چقدر باید زحمت بکشد که از میان این چشمه، یا به یک خبر متواتر، یا به یک صحیحه، دست پیدا کند و بعد، بر اساس آن فتوا بدهد.
روشنفکرها خیال مىکنند، فتوا دادن کار خیلى سادهاى است، مىگویند، خودمان مىبینیم و مىگوییم. من مىگویم: شما چه چیزى را مىبینید و مىگویید. دیدن شما دیدنى علمى نبوده و گفتنتان هم گفتن حق نیست. آخر شما چه چیزى را مىبینید و چه چیزى را مىگویید؟ اگر به شما یک کتاب حدیث بدهند، هیچ تخصّصى در شناخت احادیث آن ندارید. شما چه شناختى دارید؟ براى شناخت یک روایت، حداقل مانند آیت الله العظمى بروجردى 1 باید درباره چهارده هزار راوى شناخت داشته باشید. شما درباره دو نفر از آنها هم شناخت ندارید. این مرد در هشتاد و هشت سالگى، چهارده هزار راوى حدیث را که در کتابها دستهبندى کرده بود، در ذهن داشت و همه این راویان را مىشناخت که روایت کدامها قابل قبول است، و کدامها مورد اعتماد هستند و کدامها قابل رد هستند، و کدامها مجهولند. کدامها غیرثقه هستند. کدامها ثقه هستند. کدامها مطمئن هستند. شما چه مىدانید این حرفها را و این که چگونه باید در مورد یک راوى ارزیابى بشود. دین را باید عالم ربانى به مردم بدهد، نه یک روشنفکرى که از فرهنگ اروپایى ارتزاق کرده، نه روشنفکرى که در آمریکا تربیتشده است. دین را باید تربیت شده قم، مشهد و نجف به مردم بدهد.
چنانکه گفته شد، حضرت زینب 1 فقه مىگفت و خودش چشمه زلال این علم بود. کلاس دیگرشان هم کلاس اخلاق بود؛ کلاس تربیت نفوس، کلاس تزکیه نفوس، به تعبیرى کلاس آدمسازى. با توجّه به این که وجود مقدّس خودشان، مجسّمه کامل اخلاق بودند.
برایم خیلى مهم بود که در سوریه، در یکى از کتابخانههاى آن جا، این قسمت از زندگى ایشان را در کتابى که در شرح حال زینب کبرى (س) بود، دیدم. در تحلیلى که در یک بخش این کتاب آمده بود، راجع به دانش، بصیرت و علم زینب کبرى (س) بحث مىکرد که به نظر من مطالب مهم و ارزندهاى داشت.
حماسه زینب کبرى (س)
امّا در باره برخورد ایشان با حادثه کربلا، خیلى ساده و آسان مىگویم که برخورد زینب کبرى (س) در این رابطه، برخوردى صابرانه بوده است.
اما این صبر در زینب کبرى (س) چگونه بوده؟ او سختترین، سنگینترین، دردناکترین و رنجآورترین حادثه تاریخ را دیده است. آن هفتاد و دو نفر که از دنیا بریده و شهید شدند و به خدا پیوستند، تمام سنگینى بار این حادثه روى دوش زینب کبرى (س) آمد، به انضمام این که از طرف برادر مأمور شد، هشتاد و چهار داغدیده را از کربلا تا شام و از شام تا مدینه سرپرستى کند، این همه مصیبتها را زینب (س) تحمل کرد، و با مدیریت مدبرانهاش پیام شهداى کربلا را به گوش همگان رسانید. آن حضرت (س) با این حادثه، برخوردى الهى کرد و از زمان وقوع این حادثه تا روز وفاتش، براى یک بار، به خاطر حادث کربلا نفسى که بوى گلایه و شکایت از خدا را بدهد، از دل نکشید؛ بلکه کنار حادثه تلخى به این وسعت، شاکر بود. چه کسى این تحمّل را داشت کنار چنین حادثهاى بنده شاکر پروردگار باشد. ابنزیاد وقتى دربارگاهش به مسخره به زینب کبرى (س) گفت، رفتار خداوند را نسبت به اهلبیتت چگونه دیدى؟ یعنى دیدى که خداوند ما را پیروز کرد و شما قطعه قطعه و متلاشى شدید. جواب داد: «وَ مَا رَایْتُ الَّا جَمِیلًا.»: جز رفتارى زیبا و نیک از خداوند ندیدم «18»؛ یعنى خداوند امامت را با شهادت در هم آمیخت و بالاترین زیبایى را درست کرد؛ چنانکه با این آمیزش، براى ما چهرهاى زیباتر از یوسف (ع) را به وجود آورد. در روز یازدهم با چه تحمّل مثبتى و با چه صبر ملکوتى و عرشى آمد و دو دست مبارکش را زیر بدن قطعهقطعه شده اباعبدالله (ع) برد و با یک دنیا ادب به سمت آسمان برگشت و به پروردگار گفت: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ الْقُرْبَانَ.»: خدایا! این اندک را به عنوان قربانى که اصلًا تناسبى با عظمت خدایى تو ندارد، از ما قبول کن. «19*» ما یک چیزى مىگوییم و یک چیزى را مىشنویم که اگر یک میلیونیوم آن بر سر خودمان بیاید، آن وقت باید ببینیم چه کاره هستیم؟ در این موقعیت، عبادت و صبر در ایشان جمع شده بود. امام صادق (ع) این موقعیت را چنین توصیف مىکند: عمه جان! عصر عاشورا تمام فرشتگان خدا از مقاومت، صبر و ایستادگى تو شگفتزده شدند؛
ىعنى نتوانستند هضم بکنند که انسان هم این قدر عظیم است. به خدا قسم! راحت مىتوانم بگویم آن زمانى که خدا به ملائکه خبر داد: «إِنِّى جَاعِلٌ فِى الأَرْضِ خَلِیفَهً.» «20»
ملائکه برگشتند و گفتند: «أتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِکُ الدِّمَاءَ». «21» خدا به آنها فرمود: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ» «22»: من از آفرینش این انسان چیزى مىدانم که شما نمىدانید، و آنان نمىدانستند.
تا عصر عاشورا که خدا برگشت به ملائکه گفت: زینب (س) را ببینید، من این را مىخواستم خلق کنم: «إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». «23» چند میلیون سال قبل هم حالا براى شما روشن شد که خلیفه یعنى چى؟ انسان یعنى چى؟ که یک خانمى که دنیاى عاطفه و رأفت قلب است، در یک نصف روز، هفتاد و دو نفر را جلوى چشمان او سر ببرند و قطعه قطعه کنند و بعد بیاید کنار این بدنهاى پاره پاره بنشیند و بگوید: «اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذَا الْقَلِیلَ.» این است، «أَعْلَمُ مَا لَاتَعْلَمُونَ». به خدا قسم! شب یازدهم، براى آن حضرت، یک ذره از کیفیت عبادتش با شبهاى مدینه فرق نکرد. این شب هم سکینه کبرى (س) مىگوید، عمهام کنار آن خاکهاى بیابان، سحر مشغول نماز شب و مناجات بود؛ یعنى با بودن این حادثه، از پروردگار کمال رضایت را داشت.
حکومت الهى زینب کبرى (س)
امّا راجع به سرپرستى او باید گفت، شما مىدانید که اهلبیت: را از چه مسیرى به شام بردند. آندژخیمان اهلبیت: را از مسیر طبیعى عراق به شام نبردند؛ بلکه آنان اهلبیت: را در حالى که جلوى محملها 18 سر بریده را بر بالاى نیزهها زده بودند، از منطقه موصل و حدود کرکوک، مرز روم شرقى، ترکیه آن زمان، به دمشق بردند؛ یعنى از مناطق کردنشین و ترکنشین که آن وقت این ترکها و کردها اغلب مسیحى بودند. بعد در این شهرها اعلام مىکردند و به خاطر یزید، این اکراد و این اتراک مسیحى بیرون مىریختند و سرود مىخواندند؛ پایکوبى مىکردند؛ به زن و بچه داغدیده سنگ مىزدند چوب پرت مىکردند. اینها را تا دمشق این گونه بردند.
هر جایى هم که آنها را پیاده مىکردند، خود لشکر یزید آشپزخانه مفصّلى بر پا مىنمود. امّا اهلبیت: به یک ذره نان خشک قناعت مىکردند و سختى را تحمّل مىنمودند. تا این که به شام رسیدند. یزید سؤال مىکند، اینها از کربلا تا این جا چه عکسالعملى داشتند؟ در پاسخش گفتند: دو عکسالعمل داشتند. یکى این بود که به ما جز آقایى و کرامت نشان ندادند و از کربلا تا شام، نه بچه دو و سه ساله آنها، و نه زن شصت و هفتاد ساله آنان، و نه این جوان بیمار آنها، یک تقاضا هم از ما نکردند و ما را از سگ کمتر حساب کردند. این یک عکسالعمل. عکسالعمل دوم آنها هم این بود که با این سختى راه، گرسنگى و تشنگى هر جا آنها را پیاده کردیم، یا مشغول به خواندن قرآن شدند، یا عبادت کردند، یا صورت روى خاک گذاشتند و به مناجات برخاستند. این حکومت زینب کبرى (س)، در یک ملت هشتاد و چهار نفر است. اگر حکومت، حکومتى الهى باشد، از حکمرانانش، چیزى جز آقامنشى و بندگى خدا، براى مردم ظهور نمىکند. اگر حکومت، این حکومت نباشد. البته، باید این همه فساد رواج سیلوار پیدا کند.
اما چنان زیبا زینب کبرى (ع) بر این ملت الهى هشتاد و چهار نفره حکومت کرد که این ملت دشمن را از سگ، کمتر حساب کردند و لحظهاى هم از عبادت خدا غافل نشدند.
