از رسول خدا روایت شده است:
«من قال فى امرى مسلم ما لیس فیه لیؤذیه حبسه الله فى ردغأ الجبال یوم القیامأ حتى یقضى بین الناس»:
کسى که براى آزار دادن به مسلمانى به او تهمت بزند، خداوند او را در قیامت، میان لجن زرداب دوزخیان حبس میکند تا آن زمان که میان مردم داورى کند.
و نیز از آن حضرت روایت شده:
«من بهت مؤمنان او مؤمنه او قال فیه ما لیس فیه اقامه الله تعالى یوم القیام على تل من نار حتى یخرج مما قاله فیه:»
هرکس به مرد یا زن مؤمنى تهمت بزند، یا دربار او چیزى بگوید که از آن مبرّا و پاک است خداوند در قیامت او را در تلى از آتش نگاه میدارد، تا آنچه را درباره او گفته ثابت نماید.
امیر مؤمنان فرمود:
«لا قح کا البهت:»
هیچ وقاحتى چون تهمت زدن نیست.
و نیز آن حضرت فرمود:
«البهتان على البرى اعظم من السماء:»
تهمت زدن به انسان پاک دامن و بیگناه بزرگتراز آسمان است.
امام چهارم میفرماید:
«من رمى الناس بما فیهم، رموه بما لیس فیه:»
هر کسى به مردم عیبى را نسبت دهد که در آنان است، مردم عیبى را که در او نیست به او نسبت دهند.
حضرت صادق علیه السلام از حکیمى نقل میکنند که گفته است:
«البهتان على البرى اثقل من الجبال الراسیات:»
تهمت زدن به پاک دامن، سنگینتر از کوههاى پابرجاست.
ابن ابى یعنور که از شخصیتهاى بینظیر شیعه، واز برجستگان اصحاب حضرت صادق است از آن حضرت روایت میکند:
«من باهت مؤمنا او مؤمن بما لیس فیما حبسه الله عزوجل یوم القیام فى طینته خبال، حتى یخرج مما قال، قلت و ما طینته خبال قال: صدید یخرج من فروج المومسات، یعنى الزوالى:»
هر کس به مرد یا زن مؤمن تهمت زند، خداوند در قیامت او را در طینت خبال حبس میکند تا آنچه گفت اثبات کند، عرض کردم طینت خبال چیست؟ فرمود چرک و کثافتى که از عورت زنان فاحشه بیرون میآید.
راستى زبان انسان گاهى به چه گناهان بزرگى که خسارتش، و عذاب قیامتش قابل ارزیابى نیست گرفتار میشود، و از این جرم صغیر چه جرمهاى بزرگى سر میزند، که تحمل بار سنگینش از عهده کسى بر نمیآید!
روزى قمر بنى هاشم چهار پنج ساله بود، در دامن امیرالمؤمنین علیه السلام نشسته بود و به او خیلى محبت مى کرد، یک مرتبه این بچه پنج ساله گفت: بابا در سینه شما چند قلب وجود دارد؟ امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: عباس جان یک قلب و آن مال خدا است. عباس گفت: مرا هم دوست دارى، فرمود: بله، گفت: چرا مرا در قلب خود راه دادى؟ فرمود: پسرم! من تو را براى خدا دوست دارم؛ یعنى یک نفر در این خانه هست، بقیه را شئون صاحب خانه قرار دادم؛ چون محبت به تو، محبت به خدا است.
حبّ محبوب خدا، حبّ خداست |
این محبت از محبتها جدا است |
|
اگر پیغمبر صلى الله علیه و آله به خانواده خود علاقه مند است، این محبّتها همه للّه مى باشد،
«الحبُّ فى الله والبغض فى الله»
این را نمى گویند راه دادن بیگانه در قلب، راه دادن بهترین آشنا در قلب است.
ایزدى بود آشناییهاى ما |
آشنا داند صداى آشنا |
معناى «کَرَّمْنا بَنى آدَمَ»
مسلّم است که در عالم هستى، از نظر استعداد، و به تعبیر حکما، قوه، هیچ موجودى مانند انسان نیست. براى اثبات چنین قضیهاى نیازى ندارد که ما براى شناخت ویژگى و موقعیت انسان، به سراغ کلمات حکماى الهى برویم، هر چند که در این زمینه حکما انصافاً زحمت کشیدهاند و اسرارى را در این زمینه یافته و بیان کردهاند.
بهترین منبعى که ما باید براى شناخت ویژگى این موجود در عالم خلقت، به آن مراجعه کنیم، قرآن کریم و روایات اهلبیت: است که انسانشناسهاى کامل و جامعى هستند.
در سور مبارکه اسراء، سازنده، خالق و به وجودآورند انسان مىفرماید: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنىآدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا» «1» خداوند متعال در این آیه تنها نمىگوید که انسان را گرامى داشته و او را به عنوان موجودى ارزشمند به حساب آورده است، و من هم به دنبال این نیستم که گرامىداشت و باارزش به حساب آوردن انسان را از طرف خداوند متعال روایت و نقد مىکنیم؛ چون گاهى قرآن مطالبى را از قول دیگران نقل مىکند، امّا اینجا و در آیه مىفرماید: «کَرَّمْنا»، «حَمَلْنا»، «رَزَقْنا» و«فَضَّلْنا»، و در آن چهار حقیقت را بیان کرده و کنار هر چهار حقیقت، ضمیر جمع «نا»، قرار داده است. «نا» همان معناى «نحن» را مىدهد؛ «نحن» ضمیر جمع است. معناى این که خداوند سبحان، با این که احد، واحد و فرد است، در این جاى قرآن، خود را با ضمیر جمع مطرح مىکند، آن است که این وجود مقدس که هم حقایق را، هم اسماى حُسنى و صفات عُلیا را، به صورت یکجا پیش خود دارد، مىخواهد انسان را گرامى بدارد: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ». امّا این گرامى داشتن انسان، به هندس هیکل او مرتبط نیست؛ چراکه هم موجودات عالم، داراى هندس هیکل هستند. کُرات هم هندس هیکل دارند؛ درختان هم هندس هیکل دارند؛ حیوانات هم آن را دارند، و چه بسا که بعضى از موجودات، زیبایى خاصى را در ظاهر خود دارند، در صورتى که انسان چنین زیبایى خاصى را درظاهر خود ندارد، مثل بعضى از عروسهاى دریایى و ماهیان که انگار پوست طبیعىشان از زیباترین پارچه بافته شده است، آن هم با زیباترین رنگآمیزى که تماشاگران را به حیرت مىاندازد، ولى هیچ انسانى نقش، رنگ و زیبایى این پوست را ندارد؛ بلکه خداوند متعال انسان را گرامى داشت، به این که به او با ارزشترین، شیرینترین، پرمنفعتترین و سودمندترین گوهر و شىء باارزشى را که در این عالم ساخته و پرداخته، داده است؛ یعنى خداوند در این شاخه از طبیعت، عقل را قرار داده است؛ چنانکه اگر ما عالم را به منزل یک درخت فرض کنیم و هم موجودات را هم شاخههاى این درخت در نظر بیاوریم، تنها شاخهاى که با ارزشترین میوه و گوهر در آن قرار داده شده، انسان است؛ خداوند به انسان عقل داد؛ عقلى که بنا به نقل از جلد اول اصول کافى در باب اول،خداوند سبحان درباره آن فرموده است: وقتى که آفریده شد، به او خطاب گشت، من مخلوقى محبوبتر از تو نیافریدم، و به عقل فرمود، من هر پاداشى را که به انسان بدهم و حتى این پاداش نهایى را که بهشت و فردوس اعلاست، تنها به خاطر تو است؛ چون عقل را که از انسان بگیرند، انسان دیوانهاى زنجیرى است، و همینطور به هر کس که دوزخ بدهم، تنها به خاطر تو، به او دوزخ مىدهم؛ براى این که این انسان به تو خیانت کرده و تو را به کار نگرفته است؛ تو را معطل کرده است؛ تو را با این عظمتت، گرفتار هفتاد نوع معطلى کرده است: پنیرشناسى، کره شناسى، شیرشناسى و اسکناسشمارى، در حالىکه من تو را در انسان قرار دادم تا او با توسّل به تو، به من برسد؛ به مقام قرب من برسد و در این عالم، به ارزشها دست پیدا کند، نه این که او بیاید تو را اسیر نمایدو پشت خواهشهاى شیطانى پنهان کند و در تاریکى نفس اماره تو را له سازد و من هم ببینم که ارزشمندترین گوهرم در عالم، به دست انسان دارد، نابود مىشود و من هم در برابر این نابود کردن، کارى انجام ندهم.
در حقیقت، خداوند متعال مىخواهد به انسان بگوید، اگر سنگى به شیش پنجره خانهات بزنند، شیشهاى که با دو سه هزار تومان مىتوانى شکسته شدن آن را جبران کنى، داد و فریادت در مىآید و عربده مىکشى؛ پسر سنگانداز را مىآورى و به صورتش سیلى مىزنى، و بعد به درب خان آن پسر مىروى و بر سر بابایش داد و هوار مىکشى، یا این که اگر کسى تیشه بردارد و یک آجر خانهات را بیرون بکشد، یا کسى با نوک چاقو کتت را پاره کند، و یا به ماشینت خشى بیاندازد، تو مىخواهى زمین و آسمان را به هم بدوزى. آن وقت کسى بیاید یکى از باارزشترین مخلوقات من را که به او امانت دادهام تا با آن به من برسد، به اسارت بگیرد و در تاریکىهاى متراکم گناه، آن را گم نماید و من هم در برابر چنین کارى، هیچ عکسالعملى نشان ندهم؛ یعنى من خدایى هستم که در مقابل نابود شدن ارزشها، این قدر بىتفاوتم.
قرآن و روایات، ملاک هم برنامههاى ارزشى را عقل قرار دادهاند، و درجات بهشت، به تناسب درجات عقل است؛ انسان با آن مىتواند، خوب و بد را و حق و باطل را تشخیص و تمییز دهد.
معناى «کَرَّمْنا بَنى آدَمَ»، این است که ما بنىآدم را با دادن عقل تکریم نمودیم؛ چنانکه اگر عقل را از انسان بگیرند، او دیگر تکلیفى ندارد، و خدا هم با او کارى نخواهد داشت؛ خداوند بر هیچ بىعقلى نماز و روزه را واجب نکرده است، و تنها غیرعاقل، جزء حیوانات زنده است.
معناى «وَ حَمَلْناهُمْ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ»
هر موجود زندهاى در جاى خاصى زندگى مىکند، و آن موجود هم براى ادام حیات خود، از همان جاى خاص مایه برداشت مىکند؛ هیچ وقت، این ماهى از آن منطق آبى که در آن زندگى مىکند، بلند نمىشود به داخل شهرها بیاید و آن ماى لازم براى ادام حیات خود را، از داخل شهرها بگیرد؛ زیرا اگر ماهى از آب بیرون بیفتد، مىمیرد؛ همینطور است اگر پرندگان هوایى بىپر بشوند؛ چون آنها فضاى معینى براى زندگى دارند؛ حیوانات صحرایى هم فضاى معیّنى براى حیاتشان دارند؛ حیوانات جنگلى هم فضاى معینى براى زندگىشان دارند؛ اما انسان این قدر ارزش دارد که تمام بر و بحر را براى او قرار دادند، و هم جادههاى زمین و دریا را بر روى او باز کردند تا در هر فضایى که بخواهد، برود زندگى کند. اکنون فضانوردان چندین ماه به آسمان مىروند و در آن جا مىمانند. اگر انسان بخواهد در دریا زندگى کند، مىتواند مدتى طولانى بر روى اسکلهها وکشتىهاى بزرگ زندگى کند؛ همینطور انسان مىتواند در جنگل، صحرا و کویر زندگى کند. و به طور کلى خداوند مىگوید، ما براى انسان، همه جا را جاى زندگى قرار دادیم و در همه جا او مىتواند از هم امکانات آن مکان استفاده کند؛ یعنى سفر زندگى، براى او عام است، و براى دیگر موجودات، خاص است؛ جاى ماهى، آب است؛ چنانکهجاى پرنده هم هواست؛ همینطور جاى چرندگان هم بیابانهاى آفریقا و کویرهاى عرب است؛ جنگل هم جاى شیر، گراز، خوک و از این قبیل حیوانات است؛ اما همه جاى خشکى و دریا، جاى زندگى انسان است.
معناى «وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ»
من پروردگار، هم موجودات زنده در دنیا را در خوراک آزاد گذاشتم تا هرچه از حرام و حلال مىخواهند بخورند؛ سگ که مىمیرد، لاش آن را پرندگانى، چون: کرکس مىخورند، و چنین غذایى، خیلى براى آنها خوشمزه است. آنها لاش گرگ و شیر را هم مىخورند؛ چنانکه سگ هم لاش شیر را مىخورد. سگ استخوان خشک خوک و یا سگ دیگر را مىخورد و برایش فرقى هم نمىکند. خلاصه، خداوند متعال تمام موجودات زنده را در نجاستخوارى، مردارخوارى و حرامخوارى آزاد گذاشته و آنها در خوردن چنین چیزهایى آزادند. تنها موجوداتى که خداوند متعال رزق طیب براى آنها قرار داده، بنىآدم است. آنها باید بر سر سفرهاى تمیز بنشینند؛ چون آنها موجودى ویژهاند، باید سر یک سفره پاک بنشینند. خوراک گوشت بنىآدم، مخصوص است، در حالى که گوشت سگ را سگان دیگر، خرسها و گرازها مىخورند. گوشت گراز هم خوراک شیر است؛ چنانکه گوشت شیر هم خوراک سگ است؛ ولى خداوند خوراک انسان را گوشت چهارپایان و بهیمهالانعام قرار داده، گوشت پاکیزهاى که نسبت به اخلاق انسان مضر نیست؛ نسبت به عقل او ضررى ندارد؛ نسبت به خطوط زیباى الهى که در روان او موجود است، ضررى نمىرساند.
«وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ»، چه طیبات ذاتى باشند و چه طیبات عرضى، فرقى نمى کند، و تنها باید حلال بودن و طیب بودن غذا، سر سفره انسان رعایت شود: «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِى الْأَرْضِ حَلالًا طَیِّباً.» «2»؛ چون خداوند متعال خوردن حلالآلوده را هم براى انسان حرام کرده است.
اگر در آبگوشت یک قطره خون افتاد، ما باید آن را دور بریزیم. این ریختن هم اسراف نیست؛ زیرا خوردن چنین آبگوشتى حرام است؛ همینطور اگر در هجده کیلو روغن آب شده در حلب، یک فضل موش افتاد، خداوند راضى نیست که یک ذر آن در بدن ما انسانها بیاید؛ چون چنین روغنى نجس و حرام است؛ براى این که توى انسان، مهمان ویژ منِ پرودگار در این عالم هستى؛ توى انسان، موجود خاص من، در این عالم هستى؛ تو مصداق «کَرَّمْنا» ى من هستى و بقیه موجودات چنین نیستند؛ تو مصداق «حَمَلْنا» هستى و مىبینى بقى حیوانات چنین نیستند. اگر حیوانى دریایى باشد، باید در دریا زندگى کند، و اگر حیوانى صحرایى باشد، باید در صحرا زندگى کند و اگر حیوانى هوایى باشد، باید در هوا زندگى کند، و اگر حیوانى جنگلى باشد، باید در جنگل زندگى کند، ولى هم خشکى و هم دریا، جاى زندگى توست. من به توى انسان قدرت پیمودن اقیانوسها را دادم. ساخت این کشتىهاى پانصد هزار تنى، کار تو نیست؛ کار مغز تو است که ساخت فکر من است، پس ساخت کشتى در واقع، کار من است، و اگر به کشتى اجازه ندهم که در این دریا باشد و راه برود، این بار پانصد هزار تنى را که زیر آن، شُلترین مایع است، دهن باز مى کند، و این کشتى به اعماق آن فرو مىرود.
در نتیجه، ساخت کشتى هم مربوط به فکر من است؛ چون مغزى که دربار ساخت آن فکر مىکند، متعلّق به من است. من خداوند این مغز را به توى انسان دادم؛ تخت کشتى را من به تو دادم؛ آهن و میخ این کشتى را من به تو دادم؛ راه هماهنگ کردن این اجزاء را من به تو دادم. خلاصه، ساخت کشتى کار تو نیست؛ توى انسان، استقلالى در این امور ندارى؛ چون تو مهمان ویژهاى هستى، من این قدر به تو فضا دادم.
«الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِىَّ الْأُمِّىَّ الَّذى یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِنْدَهُمْ فِى التَّوْراهِ وَ الْإِنْجیلِ یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِث» «3»،
من پروردگار، هر چیزى را که آلوده است، حرام کردهام. حتى بعضى از مراجع فعلى ما، و البته، مراجع گذشت ما و فکر مىکنم من فتواى صد و ده نفر آنها را دیده باشم که به حرمت کشیدن تریاک فتوا دادهاند؛ چون دود آن را از خبائث مىدانند؛ چرا این دود تریاک، حرام است؛ چون خداوند این دود خبیث را براى مهمان ویژهاش نپسندیده است.
بعضى از مراجع فعلى ما، محض ارزش انسان که باید از خبائث دور بماند، به طور علنى، سیگار را هم حرام مىدانند و به آن فتوا مىدهند و مىگویند، دود سیگار هم از خبائث است. شماى انسان، مهمان ویژ پروردگار هستید؛ شما مصداق «رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ» هستید؛ شما نباید دود بخورید و این خوردن، حرام است.
این حقایق را باید از بیدارانى که حقیقت را مىبینند، پرسید. زمانى واعظى از زنجان مىآمد، البته، گاهى، و نه همیشه. من او را ندیده بودم. فکر مىکنم آن موقع من تازه به دنیا آمده بودم و چند سالم بود که او از دنیا رفته بود، ولى من هم در همدان و هم در تهران، پامنبرىهاى فهیم او را دیدم که هم این افراد مُردند و هم کسانى که به آنها خیلى مربوط بودند و با آنها همسفر مىشدند. من این دو طایفه را دیدم. به شهادت این دو طایفه، از این خطیب براى من خاطراتى نقل شد، از جمله این که نام این خطیب حاج ملا آقاجان بود؛ وقتى مصیبت مىخواند، نه تنها دید مردم را مىگریاند، بلکه تمام در و دیوار را هم به گریه مىانداخت و خود او هم دگرگونىهاى مختلفى پیدا مىکرد. در مجلس هم تصرّف مىکرد و نمىگذاشت چشمى بىگریه بماند و چشم خشک را راه مىانداخت. وقتى ملا آقاجان در یک جا منبر داشت و کسى هم از اخلاق او مطلع نبود، در حالى هزار نفر هم پاى منبر او بودند، در اوج منبر، و یا در اوج مصیبت، تا یک نفر کبریت به سیگار مىزد، فوراً سخن خود را در منبر قطع مىکرد و از منبر پایین مىآمد و مىگفت، فرشتگانى که اجازه گرفته بودند، در مجلس ابىعبدالله (ع) شرکت کنند، با روشن شدن سیگار، رفتند، من هم دیگر نمىتوانم منبر را ادامه بدهم. مستمعهاى خوب من رفتند.
انسان ارزش دارد، براى این که «رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ».
معناى «وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلًا»
مىخواهم دربار جمل چهارم و فهم از این جمله سخن بگویم. من قبل از این که جمل چهارم را بخوانم، مىخواهم با یقین و با قاطعیت بگویم، کلم «کثیر» در این آى قرآن، به معناى کل است، نه به معناى بسیار. به دلیل این که خدا در قرآن وقتى که دربار شیطان بحث مىکند، مىگوید: «وَ أَکْثَرُهُمْ کاذِبُونَ» «4»: اکثر شیاطین دروغگو هستند؛ معناى این سخن، بنابر این که «کثیر» به معناى بسیار باشد، این خواهد بود که ما شیطان راستگو هم داریم؛ کسى که راستگو باشد، دیگر شیطان نیست. وقتى خداوند شیطان را لعنت کرده، به این معنا خواهد بود که بعضى از راستگوها را لعنت و رجم کرده است، در حالى که خداوند سبحان، راستى را که لعنت نمىکند؛ راستى را که رجم نمىکند؛ راستى را که به جهنم نمىبرد. خداوند در برابر گفت شیطان در گمراه نمودن انسانها از راه راست، قسم خورد که من توى شیطان و پیروانت را همگى به جهنم مىبرم «5»؛ یعنى خداوند هم شیاطین را به جهنم مى برد، پس این جا هم کلم «کثیر»؛ به معناى کل است، پس معناى آیه، این نیست که ما بنىآدم را بر کثیرى از آفریدهها برترى دادیم؛ بلکه این است که بنىآدم را بر هم آفریدههایمان برترى دادیم. مضمون آیه، از این قرار مىشود که اول من پروردگار هستم و بعد انسان است، و بعد هم باقى موجودات، و توى انسان، وسط بین من خدا و هم موجودات هستى؛ توى انسان بعد از من هستى و فوق هم مخلوقات.
وقتى توى انسان این موقعیت را شناختى و خودت را فهمیدى و دانستى، خواهى دید، در برترى، اول خدا قرار دارد، و بعد انسان، و بعد جهان با هم موجوداتى که دارد، هر کس که مىخواهد باشد، مىخواهد این کس جبرئیل (ع) باشد، و یا میکائیل (ع)، و یا اسرافیل (ع)، و یا عزرائیل (ع)؛ مىخواهد این کس از ملائک عرش باشد، و یا از ملائک حول عرش. در هر حال، اول خدا برتر است، بعد انسان، و بعد سایر موجودات.
حالا وقتى مىآیم به سراغ این انسانها، مىبینیم که برخى از انسانها، نسبت به برخى دیگر از انسانها برترى دارند؛ یعنى این گونه نیست که مجموع حقایقى که عبارتهاى «کَرَّمْنا»، «حَمَلْنا»، «رَزَقْنا» و «فَضَّلْنا» بیان مىکنند، نسبت به هم انسانها یکسان باشند؛ چراکه در رأس هم انسانها، انبیاء و ائمه: قرار دارند.
از این جا به بعد بحث را، باید بهتر در آن دقت کرد. کسى نگوید، چرا در روز تاسوعا شما سراغ این بحث رفتهاید؟ اتفاقاً مىخواهم بگویم، من دارم بحث روز تاسوعا را مطرح مىکنم، بحثى نو، زنده و تازه که تاکنون از کسى شنیده نشده است.
طبق حیاتى که قرآن بیان مىکند، در میان مجموع انسانها، انبیاء و ائم طاهرین:، برترین هستند. در میان انبیاء هم نسبت به همدیگر برترى وجود دارد که دیگر در دایر وجودى خود آنها مطرح است: «تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ» «6»، در این آیه، خداى متعال مىگوید که در انبیا، عدهاى بر برخى دیگر از آنها برترى دارند؛ پنج تاى از آنها بر صد و بیست و چهار هزار نفر برترى دارند: نوح، ابراهیم، موسى عیسى: و پیغمبر (ص). در این پنج نفر، یک نفر بر همه برترى دارد که پیغمبر است. پس او برترین انسان است. دیگر چه کسى همسنگ پیغمبر (ص) است.
آیا ابراهیم چنین است؟ باید بگویم، نه، این پنج پیامبر با هم، برتر از هم پیامبران هستند. از در آن پنج تا هم فاکتورگیرى شده، و یک نفر نسبت به هم آنان، برتر است.
على (ع) جان پیامبر (ص)
کسى از پیامبر اکرم (ص) مىپرسد شما در این برترى بر صد و بیست و چهار هزار پیامبر، آیا شریک هم دارى؟ قرآن در جواب او مىگوید: بله، یک نفر در این برترى بر کلّ انبیاء، با توى پبامبر شریک است، کسى که من از طرف خدا از او تعبیر مىکنم به جان تو: «نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ» «7» که فردا دیدند پیامبر راستگو که گفته بود، هم فرزندانمان را براى مباهله مىآوریم و لفظ فرزند را به صورت جمع آورده بود، بعد تنها دو فرزند را آورده، و با این که گفته بود، تمام زنان ما را مىآوریم، و بعد دیدند، او تنها یک خانم را به نام فاطمه (س) آورده؛ همینطور گفته بود، تمام جانهاىمان را مىآوریم، بعد دیدند این پیغمبر راستگو با خود فقط على را آورده است؛ یعنى حسن (ع) و حسین (ع) من، همه فرزندانش هستند، و زهرا (س) به تنهایى، هم زنانش است، و على هم به تنهایى همه جانهایش هست، پس به دلیل این آیه، على (ع) از هم انبیاء به طور یقین، برتر است و در آن، شکى هم وجود ندارد. پس پیامبر اکرم (ص) و على (ع)، برترین است، و پیامبر اکرم (ص) نمىتوانست بىعلى زندگى کند. پیامبر اکرم (ص) با به وصلت در آورن دختر خود براى على (ع)، زمینه به وجود آمدن یازده امام معصوم: دیگر را به وجود آورد. بدون وصلت با على (ع)، این یازده امام از هیچ کس دیگر به وجود نمىآمدند؛ چون یازده امام در خزان وجود على (ع) تعبیه شده بود. در بیست و سه سال رسالت خود هم اعلام کرد، یک نفر از امت من، در قیامت نمىتواند بىامضاى على (ع) از صراط رد بشود. از پیامبر اکرم (ص) نقل شده و ناقل هم امام رضا (ع) است که خداى عزّ و جلّ گفت: «وَلَایَهُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ حِصْنِى فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِى أَمِنَ مِنْ عَذَابِى» «8»
همینطور پیامبر اکرم (ص) اعلام کرد، هر انسانى از دنیا برود و على (ع) از او راضى نباشد، آمرزیده نخواهد شد. «9» نیز حضرت اعلام کرد: خداى متعال سه هزار تا اسم دارد که هزار تاى آنها را پیش مردم گذاشته و در دعاى جوشن کبیر، آنها را آورده، و هزار تاى آنها را به انبیا تعلیم داده است که آنان آن اسامى را به مردم نگفتند، و هزار تا از آن اسامى را هم به خود اختصاص داد و به انبیا هم خبر نداد، و ما حالا از این سه هزار اسم خبر داریم.
خداى متعال در ازل که مىخواست خود را نامگذارى کند، از این سه هزار نام، اولین نامى که براى خود انتخاب کرد، على بود: العلى العظیم. «10»
مقام قمر بنىهاشم (ع) از زبان حسین (ع)
یک بار دیگر آنچه گفته شد، را مرور مىکنیم:
1. تکریم نمودیم انسان را، نه دیگران را؛
2. حمل نمودیم، این موجود را؛
3. از پاکیزهها روزى دادیم این موجود را؛
4. این انسان را بر همه موجودات برترى دادیم و گفتیم که منظور از «کثیر» در آیه، معناى کل است؛
5. در میان انسانها هم گفتیم که صد و بیست و چهار هزار پیامبر و امامان برترین هستند، و در میان آنان هم پنج اولوالعزم وجود دارند که برترین هستند، و در میان این پنج اولوالعزم هم پیامبر اکرم (ص) برترین است و على (ع) نیز در این برترین بودن، با او شریک است.
سخنم را به طور خلاصه یک بار دیگر بیان مىکنم تا آنچه شنیدهاید را یک بار دیگر مرور کنید. آنچه گفته شد، بحثى قرآنى خالصى بود که مستند هم سخنانش هم آیات بود. روایتى هم اگر گفته شد، مرتبط به آیات بود. از میان هم هستى، فقط به على (ع) نگاه کنید. وقتى در آین ذهن خود، به على (ع) نگاه کردید، قلب و مغز شما کاملًا متوجّه على (ع) خواهد شد. حضرت على (ع) با آن عظمتى که داشت، در ماجرایى، خطاب به حسین (ع) گفت: «فداک أبوک» «11»: پدرت على فدایت.
آن وقت در همین یک و دو ساعت مانده به غروب روز تاسوعا، این حسین (ع) به قمر بنىهاشم (ع) گفت: من فدایت!
مدرک این حرف کجا است؟ آرى، من فداى قلمى بشوم که این جمله را نوشت: ابىعبدالله (ع) به قمر بنىهاشم (ع) گفت: «بنفسى انت»: حسین قربانت برود. آن دستى که این سخن را نوشته، دست شیخ مفید در کتاب ارشاد است «12»، قلم یکى از بالاترین علماى شیعه که اهل سنت هم او را قبول دارند. به راستى، چه کسى مىتواند بهتر از حسین (ع) مقام قمر بنى هاشم (ع) را بفهمد؟
پی نوشت ها:
______________________________
(1) 1. اسراء: 70: به یقین فرزندان آدم را کرامت دادیم، و آنان را در خشکى و دریا [بر مرکبهایى که در اختیارشان گذاشتیم] سوار کردیم، و به آنان از نعمتهاى پاکیزه روزى بخشیدیم، و آنان را بر بسیارى از آفریدههاى خود، برترى کامل دادیم.
(2) 1. بقره: 168: اى مردم! از آنچه [از انواع میوهها و خوردنىها] در زمین حلال و پاکیزه است، بخورید.
(3) 1. اعراف: 157: همان کسانى که از این رسول و پیامبر «ناخوانده درس» که او را نزد خود [با همه نشانهها و اوصافش] در تورات وانجیل نگاشته مىیابند، پیروى مىکنند پیامبرى که آنان را به کارهاى شایسته فرمان مىدهد، و از اعمال زشت بازمىدارد، و پاکیزهها را بر آنان حلال مىنماید، و ناپاکها را بر آنان حرام مىکند
(4) 1. شعراء: 223.
(5) 1. اشاره به آى هشتاد و پنجم سور ص «لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکَ وَ مِمَّنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ أَجْمَعینَ»
(6) 1. بقره: 253.
(7) 1. آلعمران: 61.
(8) 1. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه السلام ج 2، ص 136، حدیث 1.
(9) 2. المحاسن، ج 1، ص 89 از پیامبر اکرم 6 نقل کرده است: التَّارِکُونَ وَلَایَهَ عَلِىٍ 7 الْمُنْکِرُونَ لِفَضْلِهِ الْمُظَاهِرُونَ أَعْدَاءَهُ خَارِجُونَ عَنِ الْإِسْلَامِ مَنْ مَاتَ مِنْهُمْ عَلَى ذَلِکَ. همچنین على بن یونس نباطى بیاضى، الصراط المستقیم، ج 2، ص 57، در حدیثى از پیامبراکرم 6 نقل کرده است: فإن رضا على رضا الله و غضبه غضب الله ...
(10) 1. الکافى، ج 1، ص 113، حدیث، در حدیثى از امام رضا 7 آورده: فَأَوَّلُ مَا اخْتَارَ لِنَفْسِهِ الْعَلِىُّ الْعَظِیمُ لِأَنَّهُ أَعْلَى الْأَشْیَاءِ کُلِّهَا.
(11) 1. ابن ابىحدید، شرحنهجالبلاغه، ج 11، ص 253.
(12) 2. الإرشاد، ج 2، ص 90: قال له العباس بن على رحمه الله علیه: یا أخى أتاک القوم فنهض ثم قال: یا عباس! ارکب بنفسى أنت یا أخى
این واژه از ماده غفران است که در لغت به معناى پوشانیدن آمده، و با معناى اصطلاحى آن که همان آمرزیدن است، تناسب روشنى دارد، در حقیقت خداوند با آمرزیدن گناه، بر روى عمل زشت پرده میکشد، استغفار به معناى درخواست عفو و طلب آمرزش است که در واقع تائب از گناه از حضرت حق متواضعانه درخواست میکند که گناهانش را با ستاریت خود بپوشاند و بر روى معاصی اش پرده اندازد تا کسى از آن آگاه نگردد و آبرویش در دنیا و آخرت محفوظ بماند.
گرچه به نظر میرسد دو واپه توبه و استغفار در نهایت به یک مفهوم بر میگردد، ولى از ظاهر آیات و روایات چنین بر میآید که این دو با هم تفاوت دارند.
در قرآن کریم درچند آیه توبه و استغفار به گونه اى در کنار هم ذکر شده، که دلالت بر دوگانگى مفهوم آنها دارد:
وَ اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ:
و از پروردگارتان آمرزش بخواهید، سپس از گناهان دست برداشته به او بازگردید زیرا پروردگارم مهربان و بسیار دوستدار توبه کنندگان است.
شبیه این تعبیر که میان استغفار و توبه بالفظ «ثم» فاصله انداخته در چهار مورد از قرآن آمده که دلالت بر تفاوت میان این دو مفهوم دارد، همچنین در حدیث مشهورى که حضرت موسى بن جعفر لشگریان عقل و جهل را میشمارد.
توبه که ضد آن پافشارى بر گناه است، و استغفار دو مفهوم جداگانه به حساب آمده است.
میان توبه و استغفار تفاوتهائى چند وجود دارد که از جمله آنها میتوان به تفاوتهاى زیر توجه کرد:
1- انسان فقط میتواند براى شخص خودش توبه کند و از جانب دیگرى نمیتواند توبه نماید، ولى استغفار اینگونه نیست، انسان هم میتواند براى خودش و هم براى دیگرى استغفار نماید، در این زمینه آیات و روایات بسیارى داریم.
وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِیماً:
و اگر آنان هنگامى که با ارتکاب گناه به خود ستم کردند، نزد تو می آمدند و از خدا آمرزش میخواستند و پیامبر هم براى آنان درخواست آمرزش میکرد، یقینا خداوند را بسیار توبه پذیر و مهربان می یافتند.
قالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکُمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ:
یعقوب به فرزندانش هنگامى که از او خواستند از خداوند براى آنان آمرزش بخواهد فرمود: براى شما از پروردگارم درخواست آمرزش خواهم کرد، زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.
همچنین در آیات و بسیارى از روایات درباره آمرزش خواستن براى پدر و مادر و مؤمنان، و یا استغفار کردن فرشتگان براى افراد مخصوص «مؤمنان و تائبان» سخنان گوناگونى آمده است.
2- در توبه عدد و مقدار مطرح نیست، ولى در استغفار گاهى عددهاى ویژه عنوان نشده است، در قرآن عدد هفتاد و در روایات عددهاى صد، هفتاد، بیست و پنج و بیشتر و کمتر آمده است:
إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ
اگر براى منافقان که آلوده به کفر و شرک هستند و به اسلام و مسلمانان خیانت میکنند هفتاد بار آمرزش بخواهى هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید.
از حضرت صادق علیه السلام روایت شده:
«ان رسول الله کان لا یقوم من مجلس و ان خف حتى یستغفرالله خمسا و عشرین مر:»
پیامبر خدا از هیج مجلسى گرچه کوتاه مدت بود بر نمی خاست مگر این که بیست و پنج مرتبه استغفار میکرد.
3- توبه باید در حال حیات و زندگى باشد، توبه کسى که آثار مرگ را مى بیند، و پس از مرگ معنا ندارد، ولى از آنجا که استغفار به نحوى است که شخصى براى شخص دیگر میتواند انجام دهد، بنابراین پس از مرگ از نیز میتواند براى او استغفار نماید.
حضرت صادق فرمود:
«الا مؤمن عاد مؤمنا فى الله عزوجل فى مرضه و کل الله به ملکا من العواد یعوده فى قبره و یستغفر له الى یوم القیام»
هر مؤمنى بخاطر خدا مؤمن دیگرى را در بیماری اش عیادت کند خداوند فرشته اى را بر او میگمارد که در قبرش از او عیادت نماید، و تا روز قیامت براى او استغفار کند.
4- حقیقت توبه همان بازگشت به خدا و پشیمانى از گناه است، و همین پشیمانى موجب آمرزش گناه میباشد، در عمق و ذات توبه تقاضاى آمرزش گناه وجود دارد.
5- توبه فقط سبب بخشیده شدن گناه مورد نظر است، ولى استغفار علاوه بر این که عامل بخشیده شده گناه است، موجب گشایش در زندگى مادى و فراوانى نعمت و دورى از بلاها، و مصون شدن از کیفرهاى دنیائى است.
با توجه به آیات و روایات مربوط به استغفار، به خوبى روشن میشود که استغفار از نزول بلا براى شخص و جامعه جلوگیرى میکند، و فراوانى نعمت و فراخى روزى را به دنبال دارد.
وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فِیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ:
و خدا بر آن نیست که آنان را در حالى که تو در میان آنان به سر مى برى، عذاب کند و تا ایشان طلب آمرزش مى کنند، خدا عذاب کننده آنان نخواهد بود.
امیر مؤمنان در تفسیر این آیه میفرماید:
«کان فى الارض امانان من عذاب الله و قد رفع احدهما فذونکم الآخر فتمسّکوا به اما الامان الذى رفع فهو رسول الله، و اما الامان الباقى فالاستغفار قال الله تعالى و ما کان الله لیعذبهم و انت فیهم و ما کان الله معذبهم و هم یستغفرون:»
دو امان بر روى زمین از عذاب خدا وجود داشت که یکى از آنها برداشته شد، بر شما باد به دیگرى پس به آن چنگ زنید، امانى که برداشته شد پیامبر خدا بود، و امانى که باقى است استغفار است خداوند میفرماید وَ مَا کَانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ ..
اسْتَغْفِرُوا رَبَّکُمْ إِنَّهُ کانَ غَفَّاراً یُرْسِلِ السَّماءَ عَلَیْکُمْ مِدْراراً وَ یُمْدِدْکُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِینَ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ جَنَّاتٍ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ أَنْهاراً:
نوح در مقام راز و نیاز به حضرت حق عرضه داشت: من به قوم خود گفتم: اى قوم من! از پروردگارتان آمرزش بخواهید، که او همواره بسیار آمرزنده است.
تا بر شما از آسمان باران پى در پى و با برکت فرستد، و شما را با اموال و فرزندان یارى کند، و برایتان باغ ها و نهرها قرار دهد.
در این آیات استغفار عامل برخوردارى از نعمتهاى دنیا و به کمال رسیدن استعدادها و نزول برکات آسمانى، و افزایش نیرو و توان شخص و یا جامعه معرفى شده است.
غیر از آیاتى که در رباطه با استغفار ملاحظه کردید، در احادیث معصومین نیز براى استغفار آثار مادى از قبیل دفع بلاهاى آسمانى، و برخوردارى غاز نعمتهاى ا ین جهان ذکر شده است.
از امیر مؤمنان روایت شده:
«و قد جعل الله سبحانه الاستغفار سببا لدور الرزق و رحم الخلق:»
محققا خداوند استغفار را موجب فراوانى رزق و مهر و رحمت بر خلق قرار داده است.
و نیز از آن حضرت نقل شده:
«ان الله اذا ارادان یصبب اهل الارض بعذاب قال: لولا الذین یتحاجون بجلالى و یعمرون مساجدى و یستغفرون بالاسحار لانزلت عذابى:»
مسلما خدا هنگامى که اراده کند به اهل زمین عذابى برساند میگوید: اگر نبودند کسانى که جلال مرا دوست دارند، و مساجدم را آباد میکنند، و سحرگاهان به استغفار می نشینند، هرآینه عذاب خود را نازل میکردم.
عمر جمّال میگوید:
«شکوت الى ابى الحسن قلّ الولد فقال لى استغفر الله و کل البیض بالبصل:»
به حضرت موسى بن جعفر از کمى فرزند شکایت کردم، حضرت فرمود: از خداوند درخواست آمرزش کن و تخم مرغ را با پیاز بخور.
تفسیر عیاشى از رسول خدا روایت میکند: هیچ بنده گنهکارى نیست که پس از گناه، برخیزد و وضو بگیرد و به خاطر گناهش از خداوند طلب آمرزش کند مگر آن که برخداوند سزاوار و لازم است او را بیامرزد.
چون میفرماید:
وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً
و نیز آن حضرت فرمود: خدا با آن که بنده را دوست دارد مبتلایش میکند براى این که تضرع و زارى او را بشنود و فرمود: خداوند کسى نیست که در دعا را باز کند و در توبه را ببندد زیرا میفرماید:
ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ
و خدا کسى نیست که در توبه را باز کند و در آمرزش را ببندد در حالى که خودش میفرماید:
وَ مَنْ یَعْمَلْ سُوءاً أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ یَسْتَغْفِرِ اللَّهَ یَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِیماً.
پیامبر اسلام به اصحاب فرمود:
«الا اخبرکم بدائکم من دوائکم قالوا: بلى قال: فان دائکم الذنوب و دوائکم الاستغفار»:
آیا شما را به بیمار ى و داروى علاجتان خبر ندهم؟ گفتند: خبر بده فرمود: به یقین بیمارى شما گناهان است، و دارویتان استغفار.
2- وَ مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً ...
در این آیه شریفه به مسئله بسیار مهمى توجه میدهد که آگاهى از آن سبب میشود انسان از هر گناهى چون فرار گوسپند از گرگ فرار کند، و خود را از زیانها و خسارتهائى که در دنیا و آخرت گریبان انسان را میگیرد برهاند، و آن مسئله مهم این است که هر کس هر گناهى مرتکب شود بر ضد خود مرتکب شده است.
گناه نه این که سود قابل توجهى ندارد، بلکه اگر سودى داشته باشد در برابر خسارت و زیانى که ببار میآورد قابل اعتنا نیست به قول قرآن مجید در رابطه با قمار و شراب:
وَ إِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما
هیچ فرعونى در تاریخ، و هیچ قارونى در جوامع، و هیچ بلعم باعورائى در خیمه حیات، و هیچ مفسد و ظالم و خائن و جنایتکار و مسرف و مبذور، متعدى به حقوق مردم، سود قابل ملاحظهاى از کانال گناه نصیبش نشده، گناه هر نوعش و در هر زمینه اى به خراب شدن ساختمان انسانیت، به بر باد رفتن آبرو، به افتادن از چشم مردم، به شعله ور شدن کینه دلها، به توجه دادن خشم خدا به انسان، و به باز کردن راه دوزخ به روى گناهکار کمک داده است.
گناه گرچه ظاهر لذتبخش و شیرینى دارد. ولى باطن آن جز زهر کشنده، و ماده سموم کننده نیست که نهایتا انسان را هلاک میکند، و مستحق عذاب دوزخ مینماید:
بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَةً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطِیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فِیها خالِدُونَ
[نه چنین است که مى گویید] بلکه کسانى که مرتکب گناه شدند وآثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانه اند.
گناه بیمار ی و مرض است، که انسان در ابتداى گرفتار شدن به آن دردش را حس میکند ولى وقتى در مدتى طولانى تکرار شود، عقل و وجدان را از کار میاندازد، و گناهکار نه این که درد آن را احساس نمیکند، بلکه آن را براى خود خوب و نیکو میشمارد.
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً
بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم؟
[آنان] کسانى هستند که کوششان در زندگى دنیا به هدر رفته [و گم شده است] در حالى که خود مى پندارند، خوب عمل مى کنند.
گناه که در نگاه قرآن بیمارى است، اگر ادامه پیدا کند سب تشدید آن میشود، و غفلت و بیخبرى و لجاجت را به جائى میرساند، که انسان از قبول نصایح ناصحان، و موعظه پنددهنگان ملول میگردد، و حاضر به پذیرش نمیشود.
فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ
در دلِ آنان بیمارى [سختى از نفاق] است، پس خدا به کیفرِ نفاقشان بر بیماریشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مى گفتند، عذابى دردناک است.
گناه سبب میشود که گناهکار به سرعت به سوى اخلاق و عمل دشمنان به ویژه یهود و نصارى برود.
فَتَرَى الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ یُسارِعُونَ فِیهِمْ
کسانى که در دل هایشان بیمارى [دورویى] است، مى بینى که در دوستى با یهود و نصارى شتاب مى ورزند
گناهآلودگى روى آلودگى میآورد، و پردهاى از ظلمت سنگین به روى عقل و قلب و وجدان میکشد.
وَ أَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً إِلَى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ کافِرُونَ
اما کسانى که در دل هایشان بیمارى [نفاق] است، پس پلیدى بر پلیدیشان افزود و در حالى که کافر بودند از دنیا رفتند.
گناه از نگاه قرآن مجید آتش است، گرچه در دنیا به صورت آتش دیده نمیشود، و گناهکار حرارت و سوزشى احساس نمیکند، ولى زمانى که خیمه دنیا برچیده شود، و قبامت آشکار گردد گناهکاران آتش دوزخ و انواع عذابهاى آن را همان گناهانى که در دنیا مرتکب شدند میبینند.
إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ ما أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ الْکِتابِ وَ یَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِیلًا أُولئِکَ ما یَأْکُلُونَ فِی بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ
قطعاً کسانى که آنچه را خدا از کتاب [تورات و انجیل به عنوان حلال و حرام] نازل کرده [به سود خود، از بى سوادان یهود و نصارى] پنهان مى کنند، و در برابر این پنهان کارى بهاى اندکى به دست مى آورند، جز آتش به شکم هاى خود نمى ریزند.
اینهاست زیانها و خسارتهاى گناه که به ضرر خود انسان و بازگشتش به گناهکار است، مَنْ یَکْسِبْ إِثْماً فَإِنَّما یَکْسِبُهُ عَلى نَفْسِهِ.
3- وَ مَنْ یَکْسِبْ خَطِیئَةً أَوْ إِثْماً ...
«خطا در لغت به معناى کارى است که به نتیجه نمیرسد و به هدف اصابت نمیکند.
خطاکار در لغت به کسى میگویند که از راه درست منحرف شده، و به خاطر گم کردن راه به جادهاى بر ضد جاده درست افتاده است.
در دو قول نادر و ضعیف آمده خطا یعنى گناهى که صدورش از انسان عمدى نبوده، یا به معناى معصیتى است که عمدا از آدمى صادر شده است». «2»
اینجانب با تکیه بر کتب لغت اصیل خطیئه را در آیه شریفه به همان معناى اصلى یعنى کار بینتیجه و عمل بی هدف، و انحراف از راه حق میآورم.
اثم: به معناى کارى است که بر انسان مباح و حلال نیست و مجوزى از جانب شرع و عقل براى انجام آن ندارد، و بر او واجب است از این نوع کار بپرهیزد و از آن اجتناب نماید.
کسى که مرتکب عملى شود، که براى آن عمل نه این که نتیجه مثبت و هدف پاکى وجود ندارد، بلکه بخاطر انحراف از راه صواب، و تجاوز از طریق شرع و عقل، زیان دنیائى، آخرتى، خانوادگى و اجتماعى بر آن مترتب است، و مرتکب مسئلهاى گردد که بر او مباح و حلال نیست، و واجب است از آن بپرهیزد، ولى آن خطا و اثم را که خود مرتکب شده به پاک دامن آبرودارى از هر ملت و مذهب نسبت دهد بهتان و افترا و گناه آشکارى را به دوش گرفته است، چنین انسان پستى در یک مرحله خود مرتکب گناه شده، و در مرحله دیگر آن را به پاک دامن نسبت داده که این خود گناه دیگرى است، و زشتى نفرت بارش آشکار و روشن است وَ إِثْماً مُبِیناً.
آیه شریفه نسبت دان عمل زشت را به پاکدامن به «رمى» تعبیر کرده که معمولا این لغت در تیراندازى به کار میرود، گوئى شخصى که به شخص دیگر تهمت میزند تیرى به طرف شخصیت او رها کرده و قلب وى را از آن تهمت مجروح نموده و به درد آورده است، و این کار زشت سبب تحمل بار سنگینى براى تهمت زننده شده ک ه تا پا یان عمرش سنگینى آن با اوست و از وى جدا نمیگردد، و این بار سبک نمیشود.
این که از این عمل ناروا، و خطاى سنگین، تعبیر به بهتان کرده، دلیلش این است که پاکدامن از تهمتى که به او زده میشود دچار بهت و حیرت میگردد.
جامعه و خانواده و فردى که آلوده به گنا ه دروغ و تهمت است، هماى خیر و خوشى، و آرامش و امنیت را بالاى سر خود نخواهد دید، تهمت زنندگان و دورغپردازان دنیاى بد و آخرت بدترى خواهند داشت.
روزى یکى از فرزندان حضرت سیدالشهدا، علیهالسلام، از مدرسه به خانه برگشت. امام او را صدا زدند و فرمودند: عزیزم! امروز چه یاد گرفتى و معلمت چه به تو آموخته است؟ گفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ* الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ* الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ...».
حضرت به خدمتکار خانه فرمودند: به در خانه معلّم او، عبدالرحمن سلمى، برو و او را به اینجا دعوت کن! خدمتکار رفت و گفت که آقا با شما کار دارند. معلم با خود گفت: خدایا، یعنى حسین با من چه کار دارد؟ من امروز در مدرسه کارى نکردهام. فقط به فرزندش سوره حمد را یاد داده ام!
وقتى او خدمت حضرت رسید، ایشان هزار دینار طلا از دسترنج خودشان، که مربوط به امور کشاورزى مى شد، به معلم دادند و فرمودند: دهانت را باز کن! و چند قطعه عقیق و فیروزه و الماس هم در دهان او ریختند و حواله اى هم به بزّاز نوشتند که هزار متر پارچه حلّه بافت یمن از حساب من به این معلم بده. بعد هم فرمودند: مرا ببخش که در برابر عظمت کار تو کارى نمى توانم بکنم. آنچه من به تو دادم تقدیمى بیش نبود، اما آنچه تو به فرزند من دادى، عطا و کرامت بود.
خوب است در شأن معلم این سخنان را در کلاس گفت یا این آیه شریفه سوره اسراء را که مى فرماید:
«وَ قَضى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا کَرِیماً*
وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً».
