حضرت علی (ع) در خطبه 90 نهج البلاغه به بیاناتی زیبا و تعابیری دقیق ، داستان زمین و آنچه بر آن گذشته را چنین بیان می فرماید :
خداوند زمین را در امواج شدید و با صولت و در دریاهاى پر آب فرو برد، در حالى که موجهاى عظیم آن دریاها به هم مى خوردند، و امواج بلند آن که در حال تدافع یکدیگر بودند به هم مى کوفتند و همانند شتران نر در موقع هیجان و مستى کف بهوجود مى آوردند. پس سرکشى آب به خاطر سنگینى زمین حالت فروتنى گرفت، و چون زمین به سینه خود به روى آب قرار گرفت اضطراب و هیجان آب فرو نشست و چون با شانه خود مانند حیوانى که در خاک بغلتد بر روى آب درغلتید آب آرام گرفت. آب پس از هیجان و اضطراب امواجش آرام و مغلوب شد، و در دهنه خوارى مطیع و اسیر گشت. زمینِ گسترده شده در میان آن آب پرموج ساکن شد، و آب را از نخوت و کبر و از باد دماغ و سرکشى و تجاوز بازداشت، و دهان آن را که پر موج بود بست، و آب از آن همه هیجان و هیبت و جست و خیز به جاى خود نشست.
پس از آنکه هیجان آب از زیر اطراف زمین ساکن شد، و کوههاى بلندسرکشیده را که بر دوش زمین قرار داشت بر روى خود حمل نمود، خداوند آبهاى چشمه ها را از بالاى بینى هاى زمین (قله کوهها) به جریان انداخت، و در پهن دشت ها و رودخانه ها سرازیر ساخت، و حرکات زمین را با کوههاى لنگر انداخته، و به وسیله صخره هاى بزرگ سر به فلک برداشته تعدیل نمود. زمین به علّت نفوذ کوهها در پهنه آن، و به خاطر فرو رفتن ریشه کوهها در اعماق آن، و سوار شدن آن صخره هاى بزرگ بر گردن و طبقات زیـرین آن آرامش و استقرار یافت.
خداوند میان زمین و جوّ را فراخ نمود، و هوا را براى تنفس ساکنان آن مهیّا فرمود، و تمام نیازمندیهاى اهل زمین را از دل زمین بیرون آورد. سپس بلندیهاى زمین را که بى گیاه بود و آب چشمه ها به آن نمى رسید، و جویبارها وسیله اى براى رساندن خود به آن زمین هاى مرتفع نمى یافتند رها نساخت، بلکه ابرهایى آفرید تا عرصه هاى مرده آن بلندیها را احیا کنند، و گیاهش را برویانند. ابرها را پس از پراکندگى قطعاتش و جدایى پاره هایش به هم الفت و التیام داد، تا چون آب درون ابر به جنبشى سخت برآمد، و در حواشى آن برق بدرخشید، و درخشش برق در میان قطعات ابر سپید و انبوه خاموش نشد، خداوند آن ابر پرباران را در حالى که قطعاتش به هم پیوسته بود فروفرستاد، در حالى که به زمین نزدیک شدند، و بادها بارانهاى آن را پى در پى همچون دوشیدن شیر از سینه حیوانات دوشیدند و به شدت به زمین ریختند. زمانى که ابرها سینه خود را به زمین ساییدند، و آنچه از باران داشتند بر زمین پاشیدند، خداوند در زمین هاى خشک گیاه، و در دامن کوهها سبزه رویاند، در این وقت زمین با آرایش مرغزارهاى خود به شادى نشست، و از پرده لطیفى از شکوفه هاى خوشبو و زیبا که بر خود پوشیده بود، و از نظم دقیق شکوفه ها و بوته هاى باطراوت که چهره آن را مى آراست به نشاط و بهجت برخاست، و خداوند آن نباتات و گلها را توشه آدمیان و روزى چهارپایان قرار داد. و نیز راههاى فراخ در اطراف زمین باز کرد، و براى روندگان نشانه هایى نهاد تا به هر جا که بخواهند آمد و شد کنند.
هنگامى که زمین را براى زندگى آماده کرد، و فرمان خود را جارى ساخت، آدم(ع( را از میان مخلوق خود اختیارکرد، و او را اولین نوع از آفرینش انسان قرارداد ...
سعد مردی مدبر و شجاع و شخصیتی بانفوذ در میان قبیله خود بود. از این رو در همان دوران جوانی به مقام
ریاست قبیله اوس برگزیده شد.
مسلمانشدن سعد تاثیر شگرفی در گسترش آیین پیامبر در مدینه داشت؛ به گونه ای که با تدبیر وی در یک روز تمامی مردم بنی الاسهل مسلمان شدند. او از آن هنگام تا زمان شهادت در راه گسترش و ترویج اسلام لحظهای از پا ننشست، تردیدی به دل راه نداد و در تمامی صحنهها حضور یافت.
پس از نبرد بدر، در جنگ احد، غزوه بنی قینقاع، سریه قتل کعب بن الاشرف، غزوه بنی نضیر شرکت کرد. آخرین صحنه رزم وی، میدان جنگ خندق در یوم الاحزاب بود که بازویش آسیب دید و به مقام جانبازی نایل آمد.
