چندی پیش مطلبی رو در وب سایت یقین در مورد تاثیر دعا و کلمات و موسیقی بر آب می خوندم. این موضوع باور کردنش برای من مشکل نبود. دوست داشتم بیشتر در موردش بدونم ولی منبعی نیافتم. چند هفته پیش در برنامه کوله پشتی از شبکه 3، آقای فرهنگ در مورد این موضوع صحبتی فرمودند و مثالی زدند. گفتند که شما اگه روی یه گلدون بنویسین «پژمردگی»، اون گل حتما پس از مدتی پژمرده میشه و بالعکس اگه بنویسین «شادابی»، سرحال و شاداب میشه.
من توی آپارتمانم یه گلدون یاس دارم که حدود 2-3 سال بود که گل نمی داد و فقط قد میکشید چون هنوز هم فرصت نکردم گلدونش رو بزرگتر و خاکش رو عوض کنم. از طرفی دلم داشت میترکید از اینکه چند سالیه بوی یاس توی خونم نیست. برای همین تصمیم گرفتم که این آزمایش رو امتحان کنم (با اعتقادی که بهش داشتم). یه ماژیک برداشتم و روی گلدون نوشتم «میخوام بوی عطرت خونه رو پر کنه».
کمتر از یک ماه گذشته بود.من به شهرستان مسافرت کردم و بعد از یک هفته برگشتم.گل یاسم غنچه کرده بود و بعد از چند روز بوی یاس رو توی خونهام حس کردم.
اینگونه بود که من بار دیگه تجربه کردم نظم در هستی و عظمت خداوند رو، و اینکه در این دنیا هیچ چیز بیهوده آفریده نشده و حتما حکمتی در اون نهفته هست. در درون هر آفریدهای حکمت و عظمتی است و آن حکمت و عظمت، همان شکوه و زیبایی خدای مقتدر است!
روزگاری شیخ نصرالدین از هند بازدید می کرد. او از دهلی عبور می کرد.سر راه به بازار سبزی و تره بار آنجا رسید.ایستاد و شروع به تماشا کرد.دید مردم زیادی در حال خریدن فلفل قرمز اند.همه می دانند که در هند مردم به فلفل علاقه زیادی دارند.آنها فلفل می خرند ولی کم کم مصرف می کنند.ملا نصرالدین فکر کردفلفل باید متاع خوش مزه ای باشد،لذا دو کیلو فلفل قرمز خرید ،زیر درختی نشست و شروع به خوردن فلفل ها کرد.اولین فلفل را که جوید، دهانش شروع به سوختن کرد،آب از بینی و چشمانش سرازیر شد،ناله و فغانش بلند شد،دهان خود را باد می زد و دوباره فلفل دیگری را می جوید.
فکر می کرد فلفل بعدی طعم بهتری دارد و این کار را ادامه داد و فلفل ها را یکی بعد از دیگری می خورد،در حالی که دهانش می سوخت،تصور می کرد فلفل بعدی بهتر خواهد بود.
ما در ست مثل ملا نصرالدین هستیم.فلفل می خوریم به امید اینکه فردا طعم فلفل بهتر شود.از طرفی این فلفل ها را به مردم نیز تعارف می کنیم،به امید اینکه روزی در جائی مزه فلفل ها شیرین شود.اما غافل از اینکه در حال حاضر دهانمان دارد می سوزد،بینی و چشممان آبریزش دارد و ملتهب شده اند.
زمانی که ملا نصرالدین شجاعانه مشغول جویدن فلفل ها بود،مردی که ناظر این صحنه بود به ملا نصرالدین گفت:چه کار می کنی؟ملا گفت:من دیدم مردم زیادی این فلفل ها را می خریدند،من هم تشویق شدم آنها را بخرم و بخورم.مرد گفت:اینها را باید به مقدار کم به غذا زد.ملا نصرالدین بدون توجه به سخنان مرد شروع به خوردن مجدد فلفل های خود کرد.مرد متعجب شد و گفت:چرا حالا که متوجه شدی دهانت را می سوزاند و حالت را دگرگون کرده است هنوز آنها را می خوری و دست از اینکار بر نمی داری؟
ملا نصرالدین گفت:من این فلفل ها را خریده ام و مجبورم آنها را بخورم تا تمام شود.بعد از اینکه تمام شد،دیگر فلفل نمی خرم.من دارم پولهایم را مصرف می کنم.حیف است آنها را دور بریزم.!!!!
این شبیه داستانی است که ما در زندگی تجربه می کنیم.ما مشکلاتی بزای خود بوجود آورده ایم و به جان خریده ایم و با وجود این که جان کاه و تند هستند مجبوریم به تجربه ی آنها ادامه دهیم زیرا برای آنها سرمایه گذاری کرده ایم و بابت هر یک از آنها خرج کرده ایم.
به کجا می روید...؟
مولف:سوامی موکتاناندا
آن که دیگران را میشناسد خردمند است،آنکه خود را میشناسد روشن بین است، آن که بر دیگران پیروز می گردد نیرومند است،آنکه برخود پیروز میشود شکست ناپذیر است،آنکه شادی را میشناسد ثروتمند است،آنکه بر راه خویش باقی میماند بااراده است،
گاهی وقتها از نردبان بالا میرویم تا دستهای خدا را بگیریم غافل از اینکه خدا پایین ایستاده ونرده ها رو محکم گرفته که ما نیفتیم
1- آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم نیستند. حضور عمده آدمها مبتنی بر فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2- آنانی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند هم نیستند (مردگانی متحرک در جهان، خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار، هرگز به چشم نمیآیند، مرده و زندهشان یکی است
3- آنهایی که وقتی هستند، هستند وقتی که نیستند هم هستند (آدمهای معتبر و باشخصیت، کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودشان هم تاثیر خود را میگذارند کسانی که همواره در خاطر ما میمانند، دوستشان داریم و برایشان ارزش قائلیم(.
