برخی در پی آنند که حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ازدواج کرده اند یا نه، فرزندی دارند یا نه؟
این بحث نه اهمیتی دارد و نه اثری در موضوع مهدویت می گذارد؛ لیکن در مورد همسر و یا همسران حضرت بقیّه الله عجل الله تعالی فرجه الشریف فقط یک سر نخ وجود دارد و آن روایتی است که مرحوم «کفعمی»، در مصباح نقل کرده است.
بر اساس این روایت:«همسر مهدی موعود (عج) از نسل «عبد العزی» پسر عبد المطلب است.»1
پانوشت:
1. نجم الثّاقب، ص 225.
قرآن کریم، بارها از «نفخ صور» یعنی دمیدن در شیپور سخن گفته است. آن چه روشن است، «نفخ» صور دو مرتبه در جهان آفرینش روی خواهد داد:
1. هنگامی که عمر دنیا به پایان رسد، با نخستین «نفخ صور» همه موجودات آسمان ها و زمین می میرند.
2. دومی که مدتی پس از «نفخ صور» روی می دهد و تمام انسان ها که در طول قرن ها مرده اند، یکباره همگی با هم سر از قبرها بیرون می آورند و برای رسیدگی به کارهائی آماده می شوند که در دنیا انجام داده اند تا پس از رسیدگی، بهشتیان راهی بهشت و دوزخیان به دوزخ روانه شوند.
قرآن کریم عبارت های دیگری نیز برای «نفخ صور» به کار برده است؛ مانند: «صیحه» و «صاخه» به معنای فریاد عظیم، «نقر فی الناقور» یعنی دمیدن در شیپور، «قارعه» به معنای کوبنده و «زجره» یعنی بازدارنده.
از مجموع آن چه قرآن کریم درباره «نفخ صور» گفته است، نتیجه می گیریم که: حقیقت «نفخ صور» دمیدن در یک شیپور عادی نیست، بلکه حادثه ای بزرگ است که خدای سبحان با یک فرمان به سادگی دمیدن در یک شپیور که صدای مهیبی به همراه دارد، همه اهل آسمان ها و زمین را می میراند و با فرمانی دیگر، همه را برای بر پا شدن قیامت زنده می کند و برخی بر این باورند که فاصله این دو نفخ صور بر ما روشن نیست و کسی آن را نمی داند؛ لیکن در حدیثی از امام زین العابدین (علیه السلام) نقل شده است که فاصله دو نفخه صور چهل سال است.1
معاد جسمانی است یا روحانی؟
معاد جسمانی یعنی این که در سرای دیگر، انسان ها با همین جسم و روحی که در نیا دارند، دوباره زنده می شوند و به اعمالشان رسیدگی می شود؛ لیکن مراد از معاد روحانی این است که جسم انسان پس از مردن و خاک شدن، دیگر زنده نمی شود، بلکه روز قیامت فقط روح انسان است که به حساب و کتاب کشیده می شود.
آن چه از قرآن فهمیده می شود، این است که معاد جسمانی است و خدای سبحان، می تواند او را به همین صورتی که در دنیا بوده، زنده کند؛ همانگونه که در داستان عرب بیابانگردی که استخوان پوسیده را نزد پیامبر آورد، بیان شده است و سوره مبارکه «یس»2 به آن می پردازد.
دلایل جسمانی بودن معاد:
أ. خدای توانا در آیات گوناگونی از قرآن کریم می گوید: در روز قیامت شما، از قبرها خارج می شوید و خروج از قبر مربوط به بدنی است که در آن قبر دفن شده است.3
ب. کفار پیوسته معاد را انکار کرده و می گفتند: «چگونه پس از آن که خاک شدیم و این خاک ها پراکنده شد، دوباره زنده می شویم». قرآن حکیم نیز در پاسخ این انکار کفار می فرماید: «کسی آن را زنده می کند که نخستین بار پدیدش آورد.»4
همچنین می فرماید: «آیا ندیده اند که خدای توانا چگونه آفریدگان را پدید می آورد، سپس آن ها را پس از مرگ باز خواهد گرداند. بی شک این کار برای خدا آسان است.»5
برای کسب اطلاعات بیشتر می توانید به کتاب «معاد» شهید مطهری و کتاب «معاد در قرآن» آیت الله جوادی آملی مراجعه فرمایید.
پانوشت:
1. ارشاد القلوب دیلمی ؛ ج 1 ؛ ص 55؛ مجموعه ورّام؛ ج1؛ ص 292.
2. سوره یس، آیه 78 – 79.
3. سوره یس، آیه 5؛ سوره قمر، آیه 7؛ سوره معارج، آیه 43؛ سوره نوح آیه 18.
4. سوره یس، آیه 78 – 79.
5. سوره عنکبوت، آیه 19
از هر سری که جز تولّای ایشان صدایی برآمد، کوبیدند و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد، بریدند و در هر دلی که در او سوای محبت ایشان بود، شکافتند. اصحاب طبقه ی اول که اسامیشان مذکور شد، از خوف آن جلّادان خونخوار، به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلاو نجف و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند. سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشی را شکم دریدند.
میرزا رضا خالوی حاجی سید محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و میرزا علی را پهلویش را دریده به شاهراه عدمش راندند و غیر از این اشخاص، جمعی دیگر را در شب تار کشته اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره کردند…1»
البته این ترورها در تعالیم عالی باب ریشه داشت، زیرا وی در لوح هیکل الدین درباره ی وظیفه ی اولین فرمانروای بابی نوشته:«لن تذر فوق الارض اذا استطاع احداً غیر البابیّین» (اگر توانست هرگز روی زمین هیچ کس از غیر بابی ها را باقی نگذارد!)
ترور زرد: مقصود، روش متداول بهائیان در ترور کسانی است که ریختن خونشان و کشتن یا اعدام علنی آن ها مردم را علیه ایشان می شوراند و بر اساس مصلحت یا ناتوانی، دست ایشان از ترور شخصیت و بدنام کردن آنها کوتاه مانده است. از این رو آنها را با زهر مسموم و ترور می کردند.
چنان که قول مشهور و گمان غالب این است که مرحوم آخوند ملامحمد کاظم خراسانی را در حال حرکت معترضانه علیه منحرفین مشروطه خواه غرب زده و بابی، یکی از نفوذی های بهائی اطرافش مسموم نمود (یک سال و اندی پس از اعدام شیخ فضل الله نوری،در 1329هـ.ق) و گمان نگارنده این است که مرگ ملاعبدالله مازندرانی در 1330هـ.ق و حتی آقا نجفی در 1332و شاید برخی دیگر از علمای متنفذ در همان سال ها بر اثر مسمومیت بوده است. والله یعلم.
بنیاد تروریسم زرد را در عهد اسلام، معاویه بن ابی سفیان گذاشته و بین اهل باطل روشی رایج بوده و هست. در عصر رضا خان هم این روش درباره ی مرحوم حاج آقا نورالله اصفهانی (1307هـ.ش) و شهید سید حسن مدرس (1316هـ.ق) و دیگران انجام شد.
