إِنَّ عِدَّهَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً فی کِتابِ اللَّهِ یَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ مِنْها أَرْبَعَهٌ حُرُمٌ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ فَلا تَظْلِمُوا فیهِنَّ أَنْفُسَکُمْ (سوره توبه، ایه 36)
بی شک تعداد ماهها نزد خدا از روزى که آسمان ها و زمین را آفرید در کتاب خدا دوازده ماه است که چهار ماه از آن حرام است. این همان روش استوار است؛ پس در آن ماهها خویشتن را ستم نکنید.
خود اندر کتاب یگانه اله دَوَزْدَه عدد هست تعداد ماه
فزونى کفرست کار نسى که بر کفر انسان فزاید بسى
الا مومنان بر کدامین سبب چو دستور آید خود از سوى رب
شما که اسلام را دین آسمانی پیش از خود می دانید، قرآن را کتاب آسمانی این دین می دانید، آیات و روایات این دین اسمانی را پذیرفته اید، قرآن حکیم می گوید تعداد ماه ها نزد آفریدگار روز و ماه و سال، دوازده ماه است. شما نیز قبول دارید که قرآن کتاب آسمانی است، تحریف نشده است، دروغ نیز نمی گوید، پس چرا تعداد روزهای ماه و ماههای سال را به 19تغییر داده اید.
حال به فرض که خدا در قرآن نیز نفرموده بود، این مسأله را همگان (دیندار و بی دین) پذیرفته اند. آیا تا به حال پیامبر آمده بود که تعداد روزهای ماه و ماه های سال در تغییر دهد؟
اصولا این چیزی نیست که با ادیان تغییر کند و چیزی است که با حرکت انتقالی زمین روشن می شود و قراردادی نیست که سران با پیروان خود ببندند…
حال می خواهیم از بهائیان بپرسیم که فلسفه این نوزده روز و ماه چیست؟
میلاد سبط
ماه رمضان سال سوم هجرت شرافت بیشتر و عظمت فزونتر و برکت زیادتری پیدا کرد، چرا که در نیمه آن، سبط اکبر رسول اللّه و گل خشبویش، امام حسن مجتبی علیه السلام به دنیا آمد و با ولادتش مدینه رسول اللّه پر از شادی و سرور شد و نور پرفروغ سیمایش دو جهان را روشن و منور ساخت.
پیامبر اکرم (ص)، همین که خبر زاده شدن این فرزند دلبندش را شنید، فرح و سرور سراسر وجود مبارکش را فرا گرفت، فوراً برخاست و به منزل دخترش، حضرت صدیقه کبری، فاطمه زهرا (س) رفت و فرمود: فرزندم را بیاورید! اسماء نوزاد را قنداق زردی پوشانده به خدمت حضرت برد. حضرت فرمود: به شما نگفته بودم که نوزاد را در قنداق زرد نپیچید. قنداق نوزاد را عوض کردند، حضرت در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت. سپس رو به حضرت امیر (ع) کرده فرمود: یا علی! فرزندم را چه نامیدی؟
علی (ع) عرض کرد: یا رسول اللّه! بر شما سبقت نمی گیرم.
پیامبر اکرم (ص) لحظاتی از سخن گفتن بازماند، گویا منتظر وحی الهی شد. و در روایتی حضرت فرمود: من هم بر پروردگارم سبقت نمی گیرم، ناگهان جبرئیل امین نازل شد و گفت: خدایت سلامت می رساند و می فرماید: نامش را حسن بگذار یا رسول اللّه.
حضرت رسول گوسفندی را عقیقه اش کرد و به فاطمه (س) دستور داد سر مبارکش را بتراشد و هموزن مویش را نقره به فقرا بدهند.
کنیه مبارکش: ابومحمد
القابش: تقی، طیب، قائم، زکی، حجه، سیّد، سبط، ولی و معروفترین آنها مجتبی است.
نقش انگشترش: العزة لله.
مفضل بن عمر از امام صادق (ع) نقل کرده که امام باقر(ع) فرمود: امام حسن بن علی علیهما السلام، پارساترین، عابدترین و با فضیلت ترین مردم زمانش بود. هر وقت به خانه خدا مشرف می شد، با پای پیاده می رفت و گاهی پا برهنه می رفت که تواضع و ادب بیشتری در پیشگاه حضرت ربوبی، نشان دهد.
وقتی سخن از مرگ به میان می آمد، گریه می کرد و وقتی از قبر و حشر و نشر مردم در روز رستاخیز سخن به میان می آمد، نیز می گریست و همچنین هنگامی که بحث از صراط و عبور بر آن می شد، اشکهای حضرتش سرازیر می گشت. و اگر سخن از دیدار با پروردگار بود، بی اختیار آه بلندی می کشید و بی هوش می شد.
هرگاه حضرت مجتبی برای نماز خواندن، در برابر پروردگارش می ایستاد بدنش می لرزید و آنجا که سخن از بهشت و جهنم به میان می آمد، مانند مارگزیده برخود می پیچید و از خداوند بهشت درخواست کرده و از دوزخ به خدایش پناه می برد.
وقتی قرن می خواند، اگر به آیه ای می رسید که با «یا ایها الذین آمنوا» شروع شده بود، می گفت: «لبیک اللّهم لبیک» و هرگز او را نیافتند جز اینکه ذکر الهی بر لب داشت.
امام حسن مجتبی علیه السلام، راستگوترین، فصیح ترین و بلیغ ترین انسان بود.
روزی به معاویه گفته شد: ای کاش دستور می دادی حسن بن علی به منبر رود و خطبه بخواند تا نقص و عیبش برملا گردد.
معاویه حضرت را طلبید و از او خواست به منبر رود و مردم را پند و موعظه گوید. حضرت بر فراز منبر، بالا رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود:
«ایها الناس، من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فأنا الحسن بن علی بن ابی طالب، و ابن سیدة النساء، فاطمة بنت رسول اللّه صلی اللّه علیه و آله و سلم.
انا ابن خیر خلق اللّه، انا ابن رسول اللّه، انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات و الدلائل، انا ابن امیرالمؤمنین، انا المرفوع عن حقّی، انا واخی الحسین سیدا شباب اهل الجنة، انا ابن الرکن و المقام، انا ابن مکة و منی، انا ابن المشعر و عرفات...»
ای مردم! هر که مرا می شناسد که می شناسد و هر که نمی شناسد من حسن بن علی بن ابی طالبم. من فرزند سرور زنان جهان، فاطمه زهرا دختر رسول خدایم، من فرزند برترین آفریدگان خدایم. من فرزند صاحب فضائل و ادلّه و معجزاتم. من فرزند امیر مؤمنانم. من کسی هستم که حقّم غصب شده است. من و برادرم حسین دو سرور جوانان اهل بهشتیم. من فرزند رکن و مقامم، من فرزند مکّه و منایم، من فرزند مشعر و عرفاتم و...»
معاویه که دید آبرویش دارد می رود، برای اینکه به خیال خام خودش امام را خجالت زده کند، گفت: از این حرفها دست بردار و از خرما تعریف کن!
حضرت فرمود:
«الریح تنفخه، و الحر ینضجه و اللیل یبرده و یطیّبه» باد آن را بالا می آورد و گرما آن را می رساند و هوای شب آن را سرد کرده و خوشمزه می نماید.
سپس حضرت به سخنان خویش ادامه داده و فرمود:
«أنا ابن مستجاب الدعوة، أنا ابن الشفیع المطاع، انا ابن اوّل من ینفض عن الرأس التراب، أنا ابن من یقرع باب الجنّة فیفتح له، انا ابن من قاتل معه الملائکة....»
من فرزند کسی هستم که دعایش مستجاب است. من فرزند شفاعت کننده ای هستم که مطاع است. من فزرند نخستین کسی هستم که سر از خاک برمی دارد، من فرزند کسی هستم که در بهشت را می کوبد پس برای او گشوده می شود، من فرزند کسی هستم که فرشتگان در جوارش با دشمنان جنگیدند... و همچنین شروع کرد به فضایل خود و خاندان خود را شمردن که دنیا در دیدگان معاویه علیه اللعنه تیره و تار شد و دیگر نتوانست سخن بگوید تا حضرت خوب خودش را معرّفی کرد، و از منبر پائین آمد. معاویه گفت: یا حسن! خیلی مایل هستی که خلیفه شوی ولی به آن نخواهی رسید!
حضرت فرمود: خلیفه کسی است که به سیره رسول اللّه (ص) عمل کند و خدای عزّو جلّ را اطاعت نماید. خلیفه آن نیست که با ظلم و ستم در میان مردم عمل کند و سنتهای الهی را معطّل بگذارد و دنیا را پدر و مادر خویش قرار دهد ولی تو اکنون به یک حکومت رسیده ای، پس به اندازه عمر کمی از آن لذت ببر که تبعات سختی برای تو خواهد بود، و عاقبتی دشوار خواهی داشت.(1)
نگاهی به کرامات امام مجتبی(ع)
ابوسفیان برای بستن پیمان با پیامبر(ص) به مدینه آمد، ولی پیامبر او را به حضور نپذیرفت. آن گاه او پیش علی(ع) رفت و از ایشان خواست تا او را نزد پیامبر شفاعت کند.علی(ع) نزد پیامبر رفت و موضوع را در میان گذاشت، ولی حضرت نپذیرفت. امام مجتبی(ع) که در آن هنگام نوزادی چهارده ماهه بود، با زبانی شیوا فرمود: «ای پسر صخر! شهادتین را بر زبانت جاری ساز تا من تو را نزد جدم رسول خدا شفاعت کنم.»
ابوسفیان شگفت زده شده بود و با تعجب به امام مجتبی و امیرالمؤمنین(ع) نگاه می کرد. آن گاه علی(ع) فرمود: «سپاس خدایی را که خاندان محمد(ص) را هم سان یحیی بن زکریا قرار داده است.»(2)
دعا برای پسردار شدن
امام مجتبی(ع) به قصد حج، با پای پیاده از مدینه به مکه می رفت. در راه پاهای حضرت ورم کرد. به امام گفتند: اگر سواره برویم زخم پاهایتان خوب خواهد شد، ولی امام فرمود: هرگز! به منزلگاه که رسیدیم، مرد سیاه چرده ای نزد ما خواهد آمد که روغنی به همراه دارد. آن روغن دوای آن است. آن را به هر قیمتی از او بخرید. پس از مدتی، آن مرد سیاه چهره از دور نمایان شد. امام به غلام خود فرمود: نزد او برو و آن روغن را از او خریداری کن. مرد سیاه به غلام گفت: روغن را برای چه می خواهی؟ غلام گفت: برای امام می خواهم. مرد گفت: مرا نزد او ببر. وقتی خدمت امام رسید، گفت: ای فرزند رسول خدا، من از دوست داران شما و خاندان پاکتان هستم و در عوض این دارو، هرگز از شما پولی نمی گیرم، ولی از شما می خواهم دعا کنید تا خدا به من پسری سالم هدیه فرماید که دوست دار شما خاندان پیامبر(ص) باشد؛ زیرا زایمان همسرم نزدیک است. امام فرمود: وقتی به خانه برگردی، خدا به تو پسری سالم و بی عیب هدیه داده است. وقتی مرد سیاه چرده به خانه اش بازگشت، دید پسری زیبا در آغوش همسرش است.(3)
رطب تازه
امام مجتبی(ع) در یکی از سفرها، با مردی از خاندان زبیر که به امامت زبیر معتقد بود، همسفر شد. آنان شتری را نیز از آن مرد کرایه کرده بودند. در میان راه به منزلگاهی رسیدند و برای برداشتن آب و استراحت توقف کردند. آنان در زیر نخل خشکیده ای فرشی برای امام پهن کردند و امام بر آن نشست. آن مرد نیز پارچه ای کنار امام پهن کرد و بر آن نشست. وقتی چشم مرد به آن نخل خشکیده افتاد، گفت: کاش این نخل خرما می داد و کمی خرما می خوردیم. امام مجتبی(ع) خطاب به او فرمود: خرما می خواهی؟ پاسخ گفت: آری. امام دست به سوی آسمان دراز کرد و دعا فرمود: در این هنگام درخت خرما در عین ناباوری حاضران سبز شد، برگ درآورد و خرمای اعلایی داد. کسی در میان کاروانیان با دیدن این صحنه شگفت زده گفت: این چیزی جز جادو نیست. امام مجتبی(ع) فرمود: نه این جادو نیست، بلکه حاصل دعای مستجاب فرزندان پیامبر است.
