عمر در جنگ بدر کشته های مشرکین را ستایش کرد و گفت:
در چاه های بدر, جوانمردان و بزرگواران عرب افتاده اند. آیا پسر کبشه (یعنی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله) به من وعده می دهد که زنده خواهم شد چگونه ممکن است استخوانهای پوسیده زندگی کنند ؟!!!
آیا از اینکه مرگ را از من دفع کند ناتوان است اما وقتی استخوانهایم بپوسد آنها را می تواند زنده سازد ؟!!!
چه کسی است که به رحمن (یعنی خداوند تبارک و تعالی) بگوید که من ماه روزه را ترک گفته ام !! (1)
همچنین اهل سنت در کتب خود آورده اند که ابوبکر و عمر در معرکه بدر قریش (مشرکان) را ستودند .که پیامبر خدا از آنان اعراض نمود و رو برگرداند. (2)
اسناد:
(1) المستطرف ج2ص260 – جامع البیان ج2ص211
(2) مسلم ج 3 ص 1403- 1404 - سیره نبوی ابن کثیر ج 2 ص 391-395.- دلائل النبوه ج 3 ص 106.- سیره ابن دحلان ج 1 ص 313.
عمر و مشرکان در جنگ های مختلفی که بین مسلمانان و مشرکان به وقوع پیوست روابط دوستانه ای داشتند. در تاریخ مشاهده می کنیم که مشرکان در صحنه دو جنگ احد و خندق با اینکه می توانستند او را بکشند از کشتن وی خودداری کردند:
در جنگ احد خالد بن ولید همراه با سوارانش امکان آن را یافت که عمر را از دم تیغ بگذراند اما چنین نکرد. (1)
همچنین در جنگ احد ضرار می توانست عمر را بکشد اما چنین نکرد. (2)
در جنگ خندق نیز ضرار بن خطاب فهری می توانست عمر را بکشد اما او را نکشت. (3)
علت امتناع از کشتن عمر در این جنگها توسط مشرکین آگاهی آنها به حقیقت حال او بود. مشرکان عمر را می شناختند و از نفاق و عدم دین داری وی آگاه بودند. و اگر علت عدم کشتن عمر غیر از چیزی بود که بیان کردیم پس چرا مشرکان نسبت به یاران واقعی پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله همچون مولا علی علیه السلام و حمزه و... ترحم نشان نمی دادند ؟
این مساله مستلزم آنست که متقابلا عمر نیز دست به قتل رجال قریش نگشاید و در عمل نیز چنین شد و عمر در تمام جنگهای رسول الله صلی الله علیه و اله با کفار و یهود, از صحنه گریخت. (4)
عمر شمشیرش را در کشتن هیچ کافر یا یهودی به کار نبرد. چنانچه از فرزندش عبدالله به عمر نقل شده است:
شمشیر عمر چهارصد درهم نقره داشت و معاویه شمشیر عمر را به دست آورده بود اما او هم آن را به کار نبرد. (5)
اسناد:
(1) مغازی الواقدی ج1ص237
(2) السیرة الحلبیة حلبی شافعی ج2ص321
(3) مغازی الواقدی ج1ص471 – مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر ج11ص156-157 – طبقات الشعراء ص63 – البدایة و النهایة ج3ص107
(4) مفاتیح الغیب ج9ص52 – تفسیر فخر الرازی ج3ص398 – السیرة الحلبیة ج2ص227 – تلخیص المستدرک ج3ص37 – المستدرک حاکم ج3ص37.
(5) کنزالعمال ج6ص694 ح17448 – الاصابة ابن حجر ج2ص209 – تاریخ ابوالفداء ج1ص222و221 – تاریخ الطبری باب جنگ احد.
در صحیح بخاری 5/177 آمده است که وقتی حال حضرت زهرا سلام الله علیها رو به وخامت گذارد و بیماری اش شدت گرفت. ابوبکر و عمر خواستند که سابقه خوبی برای خود درست کنند و بگویند که به دیدن زهرا سلام الله علیها رفتیم و در آخر با هم صلح کردیم و حضرت از ما گذشت . لذا ازحضرت امیر علیه السلام تقاضا کردند که برای آن دو از حضرت زهرا سلام الله علیها اجازه بگیرد تا بیایند به احوالپرسی وی. ایشان میل نداشتند. حضرت امیر علیه السلام اصرار کردند.
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمود: خانه- خانه شماست و بانوی خانه هم بانوی شماست (البیت بیتک و الحره حرتک) . ابوبکر و عمر آمدند.
حضرت زهرا سلام الله علیها روی به دیوار و پشت به آنها کرد. گفتند: آمده ایم که رضای شما را حاصل کنیم .
حضرت فرمود: من با شما حرف نمیزنم مگر که قول بدهید آنچه را که میگویم. اگر راست است. به راستی آن شهادت دهید. قبول کردند.
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: یادتان می آید که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
رضای فاطمه رضای خداوند است و خداوند به سبب غضب فاطمه غضب میفرماید؟
گفتند: بلی .
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند: خدایا شاهد باش که من بر این دو نفر غضبناکم ! و از این دو راضی نیستم!
( بخاری در صحیح خود مینویسد: پس از آن که دختر پیامبر میراث خود را از خلیفه خواست. و او گفت که از پیغمبر شنیدم که ما میراث نمیگذاریم . زهرا سلام الله علیها دیگر با او سخن نگفت تا مرد) (صحیح بخاری 5/177)
با توجه به این روایت در صحیح بخاری عمر و ابابکر مصداق بارز این آیه شریفه می باشند:
إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ وَأَعَدَّ لَهُمْ عَذَابًا مُّهِینًا ?57? احزاب
همانا آنها که خدا و پیامبرش را آزار مىدهند، خداوند در دنیا و آخرت آنها را لعن کرده، و براى آنها عذاب خوارکنندهاى آماده کرده است.
