تاریخ چشم به راه فاطمه ای دیگر است. انتظار به سر می اید و شمیم دلنوازی، خانه ی خورشید را فرامی گیرد. خنکای حضور دوباره ی فاطمه (س) در فضای مدینه جاری می شود و کوثر فاطمی، جوشیدن می گیرد. به کوچه باغ های حرم تو پناه می آورم و در سایه سار ملکوتی آن، نفسی تازه می کنم. کنار نهر استجابت می نشینم و قطره ای می شوم در آبی زلال اشک های زائرانت. ضریح نورانی ات را در آغوش می گیرم و از بین شبکه های آن، مزار مطهر تو را تماشا می کنم. باورم نمی شود! ایا به این سادگی به زیارت تو آمده ام! تو که زیارتت هم سان زیارت یاس گم شده ی مدینه است!
حضرت فاطمه معصومه (س)، روز اول ذی قعهده سال 173 هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود. این بانوی بزرگوار از همان آغاز در محیطی پرورش یافت که پدر و مادر و فرزندان، همه به فضائل اخلای آراسته بودند. عبادت و زهد، پارسایی و تقوا، راستگویی و بردباری، استقامت در برابر ناملایمات، بخشندگی، پاکدامنی و نیز یاد خدا، از صفات برجسته ی این خاندان پاک سیرت و نیکوسرشت بود. پدران این خاندان، برگزیدگان و پیشوایان هدایت، گوهرهای تابناک امامت و سکانداران کشتی انسانیت بودند.
سرچشمه ی دانش
حضرت معصومه (س) در خاندانی که سرچشمه ی علم و تقوا و فضائل اخلاقی بود، پرورش یافت. پس از آن که پدر بزرگوارش شهید شد، فرزند آن امام، حضرت رضا (ع) عهده دار تعلیم و تربیت خواهران و برادران خود شد و تامین مخارج آنان را نیز به عهده گرفت. در اثر توجهات زیاد آن حضرت، هریک از فرزندان امام کاظم (ع) به مقامی والا دست یافتند و زبانزد همگان شدند.
ابن صباغ ملکی در این باره می گوید: «هر یک از فرزندان ابی الحسن موسی، معروف به کاظم، فضیلتی مشهور دارد.» بدون تردید در میان فرزندان امام کاظم (ع)، بعد از امام رضا (ع)، حضرت معصومه (س) از نظر علمی و اخلاقی والامقام ترین آنان است. از اسامی، لقب ها، تعریف ها و توصیفاتی که ائمه اطهار (ع) از ایشان گفته اند، این حقیقت آشکار و روشن می شود که ایشان نیز چون حضرت زینب (س) عالمه ی غیر معلمه بوده است.
مظهر فضائل
حضرت فاطمه معصومه (س) مظهر فضائل و مقامات است. روایات معصومان، فضیلت ها و مقامات بلندی را به آن حضرت نسبت می دهد. امام صادق (ع) در این باره می فرمایند: «آگاه باشید که برای خدا، حرمی است و آن مکه است و برای پیامبر خدا حرمی است و آن مدینه است و برای امیر مؤمنان حرمی است و آن کوفه است. بدانید که حرم من و فرزندانم بعد از من، قم است. آگاه باشید که قم کوفه ی کوچک ماست. بدانید بهشت، هشت دروازه دارد که سه تای آن ها به سوی قم است. بانویی از فرزندان من به نام فاطمه دختر موسی در آن جا رحلت می کند که با شفاعت او، همه ی شیعیان ما وارد بهشت می شوند.»
مقام علمی حضرت معصومه (س)
حضرت معصومه (س)، از جمله ی بانوان گران قدر و والامقام جهان تشیع است و مقام علمی بالایی دارد. نقل شده که روی جمعی از شیعیان به قصد دیدار حضرت موسی بن جعفر (ع) و پرسیدن پرسش هایی ازایشان در مدینه ی منوره مشرف شدند. چون امام کاظم (ع) در مسافرت بود، پرسش های خود را به حضرت معصومه (س) که در آن هنگام کودکی خردسال بود، دادند. فردای آن روز برای بار دیگر به منزل امام رفتند ولی هنوز ایشان از سفر برنگشته بود. پس به ناچار پرسش های خود را بازخواستند تا در مسافرت بعدی به خدمت امام برسند.، غافل از این که حضرت معصومه (س) جواب پرسش ها را نوشته بود. وقتی پاسخ ها را دیدند، بسیار خوشحال شدند و پس از سپاسگزاری فراوان، شهر مدینه را ترک کردند. از قضای روزگار در بین راه با امام موسی بن جعفر (ع) مواجه شده ماجرای خویش را بازگفتند. وقتی امام، پاسخ پرسش ها را مطالعه کردند، سه بار فرمودند: «پدرش به فدایش.»
فضیلت زیارت
دعا و زیارت پر و بال گشودن از گوشه ی تنهایی و تا اوج، با خدا بودن است. دعا و زیارت جامی است زلال از معنویت ناب در کام عطشناک زندگی و زیارت حرم حضرت معصومه (س) بارقه ی امیدی رد فضای غبارآلود زمان، فریاد روح مهجور در هنگامه ی غفلت و بی خبری و نسیمی فرحناک و برخاسته از باغ های بهشت است. زیارت مرقد حضرت فاطمه معصومه (س) انسان را از غرق شدن در گرداب نومیدی باز می دارد و به تلاش بیشتر دعوت می کند. زیارت مزار باصفای کریمه ی اهل بیت (س) سبب می شود که زائر حرم خود را نیازمند پروردگار ببیند، در برابر او خضوع کند، از مرکب غرور و تکبر که سرچشمه ی تمام بدبختی ها و سیه روزی هاست فرود اید و حضرت معصومه (س) را واسطه ی درگاه پروردگار عالمیان قرار دهد. بر همین اساس است که برای زیارت آن حضرت، پاداش بسیار بزرگی وعده داده شده و آن، ورود به بهشت است. در این باره امام جواد (ع) فرمود: «هرکس عمه ام را در قم زیارت کند، بهشت از آن اوست.»
برگزیدن شهر قم
پس از آن که حضرت معصومه (س) به شهر ساوه رسید، بیمار شد. چون توان رفتن به خراسان را در خود ندید، تصمیم گرفت به قم برود. یکی از نویسندگان درباره ی این که چرا حضرت معصومه (س) شهر قم را برگزید، می نویسد: «بی تردید می توان گفت که آن بانوی بزرگ روحی ملهم و اینده نگر داشت و با توجه به اینده ی قم و محوریتی که بعدها برای این سرزمین می دید، بدین دیار روی آورد.
زیارت حضرت معصومه (س) از منظر روایات
درباره ی فضیلت زیارت حضرت معصومه (س) روایات فراوانی از پیشوایان معصوم (ع) رسیده است. از جمله هنگامی که یکی از محدثان برجسته ی قم به نام سعد بن سعد به محضر مقدس امام رضا (ع) شرفیاب می شود، امام هشتم خطاب به ایشان می فرماید: «ای سعد! از ما در نزد شما قبری است.» سعد می گوید: «فدایت شوم! ایا قبر فاطمه دختر موسی بن جعفر (س) را می فرمایید؟ می فرماید: «آری، هرکس او را زیارت کند، در حالی که به حق او آگاه باشد، بهشت از آن اوست.»
پیشوای جهان تشیع، امام جعفر صادق (ع) نیز در این باره می فرماید: «هرکس او را زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود.» در حدیث دیگری آمده است: «زیارت او، هم سنگ بهشت است.»
زیارت ماثور درباره حضرت معصومه (س)
یکی از ویژگی های حضرت معصومه (س) زیارت نامه ای است که از معصومان (ع) به ما رسیده و پس از حضرت فاطمه زهرا (س)، او تنها بانوی بزرگواری است که زیارت ماثور دارد. بانوان برجسته ای مانند آمنه بن وهب، فاطمه بنت اسد، خدیجه بنت خویلد، فاطمه ام البنین، زینب کبری، حکیمه خاتون و نرجس خاتون که هیچ شک و تردیدی درباره ی مقام بلند و جایگاه رفیع آن ها نیست، هیچ کدام زیارت ماثور از معصومان (ع) ندارند و این، نشان دهنده ی مقام والای این بانوی گران قدر است.
امام رضا (ع) و لقب معصومه
حضرت فاطمه معصومه (س) بانویی بهشتی، غرق در عبادت و نیایش، پیراسته از زشتی ها و شبنم معطر آفرینش است. شاید یکی از دلایل انتخاب نام «معصومه» برای این بانو، آن باشد که عصمت مادرش، حضرت زهرا (س) در او تجلی یافت. بر اساس پاره ای از روایات، این لقب را امام رضا (ع) برای این بانونی والامقام برگزیدند؛ چنان که فقیه بلند اندیش و سپیدسیرت شیعه، علامه مجلسی در این باره می گوید: «امام رضا (ع) در جایی فرمود، هرکس معصومه را در قم زیارت کند، مانند کسی است که مرا زیارت کرده است.»
کریمه ی اهل بیت
از حضرت معصومه (س) در میان دانشمندان و فقیهان گران قدر شیعه با لقب کریمه ی اهل بیت یاد می شود. از میان بانوان اهل بیت، این نام زیبا تنها به آن حضرت اختصاص دارد. بر اساس رویای صادق و صحیح نسب شناس گران قدر مرحوم ایت الله مرعشی نجفی این لقب از طرف امام صادق (ع) برای حضرت معصومه (س) انتخاب شده است. در این رویا امام صادق (ع) به ایت الله نجفی که با دعا و راز و نیاز تلاش پیگیری برای یافتن قبر مطهر حضرت زهرا (س) آغاز کرده، خطاب فرمود: «بر تو باد به کریمه ی اهل بیت.»
القاب حضرت معصومه (س)
سه زیارت نامه برای حضرت معصومه (س) ذکر شده که یکی از آن ها مشهور و دو تای دیگر، غیر مشهور است. اسامی و لقب هایی که برای حضرت معصومه (س) در دو زیارت نامه ی غیر مشهور ذکر شده، این هاست: طاهره (پاکیزه)، حمیده (ستوده)، برّه (نیکوکار)، رشیده (حد یافته)، تقیه( پرهیزگار)، رضیه (خشنود از خدا)، مرضیه (مورد رضایت خدا)، سیده ی صدیقه (بانوی بسیار راستگو)، سیده ی رضیه ی مرضیه (بانوی خشنود خدا و مورد رضای او)، سیده نساء العالمین (سرور زنان عالم)، هم چنین محدثه و عابده از صفات و القاب حضرت معصومه (س) است.
شفاعت حضرت معصومه (س)
بالاترین جایگاه شفاعت، از آن رسول گرامی اسلامی است که در قرآن کریم از آن به مقام محمود یاد شده است. هم چنین دو تن از بانوان خاندان رسول مکرم اسلام شفاعت گسترده ای دارند که بسیار وسیع و جهان شمول است و می تواند شامل همه ی اهالی محشر باشد. این دو بانوی عالی قدر، صدیقه ی اطهر، حضرت فاطمه زهرا (س) و شفیعه ی روز جزا، حضرت فاطمه معصومه (س) هستند. در مورد شفاعت گسترده ی حضرت زهرا (س) همین بس که شفاعت مهریه ی آن حضرت است و به هنگام ازدواج، پیک وحی، طاقه ی ابریشمی از سوی پروردگار آورد که بر ان جمله ی «خداوند مهریه ی فاطمه زهرا را شفاعت گنه کاران از امت محمد (ص) قرار داد» نوشته شده بود. این حدیث را اهل سنت نیز نقل کرده اند. پس از فاطمه زهرا (س) از جهت گستردگی شفاعت، هیچ بانویی به شفیعه ی محشر، حضرت معصومه (س) نمی رسد. امام جعفر صادق (ع) فرمودند: «با شفاعت او، همه ی شیعیان ما وارد بهشت می شوند.»
راز قداست قم
در احادیث زیادی به قداست قم اشاره شده است. امام صادق (ع) قم را حرم اهل بیت (ع) و خاک آن را پاک و پاکیزه دانستند. هم چنین ایشان در حدیث مشهوری درباره ی قداست قم به گروهی از اهالی ری فرمودند: «بانویی از فرزندان من، به نام فاطمه دختر موسی در آن جا رحلت می کند که با شفاعت او همه ی شیعیان ما وارد بهشت می شوند.»
این حدیث را امام صادق (ع) هنگامی فرمودند که حضرت موسی بن جعفر (ع) هنوز دیده به جهان نگشوده بود. این حدیث والا از رمز شرافت و قداست قم پرده برمی دارد و روشن می شود که فضیلت و شرافت این شهر که در روایات آمده از ریحانه ی پیامبر، کریمه ی اهل بیت (س)، مهین بانوی اسلام، حضرت معصومه (س) است که در این سرزمین دیده از جهان فروبست.
محبت و مباهات حضرت معصومه (س) به امام هشتم
مدت 25 سال حضرت رضا (ع) تنها فرزند نجمه خاتون بود. پس از ربع قرن انتظار، سرانجام ستاره ای تابان، از دامان نجمه درخشید که هم سنگ امام هشتم (ع) بود. حضرت معصومه (س) و برادرش امام رضا (ع) عواطف سرشار و محبت شگفت انگیزی به هم داشتند. هنگامی که نصرانی می پرسد: شما که هستید؟ می فرماید: «من معصومه خواهر امام رضا (ع) هستم.» این تعبیر از محبت سرشار آن حضرت به برادر بزرگوارش امام رضا (ع) و نیز از مباهات ایشان به این خواهر ـ برادری سرچشمه می گیرد.
سرآمد بانوان
بنا بر مستندات رجالی، فرزندان دختر امام کاظم (ع) دست کم 18 تن بوده اند و فاطمه، در بین این همه بانوی گران قدر، سرآمد بود. حاج شیخ عباس قمی آن گاه که از دختران موسی بن جعفر (ع) سخن می گوید، درباره ی فاطمه معصومه (س) می نویسد: «بر حسب آن چه به ما رسیده، افضل آن ها سیده جلیله معظمه فاطمه بنت امام موسی (ع)، معروف به معصومه است.»
فضیلت بی نظیر
شیخ محمد تقی تستری در قاموس الرجال، حضرت معصومه (س) را بانوی اسوه معرفی کرد و فضیلت وی را در میان دختران و پسران حضرت موسی بن جعفر (ع)، بعد از امام رضا (ع) کسی که هم شأن حضرت معصومه (س) نیست.»
بی گمان این اظهار نظرها و نگرش ها درباره ی شخصیت فاطمه دختر موسی بن جعفر (ع) بر برداشت هایی استوار است که از متن روایات وارده از ائمه اطهار (ع) به دست آمده است.
این روایت ها مقام هایی را برای فاطمه معصومه (س) برشمرده اند که نظیر آن، برای دیگر برادران و خواهران وی نیامده. نام فاطمه معصومه (س) در شمار زنان برتر جهان قرار دارد.
بوی وصال
بی شک اهل بیت پیامبر (ص)، چهره های پرفروغی به جهانیان عرضه کرده اند که نام شان، مانند ستارگان درخشان، در آسمان فضائل می درخشد. درخشان ترین ستاره ی در میان بانوان بیت امام هفتم، فاطمه، فرزند پاکیزه ی موسی بن جعفر (ع) است، بانویی که سال هاست تشنگان معرفت از حریمش زلال ایمان می نوشند و عارفان با گذر بر زندگی فرزانه وارش و درک لحظه های آسمانی شدنش درهای عروج را به روی خود می گشایند و بوی وصال را در گستره ی زمین منتشر می کنند.
به جان پاک تو ای دختر امام، سلام
به هر زمان و مکان و به هر مقام، سلام
تویی که شاه خراسن بود برادر تو
بر آن مقام رفیع و بر این مقام، سلام
به هر عدد که تکلم شود به لیل و نهار
هزار بار فزون تر ز هر کلام، سلام
صبح تا شب و از شام تا طلیعه ی صبح
بر آستانه ی قدست علی الدوام، سلام
در آسمان ولایت، مه تمامی تو
ز پای تا به سرت ای مه تمام! سلام
به پیشگاه تو ای خواهر شه کونین
ز فرد فرد خلیق، به صبح و شام سلام
در سطور گذشته به این معنا واقف شدید که مقصود از دنیا زمین و آسمان، خورشید و ماه، مأکولات و ملبوسات و چشمهها ورودها نیست که این همه نعمتهاى الهى است که کسى قدرت ارزیابى ارزش آنها را ندارد، بلکه مقصود رابطه غلط و ظالمانه و غاصبانه و عاصیانه با نعمتهاى الهى است، آن که از حرام به دست مىآورد و در حرام مصرف مىکند، یا آن که از حلال به دست مىآورد و در حرام مصرف مىنماید، یا آن که به دست مىآورد و نسبت به آن بخل مىورزد او اهل دنیا است.
پیامبر صلى الله علیه و آله مىفرماید:
شب معراج به من خطاب رسید: اى احمد! دنیا و اهل آن را دشمندار و آخرت و اهل آن را عاشق باش، پرسیدم اهل دنیا کیانند و اهل آخرت چه مردمى هستند؟
خداوند خطاب فرمود:
این است نشانههاى اهل دنیا:
پرخورى، خنده زیاد، خواب بىاندازه، کثرت خشم، قلّت رضا و خشنودى نسبت به حق و خلق و عدم عذرخواهى دربرابر رفتار سویى که نسبت به دیگران داشته، قبول نکردن عذر خواه، کسالت در طاعت، بىباکى در معصیت، آرزوى دراز، نزدیکى مرگ، عدم محاسبه نفس، کم سود، پر حرف، کم ترس، خوشحالى زیاد به وقت خوردن، عدم شکر به هنگام راحتى، بىصبرى به وقت بلا و آزمایش، بسیارى مردم به پیش نظرشان کم است و به آنچه که انجام ندادهاند از خویش ستایش مىکنند، نسبت به آنچه ندارند ادعا مىکنند، احسان خود را بازگو کرده و از گفتن بدىهاى مردم پروا ندارند، نیکى مردم را از نظر دور داشته و پنهان مىکنند!
عرضه داشتم: غیر از این عیوب، براى اهل دنیا عیب دیگرى هم هست؟
خطاب رسید: عیب اهل دنیا زیاد است، جهل و حماقتشان بسیار و نسبت به استادان خود متکبر و پیش خود عاقل، ولى نزد عارفان احمقند.
اما اهل آخرت:
داراى چهرههایى شرمگین، کثیر الحیا، کم حمق و وجودشان پرمنفعت و مکرشان کم است.
مردم از آنان در راحت، ولى آنان براى راحت مردم در رنج، داراى کلامى موزون و سنگین و حسابگر نفس، در مسیر برنامههاى مثبت، اهل رنج و زحمت.
چشمشان خواب، ولى دلشان بیدار است، دیدگانى پر اشک و قلبى ذاکر دارند.
به وقتى که نام مردم را در دیوان غفلت مىنویسند، آنان را در دفتر ذاکران ثبت نام مىکنند.
در ابتداى نعمت سپاس گزارند و در انتهاى آن شاکرند، دعایشان مرفوع و سخنشان مسموع است، ملائکه به آنان شادند، خواستههاشان در سراپرده ملکوت در گردش و خداوند عاشق شنیدن گفتار آنان است، چنانچه پدر عاشق شنیدن کلام فرزند.
چشم به هم زدنى از یاد حق باز نمىمانند و به زیادى غذا میل ندارند، از پرحرفى گریزانند و لباس آنان اندک است، مردم نزد آنان مرده و حضرت حق پیش آنان زنده و پایدار و کریم است.
فراریان را با آقایى و کرامت مىخوانند و برگشتگان را با مهربانى مىخواهند.
دنیا و آخرت نزدشان یکى است، مردم یکبار مىمیرند، ولى آنان به خاطر ریاضت و مجاهده نفس و مخالفت با هوا، روزى هفتاد بار با مرگ روبرو مىشوند، از حرکت باد پریشان خاطر شده، به خدا پناه مىبرند که نکند بلایى آسمانى باشد.
