همیشه شنیده ایم که بابیت و بهائیت در پس پرده، رازهایی با استعمار دارند که در این مقاله اشاره به آنها می کنیم. بر اساس گواهی تاریخ، استعماراگران برای نیل به مطامع استعماری خود، از هر دری وارد شده اند و به هر نیرنگی توسل جسته اند. یکی از این حیله ها، تأسیس مذاهب جعلی و ایجاد اختلاف در مذاهب اعتقادی مردم است.
دول استعماری همواره در پی بهره گیری از سرمایه های خدادادی سرزمین های دیگر کشورها بودند. در این بین کشورهای آسیایی، به ویژه، خاورمیانه که دارای منابع طبیعی سرشار هستند، از اولویت های خاص برخوردار بوده اند. استعمار به طرق مختلف وارد این سرزمین ها شدند و با توجه به اهمیت زیادی که دراین سرزمین ها به عقاید مذهبی و جود داشت از احساسات مذهبی و دینی مردم سوء استفاده کردند و با تأسیس مذهب، باعث ایجاد تنش و تفرقه دراین سرزمین ها شدند. آنها با توجه به شعار معروف خود، یعنی «تفرقه بیندازو حکومت کن » به استثمار منابع خدادادی این سرزمین ها اقدام کرده اند. فرقه های بابیت و بهائیت محصول همین ترفند استعماری است.
خلاصه کلام این که بهائی گری در حقیقت دین نیست، بلکه مسلکی است که از مجموعه ادیان و مذاهب و فلسفه تصوف، عرفان و مکاتب گوناگون، خوشه چینی کرده است.
یکی ازموانع بزرگ در برابر چپاولگری و تعددهای ناجوان مردانه استعمار، تعالیم بلند اسلام بوده و هست. به همین جهت استعمار همواره در جهت از میان برداشتن این مانع به طرق گوناگون، جهد و جد فراوان کرده است. اسناد تاریخی و شواهد و قرائن موجود نشان می دهد که ظهور محمد بن عبدالوهاب نجدی در عربستان در اوائل قرن 12 ( هـ. ق )، میرزا علی محمد شیرازی سید باب و میرزا یحیی ازلی و میرزا حسینعلی بهاء الله در نیمه قرن 12، در ایران و احمد قادیانی، در اواخر قرن 12 در هند و امثال آن درهر کمیت و کیفیتی و در هر کشوری، مخلوق یک اندیشه و یک عامل به نام استعمار است.
از مشترکات مهم فرقه های مذکوره می توان به «ضرب اعناق»، «حرق کتب»، «هدم بقاع»، «قتل عام» و سرانجام «خدمت گزاری مطلق برای استعمار» اشاره کرد.
از بررسی های همه جانبه، ازمنابع محققین معاصر و نیز اسناد و شواهد و قرائن تاریخی، چنین استنباط می شود که پیدایش محمد بن عبدالوهاب نجدی درعربستان، در اوائل قرن 12 ( هـ. ق ) و میرزا علی محمد شیرزای، سید باب، در نیمه آن و میرزا یحیی ازل و میرزا حسینعلی بهاء الله و میرزا احمد قادیانی هندی در اواخر همین قرن، نتیجه یک برنامه ریزی حساب شده ازسوی استعمار بوده است، به عنوان نمونه، می توانیم به چند مورد مشابه در اعمال و رفتار این فرقه ها اشاره کنیم :
در کتاب بیان، باب 18، از واحد هفتم، دستورات، یا به اصطلاح، احکامی از سید باب وجود دارد که حکم به سوزاندن کتب، جز کتب بابی، کرده است : « برهر کس از بابیان – پسر و باب – واجب است که همه کتب را بسوزانند جز کتب بابیان».
معاویة بن وهب مىگوید: به حضرت صادق علیه السلام عرض کردم: ما در میان خود و هم مذهبیان و با مردم دیگرى که با ما معاشرت دارند چگونه رفتار کنیم؟ حضرت فرمود:
امانت آنان را بپردازید، به سود و زیانشان گواهى به حق دهید، بیمارانشان را عیادت کنید و بر جنازه مرده هاشان حاضر گردید.
امیرالمؤمنین علی علیهالسلام الگوی همیشگی است که میتوان همه کمالات را در او سراغ گرفت و بدانها اقتدا کرد. آن حضرت نهتنها از آنِ شیعیان که الگوی همه مسلمانان و جمله آزادگان است. امام علی علیهالسلام، تجسم ارزشهای دینی و اسلام مجسّم است، انسانی در اوج عرفان، عبادت، سلوک و در عین حال سیاستمدار و جامعهساز. شدت عمل را با رحمت و عطوفت به مؤمنان آموخت؛ اهل مداهنه نبود و هیچگاه حقیقت را قربانی مصلحت نکرد. کتاب فضل علی علیهالسلام چندان پربرگوبار است که برای خواندن آن چند نقدِ عمر باید و تنها میتوان شمهای از فضایل ناپیدای علوی را واکاوید و پیش روی همگان نهاد.
از آنجا که حس کمالجویی و ویژگی الگوطلبی و نمونهپذیری، امری فطری و ذاتی است و آدمی برای رهیابی به سرمنزل مقصود و دستیابی به کمال مطلوب، در جستوجوی اسوههایی برای پیروی از آنها و گرفتن سرمشق برمیآید، باید الگوهای مطلوب را بشناسد. علی علیهالسلام پس از پیامبراعظم صلیاللهعلیهوآله مصداق کامل اسوه حسنه است و پیروی از ایشان موجب هدایت و کمال امت اسلامی، بلکه انسانی است. شیوه آن بنده راستین حق، سبب ترقی، رشد و تکامل بشر خواهد بود و به همان نسبت سرپیچی از روش او، گمراهی و نابودی همیشگی را در پی خواهد داشت. پیامبر درباره سیره علی علیهالسلام به عمار یاسر اینگونه سفارش میکند:
ای عمار، اگر دیدی علی به تنهایی از یک راه میرود و تمام مردم به راهی دیگر روانند، به راه علی برو؛ زیرا او تو را به نابودی نکشاند و تو را از مسیر هدایت و رستگاری خارج نسازد.1
در روایتی دیگر پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله به علی علیهالسلام فرمودند:
ای علی، بیشک تو کسی را که پیروت باشد، هدایت خواهی کرد و آنکه با سیره و راه تو مخالف است، به یقین، تا روز قیامت گمراه خواهد ماند.2
امام علی علیهالسلام در برخورد با مردم و جوامع انسانی، دیدگاهی فراتر از دید مسلمان به مسلمانی دیگر داشت. در دیدگاه او مردم از نظر اجتماعی به دو دسته تقسیم میشوند. دستهای از آنها، برادر دینیاند و دستهای دیگر، در آفرینش با مسلمانان یکسانند. ازاینرو، با هر یک از آنها متناسب با آنچه خداوند و سنّت پیامبر تعیین کرده است و نیز متناسب با شأن و کرامت انسانی آنان عمل میکرد. در سفارش به مالک اشتر در همین مورد میفرماید:
فَاِنَّهُم صِنفانِ: اما أخٌ لک فی الدِّینِ و إمّا نَظِیرٌ لَکَ فِی الْخَلْقِ.3
ای مالک، مردمان دو دستهاند، گروهی برادر دینی تواند و گروهی در آفرینش با تو همانندند.
از نظر امام علی علیهالسلام، همه انسانها فرزندان یک پدر و مادر و در نژاد و طبقه برابرند و هیچ انسانی از این جهت، بر دیگری برتری ندارد. ایشان به صراحت میفرماید: "ایُّها النّاسُ اِنَّ آدَمَ لَمْ یَلِدْ عبدا ولا اَمَةً و انَّ الناسَ کُلَّهُم أَحرارٌ؛4 ای مردم، بیگمان آدم هیچ یک از فرزندانش را برده و کنیز نزاد و همگان آزادند ".
در سیره امام علی علیهالسلام همه مردم از حقوقی مساوی برخوردارند و همه باید از مواهب اجتماعی یکسان بهرهمند شوند. تساوی حقوقی افراد از دیدگاه علی علیهالسلام چنان مهم و حساس است که حتی در التفات و نظر به افراد نیز والی و حاکم نباید تبعیض ورزد. حضرت در سفارش به محمد بن ابی بکر، والی مصر چنین میفرماید:
با همگان یکسان رفتار کن، چه آنگاه که گوشه چشم به آنان افکنی و چه آنکه خیرهشان نگاه کنی تا زورمندان و بزرگان، در تبعیض طمع نورزند و ناتوانان از عدالت تو نومید نشوند.5
از روزی که علی علیهالسلامخود را شناخت، بر محور حق حرکت کرد و در این راه هماره با حق دمساز بود. به همین دلیل، پیامبر فرمود: "اَلْحَقُّ مَعَ عَلِیٍّ أَینَما مالَ؛ حق به دنبال علی علیهالسلام است هر جا که برود ".6
علی علیهالسلامبه تمام معنا، قانونمدار و مجری قانون الهی بود و در این راه میان خودی و غریبه تفاوتی نمیگذاشت و اگر کسی برخلاف قانون عمل میکرد، بدون در نظر گرفتن موقعیت و مقام وی، حدود الهی و قانونی را بر وی اجرا میکرد و هیچ واسطه و شفاعتی را نمیپذیرفت. از سوی دیگر، بسیار دقیق و منظم بود و دیگران را از بیبرنامگی بازمیداشت. ایشان در عهدنامه مالک اشتر برای حفظ نظم و انجام کارها در وقتشان فرمود:
کار هر روز را در همان روز انجام ده؛ زیرا هر روز کاری ویژه خود را دارد و از شتاب در مورد کارهایی که زمانشان نرسیده یا سستی در کارهایی که امکان انجام آن فراهم است یا لجاجت در اموری که مبهم است یا سستی در کارها هنگامی که آشکار است، برحذر باش و هر کاری را در جای خود و به موقع انجام بده.7
از دید امام علی علیهالسلام، مهربانی و محبت با مردم، در جذب دلها و اداره کردن انسانها، نقش ارزندهای دارد و سبب میشود زمامدار بر قلوب مردم حکومت کند. ایشان درباره مهرورزی به انسانها در عهدنامه مالک اشتر میفرماید:
دلت را از رعایا، پر از مهر و محبت و لطف کن. در برابر آنها درنده و آزارکنندهای مباش که خوردن آنان را غنیمت شماری.8
امام همیشه در دسترس همگان بود به گونهای که پایینترین ردههای اجتماعی نیز به سهولت و بدون کوچکترین مشکل و مانعی با وی دیدار میکردند و مشکلاتشان را با او در میان میگذاشتند. هیچ دربانی نداشت و به کارگزاران خود نیز سفارش میکرد که هیچگاه از دید مردم غایب نشوند. در این راستا به پسر عموی خود قثم بن عباس که زمامدار مکه بود، چنین مینویسد:
صبح و عصر برای رسیدگی به امور حاجیان و مردم مکه بنشین. به کسانی که پرسشی دارند، پاسخ ده. جاهلان را بیاموز و با دانشمندان مذاکره کن. در میان تو و مردم باید واسطه و سفیری جز زبانت و حاجب و پردهای جز چهرهات نباشد. افرادی را که با تو کار دارند، از ملاقات با خود محروم مساز. اگر ابتدا آنها را از درِ خانهات برانند، حل مشکل آنها پس از آن، این بیحرمتی و بیاعتنایی را جبران نخواهد کرد.9
امام برای آموزش و پرورش مردم در تمام ابعاد زندگیشان اهمیت ویژهای قائل بود و بر دو نکته اساسی تأکید میورزید. ابتدا در بخش فرهنگ مردم گذشته، باید تنها سنّتهای نیکو و آداب و رسوم خوب آنان را گرفت و به کار بست و در بخش آموزش باید چیزی را به مردم آموخت که برای دنیا و آخرت آنها سودمند باشد و بتوانند از آن در زندگیشان بهره گیرند. از نظر علی علیهالسلام فقط علمی ارزش دارد که شخصیت انسان را بسازد و رشد و تکامل بخشد و او را به خداوند و اوج تقرب برساند.10
سیره امام علی علیهالسلام در بعد فردی و خانوادگی نیز در اوج است. علی علیهالسلام، یگانه خداشناس است. او در خانه خدا چشم به جهان گشود و در خانه حق، کام جانش به نام حق و به یاد خدا شیرین شد. او در خداشناسی به یقین کامل رسیده بود، آنچنانکه میفرماید: "اِنّی لَعَلی یَقینٍ مِنْ رَبّی و غَیْرِ شُبهَةٍ مِنْ دینی؛ من درباره پروردگارم، خود به سرمنزل یقین رسیدهام و در دینم تردیدی ندارم ".11