ما زمان شاه وقتى مىخواستیم به حکومت انتقاد کنیم، اسم شاه را که نمىبردیم و به جاى اسم شاه، اسم معاویه، یزید، ابوبکر، عثمان و اینها را مىبردیم. ساواکىها پاى منبر مىفهمیدند ما چه داریم مىگوییم. ما که کنایه مىزدیم، روز بعد به در خانه ما مىآمدند که ساواک شما را خواسته است، یا چهار روز بعد مىآمدند در خانه ما چشممان را مىبستند و مى بردند و به زندان مىانداختند. در طول عمرمان خود شاه را هم ندیدیم، و اگر رو در رو او را مىدیدیم، معلوم نبود بتوانیم از او انتقاد کنیم. قدرت یزید هزار برابر قدرت شاه بود. وسعت کشورش هم بیست برابر وسعت ایران امروز، پهناورى داشت. حالا در بارگاه یزید، خانمى داغدیده و اسیر را آوردند و با این قدرت عظیم آن روز رو به رو کردند. زینب کبرى (س) از جا بلند شد و به شاه گفت، به شاهى که صد برابر شاه کشور ما قدرت داشت: «ى ابن الطلقاء» «24»: اى فرزند بردگان و غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! پسر مردمان لعین! پسر مردمانى که بچههایتان انتساب درستى نداشتند و نمىشد گفت که مادرشان این است و پدرشان این! تو از چنین خانوادهاى هستى. اى نسل نامعلوم! «یابنالطلقاء!»: فرزند غلامان آزاد شده! پسر مردمان پست! آنچه نقشه دارى به کار بگیر و هر اسبى دارى بتازان، اما من اسیر، مطلبى را از آینده عالم به تو بگویم. یزید! هرچند هفتاد و دو نفر ما را در کربلا قطعه قطعه کردى و نگذاشتى بدنهایشان را دفن کنیم، در آینده، این بیابان تبدیل به یک شهرى به نام کربلا مىشود. براى برادرم گنبد و بارگاه و حرم برپا مىگردد. دلهاى مردم از همه عالم متوجّه حرم حسین (ع) ما مىشود و به آن جا مىآیند و از خاک قبر حسین (ع) من، براى شفاى بیماران و ساختن مهر نماز بر مىدارند. در آینده، لعنت مردم دنیا متوجّه شما مىشود؛ یعنى زینب کبرى (س) یزید را از غیب خبر داد. یزید مات زده بود و نمىتوانست به میرغضب بگوید، گردن این زن را بزن. چون حرفهایى که زینب کبرى (س) زد، براى خودش هم ایجاد مصونیت کرد. اصلًا شام را به هم مىریخت. یزید دید نمىتواند زینب کبرى (س) را اعدام بکند. این شرابخورِ سگبازِ میمونبازِ متکبّر که از برخورد زینب کبرى (س) سخت شکست خورده بود، مىدانید چگونه تلافى کرد؟ جلوى چشم خواهر، دست برد و چوب خیزران خود را برداشت و به لب و دندان سر بریده حمله کرد. این بچههاى کوچک دامن عمه را گرفتند و همه فریاد زدند: وامحمداً واعلیاً. کارى زینب کبرى (س) کرد که در تمام حادثه کربلا نکرد. وقتى دید یزید با چوب به لب و دندانِ سربریده حمله مىکند، زیر چادر عصمت دست برد و گریبانش را پاره کرد. خیزرانى که یزید بر آن لب مى زد، بر دل زینب (س)، نیشتر فرو مىکرد.
پی نوشت ها:
______________________________
(1) 1. صحیح بخارى، ج 8، ص 31.
(2) 2. آلعمران: 34.
(3) 1. جلالالدین سیوطى، الجامع الصغیر، ج 1، ص 505.
(4) 1. آلعمران: 7.
(5) 2. رحمن: 19- 22.
(6) 1. قندوزى، ینابیع الموده ذوى القربى، ج 1، ص 469.
(7) 1. علامه مجلسى، بحار الانوار، ج 16، ص 13.
(8) 1. شیخ کلینى، کافى، ج 1، ص 460.
(9) 2. طبرسى، احتجاج، ج 2، ص 31.
(10) 1. مریم: 28.
(11) 2. مریم: 29.
(12) 1. مریم: 30.
(13) 2. آلعمران: 19.
(14) 1. مریم: 12.
(15) 1. لیل: 5- 7.
(16)*. این کتاب، کتابى واقعاً با ارزش است که اخیراً توسط انتشارات اسوه در سه جلد به طبع رسیده است.
(17) 1. ینابیع الموده، ج 1، ص 205.
(18) 1. ابننما حلى، مثیرالاحزان، ص 71.
(19) 1. شیخ محمّد مهدى حائرى، شجره طوبى، ج 2، ص 294 .. (20) 2. بقره: 30 ..
(21) 1. همان.
(22) 2. همان.
(23) 3. همان.
(24) 1. ابن طیفور، بلاغات النساء، ص 22.
وظیفه هر فرد با ایمانی به عنوان منتظر امام زمان(ع) این است که مانند یک منتظر واقعی زندگی کند. وقتی انسان حقیقتا منتظر کسی باشد تمام رفتار و سکناتش نشان از منتظر بودن او دارد. به عنوان مثال اگر منتظر میهمان باشد حتما خانه را تمیز و مرتب می کند، وسایل پذیرایی را آماده می کند و با لباس مرتب و چهره ای شاداب در انتظار می ماند. چنین کسی می تواند ادعا کند که منتظر میهمان بوده است. اما کسی که نه خانه را مرتب کرده است و نه وسایل پذیرایی را آماده نموده است و نه لباس مرتب و تمیزی پوشیده است و نه اصلاً به فکر میهمان است اگر ادعا کند که در انتظارمیهمان بوده همه او را ریشخند خواهند کرد و بر گزافه گویی او خواهند خندید. بنابراین انتظار باید قبل از آنکه از ادعای انسان فهمیده می شود از رفتار و کردار او فهمیده شود. بنابراین یک منتظر واقعی اهل گناه و دلبستگی به دنیا نیست چرا که چنین کسی نمی تواند از وابستگی ها و دلبستگی ها و آلودگی ها دست بردارد و آماده به خدمت در جهت اهداف مقدس امام زمان(ع) باشد
با توجه به نکات ذکر شده می توان برخی وظایف منتظر امام زمان(ع) را چنین ذکر کرد:
اولین شرط انتظار؛ معرفت است تا انسان میهمان خود را نشناسد و از خصوصیات خوب او مطلع نباشد منتظر او نخواهد شد. در مورد انتظار امام زمان هم چنین است. و طبیعی است که هر مقدار معرفت انسان نسبت به امام زمان بیشتر باشد انسان ارزش او را بیشتر درک خواهد کرد و به عظمت او بیشتر پی خواهد برد و بیشتر تشنه وجود آن حضرت خواهد شد. در حالی که افراد جاهل و ناآگاه به ارزش آن حضرت هرگز احساس تشنگی و عطش نسبت به وجود مقدس آن حضرت نخواهند داشت و بدین جهت از زمره منتظران او بیرون هستند. ریشه محبّت و دلدادگى به امام در معرفت ایشان نهفته است، هر چه معرفت خالصتر و عمیقتر باشد محبّت حاصله نیز شدیدتر و قوىتر خواهد بود.
دومین شرط انتظار، ایجاد سنخیت با امام زمان(ع)؛ منتظران واقعی وضعیت روحی و فکری و عملی خود را به گونه ای سامان می دهند که سنخیت کاملی با امام زمان(ع) داشته باشند. آیا می توان منتظر قدوم کسی بود و با او مشابهت و سنخیت نداشت؟ آیا می توان محبت کسی را داشت اما با او هیچ سنخیت و مشابهتی نداشت؟ ایجاد سنخیت با امام زمان از طریق تقویت ایمان و تقوا و فضایل اخلاقی و درجات معنوی حاصل می شود. و تنها در این صورت است که می توان ادعای محبت به امام زمان را داشت. در صورتی که انسان رفتارش مطابق میل امام زمان باشد شعله محبت او در دلش زبانه خواهد کشید و عشق آن حضرت او را به فریاد خواهد آورد و دوری اش را بر او سخت و ناگوار خواهد ساخت.
طبیعی است که هر چقدر این سنخیت بیشتر باشد محبت آن حضرت به انسان بیشتر خواهد شد و محبت انسان نیز به آن حضرت افزون تر خواهد گشت.
البته شناخت و هم سنخ شدن با امام زمان ، متوقف بر عمل به دستورات دین و پیشه کردن تقوای الهی ، یعنی انجام واجبات و ترک محرمات و اخلاص عمل برای رضای خداست اگر در این مسیر استقامت بورزید خداوند از درون شما را هدایت خواهد کردو موانع را برطرف می کند و توفیق روی توفیق شامل حالتان خواهد شد و روز به روز بر ظرفیت وجودی شما افزوده خواهد شد ، قرآن کریم می فرماید :ان الذین جاهدو فینا لنهدینهم سبلنا کسانی که در راه ما تلاش کنند راههای هدایت را به آنان می نماییم. و نیز می فرماید ان الذین قالو ربنا الله ثم استقاموا تتنزل علیهم الملائکه کسانی که گفتند پروردگار ما الله است و در این راه استقامت ورزیدند ملائکه ی الهی بر آنان نازل خواهد شد. و در کلمات معصومین آمده : (من اخلص لله اربعین یوما انبت الله الحکمة فی قلبه و یجری من قلبه علی لسانه و جوارحه ؛ کسی که چهل روز تمام کارهایش فقط و فقط برای خدا باشد خداوند نور حکمت و بینایی را بر دلش می فشاند و حکمت از دلش بر زبانش و اعضا و جوارحش جاری میشود <یعنی همه ی رفتارش حکیمانه میشود> ) بنا بر این با استقامت در مسیر اطاعت و عبودیت محض خداوند ظرفیت وجودی انسان بسط پیدا می کند و مسیر کمال و سعادت هموار می شود.