و پروردگارت فرمان قاطع داده است که جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکى کنید؛ هرگاه یکى از آنان یا دو نفرشان در کنارت به پیرى رسند [چنانچه تو را به ستوه آورند] به آنان اف مگوى و بر آنان [بانگ مزن و] پرخاش مکن، و به آنان سخنى نرم و شایسته [و بزرگوارانه] بگو. و براى هر دو از روى مهر و محبت، بال فروتنى فرود آر و بگو: پروردگارا! آنان را به پاس آنکه مرا در کودکى تربیت کردند، مورد رحمت قرار ده.
بچه را باید از مدرسه با یک دنیا محبت به سوى پدر و مادر روانه کرد. با آنان درباره شهدا باید سخن گفت و اینکه چه بزرگوارانى جان دادند تا آنان آسوده تحصیل کنند.
توصیه مى کنم از بحثهاى علمى و طرح مسائل اختلافى در کلاسها بپرهیزید و مواظب باشید که در کلاس کلمهاى نگویید که بچه ها گمراه شوند. چون بچهها هر چه معلم بگوید مىگیرند. بر اعصاب خود مسلّط باشید. همه مى دانند زندگى معلمها سخت است و حقوق آنان به اندازه ارزش کارشان نیست، ولى این هم هست که همه ما داوطلبانه معلم شده ایم. اگر مى توانید براى رضاى خدا صبر کنید و مشکلاتى را که حضور چند قرن استعمار در این کشور براى ما به وجود آورده و به این زودى ها هم مرتفع نمى شود، به پاى اسلام نگذارید. یادتان باشد هر روز در طى پنج ساعت میهمانان کوچکى دارید که امانتهاى پروردگار بزرگ هستند. گیرندگى آنها زیاد است و از شما تغذیه فکرى مى کنند. پس، فکر و خیال آنان را مشوش و ناراحت نکنید.
نورباران
روز چهاردهم شعبان سال 26 هجری، شادی و سرور صحن دل های بسیاری را روشنایی عشق بخشید. مردم مدینه به خانه علی علیه السلام رهسپار بودند تا بهترین تبریک های خود را به پدر و مادر طفل نو رسیده بیان کنند. ام البنین علیهاالسلام مادر مهربان کودک، قنداقه ماه را در آغوش خورشید ولایت، علی علیه السلام گذارد و آن حضرت نخست الماس لبان را با بلور پیکر فرزند عزیزش آشنا نمود، سپس با چسبانیدن او به سینه خود، نخستین سخنان خویش را که نغمه توحید و نبوت و سرود ولایت بود، در گوش راست و چپ او بیان کرد. پس از اذان و اقامه، نام کودک را «عباس» نهاد؛ یعنی شیربیشه شجاعت و قهرمان میدان نبرد، خشمگین در برابر دشمنان و شادمان در مقابل دوستان.
بانوی پارسا و مهربان
مادر بزرگوار سپهسالار کربلا حضرت عباس علیه السلام ، فاطمه مشهور به ام البنین علیهاالسلام دختر حزام بن خالد است. تاریخ نگاران سال ولادت او را ذکر نکرده اند، اما متذکر شده اند که تولد پسر ارشد وی حضرت عباس علیه السلام در سال 26 ق بوده است. او از جمله بانوانی است که در مکتب بزرگ بانوی جهان اسلام، حضرت زهرا علیهاالسلام پرورش یافته بود. او در خانه علی علیه السلام بهترین مادر برای فرزندان و وارسته ترین رهرو خط سبز رهبری حضرت امیر علیه السلام بود و همواره خود را خدمتگزار مولا و فرزندانش می دانست و فرزندان زهرا علیهاالسلام را بر فرزندان خویش مقدم می داشت. عباس علیه السلام در دامان مادری پرورش یافت که انگیزه ازدواج شوهرش با او را تا لحظه مرگ از یاد نبرد و آن را بُن مایه تربیت فرزندان برومندش قرار داد. او که از همان آغاز فرزندان خود را بلا گردان فرزندان فاطمه خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش علی علیه السلام ، هرگز به ازدواج مرد دیگری در نیامد.
ادب ام البنین
روز میلاد پربرکت حضرت عباس علیه السلام ، ام البنین علیهاالسلام قنداقه فرزند خویش را در آغوش تابناک خورشید ولایت گذاشت. حضرت امیر علیه السلام به او فرمود: نام این طفل را چه گذاشته اید؟ ام البنین علیهاالسلام با کمال ادب و متانت عرض کرد: من در هیچ امری بر شما سبقت نگرفته و نمی گیرم. هر چه خودتان مایل هستید، او را نام گذاری کنید. حضرت فرمودند: من او را به اسم عمویم عباس نامیدم.
فضیلت ام البنین
درباره مقام والای ام البنین، همسر وفادار علی علیه السلام و مادر یاور حسین علیه السلام ، سخنان فراوانی گفته شده است. عالم ربانی زین الدین معروف به شهید ثانی در این زمینه آورده است: «ام البنین از بانوان بامعرفت و پرفضیلت بود. او به خاندان نبوت محبت و دلبستگی خالص و شدید داشت و خود را وقف خدمت به آنها نموده بود. خاندان نبوت نیز برای او جایگاه والایی قائل بودند. در روزهای عید به محضرش می رفتند و ادای احترام می کردند. حضرت زینب علیهاالسلام ، پیام آور نهضت حسینی، پس از بازگشت از سفر کربلا به مدینه به محضر او رفت و شهادت فرزندانش را به این شیرزن عرصه صبر و استقامت تسلیت گفت».
و عباس...!
حضرت علی علیه السلام فرزند برومند خویش و دردانه ام البنین علیهاالسلام را «عباس» نامید. از آنجا که امام با بصیرت ملکوتی خویش، عباس را در برابر دشمنان، قاطع و خشن می دانست، نام او را به مناسبت ساختار وجودی اش عباس نامید. این نام از همان عصر نشان دهنده شهامت و شجاعت عباس علیه السلام بود. در این زمینه گفته اند که امیرمؤمنان علی علیه السلام ، او را به این دلیل عباس نامید که به شجاعت، شکوه و خشم او در پیکار با دشمنان آگاهی داشت.
کُنیه های ماه هاشمی
معروف ترین کنیه حضرت عباس علیه السلام ، ابوالفضل است. این کنیه از فضیلت های بی شمار او در عرصه های مختلف زندگانی خبر می دهد که هر یک، آینه ای شفاف و روشنگر از ویژگی های ارزشمند اوست. تاریخ نگاران درباره علت نامیده شدن وی به ابوالفضل گفته اند که او دارای پسری به نام فضل بوده است. برخی دیگر بر این عقیده اند که چون سراسر زندگی آن حضرت سرشار از فضیلت بوده او را ابوالفضل، یعنی پدر فضیلت ها نامیده اند. «ابوالقاسم» کنیه دیگری است که جابربن عبداللّه انصاری در زیارت اربعین خطاب به حضرت عباس علیه السلام گفته است: السلام علیک یا اباالقاسم! سومین کنیه حضرت عباس علیه السلام ، «ابوالقِربَه» است که دلاوری و مردانگی در امواج پرتلاطم آن جلوه گر است و از شکافتن سینه سپاه دشمن در رسیدن به آب گوارای شریعه حکایت دارد تا کام تشنگان را سیراب سازد.
قمر بنی هاشم
حضرت عباس علیه السلام از زیبایی ویژه ای برخوردار بود و به دلیل سیمای سپید، سیرت زیبا و ملکوتی و قامت رعنا و رشیدش، او را ماه خاندان بنی هاشم می خواندند. همگان در مدح ابهت پرشکوه و سرافرازی عظمتش زبان می گشودند و چنین لقبی را برازنده وجود او می دانستند. ابن شهر آشوب در کتاب مناقب می نویسد: بدین لحاظ به حضرت ابوالفضل قمر بنی هاشم می گفتند که نور جمال و چهره مبارک او مانند ماه درخشان بود. نیز گفته اند وی را بدین دلیل قمر بنی هاشم نامیدند که از نظر فضیلت های نفسانی و جسمانی، انگشت نشان بوده است.
باب الحوائج
عباس علیه السلام در دوران زندگی امام حسن مجتبی علیه السلام پیوسته در کنار آن حضرت به مددکاری مردم و برآوردن نیازهایشان می پرداخت. این امر در زمان امامت امام حسین علیه السلام و پیش از جریان عاشورا نیز ادامه داشت تا آنجا که هر گاه نیازمندی برای کمک خواستن نزد این دو امام بزرگوار می آمد، حضرت عباس علیه السلام مأمور اجرای دستور امام خویش می شد. همین امر سبب شد تا آن بزرگوار را باب الحوائج، یعنی برآورنده نیازها بخوانند.
القاب تابناک
مهم ترین لقب های حضرت عباس علیه السلام ، قمر بنی هاشم و باب الحوائج می باشد؛ البته ایشان لقب های دیگری نیز داشته است. «طیار» لقبی است که امام سجاد علیه السلام از بلندای بینش خویش، عمویش را بدان ستود و جلوه ای از جلوه های قدسی اباالفضل علیه السلام را آشکار نمود. «علمدار»، یعنی دارنده بیرق لشکر و برگیرنده علم سرافرازی که همچون نگینی، نمایانگر انسجام سپاه، استمرار مبارزه و خروش سپهسالار بر ضد دشمن است، از دیگر لقب های حضرت عباس علیه السلام به شمار می آید. به جز این لقب ها، لقب های دیگر حضرت در تاریخ چنین نقل شده است: اطلس، سقا، شهید، عبد صالح، مستجار و صدیق.
حضرت عباس علیه السلام از نگاه معصومان
گفتار معصومان علیهم السلام ، سرآمد سخنان انسان هاست. عبارت های زرین شخصیت های بزرگی که از تابش دانش الهی بهره برده اند، از هر افراط و تفریطی پیراسته است و حقیقت را چنان که هست، نشان می دهد. سخنان معصومان علیهم السلام در مورد شخصیت حضرت ابوالفضل علیه السلام ، گستره ای وسیع در برابر دیدگان انسان می گشاید و آدمی را به بلندای عظمت آن بحر صدق و صفا رهنمون می سازد.
حضرت علی علیه السلام در شأن فرزندش حضرت ابوالفضل علیه السلام ، در آن هنگام که در بستر شهادت بود و او را طلبید و به سینه اش چسبانید، فرمود: «به زودی در روز قیامت، چشمم به وسیله تو روشن می گردد».
امام حسین علیه السلام
امام حسین علیه السلام در شأن حضرت عباس علیه السلام گفتارهای متعددی دارد ؛ از آن جمله اینکه در عصر تاسوعا، امام حسین علیه السلام به ابوالفضل علیه السلام فرمود: «برادرم! جانم به قربانت، سوار بر اسب شو و نزد دشمن برو و...». در این عبارت، امام حسین علیه السلام با عالی ترین تعبیر، یعنی «جانم به قربانت»، محبت خود را به حضرت عباس علیه السلام ابراز می دارد و با چنین گفتاری که بیانگر اوج عظمت مقام حضرت عباس علیه السلام است، او را می ستاید.
امام صادق علیه السلام
در بخشی از زیارت نامه حضرت عباس علیه السلام ، از زبان امام صادق علیه السلام می خوانیم: «شهادت می دهم که تو [در برابر جانشینان رسول اکرم صلی الله علیه و آله ] در مقام تسلیم بودی، امام حسین علیه السلام را تصدیق کردی، به حجت خدا وفادار ماندی و خیرخواه امام خود بودی». ایشان همچنین به تبیین جایگاه والای عباس بن علی علیه السلام می پردازد و می فرماید که در برابر این همه فداکاری، خداوندبزرگ تو را در جمع شهیدان قرار داد، روانت را با ارواح نیکبختان هم نشین ساخت، وسیع ترین منزل بهشتی و برترین غرفه فردوس را به تو بخشید و یادت را در ملأ اعلی بلند ساخت.
امام هادی علیه السلام
در بخشی از زیارت نامه امام هادی علیه السلام از زبان آن حضرت سخنانی با این مضامین به حضرت عباس علیه السلام می گوییم: «سلام بر ابوالفضل العباس، پسر امیرمؤمنان علیه السلام ! آنکه با کمال مواسات، ایثار و برادری، جانش را نثار برادرش حسین علیه السلام کرد؛ آنکه دنیا را وسیله آخرت قرار داد؛ آنکه خود را فداکارانه فدای برادر نمود؛ آنکه نگهبان دین و سپاه حسین علیه السلام بود و...».
مقام قمر بنی هاشم در نگاه دانشمندان
دانشمندان بزرگی درباره مقام والای دردانه ام البنین علیهاالسلام سخن گفته اند. محمدباقر بیرجندی در کتاب خود در این زمینه می نگارد: «عباس علیه السلام از بزرگان اهل فضل و بصیرت خاندان عصمت و طهارت بوده، بلکه عالم تعلیم نیافته است و این منافاتی با برخورداری او از تعالیم پدرش ندارد». مرحوم علامه طباطبایی رحمه الله فرموده اند که مرحوم سید السالکین و برهان العارفین، آقای سید علی قاضی طباطبایی استاد ایشان می فرمود: «در حین کشف، بر من روشن و آشکار شد که مظهر رحمت الهی در عالم هستی، وجود مقدس حضرت سید الشهداء علیه السلام ، امام حسین علیه السلام است و باب آن حضرت و پیشکارش، سقای کربلا، سرحلقه وفا، آقا باب الحوائج الی اللّه ، ابوالفضل العباس علیه السلام است». همچنین دانشمندان و محدثان بزرگ در شأن او گفته اند: «حضرت اباالفضل العباس علیه السلام از هر کرانه که به جانبش آیی، دریایی است که موج هایش نیکی است و کرانه آن سرشار از سخاوت و کرم است».
اسوه ادب
حضرت عباس علیه السلام از مکتب درخشان اسلام درس ادب آموخته بود و از این ویژگی در تمام مراحل زندگی خویش بهره می برد. آن بزرگوار هیچ گاه بدون اجازه در کنار امام حسین علیه السلام نمی نشست و پس از اجازه از آن حضرت نیز، مانند بندگان، دو زانو در برابر مولایش می نشست. همچنین روایت شده که در طول 34 سال عمر پربرکت خویش، هرگز امام حسین علیه السلام را برادر خطاب نکرد، بلکه با تعبیراتی مانند «سیدی»، «مولای» و «یابن رسول اللّه صلی الله علیه و آله » آن حضرت را صدا می زد.
دوران کودکی و یاد حسین علیه السلام
حضرت عباس علیه السلام همواره از دوران کودکی تا لحظه شهادت، در کنار برادر بزرگوار خویش بود و امر ابا عبداللّه علیه السلام را اطاعت می کرد. درباره دوران کودکی قمر بنی هاشم روایت کرده اند که روزی امام حسین علیه السلام در مسجد آب خواست. عباس علیه السلام که در آن هنگام کودک بود، بدون آنکه به کسی بگوید با شتاب از مسجد بیرون آمد. پس از چند لحظه اطرافیان مشاهده کردند که عباس علیه السلام ظرفی را از آب پر کرده و با زحمتی که از اندام کوچک او به دور است، نَفَس زنان و عرق ریزان ظرف آب را آورد و با احترام خاصی آن را به برادرش امام حسین علیه السلام تقدیم کرد. روز دیگری خوشه انگوری به او دادند. او با اینکه کودک بود، با شتاب از خانه بیرون آمد. پرسیدند کجا می روی؟ فرمود: می خواهم این انگور را برای مولایم حسین علیه السلام ببرم.
نوجوانی و جوانی ماه هاشمی
حضرت اباالفضل العباس علیه السلام چهارده سال از زندگانی خویش را در کنار پدر بزرگوارش حضرت علی علیه السلام گذرانید و پس از آن نیز در سایه لطف و مرحمت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام زندگی کرد و همچون بنده ای فرمانبردار، در خدمت این دو بزرگوار بود. بی شک همراهی حضرت اباالفضل علیه السلام با پدر، فرصتی طلایی در بهره گیری از صفات و فضیلت های علی علیه السلام برای او پدید آورد تا در حوادث آینده، یکایک این اندوخته های ارزشمند را به کار گیرد.
ازدواج و فرزندان
پیوند مقدس حضرت عباس علیه السلام با لبابه دختر عبیداللّه بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه ، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه چنان بود که امام سجاد علیه السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونه ای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید.
سیمای با صلابت عباس علیه السلام
از عنایات ویژه خداوند به حضرت عباس علیه السلام این بود که افزون بر بزرگواری، کرم، خوش خلقی و عطوفت، سیمایی جذاب و چهره ای خندان داشت و نور ایمان از پیشانی اش می درخشید. او رخساری زیبا و اندامی متناسب داشت که آثار دلیری و شجاعت در آن نمایان بود. از همان ابتدای تولدش، از شدت زیبایی و سیمای نورانی، به ماه بنی هاشم معروف گشت و این لقب که شایسته آن کودک مه جبین بود، همچنان برایش باقی ماند.
