ای مرکزِ دائرة امکان وی زُبدة عالم کون و مکان
تو شاهِ جواهرِ ناسوتی خورشیدِ مظاهرِ لاهوتی
تا کی ز علائق جسمانی در چاه طبیعت خود مانی
تا چند به تربیتِ بدنی قانع به خزف ز دُرِ عَدَنی
صد مُلک ز بهر تو چشم به راه ای یوسف مصر بر آ از چاه
تا والی مصر وجود شوی سلطان سریر شهود شوی
در روز ألَست «بَلَی» گفتی و امروز به بسترِ «لا» خفتی
تا کی ز معارف عقلی دور به زخارف عالمِ حسّ مغرور
از موطن اصلی نیاری یاد پیوسته به لهو و لعب دلشاد
نه اشک روان نه رخ زردی الله الله تو چه بیدردی
یکدم به خودآ و ببین چهکسی؟ بهچهبسته دلو به کههمنفسی؟
زین خواب گران بردار سری میپرس ز عالمِ دل خبری
زین رنج عظیم خلاصی جوی دستی به دعا بردار و بگوی
یاربّ یاربّ به کریمیِ تو به صفات و کمالِ رحیمیِ تو
یا ربّ به نبیّ و وصیّ و بتول یا ربّ یا ربّ به دو سبطِ رسول
یا ربّ با عبادت زین العباد به زهادت باقرِ علم رَشاد
یا ربّ یا ربّ به حقّ صادق به حقّ موسی به حقّ ناطق
یا ربّ یاربّ با رضا شَهِ دین آن ثامن و ضامن اهل یقین
یا ربّ به تقیّ و مقاماتش یا ربّ به نقیّ و کراماتش
یا ربّ به حسن شهِ بحر و برّ به هدایتِ مهدی دین پرور
کین بندة مجرمِ عاصی را وین غرقة بحرِ معاصی را
از قید علائق جسمانی وز بند وساوس شیطانی
لطفی بنما و خلاصش کن وز اهل کرامت خاصش کن
یا ربّ یاربّ که بهائی را آن بیهده گَرد هوائی را
کهبهلهوولعبشدهعمرشصرف ناخوانده ز لوح وفا یک حرف
زین غم بِرهان که گرفتار است در دست هوی و هوس زار است
در شغل زخارف دنیی دون مانده به هزار أملِ مفتون
رحمی بنما به دلِ زارش بگشا ز کرم گره از کارش
از پیش مران ز رهِ احسان به سعادت ساحتِ قُرب رسان
وارسته ز دنیی دونش کن سرحلقة اهل جنونش کن
1-لیوانی شیر
نوشیدن لیوانی شیر پدید آورنده ی خوابی خوش و طبیعی است .چرا که شیر حاوی کلسیم و اسید آمینه ی تریپتوفان است و این دو،تن آرامی را فراهم می سازند.
2-پیش از خواب قهوه و چای ننوشید
قهوه و اندکی کم تر چای محرک اند.تنها اندکی از این دو می تواند شما را بیدار نگه دارد.اثر کافئین و تئین موجود در قهوه و چای،شش تا دوازده ساعت پس از نوشیدن در تن شما باقی می ماند.برای دست یابی به خوابی خوش،اجتناب از نوشیدن قهوه و چای در بعد از ظهر و شب مفید است.
3-دوش پیش از خواب
حمام کردنی با آب ولرم پیش از خواب تاثیر همه ی اضطراب های روز را از عضلات می زداید و خوابی خوش را بر شما مستولی می کند.
4-بی خبری به ترین خبر هاست
به خاطر داشته باشید!
مطالعه ی داستان های بلند اثری آرام بخش برای خوب خفتن دارد.مجله و روزنامه در این زمینه اثری معکوس دارد .چرا که می تواند در بر دارنده ی اخباری باشد که با برنامه ریزی کار روزانه ی شما برخورد داشته باشد.
5-دنیای خیال
امشب هنگامی که به بستر می روید به دنیای خیال روی آورید:
تصور کنید در یک جزیره ی استوایی بر ساحل آفتابی دراز کشیده اید .در آسمان بالای سر شما پاره ابری ا ست. صدای برخورد آرام امواج به ساحل را می شنوید و گرمی ماسه ها و خورشید را احساس می کنید .
با چنین کاری آرامش فرا می رسد.
6-خواب،هدیه ی سحر خیزی
چند نفر از افراد بد خواب را می شناسید که سحر خیز باشند؟تعدادشان اندک است.
زمانی که در یابید در سحر خیزی ،شادابی و تقویت روحی نهفته است ،در پایان روز،به خوابیدن تمایل پیدا می کنیدو این کار سحر خیزی روز بعد را برای شما جذاب تر می سازد.
7-اسانس آرام بخش خواب
از دیر باز بسیاری از مردم را عقیده بر این است که اسانس اسطوخودوس،مرزنگوش و بهارنارنج آرام بخشند.
شواهد علمی نیز این این نظر را اثبات می کند.رایحه ی این اسانس ها در تولید سروتونین و ماده ی شیمیایی موجد خواب موثرند.این اسانس ها را با ماساژ یا به شکل چکاندن قطره ای بر روی یک شیئ داغ استشمام کنید و ببینید چه قدر در ایجاد آرامش موثرند.
8-در ساعتی مشخص بیدار شوید
بدون توجه به ساعتی که به بستر می روید برای برخاستن از بستر خواب برنامه ی منظمی تنظیم کنید.
برنامه ای که هر روز خود را ملزم به رعایت آن بدانید.هرچه برنامه ی شما منظم تر باشد ،خواب شما نیز منظم تر خواهدشد.
تمرکز بر شِِِِش9-
چشم خود را یر منظری متمرکز کنید:
به شش چیز متفاوت که می توانید ببینید توجه کنید و نگذارید که چشمانتان سر گردان شود.به شش صدای مختلف که می توانیدبشنوید توجه کنید.بعدبه شش چیز دیگر که می توانید حس کنید توجه کنید.
آن گاه فقط به پنج،بعد چهار،سه،دو،یک...
زمانی که به یک می رسید خفته اید.
10-تنفس آرام
آیا هیچ وقت توجه کرده اید صدای تنفس افراد خفته چه قدر آرام است؟آهسته،عمیق و شمرده.
خود را با انجام تنفسی از این گونه در بستر ،به خواب هدایت کنید.به راحتی و ژرف تنفس کنید و درون سینه ای و سطحی نفس نکشید.به تدریج نفس را کوتاه کنید تا زمانی که تنفس بی شتاب و آرام شود.
11-از شقیقه ها آغاز کنید
یکی از نقاط بدن که با فشار دادن و تماس،آرامش را پدید می آوردشقیقه های شماست.شقیقه های خود را له نرمی و با حرکت دورانی مالش دهید و به آرامی فاصله ی ابرو تا شقیقه را ضربه بزنید.در چنین حالتی اندک اندک به ژرفای آرامش دست می یابید.
12-اتاق آبی فام
رنگ ها همانند اصوات نه تنها بر عواطف که بر فیزیولوژی شما تاثیر می گذارند .