4- آنهایی که وقتی هستند، نیستند وقتی که نیستند، هستند (شگفتانگیزترین آدمها. در زمان بودنشان چنان قدرتمند و باشکوهند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم اما وقتی که از پیش ما میروند نرمنرم و آهسته آهسته درک میکنیم . باز میشناسیم، میفهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم، گویی قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرق در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.(
برگی از کتاب« نامهها برنامهها» از حضرت علامه حسن زاده آملی:
الهی! خانه کجا و خداوندِ خانه کجا،
طائف آن کجا و عارف این کجا،
آن سفر جسمانی ست و این روحانی،
آن برای دولتمند است و این برای درویش،
آن اهل و عیال را وداع میکند و این ماسوا،
آن ترک مال میکند و این ترک جان،
سفر آن در ماهِ مخصوص است و این همه ماه و
آن را یکبار است و این را همه عمر،
آن سفر آفاق میکند و این سیر اَنفُس،
راهِ آن را پایان است و این را نهایت نبود،
آن میرود که برگردد و این میرود که از او نام و نشانی نباشد،
آن فرش پیماید و این عرش،
آن مُحرِم میشود و این مَحرَم،
آن لباس احرام میپوشد و این از خود عاری میشود،
آن لبیک میگوید و این لبیک میشنود،
آن تا به مسجدالحرام رسد و این از مسجد اقصی بگذرد،
آن استلام حجر میکند و این انشقاق قمر،
آن را کوه صفا است و این را روح صفا،
آن هروله میکند و این پرواز،
آن مقام ابراهیم طلب کند و این مقام ابراهیم،
آن آب زمزم نوشد و این آب حیات،
آن عرفات بیند و این عرصات،
آن درک مَنا آرزو کند و این ترک تمنّا،
آن بهیمه قربانی کند و این خویشتن را،
آن رمی جمرات کند و این رجم شیطان مرید،
آن حلق رأس کند و این ترک سر،
لاجرم آن حاجی شود و این ناجی،
خُنُک آنکه حاجیِ ناجی ست!
یکی از شاگردان آیت الله انصاری در اینباره چنین نقل میکند:
« زمانی که به قم آمدم آتشی از عشق الهی در درون خود احساس میکردم در کتابی به نام مفتاحالجنان به دعای « ناد علیاً مظهر العجائب... » برخورد کردم و شبانه روز این دعا را بر زبان جاری میکردم و همواره از خدا میخواستم که دست مرا در دست ولی کامل قرار دهد تا اینکه در حدود سن بیست سالگی در یک کتاب خطی در مورد ختم سوره مبارکه یس به مطلبی برخورد نمودم که برای برآوردن حوائج مفید است به مدت چهل روز این سوره مبارکه را در وقت خاصی که ذکر شده بود با حضور قلب و اخلاص کامل میخواندم، در روز چهلم از مدرسه فیضیه که در آنجا حجره داشتم به طرف دارالشفاء نزد حاج میرزا حسن مصطفوی که در آنجا در حجره ساکن بودند رفتم تا برایم یک مباحثه «کفایه» بگذارد از ایشان درخواست یک بحث کفایه کردم ایشان شروع به موعظه کردند که کفایه الان در فصل تابستان که حوزه تعطیل است به چه دردت میخورد بهتر است در این ایام فراغت به دنبال کسب مسائل معنوی باشی، من گفتم: اگر کسی را میشناسی که به من معرفی کنی به سخنت ادامه بده ولی اگر نمیشناسی آتش درون مرا شعلهورتر نکن، ولی ایشان توجهی نکردند و به سخنان خود ادامه دادند و من ناراحت شدم و سخن ایشان را قطع کردم بعد جناب حاج میرزا حسن فرمود:
علت اینکه من در این رابطه با شما صحبت کردم این بود که قبل از اینکه شما بیایید من داخل حجره خوابیده بودم و در عالم رؤیا أئمه معصومین(علیهمالسلام) را دیدم که دور تا دور حجره نشسته و این آیه را تلاوت میکنند:
« یخرج الحی من المیت و یخرج المیت من الحی. روم/ 19 » که ناگهان دیدم شما از درب حجره وارد شدید و آن بزرگواران اشاره به شما کردند و فرمودند:
« یخرج الحی من المصیب » که شما در این وقت درب زدی و من از خواب بیدار شدم دانستم که شما دنبال گمشدهای هستی، اما آن ولیّ کاملی که شما به دنبالش هستی در همدان است به نام آیت الله انصاری همدانی. »
از دوستان همدانی آدرس گرفتم ابتدا میخواستم به مشهد مقدس بروم ولی استخاره بد آمد، وقتی برای همدان استخاره زدم این آیه شریفه درآمد:
« سبحان الذی أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی الذی بارکنا حوله لنریه من آیاتنا ... إسری/1 » فهمیدم که بسیار خوب است پس با چند نفر از دوستان طلبه از جمله شهید محراب آیت الله مدنی رهسپار همدان شدیم از آنجا به سمت مسجد پیغمبر که ایشان نماز ظهر و عصر را در آنجا اقامه میکردند رفتیم و نماز خود را به ایشان اقتدا کردیم. در نماز متوجه شدم که ایشان انسان عادی نیست و گویی مشافهتاً با خداوند تکلم میکند بعد از نماز با ایشان به منزلشان رهسپار شدیم. ایشان وقتی حرکت میکرد گویی مظهر حبّ الله حرکت میکرد و یکپارچه آتش عشق الهی بود.
چند روزی در خدمتش بودیم که متوجه شدم ایشان دوستی دارد به نام حاج ملا آقاجان که ده روز دیگر قرار است به همدان بیاید دوستان من به قم مراجعت کردند ولی من که تازه مقصود خود را یافته بودم منتظر آمدن آن مرد الهی شدم وقتی حاج ملا آقاجان آمدند، در منزل آیت الله انصاری برای چند روزی به منبر رفتند.
بعد از چند روز قرار شد آیت الله انصاری به اتفاق حاج ملا آقاجان به زنجان بروند من با اصرار زیاد تمنا کردم که در این سفر مرا همراه خود ببرند، و به اتفاق سه نفری به زنجان رفتیم
من و آیت الله انصاری که بیست سال از من بزرگتر و مجتهد مسلم بود یک حجره در یکی از مدارس علمیه زنجان گرفتیم و حاج ملا آقاجان به منزلش رفتند در این مدت من از انفاس گرم آیت الله انصاری بسیار بهرهها بردم در یکی از روزها که من و آیت الله انصاری و حاج ملا آقاجان سه نفری به سمت یکی از روستاها میرفتیم به بالای یکی از تپهها که رسیدیم حاج ملا آقاجان رو به آیت الله انصاری کردند و فرمودند:
که بعد از این مسافرت آیت الله انصاری به همدان برگشتند.