مورخان نوشته اند که در جنگ خندق تیری نیز به رگ اکحل (رگ حیاتی) سعد اصابت کرد و او از شدت خونریزی بیحال شد و بر زمین افتاد. پس از پراکنده شدن لشگر احزاب، پیامبر خدا به فرمان خداوند، یهودیان بنی قریظه را که عهد شکسته و با مشرکان مکه در جنگ احزاب همکاری کرده بودند، محاصره نمود. آنان مدتی بعد به قضاوت و حکم سعد بن معاذ تن دادند.
سعد که در بستر بیماری بود، خود را به آنجا رساند و درباره بنیقریظه چنین داوری کرد:«مردان بالغ آنان کشته شوند، زنانشان اسیر و اموالشان میان مهاجران فقیر مدینه تقسیم گردند.» حکم سعد مورد تائید پیامبر اکرم قرار گرفت و اجرا شد.
سعد بن معاذ پس از این داوری بر اثر جراحت همان تیر، در سال پنجم هجرت در مدینه دار فانی را وداع گفت. پیامبر در مراسم غسل و کفن و تشییع جنازه وی شرکت کرد و تجلیل فراوانی از او به عمل آورد. وی در هنگام شهادت حدود 37 سال داشت. (الاستیعاب، ج 2، ص 27؛ الاصابه، ج 2، ص 27؛ اسدالغابه، ج 2، ص 273؛ الطبقات، ج 3، ص 420؛ قاموس الرجال، ص 65؛ اعیان الشیعه، ج 7، ص 230؛ شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 272 ).
3- المغازی واقدی، ج2، ص496 ؛ سیره ابن هشام، ج3، ص244 ؛ فروغ ابدیت، ج2 .
پیامبر اکرم پس از هجرت به مدینه، با یهودیان بنی قریظه پیمان صلح و عدم تجاوز بست، ولی آنان بارها عهد و پیمان خود را شکستند و سرانجام با حمله احزاب به مدینه در سال پنجم هجری قمری، کعب بن اسد، رییس بنی قریظه، به وسوسه یحیی بن اخطب، از بزرگان بنی نضیر ، پیمان خود را با پیامبر و مسلمانان شکست و به قریش و هم پیمانان آنها پیوست.
پیامبر خدا سعد بن عباده(1)، رئیس خزرج، را با دو تن دیگر از مسلمانان نزد بنی قریظه فرستاد تا درباره این مسئله تحقیق کنند. رئیس بنی قریظه پیمان خود با مسلمانان را انکار کرد و زبان به دشنام گشود.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به فرمان خداوند مأمور شد کار بنیقریظه را، که ستون پنجم کفار بود، یکسره کند.
موذن اذان گفت و پیامبر نماز ظهر را با مسلمانان اقامه کرد؛ آنگاه به مؤذن دستور داد که چنین بگوید:« آنان که پیرو محمد صلی الله علیه و آله هستند، باید نماز عصر را در محله بنیقریظه بخوانند » .
سپس پرچم را به دست علی علیه السلام داد و مسلمانان روانه محله بنی قریظه شدند. پس از محاصره یک ماهه قلعه بنیقریظه، پیامبر فرمود:« بنی قریظه باید بدون هیچ قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند.» (زیرا که هیچ بعید نبود آنها نیز مانند بنی نضیر هنگامی که از تیررس مسلمانان خارج شدند، باز با تحریک اعراب بتپرست، اسلام و مسلمانان را با خطرات بزرگی روبرو سازند و باعث شوند خون عده زیادی ریخته شود.(
بالاخره بنی قریظه تصمیم گرفتند بدون قید و شرط تسلیم مسلمانان شوند و بیچونوچرا آنچه را که سعد بن معاذ (2) درباره آنها حکم کند بپذیرند.
سعد بن معاذ که بر اثر تیری که به دستش خورده بود، در خیمهای بستری بود، به محضر رسول خدا رسید و نظر داد که سربازان بنی قریظه اعدام شوند، اموالشان تقسیم شود و زنان و فرزندانشان اسیر شوند(3).
------------------------------------
1 - سعد بن دلیم ابن حارثه خارجی، ملقب به ابوثابت، از صحابه مهم پیامبر بود. او رئیس قبیله خزرج و از امرا و بزرگان مدینه در دوره جاهلیت و همچنین اسلام به شمار میرفت. سعد به دلیل داشتن مهارت در کتابت، تیر اندازی و شنا به «کامل» مشهور بود. در بیعت عقبه رئیس انصار بود و در جنگ احد و جنگ خندق و جنگهای دیگر در سپاه اسلام شرکت داشت. پس از رحلت پیامبر، او ذلت انصار را پیش بینی کرد، لذا به شام رفت و در سال 15 هجری در زمان خلافت عمر در همان جا در گذشت.
مشهور است که او به امر عمر به قتل رسید و شایع شد که توسط طایفه جن کشته شده است.
پسر او، قیس بن سعد، از یاوران مخلص امام علی و امام حسن علیهماالسلام شد.
از آیات قرآن مجید و روایات با ارزش و معارف حقه اسلامیه استفاده مى شود که مسأله رفاقت و همنشینى ، و معاشرت و دوستى و آثارش در زندگى ، مسأله اى است که انسان در برابر آن تکلیفش سنگین و مسؤولیتش عظیم است .
