ماجرای حج خونین از اینجا شروع شد که راهپیمایان، پس از استماع پیام تاریخی امام با شعار «الله اکبر» و «لااله الا الله» برای ادای نماز مغرب راهی حرم شدند. پس از طی مسافتی ناگهان ستونهایی از نظامیان آلسعود مقابل آنها دیده شد؛ آنان لحظهای بعد به طرف صفوف حمله کردند و با باطوم بر سر و روی زائران بیگناه کوبیدند. این گروه از یک سو و گروه دیگری نیز از بالای پلهها و ساختمانها سنگ و آجر و آهن و شیشه و بلوک سیمانی بر سر و روی مردم میریختند. پس از آن، شلیک گازهای سمی و خفهکننده آغاز شد و بهدنبال آن رگبار گلولهها به قصد کشتن راهپیمایان برائت از مشرکین به سوی آنان سرازیر شد، حتی به آمبولانسهای حامل مجروحان نیز یورش میبردند و مانع از جمعآوری آنان میشدند.
مسؤول عملیات این کشتار وحشیانه، ژنرال اولیش ویگنر موسس و اولین فرمانده گارد نهم مرزی و واحد ویژه ارتش آلمان غربی بود؛ شخصی مسیحی صهیونیست که یکی از جاسوسانی بود که در عملیات طبس به عنوان یک خبرنگار کار شناسایی را انجام داده بود. وی 5 ماه قبل از این کشتار، طی یک قرارداد امنیتی به سعودی منتقل شده و مشغول آموزش یگان های ویژه ای که قرار است این عملیات را انجام دهد، میشود و همزمان به عنوان مسؤول هماهنگی امنیتی شهر مکه از سوی دولت سعودی منصوب شد و به طراحی عملیات میپردازد؛ وی هدایت این عملیات را بر عهده داشت تا جایی که با هلیکوپتر آن را هدایت می کرد.
وزارت کشور سعودی، سپس آمار تلفات را 402 کشته و 649 زخمی که 275 تن آنان ایرانی بودند، اعلام کرد و به آنها اتهام اخلال در مراسم حج، هجوم آنها به طرف مسجدالحرام با چوب و سنگ و چاقو، درگیری مأموران امنیتی با حجاج و زیر دست و پا ماندن تعداد بسیاری از مردم و ادعای عدم تیراندازی به زوار حرم با تأکید بر مقابله شدید با هر نوع هرج و مرج مطرح شد و به این شکل سعی کردند که به گونه ای به افکار عمومی پاسخ دهند.
می توان گفت کشتار حجاج با همراهی و هم داستانی پول دولت سعودی، تفکر وهابیت و با کمک همپیمانان این دولت در منطقه و جهان رخ داد؛ عملیاتی که سعودی ها آنها را برای جلوگیری از رشد تفکر حضرت امام (ره) در بین مسلمانان و آزاداندیشان انجام دادند.
1.5. کشتار در افغانستان:
در اواخر سال 1372 هجری شمسی با پشتیبانی کشور پاکستان و عربستان سعودی و آمریکا، گروهکی وهابی به نام طالبان وارد صحنه نبرد در افغانستان شد و در شهریور 1375 شمسی کابل پایتخت افغانستان را تصرف کرد و به کشتار مسلمانان مجاهد و مجاهدان شیعی مذهب روی آورد. بطوری که، صدها هزار مسلمان را به خاک و خون کشید و باعث عقب ماندگی افغانستان شدند.
در سال 1377 شمسی اجلاسیه ای با حضور 160نفر از مفتی های درباری مزدور اهل سنت و وهابی در پیشاور تشکیل شد. در این اجلاس، علمای وهابی، فتوائی را صادر کردند که باید همه مردان شیعه و پسر بچههای شیعه بالای هفت سال کشته شوند و زنان و دختران و پسران کمتر از هفت سال شیعه به عنوان برده و کنیز به اسارت درآیند. پس از صدور این فتاوا، کشتار و قتل و غارت شیعیان توسط حکومت طالبان آغاز گردید.
در روز شنبه 17/5/1377 شمسی زنان و مردان و کودکان شهر مزار شریف از روی بامها به رگبار بسته شدند و اهالی شهر را قتل عام کردند و پس از آن به بیمارستانها رفته و بیماران شیعه مذهب را روی تخت خواب بیمارستان به شهادت رساندند. در روز دوشنبه 19/5/1377 شمسی اجساد هزاران شیعه روی زمین انباشته شده و طعمه درندگان شده بود. در شهر میمنه هم طالبان به محله شیعیان رفته و تعداد زیادی از زنان و مردان و کودکان آنان را در تکیه خان جمع کرده و بر سر آنها نفت ریخته و طعمه حریق نمودند. ملا منان نیازی در سخنرانی خود رسما اعلام کرد که هر کس یکی از اهالی هزاره یا یک شیعه را در خانه خود پنهان کند ما آن خانه را با اهلش به آتش می کشیم.
در سنگچارک و بلخاب و بامیان و یروان و کاپیسا و … شکم بانوان حامله شیعه را پاره میکردند و جنین آنان را بیرون آورده و سرش را میبریدند. زبان مردان و پستان زنان شیعه را نیز میبردند و چشمهای آنان را از حدقه بیرون می آوردند.
در روز جمعه عاشورای سال 1267 هجری قمری شیعیان قندهار در حسینیه ها جمع و سرگرم عزاداری برای عترت طاهره و ذراری پاک پیغمبر و سبط رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بودند که ناگهان وهابیان جنایتکار و سنی های متعصب با انواع اسلحه به حسینه ها وارد شدند و جمع کثیری از شیعیان بیدفاع حتی اطفان آنان را به فجیع ترین وضعی به قتل رسانیدند و اموالشان را به تاراج بردند و سالها شیعیان آزادی عمل نداشتند و حتی در روزهای عاشورا دو،سه نفری در سردابهای خانه ماجرای ریحانه رسول الله و مقتولین و مظلومین کربلا عزاداری مینمودند.
1.6. کشتار در سوریه:
کشور سوریه از مارس 2011 میلادی صحنه خشونت و ناآرامی است. این درگیریها تا کنون دهها هزار کشته و بیش از یک میلیون تن آواره برجای گذاشته است. دولت سوریه اعلام کرده است که خشونت و ناآرامی از خارج از این کشور سازماندهی و هدایت میشود و علاوه بر آن گزارشهایی در دست است که نشان میدهند، شمار زیادی از شبهنظامیان در سوریه از اتباع خارجی هستند. شورشیان در سوریه کسانی هستند که از سوی نیروهای سلفی بنیادگرای افراطی حمایت میشوند. آنها مورد حمایت و تحت آموزش عربستان سعودی هستند. چرا که تفکر وهابیگری و سلفیگری و حتی فلسفه ابن تیمیة کشتن دیگران را به غیر از کسانی که دکترین تیمیه و یا تفسیر او از اسلام را پذیرفتهاند، اجازه میدهد. اینها عوامل خطرناکی هستند که از سوی عوامل عربستان آموزش دیده، حمایت شده و پشتیبانی مالی میشوند تا منطقه خاورمیانه را بیثبات کنند.
بر اساس مشاهدات پنج راهب مسیحی که برای بازدید شهر "حلب" به سوریه سفر کرده بودند، مردم حلب، بخصوص شهروندان وفادار به دولت، برای مدتی طولانی از سوی شورشیان از دستیابی به غذا و دارو محروم شده بودند. این در حالی است که تلاش نیروهای دولتی برای دستیابی به جمعیت غیر نظامی و توزیع غذا، دارو و شیر برای نوزادان با ناکامی روبرو شده و معارضان مسلح با در اختیار داشتن سلاح های پیچیده و پیشرفته که توسط CIA در اختیار انها قرار می گیرد، از پیشروی سربازان ارتش سوریه جلوگیری کرده اند.
"لیلا زروگویی" نماینده ویژه دبیر کل سازمان ملل در امور کودکان، هشدار داده است که در صورت تداوم وضعیت کنونی در سوریه، نسل آینده این کشور از بزرگترین قربانیان مناقشات خونبار نظامی خواهد بود.
پایگاه اینترنتی آمریکایی "مرکز پاکسازی اطلاعات" گزارشی در خصوص جنایات جنگی ماه های اخیر شورشیان سوریه منتشر کرد. در این گزارش به موارد متعدد قطعه قطعه کردن اجساد قربانیان و سوزاندن بقایای آنان برای پنهان سازی ابعاد جنایات شورشیان اشاره شده است.
این گزارش همچنین به موارد متعدد جنایات جنگی معارضان اشاره کرده که بخشی از آن ها عبارتند از: 1) کشتار ده ها غیر نظامی اعم از زنان و کودکان در روستایی در شرق استان دیر الزور 2) کشتار فجیع ساکنان روستاهای حولا و قبیر 3) عملیاتی نظیر بمب گذاری در دانشگاه حلب، 4) قتل عام منطقه ترمسه و بوستان القصیر که موجب شد ده ها شهروند سوری بر اثر اقدامات ضد بشری معارضان مسلح جان خود را از دست بدهند.
به گزارش خبرگزاری استرالیایی "ای.بی.سی نیوز" در بیست و پنجم اردیبهشت ماه سال جاری، انتشار تصاویر هولناک از شکافتن جسد یک سرباز سوریه و خوردن قلب وی توسط یکی از اعضای گروه های شورشی افراطی، علاوه بر محکومیت شدید سازمان ملل، نگرانی های فراوانی در رابطه با واقعیات مربوط به جنگ سوریه را به دنبال داشت و حیرت افکار عمومی جهانیان در این خصوص را برانگیخت.
این در حالی است که به موازات چنین اعمال غیر انسانی، تخریب آرامگاه و نبش قبر چهره های مطرح مذهبی صدر اسلام از جمله "حجر بن عدی" موجی از خشم و نفرت را در منطقه و در میان مسلمانان جهان از اقدامات شنیع و غیرقابل باور جنایتکاران جنگی سوریه به بار آورده است.
بنا به اعلام سازمان دیده بان حقوق بشر (HRW) شورشیان در سوریه اوایل ماه اوت در بسیاری از روستاهای علوی نشین در شمال غرب این کشور کشتار جمعی به راه انداخته اند. این سازمان فعال حقوق بشری در گزارشی که درباره شورشیان سوریه منتشر کرد، نوشت در حمله روز چهارم اوت جهادیون و شورشیان به 10 روستا در استان ساحلی لاذقیه، دستکم 190 غیرنظامی به قتل رسیدند. در میان قربانیان 57 زن و 18 کودک دیده میشوند. 67 نفری که به صورت هدفمند اعدام شده بودند، مسلح نبودند و تهدیدی هم محسوب نمیشدند، برخی از آنها هنگام فرار به دام شورشیان افتاده بودند.
در حالی که بیش از 2 سال از جنگ داخلی سوریه می گذرد و بیش از 100 هزار نفر جان خود را از دست داده اند مردم این کشور روزهای خونبارتری را زیر آتش جنگ سپری می کنند. از زمان آغاز درگیری های مسلحانه در مارس 2011 در سوریه تاکنون صد هزار و 191 نفر کشته شده اند که دست کم 36 هزار و 661 نفر از آنها را غیرنظامیان تشکیل می دهند. بنا به گفته رامی عبدالرحمن، از مجموع افراد کشته شده در درگیری های سوریه، 25 هزار کشته متعلق به نیروهای نظامی دولت سوریه و 18 هزار و 72 کشته نیز از شبه نظامیان مخالف دولت هستند.
در همین حال بر اساس آخرین گزارش کمیساریاى عالى پناهندگان سازمان ملل، آمار آوارگان سورى پراکنده به عدد 2میلیون نفر نزدیک می شود، نیمى از این آوارگان را زنان و نیم دیگر را مردان تشکیل مى دهند. نزدیک به نیمى از آوارگان نیز کودکان زیر 18 سال هستند. مسن ترین پناهنده یک زن 105 ساله سورى است که درکمپ پناهندگان "زعترى” اردن ساکن است. 36 ? آوارگان را کودکان زیر 12 سال و 17? را کودکان زیر 5 سال تشکیل مى دهند. همچنین 48? این آوارگان زیر 18 سال هستند. بنابر این گزارش روزانه 125 نوزاد در کمپ هاى آوارگان سورى در کشورهاى همسایه سوریه به دنیا مى آیند..
سلفی های تندرو نه تنها شیعیان را مورد هدف قرار نمی دهند بلکه به قتل علمای اهل سنت نیز مبادرت می ورزند. علامه محمد سعید رمضان البوطی رئیس اتحادیه علمای بلاد شام که حین تدریس علوم دینیه در مسجد الایمان دمشق به همراه شاگردان خود مورد هجوم ددمنشانه گروههای تکفیری و تروریستهای وهابی قرار گرفتند و دعوت حق را لبیک گفتند. ایشان از علمای برجسته دینی بودند و در هنگام حمله تروریستی و اصابت گلوله خمپاره که منجر به شهادت و مجروح شدن بیش از 50 نفر نیز گردید، مشغول تدریس در مسجد بودند..
علامه محمد سعید رمضان البوطی بارها حملات تروریستی به کشور سوریه را محکوم کرده و خواستار قطع دخالت نیروهای بیگانه و توقف حملات تروریستها به مردم این کشور شده بودند.
منابع:
الف- کتاب:
1.وهابیت سیاسی، موسسه مطالعات اندیشه سازان نور، تهران، چاپ اول،1390.
2. وهابیت را بهتر بشناسیم، علی اصغر رضوانی، انتشارات دلیل ما، قم، تابستان1387، چاپ اول.
3. چالش های فکری و سیاسی وهابیت، اکبر اسد علی زده، مرکز پژوهش های صدا وسیما، تهران، چاپ اول، 1384.
4. نظری بر تاریخ وهابیت، زهرا مسجد جامعی، سازمان چاپ و انتشارت وزارت فرهن و ارشاد اسلامی، چاپ اول، بهار1380.
5. برگی از جنایات وهابی ها، سید مرتضی رضوی، ترجمه علی ضیایی، سازمان تبلیغات اسلامی، 1368، چاپ اول.
ب- اینترنت:
http://irinn.ir/news
http://avapress.com
http://www.asna-alborz.ir
http://www.shia-news.com
http://www.afghanews.ir/ShowDetails.aspx?NewsId64511
http://hamshahrionline.ir
و. فتاوای شاذ علمای وهابی:
1. تحریم حمل جنازه با آمبولانس:
«حمل جنازه با ماشینهایی که مخصوص جنازه -آمبولانس- و تشییع جنازهای که در ماشین است توسط مردم مشروع نیست».
2. تحریم صله ارحام در اعیاد:
«اینکه زیارت زندهها به دو روز عید اختصاص داده شود، چون که نمیتوانند در طول سال به زیارت آنها بروند، بدعت است».
3. تحریم احترام به پرچم:
« برای مسلمانان جایز نیست که برای پرچم هر کشور یا سلام کشوری برخیزند بلکه این کار از بدعتهای منکری است که در عهد رسول خدا و عهد خلفای راشدین نبوده است....».
4. تحریم نصب قاب عکس به دیوار:
«آویزان کردن تصاویر بر دیوار خصوصا تصاویر بزرگ حرام است. حتی در صورتی که برخی از جسم یا سر آن ظاهر شده باشد، چرا که قصد تعظیم در آنها ظاهر است و اصل شرک همین غلوهاست».
5. تحریم شستن دستها با صابون قبل از وضو:
«شستن دستها و صورت با صابون هنگام وضو مشروع نیست».
6. مبطل وضو بودن خوردن گوشت:
«اگر انسان از گوشت شتر چه نر یا ماده آن بخورد، وضویش باطل میشود چه خام باشد یا پخته».
7. جلوگیری از احترام به استاد:
«ایستادن دختران برای معلم زن خود، و نیز پسران برای معلم مرد، کاری است که نباید انجام گیرد و کمترین حکمی که برای آن است کراهت شدید میباشد».
8. گردش خورشید به دور زمین:
«ظاهرا ادله شرعیه اثبات میکند، که خورشید است که به دور زمین گردیده و به سبب آن شب و روز در سطح زمین پدید میآید .. اما آنچه را که علمای نجوم امروزه میگویند برای ما به درجه یقین نرسیده است و لذا بخاطر این حرفها دست از ظاهر کتاب پروردگار و سنت نبی بر نمیداریم».
9. تحریم برگزاری روز مادر، تولد، ازدواج:
« اعیاد میلاد شخص یا اولادش یا مناسبت ازدواج و نحو آن تماما غیرمشروع بوده و به بدعت نزدیکتر است تا مباحبودن».
10. تحریم رفتن به سوی غار حرا:
«رفتن به غار حرا، از جمله شعائر حج و از سنتهای اسلام نیست بلکه از جمله بدعتها و راهی به شرک است. و لذا باید مردم را از رفتن به آن منع نمود.»
11. جهاد نکاح:
جنگ سوریه سبب شد تا نخستین بار واژهای به نام جهاد نکاح به ادبیات گروههای سلفی وارد شود؛ جهادی که فقط مخصوص زنان است و در آن برای آسودگی خاطر سلفیها، زنان خود را در اختیار آنها میگذارند. نخستین بار هم یک روحانی وهابی سعودی این حکم را داد و بعدها منکرش شد. عمده رسانهها، شروع ماجرای "جهاد النکاح" را فتوای منسوب به شیخ محمد عریفی مبلغ مذهبی اهل عربستان معرفی کردهاند. گفته میشد که شیخ عریفی در توییتر خود فتوا داده که زنان و دختران به "جهاد نکاح" بپیوندند.
به گزارش دویچه وله، اوج این ماجرا زمانی بود که بیستم سپتامبر پارسال، موضوع از سطح گمانهزنیهای رسانهای خارج شده و یک مسؤول دولتی در این زمینه ابراز نظر کرد. لطفی بن جدو، وزیر کشور تونس، در برابر اعضای پارلمان این کشور خبر داد که بسیاری از زنان تونسی که برای جهاد نکاح به سوریه رفته بودند، حامله از این کشور بازگشتهاند.
روزنامه تونسی «الشروق»، روز 22 سپتامبر، گزارشی از جهاد نکاح منتشر کرد که در آن، با برخی دختران بازگشته از سوریه مصاحبه شده بود. این روزنامه، به روایت داستان یکی از دخترانی پرداخته که به تازگی از سوریه بازگشته است.
الشروق به نقل از یک منبع امنیتی تونسی نوشت: «زنانی بین 30 تا 50 ساله با روبنده در مساجد، فروشگاههای لباس مذهبی، دانشگاهها و دستشوییهای حاشیه شهرها، دختران را به کلاسهای مذهبی دعوت کرده تا پس از گذراندن دورهای سه ماهه، به سوریه اعزام کنند. س.م. پس از بازگشت از سوریه میگوید که به همراه 9 دختر دیگر بعد از دریافت 1200 دلار و با وعده دریافت مبلغی 5 برابر آن به سوریه اعزام شده است».
این روزنامه تونسی در بخش دیگری از گزارش خود مینویسد: «پدر یکی از دختران که به ایدز مبتلا شده میگوید که دخترم حامله بازگشت. او به ایدز مبتلا شده و ما کاری نمی توانیم انجام دهیم مگر اینکه منتظر مرگ او باشیم».
عبدالرحمن الراشد، سردبیر نشریه «شرق الاوسط» گفته است: «وهابیون با شستشوی مغزی دختران و وعدههای بهشت و حوریان بهشتی آنان را به عنوان برده جنسی به سوریه میفرستند تا در خدمت سربازان باشند؛ اما این اقدام پیش از این، در دو دهه آشفتگی الجزایر نیز وجود داشت؛ همان طور که القاعده نیز چنین باوری را ترویج میکرد و از تمام امکانات خود از جمله سکس برای عضوگیری جوانان استفاده می کرد. همین تندروها امروز وارد بحران و هرج و مرج سوریه شده و زنان و مردان را اغفال میکنند».
غادة عویس یکی از سرشناسترین خبرنگاران و گویندگان خبری شبکه الجزیره قطر است. او چندی پیش با هدف پوشش اخبار حوادث جاری در سوریه به این کشور سفر کرد اما چند روز بعد رسانههای عربی خبر دادند که توسط جنگجویان تروریست مورد تجاوز جنسی قرار گرفته است. این خبر بلافاصله توسط شبکه خبری الجزیره تکذیب شد اما اکنون و بعد از گذشت چند روز، گروهک تروریستی جبهة النصره با صدور بیانیهای رسمی فاش کرد که غادة عویس مورد تجاوز قرار نگرفته بلکه به طور داوطلبانه خود را در اختیار جنگجویان قرار داده است. به گفته جبهة النصره ، غادة عویس در واقع به جهاد نکاح تن داده تا بتواند نیازهای جنسی جنگجویان مخالف حکومت بشار أسد رئیس جمهور سوریه را تأمین کند. این بیانیه افزود: خبرنگار الجزیره با یکی از رهبران جبهة النصره هم بستر شده و جهاد نکاح را به جا آورده از همین رو این اقدام ثواب بسیار زیادی دارد و مایه افتخار وی است.
چندی پیش شیخ وهابی در سخنرانی خود در شبکه ماهواره ای وصال که نزدیک به حرکتهای جهادی تندرو در سوریه است، از انتقادات وارده به فتوای "جهاد نکاح" گله کرده بود. این شیخ وهابی اجازه داد که مجاهدین مسلح میتوانند در غیاب زنان مجاهد نامحرم، با محارم خود عقد ازدواج بخوانند!! سخنان ناصر العمر بازتاب گستردهای در محافل دینی و افکار عمومی جهان اسلام داشت، به گونهای که همگان بر مشمئز کننده بودن این سخنان تاکید داشتند و از این شیخ وهابی خواستند فتوای خود را پس بگیرد.
اما اعضای گروهک شبه نظامی جبهه النصره رسما اعلام کردهاند، به فتوای مفتی سلفی ایمان دارند و آن را به اجرا در خواهند آورد. تروریستهای تکفیری با استناد به این فتوا اعلام کردهاند که امروز آنها از نظر دینی این حق را دارند با محارم خود نزدیکی کنند و خداوند گناهی را برای آنان و نزدیکانشان ثبت نخواهد کرد، چرا که این امر توسط شیخشان حلال شده است. خبرها حاکی از آن است که، فتوای ناصر العمر تنها پرده از این عمل ناشایست و خلاف اخلاق برداشته و این عمل از مدتها پیش در میان اعضای این گروه مرسوم شده است. به شکلی که کودکانی از این ارتباط به دنیا آمدهاند. و مشکلاتی را از نظر هویت و .... بوجود آمده است.
لازم به ذکر است، فتواهای عجیب تنها محدود به ازدواج جهادی و ازدواج با محارم نمیشود و این افراد با استناد به رای و حکم شیوخ سلفی با اصطلاحات ساختگی نظیر "جهاد لواط" و "جهاد نکاح النفس" فحشا را در سرزمین شام گسترش میدهند.
12.خوابیدن زن کنار دیوار:
ظاهرا صدور فتاوای مضحک، عجیب و شرم آور، به مردان سلفی منحصر نمیشود بلکه گویا به تازگی زنان سلفی افراطی نیز صاحب فتوا شده و در خدشهدار کردن چهره واقعی اسلام ناب در جهان و وارونه کردن احکام اسلامی با مردان خویش هم صدا شدهاند .