طول موج رنگ های آبی ،سبز و صورتی مات پدید آورنده ی احساس خستگی است.رنگ های روشن بر انگیزنده اند.
اتاق خواب خود را با رنگ های سرد رنگ آمیزی کنید و ببینید که احساس خستگی ناشی از آن،شما را زود تر به خواب می برد .
13-از تنبلی بگریزید
فعالیت جسمی راهی است مطمئن برای خواب و خواب ژرف تر .
این فعالیت می تواند ورزش،رقص،عشق ورزی یا کار سخت روزانه باشد.عکس این نیز می تواند صادق باشد :عدم تحرک همراه با تنبلی موجب خستگی و خواب آلودگی است و خوابی این گونه رضایت بخش نیست.
14-سبک کردن انگشتان
زمانی که به بستر می روید تصور کنید نوک انگشتان شما سبک می شود.
دستان خود را آرام کنید و تصور کنید این سبکی انگشتان شما را از بستر بالاتر برده است.
اکنون این تصور را در مورد انگشتان پای خود انجام دهید و احساس کنید به بالا می روند.
اگر ده دقیقه بعد به خواب نروید چنین کاری تن آرامی را به شما ارزانی می دارد و می دانید به چه می انجامد...
15-نیایش و احساس آرامش
اثر روانی عبادت غالباً بیش از اثر معنوی آن است.در مغز مرکزی وجود دارد که از آن با نام "مرکز الهی"یاد می شود.
تحریک این نقطه احساس آرامش و برتری را پدید می آورد.
عبادت کنندگان از کار خود احساس رضایت و آسایش می کنند و به ندرت دچار بد خوابی می شوند.
آیتالله علمالهدی امام جمعه مشهد اخیرا در سخنانی از اعزام تیم والیبال زنان ایران به اروپا انتقاد کرده است چرا که به گفته آیتالله علم الهدی «فرستادن تیم والیبال زنان به خارج از کشور و جست و خیز آنها در جلوی چشم نامحرمان و بیگانگان به عنوان نوامیس اسلامی با اللهم عجل لولیک الفرج مطابقت ندارد».
به گزارش خبرنگار آفتاب، امام جمعه مشهد با انتقاد از « اعزام تیم والیبال زنان به خارج از کشور» گفته است: الان که دارم در نماز جمعه این حرف را میزنم دفعه اولم نیست بلکه بعد از پیغامهای پیاپی است. جریانی اصلا به مطالبات دینی مردم توجهی ندارد. چه کسی میخواهد از ما خوشش بیاید که دختر ما والیبالیست باشد .
وی همچنین تاکید کرده است: ما توقع داریم یک عنصر نامطلوب در دولت وجود نداشته باشد. در بدنه این دولت اموری وجود دارد که در جهت جاده سازی نیست بلکه سنگاندازی در مقابل امر ظهور امام زمان است .
شاید کمتر در تاریخ تئاتر ایران شاهد اتفاقی چنین شیرین وزیبایی باشیم که دو استاد مبرز و مسلم تئاتر کشورمان – استاد حمید سمندریان و استاد بهرام بیضایی – در یک مقطع زمانی آثاری را بر صحنه اجراء کنند البته این ، مشکل همیشگی تئاتر ایران است زیرا از زمانی که تئاتر در این مملکت پا گرفت همواره ممیزی و سانسور دور سر آن می چرخیده و بزرگان این هنر که حرفی برای گفتن داشته اند بواسطه همان حرف گفتنی، آثارشان یا سانسور یا توقیف و یا اصلا" امکان اجرای صحنه را از دست می داده اند البته نبود سالن مناسب برای اجراء ، عدم امکانات مالی و پیدا نکردن بازیگر مناسب در این روند بی تاثیر نبوده است.(البته همین جا برای اینکه سوء تفاهم ایجاد نشود باید این مطلب را روشن کنم که منظورم از بکار بردن کلمه استاد ، بزرگانی هستند که سالها در تئاتر استخوان خرد کرده و به مثابه گنجینه هایی از تجربه و دانش محسوب می شوند لذا هنرمندان جوان شایسته تئاتر مانند محمدرحمانیان ، محمد یعقوبی و چیستا یثربی هر چند هنرشان قابل ارج و سپاس است اما هنوز راه زیادی در پیش دارند تا به مقام آن بزرگان برسند) اما دو نمایش " افرا " و " ملاقات بانوی سالخورده " که به ترتیب توسط استاد بیضایی و استاد سمندریان بر صحنه تئاتر تهران اجرا شد ، هر چند از دو متن کاملا" متفاوت و به ظاهر غریب و بی شباهت به هم برخوردار بودند اما با کمی دقت می توان لایه هایی از قرابت و شباهت بین آنها پیدا کرد که این اساتید با دانش و هوشیاری بسیار با توجه به وضع حالیه کشور آنها را بر صحنه اجراء کرده اند.
" افرا" داستان خانم معلم جوانی است که به خاطر عدم قبول ازدواج با شازده چلمن میرزا ، پسر منگول خانم شازده بدر الملوک از طرف این خانم متهم به دزدی می شود و به زندان می افتد و زندگیشان به هم می خورد. و نمایش " ملاقات بانوی سالخورده " داستان زن بسیار ثروتمندی به نام "کلارازاخاناسیان"است که در دوران جوانی – هم دوره با سن کنونی افرا- به دروغ، متهم به روسپی گری می شود و به خاطر فرار از حکم دادگاه از شهر کوچکش فرار می کند و حال پس از سالها به همان شهر برگشته تا تهمت زن را به مجازات برساند و برای اجرای نیتش حاضر می شود پول بسیاری به مردم شهر بدهد.
آنچه در اولین برخوردمان با این دو طرح، براحتی می توان دریافت رواج تهمتهای ناروا به افراد است بطوریکه همین تهمتهامی تواند بسیاری از زندگیها را از هم بپاشاند و مردم نیزمتاسفانه بدون آنکه تحقیقی کنند فقط چون فلان شخص صاحب منصبی یا مالی آن را گفته ، می پذیرند رفتاری که در مملکت ما بسیار رواج دارد (تهمتهای ناروایی که گاهی گریبان این دو استاد بزرگ را نیز گرفته) حامیان فرد "تهمت زن" به علل مختلف از وی حمایت میکنند – بدون آنکه لحظه ای حاضر به تعمق و تفکر در آن تهمت یا افترا باشند و یا بیندیشند فردا روزی هم ممکن است خود در مظان تهمت قرار گیرند- گروهی به خاطر به دست آوردن ثروت و مال از تهمت زن و مفتری حمایت می کنند و گروهی به خاطر ترس از وی ، که مبادا عدم حمایت از او موجب شود آنها نیز در مظان همان تهمت و افتراء قرار گرفته و همدست متهم قلمداد شوند. اما در این میان تنها کسانی قادر به کشف حقیقت هستند که دلشان را پاک از هر نوع کینه ای نسبت به متهم کرده و به دور از هر نوع جانبداری و تعصبی فقط و فقط برای کشف حقیقت شروع به تحری آن می کنند یعنی درست همان رفتاری که آقای "ارزیاب" در افرای استاد بیضایی می کند و در مقابل ،اهالی آن محله و ساکنین شهر بانوی سالخورده حاضر به انجام آن نمی شوند ظاهرا" برای این افراد پول و منصب از حقیقت مهمتر است پس چشمهای خود را بر حقیقت میبندند و افرای حقیقت را به زندان می کشند.