فاطمه زهرا سلام الله علیها هنگامیکه آن ظالمین میخواستند فدک را از ایشان غصب کنند حضرتش ضمن خطبه ای فرمودند:
ای مردم آیا از پیامبر صلی الله علیه و آله نشنیده اید که فرمود دخترم فاطمه سیده زنان اهل بهشت است....؟
گفتند : آری به خدا قسم این را از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله شنیدیم.
فرمود: آیا سیده زنان اهل بهشت ادعای باطل می نماید و آنچه مالکش نیست تصرف میکند؟
چه میگوید اگر چهار نفر بر علیه من به کار زشتی شهادت دهند یا دو نفر نسبت سرقت به من دهند. آیا سخنان آنان را تصدیق میکنید؟
ابوبکر سکوت کرد- ولی عمر گفت: آری و حد بر تو جاری میکنم !!
حضرت فرمود: دروغ گفتی و پستی خود را ثابت کردی مگر آنکه اقرار کنی بر دین محمد نیستی. کسیکه بر علیه سیده زنان اهل بهشت شهادتی را بپذیرد یا حدی را بر او جاری کند ملعون است و به آن چه خدا بر محمد صلی الله علیه و آله نازل کرده کافر شده است زیرا آنانکه (خدای متعال پلیدیها را از آنان برده و ایشان را پاکیزه گردانیده) شهادتی بر علیه شان جایز نیست چرا که معصومند و از هر زشتی و بدی پاک اند.
ای عمر درباره اهل آیه تطهیر به من خبر بده که اگر عده ای بر علیه آنان یا یکی از آنان به شرک یا کفر یا کار زشتی شهادت دهند آیا مسلمانان باید از آنان بیزاری جویند و آنان را حد بزنند ؟؟؟
عمر گفت : آری - آنان با سایر مردم یکسانند.
حضرت فرمود:
دروغ گفتی و کافر شدی- آنان با سایر مردم مساوی نیستند چراکه خدا آنان را معصوم قرار داده و آیه عصمت و طهارت آنان نازل کرده و پلیدیها را از آنان دور نموده هر کس بر علیه آنان سخنی را بپذیرد در واقع خدا و رسول را تکذیب کرده است.....
( فاطمه الزهرا سلام الله علیها بهجة قلب المصطفی : 307 - فصل 19 – رقم83)
یورش وحشیانه عمر به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها
در بخش قبلی به روایات معتبری که دلالت بر تصمیم عمر بر یورش به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها می کردند اشاره کردیم. در این قسمت روایاتی را که بیان کننده انجام دادن این تصمیم شوم توسط عمر هستند را از معتبرترین کتب اهل سنت بیان می کنیم.
سخن نظّام در کتاب الوافیبالوفیات
ابراهیم بن سیار نظام معتزلی از ادبا و دانشمندان مشهور است که به علت زیبایی کلامش در نظم و نثر، به نظّام معروف شده است.
در کتابهای متعددی از نظّام، با اشاره به حضور خلیفه ثانی نزد در خانهی فاطمه علیهاالسلام، چنین آمده است:
انّ عمر ضرب بطن فاطمة یوم البیعة حتی ألقت المحسن من بطنها
عمر در روز اخذ بیعت برای ابیبکر بر شکم فاطمه زد، در نتیجه، فرزندی که وی در رحم داشت و نام آن را محسن نهاده بود سقط شد. (1)
ابن أبیدارم و کتاب میزانالاعتدال
احمد بن محمد معروف به ابن ابیدارم، محدّث کوفی کسی است که محمد بن أحمد بن حماد کوفی دربارهی او میگوید: کان مستقیم الأمر عامة دهره؛ او در سراسر عمر خود، پویندهی راه راست بود.
ذهبی نیز مینویسد: کان موصوفاً بالحفظ و المعرفة إلّا انّه یترفض (2) او به حافظ و معرفت حدیث شهرت دارد، نقطه ضعفش این است که به تشیع میل داشته است. اصولاً جای تاسف است که علاقه به اهلبیت، یکی از نقاط ضعف محدثان شمرده شود. به هر روی، ابن ابیدارم نقل میکند که در محضر او این خبر خوانده میشود:
انّ عمر رفس فاطمة حتی أسقطت بمحسن
عمر لگدی بر فاطمه زد، در نتیجه او فرزندی که در رحم به نام محسن داشت سقط کرد (3)
جوینی و کتاب فرائد السمطین
ابراهیم بن محمد بن الموید معروف به جوینی از مشایخ ذهبی است (4)، ذهبی در حق استادش جوینی چنین میگوید: امام، محدث یگانه، فخر الاسلام، صدر الدین.
جوینی در کتاب «فرائد السمطین» به طور مستن از ابن عباس نقل میکند که او گفته: روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نشسته بود، حسن بن علی بر او وارد شد، دیدگان پیامبر که بر حسن افتاد اشک آلود شد. سپس حسین بن علی بر آن حضرت وارد شد، مجددا پیامبر گریست. در پی آن دو، فاطمه و علی علیهماالسلام بر پیامبر وارد شدند، اشک پیامبر با دیدن آن دو نیز جاری شد، وقتی از پیامبر علت گریه بر فاطمه علیهاالسلام را پرسیدند، فرمود:
انّی لما رأیتها ذکرتُ ما یصنع بها بعدی کأنّی بها وقد دخل الذُّلّ بیتها وانتهکت حرمتُها و غصب حقّها و منعت ارثها و کُسر جنبها و اسقطت جنینها، و هی تنادی یا محمّداه فلا تجاب و تستغیث فلا تغاث (5)
زمانی که فاطمه را دیدم به یاد صحنهای افتادم که پس از من برای او رخ خواهد داد. گویا میبینم ذلت وارد خانهی او شده، حرمتش پایمال گشته، حقش غصب شده، از ارث خود ممنوع گشته، پهلوی او شکسته شده و فرزندی را که در رحم دارد سقط شده در حالی که پیوسته فریاد میزند: یا محمداه! ولی کسی به او پاسخ نمیدهد، استغاثه میکند، اما کسی به به فریادش نمیرسد.
