زندگی مثل یک دیکته هست
هی غلط می نویسی هی پاک میکنی
دوباره می نویسی باز پاک میکنی
غافل از اینکه یک روز داد میزنن
ورقه ها بالا
ای جگر گوشه کیست دم سازت
سیم ساز ترانه پردازت
تار و پودم در اهتزاز آرد
سیم ساز ترانه پردازت
حیف نای فرشتگانم نیست
تا کنم ساز دل هم آوازت
وای از این مرغ عاشق زخمی
که بنالد به زخمه ی سازت
چون من ای مرغ عالم ملکوت
کی شکسته است بال پروازت؟
شور فرهاد و عشوه ی شیرین
زنده کردی به شور و شهنازت
نازنیا نیازمند توام
عمر اگر بود میکشم نازت
سوز و سازت به اشک من ماند
که کشد پرده از رخ رازت
چون ننالی که در گرفته چو نی
شور شیرین لبان طنازت
چشم من در پی تو خواهد بود
در کجا بینم ای پسر بازت
گاهی از لطف سر فرازم کن
شکر سر و قد سر افرازت
شهریار این نه شعر حافظ بود
که بسر زد هوای شیرازت
ششمین سالگرد شهادت وزیر راه و ترابری دولت خاتمی امشب در منزلش برگزار می شود تا طبق سنوات گذشته محفلی برای گردهمایی دولتمردان قدیمی باشد. او در حالی که برای افتتاح فرودگاه گرگان عزم سفر کرده بود به همراه نمایندگان استان گلستان دچار سانحه و تکه های هواپیمایش در کوه های شمال ایران پیدا شد.
به نوشته شرق، همکار دادمان در دولت، امروز پس از 22 سال وزارت عطای صندلی های دولتی را به لقایش بخشیده و در کنار فعالیت های تحقیقاتی در حوزه نفت، در اتاق ریاست هیات مدیره شرکت هپکو می نشیند تا از این پس در فضای بخش خصوصی تنفس کند.
بیژن نامدارزنگنه با کوهی از تجربه اینک دل به دریای بخش خصوصی زده است؛ «به نظر من مهمترین کاری که رحمان دادمان قبل از انقلاب انجام داد مبارزه با انحرافات فکری در دانشگاه تهران بود. به ویژه در زمانی که گروهی از دانشجویان تحت تاثیر گروه های توده ای قرار گرفته اما ظاهر مذهبی شان را حفظ کرده بودند.»
زنگنه ماجرا را اینگونه تشریح می کند؛ «سال 56 فهمیدیم که جریانی داخل دانشکده فنی، مارکسیست شده اند. مساله خیلی جدی بود. چون این عده در بین دانشجویان مسلمان حضور داشتند. یک نفر پیش از من از قضیه مطلع شده بود. من هم به طور کاملاً اتفاقی از ماجرا مطلع شدم. آمدم به چند نفر گفتم. یکی از آنها هم آقای دادمان بود. الحق هم رحمان خیلی قاطع جلوی آنان ایستاد.»
کار مهم دادمان در شرایطی شکل گرفت که دانشجویان مارکسیست شده، دانشجویان مسلمانی چون زنگنه و دادمان را به پیروی از گروه های راست متهم می کردند؛ «برخی از آنها ما را متهم می کردند که تحت تاثیر انجمن حجتیه هستیم. خلاصه فضا خیلی سخت بود. اما رحمان عزیز مقاوم ایستاد و توانستیم جلوی افکارشان را بگیریم.»
زنگنه اگرچه ریزنقش است اما وقتی قرار است به خاطره ای از دادمان اشاره کند خاطره ای می گوید که از شور دوران جوانی شان حکایت دارد؛ «یک روز از دانشگاه خارج شدم، دیدم دادمان جلوی در دانشگاه ملتهب ایستاده. گفتم چه شده، گفت یکی از ساواکی ها اعلامیه ها را کند رفت در یک کافی شاپ. با رحمان رفتیم در آن محل. شروع کردیم به زدنش و بعد فرار کردیم. تا از کافی شاپ خارج شدم، کتم را عوض دادم و بین مردم گم شدم.»
گل در مقابل گلوله
رحمان دادمان و بیژن نامدارزنگنه در دانشکده فنی دانشگاه تهران رفیق شدند و این رفاقت تا پیش از شهادت رحمان پایدار و صمیمی ماند؛ «دادمان بعد از انقلاب هم خیلی موثر بود. هرجا انقلاب نیاز داشت حاضر بود و برای اعتلای ایران عزیز و انقلاب هر کاری می کرد.»
وقتی دادمان گروگان های لانه جاسوسی را به تبریز می برد و در آنجا ماندگار می شود، زنگنه هم به آنجا رفته است؛ «در تبریز هم هیچ گاه نگذاشتیم افکار خشنی بروز کند. آن موقع خیلی آمادگی وجود داشت تا انقلابیون تبریز بر ارتشی های زمان شاه، صدمه وارد کنند. اما ما نگذاشتیم. رحمان دادمان در این ماجرا نقشی کلیدی داشت. چون خودش ترک زبان بود نفوذ خوبی در مردم داشت. وقتی امام (ره) فرمود گل در مقابل گلوله، ما هم همین شعار را آنجا رواج دادیم.»
دادمان پس از فرماندهی سپاه تبریز، کاندیدای نمایندگی مجلس شد و به عنوان نفر اول تبریز به مجلس راه یافت؛ «در مجلس هم عده ای آمدند و در حق رحمان نامردی کردند و او را خیلی آزردند.» وقتی در مجلس ماندنی نشد به سپاه بازگشت و پس از دوران جبهه به جهاد سازندگی رفت. زنگنه می گوید؛ «اولین حکم رئیس شیلات پس از انقلاب را به دادمان دادم.»
رحمان انقلابی معتدل بود
زنگنه درباره روحیات شهید رحمان دادمان می گوید؛ «رحمان یک آدم انقلابی و معتدل بود. به رغم اینکه ظاهرش یک مقدار تندروی نشان می داد، اما انسان معتدل و عاطفی بود. او نفوذ معنوی و عاطفی زیادی در بین اطرافیانش ازجمله بچه های مشارکت داشت.» «به نظر من رحمان، سردار جمهوری اسلامی بود.»
موتورسیکلت جای ماشین عروس
زنگنه در جای جای گفت وگوی کوتاهی که با حضور هادی دادمان فرزند شهید دادمان برگزار می شد چشمانش اشک آلود می شد. رابطه زنگنه با رحمان، قبل از انقلاب آنقدر نزدیک بود که گاه در یک خانه زندگی می کردند. پس از انقلاب هم رابطه شان خانوادگی شده بود؛ «وقتی خبر شهادت رحمان را دادند، همسرم به شدت گریه کرد. او به یاد خاطره ازدواج رحمان با خانم ناظمی افتاده بود. رحمان زمان ازدواجش از من خواست تا اتومبیلم را به عنوان ماشین عروس در اختیارش قرار دهم. اما بعد تماس گرفت و گفت که با موتورسیکلت همسرش را برده است. این ماجرا خیلی ما را عذاب داد.»