چون در برابر من قیام مىکنند، گویى بنایى بسیار محکم سر پا ایستاده، در دل ایشان مشغولیّتى به خلق نمىبینى، به عزت و جلالم آنان را به حیات طیبه زنده مىکنم، به وقت مفارقت روح از بدنشان، ملک الموت را به آنان کارى نیست که جز من کسى از آنان قبض روح نمىکند، تمام درهاى آسمان را به روى آنان باز کرده و کلیه حجابها را از پیش نظرشان بردارم، بهشت را امر مىکنم جهت آنان آرایش شود و حورالعین را دستور مىدهم خود را در اختیار آنان بگذارد.
ملائکه را مىگویم به آنان درود فرستند و درختان براى آنان میوه دهند و اثمار جنّت برآنان بریزد، به نسیم زیر عرش دستور مىدهم کوهها از کافور و مشک با خود حمل کرده و با درخشش چشمگیر بر او وارد کنند، بین من و روحش پوششى نیست، به وقت قبض روحش مىگویم: به آمدنت نزد من خوش آمدى و صفا آوردى، با کرامت و بشارت و رحمت و رضوان به سویم حرکت کن، در جنات نعیم مقیم باش و در آنجا به طور ابد قرار بگیر که نزد من داراى اجر عظیمى، اگر بینى ملائکه با او چه مىکنند؟ یکى روحش را پس از مرگ مىگیرد، دیگرى بخششهایم را به او مىپردازد!! اینان از وقتى خدا را شناختند آن طور که باید از غذاهاى خوشمزه لذت نبردند و از وقتى به سیئات گذشته خود توجه کردند مصائب در آنان اثرى نکرد، بر گناهانشان گریه مىکنند، بر نفسشان سخت مىگیرند، راحت اهل بهشت در مرگ و آخرت استراحتگاه بندگان من است، مونسشان اشک چشم و جلوسشان با ملائکه دست راست و چپ است، مناجاتشان با خدا است، قلوبشان جریحهدار و مرتب مىپرسند چه وقت با رفتن از دار فنا به خانه بقا راحت مىشویم «1».
آرى، عاشقان حق جز حق نخواهند و جز حق ندانند و جز سخن حق نشنوند و جز به حق و براى حق کارى نکنند، دنیا براى آنان مقدمه آخرت و آخرت مقدمه رضوان اللّه و رسیدن به مقام قرب و وصل، تنها آرزوى آنان است.
تمام لذت آنان، در ایمان و عمل صالح و اخلاق حسنه است و به قول عارفان عاشق از دنیا و آخرت رسته و به حضرت دوست پیوستهاند.
دنیا از دیدگاه امیرالمؤمنین علیه السلام
حضرت على علیه السلام در «نهج البلاغة» درباره دنیایى که براى انسان سود آخرتى ندارد و جز اتلاف وقت ثمرى به انسان نمىرساند و غیر غرور و غفلت و سرگردانى و حمّالى، منفعتى ندارد مىفرماید:
اى مردم! کالاى دنیا، گیاه خشک خرد شده وبا خیز و تباه کننده است، پس دورى کنید از چراگاهى که کوچ کردن و نماندن در آن از اقامت گزیدنش سودمندتر است و اندک روزى و خوراک آن از دارایى بسیارش پاکیزهتر، فقر و ندارى براى آن که بسیار از آن جمع کند مقرر شده و نصرت به آسودگى براى بىرغبت به آن ختم گشته، آن را که زینت دنیا به شگفتى کشیده، انگار بیناست، عاشق آن دلش ظرف اندوه شود و قلبش خانه نگرانى، اراده و قصدى او را گرفتار سازد و غرور خواسته، وى را اندوهگین نماید. به طور دائم در کشاکش اندوهها و گرفتارىها بماند تا راه نفسش با مرگ گرفته شود، آن گاه وى را به قبرستان برده به دل خاک سپارند، در حالى که دو رگ دلش قطع شده، نابود شدنش و به وسیله برادرانش به گور افتادنش، سهل و آسان است.
مؤمن با دیده عبرت به دنیا نظر کند و به اندازه لازم و از باب ناچارى روزى خود به دست آورد، با گوش خشم سخن از دنیا بشنود، اگر بگویند فلانى ثروتمند شد، اندکى بعد مىگویند بدبخت و فقیر گشت، اگر به بودش شاد شوند به نبودش غمگین گردند، این است حال انسان در دنیا.. «2».
و نیز مىفرماید:
آن که به خاطر به دست نیاوردن مال دنیا اندوهگین گردد، به قضا و قدر حضرت دوست خشمگین گشته و کسىکه از مصیبتى گله کند از حضرت حق به شکایت برخاسته و کسىکه بر ثروتمند به خاطر ثروتش فروتنى نماید، دو سوم دینش را از دست داده و کسىکه قرآن بخواند و پس از مرگ دوزخى شود، معلوم است قرآن را به مسخره گرفته و آن که دلش شیفته و عاشق امور دنیایى و مادى محض شود و جز دنیا هدفى نبیند به سه چیز مبتلا شود، اندوه همیشگى، حرص حاکم، آرزوى غیر قابل یافتن! «3»!
و نیز فرموده:
دنیا در ابتداى امر فریب مىدهد، سپس زیان مىرساند، آن گاه به شتاب و سرعت از دست مىرود.
خداوند راضى نشد دنیا را پاداش دوستان و عذاب دشمنان قرار دهد.
اهل دنیا، چونان کاروانى هستند که به وقت فرود آمدن، راننده و حملهدارشان فریاد زند کوچ کنند «4»!!
یکى پرسید از آن داناى فتوا |
که چه بهتر بود از مال دنیا |
|
چنین گفت او که مالى کان نباشد |
که گر باشد بجز تاوان نباشد |
|
که گر مالى زدنیا افتد آغاز |
تو را آن مال دارد از خدا باز |
|
ولى کى ارزد آن مال جهانى |
که از حق باز مانى تو زمانى |
|
چو از حق باز مىدارد تو را مال |
پس آن بهتر که نبود در همه حال |
|
تو را چون عشق دنیا راه زن شد |
کجا در دین توانى بت شکن شد |
|
همه عمرت شب است اى خفته راه |
نه از روزى نه از بیدارى آگاه |
|
چو روزت صبح گرداند به زودى |
که تو در عشق بازى با که بودى |
|
اگر در عشق حق خلوت نشینى |
حریف اژدهاى آتشینى «5» |
|
در سوره بیست و پنجم احادیث قدسیه آمده:
اى پسر آدم! زاد و توشه خود را یاد کن که راه دور است دور، کشتى را نو کن که دریا عمیق است عمیق، بارت را سبک کن که راه دقیق است دقیق.
عمل را خالص کن که ارزیاب، بیناست بینا، خوابت را براى قبر بگذار و افتخارات را براى میزان و خوشى و لذتت را براى بهشت و راحتت را براى آخرت و کام گیریت را براى حورالعین و براى من باش تا برایت باشم، با سبک شمردن دنیا به من نزدیک شو و با دشمنى با بدکاران و عشق به نیکان، از آتش جهنم دور شو که خداوند مزد نیکوکاران را ضایع نمىکند «6».
دنیاى اولیاى خدا
حضرت على علیه السلام در «نهج البلاغة» نظر اولیا و عاشقان حق را به دنیا نظر دیگرى مىداند، آن جناب عقیده دارد که اهل دل به دنیا به دید الهى و عمقى مىنگرند و لحظه لحظه دنیا را به آخرت ابدى و نعیم همیشگى حق، مبدل مىکنند.
إنّ أوْلیاءَ اللّهِ هُمُ الَّذینَ نَظَرُوا إلى باطِنِ الدُّنْیا إذا نَظَرَ النّاسُ إلى ظاهِرِهَا وَاشْتَغَلُوا بآجِلِها إذَا اشْتَغَلَ النّاسُ بِعاجِلِها فَأماتُوا مِنْها ما خَشَوا أنْ یُمیتَهُمْ وَتَرَکُوا مِنْها ما عَمِلُوا أنَّهُ سَیَتْرُکُهُمْ وَرَأوُا اسْتِکْثارَ غَیْرِهِمْ مِنْها اسْتِقْلالًا وَدَرَکَهُمْ لَها فَوْتاً، أعْداءُ ما سالَمَ النّاسُ وَسِلْمُ ما عادَى النّاسُ بِهِمْ عُلِمَ الْکِتابُ وَبِهِ عَلِمُوا وَبِهِمْ قامَ الْکِتابُ وَبِهِ قامُوا لا یَرَوْنَ مَرْجُوَّاً فَوْقَ ما یَرْجُونَ وَلا مَخُوفَاً فَوْقَ ما یَخَافُونَ «7».
عاشقان خدا آنانند که به حقیقت و عمق و باطن دنیا بنگرند، به وقتىکه دیگران به ظاهر فریبا و زینت و زیور از دست رفتنى آن نظر کنند و به پایان و عاقبت آن توجه کنند، هنگامىکه تنگ نظران به امروز آن مشغول گردند، علل بدبختى و عذاب را با طاعت و اخلاص از بین مىبرند، از ترس این که خود به دست آن علل هلاک گردند، تمام کالاهاى دنیا را قلباً رها کرده و دل به آن نمىبندند؛ زیرا مىدانند که عناصر و اشیا و دنیا آنها را رها خواهد کرد، آن را که دیگران از امور مادى بهره زیاد مىبینند، آنان در مقابل بهره آخرت بسیار کم مىبینند، مىدانند که دریافت دنیا مساوى با از دست دادن آخرت است، با آنچه معشوق مردم است دشمنند، به وسیله آنان قرآن شناخته مىشود و آنان تمام حقایق را به وسیله کتاب یافتند و تداوم قرآن به آنان و دوام خود آنان به کتاب خدا است، امیدى بالاتر از امید خود که امید به عنایت حق است و ترسى ما فوق ترس خود که ترس از عذاب الهى است، نمىبینند.
آرى، این وضع روحى و نفسى و قلبى و عقلى اولیاى خدا نسبت به دنیاست، دنیا به حقیقت که پر سودترین تجارتخانه براى بیداران و بینایان وعلت بدبختى و شقاوت و پستى و حقارت براى کوردلان است، اهل معرفت دنیا را خانه مهمانى دانسته و در این جایگاه عالى با آراسته شدن به ایمان و عشق و اخلاق و عمل، جز رسیدن به لقاى رب و وصل محبوب هدفى ندارند.
اگر بىپرده بنمایى جمالت اى جهانآرا |
به دام اشتیاق آرى همه مرغان دلها را |
|
صبا زان طرّه مشکین اگر بر هم زند یک چین |
دو عالم را کند مشکین مشام از عنبر سارا |
|
اگر بر کوه برگویى نگارا قصه عشقت |
رسد بر آسمان بىشبهه فریاد از دل خارا |
|
زشاهى گدایان درت گر آگهى یابد |
ره فقر و فنا گیرد هزار اسکندر و دارا |
|
یکى مخمور دیدستى که صهبا راست زان هستى |
عجب کان شوخ چشم استى چنین تأثیر را دارا |
|
فلک در کج روى افتاد زابروى کجش آرى |
حریفى سخت عیار است و با گردون زند نارا |
|
تو خوانى زلف و مژگانش ندانى دست سبحانش |
رقم زد در کتاب حسن این را جیم و آن را را |
|
الهى در هواى وصل او دلخون چه گل بنشین |
سر دیدار اگر دارى به پاى گلشنش خارا |
|
حکایتى عجیب از اوضاع و احوال دنیا
فیلسوف بزرگ، صدر المتألهین ملا صدراى شیرازى، در ضمن توضیح یکى از آیات سوره یس به نقل از «رسائل اخوان الصفا» گفتگوى دو رفیق را در زمینه برخوردشان به حال و وضع دنیا این چنین نقل مىکند:
دوستى به یکى از دوستانش رسید و از او پرسید: حال و وضعت در این دنیا چگونه است؟
جواب داد: خوب است، البته اگر از آفات و بلیّاتش در امان بمانم، به غیر از خیر و خوشى و عافیت، امید دیگرى از دنیا ندارم، این حال من است، اکنون تو وضع خود را براى من بگو، جواب داد: مىخواهى چه باشد، حال کسى که در این خانه غربت گرفتار و فقیر است، براى جلب منفعت، ضعیف و براى دفع ضرر، ناتوان و بىقدرت است.
پرسید: چگونه در این حالى؟ گفت: در این دنیا در عذابیم، ولى در قیافه دارنده نعمت، دست بستهایم ولى در شکل موجود آزاد، مغروریم به صورت خوشبخت، آزاد محترمیم در شکل برده پست، پنج حکومت بر ما حاکم است که فشار این پنج حکومت به سختى برگرده ماست، احکام خود را بر ما جارى مىکنند، بخواهیم یا نخواهیم.
دوستش گفت: از این پنج حاکم و حکومتشان مرا خبر ده، پاسخ داد: بشنو:
اوّل: جهان و این فلک گردان است که ما در درون او هم چون اسیر زندانى، محبوسیم.
انجم و ستارگانش به طور دائم در حرکتند، توقف و سکونى بر آنان نیست، گاهى شب را با ظلمت و تاریکىاش براى ما مىآورند و زمانى روز را با نور و روشناییش، زمانى تابستان را با حرارتش و وقتى زمستان را با سرمایش، گاهى بادهاى تند و وزنده را پدیدار مىکنند و زمانى ابر و باران و برق جهنده را، وقتى صاعقه مهیب و زلزله ویران کننده و علل وحشت و گرفتگى ماه و خورشید و زمانى قحطى و گرانى و دورهاى امراض کشنده حیوانات و وبا و زمانى جنگ و فتنه و بلا و وقتى غم و غصه دائمى که از ضربه و ضرر و شر این امور و این همه تیر بلا، راه نجاتى جز مرگ نیست!!
دوّم: طبیعت و امورى که ذاتى اوست، از حرارت گرسنگى و آتش تشنگى و سوز و شراره شهوات و آلام و امراض و کثرت حاجات که انسانى نسبت به این برنامهها، چارهاى جز جلب منفعت و دفع ضرر ندارد، برنامههایى که یک چشم زدن به یک حالت نیست، به طور دائم نفس انسان در برخورد با این مسائل در مشقت و رنج و بلا و عذاب و گرفتارى و ناراحتى است و راحت انسان از این امور، جز به مرگ میسر نخواهد بود!
سوّم: قواعد عظیم و عجیب الهى است، از احکام و حدود و اوامر و نواهى و بشارت و انذار، تهدید و توبیخ، رنج رمضان و مشقت بدن در قیام به واجبات و مبارزه با نفس به وقت اداى واجبات مالى و رنج سفر حج و مشقت کشیدن در وقت مهاجرت و زخم برداشتن در میدان جهاد با کفر و مسائل دیگر از قبیل: ترک لذات حرام و اجتناب از شهوات و محرمات.
چهارم: روبرو شدن با حکومت ستمگران، آن زورگویانى که خود را مالک رقاب مردم دانسته و بندگان حق را به زور به بردگى مىبرند که اگر مطیع آنان بشوى، جز همّ و غم و رنج و مشقت و ضایع کردن عمر و از همه بدتر، غضب و انتقام و سخط حضرت حق را در پى ندارى و بین تو و طاعت حق حجابى بدتر از خدمت به دولت ستمگر نیست و اگر از اطاعت آنان، شانه خالى کنى ظاهر زندگیت تباه و جز ناراحتى محصولى برایت نیست و از طرفى هم انسان در دنیا به تعاون و تمدن و سیاست و ریاست محتاج است!!
پنجم: نیاز شدید به مواد و عناصر و اغذیه و اشربه و اطعمه و لباس و مسکن براى قوام بدن و اداره امور زندگى که فراهم آوردنش در گرو کار طاقت فرسا و دویدن و عرق ریختن در شب و روز و یاد گرفتن صنعت و تجارت و کشاورزى و دامدارى و خرید و فروش و سر و کله زدن با مردم و گرفتار شدن به حرص و طمع براى جمع مال وحفظ آن از دستبرد رندان و آفات و عوارض است، این است حال و احوال و وضع و اوضاع ما و اکثر مردم روزگار و خلاصه فرزندان این دنیاى تنگ و تاریک، آنان که با این همه آفات و بلیّات و آلام و اسقام و امراض و رنجها و اختلافات و نزاعها و طوفانها و حوادث، آرزوى ماندن و خوشى دارند، یا ایمان به خدا و آخرت ندارند، یا تصور مىکنند پس از مرگ خبرى نیست. در هر دو حالت، هم چون کفار مردمى پست و غافل از حقیقتند.
و اما آنان که به آخرت و معاد و عظمت جهان دیگر و شرف و سرور اهلش و لذّت نیکبختان و نعمت و ملکت عالم بعد توجه دارند، براى دلبستگى به دنیا و مغرور شدن به آن و آرزوى خلود، در این مجلس و دویدن دنبال تکاثر و تفاخر و ریاست چه عذرى دارند، باید گفت: اینان در عقل دچار خلل و در ایمان و عقیده دچار فسادند و به فرموده قرآن «8».
[وَ ما یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَ هُمْ مُشْرِکُونَ] «9».
و بیشترشان به خدا ایمان نمىآورند مگر آن که [براى او] شریک قرار مىدهند.
در مسئله دنیا و حقیقت ظاهر و باطن آن و برخورد اهل غفلت با دنیا و اهل خدا با این خانه زودگذر و این که دنیا پرستان به چه خسارتهایى در همین دنیا و آخرت دچار مىشوند و اهل خدا و معرفتداران و بینایان، چه سودها در همین دنیا و آخرت عایدشان مىشود آنقدر مطلب و مسئله هست که اگر در این نوشتار منعکس شود مثنوى هفتاد من شود، این فقیر تصور مىکند، آنچه به طور مختصر در توضیح این حدیث پر قیمت رفت براى درس و پند کافى مىباشد، امید است خداى بزرگ به همه ما توفیق نصیب بردن از دنیاى صحیح را براى آبادى آخرت به لطف و کرمش عنایت فرماید.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- ارشاد القلوب: 1/ 200؛ بحار الأنوار: 74/ 23، باب 2، حدیث 6.
(2)- نهج البلاغة: حکمت 367؛ بحار الأنوار: 70/ 131، باب 122، حدیث 136.
(3)- نهج البلاغة: حکمت 228.
(4)- نهج البلاغة: حکمت 415؛ بحار الأنوار: 70/ 119، باب 122، حدیث 111.
(5)- الهى نامه، عطار نیشابورى.
(6)- کلمة اللّه: 471.
(7)- نهج البلاغة: حکمت 432؛ بحار الأنوار: 66/ 319، باب 37، حدیث 36.
(8)- تفسیر سوره «یس»، ملا صدرا: 184.
(9)- یوسف (12): 106.
وجود مبارک امیرمؤمنان علیه السلام که از عقلى کامل و درایتى جامع و بصیرتى بىنظیر و هوشى فوق هوشها و ذکاوتى فراتر از ذکاوتها برخوردار بود، از ابتداى ورود به خیمه حیات، پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را در ظاهر و همه پیامبران علیهم السلام را در باطن به عنوان همراه و همراز و همنشین و دوست و بلکه برادر از جان بهتر انتخاب کرد و با انتقال همه ارزشهاى آنان به وجود مقدس خود از همه انبیا علیهم السلام برتر و در مرتبه پس از پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله قرار گرفت.
برترى او بر همه پیامبران علیهم السلام و مرتبه والاى او پس از مرتبه پیامبر صلى الله علیه و آله حقیقتى است که به راحتى مىتوان با آیات قرآن به ویژه آیه مباهلهو روایات فراوانى که شیعه و سنى نقل کردهاند، ثابت کرد.
مشهور است که حضرت فرمودهاند:
«کُنْتُ مَعَ الْانْبِیَاءِ سِرّاً وَمَعَ مُحَمَّدٍ جَهْراً».
من در عالم باطن با همه پیامبران علیهم السلام همراه و همراز و در مرحله آشکار و ظاهر با محمد صلى الله علیه و آله معیت و همنشینى دارم.