ترور سفید (ترور شخصیّت): پیشینه ی تاریخی این شیوه نیز به معاویه بر می گردد. اما در قرون معاصر، این روش غالب انگلیسی ها در ایران و سایر نقاط جهان برای سلب نفوذ و اعتبار رجال قدرتمند مخالف خود و سپس در صورت ضرورت، حذف فیزیکی (ترور سرخ یا زرد) آن ها بود و بهائیان و ازلی ها و طبیعی مسلکان هم چنین روشی را مکرّراً آزموده اند. از جمله در باره ی شهید حاج شیخ فضل الله نوری و آقا نجفی اصفهانی و پدرش آقا شیخ محمد باقر اصفهانی و بسیاری دیگر از روحانیون برجسته ی مخالف خویش. آنچه که یحیی دولت آبادی در بدگویی از آقا نجفی و سایر علمای مشروعه خواه مخالف سکولاریسم و بابی گری نوشته نیز در همین راستا قابل تفسیر است.
غرب زده ها و مارکسیست ها نیز این روش را درباره ی مرحوم آیه الله سید ابوالقاسم کاشانی و شهید مظلوم دکتر بهشتی و دیگران آزموده اند. بهائیان این کار را در مورد مرحوم امیرکبیر پس از شهادت فیزیکی (ترور سرخ) او انجام داده اند. از جمله عباس افندی عبدالبهاء (که بهائیان خرافه پرست او را ابن الله می دانند!) در کتاب «مقاله ی شخصی سیاح» (منتشر شده توسط ادوارد براون) امیرکبیر را شخصی خودسر، مستبدّ، بی تجربه، بی ملاحظه ی عواقب امور، سفّاک، بی باک، در خون ریزی چابک و چالاک و کاملاً مستقل از شاه معرفی کرده که حکومت را شدّت سیاست می دانست و مدار ترقی سلطنت را تشدید و تضییق و تخویف جمهور (مردم) می شمرد و به اوهامات غریبه افتاد و بی مشورت وزرای دوراندیش، امر به تعرّض بابیان کرد و در این راه با علمای معروف که بر روی منابر، عموم مردم را تشویق به هجوم علیه آنها می نمودند، همدست شد. قوه ی تشریع و تنفیذ (روحانیون و سیاسیون) دست در آغوش هم داده این طایفه را قلع و قمع خواستند.2
روش آنها در برخورد با مشاهیر ازلی نیز چنین بود. لذا حسینعلی نوری، که مدعی بود که در هیکلش جز هیکل خدا و در جمالش جز جمال خدا و در هستی اش جز هستی و کینونت خدا و در ذاتش جز ذات او و در حرکتش جز حرکت او و در سکونش جز سکون او و در قلمش جز قلم او دیده نمی شود(!!؟؟) و ظهورش جز ظهور الله نیست (!؟) میرزا یحیی دولت آبادی را دجّال و گاو و گوساله و اوّل من اعرض عن الله و پدرش هادی را نیز بابی ازلی و غافل از حقانیّت خود معرفی کرده است.3 اما از جهت جاسوسی و بیگانه پرستی ازلیان (که از طرح فروش خوزستان به پارسیان هند توسط آقا خان کرمانی به خوبی پیداست) و بهائیان (که در ایدئولوژی و عمل، همدست انگلیسی ها بودند و سپس خدمتگزار آمریکائی ها و صهیونیست ها شدند) نیاز به توضیح چندانی نداریم. کافی است به تعالیم اصلی روحانی و اجتماعی بهاء نگاه کنیم تا بدانیم که هر مقاومتی در برابر استعمار گران از نظر وی محکوم، و همراهی و همگونی با ایشان راه راست تلقی شده است:
تحرّی حقیقت و ترک تقالید؛ وحدت عالم انسانی و محبت به همه ی افراد نوع انسان؛ دینی که سبب عداوت شود نه الفت، عدمش از وجودش بهتر است؛ دین باید مطابق علم باشد؛ تعصبات جنسی و دینی و مذهبی و سیاسی و وطنی منهدم کننده ی بنیان انسانی است؛ لزوم ایجاد قوانین و نظاماتی برای تعدیل معیشت حیات و آسانی زندگی برای همه (بدون تعدیل ثروت ها) یعنی مثلاً با بیمه و خدمات درمانی که غربی ها ابداع کردند و اکنون در آن دچار بن بست شده اند؛ وحدت زبان (لزوم ایجاد یک زبان و قبول آن توسط همه ی جهان=اسپرانتو)؛ وحدت و مساوات کامل مردان و زنان؛ صلح عمومی4(بین دولت های ظالم و مظلوم!؟؟).
خصوصاً اصل وحدت عالم انسانی و صلح عمومی و رفع همه ی تعصبات، قواعد بیگانه پرستان است. آقا نجفی و سایر علمای بزرگ نیز از نقش بابیه ی ازلیّه و بهائیّه در مداخله ی بیگانگان و حمایت اجانب از این فرقه ها غافل نبودند و این از پاسخی که آقا نجفی به درخواست ظلّ السلطان برای مداخله در امر محاصره ی کنسولگری روسیه (1320هـ.ق) و آرام کردن مردم داد، کاملاً پیداست. او پاسخ داد در صورتی این کار را خواهد کرد که کنسول های انگلیس و روسیه تعهد بدهند که در امور مذهبی و ملّتی ما دخالت نکنند.5
حتی اگر برخی از علمای آن عصر به طور واضح این ارتباط متقابل بابیّه و روس و انگلیس را نمی دانستند، از آنچه که می دیدند (از جمله وساطت سفارت روسیه در استخلاص حسینعلی نوری از زندان تهران پس از تلاش بابیه برای ترور ناصر الدین شاه) آن رابطه ی متقابل را احساس می کردند و هر عالمی که مخالف نفوذ و مداخله ی استعمارگران و اجانب غیر مسلمان بودند، مخالف بابیّه ی ازلی و بهائی نیز بودند و این موضوع، گذشته از تعارض فکری و عقیدتی و ارتداد بابیان، به خودی خود عامل و عرصه ی معارضه و مبارزه ی آن ها و بابیّه ی ازلی و بهائی (چه به ظاهر مخالف مشروطه و چه مشروطه خواه) بود.
پانوشت:
1. همان، ص12-11.
2. ر. ک: عباس عبدالبهاء، مقاله ی شخصی سیّاح، ص ص37-34.
3. ر. ک: حسینعلی نوری، اشراقات، ص25-24. مگر خدا هم حرکت و سکون دارد؟! به فرمایش قرآن کریم، هیچ چیز مثل او نیست.
4. ر. ک: خطابات مبارکه، ج2، ص150-144.
5. ر. ک: موسی نجفی، همان، ص173.
معاد در لغت به معنای بازگشتن است و در اصطلاح اسلامی، به معنای زنده شدن دوباره انسان ها در روز قیامت و رسیدگی به کارهای نیک و بد آنان است که نیکوکاران را به بهشت و بد کاران را به دوزخ می برند.
چرا بیشتر مردم از مرگ می ترسند؟
بیشتر مردم از مرگ گریزانند و امروزه دانشمندان بسیاری می کوشند که طول عمر بشر را افزایش دهند؛ لیکن بسیاری از کسانی که در دنیا به واسطه سختی ها و مشکلات آرزوی مرگ می کنند، همین که با چهره مرگ رو برو می شوند، از آن گریزانند و آرزو می کنند که ای کاش نمیرند!
اما سرگذشت گروهی از مردم را در تاریخ می خوانیم که عاشقانه به جبهه های جنگ حق بر باطل می شتافتند و بر چهره مرگ لبخند می زدند و از آن استقبال می کردند و همین امروز، خود شاهدیم که چگونه جوانان فلسطینی با آغوش باز به استقبال شهادت می روند. به نظر شما علت این دو نگرش و دو گونه برخورد با مرگ چیست؟
قرآن حکیم در آیه 94 سوره بقره و آیه 7 سوره جمعه، علت را بیان کرده و می فرماید: «کفار هرگز آرزوی مرگ نمی کنند، زیرا که خود می دانند که چه جنایاتی را مرتکب شده اند.»
