میرزا حسین علی نوری ملقب به بهاء، پس از شنیدن سخنان سید باب، به دنبالش راه افتاد و خود را در میان پیروان باب به عنوان «من یظهره الله» معرفی کرد، پس از چندی که جایگاه سست خود را استوار دید، آوازه ربوبیت و خدایی سر داد و همه را عبد و مخلوق خود خواند. کم کم به مردم تلقین کرد و جز وظایف آنان قرار داد تا جایی که در حال حیات به خودش و پس از او به قبرش سجده کردن.
بهاء در زیارت نامه می گوید: شهادت می دهم، چهره معبود با جمال تو آشکار شد و صورت مقصود به روشنی سیمای تو آشکار شد و بواسطه کلمه تو در میان ممکنات جدایی انداخته شد.1
همچنین در جای دیگر می گوید: در وقت تلاوت آیات و خواندن مناجات رو به قبله بودن واجب نیست، به هر سو روی ما باشد جایز است اما در قلب باید توجه به جمال قدم (بهاء) و اسم اعظم باشد، زیرا راز و نیاز با اوست و شنونده و پاسخ دهنده جز او نیست.2
کار بشر قرن اتم با آن همه ادعا به جایی رسیده است که با کسی که پیوسته در زنجیر زندان ها بوده و حال زیر خرمن ها خاک پنهان است، راز و نیاز کند و سر سجده فرو آورد و از او پاسخ بخواهد.
پانوشت:
1. مجموعه مبارکه، ص 2.
2. دروس الدیانه، درس نوزدهم.
علی محمّد باب که می توان او را نردبان ادعا خواند، پایه گذار فتنه بابیت بود. او نخست به جایگاه ذکریت رسید، مدعی رکن رابعی شد؛ از بابیت و قائمیت عبور کرد و به رسالت و نبوت قناعت نکرد تا ادعای خدایی کرد و پیروانش را به پرستش خود فرا خواند، پس از چند ضربه ترکه، دست از خدایی برداشت، توبه نامه ای نوشت و همه این ادعاها را دروغین دانست و خود را هیچ خواند؛ این خدای ناتوان یا به قول خودش هیچ، بد نبود که نگاهی به پیامبری حضرت ذکریا بکند، چرا که او را بارها کشتند، سپس زنده شد؛ اما دست از دعوت و ابلاغ رسالتش بر نداشت.
علی محمد باب در این باره می گوید: مقام این آیه عظیمه: قل الله حق و انّ ما دون الله خلق و کلّ له عابدون، مقام غیبی خود او است. غیر این نشانه که در اوست، خلق اوست و این نشانه است که در کسی جز الله دیده نمی شود و این نشانه است که در او نشانه بودن دیده نمی شود، بلکه نفس ظهور الله و ذات بطون الله و بلندی علو الله و بلندی سموّ الله و کینونیت ازل و ذاتیت قدم و طلعت صرفه بحته لم یزل ذکر می شود، گفتن این نشانه برای عرفان است و جز آیه مورد توجه قرار نمی گیرد و اگر قرار گیرد خلق او می شود و او به خودی خود بیان نمی شود مگر به آنچه به ذات ازل یاد می کند و او مکان و حدود بردار نیست ….
باب در این فقره خود را به بالاترین پله نردبان رسانده و می گوید: کان معبودا و لا عابد هنالک و کان مقصودا و لا قاصدا هنالک …. یعنی خدایی که پرستنده آن جا نیست و مقصودی که قصد کننده ای آنجا نیست.
باب، به تنهایی از امکانات استفاده نمی کند (تک خور نیست)، مقام و جایگاه خود را به پیامبر آینده نیز پیش کش کرده و می گوید: همه چیز بوسیله شی واحد (علی محمد باب) می گردد، همه چیز بوسیله شی واحد خلق می شود و شی واحد در قیامتِ از روز ظهور قیام قائم آینده، کسی جز من یظهره الله (قائم آینده) نیست و در هر موردی سخن می گوید، إنّنی انا الله لا اله الا انا ربّ کل شیء و غیر از من خلق من است، ای خلق فقط من را بپرستید….1
پانوشت:
1. بیان، واحد رابع، باب اول
سید باب پس از آن که موقعیت را مناسب دید، دست به کار شد و همه گفته های قبلی خود و آن چه را در باره مهدویت در اسلام گفته شده بود، تاویل برد. در این راستا، بهائیت نیز به یاری او شتافت تا شاید بتواند این تاویل های بی بنیان او را توان بخشد، اما خشت اوّل گر نهد معمار کج تا ثریا می رود دیوار کج. یکی از نویسندگان بی بهاء، با نفهم فرض کردن مردم، کلام روشن باب را چنین تاویل می برد:
«مراد باب از این جملات، بهاء الله است.»
