دعاهاى صحیفه، چراغ هدایت بعد از حادثه کربلا
بعد از حادثه کربلا که وجود مبارک حضرت زینالعابدین (ع) عهدهدار هدایت مردم شدند، و در همان تنگنا، مضیقه و مشکلاتى که بنىامیه براى هدایت مردم ایجاد کرده بودند، قرار گرفتند، آن امام چراغ هدایت را با پنجاه و چهار دعا روشن کردند.
آن حضرت هر دعایى را در هر مناسبتى که انشا مىفرمود و مىخواند، وجود مبارک حضرت باقر (ع) هم با قلم پاک الهى و ملکوتى و خالصانهاش آن را مىنوشت. البته، این دعاها، یک بار دیگر هم به خطّ مبارک حضرت صادق (ع) نوشته شد. ما در سیره ائم طاهرین:
نداریم که آنها خانواد خود، نسل خود و مردم را به خواندن دعایى، مانند: دعاهاى صحیف سجادیّه سفارش کرده باشند.
با هدفى که حضرت زینالعابدین (ع) از خواندن این دعاها داشت که مردم از شرکها، ضلالت و زشتىها دربیایند و به منطق نور، معرفت، اخلاق و عمل، هدایت شوند، باید گفت این پنجاه و چهار دعا باید به وسیله اساتید متخصص تعلیم داده شود تا حقایق این دعاها متناسب ساخت ساختمان انسانیّت به کار گرفته شود.
اولین بارى که در هشتاد سال قبل یکى از علماى بزرگ شیعه صحیف سجادیّه را براى یک مرجع تقلید اهلتسنن در کشور مصر فرستاد و
او این پنجاه و چهار دعا را مطالعه کرد، آن مرجع تقلید در نامهاى براى آن عالم شیعى نوشت که هزار و چهارصد سال است که ما به خاطر بىخبرىاز این کتاب، دچار خسارت بزرگى شدهایم.
من باید به این مرجع سنى بگویم، نه تنها شما بىخبر از این نبأ عظیم بوده و خسارت دیدهاید، بلکه جامع شیعه هم مانند شما در خسارت، زیان و ضرر بوده است.
نگاهى کوتاه به زندگانى امام زینالعابدین (ع)
ایشان در پنجاه و هفت سالى که در دنیا بودند، براى یک روز به قول ما ایرانىها آب خوش از گلویش پایین نرفت؛ یعنى در حیات حضرت (ع)، یک روز آرام هم وجود نداشت. من مانند ایشان کسى را نشناختم که در معرض انواع سختىها، بلاها و فشارها باشد. اولًا سال ولادت حضرت (ع)، دو سال مانده به پایان حکومت امیرمؤمنان (ع) است، همان دو سالى که براى خانواد امیرمؤمنان (ع) سختترین سالهاى دور عمر امیرمؤمنان (ع) بود. امت اسلام به فرمود خود امیرمؤمنان (ع)، به جاهلیت قبل از بعثت برگردانده شده بودند. امام باقر (ع) مىفرماید: در کلّ مملکت، چهل نفر هم تحمّل على (ع) را نداشت؛ یعنى بىدینى، فساد، گناه و نفاق، بر سراسر مملکت حاکم بود و دو سال آخر عمر امیرمؤمنان (ع)، به دو جنگ بسیار تلخ و با عاقبت تلخ، صفین و نهروان گذشت که در این جنگها فقط و فقط کسانى علیه امیرمؤمنان (ع) شرکت داشتند که ادعاى مسلمانى مىکردند و در جنگ دوم، نهروان، کشتن امیرمؤمنان (ع) را واجب شرعى اعلام کرده بودند، و از این عجیبتر، این که مىگفتند منشأ تمام فتنهها، على (ع) و معاویه هستند. امیرمؤمنان (ع) در این باره مىفرماید: ببینید روزگار با من چه کرد که دیگر مرا هموزن با معاویه مىکنند.
در این دو سال، در چنین طوفانى کام زن و مرد این خانواده از روز اول ولادت این فرزند تا شهادت امیرمؤمنان (ع)، در اوج تلخى بود. بعد در این بین هم مصیبت ظاهر دیگرى به خانواده اضافه شد، و آن این بود که خانواده اهلبیت طهارت: براى حضرت سیدالشهداء (ع)، دختر یحیى ابن طویل را که دختر کمنمونهاى در ایمان، کرامت و بزرگوارى بود و بعداً پدرش هم در زمان حجاجبنیوسف به جرم محبت امیرمؤمنان (ع) کشته شد، دختر چنین مرد الهى را براى حضرت (ع) انتخاب کردند. اسم این دختر سلافه بود. این دختر آن قدر عظمت دینى و اخلاقى داشت که یک روز که امیرمؤمنان (ع) به منزل حضرت ابى عبدالله الحسین (ع) آمده بود، به فرزند بزرگوارشان فرمود، پسرم! علاقه دارم اسم همسرت را عوض کنم؛ چون اهلبیت: روى نام هم حساس بودند. امام حسین (ع) عرض کرد: یا امیرمؤمنان! من مأمور شما هستم و اطاعت از شما هم بر من واجب است. خودتان نامى را انتخاب کنید. آن حضرت (ع) فرمود: از امروز به بعد، نام همسرت را مریم بگذار، و همین که این خانم به وجود مبارک زینالعابدین (ع) حامله شد، از داشتن چنین فرزندى مىشود فهمید که این مادر در چه مقامى به سر مىبرده که فرزندش در عالم زینالعابدین (ع) شده است. ولى مصیبت این بود که به محض این که حضرت سجاد (ع) از مادر متولّد شد، مادرش بر اثر شدت درد زایمان و از نبود امکانات از دنیا رفت.
بعد از شهادت امیرمؤمنان (ع)، دوران بسیار تاریک خفقانى، ظلم، ستم، کشتار، تبعید، و شکنجه بنىامیه شروع شد. معاویه بر تمام مملکت حاکم شده بود و در این دوران، حضرت زین العابدین (ع) ده سال عمر خود را گذراند.
بعد شهادت حضرت مجتبى (ع)، ده سال ایام امامت ابىعبدالله (ع) شروع شد که ظلم بنىامیه در آن ده سال فوقالعاده اوج گرفت، و بالاترین ظلم این بود که معاویه با زمینهسازى، داشت یزید را بر گردن امت سوار مىکرد و با چنین کارى، دیگر حکومت به دست طایفهاى سگباز، شرابخوار، منکر قرآن و منکر دین مىافتد. معلوم است که این طایفه فرماندارى که انتخاب مىکنند؛ استاندارى که انتخاب مىکنند؛ عواملى که انتخاب مىکنند، چه نوع مردمى هستند تا حادث بسیار بسیار شکنند کربلا پیش مىآید و وجود مبارک زینالعابدین (ع) در گردون این حادثه مىافتد.
در حادثه کربلا، پروردگار عالم هم با گرفتن سلامتى، و در نتیجه با بیمار شدن یکروزه حضرت (ع)، فقط به ایشان اجاز شهادت را در روز عاشورا نمىدهد و بعد هم که ایشان به اسارت در مىآیند. این قابل لمس نیست که علم، دین، ایمان، فضیلت، کرامت و هم ارزشها را اراذل و اوباش به اسارت گرفتند. شما به حساب آورید که رفتار این اراذل با زینالعابدین (ع) تا شام چه بوده و چه فشارى بر آن حضرت (ع) وارد مىکردند. اراذل جاهل تا جایى که خود حضرت (ع) مىفرماید، ما را عین غلامان سیاه حبشى به اسارت گرفته بودند؛ آنها ما را مىزدند؛ به ما توهین مىکردند؛ به ما توجّه نمىکردند که ما در چه مشکلات بسیار سختى داریم به سر مىبریم، به خصوص این که لحظه به لحظه چشمم به عمهها و دخترها مىافتاد و درک مىکردم که آنها چه بلاهایى مىکشند.
تا این که اسرا از شام برگشتند. از این برگشتن تا شهادت حضرت (ع)، حدود سى سال طول کشید. در این سى سال بود که ایشان هر منظرهاى را مىدید، به یاد خاطر تلخ کربلا مىافتاد؛ کشاورزى مىخواست به زراعتش آب بدهد، امام مىنشست و زار زار گریه مىکرد؛ همین که بچه شیرخوارى را در بغل خواهر و یا مادرى مىدید، زار زار گریه مىکرد؛ جوانى را مىدید، زار زار گریه مىکرد. به علاوه این که هر روز در خانهاش، بر روى ایتام کربلا باز بود و آنها تنها زینالعابدین (ع) را تکیهگاه خودشان مىدانستند.
در روایات ما دارد که حداقل هر چند روز یک بار فرزند قمر بنىهاشم (ع) به کنار زینالعابدین (ع) مىآمد. خود دیدن این بچه، حضرت (ع) را ناراحت مىکرد.
حیات و مرگ در صحیفه
این مقدمه را براى این گفتم که به نظر مىرسد که چنین انسانى، تحت این همه فشار و سختى، خیلى نرم به پروردگار عالم بگوید، خدایا! حیات و مرگ که به دست توست، قلم مصلحت خودت را عوض کن و مرگ مرا برسان. او باید این را بگوید؛ امّا نگاه امام به حیات و مرگ در صحیف سجادیّه این است: براى چه بمانم و براى چه بمیرم.
این خیلى مهم است که همانطور که باید حیات آدمى هدفدار باشد، باید مرگش هم هدفدار باشد. او همانطور که باید به حیات عشق بورزد، باید به مرگ هم عین حیات عشق بورزد.
از پنجاه و چهار دعا همراه با گریه و با ندبه،. این تنها یک تعلیم زینالعابدین (ع) است. حضرت (ع) با تضرّع، به پروردگار عالم مىگوید و در واقع، دارد به ما یاد مىدهد، چگونه زیستن را و چگونه مردن را.
حالا در کنار این خواست انسانى، آن مقدمه در ذهنتان بیاید که براى یکبار و در یک روز هم آب خوش از گلوى حضرت (ع) پایین نرفته است. خواسته حضرت (ع) در این دعا چنین است: (وَ عَمِّرْنِى مَا کَانَ عُمُرِى بِذْلَهً فِى طَاعَتِک.): خدایا! تا من را بند خودت مىبینى که در فضاى اطاعت از تو هستم، مرگ من را نرسان و بگذار که من بمانم. اگر من بند تو و مطیع تو هستم، پس براى چه دعا کنم که بمیرم؟ پس خدایا! چرا تو مرا به دنیا آوردهاى؟ آیا براى اینکه من انسان، ظرف معرفت، هدایت و عبادت بشوم، مگر این مشت خاک را تبدیل به من انسان نکردى؟ حالا که این عنایت را به من کردى و من اکنون هم اهل معرفتم، و هم اهلعبادتم و هم اهل هدایت، پس چرا بمیرم؟ هر لحظهاى که من بر این حال بمانم، به بالاترین تجارت دست زدهام. من هر چه بیشتر بمانم، آخرت آبادتر و گستردهترى را مىسازم. با این معمارى، و با این بنّایى، و با این تجارت، چرا دستم از دنیا کوتاه باشد؟ من عمر مىخواهم؛ من ماندن مىخواهم؛ من مرگ نمىخواهم.
آن وقت انسان این جا این معنا را مىفهمد که چقدر معرفت، هدایت و عبادت ارزش دارد که در کنار این سه حقیقت، اگر تمام تلخىهاى این عالم را به کام آدم بریزند، براى او قابل تحمّل بوده و هیچ مشکلى برایش نیست. این قسمت از دعاى حضرت، درخواست عمر طولانى است.
در روایت نبوى است که رسولخدا 6 سعادت را چنین معنا کردهاند: (انَّ السَّعَادَهَ، کُلَّ السَّعَادَهِ طُولُ الْعُمْرِ فِى طَاعَهِ اللهِ.) «1» این سخن رسولالله 6 روشن مىکند که آرزوى داشتن طول عمر، آرزوى درستى است، امّا اگر انسان مىخواهد چنین آرزوى کند که مثلًا صد سال و یا صد و بیست سال بماند، باید چنین آرزو کند و بخواهد که در گردون طاعت حق بماند؛ چون طاعت و نتیجه طاعت، هدف نهایى خلقت انسان را نشان داده و تحقّق مىبخشد.
و امّا مرگ، و این که کى بمیرم. در اینباره، حضرت (ع) چه تعلیم عظیمى دارد که اى کاش! این هفتاد میلیون جمعیت، مخصوصاً مُفسدان، بىبندباران و گناهکارانش، این زنان و مردان رها شد از مدار دین، و این دخترانى که هزار و چهارصد سال پیش، خبر لباس، اوضاع و روابط نامشروعشان، اشک پیغمبر 6 را در آورده است. البته، خبر چنین کسانى، و نه دیدنشان. اى کاش! اینها همین یک جمل زینالعابدین (ع) را درک و لمس مىکردند که مسأله گناه و معصیت براى انسان چه مصیبتى هست.
(فَإِذَا کَانَ عُمُرِى مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ فَاقْبِضْنِى إِلَیْکَ): خدایا! به محض این که دیدى، براى اولین بار من زینالعابدین (ع) مىخواهم، دچار گناه شوم، هنوز که دچار آن گناه نشدهام، مرگم را برسان که من نباشم تا مرتکب آن گناه شوم.
آنچه بیان شد، تنها داستان یک جمل صحیفه است.
داستان تاثیرگذارى شگرف دعاى توبه صحیفه
خدمت یکى از چهرههاى برجست علم، ایمان و امر به معروف و نهى از منکر، رسیدم که بعداً در سن صد و سه سالگى در شهرى از دنیا رفت. او به من فرمود، الان مشغول به چه کارى هستى؟ آن وقتى که من در خدمتشان بودم، ایشان در سنّ نود و دو سالگى به سر مىبرد.