جناب استاد کریم محمود حقیقی نقل میکردند که:
آنچه از ملاقات آیت الله نجابت با آیت الله انصاری دست داده بنده از آیت الله نجابت پرسیدم فرمودند:
من در خدمت آیت الله قاضی بودم و در ایام طلبگی در نجف، و زیر نظر ایشان، روزی که چندان هم به رحلت آن بزرگوار نمانده بود پرسیدم آقا ما بعد از شما به که مراجعه کنیم؟
سپس فرمودند:
آیت الله نجابت افزودند: وقتی آیت الله قاضی رحلت کردند چند روز بعد من به عزم دیدار آقای انصاری از نجف به همدان آمدم وقتی آن بزرگوار را یافتم، ایشان تا مدتی استنکاف میکرد با اصرار من ایشان پرده را، کنار زدند و فرمودند:
آیت الله نجابت فرمودند که: من داستان آمدن ایشان را به نجف و علت عدم دیدارشان را با آقای قاضی پرسیدم، فرمودند:
گفتم: این قضیه را آقای قاضی هم به من گفتهاند، آقای انصاری آن روز دانستند که عدم ملاقات مربوط به فرد همراه بوده است.
باری آقای نجابت حدود یک ماه آنجا میماند و اضافه کردند که آقای انصاری فرمودند: برو و به درسهایت بپرداز و من به نجف برگشتم و عجیب این بود که در بین طلاب شایعه شده بود که من به چهله نشینی نشسته بودم.
جناب حجة الاسلام و المسلمین سید شهابالدین صفوی به نقل از آقای بیات و جناب دکتر علی انصاری نقل میکردند که:
در خدمت آقا، آیت الله انصاری نشسته بودیم که یک سیّد مازندرانی که یکی از اقطاب سلسله دراویش بود با دفتری بزرگ خدمت آقا رسیدند این سید دارای محاسن سفید بلند و چهره بسیار نورانی بودند و این نورانیت، در اثر ترک خوردن غذای حیوانی بود حتی در منزل آقا درخواست کردند که در غذای ایشان از روغن حیوانی استفاده نکنند بعد به آقا عرض کردند: من زحمت زیادی کشیدهام تا طیّالأرض را به دست آوردهام و تا الان به هیچکس تعلیم ندادهام ولی امروز به خدمت شما رسیدهام تا این کمال را به شما یاد بدهم
آیت الله انصاری فرمودند:
سید اصرار میکردند و مرحوم انصاری استنکاف. بعد سید فرمود: پس اجازه بدهید علم کیمیا را به شما تعلیم دهم و من طریقه طیّالأرض و علم کیمیا را در این دفتر نوشتهام،
آقا فرمود: ما بهترش را داریم، سید با تعجب پرسید: شما بهترش را دارید!؟ آقا فرمود:
خلاف طریقت بود کاولیا
تمنّا کنند از خدا جز خدا
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو در بند خویشی نه در بند دوست
حضرت آیت الله انصاری نه تنها خود چنین بود بلکه شاگردانش نیز به جز علم توحید، نظری به غیرالله نداشتند حضرت آیت الله نجابت میفرمود:
چنان از علم توحید محظوظ بودیم که به علوم مادون علم توحید هیچ رغبت نداشتیم ( چونکه صد آمد نود هم پیش ماست ) میفرمود:
روزی در نجف اشرف در معیّت عدهای از رفقا از جمله مرحوم شهید آیت الله دستغیب(ره) پس از زیارت از درب حرم مطهّر حضرت امیر(ع) خارج میشدیم که دیدیم پیرمردی با محاسن سفید و عمامه و عبا و قبا و نعلین سفید گوشهای نشسته و با فرد مکلاّیی در حال جرّ و بحث بر سر مثنوی مولوی میباشد.
پیرمرد از مثنوی حمایت میکرد و آن فرد به آن اهانت مینمود، فرمودند:
آمدیم و به کناری نشستیم و یکی از دوستان را فرستادیم که از وی دعوت کند در جمع ما حاضر شود پس از چند لحظه آن دوست محترم به همراه پیرمرد بازگشت، به وی احترام کردیم و از احوالش استنطاق نمودیم گفت:
من در جوانی زحمات و ریاضات شرعیّه زیادی را متحمل شدم تا اینکه روزی حضرت صادق(ع) را در عالم مکاشفه دیدم که فرمودند:
گفت: عرض کردم آقا دو چیز از شما تقاضا دارم یکی ممرّی برای معاش و دیگری اینکه عالم به علم جفر شوم. حضرت فرمودند: آنچه خواستی به تو دادیم و سپس گفت حال پیر شدهام و تقدیرم بالا رفته و قرار است فردا بعد از ظهر بمیرم. میخواستم علم جفرم را به فرد صالحی بدهم، به شرط آنکه امورات کفن و دفن مرا متقبل شود.
مرحوم آیت الله نجابت فرمود: من قبول نکردم متعاقباً پیر مرد همان صحبت را با مرحوم شهید دستغیب(ره) کرد و آن مرحوم نیز از قبولش اباء نمود به همین منوال به یکی دو نفر از همراهان پیشنهاد نمود ولی کسی قبول نکرد سپس تأملی بنمود و گفت پس شما فرد لایقی را به من معرفی کنید، مرحوم استاد میفرمود:
من و مرحوم شهید دستغیب فرزند یکی از بزرگان را که پدرش حق استادی بر هر دوی ما داشت معرفی نمودیم پیرمرد پس از لحظهای تأمل در حالیکه با انگشتانش شمارشی کرد گفت این فرد، سید، جوان و بزرگزاده است ولی کمی بداخلاق است (خصوصیات او را کاملاً بیان نمود) و من جفرم را به او نمیدهم اگر ممکن است فرد دیگری را معرفی کنید.