در این راستا مطالعه کتب زیر مفید است :
علم اخلاق اسلامى، ج 1 - 3 (ترجمه جامع السعادات)، مولى مهدى نراقى، ترجمه: دکتر سید جلال الدین مجتبوى. معاد*/شهید دستغیب -سرای دیگر* /شهید دستغیب - منازل الاخرة ( داستانهایی از سفر آخرت) * /محدث قمی (حاج شیخ عباس قمی) «قلب سلیم»/ شهید دستغیب - بازگشت به خدا، على اکبر ناصرى.
در بین آموزه های دینی مسأله صبر از جمله مسائل چالش بر انگیز می باشد. در روایات، صبر نسبت به ایمان به منزله سر نسبت به سائر جسد شمرده شده است، گویا کسی که صبر ندارد ایمان ندارد و اساسا خداوند بندگانش را با صبر می آزماید. صبر بر ناملایمات، صبر بر انجام واجبات و صبر بر ترک گناهان. و در این بین صبر بر ناملایمات در بین اولیاء خدا بالاترین و بیشترین موارد را به خود اختصاص داده است. به طور یک قاعده کلی و سنت جاریه الهی خداوند اولیائش را و حتی رسولان را و حتی رسولان اولوا العزم را با همین مسأله صبر آزموده و آنان را به درجات رفیعه رسانده است.
« فَاصبِر کَمَا صَبَرَ أُولُوا العَزمِ مِنَ الرُّسُلِ وَ لاَتَسْتَعْجِل لَهُمْ » (1)
یعنی: ای پیامبر همانگونه که رسولان اولوا العزم صبر نمودند تو نیز صبور باش چرا که از آنان هستی .
و همچنین:
« وَ لَقَدْ کُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِکَ فَصَبَرُوا عَلَی مَا کُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتَّی أَتَاهُمْ نَصْرُنَا » (2)
یعنی:ای پیامبر اگر تو را تکذیب می نمایند نا امید و ناراحت نباش رسولان قبل از تو نیز مورد تکذیب واقع شدند اما صبر نمودند و اذیت شدند تا اینکه یاری ما به سراغشان آمد .
داستان موسی و خضر را در سوره مبارکه "کهف" همگی با آن آشنا هستیم. از اول تا به آخر موسی در این داستان امتحان صبر داد و دائما جناب خضر به موسی بن عمران می فرمود: « و کیف تصبر »، یعنی: چگونه صبر خواهی نمود؟!! و همانطور که می دانیم ظاهرا جناب موسی از این امتحانات چند مرحله ای صبر، پیروز بیرون نیامد و این باعث شد که خضر از او جدا شود .(3)
و همچنین خداوند در مورد جناب ایوب پیامبر می فرماید:
« إنّا وَجَدْناه صابراً نِعْمَ العبدُ إنّه أوّاب » .(4)
یعنی: ما ایوب را بنده ای صابر یافتیم و او نیک بنده ای بود و بسیار توبه کننده !!
و می توان ادعا نمود که از بین اولیاء خدا هر کدام که صبر بیشتری داشتند از مقام بالاتری برخوردار بوده اند و شاید علت برتری پیامبر بزرگوار اسلام نسبت به سائر انبیاء در همین مسأله صبر خلاصه شود چرا که از آن حضرت منقول است که فرمودند : « ما أوذی نبی مثل ما أوذیت » (5)
به جرأت می توان گفت که در بین اهل بیت علیهم السلام نیز هیچ کس به اندازه زینب کبری سلام الله علیها در این دنیای پست مصیبت نکشید و به حق و شایستگی بود که او را « أم المصائب » نامیدند !!
و فرموده اند : « البلاء للولاء » (6)
هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
با قطع نظر از این همه آیات و روایات که ما به گوشه ای از آن اشاره کردیم در زندگی روزمره و عادی خودمان هم دائما در حال تجربه این مسأله هستیم که هر کس صبورتر و خودنگه دار تر است انسان موفق تری به نظر می رسد و اساسا صبر جلوی بسیاری از حوادث را می گیرد و بسیاری از ناملایمات زندگی از عجول بودن و نداشتن صبر انسان ناشی می شود و انسانهایی که موفقیت های بزرگ در همین زندگی مادی نیز بدست می آورند در اثر صبر و استقامت است و چه بسا بتوان گفت که یک علت جهنمی شدن اهل دوزخ عجله آنان بوده است چرا که وقتی صبر نداشتند دست به دزدی و تجاوز به حقوق دیگران دست می یازیدند .
نکته ای دیگر که در خور توجه می باشد این است که اگر کسی از آینده خیر و خوش یک بلا و مصیبت با خبر باشد صبر کردن برای او آسان خواهد بود اما صبر آن وقت سخت می شود که انسان در حین سختی کشیدن نداند که عاقبت امر چه می شود به همین خاطر در روایات داریم که شیعیان ما از ما صبورترند چرا که ما بر چیزی که می دانیم صبر می نماییم اما شیعیان ما بر چیزی که نمی دانند صبر می کنند : « نحن صُبَّر و شیعتنا أصبر منا » . (7)
حال بعد از این مقدمه وارد اصل بحث شویم و آن اینکه چه کسی می تواند مقام صبر زینب کبری سلام الله علیها را درک کند ؟؟!! بانویی که در یک روز آن همه بلا و مصیبت را تحمل نمود و بلکه قبل از حادثه عاشورا مصیبت مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها و پدرش امام علی سلام الله علیه و برادرش امام حسن سلام الله علیه را درک نمود و بعد از عاشورا نیز مصیبت اسیری اهل البیت علیهم السلام را تحمل کرد و از همه این امتحانات سر بلند بیرون آمد.
اگر کسی از آینده خیر و خوش یک بلا و مصیبت با خبر باشد صبر کردن برای او آسان خواهد بود اما صبر آن وقت سخت می شود که انسان در حین سختی کشیدن نداند که عاقبت امر چه می شود
کدام یک از انبیاء الهی این قدر مصیبت تحمل نموده اند که زینب کبری سلام الله علیها تحمل نمود به گونه ای که در تصور هم نمی گنجد. حتی به جرأت می توان گفت که در بین اهل بیت علیهم السلام نیز هیچ کس به اندازه زینب کبری سلام الله علیها در این دنیای پست مصیبت نکشید و به حق و شایستگی بود که او را « أم المصائب » نامیدند !!
چگونه می توان تصور نمود که یک زن آن هم زن که به طور طبیعی تاب و توان کمتری از مردان دارد، بزرگترین قافله مصیبت عالم در طول تاریخ را راهبری نماید و خم به ابرو نیاورد !! و بعد از توهین آشکار ابن زیاد ملعون که می گوید "ندیدی که خدا با برادرت چه کرد؟!" خود را نبازد و زیباتریت جمله عالم را بر زبان جاری سازد و بگوید : « ما رأیتُ إلّا جمیلاً » .
واقعا کدام زن را در تمام عالم سراغ داریم که بزرگترین و تلخ ترین مصائب عالم در ذائقه او تلخ نیاید و آن را زیبا ببیند؟! این جمع بین مقام صبر و مقام توحید افعالی است که در نادر از اولیاء خدا اتفاق می افتاده و حتی بسیاری از انبیاء نیز از عهده آن به درستی بیرون نمی آمدند!!
پی نوشت ها:
1- احقاف /35 .
2- انعام /34 .
3- کهف / 67،68،72،75،78،82 .
4- ص /44 .
5- مناقب ج2ص42 و بحار ج39ص56 .
6- میزان الحکمة ج1ص520 .
7- بحار ج24ص216 .
این شخصیت والا که بر بسیارى از اساتید حکمت و عرفان برترى داشت و شاگردان بنامى در مکتب او تربیت علمى و عملى یافتند براى شکایت از خوانین اطراف اصفهان که مختصر ملک او را تصاحب کرده بودند به تهران آمد و چون کسى به شکایت او ترتیب اثر نداد، به اصرار طلاب در مدرسه صدر شروع به درس کرد و تا آخر عمر در همان حجره اى که بالاى آب انبار مدرسه بود سکونت اختیار نمود.
با این که در اوایل زندگى تمکّن مالى قابل توجه داشت، در اواخر عمر که نیازش بیشتر بود به حال تجرد با نان و پنیر ساخت، در حالى که مى توانست از پرتو شخصیتش بهره هاى مادى فراوان ببرد.
این مرد بزرگ در حالاتش آمده:
یک لحظه به غفلت نگذراند، یا تدریس مى کرد و یا به عبادت مشغول مى شد و در بیست و چهار ساعت بیش از پنج ساعت نمى خوابید، اغلب روزها روزه داشت و بیشتر ساعات شب عبادت مى کرد، با آن که دائماً در خود سیر داشت و همیشه حزن قلبى داشت، هیچگاه تبسّم از لبش دور نمى شد!
چشمانش را گشود و برای آخرین بارْ به دورترین نقطه خیره شد. در این مدتْ حتی یک لحظه چهره برادر از نظرش دور نمانده بود. آتش اشتیاقْ بیش از پیش شعله کشید و یاد برادرْ تمام وجودش را پر کرده بود. لحظه وصال نزدیک بود. دوباره خیمه های آتش زده و سرهای بر نیزه، چشمانش را به دریایی از غم مبدل ساخت. زینب علیهاالسلام پلک ها را روی هم گذاشت و زیر لب گفت: «السلام علیک یا اباعبداللّه » و به برادر پیوست.
هنگامی که زینب علیهاالسلام ، این ریحانه علی و فاطمه علیهماالسلام چشم بر این جهان فانی گشود، رسول خدا صلی الله علیه و آله در سفر بود. صبر کردند تا پیامبر باز گردد و چون نام حسن وحسین، نام این کودک را نیز از ملکوت بیاورد.