این شخص در این سن، یک لحظه هم آرام نبود و براى دین مىچرخید و مىنالید و غصّه مىخورد. حتى در آن سن، در همان شهر از او که مجتهد بود، دعوت کردند که به دانشگاه برود و درس بدهد، و او هم با آن محاسن سفید و در سن نود سالگى، هر روز به دانشگاه مىرفت، و هفتهاى چهار روز هم پنج ساعت یا چهار ساعت به منبر مىرفت. در عین حال، در کوچه و خیابان با مردم حرف مىزد و آنها را امر به معروف و نهى از منکر مىکرد. او خیلى انسان والایى بود. او که از من پرسید در حال حاضر دارم چکار مىکنم، گفتم، دارم صحیف سجادیه را شرح و تفسیر مىکنم و اکنون به جلد پنجم رسیدهام؛ چون شرح فارسى مفصّلى برآن در ایران نبود و این براى اولین بار بود که این شرح و تفسیر بر صحیفه به میدان آمده بود که من در نهایت این شرح و تفسیر را با هفت جلد به اتمام رساندم. بعد هم پشیمان شدم؛ چون احساس مىکردم این کار هنوز هم باید ادامه پیدا مىکرد و به حدود بیست جلد مىرسید، ولى برنامهریزان کارهاى من، براى نگارش بیش از این هفت جلد، سهمى از وقتم را براى نگارشم نگذاشته بودند. البته، الان دوباره دارد کلّ برنامههایم پایهریزى جدیدى مىشود و اگر خدا بخواهد و من مهلت داشته باشم، مىخواهم کلّ حیات زینالعابدین (ع)، دعاها و آثار آن حضرت (ع) را در پنجاه جلد نظام دهم تا بتوانم از یکى از اماممان، فرهنگى صد در صد را بهجهانیان ارایه بدهم. این که گفتم چنین شرح وتفسیرى را دارم بر صحیفه مىنویسم، چشمش پر از اشک شد و گفت: اگر میل دارید، من داستانى را در رابطه با صحیفه سجادیه، براى شما بگویم. گفتم: با کمال رغبت آن را مىشنوم. او این داستان را که بعداً من آن را در تفسیر صحیف سجادیهام هم آوردهام، چنین براى من نقل کرد:
حدود سى سالم بود که در نجف جزء شاگردان درس آیتالله العظمى اصفهانى 1 بودم. ایّام ماه رمضان مرحوم سیّد طلبههاى خوشبیان را در مناطق شیعهنشین عراق پخش کرد. سهم ما به بصره افتاد. با یک روحانى درس خوانده متین از نجف حرکت کردیم و به بغداد آمدیم و از آن جا با قطار به بصره رفتیم. ماه مبارک رمضان را گذراندیم و عید فطر هم تمام شد. بلیط قطار گرفتیم که به بغداد برگردیم و از آن جا هم به نجف برویم. کوپه قطار هم شش نفره بود و من و آن شیخ بزرگوار که آمدیم سر جاهایمان در کوپه نشستیم، سه مرد لات و بىتربیت به همراه زن بدکارهاى که اصلًا حجاب نداشت، وارد کوپ ما شدند. به رئیس قطار متوسل شدیم. او گفت که ما جا دیگرى نداریم. ما که چارهاى نداشتیم، همان جا را قبول کردیم؛ چون درس داشت شروع مىشد و ما باید برمىگشتیم. در همین گفتگو بودیم که قطار به راه افتاد. با خود گفتیم، با این مصیبت چکار کنیم؟ تصمیم گرفتیم تا بغداد سر خود را پایین بیاندازیم و یا این که به سقف قطار نگاه کنیم. آنان مقدارى که با هم پیش ما حرف زدند، دیدیم که اهلتسنن هستند، پنج و شش کیلومترى که قطار رفت، دیدیم آنها از بساط خود تنبکى درآوردهاند و یکى از آنها شروع کرده به تنبک زدن و آن خانم هم بلند شده که برقصد. در این بین، آن دو نفر دیگر از آنها هم شروع کردهاند به تصنیف خواندن. به شیخ گفتم که چکار کنیم؟ گفت، من که مىترسم، و شما این کار را انجام بده؛ چون بالاخره تو عمامهات سیاه است و شاید اگر با اینها حرف بزنى، آنها از کارهاى خود خجالت بکشند. گفتم، آخر با این لاتها و با این چاقوکشها، آن هم با این زن، چه چیزى مىتوانم به آنها بگویم. تصنیف خواندن آنها به عربى همینطور داشت اوج مىگرفت؛ مىزدند و مىرقصیدند. آهسته آهسته هر چهار تاى آنها شکل کارشان را جورى کردند که به ما بفهمانند که به مسخره گرفته شدهایم. ایشان مىفرمود که فلانى! هیچ راهى براى ما نمانده، جز این که بلند شوم و بساطم را باز کنم؛ صحیف سجادى کهن چاپ سنگىام را از توى بقچهام درآورم، و بگذارم بر روى همان صندلى قطار، و دعاى مربوط به توب حضرت زینالعابدین (ع) را باز کنم که در آن، نالههایى حضرت (ع) به خدا مىکند و التماسى براى آمرزش به پروردگار دارد که دل سنگ را آتش مىزد. این دعا جورى تنظیم شده که انگار زینالعابدین (ع) گناهکارترین گناهکاران جهان است. بعد با صداى روضه شروع کردم به خواندن و در قلب خود، متوسّل به زینالعابدین (ع) شدم و گفتم: یا بنرسولالله! کلید حلّ مشکل ما شما هستید و کارى از دست ما بر نمىآید، و اگر آنها تنها به ما دو ضربه چاقو را بزنند، کار ما تمام مىشود و کسى هم از ما دفاع نمىکند. خطّ اول و خطّ دوم دعا را که خواندم و همینطور داشت به پهناى صورتم، از چشمانم اشک مىآمد که شنیدم صداى تنبک کم شد و بعد هم اصلًا خاموش شد و زن هم از رقصیدن ایستاد و در جاى خودش نشست و دو تاى دیگرشان هم از تصنیفخوانى افتادند. به نیمه دعا که رسیدم، دیدم آن زن بلند شد و چادرش را درآورد و بر سرش گذاشت و صورتش را هم چسباند به دیوار اتاق قطار و شروع کرد به گریه کردن. آنها که مىخواستند نزدیک شهرى نرسیده به بغداد پیاده شوند، به من گفتند، اى آقا! این چه کتابى است؟ گفتم که این کتاب، جان من است. گفتند که این کتاب را به ما بده. گفتم: براى من، این کتاب، از این دنیا و از این عالم، بیشتر ارزش دارد. هر چند در دلم مىخواستم کتاب را به آنها بدهم، امّا با نشان دادن امتناع از دادن کتاب، مىخواستم ارزش کتاب را به آنها نشان بدهم. براى همین سخنم را در دلبستگىام به کتاب صحیفه ادامه دادم و گفتم: براى من، قیمت این کتاب، از همه عالم هم بالاتر است، پس براى چى آن را به شما بدهم. من براى لحظهاى نمىتوانم این کتاب را از خودم جدا کنم. آنها گریه کردند و گفتند: آقا! لباست نشان مىدهد که از اولاد پیغمبر هستى، به حقّ پیغمبر، این کتاب را خودت به ما بده. تو که دیدى ما کى هستیم. اگر آن را به ما ندهى، به زور هم که شده آن را از تو مىگیریم. گفتم: باشد. ولى اول بگذارید که من بگویم که این کتاب از چه کسى است؟ شما وجود مبارک حضرت ابىعبدالله الحسین (ع) را مىشناسید. همین که اسم ابىعبدالله (ع) را بردم، آنها بیشتر منقلب شدند و گفتند، بله، ما او را مىشناسیم. گفتم: حضرت سیدالشهداء (ع) پسرى داشت به نام على بن حسین، زینالعابدین (ع). این کتاب، دعاها و نیایشهاى او است. گفتند که آقا سیّد! ایستگاه مقصد ما نزدیک است، ما چهار نفر را شیعه کن تا دستمان پاک باشد که بتوانیم این کتاب را بگیریم. من کتاب را با گریه به آنها دادم و آنها هم با گریه از ما خداحافظى کردند. موقع خداحافظى، آن زن به ما گفت، شما من را نجات دادید. من بیدار نبودم. من خواب بودم:
مرده بودم، به سخنهاى تو گشتم زنده
خفته بودم، صفت حسن تو بیدارم «2»
پی نوشت ها:
______________________________
(1) 1. جلالالدین سیوطى، جامع صغیر، ج 2، ص 207.
(2) 1. اوحدى مراغهاى
امام زین العابدین (ع) در کوران رویدادهای سیاسی که در تکوین امت اسلام و ترسیم خطوط و ویژگی های تاریخی آن نقش به سزایی داشتند، قرار گرفته بود.
در خانه امیر مومنان امام علی(ع) دیده به جهان گشوده بود. درآن هنگام امام علی (ع ) مبارزه ای تلخ با دشمنان اسلام در جمل و صفین و نهروان را آغاز کرده بود. پدر حضرت سجاد، امام حسین، درآن روزگار علاه بر همکاری با پدرش در اداره امور مسلمانان، فرماندهی سپاه اسلام را نیز بر عهده داشت.
بی گمان این رویدادهای سهمگین که تا امروز نیز پس از گذشت چهارده قرن در محیط ما تاثیر داشته، در شخصیت این مولود بزرگوار، اثر شگرفی ازخود بر جای نهاد. این برهه پرآشوب با قتل خلیفه سوم توام بوده و از پی آن بنی امیه به خونخواهی عثمان برخاستند.
مادر امام سجاد(ع)
درکتابهای تاریخ آمده است که مادر امام سجاد (ع) " شهربانو" دختر آخرین پادشاه ساسانی" یزدگرد سوم" بوده است.امپراتوری ایران، همچون هر نظام جاهلی دیگر بر ظلم وستم و سیاستهای طبقاتی استوار بود. با درخشیدن نور اسلام، این نظام همچون درختی پوک و پوسیده که از وزش بادهای سهمناک ریشه کن می شود، نابود شد.
پادشاه ایران ازشهری به شهری می گریخت تا آنکه سرانجام در خراسان به قتل رسید و خانواده اش در همان شهر ماندگار شدند تا آنکه خراسان در روزگار خلافت عثمان در سال 32 هجری به دست مسلمانان فتح شد و خانواده امپراتور مقتول ایران، به اسارت مسلمانان درآمدند و به مدینه آورده شدند. چون آنها را در پیشگاه خلیفه سوم و اصحاب بزرگ پیامبر حاضر کردند، امیرمومنان علی بن ابیطالب (ع ) عثمان را به گرامیداشت خاندان یزد گرد تشویق کرد و بدین منظور حدیثی از پیامبر(ص) را برای او خواند که فرموده بود:"
عزیزان قومی را که به ذلت افتاده اند، گرامی دارید
". شاید یکی از حکمتهای این سخن دلجویی از مردمی باشد که همواره سران و بزرگان خود را مورد احترام قرار می دادند، تا مبادا پرده های کینه و دشمنی میان آنان و پذیرش اسلام، مانعی ایجاد کند. چون عثمان در این باره درنگ کرد، امیرمومنان(ع) فرمود:
" به خاطر خدا سهم خود و سهم بنی هاشم را از اینان آزاد کردم."
انصار و مهاجران نیز در این کار از آن حضرت پیروی کردند. خلیفه هم چاره ای جز این، فرا روی خود ندید. آنگاه امام علی (ع ) پیشنهاد داد که هر یک از اسرا را به حال خود بگذارند تا همسری مناسب برای خود برگزینند. یکی از دختران یزدگرد؛ امام حسین (ع ) را برگزید و دومی نیز امام حسن (ع ) و بنا به قولی محمد ابن ابی بکر را به همسری خود انتخاب کرد.
" شهربانو" در این سال باردار شد و در پنجم شعبان سال 33 هجری نخستین فرزند خویش را به دنیا آورد و در همان روزهای اول پس از زایمان بدرود حیات گفت. سپس یکی از کنیزان امام حسین (ع ) متکفل نگهداری کودک شد. بدین ترتیب،امام زین العابدین (ع ) در دامن آن کنیز بزرگ شد. مردم می پنداشتند که آن زن مادر واقعی امام سجاد است در حالی که او دایه امام سجاد بود.
امام سجاد (ع ) هفت ساله بود که پدربزرگش، امیرمؤمنان(ع) در محراب مسجد کوفه به شهادت رسید. پس از چند ماه اهل بیت به مدینه بازگشتند، جایی که علی بن الحسین (ع ) در خانه آکنده از بوی خوش پیامبر(ص) رشد کرده بود . امام هفده ساله بود که عمویش امام حسن مجتبی (ع) را با زهر به شهادت رساندند.
امام سجاد در سایه پدر بزرگوارش امام حسین (ع )، نقش رهبری در رویاروئی با ارتداد جاهلیت مآب اموی را تجربه می کرد.
روش امام زین العابدین(ع) در تربیت روحی
از آنجا که ائمه هدی، برای تمام نسلها درهر دیار و دوره ای مشعلهای فروزان حقند و از آنجا که شرایط حاکم بر یک دیار ودوره با آنچه بر دیار و دوره ای دیگر گذشته تفاوت دارد و از آنجا که خداوند، رسالتهای خویش را با برانگیختن حضرت محمد(ص) و جانشینان معصوم حضرتش پایان بخشیده است، پس حکمتش اقتضا می کند که سیره هر یک از آنان جهت هدایت با روش خاص متمایز باشد، تا روشهای گوناگون آنان، گنجینه ای پر بار برای مردم باشد و هر کس مطابق با خود و شرایط ویژه ای که در آن به سر می برد، از آنها بهره گیرد.
امام سجاد(ع) نیز بر مبنای این برنامه الهی عمل کرد. زندگی آن حضرت قله عبادت و زاری به درگاه خدا و نشر روح ایمان در جامعه و تربیت مردانی بزرگ همچون زهری و سعید بن جبیر وعمر بن عبدالله سبیعی و... در زهد و تهجد بود.
امام علیه السلام از این روشها استفاده نمود:
1- بندگان مخلص و پاکدل پیش از آنکه به زبان، مردم را به خدا فرا بخوانند، با کردار خویش راه خدا را تبلیغ می کنند. آنان به مردم فرمانی نمی دهند ، مگر آنکه خود پیش از آنان، آن کار را انجام داده باشند.
زندگی امام سجاد (ع )، صفحه ایمانی تابناک و پاک بود. صحابی مشهور پیامبر(ص) ، جابربن عبدالله انصاری درباره امام سجاد گفته است: در میان فرزندان پیامبران کسی را چون علی بن الحسین (ع ) ندیدم!
2- تربیت نسلی از علمای ربانی که آنان نیز به نوبه خود دانشمندان و انقلابیون و بندگان صالح را تربیت کردند. بدین سان تعالیم امام از طریق جانهای پاک سلسله وار به دیگران انتقال می یافت.
در میان این افراد، مردانی از عرب و موالی بودند و هر یک داستان و تاریخی برای خود داشتند. حال از عطر خوش سیره حواریون و یاران امام سجاد(ع) که اکثراً از تابعین بودند، اندکی بهره مند می شویم:
الف- سعید بن جبیر یکی از این تابعین بود که روح ایمان را از امام زین العابدین(ع) برگرفته بود. او درعبادت و جهاد سرمشق بود و به " بصیر العلماء" شهرت داشت. تمام قرآن را در دو رکعت می خواند و آوازه علم و دانش او در میان دانشمندان چنان بود که می گفتند: بر روی زمین کسی نیست جز آنکه به دانش سعید بن جبیر نیازمند است.(1)
سعید به دست طاغوت عراق، حجاج، به شهادت رسید. امام صادق درباره او فرمود:
"سعید بن جبیر به علی بن الحسین (ع ) اقتدا می کرد و علی هم او را می ستود. علت اینکه حجاج او را کشت نیز همین بود. سعید ، مردی راست کردار بود."(2)
ب- ابو اسحاق عمربن عبدالله سبیعی همدانی از یاران مورد اعتماد امام سجاد(ع) بود. وی در عبادت به مرتبه ای رسیده بود که درباره اش می گفتند که درآن روزگار عابدتر از وی کسی نبود ، چرا که هر شب یک بار قرآن را ختم می کرد و چهل سال نماز صبح را با وضوی نماز شب به جای می آورد. او محدث بود و در نزد عام و خاص هیچ کس در نقل روایت از او موثق تر به شمار نمی آمد.(3)
ج- " زهری" در دربار امویان کار می کرد. روزی مردی را مجازات کرد و آن مرد هنگام مجازات جان سپرد. این امر موجب ترس و وحشت او شد و در نتیجه از دربار گریخت. و برای مدت نه سال در یکی از غارها اعتکاف گزید. امام سجاد(ع) در سفر خود به حج ، در میان راه او را دید به وی گفت:
" من بر تو از یأست بیش از گناهت می ترسم. دیه ای برای خانواده( مقتول) بفرست و خود به سوی خانواده ات روانه شو. در پی دینت باش."