این کلام کوتاه، بی محتوایی بابیت و سپس بهائیت را به نمایش می گذارد.
در این صورت:
1. سید باب از سوی یکی از پیروان ردیف دوم یا سوم خود مبعوث شده است.
2. سید باب اسم بهاء و پدرانش را اشتباه گفته که با این کارش مردم را گمراه می کند نه هدایت.
3. سخن از علاقه نیز می بایست دروغ باشد، چرا که سید باب جانشینی را بر می گزیند که سر سخت ترین دشمن بهاء است؛ حتما این انتخاب نیز از سوی بهاء بوده است، زیرا باب صراحتا می گوید: آیات نازله از سوی حجّه الله منتظر است.
عبد البهاء در باره کتاب تفسیر سوره یوسف سید باب می نویسد:
او در همه قسمت های آن، خطاب هایی به شخص غایبی که از او استفاده کرده و فیض برده می کند و برای آماده شدن اصول از او یاری می جوید و در راه محبتش آرزو دارد که جان خود را فدا کند. از جمله: یا بقیّه الله قد فدیت بکلّی لک و رضیت السبّ … .1
از آن جا که سخنان سید باب در تفسیر سوره یوسف، سندی روشن بر خیانتش به اعتماد مردم است. عبد البهاء در مقام توجیه آن بر آمده است و خواست این جملات را به میرزا حسین علی نوری (بهاء) نسبت دهد، ولی به روشی ناشیانه دست زد که نوع دیگری از خیانت را به تاریخ بهائیت افزود.
تحریف های عبد البهاء در کلام سید باب:
1. در خطاب های سید باب، اسم و نسب شخص غایب آشکارا بیان شده است ولی عبد البهاء به هیچ اسمی حتی اشاره هم نکرده است.
2. شخص غایبِ یاری رسان، به بهاء نسبت داده شده است در حالیکه، او در آن روزگار، یکی از پیروان سید باب بود و به فرمان او رفتار می کرد.
3. بهاء به اعتراف بابیان و بهائیان در آن روزگار، نه ولی بود و نه نبی؛ به شخص غیر نبی، وحی و الهام نمی شود چه رسد به اینکه به دیگران به دیگران نیز منتقل کند.
4. صدها جمله دیگر است که هیچ نسبتی با بهاء ندارند؛ مانند: «و یقولون المشرکون من اهل الکتاب ما کنت علی الأمر من عند الامام حجّه الله من عند حجّه القائم المنتظر»؛ مراد، مخالفینِ باب حضرت بقیه الله، امام دوازدهم است و در آن روز اسمی از بهاء نبود، چه رسد به اینکه نزد مخالفین به حجّه قایم منتظر شهرت داشته و سید علی محمّد باب او باشد.
5. عبد البهاء جلمه زیر را عمداً بازگو نکرد، چرا که به روشنی، ولایت و حجّت فعلی بودن، قدرت و نفوذ داشتن آن شخص غایب را بیان می کند.
«یا سید الأکبر ما انا شیء الّا و قد اقامتنی قدرتک علی الأمر و ما اتّکلت فی شیء الّا علیک.»
6. سید باب در نوشته های اخیر خود، به حجّه موعود، امام منتظر و قائم به حق بودنش تصریح دارد.
7. سید باب پس از چند سال ادعای نبوت کرد، کتاب و شریعت تازه آورد. به اعتراف بهائیان در آن روزگار میرزا بهاء هنوز مبعوث نشده بود.
8. میرزا در موارد بسیاری به پیرویش از سید باب تصریح کرده است. مانند: فوّضت أمری إلیک و توکلت علیک و أنت حسبی و معینی و ناصری و بک اکتفیت عن الخلایق اجمعین و الحمد لک اذ انّک أنت معبودی … .2
پانوشت:
1. مقاله سیّاح، عبد البهاء، ص 5.
2. بدیع، میرزا حسین علی نوری، ص 235.