عبدالفتّاح عبدالمقصود و کتاب الإمامعلی
این دانشمند خبیر و شهیر مصری، داستان در دربار هجوم به خانهی وحی را در دو مورد از کتاب خود آورده است که ما به نقل یکی از آنها بسنده میکنیم:
إنّ عمر قال: و الّذی نفسی بیده، لیَخرجنَّ أو لأحرقنّها علی من فیها...! قالت له طائفة خافت اللَّه و رعت الرسول فی عقبه: یا أباحفص، إنّ فیها فاطمة. ..! فصاح لا یبالی: و إن...!» واقترب وقرع الباب، ثم ضربه و اقتحمه. .. و بدا له علیّ... ورنّ حینذاک صوت الزهراء عند مدخل الدار... فإن هی إلّا رنة استغاثة أطلقتها: یا أبت رسولاللَّه... تستعدی بها الراقد بقربها فی رضوان ربّه علی عسف صاحبه، حتّی تبدّل العاتی المدل غیر إهابه، فتبدّد علی الأثر جبروته، و ذاب عنفه و عنفوانه، وودّ من خزی لو یخرَّ صعقاً تبتلعه مواطئ قدمیه ارتداد هدبه إلیه.... و عند ما نکص الجمع، و راح یفرّ کنوافر الظباء المفزوعة أمام صیحة الزهراء، کان علیّ یقلّب عینیه من حسرة و قد غاض حلمه، وقل همّه، و تقبضت أصابع یمینه علی مقبض سیفه کهمّ من غیظه أن تغوص فیه...(6)
قسم به کسی که جان عمر در دست اوست، بیرون بیایید والا خانه را بر سر ساکنانش به آتش میکشم! گروهی که از خدا میترسیدند و حرمت پیامبر را در نسل او نگه میداشتند، گفتند: ای اباحفص! فاطمه در این خانه است. و او بی پروا فریاد زد: باشد! عمر نزدیک آمد و در زد، سپس با مشت و لگد به در کوبید تا به زور وارد شود. علی علیهالسلام پیدا شد.
صدای نالهی زهرا در آستانهی خانه بلند شد. آن صدا، طنین استغاثهای بود که دختر پیامبر سر داده و میگفت: پدر! ای رسول خدا... میخواست از دست ظلم یکی از اصحابش او را که در نزدیکی وی در رضوان پروردگارش خفته بود، برگرداند، تا سرکش گردن فراز بی پروا را به جای خود نشاند و جبروتش را زایل سازد و شدت عمل و سختگیرش را نابود کند و آرزو میکرد قبل از این که چشمش به وی بیفتد، صاعقهای نازل شده او را در مییابد.
وقتی جمعیت برگشت و عمر میخواست همچون آهوان رمیده، از برابر صیحهی زهرا فرار کند، علی از شدت تاثیر و حسرت با گلویی بغض گرفته و اندوهی گران، چشمش را در میان آنان میگردانید و انگشتان خود را بر قبضهی شمشیر فشار میداد و میخواست از شدت خشم در آن فرورود...
وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون
و کسانى که ستم کردهاند، به زودى خواهند دانست که به چه بازگشت گاهى باز خواهند گشت ؟ (شعراء/227)
اسناد:
(1) الوافی بالوفیات 6/ 17، شماره 2444؛ ملل و نحل شهرستانی 1/157، چاپ دارالمعرفه، بیروت. درترجمه نظام به کتاب بحوث فی الملل والنحل 3/255-248 مراجعه شود.
(2) سیر اعلام النبلاء 15/ 577، شماره ترجمه 349.
(3) میزان الاعتدال 1/ 139
(4) معجم شیوخ الذهبی 125، شماره 156
(5) فرائد السمطین 2/ 34، چاپ بیروت.
(6) عبدالفتاح عبدالمقصود، علی بن ابیطالب 4/ 274- 277 و نیز 1/192-193
تصمیم عمر بر هتک حرمت خانه وحی در بسیاری از کتب اهل سنت آمده است. ما در اینجا برخی از این مصادر سنی را نقل می کنیم:
ابن ابی شیبه و کتاب "المصنف"
ابوبکر بن ابیشیبه (159- 235) مولف کتاب المصنف، به سند صحیح چنین نقل میکند:
هنگامی که مردم با ابیبکر بیعت کردند، علی و زبیر در خانه فاطمه با او به گفتگو و رایزنی میپرداختند. زمانی که این مطلب به گوش عمر بن خطاب رسید ، به خانه فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! به خدا قسم محبوبترین فرد نزد ما پدر تو است و بعد از پدر تو خود شما، ولی به خدا سوگند این محبت، مانع از آن نیست که اگر این افراد در خانه تو جمع شدند دستور دهم خانه را بر سر آنها به آتش بکشند.