پدر زنگنه سال گذشته به دیار باقی شتافت؛ «پدرم خودش نفتی بود و در پالایشگاه تهران کار می کرد. گاهی به من هم می گفت که به استخدام شرکت نفت درآیم. اما چون در آن روزگار، نفت دست انگلیسی ها بود من نپذیرفتم. او رحمان را کاملاً می شناخت. وقتی رحمان می آمد جلوی خانه ما حدس می زد که ما یک کاسه ای زیر نیم کاسه داریم.» وقتی پدر زنگنه از دنیا رفت او چونان فرزند کوچکی بر جسدش ضجه می زد؛ «روح شان شاد.» زنگنه گفت امسال در حوزه دانشگاهی یک کار مهم خواهم کرد.
شرایط عمومی ثبت نام داوطلبان در مقطع سطح 2 (معادل کارشناسی) داشتن دیپلم و سن کمتر از 25 سال است . تازه حوزه حضرت عبدالعظیم(ع) باتوجه به متقاضی بسیار برای ثبت نام و پشت حوزه ای های بسیارتر، از شرایط اختصاصی «بومی بودن و داشتن معدل بالای 14» نیز برای پذیرش استفاده می کند. قبولی داوطلبان در آزمون کتبی، تازه اول قصه است! مصاحبه حضوری یک طرف، تحقیقات محلی هم یک طرف! از نظر پوشش هم شرط خاصی نداریم. اما (خوب گوشات رو باز کن که اما داره!) بهر حال کسی که وارد حوزه می شود باید از حداقل هایی برخوردار باشد و علاوه بر آن با کمترین فشاری از ادامه مسیر منصرف نشود. - جمله بندی را عشق است!- راستی برای گرفتن مدرک سطح 2 پایان نامه هم باید بنویسی ، آن هم تا می توانی! به قول رفقا همه آن پنج سال یک طرف و ... اصلاپایان نامه نویسی برای خودش چند طرف است!
از سال 86 حوزه حضرت عبدالعظیم(ع) در دو رشته (علوم قرآن و تفسیر) و (فقه و اصول) متقاضیان سطح سه را نیز می پذیرد که پس از قبولی در آزمون ورودی ومصاحبه علمی در آینده ای بسیار نزدیک تحصیل خود را آغاز می کنند و خالی از لطف نخواهد بود که بدانی در کل ایران جز این مرکز، تنها دو حوزه دیگر (قم، کرمان) برای مقطع سطح 3 (معادل کارشناسی ارشد) داوطلب می پذیرند. با این همه یادت نرود همیشه اخلاص و اراده توست که جواب می دهد وگرنه چه بسیار آنها که همه شرایط حضور را داشته اند، اما سرانجام مشروط شده اند. - از سخنان قصار خودم!- درست است که به اعتقاد بسیاری برای آغاز سربازی امام زمان(عج) باید خودش تو را بطلبد اما ماندنت ارتباط مستقیمی دارد با اخلاص و تلاش و عشقت.
سوم، بعدش چی؟!
حوزه خواهران حضرت عبدالعظیم (ع) (تقصیر ما نیست، به ما می گویند طلبه خواهر یا خواهر طلبه گرچه همه با هم خواهر دینی هم هستیم!) 5-4 سالی است که دفتر پاسخ به مسایل شرعی- اعتقادی و مشاوره خانوادگی- فقهی و ... به صورت حضوری و تلفنی درحرم حضرت راه انداخته است. این دفتر توسط خانم های فارغ التحصیل خودمان اداره می شود و در دو نوبت صبح و عصر راه های رسیدن به خدا را به ملت آموزش می دهد و دست اندازها را صاف می کند. خواهران (همان خانم ها!) شاغل در دفاتر پاسخگویی، پس از فارغ التحصیلی با شرکت در کلاس های مختلف به تقویت علمی و معنوی خود می پردازند تا خدمتی عالمانه تر داشته باشند. از سویی چند سالی است که در مناسبت های مختلف- به خصوص در ماه های رمضان، محرم و صفر- حوزه حضرت عبدالعظیم (ع) مبلغینی را از بین بروبچ مثبت تربه مدارس مختلف شهری می فرستد که هم باعث آشنایی دانش آموزان با طلبه ها و مسایل دینی می شود، هم به شبهات آنها پاسخ داده شود و هم مراسم مختلف مدارس پربارتر و مفیدتر برگزار شود! تازه برگزاری کلاس های پاره وقت برای پشت حوزه ای ها که نتوانسته اند بیایند داخل هم یکی دیگر از فعالیت های بچه های حوزه است.
چهارم، کلاً دور تقلب و نمره ناپلئونی خط بکش!
ماجرای درس خواندن درحوزه، ماجرای غریبی است. واقعاً کمتر کسی می داند که چقدر درس خواندن درحوزه سخت و درعین حال علمی و موثر است.
قدیم ها از کتاب های اصیل و قدیمی استفاده می شد. مثل جامع المقدمات، سیوطی، مغنی اللبیب، شرح لمعه، اصول مظفر و... که به دلیل عربی بودن والبته سنگینی متون درسی خیلی فاز می داد! به قول ظریفی هم ذهن ها خلاق تر می شد و هم بنیه علمی قویتر. تازه قبل از اتمام یک کتاب هم به سراغ کتاب دیگر نمی رفتند. اما گستردگی کار نیاز به کار کارشناسی داشت ولی متأسفانه این روزها همه جا پر از ترجمه است که هم کارآمدی طلاب را کمتر می کند و هم بنیه علمی شان را ضعیف تر! با کمی دقت وپرس و جو متوجه می شوی که شاید تنها کتاب عربی سنگینی که -به لحاظ محتوایی نه وزنی!- طلاب در طول این پنج سال مطالعه می کنند (آن هم نه بطورکامل!) شرح لمعه شهید ثانی است اصول را هم البته به صورت عربی می خوانند اما سادگی متن اصول آن همه هست که یکی از اساتید آن را فارسی ال دار- الف و لام- می داند. اصلاً، راستش را بخواهی، این روزها رنگ زیادی از قدیم ها بر دیوارهای رنگ شده حوزه نمانده است و این راه مان ابتدای ورود از آیفون تصویری حوزه می فهمی! نه از آن حجره های قدیمی خبری هست نه از کلاس های بدون میز و صندلی و تخته.