شخصی در اعتراض به بهاء می گوید:
اگر مدعی (بهاء) برهانی غیر از جملات ادعایی دارند، بفرمایند و اگر نیست، میرزا یحیی صبح ازل (برادر بهاء) در برابر ایشان ایستاده به گونه ای که علاوه بر آیه، ادعای بالاتر و کتاب های بیشتر نیز دارد.1
میرزا در پاسخ می گوید: این اعتراض با آنچه نقطه بیان در همه بیان نازل کرده است، کاملا مخالفت دارد:
و من تکلم بهذه الکلمه او یتکلم لعن و یلعنه کل الذرات
نقطه بیان (علی محمد باب) در همه بیان می گوید: برهان ظهور بعدی، غیر از آیات نبوده و نخواهد بود … اگر نزد کسی تکه یاقوتی باشد و نزد دیگری صد هزار خروار سنگ ریزه، کدام یک تواناترست؟ به خدای لا اله الا هو است، کتابهایی که می گویی برای آن که با آب پاک شود خوب است … .2
درباره این سخن بهاء باید گفت: اگر حرف زدن دلیل بر نبوت باشد:
اولا: فرزندان بهاء و دیگر جوان های عرب زبان که در محیط عربی زندگی کرده اند و فصیحانه سخن می گویند، می بایست از لحاظ مقام نبوت از ایشان بالاتر باشند، همانگونه که در اقدس و دیگر آثار بهاء دیده می شود، این نوشته ها از نظر فصاحت و بلاغت قابل مقایسه با آثار زمان ادعای بهاء نیست، که این از سه حال خارج نیست:
1. این آثار همانگونه که مشهود است، تحت نظارت فرزندان ایشان نگارش شده باشد.
2. تحت نظارت دیگر مریدان عرب زبان بهاء مانند آواره نوشته شده باشد.
3. جناب میرزا شب و روز به آموختن ادبیات عرب مشغول شده باشند تا در حد اقدس بتوانند قلم بسایند.
4. خدایش در نازل کردن آیات، فصاحت بیشتری به خرج داده باشد.
دوما: بهاء خدمت بزرگی به جهان بشر کرده است، چرا که با بخشش مقامِ الوهیت و ربوبیت به امثال خودش، باب، باب الباب، قدوس و مانند آنها، مردم را از زیر بار تکلیف نجات داده است.
شخصی به این قسمت اعتراض کرده و می گوید:
جالب است که خودشان می گویند عبارات من آیه است، فرستادگان ایشان نیز می گویند: کودکان هفت ساله بهاء نیز آیه می گویند. با توجه آیات کودکان، آیات من یظهره الله چه حجیتی دارد؟
بهاء در پاسخ این اعتراض آیه ای نازل کرده و می گوید:
بله اگر او بخواهد کسی را بر ستایش خود گویا کند، می تواند. او قدرتمند قدیر است.3
باید توجه داشت که این آیه با مقام نبوت میرزا سازگار نیست، از همین رو در مقام الوهیت آیه کوچکی نازل کرد و خواست گره کور را باز کند.
از غفلت های میرزا نمونه دیگری آشکار شد و آن نشانه نبوت از دیدگاه ایشان است چرا که این نشانه نزد میرزا، نزول آیه است؛ در صورتی که بسیاری مانند او آیه نازل کرده اند، پس با این برهان آبکی، نبوت همه آنان ثابت می شود؛ از این رو است که میرزا مقام الوهیت را نیز بر می گزیند. مانعی هم ندارد که پیغمبرانی این چنین، خدایی نیز مانند میرزا لازم دارند.
همچنان می گوید: در تمام قرآن دقت کنید، غیر از آیاتی که برای شناخت چهره نهان خود حجت قرار داده، امر دیگری ذکر شده است تا به آن چنگ زنند و خرده گیرند؟ یا در همه جا بر منکرین آیات و مسخره کنندگان، نوید آتش داده است. با این شرایط اگر کسی (سید باب) نیاموخته بیاید این اندازه آیه، خطبه، صحیفه و مناجات بیاورد، دلیلی برای اعتراض باقی می ماند؟4
سخن معترضین نیز همین است، اگر منظور از آیه، جمع کردن کلمات و ترکیب جملات -به تقلید از قرآن با آن همه اشتباه لفظی و معنوی- باشد، هر کس اندک دانشی داشته باشد، به آسانی توان این کار را دارد.
پنهان کاری میرزای بهاء درباره آیاتی از قرآن کریم مثل: «قل لئن اجتمعت الانس و الجن علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن …، قل فاتوا بسوره مثله …» یا از روی غفلت بوده است و یا از روی کم لطفی تا بگوید قرآن هم مانند کلمات سید باب فقط و فقط ادعایی بی دلیل است.
هر یک از انبیاء الاهی معجزاتی داشته اند که قرآن کریم به بخشی از آنها اشاره می کند. هنگامی که بهاء به این بخش می رسد، چون دستش خالیست، یا خود را به نادانی می زند و یا همه را مجلس تئاتر انبیاء معرفی کرده و رد می کند.