این جمله را گفت و بیرون رفت. وقتی علی و زبیر به خانه بازگشتند دخت گرامی علیهاالسلام به علی علیهالسلام و زبیر گفت: عمر نزد من آمد و سوگند یاد کرد که اگر تجمع شما در این خانه تکرار شود خانه را بر سر شماها خواهد سوزاند. به خدا سوگند! او آنچه را که قسم خورده انجام میدهد. (1)
یادآور شدیم که گزارش فوق در کتاب المصنف با سندی صحیح نقل شده است، اینک به بررسی سند حدیث از دیدگاه رجالیان اهل سنت میپردازیم تا میزان اعتبار تاریخی آن معلوم گردد:
در اعتبار شخص مولف (یعنی ابن ابیشیبه) همین بس که ذهبی، دانشمند رجالی اهل سنت (متوفای 748) دربارهی او میگوید: عبدالله بن محمد بن ابیشیبه، حافظ بزرگ و حجت است. احمد بن حنبل و بخاری و ابوالقاسم بغوی از او نقل روایت کرده و گروهی او را توثیق کردهاند... ابن شیبه از کسانی است که از پل عبور کرده و در منتهای وثاقت است. (2)
بلاذری و کتاب "انساب الاشراف"
احمد بن یحیی جابر بغدادی بلاذری (متوفای 270) نویسنده معروف و صاحب تاریخ بزرگ، رویداد تاریخی فوق را در کتاب انساب الاشراف به گونهی زیر نقل میکند:
ابوبکر به دنبال علی علیهالسلام فرستاد تا بیعت کند، ولی علی علیه السلام از بیعت با او امتناع ورزید. سپس عمر همراه با فتیله (آتشزا) حرکت کرد و با فاطمه در مقابل در خانه رو به رو شد. فاطمه گفت: ای فرزند خطاب! آیا در صدد سوزاندن خانه من هستی؟ عمر گفت! بلی، این کار کمک به چیزی است که پدرت برای آن مبعوث شده است!. (3)
درباره ی اعتبار بلاذری از دیدگاه اهل سنت همین بس که ذهبی در کتاب تذکره الحافظ وی را با القاب: حافظ، اخباری و علامه میستاید (4) و در کتاب سیر اعلام النبلاء او را چنین توصیف میکند: علامه، اذیب، نویسنده. . (5)
ابن کثیر در کتاب البدایه و النهایه از ابن عساکر نقل میکند که: بلا ذری، نویسنده و دارای کتابهای خوبی است (6) بنابراین نباید دربارهی بلا ذری شک و تردید کرد.
تا اینجا بررسی سند به پایان رسید. این دو سند صحیح تاریخی، به وضوح حاکی از آن است که بعد از درگذشت پیامبر گروهی که در راس آنان شیخین قرار داشتهاند تصمیم به هتک حرمت خانهی زهرا علیهاالسلام گرفتهاند، اما این که افراد مزبور، به نیت خود جامهی عمل نیز پوشانیدهاند یا نه؟ این مطلب را باید از بررسی مدارک بخش آینده به دست آورد.
ابن قتیبه و کتاب "الامامه و السیاسه"
مورخ شهیر عبدالله بن مسلم بن قتیبه دینوری (212- 276) از پیشوایان ادب و از نویسندگان پر کار حوزه تاریخ و ادب اسلامی است، مولف کتاب تاویل مختلف الحدیث و ادب الکاتب و غیره. (الاعلام 4/ 137) وی در کتاب الامامه و السیاسه چنین مینویسد:
ابوبکر از کسانی که از بیعت با او سر برتافته و در خانه علی گرد آمده بودند، سراغ گرفت و عمر را به دنبال آنان فرستاد. او به در خانه علی آمد وآنان را صدا زد که بیرون بیایند ولی آنان از خروج از خانه امتناع ورزیدند. در این موقع، عمر هیزم طلبید و گفت: به خدایی که جان عمر در دست اوست بیرون بیایید والا خانه را بر سرتان آتش میزنم. مردی به عمر گفت: ای اباحفص (کنیهی عمر) در این خانه فاطمه دخت پیامبر است، او گفت: باشد!. (7)
ابن قتیبه دنبال داستان را سوزناکتر و دردناکتر نوشته است:
عمر همراه گروهی به در خانه فاطمه آمدند در خانه را زدند، هنگامی که فاطمه صدای آنها را شنید، با صدای بلند گفت: ای رسول خدا! پس از تو چه مصیبتهایی به ما از فرزند خطاب و ابیقحافه رسید؟! وقتی مردم که همراه عمر بودند صدای زهرا را شنیدند گریهکنان برگشتند، ولی عمر با گروهی باقی ماند و علی را از خانه بیرون کشیدند و نزد ابیبکر بردند و به او گفتند، بیعت کن. علی گفت: اگر بیعت نکنم چه میشود؟، گفتند: به خدایی که جز او خدایی نیست گردنت را میزنیم!! (8)
طبری و تاریخ او
محمد بن جریر طبری (متوفای 310)، فقیه و تاریخ نگار برجسته اهل سنت در تاریخ خود، رویداد فجیع هتک حرمت به خانهی ویح را چنین بیان میکند:
عمر بن خطاب به در خانهی علی آمد، در حالی که گروهی از مهاجران در آنجا گرد آمده بودند. وی رو به آنان کرد و گفت: به خدا سوگند! خانه را به آتش میکشم مگر این که برای بیعت بیرون بیایید. زبیر از خانه بیرون آمد در حالی که شمشیری بر دست داشت، ناگهان پای او لغزید و شمشیر از دست او بر زمین افتاد. در این موقع دیگران بر او هجوم آورده و شمشیر را از دست او گرفتند.
این صحنهی تاریخی، حاکی از آن است که اخذ بیعت برای خلیفهی اول، با تهدید و ارعاب صورت گرفته و آزادی و انتخابی در کار نبوده است حال، آیا این نوع بیعت ارزشی دارد یا نه؟ خواننده باید در آن داوری نماید.