مدیر حوزه- خانم مومنی یا حاج خانوم مومنی- اما معتقد است گرچه تفکر حوزوی قدیم به دنبال بهره وری از امکانات نبود و معتقد بود که شرایط سخت انسان را می سازد و طلبه با کمترین امکانات باید بیشترین بازدهی را داشته باشد اما استفاده از امکانات برای پیشبرد اهداف خیلی خوب است به شرط آنکه مشغله اضافی برای طلبه نشود که این بزرگترین آفت برای هر طالب علم است.
اینجا نمره قبولی 12 است و اگر 75/11هم بشوی، هیچ استادی آن 25/0 را ارفاق نمی کند.
اصلا خرید نمره والتماس استاد و تبانی و تقلب (استغفرالله) اینجا جایی ندارد. خودت می دانی و خودت. تازه گاهی اوقات خودت می مانی و حوضت -همان حوض ورودی - دو سه هفته امتحانات پایان ترم، پشت سرهم و سخت و بدون عنایت استاد! فاجعه است. رساندن جواب سر جلسه امتحان را هم بی خیال شوید. اکثر طلبه ها، براساس فتوای مراجعشان دور تقلب یک خط قرمز پررنگ کشیده اندو برای همین حتی برخی وقت ها، برخی از اساتید- مثل مدیر حوزه- برگه های امتحان هفتگی را به طلبه ها می دهد تا به منزل ببرند و فردا با پاسخ بیاورند، باور کنید تأثیر این اعتماد، از مراقبت سرجلسه خیلی بیشتر است. خب باور نمی کنید،گیر از خودتونه!
الان حتما می پرسی امتحان هفتگی چیست؟ هفته ای یک ساعت، زنگ امتحان هفتگی است. حجم کمی از یک کتاب به صفحه امتحان تبدیل می شود و امتحانی جدا از امتحانات میان ترم و پایان ترم.
این یک گزارش منحصر به فرد است
شده که دلت برای خدا تنگ شود و حس کنی هر چه قد می کشی و دست دراز می کنی، به آن بالاها نمی رسی؟! اگر نبودن تو در کنار خدا، سقف دلتنگی هایت باشد، حتما برای آن فکری می کنی، حتما پی مسیری می گردی تا تو را به آن بالاها برساند و یک عطش دیرینه را سیراب کند. اگر دلت هوای رسیدن دارد و عقلت پی مسیر چنین رسیدنی است این نشانی را به خاطر بسپار شاید به کارت آمد! حرم حضرت عبدالعظیم(ع)، از ضلع جنوب غربی که خارج شوی، سمت راست انتهای پارکینگ مخصوص کارکنان حرم، دری کوچک با تابلویی که نشانگر حوزه علمیه خواهران حضرت عبدالعظیم(ع) است. جایی که دخترانی از جنس تکلیف و نه به هوای مدرک وکارت دانشجویی (!) قدم در مسیر دانستن گذاشته اند؛ که معرفت،حوزه و دانشگاه نمی شناسد، عاشق می خواهد وبس!
آن چند خانم...15-10 نفر بیشتر نبودند. توشه شان هم توکل و عشق و تلاش؛ همان متاعی که برای طی یک مسیر سخت و طولانی به خوبی به کارت می آید همین گروه اندک راهی قم شدند و با کمک علماء، منزلی را اجاره کردند، منزل که نه، اتاقی که هم خوابگاه بود، هم غذاخوری، هم کلاس درس! در آن زمان حدود 1340- اصلا تحصیل بانوان، حتی در دبیرستان و دانشگاه هم که مکان هایی تعریف شده بودند، چندان مد! نشده بود، چه رسد به تحصیلات حوزوی و... و راستش مد که هیچ، امکان تحصیل هم آن همه نبود. پس اراده ات باید آن همه قوی می بود که بر همه فشارها و نبود امکانات غلبه کنی! از آن گروه اندک اگر بپرسی حتما ذکر خیری از شهید قدوسی و شهید حقانی هم خواهد شد.
این جمع علمی- معنوی از خشم جاهلانه ساواک پنهان نمی ماند. فشارهای ساواک و دستگیری برخی اعضا، نبود امکانات سختی مسیر، آن گروه اندک را اندک تر کرد. اما حقانیت را با تعداد نسبتی نیست. حفظ حلقه زنجیر، توسط همان عده قلیل، باعث می شود تا آیات عظام شرعی و راستی با همفکری هم اولین حوزه رسمی ویژه خواهران در ایران را، در شهر قم و با عنوان مکتب توحید، تأسیس کنند و البته همزمانی این تأسیس با سال های اوجگیری قیام مردم ایران علیه حکومت پهلوی، از به رونق افتادن آن می کاهد. اما پس از انقلاب (مکتب هجرت) و (مکتب علی) نیز تأسیس می شود و سرانجام به دستور مستقیم حضرت امام(ره) مبنی بر تأسیس حوزه ای اختصاصی به نام خواهران، جامعه الزهرای قم بنا می شود و این سرآغاز تأسیس حوزه های خواهران در سراسر کشور است.
اول؛ رضاخان کجایی که مقبره ات برباد رفت؟!
آن روزها که با کپی برداری ازمقبره بناپارت، برای شاه ایران مقبره می ساختند ،حتی در مخیله بدبین ترین افراد دربار پهلوی هم نمی گنجید که روزی بر خرابه قبر رضاخان، حوزه علمیه علم شود و با تربیت جماعتی که محمدرضا پهلوی آنها را ارتجاع سیاه می نامید، روزی هزاربار جسد مومیایی شده اعلیحضرت فقید!! را که معلوم نیست درکدام گوری است! بلرزانند و گوربگور کنند... ای روزگار!
حوزه علمیه خواهران حضرت عبدالعظیم(ع)، درمجاورت حوزه حرم مطهر و درب اصلی آن در خیابان هلال احمر به روی طلاب باز می شود. چند عدد پله، یک درکوچک و بعد پرده ای ضخیم وبعدتر!... هم می توانی از چپ بروی- یعنی ورودی ویژه طلاب- و هم از راست که بخش فرهنگی و معاونت اداری- مالی حوزه است که در ویژه ورود اساتید و پرسنل هم هست. حیاط گرچه با دو حوضچه سه طبقه و درختانی قدیمی، زیبا به نظر می رسد، اما فضای چشمگیری ندارد، همان فضای اندک هم آنقدر درزاویه دید همسایه های اداری ومسکونی قرار دارد که جز برای عبور و مرور، اصلا هوس نمی کنی برای مطالعه یا تنفس درآن قدم بزنی و بیشتر تلاش می کنی بودنش را به فراموشی بسپاری! البته در آغاز ورود یک تلفن کارتی مستعمل هم خودنمایی می کند، ولی چه جای خودنمایی که این روزها تلفن همراه، حوزه های علمیه را نیز فتح کرده است!