آیا طوفان نوح، آتش ابراهیم، عصا و دست موسی، ناقه صالح از معجزات انبیاء نبوده است؟ اگر اسلام را به عنوان دین نسخ شده قبل، قبول دارید که این چنین می گویید، باید معجزه را نیز بپذیرید. کدام کتاب آسمانی تنها نزول آیه را دلیل نبوت و پیامبر می داند؟
گذشته از آنچه گفته شد، وجود میرزا یحیی پاسخی روشن به بهاء است، چرا که او نیز آیات فراوانی نازل کرده است و ادعای مقام ظهور نیز دارد. باید دانست که سید باب، توجه ویژه ای به میرزا یحیی داشته و بهاء نیز حدود ده سال به او خدمت کرده است.
اگر نزول آیات دلیل است، صبر و تحمل برهان، دلیل و برهان میرزا یحیی از بهاء بیشتر است و نیازی به بیان دیگر فضایل و ویژگی های او نیست.
پانوشت:
1. بدیع، ص 261.
2. همان، ص 262.
3. همان، ص 270.
4. ایقان، ص 146
بر اساس ادله نقلی و عقلی، لازمه هر گونه راهنمایی و هدایت، بر قرار کردن ارتباط (شفاهی یا مکتوب) با شخص هدایت پذیر است، حال شخص هادی هر کس یا چیز که می خواهد باشد: راهنمای عادی، پیامبرالاهی، کتاب آسمانی یا غیر اینها.
اگر فراتر از اینها بخواهیم بگوییم، بر خدا لازم است که برای شناخت خود و راه تکامل انسان، پل ارتباط برای بشر برقرار سازد که همان پیامبر و کتاب آسمانی است. این ارتباط باید به گونه ای باشد که بشر بتواند با استفاده از آن به شناخت و تکامل برسد، یعنی اگر پیامبر سخن می گوید، به زبان قوم باشد و اگر کتابی برای هدایت نازل شده به زبان قوم نوشته شده باشد.
از نظر نقل، قرآن کریم مراجعه می کنیم که کتابی آسمانی است و برای هدایت و راهنمایی بشر آمده است: (وَ ما أَرْسَلْنا مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ بِلِسانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ؛ ما هیچ پیامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستادیم؛ تا(حقایق را) براى آنها آشکار سازد.)1
معنای این آیه پر واضح است، زیرا برای راهنمایی هر کس باید به زبانش سخن گفت و کتابی برایش آورد که او زبانش را متوجه شود. نمی توان برای فارس زبانان، کتابی عربی آورد.
از نگره عقل نیز راهنمایی هر کس باید به گونه ای باشد که از آن بهره مند شود. اگر با یک عرب زبان، به زبان فارسی سخن بگوییم، هیچ گاه او نمی تواند از گفتار ما بهره مند شود و از آن استفاده کند، چون چیزی از آن متوجه نمی شود، ما نیز همانند او هستیم، یعنی اگر یک عرب زبان، با من فارس زبان سخن بگوید، من هم چیزی از آن چه او می گوید، متوجه نمی شوم و این خلاف عقل است که من مدعی هدایت کسی شود که نمی توانم با او ارتباط بر قرار کنم.
این گونه از هدایت، یعنی راهنمایی کسی که زبان من را نمی فهمد، مانند سخن گفتن با انسان ناشنواست، زیرا کسی که گفتارم را متوجه نمی شود با انسان ناشنوا تفاوتی ندارد، چون او نیز مانند ناشنوا از کلام من بهره نمی برد.
این مسأله در باره گفتار و نوشتار پیامبران الاهی نیز صادق است، یعنی هم پیامبر باید به زبان قومش سخن بگوید تا قومش بتوانند از هدایت او بهره مند شوند و هم باید کتابی که برای قومش می آورد به زبان قومی باشد که برای هدایت آنان فرستاده شده است، همان گونه که کتاب آسمانی یهودیان به زبان قومشان است و کتاب آسمانی حضرت عیسی به زبان قومش بود و قرآن کریم نیز که کتاب مسلمانان است، به زبان قومی است که این کتاب در میانشان نازل شده است، پس این از حکمتهای الاهی است و هیچ کار خدا خلاف حکمت نیست.
حکمت خدا در آن است که کتب آسمانی را به زبان قومی بفرستد که می خواهد آنان را به وسیله این کتاب هدایت کند، چون حکمت خدا نمی گذارد که او کتابی به فایده را برای مخلوقات بفرستد، زیرا او هیچ چیز را عبث و بیهوده نیافریده است، پس چگونه می تواند کتابی را نازل کند که مخاطبانش از آن استفاده نکنند…
نتیجه:
از نظر نقل و عقل، بر خدا لازم است که فرستادگان خود (پیامبر و کتاب آسمانی) را به زبان قومی که می خواهد آنان را هدایت کند بفرستد.