به لحاظ معیارهای مقبول علم رجال اهل سنت، در امانت و صداقت و وثاقت طبری سخنی نیست. ذهبی دربارهی او میگوید:
پیشوای بزرگ، مفسر قرآن، ابوجعفر نویسنده کتابهای درخشان، ثقه و مورد اعتماد و راستگو. (9)
ابن عبد ربه و کتاب "العقد الفرید"
شهاب الدین احمد معروف به ابن عبد ربه اندلسی مولف کتاب العقد الفرید (متوفای 463 ه) در کتاب مزبور بحثی مشروح دربارهی تاریخ سقیفه انجام داده و با اشاره به کسانی که از بیعت ابیبکر تخلف جستهاند چنین مینویسد:
علی و عباس و زبیر در خانهی فاطمه نشسته بودند تا این که ابوبکر، عمر بن خطاب را فرستاد تا آنان را از خانه فاطمه بیرون کند و به او گفت: اگر بیرون نیامدند با آنان نبرد کن. عمر بن خطاب با مقداری آتش به سوی خانهی فاطمه رهسپار شد تا خانه را به آتش بکشد. در این هنگام فاطمه با او روبهرو شد و گفت: ای فرزند خطاب! آمدهای خانهی ما را بسوزانی؟! او در پاسخ گفت: بلی، مگر این که شما نیز آن کنید که امت کردند (با ابوبکر بیعت کنید). (10)
ابن عبدالبر و کتاب "الاستیعاب"
یوسف بن عبداللَّه معروف به ابن عبدالبرّ (368- 463) مولف کتاب الاستیعاب، از بزرگان علم حدیث، فقیه، مورخ و آگاه از انساب است. او در الاستیعاب، بخش مربوط به شرح حال ابوبکر، تحت عنوان عبداللَّه بن ابیقحافه حادثهی یورش به خانه زهرا را چنین نقل میکند:
علی و زبیر هنگامی که با ابوبکر بیعت میشد، به خانه فاطمه رفت و آمد کرده و با او در این زمینه به مشورت میپرداختند. چون خبر رفت و آمد آنان به گوش عمر رسید، نزد فاطمه آمد و گفت: ای دختر رسول خدا! کسی محبوبتر از پدر تو برای ما نیست، همچنان که پس از رسول خدا، تو از دیگران نزد ما محبوبتری. به من خبر رسیده که آنان به خانه شما وارد میشوند. اگر بار دیگر چنین خبری به من برسد، چنین و چنان خواهم کرد! سپس خانه را ترک گفت و پس از رفتن او علی و زبیر وارد خانه شدند، فاطمه به آنان گفت: عمر نزد من آمد و قسم خورد که اگر این کار تکرار شود چنین میکنم. به خدا سوگند او به قسم خود عمل میکند. (11)
ابی الفداء و کتاب "المختصر فی اخبار البشر"
اسماعیل بن علی معروف به ابیالفداء (متوفای 732) در کتاب معروف خود به نام المخصتر فی اخبار البشر، گزارشی نزدیک به آنچه ابن عبد ربه در عقد الفرید آورده است. که ما برای اختصار دیگر آن را تکرار نمی کنیم. (12)
در اعتبار کلامی ابیالفدا همین بس که ذهبی میگوید: او دوستدار فضیلت و اهل آن بود و برای او محاسن زیادی هست. (الدرر الکامنه، نگارش ابن حجر 1/372)
نویری و کتاب "نهایه الارب فی فنون الادب"
احمد بن عبدالوهاب قرشی معروف به نویری (677- 733) شاعر و ادیب معروف مصری مولف کتاب نهایه الارب فی فنون الادب است که زرکلی در الاعلام ج1 ص165 آن را ستوده و از قول فازیلیف میگوید:
حقایقی در این کتاب از مورخان دیرینه نقل شده است که کتابهای آنان به دست ما نرسیده است، مانند ابن الرقیق، ابن رشیق و ابن شداد. نویری در کتاب یاد شده، رویداد خانهی زهرا علیهاالسلام را همانند ابن عبدالبر نقل کرده. که ما برای خلاصه آن را تکرار نمی کنیم.(13)
سیوطی و کتاب "مسند فاطمه"
جلال الدین سیوطی (متوفای سال 911)، دانشمند ذوفنون و سخت کوش قرن نهم، در کتاب مسند فاطمه رویداد خانه دخت گرامی پیامبر را از مصنف ابن ابی شیبه نقل کرده است. و گفتار ابن ابی شیبه را قبلا بیان کردیم.
متقی هندی و کتاب "کنزالعمال"
علی بن حسام الدین معروف بن متّقی هندی (متوفای 975) در کتاب ارزشمند خود کنز العمال رویداد خانه فاطمه را به نحوی که ابن ابیشیبه در المصنَّف نوشته نقل کرده است، بنابراین، نیازی به نقل عبارت نیست. (14)
دهلوی و کتاب "ازاله الخفاء"
ولی اللَّه بن مولوی عبدالرحیم دهلوی هندی حنفی (1114- 1176) در کتاب ازالة الخفاء (که به زبان فارسی نوشته) دربارهی حوادث ایام سقیفه چنین مینویسد:
در همین ایام مشکلی دیگر که فوق جمیع مشکلات توان شمرد پیش آمد و آن این بود که: زبیر و جمعی از بنی هاشم در خانه حضرت فاطمه رضی الله تعالی عنها جمع شده، در باب نقض خلافت، مشورتها به کار میبردند و حضرت شیخین آن را به تدبیری که بایستی بر هم زدند.(15)
سپس نصّ تاریخ را که زید بن اسلم از پدرش نقل کرده و ما قبلا آن را از مصنَّف ابن أبیشبیه نقل کردیم، یادآور میشود.
محمد حافظ ابراهیم و قصیده عمریه
محمد حافظ ابراهیم (1287- 1351) شاعر مصری که به شاعر نیل شهرت دارد، دیوانی دارد که در ده جلد چاپ شده است. او در قصیده خود تحت عنوان عمر و علی، یکی از افتخارات عمر را این دانسته است که در خانهی علی آمد و گفت: اگر بیرون نیایید و با ابیبکر بیعت نکنید خانه را به آتش میکشم و لو دختر پیامبر در آنجا باشد!
جالب آن است که محمد حافظ ابراهیم، قصیدهی خویش را در یک جلسهی بزرگ قرائت کرد و حضار نه تنها بر او خرده نگرفتند بلکه مدال افتخار نیز به او دادند.
سه بیت این قصیده، مورد نظر و استشهاد ماست:
و قَولةٍ لعَلیٍّ قالَها عُمَرُ
أکرِم بسامِعِها أعظِمْ بمُلقیها
حرقتُ دارَک لا أبقِی علیک بها
إن لم تُبایع و بنتُ المصطفی فیها
ما کان غیرُ أبیحَفْصٍ یَفُوُه بها
أمامَ فارِسِ عدنانٍ و حامِیها .
و گفتاری که عمر آن را به علی علیهالسلام گفت به چه شنوندهی بزرگواری و چه گویندهی مهمّی؟!.