انسان اگر رفیق و دوستى را انتخاب کند که سبک مغز و پست باشد و جز به شکم و شهوت اهتمام نورزد و نسبت به خدا و قیامت و دین و دیندارى و اخلاق و عمل صالح در غفلت و بى خبرى دست و پا بزند و از دوستى و معاشرتش با انسان هدفى جز امور مادى و لذّت برى و خوش گذرانى نداشته باشد ، بى تردید با دست خود و با انتخاب خویش تیشه به ریشه خود زده ، بناى دنیا و آخرتش را در معرض خرابى قرار داده ، خدا را از خود ناراضى نموده ، به سعادت و خوشبختى اش پشت و پا زده ، مسؤولیت و تکلیف الهى و انسانى خود را که در این زمینه بس بزرگ و با عظمت است نادیده گرفته و نهایتاً براى خود در قیامت محاکمه سختى را تدارک دیده است .
از سفارش هاى بسیار مهم حضرت حق و همه پیامبران و امامان و اولیاء خدا (علیهم السلام) و نیکان و اخیار و دلسوزان این است که : « از معاشر ناباب احتراز کنید » .
همنشینى با معاشر ناجنس از هر زهرى کشنده تر و از هر خطرى خطرناک تر و از هر کار زشتى زشت تر است زیرا معاشر ناباب دین و ایمان و اعتبار و آبروى انسان را بر باد مى دهد ، و آدمى را از فیوضات و عنایات حضرت حق محروم مى کند .
تا توانى مى گریز از یار بد*** یار بد بدتر بود از مار بد
مار بد تنها تو را بر جان زند *** یار بد بر جان و بر ایمان زند
راستى ، چه انسانى خطرناک تر و زیانبارتر از رفیقى که وارد زندگى انسان شود و انسان را از خداى مهربان جدا کند و سراپاى فضاى حیات آدمى را آلوده نماید و ریشه انسانیت انسان را بخشکاند و گُل وجود انسان را تبدیل به خار کند و خانه آباد شخصیت آدمى را چون ویرانه اى پر از مار و مور رذائل اخلاقى نماید و انسان را مورد نفرت حق و در معرض بى مهرى خانواده اش و دیگران قرار دهد ! !
این چهره هاى ناباب و غولان رهزن و دیوان مفسد ، با کلام و قلم و اطوار و منش خود ، انسان را به آتش دوزخ و چاه ویل و عذاب ابد دعوت مى کنند و باید گفت : واى بر کسانى که دعوت این سبک مغزان و سفیهان دیوانه و حیوانات آدم نما را مى پذیرند و داغ ننگ بردگى اینان را بر پیشانى زندگى مى زنند ،
. . . أُولئِکَ یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ . . . (1)
. . . اینان که مشرکند ، نه تنها مردم ، بلکه بى رحمانه زن و فرزند خود را به سوى آتش مى خوانند . . .
معاشر ناباب که به قول قرآن کریم شیطانى خطرناک و راهزنى خسارت زننده است و پس از نابود کردن ارزش هاى انسان از انسان چشم مى پوشد و او را در وادى هلاکت وامى گذارد و به فرموده امیرالمؤمنین على (علیه السلام) دیوى انسان نماست که چهره اش چهره انسان و قلبش قلب حیوان است اگر از طریق معاشرت و رفاقت در زندگى انسان وارد شود و مهار امور آدمى را به دست بگیرد ، دنیا و آخرت انسان را به باد مى دهد و باعث مى شود که همه درهاى رحمت حق به روى انسان بسته شود و روزنه هاى خشم و عذاب به روى آدمى باز گردد .
این نکته را نباید فراموش کرد که ورود معاشر ناجنس به فضاى زندگى معلول خواسته خود انسان و پذیرش بى چون و چراى اوست و انسان نمى تواند خود را در این زمینه مسلوب الاختیار قلمداد کند و همه تقصیر و جرم و جنایت را به عهده همنشین ناپاک اندازد . تنها کارى که معاشر آلوده مى کند ، دعوت به زشتى و بدى و گناه و معصیت است و این انسان است که با اراده و عقلى که دارد و با توجه به موج هدایت خدا که از درون و برون به انسان مى رسد باید دعوت این قاتل شخصیت و غول خطرناک و دیو سیاه باطن را با تمام وجود برگرداند و از پذیرشش امتناع ورزد و از قبولش سرپیچى نماید که خیر دنیا و آخرت و سعادت امروز و فردا در طاعت خدا و سرپیچى از چهره هاى ضد خدا و به ویژه معاشر ناباب است .
معاشر ناباب موجودى است که حاکم وجودش به جاى عقل ، جهل و به جاى قلب ، شهوت و به جاى حق ، هواى نفس است و هدفى جز عارى کردن انسان از حقایق و نابودى دنیا و آخرت و ریشه کن کردن ارزش ها و به پوچى رساندن او ندارد .
نشانه هاى دشمنىِ دوست نما
در هر دوره اى و در هر عصرى شیطان صفتانى خطرناک هستند که افراد به ویژه جوانان را جذب نموده و با آنان طرح دوستى و رفاقت مى اندازند تا از مال و منال آنان به ناحق استفاده کنند و ارزش هاى انسانى شان را به غارت برند .