در نامه محبتآمیز و پر از پند و موعظهاى که براى فرزند با کرامتش امام حسن علیه السلام تنظیم کرده- و بر هر پدرى واجب است متن آن را به فرزندانش بیاموزد و آنان را بر اساس مطالب این نامه تربیت کند- پیرامون این حقیقت که از طریق باطن و سفر عقلى چنان با گذشتگان پیوند خورده که گویى یکى از آنان است، مىنویسد:
«أَى بُنَىَّ إنّى وَإنْ لَمْ أکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلى، فَقَدْ نَظَرْتُ فِى أعمَالِهِم، وَفَکَّرْتُ فِى أخبَارِهِم، وَسِرْتُ فِى آثَارِهِم حتّى عُدْتُ کَأحَدِهِم، بَلْ کَأنّى بِمَا انْتَهى إلىَّ مِنْ أُمُورِهِم قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أوَّلِهِمْ إلى آخِرِهِم...
پسرم! اگر چه من به اندازه مردمى که پیش از من مىزیستند عمر نکردهام ولى در کردارشان دقت و در اخبارشان فکر نمودهام و در آثارشان سیاحت کرده ام تا جایى که همانند یکى از آنان شده ام بلکه گویى به دنبال آنچه که از وضع آنان به من رسیده عمرم را با اولین و آخرینشان گذرانیدهام.
آرى؛ آن حضرت در عالم باطن و از راه عقل و قلب و از طریق آیات قرآن و راهنمایى هاى پیامبر صلى الله علیه و آله چنان با پاکان گذشته به ویژه پیامبران علیهم السلام اتصال روحى پیدا کرده بود که به قول خودش چون یکى از آنان شده بود.
در این زمینه به نظر ملکوتى و الهى پیامبر صلى الله علیه و آله و ارزیابى متین آن جناب درباره حضرت امیرمؤمنان علیه السلام دقت کنید که معنویت همنشین با انسان چه مىکند و انسان را تا چه درجات و مرتبه هایى رفعت مىدهد.
پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله در میان گروهى از یارانش نشسته بود که ناگهان امیرالمؤمنین على علیه السلام به سوى آن حضرت روى آورد، پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود:
«مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُرَ إلى آدَمَ فى خُلْقِهِ، وَإلى نُوحٍ فى حِکْمَتِهِ، وَإلى إبراهِیمَفى حِلْمِهِ فَلْیَنْظُرْ إلى عَلىّ بْنَ أبى طالب علیه السلام»
. کسى که مىخواهد به آدم در اخلاقش و به نوح در حکمتش و به ابراهیم در بردباریش بنگرد، باید به على بن ابى طالب نظر کند.
و نیز فرمود:
«مَنْ أرادَ أنْ یَنْظُر إلى آدَمَ فى عِلْمِهِ، وَإلى نُوحٍ فى فَهْمِهِ، وَإلى یَحیىَ بْنِ زَکَریّا فى زُهْدِهِ وَإلى مُوسَى بْنِ عِمْرانَ فى بَطْشِهِ، فَلْیَنْظُرْ إلى عَلىّ بْنَ أبى طالب علیه السلام»
. کسى که مىخواهد به آدم در دانشش و به نوح در فهمش و به یحیى بن زکریا در زهدش و به موسى بن عمران در سرعت و شدت عملش نظر کند، باید به على بن ابى طالب بنگرد.
ز راه نسبت هر روح با روح |
درى از آشنایى هست مفتوح |
|
میان آن دو دل کاین در بود باز |
بود در راه دائم قاصد راز |
|
بود هر جا درى از خشت و از گل |
در آوردن توان الا در دل |
انس بن مالک مىگوید: روزى رسول خدا صلى الله علیه و آله امر به روزه فرمود و دستور داد کسى بدون اجازه من افطار نکند.
مردم روزه گرفتند، چون غروب شد هر روزهدارى براى اجازه افطار به محضر آن جناب آمد و آن حضرت اجازه افطار داد.
در آن وقت مردى آمد و عرضه داشت: دو دختر دارم تاکنون افطار نکردهاند و از آمدن به محضر شما حیا مىکنند اجازه دهید هر دو افطار نمایند حضرت جواب نداد، آن مرد گفتهاش را تکرار کرد، حضرت پاسخ نگفت، چون بار سوم گفتارش را تکرار کرد، حضرت فرمود: روزه نبودند، چگونه روزه بودند در حالى که گوشت مردم را خوردهاند، به خانه برو و به هر دو بگو استفراغ کنند، آن مرد به خانه رفت و دستور استفراغ داد، آن دو استفراغ کردند در حالى که از دهان هر یک قطعهاى از خون بسته بیرون آمد، آن مرد در حال تعجب به محضر رسول خدا صلى الله علیه و آله آمد و داستان را گفت، حضرت فرمود: به آن کسى که جانم در دست اوست اگر این گناه غیبت بر آنان باقى مانده بود اهل آتش بودند!!
1- صوفیگری
ازجمله تفکراتی که در زمان امام صادق(ع) پیدا شد و کم کم شکل گرفت، جریان خطرناک و انحرافی صوفیگری بود، که با ظاهری فریبنده دست به عوام فریبی و گمراه کردن مردم زد.
محقق اردبیلی درباره پیدایش صوفیه می نویسد: به نقل از شیعه وسنی، اولین کسی را که صوفی نامیدند «ابوهاشم کوفی » بود، چون او مانند رهبانان جامه های پشمینه درشت می پوشید. آن ملعون مثل نصاری قائل به حلول و اتحاد بود. (1) و در کتاب اصول الدیانات آمده است که او در ظاهر اموی و جبری بود و در باطن ملحد ودهری. هدف او نابودی دین اسلام بود. از ائمه معصومین علیهم السلام چند حدیث در طعن او وارد شده است. پیروان او را چون صوف «لباس پشمی » می پوشیدند، صوفیه گفته اند. (2)
شاید منظور محقق اردبیلی این است که اولین کسی که در اسلام «صوفی » نامیده شد، ابوهاشم کوفی بود و الا به گفته سیدجزایری(ره) این کلمه نخست برگروهی از حکمای کج اندیش و منحرف اطلاق می شد، سپس برگروهی از زنادقه و بی دینان هندو و براهمه استعمال شد و پس از اسلام برگروهی از کژاندیشان مثل حسن بصری،سفیان ثوری و ابوهاشم کوفی و همقطارانشان که از نظر فکر واندیشه در مقابل اهل بیت عصمت و طهارت فرار گرفته بودند، اطلاق شد.
امام صادق(ع) در برابر انحراف فرهنگی صوفیه موضع گرفت و نخست به هدایت و راهنمایی رهبران آنها پرداخت. اما چون آنان برعقایدانحرافی خود اصرار می ورزیدند. حضرت به ناچار وارد مرحله شدیدتری شد و دست به افشاگری چهره های خبیث آنها زد.
سفیان ثوری و گروهی از زاهد نمایان نزد امام صادق(ع) آمدند واز لباس امام اشکال گرفتند. سفیان به آن حضرت گفت:
«ان هذا لیس من لباسک »; راستی که این جامه شما نیست. امام صادق(ع) فرمود: بشنو و به دل سپار آن چه را به تو می گویم که خیردنیا و آخرت همین است; اگر بر سنت و حق بمیری و بر عقیده بدعت وناحق نمیری، من به تو خبر می دهم که رسول خدا(ص) در دوران تنگی وسختی بود، و هرگاه دنیا اقبال کند سزاوارترین افراد برای استفاده از نعمت ها نیکانند نه بدکاران، مومنانند نه منافقان،مسلمانانند نه کفار. ای ثوری! چرا انکار کردی و ناروا شمردی؟من با این وضعی که می بینی از روزی که خردمند شدم، شامی بر من نگذشته است که در مالم حقی باشد که خدا به من فرموده باشد آن را در مصرفی برسانم; جز آن که بدان مصرفش رساندم. (3)
برخی زهد فروشان از پاسخ آن حضرت به سفیان پندگرفته، گفتند: راستی این رفیق ما از سخن شما آزرده شد، زبانش بند آمد و دلیلی به نظرش نیامد.حضرت به آنها فرمود: شما دلیل های خود رابیاورید. آنها گفتند: دلیل ما از قرآن است. امام صادق(ع)فرمود: آن را حاضر کنید که از هر چیزی به پیروی و عمل سزاوارتراست. گفتند: خدای تبارک و تعالی در مقام توصیف یاران پیامبر(ص)فرمود: دیگران را برخود مقدم می دارند، گرچه نیازمند باشند. هرکه از بخل نفس خود محفوظ بماند جزو رستگاران است. (4)
نیز خداوند فرمود: غذای خود را با این که به آن علاقه و نیازدارند، به مسکین و یتیم و اسیر می دهند. (5) ما به همین دو آیه اکتفا می کنیم.
مردی از حاضران مجلس به آنان گفت: ما شما را ندیده ایم که ازخوراک خوب دوری کنید. با این حال به مردم فرمان می دهید که ازمال خود دست بکشند تا شما از آن بهره مند شوید!
امام صادق(ع) فرمود: آن چه سودی ندارد، وانهید. آیا ناسخ ومنسوخ و محکم و متشابه قرآن را می دانید؟ هرکه گمراه شده، ازاینجا گمراه شده و هرکه از این امت هلاک شده، از این راه هلاک شده است. در پاسخ گفتند: بعضی را نمی دانیم و همه آن رامی دانیم. آن حضرت فرمود: به خاطر این نادانی است که گرفتارشدید. احادیث رسول خدا(ص) نیز چنین هستند. (ناسخ و منسوخ ومحکم و متشابه دارند.) اما انفاقی که در آیه فوق آمده است،برای مسلمانان آن عصر مباح بود، آنان به خاطر آن پاداش می بردند. ولی آن چه که آنها عمل می کردند، به امر خدا نسخ شده است، تا مایه زیان مسلمانانی که افراد ناتوان، کودک و پیران ازکار افتاده و سالخورده در خانواده خود دارند که گرسنگی رانمی توانند تحمل کنند، نشود. بدین خاطر رسول خدا(ص) فرمود: اگرکسی می خواهد مقداری خرما یا پنج قرص نان یا چند دینار یا چنددرهم را به مصرف خیر برساند بهتر این است که آن ها را به مصرف پدر و مادر خود برساند و در درجه دوم برای خود و عیالش صرف کندو در درجه سوم به خویشاوندان وبرادران مومنش و در درجه چهارم به هسمایه های مستمندش و در درجه پنجم درراه خدا و جهاد که اجرش از همه کمتر است، به مصرف برساند.
پیامبر(ص) درباره مردی از انصار که هنگام مرگش پنج یا شش بنده خود را آزاد کرد و چیزی برای فرزندان خردسالش باقی نگذاشت،فرمود: اگر این کار او را به من اعلام کرده بودید، نمی گذاشتم درگورستان مسلمانان به خاک سپارید. چند کودک خردسال باقی گذاشته است تا از مردم گدایی کنند!
قرآن در رد گفته شما می فرماید: آن کسانی که چون انفاق می کنند،اسراف نمی کنند و بخل نمی ورزند. عدالت میان این دو باید رعایت شود. (6)
آیا نمی بینید که خداوند کاری را که شما بدان دعوت می کنید،نکوهش کرده است: خداوند اسراف کنندگان را دوست نمی دارد. (7)
خداوند مردم را از اسراف نهی کرده و به حد وسط فرمان داده است.مسلمان نباید هرچه دارد به دیگران بدهد و پس از آن از خدا روزی خواهد، چون دعایش به اجابت نمی رسد. پیامبر(ص) فرمود: دعای چنددسته از امتم به اجابت نمی رسد: مردی که به پدر و مادرش نفرین می کند... و مردی که خداوند به او مال بسیاری می دهد و او همه راانفاق می کند; سپس به درگاه خداوند دعا می کند که پروردگارا، به من روزی بده. خدا می فرماید: آیا روزی فراوان به تو ندادم؟! چرامیانه روی نکردی؟ چرا اسراف کردی...؟ سپس خدا به پیامبرش آموخت که چگونه انفاق کند. پیامبر(ص) یک «اوقیه طلا» داشت ونمی خواست که آن را یک شب در نزد خود نگه دارد. بدین خاطر همه آن را صدقه داد. بامدادان سائلی نزد او آمد و آن حضرت چیزی نداشت که به او بدهد. سائل او را سرزنش کرد و آن حضرت غمناک شد. خدا به پیامبرش فرمود: دست خود را مبند و بیش از حد نیزدست خود را مگشای که مورد سرزنش قرار می گیری و از کارفرومانی. (8)
بسا که مردمی از تو چیزی بخواهند و تو را معذور ندارند و اگرهرچه داری به دیگران بدهی به زیان مالی دچار شوی. اینها احادیث رسول خدا(ص) است که قرآن را تصدیق دارند و قرآن را هم همه اهل آن که مومنند، درست دانند... ای جماعت! نمی دانم امروز آن چه رابرای شما شرح دادم در شما اثر کرد یا...
اگر همه مردم آن طور که شما می خواهید زاهد باشند و نیازی به متاع دیگران نداشته باشند پس کفاره های قسم و نذر و صدقه های زکات واجب شتر، گوسفند، گاو، طلا، نقره، خرما، کشمش و دیگرچیزها به چه کسی داده شود؟
چه بد است این عقیده که شما بدان گراییده اید و مردم را بدان می کشانید!
سلیمان بن داود(ع) از خدا ملکی خواست که احدی را پس از وی نشاید، و خدا آن را به وی داد. او حق می گفت و به حق کار می کرد.ما نیافتیم که خدا آن را بر وی نکوهش کند و نه یک مومنی را.داود(ع) پیش از وی سلطنت محکمی داشت. یوسف پیامبر(ع) به پادشاه مصر گفت: مرا کارگزار همه خزائن کن; زیرا من نگهدار و داناهستم. کارش بدان جا کشید که اداره کشور مصر را به دست گرفت ووسعت حکومتش تا یمن رسید...او نیز حق می گفت و به حق کار می کردو ندیدیم احدی را که بر او عیب گیرد. ذوالقرنین بنده ای بود که خدا را دوست داشت و خدا هم دوستش داشت و وسایل برایش فراهم کردو شرق و غرب را در زیر نگینش آورد و حق گفت و حق کار کرد وندیدیم کسی این را بر او عیب گیرد. ای جماعت! به همان امر ونهی خدا اکتفا کنید و رها کنید آنچه را برشما اشتباه شده است... علم را به عالم واگذارید تا اجر ببرید و معذور باشید...و در طلب علم ناسخ و منسوخ و محکم و متشابه قرآن باشید. نادانی را به اهلش وانهید، زیرا اهل نادانی بسیارند و اهل دانش کم. (9)
سفیان ثوری
در انوار نعمانیه آمده است: صوفیان نزد امام صادق(ع) آمدند.سفیان ثوری لباسی پشمینه و زبر به تن کرده و امام لباس نازکی به تن کرده بود. سفیان به امام گفت: به درستی که امیرمومنان همیشه لباسهای درشتی به تن می کرد. چرا در این روش به او اقتدانمی کنی؟! امام صادق(ع) پاسخ داد: امیرمومنان در زمان تنگدستی مسلمانان زندگی می کرد. این گشایش که امروز در بین مسلمانان به وجود آمده، در آن روز نبوده است. ما قومی هستیم که اگر خدا برماگشایش داد، برخود گشایش می دهیم و هرگاه برما تنگی گیرد،برخودمان چنان کنیم. خداوند دنیا را برای مؤمن آفریده است، نه برای کافر; زیرا او ارزشی نزد خداوند ندارد. اگر امیرمومنان علی(ع) در این زمان به سر می برد هرگز آن لباسهایی که در آن روزگار می پوشید را به تن نمی کرد، تا نگویند او ریاکاری می کند ولباس شهرت می پوشد. امیرمومنان امام و والی مسلمانان بود و بروالی مسلمانان سزاوار نیست که از نظر زندگی و معاش بالاتر ازفقرا باشد. حضرت علی(ع) در جواب کسانی که به وی گفتند: تو شب را گرسنه می مانی در حالی که ملک و خلافت از آن تو است; فرمود: بیم آن دارم که سیر شوم در حالی که در «یمامه » یک نفر باشکم گرسنه شب را سپری کرده باشد.
من والی نیستم. خلافت از ما غصب گردیده است. اگر والی بودم، دراین جهت به آن حضرت اقتدا می کردم.
امام صادق(ع) به سفیان ثوری فرمود: نزدیک من بیا! او پیش حضرت آمد. حضرت پیراهن پشمی و زبر سفیان را کنار زد و پیراهن ابریشمی را که سفیان در زیر لباس های خود به تن کرده بود، به اونشان داد و آن گاه فرمود: سفیان! نگاه کن که در زیر این پیراهن های نازک که به تن دارم، چه می بینی؟ سفیان با تعجب دیدکه آن حضرت پیراهن پشمی زبری در زیر لباس های خود به تن کرده است.
امام فرمود: سفیان! این لباس زیرین را برای خدا به تن کرده ام وپیراهن دیگر را جهت اظهار نعمت پروردگار پوشیده ام. (10)
در این گفت وگو به نکات فراوان و قابل توجهی می توان دست یافت.امام صادق(ع) با این که می دانست. وی فردی ریاکار و منحرف است اما در وهله اول، خواست تا با دلیل و برهان او را خلع سلاح نماید و سپس او را رسوا گرداند. امام صادق(ع) با نشان دادن لباس ابریشمی سفیان، به دیگران فهماند که لباس های پشمینه اوبرای فریب عوام است، نه برای خدا.
دومین گامی که امام صادق(ع) جهت افشای چهره این گروهک منحرف برداشت، رسوا کردن پایه گذاران آن بود. از این رو می بینیم وقتی که از آن حضرت درباره ابوهاشم کوفی سؤال می شود، در جواب می فرماید: او فردی بسیار فاسد العقیده است. وی همان کسی است که مذهبی را به نام صوفیه پایه گذاری و تاسیس کرد و آن را راه فراری برای عقیده خبیث و فاسد خودش قرار داد. (11)
سومین گام امام صادق(ع) در مقابله با گروه منحرف صوفیه، هشدارامام به مسلمانان بود که فریب آنها را نخورند و تحت تاثیرافکارشان قرار نگیرند. آن حضرت در جواب فردی که از وی درباره صوفی ها سؤال کرده بود، فرمود: آنها دشمنان ما هستند. هرکس به آنان میل پیدا کند جزو آنهاست و همراهشان محشور خواهد شد. زوداست گروهی که مدعی محبت ما می باشند از آنان پیروی کنند... هان! اگر کسی به سوی این گروه میل پیدا بکند از ما نخواهد بود و مااز او بیزار هستیم و هرکه آنها را انکار کند همانند کسی است که به جنگ با کفار و منافقین پرداخته است. (12)
راهزنان امت اسلامی
عقاید فاسد و برخورد ریاکارانه و منافقانه صوفیه آن چنان خطرناک بود که پس از گذشت یک قرن از پیدایش این گروه انحرافی،امام حسن عسکری(ع) با نقل حدیث از امام صادق(ع) دست به یک روشنگری جدید علیه این گروه زد. امام حسن عسکری(ع) در پایان این روشنگری می فرماید: امام صادق(ع) به ابوهاشم جعفری فرمود:ای ابوهاشم! زود باشد که زمانی فرا رسد که مردم خندان باشندودلهایشان سیاه و تیره، سنت در میان آن ها بدعت به حساب آید وبدعت در میان آنها سنت، مؤمن در میان آن ها خوار و بی مقدار باشدو فاسق عزیز و صاحب اعتبار، امیران آن ها نادان و ستمکار باشند،و عالمانشان راهی دربار ظالمان، توانگران آن ها توشه فقیران ودرویشان را بدزدند، کوچتکترهای آن ها بر بزرگان پیشی گیرند،هرنادانی نزد آنها مرد آگاهی باشد، هر حلیت گری درویش باشد،مردم افراد نیک رای را از افراد فاسد العقیده تمییز ندهند،میش را از گرگان خونخوار تشخیص ندهند، علمای آنها بر روی زمین بدترین خلق خدا هستند. زیرا میل به فلسفه و تصوف می کنند. به خدا قسم! آنها از حق برگشته اند و میل به باطل پیدا کرده اند، دردوستی با مخالفان ما بسیار مبالغه کنند و در گمراه کردن شیعیان و دوستان ما تلاش فراوان کنند. پس اگر بر منصبی دست یابند ازرشوه ها سیر نگردند... آگاه باشید که آنها «راهزنان ایمان »هستند و دعوت کنندگان به کیش ملحدان. پس هرکس آنها را دریابدباید از آن ها حذر کند و دین و ایمان خود را حفظ کند.