کمی که راه بروی، نمازخانه است با ستون هایی بزرگ و موکت های قهوه ای و 16فرش 12متری یک رنگ که نیم متر فاصله هرکدام با دیگری است. -مساحت نمازخانه را خودت حساب کن دیگر!- نمازخانه، هم نمازخانه است، هم سالن اجتماعات و برگزاری مراسم ، هم محل غذاخوری طلبه ها و هم محل مباحثه و هم مکان هر کاری که نیاز به چنین فضایی دارد! -کاربری فضا را صفا کردین؟-
راستی قبل از نمازخانه اتاق کامپیوتراست با 20 کامپیوتر و مجموعه ای از لوازم جانبی! اصلا به خودت فشار نیاور اینجا از سایت و گیم و روزی 8 ساعت اینترنت(!) خبری نیست! بعداز نمازخانه هم سمت چپ یک دفتر اداری است و سمت راست پله! می روی بالا، قبل از ورود، دفتر اساتید آقاست که اکثراً روحانی هستند، بعد هم دفاتر معاونت آموزش، مدیریت حوزه، معاونت پژوهش و دفتر اساتید خانم، پایگاه بسیج و کتابخانه (با 3471 جلد کتاب شماره گذاری شده)- البته یک کتابخانه دیجیتالی هم داریم که 60 هزارعنوان کتاب و موضوع را درخود جای داده است. بعد هم کلاس ها، پنج پایه، هر پایه یک کلاس. و البته آشپزخانه و سرویس های بهداشتی و یک حیاط خلوت باصفا. درک وضعیت معماری ساختمان را هم بی خیال شوید که به نوشتن نمی آید و فقط با رویت نقشه اصلی ساختمان، ممکن است چیزی دستتان بیاید، تأکید می کنم: ممکن است
حوادث یازده سپتامبر 2001 نقطه تاریکی در تاریخ آمریکا به شمار میرود که نحوست و تاریکی آن بیش از همه دامن مسلمانان، چه در داخل و چه در خارج از این کشور را گرفته است.
به گزارش ایکنا، پایگاه خبری ZeeNews در تحلیلی به تشریح شرایط مسلمانان در آمریکا و مشکلات و فعالیتهای آنها برای رفع دیدگاههای نادرست شکلگرفته درباره اسلام، پس از حوادث 11 سپتامبر، پرداخته است.
طلا علی، بانوی مسلمان 25 ساله، تجربیات تلخ و شیرینی از زندگی در شهر سینسیناتی، قلب آمریکا، با خود دارد. او بارها صدای افرادی را که سر خود را از پنجره خودرو بیرون میآورند و فریاد میزنند «به کشور خودت برو تروریست!» را شنیده است. اما در عین حال، بارها نیز با غریبههای کنجکاوی که با دیدن حجاب او، برای آشنایی با اسلام، محترمانه از او سؤالهایی میپرسند، برخورد داشته است.
او که بیست سال پیش به همراه پدر اردنی و مادر فلسطینی خود برای زندگی به سینسیناتی در ایالت اوهایو آمریکا آمد، درباره کنجکاوی آمریکاییها میگوید: «وقتی مردم با دیدن روسری صورتی من برای پرسیدن درباره اسلام با من ارتباط برقرار میکنند، نه تنها از این کار آزرده خاطر نمیشوم، بلکه کنجکاوی آنها برایم بسیار دوست داشتنی نیز هست.»
طلا درحالی که پس از اتمام نماز جمعه بیرون مسجدی در سینسیناتی منتظر آمدن دوستش است، میافزاید: «در شهر من تنها مسلمانی نیستم که مردم کنجکاو با او تماس میگیرند.»
برای طلا و دیگر مسلمانانی که به دور از شهرهای مهاجرنشین آمریکا زندگی میکنند، هر روز زندگی، امتحانی است برای خویشتنداری در مقابل افراد شرور و نیز پاسخگویی به سؤالهای شهروندانی که پس از حواث یازده سپتامبر به اسلام با دید تردید نگاه میکنند.
عنایت مالک، پزشک و عضو شورای اسلامی سینسیناتی، درباره دیدگاه مردم شهر نسبت به اسلام میگوید: «با وجود همه تلاشهایی که ما در مرکز انجام میدهیم، برداشت منفی آمریکاییها از اسلام هر روز عمیقتر میشود.»
شکیلا احمد، هماهنگکننده بازدیدهای شورای اسلامی شهر با بیان اینکه سالانه پنج هزار نفر برای آشنایی با اسلام به شورا میآیند، میگوید: «هرچند برخی از سؤالهایی که از ما پرسیده میشود، بسیار ناخوشایند و توهینآمیز است اما برای مردم بسیار مهم است که امکان پرسیدن سؤال را داشته باشند.»
او درحالی که بر روی صندلی در سالن ورزشی شورا که با پرچم برخی از کشورهای تزیین شده است، نشسته است، میافزاید: «پرسیدن سؤالهایی که اهانتآمیز است بهتر از این است که با نپرسیدن آنها، دیدگاه منفی همچنان در اذهان غیرمسلمانان باقی بماند.»
شکیلا و دیگر اعضای شورای اسلامی سینسیناتی، با برگزاری نشستهای بین ادیان سعی دارند پلهایی ارتباطی میان مسلمانان و مسیحیان شهر برقرار کنند و هرچند مشکلات بسیاری در راه رسیدن به این هدف وجود دارد، اما آنها به نتیجهبخش بودن تلاشهای خود، تاحدی امیدوار هستند.
مالک درباره عملکرد رسانههای آمریکا در قبال مسلمانان معتقد است که تبلیغات منفی رسانهها درباره اسلام روزبهورز سنگینتر میشود و شاید بتوان گفت که روزنه بسیار کوچکی برای امید وجود دارد.
دو سال پیش بمبی در مسجدی در سینسیناتی منفجر شد. در جنجالی دیگر دانشآموزان مسلمان به دلیل آنکه مسئولان آموزشی به آنها اجازه دادند در ماه رمضان در ساعت ناهار در غذاخوری مدارس حاضر نشوند، مورد انتقاد شدید قرار گرفتند. اینها همه نمونههای کوچکی از هزاران برخورد تند و خشن با مسلمانان و اهانت به اعتقادات آنهاست و این درحالی است که موج تهدید به بمبگذاری و ارسال ایمیلهای بیانکننده نفرت به شدت رو به افزایش است.
خانم کارن دابدوب، کارمند شورای روابط اسلامی آمریکا، بزرگترین سازمان مدافع حقوق مسلمانان آمریکا، در دفتر خود تلاش میکند این آتش روبه گسترش را خاموش کند.