پانوشت:
1. سوره ابراهیم، آیه 4.
محور اصلی رهبری انبیای الاهی دو چیز است:
1. تحکیم ارتباط خلق با خالق؛
2. تحکیم ارتباط انسان ها با یکدیگر.
یعنی مردم وظیفه عبادی خود را در آستان ذات خدای یکتا انجام بدهند و نسبت به یکدیگر هم حقشناس باشند. به تعبیر دیگر هم حقالله را رعایت کنند هم حقالناس را. در داستان حضرت شعیب و جریان شهر مدین این دو عنصر محوری به خوبی مشخص است که شعیب (علیه اسلام) محصول این نصایح را به دو عنصر محوری گزارش می دهد:
یکی ?اعْبُدُوا اللّهَ ما لَکُمْ مِنْ إِلهٍ غَیْرُهُ، خدا بپرستید که هیچ خدایی جز او نیست.?
دیگری ?لا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْیاءَهُمْ؛ به مردم چیزهایی را کم ندهید.?.
پس بنا بر این آیه، حضرت شعیب (علیه السلام) دو راه را به قومش نشان داد: یکی اینکه خدای یکتا را بپرستند و دیگری اینکه در ارتباطات خودشان، کم فروشی نکنند.
پانوشت: سوره اعراف، آیه 85.
پیش از حسینعلی نوری کسانی بودند که ادعای جانشینی باب یا به اصطلاح، من یظهره اللهی کردند، از این رو به جهت تقدس عدد 9 نزد بهائیان، از 9 تن از من یظهره الله ها نام می بریم:
1- سید اعمی هندی
2- حسین میلانی
3- سید اعمای دیگر
4 – میرزا اسدالله دیان
6 -میرزا عبدالله متخلص به غوغا
7- میرزا موسی قمی
8 – ملا محمد لال زرندی
9 – میرزا هاشم کاشان
حسینعلی بهاء، برخی از این نگون بختان را با آن که توبه کرده و غذرخواهی کردند، سر به نیست کرد.
منبع: تنبیه النائمین (رساله عمه) ص 26.
در این مقاله به این دو پرسش پاسخ می دهیم:
- تحری حقیقتی که بهائیان از آن دم می زنند، از کجا آمده است؟ شعاری تازه است یا باوری از باورهای مسلمانان؟
– چه کسانی به آن معتقدند و آن را به کار می بندند، مسمانان با بهائیان؟
از آن جا که دین اسلام و پیامبر مسلمانان (صلی الله علیه و آله و سلم) به صحت معارف خود یقین داشته اند، تقلید در اصول دین را از همان نخستین روزهای دعوت، باطل دانسته و مسلمانان را به تحقیق در باورهای دینی، سفارش کرده اند، از این رو از نخستین باورهای مسلمانان، این بوده است که نمی توان در اصول دین، تقلید کرد و هر کس باید برای عقاید خود دلیلی داشته باشد و باورهایی چون توحید، نبوت، معاد و … را با دلیل و برهان بپذیرد، که این همان تحری حقیقی حقیقت است که بهائیان تنها از آن دم می زنند و هنگامی که به عمل می رسد، عمل کردن به آن ممنوع است و مجازات هایی در پی دارد.
تحری حقیقت در بهائیت به این معناست که: سران بهائیت می گویند: در آن چه ما می گوییم و از منابعی که ما مشخص می کنیم، در پی حقیقت باشید. این در حالی است که چنین متحری حقیقتی، جز آن حقیقتی را که سران بهائیت می خواهند، به دست نخواهد آورد.
دیدگاه اسلام در تحری حقیقت در برابر بهائیت است، بله اسلام برای هر انسانی احترام قائل است و می گوید: «هر کس می تواند همه ادیان، اعم از اسلام و غیر اسلام را بررسی کند و حرف همه را بشنود، در نهایت با معارف اسلامی مقایسه کند (البته باید معارف اسلامی را هم بشناسند) و این گونه حقیقت را در یابد و خودش بدون هیچ گونه اعمال فشاری، دین الاهی را برگزیند»، از این رو ست که اسلام تقلید را در اصول دین و شناخت حقیقت ادیان الاهی باطل می داند، زیرا شناخت تقلیدی، باد آورده ای است که با باد هم می رود.