رسول خدا پس از مدتی از سفر بازگشت و به خانه نور چشم خود، فاطمه علیهاالسلام رفت. علی علیه السلام دختر را در آغوش مبارک پیامبر نهاد و منتظر نزول وحی شدند پس جبرئیل نازل شد و فرمود: «نامش را زینب بگذارید» و آن گاه از سرنوشت کودک خبر داد.
پیامبر زینب علیهاالسلام را بوسید و صورت بر صورتش گذاشت و اشک از چشمان مبارکش جاری گردید. عرض کردند: «ای رسول خدا، سبب گریه شما چیست؟» فرمود: «این دخترْ در مصیبت ها شریک حسین من است».
عشق زینب به حسین علیه السلام به گونه ای بود که روزْ به پایان نمی رسید، مگر این که زینب علیهاالسلام به دیدار برادر رفته و آتش اشتیاق خود را با نگاه و کلام برادرْ شعله ورتر می کرد. غنچه قلب زینب علیهاالسلام هر روز با دیدن برادر می شکفت و این نگاه برادر بود که هر روزْ گل وجود زینب علیهاالسلام را آبیاری می کرد.
خدایا! پس از شهادت برادر، بر قلب زینب چه گذشت؟
هنگامی که عبداللّه بن جعفر طیار به خواستگاری حضرت زینب علیهاالسلام رفت، امیرمؤمنان علیه السلام این ازدواج را به همان مهریه زهرا، ولی با دو شرط پذیرفت: شرط اول آن که حضرت زنیب علیهاالسلام روزی یک بار به دیدار برادرش حسین علیه السلام برود و دیگر آن که هر گاه حسین علیه السلام خواست به سفر برود، عبداللّه اجازه دهد زینب هم با حسین همراه شود و مانع وی نگردد. عبداللّه پذیرفت و ریحانه علی علیه السلام ، به عقد پسر عموی خود درآمد.
کنیه حضرت زینب علیهاالسلام ، این بانوی مکرّمْ ام المصائب، ام الرَّزایا و ام النوائب بود. دلیل این کنیه ها هم این بود که وی در طول عمر خودْ انواع مصائب و بلایا را با چشم خود دیده و صبر پیشه کرده بود. هم چنین از القاب آن حضرتْ صدیقه صغری، عصمت صغری و عقیله بنی هاشم بود. عقیله، زنِ کریمه ای را گویند که در بین خانواده و خویشانْ بسیار عزیز و محترم و در خاندان خود ارجمند باشد.
به دنیا آمده بود تا صبر را شرمنده کند، زینب علیهاالسلام این اسطوره تاریخ را می گویم. آمده بود تا عشق را مبهوت لحظه های زلالش کند. آمده بود تا صدق و وفا را به جهانیان بیاموزد و متانت و وقار را به نمایش گذارد. آمده بود تا رسالت خود را به انجام برساند؛ مونس و یارِ برادر، سالارِ قافله حسینی و غم خوارِ اسیران باشد. آمده بود تا فریاد بلند مظلومانْ باشد؛ فریادی که پژواک آنْ هنوز هم از ورای تاریخْ به گوش شنوای دل های حق جویان می رسد.
اسیرانْ بر هودجی از خون نشسته بودند. با حسین آمده بودند و بی حسین بر می گشتند و سالار قافله، زینب بود؛ هر چند خمیده و شکسته دل، ولی به پاسداری از حقیقت ایستاده بود تا امتداد راه برادر باشد. وصیت برادر این بود که «زینبم، بعد از من مبادا روی بخراشی و گریبان بدری و جزع و فزع کنی» و زینب اکنونْ آرام چون شقایقی داغ دار با مصیبتی عظیم در دلْ به همراه قافله همراه شده بود.
زینب علیهاالسلام در خانه رفیع امامت رشد یافته، از لبان وحی علم آموخته، و در دامان کرامتْ پرورش یافته بود. او لباس پاکی و تقوا پوشیده و به آداب و اخلاق اسلامی مزین گشته بود. زینب علیهاالسلام فصاحت و بلاغت را از علی، نجابت را از فاطمه، صبر و شکیبایی را از حسن و مظلومیتِ در عین ایستادگی را از حسین آموخته بود؛ او روح بلند صبر و رضا بود.
در اخبار آمده است که حضرت زینب علیهاالسلام ، بلندبالا بود و چهره اش چون خورشید می درخشید. سکینه و وقار او با خدیجه کبری، عصمت وحیایش با فاطمه زهرا علیهاالسلام ، فصاحت و بلاغتش با علی مرتضی علیه السلام ، حلم و بردباری اش با حسن مجتبی علیه السلام و شجاعت و قوّت قلبش با حضرت سیدالشهداء علیه السلام همانند بود.
حضرت زینب علیهاالسلام در خضوع و خشوع و عبادت و بندگی، وارث پدر و مادر بود. او بیش تر شب ها را با عبادت و بندگی حضرت حق به صبح می رساند و همواره قرآن تلاوت می کرد. تهجّد و شب زنده داری حضرت زینب علیهاالسلام ، در طول حیات پر برکتش ترک نشد؛ حتی در شب یازدهم محرمْ با آن همه رنج و خستگی و دیدن آن مصیبت های دل خراش هم به عبادت خدا پرداخت. حضرت سجاد علیه السلام می فرماید: «آن شب دیدم عمه ام بر سجاده نماز نشسته و مشغول عبادت است» و نیز از آن حضرت نقل شده که «عمه ام زینبْ با این همه مصیبتِ از کربلا تا شام، هیچ گاه نمازهای مستحبی را ترک نکرد» و نیز روایت می کنند «چون حضرت حسین علیه السلام برای وداع با زینب آمد، فرمود: خواهرم، مرا در نماز شب فراموش نکن».
زینب، تو هدیه ای از طرف خدا بودی. تو نه تنها زینت پدر، که زینت مادر و همه خاندان نبوت و امامت بودی. صبْر بلندترین واژه ای بود که در تو به ودیعه نهاده شده بود. کدام مصیبت در دنیا با مصائب تو و کدام قلبْ با قلب تو در داغ دیدن برابری می کند. هیچ قلب چون قلب تو نسوخت و هیچ چشمی چون چشم تو، زیبایی را در صحرای کربلا ندید.
زینب علیهاالسلام در ایام کودکی، با برادرش حسین علیه السلام انس و الفتی عجیب داشت در کنار برادر، آرامش می یافت و دیده از دیدارش بر نمی بست و از حضور مبارکش دور نمی شد.
روزی حضرت فاطمه علیهاالسلام نزد پدر رفت و عرض کرد: «پدر جان، متعجبم از محبت فراوانی که میان زینب و حسین است. این دختر چنان است که بی دیدار حسین شکیبایی ندارد.» رسول خدا چون این سخن بشنید، آه دردناکی از سینه برکشید و اشک دیده بر چهره روان کرد و فرمود: «ای روشنی چشم من، این دختر با حسین به کربلا خواهد رفت و به هزارگونه رنج و بلا گرفتار خواهد شد».
حضرت زینب علیهاالسلام تنها 56 سال امانت الهی خویش را بر دوش کشید. نقل است که در اواخر عمرِ آن بانوی بزرگ، در مدینه منوّره قحطی پیش آمد. عبداللّه بن جعفر، همسر حضرت زینب علیهاالسلام ، درشام مزرعه ای داشت و ناچار به اتفاق همسر خود در آن دیار رحل اقامت افکند. حضرت در آن سرزمین بیمار شد و در همان جا روح خود، این امانت الهی را به صاحبش بازگرداند و با جسمی خسته از فراز و نشیب زمان و رنجور از جور مردمان به دیار باقی شتافت. عروج ملکوتی آن بانوی مکرمه بنا به قول مشهورْ در پانزدهم رجب سال 62 ق رخ داد. اینک مزار شریفش، قبله عاشقان خاندان عصمت و طهارت است.
عمر پربرکت حضرت زینب علیهاالسلام سراسر در عبادت و طاعت حضرت حق گذشت. او همواره در شدیدترین بلاها و سخت ترین حالاتْ جز آن چه پسند خدا بود، نگفت و جز آن چه رضای حق بود، نکرد. از حضرت سجاد علیه السلام نقل است که «عمه ام زینبْ با این همه مصیبت های از کربلا تا شامْ هیچ گاه نمازهای مستحبی را ترک نکرد، ولی در یکی از منازل دیدم که آن را نشسته می خواند. نگران شدم و سبب این کار را پرسیدم، گفت: سه شب است که سهم غذای خود را به اطفال خردسال می دهم و امشب از شدت گرسنگی، قدرت بر پای ایستادن ندارم».
زینب، آن روز که آمدی، فرشتگانْ قدوم مبارک تو را نور باران کردند و روزی که رفتی، فرشتگان با چشم گریانْ بال هایشان را فرش راه تو قرار دادند. شوق دیدارِ برادر بر دل داغ دیده ات آتش افکنده بود. یک سال و اندی در فراق برادر خون گریستی و در این مدتْ لحظه ای از افشای ظلم و ستم بنی امیه دست بر نداشتی. زینب، تو به راستی پاسدار راه حسینیان و افشاگر پلیدی یزیدیان بودی.
زینب، روح حسین در کالبدت می تپید و فصاحت و بلاغت پدر در زبان تو جاری شده بود، آن هنگام که داغ دار و خسته از رنج راه، ولی مقاوم و صبور در برابر پلیدترین انسان ایستادی و فرمودی: «هان ای یزید، آیا گمان می کنی که چون زمین و آسمان را بر ما تنگ کردی و ما را شهر به شهر مانند اسیران کوچاندی، از منزلت ما کاستی و بر حشمت و کرامت خود افزودی... و یک باره شاد شدی که ملک دنیا بر تو گرد آمده... نه، چنین نیست. ای یزید، لختی به خود آی. مگر فرمایش خداوند را فراموش کرده ای که فرمود: البته گمان نکنند آنان که کفر ورزیدند که مهلت دادن ما به آن ها بهتر است. همانا به ایشان مهلت دادیم تا بر گناه خود بیفزایند و عذاب دردناکی در انتظار آنان است».