به تازگی یکی از زنان افراطی سلفی مقیم سوریه به نام منیره القبیسی به این نتیجه رسیده که خوابیدن زنان نه تنها در کنار مردان نامحرم بلکه در کنار دیوار نیز به دلیل مذکر بودن کلمه "دیوار" در ادبیات عرب، حرام است.
13. حلال بودن فیلمهای مستهجن:
عیسی بن صالح مفتی سرشناس وهابی در جدیدترین فتوای خود اعلام کرد: جایز است افرادی که از ناتوانی جنسی رنج میبرند، فیلمهای غیراخلاقی مشاهده کنند، به شرط اینکه بازیگران آن مسلمان باشند!
ز. جنایات وهابیت در تاریخ؛
1.1. حمله به کربلا و نجف:
وهابی ها به فرماندهی امیر سعود در سال1216ه.ق با لشکری عظیم از مردم نجد و عشایر جنوب و حجاز و تهامه، به سوی عراق حرکت کردند. امیر سعود با سپاهی مرکب از بیست و پنج هزار هزار مرد جنگی غافل گیرانه به شهر کربلا حمله ور شدند و صدای «اقتلوا المشرکین» و «اذبحوا الکافرین» سر دادند. بیش از پنج هزار نفر را کشتند و زخمی های بیشماری به جا گذاشتند. در صحن مقدس، خون از بدنهای سربریده، روان و گنبد و حجره های صحن از لاشه مقتولان، پر بود. آنان گنبد حرم امام حسین(ع) را خراب کردند و جواهرهای حرم را به چپاول بردند و آنچه از اموال و اسلحه و لباس، فرش، طلا و قرآن های نفیس در شهر یافتند ربودند. وهابیان پس از کشتار بی رحمانه اهل کربلا و هتک حرمت حرم حسینی راهی نجف شدند. چون اهل نجف، جریان کربلا و غارت آن را شنیده بودند، کمی آمادگی داشتند. از این رو، برای دفاع برخاستند. حتی زن ها نیز از خانه ها بیرون آمده بودند و مردان خود را بر میانگیختند تا اسیر قتل و غارتهای وهابیها نشوند. در نهایت این کار باعث شکست مهاجمان و عقب نشینی آنان گردید. وهابی ها در سال های متمادی، بارها و بارها به این دو شهر مقدس، حمله کردند ولی حملاتشان با ناامیدی تمام به شکست و خواری انجامید و در مدت نزدیک به 10 سال، چندین بار شدیدترین حملهها را به این دو شهر انجام دادند.
1.2. حمله به طائف:
سپاه وهابی ها، در ذی القعده سال 1217ه.ق به دستور عبدالعزیز و به فرماندهی عثمان مضایفی به شهر طائف - از شهرهایی که اکثریتشان از اهل سنتاند- در دوازده فرسنگی مکه حمله کردند و به قتل عام مردم پرداختند. جمیل صدقی زهاوی در مورد فتح طائف چنین مینویسد: «از زشت ترین کارهای وهابیان، قتل عام مردم بود که به کوچک و بزرگ رحم نکردند. طفل شیرخواره را روی سینه مادرش سر بریدند. جمعی را که مشغول فراگرفتن قرآن بودند، کشتند و چون در خانهها، کسی باقی نماند، به مغازهها و مساجد حمله کردند و هر کس را یافتند-حتی گروهی را که در حال رکوع و سجود بودند- کشتند. به حدی که تمام مردم این شهر را به خاک و خون کشیدند و شمار اندکی از پیر مردان و زنان باقی مانده را از شهر طائف اخراج کردند و به وادی وج بردند و در برابر سرمای شدید، بدون غذا و لباس رها کردند. همچنین کتاب ها را که در میان آنها تعدادی قرآن و نسخههایی از صحیح بخاری و مسلم و دیگر کتاب های فقه و حدیث بود، در کوچه و بازار افکندند و آنها را پایمال کردند».
1.3. تخریب قبور مکه و مدینه:
سپاه وهابیان به فرماندهی امیر سعود، در هشتم محرم سال1218ه.ق وارد که شد و آنجا را اشغال کرد. مردم مکه که پیشتر خبر جنایت وهابی ها را در طائف شنیده بودند، از تکرار آن فاجعه، ترسیدند و سلطه او را پذیرفتند. آنگاه امیر سعود از آنان خواست که قبه ها و بارگاه هایی را که بر قبور ساخته اند، با دست خود ویران کنند. از این رو، وهابیها به همراه جمع زیادی از مردم، با بیل و کلنگ به سمت گورستان جنّه المعلّی رفتنند و گنبدهای زیادی از جمله قبور ابوطالب، عبدالمطلب، حضرت خدیجه و... را ویران کردند. آنان در مکه بمدت بیست روز توقف کردند و مسلمانان در آن مشاهد، بیش از ده روز مشغول به خراب کردن بودند. آنان از اول صبح تا آخر روز بقعهها را خراب میکردند و با این نیت که با این عمل خود را به واحد احد تقرب می جویند! به حدی که در مکه چیزی از این مشاهد و گنبدها نماند جز آنکه همه را با خاک یکسان نمودند.
همچنین در سال 1220ه.ق به مدینه حمله شد و پس از یک سال و نیم محاصره، شهر به اشغال وهابیان درآمد با تصرف شهر، مردم را از زیارت مرقد مطهر پیامبر و بزرگان مدفون در بقیع بازداشتند. آنگاه امیر سعود دستور داد تا آثار و قبور بقیع را ویران کنند. از این رو، به همراه آنان به قبرستان بقیع یورش بردند و آنچه از قبهها و آثار بر روی قبور بود، با خاک یکسان کردند. از جمله، قبر چهار امام معصوم (امام حسن مجتبی، امام سجاد، امام محمد باقر وامام جعفر صادق علیهم السلام) و همچنین قبر عبدالله پدرگرامی پیامبر اسلام را تخریب و هر آنچه از اشیای قیمتی و گرانبها یافت میشد، به غارت بردند. سرانجام وهابیان پس از چهار سال قتل و غارت جور و ستم بر اهالی مدینه با حمله عثمانیها از بین رفتند.
ولی متأسفانه مجددا در سال 1343 هجری قمری وهابیها با حمایتهای بیدریغ و سخاوتمندانه انگلیسیها به مدینه منوره وارد شدند و با گرفتن فتوای زور از علمای مدینه بر جواز ویران کردن قبور و زیارتگاهها در هشتم شوال 1343 هجری قمری تمامی گنبدها و بارگاهها و ضریحهایی که در مدینه و اطراف آن بود ویران کردند. از جمله ویرانیها وهابی ها در مدینه عبارتند از خراب کردن گنبد و بارگاه حضرت عبدالله پدر رسول الله و حضرت آمنه مادر رسول الله و مزار همسران پیامبر و مزار اسماعیل بن جعفر الصادق و دیگر بزرگان و حتی گنبد مرقد مطهر نبوی را هم به توپ بستند و از همه این موارد دردناکتر تخریب گنبد و بارگاه مضاجع مطهره ائمه بقیع علیهم السلام و اهل بیت رسول الله بود.
به ترتیب از راست به چپ حسن بن علی(ع)، علی بن حسین(ع)، محمد بن علی(ع) و جعفر بن محمد(ع)
وهابیان حتی دیوارها و صندوق و ضریحی را که روی قبرهای شریف قرار داشت و برای آن هزار ریال مجیدی صرف شده بود کاملا از بین بردند و از این زیارتگاه جز تلی از سنگ و خاک باقی نگذاشتند و 8 شوال 1343 هجری قمری به خاطرهای تلخ و دردناک برای جهان تشیع تبدیل گشت.
اینک جهت رعایت اختصار، توجه خوانندگان ارجمند را به فهرست برخی از آثار و اماکن تاریخی اسلام که بیانگر فرهنگ و تمدن اسلامی بود و به واسطه تحجر و کوته فکری فرقه ضاله وهابیت ویران شده جلب می کنیم:
بارگاه و مسجد حضرت حمزه سیدالشهداء در احد
بارگاه ام المؤمنین حضرت خدیجه کبری بنت خولید علیها السلام.
بارگاه آمنه بنت وهب مادر پیامبر گرامی اسلام
بارگاه حضرت ابوطالب پدر گرامی امیرالمؤمنین
بارگاه حضرت عبدالمطلب جد پیامبر گرامی اسلام و امیرالمؤمنین
بارگاه حضرت حوا در جده
بارگاه حضرت عبد الله پدر پیامبر در مدینه
بیت الاحزان،خانه ای که حضرت زهرا علیها السلام در آنجا در سوگ پدرش میگریست.
مسجد سلمان در مدینه منوره
خانه حضرت زهرا علیها السلام در کوچه حجر در مکه مکرمه
جایگاه نفس الزکیه در مدینه منوره
خانه رسول الله در مدینه،خانهای که حضرت هنگام هجرت به مدینه در آنجا مستقر شد.
خندقی که مسلمانان در جنگ خندق حفر نمودند
بارگاه پیامبر خدا، یسع علیه السلام،در روستای اوجام در قطیف
مسجد جوانان در احساء، دومین مسجدی که پس از مسجد رسول الله در آن نماز جمعه برگزار شد.
مسجد عباس بن علی در روستای مطیرفی در احساء
زادگاه پیامبر اسلام، خانه ای که در آن پیامبر گرامی اسلام در شعب هواشم در مکه مکرمه متولد شد
خانه ام المؤمنین حضرت خدیجه بنت خولید در مکه مکرمه
مسجد الشمس در مدینه منوره محل یکی از معجزات بزرگ رسول خدا
خانه حمزه بن عبد المطلب عموی گرامی پیامبر
خانه ارقم، که پیامبر و یارانش در آغاز بعثت در آن گرد می آمدند
بارگاه شهدای بدر و جایگاهی که برای پیامبر در غروه بدر نصب نمودند
خانه حضرت علی علیه السلام که امام حسن و امام حسین علیهم السلام در آن متولد شدند
دیوار اطراف شهر مدینه منوره
خانه حضرت امام جعفر صادق در مدینه منوره
محله بنی هاشم در مدینه منوره
مسجد تنبه الوداع
مسجد البغله و بسیاری دیگر از بقاع متبرکه و اماکن مقدسه
قرستان المعلی در مکه مکرمه که بارگاه و مقبره برخی از اهل بیت علهیم السلام و یاران پیامبر در آن قرار دارد.
نشانه ورود و خروج فاطمه بنت اسد مادر امیرالمؤمنین پس از تولد آن حضرت از کعبه
بارگاههای متعدد در قبرستان بقیع
نکته قابل توجه اینکه این ویرانگریهای آثار تاریخی اسلام در حالی صورت میگیرد که رژیم سعودی و وهابیان از آثار یهودیان در مدینه منوره حافظت و نگهداری میکنند؛ و با نصب تابلوهای هشدار دهنده مردم را از نزدیک شدن به آنها باز میدارند.
اهل سنت به چهار شاخه اصلی حنفی، حنبلی، شافعی و مالکی تقسیم میشوند که به مرور زمان برخی از این شاخه ها به دهها زیرشاخه تقسیم شده و هر کدام برای خود به مسلکی جداگانه با عقایدی خاص تبدیل شدند. وهابیت نیز یکی از فرقههایی است که خود را منتسب به حنبلیها میدانند؛ بدین معنی که وهابیت بسیاری از اعتقادات خود را از احمد بن حنبل و آراء و عقاید وی گرفتهاند. با این حال بسیاری از علمای حنبلی نیز وهابیت را فرقهای جدا از خود قلمداد کرده و از نزدیکی به آن خود را مبرا کردهاند.
الف- پیشینه فکری و سیاسی وهابیت؛
1.1.احمد بن حنبل(241-164ه.ق):
احمدبن حنبل، موسس و بانی فرقه حنبلی و از رهبران فکری اصحاب حدیث به شمار میآید که در ربیع الاول 164ه.ق در بغداد بدنیا آمد. وی نه تنها طریقه اصحاب حدیث را از پیشینیان به ارث برد، بلکه آن را احیا کرد و با تعالیمی که عرضه داشت، برای تنظیم مبانی فکری آنان کوشش کرد. از همین رو پس از او اصحاب حدیث بیش از هرکس به گفتهها و نوشتههای وی در تأیید افکار خویش استناد جستهاند.
احمد را باید به میانجیگری شاگردش ابن تیمیه، پیشرو مذهب وهابی و تا حدی الهامبخش نهضت مذهبی و محافظهکارانه سلفیان نامید. احمد بن حنبل فقیهی کثیرالسفر بود و در طلب علم و حدیث به شام، حجاز، یمن، کوفه و بصره سفر میکرد و احادیث بسیار گرد آورد و آنها را در مجموعهای بنام مسند ابن حنبل فراهم آورد. احمد در فقه و حدیث، استادان بسیاری داشت، به طوری که ابن خلکان وی را یکی از اصحاب و شاگردان خاص امام شافعی میداند.
ابن حنبل سخت از پذیرش اعتقاد به مخلوق بودن قرآن که آن را مخالف سنت میدانست، امتناع کرد. او معتقد بود که این ترکیب حروف و اصوات به همین شکل فعلی در عالم ازل ثابت و به ذات خداوند قائم بود. وبنابراین، به قدیم بودن و غیرمخلوق بودن قرآن معتقد بود.
همزمان با خلافت متوکل در 232ه.ق وضع اصحاب حدیث یکباره تغییر کرد و به علت هواداری خلیفه از آنان و مبارزه با معتزلیان، طبیعی مینماید که احمد نیز در دستگاه خلافت عزتی یافته باشد. امامت احمد در عقاید در عصر متوکل سبب شد که سایر فرقههای اهل حدیث، تحلیل روند و نام و نشانی از آنان باقی نماند. به خصوص که خلفای عباسی، از متوکل به بعد، حمایت کامل خود را از احمد و شاگردان او دریغ نکردند و آنچه را احمد در عقاید و احکام گفته بود، دربست پذیرفتند. طبعا محدثان دیگر که غالبا زندگی آنان از طریق حکومتها اداره میشد، ناجار به ترک روش خود شدند و بر اثر کتمان عقیده، به تدریج نابود گشتند.
ابن حنبل پس از 77 سال زندگی در دوازدهم ربیع الاول 241ه.ق پس از یک دوره بیماری نه روزه در بغداد درگذشت و جسد وی را در مقبره باب حر به خاک سپردند. تاریخ زندگانی وی، گواهی میدهد که مقاومت احمد در راه عقیدهاش، عواطف مردم را به سوی او جلب کرد و به تدریج میان اهل سنت به مقام امامت در عقیده رسید و توانست عقاید اهل تسنن را طبق روایتی که نزد او معتبر بود منتشر سازد. مکتبی که وی بانی آن شد به نام خود وی «حنبلی» نام گرفت.
حدیثگرایی این گروه در عقاید و فقه و پذیرش اخبار وارده، سبب نفی هرگونه عقلگرایی، ضدیت با رأی و مخالفت با هرگونه چند و چون در احادیث موجود شد.
در واقع، نسل نخست اهل حدیث از استنباطهای فقهی پرهیز میکردند و بطور عمده خود را محدث میشناختند. این مسئله در مورد احمد بن حنبل، پیشوای حنابله، کاملا صادق است. به مرور اهل حدیث در دیدگاههای خود حنبلی شدند.(حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، شناخت عربستان، نشر مشعر، بی تا، بی جا،ص108)
1.2.ابن تیمیه:
احمدبن تیمیه، در دهم ربیع الاول 661ه.ق پنج سال پس از سقوط خلافت عباسیان در بغداد، در یکی از مناطق شام به نام حرّان متولد شد. این شهر در سالهای پیش از تولد وی و در دوران کودکیاش مورد هجوم مغولان قرار گرفت. بنابراین، مردم شهر از جمله عبدالحلیم پدر ابن تیمیه مجبور شدند شهر را به قصد دمشق ترک کنند.
احمد بن تیمیه به عنوان فقیه، محدث و متکلم حنبلی، ضد هر آزاد اندیشی و نوگرایی قیام کرد و اقدامات وی باعث انحطاط و عقبماندگی بیش از پیش مذهب حنبلی شد. در مناظرات فخر رازی درباره مذاهب اهل سنت از عصر ابن تیمیه به دوره انحطاط و سستی گرفتن تفکر فلسفی و استدلال منطقی و قرن روی آوری مسلمانان اعم از اهل شیعه و اهل سنت به ظواهر دین و توجه سطحی به معارف خشک و مذهبی یاد شده است.
از مهمترین مواردی که علما بر ابن تیمیه ایراد گرفتهاند، عبارت بود از:
1. برای خداوند جسم قائل شده است.
2. ذات خداوند را بسان اجسام، مکاندار دانسته است.
3. خداوند را به اجسام و مخلوقات تشبیه کرده است.
4. عظمت معنوی پیامبر را پس از رحلت وی انکار کرده است.
5. زیارت و شفاعت پیامبر و اولیا و صلحا را انکار کرده است.
6. به اصحاب پیامبر اهانت کرده است.
7. مهمتر از همه اینکه تمام مسلمانان را کافر خوانده است.
سلفیه که پیشوای ایشان ابن تیمیه است، میگفتند: هر عملی که در زمان پیامبر اسلام وجود نداشته و انجام نمیشده است، بعدا نیز نباید انجام بشود. ابن تیمیه از این اصل کلی سه قاعده دیگر استخراج و استنتاج کرد:
1. هیچ فرد نیکوکار یا دوستی از دوستان خدا را نباید وسیلهای برای نزدیک شدن به خداوند قرار داد،
2. به هیچ زنده یا مردهای نباید پناه برد و نباید از هیچکس یاری خواست،
3. به قبر هیچ پیغمبر یا فرد نیکوکاری نباید تبرک جست و نباید تعظیم کرد.
1.3.محمد ابن عبدالوهاب:
هرچند با مرگ ابن تیمیه، دعوت سلفیگری و احیای مکتب سلفی در عقاید به فراموشی سپرده شد، اندیشه او، در لابلای کتابها و گوشه کتابخانهها باقی ماند تا روزی که محمد ابن عبدالوهاب نجدی ظهور کرد و به نبش قبر آثار دفن شده و فراموش شده او پرداخت و گفتهها و نوشتههای او را با بیان فریبنده برای مردم مطرح ساخت.
محمد ابن عبدالوهاب، در سال 1115 ه.ق در شهر عینیه تولد یافت. جد وی فردی به نام "شولمان قرقوزی" از نسل یهودیان ترکیه به نام "یهود دوغه" بود. این گروه با سابقه یهودیت به اسلام گرویدند و به ظاهر مسلمان شدند، تا شاید در حکومت عثمانی ترکیه نفوذ کنند یا شاید هم اسلام را به صورتی دیگر مشکوک و مشوش سازند.
شولمان جد عبدالوهاب، در شهر بورسا به خرید و فروش هندوانه و خربزه مشغول بود. اما چون از شغلش راضی نبود، همانند برخی دیگر از یهودیان مسلمان شده به تجارت دین و دینفروشی متمایل میشود. او تصمیم میگیرد که به سلک علمای دین در بیاید و به صورت رسمی عالم دین شود تا نفوذ و مقامی یابد. او رهسپار سوریه شده اما پس از مطرح کردن مسائل جدید و شناخته شدن، طرد میشود و مجبور میشود تا از آنجا به مصر، سپس مکه و بعد به مدینه برود. پس از اخراج شدن از مدینه، رهسپار نجد میشود و در آنجا کاملاً ماهیت خود را مخفی کرده و خود را به عنوان "سلاله" از قبیله "ربیعه" جا زده و نام عربی سلیمان را برای خود برمیگزیند.
پدر محمد در شهر عینیه امور شرعی، قضایی و تدریس را بر عهده داشت. محمد از کودکی به مطالعه کتب تفسیر و حدیث و عقاید سنت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدرش که خود از علمای حنبلی محسوب میشد، فرا گرفت.
عبدالوهاب به تحصیل علوم دینی میپردازد و به شغل قضاوت مشغول میشود. محمد فرزند عبد الوهاب پس از پایان دروس مقدماتی برای تحصیل راهی مدینه میشود. در دوران تحصیل در مدینه گه گاه مطالبی بر زبانش جاری میشد که از عقاید خاصی حکایت داشت. به طوری که اساتید وی نسبت به آیندهاش نگران شده و میگفتند اگر او خود به تبلیغ دین بپردازد گروهی را گمراه خواهد کرد. پس از مدتی به بصره سفر نمود و در آنجا عقاید و رسومات اسلامی مردم را به سخره گرفت و به قدری بر این عمل خود پافشاری کرد که اهل بصره او را از شهر اخراج کردند. غالب شرححالنویسان درباره محمد بن عبدالوهاب یادآور میشوند که از همان جوانی سخنان زنندهای از او شنیده میشد و غالباً به مطالعه زندگینامه کسانی که مدعی نبوت شده بودند مانند مسیلمه کذاب و سجاج و اسود و عنسی و طلیحه اسدی علاقه خاصی داشت.
استادان او از همان دوران کودکی آثار گمراهی، سستی عقل و عقبماندگی دِماغی و تفکری را در او یافتند. پدر او عبدالوهاب در فرزندش احساس انحراف و ضلالت میکرد و پیوسته او را سرزنش کرده و مردم و خانوادهاش را از او بر حذر میداشت.
محمد ابن عبدالوهاب، در جامعه قبیلهای و عشیرهای نجد نشو و نمو یافت و به علت عقاید حنبلی پدرش و نیز شغل وی که قضاوت و تدریس بود، به مطالعه فقه حنبلی و کسانی که در اینباره اقداماتی انجام داده بودند، بویژه ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم و همچنین ابن عبدالهادی علاقهمند شد. لذا به دنبال کسب آگاهی بیستر از آراء و عقاید اشخاص مذکور و نیز اطلاع از جو فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شام و عراق که تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی قرار داشتند به آن مناطق سفر کرد.
سفر ابن عبدالوهاب به ایران و تاریخ آن در منابع تاریخی اواسط قرن دوازدهم هجری قمری، به وضوح آمده است. میرزا ابوطالب اصفهانی هم که تقریبا معاصر محمد ابن عبدالوهاب بود، به مسافرت او به اصفهان و تحصیل علم و حکمت در آن شهر و رفتن وی به اکثر بلاد عراق و خراسان تا سرحد غزنین اشاره کرده است. نکته جالب در این سفر آن است که شیخ محمد ابن عبدالوهاب حکمت شرق و ساختن تفنگ و قسمتی از فنون جنگ را فرا گرفته است. شاید بتوان این نظریه را در اینجا مطرح ساخت که غرض اصلی ابن عبدالوهاب از سفرهایی که به مناطق و نواحی تحت سلطه امپراتوری عثمانی و نیز ایران داشته، پی بردن به میزان قدرت و تسلط آن امپراتوری بر مناطق تحت حاکمیتش و نیز وضعیت موجود در ایران بوده است تا با آگاهی از این جریان در آینده به سهولت بتواند به اندیشههایش جامه عمل بپوشاند.