امام باقر (علیه السلام) در پاسخ کسی که از او پرسید: «چرا ما مرگ را زشت می دانیم؟» فرمود: «شما آخرت خود را خراب و دنیای خود را آباد ساخته اید، از این رو دوست نمی دارید که از عمران و آبادانی به سوی خراب و ویرانی بروید.»1
علت دیگری که برخی از مردم از مرگ گریزانند، این است که آن را به معنای نابودی و نیستی می دانند و گمان می کنند که مرگ پایان همه خوشی ها و لذتهای انسان است؛ ولی اگر مرگ را سر آغاز یک زندگی نو و حیات جاودان می دیدند، نه تنها از آن نمی ترسیدند، بلکه می کوشیدند که با پیش فرستادن کارهای نیک، به استقبال آن بشتابند.
نقش معاد در زندگی انسان ها
اعتقاد به معاد در زندگی انسان ها، آثار فراوانی دارد که مهمترین آن ها به شرح زیر است:
1. ایمان به معاد، ضامن اجرای قوانین الهی است: اگر انسان ها به معاد باور نداشته باشند، در این صورت، فرستادن انبیاء از سوی خدای هادی برای هدایت بیشتر انسان ها بی نتیجه می شود، زیرا اکثر مردم هنگامی که به پاداش و کیفری اعتقاد داشته باشند، احکام دین را به کار می بندند و اگر قرار باشد: برای انسان های نیکوکار ثوابی و برای انسان های بدکار عقابی در کار نباشد، بیشتر انسان ها با خود می گویند: حال که هیچ حسابی در کار نیست، تا می توانیم در دنیا خوش بگذرانیم و در نتیجه به حقوق دیگران تجاوز می کردند و دستورات دین را زیر پا می گذاشتند و خلاصه در دنیا هیچ قانونی حکم فرما نمی شد و امنیت و آسایش از همه انسان ها گرفته می شد.
2. باور به معاد، انگیزه تهذیب نفس و فداکاری و ایثار است: به راستی اگر پاداشی در کار نباشد، برای چه بعضی از انسان ها ایثار کرده و دیگران را بر خود مقدمی بدارند و مثلا در حالی که خود گرسنه اند، غذای خود را به دیگری بدهند. اگر پاداشی در کار نباشد، برای چه در برابر دیگران تواضع و فروتنی کرده یا به دیگران محبت کنیم؟
اگر پاداشی در کار نباشد، برای چه روزه مستحبی بگیریم و به خود گرسنگی دهیم؟ در یک کلام اگر پاداشی در کار نباشد، برای چه مستحبات را انجام دهیم و مکروهات را ترک کنیم؟
3. ایمان به معاد، روح دنیا پرستی را که ریشه همه گناهان است، از بین می برد: راستی کسی که به زندگانی جاویدان پس از مرگ اعتقاد دارد و زندگانی دنیا را در برابر آن بسیار کوتاه و ناچیز می شمارد، چگونه می تواند همه همت خود را در دنیا صرف زندگانی دنیا کرده، کاخ مجلل و زیبا برای خود بسازد و اموال بسیاری را برای خود پس انداز کند و تمام امکانات رفاهی را برای خود جمع آوری کند، در حالی که به سرعت به سن پیری می رسد و از غذاهای لذیذ، لذتی نمی برد و از کاخهای زیبایش نمی تواند بهره ببرد و مدتها در گوشه اتاقی می افتد تا آن که از دنیا می رود و بهره برداری از همه اندوخته ها و امکانات را برای دیگران باقی می گذارد.
اینجاست که بالای سر مدیران می نوشتند: اگر این کرسی ماندنی بود، به تو نمی رسید.
پانوشت:
1-بحارالانوار - ج 6 ص 139
1. هدف دار بودن آفرینش
پس از آن که از راه آثار و نشانه های خدای متعال به عظمت و قدرت او پی بردیم، باید به این نکته توجه کنیم که هیچ انسان عاقلی، ساختمان یا وسیله ای بسیار دقیق و پیچیده را بی هدف نمی سازد؛ بلکه از ساختن آن هدف معینی دارد، حال این کلام درباره خدای سبحان ضروری تر است، زیرا خدای دانا، آفریننده بشر و آسمان ها و زمین و همه موجوداتی است که در آسمان ها و زمین هستند و از آن جا که او دارای علم و قدرت و حکمت بی نهایت است، ممکن نیست که ذره ای را در دنیا بی هدف آفریده باشد، از همین جا در می یابیم که آفرینش انسان هم بی هدف نبوده و انسان می بایست همواره هدف خود را با هدف آفرینش و آفریدگارش همسو کند.
حال که انسان در زندگی باید هدف دار باشد، می بایست به گونه ای با آفریننده خود در تماس نزدیک باشد تا بتواند نظرات خالق خود را دریافت کند؛ اما از آن جا که بشر موجودی مادی و محدود است و خدا موجودی غیر مادی و نامحدود و هرگز نمی شود او را دید و لمس کرد، پس لازم است که خدای سبحان واسطه هایی را بین خود و مردم داشته باشد تا پیام ها و دستورات او را به مردم رسانده و انسان ها بتوانند در جهت اهداف آفریدگار، برنامه های خود را تنظیم کرده و به وظایف خود عمل کنند.
2. نیاز به بهترین برنامه تکامل
هر انسانی خود را دوست دارد و همواره می خواهد از هر آن چه برایش مضر است، دوری کند و هر چه برایش مفید است، به کار بندد؛ لیکن از آن جا که پس از گذشت هزاران سال از خلقتش هنوز بطور کامل خود را نشناخته و بسیاری از زوایای روح و جسم او برایش مجهول است، نمی تواند همه ضررها و منافع خویش را تشخیص دهد، بر این اساس می بایست کسی که انسان را آفریده، بهترین برنامه زندگی را برای تکامل او بفرستد و این کار نیاز به ارسال رسل (فرستادن پیامبران) دارد.
3. عمل به خواسته های آفریدگار
پس از آن که دانستیم که: این جهان خالقی دانا و توانا دارد، در می یابیم که او از کارهایی خشنود می شود و از کارهایی نا راضی؛ بر این اساس خدای سبحان نسبت به اعمال بندگانش بی تفاوت نیست. پس عقل حکم می کند که برای شکر نعمت های بیکران او، کارهایی را که دوست دارد، بشناسیم و به کار بندیم و کارهایی را که نمی پسندد، بشناسیم و ترک کنیم.
از این رو لازم است که خدای یکتا پیامبرانی را بفرستد تا بشر را از خواسته هایش آگاه سازند.
4. اتمام حجت برای انسان ها در روز قیامت
یکی از اصول دین اسلام، معاد است. معاد به معنای بازگشت انسان ها در روز قیامت است که به همه کارهای نیک و بد آن ها رسیدگی می شود.
با توجه به اصل معاد، اگر خدای سبحان در دنیا پیامبرانی را برای هدایت و راهنمایی بشر نفرستد، در روز قیامت نمی تواند آن ها را در برابر خطرها و زشتی ها بازخواست و محاکمه کند، هر چند خطاهای بسیاری را مرتکب شده باشند، زیرا انسان ها در آن روز به خدا می گویند: تو ما را در دنیا راه نمایی نکردی، ما نیز حق را از باطل نشناختیم؛ لیکن پس از آن که خدا پیامبرانی را برای هدایت بشر فرستاد، هیچ انسانی در روز قیامت نمی تواند چنین بهانه ای را بیاورد و حجت و دلیل بر همه انسان ها تما است.