ای آیینه تمام نمای صبر و ایثار، تو را به چه نام بخوانم که نامت یادآور حماسه عاشورا و یادآور اسارت و غربت یتیمان کربلاست. تو را به چه نام بخوانم که نامت گره خورده در رنج و محنت است. ای بانوی غم، در آخرین سفر بر تو چه گذشت؟ یک سال و اندی گذشته بود که تو از قحطیِ مدینه به سوی شام حرکت کردی. راه درازی را آمده بودی و در طول راه، خاطرات سرخ خویش را ورق می زدی. از تمام جاده ها بوی برادر و در تمام گذرگاه ها، صدای گریه یتیمان را می شنیدی و بی تابی رقیه را که در تمام طول راه، پدر را می طلبید. زخم خاطراتْ روحت را آزرده کرده بود. پرنده جانت دیگر در کالبد تن نمی گنجید و می خواستی به برادر بپیوندی. می دانستی که در این سفر به دیدار برادر نائل می شوی. پس چشم ها را بر هم گذاشتی و بلندترین نغمه وصال را سر دادی.
قافله حسینی که به راه افتاد، زمین سجاده ای شد گسترده از کربلا تا شام، در زیر قامت خمیده ات زینب! حرکات تو در این سفر عبادت بود و این گونه بود که دفتر زندگی ات ورق خورد و رسالت اصلی ات آغاز شد. تو وارث مظلومیّتِ سترگی بودی که در خاندان طاهرتْ نسل به نسل به ارث می رسید. سلام بر تو، روزی که چشم از جهان فروبستی و سلام بر خاندان پاکت.
ای کوکب آسمان ایمان | ای شیرزن نبرد و میدان |
ای هم چو پدر فصیح و گویا | رسواگر ظالمان دوران |
از آتش گرم خطبه هایت | کاخ ستم است کوخ و ویران |
تو راز و شکوه سوختن را | آموختی و شدی فروزان |
آن روز که غنچه های طاها | پژمرده شدند در بیابان |
گردید وظیفه تو سنگین | در راه حمایت از یتیمان |
ای مظهر صبر و بردباری | اندیشهْ ز صبر توست حیران |
سیده اشرف پور
سِرّ نی در نینوا می مانْد اگر زینب نبود | کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود |
چهره سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ | پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود |
چشمه فریاد مظلومیّتِ لب تشنگان | در کویر تفته جای می ماند اگر زینب نبود |
زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت | از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود |
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ | در گلوی چشم ما می ماند اگر زینب نبود |
ذوالجناح دادخواهی، بی سوار و بی لگام | در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود |
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب | پشتِ کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود |
قادر طهماسبی «فرید»
از بلا پروا کجا دارد دل دریایی ات | راه بر طوفان ببندد قامت سینایی ات |
سینه ات جولانگه امواج طوفان بلاست | شور اقیانوس دارد، دیده دریایی ات |
حامل منشور خونین حسینی، زینبا! | جاودان جوش است نور چشمه دانایی ات |
تا ابد پر می گشاید بر فراسوی زمان | چون عقابی خشمگینْ فریاد عاشورایی ات |
در بیابانِ عطش گر پا گذاری هر نفس | صد گلستان گل شکوفه از دم عیسایی ات |
دشمن از نطق علی وارت به خود لرزد چو بید | سامری رسوا شود، با معجز موسایی ات |
هم چنان خورشید می تابد به عالم قرن هاست | در میان تیرگی ها، نور روشن رایی است |
سیمین دخت وحیدی
دل در گرو ولای زینب | جان باد همی فدای زینب |
از عشق حسینی اش چه گویم | شرمنده کند وفای زینب |
سیده اشرف پور
دخت شیر حق ولی اللّه ِ داور زینب است | نور چشم حضرت زهرای اطهر زینب است |
دین احمد در جهان از صبر او شد استوار | در حریم قرب حق با شوکت و فر زینب است |
می کند شمس و قمر از طلعت او کسب نور | بهر انوار حقیقت بنت حیدر زینب است |
آن که از حلمش به پا این رایت اسلام کرد | آن که شد بر خسرو بی یار، یاور زینب است |
آن که از مریم گرفته سبقت اندر بندگی | آن که از حوّا و هاجر هست برتر زینب است |
آن که اندر بردباری فرد بود و بی بدیل | آن که سرمست ازل شد با برادر زینب است |
آن که شد راحت به روز نیمه ماه رجب | از جفا و رنج بی پایان سراسر زینب است |
اکبرآقا «مظلوم»
زینب علیهاالسلام زبان علی علیه السلام در کام است و ذوالفقار علی علیه السلام در نیام. زینب علیهاالسلام آفتاب عفت زهرا علیهاالسلام در حجاب است و حلم حسن علیه السلام در سینه. کلام زینب علیهاالسلام چون تیغی است که پرده های تزویر را می درد و یادآور فصاحت جاری بر زبان رسول اللّه صلی الله علیه و آله است. ردای وصله خورده زینب علیهاالسلام و قد خمیده اش، یادآور مظلومیت فاطمه علیهاالسلام است. چشم های مضطرب او، از سر بریده حسین علیه السلام بر نیزه حکایت می کند. به راستی کیست که چون زینب علیهاالسلام از آغاز کودکی تا پایان زندگی، در دامان مصیبت و صبر آن زندگی کند و کیست که چون زینب علیهاالسلام این چنین در برابر آماج سختی ها شکیبایی از خود نشان دهد؟!
قرآن مجید می فرماید: سرزمین پاکیزه و زمین مطلوب، گل و گیاه زیبا و ارزشمند می رویاند؛ در حالی که از شوره زار جز خار و گیاه بی ارزش سر برنمی آورد. و این چنین، زینب کبری در خانواده ای به دنیا آمد که همگی پاک زیسته اند و پایه گذار فضیلت ها و کرامت های انسانی به شمار آمده اند. رسول خدا صلی الله علیه و آله جد مادری زینب علیهاالسلام همان کسی است که قرآن مجید وی را با تعبیر «رحمةً للعالمین» معرفی می کند. پیامبر خدا افزون بر آن که جد زینب علیهاالسلام بود، عنوان دیگری داشت و آن نقش پدری بود؛ زیرا آن حضرت صلی الله علیه و آله خود را پدر فرزندان زهرا علیهاالسلام می دانست.
سال ششم هجرت بود که تو پا به عرصه گیتی گذاشتی و بیش از همه حسین علیه السلام را خوشحال کردی. موج شادی محله بنی هاشم را غرق در سرور کرده بود؛ زیرا همه برای ولادت سومین نوه رسول اللّه صلی الله علیه و آله لحظه شماری می کردند و آرزو داشتند که «مولود فاطمه» را در آغوش گیرند و آن زمان بود که تو تنها در آغوش حسین آرام می گرفتی و بس. ای زینت پدر و آل محمد، ای که نامت را جبرئیل با چشمی اشکبار بر رسول خدا عرضه داشت و ای که پیامبر بعد از شنیدن مصیبت های تو از سوی جبرئیل فرمود: «هر کس بر مصایب زینب علیهاالسلام گریه کند، مانند کسی است که بر مصیبت های برادرانش حسن و حسین علیهماالسلام گریسته است». سلام بر تو و بر خاندان پاکت باد.
«عقیله» به معنای بانویی است که در قومش از کرامت و ارجمندی ویژه ای برخوردار باشد و در خانه اش عزت و محبت شگفت داشته باشد. به همین دلیل، به زینب کبری علیهاالسلام لقب «عقیلة بنی هاشم» و «عقیلة الطالبین» داده اند. از دیگر لقب های آن بزرگوار، موَثَّقه، عارفه، عالمه غیرمتعلمه، عابده آل علی، فاضله و کامله است. حضرت زینب علیهاالسلام نیز به «صدیقه صغری» لقب یافته اند و این به دلیل شباهت های بی شماری است که بین ایشان و مادر بزرگوارشان «صدیقه کبری» وجود دارد.
در فضیلت های حضرت زینب علیهاالسلام می توان به قناعت، زهد، عبادت و تحمل در مقابل پیشآمدهای ناگوار و مشکلات روزگار اشاره کرد. از شگفتی های آن بانو این که در حدود شش سالگی، خطبه بلیغ و طولانی مادر بزرگوارشان را در مسجد النبی راجع به فدک و ولایت امیرمؤمنان حفظ کرده بود. بشیر بن خزیم اسدی از شخصیت های مهم کوفه می گوید: «به خدا سوگند هرگز زنی را که سراپا شرم و حیا باشد، سخنران تر از زینب علیهاالسلام ندیده ام؛ گویی از زبان علی علیه السلام نطق می کردو سخن گفتن را از زبان آن حضرت فرا گرفته بود». موقعیت علمی و اجتماعی آن بانو به گونه ای بود که شوهرش عبداللّه نیز او را با این عنوان می خواند: «ای دختر مرتضی، ای بانوی خردمند بنی هاشم». امام سجاد علیه السلام پس از خطبه آتشین زینب در کوفه، در مقام تأیید به ایشان فرمود: «بحمداللّه تو دانشمند بدون آموزگار و اندیشمند بدون استاد هستی».