آغاز مأموریت جاسوسهای انگلیسی در دولتهای اسلامی
در سال 1710 میلادی وزارت مستعمرات انگلیس به 9 نفر از افراد کاردان و زیرک ماموریت داد تا برای جاسوسی در دولتهای اسلامی بروند، از انها فقط پنج نفر به لندن بازگشتند که یکی از انها فرد خبرهای به نام «همفر - Hempher» بود. ماموریت او در کشور ترکیه بود همفر به ترکیه امد و نامش را محمد گذاشت و بسیاری از مسائل و علوم اسلامی و قرآن را فرا گرفت.
دومین بار او به عراق رفت. در این سفر با محمد ابن عبد الوهاب ملاقات نمود و چون دانست که عبدالوهاب جوانی جاهطلب و از خود راضی است و از مذهب و اعتقادات مسلمانان عیبجویی میکند، بسیار خوشحال شد و اطمینان یافت که دو وظیفهای که دولت بریتانیا به او محول کرده بود را به وسیله او عملی نماید. اولین دستور، شوراندن مردم در مقابل دولت عثمانی و دومین دستور فتنهانگیزی بین مسلمانان با تاسیس مذهبی جدید بود.
همفر از آن پس با محمد ابن عبد الوهاب بسیار صمیمی شد و با او در مورد مسایل مختلف بحث میکرد و هر کجا که محمد ابن عبد الوهاب بر خلاف مذاهب نظر میداد او را تشویق میکرد.
همفر به دروغ به محمد ابن عبدالوهاب گفت: خواب دیدهام پیغمبر بر منبری نشسته و برای علما سخنرانی میکرد در آن هنگام شما ((محمد ابن عبدالوهاب)با سیمائی نورانی وارد شدی و پیغمبر از جای خود برخاست و تو را به اغوش کشید و بر پیشانیات بوسه زد و گفت: ای محمد! تو وارث حقیقی من در تمام امورات دینی و دنیوی مسلمین میباشی. و تو در آن لحظه گفتی: یا رسولالله من نمیتوانم علم و عقیده خود را برای مردم بر ملا کنم و از شر مردم میترسم. پیامبر فرمود: ای محمد! تو از شناختی که بر خویشتن داری برتر هستی و هیچ ترسی به خود راه نده.
محمد ابن عبدالوهاب بعد از شنیدن این دروغ بدون آنکه فکری کند خوشحال شد و بعد از آن بر تاسیس مذهبی جدید مصمم گشت. همفر، محمد ابن عبدالوهاب را به حالتی که دلخواه انگلیس بود در آورد. وزارت مستعمرات انگلیس به همفر دستور داد تا 6 مورد دیگر را در مغز محمد بگنجاند تا او این موارد را دیر یا زود بین مردم اجرا کند:
1. فتوا دهد کسی که مذهب محمد ابن عبدالوهاب را نپذیرد کافر شده و جهاد با او فرض خواهد شد
2. تخریب خانه خدا
3. شوراندن اعراب علیه حکومت عثمانی
4. انهدام گنبدهای بار گاه اولیاء
5. ایجاد هرج و مرج در سرزمینهای اسلامی
6. چاپ قرآن تحریفشده
همفر توانست چهار مورد را در افکار محمد ابن عبدالوهاب جای دهد و در دو مورد ناموفق بود. انهدام خانه خدا و تغییر قرآن، زیرا محمد ابن عبدالوهاب از اجرای این دو مورد بسیار میترسید.
تاسیس فرقه وهابیت و وجه تسمیه آن
محمد ابن عبدالوهاب به همراه محمد ابن سعود از سال 1143ه.ق مذهب تازهای را تاسیس کرد. در اینجا ضروری است وجه تسمیه، واژه وهابی برای فرقه ساختگی محمد ابن عبدالوهاب روشن شود. کلمه وهابی از نام پدر موسس فرقه وهابی یعنی عبدالوهاب گرفته شده است، اما خود وهابیان این نسبت را صحیح نمیدانند.
سید محمود شکری آلوسی از طرفدارن وهابیت میگوید: نسبت وهابی را دشمنان وهابیها به ایشان اطلاق کردهاند. این نسبت صحیح نیست، بلکه باید به محمد که نام پیشوای ایشان است، نسبت داده شود و به آنان محمدیه بگویند....احمد امین، نویسنده معروف مصری، در این باره می گوید: محمد ابن عبدالوهاب و پیروانش خود را موحدین مینامیدند و نام وهابی را دشمنانشان بر آنها اطلاق کردند. سپس این نام بر زبانها افتاد.... خود وهابیان، فرقه وهابیت را مذهب تازهای نمیدانند بلکه میگویند این مذهب، سلف صالح است و از این رو، خود را سلفیه مینامیدند... علت اینکه خود را سلفیه مینامیدند این بود که مدعی بودند در اعمال و افعال و معتقدات خود تابع سلف صالح یعنی اصحاب پیامبر اکرم و تابعین هستند.
فرقه وهابیت از مذهب حنبلی پدیدار شد و همه پیشوایان وهابیت و بطور کلی عموم کسانی که از ابتدا زیارت قبور و توسل و استغاثه به پیامبر اعظم(ص) را منع کردهاند، از علمای حنبلی بودهاند. ابو محمد بربهاری، ابن بطه، ابن تیمیه و شاگردش ابن قیم و محمد ابن عبدالوهاب همه از علمای حنبلی محسوب میشدند و به همین علت وهابیان از ابتدا خود را حنبلی میدانسته و هنوز هم خود را پیرو احمد ابن حنبل میدانند.محمد بن عبداللطیف، یکی از نوادگان محمد ابن عبدالوهاب مینویسد:«مذهب ما مذهب احمد ابن حنبل است».
ب- پیشگویی پیامبر از ظهور وهابیت؛
با مراجعه به روایات نبوی که در اصح کتب اهل سنت آمده پی میبریم که پیامبر اکرم(ص) از ظهور وهابیان در میان امت خود پیشگویی کرده است.
بخاری در صحیح خود از رسول خدا نقل کرده که فرمودند: «مردمانی از طرف مشرق زمین خروج کنند که قرآن میخوانند ولی از حنجرههای آنان تجاوز نمیکند، آنها از دین خارج میشوند همانگونه که تیر از کمان خارج میگردد. نشانه آنان تراشیدن سر است».
قسطلانی میگوید:«مقصود از طرف مشرق جهت شرق مدینه همانند سرزمین نجد و مابعد آن است». میدانیم که نجد مرکز وهابیان و موطن اصلی آنان بود که از آنجا به دیگر شهرها منتشر شدند. همچنین تراشیدن موی سر و بلند گذاشتن ریش از شعارها و نشانههای آنان است. زینی دحلان که معاصر ظهور وهابیان بوده مینویسد: «احتیاجی به تألیف در رد وهابیان نیست، بلکه در رد آنها کفایت میکند گفتار رسول خدا که فرمود: نشانه آنان تراشیدن سر است؛ زیرا از بدعتگزاران کسی به جز وهابیها چنین تشابهی ندارند».
ج- تشابه وهابیت و خوارج؛
ظاهرا اولین کسی که به شباهت اندیشهها و عقاید محمد ابن عبدالوهاب با خوارج توجه کرد، برادرش شیخ سلیمان نجدی بود. او در پرتو همین توجه خطاب به برادرش میگوید: «ابن عباس خطاب به مسلمانان میگفت: همانند خوارج نباشید که آیات نازل شده درباره مشرکان را به مسلمانان تأویل می کردند و با این جهالت عالم مآبانه، خون مسلمانان را میریختند، اموالشان را غارت میکردند و پیروان سنت پیامبر را به گمراهی نسبت میدادند. پس بر شماست که موارد نزول قرآن را به طور دقیق تشخیص دهید...».
در ذیل به بررسی وجوه مشترک هر دو گروه می پردازیم.
1.1.کج اندیشی و فهم نادرست از دین:
خوارج با برداشت انحرافی از قرآن و فهم نادرست از دین، استدلال به ظاهر آیه شریفه «..إن الحکم إلّا لله...»(انعام:57) مینمودند و قائل بدین بودند که حکومتی جز حکومت خدا نیست. به همین دلیل، حکمیت در صفین را باطل و عین کفر پنداشتند. همچنین خوارج، آیاتی را که درباره کافران و مشرکان نازل شده بود، شامل مسلمانان و مومنان میدانستند.
وهابیت نیز درخواست شفاعت، استغاثه، توسل و نذر را برای غیر خدا جایز نمیدانند و آن را بدعت در دین قلمداد مینمایند. همچنین وهابیها با استدلال به آیاتی که درباره کافران و مشرکان وارد شده است، مومنان و مسلمانان را مشرک و کافر قلمداد میکنند. در حالی که طبق نص صربح قرآنی و روایی، مسلمین میتوانند پیامبران و اولیای الهی را شفیع خود قرار دهند و به آنها متوسل شوند. دکتر عبدالملک سعدی میگوید: «هرگاه کسی بگوید: أللهم إنّی توسلت إلیک بجاه نبیّ أو صالح؛ کسی نباید در جواز آن شک کند؛ زیرا جاه همان ذات کسی نیست که به او توسل شده، بلکه مکانت و مرتبه او نزد خداوند است. این حاصل و خلاصه اعمال صالح او است. خداوند متعال در مورد حضرت موسی میفرماید: «و کان عند الله وجیها: و نزد خدا آبرومند بود...»»
1.2. ستیز با مسلمانان و دوستی با کافران:
یکی دیگر از شباهتهای وهابیت به خوارج، کشتن مسلمانان و جهاد علیه آنان و وانهادن کفار و مشرکان و دوستی با آنان است. خوارج معتقدند میتوان دارالاسلام را در صورتی که ساکنان آن مرتکب گناه کبیره شوند، دارالحرب نامید. لذا خوارج، مسلمانان را به خاک و خون میکشیدند و اموال آنان را به غارت میبردند و ناموس آنها را بر خود حلال و مباح میشمردند. پیامبر اسلام در روایتی درباره خوارج میفرماید: « آنان مسلمانان را میکشند و بتپرستان را به حال خود رها میکنند». عبدالله بن عمر در وصف خوارج میگوید: «اینان آیاتی را که در شأن کفار نازل گشته میگرفتند و بر مومنین حمل مینمودند». در هیچ تاریخی نقل نشده است که وهابیان با کافران بجنگند یا مشرکی را بکشند. کافی است کشتار مردم کربلا، طائف، یمن، حجاز و ... را از نظر بگذرانیم. هیأت فتوای وهابیان مینویسد:«به ازدواج درآوردن دختران اهل سنت به فرزندان شیعه جایز نیست، و در صورت وقوع آن، نکاح باطل است؛ زیرا آنچه از شیعه معروف است این که آنان اهل بیت را صدا زده و به آنها استغاثه میکنند و این شرک اکبر است». این در حالی است که آنها ازدواج با اهل کتاب را جایز میدانند و میگویند:« جایز است برای مسلمان که با زن یهودی یا نصرانی ازدواج کند در صورتی که محصنه بوده و آزاد و عفیف باشد».
1.3.مقدس مآبی و قشری گری:
خوارج مردمانی بسیار قشری، کوتاهنظر بودند، بهگونهای که از خوردن تک خرمایی افتاده سر راه اجتناب میورزیدند و آن را حرام میدانستند. از مشخصههای ظاهری خوارج این بود که سرهایشان را میتراشیدند و عدهای از مردم به آنها «سر تراشیدگان» میگفتند. وهابیان نیز سرهای خود را میتراشند و حتی زنان را مجبور می کنند که سرهایشان را بتراشند.
1.4. ظاهر گرایی:
خوارج در شبههها و باورهای انحرافیشان، به ظاهر برخی از آیات استناد جستهاند. وهابیان نیز از ظاهر آیات قرآنی برداشتهایی میکنند که هیچ انسان خردمندی نمیتواند آنها را بپذیرد، مانند: اعتقاد به جسمیت خداوند یا تفسیر ظاهربینانه عرش، قلم، لوح، کرسی، برزخ، رویت خداوند و نسبت دادن دست و پا و اعضا و جوارح داشتن به خداوند و دهها مطلب دیگر.
د- اختلاف نظرهای وهابیت و اهل سنت؛
1. به اعتقاد وهابیان هرگاه کسی شهادتین را بر زبان جاری کند، ولی بدان عمل نکند ارزشی ندارد و چنین کسی کافر و مشرک است و خون و مال او حلال است. در مقابل مسلمانان همگی بالاتفاق معتقدند که هرکس شهادتین را بر زبان جاری کند مال و خونش محفوظ و محترم است.
2. وهابیان به اصل اجتهاد آزاد معتقد هستند و تقلید از مذاهب چهارگانه را لازم نمیدانند، بلکه بر خلاف آن مذاهب اجتهاد میکنند. محمد ابن اسماعیل صنعانی از معاصران ابن عبدالوهاب و از بنیانگذاران مذهب وهابیت مینویسد: فقهای مذاهب اربعه اجتهاد بر خلاف آن مذهب را جایز نمیشمارند ولی این سخنی است نادرست که جز شخص جاهل و نادان لب به آن نمیگشاید.
بنابراین، وهابیان بر خلاف مذاهب چهارگانه (حنفی، مالکی، حنبلی و شافعی) قائل به انفتاح باب اجتهادند و حرف فقههای مذاهب چهارگانه را که میگویند اجتهاد بعد از چهار مذهب جایز نیست، باطل میشمارند.
3. وهابیها با استدلال به ظاهر برخی آیات و روایات، جسم و جهت برای خداوند اثبات کرده و به رویت حسی خداوند قائلند. در مقابل علمای اهل سنت، اعتقاد به تجسم خدا و رویت حسی خداوند را جایز نمیدانند.
4 . محمد ابن عبدالوهاب معتقد بود که تمام اعمال مسلمانان به حد شرک رسیده است و از این رو، وی مسلمانان سنی و شیعهای را که دیدگاههای او را قبول نداشتند تکفی میکرد؛ در صورتی که ائمه اهل سنت به ویژه ابوحنیفه، تکفیر اهل قبله را جایز نمیشمارند.
5. وهابیان زیارت قبر انبیا و اولیا و سفر به قصد زیارت قبور آن بزرگواران را حرام میدانند، ولی مذاهب چهارگانه بالاترین ثواب را برای زیارت قبر نبی و مسافرت برای آن قائلند.
6. سوگند دادن خداوند به حق مقام اولیا از نظر وهابی ها حرام و موجب شرک است، ولی حنفیها و شافعیها این امر را مکروه و نه حرام و شرک میدانند.
7. وهابیها نذر برای مردگان و اهل قبور و اولیا را شرک میدانند. در حالی که اهل سنت میگویند اگر نذر برای بت نباشد لازم الوفا است.
8. توسل، شفاعت، تبرک جستن از پیامبر، استغاثه و طلب حاجت از پیامبران و اولیا و جشن گرفتن میلاد پیامبر اکرم از نظر وهابیت جایز نیست ولی اهل سنت همه اینها را جایز میدانند.
9. وهابیها ساخت بنا بر قبور را حرام ولی اهل سنت آن را مکروه میدانند.
ه. مواضع علمای تسنن و شیعه بر وهابیت:
هنگامی که محمد ابن عبدالوهاب عقاید خود را ابراز و مردم را به پذیرش آنها دعوت کرد، گروه زیادی از علما به مخالفت با عقاید او پرداختند. از اولین کسانی که به مخالفت با وی پرداختند پدر و برادری وی بود. سلیمان ابن عبدالوهاب، در رد عقاید وی کتابی با نام صواعق الالهیه فی الرد علی الوهابه تألیف کرد. دکتر عبدالله محمد صالح مینویسد: « علما در طول زمان بیش از دو هزار جلد کتاب و رساله علیه افکار ابن تیمیه و ابن عبدالوهاب نوشتهاند که متاسفانه به دلایلی تعداد زیادی از آنها چنان از میان رفتهاند که فقط اسمی از آنها باقی مانده است و با این حال، اکنون نیز حدود چهارصد نسخه کتاب و رساله از علمای اسلام در دست داریم که در موزهها، کتابخانهها، کلکسیون شخصی و سایر جاها از کلکته تا لندن پراکندهاند. متاسفانه در یک و نیم قرن اخیر به علت فشارهای مختلف مالی و سیاسی و نیز به علت غفلت مسلمانان برای چاپ و نشر آنها اقدام نشده است». پس از جنایات وهابیت در عراق، شیعیان به مخالفت با وهابیت پرداختند و آثار زیادی را به رشته تحریر در آوردهاند. نخستین کتابی که عالمی شیعه در رد عقاید محمد ابن عبدالوهاب نوشت، منهج الرشاد اثر شیخ جعفر کاشف الغطا است.
جالب این است که در این مبارزه و مخالفت، علمای اسلامی چنان اتفاقنظر و وحدت رویه داشته اند که برای بعضی از صاحبنظران، مایه شگفتی و حیرت شده است. چنانکه پژوهشگر دقیق النظر سوری، دکتر عبدالله محمد صالح، در این باره میگوید: «... در مبارزه با فرقهها و نحلههای انحرافی، معمولا یکی از موانع وحدتنظر، گرایشهای فقهی – مذهبی بوده است. چنان که در تاریخ دیده میشود، زیاد اتفاق افتاده که علمای یکی از مذاهب با گروهی مخالفت و مبارزه کردهاند و علمای مذاهب دیگر سکوت یا حتی گاهی از آن حمایت کردهاند. در مورد جهمیه و حشویه امر از این قرار بوده است. اما باکمال تعجب میبینیم در مخالفت و مبارزه با وهابیت و تفکر وهابیگری، وحدتنظر عجیبی میان علمای مذاهب مختلف اسلامی دیده میشود. سوای عده بسیار محدودی از حنبلیها، علمای بقیه مذاهب اسلامی به اتفاق، تفکر و عقاید وهابی را مردود و باطل دانسته و با آن به مبارزه برخاستهاند. چنان که همین اتفاقنظر در مخالفت با احمد ابن تیمیه، بنیانگذار اصلی این تفکر، به خوبی آشکار است. در آن زمان علمای تمام مذاهب اسلامی در برابر تفکر او ایستادند و برخی اندیشههای او از جمله تجسم خداوندی، رویت حسی ذات او را کفر و زندقه معرفی کردند.»
مدتی است که در عربستان از علمای اهل سنت افرادی پیدا شدهاند که با تندرویهای سلفیها و وهابیان مخالفت کرده و در برابر گزافهگویی آنها ایستادهاند. از جمله این اشخاص محمد بن علوی مالکی است که در مسجد الحرام کرسی تدریس حدیث، فقه و تاریخ را داشت. او که عالمی سنی بود پرچم مخالفت با وهابیان را در کشور عربستان به دست گرفت و با سخنان و کتابهایش به مقابله با آنان پرداخت. بعد از انتشار کتابهایش، وهابیان او را محاکمه و محکوم به اعدام نمودند. ایشان در یکی از کتابهایش مینویسد: «ما به کسانی مبتلا شدهایم که در توزیع کفر و شرک و صادر کردن احکام با القاب و اوصاف غیرصحیح تخصص دارند، اوصافی که لایق مسلمان شهادتدهنده به توحید و نبوت پیامبر اسلام نیست، مثل اینکه برخی از آنان به افرادی که مخالف خود در رأی و مذهب میباشند عنوان تحریفکننده...دجال... شعبدهباز...بدعتگذار و در آخر مشرک... و کافر را اطلاق میکنند. اینگونه از برخی سفیهان میشنویم که بصورت گسترده امثال این دشنامها و فحشها و الفاظ قبیح را به کار میبرند، الفاظی که تنها از افراد کوچه و بازار صادر میشود، کسانی که اسلوب دعوت و طریقه ادب در مباحثه را به خوبی نمیدانند.». جالب است که علمای اهل سنت، تندرویهای وهابیت را عاملی برای گسترش تشیع در جهان اسلام میدانند.
حسن بن فرحان مالکی که از علمای سنی و از مخالفان وهابیت به شمار میرود میگوید:«... زود است که غلو سلفیها از بزرگترین اموری گردد که باعث انتقال سریع اهل سنت به سوی شیعه شود مگر آنکه عقلاء سلفی به فکر چاره برآمده و غلو و تندروی خود را از درون نقد کنند، غلوی که در وجود احادیث ضعیف و جعلی برای تأیید مذهب و تکفیر مخالفان مذهب و روش سلفی پدیدار گشته است. همچون تکفیر ابی حنیفه، احناف و تکفیر شیعه و معتزله...».
شیخ جمیل صدقی زهاوی در مورد وهابیت میگوید: خداوند وهابیت را بکشد، زیرا این فرقه به خود جرأت داده که همه مسلمین را تکفیر کند گویا همّ و هدف بزرگ آن فقط تکفیر نمودن است و بس. میبینید که وهابیان کسانی را که توسط پیامبر به خداوند متوسل میشود تکفیر نمودهاند. (9) این عالم اهل سنت کتابی به نام «الفجر الصادق فی الرد علی منکری التوسل و الکرامات و الخوارق» در رد وهابیت نوشته است.
زینی دحلان مفتی مکه میگوید که سید عبد الرحمن اهدل مفتی زبید میگفت: هیچ نیازی به تالیف کتاب در ردّ وهابیت دیده نمیشود زیرا در ردّ آنان همین سخن پیامبر که فرمود «سیماهم التحلیق» یعنی چهره و علامت آنان این است که موی سرش را میتراشند، کفایت میکند. زیرا محمد بن عبد الوهاب دستور داده است که پیروان او سرشان را بتراشند. (10) شیخ خالد بغدادی میگوید: اگر کتابهای وهابیها را به دقت مطالعه کنیم در مییابیم که مانند کتابهای لا مذهبها سعی دارند که با افکار باطلهشان مسلمانان را مورد خدعه قرار داده و آنان را گمراه کنند. (11)
خط عبودیت و بندگى، نسبت به وجود مقدس حضرت حق تعالى برترین و والاترین نعمت و حقیقتى است که حضرت اللّه، محض محبت و عشق و عنایت و لطف نسبت به بنى آدم، براى انسان قرار داده است.
بدون شک، اگر انسان محبوب حق نبود و مورد لطف و عنایت حضرت دوست قرار نداشت، به عبادت و بندگى خدا دعوت نمىشد.
عبادت عبد نسبت به خداوند، هدف مقدس حضرت بارى تعالى از خلقت انسان است و آن هم از باب نیاز و احتیاجى است که، انسان براى رشد و کمال و تأمین خیر دنیا و آخرت به آن دارد.
اسرار عبادت
در عبادت حق و بندگى نسبت به او حقایق و اسرارى است که در قرآن مجید و روایات و گفتار پاکان و نیکان منعکس است و قسمتى از آن به قرار زیر است:
1- عبادت و بندگى هدف آفرینش انسان است.
2- عبادت و بندگى حق، بالاترین مقام براى آدمى است.
3- عبادت علت رشد و کمال و سعادت و سلامت انسان است.
4- عبادت علت ورود به بهشت و نجات از جهنم است.
5- عبادت بهترین عامل براى برپایى نظم و عدالت در زندگى مردم است.