اسلام با آن که معارف الاهی همه ادیان آسمانی را در بر دارد، به همه ادیان الاهی احترام می گذارد، از این رو کتاب آسمانیش می گوید: «ان الدین عند الله الاسلام».
«الاسلام» به این معنا نیست که تنها دین الاهی دین اسلام است، بلکه «الاسلام» یعنی «تسلیم بودن در برابر حق»؛ پس تنها دین نزد خدا، تسلیم بودن در برابر حق است، از این رو دین اسلام نیز اسلام نام گرفته است، چون پیروان خود را به تسلیم بودن در برابر حق فرا می خواند.
یهودیت، مسیحیت و دیگر ادیان الاهی هم در پی «الاسلام» هستند، لیکن آخرین دین الاهی که همانند روز نخست بی تحریف و کم و کاست، انسان را به تسلیم شدن در برابر خدا فرا می خواند، اسلام است.
اسلام همه پیامبران الاهی را احترام می کند و حتی پیامبران یهود و مسیح را از خود آنان والاتر می شمارد.
شما می توانید عزت و احترامی که قرآن برای حضرت مریم و حضرت عیسی قائل شده است را با عزت و احترامی که انجیل برای ایشان قائل شده است، مقایسه کنید، اینگونه متوجه خواهید شد که مراد از تحریف ادیان چیست، زیرا هیچ گاه دینی آسمانی، به پیامبری الاهی بی احترامی نکرده و نمی کند.
هیچ یک کتب آسمانی در ادیان الاهی نیست که از تحریف هواپرستان در امان همان باشد جز کتاب دین مبین اسلام، زیرا خدا در این باره می فرماید: «انا نحن نزلنا الذکر، و انا له لحافظون.» عنی ما خودمان قرآن را فرستادیم و خودمان نیز آن را حفظ خواهیم کرد؛ این به این معنا ست که خدا حافظ قرآن که کتاب آسمانی اسلام است، بوده و هست و خواهد بود تا کسی نتواند آن را تغییر دهد، زیرا او قادر مطلق است و می فرماید: «ید الله فوق ایدیهم».
در این باره هیچ بنی بشری هم ادعای تحریف به زیاده و نقصان را نداشته و ندارد. بر این اساس، چگونه کسی در پی تحقیقات خود، دینی جز اسلام را بر خواهد گزید، در حالی که کتابش آسمانی و آموزه هایش وحیانی است و معارفی را به انسان می آموزد که الاهی است.
البته شایان الذکر است که اگر کسی تحقیق کرد و به حقه یافت که اسلام حق است و آن را پذیرفت، اما برای بی حرمتی و لطمه زدن به این دین الاهی از روی لجبازی و پیروی از هوای نفس از آن بازگشت، مرتد است و این ارتداد برای آن کسانی است که چون کافران عصر پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) که برای بی اعتبار کردن اسلام، روزی مسلمان می شدند و روز دیگر باز می گشتند تا آن را در دیدگان مردم باطل و .. جلوه دهند. البته اگر در کسی در پی تحقیقاتش واقعا دین اسلام را حق ندانست، مسلمانان او را مرتد نمی دانند تا ادله او را بشنوند و از باورهای او آگاه گردند، چرا که اسلام آزادی اندیشه آن هم در پرتو عقل دارد. اگر ادله عاقلانه ای داشت، بر اساس عقل پاسخ او را خواهند داد و مشکل را ریشه یابی خواهند کرد. چرا که اسلام بر پایه قرآن و عترت و عقل پیروان خود را رهنمود می سازد، زیرا قرآن، سنت و عقل، سه منبعی هستند که در اسلام ارزشمند است و مسلمانان، این سه منبع را ابزار دستیابی به حقیقت می دانند، البته بدون افراط و تفریط.
قرآن و عترت، رهنمایانی هستند که پیروان خود را به گمراهی نکشانند و پیوسته تازگی خود را از هر جهت حافظند.
در بحث اعجاز قرآن بنگرید تا از آن چه می گویم، مطلع شوید.
چگونه کسی که اعجازهای علمی، ادبی و … قرآن را دیده است، او را باطل بخواند و به سوی دیگری رود.
هیچ شبهه در اسلام نیست، جز آن که پاسخ آن وجود دارد، چون مسلمانان با وجود قرآن و عترت و عقل درمانده نخواند شد.