سپس فردی از نخل بالا رفت و برای همگان از خرمای آن فرو ریخت.(4)
نیایشی پذیرفته
مردم که از ستم زیاد بن ابیه به تنگ آمده بودند، پیش امام مجتبی(ع) از او شکایت کردند. امام نیز دست به دعا برداشت و او را نفرین کرد و فرمود:
«خدایا! انتقام ما و شیعیان ما را از دست زیاد بن ابیه بستان و عذاب خود را به او بنما؛ به راستی که تو بر هر چیزی توانا هستی»، در آن هنگام، خراشی در انگشت شست دست او پدیدار شد و زخم تمام دستش را تا گردن فرا گرفت. سپس ورم کرد و سبب مرگ زیاد گردید.(5)
در خاتمه فرا رسیدن این روز خجسته و این عید مبارک را در ماه مبارک به حضور ولی اللّه الاعظم، امام عصر عجل اللّه فرجه الشریف، مقام معظم رهبری و به عموم شیعیان و علاقمندان و پیروان حضرتش تبریک و تهنیت عرض می کنیم و امیدواریم، خداوند توفیق پیروی از او و سایر ائمه معصومین علیهم السلام را به ما بدهد.
در اینجا خوب است برای تبرک روایتی جالب از آن حضرت نقل کنیم تا معلوم شود شیعه واقعی او کیست و آیا می تواند هر کس ادعای شیعه گری کند یا نه؟
در روایت است که مردی به حضرت عرض کرد: یا ابن رسول اللّه! من از شیعیان شما هستم.
حضرت پاسخ فرمود: «یا عبداللّه ان کنت لنا فی اوامرنا و زواجزنا مطیعاً فقد صدقت، و ان کنت بخلاف ذلک، فلاتزد فی ذنوبک بدعواک مرتبة شریفة لست من أهلها، لاتقل انا من شیعتکم و لکن قل أنا من موالیکم و محبّیکم و معادی أعدائکم و انت فی خیر والی خیر»
ای بنده خدا! اگر تو واقعاً اوامر ما را اطاعت کنی و از آن چه نهی کرده ایم، امتناع نمایی پس سخن راست گفته ای و اگر چنین نباشی، پس بر گناهانت، در این ادعایت، گناهی دیگر میافزای و ادعای این مقام والائی که اهلش نیستی مکن. نگو من شیعه شمایم، بلکه بگو من از موالی و محبین شما و دشمن دشمنان شمایم که در این صورت عاقبت به خیر خواهی شد.
خداوندا! ما را توفیق ده تا شیعیانی راستین برای حضرتش باشیم.
پی نوشت ها:ـــــــــــــــــــــــ
1. بحارالانوار، ج 44، ص 88، ح2.
2. بحارالانوار، ج 43، ص 326، ح 3؛ مناقب آل ابی طالب، ج 3، ص 173.
3. همان، ص 324.
4. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 4، ص 90.
5. همان، ص 10.
نامگذارى امام حسن علیه السلام
در پانزدهم ماه مبارک رمضان، خداوند مهربان به خاندان رسالت و نبوت، فرزندى عنایت فرمود. این فرزند از نظر جدّ، مادربرزگ، پدر، مادر، برادر و خواهر نعمت خدا بر او کامل بود. زیرا از زمان پدید آمدن انسان، هیچ فرزندى داراى چنین خانواده و ریشهاى در عالم معنویت نبوده است.
وقتى رسول خدا صلى الله علیه و آله بعد از ولادت این فرزند، از خانواده خود سؤال کردند که چه نامى براى او انتخاب کردهاید، عرضه داشتند ما در نام گذارى این فرزند، بر شما سبقت نمىگیریم؛ رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمودند: من در نامگذارى او از پروردگار سبقت نمىگیرم؛ یعنى حتى نام فرزندان خود را آسمانى، ملکوتى و معنوى انتخاب کنید.
سابقه داشته که پروردگار عالم کسانى را نام گذارى کرده است. در قرآن خداوند به حضرت زکریا علیه السلام مىفرماید: فرزندى به تو عنایت مىکنم که نام او را یحیى انتخاب کردم و این نام در گذشته سابقه نداشته است. «1» یا فرشتگان وقتى به حضرت مریم علیها السلام بشارت تولد فرزندى را دادند، به مریم کبرى علیها السلام عرضه داشتند:
«إِنَّ اللَّهَ یُبَشِّرُکِ بِکَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِیحُ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ» «2»
این نام گذارى خدا است، همان وقت امین وحى نازل شد و کلمه پاک و پاکیزه معنا دار حسن را از جانب خداوند به پیغمبر صلى الله علیه و آله اعلان کرد که خدا مىفرماید: نام این مولود رمضان را حسن بگذارید.
این مختصرى از مسأله ولادت و نام گذارى و ریشه خانوادگى اهل بیت علیه السلام مىباشد. پس امام حسن علیه السلام اولین انسانى است که در عالم، با دارا بودن چنین خانواده با عظمتِ بىنظیرى به دنیا آمد. اما نگاهى به فرهنگ حضرت حسن بیندازیم.
طریقه احوالپرسى امام حسن علیه السلام «3»
مردى از علاقهمندان به وجود مبارک امام مجتبى علیه السلام، خدمت حضرت مىآید.
کارى هم به جز احوالپرسى نداشته است، حاجت، نیاز و کارى نداشت، نزد خود گفته بود، بروم محضر مبارک امام مجتبى علیه السلام، احوالپرسى کنم. نوعاً احوالپرسى عرب با این جمله شروع مىشود «کیف أصبحت» یعنى حالتان چطور است؟ کلمه «أَصْبَحَ» در جمله قرار دارد که ریشهاش صبح است، ولى اگر بخواهند معنا کنند، معنى آن همین احوالپرسى عمومى مىشود. عرض کرد: «کیف أصبحت یابن رسول الله» حالتان چطور است؟
طبیعتاً کسانى که اهل ایمان و اسلام هستند، در جواب احوالپرسى افراد، به جمله زیباى پرمغز تکیه مىکنند، یا مىگویند، «الْحَمْدُ لِلَّهِ» و یا مىگویند «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ». اما وقتى به وجود مبارک حضرت مجتبى علیه السلام مىگوید: حال شما چطور است؟ امام سیر زیبایى از وضع کل انسانهاى عالم را از زمان آدم علیه السلام تا آخرین نفر در جواب احوالپرسى بیان مىکند که در حقیقت مىخواهند بگویند که حال تک تک مردان و زنان عالم از زمان آدم علیه السلام تا برپا شدن قیامت، که خود من هم یکى از آنها هستم، اینگونه مىباشد.
اگر غیر از این است، پس چه مىباشد؟ مسائلى در این عالم است که همان است و غیر از آن نیست، مانند آن است که خداوند در قرآن مجید مىفرماید:
«أَنَّما إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ» «4»
خدا یکتا است و غیر از این نیست. یا مىفرماید:
«إِنَّ السَّاعَةَ لَآتِیَةٌ» «5»
مسلم است که قیامت را برپا مىکند و غیر از این هم نیست. و اراده من به غیرِ آن تعلق نخواهد گرفت. در برپا شدنش هم قبولى مردم یا ردّ مردم هیچ اثرى ندارد. کل مردم عالم هم منکر قیامت شوند، من قیامت را برپا مىکنم. فرار بکنند یا فرار نکنند، بترسند یا نترسند، امر قطعى است. مىفرماید: در قیامت من از مردم به جز پرونده نیکو قبول نمىکنم، این را در دنیا به وسیله یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر خود اعلان کردم؛ یعنى آن زمانى که جمعیت کل کره زمین یک مرد و یک زن بود، و آن مرد را به پیغمبرى انتخاب کردم و به او تکلیف کردم همسرت را به سوى خدا هدایت کن و به او بگو که در قیامت پروندهاى جز پرونده اسلامى قبول نمىکنم.
«وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الْإِسْلامِ دِیناً فَلَنْ یُقْبَلَ» «6»
اگر کسى این حقیقت را نفهمد و بمیرد، در آنجا گریبان او را خواهم گرفت که به چه علت مسائل خود را یاد نگرفتى، من جهالت را عذر نمىدانم.
«وَ اللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئاً وَ جَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَ الْأَبْصارَ وَ الْأَفْئِدَةَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ» «7»
استفاده از نعمتهاى الهى
به چه علت گوش را به تو عطا کردم؟ آن را براى ساز، آواز و شنیدن اباطیل ندادم، چشم را براى تماشاى نامحرم و هر فیلمى خلق نکردم؛ یعنى من که این چشم و گوش را به شما دادم، آیا از این اعضا من سهم ندارم؟ که حرف مرا گوش دهید، حرف انبیا و اولیا را گوش دهید و یا حقّ را مطالعه کنید؛ یعنى من در این گوش و چشم شما و نیروى درک شما به اندازه ارزن هم سهم ندارم؟
گوش و چشم شما ملک من است، این گوش و چشم را کجا فروختید و به چه کسى دادهاید؟ من یک ذره راضى نیستم که این گوش و چشم را در غیر امور طبیعى و حقّ هزینه کنید. من تو را آفریدم که:
«لِتَعْلَمُوا» «8»
عالم و دانا شوید. ما بیشتر شنیدیم، که هدف از خلقت مرد و زن:
«ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» «9»،
خداوند در قرآن مجید هدف خلقت انسان را منحصر در بندگى خدا نمىداند.
نمىفرماید: من شما را براى بندگى آفریدم و کار دیگر هم نباید انجام دهید، خداوند مىفرماید: من این خاک مرده را تبدیل به انسان زنده کردم، که این موجود زنده «لِتَعْلَمُوا» داناى به حقایق شود.
من بشر را براى شاگردى على خلق کردم. از امام حسن علیه السلام و حسین بن على علیه السلام علم یاد بگیرد، من ائمه و پیامبران را فرستادم که شما با وصل شدن به آنها دانا شوید. دکتر، مهندس، معمار و هنرمند مثبت شوید، نه هنرمندى که از غربىهاى کافر تقلید مىکند.
دکتر، مهندس و مخترع شدن، ثواب دارد و هدف خدمت به جامعه بشرى مىباشد.
اهانت به امام حسن علیه السلام «10»
امام مجتبى علیه السلام سوار بر استر بودند، شخصى مهار مرکب را گرفت و شروع به ناسزا گفتن کرد، به پدر حضرت مجتبى علیه السلام توهین مىکرد، امام علیه السلام سخنان او را قطع نکردند، مرکب را نگه داشتند و خودشان مستمع شدند، آن مرد هر چه مىخواست به امام حسن علیه السلام توهین کرد و چیزى براى گفتن نداشت.
من شما را آفریدم که در هر موقعیتى مولّد زیباترین حرکت باشید. پدران، مادران، فرزندان، معلمان و استادان به این نکته توجه کنند و به آن عمل نمایند تا به اجر معنوى برسند، هنگامى که مىخواهید مدیران خود را انتخاب کنید، زیباترین کار را در انتخاب کنید؛ یعنى امینترین، عالمترین، فعالترین، بىنظرترین و دلسوزترین را براى امور مردم منصوب کنید.
به کسانى که خداوند انتخاب کرده، توجه کنید، در میان تمام زنان عالم، مریم را انتخاب کرده است، خداوند مىفرماید:
«یا مَرْیَمُ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاکِ» «11»؛
یعنى زنى را انتخاب کرده که لیاقت پدید آوردن پیغمبر اولوالعزم را داشته باشد،
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ» «12»
وقتى پادشاه مصر یوسف را از زندان آزاد کرد، یوسف نگاهى به حکومت کرد، مىبیند که کسى او را نمىشناسند، لازم است که خودش را معرفى کند، نه به عنوان خودنمایى، ریا و تظاهر، وجود مبارک یوسف علیه السلام از مخلصین است؛ یعنى از کسانى است که شیطان به پروردگار گفت: من بر این انسانها راه ندارم، بر فکر، قلب، خون، عمل و اخلاق هیچ گونه تاثیرى ندارم، اگر خود را به عنوان برترین معرفى مىکند، به خاطر تکلیف الهى است.
گفت:
«اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» «13»
وزارت، دارایى و پول مملکت را به دست من بسپارید، من هم حافظ مال مملکت شما هستم، کسانى که الان وزیر دارایى هستند، مانند پادشاه مصر حفیظ و علیم نیستند. «14» در حال حاضر ملاک انتخاب، اقوام و خویشان مىباشد، وقتى پول سنگینى به او رسید، براى اطرافیان خود برمىدارد، و به دیگران چیزى نمىدهد.