در روزگاری که امیرمؤمنان علیه السلام در کوفه به سر می برد، حضرت برای زنان مجلس برپا می کرد و برای آنها تفسیر قرآن می گفت. یکی از روزها تفسیر «کهیعص» (حروف مقطعه ابتدای سوره مریم) را می فرمود. در این بین علی علیه السلام وارد شده و فرمود: ای نور دیده! شنیده ام تفسیر «کهیعص» را برای زنان بیان می نمودی. عرض کرد: بلی، فدایت شوم. امیرمؤمنان فرمود: دخترم! این رمزی است در مصیبت شما عترت پیامبر، و سپس مصیبت هایی را که بر آنها وارد می شد برای آن بانو بیان فرمود که ناگاه ناله و گریه آن مظلومه بلند شد.
زینب کبری علیهاالسلام نمونه بارز زاهد کامل بود. او هرچند همسرش از ثروتمندان کم نظیر عرب به شمار می آمد، ولی از همه زیبایی های دنیا چشم پوشید و برای رضای خدا ویاری نهضت مقدس اباعبداللّه الحسین علیه السلام راه کربلا را در پیش گرفت و در این راه چون کوهی استوار و پا برجا بود و پناهگاه خاندان عصمت و طهارت شد. او با پدری زهد پیشه چون علی علیه السلام زندگی کرد و یک بار چهار هزار درهم از اموال شخصی اش به یک عرب بخشید و مشکل او را برطرف نمود.
قرآن مجید در سوره نور درباره حجاب بانوان تأکید، و زنان و دختران پیامبر و اهل بیت عصمت و طهارت را به عنوان الگوهای جامعه اسلامی معرفی کرده است و زینب علیهاالسلام چون مادر بزرگوارش، اسوه حجاب و عفت بود. یحیی مازنی می گوید: «من مدت زیادی در همسایگی خانه امیرمؤمنان سکونت داشتم. در طول این مدت، نه قامت زینب را دیدم و نه صدای او را شنیدم. هر گاه زینب می خواست به زیارت جدش برود، امام حسن علیه السلام ، امام حسین علیه السلام و حضرت علی علیه السلام گرداگرد او را می گرفتند و علی علیه السلام ، پیش از رسیدن به روضه مبارک پیامبر، چراغ ها را خاموش می کرد و می فرمود: «نمی خواهم چشم بیننده ای به خواهرتان زینب علیهاالسلام بیفتد».
بیان سخنان و خطبه های عالمانه و همراه با استدلال به آیات قرآن کریم، در کربلا، بازار کوفه، مجلس عبیداللّه بن زیاد و دربار یزید از سوی زینب کبری علیهاالسلام ، هر یک شاهد گویایی بر توانایی علمی ودانش آن بانوست و البته این طبیعی است؛ چرا که پیامبر صلی الله علیه و آله مدینه و شهر علم است و علی هم دروازه آن شهر، و هر کس بخواهد وارد شهر علم شود، باید از آن در وارد گردد. زینب علیهاالسلام خود ساکن شهر علم بود و از محضر جد بزرگوار خود کسب فیض می نمود. بسیاری از محدثان از حضرت زینب علیهاالسلام حدیث نقل کرده اند. از جمله ابن عباس، خطبه حضرت زهرا علیهاالسلام را از آن حضرت نقل می کند و می گوید: «زینب، عقیله بنی هاشم، احادیث بسیاری از فاطمه علیهاالسلام و مادرش نقل نموده است».
با غروب غم انگیز حیات امیرمؤمنان علیه السلام صبح صادق امامت امام حسن علیه السلام و سپس دوران امامت امام حسین علیه السلام آغاز شد. در این فصل از زندگانی زینب علیهاالسلام ، او چون مادری مهربان، یاری وفادار و خیرخواهی همیشگی برای برادران بود. اما بعد از شهادت امام حسن علیه السلام ، او دیگر همه کس حسین علیه السلام و همرازی مطمئن برای او به شمار می آمد. عشق به حسین چنان وجود این بانو را پر کرده بود که زندگی بدون برادر برایش مقدور نبود. با شروع نهضت حسینی، زینب همچون پروانه گرداگرد شمع وجود برادر می سوخت و خود را برای فردایی مهیا می ساخت که دیگر حسین نبود و او می بایست گرد خیمه های نیم سوخته حرم بسوزد و از دل های سوخته دلجویی کند.
زینب علیهاالسلام آیینه حسین بود و آیینه دار آیین رسول خدا علیهاالسلام . دیدار زینب، تماشای حسین را به دیدگان مضطرب هدیه می داد و او شعله عشق حسین را در میان دل های مشتعل کربلا تقسیم می کرد تا هیچ کس بی نور حسین قدم درراه نگذارد و بی روشنی او شام و کوفه را تجربه نکند. زینب علیهاالسلام آیینه حسین علیه السلام بود. زینب حسین بود و خودش، حسین علیه السلام بود و زهرا علیهاالسلام ، حسین علیه السلام بود و علی علیه السلام . زینب تصویری از اهل بیت علیهم السلام بود. زینب، همه صبر و شکیبایی و همه سرمایه غریبی ها و بی پناهی ها بود. زینب، آینه حسین بود و امتداد راه او در کربلا. آری، زینب با حسین خاکسترنشین شد، آن لحظه که بر خاکسترهای خیمه های نیم سوخته به نماز نشسته بود. زینب و حسین دو تصویرند در کربلا و کوفه؛ بلکه در همیشه و همه جا برای همه آنان که بخواهند یک حقیقت را در دو جلوه ببینند.
روز دوم محرم بعد از برپا شدن خیمه ها وسکونت در کربلا، زینب کبری علیهاالسلام هراسان به حضور برادر شرفیاب شد و عرض کرد: این بیابان را خوفناک می بینم؛ چرا که ترس عظیمی از آن به من روی آورده است. امام حسین علیه السلام فرمود: هنگام رفتن به جنگ صفین، از این جاگذر می کردم که پدرم گریست و فرمود: در عالم خواب دیدم که این بیابان دریایی از خون است و حسین علیه السلام در آن غرق می شود و هرچه یار و یاور می طلبد، کسی او را یاری نمی کند. آن گاه پدرم به من فرمود: «ای اباعبداللّه ! اگر چنین حادثه ای برای تو رخ دهد چه می کنی؟ گفتم: صبر می کنم. زینب علیهاالسلام با شنیدن این سخن، آن چنان سوخت که گریه سر داد.
حضرت زینب علیهاالسلام افزون بر مسئولیت های سنگینی که در جریان عاشورا پذیرفته بود، مسئولیت پرستاری جسمی و روحی اهل بیت علیهم السلام را هم به عهده داشت. امام سجاد علیه السلام می فرماید: «در روز عاشورا وقتی پدرم را کشته و به خون آغشته دیدم و دیدم که فرزندان آن حضرت با برادران و عموهایم به شهادت رسیده اند و زنان و خواهران را مانند اسیران روم و ترک مشاهده کردم، به حدی ناراحت شدم که سینه ام تنگی کرد و خواست روح از بدنم جدا شود. در این هنگام عمه ام مرا دید و گفت: «ای یادگار برادر! تو را چه شده است؟ بیش از این بی تابی مکن. به خدا قسم شهادت، عهدی است که خدا با جد و پدرت کرده است. خداوند از کسانی که در آسمان ها معروف اند تعهد گرفته که ایشان این اعضای پاره پاره و جسدهای غرقه به خون را به خاک بسپارند و در این سرزمین برای قبر پدرت بیرقی برافرازند که اثر آن از بین نخواهد رفت و در آمد و رفت شب و روزها محو نخواهد شد».
حضرت زینب علیهاالسلام علاوه بر اینکه با کوفیان سخن گفت و آنان را بر بی وفاییشان عتاب نمود، در دارالاماره ابن زیاد نیز چنان نیرومندانه ایستاد که توان سخن گفتن را از آن پلید گرفت. ابن زیاد برای آنکه زینب کبری را تحقیر کند گفت: خدارا شکر که شما را رسوا نمود و مردانتان را کشت و وحی و اخبارتان را دروغ گردانید. زینب علیهاالسلام بی آن که هیبت مجلس در روح بلندش تأثیر بگذارد، با نگاهی تحقیرآمیز به او فرمود: «حمد و سپاس خدای، که ما را به وسیله پیامبرش گرامی داشت و از هر پلیدی مبرا ساخت. همانا شخص تبه کار رسوا می شود و بدکار دروغ می گوید». بعد در پاسخ عبیدالله که گفت: کار خدا را درباره خاندانت چگونه دیدی، فرمود: «چیزی جز زیبایی و خیر ندیدم. آنان گروهی بودند که خداوند کشته شدن را برایشان نوشته بود و مردانه به سوی قتلگاه شتافتند و محاکمه تو و ایشان در پیشگاه الهی نزدیک است تا حق آشکار گردد».
بعد از واقعه کربلا، وقتی امام سجاد علیه السلام را در برابر ابن زیاد آوردند گفت: تو کیستی؟ حضرت فرمود: من علی فرزند حسینم. ابن زیاد گفت: مگر خدا علی بن الحسین را نکشت؟ حضرت فرمود: علی، برادرم بود و مردم او را کشتند. عبیدالله گفت: بلکه خدا او را کشت. حضرت فرمود: خداوند جان ها را به هنگام مرگشان می گیرد، ابن زیاد خشمگین شد و گفت شگفتا! هنوز آن جرأت و توانایی در تو باقی مانده که پاسخ مرا بدهی و گفته مرا زیر پا اندازی، او را ببرید و گردن بزنید. در این هنگام زینب علیهاالسلام بی تاب شد و خود را به دامان امام انداخت و فرمود: ای پسر زیاد! هر چه از خون ریختی تو را بس است. به خدا سوگند از او جدا نخواهم شد. اگر قصد کشتن او را داری مرا نیز با او بکش. ابن زیاد لحظه ای به زینب علیهاالسلام و علی بن حسین علیه السلام نگریست و گفت: خویشی چه شگفت انگیز است.
زینب علیهاالسلام بعد از ورود به شام، با سخنان علی گونه اش یزید را رسوا ساخت. او در مجلس یزید خطاب به او فرمود: «افسوس که ناچار به گفتگو با تو هستم؛ و گرنه حقیرتر از آنی که با تو سخن گویم.... به خدا قسم که جز از خدا ترسی ندارم و جز به او نزد کسی شکایت نمی برم. هر مکر و خدعه ای داری به کار گیر، ولی بدان به خدا سوگند نمی توانی یاد ما را محو کنی و ذکر اهل بیت را از بین ببری». ایشان سپس خطبه اش را آغاز کرد و فرمود: «آیا گمان کردی که چون عرصه را بر ما تنگ نمودی و ما را مانند اسیران به این طرف و آن طرف بردی، ما را نزد خدا خوار نمودی. ای یزید! به خدا قسم تو جز پوست خود را نشکافتی و جز گوشت بدن خود را قطع ننمودی.» یزید بعد از شنیدن این سخنان آتشین، از وحشت و تأثر آن چنان لرزید که دستور داد اهل بیت را با کمال احترام به مدینه برگردانند.
وقتی اهل بیت امام حسین علیه السلام خواستند به مدینه بازگردند، به دستور یزید شترها را با پارچه های پرزرق و برق آراستند تا با احترام بیشتری به سوی مدینه حرکت کنند. زینب علیهاالسلام که از هوشیاری، قاطعیت و تدبیر بالایی برخوردار بود، دریافت که آنها می خواهند خون شهیدان را با اینگونه ظاهر سازی ها لوث نمایند. از این رو از فرصت استفاده کرد و بی درنگ فرمود: «محمل ها را سیاه پوش کنید تا مردم بدانند در مصیبت و عزاداری فرزندان فاطمه زهرا علیهاالسلام به سر می بریم.»
در تاریخ و روز و سال وفات حضرت زینب علیهاالسلام دیدگاه های گوناگونی وجود دارد. نظر معروف این است که آن حضرت پس از شهادت امام حسین علیه السلام بیش از یک سال و نیم زندگی نکرد و در نیمه رجب سال 62 هجری قمری، در 56 سالگی از دنیا رفت. نویسنده بحرالمصائب نوشته است: حضرت زینب علیهاالسلام بعد از واقعه کربلا و رنج شام و محنت ایام، چندان گریست که قدش خمیده شده و گیسوانش سفید گردید و زندگی ای سراسر حزن و اندوه داشت تا به سرای دیگر رخت بربست.
توسل به حضرت زینب علیهاالسلام و واسطه قرار دادن ایشان برای دریافت توفیقات الهی، از مسائلی است که در کلام معصومان بدان سفارش شده است. امام زمان(عج) فرمود: «در گرفتاری واسطه ای آبرومند چون عمه ام زینب علیهاالسلام به درگاه خدا معرفی کنید تا خدای متعال گرفتاری تان را برطرف سازد.» همچنین ایشان در جای دیگر فرموده است: «به شیعیان و دوستان من بگویید خدا را به حق عمه ام حضرت زینب علیهاالسلام قسم دهند که ظهور مرا نزدیک گرداند.»
تابش آفتاب شکوهمند زینب علیهاالسلام بعد از ورود به مدینه طیبه بیش از یک سال و اندی دوام نیاورد و همین مقدار زندگانی هم بدون حسین علیه السلام برای زینب علیهاالسلام بسیار سخت بود. اگر مقام والای صبر و تسلیم حضرت زینب علیهاالسلام در برابر مقدرت الهی نبود، کافی بود که زینب علیهاالسلام بعد از حسین علیه السلام با تجدید هر خاطره ای از خاطره های کربلا و عاشورا جان بسپارد و با زندگی وداع کند؛ اما زینب علیهاالسلام بنده شایسته خدا بود و بندگی خدا را در میدان های مختلف نشان داد و فرمان «فاصبِرْ صبرا جمیلاً» را لبیک گفت و بسان برادرش حسین نقش زیباترین شکیب را بر صحنه تاریخ بشریت ترسیم کرد. بدین سان، روحی بلند پس از حیاتی شکوهمند به جوار رحمت بیکران حق بار یافت و به دودمان پاکش پیوست و درس بندگی، عفت، ایثار، تعهد و صبر در راه خدا را به همگان آموخت.
شیرزن قافله اهل بیت | عالمه عاقله اهل بیت |
خیز و بیا شوب شب شهر را | پر زعلی کن نفس دهر را |
کوفه بیمار طبیبش تویی | منبر و محراب حبیبش تویی |
خطبه بخوان شهر به پا می شود | کوفه افسرده حرا می شود |
مظهر اعجاز خدا در دمشق | آنچه تو کردی همه عشق است عشق |
خطبه بخوان سنگ صدا می دهد | منبر و محراب ندا می دهد |
یوسف دل بر سر بازار تو | مصر و دمشق اند گرفتار تو |
در دو کران قبله اهل دلی | شاهد اسرار چهل منزلی... |
اعتکاف تمامش سه روز است، سه روز با «قیام» و «صیام» تا یک عمر در پیشگاهش، معتکف حریم بندگی باشیم. سه روز تنها برای خودت و تنها برای او؛ همین است که می گویند اعتکاف، فرصت «خودشناسی» و «خداشناسی» است.
اعتکاف، تمامش سه روز است؛ سه روز فارغ از دنیا و تمام تعلقاتش، سه روز فارغ از تمام آنچه دست و پایمان را به این دنیا بند می کند.
این روزها که می رسد دل آدم پر می کشد برای همه آنهایی که فضیلت معتکف شدن در پیشگاهش شامل حالشان شده است. شاید هیچ چیز به اندازه «سادگی» اعتکاف به دل آدم ننشیند. اعتکاف، یعنی سه روز از هم چیز کنار بکشی، فکر کنی در تمام این دنیا تنهایی، بروی گوشه نشینی، از خانه و خانواده و جامعه و تمام تعلقاتش بگذری، تا تمام وجودت بشود او. سه روز تنها برای خودت و تنها برای او.
همین است که می گویند اعتکاف، فرصت «خودشناسی» و «خداشناسی» است.
همین است که توصیه شده جوانان در این امر شرکت کنند، چون دغدغه جوان «هویت» اوست. قرار است در این سه روز انسان خودش را بشناسد، ببیند کیست، از کجا آمده و به کجا می رود؟
از خودشناسی به خداشناسی
جوان مدام در جستجوی هویت خویش است، در جستجوی شناختن خودش، آن هم در تهاجم اطرافیان و دنیای جدیدی که در آن قرار گرفته و مدام او را به سویی دیگر می برند. جوان برای شناخت خدایش نیازمند این خودشناسی است. بی گمان اولین گام در راه خودسازی و تهذیب نفس و همچنین خداشناسی و سلوک الی الله، خودشناسی است. این خود، خود شناسنامهای نیست، که اسمت چیست؟ اسم پدرت چیست و در چه سالی متولد شدهای ؟ و تابع چه کشوری هستی ؟ خودشناسی حقیقی آن است که بدانیم، از کجا و به چه منظور آمده ایم، کجا هستیم و به کجا می خواهیم برسیم.
اعتکاف این فرصت را به فرد می دهد که از تمام تعلقاتش بگذرد، از تکنولوژی ها و انواع و اقسام وسایل ارتباطی جورواجور بگذرد، از دوستان و همسالانی که به زعم خودش تا کنون بخشی از هویت او را شکل می دادند بگذرد، و سه روز را تنها در محضر خود و خدایش بگذراند. گذشتن از تمام آن تعلقات او را به فکر وا می دارد که آن کسی که فارغ از تمام وابستگی هایش در اعتکاف است «کیست» و آن «کیستی و هویت»ای که اکنون در وجودش است به کجا تعلق دارد.
در خودشناسی لازم است جزء به جزء اندیشه، اخلاق و رفتار فرد مورد بررسی خودش قرار بگیرد. ابتدا انسان باید ببیند به چه چیزی واقعا ایمان و یقین دارد. اعتقادات خود را بررسی کند. باورهای خویش را بیازماید. معتکف در عبادتی که محور آن راز و نیاز با خداوند و تهذیب نفس و تقویت روح است، مجالی می یابد تا به دور از زندگی مادی به خود بازگردد.
جوان مدام در جستجوی هویت خویش است، در جستجوی شناختن خودش، آن هم در تهاجم اطرافیان و دنیای جدیدی که در آن قرار گرفته و مدام او را به سویی دیگر می برند. جوان برای شناخت خدایش نیازمند این خودشناسی است
حضرت امیرالم?منین (ع) فرموده اند که «براستی هر که خود را شناخت، خدا را شناخت». اعتکاف فرصتی را به انسان می دهد که در مسیر خود شناسی به خداشناسی برسد.
احساس نیاز
اینجا و در این خلوت است که فرد نیازهای واقعی خویش را می شناسد. می فهمد آنچه تا کنون به آن نیاز حقیقی داشته، هزار و یک نوع فناوری و امکانات و وسیله نیست، و همچنین به دوستانش هم آن چنان نیازمند نیست که بدون آنها هویت خویش را گم کند. تمام این ها تنها وسیله ای و گریزی برای آرامش و آسایش بیشتر است؛ اما آنچه هویت او را شکل می دهد، نیاز دیگری است که با اینها پر نمی شود. آن نیاز، نیاز به «بندگی و پرستش» است.
وقتی فرد به این احساس خلأ در خودش رسید و خودش را تا این سرحد شناخت، روی به بندگی می آورد تا خدای خودش را بشناسد. در این ایام فرد تنها به عبادت می پردازد. اعتکاف، هم خود عبادت است و هم ترکیبی است از عبادت هایی دیگر. ماندن در مسجد و میهمانی در خانه خدا، روزه داری، قرآن و ذکر و دعا، نماز شب و شب زنده داری، توبه و استغفار.
خودسازی
در این شرایط که انسان مصون از آسیب ها شده است، می تواند زندگی خودش را بسازد و این همان مرحله «خودسازی» است. در این شرایط فرد در نماز خود، معراج را حس می کند، رابطه او با دیگران بهبود می یابد، روحش بالاتر می رود و ارتباط بهتری با مردم دارد. به دنیای اطرافش خوش بین می شود و با آرامشی ناشی از ایمان و اعتماد زندگی می کند. تلاوت قرآن و همچنین علم آموزی و اندیشیدن باعث می شود که فرد در مراسم اعتکاف از مشغله های روزمره و هیاهوی اجتماعی دور می شود.
آنگاه که بدانی آن چه بدان تعلق داری و بنده آن هستی، نه این زندگی مادی است و نه این خلق، برای بالا و پایین شدن دنیا و سختی و آسانی اش آمادگی پیدا می کنی و دست نیازت را به سوی او دراز می کنی، نه به سوی خلق.
پدیدار شدن زشتىهاى انسان در دید مردم دنیا یا در عرصه قیامت از شرمآورترین و تلخترین امور بشر است و عذاب وجدان و شوردلى بزرگى بر وجود آدمى وارد مىسازد و پیامد حادثهها و سرگذشتهاى خطاکاران، براى اهل ایمان عبرتآمیز است.
مشاهده سرانجام شرمسارى و پردهدرى کردار آنان از جلوههاى نازیباى تاریخ بشر است؛ زیرا حوادث، جلوهاى از حقایق مکافات عمل و رابطه بین تکوین و تشریع است و با نافرمانى از اراده حق، قانون و نظام هستى از محور خود بیرون مىرود و آثار ناگوارى بر زندگى موجودات زمینى و آسمانى به جا مىگذارد و علاوه بر وجود انسان، حتى حیوانات و گیاهان هم گرفتار نتیجه عمل برترین آفریده خداوند یعنى آدم مىشوند و صحنههایى از قیامت کبرى را به نمایش مىگذارند.
پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله در وصیت خویش به ابن مسعود مىفرماید:
یَا ابْنَ مَسْعُودٍ! إِحْذَرْ یَوْمَاً تُنْشَرُ فِیهِ الْصَّحائِفُ وَ تَظْهَرُ فِیهِ الْفَضائِحُ؛ فَإِنَّ اللَّهَ تَعالى یَقُولُ:
وَ نَضَعُ الْمَوَ زِینَ الْقِسْطَ لِیَوْمِ الْقِیمَةِ فَلَا تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیًا وَ إِن کَانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مّنْ خَرْدَلٍ أَتَیْنَا بِهَا وَ کَفَى بِنَا حسِبِینَ» «1». «2»
اى پسر مسعود! بترس از روزى که در آن نامهها گشوده مىشود و رسوایىها آشکار مىگردد؛ زیرا که خداوند بلند مرتبه مىفرماید:
«و ترازوهاى عدالت را در روز قیامت مىنهیم و به هیچ کس هیچ ستمى نمىشود؛ و اگر [عمل خوب یا بد] هم وزن دانه خردلى باشد آن را [براى وزن کردن] مىآوریم، و کافى است که ما حسابگر باشیم.»
بیشتر گناهان همراه با لذّت و شیرینى نفس است، هر چند روح و باطن آدمى به خاطر آن شادىِ گناه و زهر کشنده فطرت و صفاى دلآزار مىبیند ولى شیفتگى به شهوات و امیال که خوشایند هواى نفس است، ننگ زیادى در پى دارد.
حضرت على علیه السلام در این زمینه مىفرماید:
حَلاوَةُ الشَّهْوَةِ یُنَغِّضُها عارُ الْفَضیحَةِ. «3»
شیرینى شهوات را ننگ رسوایى تلخ مىکند.
شخصى در نزد امام سجّاد علیه السلام از گناهان یاد کرد؛ حضرت فرمود:
عَجِبْتُ لِمَنْ یَحْتِمى عَنِ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِهِ وَ لایَحْتَمِى مِنَ الذَّنْبِ لِمَعَرَّتِهِ. «4»
در شگفتم از کسى که از خوردن غذایى که برایش ضرر دارد، پرهیز مىکند؛ اما از گناه که مایه زیان و رسوایى است پرهیز نمىکند.
گاهى شتاب انسان در ارتکاب معاصى به قدرى زیاد است که او خیال مىکند تنها راه نجات در این مسیر است ولى نمىداند کم صبرى و تقوا پیشه نکردن چه خسارتهایى به بار مىآورد.
در این باره امام صادق علیه السلام فرمود:
قِلَّةُ الصَّبْر فَضیحَةٌ. «5»
ناشکیبایى، رسوایى و شرمسارى به بار مىآورد.
خداوند عزّوجل به عُزیر پیامبر علیه السلام وحى فرمود:
هر گاه بلایى به تو برسد پیش بندگانم گله و شکایت مکن، همان گونه که منوقتى بدىها و رسوایىهایت بالا مىآید از تو پیش فرشتگانم شکایت نمىکنم. «6» و هر روز بنده خدا با اعضاى بدن و روان خود به ویژه زبان و قلب، حق تعالى را کوچک مىشمارد و اگر پروردگار بخواهد کسى را رسوا کند، چه شود!!
از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود:
إِذا أَرادَ اللَّهُ بِعَبْدٍ خِزْیاً أَجْرى فَضیحَتَهُ عَلَى لِسانِهِ. «7»
هر گاه خداوند خوارى بنده را بخواهد؛ از راه زبانش او را رسوا مىکند.
و نیز فرمود:
ثَلاثٌ مَنِ ابْتُلِىَ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ تَمَنَّى الْمَوْتَ: فَقْرٌ مُتَتابِعٌ وَ حُرْمَةٌ فاضِحَةٌ وَ عَدُوٌّ غالِبٌ. «8»
سه چیز است که هر کس به یکى از آنها گرفتار شود آرزوى مرگ کند؛ تنگدستى پى در پى، محرومیّت رسوا و دشمن چیره شده.
و نیز فرمود:
کانَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام یَقُولُ: لاتُبْدِیَنَّ عَنْ واضِحَةٍ وَ قَدْ عَمِلْتَ الْأَعْمالَ الفاضِحَةَ وَ لایَأْمَنِ الْبَیَاتِ مَنْ عَمِلَ السَّیِّئاتِ. «9»
مولاى مؤمنان على علیه السلام پیوسته فرمود: تو که کارهاى رسوا کننده کردهاى! نیشت را به خنده باز مکن و کسى که گناه کرده است، نباید خود را از شبیخون خدا ایمن بداند.
و نیز به پسر جندب فرمود:
یا ابْنَ جُنْدَبٍ! حَقٌّ عَلَى کُلِّ مُسْلِمٍ یَعْرِفُنا أَنْ یَعْرِضَ عَمَلَهُ فى کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ عَلَى نَفْسِهِ، فَیَکُونَ مُحاسِبَ نَفْسِهِ، فَإِنْ رَأَىَ حَسَنَةً اسْتَزَادَ مِنْها وَ إِنْ رَأَىَ سَیِّئَةً اسْتَغْفَرَها مِنْها، لِئَلَّا یَخْزَى یَوْمَ الْقِیامَةِ. «10»
اى پسر جندب! بر هر مسلمانى که نسبت به ما معرفت دارد لازم است که در هر شبانه روز عمل خود را بررسى کند و حسابرس نفس خویش باشد. اگر دید کار خوبى انجام داده است به دنبال بیشتر از آن باشد و اگر دید کار بدى از او سر زده، استغفار کند، تا در روز رستاخیز سرشکسته و شرمنده نشود.
و نیز فرمود:
مَنْ قَبِلَ النَّصِیْحَةَ أَمِنَ مِنَ الْفَضِیحَةِ. «11»
کسى که پند و اندرز بپذیرد؛ از رسوایى در امان ماند.
خداوندا! شعرى به درگاه لطفت زمزمه مىکنم که شوریده حالى چون محیط قمّى زمزمه مىکرد:
اى یاد تو مونس دل من |
رخسار تو شمع محفل من |
فردوس نمىکنم تمنّا |
تا کوى تو هست منزل من |
شادم که غم تو اى دل آرام |
خو کرده مدام با دل من |
دیوانه عشقم و نباشد |
جز طرّه تو سلاسل من |
مهرم به تو تازگى نباشد |
اى دلبر نیک مقبل من |
گر عشق تو اى صنم نورزم |
باشد چه به دهر حاصل من |
دیرى است چو روح در تن اى دوست |
مهر تو سرشته با گل من |
حاجت به چراغ نیست کافى است |
رخسار تو شمع محفل من |
خورشید ز ذرّه هست کمتر |
باشد چو رخت مقابل من |
مشکل شده زندگى به هجران |
حل کن ز وصال مشکل من |
(محیط قمى)
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- انبیاء (21): 47.
(2)- بحار الأنوار: 74/ 111، باب 5، حدیث 1؛ مکارم الأخلاق: 457.
(3)- غرر الحکم: 304، حدیث 6964.
(4)- بحار الأنوار: 75/ 159، باب 21، ذیل حدیث 19؛ کشف الغمة: 2/ 107.
(5)- بحار الأنوار: 75/ 229، باب 23، ذیل حدیث 107؛ تحف العقول: 315.
(6)- بحار الأنوار: 14/ 379، باب 25، حدیث 25؛ الدعوات، راوندى: 169، حدیث 472.
(7)- بحار الأنوار: 75/ 228، باب 23، حدیث 101.
(8)- بحار الأنوار: 75/ 232، باب 23، حدیث 107؛ تحف العقول: 318.
(9)- الکافى: 2/ 269، حدیث 5؛ بحار الأنوار: 70/ 317، باب 317، حدیث 4.
(10)- بحار الأنوار: 75/ 279، باب 24، حدیث 1؛ تحف العقول: 301.
(11)- غرر الحکم: 226، حدیث 4579.