ای ابوهاشم! این چیزی است که پدرم از پدرانش، از جعفربن محمدصادق علیهم السلام برای من نقل کرده است... (13)
پی نوشتها:
1- حدیقه الشیعه، ص 560.
2- ذرایع البیان، ج 2، ص 32، به نقل از منهاج البراعه، ج 1، ص 176.
3- تحف العقول، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، ص 363.
4- حشر، آیه 9.
5- انسان، آیه 9.
6- فرقان، آیه 67.
7- انعام، آیه 141.
8- اسرا، آیه 31.
9- تحف العقول، ص 363.
10- ذرایع البیان، ج 2، ص 48.
11- حدیقه الشیعه، ص 564.
12- ذرایع البیان، ج 2، ص 41.
13- حدیقه الشیعه، ص 652
یک جامعه براى پرورش افراد مبارز و آگاه باید سیر نسل را در جویبار حیات مورد توجه قرار دهد، ودقت کند که آدمى در مسیر زندگى با چه مرزهائى روبروست و یا باید از چه مراحلى بگذرد؟
با توجه باینکه انسان موجودیست اثرپذیر و خواه ناخواه باید مراحلى را طى کند، اگر آن مراحل و مرزها با بهرهگیرى از برنامههاى صحیح پاک نگاهداشته شود، آدمى بمقتضاى اثرگیریش آثار مثبت از مرز پاک برداشته و منبع پر خیر و برکتى خواهد شد، تحقیقات بیداران راه نشان میدهد که هر انسانى بناچار از هنگام ولادت تا مرگ با پنج مرحله یا پنج مرز روبروست، چنانچه آن مراحل مطابق با برنامههاى الله باشد ثمر شیرین ببار میآورد، و اگر منحرف از نقشه
خدا میوه تلخ و زهرآگین میدهد، و سازمان زندگى را دچار بىنظمى و اختلالات فوقالعاده خواهد کرد، آن پنج مرز عبارت است از: دین، خانه، مدرسه، محل کار، دولت.
دین
گو اینکه طفل، اول جائیکه قدم میگذارد خانه است و ابتداء باید حوزه خانه را از نظر تربیتى بررسى کرد، ولى دین بخاطر اینکه تقدم ذاتى دارد و بدون آئین صحیح نمیتوان مرزهاى دیگر را از عوامل خطر پاک کرد مسئله دین را مقدم داشته، و چون مجموع نوشتههاى قبل تفسیر و توضیح مختصرى از دین اسلام آنهم در بعضى از زوایایش بود بچند سطر اکتفا کرده، و دریافت مفصل دین را باید بکتب گرانبهائیکه در این زمینه نوشته شده مراجعه کنید.
انسان در هیچ عصرى بدون مسلک و آئین زیست نکره، و اکثر برنامههایش را از مسلک و آئینى که بآن معتقد بوده گرفته، و اصولا شکلگیرى بشر از دین فوقالعاده قویست، کشورهاى جهان امروز در شرق و غرب بسیارى از برنامههایشان شکل یافته از مسلک آنان است، آیا اوضاع اخلاقى و مادى و اجتماعى ممالک امپریالیستى و کمونیستى نقش عینى از مذهب و مسلک آنان نیست؟ یا اسرائیل در سیطره آئین خود و کمک جنایتکاران بوجود نیامده؟ آیا مملکت پهناور اسلامى در قرن اول و دوم و برخى از زمانها در سایه تأثیر دین بوجود نیامد؟ دین و مسلک حقیقتى است که بر فکر و روح، خانه و مدرسه، دولت و ملت و محل کار اثرهاى مختلفى میگذارد اینجاست که نقش مسلک اهمیت خود را نشان میدهد، اگر دین و مسلک حق باشد و از قواعد فطرى و طبیعى و الهى برخوردار باشد در همه برنامهها تأثیر پاک و مثبت خواهد گذاشت و اگر بىپایه و بىاصل و پوک باشد تأثیرات غلط و منفى.
باید گفت قسمت عمدهاى از اشتباهات هندیان، زردشتیان، مسیحیان، یهودیان، کمونیسمها در زمینههاى مادى و معنوى مربوط بشکلگیریهاى آنان از آن مسلکهاى تحریف شه و یا غلط آنان است.
چون انسان از طریق ایمان و عشق بمسلک آثار مهمى در زندگیش بروز میکند باید با تکیه بر تحقیق دقیق، با کمکگیرى از دانشمندان بشناخت دین حق که چارهاى از آن ندارد «1» اقدام کند.
و از مکتبهاى نارسا و فرهنگهاى بىپایه و آئینهاى خرافى و ادیان تحریف شده و مسلکهاى ساختگى که همه مخالف با فطرت و طبیعت آدمى است و جز زیان بزندگى انسان سودى ندارد بپرهیزد.
ما مسلمانان با داشتن کتابى چون قرآن و کتب گرانبهاى روائى و فقهى و حقوقى که توضیح کتاب خداست راهى براى شک پیدا کردن در سلامت دین اسلام نداریم.
عیب بیشتر از مردم ما اینستکه از اسلام بیخبرند و این بىخبرى علت خلاءهاى فکرى و روحى است، و مردم میخواهند این خلاءها را با تکیه بر فرهنگهاى دست آورد بشر پر کنند، و این روى آوردن به مسلکهاى غیر اسلام و عقیدهمند شدن بمکتبهاى بشرى درحالیکه مسالک غلطى است باعث زیانهاى فراوان بملت اسلام شده.
اسلام آئین خداست، قانون اساسیش قرآن، و ارائهدهندهاش برترین انسان پیامبر عالیقدر است و مفسرین برنامههایش خردمندان تربیت شده مکتب الله و در رأس آنان ائمه بزرگوارند، امامانى که اگر هواپرستان مهلت میدادند، تاریخ حیات را عوض میکردند، و هم امروز اگر مسلمانان بفرهنگ آنان روى آرند، اسلام و مسلمین را بر تمام جهان پیروز خواهد کرد.
خانه، مدرسه، دولت، محل کارا گر در سایه اسلام باشند، محیطهاى سالمى براى تربیت و پرورش نسل خواهند بود.
خانه
تأثیرگیرى طفل، و تأثیردهى اوضاع خانه به کودک آیا قابل انکار است؟ در بستر تاریخ کدام انسان را سراغ میگیرید، که قسمتى از افکار و آراء و اعمال و اخلاقش نتیجه اوضاع خانه نباشد:
پدر پاک و سالم، مادرى با اندیشه و با اخلاق، خانهاى آراسته و پیراسته از تمام مفاسد، بدون تردید بارآور یک انسان نمونه و رشید و داراى آثار مثبت است.
قرآن مجید و سپس کتب روائى و حقوقى همچون وسائل و من لا یحضر و فروع کافى و محجة البیضاء نزدیک به پنجهزار قاعده براى بپا کردن خانهاى پاک و بىآلایش در سایه پدر و مادرى بیدار ارائه میکند، و از تشکیلدهندگان خانه میخواهد در انتخاب زن یا شوهر کمال دقت را بنماید:
مرد زنى را انتخاب کند که از تمام زیبائى روح و فکر برخوردار باشد، و زن شوهرى را بخواهد که مصداق عینى اسلام باشد.
قرآن از جنس زن تعبیر به حرث (زمین قابل کشت) یا تعبیر به «ام» (ریشه و اصل) کره و این تعبیرات جدا قابل دقت است.
زمین کشاورزى اگر داراى شرایط مناسب نباشد، آیا دانه در آن ضایع نمیشود، مادر اگر مادر با صلاحیتى نباشد، زن اگر از ویژهگیهاى مخصوص بخودش برخوردار نباشد، میتوان میوه شیرین ببار آرد؟ خانه اگر از عوامل فساد، از فیلمهاى ضد اخلاقى، از مجلات ضد شرف، از دروغ و فحش و غیبت و جاروجنجال بیهوده پاک نباشد، انسان سالمى تحویل خواهد داد؟!
از کلمات بیداران راه خا استفاده میشود، که نقش مادر و اوضاع خانه در پرورش کودک یا کوبیدن استعداداى او نقش بس مهم و اساسى است.
على علیه السلام پس از شنیدن خبر مرگ مالک اشتر فرمود: مالک مادران از آوردن مانند تو عقیمند، ملاحظه میکنید مولاى متقیان زیربناى شخصیت و عظمت مالک را مادر میداند.
حضرت امام حسین روز عاشورا در پاسخ فرمانده کثیف ارتش کثیف یزید که از آنحضرت دعوت به تسلیم در برابر حکومت میکرد فرمود:
دامن پاک مادرانى که ما را تربیت کردهاند ما را از این برنامههاى ضد الهى بازمیدارد.
عیسى بن مریم میوه وجود مادریست که قرآن مجید او را بپاکى و عفت و آراسته بودن بتربیت الهى ستوده.
امام سوم کنار کشته حر بن یزید فرمود: انت حرّ کما سمّتک امّک حرّا آرى اى شهید از تمام برنامههاى ضد خدائى آزادى چنانچه مادر تو را آزاد نامید.
پدر و مادر علاوه بر اینکه باید خود صالح و شایسته باشند، و در خانه رفتار و کردار و گفتار و حالات خویش را کنترل کنند، لازم است از ورود برنامههاى ضد عقل و اخلاق نیز بخانه جلوگیرى کنند.
رفت و آمد اقوام و اشخاص را بخانه کنترل نمایند، تا طفل در سایه پدر و مادر شایسته و خانهاى صددرصد اسلامى تربیت شده، و براى جامعه فردا منبع خیر و فضیلت باشد.
بشما سفارش میشود که حتما بکتبى که در این برنامه تنظیم شده مراجعه کنید، و از اصول تربیتى اسلام در این زمینه بهره بگیرید.
مدرسه
کانون دومى که کودک بدانجا پاى مینهد مدرسه است، بهنگام ورود بمدرسه با دنیائى جدید روبرو میشود، و با برنامههاى مختلفى برابر میگردد، وقت ورود بمدرسه بخاطر رشد بیشترى که از نظر عقل و روح کرده اثرگیریش فوقالعادهتر است.
چهره کلاس، صورت و سیرت شاگردان، قیافه و کلمات و شکل تدریس معلمان و تمام اوضاع مدرسه همه و همه برنامههائى هستند که در آینه ذهن و روح طفل منعکس میشود و او را بشدت و بیش از خانه تحت تأثیر قرار میدهد.
اربابان استعمارگر و نوکرانشان بهمین خاطر نسبت بفرهنگ ممالک مستعمره یا در حال استعمار شدن توجه شدید دارند، آنان این مسئله را میدانند که میتوانند یک کشور و منابعش را از طریق آموزش و پرورش بیغما ببرند.
ملت مسلمان تا چندى پیش بیدار این برنامه نبودند، ولى لطف الهى و ضربههائیهک خوردند بتدریج آنان را بیدار کرد، و پس از درک اهمیت این کانال بتأسیس مدارس پسرانه و دخترانه همت کردند، و نتایج مثبتى هم از این طریق عاید ملت شد.
مردان با ایمان، جوانان شهید، جان باختگان ره فضیلت در این زمان، دانشمندان روشن بین و متدین، مادران نمونه، زنان با عفت، اکثر نتیجه همین مؤسسات و بیدارى حوزههاى علمى شیعىاند.
امروز مغزها و ثروتمندان نسبت باینگونه مدارس مسئولیتى بالاتر از تمام تکالیف دارند، و اگر بگسترش این کانونها اقدام نکنند بىتردید در جهان بعد بعذاب سخت گفتار خواهند شد.
پدران و مادران هم وظیفه سخت دارند، که مراکز فراگیرى دانش را کنترل کرده و آگاه باشند که فرزن معصوم و پاک خود را در کدام مؤسسه میگذارند.
اینان باید از تحویل اطفال خود بمؤسساتى که تحت سرپرستى استعمارگرانست، و براى بیغما بردن منابع مادى و معنوى شرق برپا شده بپرهیزند این نوع از مؤسسات در کنار کلیسا و باشاره دزدان بینالمللى برپا میشود و عده زیادى از اطفال شرق را براى دستیارى اربابان پلید استعمارگر آماده میکنند.
گول نحوه تدریس، و ساختمان، و نظم و ترتیب، اینگونه مراکز فریب را نخورید، این مراکز پل ارتباط بین معادن مادى و معنوى کشور و بیگانگان است.
مدرسهاى که با اصول اسلام برپا شده، و از فرهنگ دین تغذیه میکند، باید شاگردان پسرش مجاهد در راه الهى و تربیتشدگان دخترش انسانهائى زینبگونه باشد، انسانهائیکه در سایه کوشششان عفت و حیا و سلامت نفس و فکر زن از دستبرد یغماگران در امان مانده، و رفتگان از مدار اسلام هم در نتیجه زحمتشان بتدریج آماده برگشت بحوزه عفت و عصمت شوند.
محل کار
گمان نمیرود برنامه محیط کار با توضیحى که درباره مدرسه داده شد احتیاج به تجزیه و تحلیل داشته باشد، زیرا محل کار بىشباهت بمدرسه نیست، و چهره کارفرما در محل کار بىشباهت بمعلم، على علیه السلام در نهج البلاغه بپدران سفارش میکند بمحل کاریکه فرزندانتان میخواهند در آنجا مشغول کسب شوند توجه دقیق داشته باشید.
من آثار نکبتبارى که برخى از مؤسسات از قبیل کاباره و سینما، و بعضى از استخرها، و مؤسساتى از این قبیل بوسیله وضع محیط و کارفرمایشان بر سر مردم و کارگران و بوسیله شرکتکنندگان بر سر دیگران و خلاصه به پیکر یک جامعه وارد میآورند محتاج بتوضیح نمىبینم، فقط میپرسم با این برنامههاى پلیدى که این نوع از مؤسسات خائن دارند آیا بصلاح مردم هست که براى درآمد مختصرى فرزندان بیگناه خود را باین مراکز بسپارند؟!
باید گفت اینگونه پدران و یا مادران و کارگرانى که عمرى از آنان گذشته و هنوز حرمت این نوع کارها را درنیافتهاند، و بقول قرآن از چهارپایان بدترند.
محیط کار اگر یک محیط سالم اسلامى باشد، در پرورش خصائل انسانى مؤثر است.
نسلى از برکت آن بهرهور خواهد شد.
تجاوز کارفرمایان و کارخانهداران جدا مسئولیت مهمى در برابر کارگران خود دارند؟
اینان لازم است خود بحقایق اسلامى آراسته بوده و کارگران خود را بانجام فرائض و دورى از محرمات تشویق کنند، و با پرداخت حق واقعى آنان جلوى ایشان را از عصیان و افتادن در حوزه فساد بگیرند؟ تا در نتیجه اقتصاد سالمى بوجود آید و امت از زیانهاى مادى و معنوى برکنار بماند.
دولت
یعنى آن تشکیلاتى که بحق مورد نیاز است، یعنى آن نیروئى که باید در سایهاش هریک از افراد کشور بحق قانونى خو رسیهد، و از ستم و بیداد متجاوزان در امان و امنیت باشند.
یعنى آن تشکیلاتى که باید بیدار باشد تا مردم در استراحت، یعنى آن قدرتیکه خود باید ساخته قانون اصیل و مقررات الله باشد و در ساختن حیات طیبه لحظهاى توقف نداشته باشد، یعنى نیروئیکه نگذارد خنجر فساد به پیکر ملت و اصول انسانى ضربه زند، و شیطان و شیاطین نقشههاى خود را براى درهم کوبیدن کاخ فضیلت پیاده کنند.
یعنى نیروئى که باید از جهل و هوا و شهوت و ظلم و نفى پاک باشد، تا بتواند کشورى را و ملتى را پاک کند، و جلوى ورود ناپاکى را بگیرد. یعنى قدرتیکه باید بتمام نیازهاى مادى و معنوى انسانها پاسخ گوید و اینچنین دولتى جز دولت خدا نیست، دولتى که حاکمش اراده خداست، کارگردانش پیامبر و امام و نائب امام فقیه جامع الشرایط است، ما در سایه چنین دولتى از دین صحیح، خانه اسلامى، مدرسه پاک، کارگاه درست برخوردار خواهیم بود، در صورتیکه ملتى از چنین دولتى محروم باشند، خاموش نشستن آنان گناه بزرگ است، باید بپا خیزند و زمینه بوجود آمدن حکومت اسلامى را فراهم آرند تا از عدل و عدالت در تمام زمینهها برخوردار شوند، توضیح این مسئله را در بخض امامت و رهبرى که در قسمتهاى گذشته بطور مفصل بیان شده مطالعه کنید، در هر صورت با اصلاح این پنج مرز انسان از اسارت عوامل ذلت بدر آمده و بآزادى بمعناى واقعى خواهد رسید.
آزادى
آنان که آزادى را در پاسخ گفتن بخواستههاى غیر قانونى نفس و به بىبندوبارى و هرزگى و رهائى از برنامههاى عالى انسانى که بازگوکنندهاش فرهنگ خداست ترجمه میکنند سخت دیوانه و بیشعورند از بندگى هواى نفس، شهوات غلط، مال و مقام ضد حق، سرسپردگى در برابر بت جاندار و بیجان دور زیستن و پاک بودن از رذائل اخلاقى مفهوم آزادى بمعناى حقیقى است، محفوظ ماندن حق حیات، حق کار، حق بهرهبردارى از مواهب طبیعى، و سایر حقوق انسانى عین آزادى است، اطاعت از خدا، پیروى از پیامبر و امام، گوش فرادادن بحق، بازگو کردن واقعیات ترجمه عینى آزادى است.
آراستگان بایمان، پیراستگان از رذائل، انسانهاى پاک، اولیاء خدا، عاشقان حق، مردان و زنان پیکارکننده در راه اللّه، آزادمردان و آزادزنانند، مردم بىایمان، شهوترانان افسار گسیخته، مردان و زنان هرزه، غرقشدگان در فساد، عاشقان منکرات، دزدان راه آدمیت فاقدین اصول اخلاقى، غلامان حلقه بگوش طاغوت، چاکران خانهزاد بتهاى جاندار همه و همه مفید و در بند و اسیرند گرچه با کمال وقاحت و بىشرمى در مقالات و رسانههاى گروهى ادعاى آزادى کنند. امام على بن ابیطالب میفرماید: لا تکن عبد غیرک فقد جعلک اللّه حرّا آرى انسانى که بخاطر دور روز دنیا دچار بندگى چهرههاى ضد خداست، آزادى خدا داده را که در رأس تمام نعمتهاى خداست از دست داده.
استقامت در راه آزادى
بلال سیاه چهره حبشى، در اولین برخورد با رهبر بزرگ اسلام و شنیدن حقایق آسمانى عاشق پیامبر شد و باسلام و اسلامیان دل باخت.
او در همان مرحله اول سخت به پیامبر ایمان آورد، و براى اجراى برنامههاى الهى عهد و پیمان محکم کرد.
او بخاطر اینکه پدرش غلام یکى از بتپرستان مکه بود بفرزند همان بتپرستان بارث رسید و در نتیجه در قید غلامى میزیست، اربابش از ایمان آوردن او آگاه شد، با او ستیزه کرد و اعتراض سخت نمود، اما بلال در جوابش گفت، بدن من از نظر کار و فعالیت در قید تست ولى روح و فکرم آزاد است، و با شنیدن برنامههاى مستدل و قاطع الله نمیتوانم اندیشه و جان را باسارت بدهم من در انتخاب راه و عقیده آزادم و اسلام راهى است صحیح و عقیدهایست حرکتزا.