زهری گفت: سرورم مشکل مرا حل کردی. خدا خود آگاهتر است که رسالت خویش را در کجا قرار دهد.
زهری به خانه خود رفت و در شمار یاران امام علی بن الحسین(ع) جای گرفت. از این رو یکی از بنی مروان به طعنه به او می گفت: زهری، پیامبرت،( یعنی امام سجاد) چه می کند؟!(4)
د- سعید بن مسیب بن حزن از تابعین بزرگی بود که به دست امیرمؤمنان تربیت شده بود و در خط اهل بیت (ع) جای داشت و جزو اصحاب برگزیده امام سجاد (ع ) بود آن حضرت درباره وی فرموده است:
" سعید بن مسیب داناترین مردم به آثار گذشتگان است."(5)
روزی ، مردی به سعید گفت: هیچ کس را از فلانی پرهیزکارتر ندیدم. سعید گفت: آیا علی بن الحسین( ع ) را دیده ای؟ مرد گفت: نه . سعید گفت: من هیچ کس را از او پرهیزکار تر ندیدم.(6)
علاوه براینها گروه بسیاری از علمای بزرگ اسلام نیز بوده اند که درس زهد و تقوا و تفسیر و حکمت و فقه را از محضر امام سجاد(ع) فرا گرفتند. شیخ مفید در این باره می گوید: فقها از آن حضرت، دانشهای بسیاری فرا گرفتند و مواعظ و دعاها و فضایل قرآن و حلال و حرام را از آن حضرت یاد گرفته، و حفظ کردند.
ابن شهر آشوب گوید: کمتر کتابی در زهد و موعظه یافت می شود که در آن از قول امام زین العابدین (ع ) روایتی نقل نشده باشد.(7)
پی نوشتها:
1- عوالم العلوم، ج18، ص 280.
2- همان، ص 182.
3- همان، ج 18، ص 281.
4- همان، ص 282.
5- بحار الانوار، ج 46، ص 133.
6- فی رحاب ائمة اهل البیت، ج3، ص 196.
7- همان، ص 196.
نام معصوم ششم علی ( ع ) است . وی فرزند حسین بن علی بن ابیطالب ( ع ) و ملقب به “سجاد” و “زین العابدین ” می باشد . امام سجاد در سال 38هجری در مدینه ولادت یافت . حضرت سجاد در واقعه جانگداز کربلا حضور داشت ولی به علت بیماری و تب شدید از آن حادثه جان به سلامت برد ، زیرا جهاد از بیمار برداشته شده است و پدر بزرگوارش – با همه علاقه ای که فرزندش به شرکت در آن واقعه داشت – به او اجازه جنگ کردن نداد . مصلحت الهی این بود که آن رشته گسیخته نشود و امام سجاد وارث آن رسالت بزرگ ، یعنی امامت و ولایت گردد . این بیماری موقت چند روزی بیش ادامه نیافت و پس از آن حضرت زین العابدین 35سال عمر کرد که تمام آن مدت به مبارزه و خدمت به خلق و عبادت و مناجات با حق سپری شد .
صحیفه سجادیه
صحیفه سجادیه که از ارزنده ترین آثار اسلامی است ، شامل 57دعا است که مشتمل بر دقیقترین مسائل توحیدی و عبادی و اجتماعی و اخلاقی است ، و بدان “زبور آل محمد ( ص )” نیز می گویند . یکی از حوادث تاریخ که دورنمایی از تلألؤ شخصیت امام سجاد ( ع ) را به ما می نمایاند – گرچه سراسر زندگی امام درخشندگی و شور ایمان است – قصیده ای است که فرزدق شاعر در مدح امام ( ع ) در برابر کعبه معظمه سروده است . مورخان نوشته اند : “در دوران حکومت ولید بن عبد الملک اموی ، ولیعهد و برادرش هشام بن عبد الملک به قصد حج ، به مکه آمد و به آهنگ طواف قدم در مسجد الحرام گذاشت . چون به منظور استلام حجر الاسود به نزدیک کعبه رسید ، فشار جمعیت میان او و حطیم حائل شد ، ناگزیر قدم واپس نهاد و بر منبری که برای وی نصب کردند ، به انتظار فروکاستن ازدحام جمعیت بنشست و بزرگان شام که همراه او بودند در اطرافش جمع شدند و به تماشای مطاف پرداختند . در این هنگام کوکبه جلال حضرت علی بن الحسین علیهما السلام که سیمایش از همگان زیباتر وجامه هایش از همگان پاکیزه تر و شمیم نسیمش از همه طواف کنندگان دلپذیرتر بود ، از افق مسجد بدرخشید و به مظاف درآمد ، و چون به نزدیک حجر الاسود رسید ، موج جمعیت در برابر هیبت و عظمتش واپس نشست و منطقه استلام را در برابرش خالی از ازدحام ساخت ، تا به آسانی دست به حجر الاسود رساند و به طواف پرداخت . تماشای این منظره موجی از خشم و حسد در دل و جان هشام بن عبد الملک برانگیخت و در همین حال که آتش کینه در درونش زبانه می کشید ، یکی از بزرگان شام رو به او کرد و با لحنی آمیخته به حیرت گفت : این کیست که تمام جمعیت به تجلیل و تکریم او پرداختند و صحنه مظاف برای او خلوت گردید ؟ هشام با آن که شخصیت امام را نیک می شناخت ، اما از شدت کینه و حسد و از بیم آن که درباریانش به او مایل شوند و تحت تأثیر مقام و کلامش قرار گیرند ، خود را به نادانی زد و در جواب مرد شامی گفت : “او را نمی شناسم ” . در این هنگام روح حساس ابو فراس ( فرزدق ) از این تجاهل و حق کشی سخت آزرده شد و با آن که خود شاعر دربار اموی بود ، بدون آن که از قهر و سطوت هشام بترسد و از درنده خویی آن امیر مغرور خودکامه بر جان خود بیندیشد ، رو به مرد شامی کرد و گفت : “اگر خواهی تا شخصیت او را بشناسی از من بپرس ، من او را نیک می شناسم ” . آن گاه فرزدق در لحظه ای از لحظات تجلی ایمان و معراج روح ، قصیده جاویدان خود را که از الهام وجدان بیدارش مایه می گرفت ، با حماسه های افروخته و آهنگی پرشور سیل آسا بر زبان راند ، و اینک دو بیتی از آن قصیده و قسمتی از ترجمه آن : هذا الذی تعرف البطحاء وطأته والبیت یعرفه والحل والحرم هذا الذی احمد المختار والده صلی علیه الهی ما جری القلم “این که تو او را نمی شناسی ، همان کسی است که سرزمین “بطحاء” جای گامهایش را می شناسد و کعبه و حل و حرم در شناسائیش همدم و همقدمند . این کسی است که احمد مختار پدر اوست ، که تا هر زمان قلم قضا در کار باشد ، درود و رحمت خدا بر روان پاک او روان باد … این فرزند فاطمه ، سرور بانوان جهان است و پسر پاکیزه گوهر وصی پیغمبر است ، که آتش قهر و شعله انتقام خدا از زبانه تیغ بی دریغش همی درخشد …” . و از این دست اشعاری سرود که همچون خورشید بر تارک آسمان ولایت می درخشد و نور می پاشد . وقتی قصیده فرزدق به پایان رسید ، هشام مانند کسی که از خوابی گران بیدار شده باشد ، خشمگین و آشفته به فرزدق گفت : چرا چنین شعری – تا کنون – در مدح ما نسروده ای ؟ فرزدق گفت : جدی بمانند جد او و پدری همشأن پدر او و مادری پاکیزه گوهر مانند مادر او بیاور تا تو را نیز مانند او بستایم . هشام برآشفت و دستور داد تا نام شاعر را از دفتر جوایز حذف کنند و او را در سرزمین “عسفان ” میان مکه و مدینه به بند و زندان کشند . چون این خبر به حضرت سجاد ( ع ) رسید دستور فرمود دوازده هزار درهم به رسم صله و جایزه نزد فرزدق بفرستند و عذر بخواهند که بیش از این مقدور نیست . فرزدق صله را نپذیرفت و پیغام داد : “من این قصیده را برای رضای خدا و رسول خدا و دفاع از حق سروده ام و صله ای نمی خواهم ” . امام ( ع ) صله را بازپس فرستاد و او را سوگند داد که بپذیرد و اطمینان داد که چیزی از ارزش واقعی آن ، در نزد خدا کم نخواهد شد . باری ، این فضایل و ارزشهای واقعی است که دشمن را بر سر کینه و انتقام می آورد . چنانکه نوشته اند : سرانجام به تحریک هشام ، خلیفه اموی ، ولید بن عبد الملک ، امام زین العابدین و سید الساجدین ( ع ) را مسموم کرد و در سال 95 هجری درگذشت و در بقیع مدفون شد .
شخصی به حضور امام سجاد(ع) آمد و نسبت به آن حضرت جسارت کرده و سخنان زشت و ناسزا گفت.امام سجاد(ع) سکوت کرد و هیچ سخنی به او نگفت و او رفت.امام به همراهان فرمود: دیدید که این مرد چگونه برخورد کرد؟ اینک دوست دارم با من نزد او بیایید تا بنگرید جواب او را چگونه خواهم داد.
همراهان با امام حرکت کردند و شنیدند که آن حضرت در مسیر راه،مکرر این آیه را می خواند: والکاظمین الغیظ؛ از ویژگیهای پرهیزکاران این است که خشم خود را فرو می برند.
همراهان دریافتند که امام با او برخورد شدید نخواهد کرد.
وقتی امام(ع) به درخانه او رسید، او را صدا زد.
او از خانه بیرون آمد، درحالی که تصور می کرد با برخورد شدید امام، رو به رو خواهد شد؛ اما برخلاف انتظار شنید کهامام(ع) به او فرمود: برادرم اگر آنچه به من گفتی، در من وجود دارد، از درگاه خداوند طلب آمرزش می کنم، و اگر آن چیزها در من وجود ندارد، از خدا می خواهم که تو را بیامرزد.
آن مرد بین دو چشم امام را بوسید و عرض کرد: آنچه گفتم، در وجود تو نیست؛ بلکه من به آن سزاوارترم.
نام مبارک امام چهارم علی است و مشهورترین القاب آن حضرت زین العابدین و سجّاد میباشد و مشهورترین کنیه ایشان ابامحمد و ابوالحسن است. مدّت عمر آن بزرگوار پنجاه و هفت سال است. ایشان پانزدهم جمادی الاول سال سی و هشتم هجری به دنیا آمد. تولد آن بزرگوار دو سال قبل از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام است و تقریباً بیست و سه سال با پدر بزرگوار زندگی کرد. پس مدت امامت آن بزرگوار سی و چهار سال است.
حضرت سجّاد علیه السلام پدری چون حسین دارد و مادرش دختر یزدگرد پادشاه ایران است که دست عنایت حق به طور خارق العاده این دختر را به امام حسین میرساند. شرافت این زن آن است که مادر نُه نفر از ائمه طاهرین میشود و چنانچه امام حسین علیه السلام «اب الائمه» است. این زن نیز «ام الائمه» است.
گرچه امام سجاد علیه السلام با اهلبیت علیهم السلام در همه فضایل وجه اشتراک دارند و هیچ فرقی میان آنان از نظر صفات و فضایل انسانی نیست، اما از نظر گفتار و کردار شباهت تامّی به جدشان امیرالمؤمنان علی علیه السلام دارد. که آن موارد را ذکر مینماییم.
ایمان امام سجاد علیه السلامامیرالمؤمنین علیه السلام در دعای صباح میگوید: «یا من دلّ علی ذاته بذاته؛ ای کسی که برهان وجود خود هستی.»حضرت سجاد نیز در دعای ابوحمزه ثمالی میگوید: «بک عرفتک و انت دللتنی علیک و عویتنی الیک و لولا انت لم أدر ما انت؛ تو را به خودت شناختم و تو دلالت نمودی مرا بر خودت و دعوت نمودی به خودت و اگر نبودی، ترا نمیشناختم.»
اینگونه کلمات منتهای ایمان را میرساند و این همان ایمان شهودی است که امیرالمؤمنین میفرماید: «لو کشفت لی الغطاء ما ازددت یقینا؛ اگر بر فرض محال ممکن بود خدا را با این چشم ظاهری دید و میدیدم بر یقین من که الآن به ذات مقدس حق دارم چیزی افزوده نمیشد.»
علم امام سجاد علیه السلاماگر امام علی علیه السلام میگوید: «از من بپرسید هر چه میخواهید که به خدا قسم تمام وقایع را تا روز قیامت میدانم، حضرت سجاد نیز میگوید: «اگر نمیترسیدم که مردم در حق ما غلوّ کنند، وقایع را تا روز قیامت میگفتم.»
تقوای امام سجاد علیه السلام
حضرت علی علیه السلام میفرمود: «و الله لو اعطیت الاقالیم السبعة و ما تحت افلاکها علی ان اعصی فی نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلت؛ به خدا قسم اگر تمام عالم هستی را به من دهند که به مورچهای ظلم کنم و بیجهت پوست جوی را از دهان آن بگیرم، این کار را نمیکنم.»امام زین العابدین نیز میفرمود:
تعصی الاله و انت تظهر حبّه هذا لعمری فی الفعال بدیع
لو کنت تظهر حبه لأطعته ان المحب لمن یحب مطیع
«خداوند را معصیت میکنی و ادعا میکنی که او را دوست داری. به جان من این ادعا از عجایب امور است. اگر براستی خدا را دوست داشتی او را اطاعت میکردی، زیرا محّب همیشه مطیع محبوب است.»
در این اشعار نیز امام سجاد علیه السلام میگوید محال است که خداوند را معصیت کنم، زیرا او را دوست دارم.
عبادت امام سجاد علیه السلامدرباره امیرالمؤمنین گفته شده است که روزها به ایجاد باغ و قنات برای فقرا و محتاجین مشغول بود، و تا به صبح عبادت میکرد. حضرت سجاد نیز چنین بود چه بسیار باغها و قنوات که به دست ایشان برای دیگران آباد یا ایجاد شد. عبادت و سجده او به حدی بود که به زین العابدین و سجاد ملقب شد.از رسول اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که روز قیامت خطاب میشود: «کجا است زین العابدین؟» و میبینم که فرزندم علی بن الحسین جواب میدهد و میآید.
از امام باقر علیه السلام روایت شده که: «پدرم را میدیدم که از کثرت عبادت پاهای او ورم کرده، و صورت او زرد، و گونههای او مجروح، و محل سجده او پینه بسته بود.»
سخاوت، فتوت و رأفت امام سجاد علیه السلامدر تاریخ آمده است یکی از کارهای امیرالمؤمنین علیه السلام اداره کردن فقرا به طور مخفیانه بوده است. امیرالمؤمنین شبها خوراک، پوشاک و هیزم به خانه بینوایان میبرد، و آن بینوایان حتی نمیدانستند که چه کسی آنها را اداره میکند. همچنین میان مورخین مشهور است که امام سجاد علیه السلام چنین بوده است.راوی میگوید: در محضر امام صادق علیه السلام بودیم که از مناقب حضرت علی علیه السلام صحبت شد و گفته شد هیچ کس قدرت عمل امیرالمؤمنین را ندارد و شباهت هیچ کس به امیرالمؤمنین، بیشتر از علی بن الحسین علیهماالسلام نبوده است که صد خانواده را اداره میکرد. شبها گاهی هزار رکعت نماز میخواند.»