6- عبادت و بندگى حق، مانع رشد ظلم و ظالم و علت درهم کوبیده شدن فساد و ستم است.
عبادت، هدف آفرینش
در زمینه این شش مرحله عالى، آیات و روایاتى وارد شده که توجه به قسمتى از آن آیات و روایات لازم است.
[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ] «1».
و جن و انس را جز براى این که مرا بپرستند نیافریدیم.
در اینجا باید به این نکته بسیار مهم توجه کنید که عبادت به آن معنایى که منظور قرآن است از تحقق چند حقیقت محقق مىگردد:
معرفت نسبت به معبود، اطاعت از اوامرى که از جانب او متوجه انسان مىگردد و اجتناب از آنچه که حضرت او بر انسان حرام نموده که در این قسمت، نفى و رجم کامل طاغوتهاى درونى و برونى لحاظ شده که بدون این سه واقعیت عبادت قابل تحقق نیست.
رشد و کمال و خیر دنیا و آخرت با این گونه عبادت بدست مىآید که عبادت غیر این عبادت نیست، بلکه حرکاتى است که در جهت ارضاى نفس انجام مىگیرد نه جلب رضاى خدا. سَألْتُ الصّادِقَ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ علیهما السلام: فَقُلْتُ لَهُ: لِمَ خَلَقَ اللّهُ الْخَلْقَ؟
فقال: إنَّ اللّهَ تَبارَکَ وَتَعالى لَمْ یَخْلُقْ خَلْقَهُ عَبَثاً وَلَمْ یَتْرُکْهُمْ سُدىً بَلْ خَلَقَهُمْ لِإظْهارِ قُدْرَتِهِ وَلِیُکَلِّفَهُمْ طاعَتَهُ فَیَسْتَوْجِبُوا بِذلکَ رِضْوانَهُ وَما خَلَقَهُمْ لِیَجْلِبَ مِنْهُمْ مَنْفَعَةً وَلا لِیَدْفَعَ بِهِمْ مَضَرَّةً بَلْ خَلَقَهُمْ لِیَنْفَعَهُمْ وَیُوصِلُهُمْ إلى نَعیمِ الْأبَدِ «2».
راوى مىگوید: از حضرت صادق جعفر بن محمد علیهما السلام پرسیدم: خداوند به چه منظور انسان را آفرید؟
فرمود: خداى تبارک و تعالى انسان را به بازیچه نیافرید و آنان را رها شده قرار نداد، آفرینش انسان براى نمایاندن قدرتش بود و براى این که آنان را به میدان تکلیف رهنمون شود تا مستوجب رضوان او گردند.
انسان را نیافرید تا از او جلب منفعت کند و به وسیله او دفع ضرر نماید، بلکه آنان را به کاخ با عظمت هستى آورد، تا منفعت به آنان برساند و به نعیم جاوید برساند.
فی خُطْبَةِ أمیرالمُؤمِنینَ علیه السلام: الَّذی خَلَقَ الْخَلْقَ لِعِبادَتِهِ وَأقْدَرَهُمْ عَلى طاعَتِهِ «2».
خداوند انسان را براى عبادت آفرید و سپس آنان را براى اطاعت قدرت داد.
عبادت، بالاترین مقام آدمى
2- در طول تاریخ به وسیله افراد گوناگون و به توسط بسیارى از کتب علمى، براى انسان مقاماتى بیان شده و هر کسى یا هر دانشمندى فراخور مقام و حالش براى انسان شأنى بیان کرده، ولى وقتى به بهترین منبع و ارزندهترین ذخیره یعنى قرآن مراجعه مىکنیم، مىبینیم خداوند بزرگ که صاحب آفرینش و خالق عالم و آدم است، بهترین و والاترین مقام را براى انسان مقام بندگى و عبودیت او نسبت به حضرت حق مىداند.
قرآن مجید، بهترین مقامى که براى انبیا و اولیا معرفى مىکند مقام عالى بندگى است، چرا که هر کس به دایره بندگى قدم گذارد، از هر قید و بندى رسته و در فضاى بهارى قرار گرفته که تمام استعدادهایش شکوفا خواهد شد.
بندگى حقیقى، از طرفى تمام درهاى رحمت الهى را به روى انسان باز مىکند و هشت در بهشت را براى انسان مىگشاید و هر در شرى، به خصوص هفت در جهنم را به روى انسان مىبندد.
در مسیر بندگى، قلب انسان به تدریج آماده پذیرفتن نور مىگردد و در کنار آن نور موفق به تماشاى حقایق شده و به وصال جمال خواهد رسید.
اى که با درد تو اندیشه درمان خوش نیست |
بىتماشاى جمال تو گلستان خوش نیست |
|
بىتو ما را هوس گلشن و صحرا نبود |
زان که بىصحبت تو روضه رضوان خوش نیست |
|
هر که عاشق نبود صورت بىجان باشد |
تو خود انصاف بده صورت بىجان خوش نیست |
|
گر چه بسیار شنیدیم که هجران خوشتر |
ما طلبکار وصالیم که هجران خوش نیست |
|
خوشتر اینست که انصاف و غرامت دادن |
هم چنان با من دلتنگ پریشان خوش نیست |
|
اى دل ار طالب وصلى هوس از جان بگسل |
غم جان با طلب صحبت جانان خوش نیست |
|
طالب وصل حرم را نتوان گفت عماد |
که بیابان خطرناک و مغیلان خوش نیست «5» |
|
قرآن مجید در سوره یوسف: 12، مریم: 63 کهف: 65، فاطر: 32، صافات:
81، 111، 122، 132، 171، ص: 45، تحریم: 10، از انبیاى الهى به عنوان عباد مخلصین، عباد مؤمنین، عباد مرسلین، عباد صالحین یاد مىکند و این مقام، بالاترین مقامى است که خداوند مهربان از انبیاى خود به عنوان این مقام یاد مىکند.
قرآن مجید، به طور مکرر از پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله به عنوان عبد یاد مىکند:
[سُبْحانَ الَّذِی أَسْرى بِعَبْدِهِ] «6».
منزّه و پاک است آن [خدایى] که شبى بندهاش [محمّد صلى الله علیه و آله و سلم] را از مسجدالحرام به مسجد الأقصى که پیرامونش را برکت دادیم، سیر [و حرکت] داد.
[الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ الْکِتابَ] «7».
همه ستایشها ویژه خداست که این کتاب را بر بندهاش نازل کرد.
[تَبارَکَ الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ] «8».
همیشه سودمند و با برکت است آن که فرقان را [که قرآن جدا کننده حق از باطل است] به تدریج بر بندهاش نازل کرد.
در تشهّد هر نماز واجب، تمام مکلفین، به دستور حضرت حق از پیامبر عزیز اسلام صلى الله علیه و آله به عنوان عبد حق یاد مىکنند، تا بدانند که مقام عبودیت، بالاترین مقام و بلکه ریشه تمام مقامات است.
«أشْهَدُ أنْ لا إلهَ إلّااللّهَ وَحْدَهُ لا شَریکَ لَهُ وَأشْهَدُ أنّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ».
عبادت، علت رشد و کمال
3- انسان مجموعهاى از قوا و استعدادهاى الهى است، تاریخ حیات ثابت کرده که این قوا و استعدادها، جز در سایه عبادت مخلصانه قابل شکوفا شدن نیست.
عبادت مخلصانه عبارت است از: هماهنگ کردن تمام حرکات مادى و معنوى، اخلاقى و روانى، خانوادگى و اجتماعى با دستورهاى حضرت حق.
با چنین حرکتى، انسان هم چون درختى که در شرایط لازم محاصره شده باشد، آن چنان در تمام جوانب حیات رشد مىکند که منتهاى این رشد پایان فراق و رسیدن به مقام قرب و اتصال است.
شما شرح حال انبیا و اولیا را در قرآن مجید ببینید، تمام کمالات و حالات عالى الهى که خداوند بزرگ براى پیامبرانش و اولیاى گرانقدرش شمرده، همه و همه محصول هماهنگى حرکات آنان با دستورهاى الهى است.
اولیا و انبیاى الهى، هر کس را که به کمالات عالى و مدارج ربانى رساندند، از طریق فراهم آوردن زمینه بندگى بوده است.
تعالیم انبیا را در قرآن و ائمه طاهرین علیهم السلام را در روایات و اولیاى الهى را در کتب اخلاق و عرفان ملاحظه کنید، تا به صدق این حقیقت واقف گردید.
دستور العملى از مرحوم بهارى رحمه الله
عارف ربانى، مرحوم حاج شیخ محمد بهارى که افراد معمولى را به مقامات بسیار عالى رسانید، فرامین الهى و حکمت انبیا و ائمه علیهم السلام و پاکان را به آنان تعلیم مىداد، سپس آنان را تشویق به عمل هماهنگ کردن تمام اعمال و کردار و اخلاقشان با آن دستورها مىنمود.
به یکى از شاگردان پرقیمتش که از آن جناب دستور العملى طلب کرده بود، چنین مىنویسد:
آنچه به جناب آقا شیخ احمد لازم است که تأمل درستى نماید، ببیند بنده است یا آزاد، اگر دید آزاد است خودش مىداند هر کارى بخواهد بکند و اگر دانست بنده است و مولا دارد، سر خود نیست، هر کارى بکند ولو دستى حرکت دهد از وى جهت آن سؤال خواهد شد، جواب درستى باید بگوید، پس بنابراین سعیش در تحصیل رضاى مولایش باشد، اگر چه دیگران راضى بر آن کار نباشند ابداً و تحصیل رضاى مولاى حقیقى جل شأنه نیست مگر در تحصیل تقوا.
غرض اصلى از خلقت حاصل نخواهد شد، بجز این که معرفت و محبت میان عبد و مولا باشد و تحصیل تقوا به چند چیز است که چاره ندارد از آن ها:
یکى: پرهیز از معاصى است، باید معاصى را تفصیلًا یاد بگیرد، هر یک را در مقام خود ترک نماید، از جمله معاصى است ترک واجبات، پس باید واجبات خود را هم به مقدار وسع و ابتلاى به آن ها، یاد گرفته عمل نماید و این واضح است که با معصیت کارى اسباب محبت و معرفت موجود نخواهد شد، اگر اسباب عداوت نباشد.
اگر شیخ احمد بگوید: من نمىتوانم ترک معصیت بالمره کنم لابد واقع مىشود.
جواب این است که بعد المعصیة مىتوان که توبه کنى، کسى که توبه کرد از گناه، مثل کسى است که گناه نکرده، پس مأیوس از این در خانه نباید شد، اگر چه هفتاد پیغمبر را سر بریده باشد، باز توبهاش ممکن است، قبول باشد.
مولاى او قادر است که خصماى او را راضى کند، از معدن جود خودش جلت قدرته.
دوم این که: مهما امکن، پرهیز از مکروهات هم داشته باشد، به مستحبات بپردازد حتى المقدور، چیز مکروه به نظرش حقیر نیاید که بگوید: کل مکروه جایز، بسا مىشود یک ترک مکروهى، پیش مولا از همه چیز مقربتر خواهد بود، یا اتیان مستحب کوچکى و این به تأمل در عرفیات ظاهر خواهد شد.
سیم: ترک مباحات است در غیر مقدار لزوم و ضرورت، اگر چه شارع مقدس خیلى چیزها را مباح کرده براى اغنیا، اما چون در باطن میل ندارد بنده او مشغول به غیر او باشد، از امورات دنیویه و لذا خوبست بنده هم نظراً به میل مولى این مزخرفات را تماماً یا بعضاً ترک نماید، اگر چه حرام نباشد ارتکاب به آن ها، اقتداى بالنبیین صلى اللّه علیهم و تأسیاً بالأئمة الطاهرین الطیبین صلوات اللّه علیهم أجمعین.
چهارم: ترک کند ما سوى اللّه را که در دل خود، غیر او را راه ندهد، چطور گفت خواجه:
نیست در لوح دلم جز الف قامت یار |
چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم |
|
اگر جناب شیخ احمد بگوید: با این ابتلاى به معاش و زن و بچه و رفیق و دوست چطور مىشود آدم ترک ما سوى اللّه بکند و در قلبش غیر یاد او چیزى نباشد، این فرض بحسب متعارف بعید است و شدنى نیست؟
مىگویم: آن مقدار که تو باید ترک کنى، آن هر کس است که تو را از یاد او جل شأنه نگهدارد، با آن شخص باید به مقدار واجب و ضرورت، بیشتر محشور نباشى.
و اما هر کس که خدا را به یاد تو بیندازد، ترک مجالست او صحیح نیست، حضرت عیسى على نبینا وآله علیهم السلام فرمودند:
معاشرت کنید با کسانى که رؤیت آن ها، خدا را به یاد شما مىاندازد «9».
الحاصل: طالب خدا اگر صادق باشد، باید انس خود را، یواش یواش، از همه چیز ببرد و همواره در یاد او باشد، مگر اشخاصى را که در این جهت مطلوب بکارش بیاید و آن هم بمقدار لازمه آن کار، پس با آن ها بودن منافاتى با یاد خدا بودن ندارد و محبت این اشخاص هم از فروغ محبت الهى است، جل شأنه.
اگر شیخ احمد بگوید: این ها حق است، ولیکن من با این حال نمىتوانم بجا بیاورم؛ زیرا که شیاطین انس و جن بدور ما احاطه کرده، متصل وسوسه مىکنند، همیشه مانعاند و ما هم کناره بالمره نمىتوانیم بکشیم.
امر معاش اختلال پیدا مىکند، از عهده خودمان برنمىآییم، تا کار به کار کسى نداشته، مشغول خودمان باشیم، ما کجا و این حرفها کجا، جواب مىگوییم: اگر امورات آنى باشد همین طور است که مىگویى، از اینهم بزرگتر، مثل کوه بدواً بنظر آدم مىآید، کوچک نیست.
لیکن اشکال در این است که تکلیف شاق نکردهاند، امورات تدریجى است، پس همین قدر که تدریجى شد، دیگر کار درست مىشود، مردم به تدریج باز و شاهین و سایر مرغهاى صیدى را رام کرده بدست گرفتهاند.
پس ملخص کلام این که در هر مرتبه که هستى آن نیم رمق که دارى آن قدر را که به سهولت مىتوانى به عمل آورى، اگر در آن مسامحه نکردى آن را بجا آوردى، هم چنین بر قوت تو مىافزاید، بلکه زیاده؛ زیرا که فرمود:
تو یک وجب بیا، من یک ذراع و اگر نه مسامحه کردى آن مقدار قوتت هم در معرض زوال است.
مثلًا شب را تا صبح خوابیدى، بناى بیدارى داشتى نشد، حالا که اول صبح است، تا ملتفت شدى پاشو، بین الطلوعین را بیدار بودن این خودش هم فیض علیحده و توفیقى است از جانب حضرت اللّه جل جلاله، این را به مسامحه بر خودت تفویت مکن، به شیطان گوش مده که مىگوید: حالا به وقت نماز صبح زیاد است، قدرى بخواب، غرض او معلوم است.
و هم چنین در مجلسى نشستى، خیلى لغو و بیهوده گفتى، دلت سیاه شد، اما مىتوانى نیم ساعت زودتر پاشوى به تدبیر و حیل، پس این نیم ساعت را از دست مده، پاشو برو و مگو چه فایده دارد، من از صبح به خرابى مشغولم، باز مىتوانى به این جزئى، خیلى کارها را پیش ببرى انشاء اللّه تعالى.
پس بر شیخ احمد لازم آمد، عمل کردن به این ترتیب که مىنویسم:
اولًا، هر کارى دارد، باید اوقات خود را ضایع نکند، بعضى از وقت او مهمل در برود، باید براى هر چیزى وقتى قرار دهد، اوقات او منقسم گردد. وقتى را باید وقت عبادت قرار دهد، هیچکارى در آن وقت غیر عبادت نکند، وقتى را وقت کسب و تحصیل معاش خود قرار دهد، وقتى را رسیدگى به امور اهل و عیال خود، وقتى را براى خور و خواب خود قرار دهد، ترتیب این ها را بهم نزند، تا همه اوقات او ضایع گردد.
مهما امکن، اول شب را وقت خواب قرار دهد، بىخود ننشیند آخر شب از او فوت شود و متذکراً او را خواب ببرد، با طهارت بخوابد، ادعیه مأثوره را بخواند، خصوص تسبیح حضرت صدیقه طاهره علیها السلام را و در سیرى شکم هیچ وقت خود را جنب نکند و پیش از صبح بیدار شود، تا بیدار شد سجده شکر بجا آورد، اگر خودش هم بیدار نمىشود، اسباب بیدارى فراهم بیاورد.
بعد از بیدار شدن، به اطراف آسمان نگاه کرده، به تأمل چند آیه مبارکه که اول آن ها:
[إِنَّ فِی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ] وآخر آن [إِنَّکَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ] «10» را بخواند بعد تطهیر کرده، وضو گرفته، مسواک نموده و عطرى استعمال کرده، سر سجاده خود بنشیند دعاى: «الهی غارَتِ النُّجُومُ سَمائَکَ» را بخواند.
پس شروع به نماز شب نماى، به آن ترتیب که فقها رضوان اللّه علیهم نوشتهاند:
مثل شیخ بهایى علیه الرحمه در «مفتاح الفلاح» و دیگران در «مصابیح» و غیرهما، به مقدار وقتش ملاحظه عمل و تفصیل و اختیار آن را بنماید.
الحاصل: تا اول آفتاب را وقت عبادت قرار دهد، هیچ شغلى بجا نیاورد غیر از عبادت، کارهاى دیگر را به آن وقت نیندازد، همه را در اذکار و اوراد مشروعه مشغول باشد، اگر هنوز اهل فکر نشده باشد و اما اگر مرورش به ساحت فکر افتاده، هر رشته فکرى که در دست داشته در خلال این اوقات اعمال نماید، اگر دید فکر جامد است، آن را ول کرده پى ذکر برود و ملاحظه نماید هر عملى را که بیشتر در وى تأثیر دارد، آن را بر همه اوراد مقدم دارد، چه قرائت قرآن، چه مناجات، چه ذکر، چه نماز، چه سجده.
بارى بعد از آن ترتیبات، امور خانه را دستور داده به مقدار ضرورت با اهل خانه محشور شده، به بازار برود و هر کس را که دید غیر از سلام چیزى نگوید، مشغول ذکر خودش باشد، تا وارد بازار شود، ذکر مخصوصى در ورود به بازار وارد شده آن را بخواند، بساط خود را پهن نماید، متذکراً به کار خود مشغول باشد.
ذکر کردن در بازار ثواب خیلى دارد، شخص ذاکر در بازار به منزله چراغى است در خانه ظلمانى، خود را بىخود در امور دنیویه مردم داخل نکند.
اگر منکرى دید از کسى به طریق خوش اگر بتواند، آن را رفع کند و اما اگر دید تأثیر نخواهد کرد، یا با گفتن بدتر مىکنند نباید دست بزند، کار نداشته باشد و اوقات مخصوصه نماز را مراعات نماید.
ومهما امکن، غالباً با طهارت باشد، بعد از نماز صبح صد مرتبه استغفار و صد مرتبه کلمه توحید و یازده مرتبه سوره توحید و صد مرتبه: «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ» را ترک نکند و استغفارات خاصه بعد از نماز عصر را بخواند، با ده مرتبه سوره قدر، ومهما امکن، روزه را ترک نکند، خصوص سه روز از هر ماه را که پنج شنبه اول و آخر و چهارشنبه وسط هر ماه است، اگر مزاج او مساعد باشد و الّا مراعات مزاج اولى است؛ زیرا که بدن مرکوب انسان است، اگر صدمه خورد از پا مىافتد و لذا نباید خیلى هم به هواى آن بچرخد، تا این که یاغى شود که او را دیگر اطاعت نکند:
خَیْرُ الْأُمُورِ أوْسَطُها «11».
بهترین کارها، طریق اعتدال به دور از افراط و تفریط است.
در همه چیز جارى است، افراط و تفریط هیچ کدام صحیح نیست، در هیچ مرتبه، این است که فرمودهاند:
عَلَیْکَ بِالْحَسَنَةِ بَیْنَ السَّیِّئَتَیْنِ «12».
بر تو باد به کارى نیک بین دو گناهى که از تو سرزده است.
و در هر وقت از شب که بتواند خوب است که یک سجده طولانى هم بجا بیاورد، به قدرى که بدن خسته شود و ذکر مبارک آن را هم «سُبْحانَ رَبِّیَ الْأَعلى وَبِحَمْدِهِ». قرار دهد و مهما امکن، هر چه مىخواند باید با قلب حاضر باشد، حواسش جاى دیگر نباشد و مداومت هم بکند که عمل ملکه و عادت او شود تا این که ترک نگردد.
فعلًا محل بیش از این گنجایش ندارد، این چند کلمه بر سبیل اختصار قلمى گردید و اگر مطالبى دیگر هم لازم شد، شاید بعداً نوشته شود إن شاء اللّه تعالى.
عبادت، علت ورود به بهشت
4- با توجه به کتب آسمانى و نبوت انبیا و امامت امامان و فطرت سلیم و عقل نافذ، ثواب و عقاب، سعادت و شقاوت، فلاح و گرفتارى و خلاصه در پایان کار بهشت و جهنم، دائر مدار بندگى و عدم بندگى انسان است.
بهشت به فرموده قرآن مجید، محصول و معلول هماهنگى اعمال انسان با قوانین حضرت حق و جهنم معلول و محصول تجاوز آدمى از مقررات پروردگار بزرگ عالم است.
در این زمینه به نمونهاى از معارف بلند آسمانى توجه کنید:
[وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ] «13».
و کسانى که ایمان آوردند و کارهاى شایسته انجام دادند، اهل بهشتاند و در آن جاودانهاند.
[وَ مَنْ یَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحاتِ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لا یُظْلَمُونَ نَقِیراً] «14».
و کسانى از مردان یا زنان که بخشى از کارهاى شایسته را انجام دهند، در حالى که مؤمن باشند، پس اینان وارد بهشت مىشوند، و به اندازه گودى پشت هسته خرما مورد ستم قرار نمىگیرند.
[وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدِینَ فِیها أَبَداً وَعْدَ اللَّهِ حَقًّا وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ قِیلًا] «15».
و کسانى که ایمان آوردهاند و کارهاى شایسته انجام دادهاند، به زودى آنان را در بهشتهایى که از زیرِ [درختانِ] آن نهرها جارى است، درآوریم، در آن جاودانهاند. وعده خدا حق است، و راستگوتر از خدا در گفتار کیست؟
[لِلَّذِینَ أَحْسَنُوا الْحُسْنى وَ زِیادَةٌ وَ لا یَرْهَقُ وُجُوهَهُمْ قَتَرٌ وَ لا ذِلَّةٌ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فِیها خالِدُونَ] «16».
براى کسانى که نیکى کردند، [بهترین] پاداش و افزون [بر آن] است و چهره آنان را سیاهى و خوارى نمىپوشاند؛ آنان اهل بهشتاند [و] در آن جاودانهاند.
آرى، رنج و مشقت و درد و بلاى اهل ایمان و عمل صالح، خیلى زود به پایان مىرسد و وعده حق نسبت به آنان تحقق پیدا مىکند.