نیکوترین درخواست از خداوند
امام زین العابدین علیه السلام در صحیفه سجادیه به خدا نمىگوید به من ایمان عنایت کن، مىگوید: «أکمل الایمان» «15» را به من عطا کن. نمىگوید: به من یقین بده، مىگوید: «أفضل الیقین» را به من عنایت کن، هنگامى که شما دعاى کمیل را مىخوانید مىبینید که امیرالمؤمنین در جستجوى برترینها رفته است. «واجعلنى من أحسن عبیدک نصیباً عندک و أقربهم منزلة منک و أخصّهم زلفة لدیک» «16» أحسن، أقرب و أخصّ، از اهداف خلقت است، آیا همه به این اهداف الهى توجه دارند؟ اگر این هدف را پایمال کنند در قیامت جوابگو هستند؟ اگر بخواهید کسى را براى منصبى انتخاب نمایید، از حزب، دار و دسته، اقوام و رفقا استفاده مىکنید یا احسن و اخص را انتخاب مىکنید؟ باید طبق طرح پروردگار عمل کنید.
در امر مرجعیت شاید نود و پنج درصد از فقهاى بزرگ شیعه مىگویند: تقلید اعلم واجب است و تقلید غیر اعلم واجب نیست. افرادى که در رده مرجعیت قرار داشتند همیشه مسأله اعلم بودن را لحاظ مىکردند. مثلا بعد از در گذشت صاحب جواهر، وقتى علماى نجف محضر شیخ مرتضى انصارى آمدند، گفتند: به نظر ما شما اعلم هستید، خود آنها هم دریاى علم بودند، هر کدام از آنها فقیه جامع الشرایط بودند ولى به نظر مبارک و پاکشان، شیخ انصارى اعلم و حق مرجعیت داشته است، اگر شیخ را کنار بگذاریم، باید یک شخص دیگر از میان خود انتخاب کنیم، با این کار در قیامت باید جهنم برویم، به این ارزشها باور داشتند؛ یعنى همیشه سراغ احسن، اعلم و اتقى و برترینها بودند.
تا به حال میلیاردها کتاب نوشته شده است، اما خداوند در قرآن مجید مىفرماید:
«وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَیْکُمْ» «17»
در میان همه این کتابها، زیباترین، نیکوترین و بهترین آنها قرآن است، از این کتاب آسمانى متابعت کنید.
با بودن احسن نوبت به تورات و انجیل نمىرسد.
شیخ انصارى مىفرماید: رأى شما این است که من اعلم هستم، اما بین خود و خدا، رأى من این است که اعلم نیستم. گفتند: اعلم کیست، معرفى کنید.
على بن ابى طالب علیه السلام انسانى اعلم، اتقى، اکبر، اعبد و اعظم بودند و شخصیتى است که بعد از پیغمبر صلى الله علیه و آله تا قیامت رتبه او در همه موارد بالاترین است، نه به نظر قرآن و روایت، بلکه به نظر عقل هم او بالاترین است. حال آیات قرآن در این زمینه حجّت را بر ما تمام کرده است، فکر کنید که این مطلب در قرآن یا روایت نبوده است، آیا رها کردن احسن و اعلم و سراغ حسن رفتن، انحراف نیست؟
باید به انتخابهاى خدا تکیه کنیم، انتخابهایى که خدا در قرآن به آنها اشاره کرده است، مانند انتخاب انبیا، به چه دلیل وقتى موسى علیه السلام چهل شبانه روز به کوه طور دعوت مىشود،
«وَ واعَدْنا مُوسى ثَلاثِینَ لَیْلَةً وَ أَتْمَمْناها بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِیقاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِینَ لَیْلَةً وَ قالَ مُوسى لِأَخِیهِ هارُونَ اخْلُفْنِی» «18»
چرا در میان هفتاد هزار نفر، هارون را وصى خود قرار مىدهد؟ مىفرماید:
هارون بعد از موسى علیه السلام بهترین انسان بود. اگر بهتر از هارون پیدا مىشد بر موسى علیه السلام حرام بود که هارون را انتخاب کند، چون ظلم به دین و ملت بود.
آن مرد به امام حسن مجتبى و امیرالمؤمنین علیه السلام ناسزا گفت، امام مجتبى علیه السلام برترین انتخاب را در برخورد داشتند؛ زیرا مىدانند که خداوند در قرآن مىفرماید:
«خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَیاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلًا» «19»
من شما را براى رفتن به سوى احسن عمل آفریدم، آیا اخلاق ما در خانواده، احسن اخلاق است؟ اخلاق ما در کارخانه و ادارات احسن اخلاق است؟ آیا کسانى که بدنه یک دولت هستند، برخورد آنها با مردم احسن اخلاق است؟
روز قیامت، روزگار عجیبى است و محاکمات بسیار سختى دارد. این وعده خدا مىباشد،
«وَ مَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّةٍ شَرًّا یَرَهُ» «20»
اگر در انتخاب اشتباه کنید در روز قیامت شما را نگه مىدارند. کسى که در این مسیر قرار ندارد و خود را دیندار مىداند، با شنیدن این آیات مسیر زندگى خود را عوض نماید.
امام اگر پا از رکاب بیرون مىآوردند و به سینه او مىزدند، این عمل، انتخاب صحیحى نبود. امام اگر به او مىگفتند جاهل، نفهم، احمق، این انتخاب زشت بود.
اگر شیخ انصارى «21» مىفرمود: بارک الله من اعلم هستم، این انتخاب زشت بود، گفتند: آقا اعلم کیست؟ فرمودند: سالها در نجف و دانشگاه امیرالمؤمنین علیه السلام با یک طلبه اهل مازندران، هم درس و هم بحث بودم، در بحثها و درسها، مىدیدم که دقّت و دریافت او از من سریعتر و بهتر است. درس او تمام شد، آب و هواى نجف با مزاج او سازگارى نداشت، به من گفت: در منطقه ما جنگل و دریا وجود دارد، تکلیف الهى من اقتضا مىکند که از آن مردم دستگیرى نمایم. پس او اعلم است.
گفتند: حضر تعالى نامه بنویس که بیاید و پرچم دار عالم تشیع شود، دو ماه طول مىکشید که نامه به ایران برسد، شیخ نامه نوشتند و مهر کردند که صاحب جواهر از دنیا رفته است و شیعه سراغ مرجع اعلم است، به من پیشنهاد مرجعیت را دادند، من با بودن شما، خود را اعلم نمىدانم و پذیرفتن این مقام، براى من شرعى نیست، به نجف بیایید و پرچم شیعه را به دوش بگیرید.
سید العلماء مازندرانى، نامه را خواند،
مردان خدا پرده پندار دریدند |
یعنى همه جا غیر خدا یار ندیدند «22» |
|
در جواب نامهاى زیبا به شیخ انصارى نوشت، قربان شما شوم، قبول است که من وقتى طلبه بودم و با تو همدرس بودم، دقت و فهم من بیشتر و سریعتر بوده است، اما من ده سال از نجف و فضاى بحث و مباحثه دور بودهام، اما شما در نجف مانده و درس و بحث را ادامه دادهاید، به یقین اکنون دقت و دریافت تو از من بهتر و این حقّ، حق شما است. من اصلا داراى چنین حقى در این عالم نیستم.
امام حسن علیه السلام لگد به سینه آن مرد نزد و به او احمق و بىشعور نگفتند، فقط گوش دادند. از آن مرد سؤال کرد: آیا ناسزا گفتن علیه من و باباى من تمام شد؟ امام مجتبى علیه السلام چه باباى مظلومى دارد، آن مرد در عمر خود امیرالمؤمنین علیه السلام را ندیده بود، اما به او ناسزا مىگفت.
معاویه «23» به ضرار گفت: تو از یاران نزدیک على علیه السلام بودى، براى من تعریف کن که على چگونه انسانى بوده است؟ ضرار گفت: اگر على علیه السلام را معرفى کردم آیا به من امان مىدهى که مرا نکشى؛ زیرا تو حسود مىباشى و تحمل آن را ندارى.
بسیارى از مردم تحمل شنیدن تمجید از دیگران را ندارند که بسیار بد و ناپسند است.
نوبت به حضرت مجتبى علیه السلام رسید که در برابر فحشها و ناسزاها جواب بدهد.
سؤال کرد برادر، اهل مدینه هستى؟ جواب داد نه، پس شما مال این شهر نیستید، نه، مسافر هستى؟ بله، مسافر معمولا در یک شهر غریب است، تا مکان و کار مناسبى پیدا کند، طول مىکشد، گفت: من خانه دارم، برویم تا خانه به تو بدهم، اگر بدهکار هستى، برویم بدهى تو را بدهم، اگر درد دارى، درد تو را دوا مىکنم، اگر مشکل دارى، مشکل شما را حل مىنمایم، اگر مىخواهى چند روز در مدینه بمانید، من یک خانه دارم، هر روز سفره من پهن است، هر کس هر چه بخواهد بخورد و ببرد، مانعى ندارد.
آن مرد نرم شد، بعد سر خود را پایین انداخت، مقدارى فکر کرد و سر خود را بلند کرد و گفت: یابن رسول الله، فرهنگ من، فرهنگ شامیان است، ما را گول زدند و دروغ گفتند، مرا به گمراهى انداختند. یابن رسول الله من یک حاجت بیشتر ندارم، فرمود: بگو، گفت: تو در خانه خدا آبرو دارى، به این زمین بگو دهن باز کند و مرا ببلعد.
امام علیه السلام وقتى به او مىگویند حالت چطور است، در جواب انتخاب احسن مىکند؛ یعنى یک مطالبى را مطرح مىکند که تمام انسانها تا قیامت درگیر این مطالب هستند، هشدار و بیدارى مىدهد.
فرمود: «أصبحت» حالم را مىخواهید:
«أصبحتُ ولى ربّ فوقى»
خدا، مالک، مدبّر، محیط، عالم و انتقام گیرنده مىباشد،
«ولایمکن الفرار من حکومتک» «24»، «والنار امامى»
مقابل من جهنم است، زیرا اعمال زشت، همان آتش جهنم است، اگر بخواهم بهشت بروم، باید این آتشها را خاموش کنم.
«والنار امامى والموتُ یطلُبُنى»
دهان مرگ باز است و روزى پنج مرتبه به من نگاه مىکند.
«والحساب مُحدق بى»
مأموران حسابگر خدا که تمام اعمال مرا مىنویسند، مرا در محاصره دارند، از دست آنها نمىتوانم پنهان شوم.
«وأنا مرتهن بعملى»
من در گرو اعمال خود هستم.
«کُلُّ نَفْسٍ بِما کَسَبَتْ رَهِینَةٌ» «25»
علاوه بر این:
«لا أجِدُ ما احَبّ»
هر چه را دوست دارم، نمىگذارند به دست بیاورم، دوست دارم همه دنیا مال من باشد، اما در سفره خود نان خالى مىگذارم،
«و لا ادْفَعُ ما اکْرَهُ»
بلا، مصیبت و رنج را نمىتوانم از خود دور کنم.
و بعد فرمود: اى مرد،
«والامور بید غیرى»
تمام ظاهر و باطن زندگى من، به دست غیر از من اداره مىشود،
«ان شاء عذّبنى»
اگر در قیامت بگوید: حسن بن على باید به جهنم بروى، من چه کار مىتوانم بکنم.
«وان شاء عفا عنّى»
و اگر بخواهد، مرا مىبخشد.
بعد حضرت فرمود: تو از من یک احوالپرسى کردى، این جواب من است، اکنون من مطلبى از تو مىپرسم، تو جواب بده،
«فأى فقیر أفقر منّى»
در این عالم چه تهیدستى از من تهیدستتر است؟
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- اشاره است به سوره مریم (19): 7؛ «یا زَکَرِیَّا إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیًّا»
(2)- آل عمران (3): 45؛ «یقیناً خدا تو را به کلمهاى از سوى خود که نامش مسیح عیسى بن مریم است مژده مىدهد.»
(3)- من لایحضره الفقیه: 4/ 404، حدیث 5873؛ «وَ رَوَى الْمُفَضَّلُ بْنُ عُمَرَ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ علیه السلام قَالَ قِیلَ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام کَیْفَ أَصْبَحْتَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَالَ أَصْبَحْتُ وَ لِیَ رَبٌّ فَوْقِی وَ النَّارُ أَمَامِی وَ الْمَوْتُ یَطْلُبُنِی وَ الْحِسَابُ مُحْدِقٌ بِی وَ أَنَا مُرْتَهَنٌ بِعَمَلِی لَاأَجِدُ مَا أُحِبُّ وَ لَاأَدْفَعُ مَا أَکْرَهُ وَ الْأُمُورُ بِیَدِ غَیْرِی فَإِنْ شَاءَ عَذَّبَنِی وَ إِنْ شَاءَ عَفَا عَنِّی فَأَیُّ فَقِیرٍ أَفْقَرُ مِنِّی.» این حکایت و روایت در کتب حدیثى ما درباره امام حسین علیه السلام آمده است.