باب ولایت
قمر بنی هاشم علیه السلام از مقربان درگاه خداوند متعال است و بلکه به مضمون روایت «انا مدینة العلم و علیٌّ بابها»، همان گونه که امیرمؤمنان علی علیه السلام باب نبوت است، اباالفضل العباس علیه السلام باب ولایت است و هر که بخواهد به شهر ولایت علی علیه السلام و آل علی علیه السلام وارد شود، باید از در دوستی اباالفضل علیه السلام درآید و بدون دوستی آن بزرگوار، او را به دوستی و محبت آل محمد صلی الله علیه و آله راهی نیست.
ایمان سالار عشق
ایمان و خدامحوری، رمز پیروزی بزرگ مردان جهان در رویارویی با دشمنان خدا به شمار می رود و حضرت عباس علیه السلام ، آن رادمرد تاریخ به این صفت الهی آراسته بود. بهترین دلیل بر این امر این است که امام صادق علیه السلام در آغاز زیارت نامه حضرت عباس علیه السلام ، او را با صفت ایمان خوانده و در پایان، بر ایمان و بصیرت والای ایشان گواهی داده و فرموده است: «شهادت می دهم که تو لحظه ای از خود سستی نشان ندادی و برنگشتی، بلکه روش تو بر ایمان و بصیرت در دین رقم خورده بود».
اخلاص سپهسالار کربل
سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و گفتار حضرت علی علیه السلام ، دگرگونی چشمگیری در اندیشه عباس علیه السلام به وجود می آورد. او از فرهیختگان بسیاری، واژه های بصیرت بخشی پیامبر صلی الله علیه و آله را آموخته بود، آنجا که حضرت صلی الله علیه و آله می فرماید: «ای مردم! همانا کسی که خداوند عز و جل را ملاقات کند، در حالی که شهادت به یگانگی خدا و یکتایی او بدهد و مخلصانه، هیچ معبود دیگری همراه او نپذیرد، پروردگار او را داخل بهشت می کند... . اگر کسی هیچ یک از صفات والا را نداشته باشد، ولی با اخلاص، خداوند را بخواند برای او بهشت است». عصاره اخلاص و خداباوری در وجود حضرت عباس علیه السلام نمایان بود. او در کلاس اخلاص بدان جا رسید که چشمه های حکمت از قلبش جوشیدن گرفت و امامان و حجت های خداوند، زبان به ستایش اخلاص و اعمال او گشودند و او را انسانی وارسته دانستند.
علم چشمه سار عطا
ابوالفضل العباس علیه السلام ، استعدادی شگرف و قابلیتی فراوان در فراگیری معارف الهی داشت، نزد استادی درس گرفت که منبع علم الهی و یگانه وارث علوم حضرت رسول صلی الله علیه و آله و یگانه روزگار در نشر معارف الهی و تعلیم اخلاق نیکو و نشر احکام اسلام و زدودن ابرهای تیره جهل بود. او افزون بر بهره گیری از پرتو آفتاب ولایت علی علیه السلام ، در مدرسه امامت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام تربیت شد و به دانش آموزی پرداخت. در روایتی از معصوم علیه السلام درباره آن حضرت آمده است: «آن حضرت در کودکی [از پدر بزرگوار خویش] علم آموخت، آن گونه که کبوتر، بچه خود را آب و غذا می خوراند» و این گونه است که امام صادق علیه السلام فرمود: «عموی ما عباس علیه السلام دارای بینش ژرفی بوده است».
حسین علیه السلام خورشید و عباس علیه السلام ماه
مرحوم علامه مقرّم در مورد اطاعت حضرت عباس علیه السلام از امام حسین علیه السلام ، پس از بیان بخشی از فضیلت های ماه بنی هاشم می نویسد: این فضیلت ها همه از پرتو انوار سیدالشهداء، امام حسین علیه السلام بود که عباس علیه السلام بر اثر پیروی از او کسب نموده و آیینه تمام نمای وجود امام حسین علیه السلام شده بود. بی شک حسین علیه السلام و عباس علیه السلام ، از مصادیق بارز این آیات قرآن بودند: «سوگند به خورشید و آن هنگام که فروغ می بخشد و سوگند به ماه و آن زمان که دنبال خورشید روان است.» حسین علیه السلام خورشید است و عباس علیه السلام ماه؛ زیرا عباس علیه السلام هیچ سخنی نمی گفت مگر آنکه پیش از آن از برادرش شنیده باشد و هیچ عملی انجام نمی داد، مگر آنکه به دلیل پیروی از امامش انجام پذیرد. در یک کلام، عظمت و شخصیت معنوی ابوالفضل علیه السلام ، به دلیل نور مقدس امام حسین علیه السلام بود که در آینه وجود پیراسته اش می تابید.
پاداش زیارت حضرت عباس علیه السلام
پس از حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السلام ، حضرت عباس علیه السلام ممتازترین شهید عاشوراست و همان گونه که امام سجاد علیه السلام او را ستوده است، جایگاهی دارد که همه شهیدان به آن غبطه می خورند. بسیاری از بزرگان و اندیشمندان شیفته بارگاه ابی عبداللّه علیه السلام هنگام زیارت کربلا، نخست به آستان بوسی حضرت عباس علیه السلام می شتافتند، سپس به زیارت امام حسین علیه السلام شرفیاب می شدند. آنان با این کار، نخست رخصت زیارت امام را دریافت می کردند ؛ زیرا عباس علیه السلام برآورنده حاجت های دوستداران امام خویش است.
ماه انجمن
آمد آن ماه که خوانند مه انجمنش | جلوه گر نور خدا از رخ پرتو فکنش |
آیت صولت و مردانگی و شرم و وقار | روشن از چهره تابنده و وجه حسنش |
ز جوان مردی و سقایی و پرچمداری | جامه ای دوخته خیاط ازل بر بدنش |
آنکه آثار حیا جلوه گر از هر نگهش | وانکه الفاظ ادب تعبیه در هر سخنش |
میوه باغ ولایت به سخن لب چو گشود | خم فلک گشت که تا بوسه زند بر دهنش |
ز ادب چهره بر آن قبله حاجات بِنِه | که شود زنده مسیحا ز نسیم چمنش |
گاهی انسان از نوشتن عاجز می شود و یا به عبارتی زبان قلمش لال می شود خصوصا آن جا که بخواهد در مورد فرزند دلاور امیر م?منان علیه السلام حضرت عباس علیه السلام چیزی بنویسد. پس طبیعی است که خواننده گرامی نقصان مطالب را به پای عجز نویسنده از درک و بیانِ علو شأن آن حضرت به حساب آورد.
شاید برای خیلی از مردم فضائل و عظمت حضرت عباس علیه السلام جای تعجب داشته باشد که چطور انسان می تواند به جایگاهی برسد که مورد احترام ائمه معصومین علیهم السلام واقع شود تا آن جا که از آن حضرت با احترام و تعظیم یاد نمایند! اما توجه به یک نکته شاید تعجب ما را بکاهد و آن این که آن حضرت فرزند امیر الم?منین علیه السلام می باشد و فرزندان به طور طبیعی آینه صفات پدر و مادر خود می گردند و غیر این مسأله یعنی این که فرزندی در خلق و خو یا ظاهر شبیه پدر و مادر خود نباشد تعجب بر انگیز است.
هیچ جای شک نباید باشد که شجاعت و دلاوری عباس علیه السلام ارثیه ای از پدر بزرگوارشان امام علی علیه السلام بوده است و به جرأت می توان گفت همانطور که امیر م?منان علیه السلام بهترین یاور پیامبر اسلام بودند و برای پیامبر صلی الله علیه و آله به منزله عضد و بازو بودند و نسبتش به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت هارون به موسی بود، حضرت عباس علیه السلام نیز همین نسبت را نسبت به امام زمان خود و حجت خدا بر خود داشتند، یعنی بهترین وزیر و یاور؛ و اگر عباس علیه السلام نبود چه بسا بتوان ادعا نمود که امام حسین علیه السلام دست به قیام نمی زد چرا که قیام شرائطی دارد که از جمله آنها وجود یاور و ناصر است و کدام یاور و ناصر بالاتر از عباس علیه السلام؟
و چه بسا علت این که سائر ائمه علیهم السلام دست به قیام نزدند همین بود که یاوری مثل عباس علیه السلام و همچنین یاران با وفای دیگر سید الشهدا علیه السلام نداشتند تا قیام کنند؛ و شاید به همین دلیل است که سید الشهداء علیه السلام فرمودند که : من یارانی با وفا تر و نیکوکار تر از یاران خود سراغ ندارم (1) و امام صادق علیه السلام نیز در جواب درخواست شخصی که طالب قیام بود اشاره به گله ای بز نمودند و فرمودند که: اگر به تعداد این گله یاور داشتم قیام می کردم. و آن گله را شمردند، تعداد آن به 17 یا طبق روایتی دیگر به 40 رأس رسید (2) یا امیر الم?منین علیه السلام که قصد پذیرش خلافت بعد از عثمان را نداشتند بعد از اصرار مردم که آنقدر شدید بود که به فرموده خود آن حضرت در نهج البلاغه نزدیک بود حسنین علیهماالسلام لگد مال شوند ، فرمودند اگر حجت خدا بر من برای پذیرش خلافت به خاطر وجود یاور و ناصر تمام نبود افسار خلافت را بر گردن شترش رها می نمودم (3) و همچنین شخصی از حضرت رضا علیه السلام درخواست قیام نمود و آن حضرت او را دعوت به داخل شدن در تنور نمودند و آن شخص تعجب کرد و ترسید اما آن حضرت به یکی از یاران نزدیکش فرمود که وارد آتش شو، او نیز سریعا امر حضرت را اجابت نمود، آن وقت حضرت رو به شخص درخواست کننده کرد و فرمود: چند نفر در دیار خود سراغ داری که این گونه اوامر ما را امتثال کنند؟ آن شخص پاسخ داد: هیچ کس را سراغ ندارم. و حضرت در جواب فرمودند: پس من چگونه قیام کنم!
و به حق باید گفت که ابوالفضل العباس علیه السلام از یارانی بود که اگر امام حسین علیه السلام دستور در آتش نشستن را به او می داد بی درنگ خود را درون آتش می افکند و با جان و دل آتش را می خرید!
پس از این جا علت قیام بعضی از اهل بیت علیهم السلام و قعود بعضی دیگر روشن می شود، حتی می توان به راحتی ادعا نمود که علت تأخیر ظهور نیز فراهم نبودن شرایط قیام است، یعنی امام زمان عجل الله فرجه برای اقامه عدالت در سراسر جهان به 313 نفر چون عباس بن علی علیهماالسلام نیاز دارد که در راه یاری او با وجود فرط تشنگی آب ننوشند و مانند یاوران طالوت نباشند که تا به آب رسیدند عهد خود را فراموش کردند و به فرموده قرآن همگی از آن آب نوشیدند به جز عده کمی (4)
پس بی گمان امام حسین علیه السلام صرفا به خاطر وعده پوچ کوفیان، خود و خاندان خود را به مخاطره نیانداخت بلکه با امید به خدا و اتکال به م?منین واقعی که اطراف او را گرفته بودند پا در رکاب رزم گذاشت : « یا أیها النبی حسبک الله و من اتبعک من الم?منین » (5). یعنی ای پیامبر برای مبارزه در راه خدا خداوند و م?منینی که از تو پیروی می کنند برای تو کافی است ! مگر م?منینی که تابع واقعی پیامبر صلی الله علیه و آله بودند چند نفر بودند !
امام حسین علیه السلام بعد از این که حداقلِ ناصر و یاور دور او جمع گشت، اقدام به انجام وظیفه نمود و به نتیجه نیز کاری نداشت چرا که وقتی یاور حداقلی موجود باشد قیام صرفا یک وظیفه الهی می شود و به نتیجه آن نباید توجه کرد. زیرا ممکن است در یک مورد عده کم و فئه قلیله بر دشمن کثیر فائق آید، مانند جنگ بدر و جنگ طالوت با جالوت؛ و در یک مورد شکست ظاهری بخورد و با خاک و خون آغشته گردد مانند کربلا.
از همین رو بود که حضرت امیر علیه السلام خلافت را با حجت وجود ناصر پذیرفتند. مگر امیر الم?منین علیه السلام نمی دانست آن عده ای که او را یاوری خواهند کرد بسیار کمتر از کسانی هستند که با او بیعت می نمایند ؟! مگر ابن ملجم ملعون جزء بیعت کنندگان نبود و آن حضرت در حین بیعت با او به او نفرمودند که تو مرا خواهی کشت و او با تعجب این مسأله را انکار نمی نمود؟! (6)
پس عباس بن علی علیهماالسلام برای حضرت حسین بن علی علیهماالسلام حکم فئه قلیله را داشت که با وجود خود حجت را بر امام حسین علیه السلام برای قیام تمام می نمود!!
پی نوشت:
1- ارشاد مفید ج2 ص91 .
2- اصول کافی ج2 ص243 ؛ و جواهر الکلام ج21 ص397 .
3- علل الشرایع ج1 ص151 .
4- بقره/249.
5- انفال /64.
6- ارشاد مفید ج1 ص 12.
همه ما می دانیم که مظلوم ترین فرد تاریخ حضرت حسین بن علی علیهماالسلام سومین امام مسلمانان می باشد و بالاترین شهید در روز قیامت ایشانند و لقب "سید الشهداء" نیز به همین مطلب اشاره دارد و از جمله اعتقادات ما شیعیان نیز این می باشد که منجی آخر الزمان حضرت مهدی صلوات الله علیه بعد از ظهور یکی از مهمترین اموری که به آن می پردازند مسأله انتقام از ظالمان تاریخ به نفع مظلومان است و از جمله مظلومان حادثه کربلا « أین الطالب بذحول الأنبیاء و أبناء الأنبیاء أین الطالب بدم المقتول بکربلاء ».
حال این س?ال پیش می آید: وقتی قرار است که امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انتقام خون آن امام مظلوم را بگیرد، دیگر بازگشت آن حضرت به دنیا چه حکمت و مصلحتی دارد چرا که در روایات شیعی می خوانیم:
اولین کسی که به دنیا باز خواهد گشت حسین بن علی علیهماالسلام می باشد، پادشاه دنیا می شود به مدت هزار سال تا اینکه از شدت پیری ابروانش به روی صورتش می افتد. (بصائر الدرجات ص18و22و28و29 )
و همچنین روایات زیاد دیگری در مورد بازگشت سائر اهل بیت علیهم السلام وجود دارد.
در این نوشته قصد پرداختن به مسأله رجعت را نداریم و همین اندازه بیان می داریم که اصل مسأله رجعت را هر شیعه ای باید معتقد باشد چرا که در زیارت جامعه کبیره می خوانیم:
« م?من برجعتکم ... جعلنی الله ممن ... یکر فی رجعتکم » یعنی: من به بازگشت شما ایمان دارم و خداوند مرا در زمره کسانی قرار دهد که در دولت شما به دنیا باز می گردد.
و همچنین در سائر ادعیه و زیارات این مسأله به وفور یافت می شود.
آنچه که در این نوشته قصد پرداختن به آن را داریم این است که هدف از این بازگشت آیا صرفا انتقام گرفتن است و آیا صرفا برای این است که حق از دست رفته اهل بیت علیهم السلام که حکومت بر مردم و ولایت بر آنها بود اعاده شود؟!
مگر امیر الم?منین علیه السلام به ابن عباس نفرمود که "حکومت بر شما در نزد من از آب بینی بز هم بی ارزش تر است" و در جای دیگری فرمود "از استخوان خوک در دست جذامی" و در مورد دیگر "بند کفش پاره شده" !!؟
آیا امیر الم?منین علیه السلام می خواهد در زمان رجعت به دنیا باز گردد تا همان حکومتی را در دست بگیرد که از استخوان خوکِ در دست جذامی تنفرآمیزتر بوده است ؟!
یا امام حسین علیه السلام که در مناجات خود فرمود:
« اللهم إنک تعلم أنه لم یکن ما کان منا منافسة فی سلطان و لا التماس شیء من فضول الحطام »(تحف العقول، کلمات طولانی امام حسین علیه السلام) یعنی: خدایا تو خود می دانی که هر چه از ما سر زد برای رقابت در بدست آوردن قدرت نبوده است. آیا همین امام حسین علیه السلام برای حکومت کردن به دنیا باز می گردد و اساسا آیا حکومت کردن ارزش ذاتی دارد ؟!