قرآن مجید در آیه 8 سوره ملک، جریان گفت و گوی نگهبانان دوزخ و دوزخیان را چنین بیان می کند: «در روز قیامت، هر زمان که گروهی به دوزخ افکنده می شوند، نگهبانان دوزخ از آن می پرسند که: آیا پیامبری برای شما نیامده بود؟ دوزخیان پاسخ می دهند که: آری پیامبری آمده بود، لیکن ما نسبت دروغ به او دادیم و گفتیم که خداوند چیزی فرونفرستاده است.» در این آیه می بینیم که دوزخیان، خود به گناه خود اعتراف می کنند و عذر و بهانه ای ندارند.
5. نیاز به قانون در جامعه انسانی:
زندگی اجتماعی، بزرگترین امتیاز زندگی انسان ها است که سبب همه پیشرفت های آنان می شود؛ اگر انسان ها از یکدیگر جدا بودند و از نتایج تجربیات گذشتگان خود استفاده نمی کردند و کارها را در بین خود تقسیم نمی کردند، هرگز تا این اندازه که امروز پیشرفت کرده اند، پیشرفت نمی کردند. امروزه که یک ماهواره به خارج از جوّ زمین فرستاده می شود و بر سطح سیاره ای دیگر می نشیند و تحقیقات علمی می کند، حاصل تلاش هزاران دانشمند در طول سالیان دراز است؛ همچنین یک جراحی بسیار دقیق قلب یا مغز حاصل تلاش شبانه روزی ده ها دانشمند و پزشک متخصص است که در زمان گذشته یا حال زندگی می کنند؛ اگر کمی بیشتر در زندگی هر روزمان دقت کنیم، در می یابیم که اصلا انسان ها نمی توانند تنها زندگی کنند، زیرا هر کس احتیاج به ثمره و نتیجه کار دیگران دارد و هر انسانی برای ادامه حیات، ناگریز از زندگی اجتماعی است و در این زندگی اجتماعی، نیاز به قوانینی دارد تا هر کس بتواند بدون تجاوز به حقوق دیگران، به زندگی خود ادامه دهد، پس تا این جا، برای ما روشن شد که انسان موجودی اجتماعی است و برای زندگی خود به قانون و مقررات نیاز دارد، حال ببینیم چه کسی بهترین قانون گذار است:
بهترین قانون گذار برای جامعه انسانی
قانون گذاری که می خواهد بهترین قانون را برای انسان ها بگذارد، باید دارای صفات زیر باشد:
1. باید انسان ها را به طور کامل از نظر جسمی و روحی بشناسد.
2. همه رویدادهایی را که ممکن است در آینده برای انسان را رخ دهد، به خوبی بشناسد.
3. باید از هرگونه خطا و اشتباهی محفوظ باشد.
4. هیچ گونه منفعتی در جامعه نداشته باشد تا به هنگام قانون گذاری، فکرش متوجه منافع خود یا بستگانش نباشد.
5. قانون گذار نباید از هیچ گونه قدرت برتری بترسد.
اگر بار دیگر به هر یک از شرایط فوق دقت کنیم، در می یابیم که چنین قانون گذاری در بین انسان ها وجود ندارد و به این نتیجه می رسیم که بهترین قانون گذار، تنها خداست، زیرا خودش انسان ها را آفریده و آن ها به طور کامل می شناسد و تمام حوادث و اتفاقات آینده آنان را می داند و هیچ گونه منفعتی در جامعه ندارد و از هیچ قدرت برتری نمی ترسد؛ پس خدایی که بشر برای پیمودن راه تکامل آفریده است، باید کسانی را برای هدایت بشر بفرستد تا قوانینی آسمانی را در اختیار آنان قرار داده و آنها، قوانین را اجرا کنند.
قرآن کریم با صراحت به خاتمیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می پردازد؛ کسی که آشنایی اندکی با زبان عربی داشته باشد، می تواند با مراجعه به آیات خاتمیت، درباره روشنی دلالت این آیات بر خاتمیت قضاوت کند:
آیه نخست:
«ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً؛ محمّد(ص) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و ختمکننده و آخرین پیامبران است؛ و خداوند به همه چیز آگاه است!».1
توضیح مطلب:
از رسم ها و سنت های غلط دوران جاهلیت، این بود که:
پسر خوانده خود را چون فرزند حقیقی خود می دانستند و با او بسان فرزندان واقعی خود رفتار می کردند؛ برای نمونه اگر پسر خوانده ای همسر خود را طلاق می داد به خود اجازه نمی دادند که با همسر او ازدواج کنند، از این رو اسلام برای کوبیدن این نوع سنت های اشتباه، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مأمور کرد که با همسر مطلقه پسر خوانده خود یعنی زینب، ازدواج کند.
پیامبر گرامی (صلی الله علیه و آله و سلم) با زینب ازدواج کرد، این ازدواج در میان مردمی که به خدا و رسول او ایمان راستین نداشتند و به این عادات و رسوم به شدت خو گرفته بودند، جنجالی بر پا کرد و همگی می گفتند که چرا پیامبر با همسر سابق پسر خوانده خود «زید» ازدواج کرده است؟!
خدای سبحان برای کوبیدن این افکار، در آیه یاد شده چنین می فرماید:«محمّد پدر هیچ یک از مردان شما که از نسل او نیستند، نیست و «زید» هم یکی از آنان است؛ بر این اساس ازدواج با همسر سابق او برای ایشان اشکالی ندارد. آری پیامبر فرستاده خداست و پیوسته از اوامر خدا پیروی می کند واین ازدواج هم به فرمان خدا بوده است.
آری او پدر شما نیست، بلکه خاتم پیامبران و آخرین پیامبر الهی است که باب نبوت و پیامبری به وسیله او ختم شده و پس از او پیامبر دیگر و شریعت دیگری نخواهد آمد و شریعت و پیامبری او تا روز قیامت باقی خواهد ماند.»
نحوه تلفظ لفظ «خاتم» در «خاتم النبیین»:
لفظ «خاتم» را در آیه به چند صورت می تواند خواند، لیکن اختلاف در تلفظ آن، کوچکترین اثر در مفاد و معنی آن پدید نمی آورد:
«خاتِم» بر وزن «حافِظ» که به صورت اسم فاعل است و مفاد آن ختم کننده است.
«خاتَم» بر وزن «عالَم» و معنی آن آخر و آخرین است.
«خاتَم» بر وزن «عالَم» به معنی چیزی که با آن أسناد و نامه ها را مهر کرده و می کنند.
«خاتَمَ» بر وزن «ضارَبَ»، فعل ماضی از باب مضاربه، یعنی کسی که پیامبران الهی را ختم کرد.
در نتیجه: لفظ «خاتم» را به هر گونه که تلفظ کنیم، معنای آیه این است که:
محمّد امین (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین پیامبر الهی است و پیامبری و نبوت با آمدن او ختم شده و پس از او پیامبر و کتاب و شریعت و دین دیگری نخواهد آمد.
در طول چهارده قرن و اندی که از آغاز اسلام می گذرد، در تمام کتابهای لغت و تفسیر، واژه «خاتَم» و «خاتَم النبیین» به همین گونه بیان شد، تفسیر شده و هیچ کس در معنی آن اختلاف نکرده است؛ برای اطمینان بیشتر، می توانید به تفاسیر قرآن مجید، لغتنامه ها و فرهنگ های عربی مراجعه کنید.