اینان با چهره اى خوش نما و لبخندهایى جذاب و سخنانى شیرین و دام هایى نامرئى و خدعه و فریب کارى ماهرانه و پشت هم اندازى عجیب و غریب ، خود را به انسان مى نمایانند و با این ترفندها به انسان دست دوستى و رفاقت مى دهند و هنگامى که آدمى را اسیر محبت مکارانه خود کردند ، وسوسه هاى خود را شروع نموده ، به تدریج و در مدتى طولانى انسان را از خدا و حق و حقیقت و عبادت و خدمت و سلامت نفس و کرامت و شرافت و آغوش گرم خانواده و مجالس مفید و دنبال کردن دانش و ... جدا مى سازند و آهسته آهسته انسان را بدون اینکه توجه عمیق داشته باشد به اسارت شهوات و امیال و غرائز خود درمى آورند و او را عمله و خادم خیانت ها و جنایت هاى خود مى کنند و به خرمن خوبى ها و ارزش هاى انسان آتش مى اندازند و کارى مى کنند که روز پشیمانى ، فرصت ها از دست رفته و اسباب نجات نابود شده باشد .
شناخت این دشمنان خطرناک دوست نما با توجه به این اوصاف ، کار دشوارى نیست .
هنگامى که کسى را دیدید و یافتید که زمزمه جدا شدن از حق از او شنیده مى شود و درک کردید که مى خواهد از شما به عنوان ابزارى براى امیال خودش سوء استفاده کند و قطع رابطه با خوبى ها و ارزش ها را به شما پیشنهاد مى نماید و خوبان جامعه را در نظر شما کوچک و ناپاکان را در نظر شما بزرگ جلوه مى دهد ، بدانید که دیو صفتى سفاک و شیطان مسلکى بى باک با خدعه و حیله و مکر و فریب ، خود را به شما دوست و رفیق مى نمایاند ، در این حال بر شماست که هرگز با او طرح دوستى نریزید و باب رفاقت باز نکنید و زمینه معاشرت فراهم نیاورید و در این زمینه از داستان اسفناک و عبرت آموز عقبة بن ابى معیط ـ که در آیات 27 تا 29 سوره فرقان به آن اشارت شده است ـ پند گرفته ، خود را از چنگال آن گرگ بى رحم برهانید .
عقبه از یک سفر تجارتى بازگشت و عده اى از بزرگان و اشراف مکه از جمله پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) را به مهمانى دعوت کرد که در آن مهمانى به علتى دوستش ـ اُبىّ بن خلف ـ حاضر نبود .
هنگامى که مهمانان سر سفره حاضر شدند و دست به غذا بردند عقبه دید رسول خدا (صلى الله علیه وآله) از خوردن غذا امتناع دارد ، سبب را پرسید ، حضرت فرمود : من از طعام تو نمى خورم مگر اینکه به وحدانیت خدا و رسالت من شهادت دهى و به دایره اسلام و مسلمانى درآیى تا درهاى رحمت حق و درهاى بهشت به رویت باز شود .
عقبه با کمال میل شهادتین را به زبان جارى کرد و پیامبر (صلى الله علیه وآله) هم از غذاى او تناول فرمود .
عقبه هنگامى که پس از پایان میهمانى نزد رفیق شیطان مسلک و بت پرستش رفت ، با ملامت و سرزنش اُبىّ بن خلف روبه رو شد و از سوى اُبىّ مورد شماتت قرار گرفت که چرا آیین خود را رها کرده ، به آیین محمد گرویدى ؟
عقبه داستانش را در اسلام آوردنش بیان کرد ، اُبىّ با کمال وقاحت به او گفت : من از تو خوشنود و دل خوش نمى شوم مگر اینکه به تکذیب محمد برخیزى ! !
عقبه بدبخت و تیره روز که نخواست این دشمن غدار دوست نما را از خود براند و سعادت به دست آورده را حفظ کند و ز راه جهنم به راه بهشت برود ، براى خوش آمد آن نابکار به سوى پیامبر اسلام (صلى الله علیه وآله) رفته ، با کمال بى شرمى آب دهان به صورت پیامبر (صلى الله علیه وآله) انداخت که آب دهانش با دو شقه شدن به صورت مبارک رسول حق (صلى الله علیه وآله) جارى شد و آن چهره ملکوتى را تحت تأثیر قرار داد ، حضرت زنده بودن عقبه را تا پیش از هجرت خود خبر داد و به او گفت : چون از مکه بیرون آیى به شمشیر انتقام حق به قتل مى رسى ، پیش بینى آن حضرت در جنگ بدر تحقق یاقت ، عقبه در جنگ بدر به جهنم واصل شد و اُبىّ بن خلف ـ دوست نابابش ـ در احد به قتل رسید.
آیات 27 ـ 29 سوره فرقان جهت دلدارى و تسلیت به پیامبر (صلى الله علیه وآله) بیان و سرنوشت شوم انسان پلیدى که در دنیا دچار دوست و رفیق گمراه و گمراه کننده و شیطان مسلک شد ، نازل گردید .
وَیَوْمَ یَعَضُّ الظَّالِمُ عَلَى یَدَیْهِ یَقُولُ یَالَیْتَنِى اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبِیلاً * یَا وَیْلَتَى لَیْتَنِى لَمْ أَتَّخِذْ فُلاَناً خَلِیلاً * لَقَدْ أَضَلَّنِى عَنِ الذِّکْرِ بَعْدَ إِذْ جَاءَنِى وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولاً (2)
و روزى که ستمکار ، دو دست خود را از شدت اندوه و حسرت به دندان مى گزدو مى گوید : اى کاش همراه این پیامبر راهى به سوى حق برمى گرفتم ، * اى واى ، کاش من فلانى را که سبب بدبختى من شد به دوستى نمى گرفتم ، * بى تردید مرا از قرآن پس از آنکه برایم آمد گمراه کرد . و شیطان همواره انسان را پس از گمراه کردنش تنها و غریب در وادى هلاکتوامى گذارد .