(4)- کهف (18): 110؛ «که معبود شما فقط خداى یکتاست.»
(5)- حجر (15): 85؛ «بى تردید قیامت آمدنى است.»
(6)- آل عمران (3): 85؛ «و هرکه جز اسلام، دینى طلب کند، هرگز از او پذیرفته نمى شود.»
(7)- نحل (16): 78؛ «و خدا شما راى از شکم مادرانتان بیرون آورد در حالى که چیزى نمى دانستید، و براى شما گوش و چشم و قلب قرار داد تا سپاس گزارى کنید.»
(8)- طلاق (65): 12؛ «تا بدانید.»
(9)- ذاریات (51): 56؛ «و جن و انس را جز براى اینکه مرا بپرستند نیافریدیم.»
(10)- بحار الأنوار: 43/ 344، باب 16؛ «وَ مِنْ حِلْمِهِ مَا رَوَى الْمُبَرَّدُ وَ ابْنُ عَائِشَةَ أَنَّ شَامِیّاً رَآهُ رَاکِباً فَجَعَلَ یَلْعَنُهُ وَ الْحَسَنُ لَایَرُدُّ فَلَمَّا فَرَغَ أَقْبَلَ الْحَسَنُ علیه السلام فَسَلَّمَ عَلَیْهِ وَ ضَحِکَ فَقَالَ أَیُّهَا الشَّیْخُ أَظُنُّکَ غَرِیباً وَ لَعَلَّکَ شَبَّهْتَ فَلَوِ اسْتَعْتَبْتَنَا أَعْتَبْنَاکَ وَ لَوْ سَأَلْتَنَا أَعْطَیْنَاکَ وَ لَوِ اسْتَرْشَدْتَنَا أَرْشَدْنَاکَ وَ لَوِ اسْتَحْمَلْتَنَا أَحْمَلْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ جَائِعاً أَشْبَعْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ عُرْیَاناً کَسَوْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ مُحْتَاجاً أَغْنَیْنَاکَ وَ إِنْ کُنْتَ طَرِیداً آوَیْنَاکَ وَ إِنْ کَانَ لَکَ حَاجَةٌ قَضَیْنَاهَا لَکَ فَلَوْ حَرَّکْتَ رَحْلَکَ إِلَیْنَا وَ کُنْتَ ضَیْفَنَا إِلَى وَقْتِ ارْتِحَالِکَ کَانَ أَعْوَدَ عَلَیْکَ لِأَنَّ لَنَا مَوْضِعاً رَحْباً وَ جَاهاً عَرِیضاً وَ مَالًا کَثِیراً فَلَمَّا سَمِعَ الرَّجُلُ کَلَامَهُ بَکَى ثُمَّ قَالَ أَشْهَدُ أَنَّکَ خَلِیفَةُ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ وَ کُنْتَ أَنْتَ وَ أَبُوکَ أَبْغَضَ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ الآْنَ أَنْتَ أَحَبُّ خَلْقِ اللَّهِ إِلَیَّ وَ حَوَّلَ رَحْلَهُ إِلَیْهِ وَ کَانَ ضَیْفَهُ إِلَى أَنِ ارْتَحَلَ وَ صَارَ مُعْتَقِداً لِمَحَبَّتِهِم.»
(11)- آل عمران (3): 42؛ «اى مریم! قطعاً خدا تو را برگزیده.»
(12)- آل عمران (3): 33؛ «بىتردید خدا آدم و نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را [به خاطر شایستگىهاى ویژهاى که در آنان بود] بر جهانیان برگزید.»
(13)- یوسف (12): 55؛ «مرا سرپرست خزانههاى این سرزمین قرار ده؛ زیرا من نگهبان دانایى هستم.»
(14)- بحار الأنوار: 38/ 90، باب 61، حدیث 1؛ « [الأمالی للصدوق] جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام أَقْدَمُ أُمَّتِی سِلْماً وَ أَکْثَرُهُمْ عِلْماً وَ أَصَحُّهُمْ دِیناً وَ أَفْضَلُهُمْ یَقِیناً وَ أَحْلَمُهُمْ حِلْماً وَ أَسْمَحُهُمْ کَفّاً وَ أَشْجَعُهُمْ قَلْباً وَ هُوَ الْإِمَامُ وَ الْخَلِیفَةُ بَعْدى
و نیز در تهذیب الأحکام: 3/ 29، حدیث 13؛ «وَ عَنْهُ عَنِ الْحَسَنِ عَنْ زُرْعَةَ عَنْ سَمَاعَةَ قَالَ سَأَلْتُهُ عَنِ الْمَمْلُوکِ یَؤُمُّ النَّاسَ فَقَالَ لَاإِلَّا أَنْ یَکُونَ هُوَ أَفْقَهَهُمْ وَ أَعْلَمَهُم
و نیز در تهذیب الأحکام: 3/ 32، حدیث 25؛ «أَبِی عُبَیْدَةَ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنِ الْقَوْمِ مِنْ أَصْحَابِنَا یَجْتَمِعُونَ فَتَحْضُرُ الصَّلَاةُ فَیَقُولُ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ تَقَدَّمْ یَا فُلَانُ فَقَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله قَالَ یَتَقَدَّمُ الْقَوْمَ أَقْرَؤُهُمْ لِلْقُرْآنِ فَإِنْ کَانُوا فِی الْقِرَاءَةِ سَوَاءً فَأَقْدَمُهُمْ هِجْرَةً فَإِنْ کَانُوا فِی الْهِجْرَةِ سَوَاءً فَأَکْبَرُهُمْ سِنّاً فَإِنْ کَانُوا فِی السِّنِّ سَوَاءً فَلْیَؤُمَّهُمْ أَعْلَمُهُمْ بِالسُّنَّةِ وَ أَفْقَهُهُمْ فِی الدِّینِ وَ لَایَتَقَدَّمَنَّ أَحَدُکُمُ الرَّجُلَ فِی مَنْزِلِهِ وَ لَاصَاحِبَ سُلْطَانٍ فِی سُلْطَانِه.»
(15)- الصحیفة السجادیة: 92، دعاى 20؛ «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ بَلِّغْ بِإِیمَانِی أَکْمَلَ الْإِیمَانِ، وَ اجْعَلْ یَقِینِی أَفْضَلَ الْیَقِینِ، وَ انْتَهِ بِنِیَّتِی إِلَى أَحْسَنِ النِّیَّاتِ، وَ بِعَمَلِی إِلَى أَحْسَنِ الْأَعْمَالِ.»
(16)- دعاى کمیل.
(17)- زمر (39): 55؛ «و از نیکوترین چیزى که از طرف پروردگارتان به سوى شما نازل شده است پیروى کنید.»
(18)- اعراف (7): 142؛ «و با موسى [براى عبادتى ویژه و دریافت تورات] سى شب وعده گذاشتیم و آن را با [افزودن] ده شب کامل کردیم، پس میعادگاه پروردگارش به چهل شب پایان گرفت، و موسى [هنگامى که به میعادگاه مىرفت] به برادرش هارون گفت: در میان قومم جانشین من باش.»
(19)- ملک (67): 2؛ «آنکه مرگ و زندگى را آفرید تا شما را بیازماید که کدامتان نیکوکارترید.»
(20)- زلزله (99): 8؛ «و هرکس هموزن ذرهاى بدى کند، آن بدى را ببیند.»
(21)- شرح حال شیخ انصارى در کتاب ارزش عمر و راه هزینه آن، جلسه 17 آمده است.
(22)- فروغى بسطامى
(23)- بحار الأنوار: 33/ 250، باب 20، حدیث 524؛ « [کتاب الروضة] قِیلَ دَخَلَ ضِرَارٌ صَاحِبُ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلِیِّ بْنِ أَبِی طَالِبٍ علیه السلام عَلَى مُعَاوِیَةَ بْنِ أَبِی سُفْیَانَ بَعْدَ وَفَاتِهِ علیه السلام فَقَالَ لَهُ مُعَاوِیَةُ یَا ضِرَارُ صِفْ لِی عَلِیَّ بْنَ أَبِی طَالِبٍ وَ أَخْلَاقَهُ الْمَرْضِیَّةَ قَالَ ضِرَارٌ کَانَ وَ اللَّهِ بَعِیدَ الْمُدَى شَدِیدَ الْقُوَى یَنْفَجِرُ الْإِیمَانُ مِنْ جَوَانِبِهِ وَ تَنْطِقُ الْحِکْمَةُ مِنْ لِسَانِهِ یَقُولُ حَقّاً وَ یَحْکُمُ فَصْلًا فَأُقْسِمُ لَقَدْ شَاهَدْتُهُ لَیْلَةً فِی مِحْرَابِهِ وَ قَدْ أَرْخَى اللَّیْلُ سُدُولَهُ وَ هُوَ قَائِمٌ یُصَلِّی قَابِضاً عَلَى لَمَّتِهِ یَتَمَلْمَلُ تَمَلْمُلَ السَّلِیمِ وَ یَئِنُّ أَنِینَ الْحَزِینِ وَ یَقُولُ یَا دُنْیَا أَ بِی تَعَرَّضْتِ وَ إِلَیَّ تَشَوَّفْتِ [تَشَوَّقْتِ] غُرِّی غَیْرِی لَاحَانَ حِینُکِ أَجَلُکِ قَصِیرٌ وَ عَیْشُکِ حَقِیرٌ وَ قَلِیلُکِ حِسَابٌ وَ کَثِیرُکِ عِقَابٌ فَقَدْ طَلَّقْتُکِ ثَلَاثاً لَارَجْعَةَ لِی إِلَیْکِ آهِ مِنْ بُعْدِ الطَّرِیقِ وَ قِلَّةِ الزَّادِ قَالَ مُعَاوِیَةُ کَانَ وَ اللَّهِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ کَذَلِکَ وَ کَیْفَ حُزْنُکَ عَلَیْهِ قَالَ حُزْنُ امْرَأَةٍ ذُبِحَ وَلَدُهَا فِی حَجْرِهَا قَالَ فَلَمَّا سَمِعَ ذَلِکَ مُعَاوِیَةُ بَکَى وَ بَکَى الْحَاضِرُونَ.»
(24)- دعاى کمیل.
(25)- مدثر (74): 38؛ «هر کسى در گرو دستآورده هاى خویش است.»
قطرهاى از دریا
حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید: پدرم از پدرش نقل مىکرد که حسن بن على بن ابى طالب در زمان خودش عابدترین و زاهدترین و برترین مردم بود. هنگامى که به حج مىرفت پیاده مىرفت و چه بسا با پاى برهنه به سوى حرم امن حرکت مىکرد.
هنگامى که یاد مرگ و قبر و برانگیخته شدن در قیامت و عبور بر صراط مىافتاد، گریه مىکرد و چون یاد عرضه شدن بر خدا مىکرد، فریادى مىکشید و غش مىنمود و هنگامى که در نماز قرار مىگرفت گوشت بدنش در پیشگاه خدا مىلرزید و زمانى که یاد بهشت و دوزخ مىکرد چون مار گزیده به خود مىپیچید و از خدا درخواست بهشت مىنمود و از دوزخ به حق پناه مىبرد «1».
کمک و بخشش
حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید: مردى به عثمان بن عفان در حالى که در مسجد نشسته بود گذشت، از او درخواست کمک کرد. به دستور عثمان، پنج درهم به او پرداختند، مرد به عثمان گفت: مرا به جایى که دردم را دوا کنند راهنمایى کن، عثمان گفت: نزد آن جوانمردان که آنان را مىبینى برو و با دستش اشاره به ناحیهاى از مسجد کرد که حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللّه بن جعفر در آن قرار داشتند.
آن مرد به سوى آنان رفته، سلام کرد و از آنان درخواست کمک نمود.
امام حسن علیه السلام به او فرمود: سؤال از دیگران جز در سه مورد جایز نیست یا براى دیهاى که دل سوختگى دارد، یا وامى که دل شکستگى آرد، یا فقرى که غیر قابل تحمل است؛ تو دچار کدام یک از این سه موردى؟
گفت: دچار یکى از آنها هستم. امام مجتبى علیه السلام فرمان داد پنجاه دینار به او بپردازند و حضرت امام حسین علیه السلام دستور به چهل و نه دینار داد و عبداللّه بن جعفر فرمان به چهل و هشت دینار.