مرحوم نجابت میفرمود بالاخره یکی از سادات مجتهد و متقی نجفی که دارای سن و سال قابل توجهی بود به او پیشنهاد شد پیرمرد این بار نیز مانند قبل مکثی نمود و گفت این فرد سید است و بزرگ و بزرگزاده میباشد من حاضرم جفرم را به او بدهم بعد یکی از دوستان او را به خانه سید مورد نظر هدایت کرد و فردا بعد از ظهر که بعضی از دوستان قضیه را دنبال کرده بودند معلوم شد آن پیرمرد در خانه همان سید دار فانی را وداع گفته است.
مرحوم استاد نجابت بعد از نقل این حادثه تأملی فرمودند و گفتند:
« تعجب از این جاست آن پیرمرد که دستش به دامن حضرت امام صادق(ع) رسید و آن حضرت به وی فرمودند: هر چه میخواهی بگو چرا از آن حضرت بالاتر از جفر را نخواست و معرفت خداوند تعالی را طلب ننمود! »
جناب حاج آقا محمدرضا گلآرایش پدرمحترم دو شهید، میفرمودند:
اینجانب به اتفاق شهید آیت الله دستغیب(ره) و آیت الله نجابت در حدود سال 1335 هجری شمسی به همدان خدمت آیت الله انصاری رفتیم در یکی از روزها که خدمت آن عارف ربّانی نشسته بودیم شهید دستغیب(ره) از آیت الله انصاری درخواست نمود که او را در رسیدن به مقام فنا یاری کند و در این موضوع هم اصرار فراوان داشت بعد آیت الله دستغیب(ره) جهت کاری از اطاق بیرون رفتند، آیت الله انصاری به ما رو کرد و فرمود:
در جلسهای دیگر صریحاً به خود آیت الله دستغیب(ره) چنین میگوید:
و خبر شهادت آیت الله دستغیب(ره) از جمله اخباری بود که قبل از انقلاب اسلامی ایران بین همه شاگردانش پخش بود. جناب حاج آقا اسلامیه نقل میکردند که من این خبر را از حاج مؤمن شنیدم و وقتی جریان را به آیت آلله نجابت گفتم، ایشان فرمودند:
من خودم بودم که آیت الله انصاری صریحاً خبر از به شهادت رسیدن آیت الله دستغیب(ره) را دادند.
حضرت آیت الله حاج صدرالدین حائری شیرازی نقل میکردند که: من و شهید دستغیب همراه آیت الله انصاری از مسجد به سمت منزلشان میآمدیم، وقتی به درب خانه رسیدیم، آقای دستغیب به من رو کرد و فرمود: ما که زمان أنبیاء و أئمه هدی(ع) را درک نکردهایم و آنها را ندیدهایم اما وقتی این مرد را آدم میبیند میفهمد که آنها چقدر بالا بودهاند.
بارها شهید آیت الله دستغیب به آیت الله نجابت میفرمودند که:
حتی آیتالله دستغیب میفرمودند:
لذایذی که از سخنان حضرت خاتم الأنبیاء و حضرات معصومین(ع) به وسیله ایشان نصیب بنده میشود، از دیگر کسی نصیب نشده و بهرههای روحانی و علمی آن مقدار که از ایشان استفاده نمودم، از دیگری استفاده ننمودهام.
لذا آیت الله دستغیب در اثر مصاحبت ایشان به تمام معنا یگانگی خداوند علیّ اعلی را یافته و مدارج عالیهای را در معرفت الله و توحید طی کرده بود.
جناب حاج حسن شرکت نقل میکردند که: مدتها از خدای تعالی خواستم که مقام آیت الله انصاری را در عالم رؤیا به من نشان دهد تا اینکه یک شب در عالم رؤیا ایشان را دیدم که در حالت قنوت در نماز میباشد.
و نیز حاج احمد انصاری میفرمود: دوست داشتم مقام معنوی پدرم را در خواب ببینم یک شب در عالم رؤیا دیدم باغستانی بسیار وسیع که انواع درختان انبوه و فراوان دور تا دور آن را فرا گرفته و انواع و اقسام نعمتهای الهی موجود است با آن وصفهایی که در قرآن شریف است و در وسط آن باغ دیدم که پدرم بر روی سجادهای به نماز مشغول هستند و در حالت قنوت میباشند از دربان آن باغ پرسیدم این باغ چیست؟ جواب داد:
مگر نمیبینی بهشت است و این از برای پدرت میباشد از زمانی که آمده مشغول نماز است و ابداً توجهی به این نعمتها ندوخته است.
گر از دوست چشمت به احسان اوست
تو دربند خویشی نه در بند دوست
البته این عجیب نیست، زیرا در حدیث میهمانی اهل بهشت آمده است که:
از زبان خانم فاطمه انصاری دختر آن بزرگوار نیز خاطره ای بشنویم:
« یک شب پدرم منزل ما مهمان بود. من خوابیده بودم. بعد یک دفعه احساس کردم اتاق شلوغه و همهمه ای بلند شد، نگاه کردم دیدم یک گوشه سقف اتاق باز شده و آسمان پیداست و یک عالمه ملک که همه سبزپوش و خیلی زیبا بودند، آمدند و رفتند دور رختخواب پدر و یک همهمه ای بود. انگار همه ذکر می گفتند و در همان حال صدایی شنیدم که می گفت: نباید این را فاش کنی.
خیس عرق شده بودم، می خواستم بلند شوم ولی نتوانستم. انگار به زمین چسبیده بودم و شاید این حالت حدود پنج دقیقه ای طول کشید بعد بلند شدم و رفتنم دنبال پدر. ایشان دو سه دفعه در شب برای تجدید وضو بلند می شد، پشت سرشان آمدم بیرون و گفتم این چی بود؟ چه خبر بود؟ فرمود: هیس! و من تا مرحوم پدرم زنده بود نتوانستم چیزی بگویم انگار خودشان تصرف کرده بودند! »
نتیجه توحید وی چیزی جز بندگی تام و کامل نبوده است و او پیرو مولی العارفین حضرت علی (ع) است که می فرماید:
او عزت و افتخارش در بندگی است، فخرش در این که خداوند، ربّش باشد و به جای او تدبیر کند و بیاندیشد.
انصاری لذتی را که در سر به سجده گذاشتن و با خاک برابر شدن در مقابل خدای جلّ و علی یافته، در کشف و کرامات نیافته است. آن بندگی و آن نهایت اخلاص، او را به جایی رسانده که آن چنان غرق حقّ باشد که از غیر وی غافل بماند و تمام دنیا و آخرت و بهشت و کشف و کرامت و مقامات و منازل را به یک سو بگذارد، و تنها به رضای او بیاندیشد و رضای خود را مقدم بر رضای خدا ندارد.