آرى ; همنشین بد به فرموده حق شیطان است و شیطان بى تردید دشمن انسان است و پس از آن که به انسان خسارت و زیان غیر قابل جبران وارد ساخت ، او را در حیرت و سرگردانى و اسیر دست انواع طوفان ها و بلاها در دنیا و به چنگال عذاب ابد در آخرت ، وامى گذارد .
وَکَانَ الشَّیْطَانُ لِلاِْنسَانِ خَذُولاً (3)
و شیطان همواره انسان را پس از گمراه کردنش تنها و غریب در وادى هلاکتوامى گذارد .
رفیق و همنشین آن نیست که بر عیوب و نواقص و خلأهاى معنوى انسان بیفزاید و چون آتشى خطرناک به خرمن ارزش هاى انسان و کرامت و شرافتش بیفتد ، دوست حقیقى و رفیق واقعى کسى است که از عیوب آدمى بکاهد و نقایص انسان را برطرف سازد و خلأهاى معنوى و روحى دوست خود را جبران کند .
امام صادق (علیه السلام) درباره محبوب ترین همنشین مى فرماید :
« أحَبُّ إخوَانى إلَىَّ مَنْ أهْدى إلىَّ عُیُوبى » (4)
محبوب ترین برادرانم نسبت به من کسى است که مرا به سوى عیوبم راهنمایى کند .
انسان با انصاف و خواهان خوشبختى هنگامى که از طرف همنشینى دلسوز به عیوبش راهنمایى شود ، بى تردید در مقام رفع عیوب خود برمى آید و با کمک همنشین با کرامتش به مقامات انسانى عروج مى کند .
اى غزالى گریزم از یارى*** که اگر بد کنم ، نکو گوید
مخلص آن شوم که عیبم را *** هم چو آیینه رو برو گوید
نه که چون شانه با هزار زبان *** پشت سر رفته مو به مو گوید
رفیق ومعاشرى که از ایمان و اخلاق و عمل صالح تهى است و به همین سبب از فتوت و جوانمردى و فضیلت و کرامت بى بهره است ، آتشى است که درخت وجود را با همه شاخ و برگش مى سوزاند و نهایتاً انسان را در دنیا از ارزش ها دور مى کند و او را به خوارى و ذلت مى نشاند و دریایى از اندوه و غصه و تأسف و پشیمانى را براى او بر جا مى نهد و دوستى و معاشرتش سبب مى شود که انسان در آخرت هم به عذاب الیم دچار شود و در دوزخ که براى بدکاران جایگاهى ابدى است ، با دیدن رفیق ناجنس و چهره اى که او را به عذاب جاوید دچار کرده است عذاب مضاعف بچشد.
1ـ بقره(2): 233 |
2ـ فرقان: 29 |
3ـ فرقان: 29 |
4ـ کافی: 2/639 |
|
از جلوه هاى رحمت حق آیین مقدس اسلام است که دینى کامل و نعمتى تمام است که از آن به عنوان جهان تشریع نیز یاد مى کنند .
انسان براى بقاى ظاهر خود باید از سفره نعمت مادى حق سهمش را از طریق مشروع مصرف کند و براى بقا و رشد و کمال باطن خویش باید عملا به مقررات الهى گردن نهد .
انسان براى تأمین خیر دنیا و آخرت خود باید دستى در سفره تکوین و دستى در سفره تشریع داشته باشد تا با کمک گرفتن از نعمت ظاهرى و نعمت معنوى به کمال لایق مربوط به خود برسد .
انسان باید بداند که پروردگار بزرگ و مهربان از باب احسان و لطف و رأفت و رحمت ، عنایت ویژه اى به او نموده و احکام و مقررات و معارفى را به زبان قرآن و زبان پیامبر (صلى الله علیه وآله) و زبان امامان معصوم (علیهم السلام)برایش بیان فرموده است ، تا او را از فرومایگى حیوانى تعالى بخشد و وى را از تاریکى جهل و غفلت و نسیان به نور ایمان و معرفت و محبت و قرب خویش هدایت نماید و در پناه ولایت خود او را در تمام مراحل حیات دنیا و آخرت با کامل ترین برنامه زندگى به عالى ترین درجات سعادت مادى و معنوى برساند ، ولى شرط بهره مندى از این رحمت ویژه این است که انسان به اختیار و اراده خود دین خدا را انتخاب نماید و همه امور زندگى اش را با آن هماهنگ سازد .
آرى ; حضرت او به اقتضاى رحمت و رأفتش انسان را به راه مستقیم هدایت مى کند و پیامبران و امامان معصوم را در خیمه حیات بشر چون مشعل هاى نور مى فرستد و قرآن را به عنوان قانون سعادت نازل مى کند و این انسان است که باید با اختیار و اراده خود راه سعادت را با بندگى و طاعت و خدمت به خلق بپیماید و از این طریق خود را لایق و شایسته رحمت خاصه حق کند و زمینه آمرزش و ورود در بهشت را نسبت به خود فراهم آورد و از ناسپاسى در برابر دین بپرهیزد که ناسپاسى در برابر دین بلایى عظیم و مصیبتى سنگین است که هر کس دچار آن شود از رحمت ویژه حق و آمرزش حضرت محبوب و ورود در بهشت محروم مى گردد .