آن مرد پس از دریافت دینارها برگشت و بر عثمان گذر کرد، عثمان گفت:
چه کردى؟ مرد گفت: بر تو گذشتم، جهت کمک به من به پنج دینار فرمان دادى و چیزى هم از من نپرسیدى ولى آن بزرگوارى که گیسویى پرپشت دارد چیزهایى را از من پرسید و پنجاه دینار به من عطا کرد و دومى آنان چهل و نه دینار و سومى چهل و هشت دینار؛ عثمان گفت: چه کسى براى دواى درد تو مانند این جوانمردان است؟ اینان دانش و آگاهى را به خود اختصاص دادهاند و خیر و حکمت را در خود جمع کردهاند «2».
فروتنى شگفت
فروتنى حضرت امام حسن علیه السلام و تواضع آن انسان الهى چنان بود که:
روزى بر گروهى تهیدست مىگذشت و آنان پارههاى نان را بر زمین نهاده، روى زمین نشسته بودند و مىخوردند، چون حضرت امام حسن علیه السلام را دیدند گفتند: اى پسر رسول خدا! بیا و با ما هم غذا شو! به شتاب از مرکب به زیر آمد و گفت: خدا متکبران را دوست ندارد و با آنان به خوردن غذا مشغول شد.
سپس همه آنان را به میهمانى خود دعوت فرمود، هم به آنان غذا داد و هم لباس «3».
حاجتت را بنویس
مردى به محضر حضرتش حاجت آورد، آن بزرگوار به او فرمود:
حاجتت را بنویس و به ما بده، چون نامهاش را خواند دو برابر خواستهاش به او مرحمت فرمود.
یکى از حاضران گفت: این نامه چقدر براى او پربرکت بود! فرمود:
برکت آن براى ما بیشتر بود زیرا ما را اهل نیکى ساخت، مگر نمىدانى که نیکى آن است که بىخواهش به کسى چیزى دهند، اما آنچه پس از خواهش مىدهند بهاى ناچیزى است در برابر آبروى خواهنده، شاید آن کس که شبى را با اضطراب میان بیم و امید به سر برده و نمىدانسته که آیا در برابر عرض نیازش دست رد به سینه او خواهى زد یا شادى قبول به او خواهى بخشید و اکنون با تن لرزان و دل پرتبش نزد تو آمده، آنگاه تو فقط به اندازه خواستهاش به او ببخشى در برابر آبرویى که نزد تو ریخته بهاى اندکى به او دادهاى «4».
اوج جود و عطا
مردى از او چیزى خواست پنجاه هزار درهم و پانصد دینار به او عطا فرموده، گفت: کسى را براى حمل این بار حاضر کن، چون کسى را حاضر کرد، رداى خود را به او داد و گفت: این هم اجرت باربر «5».
بخشیدن همه ذخیره
عربى به محضر امام حسن علیه السلام آمد. فرمود: هرچه ذخیره داریم به او بدهید، بیست هزار درهم بود، همه را به عرب دادند، گفت: مولاى من! اجازه ندادى که حاجتم را بگویم و مدیحهاى در شأنت بخوانم، حضرت در پاسخ اشعارى انشا کرد به این مضمون: بیم فروختن آبروى آن کس که از ما چیزى مىخواهد موجب مىشود که ما پیش از درخواست او بدو ببخشیم «6».
عطاى کم نظیر
حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و عبداللّه بن جعفر به راه حج مىرفتند، توشه آنان گم شد، گرسنه و تشنه به خیمهاى رسیدند که پیرزنى در آن زندگى مىکرد. از او آب خواستند که در جواب گفت: این گوسپند را بدوشید و شیرش را با آب بیامیزید و بیاشامید. چنین کردند، سپس از او غذا خواستند که گفت: همین گوسپند را داریم، بکشید و بخورید. یکى از آنان گوسپند را ذبح و از گوشتش مقدارى بریان کرد، همه خوردند و سپس همانجا به خواب رفتند.
هنگام رفتن به پیرزن گفتند: ما از قریشیم و به حج مىرویم، اگر باز گشتیم نزد ما بیا، با تو به نیکى رفتار خواهیم کرد و رفتند.
شوهر زن که آمد و از جریان خبر یافت، گفت: واى بر تو! گوسپند مرا براى مردمى ناشناس مىکشى آنگاه مىگویى از قریش بودند؟!
روزگارى گذشت و کار بر پیرزن سخت شد، از آن محل کوچ کرده، عبورش به مدینه افتاد، حضرت امام حسن علیه السلام او را دید و شناخت. پیش رفت و گفت: مرا مىشناسى؟ گفت: نه، فرمود: من همانم که در فلان روز مهمان تو شدم و دستور داد تا هزار گوسپند و هزار دینار زر به او دادند، آنگاه او را نزد برادرش حسین علیه السلام فرستاد، آن حضرت نیز به همان اندازه به او بخشید و او را نزد عبداللّه بن جعفر فرستاد و او نیز عطایى همانند آنان به او داد «7»!
خدمت به حیوان گرسنه
روزى غلام سیاهى را دید که گرده نانى در پیش نهاده یک لقمه مىخورد و یک لقمه به سگى مىدهد، از او پرسید: چه چیز تو را به این کار وا مىدارد؟ گفت: شرم مىکنم که خود بخورم و به او ندهم، حضرت امام حسن علیه السلام فرمود: از اینجا حرکت نکن تا من برگردم. خود نزد صاحب آن غلام رفت، او را خرید، باغى را هم که در آن زندگى مىکرد خرید، غلام را آزاد کرد و باغ را بدو بخشید «8».
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الأمالى، صدوق: 178، المجلس الثالث والثلاثون، حدیث 8؛ عدة الداعى: 151؛ بحار الأنوار: 43/ 331، باب 16، حدیث 1.
(2)- الخصال: 1/ 135، حدیث 149؛ بحار الأنوار: 43/ 332، باب 16، حدیث 4.
(3)- المناقب: 4/ 23؛ بحار الأنوار: 43/ 351، باب 16، حدیث 28.
(4)- صلح حسن: 42- 43.
(5)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 14؛ صلح حسن: 42- 43.
(6)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 14؛ صلح حسن: 42- 43.
(7)- المناقب: 4/ 16؛ بحار الأنوار: 43/ 341، باب 16، حدیث 15.
(8)- بحار الأنوار: 43/ 352، باب 16، حدیث 29؛ مستدرک الوسائل: 8/ 295، باب 37، حدیث 9485، (با کمى اختلاف)
1. فرارى دادن شیطان
روزى پیامبر بزرگوار اسلام صلى الله علیه و آله به اصحاب فرمود: آیا شما را از چیزى آگاه نکنم که اگر به آن عمل کنید شیطان از شما دور مىشود، چندانکه مشرق از مغرب دور است؟
یاران گفتند: آرى؛ حضرت فرمود:
«الصَّومُ یُسَوِّدُ وَجْهَهُ، وَالصَّدَقَةَ تَکْسِرُ ظَهْرَهُ، وَالحُبُّ فِى اللَّهِ المُوازَرَةُ عَلى العَمَلِ الصَّالِحِ یَقْطَعُ دَابِرَهُ، وَالاستِغفَارُ یَقطَعُ وَتِینَهُ، وَلِکُلِّ شَىءٍ زَکَاةٌ وَزَکاةُ الأبدَانِ الصِّیَامُ» «1».
روزه روى شیطان را سیاه مىکند و صدقه پشت او را مىشکند و محبت در راه خدا و همیارى بر عمل صالح ریشه او را برمىکند و توبه و استغفار شاهرگش را مىزند و براى هر چیزى زکاتى است و زکات بدنها روزه است.
اگر حضرت حق مردم را در قرآن مجید به دارالسلام دعوت کرده است، سلاح مبارزه با دشمن را نیز در اختیار آنان قرار داده است؛ امیرالمؤمنین على علیه السلام مىفرماید:
«إتَّخِذُوا التَّواضُعَ مَسلَحةً بَینَکُم وَبَینَ عَدُوِّکُم إبلِیسَ وَجُنُودهِ فَإنَّ لَهُ مِن کُلِّ أمَّةٍ جُنُوداً وَأعوَاناً وَرِجْلًا وَفُرسَاناً» «2».
تواضع و فروتنى را انبار اسلحه میان خود و دشمنتان ابلیس و سپاهیانش قرار دهید، زیرا او در هر امتى لشگریان و یاران و نیروهاى پیاده و سواره دارد.
تواضع و فروتنى میان برادران دینى، محیط جامعه را از آلودگى حفاظت مىکند و زمینه گناهان اجتماعى نظیر درگیرىها، کینهها، بدبینىها از بین مىرود و جاى رشد این میکروبها نابود مىگردد، از این رو شیطان نمىتواند بذر گناه بپاشد و تخم نفاق بکارد.
2. پاسداشت معنویت جامعه
در ماه مبارک رمضان که نور معنویت و زمینه طهارت بیشتر است و اکثر مردم در مدار عبادت قرار دارند باید حرمت روزهداران پاس داشته شود.
اگر مسلمانى به سبب عذرى مانند بیمارى، مسافرت و یا عذر شرعى دیگرى از روزه ناتوان است، نباید در برابر دید دیگران بخورد و بیاشامد، مبادا میل آنان تحریک شود و انجام روزه براى آنان دشوار و سنگین آید.
طبق قانون الهى باید روزهخوارانى را که بى علت روزهخوارى مىکنند و سبب بىحرمتى به قانون خدا و ملت اسلام مىگردند دستگیر و مجازات نماید.
روزه خوارى علنى و همچنین هر گناهى که در دید مردم انجام شود آثار پلید و عواقب وخیمى دارد و باعث از بین رفتن ابهت و عظمتِ زشتى گناه مىگردد و دیگران که ایمانشان ضعیف است نیز تشویق مىشوند تا به دین خدا دهنکجى کنند و سبب سوء استفاده غیر مسلمانان و حتى دشمنان و منافقان مىشود و در نتیجه با جرأت بیشتر به نابودى و تحقیر شعائر اسلام اقدام مىکنند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله درباره کسانى که علنى به انجام گناه اقدام مىکنند مىفرماید:
«کُلُّ أُمَّتى مُعافىً إلّاالْمُجاهِرینَ» «3».
همه امتم در معرض عفو و آمرزشند مگر آنانکه علنى به گناه مىپردازند.
تمام مردم براى حفظ معنویت و طهارت جامعه و سالم ماندن همه افراد لازم است به سوى خوبىها بشتابند و یکدیگر را در برنامههاى مثبت کمک دهند و نهالى در بوستان خیرات بکارند و لااقل اگر توفیق انجام خیرات ندارند زیان و شرّ نرسانند.
قرآن مجید مىفرماید:
... وَ تَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَ التَّقْوى وَ لا تَعاوَنُوا عَلَى الْإِثْمِ وَ الْعُدْوانِ... «4».
و یکدیگر را بر انجام کارهاى خیر و پرهیزکارى یارى نمایید و یکدیگر را بر گناه و تجاوز یارى ندهید.
3. زمینه هاى جلب محبت حق
در فرصت معنوى ماه مبارک رمضان، زمینههاى کسب محبت الهى فراهم است و بهرهورى از چنین فضاى معنوى و به کارگیرى جاذبههاى محبت و رحمت حق به همت افراد بستگى دارد.
گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست.
بر اساس روایتى رسول خدا صلى الله علیه و آله مىفرماید:
خداى تعالى برخى حالتها و کارها مانند: کمخورى و کمحرفى و کمخوابى را دوست دارد و بعضى امور را مثل پرخورى، پرگویى و پرخوابى را دشمن دارد «5».
و نیز از آن حضرت روایت شده است:
منفورترین مردم نزد خدا کسى است که روز زیاد مىخوابد در حالى که شب نماز نخوانده است و کسى که زیاد مىخورد و هنگام خوردن نام خدا را بر زبان جارى نمىکند و سپاس و حق را به جاى نمىآورد «6».
و نیز آن حضرت فرمود:
«لَیسَ شَىءٌ أبغَضَ إلَى اللَّهِ مِن بَطْنٍ مَلانَ» «7».
چیزى نزد خدا منفورتر و مغبوضتر از شکم پر نیست.
معمولًا در ماه مبارک رمضان توفیق توبه، تقوا، طهارت باطن، توکل، احسان به نیازمندان، عشق ورزى به اولیاى الهى، محبت به مردم، صبر و پایداراى در برابر گناه و تحمل مشقت در راه حق به خاطر روزه فراوان است و همه این موارد از عوامل کسب محبت خداست.