از طریق اهل تسنن روایت شده است که چون امام سجاد علیه السلام شهید گشت روشن شد که آن حضرت صد خانواده را به طور مخفی اداره میکرده است.
زهد امام سجاد علیه السلامچنانچه حضرت علی علیه السلام زاهد به تمام معنی بوده است و دلبستگی به مالی و به کسی جز به خدای متعال نداشته است. امام سجاد علیه السلام نیز همچنین بوده است. لذا به اصحاب خود سفارش میفرمود: اصحابی، اخوانی، علیکم بدار الآخرة و لا اوصیکم بدار الدنیا فانکم علیها و بها متمسکون اما بلغکم ان عیسی علیه السلام قال للحواریین. الدنیا قنطرة فاعبروها ولا تعمروها. و قال: من یبنی علی موج البحر داراً؟ تلکم الدار الدنیا و لا تتخذوها قراراً.«ای یاران من، برادران من، مواظب خانه آخرت باشید من سفارش دنیا را به شما نمیکنم زیرا شما بر آن حریص هستید و به آن چنگ زدهاید. آیا نشنیدهاید که حضرت عیسی به حواریون میگفت: دنیا پل است، از روی آن بگذرید و به تعمیرش نپردازید! چه کسی روی موج آب، خانه میسازد؟ موج دریا این دنیا است، به آن دلبستگی نداشته باشید.»
شجاعت امیرالمؤمنین علیه السلامشجاعت امام علی علیه السلام زبانزد خاص و عام است. و اگر گفتار امام سجاد علیه السلام را در مجلس ابن زیاد و در مجلس یزید و مخصوصاً خطبه آن بزرگوار را در مسجد شام در نظر بگیریم شجاعت این بزرگوار نیز بر ما روشن میشود.امیرالمؤمنین شجاعت خود را در میدان برای افرادی مثل عمرو بن عبدود و مرحب خیبری به کار میبرد و فرزند گرامی او امام سجاد، شجاعت را در مجلس ابن زیاد و مجلس یزید و روی منبر در مسجد شام به کار برده است.
سیاست امام سجاد علیه السلامامیرالمؤمنین به اقرار همه مورخین از سنّی و شیعه پاسدار اسلام بود و رأی و تدبیر او فوق العاده مفید بود، چنانکه عمر بیشتر از هفتاد مورد گفته است: لولا علی لَهَکَ عمر، یعنی: «اگر علی نبود عمر هلاک شده بود.»امام سجاد علیه السلام در مدت سی و پنج سال پاسدار شیعه بود. مورخین معتقدند که تدبیر امام سجاد علیه السلام، مدینه را و بسیاری از شیعیان را از دست کسانی چون یزید و عبدالملک مروان نجات داد.
حلم امام سجاد علیه السلامدرباره امیرالمؤمنین گفتاری نقل شده و ایشان فرمودند: «از کنار آدم بیخردی گذشتم که به من بد میگفت. از او صرفنظر کردم گویی که او حرفی نزده است.» درباره امام سجاد نیز گفتاری نقل شده است و ایشان فرمودند: «از کنار کسی گذشتم که به من بد میگفت. به او گفتم که اگر راست میگویی خداوند متعال مرا رحمت کند، و اگر دروغ میگویی خدا تو را بیامرزد!»
تواضع امام سجاد علیه السلام
حضرت علی علیه السلام با فقرا مینشست، با آنان غذا میخورد، از آنان دلجویی میکرد، به آنان لطف داشت و پناه آنان بود، برای آنان کار میکرد و از آنان پذیرایی مینمود، و درباره آنان به دیگران سفارش میکرد.تاریخ نویسان اقرار دارند که امام سجاد علیه السلام، دوست داشت فقیران، یتیمان و بینوایان سر سفرهاش باشند و با آنها بنشیند، غذا برای آنها آماده کند و حتی غذا در دهن آنان بنهد.
فصاحت و بلاغت در کلام امام سجاد علیه السلامفصاحت به معنی خوب سخن گفتن، مجاز، کنایه، لطایف و مثالها را به کار بردن است. و بلاغت، سخن خوب گفتن، بجا سخن گفتن، از طول کلام بی فایده پرهیز داشتن است. فصاحت و بلاغت امیرالمؤمنین مورد اقرار همه است آن چنانکه درباره نهج البلاغه گفته شده:دون کلام الخالق و فوق کلام المخلوق؛ پایینتر از کلام خالق و بالاتر از کلام مخلوق است.»
امام سجاد علیه السلام صحیفه کامله سجادیه را به جهان عرضه داشت. صحیفهای که مثل آن نیامده و نخواهد آمد. صحیفهای که در ضمن دعا، معارف اسلام، سیاست اسلام، اخلاق اسلام، اجتماعیات اسلام، حقانیت شیعه، حقانیت اهلبیت، انتقاد از ظلم و ظالم، سفارش به حق و حقیقت، و بالاخره یک دوره معارف اسلامی را آموزش میدهد. صحیفهای که محققین اسم آن را «اخت القرآن»، «انجیل اهلبیت»، «زبور آل محمد» نهادهاند. صحیفهای که ابلهی با فصاحت ادعا کرد که میتواند چون آن بیاورد چون قلم به دست گرفت، نتوانست، دق کرد و مُرد.
جهاد امام سجاد علیه السلامحضرت علی علیه السلام بزرگترین مجاهد اسلام است که توانست اسلام را از دست کفار و مشرکین نجات دهد. ولی فرزندش امام سجاد علیه السلام گرچه در کربلا کشته نشد اما وجودش، بقایش و اسارتش عامل بقای اسلام بوده است. قیام ابی عبدالله الحسین علیه السلام درختی بود که در کربلا کاشته شد و آبیاری و به ثمر رساندن و نگاهداری از آن به دست امام سجاد علیه السلام به دست زینب کبری انجام گرفت.تدبیر امام سجاد علیه السلام در اسارت، گریههای امام سجاد در مدینه، نوحه خوانی و روضه خوانیهای آن حضرت در مدت سی و پنج سال سخنرانیش، به موقع جهادی بود فوق العاده مفید و ثمربخش که تحلیل سیاسی تاریخ، این مطالب را نشان میدهد.
عفو و جوانمردی امام سجاد علیه السلاماگر تاریخ درباره امیرالمؤمنین علیه السلام میگوید که چگونه از ابن ملجم مواظبت کرد و هنگامی که ظرف شیری را برای حضرت میآوردند نیمی را میخورد و نیم دیگر را برای او میفرستاد، و درباره او وصیّت و سفارش فراوان نمود، درباره امام سجاد نیز منقول است که: فرماندار مدینه که دل امام سجاد را خون کرده بود، از طرف عبدالملک مروان معزول شد و امر شد که او را به درختی ببندند و مردم بیایند و به او توهین کنند. امام سجاد علیه السلام اصحاب خود را خواست و سفارش فرمود که مبادا به او توهین شود! امام سجاد نزد او رفت و او را دلداری داد و نزد عبدالملک مروان وساطت او را کرد که از این خواری نجات یابد.آن فرماندار معزول میگفت از علی بن الحسین و یارانش ترس دارم زیرا به آنها ظلم بسیار کردم.
ابهت و شخصیت امام سجاد علیه السلامدرباره حضرت علی علیه السلام گفته شده که بسیار متواضع بود، ولی بزرگی شخصیت آن بزرگوار میان همه محفوظ بود. همچنین است فرزند عزیزش امام سجاد علیه السلام.در تاریخ ضبط است که هشام بن عبدالملک به حج آمده بود و کثرت جمعیت مانع شد که حجرالاسود را استلام کند. پس در گوشهای برای او فرشی انداخته و نشسته بود که امام سجاد علیه السلام وارد طواف شد و وقتی به حجرالاسود رسید، مردم کنار رفتند و حضرت مکرّر استلام نمود. هشام فوق العاده ناراحت شد. یکی از اطرافیان پرسید: این مرد کیست که مردم چنین به او احترام دارند؟ هشام تجاهل کرد و گفت نمیدانم. فرزدق آنجا بود، فی البداهه قصیده مفصلی درباره امام سجاد علیه السلام سرود. ما چند بیت از آن قصیده را میآوریم: تمام قصیده در مناقب ابن شهر آشوب موجود است:
هذا الذی تعرف البطحاء و طاته و البیت یعرفه و الحل و الحرم
ما قال لاقط الا فی تشهده لولا التشهد کانت لانه نعم
یغضی حیاء و یغضی من مهابته فما یکلم الا حین یبتسم
من معشر حبهم دین و بغضهم کفر و قربهم منجی و مقتصم
مقدم بعد ذکر الله ذکرهم فی کل فرض و مختوم به الکلم
«این مردی است که حجاز، خانه خدا، حل، حرم او را میشناسند. نه، در کلامش نیست ـ حاجت سائل را همیشه برآورده میکند جز در تشهد ـ که لا اله الا الله میگوید. و اگر تشهد در نماز نبود، نه او، همیشه آری بود: هنگام برخورد با مردمان چشمها را فرو میبندد برای آن که حیا دارد، و دیگران چشم فرو میبندد به جهت ابهتی که او دارد. و سخن با او نمیگویند مگر که آن بزرگوار تبسّم کند. روز قیامت حبّ آنها دین است و بغض آنها کفر است و قرب و نزدیکی به آنان پناه و نجات انسانها است. در نمازها یاد آنها و اسم آنها مقدم بر هر چیزی است بعد از اسم خدای متعال. و نمازها به اسم آنان تمام میشود ـ یعنی در نماز بعد از اسم خدا در اقامه، اسم اهلبیت است و آخر مطلب که در تشهد آخر گفته میشود باز اسم اهلبیت است. گفته شده که فرزدق به این اشعار آمرزیده شده است و به گفته جامی اگر اهل عالم به این اشعار آمرزیده شوند جا دارد.
زندگی امام سجاد علیه السلاممیدانیم زندگی حضرت علی علیه السلام پر تلاطم بود در نهج البلاغه میفرماید: «صبرت و فی العین قذی و فی الحلق شجی؛ صبر نمودم در مصایب نظیر کسی که خاری در چشم و استخوانی در گلو داشته باشد.» ولی زندگی امام سجاد علیه السلام از زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام بسیار پرتلاطمتر بود. آن حضرت در بحبوحه جنگ صفین به دنیا آمد: در زمان معاویه و آن جنایاتش پرورش پیدا کرده. معاویه را با کشتارهای دسته جمعی شیعیان، با اشاعه سبّ امیرالمؤمنین در خطبهها و بعد از نمازها دیده است. بعداً حماسه کربلا و اسارت، که هر روزی از آن چند بار مرگ است، مجلس ابن زیاد و مجلس یزید را با اهلبیت پدرش پشت سر نهاد. قضیه حرّه که ننگی است بر دامن مسلمانان را مشاهده کرد.یزید سال دوم سلطنت، شخصی را با پنج هزار لشگر به مدینه فرستاد و دستور قتل عام داد و سه روز مدینه را برای لشگریان خود مباح اعلام نمود.
او شاهد قضیه عبدالله بن زبیر است ـ که همه بنیهاشم و من جمله محمد بن حنفیه را در شعب ابی طالب جمع نمود که بسوزاند و چون دشمن رسید موفق نشد ـ شاهد مروان بن حکم بود که دشمن سرسخت اهلبیت بود. شاهد حکومت عبدالملک مروان با فرماندارش حجاج بن یوسف ثقفی است. زندانی زندان حجاج بن یوسف است که در میان بیابانی، پنجاه هزار زندانی در آن زندان بود و دمیری در حیاة الحیوان میگوید خوراک آنها دو قرصه نان بود که بیشتر آن خاکستر بود. شاهد کشتار بیشتر از صد هزار نفر بود به جرم دوستی با اهلبیت. پنجاه و هفت سال در این دنیا زندگی کرد ولی هر روز از آن برای آن بزرگوار قتلگاهی بود.
در سفرى حضرت سجّاد علیه السلام به قصد حج در حال حرکت بوده تا در بین راه به صحرایى بین مکه و مدینه رسید. پس ناگهان مرد راهزنى به آن حضرت رسید و گفت: پایین بیا؟! حضرت به او گفت: مقصودت چیست؟ او گفت: مى خواهم تو را بکشم و اموالت را بگیرم.
حضرت فرمود: من هر چه را دارم با تو قسمت کرده و بر تو حلال مى نمایم او گفت: نه.
حضرت فرمود: براى من، به قدرى که مرا به مقصد برساند بگذار و بقیه آن مال تو باشد او گفت: نه و روى گردانید.
حضرت فرمود: پروردگار تو کجاست؟ او گفت: در خواب است. در این حال دو شیر درّنده حاضر شدند و یک شیر سر آن ملعون را و دیگرى پایش را گرفتند و کشیدند.
در این لحظه امام فرمود: گمان کردى که پروردگارت در خواب است
سردار شهید محمود کاوه، در اول خرداد 1340 در مشهد مقدس به دنیا آمد. از شش سالگی فراگیری قرآن را آغاز کرد و هم زمان با کلاس پنجم ابتدایی، درس قرآن را به پایان رساند. وی پس از گذراندن دوران دبستان، به توصیه حضرت آیت اللّه خامنه ای، در مدرسه علمیه مشغول به تحصیل شد و با پیروزی انقلاب اسلامی به دبیرستان بازگشت. پس از اتمام سال دوم تجربی، به عضویت سپاه مشهد درآمد و آموزش های لازم نظامی را در مدت شش ماه پشت سرگذاشت. شهید کاوه هم زمان با آغاز مبارزات انقلاب، به مبارزه بر ضد رژیم پهلوی پرداخت و سپس راهی تهران شد و به مدت شش ماه، مأموریت حفاظت از حضرت امام رحمه الله را بر عهده گرفت و در سال 58 به مدت یک سال در بیت حضرت امام رحمه الله خدمت کرد.
کاوه دلیر
نخستین عملیاتی که شهید کاوه با تیپ ویژه شهدا توانست موفقیت چشم گیری نصیب قوای اسلام کند، عملیات برون مرزی والفجر 2 بود که در منطقه حاج عمران انجام شد و نیروهای او توانستند ارتفاعات 2519 را به تصرف خود درآورند. افزون بر آن، شهید کاوه در طول شش سال نبرد با مزدوران ضد انقلاب، در عملیات های والفجر4، بدر، جزایر مجنون، قادر و عملیات والفجر 9 شرکت جست و با روحیه سرشار از تقوا، خلوص و بی باکی، توانست نیروهایش را شیفته خود سازد، چنان که وقتی رفت، کسی نتوانست جای خالی اش را پر کند.
کارنامه درخشان
کارنامه سردار شهید کاوه در کردستان به اندازه ای غرورآمیز و از نظر رودررویی با ضد انقلابیان کومله و دموکرات، قاطع و مؤثر بود که دشمنان برای او جایزه در نظر گرفته و گروه های ویژه ای را برای ترور او برگزیده بودند. در سال 1363 در عملیات لیلة القدر، دو تن از منافقانِ دستگیر شده، اعتراف کردند که مأموریت ترور کاوه را بر عهده داشته اند. آن دو حتی نقطه عبور کاوه را هم که قرار بود با موتور از آنجا عبور کند می دانستند و در زمان مقرر در کمین کاوه بودند، ولی از ترس آنکه مبادا خطا کنند و او کشته نشود و بعد از ترور نافرجام، خود آنان کشته شوند، از تیراندازی به وی خودداری کرده بودند.