او با ارائه دین کامل ، راه رسیدن به خوشبختى را براى انسان ترسیم کرد ولى انسان ها در برابر این راه به دو گروه تقسیم شدند ، گروهى عقل و انصاف به خرج داده راه خدا را انتخاب کردند و گروهى بر اثر کبر و لج بازى و عناد جاهلانه به ناسپاسى نسبت به این نعمت عظیم برخاستند و به دست خود مایه بدبختى و تیره روزى را براى خود فراهم آوردند .
إِنَّا هَدَیْنَاهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِراً وَإِمَّا کَفُوراً .
ما راه را به او نشان دادیم یا سپاس گزار خواهد بود یا ناسپاس .
مقررات دینى به احکام پنج گانه واجب و حرام و مستحب و مکروه و مباح تقسیم مى گردد و عمدتاً از آنها به عنوان اوامر و نواهى الهى یاد مى شود .
حضرت حق اوامر و نواهى خود را که بر اساس سعادت دنیا و آخرت انسان نظام داده شده به وسیله کتاب هایى آسمانى چون « صحف » ابراهیم (علیه السلام) و « زبور » داود (علیه السلام) و « تورات » موسى (علیه السلام) و « انجیل » عیسى (علیه السلام) فرستاد و همه آنها را در قرآن مجید بر پایه نیاز انسان تا قیامت کامل کرد .
شیرازه دین در همه دوره ها بر اساس توحید و معاد و حقایق اعتقادیه پایه گذارى شده و تنها کیفیت برنامه ها و عبادت ها در هر عصرى متناسب با مردم همان روزگار بوده و روز به روز تطور تکاملى داشته است تا به صورت قرآن و روایات پیامبر (صلى الله علیه وآله) و اهل بیت (علیهم السلام) که تا روز قیامت پاسخگوى نیازهاى مادى و معنوى انسان است جلوه کرده و رخ نموده است .
شَرَعَ لَکُم مِنَ الدِّینِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِى أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ وَمَا وَصَّیْنَا بِهِ إِبْرَاهِیمَ وَمُوسَى وَعِیسَى أَنْ أَقِیمُوا الدِّینَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِیهِ .
از دین آنچه را به نوح سفارش کرده بود ، براى شما تشریع کرد و آنچه را به تو وحى کردیم ; و آنچه را به ابراهیم و موسى و عیسى به آن توصیه نمودیم این است که : دین را برپا دارید و در آن فرقه فرقه و گروه گروه نشوید . . .
در این آیه شریفه از پنج پیامبر اولوالعزم یاد شده و واژه « دین » هم مفرد آمده است .
عرصه تکلیف راهى به سوى رحمت
خطاب هاى حضرت حق به انسان در مدار یَا أیُّهَا النَّاس ، یَا أیُّها الَّذینَ آمَنُوا ، یَا عِبادِى ، یَا بَنى آدَمَ که در قرآن مجید و دیگر کتاب هاى آسمانى آمده نوازشى از مهر و لطف و رأفت و محبت حق به انسان است که وى را با لحاظ کردن کرامت و ارزشش به عرصه تکلیف و مسؤولیت خوانده ، تا از طریق اداى تکلیف و عمل به مسؤولیت در مدتى که در دنیاست با صاحب هستى و مالک الملوک و رب الارباب در ارتباط باشد و از این طریق خود را به رحمت بى نهایت دوست نزدیک نماید .
حضرت امام صادق (علیه السلام) در توضیح خطاب حق به انسان که عنایتى است از رب الارباب به موجودى برخاسته از خاک و تراب مى فرماید :
« لَذَّةُ ما فِى النِّداءِ أزالَتْ تَعَبَ العِبادَةِ وَالفَناءِ »
لذتى که در شنیدن این نداست رنج عبادت و سختى جهد و کوشش در راه محبوب را از بین مى برد .
تکالیف ، پیوند انسان با خدا
با توجه به این لطیفه که خداوندى که عظمت او بى نهایت است ، انسان محدود و ضعیف البنیه و حقیر و کوچک را مورد خطاب و توجه خویش قرار مى دهد و از او تکلیف و عبادت و بندگى و خدمت و انجام خیر مى خواهد ، عبادت و خدمت را بر او سهل و روان مى کند و دلش را شایسته تحمل اسرار ملکوت مى نماید و جانش را آیینه تجلى دهنده اسما و صفات مى کند .
لیاقت و شایستگى انسان است که کتابى چون قرآن که دریایى از معارف و حاوى مسائل ملکوتى و برنامه هاى تربیتى و خودسازى است به او عنایت مى شود و پیامبران و امامان به عنوان آموزگاران آسمانى براى به کمال رساندن او در کنارش قرار مى گیرند .
جشن تکلیف
عالم پارسا و زاهد دانا و بصیر بینا سید بن طاووس فرا رسیدن زمان تکلیف و بلوغ خود را که زمان لایق شدن براى شنیدن خطابات حق است جشن گرفت و نقل و نبات و شیرینى به مهمانان داد و درباره این شرافت که دروازه ورود به عرصه رحمت رحیمیه است کتابى نوشت .