برای این که به پاسخ صحیحی برای س?الات فوق دست پیدا کنیم باید یک سیر مطالعاتی کلی نسبت به حرکت تمام انبیاء در طول تاریخ داشته باشیم:
طبق روایات خداوند تا کنون 124 هزار پیامبر برای بشر فرستاده است و علاوه بر آن بسیاری از پیامبران دارای اوصیایی بوده اند که پیامبر نبوده اند ولی از عصمت برخوردار بوده اند مانند اوصیای پیامبر خودمان. اما با وجود این همه حجج الهی هنوز مقصود اصلی خداوند که سیطره نور توحید بر سراسر کره خاکی می باشد محقق نشده است و قرار است این کار به دست با کفایت منجی آخر الزمان صورت گیرد.
از طرفی در اذهان بسیاری از مردم این گونه نقش بسته است که چون ظهور قبل از قیامت است پس حتما بلافاصله بعد از ظهور و پیروزی حق بر باطل بساط دنیا برچیده می شود و قیامت بر پا می شود و حال آنکه این اشتباهی بزرگ است. چگونه می شود که 124 هزار پیامبر به همراه اوصیای خود و این همه گذرِ قرنها و سختیها بر بشریت مقدمه باشد تنها برای مدت کوتاهی که ظهور نام دارد؟! چگونه می توان در تمام تاریخ به بشریت امید ظهور منجی را داد و حال آنکه ظهور یک مدت کوتاهی است که اکثریت بشریت آن را درک نخواهند کرد و اگر ظهور مختص مردمان زمان ظهور باشد پس چرا این قدر در ادیان آسمانی حتی قبل از اسلام از مسأله بشارت منجی برای دمیدن روح امید در بین پیروان، استفاده شده است ؟!!!یک جواب صحیح برای همه س?الات فوق این است که حکومت در اسلام اگر چه از ارزش ذاتی برخوردار نیست و طبق فرموده امیر الم?منین علیه السلام از آب بینی بز هم کم ارزش تر است اما حکومتی که در پرتو آن حق مظلوم از ستمگر ستانده شود خود از برترین فضائل و امتیازات می باشد. به همین دلیل در روایات بسیاری که به حد تواتر نزدیک است و از فریقین نقل شده، حکمت حکومت منجی در آخر الزمان همان عدالت گستری و حق طلبی بیان شده است.
در فرمایش امیر الم?منین علیه السلام به ابن عباس نیز همین معنا مورد اشاره شده است. حضرت بعد از آنکه می فرمایند حکومت بر شما به اندازه بند کفش پاره در نزد من ارزش ندارند، با استثنا بیان می فرمایند که : « إلا أن أدفع ظلما » مگر اینکه ظلمی را دفع نمایم.
حکومت در نظر انسان کامل وسیله ای برای رساندن بشریت به سعادت کامل و همه جانبه است که بالاتر از مسأله اجرای عدالت رشد عقلانی بشریت و رسیدن به معرفة الله می باشد چرا که اجرای عدالت نیز مقدمه این امر می باشد. یعنی دست یابی به معرفت حقه ای که باعث رشد معنوی انسانها است. به همین دلیل است که حکومت از منظر اسلام فقط موظف به تأمین دنیا و معیشت مادی مردم نیست بلکه وظیفه اصلی حکومت اسلامی تأمین امنیت دینی و معنوی انسانهاست و در هنگام تزاحم مادیات و معنویات این مادیات هستند که باید فدای معنویات شوند!
پس بازگشت حسین بن علی علیهماالسلام به دنیا نیز لطف دیگری از خداوند است تا نوری را که ظالمان از پرتوافشانی آن جلوگیری نمودند به رخ همه بشریت کشانده شود تا بشریت در پرتو این نور بفهمند هدف از خلقت انسان چریدن چند روزه در دنیای مادی که همه آسایش هایش با سختی ها مخلوط است نبوده بلکه بداند تا وراء این حجاب های ظلمانی انواری از ملکوت ساطع است که هیچ چشمی ندیده و هیچ گوشی نشنیده است!
آری بازگشت اهل بیت علیهم السلام برای انتشار آن معارفی است که با خود به زیر خاک بردند و در زمان خود کسی را که لایق دریافت آن باشد نیافتند !!
محبت موجودات به امام حسین علیه السلام
همه ما به لطف پروردگار قلبمان از عشق به أبى عبدالله علیه السلام موج مىزند، برادران، بزرگان و عالمان محترم اهل تسنن نقل مىکنند که پیغمبر صلى الله علیه و آله به عایشه فرمود:
«انّ للحسین فى قلوب المؤمنین محبّةً مکنونةً» «1» اى عایشه! هر مؤمنى که آفریده مىشود خداوند متعال محبّت حسین مرا در گِل او خمیر مىکند. همه مىدانیم که وجود مبارک حضرت سیدالشهدا علیه السلام چهره عظیمى در میان تمام موجودات عالم هستى دارد، همه مىدانیم انبیا به ایشان متوسل شدند، همه مىدانیم پیغمبر صلى الله علیه و آله و ائمه علیهم السلام به ایشان متوسل شدند، وقتى که باران نمىبارید و خشکسالى بود، امیرالمؤمنین علیه السلام به ایشان مىفرمود: «2» دعا کن، نمىگفت برو نماز باران بخوان، چون مىدانست راه بین حسین و خدا میان بر است.
زینب کبرى علیها السلام مىفرماید: سى و هفت سالى که برادرم در عصر پدرم امیرالمؤمنین بود یکبار پدرم او را به یا حسین صدا نزد، هر وقت مىخواست او صدا کند، امیرالمؤمنین علیه السلام تمام قد از جا بلند مىشد، یک حالت ادب به خود مىگرفت و آرام مىگفت: «الىّ یا ابا عبدالله» نام او را نمىگفت.
بارک الله به مقبل اصفهانى «3» که قبرش در کاشان است. مىگوید:
بلند مرتبه شاهى که ز صدر زین افتاد |
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد «4» |
|
مقبل! هیچ اشتباهى نکردى، اگر در این جلسه بودید ما با قرآن و روایت ثابت مىکردیم که هیچ اشتباهى نکردید، بسیار درست گفتید.
مقام و عظمت امام حسین علیه السلام
این وجود مبارک که از رحمت، علم، لطف و از فیوضات خدا پر است، این وجود مبارک که پیغمبر صلى الله علیه و آله مىفرماید: آقاى تمام اولین و آخرین شهیدان مىباشند، آقاى همه شهیدان، شهداى کربلا هستند و آقاى شهداى کربلا حسین من است؛ یعنى شهیدى به آقایى أبى عبدالله در عالم نیست. همه مىدانیم کتاب با عظمت «کامل الزیارات» که بعضى از مراجع تقلید وقتى مىخواهند یک روایت از آن کتاب نقل کنند مىگویند ما سند و راوى نقل کننده را نمىخواهیم، همین که در این کتاب این روایت آمده ما به آن فتوا مىدهیم، در این کتاب امام صادق علیه السلام مىفرماید: پروردگار هر شب جمعه هفتاد بار حسین را زیارت مىکند. البته من نمىدانم زیارت خدا چگونه است؟ یعنى جلوه به قلب ایشان مىکند، همان چیزى که حضرت موسى علیه السلام در کوه طور خواست.
تواضع امام حسین علیه السلام «5»
این انسان سوار بر یک قاطر است، از یک محلى در مدینه رد مىشود، چهار پنج کارگر، نماز ظهر خود را خوانده و روى خاکهاى کوچه نشسته و یک پارچه پهن کرده بودند و یک مقدار نان خشک ریخته بودند و مىخواهند غذا بخورند. چشم یکى از آنها به أبى عبدالله علیه السلام افتاد، گفت: صبر کنید من بروم اگر امام حسین علیه السلام ناهار نخورده، او را دعوت کنم بیاید با ما ناهار بخورد.
تا این را گفت، بقیه کارگرها گفتند، عقلت کم است، آسمان و زمین غلام حلقه به گوش حسین علیه السلام است، از او دعوت کنیم با ما ناهار بخورد؟! و روى خاکها بنشیند، گفت: رفقا شما حسین را نمىشناسید. بلند شد دوید و جلوى مرکب آمد، گفت: حسین جان غذا خوردهاید؟ فرمود: نه.
اولیاى خدا همیشه راست مىگویند به خدا، خانواده، به مردم و خود راست مىگویند، گفت: میل به غذا دارى، فرمود: بله، گفت: مىآیید با ما ناهار بخورید، فرمود: بله، از قاطر پیاده شدند، روى خاک نشستند، غذاى آنها که تمام شد، فرمود: من دعوت شما را اجابت کردم، حالا من اگر شما را دعوت کنم اجابت مىکنید. گفتند: یابن رسول الله، با کمال میل اطاعت مىکنیم،
بدین مژده گر دیده خواهى رواست |
کاین مژده آسایش جان ماست «6» |
|
فرمود: فردا همه شما خانه ما دعوت هستید، یک غذاى خوبى پخت، بعد به قنبر فرمود: پول و لباس، به این بزرگواران بده، اینها میهمانان من هستند.
تاثیر تواضع بر جامعه
تواضع مهر، عبادت و رفاقت مىآورد. نیرو اضافه مىکند، اگر هفتاد میلیون اهل یک مملکت متواضع باشند، چه در جهت خدا و خلق، آن مملکت هیچ مشکلى نخواهد داشت. تمام مشکلات یک مملکت به خاطر سرپیچىها، طغیان، بىمهرىها و در نهایت تکبّرها است. اگر همه تسلیم قانون خدا و کشور شوند، هیچ مشکلى نخواهیم داشت. دادگسترىها به خاطر نداشتن ارباب رجوع بیکار مىشوند.
از دولت بار مهمى کم مىشود. تمام کلانترىها بیکار مىشوند، صبح همه دو صفحه رساله و یک قرائت قرآن مىخوانند و کار آنها تمام مىشود.
صبر و تواضع امام زین العابدین علیه السلام
کاربردترین حال اخلاقى تواضع است.
عموزاده در مسجد به امام زین العابدین علیه السلام توهین کرد، مردم به طرف او هجوم آوردند و از امام خواستند که او را ادب کنند، به امام گفتم: تا کى مىخواهى صبر کنى؟ بىادبى و بىتربیتى را دیدى. فرمود: صبر نمىکنم. مىروم تلافى مىکنم.
دستها به طرف خنجرها رفت و مشتها گره شد، پنج شش نفر دنبال زینالعابدین علیه السلام رفتند تا از امام حمایت کنند، مردم با خود مىگفتند: به امام توهین مىکند. در مسجد صداى خود را بلند مىکند، هرکس حرفى مىزند، دیدند زین العابدین علیه السلام زیر لب حرفهایى مىزند، ایشان چه نقشهاى دارد؟ اما بعد متوجه شدند که امام با خود این آیه را تلاوت مىکند،
«وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» «7»
جلوى در خانه عموزاده رسیدند، پسر حضرت مجتبى علیه السلام، در زدند، خادم در را باز کرد، فرمود: عمو زادهام تشریف دارند، عرض کرد: بله، فرمود: اگر مىشود او را صدا کنید، امام علیه السلام فرمود: عموزاده جان، آنچه در مسجد فرمودى اگر در من هست، خدا مرا ببخشد، اگر در من نیست، اشتباه شده، خدا شما را ببخشد. «8» به دست و پاى زین العابدین افتاد، حضرت او را بلند کرد، گفت: من اشتباه کردم. تواضع و سینه سپر نکردن بسیار خوب جواب مىدهد.
به فرمایش رسول خدا توجه کنید، من توضیح نمىدهم، فقط متن را مىخوانم و رد مىشوم.
کسى که با خدا معامله کند، هم براى خدا تواضع کند و هم براى مردم،
«من تواضع للّه رفعه الله ومن تکبّر خَفَضَهُ الله» «9» کسى که براى خدا و مردم سینه سپر کند، خدا پوزه او را به خاک مىمالد، و تا به حال خیلىها را به خاک مالیده است:
«ومن اقتصد فى معیشته رزقه الله»
کسى که در زندگى مادى میانه رو باشد، در خرج و هزینهها، افراط و تفریط نکند، پیغمبر صلى الله علیه و آله مىفرماید: درِ روزى خدا به روى او باز است:
«ومن بَذَّرَ حرمه الله»
کسى که اهل اسراف است، خدا هم از او جدا مىشود. مىفرماید: حالا که مىخواهى رزق و روزى مرا حرام کنى، به چه دلیل به تو بدهم، جلوى او را مىگیرم:
«ومن أکثر ذکر الموت أحبّه الله»
و هر کس زیاد به یاد دنیاى بعد از خود باشد، محبوب خدا مىشود.
مذمت عیبجویى از دیگران
روایت از امیرالمؤمنین علیه السلام است، این روایت از طرف شیعه است. خدا به ما توفیق دهد که قدر این پیغمبر و ائمه را بدانیم که چگونه براى ما دل سوزاندند.
«طوبى لمن شَغَلَهُ عَیْبُهُ عن عیوب الناس» «10» خوش به حال کسى که تا آخر عمر، درگیر رد کردن عیبهاى خودش است، و وقت براى عیبجویى از بندگان خدا نگذاشته است.
زبان او نسبت به مردم، به آلودگى حرکت نمىکند. به شخصى گفتند: شنیدیم مىخواهى خانم خود را طلاق بدهى، گفت: شما چه حقى دارى در چارچوب ناموس خانه دیگران، جستجو مىکنید؟ آنها هم دیدند که راست مىگوید، به اینها چه مربوط که در اسرار زن مردم پى جویى مىکنند، خانم خود را طلاق داد، خانم بعد از عدّه رفت شوهر کرد. یک روز به او گفتند: به چه دلیل زن خود را طلاق دادى، گفت: او زن من نیست، ناموس مردم است، به من اجازه حرف زدن در حقّ ناموس مردم را ندادند. خوش به حال کسى که با پرداختن به عیبهاى خودش، وقت پرداختن به عیوب دیگران را نداشته باشد.
«وتواضع من غیر مَنْقَصَةٍ»
خوش به حال کسى که بدون نیاز و کمبود به دیگران تواضع مىکند، در عین اینکه قوى و غنى است اما متواضع است، در عین پولدار و عالم بودن متواضع است.
تواضع و فروتنى علما
یکى از بزرگترین مراجع ما، مرحوم آیت الله العظمى سیدعبدالهادى شیرازى «11» بود، من تا به حال ندیدم کسى در این مسأله تردیدى داشته باشد، که ایشان یقیناً از اولیاى خدا بود. مرجع هم بود. بعد از آیت الله بروجردى «12» مرجع تقلید بود، یک بار به ایران آمد، و براى زیارت حضرت معصومه علیها السلام به قم رفت،، مراجع به دیدن ایشان آمدند، آیت الله العظمى بروجردى هم به دیدن ایشان آمدند، وقتى آیت الله العظمى بروجردى مىخواست برود، به سرعت کفشهاى آیت الله بروجردى را جفت کرد و بلند کرد بوسید. گفتند: چه مىکنى؟ فرمود: کار درستى انجام دادم.
«تواضع من غیر مَنْقَصَةٍ»
یک بار من خدمت آیت الله بروجردى رسیده بودم، به یکى از شاگردانشان در منبر تند شدند، شنوایى گوش ایشان ضعیف بود، آن شاگرد از استاد ایراد گرفتند، ایشان خیال کردند که یک مطلبى که دیروز صحبت مىکردند آن را مىگوید، از روى منبر فرمودند: جاى این مطلب در اینجا نیست، او ساکت شد. آقاى بروجردى وسط درس بودند، درجا درس را قطع کرد، از منبر پایین آمدند، به جاى اینکه طرف در بروند، در میان شاگردان آمدند، به آن مرد رسیدند، دست خود را دراز کردند به آن مرد دست دادند، خم شدند دست طرف را بوسیدند و رفتند.
آفتاب نزده جلوى در خانه آن مرد رفتند، گفتند: من دیروز عصبانى شده بودم، مرا ببخش، گفت: آقا جان شما حق حیات به من دارید، شما استاد من هستید، شما پسر فاطمه زهرا علیها السلام هستید. چه چیزى را باید ببخشم. فرمود: به جدّهام زهرا جلوى من برگرد به خدا بگو: خدایا من حسین بروجردى خطاکار را بخشیدم. و بعد به خانه آمد. به خادمش گفت: از امشب براى من سحرى مختصر درست کن، یک سال تمام، در گرماى چهل و پنج درجه قم روزه گرفت، گفت: خدایا من خودم را براى آن عصبانیت جریمه کردم، تو دیگر در قیامت مرا جریمه نکن.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- الحق المبین فی معرفة المعصومین علیهم السلام، الشیخ علی الکورانی العاملی: 588؛ «والإمام الحسین علیه السلام له جاذبیة خاصة فی القلوب بمجرد ذکر اسمه: إن للحسین محبة مکنونة فی قلوب المؤمنین.»