اما آنچه جالب توجه است آنکه در هر دو نمایش ، کسی که مورد ظلم قرار گرفته "زن" یعنی ضعیف ترین و آسیب پذیرترین موجود جامعه می باشد .چقدر تلنگر زیبایی این دو استاد با اجراهایشان به مغز و روح ما مردم ایران زمین می زنند زیرا که ما نیز در سرزمینمان همواره این نیمه دیگر انسان را مورد ظلم قرار می دهیم.زن در جامعه مرد سالار ایران فقط برای پخت و پز ، تولید و نگهداری فرزند بحساب می آید حتی هرگاه زنانی نیز در تاریخمان خواستند قدمی بیش تر از این بردارند ، تهمتهاست که بر ایشان سرازیر می شود که در این شرایط یا مجبور به جلای وطن می گردند مانند سوسن تسلیمی مقتدرترین بازیگر ایرانی و یا مانند طاهره قره العین به طناب دار آویخته می شود.و چقدر زیبا! که بیضایی در این اثر برای "افرا سزاوار" شغل معلمی در نظر می گیرد که از یک طرف معلم شخصیت فرهنگی است وپایه تولید فرهنگ هر کشور، آنگاه که به دروغ به معلمی تهمت زده می شود در واقع مولد فرهنگ جامعه است که به این تهمت آلوده می شود در چنین شرایطی چگونه می توان به آن فرهنگی اعتماد کرد که مادرش متهم است – پس کمی دقت کنیم که چه شخص یا جامعه ای را در مظان تهمت و افترا قرار می دهیم - از طرف دیگر، "افرا سزاوار" دارای جنسیت مؤنث و زن می باشد و هموست که در همه فرهنگهای جهانی بعنوان اولین مربی بشر، شناخته می شود پس آنگاه که این مربی را به افترایی ناروا آلوده کنیم در واقع ریشه خود را فاسد و آلوده دانسته ایم.(وقتی زن یا مادر خود را ناقص العقل بدانیم سؤالی که اینجا پیش می آید این است که چگونه این موجود ناقص العقل ما مردان عاقل را توانسته تربیت و پرورش دهد!؟) مظلومیت زن ایرانی و در پستو نگه داشتن وی آنچنان است که حتی تاریخ نویسان -که همه مرد بوده اند- به جز موارد اندک ، نام زنی را در تاریخ نیاورده اند ( شاید هم به اختیار و آگاهانه حذف کرده اند تا مبادا جلالت مرد ایرانی از بین برود!)
این دو نمایش به شکل دیگری نیز به این مطلب یعنی برابری زن و مرد اشاره دارد آنجا که "کلارازاخاناسیان" بانوی سالخورده و ثروتمند شهر با پولش مردم شهر را مجبور می کند تا عدالت را در مورد "آلفرد ایل" (اولین تهمت زن) اجرا کند همچنین ثروت خانم شازده بدرالملوک موجب آن می شود که اهالی محله حتی پاسگاه نیز حرف وی را باور کنند نه افرارا– هرچند اهالی محل در دلشان آن حرف را باور ندارند ولی ترس و ثروت، زبان و مغز آنها را از کار انداخته- پس زنان ضعیف ، ناقص و نصف مرد نیستند آنها نیز می توانند به بالاترین درجات اجتماعی و اقتصادی برسند بطوریکه حرف آنها نیز مانند مردان ملاک قرار گیرد.
اما به نظرم آنچه این دو نمایش را بیش از پیش به هم نزدیک کرده محدود و بسته بودن مکانهایی است که وقایع در آنها اتفاق می افتد. مردم شهر بانو زاخاناسیان و اهالی محله افرا، مردمی ناآگاه و بی اطلاع هستند (نمی گویم بی سواد زیرا همه سواد خواندن و نوشتن دارند) و با دنیایی خارج از جایی که زندگی می کنند هیچ نوع رابطه و یا داد و ستد فرهنگی ندارند. شهر کوچک بانو زاخاناسیان تنها ارتباطش با دنیای اطراف قطاری است که هر روز از ایستگاهش عبور می کند و هیچ وقت هم کسی از آن پیاده نمی شود. تنها دلخوشی روشنفکران شهر که ذهن اهالی را نیز به آن خوش کرده اند این است که می گویند یک شب ولتر در آنجا خوابیده که این میشود اوج تاریخ و فرهنگ آن شهر، حال اینکه ولتر چه می گفته و چه بوده مهم نیست (و البته نباید هم کسی بداند چون ممکن است مشکل زا شود) در محله افرا نیز اهالی فقط یاد گرفته اند که گنده گویی کنند و ژست آدم گنده های شهرهای بزرگ را در بیارند بدون آنکه معنای کلماتی که استفاده می کنند را بدانند مثلا" حمید شایان بر روی تابلوی مغازه اش نوشته نمایندگی دوچرخه هرکولس، بدون آنکه دوچرخه هر کولس داشته باشد. به قول افرا : "شما مغازتونو نو کردین ولی خودتون همونین که بودین" در این طور محلات به جای گفتگوهای موثر و اندیشمندانه بساط شایعه و یک کلاغ چهل کلاغ کردن حرفها داغ است و نماینده فرهنگ و اندیشه یعنی خانم معلم که نمی خواهد داخل این صحبتها شود باید به تهمتی به زندان بیافتد.
این دو استاد با نشان دادن این جوامع ، ( که به نظرم به غلط بجای عقب مانده به سنتی موسوم شده اند) در واقع خواسته اند آیینه ای را در مقابل مخاطب خود قرار دهند زیرا که ما نیز در گرداب تنگ نظری ها و تعصبات گرفتار آمده ایم و به جای اندیشیدن و زدودن تعصب برای شناخت حقیقت ، به گفته ها و تهمتهای ناروای دیگران بسنده و اعتماد می کنیم، تهمتهایی که با الفاظ و کلماتی زیبا ادا می شود درست مانند کلمات و رفتار تهمت زنان به افرا سزاوار ... تهمتهایی که کاری نمی کنند جز آنکه بین انسانها جدایی بیافکنند به همانگونه که در نمایش استاد بیضایی اهالی محل از در دشمنی با افرا برآمدند و به وی همه جور دشنام و ناسزا دادند بدون آنکه لحظه ای بیاندیشند و خواسته باشند حقیقت را از دهان خود افرا بشنوند نه دیگری ، که دشمن وی است.
در خاتمه ذکر این نکته را هم شایسته یادآوری می دانم که همانطور که این دو استاد با تقدیم نمایشهایشان به مرحوم جمیله شیخی و استاد اکبر رادی ، خاطره این پیشکسوتان و هنرمندان از دست رفته را گرامی داشته اند ما نیز قدر هنرمندان وپیشکسوتانمان را بدانیم و یاد آنها را همیشه گرامی داریم و از تجارب ودانششان درس گیریم. شاد باشید...