همین نوع نگرش ایشان است که باعث می شود وقتی سیدی از اقطاب دراویش نزد او می آید و می خواهد علم کیمیا و طیّ الارض را که تا آن زمان به کسی یاد نداده بوده به وی یاد بدهد، ایشان می گویند:
و در مقابل شگفتی و پرسش آن درویش که: « مگر بالاتر از این ها هم هست؟ می فرمایند:
او بارها و بارها، هر چه را که می توانست حجاب و مانع مشاهده جمای یار شود، پشت سر انداخت؛ همان حالات و مقاماتی که برای ما شگفت انگیز است، همان کشف و کرامت و طیّ الارض که دهان ما را آب می اندازد، در نظر وی گرد و غباری بود که مانع از رسیدن به محبوب بود و او هرگز به تماشای آنها ننشست، چه رسد به این که دل به آن ها ببازد که حقیقت توحید اسقاط اضافات است، و هر چه غیر او باطل و اضافه است.
نشانی داده اند اهل خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات
که اگر هدف و مقصد انسان، رسیدن به این مقامات میان راه گردد و اگر به کشف و کرامات نظر داشته باشد. دیگر به خدا نیاندیشیده، به خدا نمی رسد، چرا که دنبال خدا نبوده! و اگر هدف رسیدن به آن ها باشد، دیگر خدایی در میان نخواهد بود و این البته تجارتی است به ظاهر سودمندانه اما خجالت آور!
آیت الله سید علی محمد دستغیب از قول ایشان نقل می کند که :
« اعمال و عبادات دینی برای آدم شدن و رسیدن به مقام توحید است، نه برای کسب این قدرت ها. »
سید عبدالله فاطمی نقل می کند:
« روزی با ایشان از مسجد پیامبر داشتیم بیرون می آمدیم. از ذهنم خطور کرد که ما این مدت دو سال با ایشان بودیم، از ایشان چیز خاصی ندیدیم. همین که این خطور از ذهنم گذشت، ناگهان دیدم برای چند دقیقه پرده ها کنار رفت و من درختان و گیاهان را در حال سجده و تسبیح دیدم. در همان حال لذت می بردم که آقا فرمود: بَسِتان شد؟ به محض آن که این را فرمودند، حال من عادی شد. »
آیت الله سید علی محمد دستغیب نیز در این باره می گوید:
« یک روز شخصی که سرطان داشت، آمد خدمت ایشان و خیلی اصرار کرد تا شفا پیدا کند و بالاخره شفا گرفت و رفت. اما یکی دو هفته بعد مردم دم در حسینیه جمع شده بودند که بله این جا آقایی است که شفا می دهد، اما ایشان همه را پراکنده کرده، فرمود: از این جا بروید. اینطور نیست. و نوعاً خودشان هم از این کارها نمی کردند. »
آقای احمد انصاری می گوید:
این را خود من از ایشان شنیدم که انسان ممکن است شقّ القمر هم بکند، اما ولیّ خدا نباشد. خود حضرت ایشان هم به آن احوالات و مجاهدات دوران سلوکشان اعتنایی نداشتند و می فرمودند:
او به شاگردان خود نیز این مطلب را آموخته و یاد آوری کرده است که مقام قرب غیر از مکاشفات و بروز کرامات است.
آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان اغلب افراد را از مکاشفات منع می کردند، مرحوم آقا موت اختیاری، طیّ الارض و همه این ها را حجاب راه می دانستند و می فرمودند مقام قرب غیر از این هاست، مقام لقاء پروردگار با این بچه بازی ها بدست نمی آید، حالا باطن افراد و یا منظره ای را هم دیدید، که چی؟! »
و راستی انصاری همدانی از محبت خدا چه چشیده است که خود می گوید:
آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان غیر از این که می فرمودند تشخیص مکاشفه صحیح و واقعی مشکل است، می گفتند: این ها توقف در راه و مشغولیت به جزئیات و عدم حرکت به سوی مقصد عالی است و فرد را به اشتباه می اندازد، ولی در بین دوستان می گفتند حاج هادی ابهری کمتر در مکاشفات اشتباه می کند، چون ایشان با نور اهل بیت(ع) حرکت می کند، روزی که من به کربلا می رفتم با این که پول داشتم، ایشان صد تومان آوردند و به من دادند و گفتند: این حواله امام حسین(ع) است. و اتفاقاً من آن جا پولم تمام شد و به همان صد تومان احتیاج پیدا کردم. این از مکاشفات حاج هادی ابهری بود.
آقای انصاری وقتی که من مکاشفه داشتم به من فرمودند:
و زمانی که من مریض بودم و والده من اجازه عمل در بیمارستان را نمی داد، ایشان به آیت الله سید عبدالله فاطمی گفتند: دستت را روی موضع درد بگذار و دعا بخوان و ایشان اطاعت کردند و من خوب شدم. به من گفتند: اگر استخاره خوب بیاید دعایی یاد تو می دهم که بر سر هر مریضی بخوانی خوب شود. ولی هیچ وقت آن دعا را یاد من ندادند و آخر هم گفتند استخاره خوب نیامد! »
او بندگی می کرد و به شاگردان بندگی می آموخت و برای همین به آنها شفا دادن مریض و خرق عادت ها را یاد نداد.
استاد کریم محمود حقیقی می گویند:
« اگر هم کسی بچه اش مریض بود و خیلی اصرار و التماس می کرد، ایشان می گفتند: برو فلان کار را بکن، من قول می دهم حضرت عباس(ع) نجاتش دهد. »
و خلاصه او توحید را که آموخت، خود را به فراموشی سپرد.