آخر این تیره شب هجر به پایان آید |
آخر این درد مرا نوبت درمان آید |
|
چند گردم چو فلک گرد جهان سرگردان |
آخر این گردش ما نیز به پایان آید |
|
آخر این بخت من از خواب درآید سحرى |
روز آخر نظرم بر رخ جانان آید |
|
به عراق ار نرسد باز عراقى چه عجب |
که نه هر خار و خسى لایق بستان آید «17» |
|
در بسیارى از آیات و روایات وارد شده که:
بهشت، مزد اهل عبادت و به خصوص اهل تقوا و پرهیزکارى است و بدون عبادت و اطاعت از حق و مراعات تقوا، توقع بهشت داشتن، عین بىانصافى و معلول عدم دقت و تدبر و تفکر در آیات الهى است.
[إِنَّ اللَّهَ جامِعُ الْمُنافِقِینَ وَ الْکافِرِینَ فِی جَهَنَّمَ جَمِیعاً] «18».
یقیناً خدا همه منافقان و کافران را در دوزخ گرد خواهد آورد. [قالَ اخْرُجْ مِنْها مَذْؤُماً مَدْحُوراً لَمَنْ تَبِعَکَ مِنْهُمْ لَأَمْلَأَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکُمْ أَجْمَعِینَ] «19».
خدا فرمود: از این جایگاه و منزلتت نکوهیده و مطرود بیرون شو که قطعاً هر که از آنان از تو پیروى کند، بىتردید جهنم را از همه شما لبریز خواهم کرد.
[لِلَّذِینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمُ الْحُسْنى وَ الَّذِینَ لَمْ یَسْتَجِیبُوا لَهُ لَوْ أَنَّ لَهُمْ ما فِی الْأَرْضِ جَمِیعاً وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لَافْتَدَوْا بِهِ أُولئِکَ لَهُمْ سُوءُ الْحِسابِ وَ مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمِهادُ] «20».
براى آنان که دعوت پروردگارشان را اجابت کردند، بهترین سرانجام است و آنان که دعوت او را پاسخ نگفتند، اگر مالک دو برابر همه آنچه روى زمین است باشند، بىتردید آن را براى رهایى خود از عذاب خواهند داد؛ آنان را حساب سختى است، و جایگاهشان دوزخ است، و دوزخ بد بسترى است.
[قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرِینَ أَعْمالًا* الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیُهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ هُمْ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً* أُولئِکَ الَّذِینَ کَفَرُوا بِآیاتِ رَبِّهِمْ وَ لِقائِهِ فَحَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فَلا نُقِیمُ لَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَزْناً* ذلِکَ جَزاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِما کَفَرُوا وَ اتَّخَذُوا آیاتِی وَ رُسُلِی هُزُواً] «21».
بگو: آیا شما را از زیانکارترین مردم از جهت عمل آگاه کنم؟* [آنان] کسانى هستند که کوششان در زندگى دنیا به هدر رفته [و گم شده است] در حالى که خود مىپندارند، خوب عمل مىکنند.* آنان کسانى هستند که آیات پروردگارشان و دیدار [قیامت و محاسبه اعمال] را به وسیله او منکر شدند، در نتیجه اعمالشان تباه و بىاثر شده است، پس روز قیامت میزانى براى [محاسبه اعمال] آنان برپا نمىکنیم.* این است [وضع و حال زیانکاران] به سبب آن که کفر ورزیدند و آیات من و پیامبرانم را به مسخره گرفتند.
عبادت، عامل عدالت در زندگى
5- در زمینه این که عبادت و اطاعت از حق، برپا کننده نظم و انضباط و امنیت و عدالت و سلامت و رحمت در جامعه انسانى است، گمان نمىرود هیچ عاقل با انصافى تردید داشته باشد.
شما در درجه اول به قرآن مجید و در درجه بعد به ابواب عقاید، اخلاق، معاملات، سیاسات کتب روایى و فقهى مراجعه کنید، تا به این حقیقت واقف گردید که اطاعت از دستورها و مقررات الهى گرهگشاى مشکلات، رشد دهنده جامعه به سوى کمالات، پدیدآورنده امنیت و حافظ سلامت در همه شؤون حیات است.
در اجراى اوامر حضرت حق و دورى از محرمات، ظاهر و باطن زندگى از منافع ابدى برخوردار خواهد شد.
عبادت، مانع رشد ظلم
6- بندگى و عبادت حق، ریشه فضایل و عامل پرورش قواى درون و بهترین و برترین نیرو براى حفظ حقوق حق و حفظ حقوق مردم است.
انسانى که در فضاى بندگى واقعى قرار دارد، از ظلم و ستمگرى پاک است؛ زیرا وقتى خدا- که منبع عدل و عدالت است- محور حیات انسان باشد، بنده هم از او رنگ مىپذیرد و حقوق حقداران را رعایت مىکند.
البته این شش موردى که در محور عبادت صحیح توضیح داده شد، معلول معرفت انسان به حضرت حق و اوامر و شؤون اوست.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ذاریات (51): 56.
(3)- علل الشرایع: 1/ 9، باب 9، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 5/ 313، باب 15، حدیث 2.
(4)- الکافى: 1/ 141، باب جوامع التوحید، حدیث 7؛ التوحید: 31، باب 2، حدیث 1؛ بحار الأنوار: 4/ 264، باب 4، حدیث 14.
(5)- عماد فقیه کرمانى.
(6)- اسراء (17): 1.
(7)- کهف (18): 1.
(8)- فرقان (25): 1.
(9)- الکافى: 1/ 39، باب مجالسة العلماء، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 14/ 331، باب 21، حدیث 71.
(10)- آل عمران (3): 190- 194.
(11)- عوالى اللآلى: 1/ 296، حدیث 199؛ بحار الأنوار: 74/ 168، باب 7، حدیث 187.
(12)- تفسیر العیاشى: 2/ 319، حدیث 179؛ بحار الأنوار: 68/ 216، باب 66، حدیث 19.
(13)- بقره (2): 82.
(14)- نساء (4): 124.
(15)- نساء (4): 122.
(16)- یونس (10): 26.
(17)- عشاقنامه، فخرالدین عراقى.
(18)- نساء (4): 140.
(19)- اعراف (7): 18.
(20)- رعد (13): 18.
(21)- کهف (18): 103- 106
امام صادق علیه السلام مردم را به سه خصلت بسیار مهم اخلاقى توجه مىدهند که اگر این سه خصلت به وسیلهى همهى مردم به کار گرفته شود مشکل تهیدستان حل مىشود، و همهى تلخىهاى روحى و باطنى و نزاعهاى خانمانسوز و برخوردهاى نامناسب خاتمه مىیابد، و هرکسى به هر حقى که دارد مىرسد، و خیمهى حیات از شیرینى و آرامش و امنیت و کرامت پر مىشود. آن سه خصلت به اندازهاى باارزش و سودمند است که امام صادق علیه السلام مىفرمایند:
هرکسى یکى از این سه خصلت را به محضر حضرت حق بیاورد حضرت حق بهشت را بر او واجب مىکند. آن سه خصلت عبارت است از:
الإنفاقُ مِن إقتَارٍ، وَالبِشْرُ لِجَمیعِ العَالَمِ، وَالإنصافُ مِن نَفسِهِ «1»
. هزینه کردن مال در عین تنگدستى، برخورد با گشادهرویى با همهى مردم و انصاف دادن به همگان از سوى خود.
انفاق
قرآن مجید و روایات به طور مکرر از انسان خواستهاند که بخشى از مال خود را براى حلّ مشکل تهیدستان و کارهاى خیر و امور عام المنفعه هزینه کنند، گرچه خود هنگام انفاق در مضیقهى مالى و فشار مادى قرار داشته باشند!!
راستى، انفاق چه خصلت باارزشى است که معارف الهیه انسان را گرچه تنگدست باشد به انجام آن دعوت کردهاند.
ممکن است تنگدست بگوید حکم پرارزش انفاق شامل حال من نمىشود؛ زیرا چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است.
ولى اسلام این توجیه را که انسان را از یکى از بهترین خصلتها و از پى آن از پاداشهاى عظیم الهى محروم مىکند نمىپذیرد. اسلام انفاق تنگدست را به اندازهى شأن مادى او از وى خواسته است.
در کتابهاى قدیمى نقل شده: هنگامى که نمرودیان براى سوزاندن ابراهیم آتش فراوانى افروخته بودند، جبرئیل زنبورى را دید که به سوى آن آتش مىرود تا آب بسیار اندکى که با دهانش حمل مىکند روى آن آتش بریزد. به او گفت:
مگر ممکن است این آب بسیار اندک این آتش فراوان را خاموش کند؟ زنبور گفت: من هم به اندازهى ظرفیتم وظیفه دارم به خاموش کردن این آتش کمک کنم، کوچکى من و حجم غیرقابل توجه دهان من باعث نمىشود که من وظیفهى الهى خود را ترک کنم، بر من هم لازم است در این دستگاه الهى به اندازهى توان و قدرتم به یارى ابراهیم بشتابم!
بىتردید اگر چند نفر تنگدست پول اندک خود را که فرض کنید با روى هم گذاشتن آن مجموعاً ده هزار تومان مىشود به تهیدستى بپردازند، یقیناً گوشهاى از مشکل او را حل مىکند، پول نسخهى بیمار او را تأمین مىنماید یا کفشى براى فرزندش تهیه مىشود، یا با آن ورقهى آب و برقى را مىپردازد و یا....
بنابراین تنگدستان هم باید در کنار مؤمنانى که گشایش مالى دارند و پیوسته در کار خیر شرکت مىکنند، به اندازهى شأن مادى خود گرچه یک درهم باشد، گرچه یک متر پارچه باشد، گرچه یک عدد خرما باشد، شرکت کنند تا حضرت محبوب آنان را نیز جزء انفاقکنندگان ثبت کند و در قیامت به پاداش عظیم و اجر کریم و ثواب بىنهایت برساند.
«آمِنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ أَنْفِقُوا مِمَّا جَعَلَکُمْ مُسْتَخْلَفِینَ فِیهِ فَالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ أَنْفَقُوا لَهُمْ أَجْرٌ کَبِیرٌ» «2».
به خدا و پیامبرش ایمان بیاورید و از مال و ثروتى که شما را در تصرف و هزینه کردنش جانشین خود قرار دادهام انفاق کنید و کسانى از شما که ایمان آوردهاند و انفاق کردهاند داراى پاداش بزرگ هستند.
انفاق مال براى حل مشکل آبروداران و انجام امور خیر از قبیل مسجد، مدرسه، حمام، پل، راهسازى، غرس درخت براى بهرهورى عموم مردم، درمانگاه، بیمارستان، نشر معارف اسلامى عبادت و طاعت خداست.
امیرالمؤمنین علیه السلام مىفرماید:
إنّ إنفاقَ هَذَا المالِ فى طاعَةِ اللَّهِ أعظَمُ نِعمَةٍ، وَإنّ إنفاقَه فى مَعاصِیهِ أعظَمُ مِحنةٍ «3»
. بىتردید انفاق مال در طاعت خدا بزرگترین نعمت، و هزینهکردنش در معاصى بزرگترین مصیبت است.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
أرضُ القِیامَةِ نارٌ مَا خَلَا ظِلَّ المُؤمِنِ: فَإنَّ صَدَقَتَهُ تُظِلُّهُ «4»
. زمین قیامت یک پارچه آتش است، مگر سایبان مؤمن، زیرا صدقهى مؤمن او را در سایهى خود مىپوشاند.
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
مَلعونٌ مَلعونٌ مَن وَهَبَ اللَّهُ لَهُ مَالًا فَلمْ یَتَصَدَّقْ مِنهُ بِشَىءٍ «5»
. ملعون است، ملعون است کسى که خدا مالى به او بخشیده و او چیزى از آن را صدقه نداده است.
و نیز آن حضرت فرمود:
أنفِقْ وَأیْقِنْ بِالخَلَفِ «6»
. از مال خود در راه خدا هزینه کن و یقین داشته باش که آنچه را هزینه کردهاى جایگزین دارد.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
مَن مَنَعَ مَالَهُ مِن الأخْیَارِ إختِیاراً صَرَفَ اللَّهُ مَالَهُ إلَى الأشرَارِ إضطِراراً «7»
. کسى که مالش را به اختیار خود از هزینه کردن براى خوبان منع کند، خدا مالش را به ناچار مصرف بدان خواهد کرد.
حضرت سجاد علیه السلام فرمود:
إنَّ مِن أخْلاقِ المُؤمِنِ الإنفاقُ عَلَى قَدْرِ الأقْتَارِ «8»
. بىتردید از خصلتهاى مؤمن هزینه کردن مال در حدّ تنگدستى است.
این نکتهى بسیار مهم را نیز نباید از یاد برد که عمل به آیات انفاق و روایات مربوط به آن در صورتى براى انسان میسّر است که از بیمارى خطرناک بخل سالم باشد؛ زیرا این خصلت نکوهیده و خطرناک براى باطن انسان هم چون ترمز شدیدى است که نمىگذارد انسان یک قدم به سوى عمل به آیات کتاب خدا و فرهنگ اهل بیت بردارد و در نتیجه به خاطر تعطیل آیات خدا و فرمانهاى اهل بیت در زندگىاش دچار عذاب قیامت خواهد شد!
امیرالمؤمنین علیه السلام در این زمینه مىفرماید:
البُخلُ یَکسِبُ العارَ وَیُدخِلُ النَّارَ «9»
. بخل براى انسان کسب عار و ننگ مىکند و او را وارد آتش دوزخ مىنماید.
خوش رویى
از خصلتهاى بسیار زیبا که غم و اندوه را از دل دیگران مىزداید نشان دادن خوش رویى است، کارى که براى انسان هیچ هزینهاى ندارد.
چقدر شایسته است انسان هنگامى که مىخواهد با زن و فرزند، پدر و مادر، اقوام و خویشان و همهى مردم برخورد کند همهى غم و اندوهش را در پس پردهى باطن پنهان نماید و همهى نشاط و سرسبزى و خرمىاش را در چهره ظاهر کند و با خوش رویى کامل با همگان دیدار کند.
امیرالمؤمنین علیه السلام وقتى خصلتهاى مؤمن را مىشمارد مىفرماید:
المُؤمِنُ بِشرُهُ فِى وَجهِهِ وَحُزنُهُ فِى قَلْبِهِ «10»
. مؤمن شادى و خرمىاش در چهرهاش نمایان و غم و اندوهش در دلش پنهان است.
و نیز آن حضرت در روایاتى مىفرمایند:
البَشاشَةُ إحسان «11»
. خوشرویى احسان و نیکى نسبت به مردم است.
البَشاشةُ حِبالَةُ المَودّة «12»
. خوشرویى ریسمان محبت و عشق است.
البِشرُ یُطفِئُ نارَ المُعانَدة «13»
. خوشرویى آتش دشمنى و کینهورزى را خاموش مىکند.
البِشرُ شِیمَةُ الحُرّ «14»
. خوشرویى خصلت آزاده است.
بِشرُکَ یَدلُّ عَلى کَرَمِ نَفسِک وَتَواضُعِک یُنبِئُ عَن شریفِ خَلقِک «15»
. خوشروییت دلیل بر بزرگوارى نفست و فروتنىات خبردهندهى از اخلاق بلند مرتبهات مىباشد.
طلاقَةُ الوَجهِ بِالبِشرِ وَالعَطیّةُ وَفِعلُ البِرّ وَبذلُ التَحیّةِ داعٍ إلى محبّةَ البَریّة «16»
. گشادهروییت با خوشرویى و دست دهندهات و کار نیکت و سلام کردنت کشانندهى تو به سوى محبوبیت نزد همهى مردم است.
انصاف
انصاف دادن به مردم که از زیباترین خصلتهاى اخلاقى است از نظر لغت به معناى عدالت ورزى و اجراى قسط و اقرار به حقوق مردم و اداى آنهاست و این که هر خیرى را که براى خود مىخواهم براى دیگران هم بخواهم و هر زیان و ضررى که براى خود نمىپسندم براى دیگران هم نپسندم.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید:
أعدَلُ النّاسِ مَن رَضِىَ لِلنّاسِ مَا یَرْضَى لِنَفْسِهِ وَکَرِهَ لَهُم مَا یَکْرَهُ لِنَفْسِهِ «17»
. با انصافترین مردم کسى است که آنچه را براى خود مىپسندد براى همهى مردم هم بپسندد و هرچه را براى خود نمىپسندد براى مردم هم نپسندد.
و نیز آن حضرت فرمود:
مَن وَاسَى الفَقِیرَ وَأنصَفَ النَّاسَ مِن نَفْسِهِ فَذَلِکَ المُؤمِنُ حَقّاً «18»
کسى که با مال خود به تهیدست کمک کند و از سوى خود به همهى مردم انصاف دهد مؤمن حقیقى است.
حضرت على علیه السلام به محمد بن ابوبکر که از طرف آن حضرت استاندار مصر بود نوشت:
أحِبّ لعامّة رَعِیّتک مَا تُحِبُّ لِنَفسِک وَأهل بَیتِک، وَأکرِه لَهُم مَا تَکرَهُ لِنَفسِک وَأهلِ بَیتِک «19»
. آنچه را براى خود و خانوادهات دوست دارى براى همهى افراد تحت حکومتت دوست بدار و آنچه را براى خود و خانوادهات دوست ندارى براى آنان هم دوست نداشته باش.
امام صادق علیه السلام به حذّاء که از اصحابشان بود فرمود:
ألا أخبِرُکَ بِأشَدّ مَا افْتَرَضَ اللَّهُ عَلَى خَلقِهِ؟ إنصافُ النّاسِ مِن أنفُسِهِم، مُوَاسَاةُ الإخوَانِ فِى اللَّهِ عَزَّ وجَلَّ وَذِکرُ اللَّهِ عَلى کُلِّ حَالٍ، فَإنْ عَرَضْتَ لَهُ طَاعةُ اللَّهِ عَمِلَ بِها وَإن عَرَضْتَ لَهُ مَعصِیَةٌ تَرَکَها «20»
. آیا تو را به قوىترین امورى که خدا بر مردم واجب نموده خبر دهم؟
انصافدهى به همهى مردم از سوى خودشان، و کمک دادن به برادران دینى با مالشان و یاد خدا در همه حال، پس اگر طاعتى به آنان روى آورد به آن عمل کنند و اگر گناهى به آنان عرضه شد آن را ترک کنند.
رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
السَّابِقونَ إلَى ظِلِّ العَرشِ طُوبَى لَهُم. قِیلَ: یَا رَسولَ اللَّهِ! وَمَن هُم؟ فَقَالَ: الَّذِین یَقبَلُونَ الحَقَّ إذا سَمِعُوهُ، وَیَبْذُلونَه إذا سُئِلُوهُ، وَیَحکُمُونَ لِلنَّاسِ کَحُکمِهِم لِأنفُسِهِم، هُمُ السَّابِقون إلَى ظِلِّ العَرْشِ «21»
. خوشا به حال پیشىگیرندگان به سوى سایهى عرش. گفتند: اى پیامبر خدا آنان کیانند؟ فرمود: کسانى که وقتى حق را مىشنوند مىپذیرند و زمانى که حق را از آنان مىطلبند عاشقانه در اختیار خواهندگان مىگذارند و همانند داورىِ نسبت به خود در حق همهى مردم داورى مىکنند، اینان پیشىگیرندگان به سوى سایهى عرشند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- کافى: 2/ 103، باب حسن البشر، حدیث 2؛ بحار الانوار: 71/ 169، باب 10، حدیث 37.
(2)- حدید (57): 7.
(3)- غرر الحکم: 376، حدیث 8463.
(4)- کافى: 4/ 3، باب فضل الصدقة، حدیث 6؛ ثواب الاعمال: 140؛ بحار الانوار: 7/ 291، باب 15، حدیث 2.
(5)- وسائل الشیعه: 16/ 280، باب 41، حدیث 21555؛ بحار الانوار: 93/ 133، باب 14، حدیث 67.
(6)- جامع الأخبار: 178، الفصل الحادى و الاربعون؛ بحار الانوار: 93/ 130، باب 14، حدیث 57.
(7)- جامع الأخبار: 178، الفصل الحادى و الاربعون؛ بحار الانوار: 93/ 131، باب 14، حدیث 57.
(8)- کافى: 2/ 241، باب المؤمن و علاماته، حدیث 36؛ تحف العقول: 282.
(9)- غرر الحکم: 293، الذم، حدیث 6555؛ هدایة العلم: 70.
(10)- نهج البلاغه: 852، حکمت 333.
(11)- غرر الحکم: 250، الأمانة، حدیث 5215؛ هدایة العلم: 77.
(12)- غرر الحکم: 434، البشر و فوائده، حدیث 9927؛ هدایة العلم: 77.
(13)- غرر الحکم: 434، البشر و فوائده، حدیث 9924؛ هدایة العلم: 77.
(14)- غرر الحکم: 434، البشر و فوائده، حدیث 9922؛ هدایة العلم: 78.
(15)- غرر الحکم: 434، البشر و فوائده، حدیث 9933؛ هدایة العلم: 78.
(16)- غرر الحکم: 434، البشر و فوائده، حدیث 9938.
(17)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 394، من الفاظ رسول اللَّه (ص)، حدیث 5840؛ بحار الانوار: 72/ 25، باب 35، حدیث اول.
(18)- کافى: 2/ 147، باب الإنصاف و العدل، حدیث 17؛ خصال: 1/ 47، حدیث 48.
(19)- امالى طوسى: 29، المجلس الأول؛ بحار الانوار: 101/ 276، باب 4، حدیث 3.
(20)- امالى طوسى: 88، المجلس الثالث، حدیث 135؛ بحار الانوار: 90/ 152، باب 1، حدیث 9.
(21)- مستدرک الوسائل: 11/ 308، باب 34، حدیث 13118؛ بحار الانوار: 72/ 29، باب 35، حدیث 19.
نقل صحیح است که علّامه حلّى علیه رحمة الخفىّ والجلىّ در وقت احتضار کلمات فرج به او تلقین مى کرده اند مى گفته: لا، پسرش بسیار مضطرب شده و از غایت اضطراب به جناب احدیت استغاثه کرد و درخواست نمود که شیخ را افاقه حاصل شود تا حقیقت حال ظاهر گردد، شیخ را از استغاثه پسر فى الجمله افاقه حاصل شد، از او پرسید که من هر چند شهادتین به تو عرض مى کردم مى گفتى: لا وجه این چیست؟
شیخ فرمود: تو شهادتین عرضه مى کردى و شیطان لعین خلاف او را تلقین مى کرد من به او مى گفتم: لا، نه به تو، هرگاه علامه حلّى با وجود مناعت شأن در آن وقت از دست او خلاصى نداشته باشد واى به حال دیگران که چه شود و چه خواهد شد؟!