و نیز در بحار الأنوار: 43/ 272، حدیث 93؛ « [الخرائج و الجرائح] أَنَّ النَّبِیَّ صلى الله علیه و آله خَرَجَ فِی طَلَبِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ قَدْ خَرَجَا مِنَ الْبَیْتِ وَ أَنَا مَعَهُ فَرَأَیْتُ أَفْعًى عَلَى الْأَرْضِ فَلَمَّا أَحَسَّتْ بِوَطْءِ النَّبِیِّ صلى الله علیه و آله قَامَتْ وَ نَظَرَتْ وَ کَانَتْ أَعْلَى مِنَ النَّخْلَةِ وَ أَضْخَمَ مِنَ الْبَکْرِ یَخْرُجُ مِنْ فِیهَا النَّارُ فَهَالَنِی ذَلِکَ فَلَمَّا رَأَتْ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله علیه و آله صَارَتْ کَأَنَّهَا خَیْطٌ فَالْتَفَتَ إِلَیَّ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله فَقَالَ أَ لَاتَدْرِی مَا تَقُولُ هَذِهِ یَا أَخَا کِنْدَةَ قُلْتُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ قَالَتِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یُمِتْنِی حَتَّى جَعَلَنِی حَارِساً لِابْنَیْ رَسُولِ اللَّهِ وَ جَرَتْ فِی الرَّمْلِ رَمْلِ الشِّعَابِ فَنَظَرْتُ إِلَى شَجَرَةٍ لَاأَعْرِفُهَا بِذَلِکَ الْمَوْضِعِ لِأَنِّی مَا رَأَیْتُ فِیهِ شَجَرَةً قَطُّ قَبْلَ یَوْمِی ذَلِکَ وَ لَقَدْ أَتَیْتُ بَعْدَ ذَلِکَ الْیَوْمِ أَطْلُبُ الشَّجَرَةَ فَلَمْ أَجِدْهَا وَ کَانَتِ الشَّجَرَةُ أَظَلَّتْهُمَا بِوَرَقٍ وَ جَلَسَ النَّبِیُّ بَیْنَهُمَا فَبَدَأَ بِالْحُسَیْنِ فَوَضَعَ رَأْسَهُ عَلَى فَخِذِهِ الْأَیْمَنِ ثُمَّ وَضَعَ رَأْسَ الْحَسَنِ عَلَى فَخِذِهِ الْأَیْسَرِ ثُمَّ جَعَلَ یُرْخِی لِسَانَهُ فِی فَمِ الْحُسَیْنِ فَانْتَبَهَ الْحُسَیْنُ فَقَالَ یَا أَبَتِ ثُمَّ عَادَ فِی نَوْمِهِ فَانْتَبَهَ الْحَسَنُ وَ قَالَ یَا أَبَتِ وَ عَادَ فِی نَوْمِهِ فَقُلْتُ کَأَنَّ الْحُسَیْنَ أَکْبَرُ فَقَالَ النَّبِیُّ صلى الله علیه و آله إِنَّ لِلْحُسَیْنِ فِی بَوَاطِنِ الْمُؤْمِنِینَ مَعْرِفَةً مَکْتُومَة.»
(2)- بحار الأنوار: 44/ 187، باب 25، حدیث 25؛ «عُیُونُ الْمُعْجِزَاتِ، عَنِ الصَّادِقِ علیه السلام عَنْ أَبِیهِ عَنْ جَدِّهِ علیه السلام قَالَ جَاءَ أَهْلُ الْکُوفَةِ إِلَى عَلِیٍّ علیه السلام-/ فَشَکَوْا إِلَیْهِ إِمْسَاکَ الْمَطَرِ وَ قَالُوا لَهُ اسْتَسْقِ لَنَا-/ فَقَالَ لِلْحُسَیْنِ علیه السلام قُمْ وَ اسْتَسْقِ فَقَامَ-/ وَ حَمِدَ اللَّهَ وَ أَثْنَى عَلَیْهِ وَ صَلَّى عَلَى النَّبِیِّ-/ وَ قَالَ اللَّهُمَّ مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ وَ مُنْزِلَ الْبَرَکَاتِ-/ أَرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَیْنَا مِدْرَاراً وَ اسْقِنَا غَیْثاً مِغْزَاراً-/ وَاسِعاً غَدَقاً مُجَلِّلًا سَحّاً سَفُوحاً-/ فِجَاجاً تُنَفِّسُ بِهِ الضَّعْفَ مِنْ عِبَادِکَ-/ وَ تُحْیِی بِهِ الْمَیِّتَ مِنْ بِلَادِکَ آمِینَ رَبَّ الْعَالَمِینَ-/ فَمَا فَرَغَ علیه السلام مِنْ دُعَائِهِ حَتَّى غَاثَ اللَّهُ تَعَالَى غَیْثاً بَغْتَةً-/ وَ أَقْبَلَ أَعْرَابِیٌّ مِنْ بَعْضِ نَوَاحِی الْکُوفَةِ-/ فَقَالَ تَرَکْتُ الْأَوْدِیَةَ وَ الآْکَامَ یَمُوجُ بَعْضُهَا فِی بَعْض.»
(3)- نامش آقا محمد شیخا معروف به میرزا مقبل مردى با کمال و با وجد و حال بوده و در عصر نادرى از ایران گریخته به هندوستان رفت و در گجرات نزد مؤمن خان ناظم آن دیار مىگذرانید و هم در آن سامان در سنه 1157 هجرى قمرى درگذشت طبع خوشى داشته. این شعر از اوست:
چو تیر غمزه بندد سوى من ابرو کمان من |
غبار نیستى برخیزد از نام و نشان من |
|
گلزار جاویدان: 1387.
(3)- مقبل اصفهانى.
(5)- وسائل الشیعة: 24/ 300، باب 28، حدیث 30603؛ «الْعَیَّاشِیُّ فِی تَفْسِیرِهِ عَنْ مَسْعَدَةَ قَالَ مَرَّ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ علیه السلام بِمَسَاکِینَ قَدْ بَسَطُوا کِسَاءً لَهُمْ فَأَلْقَوْا عَلَیْهِ کِسَراً فَقَالُوا هَلُمَّ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ فَثَنَى (رِجْلَهُ وَ نَزَلَ) ثُمَّ تَلَا إِنَّهُ لا یُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرِینَ ثُمَّ قَالَ قَدْ أَجَبْتُکُمْ فَأَجِیبُونِی قَالُوا نَعَمْ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ قَامُوا مَعَهُ حَتَّى أَتَوْا مَنْزِلَهُ فَقَالَ لِلرَّبَابِ أَخْرِجِی مَا کُنْتِ تَدَّخِرِینَ.» بحار الأنوار: 46/ 55، باب 5، حدیث 2؛ «الکافى، هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ مَرَّ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا عَلَى الْمَجْذُومِینَ-/ وَهُوَ رَاکِبٌ حِمَارَهُ وَ هُمْ یَتَغَدَّوْنَ-/ فَدَعَوْهُ إِلَى الْغَدَاءِ فَقَالَ-/ أَمَا إِنِّی لَوْ لَاأَنِّی صَائِمٌ لَفَعَلْتُ-/ فَلَمَّا صَارَ إِلَى مَنْزِلِهِ أَمَرَ بِطَعَامٍ فَصُنِعَ-/ وَ أَمَرَ أَنْ یَتَنَوَّقُوا.»
(6)- ابوالقاسم فردوسى.
(7)- آل عمران (3): 134؛ «و خشم خود را فرو مىبرند، و از [خطاهاىِ] مردم در مىگذرند؛ و خدا نیکوکاران را دوست دارد.»
(8)- بحار الأنوار: 46/ 54، باب 5، حدیث 1؛ « [إعلام الورى] [الإرشاد] عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَرٍ وَ غَیْرِهِ قَالُوا وَقَفَ عَلَى عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ بَیْتِهِ فَأَسْمَعَهُ وَ شَتَمَهُ فَلَمْ یُکَلِّمْهُ فَلَمَّا انْصَرَفَ قَالَ لِجُلَسَائِهِ لَقَدْ سَمِعْتُمْ مَا قَالَ هَذَا الرَّجُلُ وَ أَنَا أُحِبُّ أَنْ تَبْلُغُوا مَعِی إِلَیْهِ حَتَّى تَسْمَعُوا مِنِّی رَدِّی عَلَیْهِ قَالَ فَقَالُوا لَهُ نَفْعَلُ وَ لَقَدْ کُنَّا نُحِبُّ أَنْ یَقُولَ لَهُ وَ یَقُولَ فَأَخَذَ نَعْلَیْهِ وَ مَشَى وَ هُوَ یَقُولُ وَ الْکاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ
فَعَلِمْنَا أَنَّهُ لَایَقُولُ لَهُ شَیْئاً قَالَ فَخَرَجَ حَتَّى أَتَى مَنْزِلَ الرَّجُلِ فَصَرَخَ بِهِ فَقَالَ قُولُوا لَهُ هَذَا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ قَالَ فَخَرَجَ إِلَیْنَا مُتَوَثِّباً لِلشَّرِّ وَ هُوَ لَایَشُکُّ أَنَّهُ إِنَّمَا جَاءَ مُکَافِئاً لَهُ عَلَى بَعْضِ مَا کَانَ مِنْهُ فَقَالَ لَهُ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ یَا أَخِی إِنَّکَ کُنْتَ قَدْ وَقَفْتَ عَلَیَّ آنِفاً فَقُلْتَ وَ قُلْتَ فَإِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا فِیَّ فَأَسْتَغْفِرُ اللَّهَ مِنْهُ وَ إِنْ کُنْتَ قُلْتَ مَا لَیْسَ فِیَّ فَغَفَرَ اللَّهُ لَکَ قَالَ فَقَبَّلَ الرَّجُلُ بَیْنَ عَیْنَیْهِ وَ قَالَ بَلْ قُلْتُ فِیکَ مَا لَیْسَ فِیکَ وَ أَنَا أَحَقُّ بِهِ قَالَ الرَّاوِی لِلْحَدِیثِ وَ الرَّجُلُ هُوَ الْحَسَنُ بْنُ الْحَسَنِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ.»
(9)- الکافى: 2/ 122، باب تواضع، حدیث 3؛ «عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ أَفْطَرَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله علیه و آله عَشِیَّةَ خَمِیسٍ فِی مَسْجِدِ قُبَا فَقَالَ هَلْ مِنْ شَرَابٍ فَأَتَاهُ أَوْسُ بْنُ خَوَلِیٍّ الْأَنْصَارِیُّ بِعُسِّ مَخِیضٍ بِعَسَلٍ فَلَمَّا وَضَعَهُ عَلَى فِیهِ نَحَّاهُ ثُمَّ قَالَ شَرَابَانِ یُکْتَفَى بِأَحَدِهِمَا مِنْ صَاحِبِهِ لَاأَشْرَبُهُ وَ لَاأُحَرِّمُهُ وَ لَکِنْ أَتَوَاضَعُ لِلَّهِ فَإِنَّ مَنْ تَوَاضَعَ لِلَّهِ رَفَعَهُ اللَّهُ وَ مَنْ تَکَبَّرَ خَفَضَهُ اللَّهُ وَ مَنِ اقْتَصَدَ فِی مَعِیشَتِهِ رَزَقَهُ اللَّهُ وَ مَنْ بَذَّرَ حَرَمَهُ اللَّهُ وَ مَنْ أَکْثَرَ ذِکْرَ الْمَوْتِ أَحَبَّهُ اللَّهُ.»
(10)- بحار الأنوار: 1/ 199، باب 4، حدیث 4؛ « [تفسیر القمی] عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ علیه السلام أَیُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ وَ تَوَاضَعَ مِنْ غَیْرِ مَنْقَصَةٍ وَ جَالَسَ أَهْلَ الْفِقْهِ وَ الرَّحْمَةِ وَ خَالَطَ أَهْلَ الذُّلِّ وَ الْمَسْکَنَةِ وَ أَنْفَقَ مَالًا جَمَعَهُ فِی غَیْرِ مَعْصِیَةٍ الْخَبَرَ.»
نهج البلاغة: خطبه 175؛ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ طُوبَى لِمَنْ شَغَلَهُ عَیْبُهُ عَنْ عُیُوبِ النَّاسِ وَ طُوبَى لِمَنْ لَزِمَ بَیْتَهُ وَ أَکَلَ قُوتَهُ وَ اشْتَغَلَ بِطَاعَةِ رَبِّهِ وَ بَکَى عَلَى خَطِیئَتِهِ فَکَانَ مِنْ نَفْسِهِ فِی شُغُلٍ وَ النَّاسُ مِنْهُ فِی رَاحَةٍ.»
(11)- آیة اللّه حاج سید عبدالهادى بن العلامة الاریب الحاج میرزا اسماعیل شیرازى بعد از فوت مرحوم آیة اللّه بروجردى به زعامت و ریاست حوزه نجف رسید، ولى بیش از یک سال طول نکشید و در سال 1381 هجرى قمرى وفات نمود.
گنجینه دانشمندان: 7/ 271
11- علم حسین (ع) در دوران کودکی
حذیقه می گوید : از امام حسین (ع) شنیدم می فرمود :« سوگند به خدا حتما ظالمان بنی امیه که در پیشاپیش آنها عمر بن سعد است ، اجتماع و اتفاق رای می کنند برگشتن من . » عرض کردم : « آیا پیامبر (ص) این خبر را به تو داد ؟ » فرمود : نه .