ارباب کثیف براى بازگرداندن بلال از راه الهى تصمیم خطرناکى گرفت، و بخاطر اینکه سایر بردگان عبرت بگیرند و به نیروى اسلام اضافه نگردد از بتپرستان و افراد پوک و توخالى دعوت کرد تا در میدان شهر اجتماع کنند و از نزدیک قدرت طاغوت را مشاهده نمایند، بىخبر از اینکه عاشقان خدا از این هیاهوى ظاهرى و زرق و برق اسلحه دشمن و عربدههاى حیوانات طاغوتى ترسى بخود راه نمیدهند.
بلال را با دست بسته وارد میدان کردند، لباس از بدنش درآوردند، ریگهائى که با آتش حرارت داده بودند، روى زمین ریخته و بلال را با بدن عریان روى آن ریگها انداختند، از سر تا پا پوست بلا کنده شد، ریگهاى داغ بدنش را سوزاند، او در برابر آن برنامه جانکاه احد احد میگفت، او آزادى از اسارت و ذلت و پستى و زبونى و رهائى از بىخبرى از خویش و عالم را دوست داشت و حاضر بود در راه این آزادى که گسترشش ضامن رعایت حقوق همه انسانهاست جان فدا کند. پیکر نیمه جانش را بدستور ارباب بخانه بردند، پس از مدتى بهوش آمد ارباب بدو گفت چه میکنى؟ گفت آزادى خود را ادامه داده و دست از اللّه و پیامبرش برنمیدارم.
پس از دریافت سلامتى باز تهدید به شکنجه شد، اما بلال توجهى نکرد، ارباب نقشهاى دیگر کشید، اینبار گروهى انبوه در میدان اجتماع کردند، بدن بلال عریان شد، سپس با دست غلامان پلید ارباب سر تا پا غرق در شیره شد، زنبورهاى نیشدار خطرناکى که از بیابان جمع شده بودند بجان او ریختند، دست و پایش بسته بود، توان دفاع نداشت، بدنش سوراخ سوراخ شد از حال رفت، تصور کردند مرد، بدن نیمه جانش را بخانه بردند، پس از بهوش آمدن ارباب گفت در چه وضعى؟ گفت شکر حق میکنم، آزادم، آزادى را دوست دارم، دست از خدا و رسولش برنمیدارم، من بخاطر این بیدادگریها تسلیم نمیشوم خویش را اسیر استعمار نکره و فضائل انسانى را درنمىبازم، من عافیتطلب نیستم تا در برابر این زجرها از پاى بنشینم.
مدتى گذشت این بار تهدید بمرگ شد بارباب گفت آنچه از دستت برآید کوتاهى مکن من عاشق آزادیم.
مردم جمع شدند بدستور ارباب بدنش را عریان کردند، دست و پایش را بستند، سپس او را بدم شتر آویختند و شتر را رم دادند، شتر در بیابان پر از سنگ و خار مکه میدوید، براى بدن بلال جاى سالمى نماند، مفصلها درد گرفت، استخوانها شکست، گوش و پوست بدن کنده شد، خون از بدنش رفت، بکام مرگ نزدیک شد، او را خریدند و از دست ارباب پلیدش نجات دادند، بدنش آزاد شد، بمداوایش پرداختند، حالش نیکو گشت همآغوش اسلام بود، تا سال فتح مکه ببام کعبه برآمد و بدستور پیامبر در میان هزاران نفر حاجى بانگ اذان داد، افرادیکه از صدایش ناراضى بودند با آیه إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ که در شأن او آمد محکوم شدند، اذان باو اختصاص پیدا کرد، از بندگان مقرب الهى شد، خداوند باو سلام رساند، پیامبر بهنگام دلگیرى از او میخواست قرآن بخواند، باو میفرمود قرآن بخوان تا با شنیدن صدایت غم از دل من برود، پس از پیامبر بآزادى خویش ادامه داد زیراحاضر نشد براى یکبار جهت حکومت غیر قانونى سقیفه اذان بگوید، از مدینه بیرون رفت و در مسیر مدینه تا شام تبلیغ اسلام میکرد تا در نزدیکى سرزمین شام بجوار رحمت حق پیوست و امروز مزارش محل گرد آمدن مسلمانان و عاشقان خداست، او آزاد بود و درس آزادى داد ما باید از او درس آزادى بگیریم، خوشبختانه در وقت نوشتن این سطور نهضت اسلامى ایران که صددرصد اسلامى است برهبرى امام خمینى باوج خود رسیده بسیارى از مردان و زنان همچون بلال و افراد صدر اول با تحمل شکنجههاى سخت آزادى فکر و روح را ارج نهاده و به آزاد کردن اسیران و مستضعفین عشق میورزند و همه چشم به برپا شدن حکومت اسلامى دوخته و بىتردید پیروزى با مردم حقجوست «2»
راه درمان
در این بخش روى سخن با افراد و خانوادهها و قشرهائیست که از حوزه اجراى دستورات الله دور مانده، و بدست خود عوامل سیهروزى براى خود فراهم آوردهاند.
آنانکه گرفتار برنامههاى ضد حقند، دچار عصیان و تخلف از مقررات خداوندند پس از آگاهى بوضع غیر خدائى خویش نباید براه ابلیسى ادامه داده و نیز نباید از معالجه خویش ناامید باشند.
امراض و آلودگیهاى فکرى و روحى و عملى و خلاصه گناهان امورى عارضى هستند، و با تکیه بر دستورات اسلام میتوان آنها را معالجه کرد، اراده میخواهد و عمل، اگر علل این امراض از مرز زندگى دور گردند آدمى معالجه شده و رحمت حق نصیبش میگردد، علل امراض روحى و فکرى را باید در برنامههاى زندگى یافت و بقطع آن علل اقدام کرد، مسیریکه براى رفع علل و عوض کردن خانه و مدرسه و محل کار و دولت باید پیمود نامگذارى به توبه شده، و حقیقت و مفهوم توبه بمعناى بازگشت از تمام برنامههاى ضدحق و قرار گرفتن در راه خداست.
توبه تکرار چند لفظ عربى یا فارسى نیست، توبه از سه برنامه آگاهى به اشتباهات و انقلاب حال و جبران گذشته تشکیل میگردد، و بقول على علیه السلام عبارتست از پشیمانى واقعى از گذشته، تصمیمگیرى براى آینده، جبران خلاءهاى قبل، پرداخت حق مردم.
نسخههاى شفابخش
چشیدن رنج عبادت، آب کردن گوشتى که از گناه بر بدن روئیده. توبه از نظر فقهى جزء واجبات اصیل اسلامى و از ضروریات دین حق و داراى وقت ضیق است، یعین زمان آن بلافاصله پس از آگاهى بگناه و علم بنادرستى کردار و اخلاق است و معلق کردن آن بزمان آینده، یا روزگار پیرى از گناهان بزرگ است.
گاهى توبه متوجه فرداست و باید فرد باصلاح ظاهر و باطن خود برخیزد، و از آلودگیهاى نفسى و گناهان مربوط باعضاء و جوارح کنارهگیرى کرده و راه تقوا و سداد پیشه سازد قوا انفسکم و گاهى متوجه خانواده است باینصورت که خانواده باید در سایه نظارت کارگردان خانه از آنچه که باعث فساد است و نظام خانه را بهم میریزد پرهیز کرده وبه نصیحت مرد خانه گوش فرا دهند و از این راه بحفظ شرف خانوادگى اقدام نمایند. وقتى فرد و خانواده توبه کنند قسمت مهمى از مفاسد ریشهکن شده، و تقریبا بآراستگى اخلاقى دست یافتهایم اما باید دانست که اصلاح چند نفر یا چند خانواده دردى از کشور دوا نمیکند، یک مملکت در صورتى از فساد و خیانت و پستى و اسارت و استعمار و استثمار و اقتصاد وابسته، و سیاست دستنشانده و برنامههاى ضد خدائى آزاد و پاک میشود که بآگاهى برسد و پس از درک عوامل زیان و ضرر دستهجمعى توبه کنند. گناه یک ملت فقط باین نیست که قمارخانه، مشروبفروشى و مراکز فحشاء داشته و در گوشه و کنار شهرش انواع فیلمهاى ضد اخلاق بنمایش بگذارند و یا دچار رشوه و فساد و اعتیادهاى خطرناک باشند، بدترین گناه یک ملت عدم آزادى و استقلال و وابسته بودن اقتصاد و فرهنگ و اخلاق و اجتماعیات آنان به بیگانگان و استعمارگران است، بدترین گناه بغارت دادن منابع ثروت و معادنست، بزرگترین گناه سکوت در برابر مظالم و اربابان استعمارگر و عمل آنهاست، سکوتى که علت تمام انحرافات و رواج فحشاء و منکرات است، بپا خاستن جامعه براى بیرون راندن دیو استعمار و بدست گرفتن ذخائر و معادن، براى ریشهکن کردن فقر و تهیدستى و تولید ثروت و خرج آن در راه بسط عدالت، و پیاده کردن نظام توحید و معارف اسلام، توبه و بازگشت یک ملت و جامعه بسوى خداست، و این توبه را باید از دو را دنبال کرد:
1- مجهز شدن بسلاح جنگ براى بیرون راندن دشمن.
2- اجراى سیاست عدم همکارى با گرگان استعمار و نوکران و دستنشاندگان آنان و این دو مرحلهایست که اسلام براى نجات ملتها پیشنهاد کرده و امام امت ایران و مولانا محمود حسن و ابو الکلام آزاد در هندوستان باجرا گذاشتند، تا از برکت این دو برنامه ایران و مردمش و هند و ملّتش از زیر بار ستم ستمگران آزاد شدند.
مبارزه منفى گاهى نیرومندترین قدرت را بزانو آورده و سگان استعمار و استثمار و نوکرانشان را از پارس کردن خاموش میکند.
بنابراین بین توبه فرد و خانواه و اجتماع فرق است و هرکدام از این سه موضع داراى توبهاى مخصوص بخود هستند.
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- انسان در هر موقعیتى که باشد هیچ راهى جز ایمان بیک مسلک یا یک عقیه و دین ندارد و اصولا انسان بىمسلک و بدون عقیده و دین یافت نمیشود.
(2)- در این روزها که به غلطگیرى کتاب مشغول بودم رژیم شاهنشاهى در پرتو قیام ملت نابود شده بود و جمهورى اسلامى برپا گشته و ملت قهرمان ما مشغول ساختن ایرانى آباد و آزاد در سایه اسلام
امام صادق علیه السلام در دنباله روایت مىفرماید:
هر کس با امور مادى و ظاهرى و به تعبیر حضرت با دنیا بر اساس هوا و هوس رابطه داشته باشد، هر نوع رابطهاش و هر شکل ارتباطش، علّت گناه و عصیان و خطا است و چون از طریق روابط غلط، گناه فراوان کسب شد، قرارگاه آدمى آتش دوزخ مىشود.
عشق به دنیا مورث کبر، نیکو دانستن آن برخلاف قواعد الهیه علت حرص، خواستن آن باعث طمع، مدح آن سازنده ریا، اراده آن به وجود آوردنده عجب، اطمینان به آن فراهم کننده غفلت، خوش آیند آن مفتون کننده و سپس از دست رونده است و هر کس برخلاف دستورهاى حق به جمع مال بپردازد و نسبت به آن بخل ورزد به قرارگاهش که آتش است درافتد.
حضرت على علیه السلام مىفرماید:
دارٌ بِالْبَلاءِ مَحْفُوفَةٌ وَبِالْغَدْرِ مَوْصُوفَةٌ لا تَدُومُ أحْوالُها وَلا یَسْلَمُ نُزّالُها «1».
دنیا سرایى است پیچیده به گرفتارىها و موصوف به مکر و بىوفایى، احوالش یک نواخت نمىماند و منزلداران در آن از غم و اندوه مرگ، جان به سلامت نمىبرند.
دارٌ هانَتْ عَلى رَبِّها فَخُلِطَ حَلالُها بِحَرامِها وَخَیْرُها بِشَرِّها وَحُلْوُها بِمُرِّها «2».
دنیا خانهاى است که نزد پروردگارش بسى بىارزش و خوار و حلالش به حرام و خیرش به شرّ و شیرینش به تلخش آمیخته است. از پس هر خندهاش، گریه و به دنبال هر راحتش، رنج و پس حیاتش، مرگ است.
دارُ الْفَناءِ مَقیلُ الْعاصینَ وَمَحَلُّ الْأشْقِیاءِ وَالْمُعْتَدینَ «3».
این سراى ناپایدار، منزل گنهکاران و جاى تیرهبختان و مرکز زندگى گردنکشان است، محلى نیست که بر آن دل ببندند و به امورش دل خوش کنند.
دنیا در کلام عبدالرزاق لاهیجى
ملا عبدالرزاق لاهیجى در توضیح بسیار مختصرى که به جملات پایانى این حدیث، درباره ظاهر فریباى امور مادى و مغرور شدگان به آن دارد، مىگوید:
حاصل آن که: این خبیثه دنیّه که از صفت او از هزار یکى و از بسیار اندکى به قلم آمد، هر که را در حبایل غرور خود، دانهخوار حرص و امل گردانید و مکاید و شرور او، هر که را به مکر و تزویر مبتلا و اسیر شهوت و شره ساخت، یقین بباید دانست که طریق خیر و صلاح دینى بر او مسدود شد و امید سعادت و فلاح اخروى از او منقطع گشت، چنان که خالق عالم فرموده که:
[ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ]* «4».
و آنان را در آخرت هیچ بهرهاى نیست.
این محروم بىنصیب از آخرت که اراده دنیا در ضمیرش متمکن است و حبّ دنیا و خواهش وى در خاطرش ثابت و راسخ، موافق خواهش و رغبت او مراد او را در کنارش مىنهند چنان که فرموده:
[مَنْ کانَ یُرِیدُ الْعاجِلَةَ عَجَّلْنا لَهُ فِیها ما نَشاءُ لِمَنْ نُرِیدُ] «5».
هر کس [همواره] دنیاى زودگذر را بخواهد [چنین نیست که هر چه بخواهد بیابد بلکه] هر چه را ما براى هر که بخواهیم، به سرعت در همین دنیا به او عطا مىکنیم، آن گاه دوزخ را در حالى که نکوهیده و رانده شده از رحمت خدا وارد آن مىشود، براى او قرار مىدهیم.
با آن که در حقیقت این دنیا که با زحمت بسیار در کف مرادش مىگذارند، به مثابه خیالى است سریع السیر، چنان که خفته در خواب بیند و معانى و صورت چند که به رسم از شدت کوفت و استیلاى مرض مشاهده نماید، خداوند عزیز در کلام مجید از حال بندگان خود خبر داده و فرموده:
[مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الدُّنْیا وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرِیدُ الْآخِرَةَ] «6».
برخى از شما دنیا را مىخواست و برخى از شما خواهان آخرت بود.
و در این آیه شریفه اراده خاص و عام را بیان فرموده و قصه نیک و بد را شرح داده، دشمن را از دوست جدا کرده و دور و نزدیک را پیغام فرستاده، طالب دنیا به نزد طالب عقبى کافر است و طالب عقبى به نزد طالب مولا مشرک.
آدمى، باید در صحیفه احوال و در مرآت اعمال خود تأملى و تدبرى واجب داند و به نور بصیرت در دایره فکر طوفى کند، تا مشاهده کند که اراده کدام طرف از نهاد او سر مىزند و به علم خود قیاس برگیرد که از کدام طایفه است. جهد کن تا از آن قوم نباشى که حق سبحانه و تعالى خبر مىدهد:
[مُذَبْذَبِینَ بَیْنَ ذلِکَ لا إِلى هؤُلاءِ وَ لا إِلى هؤُلاءِ] «7».
منافقان میان کفر و ایمان متحیّر و سرگردانند، نه [با تمام وجود] با مؤمنانند و نا با کافران.
طلّاب دنیا را صفت مىنماید که:
[وَ هُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غافِلُونَ] «8».
و آنان از آخرت [که سراى ابدى و داراى نعمت هاى جاودانى و حیات سرمدى است] بىخبرند.
و سعى کن که از اهل آخرت بلکه از طلاب مولا باشى که در نعت اول مىفرماید که:
و سعى کن که از اهل آخرت بلکه از طلاب مولا باشى که در نعت اول مىفرماید:
[وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ] «9».
و به آخرت یقین دارند.
و در صفت ثانى فرموده:
[وَ الَّذِینَ هُمْ بِرَبِّهِمْ لا یُشْرِکُونَ] «10».
و آنان که به پروردگارشان شرک نمىورزند.
حدیث است که:
شیرینى دنیا تلخى آخرت است و تلخى دنیا شیرینى آخرت «11».
و نیز حدیث است که:
دنیا مانند مار و افعى است، ظاهرش نرم است و باطنش زهر قاتل «12».
حکایتى عجیب از دنیا
از حضرت صادق علیه السلام روایت است که:
روزى حضرت داود علیه السلام از منزل خود بیرون رفت و زبور مىخواند و چنان بود که هرگاه آن حضرت زبور مىخواند از حسن صوت او جمیع وحوش و طیور و جبال وصخور حاضر مىشدند و گوش مىکردند و هم چنان مىرفت تا به دامنه کوهى رسید که به بالاى آن کوه پیغمبرى بود حزقیل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود.
چون آن پیغمبر صداى مرغان و وحوش و حرکت کوهها و سنگها دید و شنید، دانست که داود است که زبور مىخواند.
حضرت داود به او گفت: اى حزقیل! اجازه مىدهى که بیایم پیش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گریه افتاد، از جانب حضرت بارى به او وحى رسید:
داود را اجازه ده، پس حزقیل دست داود را گرفت و پیش خود کشید.
حضرت داود از او پرسید: هرگز قصد خطیئه و گناهى کردهاى؟ گفت: نه، گفت: هرگز عجب کردهاى؟ گفت: نه، گفت: هرگز تو را میل به دنیا و لذات دنیا به هم مىرسد؟ گفت: به هم مىرسد، گفت: چه مىکنى که این را از خود سلب مىکنى و این خواهش را از خود سرد مىنمایى؟ گفت: هرگاه مرا این خواهش مىشود، داخل این غار مىشوم که مىبینى و به آنچه در آنجاست نظر مىکنم، این میل از من برطرف مىشود.
حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد، دید که یک تختى در آنجا گذاشته است و در روى آن تخت، کلّه آدمى و پارهاى استخوانهاى نرم شده گذاشته و در پهلوى او لوحى دید از فولاد و در آنجا نقش است که من فلان پادشاهم که هزار سال پادشاهى کردم و هزار شهر بنا کردم و چندین بواکر ازاله بکارت کردم و آخر عمر من این است که مىبینى که خاک فراش من است و سنگ بالش من و کرمان و مارها همسایه منند، پس هر که زیارت من مىکند، باید فریفته دنیا نشود، گول او نخورد «13»!!
شیر خدا رهبر اهل یقین |
حیدر صفدر شه دنیا و دین |
|
سوى قبورش بفتادى گذار |
گفت که اى معتکفات مزار |
|
باغ و سرا سیم و زر و خانمان |
آنچه نهادید شد از دیگران |
|
این خبر خانه و مال و شما |
چیست در آن مرحله حال شما |
|
بهر اجابت زشه ارجمند |
از طرفى گشت ندایى بلند |
|
کآنچه که خوردیم از آن خورده بیش |
سود نبردیم از اموال خویش |
|
وآنچه نهادیم به ملک جهان |
حاصل ما زان نشد الّا زیان |
|
وآنچه از آن روى طمع یافتیم |
پیش فرستاده کنون یافتیم |
|
پی نوشت ها:
______________________________
(1)- غرر الحکم: 131، حدیث 2248.
(2)- غرر الحکم: 131، حدیث 2249.
(3)- غرر الحکم: 128، حدیث 2179.
(4)- بقره (2): 102 و 200.
(5)- اسراء (17): 18.
(6)- آل عمران (3): 152.
(7)- نساء (4): 143.
(8)- روم (30): 7.
(9)- بقره (2): 4.