استوار چون کوه
شهید کاوه ویژگی های مثبت فراوانی داشت. پایداری و ورزیدگی جسمی او همچون قدرت روحی اش بسیار شگفت انگیز می نمود. کاوه، بلندترین قله های کردستان را در سخت ترین شرایط پشت سر می گذاشت و طولانی ترین راه های خاکی را به راحتی می پیمود. گاه می شد در صعود به این قله ها بیشتر افرادی که همراهش بودند از نفس می افتادند، ولی او همچنان استوار و خستگی ناپذیر ادامه می داد. در برابر گرسنگی، تشنگی و سختی ها، مقاومت شگفتی داشت و این در شرایطی بود که جای جای جسم پاکش را ترکش و گلوله فراگرفته بود.
تأکید بر فراگیری دانش
تیزبینی و توجه شهید کاوه به مسائل مهم جامعه، در کنار دیگر ویژگی های رزمی، عبادی، اجتماعی و سیاسی وی کاملاً مورد توجه بود. او همیشه اهمیت دانش اندوزی و پیشرفت دانش پژوهان را به دوستان و نزدیکانش گوشزد می کرد. خواهر شهید در این زمینه می گوید: برادرم محمود، بسیار بر ادامه درس دانش آموزان و دانشجویان تأکید داشت و همیشه به من می گفت: «درستان را ادامه بدهید که بهتر بتوانید به جامعه خدمت کنید؛ زیرا عقب ماندگی و بی فرهنگی زنان جامعه، ممکن است روزی مردان را به فساد بکشاند». او می گفت: «دانشگاه باید از بچه های معتقد به انقلاب و حزب اللهی پر شود؛ زیرا اینها درد مردم را می توانند درک و به آنها خدمت کنند».
الگوی فرماندهی
شهید کاوه، اوقات بیکاری خود را در تیپ با نیروهای بسیجی می گذراند و این صمیمیت و نزدیکی، در حالی بود که به جدّیت وی در امر سازمان دهی نیروهای رزمی خللی وارد نمی شد. پیش از عملیات، بازدیدهایی از تک تک افراد تیپ به عمل می آورد و با هر رزمنده پنج دقیقه صحبت می کرد. از دیگر ویژگی های بارز او، خلوص بیش از اندازه در همه زمینه های عبادی و مسئولیت های تیپ بود که می کوشید تا حد توان در انجام آنها ناشناس باقی بماند. شجاعت و رشادت، از دیگر ویژگی های برجسته آن شهید والا مقام به شمار می آید.
پیرو خط امام
شهید کاوه، پیرو تمام عیار رهبر انقلاب بود. او علاقه عجیبی به امام رحمه الله داشت و با دقت کم نظیری به بیانات ایشان توجه می کرد و همیشه می گفت: «وجود امام و فرمایشات ایشان، برای ما حجت است.» از این رو عمل به سخنان امام را وظیفه شرعی خود و دیگران می دانست. شهید کاوه در مورد استواری امام امت می گفت: «امام یک تنه با تمام قدرت ها و ابر قدرت ها جنگیدند تا انقلاب به پیروزی رسید و حالا نوبت ماست که از انقلاب پاسداری کنیم».
عنصر کم نظیر
مقام معظم رهبری درباره شهید کاوه می فرماید: «من او را از بچگی اش می شناختم. پدر این شهید، جزو اصحاب همیشگی مسجد امام حسن علیه السلام بود و محمود را با خودش به مسجد می آورد و من می دانستم که او همین یک پسر را دارد و پدرش را هم که قاعدتا مشهدی ها می شناسند، از همان وقت ها همین طور در برخورد، پرشور و بی مهابا بود. گاهی هم، چنان حرف های بی باکانه ای می زد که در دوران اختناق، کسی آن جور حرف نمی زد. شهید کاوه در چنین خانواده پرشور و هیجان تربیت شد. خوراک فکری او در دوران نوجوانی، مطالبی بود که در مسجد امام حسن علیه السلام مطرح می شد. این جوان در یک چنین محیط فکری ای تربیت شد و جزو عناصر کم نظیری بود که من او را حقیقتا اهل خودسازی یافتم؛ هم خودسازی معنوی و اخلاقی و تقوایی و هم خودسازی رزمی».
اسطوره پای مردی
یکی از بزرگان درباره شهید محمود کاوه این گونه می گوید: «محمود کاوه از نمونه مردانی بود که می تواند در تاریخ دفاع مقدس امت اسلامی ایران، به عنوان اسطوره پای مردی، شجاعت و از خودگذشتگی به حساب آید. جوان شیردلی که دشمن از وحشت پیکار او خواب آسوده نداشت و نام آمیخته با محبت وی، بی پناهان مظلوم را در خطّه کردستان شادی و آرامش می بخشید. او فرمانده صف شکنی بود که با پناه گرفتن در سنگرِ قلبِ استحکام یافته از ایمان خویش، بی نیاز از سنگر خاک و سنگ بود. او اینک به سوی محبوب شتافته و قفس تن را به یادگار گذاشته است».
آخرین گذر سردار
عملیات کربلای 2، آخرین منزل از منازل سلوک محمود کاوه به سوی لقاء اللّه بود. این سردار رشید، عارف شب زنده دار، فرمانده دل سوز، بسیجی ایثارگر، فرزند کردستان و یادگار تیپ ویژه شهدا، آخرین بار نیز فرماندهی نیروهایش را از سنگر فرماندهی تحمل نکرد و بدون اینکه دیگر فرماندهان آگاه شوند، به محور عملیاتی کربلای 2 رفت و میدان مین را هم خنثی کرد. دهم شهریور سال 1365، روزی بود که سردار شجاع اسلام و پاسدار حق و حقیقت و مدافع مردم مظلوم کردستان، محمود کاوه به شهادت رسید. روزی که روح بلند این بسیجی با اخلاص و تلاشگر بر بلندای قله 2519 حاج عمران به پرواز درآمد، صخره های بلند و کوه های سخت منطقه غرب، یاد و خاطره او را در دل خود ثبت کرد. بعد از شهادت کاوه، مهاباد سراسر عزا و ختم و فاتحه بود. مردم می گفتند: «او برای ما امنیت و آسایش آورده بود».
واکنش زینب گونه مادر
مادر شهید کاوه می گوید: «اول که خبر شهادت محمود آمد، ناراحت شدم. بعد با خودم فکر کردم و گفتم: خدایا! شکر که سرش را نبردند تا دشمن شاد شود؛ آخر برای سرش در کردستان جایزه تعیین کرده بودند. بعد به ذهنم خطور کرد که: الحمدللّه ! مگر خون محمود، از خون بهشتی و باهنر و رجایی ها رنگین تر است؟!».
فضایل اخلاقی در صحیفه سجادیه
با زبور آل محمد صلی الله علیه و آله
«اخلاق» نحوه درست زیستن است، یعنی آن گونه که خدای تعالی می پسندد و ما را به آن امر فرموده، و «دعا» اظهار عجز و نیاز و درخواست برآورده شدن حاجات به درگاه برآورنده مطلق نیازمندی است. چه زیباست انسان نیازمند، دعا و عرض نیاز خویش را به آستان محبوب، راهی برای آراستگی به اخلاق نیک قرار دهد و در قالب دعا و مناجات، خوب زیستن و خوب بودن را از حضرت حق تمنا کند. این هنری است که از مکتب عارفانه و مناجاتی سید الساجدین، حضرت امام زین العابدین علیه السلام در کتاب شریف صحیفه سجادیه باید آموخت؛ کتابِ نیایشی که با آهنگ موزون و دل نشین خود، زبور آل محمد صلی الله علیه و آله نام گرفته و مطالعه و بهره مندی از آن، بر همه حق پویان و پی جویان راه معرفت و سعادت لازم است.
مناجات عارفان
صحیفه کامله سجادیه، از 54 قطعه دعا و نیایش کوچک و بزرگ تشکیل شده است که از نظر محتوا و متن و از همه مهم تر نوع نگرش عارفانه امام سجاد علیه السلام ، می توان آن را برنامه ای نظام مند و دربردارنده بزرگ داشت خداوند یکتا و طلب مغفرت و تقرب به درگاه او و نیز آموزش و پرورش جامعه اسلامی دانست که ایشان بازبان شیرین دعا، آن را به بهترین شیوه بیان فرموده است. صحیفه ، در واقع کلاس درسی است که روش زندگی بر مبنای فطرت توحیدی و مکتب الهی در آن آموخته می شود و با معارف سرشار و مضامین عرفانی و اخلاقی، رسیدن به سعادت ابدی و رهایی از پلیدی های شرک و گناه و رذیلت های اخلاقی را به ارمغان می آورد. از همین روست که به این کتاب شریف نباید فقط با دید کتاب دعا نگریست، بلکه لازم است برای بهره مندی رفتاری و به عنوان راهکار جامع اخلاقی، آن را مورد مطالعه و تأمل قرار داد.
فیض امید
نهال تنومند و پرثمر امید به خدا، در توحید و یگانه پرستی ریشه دارد؛ چنان که ریشه ناامیدی از رحمت الهی، شرک و دوبینی است. به دلیل اهمیت این مسئله و تأثیر ژرفی که امید به پروردگار متعالی در اخلاق و رفتار انسان می گذارد، در سراسر مناجات های عارفانه امام سجاد علیه السلام ، امید به خدا و بریدن از غیر موج می زند. در واقع آن حضرت، این بینش ژرف عرفانی را در قالب دعا و مناجات،به خواننده بیداردل منتقل می کند:
« خداوندا!... حاجتم را جز تو، جای درخواستی نیست،.... ای نهایت نیازها و آخر درخواست ها، ای کسی که رسیدن به خواسته ها نزد اوست و ای آنکه حاجت های نیازمندان از او قطع نمی شود».
عیش آخرت
اهمیت امید به پروردگار و به همان نسبت زشتی بدگمانی به خداوند، از مواردی است که در دستورات اخلاقی اسلام بسیار سفارش شده است، تا بدان جا که آسایش دنیا و آخرت را، در گرو امید به رحمت بی پایان پروردگار می دانند. امام باقر علیه السلام می فرماید:
«به خدا سوگند! به هیچ مؤمنی خیر دنیا و آخرت داده نمی شود، مگر به واسطه گمان نیکو و امیدش به پروردگار؛ زیرا خداوند، کریم است و حیا می کند از اینکه با گمان نیکوی بنده مؤمنش مخالفت ورزد و امیدش را ناامید سازد. پس به خداوند گمان نیکو داشته باش و به او دل بند.» امام زین العابدین علیه السلام نیز در مناجاتی عاشقانه با خدای متعالی، نهایت امیدواری خویش به پروردگار و بریدن از غیر را این گونه بیان می فرماید:
«پروردگارا!.... پیش از آنکه کسی دیگر را بخوانم، تو را می خوانم و بس. در روا ساختن امید خویش، کسی را شریک تو نمی دانم و در دعای خود، کسی را با تو همراه نمی دارم و ندای من فقط به درگاه تو بر می خیزد».
یک دل و یک دوست
توکل به خدا و قرار دادن خویش در مسیر بندگی او، از آثار شگرف امیدواری به پروردگار است و سرافرازی و کامیابی را در پی دارد.
در مقابل، کسانی که از توفیق خوش گمانی به پروردگار بی بهره اند و غیر خدا را افاضه کننده نیکی و برآورنده حاجات می دانند، در گرفتاری و خواری به سر می برند و از رحمت الهی بدورند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در این باره می فرماید:
« بزرگ ترین گناه کبیره، گمان بد بردن به خداست.» امام سجاد علیه السلام نیز در بخشی از صحیفه سجادیه، به عاقبت سوء نیاز خواهی از غیر خدا این گونه اشاره می کند:
«ای خدای من! چه بسیار مردمان را دیده ام که از جز تو عزّت خواستند و خوار گشتند و از جز تو ثروت طلبیدند و تهی دست شدند و در طلب بلندی و رتبه جویی برآمدند و پست گردیدند».
هم نشینی با محبوب
تقوا، از ریشه ای ترین فضیلت های اخلاقی و دستورات اسلامی است که در دین شریف اسلام بسیار سفارش شده است. رعایت دقیق تقوا، موجب دست یافتن به فیض بزرگ همراهی خداوند مهربان با بنده پرهیزگار خویش است؛ چنان که در قرآن شریف آمده است: «همانا خداوند با کسانی است که تقوا پیشه می سازند و کار نیکو می کنند.» مولای پرهیزکاران، امام زین العابدین علیه السلام در 26 مورد از دعاهای صحیفه سجادیه، به تقوا اشاره فرموده اند. از جمله در جایی، درود پروردگار را بر تابعین، وسیله ای برای رساندن آنان به جایگاه پرهیزگاران و تقوا پیشه گان معرفی می فرماید: «... و به مکان امن و آسایش بازشان گردانی که آسایشگاه پرهیزگاران است».
دل؛ سراچه تقو
یکی از عوامل اساسی گرفتاری هایی که در دنیا گریبان گیر انسان می شود، رفتار ناشایست آدمی است و ریشه آن نیز، همانا رها کردن عنان نفس و ترجیح خواسته های دل بر خواست پروردگار است. کسی که همواره درصدد بهره جویی از لذت های دنیاست، خود را از امداد غیبی الهی محروم و از توجه و عنایت او به بندگان خاص خویش محروم می سازد. در مقابل، پرهیزگاران و تقوا پیشه گان، همواره در سایه عنایات و الطاف ویژه حق قرار دارند؛ چنان که همو خود می فرماید: «هر کس تقوا پیشه سازد، خداوند راه نجات و گشایشی برای او فراهم می آورد و از آنجا که گمان نمی برد، روزی اش می دهد... و خداوند امور پرهیزگاران را آسان می گرداند.» امام زین العابدین علیه السلام با توجه به تأثیر عمیق و نورانی تقوا، تثبیت این صفت شایسته را در دل و جان خویش از خدای کریم تقاضا می فرماید: «بار خدایا! سراچه دلم را، خانه تقوای خود قرار ده».
توشه آخرت
تقوا، کشتی نجاتی است که سرنشینان خویش را از میان امواج پر تلاطم غفلت ها و تعلقات دنیایی، به ساحل امن و آرامش رضایت الهی می رساند و بهترین کمک و یاور بندگان خداجو در ترک گناهان و رهایی از غفلت هاست. پیشوای پرهیزگاران، امام علی بن ابی طالب علیه السلام می فرماید: «به راستی که تقوای الهی، اولیای خدا را از ارتکاب حرام باز می دارد؛...به گونه ای که شب هایشان را در بیداری صبح می کنند.» امام سجاد علیه السلام نیز در بخشی از صحیفه سجادیه، تقوا را موجب هدایت و رهایی از دام شیطان و توشه ای در سفر آخرت بر می شمارد: «خدایا! با وجود شیطان گمراه، ما را از هدایت بهره مند ساز و خلاف تباهی او، توشه پرهیزکاری به ما عنایت فرما و بر عکس راه منحرف او، ما را به راه راست در آور».