نصف شب رسیدیم سر دو راهی که برویم سعدیه.
عسکر جده جلو ما را گرفت که شما ده نفر بیشتر نیستید. این راه خوف دارد، کشته می شوید. بیایید به مکه، از آنجا عسکر بردارید و بروید.
آمدیم، سحر وارد مکه معظمه شدیم. منزلی پیدا کرده، منزل کردیم، چون اهل حاج هر کدامی از میقاتگاه خودشان محرم شده بودند به جز ما بیچاره ها.
یازده نفر بودیم که محرم نشده بودیم.
خانم را تنها گذاردیم. با این حالت وداع کردیم که آیا ما در راه کشته شویم یا خدای نکرده این سه روز که ما می رویم بر گردیم، خانم طوری نشوند.
با چشم گریان و دل بریان بیماررا گذارده، رفتیم سوار شدیم.
گیر عرب پدرسوخته افتاده بودیم از شمر بدتر. سوار قاطر باری هی چماق می زد که اینها تند بروند هر چه من التماس می کردم ، تقلید مرا بیرون می آورد.میزند قاطر را ، به خصوص زیر درخت های پیچ دار می برد که تمام بدن مرا پیچ ها تکه تکه کردند. چادرم، پیراهنم همه پاره پاره.
خلاصه پدر سوخته عرب اینقدر کارکرد، مرا زد به زمین ، سرم شکست. نه کسی کاری ، غریب بی کس افتادم. خون از سرم می ریزد.
از سر تا پنجه پایم پر از خون ، بی حال افتاده.
بالای سرم را گرفت که بلند شو، سوار شو. فحش هم می دهد. آخر یک اصفهانی رسیده ،خدا پدرش را بیامرزد ،به زبان عربی با این حرف زد، کوزه آبش را آورده ، به حلق من بی کس غریب ریخته ، سر مرا بسته ،مرا بلند کرد، سوار کرد. باز رفتیم.
|
رفیتم قرن المنازل . آنها که می توانستد غسل کردند ، محرم شدند .
من که سرم شکسته ، پر از خون . به ظاهر نجاست را پاک کرده محرم شدیم در مسجدی.
از قاطر که آمدم پایین افتادم .
همین عرب پدر سوخته مرا بغل کرد ، برد توی کتوک انداخت .
خداوند بی کسی را نصیب احدی نکند. غش کردم.
آمدیم تا سحر رسیدیم به مکه معظمه . الحمد لله خداوند خواست که ما به سعدیه نرفتیم . چند نفر حاج قمی و جمعی اهل هندوستان و غیر یک روز پیش از ما از ما جدا رفته بودند به سعدیه . وقتی که ما از قرن المنازل برگشتیم ،آنها هم از سعدیه آمده بودند تمام اموال آنها را برده بودند یک نفر کشته شده بودند ،چند نفر زخمی کرده بودند . خداوند به ماها رحم کرد با صدمه های قرن المنازل . باز هم شکر خداوند را به جای آوردم .
|
وقتی که رسیدیم چه حالت ،از این طرف حالت خودم ، از آن طرف سرکار خانم بد حال .
نشستیم دور هم گریه کردن . الهی خداوند در غربت ناخوشی نصیب کافر نکند.
الهی خداوند به زودی زود شفای عاجلی کرامت فرماید.
یک لقمه نان خوردیم . با این پای های زخم آبله دار سرشکسته ،به هر طور بود خون ها را شستم ،غسل کردم.
مشرف شدیم به مسجدالحرام. جای جمیعا" خالی . خداوند نصیب و روزی همه بگرداند .
طواف کردیم . سعی صفا و مروه را هم کردیم ، آمدیم منزل .
خانم بی حال افتاده ، بنده هم یک طرف افتاده . تب کردم به شدت .
ضعف قلب شدت دارد. بنده که از ضعف نمی فهمم کجا می روم چه می کنم . مگر خداوند از کرم لطف خودش اعمال ما روسیاه ها را قبول کند .
ولی الحمد لله به هر طور بود اعمالی به جا آوردم ،اگر خداوند قبول کند همه با آه و ناله.
روز سیزدهم الحمد لله فارغ از اعمال شدیم .
پشت پای بنده هم کوروکی شده که قوه حرکت نیست . بدبختی همه جا دامن آدم را می گیرد. مثل مشهور می گویند : «اقبال تو پیش! من بدنبال ». من بدبخت بینوا یک آب خوش از گلویم پایین نرفته. حالا الهی که خانم بهتر بشوند. غصه سهل است می گذرد.
امروز که روز دوشنبه شانزدهم است، احوال خانم بسیار بد شد که قطع امید همه شد . خداوند خودش شفای عاجلی کرامت فرماید.
بس که غصه خوردیم، مردیم.
|
امروز که هجدهم است، عید غدیر. با این پای لنگ کوره دار (کورک دار) به هر طور بود رفتم در حرم حضرت خدیجه خاتون و حرم حضرت عبدالمناف و حضرت ابوطالب «و حضرت آمنه والده حضرت پیغمبر (ص) و عبدالمطلب زیارت کردم. جای همگی خالی است.
دعا به همگی کردم که خداوند نصیب و روزی همگی بگرداند و این دین را از گردن همگی ادا کند.»
|
و الله اگر فهمیدم کجا آمدم و کجا می روم یا فهمیدم چطور طواف کردم .
از دو حال بیرون نیست: یا اینکه اعمال من به هیچ وجه مقبول نیست، یا اینکه خیلی خیلی مقبول افتاده.
الهی خداوند خودش قبول فرماید، بحق محمد و آله . صبحی هم رفتیم به زیارت این بزرگواران. جای همگی خالیست.
ان شاء الله صبح بیست و پنج روانه مدینه خواهم شد.
|
صبح پنج شنبه بیست وششم از مکه حرکت کردیم آمدیم نیم فرسخی مکه بغل مکان حاجی ها که دنبال بودند .
عصری آمدند گفتند در مکه بارانی شدیدی آمده که سیل روان شده همه بازار دکان را جمع کردند. خیلی واهمه کردند.
در آنجایی که ما بودیم باران آمد ولی کم. شب بودیم با حالت پریشان .
با این ناخوش بدحال به سر بردیم.
|
غروب خانم فوت کردند.
خدا نصیب کافر نکند. کاش گردن من شکسته بود، نیامده بودیم.
میان بیابان ، غریب بی کس، نه آب نه آبادی، خدا پدر حاجی اسماعیل اصفهانی حمله دار را بیامرزد، زودی توی دامنه کوه چادر زدند و سه نفر غسال آوردند.
بنده کاری که هرگز نکرده بودم رفتم نشستم تا اینکه غسل دادم. کفن کردند.
هر ساعت می گفتند زود باشید که عرب حرامی میآید ما را می کشد، چون توی دامنه کوه بودیم.
در هر حال بعد از غسل آوردیم پایین کوه نزدیک چادر حاجی ها شتر کشتند. نعش را پیچیدند در پوست شتر.