ما از باب نمونه، گفتار چند تن از آنان را بیان می کنیم و پیش از نقل گفتار دانشمندان، بهتر است که نخست به خود قرآن حکیم مراجعه کرده و آیاتی را نقل کنیم که ماده «ختم» در آن بکار رفته است، این گونه از خود قرآن کریم برای دریافت معنای «خاتم النبیین» یاری می گیریم:
1. «یُسْقَوْنَ مِنْ رَحیقٍ مَخْتُومٍ؛ از شرابی خالص و مهر خورده، نوشانده می شوند که نشانه خالص بودن آن این است که سر شیشه و ظرف آن مهر شده است.»2
2. «خِتامُهُ مِسْکٌ و …؛ مهر آن، از مشک است به گونه ای که هنگام آشامیدن آن، آخرین چیزی که درک می شود، بوی مشک است.»3
3. «الْیَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُکَلِّمُنا أَیْدیهِمْ وَ…؛ آن روز (روز قیامت) دهان های آنان را مهر می کنیم و دستهای ایشان با ما سخن می گویند و کرده های آنان گواهی می دهند…».4
4. «أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلى عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلى سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلى بَصَرِهِ غِشاوَهً؛ آیا کسی را که خدای خود را هوس خویش قرار داده و از روی علم، گمراهی را برگزیده و در نتیجه خدا بر گوش و دل او مهر نهاده و بر چشم او پرده ای نهاده است، دیده ای؟».5
5. «خَتَمَ اللَّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَهٌ؛ خدا بر دل ها و گوش های آنان مهر زده و بر چشم های آنان پرده ای است.»6
هنگامی که عناد و تعصب شخص کافر به درجه ای رسید که از ایمان و بازگشت او به سوی خدا نا امیدی حاصل شد، در این موقع خدای سبحان بر دل و قلب او مهر می زند مانند این که ما درهای شیشه را مهر و موم می کنیم. در این صورت دل و قلب آنان مانند ظرف مهر شده ای می شود که هیچ منفذی نداشته باشد، نه ایمان داخل آن می شود نه کفر از آن خارج می شود.
چنان که ملاحظه می فرمایید: «ختم» کنایه از خاتمه پیدا کردن کار است؛ یعنی کفر و الحاد و تاریکی روح آنان به درجه ای می رسد که جای امیدی برای تأثیر نور حق و کلمات الهی در آنها باقی نمی نماند، همانگونه که مهر کردن نامه، علامت آن است که نویسنده همه مراد خود را نوشته و چیز دیگر باقی نمانده است. بنابراین معنای ختم نبوت این است که موضوع نبوت به مرتبه نهایی رسیده و به وسیله پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) باب نبوت و پیامبری مهر شده و به روی هیچ کس تا دامنه قیامت باز نخواهد شد.
مسلمانان جهان در گذشته و حال، اتفاق نظر دارند که پیامبر گرامی اسلام، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین پیامبر الهی، و دین او آخرین دین، و کتابش (قرآن مجید)، آخرین کتاب آسمانی است، و پس از او پیامبر، دین و کتاب و شریعت تازه ای، نخواهد آمد.
همه مسلمانان به اتفاق کلمه می گویند: دین اسلام، دین ابدی، و قرآن مجید، کتاب جاودان الهی است، و خدای بزرگ اساس ترقی و سعادت و خوشبختی جاودانی بشر را در این دین و کتاب پی ریزی کرده است و با فرستادن این پیامبر و کتاب، شرایع و کتاب های آسمانی پیشین را تکمیل و ختم کرده است.
اینک توضیح این مطلب: ادیان آسمانی و شرایع الهی، در اساس و اصول با هم یکی هستند و تفاوتی ندارند. اصول و معارفی که به نخستین پیامبر الهی وحی شده است، با آن چه که به آخرین آنان فرو فرستاده شده است، در اساس و ریشه یکی است، آدم (علیه السلام) و خاتم (صل الله علیه و آله و سلم) بر یک اساس کار کرده و یک هدف را تعقیب کرده اند.
شریعت و دین آسمانی در آغاز کار مانند هسته و دانه ای بوده است که با گذشت زمان و تکامل ملت ها و تکامل عقل ها و تمدن ها به صورت درختی برومند و پر بار در آمده باشد. گواه ما بر این سخن که اساس همه ادیان یکی است، آیات زیر است:
1. «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسى وَ عیسى…؛ آیینى را براى شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود؛ و آنچه را بر تو وحى فرستادیم و به ابراهیم و موسى و عیسى سفارش کردیم.»1
یعنی اصول و پایه های دین شما همان اصول و پایه های شریعت نوح است و …
2. «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ …؛ دین در نزد خدا، اسلام(و تسلیم بودن در برابر حق) است.»2
یعنی دین الهی و شریعت آسمانی در زمان های گذشته و آینده و در تمام دروان ها همان اسلام بوده است و همه شرایع آسمانی در حقیقت یکی بوده اند.
3. قرآن مجید در پاسخ یهود و نصاری که قهرمان توحید، حضرت ابراهیم (علیه السلام) را یهودی یا نصرانی معرفی می کردند، می فرماید: «ما کانَ إِبْراهیمُ یَهُودِیًّا وَ لا نَصْرانِیًّا وَ لکِنْ کانَ حَنیفاً مُسْلِماً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکین؛ ابراهیم نه یهودى بود و نه نصرانى؛ بلکه موحّدى خالص و مسلمان بود؛ و هرگز از مشرکان نبود.»3
البته مراد از اسلام در این آیات، همان تسلیم بودن مطلق در برابر خداست، یعنی جز خدا هیچ موجودی را به عنوان خدایی نپرستند و جز او به فرمان هیچ کس گردن ننهند.
امیرمؤمنان علی (علیه السلام)، اسلام را چنین معرفی می کند: «الْإِسْلَامُ هُوَ التَّسْلِیمُ؛ واقعیت اسلام، همان تسلیم بودن در برابر خداست.»4
مراد این است که امر و نهی را از آن خدا دانسته و تنها اوامر و نواهی او را لازم الاجرا بدانیم و آراء و نظریات دیگران را در حلال و حرام بودن چیزی، نپذیریم؛ هر چه را خدای حکیم حرام کرده، حرام بدانیم و هر آن چه را او واجب ساخته است، واجب بدانیم. خلاصه آن که در امور دین، هیچ کس را جز او دخالت ندهیم.
بر این اساس باید گفت: حقیقت همه شرایع و ادیان آسمانی، در همه دوران ها یک مطلب بوده و آن همان تسلیم و گوش به فرمان خدا بودن است و برای همه جهت رسول گرامی اسلام (صل الله علیه و آله و سلم) برنامه ای که به زمامدار روم برای دعوت او به اسلام فرستاد، آیه زیر را نوشت: «قُلْ یا أَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا إِلى کَلِمَهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون؛ بگو: «اى اهل کتاب! بیایید به سوى سخنى که میان ما و شما یکسان است؛ که جز خداوند یگانه را نپرستیم و چیزى را همتاى او قرار ندهیم؛ و بعضى از ما، بعضى دیگر را-غیر از خداى یگانه- به خدایى نپذیرد.» هر گاه(از این دعوت،) سرباز زنند، بگویید: گواه باشید که ما مسلمانیم!»5
هدف آیه این است که به پیروان دیگر شرایع جهان اعلام بدارد که اساس آیین تمام پیامبران را خداپرستی و توحید و این که هیچ کس جز خدا را به خدایی و ربوبیت نپذیرند، تشکیل می دهند.