خداشناسی علی علیهالسلام به اندازه عظمت و بزرگی خود اوست؛ زیرا خدا را در همه حال حاضر و ناظر بر رفتار و برنامههای خویش میداند و او را به چشم دل میبیند، عبادت او، عبادت آزادگان است که فقط به شکرانه ذات حق و بدون چشمداشت پاداشی صورت میپذیرد. خود در این باره میفرماید:
گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) میپرستند که این عبادت تاجران و سودجویان است و گروهی خدای را از روی ترس، پرستش میکنند که عبادت بردگان است و عدهای به سبب شکر نعمتهای الهی و سپاس (و اینکه حضرت حق را شایسته عبادت میدانند) او را میپرستند و این عبادت آزادگان است.12
آنگاه به نوع عبادت خود اشاره میکند و میفرماید:
هیچگاه خداوند را از روی ترس یا به طمع و چشمداشت پاداشی نپرستیدم، بلکه چون خداوند را شایسته پرستش دیدم، او را عبادت کردم.13
امیرمؤمنان علی علیهالسلام درباره اخلاص نیز میفرماید که تمام دوستیها و دشمنیها و جذب و دفع، همه و همه باید برای خدا باشد: "المؤمِنُ مَنْ کان حُبُّهُ لِلّهِ و بُغضُهُ للّهِ و أخذُهُ للّه و تَرْکُهُ للّهِ ".14
در سیره عبادی امام، نماز بزرگترین جلوه عبادت واساسیترین نماد بندگی و رکن نخستین و پایه اصلی دین است. مؤمن کسی است که دوستی، دشمنی، دادن و گرفتن او برای خدا باشد. در بحرانیترین زمانها و مکانها نیز نماز اول وقت امام به تأخیر نمیافتاد، چنانکه در جنگ صفین گاه و بیگاه به خورشید نگاه میکرد و مراقب بود که وقت زوال نگذرد. ابن عباس از حضرت پرسید: ای امیرمؤمنان، چرا گاهی از جنگ دست میکشی و به آسمان مینگری؟ فرمود: "به خورشید و زوال آن نگاه میکنم تا وقت نماز را بدانم و نماز اول وقت را از دست ندهم. " ابن عباس با شگفتی پرسید: آیا در هنگامه نبرد که مجال اندیشیدن به چیز دیگری جز جنگ نیست، به نماز اول وقت میاندیشی؟ فرمود: "ما برای چه با آنان میجنگیم؟ آیا برای نماز، نبرد نمیکنیم؟ "15
امام علی علیهالسلاماز نظر خانوادگی و توجه به کانون انس و الفت نیز الگویی نیکو برای تمام خانوادههاست. امام، بزرگترین عامل خوشبختی و راز کامیابی خانواده را در گرم و باصفا نگاهداشتن کانون خانوادگی، اخلاق پسندیده و محبت و مهربانی و وفاداری در آن میداند و میفرماید:
به خدا سوگند، هیچگاه فاطمه را به اکراه به کاری وانداشتم و او را ناراحت نکردم و خشمگین نساختم تا خداوند او را نزد خویش برد و او نیز هیچ زمان مرا ناراحت نکرد و از دستور من سرنپیچید و هرگاه به او نگاه میکردم، همه ناراحتیها و اندوهها و غمهایم را از یاد میبردم.16
حضرت در مورد حقوق همسران میفرمود:
مبادا بر زنان خویش ستم روا دارید و آنان را از حق خویش محروم سازید. هر کس به اندازه یک درهم گوشت برای همسر و فرزندان خویش خریداری کند، مانند کسی است که بردهای از فرزندان اسماعیل علیهالسلام را آزاد ساخته است.17
شیوه و رفتار علی علیهالسلام با فرزندانش بر اساس تربیت نبوی بود. ایشان در سخنی زیبا به حسن و حسین علیهماالسلام، فضیلتها و ارزشهای متعالی در زندگی را چنین میآموزد:
تقوا پیشه سازید. در پی دنیا و مظاهر آن نباشید حتی اگر دنیا به شما روی آورد. بر هر چه از مواهب دنیایی است و از دست میدهید، تأسف نخورید. به حق سخن بگویید. برای پاداش الهی کار و کوشش کنید. دشمن ستمگر و یار ستمدیده باشید. در کارهایتان نظم داشته باشید. برای ایجاد صلح و آشتی بین مردم بکوشید. حال یتیمان را رعایت کنید و نگذارید نابود شوند. همسایگان خود را مراعات کنید. مبادا در عمل به قرآن، دیگران بر شما پیشی گیرند. همواره مراقب نماز باشید. امربهمعروف و نهی از منکر را هرگز ترک نکنید که در آن صورت، بدان بر شما مسلط میشوند و دعایتان مستجاب نخواهد شد. بر شما باد همبستگی و از تفرقه و پشت کردن به یکدیگر بپرهیزید.18
ایشان در وصیتی به فرزند خود امام حسن علیهالسلام درباره رعایت حقوق خانواده و خویشاوندان میفرماید:
وَاَکرِمْ عَشِیرَتَکَ فَاِنَّهُم جَناحُکَ الذی بهِ تَطیرُ وَ أَصلُکَ الّذی الَیهِ تَصیرُ وَ یَدُکَ التی بِها تَصُولُ.19
خویشانت را گرامی بدار که بالهای تواَند و با نیروی آنان میتوانی پرواز کنی و همچنین آنان ریشه تواَند که به آن باز میگردی و دستان تواَند که با آنان به دشمن یورش میبری.
اصولاً دلبستگی به خانواده، حفظ و حراست از بستگان و رسیدگی به آنان، اهتمام به صله رحم، استوار ساختن پیوند خویشاوندی از سنّتهای نیکو و از اصول اساسی در فرهنگ اسلام به شمار میرود که مورد تأکید جدی امام علی علیهالسلام است.
از آنچه گذشت، درمییابیم که علی علیهالسلام، سرچشمه کرامت و قله بلند فضایل و کمالات انسانی است. او پرورش یافته اسلام است. پابهپای پیامبر حرکت میکرد و دوست و دشمن به فضایلش معترفند. چنین شخصیتی نمونه آرمانی همه جوامع انسانی است. ابن عباس در سخنی کامل در حق ایشان میفرماید:
به خدایی که جان من در دست اوست، اگر دریاها، مرکب و درختان، قلم و همه آفریدگان زمین، نویسنده شوند، نمیتوانند فضایل علی علیهالسلام را بنویسند.20
اینک ماییم و این هم کرانه بیپایان سخنان نغز و پر عمق مولای متقیان که رهتوشه و چراغ راه انسانهای جویای فضیلت است.
اخلاق فردی
پرهیز از نخستین گناه
انسان با اراده، در برابر وسوسهها چراغ سبز نشان نمیدهد و به راحتی از جاده سلامت خارج نمیشود. باید دانست که پایداری در برابر لغزشها، رمز موفقیت و نیکفرجامی است. خوشا به حال پرواپیشگانی که سدّ معصیت نشکستند و خود را به گناه نیالودند و هم آنان پیروزمند و سعادتمند هستند. مولای پرواپیشگان، علی علیهالسلام بنا به نقل شیعه و اهل سنت میفرماید:
ما ظَفَرَ مَن ظَفَرَ الاِْثْمُ بِهِ.21
آن کس که گناه بر او چیره شود، پیروز نخواهد شد.
لذت ترک گناه
انسانها همیشه بر سر دو راهی انتخاب هستند. آدمیان چون مختارند، باید راه خیر و شر را فرا روی خود داشته باشند و با نیروی ایمان و آیندهنگری، راه خیر و سعادت را برگزینند. در این میان، باید دانست دوری گزیدن از گناه چندان آسان نیست. با این حال، عوامل متعددی میتواند انسان را در این راه یاری دهند. یکی از این عوامل، آراسته شدن به زیور تقواست.
گرایش به پرهیزکاری، زمینهساز ترک گناه است. قدرت و تسلط داشتن بر نفس، بالندگی و سرافرازی را به همراه میآورد و لذیذترین لذتهای روحانی را به انسان میچشاند. اگر انسان لذتِ ترک لذت را بچشد، دیگر لذت نفس را لذت نمیخواند. پس اگر خواهان سعادت و خوشبختی هستید و به وزیدن نسیم خوشِ نیکبختی مشتاقید و میخواهید پاک زندگی کنید و پاکیزه بمانید، باید پروا پیشه کنید و به گناه نزدیک مشوید. مولای متقیان، علی علیهالسلام در این باره میفرماید:
اَسْعَدُ النّاسِ مَن تَرَکَ لَذَّةً فانِیَةً لِلَذَّةٍ باقِیَةٍ.22
خوشبختترین مردم کسی است که لذتهای زودگذر را برای لذتهای دیرپا ترک کند.
اندکی اندیشه درباره اثرات دو نوع لذت، انسان را به گزینش لذت دیرپا و رها کردن لذتهای زودگذر فرا میخواند، چنانکه بنا بر نقل اهل سنت علی علیهالسلام میفرماید:
شَتَّانَ مَا بَیْنَ عَمَلَیْنِ عَمَلٌ تَذْهَبُ لَذَّتُهُ وَ تَبْقی تَبْعَتُهُ و عَمَلٌ تَذْهَبُ مَؤُونَتُهُ وَ یَبْقی اَجْرُهُ.23
چه بسیار فرق است بین دو کار، کاری که لذت آن میرود، ولی آثار وخیم آن به جای میماند و کاری که سختی آن میرود، ولی پاداش آن میماند.
پاکی نفس
انسان، اشرف مخلوقات و برترین مظهر آفرینش است. او میتواند راه کمال یا گمراهی بپیماید. میتواند چون حیوانات، زندگانی حیوانی در پیش گیرد و از انسانیت خویش فرسنگها دور شود یا به زندگی خود رنگ خدایی بزند و روح کمال را در خود زنده کند و راه تعالی و کمال را بپیماید. پس در خویشتن خویش بنگریم و ببینیم اکنون که نام انسان بر خود نهادهایم، کدامین راه را برگزیدهایم؛ هدایت و پاکی یا گمراهی و تباهی؟ پس تا فرصت باقی است به فکر اصلاح خویش باشیم تا پیش خدا و خلق رسوا نشویم. از انسان جز شرافت انتظار نمیرود و شرافت آدمی همانگونه که امام شریفان، علی علیهالسلام فرموده، به پاکی است:
شَرَفُ الرَّجُلِ نَزاهَتُهُ وَ جَمالُهُ مُرُوَّتُهُ.24
شرف مرد به پاکی و زیباییاش به جوانمردی است.
این پاکی باید هم در ظاهر و هم در باطن و اخلاق انسان باشد، ولی آنچه نشانه وجود چنین پاکی است، حسن رفتار با دیگران است وگرنه از شرافت و بزرگواری خبری نیست، چنانکه بنا بر نقل اهل سنت، علی علیهالسلامفرمود:
لا شَرَفَ مَعَ سُوْءِ الْاَدَبِ.25
با بدادبی، شرافتی نیست.
گذشت هنگام قدرت
مولای موحدان، علی علیهالسلامفرموده است:
تَجاوَزْ مَعَ الْقُدْرَةِ واَحسِنْ مَعَ الدَّوْلَةِ تَکْمُلُ لَکَ السّیادَةُ.26
هنگام توانایی درگذر و هنگام دولتمندی نیکی کن تا به نهایت بزرگواری و آقایی برسی.
اذا قَدَرْتَ عَلی عَدُوِّکَ فَاجْعَلِ اَلْعَفْوَ عَنْهُ شُکْرَا لِلْقُدْرَةِ عَلَیْهِ.27
هنگامی که بر دشمن خود پیروز گشتی، به شکرانه پیروزی، او را ببخشای.
پینوشتها:
1. خطیب بغدادى، تاریخ بغداد، ج 13، ص 188.
2. شیخ طوسى، الامالى، ص 479.
3. نهج البلاغه، نامه 53.
4. محمدبن یعقوب کلینى، الکافى، ج 8 ، ص 69 .
5. نهج البلاغه، نامه 46.
6. کافى، ج 1، ص 294.
7. نهج البلاغه، نامه 53.
8. همان.
9. همان، نامه 67 .
10. على رفیعى علامه و دشتى، سیره امام على علیهالسلام، ص 79 [دانشنامه امام على علیهالسلام].
11. کافى، ج 5، ص 54.
12. همان، ج 2، ص 84 .
13. ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 157.
14. غررالحکم، ص 67 .
15. حسن بن ابىالحسن دیلمى، ارشاد القلوب، ج 2، ص 22.
16. بحارالانوار، ج 43، ص 31.
17. همان، ج 78، ص 32.
18. نهج البلاغه، نامه 47.
19. همان، نامه 31.
20. قاضى نوراللّه شوشترى، احقاق الحق، ج 4، ص 101.
21. نهج البلاغه، کلمات قصار، ش 319؛ سجع الحمام فى حکم الامام، على الجندى، قاهره، مکتبة انجلو مصریه، ص 365.
22. غررالحکم، ج 2، ص 441.
23. محمد شنقیطى، کفایة الطالب، بیروت، دار ابن زیدون، ص 213.
24. غررالحکم و دررالکلم، ج 4، ص 180.
25. رشیدالدین وطواط، مطلوب کل طالب، دفتر انتشارات اسلامى، ص 10، کلمه 17.
26. غررالحکم، ج 3، ص 297.
27. مطلوب کل طالب، کلمه 95، ص 45.