ما آمدیم توی چادر نه جرات گریه،گویند برای اهل حاج خوش آینده نیست .
تاصبح آهسته آهسته گریه کردیم.
خدا به فریاد دل من بیچاره فلک زده برسد.
بی طالع اگر مسجد آدینه بسازد / یا سقف فرود آید و یا قبله کج آید
بدبخت خودم، بی کس خودم، غریب خودم؛ خدا به فریادم برسد. تنهایی وداع این ناکام که چه قدر برای من سخت است. رضا بقضاء الله، مسلماً لأمره
|
طلوع صبح پنج شنبه سوم محرم بار کردیم.
شش فرسخ راه آمدیم. در این منزلها سنگلاخ های غریب بود. از مکه که بیرون آمدیم، شبها چنان سرد است که با لحاف می خوابیم. بنده سرما خوردم. سه روز است تب کردم. الهی خداوند مرا در غربت ناخوش نکند.
بیچاره خانم که کس داشت، دیدم چطور مرد. گویا در جهان نبود.
من بیچاره غریب شدم. خلاصه منزل آنجا چند باغ بود.
نخلستان، درخت لیمو، هندوانه، خربزه، ولی ما دور از آبادی افتادیم. باغ ها را هم با چاه آب می دهند. شب ها تمام اهل حاج روضه خوانی دارند.
دسته عرب ها سینه می زنند، عجم ها سینه می زنند. چون که ما نعش همراه داریم، روضه نمی خوانیم. باری، شب بودیم.
|
طلوع صبح سه شنبه هشتم محرم بار کردیم، آمدیم. سه ساعت از روز گذشته بود وارد مدینه طیبه شدیم. جای همگی خالی است.
خداوند نصیب و روزی همه بگرداند. یک دفعه دیگر هم نصیب من بگرداند که به طور دلخواه خودم بیایم. امروز که فرصت نشد که به حرم ها مشرف شویم؛ تا نعش مرحومه خانم را دفن کردند، خوشا به سعادتش.
پهلوی بیت الاحزان دفن کردند. عجب سعادتی داشت.
|
امروز که چهارشنبه نهم است، غسل کردیم. مشرف شدیم به حرم مطهر جناب پیغمبر (ص)، حضرت فاطمه (س). به حرم مطهر ائمه بقیع امام حسین (ع)، امام زین العابدین (ع)، امام محمد باقر (ع)، امام جعفر صادق (ع)، حضرت فاطمه که قبر مطهرشان مخفی است.
|
جای همگی خالی بیت الاحزان، به قربان دل حضرت فاطمه (س) بگردم. دعا به همگی کردم.
|
الهی خداوند قبول کند. ولی هوای مدینه گرم است. اگر چه ما منزل بدی داریم. این سفر بخت ما چنین پیش آورده که هر جا منزل گرفتیم، بد.
روز عاشورا عید گرفتند، چون جمعه بود. از قرار معلوم شب جمعه و روز جمعه را عید می گیرند، به واسطه عید محمد (ص) و آلش بازی ساز نواز می زنند.
شب یازدهم عاشورا، حضرات مدینه بنای آتش بازی را گذارند. توپ، تفنگ، شیپور، بالابان، مزغان می زدند.
یادم آمد شب یازدهم عیال سید الشهداء (ع) در کربلا چه کردند.
نمی دانم چه حالت به من دست داد. این صداها را که شنیدم، می خواستم خودم را بکشم. خدا عذابشان را زیاد کند، بحق محمد و آله...
ماخذ :کتاب روزنامه سفرحج عتبات عالیات و دربار ناصری
بخشی که پیش رو دارید منتخب و فشرده ای است از سفرنامه یک بانوی کرمانی که درسالهای 1309 تا 1312 ه ق مصادف با 1271 - 1273 ه ش از راه دریا عازم سفر حج شده و از آنجا به زیارت عتبات مشرف گردیده و پس از مراجعت به ایران از راه قم عازم تهران می شود و به دلیل آشنایی به دربار ناصری راه می یابد ، که بیشتر سفرنامه راجع به این بخش سفر ایشان است و به طبع در حوزه کار این سایت نیست .
از دیگر نکات قابل توجه ملاقات ایشان با میرزای شیرازی بزرگ است که در هنگام سفر به عتبات اتفاق افتاده است .
آنچه در اینجا ذکر شده است ، خلاصه ای از ماجراها و سختی های سفر ایشان از بدو حرکت تا پایان مراسم حج می باشد که ذکر و تذکری برای ما باشد تا بیشتر بدانیم و شاکر باشیم که درچه دوره ای از زمان و با چه نعمت هایی زندگی می کنیم .
نثر صریح این بانو و توجه به برخی جزییات و سختی هایی که یک بانوی تنها می تواند در سفر با آنها روبرو گردد بسیار مهم و قابل توجه است .
یادآوری این نکته ضروری می باشد که برخی روستاهایی که به آنها اشاره شده هم اکنون از بین رفته اند . همچنین برای ارتباط بهتر مخاطبان گرامی سعی شده تا تصاویر بدیع و کمیابی از گذشته های دور خانه خدا و شهر مدینه و مکه ضمیمه این نوشته ها گردد تا درک شرایط آن دوران راحت تر باشد .
تنی چند ایشان را در این سفر همراهی می کردند که در این قسمتی که برای شما انتخاب شده نام " جناب خان " و " سرکار خانم " که عیال خان بوده بیشتر دیده می شود .
این سفرنامه به همت جناب رسول جعفریان در کتاب " روزنامه سفر حج ، عتبات عالیات و دربار ناصری " به چاپ رسیده است .
اسم این بانو را نمی دانیم اما مصحح گرامی کتاب با توجه به سیده و کرمانی بودن ایشان ، نام حاجیه خانم علوی کرمانی را برگزیده است که بسیار زیبا و شایسته می نماید .
خدای تبارک و تعالی توفیق عنایت فرمود که به زیارت بیت الله الحرام و مدینه طیبه و کربلای معلی مشرف شویم، و در غیر از این خاکسار و همشیره بزرگ جناب مستطاب بندگان عالی آقای امام جمعه –ادام الله ایام افاضاته – و همشیره نواب آقای حسن علی خان صبیه مرضیه مرحوم غفران مآب فضل علی خان امیر تومان – طاب ثراه – عیال خود این خاکسار همسفر و حاجی نبود و خیلی به جهت تنهایی دلتنگ بودیم، و مشغولیاتی بهتر از این ندیدم که بعد از رسیدن به منزل ها و رفع خستگی نمودن، شرح قضایای هر منزل و فرسخ های آنها و دهات و مزارعی که در راه ها دیده میشود، به طور روزنامه بنویسم که هم کتابچه شود و هم یادگاری در این صفحه روزگار بماند.
|
روز شنبه بیست و پنج شهر رمضان المبارک سنه 1309 ( ه ق ) در منزل فعلی مکان دولاب سرکار بندگان عالی آقای حاجی محمدخان – مدظله العالی – سه ساعت به غروب مانده سوار شدیم.
با چشم گریان و دل بریان و دوری احباب و مفارقت اقوام.