از دیگر دلایل ما بر وحدت اساس شرایع آسمانی این است که هر پیامبری که می آمد، پیامبر و شریعت پیش از خود را تأیید می کرد، مثلا قرآن مجید در باره عیسی (علیه السلام) می گوید: «وَ قَفَّیْنا عَلى آثارِهِمْ بِعیسَى ابْنِ مَرْیَمَ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ التَّوْراهِ…؛ و بدنبال آنها[ پیامبران پیشین]، عیسى بن مریم را فرستادیم در حالى که کتاب تورات را که پیش از او فرستاده شده بود تصدیق داشت…».6
در باره پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله وسلم) می گوید: «وَ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ مِنَ الْکِتابِ… ؛و این کتاب[ قرآن] را به حق بر تو نازل کردیم، در حالى که کتب پیشین را تصدیق مىکند…»7.
بنابراین باید گفت: همه پیامبران الهی برای انجام یک مأموریت و رسالت مبعوث شده بودند و آن رسالت این بود که: بشریت را از راه توجه به مبدأ و معاد به مدارج کمال و سعادت و مکارم اخلاق برسانند، البته این رسالت از زمان حضرت آدم (علیه السلام) آغاز شده و تا زمان پیامبر گرامی اسلام (صل الله علیه و آله و سلم) به سیر تکاملی خود ادامه داده است و با آمدن قرآن کریم، به آخرین مرحله تکامل خود، رسیده است.
درست است که برنامه های پیامبران به موازات گذشت زمان و تکامل جامعه بشری، تغییراتی رخ داده است، اما معنای تغییرات این نیست که ادیان آسمانی، با هم تفاوت اساسی داشته اند، بلکه با بودن قدر مشترک وسیعی میان تمام همه ادیان، یک رشته برنامه ها و احکام عملی به تناسب امکانات مردم هر زمان، ابلاغ و تشریع می گردیده است؛ مثلا در دوره ای که بشر دوره نخستین زندگی خود را می پیمود، نه حکومتی داشت، نه ارتباطی میان آنان بر قرار بود، در چنین دورانی تعالیم و برنامه های آسمانی نیز بسیار ساده و کم و کوتاه بود، هر چه بشر ترقی کرد، برنامه ها گسترده تر شد و روزبه روز دستورهای تازه ای در برنامه های آسمانی گنجانده شد تا نوبت به شریعت اسلام رسید و خدا آخرین پیامبر خود را به سوی بشر فرستاد و دین خود را با فرستادن او کامل کرد و سرانجام پیروان این آیین و کتاب از آمدن پیامبر و کتاب و شریعت دیگری بی نیاز شدند، زیرا احتیاج بشر به این که پیامبرانی پشت سر هم و پی در پی بیایند، برای این بود که:
برنامه های آسمانی که پاسخگوی وضع جدید و تازه آنان باشد، بیاورند، لیکن با عرضه کردن کامل ترین شریعت که معارف و احکام و قوانین آن برای همیشه پاسخگوی نیاز بشریت است، دیگر نیازی به آمدن پیامبر تازه نیست.
تا اینجا کوتاه سخن این شد که شرایع آسمانی با اینکه در تشریع قوانین و احکام فرعی، با هم اختلاف و تفاوت داشته اند و این تفاوت ها هم معلول و مولود اوضاع و احوال شخصی و اجتماعی و جغرافیایی و … هر دوره بوده است، اما در اصل و اساس همه با هم هماهنگ بوده و یک هدف را تعقیب می کردند. قرآن مجید نیز در این باره می فرماید: «…لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَهً وَ مِنْهاجاً…؛ برای هر یک از پیامبران (چون موسی و عیسی و محمد صل الله علیه و آله و سلم) یا برای هر یک از امت های تورات و انجیل و قرآن راه ویژه قرار دادیم…».8
یعنی پیامبران برای رسیدن به هدف نهایی از بعثت خود، هر کدام از راهی وارد شدند، راه ها مختلف، اما هدف و نتیجه یکی بود.
در پایان از یادآوری نکته ای ناگزیریم و آن اینکه: مراد از اینکه اساس همه ادیان و شریعت های آسمانی یکی است، این نیست که هم اکنون هر انسانی بتواند از هر آیینی که خواست، پیروی کند، زیرا:
علاوه بر این که معنی ندارد پس از نزول آیین کامل و همه جانبه، راه پیروی از ادیان دیگر باز باشد، این نوع وحدت یک نوع صلح کلی است که با منطق متین و استوار اسلام که پس از بعثت پیامبر خاتم (صل الله علیه و آله و سلم) پیروی از شرایع دیگر را باطل می داند، سازگار نیست.
مساله خاتمیت، همانگونه که بعثت هر پیامبری را پس از پیامبر اسلام (صل الله علیه و آله و سلم) نفی می کند، همچنین پیروی از ادیان پیشین را باطل و ناصحیح می داند.
پانوشت:
1. سوره شوری، آیه 13.
2. سوره آل عمران، آیه 19.
3. سوره آل عمران، آیه 67.
4. الکافی، ج 2، ص 45.
5. سوره آل عمران، آیه 64، سیره حلبی: 2 / 375، مسند احمد: 1 / 262-263.
6. سوره مائده، آیه 46.
7. پیشین، آیه 48.
8. پیشین
پیامبر مکرم اسلام، حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) در طلوع فجر جمعه 17 ربیع الاول 571 میلادی به دنیا آمد.
قرآن ایشان را با اسامی گوناگونی خطاب کرده است: یک مرتبه احمد و چهار مرتبه محمّد1، همچنین طه، یس، عبد الله و … البته علامه مجلسی 400 نام را ذکر کرده است.
از جمله کنیه های ایشان می توان به ابوالقاسم، ابوابراهیم، ابوالمکارم، ابوالفاضل اشاره کرد.
همچنین ایشان ملقب به رسول الله، سید المرسلین، رحمه للعالمین و خاتم النبین نیز هستند.
پدر ایشان، عبد الله فرزند عبد المطلب بن هاشم بود که همراه کاروانی تجاری به شام رفت و در مسیر بازگشت، در راه بیمار شده و در سن 25 سالگی در مدینه از دنیا رفت. مادرش حضرت، آمنه دختر وهب بن عبد المناف بود که به عفت، پاکدامنی و سایر صفات کمالیه شهرت داشت.
لازم به ذکر است که پدر و مادر و اجداد و جدات پدری و مادری پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) تا حضرت آدم (علیه السلام) همه خدا پرست بودند، از این رو اصبغ بن نباته می گوید از امام علی شنیدم که فرمود: وَ اللَّهِ مَا عَبَدَ أَبِی وَ لَا جَدِّی عَبْدُ الْمُطَّلِبِ وَ لَا هَاشِمٌ وَ لَا عَبْدُ مَنَافٍ صَنَماً قَطُّ قِیلَ وَ مَا کَانُوا یَعْبُدُونَ قَالَ کَانُوا یُصَلُّونَ إِلَى الْبَیْتِ عَلَى دِینِ إِبْرَاهِیمَ مُتَمَسِّکِینَ بِهِ؛ از على- علیه السّلام- شنیدم که فرمود: به خدا سوگند! نه پدرم و نه جدّم عبد المطلب و نه هاشم و نه عبد مناف هیچ بتى را نپرستیدند. پرسیدند: پس چه مىپرستیدند؟ فرمود: به سوى کعبه نماز مىگزاردند و بر دین ابراهیم بودند و به آن چنگ زده بودن.»2
وقایع مهم روز ولادت حضرت محمد امین (صلی الله علیه و آله و سلم)
امالی صدوق و مناقب ابن شهر آشوب، وقایع خارق العاده ای را نقل کرده اند که به هنگام تولد پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داده است:
1. همه بتهای کعبه بر روی فرو ریختند.