از طرفى خود روزهدارى و تحمل گرسنگى و تشنگى و پرهیز از محرمات و رعایت آداب معنوى روزه یک فریضه دینى به شمار مىرود و در حدیث معتبر و معروفى از حضرت امام صادق علیه السلام در باب فریضه آمده است که: حضرت رسول اکرم صلى الله علیه و آله فرمود: خداى متعال مىفرماید:
«مَا تَقَرَّبَ إلَىَّ عَبدٌ بِشَىءٍ أحَبَّ إلَىَّ مِمَّا افتَرَضتُ عَلَیهِ» «8».
عبد با هیچ وسیلهاى محبوبتر از آنچه بر او واجب کردهام به من تقرب نیافته است.
بىجهت نیست که خدا فرشتگانى را به نوازش روزهدار مىگمارد، چنانکه حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید:
هر که براى خداى عزیز و جلیل، روزى را در شدّت گرما روزه بدارد و از پى آن دچار عطش و تشنگى زیاد گردد، خدا هزار فرشته بر او مىگمارد که دست نوازش بر رویش مىکشند و به او مژده و بشارت مىدهند تا هنگامى که افطار کند خداى تعالى به او مىفرماید:
«مَا أطیَبَ رِیحَکَ وَرَوحَکَ یَا مَلائِکَتى اشهَدُوا أنِّى قَد غَفَرتُ لَهُ» «9».
چه پاکیزه و خوشبوست بویت و رویت، اى فرشتگانم! گواه باشید که او را آمرزیدم.
بىسبب نیست که روزهدار هنگام وفات که به لقاى حق مىرسد خوشنود و شادمان مىشود، یعنى از حساسترین لحظههاى عمر در جهان و در آغاز ورود به عالم آخرت که دست از همه چیز این دنیا بریده است، همان لحظهاى که روزهخواران متکبر و گردنکشان و مستکبران با سخط و خشم و نفرت خدا روبرو مىشوند، با روزهدار با لطف و رحمت الهى برخوردار مىشود، امام صادق علیه السلام بر اساس روایتى مىفرماید:
«لِلصَّائِمِ فَرحَتانِ، فَرحَةٌ عِندَ إفطَارِهِ وَفَرحَةٌ عِندَ لِقَاءِ رَبِّهِ» «10».
براى روزهدار دو شادمانى وجود دارد: یکى خرسندى در هنگام افطارش و دیگر هنگام لقاى پروردگارش.
یقیناً پاداش آخرتى روزه، قابل مقایسه با تحمل سختى چند ساعت گرسنگى و تشنگى و خوددارى از شهوات و مفطرات روزه نیست و روزه در قیامت به فرموده پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله سپرى در برابر آتش دوزخ است:
«الصَّومُ جُنَّةٌ مِنَ النّارِ» «11».
پاداش روزه بر پاداش سایر عبادتها امتیازهایى دارد. چنانکه در حدیث قدسى آمده است:
«کُلُّ الحَسَنَةِ بِعَشْرِ أمثَالِهَا إلى سَبعمِائَةِ ضِعفٍ إلّاالصّیَامَ فَإنَّهُ لِى وَأنَا أُجزَى بِهِ» «12».
هر کار خوبى پاداشش ده برابر و یا بیشتر تا هفتصد برابر است جز روزه، زیرا که روزه براى من است و من به آن پاداش مىدهم «یا» خود من پاداش آن هستم.
از طرفى روزه ماه مبارک رمضان مصداق صبر و استقامت است، روزهدار خود را براى حفظ ظاهر و باطن روزهاش ملزم مىداند که در برابر هر گناهى استقامت و پایدارى نماید، از خوردن و آشامیدن و شهوترانى و نگاه به نامحرم و شنیدن غیبت و تهمت و یا انجام غیبت و تهمت و خلاصه در برابر هوا و هوس و دعوت شیطان پایدارى کند و به همین خاطر حضرت امام صادق علیه السلام در تفسیر و تأویل آیه شریفه:
... وَ اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَ الصَّلاةِ... «13».
... از صبر و نماز در همه امور زندگى یارى جویید...
مىفرماید: مراد از صبر روزه است، هر گاه بلا و سختى دامنگیر مردى شد روزه بگیرد، زیرا خداى عزّ و جلّ مىفرماید: و از صبر مدد بخواهید، یعنى از روزه.
و از طرفى خداوند سبحان پاداش صابران را بىحساب عنایت مىکند:
... إِنَّما یُوَفَّى الصَّابِرُونَ أَجْرَهُمْ بِغَیْرِ حِسابٍ «14».
... فقط شکیبایان پاداششان را کامل و بدون حساب دریافت خواهند کرد.
تفضل و احسان آخرتى حق و پاداشهاى فراوان خداى مهربان بىشمار است، به عنوان نمونه در ماه مبارک رمضان خواب روزهداران عبادت و نفس زدن آنان عین تسبیح و ذکر خداست.
با این که همه وجودمان از اوست و هستى ما در سیطره مالکیت و قدرت اوست و توفیق روزه گرفتن ما نیز از جانب اوست و از این جهت نباید شایسته مزد و پاداشى باشیم، ولى بزرگوارى حق گویا ما را مستقل به حساب آورده و طرف حساب خود قرار داده است که اگر کار مثبتى انجام دهیم حتماً شایسته مزد و پاداشیم.
کرم و عنایت او تا کجاست که براى هر بار نفس کشیدن روزهدار و هر لحظه خواب او و حضورش در مساجد و محافل دینى و ... پاداش قرار داده است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله درباره پاداش اهل ایمان مىفرماید:
شایسته و سزاوار است که خداى عزیز و جلیل در پاداش گرایش به پیامبر، در روز قیامت شما را نزد او در بهشتى قرار دهد که داراى نعمتهایى است که تاکنون هیچ چشمى ندیده و هیچ گوشى نشنیده و به قلب بشرى خطور نکرده است.
«وَفِیهَا مَا لَاعَینٌ رَأتْ وَلَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَلَا خَطَرَ عَلى قَلْبِ بَشَرٍ» «15».
آن حضرت درباره پاداش روزه داران ماه رجب فرموده است:
«مَنْ صَامَ مِنْ رَجَبٍ أربَعَةَ عَشَرَ یَوماً أعطَاهُ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الثَّوَابِ مَا لَا عَینٌ رَأت وَلَا أُذُنٌ سَمِعَتْ وَلَا خَطَرَ عَلى قَلبِ بَشَرٍ مِن قُصُورِ الجِنَانِ الَّتى بُنِیَت بِالدُّرّ وَالیَاقُوت» «16».
هر که از ماه رجب چهارده روز را روزه بگیرد خداى عزیز و جلیل از بهشت هایى که با درّ و یاقوت ساخته شده پاداشى به او عنایت مىکند که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه بر دل بشرى خطور کرده است.
اگر بنا شود کسانى را که رنج تکلیف کشیده و به زحمت افتادهاند و خدا را عبادت نموده و به طاعت او تن دادهاند همردیف افراد راحتطلب و معصیتکار قرار دهند و هر دو گروه را به بهشت ببرند هم با عدالت حق ناسازگار است و هم با حکمت او و براى اعتراض آن بندگانى که با سختى و مشقت اوامر خدا را اطاعت کردند و در برابر لذّت گناه دندان بر جگر نهادند و خویشتندارى کردند، زمینهاى فراهم مىشود.
بىتردید برخورد حق با بندگانش بر پایه عدل و حق است و با زجر کشیدگان و روزهداران، بسان افراد بوالهوس و خوشگذران رفتار نمىکند.
پاداش روزه مستحبى
در ماه مبارک رمضان واجب است همه مکلفان و عباد حق روزه بگیرند، ولى این برنامه سازنده منحصر به ماه رمضان نیست، بلکه در غیر ماه رمضان هم روزهاش سازنده روح و مؤدّب کننده انسان به آداب الهى است و از ثواب و پاداش فراوان نصیب دارد.
روزههاى ماه رجب و شعبان و اول و سط و آخر هر ماه که مؤمنان به آن دعوت شدهاند هم چون روزه ماه رمضان داراى آثار پرارزش دنیایى و آخرتى است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله مىفرماید:
«مَن صَامَ یَوماً تَطَوُّعاً فَلَو أُعطِىَ مِلءَ الأَرضِ ذَهَباً مَا وُفِّىَ أجرُهُ دُونَ یَوْمِ الحِسَابِ» «17».
هر که داوطلبانه یک روزه مستحبى بگیرد، اگر به اندازه پر بودن زمین، طلا به او داده شود، پاداشش را کامل دریافت نکرده است و فقط در روز حساب پاداش کاملش را دریافت مىکند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
«إیَّاکُم وَالکَسَلَ إنَّ رَبَّکَ رَحیمٌ یَشکُرُ القَلِیلَ، إنَّ الرَّجُلَ ... لَیَصُومُ الیَومَ تَطَوُّعاً یُرِیدُ بِهِ وَجهَ اللَّهِ تَعَالى فَیُدْخِلُهُ بِهِ الجَنَّةَ» «18».
از کاهلى و تنبلى دورى کنید، زیرا پروردگار شما مهربان است، او به عمل اندک پاداش بسیار مىدهد، آدمى ... یک روز براى رضاى خداى تعالى دوطلبانه روزه مىگیرد و خدا به سبب آن او را به بهشت مىبرد.
امور مستحبه در مقایسه با واجبات این امتیاز را دارد که خالصانهتر و فقط براى خوشنودى خدا و انجام شکرگذارى است نه به طمع بهشت و ترس از دوزخ، زیرا عبد مىداند که ترک عبادت مستحب عذاب و عقابى ندارد.
روزههاى دشوار
بدیهى است روزه انواعى دارد: واجب و مستحب، روزه در روزهاى طولانى و گرم، روزه در روزهاى کوتاه و خنک و مسلم است که روزههاى دشوار، ارزشمندتر و پرثوابتر است، هر که بامش بیش برفش بیشتر.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله مىفرماید:
«أفضَلُ الأعمَالِ أحمَزُهَا» «19».
برترین کارها دشوارترین آنهاست.
حضرت امام صادق علیه السلام مىفرماید:
«أفضَلُ الجِهَادِ الصَّومُ فِى الحَرِّ» «20».
برترین جهاد و کوشش، روزهدارى در هواى گرم است.
تفضل و لطف پروردگار تا آنجاست که هم خودش توفیق عبادت مىدهد و هم به بهترین صورت نوازش مى نماید و هم بیشترین پاداشها را مىبخشد.
در روایتى بسیار دلنشین و تشویق کننده از حضرت صادق علیه السلام مىخوانیم:
«مَن صَامَ للَّهِ عَزَّوَجَلَّ یَوماً فِى شِدَّةِ الحَرِّ فَأصَابَهُ ظَمأٌ وَکَّلَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ بِهِ ألفَ مَلَکٍ یَمسَحُونَ وَجهَهُ وَیُبَشِّرُونَهُ، حَتّى إذَا أفطَرَ قَالَ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ: مَا أطیَبَ رِیحَکَ وَرَوحَکَ، مَلَائِکَتِى اشَهدُوا أنّى قَد غَفَرتُ لَهُ» «21».
هر که در روز بسیار گرم براى خداى عزیز و جلیل روزه بگیرد و دچار تشنگى شود خداى عزیز و جلیل بر او هزار فرشته بگمارد که بر چهرهاش دست نوازش کشند و بشارت و مژدهاش دهند تا هنگامى که افطار کند، خدا مىفرماید: چه خوش است بوى تو و روح تو، اى فرشتگان من! گواه باشید که او را آمرزیدم.
در عصر جاهلیت هنگام ورود به خانه یا اطاق یا هر مکان دیگر، اگر سقف درگاه به اندازه لازم بلند نبود، آن چنان اسیر نخوت و تکبر بودند که حاضر نمىشدند اندکى سرفرود آورند تا بتوانند عبور کنند، ولى در سایه توفیق حق و نبوت پیامبر صلى الله علیه و آله با همین ورزشهاى عبادى و همین روزه و نماز چنان خود ساخته و ملکوتى و متواضع شدند که هنگام حفر خندق براى پیشگیرى از هجوم احزاب با زبان روزه سنگ بر شکم مىبستند تا گرسنگى و تشنگى راحتتر تحمل شود و با تلاشى شگفت به کندن خندق مى پرداختند.
هر چه عبادت دشوارتر باشد تأثیرش در ایجاد روحیه انقیاد و تسلیم و تعبد و بندگى در برابر پروردگار بیشتر است.
محبوبیت روزه داران
برترین مرحله سعادت و عالى ترین مرتبه خوشبختى براى عبد مؤمن آن است که حضرت حق او را بپذیرد و مورد محبت قرار دهد. روزه روزنهاى است به حصنِ حصین محبوبان حق که در آن حصن روزه داران بهره مند از عنایات ویژه حق اند.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله مىفرماید:
«إنَّ اللَّهَ تَعالى وَکَّلَ مَلَائِکَةً بِالدُّعَاءِ لِلصّائِمینَ» «22».
بىتردید خداى تعالى فرشتگانى را به کار دعا براى روزه داران گماشته است.
از طرف دیگر آن حضرت مى فرماید:
جبرئیل از پروردگار خبر داد که حضرت حق مى فرماید: چنین نیست که فرشتگانم را به دعا براى کسى مأمور کنم ولى دعایشان را در حق آن عبد مستجاب نگردانم «23».
و نیز پیامبر حق صلى الله علیه و آله با سوگند و تأکید مىفرماید:
«وَالَّذى نَفسُ مُحَمَّدٍ بِیَدِهِ لَخُلُوفُ فَمِ الصّائِمِ عِنْدَ اللَّهِ أطیَبُ مِن رِیحِ المِسکِ» «24».
به آن خدایى که جان محمد صلى الله علیه و آله به دست اوست سوگند، تغییر بوى دهان روزه دار نزد خدا از بوى مشک خوشبوتر است.
آیه شریفه صوم در قرآن مجید «25» روزه را سبب پیدایش روح تقوا مى داند و از طرف دیگر مى فرماید:
... فَإِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ «26».
پس بى تردید خدا پرهیزکاران را دوست دارد.
فضیلت روزهداران
خداى تعالى سکوهایى براى پرواز معنوى و رسیدن به مقام قرب خود قرار داده است، زیرا با آلودگى نمى توان در جوار پاکان قرار گرفت.
روزه واقعى باطن را تطهیر مى کند تا قدرت بهرهگیرى از رحمتهاى حق و حالات معنوى را به دست آورد، وقتى روزه دار براى خدا از خواهش نفسانى خویش دست کشید و دل به حق داد و پیرو فرمان او شد، خداى مهربان نیز بیشتر نوازشش مى کند.
امام امیرالمؤمنین علیه السلام مى فرماید:
«نَومُ الصَّائِمِ عِبَادَةٌ، وَصَمتُهُ تَسبِیحٌ، وَدُعَاؤهُ مُستَجَابٌ، وَعَمَلُهُ مُضَاعَفٌ، إنَّ لِلصائِمِ عِندَ إفطَارِهِ دَعوَةً لا تُرَدُّ» «27».
خواب روزه دار عبادت و سکوتش تسبیح و دعایش مستجاب و عملش دو برابر است، بى تردید براى روزهدار هنگام افطارش دعایش مستجاب است.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
«إنَّ لِلجَنَّةِ بَاباً یُدعَى الرَّیَّانَ، لَا یَدخُلُ مِنهُ إلّاالصَّائِمُونَ» «28».
براى بهشت درب ویژهاى است به نام ریّان که هیچ کس جز روزهداران از آن وارد نمىشود.
فرزانگى لقمان حکیم
به حضرت لقمان در حالى که به نصیحت مردم با سخنانى استوار و حکیمانه مشغول بود گفتند: مگر تو برده فلان خاندان نیستى؟ پاسخ داد: چرا.
پرسیدند: از چه راهى به این مقام که مىبینیم رسیدى و به اسرار زیادى واقف شدى و اسرار فراوانى را درک مى کنى؟
گفت: از طریق راست گویى و امانتدارى و فروگذاشتن آنچه سودى براى من نداشت و مربوط به من نبود و فرو گذاشتن چشم از نامحرم و حفظ زبان از حرام و خویشتندارى در مورد خورد و خوراکم، پس هرکه در رعایت این امور کمتر از این باشد از من پستتر است و هر که بیش از این رعایت کند از من فراتر است و هر که به این موارد عمل کند همتا و مانند من است.
یکى از بزرگان مىگوید: خداى سبحان راه رسیدن به حکمت عبادات و اسرار جهان را فراسوى بندگان خود و سالکان الى اللَّه نصب کرده است و نیز راههاى رسیدن به این امور را یکى پس از دیگرى به ما آموخته است، به طور مثال: انسان در ماه مبارک رمضان احساس عظمت روحى و معنوى مى کند و به خود مىگوید: من بزرگتر از آن هستم که آلوده شوم و تن به گناه دهم، یافتن این بزرگى بر اثر روزه است و از مقدمات اولیّه روزه دارى امساک و کم خورى است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الکافى: 4/ 62، باب ما جاء فى فضل الصوم، حدیث 2؛ وسائل الشیعة: 10/ 395، باب 1، حدیث 13674.
(2)- نهج البلاغة: 287، خطبه 192؛ بحار الأنوار: 14/ 467، حدیث 37.
(3)- کنز العمال: 4/ 239، حدیث 10337.
(4)- مائده (5): 2.
(5)- تنبیه الخواطر: 2/ 213.
(6)- کنز العمال: حدیث 21431.
(7)- عیون أخبار الرضا علیه السلام: 2/ 36،، باب 31، حدیث 89؛ بحار الأنوار: 63/ 333، باب 5، حدیث 14.
(8)- الکافى: 2/ 352، باب من آذى المسلمین، حدیث 7؛ بحار الأنوار: 72/ 155، باب 57، حدیث 25.
(9)- الکافى: 4/ 46، باب ما جاء فى فضل الصوم، حدیث 8؛ وسائل الشیعة: 10/ 409، باب 3، حدیث 13719.
(10)- الکافى: 4/ 65، باب ما جاء فى فضل الصوم، حدیث 15؛ وسائل الشیعة: 10/ 397، باب 1، حدیث 13678.
(11)- من لا یحضره الفقیه: 2/ 74، باب فضل الصیام، حدیث 1871؛ محجة البیضاء: 2/ 123 کتاب أسرار الصیام.
(12)- المستدرک: 7/ 503، باب 1، حدیث 8747.
(13)- بقره (2): 45.
(14)- زمر (39): 10.
(15)- من لایحضره الفقیه: 1/ 295، باب الأذان والإقامة، حدیث 905.
(16)- الأمالى، شیخ صدوق: 536، المجلس الثمانون؛ بحار الأنوار: 8/ 170، باب 23، حدیث 113. (17)- معانى الأخبار: 409، حدیث 91؛ بحار الأنوار: 93/ 252، باب 30، حدیث 18.
(18)- ثواب الأعمال: 39؛ وسائل الشیعة: 1/ 115، باب 28، حدیث 289.
(19)- مفتاح الفلاح: 45؛ بحار الأنوار: 67/ 191، باب 53.
(20)- بحار الأنوار: 93/ 256، باب 30، حدیث 38؛ المستدرک: 7/ 504، باب 2، حدیث 8754.
(21)- الکافى: 4/ 65، باب ما جاء فى فضل الصوم، حدیث 17؛ وسائل الشیعة: 10/ 409، باب 3، حدیث 13719.
(22)- الکافى: 4/ 64، باب ما جاء فى فصل الصوم، حدیث 11؛ المحاسن: 1/ 72، باب 122 حدیث 149؛ بحار الأنوار: 93/ 253، باب 30، حدیث 26.
(23)- محجة البیضاء: 2/ 123.
(24)- من لا یحضره الفقیه: 2/ 75، باب فضل الصائم، حدیث 1773؛ وسائل الشیعة: 10/ 400، باب 1، حدیث 13688.
(25)- «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ کَمَا کُتِبَ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِکُمْ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ» بقره (2): 183.
(26)- آل عمران (3): 76.
(27)- الدعوات: 27، حدیث 45 و 46؛ بحار الأنوار: 90/ 360، باب 22، حدیث 21.
(28)- معانى الأخبار: 409، حدیث 90؛ وسائل الشیعة: 10/ 404، باب 1، حدیث 13703.
در محل زندگیم در تهران جوانى را مى شناختم که از هیچ فسادى چون قمار و مشروب و رابطه نامشروع و پایمال کردن حق مردم امتناع نداشت و در میان آشنایان او نیز کسى نبود که بتواند او را از منجلاب فساد نجات دهد.
روزى براى دیدن و زیارت مردى مؤمن که فوق العاده به او علاقه داشتم، رفتم؛ مردى که از اوصاف حمیده و حالات کریمه برخوردار بود و براى مردم منبعى از خیر و کلیدى براى حلّ مشکلات بود، آن جوان در حالى که سر به زیر داشت و معلوم بود آتش طغیانش فرو نشسته و در حدى به آداب دیانت و اخلاق انسانى آراسته شده، نزد او بود، از گفتگویش با آن مرد نشان مىداد که تغییر حال داده و از راه شیطنت به جاده هدایت قدم نهاده است و از جاده انحراف به صراط مستقیم وارد شده است.
با دیدن وضع او برایم مسلّم شد که نَفَسى الهى و دمى عیسوى قلب مرده او را زنده کرده و به راه خدا هدایتش نموده و او را از چاه هلاکت به درآورده و از منجلاب فساد نجات داده است.
از او پرسیدم چه پیش آمدى اتفاق افتاده و چه حادثهاى زیبا رخ داده که از شیطان و شیطنت بریدى و به حق و حق پرستان پیوستى؟
گفت: شب جمعه اى مست و لا یعقل از کابارهاى به خانه مى رفتم، در مسیر راه بر اثر خوردن زیاد مشروب و مستى بیش از اندازه کنار پیاده روىِ خیابان به زمین افتادم هوا گرگ و میش بود، کم کم داشتم از مستى و بیهوشى خارج مى شدم، دیده باز کردم، دیدم روحانى با محبّتى سرم را به دامن گرفته و مرا نوازش مى کند، از من خواست بپا خیزم و همراه او به مسجدى که نماز مى خواند و هر صبح جمعه دعاى ندبه داشت بروم.
با شرمسارى و خجالت به او گفتم با این حال و وضعى که دارم مناسب مسجد نیستم!
گفت: اتفاقاً با همین وضع، مناسب مسجدى! با اصرار مرا به مسجد رفتن حاضر کرد، دست در دستم نهاد و مرا به مسجد برد، با محبت از من خواست وضو بگیرم و نماز بخوانم، پس از نماز مرا به دفتر مسجد برد و با دست خود برایم صبحانه آورد و از من خواست از سفره امام زمان تناول کنم شاید فضاى مسجد و نمازى که خواندم و لقمهاى که خوردم مرا درمان کند و به راه هدایت رهنمون شوم و سزاوار رحمت حق گردم.
[یا أَیُّهَا النَّاسُ قَدْ جاءَتْکُمْ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ شِفاءٌ لِما فِی الصُّدُورِ وَ هُدىً وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ].
اى مردم! یقیناً از سوى پروردگارتان براى شما پند وموعظهاى آمده، و شفا است براى آنچه [ازبیمارىهاى اعتقادى و اخلاقى] در سینههاست، و سراسر هدایت و رحمتى است براى مؤمنان.
بر اثر دلسوزى و هدایت آن روحانى وارسته، از انحراف نجات پیدا کردم و به راه خدا آمدم و با دخترى مؤمن ازدواج کردم و از هدایتم و زندگیم در سایه لطف خدا و همنشینى و رفاقت با آن روحانى دلسوز کاملًا راضى هستم.
احمد بن محمد بن ابى نصر مى گوید: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم:
قربانت، من چند سال است، از خداوند حاجتى خواستهام، از تأخیر اجابتش در دلم شبهه و نگرانى آمده، فرمود: اى احمد! مبادا شیطان بر دلت راهى باز کند، تا تو را به میدان ناامیدى ببرد، همانا امام باقر علیه السلام فرمود:
هر آینه مؤمن از خدا حاجتى بخواهد و اجابت آن تأخیر افتد، این تأخیر براى محبوبیت آواز و صداى گریه او در نزد خداست، سپس فرمود: به خدا سوگند آنچه خداى عزوجل براى مؤمنان از آنچه خواهند پس انداز کند بهتر است براى آنان از آنچه زود عطا شود، دنیا مگر چه اندازه ارزش دارد؟
امام باقر علیه السلام مى فرمود:
سزاوار است دعاى مؤمن در حال آسایش همانند دعاى او در حال سختى باشد و آنچه به او داده شد او را از دعا سست نکند، پس تو از دعا خسته مشو؛ زیرا دعا در نزد خدا منزلتى بس بزرگ دارد.
بر تو باد به شکیبایى و دنبال روزى حلال رفتن و صله رحم، مبادا با مردم اظهار دشمنى کنى؛ زیرا ما خاندانى هستیم که پیوند کنیم با هر که از ما ببرد و نیکى کنیم هر که به ما بدى کند، پس به خدا سوگند در این کار سرانجام نیکویى ببینم چه در دنیا چه در آخرت.
همانا کسى که در این دنیا داراى نعمت است اگر هرگاه درخواست چیزى از خدا کند و به او داده شود حرصش زیاد گردد و جز آن را نیز بخواهد و در نتیجه نعمت خداوند در چشم او کوچک و خوار گردد و از هیچ چیز سیر نشود و چون نعمت فراوان شود مسلمان از این راه به خطر افتد و این خطر به خاطر آن حقوقى است که بر او واجب شود و به خاطر آن چیزى است که بیم رود بواسطه این حقوق در فتنه و آزمایش افتد و در اداى آنها کوتاهى نماید.
بگو بدانم: اگر من به تو چیزى گفتم به آن اعتماد دارى؟ عرض کردم: فدایت گردم، اگر به گفته شما اعتماد نکنم پس به گفتار چه کسى اعتماد کنم؟ با این که شما حجت خداوند بر خلق او هستى.
فرمود: پس تو به خدا و وعده ها و گفتارهاى او اعتمادت بیشتر باشد؛ زیرا خداوند به تو وعده اجابت داده است، یا این که اجابت دعاى تو به موعدى واگذار شده.
آیا خداوند نفرموده:
هرگاه بندگانم مرا از تو بپرسند، پس همانا من نزدیکم و اجابت کنم دعاى آن که مرا بخواند.
و هم چنین فرمود:
از رحمت خدا نومید مباشید.
و در سوره بقره فرموده:
خداوند به فضل و آمرزش نویدتان دهد.
پس تو به خداى عزوجل اعتمادت از دیگران بیشتر باشد و در دل خود جز خوبى راه ندهید که آمرزیده اید
علی محمد باب شیرازی از نردبان ادعا افتاد و چنین نوشت:
«فداک روحی، الحمد لله کما هو اهله و مستحقه که ظهورات فضل و رحمت خود را در هر حال بر کافه عباد خود شامل گردانیده، فحمداً له ثم حمداً که مثل آن حضرت را یبنوع رأفت و رحمت خود فرموده که به ظهور عطوفتش عفو از بندگان و ستر بر مجرمان وترحم به داعیان فرموده .
اشهد الله و من عنده که این بنده ضعیف را قصدی نیست که خلاف رضای خداوند عالم و اهل ولایت باشد.
اگر چه بنفسه، وجودم ذنب (گناه) صرف است؛ ولی چون قلبم موقن به توحید خداوند جل ذکره و به نبوت رسول او و ولایت اهل ولایت اوست و لسان مقر بر کل ما انزل من عند الله است . امید رحمت او را دارم و مطلقاً خلاف رضای حق را نخواسته ام و اگر کلماتی که خلاف رضای او بود از قلم جاری شده، غرضم عصیان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم (توبه کننده) حضرت او را و این بنده را مطلق علمی نیست که منوط به ادعایی باشد و استغفرالله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر.
و بعضی مناجات کلمات که از لسان جاری شده، دلیل بر هیچ امری نیست و مدعی نیابت خاصه حضرت حجه الله علیه السلام را محض ادعا مبطل است و این بنده را چنین ادعایی نبوده و نه ادعایی دیگر. مستدعی از الطاف حضرت شاهنشاهی و آن حضرت را چنان است که این دعاگو رابه الطاف و عنایات سلطانی و رأفت و رحمت خود،سرفراز فرمایند».1
بر این اساس، سید علی محمد از ادعاهایش بازگشت؛ ولی توبه او، صوری بود، چنان که پیش از توبه اخیر، در شیراز نیز بر فراز منبر رفت و در برابر مردم، نیابت و بابیت خود را انکار کرد؛ لیکن چیزی نگذشت که ادعای بالاتری را به میان آورد و از پیامبری و رسالت خویش سخن گفت.
در اواخر سلطنت محمد شاه و پس از مرگ او (1264) از سوی مریدان علی محمد، آشوب هایی در کشور پدید آمد که از جمله، رویداد قلعه شیخ طبرسی در مازندران بود.
در این آشوب، جمعی از بابیان به رهبری ملاحسین بشرویه ای ملا محمد علی بارفروشی، قلعه طبرسی را پایگاه خود قرار داده و اطراف آن خندق کندند و خود را برای جنگ با قوای دولتی آماده ساختند.
از سوی دیگر بر مردم ساده دل که در پیرامون قلعه زندگی می کردند، به جرم «ارتداد» هجوم آورده به قتل غارت ایشان می پرداختند، به گونه ای که یکی از بابیان می نویسد: «جمعی رفتند و در شب یورش برده، دِه را گرفتند و یک صد و سی نفر را به قتل رسانیدند. تتمه فرار نکرده ، دِه را با حضرات اصحاب حق ، خراب کردند و آذوقه ایشان را جمیعاً به قلعه بردند.»2
آنان فکر می کردند که یاران مهدی موعودند و به زودی جهان را در تسخیر خود خواهند گرفت و بر شرق وغرب فرمانروایی می کنند، چنان که بابی مذکور می نویسد:
«حضرت قدوس (محمد علی بارفروشی) می فرمودند که : ما به حق سلطان هستیم و عالم در زیر نگین ما است و کل سلاطین مشرق و مغرب به جهت ما خاضع خواهند گردید».3
ولی میان ایشان و نیروی دولتی جنگ درگرفت و فتنه آنان با پیروزی قوای دولت و کشته شدن ملامحمد علی بارفروشی در جمادی الثانی 1265 پایان گرفت.
در سال 1266 زنجان نیز شورشی به سر کردگی ملا محمد علی زنجانی پدید آمد که به شکست بابیان انجامید.
در تهران نیز گروهی از بابیان به رهبری علی ترشیری بر آن شدند تا ناصرالدین شاه و امیرکبیر وامام جمعه تهران را ترور کنند؛ ولی نقشه آنان کشف شد و 38 تن از سران بابیان دستگیر و هفت تن از آنها کشته شدند.
شایان ذکر است که مریدان علی محمد باب در جنگ های قلعه طبرسی زنجان از مسلمانی دم می زدند و نماز می گزاردند و از «بابیت» سید علی محمد جانبداری می کردند.4
ظاهراً در آن هنگام هنوز ادعای مهدویت و نبوت وی به ایشان نرسیده بود، از این رو به اعتراف وقایع نگاران بابی، برخی از بابیان به محض این که در «بدشت» از ادعای مهدویت سید علی محمد و تغییر احکام اسلام با خبر شدند، به شدت از او روی گرداندند.5
پس از مرگ محمد شاه و بالا گرفتن فتنه بابیه، میرزا تقی خان امیرکبیر ـ صدراعظم ناصرالدین شاه ـ مسامحه در کار علی محمد باب را روا ندید و تصمیم گرفت او را در ملاءعام اعدام کند و از این راه، آتش شورشها را فرونشاند و برای این کار، از برخی علما فتوا خواست، ولی به گفته ادوارد براون:«دعاوی مختلف و تلون افکار و نوشته های بی مغز و بی اساس و رفتار جنون آمیز او علما را بر آن داشت که به علت شبهه خبط دماغ (جنون)، بر اعدام وی رأی ندهند».6
با وجود این، برخی از علما که احتمال خبط دماغ را در باره علی محمد را نمی دادند و او رامردی دروغگو و ریاست طلب می شمردند، به اعدام وی فتوا دادند و علی محمد به همراه یکی از پیروانش در 27 شعبان 1266 در تبریز تیرباران شد.
پانوشت:
1. گلپایگانی ، ص 204-205.
2. حاجی میرزا جانی کاشانی ، ص 162.
3. پیشین.
4. آیتی، ج 1، ص 163،195.
5. همان،ج 1، ص 130.
6. نجفی، ص 252.
در پی بی محتوایی آثار سید علی محمد باب شیرازی و رسوایی آنها برای بابیت و بهائیت، حسینعلی بهاء مجبور به توجیه اشتباهات محتوایی و ادبی آثار علی محمد شد و در نهایت تا جایی که امکان داشت، اصلاح کرد، آن چه هم اصلاح شدنی نبود، از میان برد.
خود سید باب برای آن که غلط بافی هایش را توجیه کند، پیوسته می گفت:
«صرف و نحو گناهی کرده و تا کنون در بند بود، لیکن چون می خواستم، خدا گناهش را بخشیده و آزادش گردانید.»1
از جمله کتابهایی که نوشت و غلطهای ادبی آن گریبانش را گرفت، تفسیری بود که بر سوره کوثر نوشت.
پس از باب، حسینعلی نوری که از توجیه کارهای پوچ و گفتار بی محتوای باب خسته شده بود و آنها را مایه رسوایی بابیت می دید، دستور داد هر آن چه از باب به دست می آمد، جمع کردند و نابود کردند تا به دست کسی نرسد.2
پانوشت:
1. بهائی گری، احمد کسروی
2. تاریخ جامع بهائیت، بهرام افراسیابی
ابو الفضل گلپایگانى در فرائد می نویسد: «چون در سنه دویست و شصت هجریه حضرت حسن بن على العسکرى علیهم السلام وفات فرمود و ایام غیبت فرا رسید و امر دیانت بآراء و انظار فقها منوط و محول گشت» 1.
همچنین می نویسد: «دلها بر این امید هزار و دویست و شصت سال همى آرمید تا آنکه انجم درى الهى از افق فارس بتابید و شعله نورانیه نار حقیقیه از شیراز برافروخته و آشکار گشت و صیحه قائم موعود از جمیع بلاد ارتفاع یافت!!»؛ تا آنکه بارقه روح القدس از اراضى مقدسه بدرخشید و شمس جمال عیسوى از افق بیت المقدس طالع گردید».2
همچنین در جای دیگر می نویسد: «ظهور اول ظهور قائم موعود و ظهور ثانى ظهور حسینى بلسان اهل تشیع و ظهور مهدى و نزول روح اللَّه باصطلاح اهل تسنن!»3
گلپایگانى در اینجا تصریح به غیبت قائم موعود پسر امام حسن عسکرى علیه السلام کرده، در صورتى که بهائیان عقیده به غیبت ندارشته و می گویند: میرزا على محمد پسر میرزا رضا بزاز شیرازى و مادرش زنى بنام خدیجه بوده و در سال 1235 در شیراز متولد شده است.
از این گذشته معلوم نیست پسر امام حسن عسکرى علیه السلام پس از غیبت طولانى چرا به جاى مکه از شیراز سر در آورد؟!
چطور حضرت عیسى علیه السلام که پیش از عروج به آسمان روح اللَّه و فرزند مریم دوشیزه بوده در موقع ظهور قلب ماهیّت داد و یک دفعه امام حسین شد؟! آنهم نه حسین بن على بن ابى طالب، علیه السلام، بلکه حسین على پسر میرزا عباس نورى مازندرانى متولد در روستای نور آن هم در سال 1234؟!
بعلاوه این تقسیمى که ابو الفضل کرده که نزد اهل تشیّع قائم و ظهور حسینى و نزد اهل تسنّن مهدى و نزول عیسى غلط است، زیرا شیعه و سنى به مهدى موعودى (عجل الله تعالی فرجه الشریف) عفیده دارند که جهان را در زمان خود با قیام و جنگ پر از عدل و داد میکند، پس از آن که پر از ظلم و جور شده باشد.
از همه اینها گذشته:
1. حضرت عیسی و امام حسین علیه السلام دو نفر هستند؛ نه یک نفر که هر دو را میرزا حسینعلی بدانیم.
2. اگر به فرض محال، مهدى علیه السلام همان سید باب و حضرت عیسى و امام حسین علیه السلام میرزا حسینعلى بودهاند، آمدند چه کنند، و چه کردند؟ کدام دولت ظالم را بر انداختند؟ سلطنت و قدرت آنها کجاست؟
آیا همین که چند نفر بهائى شهمیرازدى و سنگسرى ساده، بآنها دل بستند، آن سلطنت مطلقه و قدرت بزرگ جهانى تحقّق پیدا میکند؟!
بیچاره بهائیان ساده، صد و اندی سال است که آمده و رفته و به خیال خامشان ظهور ثانی و روح الله و قیام حسینی هم سپری شده، عباس افندی و شوقی هم آمدند و کامروا شدند، هنوز به اندازه یکی از احزاب دنیا پیشرفت نکرده اند.
او پیروان را دلخوش کرده است که این صد سال دوره سختى و ناراحتى بوده، و ظهور امر اللَّه و غلبه بر عالم در صد سال بعد از این خواهد بود!!
از همه بدبختتر خفّاش بود کو عدوى آفتاب فاش بود
پانوشت:
1. ص 38.
2. ص 11.
3. ص 16.
منبع: مهدى موعود، ص : 16.