فروتنی؛ نردبان سرافرازی
دوران عمر آدمی، مهلتی است که در آن بر اساس دستورات الهی به سر برد و با انجام طاعات و ادای وظایف بندگی، به قرب پروردگار یکتا برسد. شایستگی های اخلاقی، پله های نردبان این پیشرفت هستند که پیمودن آنها، انسان را به سر منزل سعادت می رساند؛ به شرط آنکه دچار غرور نشود و همواره با صفت زیبایی و فروتنی، با هم نوعان خویش سلوک کند. در غیر این صورت، هم موجب دوری دیگران از خود می شود و هم آثار اخروی عبادت را از کف می دهد. در روایات اسلامی آماده است: «نزدیک ترین مردم به خداوند، فروتنان و دورترین آنها، متکبرانند».
امام زین العابدین علیه السلام که خود سرچشمه کمالات ناب اسلامی و انسانی است، در صحیفه سجادیه، از خدای متعالی آراستگی فزون تر به صفت فروتنی را این گونه درخواست می کند: «بار خدایا! بر محمد و آل او درود فرست... و مرا به خودبینی و کبر دچار مساز... و پایه مرا در نزد مردمان بلند مگردان، مگر آنکه که مرا در دل، به همان اندازه فروتن گردانی».
فروتنی؛ شکر عزّت
اخلاق شایسته، افزون بر اینکه موجب مهربانی دیگران با انسان می شود، به خودی خود نوعی آراستگی برای جسم و جان است؛ زیرا شرط دارا بودن کردار نیکو، ترک اخلاق ناپسند است و در چنین حالتی است که دل انسان مؤمن به زیور اخلاق کریمه آراسته می گردد و قابلیت درک عنایات خاص پروردگار را به دست می آورد. امام زین العابدین علیه السلام آراستگی به زیور فروتنی، به ویژه هنگام والایی ظاهری و اجتماعی را بر همگان لازم می داند؛ زیرا بهترین فروتنی آن است که هنگام سربلندی پدیدار نشود و همین فروتنی، خود شکر نعمت عزت و سرافرازی است. امام علیه السلام در بخشی از صحیفه سجادیه، آراستگی به صفت نیکو فروتنی را از خدای متعالی تقاضا می فرماید: «خداوندا! بر محمد و آل او درود فرست و مرا به زیور صالحان... و زیور فروتنی بیارای».
اخلاق همسایه داری
صحیفه سجادیه، سرشار از دستورات اجتماعی و اخلاق گروهی است. از جمله امام سجاد علیه السلام از خدای متعالی در درخواست همسایگان حق شناس می فرماید: «خداوندا! بر محمد و خاندان او درود فرست و مرا نیز از سوی همسایگان و دوستان، آداب و رفتار صحیح نصیب فرما و از خوبی هایی که نزد آنهاست، بهره کامل تری برایم قرار ده... تا هم آنها به وسیله من سعادتمند شوند و هم من به وسیله آنها نیک بخت گردم.» آن حضرت در بندی دیگر، اخلاق همسایه داری را این گونه تبیین و از پروردگار مهربان توفیق رعایت آنها را تقاضا می کند: «بار الها! به من توفیق ده همسایگان و دوستان بدکار را به نیکی پاداش دهم و از ستمگرشان با گذشت صرف نظر کنم، و درباره آنها خوش گمان باشم، و با ایشان به نیکویی رفتار کنم و عفیفانه چشم از خطای آنان بپوشم و با آنها به فروتنی رفتار، و با گرفتاران آنها از روی مهربانی دل سوزی کنم، و در نبودشان به آنان ابراز دوستی کنم، و خیرخواهانه به دوام نعمت آنان علاقه مند باشم و آنچه را بر خویشان خود لازم می دانم، برای آنها نیز لازم بدانم و هر چه را برای نزدیکان خود رعایت می کنم، در مورد آنها نیز رعایت کنم».
کریم پرده پوش
امام سجاد علیه السلام در بخشی از صحیفه سجادیه به مسئله پرده پوشی خداوند این گونه اشاره می فرماید: «پروردگارا!... چه بسیار عملی که نهی کردی و ما انجام دادیم و بسا امری که ما را بدان آگاه کردی و ما از آن تجاوز کردیم، و چه بدی هایی که به جا آوردیم و چه خطاهایی که مرتکب شدیم، در حالی که تو بدان ها آگاه بودی، بدون اینکه دیگران ببینند. تو بیش از هر کس دیگری می توانستی آنها را آشکار کنی، [ولی] عافیتت در مورد ما، خود حجاب دیدگان آنها و سدّی در برابر گوش آنان گردید.» در ادامه همین نیایش، پیشوای معصوم علیه السلام ، وظایف بندگان را در مقابل پرده پوشی پروردگار کریم چنین بیان می کند:
«پس همین پرده پوشی خود از عیب های ما و پنهان داشتن رازهای درونی ما را، برای ما پند قرار ده، به گونه ای که ما را از بدخویی و به جا آوردن گناه باز دارد و به سوی توبه ای که محو کننده گناهان است بکشاند و به سوی راه پسندیده رهسپار سازد».
اعضا و جوارح در خدمت سعادت
برنامه اخلاقی اسلام، آن قدر دقیق و ظریف است که لحظه لحظه دوران عمر انسان را در بر می گیرد و تمام اعضا و جوارح او را شامل می شود؛ به گونه ای که در صورت رعایت کامل آن، آنی از خدای مهربان غافل نمی شویم و لحظه ای از مسیر بندگی و رسیدن به نهایت کامیابی ابدی منحرف نخواهیم شد. انسان مسلمان، کوچک ترین حرکات ظاهری و حتی چشم بر هم زدن خویش را می تواند در چارچوب برنامه اخلاقی و تربیتی اسلام قرار دهد و تمام هستی و وجود خود را در راه رسیدن به اهداف والای انسانی سرمایه گذاری کند.
امام زین العابدین علیه السلام چنین توفیق بزرگی را از خدای متعالی درخواست می کند و آن را مایه خشنودی پروردگار معرفی می فرماید: «خداوندا! بر محمد و خاندان او درود فرست، و خاطرات دل های ما، حرکات اعضای ما، و نگاه های چشمان ما، و گفتارهای زبان ما را در آنچه موجب پاداش توست قرار ده، تا هیچ عمل نیکی که موجب پاداش توست از دست ما نرود، و هیچ کار بدی که موجب عذاب توست، برای ما باقی نماند».
اعتماد به محبوب
از ویژگی های بارز اخلاقی مسلمان، صفت «توکل» است. توکل یعنی اعتماد و اطمینان باطنی در تمامی کارها به خداوند، و اینکه او کارگزار و کارگشای مطلق عالم است و هرگز کسانی را که دل بدو سپرده اند و تمام جهت گیری های زندگی را بر اساس رضایت و خشنودی او انجام می دهند، از حمایت خاص خویش بی نصیب نمی سازد، چنان که در روایتی، برترین اعمال نزد خداوند، توکل به او معرفی شده است. سید ساجدان و پیشوای توکل کنندگان در صحیفه سجادیه می فرماید:
«بار خدایا! آیا این گونه نیست که تو هر کسی را که به درگاهت، با توکل بر تو از تهی دستی خویش شکایت کند، بی نیاز می گردانی؟.» البته نکته دقیقی که آن حضرت در مسئله توکل بدان توجه خاص دارد، «صداقت در توکل» است؛ یعنی بنده خدا، به غیر پروردگار کریمش اصلاً احساس نیاز و حاجت نداشته باشد: «خداوندا! بر محمد و آل او درود فرست و به من صدق و راستی در توکل عنایت فرما، و البته من توکل آنان را که به تو ایمان آورده اند، از تو می خواهم».
آیینه خدانم
خداوند، انسان را آفرید و او را جانشین خود در زمین قرار داد تا با شرافت و مقام والایی که به او داد، رفتارش، آیینه کردار خداوند بی همتا باشد. به همین دلیل است که خدای مهربان در قرآن کریم و پیشوایان معصوم علیهم السلام در روایات، بشر را به آراستگی به اخلاق خوب و صفات نیکوی الهی سفارش می کنند. البته خود آن بزرگواران، نخستین عمل کنندگان به اخلاق خوب و دارندگان خلق و خوی الهی بوده اند و همواره توفیق آن را از خدای کریم تقاضا کردند. امام چهارم که اسوه اخلاق و فضلیت است، در صحیفه سجادیه، فروتنانه، آراستگی به خلق و خوی پسندیده و نیز ترک اعمال و رفتار ناشایست را از درگاه الهی طلب می کند: «بار پروردگارا! در من هیچ خصلت عیبناک باقی مگذار، مگر آنکه آن را اصلاح کنی؛ و مرا با هیچ عیبی که بدان سرزنشم کنند رها مساز، مگر آنکه آن را نیکو گردانی؛ و هیچ فضیلتی را در من به طور ناقص رها مکن، مگر آنکه آن را به کمال رسانی».
توفیق فضایل
دست یابی به اخلاق خوب و فضیلت های نفسانی، توفیقی است که از سوی پروردگار مهربان نصیب انسان می شود و تا او نخواهد و اراده نفرماید، عملی نخواهد شد. پس باید افزون بر کوشش در این مسیر، عاجزانه توفیق آن را از خداوند درخواست کرد؛ چنان که سیره امام سجاد علیه السلام این گونه بوده است:
«بار خدایا! بر محمد و آل محمد او درود فرست و مرا بر آن دار تا خیرخواه کسی باشم که با من نیرنگ می بازد؛ و آن کس را که در کار من دغل ورزد، پاداش نیکو دهم؛ و کسی را که از من کناره گیرد، به نیکی پاداش دهم؛ و به آن کس که محروم می سازد، بخشش کنم؛ و به آن کس که از من می برد، بپیوندم، و به خلاف آن کسی که غیبت مرا می کند، من از او به نیکی یاد کنم و نیکی را سپاس گزارم و از بدی چشم بپوشم».
بیم و امید
از جمله صفات برجسته آدمی، «خوف» است که از ایمان و معرفت به خدا سرچشمه می گیرد. کسی که خدا را به مهربانی و بزرگی بشناسد، از قهر و غضب و نیز هیبت و بزرگی او می هراسد و هیچ گاه از ضعف و عجز خویش در برابر او غافل نمی شود. امام صادق علیه السلام در روایتی می فرماید:
«بنده، مؤمن نخواهد بود، مگر آنکه دو نور در قلبش پدید آید؛ نور بیم و نور امید، که هر کدام سنجیده گردد، بر دیگری فزونی نخواهد داشت.» باری، آنجا که پیشوای معصوم و حجت الهی، حضرت سجاد علیه السلام از خوف خداوند گریه سر می دهد و می نالد، تکلیف دیگران روشن است. در صحیفه سجادیه به نقل از آن حضرت می خوانیم: «پروردگارا! مرا می بینی که از خوف تو اشکم روان، دلم پریشان و اعضای بدنم لرزان است. ....خدایا! پس اینک بر تنهایی من در پیشگاه خود، تپیدن دلم از بیم خود و لرزش اندامم از هیبتت، رحمت آور».
هم نشین با یار
پیشوایان دین، همواره پویندگان راه رسیدن به خدا را به ذکر و دوام آن سفارش می کنند و آن را از لوازم اصلی معراج مومنان و مایه نزدیکی دل و جان آنان به پروردگار می دانند؛ زیرا ذکر، در حقیقت نه لقلقه زبان و زحمت تن، بلکه توجه دمادم به حضور خداوند است که موجب همنوایی و یاد همیشگی بنده با معبود حقیقی خویش می گردد. امام ذاکران، حضرت علی علیه السلام در معنای ذکر می فرماید: «ذکر، هم نشینی با محبوب است». امام سجاد علیه السلام نیز، در صحیفه سجادیه، اهمیت ذکر را گوشزد می کند و به خدای مهربان خطاب می فرماید: «بار خدایا! ای کسی که ذکر و یاد او مایه شرافت ذاکران است... بر محمد و آل او درود فرست و دل ما را به ذکر و یاد خویش مشغول دار».
سلامت دل
پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله درباره اهمیت توجه به ذکر، مداومت بر آن و نیز آثار و برکات معنوی آن به اصحاب خویش فرمود: «در باغ های بهشت خوشی کنید.» پرسیدند: ای پیامبر خدا! باغ های بهشت کدامند؟ فرمود: «مجالس ذکر؛ هر یک از شما که دوست دارد منزلت خویش را نزد پروردگار دریابد، بنگرد خدا نزد او چه جایگاهی دارد؛ زیرا به همان مقدار که بنده، پروردگار را در قلب خویش جای می دهد، خداوند نیز او را نزد خویش منزلت می بخشد».
روشن است دلی که خانه خدا شود و در آن جز یاد و ذکر او نگنجد، از چه صفا و نورانیتی برخوردار می گردد و صاحب آن همواره در خویش، هم نشینی با محبوب را احساس می کند. چنین دلی هرگز به مرض های قلبی و باطنی مبتلا نخواهد شد. امام سجاد علیه السلام در بخشی از صحیفه سجادیه به این نکته اشاره می فرماید: «بار خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و سلامت دل های ما را در یاد کردن بزرگی خویش قرار ده».
اقسام ذکر
ذکر به سه دسته زبانی، قلبی و ارکانی تقسیم می شود. امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه درباره اقسام ذکر چنین می فرماید:
«بار خدایا! بر محمد و آل او درود فرست و چنان کن که اگر غفلت مرا دریابد و بی خبری از خویشتن مرا فرا گیرد، یاد تو بیدارم کند». «خداوندا! مرا در مورد نعمت هایی که ارزانی ام داشته ای فراموش کار قرار مده و از نیکی و احسانت در گرفتاری ها غافلم مساز». «خدایا! زبانم را به سپاس گویی، شکر گزاری و به یاد و ستایش به درگاه خویش گویا کن و دلم را برای دریافتن راه های مستقیم دین خود بگشای».
حیات دل
همان گونه که جسم آدمی برای ادامه زندگی نیازمند غذاست، نفس او نیز برای پیمودن مدارج روحانی، به غذا نیاز دارد. البته غذای روح باید با ویژگی های روحی و فطری متناسب باشد. چنین غذایی در فرمایش امام علی علیه السلام ، ذکر معرفی شده است؛ آنجا که می فرماید:
«ذکر و یاد خدا، مایه قوت و نیرومندی روح آدمی است.» در فضلیت شگفت انگیز ذکر و یاد الهی، همین بس که امام زین العابدین علیه السلام در مناجات خویش با پروردگار، ذکر را موجب حیات قلب ها و زندگانی دل معرفی می فرماید: «مولای من! قلب و دل من به ذکر تو زنده است و آتش غم دردم فقط با مناجات با تو فرو می نشیند».
مقام رض
مقام رضا و خشنودی از پروردگار، بالاترین مقام عارفان الهی است. معنای رضا این است که انسان به قلب و زبان از آنچه پروردگار کریم برایش مقدّر فرموده و می فرماید، خرسند باشد و نه تنها اظهار نارضایتی نکند، بلکه در ذهن و ظاهرش نیز کوچک ترین ناخرسندی نقش نبندد.