سلامت دین و قلب و عاقبت بخیرى سرمایه ارزان و برنامه سادهاى نیست که هر کس به راحتى بخواهد به دست آورد، کسى که دچار انواع معاصى و برده انواع شیاطین و غرق در دریاى شهوات است و مسیر و راه و شکل زندگیش ضد سلامت واقعى است و اصولًا به خاطر حاکمیت شهوات حیوانى، مخالف با اصول سلامت است و بلکه از این بالاتر هلاکت را نجات و نجات را هلاکت مىداند، چگونه حفظ دین و سلامت دین کند، چنین شخصى ابتدا باید تمام عوامل مهلکه را از خود دور کند و به حقیقت متدین شود، آن گاه براى سلامت دینش بکوشد.
سلامت دین در بین مردم در هر زمان، به خصوص در چنین زمانى که کششها و جذبههاى شرق و غرب هم چون سیل تمام هویت مردم عالم، به خصوص ممالک ضعیف را احاطه کرده حقیقتى نادر الوجود است.
بنا بر بعضى از روایات، حفظ سلامت دین، در چنین زمانهایى، همانند نگاه داشتن آتش سرخ در کف دست است.
روایاتى بس مهم از اوضاع آخرالزمان که دیندارى در آن فوق العاده سخت است، در کتب مهم روایى و تفسیرى نقل شده که براى توجه شما عزیزان به یک روایت اشاره مىشود که امروز بسیارى از مسلمانان جهان، به آنچه در این روایت آمده دچارند، باشد که با توجه به این روایت خود را از مهالک نجات داده و از خطرات و وساوس و اغواى شیاطین حفظ کنید، تا سلامت دینتان پا برجا بماند.
قمى، در تفسیر خود از پدرش از سلیمان بن مسلم خشاب از عبداللّه بن جریح مکى از عطاء بن ابى ریاح از عبداللّه بن عباس نقل کرده است:
در حجة الوداع با پیامبر صلى الله علیه و آله حج نمودیم، پیامبر صلى الله علیه و آله درب کعبه را گرفته و با صورت خود به سوى ما توجه نموده و فرمود: شما را به علائم قیامت خبر ندهم؟
سلمان که آنجا نزدیکتر از همه به آن حضرت بود گفت: چرا یا رسول اللّه، فرمود:
از علائم قیامت، ضایع کردن نماز و پیروى از شهوات و میل به هواها و بزرگداشت مال و فروش دین به دنیاست.
آن گاه دل و اندرون مؤمن از آن منکراتى که مىبیند و نمىتواند تغییر دهد، هم چون نمک در آب گداخته و آب مىشود.
سلمان عرض کرد: یا رسول اللّه! این برنامهها حتماً شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، در آن وقت فرماندهانى ستمگر و وزیرانى فاسق و عارفانى ظالم و امینانى خائن بر ایشان حکومت مىکنند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن زمان بد، خوب و خوب، بد شده و خائن مورد امانت قرار گیرد و امین خیانت ورزد و دروغگو تصدیق و راستگو تکذیب مىشود.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این حتماً شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن زمان زن با شوهرش در تجارت شرکت مىکند و باران در تابستان مىبارد!
شرافتمندان به غضب مىآیند، فقیر اهانت مىشود، بازارها نزدیک مىشود، آن وقت این مىگوید چیزى نفروختهام، آن مىگوید سودى نبردهام، مىبینى همه مذمّت خدا مىکنند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه زنان فرمانده و کنیزان طرف مشورت مىشوند، بچهها روى منبر مىروند، دروغ زیبا و زکات ضرر و غنیمت وفىء مسلمانان تاراج مىشود، مرد به پدر و مادر خود جفا و به دوستش نیکى مىکند و ستاره دنبالهدار ظاهر مىشود.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه طلاق زیاد مىشود و براى خدا حدى به پا نمىشود و به خدا ضررى نمىزند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، قسم به آن که جانم به دست اوست، آن گاه زنان آوازه خوان و ملاهى زیاد مىشود و بدان امتم بر ایشان مسلط مىشوند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه ثروتمندان امتم براى تفریح به مکه مىروند و متوسطین ایشان براى تجارت و فقیران براى نشان دادن و شنواندن به مردم، آن گاه مردمى پیدا مىشوند که قرآن را براى غیر خدا یاد مىگیرند و آن را مزمار مىکنند، مردمى پیدا مىشوند که فقه دینى را براى غیر خدا یاد مىدهند، اولاد زنا بسیار مىشود، با قرآن تغنى و آوازهخوانى مىکنند و به دنیا افتخار و مباهات مىنمایند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این مىشود؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، این در آن وقتى است که پرده حرامها دریده شود، گناهها کسب گردد، بدان بر نیکان مسلط شوند، دروغ زیاد و لجاجت پیدا و فقر رایج شود.
مردم در لباس به هم مباهات کنند، باران بىوقت بر ایشان ببارد، طبل و شیپورها را بپسندند، امر به معروف و نهى از منکر را انکار مىکنند، تا آنجا که مؤمن در آن وقت ذلیلترین مردم شود، میان عابدان و قاریانشان بدگویى پیدا مىشود و این ها در ملکوت آسمانها، پلید و نجس خوانده مىشوند.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این شدنى است؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، آن گاه ثروتمندان از فقر مىترسند، به طورى که سائل از جمعه تا جمعه دیگر سؤال مىکند و کسى را نمىیابد که چیزى در دستش بگذارد.
سلمان گفت: یا رسول اللّه! این مىشود؟ فرمود: آرى سلمان، سوگند به آن که جانم به دست اوست، رویبضه سخن مىگوید؛ سلمان گفت: یا رسول اللّه رویبضه چیست، پدر و مادرم فدایت باد؟ فرمود: کسى که در امور مردم حرفى نمىزد حرف مىزند، سپس جز اندکى درنگ نکنند که زمین صدایى کند و هر دستهاى گمان کنند در ناحیه آن ها صدا کرده، سپس آنچه خدا خواهد درنگ مىکنند و در آن مدت زمین را مىشکافند و زمین پارههاى جگر خود «طلا و نقره» را بیرون مىافکند، سپس با دست خود به ستونها اشاره کرده فرمود: مانند این، آن روز طلا و نقره سودى ندارد «1» این است معناى:
[فَقَدْ جاءَ أَشْراطُها] «2».
پس هنگامى که قیامت بر آنان فرا رسد.
[وَسَبیلِ وُجُودِها فى احْتِمالِ جَفاءِ الْخَلْقِ وَأذیَّتِهِمْ وَالصَّبْرِ عِنْدَ الرَّزایا، وَخِفَّةِ الْمَؤُنِ وَالْفِرارِ مِنْ أشْیاءَ یَلْزَمُکَ رِعایَتُها وَالْقَناعَةِ بِالْأَقَلِّ وَالْمَیْسُورِ]
راههاى کسب سلامت دین
راه به دست آوردن سلامت و حفظ آن، تحمل جفا و آزار همنوعان از مسلمان و مؤمن بر اساس قواعد الهى است، به این معنا که آزار و جفا را به آزار و جفا پاسخ ندهى و فحش و ناسزا و جهالت دیگران را به مانند آنان تلافى ننمایى، بلکه کینهتوزىها، حسدها، تعصبات و ناروایىها و آزارهایى که از مردم به تو مىرسد، بر مبناى امور شرعى با آن ها روبرو شوى، گر چه اینگونه برخورد با مردم بسیار تلخ و سنگین است، ولى چارهاى نیست، اگر بخواهى سلامت یابى، یا حفظ سلامت کنى، باید بر آزار مردم، بر اساس شرع تحمل کنى.
دیگر راه رسیدن به سلامت و حفظ آن، استقامت در حوادث است، حوادثى که اگر انسان در برابر آن ها صبر و استقامت نورزد، به ایمان و ارزش او لطمه مىخورد، صبر باعث سلامت و حفظ دین و عدم سازش با بیگانه و شکست دشمن است.
دیگر راه رسیدن به سلامت و حفظ آن دست برداشتن از ولخرجى در زندگى، اعم از خوارکىها و نوشیدنىها و زر و زیور و مرکب و لباس است که اگر در این زمینهها به نفس و غرایز آن میدان داده شود، انسان را به اسفل سافلین هلاکت و بدبختى خواهد کشید.
دیگر از طرق رسیدن به سلامت و حفظ آن، ترک عادات و تعارفاتى است که عرفاً از آن ناچارى، ولى چیزى جز ضایع کردن عمر و از بین بردن وقت نیست و گاهى انسان را از نظر دینى به خسارت و ضرر مىکشد.
دیگر راه رسیدن به سلامت و حفظ آن، قناعت به حلال خداست گر چه خیلى کم باشد.
[فَإنْ لَمْ تَکُنْ فَالْعُزْلَةُ وَإنْ لَمْ تَقْدِرْ فَالصَّمْتُ وَلَیْسَ کَالْعُزْلَةِ وَإنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَالْکَلامِ بِما یَنْفَعُکَ وَلَیْسَ کَالصُّمْتِ وَإنْ لَمْ تَجِدِ السَّبیلَ إلَیْهِ فَالْإنْقِلابُ فِى الأسْفارِ مِنْ بَلَدٍ إلى بَلَدٍ وَطَرْحُ النَّفْسِ فى بَوادِى التَّلَفِ بِسِرٍّ صافٍ وَقَلْبٍ خاشِعٍ وَبَدَنٍ صابِرٍ، قالَ اللّهُ تَعالى: [إِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلائِکَةُ ظالِمِی أَنْفُسِهِمْ قالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها] «3»]
سلامتى دین در عزلت
اگر با مراتبى که در جملات گذشته بیان شد، نتوانى سلامتى بدست آرى و در مقام حفظش برآیى، پس معاشرت و اختلاط و آمیزش خود را با اکثر مردم که از گناه و آزار و ظلم و اذیت به دیگران و کشاندن انسان به گناه و بدحالى و بىحالى و کسالت از عبادت خوددارى ندارند قطع کن و به سنگر پر قیمت کنارهگیرى از اینگونه مردم پناهنده شو.
و اگر قدرت بر چنین ترک رابطهاى را نداشتى، رفیق سکوت شو و نگفتن و کم گفتن را شعار خود قرار ده، هر چند منافع سکوت با عزلت از بدان قابل مقایسه نیست، چرا که در سکوت، انسان حرف دیگران را ممکن است نزند، ولى ممکن نیست حرف دیگران را نشنود، ولى در عزلت هم حرف نمىزند و هم حرف نمىشنود.
و اگر نتوانى ملازم با سکوت شوى، پس به اندازه ضرورت و به طریقى که منجر به خسران معنوى نشود حرف بزن، گر چه این حرف زدن از نظر ارزش به سکوت نمىرسد، چرا که هر کس ناچار به حرف باشد، پرهیزش از سخن لغو، بسیار مشکل است.
و اگر با این مراتب، به سربردنت مشکل است و نتوانى از این طرق به سلامت واقعى برسى و قدرت حفظ آن را نداشته باشى، لاعلاج تن به مسافرت بده و از شهرى به شهرى برو، نفس را در وادى تمام شدن قرار بده که با سفرهاى متعدد عمر و وقت تمام شود، بهتر از آن است که دین و ایمان ضایع گردد.
در سفر مواظب باش که نفس میل به بدى و تیرگى و کدورت نکند و پاکى آیینه دل از دست نرود و احوال درونت از خشوع و صبر منحرف نشود، آرى سفر گاهى علاج گناه و بدبختى است و اگر راه سلامت و نجات از وساوس و اغواهاى شیاطین درونى و برونى سفر باشد، باید سفر رفت و طریق عالى مهاجرت پیش گرفت ورنه بر اساس آیات قرآن مسؤول ماندن در محل و از دست دادن دین، خود انسان است و به این خاطر به عذاب الهى دچار خواهد شد چنانچه در آیه شریفه آمده «4»:
آنان که به ترک هجرت ظالم برخود بودند، فرشتگان به وقت جان گرفتن از آنان به آنان مىگویند: شما در کار دین و سعادت خود در چه چیز بودید؟ و با چه طایفهاى و در کجا به سر بردید؟ اینان بر طریق اقامه عذر مىگویند ما در زمین و در شهر خود جزء عاجزان و ناتوانان بودیم، در حدى که کفر و شرک و عصیان بر ما غلبه کرد!! فرشتگان مىگویند: آیا زمین الهى، زمین با وسعتى نبود که شما از وطن خود به جاى دیگر زمین روید تا ایمان و دینتان سالم بماند؟
[وَانْتَهِزْ مَغْنَمَ عِبادِ اللّهِ الصالِحینَ وَلا تُنافِسِ الأَشْکالَ وَلا تُنازِعِ الأضْدادَ وَمَنْ قالَ لَکَ أنا فَقُلْ أنْتَ وَلا تَدَّعِ شَیْئاً وَإنْ أحاطَ بِهِ عِلْمُکَ وَتَحَقَّقَتْ بِهِ مَعْرِفَتُکَ وَلا تَکْشِفْ سِرَّکَ إلّالِمَنْ هُوَ أشْرَفُ مِنْکَ فِى الدّینِ فَتَجِدُ الشَّرَفَ وَإذا فَعَلْتَ ذلِکَ أصَبْتَ السّلامَةَ وَبَقیتَ مَعَ اللّهِ بِلا عَلاقَةٍ]
چه در سفر، چه در حضر و چه در هر وقتى از اوقات، نشست و برخاست با عباد صالح حضرت حق را غنیمت بدان که معاشرت با اینان عامل انتقال علوم و آداب و احوالات ایشان به وجود توست و با کسانى که به ظاهر انسانند ولى در باطن و در حالات از انسانیت دورند، هم صحبت مباش و با آنان که راهشان و اخلاقشان با تو یکى نیست به منازعه و جدال و جار و جنجال بر نخیز و سعى داشته باش با این گونه دیو صفتان به مدارا و مماشات رفتار کنى. به هر چه که به آن علم دارى نسبت به آن ادعاى قطعیت مکن، چرا که علم قطعى، فقط علم خدا و انبیا و امامان است ولى علوم بشرى علوم حتمى و قطعى نیست و جایى براى ادعاى قطعیت در علوم انسانى که هر لحظه با پیشرفت دانش قابل تغییر است، نمىباشد.
سرّ و ضمیر خود را به کسى جز به آن انسانى که در دیندارى قوىتر از توست مگو که با سیر این طریق به شرف و مجد دست خواهى یافت، چون این برنامهها را بکار بردى به سلامت رسیدهاى و بدون حاجب و مانع به دوست حقیقى خود، حضرت رب العزه متصل شدهاى.
در فضاى سلامت و درستى، قلب منبع واردات الهى مىگردد و نفس به مقام قدس میل پیدا مىکند و روح براى پرواز در اوج ملکوت آماده مىشود و انسان لذت خلوت با دوست را به کام جان خواهد چشید و در این هنگام ساقى، جام مىعشق و محبت به کام عاشق خواهد ریخت، به نحوى که انسان به شور و مستى دائم دست یابد و هر لحظه با زبان حال به پیشگاه محبوب حقیقى خواهد گفت:
اى رشته جانم را با وصل تو پیوندى |
وز سلسله زلفت بر پاى دلم بندى |
|
نى کشور خوبى را باشد چو تو سلطانى |
نى در همه عالم باشد به تو مانندى |
|
دل را نبود در بر بىعشق تو آرامى |
جان را نبود با تن بىمهر تو پیوندى |
|
از بندگیت دارم صد شکر عجب نبود |
گر بندهاى آزادى دارد زخداوندى |
|
در عشق نصیحتها گویند چرا لیکن |
مشنو که شود عاقل دیوانه هر پندى |
|
سر دل عاشق را انکار کند عاقل |
کین نکته نمىگنجد در فهم خردمندى |
|
هم سرو قدت فارغ از نسبت همتایى |
هم ماه رخت ایمن از تهمت مانندى |
|
گر اهل دلى وقتى دل داد به جانانى |
ما جان گرامى را دادیم به دلبندى |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- تفسیر القمى: 2/ 303.
(2)- محمد (47): 18.
(3)- نساء (4): 97.
(4)- النساء (4): 97.
والاترین مکتب
مکتب اهل بیت علیهم السلام که در حقیقت توضیحى جامع و تفسیرى کامل بر آیات قرآن مجید و بیان کنندهى سنّت پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم است راهنماى انسان به سوى سعادت دنیا و آخرت و ضامن امنیت و آرامش در دنیا و رفاه و آسایش ابدى در آخرت است.
در این مکتب انسان ساز تمام ملکات مثبت باطنى و زیبایىهاى اخلاقى وحسنات باطنى بیان شده و نسبت به همهى زشتىهاى اخلاقى به انسان هشدار دادهاند.
آنچه در این دو زمینه براى آبادى دنیا و آخرت بیان شده، آگاهانه و به جرأت مىتوان گفت که در هیچ مکتب و مدرسهاى و در هیچ آموزشگاه و دانشگاهى و از طرف هیچ استادى بیان نشده است.
من تا حدّى به خاطر نیازى که براى سخنرانىها و نوشتن کتابهایم داشتهام به کتابهاى اخلاقى و روانکاوى و روانشناسى شرق و غرب بویژه به نوشتهها و مقالات اساتید معروف یونان زمین و اسکندریهى قدیم و پارسیان حکیم و فلوطونیان جدید و اروپاییان قرون وسطى و قرن هیجدهم به بعد مراجعه داشته و به دقت آنها را بررسى کردهام، خدا را گواه مىگیرم و به همهى حقایق سوگند مىخورم آنچه در مسائل اخلاقى و روانى در مکتب اهل بیت دیدهام نمونهاش را در جایى نیافتهام.
بىتوجهى به مدرسهى اهل بیت و بىخبرى از حقایقى که آن بزرگواران براى انسانسازى بیان کردهاند و جایگزین کردن مکتب دیگر به جاى مکتب آنان چه مکتب شرقى و چه مکتب غربى بزرگترین خسارتى است که انسان به دست خود براى خود فراهم مىآورد، و کوبندهترین ضربهاى است که با دست خود بر ساختمان انسانیت خود وارد مىکند، و سختترین بلایى است که جاهلانه به سر خود مىآورد!
اهل بیت علیهم السلام با راهنمایىهاى خود، بویژه با هدایتگرى الهى و ملکوتى خود به سوى حسنات اخلاقى، راه بهشت را به سوى انسان مىگشایند و جادهى خطرناک دوزخ را به روى انسان مسدود مىکنند.
اهل بیت علیهم السلام هم چون پیامبران دلسوزترین معلمان نسبت به انسان هستند، این انسان است که باید با آگاه شدن از تعلیمات آنان و به کار گرفتن آن تعلیمات از وجود مبارکشان قدردانى کند و نسبت به ساحت مقدسشان سپاس ورزد.
روایات فراوانى در کتابهاى معتبر نقل شده است که منظور از صدیقین و شهدا و صالحین در آیات قرآن مجید اهل بیت و ائمهى طاهرین علیهم السلام هستند و روایات بسیارى به دنبالهى آیهى شریفهى
«وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً» «1».
نقل شده است که هرکس پس از خدا و پیامبر از اهل بیت که مفسر قرآن و بیان کنندهى سنت واقعى پیامبرند اطاعت کند در قیامت با آنان خواهد بود و بر سر همان سفرهاى متنعّم خواهد گشت که آنان متنعماند.
کمال اطاعت از خدا و پیامبر به این است که از اهل بیت اطاعت شود؛ زیرا خدا و پیامبر اطاعت آنان را به عنوان اولوالامر و اهل ذکر و دانایان واقعى واجب کردهاند و بدون اطاعت از آنان در حقیقت خدا و پیامبر اطاعت نمىشود.
شیعه در کلام اهل بیت علیهم السلام
انسان با اطاعت از خدا و رسول و اهلبیت به عنوان شیعه یعنى مؤمن واقعى، مطیع کامل شناخته مىشود وحرمتى مافوق حرمت همهى موجودات پیدا مىکند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
إنَّ لِکُلِّ شَىءٍ جُوهراً وَجُوهَرُ وُلْدِ آدَمَ مُحَمَّدٌ وَنَحْنُ وَشِیعَتُنا «2»
. بىتردید براى هر چیزى مادّه و ذاتى است و ماده و ذات فرزندان آدم، محمد صلى الله علیه و آله و سلم و ما اهل بیت و شیعیان ما هستند.
امام صادق علیه السلام به فضیل بن یسار فرمود:
أنتُم وَاللَّهِ نورٌ فِى ظُلُماتِ الأرض «3»
. به خدا سوگند شما شیعیان روشنایى و نور در تاریکىهاى زمین هستید.
امام هشتم علیه السلام فرمود:
حَقٌّ على اللَّهِ أن یَجعَلَ وَلِیّنا رَفیقاً لِلنَّبِیّینَ وَالصدّیقِینَ وَالشُّهَداءِ وَالصّالِحِینَ وَحَسُنَ أولئکَ رَفِیقاً «4»
. بر عهدهى خداست که عاشق و یار ما را هم نشین با پیامبران و صدیقین و شهیدان و صالحین قرار دهد و اینان نیکو رفیقانى هستند.
از فرزند عمر بن خطاب معروف به ابن عمر روایت شده است که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود:
مَن أحبّ عَلیّاً قَبلَ اللَّه عنه صَلاتَه وَصِیامَه وَقِیامَه واستجابَ دُعاءَه، ألا ومَن أحبّ عَلیّاً أعطاهُ اللَّهُ بِکُلِّ عَرَقٍ فِى بَدنِه مَدینَةٌ فِى الجنّةِ، ألا وَمَن أحبَّ آلَ مُحمّدٍ أمِنَ مِن الحِسابِ وَالمِیزانِ والصِراطِ، ألا وَمَن مَاتَ عَلى حُبِّ آلِ مُحمّدٍ فَأنا کَفیله بِالجَنَّةِ مَعَ الأنبِیاء، ألا وَمَن أبغَض آلَ مُحمّدٍ جاءَ یَوم القِیامَةِ مَکتُوباً بَینَ عَیْنَیْهِ:
آیِسٌ مِن رَحمَة اللَّه «5»
. کسى که على علیه السلام را دوست بدارد، خدا نماز و روزه و عبادت شبش را مىپذیرد و دعایش را مستجاب مىکند، آگاه باشید هرکس به على عشق ورزد خدا برابر هر رگى که در بدن دارد شهرى در بهشت به او عطا مىکند، آگاه باشید هرکس عاشق آل محمد باشد از حساب و میزان و صراط در امان است، آگاه باشید هرکس با آل محمد دشمنى ورزد روز قیامت مىآید در حالى که به پیشانىاش نوشته شده: ناامید از رحمت خداست.
امام صادق علیه السلام در توضیح آیهى شریفهى زیر فرمودند:
«إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْراهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَ هذَا النَّبِیُّ وَ الَّذِینَ آمَنُوا وَ اللَّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» «6».
که شایستهترین مردم به ابراهیم کسانى هستند که او را پیروى کردند و شایستهترین مردم، این پیامبر و مؤمنانند و خدا یار مؤمنان است.
منظور از مؤمنان در این آیه ائمه و پیروانشان هستند.
امامان بزرگوار پیوسته عاشقان شیعه بودن را به عبادات و حسنات اخلاقى سفارش مىکردند و مىفرمودند: هرکس عامل به عبادات و آراسته به حسنات اخلاقى باشد شیعه و پیرو ما و مؤمن حقیقى است. و اعلام مىکردند دسترسى به حقیقت تشیع و ایمان بدون عمل و زیبایىهاى اخلاق میسّر نیست.