به او گفت: اگر بیعت نکنی، خانهات را به آتش میکشم و احدی را در آن باقی نمیگذارم هر چند دختر پیامبر مصطفی در آن باشد.
جز ابوحفص (عمر) کسی جرأت گفتن چنین سخنی را در برابر شهسوار عدنان و مدافع وی نداشت. (16)
عمر رضا کحاله و کتاب "اعلام النساء"
عمر رضا کحّاله، محقق معاصر و مؤلف کتاب ارزشمند أعلام النساء، در شرح زندگی دخت گرامی پیامبر مینویسد:
...فقیل له: یا أباحفص إنّ فیها فاطمة، فقال: و إن...
دخت پیامبر در آستانهی خانه ایستاد و گفت: من گروهی بدتر از شما نمیشناسم، جنازه رسول خدا را بر زمین گذاردهاید و کار ریاست را بین خود تقسیم کردهاید، بی آن که با ما مشورت کنید و حق ما را به ما برگردانید. (17)
اسناد:
1-مصنف ابن ابیشیبه 8/ 572
2-میزان الاعتدال 2/ 490، شماره 4549
3-انساب الأشراف 1/586 ط دار معارف، قاهره
4-تذکره الحفاظ 3- 092، شماره 860.
5-سیر اعلام النبلاء 13/ 162، شماره 96.
6-البدایه والنهایه 11/ 65، حوادث سال279
7-الامامه و السیاسه، ص 12، چاپ المکتبه التجاریه الکبری، مصر.
8-الامامه والسیاسه، ص 13، چاپ المکتبه التجاریه الکبری، مصر. مسلما این بخش از تاریخ ، برای علاقمندان به شیخین بسیار سنگین و ناگوار بوده است، لذا برخی درصدد برآمدند که در نسبت کتاب الإمامه والسیاسه به ابنقتیبه تردید کنند، حال آن که ابن ابیالحدید، استاد فن تاریخ، این کتاب به سرنوشت تحریف دچار شده و تحریفگران بخشی از مطالب آن را به هنگام چاپ، حذف کردهاند. غافل از آنکه مطالب مزبور در شرح نهج البلاغهی ابن ابیالحدید موجود است. زر کلی در اعلام، کتاب الامامه والسیاسه را از آثار ابن قتبه میداند و سپس میافزاید: برخی از علما در انتساب این کتاب به ابن قتیبه تأمل دارند. یعنی شک و تردید را به دیگران نسبت میدهد نه به خویش، همچنان که الیاس سرکیس (معجم المطبوعات العربیه 1/ 212) این کتاب را از آثار ابن قتیبه میداند.
9-میزان الاعتدال 3/ 498، شماره 7306
10-عقد الفرید 4/ 260، چاپ مکتبه هلال.
11-استیعاب 3/ 975، تحقیق علی محمد بجاوی ، چاپ قاهره.
12-المختصر فی اخبار البشر 1/ 156، ط دار المعرفه، بیروت.
13-نهایه الارب فی فنون الأدب 19/ 40، نگارش نویری، چاپ قاهره، 1395 ه.
14-کنزالعمّال 5/651، شماره 14138، ط مؤسسه الرساله، بیروت.
15-ازالة الخفاء 2/ 29، ناشر اکیدمی، ط لاهور.
16-دیوان محمد حافظ ابراهیم 1/ 82.
17-اعلام النساء 4/114
توضیح : صحیح بخاری یکی از صحاح سته است که سنی ها پس از قرآن هیچ کتابی را به اندازه این شش کتاب قبول ندارند و کلیه مطالب مندرج در این شش کتاب را صحیح می دانند.
بخاری در صحیح خود داستان سقیفه را از قول عمر چنین تعریف می کند :
وقتی که پیامبر ازدنیا رفت ، از خبرهایی که به ما رسید ، یکی این بود که انصار در سقیفه بنی ساعده اجتماع کرده اند . من هم به ابوبکر پیشنهاد کردم که بیا تا ما هم به برادران انصار خود بپیوندیم . ابوبکر موافقت کرد و ما ، همراه یکدیگر ، خود را به سقیفه رساندیم . علی و زبیر و همراهان ایشان با ما نبودند . هنگامیکه به سقیفه رسیدیم متوجه شدیم که طایفه انصار مردی را که در گلیمی پیچیده بودند و می گفتند سعد بن عباده است و تب دارد ، با خود به آنجا آورده بودند . ما در کنار ایشان نشستیم و سخنران آنها برخاست و پس از حمد و سپاس خدا ، گفت : ما یاران خداییم و نیروی رزمنده و به هم فشرده اسلام ، اما شما گروه مهاجرین ، مردمی به شماره اندک هستید و.... .
من (عمر) خواستم در پاسخ او چیزی بگویم که ابوبکر آستینم را کشید و گفت : خونسرد باش . پس خودش از جای برخاست و به سخن پرداخت :
به خداقسم که او در سخن خویش هیچ نکته ای را که من می خواستم بر زبان بیاورم فروگذار نکرد . یا همان را گفت یا بهتر از آن را بر زبان آورد .
او گفت :
ای گروه انصار ! آنچه را از خوبی و امتیازات خود برشمردید ، بی گمان ، اهل و برازنده آن هستید . اما خلافت و فرمانروایی ، تنها در خور قبیله قریش است ، زیرا که آنها از لحاظ شرافت و حسب و نسب مشهورند و در میان قبایل عرب ممتاز . این است که من به خیرخواهی شما ، یکی از این دوتن را پیشنهاد می کنم تا هریک را که بخواهید به خلافت انتخاب و با او بیعت کنید . این بگفت و دست من و ابوعبیده را گرفت و به آنان معرفی کرد . تنها این سخن آخر بود که از آن خوشم نیامد . در این هنگام ، یکی از انصار برخاست و گفت :
انا جذیلها المحکک و عذیقها المرجب
یعنی من در میان شما گروه انصار به منزله آن چوبی هستم که پشت شتران را با آن می خارانند و درختی که به زیر سایه اش پناه می برند . حال که چنین است شما مهاجریت برای خود فرمانروایی برگزینید و ما هم برای خود زمامداری انتخاب می کنیم .