او که شهروند اصیل آمریکایی است و 16 سال پیش به اسلام مشرف شده است، با بیان اینکه شرایط برای مسلمانان طی سالهای اخیر بدتر شده است، میگوید: «ما راه سختی را در پیش گرفتهایم اما باوجود دشواری مطمئن هستم به هدف خود میرسیم.»
کارن با ابزار تاسف از سختتر شدن وضعیت مسلمانان آمریکا میگوید: «چشم آبی و سفیدپوست بودن، من را از نگاههای ناملایمی که به مسلمانان میشود، در امان نگه نداشته است. قبلا مردم بیشتر به من لبخند میزدند اما اکنون لبخند به مسلمانان کمتر از گذشته شده است.»
نظرسنجی موسسه تحقیقاتی گالوپ در سال 2006 از هزار شهروند آمریکا نشان میدهد؛ 39 درصد آمریکاییها معتقدند باید مسلمانان هویتی مجزا داشته باشند تا بتوان تشخیص داد که با یک مسلمان در تعامل هستیم یا فرد دیگر. حدود 25 درصد پرسششوندگان نیز نسبت به زندگی در کنار همسایگان مسلمان ابراز بیعلاقگی کرده بودند.
جامعه 25 هزار نفری مسلمانان سینسیناتی، از نظر جمعیتی، نمونه کوچک شده جامعه هشت میلیونی مسلمانان آمریکا است. طبق آمار ارایه شده از سوی شورای روابط اسلامی آمریکا، یک سوم از جمعیت مسلمانان آمریکا، آسیایی، یک سوم سیاهان آمریکایی، یک چهارم اعراب و بقیه مهاجران اروپایی و تازهمسلمانان هستند. تقریبا همه مسلمانان آمریکا در پاسخگویی به سؤالهای غیرمسلمانان و نیز تلاش برای ترمیم وجهه مخدوش شده اسلام از سوی رسانهها در جامعه آمریکا فعالانه تلاش میکنند.
صبا حمودا، مدیر مدرسهای اسلامی در شهر کانزاسسیتی ایالت میسوری، میگوید: «یکبار اشرار و خرابکارها به مسجد مدرسه حمله کردند و بخشهایی از مسجد آسیب دید.
او میافزاید: «هرچند اهانت به مسلمانان و اعتقادات و مقدسات آنها در آمریکا شدت یافته است اما هرچه آگاهی مردم از اسلام بالاتر رود، رفتار آنها با مسلمانان دوستانهتر میشود و با همسایگان مسلمان خود مهربانتر برخورد میکنند. به همین منظور دانشآموزان مدرسه اخیرا در طرح آگاهی غیرمسلمانان نسبت به اسلام شرکت کردهاند اما هنوز برخی با دانشآموزان بد برخورد میکنند و حرفهای آنها درباره اسلام برایشان قابلدرک نیست.»
در جنوبغربی آمریکا که مهاجران آمریکایلاتین بیش از مسلمانان حضور دارند، مسلمانان همچون نقاط دیگر، به فعالیت برای معرفی اسلام و رفع دیدگاههای نادرست مشغول هستند.
احمد الشقیرات، امام جماعت اردنیتبار مرکز اسلامی شهر تمپه در ایالت جنوبی آریزونا با 50 هزار مسلمان که سال گذشته به همراه پنج رهبر اسلامی دیگر از پرواز خطوط هوایی آمریکا به دلیل برپایی نماز در هواپیما منع شده بود، از همزیستی مسالمتآمیز مسلمانان و مسیحیان ابراز رضایت میکند.
او میگوید: «ما همواره با همسایگان غیرمسلمان خود دیدار و گفتوگو میکنیم و روابط خوبی با یکدیگر داریم.»
شیخ اردنیتبار اخراج خود و دوستانش را که با شکایت از خطوط هوایی آمریکا به جنجالی رسانهای تبدیل شد، بیانگر تبعیضنژادی و واکنش بیمورد و بیش از حد جامعه آمریکا عنوان میکند.
الشقیرات میافزاید: «اگر آنها نماز خواندن مسلمانان در مسجدها را دیده بودند، اقدام ما برایشان قابل درک بود. خشم و خشونت ما را به جایی نمیرساند، آنچه که ما به آن نیاز داریم، آموزش است و بس.»
سلام بر تو ای دخت پیامبر! سلام بر تو ای همسر ولی خدا! سلام بر تو ای مادر حسن و حسین که سرور جوانان بهشتی اند!
درود بر تو ای بانوی شهیده ی صدیقه! درود بر تو ای حوریه ی انسیه! درود بر تو ای ستم دیده! درود بر تو، و گل باران باد پیکر پاکت!
... زهرا گفتن، خود مناجات است، عشق ورزیدن به تو، خودعالمی است! اندیشیدن به تو، خود مائده ای آسمانی برای روح و جان است!
همه ی بزرگان و اندیشمندان از مدح و ثنای تو بازمانده اند... پس من چگونه می توانم در وصف توای فاطمه اطهر، قلم بفرسایم...؟
این چند سطر،تنها بخشی از عشق و اخلاص ناچیز من، به آستان پاک تو می باشد ! هر که باشم، هر آن چه داشته یا نداشته باشم، دست کم این حق را از آن خود می دانم که درد دلی کوتاه با مادرم داشته باشم...
در کوچه پس کوچه های مدینه و مکه، به دنبال رد پای ظریف و لطیف و زجر دیده ات می گشتم، در حالی که رایحه ی مسحورکننده عطر حرم مطهر پدر بزرگوارت، حضرت محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله ، و نیز عطرغربت کشیده ی پراکنده در فضای اطراف آرامگاه ویران شده ی پسرت حسن مجتبی علیه السلام و نیز عطر نخل های سرسبز و آراسته ای که در کنار حرم مطهر اولین مظلوم عالم، همسر گرانقدرت، علی مرتضی (ع) و سرانجام عطر آن رایحه ی قدسی و سماوی قبله گاه عالم، آن کعبه دلنشینی که ذرات عشق و عطوفت و رحمت و آمرزش و مغفرت را به هر سو ساطع می کند، عطر خانه خدا به مشامم می رسید ... و من با خود زمزمه میکردم: مادرم! کجایی...؟ مادرم از کدامین سو، عطرجامه ی سیاهت به مشام جانم خواهد رسید تا روح دردمندم را تسکین دهد ؟ آه که در هیج کجای آن وادی مقدس، نشانی از تو،به جای نگذاشته اند. اما همه جا، نشان از سرسپردگی تو به پدر و شوی و فرزندانت دارد! همه جا نشان از حضور لطیف و مهربان تو در خود دارد! چه در بارگاه مطهر و مقدس پدر بزرگوارت، محمد مصطفی(صلوات الله علیه وآله) و چه درکنار محراب مهر و موم شده و نیمه ویرانت در مدینه، ای مادرغریبم.