با این وجود به نظر شما، اگر کسی در برابر قرآن و عترت و عقل درمانده شد، با او چه باید کرد؟
جز این است که خدا با آنان که به سوی حق می روند وعده پاداش و به آنان که حق گریزند وعده عذاب داده است…
در همه ادیان الاهی، انسان ها دو دسته اند، نه سه دسته: یا مؤمنند به خدای تبارک و تعالی یا مشرکند و کافر. این دسته بندی در همه ادیان الاهی وجود دارد و اسلام نیز یکی از این ادیان است.
حال بهائیت در این زمینه چه کرده است؟ جز این است که متحریان حقیقی حقیقت را که به حق دست یافته اند را با تردهای گوناگون، اعم از خانوادگی و اجتماعی و … تحت فشار می گذارد و …
بسیاری از متحریان حقیقت بوده اند که از بهائیت به دامان ادیان الاهی رفته اند، حق را یافته اند و در مقایسه با باورهای پیشین خود به پرسش هایی رسیده اند و آن را با محافل بهائیت و حتی بیت العدل در میان گذاشته اند، هنگامی که پاسخی درخور نیافته اند، با مجازات های بهائیان رو به رو شده اند؟ آیا این همان معنای حقیقی تحری حقیقت است؟
مستبصرین بهائی می گویند: هنگامی که از راه های شناخت پیامبران و علائم انبیا، معجزه و عصمت، تناقضاتی که در بهائیت هست، می پرسیم سران بهائیت در می مانند و جوابی قانع کننده ندارند، لیکن با مراجعه به اسلام این معارف را مطابق با فطرت خود به دست می آوریم و آن جا می فهیم که «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُون؛ پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند،انسانها را بر آن آفریده؛ دگرگونى در آفرینش الهى نیست؛ این است آیین استوار؛ ولى اکثر مردم نمىدانند!» که قرآن مسلمانان میگویند به چه معناست و سخن مطابق با فطرت یعنی چه.
ز دیدگاه بهائیت، عالم وجود نامتناهی است، ولی مراتب وجود متناهی هستند. این مراتب از نظر این فرقه عبارتند از:
1. عالَم خلق یا مرتبه عبودیت: مرتبه عبودیت (جهان هستی) ویژه بندگان خدا است. این مرتبه نیز نامتناهی است؛ یعنی هر موجودی در آن میتواند بر کمالات خود بیفزاید، اما هیچگاه به مرتبه نبوت نمیرسد و از رتبه عبودیت خود تجاوز نمیکند. مثلاً پترس هیچ گاه مسیح نمیشود.
2. عالَم امر یا مرتبه نبوّت: مرتبه دیگر، نبوت است. این مقام مخصوص پیامبران است و واسطهای میان عالم خلق (عبودیت) و عالم حق (ربوبیت) است و فیوضات خداوند (عالم حق) را به عالم خلق منتقل میکند.
3.عالَم حق یا مرتبه ربوبیت: مرتبه حق نیز از عهده تصور بشر خارج است و همان خداوند متعال است. این عالم مقدس و منزه است و هیچ صعود و نزولی در آن نیست. تنها راه ارتباط آن با این جهان عالم امر یعنی عالم پیامبران است.
اما نکته ای جالبی که نظرها را به انحراف این گروه جلب می کند این است که: سران بابیت و بهائیت مدعی جایگاه الوهیت و خدایی بوده اند و این ادعا در آثار مکتوب ایشان نیز هست و مقلدین آنان نیز می پذیرند که سرانشان مدعی خدایی بوده اند.
از جمله ادعاهایی که از جانب ایشان در آثار بهائیت مکتوب است به موارد زیر اشاره می کنیم:
1. بهاء الله در دعایی که برای شب ولادتش تعلیم داده میگوید: «و فیه ولد من لم یلد و لم یولد؛ در آن کسی که نه میزاید و نه زاده میشود، زاده شدهاست.»
2. در کتاب ایقان (از کتاب های مقدس بهائیان که به نوعی شرح و تفسیر کتاب اقدس است) در ایام زندانی بودنش مینویسد: «انه لا اله الا انا المسجون الفرید؛ خدایی جز من زندانی تنها نیست.»
3. همچنین در باره سکونتش در بدترین شرایط میگوید: «ان الذی خلق العالم لنفسه حبس فی اخرب البلاد؛ همان که عالم را برای خودش آفرید در خرابترین بلاد زندانی شدهاست».
گذشته از این ادعاها، حسین علی بهاء در موارد بسیاری برای آن که به هدف خود برسد، دست به دامان تحریف کتب آسمانی می شود؛ برای نمونه: در بیان و ذکر اشارات و تلویحاتی که سبب شناسایی «ظهور الله یا همان من یظهره الله» است، به آیه 210 سوره بقره استناد کرده و می گوید: علما ظاهر(اشاره به علمای اسلام) آیه «یَومَ یَأتی اللهُ فِی ظُلَل مِنْ الْغَمَامِ» را از علائم قیامت موهوم که خود تعقل کرده اند، گرفتهاند؛ ولی مضمون صحیح آن این است: «روزی که خدایی در سایهای از ابر میآید.»