آیت الله انصاری می فرمودند:
دیگران مقام « فنا» و « کمال» را یکی دانستهاند ولی آیت الله انصاری میفرمودند:
از سال 1354 تا 1359 هجری قمری حدوداً حالت فنای ایشان بود و بعد مراحل کمال را میپیمودند. آیت الله نجابت در مورد مقام توحیدی ایشان میفرمودند که آیت الله انصاری بسیار قوی بود و استادم عارف بزرگ آیت الله میرزا علی قاضی طباطبایی میفرمودند: « که آیت الله انصاری مستقیماً توحید را از خداوند گرفتهاند. »
جناب حجة الاسلام و المسلمین آقا سیدصادق طهرانی بیان میکرد که مرحوم والدم علامه سیدمحمدحسین حسینی طهرانی به طور مکرر میفرمود که:
آیت الله انصاری در سالهای آخر عمرش به تمام مراحل سیرو سلوک رسیده بودند و هیچ حجاب ظلمانی و نورانی بین ایشان و خداوند وجود نداشت و حقاً به مقام لقاء الله که آرزوی عارفان است رسیده بود.
یکی از شاگردان آیت الله انصاری نقل میکند در سفر اول که التهابی فراوان داشتم و جوان هم بودم به روی پای حضرت آیت الله انصاری افتادم و گریه زیادی کردم و تمنا کردم که آقا دستوری بفرمایید که من هم آدم شوم، ایشان بعد از آنکه دست روی قلبم گذاشت و دعایی خواندند که با دعای ایشان آرامش نسبی یافتم، فرمودند:
بعدها بنده فهمیدم که دستور ایشان هم چندان آسان نیست، انجام عمل صالح کاری آسان ولی بیرون آمدن از شرک کاری بس دشوار است.
ألا یا أیها الساقی أدر کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
به بوی نافهای کآخر صبا زآن طره بگشاید
زتاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
جناب حاج حسن شرکت میفرمودند که:
« استاد الهی آیت الله انصاری تمام مقصد خود را در سیروسلوک، رسیدن به مقام قرب الهی میدانست و از غیر خدا در هر دو جهان چشم پوشید تا اینکه به بالاترین مقامات ممکن رسید. مکرر در جلسات میفرمود که:
این عقیده انصاری همدانی است.
آیت الله سید علی محمد دستغیب در این باره می گوید:
دکتر علی انصاری نقل می کند:
« اصلاً از آثار ولایت است که ابواب توحید بر انسان باز می شود و اگر شخص ولایت صحیح داشته باشد باید به توحید برسد، وگرنه این ولایت نتوانسته در وی آن چنان که باید اثر خودش را بگذارد. »
آقای حاج احمد انصاری نیز در این مورد می گوید:
« آن توحید که از ولایت جدا باشد و یا ولایتی که از توحید جدا باشد، اصلاً ارتباطی به عرفان واقعی اسلامی ندارد. و روی این مطلب خیلی اصرارداشت که اگر کسی موحد باشد حتماً این توحیدش باید توأم با ولایت محمد و آل محمد(ص) باشد و به خاطر همین ما هفتگی منزلمان روضه خوانی داشتیم و ایشان از افرادی که واقعاً خودشان اطمینان خاطر داشتند که مخلصند دعوت می کرد و مجلس می گذاشت، دوستان و رفقایشان می آمدند و روضه خوانی برقرارمی شد. »
امام(ع)، واسطه فیض بین آسمان و زمین
و آسمان و زمین خلق نشد مگر به خاطر آن ها.
و امام اسم جامع و مظهر اتمّ اسماءالله شد و خلیفه او، و امام مثل اعلای خداست، کتاب مبین و واسطه فیض است.
دکتر علی انصاری می گوید:
« ایشان در مورد ائمه(ع) می گفتند ائمه وجود ممتازی هستند که خداوند آن ها را سر حلقه کائنات خلق کرده و این علت غائی و هدف نهایی آفرینش است. هدف نهائی آفرینش این بوده که خداوند به طفیلی وجود این ها دیگران را خلق کرده است و ایشان تا این حد به محمد و آل محمد(ص) احترام می گذاشتند. البته نه به این معنا که من خودم را مثلاً فدای امام حسین علیه السلام می کنم و فدای امام علی علیه السلام میکنم و قضیه تمام می شود؛ نه! اگر انسان به ائمه اطهار(ع) اظهار محبت کند و بعد هر کاری دلش خواست بکند و هزاران خلاف مرتکب شود، این اصلاً با ولایت سازگاری ندارد.
مرحوم پدر می فرمودند:
در این مورد آیت الله سید مهدی دستغیب نیز می گوید:
« بله از جمله محالات یکیش اینه که بدون ولایت ائمه اطهار(ع) کسی برسه به معرفت خدای تعالی! »
ابن فارض یک مرد عرفانی بزرگه اگر دیوانش را دیده باشید، آن جا اشعار عجیبی دارد از جمله شعری که ترجمه اش این می شود:
« شکر خدا در این راه اگر هنوز چیزی گیرم نیامد دوستی خاندان رسالت گیرم آمد. »
و بعد از آن دیگه عروج می کنه به بالاتر، یعنی می گوید بدون این واسطه ها محال است.
در دعای کمیل عبارتی هست که می خوانیم:
آقای اسلامیه می گویند:
تولیّ و تبرّی
بالاخره آن که ولایت ائمه(ع) با گوشت و پوستش آمیخته شده و محبت امام(ع) در رگ هایش جاری است و قلبش به عشق او می تپد و برای مهدی اش(ع) دلتنگ می شود؛ به خاطر معشوق خود، وابستگان او را نیز دوست دارد و محبت آن ها را در دل دارد، و به همین خاطر مسلمانان در هر جا که باشند، همه جزء یک خانواده محسوب می شوند و هیچ کس با دیگری بیگانه نیست و سر جنگ ندارد و این ثمره همین توحید و ولایت واقعی است که آقای انصاری همدانی داشته است.
دکتر علی انصاری می گوید:
« اصلاً راه توحید و معرفت یکی از شرایطش این است که انسان نسبت به دوستان اهل طریق و دوستان اهل معرفت کوچکترین غلّ و غشی نباید در دلش باشد، و بلکه آقا کراراً می فرمودند:
و آ ن که ولایت امام و محبت وی را دارد به همان میزان نیز برائت از دشمنانشان را در دل دارد وگرنه ولایت او کامل نیست. چرا که او دوست دارد هر چه را معشوق دوست دارد و بیزار است از آن چه وی بیزار است و این دو بدون هم ناقصند.