امام صادق علیه السلام مىفرمود:
أمّا وَاللَّهِ إنَّکُم لَعَلَى دِینِ اللَّهِ وَمَلائِکَتِهِ فَأعِینُونَا عَلَى ذَلِکَ بِوَرَعٍ وَإجتهادٍ، عَلیکُم بِالصَّلاةِ وَالعِبادَةِ عَلَیکُم بِالوَرَعِ «7»
. بیدار باشید به خدا سوگند شما شیعیان بر دین خدا و فرشتگان هستید، پس ما را بر پابرجا بودن به این دین به کمک پرهیزکارى و سختکوشى در امور خیر یارى دهید، بر شما باد به نماز و بندگى خدا، بر شما باد به پرهیزکارى و تقوا.
سلیمان به مهران مىگوید: خدمت حضرت صادق علیه السلام رسیدم، گروهى از شیعیان نزد حضرت بودند و امام خطاب به آنان مىفرمود:
مَعاشِرَ الشِّیعةِ! کُونُوا لَنَا زَیناً وَلَا تَکُونُوا عَلَیْنا شَیْناً، قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَاحْفَظُوا ألسِنَتَکُم، وَکُفُّوها عَنِ الفُضُولِ وَقَبِیحِ القَوْلِ «8»
. اى جمعیت شیعه! براى ما زینت باشید نه مایهى بدنامى، با مردم سخن به نیکى و خوشى گویید، زبانتان را از گناهان مربوط به زبان حفظ کنید، و آن را از زیادهگویى و زشتگویى نگاه دارید.
امام صادق علیه السلام در این روایت بسیار مهم اوصاف شیعه را بیان مىکنند:
شِیعَتُنَا أهلُ الوَرَعِ وَالإجتِهادِ، وَأهلُ الوَفاءِ وَالأمانَةِ، وَأهلُ الزُّهدِ وَالعِبادَةِ، أصحابُ إحدَى وَخَمسینَ رَکعةً فِى الیَومِ وَاللَّیلَةِ، القائِمونَ بِاللَّیلِ، الصَّائِمونَ بِالنَّهارِ، یُزَکُّونَ أموالَهُم وَیَحُجُّونَ البَیْتَ وَیَجْتَنِبونَ کُلَّ مُحرَّمٍ «9»
. شیعیان ما اهل پرهیزکارى و کوشش در راه خدا و اهل وفاى به عهد و امانت و اهل بىرغبتى به دنیا و عبادت و اهل پنجاه و یک رکعت نماز واجب و مستحب در روز و شب هستند، آنان شببیدار و روزهدار در روزند، زکات مال خود را مىپردازند و حج بیت را به جا مىآورند و از همهى حرامهاى دورى مىکنند.
آنچه در صفحات گذشته خواندید شمهاى از فرهنگ پاک اهل بیت علیهم السلام و تعلیمات مدرسهى آل محمد صلى الله علیه و آله و سلم و ویژگىهاى پیروان آن بزرگواران بود، این فرهنگ راهى فراروى انسان به سوى خوشبختى در دنیا و رضوان الهى در آخرت است و به جانب خوشبختى و بهشت راهى و طریقى جز این راه وجود ندارد و هر راهى جز این راه بىتردید ضلالت و گمراهى است.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- نساء (4): 69.
(2)- کافى: 8/ 214، حدیث الصیحة، حدیث 260؛ محاسن برقى: 1/ 143، باب 11، حدیث 39.
(3)- محاسن برقى: 1/ 162، باب 30، حدیث 112؛ بحار الانوار: 65/ 28، باب 15، حدیث 54.
(4)- تفسیر عیاشى: 1/ 256، حدیث 189؛ بحار الانوار: 65/ 32، باب 15، حدیث 68.
(5)- کشف الغمه: 1/ 104؛ بحار الانوار: 65/ 40، باب 15.
(6)- آل عمران (3): 68.
(7)- امالى مفید: 270، المجلس الثانى و الثلاثون، حدیث 1؛ بحار الانوار: 65/ 87، باب 16، حدیث 14.
(8)- امالى طوسى: 440، المجلس الخامس، حدیث 987؛ وسائل الشیعه: 12/ 193، باب 119، حدیث 16063
انسان به صورت فطری همان طور که به غذا، خواب، نظافت، استراحت و نوشیدنی نیاز دارد به تفریح سالم نیز احتیاج دارد؛ هیچکس نمیتواند این نیاز فطری و طبیعی انسان را انکار نماید.شادی حالت مثبتی است که در انسان به وجود میآید و در مقابل غم و اندوه قرار دارد.
نوع تفریحات ما به عنوان یک رفتار فرهنگی برگرفته از فرهنگ ماست.لذا با توجه به اینکه فرهنگ دینی ما بر تفریحات سالم به لحاظ روحی و جسمی تاکید فراوان دارد باید مجموعه ای از تفریحات سالم را طراحی و به جامعه معرفی نماییم.
اسلام دین نشاط و شادابی است و همه انسانها را به بهره مندی از لذایذ حلال دنیایی توصیه می کند.
اسلام با شادی انسانها هیچ مشکلی ندارد اما برای حفظ سلامت و کرامت انسانها و جامعه قیودی را برای آن در نظر گرفته است که هرگز به معنای مخالفت با شادی نیست.
لزوم داشتن تفریحات سالم در روایات بسیاری آمده است از جمله حضرت علی(علیه السلام) میفرماید: م?من را سه وقت است؛ وقتی که در آن با پروردگار خود راز و نیاز میکند، وقتی که به حساب نفس خود میسد و وقتی که به لذت حلال و خوش میگذراند.
و نیز دربارهی اهمیت شور و نشاط و سرور و جایگاه آن در تعالیم دینی همین بس که یکی از فصول کتابهای روایی به باب «ادخالالسرور»[ اصول کافی، ج 1، ص 204] اختصاص داده شده است و از کسانی که موجبات دلخوشی و شادکامی بندگان خدا را فراهم میآورند، ستایش شده است. از جمله حدیث زیبایی که از رسول اکرم(صلی الله و علیه وآله) نقل است که فرمود: «ان فیالجنه داراً بقال له دارالفرح، لایدخلها الا من فرحالصبیان» در بهشت جایی است که به آن خانهی شادی گفته میشود، هیچکس به آن خانه وارد نمیشود مگر آنکه موجب شادی کودکان شده باشد.
در جایی دیگر باز از رسول اکرم(صلی الله و علیه وآله) نقل شده است که: «ان فیالجنه داراً یقال له دارالفرح، لایدخلها الا من فرح یتامیالم?منین» آنچه از این احادیث برداشت میشود این است که بین شاد کردن م?من و پاداش بهشت رابطهی معنیداری وجود دارد و خداوند برای کسانی که موجبات فرح و شادی بندگانش را فراهم میآورند امتیاز ویژهای قائل است.[ تربیت طربناک، ص 54]
امامعلی(علیه السلام) نیز در این مورد میفرماید« خوشحالی و شادمانی یک م?من موجب می شود مودتها و دوستیهایش برقرار شود و استمرار پیدا کند»
اسلام دین نشاط و تفریح متعادل است
اسلام مخالف تفریح نیست، مگر این که مبانی اخلاق در آن زیر س?ال رود.تعادل در شادی و تفریح و دوری از هرگونه افراط در این زمینه، برای سلامت معنوی فرد و اجتماع ضروری است.
در فرهنگ غنی اسلام تفریحات سالم برای بازپروری و نشاط در کار، رغبت و رشد در تمام جهات زندگی یک ضرورت عنوان شده و مورد تأکید و تأیید ائمه معصومین (علیه السلام) قرار گرفته است.
تفریح سالم، نشاطی است که انسان پس از تلاش و فعالیتهای سنگین جسمی و روحی بر میگزیند تا رنج، اندوه و همّ و غم را از خود دور کند و از این جهت مورد تأکید اسلام قرار گرفته است.
متأسفانه، برخی از مردم در برداشت از شادی، مثل بسیاری از پدیده های دیگر، دچار افراط و تفریط شده اند؛ عده ای برای تفریح و شادی، هیچ محدودیت قانونی و شرعی را برنمی تابند و عده ای دیگر هر گونه شادی و تفریح سالم را بر خود ممنوع کرده، و خود را از استفاده صحیح از مواهب الهی محروم می کنند که هردو بر خلاف موازین اسلام عمل می کنند.
اسلام مخالف تفریح نیست مگر اینکه امر خلاف شرع و اخلاق در آن رخ دهد و باید تعادل در شادی و تفریح رعایت شود و از هرگونه افراط که برای خود فرد و دیگران مضر باشد، پرهیز شود.
تفریحات سالم
تفریحی مناسب است که با اصول تربیت و تعالیم اسلامی مغایر نباشد، به دیگران و خود فرد زیان مالی، آبرویی و جانی نرساند و باعث آزار و اذیت دیگران نشده و انسان را از دایرة بندگی خدا خارج نکند.
دائره تفریح و شادمانی اسلامی وسیع می باشد؛ ورزش های از قبیل فوتبال، کشتی، شمشیربازی، دو، اسب سواری، کوهنوردی، شنا، گردش در دشت و صحرا، پیاده روی، و همچنین شنیدن موسیقیهای غیر حرام، دیدن فیلمهای سینمایی مفید، خواندن مطالب طنز، شعر، حل جدول، مشاعره، لطیفهگویی، مسابقه علمی، مهمانی رفتن، پذیرفتن مهمان، لباس نو خریدن، عطر زدن و... از تفریحات سالم به شمار می رود البته تا آنجایی که از افراط و تفریط پرهیز شده و خلاف رشد وکمال و مسائل شرعی نباشد.
در دین مقدس اسلام شادی ها و تفریحات سالم برای تقویت روح آدمی، از ضروریات زندگی است چراکه بدون استراحت و نشاط، انسان به اضطراب و عصبانیت، بداخلاقی، کاهش شوق نسبت به زندگی و همچنین افسردگی دچار می شود.
در جامعه غم زده، انرژی افراد صرف برطرف کردن اندوه و ناراحتی شده و دیگر فرصتی برای تولید و توسعه باقی نمی ماند،در جامعه خوشحال و شاداب، تولید بهتر، اشتغال بیشتر و اقتصاد، سالم تر خواهد بود و بدون شک در چنین محیطی امنیت اجتماعی و فردی راحت تر به دست می آید.
ورزش، سلامت
رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم می فرمایند: به سرگرمی و بازی بپردازید، زیرا دوست ندارم سختگیری و خشونت در دینتان مشاهده شود.( الجامع الصغیر، ج1، ص 239)
امیر م?منان سلام الله علیه در تفسیر آیه «لا تَنسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنیا» (سوره قصص، آیه 7) می فرمایند:
سلامتی، توانایی، فراغت، جوانی، نشاط، بی نیازی و ثروت خود را فراموش نکن و با بهره گیری [سالم] از آنها در پی آخرت باش.( الدعوات، ص 122)
امام صادق سلام الله علیه می فرمایند: در حکمت داود آمده که برای مسلمان خردمند سزاوار است که جز میان سه کار نگردد: ترمیم زندگی، توشه یابی برای آخرت و لذتی در غیر حرام.( الکافی، ج5، ص 87)
امام کاظم سلام الله علیه می فرمایند: بکوشید شبانه روز خود را در چهار بخش تنظیم کنید: بخشی برای مناجات با خدا، بخشی برای تأمین هزینه زندگی، بخشی برای همنشینی با برادران و دوستان مورد اعتمادی که با صفای باطن در عیب زداییِ شما سهم دارند و بخشی نیز برای لذت جویی از حلال.( تحف العقول، ص 409)
همان حضرت می فرمایند: برای خویش از لذایذ حلال دنیا بهره ای در نظر بگیرید، تا حدی که به بی مبالاتی [دوری از مروّت] و اسراف نرسد و بدین وسیله به کارهای دینی بپردازید، زیرا روایت شده است: کسی که دنیایش را برای دینش رها کند از ما نیست.( تحف العقول، ص 410)
نزدیکترین اوقات انسان به خدا
نزدیکترین اوقات انسان به خدا وقتی است که م?منی را شاد کند البته فرق است بین ادخال سرور و دلقک گری.
ادخال سرور به این معنا است که بهطور مثال کسی بدهکاری یا مشکلی دارد و شما مشکلش را حل می کنید و او خوشحال می شود و اگر تا حالا اخمهایش در هم بوده حالا اخمهایش باز میشود تبسمی بر لب میگیرد، یا این که شما یک مطلب شیرین میگویی و او میخندد، خوب اینها خوب است؛ اسلام نمیگوید انسان باید همهاش عبوس باشد.
صله رحم نیز را به خاطر این توصیه می کنند که در آن نشاط، سرور ، رفاقت، و خوشی است، صله رحم یعنی این که بروید با هم بگویید، خوشی کنید، بخندید و خوشحال باشید، ولی این نباید با دلقک گری همراه باشد .
عده ای برای تفریح و شادی، هیچ محدودیت قانونی و شرعی را برنمی تابند و عده ای دیگر هر گونه شادی و تفریح سالم را بر خود ممنوع کرده، و خود را از استفاده صحیح از مواهب الهی محروم می کنند که هردو بر خلاف موازین اسلام عمل می کنند
دلقک ها ضرر می کنند
برخی از فیلمهایی که در تلویزیون و سینماها پخش میشود و در آن دلقکگری در میآورند مذموم و ناپسند است همانگونه که امام سجاد(علیه السلام) به دلقکی پیغام داد و فرمود« ان لله یوم یخسر فیه المبطلون، دلقک جماعت روز قیامت ضرر خواهد دید».
در جایی نیز داریم که قرآن در سوره توبه می فرماید : بشر نباید سرمست باشد میفرماید«فلیضحکو قلیلا و لیبکو کثیرا، زیاد بگرید و کم بخندید» این ربطی به مسائل مصیبت ندارد این مربوط به سرنوشت خود انسان استکه انسان باید به حال خودش توجه داشته باشد و در خزان زندگی انسان و پایان عمر، پاسخگوی تمام دوران زندگیش باشد.
م?منان شاد هستند و شادی را برای دیگران به ارمغان میآورند
شادی م?من
انسان م?من در صورت، سراسر نشاط و شادی است و حزن و اندوهش در قلب و درون خود است. انسان نباید در برخورد اجتماعی و ارتباطی با دیگران غمگین باشد بلکه تبسم در چهره انسان موجب میشود تا خداوند حسنه و پاداش خود را برای او جاری کند.
امامعلی(علیه السلام) نیز در این مورد میفرماید« خوشحالی و شادمانی یک م?من موجب می شود مودتها و دوستیهایش برقرار شود و استمرار پیدا کند».
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین و الصلا و السلام على محمّد و اهلبیته الطاهرین صلوات الله علیهم اجمعین
در روایات و اخبارى که از خاندان عصمت و طهارت در محور شخصیت امام دوازدهم علیه السلام صادر شده و به عنوان یکى از وظیفه هاى بسیار مهم و دقیق آمده است، و مسلماً به امر بسیار مهم و فوق العاده عملى هم ناظر است، و تنها ناظر به آرزو و محبت فرد نیست، انتظار فرج است. معصومین فرمودهاند: «أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ» «1»؛ انتظار فرج از خداوند، نیکوترین عمل هاست. از این جهت که آنها مسأله فرج را جزء اعمال شمردهاند و آن را تنها جزء آرزوهاى قلبى قرار نداده اند، انتظار فرج؛ یعنى امیدوار بودن به گشایش کار به دست وجود مقدس امام عصرعلیه السلام. البته، این گشایش کار عبارت است از گرفتن نتیجه کامل در دنیاى بشریت. بنابراین، در این روایت ما هیچگونه آرزوى قلبى را به تنهایى مشاهده نمىکنیم؛ چون بر آرزو و عقیده، عمل اطلاق نمى گردد و به چنین چیزى «اعتقاد» مى گویند، و به اعتقاد به شکل درآورده شده در ظرف خارج هم «عمل» مى گویند.
مبناى زندگى موجودات
در زندگى موجودات عالم، عمل مبناى مهمى است و اصلًا در خارج جهان، هر چه که در حرکت است، از جزییات زندگى موجودات تا کلیات زندگى، بر روى مبناى چرخ عمل قرار گرفته است، و به حرکت موجودات به سمت کمال، هم به نحو کلى در عالم عمومى و در صفحه هستى حاکم، عمل گفته مىشود. عمل، انجام فعل است و به تعبیر امروزى، به مصرف انرژى عمل مى گویند، و به تعبیر فلسفه اسلامى، عمل، به فعل درآوردن قوه وجود است، این مطلب، مطلبى بدیهى است و به استدلال احتیاج ندارد. شخص تشنه و لو این که به این جمله علمى حسى: «براى سیراب کردن تشنگان، آب مهمترین عامل است»، عقیده داشته باشد، در هنگام تشنه شدن، عقیده به این جمله، او را از تشنگى نجات نمىدهد و سیراب نمىسازد. این یک یافته قلبى است، اما از نظرحس بدیهى، به این مسأله چنین نگریسته مىشود که در خطّ طبیعت، آب بهترین عامل و بالاترین وسیله براى رفع تشنگى است. پس عقید تنها به این که این عنصر مرکبِ سیالِ سرد در عالم طبیعت براى رفع تشنگى به کار مىرود، عمل تشنگى و برداشتن آن را در وجود انجام نمىدهد؛ نه انسان را تشنه مىکند، و نه تشنگى او را رفع مى نماید، و فقط جملهاى اعتقادى است. این وجود عینى آب است که تشنه را سیراب مىکند، و این خود عمل آشامیدن آب است که رفع تشنگى مىکند، هر چند آن عقیده عقیدهاى محترم و ارتباطى از قلب با حیثیت عامل خارجى است. از دست این جملهاى که از اعتقاد انسان به آب ساخته مى شود، کارى بر نمىآید، جز این که انسان را نسبت به یک موضوع خارجى آگاه مى کند. بعد از آگاهى به موضوع خارجى، باید این عمل در خارج تحقق پیدا کند. بدون تحقّق این عمل، هر چند که انسان به عاملى در خارج عقیده داشته باشد و با خود این عامل رابطه علمى داشته باشد، این عقیده و این رابطه، کارى براى انسان انجام نمىدهد تا این که با عمل و مصرف انرژى براى آن در ظرف عالم خارجى، نه در ظرف عالم ذهنى، و با نوشیدن آب، این اعتقاد رنگ واقعیت به خود بگیرد. لذا در مسأله مذهب و در مبناى اسلام، اگر شما در قرآن مجید دقت کنید، در آن آیاتى که بحث ایمان در آن به میان آمده، بعد از این که قرآن قیافه عقیده صحیح و سالم به پروردگار را بیان مىکند یا طلب مىکند، مطلب را به عنوان یک اصل جامع خاتمه نمىدهد، بلکه مطلب را به این که باید این عقیده، ارتباط، محبت، رابطه و تعلّق قلبى بشر به ذات اقدس الهى، در خارج عالم ذهن و در خارج روح و قلب، به قیافه عمل مجسم شود، وصل مى کند.
سه جنبهاى که باید عمل را در قبولى بدرقه کنند
وَ الْعَصْرِ* إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ* إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ* «2»
این سوره به ما دارد مىگوید، ایمان به خدا، به تنهایى براى سعادت انسان کافى نیست. به عمر، به زمان، به ایام بعثت پیغمبر صلى الله علیه و آله و سلّم و به عصر ظهور امام دوازدهم، قسم، تمام مرد و زن عالم، در حال ضرر کردن هستند. این خبر، از پروردگار عالم در قرآن مجید است، از خدایى عالم، عادل، حکیم، بینا و شنوا که انسان را مىبیند و از درون و از برونش خبر مىدهد که: إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ «3»، و وَ هُوَ بِکُلِّ شَىْءٍ عَلیمٌ «4»؛ پروردگار عالم تمام امواج قلبى شما را در ذات دل شما مىداند و مىخواند، و بر روى این مبنا خبر مى دهد که إِنَّ الْإِنْسانَ لَفى خُسْرٍ.: تمام مرد و زن عالم در حال ضرر دادن هستند. إِلَّا الَّذینَ آمَنُوا، مگر کسانى که پیوند عمیق صحیح، متین، مستقیم و ریشهدار با ذات اقدس احدیت دارند، ولى نه پیوند تنها، وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ.؛ یعنى آنها قیافه آن اعتقاد معنوىاى را که در خطّ خواستههاى آن وجودى که به او عقیدهمندند، قرار دارد، در عالم خارج پیاده مىکنند. دقت مسأله در این مطلب است که نمىگوید: «الا الذین آمنوا و عملوا»؛ چون خداوند هر عملى را هم قبول نمىکند؛ بلکه او آن عملى را که رنگ، نور، خلوص براى خدا و امر و نهى خدا بر سر آن سایه داشته باشد، مىپذیرد، و عمل به طور مطلق مورد پذیرشش نخواهد بود، و لذا فقها حکم مىکنند روزه، نماز و حج با ریا باطل است. مبانى شرعى وجوبى، با ریا، خودنمایى و تظاهر در عمل سازگار نیست و عمل آلوده به آنها را باطل مىدانند؛ یعنى هر عملى هم مورد توجّه نیست، بلکه عمل باید رو به روى آینه ایمان باشد؛ یعنى همانگونه که انسان وقتى در مقابل آینه قرار گرفت، خودش را مىبیند و در هنگام تنهایى، غیر خود را نمىبیند، عمل باید در آین ایمان انعکاس پیدا کند. اگر عمل بیگانه از ایمان باشد، در آینه ایمانى که در درون است، انعکاس پیدا نمىکند؛ چون نمىتواند ربط با خدا پیدا کند تا خداوند آن را قبول نماید. براى همین شرط عمل این است که همیشه باید سه جنبه آن را بدرقه کنند: ایمان فرد، امر الهى و خلوص عمل.
ایمان، اولین جنبهاى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند
اولین جنبهاى که باید عمل را به سمت پروردگار عالم، بدرقه کند، ایمان خود انسان است. متصلین الهى، اعمالشان قبول مى شود، و خدا اصلًا به اعمال غیر متصلین، کلمه صالح را وصل نمى کند. شما مىگویید، خدمت به جامعه بشر. من مى پرسم، مگر بشر در مقابل خدا چه کسى است که براى استفاد بشرى دیگر از خدمت او، چنین بر سر خدا منت بگذارد، مثلًا چهار متر سیم را به یکدیگر وصل کرده، و چهار تا پیچ و مهره را به همدیگر بسته، و سى واشر و برنامه هاى دیگر صنعتى را با یکدیگر مرکّب کرده، و این محصول براى بشر وسیله اى شده که او مى تواند راه هزار متر را در یک برنامه زمانى کمتر از مرکبهاى قدیم طى کند. شما چنین کارى را خدمت به بشر مىبینى، ما هم این نگاه را قبول مىکنیم، ولى این عمل در منطق الهى وقتى مورد ارزیابى قرار مىگیرد، خدا هم براى پذیرش آن شرایطى را عرضه کرده که اگر بشر بخواهد از زیر بار آن شرایط فرار کند، او آن عمل را قبول نمىکند؛ چون او اول اعلام کرده، و حق، همیشه اول با او است، نه با بشر که بعد بخواهد بر خدا منت بگذارد. حق همیشه با خداوند است. اصلًا اول حق، وسط حق و آخر حق، همیشه به پروردگار عالم برمى گردد. هر کجا که بشر بخواهد حقى را رعایت کند؛ حقّ خداوند بر همه حقوق مقدّم و پیش است، و از همه حقوق مهمتر مى باشد.