به حضور پیامبر (ص) رفتم و ماجرا را گفتم ، فرمود :
علمی علمه و علمه علمی ، لانا نعلم بالکائن قبل کینونته
علم من ، علم حسین و علم حسین ، علم من است زیرا ما به چیزی که پدید می آید ، قبل از پدید آمدنش آگاهیم .(35)
12-علاقه شدید پیامبر (ص) به امام حسن (ع) و امام حسین (ع)
روایت شده : ابوهریره گفت : روزی پیامبر (ص) به نماز مشغول شد هنگامی که به سجده رفت ، حسن (ع) و حسین (ع) بر پشتش پریدند و سوار شدند ، وقتی افرادی خواستند ان دو را از این کار باز دارند ، پیامبر (ص) به آنها اشاره کرد که کاری نداشته باشند ، وقتی نماز تمام شد ، آن دو کودک را به بغل گرفت و فرمود : من احبنی فلیحب هذین ، کسی که مر ادوست بدارد باید آن دو را دوست بدارد . »(36)
فراق جانگداز :
همان گونه که پیامبر (ص) به حسن و حسین علیهما السلام علاقه فراوان داشت ، آنها نیز علاقه فراوان به پیامبر (ص) داشتند و بیشتر به جای اینکه در منزل باشند ، نزد پیامبر (ص) بودند و طبق روایاتی ، اصلاً حسین (ع) از پستان مادر ننوشید ، بلکه انگشت پیامبر (ص) را می گرفت و به دهان می گذاشت و می مکید و غذای او تامین می شد به هر حال حسین (ع) شیره جان پیامبر ( ص) بود . از این رو از نارحتی های شدید روزگار ، فراق این دو بزرگوار با پیامبر (ص) است ، آن هنگامی که بیست و هشت صفر سال یازدهم هجرت فرا رسید و پیامبر (ص) در بستر رحلت قرار می گرفت ، علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) و گروهی از بنی هاشم کنار بستر رحلت قرار گرفت ، علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) و گروهی از بنی هاشم کنار بستر حاضر بودند ، حسن (ع) در این وقت حدود هفت سال داشت و حسین (ع) در حدود شش سال و نیم به راستی هنگام رحلت پیامبر (ص) برای این دو آقا زاده چه گذشت ؟ و این از نمونه اندوه های بسیار شدید و جانسوز روزگار است که قلم از بیانش ناتوان است . مرحوم صدوق از ابن عباس نقل می کند : در لحظه ی آخر عمر پیامبر (ص) حسن و حسین ( علیهما السلام ) در حالی که می گریستند و شیون می نمودند ، به بالین پیامبر (ص) جدا کند ، ولی پیامبر (ص) فرمود : یا علی دعنی اشمهما ویشانی و اتزود منهما و یتزو دان متی ، انهما سیظلمان بعدی و یقتلان ظلما
« ای علی بگذار من انها را ببویم و انان مرا ببویند ، من از دیدار آنها بهره گیرم و آنها نیز از دیدارم بهره گیرند ، که این دو فرزند ، بعد از من ستم ها خواهند دید و مظلومانه کشته می شوند .» آنگاه پیامبر (ص) سه بار فرمود : « فلعنه الله علی من یظلمهما ، خدا لعنت کند آنان را که به این دو فرندم ظلم می کنند.(37)
خبر از شهادت حسین (ع) و ارزش تربیت او
روایات متعدد نقل شده که پیامبران سابق اسلام (ص) و حضرت علی (ع) خبر از شهادت امام حسین (ع) داده اند . (38)
کشتی نوح (ع) در کربلا
در طوفان جهانی حضرت نوح (ع) کشتی نوح در همه زمین ( که به صورت دریا درآمده بود ) گشت تا رسید به سرزمین کربلا ، نوح احساس کرد ، کشتی در مانده و زمین آن را می کشد ، نوح به گمان غرق کشتی ترسید ، جریان را به خدا عرض کرد ، جبرئیل بر او نازل شد و گفت : در این سرزمین حسین (ع) سبط محمد خاتم پیامبران (ص) و فرزند علی خاتم اوصیاء (ع) را می کشند . نوح عرض کرد : قاتل او کیست ؟ جبرئیل گفت : قاتل او کسی است که اهل هفت آسمان و زمین او را لعنت می کنند ، حضرت نوح (ع) چهار بار ، قاتل امام حسین (ع) را لعنت کرد ، آنگاه کشتی به حرکت در آمد ، سر انجام در کوه جودی ( در ناحیه شام ) مستقر شد . (39)
خطاب خدا به حضرت موسی (ع)
موسی (ع) به خدا ( عزوجل ) عرض کرد : برادرم از دنیا رفت ، او را بیامرز ، خداوند به او خطاب کرد : « ای موسی اگر از من در مورد همه گذشتگان و ایندگان سوال کنی ، جوا ب مثبت به تو می دهم ، جز در مورد قاتل حسین بن علی (ع) من از قاتل او حتماً انتقام می کشم . »(40)
نور پنج آل عبا (ع) در عصر آدم (ع)
روایات بسیاری از کتب معتبر رسیده که نور پنج تن ( محمد (ص) ، علی (ع) ، فاطمه (س) و حسن ( ع ) و حسین (ع) قبل از تولدشان وجود داشته و آدم و نوح و ابراهیم و موسی و ... در حوادث شدید و خطرها ، پنج تن آل عبا ( علیه السلام ) را در درگاه خداوند واسطه قرار می دادند . به عنوان نمونه تنها در میان دهها روایت ، به روایت جالب زیر توجه کنید :
در کتاب ادریس پیامبر (41) آمده :« حضرت ادریس روزی به یاران خود رو کرد و گفت : روزی فرزندان آدم (ع) در حضور او درباره بهترین مخلوقات خدا بحث کردند ، بعضی گفتند پدر ما آدم بهترین مخلوق خداست ، چرا که خدا او را با دست قدرتش خلق کرد و روح منسب به خود را در او دمید و به امر او ، فرشتگان به عنوان احترام آدم ، آدم را سجده کردند. (42)و آدم را معلم فرشتگان خواند و او را خلیفه زمین قرار داد و اطلاعت او را بر مردم واجب نمود . عده ای گفتند : نه ، بلکه بهترین مخلوق خدا ، فرشتگانند که نافرمانی از خدا نمی کنند و همواره در اطاعت خدا به سر برند ولی حضرت آدم (ع) ترک اولی کرد و خداوند او و همسرش را از بهشت بیرون نمود ، گرچه توبه او را پذیرفت و او را هدایت نمود و به او و فرزندانش وعده ی بهشت داد . گروه سوم گفتند : بهترین خلق خدا ، جبرئیل است که درگاه خدا امین وحی می باشد .گروه دیگر سخن دیگری گفتند و بگو مگو زیاد شد ، تا اینکه حضرت آدم (ع) در مجلس حاضر گشت ، پس از اطلاع از ماجرا به انها فرمود : « فرزندانم ! آن طور که شما فکر می کنید ، درست نیست . وقتی خداوند مرا آفرید و روحش را در من دمید بلند شدم و نشستم در حالی که به عرش خدا می نگریستم ناگهان پنج نور در نهایت شکوه و کمال و درخشش دیدم که غرق در انوار آن شدم . عرض کردم خدایا این پنج نور کیستند ؟ فرمود؟ این پنج نور ، نور اشرف مخلوقات اند ، اینها بابهای رحمت من و واسطه ی بین من و مخلوقاتم هستندو اگر اینها نبودند تو را و آسمانها و زمین و بهشت و دوزخ و خورشید و ماه را نمی آفریدم ، عرض کردم : خدایا نام اینها چیست ؟ فرمود : به عرش بنگر . وقتی به عرش نگاه کردم این نام های پاک را یافتم : بارقیلطا ، ایلیا ، طیطه ، شبر ، شبیر . یعنی محمد (ص) ، علی (ع) ، فاطمه (س) ، حسن و حسین ( علیهما السلام ) (43)در آیه 37 سوره بقره می خوانیم : فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه ؛ ( پس از ترک اولی که ادم آدم سرزد و او و همسرش از بهشت رانده شدند ) آدم (ع) توبه کرد و از پروردگار خود کلماتی دریافت و با انها توبه کرد و خداوند توبه اش را پذیرفت .از ابن عباس نقل شده از پیامبر (ص) سوال شد منظور از این «کلمات » چیست که آدم آن را در درگاه خدا واسطه قرا داد ، فرمود : « آدم ، خداوند را به حق محمد (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) یاد نمود و درخواست کرد خداوند توبه اش را پذیرفت » (44)
آیه تطهیر در حق حسین (ع) و ...
در آیه 33 سوره احزاب می خوانیم : اِنَّما یُریدُ اللهَ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِرَکُم تَطهیراً .
همانا خداوند می خواهد پلیدی و گناه را از شما ( اهل بیت ) دور کند و کاملاً شما را پاک سازد .روایات بیشماری از کتب سنی و شیعه رسیده که منظور از اهل بیت در آیه مذکور پیامبر (ص) و علی (ع) و فاطمه (س) و حسن (ع) و حسین (ع) هستند .(45) به عنوان نمونه به این روایت توجه کنید : « پس از نزول آیه ی فوق ، مدت شش ماه ، پیامبر (ص) برای نماز صبح از کنار خانه فاطمه (س) می گذشت و صدا می زد : هنگام نماز است ای اهل بیت . اِنَّما یُریدُ اللهَ لِیُذهِبَ عَنکُمُ الرِّجسَ اَهلَ البَیتِ وَ یُطَهِرَکُم تَطهیراً .به این ترتیب می بینیم حسین (ع) جزء اهل بیت و پاکان و معصوم از هر جهت است و تکرار مداوم آیه ی تطهیر فوق در شش ماه ، از پیامبر (ص) برای آن است که به طور کامل مشخص شود که این خاندان از اهل بیت هستند و مشمول آیه تطهیر می باشند و کسی در این باره شک نکند .(46) در آیه 8 و 9 سوره دهر می خوانیم:
8 . وَ یُطعمِون الطَّعام عَلی حُبِّه مِسکیناً وَ یَتیماً وَ اَسیراً 9. اِنَّما نُطعِمُکُم لِوَجهِ اللهِ لا نُریدُ مِنکُم جَزاءً شَکُوراً .
و می خورانند طعام را بر دوستی خدا به فقیر و یتیم و اسیر . جز این نیست که اطعام می کنیم شما را برای رضای خدا نمی خواهیم از شما پاداشی ونه شکری و مجمل شان نزول بر طبق روایت کشاف و غیره آنکه حضرت امیر مومنان علیه السلام برای امام حسن و امام حسین (علیهما السلام ) سه روز روزه نذر کرده بود . و همچنین حضرت فاطمه (س) فضه و بعد از شفا یافتن هر پنج نفره به روز ه رفتند پس حضرت فاطمه (س) شب اول یک صاع جو از جمله سه صاع که به قرض گرفته شده بود آرد کرده پنج قرض نان پخت و هنگام افطار به مسکینی که در خانه آمده بود دادند و همگی یا آب افطار کردند در شب دوم به یتیمی دادند و در شب سوم به اسیری دادند و با آب افطار کردند . پس در روز چهارم در حالتیکه حضرت رسول خدا (ص)در ناتوانی فاطمه و حسن و حسین( علیهما السلام ) نگران بود جبرئیل با این سوره نازل شد و تحیت الهی را رسانید .( البته در بعضی روایات می گویند :فضه جزو آنها نبوده است) به این ترتیب می بینیم حسن و حسین ( علیهما السلام ) در دوران کودکی دوش به دوش پدر و مادر ، در سخت ترین شرایط ، دیگران را بر خود مقدم می دارند .
پی نوشت ها :
1.دعبل خزاعی ، دیوان ( بیروت ، دارالکتب البنانی 1972 م ، ص 107 )
2. احقاف / 15
3.گویم که احتمال قوی می دهم عبادت خبر یحیی و حسین بوده ، زیرا یحیی و حسین به هم شباهتها داشتند که مدت حمل یکی از انها است و در خبر دیگر حمل یحیی شش ماه است و حمل حسین (ع) چنین است ولی مدت حمل عیسی (ع) در بسیاری از روایات نه ساعت است که هر ساعتی به جای یک ماه است
4.مصباح المجتهد ، شیخ طوسی ج 2 ص 735
5.ابن شهر آشوب در « مناقب » گوید : در حدیث است که : روزی جبرئیل نازل شد ، حضرت در خواب دید و حسین به شیوه کودکان بی تابی می کرد ، جبرئیل نشست و او را به گریه بازداشت تا مادرش بیدار شد ، رسول خدا (ص) او را از این واقعه آگاه کرد
6.ارشاد مفید ، ص 179 و اثبات الهداه ، ج 5 ، ص 168-212. اثبات الوصیه ، مسعودی ( چاپ تهران – سال 1320 ) ص 125 ) .
7.نظر به اینکه اسماء ( هعمسر جعفر طیار در این هنگام در حبشه بود ظاهراً خدمتگذار خانه زهرا (س) در این وقت اسلمی بنت عمیس ) همسر حضرت حمزه ) بوده است .
8.کافی ، ج 6 ، ص 33 .
9.مناقب ابن مغازلی ، ط اسلامیه ص 379
10.بحار ، ج 44 ، ص 182
11.مناقب آل ابیطالب ، ج 4 ، ص 74 و 75
12.چهارده معصوم ، عماد زاده ، ص 614
13.کتاب در کربلا چه گذشت با ( ترجمه نفس المهموم ) تالیف : مرحوم شیخ عباس قمی .
14.کتاب منتهی الامال ، ج 1 فصل 1 ، ص 417
15.علل الشرایع ، باب 361 ، ص 734
16.صحیح ترمذی ، ص 192 ( در طبع دیگر ج 5) ص 322 . نظیر این روایت در مناقب ابن مغازلی ، ص 375 آمده است .
17.مسند احمد بن حنبل ، ج 1 ، ص 77 ، مناقب ابن مغازلی ص 370 .
18.مناقب ابن مغازلی ، ط اسلامیه ، ص 377 . در این باره روایاتی با ذکر طرق سندشان در کتاب « سنتنا و سیرتنا» تالیف علامه امینی آمده است .
19.بحار ، ج 44 ، ص 178 و 194 ، مناقب ابن آشوب ، ج 4 ، ص 73 و 75 به نقل از جامع ترمذی
20.بحار ، ج 44 ، ص 196
21.تاریخ خطیب ، ج 9 ، ص 434 – شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید ، ج 2 ، ص 181 – مناقب ابن مغازلی شافعی ، ط اسلامیه ، ص 48 .
22.جامع الصغیر سیوطی ، ج 1 ، ص 230 و مدارک دیگر در پاورقی مناقب ابن مغازلی ص 49 .
23.سلام الله علیک یا اباالریحانتین ، اوصیک بریحانتی من الدنیا ( ناسخ التواریخ ، ص 36 ) .
24.امالی صدوق ، مطابق نقل ناسخ التواریخ امام حسین (ع) چاپ رحلی ، ص 31
25. بحار ، ج 44 ، ص 242
26.عیون اخبار الرضا ، طبق نقل ناسخ التواریخ امام حسین (ع) ، ص 22
27.کسی که به طاغوت کافر شود و به خدا ایمان اورد .« فقد استمسک بالعروه الوثقی» « به دستگیره محکمی دست یافته است » ( بقره 256 ) .
28.عیون اخبار الرضا ، طبق نقل ناسخ التواریخ امام حسین (ع) ص 22
29.سنن ترمذی ، ج 5 ، ص 324
30.کمال الدین صدوق ، ص 154 ، بحار ، ج 36 ، ص 205
31.فرائد السمطین ، محمد حموینی شافعی ، ج 2 ، باب 8 .
32.بحار ، ج 7 ، ص 331
33.الاصابه ، ج 11 ، ص 33
34.فتح الباری ، ج 7 ریا، ص 75
35.بحار ، ج 44 ، ص 189
36.مناقب ابن آشوب ، ج 3 ، ص 384
37.کحل البصر از محدث قمی ، ص 194
38.کتاب بحار ، ج 44 ، روایات بسیار به این عنوان تنظیم شده ، به صفحه 223 تا 268 مراجعه شود .
39.بحار ، ج 44 ، ص 243
40.عیون اخبار الرضا (ع) ، ج 2 ، ص 47 .
41.این کتاب در سال 1895 میلادی در لندن به زبان سریانی چاپ شده است و روایت فوق در صفحه 514 و 515 آن آمده است
42.این سجده ، سجده تکریم و کر بود ، تشکر از خداوند متعال که موجودی به نام انسان دارای روح نورانی آفریده است .
43.علی و الحاکمون ، تالیف استاد محمد صادقی ، ص 53 ، ما در این باره در کتاب رسول الاسلام فی الکتب السماویه و پنجاه و نه بشارت از پیامبران سابق درباره پیامبر اسلام محمد (ص) و علی (ع) و امام حسین (ع) و امام مهدی (ع) ذکر کرده ایم .
44.مناقب بان مغازلی شافعی ، ط اسلامیه ، ص 63 ، این روایت از طریق متعدد از ائمه اهل بیت (ع) ، نیز نقل شده است . ( تفسیر نور الثقلین و مجمع البیان ذیل آیه 37 بقره ) .
45.در این باره به شواهد تنزیل ، ج 2 ، ص 10 تا 92 و احقاق الحق جلد 2 ، در المنثور ذیل آیه 33 سوره احزاب و تفاسیر شیعه ذیل ( همین آیه مراجعه شود )
46.شرح این مطلب را در تفسیر نمونه ، ج 17 ، ص 287 تا 305 را بخوانید .
منابع
1.قرآن
2.ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابی طالب ، انتشارات علامه ، قم ، بی تا
3.ابن مغازی ف مناقب ، ط اسلامیه ، بی تا
4. ابن بابویه ، ابی جعفر بن علی بن الحسین ، عیون اخبار الرضا ، المطبعه الحیدریه النجف ، بی تا
5.ابن بابویه ، ابی جعفر محمد علی بن الحسین ، علل الشرائع ، طعبه مصححه ، منقحه ، بی تا
6.احمد بن حنبل ، المسند ، ناشران ، مکتبه السلامی ، دار صار ، بیروت ، بی تا
7.ابن ابی حدید ، شرح نهج البلاغه ، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم ، چاپ دوم ، مصر
8.دعبل خزاعی ، دیوان ، دار الکتب لبنانی ، بیروت ، 1972 م ص 107
9.سنن ترمذی ، المکتبه اسلامیه ، للحاج الشیخ
10.شیخ طوسی ، مصباح المجتهد ، ناشر موسسه فقیه شیعه ، بیروت 1411
11.شیخ مفید ، ارشاد ، مصنفات شیخ مفید ، تهران ، بی تا
12.شیخ عباس قمی ، منتهی الامال ، نشر جمال ، تاریخ چاپ 1382 هـ . ش
13.شیخ عباس قمی ، کتاب در کربلا چه گذشت ( ترجمه نفس المهموم ) مترجم محمد باقر کوه کمر هان ، انتشارات جمکران 1382 هـ . ش
14.شیخ صدوق ، کمال الدین ، مکتبه صدوق
15.شافعی ، محمد حموینی ، فرائد المسطین ، ط ، مصر ، بی تا
16.صحیح ترمذی ، مناقب ، ط بیروت ، بی تا
17.عمار زاده ، چهارده معصوم ، بی چا ، بی تا
18.الکلینی الرازی ، ابن محمد بن یعقوب بن اسحاق ، کافی ، 8 ج ، دار الکتب اسلامیه – تهران ، 1363 هـ ش
19.مسعودی ، اثبات الفرضیه ، چاپ تهران سال 1320 هـ . ق
20. مجلسی ، محمد باقر ، بحار الانوار ، 110 ج ، دار الکتب اسلامیه ، تهران 1362 ، هـ . ق
21.محدث ، کحل البصر ، بی چا ، بی تا