کسی که به چنین مقامی رسیده باشد و خدای مهربان را حکیم مطلق بداند، هرگز جز آنچه را از پروردگار سر می زند، شایسته به وجود آمدن نمی داند. توجه به اهمیت «رضا» و لزوم دست یابی به آن، در جای جای صحیفه سجادیه موج می زند و امام سجاد علیه السلام توفیق مقام رضا را از خداوند کریم در خواست می فرماید: «خدای را سپاس، سپاسی که با آن، زندگانی ما در شمار کسانی قرار گیرد که او را می ستایند و با آن سپاس، بر هر کس که به سوی خشنودی او سبقت می گیرند، پیش گیریم».
توفیق رضایت
رسیدن به رضایت و خشنودی از پروردگار، مقامی بس والاست که تنها با عنایات خاص الهی و توفیق از سوی او می توان بدان دست یافت؛ چنان که امام علی علیه السلام در فرمایشی، میزان اهمیت «رضا» را این گونه توصیف می فرماید: «نهایت خواست ها، در خرسندی و رضایت از پروردگار است».
امام زین العابدین علیه السلام نیز در موارد مختلفی از مناجات های عاشقانه خویش با معبود، دست یابی به چنین مقامی را از درگاه او می طلبد و می فرماید: «پروردگارا! به خرسندی تو و به آنچه نزد توست دست نمی یابم، مگر به فرمان برداری از تو و به فضل و مهربانی تو». «مرا از هر اندیشه ای که جز طاعت تو باشد باز دار و غرق در طاعت خویش فرما؛ چنان که هیچ چیزی را که تو نمی پسندی نپسندم و چیزی را که از آن ناخشنودی، ناپسند دارم». «پس چنان نیرویی به من عطا فرما که تو را از من خشنود گرداند و مرا به کاری بگمارد که پسندیده تو و مایه عافیت من باشد».
والاترین حیا
عفت و حیا، دو ویژگی پسندیده هستند که در عین تنگاتنگی موضوع و مفهوم آنها با یکدیگر، هر کدام سهم به سزایی در پیشرفت روحی و تعالی معنوی انسان دارند. پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله حیا را اخلاقی زیبا، کلید تمامی خیرات و آن را هم نشین عفاف و پاک دامنی معرفی می فرماید. در روایتی از ایشان آمده است: «والاترین حیا، حیای تو از خدای متعالی است.» معنای این فرمایش پیامبر صلی الله علیه و آله این است که بزرگی خداوند چنان در دل بنده جای گیرد، که نتواند در محضر او به هیچ کاری که خلاف خشنودی اوست دست بزند و چنین حیاتی، به یقین موجب پاک دامنی و پاک شدن بسیاری از گناهان و رهایی از آتش دوزخ خواهد بود. امام سجاد علیه السلام نیز در صحیفه سجادیه به این فضلیت نفسانی اشاره و آن را از محضر پروردگار درخواست می کند: «بار خدایا! توانگری و حیا و پاک دامنی و راحت و بی نیازی از خلق و صحت و فراخی روزی و آرام و عافیت را یکجا برای من فراهم آور».
سرمایه محبت
علاقه و محبت، مایه شور و نشاط در حیات آدمیان و عامل شوق و حرارت در روابط اجتماعی و هم دلی های آنان است.
محبت به خداوند، سرمایه سترگی است که پروردگار مهربان، آن را به رایگان در وجود انسان نهاده و لازم است آدمی را در مسیر رسیدن به بقای الهی و حیات ابدی به کار اندازد. حضرت امام سجاد علیه السلام در صحیفه سجادیه به این نکته اشاره می فرماید: «خداوند همه آفریدگان را در مسیر اراده خود راهی کرد و بر طریق مهر و محبت خویش برانگیخت». نیز آن حضرت در قسمتی از مناجات عاشقانه خویش با پروردگار می فرماید: «پروردگارا! دیدار تو روشنی دیده من؛ وصال تو، آرزوی دل غم دیده من؛ به سوی تو آمدن، اشتیاق جان من؛ آتش محبت تو، سوزش جگر من؛ و خشنودی و رضای تو، مطلب و مقصود من است».
بارش خورشید
بخشندگی، از ویژگی های زیبای ذات پاک پروردگار است که مؤمنان واقعی و پویندگان رضایت خداوندی، همواره در تلاش برای پیدایش این صفت پسندیده و نورانی در ضمیر وجود خویشند و آراستگی به این کمال روحی و اخلاق الهی را، گامی بلند در مسیر نزدیکی به پروردگار می انگارند. امام سجاد علیه السلام نه تنها در دستگیری از نیازمندان و بخشندگی شهره آفاق بود، بلکه همواره محبت و مهرورزی به آنان را از خدای کریم تقاضا می فرمود؛ چنان که می فرماید: «پروردگارا! هم نشینی با تهی دستان را نزد من دوست داشتنی گردان و مرا به شکیبایی نیکو بر هم نشینی و محبت ایشان یاری فرما.» نیز در سیره و روش انفاق آن حضرت آمده است که هر جا و هر زمانی مستمندی از ایشان چیزی درخواست می کرد، حاجتش را روا می ساخت و می فرمود:«مرحبا بر کسی که زاد و توشه آخرت مرا حمل می کند».
منزلگاه صابران
یکی از مهم ترین ویژگی های مثبت اخلاقی، «صبر» است. صبر از قوّت قلب و کمال عقل سرچشمه می گیرد. معمولاً انسان کم صبر، عقل و خرد اندکی دارد. میزان اهمیت صبر، در این فرمایش نورانی امیرمؤمنان فهمیده می شود: «صبر در برابر ایمان، همچون سر در برابر تن است. کسی که صبر ندارد، ایمان ندارد.» امام زین العابدین علیه السلام نیز در مناجات خویش با خدای متعالی می فرماید: «بار خدایا! به تو پناه می برم از ناتوانی در شکیبایی». «پس بر محمد و آل او درود فرست و مرا در کسب نیت صادق و شکیبایی پیوسته، یاری فرما».
خوشه چینی از خرمن حکمت
کسی که خود را گرامی بداند (و قدر خود رابشناسد)، دنیا نزد او خوار است.
محبوب ترین شما نزد خدا، کسی است که کردارش بهتر باشد و آنکه رغبتش بدانچه نزد خداست بیشتر است، کردار او نزد خدا ارجمندتر خواهد بود.
آنکه (از خدا) بیشتر می ترسد، از عذاب خدا زودتر رهانیده می شود.
کسی که در مورد زن و فرزند خود سخاوتمندتر باشد، خداوند از او خشنودتر است و گرامی ترین شما نزد خدا، پرهیزکارترین شماست.
بر بلا شکیبا باش، به حقوق دیگران تجاوز مکن و کسی را در کاری یاری مکن که زیان آن برای تو بیش از سودش برای اوست.
کسی که دانایی ندارد تا او را راهنما باشد، تباه می شود.
از آن کس در شگفتم که از طعام، به دلیل زیان آن می پرهیزد و از گناه با وجود زشتی اش کناره نمی گیرد.
مبادا به گناهی که می کنی شادمان شوی، که شادمانی به گناه، بدتر از گناه کردن است.
سه چیز مرد با ایمان را نجات می دهد:
بازداشتن زبان از غیبت مردم؛ مشغول داشتن خود به چیزی که در این دنیا و آن جهان او را سود می بخشد؛ بسیار گریستن بر گناهان.
بهترین الگو و اسوه برای منتظرانِ حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه، حضرت ابوالفضل علیه السلام است؛ برای پی بردن به این حقیقت؛ گرچه زیارات آن بزرگوار مملو از درسهای فراوانی مانند: تسلیم، تصدیق، وفا، بصیرت، یاری، خیرخواهی، ایثار، ابد و خضوع در برابر امام زمان عجل الله تعالی فرجه است ولی ما در اینجا به رجزها و حماسهسراییهای آن بزرگوار میپردازیم:
اشعار، شعارها و رجزهاى هر شخصى، برگرفته از شعور، افکار و امیال اوست. رجز مکنونات قلبى را به منصه ظهور مىگذارد. از این رو رجزهاى حضرت عباس علیه السلام را یک بار دیگر مرور مى کنیم تا رهیافت و درسى براى این عصر و زمان باشد.
حضرت عباس علیه السلام به هنگام حمله براى آب آوردن چنین رجز مى خواند.
نَفْسى لِسِبْطِ الْمُصْطَفَى الطُّهرِ وِقى***اِنّى اَنَا الْعَبّاسُ اَغْدُو بِالسّقاء[1]
جان من فداى فرزند پاک مصطفى باد. منم عباس که با مشک براى سیراب کردن تشنگان مى آیم.
عاشقان امام زمان(علیه السلام) در دعاى ندبه چند بار «بنفسى انت»; جانم فدایت را مى گویند، امّا آیا مانند عباس علیه السلام براى امام زمانشان هستند؟
قمر بنى هاشم علیه السلام بعد از خارج شدن از شریعه فرات فرمود:
هذا الحسین واردَ المنونِ***و تشربین باردَ المعین[2]
اینک حسین وارد میدان جنگ شده است و تو آب خنک و گوارا مى نوشى؟!
با توجه به این فرمایش، یاوران امام مهدى علیه السلام در این برهه از زمان چه باید بگویند؟ و مهدى زیستى چگونه باید باشد؟ امام زمانى که در زندان غیبت[3] به سر مى برد، آیا من باید سرگرم دنیاى خویش باشم؟! هیهات؛هرگز
هنگامى که دست راست او در راه یارى امام زمانش علیه السلام قطع گردید، فرمود:
وَاللّهُ اِنْ قَطَعْتُمْ یمینى***اِنّى اُحامى اَبَدَاً عَنْ دِینى
وَ عَنْ اِمامِ صادِقِ الْیَقینِ***نجل النّبىِ الطّاهِرِ الاَْمینِ[4]
به خدا سوگند، گرچه دست راست مرا قطع کردید، ولى من تا آنجا که زنده هستم، از آئین خود و از امام و پیشوایم که در ایمان خود صادق و فرزند پیامبر پاک و امین است، دفاع خواهم نمود.
مقرم در این خصوص مى نویسد: وقتى دست راست عباس را قطع کردند
فَلَمْ یَعْبَأ بِیَمینِهِ بَعَدَ اَنْ کانَ هَمُّهُ ایصالُ الْماءِ اِلى اَطْفالِ الْحُسین(علیه السلام); او به قطع شدن دستش توجهى نکرد و قصدش این بود که هر چه زودتر آب را به اهل بیت و کودکان امام حسین برساند.[5]
اگر ما در راه یارى امام عصر علیه السلام دچار زحمت و سختى شویم، آیا جانانه، کار و فعالیت را دنبال مى کنیم؟
فَجادَ بِالْیَمینِ وَالشِّمالِ***لِنُصْرَة الدین وَ حِفْظِ الاْل[6]
پس دست راست و چپش را ]در راه خدا[ بخشید، تا که دین یارى شود و خاندان رسالت حفظ گردد.
چقدر از زندگى ما وقف یارى رساندن به امام زمانمان علیه السلام است؟ و تا چه اندازه حاضریم، او را یارى کنیم؟ هر کس خوب فکر کند و خود را محک بزند؟
اَلْمَوْتُ تَحْتَ ضَبابِ السَّیفِ مَکْرَمَةٌ***اِنْ کانَ مِنْ بَعدِهِ اِسکانَ جَنّاتِ
لا تَأسِفَنَّ عَلَى الدُّنیا وَلِذَّتِها***فَعِنْدَ جَدِّى تُغفَرْ کُلُّ زَلاّتِ
مرگ در پرتو شمشیر، مایه بزرگوارى و عظمت است، هرگاه پس از آن موجب سکونت در بهشت گردد.
براى دنیا و لذّت هاى آن هرگز غصّه و افسوس مخور، و بدان که تنها در پیشگاه جدّ من، همه لغزش ها آمرزیده خواهد شد.[7]
اگر ما چشم به شفاعت این خاندان داریم! باید براى آن روز سرمایه گذارى و سپرده گذارى نماییم. و هیچ سرمایه اى بهتر از یارى ولى عصر علیه السلام نیست. از این رجز مىآموزیم که از دنیا و لذّت هاى زودگذر آن چشم بپوشیم و جان خود را در راه امام زمان علیه السلام به سختى بیاندازیم.
و هنگامى که با تیغ برّان دشمنان امام زمانش را پراکنده مى ساخت، فرمود:
اَذُبُّ عَنْ سبط النَّبِىِّ اَحْمَدِ***اَضْرِبُکُمْ بِالصّارِمِ المُهَنَّدِ
از حریم سبط پیامبر اسلام حضرت احمد صل الله علیه و آله حمایت مى کنم، و با شمشیر استوار و برّان شما را سرکوب مى نمایم.
امروز، دشمنان شیعه از هر سو و به هر طریق، امامت و ولایت را مورد حمله قرار مى دهند. صهیونیسم جهانخوار با حربه هاى فیلم، اینترنت و... مهدویت را مورد آماج حمله هاى خود قرار داده است. و این مسئله مى طلبد که هر کس، به هر طریقى از کیان شیعه، خصوصاً مهدویت دفاع کند. هر کسى در هر پستى با بذل وقت، توان و... باید مانند حضرت عباس علیه السلام به یارى امام زمان علیه السلام شتافته و اکتفاء به کم ننماید.
خلاصه آنکه روح رجزهاى حضرت عباس(علیه السلام) چهار مطلب مهم است که عبارتند از:
فدایى، حامى، ساعى و مواسى
فدایى
قمر بنى هاشم(علیه السلام) فدایى مولاى خویش بود، هر آنچه داشت، حتى دو فرزند دلبند خویش را تقدیم امام زمانش علیه السلام[8] و فداى دین کرد. لذا در زیارت ناحیه مقدسه از زبان امام هادى علیه السلامچنین مى خوانیم
اَلْفادِى لَهُ; آنکه خود را فداکارانه فداى برادر نمود.[9]
امام زمان علیه السلام هم فدایى مى خواهد. کسى را مى خواهد که حاضر باشد، همه هستى اش را فداى او علیه السلامکند.
حامى
تندیس نهایتِ حمایت، باب الحوائج، قمر بنى هاشم علیه السلاماست، حمایت او از امام زمانش علیه السلام بسیار روشن و تابناک در رجزهاى او پیداست. لذا در زیارت روز عرفه عرضه مى داریم
فَنِعم الاخُ الصّابِرُ الْمُجاهِدُ الْمُحامِىُ النّاصِرُ[10]
شما برادرى نیکو و با صبر و شکیبا بودى که مجاهده و حمایت و یارى و دفاع از برادرت نمودى
اکنون بیاندیشیم، چند درصد از وقت و زندگى ما در راه حمایت از امام زمان علیه السلام صرف مى شود.
ساعى
نماد نهایتِ تلاش براى اهداف امام حسین علیه السلام ؛ دلاور نینوا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلاماست و رجزهاى او علیه السلام گویاى این حقیقت است که لحظه اى بى تفاوت، بهانه جو، فرار از میدان کار و عمل سپرى نکرد. اگر دست در بدن ندارد، از حرکت نمى ایستد، لذا امام هادى علیه السلام در تعریف از مقام عباس مى فرماید:
اَلسّاعِى اِلَیهِ بِمائِهِ[11]; آنکه تلاش بسیار براى آب رسانى به سوى لب تشنگان نمود.