(10)- مؤمنون (23): 59.
(11)- روضة الواعظین: 2/ 441؛ شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید: 19/ 85.
(12)- الکافى: 2/ 136، باب ذم الدنیا والزهد فیها.
(13)- الأمالى، صدوق: 99، المجلس الحادى والعشرون، حدیث 8؛ کمال الدین: 2/ 524، باب 46، حدیث 6؛ بحار الأنوار: 14/ 25، باب 2، حدیث 3.
پیش تر گذشت که عقل و اندیشه مجرد به دلیل تاثیرپذیری از سائقه های زیستی و دفاعی دیگر، محدودیت توان و عدم توفیق در عرصه عمل و تجربه نمی تواند برای نقد اهل عرفان پایگاه مطمئنی باشد و مکاشفه عرفانی نیز بنابر اعتراف بزرگان اهل عرفان به کشف رحمانی و شیطانی تقسیم می گردد; یعنی، مکاشفه بشری نیز از وسوسه های نفسانی و شیطانی مصون نیست. (11)
بدینسان برای نقد اهل عرفان معیار و میزان و قابل اتکایی لازم است تا آنکه فارق حق و باطل و سره از ناسره باشد و آن جز وحی الهی و اولیای خاص حضرت حق که به مرتبه مصونیت کامل از خطا رسیده باشند نیست. پس برای پژوهشگران راهی جز ثقلین محوری نمی ماند. نقاد اهل عرفان باید ضمن تقویت و به کارگیری طریقه کشف و برهان هماره عصای قرآن و سنت را در دست داشته باشد به عبارت دیگر یافته های کشف و برهان را به قرآن و سنت عرضه کند. از این نکته که بگذریم دنیای عرفان دنیای ماورای عقل و برهان و فراتر از فقه و فلسفه است. بنابراین چنانکه اهل کلام، بسیاری از مسائل دقیق معاد و صفات حضرت حق را فراتر از دسترس عقل و برهان می شناسند، غالب مسائل دنیای عرفان نیز از این قبیل است پس چگونه می توان بدون تمسک به ثقلین در پژوهش عرفانی به گوهر حقیقت پی برد؟
از اصول بسیار مهم در نقد عرفان و عارفان، سنخیت و همگونگی میان تحلیلگر با اهل عرفان است.
اهل عرفان خود گفته اند که:
رو مجرد شو مجرد را ببین دیدن هرچیز را شرط است این عقل گردی عقل را دانی کمال عشق گردی عشق را بینی جمال این سنخیت و همگونگی در سه عرصه است که لازمه آن، لزوم سیر و سلوک بی وقفه منتقد در آن سه زمینه است. مفهوم همگونگی در اندیشه، این است که باید منتقد اهل عرفان از مرحله شخصیت زیستی و عقلانی گذشته و وارد مرحله شخصیت ربانی شده باشد. پس با بضاعت شخصیت عقلانی نمی توان ربانیون را نقد و ارزیابی کرد; یعنی، باید نخست محرم راز دنیای عرفان باشیم و این راهی جز تعالی شخصیت و نیل به مقام همزبانی یا هم سخنی فکری با اهل عرفان ندارد. همگونگی دوم، تعالی احساس یا همدلی است، به این معنا که آتشی که در جان اهل عرفان شعله ور است در جان او نیز برافروخته شود و شوق وصل و درد هجران که سالکان طریق حق را به پیچ و تاب انداخته است در دل او نیز پیدا شود. در غیر این صورت نمی توان از منتقد عرفان، انتظار معجزه داشت. البته او در این صورت تقصیری هم نخواهد داشت زیرا که هنوز به بلوغ فکری و احساسی نرسیده است تا اهل احساس عرفانی را درک کند. به گفته حافظ:
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها و: تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد؟
قلمرو سوم همگونگی در هنر یا همزبانی هنری و ادبی است. می دانیم که اهل عرفان به خاطر تعالی اندیشه و احساس و عدم گنجایش معانی بلند در ظرفهای تنگ واژه ها و ترکیبهای عادی، به زبان هنری که زبان سمبلها یعنی، مجاز، استعاره، تشبیه و کنایه است پناه برده اند تا آنجا که بزرگترین شاهکارها و آثار فکری این قوم به زبان مجاز یعنی شعر عرضه شده است و می توان مدعی شد که برای بیگانگان از زبان هنر و مجاز بیش از نیمی از معارف و اندیشه های بلند اهل عرفان ناشناخته خواهد ماند، پس نمی توان با صرف فارسی دانی یا عربی فهمی صرف، مدعی همزبانی با اهل عرفان شد بلکه باید به مقام هم سخنی و همزبانی با اهل عرفان شد بلکه باید به مقام هم سخنی و همزبانی هنری و ادبی با اهل عرفان نایل آمد تا اشارات آنان را که ریشه در سمبلها، استعاره ها، تجسیمها و. . . دارد دریافت و گرنه با عبارت دانی نمی توان اهل اشارت بود و اهل بشارت نیز، اشارت دانانند.
آنکس است اهل بشارت که اشارت داند نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست پس آنان که آرزوی نقد اهل عرفان را در سر می پرورانند باید در سه عرصه به سیر و سلوک جدی بپردازند: سیر و سلوک در عرصه معرفت (انسان شناسی، جهان شناسی و دین شناسی جامع) ، سیر و سلوک معنوی برای خانه تکانی دل جهت تعالی احساس و دردمندی و سیر و سلوک هنری برای همزبانی هنری.
تحلیلگر مسلکهای عرفانی نباید اصالت را به اسم و عنوان بدهد و نسبت به آن حساس باشد بلکه باید صرفا به واقع خارجی بها دهد و بس. قرآن خود مروج این شیوه است آنجا که می فرماید:
"لیس بامانیکم و لا امانی اهل الکتاب من یعمل سؤا یجز به. " (12)
نه به آرزوهای شماست و نه به آرزوهای اهل کتاب، آنکه کردار بد انجام دهد بدان کیفر بیند.
و:
"ما کان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا ولکن کان حنیفا مسلما. " (13)
حضرت ابراهیم - علیه السلام - نه یهودی بود و نه نصرانی ولیکن تابع آیین فطری و در پیشگاه خدا تسلیم بود.
پس کمال و سعادت بشری نه در گرو عنوان مسلمانی صرف، شیعه و . . . است و نه شقاوت و انحطاط او در گرو نام و عنوان صوفی یا عارف و. . . بلکه سعادت و شقاوت در گرو طی مراحل کمال با دو بال معرفت (حکمت) و عمل صالح و نیل به قله شخصیت ربانی است.
در عرصه عرفان، سرنوشت تمام مسائل به سرنوشت دو مساله بنیادین بستگی دارد: معرفت اسمائی حضرت حق - جلت عظمته و معرفت مقام انسان آرمانی یعنی، نقص وکمال و تعالی و انحطاط هر مسلک عرفانی به تلقی آن مکتب از این دو مساله بستگی دارد. از همین روی نقاد اهل عرفان باید پیش از هرچیز، نگرش خود به این دو مساله را تکمیل و تصحیح کند زیرا که میزان رد و قبول مسلکها در همین دو گنجینه عظیم نهفته است.
برای مثال اگر منتقد اهل عرفان در اسماء و صفات حق بر این باور بود که رابطه جهان با خدا تجلی اسمائی است و انسان آرمانی اسلام نیز آیینه اسماء و صفات است، بداند که با محققین اهل عرفان مخالفتی ندارد ولی اگر در تجلی صفاتی حق بر تجلی تام او در قرآن و نبی اکرم - صلی الله علیه و آله - و اهل بیت علیهم السلام او معتقد بود و ویژگیهای انسان آرمانی را نیز عبارت از عقل و علم عالی، قدرت برتر، حماسه عرفانی، عشق و محبت آتشین به حضرت محبوب و تلازم با کثرت یا سیاست و اجتماع دانست و در تفسیر ولایت نیز به لزوم حاکمیت معنوی، علمی ، سیاسی و اجتماعی انسان آرمانی معتقد شد، از مسلکهای عرفانی کلاسیک فاصله گرفته و عرفانش به قرآن و سنت بسی نزدیکتر خواهد بود. چنانکه عرفان متعالی امام خمینی قدس سره بر تمام مشربهای عرفانی پیشی گرفته و از جامعیت خاصی برخوردار است. البته این تمایز، ریشه در نگرش خاص او به اسماء و صفات و انسان آرمانی قرآن دارد.
آنچه بیان شد اصولی است که براساس عرفان متعالی بر اهل تحقیق در مسلکهای عرفانی، رعایت آن ضروری است در غیر این صورت بی هیچ تردیدی نقد و تحقیق ما عامیانه خواهد بود نه عالمانه.
"لیس البر بان تاتوا البیوت من ظهورها و لکن البر من اتقی و اتوا البیوت من ابوابها. (14) "
3. شیوه امام خمینی قدس سره در برابر برخوردهای افراطی و تفریطی با اهل عرفان، برخورد بزرگانی چون مرحوم ملاصدرا، استاد مطهری ، استاد حسن زاده آملی و به خصوص امام خمینی - قدس سره - قرار دارد که به نظر ما مصداق بارز اصول و شیوه تحقیق جامعند که به آن اشاره شد.
امام خمینی (قدس سره) بنیانگذار "عرفان متعالی" است همانگونه که مرحوم ملاصدرا نام فلسفه خویش را حکمت متعالیه نهاد. شرح و تفصیل اصول و شیوه امام خمینی - قدس سره - در نقد اهل عرفان، خود رساله دیگری می طلبد ولی به اجمال می گوییم: از دو راه می توان شیوه آن بزرگمرد ربانی را در نقد اهل عرفان به دست آورد یکی از طریق آثار عرفانی خود که در آن به شرح و تفصیل دیدگاههای خویش می پردازد و دیگر آنجا که به طور مستقیم و صریح درباره اهل عرفان و شیوه تحقیق خویش اظهار نظر می کند. پس از بررسی این طریق خواهیم دید که روش آن بزرگ همان است که به اصول و مبانی آن اشاره کردیم. امام - قدس سره - در آثار عرفانی خود چون شرح دعای سحر، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة و سرالصلوة و. . . بسیار عمیق و لطیف به شرح یا نقد نگرشهای اهل عرفان می پردازد که از همزبانی عمیق او در اندیشه، احساس وهنر و ادب با اهل عرفان حکایت دارد.
او در آثار عرفانی و فلسفی خود از محیی - الدین، سهروردی، حافظ و مولوی به عظمت یاد می کند و اصولا دیوان شعر آن ابرمرد ربانی نشانه همگونگی و همزبانی آشکار او با بزرگان اهل عرفان (به ویژه حافظ) است.
امام اصحاب برهان را کور می داند که با عصا به سوی مقصد در حرکتند: "آنهایی که اصحاب برهانند همان کورها هستند وقتی مشاهده نباشد کور است آن وقت بعد از اینکه مسائل را - این مسائل توحید مطلق وحدت مطلق - به طور برهانی هم که ثابت کردیم که مبدا وجود کمال مطلق است، باز برهان است و محبوبیت پشت دیوار برهان، با کوشش اگر به قلب رسید، آن را قلب ما این معنا را می یابد که "صرف الوجود، کل الشئ" این را قلب ادراک می کند. " (15) در بحث رابطه حق - جل اسمه - با جهان، مبنای فلاسفه، متکلمان و فقها را ناتمام و فهم و تعبیر اهل عرفان را با روایات اهل بیت - علیهم السلام - منطبق تر می داند: "فقهای ما هم تعبیر به معلولیت و علیت می کنند. از این ابایی ندارند. . . یک دسته هم از اهل عرفان هستند که اینها در تعبیراتشان براساس اختلافی که هست تعبیرات مختلفه ای کرده اند. مثل همین ظاهر و مظهر و تجلی و امثال ذلک و سر این جور تعبیرات آنها این جور تعبیرات می کنند و اما باید این را ببینیم که چه شده است که این طایفه این جور تعبیر می کنند؟ و چه شده است که در لسان ائمه ما - علیهم السلام - هم این نحو تعبیر است. هیچ من یادم نیست که علیت و معلولیت، سببیت و مسببیت و اینها باشد، خالقیت و مخلوقیت هست تجلی هست ظاهر و مظهر هست و امثال اینها". (16)
در کتاب شریف مصباح الهدایة خطاب به اهل سلوک می فرماید: "ایاک و ان تزل قدمک من شبهات اصحاب التکلم و اغالیطهم الفاسده و و همیات ارباب الفلسفة الرسمیة من المتفلسفین و اکاذ یبهم الکاسدة. فان تجارتهم غیر رابحة فی سوق الیقین و بضاعتهم مزجاة فی میدان السابقین. . . و لهذا تراهم . . . یعزلون الحق عن الخلق . . . و العارف المکاشف و المتاله السالک سبیل المعارف یکون ذا العینین: بیمنتها ینظر الی الارتباط و الاستهلاک ، بل نفی الغیریة و الکثرة و بالاخری الی نفیه و حصول الکثرة و اعطاء کل ذی حق حقه"; (17) مبادا از شبهات اهل کلام و مغالطه های باطل و توهمات ارباب فلسفه از فیلسوف نمایان و دروغهای بی ثمرشان پایت بلغزد. چون داد و ستدشان در بازار یقین بی سود و داراییشان در میدان حریفان ناچیز است. . . از همین روی می نگری شان که حق را از خلق جدا می کنند. . . ولی عارف اهل کشف و سالک خدا جوی راه معارف دارای دو دیده است: با دیده راست به تعلق و هیچ بودن ماسوا بلکه نفی مغایرت و کثرت می نگرد و با دیده دیگر به نفی آن و تحقق کثرت می نگرد و حق هر صاحب حقی را ادا می کند.
و در موارد دیگر هماره از اهل عرفان به عظمت یاد می کند چون: "هل بلغک من تضاعیف اشارات الاولیاء - علیهم السلام و کلمات العرفاء - رضی الله عنهم - "; (18) آیا از لابلای اشارتهای اولیای الهی - سلام خدا بر آنان باد - و سخنان اهل عرفان - خدای از آنان خشنود باد - به تو رسیده است. . .
از اینها که بگذریم دیوان غزلیات، رباعیات و قصاید آن بزرگ و بهترین معرف همزبانی هنری، احساسی و همگونگی فکری او با طریقه اهل عرفان و تکمیل روش آنان با بهره جویی از اقیانوس ناپیدا کرانه ثقلین است. بشنوید:
درد خواهم دوا نمی خواهم غصه خواهم نوا نمی خواهم تو صفای منی و مروه من مروه را با صفا نمی خواهم تو دعای منی، تو ذکر منی ذکرو فکر و دعا نمی خواهم و در یکی از رباعیات:
تا دوست بود تو را گزندی نبود تا اوست غبار چون و چندی نبود بگذار هر آنچه هست و او را بگزین نیکوتر از این دو حرف پندی نبود در خاتمه به مثنوی مولوی گوش فرا دهیم که بیانگر دیدگاه مثبت او به اصول و شیوه تحقیق جامع در مسلکهای عرفانی و حقانیت نگرش فرزانگان و امام راحل - قدس سره - به مقوله نقد اهل عرفان است:
این حقیقت دان نه حقند این همه نی بکلی گمرهانند این رمه زانکه بی حق باطلی ناید پدید قلب را ابله به بوی زر خرید پس مگو جمله خیال است و ضلال بی حقیقت نیست در عالم خیال حق شب قدر است در شبها نهان تا کند جان هرشبی را امتحان نه همه شبها بود قدرای جوان نه همه شبها بود خالی از آن آنکه گوید جمله حقند احمقی است وانکه گوید جمله باطل او شقی است چونکه حق و باطلی آمیختند نقد و قلب اندر حرمدان ریختند پس محک می بایدش بگزیده ای در حقایق امتحانها دیده ای تا شود فاروق این تزویرها تا بود دستور این تدبیرها (19)
راستی چه دستور و فاروقی از ثقلین بالاتر و چه محکی از امام خمینی - قدس سره - بگزیده تر و در حقایق امتحانها دیده تر؟
مرحوم ابن سینا در دیباچه نمط نهم (مقامات العارفین) می نویسد:
"ان للعارفین مقامات و درجات یخصون بها فی حیاتهم الدنیا دون غیرهم . . . و لهم امور خفیة فیهم و امور ظاهرة عنهم . یستنکرها من ینکرها و یستکبرها من یعرفها. " (20)
برای اهل عرفان مقامات و درجاتی است که در زندگی دنیاییشان فقط ویژه آنهاست نه دیگران. . . نزد آنان اموری است که پنهان می ماند و اموری است که آشکار می شود; آنکه نمی شناسدش انکار می کند و آنکه می شناسدش بزرگ می شمارد. ولی با این همه به گفته حافظ - قدس سره -:
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
پی نوشت ها:
1. نادری، عزت الله و سیف نراقی، مریم، روشهای تحقیق و چگونگی ارزیابی آنها، ص 59.
2. مکارم شیرازی، ناصر، جلوه حق، ص 4. انتشارات هدف.
3. داوری اردکانی، رضا، شاعران در زمانه عسرت، ص 59.
4. همان، ص 8.
5. آشتیانی، جلال الدین، شرح مقدمه قیصری، ص 586.
6. احمدبن محمد، معروف به مقدس اردبیلی، حدیقة الشیعة، ص 599.
7. همان، ص 599.
8. همان، ص 600.
9. همان، ص 601.
10. از همین قلم، درآمدی بر مبانی آثار و اندیشه های امام خمینی ( قدس سره) ، ص 63 -94، نشر عروج.
11. آشتیانی، جلال الدین، شرح مقدمه قیصری، ص 586.
12. نساء/123.
13. آل عمران/67.
14. بقره/189.
15. امام خمینی (قدس سره) ، روح الله، تفسیر سوره حمد، ص 91.
16. همان، ص 105 -109.
17. امام خمینی (س) ، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة، مصباح 5، ص 15، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی.
18. همان، مصباح، 50 و نیز مصباح 42، ص 35.
19. ر. ک. همایی، جلال الدین، مولوی نامه، ج 1، ص 49، انتشارات آگاه.
20. ابن سینا، حسین، الاشارات و التنبیهات، ج 3، ص 363.
بسم الله الرحمن الرحیم
"نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد"
"ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا سخن آشنا بگو"
حافظ
یکی از مباحث مهم و کلیدی فلسفه عرفان - که از اصول موضوعه عرفان نظری و عملی بحث می کند - اصول و شیوه های تحقیق در مسلکهای عرفانی است چنانکه روش تحقیق در عرصه علوم دیگر یکی از مسائل مهم علم شناسی است که از مبادی تصوریه و به خصوص از مبادی تصدیقیه آن بحث می کند; اهل روش تحقیق نیز درباره جایگاه روش شناسی گفته اند: " پژوهشگر پس از تعیین و تنظیم موضوع تحقیق باید در فکر انتخاب روش تحقیق باشد. مراد از انتخاب روش انجام تحقیق این است که مشخص کنیم، چه روش تحقیقی برای بررسی موضوع خاصی لازم است. یکی از روانشناسان برجسته G. A Miller می گوید: "متاسفانه آنچه که در یک تحقیق علمی مورد توجه دیگران و حتی سرانجام، مد توجه خود محقق هم قرار می گیرد موضوعی است که کشف شده است، اما اغلب روش کشف که اصلی ترین نقش را در یک پژوهش علمی دارد، نادیده انگاشته می شود". (1)
ولی لزوم بحث روش تحقیق در فلسفه عرفان به دلایلی جایگاه ویژه ای یافته است زیرا از سویی گرایش به دنیای عرفان روز به روز در جهان و به خصوص ایران گسترش یافته است و در فضای معنوی دلکش و دلربای معنوی انقلاب اسلامی همواره شناخت دینی عمیق تر می شود و موقعیت هایی چون جنگ، مجالس شهدا، نیایشهای پرسوز و گداز مراسم دعای کمیل و . . . خواه ناخواه دلها را به دنیاهایی فراتر از دنیای معمولی و فضای عقلانی، فلسفی و ظاهری می کشاند. پس تشنگی و عطش نسل انقلاب هر روز آنان را به دنیای پر جاذبه عرفان سوق می دهد. لیکن دنیای عرفان، دنیای پرپیچ و خم و تو در تویی است، چون از طرفی مسلکها متعدد و گوناگونند و از سویی دیگر در معارف آنها حق و باطل به هم آمیخته است. اینک تنها، امید به کسانی است که مسلکهای عرفانی را نقد می کنند و سره را از ناسره جدا می نمایند، ولی با کمال تاسف نقادان مسلکهای عرفانی به علت اختلاف مبانی و خصیصه های شخصیتی در نقد مسلکها دچار افراط و تفریطهای فراوانی شده اند. یک عده، مسلکهای تصوف و عرفان را اهل بدعت، متاثر از عرفان هند و یونان می دانند و آنان را یک عده خودخواه، ریاکار و منحرف (بلکه ملحد و کافر) معرفی می کنند و عده ای دیگر با عینک خوش بینی تفریطی، راه آنان را صراط مستقیم و تنها سبیل سعادت قلمداد کرده اند. اروپائیان نیز با نگرش پلورالیسم دینی به تحلیل عقلانی آنان همت گماشته و کرامتها و مکاشفه های عرفانی را خرافات یا تجربه های شخصی معرفی می کنند. در این میان فرزانگانی از احیاگران تفکر دینی را شاهدیم که به دور از جنجالها به نقد و تحلیل عرفان و مسلکهای عرفانی پرداخته اند چون استاد مطهری، استاد حسن زاده آملی، استاد جوادی آملی، مرحوم ملاصدرا و به ویژه ولی الهی و احیاگر احیاگران، امام خمینی - قدس سره - که با بنیان نهادن عرفان مبتنی بر ثقلین - که از آن به عرفان متعالی تعبیر می کنیم - استوارترین روش و شیوه صحیح تحقیق در مسلکهای عرفانی را پیش رویمان گشوده اند.