در پی این سخن ، بگومگو و سر و صدا از هر طرف برخاست و چند دستگی و اختلاف به شدت ظاهر گردید . من از این موقعیت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم . او هم دستش را پیش آورد و من با او بیعت کردم . پس از اینکه از کار بیعت با ابوبکر فراغت یافتم ، به سوی سعد ابن عباده هجوم بردیم ... .
بعد از همه این حرفها ، اگر کسی بدون کسب نظر و مشورت با مسلمانان ، با مردی به خلافت بیعت کند ، نه از او پیروی کنید و نه از بیعت گیرنده ، که هر دو مستحق کشته شدن هستند .
(صحیح بخاری ، کتاب الحدود ، باب رجم الحبلی ، 4/119-120, سیره ابن هشام 4/336-338, کنزالعمال 3/139 ح2326)
برخی از اصحاب صبح روز دوشنبه (روز شهادت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله) گرد بستر آن حضرت جمع شدند . پیامبر اکرم (صلی الله علیه و اله) فرمودند :
اتونی بدوات و قرطاس اکتب لکم کتابا لن تضلوا بعده ابدا.
یعنی: قلم و کاغذ بیاورید تا نامه ای برای شما بنویسم که بعد از من هرگز گمراه نشوید
عمر گفت :
ان النبی غلبه الوجع و عندکم کتاب الله ، حسبنا کتاب الله (1)
یعنی: بیماری بر پیامبر غلبه کرده است – کنایه از اینکه نمی داند چه می گوید – و نزد شما کتاب خداست و کتاب خدا ما را بس است.
در روایت دیگر، در طبقات ابن سعد ، آمده است که ، در آن حال یکنفر از حاضران گفت:
ان نبی الله لیهجر (2)
یعنی: همانا پیامبر خدا هذیان می گوید !!!
آری ! گوینده سخن همان بود که گفت " حسبنا کتاب الله "
و این قضیّه به قدرى درد آور بود که وقتى ابن عبّاس به یاد آن می افتاد ، اشک چشمانش همانند دانه هاى مروارید از گونه هایش سرازیر می گشت. (3)
اعتراف عمر به این عمل ننگین (در مدارک اهل سنت)
عمر خود به این امر اعتراف کرده است . امام ابوالفضل احمد ابن ابی طاهر در کتاب تاریخ بغداد و ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه 3/97 در شرح حال عمر :
یک روز طی مباحثه ای مفصل که میان ابن عباس و عمر در گرفت ، عمر گفت :
پیامبر تصمیم داشت که به هنگام بیماری اش ، تصریح به نام او ( علی ابن ابیطالب ) کند ، ولی من نگذاشتم. پیامبر(صلی الله علیه واله) آزرده گشتند.
دسته ای گفتند : دستور پیامبر را انجام دهید . پس از این گفتگو و مجادله ، دیگران خواستند که قلم و کاغذ بیاورند ، اما پیامبر فرمودند :
او بعد ماذا؟ (4)
یعنی: آیا پس از چه؟
بعد از این گستاخی عمر ، اگر قلم و کاغذ می آوردند و پیامبر وصیت نامه ای می نوشت که در آن اسم علی بود مخالفان می توانستند چند نفر بیاورند و آنها شهادت بدهند که پیامبر این وصیت نامه را در حال هذیان نوشته است .
در آن هنگام چون نزاعشان بالا گرفت ، پیامبر فرمودند :
قوموا عنی ، لا ینبغی عند نبی تنازع (5)
از نزد من برخیزید که در محضر پیامبر ، نزاع کردن شایسته نیست .
این سخنان و حرکات عمر آن قدر زشت و زننده بود که حتّى زنان پیامبر (صلی الله علیه و اله) نیز به همفکران عمر اعتراض کردند که با اهانت عمر و دفاع رسول ص مواجه شدند : زنان از پشت پرده صدا زدند : مگر سخن رسول گرامى صلی الله علیه و اله را نمی شنوید؟
عمر گفت : شما همانند دلباختگان یوسف هستید که به هنگام مریضى پیامبر ص اشگ شما جارى می شود ، و به وقت سلامتى حضرت ، برگردن او سوار می شوید .
رسول گرامى (صلی الله علیه واله ) فرمود : متعرّض آنان نشوید وآنها را به حال خود واگذارید ، زیرا آنان از شما بهتر هستند . (6)
نکات قابل توجه !
اولا: به حکم قران: پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله از روى هواى نفس سخن نمی گوید و تمام سخنان او بر مبناى وحى الهى است (آیه 3سوره نجم). فلذا محال است نعوذبالله ایشان هذیان بگویند !
ثانیا: پیامبر اکرم ص فرمودند مطلبی را می خواهند بنویسند که بعد از او هرگز مردم گمراه نشوند. ولی عمر مانع نوشتن این مطلب مهم شد. می دانیم که پیامبر اکرم ص وعده دروغ نمی دهند. یعنی اگر حقیقتا آن مطلب مورد نظر پیامبر اکرم ص نوشته می شد همانطور که ایشان وعده داده بودند مردم هرگز گمراه نمی شدند. پس باعث و بانی گمراهی مردم تا به امروز عمر بن خطاب می باشد !