در آن روز واپسین، اخلاص و بندگی خود را به نسیم داغ مدینه سپردم، تا پیام ناچیزم را به دست تو برساند: آمدم به سویت! نیافتمت. رفتم، همچنان که ندیده بودمت ... فقط احساست کردم ...
هنگامی که قبله گاه عالم، کعبه ی مکرمه را با دیده ی گریان نگریستم، و چشمی مشتاق بر آن دوختم، به عشق و مهربانی پروردگار عالم پی بردم و دانستم که بنده ی خوار و کوچک چه ذات جلیل و مقدس و عظیم الشانی هستم! چه قدر ناچیزم ... آن گاه، نام مبارک رسول خدا را بر زبان راندم و دقایقی بعد در کناررکن یمانی، زادگاه امیر مومنان قرار گرفتم. آری به یاد تو نیز بودم، ای مادرم! زیرا چیزی در برابر دیدگانم قرار گرفت؛ آن پارچه مقدس و سیاه، آن پارچه ای که کعبه را با وقاری تمام و کمال در بر گرفته است. مرا به یاد جامه ی باشکوهت انداخت. آری، رایحه مقدس و سرمست کننده ای که در فضای مسجدالحرام در پرواز است، رایحه کعبه معظمه، عطر هرگز استشمام نکرده چادرت را به یادم انداخت...
آه، مادرم! اینک یافتمت!
با در آغوش کشیدن پارچه سیاه کعبه، گوئیا دست به دامان تو می زدم.
مادرم! شفاعت مرا بر عهده گیر!
مادرم! نکند سیاهی پارچه کعبه، به معنای اندوه و سوگ عمیق و پایان ناپذیری است که پروردگار عالم، هماره برای شهادت تو به نمایش گذاشته است...؟
همه فرشتگان در ماتم پر کشیدن تو به آسمان ، با دلی شکسته و تنی رنجور و قلبی آزرده به دور کعبه طواف می کنند؟ آرزو داشتم، اما کجاست آن سعادت! آرزو داشتم در رکاب پدرت، محمد مصطفی صلوات الله علیه وآله و همسرت علی علیه السلام و پسرانت حسن و حسین علیهما السلام بجنگم! برای حسین عزیزم، در کربلا جان ناچیزم را تقدیم کنم!
مادرم! به فرزند بزرگوارت حجت بن الحسن - ارواحنا فداه- سفارش مرا نیز بفرما ... باشد تا به عنوان کم ترین سربازش ، افتخار حضور و جان فشانی در میدان رزم را برای او داشته باشم .
السلام علیک یا سیده نساء العاملین، من الاولین والاخرین
السلام علیک یا زوجه ولی الله و خیرالخلق بعد رسول الله!
اگر فقط فارغالتحصیل بعضی رشتههای فنی مهندسی باشید، آنوقت میتوانید بدون هیچ زحمتی و تنها با اجاره دادن مدرکتان، چند میلیونی به جیب بزنید!
همیشه هر حکم یا قانونی، استثناهایی هم دارد و ملت میگردند ببینند چطور میشود قضیه را پیچاند؛ چطور میشود نقضش کرد. مثلا همیشه گفتهاند مدرکت را بگذار در کوزه آبش را بخور.
این جمله قصار، حکایت از این نکته اساسی دارد که چیزی که به وفور در این مملکت یافت میشود، فارغالتحصیل بیکار است و شما هم دلت را به مدرک لیسانست خوش نکن عزیز! یعنی اینکه با این مدرک دو زار هم کف دستت نمیگذارند.
اما همین قضیه هم استثنا دارد؛ اگر فقط فارغالتحصیل بعضی رشتههای فنی مهندسی باشید، آن وقت میتوانید بدون هیچ زحمتی و تنها با اجاره دادن مدرکتان، چند میلیونی به جیب بزنید! این گزارش درباره یکی از عجیبترین راههای گرفتن کره از آب مدرکهای سابقا بیبخار دانشگاهی است.
کافی است فارغالتحصیل یکی از رشتههای مکانیک، برق، زمینشناسی و خصوصا فارغالتحصیل رشته عمران باشید تا با یک تلفن ناقابل و قدمرنجهای کوچک به یکی از هزاران شرکت پیمانکاری، در کمال عزت و احترام به استخدام شرکت مذکور دربیایید!
تعجب هم دارد! بالاخره در روزگار قحطی کار، اینکه بدون عجز و التماس و پارتیبازی و در به دری و به راحتی آب خوردن به استخدام یک شرکت عمرانی در بیایی و اسمت را به عنوان یکی از مهندسین شرکت ثبت کنند بیشتر شبیه یک لطیفه یا خواب است. اما در این گزارش، نه قرار است برای شما جوک تعریف کنیم و نه خوابتان را تعبیر!
تلفنتان را بردارید و قسمت استخدام یکی از نیازمندیهای روزنامهها را جلویتان باز کنید تا ببینید چه گوهری را گذاشتهاید روی تاقچه خاک بخورد. «دعوت از مهندسین عمران، مکانیک، برق و... جهت رتبهبندی شرکت، با بهترین شرایط»، «مهندس عمران یک میلیون و دویست هزار تومان» بشتابید!
اگر فارغالتحصیل زمینشناسی باشید، میتوانید بین 300 تا 500 هزار تومان روی مدرکتان حساب کنید. مهندس برق بین 200 تا 400 و مکانیک بین 500 تا 700 هزار تومان. مهندسین عمران هم از 800 هزار تا یک میلیون و 200 هزار تومان را نقدا جزو داراییهای خود حساب کنند. این حداقلهای ماجراست و البته برای کسانی که 3 سال سابقه کار و بیمه هم داشته باشند. بدون بیمه و سابقه، این مقادیر کمتر میشود!
« اگر شرکتهای پیمانکاری مثلا میخواهند قراردادی بالای 400 میلیون تومان ببندند. برای این کار نیاز به رتبه دارند. در چنین وضعیتی اگر خودمان مهندس داشته باشیم که هیچ وگر نه با دوستانی مثل شما قرارداد میبندیم و شما به صورت صوری میشوید جزو مهندسین شرکت ما. مدرکتان را در اختیار ما قرار میدهید و ما هم با شما قراردادی میبندیم و برحسب مدرک تحصیلیتان، مبلغ موردنظر را تقدیمتان میکنیم. مدت قراردادها در تهران یک ساله است و طی این مدت نمیتوانید جای دیگری از مدرکتان استفاده کنید. انشاءالله پس از اتمام قراردادتان با شرکت ما، میتوانید بروید با شرکتهای دیگر هم قرارداد ببندید!»
اینها توضیحات منشی مودب یکی از شرکتهای پیمانکاری است.