آمدیم رق آباد، در باغ جناب مستطاب بندگان عالی آقای آقا میرزا حسن – سلمه الله تعالی – سرکار نواب عالی آقای حسن علی خان و سرکار نواب عالی آقای آقا میرزا جواد و نور چشمی آقا میرزا غلام حسین، و میرزا عبدالله و میرزا علی هم مشایعت آمدند.
در آنجا وداع کرده، بر گشتند. شب را سرکار خان تب کردند به شدت.
صبح یکشنبه که از خواب بیدار شدیم، باد و طوفان زیاد بود.
حاجی جعفر آشپز هم حالتی نداشت. به این واسطه بار نکردند.
چون سرکار خان تب داشتند، آش طرف (آش قراقوروت) گل سرخی ترتیب دادیم به جهت ایشان، سبزی آن را هم پیجر (یا: بیجک) و ترشک کردیم. میل فرمودند.
دو سه قاشق بنده خوردم و دو سه قاشق سرکار علیه خانم میل فرمودند. برای سرکار خان الحمد لله منفعت کرد. چند دستی عمل کرد. تب قطع شد. بنده که به مرارت افتادم.
16 دست قی و اسهال کردم.
شب دوشنبه بیست و هفتم را هم در باغ رق آباد ماندیم. بنده هم تب کردم به حال خراب. حاجی جعفر آشپز هم احوالش خیلی بد شد.
صبح دوشنبه بار کردیم. پنج فرسخ راه آمدیم اسماعیل آباد.
مرحوم وکیل الملک حاجی جعفر را گذاردیم در رق آباد. مشهدی باقر رفت شهر آشپز دیگری آورد. از رق آباد تا اسماعیل آباد خیلی سخت گذشت از شدت باد و خاک و طوفان.
ظهری وارد شدیم. الحمدلله احوال بنده بهتر شد. سرکار علیه خانم تب کردند به شدت. از درد استخوان و سر آه و ناله زیاد دارند.
خداوند ان شاء الله صحتی کرامت فرماید.
امروز که روز جمعه دوم شهر شوال است، روانه قلعه عسکرشدیم .
هفت فرسخ راه آمدیم ، همه کوه و کتل. دهنه خوش هوایی بود.درخت های زرشک همه گل کرده بود ، ولی ماها حال نگاه کردن نداشتیم از حالت سرکار خانم.
آمدیم در کاروان سرا منزل کردیم . احوال سرکار خانم خیلی منقلب شد. همه پریشان شدیم. بعد سکنجبین میل فرمودند . دودست قی شد . الحمدالله فی الجمله بهتر شدند .
خداوند ان شاالله به حرمت اجداد طاهرین که به زودی شفا کرامت فرماید.
از روزی که از کرمان بیرون آمدیم، یک ساعت خوش ندیدیم.
نفهمیدیم از کجا می آییم ، به کجا می رویم. ان شاالله می رویم . ان شاالله فردا روانه بافت خواهیم شد.
امروز که سه شنبه است، به این واسطه در ده سرد لنگ کردیم .
اهل این ده به واسطه ظلم و تعدی ابوالفتح خان پارسال فرار کردند ، ده را لم یزرع گذارده اند. باغ های ایشان بی صاحب مانده . پارسال ملخ خورده بود ، امسال هم ملخ زیادی در باغستان آنها ریخته .
خداوند محافظت فرماید. نه نان پیدا می شود، نه کاه و نه جو.
چاره ای هم نداریم به جز ماندن. فردا هم با حالت مایوس خیال مراجعه به کرمان داریم.
خداوند ان شاالله هیچ بنده ای را از درگاه خودش مایوس نکند که بد دردی است. الهی به زودی زود شفای عاجلی کرامت فرماید . اول ظهر امروز الحمد لله رب العالمین خانم بنای عرق را گذاردند تا صبح.
صبح یک ساعت از روز جمعه گذاشته وارد بیدوئیه ششدیم . الحمدلله احوال سرکار خانم بهتر است.
خداوند تفضلی به حال همه ماها کرد. این ده هم بسیار خوش هوا و خوش صفا است. گویا این شعری که شاعر ساخته در وصف همین جا است که : (( درخت سردسیری گرم سیری )).
در اینجا همه درختی هست ، از جمله نخل بسیاری ، جنگل های خوب، درخت سیب و به و انار و انگور، بادام،زرد آلو،چنار، بید، فلفل همه چیز هست.
در باغی منزل کردیم . هوای سرد ،جای همه دوستان عزیزان همه خالی است، که عجب جای با صفایی است، نهار خوردیم ،خوابیدیم.
از خواب بیدار شدیم ،چای خوردیم . دو ساعت به غروب مانده سوار شدیم . شش ساعت از شب گذشته وارد پور شدیم . ولی راه بسیار بدی گدار کیش گدار ، همه سنگلاخ ، قریب سه فرسخ راه کیش گدار بود.
خیلی سخت گذشت . شام خوردیم، خوابیدیم .
|
امروز که یکشنبه است، شب گیر کرده ، دو ساعت از روز گذشته وارد سرپیچ شدیم. ولی چه گویم،چه نویسم از شدت گرما.
خداوند محافظت فرماید. چادر زدیم . میان دو کوه چشمه آب بسیار کمی است. ظهری هم نان کشک ، گردو و خرما خوردیم. جای اینهایی که خیال مکه معظمه را دارند خالی است.
دوساعت از روز گذشته، روز دوشنبه وارد سلر گرم شدیم . چه عرض کنم از این راه که چه قدر سخت بود .
همه اش کوه و کتل و گدار بود.خیلی سخت گذشت.
این چند منزل همه جا راه های بد بود ، به خصوص این راه تنگ زندان.
چادرزدیم در نخلستانی ، نهار هم بادمجان تازه خوردیم . ولی از گرمی هوا چه عرض کنم . خداوند محافظت کند. عصری رفتیم سر رودخانه ، جای همه دوستان و عزیزان همه خالی . هوا هم عصری بد نبود. دماغ سرکار خان تازه شد. چند شعر روضه برای ما خواندند.
اول آفتاب روز چهارشنبه رسیدیم به کربلایی قاضی . دهی است که تمام زراعت این ده به آب گاوگرد آب می شود.
هر چند قدم راه یک گاوگردی است .چرخی دارند و خیکی . اما به همان یک خیک آب بالا میآورند.
زراعت تنباکوی زیاد دارند نخلستان زیادی. این راه هم خوب بود. اما چه نویسم ، از ارزوئیه تا منزل پیش چقدر راه ها بد ،کوه و کتل و گدارهای سخت و کوه های غریب عجیب بود، این منزل راه صاف و خوب بود و چرخ ها صداهای غریب عجیب می دهند.
تمام این ده صدای چرخ گاوگرد است. از ارزوئیه تا این جا تمام نخلستان همه به هم بسته. در بیابان ها هم همه درخت گز و کهور{ نوعی درخت} و گیش { نوعی درخت کوچک } مثل جنگل.
صبح پنج شنبه پانزدهم وارد بندر شدیم. ناپند هم وسط راه بود. آنجا هم نخل زیاد از جمله درخت سپستان و انبه هم بود. آب هم از چاه می کشیدند . وارد بندر که{ که شدیم} لب دریا ،خانه حاجی محمد حسن نوقی منزل کردیم نهار هم ما را میهمان کردند.
هر ساعت که نگاه به دریا و موج دریا می کنم ، اسباب وحشت می شود.
ولی خودشان متصل توی بکاره ها و کشتی ها نشسته ، یا آدم پای غراب { قایق } می برند یا بار می زنند . بچه هاشان توی کناره بازی می کنند، شنو می کنند.
سبحان الله ، غریب حکایتی است که شخصی چطور راضی می شود که برود توی این کشتی های کوچک که پارو می زند.
الهی خداوند دین واجب را از گردن همه دوستان ادا بکند، ولی از راه دیگر که این راه بسیار بد راهی است. هم گرانی و هم راه بد .
از ارزوییه تا بندر ، همه جا جو یک من و یک چاریک یک من ، یک قران ، نان یک من و سه چاریک ، یک قران ، روغن هشت قران، ماست یک من یک قران ، همه جا گرانی ، بندر هم گرانی است.
شمع دسته ای پونزده شاهی ، مابقی به همین طور. این که می گویند بار به بارخانه گران است، راست گفته اند.
خلاصه کلام ، ان شاالله فردا که جمعه هست صبح به غراب نشسته ، روانه بمبئی خواهیم شد. به سلامتی جان همه دوستان و خودمان.
امروز که روز جمعه شانزدهم است ، خبر کردند که دو ساعت از روز گذشته بایست در غراب حاضر باشید .
چای خورده به ترس به لرز آمدیم لب دریا . کلمه و شهادت گفتیم .این که حاجی ها می گویند کشتی ها شپش دارد، بایست روی هم بخوابند ، همه دروغ است . اگرچه ماها در کشتی نیکل نشستیم . می رویم بمیئی . پول کتری و عرشه و تخته را هشت نفره صد چهل شش تومان دو ریال دادیم.
صبح شنبه هفدهم از خواب برخاسته ، نماز کردیم چای خوردیم گفتند کشتی بایست از میان دو کوه مسقط بگذرد.
کشتی بان و کارگزاران کشتی همه پریشان شدند. دوربین ها همه در دست گرفته در پای قطب نما ایستاده اند . نگاه می کنند که کشتی را بگرداند که به کوه نخورد .
همه واهمه داریم. سرکار خانم مشغول دعا خواندن هستند . حرکت کشتی نمی گذارد درست بنویسم .الحمد الله کشتی از خطر گذشت . رسیدم مقابل مسقط . کشتی لنگر انداخت...
... الان مرتب صد پنجاه گاو بار کردند .هر بکاره ای دوازده گاو ، دست پایشان را بسته اند. توبکاره ها خوابانیده اند. از مطرح و مسقط آوردند توی کشتی که ببرند بمبئی . حقیقت مطلب قوه نوشتن نیست . اعمال و حرکات این سیاه ها .
از بس که هوا گرم است دیگر قوه ندارم. دلم بی حال می شود.
عمله جات کشتی هم همه هندو و فرهنگی است. ماشاالله همه چز ها پاک تمیز ، ولی به ظاهر پاک ،باطن نجس اندر نجس . ما می خوریم ، به روی خود نمی آوریم .
چون از نصف شب باد حرکت کرده ، کشتی به تلاطم افتاده بود. سر همه ماها به گردش افتاد ، زمین خوردیم. به طورجمعی خودمان را از عرشه پایین آوردیم و همه بنای قی را گذارند .
ماها درکتری افتاده بودیم ، نوکرها جای دیگر . از حال هم خبر نداشتیم. خداوند نصیب کافر نکند که چه حالی داشتیم . سرکار خان و سرکار خانم چهار پنج دفعه قی کردند .
امروز تا غروب همه بی حال افتادیم ، نه دوا و نه غذا، شب شد . به مشقت زیاد آمدیم بالای عرشه . یک دوفنجان چای خوردیم ، خوابیدیم .
تا امروز که چهارشنبه بیست و یکم است. همه بی حال بودیم. الحمدلله صبحی بعضی ها بهتریم. بعضی ها همین طورقی می کنند حالا فی الجمله کشتی موج دارد. ماها به این حال شدیم . و مصیبت که کشتی طوفانی شود، خدا رحم کند.
الهی، خداوند دین واجب را ازگردن همه دوستان ادا کند ، ولی از راه خشکی نه کشتی ، که هیچ چیز برای انسان باقی نمی گذارد، نه نماز ، نه عبادت، نه غذای پاک . همه نجس اندر نجس . تاکس نبیند نمی فهمد.
|
سبحان الله ، آدم دیوانه می شود نمی داند نگاه به چه بکند چه ببیند.
آمدیم ، رسیدیم به بمبئی . کشتی ما را هم آوردند جفت کردند به زمین بمبئی که پا از توی کشتی بر می دارند روی زمین می گذارند.یک ساعت نیم به غروب مانده رسیدیم همه مات متحیر نمی دانیم نگاه به کدام طرف بکنیم چه چیز را تماشا کنیم قریب هزار نفرآدم به لب دریا ایستاده ماها را تماشا می کردند ، از هندو ، فرنگی ، گبر، مسلمان . ما هم اینها را تماشا می کردیم.
صبح جمعه بر خاستیم . سرکار خان تشرف بردند حمام . بنده و سرکار خانم رفتیم در بازارگردش . هوش از سر فلک بیرون می رود.
نمی دانم بنویسم چه وضع است. عمارت ها دو طرف هفت طبقه بالا رفته از سنگ و چوب . میانه خیابان که متصل گاری و ماشین میرود تمام بازار زن های هندو نشسته اند، میوه می فروشند . بازار قصابی رفتیم مسلمان ها گوسفند می کشند، می فروشند .
زن ها هندو ماهی سرخ کرده ریزه که اصل ماهی را از مسقط بار می کنند می آورند. بسیار متعفن ، مگوی سرخ کرده ، جانور دیگر شبیه به دو ماهی بزرگ . در این بازار به جز اینها چیز دیگر نمی فروشند.
یک روز هم رفتیم تماشای آب بمبئی ،چون آب روان در بمبئی نیست . آبی دارد در شش فرسخی آن ، آب را آورده اند از میانه کوه ها نزدیک بمبئی چرخ ها ساختند ،لوله های آن را زیرزمین کار کردند . نمی دانم به چه بزرگی بنویسم ، بشوش های آهن بزرگ زیر زمین کار کردند که راه بمبئی پنج فرسخ است. در تمام خانه ها ، بازارها،کارخانه ها ،بنگله های بلند سه چهار طبقه ،این آب را بردند. در هر خانه پنج شش جا آب بیرون می آید . به قول خودشان می گویند نعل، ولی مثل شیرهای ولایت ما که برای حوض مانع ها درست می کنیم ، لوله های آهن کار گذارده اند و سر آنها شیر دارد، می پچانند ، آب می آید.
|
صبح شنبه اول ماه ذی قعده خداحافظی کردیم .
آمدیم در غراب تا ظهری هفتصد نفر حاج از سنی ، کابلی ،هنوستانی ، مسلمان همه جمع شدند در جهاز .
ظهری جهاز راه افتاد. چون حالا اول برسات بمبئی است، بنای باد گذارد.
جهاز در تلاطم افتاد که همگی افتادیم بد حال . یکی قی میکرد یکی بی حال بود، یکی گریه می کرد، یکی دعا می کرد .
الهی خداوند نصیب کافر نکند. الهی خداوند دین واجب را از گردن همگی ادا کن، ولی از راه خشکی .
ده روز به این حالت افتادیم . شب تا صبح یا الله یا محمدا یا علیا بلند بود . سنی ها اذان می گفتند . همه متصل کلمه شهادت می گفتیم .
یک دفعه جهاز چنان کج می شد که می گفتیم الان غرق میشویم . آب چنان پر می زد و موج می زد که آب می آمد تا دم عرشه که بالاتر از آن نبود. (( یک دفعه آب از دریا زد بالا ،که خورد پس گردن میرزا محمد علی ،افتاد زمین ،و حال آن که ما در عرشه بودیم))
شب تا صبح صدای یا الله بلند است. سنی ها اذان بی وقت می گویند. درویش های هراتی ،کابلی ،هندی هوهو می گویند. شیعه ها سینه می زنند.
قیامت است، مثل صحرای محشر.
چنان کشتی کج می شود اگر دستمان را جایی بند نکنیم، می آییم پایین. خدا محافظت کند بر جمع حاج.
آن مرد که گفت باشد غرقی منهم به درک، اما من شب و روز می گویم یا علی، نه غرقی نه منهم به درک؛َ من آرزو خیلی دارم».
البته روزی ده مرتبه آب می ریخت توی جهاز. همه به ترس و به لرز افتاده بودیم. گویا این بخت من بیچاره بود که دریا طوفانی شد. باز هم الحمدلله به خیر گذشت، اجل نرسیده بود. ده روز به این حالت بودیم. «در این دریا چیزی که دیدم، یک روز عصر متجاوز قریب هزار ماهی از آب بیرون می آمدند، دو مرتبه خودشان را می انداختند توی آب».
روز شنبه پانزدهم ذی قعده آمدیم کامران، که حاج بیچاره فقیر را به قرنطین می اندازند.
بکاره ها را پدرسوخته های سیاه آوردند، حاجی ها را با اسباب نشاندند در بکاره ها.
ما بیچاره هم آمدیم، نشستیم. ما را آوردند به زندان بلا.
زمینی است ریگ نرم، خشک خالی، گرم، بی آب و علف، دوره این زمین همه دریا. هر گوشه قریب صد، صد و پنجاه کتوک زدند از نی و چوب و حصیر برای حاجی ها.
ما اسیری ها را آوردند در کتوک ها منزل دادند. الان حاجی شش جهاز هستند. هر جهاز آدم هایش را به گوشه ای منزل دادند.
نمی گذارند که پیش هم بیایند بروند، که مبادا یکی از اهل یک جهازی ناخوش باشند، آنهای دیگر هم ناخوش شوند.
کارهایی با پدرسوختگی که پول جمع کنند. حاجی که از بمبئی می آید، ده روز قرنطین هستند. آنهایی که از بندعباس می آیند، بیست و چهار ساعت قرنطین هستند.
آتش به جان آن آدمی بگیرد که ماها را روانه بمبئی کرد. ده روز ما را آنجا معطل کرد که حاجی جمع کند. آخر هم جمعی سنی و چهار امامی و شش امامی و هفت امامی آوردند در جهاز، همه گدا.
در جهاز ما که از بمبئی آمدیم، قریب ششصد، هفتصد نفر متجاوز بودیم. بیست و سه نفر شیعه بودیم، باقی همه سنی و غیره بودند. خلاصه هر دسته در کتوکی منزل کردیم. الهی بمیرم برای عیال سیدالشهداء (ع).
دوره کتوک ها و قراول خانه ها هر کدام یک قراول ایستاده. وقتی که وارد شدیم، دو سه ساعت بعد حکیم فرنگی آمد. همه را دید که ناخوش نباشند. رخت ها و رختخوابهای همه را باز کردند، نگاه کرد. بعضی ها که کثیف بد بودند، بردند دود دادند.
امروز که دوشنبه بیست و چهارم است، آمدیم به جهاز.
الحمدلله چندان احوالمان به هم نخورد. ولی خانم شب و روزی ده بیست مرتبه بیرون می روند. احوالشان خوب نیست. خیلی بنیه تحلیل رفته، خداوند محافظت کند.
امروز که چهارشنبه است، خبر دادند راه جده گم شده. در این دریا هم کوه بسیار است.
احتمال خوردن جهاز به کوه دارد. خرد می شود، غرق می شود. همه یا الله یا محمدا داریم.
و امشب هم کشتی را نگاه داشتند به واسطه گم کردن راه.
صبح پنجشنبه الحمدلله راه پیدا شد.
از جده بلدی آمد و کشتی را از میان کوه ها رد کردند. دو سال قبل از این کشتی به کوه خورده بود، غرق شده بود دکل هایش از آب بیرون بود. تا اینکه الحمدلله رسیدیم به جده.
امروز سه روز است که وارد جده شدیم.
والله اگر فهمیدم کی هستم و کی بایست بروم.
بدبخت خودم، بی طالع خودم، الهی خداوند به زودی زود شفا کرامت فرماید.
خداوند تفضلی بفرماید که سرکار خان و خانم بتوانند اعمال به جا بیاورند. به امید خداوند احوال سرکار خان الحمدلله بهتر شد، ولی خانم حالت ندارند.
|
عجیب است ! اشتیاق ما به بعضی از لذتها بخشی از رنج ماست ، و عشق والاترین این رنجهای شیرین است
رازها را نمیتوان گشود، رازها را باید زیست، و عشق یک راز است ...?
هرگاه توانستی خودیت را کنار بگذاری آنگاه هیچ چیز برای گفتن نخواهی داشت، و این یعنی به سکوت رسیدن، به معرفت خاموش!!!?
ممنون. توی اداره نمتونم مسنجر استفاده کنم. از سایت میبو میگیرم.
هر دلی از سوز ما آگاه نیست!!!1
یک انسان تنها زمانی می تواند خود را در دستان کسی بگذارد که نتیجه این تسلیم آزادی مطلق او باشد.جبران خلیل
هر دلی از سوز ما آگاه نیست!!!1
من موفق نیستم، بلکه آنان که از من عقب تراند ناموفق اند!1
با دیگران زیبا سخن بگویید تا پاسخ زیبا بشنوید-حضرت علی (ع)
بزرگترین معجزه هستی آن است که تو هستی، من هستم ،...!
هر انسانی نماینده عظمتی است و آن عظمت، ملکوت خداوند است در درون او
-جبران خلیل جبران
ویرانه نه آن است که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آن است که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نگه تو
صد بار بنا گشت و دگر بار فرو ریخت!