2. ایوان کسری در مدائن لرزید و 14 بالکن آن فرو ریخت.
3. دریاچه ساوه فرو ریخت.
4. آتشکده فارس پس از هزاران سال فرو ریخت.
5. تاج پادشاهان سرنگون شد و زبانش در آن روز بند آمد.
6. نوری درخشید و آسمان مکه را روشن کرد.3
نبوت و رسالت پیامبر مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) با بشارت پیامبران پیشین، معجزه های فراوان و قرائن گوناگون اثبات شده است.
قرآن کریم هم از بشارت حضرت عیسی (علیه السلام) درباره تولد و رسالت پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) سخن می گوید: «وَ إِذْ قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یا بَنی إِسْرائیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْراهِ وَ مُبَشِّراً بِرَسُولٍ یَأْتی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَد؛ هنگامی را به یاد آورید که عیسی بن مریم (علیه السلام) گفت: ای بنی اسرائیل، من فرستاده خدا برای شما هستم که تورات را تصدیق می کنم و به پیامبری بشارت می دهم که در آینده خواهد آمد و اسم او احمد است.»4
هم از اعجاز قرآن سخن می گوید: «فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِنْ مِثْلِهِ».5 البته همانگونه که نقل شده است، قرآن تنها معجزه پیامبر اسلام نیست. برای آگاهی از بیشتر، مقاله «معجزات پیامبر خاتم» را بخوانید.
هم ایشان را فرستاده ای امین می خواند: «إِنِّی لَکُمْ رَسُولٌ أَمینٌ».6 درباره قرائن و شواهدی که دلالت بر رسالت پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، در منابع گوناگون سخن گفته شده است.
خاتمیت پیامبر مکرم اسلام:
خاتمیت به این معنا که پیامبر اسلام، حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) آخرین پیامبر الاهی برای بشر است، از ضروریات اسلام است که همه مسلمانان مانند نماز و روزه بر آن باور دارند، زیرا در کتاب (قرآن) و سنت به آن پرداخته شده است:
1. قرآن کریم درباره خاتمیت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) می فرماید: «ما کانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِکُمْ وَ لکِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِیِّینَ وَ کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیماً؛ محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و نیست؛ ولى رسول خدا و ختمکننده و آخرین پیامبران است و خدای سبحان بر همه چیز آگاه است.»7
2. امام صادق (علیه السلام) در باره احکام اسلام و حلالها و حرامهای این دین الاهی می فرماید: «حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلَالٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ حَرَامُهُ حَرَامٌ أَبَداً إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَه». 8
3. هنگامی که حضرت محمد امین (صلی الله علیه و آله و سلم) برای غزوه راهی تبوک شد، امیرمؤمنان علی (علیه السلام) را برای جانشینی خود در مدینه برگزید؛ لیکن حضرت امیر که می خواستند در جنگ شرکت کنند، به حضرت فرمودند که آیا مرا در میان کودکان و زنان می گذاری؟ پیامبر اعظم (صلی الله علیه و آله و سلم) پاسخی به امام علی (علیه السلام) فرمودند که میان شیعه و اهل سنت مشهور است: «ألا ترضى أن تکون منی بمنزله هارون من موسى إلّا أنه لا نبی بعدی؛ آیا راضی نیستی که نسبت به من همانند هارون به موسی باشی جز این که پیامبری پس از من نخواهد بود.»9
چرا بشریت به پیامبر دیگری نیاز ندارد:
1. بنا بر آن چه رسیده است، خدای سبحان 124 پیامبر برای هدایت بشر فرستاده است که از میان آنان، پنج تن، یعنی «نوح، ابراهیم، موسی، عیسی و محمَد مصطفی (علیهم السلام و الصلاه).» پیامبران اولوالعزم الاهی هستند و برای همه بشریت مبعوث شده است. ایشان دین و شریعت تازه ای داشتند، هریک کتابی آسمانی آوردند و عهده دار مأموریت هدایت بشر بودند.
ایشان، فرستادگانی فرا منطقه ای و فرا قبیله ای بودند که برای همه بشر مبعوث شدند نه مانند پیامبران بنی اسرائیل که برای هدایت قوم و قبیله ای چون بنی اسرائیل فرستاده شده بودند. هر یک از آنان چون راه بلدی، بشر را به راه بلد دیگری تحویل دادند تا نوبت به پیامبر خاتم حضرت محمد امین (صلی الله علیه و آله و سلم) رسید و پنج مرحله تکامل انسان طی شد. پنج منتخب الاهی، در هر دوره و زمانی، به مقتضای نیاز انسان، مانند مراحل تحصیلی (پیش دبستانی، ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان، دانشگاه»، شریعت تازه و کتابی راهنما برای بشر آوردند تا نیازهای انسان را بر آورند.
با رسالت پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، قافله بشریت راه نهایی خود را برای رسیدن به سعادت یافت تا بتواند با بهره گیری از قرآن و سنت پیامبر مشکلات را از سر راه تکامل خود برداشته و به سر منزل مقصود برسد.
بر این اساس، نیامدن پیامبر جدید، معنایش این نیست که راه تکامل بسته شده، بلکه معنایش این است که بشریت با بعثت پیامبران، به مراحله ای از تکامل رسیده است که می تواند پس از حضرت محمّد (صلی الله علیه و آله و سلم) با استفاده از دستوراتش، راه تکامل معنوی را بپیماید.
برای آن که مختصری در باره جاودانگی اسلام بدانید، مقاله «آیا اسلام دینی جاودانه است؟» را بخوانید.
پانوشت:
1. سوره فتح، آیه 29؛ سوره محمد آیه 2؛ سوره احزاب آیه40؛ سوره آل عمران، آیه 144.
2. کمال الدین و تمام النعمه، ص 1، ص 174.
3. امالی صدوق، ص 285.
4. سوره صف، آیه 6.
5. سوره بقره، آیه 23..
6. سوره شعرا، آیه 125.
7. سوره احزاب، آیه 40.
8. الکافی، ج 1، ص 58.
9. فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 1، ص 220، 300، 308، 309، 313؛ مسند امام رضا (علیه السلام)، ج 1، ص 245.
ممکن است این پرسش به ذهن هر کس بیاید که: چگونه می شود امامی که وظیفه هدایت و رهبری جامعه را بر عهده دارد، در پس پرده غیبت بوده و از دیده همگان پنهان باشد؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت:
1. غایب بودن به معنای بی سود و فایده بودن نیست. ممکن است این غیبت فواید فراوانی داشته باشد که ما از آن بی خبریم، چرا که عقل بشر از فهم بسیاری از حقایق ناتوان است.2. غیبت، به معنای تصرف نکردن در امور نیست؛ مثلاً همراه حضرت موسی (علیه السلام) با آن که ولیّ از اولیای الاهی بود، ولی در عین حال از دیدگان پنهان و غایب بود: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما؛ بندهاى از بندگان ما را یافتند که رحمت از سوى خود به او داده، و علم فراوانى از نزد خود به او آموخته بودیم.» 2
3. آن چه در باره امام غائب (عجل الله تعالی فرجه الشریف) مسلم است، پنهان بودن از دید عموم مردم است، نه خواص؛ بر این اساس است که بسیاری از علما و بزرگان، خدمت ایشان رسیده و بهره مند شده اند.