اگر آن روز، خواست امام حسین علیه السلام رساندن آب به خیام بود. عباس علیه السلام تلاش وافرى نمود. امروز خواست امام زمان علیه السلام رساندن معارف ناب اسلامى و حقایق مهدوى به تشنگان عالم است. لذا چگونه باید تلاش نمود؟
مواسى
مواسى از مواسات به معناى کمک، یارى و همدردى است. و در اصل به معنى بریدن مى آید. در نتیجه به معنى شدت دلبستگى و همبستگى است قمر بنى هاشم علیه السلام از همه دنیا بریده، و پیوند با برادرش و امام زمانش سالار شهیدان علیه السلام داشت و عارفانه و عاشقانه در خدمت مولایش بود. لذا امام هادى علیه السلام این گونه سلام مى فرستد:
اَلسَّلامُ عَلى اَبِى الْفَضْلِ العَبّاسِ بنِ اَمِیرِ الْمُؤمِنینَ، اَلْمُواسِى اَخاهُ بِنَفْسِهِ;
سلام بر ابوالفضل العباس پسر امیرمؤمنان، آنکه با کمال مواسات، جانش را نثار برادرش حسین علیه السلام کرد.
و در زیارت روز عرفه عرضه مى داریم:
فَنِعْمَ الاَخُ الْمُواسى; نیکو برادرى در فداکارى بودى.
و در زیارت عید فطر و عید قربان عرضه مى داریم:
اَلسَّلامُ عَلَیکَ ایّها الْعَبْدُ الصّالِحُ وَالصِّدّیقُ المُواسى اَشْهَدُ... واسیت بنفسک;
درود بر شما، اى بنده شایسته و صادق فداکار، شهادت مى دهم که شما با تمام وجودت فرزند رسول خدا صل الله علیه و آله را همدردى نمودى.
و چه زیبا سروده است:
وَمْن واساهُ لاَُثینیه شَىءٌ***وَجادَلَهُ عَلى عَطَشِ بِماء
با حسین علیه السلام مواسات نمود و هیچ چیزى او را از مواسات با برادر منصرف نکرد و در حال شدت تشنگى به آب رسید ولى آب ننوشید.
پی نوشت :
[1]. بحارالانوار، ج 45، ص 40.
[2]. ناسخ التواریخ، ج 2، ص 345.
[3]. ابوبصیر از امام باقر(علیه السلام) نقل مى کند که آن حضرت، در ضمن بیان شباهتهاى حضرت مهدى(علیه السلام) با برخى از انبیاى گذشته فرمود: «فى صاحِبِ هذا الامر... سنّة من یوسف... وامّا من یوسف فالسجن والغیبة» کمال الدین، باب 32، ح 11.
[4]. ناسخ التواریخ، ج 2، ص 345.
[5]. مقتل مقرم، ص 269.
[6]. سردار کربلا، ص 212.
[7]. پرچمدار نینوا، ص 176.
[8]. علاّمه سید محسن امین دو پسر حضرت ابوالفضل(علیه السلام) (محمّد، عبداللّه) را در شمار شهیدان کربلا ذکر کرده است. اعیان الشیعة، ج 1، ص 610 و محدّث کبیر، ابن شهر آشوب، یک پسر حضرت عباس(علیه السلام) (محمد) را جزء شهداى کربلا شمرده است. مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 112، نقل از پرچمدار نینوا، ص 77.
[9]. اقبال الاعمال، ج 3، ص 74; بحارالانوار، ج 45، ص 66.
[10]. مفاتیح الجنان، زیارت حضرت عباس(علیه السلام) در روز عرفه.
[11]. اقبال الاعمال، ج 3، ص 74; بحارالانوار، ج 45، ص 66.
قمى، در تفسیر خود از پدرش از سلیمان بن مسلم خشاب از عبداللّه بن جریح مکى از عطاء بن ابى ریاح از عبداللّه بن عباس نقل کرده است:
در حجة الوداع با پیامبر صلى الله علیه و آله حج نمودیم، پیامبر صلى الله علیه و آله درب کعبه را گرفته و با صورت خود به سوى ما توجه نموده و فرمود: شما را به علائم قیامت خبر ندهم؟
سلمان که آنجا نزدیکتر از همه به آن حضرت بود گفت: چرا یا رسول اللّه، فرمود:
از علائم قیامت، ضایع کردن نماز و پیروى از شهوات و میل به هواها و بزرگداشت مال و فروش دین به دنیاست.
آن گاه دل و اندرون مؤمن از آن منکراتى که مى بیند و نمى تواند تغییر دهد، هم چون نمک در آب گداخته و آب مى شود.
سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این برنامه ها حتماً شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، در آن وقت فرماندهانى ستمگر و وزیرانى فاسق و عارفانى ظالم و امینانى خائن بر ایشان حکومت مى کنند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن زمان بد، خوب و خوب، بد شده و خائن مورد امانت قرار گیرد و امین خیانت ورزد و دروغگو تصدیق و راستگو تکذیب مى شود.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این حتماً شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن زمان زن با شوهرش در تجارت شرکت مى کند و باران در تابستان مى بارد!
شرافتمندان به غضب مى آیند، فقیر اهانت مى شود، بازارها نزدیک مى شود، آن وقت این مى گوید چیزى نفروخته ام، آن مى گوید سودى نبردهام، مى بینى همه مذمّت خدا مى کنند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه زنان فرمانده و کنیزان طرف مشورت مىشوند، بچه ها روى منبر مى روند، دروغ زیبا و زکات ضرر و غنیمت وفىء مسلمانان تاراج مى شود، مرد بهپدر و مادر خود جفا و به دوستش نیکى مى کند و ستاره دنباله دار ظاهر مى شود.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه طلاق زیاد مى شود و براى خدا حدى به پا نمى شود و به خدا ضررى نمى زند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، قسم به آن که جانم به دست اوست، آن گاه زنان آوازه خوان و ملاهى زیاد مى شود و بدان امتم بر ایشان مسلط مى شوند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه ثروتمندان امتم براى تفریح به مکه مىروند و متوسطین ایشان براى تجارت و فقیران براى نشان دادن و شنواندن به مردم، آن گاه مردمى پیدا مى شوند که قرآن را براى غیر خدا یاد مىگیرند و آن را مزمار مىکنند، مردمى پیدا مىشوند که فقه دینى را براى غیر خدا یاد مىدهند، اولاد زنا بسیار مى شود، با قرآن تغنى و آوازهخوانى مى کنند و به دنیا افتخار و مباهات مى نمایند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این مىشود؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، این در آن وقتى است که پرده حرامها دریده شود، گناهها کسب گردد، بدان بر نیکان مسلط شوند، دروغ زیاد و لجاجت پیدا و فقر رایج شود.
مردم در لباس به هم مباهات کنند، باران بىوقت بر ایشان ببارد، طبل و شیپورها را بپسندند، امر به معروف و نهى از منکر را انکار مىکنند، تا آنجا که مؤمن در آن وقت ذلیلترین مردم شود، میان عابدان و قاریانشان بدگویى پیدا مى شود و این ها در ملکوت آسمانها، پلید و نجس خوانده مى شوند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه ثروتمندان از فقر مى ترسند، به طورى که سائل از جمعه تاجمعه دیگر سؤال مى کند و کسى را نمى یابد که چیزى در دستش بگذارد.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این مىشود؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، رویبضه سخن مىگوید؛ سلمان گفت: یا رسول اللّه رویبضه چیست، پدر و مادرم فدایت باد؟ فرمود: کسى که در امور مردم حرفى نمىزد حرف مىزند، سپس جز اندکى درنگ نکنند که زمین صدایى کند و هر دستهاى گمان کنند در ناحیه آن ها صدا کرده، سپس آنچه خدا خواهد درنگ مىکنند و در آن مدت زمین را مىشکافند و زمین پارههاى جگر خود «طلا و نقره» را بیرون مى افکند، سپس با دست خود به ستونها اشاره کرده فرمود: مانند این، آن روز طلا و نقره سودى ندارد این است معناى:
[فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها].
پس هنگامى که قیامت بر آنان فرا رسد.
و از حضرت امام حسن عسکرى علیه السلام مروى است که: مردى به رسول خدا صلى الله علیه و آله گفت:
فلانى به خانه همسایه نگاه مى کند و از دیدن نامحرم مضایقه ندارد، آن حضرت خشمناک شده فرمود: بیاورید او را، کسى گفت: یا رسول اللّه! او از شیعه شماست و اعتقاد به نبوت شما و ولایت على دارد و از دشمنان شما بیزارى مى جوید. فرمود: مگو آن شیعه ماست، پس به تحقیق دروغ مىگوید، آگاه باش! شیعه ما کسى است که ما را در اعمال ما متابعت کند و آنچه ذکر کردى از اعمال ما نیست.
پرسش: |
آیا امام جعفر صادق(ع) هیچ وقت اسماعیل را به عنوان جانشین معرفی کرده اند؟ آیا در امامت اسماعیل بداء حاصل شده و امام موسی کاظم (ع) بعدا به جای ایشان به امامت رسیده اند؟احادیثی را که در این زمینه وجود دارد چگونه توجیه می کنید؟ |
پاسخ: |
در مورد امامت پس از امام صادق (ع) باید گفت، که به باور شیعه بی هیچ گونه شک و شبهه ای امام پس از ایشان، امام موسی کاظم (ع) است و اسماعیل پیش از وفات امام صادق علیه السلام در گذشته است و توسط خود امام صادق (ع) به خاک سپرده شده است. در هیچ کتابی، چه کتاب های شیعه و چه کتاب های اهل سنت ، به این مطلب اشاره نشده است که، امام صادق (ع) ابتدا پسرشان اسماعیل را به امامت برگزیده باشند و بعد عدول کرده باشند، اساسا در منابعی چون ملل و نحل، التبصیر، الزق بین الزق و الفصل که در باره فرقه ها نوشته شده است به مسأله امامت اسماعیل اشاره نشده است. در زمینه تصریحات امام صادق (ع)بر امامت امام موسی کاظم (ع)می توان به کتاب الارشاد شیخ مفید، ترجمه ساعدی خراسانی ص 553 و کتاب بحار الانوار، ج 47، ص 241، باب«احوال ازواج و اولاده»مراجعه نمود. ضمن این که پیش از امام صادق (ع)، در زمان معصومین قبلی و حتی شخص پیامبر(ص)، نام ائمه یک به یک برده شده است که در همه روایات، امام پس از امام صادق علیه السلام، امام کاظم (ع)است. تنها نکته ای که در این زمینه است آن است که، بسیاری از مردم گمان می کردند که پس از امام صادق (ع)، اسماعیل به امامت خواهد رسید چرا که اسماعیل فرزند ارشد امام و فرد بسیار بزرگواری بود. مسأله اساسی در بحث حاضر، احادیثی است که در مورد اسماعیل، مسأله بداء را مطرح می کند. پیش از بررسی این احادیث به این نکته باید توجه داشت که گر چه این احادیث در مورد اسماعیل، بداء را خاطر نشان می کند، اما چنان که اشاره شد، در هیچ کتابی نیامده است که امام صادق (ع)، ابتدا اسماعیل را به عنوان امام معرفی کرده باشند. با توجه به این نکته باید گفت که در مورد این احادیث، چند دیدگاه در میان متکلمین شیعه مطرح شده است. در ابتدا مناسب آن است به چند مورد از این احادیث اشاره کنیم: امام صادق علیه السلام:« ما بد الله بداء کما بداء له فی اسماعیل ابنی.»[i] امام صادق علیه السلام:«ما بد الله بداء اعظم من بداء له فی اسماعیل ابنی.»[ii] امام صادق علیه السلام:«ما بد الله فی شیئ کما بداء له فی اسماعیل.»[iii] نظرات مطرح در این باره را در سه نظریه می توان خلاصه کرد: الف- نظریه خواجه نصیر الدین طوسی. ایشان معتقد است روایات مربوط به بداء، تنها در قضیه اسماعیل آمده است و روایات موجود در این قضیه نیز خبر واحد است و لذا حجت نیست.[iv] البته این نظریه مورد نقد بسیاری از اندیشمندان شیعه قرار گرفته است. چرا که معمول علمای شیعه بداء را از اعتقادات مسلم شیعه می دانند و روایات در این باب را متواتر می شمارند. ب- شیخ مفید، از علمای مشهور شیعه در«اوائل المقالات»حصول بداء در مورد اسماعیل و روایات مربوط به آن را پذیرفته است، اما این بداء را مربوط به امامت امام ندانسته است، بلکه گفته است که این بداء، در باره کشته شدن اسماعیل است. توضیح آن که خداوند در سرنوشت اسماعیل، دو بار کشته شدن مقدر کرده بود که با دعای امام صادق (ع)، بداء حاصل شد و خداوند از کشته شدن اسماعیل، گذشت. شیخ مفید در تبیین خود به حدیثی از امام صادق (ع) استناد می کند که می فرماید:« ان الله کتب القتل علی ابنی اسماعیل مرتین فسألته فعفی عنه فما بدالله فی شیئ کما بدا له فی اسماعیل: خداوند برای پسرم اسماعیل، دو بار کشته شدن مقدر کرده بود که با دعای من خداوند از آن صرف نظر کرد پس خداوند آن چنان که در باره اسماعیل بداء صورت داده، در هیچ مورد دیگر، بداء انجام نداده است.»[v] ج- بیشتر علما، بداء را به همان معنای اصطلاحی (یعنی ابداء)، گرفته اند و آنرا در باره امامت دانسته اند و در تبیین آن گفته اند که مراد از بداء در این جا ابداء است، یعنی مردم، ظاهرا اسماعیل را امام پس از امام صادق (ع) می دانستند، اما با مرگ وی، خداوند واقعیت را برای همه روشن و آشکار ساخت، طبق این عقیده، بداء ظهور امری است، از جانب خداوند که قبلا ظاهر نبوده است، گرچه در علم خداوند ظاهر بوده است. این عده برای تایید کلام خدا،«له»در روایات مذکور را به معنای«منه»گرفته اند. بنا بر این، بداء، به هر معنایی که باشد، قدر مسلم آن است که اسماعیل، امام بعد از امام صادق علیه السلام، نبوده است. 4- اما در مورد حدیثی که گفته شد در کافی نقل شده و بداء در باره اسماعیل را نفی کرده است، باید گفت که: اولا: در جستجوی ما چنین روایتی حداقل در کتاب شریف کافی پیدا نشده، بلکه از طرف مقابل، احادیث بسیاری نقل شده است که در جریان اسماعیل، بحث بداء را مطرح کرده اند که به چند نمونه از آنها اشاره شد. ثانیا: احتمال دارد در احادیث پیش گفته، حدیث را دقیق ترجمه نکرده باشید. چرا که مراد حدیث آن است که، آن بدائی را که در مورد اسماعیل بوده، بدائی خاص بوده که در سایر موارد، تحقق نیافته است، نه این که بخواهد اساس بداء را منتفی کند. ثالثا: در دایرة المعارف تشیع آمده است که، حدیثی مبنی بر نفی حصول بداء در باره اسماعیل نقل شده است، اما به گفته همین منبع، این حدیث را اسماعیلیان نقل کرده اند و روشن است که در این باره، کلام اسماعیلیان که معتقد به امامت اسماعیل و در نتیجه نفی بداء هستند، حجت نیست. ضمنا برای مطالعه بیشتر در این زمینه مطالعه به سه کتاب زیر را پیشنهاد می کنیم: الف- دایرة المعارف تشیع، ج 3، ذیل واژه بداء. ب- دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 11، ذیل واژه بداء. ج- دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج 8،ذیل واژه اسماعیل. |