اینکه حضرت حق انسان را شایسته امر و نهى بداند و لایق خطاب شمارد بزرگ ترین افتخار است و آغاز تکلیف لحظه جدایى و امتیاز نوجوان از کودکان و سبک مغزان و دیوانگان و حیوانات است و زمان نورانى راه یابى به میدان مغفرت و بهشت و میدان مسابقه خیرات و خوبى هاست .
فَاسْتَبِقُوا الْخَیْرَاتِ .
به جانب نیکى ها و کارهاى خیر پیشى جویید .
سَابِقُوا إِلَى مَغْفِرَة مِن رَبِّکُمْ وَجَنَّة عَرْضُهَا کَعَرْضِ السَّماءِ وَالاَْرْضِ أُعِدَّتْ لِلَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ ذلِکَ فَضْلُ اللهِ یُؤْتِیهِ مَن یَشَاءُ وَاللهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ .
سبقت جویید به آمرزشى از سوى پروردگارتان و بهشتى که پهنایش چون پهناى آسمان و زمین است ، براى کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده اند ، آماده شده است ; این فضل خداست که آن را به هرکس بخواهد عطا مى کند و خدا داراى فضل بزرگ است .
راستى کسى که در مسابقه خیرات شرکت نکند و به سوى مغفرت و بهشت نشتابد بزرگ ترین ستم را بر خود روا داشته و به خاطر محروم نمودن خویش از راه یافتن به بارگاه ربوبى ، خود را از هر حیوانى پست تر کرده و حقا که سزاوار جریمه اى سنگین و عذابى سخت است .
هرکه به دل بار عشق یار نداردخشک درختى بود که خار ندارد
این که نویدم دهى به روضه رضوان *** گو به کسى این سخن که یار ندارد
بار مراد از نشاط دهر نبندد *** هر که بر آن آستانه بار ندارد
هر که نشد آتش شهید ره عشق *** حاصلى از عیش روزگار ندارد
روح و حقیقت دین
اصل دین همان اسلام آوردن و تسلیم بودن در برابر خداست و پیامبران الهى به خاطر اینکه با همه وجود تسلیم حق بودند مسلمان لقب یافتند .
مسلمان در اصطلاح قرآن به کسى گفته مى شود که جان و دل در گرو توحید برده و به معاد یقین دارد و عملا تسلیم همه احکام و قوانین الهى است و از طغیان و عصیان و سرپیچى در برابر حق پرهیز جدى دارد .
تسلیم حالت بسیار باارزشى است که پیامبران تحققش را در وجودشان از ابتداى زندگى و در دعاهایشان در مراحل مختلف حیات از خدا درخواست کردند .
درخواست پیامبران الهى براى تسلیم
حضرت ابراهیم و اسماعیل (علیهما السلام) پس از بناى کعبه با تضرع و زارى به محضر حضرت حق عرضه داشتند :
رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَیْنِ لَکَ وَمِن ذُرِّیَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ . . .
پروردگارا ! ما را با همه وجود تسلیم خود قرار ده و نیز از دودمان ما امتى که تسلیم تو باشند پدید آر . . .
در این زمینه فرمان صریح خدا به حضرت ابراهیم (علیه السلام) پذیرش اسلام و تسلیم شدن است :
إِذْ قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعَالَمِینَ .
و یاد کنید هنگامى که پروردگارش به او فرمود : تسلیم باش . گفت : به پروردگار جهانیان تسلیم شدم .
و آن حضرت و نیز یعقوب (علیه السلام) به فرزندانشان همین سفارش را داشتند :
وَوَصَّى بِهَا إِبْرَاهِیمُ بَنِیهِ وَیَعْقُوبُ یَا بَنِىَّ إِنَّ اللهَ اصْطَفَى لَکُمُ الدِّینَ فَلاَ تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَأَنْتُم مُسْلِمُونَ .
و ابراهیم و یعقوب پسرانشان را به آیین اسلام سفارش کردند که : اى پسران من ! یقیناً خدا این دین را براى شما برگزیده ، پس شما باید جز در حالى که مسلمان باشید ، نمیرید .
و حضرت ابراهیم (علیه السلام) است که ما را به شرط رعایت این حقیقت مسلمان نامید :
. . . هُوَ سَمَّاکُمُ الْمُسْلِمِینَ مِن قَبْلُ. . . .
. . . او شما را پیش از این « مسلمان » نامید و در این قرآن هم به همین عنوان نامگذارى شده اید . . . .
نقش تسلیم در انجام تکالیف
انسان وقتى در گردونه حالت تسلیم قرار گیرد ، عاشقانه همه احکام و عبادات و مقررات خدا را مى پذیرد و در تمام مراحل زندگى اش به کار مى گیرد و هرگز از عبادت و خدمتى روى نمى گرداند و از تداوم دادن عمل به فرمان هاى حق ملول و خسته نمى شود و خود را با همه تسلیم شدگان تاریخ حیات در همه برنامه هاى عبادى که در هر عصرى به کیفیتى خاص متوجه انسان بوده هماهنگ و همراه مى کند و به این معنا توجه مى کند که عبادات با هر کیفیتى که وضع شده شامل حال همه مؤمنان تاریخ بوده و در این زمینه بدون دلیل و برهان کسى را استثنا نکرده اند و پایه گذارى عبادات و مقررات در حقیقت راهى است که انسان با سلوک در آن راه به رحمت خدا و قرب و لقاى او مى رسد .