او در این تحریف آشکار، آیه شریفه را به رأی خود تفسیر می کند و ادعای خدایی دیگری را در کارنامه خود ثبت می کند.
این در حالی است که همه مفسرین و مترجمین این آیه را این گونه معنی کرده اند: «آیا اینان منتظر آن هستند که خدا با فرشتگان در زیر سایبانى از ابر نزدشان بیاید و کار یکسره شود؟ حال آنکه خدا مرجع همه کارهاست.»
همچنین آیه الله جوادی آملی که از مفسرین به نام قرآن کریم است در گزیده تفسیر این آیه شریفه می نویسد: «آیا تفرقه افکنان منتظرند که عذاب خدا در پوششهای ابر بر آنان فرود آید؟ زیرا آنان با تفرقهافکنی، در عمل و با زبان حال خواهان عذاباند، گرچه در گفتار و با زبان قال خواهان دفع آن باشند. عذابی که این گروه بر اثر ایجاد تفرقه مستحق آن هستند این است که قهر الهی به صورت ابرهای متراکم و فرشتگان عذاب در آسمان ظاهر شود و آنان کیفر شوند.
تهدید پدید آمدن عذاب از ابرهای متراکم که هماره مهد و معهد باران و رحمتهای متنوع الهی است ارعاب سهمگینی است که افزون بر تخویف جسمانی تحذیر روانی را نیز به همراه دارد.
با توجه به اینکه آغاز و انجام همه امور به دست خداست و تحقق افعال خدای سبحان به صرف اراده تخلف ناپذیر اوست و هیچ مانعی برای نفوذ فرمان عزیز حکیم متصور نیست، عذاب تفرقهافکنان که وعید ضمنی آن در آیه پیش داده شد، قطعی است و حکم عذابشان در دنیا و برزخ و آخرت صادر شده است.»1
پانوشت: تسنیم، جلد 10 - صفحه 298
ک بانوی بهایی در استان کهگیلویه و بویراحمد که در ایام سوگواری سید و سالار شهیدان، به دین مبین اسلام تشرف یافت و از فرقه ضاله بهائیت برائت جست، گفت: اسلام آوردن من جامعه بهایی را بشدت نگران کرده است.
به گزارش خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» از یاسوج، همزمان با ایام سوگواری سید و سالار شهیدان حضرت امام حسین (علیه السلام) یکی از اعضای فرقه ضاله بهائیت به دین مبین اسلام مشرف شده و از فرقه ضاله بهائیت برائت جست.
مهوش روز خوش، بانوی تازه مسلمان شده بهایی در گفتوگو با خبرنگار «خبرگزاری دانشجو» در یاسوج، به تشریح چگونگی اسلام آوردن خود پرداخت و گفت: دلیل اصلی و اساسی من برای پذیرفتن دین اسلام کامل بودن این دین بود؛ چراکه اسلام کوچکترین نیاز انسان را نیز برای پیروان خود ترسیم کرده است.
وی با ابراز خوشحالی از گرایش خود به اسلام افزود: در گذشته موقعیت برایم فراهم نبود که مسلمان شوم ولی اکنون که به یاری همسرم مسلمان شدهام بسیار خوشحالم و احساس شوق و انگیزه بالایی برای زندگی در جامعه مسلمانان را دارم.
این بانوی تازه مسلمان شده، رهایی از فرقه ضاله بهائیت را آرزوی دیرینه خویش دانست و تصریح کرد: بنده با کمال اختیار، اراده و صحت جسمانی و نفسانی کاملترین و آخرین دین آسمانی را پذیرفته و به آن افتخار می کنم.
روز خوش که با یک جوان مسلمان در یکی از روستاهای اطراف یاسوج ازدواج کرده است، اظهار داشت: اسلام آوردن من جامعه بهایی را نگران کرده و آنها اعلام کرده اند که چنانچه به فرقه ضاله بهائیت بازگردم؛ دوباره با آغوش باز مرا خواهند پذیرفت.
وی اسلام را تنها صراط مستقیم و راه کمال انسانی و سعادت دنیا و آخرت معرفی کرده و از سایر کسانی که در فرقه ضاله بهائیت هستند دعوت کرد که با بیداری، آگاهی و اختیار به دین مقدس اسلام بپیوندند.