مرحوم مقدس اردبیلی - قدس سره - بخشی از کتاب شریف حدیقة الشیعه را به نقد اهل عرفان و مسلکهای تصوف اختصاص داده است. احیای نام و اندیشه آن شخصیت بزرگ، ما را بر آن داشت که مبانی و روش آن بزرگ در نقد اهل تصوف و عرفان را مورد تامل قرار دهیم ولی برای بررسی بنیادین و همه جانبه این موضوع از فلسفه عرفان، ناگزیریم اصول و شیوه به کار رفته در تحقیق تصوف را در قلمرویی وسیعتر از محدوده حدیقة الشیعه مورد بررسی قرار دهیم تا ضمن بررسی کلان روش شناسی تحقیق در عرفان، جایگاه شیوه تحقیق آن بزرگمرد الهی نیز معلوم گردد. بنابراین، مقاله حاضر در سه قلمرو اساسی به انجام می رسد: تاملی در مبانی و شیوه های نقد، نگاهی به اصول و شیوه تحقیق جامع و شیوه امام خمینی - قدس سره -.
برای نقد اهل عرفان و گرایشهای عرفانی، براساس مبانی معرفتی مختلف، شیوه های مختلفی به کار گرفته شده است که اشاره مختصر به هر یک و تامل کوتاه در هرکدام، حایز اهمیت و در خور توجه است. به طور کلی برای نقد اهل عرفان و گرایشهای عرفانی شش روش می توان شناسایی کرد:
ممکن است محقق به خاطر برجسته کردن بعدی از ابعاد علوم دینی، از فهم و شناخت عمیق ابعاد دیگر دین از جمله نکات عرفانی ناکام بماند، در نتیجه شیوه تکفیر اهل عرفان را در پیش گیرد. از همین روی گروهی از دین شناسان، نظریه وحدت وجود اهل عرفان را مصداق کفر و الحاد و گروهی دیگر، آن را غیر منافی با ثقلین تلقی کرده اند. چنانکه ممکن است عده ای براساس اصالت دادن به باطن در عرفان اسلامی، آن را به دور از دنیا و عرصه های اجتماعی تلقی کنند ولی گروهی دیگر برمبنای نگرش عمیق به پیوند میان روح و جسم و دین و دنیا به رابطه استوار و عمیق میان عرفان و سیاست یا دنیا معتقد باشند.
پس فربه و برجسته کردن بعدی از ابعاد معارف دینی موجب لاغری و فراموشی ابعاد دیگر می شود و زمینه اتخاذ شیوه انکار یا پذیرش مطلق بعدی از ابعاد دیگر را فراهم می آورد.
گروهی، مسلکهای عرفانی را مانند شاخه های دیگرعلوم و معارف دینی، پدیده ای علمی در قلمرو تاریخ علم یا دین شناسی تلقی کرده و برای تحلیل آنها روش عقلانی و تجزیه و تحلیل علمی را در پیش گرفته اند. روش مستشرقین و برخی از فرزانگان شیعی و سنی همین است. آنان بر این باورند: همانگونه که در تحلیل تحریف یک خبر یا گزارش تاریخی، مانند نهضت عاشورا، شیوه عقلانی را در پیش می گیریم در رد یا قبول مسلکهای عرفانی نیز باید همین روش را در پیش بگیریم، در غیر این صورت دچار فت خرافه زدگی خواهیم شد. همانگونه که رد یا قبول یک نظریه یا تئوری فلسفی و کلامی، برخورد عقلانی و شیوه استدلالی می طلبد. چنانکه غالبا مستشرقین بی غرض با همین شیوه با عرفان برخورد می کنند. نخستین کسی که عرفان و عارفان را با اسلوب عمیق علمی و با میزان عقل مورد بررسی و نقد قرارداد مرحوم ابن سینا در نمط نهم و دهم اشارات بود البته وجه تمایز شیوه آن بزرگ نسبت به عقلیون دیگر همنوایی احساس با اندیشه است. از تحلیلها و اشارات او به دست می آید که نه تنها در بررسی خود با اهل عرفان همزبان است که در اندیشه و احساس نیز با آنان همگونگی دارد و همین تمایز است که نمط مقامات العارفین و اسرار الایات آن نادره روزگار را فراتر از یک اثر عقلانی صرف قرار می دهد بلکه در عین عقلانی بودن، محصول احساس و اشراق متعالی نیز هست.
هرچند او درصدد است که از محدوده اوج پرواز عقل نظری فراتر نرود ولی عبور شاهین شهود و احساس او از مرز میزان عقل بر اهل معرفت پوشیده نیست.
گروهی نیز درصددند مسلکهای عرفانی را با نگرش سیاسی و اجتماعی مورد تحلیل قرار دهند نه از منظر معرفت شناسی و تحلیل علمی. آنان غالبا جامعه شناسان یا سیاستمدارانند. برمبنای این روش، فرقه های صوفیه زاییده دست سیاست یا استعمار خارجیند زیرا حکومتهای بیدادگر یا وابسته می کوشند با استفاده از مسلکهای باطنگرا جامعه را به دیار بی تفاوتی و بی دردی سوق دهند پس پیدایش و توسعه این گرایشها ماهیت سیاسی و اجتماعی دارد. در برخی از نقدهای تصوف آمده است: "بررسی تاریخ نشان می دهد که همیشه دشمنان شرق، سعی داشته اند افکار مردم شرق را به یک نوع بی تفاوتی در برابر حوادث سوق دهند، و مطمئنا هیچ چیز بهتر از افکار صوفیانه و صوفی مسلکها و خزیدن در گوشه خانقاه و پناه بردن به سلسله تخیلات نظر آنها را تامین نمی کرده است لذا آنها مروج این افکار و تعلیمات بوده و هستند و مطمئنا هرقدر مردم این سامانها به این مسلکها روی آورند بار آنها سبکتر و مقاصد آنها عملی تر خواهد شد. " (2)
البته تحلیلهای دیگری نیز از ماهیت اجتماعی عرفان صورت گرفته است چون یافتن پایگاه فکری برای عقاید اباحیگری و آزادی در برخورداری از تمتعات و یا گشودن عقده ها و نجات از سرخوردگیهای روحی و اجتماعی و. . .
گروهی از اهل فرهنگ و ادبیات شیوه برخوردشان با اهل عرفان مبتنی بر خوش بینی و خطا پوشی است. اینان اهل عرفان و مسلکها را به خاطر جنبه های مثبت و جاذبه های معنوی فوق العاده به دیدگاههایشان با دیده مثبت می نگرند گویی اسلام واقعی را فقط آنان دریافته اند و اصولا دچار خطا نمی شوند و اگر در آثار آنان، ضعف یا تناقضی مشاهده شود به ضعف فکر و اندیشه ما برمی گردد نه سخن و اندیشه آنان:
چوبشنوی سخن اهل دل مگوکه خطاست سخن شناس نئی جان من خطا اینجاست پس این گروه براساس"حب الشئ یعمی و یصم"; عشق به یک چیز موجب کوری و کری می شود؟ حتی عیوب این فرقه ها را کمال می پندارند و همواره در تاویل سخن آنان می کوشند.
گروهی از اهل ادبیات، کلید فهم و شناخت اندیشه و نگرش اهل عرفان را گشودن نقاب از رخ عبارت می دانند و بر این باورند که وقتی نکته های فنی عبارتهای عرفانی روشن گردید اندیشه و پیام آنها نیز خود به خود روشن می شود.
دکتر داوری می نویسد: "پس حافظ کیست؟ و اگر اهل ادبیات نمی توانند با او انس پیدا کنند، کی و چگونه باید او را بشناسند؟ اگر ملامتم نکنید می گویم مردم عامی که حافظ می خوانند و با دیوان عزیزش فال می گیرند او را بهتر از اهل ادبیات می شناسند و تا حدودی همدلی و همدمی با او دارند. " (3)
در فرازی دیگر می گوید: "اگر ذات بشر در همزبانی است چگونه می شود که زبان اشارت نباشد؟ زبان اشارت می تواند مورد غفلت قرار گیرد و وقتی این زبان از یاد رفت و زبان منحصر به زبان عبارت انگاشته شد این یکی هم نارسا و آشفته می شود. " (4)
پس عده ای از اهل ادبیات می خواهند فرهنگ و فرقه های عرفانی را در آیینه عبارات و کشف رموز فنی ادبی آن جستجو کنند.
بزرگان اهل عرفان شاید بهترین شیوه را برای نقد مسلکهای عرفانی عرضه داشته باشند. آنان مکاشفات عرفانی را به رحمانی و شیطانی تقسیم کرده اند (5) از همین روی حافظ گفته است:
نقد صوفی نه همه صافی بی غش باشدای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد مثنوی مولوی خود بهترین آیینه نقد تصوف است. در قلمرو آفتهای عدم دقت در گزینش مرشد و خضر راه می گوید:
چون بسی ابلیس آدم روی هست پس به هر دستی نباید داد دست یا:
می کند شرح کلام با یزید شرم دارد از درون او یزید مولوی، هم سخنی و همزبانی اهل تحقیق با اهل عرفان را شرط لازم نقد تلقی می کند:
رو مجرد شو مجرد را ببین دیدن هر چیز را شرط است این عقل گردی عقل را دانی کمال عشق گردی عشق را بینی جمال در فراز دیگری از مثنوی رد مطلق یا پذیرش مطلق ادیان و مسلکها را به شدت نکوهش می کند:
این حقیقت دان نه حقند این همه نی بکلی گمرهانند این رمه آنکه گوید جمله حقند احمقی است و آنکه گوید جمله باطل او شقی است پس روش تحقیق در مسلکهای عرفانی را نیز می توان از اهل عرفان آموخت.
مبانی و شیوه های یاد شده هر یک به دلایلی ناتمامند که هرچند اشاره وار به پاره ای از آنها نظری می افکنیم:
شیوه نخست از نظر مبنایی و بنایی قابل مناقشه است چنانکه به لحاظ نتیجه و علت غایی نیز زیر سؤال است. این روش به لحاظ مبنایی بر نگرش یک بعدی به اسلام استوار است; یعنی، دین شناس، گرایش فکری خود را - که سخت به آن دل مشغولی دارد - مطلق تلقی می کند آنگاه دین شناسی دیگران را که با چارچوب فکری او سازگاری ندارد مورد انکار قرار می دهد. این شیوه از برخورد با مقوله دین شناسی، برخوردی موضعی و توام با پیش داوری است; یعنی، پیش از آنکه مسلکی به دقت مورد بررسی قرار گیرد محکوم است. در قلمرو بنایی نیز شیوه مبتنی بر آن، برخوردی غیرجامع و یک سویه خواهد بود بی آنکه حق و باطل و سره از ناسره شناخته شود. به عبارت دیگر، خشک وتر خواهد سوخت. به لحاظ نتیجه نیز به جای ارشاد و هدایت گمراهان، بر لجاجت و پافشاری آنان خواهد افزود و تیر پژوهشگر لاجرم بر سنگ خواهد خورد و چیزی بر معلومات ارادتمندان و مریدان نیز نخواهد افزود.
مرحوم مقدس اردبیلی - قدس سره - در حدیقة الشیعه فصلی را به نقد فرقه های تصوف و عرفان اختصاص داده است که حاصل آن تکفیر، توبیخ و افشای گمراهگریهای این فرقه هاست در تعریف صوفی می فرماید: "صوفی عبارت از کسی است که به حلول و اتحاد یا وحدت وجود که غلو است در اتحاد قائل باشد و این هرسه در مذهب شیعه کفر است. " (6) آنگاه در نقد تمسک به تایید مرحوم ابن سینا و خواجه نصیر - قدس سره - می نویسد:
"پس متمسک شدن به آنکه صاحب اشارات یا شارح آن و امثال ایشان چنین گفته اند یا آملی و اشباه او چنین نوشته اند یا چنگ در زدن به اخبار ضعیفه و متشابهه و روایات موهومه یا قرآن و حدیث را مانند ملحدان به مدعا و رای خود تفسیر و تاویل کردن، خود را و دیگران را گول زدن و بر ضلالت و اضلال افزودن است. " (7) در فرازی دیگر، نظر علمای شیعه و سنی را نیز موافق مدعای خود می داند و می فرماید: "و خود معلوم شد علمای شیعه که در قدیم بوده اند صوفیه را مطلق منکر بوده اند و چون منکر نباشند که امامان ایشان، صوفیه را مذمت کرده اند بلی منکر نبوده اند کسی را از ایشان که می دانسته اند که از روی تقیه این نام بر خود گذاشته اند و با آنکه بعضی از طوایف سنی به اتفاق سنی بوده اند مانند قدمای علمای شیعه به غایت انکار صوفیه می نموده اند و ایشان را ملحد شمرده اند. " (8)و در قسمت دیگری به اختصار اعلام می دارد که: "و بدانکه دلایل عقلیه و نقلیه بر کفر صوفیه بسیار است. " (9)
ما بر این باوریم که آن فقیه بزرگ و نامدار تشیع - رحمة الله علیه - در نقد تصوف شیوه نخست را برگزیده است البته شرایط فرهنگی، سیاسی و اجتماعی عصر آن بزرگوار را از نظر دور نمی داریم زیرا در این تردیدی نیست که فرزانه ای چون ایشان هیچ گاه قصد و غرضی جز احیای دین و حمایت از حریم ثقلین نداشته است بلکه بحث ما در اتخاذ شیوه و ارائه اصول جامع برای نقد و تحقیق جامع در مسلکهای عرفانی است.
اتخاذ شیوه عقلانی و علمی محض در نقد اهل عرفان نیز ناتمام است زیرا عقل علاوه بر اینکه در معرض آسیب پذیری از محرکهای درونی و عوامل بیرونی است، اوج پروازش محدوده معینی دارد از همین روی متکلمان، فلسفه نیاز به وحی و نبوت را "یاری رسانی به عقل - در آنچه که می فهمد - و استفاده حکم - در آنچه که به آن رهنمون نمی شود -" ذکر کرده اند.
و اهل عرفان نیز خود در نقد عقل محاسبه گر گفته اند:
پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سخت بی تمکین بود یا:
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت و به گفته حافظ:
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست گذشته از این، خطاهای فاحش و گمراهگریهای بی شمار خرد محوران، خود شاهد دیگری است بر این که نباید حتی در قلمروهای کلامی و فلسفی - که عرصه جولان سمند عقلند - زمام تحقیق را به دست عقل و اندیشه محوران بسپاریم تا چه رسد به عرصه عرفان و عارفان که عرصه سیمرغ و وادی پر ریختن عقابان دور پرواز است. به همین سبب، نهایت خامی است که در نقد عرفان و شناخت فرقه های آن به مستشرقان (زیر عنوان مولوی شناس، حافظ شناس، شهریارشناس، . . . ) یا فلان استاد فلسفه یا کلام و ادبیات دل بسپاریم.
دنیای عرفان و نقد گرایشهای آن از مبنای نگرش سیاسی و اجتماعی نیز بسی فراتر است زیرا که عرصه آن از محدوده عقل عملی تجاوز نمی کند پس نارساییهای شیوه عقلانی در این طریقه نیز نمود پیدا می کند گذشته از اینکه وادی عرفان و مسلکهای عرفانی و تحلیل ریشه ها و ابعاد آن بسیار گسترده تر از آن است که در چارچوبه سیاستهای استعماری یا حکومتهای داخلی بگنجد که در پهنه وسیع عرفان "قضیه ای در واقعه ای" بیش نیست.
مبنای چهارم که تحلیل خوش بینانه و مبتنی بر دلدادگی است بسیار پر ضایعه و مشکل آفرین است زیرا پیش داوری و برخورد با مساله معرفتی با باور پیشین از همان گام نخست، پژوهش ما را عقیم می کند که "حب الشئ یعمی و یصم". به گفته مولوی:
چون غرض آمد هنر پوشیده شد صد حجاب از دل به روی دیده شد البته اگر به ضایعات این شیوه با تامل بیشتری بنگریم خواهیم دید که مشکل آن در بی مبنایی است زیرا اهل تعمق و حکمت هرگز به پدیده های معرفتی و عملی با دلدادگی و مثبت نگری برخورد نمی کنند. و بگذریم از اینکه مولوی درباره اینان می گوید:
آنکه گوید جمله حقند احمقی است و آنکه گوید جمله باطل او شقی است در شاهکارهای شامخ ادبی - عرفانی ما شیوه عبارت محوری و نادیده گرفتن دنیای اشارات نیز به خوبی نقد شده است. مرحوم شبستری در مثنوی گلشن راز می گوید:
معانی هرگز اندر حرف ناید که بحر قلزم اندر ظرف ناید ندارد عالم معنی نهایت کجا بیند مر او را لفظ غایت هر آن معنی که شد از ذوق پیدا کجا تعبیر لفظی یابد او را؟ !
مولوی نیز خوب بیان کرده است:
چند از این الفاظ و اضمار و مجاز سوز خواهم سوز با آن سوز ساز گربریزی بحر را در کوزه ای چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای قالب و الفاظ را برهم زنم تا که بی این هر دو با تو دم زنم و یا:
مرنجان عاشقا لفظ دری را غلافی نیست تیغ حیدری را برخورد عبارت محورانه با نقد عرفان و مشربهای عرفانی، بسان روح شناسی از طریق کالبد شناسی است که حاصلی ندارد. روش اهل عرفان در نقد اهل عرفان تاکنون بهترین شیوه ای بوده است که پرده از حقایق دنیای عرفان برمی دارد.
به گفته حافظ:
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست که آشنا سخن آشنا نگه دارد یا:
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و برسینه نامحرم زد و به گفته مولوی:
عقل در شرحش چو خر در گل بخفت شرح عشق و عاشقی هم عشق گفت پس تردید نمی توان داشت که اهل عرفان شایسته ترین نقدها را از اهل عرفان و بیان اصول تحقیق در عرفان به عمل آورده اند ولی این سخن به مفهوم این نیست که آنان به همه حقایق دست یافته و از تمام نارساییهای اهل عرفان و اصول پژوهش پرده برداشته اند که نه اصحاب ثقلین بر چنین مدعایی صحه می گذارند و نه ارباب معرفت از اهل عرفان بر پای این مدعا مهر تایید می زنند زیرا که
"ید الله فوق ایدیهم"
و
"فوق کل ذی علم علیم".