و به حق کسی جز حضرت علی(علیه السلام) شایسته خلافت و وصایت و امانت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نبود; چنان که این حکم الهی بر آن رقم خورد: (وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ أُوْلَئِکَ الْمُقَرَّبُونَ)(واقعه: 10 و 11) و درست به همین دلیل است که خداوند اعلام و ابلاغ حکم وحی را مبنی بر خلافت و ولایت حضرت علی(علیه السلام)لازمه و تتمه رسالت پیامبر(صلی الله علیه وآله)می داند و به او می فرماید: اگر چنین نکنی، رسالت خود را به انجام نرسانده ای و او خود به درستی پشتیبان و حامی ولایت و تکیه گاه دوستداران و موالیان حضرت است: (وَاللّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ.)(مائده: 67) از این رو، پیامبر(صلی الله علیه وآله)حضرت علی(علیه السلام) را به عنوان خلیفه و دست پرورده و تربیت یافته مکتب نبوّت و ولی و وصی و بلکه مکمّل رسالت خود به مردم معرفی و اعلام می دارد: برای هر پیامبری وصی و جانشینی شایسته است و چنین کسی برای من همانا علی است و لاغیر. پس سخن او را بشنوید و از او فرمان برید.27
روزی که شد از جام ولا مستْ محمّد
از شوق علی داد دل از دست محمّد
آن روز که با پرتو خورشید ولایت
ره را به شب از چار طرف بست محمّد
از مژده «اکملت لکم دینکم» آن روز
شد شاد و زهر بندِ غمی رست محمّد
صحرای غدیر است زیارتگه دل ها
آنجا که شد از جام طرب مست محمّد
تا بر همه ابلاغ شود حکم خداوند
بر عرشه منبر شد و بنشست محمّد
تا جلوه حق را به تماشا بنشیند
بگرفت علی را به سر دست محمّد
با دست علی بود که بت های حرم را
از پای درافکنده و بشکست محمّد
هر بند که بر پای بشر بود زرافشان
بگشود زهم یکسر و بگسست محمّد.28
از جمله افتخارات امام علی(علیه السلام) این بود که در صدر اسلام در بسیاری از امور مهم از جمله تبلیغ دین، جنگ، حل اختلافات قبیله ای، اخذ مالیات و قضاوت به یاری پیامبر می شتافت و بلکه به نمایندگی از سوی آن حضرت، به بلاد گوناگون و میان قبایل و طوایف اعزام می شد.
این همکاری ها و جان نثاری ها در امور گوناگون از عهده کسی جز حضرت علی(علیه السلام) برنمی آمد و در واقع، پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)با کمبود یاران جان بر کفی همچون علی(علیه السلام) مواجه بود. بنابراین، بارها پس از تشکیل حکومتش در مدینه، به معضلات زیادی از سوی مردم و اقوام و ملل و کارشکنی های مخالفان دچار شد تا جایی که برای رفع این تناقضات و عدم همکاری قاطبه مردم، آیه «اخوّت» نازل شد: (إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ.)(حجرات: 10) بدین روی، پیامبر به دستور الهی، اقدام به «عقد اخوّت» بین مردمان و گسترش این امر تا حد ایجاد یک فرهنگ در سطح جامعه کرد و از میان آن همه صحابه و یاران و نزدیکان، حضرت علی(علیه السلام) را به برادری خود برگزید و عقد اخوّت را جاری کرد.
در ماجرای «حلف الفضول»، بنابر نقل معتبر محمّدبن سعد هنگامی که پیامبر در میان اصحاب خود قرار گرفت، دست خود را بر شانه علی گذاشت و فرمود: «انتَ اخی ارثنی وارثک.»29
حضرت در امر خطیر تبلیغ، جان فشانی ها نمود و در عرصه های گوناگون، به جای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) وارد شد و به راستی، کسی در این زمینه موفق تر و کوشاتر از حضرت علی(علیه السلام) برای پیامبر(صلی الله علیه وآله) نبود; چنان که در سال دهم هجری، که رسول خدا خالدبن ولید را برای تبلیغ دین به یمن فرستاد، او نتوانست این تکلیف سنگین را به انجام برساند و شأن نمایندگی از ناحیه پیامبر(صلی الله علیه وآله) را حفظ کند و از این رو، از میانه راه برگشت ـ و یا مجبور به بازگشت شد ـ و در هر مسئولیتی که پیامبر به او می داد، طفره می رفت و از توفیق انجام آن بازمی ماند و شانه خالی می کرد. اما حضرت علی(علیه السلام) را برای اتمام حجّت بر مردم، به یمن فرستاد و نامه ای بدو داد تا برای مردم آنجا قرائت کند و او نیز با اشتیاق و توان بالا، به این کار تن داد و توانست اغلب مردم یمن را مسلمان کند و بازگردد.
رسول خدا(صلی الله علیه وآله) قرائت سوره برائت بر کفّار را بلافاصله پس از نزول آن، به حضرت علی(علیه السلام) واگذار نمود و او را سوار بر ناقه خود کرد و عمامه خویش را بر سرش بست و او را عازم مکّه نمود و در حق وی دعا کرد. باید اذعان داشت که بی تردید چنین اقدامی آن هم در دل کفّار و منافقان و مشرکان و برای اولین بار، با آن خطاب های تند قرآنی، کاری بس دشوار و مستلزم شجاعت و ایثار بود که به حق، کسی جز حضرت علی(علیه السلام) را یارای این کار بزرگ نبود.
علاوه بر این، حضرت از جانب رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به میان علما و صاحب ادیان مثل حواریّون مسیحی می رفت و به مسائل مطرح شده و تناقضات فکری آن ها پاسخ می گفت و دین مبین و اکمل اسلام را با منطقی صحیح و عالمانه بر ایشان عرضه می نمود. جمع کردن اقوام و عشیره پس از نزول آیه «انذار» و دعوت ابولهب و ابوجهل برای پذیرش دین مبین اسلام در اولین قدم نیز کاری بود بس بزرگ که به یاری حضرت علی(علیه السلام)صورت پذیرفت.
در این زمینه، حضرت زخم های کاری نیز برمی داشت و از ناحیه برخی جهّال و کفّار به جای پیامبر(صلی الله علیه وآله) سنگ هم می خورد، اما از انجام مسئولیت و مأموریتش طفره نمی رفت و دم برنمی آورد و حتی نزد پیامبر آن ها را بر زبان هم جاری نمی ساخت و تا تحقق مسئولیت خود لحظه ای از پای نمی نشست، و چه بسیار که در راه تبلیغ در کنار پیامبر(صلی الله علیه وآله)یاور جان برکف و جان نثار و سپر بلایش بود; چنان که نقل شده است، در «شعب ابی طالب»، که قبیله بنی هاشم سه سال در محاصره مشرکان قریش (مکّه) بودند، حضرت علی(علیه السلام) در حالی که دشمن دیده بان گذاشته بود، مخفیانه خود را به پیامبر(صلی الله علیه وآله)می رساند و برای پیامبر و مسلمانان آذوقه می برد. آن وقت، 18 تا 20 سال بیشتر سن نداشت.30
ابن ابی الحدید معتزلی به نقل از امالی محمدبن حبیب می نویسد: ابوطالب بر جان پیامبر می ترسید; بسا شب هنگام که نزد بستر او می رفت و او را بلند می کرد و علی را به جایش می خواباند و در عین حال، علی(علیه السلام) را دل داری می داد و بر این کار تشویق می کرد. علی بن ابی طالب خطاب به پدرش می گفت: آیا مرا دل داری می دهی؟ من دوست دارم یاری ام را نسبت به پیامبر(صلی الله علیه وآله) ببینی و بدانی که من پیوسته و در هر حال، برادر محمّدم. من احمد را، که در کودکی و جوانی از سوی خدا ستوده شده است، برای رضای او یاری می کنم.31
أتأمرنی بالصبرِ فی نصرِ احمد فواللّهِ ما قلتُ الذی قلتَ جازعاً
ولکنّنی احببتُ اَن ترَ نُصرتی لِتعلمَ اَنّی لم ازل لکَ طائعاً
و سعیی لوجهِ للّهِ فی نصرِ احمد نبی الهدی المحمودِ طفلا و یافعاً32
ترجمه: آیا مرا به صبر درباره پیامبر فرامی خوانی. به خدا قسم که گفتن من از سر بی تابی نبود! من همواره فرمانبردار توام، اما یاور پیامبر. من از کودکی یار پیامبر بودم و دوست دارم یاری ام را ببینی.
پس از خلاصی مسلمانان از «شعب ابی طالب» (پس از سه سال محاصره اقتصادی) خدیجه و ابوطالب در فاصله کمی از یکدیگر رحلت کردند و حضرت علی(علیه السلام) تنهایی و غم خواری پیامبر را جبران می نمود و به یاری ایشان می شتافت. همان سال پیامبر(صلی الله علیه وآله)راهی طائف شد تا به ادامه رسالت خود، یعنی تبلیغ دین، بپردازد. حضرت علی(علیه السلام) نیز در کنار او بود. مردم طائف زیر بار نرفتند و جسورانه علیه پیامبر(صلی الله علیه وآله)شوریدند و از هر طرف سنگ پرتاب می کردند، اما حضرت علی(علیه السلام)خود را سپر پیامبر ساخت و سنگ ها را به جان خرید و طبق نقل، سر مبارکش چند بار مجروح گشت.33
استجازة من النبی لحرب
هل یدفعُ الدرعُ الحصینُ منیةً یوماً اذا حضرت لوقتِ مماتِ
انّی لأَعلَمُ اَنّ کلَّ مُجمَع یوماً یؤولُ لفُرقة و شتاتِ
یا ایُّها الداعی النذیر و مَن بِه کَشف الالهُ رواکد الظلماتِ
أطلقْ فدیتکَ لابنِ عمِّکَ امره وَارْمِ لهداتکَ عنه بالجمراتِ
فالموتُ حقٌّ و المنیّة شربةٌ تأتی الیه فبادر الزکواتِ.34
ترجمه: اگر هنگام مرگ فرا رسد، آیا زره استوار مرگ را باز می دارد؟ نیک می دانم که هر انجمنی روزی به جدایی و پراکندگی انجامد. پس ای خواننده، بیم دهنده و آنکه خدا تاریکی ها را بر او گشوده! فدایت گردم! پسرعم خود را رها کن (از او دل بکن) و دشمنانت را از او به پرتاب سنگ بازدار! مرگ حق است و مردن هم جامی است که وی روزی نوشد، پس او باید به کاری شتافت که جان را پاس دارد.
علاوه بر این، در موسم حج سال سیزده هجری، که گروهی از مسلمانان مدینه به مکّه آمدند و گرد پیامبر جمع شدند، کفّار قریش از فرصت بهره جستند و سلاح به دست گرفتند و به اجتماع ایشان حمله بردند. در این هنگام، حضرت حمزه و علی(علیهما السلام)دست به شمشیر بردند و مهاجمان را وادار به گریز و فرار از محل ساختند.35
ماجرای «لیلة المبیت»، به عنوان تهدید بزرگ شورشیان علیه پیامبر در تاریخ ثبت شده است. جوانان قبایل قریش قرار گذاشتند شبانه بر پیامبر حمله کنند و او را در بسترش به قتل برسانند. جبرئیل این خبر را به پیامبر رساند و پیامبر(صلی الله علیه وآله)حضرت علی(علیه السلام)را جای خود خوابانید، حضرت علی(علیه السلام)پرسید: آیا شما به سلامت خواهید بود؟ پیامبر فرمود: آری، آن گاه حضرت علی(علیه السلام) لبخند رضایتی بر لب نشاند و در جایش خوابید.36
بدون تردید، هیچ کس جز او توان چنین کاری نداشت که در مقابل حمله قریش بر او، به گمان آنکه محمّد است، آنچنان استوار شجاع بایستد و به آن ها پاسخ بگوید و آن ها را از محل دور و حتی تهدید نماید و با برخی از آن ها به دفاع از خود و استنکاف از دادن نشانی رسول خدا بپردازد. بنابر نقل روایات، در همان شب، جبرئیل و میکائیل به اذن خدا فرود آمدند و به یاری حضرت علی(علیه السلام)شتافتند و سنگ ها از او دفع می نمودند و او را بر این جان نثاری تحسین می کردند و می گفتند: «به به از این ایثارگری! ای پسر ابوطالب! چه کسی مانند توست؟ خداوند به وسیله تو بر فرشتگان هفت آسمان مباهات می کند.»37 و همان لحظه این آیه، که به تصریح بیشتر علمای اهل سنّت و تمام علمای شیعی در خصوص امام علی(علیه السلام)است، نازل شد: (وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ)(بقره:207); و بعضی مردانند (حضرت علی(علیه السلام)) که از جان خود در راه رضای خدا می گذرند و خداوند دوستدار چنین بندگانی است.