خانم منشی در کمال احترام و خونسردی توضیحات مفصلتری درخصوص این «معامله پرسود دو طرفه» میدهد و بعد هم مدارک مورد نیاز را ردیف میکند؛ «اصل مدرک، کپی آن، کپی شناسنامه، سوابق بیمهای و کارت ملی».
و البته یک توضیح ضروری: «سابقه بیمه هم نداشته باشی مشکلی نیست. فایل مربوط به مهندسین بیسابقهمان هم باز است. شما تشریف بیاورید اینجا. توضیحات بیشتر را خدمتتان عرض میکنم».
بد نیست آدم قبل از مراجعه به این شرکتها مظنه بازار را در بیاورد. اختلاف قیمتها مشکوک میزند و به نظر میرسد میشود پول بیشتری هم به جیب زد. کافی است بفهمند توی باغ نیستی. مدرکت را بزخر میکنند میرود پی کارش!
- مدرک شما را 300 هزار تومان میخریم.
- اختیار دارید! الان با جای دیگری تماس گرفته بودم. میگفتند برای مهندسی مکانیک 700-750 هزار تومان میدهند.
وقتی خانم منشی میبیند رنج بازار دستت است دیالوگش را عوض میکند: «چند لحظه گوشی» و بعد تلفن را حواله میکند به «آقای مهندس». «عذر میخواهم، گویا اشتباهی پیش آمده، ما برای مدرک شما 800 هزار تومان پرداخت میکنیم. خانم منشی فکر کرده بودند سابقه کار ندارید...»
بازار اجاره مدرکها آن قدر پرمایه (فقط از لحاظ مادی البته) است که هر مهندسی را وسوسه میکند.
آخرین اطلاعات حاکی از این است که راههایی هم وجود دارد که دارندگان مدارک تحصیلی مذکور بتوانند همزمان با 2 شرکت پیمانکاری وارد معامله شوند؛ یک شرکت در تهران، یک شرکت هم در شهرستان: «ما مدرک شما را به مدت یک سال در اختیار میگیریم. البته کپی برابر با اصل مدرکتان را. وقتی مدرکتان را گرفتیم و رتبهمان را به دست آوردیم ظرف 3-2 ماه قراردادهایمان را میبندیم.
اما به هر حال تا یک سال نمیتوانید در تهران از مدرکتان استفاده کنید. ولی در همین مدت، میتوانید بروید با یک شرکت پیمانکاری در شهرستان هم قرارداد ببندید و مدرکتان را هم در اختیار آنها بگذارید».
حالش را بردید؟ قیمت شهرستانها هم قیمتهای بدی نیست. فقط در شهرهای کوچک که کلا بازار این شرکتها رونق چندانی ندارد، قیمتها پایین میآید. در شهرهایی مثل اهواز و شهرکرد که بازارشان در حد تهران داغ است، قیمتها بالای 600-500 هزار تومان است و در شهرهایی مثل ارومیه و زنجان اجاره مدرکها میآید زیر 450 هزار تومان.
در هر صورت، با یک حساب سرانگشتی، دارندگان مدارک کارشناسی مکانیک یا عمران، با اجاره همزمان مدرکشان در تهران و شهرستان، میتوانند روی درآمد ماهانه 150 تا 200 هزار تومان حساب کنند! یک میلیون و 200 هزار تومان در تهران و حدود 600 هزار تومان در شهرستان. سرجمع میافتد سالانه یک میلیون و 800 هزار تومان در سال. به عبارتی، ماهیانه 180 هزار تومان درآمد خالص بیزحمت هلو برو تو گلو.
تعدادی از کشاورزان در جنوب عراق برای اولین بار در مزارع شان شروع به کشت خشخاش کردهاند و این ترس ایجاد شده است که عراق مانند افغانستان در سطح وسیعی به تولید مواد مخدر بپردازد. منابع آشنا به منطقه به روزنامه ایندیپندنت گفتهاند که عراق ممکن است مانند افغانستان یک تولیدکننده عمده مواد مخدر شود. برنجکاران در امتداد رودخانه فرات به سمت غرب شهر دیوانیه، واقع در جنوب بغداد، که برنج آن شهرت دارد، کشت برنج را متوقف کردهاند و به جای آن خشخاش میکارند.
به گزارش آفتاب ،به نقل از ایندیپندنت این تغییر محصول در منطقه پرآب غرب جنوب دیوانیه در حوالی شهرهای الشامیه، القامس و الشینافیه انجام خواهد گرفت. به کشاورزان گفته شده است که به دلیل رطوبت زیاد و گرمای شدید، مشکلاتی در مورد کشت خشخاش خواهند داشت. با این که کشت خشخاش به جای برنج، هنوز در مرحله اولیه خود است ، دولت عراق کار چندانی برای جلوگیری از آن نمیتواند انجام دهد. در این منطقه بین شبه نظامیان شیعه، پلیس، ارتش عراق و نیروهای آمریکایی در دو ماه گذشته درگیریهای خونینی بروز کرده است. برای روزنامهنگاران مشکل است که از دیوانیه دیدار کنند ولی آغاز کشت خشخاش به وسیله دو محقق و یک منبع آگاه آشنا با تجارت مواد مخدر در عراق، مورد تأیید قرار گرفته است.
قاچاقچیان مواد مخدر مدتهای طولانی است که عراق را به عنوان نقطه عبور برای هروئینی که از تریاک در آزمایشگاههای افغانستان تولید میشود ، مورد استفاده قرار داده اند. این هروئین از طریق ایران به بازارهای ثروتمند عربستان سعودی و کشورهای حاشیه خلیج فارس فرستاده میشود. آن طور که شایع است، تشکیلات مخفی صدام حسین در بصره ، در این تجارت غیر مجاز شرکت داشته است.
تاکنون خشخاش در عراق کشت نمیشده است و کشت آن در جنوب عراق یک قانون شکنی است. احتمال ندارد که تصمیم کشاورزان به این کار خود انگیخته باشد. گفته میشود که باندهای تبهکار که به اتومبیلها و سلاحهای مناسبی مجهزند و سازماندهی خوبی هم دارند ، هزینه کشت را میپردازند. دلیل خاصی هم وجود ندارد که کشت خشخاش در زمینهای مرطوب و هوای خیلی گرم و سوزان جنوب عراق میسر نباشد.
این منطقه از 3400 سال پیش از میلاد زیر کشت خشخاش بوده است و قوم باستانی سومری آن را <هول ژیب> میگفتند که به مفهوم <کشت شادی> است. مطالب بعضی از منابع قدیمی تر در این مورد از لوحهایی نقل شده اند که در خرابههای نیپور در غرب دیوانیه کشف شده بودند و درباره کشت خشخاش بوده است.