قرآن مجید مىفرماید: به پدر و مادر احسان کنید، اما نه به نحو کلى. «5»
امام صادق و امام رضا علیهما السلام مىفرمایند: رعایت حقوق پدر و مادر مؤمن باشند یا مشرک، واجب است مگر در جایى که خدا آن را گناه شمرده است و بخواهد حق خدا پایمال شود. در آن جا پدر و مادر از ارزش پدر و مادرى مىافتند و دیگر پدر و مادر نیستند؛ آن جا میدان مبارزه دو انسان با پروردگار در خطّ زندگى بشرى مىباشد که فرزند آنها است، و حقّ پروردگار عالم مقدّم است؛ چون حیثیت یک زن یا حیثیت یک مرد که در منطقه مخلوقیت هستند، با ذات اقدس خالق قابل مقایسه نیست. احسان به پدر و مادر صحیح است، اما تا هنگامى که حقى از حقوق الهى پایمال نشود. «6»
جنب دومى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند، وجود امر الهى بدان است
چنانکه گفته شد، یک شرط قبولى عمل این است که جنبه ایمان در عمل باشد و آن را بدرقه کند و به عبارتى، در آن عمل باید فرد با پروردگارش رابطه داشته باشد. جنب دومى که باید عمل را در قبولى بدرقه کند، این است که این عمل باید به امر پروردگار باشد. شما اگر ده میلیون مرتبه نماز صبح را چهار رکعت بخوانید که بیشتر عبادت کرده باشید، به غیر از این که ده میلیون مرتبه چنین نماز صبحى را از شما قبول نمىکنند، قیافه بدعت را هم به شما مىدهند که حرام و گناه کبیره است. حالا اگر شما بگویید من در پیشگاه خدا ایستاده بودم و خدا به من گفته بود که نمازت را دو رکعت بخوان. من این قدر عاشق خدا بودم و به او علاقه داشتم که نماز دو رکعتى را چهار رکعتى خواندم، علاوه بر این که چنین نمازى ثواب ندارد، چون این نماز قیافه بدعت مى گیرد، این نمازگزار هم چون این نماز را از روى اعتقاد به این که این نماز را خدا از او خواسته نمىخواند، بلکه براى این مىخواند که دلش چنین نمازى را خواسته، دچار معصیت کبیره و حرام شده و به خاطر ده میلیون مرتبه نماز خواندن اینطورى، باید در قیامت این نمازگزار به جهنم برود. پس شرط دوم قبولى عمل این است که باید بر انجام آن، فرمان الهى حاکم باشد. هر چه را که مولا مىخواهد، بشر نباید نسبت به آن با خدا اختلاف حساب داشته باشد. اگر بشر هزار عدد خواسته مثبت و منفى دارد، پانصد خواسته مثبت و پانصد خواسته او منفى هست؛ یعنى پانصد برنامه را مى خواهد به خود جلب کند و پانصد برنامه را مى خواهد دفع کند، در این جا باید مطابق با انبیا و بزرگان، در مسیر الهى، پانصد خواست مثبت و منفى را با پروردگار عالم رو به رو کند. اگر در این پانصد خواسته مثبت، خدا هم با تو نسبت به آنها عقیده واحد دارد، این عمل، عمل صالح است، وگرنه، چنین باشد که من خواستهاى را مى خواهم، امّا خدا آن را نمىخواهد، و یا من خواستهاى را نمىخواهم، ولى خدا آن را مىخواهد. در این جا بشر با خدا اختلاف حساب پیدا مىکند، و لذا این اختلاف حساب را گفته اند تا زود است و دیر نشده، در همین دنیا حل کنید که اگر اختلاف حساب به قیامت بکشد، آن جا دیگر حل آن را قبول نمى کنند؛ چون دفتر اعمال از نظر حساب به قدرى به هم ریخته مى شود که چنین مى گردد:
ثُمَّ کانَ عاقِبَهَ الَّذینَ أَساؤُا السُّواى أَنْ کَذَّبُوا بِآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِها یَسْتَهْزِؤُنَ «7»
وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ «8»
بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ «9»
فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللَّهُ مَرَضاً وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ «10»
این اختلاف حساب گاهى از نظر نتیجه به جایى منتهى مىشود که دیگر قابل حل نیست.
سومین جنبهاى که باید عمل را بدرقه کند، خالص بودن عمل است:
أَلا لِلَّهِ الدِّینُ الْخالِص «11»
آیه مىگوید، براى انسان فقط عمل خالص مىماند؛ چون از اول بازار الهى اعلام کرده که عمل مخلوط را قبول نمىکند.
حکایتى از جبرئیل علیه السلام در قبولى عمل عابد پانصد ساله
روایت مهمى را نقل مىکنند که جبرئیل علیه السلام به محضر مقدس نبى عالىقدر صلى الله علیه وآله نازل شد. وقتى او آیهاى را که آورده بود، تلاوت کرد و امر نزول آیه تمام شد، نبى بزرگ که در تواضع و اخلاق بىنمونه بود، به جبرئیل علیه السلام فرمود: براى عبرت گرفتن، از عجایبى که از زمان خلقت خود تا الان در عالم مشاهده کردى، براى من تعریف کن.
امیرمؤمنان علیه السلام درباره عبرت گرفتن مىفرماید: «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ.» «12»: چقدر من در حال تعجّب هستم که هیچ کلاسى براى تعلیم گرفتن و آموختن مانند کلاس روزگار نیست، ولى این کلاس شاگرد خیلى کمى دارد.
ز دام طبیعت پریدن خوش است گل از باغ لاهوت چیدن خوش است
به کاخ تجرّد نشستن نکوست در آن جا رخ یار دیدن خوش است
مى عشق نوشیدن از دست یار ز آن باده جان پروریدن خوش است
نسیمى وزد تاز باغ وصال چو گل جامه از تن دریدن خوش است
از این شهر و این خانه تا کوى یار چو آهوى وحشى دویدن خوش است
همه شب به امید صبح وصال چو نى ناله از دل کشیدن خوش است
الهى! به شوق غزالان عشق به صحراى وحدت چریدن خوش است
الهى قمشهاى
جبرئیل علیه السلام گفت: آقا! قرار بود من بر یکى از انبیا نازل شوم، در هنگام نازل شدن، در منطق محدودى که جزیرهمانند بود، به دریاى آرامى برخورد کردم. در هنگامى که مى رفتم آن پیغمبر را ملاقات کنم، کسى را در این جزیره دیدم که فعالیت جسمى و فعالیت کارى داشت. از نظر عبادت، ظرف وجود او را که نظر کردم، دیدم خیلى دقیق بود. از نظر عمر، در دیوان عمر او که نظر کردم، دیدم خداى عزیز و توانا پانصد سال عمر به او عنایت کرده است. من وقتى به او برخورد کردم، در سجده بود و اشک مى ریخت. من به این جمله او رسیدم که مى گفت: الهى! تمام تقاضاى من از تو در یک جمله است، و آن این است که من از تو مى خواهم ساعت مرگ من و جان دادن مرا در حال سجده بر خودت قرار بدهى؛ من آن وقتى که مى خواهم جانم را به تو بدهم، در حال سجده بر تو باشم. الهى! از تو تقاضا مىکنم، حال عبادت مرا تا شب مرگ تداوم بدهى، و تقاضا مىکنم روز مرا در قیامت در حال سجده محشور کنى. یا رسول الله! من به دیوان قبولى نظریات بندگان نگاه کردم و دیدم خدا همه برنامههایش را پذیرفته است.
جبرئیل علیه السلام به منزله وزیر دربار الهى، و امین وحى پروردگار است و اسرار خدا پیش او مىباشد؛ او داراى وجودى بىنظیر است. خداى متعال در قرآن مجید در آیه صد و هفتاد و هفت سوره بقره، ایمان را به پنج صورت بیان مىکند که یکى از آنها ایمان به ملایکه است. «13»
جبرئیل علیه السلام گفت: یا رسول الله! این برنامهها خیلى براى من جالب بود، و دوست داشتم صحنه قیامت او را هم ببینم. من آن را در دیوان قیامت و در علم خدا مشاهده کردم. چون در آیه سى و دو سوره یس، خدا مىفرماید:
وَ إِنْ کُلٌّ لَمَّا جَمیعٌ لَدَیْنا مُحْضَرُونَ
همه عالم، از اول تا آخر، هر چه که هست، نزد من حاضر است.
در علم پروردگار گذشته، حال و آینده وجود ندارد، و گذشتگان، و افراد زمان حاضر و آیندگان همه معلوم و مسلّم است. این مطلب را در حکمت عالیه متعالیه بحث کردهاند. علاوه بر قرآن مجید که خیلى دقیق و لطیف آن را بیان کرده است، مرحوم حاجى، در منظومه حکمت و صدرالمتألهین در علم پروردگار در کتاب اسفار و دیگران نظریاتى دارند. ولى عالى ترین مبناى علم الهى همین آیه سى ودو سوره یس است که بیان مى کند، اصل موجودات جهان چه موجودات گذشته، چه موجودات حال و چه موجودات آینده در علم الهى منعکس است؛ چون خدا است و محیط، و براى او غیبت معنا و مفهوم ندارد که آینده بیاید تا او ببیند چه مى خواهد باشد. غیبت متعلّق به محدودین هست. ما الان بین دو غیب قرار گرفتیم: گذشته و آینده، و نه از اول عالم اطلاع داریم و نه از آخر عالم. این وسط هم معلومات ما خیلى کم و کوچک است. این قدر کوچک است که راوى مىگوید، در محضر امام صادق علیه السلام نشسته بود، کسى پرسید: آقا! انداز کره زمین چقدر است؟ حضرت به او فرمود: در ذهن خود بیابان بدون اول و آخرى را در نظر بیاور. سایل گفت: بیابانى را در نظر آوردم که نه اول دارد و نه آخر. بعد حضرت فرمود: دانه ارزنى را در این بیابان بى اول و آخر رها کن. گفت: رها کردم. حضرت فرمود: ذهن خود را از بیابان خارج کن. گفت: خارج کردم. حالا مى بینم در این بیابان حوادث عجیبى اتفاق مى افتد؛ موجوداتى مى آیند؛ خلقتى وجود دارد؛ برنامه هایى هست. حضرت فرمود: حالا برو آن دانه ارزن را در بیابان پیدا کن. گفت: آقا! آن دانه ارزن، بین این همه حوادثى که در این بیابان اتفاق مى افتد، قابل پیدا کردن نیست. امام علیه السلام فرمود: کره زمین در مقابل آنچه با چشم مى بینیم، نه چیزهایى که نمى بینیم، مانند دان ارزنى در یک بیابان بى اول و آخر است و تو درون این دانه ارزن هستى. خان تو این قدر کوچک است. خودت را ببین که در مقابل این خانه چقدر کوچک هستى.
گذشته متعلّق به مایى هست که این قدرکوچک هستیم؛ آینده هم متعلّق به مایى هست که غیب با آن وسعت در برابرمان قرار دارد و ما هم این قدر کوچک هستیم. براى همین نمىتوانیم نسبت به آنها احاط علمى پیدا کنیم. از حال هم که ما اطلاعات زیادى نداریم.
این گونه بود، نبى اکرم صلى الله علیه و آله با آن بزرگى که داشت، اول هر نمازى در برابر خدا که مى ایستاد، مى گفت: «مَا عَبَدْنَاکَ حَقَّ عِبَادَتِکَ وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ.» «14»
خدایا! من نتوانستم آن طورى که تو هستى تو را بشناسم، مرا ببخش، من در مقابل تو کوچک هستم.
شکرگزارى ایوب علیه السلام و صبر بر بلا
دوازده نفر از فرزندان ایوب پیغمبر علیه السلام از دنیا رفتند و او صورتش را روى خاک گذاشت، گفت: مولاى من! توفیق شکر کردن در نعمتهاى موجودت را در من زیاد کن؛ همچنین چند خانه ملکى داشت که همه آنها با زلزله خراب شد. به او که این خبر را دادند، او دو مرتبه به سجده رفت و گفت: خدایا توفیق شکر بر نعمتها را در من زیاد کن، و همینطور خرمنهاى ایوب علیه السلام را جمع کرده بودند که درو کنند، صاعقه آمد و همه را نابود کرد. این خبر را که به او دادند، سر روى خاک گذاشت و گفت: خدایا! به من توفیق شکر بر نعمتها را عنایت فرما؛ ثروتش که از بین رفت، همین جمله را تکرار کرد؛ مریض هم که شد، همین جمله را گفت. «15» هفت سال بود که او را از شهرش بیرون کرده بودند و او در بیابان کنار چشمهاى چادر زده بود. روزى همسرش که در قرآن مجید خیلى خدا از او تعریف کرده است «16»، آمد و گفت: آقا! شما دعا کن خدا مرضت را شفا بدهد. ایوب علیه السلام به همسرش گفت: من چند سال در نعمت بودم. همسرش گفت: هشتاد سال. ایوب علیه السلام گفت: چند سال است من گرفتار بلا شدهام. همسرش گفت: هفت سال و هفت ماه است. گفت: هفتاد و سه سال دیگر ما مهلت داریم که تحمّل کنیم تا نعمتها با بلاها یکسان شود. آن وقت اگر اضافه شد، دعا مىکنیم. حالا که خدا به حال ما آگاه است. «17»
امام زین العابدین علیه السلام هر وقت نماز مىخواند، وقتى سرش روى سجده بود، صدا مىزد: «عَظُمَ الذَّنْبُ مِنْ عَبْدِکَ فَلْیُحْسِنِ الْعَفْوَ مِنْ عِنْدِکَ.» «18»: من در مقابل تو مجرم هستم؛ چون حقّ بندگى تو را ادا نکردم.
پی نوشت ها:
______________________________
(1) پىنوشت
1. بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار، ج 75، ص 208، باب 23 مواعظ الصادق جعفر بن محمد علیه السلام و وصایاه و حکمه:
وَ أَفْضَلُ الْأَعْمَالِ انْتِظَارُ الْفَرَجِ مِنَ اللَّهِ
عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 36 بِالْأَسَانِیدِ الثَّلَاثَهِ عَنِ الرِّضَا عَنْ آبَائِهِ علیهم السلام قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلّى الله علیه و آله و سلّم: أَفْضَلُ أَعْمَالِ أُمَّتِى انْتِظَارُ فَرَجِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَل.
(2) 2. سوره عصر: سوگند به عصر [ظهور پیامبر اسلام]* [که] بىتردید انسان در زیانکارى بزرگى است* مگر کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند و یکدیگر را به حق توصیه نموده و به شکیبایى سفارش کردهاند.*
(3) 3. لقمان: 23: یقیناً خدا به نیّات و اسرار سینهها داناست
(4) 4. بقره: 29. و او [به قوانین و محاسباتِ] همه چیز داناست.
(5) 5. اشاره به آیه هشتم سوره عنکبوت: «وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداکَ لِتُشْرِکَ بى ما لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ فَلاتُطِعْهُما إِلَىَّ مَرْجِعُکُمْ فَأُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»: انسان را درباره پدر و مادرش به نیکى کردن سفارش کردهایم و اگر آن دو تلاش کنند تا چیزى را که هیچ دانشى به [خدایى و ربوبیت] آن ندارى، شریک من قرار دهى، از آنان اطاعت مکن. بازگشت شما فقط به سوى من است، پس شما را به آنچه همواره انجام مىدادهاید، آگاه مىکنم.
(6) 6. خصال، ج 2، ص 603 تحت عنوان خصال من شرائع الدین از امام صادق علیه السلام نقل کرده:
. وَ بِرُّ الْوَالِدَیْنِ وَاجِبٌ فَإِنْ کَانَا مُشْرِکَیْنِ فَلا تُطِعْهُما وَ لَا غَیْرَهُمَا فِى الْمَعْصِیَهِ فَإِنَّهُ لَا طَاعَهَ لِمَخْلُوقٍ فِى مَعْصِیَهِ الْخَالِق.
(7) 7. روم: 10: آن گاه بدترین سرانجام، سرانجام کسانى بود که مرتکب زشتى شدند، به سبب این که آیات خدا را تکذیب کردند و همواره آنها را به مسخره مىگرفتند.
(8) 8. بقره:. 257. و کسانى که کافر شدند، سرپرستان آنان طغیانگرانند که آنان را از نور به سوى تاریکىها بیرون مىبرند؛ آنان اهل آتشاند و قطعاً در آن جا جاودانهاند.
(9) 9. بقره:. 81: [نه چنین است که مىگویید] بلکه کسانى که مرتکب گناه شدند و آثار گناه، سراسر وجودشان را فرا گرفت، آنان اهل آتشند و در آن جاودانهاند.
(10) 10. بقره: 10: در دلِ آنان بیمارىِ [سختى از نفاق] است، پس خدا [به کیفرِ نفاقشان] بر بیماریشان افزود، و براى آنان در برابر آنچه همواره دروغ مىگفتند، عذابى دردناک است.
(11) 11. زمر: 3: آگاه باشید! که دین خالص ویژه خداست.
(12) 12. ترجم نهجالبلاغه (انصاریان)، کلمات قصار 297، ص 844: و آن حضرت فرمود: چه فراوان است عبرتها، و چه اندکاند عبرتگیران.
(13) 13. متن آیه چنین است: لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ وَ آتَى الْمالَ عَلى حُبِّهِ ذَوِى الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینَ وَ ابْنَ السَّبیلِ وَ السَّائِلینَ وَ فِى الرِّقابِ وَ أَقامَ الصَّلاهَ وَ آتَى الزَّکاهَ وَ الْمُوفُونَ بِعَهْدِهِمْ إِذا عاهَدُوا وَ الصَّابِرینَ فِى الْبَأْساءِ وَ الضَّرَّاءِ وَ حینَ الْبَأْسِ أُولئِکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ.
(14) 14. بحارالأنوار، ج 68، ص 24.
(15) 15. تفسیر القمى، ج 2، ص 240- 242:
قال: فإنه حدثنى أبى عن ابن فضال عن عبد الله بن بحر [محبوب] عن ابن مسکان عن أبى بصیر عن أبى عبد الله علیه السلام قال سألته عن بلیه أیوب علیه السلام التى ابتلى بها فى الدنیا لأى عله کانت؟ قال لنعمه أنعم الله علیه بها فى الدنیا و أدى شکرها و کان فى ذلک الزمان لا یحجب إبلیس من دون العرش، فلما صعد و رأى شکر نعمه أیوب، حسده إبلیس و قال: یا رب إن أیوب لم یؤد إلیک شکر هذه النعمه إلا بما أعطیته من الدنیا، و لو حرمته دنیاه، ما أدى إلیک شکر نعمه أبدا، فسلطنى على دنیاه حتى تعلم أنه لا یؤدى إلیک شکر نعمه أبدا، فقیل له: قد سلطتک على ماله و ولده. قال: فانحدر إبلیس فلم یبق له مالا و ولدا إلا أعطبه، فازداد أیوب شکرا لله و حمدا. قال: فسلطنى على زرعه، قال: قدفعلت، فجاء مع شیاطینه، فنفخ فیه، فاحترق، فازداد أیوب لله شکرا و حمدا. فقال: یا رب! سلطنى على غنمه، فسلطه على غنمه، فأهلکها فازداد أیوب لله شکرا و حمدا، و قال: یا رب سلطنى على بدنه، فسلطه على بدنه، ما خلا عقله و عینه، فنفخ فیه إبلیس، فصار قرحه واحده من قرنه إلى قدمه، فبقى فى ذلک دهرا طویلا یحمد الله و یشکره، حتى وقع فى بدنه الدود ... و سئل أیوب بعد ما عافاه الله، أى شىء کان أشد علیک مما مر علیک؟ قال: شماته الأعداء. قال: فأمطر الله علیه فى داره فراش الذهب و کان یجمعه فإذا ذهب الریح بشىء عدا خلفه فرده فقال له جبرائیل: أ ما تشبع یا أیوب؟ قال: و من یشبع من رزق ربه؟
(16) 16. برهان فى تفسیر القرآن، ج 4، ص 665 به نقل از تحفه الإخوان درباره همسر ایوب روایتى را نقل کرده است که متن آن چنین مىباشد:
بحذف الإسناد، عن أبى بصیر، عن أبى عبد الله جعفر بن محمد علیهما السلام، قال: سألته عن بلیه أیوب (علیه السلام) التى ابتلیها فى الدنیا، لأى شىء علته؟ قال: «لنعمه أنعم الله علیه بها فى الدنیا، و أدى شکرها، و ذلک أنه لم یکن بعد یوسف بن یعقوب بن إسحاق ابن إبراهیم علیه السلام إلا أیوب بن موص بن رعویل بن العیص بن إسحاق بن إبراهیم خلیل الله، و کان أیوب رجلاعاقلا، حلیما، نظیفا، حکیما، و کان أبوه رجلا مثریا کثیر المال، یملک الماشیه من الإبل، و البقر، و الغنم، و الحمیر، و البغال، و الخیل، و لم یکن فى أرض الشام من کان فى غنائه، فلما مات، ورث ذلک أیوب، و کان أیوب یومئذ عمره ثلاثین سنه، فأحب أن یتزوج، فوصفت له رحمه بنت إفرائیم بن یوسف علیه السلام و کانت رحمه عند أبیها بأرض مصر، و کان أبوها شدید الفرح بها، و کان یحبها حبا عظیما، لأنه رأى فى المنام أن جدها یوسف علیه السلام نزع قمیصاً کان علیه فألبسها إیاه، و قال: یا رحمه، هذا حسنى و جمالى و بهائى قد وهبته لک، و کانت رحمه أشبه الخلق بیوسف علیه السلام، و کانت زاهده عابده، فلما سمع بها أیوب رغب فیها، فخرج إلى بلدها و معه مال جزیل و هدایا، و سار حتى وصل إلى أبیها، فخطب منه ابنته رحمه، فزوجه إیاها لزهده و ماله، و جهزها إلیه، فحملها أیوب إلى بلاده، فرزقه الله منها اثنى عشر بطنا، فى کل بطن ذکر و أنثى.
(17) 17. تفسیر منهج الصادقین فى إلزام المخالفین، ج 6، ص 94.
(18) 18. شیخ طوسى، مصباح المتهجد، ص 801:
و اعتمر على بن الحسین علیه السلام فى رجب فکان یصلى عند الکعبه عامه لیله و نهاره، و یسجد عامه لیله و نهاره و کان یسمع منه فى سجوده: عظم الذنب من عبدک فلیحسن العفو من عندک. لایزید على هذا مده مقامه.