4. درست است که مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غائب است،؛ لیکن در غیبت صغری از راه نواب اربعه و در عصر حاضر از طریق نواب عام، در امور مسلمین نقش و تأثیر دارند.
این وجوه، در فرمایش خود حضرت نیز آمده است: «وَ أَمَّا وَجْهُ الِانْتِفَاعِ بِی فِی غَیْبَتِی فَکَالانْتِفَاعِ بِالشَّمْسِ إِذَا غَیَّبَتْهَا عَنِ الْأَبْصَارِ السَّحَابُ وَ إِنِّی لَأَمَانٌ لِأَهْلِ الْأَرْضِ کَمَا أَنَّ النُّجُومَ أَمَانٌ لِأَهْلِ السَّمَاءِ فَأَغْلِقُوا بَابَ السُّؤَالِ عَمَّا لَا یَعْنِیکُمْ وَ لَا تَتَکَلَّفُوا عِلْمَ مَا قَدْ کُفِیتُمْ وَ أَکْثِرُوا الدُّعَاءَ بِتَعْجِیلِ الْفَرَجِ فَإِنَّ ذَلِکَ فَرَجُکُمْ.»3
چرا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) غائب شد؟
پرسش دیگری در این جا مطرح است و آن این که: امامی که حضورش آثار بی شماری دارد، چرا از دیده مردم پنهان است؟
در پاسخ به این پرسش نیز باید گفت:
1. بنا بر آن چه گفته شد، غیبت ایشان نیز آثار و برکاتی دارد.
2. عوامل غیبت به خوبی از اخبار دانسته می شود، زیرا:
أ. حکومت ظالمین نمی توانست ایشان را تحمل کند و پیش از تولد ایشان، آماده قتل ایشان بودند، از این رو ایشان با غیبت می توانست از این توطئه خلاص شود.
ب. آزمایش مردم که پس از اتمام حجت تا چه اندازه پایدار و استوار می مانند.
ج. با غیبت از بیعت با ستمکاران محفوظ است.
پانوشت:
1. مسند احمد، 1 / 99 – 3 / 17 و70؛ فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 3، ص 324، 325، 327 و 328.
2. سوره کهف، آیه 65.
3. کمال الدین و تمام النعمه، ج 2، ص 485؛ کشف الغمه فی معرفه الائمه، ج 2، ص 532.
کسی که اندک آشنائی با حدیث دارد، به خوبی می داند که پیامبر امین (صل الله علیه و آله و سلم)، اهل بیت (علیهم السلام) و اصحاب، مسلمانان را به ظهور امام دوازدهم یا همان منجی بشارت داده اند و این که او جهل و گمراهی و ظلم را بر می چیند.
در کتب اهل سنت است که پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله و سلم) فرمودند: «لَوْ لَمْ یَبْقَ مِنَ الدُّنْیَا إِلَّا یَوْمٌ وَاحِدٌ لَطَوَّلَ اللَّهُ ذَلِکَ الْیَوْمَ حَتَّى یَخْرُجَ فَیَمْلَأَ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا کَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً؛ اگر از عمر دنیا جز یک روز نمانده باشد. خداوند آن روز را چندان طولانى میگرداند، تا مردى نیکبخت از خاندان من که در نام و کنیه با من برابر است قیام کند و زمین را پر از عدل و داد نماید، چنان که پر از ظلم و ستم شده باشد.»1
همه فرق اسلامی، در اصل وجود مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اتفاق نظر دارند و اختلاف در تولد ایشان است. اهل سنت می گویند: ایشان هنوز به دنیا نیامده است؛ لیکن به باور شیعه، حضرت در سال 255 هجری قمری متولد و در سال 260 هجری قمری از دیدگان پنهان و غائب شدند.
برخی از دانشمندان اهل سنت، کتاب مستقلی در این زمینه نوشته اند و احادیث بسیاری در این خصوص نقل کرده اند. این احادیث غیر قابل انکار است و دهها راوی ثقه آن را نقل کرده اند:
1. محمد بن طلحه شافعه می نویسد: ابو القاسم محمد بن الحسن، در سال 258 در سامره متولد شد. نام پدرش حسن خالص است. حجت، خلف صالح و منتظر از القاب اوست.
پس از آن چندین حدیث درباره مهدی موعود (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل کرده و می گوید: مصداق این احادیث، فرزند امام حسن عسکری است که اکنون غایب و بعداٌ ظاهر می گردد.2
2. محمد بن یوسف، پس از ذکر وفات امام حسن عسکری (علیه السلام) می نویسد: فرزندی جز محمد نداشت و گفته شده که او همان امام منتظر است.3
3. ابن صباغ مالکی نوشته است: فصل دوزادهم، در احوال ابی القاسم، محمد، حجت، خلف صالح، فرزند ابی محمد، حسن خالص است و آن جناب امام دوازدهم شیعیان است.
سپس تاریخ آن حضرت را نوشته و اخباری درباره حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نقل کرده است.4
4. ابن حجر در کتابش، پس از بیان احوال امام حسن عسکری (علیه السلام) می نویسد: فرزندی جز ابو القاسم که محمد و حجت نامیده می شود، باقی نگذاشت. آن کودک هنگام وفات پدر، پنج ساله بود.5
5. شعرانی نوشته است: مهدیف فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) است که در نیمه شعبان 255 متولد شد. او زنده و باقی خواهد ماند تا با عیسی (علیه السلام) ظهور کند و اکنون که سال 958 است، 703 سال از عمر شریفش می گذرد.6
6. ابو الفلاح حنبلی در کتاب شذرات الذهب و ذهبی در کتاب العبر فی خبر من غبر نوشته اند: محمد، فرزند حسن عسکری، فرزند علی هادی، فرزند جواد، فرزند علیّ رضا، فرزند موسی کاظم، فرزند جعفر صادق، علوی حسینی است. کنیه اش ابوالقاسم و شیعیان او را به نامهای خَلَف، حجت، مهدی، منتظر و صاحب الزمان نامیده اند.7
علاوه بر اشخاصی که نام آنان آورده شد، گروه دیگری از علمای اهل سنت نیز تاریخ تولد و خصوصیات فرزند امام حسن عسکری (علیه السلام) را در کتاب های خود نوشته اند.8
تنها کسی که این اخبار را تضعیف کرده است، ابن خلدون است که سایر علمای اهل سنت به تضعیف او پاسخ گفته اند.9
پانوشت:
1. مسند احمد، 1 / 99 – 3 / 17 و70؛ فضائل الخمسه من الصحاح السته، ج 3، ص 324، 325، 327 و 328.
2. مطالب السؤول، ص 89.
3. کفایه الطالب، ص 312.
4. الفصول المهمه، ص 273 و 286.
5. الصواعق المحرقه، ص 206.
6. الیواقیت و الجواهر، ج 2، ص 143.
7. شذرات الذهب، ج 2، ص 141؛ العبر فی خبر من غبر، ج 2، ص31.
8. برای کسب اطلاعات بیشتر به کتاب کشف الأستار، تألیف حسین به محمد تقی نوری و کتاب کفایه الموحدین تألیف طبرسی مراجعه فرمایید.
9. دادگستر جهان، ص 31