درگیری بین شبه نظامیان اساساً درمورد کنترل منابع و ایجاد پایگاههای قدرت است. طبق یکی از گزارشها انگیزه اولیه افزایش خشونت در دو ماه گذشته در دیوانیه رقابت برای کنترل محصول تریاک بود ولی به سرعت تبدیل به جنگی در مورد منطقه نفوذ شده است.
مانند افغانستان پس از سقوط طالبان در سال 2001 ، در اثر هرج و مرج، شرایط ایده آلی برای گروههای بزهکار و قاچاقچیان و تولید کنندگان مواد مخدر به وجود آمده است. تفاوت در این است که افغانستان مدتهای طولانی یک تولید کننده عمده تریاک بوده است و تجربه آزمایشگاهی زیادی در تبدیل تریاک به هروئین دارد. طالبان به فرمان رهبر خود ملا عمر کشت خشخاش را به وسیله کشاورزان در بخشهایی از افغانستان که زیر کنترل طالبان بود متوقف کرد . کشاورزان نزدیک به شهر جنوبی قندهار ، به محض این که آمریکا شروع به بمباران افغانستان کرد گل کلمها را از خاک بیرون کشیدند و به جای آن خشخاش کاشتند.
کنترل و تسلط ارتش بریتانیا در حوالی بصره و سایر استانهای جنوبی همیشه ضعیف و کم جان بوده است و اکنون دارد به پایان میرسد. اگرچه دولت بغداد صحبت از تحویل گرفتن تدریجی امنیت استانها از بریتانیا و آمریکا میکند اما برندگان در عراق نوین میلیشیاها هستند که اغلب جانی و خطاکارانی نشان داده میشوند که نیروهای امنیتی را زیر سلطه خود دارند.
دیوانیه در استان قادسیه است که هرگز زیر کنترل بریتانیا نبوده است .قاچاقچیان هروئین در عراق تاکنون به میزان بسیار زیادی از قاچاق مواد مخدر سودهای کلانی برده اند زیرا به دلیل وسعت مرزها که اغلب هم بدون محافظ است، قاچاق از این طریق بسیار آسان است ولی یک عامل بازدارنده هم در کشت خشخاش وجود دارد و آن این است که عراقیها خودشان زیاد مصرف کننده هروئین نیستند.
از شروع تولید تریاک در اطراف دیوانیه، بعضی از گروههای تبهکار فکر میکنند اگر الگوی افغانستان را دنبال کنند به پول زیادی دست خواهند یافت و با این فرض که از کشت خشخاش سود بیشتری به دست میآید تا از کشت برنج ، بسیاری از کشاورزان کم درآمد احتمال دارد در آینده به کشت این محصول جدید بپردازند
چندی پیش در ویژه نامه روز "خانواده" ، نظرسنجی برای تمام اهالی خانه در بخش "خانواده و زندگی" تنظیم شد. حال می خواهیم در سلسله مقالاتی، نتیجه آن را تحلیل و بررسی کنیم .
در اولین مقاله ، به بررسی انتظارات خانم های تبیانی در جواب سوالهای نظرسنجی می پردازیم:
من به عنوان یک زن ، دوست دارم همسرم ....
نتایج آماری:
اولویت اول (من را تنها رازدار خود بداند) = 53 درصد
اولویت دوم (علاقه خود را نسبت به من به زبان آورد)= 28 درصد
اولویت سوم (خانواده مرا مانند خانواده خود بداند) = 10 درصد
اولویت چهارم (نسبت به تامین نیازهای مادی من تلاش کند)= 9 درصد
جالب است که بیش از نیمی از خانم ها دوست داشتند همسرشان، آنها را "تنها" رازدار خود بداند.
ازدواج پیوند محکم و بادوامی است که تا به حال ، هیچ پیمانی به پایش نرسیده و هیچ عقدی ، دو آدم را تا این حد، به هم نزدیک نکرده است.
اما این شرط بی بدیل، به هیچ وجه نمی تواند لازمه ایجاد رابطه های افراطی گردد. زن و مرد بعد از ازدواج، همسر هم می شوند. شریک و همراه یک زندگی. دو مسافر یک جاده. اما با هیچ قانونی نمی توان منکر گذشته ها شد.
تصور کن!
زمانی که همسری نبود و هیچ مأوائی گرمتر از آغوش مادر پیدا نمی شد. زمانی که مجرد بودی و هزاران تجربه، تو را به دوستی صمیمی رسانده بود ، که هیچ رازی میان تان ، توان پرده گرفتن نداشت. خواهر و برادر بزرگتری که حتی در انتخاب همسر، راهنمایت بودند ، و شاید هزاران هزاراستاد و معلم و همسایه و آدم دیگر، که رازدار تنهائیها و سنگ صبور غصه هایت بودند.
درست است که ازدواج ، رسیدن به منزل امنی است ، در پس تمام روزهای پریشانی.
درست است که شانه های همسرتان مطمئن ترین مجال روزهای خستگی است که این را هم شما می گوئید ، هم تمام رطب خورده های متاهل. اما با وجود این، با هیچ قانونی نمی شود منکر گذشته ها شد.
همسرتان را رازدار خود بدانید و انتظار داشته باشید که او نیز شما را رازدار خود بداند. و در این امر ، ازهیچ تلاشی دریغ ننمائید. اما این که شما را "تنها" رازدار خود بداند، انتظار نابجائی است.
احساس آزادی را از همسرتان دریغ نکنید.
بگذارید با افراد مطمئن دیگری هم درد و دل کند.
نگذارید عشق شما، مانند میله های زندان جای نفس کشیدن را از او سلب نماید.
به او حق دهید که گاهی از تجربه های دیگران هم برای مسائل خصوصی اش بهره مند گردد.
روزهای خوش زندگی را با حساسیت های نابجا، به کام خود و همسرتان تلخ نکنید.
(من به عنوان یک زن دوست دارم همسرم، علاقه ی خود را نسبت به من به زبان آورد)
در توضیح این اصل، به ذکر تنها یک روایت بسنده می کنیم:
قال رسول الله (ص)
قول الرجل للمراة، انی احبک لایذهب من قلبها ابداً
این سخن مرد به زن که "دوستت دارم" هرگز از دل زن بیرون نرود.
الکافی، ج 5، ص 569
( من به عنوان یک زن دوست دارم همسرم، خانواده مرا ، مانند خانواده خود بداند)
احترام به بزرگترها، اعم از خانواده خودمان و خانواده همسرمان، اصلی است که بی هیچ بحث و اشاره ، ملزم به رعایت آن هستیم. ولی اینکه انتظار داشته باشیم همسرمان، خانواده ما را هم چون خانواده خود بداند و از هیچ ترجیحی کوتاهی ننماید، توقعی نابجاست.