دکتر علی انصاری می گوید:
« حالت تولّی و تبرّی در زندگی شان کاملاً مشهود بود و امکان نداشت خدای نکرده با کسی که زندگی منحرفی داشته باشد و یا سیرش غیر الهی باشد، انس داشته باشد. و ما می دیدیم کسانی که در اطراف زندگی ما این طور بودند، مرحوم آقا با این ها قطع ارتباط کرده و یا در حد خیلی نادر بود که عده ای منزل ما می آمدند و ایشان مجبور می شدند ارتباطی با آنها داشته باشد یا آن ها را بپذیرند.
ما یکی از بستگانمان که فوت کرد، در دادگستری بود و آقا نظر مثبتی به ایشان نداشت و هر وقت منزلش دعوت می کرد، آقا نمی رفتند و نمی خواستند تکدّری هم ایجاد شود تا بالاخره یک شب مجبور شدند و رفتند، بعد که آمدند خیلی ناراحت بودند و حتی به خاطر غذایی که خورده بودند ردّ مظالم پرداخت کردند.»
آیت الله سید علی محمد دستغیب می گفتند:
« ایشان معتقد بودند که تبرّی یکی از مراحل است که باید طی شود. »
« در تبرّی خیلی عجیب بودند و اگر کسی عملی منافی تولّی انجام می داد یا احتمال می دادند که تمایلی پیدا بکند به اهل کفر، فسق و فجور خیلی ناراحت می شدند و رنگشان بر افروخته و حالشان منقلب می شد. »
و ایمان یعنی حب و بغض
یعنی دوستی با دوستان خدا
و دشمنی با دشمنان خدا
یعنی دوستی با دوستان ائمه و دشمنی با دشمنانشان.
« نسبت به تولّی که وضعشان معلوم بود، اصلاً حرکتشان از این طریق بود،
و تولّی یعنی: دعا برای ظهور و همراهی با حضرت
و تبرّی یعنی: آرزوی سربازی و شهادت ...
آقای اسلامیه می گویند:
نتایج تولیّ و تبریّ
زیارت ائمه(ع)
آیت الله سید مهدی دستغیب در این مورد بیان می کنند:
دکتر علی انصاری در این باره می گوید:
« ایشان در دو وقت حالشان منقلب بود، یکی بعد از نماز و یکی هم در حالت های زیارت. وقتی که ایشان زیارت می کردند به خصوص منقلب می شدند و حالت گریه بهشون دست می داد، گاهی اوقات به طوری بود که قلبشان هم می گرفت و ناراحت می شدند و مدتی حالت غیر عادی داشتند. »
او به حرم که می رسد و سلام که می دهد، می داند که امام می شنود و می بیند و جواب می دهد، او در مقابل عین الله و یدالله قرارگرفته در مقابل اسم اعظم الهی و همین او را منقلب می کند و به خضوع و خشوع می دهد و او را می گریاند. در مورد زیارت و آداب زیارت ایشان و ادب حضورشان که می پرسیم، می گویند:
در همین مورد آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان زیاد به قم و مشهد می رفتند و عمدتاً بیشتر مسافرت هایی که ایشان می رفتند، ترجیح می دادند خودشان به تنهایی و یا همراه با دوستانشان بروند و حدود یکی، دو ماه آن جا می ماندند. و وقتی حرم می رفتند لباسشان را طوری می پوشیدند که مشخص نباشد. خیلی ناآشنا حرم امام رضا علیه السلام می رفتند و ساعت ها آن جا در خدمت حضرت می ماندند به نجف و کربلا هم می رفتند. »
و از او که بارها در مقابل ائمه(ع) سلام داده و جواب شنیده، از او که دوست ائمه بوده است و بین آن ها حجابی نبوده است، می پرسیم که اگر ما به زیارت رفتیم نشان قبولی ما در محضر آن بزرگواران چه بوده است؟ می فرمایند:
و اما من و تو اگر محبّ صادقیم جای آن دارد وقتی شرح احوال ایشان را می شنویم با خود بگوییم:
« یا حسرتی علی ما فرطت فی جنب الله:
ای حسرت برآن لحظاتی که کنار امام بودم و قدر نشناختم. »
حسرت بر آن روزها که در کنار امام معصوم علیه السلام بودم و غافل از حضور او و نابینا از دیدنش و ناشنوا از شنیدن جواب سلامش!
و راستی زیارت انصاری با زیارت ما چقدر متفاوت است، ما نه بزرگی امام را می فهمیم و نه ادب حضور را رعایت می کنیم.
و یکی از نتایج مهم تولیّ و تبرّی همان احوالات و بروزاتی است که برای شخص در ایام ولادت و شهادت ائمه اطهار(ع) رخ می دهد، انصاری نیز از این احوالات سرشار است.
دکتر علی انصاری می گوید:
« مرحوم آقا روزهای یک شنبه صبح منزل آقای سبزواری در جلسه روضه ای که داشتند مطالبی را بیان می فرمود و حتی این اواخر با وجودی که بدنش خیلی ضعیف شده بود من یادم است که وقتی قطرات اشک از چشم ایشان می آمد دیگر حالشان خیلی منقلب می شد به طوری که نمی توانست حرفش را ادامه بدهد. منزل آقای همایونی هم همین طور و منزل مرحوم بیگ زاده هم در ایام محرم ده روز روضه داشتند که بعد از نماز مغرب و عشاء چند تا مداح و روضه خوان می خواندند و ایشان سه ربع ساعت صحبت می کردند. »
حبّ امام حسین(ع) و فرزندان آن بزرگوار
و حسین شهید عشق است و عشق کار انسان را به بی خودی و از خود بیگانگی می کشاند، محبت حسین(ع) از روز ازل در قلوب مؤمنین مکنون است و هر چه قلب پاک تر، این محبت پررنگ تر. و احوالات آقای انصاری در ایام شهادت حضرت اباعبدالله علیه السلام این گونه است:
و حسین مظهر عشق و حبّ الهی است و معشوق و محبوب انصاری همدانی، زیارت عاشورا و مصائب اهل بیت امام حسین علیه السلام حرقت و سوزش دلش را بیشتر و اشکش را روان تر می کند. روح انصاری لطیف و قلب او رقیق است. لطیف تر از گل و رقیق تر از آب. امام را می شناسد و به همین خاطر بزرگی مصیبت را هم درک می کند و در شنیدن مصیبت، طاقت از کف می دهد.