در شعری حضرت می فرماید: شب را در حالی که مراقب دشمنان بودم، در آنجا خفتم و نتوانستند مرا از تصمیم خود بازدارند و با عزم جزم، آماده کشته شدن و گرفتاری بودم.38
در خصوص انتقال «فواطم» در گیر و دار پرماجرای پس از هجرت پر حادثه و پر درد حضرت از مکّه به مدینه هم باید گفت: حقیقتاً کسی را جز حضرت علی(علیه السلام)یارای انجام آن نبود; چنان که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) نامه ای به ابوواقد لیثی داد تا به حضرت علی(علیه السلام)در مکّه بدهد و او شبانه فواطم (فاطمه دختر پیامبر(صلی الله علیه وآله)، فاطمه مادر علی(علیه السلام)و فاطمه دختر زبیر) را به مدینه برساند. حضرت علی(علیه السلام)نیز پس از دریافت پیام، چنین کرد و حقیقتاً از جان عزیز خود در این راه گذشت. او برای به سلامت رساندن امانت های رسول خدا(صلی الله علیه وآله)به نزد حضرتش، این راه طولانی را بدون استراحت و از بیراهه، آن هم شبانه (به همراه فواطم) پیمود و در طول مسیر، با دشمنان از جمله اطرافیان ابوسفیان (بنی امیّه)، که در طول تاریخ همیشه مانع راه فرزندان پیامبر(صلی الله علیه وآله) بودند، روبه رو شد و با آن ها به مقابله برخاست و از فواطم دفاع کرد و آن ها را از خطرات این دشمنان به سلامت عبور داد.39
جان فشانی های علی(علیه السلام) در میدان های نبرد
حضرت بارها نمایندگی از جانب پیامبر(صلی الله علیه وآله)را در امور جنگ «غزوه ها و سریّه ها» و فرماندهی نیروها را بر عهده گرفت و از سوی حضرت به میان اعراب وقریش می رفت و از بازماندگان شهدا و حتی خانواده های بی گناه دشمن، که پدران و برادران خود را در جنگ از دست می دادند، تفقّد و دل جویی می نمود. جالب است که این بار مسئولیت را، بخصوص در جنگ های سختی مثل بدر و حنین و فتح مکّه و احد و خیبر، کسی جز حضرت علی(علیه السلام) توان به دوش کشیدن نداشت; چنان که پیامبر برای اتمام حجت با مردم، بارها دیگران را به جای حضرت علی(علیه السلام) به جنگ ها فرستادند اما آن ها توان انجام آن کارها را نداشتند. برای نمونه، ولیدبن عتبه را ابتدا به فرمان دهی بدر فرستادند، اما او از پذیرش آن سرباز زد و از این رو، امام علی(علیه السلام)را بدانجا فرستاد و شمشیر خود را به دست او داد و زره خود را بر تنش پوشاند و پس از فتح، پرچم خود را به او سپرد و در حق او دعا کرد. آن حضرت پس از غزوه بدر در سال دوم هجری و شکست لشکر دشمن و مشرکان می فرماید: من در خردی، بزرگان عرب را به خاک انداختم و سرکردگان «ربیعه» و «مضر» را هلاک ساختم. شما می دانید که مرا نزد رسول خدا چه مرتبتی است و خویشاوندانم با او چه نستبی دارند.40
در جنگ احزاب، که مشرکان به مدینه حملهور شدند، رسول خدا(صلی الله علیه وآله) حضرت علی(علیه السلام) را فرستاد تا با آن ها به جنگ تن به تن درآید. آن ها مرد جنگی قدرتمندی مثل عمروبن عبدود را به جنگ با حضرت علی(علیه السلام) فرستادند و این علی(علیه السلام) بود که توانست پس از رزم جانانه با عمرو، او را به خاک اندازد و در این باره ابن شهرآشوب نقل می کند: علی او را بر زمین زد و بر سینه اش نشست و پیامبر جریان خدو انداختن عمرو به چهره مبارک علی و مکث او در کشتن عمرو را که دید، گریست و بعد از او پرسید: چرا ابتدا او را نکشتی؟ گفت: چون او خدو بر صورتم انداخت و بر مادرم دشنام داد، ترسیدم مقابله من با او از سر انتقام و رضایت نفسم باشد. به همین دلیل، مکث نمودم.41 از این رو، حضرت فرمود: «ضربةُ علی یومَ الخندقِ افضلُ مِن عبادةِ الثقلینِ.»42
در سیره ابن هشام آمده است: در این جنگ، مرتضی ـ کرم اللّه وجهه ـ علَم پیامبر در پیش کرد و با کفّار جنگ همی کرد تا از ایشان خلقی به قتل آورد و هر کس از کفّار که با او به جنگ درآمدند، بکشت.»43 در این باره، حضرت، خود در نامه ده نهج البلاغه و خطبه 33 اشاره کرده است. پیامبر نیز فرمود: «لَمبارزةُ علی افضلُ اعمالِ اُمّتی الی یومَ القیامةِ.»44
مولانا در این باره شعر زیبایی دارد:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری بر آورد و شتافت
او خدو انداخت بر روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
او خدو انداخت بر رویی که ماه
سجده آرد بهر او در سجده گاه
در زمان شمشیر انداخت آن علی
کرد او اندر غزایش کاهلی
گشت حیران آن مبارز زین عمل
وز نمودن عفو و رحمت بی محل
گفت بر من تیغ تیز افراشتی
از چه افکندی مرا بگذاشتی؟
گفت من تیغ از پس حق می کشم
بنده حقم نه مملوک تنم
فعل من بر دین من باشد گوا
شیر حقم نیستم شیر هوا.
جنگ خیبر در سال هفتم هجری رخ داد، در حالی که یهودیان در قلعه ماندند و مسلمانان بر آنان غالب شدند. پسران مهاجر و انصار همه در انتظار بودند که رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) آن ها را برای فتح خیبر اعزام کند و پرچم فتح را به دست ایشان بدهد، اما حضرت پرسید: علی کجاست؟ گفتند: مریض است و چشم درد دارد و در جنگ حاضر نشده است. فرمود: او را بیاورید. حضرت علی(علیه السلام)را به اصرار حضرت آوردند و حضرت با آب دهان مبارکش او را شفا بخشید، سپس پرچم فتح را به دست او داد و او را به طرف قلعه های خیبر فرستاد و او هم توانست با کندن در خیبر، برخی از دشمنان را اسیر و برخی را تار و مار سازد.45 این امتیاز بزرگ از آنِ حضرت علی(علیه السلام) و حق شایسته ایشان بود و کسی توان کسب آن را نداشت و از این رو، همه یاران بر او غبطه می خوردند و این غبطه ها و احساس تقرّب حضرت علی(علیه السلام) نزد پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) به تدریج، به حسادت مهاجر و انصار در حق او مبدّل شدند.
کسی که قلعه خیبر گشوده به دست
به جنگ بدر ز اهریمنان کشیده دمار
کسی که روی مگردانده هیچگه از رزم
کسی که در احد از دشمنان نکرد فرار
نبی فرستاد و نفرمود تا که گرد آیند
رکابدار نبی چون مهاجر و انصار
از آن فراز علی را بخواند در برِ خویش
وصی کنار نبی آمد و گرفت قرار
فراز است نبی شد علی که تا بیند
به دست قائد اسلام مظهری زشعار.46
حسان بن ثابت در این باره سروده است:
و کانَ علی ارمد العین یبتغی دواءً فلّما لم یحسّ مداویاً
شفاه رسولُ اللّه منه بتفلة فبورکَ مرقیاً و بواک راقیاً.47
علاوه بر این، پس از فتح مکّه و تسلیم شدن قریش، که با جان فشانی حضرت علی(علیه السلام) و به نمایندگی از جانب رسول خدا(صلی الله علیه وآله)تحقق یافت و او یک تنه به شکستن بت ها و پاک سازی خانه خدا از لوث وجود خدایان چوبین پرداخت، این آیه در مدح او نازل شد: (لَا یَسْتَوِی مِنکُم مِنْ أَنفَقَ مِن قَبْلِ الْفَتْحِ وَ قَاتَلَ أُوْلَئِکَ أَعْظَمُ دَرَجَةً مِنَ الَّذِینَ أَنفَقُوا مِن بَعْدُ وَقَاتَلُوا وَکُلّاً وَعَدَاللَّهُ الْحُسْنَی وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرٌ)(حدید: 10); آنان که قبل از شما پیش از فتح مکّه، انفاق جان و جهاد در راه خدا کردند با شما مساوی نیستند، آن ها مقامشان عظیم تر از کسانی است که بعد از فتح، انفاق و جهاد کردند و خدا به همه و عده نیکوترین پاداش داده و خدا به هر چه کنید آگاه است.
در خصوص دامادی رسول خدا(صلی الله علیه وآله) که شهره عام و خاص است، این حجت حق بر همگان آشکار است که حضرت علی(علیه السلام)داماد پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله)است و بر هر دوست و دشمنی پدیدار که او نهایت تقرّب و محبوبیت را نزد پیامبر و خانواده او دارد و این امر به اذن الهی صورت گرفت و کسی را یارای انکار خورشید نیست.
نسائی می نویسد: ابوبکر و عمر فاطمه را از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)خواستگاری کردند، اما پیامبر فرمود: فاطمه صغیر است و حضرت زهرا(علیها السلام)نیز روی برگرداند، اما وقتی حضرت علی(علیه السلام)به خواستگاری رفت، پیامبر وی را به ازدواجش درآورد.48رسول خدا پس از ازدواج این زوج آسمانی به خانه حضرت فاطمه(علیها السلام)آمد و فرمود: دخترم، به خدا سوگند! نمی خواستم تو را به ازدواج کسی جز بهترین فرد از خویشانم درآورم. سپس برخاست و رفت.49
نتیجه
با توجه به آنچه ذکر شد و بیان ابعاد تقرّب امام علی(علیه السلام) به پیامبر(صلی الله علیه وآله) و جان نثاری های ایشان در راه پیامبر، آیا کسی جز او شایسته و درخور خلافت بر حق رسول خدا هست؟ و آیا هیچ عقل و تدبیری و یا نقل صحیحی می پذیرد که علی رغم ماجرای صریح غدیر و بیعت علنی مردم با حضرت علی(علیه السلام)در آنجا و نزول آیات قرآن و پیغام و بشارت وحی، احدی جز او می تواند قدم جای پای پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) بگذارد و این رسالت گران بها را تداوم بخشد؟
تافته از دوش نبی آفتاب
خیره در او چشم دل شیخ و شاب
از لب احمد پی اکمال دین
ها ، بشنو زمزمه راستین!
اینکه مرا زینت دوش آمده است
جان ز ولایش به خروش آمده است
بعد من او راهبر و رهنماست
سرور مردان خدا مرتضاست
حافظ آیین محمّد بُوَد
جلوه ای از پرتو سرمد بود
یاور من بنده خاص خداست
معرفت آموز دل اولیاست
تابش خورشید زنام علی است
سکّه توحید به نام علی است.
پینوشتها:
1ـ مناقب خوارزمی، ص 2 / علی بن عیسی، کشف الغمه، ج 1، ص 112.
2ـ به نقل از: محب الدین طبری، ذخائرالعقبی، ص 111.
3ـ شیخ مفید، الارشاد، ص 11.
4ـ به نقل از: محمّدبن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، ج 3، ص 1173.
5ـ ابن عبدالبرّ القرطبی، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج 3، ص 28.
6ـ رضا معصومی، در خلوت علی، انتشارات حافظ نوین، به نقل از: ابن یمین فریومدی.
7ـ نهج البلاغه، ترجمه علی اصغر فقیهی، خطبه قاصعه، تهران، مشرقین، 1383، ص 139.
8ـ همان، ص 192.
9ـ نهج البلاغه، خطبه 31.
10ـ نهج البلاغه، خطبه 71.
11ـ رضا معصومی، پیشین، ص 79، به نقل از: مولانا جلال الدین مولوی.
12ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه، ص 220.
13ـ محب الدین طبری، پیشین، ص 60 / علی بن عیسی، پیشین، ج 1، ص 79 / نهج البلاغه، خطبه قاصعه 192.
14ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه، 192
15ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 39، ص 212.
16ـ مرتضی مطهری، حکمت ها و اندرزها، تهران، صدرا، ص 139.
17 قطب الدین نیشابوری، دیوان شعر امام علی(علیه السلام)، ش 151، ص 232.
18ـ نهج البلاغه، نامه 45.
19ـ علی بن عیسی، پیشین، ج 1، ص 99 / مناقب خوارزمی، ص 28.
20ـ احمدبن حنبل، مسند، ج 1، ص 19.
21ـ مولانا جلال الدین محمّد مولوی.
22ـ محب الدین طبری، پیشین، ص 82.
23ـ احمدبن حنبل، پیشین، ج 1، ص 16.
24ـ «صاحب سرّی علی بن ابی طالب» به نقل از: ینابیع الموده، ناب 56 و 187.
25ـ حسکانی، شواهدالتنزیل، ج 1، ص 234 و ج 2، ص 244.
26ـ کلیات دیوان علی در شعر شاعران (بیعت با خورشید)، چ یازدهم، تهران، زرّین، 1373، ص 98، به نقل از: کسائی مروزی.
27ـ محب الدین طبری، پیشین، ص 131 / محمّدبن جریر طبری، پیشین، ج 3، ص 1172.
28ـ محمدعلی صفری (زرافشان)، بیعت با خورشید، ص 63.
29ـ ابن هشام، سیرة النبی، ج 2، ص 126 / ابن سعد، طبقات، ج 2، ص 65.
30ـ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 13، ص 256.
31ـ همان، ج 14، ص 64.
32ـ به نقل از: قطب الدین ابوالحسین بیهقی نیشابوری، مجموعه اشعار منسوب به امام علی(علیه السلام)، شعر شماره 275، ص 360.
33ـ به نقل از: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 2، ص 127.
34ـ به نقل از: قطب الدین ابوالحسین بیهقی نیشابوری، پیشین، ترجمه ابوالقاسم امامی، تهران، اسوه، 1379، ص 172.
35ـ محمّدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 9، ص 48.
36ـ ر.ک: تفسیر کشف الاسرار، ج 1، ص 554.
37ـ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 22.
38ـ تذکرة الخواص، ص 41 به نقل از: ابن عبّاس.
39ـ ابن هشام، سیرة النبی، ج 2، ص 124.
40ـ نهج البلاغه، خطبه قاصعه.
41ـ ابن شهرآشوب، پیشین، ج 1، ص 2.
42ـ علی بن عیسی، پیشین، ج 1، ص 150 / محمّدباقر مجلسی، پیشین، ج 41، ص 91.
43ـ ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 662.
44ـ عبدالمجید آیتی، تاریخ پیامبر و اسلام، ص 295.
45ـ ابن هشام، پیشین، ج 2، ص 364.
46ـ کلیات دیوان علی در شعر شاعران، ص 126.
47ـ محمدبن جریر طبری، پیشین، ج 3، ص 546 / شیخ مفید، ارشاد، ص 114.
48ـ به نقل از: خصائص امیرالمؤمنین، ح 120، ص 114.
49ـ همان، ح 136، ص 116
جعفر بن محمد(ع) گوید: چون على(ع) میان دو کار قرار مىگرفت که در هر دو رضاى خدا بود، همواره آن را برمىگزید که سختتر از دیگرى بود. همیشه از دسترنج خود مىخورد و آن را براى او از مدینه مىآوردند و اگر خوردن را سویق اختیار مىکرد، آن را در انبانى مىکرد و بر سر آن مُهر مىنهاد مبادا کسى چیزى جز آن بر آن بیفزاید. آیا در دنیا چه کسى زاهدتر از على(ع) تواند بود؟
سُوَید بن حارث گوید: على چند تن از عمالش را گفت که در ماه رمضان براى مردم طعامى بپزند. آنها بیست و پنج تغار غذا پختند و کاسهاى نیز براى او آوردند که چند دنده در آن بود. على(ع) دو تا را برگرفت و گفت: «فعلاً مرا بس است؛ وقتى تمام شد، باز هم مىگیرم.»
مسلم بجلى گوید: على مردم را در یک سال سه بار عطا داد. سپس خراج اصفهان رسید. على ندا درداد که: «اى مردم، فردا بیایید و عطاى خود بستانید. به خدا سوگند من نمىتوانم خزانهدار شما بشوم.» آنگاه فرمان داد بیتالمال را جاروب کنند و آب بپاشند. پس دو رکعت نماز گزارد و گفت: «اى دنیا، دیگرى جز مرا بفریب.» و از بیتالمال بیرون آمد. مقدارى ریسمان بر در مسجد بود. پرسید: «این ریسمانها چیست؟» گفتند: «از بلاد کسرى (یعنى ایران) آوردهاند.» گفت: «آن را هم میان مسلمانان قسمت کنید.» گویى کارگزاران به آن ارجى ننهاده بودند. یکى از آنها را باز کرد، کتان بود که به کار مىآمد. مردم براى خریدنش به رقابت پرداختند. در پایان روز بهاى هر ریسمان به چند درهم رسید.
عُقبه بن علقمه گوید: بر على داخل شدم در مقابلش ظرفى شیر ترش بود. چنان که ترشىاش مرا آزار داد و تکهاى نان خشک. گفتم: «یا امیرالمؤمنین، غذاى شما چنین است؟» گفت: «دیدم که رسولالله نانى خشکتر از این مىخورد و جامهاى خشنتر از این جامه مىپوشید (و به جامه خود اشارت کرد) و اگر من همانند او نخورم و نپوشم، مىترسم که به او ملحق نشوم!»
امام محمد بن على(ع) گوید: على(ع) در کوفه به مردم نان و گوشت مىخورانید و خود طعامى دیگر داشت. کسى دیگرى را گفت: «کاش مىتوانستیم طعام امیرالمؤمنین را ببینیم که چیست.» روزى به هنگام طعام خوردنش آمدند و طعامش روغن زیتون بود که نان در آن ترید کرده بود و بر روى آن خرما.
سوید بن غَفَله گوید: بر امیرالمؤمنین داخل شدم و او در کوفه در دارالاماره بود و در مقابلش کاسهاى شیر که بوى ترشیدگى آن به مشامم خورد. قرص نان جوینى در دست داشت که هنوز خردک پوستهاى جو بر رویش پیدا بود. على(ع) از آن نان مىشکست و گاهگاهى براى شکستن از سر زانوى خود مدد مىگرفت. خادمهاش فضه بالاى سرش ایستاده بود. او را گفتم: «آیا از خدا نمىترسید که براى این پیرمرد چنین طعامى مىآورید؟ چه مىشد اقلاً آرد را مىبیختید؟» فضه گفت: «ما مىترسیم که مخالفتش کنیم و گناهکار شویم. از ما قول گرفته که تا با او هستیم، آردش را غربال نکنیم.» على(ع) پرسید: «چه مىگوید؟» فضه گفت: «خود از او بپرس.» آنچه به فضه گفته بودم، به او گفتم که: «کاش بفرمایید آردتان را غربال کنند.» على(ع) گریست و گفت: «پدرومادرم فداى کسى باد که هرگز سه روز پىدرپى خود را از نان گندم سیر نکرد تا رخت از این جهان بربست و آرد خود را هرگز غربال نفرمود.» [یعنى پیامبر].
عدى بن ثابت گوید: براى على ظرفى پالوده آوردند؛ از خوردنش امتناع کرد. صالح گوید که جدهام نزد على رفت. على خرما به دوش مىکشید. جدهام سلام کرد و گفت: «بدهید من برایتان بیاورم.» على گفت: «صاحب زن و فرزند به حمل آن سزاوارتر است.» و گفت: «نمىخورى؟» جدهام گفت: «نه، میل ندارم.» على آن خرما به منزل خود برد و بازگردید و آن ملحفه را که هنوز پوست خرما به آن چسبیده بود، بر دوش داشت و همچنان به نماز جمعه ایستاد.
جعفر بن محمد(ع) گوید: براى على(ع) طعامى آوردند از خرما و مویز و روغن. على(ع) از آن نخورد. گفتند: «حرام است؟» گفت: «نه، ولى بیم دارم که نفس مشتاق آن شود.» از بعضى از اصحاب روایت شده که: على را گفتند: «بسیار صدقه مىدهى؛ آیا قدرى امساک نمىکنى؟» گفت: «نه، به خدا اگر مىدانستم که خدا یکى از این اعمال را که مىگزارم پذیرفته است، بس مىکردم؛ ولى به خدا سوگند که نمىدانم چیزى از من پذیرفته است، یا نه!» عبدالله بن حسن گوید: «على هزار برده را آزاد کرد که بهاى آنها را از پینه دست و عرق پیشانى پرداخت.»
جعفر بن محمد(ع) گوید: على هزار برده را از دسترنج خود آزاد کرد. اگر او را دیده بودید، مىدیدید که حلوایش خرما و شیر است و جامهاش از کرباس. چون لیلى را به زنى گرفت، برایش حجلهاى بستند، على آن را به کنارى زد و گفت: «خاندان على را همان که دارند، کافى است.»
قدامه بن عتاب گوید: على(ع) ستبرشانه و ستبر بازو بود. عضلات دستش ستبر و پیچیده و عضلات پایش ستبر و پیچیده بود.
جعفر بن محمد روایت میکند که على(ع) جامهاى دراز و فراخ خرید به چهار دهم. پس خیاط را فراخواند و آستینش را کشید و آنچه از انگشتان افزون آمد، برید. عبدالله بن ابىهُذیل گوید: على بن ابىطالب را دیدم که جامهاى بر تن داشت که چون آستینهایش را مىکشید، تا سرانگشتانش مىرسید و چون رها مىکرد، به بالاى مچش مىجهید.
ابوالاشعث عنزى از پدرش روایت مىکند که گفت: علىبن ابىطالب را دیدم که روز جمعه در فرات غسل کرد. سپس جامهاى از کرباس خرید به سه درهم و با مردم نماز جمعه گزارد و هنوز گریبان جامه را ندوخته بودند.
ابواسحاق سبیعى گوید: در روز جمعهاى بر دوش پدرم بودم و على براى مردم اداى خطبه مىکرد و خود را به آستینش باد مىزد. گفتم: «پدر، امیرالمؤمنین گرمش شده است.» گفت: «نه، نه سردش شده است و نه گرمش. جامهاش را شسته است و هنوزتر است و جامه دیگر هم ندارد، بادش مىدهد تا خشک شود!» ابواسحاق گوید: پدرم مرا بلند کرد على را دیدم، موى سر و ریشش سفید بود و سینهاش فراخ.
مردى از مردم بصره به نام ابومَطَر گوید: من در مسجد کوفه مىخوابیدم و براى قضاى حاجت به رحبه مىرفتم و از بقال نان مىگرفتم. روزى به قصد بازار بیرون آمدم، کسى مرا صدا زد که: «اى مرد، دامن فراچین تا هم جامهات پاکیزهتر ماند و هم براى پروردگارت پرهیزکارى کرده باشى.» پرسیدم: «این مرد کیست؟» گفتند: «امیرالمؤمنین على بن ابىطالب است.» از پى او رفتم. به بازار شترفروشان مىرفت. چون به بازار رسید، ایستاد و گفت: «اى جماعت فروشندگان از سوگند دروغ بپرهیزید، که سوگند خوردن اگر کالا را به فروش برساند، برکت را از میان مىبرد.»
آنگاه به بازار کرباسفروشان رفت. بر دکانى مردى نشسته بود خوشروى، على(ع) او را گفت: «دو جامه مىخواهم که به پنج درهم بیرزد.» مرد به ناگاه از جاى برجست و گفت: «فرمانبردارم یا امیرالمؤمنین.» چون فروشنده او را شناخته بود، از او چیزى نخرید و به جاى دیگر رفت. به پسرى رسید: گفت: «اى پسر، دو جامه مىخواهم به پنج درهم.» پسر گفت: «دو جامه دارم آن که بهتر از دیگرى است، به سه درهم مىدهم و آن دیگر را دو درهم.» على گفت: «آنها را بیاور» و قنبر را گفت: «آن که به سه درهم مىارزد، از آن تو.» گفت: «براى شما مناسبتر است که به منبر مىروید و براى مردم سخن مىگویید.» على(ع) گفت: «نه، تو جوانى و در تو شور جوانى است. من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برترى دهم، که از رسولالله(ص) شنیدهام که: زیردستان را همان پوشانید که خود مىپوشید و همان خورانید که خود مىخورید.» آنگاه جامه را بر تن کرد و دست در آستین کرد، از انگشتانش افزون بود. گفت: «اى پسر، این تکه را ببر.» پسر برید و گفت: «اى پیرمرد، بگذار لبهاش را بدوزم.» على(ع) گفت: «همان گونه که هست، رهایش کن که شتاب در کار بیش از اینهاست!»
زید بن وهب گوید: جماعتى از مردم بصره نزد على(ع) آمدند. در آن میان مردى از رؤساى خوارج بود. او را جعد بن نعجه مىگفتند. درباره لباسش از او پرسید که چرا جامهاى بهتر نمىپوشد؟ گفت: «این گونه لباس مرا از خودپسندى دورتر مىدارد و براى تأسى کردن مسلمانان به من شایستهتر است.» سپس آن خارجى گفت: «از خدا بترس، تو خواهى مرد.» على(ع) گفت: «خواهم مرد. نه به خدا، کشته مىشوم. ضربتى بر سرم فرود مىآید و این ریشم به خونم خضاب مىشود. و این قضایى است که خواهد رسید و عهدى است دیرین و آن که دروغ بندد، نومید شود.»
ابوسعید گوید: على به بازار مىآمد و مىگفت: «اى بازاریان، از خدا بترسید و حذر کنید از سوگند خوردن که اگر سوگند کالا را به فروش رساند، ولى برکت را ببرد. هر آینه تاجر فاجر است مگر آنکه به حق بخرد و به حق بفروشد.» همین و بس. پس از چند روز باز به بازار مىآمد و همان سخن باز مىگفت.
حارث گوید: على(ع) به بازار آمد و گفت: «اى جماعت قصابان، هر که در گوشت بدمد، از ما نیست.» مردى که به او پشت کرده بود، گفت: «هرگز، قسم به کسى که پس هفت پرده است.» على(ع) بر پشت او زد و گفت: «اى گوشت فروش، کیست که در پس هفت پرده است؟» مرد گفت: «یا امیرالمؤمنین، آفریدگار جهان.» على(ع) گفت: «خطاکردى، مادرت در عزایت زارى کند! میان خدا و آفریدگانش هیچ پردهاى نیست؛ زیرا هرجا که باشند، خدا با آنهاست.» مرد گفت: «یا امیرالمؤمنین، اکنون کفاره سخنى که من گفتم چیست؟» گفت: «اینکه بدانى در هرجا که باشى، خدا با توست.» مرد گفت: «آیا مسکینان را طعام بدهم؟» على(ع) گفت: «نه کفاره ندارد، مثل این است که به غیر نام الله قسم خوردهاى.»
نعمان بن سعد گوید: على(ع) به بازار مىرفت و تازیانه خود به دست مىگرفت و مىگفت: «بارخدایا، به تو پناه مىبرم از فسق و فجور و شر این بازار!»
عاصم بن ضمره گوید: على(ع) بیتالمال را میان مردم تقسیم کرد و همه را یکسان داد. ابوبکر بن عباس از قدم ضبى روایت کند که على(ع) کس فرستاد تا لَبید بن عطارد تمیمى را نزد او بیاورد. در راه که مىآمد، به یکى از منازل بنى اسد رسید، نعیم بن دجاجه آنجا بود. نعیم برخاست و لبید را آزاد کرد. پس نزد على آمدند و گفتند که: «ما لبید را دستگیر کردیم و آوردیم. در راه بر نُعیم بن دجاجه گذشتیم، او بندى را رهانید.» و نعیم از افراد «شرطهالخمیس» بود. على(ع) فرمان داد نعیم را حاضر آوردند و سخت بزدند. چون او را باز مىگردانیدند، گفت: «یا امیرالمؤمنین، با تو زیستن سبب خوارشدن است و جداشدن از تو کفر است.» على(ع) گفت: «واقعاً چنین است؟» گفت: «آرى.» على گفت: «آزادش کنید.»
این مقاله در پی یافتن شناختی از حضرت علی(ع) است، پس بجا و شایسته است که حق سخن را در خصوص امام علی(ع) با کلامی از خود رسول اکرم(ص) به جا آوریم که فرمود: «اگر درخت ها قلم شوند و دریا مرکّب، و جنّ و انس در حساب و کتاب آیند، نخواهند توانست فضایل علی(ع) را به آنچه حق فضل اوست بشمارند.»