ثالثا: عمر گفت: "حسبنا کتاب الله". در حالیکه بارها در خود قران به این مطلب اشاره شده است که همراه اطاعت از کلام الله (قران) باید از دستورات پیامبر اکرم ص نیز اطاعت کرد. و حتی خداوند کسانی را که می خواهند بین الله و رسول فرق اندازند و یکی را قبول کنند و دیگری را ترک کنند را کافران حقیقی شمارده است. (نساء/51)
اسناد:
1) صحیح بخاری باب کتابه العلم من کتاب العلم : 1/22 - صحیح البخاری ، ج 7 ص 9 ، کتاب المرضى باب قول المریض قوموا عنّى ؛ و ج 5 ص 137 کتاب المغازی ، باب مرض النبی - صلى اللّه علیه وسلم - ووفاته ؛ صحیح مسلم فى آخر کتاب الوصیّة ، ج 5 ، ص 76 - مسند احمد حنبل تحقیق احمد محمد شاکر ، حدیث 2992 - طبقات ابن سعد : 2/244 چاپ بیروت
2) طبقات ابن سعد 2/242 چاپ بیروت - صحیح بخاری ، باب جوائز الوفد من کتاب الجهاد 2/120 و باب اخراج الیهود من جزیره العرب 2/136 بدین لفظ آمده است :"فقالوا : هجر رسول الله صلی الله علیه و سلم " - صحیح مسلم ، باب من ترک الوصیه 5/76 و تاریخ طبری 3/193 بدین عبارت آمده است : ان رسول الله صلی الله علیه و سلم یهجر
3) عن ابنعبّاس قال : یوم الخمیس وما یوم الخمیس ، ثمّ جعل تسیل دموعه حتّى رأیت على خدّیه کأنّها نظام اللؤلؤ قال : قال رسول اللّه : ائتونى بالکتف والدواة ( او اللوح والدواة ) اکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده أبداً فقالوا : إنّ رسول اللّه - صلى اللّه علیه وسلم - یهجر . صحیح مسلم ، ج 5 ، ص 76 کتاب الوصیّة باب ترک الوصیة لمن لیس عنده شیء ، صحیح البخارى ، ج 4 ص 31 ، کتاب الجهاد والسیر . .
4) طبقات ابن سعد : 2/242 چاپ بیروت
5) تاریخ ابی الفداء 1/15 - در صحیح بخاری باب کتابه العلم من کتاب العلم : 1/22 به این لفظ آمده است : " قال : قوموا عنی و لا ینبغی عندی التنازع "
(6) فقالت النسوة من وراء الستر : ألا تسمعون ما یقول رسول اللّه؟! قال عمر : فقلت إنّکنّ صواحبات یوسف ، إذا مرض رسول اللّه ، عصرتنّ أعینکنّ ، وإذا صحّ ، رکبتنّ عنقه! قال : فقال رسول اللَّه : دعوهنّ فإنهنّ خیر منکم الطبقات الکبرى لابن سعد ، ج2 ، ص 244 ، المعجم الأوسط للطبرانی ، ج 5 ص 288 ؛ مجمعالزوائد للهیثمى الشافعى ، ج 9 ص 34 ؛ کنز العمال ، ج 5 ص 644 ، ح 14133
سعید بن منصور در سنن خود روایت مى کند که مردى خواهرى داشت که در زمان جاهلیت به اسارت رفته بود، سپس او را پیدا کرد و دید که داراى پسرى است ، ولى معلوم نیست پدر این پسر کیست . برادر، خواهر را خرید و آزاد کرد. پسر خواهر ثروتى به چنگ آورد و سپس مُرد. نزد عبداللّه بن مسعود آمدند و حکم مسئله را پرسیدند.
ابن مسعود به برادر زن گفت : نزد عمر برو و مسئله را از او بپرس ، سپس برگرد و به من بگو که او در پاسخ چه گفته است .
برادر آمد و جریان را به اطلاع عمر رسانید. عمر گفت : من تو را جزء خویشان نزدیک خواهر زاده ات نمى بینم ، و از او سهمى نمى برى ، به همین جهت چیزى از آن مال را به او نداد.
آن مرد، برگشت وموضوع را به ابن مسعود اطلاع داد.ابن مسعود برخاست و به اتفاق آن مرد نزد عمر آمد، و پرسید درباره این مرد چگونه فتوا داده اى ؟
عمر گفت : او را نه از خویشان متوفّا مى دانم و نه صاحب سهم ، به همین علت وجهى براى ارث بردن به نظر نرسید. اى عبداللّه تو چه نظر دارى ؟
عبداللّه گفت : به نظر من او خویش متوفّا است ؛ زیرا دایى او و ولى نعمت اوست ؛ چون او را آزاد کرده است . به نظر من باید به او ارث برسد.
عمر نیز حکم اول خود را باطل کرد و به وى ارث داد !!
(الفقه على المذاهب الخمسة ص 554.)
خلاصه این مطلب این است که زنى فوت نمود و شوهر و مادرى بجاى گذاشت . و دو برادر مادرى و دو برادر پدرى و مادرى هم داشت . این واقعه در عصر خلیفه دوم بود.
این قضیه را دو بار به حضور او بردند. در نوبت اول عمر حکم کرد که حق شوهر، یعنى نصف ترکه و حق مادر، یعنى یک ششم ، و حق برادران مادرى ، یک سوم ، براى هر کدام یک ششم را به آنها بدهند. و بدینگونه مال تمام شد، و حق برادران پدرى و مادرى را ساقط کرد!
در نوبت دوم ، خواست باز همینطور حکم کند، ولى یکى از دو برادر تنى گفتند، فرض کن پدر ما الاغ بوده است ، ما را در ارث مادرمان شریک گردان . عمر هم ثلث (یک سوم ) مجموع ترکه را میان هر چهار برادر على السویه تقسیم کرد.
مردى گفت : تو فلان موقع به این دو، سهمى ندادى ؟!
عمر گفت : آن حکمى بود که آن روز نمودیم ، و این حکمى است که امروز مى کنیم !
بیهقى و ابن ابى شیبه این قضیه را در سنن خود نقل کرده اند. عبدالرزاق در کتاب جامع و کنز العمّال وفاضل شرقاوى در حاشیه تحریر شیخ زکریاى انصارى و بسیاری دیگر از علمای اهل سنت داستان جهل عمر در این قضیه را آورده اند.
(فی أول الصفحة الثانیة من فرائض کنز العمال وهو الحدیث 110 من أحادیث الکنز فی ص 7 من جزئه السادس، سنن البیهقى ج 6 / 255.)