حاج احمد انصاری می گویند:
« ایشان به عزاداری امام حسین علیه السلام خیلی مصرّ بودند. به آقای آیت الله نجابت هم فرموده بودند حتماً این برنامه را شما در شیراز داشته باشید و ایشان با 80-70 طلبه هر شب جمعه در آنجا مراسم سوگواری داشت و خیلی به این قضیه اصرار می کردند.
بعضی وقتها خیلی منقلب می شدند، یک مرتبه می دیدم که از حال طبیعی خودشان خارج می شدند، می گفتند این برنامه ها را داشته باشید و حتی در جلسات دیگری که رفقایشان در همدان در کلیه اعیاد و تولدها برگزار می کردند مصرّ بودند که شرکت کنند.
و او مؤمن واقعی است؛ که مؤمن به شادی ائمه(ع) شاد و در مصیبت آن ها اندوهگین است.
خانم فاطمه انصاری آن روزها را که به یاد می آورد، می گوید:
« روزهای عاشورا که برای ما از دهات شیر می آوردند میگفتند نخورید و همه را رایگان به مردم بدهید »
همچنین آقای اسلامیه می گوید:
« ایشان به ایام ولادت ائمه(ع) اهمیت می دادند و اصرار بر خواندن مداحی داشتند. از کتاب مدحی را انتخاب می کردند و می دادند به شاگردانشان برای خواندن، و شب میلاد امام جواد علیه السلام اطعام می کردند.
در ایام شهادت هم مرتب جلسه داشتند به خصوص در محرم و صفر و شهادت امیرالمؤمنین و البته خودشان حال مخصوصی داشتند که ظهورش خیلی کم بود، هر چه بود در قلب بود. در مصیبت گاهی منقلب می شدند و بغض گلویشان را می گرفت، به طوری که دیگر نمی توانستند حرف بزنند. »
حبّ مادر ائمه(ع)، حضرت فاطمه زهراء(س)
امامان حجت بر مردمند و حضرت فاطمه(س) حجت بر آن ها و معنا و مفهوم حجة علی حجج الله در ذهن ما نمی گنجد.
حاج احمد انصاری از پدرشان نقل می کند که:
« ایشان در ایام فاطمیه و سوگواری مراسمی در منزل برگزار می کردند و آقایان می آمدند و روضه خوانی می کردند و البته خودشان هم اشاراتی داشتند. آن ها که سطح بالا بودند و باید درک می کردند خیلی کم بودند. دیگران اصلاً نمی فهمیدند که بخواهند اعتراضی کنند. و فکر قاصر ما چه درک می کند که مدار عصمت عالم خلقت کیست! و چه عظمتی دارد؟! »
آیت الله سید علی محمد دستغیب می گوید:
« آقای انصاری همدانی ولیّ خداست و ولیّ خدا با خدا حجابی ندارد و آن که بین او و خدا حجابی نباشد، دیگر مگر بین او و امام زمان حجابی هست؟! او امام زمان را همیشه حاضر می بیند. نه این که خیال باشد، نه! حضور واقعی. یعنی دلش متصل به دل امام زمان(عج) است. وگرنه ولیّ، نمی شود. ایشان سیدها را با نورشان می شناخت. مگر ممکن است او نورانیت آن حضرت را که همه سیدها به برکت او نورانی هستند، نبیند و نشناسد؟ این ها دور و نزدیک ندارند. »
و مهدی غایب و در پرده نیست، بلکه:
مگر می شود آن که با نورش، آسمان و زمین روشن می شود پنهان باشد؟ باید پرده را از پیش چشم های خود کنار بزنیم که:
« أینما تولوا فثم وجه الله »
و آقای انصاری مقام تشرف دارد و بلکه دلش لحظه ای از یاد حضرت غایب نیست.
سید علی محمد دستغیب می گوید:
« ایشان خود را سرباز امام زمان می دانست و بلکه خاک پای امام زمان. »
و احمد انصاری می گوید:
« وقتی اسم حضرت ولی عصر(عج) می آمد ایشان یک مرتبه رنگش تغییر می کرد و قیافه اش عوض می شد. »
او طاقت دوری حضرت را ندارد و به عشق مولایش زنده است.
ایشان ادامه میدهد:
آقای اسلامیه در مورد تشرف می گویند:
« من یک بار خودم از ایشان پرسیدم چطور می توان خدمت ولی عصر(عج) رسید؟
اما در مورد تشرف خودشان هر چقدر اطرافیان اصرار می کردند، می فرمود که سؤال نکنید. البته آن هایی که افراد خاص و رده بالا بودند، سؤال نمی کردند و آن هایی که سطح پایین بودند سؤال می کردند. »
آقای دکتر علی انصاری در ادامه می فرمایند:
« اولاً توجه داشته باشید کسانی که خدمت ولی عصر(عج) می رسند اگر واقعاً فقیه و عادل و مجتهد کامل باشند، هیچ وقت نمی گویند، خیلی کم پیش می آید. اگر هم بگویند غالباً این طور است که از طرف تعهد می گیرند یا به افراد خاصی سفارش می کنند، امثال علامه حلّی، ابوالحسن اصفهانی، وقتی این ها را بیان می کنند، می گویند: به کسی نگویید، و مقدس اردبیلی از شاگردش که همراهش بوده قول می گیرد که تا زنده است به کسی نگوید. این ها این طوریند. »
و سرانجام سید علی محمد دستغیب می گوید:
« ایشان تشرف را با تعهد به بازگو نکردن می گفتند و یا احیاناً به افراد خاصی می گفتند. می فرمودند اگر ولیّ خدا امام زمان را همیشه حاضر نبیند و دلش متصل به حضرت نباشد ولیّ خدا نمیشود. و من از ایشان پنج، شش دفعه تشرف را شنیدم. »
آقای احمد انصاری از پدرشان در باب فرق تشرف و مکاشفه به حضور حضرت رسیدن می گوید:
و او نگفت برای ما که خود چگونه به حضور خدا می رسیده که نتیجه آن وصا ل حضرت بوده است. و آیا ندانست احوال ما را که حضور در محضر خداوند را به فراموشی سپرده ایم چه رسد به حضور در محفل حضرت مهدی (عج)؟!
و ایشان در مورد دوران ظهور می فرمودند: