حکایاتی از امام رضا علیه السلام
با وسوسه های شیطان، تردید در دلم لانه کرده بود. با خود می گفتم:« مگر چقدر باید برای برآورده شدن حاجتی دعا کرد؟ دیگر ناامید شده بودم. گفتم پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام، بروم، شاید مشکلم را بر طرف سازد. نزد امام رفتم و گفتم: چند سال است حاجتی دارم و بسیار هم دعا کرده ام، ولی دعایم مستجاب نمی شود. در دلم شک راه یافته است، چه کنم؟ امام، نگاه تندی به من کرد و فرمود:« ای احمد بن محمد! مراقب باش که شیطان بر تو پیروز نشود و تو را از رحمت پروردگارت نا امید نسازد. مگر نمی دانی گاه پرودگار، برآوردن نیاز مؤمن را به تأخیر می اندازد تا او بیشتر به راز و نیاز بپردازد؛ چرا که خداوند بزرگ، گفت و گوی بندگان را با خود دوست دارد. به خدا سوگند! دیر برآورده شدن نیازهای بندگان که از خدای خود چیزی خواسته اند، برای آنان بهتر از زود بر آورده شدن نیازهایشان است. دنیا چه ارزش دارد که مؤمن، برای آن از خدای خود ناامید شود؟! نیکوست که نیایش او در حال آسایش و دوری از مشکلات، همانند نیایش او در سختی ها باشد و اگر (حاجتش) نیز برآورده نشد، سبب ناامیدی او نشود، پس افسرده نشو که دعا در پیشگاه پروردگار بزرگ و بلند مرتبه، بسیار ارزشمند است.
بردبار باش و برای به دست آوردن روزی حلال بکوش! به پیوند با بستگانت پایبند باش و به کسی ستم مکن؛ زیرا ما خاندانی هستیم که حتی بریدن از بستگان را به کسی که از او بریده اند، سفارش نمی کنیم. هر که به ما بد کند به نیکی پاسخش را می دهیم، به خدا سوگند! از این روش، جز خوبی و نیکی نمی بینم.
بدان کسی که در این دنیا از نعمت های بی شمار بهره مند است، اگر درخواستی از خدا کند و دعایش برآورده شود، بر اثر آزمندی و فزون خواهی، بیشتر در خواست می کند و این سبب می شود که دیگر از نعمتی سیر نشود و بیشتر بخواهد، پس آنگاه که به نعمت های او افزوده شد، حقوقی که باید ادا کند، افزایش می یابد.
بنابراین، از شکر این همه نعمت، ناتوان می ماند و به آزمایش و بلا مبتلا می شود و به خطر می افتد. بنابراین، دل بستگی ات را به پروردگار استوارتر ساز و در دل خود نسبت به او شک و تردید راه مده و درازه دلت را به روی چیزی به جز خیرو نیکی مگشا! بدان که این، تنها راه آمرزیده شدن و برآورده شدن دعاهاست». (1)
نسپردن کار به مهمان
امام رضا علیه السلام با احترام، مهمان خود را به داخل خانه آورد و پس از پذیرایی از او، با وی به گفت و گو پرداخت. در میان سخن، باد چراغ را خاموش کرد. مهمان، بی درنگ از جای خود برخاست تا چراغ را روشن کند، ولی امام دست او را گرفت و اجازه نداد از جا برخیزد. سپس خود حضرت برخاست، چراغ را روشن کرد و برای اینکه مهمان ناراحت نشود، با لبخند به او فرمود:« ما خاندانی هستیم که دوست نداریم مهمان خود را به کار گیریم و او را به زحمت بیندازیم.»(2)
لزوم بستن قرارداد با کارگر
برای کاری نزد امام رضا علیه السلام رفته بود. ساعتی در محضر آن حضرت نشست. وقتی از امام اجازه خواست از محضر ایشان مرخص شود، امام به او فرمود:« امشب را نزد ما برای شام بمان و مهمان ما باش!.» دعوت امام را پذیرفت و به اتفاق هم به خانه حضرت رفتند. تعدادی از غلامان مشغول بنایی در حیاط خانه ایشان بودند و دیواری می ساختند. امام به آنها سلام کرد. در میان آنها غلامی ناشناس را دید که مشغول کار بود. حضرت از یکی از غلامان پرسید:« این کیست؟» پاسخ داد: به ما کمک می کند. پس از پایان کار چیزی به او خواهیم داد. امام پرسید:« مزد او را تعیین کرده اید؟» عرض کرد: نه سرورم! این کار لازم نیست. هرچه به او بدهیم، راضی می شود. امام برآشفت و با ناراحتی گفت:« مگر من بارها نگفته ام هر کس را برای کار می آورید نخست مزد او را تعیین کنید و با او قرارداد ببندید و سپس او را به کار گیرید. کسی که بدون قرارداد قبلی کارمی کند، اگر سه برابر مزد هم به او بدهید، ممکن است او گمان کند مزدش را کم داده اید، ولی اگر مزدش را پیش تر تعیین کنید، وقتی مزدش را بپردازید، از شما خشنود خواهد شد؛ زیرا به وعده خود عمل کرده اید و اگر بیش از مقدار قرارداد، چیزی به او بدهید، هرچند کم و ناچیز باشد شاد می شود و سپاسگزار خواهد بود.»(3)
احترام به کارگر
اهل بلخ بود و امام رضا علیه السلام را در سفرش از مدینه به خراسان همراهی می کرد. هنگام ظهر، امام دستور داد کاروان برای اقامه نماز ظهر و غذا خوردن توقف کند. پس از اتراق، امام به نماز ایستاد و همه در پی آن حضرت نماز ظهر و عصر را به جا آوردند. سپس سفره ای گستردند تا غذا بخورند. امام دستور داد همگی سر یک سفره بنشینند. همه همراهان امام حتی سیاهان و غلامان سر آن سفره نشستند. مرد بلخی با دیدن این منظره، به آرامی به امام گفت:« فدایت شوم! بهتر است برای اینان سفره ای جدا انداخته شود.» امام از سخن مرد بلخی ناراحت شد و فرمود:« هرگز! پروردگار همه ما یکی است و پدر و مادرمان نیز یکی است و پاداش هر فرد به عمل او بستگی دارد.»(4)
پینوشتها:
1.ابوالفضل هادی منش، در قلمرو آفتاب، داستان هایی از سیره اخلاقی پیشوایان معصوم علیهم السلام، صص 12-10
2.همان، ص 230
3.همان، صص 109 و 110
4.همان، ص 110
عشق چیست و چه ارتباطی میان عشق حقیقی و مجازی وجود دارد . آنچه که «حرف نو» ی ما را دو قسمتی ساخت موضوع عشق دختران و پسران بود که گرایش آنان به یکدیگر یا بر مدار خلق و صورت است یا بر مدار خلق و سیرت . سخن پارسانیا بدینجا انجامید که: «اگر گرایش زن و مرد بر مدار لذت های شهوانی سامان یابد، تضمینی برای استمرار و تداوم آن باقی نمی ماند; زیرا این نوع ارتباط ذاتا کانونی ثابت را تاب نمی آورد و همواره در معرض تغییر و تبدیل است . از سوی دیگر، گرایش های برآمده از شهوت نیز تحت تاثیر عاملی دیگر تغییر می یابد . این عامل، خود شهوت است . شعله های عشقی که در اثر شهوت بر افروخته می شود و اوج می گیرد، همزمان با مردن شهوت، (به سبب ارضای آن) یا از میان رفتن جذابیت های طرف مقابل، نابود می شود» . قسمت پایانی گفت وگوی ما را بخوانید:
منظور شما این است که دانشجویان زندگی مشترک خودشان را بدون یک محبت پیشین آغاز کنند و منتظر باشند تا پس از ازدواج این محبت و عشق پدید آید؟ به نظر شما، آیا اصولا چنین چیزی به صورت یک اصل کلی تحقق می یابد؟ آیا زندگی های مشترکی که بدون عشق اولیه به وجود آمده و پس از آن هم محبت و علاقه ای بین دو طرف به وجود نیامده، کم بوده اند؟ به نظر می رسد، اگر واقعا نتوان شاخصه ای عینی برای تمیز عشق حقیقی از عشق کاذب ارائه کرد، باید به ریسک پناه برد . به نظر شما، کدام یک از این دو ریسک معقول تر است: این که انسان به این احساس محبت اطمینان کند و تبعات احتمالی ناشی از خطای تشخیص را هم بپذیرد یا احساس اولیه خود را رها سازد و در قالبی سنتی ازدواج کند و در صورتی که ازدواج نتوانست محبت بین دو طرف پدید آورد، آیا باید تبعات طلاق را بپذیرد یا یک عمر بدون هیچ گونه احساس مطلوبی به زندگی ادامه دهد؟ به نظر شما، آیا پاسخ به این سؤال ساده تر است یا ارائه یک ملاک عینی برای تمیز محبت راستین از محبت دروغین؟
آنچه با نگاه به چهره جوانان، به ویژه در سنین جوانی، پدید می آید، محبت و عشق نیست; گرایش شهوانی است . این میل، ارتباط و پیوند انسانی به ارمغان نمی آورد . آن که به دلیل صورت زیبایش مورد توجه دیگری قرار می گیرد، به لحاظ ذاتش محبوب و معشوق نیست . چهره اش که از عوارض جسمانی او است، محبوب است . چنانچه این فرد در برابر امیالی چنین تسلیم شود، ناگزیر هستی و وجودش را هزینه زیبایی ظاهری اش می سازد . عشق کالایی نیست که در هر کوی و برزنی یافت شود . عشق گوهری عظیم است که انسان با نحوه سلوک در زندگی اش به تدریج آن را به دست می آورد . عشق هرگز با ارتباط ظاهری دو فرد پدید نمی آید . زن و مرد وقتی به این گوهر گرانقدر دست می یابند که عزم خود را جزم کنند و زندگی خود را در جهت وصول به آن سامان بخشند .
عشق زن و مرد از افق مجاز آغاز می شود و در اثر تمرین و ممارست به سوی حقیقت راه می سپارد . عشق در بند حسن (زیبایی) است . هرگاه حسن رخ نماید، آشکار می شود . عشق ظاهری اگر در همان افق محدود شود، بی ریشه است و در واقع عشق نیست; همان چیزی که عشق دروغین خوانده می شود .
زیبایی ظاهری امر محدود و دنیوی است . امور دنیوی ظاهری اند . حسن ظاهری اگر ارتباط خود را با حسن واقعی قطع کند، چون سراب است و جز فریب دستاوردی ندارد . زیبایی واقعی، زیبایی معنوی است; و زیبایی معنوی در اوصاف و ویژگی های نفسانی و اخلاقی افراد ظاهر می شود . اگر ارتباط زن و مرد بر مدار شمایل و خصوصیات اخلاقی شان باشد، عشق و محبت آن ها مجازی است نه سرابی و دروغین . در این مقام عاشق و معشوق هنوز به ذات یکدیگر دسترسی ندارند و تنها اوصاف هم را می بینند .
عشق حقیقی هنگامی در دسترس قرار می گیرد که عاشق بتواند زیبایی ذاتی معشوق را ببیند; و چون ذات انسان چیزی جز نشانه حق - سبحانه و تعالی - نیست، عشق حقیقی تنها با ظهور و طلوع حق تعالی آشکار می شود . زن و مرد با نظر به ملکات و کمالات اخلاقی یکدیگر بارقه های زیبایی را مشاهده می کنند . در این حال ارتباط ظاهری آنان از افق روابط شهوانی به سطح روابط انسانی ارتقا می یابد . بنابراین، عشق ظاهری آنان ارتباطی بی محتوا نبوده، بروز روابط عمیق معنوی آنان شمرده می شود . در این موقعیت، هر قدر رابطه معنوی شان عمق پیدا کند، رابطه ظاهری شان جذاب تر و گرانبهاتر می شود .
انسان در جوانی و نوجوانی در آغاز سلوک انسانی و الاهی خود جای دارد . او در این زمان سرمایه عظیم انسانی را که لطیفه ای الاهی است، در پاک ترین و ناب ترین صورت به همراه دارد . فطرت پاک جوانی از نسیم ها و نفحات رحمانی بهره ور است و اگر جوان دریچه جانش را بر نسیم عشق بگشاید، به زودی تومار هستی اش با توفان توفنده عشق در هم پیچیده می شود; به گونه ای که چیزی جز معشوق حقیقی باقی نمی ماند:
«ان لله فی ایام دهرکم نفحات الا فتعرضوا لها و لا تعرضوا عنها» (1)
در ایام زندگی شما نسیم هایی از عالم قدس وزیدن می گیرد، آگاه باشید به آن ها چنگ زنید و روی باز نگردانید .
نفحات ربانی مزرعه جان آدمی را بارور می گرداند و درخت وجودش را به بار و بر می نشاند . دوره جوانی دوره ای است که آدمی این نسیم را در فرصت های مختلف و به شکل های گوناگون تجربه می کند . مزرعه جان جوان زمینه مستعدی است که با اندک مراقبت و مواظبت از همه امکاناتی که به او ارزانی شده بهره مند می شود; ولی اگر از مراقبت و مواظبت تهی گردد، در دام شیطان گرفتار می آید و به زودی شوره زاری بی حاصل می گردد; شوره زاری که در چشم اندازهای مختلف، چیزی جز سراب ارائه نمی دهد .
پس می توان گفت که شیطان با القائات خود و بهره گیری از جذابیت های عشق های مجازی به جای نفحات الهی و عشق حقیقی خیمه می زند .
این گونه نیست که شیطان در مسیر این جایگزینی و نشستن بجای عشق حقیقی از خود سرمایه ای داشته باشد، شیطان از خود سرمایه ای ندارد و امکانات نخستین خود را از گنجینه وجود انسان به سرقت می برد . او با زینت دادن زندگی دنیا سرمایه الاهی انسان را که همان عشق و محبت به زیبایی است، به خدمت می گیرد . شیطان جایی را که فاقد زیبایی معنوی و حقیقی است، به خوبی می آراید و زیبا می نمایاند . انسان که به طور فطری جویای زیبایی است، در صورتی که سرمایه وجودش را قدر نداند، به سوی چیزی که زیبایی معنوی ندارد و ساخته شیطان است، گام بر می دارد .
جوان به پیمان الست، حدیث العهد است . گوهر عشق در نهادش پنهان است . او حیات خود را با یاد آن آغاز کرده، زندگی اش را برای وصول به آن سپری می کند . به همین دلیل هر جا اثری از زیبایی می بیند، دل می سپارد . زیبایی ظاهری در افق طبیعت طلوع می کند و ظاهری ترین بخش جوان را به خود مشغول می سازد . اگر جوان نشانه های ظاهری را مقصود و مطلوب خود پندارد، از حقیقتی که جان تشنه اش را آرام می کند، باز می ماند .
جهادهای سه گانه مقاطع مختلف، رزم و پیکار مستمری است که انسان از جوانی آغاز کرده، تا رسیدن به قله پیروزی ادامه می دهد: جهاد اصغر، جهاد اوسط و جهاد اکبر . جهاد اصغر کوشش ظاهری است . انسان در این مرتبه از جهاد بر دشمنان بیرونی پیروزی می یابد . جهاد اصغر با قوای اعضای ظاهری انجام می شود و آدمی از شر دشمنانی که جان حقیقتش را نشانه گرفته اند، مصونیت می یابد . در جهاد اصغر، راه های بیرونی شیطان سد می شود .
آدمی در برابر تیرهای شیطان سپر می گیرد; چشمان خود را بر آنچه حرام است، فرو می بندد و فرمان خداوند رحمان را پاس می دارد:
قل للمؤمنین یغضوا من ابصارهم و یحفظوا فروجهم ذلک ازکی لهم ان الله خبیر بما یصنعون × و قل للمؤمنات یغضضن من ابصارهن و یحفظن فروجهن و لا یبدین زینتهن . . . (2) .
به مؤمنان بگو دیدگان خود را بپوشانند و دامن خود نگاه دارند . این برای آنان پاک تر است . به درستی که خداوند از آنچه می سازند آگاه است; و به زنان مؤمن بگو چشم خود فرو پوشند، دامن خویش پاک نگهدارند و زینت خود، جز آنچه آشکار است، نمایان نسازند .
جهاد اصغر ساده ترین نوع پیکار است . در این صحنه دشمن را بهتر از دیگر صحنه ها می توان شناخت و کنترل کرد . آدمی رفتار و اعمال ظاهری اش را بهتر از رفتار و اعمال باطنی اش می تواند کنترل کند . در جهاد اصغر انسان با ظاهر وجود خود کار دارد .
جهاد اوسط جهادی است که با شیطان در درون وجود انسان رخ می دهد . در این پیکار، تلاش می شود قوای باطنی نفس از تصرف شیطان رها شود و خاطر و خیال انسان از توجه و تعلق به هر چه جز محبوب و معشوق حقیقی یا مجازی است، رها گردد . انسان در صحنه جهاد اوسط رذایل اخلاقی را از متن وجود خود ریشه کن می سازد و به فضایل و محاسن اخلاقی آراسته می گردد .
در جهاد اصغر انسان از زیبایی های ظاهری که با زشتی و پلیدی واقعی همراهند رهایی می یابد و در جهاد اوسط از زشتی های معنوی دوری گزیده، به شمایل و اوصاف زیبا آراسته می گردد .
شخصی که در صحنه جهاد اصغر پیروز می گردد، در آستانه ملکوت عالم قرار گرفته، برای ورود به جمع ملائک آماده می شود . امیر مؤمنان علی (ع) می فرماید:
«المجاهد الشهید فی سبیل الله باعظم اجرا ممن قدر فعف لکاد العفیف ان یکون ملکا من الملائکة .» (3) .
اجر و پاداش مجاهدی که در راه خداوند کشته شود بیش تر از کسی نیست که توانایی بزهکاری داشته باشد، ولی عفت و پاکدامنی به کار برد . نزدیک است انسان عفیف و پاکدامن فرشته ای از فرشتگان باشد .
در صحنه جهاد اوسط انسان مجاهد گام پیش گذاشته، به راستی به جمع فرشتگان می پیوندد و از همه محاسن و زیبایی های فرشتگان بهره مند می شود .
جهاد اکبر، عالی ترین مرتبه جهاد با نفس است . انسان در این مقام به اصلاح اوصاف نفسانی نمی پردازد و رذائل اخلاقی را هدف قرار نمی دهد . مقصد مجاهد، در صحنه جهاد اکبر، خود نفس است . او می کوشد واپسین حجاب و مانع طلوع حقیقت را بر طرف سازد . در صحنه جهاد اکبر دشمن ترین دشمنان که همان نفس انسان است، هدف قرار می گیرد: «اعدی عدوک نفسک التی بین جنبیک » ; (4) دشمن ترین دشمنانت نفسی است که پیش روی تو است . با پیروزی بر این دشمن، زیبایی و حسن ازلی الاهی تجلی می کند و عشق از پوشش حجاب های ظلمانی خارج می شود و بال های نورانی اش آشکار می گردد .
سلاح ها و ابزارهای کارآمد در آوردگاه با شیطان در مراحل مختلف کدام هستند و آیا سلاح در یک مرحله با سلاح در مرحله دیگر تفاوت دارد؟
سلاح و ابزاری که در هر یک از میدان های مجاهدت و تلاش به کار می آید، ویژگی خاص دارد . مهم ترین وسیله در جهاد اصغر و اوسط، عقل است . انسان به کمک خرد و عقل نظری فریب شیطان را در صحنه جهاد اصغر و اوسط تشخیص می دهد; با همکاری و همراهی عقل عملی دست و پایش را می بندد و خود را از فریب او ایمنی می بخشد . عقل در جهاد اکبر ابزاری کار آمد نیست . عقل که برترین مرتبه و عالی ترین جایگاه نفس آدمی است، همان حجابی است که در جهاد اکبر باید مرتفع شود . انسانی که در افق عقل زندگی کند، در ردیف فرشتگان است و آن که با این ابزار از فریب شیطان می رهد، در صف ملائک قرار می گیرد . انسان معلم فرشتگان است و شانی برتر از فرشتگان دارد . انسان کامل را با خدای سبحان حالاتی است که در آن هیچ یک از فرشتگان و کسانی که در ردیف آن هایند، جای ندارند . نبی خاتم می فرماید:
«لی مع الله وقت لا یسعه فیه ملک مقرب و لا نبی مرسل » . (5)
مرا با خدای تعالی وقتی است که در آن، هیچ یک از فرشتگان و انبیای مرسل، با من نمی گنجند .
اگر انسان به افق فرشتگان و دیگر موجوداتی که وجودی نیمه مادی و عقلی دارند توقف کند، از رسیدن به کمالی که شایسته آن است و از وصول گوهری که در جست وجوی آن به سر می برد، باز می ماند . آنچه آدمی خواهان آن است، زیبایی نامحدود و بی کران است . آن زیبایی در محدوده امور طبیعی و دنیوی و حتی امور عقلی و اخروی نیز نمی گنجد . به همین دلیل، برای وصول به آن باید از این مراتب عبور کرد . البته عبور از مرتبه عقلانی نفس با استعانت و کمک از این مرتبه ممکن نیست . انسانی که در پی عبور از خود است، با خود نمی تواند از آن عبور کند . آدمی برای وصول به حسن و جمال الاهی باید دست نیاز به سوی او دراز کند و افق و تجلی او را بجوید . سعدی - علیه الرحمة - در برخی از ابیات خود به مراحلی که انسان باید بپیماید تا آن که عشق در عرصه وجودش طلوع کند، چنین اشاره دارد:
گفتم آهن دلی کنم چندی
دل نبندم به هیچ دل بندی
سعدیا دولت عاقلی بگذشت
نوبت عاشقی است یک چندی
آن که در جست وجوی عشق حرکت می کند، مدتی باید در صحنه جهاد اصغر و اوسط بکوشد . باید به یاری عقل از دل بستن به آنچه که با فریب و نیرنگ شیطان آراسته می شود، بپرهیزد . سالک در این مرتبه از زیبایی های دنیوی عبور می کند و به زیبایی های معنوی و اخروی بار می یابد; ولی همچنان از وصول به زیبایی حقیقی محروم است .
جهاد نوینی که از این مرتبه باید آغاز شود، جهاد با عقل است . هدف از این جهاد ورود به افق های متعالی اسماء و صفات الاهی است نه بازگشت به گرایش های شهوانی . عقل پس از آن که دست شیطان را از حریم وجود انسان کوتاه کرد و آتش شهوت را خاموش ساخت، از محدودیت و کاستی های ذاتی اش و نیز برتری افق های فرا روی خود آگاه می شود . این آگاهی، زمینه تجلی و ظهور حسن و زیبایی الاهی را فراهم می آورد . نخستین تجلیات ربانی و اغلب به صورت بارقه هایی کوتاه، کوه نفسانیت آدمی را در هم فرو می ریزد و هستی کاذب و دروغین انسان را نابود می سازد . عشق الاهی با ظهور زیبایی اش شعله می کشد .
و بدین ترتیب، با عبور از دولت عاقلی نوبت عاشقی فرا می رسد . حالات نخستینی که در عبور از دولت عاقلی پدید می آید، کوتاه و زودگذر است . در هر یک از این حالات عشق حقیقی بروز کوتاه می یابد و پس از آن، دیگر بار عقل بر اریکه قدرت نشسته، کشور وجود آدمی را تصرف می کند .
وقتی حالت های یاد شده استمرار یابند، به حالتی پیوسته می پیوندند و نوبت های عاشقی به دولت مستمر عشق متصل می گردند .
هر چند مساله مورد بحث لااقل برای جوانان و دانشجویان بسیار مهم و اساسی است; اما به دلیل محدودیت زمانی از آن می گذریم . حضرت عالی فرمودید تنها وجود مطلق پروردگار می تواند محبوب حقیقی به شمار آید و هر آنچه غیر او باشد، محبوب حقیقی و دائمی نیست . حال پرسش این است آیا در شرایط فعلی رسیدن به آن محبوب حقیقی ممکن است؟ جوانان ما، برای این که از عشق های کاذب رهایی یابند و به عشق حقیقی برسند، چه کارهایی باید انجام دهند؟
وجود مطلق آن قدر هم که شما فکر می کنید، دست نایافتنی نیست . او در عین نامحدود بودنش از رگ گردن به ما نزدیک تر است;
«. . . و نحن اقرب الیه من حبل الورید» ; (6) «و اذا سالک عبادی عنی فانی قریب . . .» ; (7) «فاینما تولوا فثم وجه الله . . .» . (8)
این ها از شواهدی است که نشان می دهد خداوند بسیار به ما نزدیک است . مولوی در همان داستانی که نقل شد، پس از آن که عشق های کاذب و دروغین را معرفی می کند و عشق آدمی را ناظر به معشوقی جاودان می خواند، به اشکال شما پاسخ می گوید:
تو مگو ما را بدان شه بار نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
او همواره با ما است و عشق او در همه حال گرما بخش وجود و هستی ما است . ما هیچ گاه از محبت و عشق او محروم نبوده و نیستیم . در مراحل مختلف سلوک از وسایط و حجاب ها کم می کنیم; در نهایت با امداد و هدایت او از پوشش حجاب های ظلمانی خارج می شویم; و او را که از آغاز با ما همراهی داشته، دست ما را گرفته و شیوه راه رفتن آموخته است، بیش از پیش می یابیم .
متاسفانه باید گفت، تفکری که امروزه در بین برخی از مردم و به خصوص جوانان رایج است، از این مدل فلسفی - عرفانی که شما بیان داشتید، بسیار فاصله دارد . عده ای از متفکران اجتماعی ما تفکرات رایج را ناشی از نفوذ و هجوم تفکرات غربی به جامعه ما می دانند . به همین جهت، می خواستم قدری درباره نگرش انسان شناسانه فلاسفه و متفکران غربی صحبت کنید .
برخی از فلاسفه غرب به شناخت انسان و دغدغه هایش توجه بسیار دارند . این عده، پس از بررسی و تحلیل فلسفی خواسته ها و آمال انسان، به این نتیجه می رسند که هیچ چیز در این دنیا نمی تواند انسان را به آرامش و اطمینان برساند; به عبارت دیگر، به نظر آن ها هیچ نقطه اتکایی نیست که انسان بر آن قرار گیرد . از طرف دیگر، این دسته از فلاسفه عالم ماورای طبیعت و خدا و قیامت را هم نادیده می انگارند . نتیجه این دو مقدمه آن ها را به پوچ گرایی سخت می کشاند و وادار می کند بر اساس همین نگرش، راه حل ارائه دهند . یکی انسان را موجودی عصیانگر می داند و سفارش می کند انسان باید به هر چه دست یافت، پشت پا بزند . کافکا انسان را موجودی مسخ شده می خواند . به نظر آلبرکامو، انسان موجودی بیگانه است . برخی از نویسندگان داخلی ما نیز از این عده الگو گرفته و انسان را یک سگ ولگرد یا بوف کور دانسته اند; انسانی که هیچ گونه انیس و مونس و آشیانه و قراری ندارد .
دسته دیگر از متفکران غربی از راه دیگر وارد می شوند . این دسته از متفکران دریافته اند که دنیا فریبی بیش نیست و نمی تواند آرامش و اطمینان واقعی برای انسان فراهم کند . از طرف دیگر، می بینند چنین تفکری می تواند نظام اجتماعی را مختل سازد . به همین دلیل، سعی می کنند افراد جامعه فریبی بودن این عالم و جاذبه های متنوع آن را در نیابند; به عبارت دیگر، سعی می کنند فریب انسان را از طریق ابزارهای تبلیغاتی تداوم بخشند و انسان را هر روز در معرض خواستنی های جدیدتر و متنوع تر قرار دهند . اگر انسان از دور سرابی ببیند و بتواند به وسیله روش های علمی، قبل از انجام هر گونه تلاشی، سرابی بودن آن را دریابد، هرگز وقت و انرژی و سرمایه خود را برای رسیدن به آن تلف نمی کند; اما اگر انسانی نتوانست هویت واقعی سراب را بشناسد و کسی هم او را به فریبی بودن آن آگاه نساخت، یقینا به جای جست وجوی آب واقعی به سمت سراب حرکت می کند . حال فرض کنید سیستم های مختلف تبلیغاتی مرتبا این نقطه سرابی شکل را از انسان دور کنند - به طوری که انسان هیچ گاه به آن نقطه نرسد و متوجه سرابی بودن آن نشود - در این صورت انسان تشنه پیوسته به سمت سراب حرکت می کند و هر چه تشنگی اش بیش تر شود، حرص و ولع فزون تر می یابد; و این تلاش تا وقتی مرگ فرا رسد، ادامه می یابد .
پی نوشت ها:
1 . بحار ج 68، ج 30، ص 221 .
2 . نور (24): 31 و 30 .
3 . نهج البلاغه، حکمت، قصار 474 .
4 . بحار، ج 67، ص 36 .
5 . بحار، ج 18، ص 360، ح 66 .
6 . ق (50): 16 .
7 . بقره (2): 186 .
8 . بقره (2): 115 .
به گفته بعضی از علمای اخلاق، روایاتی که درباره فضیلت صبر و شکیبایی ازمعصومین علیهم السلام به ما رسیده، بیش از آن است که به شمارش در آید. و در برخی از کتب که درباره صبر تالیف یافته، نزدیک به 900 حدیث از پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله و ائمه معصومین علیهم السلام در این باره آمده است که به عنوان نمونه، بخشی از آن ها را گلچین نموده ایم:
1- رسول خدا صلی الله علیه و اله فرمودند: «الصبر خیر مرکب ما رزق الله عبدا خیرا له و لا اوسع من الصبر، صبر بهترین مرکب سواری است، خداوند هیچ بنده ای را بهتر و گسترده از صبرروزی نداده است.»(28)
تعبیر به «بهترین مرکب»، در این حدیث شریف اشاره به این دارد که صبر، وسیله رسیدن به همه سعادت ها و خوشبختی هاست و انسان بدون آن به هیچ مقامی در دنیا وآخرت نمی رسد!
2- امیر مؤمنان علی علیه السلام می فرمایند: «علیکم بالصبر فان الصبر من الایمان کالراس من الجسد، بر شما باد صبر و استقامت کردن، زیرا صبر نسبت به ایمان، همانند سر به بدن است.»(29)
نشان می دهد که صبر نقش کلیدی برای تمام ابعاد زندگی انسان دارد، به همین دلیل در ذیل همین حدیث آمده است «لا ایمان لمن لا صبر له، کسی که صبر و استقامت ندارد، ایمان او پایدار نخواهد ماند.»
3- در حدیث دیگر، همان حضرت علیه السلام می فرمایند: «لا یعدم الصبور الظفر و ان طال به الزمان، شخص صبور، پیروزی را از دست نخواهد داد هر چند طول بکشد.»(30)
با توجه با این که هم صبر مطلق ذکر شده و هم پیروزی، نشان می دهد که این حکم در تمام ابعاد معنوی و مادی زندگی انسان هاست.
4- پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله، صبر را به منزله نصف ایمان شمرده اند: «الصبر نصف الایمان، صبر نصف ایمان است.»(31)
در بعضی از روایات، نصف ایمان را شکر گزاری و نصف دیگر آن را صبردانسته اند.صبر و استقامت برای رسیدن به نعمتها و سپس شکر نعمت، یعنی بهره برداری صحیح از مواهب و نعمت های الهی.
روشن است که این حدیث، هیچ منافاتی با احادیث گذشته ندارد، زیرا همان طور که بیان شد، اگر مؤمن صبر نداشته باشد ایمانش به خاطر موانعی که بر سر راه دارد، از بین می رود، هم چنین اگر شاکر نباشد، طبق این بیان (و لئن کفرتم ان عذابی لشدید) نعمت هااز کفش می رود.
5- در حدیث دیگر، رسول خدا صلی الله علیه و اله در تعبیر زیبای دیگری فرمودند: «الصبر کنزمن کنوز الجنة، صبر، گنجی از گنج های بهشت است.»(32)
6- دلیل این امر با نقل حدیثی از امیر مؤمنان علیه السلام به وضوح روشن می شود: «الصبرعون علی کل امر، صبر و شکیبایی به پیشرفت هر کار (مهمی) کمک می کند.»(33)
زیرا همان گونه که می دانید، در نظام زندگی بر سر راه هر کار مهمی، موانعی قراردارد که عبور از آنها فقط با نیروی صبر و شکیبایی ممکن است.
7- درباره شکیبایی در برابر گناه این حدیث نقل شده است: «و من صبر عن معصیة الله فهو کالمجاهد فی سبیل الله، کسی که در مقابل عوامل گناه صبر کند، مقامش همانند مجاهد در راه خداست.»(34)
آری هر دو مجاهد «فی سبیل الله» اند، با این تفاوت که یکی با دشمن بیرونی (جهاد اصغر) و دیگری با دشمن درونی (جهاد اکبر) می جنگد.
8- در حدیث دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام آمده است: «ان صبرت ادرکت بصبرک منازل الابرار و ان جزعت اوردک جزعک عذاب النار، اگر صبر کنی، به خاطر صبر خودبه مقامات ابرار و نیکوکاران می رسی و اگر بی صبری کنی، این بی صبری تو را در عذاب دوزخ وارد می کند.»(35)
9- امام صادق علیه السلام درباره صبر در برابر بلاها و حوادث تلخ زندگی، می فرمایند: «من ابتلی من المؤمنین ببلاء فصبر علیه کان له مثل اجر الف شهید، هر کس از مؤمنان به بلایی گرفتار شود (و) شکیبایی را از دست ندهد، پاداش هزار شهید دارد».(36)
مرحوم «علامه مجلسی» قدس سره، بعد از ذکر این حدیث در جلد 68 بحار الانوار، این سؤال را مطرح می کند که چگونه این پاداش صحیح است، در حالی که شهید خود ازصابران می باشد، زیرا در برابر دشمن صبر می کند تا شربت شهادت را می نوشددر جواب این سؤال می توان گفت:شهید در برابر تهاجمات دشمن صبر می کند وصابران در مقابل حوادث تلخ زندگی، مانند بیماری ها، ناکامی ها و از دست دادن عزیزان صبر می کنند.
دلیل دیگری بر برتری او نسبت به اجر شهادت، این است که شهادت یک بار است، ولی گرفتاری های تلخ زندگی، هزاران بار تکرار می شود،
10- پیغمبر اکرم صلی الله علیه و اله درباره پاداش معنوی صابران می فرمایند: «من ابتلی فصبر واعطی فشکر و ظلم فغفر اولئک لهم الا من و هم مهتدون، کسانی که به بلایی مبتلا شود وشکیبایی کند و نعمتی به او برسد و شکر آن را به جا آورد و مورد ستم واقع شود و (با بزرگواری) طرف راببخشد، چنین کسانی امنیت و آرامش (در قیامت دارند) و آنها دایت یافتگانند».(37)
11- امام صادق علیه السلام می فرمایند: «الصبر یظهر ما فی بواطن العباد من النور و الصفاءو الجزع یظهر ما فی بواطنهم من الظلمة و الوحشة، صبر، آنچه را که در درون بندگان خدا ازنور و صفا وجود دارد، آشکار می کند و بی صبری و ناشکیبایی، آنچه را که در درون آنها از ظلمت ووحشت است، ظاهر می سازد.»(38)
12- بحث احادیث صبر را با حدیث دیگری از امیر مؤمنان علیه السلام پایان می دهیم:
«الصبر مطیة لا تکبوا و القناعة سیف لا ینبوا، صبر و شکیبایی مرکبی است که هرگز به زمین نمی خورد و قناعت شمشیری است که هرگز از کار نمی افتد»(39)
این ها بخش مختصری از احادیثی است که درباره اهمیت صبر انسان ها و پاداش شکیبایان وارد شده است.
من از مفصل این قصه مجملی گفتم تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل
پی نوشت ها:
28- میزان الحکم، ج 2، ح 10025.
29- نهج البلاغه، کلمات قصار 82.
30- نهج البلاغه، کلمات قصار، حکمت 153.
31- محجة البیضاء، ج 7، ص 106.
32- محجة البیضاء، ج 7، ص 107.
33- غرر الحکم، حدیث 765
34- جامع الاحادیث الشیعه، ج 14، ص 253.
35- شرح غرر الحکم، ح 3713.
36- اصول کافی، ج 2، ص 92.
37- مجمع الانوار، ج 2، ص 526 (حدیث 830)
38- بحار الانوار، ج 68، ص 90، ح 44.
39- بحار الانوار، ج 68، ص 96.
حضرت على علیه السلام مىفرماید:
رسول اسلام صلى الله علیه و آله، شب معراج از حضرت ربّ العزه از بهترین اعمال سؤال کرد، خداوند متعال مسائلى را در پاسخ به سؤال رسول جواب داد، از جمله فرمود:
یا أحْمَدُ إنْ أحْبَبْتَ أنْ تَکُونَ أوْرَعَ النّاسِ فَأزْهَدْ فِى الدُّنیا وَارْغَبْ فِى الْآخِرَةِ «1».
اى احمد! اگر علاقه دارى پارساترین مردم باشى، نسبت به دنیا زاهد و به آخرت مشتاق باش.
عرضه داشت: چگونه نسبت به دنیا زهد ورزم و به آخرت عشق بورزم؟
خطاب رسید: خوردن و آشامیدن و لباست را از دنیا سبک بردار که سبک گیرى در این امور، مصونیّت حتمى از گناه است و باعث بر حفظ حقوق مردم، فرداى خود، از مال دنیا انباشته مکن و بر ذکر و یاد من مداومت داشته باش.
عرضه داشت: چگونه بر یادت مداومت کنم؟ خطاب رسید: بیدار باش، مردم تو را آن چنان مشغول نکنند که مرا از یاد ببرى، از ترش و شیرین دنیا بپرهیز، شکم و خانه را از غیر ضرورت خالى دار، مانند طفلان مباش که چون سبز و زرد دنیا را ببینند عشق ورزند و چون شیرین و ترشش را به دست آرند، مغرور گردند «2».
آرى، ورع به معناى زیستن بدون گناه و تجاوز است و زندگى کردن توأم با عبادت و اطاعت و عشق ورزى به حقایق.
یا أحْمَدُ عَلَیْکَ بِالْوَرَعِ فَإنَّ الْوَرَعَ رَأْسُ الدّینِ وَوَسَطُ الدّینِ وَآخِرُ الدّینِ، إنَّ الْوَرَعَ یُقَرِّبُ الْعَبْدَ إلَى اللّهِ تَعالى.
یا أحْمَدُ إنَّ الْوَرَعَ کَالشُّنُوفِ بَیْنَ الْحُلِیّ وَالْخُبْزِ بَیْنَ الطَّعامِ إنَّ الْوَرَعَ رَأْسُ الْإیمانِ وَعِمادُ الدّینِ إنَّ الْوَرَعَ مَثَلُهَ کَمَثَلِ السَّفینَةِ کَما أنّ فِى البَحرِ لا یَنْجُو إلّامَنْ کانَ فیها کَذلِکَ لا یَنْجُو الزّاهِدُونَ إلّابِالْوَرَعِ...
یا أحْمَدُ الْوَرَعُ یَفْتَحُ عَلَى الْعَبْدِ أبْوابَ الْعِبادَةِ فَیُکْرَمُ بِهِ عِنْدَ الْخَلْقِ وَیَصِلُ بِهِ إلَى اللّهِ عَزَّوَجَلَ «3».
اى احمد! بر تو باد به پارسایى و خوددارى از برنامههاى غیر خدایى که ورع و پارسایى سر دین و وسط دین و آخر دین است.
ورع، عبد را به مقام قرب حق مىرساند، ورع مانند گوهرهایى است که بر آویزه گوش مىزنند و مانند نان در میان سفره است، ورع سر ایمان و ستون دین و همانند کشتى است، همان طور که نجات از دریا براى کسى است که سرنشین کشتى است، همان طور نجات زاهدان در دنیا به ورع است.
اى احمد! ورع، درهاى عبادت و بندگى را به روى عبد باز مىکند و باعث بزرگوارى و کرامت او در خلق عالم مىشود و با ورع است که عبد به مقام وصال حضرت اللّه مىرسد.
فى تَوْراتِ مُوسى علیه السلام: لا عَقْلَ کَالدّینِ، وَلا وَرَعَ کَالْکَفِّ وَلا حَسَبَ کَحُسْنِ الْخُلْقِ «4».
در تورات موسى آمده: پاى بندى همانند دینت و نگهدارى چون ورع و حسبى همانند حسن خلق نیست.
یَابْنَ آدَمَ تَوَرَّعْ تَعْرِفُنی «5».
اى فرزند آدم! پارسایى و پاکدامنى پیشه کن تا به شناخت من نائل شوى.
قالَ رَسُولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله: کُنْ وَرِعاً تَکُنْ أعْبَدَ النّاسِ وَکُنْ قَنِعاً تَکُنْ أشْکَرَ النّاسِ وَأحبَّ لِلنّاسِ ما تُحِبُّ لِنَفْسِکَ تَکُنْ مُؤمِناً وَأحْسِنْ مُجاوَرَةَ مَنْ جاوَرَکَ تَکُنْ مُسْلِماً وَأقِلَّ الضِّحْکَ فَإنَّ کَثْرَةَ الضِّحْکِ تُمیتُ الْقَلْبِ «6».
رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: پرهیز کار و پارسا باش، تا از همه عابدتر باشى، قناعت کن تا شکرگزارتر باشى، آنچه براى خود دوست دارى براى دیگران هم دوست داشته باش تا مؤمن باشى، با همسایگان به نیکى رفتار کن تا مسلمان باشى و کمتر بخند که خنده زیاد، مرگ دل است.
عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: کُنْتُ مَعَ أبی حَتَّى انْتَهَیْنا إلَى الْقَبْرِ وَالْمِنْبَرِ وَإذا اناسٌ مِنْ أصْحابِهِ فَوَقَفَ عَلَیْهِمْ فَسَلَّمَ وَقالَ:
وَاللّهِ إنّی لَاحِبُّکُمْ وَاحِبُّ ریحَکُمْ وَأرْواحَکُمْ فَأعینُونی عَلى ذلِکَ بِوَرَعٍ وَاجْتِهادٍ فَإنَّکُمْ لَنْ تَنالُوا وَلایَتَنا إلّابِالْوَرَعِ وَالْإجْتِهادِ... «7»
حضرت صادق علیه السلام مىفرماید: با پدرم بودم تا به قبر و منبر پیامبر رسیدیم عدهاى از یاران پدرم آنجا بودند، حضرت کنار آنان ایستاد و پس از سلام به آنان فرمود: به خدا قسم عاشق شما هستم، بوى شما و روح شما را دوست دارم، مرا در این عشق و دوستى نسبت به خودتان به ورع و کوشش در راه خدا کمک کنید، مسلماً بدون ورع و کوشش به ولایت ما ائمه نخواهید رسید.
قالَ الصّادِقُ علیه السلام: إنَّما أصْحابی مَنِ اشْتَدَّ وَرَعُهُ وَعَمِلَ لِخالِقِهِ وَرَجا ثَوابَهُ فَهؤُلَاءِ أصْحابی «8».
امام صادق علیه السلام فرمود: یاران من فقط کسانى هستند که ورع آنان شدید است، براى خدا عمل مىکنند و امید به ثواب او دارند، پس اینان اصحاب منند.
عَنْ أبی جَعْفَرٍ علیه السلام قالَ: قالَ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ: ابْنَ آدَمَ اجْتَنِبْ ما حَرَّمْتُ عَلَیْکَ تَکُنْ مِنْ أوْرَعِ النّاسِ «9».
امام باقر علیه السلام مىفرماید: خداوند فرمود: پسر آدم! از آنچه بر تو ممنوع کردم بپرهیز تا پارساترین مردم باشى.
عَنْ أبِى الحَسَنْ الْأوَّلِ قالَ: کَثیراً ما کُنْتُ أسْمَعُ أبی یَقُولُ: لَیْسَ مِنْ شیعَتِنا مَنْ لا تَتَحَدَّثُ الْمُخَدَّراتُ بِوَرَعِهِ فی خُدُورهِنَّ وَلَیْسَ مِنْ أوْلیائِنا مَنْ هُوَ فی قَرْیَةٍ فیها عَشَرَةُ آلافِ رَجُلٍ فیهِمْ مِنْ خَلْقِ اللّهِ أوْرَعُ مِنْهُ «10».
حضرت موسى بن جعفر علیهما السلام مىفرماید: بسیار زیاد از پدرم شنیدم که مىفرماید: شیعه ما نیست کسىکه زنان پشت پرده از ورعش سخن نگویند و از دوستان ما نیست کسىکه در قریهاى باشد که آن قریه را ده هزار جمعیّت باشد و در بین آنان با ورعتر از او زندگى کند.
راستى، ورع چه عظمتى دارد، کدام نردبان بعد از ایمان به خدا از ورع مهمتر است، ورع چه صفت بسیار عظیمى است که به واسطه آن انسان محبوب انبیا و ائمه و ولىّ خدا مىشود، مگر در روایات باب ورع نخواندید که ورع وسیله قرب و علت رسیدن به مقام وصل و بازکننده ابواب عبادت و رحمت به روى انسان است!!
بیایید با اجتناب از صغائر و کبائر و آراسته شدن به حسنات به کسب ورع اقدام کنیم، تا از این ره به دیدار جمال و جلال موفق شده و خیمه زندگى و حیات را به عالم ملکوت و بارگاه قدس کشیده و همنشین روحانیون عرشى و ملکوتیان آسمانى گردیم و از رسیدن به مقام قرب و وصل آن لذتى را بیابیم که نه گوشى شنیده و نه قلبى آن را درک کرده است، بیایید خود را به جایى برسانیم که دست ملک از آنجا کوتاه است و در آنجا در کمال عشق و محبت و پیشگاه محبوب عرضه بداریم.
دلم را بهر عشقت خانه کردم |
به دست خود دلم دیوانه کردم |
|
زنور عشق تو چون آتش طور |
گرفتم یک قبس گیرانه کردم |
|
نهال عشقم از نور خدا بود |
به شاخ آتشینش لانه کردم |
|
زمهرت آتشى بر دل فکندم |
فروزان خاک این کاشانه کردم |
|
زدم آتش به کاخ خودپرستى |
دلم را با رضا ویرانه کردم |
|
مگر عشقت خلیل بت شکن بود |
که او را وارد بتخانه کردم |
|
شکست عشق تو بتهاى هوا را |
نبردى با هوس مردانه کردم |
|
در این جنگى که با نفس و هوا شد |
دلم را خالى از بیگانه کردم «11» |
|
عَنْ حَدیدِ بْنِ حَکیم قالَ: سَمِعْتُ أبا عَبْدِاللّه علیه السلام یَقُولُ: اتّقُوا اللّهَ وَصُونُوا دینَکُمْ بِالْوَرَعِ «12».
حدید بن حکیم مىگوید، از امام صادق علیه السلام شنیدم مىفرمود: تقواى خدا پیشه کنید و دین خود را با ورع محافظت نمایید.
عَنْ یَزیدَ بْنِ خَلیفَةَ قالَ: وَعَظَنا أبو عَبْدِاللّهِ علیه السلام فَأمَرَ وَزَهَّدَ ثُمَّ قالَ: عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ فَإنَّهُ لا یُنالُ ما عِنْدَ اللّهِ إلّابِالْوَرَعِ «13».
یزید بن خلیفه مىگوید: حضرت صادق علیه السلام ما را موعظه مىفرمود: امر به طاعت و عبادت و زهد داشت، سپس فرمود: بر شما باد به ورع که جز با ورع به فضل وعنایت و رحمت خدا نمىرسید.
عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام قالَ: لا یَنْفَعُ اجْتِهادٌ لا وَرَعَ فیهِ «14».
امام صادق علیه السلام فرمود: کوشش بدون ورع سودى ندارد.
به این حقیقت عالى، با کمال جدّیت و کوشش باید آراسته شد؛ زیرا کوشش کننده بىورع مانند مریضى است که برابر دستور طبیب دارو استعمال کند، ولى از آنچه طبیب او را منع کرده پرهیز ننماید.
قالَ أبُو جَعْفَرٍ علیه السلام: إنَّ أشَدَّ الْعِبادَةِ الْوَرَعُ «15».
حضرت باقر علیه السلام فرمود: سختترین عبادت، ترک محرمات و برنامههاى شبههناک است.
در کتاب شریف «الکافى» از امام صادق علیه السلام آمده:
بر شما باد به پرهیزکارى و ورع و کوشش در راه خدا و راستى در گفتار و اداى امانت و حسن خلق و نیکى به همسایه و به دعوت کردن مردم به راه خدا با اعمال و کردارتان، از شما مىخواهیم که باعث زینت ما باشید نه عامل اهانت به ما، رکوع و سجود را طولانى کنید، وقتى رکوع و سجود شما طولانى مىشود شیطان به دنبال شما فریاد برمىدارد: واى این اطاعت کرد، من معصیت؛ او سجده کرد، من سرپیچى «16».
عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام: إنّا لا نَعُدُّ الرَّجُلَ مُؤمِناً حَتّى یَکُونَ لِجَمیعِ أمْرِنا مُتَّبِعاً مُریداً، ألا وإنَّ مِنِ اتِّباعِ أمْرِنا وَإرادَتِهِ الْوَرَعَ، فَتَزَیَّنُوا بِهِ یَرْحَمْکُمُ اللّهُ وَکَبِّدُوا أعْدائَنا بِهِ یَنْعَشْکُمُ اللّهُ «17».
امام صادق علیه السلام فرمود: ما کسى را مؤمن نمىدانیم، مگر همه برنامههاى ما را اطاعت کند و متابعت و ارادت نسبت به امر ما، ورع است، خود را با پرهیز از محرمات زینت دهید و با ورع، زبان مذمّت دشمنان را از خود قطع نمایید که خداوند با آراسته بودنتان به ورع به شما درجه مىدهد.
سُئِلَ أمیرُالْمُؤمِنینَ علیه السلام: أیُّ الْأعْمالِ أفْضَلُ عِنْدَ اللّهِ؟ قالَ: التّسلیمُ وَالوَرَعُ «18».
از امیرالمؤمنین علیه السلام از برترین عمل پرسیدند فرمود: تسلیم به حق و ورع و پارسایى.
عَنْ أبی عَبْدِاللّهِ علیه السلام أنَّهُ قالَ: إتَّقُوا اللّهَ إتَّقُوا اللَّهَ، عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ وَصِدْقِ الْحَدیثِ وَأداءِ الْأمانَةِ وَعِفَّةِ الْبَطْنِ وَالْفَرْجِ تُکُونُوا مَعَنا فِى الرَّفیعِ الْأعلى «19».
امام صادق علیه السلام فرمود: پرهیزکارى، پرهیزکارى، بر شما باد به ورع و راستگویى و اداى امانت و عفت شکم و شهوت که با این برنامهها در رفیع اعلى با ما خواهید بود.
عَنِ الصّادِقِ علیه السلام قالَ: أما وَاللّهِ إنَّکُمْ لَعَلى دینِ اللّهِ وَمَلائِکَتِهِ فَأعینُونا عَلى ذلِکَ بِوَرَعٍ وَاجْتِهادٍ، عَلَیْکُمْ بِالصَّلاةِ وَالْعِبادَةِ، عَلَیْکُمْ بِالْوَرَعِ «20».
امام صادق علیه السلام فرمود: به خدا قسم شما شیعیان ما بر دین خدا و ملائکه هستید، ما را با ورع و کوشش بر این دین کمک کنید، بر شما باد به نماز و عبادت و بر شما باد بر ورع.
ورع ابن سیرین
ابن سیرین مردى بزّاز بود، مىگوید:
در بازار شام در مغازه خود براى فروش پارچه نشسته بودم، زنى جوان وارد مغازه شد در حالى که حجاب کامل اسلامى را رعایت کرده بود!
از من درخواست چند نوع پارچه کرد، آنچه مىخواست به او عرضه کردم، گفت: پسر سیرین! اینبار پارچه سنگین است و مرا طاقت حمل آن به منزل نیست، شما اینبار را به خانه من بیاور و در آنجا قیمتش را از من بستان.
من بىخبر از نقشه شومى که او براى من کشیده، بار پارچه را به دوش گذاشته و به دنبال او روان شدم، چون وارد دالان خانه گشتم درب را قفل زد و حجاب از روى و موى برداشت و در برابر من کمال طنازى و عشوهگرى آغاز نمود، تازه بیدار شدم که به دام خطرناکى گرفتار آمدهام، بدون این که خود را ببازم، همراهش به اطاق رفتم، او را خام کردم، سپس محل قضاى حاجت را از او پرسیدم، گفت:
گوشه حیات است، به محل قضاى حاجت رفتم، در آنجا از افتادن به خطر زنا به حضرت دوست نالیدم، آن گاه تمام هیکل و لباسم را به نجاست آلوده کردم و با همان منظره نفرتآور بیرون آمدم.
چون زن جوان مرا به این حال دید سخت عصبانى شد و انواع ناسزاها را نثار من کرد. سپس درب خانه را گشود و مرا از خانه بیرون کرد، به منزل خود رفتم، لباسهایم را عوض کردم و بدن را از آلودگى شستم، عنایت خدا به خاطر ورعى که به خرج دادم هم چنان که به خاطر ورع یوسف، شامل حال یوسف شد شامل حالم شد و از آن پس در غیب به روى دلم باز شد و علم تعبیر خواب به من مرحمت شده و بخشیده شد.
کسب آبرو به برکت ورع
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
در زمانهاى گذشته جوانى بود وارسته، از گناه پیراسته، به حسنات الهى آراسته.
اهل محل به خصوص جوانان معصیت کار را به طور دائم امر به معروف و نهى از منکر مىکرد، بىادبان و دریدگان تحمّل امر به معروف وى را نداشتند، نقشهاى خائنانه براى ضربه زدن به شخصیّت او طرح کردند و آن این بود که زن بدکاره جوانى را دیدند، پولى در اختیارش گذاشتند و به او گفتند: به وقت تاریکى شب با اضطراب و ناراحتى در این خانه را بزن، چون در باز شد بدون معطلى به درون خانه برو و بگو زنى شوهردارم، عدهاى از جوانان مرا دنبال کردهاند، به من پناه بده، چون به اطاق رفتى خود را به او عرضه کن تا ما اهل محل را خبر کنیم به خانه او بیایند و ببینند که این عابد مقدس چون به خلوت مىرود آن کار دیگر مىکند!!
نقشه عملى شد، جوان عابد که در خلوت آن خانه، شبها را به عبادت قیام داشت، زن را پذیرفت، هوا سرد بود، جوان منقل آتش آورد، زن بىحیا از حجاب خارج شد، چشم جوان به جمالى به مثال حور افتاد، آتش شهوت شعله کشید، ولى او براى خدا و فرو نشاندن شعله خطرناک آتش غریزه دو دست خود را روى آتش منقل گرفت بوى سوزش و سوختن و کباب شدن بلند شد.
زن فریاد زد: چه مىکنى؟ گفت: مزه این آتش را در برابر خطر آتش شهوت به خود مىچشانم تا از عذاب قیامت در امان باشم.
زن با عجله از خانه خارج شد، در میان کوچه داد و فریاد کرد، قبل از این که جوانان بىتربیت مردم را خبر کنند تا آبروى آن عبد حق را ببرند، زن مردم را با فریاد خود جمع کرد و گفت: با عجله به خانه جوان عابد بروید که خود را سوزاند.
مردم به خانه ریختند جوان را از کنار آتش کنار کشیدند، چون سرّ قضیه و علت داستان فاش شد آبروى آن جوان بزرگوار و کریم در میان مردم دو چندان شد و از آن شب احترام او در میان مردم شهر افزوده گشت.
پاک دامنى عالم
ایامى که در قم تحصیل مىکردم در مسجدى براى نماز حاضر مىشدم که امام مسجد از مدرسان بزرگ و از مجتهدان عالى مقام و صاحب صد و چند جلد تألیف علمى بود و زهد و ورع و پارسایى و فرار از ریاست و هوا از وجود او مىبارید و جز اهل علم او را نمىشناختند.
به تدریج با او آشنا شدم، پارهاى از مشکلات روحیم را با او در میان مىگذاشتم از او سؤال کردم این همه دانش وافر را چگونه و در چند سال آموختید و این همه توفیق براى تألیف از کجا یافتید؟!
فرمود: در شهر خود که زمستان کم نظیر دارد، در سن جوانى و در بحبوحه شهوت طلبه بودم، برف زیادى باریده بود، سرما کولاک مىکرد، هوا تازه تاریک شده بود، زن جوانى درب حجرهام را زد، باز کردم، گفت: از قریه چند فرسخى براى خرید به شهر آمده بودم وقت گذشت، اگر بخواهم تنها برگردم خطر دچار شدن به گرگ و دیگر خطرها در پى دارم، امشب مرا بپذیر، پس از نماز صبح مىروم.
راست مىگفت، دلم به حالش سوخت. او را پذیرفتم، زیر کرسى نشست و پس از مدتى خوابش برد.
شیطان به سختى وسوسهام کرد، براى رضاى خدا با عبایى پاره از حجره بیرون آمدم و به مسجد مدرسه رفتم. سرما سنگ را متلاشى مىکرد تا صبح در مسجد به سر بردم، از شدت برف و کولاک و سرما خوابم نبرد، اذان صبح را گفتند، نماز خواندم، در حالى که چند بار هیولاى مرگ را بالاى سرم دیده بودم به حجره رفتم، زن بیدار شده بود، از من تشکّر کرد و رفت.
از آن روز به بعد عقلى دیگر و نفس و روحى دیگر پیدا کردم علوم را به سرعت درس مىگرفتم و به سرعت مىفهمیدم و ترقى مىکردم و از لطف خداوند این همه تألیف به یادگار گذاشتم!!
به کعبه رفتم وزانجا هواى کوى تو کردم |
جمال کعبه تماشا به یاد روى تو کردم |
|
شعار کعبه چو دیدم سیاه دست تمنا |
دراز جانب شعر سیاه موى تو کردم |
|
چو حلقه در کعبه به صد نیاز گرفتم |
دعاى حلقه گیسوى مشکبوى تو کردم |
|
نهاده خلق حرم سوى کعبه روى عبادت |
من از میان همه روى دل به سوى تو کردم |
|
مرا به هیچ مقامى نبود غیر تو گامى |
طواف و سعى که کردم به جستجوى تو کردم |
|
به موقف عرفات ایستاده خلق دعا خوان |
من از دعا لب خود بسته گفتگوى تو کردم |
|
فتاده اهل منى در پى منى و مقاصد |
چو جامى از همه فارغ من آرزوى تو کردم «21» |
|
ورع شیخ جمال، چراغ هدایت مردم
ابن بطوطه در سفرنامه خود مىنویسد:
در طول سفر خود گذرم به شهر ساوه افتاد، گروهى را دیدم که از نظر قیافه و اطوار بر سایر مردم برترى دارند، سؤال کردم: اینان کیانند؟ گفتند: مریدان و شاگردان شیخ جمال، پرسیدم شیخ جمال کیست؟ گفتند: مدرسى بود عالم و شخصیتى بود با کمال، در عین داشتن زیبایى باطن از جمال ظاهر هم برخوردار بود، به همین خاطر به او مىگفتند شیخ جمال.
از منزل تا مدرسهاى که درس مىداد مقدارى راه بود و او هر روز آن راه را طى مىکرد، زنى شوهردار او را دید و عاشق او شد، اندکى حوصله کرد تا شوهرش به سفر رود، مىدانست که شیخ جمال با قدرت و قوت ایمانى که دارد به دام نمىافتد، نقشهاى خائنانه طرح کرد، پیر زنى را دید، پولى در اختیار او گذاشت به او گفت: درب خانه من بایست، چون شیخ به اینجا رسید به او بگو: جوانى دارم مدتهاست به سفر رفته، نامهاى از او براى من رسیده این نامه را براى من بخوان ولى سعى کن او را به دهلیز خانه بیاورى، نقشه عملى شد، شیخ وارد دهلیز شد درب خانه را زن جوان قفل کرد و به شیخ گفت: اگر در برابر من مقاومت کنى به بام رفته و اهل محل را خبر مىکنم که در نبود شوهر من، این مرد به من قصد خیانت دارد!
شیخ وقار خویش را حفظ کرد و با زن به اطاق رفت، چون او را به خود دلگرم نمود، محل قضاى حاجت را از وى پرسید، زن محل قضاى حاجت را نشان داد، شیخ به آنجا رفت و با قلم تراش خود موى سر و صورت و ابروان خود را از بیخ و بن تراشید، شکل کریهى پیدا کرد، از محل قضاى حاجت بیرون آمد، زن با دیدن او سخت متنفر شد، قفل درب را گشود و وى را از خانه بیرون کرد داستان ورع و پاکدامنى او در میان مردم پیچید، گروهى براى اتصال به رشته هدایت به او گرویدند و هم اکنون در این شهر به شاگردان و مریدان شیخ جمال مشهورند.
آرى، مردان خدا، محبوب خود را همه جا حاضر و ناظر مىبینند و آخرت ابدى و نعمت مقیم و سرمدى را با لذت چند لحظهاى دنیا معامله نمىکنند، کمال لذت آنان در اطاعت و اجتناب از محرمات است و راز و نیازشان با معشوق حقیقى عالم.
خوشتر از کوى توام مسکن و مأوایى نیست |
که به از کوى محبت به جهان جایى نیست |
|
شاهد دهر در آیینه ما زشت نماست |
ور نه زیباتر از آن شاهد رعنایى نیست |
|
آتش فتنه چنان آدم خاکى افروخت |
که امیدى دیگر امروز به فردایى نیست |
|
ورع نردبان ترقى میرداماد
در کتابى که فیلسوف بزرگ، علامه طباطبایى مقدمهاى بر آن نگاشته بود خواندم:
شاه عباس صفوى در شهر اصفهان با اندرونى خود سخت عصبانى شده و خشمگین مىشود، در پى غضب او، دخترش از خانه خارج شده و شب بر نمىگردد، خبر بازنگشتن دختر به شاه مىرسد، بر ناموس خود که از زیبایى خیره کنندهاى بهره داشت سخت به وحشت مىافتد، ماموران تجسّس در تمام شهر به تکاپو افتاده ولى او را نمىیابند.
دختر به وقت خواب وارد مدرسه طلّاب مىشود و از اتفاق به درب حجره محمد باقر استرآبادى که طلبهاى جوان و فاضل بود مىرود، درب حجره را مىزند، محمد باقر درب را باز مىکند، دختر بدون مقدمه وارد حجره شده و به او
مىگوید: از بزرگزادگان شهرم و خانوادهام صاحب قدرت، اگر در برابر بودنم مقاومت کنى تو را به سیاست سختى دچار مىکنم. طلبه جوان از ترس او را جا مىدهد، دختر غذا مىطلبد، طلبه مىگوید: جز نان خشک و ماست چیزى ندارم، مىگوید: بیاور، غذا مىخورد و مىخوابد، وسوسه به طلبه حمله مىکند، ولى او با پناه بردن به حق دفع وسوسه مىکند، آتش غریزه شعله مىکشد، او آتش غریزه را با گرفتن تک تک انگشتانش به روى آتش چراغ خاموش مىکند، مأموران تجسّس به وقت صبح گذرشان به مدرسه مىافتد، احتمال بودن دختر را در آنجا نمىدادند، ولى دختر از حجره بیرون آمد، چون او را یافتند با صاحب حجره به عالى قاپو منتقل کردند.
عباس صفوى از محمد باقر سؤال مىکند که شب گذشته در برخورد با این چهره زیبا چه کردى؟ انگشتان سوخته را نشان مىدهد، از طرفى خبر سلامت دختر را از اهل حرم مىگیرد، چون از سلامت فرزندش مطلع مىشود، بسیار خوشحال مىشود، به دختر پیشنهاد ازدواج با آن طلبه را مىدهد، دختر از شدت پاکى آن جوانمرد بهت زده بود، قبول مىکند، بزرگان را مىخوانند و عقد دختر را براى طلبه فقیر مازندرانى مىبندند و از آن به بعد است که او مشهور به میر داماد مىشود و چیزى نمىگذرد که اعلم علماى عصر گشته و شاگردانى بس بزرگ هم چون ملا صدراى شیرازى تربیت مىکند!
اى عاشقان اى عاشقان آن کس که بیند روى او |
شوریده گردد عقل او آشفته گردد خوى او |
|
معشوق را جویان شود دکان او ویران شود |
بر روى و سر پویان شود چون آب اندر جوى او «22» |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ارشاد القلوب: 1/ 199، باب 54؛ بحار الأنوار: 74/ 21، باب 2، حدیث 6.
(2)- ارشاد القلوب: 1/ 199، باب 54؛ بحار الأنوار: 74/ 21، باب 2، حدیث 6.
(3)- ارشاد القلوب: 1/ 203، باب 54، بحار الأنوار: 74/ 26، باب 2، حدیث 6.
(4)- ارشاد القلوب: 1/ 74، باب 18؛ کلمة اللّه: 433.
(5)- کلمة اللّه: 475.
(6)- نهج الفصاحة: 463؛ ارشاد القلوب: 1/ 118، باب 34.
(7)- مجموعة ورام: 2/ 90. (8)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 6؛ مجموعة ورام: 2/ 186؛ وسائل الشیعة: 15/ 244، باب 21، حدیث 20398.
(9)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 7؛ مجموعة ورام: 2/ 186، وسائل الشیعة: 15/ 245، باب 21، حدیث 20399.
(10)- الکافى: 2/ 79، باب الورع، حدیث 15؛ مجموعة ورام: 2/ 186؛ وسائل الشیعة: 15/ 246، باب 21، حدیث 20404.
(11)- حسان.
(12)- الکافى: 2/ 76، باب الورع، حدیث 2؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حدیث 2.
(13)- الکافى: 2/ 76، باب الورع، حدیث 3؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حدیث 3.
(14)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 4؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حدیث 4.
(15)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 5؛ بحار الأنوار: 67/ 297، باب 57، حدیث 5.
(16)- الکافى: 2/ 77، باب الورع، حدیث 9؛ وسائل الشیعة: 15/ 245، باب 21، حدیث 20400؛ بحار الأنوار: 67/ 299، باب 57، حدیث 9.
(17)- الکافى: 2/ 78، باب الورع، حدیث 13؛ بحار الأنوار: 67/ 302، باب 57، حدیث 12.
(18)- من لا یحضره الفقیه: 4/ 381، حدیث 5833؛ بحار الأنوار: 67/ 304، باب 57، حدیث 17.
(19)- الأمالى، طوسى: 222، المجلس الثامن، حدیث 384؛ بحار الأنوار: 67/ 306، باب 57، حدیث 28 (با کمى اختلاف).
(20)- الأمالى، طوسى: 33، المجلس الثانى، حدیث 33؛ بحار الأنوار: 67/ 306، باب 57، حدیث 27.
(21)- فاتحة الشباب، نورالدین عبدالرحمن جامى.
(22)- مولوى.
امام رضا علیه السلامروز یازدهم ذیقعدة سال 148 ق. در مدینه متولد شد. نام مادرش «تکتم» بود که بعد از تولد حضرت، از طرف امام کاظم علیه السلامطاهره نام گرفت. نام مادر حضرت را «نجمه» نیز گفته اند. نقش انگشتری آن حضرت «ماشاءالله ولا قوة الاّ بالله» بوده است.
اسم حضرت: علی، کنیه: ابوالحسن الثانی، لقب: رضا، شروع امامت: سال 183 در سن 35 سالگی. مدت امامت: 19 یا 20 سال. فرزندان: دو پسر به نام جوادعلیه السلام فرزند دیگر به نام حسین. رافعی می نویسد: امام رضا علیه السلامدر سفری به قزوین آمده، در خانه داود بن سلیمان مخفی شده است. وی از امام نقل کرده است: «فرزندی از حضرت که دو سال یا کمتر داشته در قزوین مدفون است.» این همان امامزاده حسین است که اکنون در قزوین بارگاهی دارد. به احتمال، این مسافرت در سال 193 ق. مقارن با مرگ رشید صورت گرفته است.[1]
شهادت: امام تا سال 201 ق. در مدینه بود، در رمضان آن سال وارد مرو شده و در سن 55 سالگی، آخر صفر سال 203 ق. به علت خوردن انگور مسموم – به اجبار مأمون – مسموم شده و در طوس به خاک سپرده شد.
خلفای معاصر امام
ده سال از مدت امامت حضرت با هارون الرشید (193 – 1علیه السلام 0 ).
پنج سال با محمد امین پسر هارون (198 – 193).
ده سال با عبدالله مأمون پسر دیگر هارون (218 – 193) که با برادرش جنگید.
امام در حدود 20 سال از مأمون بزرگتر بود.
افکار بیگانه در عصر رضوی
ترجمه آثار علمی بیگانگان از زمان امویان شروع شد و در عصر عباسیان بویژه در زمان هارون و مأمون به اوج خود رسید. (همانگونه که در این زمان وسعت کشور اسلامی به بالاترین حد خود در طول تاریخ رسید) مأمون نامه ای به پادشاه روم نوشت و مجموعه ای از علوم قدیم و آثار ارسطو را درخواست کرد و جمعی از دانشمندان مانند «حجاج بن مطر» و «ابن بطریق» و «سلما» سرپرست «بیت الحکمة» کتابخانه بزرگ بغداد را مأمور ترجمه آنها نمود.
«خالد بن یزید»، طب وشیمی را (می خواست از راه شیمی طلای مصنوعی به دست آورد) «حنین بن اسحاق» بعضی از کتب سقراط و جالینوس را، ابن مقفع، کلیله و دمنه و همین طور کتاب اقلیدس را، به عربی برگرداندند. خود مأمون نیز ترجمه می کرد. یعقوب ابن اسحاق کندی که در طب، فلسفه، حساب، منطق، هندسه و نجوم خبره بود و درتألیفات خود از روش ارسطو پیروی می کرد، بسیاری از کتاب های فلسفه را به عربی برگرداند و مشکلات آن را توضیح داد.
کسانی را به قسطنطنیه فرستاد تا کتاب های کمیاب فلسفه، هندسه، موسیقی و طب را بیاورند. محمد بن موسی خوارزمی – ریاضی دان بزرگ – جبر را از حساب جدا کرد. «دارالحکمه» کتابخانه بزرگی بود که به احتمال قوی هارون آن را بنیانگذاری و مأمون تقویت کرد و همچنان باقی بود تا بغداد به دست مغولان افتاد. آنان که از تمدن و فرهنگ بویی نبرده بودند آن را به آتش کشیدند.
امام رضا علیه السلامو هجوم فرهنگی بیگانه
به دنبال نهضت ترجمه آنچه مایة نگرانی بود اینکه در بین این مترجمان افرادی متعصب و سرسخت از مذاهب دیگر مانند زردشتی، صائبی، نسطوری، برهمنهای هند، رومیان وجود داشتند و این فرصتی بود برای نشر افکار مسموم خود و القاء آن به جوانان و افراد ساده دل و همین طور محتوای خود این کتب نیز می توانست شبهاتی به همراه داشته باشد.
امام رضا علیه السلامبا آگاهی از این خطر و با حضور فعال در جلسات بحثهای علمی که توسط مأمون برگزار می شد، سعی کردند جلو هرگونه انحراف احتمالی را بگیرند و برتری اهل بیت: را نشان دهند.[2]
هدف مأمون از برگزاری بحث های علمی
در اینجا چند عقیده وجود دارد. از جمله:
الف) اینکه هدف محکومیت امام بود. دلیلش اینکه مأمون به «سلیمان مروزی» گفت: هدف من از برگزاری جلسة بحث چیزی جز این نیست که راه را بر او – امام رضا علیه السلامببندی.[3]
شاهد دیگر کلام امام که فرمود: هنگامی که با اهل تورات به توراتشان، با اهل انجیل به انجیل شان، باا هل زبور با زبورشان، با ستاره پرستان به شیوة عبرانیشان، با موبدان به شیوه پارسیشان با رومیان به سبک خودشان استدلال کرده همه را به تصدیق سخن خود وادار کنم، مأمون خواهد فهمید که راه خطا را برگزیده و یقیناً پشیمان خواهد شد.[4]
آنچه این احتمال را تقویت می کند آن است که دربار مأمون تا پیش از شهادت امام، پیوسته محل برگزاری این مناظره ها بود؛ ولی پس از آن دیگر اثری ازاین مجالس علمی و بحث های کلامی دیده نشد. وقتی این محافل در از میان بردن شخصیت امام ناکام ماند، مأمون در اندیشة حذف فیزیکی امام فرورفت و سرانجام ایشان را مسموم ساخت.
ب) مأمون خود، آدم بی فضلی نبود و تمایل داشت به عنوان یک زمامدار عالم در جامعة اسلامی معرفی گردد و مورد توجه قرارگیرد. او شهرت به علم دوستی داشت و فیلسوف خلفای عباسی شناخته می شد.[5]
مناظرات امام با پیروان ادیان
این مناظرات فراوان است و شیخ صدوق در «عیون اخبارالرضا» و علامه مجلسی در جلد 49 بحارالانوار و استاد عزیزالله عطاردی در کتاب مسند الامام الرضا جلد دوم آورده اند مهمترین این مناظرات عبارت است از:
1. مناظره با جاثلیق (این کلمه لقب پیشوای عیسویان بود.)
2. مناظره با رأس الجالوت (این کلمه لقب پیشوای یهود بود.)
3. مناظره با هربز اکبر (این کلمه لقب پیشوای زردشتی بود.)
4. با عمران صائبی (از پیروان حضرت یحییعلیه السلام )
5. با سلیمان مروزی؛ وی عالم بزرگ علم کلام در خطة خراسان بود.
6. علی بن محمد بن جهم؛ ناصبی و دشمن اهل بیت:.
7. مناظره با ارباب مذاهب مختلف در بصره.
تدوین حدیث در عصر امام
امام رضا علیه السلامنیز پیروان و خواص خویش را امر به تدوین علم و احادیث می نمود. در مصادر روایی، کتبی به حضرت نسبت داده شده است و جزء مؤلفات حضرت آورده اند از جمله:
صحیفة الرضا علیه السلام
این کتاب را «مسند الامام الرضا» نیز نامیده اند و بسیاری از رواة فریقین این را نقل نموده و در بعضی از مصادر، اسامی بعضی از رواة آن آمده است و نسخه های متعدد از آن در «صنعاء» و در «قم» تحت عنوان «کتاب ابن ابی الجعد» که کنیة «احمد بن عامر بن سلیمان الطائی» است، در تهران و مشهد وجود دارد.[6]
الرسالة الذهبیة
رساله ای در مسائل طبّی که امام به درخواست مأمون نوشته است و مأمون دستور داد آن را با آب طلا بنویسند. لذا رساله ذهبیه نامیده شد.[7]
مجالس الرضا علیه السلام مع اهل الایمان
مأمون مجالس علمی و مناظرات دینی و علمی بین امام و علماء ادیان دیگر برقرار می نمود. امامعلیه السلام نیز فرصت را غنیمت شمرده و حقانیت، تشیع و اسلام را به اثبات می رساند و اعتقادات دیگران را با استدلال رد می نمود که بعداً یکی از پیروان امام آن مجالس را گردآوری نمود. نجاشی می گوید: «حسین بن محمد بن الفضل... ابو محمد شیخ من الهاشمیین، ثقة، ... صنّف مجالس الرضا علیه السلاممع اهل الادیان.»
امالی الامام الرضا علیه السلام
این صحیفه را «ابوالحسن علی بن علی الخزاعی» برادر شاعر بزرگ شیعی یعنی دعبل خزاعی نقل کرده است. شیخ طوسی به همین سند از این کتاب روایت نقل نموده است.
محقق بزرگوار سید محمد رضا جلالی حسینی احتمال داده است که این همان کتابی باشد که نجاشی آن را ذکر کرده است. در مقدمه المعجم المفهرس الالفاظ احادیث البحار 20 مورد از تألیفات امام رضا علیه السلام را نام می برد.[8]
کتاب الاهلیلجة
علامة سید محسن امین فرمود: «فیه حجج بالغة و مطالب جلیلة فی علم الکلام»کتب دیگری نیز برای امام شمرده اند که عبارت است از: کتابی که وریزة بن محمد روایت کرده. کتابی به روایت علی بن مهدی، نسخه متبوعة بزرگی به روایت محمد بن عبدالله و نسخه های دیگر و «مسائل» به روایت معاویة بن سعید و «مسائل» به روایت حسن بن علی الوشاء و مسائل و کتب دیگری که در مجموع به بیست نسخه می رسد.
البته برخی در صحت انتساب این کتب به امام تردید کرده اند از جمله: دکتر مجید معارف می گوید: «برخی از محققان آثاری به امام نسبت داده اند، از جمله: فقه رضوی، رساله ذهبیه در طب، رسالة محض الاسلام، پاسخ به مسائل ابن سنان و کتاب علل ابن شاذان که انتساب آنها مورد تردید است. » و در این بارة ارجاع داده است به تحلیلی از زندگانی امام رضا علیه السلاماز محمد جواد فضل الله، معرفة الحدیث محمد باقر بهبودی، سیرة الائمّه هاشم معروف حسنی و مجموعه آثار نخستین کنگره امام رضا علیه السلام. وی می گوید: آنچه به آنان منتسب گردیده نوعاً از مجعولات غلات می باشد. زیرا شرایط امامان اجازه این امور را به آنان نمی داده است.[9]
شاگردان امام رضا علیه السلام و تدوین حدیث
ایت الله العظمی بروجردی1در کتاب جامع الاحادیث می فرماید:
«ان عدد الکتب التی جمعت احادیث الشیعه فی زمان الامام الثامنعلیه السلام وصل الی الاربعمأئة، ثم قام جمع من فضلاء اصحاب الطبقة السادسة من اصحاب الامام الرضا علیه السلام فی جمیع هذه الاحادیث الشریفة المتفرقة فی تلک الکتب ثم جمع تلامذتهم الاجلاء من امثال علی بن مهزیار الاهوازی والحسین ابن سعید الاهوازی تلک الاحادیث فی کتابین فکانا مرجعاً لعلماء الشیعة حتی قام ثقة الاسلام کلینی فی تألیف کتابه «الکافی» و الشیخ الصدوق فی کتابه «من لایحضره الفقیه» و الشیخ الطوسی فی کتابه «التهذیب» و «الاستبصار» و بهذا قد جمعت فی هذه الکتب الابعة الجوامع الحدیثیه الاولیة والثانویة باحسن وجه فکانت مرجعاً لعلماء الشیعة فی تلک الاعصار و الامصار و لان جمیع احادیث تلک الاصول اجتمعت فی هذه الکتب الاربعة، قلت المراجعة لتلک الاصول تدریجیاً حتی ترکت.»[10]
در زمان امام رضا علیه السلام علیه السلام علیه السلام نفر از اصحاب امامعلیه السلام 20علیه السلام کتاب حدیثی تألیف کرده اند. از جملة آنان می توان از حسین بن سعید (30 کتاب)، صفوان بن یحیی (16 کتاب) و محمد بن عمر الواقدی (28 کتاب) و موسی بن القاسم (15 کتاب) نام برد. شیخ طوسی آمار رجال امام را به 318 راوی رسانده است.[11]
پی نوشت ها:
1. حیات فکری و سیاسی، ص 426.
2. سیره پیشوایان، ص 509.
3. سیره، ص 512 و 513.
4. همان.
5. حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، ص 483.
6. مقدمه المعجم المفهرس، ص 44.
7. اعیان الشیعه، ج 2، ص 26. وی می گوید: «له مؤلفان کثیره» بعد هفت مورد را نام می برد.
8. مقدمه المعجم المفهرس، ص 44 و 45.
9. تاریخ عمومی حدیث .... و مجموعه معارف، ص 313 – 314.
10. مستدرکات علم رجال الحدیث، ج 1، ص 13.
11. دروس فی نصوص الحدیثیة، مهریزی، ص 91.
امام باقر علیه السلام مردم را در رابطه با قرآن به سه گروه تقسیم مىکند که دو گروه آنان را مردود مىشمارد و یک گروه دیگر را به حقیقت اهل قرآن معرفى مىنماید.
آن حضرت مىفرماید:
«قُرَّاءُ القُرآنِ ثَلَاثَةٌ: رَجُلٌ قَرَأَ القُرانَ فَاتَّخَذَهُ بِضَاعَةً وَاسْتَدَرَّ بِهِ المُلُوکَ وَاستَطَالَ بِهِ عَلَى النّاسِ، وَرَجُلٌ قَرَأَ القُرآنَ فَحَفِظَ حُرُوفَهُ، وَضَیَّعَ حُدُودَهُ وَأَقَامَهُ إقَامَةَ القِدْحِ فَلَا کَثَّرَ اللَّهُ هؤلَاءِ مِنْ حَمَلَةِ القُرآنِ، وَرَجُلٌ قَرَأَ القُرانَ فَوَضَعَ دَوَاءَ القُرآنِ عَلى دَاءِ قَلْبِهِ، فَأَسْهَرَ بِهِ لَیْلَهُ، وأَظْمَأَ بِهِ نَهَارَهُ وَقَامَ بِهِ فِى مَسَاجِدِهِ وَتَجَافى بِهِ عَنْ فَرَاشِهِ فَبِأولَئِکَ یَدْفَعُ اللَّهُ العَزیزُ الجَبَّارُ البَلَاءَ وَبِأُولَئِکَ یُدیلُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الأَعْدَاءِ وَبِأُولَئِکَ یُنَزِّلُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ الغَیْثَ مِنَ السَّمَاءِ فَوَاللَّهِ لَهَؤُلاءِ فِى قُرّاءِ القُرانِ أعَزُّ مِنْ الکِبْرِیتِ الأحْمَرِ».
قاریان قرآن سه نفرند: یکى مردى است که قرآن مىخواند ولى قرآن را به عنوان کالا، براى پر کردن جیب خود انتخاب مىکند و به وسیله قرآن از سران دولتها آنچه بخواهد مىدوشد و به سبب کتاب خدا بر مردم بزرگى و گردن فرازى مىکند.
و دیگر مردى است که قرآن مىخواند، حروفش را حفظ مىکند و حدودش را ضایع مىنماید و آن را چون تیر بدون کمان بر پا مىدارد [به حلال و حرام و واجبات و برنامههاى آن مطلقاً عمل نمىکند] خدا مانند اینان را بر حاملان قرآن نیفزاید. و مردى است که قرآن مىخواند، پس داروى قرآن را براى درمان بیمارىهاى روحى بر قلب مىگذارد و به وسیله قرآن شبش را براى عبادت بیدار مىماند و روزش را به روزه سپرى مىکند، و در سایه قرآن در مساجد به عبادت مىپردازد و از رختخواب استراحت، کناره مىگیرد، پس به خاطر اینان است که خداى عزیز و جبار بلا را از مردم دفع مىکند و از برکت اینان است که خدا از دشمنان انتقام مىگیرد و براى اینان است که خدا از آسمان باران نازل مىکند، به خدا سوگند اینان در قاریان قرآن از کبریت احمر کمیابترند.
آرى؛ قاریان حقیقى قرآن ابتدا قلب خود را با آیات کتاب خدا عیارگیرى مىکنند چون از طریق معرفت به آیات، به بیمارىهاى قلبى خود از قبیل حسد، حرص، کینه، بخل، طمع، ریا و... آگاه شوند، به وسیله توجه به آیات و یاد خدا و قیامت با کمک آیات و نهایتاً با بکار گرفتن آیات و به فرموده امام باقر علیه السلام با گذاردن داروى قرآن بر قلبشان، قلب را از بیمارىهاى مربوط به آن درمان مىکنند، و آن را افق طلوع توحید و یقین به آخرت نموده و با زدودن رذائل، آن را جایگاه حسنات مىنماید. هنگامى که قلب به این صورت درمان شود، شب انسان شب مردان خدا گردد،
شب مردان خدا روز جهانافروز است |
روشنان را به حقیقت شب ظلمانى نیست |
|
شب مردان خدا شب راز و نیاز، شب مناجات، شب استغفار، شب اندیشه و تفکّر در آفرینش جهان، شب مطالعه و قرائت قرآن و به صورت ناشناس هنگام یارى رساندن به آبرومندان و تهیدستان و محتاجان است. پس از درمان قلب، روز انسان، روز رفتن دنبال معیشت حلال، روز حل مشکلات مردم، روز روزهدارى و روز زیارت اولیاى خدا مىگردد.
پس از نورانیت قلب از برکت اتصال به قرآن، مساجد به وسیله انسان آباد شده و تبدیل به کلاس درس و تبلیغ معارف حقه و حوزه جاذبه براى اجتماع مردم و به ویژه جوانان مىشود.
پس از آن که قلب به وسیله قرآن حرم خدا مىشود، بستر استراحت از انسان خالى مى گردد و آدمى عاشقانه در مسیر عبادت و خدمت به خلق قرار گرفته، از ساعات و لحظات عمرش براى کسب رضایت حق بهرهمىگیرد و به قلهاى از ارزش و برکت و خیر و منفعت مىرسد که خدا شر دشمنان را به وسیله او از سر ملت اسلام دفع مى کند و بلاها را بخاطر او از جامعه برمى گرداند و از آسمان براى آبادى دنیاى مردم باران نازل مى کند.
انسان با توجه به آیات قرآن و معرفت به حقایق و دقایق و اشارات و لطائف آن، براى تقویت عقل و جان و روح و روان و تأمین حیات معنوى و دفع زیانهاى احتمالى، سر از پا نشناخته در عالم باطن به دنبال انبیا علیهم السلام و امامان علیهم السلام مىرود و در عالم ظاهر دست به دامن اولیاى خدا زده، به رفاقت و همنشینى با آنان برمىخیزد و در این زمینه همه وجود خود را از چشمه معنوى وجود آن چهره هاى ملکوتى سیراب مىنماید و به تدریج با تکیه بر ایمان به خدا و یقین به قیامت و عمل به فرائض بیان شده در قرآن و نَفَس همنشینان بصیر و اهل اللَّه، در راه اسلام و ایمان و عبادت و خدمت چون کوه راسخ، استوار و پا برجا مى شود و از هجوم همه فتنه ها و خطر فرهنگ شیاطین در حریم امن و امان قرار مىگیرد، چنانکه در شأن امیرالمؤمنین على علیه السلام آمده است که:
«کُنْتَ کَالجَبَلِ الرّاسِخِ لَاتُحَرِّکُکَ العَوَاصِفُ».
تو مانند کوهِ پابرجایى که بادهاى تند و طوفانها تو را از جاى در نمىبرد.
معمر بن خلاد مىگوید: حضرت امام رضا علیه السلام هنگامى که مىخواستند غذا بخورند سینى بزرگى برایش مىآوردند و آن حضرت سینى را نزدیک سفره مىگذاشتند، پس به بهترین و پاکیزهترین غذایى که در سفره بود روى مىآوردند و از هر نوعى مقدارى برمىداشتند و در آن سینى بزرگ مىنهادند، سپس فرمان مىدادند براى تهیدستان ببرند سپس این آیه را تلاوت مىکردند:«فَلَا اقْتَحَمَ الْعَقَبَةَ» .پس شتابان و با شدّت به آن گردنه سخت وارد نشد.آنگاه مىفرمودند: خدا مىدانست که براى همه انسانها قدرت آزاد کردن برده نیست، پس راه آنان به بهشت را اطعام طعام قرار داد.
ابراهیم بن عباس مىگوید: هرگز حضرت امام رضا علیه السلام را ندیدم که با سخنش به کسى جفا کند و هرگز ندیدم که سخن کسى را پیش از آنکه به پایان آورد قطع نماید و احدى را از نیاز و حاجتى که قدرت بر ادایش داشت ردّ نساخت و هرگز پایش را در برابر همنشینى دراز نکرد و هرگز احدى از غلامان و خدمتکارانش را ناسزا نگفت و هرگز ندیدم که آب دهان بیرون بیندازد و هرگز ندیدم بخندد بلکه خندهاش تبسم بود.هرگاه به خلوت مىنشست و سفره غذایش را در برابرش مىنهادند، غلامان و حتى دربانان و کارگزاران را براى خوردن غذا با او بر سفرهاش مىنشاندند، در شب کم خواب بود و بسیار شبزندهدار، اکثر شبهایش را از سر شب تا صبح بیدار بود، بسیار روزه مىگرفت و روزه اول و وسط و آخر ماه از او فوت نمىشد و مىفرمود: این روزه [تمام] روزگار است، صدقه و کار نیک پنهانى او بسیار بود وبیشتر صدقه و کار نیکش در شبهاى تاریک بود. کسى که گمان کند در فضیلت مانند او را دیده، باورش نکنید.
ضیافت حضور
از عرش خدا باران سپیده می بارید؛ هلهله فرشتگان شادی آسمانیان را هویدا می کرد؛ ماه با لبخند، بذر نقره می پاشید و ستارگان در بزمِ شادیِ عرشیان، آسمان شهر را با حضورشان چراغانی می کردند. ملائک، شادباش های خداوندی را در سریرهای نور به سرزمین مدینه می فرستادند. شهر غرق در شور، شکفتن گلی از گلستان اهل بیت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را انتظار می کشید و خانه امام موسی بن جعفر علیه السلام خود را آماده ضیافت تولّدی بزرگ می دید. به ناگاه، فضا از عطر حضور پر شد؛ انتظار به پایان رسید؛ خنده ها شکفت و نوزادی زیبا به ناز دیده باز گشود. پدر که لبخند را هدیه حضور کودک خود کرده بود، نام او را به یادِ مادر خویش فاطمه نهاد.
بانوی آب و آیینه
میلاد سراسر نور حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، گلِ زیبای مهر محمدی، زینت شاخسار ولایت، نجمه آسمان امامت، کریمه اهل بیت، آسیهِ صداقت ها، مریم پاکی ها، خدیجه مهربانی ها و فاطمه خوبی ها، بانوی آب و آیینه و آفتابْ بر شیفتگان و رهروان راهش تهنیت باد.
بوی بهشت برین
در تنگنای گرمی هوا و در کمبود کیمیای آب، در گوشه ای از کویر بزرگ ایران، قرن هاست که شهری قامت آراسته است. در دامن این شهر، گنبدی طلایی با گلدسته هایی بلند چون نگینی زیبا بر انگشتری شهر خودنمایی می کند. در زیر این بارگاه نورانی، بانویی بزرگ آرمیده است که نامش «فاطمه» و مرقدش زیارتگاهی روح افزاست. مردمان که به پاکی اش ایمان دارند او را «معصومه» می خوانند و چون بارگاهش را سرچشمه کرامت و مهر می دانند «کریمه اهل بیت»اش گفته اند. قرن هاست که آنان بوی بهشت برین را از مرقد پاک او می بویند و جلوه دوباره زهرای اطهر را در حریم حرم او می جویند. بارگاه حضرت معصومه علیهاالسلام زینت شهر قم، پناهگاه پاکان و صالحان و نقطه امید دین باوران است.
حضرت معصومه علیهاالسلام در یک نگاه
مطابق بسیاری از مدارک تاریخی، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در روز اول ماه ذیقعده سال 173 ق در شهر مدینه دیده به جهان گشود. پدر آن حضرت امام هفتم شیعیان، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام ، است که او را «ابوالحسن اول» نیز نامیده اند. برطبق شواهد تاریخی، مادر حضرت معصومه علیهاالسلام همان مادر حضرت رضا علیه السلام و زنی پاک و باایمان بوده است. برای ایشان نام هایی چون خیزران، ام البنین و نجمه روایت شده است؛ اما پس از آن که امام رضا علیه السلام از ایشان متولد شد، او را «طاهره» نامیدند.(1)
شکوهمندیِ شرافت
حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام در شرافتِ دودمان و طهارت نسل، مقامی به بلندای آسمان دارد. او حیات خود را وام دارِ پدری است که سرچشمه فیض الهی و استمرار سلسله نور پیامبری است. او از زلال محبت مادری پاک و باایمان سیراب شده و در جوار شکوه عظمت روح برادری چون امام رضا علیه السلام بالیده و دامن پرمهرش مأمن محبت به فرزند برادری بوده که لیاقت مدال پرافتخار وصایت خداوندی را داشته است. و این شکوهمندی و شرافت چه زیبا در زیارتنامه اش تجلّی یافته: «السلامُ عَلَیکِ یا بِنتَ رسولِ اللّه ،...السلامُ علیکِ یا بنتَ ولیِّ اللّه ، السلام علیکِ یا اُخْتَ ولیِّ اللّه ، السلامُ علیکِ یا عمّةَ ولیِّ اللّه ».(2)
عاشق برادر
دوران کوتاه زندگانی حضرت معصومه علیهاالسلام همواره در اندوهِ ستم عباسیان گذشت. هنوز بیش از ده بهار از زندگانی را پشت سر ننهاده بود که دست بیداد هارون الرشید دستان نوازش گر پدر را از سر او کوتاه کرد و دریایی از اندوه را بر قلب شریفش جاری ساخت؛ اگر چه قبل ازآن نیز زندان های جور هارون، کم تر، مجالی برای دیدار پدر فراهم ساخته بود. بعد از پدر، حجت خدا و دادرس مردمان، برادر بزرگوارش حضرت علی بن موسی الرضا، تنها مایه آرامش او بود. آن حضرت با دیدار برادر غم ها را از یاد می برد و به کانون زندگی اش نور و صفا می بخشید. همین عشق ویژه به برادر بود که باعث شد نتواند فراق او را تحمل کند و به اشتیاق دیدار برادر مدینه را به قصد مرو ترک گوید.(3)
رتبه ای همانند معصومان
در تعالیم آسمانی، به ویژه در قرآن، از زنان بزرگ و کاملی سخن رفته که خداوند مقام بلندشان را ستوده است. در فرهنگ شکوهمند اسلام نیز از زنانی سخن به میان آمده است که با تعالی روح و کسب کمالات معنوی، این ظرفیت را یافتند که بیش از دیگران فروغ جاویدان و نور الهی ولایت را دریافت کنند. حضرت زینب و حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، مصداق روشن این زنانند؛ زنانی که ستایش امامان معصوم را برانگیخته، گاه رتبه ای بلند، همسان و همانند معصومان یافته اند.
معصومه علیهاالسلام
شاخسارِ خوش بویِ فاطمه معصومه علیهاالسلام در بیت رسالت و در خانه امامت رویید و در جوار سراسر نور امامان معصومی چون حضرت موسی بن جعفر و علی بن موسی الرضا بالید. از رهنمودهای آن رهبران الهی خوشه ها برگرفت و در پرتو آن، جان خویش را از ناپاکی ها دور نگاه داشت. اوج تقوا و طهارتِ روحِ آن بانو چنان بود که او را معصومه نامیدند. این نشان افتخار از سوی حضرت رضا علیه السلام به ایشان عطا شد(4) و بیانگر اوج قداست و طهارتِ نفسِ این بانوی آسمانی است.
محدثه
ذخایر والای روایات اسلامی که اکنون در پیش روی همه دین باوران و حقیقت جویان است، حاصل رنج عالمان و محدثان بسیاری است که در حفظ و پاس داشتِ این گنجینه گران مایه خالصانه کوشیده اند. در میان اصحاب حدیث به شماری از بانوان با فضیلت برمی خوریم که نام خود را در زمره محدثان ثبت کرده اند. از جمله عناوینی که بلندی مرتبه علم و آشنایی کریمه اهل بیت، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، را با معارف بلند اسلامی نشان می دهد، محدثه بودن آن حضرت است. بزرگان علم حدیث، روایات بسیار از آن حضرت نقل کرده اند. روایاتی که از این بانوی بزرگ نقل شده به دلیل شخصیت والایش مورد توجه محدثان شیعه و سنی قرار گرفته است.(5)
پدر به فدایش
از راهی دور به قصد دیدار مولایشان آمده بودند. وقتی به مدینه رسیدند، خستگی در تن هایشان باقی ماند؛ چون شنیدند که سرورشان موسی بن جعفر علیه السلام به سفر رفته است. پرسش هایی که داشتند بر کاغذی نوشته به فاطمه معصومه علیهاالسلام دختر گرامی آن مولا سپردند. فردا روز که به عزم بازگشت به وطن و خداحافظی، باردیگر به منزل امامشان آمدند، آن حضرت هنوز از مسافرت برنگشته بود، اما حضرت معصومه پاسخ سوالات را نوشت و به آنها داد. آنان شادمانْ مدینه را ترک کردند. در اثنای راه، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام را دیدند و همه ماجرا را برایشان باز گفتند. حضرت چون پاسخ پرسش ها را دید، موجی از شادی در دلش هویدا شد و سه بار فرمود: «پدر به فدای چنین دختری باد».(6)
کریمه اهل بیت
از دیر باز آستان قدس حضرت معصومه علیهاالسلام منشأ هزاران کرامت و عنایت الهی بوده است. قرن هاست که قلب های ناامید، دل به درگاه نورانی اش می بندند. دست های تهی، از مهر جاری اش سرشار می شوند و انسان های بی پناه در جوار لطفش پناه می گیرند؛ زیرا آن حضرت را عبد صالح خدا و واسطه فیض الهی می دانند. سفره بی کران کرم حضرت معصومه نیز همواره بر زائران حاجتمند گسترده است. بارگاه لطف و فیض سرشار آن حضرت باعث شده که ایشان را به وصف زیبای «کریمه اهل بیت» بخوانند.
زیارت نامه ای خاص
در فرهنگ اسلامی بر استمداد از روح بلند اولیا و خاصان بارگاه الهی و بزرگداشت مقام رفیع آنان تاکید بسیار شده است. در روایات تنها در مواردی بسیار نادر برای امام زاده ای زیارت نامه ای خاص رسیده است. اما برای حضرت معصومه علیهاالسلام از برادر بزرگوارشان امام رضا علیه السلام زیارت نامه ای وارد شده است.(7) از این رو مردمان حضرت معصومه را چون دیگر امامان زیارت می کنند و با او به گفت و گو می ایستند و از روح بزرگش یاری می طلبند و این خود والاییِ مقام و منزلت این بانو را می رساند.
فضیلت زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام
در روایاتْ نسبت به زیارت مرقد بانوی برگزیده، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام ، سفارش فراوان شده است و این خود نشان از فضیلت های بی شمار و مقام والای آن بانو دارد. سه امام معصوم زیارت آن حضرت را ترغیب و تشویق کرده و اجرای بزرگ برای آن بیان کرده اند.(8) جاکه چنین پاداش عظیمی بعد از امام رضا علیه السلام ، درباره هیچ کدام از فرزندان حضرت موسی بن جعفر نیامده است.(9)
دختر روح و جسم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم
در زیارت نامه ای که امام رضا علیه السلام در شأن حضرت معصومه علیهاالسلام آورده اند، آن بانو با عناوینی چون دختر رسول خدا صلی الله علیه و آله وسلم ، دختر فاطمه و خدیجه علیهاالسلام ، دختر امیرالمؤمنان علی علیه السلام ، دختر حسن و حسین علیهاالسلام دختر ولی خدا، خواهر ولی خدا و عمه ولی خدا خوانده شده اند. این تعبیرات بلند، تنها بیانگر شرافت دودمان آن حضرت نیست، بلکه نشان دهنده آن است که حضرت معصومه علیهاالسلام از نظر معنوی و مقامات عالیِ ملکوتی ،به راستی فرزند روح و جسم پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم و امامان معصوم است،(10) و به حقیقت، دختر جسمانی و روحانی پیامبر و امام معصوم فضیلتی بسیار ارزشمند به شمار می رود.
مقام بلند حضرت معصومه علیهاالسلام
شخصیت عظیم و روح الهی حضرت معصومه علیهاالسلام در زبان مورخان و عالمان دین چنین توصیف شده است. محدث گران قدر حاج شیخ عباس قمی به هنگام بحث از دختران حضرت موسی بن جعفر می نویسد: «بر حَسب آنچه به ما رسیده، افضل آنها سیده جلیله معظّمه، فاطمه بنت امام موسی علیه السلام ، معروف به حضرت معصومه، است».(11) پژوهشگر معاصر، علامه بزرگوار حاج شیخ محمدتقی تستری، صاحب قاموس الرجال نیز می نویسد: «در میان فرزندان امام کاظم علیه السلام با آن هم کثرتشان بعد از امام رضا علیه السلام کسی هم سنگ حضرت معصومه علیهاالسلام نمی باشد».(12)
ماه منیر قم
خاک پاک دارالایمان قم، مدفن بیش از چهار صد تن از امام زادگان شایسته تعظیم و تجلیل است.(13) در میان این چهار صد اختر تابناکی که در آسمان معنویت قم نور افشانی می کنند تربت پاک شفیعه روز حشر و کریمه اهل بیت چون ماه تابانی همه آنها را تحت الشعاع انوار درخشان خود قرار داده و دیار مقدس قم را شکوهی بی پایان و عظمتی کم نظیر بخشیده است؛ به گونه ای که همه روزه هزاران عاشق دل سوخته، از هر شهر و دیار و کوی و برزن، بر آن ضریح نقره فام چونان نشانی از کوی دوست بوسه می زنند و شمیم بهشتیِ قبر پنهان زهرای مرضیه علیهاالسلام را از آن استشمام می کنند.
بیت النور
حضرت معصومه علیهاالسلام از عالی ترین نمونه های بندگی خدا در خاندان ولایت و امامت است. عبادت و شب زنده داری آن حضرت در اقامت هفده روزه شان در قم، گوشه ای از یک عمر خضوع و خشوعِ آن زاده عبد صالح خدا در برابر ذات پاک الهی است. حجره ای که آن حضرت در مدت اقامت خود در قم در آن جا مشغول عبادت بود، هم اکنون به«بیت النور» معروف و تا دامنه قیامت هدایتگر و الهام بخش بندگان عاشق عبادت و ولایت است و چه خوش سروده اند اهل ذوق:
این جایگاه که چون ماه و اختر استخود سجده گاه دختر موسی بن جعفر است(14)
منبع فیض الهی
عالمان دینی پیوسته در حل مشکلات خویش از روح بلند ائمه و اولیای خدا استمداد می جسته اند. عالم بزرگوار مرحوم محدث قمی در حالات بزرگْ فیلسوف اسلامی، مرحوم ملاصدرای شیرازی آورده است: «مرحوم ملاصدرای شیرازی به خاطر بعضی مشکلات از شیراز به قم مهاجرت فرمود و در قریه کَهَکْ اقامت نمود. آن حکیم فرزانه هرگاه مطالب علمی بر او مشکل می شد، به زیارت حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام می آمد و با توسل به آن بزرگوار مشکلات علمی برایشان حل می شد و از [سوی[ آن منبع فیض الهی مورد عنایت قرار می گرفت».(15)
هجرت به قم
در سال 201 ق، یک سال پس از سفر تبعید گونه حضرت رضا علیه السلام به شهر مرو، حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام که فراق برادر را بر نمی تافت همراه عده ای از برادران خود برای دیدار امام و تجدید عهد با ایشان بدین دیار روی آورد. کاروان حضرت در بین راه گرفتار عده ای از دشمنان اهل بیت و ماموران حکومتی می شود و در جنگی نابرابر عده ای از همراهان حضرت به شهادت می رسند. حضرت معصومه علیهاالسلام در حالی که از اندوه بسیار، ناتوان شده بود از همراهان خویش می خواهد که ایشان را به قم ببرند. بزرگان قم در استقبالی کم نظیر حضور آن حضرت را گرامی داشتند. آن بزرگوار هفده روز در شهر قم به سر برد و در این مدت مشغول عبادت و راز و نیاز با پروردگار متعال بود و واپسین روزهای عمر پربرکت خویش را با خضوع و خشوع در برابر ذات پاک الهی به پایان رساند.(16)
وجودی پربرکت
از شهر قم، در قاموس سراسر نور اهل بیت به عظمت و بزرگی یاد شده.(17) این دیار مقدس در طول تاریخ اسلام همواره از بزرگ ترین مراکز نشر معارف حیات بخش اسلام بوده است و تربیت یافتگان مکتب فقه و حدیثش احیاگر فرهنگ غنی اهل بیت بوده اند. اما این شکوه و عظمت آن گاه فزونی یافت که خاک پاک این سرزمین، مدفن بزرگ یادگار آل رسول و عصاره فضایل آل بتول حضرت فاطمه معصومه علیهاالسلام گردید. هجرت زینب گونه و غروب جان سوز آن بانو در این سرزمین، حرم اهل بیت بودن آن را تفسیر کرد و سرچشمه ای پربرکت از گنجینه های نور شد.
فاطمه ثانی
حضرت معصومه علیهاالسلام ، فاطمه ثانی و جلوه دوباره زهرای اطهر است. حرمش حریم آل محمد صلی الله علیه و آله وسلم و مزارش زیارت گاه عارفان و دلدادگان خاندان رسالت است. شکوهمندی گنبد و بارگاهش، تسلی بخش جان سوخته دلانِ قبر پنهان صدیقه کبراست و مرقدش بهشتی از معنویت و چشمه ای از فیض و کرامت را در خود پنهان دارد. عالمان شریعت آستان بوس حرم اویند و عاشقان ولایت جرعه نوش مقامش. درود خداوندی نثار روان پاک او و همه اهل بیت پیامبر باد.
شهرها انگشترند و «قم» نگین | قم، هماره حجّت روی زمین |
تربت قم قبله عشق و وفاست | شهر علم و شهر ایمان و صفاست |
مرقد «معصومه» چشم شهر ما | مهر او جان های ما را کهربا |
دختری از اهل بیت آفتاب | وارث دُرّ حیا گنج حجاب |
در حریمش مرغ دل پر می زند | هر گرفتار آمده در می زند |
هر دلی این جاست مجذوب حرم | جانْ اسیر رشته جود و کرم |
دیده پاکان به قبرش دوخته | عصمت و پاکی از آن آموخته |
آیتی از خداست معصومه | لطف بی انتهاست معصومه |
عطر باغ محمدی دارد | زاده مصطفی است معصومه |
پرتوی از تلألؤ زهرا | گوهری پربهاست معصومه |
ماه عفّت نقاب آل کسا | دختر مرتضی است معصومه |
اختری در مدار شمس شموس | یعنی اخت الرضاست معصومه |
زائران، یک در بهشت این جاست | تربتش باصفاست معصومه |
در توسل به عترت و قرآن | باب حاجات ماست معصومه |
حِسان
آتش موسی عیان از سینه سیناستی | یا که زرّین بارگاهِ بضعه موساستی |
بضعه موسی بن جعفر فاطمه کز روی قدر | خاک درگاهش عبیر طره حوراستی |
نوگلی رنگین ز طرف گلشن یاسین بود | آیتی روشن ز صدر نامه طاهاستی |
پرتوی از آفتاب اصطفای مصطفی | زهره ای از آسمان عصمت زهراستی (18) |
فتح علی خان صبا
این روضه صفیّه حق خواهر رضاست | یاخود اگر غلط نکنم عرش کبریاست |
معصومه بنت موسیِ جعفر که تربتش | بر دیده اعاظم و اعلام توتیاست |
آیت اللّه حاج شیخ لطف اللّه صافی
پی نوشت:
(1) محمد محمدی اشتهاردی، حضرت معصومه علیها السلام فاطمه دوم، انتشارات علامة، صص109 - 111.
(2) ر.ک: زیارت نامه حضرت معصومه علیها السلام.
(3) علی اکبر مهدی پور، کریمه اهل بیت، نشر حاذق، 1374، صص 172 - 173 (با تغییر و اضافه).
(4) «من زار المعصومة بقم کمن زارنی». ناسخ التواریخ، ج7، ص337.
(5) کریمه اهل بیت، ص66 (با تغییر و اضافه).
(6) همان، صص 63 - 64.
(7) بحارالانوار، ج102، ص266.
(8) کریمه اهل بیت، ص111.
(9) الیاس محمد بیگی، فروغی از کوثر، چاپ دوم، انتشارات زائر، 1379، ص35.
(10) حضرت معصومه فاطمه دوم، ص127.
(11) شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ج2، ص241.
(12) کریمه اهل بیت، 21 ؛ تواریخ النبی والآل، ص65.
(13) از مقدمه زیارت نامه حضرت معصومه، تحقیق: علی اکبر مهدی پور.
(14) فروغی از کوثر، ص39 (با تغییر و تخلیص).
(15) فروغی از کوثر، ص62(با اضافه)؛ فوائد الرضویة، ص379.
(16) همان، صص 32 - 33.
(17) امام کاظم فرمودند: «قم عش آل محمد و ماوی شیعتهم»(بحارالانوار، ج60، ص214).
(18) این اشعار پیرامون گنبد حضرت معصومه علیها السلام نوشته شده است.
از مهمترین و سودمندترین مسائل عالى اخلاقى و فضایل انسانى که مورّث راحت دنیا و آخرت و ضامن حفظ دین شخص و مولّد امنیّت باطن و سازنده سعادت دنیا و آخرت است مسئله با عظمت ورع مىباشد.
ورع، یعنى پارسایى و پاکدامنى و قدرتى که به توفیق حضرتِ حق از تکرار اجتناب از گناه و عصیان و خطا و اشتباه و دورى از محرمات در نفس پدید مىآید و آدمى در سایه این قدرت الهى با سرعتى غیر قابل تصور به سوى کمالات و فضایل حرکت کرده و به مقام قرب جانان مىرسد، لذت وصال معشوق را در نقطه قرب، با کام جان مىچشد.
چون ابر رحمت، ورع بر آسمان حیات جامعه سایه افکند، شیاطین و دشمنان درونى و برونى به ذلت و خوارى دچار مىشوند و جامعه از بسیارى از فتنهها و عوامل بدبختى آسوده مىگردد و خانه ظلم به نفس و ظلم به خلق و ظلم به مقررات الهى، از بیخ ویران مىگردد.
بدون ورع، امید داشتن به رحمت حق عین بىانصافى و با نداشتن این سرمایه عظیم الهى، راه یافتن به مقام ملکوت محال و با عریان بودن از این لباس قدسى، ورود به بهشت ممنوع است.
کلید ورع، حلّال تمام مشکلات است و بىورع قفل و گره بر تمام کارهاست، ورع، نسیم الهى در جان عبد و بىورعى، آتش شیطان در خرمن حیات آدمى است.
وقتى ورع و پارسایى و پاکدامنى و خویشتندارى از گناه، حاکم بر زندگى شود، دشمنان خطرناکى چون: حسد، کبر، ریا، غرور، عجب، پلیدى، سوء ظن، مجادله، مجامله، سستى، سهلانگارى، بخل، زنا، ربا، ظلم، غصب، دزدى، قمار، شرک، کفر، دروغ، تهمت، غیبت و... از خانه حیات، فرار را بر قرار ترجیح مىدهند و فرارشان باعث مىشود حجابهاى بین انسان و حق، مرتفع گشته و آدمى از طریق چشم دل به دیدار جمال و زیارت جلال، نایل شود.
تصور نکنید که دشمنان شما قوى هستند، شیاطین درونى و برونى از قدرت عارىاند و این حقیقتى است که قرآن مجید به آن ناطق است.
[فَقاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیْطانِ إِنَّ کَیْدَ الشَّیْطانِ کانَ ضَعِیفاً] «1».
پس شما با یاران شیطان بجنگید که یقیناً نیرنگ و توطئه شیطان [در برابر اراده خدا و پایدارى شما] سست و بىپایه است.
این که در بسیارى از امور شیطان بر انسان چیره مىشود، از قدرت او نیست، بلکه از سستى و زبونى خود انسان است، این آدمى است که بدون عکس العمل در برابر هجوم شیطان، خود را در اختیار شیطان مىگذارد و همانند مرده در دست غسّال، خویش را به شیطان مىسپارد، انسان باید یوسفوار به این دشمن غدّار حمله کند که با چنین حملهاى دشمن تا قیامت از انسان مىگریزد و چون دشمن گریخت، هواى نفس بىعامل تحرک مىماند و شعله فروزان هوا به تدریج سرد و عاقبت خاموش مىگردد.
به قول مولوى:
بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید |
در این عشق چو مردید همه روح پذیرید |
|
بمیرید بمیرید از این مرگ مترسید |
کز این خاک برآیید سماوات بگیرید |
|
بمیرید بمیرید از این نفس ببرّید |
که این نفس چو بندست و شما هم چو اسیرید |
|
یکى تیشه بگیرید پى حفره زندان |
چو زندان بشکستید همه شاه وامیرید |
|
بمیرید بمیرید به پیش شه زیبا |
بر شاه چو مردید همه شاه ووزیرید |
|
بمیرید بمیرید وزین ابر برآیید |
چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید |
|
راستى، منافع دنیوى و اخروى ورع، قابل مقایسه با سایر فضایل نیست، ورع را عاقبت و منافعى است که نه چشمى دیده و نه گوشى شنیده و نه به قلب کسى خطور کرده.
حضرت امام صادق علیه السلام در ابتداى روایت ورع مىفرماید:
تمام درهاى جوارح و اعضاى خود را از ورود هر نوع گناهى با قدرت ورع ببندید و با این برنامه، جلوى ورود هر نوع ضرر و خسارتى را به قلب که خانه رحمان و عرش اللّه اکبر و جان هستى توست با کمال قدرت بگیر که اگر خانه دل خراب شود، بنیان سلامت اعضا و جوارح خراب شده.
قلب را که محل معارف و چراغ پر فروغ الهى است، از آلوده شدن به گناه و تیرگى حفظ کن که اگر درب گناه به روى اعضا و جوارح باز باشد، نور ایمان در قلب خاموش مىشود و مرتبه و منزلت تو در پیشگاه مقدس حضرت ربّ الأرباب پست مىگردد و در قیامت، جز حسرت و ندامت محصولى بر نخواهى داشت و به سبب بازبودن درِ گناه به روى اعضا و جوارح، مرغ ملکوتى حیا از قفس وجود پر کشیده و تو را براى افتادن به چاه هر گناهى، آماده مىسازد!!
چه بدبخت انسانى که از حالت الهى ورع بىنصیب است و چه زبون و بیچاره آن نفس و جانى که از نور ورع بىبهره است، بىورع همانند حصار و قلعهایست که در ندارد و از هر دیوارش روزنى براى ورود شیاطین باز است.
بیایید با سوز دل و کمال اخلاص به بارگاه مقدس حضرت ذوالجلال بنالیم، و از آن منبع فیض بخواهیم که از فضل و رحمتش ما را به فضیلت ورع آراسته فرماید، تا از این رهگذر به سعادت ابدى نایل آمده و از شقاوت و پستى و به خصوص از عذاب فردا و رنج امروز، در امان بمانیم.
به قول الهى آن عارف معارف الهیه:
چه خوش است یکشب بکشى هوا را |
به خلوص خواهى زخدا خدا را |
|
به حضور خوانى ورقى زقرآن |
فکنى در آتش کتب ریا را |
|
شود آن که گاهى بدهند راهى |
به حضور شاهى چو من گدا را |
|
طلبم رفیقى که دهد بشارت |
به وصال یارى دل مبتلا را |
|
مگر آشنایى ز ره عنایت |
بخرد به خارى گل باغ ما را |
|
فلکا شکستى دل عاشقان را |
به چه روى بستى کمر جفا را |
|
چو شکستى این دل مشو ایمن از وى |
که بسوزد آهش قلم قضا را |
|
نه حریف مایى فلکا که یارم |
شکند به نازى صف ما سوا را |
|
بشکست رونق زبتان بت من |
زصنم بیاراست حرم خدا را |
|
نه براه کویش سفرى خرد را |
نه به باغ حسنش گذرى صبا را |
|
نه زدام شوق تو رهد الهى |
نه به درد عشقت اثرى دوا را |
|
پی نوشت :
______________________________
(1)- نساء (4): 76.