مقدّمه
سخن گفتن از علی(علیه السلام) بدان گونه که شایسته او باشد، به همان اندازه سخت است که درباره رسول خدا(صلی الله علیه وآله); چه آنکه علی(علیه السلام)جزئی از وجود پیامبر(صلی الله علیه وآله) و رشحه ای از نور او و شمّه ای از کمال رسالت اوست. از این رو، این دو بزرگوار را نمی توان جدای از هم تعریف کرد و باید در کنار هم از آن ها سخن گفت. بدین منظور، باید به این دو وجود نازنین، برای ارائه هرگونه تعریف و توصیفی از یکدیگر مراجعه کرد.
این مقاله در پی یافتن شناختی از حضرت علی(علیه السلام) است، پس بجا و شایسته است که حق سخن را در خصوص امام علی(علیه السلام) با کلامی از خود رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) به جا آوریم که فرمود: «اگر درخت ها قلم شوند و دریا مرکّب، و جنّ و انس در حساب و کتاب آیند، نخواهند توانست فضایل علی(علیه السلام) را به آنچه حق فضل اوست بشمارند.»1
کتاب فضل تو را آب بحر کافی نیست
که تر کنم سر انگشتان و صفحه بشمارم.
در ادامه به پاره ای از فضایل مولی علی(علیه السلام) و ابعاد تقرّب آن حضرت به پیامبر(صلی الله علیه وآله) از کودکی تا زمان رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله)و نیز به عنوان امین، نماینده و وصی پس از ایشان می پردازد.
امام علی(علیه السلام) در کنار پیامبر(صلی الله علیه وآله) از کودکی تا زمان رحلت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در صدر اسلام، برای ارزش گذاری افراد و تعیین درجات، از ملاک هایی همچون «ایمان» (تقدّم و تأخّر در اسلام آوردن) و «هجرت» به همراه پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) و نیز «جهاد» در رکاب رسول اللّه(صلی الله علیه وآله)بهره می جستند. امام علی(علیه السلام)به اذعان دوست و دشمن، در برخی مقاطع (علی رغم حسادت هایی که در این خصوص نسبت به حضرت اعمال می کردند، و خود را صرفاً به خاطر کبر سن در زمان اسلام آوردن بر حضرت علی(علیه السلام) که در آن موقع سنّ پایینی داشت، بالاتر و مقدّم می دیدند)، درهمه این ملاک ها (حضرت) برتر و جلوتر از دیگران بود; چنان که رسول خدا(صلی الله علیه وآله)برای اتمام حجّت با مردم، بارها در جمع صحابه خطاب به حضرت فرمود: «یا علی! انتَ اوّلُ المؤمنینَ ایماناً و اوّلُ المسلمینَ اسلاماً، و انتَ مِنّی بمنزلةِ هارونَ مِن موسی»;2 ای علی! تو اولین مؤمن و مسلمان از جهت ایمان کامل و اتم در اسلام آوردن و هوشیارانه و آگاهانه هستی و نسبت تو با من، نسبت هارون است با موسی(علیه السلام). اگر حضرت علی(علیه السلام) نبود برای کسی ممکن نبود برادری درخور و شایسته پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد.
در آغاز بعثت، که ندای وحی در «یوم الدار» با (وَ أَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ)(شعراء: 214) گوش جان پیغمبر خاتم را نواخت و حضرت مکلّف شد ابتدا خویشاوندان و نزدیکان خود را به اسلام دعوت کند، حضرت علی(علیه السلام) را مأمور انجام این کار بزرگ و جمع آوری و دعوت حداقل چهل تن از نزدیکان و تشکیل جلسات نمود. حضرت علی نیز حسب امر، چنین کرد. پیامبر سه بار آن ها را فراخواند و فرمود: «مَن یُؤارزنی علی هذا الامرِ یَکن اخی و وصییی و وزیری و وارثی خلیفتی مِن بعدی»،3 اما آن ها هر سه بار جمع شدند و غذا را تناول کردند، اما هنگام سخنرانی رسول خدا(صلی الله علیه وآله)مجلس را ترک و رها کردند و آن را هر سه بار بر هم زدند. اما حضرت علی(علیه السلام) در هر سه شب، به پاس سخن رسول اللّه نشست و بدو ایمان آورد ـ آن هم در سن ده سالگی ـ و در رکاب او ایستاد و ابلاغ او را به جان پذیرا شد و در طریق ابلاغ رسالت نیز او را یاری رساند.4 از این رو، بارها حضرت علناً و عملا ـ چنان که حجّت بر همگان روشن گشت ـ اعلان فرمود: «اولین شما آنکه کنار حوض کوثر بر من وارد می آید علی بن ابی طالب، اولین مسلمان است.»5
نوری که هست مطلع آن هل اتی علی است
خلوت نشین صومعه اصطفا علی است
مهر سپهر حکمت و جان جهان فضل
فهرست کارنامه اهل صفا علی است
آن کس که با نبی چو به خلوت دمی زدی
گرد سرادقات جلال از عبا علی است
ای دل! ز تشنگی قیامت مترس از آنک
ساقی حوض کوثر دارالبقاء علی است
داماد و ابن عم شه انبیا علی است.6
در ابیاتی از حضرت علی(علیه السلام) در این باره ـ یعنی ایمان آگاهانه به پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله)ـ خطاب به رسول خدا(صلی الله علیه وآله) آمده است:
دعوتَنی و علمتُ انّک صادقٌ
و لقد صدقت و کنت امیناً
و عرضتُ دیناً و قد علمتُ بانّه
مِن غیرِ ادیانِ البریّةِ دیناً.
یعنی: تو مرا به دین فراخواندی و من دانستم و یقین کردم که تو صادقی و از این رو، تصدیقت کردم که تو امین بر حقی. و تو دین را بر من عرضه کردی و من دانستم که دینی فراتر از ادیان آسمانی دیگر و برتر از آن هاست. پس به آن گرویدم.
از افتخارات بزرگ حضرت همین بس که اولین مسلمان است و بلافاصله پس از رسالت رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) و پیش از دعوت علنی اش به دین مبین اسلام ایمان آورد. چنان که خود از این افتخار می گوید: رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)هر سال در غار حراء خلوت می گزید و من فقط او را می دیدم و جز من کسی او را نمی دید و در آن هنگام که جز در خانه رسول خدا و خدیجه هیچ مسلمانی راه نیافته بود، من سومین آن ها بودم و روشنایی وحی را از تلألؤ وجود پیامبر می دیدم و بوی نبوّت را از محمّد(صلی الله علیه وآله) استشمام می کردم.7
البته طبق روایتی از رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، حضرت علی(علیه السلام) خود وحی را هم می دید: ای علی! تو می شنوی آنچه را من از وحی می شنوم و تو می بینی آنچه را من از غیب و وحی می بینم، آنکه دیگر پیامبری پس از من نخواهد بود (تو امام پس از من هستی.)8
آن حضرت خود درباره اسلام آوردنش می فرماید: خدایا! تو می دانی که من نخستین کسی هستم که به حق روی آورد و دعوت حق را شنید و پاسخ مثبت داد و هیچ کس در نماز گزاردن بر من جز رسول خدا سبقت نگرفت.9 همچنین خطاب به منافقان در پاسخ هتک ایشان فرمود: به اطلاعم رسیده است که می گویند: علی دروغ می گوید. خدا شما را بکشد! بر چه کسی دروغ می بندم؟ بر خدا، که من نخستین کسی هستم که به او ایمان آوردم؟ یا بر پیامبرش، که من نخستین تصدیق کننده او هستم؟10
تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعه خیبر
برکند به یک حمله و بگشود علی بود
آن گرد سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود علی بود
آن شیر دلاور که بریدی طمع نفس
بر خوان جهان پنجه نیالود علی بود
این کفر نباشد، سخن کفر نه این است
تا هست علی باشد و تا بود علی بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر شب معراج
با احمد مختار یکی بود علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علی بود.11
حقیقت ایمان به خدا در اعماق جان حضرت علی(علیه السلام)چنان قدرتی به او بخشید که همه جا در کنار پیامبر و حافظ جان او و مبلّغ رسالت او بود و در این راه از هیچ قدرت و خطری ابا نداشت و حتی برای چند روز، طاقت دوری از مولایش رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را نداشت و این امتیاز بزرگ از آنِ حضرت علی(علیه السلام) بود که فرمود: من بنده خدا و برادر رسول خدایم و من آن صدیق بزرگ طریق پیغمبرم که هفت سال زودتر از دیگران پشت سر او به نماز ایستادم.12
پرورش علی(علیه السلام) در دامان پیامبر(صلی الله علیه وآله)
محمّد(صلی الله علیه وآله) و علی(علیه السلام)، دو نورند که پیش از آفرینش عالم، در تجلّی گاه وحدت درخشیدند و قلم تقدیر چنین رقم زد که عنایت ویژه پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) در عرصه پذیرش و تبلیغ دین و نیز تعلیم و تربیت، علی(علیه السلام) را شامل گردد; چنان که احدی را به قدر علی(علیه السلام)چنین توفیق و تقدیری رقم نخورد. حجّت راسخ در این باره، سرپرستی و پذیرش تربیت علی(علیه السلام) به دامان پیامبر(صلی الله علیه وآله)آن هم در سن شش سالگی است; چنان که قحطی و خشک سالی مکّه را فرا گرفت و خانواده های عیالوار از جمله ابوطالب نیازمند یاری دیگران شدند. پیامبر و عمویش عبّاس به یاری ابوطالب شتافتند. حضانت جعفر را عبّاس بر عهده گرفت و پیغمبر با اشتیاق و اراده و انتخاب خود، علی(علیه السلام) چهار ساله را پذیرفت و فرمود: من کسی را برگزیدم که خدا او را برای من برگزیده است. گویی مسئولیت الهی بر این رقم خورده است که علی(علیه السلام) فقط در دستان پیامبر(صلی الله علیه وآله)و در کنار او پرورش یابد تا بتواند به اراده الهی، جلوه تمام نمای پیامبراکرم(صلی الله علیه وآله) و ادامه دهنده راه و مبلّغ دین و کلام و در نهایت، خلیفه بر حق او گردد. آن حضرت در این باره نیز با کمال افتخار می فرماید: قطعاً شما موقعیت و مقام مرا به سبب خویشاوندی نزدیک با رسول خدا و داشتن مقام منزلت مخصوص نزد آن حضرت می دانید. او مرا در حالی که کودک بودم، بر روی دامن خود می نهاد و بر روی سینه خویش جای می داد، مرا در بستر خود نگه داری می کرد و به تن خود می چسبانید و بوی خوشش را به مشام من می رسانید. غذا را می جوید و در دهان من می گذاشت. او ـ حتی ـ یک دروغ در سخن من نیافت و یک خطا در کار از من ندید.13
شهید مطهّری در سخنانی با اشاره به این بعد مهم از امتیازات ویژه امام علی(علیه السلام) در کنار دیگر امتیازات، می نویسد: «... رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)علی را از کودکی پیش خود آورد و در خانه خودش تعلیم و تربیت نمود و علی(علیه السلام) با اخلاق عینی پیامبر(صلی الله علیه وآله) از همان اول آشنا شد. راجع به اینکه چطور شد رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) علی(علیه السلام)را از همان اول از عموی خود گرفت و نزد خود آورد و حتی او را در خلوتگاه عبادت با خود می برد، مورّخان عللی نوشته اند; بعضی صرفاً به موضوع، جنبه حق شناسی و کمک به ابوطالب داده اند; زیرا... بعضی مورّخان نوشته اند: سال گرانی و سختی پیش آمد، رسول اکرم به دو نفر از عموهایش عبّاس و حمزه پیشنهاد... آن عنایت مخصوص پیامبر(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام) از زمان کودکی، می رساند که علت اصلی این تکفّل و تحت نظر گرفتن نشأت و تربیت آن حضرت، مناسبات معنوی بوده; او را تربیت کرد که در آینده همان سمت را به او بدهد که هارون به موسی(علیه السلام) داد; یعنی معین و کمک و وزیر او بوده باشد. خود (امام علی(علیه السلام)) درباره رسول اکرم(صلی الله علیه وآله) و تربیت خود زیردست پیامبر فرمود: "و لقد قَرنَ اللّهُ به مِن لَدن اَن کان خطیماً..."14 او و پیغمبر مانند دو درختی بودند که از یک ریشه آب می خورند. تا این اندازه توافق روحی و تشابه اخلاقیوجودداشته که خودمی فرماید: "اَنَا مِن رسول الله (صلی الله علیه وآله): کالصّلو مِن الصلّو و الذّراع من الغَد...;"15 من و پیامبر بسان درختی هستیم که از یک ریشه رُسته و چون صاعد و بازو پشتیبان هم باشیم. این سنخیت، که بین کلمات حضرت علی(علیه السلام) و رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)است، ناشی از همان بستگی و همین اصل است.»16
انا اخوا المصطفی لاشریکَ فی نَسَبی
مَعْه ربیتُ و سبطاه هما ولدی
جدّی و جدُّ رسولِ اللّه متحدٌ
و فاطمٌ زوجتی لاقولُ ذی فندِ
صدَّقتُه و جمیعُ الناس فیما ظُلَم
مِن الضلالةِ والاشراک و النّکد
فالحمدُللّهِ فرداً لا شریکَ له
البرّ بالعبد و الباقی بلا أَمّد17
در آخر هم چنین است که به فرموده رسول اکرم(صلی الله علیه وآله)، علی(علیه السلام)اولین کسی است که در کنار حوض کوثر بر آن حضرت وارد می آید; چنان که فرمود: ای علی! تو اولین کسی هستی که در قیامت نزد حوض کوثر بر من وارد می شوی تا با آن اولیا و دوستانت را سیراب و دشمنانت را محروم سازی.18
عشق پیامبر به حضرت علی(علیه السلام) بر اساسی دینی و عقیدتی و بلکه الهی و آسمانی است; چنان که می فرماید: اگر همه مردم بر محبت علی اجتماع میورزیدند، دیگر خداوند دلیلی برای خلقت جهنم و آتش حجیم نمی یافت.19
شاعر چه زیبا سرود:
ای بارگهت قبله گه اهل نیاز
وی روضه حضرت تو خلوتگه راز
ای ذات خدای را تو مرآت جلی
وی نور مبین، کاشف سرّ ازلی
در خانه کعبه زاده ای و زادگهت
شد قبله مسلمین به هنگام نماز
در مدح تو این بس که نبودی دوزخ
لو اجتمع الناس علی حبّ علی
عشق و علاقه وافر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) به علی(علیه السلام)، که زبانزد عام و خاص و دوست و دشمن بود، ریشه در ایمان حضرت داشت و استوار بر مبنایی آسمانی بود; چنان که حضرت، خود را مأمور به محبّت بر حضرت علی(علیه السلام) در همه حال و نیز بیزاری و انزجار از دشمنانش می دانست. از این رو، در روز غدیرِ حجة الوداع ذی حجه سال هشتم هجرت بنا به دستور الهی که فرمود: (یَا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَبِّکَ وَ إِن لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ...)(مائده: 67)، دست حضرت علی(علیه السلام) را در جمع دوستان و مخالفان بالا برد; چنان که همه دیدند و این ندا را از حضرتش شنیدند که سه مرتبه فرمود: «مَن کُنتُ مولاهُ فهذا علی مولاه اللّهم والِ مَن والاه و عادِ مَن عاداهُ اللهمَّ انتَ تَعلمُ اِنّی اُحبّه فاحبَّ مَن اَحبّه و اَبغضِ مَن ابغضَهُ»;20 هر که را من مولای اویم پس از من، علی سرور و مولای اوست. خداوندا! دوستانش را دوست بدار و دشمنانش را دشمن باش. پروردگارا! تو می دانی که من او را دوست دارم، پس محبانش را دوست باش و مخالفانش را دشمن.