می دانیم که عرفان کلاسیک در دنیای اسلام توسط ارباب معرفت از فرزانگان شیعی چون صدرالمتالهین شیرازی - قدس سره - به افقهای گسترده تر و نوینی دست یافت و پس از آن توسط ارباب ثقلین و سرخوشان کوی معرفت و ولایت اهل بیت - علیهم السلام - چون مرحوم ملاحسینقلی همدانی (درجزینی) و شاگردان بلند همت وی همچون میرزا جواد ملکی تبریزی، گنجینه های جدیدی از این معدن نور کشف گردید و چشمه های خروشان دیگری از آن جاری گشت تا آنکه همه آن نهرها و دریاها در اقیانوس عظیم عرفان متعالی امام خمینی - قدس سره - به یکدیگر پیوست و عرفان اسلامی چهره دیگری به خود گرفت. بنابراین می توان گفت که مشربهای عرفانی کلاسیک در مقایسه با عرفان متعالی امام خمینی - قدس سره - بسان نسبت دریاها با اقیانوس است. مشرب عرفانی مولوی، عرفان مرحوم ملاصدرا و مکتب مرحوم ملا حسینقلی همدانی مانند دریاهایی هستند که در اقیانوس عظیم عرفان متعالی امام خمینی به هم می پیوندند. بدیهی است که اقیانوس، جامعیتی دارد که دریاها و دریاچه ها از آن بی بهره اند و مشربهای عرفانی پیش از امام - قدس سره - دریاها و دریاچه اند. به عبارت دیگر، در دنیای عرفان مولوی، حافظ و ملاصدرا و مرحوم ملا حسینقلی صف قهر و حماسه عرفانی چندان نمودی ندارد چنانکه در وادی آنها تلازم عرفان با سیاست و حضور آن در عرصه کثرت را کمتر شاهدیم. اینک بنگریم که بر مبنای عرفان متعالی، اصول و روش جامع تحقیق در مسلکهای عرفانی چگونه خواهد بود؟
2. اصول و شیوه تحقیق جامع تبیین زیرساختها و تفصیل شیوه جامع، خود رساله مستقلی می طلبد ولی از باب "مالا یدرک کله لایترک کله" از اشاره به زیرساختها و اصول این شیوه ناگزیریم.
می توان گفت که زیرساخت و مبنای این شیوه در یک کلام "نگرش ثقلین محوری به دنیای عرفان" یا تحلیل مسائل عرفانی براساس"خداشناسی جامع و انسان شناسی جامع" است. بدیهی است که نگرش خاص به خدا، انسان، جهان و قرآن، موجب تمایز شیوه و تکامل آن می شود و چون در مبحث عرفان متعالی امام خمینی - قدس سره - به شرح تفصیلی این مبانی پرداخته ایم از طرح مجدد آن صرف نظر می کنیم (10) و به تبیین اصول شیوه تحقیق جامع در عرفان می پردازیم. آن اصول عبارتند از:
این دو رفتار همواره آفت هر تحقیقی بوده است. در مورد پیش آگاهی پژوهشگر نسبت به مسائل مورد پژوهش سه فرض ممکن است لحاظ شود: ورود به پژوهش با ذهن خالی مانند لوح سفید، ورود به عرصه تحقیق با ذهنی انباشته از اطلاعات و آگاهیها و سوم، برخورد با موضوع همراه با پیش داوری و یقین سابق به نتیجه. باید توجه داشت که دو فرض از سه فرضیه یاد شده آسیب و آفت پژوهش است زیرا ورود به پژوهش با ذهن تهی و خالی از معلومات، به مفهوم این است که بدون تهیه ظرف مناسب، به آوردن آب همت گماریم چنانکه برخورد پیش داورانه، به مفهوم با ظرف پر سراغ چشمه پژوهش رفتن است. آنچه روشن است این است که نه بدون ظرف می توان، آبی فراهم ساخت و نه با ظرف پر می توان آب تازه ای به دست آورد. پژوهشگر در فرض لوح سفید نمی تواند تصور درستی از موضوع پژوهش و راه حلهای مختلف آن داشته باشد لذا می توان گفت: آنکه با ذهن خالی وارد پژوهش شود با ذهن خالی نیز بازمی گردد همانگونه که در فرض پیش داوری، پژوهشگر، راه حل را یافته است پس یافته شده را چگونه می توان دوباره مورد بازیابی قرار داد؟ پس در اینجا با ذهن پرآمدن و با ذهن پر بازگشتن است نه با معلومات نوین. در پژوهش عرفانی نیز پژوهشگر نباید نخست یک مسلکی را کفرورزانه و بدعتگذارانه تلقی کند و با این ذهنیت وارد تحقیق شود، هر چند آگاهی پیشین به مبادی تصوری و تصدیقی ضروری است اما باور پیشین به نتیجه، بزرگترین آفت پژوهش است، چنانکه برخورد با روش گزینشی نیز آفت بزرگی است; یعنی، به جای بررسی همه بعدی و جامع یک مسلک و فرقه عرفانی صرفا به یک یا چند عیب یا نقص تمسک کنیم و براساس همان چند عیب یا نقص، داوری نماییم که در این صورت در حق آن شخصیت یا مسلک عرفانی یا هر فرقه دیگری به جفای بزرگی دست زده ایم.
در بررسی جریانهای تصوف و عرفان، همانند بررسی جریانهای فکری و فلسفی دیگر باید به جای برخورد سیاسی و تعصب آمیز، برخورد معرفت شناسانه داشت; یعنی، باید بپذیریم که این مسلک براساس یک نیاز درونی و مبادی معرفتی و فکری به وجود آمده است نه لزوما به خاطر انگیزه سیاسی، خودخواهی، جاه طلبی یا از باب آلت دستی برای اصحاب زر و زور و تزویر. اصولا پیدایش یک فرقه و پذیرش آن براساس انگیزه های یاد شده نیز منشا معرفتی دارد. پس باید پژوهشگر به جای تکفیر و اتهام، به بررسی مبانی فکری و علل روانی و احیانا اجتماعی یا فرقه بپردازد و ارزشها را از ضد - ارزشها و سره را از ناسره بازشناسد و با در نظر گرفتن شرایط دیگر به داوری بپردازد. نکته دیگر اینکه باید یک جریان و نحله فکری با نگرش تاریخی بررسی گردد; یعنی، محقق باید بداند که اندیشه یا جریان فکری بسان درختی است که نخست جوانه ای زده و پس از آن در طول تاریخ مورد رد و قبول و جرح و تعدیل قرار گرفته و تکامل یافته است آنگاه در مسیر جریان رشد شاید در مرحله ای دچار انحطاط و فت شده و در برهه ای دیگر با احیاگری احیاگران، حیات تازه ای یافته باشد. پس بی خبری پژوهشگر از سیر تکاملی آن جریان یا اندیشه موجب می شود که بدون توجه به مراحل رشد و کمال آن، با تمسک به انحطاط آن جریان، در برهه ای دیگر، بر رد و انکار مطلق آن داوری کند و دگربار خشک وتر را بسوزاند و سرمایه های فکری و فرهنگی قومی را طعمه بی خبری و جهل مرکب سازد.
نکته دیگری که که از این اصل استنباط می شود این است که اهل عرفان نیز مانند سایر فرق دینی جایز الخطا و در معرض ارتکاب اشتباهند هیچ یک از ارباب معرفت از اهل عرفان ادعای مصونیت نکرده اند. کتاب تلبیس ابلیس ابن جوزی بغدادی گواه این نکته است که تمام فرزانگان وادی دین و دانش به تعبیر ایشان در معرض فریب شیطان و افتادن به وادی گمراهی اند. پس امکان خطا واشتباه در شناخت، فقیه، متکلم و فیلسوف و عارف نمی شناسد. هراندیشه و معرفتی به طور طبیعی، خست بسان جوانه ای در اندیشه جمع اهل معرفت آشکار می شود و به تدریج در طول تاریخ، ضمن رد و قبول و جرح و تعدیل رشد می یابد و سرانجام به درختی تناور مبدل می شود.
در بخش گذشته نقش عقل را در زندگى دریافتید، اما نکته مهمى که باید بآن توجه داشت اینستکه: عقل بتنهائى نمیتواند بپاسخ گفتن به تمام نیازهاى مادى و معنوى برخیزد، تاریخ حیات عدم توانائى عقل را بخصوص در مسئله قانونگذارى و هدایت جامعه بسوى زندگى بهتر ثابت کرده، و گمان نمیرود اندیشمندى در جهان نارسائى عقل را منکر باشد، احتیاج انسان بدریافت دانش دلیلى بر نقص عقل و ناتوانى خرد است، و اینکه این نقص باید با کمک دانش جبران شود، نیاز انسان در کارهاى زندگى بمشورت و مشاوره با خردمندان دلیل دیگر بر نراسائى اندیشه. تکیه بر عقل تنها گمراهى میآورد، و حیات و زندگى را همچون کلاف سردرگم میکند، عقل تنها در ارزیابى گاهى دچار اشتباهات بزرگ میگردد، آنچنان که زبانش غیر قابل جبران است.
بسیارى از مسائل را یک امت نیک میدانند، درحالیکه امت دیگر همان مسائل را ناصحیح قلمداد میکنند، اینجاست که نقص عقل، و ارزیابىهایش باید بوسیله نیروى برتر و میزانى والاتر جبران شده و سنجیده گردد تا علاوه بر جبران نقص، صحت و بطلان ارزیابىاش با آن معیار روشن شود.
آئین خدا از زمان حضرت آدم باین معنى توجه داشته، بهمین خاطر دین و کتب آسمانى و انبیاء و اوصیاء پیمبران را پشتیبان عقل و جبرانکننه نقائص خرد، و میزان شناخت درستى و نادرستى ارزیابىهاى عقل قرار داده و از بشر دعوت میکند عقل را بضمیمه دین بکار گیرد تا سعادت دنیا و آخرتش تأمین گردد.
در روایات عالى کتب شیعه از قول امام هفتم باین معنى اشاره شده:
یا هشام انّ للّه على النّاس حجّتیّن، حجّة ظاهرة و حجّة باطنة امّا الظّاهرة فالرّسل و الانبیاء و الائمّة علیهم السّلام، امّا الباطنة فالعقول:
خداى را بر بندگان دو دلیل و دو راهنماست، ظاهرى و باطنى، حجت ظاهر پیامبران و ائمه و حت باطن عقل است.
خامى عقل با دین جبران میشود، و عقل با کمک مقررات الهى ببلوغ مخصوص خود میرسد، زندگى بدون دین تباه است، گرچه عقل در تمام زوایایش سایه افکند، مگر اوضاع تمدن و تکنیک امروز جهان متکى بر عقل تنها نیست؟ چرا اگر عقل بتنهائى کارگردان بود باید بشر امروز و تمدنش از مشکلات دور باشد، درحالیکه زاویهاى از زوایاى حیات نمانه مگر اینکه دچار مشکلات فراوان شه و این مشکلات که با هیچ قاعه عقلى قابل حل نیست بهترین دلیل بر اینستکه عقل نیاز بکمک دارد.
امروز هدف تمام انبیاء و ائمه و ماحصل کلیه برنامههاى وحى و فرهنگ الهى منعکس در قرآن مجید است، و تنها نیروئیکه میتواند عقل را سیراب کرده و از نقص نجات دهد و نارسائىهایش را جبران کند قرآن است، قرآنى که در رأس تمام محرکهاى مثبت برونى است، و بهترین پاسخ انسان در برابر شدن با آن جبران نارسائىهاى عقل و بدست آوردن هدیات، و رسیدن بحوزه رشد کمال، و فراهم آوردن زندگى پاک و تأمین سعادت در آخرت، و غلبه بر تمام دشمنان است. قرآن بقول على علیه السلام نظمدهنده زندگى، شفاى تمام دردهاى فکرى و روحى، روشنکننده آینه عالم براى انسان، و بازگوکننده تمام مسائل گذشته جهان است.
قرآنیکه حاوى تمام مسائل حیاتست، نوربخش جانها، زندهکننده دلها و کاملکننده عقول انسانها است.
قرآن در تاریکترین زمان درخشید، و از آن روشنترین قرنها را ساخت، و زبونى و ذلت و اسارت آدمى را مبدل بعزت و شخصیت و سربلندى کرد قرآن سرچشمه تمام فضائل، منبع کمالات، دریاى پرخروش حقایق، و چراغ راه انسان در شام تاریک و ضلالت و گمراهى است.
قرآن همانندش نبود، و نخواهد آمد، و چون آن در طول تاریخ منبع نیروبخش و حیاتساز نبوده است.
قرآن دوره جاهلیت را تبدیل به دوره نور، علم، شرافت، توحید، وحدت، عظمت، حقیقت و واقعیت نمود.
قرآنحاوى تمام مسائل اعتقادى، اخلاقى، عملى، سیاسى، مدنى، حقوقى و جزائى و قضائى، و معارف مربوط بآفرینش است.
اگر عقل بر قرآن تکیه کند، در سایه بهرهگیرى از فروغش جهان را روشن کرده و بشر را ازتمام بدبختیها برهاند.
پیامبر بزرگ در یک فراز از یک سخنرانى مفصل میفرماید:
فاذا التبست علیکم الفتن کقطع اللّیل المظلم فعلیکم بالقرآن: «1»
بهنگامیکه فتنهها و گمراهىها و ضلالت و بدبختى همچون پارههاى شب بشما هجوم کرد، بر شما باد بقرآن، آرى یادگیرى قرآن و عمل بآن کوبندهترین اسلحه براى دفع دشمنان حیات و انسانیت است، على علیه السلام فرمود: علیکم بکتاب اللّه فانّه الحبل المتین و النور المبین «2»: بر شما باد بقرآن زیرا ریسمان محکم و نور آشکار است، و امام پنجم فرمود: تعلّموا القرآن فانّ القرآن یأتى القیامة فى احسن صورة: «3» قرآن را فراگیرید، و براى پیاده کردن دستورات آن آماه شوید، زیرا قرآن در قیامت به نیکوترین صورت وارد میشود، کنایه از اینکه عامل بقرآن که مصداق خارجى قرآن است از آبرومندترین افراد محشر است.
در اینجا باید باین نکته توجه داشت که خود قرآن میفرماید فهم حقایق و لطافت و دقائق قرآن بدون معلم ممکن نیست، و معلم رموز و اسرار و نکات و واقعیات قرآن در درجه اول پیامبر و سپس راسخون در علم که ائمه اثنا عشر هستند، میباشند و قسمتى از تعلیمات آنان بصورت روایات و اخبار در کتب معتبره اسلامى جمعآورى شده.
قرآن آنچنان بانسانها تحرک میهد که از دهاتى ایران سلمان، و از چوپان ربذه ابو ذر، و از کارگرى ابن مسعود، و از غلامى بلال و از میان مرد و زن انسانهائى تربیت کرد که چشم روزگار همانند انان را ندیده، در زمینه تماشاى شخصیتهاى قرآنساز به کتابهائى از قبیل رجالکشى، فهرست ابن ندیم، رجال برقى و ابن داود، قاموس الرجال، جامع الرواة، زنان قهرمان، ریاحین الشریعه، در احوال بانوان دانشمند شیعه، و اعیان الشیعه، و الذریعه، الغدیر، که بعضى از اینها بتنهائى کتابخانهایست مراجعه کنید.
على علیه السلام در قسمت آخر خطبه 110 نهج البلاغه میفرماید:
و تعلّموا القرآن فانّه احسن الحدیث و تفقّهوا فیه فانّه ربیع القلوب و استشفعوا بنوره فانّه شفاء الصدّور و احسنوا تلاوته فانّه انفع القصص، و انّ العالم العامل بغیر علمه کالجاهل الحائر الّذى لا یستفیق من جهله بل الحجّة علیه اعظم و الحسرة له الزم و هو عند اللّه الوم:
قرآن را بیاموزید که بهترین گفتار و قانون است، در آن اندیشه کنیدکه بهار دلها و شکوفاکننده تمام استعدادهاست، از نور آن درمان دردها را بخواهید که معالجهکننده امراض سینههاست، نیکو بخوانید که پرسودترین حقایق و داستانها براى عبرت آموختن در آن است، آنکس که از قرآن آگاه گردد ولى از اجراى نقشههایش بازماند همانند جاهل و گمراهى است که از جهل و گمراهیش بهوش نیاید، براى آنگونه مردم حجت تمام و حسرت ملازم جانشان و سرزنش حق بر آنان فزون است.
با دقت در آیات و خطبهها و نامهها و کلمات قصار نهج البلاغه، و گفتار ائمه باین واقعیت آشنا میشوید که قرآن کریم بزرگترین و مؤثرترین عامل محرک مثبت برونى است، و بر تمام مسلمانان واجب است که با تصمیم قاطع براى یادگیرى و عمل بآن اقدام کنند و در سایه آن به آبادى دنیا و آخرت خویش برخاسته و خود را از بند ذلت و مسکنت و استعمار و استثمار نجات بخشند.
بر همه لازم است بکتاب خدا رو کنند و خویش را بآیات آن و برنامههایش بیارایند تا از آن دستهاى نباشند که پیامبر در چهارده قرن قبل بپسر مسعود خبر داد:
یابن مسعود سیأتى من بعدى اقوام یأکلونطیب الطّعام و الوانها و یرکبون الذّوابّ و یتزیّنون بزینة المرءة لزوجها و یتبرّجون تبرّج النّساء و زیّهن مثل زىّ الملوک الجبابرة و هم منافقو هذه الامّة فى آخر الزّمان شاربون بالقهوات لاعبون بالکعاب راکبون الشّهوات تارکون الجماعات رافدون عن العتمات «4»:
پس از من گروهى بوجود خواهند آمد که از پاکیزهترین و رنگارنگترین غذاها خواهند خورد، بر مرکبها سوار شده و خود را همانند زنى که براى شوهر زینت میکنند مىآرایند، زندگى آنان همانند زندگى پادشاهان گردنکش است و اینان افراد منافق و دو روى امتند، قهوه میخورند، قمار میزنند، و بهر شهوتى رو میکنند و از اجتماع مسلمانان بر امر حقى رو میگردانند و از خواند نماز شامگاه سر باز میزنند. «5»
در سایه قرآن بلکه از آن مردمى باشیم که پیامبر فرمود: یابن مسعود
علیک بالسّکینة و الوقار و کن سهلا، لینا، عفیفا، مسلما، تقیّا، نقیّا، باراء، طاهرا، مطهّرا، صادقا، خالصا، سلیما، صحیحا، لبیبا، صالحا، صبورا، شکورا، مؤمنا، ورعا، عابدا، زاهدا، رحیما، عالما، فقیها «6»:
پسر مسعود: انسان باش با آرامش و سنگین، و آسان گیر، و انعطافپذیر، و داراى عفت و حالت تسلیم بحق، و خودنگهدار و تصفیه شده و نیکوکار و پاک و پاککننده و راستگو و بىریا و درست و خردمند، و شایسته و خوددار و با استقامت، و شاکر و پاکدامن و بنده حق و بىرغبت بدنیاى مذموم و مهربان و دانشمند و تیزبین.
و این واقعیات که عوامل پیروزى انسان را بر دشمنان درونى و برونى تشکیل میدهد بدست نمیآید جز در سایه فهم قرآن و عمل بآن، بنابراین اگر بگوئیم قرآن در رأس تمام محرکهاى مثبت درونى و برونى است و آثارش در وجود انسان بهترین و گستردهترین آثار است سخنى بحق و گفتارى بحقیقت گفتهایم.
پی نوشت ها:
______________________________
(1) سفینة ج 2 ص 413
(2) سفینة ج 2 ص 413
(3) سفینة ج 2 ص 413
(4)- بحار 77 ص 96
(5)- وضع آنان که کنار قهوهخانه و دیگر مردم بظاهر مسلمان در کابارهها و شبنشینىها، بخصوص در ممالک عربى نمایانگر غیبگوئى رسول اکرم در 14 قرن قبل است.
(6)- بحار ج 77 ص 107