نمونه اى از عبادات در امم سابقه
بررسى آیات مربوط به نماز ، زکات ، جهاد ، امر به معروف و نهى از منکر این حقیقت را روشن مى سازد که این احکام و مقررات متوجه همه امت ها بوده و اختصاص به امتى نداشته ، چیزى که هست در چگونگى و کیفیت به خاطر تناسب با وضع روحى و عقلى امت ها تفاوت داشته است مثلا براى اینکه بدانید نماز در همه اعصار و قرون به عنوان حکم حق در مکتب انبیا و حیات امت ها جارى بوده به نمونه اى چند از آیات قرآن در این مسئله اشاره مى شود :
در کوه طور به حضرت موسى (علیه السلام) خطاب مى شود :
َأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکْرِى .
نماز را براى یاد من برپا دار .
و نیز از درخواست هاى ابراهیم (علیه السلام) از خدا توفیق اقامه نماز از جانب خود و فرزندان و نسلش مى باشد :
رَبِّ اجْعَلْنِى مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِى رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ .
پروردگارا ! مرا بر پادارنده نماز قرار ده و نیز از فرزندانم برپادارندگان نماز قرار ده . و پروردگارا ! دعایم را بپذیر .
و مردم شهر مدین به حضرت شعیب (علیه السلام) مى گفتند : چرا و به چه دلیل با بت پرستى ما مبارزه مى کنى ؟ آیا نمازت ترا به نکوهش ما وا داشته ؟
أَصَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ أَن نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا. . . .
آیا نمازت به تو فرمان مى دهد که آنچه را پدرانمان مى پرستیدند رها کنیم ؟ . . .
و نیز درباره اسماعیل (علیه السلام) صادق الوعد آمده است که همواره خاندان خویش را به نماز و زکات فرمان مى داد و به سبب همین کار مرضى و محبوب پروردگارش شد :
وَکَانَ یَأْمُرُ أَهْلَهُ بِالصَّلاَةِ وَالزَّکَاةِ وَکَانَ عِندَ رَبِّهِ مَرْضِیّاً .
و همواره خانواده اش را به نماز و زکات فرمان مى داد و نزد پروردگارش پسندیده بود .
قرآن مجید پس از بیان راه و روش ده تن از پیامبران چنین هشدار مى دهد که : در پى آنان افرادى جانشین شدند که نماز را ضایع و تباه و از شهوات و خواسته هاى شیطانى پیروى کردند :
فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ. . . .
سپس بعد از آنان نسلى جایگزین آنان شد که نماز را ضایع کردند و از شهوات پیروى نمودند . . .
پس موضوع نماز یا زکات یا سایر احکام ویژه شریعت محمدى نیست ، حقایقى است که متوجه همه انسان ها بوده تا از این طریق به رحمت ویژه حق برسند و سعادت دنیا و آخرتشان تأمین گردد .
در سوره مبارکه نحل با برشمارى بسیارى از جلوه هاى رحمت مادّى و معنوى گوشزد مى کند که این ها آیاتى براى اهل تفکر
تعقل، تذکر، اطاعت و ایمانو به امید هدایتو سپاسگزارىو تسلیم پذیرى شماست :
کَذلِکَ یُتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکُمْ لَعَلَّکُمْ تُسْلِمُونَ .
نعمت هایش را بر شما کامل مى کند تا تسلیم فرمان هاى او شوید .
مطالب گذشته بخشی از کتاب گرانقدر« جلوه های رحمت الهی» از تالیفات استاد انصاریان بود که به عاشقان معرفت تقدیم گردید. در این کتاب (که بر روی سایت قرار دارد) میتوانید از دیگر مطالب مرتبط با این بحث مانند: موجبات رحمت الهی( شامل حسنات اخلاقی، ادب، هجرت و جهاد، توبه، اهل بیت، قرآن، عبادت ...) مسئولیت انسان در برابر نعمت ها و محرومیت از رحمت حق استفاده نمایید.
و آنچه را که از جانب پروردگارت به سوى تو وحى مى شود، پیروى کن که خدا همواره به آنچه مى کنید آگاه است. |
And follow that which is inspired in thee from thy Lord. Lo! Allah is Aware of what ye do. |
سوره کهف : قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ? 110 ? جزء 16
بگو :من هم مثل شما بشرى هستم و[لى ]به من وحى مى شود که خداى شما خدایى یگانه است .پس هر کس به لقاى پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد، و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد. |
Say: I am only a mortal like you. My Lord inspireth in me that your God is only One God. And whoever hopeth for the meeting with his Lord, let him do righteous work, and make none sharer of the worship due unto his Lord. |
در این آیه هم توحید، (اله واحد) هم نبوّت ، (یوحی الی ّ) و هم معاد، (لقاءربّبه ) هم امید به رحمت الهی ، (یرجوا) هم تلاش در رسیدن به آن ، (فلیعمل ) و هم اخلاص در عمل (لایشرک ) آمده است . از این جهت پیامبر (ص ) فرمود: اگر تنها آیه ی آخر سوره ی کهف بر امّت من نازل می شد، برای آنان کافی بود
آنگاه[ قارون ]را با خانه اش در زمین فرو بردیم ، و گروهى نداشت که در برابر[ عذاب ]خدا او را یارى کنند و[ خود نیز ]نتوانست از خود دفاع کند. |
So We caused the earth to swallow him and his dwelling place. Then he had no host to help him against Allah, nor was he of those who can save themselves. |