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود، نام علی «مولا» نهاد
گفت: هر کس را منم مولا و دوست
ابن عمّ من علی مولای اوست
کیست مولا؟ آنکه آزادت کند
بند رقّیت زپایت برکند
ای گروه مؤمنان! شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید.21
عایشه از جمله دشمنانی بود که همواره در پی اختفای این وجه محبت های پیامبر(صلی الله علیه وآله) به حضرت علی(علیه السلام) و دشمنی و مخالفت با او بود. اما با مشاهده ارادت های بی دریغ پیامبر(صلی الله علیه وآله)به حضرت علی(علیه السلام) در همه فرصت ها و موقعیت ها، گاهی زبان به اذعان می گشود و می گفت: من به خدا! ندیدم مردی را که پیغمبر بیش از علی دوستش داشته باشد.22
از جمله روایات مستندی که در خصوص محبوبیت والای حضرت علی(علیه السلام)در نزد پیامبر اسلام وارد شده، می توان به روایت مطوّل و معروف «الرأیه» که به «یُحبّه لِلّهِ و رسوله»23ختم می شود، اشاره نمود و نیز روایتی که در آن حضرت علی(علیه السلام)را صاحب سرّ و لوای خود24 معرفی می کند و بیان می دارد که اسرار نبوّت، حکمت و علوم لدّنی اش را به او بخشیده و او را در جمع خمسه آل عبا جای داده و فرموده است: «اَنَا مَدینةُ العلمِ و علی بابُها و مَن ارادَ العِلمَ فَارادها ببابِها.»25
درست این سخن گفت پیغمبر است که من شهر علمم علی ام در است.
و درست بر همین مبنا بود که رسول خدا(صلی الله علیه وآله) در ساعات و لحظات آخر عمر شریفش، فرمود: دوستم را بیاورید! همه اطرافیان و صحابه از دوستی دیرینه او با حضرت علی(علیه السلام)خبردار بودند، اما برخی به سبب اغراض سیاسی، اوّلی و دومی را جداگانه به محضرش آوردند، اما حضرت از آن ها روی برگرداند و دوباره تأکید فرمود: دوستم را بیاورید! آن گاه که چاره ای ندیدند، دوست واقعی حضرت، یعنی حضرت علی(علیه السلام) را آوردند. چون حضرت علی(علیه السلام) به بالین حضرت رسید، چشمانش را گشود; چنان که روحش آرام گرفت و آن گاه علی(علیه السلام) را به آغوش خود چسبانید تا به راحتی جان به جان آفرین تسلیم کرد.
مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر
بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار
آن کیست بر این حال که بوده است و که باشد
جز شیر خداوند جهان، حیدر کرّار؟
این دین هدی را به مثل دایره ای دان
پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار
علم همه عالم به علی داد پیمبر
چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار.26
شاید برای هر مسلمانی این پرسش پدید آید که چرا مزار فاطمه زهرا(س) همچنان بی نام و نشان است. بانویی که بیش از هر کس دیگری محبوب پیامبر(ص) بود، به گونه ای که براساس روایات شیعه و سنی، رسول خدا(ص)، وی را «ام ابیها» «پاره تن خویش» و آزار و اذیت او را مایه رنجش و آزار و اذیت خویش خواند. هرگاه پیامبر خدا به سفر می رفت، فاطمه(س) آخرین فردی بود که با وی وداع می کرد و در بازگشت نیز نخستین کسی بود که رسول خدا(ص) به دیدار وی می شتافت.
فاطمه(ع) از منظر قرآن کریم نیز جایگاهی بس بلند و بی همتا دارد. به اتفاق شیعه و سنی وی بدون شک یکی از برجسته ترین افراد «اهل بیت» و «ذوی القربی» است که قرآن کریم به طهارت و پاکی، محبت و دوستی و رعایت حقوق آنان تأکید می کند. حال با این همه تأکید و توصیف مناقب و فضایل این بانوی بزرگ و اول اسلام است، چرا هیچ نشانی از قبر آن یادگار گرامی و دردانه پیامبر(ص) بر جای نمانده است؟ چگونه است که مسلمانان جزئی ترین مسائل مربوط به برخی افراد، اماکن، حوادث و دیگر چیزهای مربوط به صدر اسلام را که اغلب به مراتب اهمیت کمتری دارند، به دقت در منابع تاریخی و حدیثی خویش ثبت و ضبط کرده اند، اما نشان دقیق و روشنی از مزار و مرقد دختر دردانه رسول خدا در دست نیست؟ فارغ از صحت و سقم دیدگاه ها و گزارش های موجود در این زمینه، گروهی محل دفن او را قبرستان بقیع، شماری میان مزار و منبر پیامبر(ص) و دسته ای دیگر درون خانه خود آن بانوی گرامی دانسته اند که بعدها در زمان عمر بن عبدالعزیز و با توسعه مسجد نبوی، درون آن قرار گرفت، اما محل دقیق دفن در کجای این سه مکان قرار دارد، گزارش و روایت معتبری در این باره وجود ندارد و به درستی روشن نیست.
اصرار بر پنهان ماندن قبر فاطمه(س)
موضوع مهمتر و شایان توجه این که براساس گزارشهای حدیثی و تاریخی، امام علی(ع) بعد از آنکه فاطمه زهرا(س) را شبانه و مخفیانه به خاک سپرد، آثار قبر وی را کاملا از بین برد تا به هیچ وجه جز برای کسانی که در مراسم تشییع حاضر بودند، شناخته نشود. آن حضرت افزون براینکه قبر فاطمه(س) را همسطح زمین قرارداد، در اطراف آن هفت و بنا به نقلی دیگر چهل قبر صوری و ظاهری درست کرد تا امکان شناسائی محل دفن زهرا(س) به کلی از بین برود. امام علی(ع) فردای آن شب حتی با برخی تلاش های صورت گرفته برای شناسایی و نبش قبر فاطمه (س) به شدت برخورد کرد. توضیح این که مسلمانان در پی آگاهی از دفن شبانه دختر پیامبر(ص) و محروم شدن از حضور در مراسم کفن، دفن و نماز وی، در کنار قبرستان بقیع اجتماع کرده و خود را به این سبب مورد ملامت قرار دادند. برخی از یاران نامی پیامبر(ص) از جمله خلیفه دوم بر آن شدند که به وسیله زنان، قبرها را شکافته و ضمن شناسائی قبر فاطمه(س) خود بر پیکر وی نماز بخوانند، ولی امام علی(ع) تهدید کرد که اگر چنین کاری کنند، خون آنان را بر زمین خواهد ریخت و آنها در پی این تهدید منصرف شدند.
تلاش برای پنهان ماندن قبر زهرا(س) در دوره های بعدی تاریخ نیز ادامه یافت و محل آن همواره مورد اختلاف بود. براساس برخی گزارش ها، همه کسانی که از محل دفن دختر پیامبر(ص) آگاه بودند، تا حدود سال شصت هجری از دنیا رفته بودند و فقط زنی به نام رقیه، کنیز خود حضرت زهرا(س) باقی مانده بود. از پیشوایان معصوم شیعه(ع) نیز که قطعا از محل دفن آگاه بودند، روایت معتبری در این زمینه وارد نشده است، البته براساس روایتی از امام رضا(ع) آن حضرت را در خانه خود دفن کردند، اما این روایت با روایات دیگری که محل دفن وی را قبرستان بقیع یا میان منبر و مرقد پیامبر(ص) می داند تعارض دارد و قابل استناد نیست. بنابراین می توان نتیجه گرفت که ائمه معصوم شیعه(ع) عمدا و براساس مصالحی محل دفن حضرت زهرا(س) را برای عموم روشن نکرده اند. نکته دیگر این که حتی براساس رویای صادقه برخی از علمای بزرگ مانند پدر آیت الله مرعشی نجفی، پنهان ماندن قبر حضرت زهرا(س) براساس حکمت و مصلحت الهی است و همچنان باید پنهان بماند.
سبب پنهان ماندن قبر فاطمه(س)
در این باره چند احتمال قابل طرح و بررسی است:
1- فراموشی در گذر ایام:
شاید کسی مرور زمان و فراموشی راویان را سبب گم گشتن قبر فاطمه(س) بداند. در حالیکه چنین عاملی نمی تواند در این باره دخیل باشد، چرا که محل دقیق قبر خلیفه اول و دوم در کنار مرقد مطهر پیامبر اسلام(ص)، مزار همسران و نیز دیگر دختران رسول خدا(ص)، فاطمه بنت اسد(مادر امام علی(ع))، چهار تن از امامان شیعه(ع) و افراد متعدد دیگری در قبرستان بقیع همچنان معلوم است. همچنین مزار حضرت حمزه(ع) و دیگر شهدای احد در دامنه کوه احد کاملا معلوم و پابر جاست و مورخان و محدثان نیز در کتابهای خود به ثبت و ضبط آن پرداخته اند، و این در حالی است که شماری از این افراد پیش از فاطمه زهرا(س) رحلت کرده و دفن شده اند. در ثانی نکته مهمتر اینکه افزون بر مدفن افراد و شخصیتهای یاد شده، جزئیات بسیاری از حواث، اماکن، هویت و ویژگی شخصیتها و بسیاری از چیزهای دیگر به صورت مفصل و دقیق در منابع تاریخی و حدیثی مسلمانان گزارش شده است، با اینکه بسیاری از این موارد در مقایسه با محل دفن بانوی نخست اسلام به مراتب اهمیت و ارزش کمتری دارند. پس چرا این موارد به فراموشی سپرده نشده است؟ بنابراین، چنین عاملی نمی تواند موجب گم گشتگی شود.
2- هراس از هتک حرمت:
شاید کسی احتمال دهد که چه بسا ترس و هراس از هتک حرمت دختر پیامبر(ص) سبب دفن مخفیانه آن حضرت و پنهان نگه داشتن قبر وی بوده است، همان گونه که چنین عاملی سبب شد خود امام علی(ع) را مخفیانه به خاک سپرده شود و مرقد و مزار وی تا زمان هارون الرشید جز برای افرادی خاص معلوم نبود. اما چنین احتمالی نیز پذیرفتنی نیست؛ چرا که اولا شرایط جامعه اسلامی و شهر مدینه در زمان رحلت دختر پیامبر(ص) با شرایط آن در سال چهلم هجری که امام علی(ع) به شهادت رسید کاملا متفاوت بود.
در زمان شهادت علی(ع) گروهی بسیار متعصب به نام خوارج از میان پیروان خود آن امام همام پدید آمده بودند. خوارج در جریان قضیه حکمیت، آن حضرت را آشکارا متهم به کفر کرده و از وی خواستند که توبه کند. آنان با علی(ع) درگیر جنگ خونین و نافرجامی (جنگ نهروان) شده و در پی شکستی که متحمل شدند، کینه شدیدی از آن حضرت را به دل گرفتند. آنان علی(ع) را یکی از عوامل اصلی نابسامانی جامعه اسلامی و جنگ های داخلی می دانستند و سرانجام بر همین اساس نیز وی را به شهادت رساندند. افزون بر آنها، بنی امیه و پیروان آنها نیز دشمنی و عداوت شدیدی با علی(ع) داشتند. آنها بر اثر تبلیغات گسترده، چنان چهره امام علی(ع) را تخریب کرده بودند که وقتی خبرشهادت وی در مسجد و هنگام نماز منتشر شد، بسیاری پرسیدند: مگر علی(ع) نماز هم می خواند!؟ با وجود چنین دشمنان و فضای سنگین تبلیغی بر ضد علی(ع) طبیعی بود که قبر وی مورد هتک حرمت و تعرض قرار بگیرد، اما دختر پیامبر(ص) چنین دشمنانی نداشت و کسی وی را به کفر و بی نمازی و مانند آن متهم نمی ساخت.
در ثانی مخالفان، تا حدود زیادی حساب فاطمه(س) را از امام علی(ع) جدا می کردند. آنان برای ظاهر سازی هم که شده بود، قبر فاطمه(س) را مورد تعرض و هتک حرمت قرار نمی دادند. نکته مهم تر این که اگر چنین عاملی سبب دفن پنهانی فاطمه(س) و مخفی کردن قبر او بود، باید در سده های بعدی تاریخ اسلام و با از بین رفتن بسیاری از ذهنیتها و تبلیغات منفی، همانند قبر علی(ع)، محل دفن حضرت زهرا(س) نیز به آگاهی عموم می رسید، در حالی که هرگز چنین اتفاقی رخ نداده است.
3- فریاد خاموشی به بلندای تاریخ
براساس دیدگاه مشهور علمای شیعه و سنی، امام علی(ع) طبق وصیت خود فاطمه زهرا(س) او را شبانه و پنهانی به خاک سپرد و به جز شمار اندکی از یاران نزدیک، کسان دیگری در تشییع جنازه وی حضور نداشتند. گزارشهای معتبر تاریخی نشان می دهد که مسلمانان و اصحاب نامی پیامبر(ص) تمایل زیادی برای شرکت در نماز و تشییع جنازه زهرا(س) داشتند، ولی امام علی(ع) بنا به وصیت دخت گرامی پیامبر(ص) از این کار ممانعت ورزید.
ازجمله بر اساس گزارش منابع حدیثی اهل سنت، امام علی(ع) خلیفه اول را نیز برای اقامه نماز بر پیکر فاطمه(س) و شرکت در مراسم تشییع وی با خبر نساخت و در پاسخ به اعتراض آنان گفت که خواست خود فاطمه(س) چنین بوده است. مسلم و قطعی است که دختر پیامبر(ص) با این کار می خواست ناخوشنودی خود را نسبت به کسانی ابراز دارد که حق وی را غصب کرده و به رغم سفارش اکید پیامبر(ص) اهل بیت او را مورد ظلم و ستم قرار دادند. تشییع و دفن شبانه و پنهانی دختر پیامبر(ص) اعتراض خاموش و رسای آن بانوی گرامی به جریان حاکم و توده های همراه آنان بود و حقانیت و مشروعیت دینی آنان را شدیدا به چالش کشید.
سبب پنهان ساختن و پنهان ماندن قبر فاطمه(س) و اصرار مستمر امامان شیعه(ع) بر آن نیز دقیقا در همین راستا قابل ارزیابی و تحلیل است. قبر بی نشان فاطمه(س) سند جاودنه و خدشه ناپذیری است که از یک سو حقانیت و مظلومیت فاطمه(ع)، علی(ع) و فرزندان آنان و از سوی دیگر ستمگری و عدم مشروعیت جریان مقابل آنان را برای همیشه تاریخ با صدای خاموش و در عین حال بسیار رسا فریاد می کند. با این تفاوت که چنین سندی هرگز در گذر ایام از حافظه تاریخ پاک نمی شود و کارایی خود را از دست نمی دهد.
توضیح اینکه حادثه دفن شبانه و مخفیانه فاطمه(س) و جلوگیری از شرکت بسیاری از مردم و یاران پیامبر(ص) در آن، ممکن بود و است به گونه ای توجیه شده و دلایل دیگری برای آن تراشیده شود، چنانکه این توجیهات در لابلای برخی منابع و کتابها دیده می شود. همچنین می توانست به مرور زمان از متن کتابها حذف و به فراموشی سپرده و یا به اشکال گوناگون از ورود آن به حوزه معرفت جمعی و آگاهی عمومی مسلمانان جلوگیری شود.
مطالعه و بررسی تاریخ اسلام به خوبی نشان می دهد که چنین اقداماتی صورت گرفته است، اما بی نشان بودن قبر فاطمه(س) را چه می توان کرد؟ مگر می شود به دروغ قبری برای وی ساخت؟ مگر می توان بی نشانی و گم گشتگی قبر او را از بین برد؟! این مسأله همواره می تواند یک مسلمان آگاه را به چون و چرا واداشته و این پرسش را پدید آورد که پس از رحلت پیامبراسلام(ص) چه حادثه ای رخ داد که دختر رسول خدا(ص) به شدت از اغلب اصحاب پیامبر(ص) و توده های همراه آنان رنجیده خاطر و رویگردان شد، به گونه ای که حاضر نشد آنان حتی در تشییع جنازه وی هم شرکت کنند؟ چرا امام علی(ع) همه آثار قبر وی را از بین برد؟ چرا در دوره های بعد قبر وی را برملا نکردند؟ و چراهای دیگری که پاسخ به آنها بسیاری از حقایق مکتوم تاریخ برملا می سازد.
مسلمانان چرا شب دفن شد صدیقه کبری چرا گم شد نشان قبر آن انسیه حورا
هنوز از رحلت ختم رسل نگذشته ایامی نگین خاتم پیغمبران بشکست واویلا
کارشناسان شبکه های وهابی وصال حق و نور باسرپوش گذاشتن بر علت واقعی دفن شبانه حضرت زهرا (س)، مدعی شدند علت این امر؛ وصیت حضرت فاطمه (س) به اسماء بنت عمیس همسر خلیفه اول بود که ایشان نمىخواست اندازه جسدش را نامحرم ببیند و علت دیگری نداشت.
اما دفن شبانه، نماز بدون حضور و اطلاع خلیفه و قبر پنهان، اسرارى است که در درون خود پیامها دارند. درست است که حضرت فاطمه (س) این چنین خواست و این گونه وصیت کرد؛ ولى چه اتفاقى افتاده است که حضرت (س) وصیت تاریخیاش را با این در خواستها به پایان مىبرد؟!
مگر نه این است که خشم و ناراحتیاش را نسبت به دشمنانش اظهار مىکند و در واقع چندین پرسش را در برابر نگاههاى تیز بین مورخان و آیندگان مىگذارد تا بپرسند: چرا قبر حضرت فاطمه (س) پنهان است؟ و چرا دختر پیامبر (ص) شبانه و پنهانى دفن شد؟ و چرا حضرت علی (ع) بدون اطلاع دیگران بر وى نماز خواند؟ و…
آیا کسى که جانشین پیامبر بود ( آن گونه که خود ادعا کردهاند) شایستگى نماز خواندن بر وى را نداشت؟
آری، حضرت فاطمه (س) وصیت کرد که او را شبانه دفن نموده و هیچ یک از کسانى را که بر وى ستم کردهاند، خبر نکنند، و این بهترین سند براى شیعه است تا ثابت کنند که صدیقه شهیده،مظلوم از دنیا رفته و از افرادى که بر وى ستم کردهاند، هرگز راضى نشده است.
روایات فراوانى در کتابهاى شیعه و سنى بر این مطلب دلالت دارد که به اختصار چند روایت را ذکر مىکنیم:
دفن شبانه، در روایات اهل سنت:
محمد بن اسماعیل بخارى در « صحیح البخاری، ج 4، ص 1549، ح3998» مىنویسد:
«فاطمه (س) ، شش ماه پس از رسول خدا (ص) زنده بود، زمانى که از دنیا رفت، شوهرش علی (ع) او را شبانه دفن کرد و خلیفه اول را با خبر نساخت».
ابن قتیبه دینورى در «تأویل مختلف الحدیث ج 1، ص 300» مىنویسد:
«فاطمه (س) از خلیفه اول میراث پدرش را خواست، خلیفه اول نپذیرفت، قسم خورد که دیگر با او (خلیفه اول) سخن نگوید و وصیت کرد که شبانه دفن شود تا او (خلیفه اول) در دفن وى حاضر نشود».
عبد الرزاق صنعانى در « المصنف، ج 3، ص 521» مىنویسد:
«فاطمه (س) دختر پیامبر شبانه به خاک سپرده شد، تا خلیفه اول بر وى نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود».
وی در ادامه همان مطلب نیز مىگوید:
«از حسن بن محمد نیز همانند این روایت نقل شده است؛ مگر این که در این روایت قید شده است که خود فاطمه (س) این چنین وصیت کرده بود».
و ابن بطال در «شرح صحیح بخارى ج 3، ص 325» مىنویسد:
«اکثر علما دفن جنازه را در شب اجازه دادهاند. علی بن ابوطالب (ع) ، همسرش فاطمه (س) را شبانه دفن کرد تا خلیفه اول به او نماز نخواند؛ چون بین آن دو اتفاقاتى افتاده بود».
ابن أبیالحدید به نقل از جاحظ در « شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 157» مىنویسد:
«شکایت و ناراحتى فاطمه (س) از دست غاصبین به حدى رسید که وصیت کرد خلیفه اول بر وى نماز نخواند».
وی در همین خصوص در « شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 170» مىنویسد:
«مخفى کردن مرگ فاطمه (س) و محل دفن او و نماز نخواندن خلیفه اول و دوم و هر آن چه که سید مرتضى گفته است، مورد تأیید و قبول من است؛ زیرا روایات بر اثبات این موارد صحیحتر و بیشتر است و همچنین ناراحتى و خشم فاطمه (س) بر شیخین نزد من از اقوال دیگر اعتبار بیشترى دارد».
دفن شبانه در روایات شیعه:
هر چند که سبب وصیت صدیقه طاهره (س) در میان شیعیان، مشخص و اجماعى است؛ اما در عین حال به یک روایت و سخن اشاره مىکنیم.
مرحوم شیخ صدوق در علت دفن شبانه آن حضرت در « علل الشرایع، ج1، ص185» مىنویسد:
«علی بن ابوحمزه از امام صادق (ع) پرسید: چرا فاطمه (س) را شب دفن کردند نه روز؟ حضرت در پاسخ فرمودند: حضرت فاطمه (س) وصیت کرده بود در شب وى را دفن کنند تا خلیفه اول و دوم بر جنازه آن حضرت نماز نخوانند».
مرحوم موسوی عاملی در « مدارک الأحکام فی شرح شرائع الاسلام، ج 8، ص279» مىگوید:
«علت مخفى بودن محل دفن فاطمه (س) آن گونه که مخالف و موافق نقل کردهاند این است که آن حضرت به امیرمؤمنان (ع) سفارش کرد تا او را شبانه دفن کند تا آنان که او را اذیت کرده و از ارث پدرش محروم کرده بودند بر وى نماز نخوانند».
نتیجه:
با توجه به مدارک موجود و اعتراف بزرگان اهل سنت، دلیل دفن شبانه آن حضرت؛ وصیت ایشان بود و حضرت، نمىخواست افرادى که بر او ستم کردهاند، بر جنازهاش نماز بخوانند و با این کار خشم خود را از غاصبان خلافت جاودانه ساخت
امام زمان(عج) می فرمایند: و فِی ابْنَهَ رَسُول الله(ص) لی أُسْوَهُ حَسَنَهً[1]؛ دختر پیامبر خدا(ص) برای من الگوی نیکویی است. امام زمان(ع) در توقیعى به خط مبارک خود، بعد از دعا براى عافیت شیعیان از ضلالت و فتنه ها و درخواست روح یقین و عاقبت به خیرى آنها و تذکر به امورى چند مى فرمایند: و فِی ابْنَهَ رَسُول الله(ص) لی أُسْوَهُ حَسَنَهً؛ دختر پیامبر خدا(ص) برای من الگوی نیکویی است.
در اینکه حضرت مهدى(عج) کدام گفتار یا رفتار حضرت فاطمه(س) را سرمشق خویش قرار داده اند، احتمالات فراوانى بیان شده است که در اینجا به سه مورد آن اشاره مى کنیم:
1- حضرت فاطمه زهرا(س) با هیچ حاکم ظالمى بیعت نکرد. حضرت مهدى(عج) هم بیعت هیچ سلطان ستمگرى را بر گردن ندارد.
2- شأن صدور این نامه این است که برخى از شیعیان امامت ایشان را نپذیرفتند. حضرت در جواب عملکرد آنها فرمودند: اگر مى توانستم و مجاز بودم آنچنان مى کردم که حق بر شما آشکار شود. به گونه اى که هیچ شکى بر شما باقى نماند ولى مقتداى من حضرت زهرا(س) است. ایشان با اینکه حق حکومت از حضرت على(ع) سلب شد، هیچ گاه براى باز گرداندن خلافت، از اسباب غیرعادى استفاده نکردند. من نیز از ایشان پیروى مى کنم و براى احقاق حقم در این دوران راه هاى غیر عادى را نمى پیمایم.
3- حضرت مهدی(ع) در پاسخ نامه فرموده اند: اگر علاقه و اشتیاق ما به هدایت و دستگیرى از شما نبود به سبب ظلم هایى که دیده ایم، از شما مردمان روى گردان مى شدیم.
امام زمان(عج) با اشاره به حضرت فاطمه زهرا(س) مى خواهند بفرمایند: همان طورى که دشمنان به حضرت فاطمه زهرا(س) آزار و اذیت روا داشتند و سکوتى که مسلمانان پیشه کردند، هیچ کدام سبب نشد که ایشان از دعا براى مسلمانان دست بکشند، بلکه دیگران را بر خود مقدم مى داشتند من نیز این ظلم ها و انکارها را تحمل مى کنم و از دل سوزى و دعا و راهنمایى و … براى شما چیزى فرو نمى گذارم.
پی نوشت:
1- الغیبه، طوسى، ص 286، ح 245.
منبع: موعود شناسی و پاسخ به شبهات، علی اصغر رضوانی، انتشارات مسجدمقدس جمکران